درآمدی بر شناخت مسائل زنان

درآمدی بر شناخت مسائل زنان0%

درآمدی بر شناخت مسائل زنان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: زنان
صفحات: 3

درآمدی بر شناخت مسائل زنان

نویسنده: سيد ضياء مرتضوى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 3
مشاهدات: 1487
دانلود: 65

توضیحات:

درآمدی بر شناخت مسائل زنان
  • درآمدى برشناخت مسايل زنان

  • كلمه نخست

  • ادبيات فهم دين ، يك ضرورت

  • نگرش مجموعى ، اصلى راهبردى

  • معرفى مبانى و اصول ، نيازى مبرم

  • اصول راهبردى در نگرش به مسايل زنان

  • اصل يكم : زن و مرد ، وحدت نوع

  • اصل دوم : نياز متقابل ، تسخير متقابل

  • اصل سوم : تفاوتهاى طبيعى ، واقعيتى حكيمانه

  • اصل چهارم : تعادل حقوق ، موازنه اى فراگير

  • اصل پنجم : زن و مرد ، مكمل يكديگر

  • اصل ششم : خانواده ، نهادى محورى

  • اصل هفتم : تزاحم مصالح ، زمينه گزينش

  • اصل هشتم : عدل ، اصلى فراگير در هستى و شريعت

  • اصل نهم : فرد و جامعه ، تقدم كرامتهاى اخلاقى

  • اصل دهم : دني ، گذرگاه آخرت

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 3 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1487 / دانلود: 65
اندازه اندازه اندازه
درآمدی بر شناخت مسائل زنان

درآمدی بر شناخت مسائل زنان

نویسنده:
فارسی
درآمدى برشناخت مسايل زنان


درآمدى برشناخت مسايل زنان

نويسنده : سيد ضياء مرتضوى


بسم الله الرحمن الرحيم
تقديم به شهيد بزرگوار ، حاج على اكبر نورى ، كه چون پدرى مهربان ، آيات قرآن را به اين بنده آموزش داد.

درآمدى برشناخت مسايل زنان

مـسـايـل زنـان را از چه زاويه اى مى نگريم ؟ چارچوب ارزيابى و شناخت ما از مسايل زنان چيست ؟ ديدگاههاى موجود در باره زنان و مسايل آنان را با كدامين ملاكهانقد و ارزيابى مى كنيم ؟ ادبيات مـا در فهم و شناخت مسايل زنان و نيز چهره اى كه ازجايگاه و نقش زن ارائه مى كنيم كدام است ؟ در بـازشناسى مسايل زنان ، يعنى حقوق واحكام آنان و در مجموع در معرفى سيماى زن مسلمان ، اصـول و راهـبـردهـايـى كه ميزان شناخت صحيح و فهم درست اين مسايل باشد چيست ؟ اينها و پـرسـشـهـايى از اين دست ،آگاهيهايى را مى طلبد كه پيش از پرداختن به مسايل زنان ، به عنوان ابـزارى كـارآمـد ما رادر مسيرى روشن و مطمئن قرار مى دهد تا بتوانيم به اين مسايل و پاسخ به پـرسـشـهـاى بـسيارى كه در باره زنان و مناسبات اجتماعى ، خانوادگى و نيز سلوك فردى آنان وجـوددارد دست يابيم .
به ارزيابى ديدگاهها بپردازيم و «صراط مستقيم» را از ميان بيراهه هاى بـسـيـارى كـه وجـود دارد بازشناسيم .
اين است كه موضوع شناخت شناسى مسايل زنان در صدر اولويتهاى اين دست مباحث قرار مى گيرد.
آنـچـه در ايـن پـژوهش آمده است به انگيزه پاسخ به بخشى از اصول و نكاتى است كه در شناخت مـسـايـل زنـان بايد مورد توجه قرار گيرد.
اصولى راهبردى كه مى تواند به عنوان ملاك عمل در شناخت درست مسايل زنان از يك سو ، و ارزيابى و نقد ديگر ديدگاههاى موجود ، از سوى ديگر ، به شـمار آيد.
اين نوشته هر چند به درازا كشيده است اما روشن است كه طبيعت موضوع آن و اصول دهـگـانـه اى كـه معرفى شده است ، تفسير وتحليلى بسيار بيش از اين مى طلبد ، بويژه در تطبيق اصـول ياد شده بر نمونه هاى مختلف مسايل زنان و تاءثير بر آنها.
اين نوشته در صدد است چهره اى هـر چند اجمالى را از اصول و محورهايى ارائه دهد كه در شناخت مسايل زنان به عنوان ملاكهايى كـلـى ، ولـى اسـاسـى ،عمل مى كند.
اين بحث نخستين بار در ويژه نامه مجله پيام زن به مناسبت بـزرگـداشـت ولادت حـضـرت فاطمه (س) و روز زن ، در آبان ماه سال ١٣٧٦ منتشر شده است .
اصـول راهـبردى و نكات راهشگايى كه در اين طرح آمده است انتشار آن در قالب كتابى مستقل را براى علاقه مندان به اين دست مباحث مناسب مى نمود.
اميد مى رود اين تلاش ناچيزدر بازشناسى مسايل زنان مفيد افتد. ان شاءاللّه .
سيدضياء مرتضوى قم ـ بهار ١٣٧٧

كلمه نخست

ادبيات فهم دين ، يك ضرورت

شناخت صحيح مسايل زنان و خانواده ، به عنوان بخش عمده اى ازمعارف ، احكام و حقوق اسلامى ، ضـرورتى است كه مورد توجه محافل مختلف علمى ، فرهنگى و اجتماعى قرار گرفته است .
و اين خود فرصت گرانبهايى است كه انقلاب اسلامى و ديدگاههاى استوار و روشن بنيانگذارجمهورى اسـلامـى حـضـرت امام خمينى (قده) بوجود آورده است .
فرصتى كه بايد در جهت فهم صحيح و تبيين منطقى احكام و مسايل زنان به معناى وسيع اين كلمه ، به خوبى از آن بهره برد و در فضايى كـامـلا عـلـمـى ، هـمـراه بـاواقع نگرى و بدون دخالت دادن پيشداوريها و سليقه هاى شخصى به درك درست مسايل و ارائه آن همت گماشت .
عـمـده تـرين نقيصه و مشكلى كه در بررسى و ارزيابى اين دست مسايل واظهارنظرها و نقاديهاى مـختلف وجود دارد ، همچون بسيارى از ديگرمسايل اجتماعى ، فرهنگى و اسلامى ، فقدان يا ضعف ادبـيـات فـهم مسايل ومعارف بلند اسلامى و نصوص و متون دينى مى باشد.
بسيارى اظهارنظرها ونـظـريـه پردازيهايى كه در زمينه مسايل زنان در حوزه هاى مختلف فرهنگى ، حقوقى و اجتماعى صورت مى گيرد از آنجا كه برخاسته از ابزاركارآمد ادبيات فهم و شناخت دين و استخراج از منابع و مـتـون نـيـسـت ،ديـدگـاهـهـاى سطحى ، ناقص ، يكسويه ، التقاطى و گاه اساسا وهم آلود و از سـرخـيـالـپردازى مى باشد.
پرواضح است فهم و دريافت مسايل اسلامى نيزهمچون ديگر مسايل ، داراى چـارچـوبـه ، مـلاكـهـا و ادبيات ويژه خويش مى باشد و بدون اين ابزار كارآمد نمى توان به نـظـريـه پردازى و استنباط وسخن گفتن از جانب متون دينى و منابع اسلامى پرداخت .
چنان كه بسيارى از ارزيابيها و داوريهاى متضادى كه نسبت به ديدگاههاى معمول و موجودانجام مى شود و بسيارى از خرده گيريه ، ناشى از فقدان ادبيات مشتركى است كه علاوه بر ايجاد ابزار لازم براى فـهـم مـسـايـل ، ملاكها و چارچوبهاى يكسانى را به عنوان نقطه مشترك ميان همه كسانى كه به نظريه پردازى درزمينه اين دست مسايل مى پردازند ، به وجود خواهد آورد.
ايـن اسـت كه به نظر مى رسد يكى از تلاشهاى اساسى و راهگشا عبارت از بازشناسى و بازنگرى در خود فهم و شناخت مسايل زنان مى باشد.
ما باكدامين ملاكها و با چه ادبياتى و در چه چارچوبى به شناخت مسايل زنان و داورى در باره آن مى پردازيم ؟ از چه منابعى بهره مى بريم ؟ شيوه وچارچوب بهره ورى ما از اين متون و منابع چيست ؟ واقعيات موجود چه نقشى در استخراج نظريات ما دارند؟ تـفـسـيـر مـا از تاءثير زمان و مكان دراستنباط احكام چيست ؟ پس از اين مرحله ، و در بازشناسى مـسـايـل اصـلـى ازمسايل ديگر و تعيين ملاكها و اصول نگرش به مسايل زنان ، به عنوان بخشى از دستگاه عظيم انديشه و عمل اسلامى ، كدام مبانى و چه اصول ومحورهايى را معرفى مى كنيم ؟ اينها از جمله پرسشهايى است كه در شناخت مسايل زنان بايد به آنهاتوجه شود.
چرا كه اينها بخشى از ادبـيات فهم ما از دين و معارف ودستورالعملهايى است كه ارائه مى دهد.
برخى اظهارنظرها در بـاره مـسـايـل اسـلامى چنان ناشيانه است كه گاه حتى موجب اين حدس مى شود كه گوينده يا نويسنده كمترين آشنايى را با متون دينى ندارد ، چه رسد به صلاحيت سخن گفتن از موضع دين ، كه كارى بس پيچيده و خطير مى باشد وهمواره فرهيختگان دو حوزه دانش و تقوا در اين زمينه با احـتـيـاط و ترديداما ترديدى عالمانه ، وارد مى شوند.
و به راستى كه سخن گفتن از موضع دين و مـتون دينى ، كارى بس دشوار و دور از دسترس همگان است .
آنچه در اين پژوهش پى مى گيريم اشاره به برخى مبانى و اصول و ملاكهايى است كه درحوزه شناخت صحيح و تحليل درست مسايل زنـان بـايد مورد توجه قرارگيرد.
اصولى كه ملاكها و چارچوبهاى مورد توجه در بررسى و داورى دربـاره هر آنچه به عنوان مسايل زنان و خانواده از آن ياد مى شود ، مى باشد وبخشى از «راهنماى عمل» براى نظريه پردازى در زمينه زنان و مسايل آنان به شمار مى رود ، و در مجموع پيش درآمد و مقدمه اى بر معرفت شناسى مسايل زنان خواهد بود.

نگرش مجموعى ، اصلى راهبردى

ديـن مـجـمـوعه اى منسجم و دستگاهى هماهنگ است كه همراه باتاءثيرى كه از انسان ، جامعه و جـهـان دارد پـاسخگوى نيازهاى بشر است ،نيازهاى همه جانبه و فراگير.
دين با همه اجزاء و ابعاد خـود ، در سه حوزه عقايد ، احكام و اخلاق ، مجموعه و سازمانى را پديد مى آورد كه تحليل وارزيابى هـر يـك از اجـزاء آن نـمى تواند بدون لحاظ ساير اجزاء و نگرش به كل مجموعه باشد.
تفكيك ميان عناصر و پاره هاى مجموعه ، و نگرش مستقل به هر يك از آنه ، و آنگاه تحليل و ارزيابى آن ، و سپس سـنـجـيدن آن با آنچه ديگران در مقابله با دين و شريعت مى گويند ، امرى كاملا غيراصولى و غير منطقى است .
ايـن ضـرورت ، ويـژه بررسى و ارزيابى اجزاء و عناصر مجموعه دين نيست ، در هر دستگاهى نگرش جزئى و ارزيابى مستقل اجزاء آن ، چنين است كه نمى تواند شناخت و ارزيابى درستى از آن مجموعه و حتى از همان بخش مورد نظر ، به دست دهد.
اين مهم ، نه فقط در مرحله شناخت وارزيابى بلكه در مـقـام «پـذيـرش» و «عـمـل » نـيـز جارى است . اين است كه دررهنمودهاى دينى ، پديده «ايمان» به بعض ، و «كفر» به بعض ، مردود شمرده شده است .
از جمله در اين فراز از آيه شريفه كـه پـس از شـرح حـال دسـتـه اى مـردم كـه بـخشى از وظايف و مسؤوليتهاى خويش را ناديده مى گيرند ، آنان را نكوهش مى كند: «اءفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزي في الحياة الدنيا و يوم القيامة يردون الى اءشد العذاب و ما اللّه بغافل عماتعملون» آيـا به بخشى از كتاب ايمان آورده و بخشى ديگر را كفرمى ورزيد؟! هر كس از شما چنين كند ، در زنـدگى دنيا جزائى جزخوارى نخواهد داشت و روز قيامت نيز اينان به شديدترين عذاب گرفتار مى شوند و خداوند از آنچه مى كنيد غافل نيست . (١)
اسلام ، رهبرى و هدايت بشر به سوى سعادت ابدى ، همراه با زندگى برتر در اين دنيا ر ، با تاءكيد بر پـيـاده شدن همه اجزاى خويش مى داند.
بنابراين براى شناخت صحيح ، تفسير و تحليل درست ، و ارزيـابـى مـنـصـفـانـه وعـلـمـى نـسـبـت بـه هر يك از بخشها و اجزاء مجموعه گسترده دين ، بايد«يكجانگرى » و نگرش مجموعى را به عنوان يك اصل راهبردى مورد توجه قرار داد.
اين مهم عـلاوه بـر مـجموعه دين و تفسير آن از انسان و جهان ، درمرحله حقوق و احكام ، و به تعبيرى ، در «شريعت» ، كه به كليه روابط ومناسبات فردى و اجتماعى انسان شكل مى بخشد ، توجه بيشترى رامـى طـلـبـد.
بـسيارى از اشكالات و پرسشهايى كه از جانب برخى محافل واشخاص روانه برخى چارچوبها و احكام و مقررات دينى مى گردد و گاه درشكل و شمايلى علمى نيز منعكس مى شود ، و بـسـيـارى از مـقـايسه هايى كه ميان احكام و ضوابط شرعى با آنچه رهاورد مكاتب و انديشه هاى بـشـرى ودسـتـاورد مجالس و محافل كنونى است ، صورت مى گيرد ، افزون بر عدم درك و نبود شـناخت صحيح ، معلول ناديده گرفتن اين مهم ، و گرفتار آمدن به آفت جزئى نگرى مى باشد كه نتيجه اى جز دستيابى به تحليلها وارزيابيهاى يكسويه ، جزئى و مقطعى نخواهد داشت .
به عنوان مثال ، ما نمى توانيم برداشت و ارزيابى درستى از قوانين جزائى اسلام داشته باشيم بى آنكه جايگاه و كليه مناسبات موجود اين بخش ازقوانين و احكام را با بقيه بخشها در نظر بگيريم .
چنان كه در خود اين بخش از مجموعه نيز ، بايد به پيوندهاى موجود ميان اجزاء و تك تك مواد ومقررات آن ، تـوجـه نمود.
و اين خود امرى كاملا دشوار ، و براى بسيارى ازافراد ، ناممكن است ، چرا كه فهم هـمـه اجـزاء ديـن ، و جـايـگـاه و مـنـاسباتى كه هر يك از اجزاء آن دارند ، و تاءثير و تاءثر متقابل ، و نـسـبـت سـنـجـى آن بـا انـسان و كليه روابط و مناسبات اجتماعى و فردى او ، امرى آسان و قابل دسـتـيـابى نيست ، و اگر اضافه كنيم پيوندى كه احكام و شريعت و اساسا دين با «جان»آدمى و «جـهان» طبيعت ، و «عالم» آخرت دارد اذعان خواهيم كرد كه كارى بس دشوار بلكه ناممكن اسـت .
و ايـن اسـت كـه «فـلـسفه جويى» در پذيرش وباور داشتن «شريعت» ر ، امرى ناصواب مـى شـمـاريم و «قياس» را بيرون ازموازين شرع و بنيانگذار آن را چنان كه در متون دينى آمده اسـت ، «شـيطان»مى دانيم . (٢)
چنان كه سنگ بناى بسيارى از تفسيرها و توجيه هاى به ظاهر عـلـمـى را سـست و غير قابل اعتماد تلقى مى كنيم .
و پرواضح است اين به معناى عدم امكان فهم خاستگاه شريعت و دستاوردهاى آن ، و بازداشتن ازتلاش براى فهم آن نيست بلكه به انگيزه كاستن از سـطح توقع در شناخت وارزيابى كامل مجموعه دين و اجزاء شريعت است .
به انگيزه جلوگيرى از«خرده نگرى»هايى است كه در باره احكام جزائى ، حقوقى و شرعى ، ازجانب برخى افراد صورت مـى گـيـرد كـه دچـار فـقـر فهم صحيح دين و شريعت و ادبيات فقه و چارچوبهاى آنند و بدون بـرخوردارى از شناخت و نگرش كلان نسبت به مجموعه دين و شريعت به داورى در باره احكام و مسائل دينى مى پردازند.
مـثـال ديـگـر را از مـيـان مـجموعه احكام و حقوقى كه مناسبات فردى واجتماعى «زن » را از نـقطه نظر دينى شكل مى بخشد ، بازگو مى كنيم .
درارزيابى حقوق اجتماعى زنان ، تحليلى كه از مـيـزان ارث برى يا ديه زن درمقايسه با مرد صورت مى گيرد ، اگر بدون لحاظ مجموعه حقوق و احـكـامـى كـه روابط اجتماعى و رفتارهاى فردى و خانوادگى زن و مرد را مشخص مى كند و نيز بدون در نظر گرفتن جايگاه و مسؤوليتهاى فردى و اجتماعى هر كدام از آنان انجام پذيرد ، و اگر بدون سنجش آن با مجموعه شريعت ونظام جامع دينى و تفسيرى كه از انسان و جهان دارد انجام پذيرد ، بى شك نبايد آن را تحليلى درست و ارزيابى منصفانه و عالمانه اى قلمداد كرد.
اين سنجشى نـيـست كه بر اساس آن بتوان بر حكمى خرده گرفت و يا حتى به تعريف و تمجيد آن نشست .
اين اسـت كه در نگاه ما پرهيز از جزئى نگرى ، وبرخوردارى از ديد كلان ، يك اصل فراگير و يك ملاك حـتمى واجتناب ناپذير در «ادبيات» فهم دين و شريعت به شمار مى رود و تنها از اين نقطه است كـه دسـتيابى به خاستگاه و فلسفه حقوق و احكام ر ، هر چندبسيار دشوار اما ممكن مى دانيم و از هـمـيـن روى اسـت كه همواره بايدهمزمان با فراخوانى جامعه به تلاش براى فهم صحيح دين و شريعت وارزشهاى نهفته در احكام ، بر ضرورت «تعبد» به شريعت ، و «تسليم» دربرابر «دين» نيز تاءكيد شود تا وجهه همت محققان و پژوهشگران ، تنها فهم صحيح و جامع دين و شريعت باشد و از گـرفـتـار آمـدن بـه چاه «تاءويلات» وسرگردان شدن در وادى «توجيهات» پرهيز شود.
تـعـبـدى كـه ريـشـه دربـاورهـايـى بـه روشـنايى روز دارد و تسليمى كه چيزى جز پيوستن به حقيقت مطلق و رها شدن از «تسويلات نفس» و صحنه سازيهاى «وهم» نيست .

معرفى مبانى و اصول ، نيازى مبرم

آنـچـه گذشت به انگيزه تاءكيد بر اين ضرورت است كه در شناخت صحيح و ارزيابى جامع مسايل زنـان ، «يـكـجـانـگـرى» و پـرهيز از تفسيرها وتحليلهاى يكجانبه و خارج از مجموعه شريعت و دستگاهى كه دين براى هدايت فرد و جامعه و بهبود مناسبات اجتماعى انسان و بهره ورى صحيح از فـرصـت زنـدگـى ، ارائه مـى دهـد ، يـك اصل بنيادى مى باشد و بسيارى ازتفسيرها و ارزيابيها و پـيشنهادهايى كه در حوزه مسايل زنان در محافل علمى پژوهشى و در سطح رسانه هاى گروهى مـطرح مى شود و بسيارى «نقد»ها كه صورت مى گيرد و برخى «تاءويل»ها و «توجيه»ها كه بـه كـمـك گرفته مى شود ، همه ناشى از نگرشهاى جزئى و برخاسته از داوريهاى مقطعى و بريده شـده از پيكره عظيم شريعت است و كارى علمى و راهگشابه شمار نمى رود.
و پرواضح است روى سخن متوجه همه تلاشهايى است كه براى ترسيم جايگاه انسانى ـ اجتماعى زن ، حقوق ، مسؤوليتها و احكام اوصورت مى گيرد.
چه آنهايى كه در دايره اى «بسته» ، با تكيه بر بخشى از متون دينى و ظواهر ادله و با انسان شناسى خاص خويش ، به زنان و مسايل آنان مى نگرند و بسيارى محدوديتها و قـيـد و بندها را در ذهن و انديشه و نيز دردستورالعملهاى خويش پديد مى آورند ، و چه آنهايى كه «ره» از برخى چارچوبها و ملاكهاى روشن دينى و بى توجه يا كم توجه به موازين شرعى به تجزيه و تحليل مسايل زنان مى نشينند و بيشترين تلاش خويش را نه درفهم جامع و صحيح مسايل زنان ، بـلكه در تطبيق نصوص دينى و متون شرعى با انديشه ها و ذوقياتى كه به آن خو گرفته اند به كار مى بندند.
ايـن اسـت كه در بررسى و شناخت «مسايل زنان» به عنوان بخشى ازدستگاهى كه براى هدايت انـسـان آمـده اسـت بـايد نخست به مبانى و ملاكهاو اصولى توجه كرد كه به عنوان زيرساختهاى شناخت مسايل زنان به شمارمى رود.
اين افزون بر آن چيزى است كه در آغاز به عنوان ادبيات فهم ديـن واز جـمـله فهم مسايل زنان به آن اشاره كرديم .
به عبارت ديگر در بررسى وشناخت مسايل زنـان نـخـست بايد پاسخ دهيم كه در چه چارچوبى به اين مهم اقدام مى كنيم ؟ ملاكهاى اصلى و مـبـانـى دستيابى به تعريفى جامع كه اززن و جايگاه انسانى ، اجتماعى و حقوقى او ارائه مى دهيم چـيـسـت ؟ و بـه عبارتى ، در نگرش مجموعى به مسايل زنان ، چه اصول و ملاكهايى را بايدمنظور سـازيـم تـا تـحـليلهايى كه ارائه مى دهيم و نتايجى كه مى گيريم هماهنگ با ساير اجزاء مجموعه شريعت و دين باشد؟ هر مجموعه به هم پيوسته و سازمان يافته اى كه اجزاى آن در ربطى منطقى با يكديگرند ، قطعا بايد اسـتـوار بـر مـبانى و پايه هايى باشد كه پاره هاو بخشهاى مجموعه را به هم پيوند داده و به گونه دسـتـگـاهـى هـمـاهـنـگ وپـيـوسـته درآورد.
اگر نگرش ما به شريعت ، به عنوان يك مجموعه ازهـم گسيخته كه اجزاء و عناصر آن بى هيچ ملاكى ، و كاملا به گونه اى اتفاقى گرد آمده ، باشد ، طبيعى است كه انديشيدن و يافتن مبانى مجموعه ، معنايى نخواهد داشت ، اما اگر شريعت و اساسا ديـن را بـه عـنـوان يـك مـجموعه كاملا هماهنگ ، با هدفى واحد ، يعنى هدايت همه جانبه انسان ، مـعـرفـى نـمـوديـم قـهرا در «هرمى» كه از اين دستگاه و مجموعه ترسيم مى شود بايدمبانى و زيـرسـاختهاى هر بخش و هر مساءله نيز منظور شود.
شناخت مسايل زنان نيز از اين قاعده بيرون نـيـسـت و پرسشهايى كه مطرح شدبرخاسته از همين ضرورت است .
در اين فرصت به اختصار به بـخـشـى ازمـبـانـى و اصـول و ملاكهايى خواهيم پرداخت كه در شناخت و داورى مسايل زنان و چهره اى كه از جايگاه «زن مسلمان» در دستگاه فكرى ، وجهان بينى و «بايد»ها و «نبايد»هاى شـرعـى تـرسيم مى كنيم بايد مورد توجه قرار گيرد و چارچوب نگرش و «شناخت» ما را معين كـنـد.
ايـن مـبـانـى و اصول راهبردى ، برخاسته از رهنمودها ونصوصى است كه در متون دينى و مـنابع شريعت مقدس به وفور آمده است ، و طبعا در اين نوشته جاى پرداختن به همه آنها نيست و فـقـط اشاره اى به برخى ادله و شواهد مى شود.
چرا كه هريك از اصولى كه خواهد آمد ، خود بحثى مستقل مى طلبد و بايد جداگانه به تفصيل ، به ابعاد مختلف آنها و جايگاهى كه هر يك در شناخت مـسـايـل زنـان دارنـد پـرداخـت .
كما اينكه اين نوشته در صدد استقصاى همه مبانى واصولى كه بـه گونه اى جامع ، چارچوب نگرش صحيح و جامع به مسايل زنان را ترسيم مى كند نيست و به جز موارد دهگانه اى كه برخواهيم شمرد اصول راهبردى ديگرى نيز مى توان معرفى نمود.

اصول راهبردى در نگرش به مسايل زنان

اصل يكم : زن و مرد ، وحدت نوع

«يـا ايـهـا الـناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم ان اللّه عليم خبير» (٣)
«هان اى مردم ! ما شما را از نرى و ماده اى آفريديم و شماها را دسته دسته و قبيله قبيله ساختيم تا يكديگر را بشناسيد [ولى بدانيد كه ]برترين شما در پيشگاه خداوند ،پرهيزكارترين شماست ، خداوند است داناى آگاه .»
در بـعـد انسان شناسى ، اصل «وحدت نوع» ميان زن و مرد ، به عنوان مبنايى ترين و فراگيرترين اصل در ارزشگذارى جنس زن و مرد به شمارمى رود.
حقيقتى كه فراتر از ملاك «جنسيت» است و در آن مرحله ، تفاوتى ميان جنس زن و جنس مرد وجود ندارد.
توضيح اينكه در «علم منطق» ، وقتى پرسش از «چيستى» اشياء مى شود در واقع از «حقيقت» آنها سؤال شده است .
لذا پاسخ نيز بـايـد بـگـونـه اى باشد كه «حقيقت» شئ مورد سؤال را بيان كند وذكر مسائل جنبى و عوارض ، نـمـى تـواند پاسخ صحيح باشد.
به عنوان مثال ،اگر در پاسخ به اين پرسش كه «سعيد كيست ؟» گـفـتـه شود «فرزند حسين است»پاسخ غلط نيست ، اما اگر در پاسخ به اين سؤال كه «سعيد چـيـسـت ؟» گـفـتـه شـودفـرزنـد فـلانـى اسـت ، يـا سفيدپوست است ، يا فارسى زبان است ، يا فـردى درس خوانده است ، و امثال اين اوصاف ، هيچ يك پاسخ صحيحى نخواهدبود ، زيرا اين دست امور مى تواند باشد و مى تواند نباشد.
اگـر «حـقـيقت» سعيد عبارت از فرزند حسين بودن ، يا به رنگ سفيدبودن ، يا به فارسى سخن گـفـتـن يا درس خوانده بودن باشد ، در صورت «نبود»هر يك از اينها بايد عقلا حقيقتى به نام «سـعـيد» وجود نداشته باشد ، درحالى كه چنين نيست .
اما اگر گفته شود: او «انسان» است ، پاسخى صحيح خواهد بود.
چنان كه اگر گفته شود: «جاندار» است ، نيز صحيح است چرا كه غير از اين نمى تواند باشد ، با اين تفاوت كه عنوان «انسان» فقط بر مصاديق وافرادى صدق مى كند كه داراى يـك حقيقت باشند ، حسن ، سعيد ، على ،زينب ، مريم و فاطمه .
اما عنوان «جاندار» دايره اى گـسـتـرده تـر دارد و شـامـل مـوجوداتى كه حقيقتى ديگر دارند نيز مى شود ، ولى هر دو عنوان ، امرى «كلى» هستند ، داراى افراد و مصاديق .
در اصطلاح اهل منطق ، به عنوانى چون «انسان» ، «نـوع» گـفـتـه مـى شـود.
چـنـان كه به «اسب» يا «بلبل» نيز «نوع»گفته مى شود ، و به «جـانـدار» ، «جنس» مى گويند.
پس «جنس» همواره نقطه اشتراك ميان «انواع» است و از همين روى است كه هميشه در تعريف كامل از يك «نوع» علاوه بر ذكر نقطه اشتراك ، از مشخصه ديگرى كه گوياى تمام حقيقت آن نوع باشد نيز نام برده مى شود.
بـه عنوان مثال در تعريف نوع انسانى مى گوييم : «جاندار عاقل». «جاندار»همان وجه اشتراك مـيـان انـسـان و ديگر حيوانات است ، و قدرت تعقل و قوه عقلانى همان حد فاصل ميان او و ديگر حيوانات است .
يعنى همان چيزى كه در منطق از آن با عنوان «فصل» نام برده مى شود.
بـنـابـرايـن آنچه «حقيقت» سعيد را تشكيل مى دهد همان «انسان» بودن اواست ، يعنى همان جنس و فصل (جاندارى و عقل) ، لذا در پاسخ به پرسش يادشده كه «سعيد چيست ؟» بايد گفت «انـسـان» است .
و انسانيت ، حقيقتى كلى است كه اختصاص به «سعيد» ندارد ، «سعيده» نيز چـنـين است و از همين روى است كه «نوع» را يكى از «كليات» شمرده اند.
البته اين «كلى» يـعنى اين «نوع» ،خود با توجه به ملاكهاى مختلف ، تقسيمات بسيارى دارد ، تقسيم به دسته ها و «اصـنـاف» ، مـثل سفيدپوست و سياه پوست ، موحد و غير موحد ،ايرانى و غيرايرانى ، و نيز مذكر و مـؤنـث ، چنان كه خردسال و بزرگسال .
ونيز داراى «افراد» است ، مثل حسين ، سعيد ، سعيده و زيـنـب . و يـا فـرزنـد فـلانـى ،مـخـتـرع برق و كاشف ميكرب .
و روشن است كه اين تقسيمات بر اسـاس مـلاكـهـا و جهاتى است كه در حقيقت نوع انسانى دخالت ندارد و از همين جا است كه در دانـش منطق ، در ترسيم مراتب طولى واقعيت و حقيقت اشياء ، از انسان و ديگر حيوانات به عنوان «نوع پايانى» نام برده شده است .
آنـچـه نوع انسانى را هويت مى بخشد همان حقيقتى است كه از آن ، باتعبير «خود» يا «من» نام مـى بـريـم .
يـعـنـى همان «نفس» انسانى كه به گفته حكماى الهى ، حداقل پس از حدوث ، جزء مـجـردات است و امرى بسيط وغير قابل تجزيه و تفكيك مى باشد.
البته «نفس» در عين تجرد و بـسـيـط بـودن ،داراى جـنـبـه هـا و مـظـاهـر گـونـاگـون اسـت و در عين «وحدت» منشاء «كثرت»مى باشد.
«من» انسانى كه معمولا افعال و رفتار خويش را به آن نسبت مى دهيم همان حقيقتى است كه با كم و زياد شدن اجزاء جسم و قسمتهاى مختلف بدن تغييرى در اصل واقعيت و حقيقت آن ايجاد نمى شود.
يعنى فردى كه فاقد اجزاء مادى بدن ، اعم از گوش ، چشم ، دست و پا و حـتى قلب اصلى نيز باشد همان گونه مى گويد «من» كه يك فرد كامل مى گويد.
درآگاهى و «عـلـم حـضـورى» نـسـبـت به «خويشتن» خويش ، ميان اين دو هيچ تفاوتى نيست و اولى در «خـوديـت» خـود ، احـسـاس كـاسـتى و فقدان نمى كند.
اين واقعيت غيرقابل تجزيه كه از آن با عـنـاويـنـى چون «من» ، «خود» ، «خويشتن » ،«نفس» ، «روح» ، «ذات» و امثال اينها نام مى بريم ، «حقيقت» و «نوع » انسان و«انسانيت» او را تشكيل مى دهد.
سـخـن مـا اين است كه زن و مرد از نظر اين حقيقت يكسانند و فرقى ميان آن دو نيست و هر دو ، مـصـداق ايـن «نـوع» كه حقيقت آدمى نيز چيزى جز آن نيست ، مى باشند.
پديده «جنسيت» و تـفـاوت ميان زن و مرد از اين نظر ،امرى عارضى و خارج از ذات و حقيقت انسانى آن دو مى باشد تـفـاوتهاى جنسى و اختلافاتى كه در ساختار مادى بدن وجود دارد و حتى تفاوتهايى كه در برخى غـرائز آنـان مـشـاهده مى شود ، همه امورى خارج از ذات و نوع انسانى است و قهرا بيرون از حوزه داورى در بـاره مـاهـيت انسانى زن و مرداست .
همان گونه كه مثل ، رنگ پوست و اختلاف آن در آدمـيـان ، نـمـى تـواندو نبايد نقشى در نوع ارزيابى ما در باره هويت انسانى آنان داشته باشد ،ساير تـفـاوتهايى كه به واقعيتهاى بيرون از هويت و نوع انسانى آدمى ازجمله جنسيت ، برمى گردد نيز نـمى تواند ملاكى براى تعيين و تعريف حقيقت و «هويت انسانى» و ارزشگذارى اين «جنس» يا آن «جـنـس» بـاشـد.
ايـن اصـلـى مـسلم و ترديدناپذير در بينش انسان شناسى اسلام است ، هر چندهمين حقيقت مسلم در خارج از مرزهاى انديشه اسلامى كرارا موردترديد يا نفى قرار گرفته اسـت و حـقـيقت انسانى «زن» ناديده انگاشته شده است .
چنان كه خلط ميان شناخت و ارزيابى ذات و حـقيقت انسانى ، ب«عوارض» و واقعيتهايى كه بيرون از حوزه «نوع» و «هويت» انسان قـراردارنـد ، مـنـشاء بسيارى قضاوتها و ارزشگذاريه ، و در نتيجه ، بايدها ونبايدهاى ناصحيح شده است .
و اين خطائى فاحش در حوزه انسان شناسى ودر واقع يك «خلط مبحث» آشكار مى باشد.
خـاسـتگاه بسيارى ، بلكه نزديك به تمام احكام حقوقى و شرعى ، اعم ازفردى و اجتماعى ، و اعم از «مـعـامـلات» بـه مـعـنـاى عـام آن و «جـزائيـات» و حتى «عبادات » ، عبارت از آن دسته از «عـوارض» و شـؤونى است كه خارج ازحقيقت «ذات» و «نوع» انسان است ، و بسيارى از آنها صـرفـا امـورى اعـتـبـارى و قـراردادى بـه تـناسب نيازهاى فردى و بويژه اجتماعى ، و به انگيزه حـفـظمـصالح فرد و جامعه است و نه برخاسته از هويت و ذات انسانى .
بنابراين ،هيچگاه تفاوتهاى حقوقى و حكمى ، حتى اگر به منزلتهاى متفاوت اجتماعى بيانجامد دليل و گواه بر وجود تفاوت در هويت انسانى «جنس زن»و «جنس مرد» نيست .
آن دسـتـه از خطابهاى قرآن و رهنمودهاى دينى كه مخاطب آن ، هويت يادشده ، يعنى ذات و نوع انسانى مى باشد ، مثل اصل ايمان به توحيد ، نبوت ،معاد و اصولا مقوله اعتقادات ، همه اينها نسبت به جـنـس زن و جـنـس مرديكسان است و «تفاوت» ، امرى بى معناست .
و اين بدان جهت است كه امـوراعـتـقـادى ، مستقيما با «خويشتن» و «نفس» آدمى مرتبط است و به آن گره مى خورد و چـون در آن مـرحـلـه تفاوتى وجود ندارد ، بى معناست كه مثلانوع ايمان مطلوب در زن نسبت به خـداونـد تعالى ، متفاوت با مرد باشد.
واگر پذيرفتيم عمده ترين و اصلى ترين ارزشهاى دينى ، در بـخـش اعـتـقـادات شـكـل مـى گـيرد ، چنان كه همين گونه نيز هست ، اذعان خواهيم كرد كه در«نـگـرش مـجـمـوعـى به مسايل زنان» ، در بعد انسان شناسى ، و در مبنايى ترين ارزشها يعنى اعتقادات ، احتمال «تبعيض جنسى» راه نخواهد داشت .
نـگـاه بـه خـطابات قرآن از جمله ٦٥ موردى كه عنوان «انسان» آمده است ، نشان خواهد داد كه وجـهه اصلى آيات الهى و شريعت مقدس همان حقيقت آدمى و انسانيت او است و نه جنسيت او ، و در چـنـيـن مـواردى هـمـان گـونـه كـه از مـنـظـر ديـنى ، «رنگ » پوست سهمى در نگرش و شـنـاخـت مـسـايـل آدمى ندارد «جنس» او نيز چنين است .
و چقدر به خطا مى روند آنان كه در بررسى مسايل زنان و ارزيابى ضوابط اعتبارى و مسايلى چون احكام ارث ، ديه و قصاص ، بدون توجه بـه ادبـيـات فـهـم مـسايل دينى و به دور ازنگرشى همه جانبه دچار خلط مبحث مى شوند و مثلا مـوازيـن اعـتـبـارى موجود در احكام يادشده را ميزانى براى ارزشگذارى جان زن و جان مردقرار مـى دهـنـد و حـقـيـقـت انـسـانى او را با محكى اعتبارى و قراردادى و خارج از هويت انسانى او ، مـى سـنـجـند.
و نيز آنان كه در بررسى مسايل زنان وترسيم چهره زن بگونه اى عمل مى كنند كه گـويـا زن را مـوجـودى ثـانـوى بـاحقيقتى ديگر و نه از سنخ نوع انسانى مى دانند و آن دسته از تـفاوتهاى اعتبارى و ضوابط قراردادى را كه اسلام براى تنظيم صحيح مناسبات اجتماعى و رواب ط افـراد قـرار داده است ، شاهد نگرش ناصواب خود تلقى مى كنند و مثلا آيه شريفه «الرجال قوامون على النساء ...» را به مرتبه حقيقت انسانى زن و مرد نيز سرايت مى دهند ، در اشتباهند.
در ارزشـگـذارى مـقـام انـسـانى زن و مرد ، «وحدت نوع» اقتضاء مى كند كه ميان آن دو ، از بعد جـنـسـيت ، هيچ تفاوتى نباشد.
تفاوتها امورى عارضى وقراردادى است كه از جمله ناشى از ميزان كرامتها و ارزشهاى اعتقادى ،عملى و اخلاقى هر يك از آن دو مى باشد كه كسب مى كنند.
هيچ يك از زن و مـرد ، وجـود تبعى و ثانوى ندارد.
يك حقيقت هستند و از يك سنخ «نفس» مى باشند.
در آفـرينش اوليه ، نيز چه آدم (ع) و حوا و چه فرزندان آنان ، هيچ يك ، طفيلى ديگرى نبوده و نيست و حـتـى در جـريان آفرينش آدم و حوا برخلاف اين گفته كه «حو» از دنده آدم آفريده شد ، قرآن كـريـم چنان كه علامه طباطبايى نيز تاءكيد نموده است ، چنين دلالتى ندارد و منظور از «خلقت حـوا از آدم» هـمان وحدت «نوع» و تماثل و تشابهى است كه در اصل انسانيت و حقيقت انسانى دارند. (٤) شاهد اين گفته ايشان ، سخنى از امام صادق (ع) است كه طى آن ، از اين گفته مردم كـه حـوا از دنـده آدم آفريده شد ،اظهار ناراحتى نموده و به شدت آن را رد مى كند. (٥) و به هر حال اگر دربرخى روايات نيز آمده است به اين معنا نيست كه زن در اصل آفرينش ،طفيلى وجود مرد است .
بلكه حتى در برخى از همين روايات آمده است كه وقتى آدم (ع) به حوا گفت : پيش من بـي ، حـوا گفت : نه ، تو پيش من بيا! وخداوند نيز به آدم (ع) دستور داد كه او به سراغ حوا برود و رسم خواستگارى مرد از زن نيز ، از همانجا ناشى شده است . (٦)


۱
اصل دوم: نياز متقابل ، تسخير متقابل

اصل دوم : نياز متقابل ، تسخير متقابل

«اءهـم يـقـسـمون رحمة ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمة ربك خير ممايجمعون» (٧) «آيـا ايـنـان رحـمـت پروردگارت را قسمت مى كنند! ما ميانشان امكاناتشان در زندگى دنيا را تـقـسـيـم كـرديـم و آنـان را بـر يكديگر برتريهايى داديم تا يكديگر را به خدمت گيرند ، و رحمت پروردگارت از آنچه آنان گرد هم مى آورند بهتر است .»
انـسـان طـبـيـعتى مدنى و روحيه اى اجتماعى دارد. جوامع انسانى از همين نقطه آغاز مى شوند.
تـفـاوتـهاى گسترده اى كه ميان افراد جامعه وجود دارداز يك سو ، و احساس نياز متقابل از ديگر سو ، اساسى ترين و گسترده ترين عامل پيونده ، روابط و مناسبات اجتماعى انسان را پديد مى آورد ، نيازمتقابل و به دنبال آن ، استخدام و تسخير متقابل .
نياز همه جانبه اى كه انسان و زندگى او را فرا گرفته است ، ناتوانى او در رفع همه نيازهاى خويش ،توانايى ديگران در رفع بخشى از نيازهاى او ، و احـساس لزوم پيوند خوردن با ديگران براى دستيابى به خواستهاى خويش ، افراد جامعه را به سوى ايـجادروابط نيازآلود متقابل و به خدمت گرفتن و به خدمت درآمدن ، مى كشاند.
توانايى ، امكانات مـادى و مـعـنـوى ديگران را به تسخير خويش درمى آورد وخود نيز متقابلا در تسخير خواستها و نيازهاى ديگران قرار مى گيرد.
حتى طفلى كه همه وجودش نياز به مادر است اين توانايى را دارد كه مادر راتسخير كند و به خدمت خويش گمارد ، چرا كه مادر نيز به او نيازمند است و اين نياز را تـنـه ، فـرزنـد او است كه مى تواند برآورده كند.
و اين چنين است كه انسانها در روابط اجتماعى خـويـش دائمـا در حال «بده و بستان» متقابل هستند. هم به خدمت مى گيرند و هم به خدمت درمـى آيـنـد. هـم «تـسـخـيـر»مـى كنند و هم «تسخير» مى شوند. و اين يعنى همان تعاون و هـمكارى اجتماعى . همه «در خدمت» يكديگرند و همه «از خدمت» يكديگر بهره مى برند ، چه با واسـطـه و چه بى واسطه .
آيه شريفه نيز اشاره به همين واقعيت دارد ، واقعيتى كه دست حكمت و تـدبـيـر الـهى به وجود آورده است .
مفاد آيه تقسيم بندى جامعه به افراد با درجه و افراد بى درجه ، يـعـنـى افرادى كه فقط ديگران را به خدمت و «تسخير» مى كشند و افرادى كه فقط به خدمت و «تـسـخـيـر» ديگران درمى آيند نيست ، بلكه اشاره به رابطه نيازآميزمتقابلى مى كند كه تسخير متقابل را در پى دارد.
شـرايـع الـهـى نـيـز در صـدد هدايت بشر به تنظيم روابط و مناسبات عادلانه اجتماعى و معرفى «حـقوق متقابل» اعضاى جامعه بوده اند.
تبيين تكاليف ومسؤوليتهاى متقابل اجتماعى و تقسيم وظـايـف در جـهت ايجاد روابطعادلانه ، كارى است كه در حوزه مسؤوليت انبياء الهى بوده است .
نـيـازمـتـقـابل زن و مرد ، و در نتيجه ، در خدمت و تسخير يكديگر بودن نيز به عنوان يك واقعيت تـكـويـنـى و اجـتماعى ، موضوع بخشى از احكام وهدايتهاى دينى مى باشد.
نمود روشن ، عميق و گـسـتـرده آن در شـكـلـى سـازمان يافته و كنترل شده همراه با حقوق و تكاليف ترسيم شده ، در قـالـب نـهـاد خـانـواده شكل مى گيرد و زن و مرد به خدمت متقابل يكديگردرمى آيند و ثمره آن بـرآورده شدن بخش عمده اى از اساسى ترين نيازهاى فردى و اجتماعى آنان و جامعه بشرى و نيز ضـمـانـت بـقـاى حـيـات آدمـى واسـتـمـرار حضور جامعه بشرى خواهد بود.
سمت و سوى اين رابـطـه تـسـخـيرآميز و نياز آلود ، نه فقط در سطح ايجاد زمينه هاى همزيستى مسالمت آميز ، بلكه پـاسـخـگـويـى به ندايى است كه از عمق فطرت و از نهان عواطف ، غرايز و وجود آدمى به گوش مى رسد و «مايه» آرامش و سكونت نفس ، مى طلبد: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ». اين از نشانه هاى حكمت و تدبير الهى است كه از جنس خودتان همسرانى را براى شما آفريد تا مايه آرامش و سكونت شما باشند وميانتان دوستى و عطوفت قرار داد. (٨) و يـا آنـجا كه به گونه اى بسيار گويا به اين پيوند متقابل الهى و مناسبت بسيار نزديك ميان زن و مرد اشاره مى كند: «هن لباس لكم و انتم لباس لهن». آنها لباس شمايند و شما لباس آنانيد. (٩) خـاسـتـگـاه بـسيارى از تكاليف و حقوق در زمينه روابط اجتماعى وخانوادگى ، تقويت اين پيوند تكوينى و طبيعى و حمايت از عوامل وزمينه هايى است كه به استحكام اين روابط مى انجامد.
هدف بـرتـر و انگيزه اصلى ، ايجاد آشتى و مسالمت ميان دو بيگانه و دو دشمن نيست بلكه سازماندهى و جـهـت دهـى به روابط و پيوندها و جاذبه هايى است كه ميان دو قطب از يك حقيقت وجود دارد و بـرخـاسـتـه از عـمق جان آدمى است .
سخن از نزاع و كشمكش و تلاش براى ايجاد روابطى صرفا قراردادى واعتبارى همچون دو شريك تجارى نيست ، سخن از آميختگى روحى ،عاطفى و قلبى و نيز منافع همه جانبه و مشتركى است كه ميان زن و مردوجود دارد.

اصل سوم : تفاوتهاى طبيعى ، واقعيتى حكيمانه

«للّه ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء ، يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور ، اءو يزوجهم ذكرانا و اناثا و يجعل من يشاء عقيما انه عليم قدير» (١٠) «از آن خـداوند است ملك آسمانها و زمين ، هر چه بخواهد مى آفريند ، به هر كس بخواهد فرزندان دختر مى دهد و به هر كس بخواهد فرزندان پسر مى دهد ، يا پسران ودختران را با هم مى دهد ، و هر كس را بخواهد نازا قرار مى دهد ، كه او داناى تواناست .
در نخستين اصل به تفصيل بر اين حقيقت تاءكيد شد كه حقيقت هستى زن و مرد عبارت از «نوع انسانى» آنهاست و از اين نظر يكسانند و تصورتفاوت ، امرى موهوم است .
اما بيرون از اين حقيقت ، و در فـضاى عوارض وجودى آنان ، روشن است كه تفاوت زيادى وجود دارد.
تفاوتهايى كه «جنس زن» و «جـنـس مـرد» را قوام مى بخشد.
زن را «زن» قرار مى دهد و مرد ر«مرد». تفاوتهاى جنسيتى ، واقعيتهايى حكيمانه اند كه دست تدبير الهى ، آنهارا به عنوان بخشى از «نظام اءحسن» وجود قرار داده است : «خلق السماوات و الارض بالحق و صوركم فاءحسن صوركم و اليه المصير». (١٣) كـما اينكه وقتى حكم سرپرستى و قيمومت مردان (شوهرها) بر زنان راصادر مى كند ، در اشاره به خاستگاه اين حكم ، همين تفاوت طبيعى ميان زن و مرد را نيز يادآور مى شود: «الرجال قوامون على النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم». (١٧) «يكى از نشانه هاى خداوند اين است كه براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريدتا مايه سكونت و آرامش شما باشند و ميانتان دوستى و مهربانى قرار داد. در اين كاربراى آنان كه انديشه مى كنند نشانه هايى است .»
«هن لباس لكم و انتم لباس لهن» (١٩) «من عمل هيچ عمل كننده اى از شما ر ، مرد باشد يا زن ، ضايع نمى كنم ، شما ازيكديگريد.»
زن و مرد در نقشها و مسؤوليتهايى كه بر عهده دارند ، چه در سطح جامعه و چه در محيط خانواده مقابل يكديگر نيستند ، بلكه مكمل همديگر مى باشند.
بسيارى نقشها و مسؤوليتهاست كه فقط زن مـى تواندايفا كند و بسيارى موقعيتها و تكاليف است كه از عهده مرد برمى آيد.
چنان كه بسيارى از كـارها و مسؤوليتهاى زندگى و امور اجتماعى ، بهتر است برعهده زنان باشد و بسيارى از همينها شـايـسـتـه است بر عهده مرد باشد.
زن ومرد ، هر يك ، نيمه يك پيكره اند و تنها در سايه همكارى مشترك و تقسيم عادلانه و حكيمانه مسؤوليتها و ايفاى نقش تكميلى نسبت به يكديگر است كه اين پـيـكـره جـان مـى گـيـرد.
جـنـس زن و جـنـس مـرد با توجه به تفاوتهاى طبيعى و ناتوانيها و مـحـدوديـتـهـايى كه هر يك در تاءمين بخشى از خواستها ونيازهاى خويش دارند و احساس نياز مـتـقـابـلـى كه مى كنند در هر دو حوزه اجتماعى و خانوادگى ، به صورت طبيعى و هماهنگ با طـبـيـعـت وجـودى خـود ، يـار و مكمل يكديگرند.
احكام و حقوق شرعى و رهنمودهاى دينى نيز هماهنگ با اين نقش ، مرزها و حدود و چارچوب منضبط ، روابطمتقابل تكميلى را مشخص مى كند.
نـزاع جنسيت يا تشديد آن و كشيده شدن يا كشاندن اين نقش تكميلى به تنازع براى بقاء و يا براى به چنگ آوردن موقعيتها و نقشهاى يكديگر آفتى بر خلاف جريان طبيعى حيات بشرى است .
خانواده كانون مشاركت دو انسان به عنوان زن و شوهر است ، و جامعه فضاى گسترده همزيستى و مشاركت انسانى اجتماعى زن و مرد ، به عنوان دو انسان از يك مبداء ، و در محيط اسلامى به عنوان بـرادر و خـواهـر ديـنـى مـى باشد.
در روابط «همسرى» ، به تعبير زيبا و گوياى قرآن ، چنان كه گـذشت ،«هن لباس لكم و انتم لباس لهن» ، زن و شوهر لباس و پوشش يكديگرند.
هر يك بدون ديگرى به انسان برهنه اى مى ماند كه در برابر ناملايمات زندگى ونيازهاى حيات انسانى ، بى پناه و بـى دفـاع خـواهد بود.
چنان كه كلام الهى درروابط اجتماعى با تعبير «بعضكم من بعض» بر اين نـكـتـه تاءكيد مى ورزد كه شما از يكديگريد و بندگى حق ، مسيرى است كه بى هيچ تفاوتى در آن قرارگرفته ايد و كمك كار همديگريد: «ربـنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان اءن آمنوا بربكم فمنا ربنا فاغفرلناذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و تـوفـنـا مـع الابـرار ، ربـنـا و آتنا ما وعدتنا على رسلك و لاتخزنا يوم القيمة انك لا تخلف الميعاد ، فاستجاب لهم ربهم اءنى لا اءضيع عمل عامل منكم من ذكر اءو انثى بعضكم من بعض ....»
پـروردگارا! ما ندا دهنده اى را شنيديم به ايمان فرا مى خواند كه به پروردگارتان ايمان آوريد ، ما نـيـز ايـمان آورديم .
پروردگارا! پس گناهانمان را ببخش و بديهايمان را بپوشان و ما را با خوبان بميران .
پروردگارا! و آن چه به دست پيامبرانت به ما وعده كردى به ما بده و روز قيامت ما را خوار نـگـردان كـه تـو در وعده تخلف نمى كنى .
پروردگارشان نيز آنها را اجابت كرد كه من عمل هيچ عمل كننده اى را مرد باشد يا زن ، ضايع نمى كنم ، شما از يكديگريد ... (٢١) «در منظر خداى متعال ، هيچ نهادى در اسلام محبوبتر و عزيزتر از تشكيل خانواده بر پا نشده است .»
پيامبر اكرم (ص) «مـا استفاد امرؤ مسلم فائدة بعد الاسلام اءفضل من زوجة مسلمة ، تسره اذا نظر اليه ،و تطيعه اذا اءمره ، و تحفظه اذا غاب عنها في نفسها و ماله ». (٢٣) در اهميت و ارزش نهاد خانواده و اهتمامى كه در متون دينى به آن شده است همان دو رهنمودى كـه در آغـاز از پـيامبر اكرم (ص) آورديم به خوبى گوياست .
يكى ازدواج را كه منشاء شكل گيرى خـانـواده اسـت نهادى مى شماردكه در ميان نهادهاى اسلامى ارزشمندتر و محبوبتر از آن وجود ندارد ، وديگرى نعمت داشتن همسرى شايسته و تشكيل خانواده اى مطلوب را پس از نعمت بزرگ ايـمـان بـه اسـلام ، بـالاتـريـن بهره انسان مسلمان مى داند وروشن است كه اين اختصاص به مرد مـسـلـمان ندارد و شامل زن مسلمان نيزمى شود و بلكه از يك نظر ، بهره زن بيشتر است ، چرا كه مسؤوليت هزينه زندگى را نيز ندارد ، نه هزينه ديگرى را و نه هزينه خود.
و بدين گونه است كه به فـرمـوده حـضـرت صـادق (ع) خـدا عز و جل خانه اى را كه خانواده در آن است دوست مى دارد و خانه اى را كه محل طلاق است مبغوض مى دارد: «ان اللّه عز و جل يحب البيت الذى فيه العرس ، و يبغض البيت الذى فيه الطلاق».
۲
اصل هفتم : تزاحم مصالح ، زمينه گزينش

اصل هفتم : تزاحم مصالح ، زمينه گزينش

«لـيـس الـعـاقـل مـن يـعـرف الـخـيـر مـن الـشـر ، و لـكـن الـعـاقـل مـن يـعـرف خيرالشرين» (٢٧) «خداوند به عدل و احسان و دادن مال به خويشاوند فرمان مى دهد ، و از زشتى ومنكر و تجاوز باز مى دارد ، شما را پند مى دهد كه شايد به خود آييد.»
«العدل اساس به قوام العالم». (٢٩) ناظر به جهان تكوين است ، و آنجا كه سخن از انزال كتاب و ميزان به همراه پيامبران (ع) مى گويد نگاه به نظام تشريع و روابط اجتماعى انسانها دارد: «و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط». «٣١» همان گونه كه شهيد مطهرى (قده) نوشته است : «اصـل عـدالـت از مـقـيـاسهاى اسلام است كه بايد ديد چه چيز بر او منطبق مى شود.
عدالت در سـلـسله علل احكام است نه در سلسله معلولات ، نه اين است كه آنچه دين گفته عدل است ، بلكه آنچه عدل است دين مى گويد.
اين معنى مقياس بودن عدالت است براى دين .» (٣٣) حـاكـمـيـت روابط ظالمانه در جامعه و ارائه چهره اى از نظام غيرعادلانه اجتماعى حتى در قالب بـرداشـتهاى دينى ، چيزى جز نظام جاهليت نيست ،نظامى كه به گفته امام (ع) پيامبر اكرم (ص) آن را در هـم فـرو ريـخـت و بـاظـهور دولت قائم آل محمد (عج) نيز از ميان خواهد رفت .
محمد بـن مـسلم ازامام باقر (ع) پرسيد: سيره رسول خدا (ص) چگونه بود؟ حضرت (ع) اشاره به ساختار و نـظـام عـادلانـه اى مـى كـنـد كه پيامبر (ص) در مقابل ساختارجاهلى جامعه ارائه كرد و حضرت حـجـت (ع) نـيـز ، هنگام ظهور اين روابطغيرعادلانه را به هم مى زند و روابطى عادلانه جايگزين مى نمايد: «سـاءلت اءباجعفر (ع): و ما كانت سيرة رسول اللّه (ص)؟ قال : اءبطل ما كان فى الجاهلية و استقبل الناس بالعدل و كذلك القائم (ع) اذا قام يبطل ما فى الهدنة مما كان فى ايدى الناس ، و يستقبل بهم العدل .» (٣٥) هـر چـند به قرينه آيه ديگر تفسيرى خاص از اين عدالت شده است كه در فقه آمده است .
آيه ديگر اين است : «و لـن تـسـتـطـيـعـوا ان تـعـدلـوا بـيـن الـنـسـاء و لـو حـرصتم فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقة». (٣٧) پيامبر اكرم (ص)بر شما باد به كرامتهاى اخـلاقـى ، چـرا كـه خداوند مرا براى آن فرستاد.
«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق» (٣٩) پـيـامـبر اكرم (ص)بهترين شما كسى است كه براى خانواده اش بهتر باشد و من بهترين شما براى خانواده ام هستم .
«ارزشـهـاى حـقوقى» و «ارزشهاى اخلاقى» ، دو مقوله اى هستند كه سنجش آن دو با يكديگر ، مباحث چندى را مى طلبد.
اينكه اساسا مشخصه مقوله حقوق و مقوله اخلاق چيست ؟ وجوه تمايز و وجـوه اشـتـراك مـيـان اين ارزشها كدام است ؟ موضوع و قلمرو و هدف هر يك از اين دو چيست ؟ واينكه اساسا چه رابطه اى ميان «حقوق» و «اخلاق» وجود دارد؟ پرسشهايى است كه اينك جاى پـرداخـتـن بـه آنها نيست .
آنچه در اين بحث به عنوان يك اصل در شناخت مسايل زنان مورد نظر اسـت تـاءكـيـد بـر لزوم تفكيك ميان جهت گيريها و فضاى مباحثى است كه در شناخت روابط و مناسبات زن و مرد ، بويژه در حوزه روابط همسرى و در تنظيم اين روابط صورت مى گيرد.
تعيين مرزهاى حقوقى در روابط اجتماعى و در جهت حفظموقعيتها و نقشها و حقوقى كه هر يك از آحاد جـامـعـه دارنـد مـوضـوعـى است كه ضرورت آن هيچ گاه نمى تواند مورد ترديد باشد و شريعت مـقدس نيز به دقت و ظرافت و با اهتمام فوق العاده اى به آن پرداخته است و به تعبير برخى روايات حتى خسارت يك خراش جزئى نيز معين شده است ،«حتى ارش الخدش». (٤٣)
«ما من امراءة تسقى زوجها شربة من ماء الا كان خيرا لها من عبادة سنة صيام نهارها و قيام ليلها و يبنى اللّه لها بكل شربة تسقى زوجها مدينة في الجنة وغفرلها ستين خطيئة .» (٤٤)
بـنـابـرايـن در بـررسى مسايل زنان و بازشناسى و ترسيم حقوق خانواده به مساءله تقدم و اولويت كرامتها و ارزشهاى اخلاقى بايد به عنوان يك اصل محورى توجه كرد.

اصل دهم : دني ، گذرگاه آخرت

«يـعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون ، اءو لم يتفكروا فى اءنفسهم ما خلق اللّه الـسـمـوات و الارض و مـا بـيـنـهـما الا بالحق و اءجل مسمى و ان كثيرامن الناس بلقاء ربهم لكافرون» (٤٦) تـرديـدى نـيـسـت كه احكام تابع مصالحى واقعى است كه از آن به «مصالح نفس الامرى» تعبير مـى كـنـيـم ، ولـى آيا همه مصلحت همان چيزى است كه چشم ظاهربين آدمى مى بيند و آيا همه مـصـالـح در مـنـافـع ناپايدار اين دنياخلاصه مى شود تا بتوان همه احكام و مرزهاى حقوقى را در چارچوب همين مصالح تفسير و تحليل كرد.
روشن است كه در چارچوب معرفت شناسى دينى ، اين امر يك كوتاه بينى آشكار است و پذيرفته نيست ،و نتيجه اى جز گرفتار آمدن به چاه ويل تاءويلات و تـوجـيـهـات بـى ريـشـه وخـيـالپردازيهاى بى منطق نخواهد داشت و شريعت مقدس ، منابع و مـتـون ديـنـى و حـتـى نـصـوص ادله را تبديل به مومى نرم خواهد كرد كه به هر شكل وشمايلى درخـواهـد آمـد ، تا در دست چه «كسى» باشد و چه «فشارى» بر آن وارد شود ، سازمان دفاع از حـقـوق بـشـر ، كـنـوانسيون جهانى رفع تبعيض اززنان ، اعلاميه حقوق بشر ، نظم نوين جهانى ، و معركه هايى از اين دست .
خلاصه سخن در اين اصل اينكه اسلام دينى است كه دنيا و آخرت ، هردو را به گونه اى هماهنگ و در ربـط بـا هـم لـحـاظ و معرفى كرده است .
اگر ماسعادت ابدى و جهان آخرت را به عنوان يك واقـعـيـت و حـقـيـقت بزرگ پذيرفتيم چنان كه غير از اين نيز نبايد و نمى تواند باشد ، نمى توانيم تـاءثيراساسى آن در قوانين و احكام و مناسبات اجتماعى و روابط انسانها و ابعادمختلف زندگى را نـاديـده بـگـيـريـم .
خـاسـتگاه شريعت مقدس ، انسان و جهانى است كه به آنچه اينك با چشم سر مـى بـيـنـيـم خـلاصـه نمى شود و آدمى ، مرغ باغ «ملكوت» است كه چند روزى در آشيانه عالم «مـلـك» اتـراق كـرده اسـت وهـدايـت و شـريـعتى كه به او داده شده است فقط دستمايه اين آشيانه نيست .
«ختامه مسك و في ذلك فليتنا فس المتنافسون».
پى نوشت ها

1- بـقـره ، آيـه 85.
و نـيـز نـگاه كنيد آيه 150 و 151 سوره نساء را: ان الذين يكفرون باللّه و رسله و يـريـدون اءن يـفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤمن ببعض و نكفر ببعض ويريدون اءن يتخذوا بين ذلك سبيل ، اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا.
2- از جـمـله اين سخن منقول از پيامبر (ص) كه : لا تقيسوا فى الدين ، فان الدين لايقاس و اول من قاس ابليس .
كنزالعمال ، خبر 1049.
و يـا ايـن فـرمـوده امام باقر (ع) خطاب به زراره : يا زرارة ! اياك و اءصحاب القياس فى الدين فانهم تـركـوا علم ما وكلوا به وتكلفوا ما قد كفوه ... اى زراره ! از آنان كه اهل قياس دردين هستند دورى كـن ، چرا كه آنان فهم و دانش آنچه را نسبت به آن مسؤوليت داشتندرها كردند و عهده دار چيزى شـدنـد كه از آنان خواسته نشده بود ... امالى مفيد ، ص 31.
يعنى اينان به جاى فهم نصوص و متون اصلى دين ، به استنباطهاى ناقص و«خرده نگريهاى » ذوقى خويش روى آوردند.
3- حجرات ، آيه 13.
4- تفسير الميزان ، ج4 ، ص 136.
5- من لا يحضره الفقيه ، ج3 ، ص 379: به نقل از زراره : «سئل اءبو عبداللّه (ع) عن خلق حواء و قيل له : ان اءناسا عندنا يقولون : ان اللّه عز و جل خلق حواء من ضلع آدم الايسرالاقصى ، فقال : سبحان اللّه و تـعـالـى عن ذلك علوا كبير ، اءيقول من يقول هذا: ان اللّه تبارك و تعالى لم يكن له من القدرة ما يخلق لادم زوجة من غير ضلعه ؟! و يجعل للمتكلم من اءهل التشنيع سبيلا الى الكلام اءن يقول : ان آدم كان ينكح بعضه بعضا اذاكانت من ضلعه ! ما لهؤلاء حكم اللّه بيننا و بينهم ...
6- همان ، ص 380.
7- زخرف ، آى 8- روم ، آيه 21.
9- بقره ، آيه 187.
10- شورى ، آيه 50.
11- تغابن ، آيه 3.
12- احقاف ، آيه 15.
13- لقمان ، آيه 14.
14- نساء ، آيه 34.
15- نهج البلاغه ، صبحى صالح ، خطبه 216 ، ص 332 و فيض الاسلام ، خطبه 207 ، ص 681.
16- بـرگـرفـته از اين فراز از سخن على (ع): «و لو كان لاحد اءن يجرى له و لا يجرى عليه ،لكان ذلك خالصا للّه سبحانه دون خلقه ، لقدرته على عباده ، و لعدله فى كل ما جرت عليه صروف قضائه ، و لكنه سبحانه جعل حقه على العباد اءن يطيعوه و جعل جزاءهم عليه مضاعفة الثواب تفضلا منه ، و توسعا بما هو من المزيد اهله .
» همان خطبه .
17- روم ، آيه 21.
18- بقره ، آيه 187.
19- آل عمران ، آيه 195.
20- آل عـمـران ، آيـه 193ـ195.
گـفـتـه شـده است كه اين آيات به دنبال اين گفته ام سلمه به پـيـامـبـر (ص)كه خداوند در زمينه مساءله هجرت نامى از زنان نبرده است ، نازل شده است .
و در مـنـابـع شـيـعـه آمـده اسـت كه اين آيات در باره هجرت على (ع) و بانوانى است كه به همراه آن حـضـرت (ع) ، چـند روز پس از پيامبر اكرم (ص) ، به طرف مدينه هجرت كردند.
نگاه كن : الميزان ، ج4 ، ص 90.
21- بـحـارالانـوار ، ج103 ، ص 222.
و با اندكى تفاوت در: وسايل الشيعه ، ج14 ، ص 3 ،ابواب مقدمات نكاح ، باب 1 ، ح4 .
و «من لا يحضره الفقيه ، ج3 ، ص 383.
22- من لا يحضره الفقيه ، ج3 ، ص 389.
23- بحارالانوار ، ج103 ، ص 264.
24- كافى ، ج6 ، ص 54.
25- اشـاره بـه روايـات چندى كه در مذمت كسانى كه بى دليل اقدام به طلاق مى كنندوارد شده اسـت و از طـلاق بـه عنوان حلالى مبغوض نام برده شده است : از جمله اين سخن امام صادق (ع): «مـا مـن شـى ء مـما اءحله اللّه عز و جل اءبغض اليه من الطلاق و ان اللّه يبغض المطلاق الذواق». همان .
26- بحارالانوار ، ج78 ، ص 6.
27- نحل ، آيه 90.
28- ميزان الحكمة ، به نقل از مطالب السؤول ، ص 61.
29- الرحمن ، آيه 7.
30- حديد ، آيه 25.
31- عدل الهى ، ص 34.
32- بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى ، مرتضى مطهرى ، ص 14 ، نشر حكمت .
33- غررالحكم و دررالكلم .
34- تهذيب الاحكام ، شيخ طوسى ، ج6 ، ص 154.
35- نساء ، آيه 3.
36- همان ، آيه 129.
37- بحارالانوار ، ج71 ، ص 420.
38- كنزالعمال ، خبر 5217.
39- وسائل الشيعه ، ج14 ، ص 122 ، ابواب مقدمات النكاح ، باب 88 ، ح8 .
40- از جمله اين سخن امام صادق (ع): ما خلق اللّه حلالا و لا حراما الا و له حد كحدالدار ، فما كان من الطريق فهو من الطريق ، و ما كان من الدار فهو من الدار حتى اءرش الخدش فما سواه ، و الجلدة و نصف الجلدة .
كافى ، ج1 ، ص 59.
41- «سـئل اءمـيرالمؤمنين (ع) اءيهما افضل : العدل اءو الجود؟ قال : العدل يضع الامورمواضعه ، و الجود يخرجها من جهته ، و العدل سائس عام ، و الجود عارض خاص ،فالعدل اءشرفهما و افضلهم». نهج البلاغه ، صبحى صالح ، ص 553 ، حكمت 437.
42- نك ، مجله نور علم ، سال اول ، شماره سوم ، مقاله رابطه ارزش با واقعيت .
43- وسائل الشيعه ، ج14 ، ص 122 ، ابواب مقدمات النكاح ، باب 88 ، ح7 .
44- همان ، ص 123 ، باب 89 ، ح3 .
45- روم ، آيه 7 و 8.
46- كهف ، آيه 51.
47- مطففين ، آيه 26.

۳