درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)0%

درسنامه امام صادق (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله سيد صادق حسينى شيرازى
گروه:

مشاهدات: 12759
دانلود: 2221

توضیحات:

درسنامه امام صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 133 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12759 / دانلود: 2221
اندازه اندازه اندازه
درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

بررسى اعمال

حساب و كتاب دنيا بسيار دقيق و نظم دنيا خدشه ناپذير است. خورشيد با اين كه هزاران بار از كره زمين بزرگ تر است و حرارت آن به بيش از ده هزار درجه سانتيگراد مى رسد، در طول هزاران هزار سال يك ثانيه زودتر يا ديرتر طلوغ و غروب نكرده است. قرآن كريم مى فرمايد:( وَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ شَىْء مَّوْزُون ) (۵۱) ؛ «و از هر چيز سنجيده اى در آن رويانديم». ولى دنيا با اين عظمت و با اين نظم و انتظام، نزد خداوند به اندازه يك بال پشه ارزش ندارد «إنّ الدنيا لاتساوى عندالله جناح بعوضة (۵۲) ؛ دنيا در نزد خدا به قدر بال پشه اى ارزش ندارد». در اين عبارت گفته نشده كه دنيا به اندازه دو بال پشه ارزش ندارد؛ چرا كه دو بال پشه به درد خود پشه مى خورد و با آنها پرواز مى كند دينا حتى به اندازه يك بال پشه نزد خداى متعال ارزش ندارد. آيا خداى متعال كه اين دنياى بى ارزش را تا اين حد با نظم و دقت اداره مى كند، در كار آخرت دقت به خرج نمى دهد؟

يكى از آياتى كه تأمل و تدبر بسيارى مى طلبد اين آيه است:( وَ بَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ ) (۵۳) ؛ و آنچه تصوّرش را نمى كردند، از جانب خدا برايشان آشكار مى گردد».

آنچه از تفاسير و آيات قبل و بعد از اين آيه برمى آيد اين است كه وقتى انسانها مى ميرند و وارد جهان آخرت مى شوند و دقت آنجا را مى بينند درحيرت مى مانند، چرا كه هرگز گمان نمى كردند، آخرت و حساب و كتاب اعمال آنها تا به اين حد، دقيق باشد.

در آخرت حلال دنيا حساب دارد، چه رسد به حرام آن. خداى متعال بعضى از چيزها را حلال كرده و اجازه استفاده از آنها را داده است، اما معناى اجازه اين نيست كه حساب و كتاب ندارد؛ بلكه حلال نيز حساب و كتاب دارد، اما در محاسبه آن اذيت و آزار نيست، و كلمه به كلمه بايد جواب داد.

ائمه اطهارعليهم‌السلام و اولياى الهى به ما گفته اند كه بايد از عدل خدا بترسيم. خدا هيچ گاه ظلم نمى كند اما اگر عدل الهى در آخرت نمايان شود، هيچ كس را ياراى آن نيست.

تنها راه براى در امان ماندن انسان ها از عذاب آخرت، تقوا پيشه كردن در دنياست.

تقوا حقيقتى است كه هزاران درجه دارد كه هر كدام با ديگرى از جهات گوناگونى متفاوت است. در يك ماشين سوارى، بايد صدها شرط و جزء به هم پيوسته باشد، تا ماشين توان حركت داشته باشد و درست كار كند.

ممكن است از هزاران ماشين كه خراب مى شود هر كدام به علت متفاوتى خراب شده باشد.

وقتى چيز ساده اى چون ماشين اين همه اجزا و شروط داشته باشد، امر مهمى چون تقوا كه به واسطه آن مى توان هم نشين اميرمؤمنان و ائمه اطهارعليهم‌السلام شد، جاى خود دارد.

امام هادىعليه‌السلام مى فرمايند: «الدنيا سوق ربح فيها قوم و خَسِرَ الآخرون (۵۴) ؛ دنيا بازارى است كه عده اى در آن سود مى برند و عده اى ديگر ضرر مى كنند». آنها كه اجناس خود را با مشورت اهل فن خريده اند زيان كمترى مى بينند و بيشتر سود مى كنند. بايد در بازار دنيا به توصيه هاى خبرگان اين بازار، كه انبيا و اولياى الهى اند گوش فرا داد و تقوا پيشه كنيم تا دچار زيان اُخروى نگرديم. البته، استثناهايى در دنيا وجود دارد كه آن هم بر اساس حساب و كتاب است و از نظم خاص خود پيروى مى كند. خداى متعال در قرآن كريم مى فرمايد:( وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَـن أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَآ أَلَتْنَـهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَىْء ) (۵۵) ؛ و كسانى كه ايمان آورده اند و فرزندانشان در ايمان از ايشان پيروى كرده اند فرزندانشان را به ايشان ملحق سازيم و چيزى از عملشان نمى كاهيم».

ممكن است فردى چون پدر و مادر يا اجداد و نزديكان او به درگاه الهى قربى داشته يا دعايى كرده اند موفقيتى پيدا كند و اين موفقيت بر اثر عمل نيك اجداد نصيب او شده باشد. اما چنين مسائلى استثناست و قانون كلى اين است:( وَ أَن لَّيْسَ لِلاِْنسَـنِ إِلاَّ مَا سَعَى ) (۵۶) ؛ براى انسان جز حاصل تلاش او نيست».

زيارتى از امام هادىعليه‌السلام خطاب به اميرمؤمنانعليه‌السلام روايت شده كه خواندن آن در روز عيد غدير مستحب است و مرحوم شيخ عباس قمى آن را در مفاتيح الجنان تحت عنوان زيارت مخصوصه حضرت امير در روز غدير آورده است. حجم اين زيارت بيشتر از دعاى كميل است و اگر آن را دايرة المعارف حضرت اميرعليه‌السلام بخوانيم سخن گزافى نگفته ايم. آنحضرت مى فرمايد:

«قَدْ يَرى الحُوَّلُ القُلَّبُ وجهَ الحيلة ودُونها حاجز من تَقْوَى الله فيَدَعَها رأْى العَين وينتَهِزُ فُرصتها مَن لاحَريجة له فى الدين م(۵۷) ؛ مردم كارافتاده و زيركى هستند كه مى دانند در هر كارى چه حيلت سازند، ولى امر و نهى خدا سد راه آنهاست. اينان با آن كه راه و رسم حيله گرى را مى دانند و بر آن توانايند، گرد آن نمى گردند. تنها كسانى كه از هيچ گناهى پروايشان نيست، همواره منتظر فرصتند تا در كار حيلتى به كار برند.»

«حُوَّلُ القُلَّب» يك اصطلاح خاص عربى است. هميشه دو جزء اين اصطلاح با هم استعمال شده است و شايد جايى پيدا نشود كه «حوّل» يا «قلّب» به تنهايى ذكر شده باشد. كلمه «حوّل» از ماده «حول» و به معناى حيله و چاره انديشى است.

كلمه «قلّب» نيز از ماده «قلب» و گرداندن است و اين اصطلاح را درباره كسى به كار مى برند كه هم حيله را خوب بلد است و هم تقلب امور را مى فهمد. حضرت مى فرمايد چه بسا كسى مى داند كه چگونه سر مردم كلاه بگذارد و چگونه صحبت كند كه مردم را فريفته خويش نمايد، اما ديوار محكمى در مقابل اوست كه نمى گذارد چنين عملى از او سر زند و اين ديوار محكم چيزى جز تقواى الهى نيست.

چنين كسى به خوبى مى تواند مقاصد دنيايى و شهوانى خود را برآورده نمايد، اما ترس از عدل خدا جلودار اوست. «فيدعها رأى العين» با اين كه مى بيند مطامع دنيوى از دستش مى رود اما آن را رها مى كند. اين رأى العين به معناى ديدن با چشم نيست، بلكه به معناى حدس زدن و ديدن با چشم بصيرت است؛ مثل آنكه درباره شخصى كه دارد شاخه زير پاى خود را مى برد مى گويند مى بينيم كه از روى درخت افتاده است. در چنين حالتى هنوز اين اتفاق نيفتاده، اما انسان مى داند كه مى افتد و آن قدر اين حدس و گمان قوى است كه در حكم ديدن با چشم است.

«وينتهز فرصتها من لاحريجة له فى الدين» اما كسى كه درد دين و خداپرستى ندارد آن كار ناروا را دنبال مى كند. اميرمؤمنانعليه‌السلام خلافت مشروط را رها كرد.(۵۸) اما عثمان دنبال آن را گرفت و خيال كرد كه برنده ماجرا شده است. آن كه دين دارد فريب و نيرنگ و ظلم و ستم را ترك مى كند، اما آن كه دين برايش بازيچه اى بيش نيست دين را وسيله رسيدن به اهداف دنيوى خود قرار مى دهد.

امام علىعليه‌السلام و تقوا

تقوا را بايد از اميرمؤمنانعليه‌السلام آموخت. با اين كه هيچ كس مانند آن حضرت لياقت خلافت مسلمانان را نداشت و خلافت هم به آن حضرت رو آورده بود، ۲۵ سال از خلافت دور ماند، چرا كه نمى خواست حتى يك لحظه از تقواى الهى دور باشد. وقتى عبدالرحمن بن عوف به حضرت گفت: «ابايعك على كتاب الله وسنة رسوله و سيرة الشيخين (۵۹) ؛ به شرطى با تو بيعت مى كنيم كه به كتاب خدا و سنت رسول و سيره شيخين عمل كنى»، چون امام سيره شيخين را باطل مى دانستند فرمودند: «بل على كتاب الله وسنة رسوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واجتهاد رأيى (۶۰) ؛ كتاب خدا و سنت رسول خدا را مى پذيرم، اما سيره شيخين را نمى پذيرم و به اجتهاد خود عمل مى كنم».

اميرمؤمنانعليه‌السلام از دنيا و آنچه در آن است بالاتر و بزرگ تر است، بلكه اين قياس جسارت به ساحت مقدس آن حضرت است. درست مانند آن است كه بگوييم فلان مرجع تقليد از پشه بزرگ تر است!

هرچند اين سخن حقيقت دارد، چنين قياسى باشأن آن مرجع تقليد سازگار نيست و توهين تلقى مى گردد. قياس اميرمؤمنان با دنيا و با تمام نعمت هايش فقط به علت كمى معلومات ماست؛ چرا كه اگر از دنيا و نعمت هاى آن چيزى بالاتر سراغ داشتيم آن حضرت را به آن قياس مى كرديم؛ كسى كه در عين لياقت رهبرى جامعه، ۲۵ سال از عمر شريف خود را صرف كشاورزى و چاه كندن و بيل زدن كرد.

به راستى اگر جز ماجراى زندگى آن حضرت هيچ دليلى بر بى ارزشى دنيا نزد خدا وجود نداشت، همين يك دليل براى اثبات بى ارزشى دنيا نزد خدا كافى بود. اگر دنيا براى ذات اقدس الهى ارزش مى داشت، دنيا براى بالاترين بندگانش چنين با زحمت سپرى نمى شد. در احوال آن حضرت نقل شده است كه در طول سال فقط يك بار گوشت ميل مى فرمود آن هم در روز عيد قربان.

منطق علىعليه‌السلام اين بود كه رئيس مسلمانان بايد در امور معيشتى با ضعيف ترين مسلمانان مساوى باشد. از اين رو در روز عيد قربان كه همه گوشت نصيبشان مى شد گوشت مى خوردند.

روزى اميرمؤمنان وارد منزل شدند و بوى جگر سرخ كرده به مشام مباركشان رسيد. پرسيدند: اين چيست؟ عرض كردند: بستگان يكى از همسران شما شترى نحر كرده و قدرى گوشت و جگر آن را براى همسرتان هديه فرستاده اند.

حضرت با كمال متانت فرمودند گوارا باد.

آنان كه مى خواهند اوج تقواى حقيقى را بنگرند به علىعليه‌السلام كه حق مطلق است بنگرند. ايشان با آن كه خويشتن را ملزم كرده بودند كه در سال يك بار بيشتر گوشت نخورند، اين امر را حتى بر نزديك ترين بستگانشان تحميل نمى كردند.

البته ناگفته نماند كه اگر همسر ايشان به آن حضرت اقتدا مى كرد كار پسنديده اى بود، اما علىعليه‌السلام در اين خصوص امر نمى كرد و فشار نمى آورد، بلكه مى فرمود: گوارا باد. به دنبال اين فرمايش، همسرشان تا زنده بود هيچ وقت مريض نشد و حتى يك بار هم به سر درد معمولى گرفتار نشد.

متقى شدن نياز به آموزش و آگاهى دارد و ملاك تقوا ائمه اطهارند. در غير اين صورت و بدون شناخت تقواى حقيقى چه بسا كار خوبى بد پنداشته شود يا كار ناپسندى در جامه پسنديده اى جلوه كند. اما اگر اعمال آن بزرگواران الگوى ما قرار گيرد، ديگر چنين اشتباهاتى رخ نخواهد داد.

امام كسى را مجبور نمى كند كه از او تبعيت نمايد. شاگردان مكتب او نيز به وى اقتدا مى كنند. در حالات يكى از علماى زاهد آمده است كه خودش در كمال زهد و تقوا زندگى مى كرده، اما هيچ گاه بر اهل خانه و نزديكانش سخت نمى گرفته و هيچ كارى را بر آنها تحميل نمى كرده است.

شايد گاهى اوقات نصيحتى مى كرد، اما در چيزى كه جزو واجبات نيست، هيچ گاه اصرار و الزام نمى كرد. در جايى كه خدا الزام نكرده، بنده خدا هم نبايد الزام نمايد. اين خود يك مسئله شرعى است و عموم مردم به آن مبتلايند و موظفند اين مسئله را هر چند در رساله هاى عمليه نيامده، بياموزند.

هيچ كس حق ندارد انجام مستحبات و ترك مكروهات را بر اطرافيان خود الزام كند، مگر از باب تربيت. پس اگر الزام به كارى غير واجب، مقدمه امر واجبى همچون تربيت باشد جايز است و الا جايز نيست.

كسى حق ندارد فرزند خود مجبور به خواندن نماز شب يا نماز غفيله و يا گرفتن روزه مستحبى نمايد. در اين زمينه حتّى به اندازه يك اوقات تلخى هم حق ندارد.

شخصى مى گفت: من خودم گاهى روزه مستحبى مى گيرم و فرزندانم را نيز به اين كار تشويق مى كنم، اما آنها توجهى نمى كنند از همين رو با آنها قهر كرده ام.

آيا چنين قهرى جايز است؟ بنده خدا حق ندارد، چيزى را كه خدا واجب نكرده واجب كند.

در روايت آمده است: «و جعل لكلّ شيء حدّاً و جعل عليه دليلا يدلّ عليه و جعل على مَن تعدّى ذلك الحد حدّاً (۶۱) ؛ خداوند براى هر چيزى حد و حدودى قرار داده است و هر كس از اين حدود تجاوز كند نيز حد و كيفر معينى دارد».

دين اسلام آن قدر دقيق است كه اگر قرار باشد هشتاد ضربه شلاق به كسى بزنند نبايد آن را به ۸۱ ضربه تبديل كرد و اگر كسى چنين كند آن يك ضربه اضافه را به خودش خواهند زد. جايى كه لازم است شلاق را از وسط آن بگيرند و حد جارى كنند بايد اين گونه باشد و در غير اين صورت قصاص خواهد داشت.

مرحوم حاج آقا حسين قمى ازمراجع تقليد عصر حاضر است. ايشان هر روز از كربلا به زيارت اميرمؤمنانعليه‌السلام در نجف مى شتافتند، روزى شيخ محمد خراسانى كه از منبرى هاى معروف آن زمان بود، حاج آقا حسين قمى را در صحن مطهر مرتضوى ملاقات كرد. آن بزرگوار كه از لحاظ سنى از حاج آقا حسين قمى بزرگ تر بود، بدون آن كه قصد اهانت داشته باشد به آقا حسين فرموده بود: آقا، وظيفه شما اين نيست كه هر چند روز يك بار به نجف بياييد.

مرحوم حاج آقا حسين قمى نيز فرموده بود: چشم، و به نصيحت ايشان عمل كرده بود؛ چرا كه ديده بود حرف درستى مى زند. تقوا چيزى جز اين نيست.

رعايت حدود و وظايف، تقواست. البته، در راه كسب تقوا محاسبه نفس و استقامت لازم است. خداى متعال لطف كرده و به مؤمنان نعمت ايمان ارزانى كرده است. آنها نيز در عوض بايد بكوشند هر روز مقدارى از شيطان فاصله بگيرند.

خدا بر شيعيان منّت نهاده و نعمت ائمه اطهارعليهم‌السلام را به آنها داده است كه يك پارچه نور و مشعل هدايتند. ديگران جز مشتى خرافات چه دارند؟

شيعيان بر سر حوض اهل بيتعليهم‌السلام مهمان خواهند بود و اين بزرگ ترين نعمتى است كه خدا به آنها ارزانى داشته است، نعمتى كه اگر همه درخت هاى روى زمين تبديل به قلم، و تمام آب درياها مركب مى شد و جن و انس مى نوشتند هم چنان نمى توانستند ارزش و مقدار آن را بنويسند. حتى ديگر اديان حتى يك هزارم افتخارات شيعيان را هم ندارند.

حكايت آدم و حوا در تورات

در تورات كه كتاب آسمانى يهوديان دنياست، قصه حضرت آدم و حوا چنين نقل شده است:

خدا حضرت آدم و حوا را به بهشت برد و به آنها گفت: از نعمت هاى اينجا استفاده كنيد و فقط از اين درخت دورى كنيد. اگر از ثمره اين درخت بخوريد فوراً مى ميريد.

آنها ابتدا از آن درخت نخوردند، اما بعد شيطان نزد آنها رفت و گفت: چرا از ثمره اين درخت نمى خوريد؟ گفتند: چون خدا فرموده است نخوريد.

گفت: آيا مى دانيد چرا خدا شما را از خوردن ثمره اين درخت منع كرده است؟ گفتند: خدا فرموده اگر از ثمره اين درخت بخوريد مى ميريد. شيطان گفت: خير، چنين نيست. اين درخت، درخت معرفت است و خدا چون خودش معرفت دارد و نمى خواهد ديگران معرفت پيدا كنند، به شما اجازه خوردن ميوه هاى اين درخت را نداده است.

اكنون شما لخت و عور هستيد عورت شما پيداست و اين عيب است، اما چون معرفت نداريد نمى فهميد. اگر از ميوه اين درخت بخوريد مى فهميد.

آنها نيز از ميوه آن درخت خوردند و پس از آن به يكديگر نگاه كردند و گفتند: چرا ما اين چنين هستيم؟ چرا عورتمان پيداست؟ و بدين ترتيب درك و معرفت پيدا كردند. خدا نيز فرمود: حال كه از ثمره آن درخت خورديد بهشت ديگر جاى شما نيست.

نتيجه اين داستان اين است كه العياذبالله خدا به آدم و حوا دروغ گفت، اما شيطان راست گفت. خدا نمى خواست آنها بفهمند كه لخت بودن عيب است و نمى خواست معرفت پيدا كنند، اما شيطان حقيقت را براى آنها روشن ساخت! اين حرفها و بدعت ها در حال حاضر به عنوان دين در دنيا مطرح است.

نقش زبان در سعادت و شقاوت انسانها

«و ايّاكم أن تذلقوا ألسنتكم بقول الزُّور و البهتان و الإثم والعدوان »(۶۲) ؛ مبادا زبانتان را به گفتار دروغ و تهمت و گناه و دشمنى آلوده سازيد.

«اياكم» در اين روايت نهى نيست بلكه تحذير است؛ به اين معنا كه حضرت امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: اى مؤمنان، مواظب باشيد كه زبان شما نلغزد و مرتكب گناه نشود چرا كه انسان در معرض اشتباه و فراموشى است و بايد هميشه هوشيار و مواظب باشد.

«ذلاقت» به معناى فصاحت و زبان آورى و «زلاقت» به معناى لغزش است.

عبارت بعد از «اياكم» اگر «تزلقوا» باشد، معناى عبارت اين است كه از اين كه زبانتان به لغزش دچار گردد، و قول زور و بهتان بر آن جارى گردد حذر كنيد، اما اگر «تذلقوا» باشد، يعنى خوش زبانى هايتان را در قول زور و بهتان قرار ندهيد.

كنترل زبان نسبت به تقوا مانند آب است نسبت به زندگى. همان طور كه بدون آب زندگى ناممكن است بدون بازداشتن زبان از گناه به دست آوردن ملكه تقوا ممكن نيست. اگر زبان كنترل گردد جلو بسيارى از گناهان گرفته مى شود.

انسان ها همان طور كه با دست و پا و چشم و گوش خود گناه مى كنند با زبان نيز مرتكب گناه مى شوند، اما اگر تمام گناهان اعضاى بدن را با هم جمع كنند به اندازه گناهان زبان نمى شود.

امام زين العابدينعليهم‌السلام مى فرمايد: «إن لسان ابن آدم يشرف على جميع جوارحه كل صباح فيقول كيف أصبحتم فيقولون بخير إن تركتنا ...»(۶۳) ؛ هر روز صبح زبان از اعضاى بدن مى پرسد: حال شما چطور است؟ آنها جواب مى دهند كه اگر تو بگذارى حال ما خوب است...» زبان منشأ گناهان بزرگى چون دروغ، غيبت و تهمت است. زبان ممكن است باعث دگرگونى حق و باطل شود، و حق را باطل جلوه دهد و لباس حق بر تن باطل پوشاند. اين زبان است كه باعث مى گردد يزيد بن معاويه خليفه مسلمانان شناخته شده، و امام حسينعليه‌السلام خارجى و سركش معرفى گردد.

بنى اميه و اسلام

حسين بن على بن ابى طالب، سبط پيامبر، فرزند زهرا و على و كسى است كه اگر نبود، بنى اميه در همان آغاز، بساط اسلام را برچيده بودند و امروزه ديگر نامى از اسلام و مسلمانى وجود نداشت، و كسى شهادتين را بر زبان جارى نمى كرد.

اين مسئله خود بحث بسيارى مى طلبد و روايات و مطالب گوناگونى در مورد آن وجود دارد، كه اين مقال براى پرداختن به آن مناسب نيست، اما همين قدر بدانيم كه اگر حسينعليه‌السلام نبود، امروزه از اسلام نشانى نبود.

يكى از مراجع تقليد قبل از هر نماز سلامى خدمت ابى عبداللهعليه‌السلام عرض مى كرد و مى گفت: اين نمازهايى كه ما مى خوانيم همه از بركت خون سيدالشهداعليه‌السلام است و اگر حسينعليه‌السلام نبود پيامبر آخرالزمان نيز مانند هزاران پيامبر ديگرى مى شد كه حتّى اسم بعضى از آنها در سينه تاريخ نمانده است.

مى گويند خداى متعال براى هدايت ابناى بشر ۱۲۴ هزار پيامبر فرستاده است، اما از اين همه فقط نام چند تن در تاريخ آمده است.

نه يزيد و نه پدر و نه جدش حتّى يك لحظه هم به اسلام و پيامبر ايمان نياورند. ابوسفيان پيوسته مى گفت: «تلقّفوها تلقفَ الكرة (۶۴) ؛ حكومت را چون گوى از دست ديگران برباييد».

معاويه پدر يزيد نسبت به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بنى هاشم دائماً مى گفت: «دفناً دفناً (۶۵) ؛ به خدا قسم كارى مى كنم كه نام [بلند] شان در دل خاك تيره به كلى مدفون گردد و به كم تر از اين كار رضايت نخواهم داد».

و خود يزيد مى گفت: «لعبت هاشم بالملك فلا *** خبرٌ جاء و لا وحيٌ نزل(۶۶) ؛ بنى هاشم با حكومت بازى كردند. نه خبرى از آن دنيا آمده و نه وحيى در كار است [بلكه همه اين سخنان دروغى بيش نيست]».

بنى اميه با شهادت حسين بن علىعليهما‌السلام گمان مى كردند خيال خام خود را تحقق بخشيده و كار اسلام را يكسره كرده اند. اما اراده خداى متعال بر اين تعلق گرفت كه با ريخته شدن خون آن حضرت درخت اسلام بارور شود و نام پيامبر آخرالزمان تا ابد بر صفحه روزگار نورافشانى كند وراه و آيين او و فرزندان گرامى اش كه از هر قول زور و بهتان به دور است، باقى بماند.

تصميم و استقامت

انسان ها در طول زندگى با هزاران پستى و بلندى مواجه مى شوند و به دست گرفتن مهار زبان در چنين جاهايى تصميم و استقامت مى خواهد.

بايد كم كم خود را عادت دهيم كه هر سخنى از دهانمان خارج نشود. آن كه روى منبر نشسته و مشغول وعظ و خطابه است، دقت مى كند تا مبادا حرف نادرستى بگويد. انسان ها نيز بايد مانند واعظى كه حواس خود را شش دانگ جمع مى كند تا سخن نادرستى از دهانش خارج نشود، پيوسته به هوش باشند تا كلام ناروايى بر زبانشان جارى نگردد. بايد در زندگى تصميم بگيريم كه هرگز به دروغ و تهمت آلوده نشويم.

خداى متعال در وجود همه انسان ها قدرت خوددارى از دروغ و تهمت را قرار داده، اما اين كار همان طور كه گفته شد تصميم و اراده و استقامت مى خواهد و جوهره هر كارى تصميم است.

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: «من طلب شيئاً ناله أو بعضه (۶۷) ؛ انسان هر چه بخواهد يا به آن مى رسد يا به بخشى از آن دست مى يابد».

با تصميم و استقامت انسان به جايى مى رسد كه مى توان او را پيرو واقعى ائمه اطهارعليهم‌السلام خواند. در چنين حالتى انسان به درجه اى رسيده است كه هرگز با فرمايش آن بزرگواران مخالفت نمى كند و مصداق اين فقره از زيارت وارث مى گردد: «والتارك للخلاف عليكم (۶۸) ؛ بدون هيچ نافرمانى، مطيع شمايم». هر قدر درك و علم انسان بالاتر رود و به قله ايمان نزديك تر شود، ارزش بيشترى مى يابد و اگر توانست در آن ارتفاع خود را نگه دارد، كارش اهميت بيشترى مى يابد. از سوى ديگر، در چنين موقعيتى لغزش هايش نيز بسيار خطرناك تر و بدتر است.

در روايت آمده است: «زلة العالم تفسد عوالم (۶۹) ؛ گمراهى عالِم، گمراهى عالَم است». همان طور كه عالِم مى تواند باعث نجات مردم گردد مى تواند آنها را هلاك نمايد. چه كسى مردم را عليه امام حسينعليه‌السلام بسيج كرد؟

علماى خود فروش و پست مانند شريح قاضى فتوا دادند كه آن حضرت مهدورالدم است. اغلب مردم از عالمان پيروى مى كنند و اين عالِم است كه مى تواند مردم را به سوى نيكى يا بدى رهنمون شود. زبان عالم مى تواند ميليون ها نفر را از جهنم نجات دهد يا راهى جهنم سازد.

امام حسينعليه‌السلام روز عاشورا، در گرماگرم جنگ،با صداى بلند گريه كردند؛ كارى كه آن حضرت در جنگ هاى پيشين انجام نداده بود. نه او و نه برادر و نه پدرش هيچ كدام در ميدان محاربه چنين كارى نكرده بودند، اما وجود مقدس آن حضرت در معركه جنگ با صداى بلند گريه كرد، چنين كارى مرسوم نبوده و نيست و برخلاف قوانين جنگ است. اما چرا گريه كردند؟

در روايات جواب اين پرسش نيامده است، اما عده اى گفته اند كه امام به حال دشمنان خود كه بنا بود به جهنم بروند گريه كردند. آن بزرگوار مى ديد كه عده زيادى از مردم از سر ناآگاهى يا براى به دست آوردن مطامع ناچيز دنيايى راهى جهنم هستند و به حال آنان گريه كردند.

آن قدر غفلت و تباهى بر سر اين لشكر زبون و ذليل سايه افكنده بود كه حتى نگذاشتند نصيحت هاى جگر گوشه رسول خدا به گوش همگان برسد و هنگامى كه آن حضرت در مقابل اهل كوفه ايستادند و خواستند آخرين سخن خود را بازگو نمايند و حجت را تمام كنند، عده اى بر طبل كوبيدند تا مردم نتوانند سخنان آن حضرت را بشنوند.

اما درعين حال عده اى با شنيدن سخنان آن حضرت توبه كردند و در همان لحظه در ركاب سيدالشهداءعليه‌السلام جان خود را فدا نمودند.

اثم وعدوان

«اِثم» و «وعُدوان» دو واژه اى هستند كه در قرآن گاه به تنهايى(۷۰) و گاه با هم ذكر شده اند(۷۱) اما در آن جاهايى كه با هم آمده اند بعضى از مفسران احتمال داده اند عطفى كه بين آنهاست، عطف تفسير است؛ چرا كه اثم، يعنى گناه و عدوان، و از حد گذشتن. بنابراين، هر اثمى عدوان هم هست.(۷۲) برخى نيز احتمال داده اند كه اگر عُدوان پس از ماده اثم بيايد به معناى گناه بى اندازه است.

امام صادقعليه‌السلام در اين بخش از سخنان خود مى فرمايد «اثم» و «عدوان» را ترك كنيد؛ چرا كه اگر يك پا لغزيد پاى ديگر نيز به راحتى مى لغزد. انسان معصيت اول را با ترس و لرز انجام مى دهد، اما ارتكاب معصيت دوم و سوم راحت تر است و اگر هم چنان ادامه دهد كارش به جايى مى رسد كه هرگز از ارتكاب معصيت ناراحت نشود.

سكوت، گذرگاه تجهيز

«و عليكم بالصمت إلاّ فيما ينفعكم الله به من أمر آخرتكم و يأجركم عليه »(۷۳) ؛ سكوت اختيار كنيد مگر در كارهايى كه مربوط به آخرت باشد و خدا به سبب آنها به شما پاداش دهد.

امامعليه‌السلام در اين بخش از سخنان خويش به شيعيان دستور مى دهد كه دهان خود را ببنديد و سخن مگوييد، مگر در اُمورى كه براى آخرت شما نفعى در بر داشته باشد؛ يعنى حتّى فوايد دنيوى را در چهارچوب آخرت بنگريد و از دايره آخرت وارد اُمور دنيوى شويد.

عمل به اين دستور بسيار مشكل است و زحمت فراوان مى خواهد اما غير ممكن نيست. چه بسيار سخن ها كه از دهان انسان بيرون مى آيد و پس از آن گوينده در مى يابد كه هيچ نفع دنيوى يا اخروى برايش در برنداشته است.

امامعليه‌السلام سفارش مى فرمايند كه جز در جايى كه پاى امر اُخروى و اجر در ميان است، سكوت پيشه كنيد. بايد دانست كه اُمور اُخروى به دو گونه اند: يا مانند نماز خواندن، مستقيماً اُخروى هستند و يا با واسطه و به نحو غير مستقيم به آخرت مربوط مى شوند و قبل از آن كه به آخرت مربوط باشند از اُمورات دنيايى اند.

به عنوان مثال در روايت آمده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: «المؤمن يأكل بشهوة أهله والمنافق يأكل أهله بشهوته »(۷۴) ؛ «مؤمن بر اساس ميل خانواده اش غذا مى خورد، ولى كافر خانواده اش طبق ميل او غذا مى خورند». يكى از علامات مؤمن اين است كه مى كوشد طبق ميل خانواده اش غذا بخورد. نبايد در امور مربوط به غذا به خانواده امر و نهى كرد؛ چرا كه اين كار از خصلت هاى منافقان است.

كلمه «اهل» در زبان عربى به كسانى اطلاق مى شود كه تحت تكفل شخص قرار دارند و در خانه او به سر مى بردند، خواه زن و بچه باشند يا بستگان دورتر نظير پدر، مادر، خواهر، برادر و حتّى پسر عمو و پسر دايى.

نقل شده است كه هارون عباسى روزى از حضرت كاظمعليه‌السلام پرسيد: عائله شما چند نفر است؟

امام فرمودند: پانصد نفر، حال آن كه عده زن و بچه آن امام هُمام بسيار كم تر از اين رقم بود. اما، حضرت نوكرها و كلفت ها و بستگان تحت تكفل خود را نيز به حساب آورد. كلمه شهوت در اين روايت برخلاف معناى فارسى آن، به معناى غريزه جنسى نيست، بلكه غريزه جنسى فقط يكى از مصداق هاى شهوت است، در زبان عربى به همه خواسته هاى نفس شهوت اطلاق مى شود. در روايت آمده است: «من أكل التمر على شهوة رسول الله إياه لم يضرّه »(۷۵) ؛ «اگر كسى چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خرما را دوست داشت خرما بخورد، خدا زيان خرما را از او بر مى دارد». شهوت در اين جا به معناى اشتها و دوست داشتن آمده است. به هر حال مؤمن بايد طبق ميل خانواده غذا بخورد و اين نوع غذا خوردن، ثواب هم دارد و چه نيكوست كه شخص در عين حالى كه غذا ميل مى نمايد در نامه اعمالش ثواب ثبت گردد.

پس در چنين جاهايى، اُمور دنيايى با واسطه و غير مستقيم به امر اُخروى منتهى مى گردند و مؤمن در عين حال كه، غذا يا خرما مى خورد، ثواب هم مى برد.

سكوت و سخن گفتن

انسان به طور طبيعى دوست دارد سخن بگويد و درباره امورى كه دوست دارد با ديگران گفت و گو كند. سخن گفتن كارآمدترين ابزار براى معرفى شخصيت انسان ها و تمايلات آنان است، اما بايد از اين قوّه در جهت درست استفاده نمود و در جايى كه لازم است آن را به كار بست.

سكوت با قطع نظر از ملازمات زمانى و مكانى كار پسنديده اى است، اما در برخى موارد صحبت كردن لازم است؛ مثلا اگر در يك جمع علمى كسى مطلبى مى داند كه ديگران نمى دانند، اين جا ديگر جاى سكوت نيست و بايد سخن گفت تا ديگران استفاده نمايند. هم چنين در باب امر به معروف و نهى از منكر، صحبت كردن از لوازم كار است و گاهى بدون سخن گفتن امر به معروف و نهى از منكر تحقق نمى يابد.

در چنين جاهايى نه تنها سخن گفتن اشكالى ندارد، بلكه سكوت حرام و سخن گفتن واجب است. همانطور گاهى سكوت كردن واجب مى شود. براى مثال اگر ظالمى از انسان نشانى مظلومى را بخواهد، واجب است سكوت اختيار شود تا جان مظلوم محفوظ بماند.

محمدبن ابى عُمير از ياران امام موسى بن جعفرعليه‌السلام و از محدثان بزرگ اماميه بود كه در زمان هارون الرشيد به سختى شكنجه و زندانى شد. او به دستور هارون الرشيد هفده سال از عمر خود را در زندان سپرى كرد و تمام اموالش مصادره گرديد.

بلاهايى كه بر سر ابن ابى عمير آمد در طول تاريخ بنى العباس سابقه ندارد.

تمام اين شكنجه ها براى آن بود كه هارون از او اسم ياران حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام را مى خواست ولى او از افشاى نام آنان خوددارى مى كرد.

كافى بود ابن ابى عمير اسم كسى را بگويد تا آن شخص كشته شود. خود ابن ابى عمير مى گويد: روزى زير شكنجه به قدرى به تنگ آمده بودم كه نزديك بود نام شيعيان را بر زبان آورم، يك دفعه محمد بن يونس بن عبدالرحمن(۷۶) را ديدم كه به من مى گفت: «يا محمد بن أبى عمير، أذكر موقفك بين يدى الله؛ اى محمد بن ابى عمير، روزى را به يادآر كه بايد در برابر خدا بايستى».

از اين سخن نيرو گرفتم و اقرار نكردم. آرى ابن ابى عمير شكنجه را تحمل كرد و دم بر نياورد؛ چرا كه سكوت در آنجا واجب بود.

مختصر اين كه نفسِ سكوت پسنديده است، اما اگر پاى مسئله مهم ترى به ميان آمد حكم عوض مى شود و گاهى سكوت حرام، و گاهى واجب مى شود، اما در غير اين موارد و در جاهايى كه نه سكوت واجب است و نه صحبت كردن، سكوت پسنديده است.

نبايد كلام را بدون استفاده اُخروى هدر داد. گاهى هدف از سخن گفتن خودنمايى و ارضاى شهوت سخن گفتن است. شهوت سخن به مراتب از شهوت جنسى قوى تر است.

گاهى دانشمندى براى فخرفروشى به سخن گفتن در مسئله اى مى پردازد و داد سخن مى دهد، اما دِريغا از يك جو ثواب كه پس از خستگى فراوان نصيبش گردد.

تأمل در سخن گفتن، وقت گير نيست. گاهى بايد يك ثانيه تأمل كنيم و از خودمان بپرسيم: آيا اين سخن كه مى خواهم بر زبان آورم، به درد آخرتم مى خورد يا نه؟ بزرگان ما اين نكته را رعايت مى فرمودند و در بسيارى از مواقع على رغم ميل باطنى سكوت اختيار مى كردند.

نقل شده است كه پدر شيخ عباس قمى(۷۷) به مسجد امام حسن عسكرىعليه‌السلام رفته بود. در آن مسجد واعظى منبر مى رفت و داستان هاى كتاب منازل الآخرة، نوشته شيخ عباس قمى را از روى كتاب براى مردم مى خواند و افراد زيادى پاى منبر او حاضر مى شدند.

روزى پدر شيخ عباس به شيخ مى گويد: ببين فلان واعظ كه در مسجد امام حسن عسكرىعليه‌السلام منبر مى رود، چه زيبا موعظه مى كند، تو نيز از او ياد بگير و سعى كن مثل او منبر بروى. شيخ عباس چيزى نمى گويد و پدرش چندين بار اين سخن را تكرار مى كند. مرحوم شيخ حتّى يك بار هم نگفت آن كه تو در پاى منبرش حاضر مى شوى، به سبب خواندن كتاب من منبرش چنين رونقى گرفته است.