جنگ و جهاد در نهج البلاغه

جنگ و جهاد در نهج البلاغه0%

جنگ و جهاد در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جنگ و جهاد در نهج البلاغه

نویسنده: حسين شفائى
گروه:

مشاهدات: 12058
دانلود: 2202

توضیحات:

جنگ و جهاد در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12058 / دانلود: 2202
اندازه اندازه اندازه
جنگ و جهاد در نهج البلاغه

جنگ و جهاد در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

مشخصات افراد ترسو

با مختصر توضيحى پيرامون نقش «روحيه شهادت طلبى » در ميدان جنگ، روشن است به همان اندازه كه وجود افراد شجاع و نترس كه مساءله خوف از مردن و ترس از مرگ نزدشان حل شده است، وجودشان ميان نيروى رزمنده اثر مثبت دارد، وجود «افراد ترسو»، بزدل و زبون به ضرر و زيان ارتش است، و چه بسا كه وجود چنين افراد باعث تضعيف روانى، سبب ايجاد دلهره و نگرانى و عامل شكست لشكريان مى گردد. لذا بايست در مرحله نخست مشخصات و خصوصيات اينگونه افراد را دانست تا پس ‍ از شناخت از آنها دورى، كناره گيرى و از شركت شان در ميدانهاى جنگ جلوگيرى به عمل آيد، كه عملكردشان به جاى آباد، خراب و به جاى خدمت خيانت است.

اولين ويژگى اينگونه افراد اين است كه در ميدان حرف، چنان خود را انقلابى، مبارز، و جنگجو معرفى و قلم داد نمايند كه گويى شجاعت در وى خلاصه گرديده، ولى در ميدان عمل و صحنه جنگ آنگونه فرار كنند كه موش از دست گربه، يا روباه از چنگال شير مى گريزد.

لذا علىعليه‌السلام در مقام سرزنش، ملامت و توبيخ چنين افراد كه آن حضرت را چنانچه بايد يارى نمى نمودند، و به لاف زدن هايشان عمل نمى كردند، مى فرمايد:

«ايها الناس المجتمعه ابدانهم. المختلفه اهواوهم كلامكم يوهى الصم الصلاب، و فعلكم يطمع فيكم الاعداء تقولون فى المجالس: كيت و كيت فاذا جاء القتال قلتم: حيدى حياد، ما عزت دعوه من دعاكم، و لا استراح قلب من قاساكم اعاليل باضاليل، دفاع ذى الذين المطول، لايمنع الضيم الذليل، و لا يدرك الحق الا بالجد» (105)

اى مردمى كه بدن هاى تان جمع و افكار و خواسته هاى شما پراكنده است! سخنان داغ شما سنگ هاى سخت را درهم مى شكند، ولى اعمال سست شما دشمنان تان را به طمع مى اندازد، وقتى كه در مجالس مى نشنينيد، از همه جا سخن مى رانيد (و مى گوئيد چنين و چنان خواهم كرد) اما هنگام جنگ فرياد مى زنيد: اى جنگ از ما دور شو! آن كس كه شما را بخواند فرياد او به جائى نمى رسد، و كسى كه شما را رها كند قلب او از آزار شما در امان نخواهد بود، به عذرهاى گمراه كننده اى متشبث مى شويد همچون بدهكارى كه (با عذرهاى نابجا) از ادا دين خود سرباز مى زند (بدانيد) افراد ضعيف و ناتوان هرگز نمى توانند ظلم را از خود دور كنند، و حق جز با تلاش ‍ و كوششى به دست نمى آيد.

«عمرو ابن عاص» كه از دشمنان سرسخت علىعليه‌السلام بود از هيچ تهمت و افتراء نسبت به امام دريغ نداشت، كه يكى از تهمت ها كه ميان مردم شام درباره امام بازگو مى كرد اين بود كه علىعليه‌السلام بسيار شوخ و مزاح كننده است و اين خوو خاصيت وى را از اداره مملكت باز مى دارد، كه حضرت پس از شنيدن تهمت و افتراءهاى او، صفات ناپسندى وى را بيان مى دارد، از جمله ترسو و بزدلى وى را.

«فاذا كان عند الحرب فاى زاجر وامر هو!! مالم تاخذ السيوف ماخذها فاذا كان ذلك كان اكبر مكيدته ان يمنح القوم سبته » (106)

به هنگام نبرد سرر و صدا راه مى اندازد و تهييج و تحريص مى نمايد (اما اين سر و صدا) تا هنگامى است كه دست به شمشيرها نرفته، در اين هنگام برراى رهائى جانش بهترين و بزرگترين نقشه اش آن است كه جامه اش را بالا زند و عورت خود را آشكار سازد (تا از كشتن او چشم پوشى شود).!

در جنگ صفين «عمرو ابن عاص» در نبرد با علىعليه‌السلام مصادف شد و حضرت بر او تاخت تا او ررا به قتل ررساند. عمرو عاص خود را از اسب به زير انداخت به پشت خوابيد و در برابر حضرت پاهايش را بلند كرده عورتش را نمايان ساخت حضرت چشم پوشيده باز گرديد.

بررخى از نويسندگان جريان را اينگونه نوشته اند:

هنگامى كه امام علىعليه‌السلام به معاويه پيشنهاد كرد كه چرا مردم را به كشتن بدهيم، بيا من و تو با هم بجنگيم هر كدام غالب و پيروز شديم همان خليفه باشد.

معاويه با حالت ترس با مشاورش «عمرو عاص» مشورت كرد او گفت حرف علىعليه‌السلام درست است، معاويه كه اين حرف را از او توقع نداشت، گفت: چه قدر احمقى مگر نمى دانى هيچ كس با پسر ابى طالب مبارزه نكرده است كه با خون خود زمين را آبيارى نكرده باشد و...

بعد «عمرو عاص» با چهره اى كه گويا جهان برايش تنگ است و با حالت خودستايى به معاويه گفت: به خدا سوگند اگر بدانم كه هزار مرگ در سراغم هست در اولين برخورد با علىعليه‌السلام مى جنگم، ولى در ميدان جنگ وقتى با علىعليه‌السلام مواجه گشت از شدت ترس دست به حيله اى زد كه: زره و شمشيرش را به كنارى افكنده و پياده شده خود را زير پاهاى دشمن انداخت و عورت خود را برهنه كرد. امامعليه‌السلام كه وضعش را مشاهده كرد برگشت، مردم گفتند: اميرالمومنين آن مرد را رها كردى، خنديد و فرمود: او را شناختيد؟ گفتند: نه، فرمود: او «عمر و عاص» است، عورتش را در برابر برهنه كرد و روى از او برگردانيدم كه بعد وقتى نزد معاويه رفت، معاويه گفت: چه شد؟ عمرو عاص با پرروئى گفت: على مرا به زمين افكند. كه معاويه پاسخش داد: هم خدا را شكر كن...(107)

بعد «بسر ابن ابى ارطات» كه يكى از سران لشكر معاويه بود در همان جنگ صفين، شيوه عمرو عاص را به كار برده از چنگال مرگ نجات يافت. پس از آن جمله: «يمنح القوم سبته » در بين عربها ضرب المثل شد براى كشى كه در حوادث و پيش آمدها به ذلت و خوارى تن دهد.

در خطبه ديگر حضرت اصحابش را كه افراد بى استقامت و ترسو بوده اند اينگونه سرزنش و ملامت مى نمايد:

«و كانى انظروا اليكم تكشون كشيش الضباب، لا تاخذون حقا و لا تمنعون ضيما» (108)

گويا مى بينم به هنگام فرار همهمه مى كنيد، همچون صدائى كه از سوسماران به هنگام ازدحام شان به وجود مى آيد، نه قادر به گرفتن حقى هستيد؟ و نه جلوگيرى از ظلم و ستم.

تا اينجا دو مطلب به دست مى آيد:

1 - وجود افراد ترسو ميان نيروهاى رزمنده، عامل ايجاد ضعف و سستى ديگران است كه بايد در حد مكان آنها را تصفيه كرد يا در پشت جبهه كارهايى را كه احتمال خطر وجود ندارد يا كمتر وجود دارد به آنها سپرد.

2 - بارزترين مشخصه اين افراد لاف زدن و رجز خوانى پيش از شركت در صحنه است كه به مجرد ورود به ميدان و مشاهده خطرات خود را مى بازند و روحيه را از دست مى دهند و هر ذلت، خوارى و فرومايگى را مى پذيرند، گاهى صحنه را ترك مى گويند و فرار را بر قرار ترجيح مى دهند گاهى تسليم دشمن مى شوند و به جهت حفظ جانشان به هر كار غير انسانى و حقارت تن مى دهند.

چنانچه «عمرو عاص» با لاف، خودستائى و سوگند ياد كردن به ميدان شتافت و به چه ذلت و پستى تن داد تا خويش را از مرگ نجات بخشيد.

و اين زشت ترين صفت است و از اين رو در اسلام از شجاعت به عنوان يك صفت مثبت و ارزشمند ياد مى كند و خواستار زنده شدن و گسترش يافتن اين صفت پسنديده در بين مردم و به خصوص رزمندگان و مرزبانان است.

در مقابل از صفت منفى ترس، جبن و زبونى به بدى و زشتى نام مى برد و آن را عامل بازدارنده از پيشرفت و تكامل مى داند و خواهان كاهش پيدا كردن اين صفت رذيله از ميان جامعه و امت اسلامى است.

چون صفت ترس و جبن با آيه: «اشداء على الكفار» (بر كفار سخت گيراند) نمى سازد، و ترسو بودن با فرمان خدا كه: «واغلظ عليهم» (و بر آنها - كفار و منافقين - سخت گير) منافات دارد و مانع از عمل به اين دستور الهى است.

و لذا پيامبر بزرگ اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در جائى مى فرمايد: «لا ينبغى للمومن ان يكون بخيلا و لا جبانا»(109)

براى فرد مؤ من روا و سزاوار نيست كه بخيل و ترسو باشد. و در جائى ديگر مى فرمايد:

«اللهم انى اعوذبك من البخيل و اعوذبك من الجبن» (110) بار خدايا به تو پناه مى برم از بخل، و به تو پناه مى برم از ترسو بودن، و علىعليه‌السلام مى فرمايد:«الجبن منقصه » .

ترس و زبونى نقص و عيب است و انسان ترسو انسان كامل نيست.

و امام صادقعليه‌السلام يكى از ويژگيهاى مؤ من پايمردى و نترسى او را مى شمارد و مى فرمايد:

«المومن اصلب من الجبل اذا الجبل يستقل منه و المومن لا يستفل من دينه» (111) مؤ من محكم تر و سخت تر از كوه است زيرا از كوه گرفته و كاسته مى گردد، ولى از (دين، عقيده و باور) مؤ من (بر اثر مقاومتش) چيزى كاسته و گرفته نمى شود.

ضرورت وحدت

يكى از امورى كه در هر موردى و هر كارى وجودش به آن رونق مى بخشد، دلگرمى، نويد، اميد و سرعت عمل در پى دارد «وحدت» است. به هر وادى كه «وحدت» گام نهد و به هر عرصه اى كه «اتحاد» رو آورد، به آن جلوه و جلائى مى دهد و سعادت، خوشبختى و موفقيت را به ارمغان مى آورد.

ولى در ميدان جنگ و صحنه نبرد حق و باطل كه نياز مبرم به وحدت، همكارى و هماهنگى ميان نيروهاى مسلح به چشم مى خورد و احتياج شديد به كمك و تعاون احساس مى شود، كه در غير آن صورت دچار شكست و گرفتار مشكلات مى گردند، لازم و ضرورى است «وحدت» به وجود آوردند.

زيرا اگر بنا شود متفرق عمل كنند و هر دسته اى براى خود كار و فعاليت نمايند، همكارى و تعاون نباشد قطعا چنانچه بايد نمى توانند موفق باشند و چه بسا كه با شكست مواجه شوند، چون ممكن است يك لشكر يا يك دسته و گروه در يك زمينه كمبود داشته و ديگرى آن را مازاد بر ضرورت داشته باشد، يا يكى در رشته اى تخصص، مهارت و آمادگى كمك و در رشته ديگر نياز به همكارى و رهنمائى داشته باشد، و يا قدرت و توان دشمن به اندازه اى باشد كه اگر نيروهاى رزمنده گروه، گروه با آنها بجنگد، دشمن مى تواند پاسخ و حتى شكست دهد، ولى در برابر اتحاد و هماهنگ عمل كردن آنها، آسيب پذير باشد و...

لذا اميرالمؤ منينعليه‌السلام در رابطه با همكارى در ميدان جنگ سفارش ها دارد كه يكى از مواردى كه به اين امر مهم توصيه فرموده زمانى است كه اصحابش را امر به جنگ با اهل شام نمود، فرمود:«غلب والله المتخاذلون » (112)

به خدا سوگند شكست از آن آنانى است كه دست از يارى يكديگر بر مى دارند. اينكه امامعليه‌السلام به نام جلاله قسم ياد مى نمايد، مى رساند كه حضرتش چه اندازه به مساءله وحدت در ميدان جنگ اهميت قائل اند. در جاى ديگر، پس از جنگ «نهروان » هنگام اعزام نيروهايش به سوى لشكر شام مى فرمايد:

«انه لا غناء فى كثره عدد كم مع قله اجتماع قلوبكم» (113)

تعداد فراوان شما با كمى اجتماع افكارتان سودى نمى بخشد. يعنى هر اندازه از نظر كميت زياد و عدد بالائى را تشكيل بدهيد ولى متحد، هماهنگ و يك دل نباشيد، دردى را دوا نمى كنيد، كارى را از پيش نمى بريد و سبب بى نيازى ما نمى گرديد.

در سخنان ديگرى، امت اسلامى را از اختلاف و تفرقه نهى مى فرمايد، و آن را سبب افتادن به دام شيطان مى شمارد:

«و اياكم و الفرقه فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب» (114) از پراكندگى بپرهيزيد كه «انسان تنها» بهره شيطان است، چنانكه گوسفند تك رو طعمه گرگ!

اينكه حضرت مى فرمايد: هر كه از جامعه و امت جدا گشت گرفتار شيطان مى گردد، اگر چه ظاهر كلمه شيطان ه همان ابليس اغواگر و دشمن قسم خورده بشريت را مى رساند، كه با وسوسه اش نه تنها مانع پيوستن به ملت بلكه در مقابل امت قرار مى دهد، و طبعا شامل شيطان هاى انسى هم مى شود كه هميشه در تلاش و كوشش اند تا به وحدت و يكپارچگى امت ها لطمه وارد كنند، و از نفاق و اختلاف ديگران استفاده و به مقاصد شوم و ضد انسانى شان برسند.

با توجه به اين سخنان علىعليه‌السلام ، متوجه مى گرديم كه چرا امام امت خمينى اين اندازه قواى مسلح را به وحدت و هماهنگى دعوت مى نمايد:

بار ديگر به ارتش و سپاه پاسداران و ژاندارمرى و بسيج و همه نيروهاى مسلح نظامى و غير نظامى تاءكيد مى كنم كه با هماهنگى هر چه بيشتر به دشمن بتازند و از اختلاف كه از وسوسه هاى شيطانى و به سود شياطين است بپرهيزيد.(115)

همچنين در پيامى به مناسبت بزرگداشت شهداى انقلاب در سالگرد پيروزى انقلاب، از مستضعفين و مسلمين جهان مى خواهد، به وسيله ايجاد وحدت و دورى از اختلاف حقوق شان را از مستكبرين و طاغوت ها بگيرند:

هان اى مظلومان جهان از هر قشر و از هر كشورى هستيد، به خود آئيد و از هياهو و عربده آمريكا و ساير زورمندان تهى مغز نهر اسيد و جهان را بر انان تنگ كنيد و حق خود را با مشت گره كرده از آنان بگيريد.

و هان اى مسلمين از هر تيره و پيرو هر مذهب كه هستيد دشمن خانگى را كنار بگذاريد و به فرمان قرآن و خداى بزرگ گردن نهيد: «و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا»، خداوند تعالى عزت را براى خود و رسول عظيم الشان خود و مؤ منين قرار داده به حكومت هاى جابرانه كه هستى شما را تحت اختيار دشمنان اسلام قرار داده اند بشوريد و ممالك خود را از دست اين خائنين سيه روزى نجات دهيد كه خداوند با شماست.(116)

و نيز فقيه مجاهد حضرت آيت الله العظمى منتظرى در اعلاميه 10/10/1358 كه در رابطه با اشغال نظامى افغانستان توسط شوروى داد، پس از محكوم نمودن اشغال افغانستان، خطاب به ملت مسلمان و شجاع اافغانستان مى نويسد:

ملت مبارز افغانستان بر اساس رسالت انقلابى و اسلامى خويش لازم است هر چه زودتر صفوف خود را در چار چوب ايدئولوژى خالص اسلامى متحد ساخته و نبرد آزاديبخش را بر ضد اشغال گران شرقى تا سرحد پيروزى نهائى ادامه دهند و سعى كنند اختلافات گروهى و قومى آنان را از مسير انقلاب اسلامى منحرف نكنند.(117)

اينها همه و همه حكايتگر اين است كه وحدت در تمام ابعاد و در هر زمينه مفيد و خوب است ولى در ميدان جنگ و صحنه تعيين سرنوشت مكتب و جامعه، وحدت لازم و ضرورى است.

ملاك وحدت

اينكه بر چه اساس و روى كدام مبنا ما مى توانيم در ميدان هاى مبارزه و جنگ با انديشه هاى گوناگون و خواسته ها و اهداف متفاوت با هم متحد هماهنگ و يا هم سو باشيم!

آنچه به نظر مى رسد مهم ترين ملاك كه مى تواند عامل نزديكى و هم جهتى ما در صحنه هاى نبرد گردد، علاوه بر دستورات دينى و مشتركات عقيدتى، در سه بعد خلاصه مى شود:

1 - هدف مشترك

2 - دشمن مشترك

3 - خطر مشترك

هدف مشترك:

يعنى اگر چه ممكن است از نظر استراتژى و شيوه مبارزه و كيفيت برخورد و... ميان ما فى الجمله اختلاف وجود داشته باشد، ولى هدفمان مثلا حفظ مكتب، پاسدارى از استقلال، يا رسيدن به حقوق، يا به دست آوردن يا بيرون كردن اشغالگران و... مى باشد كه مشترك است، و از اختلاف اينگونه موارد است كه علامه بلخى مى نالد:

ميان ماوتو صددردمشترك باقيست

ترابخود زچه بى اعتماد مى نگرم

دشمن مشترك:

مثلا ما به جهت اشغال كشورمان با امپرياليسم شوروى دشمنيم و براى آزادى آن مبارزه مى نمائيم، و شما به خاطر كمك به دشمن تان با آن مخالفيد، يا ما به جهت حراست از عقيده مان نبرد مى نمائيم و شما به خاطر بازگشت استقلال مى جنگيد، يا هر دو در پى جزا دادن و تنبيه دزد هستيم ولى من به خاطر اينكه كتابم را دزديده و توبه جهت اينكه مال و ثروتت را ربوده و... فرق ندارد باز دشمن مشترك است.

خطر مشترك:

مثلا ما با پدر، در ستيزيم و شما با پسر درگيرى داريد كه چنانچه آنها سلطه پيدا كنند هر دوى ما را نابود خواهند كرد. پس اگر چه هدف ما مشترك نيست چون ما دشمن پدر و آن را ريشه اصلى تباهى مى دانيم و هدفمان از بين بردن آن است و شما مخالفت پسر و در پى نابودى آن مى باشيد. همچنين دشمن مشترك نيست چون يكى دشمن پدر و ديگرى دشمن پسر هستيم، ولى خطر مشترك ما را تهديد مى كند كه اگر ما دست به دست هم ندهيم و اختلافات را كنار نگذاريم آنها دست به دست هم داده دمار از روزگار ما خواهند كشيد، و لذا خطر مشترك در پيش داريم.

پس با اين ملاك ها مى توان توافق، تفاهم و هماهنگى در جبهات مبارزه به وجود آورد و نيروها را عليه دشمن متمركز، بسيج و هم سو كرد.

عوامل اختلاف:

با روشن شدن ضرورت وحدت در تمام صحنه ها، به خصوص در ميدان جنگ و بيان ملاك آن، سزاوار است عوامل اختلاف را بدانيم تا با شناخت آن از لطمه وارد شدن به وحدت و هماهنگى پيش گيرى شود، و از بروز نفاق باز دارد.

امامعليه‌السلام عوامل مهم اختلاف و آشوب را در سه بخش خلاصه مى نمايد:

1 - دنبال هواى نفس رفتن

2 - بر خلاف دستور خدا حكم صادر كردن

3 - حاكميت افراد ناشايسته

«انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع، و احكام تبتدع، يخالف فيها كتاب الله و يتولى عليها رجال رجالا على غير دين الله » (118)

همواره آغاز پيدايش فتنه ها، پيروى از هوس هاى آلوده و احكام و قوانين مجعول و اختراعى است، احكامى كه با كتاب خدا مخالفت دارد، و جمعى بر خلاف آئين حق به حمايت از آن بر مى خيزند. و نيز آن حضرت در خطبه ديگر، با اشاره به همين مطلب، سرچشمه بروز اختلاف نيت هاى ناپاك را بيان مى دارد تا پيروان راستين آن حضرت كه از اين مساءله رنج مى برند، با شناخت عامل به وجود آورنده نفاق، با آن به مبارزه برخيزند:

«و انما انتم اخوان على دين الله، ما فرق بينكم الا خبث السرائر، و سوء الضمائر فلا توازرون، و لا تنا صحون و لا تباذلون و لا توادون» (119)

شما همه از نظر دين خدا برادريد، چيزى جز زشتى درون و سوءنيت شما را از هم پراكنده نكرده، نه به يكديگر كمك مى كنيد، و نه همديگر را نصيحت، نه به هم بذل و بخششى داريد و نه به يكديگر مهر و محبت مى ورزيد.

و در جاى ديگر مى فرمايد:

«اباكم و الخلاف فانه مروق» (تحف العقول ترجمه آقاى جنتى، ص 110) از اختلاف بپرهيزيد كه باعث بيرون رفتن از دين است.

يعنى در جايى كه دستور شرع و اسلام، وحدت و هماهنگى است، سرپيچى از آن، هنگامى صورت مى گيرد كه به برنامه دينى اهميت قائل نباشد، و در نتيجه اين بى اعتنائى به دستور شرع باعث مى شود كه از دين خارج گردد.

دنبال هواى نفس رفتن در ضربه وارد كردن به هماهنگى و ايجاد اختلاف آن قدر نقش دارد كه قرآن مى فرمايد:

( و لو اتبع الحق اهواء هم لفسدت السموات و الارض و من فيهن ) (120)

و اگر حق از هواى نفس و هوس هاى آنها پيروى كند آسمانها و زمين و تمام كسانى كه در آنها هستند تباه مى شوند.

در حقيقت، بر خلاف حق حكم صادر كردن و حاكميت افراد نالايق و نااهل نيز برگشتش به پيروى و متابعت از هواى نفس است.

جنگ راه رسيدن به هوى و هوس نباشد

با بحثى اگر چه كوتاه و فشرده در زمينه «هدف داشتن جنگ » معلوم گرديد كه ارزش جنگ بستگى به هدف آن، و عظمت مبارزه مربوط به نيت آن است، كه اگر به جهت هواى نفس، جايگزين نمودن باطل، رسيدن به مقام، سلطه بر ديگران... به دست آوردن مدال افتخار و گسترش خاك و از اين قبيل باشد، نه تنها ارزش و اهميت ندارد كه ستم «ظلم و جنايت» محسوب مى شوند.

لذا مى بينيم افرادى يك عمر مى جنگند، تلاش مى نمايند، شب و روز، گرما و سرما نمى شناسند. و در عين حال به عنوان انسان هاى جانى و ظالم در تاريخ ثبت مى گردند، زيرا براى هواى نفسى بوده و انسان هايى هم مشاهده مى گردد كه تنها چند صباحى يا چند ساعتى مى رزمند ولى در تاريخ به عنوان انسان هاى فداكار، ايثارگر، مبارز و انقلابى به شمار مى آيند و براى ديگران الگو، اسوه، نمونه و سرمشق قرار مى گيرند، چون براى خدا و «فى سبيل الله» جنگيده اند و هدفشان رهائى از چنگال ستمگران و حاكميت قانون «الله » بوده است.

و بدين جهت است كه امامعليه‌السلام از جنگ براى رسيدن به خواسته هاى نفسانى و اهداف ناشى از خود خواهى، نهى مى دارد:

«و لا تحركوا بايد كم و سيوفكم فى هوى السنتكم، و لا تستعجلوا بما يعجله الله لكم» (121) شميرهاى تان را در راه هوا و هوس و كلماتى كه از زبان تان بيرون مى آيد به كار نيندازيد.

يعنى وقتى اسلحه به دست مى گيريد و مى جنگيد سعى كنيد با فرمان الهى آغازگر باشيد و در محدوده فرمان الهى از سلاح و ابزار جنگى تان استفاده كنيد، بى خود شمشيرتان را به كار نبريد و بى مورد كسى را به قتل نرسانيد، نكند هواى نفس، حب رياست، عشق به مقام، ترفيع رتبه، علاقه بيش از حد به كشور و ملت، اميد به دست آوردن غنيمت و يا غرور قدرت بر شما حاكم باشد و هر چه بخواهيد انجام دهيد و هر عمل دل تان خواست مرتكب شويد و خدا را فراموش و مقررات اسلام را زير پا كنيد.

و لذا مشاهده مى گردد كه هميشه امام امت خمينى كبير، قواى مسلح را در جنگ با رژيم عراق، به رعايت معيارهاى اسلامى و ضابطه هاى انسانى تاءكيد مى فرمايد:

شما ارتشيان، پاسداران، بسيج، ژاندارمرى، شهربانى و تمامى نيروهاى مردمى مسلح و تمامى مردمى كه جانتان را براى اسلام و ايران فدا مى كنيد به هوش باشيد كه اسلام را معيار حركت هاى خود قرار دهيد.(122)

زيرا هنگامى كه معيار جنگ و مبارزه حكم خدا و ضوابط اسلامى باشد، مرتكب ستم و جنايت نمى گردد و بى گناهى را به قتل نمى رساند و زن و كودك را از بين نمى برد.

اتمام حجت بر دشمن

در هر كارى كه نياز به اتمام حجت داشته باشد، اتمام حجت خوب و خالى از فائده نيست، اما در جنگ كه مساءله كشتن، كشته شدن، به خاك و خون كشيدن، زير و رو كردن و ويرانى به بار آوردن و... مطرح است، اتمام حجت واجب و لازم مى باشد، زيرا چه بسا كه اتمام حجت مؤ ثر واقع شود و از بروز جنگ جلوگيرى كند، فاجعه رخ ندهد و تلفات و خسارات مالى و جانى به وجود نيايد.

و بدين دليل است كه علىعليه‌السلام قبل از شروع و آغاز جنگ و حتى در صحنه جنگ اتمام حجت مى نمايد تا شايد آتش جنگ شعله ور نگردد يا خاموش شود، به عنوان نمونه:

امام قبل از جنگ جمل براى اتمام حجت «عبدالله بن عباس » را نزد «زبير» فرستاد كه به تعهدى كه داشت بر گردد:

«ولكن الق الزبير فانه الين عريكه فقل له: يقول ابن خالك عرفتنى بالحجاز و انكرتنى بالعراق فما عدامما بدا؟» (123)

بلكه با «زبير» ارتباط بگير كه نرم تر است، به او بگو پسر دائيت مى گويد: در حجاز مرا شناختى و در عراق نشناخته انگاشتى، چه شد كه از پيمان خود بازگشتى؟!

و حتى نوشته اند كه در جنگ جمل در ميدان جنگ و در حال پيكار هنگامى كه امام با «زبير» روياروى شد از باب اتمام حجت به زبير فرمود: چه باعث شد كه اين غائله را بر پا نمائى؟ زبير گفت: من خون «عثمان» را مطالبه مى نمايم، علىعليه‌السلام فرمود، تو و «طلحه» موجب ريخته شدن خون «عثمان» گشته ايد بعد فرمود: تو را به خدا سوگند آيا به ياد دارى كه روزى از پيش من عبور مى كردى و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دست تو تكيه كرده بود در حالى كه از نزد قبيله «بنى عمرو بن عوف» مى آمد، پيامبر به من سلام كرد و به روى من خنديد و من هم به او خنديدم، تو گفتى: يا رسول الله فرزند ابى طالب شوخى را رها نمى كند. پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و فرمود: ساكت باش، فرزند ابى طالب اهل شوخى نيست، آگاه باش تو اى زبير به زودى با على به جنگ و كشتار خواهى پرداخت در حالى كه توبه او ستمكارى، زبير با شنيدن اين سخن استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون) نموده از تصميم جنگ با علىعليه‌السلام منصرف شد.(124)

برخى از نويسندگان نوشته اند كه امامعليه‌السلام پيش از آغاز جنگ چندين نفر را جهت اتمام حجت و براى اندرز و نصيحت نزد اصحاب جمل فرستاد تا شايد مؤ ثر واقع شود، و آتش جنگ شعله ور نگردد، كه متأسفانه نتيجه نبخشيد، كه آخر الامر امامعليه‌السلام «انس ابن مالك» را كه يكى از صحابه پيامبر و كسى بود كه نصايح پيامبر به طلحه و زبير و نهى آنها را از جنگ با امامعليه‌السلام و داخل شدن در فتنه، خودش شنيده بود، براى اتمام حجت نزد آنها فرستاد، وى رفت با آنها ملاقات كرد منتهى آن سفارش هاى پيامبر را بازگو نكرد كه وقتى برگشت، امام سوال فرمود: جريان اندرز پيامبر اكرم را بيادشان آوردى؟ گفت: فراموش كردم كه بعد شخص امام لباس رزم را بيرون كرد تا خيال نكنند براى جنگيدن آمده، نزد «طلحه » و «زبير» تشريف برد و آنها را نصيحت فرمود و بعد «زبير» را تنها به گوشه اى برد و آن جريان توصيه رسول خدا را به يادش آورد و او گفت فراموشم شده بود و از جنگ با شما منصرف شدم و اشك توبه چشمانش را پوشانيد.(125)

امامعليه‌السلام در رابطه با جنگ معاويه، قبل از توسل به جنگ جهت اتمام حجت، «جرير ابن عبدالله بجلى» را به شام فرستاد تا از معاويه بيعت بگيرد، و معاويه «جرير» را معطل كرد، تا اينكه حضرت اين نامه را براى «جرير» فرستاد كه ابلاغ كند: يا بيعت يا جنگ:

«اما بعد فاذا اتاك كتابى فاحمل معاويه على الفصل و خذه بالامر الجزم، ثم خيره بين حرب مجليه، او سلم مخزيه، فان اختار الحرب فانبذ اليه، و ان اختار السلم فخذ بيعته، و السلام» (126)

اما بعد! هنگامى كه نامه من به دستت رسيد «معاويه » را به حكم قطعى وادار كن! و به او بگو! براى يكطرفى شدن، عزمش را جزم كند. سپس او را بين جنگ بيرون كننده و يا تسليم دال بر عجز و رسوا گر مخير ساز اگر جنگ را اختيار كرد به او اعلام جنگ كن! و اگر تسليم شد از او بيعت بگير! والسلام.

هنگامى كه «معقل ابن قيس رياحى» را فرمانده سه هزار ارتش تعيين و به سوى لشكر شام مى فرستاد، وصيت و سفارش هائى برايش نمود كه از جمله:

«و لا يحملنكم شنانهم على قتالهم قبل دعائهم والا عذار اليهم» (127)

(متوجه باش) پيش از آنكه آنها را به صلح و مسالمت و راه خدا دعوت كنى و راه عذرشان را در پيشگاه خداوند ببندى، به خاطر عداوت خصوصى با آنها پيكار نكنى.

امام در جنگ صفين قبل از شروع درگيرى و جنگ به سربازانش رهنمائى مى فرمايد. و در ضمن سفارش مى نمايد كه شما آغازگر آتش جنگ نباشيد زيرا شما حجت (امام) داريد و بگذاريد با شروع جنگ از ناحيه آنها، حجت ديگرى هم تمام شود:

«لا تقالوهم حتى يبدوكم، فانكم - بحمدالله - على حجه و ترككم اياهم حتى يبدوكم حجه اخرى لكم عليهم» (128)

با آنها نجنگيد (و شما آغازگر جنگ نباشيد) تا آنها پيشدستى كنند، چه اينكه شما بحمدالله (براى حقانيت خود) داراى حجت و دليل هستيد، و واگذاشتن شما تا آنها نبرد را شروع كنند اين حجت ديگرى است به سود شما و زيان آنان.

امام در نامه اى به «محمد بن ابى بكر» حاكم و استاندار مصرى وى را در كنار سفارش به تحرك در جنگ، امر به دعوت به سوى خدا و اتمام حجت مى فرمايد:

«فاصحر لعدوك وامض على بصيرتك و شمر لحرب من حاربك وادع الى سيبل ربك و اكثر الاستعانه بالله يكفك ما اهمك و يعنك على ما نزل بك ان شاء الله» (129)

(اكنون) تو براى پيكار با دشمنت سپاه را بيرون آر و طبق بصيرت و فهمت در مبارزه با او حركت كن، دامن جنگ را براى كسى كه با تو مى جنگد به كمر زن، و مردم را در راه پروردگارت به مبارزه دعوت كن. از خداوند بسيار يارى طلب كه مشكلاتت را حل خواهد كرد. و در شدائدى كه بر تو نازل مى شود ياريت مى كند. انشاء الله.

و نيز حضرت قبل از جنگ جمل نامه اى به طلحه و زبير مى فرستد و در آن نصيحت مى نمايد كه از اين اقدام خود دست بكشند:

«فارجعا ايها الشيخان عن رايكما، فان الان اعظم امركما العارمن قبل ان يجتمع العار و النار» (130)

اى دو پيرمرد و اى كسانى كه زمام امور عده اى را به دست گرفته ايد!

از راى و نظريه خود باز گرديد چرا كه الان بازگشت شما از اين راه خلاف تنها موجب ننگ است، ولى ادامه اين راه، هم ننگ و هم آتش دوزخ را براى شما فراهم مى سازد.

يعنى الان تنها مى گويند اينها پشيمان شدند و توبه كردند كه به عقيده شما عار و ننگ است، ولى اگر جنگ را آغاز كنيد و به روى امام و رهبرتان سلاح كشيد، گرفتار عذاب الهى خواهيد شد.

اينكه امامعليه‌السلام پيش از آغاز هر جنگ چه توسط چه با فرستادن افراد اندرزگر و نصيحت كن، چه با ارسال نماينده و چه خود شخصا حقايق را ابلاغ و براى طرفش بازگو و با اين شيوه ها، اتمام حجت فرمود و تا اين اندازه به اين مساءله اهميت مى داد، براى اين است كه به ما بياموزد كه هر كس اگر براى خدا و در راه «الله » اسلحه به دست گرفت و جنگيد لازم است قبل از شروع جنگ در هر موقعيت كه باشد اتمام حجت نمايد، زيرا چه بسا كه در ضمن اتمام حجت اشخاص فريب خورده به اشتباه هود پى ببرند و از كرده عمل خويش پشيمان و نادم شوند.