ارزش تاریخ در نهج البلاغه

ارزش تاریخ در نهج البلاغه0%

ارزش تاریخ در نهج البلاغه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها
صفحات: 3

ارزش تاریخ در نهج البلاغه

نویسنده: عباس نصر
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 3
مشاهدات: 1526
دانلود: 63

توضیحات:

ارزش تاریخ در نهج البلاغه
  • مقدمه

  • ارزش تاريخ

  • تاريخ و درك زمان

  • تاريخ ، سرمايه ى الهى

  • مسئوليت در برابر گذشته

  • بدبختى گذشتگان در عدم استفاده از تاريخ

  • طرح مفهوم حيات در بستر تاريخ

  • تاريخ احياگر دل انسان (و حيات جامعه)

  • روش صحيح نگرش به اين علم

  • رابطه ى تاريخ و اعتقادات انسان

  • رابطه ى ايمان و تاريخ

  • درك سرنوشت

  • تاريخ ، علم سازندگى انسان

  • تاريخ و جهان بينى

  • تعريف دنيا

  • درك اصلى تغيير و تحول دائمى

  • درك گذر زمان

  • درك جريان حق و باطل

  • سنت ها

  • عبرت ها

  • كاربرد عملى علم تاريخ

  • الگو گرفتن از گذشتگان

  • تاريخ و سياست

  • علم تاريخ يك ضرورت حكومتى است

  • ضرورت الگوى تاريخى داشتن حاكمين اسلامى

  • داشتن تجربيات تاريخى از ضروريات رهبرى است

  • تاريخ چراغ آينده نگرى حكومتها

  • گذشته ملاك ارزيابى

  • قضاوت تاريخى

  • درسى براى نمونه

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 3 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1526 / دانلود: 63
اندازه اندازه اندازه
ارزش تاریخ در نهج البلاغه

ارزش تاریخ در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی
مقدمه


ارزش تاريخ در نهج البلاغه

نويسنده : عباس نصر

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم
ان لكم فى القرون السالفه العبره (خطبه ١٨١)
براى آنكه علوم بتوانند موجبات رشد و كمال انسانى را فراهم سازند، در اين مقطع خاص تـاريـخى بيش از هر چيز نياز به نظام ارزش الهى دارند تا بدينوسيله از نظام ارزشى اسـتـعـمـارگـرانـه ى غـرب نـجـات يافته و به مسير اصلى خويش كه رشد همه جانبه ى بـشـريـت اسـت بـازگـردنـد. ضـعـف عـلمـى مـسـلمـيـن پـس از افول تمدن اسلامى ، موجب گشت كه ارزشهاى غربى بتوانند هاله اى از نظام مشركانه و اسـتـعـمـارگـرانـه را در راستاى تحقق بخشيدن به فلسفه ى اومانيسم (اصالت بـشـر در بـرابـر خدا) بر علوم تحميل نمايند، هنگامى كه قوه ى محركه و دستگاه جهت بـخـش عـلوم ، نظام ارزشى مبتنى بر انديشه هاى الهى باشد، علم ميتواند علاوه بر رفـع مـعـضـلات روزمـره ى بـشرى - و بدون وجود تبعات فسادآور- معراج انسانيت را نيز فـراهم و مبلغ انديشه ى خداگرائى گردد، از اين لحاظ وضعيت كنونى مسلمين گوياى اين نـكـتـه اسـت كـه - نـظـام ارزش ‍ دهـنـده و ارزش گـذار علوم - مخلوطى از ارزشهاى غربى و اسـلامـى اسـت ، هـمـيـن تداخل ارزشها موجب شده است كه دانش ما بر اساس آرمانهاى اسلامى شكل نگيرد و بدنبال خود فرهنگ و تفكر اخلاق درهم و برهمى را پايه گذارى نمايد، چرا كـه مـحـتـواى عـلوم كـه غـالبـا صـحيح هم هست ، در نظام ارزشى مشركانه ى غربى غوطه ورنـد، تـا زمـانـيـكـه چنين وضعيتى را دارا مى باشند. ما نيز سرنوشتى بهتر از آنچه در قرن گذشته دچار آن بوده ايم نخواهيم داشت .
از زمانى كه جوشش و جهش علمى در دنياى اسلام فروكش كرد و دچار ركود شديم ، ارتباط مـبـانـى ديـنـى بـا شـاخه هاى علوم يك يك فراموش و ضعيفتر و ضعيفتر شده و در لابلاى اوراق تـاريـخـى مدفون گشت . كار علمى بگونه اى اختصاص به معارف مذهبى يافت كه بـه مـرور از مـسـيـر الگوى والاى خود كه دانشگاه امام صادق عليه السلام باشد خارج و يـكـجـانـبـه شـد. مـسـلما اگر همان سيره ى جعفرى عليه السلام اجرا مى شد، امروزه براى ايـنكه بفهميم مثلا چه ارتباطى بين فقه و شيمى در نظام دانشگاه امام صادق عليه السلام بـرقـرار بـوده كـه هـر دو در كـنـار هـمـديـگـر تـدريـس مـى گـشـتـه انـد، دچـار مـشـكـل نـمى شديم ، يا بحثهائى نظير پيوند روحانى و دانشجو خودبخود منتفى و اصولا غرب كانون صدور علم و تمدن نبود...
دانـشـگـاههاى جديد كه با هدف پرورش دهندگى طبقه ى پادو براى صنعت غرب در كـشـورهـاى مستعمره ، از جمله ايران به وجود آمد، درگذشته همواره نظام ارزشى متناسب بـا ايـن وظـيـفـه را القـاء و عـمـدتـا تـربيت كننده ى عناصرى بوده است كه تار و پود و استخوان بندى فرهنگ و اقتصاد و تكنولوژى وابسته را فراهم نمايد. مسلما اين دانشگاهها هنگامى بطور كامل در خدمت ملت و مكتب خود درخواهند آمد كه در نظام ارزشى اسلام هضم شده و سـمت گيرى و قوه ى محركه ى خود را بطور همه جانبه از مذهب اسلام اخذ نمايند. طرحى بـنـيـادى كـه ميتواند بسيارى از مشكلات مرتبط با علم را در جامعه ى ما مرتفع نمايد. اين اسـت كـه آبشخور واحدى براى ارزشگذاريهاى علمى به وجود آيد، يعنى درخت علم با همه ى شـاخ و بـرگـهـايـش از يـك زمين و يك فلسفه ، ارزشهاى خود را جذب نمايد. از دو منبع ارزشـى ارتـزاق كـردن ، نه تنها رشد محتواى علمى را تهديد مى كند بلكه عوارضى را بـر جامعه تحميل مى نمايد. دردهائى نظير غرب زدگى ، اختلاف بين حوزه و دانشگاه ، عـدم كـارآئى لازم مـتـخـصـصـيـن ، بـا وجـود تـخـصـص ، بـه دليـل تـعـارض فـكـرى آنـها با افكار مردم خود و... همه ى اينها امراضى است كه به اين مسئله بازگشت دارد.
در ايـن مـيـان عـلوم انـسـانـى كه سرمرز اين مباحث است بيش از علوم ديگر در معرض كشاكش بوده و از حساسيت صد چندان برخوردارند.
از آنـجـا كـه عنوان اين گفتار مرتبط با علم تاريخ است ، به عنوان نمونه وضع كنونى آنرا از نظر مى گذرانيم .
اين علم در قبل از پيروزى انقلاب اسلامى ، در دانشگاههاى ما، با هدف تثبيت نظام شاهنشاهى و بـا گـرايـشـات نـاسـيوناليستى تنظيم و تدريس ‍ مى شد. البته روشنفكرانى از بين اساتيد نيز در لفافه و در جهت رشد تفكر مبارزاتى آن را ارائه مى نموند.
شـيـوه ى جديد ارائه ى علم تاريخ ره آورد جريان روشنفكرى بوده و تعداد كسانى كه در دوران مـعـاصـر بـانـگـرش اسـلامـى خـالص بـه ايـن عـلم پـرداخـتـه بـسـيـار انـدك و غير قـابـل شـمـارش بـوده انـد. لذا ابطال اهداف قبلى اين علم كه عمدتا براى ترويج افكار نـاسـيوناليستى و مويد نظام شاهنشاهى بود از يكسو و عدم وجود الگوى مشخص و مدون ، از پـس از پـيـروزى انقلاب اسلامى تا كنون ، اين علم بدون جهت و سرپرست و رهبرى مـشـخـص و در بى بسترى به سر مى برد. كمتر دانشجوئى مى توان يافت كه مثلا بـيـن جهان بينى اسلامى (و ايدئولوژى اسلامى) با اين علم پيوندى مشخص برقرار، يا تـرسـيـم درسـتـى از سـازنـدگى علم تاريخ براى فرد و جامعه در ذهن داشته باشد، يا ايـنـكه حداقل راههاى فساد و تخريب و سوء استفاده هائى كه از اين علم مى شود را بداند. و...
اين درحالى است كه قرآن ، نهج البلاغه ، احاديث اسلامى ، سيره و سنت الاولين از مورخين اسـلامى مملو از مباحث تاريخ ، اهميت و بيان ارزشهاى آن است . متون تاريخى بشرى نظير تاريخ طبرى ، ابن اثير، رشيدى و غيره همه تحت تاثير انگيزه هاى قرآنى نگاشته و آن عـلم را بـارور سـاخـتـند، ولى متاسفانه اعقاب طبريها و ابن خلدون ها، در حالى تاريخ مى خوانند كه قادر به برقرارى رابطه اى بين ارزشهاى قرآنى با علم خود نيستند.
(ضـرورى اسـت كه متذكر شويم اين اشكالات تنها متوجه علم تاريخ نيست و مسئوليت آنهم تـنـهـا بـدوش دانـشـگـاهيان نيست ، بلكه بگفته ى استاد شهيد مطهرى : قصور يا تقصير مـدعـيـان اسـلام سـبـب حـمـله بـه انـديـشـه هـاى اسـلامـى و مـسـخ فـرهـنـگ مـا شـده اسـت (عدل الهى ص ٨ و ده گفتار ص ‍ ١٤٤).
مـسـلم اسـت كـه در جـنـگ فـرهـنـگـى بـين ما و غرب كه از زمان جنگهاى صليبى آغاز و سپس تـوسـط اسـتـعـمارگران بصورت هدايت شده پيش رفت ، به پيروزى نخواهيم رسيد مگر آنـكـه با ارزشهاى خودى به تاريخ خود باز گرديم . امروزه غرب اين علم را به مثابه اسـلحـه اى بـرنـده در جـهـت اهـداف خـود بـكـار گـرفـتـه و تـا سـر حـد مـسـائل روزمـره از آن سـود مـى جـويد. برماست كه اين سلاح برنده را به دست آورده و در كنار ارزشهاى اسلامى بكاربگيريم . ناديده نبايد گرفت كه غرب در جهت رشد كمى علم تـاريـخ ، قـدمـهـاى بسيار بالائى برداشته و در زمينه هاى كيفى نيز توانسته است ميدان ديـد وسـيـعـى را طـراحـى و سـئوالات زيادى را مطرح نمايد، ولى متاسفانه نگرش مادى و سـودجـويـانـه حـاكـم بر فرهنگ غرب ، تحليلهاى تاريخى آنها را فاقد جنبه هاى انسان سازى و تعالى روح و اخلاق انسانى نموده است . سوء استفاده ى استعمار گرانه ى غرب از كـليه ى علوم (از جمله اين علم) از دردهاى ديگرى است كه بر آن عارض شده و جهت ياب آنها گرديده است .
ايـن تـفـاوتهاى اساسى كه زاويه ى بزرگى بين تاريخ نگرى اسلامى با غربى به وجـود مـى آورد اخـتـلاف در ماهيت ارزشى اين دو را ثابت مى كند. بنابراين اگر چه بلحاظ كـمـى ، عـلوم مـوجـود در غـرب را مـصـداق حـكـمـت گـمـشـده ى مـومـن مـى دانـيـم كـه در دسـت اهل نفاق است و بايد آن را بياموزيم (١) ولى نظام ارزشى حاكم بر اين علم كه از جانب آنها القاء مى گردد ابدا مورد قبول نيست . لذا بايد اهداف ، جهت و نظام ارزشى حاكم بر ايـن علم را از مكتب خويش به دست آورده و ارائه نمائيم . براى اينكار راههاى گوناگونى وجـود دارد. از آن جـمله مراجعه به قرون اوليه ى اسلام و يافتن سيره ى متقدمين اسلامى از مـورخـيـن بـزرگ ، مراجعه به قرآن و نهج البلاغه و متون اصلى ديگر مى تواند راهگشا باشد.
در اين گفتار قصد آن نيست كه از حجم مطالب تاريخى كه در متون اوليه اسلامى آمده است سـخـن گـوئيـم . (چرا كه يك نگاه منصفانه ى گذرا و بدون هيچ توضيحى ، آدمى را دچار حـيـرت مـى نـمـايـد و بـه تحقيق بزرگ مجزا نياز دارد؟! مسلما اگر تعمدى در كار نبود و قـصـد سوء دشمنان اعمال نمى گشت (حتى طبق نظريات غربى) از كتبا نهج البلاغه به عنوان يك تاريخ عمومى ذكرى به ميان مى آمد و...).
اضـافـه شود كه مقاله ى يك دانشجو نيز نمى تواند بيانگر چهارچوب نظام ارزشى اين عـلم در نـهـج البـلاغـه بـوده بـاشـد ولى طرح موضوع كاملا ضرورى و نياز به آن به شدت احساس مى گردد.
نـهـج البـلاغـه كـه شـامـل تاريخ خلقت جهان - خلقت آدم - گذر انبياء در بستر تاريخ تا جـاهـليت عرب - اوضاع اعراب و عموم بشريت در زمان بعثت - حوادث بعثت تا وفات پيامبر اكـرم صـلى الله عـليـه و آله و سـلم - از وفـات تا زمامدارى حضرت على عليه السلام و پـاره اى حـوادث مـهم اين ايام - مشروح حوادث دوران زمامدارى على عليه السلام تا شهادت ايشان و... آمده است ، علاوه بر آنكه منبع تاريخى مهم براى شناخت حوادث تاريخى مذكور است ، فراوان از ارزش و فوايد تاريخ ، فلسفه ى تاريخ و غيره نيز سخن گفته اند، آن حـضـرت شـيوه اى مطابق با آرمانهاى اسلام در برخورد با تاريخ نيز ارائه مى دهند كه جاى بسى تامل و دقت است .
اين همان چيزى است كه بشدت به آن نيازمند و نقص اصلى اين علم است .
در نـگاه اوليه به شيوه ى مولاى متقيان در ارائه ى تاريخ ملاحظه مى نمائيم كه از نظر آن حـضرت در تاريخ جنگ قدرت راه ندارد يا تاريخ را بر اساس جنگ قدرت مدون ننموده انـد بـلكـه هـر چـه هـسـت جـنـگ بـيـن حـق و بـاطـل اسـت . در نـگـاه نـهـج البـلاغـه ، آنـچـه اصـل اسـاسـى است تعالى اخلاق و بالا بردن معنويت فرد و جامعه از راه عبرت اندوزى و فـهم سنت هاى تاريخى است . در آن كتاب فلسفه ى تاريخ از جايگاه ويژه اى برخوردار است و...
در ايـن گـفـتار مختصر (كه در حجم كم آن تعمدى بوده) بدون ذكر مفاهيم و مطالب عربى (در مـتـن)، طـى سـه بـخش با عناوين ارزش تاريخ ، رابطه ى تاريخ و اعتقادات انسان ، كاربرد عملى علم تاريخ مطالبى پيرامون ارزش و فوايد تاريخ خواهد آمد. اميد است كه مورد استفاده ى عموم دانشجويان بويژه طالبين علم تاريخ قرار گيرد. لازم به ذكر است كه شماره هاى اعلام شده ى خطبه ها از نهج البلاغه ى ترجمه ى فيض الاسلام آمده است .
والسلام

ارزش تاريخ

تاريخ و درك زمان

آن حضرت در گفتارى آورده اند:
... اكـنـون گـروهـهـاى سـتـمـگـر قـيـام كرده اند، محتسبون : آمرين به معروف و نهى كـنـنـدگـان از مـنـكـر كـجـايـنـد؟ هـمـان كـسـانـى كـه سـنـت هـا بـر ايـشـان روشـن و قبل از اين مطلع شدند.(٢)
بـنظر مى رسد كه محتسبون را بر كسانى اطلاق فرموده اند كه ناظر به جامعه و جـريـانـات آن بـوده ، بـدليـل شـنـاخـت سـنـتـهـا، وقـوع حـوادث و بـروز مـسـائل اجـتـمـاعـى را از قـبـل مـطـلع شـده انـد. يـعـنـى نـاظـران بـر احـوال جـامـعـه كسانى هستند كه سيره و سنت هاى صحيح را يافته ، از پديده هاى اجتماعى آتى مطلع مى گردند.
(بـمرور ايام اين طبقه (محتسبون) كه عبارت از سنت شناسان مطلع از جرايانات اجتماعى و تـاريـخـى بـودنـد، بـه دو شـعـبـه ى وقـايـع نگاران دربارى فاقد شعور و يا مامورين معذور از هر گونه مسئوليت يا جاسوسهاى حكومتى شدند).
مـلاحـظـه مـى گـردد كـه آن حـضـرت در تنگاتنگ روياروئى با جريانات ستمگرانه به سـراغ كـسـانـى مـى رونـد كه شناختى از روند تاريخ داشته و سنت و سيره ها براى آنها روشـن اسـت . راسـتـى آيـا غير از اينها چه كسانى هستند كه بتوانند در برابر ظلم و ستم طغيانگران به آن حضرت پاسخ مثبت گفته و ايشان را حمايت نمايند؟! از فحواى اين كلام بر مى آيد كه آمر به معروف و نهى كننده ى از منكر واقعى آن كسى است كه نسبت به سنتها مطلع و درك صحيح از روند تاريخى عصر خويش داشته باشد.

تاريخ ، سرمايه ى الهى

نـهـج البـلاغـه تـاريخ را كه محصول حيات گذشتگان براى آيندگان است ، از سرمايه هاى الهى دانسته است :
... شما را سفارش به تقوى خداوند مى نمايم كه برايتان مثالها آورده است .... خداوند از آثار گذشتگان براى شما عبرتها و درسها باقى گذاشت ...(٣)
بـلى ايـن عـلم همانند ديگر امكاناتى كه به انسان عرضه شده است از الطاف الهى است . تـاريـخ بـه مـثـابـه و در رديـف زمـيـن ، كـوهـهـا، مـعـادن ، گـيـاهـان و... كـه هـر يـك در شكل گيرى حيات آدمى سهم داشته و دارند، در ساختار حيات فردى و اجتماعى انسانى نقش مهمى را ايفا مى كنند.
اقـبـال لاهورى همه ى موجوديت انسان را بر گذشته ى او استوار دانسته كه اگر گذشته ى خويش را فراموش كند هيچ ندارد و سر از نيستى بيرون مى آورد، او مى گويد:
سر گذشت او اگر يادش رود ـــــ باز اندر نيستى گم مى شود
مـسـلم اسـت كـه تـاثـيـر ايـن سـرمايه خدادادى تنها در ابعاد مادى و فيزيكى نيست ، بلكه اسـتفاده ى عميق تر آن در سازندگى انسانى آن نهفته است . از يكسو پايه ى حيات معنوى ، اقـتـصـادى ، سـياسى ما بر حركت گذشتگان استوار و بر نردبانى در حركتيم كه پله هـاى قـبـلى آن را پـيـشـيـنـيان ساخته اند، از سوى ديگر ثمره ى حيات خود را به منزله ى تـجـربـه ى جـديـد در اخـتـيار آيندگان خواهيم گذاشت . بنابراين همه ى آثار گذشتگان ثروتهائى هستند در اختيار نسل بعد.

مسئوليت در برابر گذشته

از آنـجـا كـه هـر انـسـانـى بـه انـدازه ى امـكـانـاتـى كـه در اخـتـيـار دارد نـزد خـداونـد مـسـئول و مـكلف است ، ما موظف هستيم كه از اين ثروت عظيم و منبع بيكران اسفتاده كرده ، آن را به كار گيريم .
آن حـضـرت در ايـن راسـتـا مـسئوليت چشم و زبان و قلب را در عبرت اندوزى از گذشتگان دانسته گويند:
خـداونـد بـه انـسـان قـلب حـافظ و زبان گويا و چشم بصير داده تا (از گذشتگان) عبرت بگيرد.(٤)
بـنـابـرايـن از مـسـئوليـتـهـاى انسانى در قبال قواى ادراكى او اين است كه به مطالعه ى تاريخ و احوال گذشتگان پرداخته و از آنها درس ‍ بياموزد.

بدبختى گذشتگان در عدم استفاده از تاريخ

آن حضرت عليه السلام بدبختى قشر وسيعى از گذشتگان را بدين خاطر مى دانند كه از تـاريـخ درسـى نـيـنـدوخـتـه و عـبـرت نـگـرفـتـنـد، فـلذا از هـدايـت و رسـتـگـارى غافل و محروم ماندند.
خـداونـد از آثـار گـذشتگان براى شما عبرتها باقى گذاشت ... آنها هنگام تندرستى توشه اى تهيه نكردند و در اول جوانى عبرت نگرفتند... بنابراين دلها سخت است براى بدست آوردن نصيب و بهره ى خود و غافل از هدايت و رستگارى است .(٥)
عـبـرت نـيـنـدوخـتـن از گذشتگان ، كه موجب سخت دلى و غفلت از رستگارى است بايد درس امروز ما باشد. بايد بينديشيم كه چگونه اين نقيصه ى بزرگ ، زندگانى آنان را تباه ساخت .
عدم درك درست از تاريخ موجب بروز فساد در قلب و تفكر (فرد و جامعه) مى گردد.
فـرامـوشـى تـاريـخ خـود موجب بى ريشه گى و سرگردانى خواهد گرديد. بى ريشه گـى نـيـز بـدنـبـال خـود حيات پشه مسلكانه را در بر خواهد داشت . چنين زندگانى دائما مـتـاثـر از هواهاى نفسانى و بادهاى اجتماعى است ، يعنى پى در پى دچار تغييرات شده و بدينسوى و بدانسوى كشيده مى شود و در نتيجه صاحب خود را به سقوط مى كشاند.
بـنـابراين يكى از علل مهم گمراهى افراد و سقوط تمدنها در بى توجهى آنها نسبت به گـذشـتـه بـوده اسـت . چـنـانـچـه مـذلت گـذشـتـگـان ، بـدنـبـال درس ‍ نـيـنـدوخـتـن آنـهـا از تـاريـخ و رهـا سـاخـتـن مسايل پيشينيان خود بوده است .
آيا شما فرزندان آن مردم و اقوام ايشان نيستيد كه از روش آنان استفاده كرده و پيروى مى نمائيد؟ بر مركب آنها سوار شده در راهى كه رفته اند مى رويد؟ پس قلوب سخت است بـراى بـه دسـت آوردن نصيب خود...(٦) تكرار كار گذشتگان و پيمودن راه خطاى آنـان دليـل بـارزى بـر عـبـرت نـگـرفـتـن از تـاريـخ اسـت . زيرا كسانى كه گذشته ى بـاطـل را فـرامـوش كـنـنـد، مـحـكـوم بـه تـكـرار آن انـد. در چـنـيـن حـالتـى دل مـردگى ، يكنواختى ، عدم رشد و كمال ، احساس پوچ بودن جريان تاريخ ، بر حيات فرد و اجتماع سايه مى افكند.
همين طور است رفتار دنيا با كسانى كه در آينده آمده جانشين قبليها مى گردند، چرا كوه مرگ از هلاك كردن نمى ايستد و بازماندگان از ارتكاب گناه و خطاكارى دست برنداشته ، پشيمان نمى شوند و از رفتا گذشتگان پيروى مى نمايند و پى در پى مى گذرند تا پـايـان بـه فـنـاء و نـيـسـتـى مـنتهى شود.(٧) وقتى كه تاريخ فراموش گردد، هـنگامى كه گذشته مورد ارزيابى قرار نگيرد اصلاح خطا هم معنى و مفهوم نخواهد داشت . به تعبير ديگر: بازگشت از راه غلط وقتى عينيت مى يابد كه گذشته در ترازوى سنجش قرار گيرد. در غير اين صورت از زمين جز چرخش و از زمان جز گذشتن كارى ساخته نيست . فـرد يـا جـامـعـه اى كـه در صـدد سـنـجـش گـذشـتـه ى خـويـش نـيـسـت ، در مـدار تـكـرار عمل گذشتگان و ارتكاب گناه كه پايانى جز هلاكت ندارد قرار مى گيرد. آيا چنين حياتى حـقـيـقـتـا رشد يابنده و رو به سوى كمال است ؟ آيا در چنين حالتى انسانى كه ناظر بر خويش نيست و همواره بازيچه ى گذر ايام مى باشد چه سودى از حيات خويش مى برد؟!
دانـشـجـوى تـاريـخ (كـه بـايـد مـحـتـسـب بـاشـد نـه نـاقل محفوظات) با مطالعه ى اولين سطور تاريخ ، با اين سئوالها مواجه مى شود كه : راستى تعريف حيات چيست ؟ هدف از خلقت كدام است ؟ اين آمدنها و رفـتـنـهـا در وراى خـود چـه تـفـسـيـرى دارنـد؟ چـرا دل مـا از ايـن گـذر ايـام غـافـل اسـت ؟ چـه چـيـزى مـى تـوانـد احـيـاء كـنـنـده ى دل انـسـان از آغشته شدن به مسائل روزمره باشد؟ و... چنان كسى كه به پهنه ى تاريخ با آن افق گسترده مى نگرد و در طول سرگذشتها و روايات فراوان مى يابد كه هزاران هزار انسان بر اين كره ى خاكى پاى نهاده و هر يك به انحاء مختلف رخت بربستند!!.
يـكـى در كـهـولت و ديگرى در مسند قدرت ، سومى در جنگى و ديگرى زير تازيانه و... شـراره ى بـيـدارگـرى بـر فـكـر او خـواهـد جـهـيـد و ايـن سـئوال گـسـتره ى وجودش را خواهد گرفت كه : راستى در اين آمدنها و رفتن ها چه هدفى نهفته است ؟!.
ايـن سـئوال ، ابـتـداى راه اسـت و سـرآغـاز هـفـت شـهـر عـشـق عـطـار، بـا طـرح ايـن سـئوال زنـدگـى مـعـنـى ديـگـرى پـيـدا مـى كـنـد و حـيـات حـقـيـقـى در دل انـسـان جـوانـه مـى زنـد. با تدوام مطالعه ى تاريخ قلب آدمى از اسارت روزمره گى آزادتر مى گردد، تا...

طرح مفهوم حيات در بستر تاريخ

از جـمـله ارزشـهـائى كـه آن حـضـرت بـراى تـاريـخ قـائل انـد ايـنـكـه مفهوم حيات در بستر تاريخ قابل درك مى گردد. ايشان در خطبه اى كه گـذشـت آنـچـنـان سـفـره ى گـذشـتـه را مـى گـسـتراند كه نگرنده بدون آنكه جملاتى و تـعـريـفـى از حـيـات واقـعـى شـنـيـده بـاشد، بدور نماى آن واقف و از آنچه كه به عنوان زندگانى دچار آن است بيزار مى گردد:
اى بـنـدگان خدا- كجا هستند كسانى كه خداوند به آنان عمر طولانى عطا فرمود و به نـعـمتهاى خود آنها را متنعم ساخت . آنچه را بايد بدانند به آنها آموخت و حجت را بر ايشان تـمـام نـمـود. ايـشـان را مهلت داد اما آنان در بازى بيهودگى ها، فرصت را از دست داده در اسارت رفاه و سلامتى تن خويش بسر برده (همه چيز را) فراموش كردند.
آنـان را زمـانـى طـولانى مهلت داده به ايشان احسان و بخششها شد، نسبت به گرفتاريها انذار شدند، وعده و وعيدها نسبت به نعمت هاى الهى به آنها داده شد و (خواسته شد) كه از گناهان بپرهيزند و از جرائم تباه كننده هلاكت آور و عيوب خشم آور دور گردند.
حـال اى صـاحـبان بصيرت ! اى گوشهاى شنوا! اى دارندگان بدنهاى سالم ! و صاحبان مـتاع دنيا! آيا هيچ گريزگاهى و پناهگاه و تكيه گاهى و يا حتى جاى فرار و عقب نشينى هست يا نيست ؟
بـا ايـن وجـود چـگـونـه بـازگـشـتـه ، بـه كـجـا بـازگردانيده و فريفته ، چه چيزى مى شويد؟(٨)
آن حضرت در ابتداى همين بخش از خطبه (كه بعضا آمده) اينطور مى فرمايند كه :
خـداونـد از آثار گذشتگان براى شما عبرتها و تجربه ها باقى گذاشت . از لذت و بـهـره اى كـه در دنـيـا بـردنـد، از طـول مـدت و رفـاه و فـراخـى كـه قـبـل از گـلوگير شدن مرگ نصيب آنان شده بود. پيش از رسيدن به آرزوها مرگ با عجله آنـان را دريـافـت و مـيـان آنـان و آروزهايشان جدائى انداخت . در هنگام تندرستى توشه اى تـهـيـه نكرده و در اول جوانى عبرت نگرفتند... در حاليكه (هم اكنون) در گورستان به گرو داده شده ...
بـادهاى سخت آثارش را محو كرد... آيا شما فرزندان اين مردم و اقوام ايشان نيستيد كه از طريق آنان تبعيت نموده ...(٩)
از اين سخن مى فهميم كه آن حضرت با استناد به گذشته و استفاده از اوضاع پيشينيان ، حيات مبتنى بر مفاهيم زير را مردود و مخالف مسير انسانى مى دانند:
١- زنـدگـيى كه شالوده ى آن به وقت گذرانى پايه ريزى شده است و هدف طى نمودن آن است .
٢- حياتى كه بر اساس رفاه طلبى و تنعم دنيائى استوار است .
٣- زندگانى كه بر اصالت تن و ترس از وارد شدن صدمه به آن به قيمت از دست دادن اهداف عاليه ى انسانى پايه ريزى شده است .
٤- حياتى كه بر لذتهاى تباه كننده و عيوب خشم آور قرار دارد.
٥- مـسـخ در آروزهـاى دور و دراز شدن ، بگونه اى كه شخصيت انسانى در پشت اين آروزها دفن گردد.
(عـيـن كـسـيـكـه نـتـوانـد بـيـن آرزوهـا، شـخـصـيـت ذاتـى خود و حقايق جهان خارج رابطه اى مـعـقـول بـرقـرار كـنـد مـغـبـون و در زيـان اسـت ، او در حـقـيـقـت بـا ايـن آرزوهـا، مشغول خود فريبى است و چنان حياتى نيز فاقد ارزش و مسخره اى بيش نيست).
بـه ايـن تـرتيب آن حضرت هر آن حياتى كه بر گذر زمان - رفاه طلبى ، تن پرورى - لذتهاى وايه و ذهن گرائى استوار باشد مردود دانسته اند.
آن حـجـت حـق عـليـه السـلام تـاريـخ را بـراى هـمـيـن مـفـيـد مـى دانـنـد كـه آدمـى قـبـل از دچار شدن به يكى از اين راههاى باطل ، اين امكان را پيدا مى كند كه وضع آنها را تجربه كند.
شـيـعـه ى عـلى عـليـه السـلام و كسيكه با ارزشهاى اسلامى ، تاريخ مى خواند، در عاقبت حيات كسانى كه به يكى از طرق بالا زيست مى نمايند، مى انديشد. چنين كسى در لابلاى سطور تاريخ بدنبال مفهوم حيات واقعى مى گردد.
آن حـضـرت عـليـه السـلام در برابر زندگى با ارزشهاى فوق (كه همه ضد ارزشهاى الهى اند) حيات واقعى را اينگونه ترسيم مى نمايند كه :
١- زندگى درست از نوع زيستن هاى پنجگانه ى فوق نيست .
٢- پيروى كوركورانه از گذشتگان هم نيست .
٣- حيات ايده آل بر اساس بصيرت و بيداردلى انتخاب شده و از روى فريفتگى نيست .
٤- در يك زندگانى ايده آل واقعيات حيات و مرگ در هيچ حالتى فراموش ‍ نمى گردد.
مـلاحـظه مى گردد كه در خطبه ى فوق با تاكيد بر درس آموزى از تاريخ ، بدون آنكه الفـاظـى را بـراى يـك زندگانى ايده آل بكار ببرند مشخصات آن را ارائه كرده اند. از ديـدگـاه آن حـضـرت تـاريـخ بـه منزله ى مادرى است كه انسان از او تولد يافته و چنين مادرى مى تواند به حيات آدمى معنى و مفهوم صحيح ببخشد.

تاريخ احياگر دل انسان (و حيات جامعه)

قـلب انـسـان يـعـنـى جـايـگـاهـى كـه مـفـهـوم حـيـات از آن بر مى خيزد، دائما در كشاكش با عـوامـل نـابـود كـنـنـده و در مـعـرض تـيـرهـاى شـيـطـانـى اسـت . سيل حوادث مرتب بر پيكره ى آن رسوب كرده و طوفانهاى غرائز گرد و غبار خود را بر آن مـى افـشـانـنـد. هـمـانـگـونـه كـه نـهـادهـاى انـسانى همچون مذهب ، علم ، فـلسـفـه و هـنـر بـه احـيـاگـر، نـيـاز دارنـد. كـانـون آنـهـا يـعـنـى دل انـسـان نـيـز احـتـيـاج بـه احـيا كننده اى دارد كه زنگار از چهره ى آن بزدايد و آن را از لابلاى لجن زارها بيرون كشد.
قـلب جـامـعه و وجدان عمومى نيز از اين قانون مستثنى نيست ، يعنى وجدان عمومى را موتور مـحـركـه اى نـيـاز اسـت كـه دائمـا آن را از ركود و سكون و آغشتگى ها نجات داده به سوى تحرك ، پاكى و بيدارى فراخواند. اين كار از علم تاريخ بر مى آيد چنانچه مولاى متقيان عليه السلام مى فرمايد:
فرزندم ! قلبت را با نصيحت زنده بدار (احيا كن )... اخبار گذشتگان را بر آن عرضه كـن آنـچـه را بـر سـر كـسانى كه قبل از تو بودند آمده برايش تذكر ده ، در سرزمينها و آثـار گـذشـتـگـان سـيـر و سـيـاحـت و تـفـحـص كـن . بـنـگـر كـه آنـان چـه كـردنـد؟ انتقال دهنده ى چه چيزى بودند؟ به كجا سفر كرده و در كجا ساكن شدند؟...(١٠)
آرى عـرضـه كـردن مـاجـراهاى تاريخى به دل (فرد و جامعه) و ارائه ى آثار باستانى مـوجـب احـيـاء آن مـى گردد. چه بسا فراوان تاريخ بخوانيم ولى اثر ناچيزى بر روح و روان آدمى داشته باشد.
بـديـن عـلت اسـت كـه در ايـن حـالت عـلوم تـاريـخـى جـز لقلقه ى زبان چيزى نبوده و از حـافـظـه فـراتـر نـرفـتـه اسـت . زمـانـى تـاريـخ و آثـار بـاسـتـانـى ، انـسـان ساز و دل انـگـيـز و مـحـرك اسـت كـه پـا را از ميدان حافظه فراتر گذاشته و به فرموده ى آن حضرت به دل - ارائه گردد.
ايـن سـخـن دربـاره ى مـلتـهـا نـيز قابل تفهيم است . يعنى هر ملتى كه گذشته ى خود را فـرامـوش نـمـايـد، سـنـت هـا و فـرهـنـگ و تـمـدن آن نـيـز مـضـمـحـل خـواهـد گـشـت ، خـصـوصـا آن جـوامـعـى كـه در مـعـرض تـهـاجـم مـلل ديـگـر بـوده بـاشـد، بدليل فراموش كردن هويت خويش به سرعت تسليم ارزشهاى ديـگـران شده ، اسارت و بردگى ديگران را به جان مى خرد. زيرا چنين ملتى در حياتى رشد يابنده و بالنده نيست . قلب آن يعنى وجدان عمومى شان مرده است . مردگى ناشى از فـرامـوشـى تـاريـخ عـلت اصـلى اسـارت آنهاست . راه احياء اين ملت اين است كه براى او تـاريـخـش خـوانـده شـود، اسـاطـيـرش را بـه يـادش ‍ آورنـد. تمدنش بازگو و افتخارات انسانى ، ادبى و علمى اش را براى او برشمرند تا بدينوسيله از مردگى و خودباختگى بـيـرون آيـد. تـجـديـد حـيات پيدا نموده در برابر مهاجمين از خود دفاع نمايد. بنابراين عـرضـه ى تاريخ به قلب جامعه موجب احياء آن مى گردد. (توجه شود كه نبايد اين كار را بـا نـاسـيـونـاليـسـت بـازيهاى مضحك يكسان دانست ، چه اگر احياكردن جامعه از طريق تـاريـخ ، موجب احساس برترى نژادى و يا برترى طلبيهاى ديگر گرديد، راه خطا طى شده است .)

روش صحيح نگرش به اين علم

گـاه نـحـوه ى ارائه ى عـلم تـاريـخ دچـار انـحـراف شـده ، بـه هـمـيـن دليـل احـيـاگـرى و عـبـرت آمـوزيش را از دست مى دهد، يعنى بر خلاف آن همه فوايدى كه شمرده شد، زيربناى خودخواهيها و تفاخرات واهى مى گردد. محصولاتى نظير تبعيض نـژادى ، خـود بـرتـر بـيـنى ، ناسيوناليسم و كثرت و افزون طـلبـى ازآن حـاصـل مى شود. در اين حالت تاريخ نه تنها علمى مقدس نخواهد بود، بلكه موجبات سقوط انسان به پرتگاه تفاخرات و خودخواهيها را فراهم مى سازد. (جالب است كه همين نكته را كه بارها تكرار شده است ، از همين علم مى توان دريافت و عواقب آن را مـلاحظه نمود، يعنى چهره ى قوم و ملتى را كه به گذشته ى خود با تفاخر نگريسته و نتيجتا سرنوشت شومى را براى خود رقم زده است در نظر گرفت و حالات روحى فردى و اجـتـمـاعـى آنـان را در ايـامـى كـه در ايـن افـكـار غـوطـه ورنـد مد نظر گرفت . تا بطور تجربى به سرنوشت نگاه تفاخرآميز به تاريخ پى برد).
بـه هر حال بايد تاريخ را آنچنان بخوانيم كه خود را در جريان گذر زمان و سير هستى بيابيم . در اين صورت خود را مسئول كمال بخشودن به سرمايه هاى مادى و معنوى و دست آوردهـاى فـكـرى و فـرهـنـگـى گذشتگان خواهيم يافت . با چنين بينشى مدافع مليت خويش بوده ، از سرمايه هاى تعالى بخش استفاده و از خصلت هاى واهى مبرا مى گرديم .
عـلى عـليه السلام تاريخ نگرى را كه براى تفاخرات پوچ و رشد غرور تكبر به كار مى رود جاهلانه دانسته مى فرمايند:
... هـر آيـنـه مـردگان به عبرت ها سزاوارترند تا آنكه سبب افتخار باشند، پس به ديدار آنان تواضع و فروتنى اختيار نمايند و خردمندانه تر است از اينكه آنان را وسيله ى تـفـاخـر و بزرگى قرار دهند! به تحقيق كه با ديده هاى تاريك به آنان نگريستند و راجع به آنان در درياى جهل و نادانى فرورفتند....(١١)
يـكـى از گـرفـتاريهاى اين علم همين نگرش جاهلانه و يا كورنگرى به آن است . خواه اين كـور نـگـرى نـتـيـجـه ى احساسات ناسيوناليستى ، يا بى تفاوتى ها باشد و خواه به دليـل تـحـمـيـل پـيـش فـرضـهـاى فـكـرى بـر عـبـرت هـاى تـاريـخـى . در هـر حـال ايـن نـوع نگرشها موجب انحرافات بعدى خواهد گرديد. در اين حالت خود آگاهى بـر پـايـه ى شـنـاخـت تـاريـخ بـه خـود فـرامـوشـى از راه عـلم تـاريـخ مبدل مى گردد.
اگـر بـه تـاريخ كه عمل شناخت انسان در گذر زمان است با نگرش جاهلانه يا انحرافى نگاه شود، انسان را آنگونه كه هست معرفى نخواهد نمود، بلكه نگرنده را در انحرافات و جـهـالتهاى خود بيشتر فرومى برد. ولى نگرش ‍ عبرت آموز به گذشتگان ، به جاى نگاه كور يا تفاخرآميز، تداوم راه نيكان و مبارزه با مفسدين را نتيجه مى دهد.
لازم بـه ذكر است كه نگرش تفاخرآميز اختصاص به دوران ما (كه افكار ناسيوناليستى رواج زياد دارد) نيست ، بلكه در زمان جاهليت عرب نيز چنين نگرشى وجود داشته است .
در شان نزول سوره ى تكاثر آمده است كه :
بـرتـرى طـلبـى اقوام عرب كار را به جائى رساند كه به شمارش قبرها پرداختند تا بدينوسيله به رقباى خود اثبات نمايند كه قومشان به خاطر تعداد بيشتر قبور از اقوام ديگر برترند، كه آن سوره ى مباركه نازل شده و در آن آمده است :
بنام خداوند بخشندى مهربان ، شما را افزون طلبى آنچنان بفريفت كه به گورستان رسـيـده (بـه شـمارش قبرها پرداختيد)،- (حقيقت) اينگونه نيست و به زودى خواهيد فهميد- ابـدا چنين نيست ، اگر شما بدانيد كه علم اليقين (علم قطعى و يقينى) كدام است - هـر آيـنـه جهنم را خواهيد يافت ، آنرا با يقين و نمايان خواهيد ديد، سپس در آن روز از نعمت هاى الهى كه به شما داده شده سئوال شود.(١٢)
بدين ترتيب قرآن مجيد نيز با تكاليد فراوان صراحت دارد كه نگرش ‍ افزون طلبانه به گذشتگان و آثار آنها به جهنم منتهى مى شود و از علم يقينى خارج است و جز اوهام چيزى نيست . همچين سخن از مسئوليت انسان در برابر نعمت هاى الهى دارد، حق اين است كـه بـگـوئيـم هـمان گورستانها نيز نعمت الهى اند كه بشر بايد بديده ى سرمايه هاى خـدادادى بـه آنـهـا بـنـگـرد، يـا ايـنـكـه در بـرابـر چـشـم و گـوش خـود مسئول است كه مبادا آنها را در مسير تفاخر و افزون طلبى هاى بيجا، بكار گيرد و در اين مـسـيـر تـا آنـجـا بـه پـيـش برود كه قبور گذشتگان و آثار پيشينيان را در مسير افزون طلبى خود بكار گيرد. (در سوره ى تكاثر دقت شود).

رابطه ى تاريخ و اعتقادات انسان

از آنـجـا كه گذشته در زواياى روح و فرهنگ فرد و جامعه موثر و يا بهتر است بگوئيم بـر هـمه چيز امروز انسانى سيطره دارد، بنابراين تاثيرات آن را در ابعاد مختلف مادى و مـعـنـوى ، اعـتـقـادات و اخـلاق مى توان يافت . همانگونه كه بسيارى از تفكرات امروزى ما مـنـشـعـب از گـذشـتـه اسـت ، نـگرش به گذشته نيز مى تواند عقيده ساز بوده باشد. در سـخنان گوناگونى از مولاى متقيان عليه السلام سخن از ارتباط تاريخ با ابعاد مختلف حـيـات مـعـنـوى و مـادى انـسـان آمـده اسـت . در اين بخش ، از گفتارهاى آن حضرت پيرامون ، رابـطـه ى ايـمـان و تـاريـخ ، درك سرنوشت ، انسان سازى علم تاريخ ، تاريخ و جهان بـيـنى ، درك اصل تغيير و تحول دائمى ، سخت دلى در نتيجه فراموش كردن تاريخ و... بهره گرفته ايم .

رابطه ى ايمان و تاريخ

حضرت على عليه السلام در پاسخ اينكه ايمان چيست ؟ اينطور مى فرمايند:
ايـمـان بـر چـهـار اصـل : صـبـر، يـقـيـن ، عدل و جهاد
اسـتـوار اسـت . صـبر بر چهار شعبه ... يقين هم بر چهار شعبه قرار دارد: شناختى كه بـر زيـركـى و فـطانت پايه ريزى گشته ، دست يابى به حكمت ، درك عـبـرتـهـا و سـنـت پـيـشـينيان (بصيرت ، حكمت ، عبرت و سنت ) پس آنكه به شناخت زيركانه دست يافت ، حكمت ها براى او روشن گردد. آنكه حمتها برايش روشن گشت آگـاه و عـارف بـه عبرتها گردد، هر كس كه در ميان عبرتها معرفت آموزد مانند آن كس است كـه در مـيـان گـذشـتـگـان زنـدگـى نـمـوده اسـت ...(١٣) (سـپـس ‍ عدل و جهاد را نيز هر يك بر چهار اصل دانسته اند).
بـديـن تـرتـيـب آن حـضـرت ، حـدود دو بـخـش از ١٦ قـسـمـت اجـزاء تشكيل دهنده ى ايمان را به تاريخ مرتبط نموده اند.
(علت ذكر كلمه ى حدود به اين خاطر است كه شناخت عبرت ها و درك سنتها را بايد دو مـورد مـحـسـوب نمود ولى عبرت اندوزى از ساير پديده هاى طبيعى و انسانى نيز ميسر اسـت . با اين وجود در گفتارهاى گوناگون تاكيد آن حضرت هميشه بر عبرت اندوزى از تـاريـخ اسـت . در قـرآن مـجيد نيز آمده است كه : همانا در سرگذشت انبياء و داستانهاى گـذشـتـگـان بـراى صاحبان انديشه عبرتها نهفته است (١٤) اما قرآن مجيد و نهج البلاغه عبرت اندوزى را منحصر به علم تاريخ ننموده اند).
دقـت در ايـن سـخـن روشـنـگـر ايـن نـكـتـه اسـت كـه يـقـيـن وقـتـى حاصل مى شود كه مطالعه ى تاريخ و درك سنتهاى گذشته بسيار حكيمانه و دقيق و عميق بـاشـد، آنـچـنـان كـه انـسـان احـسـاس نـمـايد در بين گذشتگان زيست كرده است ، نتيجه و مـحـصـول حـيـات آنـهـا را بـخـوبـى بـدانـد. چـنـيـن كـسـى محصول قرنها حيات و زندگانى است ، او تجربه ى همه ى قرون تاريخ را
در خـويـش نـهـفـته است . او در حالى كه يك فرد است ولى ثمره ى حيات ملتهاى زيادى در درونـش گـرد آمـده انـد. چـنين كسى حقيقتا عبرت آموخته و صاحب شناخت است ، پايه هاى يقين خود را مستحكم نموده و به علم يقينى دست مى يابد.
در غـيـر ايـن صـورت اگـر دركـى از عـبـرتها نداشته ، سنتهاى جارى را نيابد پايه هاى ايمانش سست (يا فاقد ستون) مى باشد.
ايـن رهـنـمـود را آن حـضـرت ، خـودشـان عـمـل كـرده و بـراى رسـيـدن بـه مـرتبه ى يقين و تكميل درجات ايمان ، مطالعه اى عميق و طولانى در تاريخ داشته اند. چنانچه مى فرمايد:
اى فـرزنـدم ! مـن هـمـچـون گـذشـتـگـان عـمـر طـولانـى نـنـمـودم ، امـا در اعـمـال آنـان نـظـر كـردم و بـه تفكر در اخبارشان پرداختم ، در آثار آنها جستجو كردم تا جـائيـكـه مـانـنـد يـكـى از آنـان در آمـدم ، گـويـا در مـيـانـشـان زنـدگـى كـرده ام . بـدليـل دريـافـت آثـار و اخـبـارشـان مـانـنـد كـسـى شـدم كـه بـا اول تا آخرينشان زندگى كرده ام ...(١٥)
ايـن اسـت رابـطـه ى مستقيمى كه آن حضرت بين تاريخ و ايمان (يقين) به صورت روشن ترسيم نموده اند.
چـنانچه ملاحظه شد، اين ارتباط پيوندى ظاهرى و عارضى نيست ، بلكه پيوندى حقيقى و ارگـانـيـكـى اسـت . بـگـونـه اى اسـت كـه تـاريـخ خودبخود بخشى از پيكره ى ايمان را تشكيل مى دهد.
(فوايد ديگرى براى سنتها و عبرتها وجود دارد كه خواهد آمد).

درك سرنوشت

از نـظـر آن حـجـت خدا گذشته و حال و آينده با يكديگر پيوندى ناگسستنى دارند. علت و معلولها پشت سر يكديگر خواهند آمد و سرنوشت انسانها را ترسيم مى نمايند، در اين ميان يـك عـامـل اسـت كـه مى تواند آدمى (اعم از فرد يا جامعه) را از اين زنجيره رها ساخته و از سرنوشت جبرى نجات دهد. آن هم ، همان عامل اراده است . يعنى آن انسانى (با جامعه اى) كه بـا يـك ارزيـابـى درسـت ، گـذشـتـه ى خويش را نقادى كند و مصمم به اصلاح و انتخاب خويش گردد، در پرتو اراده مى تواند آينده اى انتخاب شده براى خويش طراحى نمايد.
تعبير ديگر اين سخن اين است كه : آينده وقتى داراى ارزش و معنى و مفهوم است كه گذشته بـطـور صـحيح در سنجش ترازوى عقل قرار گرفته ، تصميمى براى دگرگونى (و يا انـتـخـاب آگاهانه تداوم راه) گذشته اتخاذ گردد. در غير اينصورت آينده نيز چيزى جز چرخش ايام گذشته نخواهد بود.
اين مطلب را آن حضرت طى جمله اى كوتاه در نامه اى كه به معاويه نوشته آورده اند:
اگـر از آنـچـه گـذشـت عـبـرت بـگـيـرى خـود را در آنـچـه بـاقـى اسـت حـفـظ مـى كنى (١٦) پـس آيـنـه در گـرو گـذشـته است . گذشته اى كه به يكى از دو صورت آيـنـه را رقـم خـواهـد زد. يـا بـه وسـيـله ى عبرت گرفتن از گذشته كه آينده اصلاح مى گـردد، يـا نـاخـودآگـاه و بـه دنـبـال عـلت و مـعـلولهـاى قـبـلى ، آيـنـده مـطـابـق بـا عـكـس العمل هاى جبرى گذشته بروز خواهد كرد. پس مى توان گفت : آينده در گرو گذشته و منوط به نحوه ى برخورد با آن است .
در اينجا لازم به ذكر دو نكته است :
اول : اينكه بعضى بر اين باورند كه با استناد به تاريخ مى توان آينده را پيش بينى نـمـود. (نـظـر مـولا عـلى عـليـه السـلام بـعـدا خـواهـد آمـد) كـليـت ايـن سـخـن قـابـل قـبـول اسـت ولى اگـر مـفـهـوم جـبـر تـاريـخ از آن اسـتـنـتـاج گـردد باطل است . چرا كه بايد متوجه بود كه : اراده هاى انسانى و شميت الهى در رونـد عـلت و مـعلول ها اثر گذاشته گاهى آنها را درهم ريخته و نتايج ديگرى را به دست مى دهند. پس قبول جبر تاريخ به اين مفهوم كه آينده هميشه آب گذشته را خورده و هر فـرد يـا جـامـعـه در قـبـال اعـمـال گـذشـتـه اسـيـر اسـت ، قـابـل قبول نيست . در اين صورت بايد گفت انسانها همچون مهره هاى شطرنجى هستند كه گـذشـتـه هـا آنـها را جلو مى راند، به بيان ديگر هميشه سرنوشت آنجا مى رود كه بايد برود.
امـا اگـر ايـنـطـور گـفـتـه شـود كـه سـرنـوشـت را بـايـد بـا تـوجـه بـه عـوامـل تـاريـخـى طـراحـى نـمود، سخن درستى است . زيرا از يكطرف اراده هاى انسانى از بـسـتـر تـاريخى خود نمى توانند خارج شوند و هرگونه تصميم گيرى براى آينده در بـسـتـرهـاى كـلى حـركت تاريخ خود قابل قبول بوده و گرنه از تخيلات سر بيرون مى آورنـد. از سـوى ديـگـر امـكـان انـقـلاب و تـوبـه براى بشر وجود دارد و مى تواند مسير گذشته را با تصميم و اراده درهم ريزد و مبدل به چيزى ديگر نمايد.
بـنـابـرايـن ، اگـر چـه مـى تـوان آيـنـده را از روى جـريـانـات گـذشـتـه (و حـال) پـيـش بـينى نمود ولى اين مطلب گوياى حاكميت جبر تاريخ نيست . و هر انسان (با جامعه اى) در قبال آينده خويش مسئول است .
تـذكر دوم اينكه : بعضى به غلط مشيت الهى را مترادف نوعى جبر تاريخى قلمداد كرده و بـا سـوء استفاده از اين كلمه نوعى بينش جبرى خود را در قالب اعتقادات مذهبى ارائه و يا اسـلام را مـتـهـم بـه قـبـول جـبـر تـاريـخ مـى نـمـايـنـد. اگر چه طرح اين مطلب جاى بحث مـفـصـل دارد (بـراى تـحـقيق پيرامون آن مى توان به كتاب جبر و اختيار نوشته ى اسـتـاد مـحـمـد تقى جعفرى و نيز كتاب انسان و سرنوشت از استاد شهيد مرتضى مطهرى مراجعه نمود) ولى دقت در همان جمله ى على عليه السلام به معاويه (كه فرمودند: اگر از آنچه گذشت عبرت بگيرى خود را در آنچه باقى است حفظ مى كنى) اين نتيجه را به دست مى دهد كه بدليل اينكه ايشان آن را بطور مطلق و خدشه ناپذير كار برده اند- يـعـنـى آيـنـده معاويه را در گرو عبرت اندوزى از گذشته دانسته اند- مى توان گفت مشيت الهـى در طـول انـتـخـاب انـتـخاب كننده است و نه در عرض آن . به بيان ديگر: مشيت الهى قطع كننده ى انتخاب راه انسانى نيست .
اين معنى را از قرآن مجيد نيز مى توان يافت كه تصريح مى نمايد:
خـداونـد وضـع هـيـچ قـومـى را تـغـيـير نخواهد داد، مگر آنكه آنها در درون خود تغيير و تحول به وجود آورند(١٧)
در خطبه ى ديگر آن حضرت آورده اند كه :
در امـتـهـاى گـذشـتـه مـطالعه كردم هيچ شقاوتى از آنها نيافتم كه متكى به نادانى ، تعصب ، گردنكشى و با دليل سفيهانه اى نبوده باشد(١٨) اين سخن گوياى اين نكته است كه شقاوت هيچ ملتى از ناحيه ى خداوند نيست و ارتباطى به مشيت او ندارد.
مشيت الهى را مى توان صراط مستقيم دانست ، كه در بسيارى از مواقع ، آدميان (حتى با وجود عبرت اندوزيها اما بدلايلى ديگر) قادر به پيمودن آن نيستند و از مسير مشيت خدائى خارج مى گردند، لذا پيامدهاى آن هم دامنگيرشان مى شود، پس هر آن بايد توجه نمود كه مشى الهى در آن شرائط چيست و تلاش دريافتن و پيمودن آن نمود.

تاريخ ، علم سازندگى انسان

تاريخ علمى است كه در دارنده ى آن تاثيرات فراوانى (مثبت يا منفى) مى گذارد، چرا كه موضوع علم تاريخ ، انسان است . آنهم نه كالبد انسانى بلكه حيات گذشته ى او، چنين علمى نمى تواند در جهان بينى يا احساسات صاحب آن ، بى تاثير باشد.
تاثيرات مثبتى را كه آن حضرت بر شمرده اند به دو قسمت مى توان تقسيم كرد:
يك بخش آن اثراتى هستند كه موجب اصلاح جهان بينى و رشد شناخت انسان مى گردند.
بـخـش ديـگر سخنانى مى باشند كه با خصلت ها و احساسات آدمى سر و كار داشته موجب سازندگيهاى اخلاقى مى شوند. در آن ميان از سنت ها و عبرت ها سخن به ميان آورده اند كه داراى هـر دو جـنـبه ى احساسى و بينشى (و نيز كاربرد سياسى) هستند در اينجا براى هر يك از اين اقسام نمونه اى ارائه مى گردد.

تاريخ و جهان بينى

تـاريـخ بشريت به عنوان بخشى از نظام هستى مى تواند روشنگر و تبيين كننده ى جهان بـيـنـى انـسـان واقـع شـود. انـسـان مـتـفـكـر بـيـش از هـر چـيـز بـه دنـبـال درك غـايـت هستى است . براى او تاريخ به مثابه آزمايشگاه انسان و انسانيت است . بنابراين او مى تواند در اين آزمايشگاه به كند و كاو بپردازد تا ريشه ى عزت و ذلت اقـوام و مـلل را دريـابـد. هـمـچـنـيـن يـافـتـن تـعـريـف حـيات (و دنيا) اولين مشكل آن كسى است كه به سعادت خود و بشريت مى انديشد.

تعريف دنيا

از جمله مسائل اساسى در هر مكتب و مرام ، تعريفى است كه از دنيا ارائه مى دهد. بعد از اين تعريف است كه آن مكتب موضع گيريهاى اصلى و اعتقادات اصولى خود را پايه ريزى مى نـمـايـد. بـهـتـر اسـت بگوئيم هر مرام و مكتبى در ارتباط با اين تعريف مى تواند مواضع اصولى خود را روشن سازد.
گـاه در مـحـاورات روزمـره كـلمـه ى دنـيـا بـه كـار مـى رود و مـنظور از آن كيهان و كـهـكـشـان و زمـيـن و اشـجار و حيوانات است كه درباره ى اين محتوا اختلافى نيست ، اما گاه سـخن از دنيا به ميان مى آيد و منظور از آن فضائى است كه انسان در آن زندگى مى كند. ايـن فـضـا تـركـيـبـى اسـت از مـحيط جامعه ، تاريخ ، خانواده ، غرائز درونى ، تاثيرات طبيعى و محتواى فكرى و روحى انسانها.
براى چنين معنائى گاه كلمه ى روزگار و يا دهر و اينگونه تعابير آورده مـى شـود، آنـچه براى بشر داراى اهميت بوده و سرنوشت ساز است نحوه ى نگرش او به هـمـيـن فـضـاسـت . برداشتهاى بشر از دنيا با اين محتوا بسيار مهم و زيربناى تصميمات بعدى او واقع مى گردند.
على عليه السلام تعريفى كه از دنيا (با تعبير اخير) دارند اين است كه : مى فرمايند:
دنـيـا جـايـگـاه : سـخـتـى ، فـنـاء، تـحـول ، دگـرگونى و عبرت است (١٩) اين تعريف را وقـتـى بـه تـاريـخ مرتبط نسازيم قابل لمس نخواهد بود، ولى وقتى كتاب آدم و آدميت را ورق بزنيم جز چهار مورد فوق چيزى نمى يابيم .
ايشان در خطبه ى ديگرى آورده اند كه :
دنـيـا سـرائى اسـت كـه غـم و اندوه آن را فراگرفته و به مكر و دغا شهرت يافته ، هـمـواره بـر يـك حـال بـاقـى نـيـسـت ، ره آوردهـاى آن سـالم نـمـى مـانـنـد، اهـل آن در هـدفـهـاى تـيـرهاى بلا هستند، دنيا تيرهاى خود را به سوى آنها پرتاب و به مرگ ، نابودشان مى كند.
و بلافاصله سخنان خويش را به تاريخ ارجاع داده مى فرمايند:
بندگان خدا، آگاه باشيد شما و هر چه كه در دنيا بمانيد در تداوم راه كسانى است كه پيش از شما درگذشتند، آنها داراى عمرهاى طولانى تر و شهرهاى آبادتر و آثار مهمترى بـودنـد. امـا هـم اكـنـون صـدايشان خاموش ، بادهاى تكبرشان خوابيده ، اندامشان پوسيده شـهـرهـايـشـان خـالى ، آثارشان ناپديد، قصرهاى برافراشته و ساختمانهاى استوار و بالهاى گسترده ى آنها را سنگهاى محكم قبرهاى چسبيده جانشين گشته ...
تـصـور كـنـيـد شـمـا رفـتـه ايـد جـائيـكه آنان رفته اند و آن خوابگاه شما را بگروگان گـرفـتـه و آن امـانـتـگـاه شـمـا را در آغـوش دارد، پـس چـگـونـه خـواهـد بـود حـال شـمـا اگـر كارهاى شما به پايان برسد و مردگان از قبرها بيرون آيند، هر نفسى به آنچه در پيش فرستاده آزمايش شود(٢٠)
بـا انـدك دقـتـى در جـمـلات فـوق ، نـتـايـج زيـر حاصل مى گردد كه از نظر على عليه السلام :
١- قـالب و مـحتواى دنيا يكسان نيست . (در حاليكه ظاهرى فريبنده دارد، محتواى آن رنج و سختى است).
٢- حركت و دگرگونى بر دنيا حاكم است (يا عين يكديگرند).
٣- دست آوردهاى دنيائى و محصولات مادى آن فانى است و سالم نخواهند ماند.
٤- انسان همواره در مظان مرگ قرار دارد و به اندك بهانه اى در كام آن فرومى رود.
٥- دنيا را بايد در راستهاى بهره گيرى براى قيامت بكار گرفت . زيرا هر شخصيتى در گرو عمل و دستاوردهاى خويش خواهد بود.
٦- اين اصول براى همه يكسان است و همه در تداوم راه گذشتگان با نتائج فوق (خواه نا خواه) عجين اند.
٧- بـراى احـسـاس و شـنـاخـت بـيـشـتـر و تـوجـه پـيـرامـون اصـول شـشـگـانه ى فوق مى توان به گذشتگان (يعنى تاريخ) مراجعه كرد. نه تنها مـراجـعـه ى نـظرى به تاريخ بلكه بايد خود را تاريخى نمود. يعنى خود را در جايگاه گـذشـتـگـان بـپـنـداريـم . فـكر كنيم كه با آنها بوده و هم اكنون با آنها در بستر خاك و گروگان داده شده ايم .
اگر اين مطالب را كه برخاسته از حقايق اين جهان اند (و با دقت درگذشته مى توان به آنـهـا دسـت يـافـت) بـه تـاريـخ گـراهـاى مـادى نگر شرقى و غربى ارائه كنند، بجاى قـبـول آن خـواهـنـد گـفـت : ايـن ثـمره ى نگرش صوفيانه و منفى گراى امام على عليه السـلام بـوده اسـت !! يـا فـلان پـايـگـاه طبقاتى او اين چنين نتايجى را به دست داده است ؟!.
تـفـسـيـر سياسى آنها ممكن است اين باشد كه خواهند گفت : على عليه السلام براى وضع اصلاح اقتصادى حكومت خود قصد تنزل دادن مصرف را داشته است . تا با اشاعه ى روحيه ى مـرتـاضـانـه بـتـوانـد پـاسخگوى مسائل اقتصادى ايام حكومت خود باشد و... كه در هر حال اينها سخنانى است روبنائى و فاقد محتواى اصولى .
آيـا بـى انـصـافـى نـيـسـت كـه : اصـل حـركـت را كـه بـا تـعـابـيـر مـخـتـلف مـورد قبول خاص و عام و شرقى و غربى است و نيز در تيررس مرگ بودن انسان را كه هر روز شاهد آن هستيم . و مخفى بودن هزاران واقعيت تلخ را كه در پس ‍ ظاهر فريبنده ى دنيا وجود دارد بـا كـلى بـافـيـهـائى نـظـير منفى گرا بودن آن حضرت ، ناديده بگيريم ؟! آيا اين شـيـوه قـضاوت ، همان نگرش جاهلانه به تاريخ (و دنيا) نيست ؟! اگر على عليه السلام داراى بينش منفى بود او را جنگ و شمشير و سياست و حكومت چكار؟!
قـاطـعـانـه مـى گـوئيـم كـه : فراموش كردن مرگ و زدودن اعتقاد به قيامت ، در كنار ظاهر سـازيـهـاى دنـيـائى و اصـالت دادن به اين ظواهر از جمله ارزشهاى الحادى غرب است كه بـدلايل مختلفى در جوامع ديگر تبليغ مى گردد. از فوايدى كه اين ارزش (در حقيقت ضد ارزش) بـراى غـربـى دارد. اشـاعـه ى زنـدگـى تـجـمـل گـرايـانـه و مصرفى براى فروش بيشتر محصولات سودآور آنهاست ، فايده ى ديـگـر آن دلخـوشـى و سـرگـرمـى مردم جهان سوم به اين ظاهرفريبها و در عوض ايجاد دلههر و ترس زياد از مرگ (كشته يا شهيد شدن) مى باشد.
به گفته ى استاد شهيد مطهرى :
چـون يـك سـلسله افكار ماترياليستى به مغز ما هجوم آورد كه اين انديشه ها و آرزوها هـمـه بيهوده است و از واقعيت و جاودانگى خبرى نيست ، حق داريم مضطرب و ناراحت شويم و رنـج و وحـشـت عـظـيـمـى (از مـرگ) در مـا بـه وجود آيد...(٢١) آرى يكى از راههاى جلوگيرى از تحركات سياسى اجتماعى ملتها و ايجاد سكوت مرگبار، همين القاء ترس از مرگ و تبليغ اصالت دنياست . براى اينكار هم ناچار از آنند كه مشغله هاى ذهنى فراوانى بـراى مـلتـهـا بـه وجـود آورنـد تـا مـحـتـواى مـادى دنـيـا را بـگـونـه اى مـحـبـوب و دل انگيز و اصيل جلوه دهند تا كسى به سراغ واقعيت آن نرود.
حـال سـئوال مـى كـنيم كه : راستى آيا به آينده ى خود فكر كردن اشتباه است ؟ آيا همه ى همت و افـق ديـد خـود را مـصروف ٧٠-٦٠ ساله زندگانى دنيا نمودن و ابديت را فراموش كردن درست است ؟ آيا تكامل كمى (مادى) را جانشين تكامل كيفى (معنوى) نمودن و آن را غايت خلقت انـسـان و جـهـان قـرار دادن غـلط نـيـسـت ؟. راسـتـى آيا كارخانه ى هستى پى در پى انسان تـحـويـل مى دهد تا بفرموده ى آن حضرت ، در تداوم راه گذشتگان فقط به عمر طولانى تـر، شـهـر آبـادتـر، آثـار مـهمتر، يعنى رشد كميت ها پرداخته و هدف خلقت خود را در اين موارد جستجو كنند؟.
آيا نبايد لحظه اى درنگ نمود كه گذشتگان كجا رفتند؟ كجايند آنانى كه پس ‍ از مدتى ، اثرى از بادهاى كبر و غرورشان ، تن سالم و عمر طولانيشان ، شهر آباد و آثار مهمشان و... نيست . آيا ما هم در گردونه ى اين امور بايد مدتى چرخيده و برويم ؟ راستى آنان از خلقت خود چه سودى بردند؟


۱
درك اصلى تغيير و تحول دائمى

بدنبال اين سئوالات است كه مولا على عليه السلام دعوت مى نمايد كه : بيائيد همچون هزاران انسان ديگر كه رفته اند، براى لحظاتى تصور كنيد كه سفرى زندگانى شما هـم بـرچـيـده شـده و درجـايـگـاه مـردگـان قـرار گـرفـتـه ايـد. بـا ايـن تـصـور، عـمـر و اعـمـال خود را در ترازوى سنجش قرار داده و با هدفى كه از خلقت شما بوده است بسنجيد. از خـود بـپـرسـيـد كـه آيـا از حيات خود كه در تداوم زندگى گذشتگان طى شده راضى هستيد يا نه ؟!.
اينگونه در اعماق تاريخ غرق شدن و زدودن پرده هاى تجملات و توهمات روزمره است كه انـسان بر نفس خويش بصيرت كامل يابد و به سئوالى بس ‍ حركت زا ميرسد كه : چه كـنـم و چه بايد كرد؟ با دست يابى به اين پرسش ، هر آن انسانى كه پشتوانه ى ايـن سـئوال و احـسـاس مـربـوط بـه آن را واقـعـيت هاى جهان خلقت - يعنى فناپذيرى ماده ، تـغـيـيـر و تحول دائمى دنيا، ظاهرفريبى اين جهان - قرار دهد مى تواند در راستاى جهان ديگر، همه چيز را بكار گيرد و هدايت انسانى يابد. بر همين اساس است كه آن حضرت اين ايـده هـاى بـرخـاسـتـه از دقـت در تاريخ و احوال گذشتگان را پشتوانه ى تحرك كمى و كيفى فرد و اجتماع قرار داده و عمل صالح ، جهاد و شهادت ، امر به معروف و نهى از منكر، علم اندوزى و... هر آنچه در تعالى انسان موثر است را با اين انگيزنده (ياديناميسم) به تـحـرك وا مـى دارنـد. بـنـابراين ، تاريخ نه تنها تعريف دقيقى از دنيا به دست مى دهد بـلكـه بـعـنـوان يـك انـگـيـزنـده و مـحـرك مـهـم (بـشـرط بـرخـورد صـحـيـح بـا آن) عمل مى نمايد.

درك اصلى تغيير و تحول دائمى

آن حـضـرت نه تنها در گفته ى فوق بلكه در بيانات مختلف خواهانند كه با استناد به تاريخ اصل تغيير و تحول دائمى را تفهيم نمايند. اصلى كه بر همه چيز حاكميت دارد.
آيا در آثار پيشينيان چيزى نيست كه شما را (از راه خطا) آيا نديدى كه گذشتگان شما بـاز نـمـى گـردنـد و جـانـشـيـن هـاى آنـان كـه زنـده هـسـتـنـد بـاقـى نـمـى مـانـنـد؟ آيـا اهل دنيا را نمى مانند؟ آيا اهل دنيا را نمى بينيد كه روز را به شب رسانده ، شب را صبح مى نـمـايـنـد، يـكـى مـرده اسـت كـه بر او مى گريند، ديگرى بيمار است و...(٢٢) در ابتداى اين سخن آمده است كه :
پـس بـه عـزت و ارجـمـندى دنيا دل نبنديد، به زيور و نعمتهاى آن فريفته نشويد، از سـختى و رنج آن فغان نكنيد، زيرا عزت در دنيا و تفاخر به آن از ميان مى رود و زيور و نـعـمـت آن فـانـى مـى گـردد، سـخـتـى و رنـج آن تـمـام مى شود و هر مدت و زمانى پايان دارد...(٢٣)
مـلاحـظـه مـى گـردد كـه آن حـضـرت بـراى تـفـهـيـم اصل تغيير دائمى ، احساس ‍ فناپذيرى دنيا، جلوگيرى از زرپرستى و تفاخرات بيهوده ، اينگونه از تاريخ استفاده مى نمايند.

درك گذر زمان

مـى دانـيم كه جوهره ى اصلى تاريخ ، همان زمان طى شده ى همراه با حوادثى است كه در آن بـه وقـوع پـيوسته است (اهميت ارزش زمان (و فرصتها) فوق العاده زياد و سخن از آن گـفـتـن نـيـاز بـه گـفـتـارى مـجزا دارد) چنانچه قبلا آمد، آن حضرت با ترسيم زندگانى گـذشـتـگانى كه به بطالت عمر خود را سپرى نموده اند سعى در القاء اين فكر دارند كـه بـراى زنـدگـى خـويـش ‍ ارزش قـايـل شـده آن را تداوم راه آنگونه افراد، نگذرانند. تـوجـه دادن به گذر سريع زمان و تمام شدن عمر راه ديگرى است براى هوشيار نمودن آدمـى . آن حـضرت با انواع گفتارها سعى در تفهيم گذشت سريع زمان دارد. در جائى مى فـرمـايـد: فـرصـت هـا چـون ابرها مى گذرند(٢٤) و در سخن ديگرى گويند: خدا رحمت نمايد انسانى را كه به تفكر پرداخته ، عبرت گيرد. آگاه شود كه آنچه از دنـيـا بـاقـى اسـت بـزودى نـابـود مـى گـردد، آنـچـه از آخـرت اسـت زوال نـاپـذيـر است ، هر آنچه امروز به حساب آيد به انتها مى رسد و آنچه در انتظار آن هـسـتـيـد آمـدنـى اسـت و هـر آيـنـده اى نـزديك است (٢٥) همچنين در مواردى از تاريخ استعانت جسته اند، چنانچه در وصيت به فرزندش مى فرمايد:
ايـنـگـونـه اسـت كـه پـس از گـذشـت انـدك زمـانـى يـكـى از آنـان (گـذشتگان) خواهى بود(٢٦)
در كلام ديگر آورده اند:
پـس مـانـنـد سـابـقـيـن خـود (خـواهـيـد بـود) كـسـانـيـكـه قـبـل از شـما درگذشتند. از دنيا خيمه كندند، مانند خيمه كندن كوچ كننده ، آن را طى كردند مـانـنـد مسافرى كه منزل به منزل راه مى پيمايد(٢٧) دقت شود كه در جهان بينى حـضـرت عـلى عـليـه السـلام دنـيـا سراى قرار نيست بلكه همچون مسافرخانه اى است كه مـسـافـريـنـش منزل به منزل طى مسير مى نمايند ولى مسافرخانه دانستن آن تعارضى با آبـاد نـگـهـداشـتـن و سـازندگى آن ندارد. از باغبانى تا حكومت بر امپراطورى توسط آن حـضـرت گوياى اين مطلب است (كه مسافرخانه دانستن دنيا با سازندگى اش تعارضى ندارد).
سخن ديگر ايشان اين است كه :
مـعـمـرى از شـمـا روزى از عـمـرش بـه او داده نـشـد مـگـر آنكه يك روز از عمرش نابود شـود،... اصـلهـا گـذشـتـن و مـا فـرعـهـا هـسـتـيـم ، پـس چـگـونـه فـرعى بعد از درگذشت اصـل خـود بـاقـى خـواهـد مـانـد(٢٨) آرى هـيـچ چـيـزى جـز نـگـاه بـه طـول تـاريـخ نـمـى تـوانـد نسبت به گذرسرعت زمان هشدار دهنده باشد وقتى انسان به سـيـل حـوادثـى كـه زنـجـيروار پشت سر يكديگر به عمق تاريخ فرومى روند مى نگرد، وقتى سرعت مدفون گشتن حوادث بزرگ در گورستانى بنام گذشته را آدمى ملاحظه مى كـنـد، بـطور ملموس گذر سريع بقيه ى عمرش را در پيش روى مى بيند و درصدد تلاش براى بر گرفتن توشه يا باقى گذاردن اثرى از خود بر مى آيد.

درك جريان حق و باطل

از ديـدگـاه عـلى عـليه السلام تمام حركات و وقايع انسانى به يكى از دو جريان حق يا بـاطـل مـتـصـل است ، چنانچه فرموده اند: حقى و باطلى است و براى هر يك طرفدارانى (٢٩) آن حضرت با استعانت از تاريخ ، طى خطبه اى از اين دو جريان سخن گفته و از دو گـروه آدمـيانى كه هر يك وابسته به يكى از اين دو جريان بوده اند نام مى برد. در اوايل خطبه نيز سيماى جوامع و اقوام باطل را كه صاحب نام و عنوانى بوده اند مجسم مى سازند:
شـمـا را از روزگاران گذشته عبرتى است . كجايند عمالقه و فرزندانشان ، كجايند فـراعـنـه و پـسـرانـشان ؟ كجايند مردم شهرهاى رس كه پيامبران را كشتند و سنت رسولان الهـى را فـرامـوش كـردنـد و (در ازاء) سـنـت جباران و گردنكشان را احياء نمودند؟ كجايند كسانى كه سپاهيان فراهم و با لشگريان به هر سو تاخته و هزاران سپاهى را شكست مى دادنـد؟ كـجـايـنـد آنـانـى كـه شـهـرهـا بـنيانگذارى كردند؟...(٣٠) در برابر اين الگـوهـاى بـاطـل نمونه هائى از جريان حق ارائه مى نمايند. آنهم چهره هائى كه در زمان بيان كلام سيمايشان شناخته شده و شنوندگان با آنها حشر و نشر داشته اند.
چـه ضـررى كـردند برادران ما كه در جنگ صفين خونشان به زمين ريخت (و به شهادت رسـيـدند) امروز نيستند كه آب تيره فتنه ها بنوشند و غصه ها بخورند. به خدا سوگند كه خدا را ملاقات و مزد آنها داده شد، خداوند آنان را بعد از خوف در جاى امن قرار داد.
كـجـايـنـد بـرادران مـن كه در طى راه حق به پيش تاخته و سوارانه راه مى پيمودند؟ عمار كجاست ؟ ابن تيهان كجاست ؟ ذوشهادتين كجاست ؟ نظير اين برادران كجا هستند؟ كجا هستند آنـان كـه بـراى مـرگ بـا يـكـديـگـر پـيمان بستند؟ و جمجمه ى آنان به سوى ستمكاران فـرسـتـاده شد؟...(٣١) بدنبال اين سخن ، آن حضرت اشك مى ريزند و در پايان سخن اعلام مى كنند كه :
اى بندگان خدا! چهاد، آگاه باشيد من همين امروز لشگر مى آرايم ، هر كس اراده ى رفتن بـه سـوى خـدا دارد (آمـاده ى حـركـت و) بـا لشگر حركت كند(٣٢) ترسيم اين چنين سـيـمـاى گـذشـتگان در بستر دو جريان حق و باطل ، آدمى را به انتخاب راه وا مى دارد. در حالى كه مطالعه و تحليل و تحقيق تاريخ ، بدون هيچ مرزبندى ارزش ، برابر با دميدن روح بـى تـعهدى و لاقيدى است . كسى كه آن همه خونريزيها را مورد مطالعه قرار داده و در حـافـظه جمع آورى مى كند، بدون آنكه حساسيتى داشته باشد كه ظالم و صالح را از يـكـديـگـر تـفكيك نمايد و يا كارى به اينكه جريان بر حق آن ايام چه كسى (يا كسانى) بـوده اسـت ؟ در حـقـيـقـت چـشـم و دل خـود را از خـبـر قـتـل و خـونـريـزى پـر كـرده و دل خود را سخت و شقاوت آميز مى كند. در نتيجه روح بى تفاوتى را در خويش تقويت كرده اسـت . (كـه بـر بى تفاوتى بنا نهاده شده) جالب است كه پاره اى غرب زدگان ، تنها ايـنـگـونـه تـاريـخ ‌نـگـرى را عـلمـى مـى دانـنـد، در حـالى كـه اولا بـدنـبـال جـريـان حـق و بـاطـل گـشـتـن نـاقـض ‍ تـحـقـيـق بـى طـرفـانـه و مستدل نيست ثانيا اگر اشكالى هست متوجه تعصبات كور است كه بايد آن را اصلاح نمود. و بالاخره ضرورت مطالعه بى طرفانه و تحقيق بدون تعصب كور، دلالت بر اين ندارد كـه نـبايستى از ثمره ى مطالعه تاريخ نتايجى انسانى گرفت . در بلوك شرق و غرب نـيـز مـورخـى نـمـى يـابـيم كه در جهت تثبيت ارزشهاى فكرى و فلسفى خويش به سراغ تـاريـخ نـرفـتـه بـاشـد و بـگـونـه اى لائيك (غير مذهبى) به مفهوم واقعى كلمه تاريخ بخواند.
گـسـتـردگى دامنه ى بى تفاوتى و بى طرفى در حد تجرد، آدمى را از فطرت انسانى خارج و موجب فراموشى خويشتن مى گردد.
پـس عـناوين مطالعه بى طرفانه و دخالت ندادن ارزشهاى فكرى در علوم ، نبايد بهانه اى براى بى تفاوت شدن و غير متعهد گرديدن شود. ريشه ى اين فكر كه بايد علوم را از ارزشهاى انسانى بكلى مجزا نمود و از تداخل ارزشهاى انسانى در آنها پرهيز كرد، يك ايـده ى غـربـى اسـت (٣٣) اصـولا ايـن ايـده در عـمـل نـشـدنى است چرا كه حتى انتخاب موضوع تحقيق ، بستگى به ارزشهاى فكرى محقق دارد. ايـن تفكر عمدتا به علت تعارض ‍ ارزشهاى علوم با ارزشهاى قرون وسطائى به وجـود آمـد. ولى وقـتـى دقـت شـود مـعـلوم مـى گـردد كـه بـورژوازى غـرب بـراى تـحـمـيـل ارزشـهـاى خـاص ‍ خـودش چـنـيـن دعـوتـى را بـه عـمـل مـى آورد. كـدام كسى است كه انديشه ى لائيك يعنى بى قيدى و بى تعهدى نسبت به مـذهـب را تـبـليـغ كـنـد ولى خـودش نسبت به مكتبى تعصب نداشته و از نظام ارزشى خاص پيروى ننمايد؟!
بـنـابـرايـن بـايـد تاريخ را بطور بيطرفانه و دقيق مطالعه نمود ولى آن را رها نكرد بـلكـه در تـرازوى قـضـاوت اخـلاقـى قـرار داد. حـتـمـا بـايـد مـعـايـب و مـحـاسـن يـا حـق و باطل بودن فعل و قول هر قوم و قبيله ، سلسله يا تمدن را معين نمود. تاريخ را بايد در بـسـتـر دو جـريـان حـق و باطل مطالعه و تحليل نمود. در اين صورت است كه معنى و مفهوم يـافـتـه از حـالت مـخـزن لاطـائلات بـودن بـيـرون آمده روح پيدا مى كند. تا اين قضاوت اخـلاقـى نـبـاشـد تـاريـخ بـى روح اسـت و تـا بـى روح اسـت مـوجـب كـمـال انـسانى نيست . همين روح است كه موجب مى شود وقتى على عليه السلام از قهرمانان جـريـان حـق تـاريـخ سخن گويد بر آنها بگريد و آن هنگام كه از جريان ستمگران سخن گويد بر آنها خشم گيرد. همين روح است كه انگيزه ى جنگ و جهاد قرار مى گيرد.
بـه هـر تـقـديـر هـنـگـام مـطـالعـه ى تـاريـخ بـايـد كـار زشـت عـده اى مـحـكـوم و عـمـل زيـباى عده اى ديگر تمجيد گردد، بايد قضاوت تاريخى وجود داشته باشد، اخلاق اعـمـال گـذشـتـگـان بـايـد ارزيابى گردد، تا روح قضاوتگر، فكر و اخلاق ارزياب و قدرت فهم مطالب و مسائل انسانى را پيدا كنيم .
حـضـرت در خـطـبـه ى قـاصـعـه نـيـز از دو خـط مـسـتـمـر تـاريـخـى حـق و بـاطـل يـاد نـمـوده و عـلت شقاوت گردنكشان و نتايج آن ، همچنين ثمرات صبر و استقامت مومنين و خط ايمان را در شرائط سخت و در كشاكش با سنت هاى تاريخى خداوند، در مـقـاطـع گـونـاگـون بـر شـمـرده انـد. در ايـن خطبه بطور وضوح نحوه ى طرح مساله ى تـاريـخـى هـمـراه بـا نـتـيـجـه گـيـرى از آنـهـا را مـى تـوان ديـد. ايـن كـلام را بـطـور كامل آورده تا ملاحظه شود كه آن حضرت از علم تاريخ چه چيزى خواستارند. و چگونه مى نگرند:
در احـوال گروه مومنين از امتهاى گذشته انديشه كنيد كه در زمان سختيها و ايام آزمايش چـگـونـه بـودنـد؟ آيـا ايـن گـروه از مـردم ديـگـر گـرانـبـارتـر، رنـج كـشـيـده تـر و از اهـل دنيا زندگيشان سخت تر نبود؟ ملاحظه نمائيد كه چگونه فراعنه آنها را به بندگى و اسـارت كـشـيدند و آنان را شكنجه دادند؟! تلخى ها به كام آنان ريخته جرعه جرعه به آنـان نـوشـانـدند؟ (چرا) آنها زير سلطه و در خوارى و ذلت در استيلاء ستمگران بودند؟ آنـچـنان كه راهى براى دفاع از خود نداشته و قادر به سرباز زدن از اطاعت نبودند، تا آنـكـه خـداونـد تـلاش ‍ آنـان را در اسـتـقـامـت بـر ايـمـان و رنـج در راه خـدا و تـحـمـل نـاشـايست ها (در راه عقيده) كه بخاطر ترس از خدا بر آنان وارد مى شد، مد نظر قرار داده ، آنان را از گرفتاريهاى سخت رهائى داد و آزاد نمود.
آنان را به ازاء ذلت عزت ، بجاى ترس ايمان و آسودگى بخشيد، بطورى كه آنان پيشتازان راه هدايت شدند و از جانب خداوند بر ايشان عزت و بـزرگـوارى نـازل شـد، بـيـش از آنـچـه انتظار داشتند. پس دقت نمائيد كه چگونه شد زمـانيكه جمعيت ها گرد آمده ، انديشه ها با هم ، دلها يكسان ، دستها يار يكديگر، شمشيرها پشتوانه ى هم ، بصيرت ها عميق ، تصميم ها يگانه بود؟.
آيـا در ايـن حـالت بـر سـرزمـيـنـهـاى وسـيـع و بـر هـمـه چـيـز جـهـانيان سيطره نداشتند؟ حـال بـنـگـريـد بـه آنچه در پايان كار دچار آن شدند. زمانيكه بين آنان تفرقه افتاده ، مهربانى و وحدت به هم خورد، سخن و دلهاشان دو گانه گشت ، دسته دسته شده به جان يـكـديـگـر افـتـادند. پراكنده شده به جنگ با يكديگر برخاستند. (به اين خاطر) خداوند لباس عزت و بزرگوارى را از تنشان خارج نمود. وفور نعمت را از آنان گرفت . آنچنان كـه عـبـرتـى براى عبرت اندوزان گرديدند و داستان سرگذشتشان در ميان بشر باقى مـانـد(٣٤) در ادامـه ى كـلام ، بـنـى اسـرائيـل ، بـطـور كـلى آل ابـراهـيـم را بـه عنوان نمونه اى از گذر يك قوم در مسير تاريخ و دور و نزديك شدن آنـهـا بـا سـنت هاى الهى ، همراه با نتايج حاصل از حاكميت ارزشهاى مختلف بر آن قوم ياد كرده ، تاريخ ‌نگرى حقيقى را به ما مى آموزند كه :
از آنـچـه بـر فـرزنـدان اسـمـاعـيـل و پـسـران اسـحـاق و بـنـى اسرائيل برفت عبرت گيريد. چه تناسب نزديك دارد سرگذشتها و چه شبيه و نزديك به يـكـديـگـرنـد احـوال (مـلتـهـا)، در تـاريـخ و چـگـونـگـى تـفـرقـه و جـدائى آنـان تـامـل كـنـيـد. در آن روزگـار تـاريـك كـه كسرى ها و قيصرها مسلط بر آنان و سرورشان بـودنـد، آنـهـا را از كـشـتـزارهـا و از كـنـار دجـله و فـرات جـدا كرده از سبزه زار جهان به بـيـابـانـهـا راندند. بجائيكه در منه (خارهاى بيابانى) مى رويد و بادهاى تند مى وزد، جـائى كـه زنـدگـانى طاقت فرساست . آنان را در فقر و بيچارگى ، يار و همراه زخم و موى شتر رها كردند، زبونترين امتها از جهت خانه و كاشانه و بدبخت ترن آنان از لحاظ رفـاه و آسـايـش بـودنـد. بـه زيـر بـار رهبرى (مهترى) گرد نمى آمدند كه به آن پناه جويند و نه بزير سايه ى الفت و مهربانى (نسبت بهم) كه بر عزت و بزرگوارى آن تـكـيه كنند، پس با حالات نگران و دستهاى پراكنده و تفرقه بسيار، در رنج و سختى و جـهل و نادانى از قبيل زنده بگور كردن دختران ، پرستيدن بت ها، دورى جستن از خويشان ، غـارتـگرى از راههاى گوناگون بسر مى بردند. باز بنگريد پس از آنكه پيامبرى بر ايـشـان مـبعوث كرد و آنان را فرمانبر شريعت نمود. چگونه به سوى آنان نعمتهاى الهى سـرازيـر شـد، بر دعوت او ايشان را گرد آورده با هم مهربان ساخت ، نعمت و آسايش به سـوى آنان روانه و نهرهاى خويش بطرفشان سرازير شد و بر دعوت او ايشان را گرد آورده بـا هـم مـهـربـان سـاخـت ، نـعـمـت و آسـايـش بـه سـوى آنـان روانـه نـهرهاى خوشى بـطرفشان سرايز نمود... ايشان فرمان دهنده ى بر جهانيان شدند و پادشاه سرزمينهاى گسترده گشتند. بر كسانى كه زير سلطه ى آنان بودند مسلط شدند و بر فرمانروايان قبلى خود فرمان مى راندند...
(حـال مـتـوجـه بـاشـيـد كـه) سـرنوشت و وضع گذشتگان و بلاء و سختيهاى روزگار و پيشامدهاى آن كه سخت كوبنده و شكنجه گر است در نزديكى شماست . عذاب او را دير مى پـنـداريـد و...(٣٥) امـام عـلى عـليـه السـلام ايـنـگـونـه سيماى قومى را در بستر تاريخ و در كنار ارزشهائى كه با آن زيست نموده اند ترسيم مى نمايند. ملاحظه گرديد كـه آن حـضـرت در ايـن گـفـتـارشـان در صـدد طـرح عـلل سـقـوط و سـعـود آن مـلت و تـشـريـح مـقـاطـعـى كـه بـر حـق عمل كرده يا راه باطل پوئيدند (همراه با نتايج آن) مى باشند.
حال اين نوع تاريخ ‌نگرى را با خواندن مهملات خشك و بى روح امروزه مقايسه نمائيم .
در تـواريـخ امـروز مـعـمـولا عـلل سـقوط يا صعود يك ملت تنها در حوادث ديگر تاريخى جستجو مى شود، (مثلا علت حمله ى مـغـول بـه ايـران در كـشـتن سفيران چنگيز توسط حاكم شهر اترار ديده ميشود و بس) در حـالى كه اعتقادات ، توحيد و تفرقه ، تلاش و تنبلى ، عطوفت و سخت دلى ، ايثار و خست ، تـبـعيت يا سرپيچى از رهبرى و... اينگونه عوامل اند كه در ترسيم حركات تاريخ نقش اصلى را بازى مى كنند.
وقتى اين ارزشها از تاريخ سلب شود و اين علم بدون در نظر گرفتن آنها مطالعه شود ايـن عـلم چـيـزى جـز گـورسـتـان و علم آن هم چيزى جز غيبت كردن از مردگان نيست . از جمله علل مهمى كه زدگى از علم تاريخ در عده اى به وجود آورده همين طرح گورستانى تاريخ در رژيـم گـذشـتـه بود. حال بايد در شيوه ى ارائه ى اين علم انسانى تجديد نظر كلى نمود و آن را از آن حالت بيرون آورد.

سنت ها

درك قوانين عام حاكم بر تاريخ ، از جمله فوايد اصلى و اوليه ى اين علم است . فهم اين قـوانـيـن كه موجب رشد شناخت ، تصحيح اعتقادات و اصلاح مواضع سياسى مى گردد مورد نـظـر هـمـه ى اديـان و مـكـاتـب اسـت . از آنجا كه ارتباط سنت ها با علم تاريخ واضح و از يـكـديـگـر مـجـزا شدنى نيستند، از اين ارتباط سخنى به ميان نياورده و ضرورتا مطالب مختصرى پيرامون فوايد شناخت سنن مى گوئيم :
از جـمـله فـوايـد شناخت سنت ها، ايجاد هماهنگى بين انسان و طبيعت ، انسان و جامعه ، روابط جـوامـع بـا يـكـديـگـر و فـرد بـا خودش - بطور اصولى و طبق موازين خلقت - مى باشد. بـگـونـه اى كـه درك سـنـن جـارى كـه هـمـان شـنـاخـت اصـول راه تـكـامـل اسـت ، بـشـر را از درگـير شدن با چرخ دنده هاى محرك و متحرك هستى نجات و او را در صراط مستقيم الهى به پيش ‍ مى راند. البته كارآئى شناخت سنت ها وقتى بـه حـد مـطـلوب خـواهـد رسـيـد كـه در بـيـنـش و احـسـاس (يـعـنـى دل و دمـاغ) جـاى گيرد. در اين صورت هم ارزش ‍ نظرى داشته و هم مهيج قلوب مى گردد. بـه هـمـيـن خـاطـر اسـت كه فهم سنت هاى الهى يكى از چهار ستون اصلى ساختمان يقين قرار گرفته است .
قـبـلا گـفـتـه شـد كـه آن حـضـرت يـقـيـن را بر چهار ستون استوار دانسته كه پس از طى مـراحـل ، بـيـنـش دقـيـق ، دسـتـيـابـى بـه حـكـمـت و عـبـرت هـا مـى تـوانـد بـه سـنـت هـا كـه مراحل پايانى راه يقين است دست يابد. و نيز گفته شد: سنت مورد نظر آن حضرت ، تقليد كوركورانه از آداب و رسوم گذشتگان نيست بلكه دستيابى به قوانينى است كه بـه زودى مـيـسـر نبوده پس ‍ از مطالعات و طى مراحل زيادى بدست مى آيد. سنت الاولين را كـسـانـى مـى تـوانـنـد بـيـابـند كه داراى بينش زيركانه ، حكمت عالمانه و عبرت محققانه بـاشـنـد. در پـاسـخ اين سئوال كه : اولين كيانند؟ چه كسانى هستند كه اين چنين فهم سنت و شيوه ى آنها مشكل ولى ضرورى است ؟.
بـراى پـاسـخ دادن به اين سئوال لازم بذكر اين نكته هستيم كه از نظر آن حضرت عليه السـلام دو دسته سنت وجود دارد. يك دسته سننى هستند كه از آن خداست و ريشه در فطرت داشته و امتداد آن به مرسلين و صالحان ارتباط پيدا مى كند. دسته ى ديگر به ستمگران و جبران مرتبط مى گردد (كه خواهد آمد) بنابراين در ميان گذشتگان سنتهاى زيادى وجود دارد، كـه بـه سـنـتـهـاى الهـى و سـنتهاى ستمگران بايد تقسيم گشته و از يكديگر مجزا شوند.
حـال مـتوجه مى شويم كه منظور از سنت الاولين ، هر نوع سنتى كه در گذشتگان بـوده اسـت ، نـمـى تـوانـد بـاشـد. و يـا گـذشـت زمـان و تـاريـخـى شـدن سـنـت هـا دليـل بـر صـحت و بر حق بودن آنان نيست .بلكه بايد آنان را با ملاك و معيارى سنجيد و جزء گروه اول يا دوم قرار داد.
اما معانى كه براى كلمه ى اولين مى توان در نظر گرفت عبارتند از:
اول آنـكـه بـه اعـتـبـار مـعـنـوى آن ، مـنـظـور از كـلمـه ى اوليـن را پـيـشـتـازان مسير رشد و كـمـال دانـسـتـه و سـنـت الاوليـن را سـيـره ى مـقـربـان درگـاه الهى و كسانى كه در رده ى اول راه كـمـال انـد بـدانـيـم (چنانچه در قرآن مجيد آمده است : سبقت گيرندگان و پيشتازان مقربان درگاه الهى اند- سوره ى واقعه آيه ى ١٠).
دوم ايـنـكـه آن را بـه اعـتـبـار زمـانى (ولى در چهارچوب سنتهاى الهى ) معنى كنيم ، در اين حالت منظور از اولين ، نخستين گروندگان و مجريان قوانين الهى خواهد بود. (چنانچه در قـرآن حـضـرت ابـراهيم را اولين مسلم و آدم و نوح و ابراهيم و يعقوب و اسحاق را در رديف صـالحـيـن اوليه شمرده است . همچنين خود آن حضرت در سخنانى صفات انبياء سلف نظير مـوسـى ، داود، عـيـسـى و... را بـر شمرده و مى خواهند كه صفات آنـان سـرمـشـق بـشر گردد، بنابراين مى توان آنان را اولين انسانهائى دانست كه بايد سنتهايشان باقى بماند).
تـعـبـيـر سوم از سنت الاولين شيوه ى انسانهاى نخستين است كه بر اساس ‍ فطرت پاك و سرشت الهى عمل مى كردند.
و بالاخره آخرين تعبير آن همان سنت و سيره ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و صـحابه اوليه ايشان مى باشد. كه هيچكدام از اينها معارض ‍ يكديگر نيست و دست يابى به آنها هم بدون بينش ، حكمت و عبرت ميسر نخواهد بود.
نـكته ديگر كه بايد درباره ى آن سخن گفت اين است كه گاهى كلمه ى سنت بكار مى رود و مـنـظـور از قـوانـيـن عـام حـاكـم بـر طـبـيـعـت اسـت (نـظـيـر اصل حركت و تغيير و تحول دائمى كه از آن سخن به ميان آمد). گاهى منظور از آن شيوه ى انبياء به ويژه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد. بعضى مواقع منظور از سـنـت ، قـوانـين اجتماعى تثبيت شده مى باشد. هر كدام از آنها كه مد نظر باشد در منشاء دريافت آن فرقى نيست و براى درك درست آن بايد به سراغ تاريخ برويم خواه قوانين طـبـيـعـت و خلقت جهان و خواه قوانين حاكم بر تاريخ بشر و يا سيره ى انبياء بوده باشد نهايتا ما را ملزم به بررسى وضع گذشته مى كند.
از آنجا كه انبياء مبلغ قوانين مثبت جارى بر جوامع بشرى و نفى كننده ى آداب و رسوم غلط مـى بـاشـنـد، بنابراين ارتباط تنگاتنگى بين آرمان و سيره ى آنان با قوانين حاكم بر تـاريـخ وجـود دارد. مـثـلا يـكـى از سـنـتهاى تاريخى اين است كه بشر در نتيجه ى وحدت اعتقادى و اجتماعى ، صاحب عزت و سربلندى گشته و در نتيجه تفرقه ، مذلت بر او روى مـى آورد. ايـن سـنـت بـه صـورت لايـزال در طـول تـاريـخ عمل كرده و نمونه هاى فراوانى را براى آيندگان عرضه داشته است . ملاحظه ميگردد كه هـمـيـن مـطـلب بـصـورت يـك اصـل اسـاسـى در جـوهـره ى افعال و اقوال انبياء (و پيامبر اسلام) سارى و جارى است . بنابراين شناخت سنت انبياء (و سنت الاولين)، فهميدن و پيدا كردن سنتهاى جارى بر تاريخ بشر نيز هست .
در تـوضـيـح دو دسته سنتهاى مذكور متذكر مى گردد كه آن حضرت عليه السلام سخنان عديده اى در اين باره دارند كه مى تواند عنوان تحقيق جداگانه اى قرار گيرد. مثلا ايشان از سـنـت الله ، سـنـن الحـق ، سـنـن قـائمـه ، سـنـن فـاضله ، سنت الجامعه ، سنت صالحه و اينگونه موارد به عنوان سنت هاى مثبت ياد نموده و كرارا نسبت به آنان سفارش مى نمايند. در بـرابـر آنـان از دسـته ديگرى به عنوان سنن الجبارين ياد كرده و مذمت نموده اند. مسلم اسـت كه شناخت سنتهاى فاضله از مفسده و انحطاطى كه مختص ستمگران است نياز به ملاك و مـعـيـار دارد. از آنـجـا كه انبياء مصلح بشرند مصلح سنتهاى جارى بر جوامع بشرى نيز هـسـتـند، لذا سيره ى آنها در برخورد با آنچه بشر تبعيت مى نمايد حجت مى باشد. ايشان دوسـتـان خـود را بر پا دارند سنن الهى (٣٦) و منحرفين و مخالفان انبياء را، احياگر سنت هاى جبارين معرفى
۲
درسى براى نمونه

و بالاخره قضاوت بر اعمال دولتها بدون وقفه در ميان امتها و جوامع وجود دارد. بنابراين بـايـد حـاكـم و رهـبـر جـامـعـه بـا اعـمـال شـايـسـتـه بـه جـرگـه ى حـكـومـتـهـاى عادل پيوسته تا موجبات قضاوت مثبت و خوب آيندگان را فراهم سازد.

درسى براى نمونه

در پـايـان ايـن نـوشـتـار نـمـونـه اى از چگونگى به كار گرفتن تاريخ را (در تصميم گيريها و سياست گذاريهاى روزمره)، از آن حضرت مى آوريم :
در زمـانـيكه عمر حاكم اسلامى بود، حكومت او از دو ناحيه ى ايران و روم در نـبـرد بـود. در ايـن ايـام عـلى عـليـه السلام مشورتهائى به عمر مى داد. روزى خليفى مسلمين براى رفتن به جنگ با ايران با آن حضرت به مشورت پرداخت ، چنانچه از پاسخ حـضـرت امـيـر عـليـه السـلام بـر مـى آيـد، گـويـا عـمـر دليل شركت خود را بسيج نيروى بيشتر آورده است ، آن حضرت در پاسخ مى فرمايد:
از ابـتـدا ذلت و نـصـرت سـپـاه اسـلام بـه كـمـى و زيـادتـى در لشـگـر نـبوده است . (عامل اصلى) دين خداست كه آنان را بر سايرين نصرت بخشيده است . و لشگر الهى به آنـان كـمـك كـرده تـا بـتواند به اين مرتبه برسد. ما منتظر وعده ى الهى هستيم و خدا به وعـده ى خـويـش وفـا نـموده سپاه خود را يارى مى دهد. اما امكان و موقعيت زمامدار دين و حاكم مملكت مانند نخ تسبيح است كه مهره ها را گرد آورده و به هم پيوند ميزند، هرگاه آن رشته بـگـسـلد مـهـره هـا از هم پاشيده و پراكنده مى شوند و هرگز همه ى آنها جمع نخواهد شد. اگـر چـه سـپـاه عـرب در مقابل ايرانيان اندك است ، ليكن به سبب دين اسلام بسيار است ، آنـان بـه سـبب وحدت و يگانگى كه دارند پيروزند، پس تو مانند ميخ وسط آسيا باش و آسـيـا را بـه وسـيله ى آنان بگردان ، آنان را بكارزار در آورده خود به صحنه ى كارزار نـرو، زيرا اگر تو از اين زمين بيرون روى از اطراف و نواحى آن بيعت با تو را شكسته و فساد و تباهكارى پيشه كنند تا كار به جائى مى رسد كه حفظ و نگهبانى سرحدات كه پشت سر گذاشته اى از جنگ رفتن لازم تر مى شود.
ايـرانيان هم اگر تو را ببينند خواهند گفت كه : اين پيشواى عرب است ، اگر او را از بين بـبـريـد، آسـودگـى خـواهـى يـافـت و انديشه ى حرص و طمعشان در كشتن تو سخت تر و زيادتر مى گردد...
امـا آنـچـه راجـع بـه بـسيارى عده ى آنان سخن گفتى ، بدان كه ما پيش از اين بر اساس وفور لشگر نمى جنگيديم بلكه به كمك و يارى خدا جنگ مى كرديم
پى نوشت ها

1- ايـن رهـنمود از حضرت على عليه السلام است كه ميفرمايد: خذ الحكمه انى كانت ، فان الحكمه تكون فى صدر المنافق ... حكمت را فرابگير هر كجا باشد، كه حكمت در سينه ى منافق هم هست ... (از حكمت 76).
2- قد قامت الفئه الباعيه فاين المحتسبون ؟ قد سنت لهم السنن و قدم لهم الخبر (از كلام 148).
3- اوصـيـكـم عـبـاد الله بـتـقـوى الله الذى ضـرب لكـم الامثال ... و خلف لكم عبرا من آثار الماضين قبلكم (از خطبه ى 82 ج 1 ص 181 فيض ‍ الاسلام .).
4- ثـم منحه قلبا حافظا و لسانا لافظا و بصرا لاحظا ليفهم معتبرا (از خطبه ى 82 ج 1 ص 181 فيض الاسلام).
5- و خـلف لكـم عـبـرا من اثار الماضين ... لم يمهدوا فى سلامه الابدان و لم يعتبروا فى انف الاوان ... فالقلوب فاسيه عن حظها، لاهيه عن رشدها
(از خطبه ى 82 ج 1 ص 181 فيض الاسلام).
6- اولسـتـم ابـنـاء القوم و الاباء و احوانهم و الاقرباء؟ تحتذون مثلتهم و تركبون قدتهم و تطاون جادتهم ، فالقلوب قاسعه عن حظها
(از خطبه ى 82، ج 1، ص 181 فيض الاسلام).
7- و كـذلك الخـلف يـعـقـب السـلف : لا تـقـلع المـنـيه احتراما، يحتذون مثالا و يمضون ارسالا، الى غايه الانتهاء و صيورا الفناء
(از خطبه ى 82 نهج البلاغه فيض الاسلام ج 1 ص 181).
8- عـبـاد الله ، ايـن الذيـن عـمـروا؟ فنعموا؟ و عملوا ففهموا؟ و انظروا فلهوا؟ و سلموا فنسوا؟ امهلوا طويلا و منحوا جميلا و حذروا اليما و وعدوا جسيما، احذروا الذنوب المورطه و العـيـوب المـسـخـطـه ، اولى الابـصـار و الاسـمـاع و العـافـيـه و المـتـاع ، هل من مناص او خلاص او معاذ او ملاذ او فرار او محار؟ ام لا؟ فانى توفكون ام اين تصرفون ام بماذا تغترون (از خطبه ى 82).
9- و خـلف لكـم عـبـرا مـن اثـار المـاضـيـن قـبلكم من مستمتع خلاقهم و مستفسح خناقهم ، ارهـفـتـهـم المـنـايـا دون الامـال و شـذبـهـم عـنـهـا تـحـرم الاجـال ، لم يـمـهـدوا فـى سـلامـه الابـدان و لم يـعـتـبـروا فـى انـف الاوان ، فـهـل يـنـتـظـر اهـل بضاضه الشباب ... و قد غودرفى محله الاموات رهينا... و عفت العواصف اثـاره ،... اولسـتـم ابـنـاء القـوم و الابـاء و اخـوانـهـم و الاقـربـاء... و تطاول جادتهم (از خطبه ى 82 نهج البلاغه فيض الاسلام ج 1 ص 181).
10- احى قلبك بالموعظه ... و اعرض عليه احبار الماضين و ذكره بما اصاب من كان قبلك من الاولين و سر فى ديارهم و اثارهم ، فانظروا فيما فعلوا و عما انتقلوا و اين حلوا و نـزلوا (از وصـيـت حضرت به فرزندش امام حسن عليه السلام - نهج البلاغه فيض الاسلام ج 2، شماره ى 31، ص ‍ 900).
11- و لان يـكونوا عبرا احق من ان يكونوا مفتخرا و لا يهبطوا بهم جناب ذله اجحى من ان يـقـومـوا بـهـم مـقـام عـزه !! لقـد نـظروا اليهم بابصار العشوه و ضربوا منهم فى غمره جهاله (از كلام 12).
12- بـسـم الله الرحـمـن الرحـيـم ، الهيكم التكاثر، حتى زرتم المقابر... (قرآن مجيد- سوره ى تكاثر).
13- سـئل عـليـه السلام عن الايمان ، فقال : الايمان على اربع دعائم : على الصبر و اليـقـيـن و العـدل و الجـهاد، والصبر منها على اربع شعب : على الشوق و الشفق و الزهد و التـرقـب ، فـمن اشتاق الى الجنه سلا عن الشهوات و من اشفق من النار اجتنب المحرمات و من زهد فى الدنيا استهان بالمصيبات و من ارتقب الموت سارع فى الخيرات و اليقين منها على اربـع شـعـب : عـلى تبصره الفطنه و تاول الحكمه و موعظه العبره و سنه الاولين ، فمن تـبـصره فى الفطنه تبينت له الحكمه و من تبينت له الحكمه عرف العبره و من عرف العبره فـكـانـمـا كـان فـى الاولين . و العدل على اربع شعب : على الامر بالمعروف ، والنهى عن المنكر و الصدق فى المواطن و شنان الفاسقين ، فمن امر بالمعروف شد ظهور المومنين و مـن نـهـى عـن المـنـكـر ارغم انوف المنافقين و من صدق فى المواطن قضى ما عليه و من شنى الفاسقين و غضب الله غضب الله له و ارضاه يوم القيامه (حكمت شماره ى 30).
14- لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب (سوره ى يوسف : آيه 111).
15- اى بـنـى انـى - و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلى - فقد نظرت فى اعمالهم و فـكـرت فـى اخـبـارهـم و سـرت فـى اثـارهـم ، حـتـى عـدت كـاحـدهـم ، بـل كـانى بما انتهى الى من امورهم قد عمرت مع اولهم الى آخرهم ... (از وصيت به امام حسن عليه السلام شماره ى 31).
16- و لو اعتبرت بما مضى حفظت ما بقى (از نامه به معاويه - شماره ى 49.).
17- ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (سوره ى رعد: آيه 11).
18- و لقـد نـظـرت فـمـا وجـدت احـدا مـن العـالمـين يتعصب لشيى من الاشياء الا عن عله تـحـتـمـل تـمـويـه الجـهلا، او حجه تليط بعقول السفهاء (از خطبه ى 234 قاصعه).
19- ان الدنيا دار فناء و عنا و غير و عبر. (از خطبه ى 113).
20- و مـن خـطـبه له عليه السلام : دار بالبلاء محفوفه و بالغدر معروفه ، لا تدم احوالها و لا تسلم نزالها، احوال مختلفه و تارات متصرفه ، العيش فيها مذموم و الامان منها معدوم و انما اهلها فيها اغراض مستهدفه ، ترميهم بسهامها و تفنيهم بحمامها.
و اعـمـلوا، عـبـاد الله ، انـكـم و مـا انـتـم فـيـه مـن هـذه الدنـيـا عـلى سـبـيـل مـن قـد مـضـى قـبـلكـم ، مـمن كان اطول منكم اعمارا و اعمر ديارا و ابعد اثارا، اصبحت اصـواتـهـم هـامـده و يـاحـهـم راكـده و اجـسـادهـم بـاليه و ديارهم خاليه و اثارهم عافيه ، فـاسـتـبـدلوا بـالقـصـور المشيده و النمارق الممهده الصحور و الاحجار المسنده و القبور اللاطـئه الملحده ، التى قدبنى بالحراب فناوها و شيد بالتراب بناوها، فمحلها مقترب و ساكنها مغترب ...
و كـان قـد صـرتـم الى ما صاروا اليه و ارتهنكم ذلك المضجع و ضمكم ذلك المستودع ، فـكـيـف بـكـم لو تـنـاهـت بـكـم الامـور و بـعـثـتـر القـبـور؟ (هـنـالك تـبـلوا كل نفس ما اسلفت (از خطبه ى 217).
21- استاد شهيد مرتضى مطهرى (عدل الهى - قم - صدرا، چاپ دوم ص 214).
22- اوليس لكم فى اثار الاولين مزدجر؟ و فى ابائكم الماضين تبصره و معتبر ان كنتم تعقلون ؟! اولم تروا الى الماضين منكم لا يرجعون ؟ و الى الخلف الباقين لا يبقون ؟ اولسـتـم تـرون اهـل الدنـيـا يـمـسـون و يـصـبـحـون عـلى احوال شتى : فميت يبكى و اخر يعزى و صريع مبتلى ،... (از خطبه ى 98).
23- فـلا تـنـافـسـوا فـى عـز الدنـيـا و فـخـرهـا و ال تـعـجـبـوا بزينتها و نعيمها و لا تجزعوا من ضرائها و بوسها، فان عزها و فخرها الى انـقـطـاع و ان زيـنـتـهـا و نـعـيـمـهـا الى زوال و ضـراءهـا و بـوسـهـا الى نـفـاد و كل مده فيها الى انتهاء و كل حى فيها الى فناء (از خطبه ى 98).
24- و الفرصه تمر مر الحاب (از خطبه ى 102).
25- رحـم الله امـرا تـفـكـر فـاعـتـبـر و اعـتبر فابصر، فكان ما هو كائن من الدنيا عن قـليـل لم يـكـن و كـان مـا هـو كـائن مـن الاخـره عـمـا قـليـل لم يزل و كل معدود منقض و كل متوقع ات و كل ات قريب دان (از خطبه ى 102).
26- و كـانـك عـن قـليـل قـد صـرت كـاحـدهم (از وصيت به امام حسن عليه السلام - شماره ى 31).
27- فـكـونـوا كـالسـابـقـيـن قـبـلكـم و المـاضـيـن امـامكم ، قوضوا من الدنيا تقويض الراحل و طووها طى المنازل (از خطبه ى 175).
28- و لا يـعـمـر مـعـمـر مـنـكـم يـومـا مـن عـمـره الا بـهـدم احـر مـن اجـله ... و قـد مـضـت اصول نحن فروعها، فما بقاء فرع بعد ذهاب اصله ؟! (از خطبه ى 145).
29- حق و باطل و لكل اهل (از خطبه ى 16).
30- و ان لكم فى القرون السالفه لعبره ! اين العمالفه و ابناء العمالفه ، اين الفـراعـنـه و ابـنـاء الفـراعنه ، اين اصحاب مدائن الرس الذين قتلوا النبيين و اطفاوا سنن المـرسـليـن و احـيـوا سـنـن الجبارين ، اين الذين ساروا بالجيوش و هزموا الالوف و عسكروا العساكر و مدنوا المدائن ؟! (از خطبه ى 181).
31- (مـا ضـر احـوانـنا الذين سفكت دماوهم بصفين ان لا يكونوا اليوم احياء و يسغون الغـصـص و بـشـربـون الرنق ؟! قد... و اله ... لقوا الله فوقاهم اجورهم و احلهم دار الامن بـعـد حـوفـهـم ، ايـن احـوانـى الذيـن ركـبوا الطريق و مضوا على الحق ، اين عمار و اين ابن التـيـهـان و اين ذو الشهادتين و اين نظرا وهم من احوانهم الذين تعاقدوا على المنيه و ابرد بروسهم الى الفجره ؟!...
الجـهـاد الجـهـاد عـبـاد الله ، الا و انـى مـعـسـكـر فـى يـومى هذا، فمن اراد الرواح الى الله فليحرج) (از خطبه ى 181).
32- الجـهـاد الجـهـاد عـباد الله ، الا و انى معسكر فى يومى هذا، فمن اراد الرراح الى الله فليحرج (از خطبه ى 181).
33- بـراى مـطـالعـه ى بـيـشـتـر پيرامون نقش ارزشها در علوم مى توان به كتب جامعه شـنـاسـى مـاكـس و بر نوشته ى ژولين فروند، ترجمه ى نيك گهر و نيز دانش و ارزش نوشته ى عبدالكريم سروش مراجعه كرد.
34- و تـدبـروا احـوال المـاضـيـن مـن المـومـنـيـن قـبـلكـم كـيـف كـانـوا فـى حـال التـمـحـيـص و البـلاء؟ الم يـكـونـوا اثـقـل الخـلائق اعـباء و اجهد العباد بلاء و اضيق اهـل الدنـيـا حـالا؟ اتـخـذتهم الفراعنه عبيدا، فساموهم سوء العذاب و جرعوهم المرار، فلم تبرح الحال بهم فى ذل الهلكه و فهر الغلبه : لا يجدون حيله فى امتناع و لا سبيلا الى دفـاع ، حـتـى اذا راى الله - سـبـحـانـه - جـد الصـبـر مـنـهـم عـلى الاذى فـى مـحـبـتـه و الاحـتـمـال للمـكـروه مـن خـوفـه ، جـعـل لهـم مـن مـضـايـق البلاء فرجا، فابدلهم العز مكان الذل و الامن مكان الخوف ، فصاروا ملوكا حكاما و ائمه اعلاما و قد بلغت الكرامه من الله لهم ، مـا لم تـذهـب الامـال اليـه بـهـم ، فـانـظـروا كـيـف كـانوا حيث كانت الاملاء مجتمعه و الاهواء مـوتـلفـه و القـلوب مـعـتـدله و الايدى مترادفه و السيوف متناصره و البصائر نافذه و العـزائم واحـده ؟! الم يـكـونـوا اربـابا فى افطار الارضين و ملوكا على رقاب العالمين ؟ فـانظروا الى ما صاروا اليه فى اخر امورهم حين وقعت الفرقه و تشتت الالفه و احتلفت الكلمه و الافئده و تشعبوا محتلفين و تفرقوا متحاربين ، قد خلع الله عنهم لباس كرامته و سـلبـهـم غـضـاره نـعـمـتـه و بقى قصص احبارهم فيكم عبره للمعتبرين منكم (از خطبه ى 234).
35- فـاعـتـبـروا بـحـال ولد اسـمـاعـيـل و بـنـى اسـحـاق و بـنـى اسـرائيـل - عـليـهـم السـلام - فـمـا اشـد اعـتـدال الاحـوال و اقـرب اشـتـبـاه الامـثـال ، تـامـلوا امـرهـم فـى حال تشتتهم و تفرقهم ، ليالى كانت الا كاسره و القياصره اربـابـا لهم يحتازونهم عن ريف الافاق و بحر العراق و خضره الدنيا الى منابت الشيح و مـهـا فـى الريـح و نـكـد المـعـاش ، فـتـركـوهـم غـاله مـسـاكـيـن اخـوان دبـر و ربـر، اذل الامـم دارا و اجـدبـهـم قـرارا، لا يـاوون الى جـنـاح دعـوه يـعـتـصـمـون بـهـا و لا الى ظـل الفـه يعتمدون على عنها، فالاحوال مضطربه و الايدى مختلفه و الكثره متفرقه ، فى بـلاء ازل و اطـبـاق جـهـل مـن بـنـات مـووده ، اصـنـام مـعبوده و ارحام مقطوعه و غارات مشنونه فـانـظـروا الى مـواقع نعم الله عليهم حين بعث اليهم رسولا، فعقد بملته طاعتهم و جمع عـلى دعـوتـه الفـتـهـم ، كـيـف نـشـرت النـعـمـه عـليـهـم جـنـاح كـرامـتـهـا و اسـالت لهـم جـداول نـعـيـمـها و التفت المله بهم فى عوائد بركتها، فاصبحوا فى نعمتها غرقين و فى خـضـره عـيـشـهـا فـكـهـيـن ، قـد تـربـعـت الامـور بـهـم فـى ظل سلطان قاهر و اوتهم الحال الى كنف عز غالب و تعطفت الامور عليهم فى ذرى ملك ثابت فـهـم حـكـام عـلى العـالمـين و ملوك فى اطراف الارضين : يملكون الامور على من كان يملكها عـليـهـم ،... و ان عـنـدكـم الامـثال من باس الله و قوارعه و ايامه و وقائعه ، فلا تستبطئوا وعيده جهلا باخذه و تهاونا ببطشه ... (از خطبه ى 234).
36- در باره ى احياء كنندگان سنت الهى مى فرمايد:
اوه على احوانى الذين قروا القرآن فاحكموه و تدبروا الفرض فاقاموه ، احيوا السنه ...
دردا و دريـغا بر برادران من كه قرآن را قرائت نموده آن را استوار دانستند و در آنچه واجب بود انديشه نموده و آن را بر پاى داشتند و سنت را زنده كردند... (از خطبه 181).
37- در هـمـيـن خطبه از گردنكشان و قاتلان انبياء كه خاموش كننده ى سنن مرسلين احيا كننده ى سنت جباران اند ياد مى فرمايد:
كـجـا هـسـتـنـد مـردم شـهـرهـاى رس كه پيامبران را كه كشتند و سنت هاى انبياء را خاموش نمودند و سنت هاى جباران اند ياد مى فرمايد:
كـجـا هـسـتـنـد مـردم شـهـرهـاى رس كه پيامبران را كه كشتند و سنت هاى انبياء را خاموش نمودند و سنت هاى جباران را احياء كردند....
38- قد قامت الفئه الباغيه فاين المحتسبون ؟ قد سنت لهم السنن و قدم لهم الخبر و لكل ضله عله و لكل ناكث شبهه (از كلام 148).
39- از خطبه ى 82 قبلا آمد.
40- الستم فى مساكن من كان قبلكم ...(از خطبه ى 110).
41- فاعتبروا بنزولكم منازل من كان قبلكم (از كلام 116).
42- رحـم الله امـرا تـفـكـر فـاعـتـبـر، و اعتبر فابصر، فكان ما هو كائن من الدنيا عن قليل لم يكن (از خطبه ى 102).
43- فـانـه اوعـظ للمـعـتـبـريـن مـن المـنـطـق البـليـغ و القول المسموع (از خطبه ى 149).
44- لكم فى لا قرون السالفه لعبره
45- فـاعـتبروا عبادالله و اذكروا تيك التى اباوكم و اخوانكم بها مرتهنون و عليها محاسبون (از خطبه ى 88).
46- فـتـذكـروا فـى الخـيـر و الشـر احـوالهـم ... فـالزمـوا كل امر لزمت العزه به شانهم ... و اجتنبوا كل امر كسر فقرتهم (از خطبه ى 234).
47- از خطبه ى 212 قبلا آمد.
48- و لقد كان فى رسول الله - صلى الله عليه و اله - كاف لك فى الاسوه ... و ان شئت ثنيت بموسى كليم الله صلى الله عليه ...
و انشئت ثلثت بداود صلى الله عليه ...
و ان شئت قلت فى عيسى ابن مريم عليه السلام ...
فـتـاس بـنـبيك الاطيب الاطهر- صلى الله عليه و آله - فان فيه اسوه لمن تاسى ... و لقد كان فى رسول الله - صلى الله عليه و آله - ما يدلك على مساوى الدنيا و عيوبها (از خطبه ى 159).
49- از خطبه ى 175 قبلا آمد.
50- انـظـروا اهـل بيت نبيكم فالزموا سمتهم و اتبعوا اثرهم ، فلن يحرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى ، فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلوا و لا تتاخروا عنهم فتهلكوا (از خطبه ى 96).
51- و الواجـب عليك ان تتذكر ما مضى لمن تقدمك من حكومه عادله ، او سنه فاضله ، او اثر عن نبينا- صلى الله عليه و اله - او فريضه فى كتاب الله ، فتقتدى بما شاهدت مما عـمـلنـا بـه فـيـهـا (از نـامـه بـه مـالك اشـتـر- نـامـه ى 53).
52- و لكـم عـليـنا العـمـل بكتاب الله تعالى و سيره رسول الله - صلى الله عليه و اله - و القيام بحقه و النعش لسنته (از خطبه ى 168).
53- ذمـتـى بـمـا اقـول رهـيـنـه و انابه رعيم ، ان من صرحت له العبر عما بين يديه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات (از خطبه ى 16).
54- و احـذروا مـا نـزل بـالامـم قـبـلكـم مـن المـثـلات بـسـوء الافعال و ذميم الاعمال ، فتذكروا فى الخير و الشر احوالهم و احذروا ان تكونوا امثالهم (از خطبه ى 234).
55- و سـيـهلك فى صنفان : محب مفرط يذهب به الحب الى غير الحق و مبغض مفرط يذهب به البغض الى غير الحق ، (از كلام 127).
56- انا كاب الدنيا بوجهها و قادرها بقدرها و ناظرها بعينها (از كلام 128).
57- و متى كنتم يا معاويه ساسه الرعيه و ولاه امر الامه ، بغير قدم سابق و لا شرف باسق ؟ و تعوذ بالله من لزوم سوابق الشقاء! و احذرك ان تكون متماديا فى غره الامنيه ، مختلف العلانيه و السريره (از نامه ى 10 به معاويه).
58- ثـم اعـلم ، يـا مـالك انـى قـد وجـهـتـك الى بـلاد قـد جـرت عـليـهـا دول قـبـلك مـن عـدل و جـور و ان النـاس يـنـظـرون مـن امـورك فـى مـثـل مـا كـنـت تـنـظـر فـيـه مـن امـور الولاه قـبـلك و يـقـولون فـيـك و يـقـولون فـيـك مـا كنت تقول فيهم و انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله لهم على السن عباده ، فليكن احب الذخائر اليك ذخيره العمل الصالح (از نامه به مالك اشتر- نامه 53).
59- ان هـذا الامـر يـكـن نـصره و لا خذلانه بكثره و لا بقله و هو دين الله الذى اظهره و جـنـده الذى اعـده و امـده ، حـتى بلغ ما بلغ و طلع حيثما طلع و نحن على موعود من الله و الله منجز وعده و ناصر جنده و مكان القيم بالامر مكان النظام من الحرز: يجمعه و يضمه ، فاذا انقطع النظام تفرق الحرز و ذهب ثم لم يجتمع بحذا فيره ابدا و العرب اليوم و ان كانوا قليلا فهم كثيرون بالاسلام ، عزيزون بالاجتماع ، فكن قطبا و استدر الرحى بالعرب و اصلهم دونك نار الحرب ، فانك ان شخصت من هذه الارض انتقضت عليك العرب من اطرافها و افطارها حتى يكون ما تدع وراءك من العورات اهم اليك مما بين يديك ، ان الاعاجم ان ينظروا اليك غدا يقولوا: هذا اصل العرب فاذا اقتطعتموه استرحتم ، فيكون ذالك اشد لكلبهم عليك و طـمـعـهـم فـيـك . فـامـا مـا ذكـرت مـن مـسـيـر القـوم الى قـتـال المسلمين فان الله سبحانه هو اكره لمسيرهم منك و هو اقدر على تغيير ما يكره و اما ما ذكـرت مـن عـددهـم فـانـا لم نـكـن نـقـاتـل فـيـمـا مـضـى بـالكـثـره و انـمـا كـنـا نقاتل بالنصر و المعونه (كلام 146).


۳