اى اباذر اين گونه باش

اى اباذر اين گونه باش28%

اى اباذر اين گونه باش نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

اى اباذر اين گونه باش
  • شروع
  • قبلی
  • 73 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6659 / دانلود: 1966
اندازه اندازه اندازه
اى اباذر اين گونه باش

اى اباذر اين گونه باش

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آمادگى براى مرگ

مردى متموّل و متمكن در كربلا زندگى مى كرد. نزديكانش مى گفتند كه: روزى به سختى مريض شد و ما او را به بيمارستان رسانديم. مدتى در بيمارستان بسترى بود و ما مرتب به عيادت او مى رفتيم. برخى از باب خير خواهى نصيحتش مى كردند كه تو اموال زيادى دارى و مسلّماً براى قسمتى از آنها تصميم هايى دارى و مى خواهى پس از مرگ براى آخرت تو خرج شوند. پس بهتر است وصيتى بنويسى و كسى را وصى خود قرار دهى. اما او پاسخ مى داد ان شاءالله بعد از آن كه سلامت خود را باز يافتم و از بيمارستان مرخص شدم، وصيت خواهم نوشت. اطرافيان او را تشويق كردند و توضيح دادند كه اگر اكنون خواسته هايت را ثبت كنى، بعداً مى توانى آن را نفى كنى(٨٦) بالاخره در اثر اصرارهاى مكرر اطرافيان، پذيرفت كه وصيت نامه اى بنويسد. قلم وكاغذ برايش آوردند و مقدارى از وصيت نامه نيز نوشته شد؛ در حين نگارش متن، ناگهان پشيمان شد وكار را رها كرد و گفت وقتى بهبود يافتم، خودم مى نويسم! اما اجل به او مهلت نداد و فرداى همان روز از دنيا رفت.

انسان بايد هميشه آمادگى اين رويارويى حتمى را داشته باشد. آمادگى براى «مُردن» در رفتار انسان تأثير شگرفى دارد. انسانى كه براى مردن آماده است، هميشه در رفتار خود يك نوع مواظبت و مراعات دارد. چنين انسانى هرگز جرئت نمى كند، وارد معاصى و رذائل اخلاقى بشود. به همين دليل هميشه و در هر لحظه مواظب زبان، دست، گوش و نگاه خود و پول و ثروتى كه به دست آورده خواهد بود.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه مى فرمايد: «الموت يأتى بغتةً»، در صدد بيان يك قاعده و قانون كلى هستند كه به طور فراگير تمامى انسان ها را در بر مى گيرد. مرگ براى همه حتمى و ناگهانى است. هيچ كس در مقابل ناگهانى بودن مرگ چاره و علاجى ندارد، هنگامى كه نام انسانى، چه مسلمان و چه غيرمسلمان در فهرست ملاقات با عزرائيل ثبت شد، آن شخص، هيچ راه و چاره اى براى مقابله با اين وضع نخواهد داشت. در اين هنگام پرده هاى جهل و بى خبرى از مقابل قوّه درك و فهم و چشمان او كنار رفته و افسوس خوردن آغاز مى گردد، اين جاست كه مى فهمد چه چيزهايى را در طول عمر خويش از دست داده است و چه بارهاى سنگين و پر ضررى را بيهوده بر دوش خود گذارده است. چه حسناتى را كه در دنيا به آسانى مى توانسته كسب كند، به آسانى از دست داده و اكنون كه به آنها نياز دارد، به ارزش و فايده آنها پى مى برد. گناهى كه به سادگى مى توانسته ترك كند، چه بيهوده و بدون دليل مرتكب شده است.

در روايتى آمده كه از يكى از معصومينعليه‌السلام پرسيده شد، چرا بعضى با چشمان باز مى ميرند و بعضى ديگر با چشم بسته؟ حضرت فرمودند: برخى از آدم ها در لحظه مرگ چشم هايشان بسته است و بعضى ها باز و به هيچ كدامشان فرصت و مهلتى براى باز يا بسته كردن چشم ها داده نمى شود.

شخصى در حال خواندن نماز صبح سكته كرد، يكى از بستگانش او را در خواب ديد و از او پرسيد مردنت چگونه بود؟ در جواب گفته بود: «مشغول خواندن كلمه اى از آيه اى بودم، يك حرفش را در اين دنيا و حرف ديگرش را در آن دنيا خواندم». آرى، به اندازه خواندن يك حرف هم مهلت نمى دهند!

نقصان انديشه

آنچه كه به انسان ها اجازه نمى دهد از دانايى خويش بهره ببرند و به عاقبت خود بينديشند، يكى جهل است و ديگرى شيطان. اين دو، موجب كوتاهى و نقصان در انديشه و كردار آدمى است، شيطان در كار خويش بسيار خبره است و هيچ گاه از ميل او به تسلّط بر انسان ها كاسته نخواهد شد؛ اما خداوند انسان ها را محكوم اراده او قرار نداده و اراده و علم انسان نيز به اندازه اى هست كه بتواند در مقابل وسوسه هاى شيطان ايستادگى كند و نفس و وجود خود را از صدمات او در امان نگه دارد.

خداوند در وجود انسان چراغى قرار داده كه در پرتو نورافشانى آن، تاريكى ها براى او روشن شده و راه را از بيراهه مى شناسد. كليد اين چراغ در دست خود انسان است و اوست كه بايد با اراده اى قوى كليد اين چراغ را بزند و آن را روشن كند، اين چراغ همان «عقل» است كه مى تواند انسان را به راه راست هدايت كند. عقل، بال و پر آدم و شهوت و غضب بال و پر شيطان است.

از امام علىعليه‌السلام پرسيدند كه، بهترين بندگان خدا بعد از انبياء و اولياء چه كسانى هستند؟ ايشان فرمودند: «العلماء إذا صلحوا»(٨٧) ايشان در پاسخ نفرمودند كسى كه نماز شب مى خواند، كسى كه خمس مى دهد و بلكه فرمودند بهترين بندگان خدا بعد از اينها علما هستند زمانى كه صالح باشند.

عالم صالح و فاسد

حسين بن روح(٨٨) و شلمغانى(٨٩) هر دو در برهه اى از زمان، از علماى اسلام محسوب مى شدند. ريشه علم در هر دوى آنها وجود داشته است، اما جوهره صلاح فقط در حسين بن روح رشد كرده و تكامل يافت و شلمغانى از صلاح و درستى دور بود. در اين ميان شلمغانى از حسين بن روح مشهورتر بود و مردمِ بيشترى براى رفع و رجوع مسائل شرعى به او مراجعه مى كردند، اما مى بينيم كه حسين بن روح سومين نائب خاص حضرت ولى عصر (عج) شد. ساليان متمادى اين دو، گره گشاى مشكلات مردم بودند و مسائل شرعى آنان را پاسخ مى دادند، اما هر چه مى گذشت حسين بن روح به صلاح و درستى نزديكتر مى شد و شلمغانى از صلاح دور مى گشت تا جايى كه امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف در يكى از نامه هاى خود به شلمغانى لعنت فرستاد.

نبايد تصور شود كه اين حديث درباره مراجع و علماى طراز اول وارد شده است، بلكه اين حديث درباره تمام كسانى است كه به اندازه خود به كسب علم پرداخته اند. همه دانشجويان و طلاب علوم مختلف بايد نفس خويش را با اين فرمايش اميرمؤمنانعليه‌السلام تطبيق دهند. موضوع عالم يك موضوع مشكك است، يعنى با وجود تفاوت بسيار بين علماى مختلف، همگى در واژه «عالم» با هم مشترك بوده و مانند يكديگرند. يك طلبه مبتدى نيز به اندازه يك عالم و دانشمندِ مشهور، بايد مواظب باشد كه از جوهره صلاح و درستى و پاكى فاصله نگيرد. همگى بايد سعى كنند كه صالح بودن و عالم بودن را با هم جمع كنند.

براى عملى شدن اين كار، تصميم تنها فايده ندارد، بلكه تلاش و استمرار و تمرين پى در پى لازم است. دعا نيز مانند تصميم از لوازم كار است، اما باز كافى نيست و نبايد به صِرف دعا اكتفا كرد. آدمى بايد يك عمر با شيطان و نفس اماره و شهوات خويش در مبارزه و جنگ و جهاد باشد. همه جوهره لازم را براى رسيدن به مقامِ حسين بن روح، حتى بالاتر از آن را نيز دارند، هيچ وقت به حسين بن روح تضمين داده نشده كه كسى بالاتر از شما نخواهد رفت، اما كليد اين ارتقا به دست خود انسان است. در همان حديث از حضرت علىعليه‌السلام پرسيده شد كه: بعد از ابليس و نمرود و فرعون، بدترين مردم چه كسانى هستند؟ در جواب فرمودند: «العلماء إذا فسدوا؛ علما و دانشمندان، هنگامى كه فاسد شوند». پس اساس كار در دست خود عالم است و معلول اراده اوست. اگر تلاش كند و علم را با اصلاح جمع كند، از بهترينِ مردمان مى شود و اگر در مبارزه با نفس و شيطان موفق نشود، از بدترين انسان ها خواهد بود.

اين دو عبارت نشانگر تأثير مستقيم و مهم اراده انسان و خواست اوست. البته شرايط جامعه و تربيت نيز هر كدام نقش و اثرى در تربيت و چگونگى پرورش انسان دارند، اما اينه، هيچ كدام دليل اصلى وعامل اولى نيستند. به عنوان مثال، ماه مبارك رمضان از جهت زمانى فرصت بسيار عالى است كه انسان مى تواند با استفاده از آن، راه را براى خود آسان كند و باز در بيانات معصومينعليهم‌السلام آمده كه در اين ماه خداوند شيطان را در بند خواهد كرد(٩٠) آن هم نه با طناب و بند، بلكه با آهن ولى آيا فقط ماه رمضان و اين فرصت استثنائى كافى است؟

توجه در عبادت

معصومينعليهم‌السلام مكرراً فرموده اند كه در قلب تك تك انسان ها، بيست وپنج شيطان حضور دائمى دارند و يكى از آنها فقط به هنگام نماز خواندن به سراغ انسان مى آيد. او مصمم است كه هر قدر بتواند تمركز انسان را در وقت نماز بر هم زند و از توجه او به سوى مبدأ هستى بكاهد، هر چند كه موفقيت بسيار ناچيزى به دست آورد، و بتواند خدشه كوچكى بر نماز وارد آورد، قانع است و به كار خود راضى است و باز هم ادامه مى دهد. از سوى ديگر باز در روايات آمده است كه فقط آن مقدار از نماز قبول است كه با توجه خوانده شود.

لا يقبل من صلاة العبد إلاّ ما أقبل عليه منها بقلبه(٩١) ؛ از نماز بندگان، فقط آن مقدار قبول مى شود كه با توجه و حضور قلب باشد.

و چه بسيار است نمازهايى كه خوانده مى شود و در آنها يك درصد هم توجه وجود ندارد و يا بسيار ناچيز است. شيطان مخصوص برهم زدن حواس انسان در نماز، گزينه ها و مسائل زيادى را به طور مرتب به نمازگزار، يادآورى مى كند. هميشه در قلب و شعور او رخنه مى كند، مثلا به يادش مى آورد قفل درب منزل خراب است، يخچال سوخته، حتماً بايد به فلانى زنگ بزنى و صدها نكته ريز و درشت ديگر. اين وسوسه و خدشه وارد كردن بر نماز ادامه دارد تا وقتى كه نماز گزار سلام نماز را بگويد. با اين اوصاف مى توان به بزرگى خداوند پى برد كه با زندانى كردن شيطان در ماه مبارك رمضان، چه لطفى در حق بندگانش مى كند.

شيطان در ماه رمضان

خطبه اى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دست است كه متواتراً از آنحضرت نقل شده و در آن آمده است در ماه رمضان، خداوند شياطين را به بند مى كشد و سپس فرموده اند: «فاسئلوا ربّكم أن لا يسلّطها عليكم(٩٢) ؛ از خدا بخواهيد كه شياطين دوباره بر شما مسلط نشوند».

بنابر تعبير بسيارى از بزرگان، شيطان مانند شيئى است كه با جاذبه اى از سوى خود و نيز جاذبه اى از سوى نفس اماره، به سوى ما در حركت است، اما در ماه مبارك رمضان، مانعى از سوى خدا، براى حركت شيطان به سوى ما ايجاد مى شود. مانعى كه قدرتش بيشتر از جاذبه شيطان است، اما در همان ماه مبارك، جاذبه شهوات و نفس اماره، بدون مانع مى توانند خود را به شيطان نزديك كنند. اگر جاذبه شهوت و نفس اماره نباشد، در طول اين ماه با عظمت، هيچ گناهى صورت نمى گرفت. اكنون با استفاده از روايات ديگر مى توان پى برد كه چه چيزى اين زنجيرها را كه مظهر لطف خداوند است از هم مى گسلد و پاره مى كند.

البته در اين موضوع روايت خاصى ديده نشده است، اما بعضى از اصحاب معصومينعليهم‌السلام ، از روايات آن بزرگواران استفاده ها و تفسيرهايى در اين باب دارند. به عنوان مثال: على بن ابراهيم قمىرضي‌الله‌عنه (٩٣) كه از اصحاب امام رضا و امام جوادعليهما‌السلام و احتمالاً امام هادىعليه‌السلام نيز هست و از سوى ديگر استاد كلينى(٩٤) است در تفسيرى آورده: از جمله اسبابى كه اين بندها را از شيطان باز مى كند و به او قدرت تسلط دوباره مى دهد، ریا، عُجب و عدم پرداخت خمس و زكات است. آنچه كه از مجموع اين روايت ها استفاده مى شود اين است كه، ماه رمضان يك ماه ويژه و استثنايى است.

شايد اين سؤال مطرح شود كه خداوند چرا شيطان را خلق كرد. آيا اين موجود عجيب را خلق كرده كه گاهى او را به بند كشد و گاهى آزادش كند. حقيقيت اين است كه خداوند شيطان را براى امتحان انسان خلق كرده است، اما در ماه مبارك رمضان، انسان ها را از اين امتحان معاف داشته و بركاتى را بدون زحمت و تلاش به آنها ارزانى مى دارد.

حكايت زنجيرهاى شيطان

شخصى خدمت شيخ انصارى رسيد و گفت: شيطان را در عالم خواب، به همراه طناب ها و زنجيرها و ريسمانهاى زيادى ديدم، از او پرسيدم اينها چيست؟ گفت اينها ابزار كار من است و با آنها انسان ها را به سوى خود مى كشانم. بعضى را با زنجير، بعضى را با طناب و بعضى را با اين ريسمانهاى نازك. آنهايى كه در صدد مقاومت در درستكارى هستند، با اين طناب هاى محكم و ضخيم به سوى خود مى كشم و انسان هاى ضعيف را با اين ريسمانهاى نازك. زنجير پاره پاره اى در دستش ديدم، پرسيدم اين زنجير پاره پاره چيست؟ گفت اين زنجير را براى جذب شيخ انصارى(٩٥) بر گردن او انداختم ولى او مقاومت كرد و زنجير پاره شد.

يك لطيفه نيز اين جا نقل شده كه شايد جزو داستان نباشد و آن اين كه، همين شخص از شيطان پرسيده بود مرا با كدام يك از اينها به بند مى كشى؟ شيطان پاسخ داده بود تو نيازى به طناب و ريسمان ندارى و با يك اشاره به سوى من مى آيى.

انسان تا زنده است، فرصت دارد كه با نفس اَمّاره و شيطان مبارزه كند و خويشتن را محفوظ دارد. هنگامى كه مرگ فرا رسيد، گريه و زارى و ندامت، هيچ فايده اى ندارد.

ترس از گناه

[يا أباذر]، إنّ المؤمن ليرى ذنبه كأنّه تحت صخرة يخاف أن تقع عليه، وإنّ الكافر ليرى ذنبه كأنّه ذباب مرَّ على أنفه.

اى ابوذر، گناه در نظر مؤمن، بسان سنگ بزرگى است كه بالاى سر او قرار دارد و هر لحظه ممكن است بر سر او بيفتد، اما در نظر كافر، همچون مگسى است كه از نوك بينيش عبور كرده باشد.

تفاوت مؤمن و كافر در برخورد با گناه، اين است كه، كافر اساساً به گناهان خود، اهميت نمى دهد و خوف و هراسى از اعمال خود به دل راه نمى دهد، اما مؤمن به هنگام ارتكاب گناه، اگر چه زمان آن گذشته باشد، دائماً منتظر عواقب ظاهرى يا باطنى كردار خويش است و در اضطرابى كُشنده به سر مى برد و به هيچ وجه وقوع يك اتفاق بد، كه پاسخ تكوينى گناه باشد را بعيد نمى داند.

هرچه ايمان انسان بيشتر باشد اين ترس در وجود او بيشتر است. شخصى را تصور كنيد كه در كوهستان، زير سنگى قرار گرفته كه احتمال سقوط دارد، حتى اگر اين احتمال ضعيف هم باشد او را رنج مى دهد و آسايش او را سلب مى كند.

آيا شخصى كه در چنين شرايطى گرفتار شده است مى تواند بخوابد؟ مى تواند از خوردن غذا لذت ببرد؟ او چه حال و روزى خواهد داشت؟

اگر احتمال سقوط سنگ، چهار يا پنج درصد هم باشد، باز آسايش از او سلب خواهد شد، و مرتب نگاه مى كند تا مبادا كه سنگ بر سر وى سقوط كند، با اين كه اين نگاه كردن هيچ تأثيرى در سقوط يا عدم سقوط سنگ نخواهد داشت. حضرت، در اينجا مثالى زده اند تا ملاكى باشد براى اين كه انسان بتواند خود را آزمايش كند و اندازه نزديكى خويش را به جوهره ايمان بفهمد.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اوّل اين عبارت، از حرف «انّ» استفاده فرموده اند و سپس از «لام» براى تأكيد بيشتر استفاده كرده اند. گرچه اين جمله بدون «انّ» و «لام» مفهوم خود را مى رساند، اما پيامبر به خاطر اهميتى كه براى اين سخن قايل هستند، دوبار از ابزار تأكيد استفاده مى نمايند تا شباهت زياد مورد مثال به موضوع بحث معلوم گردد. بنابراين، گناهكار نيز با اضطراب نمى تواند تغييرى درگناهى كه مرتكب شده است ايجاد كند، اضطراب مؤمن و عدم اضطراب كافر نسبت به گناهى كه در گذشته واقع شده است، هيچ گونه تأثيرى نخواهد داشت، اما با اين حال، اضطراب گريبان مؤمن را خواهد گرفت. هر كس بايد به نفس خويش رجوع كند و ببيند آيا ارتكاب گناه در وجود او لرزه و اضطراب ايجاد مى كند يا نه، آيا به راحتى مى تواند از كنار گناه بگذرد يا نه؟

كافر و گناه

قسمت دوم اين عبارت، پيرامون حالت كافر نسبت به گناه است. در اين جا ابتدا بايد به اين مطلب پرداخت كه كافر نيز گناه مرتكب مى شود، چرا كه اول، كافر واقعى نيز بعضى كارها و مسائل برايش قبيح و گناه محسوب مى شود. ثانى، كفر نيز مانند ايمان داراى مراتب تشكيكى است. گاهى مسلمانانى كه از حيث تكليفى در دايره اسلام قرار مى گيرند نيز در برخى از احاديث اخلاقى، كافر شناخته شده اند. به عبارت ديگر لازم نيست كه هميشه كفر را به معناى انكار وحدانيت يا انكار وجود خدا دانست. خداوند در قرآن، كسانى كه مسلمان هستند و شهادتين را بر زبان جارى كرده اند و نماز و روزه نيز برپا مى دارند و اهل خمس و زكات هم هستند وخلاصه تمامى شرايط مسلمانى را دارند، اما بدون عذر و بهانه فريضه حج را به جا نمى آورند، كافر دانسته است.( وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَــلَمِينَ ) (٩٦) ؛ و براى خدا، حج آن خانه، بر عهده مردم است؛ [البته بر] كسى كه بتواند به سوى آن راه يابد. و هركه كفر ورزد، يقيناً خداوند از جهانيان بى نياز است.»

اگر با دقت به اين بيان توجه كنيم معلوم مى شود، تصور عدم ترس از گناه، تصديق كافر بودن شخص را به دنبال خواهد داشت؛ چرا كه اگر شناخت صحيحى از خدا در ذهن شكل گرفته باشد، ارتكاب گناه، به ناچار هراس و اضطراب ايجاد خواهد كرد. حال، انسان مى تواند نفس خود را به گونه اى پرورش دهد كه اين هراس از گناه در وى هميشه زنده و باقى بماند و يا طورى روزگار و ايام را بگذراند كه هيچ اضطراب و دلهره اى برايش پيش نيايد. نفس آدمى بر خلاف بدن او قابليت هاى متضاد و متفاوتى دارد و توانايى هاى او مانند بدن و قابليت هاى جسمانى وى محدود نيست. چشم انسان هر چند قوى و پرتوان باشد، يك نوشته اگر از فاصله متعارف دورتر شود، نمى تواند بخواند. نزديك شدن نوشته به چشم نيز تا حد و اندازه اى قابل تحمل است، قوى ترين چشم نيز نمى تواند يك نوشته را از فاصله يك يا دو سانتى متر بخواند. اين محدوديت ها، تفاوت اساسى جسم انسان با روح اوست؛ نفس چنين محدوديتى ندارد و نسبت وابستگى آن به شرايط و محيط نيز زياد نيست. توانايى انسان در امور نفسانى چه در جهت مثبت و چه در جهت منفى، گاه بى انتها و نامحدود مى شود. نفس، هم در شقاوت و هم در سعادت، وسعت زيادى براى حركت و رشد و تكامل يا سقوط و انحطاط دارد.

همه انسانها مى توانند تا جايى به شناخت واقعى خداوند بپردازند و از حلقه كفر و جهل دور شوند كه يك خطاى كوچك بر كشور وجودشان لرزه افكند، يا به اندازه اى از خدا فاصله گيرند كه قتل و خون ريزى و حتى كشتن اولياى خدا نيز برايشان ميسور و ممكن باشد. در روايات آمده است كه گاه حساسيت انسان به گناه آن قدر زياد مى شود كه ممكن است، پس از بيست سال از ارتكاب آن، هنوز هم رنج بكشد و توبه نمايد و خدا نيز در اين حال گناه او را خواهد بخشيد.

داستان زن پاكدامن و جوان فاسق

امام سجادعليه‌السلام حكايت مفصلى نقل فرموده اند(٩٧) كه خلاصه آن اين است:

عده اى باكشتى مسافرت مى كردند، ناگهان دريا طوفانى شد و كشتى و تمامى سرنشينان آن غرق شدند، به جز يك زن جوان كه به وسيله يك تخته خود را از طوفان نجات داد و به جزيره اى بزرگ و پر جمعيت رسانيد.

در جزيره، جوان فاسقى بر حسب اتفاق با آن زن برخورد كرد. با ديدن زن جوان، ميل شهوانيش تحريك شد و [چون آن زن بسيار زيبا بود] از او پرسيد انسانى يا جن؟

زن، خسته و ترسيده از حادثه اى كه بر او و همراهانش گذشته بود پاسخ داد انسان هستم. جوان به قصد انجام زنا به او نزديك شد. ناگهان ديد، زن به شدت مى لرزد. از او پرسيد چرا بدنت مى لرزد؟ زن گفت مى ترسم. جوان گفت از چه كسى مى ترسى؟ غير از من و تو كه كسى در اين جا نيست.

زن به آسمان اشاره كرد و گفت از خداوند متعال مى ترسم. در اين هنگام، جوان منقلب شد. «الكلام إذا خرج من القلب، وقع على القلب(٩٨) ؛ سخن كه از دل برآيد، لاجرم بر دل نشيند».

كلام زن، در او اثر كرد. بالاخره دست از زن كشيد و در حالى كه او را ترك مى كرد گفت: تو بدون آن كه گناهى مرتكب شوى، تا اين حد ترسيدى، پس واى به حال من كه گناه كار هستم و مى خواستم به تو دست درازى كنم! جرقه هاى معرفت در وجود مردى كه تا ديروز لااُبالى بود، شعله ور گرديد و توبه كرد.

در راه بازگشت به راهبى برخورد. باهم همراه شدند. راهب كه از سوزندگى آفتاب به ستوه آمده بود. خطاب به جوان گفت: بيا دعا كنيم، تا خدا ابرى برايمان بفرستد تا زير سايه آن، راهمان را ادامه دهيم.

جوان كه از كردار خود شرمنده و خجل بود، پاسخ داد: من آلوده ام و دعايم فايده اى ندارد، از آن گذشته روى دعا كردن ندارم و در مقابل خدا شرمنده هستم. راهب گفت: پس من دعا مى كنم و تو فقط آمين بگو. راهب رو به آسمان كرد و گفت: خداوند، ما بنده هاى تو هستيم، ابرى برايمان بفرست كه از اين آفتاب سوزان نجات يابيم.

جوان نيز آمين گفت، ناگهان ابرى پيدا شد و بالاى سر آن دو نفر قرار گرفت. آنها نيز در پناه سايه ابر به راه خود ادامه دادند تا به يك دو راهى رسيدند كه در آن جا راهشان از همديگر جدا مى شد. با هم خداحافظى كردند، جوان به سويى رفت و راهب به سوى ديگر، اما ابر به همراه جوان حركت كرد و راهب زير آفتاب ماند.

راهب فهميد آنچه باعث آمدن ابر شد، آمين جوان بوده است، نزد او آمد و پرسيد تو كه هستى كه خدا اين مقام را به تو داده است؟ او هم جريان خويش را تعريف كرد. راهب گفت: خدا اين مقام را به جهت توبه و خوف از معصيت خدا، به تو عنايت كرده است.

خداوند اين گونه بر بندگان گناه كار خويش منّت مى نهد و به آنها ترحم مى كند، ارتباطى را كه به واسطه سال ها گناه و عصيان قطع شده بود، با يك توبه چند ثانيه اى وصل مى نمايد و بنده عاصى را به درگاه خويش راه مى دهد.

حكايت

دو نفر با يكديگر به مجلسى رفته بودند، ناگهان يكى از آنها با حالت خداحافظى به همراهش اشاره اى كرده و مجلس را ترك نمود، دوستش فكر كرد مشكلى برايش پيش آمده، در نتيجه بعد از مجلس او را ديد و از او پرسيد چرا مجلس را نيمه كاره ترك كردى، در جواب گفت من با فلان شخص كه در آن مجلس بود مشكلى داشتم، احتمال دادم بين مجلس آبرو ريزى كند به همين خاطر مجلس را ترك كردم.

احتمال و ترس از آبرو ريزى، او را چنين مضطرب كرده بود كه وادار به ترك مجلس شد. شايد هرگز اتفاقى برايش نمى افتاد، شايد شخص مقابل وى اصلاً چيزى به رويش نمى آورد، اما همان احتمال، هر اندازه هم كه ضعيف باشد، او را وادار به ترك مجلس كرد. اكنون بايد ديدكه اين حالت هراس و واهمه از آبروريزى تا چه حد براى انسان در مقابل خداوند وجود دارد.

گنجينه هاى گرانبها

آيات قرآن و متون مذهبى، اعم از احاديث نبوى و ديگر سخنان معصومينعليهم‌السلام ، براى زندگى دنيايى و اُخروى انسان ها، گنجينه هاى گران بها و بى مانندى هستند كه با به كارگيرى آنها آدمى مى تواند راه درست و سالمى را براى حركت و زندگى بيابد. اگر درست به مسئله فكر شود، بى ارزشى گنج هاى عظيم طلا و جواهر، در مقابل سخنان حكيمانه خدا و معصومينعليهم‌السلام براى همه معلوم مى گردد.

اين معارف و راه هاى روشن و منور تا ابد به كار انسان مى آيد. آيا اين ثروت و دارايى با گنج هاى ظاهرى و پر زرق و برق قابل مقايسه اند؟

انسان داراى دو بُعد روحانى و جسمانى است و هريك از اين دو جنبه وجودى انسان، امراض و آفاتى دارند. امراض جسمى و روحى انسان با استفاده از اين گنجينه ها قابل علاج هستند. اگر به هر كدام از اين سخنان، درست دقت شود، نصيحت، سفارش يا درسى مفيد و كارا وجود دارد كه آدمى با به كار گرفتن هركدام از آنها مى تواند زندگى دنيوى و اُخروى خود را اصلاح كند. قرآن و احاديث، براى آدمى حكم طبيب و دارو را دارند.

ابن ابى الحديد و نهج البلاغه

اميرمؤمنانعليه‌السلام ، خطبه اى مهم و خواندنى دارند كه مى تواند بهترين درس عبرت براى انسان ها باشد، «شريف رضى» اين خطبه مهم و گرانقدر را در نهج البلاغه(٩٩) ذكر كرده است. ابن ابى الحديد(١٠٠) نيز در شرح نهج البلاغه(١٠١) با توجه و عنايت ويژه اى از اين خطبه ياد كرده و گفته است: «از پنجاه سال پيش تا كنون، من شايد بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هر بار برايم منافع و فوايدى داشته است».

ابتدا بايد به شخصيت علمى ابن ابى الحديد نگريست تا اهميت سخنان او در اين باب فهميده شود. ابن ابى الحديد از شيوخ و اساتيد پدر علامه حلّى بوده و نهج البلاغه رامفصل شرح كرده است. از سوى ديگر در شرح خود علاوه بر محتويات نهج البلاغه، برخى از سخنان حضرت اميرعليه‌السلام را كه توسط شريف رضى(١٠٢) در نهج البلاغه نيامده به مناسبت هاى مختلف آورده است. چرا كه نهج البلاغه تمامى سخنان حضرت امير را در برندارد و سيد رضى گفته است، اين مجموعه را از بين سخنان آن حضرت جمع آورى نموده است. اكنون چنين محقق و دانشمندى كه در طول عمر خود در راه كسب دانش بسيار كوشيده است و احاديث وسخنان بسيارى شنيده است و در فهم سخنان حضرت علىعليه‌السلام به منزلت خاصى رسيده، گفته است پس از هزار بار خواندن اين خطبه كه پيرامون آخرت و مرگ است، باز هم كلام، تازه مانده است و اين خطبه برايم خواندنى است. «هر بار كه خواندمش، تأثيرى بر من گذاشت، غير از تأثيرى كه مرتبه قبل در من گذاشته بود و اين در حالى است كه من درباره آخرت شعرها خوانده ام و صفحات بسيارى از كتاب ها را با درك و فهم از نظر گذرانده ام». سپس ابن ابى الحديد از خود سؤال مى كند كه اين تأثير شگرف و بى مانند، معلول چيست و جوهره اش كدام است؟ و به خود پاسخ مى دهد «اين تأثير بى مانند يا به خاطر اخلاص نامحدود گوينده است كه ناخودآگاه بر خواننده تأثيرى نامحدود مى گذارد و يا ناشى از ضعف خواننده در مقايسه با گوينده است».

حضرت اميرعليه‌السلام در ابتداى اين خطبه آياتى از قرآن را قرائت مى فرمايند:

( أَلْهَــكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ) (١٠٣) ؛ «تفاخر به بيشتر داشتن، شما را غافل داشت؛ تا كارتان [و پايتان] به گورستان رسيد.»

سپس، مى فرمايد:

ياله مراماً ما أبعده و زوراً ما أغفله! و خطراً ما أفظعه! لقد إستَخْلَوا منهم أيّ مُدّكر، وتناوَشوهم من مكان بعيد أفَبِمصارعِ آبائهم يفخرون!... أم بِعَديدِ الهَلكى يتكاثَرون! و لأن يكونوا عِبَر، أحق من أن يكونوا مفتخراً(١٠٤) شگفت، چه مقصد دورى و چه ديدار كنندگان غافلى، و چه كار بزرگ سهمگينى! جاى رفتگان را كه نقطه عبرت است آنان تُهى پنداشتند، و چه پند و عبرتى! به رفتگان پوسيده در خاك كه از آنان دور هستند به تفاخر برخاستند! آيا به گورهاى پدران خود مى نازيد؟ يا به شمار كسان بسيارى كه هلاك شده اند؟ مى خواهند كه آن پيكرهاى بى جان و بى جنبش باز گردند. مُردگان اگر مايه عبرت باشند بهتر از آن است كه وسيله مفاخرت به حساب آيند.

و در قسمت ديگرى مى فرمايد:

الذين كانت لهم مَقاومُ العزّ، و حَلَباتُ الفخر، مُلُوكاً و سوق، سَلَكو فى بُطُون البرزخ سبيلاً؛ كسانى كه داراى عزت پايدار و درجات والاى افتخار بودند، چه پادشاه و چه رعيت، سرانجام به لايه هاى برزخ فرو رفتند.

عبرت بردن از قبرستان

به راستى كه اگر آدمى با توجه از قبرستان ديدن كند، درس ها و عبرت هاى زيادى نصيبش خواهد شد و در كنار آن اگر با معارفى چون اين خطبه گرانقدر مولاى متقيان آشنا باشد، آن وقت است كه غرور و تكبر كم مى شود و بيشتر به فكر آخرت خواهد بود.

از سوى ديگر حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: بر فرض كه افتخار به اموات خوب باشد؛ اما عبرت آموزى از سرنوشت آنان بهتر است. به جاى آن كه به گذشته آنان افتخار شود، بهتر است از حال امروزشان عبرت گرفت. با اين عبرت هاست كه انسان، ديگر نمى تواند به راحتى از يك گناه كوچك درگذرد بلكه آن را مايه خطر و اضطراب مى داند و با ارتكاب آن دلهره و دلواپسى سراسر وجودش را در بر مى گيرد؛ و هميشه از آن مى ترسد كه مبادا بخشوده نشدن يك گناه مانند سنگ بزرگى باشد كه باعث هلاكت او شود.

دعاى شيخ عباس تربتى

مرحوم شيخ عباس قمى(١٠٥) و مرحوم شيخ عباس تربتى(١٠٦) پدر مرحوم راشد واعظ(١٠٧) ، هر دو انسان هاى والا و كم نظيرى بودند؛ هر دوى آن بزرگواران منبر مى رفتند و موعظه مى كردند. افرادى كه پاى منبر اين دو بزرگوار حاضر مى شدند، سخنان آنها در وجودشان تأثير مى گذاشت.

روزى مرحوم شيخ عباس قمى در مسجد گوهرشاد به منبر رفته بودند و جمعيت حاضر در مسجد به سخنان ايشان گوش مى دادند كه شيخ عباس تربتى وارد مجلس شدند، با ورود ايشان، شيخ عباس قمى سخنان خود را قطع كرده و گفتند: «فيض حاضر شد و من پايين مى آيم.» (تا همه از شيخ عباس تربتى استفاده كنيم)

شيخ عباس تربتى در جواب گفت: من آمده ام از شما استفاده كنم. اما با اصرار مرحوم قمى روبرو مى شود و به منبر مى رود. روى پله اول منبر مى نشيند، رو به مردم كرده و مى گويد شما موعظه هاى شيخ عباس قمى را شنيده ايد و من ديگر شما را معطل نمى كنم.

نگاهى به جمعيت مى كند و مى گويد: شما پيرمردها و بزرگان هم سن و سال من، خيلى چيزها بلد هستيد و من نمى دانم چه بگويم كه شماها بلد نباشيد، بچه هايى كه در مجلس حضور دارند بيايند جلوى مجلس بنشينند.

بچه ها جمع شدند و جلوى منبر نشستند. گفت: من با آقايان كارى ندارم و با شما بچه هاى معصوم كار دارم، من به شهر مشهد آمده ام تا استفاده اى ببرم و بهره اى نصيبم گردد. با پايين آمدن شيخ عباس قمى از منبر، من بهره اى نبردم و چيزى نصيبم نشد، شايد از شما كودكان كه پرونده سفيد داريد و برايتان گناهى نوشته نشده بهره اى ببرم زيرا «رفع القلم عن الصّبى حتّى يحتلم(١٠٨) ؛ چيزى در پرونده كودك نوشته نمى شود تا وقتى كه بالغ شود.» پس من دعا مى كنم، شما هم آمين بگوئيد و از خدا بخواهيد مستجاب كند و بپذيرد.

گفت: «خدایا، ما معصوم نيستيم، اما نمى خواستيم گناه مرتكب شويم و تصميم مخالفت با تو را نداشتيم؛ ولى درگناه افتاديم، هر كسى مخالفت هايى انجام داده، نمى دانيم كداميك از آنها مورد غضب تو واقع شده و از كداميك گذشته اى. خداىا، اين بچه ها معصيتى نكرده اند، دعايشان را بپذير و ما را بيامرز».

همه بچه ها «الهى آمين» گفتند، مجلس منقلب شد و حال و هواى آن عوض شد و همه از آن بهره مند شدند.

به راستى اينها از دل صحبت مى كردند و به همين علت سخنانشان بر قلب ها تأثير مى گذارد.

مؤمن چگونه بايد باشد

يا أباذر، إنّ نفس المؤمن اَشدّ إرتكاضاً من الخطيئة من العصفور حين يقذف به فى شركِه.

اى ابوذر، نفس مؤمن به هنگام ارتكاب گناه، دچار اضطرابى مى شود كه بسيار شديدتر از اضطراب گنجشكى است كه در تله و دام [صياد] گرفتار شده است.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين قسمت از نصايح گهربارشان به ابوذر، و در ادامه مطلب گذشته پيرامون ترس از گناه، با يك مثال زيباى ديگر به حالت مؤمن، هنگام ارتكاب خطا اشاره مى كنند.

آن حضرت در اين حديث مى فرمايند: دل مؤمن در وقت گناه، بيشتر از دل گنجشكى كه در تله و دام گرفتار شده است، مى لرزد.

كلمه «ارتكاضاً» در ميان لغت هاى ديگر، كلمه اى غريب و قليل الاستعمال است. اين كلمه در متون روايى بسيار كم مورد استفاده قرار گرفته است. «ارتكاض» به معناى اضطراب است، اما اضطراب، مراتب و درجاتى دارد.

«ارتكاض» بالاترين درجه اضطراب است و در هر نوع اضطراب و دلهره اى استفاده نمى شود. به عنوان مثال، اگر به شخص آبرودار و با شخصيتى تهمت فحاشى بزنند، ناراحت مى شود و دلهره و اضطراب گريبانش را مى گيرد، در اين مرحله از اضطراب براى او ارتكاض پيش نمى آيد؛ اما گاهى به چنين شخصى تهمت فسق و فجور مى زنند، اضطرابى كه اين بار برايش پيش مى آيد، مصداق صحيح «ارتكاض» است. دلهره و اضطراب اين انسان آبرودار، نهايت اضطراب است و گاه ممكن است به مهاجرت وى از شهر يا كشورى بينجامد. پس اضطراب بنابر قول علما معنايى مشكك و داراى مراتب است.

دو نعمت قدرناشناخته

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين جا از دو نعمت تندرستى و فراغت ياد مى كنند كه بيشتر مردم دارند، اما قدر و ارزش آنها را نمى دانند و نسبت به آنها مغبون هستند.

واژه غَبن معمولاً در مسائل مالى و گاهى نيز در مسائل غير مالى استعمال مى شود. و به معناى فريب خوردن يكى از دو طرف معامله در قيمت يك كالاست. حكم خسارت غَبن در مسائل مالى معلوم است.

مثلا اگر شخصى از قيمت كالايى اطلاع نداشته باشد و يك جنس هزار تومانى را به دو هزار تومان بخرد، اين شخص به اندازه هزار تومان مغبون شده و فريب خورده است. همچنين اگر كسى با سخنان خود، ديگرى را به دروغ راهنمايى كند، در واقع او را مغبون كرده است.

يكى از نعمت هاى خدا كه معمولاً قدر آن ناشناخته است، نعمت سلامتى است. انسان مادامى كه دچار بيماريهايى مانند سردرد، پادرد و كمردرد نشده، مى تواند از لحظه لحظه عمر خويش استفاده هاى فراوان ببرد.

گفتن ذكر خدا از بزرگترين منافع عمر و حيات آدمى است. در حال صحت، كاملاً ممكن است به آن پرداخته شود، و از هر فرصتى مانند لحظات پيش از خواب و زمان هايى كه در رفت و آمدها و در بين راه ها سپرى مى شود مى توان براى ذكر گفتن سود جُست. اما وقتى نعمت سلامتى از انسان سلب شد ذكر گفتن هم راحت نيست.

انسان پس از مرگ متوجه مى شود كه چه نعمت هايى را از دست داده و از بركات و منافع آنها خود را محروم كرده است.

چند ميليون ذكر «لاإله إلّا الله» و «الله أكبر» را از دست داده است! مگر معناى غبن چيزى غير از اين است؟ اگر انسان از اين نعمت ها و لحظه ها استفاده نكند، در حقيقت مغبون و بازنده است. و از دست دادن اين فرصت ها، معناى واقعى غبن است. در بعضى از روايات عبارت «مغبون فيهما كثير من النّاس» به صورت «مفتونٌ مغبونٌ فيهما كثير من الناس»(٣٤) آمده است. كلمه مفتون به معناى ممتحن است. هرچه نعمت هاى بيشترى به انسان رو كند، بيشتر و سخت تر مورد امتحان قرار خواهد گرفت. و به همين نسبت بازنده، ضرر و خسرانش سنگين تر است. در برخى روايات آمده است: نعمتان مكفورتان، الأمن والعافية(٣٥) كُفر يعنى سِتر و انسان كافر يعنى انسانى كه عقل خويش را از خود پنهان كرده و از آن استفاده نمى كند. بنابراين چون كافر از عقلش استفاده صحيح نمى كند مقصر است. او گرچه در امور روزمرّه از عقل خود به خوبى استفاده مى كند، اما در مسائل اعتقادى و معنوى آنرا از خويش دور كرده است. غذاى فاسد نمى خورد، تجارتى كه باعث ضرر و زيان شود انجام نمى دهد، در زندگى، برخورد شايسته اى از خود به نمايش مى گذارد، اما در مسائل اعتقادى و دينى، عقل را تعطيل و حكم آنرا پنهان مى كند. انسان بايد پرده را بردارد و به اين دو نعمت، يعنى سلامتى و فراغت، علم پيدا كند؛ چرا كه شناخت ومعرفت نعمت ها، شرط اول استفاده درست از آنهاست.

نعمت زندگانى در عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

زندگى در عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزرگترين نعمتى بود كه خدا به معاصرين و اطرافيان آن حضرت عطا فرمود، اما از آنجا كه هرچه نعمت بزرگتر باشد، امتحان پيچيده تر است، بازندگان زمان پيامبر، بيچاره ترين بازندگان هستند. منافقانى كه در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نفاق پيشه كردند و مورد غضب و لعن قرار گرفتند، اگر در دوره اى غير از عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دنيا مى آمدند، خسران و ضررى كه متوجهشان مى شد به مراتب كمتر بود.

وجود با بركت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى تمام ملل و اعصار به عنوان چراغى راهنما و روشنگر بوده است و بسيارى از مردمان جهان به واسطه آموزه هاى آن حضرت با راه راست و مشى صحيح زندگى آشنا شده و مى شوند. بنابراين، شعاع نور وجودى ايشان براى مردمى كه در اطرافشان بوده اند و در كنار حضرتش زندگى مى كرده اند، بسيار پر فروغ تر بوده است. گمراه شدن از راه راست، آن هم كنار پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانند بيراهه رفتن و زمين خوردن در روز روشن است.

واقع شدن در ميان نعمت ها امتحانى است كه برخى به واسطه آن رستگار و بهشتى و برخى ديگر گمراه و دوزخى مى شوند.

ارزش جوانى

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از بيان اهميّت نعمت تندرستى و فراغت به جوانان گوشزد مى فرمايند كه ارزش جوانى خود را بدانند و آگاه باشند كه اگر اين دوره به سر آيد، ديگر قابل بازگشت نيست و بسيارى از توانايى هاى انسان با سپرى شدن جوانى از دست مى رود. آن گاه است كه با نا اميدى خواهند گفت:

ليت شباباً بوع فاشتريته(٣٦) ؛ اى كاش جوانى خريد و فروش مى شد تا آن را مى خريدم.

عرب «ليت» را در آرزويى استعمال مى كند كه دست يافتنى نيست؛ معادل «ليت» در فارسى همان «اى كاش» است، با اين تفاوت كه آرزوهايى كه بعد از «اى كاش» بيان مى شود، گاه دست يافتنى و گاه خارج از دسترس است.

بيان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين فقره، در واقع يك اخطار و اِخبار از آينده است. به جوان ها اخطار مى كند كه جوانى متاعى دست نيافتنى است و مبادا كه آن را ارزان بفروشيد.

«وصحتك قبل سُقمك»

اوضاع و احوال در اين دنيا هيچ وقت يك نواخت نيست و تغيير و تحول در ذات دنيا است. بنابراين گاهى انسان مريض مى شود و گاهى سالم است. سلامتى نيز همچون ديگر نعمت هاى دنى، هميشگى و ماندنى نيست. همه امور انسان اعم از عبادت، تحصيل و امور ديگر منوط به سلامتى و تندرستى است. وقتى انسان مريض شود قدرت انجام هيچ كارى را ندارد. انسانى كه در روز ساعت ها كار مى كند و شب ها نيز به نماز شب و استغفار مشغول است، به هنگام مريضى حتى توان از جا برخاستن را ندارد. ضعف و ناتوانى ناشى از مريضى، در دوران پيرى مضاعف مى گردد. پس انسان بايد قدر و ارزش سلامتى خويش را بداند و از آن نهايت استفاده را ببرد.

«و غِناكُ قَبلَ فَقرِك»

اين قسمت از نصايح رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از چند جهت قابل تأمل است. اول مفهوم فقر و غناست. فقرو غنا صفاتى تشكيكى هستند، يعنى فقر از حيث مصداق، درجات و مراتب متعدد و طبقات متفاوتى دارد كه هر كدام از افراد جامعه در يكى از اين طبقات قرار دارند. هر كدام از اين طبقات، نسبت به يك يا چند طبقه بالاتر از خود، فقير هستند و نسبت به طبقات پايين تر، غنى محسوب مى شوند.

شديدترين حالت فقر، گرسنگى است.نهايت فقر اين است كه انسان چيزى براى خوردن نداشته باشد. و نتواند اساسى ترين نياز بدن خود را، كه تغذيه است، تأمين كند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فقر

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على رغم اينكه رياست حكومت اسلامى را به عهده داشتند و مقام والايى نيز در نزد خداوند متعال دارا بودند، بسيارى از اوقات در حالت گرسنگى مطلق به سر مى بردند.

بسيار اتفاق مى افتاد كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چندين وعده غذا نمى خورد؛ اما با اين حال اگر غذايى به دست مى آورد آن را مى بخشيد.

حتى گاه گرسنگى به قدرى بر وجود آن حضرت فشار مى آورد كه براى تحمل آن، دو سنگ بر شكم خود مى بستند.(٣٧)

كسى كه اَشرف اولين و آخرين و سرور مسلمانان و رئيس و رهبر حكومت است، در عين رياست و آقايى و در زمان رهبرى خود، اين گونه با بدن و نفس خود رفتار مى كرد.

در روايات آمده كه گاه گرسنگى ايشان، در زمان اقامت در مدينه، به حدى مى رسيد كه هيچ كدام از اين تدابير فايده نمى كرد.

روزى به دختر گراميشان فرمودند: «مادخل جوف أبيك منذ ثلاث شيء(٣٨) ؛ سه شبانه روز است كه غذايى به معده پدرت نرسيده است». چنين فردى به ابوذر نصيحت مى كند كه نعمت غنا را غنيمت شمار، قبل از آن كه فقر جاى آن بنشيند.

حديثى از امام صادقعليه‌السلام است كه مى فرمايد:

نزل جبرئيل على رسول الله فقال إن اللّه جلّ جلاله يقرئك السلام و يقول لك هذه بطحاء مكة إن شئت أن تكون لك ذهباً. قال فنظر النبى إلى السماء ثلاثاً ثم قال لا يا رب و لكن أشبع يوماً فأحمدك و أجوع يوماً فأسئلك(٣٩) ؛ جبرئيل خدمت پيامبر رسيد و عرض كرد: خداوند به شما سلام مى رساند و مى فرمايد اگر بخواهى، سرزمين مكه را برايت پر از طلا مى گردانم. (امام صادقعليه‌السلام ) فرمود: پس پيامبر سه بار به آسمان نظر افكندند و فرمودند: نه اى پروردگار، بلكه روزى سير باشم، سپاس تو را به جاى آورم و روزى گرسنه باشم پس روزىِ خود را از تو خواهم.

«وفراغك قبل شغلك وحياتك قبل موتك»

پس از مرگ، انسان ديگر نمى تواند كارى انجام دهد. حتى نمى تواند يك «لاإله إلّا الله» بگويد. نمى تواند يك ريال پول در راه خدا بدهد.(٤٠) پس تا زنده ايم بايد زندگى خود را غنيمت بشماريم. كسى در زندگى پيروز است كه از همه اوقات خود استفاده نمايد.

به تأخير نينداختن آرزو و هدف

يا أباذر، إيّاك و التّسويف بأملك، فإنّك بيومك ولست بما بعده، فإن يكن غد لك، فكن فى الغد كما كنت فى اليوم. وإن لم يكن غد لك لم تندم على ما فرّطت فى اليوم. يا أباذر، كم من مستقبل يوماً لا يستكمله، و منتظر غداً لا يبلغه.

اى ابوذر! بپرهيز از امروز و فردا كردن و تأخير در انجام آرزوهايت، تو مسئول امروز خود هستى اگر فردا هم زنده ماندى همان گونه باش كه ديروز بودى و اگر فردا زنده نبودى پشيمان نيستى كه چرا امروز كوتاهى كردى. اى ابوذر، چه بسيار افرادى كه صبح زنده بودند، اما آن روز را كامل نكردند و چه بسيار افرادى كه منتظر فردا بودند اما هيچ وقت آن را درك نكردند.

اى ابوذر، به نحوى عمل كن كه اگر فردايى دركار نبود، پشيمان نشوى و نگويى اى كاش، فلان عبادت را ديروز انجام مى دادم، فلان كار خير را انجام مى دادم، اى كاش، فلانى را اذيت نمى كردم. حضرت در اين جا آرزو را به عنوان مثال ذكر مى كنند، و در حقيقت به انسان ها مى فرمايند در زندگى تأمل كنيد.

١٤٠٠ سال پيش ابوذر از دنيا رفته، اما نام او و وصيتى كه پيامبر به او كرده است هنوز زنده است. ابوذر در زندگيش به وصيت پيامبر عمل كرد، به همين خاطر در كتاب هاى تاريخى و تفاسير، نام ابوذر مى درخشد.

ابوذر و دوره ابوذر تمام شد، و الآن نوبت به انسان هاى ديگرى رسيده، بايد ديد اينها تا چه اندازه مى توانند از سرمايه عمر استفاده نمايند.

شخصى خدمت آية الله ميرزا مهدى شيرازىقدس‌سره (٤١) رسيد و از ايشان خواست، كسى را مأمور كند كه براى جدش يك سال نماز بخواند و روزه بگيرد. و گفت جد من به هنگام مرگ وصيت كرده كه فلان خانه را بفروشند و پول آن را برايش صرف نماز و روزه نمايند.

اما هيچ كدام از ورثه اين كار را نكرده اند و الآن من مى خواهم پس از هفتاد سال به سهم خود، به وصيت او عمل كنم. با وجود اين كه اموال زيادى بر جاى گذاشته بود، و در مقابل خواسته بود فقط يك خانه را برايش صرف نماز و روزه نمايند!

اين شخص نوه خوبى پيدا كرده، و گرنه مانند خيلى ها همين يك سال روزه و نماز هم نصيبش نمى شد.

شخصى، با اين كه مستطيع بود، در ايام زندگى خود حج نرفت، و به هنگام مرگ وصيت كرد، پسرش به جاى او حج برود. از قضا پسر، ناخلف از آب درآمد و به وصيت پدر عمل نكرد. به او گفتند: چرا از جانب پدرت حج نمى روى؟ گفت: مى خواست خودش برود، به من مربوط نيست.

انسان تا در دنياست و مى تواند، بايد آخرتش را آباد كند. و اگر بتواند حتى براى خواب و خوراك هم نبايد كارهاى خود را تعطيل كند، اما چاره اى از آن نيست. اگر نخوابد نمى تواند عبادت كند، نمى تواند درس بخواند، نمى تواند بنويسد، اما بايد سعى كند در حد ضرورت بخوابد و در حد ضرورت غذا بخورد. درست مانند كسى كه به بيمارستان مى رود و او را براى معالجه بسترى مى كنند؛ چنين كسى حتى اگر ماندن او در آن جا رايگان هم باشد حاضر نيست يك لحظه بيشتر از مقدار لازم در بيمارستان بماند. خواب و خوارك، لباس و زندگى هم مانند بيمارستان است، بايد در حد ضرورت از آنها استفاده برد. البته در بعضى موارد لازم است حال ديگران را نيز در نظر داشت، به عنوان مثال اگر ميهمان بيايد، بايد حال او مراعات شود. اين توصيه ها مربوط به وقتى است كه انسان تنها باشد. در تنهايى سعى كند وقت كمترى صرف خواب و خوراك نمايد.

حضرت هادى و يا عسكرىعليهما‌السلام مى فرمايد:

قومى درنزديك دريا زندگى مى كردند كه هر دو سال يك بار پادشاهى براى خود انتخاب مى كردند. برايشان فرقى نمى كرد كه پادشاه چه كسى باشد، بقال، حمّال، عالم، كاسب و جوان يا پير. طبق قانون خودشان او را بر مى گزيدند و مى گفتند تا دو سال پادشاه ما هستى و هر چه بگويى از جان و دل مى پذيريم، اما پس از دو سال او را از تخت فرود آورده و به دريا مى انداختند. اين بود كه هيچ عاقلى حاضر نمى شد اين حكومت را قبول كند؛ در اين ميان شخصى حكيم و دانشمند براى پادشاهى اعلام آمادگى كرد و حكومت را پذيرفت و مدت دو سال همه چيز در اختيارش بود. در طى اين دو سال، يك عده از اطرافيانش را فرستاد تا جزيره خوش آب و هوايى بيابند و تمام وسايل راحتى زندگى را، براى او به آنجا انتقال دهند. همچنين دستور داد باغ ها و مزارعى هم در آن جا ايجاد كنند. همين طور به فرمان او قايق هايى هم ساخته شد و در گوشه اى از ساحل دريا مخفى كردند. دو سال حكومت او تمام شد، مردم او را گرفته و به دريا انداختند. او نيز خودش را به قايق ها رساند و به آن جزيره رفت و عمرى را به راحتى سپرى نمود.

آن دوسال، دنيا و آن جزيره آخرت است. انسان اگر صد سال هم زندگى كند، ارزش همان دو سال را دارد و بعدش او را به دريا مى اندازند. در دريا اگر نصيب كوسه ها هم بشود، دردى كه متحمل مى شود يك لحظه بيشتر نيست و ديگر چيزى نمى فهمد؛ اما آخرت كه تمام شدنى نيست، او مى ماند و ميليون ها سال پشيمانى، اگر اهل معصيت نباشد فقط حسرت مى خورد، اما خداى ناكرده اگر عاصى باشد حسرت با عذاب الهى آميخته مى شود. گفتن اين مطلب به زبان ساده است!!

مثلا كسى كه به سفر رفته و وسيله اى را فراموش كرده با خود ببرد، چه قدر حسرت مى خورد؛ با وجود اين كه در سفر امكان تدارك هست، با يك تلفن، با يك نامه ممكن است نيازش برطرف گردد، اما با مرگ، همه چيز تمام مى شود. كسى كه اهل معصيت بوده، ديگر كارش تمام است، كارى از دستش بر نمى آيد و بيچارگى اش آغاز مى گردد.

تعجيل در توبه

تا انسان زنده است مى تواند توبه كند و گذشته هايش را تدارك نمايد و خود را در مسير ترقى و سعادت قرار دهد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضمن حديثى، مى فرمايد: «خداوند توبه يك سال قبل از مرگ، يك سال زياد است؛ يك ماه قبل از مرگ، يك ماه زياد است؛ يك هفته قبل از مرگ، يك هفته هم زياد است؛ يك روز قبل از مرگ، يك روز هم زياد است؛ بلكه قبل از ديدن ملك الموت توبه را مى پذيرد»(٤٢)

يعنى، اگر يك لحظه قبل از باز شدن چشم هايش به آخرت توبه نمايد، خداوند مى پذيرد. ولى نبايد در توبه تسويف كرد و آن را به فردا و فرداها موكول نمود. از كجا كه فردا زنده است؟ آيا انسان هايى كه مرده اند مى دانستند اجلشان كِى خواهد رسيد.

خوب است گاهى انسان به زيارت اهل قبور برود، يك لحظه تأمل كند كه اينهايى كه زير خروارها خاك خوابيده اند، بعضى ها از او زرنگ تر بوده اند، بعضى ها عالم تر و پولدارتر بوده اند، بعضى ها بيشتر از او و بعضى ها كمتر از او عمركرده اند، هر كدام از اينها به خود وعده هايى مى دادند و آرزوهايى داشتند، ولى چه شد؟ آيا همه آنها به آرزوهايشان رسيدند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايند: «إيّاك والتّسويف؛ از امروز و فردا كردن بپرهيز». عُمَرِ سعد ـ لعنَهُ الله ـ وقتى كه تصميم گرفت با امام حسينعليه‌السلام بجنگد گفت: «أتوب إلى الرّحمن من سنتين؛ دو سال قبل از مرگ توبه مى كنم» آيا توبه كرد؟ اگر توبه هم مى كرد فايده اى نداشت، چرا كه خداوند از حق مظلوم در نمى گذرد.

شخصى خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و عرض كرد: يارسول الله، به عده اى ظلم كرده ام و اكنون مى خواهم توبه كنم، حضرت فرمودند: بايد حق آنها را برگردانى! گفت: آنها مُرده اند. فرمودند: پس نمى توانى توبه كنى [توبه تو فايده اى ندارد].

همان لحظه شخص ديگرى آمد و گفت: يا رسول الله، من كارهاى حرام بسيارى مرتكب شده ام و اكنون مى خواهم توبه كنم، آيا توبه ام قبول است؟ حضرت فرمود: آرى قبول است.

خداوند عادل است( إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْـلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّة ) (٤٣) ؛ «همانا خدا به اندازه ذره اى ستم نمى كند» ولى بايد از عدل خدا ترسيد. خدا از يك ظلم كوچك به بندگانش نمى گذرد. هيچ عذر و بهانه اى را هم نمى پذيرد. بعضى از ظالمان ورد زبانشان اين است كه «المأمور معذور؛ مأموريم و معذور» اين كلمه صحيح نيست. اين در منطق فرعون و يزيد و هارون پذيرفتنى است، امّا در منطق رسول خدا، در منطق قرآن و اميرمؤمنان چنين نيست.

مهم اين است، شخص از طرف چه كسى مأمور است؟ اگر مانند ابوذر از جانب رسول خدا مأمور باشد، نه تنها معذور كه مأجور نيز مى باشد، اما اگر از جانب سلطان جور مأمور باشد كار خوبش هم گناه است. شايد در اسلام عملى با فضيلت تر از ساخت مساجد نباشد. در قرآن و روايات، فضايل بسيارى براى ساخت مساجد ذكر شده است؛ چرا كه مردم در مسجد نماز مى خوانند و مسجد جاى دعا و زيارت و توبه و اعتكاف است. اما در روايات آمده كه امام صادقعليه‌السلام به يكى از اصحابشان فرمودند: «لا تعنهم على بناء مسجد(٤٤) ؛ در بناى مسجد نيز آنها [هارون عباسى] را يارى نكن».

مطلب بسيار مهم است. اگر كسى براى ظالم مسجد، دارالأيتام و حسينيه هم بسازد، اهل جهنم است چون موجب تقويت بناى ظلم مى شود و لذا در روايات؛ بعضى از مساجد، ملعون قلمداد شده اند.

در ميان هزاران تن از راويان شيعه، چند صدنفر ثقه (مورد اعتماد) هستند، در ميان اين چند صد نفر، ده ها تن از بقيه بهترند، و در بين اين دهها نفر، چندنفر خيرةُ الخيرة هستند كه يكى از آنها صفوان جمّال است. وى شتران بسيارى داشت كه از راه اجاره آنها زندگى خود را مى گذراند. روزى هارون براى رفتن به حج، شتران او را اجاره كرد. امام كاظمعليه‌السلام به او فرمود: همه چيز تو خوب است الا يك چيز، و آن اين كه شترهايت را به هارون اجاره داده اى. گفت: يابن رسول الله، مى دانم كه هارون فرد بدى است، اما او اين شترها را براى سفر حج اجاره كرده است، براى كار حرامى نمى خواهد. حضرت فرمود: آيا دلت نمى خواهد زنده بماند، تا از حج برگردد و پول كرايه تو را بدهد؟ همين مقدار هم بد است و در زندگى تو اين هم جايز نيست(٤٥)

صفوان با اشاره امام شترهايش را فروخت، و كسب و كارش را تعطيل كرد.

مرحوم شيخ انصارى در مكاسب ضمن نقل اين روايت رأى عده اى از فقها را مبنى بر حرمت اين كار ذكر كرده است، يعنى اگر من و شما نيز چنين كارى انجام دهيم حرام است. آرى، حتى براى حج هم حرام است، حجى كه گفته اند اگر ايام حج، افراد حج گذار كم باشند، بر رهبر مسلمانان واجب است عده اى را به حج بفرستد تا مراسم حج خلوت نماند.

انديشه مرگ و قيامت

يا أباذر، لو نظرت إلى الأجل ومصيره لأبغضت الأمل وغروره. يا أباذر، كن كأنّك فى الدّنيا غريب، أوكعابر سبيل وعد نفسك من أصحاب القبور.

اى ابوذر، اگر اجل خود و نهايت آن را بنگرى كه چه زود مى آيد و به سرعت مى گذرد، هر آينه آرزوهاى دور و دراز خود را دشمن خواهى داشت، و فريب آن را نخواهى خورد. اى ابوذر، در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد و آن را وطن خويش نشمارد و يا مسافرى كه در منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد و خود را از اصحاب قبور بشمار و قبر را منزل خود دان.

لحظه آخرى كه انسان از دنيا رخت بر مى بندد، اجل است. انسان پس از طى شدن مسيرش به مصير(٤٦) مى رسد و اين از ويژگى هاى انسان است. زندگى حيوانات مصير ندارد.

اجل، اول آخرت و پايان دنياست. پس از مردن حسابرسى آغاز مى شود و قبر مصير اول است: «القبر إمّا روضة من رياض الجنّة أو حفرة من حُفَر النيران(٤٧) ؛ قبر يا باغى از باغهاى بهشت و يا چاهى از چاههاى جهنم است.» مصير بعدى قيامت است و سرانجام مصير نهائى بهشت يا جهنم است.

بسيارى در جوانى به خود زحمت مى دهند، تلاش مى كنند، كمتر استراحت مى كنند و مسير (دنيا) را فداى مصير (آخرت) مى كنند و عده زيادى هم مسير را به خوشى و راحتى مى گذرانند و مى گويند مصير، هر چه شد، بشود.

كودكى كه براى حمام رفتن به او وعده جايزه داده اند، اين مقدار درك دارد كه مسير را فداى مصير كند، يعنى سختى حمام رفتن را براى رسيدن به جايزه تحمل مى كند، اما بسيارى از افراد مصير را فداى مسير مى كنند.

اگر انسان به آخر كار بينديشد، و با خود بگويد آيا پس از اين دنيا سرانجام من بهشت است يا جهنم، تا بى نهايت نعمت است يا عذاب، ديگر آرزو او را نخواهد فريفت و از فكر خدا غافل نمى شود. با خود مى گويد آنهايى كه مُردند همه آرزوهايى داشتند، جوان ها، پيرها با آرزوهاى كم و زيادشان رفتند.

وقتى چنين با خود بينديشد، از آرزوهاى دراز دست بر مى دارد، البته نَفسِ آرزو ناپسند نيست؛ اما غرور و مستى كه به واسطه آن مى آيد، انسان را به وادى غفلت مى كشاند.

«يا اباذر، كن كأنك فى الدنيا غريب؛ اى ابوذر در دنيا به گونه اى باش كه گويى در آن غريب هستى». شخصى كه در كشورى غريب است، و زبان و قوانين آن جا را نمى داند، براى تهيه مسكن و غذاى سالم از مردم سؤال مى كند. در مورد هر چيزى كه شك كند، از اهل خبره سؤال مى كند.

در اين غربت سراى دنيا نيز بايد همين كار را كرد، اگر از چيزى با خبر نباشيم و حكم شرعى آن را ندانيم، بايد از آن پرهيز كرد يا از اهل خبره كه اهل بيتعليهم‌السلام هستند پرسيد، بايد از آنها پرسيد در بازار آخرت چه عملى خريدار دارد. در حقيقت تمام اعمال مؤمنان بايد با امضاى اهل بيتعليهم‌السلام باشد، بيچاره آن كسى كه عمرى كارهاى نيك انجام مى دهد، عبادت مى كند، ولى در آخر اعمالش را قبول نمى كنند.

خدا و رسولش و اهل بيتعليهم‌السلام راه انجام كارهاى خير هستند و اينها از هم جدايى ندارند. در همه امور دين بايد طبق دستور پيامبر و ائمهعليهم‌السلام پيش رفت.

در زمان غيبت امام بايد به فقها رجوع كرد فقهائى كه در بعضى مسائل روزها تأمل مى كردند تا اگر حكم آنها مطابق واقع نبود لااقل نهايت سعى خود را كرده باشند و بدين وسيله نزد خداوند كريم معذور باشند.

مانند مرحوم آية الله العظمى سيد مهدى شيرازى كه در جلسه استفتائى كه با عده اى از مراجع و مجتهدين وقت همچون: آقا حسين قمى(٤٨) ، آقاى ميلانى(٤٩) ، ميرزاى اصفهانى(٥٠) و زين العابدين كاشانى داشتند، گاهى در مسئله اى، يك هفته تأمل مى كردند.

«أو كعابر سبيل؛ يا مانند عابر و رهگذر باش».

اگر كسى بخواهد از شهرى به شهر ديگر برود، فقط به اين اندازه به مسير بين راه توجه دارد كه بتواند به سلامت آن را طى كند، و توجهى به خصوصيات مناطق بين راه ندارد بلكه در فكر آن است كه هر چه زودتر به مقصد برسد، حضرت در اين جا مى فرمايد از دنيا در حد يك مسير استفاده ببر و از آن در راه رسيدن به آخرت استفاده كن.

«وعِد نفسك من اصحاب القبور؛ خود را از مردگان به شمار آور»؛ يعنى يك لحظه چشم خود را به روى دنيا ببند و فكركن عمرت تمام شده و تو را درون قبر گذاشته اند و بر رويت خاك مى ريزند، و تو را با اعمالت تنها گذاشته و رفته اند.

در كتاب هاى مواعظ آورده اند، در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ابن عباس با جوانى دوست بود و بسيار به او احترام مى گذاشت، روزى به ابن عباس گفتند: آيا مى دانى كار او چيست؟ گفت: چه كاره است؟ گفتند: گوركن است. ابن عباس مى دانست كه او گوركن نيست، اما براى اين كه آنها را نيز آگاه كند، گفت هرگاه خواست به گورستان رود مرا خبر دهيد.

يك بار نيمه شب درِ خانه ابن عباس را زدند و گفتند آن جوان به طرف قبرستان مى رود، ابن عباس نيز با آنها به دنبال جوان رفت، ديدند به قبرستان رسيد و اتفاقاً يك جايى را كَند و درون آن رفت، نزديك تر رفتند، ديدند، مشغول ناله و استغفار است، و به ياد روزى است كه او را به اين جا خواهند آورد. وقتى از قبر بيرون آمد، ابن عباس او را بوسيد و در آغوش گرفت. آرى! در جوانى به فكر آخرت بودن يك ارزش بسيار والائى است.

هراس از لغزش ها

يا أباذر، إيّاك أن تدركك الصّرعة عند العثرة فلا تقال العثرة ولا تمكّن من الرّجعة ولايحمدك من خلّفتَ بما تركت ولا يعذرك من تقدم عليه بما اشتغلت به.

اى ابوذر، مواظب باش، مبادا بر اثر لغزشها از پا درآيى و ديگر نتوانى گذشته را تدارك كنى، آن هنگام قدرت برگشتن به دنيا را نخواهى داشت و بازماندگانت تو را بر ثروتى كه براى آنان گذاشته اى مدح و ستايش نمى كنند و خداوند متعال نيز كه به سوى او رفته اى، عذرهاى بى اساس تو را در ترك اطاعت و بندگى نخواهد پذيرفت.

عَثرت و صَرعت

عثرت(٥١) به معناى لغزش و زمين خوردن، در زندگى هر انسانى طبيعى است، چرا كه انسان معصوم نيست و زرق و برق دنيا او را فريفته خويش مى كند و در پى آن دست به گناه و آلودگى زده و به حقوق الهى يا حقوق مردم تجاوز مى كند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوذر وصيت كرده اند كه اگر دچار عثرت (لغزش) شدى، نگذار عثرت تو تبديل به صرعت(٥٢) شود.

در دنيا گاهى لغزشهاى كوچك باعث از پا درآمدن انسان مى شود، مانند شخصى كه بيمارى مختصرى دارد اما پرهيز و درمان نمى كند تا آنكه بيمارى شدت يافته و او را از پاى در مى آورد، اما مراد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين فقره از وصيت، لغزش هاى جسمى نيست، بلكه عثرت معنوى را بيان مى فرمايند و به ابوذر مى فرمايند نگذار دچار لغزش معنوى گردى؛ اما اگر دچار شدى زود آن را علاج كن و از تبديل شدنش به صرعت جلوگيرى كن.

در دنيا ممكن است گاهى زخم عميقى در بدن ايجاد شود؛ اما با مداوا و مراقبت خوب شود، عثرت و لغزش معنوى نيز چنين است، گناه و لغزش هر چند كه بزرگ باشد با رحمت و عفو و بخشش بى حساب حضرت حق جبران خواهد شد، ولى اگر به آن بى توجهى شود، انسان را هلاك و نابود مى كند.

حجاج بن يوسف ثقفى(٥٣) از ابتدا جنايتكار و آدم كُش نبود، بلكه اهل نماز و روزه و حتى امام جماعت بوده است، پس چرا به حجاجِ جنايت كار تبديل شد؟ به خاطر عثرت هايى كه تبديل به صرعت شد. روايت هاى بسيارى از امامانعليهم‌السلام وارد شده است كه به مؤمنان توصيه مى كند هر روز محاسبه نفس كنيد، در كتاب هاى روايى مانند اصول كافى، بحارالانوار، بابى وجود دارد به نام «باب محاسبة النفس كل يوم» اين همه سفارش و توصيه به خاطر اين است كه عثرت ها در همان مرحله بمانند و به صرعت تبديل نگردند.

گاهى لغزيدن يك نفر باعث سقوط افراد ديگرى نيز مى گردد، مثلا مرد خانه اگر بد اخلاق باشد، اخلاق بد او ، كم كم روى ديگر افراد خانوده اش تأثير مى گذارد. و يا تأثير لغزش عالم و روحانى و حاكم و رهبر ناشايست، بسيار بيشتر از افراد معمولى است.

كوهنوردى كه بر فراز قله قرار گرفته است بيشتر از شخصى كه در پائين يا دامنه كوه است بايد مواظب باشد، تا نلغزد، اگر هم لغزيد بايد سعى كند خيلى زود خود را حفظ كند و به جاى اولش برگردد و الا عاقبتى جز سقوط به دره هلاكت در انتظارش نخواهد بود.

صرعت پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پس از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عثرت مردم در بيعت نكردن با اميرالمؤمنينعليه‌السلام ، صرعتى زيان بار و جبران ناپذير در پى داشت. اگر آن سى سالى كه مولاى متقيان پس از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده بودند، حكومت در دستشان قرار گرفته بود و امر خلافت به جانشين حقيقى پيامبر عظيم الشأن واگذار مى گرديد، به جرئت مى توان قسم خورد كه حتى يك ظلم در دنيا واقع نمى شد و همه از نعمت آسايش و رفاه و امنيت بهره مند مى شدند.

راه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از بين بردند و مردم با نام اسلام به جاهليت گذشته برگشتند. عثرتى كه پس از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واقع شد از آن دسته است كه جماعتى را هلاك كرد و عده زيادى از مسلمانان راه هلاكت را با نام اسلام در پيش گرفتند و با اسم اسلام به آن خيانت كردند. و باز در روايات آمده است، تمام ظلم هايى كه واقع مى شود، منسوب به آنهايى است كه از انجام وصيت پيامبرِخدا در مورد جانشين خويش جلوگيرى كردند، چرا كه اگر پس از آن حضرت جانشين واقعى اش به حكومت مى رسيد، اُمت از راه صواب منحرف نمى شد و عثرت آنها به صرعت تبديل نمى شد.

عامِل بنى اميه و نجات از صَرعت

يكى از عمّال بنى اميه كه از راه كتابت در دربار امويان ثروت زيادى اندوخته بود، روزى با خود فكر مى كند كه آيا اين پول هايى كه من تا به حال به دست آورده ام حلال است يا نه؟ گويا مى دانسته، بنى اميه غاصبانى هستند كه بر اريكه خلافت تكيه زده اند. فكر حرام بودن پول ها لحظه اى او را رها نمى كرد. تا اين كه نزد على بن ابى حمزه وكيل امام صادقعليه‌السلام رفت و به او گفت: تو وكيل امام و فردى عالم هستى، هر وقت خواستى نزد امام بروى مرا نيز با خود ببر. ابن ابى حمزه نيز او را به همراه خود خدمت امام برد. به امام صادقعليه‌السلام عرض كرد: يابن رسول الله، من كاتب بنى اميه هستم و از آنها پول هاى زيادى گرفته ام، و برايم فرقى نمى كرد كه اين اموال حلال است يا حرام. حال مى خواهم توبه كنم، آيا ممكن است؛ و بايد چكار كنم؟

حضرت فرمودند: اگر تو و امثال تو براى بنى اميه كار نمى كرديد و از اعوان و انصار آنها نمى شديد، بنى اميه نمى توانستند حق ما را غصب كنند. در ادامه به او فرمودند: اگر مى خواهى خداوند از تو بگذرد بايد كارى كه مى گويم انجام دهى، آيا انجام مى دهى؟ گفت: بلى يابن رسول الله! حضرت فرمودند: بايد تمام اموال خود را كه از ديگران غصب شده به آنها بازگردانى و اگر صاحبان آنها را نمى شناسى، به عنوان رد مظالم به فقرا بدهى، آيا چنين كارى خواهى كرد؟!

على بن ابى حمزه مى گويد آن مرد لحظاتى سرش را پايين انداخت و به فكر فرو رفت. با خود انديشيد كه بايد همه چيزش را بدهد: خانه، باغ، اسب، لباس و

پس از آن سرش را بلند كرد و گفت: «اَفعل؛ انجام مى دهم.»

ابن ابى حمزه مى گويد به كوفه برگشتيم، تمام اموالش را به صاحبان اصلى آنها برگرداند، و مقدارى را كه باقى مانده بود و صاحب آنها معلوم نبود به فقرا صدقه داد، حتّى لباس هايش را هم بخشيد. عده اى از شيعيان برايش لباس تهيه كردند و پس از چند ماه نيز، عاقبت به خير از دنيا رفت.

وكيل امامعليه‌السلام گرفتار در صَرْعَت

و اما على بن ابى حمزه، كارش به جايى رسيد كه عثرتش صرعت شد؛ او كه وكيل امام صادقعليه‌السلام و پس از ايشان وكيل امام موسى بن جعفرعليه‌السلام بود، در ايامى كه آن امام در زندان به سر مى بردند اموال زيادى نزد ابن ابى حمزه جمع شد. پس از شهادت امام هفتم و انتقال امامت به امام رضاعليه‌السلام ، ابن ابى حمزه از امام رضا پيروى نكرد، چرا كه اگر امامت ايشان را مى پذيرفت، بايد اموالى كه نزد او بود، به امام رضاعليه‌السلام تحويل دهد. او كه ديگران را نجات مى داد خود گمراه شد و به همراه دو نفر ديگر، مذهب انحرافى واقفيّه را بوجود آورد و عده زيادى را در گرداب فتنه و انحراف خويش گمراه نمود.

بايد گناه را يك جايى قطع كرد و به آن دامن نزد، شخصى كه يك دروغ مى گويد، مجبور است براى استحكام آن، دروغ ديگرى بگويد و همين طور، دروغ پشت سر دروغ، و عثرت هاى پشت سر هم به صرعت خواهد انجاميد و مانند على بن ابى حمزه هلاك خواهد شد.

همان گونه كه زخم هاى جسمى اگر زود معالجه نگردد به قطع عضو خواهد انجاميد، زخم هاى دينى و اجتماعى اگر زود معالجه نشود به هلاك مى انجامد. بايد پيرامون نكته نكته زندگى پرسيد، مبادا ناخواسته حرامى ارتكاب گردد. آن كه مجتهد است بايد اجتهاد كند و آن كه اهل تقليد است بايد از مجتهد بپرسد، تا عثرتش، صرعت نگردد.


3

4

5

6

7