درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)0%

درسنامه امام صادق (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله سيد صادق حسينى شيرازى
گروه:

مشاهدات: 12761
دانلود: 2223

توضیحات:

درسنامه امام صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 133 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12761 / دانلود: 2223
اندازه اندازه اندازه
درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

حكايت

يكى از آخوندهاى عراقى كه حدود چهل سال پيش از دنيا رفت، به كسوت قضاوت درآمده بود. به مناسبتى و در برابر انجام دادن كارى غيرقانونى براى شخصى، پول كلانى گرفته بود.

شخص ثالثى از ماجرا اطلاع پيدا كرده بود و از باب نصيحت و امر به معروف و نهى از منكر به او گفته بود: تو آخوند هستى، حلال و حرامى هم وجود دارد، چرا اين پول ها را گرفته اى؟

در جواب گفته بود: «الحلال ما حلَّ فى الكف ؛ يعنى هر چه انسان بتواند به دست آورد، برايش حلال است». اين آقا على الظاهر اديب هم بوده چون در اين جا از نظر فنون بلاغى، از صنعت جناس استفاده كرده است، چرا كه «حلال» و «حلَّ» با اينكه از يك ماده هستند، امّا در معنا متفاوتند. حلال به همان معناى شرعى است و «حلّ» از ماده «حلول» و به معناى قرار گرفتن در جايى است. اين قاضى يك آخوند است و ابن ابى عمير هم يك آخوند!

آيا ابن ابى عمير از روز اول چنين بوده است؟

خير، با استمرار و مراقبت به چنين شخصيت و مقام و مرتبه اى دست يافته است. در باب رياست و پول و دورى از انواع انحراف سخن بسيار است و با مطالعه در اين زمينه مى توان نمونه هاى بسيارى يافت. بايد با دقت و صبر و حوصله، پيام ها و درس هاى آموزنده اين حكايت ها را به كار بست.

بايد در احوال بزرگانى همچون سيد مرتضى(۲۷) ، شيخ طوسى(۲۸) ، سيد بحرالعلوم(۲۹) ، مقدس اردبيلى(۳۰) و بسيارى ديگر كه در مكتب پربار تشيع تربيت يافته اند، مطالعه كرد. اينها همه صالحانى هستند كه بايد رفتارشان سرمشق ما و آيندگان قرار گيرد.

خوب بودن به هيچ وجه به عده خاصى منحصر نيست.

خداوند فقط امامان معصومعليهم‌السلام را استثناهايى قرارداده است كه نمى توان به مقام بلندشان دست يافت. اما مقام و منزلت بزرگان ديگر را، منحصر به فرد قرار نداده است.

واضح است كه ديگران نيز مى توانند به مقام و منزلت ابن ابى عمير دست يابند.

بيش از هزار و دويست سال از مرگ ابن ابى عمير مى گذرد امّا ماجراى او براى شيعيان مايه افتخار است. ماجراى ابن ابى عمير، حماسه مردانى است كه حتى يك لحظه دست از آرمان بلند خاندان رسولعليهم‌السلام برنداشتند.

البته افتخارات شيعه منحصر به ابن ابى عمير نيست. در دوران معاصر نيز بزرگانى همچون شيخ عبدالكريم حائرى(۳۱) ، ميرزا محمدتقى شيرازى و حاج آقا حسين قمى براى شيعه مايه افتخارند.

خدمتكار حاج آقا حسين قمى گفته بود: من در طول ساليانى كه در خدمت اين بزرگوار بودم، حتى يك دروغ از او نشنيدم. نه تنها من، بلكه هيچ كس از ايشان دروغى نشنيده است.

اصولا خدمتكار بيشترين برخورد و مصاحبت را با آقا دارد و معمولا زشت و زيبا را مى بيند و به هر حال اگر آقا عيب و ايرادى داشته باشد زودتر از هركس مى فهمد. با اين حال خدمتكار حاج آقا حسين قمى گفته بود: من تا به حال از او دروغى نشنيده ام.

آقا حسين قمى مانند ابن ابى عمير معاصر امامان معصومعليهم‌السلام نبوده اما به درجه اى از فضل و كمال و ديانت رسيده كه هيچ كس از او دروغى نشنيده است.

آيا ديگران نيز مى توانند، چنين باشند؟ امام معصومعليه‌السلام فرموده اند: «الخير عادة و الشرّ عادة ؛ خير و شر هر دو به عادت بسته است».

يكى به كارهاى خوب عادت كرده است و ديگرى به كارهاى شر و شرآفرينى. يكى عادت كرده است كه خواهش هاى نفس خود را برآورده سازد، ديگرى به زهد و دورى از دنيا عادت كرده است. هر عملى كه انسان آن را تكرار كند، براى او ملكه و عادت مى شود.

همان طور كه گفته شد رياست و ثروت بيشتر از ديگر چيزها مورد ابتلاى اهل علم است و اين گروه بيشتر از ديگران با اين دو چيز امتحان مى شوند.

بايد حبّ رياست و ثروت را در نفس درهم كوبيد.

البته به دور از افراط و تفريط. شخص مسئول بايد نزد خود و خداى خود، بر حسب ادله اى كه به آنها آگاه است، هر جا صلاح بود رياستش را اعمال نمايد و هرجا صلاح نبود از اعمال رياست خوددارى نمايد.

خوشرفتارى با اهل باطل

«و عليكم بمجاملة اهل الباطل، تحمّلوا الضّيم منهم (۳۲) ؛ با اهل باطل با خوشرفتارى و مدارا رفتار نمائيد و ظلم و آزار آنها را تحمل كنيد».

«مجامَله» گرچه از باب مفاعَله است. و در اصل براى كارهايى استعمال مى شود كه دو طرفى باشد؛ اما اين باب كاربردهاى ديگرى نيز دارد.

از جمله آن كه باب مفاعله گاه به معناى تفعيل نيز مى آيد. در اين جا مجامله به معناى تجميل است، و تجميل يعنى زيبا برخورد كردن.

از طرفينى بودن مجامله دريافت مى شود كه اگر انسان با دشمن به نيكى رفتار كند، دشمن نيز سرانجام دلش نرم مى شود و برخورد خود را با وى تطبيق مى دهد.

البته شايد در ابتداى كار، اخلاق خوب يك طرفه و فقط از جانب مؤمن باشد، اما در نهايت با تحت تأثير قرار گرفتن دشمن، دو طرفه مى شود.

حضرت امام صادقعليه‌السلام اين درخواست خود را با عبارت «عليكم» بيان فرموده اند؛ يعنى مؤمنان بايد ملتزم باشند كه با اهل باطل برخورد انسانى و خوبى داشته باشند.

آرى هدف اصلى ارسال انبيا و انزال كتب، چيزى غير از هدايت گمراهان نيست و اين مهم با اخلاق زيبا، بسيار بهتر عملى مى گردد.

ناگفته نماند كه ممكن است عده اى اين فرمايش فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را حمل بر جواز تعطيل امر به معروف و نهى از منكر يا به عبارتى «مداهنه» كنند.

امّا بين «مجامله» و «مداهنه» فرق بسيار است؛ مجامله كه معناى آن گفته شد، بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است و امام با لفظ «عليكم» مؤمنان را به پايبندى بر اين دستور فراخوانده است آن هم مجامله با انسان هاى گمراه و اهل باطل، مؤمنان و برادران دينى كه جاى خود دارند.

وقتى امام صادقعليه‌السلام ما را به مجامله با اهل باطل سفارش مى كند، با مؤمنان و حتّى مردم عادى به طريق اولى بايد چنين رفتار كنيم و بايد بيشتر از اهل باطل با آنها جانب مجامله ـ بلكه مؤاخات و خدمت و احسان ـ را نگاه داريم.

آنچه در فرمايش امام اهميت بيشترى دارد، اين است كه سفارش آن حضرت درباره انسانهاى بد و ملحد و مشرك و كافر است، كه مذهب باطل دارند و چيزى به نام اخلاق پسنديده و مجامله نمى شناسند تا به آن پايبند باشند.

آنها در مقابل اين اخلاق نيك برخورد درستى نخواهند داشت، و مسلماً در ابتداى كار مهربانى و اخلاق نيكو يك طرفه است. اين ديگر از باب( هَلْ جَزَآءُ الاِْحْسَـنِ إِلاَّ الاِْحْسَـنُ ) (۳۳) ؛ «آيا پاداش نيكى جز نيكى است؟» نمى باشد، بلكه از باب( وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ ) (۳۴) ؛ «و بدى را با نيكى مى زدايند» مى باشد.

كافر بدى مى كند، اما مؤمن جواب نيكو مى دهد. اين زيبائى، ناشى از ذات زيباى اسلام است. ولى «مداهنه» از دُهن و به معناى نرمش به خرج دادن است.

آن گاه كه در بدن انسان، زخمى پديد آيد آن را روغن مالى مى كنند. همچنين به كسى كه لباس حق را بر تن باطل كند مى گويند: تدهين و مداهنه كرد. «مداهنة أهل الباطل » يعنى كارهاى اهل باطل را توجيه كردن، كه كار بسيار مذموم و منفورى است. در روايت آمده است:

«خداى متعال به حضرت شعيبعليه‌السلام وحى كرد: صد هزار نفر از اُمت تو را نابود مى كنم كه چهل هزار نفر از آنها از اشرارند.

عرض كرد: پروردگارا، چهل هزار نفر گناه كارند، چرا شصت هزار نفر ديگر بميرند؟ خداى متعال فرمود: زيرا آنان عمل گناهكاران را توجيه مى كنند».(۳۵)

اين شصت هزار نفر گناهكار نبودند، امّا در مقابل گناه آن چهل هزار نفر ساكت ماندند و كارهايشان را توجيه مى كردند.

مثلا مى گفتند فلانى كه گناه مى كند جوان است، گرفتار است، مريض است و از اين قبيل توجيهات....

در قرآن كريم نيز به تدهين اشاره شده است:( وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ ) (۳۶) ؛ «[اى رسول خدا، گناهكاران] دوست دارند در مقابل گناه آنها نرمش به خرج دهى تا آنها نيز نرمش به خرج دهند». امّا آن جا كه قادر متعال خطاب به رسول خود مى فرمايد:( فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ ) (۳۷) ؛ «پس به بركت رحمت الهى با آنان نرم خو و پرمهر شدى»؛ «لنت» ديگر «تدهين» نيست، بلكه مجامله است و مراد از «لهم» در اين جا مؤمنان نيست، بلكه منافقان و كافران است.

خداى متعال خطاب به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: به سبب رحمت خداست كه شما با اينها به نرمى رفتار مى كنيد.

اينها بد بودند و بدى مى كردند، امّا شما با آنها رفتار نيكو داشتيد؛ آنها نيت بد داشتند، اما شما نيت نيكو داشتيد؛ آنها به شما نفرين مى كردند، امّا شما برايشان دعا مى كرديد. آرى، نهايت مجامله و نيكى در حق گمراهان آن جا متبلور مى شود كه رسول خدا در حق قومى كه او را سنگ مى زنند و به او اهانت مى كنند، طلب هدايت مى كند و مى فرمايد: «اللهم اهد قومى فإنّهم لايعلمون (۳۸) ؛ خدايا قوم مرا هدايت كن چرا كه آنها نادانند».

«لايعلمون» به اين معنا نيست كه معذورند؛ به عبارت ديگر اين «لايعلمون» در گفتار حضرت از باب «رُفع ما لايعلمون (۳۹) » نيست؛ بلكه به معناى «موزور» و از باب وزر است. يعنى خدايا، قوم مرا نجات ده تا در بدى نمانند.

بسيارى هم، با همين برخورد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصلاح شدند و ايمان آوردند. اهل باطل نبايد تا آخر عمر در باطل بمانند.

بايد هدايت شوند و بهترين راه براى هدايت آنان برخورد خوب مؤمنان و اهل اصلاح با آنان است. آن هم نه يك بار و دو بار، بلكه ده ها بار.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بهترين الگوى مجامله

در آن زمان كه قدرت مسلمانان رو به فزونى گذاشته بود و اموال و افراد بسيارى در اختيار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داشت، هنگامى كه از كنار يك يهودى عبور مى كرد به او سلام مى كرد و احوالش را مى پرسيد.

وقتى باخبر شد يكى از آنها مريض شده است، جوياى احوالش شد و به عيادتش رفت و سرانجام آن يهودى با ايمان از دنيا رفت، حال آن كه يهوديان بيشتر از نصارا در مقام انكار رسالت آن حضرت برمى آمدند.

بايد با اهل باطل مجامله كرد اما اين مجامله براى مؤمنان عواقبى دارد از اين روست كه امامعليه‌السلام مى فرمايد: «وتحمّلوا الضيم منهم ؛ آزار و اذيت آنان را تحمل كنيد.»

«ضيم» يعنى ظلم و اذيت. بنا به فرموده امامعليه‌السلام مؤمنان بايد ظلم و اذيت اهل باطل را تحمّل نمايند.

انسان گمراه با يك برخورد خوب درست شدنى نيست و به قول معروف با يك گل بهار نمى شود. بايد بارها و بارها در مقابل گردن كشى و گستاخى كافران نرمش و لطافت به خرج داد، شايد بر اثر اين نرمش ها به راه بيايند و دست از عصيان و سركشى بردارند. بين علما معروف است كه مى گويند: «حذف المتعلّق يفيد العموم ».

براى روشن شدن اين اصطلاح از مثالى بهره مى گيريم: خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:( إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسَـنِ ) (۴۰) ؛ «خداوند بندگان خود را به رعايت عدل و احسان امر مى كند.»

در اين آيه شريفه متعلّق احسان حذف شده و نوع احسانى كه بندگان بايد انجام دهند معلوم نيست.

پس در اين صورت، احسانِ سفارش شده، همه احسانها را در بر مى گيرد. پس اگر متعلّق و نوع حكمِ خواسته شده روشن نباشد، حكم فراگير خواهد بود. در اين فرمايش گهربار امام صادقعليه‌السلام نيز متعلق مجامله حذف شده و نشان مى دهد كه همه انواع مجامله مطلوب امام است.

اصول مجامله

اصول مجامله در سه چيز است:

۱. مجامله در نيت؛ ۲. مجامله در قول؛ ۳. مجامله در عمل.

مجامله در نيت، يعنى اين كه انسان نه تنها براى خود و مؤمنان، بلكه براى همه ابناى بشر حتّى براى اهل باطل، نيت خير داشته باشد.

مرحوم علامه مجلسى(۴۱) در جلدهاى آخر بحار، در باب اعمال شب قدر مطلبى به اين مضمون از سيدبن طاووس(۴۲) نقل مى كند: «شب قدرى، با خود گفتم چه عمل و عبادتى انجام دهم كه از همه عبادت ها بالاتر باشد و چه دعايى كنم كه از همه دعاها افضل باشد. آيا براى فقرا دعا كنم؟ يا براى مريض ها شفا بخواهم؟ يا از خدا بخواهم حوائج مؤمنان را برآورده نمايد؟ ديدم فقرا، با فقر خود مى گذرانند، و فقرشان هم هميشگى نيست.

مريض ها نيز در حال امتحانند و خدا آنها را شفا خواهد داد. مؤمنان نيز از گوهر ايمان برخوردارند و اين بالاترين نعمتى است كه خدا به آنها عطا فرموده است. پس هر حاجت ديگرى داشته باشند مهم نيست. ناگهان به ذهنم رسيد آنهايى كه بيش از همه به دعاى من در اين شب احتياج دارند كافران و مشركانند؛ چرا كه آنها با سرآمدن عمرشان دچار عذابى ابدى مى گردند كه خلاصى از آن برايشان امكان ندارد.

پس به دعا براى هدايت مشركان مشغول شدم و از خدا خواستم كه مشركان و كافران را هدايت كند و به آنها توفيق دهد تا مؤمن شوند».

سيد بن طاووس بسيار جليل القدر است تا جايى كه بعضى از مسائلى كه ايشان و جدّ مادرى شان، ورّام بن ابى فراس(۴۳) نقل كرده اند، به غير از گفته اين بزرگواران هيچ مدرك و دليلى ندارد، امّا به دليل اطمينان و اعتمادى كه فقها و علماى شيعه به اين بزرگواران داشته اند، فرموده آنان را به منزله مدرك شرعى تلقى كرده و براساس آن فتوا صادر كرده اند.

به هرحال ممكن است سيد بن طاووس اين نحو دعا كردن را از روايت ها فرا گرفته باشد و چنين عملى واقعاً مستحب باشد.

نقل شده است روزى كه مشركان مكه، پيامبر اكرم را سنگ زدند و آن حضرت را دنبال كردند، پيامبر رو به درگاه الهى كرد و فرمود: «اللّهم اهد قومى فإنّهم لايعلمون (۴۴) ؛ خدايا قوم مرا هدايت كن چرا كه نادانند». در جواب اين همه اذيت و آزار، از خدا خواست كه كافران و مشركان مكه را هدايت كند و حتّى از ناحيه آنها به درگاه خداوند عذر آورد و فرمود: «انّهم لايعلمون ».

معلوم نيست مراد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جهل واقعى باشد. ممكن است معناى «لايعلمون» و جهل در اين جا تجاهل باشد مانند آيه:( وَجَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ) (۴۵) ؛ «پيامبر را انكار مى كنند حال آنكه در دل يقين دارند.» معناى «لايعلمون» جهل قصورى و جهل مركب نيست بدين معنا و با اين حال بر باطل خويش پا فشارى مى كند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى چنين كسانى دعا مى كند و از خدا هدايت چنين افرادى را مى خواهد در آيات و روايات نيز نيز از «سَفَه» به جهل تعبير شده است. معلوم نيست كه جهل به معناى ندانستن واقعى باشد، بلكه شايد در جاهائى مثل( إِذْ أَنتُمْ جَـهِلُونَ ) (۴۶) ؛ «وقتى كه نادان بوديد» ـ كه در آن نسبت جهل به برادران يوسف داده شده ـ مقصود آن باشد كه آنها مرتكب كار جاهلانه شدند.

خلاصه اين كه يك نوعِ مجامله، مجامله در نيت است، به اين معنا كه بايد در دل براى اهل باطل نيت زيبا داشت و براى آنها دعا كرد. مؤمن بايد براى پيروان مذاهب باطل و اديان و خطوط منحرف دعا كند، چون كه اينها نيز انسانند و خدا آنها را براى هدايت شدن خلق كرده است.( إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ ) (۴۷) ؛ «مگر كسانى كه پروردگار تو به آنان رحم كرده، و براى همين آنان را آفريده است». مجامله در نيت تحمل نمى خواهد چون امرى نفسانى است، اما مجامله در قول و عمل تحمل مى خواهد و طى آن مؤمنان بايد با صبر و حوصله در برابر رفتار زشت و ناپسند اهل باطل، در قول وعمل با مجامله رفتار كنند.

سخت ترين مرحله مجامله مجامله عملى است. در اين مرحله مؤمن بايد حاجت كسانى را برآورده نمايد كه چه بسا با وى دشمنى نموده و برايش مشكل ايجاد كرده اند. اين، كارِ بسيار مشكل و طاقت فرسايى است و آمادگى روحىِ بسيار بالايى مى خواهد.

بزرگان دين به ويژه ائمه اطهارعليهم‌السلام و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بسيارى از گمراهان را با همين روش هدايت كردند. شخصى به حضرت باقرعليه‌السلام ناسزا گفت والعياذ بالله نام مادر آن حضرت را به زشتى برد.

در آن زمان اگر كسى چنين فحشى به ديگران مى داد، سزايش قتل بود و چه بسيار كشت و كشتارها كه بر سر چنين دشنام هايى به راه مى افتاد، اما امام باقرعليه‌السلام به نرمى و لطافت جواب او را دادند و اهانت او را ناديده گرفتند.

آن فرد نيز پشيمان و آگاه شد و ايمان آورد. آيا حيف نبود كه اين انسان مسلمان نشود و راهى جهنم گردد؟ آيا حيف نبود كه حرّ بن يزيد رياحى به جهنم برود؟

حرّ بن يزيد رياحى به دنيا ثابت كرد كه انسان در لحظه آخر مى تواند از همه چيز بگذرد. او براى كسانى كه مى گويند نمى توانيم يا نتوانستيم توبه كنيم حجت است.

حرّ انسانى عادى نبود، بلكه از نظر ثروت و مقام اجتماعى نزد خليفه وقت احترام بسيارى داشت اما ـ با آن كه مى دانست كه اموال و موقعيت خود را از دست خواهد داد ـ به يك باره از همه چيز گذشت. واقعاً اگر كس ديگرى به جاى امام حسينعليه‌السلام بود در مقابل عذرخواهى حرّ چه جوابى مى داد؟

شايد مى گفت: حال كه كار از كار گذشته و ما را اسير كرده اى، ديگر چه جاى توبه است؟ حال كه باعث شدى اين همه مصيبت بر خاندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد آيد، ديگر توبه چه فايده اى دارد؟

اگر حُرّ توبه نكرده بود ـ با توجه به اين كه او باعث شده بود اهل بيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به چنگ لشكر يزيد بيفتند ـ به يقين، بار گناهش بسيار سنگين تر از ديگران بود. بايد اين رفتارها سرمشق قرار گيرند. بايد با خود بينديشيم كه در برابر كار ناپسند ديگران و عذرخواهى آنان چه كنيم؟

مالك اشتر، الگوى مجامله و گذشت

در مجموعه ورّام بن ابى فراس ماجرايى بدين شرح درباره مالك اشتر نخعى نقل شده است: روزى مالك اشتر نخعى، فرمانده ارتش بزرگ ترين كشور روى زمين، در حالى كه پيراهنى از كرباس بر تن داشت و عمامه اى از بقيه پارچه پيراهنش بر سر بسته بود از جايى مى گذشت.

شخصى براى خوشامد ديگران و تفريح و خنده يك هسته خرما يا ريگى (بندقه) به طرف او پرتاب كرد، مالك اشتر او را ديد، اما توجهى نكرد و به راهش ادامه داد. پس از رفتن مالك مردم به آن شخص گفتند: آيا فهميدى او كه بود؟

گفت: نه. گفتند: او فرمانده ارتش اسلام و يار و ياور اميرمؤمنان علىعليه‌السلام است. واى به حالت! چرا اين بى حرمتى را مرتكب شدى؟ با شنيدن اين سخن لرزه بر اندام آن مرد افتاد و به دنبال مالك دويد تا آن كه او را در مسجد در حال عبادت ديد.

درگوشه اى منتظر ماند تا نماز مالك اشتر تمام شد. پس از آن به پاى او افتاده معذرت خواهى كرد كه او را نشناخته است. مالك اشتر سوگند ياد كرد كه من به مسجد نيامدم، مگر اين كه خواستم براى تو دعا كنم.

بايد توجه داشت مالك اشتر نخعى، فرمانده دلاور و شجاع لشكر على بن ابى طالبعليه‌السلام خليفه مسلمانان، زمانى با چنين لباس ساده اى از بازار عبور مى كند كه فرمانده لشكر معاويه در ديباج و زر مى غلطد و در مقابلش صدها نفر تعظيم مى كنند و اگر كسى جسارتى به مراتب كم تر از اين، در حق او مى كرد، سزايش اعدام بود.

فرمانده اى با عظمت و بزرگوار چون مالك در مقابل اين گستاخى چه زيبا و با لطافت پاسخ مى دهد و چنين با گذشت و بزرگوارى با او برخورد مى كند. مجامله در عمل اين گونه است.

اگر ديگرى به جاى مالك اشتر بود مى گفت: نبايد مردم را بى تربيت بارآورد. اين كه امروز به مالك اهانت كرد، فردا به اميرمؤمنانعليه‌السلام اهانت مى كند.

بايد چنين و چنان كرد تا ديگران عبرت بگيرند.

اما اين حرفها و فكرها چيزى جز خط معاويه و عُمر نيست.

البته، اصل كلى در اين مقام آن است كه انسان با افراد نادان با مجامله رفتار كند اما گاهى لازم است خلاف اين اصل عمل كرد كه در آن موارد اندك نيز بايد تابع دستور اهل بيتعليهم‌السلام بود.

مالك اشتر به گفته مورّخان، پيامبر خدا را درك كرده و از آن حضرت حديث شنيده بود؛ در يكى از جنگها خطاب به لشكر اميرمؤمنانعليه‌السلام فرمود: حدود صدتن از شما از «بدريين» هستيد و در جنگ بدر شركت داشتيد.

و لذا مالك از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شمار مى آمد. مرد عمل، زهد، و جهاد بود و در عين نيرومندى با اهل باطل مجامله مى كرد و اين داستان، نمونه اى از مجامله او با اهل باطل است.

شيعيان مى توانند مالك اشتر را به عنوان انسان كاملى كه در مكتب اهل بيتعليهم‌السلام پرورش يافته به دنيا معرفى كنند و به او افتخار نمايند. كشورى كه حضرت امير مؤمنانعليه‌السلام بر آن حكومت مى كرد حدود پنجاه كشور امروز را در بر مى گرفت كه يكى از آنها ايران است.

عراق، حجاز، يمن، مصر، از مرز چين گرفته تا قلب اروپا، و از قلب اروپا تا وسط آفريقا همه و همه جزو كشور اسلام بوده است. آرى فرمانده ارتش چنين كشور پهناورى با فردى گستاخ اين گونه بزرگوارانه رفتار مى كند. مالك قسم خورد كه اين كار تو باعث گرديد من به مسجد بيايم و براى هدايت تو دعا و استغفار كنم.

تو كار بدى كردى و نامه اعمال خود را سياه كردى و گناهى به گناهانت افزودى. من از تو گذشتم، خدا از تو بگذرد.

اين رفتارها را بايد آموخت؛ زيرا تا اين تعاليم بلند را نياموزيم توانِ به كار بستن آنها را هم نخواهيم داشت.

تقوا و جايگاه آن

«فاتّقواالله و كفّوا ألسنتكم إلاّ من خير (۴۸) ؛ پارسايى پيشه كنيد و زبان خود را جز از سخن نيك بازداريد.»

تقوا از «وقايه» به معناى حذر كردن، دورى جستن و احتياط آمده است. براى مثال شخصى كه در حال راه رفتن در جاى بى خطرى است شايد چندان لزومى نداشته باشد كه احتياط كند.

امّا آن كه مشغول رانندگى است بايد احتياط و «وقايه» داشته باشد، چه رسد به اين كه در خيابان شلوغ و پرترددى رانندگى كند. با اين اوصاف اگر كسى بخواهد در حال رانندگى، هم صحبت كند و هم ببيند ماشين هايى كه از كنار او عبور مى كنند از چه نوع و مدلى هستند، به آسانى در معرض هلاكت قرار مى گيرد.

در امور اُخروى نيز چنين است، آنكه تنها بار مسئوليت خود را بر دوش دارد و در راه آخرت طى طريق مى كند، مانند شخصى است كه در حال پياده روى است. اما آنكه علاوه بر خود، مسئوليت ديگران را نيز بر عهده دارد و صاحب نعمتهاى بيشترى است بايد بيشتر احتياط ّكند و تقواى بيشترى داشته باشد.

فلسفه خلقت بشر آن است كه در بهشت با اولياء و انبيا هم نشين گردد، اين هم نشينى جز با تقوا پيشه كردن و تقويت جنبه هاى معنوى در وجود بشر، ميسر نمى گردد.

دشوارى هاى تقوا و اجتهاد

تقوا مانند اجتهاد(۴۹) مراتبى دارد. هزاران نفر كوشش مى كنند تا به مرتبه اجتهاد برسند ولى از بين آنها عده كمى به اين مقام دست مى يابند. از بين صدها مجتهد نيز كه كوشيدند به مقام اعلميت برسند در گذشته و حال فقط شمار اندكى موفق شده اند. خدا مى داند چه موانعى براى رسيدن به مقام اعلميت وجود دارد. بسيارى با وجود تلاشهاى فراوان نتوانستند شروط اعلميت را فراهم كنند و بسيارى شروط آن را فراهم كردند اما از بين هزار مانع، يك مانع بر سر راهشان ماند و موفق نشدند.

ممكن است انسان در طول سال ده ها تصميم بگيرد، اما به دلايلى از انجام دادن آنها باز ماند. اگر در طول سال در برابر هر تصميمى كه موفق به انجام دادن آن نشويم يك نقطه بر روى كاغذ بگذاريم، شايد در پايان سال با كاغذى سراسر سياه مواجه شويم.

تقوا نيز كلمه اى است كه به سادگى مى توان درباره آن داد سخن داد ولى در عمل كار بسيار دشوار و طاقت فرسايى است. بسيارى از مردم دوست دارند تقوا داشته باشند ولى فقط عده كمى براى تحصيل آن تلاش مى كنند و از اين ميان عده بسيار كم ترى موفق به تحصيل آن مى شوند؛ زيرا بسيارى از كسانى كه مى خواهند با تقوا باشند و عزمشان را در اين راه جزم مى كنند، به درستى نمى دانند در اين راه با چه موانعى برخورد مى كنند و چه مشكلاتى در پيش رو دارند. براى كسب تقوا علاوه بر تصميم واقعى، همت بالا و اراده محكم، بايد موانع تحصيل آن را نيز بشناسيم و از خداى متعال و اهل بيتعليهم‌السلام بخواهيم ما را در اين راه يار و كمك كار باشند.

در حقيقت توفيق الهى و عنايت اهل بيتعليهم‌السلام حكم مهر و امضاى نهايى را دارد و كامل كننده شروط تقواست. البته توفيق الهى نيز تا حدى بستگى به اطاعت اوامر الهى از جانب ما دارد. در غير اين صورت نقطه هاى سياه در طول زندگى آن قدر زياد مى شود كه سراسر عمر را به تباهى مى كشاند و باعث هدر رفتن كارهاى خوب مى شود، خداوند فرموده است:

( ثُمَّ كَانَ عَـقِبَةَ الَّذِينَ أَسَــُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِـَايَـتِ اللَّهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤنَ ) (۵۰) ؛ «آنگاه فرجام كسانى كه بدى كردند [بسى] بدتر بود؛ [چرا] كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنها را به ريشخند مى گرفتند.»