اى اباذر اين گونه باش

اى اباذر اين گونه باش28%

اى اباذر اين گونه باش نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

اى اباذر اين گونه باش
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6599 / دانلود: 1943
اندازه اندازه اندازه
اى اباذر اين گونه باش

اى اباذر اين گونه باش

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است

اى اباذر اين گونه باش

نويسنده : آيت الله العظمى سيد صادق شيرازى

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله رب العالمين وصلّى الله على محمد وآله الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم أجمعين

مقدمه ناشر

كتابى كه پيش رو داريد متن بخشى از سلسله درس هاى اخلاق حضرت آية الله العظمى سيد صادق حسينى شيرازى دام ظله است كه به شرح فرازهايى از وصيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوذر غفارى پرداخته و طى چهارده جلسه بيان شده است.

ضمناً پاورقى هايى نيز توسط تدوين گر محترم به كتاب افزوده شده كه در توضيح مطالب راهگشاست و با نام (ويراستار) از ديگر پاورقى ها مشخص شده است.

در پايان از تمام دوستان و عزيزانى كه در به سامان شدن اين اثر نقشى داشتند سپاسگزارى مى نماييم.

ناشر

وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوذر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در طول حيات پر بركت خود، پندهايى به عده اى از اصحاب و يارانشان داده اند كه هر كدام دنيايى از حكمت و موعظه حسنه است. يكى از اين مواعظ، سفارشات آن حضرت به جناب ابوذر غفارىرضي‌الله‌عنه است. كه در قالب آن، مضامين اخلاقى بسيار پربار و عالى و انسان سازى بيان شده است. اين سفارشات نه تنها از جهت محتوا در سطح بالايى قرار دارد، كه خود دليلى بر صدور آن، از مقام عصمت و رسالت مى باشد، بلكه از حيث سند نيز معتبر است و علماى بزرگى آن را نقل كرده اند، از جمله:

مرحوم طبرسى(١) در مكارم الاخلاق(٢) ، با وجود اين كه مطالب مكارم الاخلاق غالباً مرسل و با حذف سند ذكر شده است، اين وصيت نامه را با چند سند نقل فرموده است.

ورّام بن ابى فراس(٣) ، در مجموعه ورّام(٤) اين وصيت را نقل كرده است. وى نزد فقها ثقه و اقوال و اعمالش معتبر است، تا جايى كه اعاظمى از شيعه قول و فعل او را حجّت دانسته اند و حتى اگر روايتى از جانب معصومينعليهم‌السلام نمى يافتند كه مؤيد عملى باشد، بر اساس قول و فعل او فتوا مى دادند.

به عنوان مثال در ميان مؤمنان رسم بر اين است كه اگر كسى از دنيا برود، در دهانش عقيق مى گذارند. امـّا در كـتـب روايـى، روايـتـى در اين باره نيامده است و صاحب حدائق(٥) و صاحب مستدرك(٦) نيز ذكرى از اين مسئله نياورده اند، با اين حال صاحب جواهر(٧) در جواهر الكلام و صاحب عروه در عروة الوثقى اين مسئله را به عنوان يك مستحب ذكر كرده اند. مى دانيم در صورتى استحباب يك عمل ثابت مى گردد كه از طرف امام معصوم قول يا فعل و يا تقريرى صادر شود كه نشانگر استحباب آن باشد، اما در مورد اين مسئله تنها مدركى كه ذكر شده اين است كه سيدبن طاووس(٨) مى فرمايد: «جدّ ما ورّام بن ابى فراس حمدانى قبل از وفاتش وصيت كرده بود كه وقتى از دنيا مى رود، زير زبانش عقيق بگذارند، از آن جايى كه ابن ابى فراس كار بى دليل نمى كرده، پس بايد اين مسئله مدركى داشته باشد كه او چنين وصيتى كرده است». فقهاى بزرگى كه بعد از ابن ابى فراس آمده اند استحباب اين كار را پذيرفته اند و بدون آن كه بگويند ما مدركى بر استحباب اين عمل پيدا نكرديم، آن را در كتاب هاى خود ذكر كرده اند، چرا كه همين نقل ورّام را، در حكم مدرك معتبر دانسته اند.

محقق حلى(٩) با آن دقت و جلالت در كتاب المعتبر به قسمت هايى از اين وصيت اشاره و استدلال كرده و آن را به پيامبر نسبت داده و از آن به عنوان وصية النبى ياد كرده است.

علامه حلى(١٠) در جاهاى متعدد و كتاب هاى مختلف خود اين وصيت را ذكر كرده است.

كاشف اللثام(١١) در كتاب كشف اللثام قسمت هايى از اين وصيت را نقل و آن را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت داده است.

محقق گرانمايه حاج آقا رضا همدانى(١٢) در بعضى آثار خود، پس از ذكر اين وصيت نامه آن را به پيامبر نسبت داده است.

علامه مجلسى در عين الحيات آورده است: «اين وصيت از جمله اخبار مشهوره است»(١٣)

همچنين مضامين اين وصيت در روايات بسيار وارد شده است و قسمت هاى مختلفى از اين روايت، زير عنوان «يا اباذر»، در اخبار و احاديث آمده است. به هرحال اين وصيت نامه در بحار الانوار(١٤) ، با اَسناد آن نقل شده است.

ابوالاسود دوئلى مى گويد:

قدمت الربذة فدخلت على أبى ذر، جندب بن جُنادةرضي‌الله‌عنه ، فحدّثنى أبوذر قال:

دخلت ذات يوم فى صدر نهاره على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى مسجده فلم أر فى المسجد أحداً من النّاس إلاّ رسول الله و على إلى جانبه جالس، فاغتنمت خلوة المسجد فقلت يا رسول الله، بأبى أنت و أمّى، أوصنى بوصيّة ينفعنى الله به، فقال نعم وأكرم بك يا أباذر، اِنّك منّا أهل البيت و إنّى موصيك بوصيّة فاحفظها فإنّها جامعة لطرق الخير وسُبُله، فإنّك إن حفظتها كان لك بها كفلان.

به ربذه درآمدم و بر جندب بن جناده (ابوذر) وارد شدم. ابوذر [سخن آغاز كرد و ضمن آن] گفت:

روزى (اوائل روز) در مسجد خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيدم، كسى جز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرمؤمنان علىعليه‌السلام در مسجد نبود. از خلوت استفاده كردم و گفتم: اى رسول خدا، پدر و مادرم فدايت باد، مرا وصيتى كن تا [بدان وسيله] خدا مرا از آن بهره مند سازد.

فرمود: بلى اى ابوذر [وصيت مى كنم تو را] و چه بسيار گرامى و پسنديده اى نزد من، تو از ما اهل بيت هستى و تو را سفارشى مى كنم، آن را حفظ كن كه تمام راه هاى خير در آن است كه اگر آن را حفظ كنى پاداشى دو چندان دارى.

بسيار كم اتفاق مى افتاده كه پيامبر خدا در مدينه تنها باشد، چون علاوه بر كارهاى حكومتى، مردم براى حل مشكلات مادى و معنوى خود به ايشان رجوع مى كردند. چه بسا شخصى براى حل نزاع خانوادگى و يا كسى براى تعبير خوابى كه ديده، خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رسيد. پيامبر اكرم نيز با گشاده رويى، به حرف هاى آنان گوش مى داد و مشكلات آنان را بر طرف مى نمود. از اين رو شايد براى جناب ابوذر، فقط يك مرتبه در عمرش چنين فرصت با ارزشى پيش آمده باشد. در روايات آمده كه اگر عالمى را ديديد، از او احكام دين را بپرسيد و اين عمل بسيار ثواب دارد. مؤمنان بايد سعى كنند كه اگر عالمى را جايى ديدند از او استفاده علمى بكنند و عمر خود را با بيان مطالب بيهوده تلف نكنند.

مقام ابوذر

جناب ابوذر مردى زيرك و دانا بود و نزد پيامبر و اهل بيتعليهم‌السلام بسيار مورد احترام بود. طبق نظر علامه مجلسى در عين الحيات(١٥) آنچه از اخبار و روايات استفاده مى شود آنست كه پس از مقام عصمت و معصومينعليهم‌السلام و فرزندان با فضيلت آن بزرگواران همچون حضرت زينب كبراعليها‌السلام و حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام ، از بين اصحاب و اطرافيان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جناب سلمان، جناب ابوذر و جناب مقداد از ديگران برتر بوده و داراى مقام و منزلت بالايى هستند.

عظمت و بزرگى مقام ابوذر را بايد از جملات ابتداى اين وصيت شناخت آنجا كه پيامبر مى فرمايد:

اكرم بك(١٦) يا أباذر إنَّك منّا(١٧) أهل البيت؛ اى ابوذر، تو از ما اهل بيت هستى به تو سفارشى مى كنم، آن را حفظ كن.

سپس حضرت وصيت خود را با خطاب يا اباذر يا اباذر ...آغاز مى كند، در كل وصيت بيش از يكصد و پنجاه بار نام اباذر را تكرار مى فرمايد(١٨) كه اين حاكى از علاقه بسيار پيامبر به ابوذر غفارى است.

حالات اين صحابى بزرگوار شنيدنى و در عين حال الگو است. اما به راستى چگونه اباذر به اين مقام دست يافت؟ آيا جز اين بود كه اباذر در گفتار و رفتار از پيامبر تبعيت مى كرد. البته اين كارِ بسيار مشكل و سختى است؛ چرا كه انسان بايد آنقدر قوى باشد كه با شيطان درون و بيرون مبارزه كند و پيروز شود. اگر كسى بخواهد به همين وصيت پيامبر به اندازه فهم و توان خويش عمل نمايد، حتى به يك فراز آن، شيطان كار خود را آغاز مى كند و شهوات دست و پاى انسان را مى بندد. اين مؤمن است كه بايد آهسته آهسته اين مواعظ را در نفس خويش پياده نمايد و در برابر شيطان مقاومت نمايد. و البته اين كار شدنى است.

تنها مقام عصمت است كه دست يافتنى نيست و به عده خاصى اختصاص دارد، از اين مقام پايين تر به شخص خاصى اختصاص ندارد و توسط حق جلَّ و عَلا احتكار هم نشده است. ابوذر فقط اين امتياز را داشت كه هر وقت مى خواست مى توانست پيامبر و امام خويش را ملاقات كند، ولى انسان هاى اين برهه از زمان چنين امكانى را ندارند، اما اين دليل نمى شود كه نتوانند مانند ابوذر باشند. به يقين اگر كسى بخواهد، مى تواند به مقام ابوذر برسد، چون گناهى بزرگتر از شرك وجود ندارد، و ابوذر بخشى از عمرش را در حال شرك سپرى كرده بود، اما تصميم گرفت ابوذر بشود و شد. مگر ورّام بن ابى فراس و يا پدر شيخ صدوق (ابوالحسن على بن بابويه) (١٩) چه عمل خاصّى را انجام مى دادند كه اين چنين فتوايشان بعنوان سند تلقى مى شود؟ اينها فقط به دستورات ولى نعمت هاى خود عمل مى كردند. انسان اگر تصميم گرفت عمل كند به دنبال آن خدا هم توفيق مى دهد و قدرت خدا از قدرت شهوات و شيطان بالاتر است. اگر انسان به خدا اعتماد كند و به راستى تصميم خود را دنبال نمايد، خداى مهربان نمى گذارد شيطان و نفس اَمّاره بر او غلبه كند. خداوند وعده كرده كه توفيق مى دهد و اين وعده را عملى خواهد كرد. خداوند دنيا را دار امتحان قرار داده و به انسان ها نيز اختيار عطا فرموده است تا مشخص شود چه كاره هستند. آنهايى كه موفق شده اند تصميم گرفته اند و پاى تصميم خود ايستادگى كرده اند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ابتداى اين وصيت به ابوذر مى فرمايد:

أنّى موصيك بوصيّة فاحفظها؛ به تو سفارشى مى كنم، آن را حفظ كن.

مسلم است حفظ كردن اين وصيت با عمل به آن ممكن است. نوشتن و به خاطر سپردن، تنها مقدمه عمل كردن است.

«إنّها جامعة لطرق الخير وسُبُله؛ اين وصيت، جامع طرق خير و سُبل است.» در لغت، طرق يعنى راه ها و سُبل يعنى راه هاى واضح و روشن.

«فإنّك إن حفظتها كان لك بها كفلان» كفل، يعنى ضِعف، كفلان به معناى ضِعفان، يعنى اگر به اين وصيت عمل كنى، خدا دو برابر به تو اجر و پاداش مى دهد.

چگونه خدا را عبادت كنيم

يا أباذر، أعبدالله كأنّك تراه، فإن كنت لاتراه، فإنّه يراك، واعلم إنّ اوّل عبادة الله المعرفة به، فهو الأوّل قبل كلّ شيء فلاشيء قبله، والفرد فلا ثانى له، والباقى لا إلى غاية، فاطر السّماوات والأرض وما فيهما وما بينهما من شيء وهو الله اللّطيف الخبير وهو على كلّ شيء قدير، ثم الأيمان بى والإقرار بأنّ الله تعالى أرسلنى إلى كافّة النّاس بشيراً ونذيراً و داعياً إلى الله بإذنه، وسراجاً منير، ثمّ حُبّ أهل بيتى الذين أذهب الله عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيراً.

اى ابوذر خدا را آن گونه عبادت كن كه گويى او را مى بينى، چون اگر تو او را نمى بينى، او تو را مى بيند، و بدان كه [مرحله] اوّلِ عبادت خدا، معرفت و شناخت اوست. چون او سرآغاز هستى است و پيش از او چيزى وجود نداشته است. او آن يگانه اى است كه دومى ندارد و براى هميشه باقى است. او آفريننده آسمان ها و زمين و آنچه در آنها و بين آنهاست مى باشد. و او خداى لطيف و خبير بوده و بر همه چيز تواناست.

سپس [دومين مرحله] ايمان به نبوت من و اعتراف به اينكه خداوند مرا فرستاده است تا به همه مردمان بشارت و انذار دهم و به اذن خدا آنان را بسوى او دعوت كنم و چراغ فروزانى فرا راهشان باشم. آنگاه [مرحله سوم] محبت به اهل بيتم مى باشد، همان ها كه خداوند هر نوع پليدى را از آنان دور ساخته و مطهّر و پاكشان ساخته است.

رؤيت و ديدن يا با چشم ظاهرى است يا با چشم عقل و ادراك عقلى است و در اين جا مراد از ديدن، ديدن با چشم باطنى و عقل است.

امام حسينعليه‌السلام مى فرمايد «عميت عين لا تراك(٢٠) ؛ كور باد چشمى كه تو را نبيند» مراد از چشم در اين جا، چشم سر نيست. چرا كه اين چشم قادر نيست خدا را ببيند.

علامه مجلسى در عين الحيات به تفصيل در اين باب بحث كرده است، كه انسان يك رؤيت باصره و يك رؤيت به معناى انكشاف دارد. رؤيت باصره بسيار خطا مى كند و البته، بصيرت (رؤيت با عقل) نيز گاهى دچار اشتباه مى گردد، ولى خطاى آن بسيار كمتر از خطاى چشم است. بصيرت در همه انسان ها، اما با درجات مختلف وجود دارد.

با همين بصيرت، البته در سطح بالاى آن، به شرط تربيت و مراقبت مى توان وجود خدا را درك كرد. و با همان درك به عبادت خدا پرداخت. كسب چنين درك و معرفتى نيز مراقبت و محاسبه مى خواهد.

عبادت و معرفت

در بعضى كتاب هاى تفسيرى، عبارتى به اين مضمون و به عنوان حديث در ذيل اين آيه( وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ) (٢١) آمده است: «أى ليعرفون»

اين عبارت به حدى تكرار شده كه از مرتكزات ذهنى شده است. در صدر اين عبارت، كلمه «رُوى» آمده است، لذا تفحص بسيار شد، تا معلوم شود كه چنين روايتى وجود دارد يا نه؟ اما چنين عبارتى در متون روايى يافت نشد و تنها در كتابى منسوب به يك عارف سنّى مذهب نقل شده است. لذا از حيث سند اعتبارى ندارد. مضمون آن نيز مغالطه اى است كه موجب رواج مسامحه در دين مى گردد. در اين عبارت، مفهوم عبادت با معرفت، مساوى و يكسان تلقى شده است و حال آن كه ميان اين دو واژه، تفاوت ماهوى وجود دارد.

روايتى از امام حسينعليه‌السلام نقل شده كه فرموده اند:

إنّ الله جلَّ ذكره ما خلق العباد إلّا ليعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه، فإذا عبدوه إستغنوا بعبادته عن عبادة من سواه، فقال رجل: يابن رسول الله، بأبى أنت و أُمّى، فما معرفة الله؟قال: معرفة أهل كلّ زمان إمامهم الذى يجب عليهم طاعته(٢٢) ؛

خداى متعال خلق را آفريد تا او را بشناسند و چون او را شناختند، حضرتش را بپرستند و چون او را پرستيدند از پرستشِ جز او بى نياز مى شوند. شخصى گفت: پدر و مادرم فدايت اى پسر رسول خدا! شناخت خدا چيست و چگونه است؟ فرمود: اين كه مردم هر عصر، امام زمان خود را كه طاعتش بر آنان واجب است بشناسند.

ممكن است تصور شود عبارت «ليعبدون أى ليعرفون» از اين روايت استفاده شده باشد؛ اما بايد توجه داشت كه واژه ها و مفاهيم زيادى وجود دارد كه با همديگر مرتبط هستند؛ ولى اين ارتباط هيچ گاه به معناى عينيت آنها نيست. وقتى گفته مى شود: «الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد(٢٣) ؛ ايمان بدون صبر مانند آدم بى سر است» فرق مى كند با آن كه گفته شود ايمان عين صبر است و جسم انسان عين سر اوست.

هم چنين وقتى گفته مى شود اصول دين، تمام دين است، نمى توان دين را عين اصول دين دانست. زيرا دين از اصول و فروع تشكيل گرديده است.

عبادت بدون معرفت فايده اى ندارد، همان طوركه معرفت بدون عبادت نيز بى فايده است. عبادتى كه بدون معرفت خدا و شناخت مقام نبوت و امامت باشد، عقيم و ناتمام است. درست مانند عبادتى كه بدون طهارت انجام گيرد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: «أوّل عبادة الله، المعرفة به» حضرت اميرعليه‌السلام نيز مى فرمايد: «أوّل الدّين معرفته(٢٤) » مى بينيم كه در اين دو بيان بين عبادت و شناخت فرق گذارده شده است.

معرفت، اولين شرط عبادت است و عبادت با معرفت آغاز مى گردد.

اگر عبادت با معرفت و شناخت همراه نباشد، ضرر دارد و چنين عابدى از مسير شناخت خارج شده و به بيراهه شرك و ريا كشيده مى شود و دچار التقاط مى گردد. عابد در چنين وضعيتى، شرك را توحيد و گناه را ثواب مى پندارد. در نظرش بت پرستى به عبادت تبديل مى شود. در اين صورت، عبادت مانند غذاى مسموم، روح را مريض كرده و به جاى آن كه نجات بخش روح و نفس باشد، او را در ضلالت فرو برده و به مرض هاى روحى مبتلا مى سازد.

عبادت به معناى بندگى است. بندگى در مقابل خالق و مولايى كه تمام هستى ما در گرو لطف اوست. او مولى و خالق است و ما نيز با تمام وجود بنده هستيم.

پس بنده بايد مفهوم عبد بودن را بفهمد تا عبادتش كامل شود. هنگامى كه مفهوم عبد بودن تبيين شود، شخص عابد مى فهمد كه تمام هستى، حيثيات، و شئونات وى متعلق به معبود است. حتى توفيق اين عبادتى را كه در آن لحظه بدان مشغول است از جانب خدا به او عطا گرديده است. اگر عابد به الوهيت خدا و بندگى خويش واقف باشد، مى تواند از بركات عبادات استفاده كند.

فاصله عبادتِ با شناخت، با عبادتى كه بدون شناخت انجام مى گيرد مانند فاصله اصل گُل از شكل گُل است. كه داراى دو ماهيت و معناهستند، چون هيچ كدام از آثارى كه از يك گُل واقعى بر مى آيد، از كلمه گُل يا تصوير آن بر نمى آيد. شايد تصويرى كه يك نقاش زبردست از يك گُل، بر بوم نقاشى مى كشد، بسيار زيباتر از يك گُل واقعى باشد، اما آثارى كه از يك گُل واقعى بر مى آيد، هيچ وقت از آن تصوير زيبا بر نخواهد آمد.

بعضى عبادت ها نيز مانند نقش هاى روى بوم و ديوار فقط تابلو هستند و هيچ فايده و ثمره اى ندارند. عبادت گاهى تنها لفظ و حركت و سكون است امّا بدون روح. يعنى از حيث اجزاء و شرايط كامل است و مسقط تكليف، اما اين مُسقِط بودن به خاطر تفضل خدا است نه مفيد بودن و مؤثر بودن آن.

خداى متعال با صراحت مى فرمايد:( إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَرِ ) (٢٥) ؛ «نماز از فحشا و منكر جلوگيرى مى كند.»

مى دانيم صادق ترين كلام در عالم امكان، كلام خداوند است، پس چرا خيلى از نمازها مانع فحشاء و منكر نيست و حتى با منكر كنار مى آيند؟ اين بدان دليل است كه آن نماز و عبادت از ماهيت واقعى و حقيقى خود خارج شده و هيچ شباهتى با نماز واقعى، جز رفع تكليف و رهايى از عقاب اخروى ندارد. اين غير از آن نمازى است كه در قرآن ناهى از فحشاء و منكر معرفى شده است.

گرچه تمام آداب نماز، اعم از مستحبات و مكروهات اهميت خاصى دارند اما با اهميت تر از همه آنها توجه به خدا است كه در روايات از آن به «اقبال» تعبير شده است. يعنى زمانى كه انسان «الله اكبر» را مى گويد حواسش را جمع كند، «بسم الله» و سوره حمد را كه مى خواند به معناى آن دقت كند. به اين مسائل بيشتر از مستحبات بايد اهميت داد. يعنى اگر امر داير شد بين اينكه انسان يك عمل مستحبى را انجام دهد يا در عبادت توجه داشته باشد، بايد توجه را مقدم بدارد.

گاهى نمازگزار در مقابل خدا مى ايستد و نماز مى خواند؛ اما به چيزهايى كه مى گويد توجهى ندارد و از شأن و شخصيت كسى كه در مقابلش ايستاده غافل است. گاهى حتى به اندازه صحبت كردن با يك بچه چهار ساله تمركز ندارد. سعى مى كند حروف و كلماتى را كه در نماز ادا مى كند صحيح تلفظ نمايد اما به معنا و مفهوم آنها توجه ندارد و اين تنها معلول عدم معرفت و شناخت صحيح نسبت به معبود است.

خداوند دوست دارد انسان با توجه نماز بخواند. دوست دارد نماز اول وقت خوانده شود، ولو اين كه فقط واجبات را به جا بياورد؛ نماز را با توجه خواندن بهتر از آن است كه مستحبات بسيارى انجام بدهد، اما در عبادت توجه نداشته باشد. اگر انسان به شخصى علاقه داشته باشد سعى مى كند در حضور او توجه خاصى داشته باشد. و چه كسى سزاوارتر از خداوند است كه بايد به او علاقه و توجه داشت.

حضرت ولى عصر ـ عجل الله فرجه الشريف ـ پيرامون عبادت و اندازه نزديكى عابد به معبود به درگاه خدا عرض مى كند: «اللّهم، أذنت لى فى دعائك و مسألتك(٢٦) ؛ خدايا تو به من اجازه دادى كه بخوانمت و از تو درخواست نمايم.»

پس خداوند به انسان اجازه داده كه در هنگام عبادت، با خداى خود، بدون واسطه و به طور مستقيم به گفت و شنود بپردازد و با او حرف بزند. سپس حضرت مى فرمايد: «فاسمع يا سميعُ مدحتى و أجب يا رحيم دعوتى(٢٧) ؛ بشنو، اى شنوا مدحم را و اجابت كن اى مهربان دعوتم را.»

وسعت و بلنداى اين كلام بى نهايت و شعاع آن گسترده تر از آسمان ها و زمين است.

معرفت و شناخت، درجات و مراتبى دارد. معصومينعليهم‌السلام ، بالاترين و عالى ترين درجه شناخت و معرفت را نسبت به خداوند متعال دارند. عُلوّ مرتبه شناخت و نزديكى به حقيقت خداوند است كه موجب بيان چنين معناى بلندى مى گردد «إلهى أذنت لى فى دعائك ومسألتك».

انسان با معرفت هيچ گناهى مرتكب نمى شود. چون شأن خداوند را مى شناسد و از گناه در حضور او شرم و حيا مى كند. تمام راه هايى كه ممكن است به انحراف و كجروى انسان منتهى شود، با معرفت مسدود شده و حياتى شبيه به حيات معصومين به او عطا مى گردد. همان گونه كه آگاهى از وضعيت زيستى و طبيعى بدن باعث مى شود كه انسان در تغذيه و فعاليت، راه اعتدال را در پيش گيرد و از امراض گوناگون در امان ماند، آگاهى در امور معنوى نيز باعث مى شود انسان دچار امراض روحى نگردد.

هرگاه معرفت واقعى حاصل شد روح انسان و قواى او همچون عقل و چشم و گوش و زبان در راه هاى انحرافى تلف نمى شوند. از اين روست كه آدمى همواره بايد سعى و تلاش نمايد تا دايره فهم خود را درباره خداوند توسعه دهد و عبادت هايش را تعمّق بخشد و هر روز از مرحله اى به مرحله بالاتر صعود كند.

علامه مجلسى عبادت را به شش نوع(٢٨) تقسيم كرده است.

١. عبادة الشاكرين.

٢. عبادة المتقرّبين.

٣. عبادة المستحيين.

٤. عبادة ذائق الحلاوة.

٥. عبادة المحبّين.

٦. عبادة العارفين.

عبادة الشاكرين

انسان ها گاهى ممكن است به خاطر نعمت هاى بى شمارى كه خداوند به آنها عطا كرده، او را عبادت نمايند. در مقابل نعمت زندگى و حيات، سلامتى، و ديگر نعمت هاى مادى و معنوى، خدا را شكر و عبادت مى كنند. وقتى شخص نابينا يا ناشنوايى را مى بينند، از اين كه خداوند به آنها چشم و گوش داده تشكر مى كنند. اين نوع عبادت، عبادت شاكرين است.

عبادة المتقربين

همه انسان ها دوست دارند كه با افراد پر قدرت و با نفوذ رابطه داشته باشند، چرا كه ممكن است روزى در پيچ و خم زندگى به نفوذ و قدرت آنها نيازمند شوند. اين عادت غالب انسانها است كه به كسى نزديك مى شوند كه كارى از او بر آيد.

بعضى از انسان ها به دليل معرفتى كه به خدا پيدا كرده اند، او را از همه موجودات عالم قدرتمندتر و با نفوذتر يافته اند، اينان براى اين كه خدا را از خود راضى نگه دارند به عبادت او مى پردازند.

تحقق اين نوع عبادت متوقف بر شناخت و معرفت درست و صحيح از خداوند است. بايد اين باور در قلب آدمى ريشه كند كه بزرگ تر و مقتدرتر از ذات اقدس او، چيزى نيست. اگر اين انديشه در جان آدمى ريشه نكند ديگر رغبتى به خواندن نماز مستحبى پيش نمى آيد، ديگر ميان نماز اول وقت و آخر وقت تفاوتى نمى گذارد. چون اقدام به خواندن نماز مستحبى و نماز اول وقت معلول شناخت كامل معبود است. لذا در حديث آمده است كه:

فأوّل الوقت رضوان الله وأوسطه عفو الله و آخره غفران الله(٢٩) ؛

نماز اول وقت موجب رضوان خدا و نماز ميان وقت موجب عفو و بخشش خدا و نماز آخر وقت موجب غفران اوست.

فردى كه نمازش را اول وقت مى خواند، مطمئن باشد كه اگر روزى گفت ياالله، خدا هم اجابت مى كند.

عبادة المستحيين

بعضى از انسان ها نيز به دليل گناهانشان، در برابر خدا احساس شرم و سرافكندگى مى كنند و براى آن كه مورد آمرزش خدا قرار گيرند او را عبادت مى كنند. چنين عبادتى، عبادت استحياء ناميده مى شود.

عبادة ذائق الحلاوة

اگر فردى در يك شب قدر، تا صبح با خضوع و خشوع عبادت كرد و روحانيت و معنويت اين عبادت در قلبش تابيده شد و از عبادت خويش لذت برد، شب هاى ديگر با اميد دستيابى به آن لذت، مجدداً بيدار مى ماند و عبادت مى كند. مانند شخصى كه على رغم تمام مشكلات مادى اش به زيارت عتبات عاليات مى رود؛ اما وقتى برگشت، باز هم زيارت كربلا و نجف را لحظه شمارى مى كند. مى گويد افسوس كه وسعت مالى ندارم، نمى توانم دوباره برگردم. اين شخص، بار اول را به خاطر ثواب و دلايل عقلى و شرعى به زيارت رفته بود؛ اما اين بار به خاطر چشيدن دوباره لذت معنوى، طالب زيارت است. يك مرتبه از عبادت هم همين است. اين نوع از عبادت، عبادت ذائق الحلاوة نام دارد.

عبادة المحبّين

مرتبه بعدى عبادت، عبادت محبين است كه در درجه بالاترى از مراتب قبلى قرار دارد.

انگيزه عبادت در بعضى از انسان ها نيز دوستى خداست. اينان چون خدا را دوست دارند او را عبادت مى كنند.

عبادة العارفين

روايتى از امير مؤمنانعليه‌السلام است كه مى فرمايد: ما عبدتك خوفاً من نارك ولا طمعاً فى جنّتك، لكن وجدتك أهلاً للعبادة(٣٠) ؛ عبادت من نه به خاطر ترس از جهنم است و نه به خاطر طمع به بهشت، بلكه تو را عبادت مى كنم، چون تو سزاوار عبادت هستى. چنين معرفتى است كه بايد آن را تحصيل كرد. حال اين معرفت را از كجا بدست آوريم؟ فقط يك راه دارد و آن، راه اهل بيتعليهم‌السلام است. تمام راه هاى ديگر، راه شيطان است و راه معرفت خدا نيست؛ فلسفه و عرفانِ اصطلاحى هم راهش نيست. نكته ظريفى كه در اين قسمت از فرمايشات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و نبايد از آن غفلت ورزيد اين است: پس از آن كه مى فرمايند شرط اول عبادت معرفت است، چند جمله بعد «الإيمان بي» ايمان به خودشان، و در ادامه «ثم حُبّ أهل بيتي» دوستى اهل بيت خود را، از شرط هاى ديگر عبادت مى دانند. آرى، معرفت كه باشد ايمان نيز به دنبال آن خواهد آمد، آن كه خدا را بشناسد به رسول خدا نيز ايمان پيدا مى كند و اهل بيت او را نيز دوست مى دارد و روشن است كه «إنّ المحبّ لمن يحب مطيع(٣١) ؛ شخصى كه ديگرى را دوست دارد از او اطاعت خواهد كرد». ايمان و معرفت لازم و ملزوم يكديگرند و هر وقت اين دو آمدند حب اهل بيت نيز حاصل مى گردد.

سعادت انسان در چيست

يا أباذر، اِحفظ ما اُوصيكَ به تكن سعيداً فى الدّنيا والآخرة. يا أباذر، نعمتان مغبون فيهما كثير من النّاس الصحّة والفراغ يا أباذر، إغتنم خمساً قبل خمس، شبابك قبل هرمك، وصحّتك قبل سقمك، وغناك قبل فقرك، وفراغك قبل شغلك وحياتك قبل موتك.

اى ابوذر، سفارشاتم را به خاطر بسپار تا سعادت دنيا و آخرت را از آن خود سازى. اى ابوذر، دو نعمت است كه بسيارى از مردم قدرش را نمى دانند: سلامتى و فراغت. اى ابوذر، پيش از آن كه پنج چيز به تو روى آورد، پنج چيز را غنيمت بدان، جوانى را پيش از پيرى، تندرستى را پيش از بيمارى، توانگرى را پيش از فقر، فراغت را پيش از گرفتارى و زندگى را پيش از مرگ.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين قسمت از بيانات خود، به ابوذر مى فرمايد: به سفارشاتم عمل كن تا سعادت دو جهان را نصيب خود كنى.

راحتى و آسايش نفس، بهترين مِلاك براى سعادت است؛ چرا كه تمامى مصاديق ديگر سعادت نيز به راحتىِ نفس بستگى دارد. ثروت، جوانى و حتى يك غذاى بسيار لذيذ، به هنگام فقدان آسايش و راحتى روح و روان آدمى، تلخ و بيهوده مى نمايد.

شخصى كه در سنين جوانى در خانه اى راحت مشغول خوردن بهترين غذاست؛ اما مبلغ هنگفتى بدهكار است كه بر گردنش سنگينى مى كند، هر لحظه منتظر مطالبه طلبكار است و نگران ريختن آبرويش، آيا رفاه و غذاى لذيذ براى وى لذّتى خواهد داشت؟ آيا مزّه غذاى خوب را مى فهمد؟

اما اگر در همان حال به او خبر دهند كه بدهى هايت پرداخت شد و ديگر لازم نيست نگران باشى، و بعد از شنيدن اين خبر مشغول خوردن نان خشك و آب شود. اگر بعدها از او بپرسند، كدام غذا به كام تو بهتر بود؟ غذاى لذيذى كه با اضطراب خوردى يا نان خشك و آبى كه در فراغت خيال خوردى؟ چه پاسخى خواهد داد؟

معلوم است، لذتى كه از آن نان خشك برده، با هيچ غذاى ديگرى قابل مقايسه نيست و از آن غذاى لذيذ كه با دلهره خورده هيچ لذت و شعفى نصيبش نشده است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين جا نسخه اى براى مؤمنان نوشته اند، كه به واسطه آن سعادت دنيا و آخرت را كسب نمايند، يعنى هميشه در راحتى و آسودگى به سربرند، چرا كه اين خصوصيت بر تمامى مظاهر خوشبختى تأثير گذار است.

انسان متديّن بايد به اين سفارش توجه و به آن عمل كند. معناى تديّن همين است كه تمامى جوانب دين رعايت شود. نه اين كه گوشه اى از دين را بگيرد و زاويه ديگر را رها نمايد. دين نيمه كاره، هيچ دردى را دوا نمى كند.

فايده دين و آثار مثبت آن، هنگامى متبلور مى گردد كه به تمام مسائل دين توجه شود.

خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:( وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَكْفُرُ بِبَعْض ) (٣٢) ؛ «و مى گويند: ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى كنيم.»

گزينش در مسايل و احكام دينى، يك نوع آفت است كه وجود انسان و ايمان او را به بيراهه مى كشاند. و خداوند مى فرمايد:( أُولَـئـِكَ هُمُ الْكَـفِرُونَ حَقًّا ) (٣٣) ؛ «آنان در حقيقت كافرند.» خداوند اينان را، كافرانى مى داند كه به معناى واقعى كفر متّصف اند.

اگر انسان به آموزه هاى دين در تمام ابعاد و جوانب آن عمل نمايد و سعادتى را كه برايش تبيين شده است به دست آورد ديگر هيچ سختى و اندوهى، عذابش نخواهد داد. اگر روزها تشنه و شب ها گرسنه بماند، باز هم پريشانى و اضطراب روحش را چنگ نخواهد زد.

ابوذر كه خود از شاگردان اين مكتب است و وصاياى پيامبر عظيم الشأن اسلام را به كار بسته است، خود بهترين و بالاترين نمونه براى اين مطلب است. او از شدت گرسنگى و تشنگى در بيابانى گرم و سوزان مُرد اما مرگش همراه با سعادت و عزّت بود. هيچ گاه احساس پوچى نكرد و هيچ گاه خستگى به او راه نيافت، با رضايت كامل و آسودگى تمام از دار دنيا رخت بر بست. با آن كه تشنه و گرسنه بود، زير بار ظلم و جور نرفت.

البته ابوذر به عنوان مخاطب، خصوصيتى نداشته است، و روى سخن رسول خدا به تمام ابناء بشر بوده است.

دو نعمت قدرناشناخته

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين جا از دو نعمت تندرستى و فراغت ياد مى كنند كه بيشتر مردم دارند، اما قدر و ارزش آنها را نمى دانند و نسبت به آنها مغبون هستند.

واژه غَبن معمولاً در مسائل مالى و گاهى نيز در مسائل غير مالى استعمال مى شود. و به معناى فريب خوردن يكى از دو طرف معامله در قيمت يك كالاست. حكم خسارت غَبن در مسائل مالى معلوم است.

مثلا اگر شخصى از قيمت كالايى اطلاع نداشته باشد و يك جنس هزار تومانى را به دو هزار تومان بخرد، اين شخص به اندازه هزار تومان مغبون شده و فريب خورده است. همچنين اگر كسى با سخنان خود، ديگرى را به دروغ راهنمايى كند، در واقع او را مغبون كرده است.

يكى از نعمت هاى خدا كه معمولاً قدر آن ناشناخته است، نعمت سلامتى است. انسان مادامى كه دچار بيماريهايى مانند سردرد، پادرد و كمردرد نشده، مى تواند از لحظه لحظه عمر خويش استفاده هاى فراوان ببرد.

گفتن ذكر خدا از بزرگترين منافع عمر و حيات آدمى است. در حال صحت، كاملاً ممكن است به آن پرداخته شود، و از هر فرصتى مانند لحظات پيش از خواب و زمان هايى كه در رفت و آمدها و در بين راه ها سپرى مى شود مى توان براى ذكر گفتن سود جُست. اما وقتى نعمت سلامتى از انسان سلب شد ذكر گفتن هم راحت نيست.

انسان پس از مرگ متوجه مى شود كه چه نعمت هايى را از دست داده و از بركات و منافع آنها خود را محروم كرده است.

چند ميليون ذكر «لاإله إلّا الله» و «الله أكبر» را از دست داده است! مگر معناى غبن چيزى غير از اين است؟ اگر انسان از اين نعمت ها و لحظه ها استفاده نكند، در حقيقت مغبون و بازنده است. و از دست دادن اين فرصت ها، معناى واقعى غبن است. در بعضى از روايات عبارت «مغبون فيهما كثير من النّاس» به صورت «مفتونٌ مغبونٌ فيهما كثير من الناس»(٣٤) آمده است. كلمه مفتون به معناى ممتحن است. هرچه نعمت هاى بيشترى به انسان رو كند، بيشتر و سخت تر مورد امتحان قرار خواهد گرفت. و به همين نسبت بازنده، ضرر و خسرانش سنگين تر است. در برخى روايات آمده است: نعمتان مكفورتان، الأمن والعافية(٣٥) كُفر يعنى سِتر و انسان كافر يعنى انسانى كه عقل خويش را از خود پنهان كرده و از آن استفاده نمى كند. بنابراين چون كافر از عقلش استفاده صحيح نمى كند مقصر است. او گرچه در امور روزمرّه از عقل خود به خوبى استفاده مى كند، اما در مسائل اعتقادى و معنوى آنرا از خويش دور كرده است. غذاى فاسد نمى خورد، تجارتى كه باعث ضرر و زيان شود انجام نمى دهد، در زندگى، برخورد شايسته اى از خود به نمايش مى گذارد، اما در مسائل اعتقادى و دينى، عقل را تعطيل و حكم آنرا پنهان مى كند. انسان بايد پرده را بردارد و به اين دو نعمت، يعنى سلامتى و فراغت، علم پيدا كند؛ چرا كه شناخت ومعرفت نعمت ها، شرط اول استفاده درست از آنهاست.

نعمت زندگانى در عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

زندگى در عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزرگترين نعمتى بود كه خدا به معاصرين و اطرافيان آن حضرت عطا فرمود، اما از آنجا كه هرچه نعمت بزرگتر باشد، امتحان پيچيده تر است، بازندگان زمان پيامبر، بيچاره ترين بازندگان هستند. منافقانى كه در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نفاق پيشه كردند و مورد غضب و لعن قرار گرفتند، اگر در دوره اى غير از عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دنيا مى آمدند، خسران و ضررى كه متوجهشان مى شد به مراتب كمتر بود.

وجود با بركت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى تمام ملل و اعصار به عنوان چراغى راهنما و روشنگر بوده است و بسيارى از مردمان جهان به واسطه آموزه هاى آن حضرت با راه راست و مشى صحيح زندگى آشنا شده و مى شوند. بنابراين، شعاع نور وجودى ايشان براى مردمى كه در اطرافشان بوده اند و در كنار حضرتش زندگى مى كرده اند، بسيار پر فروغ تر بوده است. گمراه شدن از راه راست، آن هم كنار پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانند بيراهه رفتن و زمين خوردن در روز روشن است.

واقع شدن در ميان نعمت ها امتحانى است كه برخى به واسطه آن رستگار و بهشتى و برخى ديگر گمراه و دوزخى مى شوند.

ارزش جوانى

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از بيان اهميّت نعمت تندرستى و فراغت به جوانان گوشزد مى فرمايند كه ارزش جوانى خود را بدانند و آگاه باشند كه اگر اين دوره به سر آيد، ديگر قابل بازگشت نيست و بسيارى از توانايى هاى انسان با سپرى شدن جوانى از دست مى رود. آن گاه است كه با نا اميدى خواهند گفت:

ليت شباباً بوع فاشتريته(٣٦) ؛ اى كاش جوانى خريد و فروش مى شد تا آن را مى خريدم.

عرب «ليت» را در آرزويى استعمال مى كند كه دست يافتنى نيست؛ معادل «ليت» در فارسى همان «اى كاش» است، با اين تفاوت كه آرزوهايى كه بعد از «اى كاش» بيان مى شود، گاه دست يافتنى و گاه خارج از دسترس است.

بيان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين فقره، در واقع يك اخطار و اِخبار از آينده است. به جوان ها اخطار مى كند كه جوانى متاعى دست نيافتنى است و مبادا كه آن را ارزان بفروشيد.

«وصحتك قبل سُقمك»

اوضاع و احوال در اين دنيا هيچ وقت يك نواخت نيست و تغيير و تحول در ذات دنيا است. بنابراين گاهى انسان مريض مى شود و گاهى سالم است. سلامتى نيز همچون ديگر نعمت هاى دنى، هميشگى و ماندنى نيست. همه امور انسان اعم از عبادت، تحصيل و امور ديگر منوط به سلامتى و تندرستى است. وقتى انسان مريض شود قدرت انجام هيچ كارى را ندارد. انسانى كه در روز ساعت ها كار مى كند و شب ها نيز به نماز شب و استغفار مشغول است، به هنگام مريضى حتى توان از جا برخاستن را ندارد. ضعف و ناتوانى ناشى از مريضى، در دوران پيرى مضاعف مى گردد. پس انسان بايد قدر و ارزش سلامتى خويش را بداند و از آن نهايت استفاده را ببرد.

«و غِناكُ قَبلَ فَقرِك»

اين قسمت از نصايح رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از چند جهت قابل تأمل است. اول مفهوم فقر و غناست. فقرو غنا صفاتى تشكيكى هستند، يعنى فقر از حيث مصداق، درجات و مراتب متعدد و طبقات متفاوتى دارد كه هر كدام از افراد جامعه در يكى از اين طبقات قرار دارند. هر كدام از اين طبقات، نسبت به يك يا چند طبقه بالاتر از خود، فقير هستند و نسبت به طبقات پايين تر، غنى محسوب مى شوند.

شديدترين حالت فقر، گرسنگى است.نهايت فقر اين است كه انسان چيزى براى خوردن نداشته باشد. و نتواند اساسى ترين نياز بدن خود را، كه تغذيه است، تأمين كند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فقر

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على رغم اينكه رياست حكومت اسلامى را به عهده داشتند و مقام والايى نيز در نزد خداوند متعال دارا بودند، بسيارى از اوقات در حالت گرسنگى مطلق به سر مى بردند.

بسيار اتفاق مى افتاد كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چندين وعده غذا نمى خورد؛ اما با اين حال اگر غذايى به دست مى آورد آن را مى بخشيد.

حتى گاه گرسنگى به قدرى بر وجود آن حضرت فشار مى آورد كه براى تحمل آن، دو سنگ بر شكم خود مى بستند.(٣٧)

كسى كه اَشرف اولين و آخرين و سرور مسلمانان و رئيس و رهبر حكومت است، در عين رياست و آقايى و در زمان رهبرى خود، اين گونه با بدن و نفس خود رفتار مى كرد.

در روايات آمده كه گاه گرسنگى ايشان، در زمان اقامت در مدينه، به حدى مى رسيد كه هيچ كدام از اين تدابير فايده نمى كرد.

روزى به دختر گراميشان فرمودند: «مادخل جوف أبيك منذ ثلاث شيء(٣٨) ؛ سه شبانه روز است كه غذايى به معده پدرت نرسيده است». چنين فردى به ابوذر نصيحت مى كند كه نعمت غنا را غنيمت شمار، قبل از آن كه فقر جاى آن بنشيند.

حديثى از امام صادقعليه‌السلام است كه مى فرمايد:

نزل جبرئيل على رسول الله فقال إن اللّه جلّ جلاله يقرئك السلام و يقول لك هذه بطحاء مكة إن شئت أن تكون لك ذهباً. قال فنظر النبى إلى السماء ثلاثاً ثم قال لا يا رب و لكن أشبع يوماً فأحمدك و أجوع يوماً فأسئلك(٣٩) ؛ جبرئيل خدمت پيامبر رسيد و عرض كرد: خداوند به شما سلام مى رساند و مى فرمايد اگر بخواهى، سرزمين مكه را برايت پر از طلا مى گردانم. (امام صادقعليه‌السلام ) فرمود: پس پيامبر سه بار به آسمان نظر افكندند و فرمودند: نه اى پروردگار، بلكه روزى سير باشم، سپاس تو را به جاى آورم و روزى گرسنه باشم پس روزىِ خود را از تو خواهم.

«وفراغك قبل شغلك وحياتك قبل موتك»

پس از مرگ، انسان ديگر نمى تواند كارى انجام دهد. حتى نمى تواند يك «لاإله إلّا الله» بگويد. نمى تواند يك ريال پول در راه خدا بدهد.(٤٠) پس تا زنده ايم بايد زندگى خود را غنيمت بشماريم. كسى در زندگى پيروز است كه از همه اوقات خود استفاده نمايد.

به تأخير نينداختن آرزو و هدف

يا أباذر، إيّاك و التّسويف بأملك، فإنّك بيومك ولست بما بعده، فإن يكن غد لك، فكن فى الغد كما كنت فى اليوم. وإن لم يكن غد لك لم تندم على ما فرّطت فى اليوم. يا أباذر، كم من مستقبل يوماً لا يستكمله، و منتظر غداً لا يبلغه.

اى ابوذر! بپرهيز از امروز و فردا كردن و تأخير در انجام آرزوهايت، تو مسئول امروز خود هستى اگر فردا هم زنده ماندى همان گونه باش كه ديروز بودى و اگر فردا زنده نبودى پشيمان نيستى كه چرا امروز كوتاهى كردى. اى ابوذر، چه بسيار افرادى كه صبح زنده بودند، اما آن روز را كامل نكردند و چه بسيار افرادى كه منتظر فردا بودند اما هيچ وقت آن را درك نكردند.

اى ابوذر، به نحوى عمل كن كه اگر فردايى دركار نبود، پشيمان نشوى و نگويى اى كاش، فلان عبادت را ديروز انجام مى دادم، فلان كار خير را انجام مى دادم، اى كاش، فلانى را اذيت نمى كردم. حضرت در اين جا آرزو را به عنوان مثال ذكر مى كنند، و در حقيقت به انسان ها مى فرمايند در زندگى تأمل كنيد.

١٤٠٠ سال پيش ابوذر از دنيا رفته، اما نام او و وصيتى كه پيامبر به او كرده است هنوز زنده است. ابوذر در زندگيش به وصيت پيامبر عمل كرد، به همين خاطر در كتاب هاى تاريخى و تفاسير، نام ابوذر مى درخشد.

ابوذر و دوره ابوذر تمام شد، و الآن نوبت به انسان هاى ديگرى رسيده، بايد ديد اينها تا چه اندازه مى توانند از سرمايه عمر استفاده نمايند.

شخصى خدمت آية الله ميرزا مهدى شيرازىقدس‌سره (٤١) رسيد و از ايشان خواست، كسى را مأمور كند كه براى جدش يك سال نماز بخواند و روزه بگيرد. و گفت جد من به هنگام مرگ وصيت كرده كه فلان خانه را بفروشند و پول آن را برايش صرف نماز و روزه نمايند.

اما هيچ كدام از ورثه اين كار را نكرده اند و الآن من مى خواهم پس از هفتاد سال به سهم خود، به وصيت او عمل كنم. با وجود اين كه اموال زيادى بر جاى گذاشته بود، و در مقابل خواسته بود فقط يك خانه را برايش صرف نماز و روزه نمايند!

اين شخص نوه خوبى پيدا كرده، و گرنه مانند خيلى ها همين يك سال روزه و نماز هم نصيبش نمى شد.

شخصى، با اين كه مستطيع بود، در ايام زندگى خود حج نرفت، و به هنگام مرگ وصيت كرد، پسرش به جاى او حج برود. از قضا پسر، ناخلف از آب درآمد و به وصيت پدر عمل نكرد. به او گفتند: چرا از جانب پدرت حج نمى روى؟ گفت: مى خواست خودش برود، به من مربوط نيست.

انسان تا در دنياست و مى تواند، بايد آخرتش را آباد كند. و اگر بتواند حتى براى خواب و خوراك هم نبايد كارهاى خود را تعطيل كند، اما چاره اى از آن نيست. اگر نخوابد نمى تواند عبادت كند، نمى تواند درس بخواند، نمى تواند بنويسد، اما بايد سعى كند در حد ضرورت بخوابد و در حد ضرورت غذا بخورد. درست مانند كسى كه به بيمارستان مى رود و او را براى معالجه بسترى مى كنند؛ چنين كسى حتى اگر ماندن او در آن جا رايگان هم باشد حاضر نيست يك لحظه بيشتر از مقدار لازم در بيمارستان بماند. خواب و خوارك، لباس و زندگى هم مانند بيمارستان است، بايد در حد ضرورت از آنها استفاده برد. البته در بعضى موارد لازم است حال ديگران را نيز در نظر داشت، به عنوان مثال اگر ميهمان بيايد، بايد حال او مراعات شود. اين توصيه ها مربوط به وقتى است كه انسان تنها باشد. در تنهايى سعى كند وقت كمترى صرف خواب و خوراك نمايد.

حضرت هادى و يا عسكرىعليهما‌السلام مى فرمايد:

قومى درنزديك دريا زندگى مى كردند كه هر دو سال يك بار پادشاهى براى خود انتخاب مى كردند. برايشان فرقى نمى كرد كه پادشاه چه كسى باشد، بقال، حمّال، عالم، كاسب و جوان يا پير. طبق قانون خودشان او را بر مى گزيدند و مى گفتند تا دو سال پادشاه ما هستى و هر چه بگويى از جان و دل مى پذيريم، اما پس از دو سال او را از تخت فرود آورده و به دريا مى انداختند. اين بود كه هيچ عاقلى حاضر نمى شد اين حكومت را قبول كند؛ در اين ميان شخصى حكيم و دانشمند براى پادشاهى اعلام آمادگى كرد و حكومت را پذيرفت و مدت دو سال همه چيز در اختيارش بود. در طى اين دو سال، يك عده از اطرافيانش را فرستاد تا جزيره خوش آب و هوايى بيابند و تمام وسايل راحتى زندگى را، براى او به آنجا انتقال دهند. همچنين دستور داد باغ ها و مزارعى هم در آن جا ايجاد كنند. همين طور به فرمان او قايق هايى هم ساخته شد و در گوشه اى از ساحل دريا مخفى كردند. دو سال حكومت او تمام شد، مردم او را گرفته و به دريا انداختند. او نيز خودش را به قايق ها رساند و به آن جزيره رفت و عمرى را به راحتى سپرى نمود.

آن دوسال، دنيا و آن جزيره آخرت است. انسان اگر صد سال هم زندگى كند، ارزش همان دو سال را دارد و بعدش او را به دريا مى اندازند. در دريا اگر نصيب كوسه ها هم بشود، دردى كه متحمل مى شود يك لحظه بيشتر نيست و ديگر چيزى نمى فهمد؛ اما آخرت كه تمام شدنى نيست، او مى ماند و ميليون ها سال پشيمانى، اگر اهل معصيت نباشد فقط حسرت مى خورد، اما خداى ناكرده اگر عاصى باشد حسرت با عذاب الهى آميخته مى شود. گفتن اين مطلب به زبان ساده است!!

مثلا كسى كه به سفر رفته و وسيله اى را فراموش كرده با خود ببرد، چه قدر حسرت مى خورد؛ با وجود اين كه در سفر امكان تدارك هست، با يك تلفن، با يك نامه ممكن است نيازش برطرف گردد، اما با مرگ، همه چيز تمام مى شود. كسى كه اهل معصيت بوده، ديگر كارش تمام است، كارى از دستش بر نمى آيد و بيچارگى اش آغاز مى گردد.

تعجيل در توبه

تا انسان زنده است مى تواند توبه كند و گذشته هايش را تدارك نمايد و خود را در مسير ترقى و سعادت قرار دهد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضمن حديثى، مى فرمايد: «خداوند توبه يك سال قبل از مرگ، يك سال زياد است؛ يك ماه قبل از مرگ، يك ماه زياد است؛ يك هفته قبل از مرگ، يك هفته هم زياد است؛ يك روز قبل از مرگ، يك روز هم زياد است؛ بلكه قبل از ديدن ملك الموت توبه را مى پذيرد»(٤٢)

يعنى، اگر يك لحظه قبل از باز شدن چشم هايش به آخرت توبه نمايد، خداوند مى پذيرد. ولى نبايد در توبه تسويف كرد و آن را به فردا و فرداها موكول نمود. از كجا كه فردا زنده است؟ آيا انسان هايى كه مرده اند مى دانستند اجلشان كِى خواهد رسيد.

خوب است گاهى انسان به زيارت اهل قبور برود، يك لحظه تأمل كند كه اينهايى كه زير خروارها خاك خوابيده اند، بعضى ها از او زرنگ تر بوده اند، بعضى ها عالم تر و پولدارتر بوده اند، بعضى ها بيشتر از او و بعضى ها كمتر از او عمركرده اند، هر كدام از اينها به خود وعده هايى مى دادند و آرزوهايى داشتند، ولى چه شد؟ آيا همه آنها به آرزوهايشان رسيدند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايند: «إيّاك والتّسويف؛ از امروز و فردا كردن بپرهيز». عُمَرِ سعد ـ لعنَهُ الله ـ وقتى كه تصميم گرفت با امام حسينعليه‌السلام بجنگد گفت: «أتوب إلى الرّحمن من سنتين؛ دو سال قبل از مرگ توبه مى كنم» آيا توبه كرد؟ اگر توبه هم مى كرد فايده اى نداشت، چرا كه خداوند از حق مظلوم در نمى گذرد.

شخصى خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و عرض كرد: يارسول الله، به عده اى ظلم كرده ام و اكنون مى خواهم توبه كنم، حضرت فرمودند: بايد حق آنها را برگردانى! گفت: آنها مُرده اند. فرمودند: پس نمى توانى توبه كنى [توبه تو فايده اى ندارد].

همان لحظه شخص ديگرى آمد و گفت: يا رسول الله، من كارهاى حرام بسيارى مرتكب شده ام و اكنون مى خواهم توبه كنم، آيا توبه ام قبول است؟ حضرت فرمود: آرى قبول است.

خداوند عادل است( إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْـلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّة ) (٤٣) ؛ «همانا خدا به اندازه ذره اى ستم نمى كند» ولى بايد از عدل خدا ترسيد. خدا از يك ظلم كوچك به بندگانش نمى گذرد. هيچ عذر و بهانه اى را هم نمى پذيرد. بعضى از ظالمان ورد زبانشان اين است كه «المأمور معذور؛ مأموريم و معذور» اين كلمه صحيح نيست. اين در منطق فرعون و يزيد و هارون پذيرفتنى است، امّا در منطق رسول خدا، در منطق قرآن و اميرمؤمنان چنين نيست.

مهم اين است، شخص از طرف چه كسى مأمور است؟ اگر مانند ابوذر از جانب رسول خدا مأمور باشد، نه تنها معذور كه مأجور نيز مى باشد، اما اگر از جانب سلطان جور مأمور باشد كار خوبش هم گناه است. شايد در اسلام عملى با فضيلت تر از ساخت مساجد نباشد. در قرآن و روايات، فضايل بسيارى براى ساخت مساجد ذكر شده است؛ چرا كه مردم در مسجد نماز مى خوانند و مسجد جاى دعا و زيارت و توبه و اعتكاف است. اما در روايات آمده كه امام صادقعليه‌السلام به يكى از اصحابشان فرمودند: «لا تعنهم على بناء مسجد(٤٤) ؛ در بناى مسجد نيز آنها [هارون عباسى] را يارى نكن».

مطلب بسيار مهم است. اگر كسى براى ظالم مسجد، دارالأيتام و حسينيه هم بسازد، اهل جهنم است چون موجب تقويت بناى ظلم مى شود و لذا در روايات؛ بعضى از مساجد، ملعون قلمداد شده اند.

در ميان هزاران تن از راويان شيعه، چند صدنفر ثقه (مورد اعتماد) هستند، در ميان اين چند صد نفر، ده ها تن از بقيه بهترند، و در بين اين دهها نفر، چندنفر خيرةُ الخيرة هستند كه يكى از آنها صفوان جمّال است. وى شتران بسيارى داشت كه از راه اجاره آنها زندگى خود را مى گذراند. روزى هارون براى رفتن به حج، شتران او را اجاره كرد. امام كاظمعليه‌السلام به او فرمود: همه چيز تو خوب است الا يك چيز، و آن اين كه شترهايت را به هارون اجاره داده اى. گفت: يابن رسول الله، مى دانم كه هارون فرد بدى است، اما او اين شترها را براى سفر حج اجاره كرده است، براى كار حرامى نمى خواهد. حضرت فرمود: آيا دلت نمى خواهد زنده بماند، تا از حج برگردد و پول كرايه تو را بدهد؟ همين مقدار هم بد است و در زندگى تو اين هم جايز نيست(٤٥)

صفوان با اشاره امام شترهايش را فروخت، و كسب و كارش را تعطيل كرد.

مرحوم شيخ انصارى در مكاسب ضمن نقل اين روايت رأى عده اى از فقها را مبنى بر حرمت اين كار ذكر كرده است، يعنى اگر من و شما نيز چنين كارى انجام دهيم حرام است. آرى، حتى براى حج هم حرام است، حجى كه گفته اند اگر ايام حج، افراد حج گذار كم باشند، بر رهبر مسلمانان واجب است عده اى را به حج بفرستد تا مراسم حج خلوت نماند.

انديشه مرگ و قيامت

يا أباذر، لو نظرت إلى الأجل ومصيره لأبغضت الأمل وغروره. يا أباذر، كن كأنّك فى الدّنيا غريب، أوكعابر سبيل وعد نفسك من أصحاب القبور.

اى ابوذر، اگر اجل خود و نهايت آن را بنگرى كه چه زود مى آيد و به سرعت مى گذرد، هر آينه آرزوهاى دور و دراز خود را دشمن خواهى داشت، و فريب آن را نخواهى خورد. اى ابوذر، در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد و آن را وطن خويش نشمارد و يا مسافرى كه در منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد و خود را از اصحاب قبور بشمار و قبر را منزل خود دان.

لحظه آخرى كه انسان از دنيا رخت بر مى بندد، اجل است. انسان پس از طى شدن مسيرش به مصير(٤٦) مى رسد و اين از ويژگى هاى انسان است. زندگى حيوانات مصير ندارد.

اجل، اول آخرت و پايان دنياست. پس از مردن حسابرسى آغاز مى شود و قبر مصير اول است: «القبر إمّا روضة من رياض الجنّة أو حفرة من حُفَر النيران(٤٧) ؛ قبر يا باغى از باغهاى بهشت و يا چاهى از چاههاى جهنم است.» مصير بعدى قيامت است و سرانجام مصير نهائى بهشت يا جهنم است.

بسيارى در جوانى به خود زحمت مى دهند، تلاش مى كنند، كمتر استراحت مى كنند و مسير (دنيا) را فداى مصير (آخرت) مى كنند و عده زيادى هم مسير را به خوشى و راحتى مى گذرانند و مى گويند مصير، هر چه شد، بشود.

كودكى كه براى حمام رفتن به او وعده جايزه داده اند، اين مقدار درك دارد كه مسير را فداى مصير كند، يعنى سختى حمام رفتن را براى رسيدن به جايزه تحمل مى كند، اما بسيارى از افراد مصير را فداى مسير مى كنند.

اگر انسان به آخر كار بينديشد، و با خود بگويد آيا پس از اين دنيا سرانجام من بهشت است يا جهنم، تا بى نهايت نعمت است يا عذاب، ديگر آرزو او را نخواهد فريفت و از فكر خدا غافل نمى شود. با خود مى گويد آنهايى كه مُردند همه آرزوهايى داشتند، جوان ها، پيرها با آرزوهاى كم و زيادشان رفتند.

وقتى چنين با خود بينديشد، از آرزوهاى دراز دست بر مى دارد، البته نَفسِ آرزو ناپسند نيست؛ اما غرور و مستى كه به واسطه آن مى آيد، انسان را به وادى غفلت مى كشاند.

«يا اباذر، كن كأنك فى الدنيا غريب؛ اى ابوذر در دنيا به گونه اى باش كه گويى در آن غريب هستى». شخصى كه در كشورى غريب است، و زبان و قوانين آن جا را نمى داند، براى تهيه مسكن و غذاى سالم از مردم سؤال مى كند. در مورد هر چيزى كه شك كند، از اهل خبره سؤال مى كند.

در اين غربت سراى دنيا نيز بايد همين كار را كرد، اگر از چيزى با خبر نباشيم و حكم شرعى آن را ندانيم، بايد از آن پرهيز كرد يا از اهل خبره كه اهل بيتعليهم‌السلام هستند پرسيد، بايد از آنها پرسيد در بازار آخرت چه عملى خريدار دارد. در حقيقت تمام اعمال مؤمنان بايد با امضاى اهل بيتعليهم‌السلام باشد، بيچاره آن كسى كه عمرى كارهاى نيك انجام مى دهد، عبادت مى كند، ولى در آخر اعمالش را قبول نمى كنند.

خدا و رسولش و اهل بيتعليهم‌السلام راه انجام كارهاى خير هستند و اينها از هم جدايى ندارند. در همه امور دين بايد طبق دستور پيامبر و ائمهعليهم‌السلام پيش رفت.

در زمان غيبت امام بايد به فقها رجوع كرد فقهائى كه در بعضى مسائل روزها تأمل مى كردند تا اگر حكم آنها مطابق واقع نبود لااقل نهايت سعى خود را كرده باشند و بدين وسيله نزد خداوند كريم معذور باشند.

مانند مرحوم آية الله العظمى سيد مهدى شيرازى كه در جلسه استفتائى كه با عده اى از مراجع و مجتهدين وقت همچون: آقا حسين قمى(٤٨) ، آقاى ميلانى(٤٩) ، ميرزاى اصفهانى(٥٠) و زين العابدين كاشانى داشتند، گاهى در مسئله اى، يك هفته تأمل مى كردند.

«أو كعابر سبيل؛ يا مانند عابر و رهگذر باش».

اگر كسى بخواهد از شهرى به شهر ديگر برود، فقط به اين اندازه به مسير بين راه توجه دارد كه بتواند به سلامت آن را طى كند، و توجهى به خصوصيات مناطق بين راه ندارد بلكه در فكر آن است كه هر چه زودتر به مقصد برسد، حضرت در اين جا مى فرمايد از دنيا در حد يك مسير استفاده ببر و از آن در راه رسيدن به آخرت استفاده كن.

«وعِد نفسك من اصحاب القبور؛ خود را از مردگان به شمار آور»؛ يعنى يك لحظه چشم خود را به روى دنيا ببند و فكركن عمرت تمام شده و تو را درون قبر گذاشته اند و بر رويت خاك مى ريزند، و تو را با اعمالت تنها گذاشته و رفته اند.

در كتاب هاى مواعظ آورده اند، در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ابن عباس با جوانى دوست بود و بسيار به او احترام مى گذاشت، روزى به ابن عباس گفتند: آيا مى دانى كار او چيست؟ گفت: چه كاره است؟ گفتند: گوركن است. ابن عباس مى دانست كه او گوركن نيست، اما براى اين كه آنها را نيز آگاه كند، گفت هرگاه خواست به گورستان رود مرا خبر دهيد.

يك بار نيمه شب درِ خانه ابن عباس را زدند و گفتند آن جوان به طرف قبرستان مى رود، ابن عباس نيز با آنها به دنبال جوان رفت، ديدند به قبرستان رسيد و اتفاقاً يك جايى را كَند و درون آن رفت، نزديك تر رفتند، ديدند، مشغول ناله و استغفار است، و به ياد روزى است كه او را به اين جا خواهند آورد. وقتى از قبر بيرون آمد، ابن عباس او را بوسيد و در آغوش گرفت. آرى! در جوانى به فكر آخرت بودن يك ارزش بسيار والائى است.

هراس از لغزش ها

يا أباذر، إيّاك أن تدركك الصّرعة عند العثرة فلا تقال العثرة ولا تمكّن من الرّجعة ولايحمدك من خلّفتَ بما تركت ولا يعذرك من تقدم عليه بما اشتغلت به.

اى ابوذر، مواظب باش، مبادا بر اثر لغزشها از پا درآيى و ديگر نتوانى گذشته را تدارك كنى، آن هنگام قدرت برگشتن به دنيا را نخواهى داشت و بازماندگانت تو را بر ثروتى كه براى آنان گذاشته اى مدح و ستايش نمى كنند و خداوند متعال نيز كه به سوى او رفته اى، عذرهاى بى اساس تو را در ترك اطاعت و بندگى نخواهد پذيرفت.

عَثرت و صَرعت

عثرت(٥١) به معناى لغزش و زمين خوردن، در زندگى هر انسانى طبيعى است، چرا كه انسان معصوم نيست و زرق و برق دنيا او را فريفته خويش مى كند و در پى آن دست به گناه و آلودگى زده و به حقوق الهى يا حقوق مردم تجاوز مى كند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوذر وصيت كرده اند كه اگر دچار عثرت (لغزش) شدى، نگذار عثرت تو تبديل به صرعت(٥٢) شود.

در دنيا گاهى لغزشهاى كوچك باعث از پا درآمدن انسان مى شود، مانند شخصى كه بيمارى مختصرى دارد اما پرهيز و درمان نمى كند تا آنكه بيمارى شدت يافته و او را از پاى در مى آورد، اما مراد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين فقره از وصيت، لغزش هاى جسمى نيست، بلكه عثرت معنوى را بيان مى فرمايند و به ابوذر مى فرمايند نگذار دچار لغزش معنوى گردى؛ اما اگر دچار شدى زود آن را علاج كن و از تبديل شدنش به صرعت جلوگيرى كن.

در دنيا ممكن است گاهى زخم عميقى در بدن ايجاد شود؛ اما با مداوا و مراقبت خوب شود، عثرت و لغزش معنوى نيز چنين است، گناه و لغزش هر چند كه بزرگ باشد با رحمت و عفو و بخشش بى حساب حضرت حق جبران خواهد شد، ولى اگر به آن بى توجهى شود، انسان را هلاك و نابود مى كند.

حجاج بن يوسف ثقفى(٥٣) از ابتدا جنايتكار و آدم كُش نبود، بلكه اهل نماز و روزه و حتى امام جماعت بوده است، پس چرا به حجاجِ جنايت كار تبديل شد؟ به خاطر عثرت هايى كه تبديل به صرعت شد. روايت هاى بسيارى از امامانعليهم‌السلام وارد شده است كه به مؤمنان توصيه مى كند هر روز محاسبه نفس كنيد، در كتاب هاى روايى مانند اصول كافى، بحارالانوار، بابى وجود دارد به نام «باب محاسبة النفس كل يوم» اين همه سفارش و توصيه به خاطر اين است كه عثرت ها در همان مرحله بمانند و به صرعت تبديل نگردند.

گاهى لغزيدن يك نفر باعث سقوط افراد ديگرى نيز مى گردد، مثلا مرد خانه اگر بد اخلاق باشد، اخلاق بد او ، كم كم روى ديگر افراد خانوده اش تأثير مى گذارد. و يا تأثير لغزش عالم و روحانى و حاكم و رهبر ناشايست، بسيار بيشتر از افراد معمولى است.

كوهنوردى كه بر فراز قله قرار گرفته است بيشتر از شخصى كه در پائين يا دامنه كوه است بايد مواظب باشد، تا نلغزد، اگر هم لغزيد بايد سعى كند خيلى زود خود را حفظ كند و به جاى اولش برگردد و الا عاقبتى جز سقوط به دره هلاكت در انتظارش نخواهد بود.

صرعت پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پس از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عثرت مردم در بيعت نكردن با اميرالمؤمنينعليه‌السلام ، صرعتى زيان بار و جبران ناپذير در پى داشت. اگر آن سى سالى كه مولاى متقيان پس از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده بودند، حكومت در دستشان قرار گرفته بود و امر خلافت به جانشين حقيقى پيامبر عظيم الشأن واگذار مى گرديد، به جرئت مى توان قسم خورد كه حتى يك ظلم در دنيا واقع نمى شد و همه از نعمت آسايش و رفاه و امنيت بهره مند مى شدند.

راه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از بين بردند و مردم با نام اسلام به جاهليت گذشته برگشتند. عثرتى كه پس از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واقع شد از آن دسته است كه جماعتى را هلاك كرد و عده زيادى از مسلمانان راه هلاكت را با نام اسلام در پيش گرفتند و با اسم اسلام به آن خيانت كردند. و باز در روايات آمده است، تمام ظلم هايى كه واقع مى شود، منسوب به آنهايى است كه از انجام وصيت پيامبرِخدا در مورد جانشين خويش جلوگيرى كردند، چرا كه اگر پس از آن حضرت جانشين واقعى اش به حكومت مى رسيد، اُمت از راه صواب منحرف نمى شد و عثرت آنها به صرعت تبديل نمى شد.

عامِل بنى اميه و نجات از صَرعت

يكى از عمّال بنى اميه كه از راه كتابت در دربار امويان ثروت زيادى اندوخته بود، روزى با خود فكر مى كند كه آيا اين پول هايى كه من تا به حال به دست آورده ام حلال است يا نه؟ گويا مى دانسته، بنى اميه غاصبانى هستند كه بر اريكه خلافت تكيه زده اند. فكر حرام بودن پول ها لحظه اى او را رها نمى كرد. تا اين كه نزد على بن ابى حمزه وكيل امام صادقعليه‌السلام رفت و به او گفت: تو وكيل امام و فردى عالم هستى، هر وقت خواستى نزد امام بروى مرا نيز با خود ببر. ابن ابى حمزه نيز او را به همراه خود خدمت امام برد. به امام صادقعليه‌السلام عرض كرد: يابن رسول الله، من كاتب بنى اميه هستم و از آنها پول هاى زيادى گرفته ام، و برايم فرقى نمى كرد كه اين اموال حلال است يا حرام. حال مى خواهم توبه كنم، آيا ممكن است؛ و بايد چكار كنم؟

حضرت فرمودند: اگر تو و امثال تو براى بنى اميه كار نمى كرديد و از اعوان و انصار آنها نمى شديد، بنى اميه نمى توانستند حق ما را غصب كنند. در ادامه به او فرمودند: اگر مى خواهى خداوند از تو بگذرد بايد كارى كه مى گويم انجام دهى، آيا انجام مى دهى؟ گفت: بلى يابن رسول الله! حضرت فرمودند: بايد تمام اموال خود را كه از ديگران غصب شده به آنها بازگردانى و اگر صاحبان آنها را نمى شناسى، به عنوان رد مظالم به فقرا بدهى، آيا چنين كارى خواهى كرد؟!

على بن ابى حمزه مى گويد آن مرد لحظاتى سرش را پايين انداخت و به فكر فرو رفت. با خود انديشيد كه بايد همه چيزش را بدهد: خانه، باغ، اسب، لباس و

پس از آن سرش را بلند كرد و گفت: «اَفعل؛ انجام مى دهم.»

ابن ابى حمزه مى گويد به كوفه برگشتيم، تمام اموالش را به صاحبان اصلى آنها برگرداند، و مقدارى را كه باقى مانده بود و صاحب آنها معلوم نبود به فقرا صدقه داد، حتّى لباس هايش را هم بخشيد. عده اى از شيعيان برايش لباس تهيه كردند و پس از چند ماه نيز، عاقبت به خير از دنيا رفت.

وكيل امامعليه‌السلام گرفتار در صَرْعَت

و اما على بن ابى حمزه، كارش به جايى رسيد كه عثرتش صرعت شد؛ او كه وكيل امام صادقعليه‌السلام و پس از ايشان وكيل امام موسى بن جعفرعليه‌السلام بود، در ايامى كه آن امام در زندان به سر مى بردند اموال زيادى نزد ابن ابى حمزه جمع شد. پس از شهادت امام هفتم و انتقال امامت به امام رضاعليه‌السلام ، ابن ابى حمزه از امام رضا پيروى نكرد، چرا كه اگر امامت ايشان را مى پذيرفت، بايد اموالى كه نزد او بود، به امام رضاعليه‌السلام تحويل دهد. او كه ديگران را نجات مى داد خود گمراه شد و به همراه دو نفر ديگر، مذهب انحرافى واقفيّه را بوجود آورد و عده زيادى را در گرداب فتنه و انحراف خويش گمراه نمود.

بايد گناه را يك جايى قطع كرد و به آن دامن نزد، شخصى كه يك دروغ مى گويد، مجبور است براى استحكام آن، دروغ ديگرى بگويد و همين طور، دروغ پشت سر دروغ، و عثرت هاى پشت سر هم به صرعت خواهد انجاميد و مانند على بن ابى حمزه هلاك خواهد شد.

همان گونه كه زخم هاى جسمى اگر زود معالجه نگردد به قطع عضو خواهد انجاميد، زخم هاى دينى و اجتماعى اگر زود معالجه نشود به هلاك مى انجامد. بايد پيرامون نكته نكته زندگى پرسيد، مبادا ناخواسته حرامى ارتكاب گردد. آن كه مجتهد است بايد اجتهاد كند و آن كه اهل تقليد است بايد از مجتهد بپرسد، تا عثرتش، صرعت نگردد.


3

4

5

6

7