حيات القلوب امام شناسي جلد ۵

حيات القلوب  امام شناسي0%

حيات القلوب  امام شناسي نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 543

حيات القلوب  امام شناسي

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علامه مجلسى
گروه: صفحات: 543
مشاهدات: 47829
دانلود: 3268


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3 جلد 4 جلد 5
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 543 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 47829 / دانلود: 3268
اندازه اندازه اندازه
حيات القلوب  امام شناسي

حيات القلوب امام شناسي جلد 5

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بپرستد.(1)

و ثعلبى از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: طه اشاره است به طهارت اهل بيتعليه‌السلام از رجس كه شك و گناه است چنانچه در آيه تطهير فرموده است كه:( إِنَّمَا يُرِ‌يدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّ‌جْسَ ) (2) (3)

و محمد بن عباس ماهيار در تفسيرش از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: حق تعالى ما را به خود نمى گذارد، و اگر ما را به خود بگذارد ما نيز مثل ساير مردم خواهيم بود در گناه و خطا و ليكن خدا در حق ما فرموده است( ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ) (4) يعنى: دعا كنيد و بخوانيد مرا، مستجاب مى كنم دعاى شما را(5)

فايده - دانستى كه علماى اماميه رضوان الله عليهم اتفاق كرده اند بر عصمت ايشان از جميع گناهان، و در بسيارى از دعاها و ادعيه صحيفه كامله اعتراف به گناه از ائمهعليه‌السلام واقع شده، و در بعضى از احاديث نيز امرى چند كه موهم در صدور معصيت باشد وارد شده و آنها را به چند وجه تاويل مى توان كرد:

اول آنكه: ترك مستحب و فعل مكروه را گاه هست كه گناه و معصيت نامند بلكه ارتكاب بعضى از مباحات نظر به جلالت و رفعه شان آنها تعبير به گناه مى كنند به اعتبار پستى اين مرتبه نسبت به ساير احوال ايشان، چنانچه صاحب كشف الغمه گفته است كه: اكثر اوقات ايشان به ياد خدا و مراقبت الهى مصروف است و خاطر ايشان به ملا اعلى متعلق است. پس گاهى كه از آن مرتبه نزول مى كند و مشغول شوند به خوردن و آشاميدن و جماع كردن و ساير مباحات اينها را گناه مى نامند و استغفار از آن مى كنند،

____________________

1- كافى ١/١٧٤؛ اختصاص ٢٢؛ بصائر الدرجات ٣٧٣.

2- سوره احزاب ، ٣٣.

3- تاويل الآيات اظاهرة ١/٣٠٩؛ تفسير برهان ٣/٢٩. و هر دو مصدر از ثعلبى نقل نموده اند.

4- سوره غافر: ٦٠.

5- تاويل الآيات الظاهرة ٢/٥٣٢؛ بصائر الدرجات ٤٦٦.

۶۱

نمى بينى كه اگر غلامان بعضى از ارباب دنيا در حضور آقاى خود متوجه اين امور گردند محل ملامت است و از آن عذر خواهند طلبيد.(1)

دوم آنكه: هر گاه مرتكب بعضى امور گردند از معاشرت خلق و تكميل و هدايت ايشان كه از جانب حق تعالى مامور به آنها شده اند پس عود كنند به مقام قرب و وصال و مناجات حضرت ذوالجلال، چون اين مرتبه عظيمتر از آن است خود را مقصر مى يابند و استغفار و تضرع مى نمايند هر چند آن حالت نيز به امر پروردگار باشد، همچنانكه بلا تشبيه اگر يكى از پادشاهان بعضى از مقربان را كه پيوسته در مجلصس حضور بوده باشد به خدمتى از خدمات مامور گرداند و به سبب آن از مجلس حضور مهجور گردد بعد از وصول به مقام وصال، خود را به جرم و تقصير نسبت مى دهند به اعتبار حرمان از مجلس انس و محل قرب.

سوم آنكه: چون علوم و فضايل و عصمت ايشان از لطف و فضل جناب اقدس الهى است، و اگر اين نبود ممكن بود كه انواع معاصى از ايشان صدور يابد، پس چون نظر به اين حالت خود مى نمايند اقرار به فضل پروردگار و عجز و نقص خود به اين عبارات مى فرمايد، و حاصلش بر آن مى گردد كه اگر عصمت تو نبود گناه خواهم كرد و اگر توفيق، تو نبود خطاى بسيار از من صادر مى شد.

چهارم آنكه: چون مراتب معرفت غير متناهى است و انبياء و اوصياء و اولياء پيوسته در ترقى اند در حصول كمالات و صعود بر معارج ترقيات، در هر ساعتى از ساعات بلكه در هر آنى از آنات در درجه اى از مدارج عرفان و در مرتبه اى از مراتب ايقان بر مى آيند كه مرتبه سابقه را نسبت به اين مرتبه قاصرر مى شمارند، و عباداتى كه با آن حالت واقع شده خود را در آن عبادات مقصر مى دانند و از آنها استغفار مى نمايند، و شايد اشاره به اين معنى باشد اينكه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمودند كه: من در در هر روز هفتاد مرتبه استغفار مى كنم.(2)

____________________

1- كشف الغمه ٣/٤٧.

2- كافى ٢/٤٥٠ و ٥٠٥ اشاره به اين مطلب دارد.

۶۲

پنجم آنكه: چون ايشان معرفت را معبود را در مرتبه كمال دارند و نعمتهاى الهى را نسبت به خود تمام مى يابند، چندان كه سعى در طاعات و عبادات مى نمايند لايق آن جناب نمى دانند و طاعات خود را از اين جهت معصيت مى شمارند و از آنها استغفار مى نمايند.

و بغير وجه اول كه اكثر علما گفته اند ساير وجوه به خاطر اين قاصر رسيده و كسى كه از باده محبت قطره اى به كامش رسيده كمال اين وجوه را تصديق مى نمايد،( وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّـهُ لَهُ نُورً‌ا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ‌ ) (1)

و ابن بابويه در رساله عقايد گفته است كه: اعتقاد ما در انبياء و رسل و ائمهعليه‌السلام آن است كه ايشان معصوم و مطهرند از هر دنس و گناه و عيبى و آنكه گناه صغيره و كبيره از ايشان صادر نمى شود و معصيت خدا نمى كند در آنچه خدا امر كرده است ايشان را به آن، و مى كنند آنچه به آن مامور شده اند، و كسى كه نفى عصمت از ايشان نمايد در حالى از احوال ايشان پس نشاخته است ايشان را، و اعتقاد ما در ايشان آن است كه ايشان موصوفند به كمال و تماميت علم از اوايل ايشان تا اواخر احوال ايشان و در هيچ حالى از احوال موصوف به نقص و عصيان و جهل نيستند.(2)

____________________

1- سوره نور: ٤٠.

2- اعتقادات شيخ صدوق ٧٠.

۶۳

فصل سوم در بيان آنكه امامت به نص خدا ورسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد نه بيعت واختيار مردم، و آنكه واجب است بر هر امامكه نص كند بر امام بعد از خود و بعضى از دلايل اين مطلب درفصل اول مذكور شد

بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد است بر آنكه امام مى بايد كه از جانب خدا و رسول منصوص باشد؛ و عباسيه مى گويند كه: يا به نص مى بايد يا ميراث؛ و زيديه مى گويند: يا به نص است يا به دعوت بسوى خود؛ و كافه اهل سنت مى گويند: يا به نص است يا به اختيار و بيعت اهل حل و عقد. و دلالت عقليه بر حقيقت مذهب اماميه بسيار است:

دليل اول آنكه: معلوم شد كه امام مى بايد معصوم باشد، و عصمت امرى است مخفى كه بغير از خدا كسى نمى داند، پس مى بايد كه نص از جانب خدا باشد زيرا كه او عالم است به عصمت.

دليل دوم آن است كه: به حكم تتبع عادات بنى آدم و ملاحظه آثار طبايع خلق عالم عقلا را معلوم مى شود كه هرگاه ايشان را حاكمى زاجر و سلطانى قاهر نباشد كه ايشان را از ظلم و غضب و اتباع شهوات و ارتكاب منهيات باز دارد اكثر آدميان را داعيه غلبه بر بنى نوع خود به وجه ظلم و تعدى و دست درازى و غارت اموال و قتل نفوس بغير حق خواهد شد، و اين سبب انواع فساد و هرج و مرج انتظام عالم و خلل در سلسله بنى آدم مى شود؛ و يقين است كه حق تعالى به اين خصال راضى نيست چنانكه

۶۴

مى فرمايد( وَاللَّـهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ ) (1) پس بر حق تعالى واجب است كه دفع فساد نمايد، و اين به حكم عادت نمى شود الا به آنكه در هر زمانى حكومت و رياست بنى آدم به شخصى مفوض شود كه از جاده صلاح و طريق فلاح اصلا پا بيرون ننهد و به مقتضاى شريعت ضبط مصالح معاش و معاد كافه عباد نمايد، و چنين شخصى امام است، پس اگر حق تعالى در هر زمانى تعيين امام نكند هر آينه به فساد راضى خواهد بود، و فساد قبيح است و رضا به قبيح بر حق تعالى محال است.

دليل سوم آن است كه: به عقل و نقل به ثبوت پيوسته كه شفقت و رافت حق تعالى درباره عباد و هدايت ايشان به راه سداد و ارشاد به صلاح معاش و معاد بى غايت است چنانچه در چند موضع در قرآن فرموده است( وَاللَّـهُ رَ‌ءُوفٌ بِالْعِبَادِ ) (2) و دليل كمال رافت و نهايت شفقت حضرت عزت با كافه بندگان خود آنكه در اصلاح جزئيات اعمال و افعال، اهمال جايز نداشته، چناچه قاعده نوره كشيدن و شارب گرفتن و كيفيت داخل شدن بيت الخلا نداشته، چناچه قاعده نوره كشيدن و شارب گرفتن و كيفيت داخل شدن بيت الخلا و بيرون آمدن و استنجا به آب و سنگ كردن و آداب جماع نمودن و امثال آن از امور جزئيه را بالتمام و الكمال بر زبان رسول ذوالرافه و الافضال به تقصيل اعلام بندگان خود كرده چناچه بر كافه انام ظاهر و باهر گشته، و يقين است كه تعيين خليفه براى رسول كه بعد از او ضبط شريعت ونسق قواعد دين و ملت نمايد و از شر و فساد مخالفان و امثال آن مردم را محافظت نمايد به چندين مرتبه اهم است از جزئيات مذكوره، و چون حضرت بارى در آن امور جزئيه مساهله را جايز ندانشته چگونه در مثل اين امر خطير كه اعظم اركان دين است اهمال فرمايد؟ پس يقين است تعين خليفه كه حاكم بر جميع عباد باشد فرموده، و به حضرت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تعيين امام وحى فرستاده، و اجماع مسلمانان منعقد است بر اينكه بر غير حضرت امير المومنينعليه‌السلام نص نشده، پس بايد كه آن حضرت به نص تعيين شده باشد.

____________________

1- سوره بقره: ٢٠٥

2- سوره بقره: ٢٠٧؛ سوره آل عمران: ٣٠.

۶۵

دلیل چهارم آن است که: به اعتراف اهل سنّت عادت جناب اقدس الهی نسبت به همه انبیاء از آدم تا خاتم این بوده که تا خلیفه برای ایشان تعیین ننموده از دنیا رحلت نفرموده، و سنّت حضرت رسالت پناهی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در همه غزوات و سفرهای جزئی که آن حضرت را از مدینه مشرّفه سانح می‌شد بلکه مادام که در مقام شریف خود نیز مقیم می‌بود و در هر قریه از قرای اسلام که جمع قلیلی در آنجا ساکن بودند یا سریّه و لشکری به جائی مقرر می‌نمود تعیین رئیس و خلیفه را مهمل و به اختیار رعیت نمی‌گذاشت تا خود به امر حق تعالی امیر و حاکم تعیین نمی‌فرمود، پس در مثل این سفر بی‌انجام چون تمام اهل اسلام را در همه شرایع و احکام الی یوم القیام معطّل و به اختیار جمعی مهمل می‌گذاشت؟

دلیل پنجم آن است که: منصب امامت نظیر نبوت است زیرا که هر دو ریاستی عام است بر همه مکلّفین در جمیع امور دین و دنیا، و مردم را شناختن چنین شخصی که قابل چنین منصب بزرگ باشد میسّر نیست و با این همه رأیهای مختلف باطل بر تقدیری که اتفاق بر امری توانند نمود به قدر فهم و همّت و اغراض باطله ایشان خواهد بود نه موافق مصلحت کلی و حکمت الهی و حال آنکه بالضروره آراء متفرقه هر یک اختیار کسی کند که برای خود اصلح داند.

بلی، اتفاق بر این قسم امور به غلبه و قهر تواند شد، و این سلطنت سلاطین و ملوک جبابره است نه امامت ملت و امارت شریعت؛ ایضا هرگاه رعیت موافق مصلحت الهی اختیار امام توانند کرد اختیار نبی نیز می‌توانند نمود، و آن به اتفاق باطل است، و طرفه این است که اگر پادشاهی حاکم شهری را عزل کند و به عوض او کسی را نصب ننماید یا رئیس دهی از دهی بیرون رود و به جای خود کسی تعیین نکند که مباشر رتق و فتق امور رعیت شود بلکه به اختیار خودشان گذارد، هرآینه آن جماعت که قائل به وجوب نصب امام بر خدا و بر رسول نیستند آن پادشاه رئیس را نهایت مذمّت و توبیخ کنند و این امر قبیح را که از رئیس قریه مستحسن نشمارند و از خدا و رسول حسن دانند و گویند: پیغمبر خود را از دنیا برد و تعیین خلیفه نکرد بلکه نصب امام را به اختیار رعیت گذاشت.

دلیل ششم آن است که: بر تقدیری که امّت از همه غرضها و هوای نفس خود منزّه شوند

۶۶

و با اهتمام تمام متوجه اختیار امام گردند، چون همه جایز الخطایند تواند بود که اختیارشان خطا باشد و ترک مستحقّ امامت و اختیار نامستحق کرده باشند چنانکه در اختیار ملوک و سلاطین و سایر مردم واقع می‌شود که مدتی کسی را برای امری امین و معتمد و قابل می‌دانند و بعد از آن خلاف آن ظاهر می‌شود، و در حدیث حضرت صاحب الامرعليه‌السلام این دلیل به تفصیل مذکور خواهد شد.

دلیل هفتم: بر تقدیری که اختیار امّت تعلق به صواب هم گیرد بسی ظاهر است که عالم السرّ و الخفیات بندگان خود را بهتر می‌شناسد و می‌داند که هر کس برای چه کار مناسب است و این کار بر او البته آسانتر است، پس با وجود این خود ترک کردن و تفویض به دیگران نمودن که اگر دانند و توانند، در کمال اشکال خواهد بود و ترجیح مرجوح است و صدورش از قادر حکیم، قبیح و محال نیز هست.

دلیل هشتم آنکه: اگر امامت به اختیار امّت باشد دو احتمال دارد: (اول) آنکه اختیار ایشان خطا باشد، و چون حضرت عزت البته پیش از اختیار می‌دانست که ایشان خطا خواهند کرد پس با وجود علم و قدرت و حکمت و شفقت تفویض تمشیت دین و تربیت مسلمین به جمعی که البته خطا کنند و اختیار حاکم ظالم نمایند در غایت قباحت است، و از حکیم علیم صدورش محال؛ و اگر علم الهی تعلق گرفته که ایشان قابل امامت را اختیار خواهند کرد، شناختن چنین کسی و شناسانیدن او به رعیت و ایشان را ملجأ به طاعت او کردن(1) و دفع نزاعهای منازعان و دفع حسدهای حاسدان نمودن، کاری است در نهایت اشکال و بر جناب مقدس الهی در نهایت سهل است، پس چنین کاری به این دشواری را به دیگران گذاشتن و جمعی از ضعفا را بر چنین امری به این عظمت گماشتن در نهایت قباحت است و بر حکیم متعال با آنکه خود فرموده است( يُرِ‌يدُ اللَّـهُ بِكُمُ الْيُسْرَ‌ وَلَا يُرِ‌يدُ بِكُمُ الْعُسْرَ‌ ) (2) یعنی: (خدا آسانی شما را می‌خواهد و دشواری شما را نمی‌خواهد)

____________________

1- مُلجأ کردن: مجبور نمودن.

2- سوره بقره: 185.

۶۷

و باز فرموده است( وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَ‌جٍ ) (1) يعنى: خدا قرار نداده است بر شما در دين هيچ تنگى و دشوارى را و كدام از اين عظيمتر مى باشد؛ و اين دليل فى الحقيقه مركب است از دليل سابق.

و اما آيات: آيه اول آنكه حق تعالى مى فرمايد( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ) (2) يعنى: امروز تمام كردم از براى شما دين شما را و تمام كردم بر شما نعمت خود را و به اتفاق بعد از نبوت دين را به هيچ چيز آنقدر حاجت و مسلمانان را به هيچ نعمت آنقدر ضرورت نيست خبرى باقى نماند، پس با وجود اين همه احتياج دين و مسلمين هر دو بى امام ناتمام و بى نظام است؛ پس اگر حق تعالى تعيين امام ننموده و اقلا امت را به آن امر نفرموده و پيغمبر خود را از دنيا برده باشد لازم آيد كه دين و نعمت هر دو ناتمام باشند، و هر كه تجويز اين كند تكذيب قرآن و رسول خداوند رحمان نموده خواهد بود، و مكذب آنها كافر است.

قطع نظر از احاديث متواتره كه از طرق عامه و خاصه وارد شده است كه اين آيه كريمه بعد از نص بر حضرت امير المومنينعليه‌السلام نازل شد(3) و انشاء الله در محلش ايراد خواهم نمود.

آيه دوم آن است كه حق تعالى در بسيارى از آيات فرموده است كه: ما همه چيز را در قرآن بيان كرده ايم مثل قول حق تعالى( مَّا فَرَّ‌طْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ ) (4) ، و فرموده( وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ ) (5) ، و فرموده

____________________

1- سوره حج: ٧٨.

2- سوره مائده: ٣.

3- مجمع البيان ٢/١٥٩؛ شواهد التنزيل ١/٢٠٠؛ تاريخ بغداد ٨/٢٩٠؛ ترجمه الامام على من تاريخ ابن عساكر ٢/٧٥.

4- سوره انعام: ٣٨

5- سوره نحل: ٨٩.

۶۸

است( وَلَا رَ‌طْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ) (1) و امثال اينها از آيات، كه حاصل همه آن است كه: هيچ چيز نيست كه حكم آن را در كتاب بيان نكرده باشيم؛ پس هرگاه همه چيز را در كتاب بيان فرموده باشد حكم امامت و تعيين امام را كه اهم اشياء و اعظم احكام است البته بيان فرموده و ترك ننموده و به اختيار ديگران نگذاشته خواهد بود، و هركس خلاف اين گويد تكذيب قرآن كرده و كافر خواهد بود.

سوم از آيات آن است كه در بسيار جائى از قرآن فرموده است كه: همه امور در دست خداست و ديگرى را اختيارى نيست، مثل قول حق تعالى در وقتى كه منافقان مى گفتند كه: آيا ما را در امر اختيارى هست؟ حق تعالى فرمود( قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ‌ كُلَّهُ لِلَّـهِ ) (2) يعنى: بگو - اى محمد - به ايشان كه: تمام كار با خداست و شما را هيچ اختيارى نيست، و در جاى ديگر فرموده است (ليس لك من الامر شى ء)(3) يعنى: اختيار هيچ چيز با تو نيست، پس هرگاه اختيار هيچ كار با آن حضرت نباشد و امامت از آن جمله است پس ديگران سزاوارترند به آنكه بى اختيار باشند.

و اخبار از طريق اهل بيتعليه‌السلام وارد شده است كه اين آيه در باب نازل شده است چنانكه عياشى از جابر جعفى روايت كرده است كه گفت: در خدمت حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام اين آيه را خواندند كه (ليس لك من الامر شى ء) حضرت فرمود كه: بخدا سوگند كه براى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود اختيار چيزى و چيزى، و مراد از آيه آن نيست كه تو فهميده اى و ليكن تو را خبر مى دهم به سبب نزول آيه، بدرستى كه حق تعالى چون امر كرد پيغمبرش را كه اظهار كند ولايت و امامت علىعليه‌السلام را حضرت متفكر گرديد در باب عداوت قومش نسبت به امير المومنينعليه‌السلام چون ايشان را مى شناخت مى دانست كه چون حق تعالى آن حضرت را تفضيل داد ساير صحابه در جميع خصلتهاى او زيرا كه او اول كسى بود كه ايمان آورد به خدا و رسول، و پيش از همه نصرت و يارى خدا و رسول كرد، دشمنان خداو رسول را بيش از همه كشت و دشمنى با مخالفان خدا و رسول

____________________

1- سوره انعام: ٥٩.

2- سوره آل عمران: ١٥٤.

3- سوره آل عمران: ١28.

۶۹

زياده از همه كس كرد. و علمش از همه بيشتر بود و مناقبش آنقدر بود كه احصا نمى توان كرد؛ پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون فكر كرد در عداوت قومش نسبت به امير المومنينعليه‌السلام به سبب اين خصلتها و حسدى كه بر او مى بردند ترسيد كه ايشان اطاعت او نكنند در اين باب، پس خدا او را خبر داد كه او را در امر امامت و خلافت اختيارى نيست و اختيار با خداست و خدا على عع را وصى او نگردانيد است و بعد از آن حضرت او را صاحب اختيار امور امت ساخته، مراد از اين آيه اين است(1)

و باز به سند ديگر از جابر روايت كرده است كه از حضرت باقرعليه‌السلام سئوال كرد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: اى جابر! حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حريص بود بر آنكه خلافت بعد از او بر علىعليه‌السلام قرار گيرد، و علم الهى چنان بود كه مردم را از براى امتحان به حال خود بگذارد و جبر بر امرى نفرمايد و مى دانست كه ايشان غصب خلافت از آن حضرت خواهند كرد جبر گفت: پس مراد از اين آيه چيست؟ حضرت فرمود: مراد آن است كه: يا محمد! تو را هيچ اختيارى نيست در باب خلافت وامامت علىعليه‌السلام و غصب كنندگان خلافت او، من در قرآن فرستاده ام بر تو:( الم ﴿١﴾ أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَ‌كُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ ﴿٢﴾ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّـهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ ) (2) يعنى: آيا گمان مى كنند مردم كه ايشان را خواهند گذاشت به محض آنكه گفتند ايمان آورديم و ايشان را امتحان نخواهند كرد؟ و به تحقيق كه ما امتحان كرديم امتها را كه پيش از ايشان بودند پس البته خدايشان را امتحان مى كند تا معلوم شود كه كى راستگو در دعوى ايمان و كى دروغ گويد و منافق است(3) .

____________________

1- تفسير عياشى ١/١٩٧.

2- سوره عنكبوت: ١-٣

3- تفسير عياشى ١/١٩٧.

۷۰

آيه ديگر آن است كه خدا مى فرمايد( وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَـٰذَا الْقُرْ‌آنُ عَلَىٰ رَ‌جُلٍ مِّنَ الْقَرْ‌يَتَيْنِ عَظِيمٍ ﴿٣١﴾ أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَ‌حْمَتَ رَ‌بِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَ‌فَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَ‌جَاتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِ‌يًّا وَرَ‌حْمَتُ رَ‌بِّكَ خَيْرٌ‌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ ) (1) و خلاصه مضمونش آن است كه كفار قريش گفتند كه: چرا اين قرآن نازل نشد بر مردى از دو قريه - كه مكه و طايف است - كه عظيم باشد از جفت جاه و مال مانند وليد بن مغيره و عروه بن مسعود ثقفى؟ زيرا كه رسالت منصب عظيم و لايق نيست مگر به مرد عظيمى، و ندانسته ايند كه اين رتبه اى است روحانى و استدعاى عظمت نفس مى كند كه متحلى باشد به فضايل قدسيه نه حيازت زخارف دنيويه؛ پس حق تعالى فرمود كه: آيا ايشان مى خواهند كه قسمت كنند رحمت پروردگار تو را - كه پيغمبرى باشد - و به هر كس كه خواهند مى دهند؟ ما قسمت كرديم ميان ايشان معيشت ايشان را در زندگانى دنيا و بلند كرديم بعضى از ايشان را بر بالاى بعضى درجه هاى بسيار، و تفاوت قرار داديم در روزى ايشان براى آنكه بعضى از ايشان بعضى را به كار دارند در حوايج خود و ميان ايشان الفت بهم رسد و نظام عالم به آن منتظم گردد، و در آن قسمت بر ما اعتراضى وارد نمى آيد، و رحمت پروردگار تو كه پيغمبرى و توابع آن است بهتر است از آنچه ايشان جمع مى كنند از اموال و اسباب دنيا.

و حاصل اين آيه آن است كه نبوت بهتر و مرتبه او بزرگتر است از مال و معيشت دنيا، و ما قسمت آن را به اختيار ايشان نگذاشتيم بلكه خود تقسيم نموديم و براى هر كس آنچه خواستيم مقرر داشتيم، پس خود قسمت نبوت را با آن رفعت مكان و عظمت شان به اختيار ايشان گذاريم و خود نظر توجه از آن برداريم؟ و چون معلوم است كه مرتبه امامت نظير مرتبه نبوت است و بعد از نبوت هيچ نعمت و رحمتى جناب مقدس سبحانى را بر بندگان مثل امامت نيست، پس هر گاه تقسيم معيشت دنيا را كه ادناى نعمتها است و عطاى نبوت را نظير امامت است به اختيار بندگان نگذارد بلكه به اراده و اختيار خود مقرر

____________________

2- سوره زخرف: ٣١و ٣٢.

۷۱

دارد بالضره و نصب تعيين امام را كه فى الحقيقه نبوتى است به حسب معنى البته به اختيار امت نخواهد گذاشت.

و آيه ديگر آن است كه حق تعالى مى فرمايد( وَرَ‌بُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ‌ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَ‌ةُ سُبْحَانَ اللَّـهِ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِ‌كُونَ ) (1) يعنى: پروردگار تو مى آفريند هرچه را مى خواهد و اختيار مى كند براى هر امرى هر كه را مى خواهد، نيست ايشان را كه به خواهش خود اختيار كنند امرى را، و حضرت عزت مقدس و منزه است از آنكه ايشان به او نسبت مى دهند و خود و ديگران را در اختيار شريك او مى دانند و صاحب اختيار مى گردانند.

مفسران روايت كرده اند كه: اين آيه در وقتى نازل شد كه كفار قريش گفتند: لولا نزل هذا القران على رجل چنانچه پيش تفسير شد(2) ، و وجه استدلال به اين آيه در نهايت وضوح است و اخبار بسيار در تاويل آن وارد شده است كه مذكور خواهد شد.

و اما اخبار:

ابن شهر آشوب در مناقب از حضرت صادقعليه‌السلام در تفسير اين روايت كرده است وربك يخلق ما يشاء و يختار فرمود كه: محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيت او را اختيار كرده است. و ايضا از طرق عامه از انس بن مالك روايت كرده است(3) .

و سيد ابن طاووس نيز در طرائف از تفسير محمد بن مومن روايت كرده است از انس كه گفت: پرسيدم از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تفسير (و ربك يخلق ما يشاء)، گفت: خدا خلق كرد آدم از گل به هر نحوى كه خواست، پس گفت (و يختار) بدرستى كه برگزيد مرا و اهل بيت مرا بر جميع خلق و اختيار كرد ما را، پس مرا رسول گردانيد و على بن ابى طالب را وصى من گردانيد، پس گفت (ما كان لهم الخيره) يعنى: نگردانيدم از براى مردم كه اختيار كنند، وليكن من اختيار مى كنم هر كه را مى خواهم، پس من و اهل بيت من

____________________

1- سوره قصص: ٦٨.

2- تفسير تبيان ٨/١٧١؛ تفسير كشاف ٣/٤٢٧؛ تفسير فخر رازى ٢٥/٩.

3- مناقب ابن شهر آشوب ١/٣١٦.

۷۲

برگزيده و اختيار كرده خدائيم از خلق، پس گفت (سبحان الله) يعنى: منزه است خداى از آنچه شريك مى گردانند با خدا كفار مكه، پس گفت (وربك) پروردگار تو اى محمد (يعلم ما تكن صدورهم) مى داند آنچه را پنهان مى كند سينه هاى ايشان، حضرت فرمود: يعنى بعضى منافقان نسبت به تو و اهل بيت تو،( وَمَا يُعْلِنُونَ ) (1) يعنى آنچه آشكارا مى كنند به زبانهاى خود از دوستى تو و اهل بيت تو(2)

و حميرى در قرب الاسناد به سند صحيح از امام رضاعليه‌السلام روايت كرده است كه: واجب است بر امام در وقتى كه خوف وفات داشته باشد آنكه حجت بر مردمان تمام كند در باب امام بعد از خود به حجت معروف ظاهرى، حق تعالى مى فرمايد در كتابش( وَمَا كَانَ اللَّـهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ ) (3) يعنى: حكم نمى كند خدا به گمراهى گروهى بعد از آنكه ايشان را هدايت كرده باشد تا آنكه بيان كند از براى ايشان آنچه بپرهيزند از آن پس راوى پرسيد كه: امام وصيت مى كند به امام بعد از خود هر كس را كه خواهد تعيين مى كند؟ فرمود: وصيت را به امر خدا مى كند به هر كه خدا تعيين نمايد(4)

و در بصائر الدرجات نيز اين روايت به سند معتبر منقول است(5)

و شيخ طبرسى در احتجاج و ديگران روايت كرده اند كه: سعد بن عبدالله به خدمت حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام رفت كه از مساله اى چند سئوال كند، ديد كودكى در كنار آن حضرت نشسته، چون مسائل خود را پرسيد حضرت به آن كودك اشاره كرد و فرمود: از مولاى خود سئوال كن - يعنى حضرت صاحب الامرعليه‌السلام - پس از جمله مسائلى كه

____________________

1- سوره قصص: ٦٩.

2- طرائف ٩٧.

3- سوره توبه: ١١٥.

4 قرب الاسناد ٣٥٢ و ٣٧٧.

5- بصائر الدرجات ٤٧٢، با تفاوتهايى. ولى از بحار الانوار ٢٣/٦٨ معلوم مى شود كه مراد علامه مجلسى همين روايت است.

۷۳

سئوال كرد اين بود كه: اى مولاى من! مرا خبر ده كه چه علت دارد كه امت اختيار امام از براى خود نمى توانند كرد؟

حضرت فرمود: امامى؟ مصلح احوال ايشان باشد يا مفسد؟

گفت: امامى كه مصلح باشد.

حضرت فرمود: آيا جايز است كه اختيار ايشان بر مفسدى واقع شود و ايشان گمان كنند كه او مصلح است براى آنكه كسى اطلاع بر ضمير ديگرى ندارد كه اراده صلاح دارد يا اراده فساد؟

گفت: بلى.

حضرت فرمود: به همين علت نمى توانند اختيار امام كرد، و اين مطلب را تقويت مى كنم از براى تو به برهانى كه قبول كند عقل تو.

گفت بلى.

حضرت فرمود: خبر ده مرا از رسولانى كه حق تعالى برگزيده است ايشان را و كتابها براى فرستاده است و ايشان را تقويت به وحى و عصمت نموده زيرا كه ايشان راهنماى امتهايند، از جمله ايشان حضرت موسى و حضرت عيسىعليه‌السلام اند، آيا جايز است با وفور عقل و كمال و علم ايشان هرگاه قصد كنند كه جمعى را اختيار نمايند اختيار ايشان بر منافقى واقع شود و گمان كنند كه مومن است؟

گفت: نه.

حضرت فرمود: حضرت موسىعليه‌السلام كليم خدا با وفور عقلش و كمال و علمش و نازل شدن وحى بر او اختيار كرد از اعيان قوم و وجوه لشكر خود از براى ميقات پروردگار خود هفتاد مرد را از جماعتى كه شكى در ايمان و اخلاص ايشان نداشت، پس معلوم شد كه آنها منافق بودند چناچه خدا فرموده است( وَاخْتَارَ‌ مُوسَىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَ‌جُلًا لِّمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّ‌جْفَةُ ) (1) تا آخر آيات كه تفسير آنها در مجلد اول گذشت.

____________________

1- سوره اعراف: ١٥٥.

۷۴

پس حضرت فرمود كه: چون يافتم اختيار آن كسى را كه خدا زا براى پيغمبرى برگزيده است بر فاسدترين مردم افتاد و او گمان مى كرد كه ايشان صالح ترين مردمند، دانستيم كه اختيار نمى تواند كرد كسى كه نداند چيزهائى كه در سينه هاى مردم پنهان و در ضماير خلق مستور است، و كسى اختيار مى تواند كرد كه رازهاى پنهان مردم نزد او هويدا است، و هرگاه پيغمبران اختيار اصلح نتوانند نمود مهاجرين و انصار چگونه اختيار امام توانند كرد(1) ؟

و تمام حديث در ابواب احوال صاحب الامرعليه‌السلام بيان خواهد شد انشاء الله.

و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: حق تعالى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را صد و بيست مرتبه به آسمان برد، و در هر مرتبه وصيت كرد به سوى آن حضرت در باب ولايت جناب على بن ابى طالبعليه‌السلام و امامان بعد از او زياده از آنچه وصيت كرد در باب فرايض ديگر.(2)

و در قرب الاسناد از حضرت موسىعليه‌السلام روايت كرده است كه: حق تعالى در هيچ امرى بر بندگان تاكيد نموده است، و مردم در هيچ امر آنقدر انكار نكرده اند كه در امامت كردند.(3)

و ابن بابويه و كلينى و ديگران به سندهاى معتبر روايت كرده اند كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه چگونه امامت در فرزندان حضرت امام حسينعليه‌السلام قرار يافت نه در فرزندان امام حسنعليه‌السلام و حال آنكه هر دو فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرزند او و بهترين جوانان اهل بهشت بودند؟

حضرت فرمود كه: موسى و هارونعليه‌السلام هر دو پيغمبر مرسل بودند و برادر، حق تعالى پيغمبرى را در صلب هارون قرار داد نه در صلب موسى، و كسى را روا نبود كه بگويد چرا خدا چنين كرد؛ و بدرستى كه امامت، خلافت خداست و كسى رانيست كه بگويد چرا

____________________

1- احتجاج ٢/٥٣٠؛ كمال الدين ٤٩٥.

2- خصال ٦٠٠؛ بصائر الدرجات ٧٩.

3- قرب الاسناد ٣٠٠.

۷۵

امامت را در صلب حسينعليه‌السلام قرار نداده اند نه در صلب حسنعليه‌السلام ، زيرا كه حق تعالى حكيم است در افعالش و سئوال كده نمى شود از آنچه او مى كند و ديگران سئوال كرده مى شوند(1) و كلينى و ابن بابويه و صفار و ديگران زياده ار بيست سند معتبر روايت از حضرت صادقعليه‌السلام كرده اند فرمود كه: شما گمان مى كنيد كه اختيار امامت با ماست به هر كه مى خواهيم، مى دهيم؟ والله امامت عهدى است از جانب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسوى يك يك بخصوص تا آخر ائمهعليه‌السلام (2)

و به سندهاى معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده اند كه: هيچ امامى از ما از دنيا نمى رود مگر آنكه خدا او را اعلام مى كند را وصى خود مى گرداند.

و به روايت ديگر: امام مى داند امام بعد از خود را و به او وصيت مى كند.

و به روايت ديگر: امام از دنيا نمى رود تا مى داند كه كى بعد از او امام است.(3)

و ابن شهر آشوب در مناقب از محمد بن جرير طبرى روايت كرده است كه: در وقتى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود را عرض مى كرد بر قبايل عرب و از اشان بيعت مى خواست، بسوى قبيله بنى كلاب آمد و از ايشان اسلام و بيعت طلبيد، ايشان گفتند كه: ما بيعت مى كنيم بشرط آنكه امر خلافت را بعد از خود به ما بگذارى، حضرت فرمود كه: اين امر بدست خداست، اگر خواهد در شما قرار مى دهد و اگر خواهد در غير شما، ايشان كه اين را شنيدند بيعت نكردند و گفتند: ما بيائيم و از براى تو شمشير بزنيم و تو ديگرى را بر ما حاكم نمائى(4) ؟

و ايضا روايت كرده است كه: ابوالحسن رفا از يكى از علماى اهل سنت پرسيد: وقتى كه پيغمبر از مدينه بيرون رفت آيا كسى را در مدينه خليفه كرد؟

گفت: بلى، على را خليفه كرد.

____________________

1- خصال ٤٦٦؛ كافى ١/٢٨٥ نزديك به اين مضمون ؛ مجمع البيان ١/٢٠٠.

2-- كافى ١/٢٧٨؛ كمال الدين ٢٢٢؛ بصائر الدرجات ٤٧٠ - ٤٧٣.

3- كالفى ١/٢٧٧؛ بصائر الدرجات ٤٧٤.

4- مناقب ابن شهر آشوب ١/٣١٧.

۷۶

گفت: چرا به اهل ايمان نگفت كه شما كسى را در ميان خود اختيار كنيد كه شما اجتماع در ضلالت نمى كنيد؟

سنى گفت: از مخالفت يكديگر و حدوث فتنه ترسيد.

ابوالحسن گفت: اگر فسادى ميان ايشان بهم مى رسيد بعد از برگشتن به اصلاح مى آورد.

سنى گفت: اين روش محكمتر و از حدوث فتنه دور بود.

ابوالحسن گفت: حالت فوت اعظم و احتياج مردم به خليفه بيشتر بود از حالت سفر، پس چگونه در حالت موت نترسيد از اختلاف امت و فتنه، و در حالت سفر كه تداركش بزودى ممكن بود ترسيد؟ سنى ساكت شد و جواب نتوانست گفت.(1)

____________________

1- مناقب ابن شهر آشوب ١/٣١٨.

۷۷

فصل چهارم در بيان وجوب معرفت امام است، و آنكه مردم معذور نيستند در ترك ولايت امامحق، و آنكه هركه بميرد و امام خود را نشناسد مرده خواهدبود با كفر و نفاق

بدان كه نزد شيعه اقرار به امام از اصول دين است و به ترك آن در احكام آخرت با كفار شريك است، و در اكثر احكام دنيوى به روش مسلمانان با ايشان سلوك مى كنند مگر آنها كه اظهار عداوت اهل بيتعليه‌السلام كنند مانند خوارج كه ايشان در احكام دنيوى نيز حكم كفار دارند، و از بعضى روايات ظاهر مى شوند كه در زمان عدم استيلاى امام حق از براى شفقت بر شيعه حكم اسلام بر ايشان ظاهرا جارى كرده اند كه كار بر شيعه در معاشرت ايشان دشوار نشود و بعد از ظهور دولت حق و قيام قائمعليه‌السلام حكم كفار صرف بر ايشان جارى مى شود، و اكثر علماى شيعه را اعتقاد اين است كه بغير از مستضعفين ايشان در جهنم مخلد خواهند بود مثل ساير كفار، و نادرى از علماى شيعه قائل شده اند كه بعد از مكث طويل در عذاب الهى اميد نجات در باب ايشان هست، و مستضعف آن است كه به اعتبار ضعف عقل تمييز ميان حق و باطل در باب ايشان هست، و مستضعف آن است كه اعتبار ضعف عقل تمييز حق و بباطل نتواند كرد، يا آنكه دليل حقيقت مذهب حق با عدم تصير بر او تمام شده باشد مانند كسانى كه در ميان حرم پادشاهان سنى برآمده باشند و اختلاف مذاهب را نشنيده باشند يا اگر شنيده باشند كسى را نيابند كه حقيقت مذهب اماميه را بر ايشان اثبات كند، ايشان را اميد نجات در آخرت هست، و حق اين است كه غير از مستضعفين را اميد نجات نيست و در عذاب الهى مخلد خواهند بود.

۷۸

و خاصه و عامه به طريق متواتر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه: من مات و من يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه(1) يعنى: هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرده خواهد بود به روش مرده اهل جاهليت پيش از مبعوث شدن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه بر كفر و جهل به اصول و فروع دين مى ميرند.

و آنكه بعضى از متكلفين اهل سنت گفته اند كه مراد از امام زمان، قرآن(2) است، هر عاقلى مى داند كه تعبير از كتاب به امام زمان مجاز و ظاهر است. و ايضا اضافه زمانه ظاهر است در آنكه در هر زمانى امامى دارد و قرآن مشترك است ميان جميع زمانها، و اينكه مراد، حضرت رسول باشد به وجه ثانى مندفع است. و ايضا امام گذشته را امام زمان نمى گويند پس معلوم شد كه در هر زمانى امامى بايد كه مردم او رابشناسند، و به اتفاق بغير اماميه كسى قائل نيست به آنكه در هر عصرى امامى هست و هيچ عصر خالى از امام نمى باشد.

و برقى در محاسن به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده كه: هر كه بميرد و امام خود را نشناسد، به مردن جاهليت مرده است، پس شما را باد اطاعت امام خود، بتحقيق ديديد اصحاب اميرالمومنينعليه‌السلام را كه متابعت نكردند به كجا منتهى شد امر ايشان و شما پيروى كنيد كسى را كه مردم معذور نيستند به جهالت و نشناختن او، در شان ماست كرايم قرآن - يعنى هر آيه كه دلالت بر فضيلتى مى كند - و ما گروهيم كه خداوند عالم اطاعت او را واجب گردانيده است و زمينهاى انفال از ماست و برگزيده غنيمت از ماست.(3)

و ايضا به سند معتبر از حضرت امام صادقعليه‌السلام روايت كرده است كه: زمين صلاحيت ندارد مگر به امام، و هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد مى ميرد و مردن جاهليت، و محتاجترين احوال هر يك از شما به معرفت امام در وقتى است كه جانش به اينجا برسد - و به دست

____________________

1- كمال الدين ٤٠٩؛ كفاية الاثر ٢٩٢؛ احقاق الحق ١٣/٨٦؛ ينابيع المودة ٣/٤٥٦.

2- تفسير طبرى ٨/١١٢، تفسير كشف الاسرار ٢/٥٦٢؛ تفسير فخر رازى ٢١/١٧.

3- محاسن ١/٢٥١.

۷۹

اشاره كرد به سينه مبارك خود و فرمود: - در آن وقت خواهد گفت: بر امر نيكى و مذهب خوبى بوده ام، و آن وقت است كه احوال آخرت بر او ظاهر مى شود و حال خود را خوب مشاهده مى نمايد.(1)

و به سند حسن از حسين ابن ابى العلا منقول است كه گفت: از حضرت صاقعليه‌السلام پرسيدم از معنى قول رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه: هر كه بميرد و او را امامى نباشد به مرگ جاهليت مرده است؟ حضرت فرمود: بلى، اگر مردم متابعت على بن الحسينعليه‌السلام مى كردند و ترك مى نمودند عبدالملك بن مروانن را هدايت مى يافتند.

پس گفتم: كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ كفر مى ميرد؟

فرمود كه: نه، به مرگ ضلالت مى ميرد.(2)

مترجم گويد كه: مى تواند بود كه مراد از اين حديث آن باشد كه در دنيا حكم كفر بر ايشان جارى نمى شود يا مراد مستضعفين باشد چنانچه در احاديث معتبره ديگر از آن حضرت منقول است كه: يعنى مردن كفر و ضلالت و(3) نفاق. و ايضا در محاسن و غير آن به سندهاى معتبر روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام كه: هر كه بميرد و امام نداشته باشد پس مردنش مردن جاهليت است و معذور نيستند مردم تا امام خود را بشناسند، و هر كه بميرد و امام خود را بشناسد ضرر نمى كند او را كه ظاهر شدن امام پيش افتد يا پس، و هر كه بميرد و امام خود را بشناسد چنان است كه با حضرت قائمعليه‌السلام باشد و در زير خيمه او.(4)

و در اكمال الدين به سند معتبر روايت كرده است كه از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيدند كه: هر كه بميرد و امام خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است؟

____________________

1- محاسن ١/٢٥٢؛ كافى ٢/٢١.

2- محاسن ١/٢٥٥.

3- محاسن ١/٢٥٣؛ كافى ١/٣٧٧.

4- محاسن ١/٢٥٤؛ كافى ١/٣٧١.

۸۰