درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)0%

درسنامه امام صادق (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله سيد صادق حسينى شيرازى
گروه:

مشاهدات: 12637
دانلود: 2173

توضیحات:

درسنامه امام صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 133 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12637 / دانلود: 2173
اندازه اندازه اندازه
درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

درسنامه امام صادق (عليه السّلام)

نويسنده: آية الله العظمى سيد صادق حسينى شيرازى

پيشگفتار

بسم الله الرّحمن الرّحيم

«الحمد لله رب العالمين وصلّى الله على محمد وآله الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم أجمعين»

نامه اى از امام صادقعليه‌السلام در كتاب هاى كافى(۱) ، وافى و بحارالانوار(۲) آمده است كه توصيه هاى بسيار مهمى براى شيعيان در بر دارد. مرحوم كلينى اين رساله را با سه سند ذكر كرده و علامه مجلسى هر سه سند را معتبر دانسته است.

« عن أبى عبدالله انه كتب بهذه الرسالة إلى أصحابه و أمرهم بمدارَستها، و النظر فيها، و تعاهدِها، والعمل بها ».

آن امام هُمام قبل از پرداختن به متن نامه چهار دستور در مورد اين نامه به شيعيان مى دهند، كه عبارتند از: مدارست، نظر، تعاهد، و عمل.

«مدارست»، يعنى براى يكديگر خواندن؛ «نظر» در اين جا به معناى تأمل در يكايك كلمات و انديشيدن در آن است؛ «تعاهد» يعنى تكرار و تجديد عهد كردن و معناى «عمل» هم معلوم است.

آرى، امامعليه‌السلام به شيعيان سفارش مى كنند كه مطالب اين رساله را بارها براى خود و ديگران بخوانند و در آن تأمل نمايند و بدان عمل كنند. نكات مذكور در اين نامه شريفه به قدرى مهم است كه رهبر شيعيان اين چنين بر حفظ و تكرار و خواندن و عمل به آن تأكيد مى كنند. شيعيان آن زمان نيز در برابر اين توصيه ها چنين كردند:

«فكانوا يضعونها فى مساجد بيوتهم، فإذا فرغوا من الصلاة نظروا فيها؛ رونوشت نامه امام را در نمازخانه منزل هاى خود قرار مى دادند و وقتى از نماز فارغ مى شدند در مضامين آن تأمل مى كردند».

براساس سفارش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مستحب است كه در خانه جايى به عنوان نمازخانه معين شود. ائمه اطهار اين مسئله را رعايت مى كرده اند؛ به عنوان مثال، در روايات و تاريخ آمده است هنگام ضربت خوردن حضرت اميرعليه‌السلام ايشان را به مصلاى منزلشان انتقال دادند و اين مى رساند كه آن حضرت در خانه خويش، جايى را بدين منظور اختصاص داده بوده اند. در آن روزگار، شيعيان نيز با تأسى به پيشوايان خود، در خانه هايشان جايى را به عنوان نمازخانه تعيين مى كردند.

اهميّت نامه امام صادقعليه‌السلام براى آنها به اندازه اى بود كه على رغم كمبود قلم و كاغذ در آن روزگار، نسخه اى از اين نامه را در نمازخانه مى نهادند و بعد از نماز آن را مطالعه مى كردند و اين چنين با دل و جان از امر مولاى خويش اطاعت مى كردند.

اميد است ما هم كه پيرو آن امام هُمام هستيم بتوانيم به سفارش هاى حضرتش عمل كنيم.

آغازِ نامه

بسم الله الرّحمن الرّحيم، اما بعد فاسئلوا ربّكم العافية وعليكم بالدَّعة والوقار والسكينة(۱) ؛ به نام خداى بخشاينده مهربان. از خداوند عافيت بطلبيد و بر شما باد طمأنينه و وقار و آرامش.

واقعيت اين است كه كلمه كلمه اين نامه شريف جاى تأمل، توضيح و تدبّر دارد، تا مضامين آن در جان و دل مؤمنان رسوخ كند و با تمام وجود به سفارش هاى امام خود جامه عمل بپوشانند.

بعضى از مسائل و اشياء و افراد هميشه در ياد و خاطره انسان مى ماند و هميشه با آنها مأنوس است؛ مثل لباس، زمين، دوست، ماشين و...؛ به عنوان مثال كسى كه مشكلى برايش پيش آمده و براى حل آن به كمك ديگران نياز دارد، قبل از هر چيز و هر كس به ياد دوستانش مى افتد و تصميم مى گيرد كه پيش آنها رود و از آنان كمك بخواهد.

امام صادقعليه‌السلام نيز سخن خود را با نام و ياد مأنوس ترين و عزيزترين چيز در نزدشان آغاز مى كنند. پس از آن مى فرمايند: «عافيت را قبل از هر چيز و هركس، از خدا بخواهيد». كلمه عافيت در اصل به معناى سلامت بدنى است، امّا توسّعاً در معناىِ كلّىِ دورى از هر بدى نيز به كار مى رود.

خدا، اولين پناهگاه

اوّلين درسى كه از نامه امام صادقعليه‌السلام مى آموزيم توجه به خدا در همه حال است. آرى، طبق فرمايش امامعليه‌السلام ، به هنگام گرفتارى و درد و ناراحتى قبل از آن كه از ديگران كمك خواسته شود، ابتدا بايد به سراغ خدا رفت و از او كمك و راه چاره خواست. اگر بدهكارى، بيمارى و يا كمبودى هست، اول بايد درِ خانه خدا رفت و از او چاره خواست؛ براى مثال كسى كه بيمار است اول دعا كند، سپس به پزشك مراجعه نمايد، و در بين راه بداند كه خداوند خواسته است كه بيمارى او از طريق اسباب طبيعى مانند مراجعه به پزشك درمان شود.

چنين كسى نبايد بيمارى اش را به حال خود بگذارد و نماز جعفر طيّار بخواند! معناى از خدا خواستن اين نيست كه مسير عادى راه ها پيموده نشود، بلكه مراد اين است كه كارها از خدا شروع شود.( قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّى لَوْلاَ دُعَآؤُكُمْ ) (۲) ؛ بگو: اگر دعاى شما نباشد، پروردگارم هيچ اعتنايى به شما نمى كند.» كسى كه مى خواهد درس بخواند، يا درس بدهد، يا به وعظ و خطابه بپردازد، بايد قبل از شروع براى خود دعا كند و از خالق بى همتا و قدرت مطلق كمك بخواهد.

بدين منظور دعايى وارد شده است كه با اين فقره آغاز مى شود: «اللهم إنّى أعوذ بك أن اَضلّ او اُضلّ و اَزلّ او اُزل و اَظلم او اُظلم و اَجهل او يُجهل عليّ، عزّ جارك و تقدّست أسماؤك جلّ ثناؤك و لا إله غيرك (۳) ؛ بار خدايا، به تو پناه مى برم از اين كه گمراه كنم يا گمراه شوم، بلغزانم يا بلغزم، ستم روا دارم يا مورد ستم قرار گيرم، جهل ورزم يا [نسبت] به من جهل روا داشته شود. [بار خدايا] پناه [گاه] تو [براى پناه خواهان] استوار، نام هايت مقدس، ستايشت بزرگ است و خدايى جز تو نيست».

خوب است اين دعا را قبل از مطالعه بخوانند تا دچار سوء فهم نشوند. تمام دعاها و زيارت هايى كه از جانب ائمهعليهم‌السلام وارد شده، با نام مبارك قادر بى همتا، آغاز شده است.گاه انسان خيال مى كند فلان چيز به مصلحت اوست، حال آن كه ضرر بزرگى براى او دارد.

و اين را فقط خدا مى داند و فقط اوست كه قدرتِ مهار و از بين بردن ضررها را دارد.

«و عليكم بالدعة و الوقار و السكينة ».

«دعة » گرچه به معناى طمأنينه است اما معناى وسيع ترى نيز براى آن گفته اند و آن عبارت است از اين كه انسان از چيزهايى كه مى داند برايش ضرر دارد يا احتمال مى دهد ضرر داشته باشد دورى نمايد؛ بنابراين از دعه نوعى احتياط و پرهيز از جايگاه هاى خطر فهميده مى شود.

مرحوم والد(۴) مى فرمود: انسان هنگام حرف زدن يا انجام دادن كارى، بايد يك لحظه با خود بينديشيد تا اگر فردا در قبر خوابيد و از او در اين باره سؤال كردند جوابى داشته باشد؛ اگر ديد جواب دارد انجام دهد، اما اگر شك داشت كه معذور خواهد بود يا نه، انجام ندهد. اين گونه فكر كردن در مورد اعمال روزمرّه از مصاديق «دعه » است.

معناى وقار و سكينه

«وقار » متعلق به ظاهر آدمى است و «سكينه» مربوط به باطن و درون اوست. به كسى كه در هنگام غذا خوردن، گفت و گو، راه رفتن، گوش دادن، نگاه كردن و... آرامش و طمأنينه داشته باشد مى گويند شخص با وقارى است.

پس مورد استفاده وقار اعضا و جوارح است.

امّا آرامش و قرار دل را سكينه مى گويند، و در واقع سكينه، وقار و آرامشِ دل است. لفظ سكينه از ماده سكون است و سكون بيشتر براى دل است تا براى ظاهر و بدن. به عبارت ديگر سكون با ظاهر تناسب ندارد؛ چرا كه بنا نيست ظاهر انسان آرام باشد.

ظاهر انسان به طور مرتب در جنب و جوش است. اما دل حكم وزنه سنگينى را دارد كه نبايد تكان بخورد و پيش آمدهاى سخت و ناگوار آن را بلرزاند. سكينه مكمل وقار است و اين دو را بايد با همديگر داشت. انسان براى حفظ آبروى خويش سعى مى كند وقار داشته باشد. وقتى وقار ظاهرى پيدا كرد بايد سعى كند در دلش هم آرامش و وقار حاكم گردد كه اين همان «سكينه » است.

اگر انسان نتواند دلش را تحت تصرف خود درآورد، وقار ظاهرى اش را نيز از دست خواهد داد. از طرف ديگر اگر وقار ظاهرى نباشد، سكينه دل نيز وجود نخواهد داشت. پس اين دو در يكديگر تأثير و تأثر دارند و نبايد از هيچ كدام آنها غافل ماند. روايتى از حضرت اميرعليه‌السلام نقل شده است كه مى فرمايند:

«ما أضمر أحدكم شيئاً إلاّ و أظهره الله على صفحات وجهه و فلتات لسانه (۵) ؛ هيچ كس چيزى را در دل نهان نمى كند مگر آن كه در سخنان بى تأملش يا در چهره اش ظاهر مى گردد».

اگر انسان نتواند مهار دل خود را به دست گيرد سر انجام تأثيرات آن ظاهر مى شود و همه از آن با خبر مى شوند. حتى آنهايى كه قوىّ النفس و بااراده هستند نيز در نهايت درونشان آشكار مى گردد، اما ديرتر از ديگران.

«عليكم » اسم فعل و به معناى «الزموا » است. امام در اين جا از شيعيان مى خواهند كه در ظاهر و باطن خود آرامش داشته باشند و البته به كار بستن اين دستورها تمرين و جدّيت مى خواهد و در هر كارى تمرين لازم است.

پس كسى كه مى خواهد درون و بيرون خود را به صفت آرامش و وقار بيارايد بايد بسيار تمرين كند و تلاش و استقامت فراوانى به خرج دهد.

محاسبه نفس

محاسبه نفس از بهترين تمرين ها براى كسب وقار و سكينه است. در اهميت اين كار همين بس كه در روايت آمده است: «ليس منّا مَن لم يحاسب نفسه فى كلّ يوم (۶) ؛ آن كه هر روز نفس خود را محاسبه نكند از پيروان ما اهل بيت نيست». با تمرين و استمرار است كه انسان پخته مى شود و ظاهر و باطن خود را آرامش بخشيده، سكون را در وجود خويش حكم فرما مى كند.

اهل علم مِثالى براى لزوم تكرار و استقامت در مطالعه و تحقيق دارند؛ مى گويند: «اَما ترى الحبل بتكراره، فى الصخرة الصّمّاء قد أثّرا ؛ آيا نمى بينى طنابى كه از ليف خرماست بر اثر تكرار و آمد و رفتِ بسيار، در سنگ خارا اثر كرده است؟» دلوى كه با آن از چاه آب مى كشند به يك طناب وصل است، لبه چاه از جنس سنگ، و طناب بسيار نرم است، اما همين طناب نرم آنقدر بر روى اين سنگ كشيده مى شود و بالا و پايين مى رود كه در محل تماس خود با سنگ ساييدگى ايجاد مى كند.

مى گويند علم از آن طناب لطيف تر نيست و ذهن دانش پژوه نيز از آن سنگ سخت تر نيست. پس با تكرار و ممارست همه مى توانند عالم شوند. دانش پژوهان بايد درس ها را بارها مطالعه كنند و بر اثر تكرار، در وجود خويش ملكه سازند.

براى نهادينه كردن صفات خوب اخلاقى نيز بايد با نفس همين كار را كرد. آن قدر بايد آن را تمرين داد تا صفتى در آن به صورت ملكه درآيد. حضرت امام صادقعليه‌السلام نيز با بيان عبارت «عليكم » در صدد بيان همين نكته اند.

بايد تصميم گرفت و عمل كرد. به صرف تصميم كارى از پيش نمى رود. در همين روايت آمده است كه شيعيان اين نامه را در مصلاى خانه هاى خود قرار مى دادند و هر بار كه از نماز فارغ مى شدند، آن را مطالعه مى كردند.

بر اثر عمل به اين سفارش هاست كه بزرگانى همچون ابن ابى عمير، و محمد بن مسلم(۷) و ديگران پرورش مى يابند.

نبايد از سختى كار ترسيد، و بايد به خود تلقين كرد كه آدم شدن و ايجاد صفات پسنديده در وجود خود ناممكن نيست.

در هيچ كارى نبايد احساس نا اميدى به انسان راه يابد؛ زيرا در اين صورت موفقيتى به دست نمى آيد. سختى كار نبايد انسان را به هراس اندازد، اگر ممكن نبود ديگران هم نمى توانستند، اما تاريخ گواهى مى دهد كه كسانى توانسته اند بر قله هاى افتخار قدم نهند و صاحب اخلاق و رفتار اسلامى در حد اعلاى آن شوند. اين خود، بالاترين دليل بر امكان تهذيب نفس و كسب فضايل اخلاقى است.

حكايت

در شهر كربلا دو نفر كه سابقه دوستىِ ديرينه اى با يكديگر داشتند، بر سر مسئله اى با هم اختلاف پيدا كردند و از همديگر آزرده شدند.

يكى از آنها تصميم گرفت با ديگرى آشتى كند و دوستى خود را از سر گيرد. فرداى آن روز با ديدن دوست رنجيده اش سلام كرد، اما جوابى نشنيد و دوستش روى خود را از او برگرداند.

فردا و روزهاى ديگر نيز بر اين منوال گذشت تا آن كه شش ماه از اين ماجرا گذشت. در طول اين شش ماه، هر وقت دوست رنجيده خاطر خود را مى ديد سلام مى كرد، امّا جوابى نمى شنيد.

يك روز كه طبق معمول به دوستش سلام كرد و انتظار شنيدن جواب نداشت، گل از لب دوستش شكفت و پاسخ داد: عليكم السلام؛ چرا دست بردار نيستى؟

گفت: من به وظيفه ام عمل مى كنم و مى خواهم طلسم قهر و دشمنى را كه بر دوستى چندين و چند ساله مان مستولى گرديده، درهم شكنم و به جاى آن دوباره لطف و صفا و دوستى را بنشانم.

پس از آن همديگر را در آغوش كشيدند و ساليان سال براى يكديگر دوستان خوبى بودند. آرى، انسان مى تواند با تمرين و ممارست بر نفس سركش خود چيره گردد و او را در بند كشد.

سر انجام نيك

زهير بن قِين(۸) كسى است كه بنا به گفته مرحوم نمازى(۹) در مستدرك سفينه البحار «تشرّف بالسّلام من الناحية المقدسة » يعنى در زيارت ناحيه كه منسوب به حضرت ولى عصر است آمده:«السلام على زهير بن القين ».

آرى فخر عالم، منجى بشريت بر زهير بن قين درود مى فرستد. مگر زهير كه بود؟

در تاريخ آمده است كه او عثمانى بود و با اهل بيتعليهم‌السلام جنگ و دشمنى داشت.

عثمانيه جريانى بود كه پس از كشته شدن عثمان به سركردگى معاويه تشكيل شد و اساس آن بر اين عقيده بود كه سبب كشته شدن عثمان، على بن ابى طالب بوده است. عثمانى ها ادعا داشتند اطرافيان على بودند كه عثمان را كشتند.

آنان نه تنها على بن ابى طالب را امام نمى دانستند كه با آن حضرت و پيروانش جنگ و دشمنى هم داشتند. زهير در كوفه يعنى مركز اصحاب اميرمؤمنان و فرزندان بزرگوار آن حضرت زندگى مى كرد، اما با اين حال با آنان دشمنى داشت. ولى همين زهيربن قين عثمانى به مقام و مرتبه اى مى رسد كه امام غايب شيعيان بر او سلام مى فرستد.

حكايت عياشى

يكى ديگر از كسانى كه به جرگه دوستداران اهل بيت پيوست عياشى(۱۰) است. عياشى عالمى سنى و اهل قلم و بسيار خوش استعداد بود كه سه كتاب در باب فضايل خلفا (ابوبكر، عمر، عثمان) و حقانيت آنان نوشت، اما پس از مدتى شيعه شد و در بغداد مدرسه اى بنا نهاد و شاگردان مبرّز بسيارى پرورش داد. از شاگردان عياشى، كشى(۱۱) و نجاشى(۱۲) ، دو رجالى معروف را مى توان نام برد كه كتاب هاى آنان در رجال باعث توثيق و تحكيم روايات شيعيان شده است و اگر رجال كشى و رجال نجاشى نبود، هزاران روايت از روايات شيعه بى اعتبار مى شد؛ زيرا از راويان اين روايات در جاى ديگر ياد نشده و تنها منبع توثيق آنان رجال كشى و نجاشى است.

حيا و پيروى از صالحان

«و عليكم بالحياء و التنزّه عمّا تنزّه عنه الصالحون قبلكم و عليكم بمجامَلَةِ اهل الباطل (۱۳) ؛ شما را به حيا و دورى از چيزهايى كه شايستگان پيش از شما خود را از آن دور داشتند؛ و نيز خوش رفتارى و مدارا با اهل باطل سفارش مى كنم.

حيا صفتى است درونى، كه آثارش در ظاهر مشخص مى گردد.

انسان با حيا به معناى انسان خجول نيست. حيا، عبارت است از اين كه انسان در مقام تعامل با ديگران متناسب با اخلاق سخن گويد و اين صفت پسنديده تا اندازه اى در وجود همه هست. مقدارى از حيا خدادى است و اگر شخصى بخواهد آن را در وجود خود بيفزايد از راه اكتساب خواهد توانست. در اين فراز نيز حضرت امام صادقعليه‌السلام از ياران خود مى خواهند؛ كه بر حياى ذاتى خويش بيفزايند، نه آن كه از حياى ذاتى خويش بهره جويند؛ چرا كه اگر امام چنين معنايى را اراده مى كردند به هيچ عنوان از كلمه «عليكم» بهره نمى گرفتند. چيزى كه خدا به ماعطا فرموده و در وجود ما خود به خود هست، ديگر «عليكم» والزام نمى خواهد، و امر به تحصيل آن بى معنى است. پس لفظ «عليكم» در فرمايش امام حاكى از آن است كه نظر مباركشان بر حياى اكتسابى تعلق گرفته است، نه ذاتى.

البته، در روايات آمده است كه «الحياء يمنع الرزق (۱۴) ؛ حيا [ى بى جا] مانع رزق و روزى مى گردد». گاهى حجب و حيا باعث مى شود بعضى چيزها از دست انسان برود ولى ارزش آنچه خود را به آن مزين نموده است بسيار بيشتر از چيزى است كه از دست مى دهد.

ائمهعليهم‌السلام هميشه واقعيت ها را براى مردم مى گفته اند و به هيچ عنوان سعى نكرده اند مردم را «العياذ بالله » بفريبند. سر سفره اى كه عده زيادى نشسته اند، حق انسان باحيا پايمال مى شود، امّا چيزى مهم تر از رزق در اختيارش گذاشته مى شود.

در اين باره ذكر قضيه اى خالى از لطف نيست.

يكى از نزديكان آيت الله ميرزا مهدى شيرازى، كه پيرمرد بسيار با تقوايى بود نقل مى كرد: «روزى در حرم اميرمؤمنانعليه‌السلام مشغول زيارت بودم. آن روز حرم خلوت بود. در حين زيارت مردى هندى آمد و در حرم پنج دينارى پخش كرد(۱۵) كه يكى از آنها روى شانه من افتاد. خواستم آن را با عجله بردارم، ولى يك لحظه با خود فكر كردم آيا در محضر حضرت اين عمل كار درستى است يا نه، كه ناگهان شخصى از پشت سرم آن را از روى شانه من برداشت!» گاهى حيا مانع رزق و روزى است، اما با اين حال ارزش حيا بيشتر از چيزى است كه از دست مى دهيم.

حضرت در ادامه خطاب به پيروان خود مى فرمايند: ببينيد انسان هاى صالحى كه قبل از شما زندگى مى كرده اند، از چه اعمالى خوددارى مى كرده اند، شما هم از آن اعمال دورى كنيد.

اعمال انسانهاى شايسته را سرمشق زندگى قرار داده و در اخلاق ورفتار آنان تأمل كنيد. پيرو اين بخش از سخنان گهربار آن حضرت، مؤمنان بايد به مطالعه تاريخ زندگى و شرح حال اولياى الهى بپردازند، و در اعمالشان از آنان پيروى كنند.

گل سرسبد و صالح ترين اولياى الهى و شايسته ترين مخلوقات خدا كه بايد به آنها تأسى شود، چهارده معصومعليهم‌السلام هستند. در مرتبه بعدى اصحاب و ياران آن بزرگواران و نيز علماى علوم اهل بيت قرار دارند. اگر كسى مطالعه در احوال گذشتگان و بزرگان و اولياى دين را آغاز نمايد، طبيعى است هر روز و هر لحظه مطالب بيشترى، كه قبلاً با آنها مأنوس نبوده، به چشمش خواهد خورد و نكات تازه ترى در مى يابد، و اگر اين كار ادامه يابد ظرف مدتى نه چندان طولانى، به دريايى از معارف الهى دست مى يازد و اگر آنچه را خوانده است به اجرا درآورد، شكى نيست كه خود نيز به جرگه صالحان خواهد پيوست. تأسى به اعمال صالحان، خود مايه تربيت صالحانى ديگر است.

اهميت سفارش امام صادقعليه‌السلام به اندازه اى است كه آن را با عبارت «عليكم» به معناى «الزموا » بيان كرده اند و معناى آن چيزى جز لزوم انجام اين عمل از سوى پيروان آن حضرت نيست.

امورى كه بايد از آنها دورى كرد

اگر براى دانستن امورى كه بايد از آنها دورى كرد به تاريخ مراجعه كنيم، به ده ها، بلكه صدها مصداق و مثال برمى خوريم كه بزرگان از آنها دورى كرده اند.

امّا در اين ميان دو مصداق، هوشيارى و توجه بيشترى مى طلبد: يكى رياست و آقايى است و ديگرى پول، كه از قضا اين دو آفت، بيشتر از هر كس دامن گير اهل علم مى شود.

شخصى كه روى زمين هموار در حال پياده روى است، اگر مواظب نباشد و پيش پاى خود را نگاه نكند ممكن است به زمين بخورد و جايى از بدنش آسيب ببيند.

مسلماً يك كوهنورد كه در حال پايين آمدن از كوه است، بيشتر در معرض خطر است و اگر سقوط نمايد، ممكن است حتى جان سالم به در نبرد. مَثَل اهل علم نيز، مَثل كوهنورد است و پول و رياست آنها مِثلِ كوه و ارتفاعِ هولناكِ آن مى باشد.

بخشى از دعاى صباح در وصف نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است؛ آن جا كه مى فرمايد:

«صلّ اللّهم على الدّليل إليك فى اللّيل الأليل، و الماسك من أسبابك بحبل الشرف الأطول، و الناصع الحسب فى ذروة الكاهل الأعبل و الثابت القدم على زحاليفها فى الزمن الاوّل (۱۶) ؛ خدايا، بر پيامبرت درود فرست كه خلق را به سوى تو در شب بسيار تاريك راهنمايى كرد، و از اسباب و وسائلت به بلندترين ريسمان شرافت [كه قرآن باشد] تمسك جست؛ همان رسولى كه حسب و نسبش بر شانه بلندمقام ترين مردان قرار داشت و در زمان اول (دوره جاهليت) بر لغزشها ثابت قدم و پا برجا بود».

علت ذكر اين فقره از دعا در اين جا اين است كه كلمه «زحاليف» براى نشان دادن جايگاه خطير علما و وصف حال آنان بسيار لطيف و گوياست. «زحاليف» جمع «زُحلوفه» يعنى جاى سُر خوردن و ليز خوردن و لغزيدن است؛ مانند اينكه كف كفش انسان صاف باشد و در همان حال تصميم داشته باشد از يك سراشيبىِ آكنده از روغن بگذرد چنين جايى را زحلوفه گويند.

آرى، علما در ميان زحاليف محاصره شده اند، مخصوصاً در باب پول و رياست، بيشتر از ديگران در معرض خطر قرار دارند. پس اهميت دورى از آفات پول و رياست براى آنان دو چندان است و از آن جا كه پول و مقام بيش از ديگران به آنان روى مى آورد، نبايد بگذارند اين دو چيز آنها را از راه به در برد.

چه بسيارند عالمانى كه پول و رياست آنها را عوض كرد و گرفتار شدند. آرى، براى عمل كردن به مفاد نامه امام صادقعليه‌السلام و پند گرفتن از سيره صالحان گذشته، بايد از مطالعه احوال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه اطهارعليهم‌السلام و سپس اصحاب آن بزرگواران شروع كرد؛ اصحابى كه اهل علم بوده اند و در كنار خورشيد درخشان نبوت و امامت كسب نور كرده اند.

امام علىعليه‌السلام و حكومت

در ايام حكومت سيد صالحان، اميرمؤمنان علىعليه‌السلام عده اى از رؤسا مى خواستند براى كارى به حضور ايشان برسند. ابن عباس(۱۷) با عجله نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: يا اميرمؤمنان، عده اى از رؤسا قصد شرف يابى به حضور شما را دارند.

حضرت كه وضع ابن عباس را ديد، در حالى كه كفشهايش را وصله مى زد، در وصف حكومت و بى ارزشى آن فرمود: «والله لَهى اَحبُّ إليَّ من إمرتكم إلاّ أن أُقيمَ حَقّاً أوْ أدفعَ باطِلا (۱۸) ؛ به خدا سوگند اين كفش هاى كهنه از امارت و رياست بر شما، نزد من عزيزتر است مگر آنكه حقى را بستانم و باطلى را از بين ببرم».

آن حضرت زمانى اين جمله را بر زبان آورد كه رئيس بزرگ ترين و مهم ترين حكومت روى كره زمين بود. چنين چيزى در تاريخ كم نظير است.

آن بزرگوار كسى است كه در رأس بزرگ ترين و پرجمعيت ترين حكومت روى كره زمين قرار دارد و در عين حال مشغول پينه زدن كفش هايى است كه از ليف خرما درست كرده است.

مسلمانان، در آن زمان ثروتمندترين افراد روى زمين بودند و حرير، طلا، نقره، خانه هاى مجلل، غلام و كنيز داشتند.

اين يكى از مصاديق «الصالحون قبلكم » مى باشد. انسان بايد به جايى برسد كه رياست، مقام و ثروت، او را دگرگون نكند و نلغزاند.

بايد رياست در نفس انسانْ بى ارزش شود، و اين كار ممكن است؛ زيرا اگر ممكن نبود به شيعيان توصيه نمى شد. در باب اعمالى كه انجام دادن آنها براى انسان هاى معمولى سخت است، حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: «ألا و إنّكم لاتقدرون على ذلك (۱۹) ؛ البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد.»

اين يك واقعيت است. البته حضرت امير خصوصياتى داشت كه كسب آنها براى انسان عادى محال است. در تاريخ كدام زاهد وجود دارد كه فقط يك دست لباس داشته باشد؟ حضرت خود مى فرمايد: «إن امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه(۲۰) ومن طُعمه بقرصيه(۲۱) ؛ پيشواى شما از دنياى خود به دو جامه كهنه و از خوراكش به دو قرص نان اكتفا كرده است».

آيا كسى وجود دارد كه همچون حضرت توان تهيه غذاهاى فراوان داشته باشد، اما فقط نان خالى بخورد، و همه اموال خود را ببخشد و با اين كه مى تواند لباس هاى گران قيمت تهيه كند فقط به دو كهنه جامه اكتفا كند؟

به شخصى گفتند: چرا امام جماعت نمى شوى؟ گفت: من وقتى نماز جماعت مى خوانم كه نمازم در خانه با نمازم در مسجد فرقى نداشته باشد. اما هنوز نتوانسته ام در خود چنين حالتى ايجاد نمايم.

البته نماز جماعت كار خوب و پسنديده اى است و اقامه آن بسيار لازم است، اما گاهى اوقات يك مزاحم پيدا مى كند و آن چيزى جز غرور نيست. واضح است كه داشتن حضور قلب و نيت سالم در نماز از به جماعت خواندنِ آن مهم تر است.

انسان بايد سعى كند با تلقين به خود، خواهش هاى نفس را كاهش دهد. درخت را يك دفعه نمى توان از جا كند، اما كم كم و با مرور زمان مى شود آن را از ريشه درآورد. حضرت اميرمؤمنان علىعليه‌السلام مى فرمايند: «خادع نفسك (۲۲) ؛ [همان طور كه نفس تو را فريب مى دهد] تو نيز او را فريب ده».

بايد اين گونه پيش رفت، تا حب رياست كه در خون و پوست و گوشت انسانها ريشه دوانده، كم كم ضعيف گردد.

عايشه دختر ابوبكر بسيار به پدرش شبيه بود و هيچ وقت اظهار ضعف نمى كرد، مگر در جنگ جمل و در مقابل اميرمؤمنان. قدرت معنوى مولاى متقيان به حدى بود كه چنين فردى كه هيچ وقت اظهار ضعف نكرده بود، در آن جا به ضعف و زبونى خود اعتراف نمود.

پس از جنگ جمل، فاتح جنگ كه خليفه مسلمانان و امام مؤمنان بود در تأسى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه روز فتح مكه به سران مشركان فرمود: «إذهبوا فأنتم الطلقاء ؛ برويد كه شما آزاد شدگانيد» نه كسى را اعدام كرد و نه كسى را حبس نمود. عايشه با اين كه اميرمؤمنانعليه‌السلام را خوب مى شناخت و مى دانست هيچ خطرى متوجه او نيست، به ضعف و زبونى خويش اعتراف كرد.

آرى، اميرمؤمنان داراى چنين قدرت و صلابتى بود. علىعليه‌السلام مى فرمايد: «والله ما كتمت وشمة و لا كذبت كذبة (۲۳) ؛ به خدا سوگند كه هيچ سخنى را پنهان نداشتم و حتّى يك دروغ هم نگفته ام».

شيعيان معتقدند كه امامان معصومند و علىعليه‌السلام در رأس ائمه آنها قرار دارد، اما مسيحيان و يهوديان نيز گفته اند كه على حتّى يك دروغ هم نگفته است.

آيا در مقابل چنين شخصيتى نبايد كمال فروتنى را به خرج داد؟ آيا نبايد رفتار او را سرلوحه اعمال خود قرار داد؟

مسئله ديگرى كه بايد مواظب آسيب هاى آن بود و تا جايى كه ممكن است از آن دورى كرد، مسئله پول است.

توجه به آفت هاى پول براى همه، خصوصاً براى اهل علم مهم است.

سمرة بن جندب(۲۴) شخصى بود كه چهارصد هزار درهم از معاويه گرفت تا يك روايت جعل كند.

واى به حال آنان كه براى يكى دو درهم دين خود را مى فروشند.

ابن ابى عُمير

يكى از مصاديق «الصالحون قبلكم » ابن ابى عُمير است كه پول او را از راه به در نبرد و در سخت ترين وضعيت فريفته پول و ثروت نشد.

او عالِمى دينى بود كه زندگى اش را از راه كسب و معامله اداره مى كرد و از همين راه ثروت زيادى به دست آورده بود. هارون الرشيد او را به جرم طرفدارى از ائمه به زندان افكند و مدت هفده سال از عمر خود را در زندان گذراند.

علاوه بر حبس، به دستور هارون تمامى اموالش نيز مصادره شد. شيخ طوسى در تهذيب الأحكام نقل مى كند كه ابن ابى عمير هنگام آزادى از زندان مى گفت: به خدا قسم اكنون حتى محتاج يك درهم هستم.

او قبل از آن كه به زندان افتد به شخصى مبلغى قرض داد و طى سال هايى كه در زندان به سر مى برد، اين شخص به او بدهكار بود.

پس از آزادى از زندان، شخص بدهكار فهميد كه ابن ابى عمير از زندان آزاد شده و به سختى روزگار مى گذراند. خانه اش را فروخت تا پول ابن ابى عمير را برگرداند. ابن ابى عمير مطالبه نكرده بود، اما او دلش سوخت و خانه اش را فروخت تا دِينِ خود را ادا نمايد. پول هايى را كه از فروش خانه به دست آورده بود، در ميان كيسه اى گذاشت و به در خانه ابن ابى عمير آمد.

گفت: اين پول ها از آن توست. ابن ابى عمير پرسيد: بابت چه؟ گفت بابت بدهى ام. پرسيد اين پول ها را از كجا آوردى؟ املاك خود را فروخته اى؟ پاسخ داد: نه. پرسيد: كسى به تو هديه داده است؟ پاسخ داد: نه، گفت: پس اين پولها را از كجا آوردى(۲۵) ؟

گفت: خانه ام را فروخته ام. ابن ابى عمير با شنيدن اين جمله گفت: به خدا قسم من در وضعيتى به سر مى برم كه حتى به يك درهم نيز نياز دارم، اما حاضر نيستم حتّى يك درهم از اين پول ها را قبول نمايم، و قبول نكرد.

اگر ابن ابى عمير پول ها را مى گرفت از جهت شرعى هيج اشكالى نداشت. چرا كه اگر بدهكار خود با رضايت و بدون آن كه اجبارى در كار باشد، چنين كرد، گرفتن پول از او اشكالى ندارد.

فقط يك نكته وجود دارد و آن اين است كه حضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد: «فأحبِب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها (۲۶) ؛ آنچه براى خود مى پسندى براى ديگرى نيز، بپسند و آنچه براى خود ناپسند مى دارى براى او نيز مخواه».

به هر حال ابن ابى عمير پول ها را نگرفت و به بدهكار گفت: برو و خانه ات را پس بگير و معامله را فسخ كن. اين روايت را شيخ طوسى در تهذيب و صاحب وسائل با چند سند در جاهاى مختلف از جمله «كتاب القرض والدين» نقل كرده اند.

گفته شد كه امام صادقعليه‌السلام فرموده است: اعمال صالحانِ قبل از خود را، سرمشق قرار دهيد.

ابن ابى عُمير يكى از اين صالحان است؛ فردى كه در عين فقر و درماندگى حاضر نيست برادر مؤمنش، خانه و مسكن خود را براى اداى دين بفروشد. مسئله مال و ثروت بى اندازه مهم است و نبايد از آن غافل بود.