درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)0%

درسنامه امام صادق (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: آيت الله سيد صادق حسينى شيرازى
گروه:

مشاهدات: 12755
دانلود: 2218

توضیحات:

درسنامه امام صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 133 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12755 / دانلود: 2218
اندازه اندازه اندازه
درسنامه امام صادق (علیه السلام)

درسنامه امام صادق (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تفاوت صبر و رضا

بين صبر و رضايت تفاوت وجود دارد و خود اين دو مقوله داراى درجات متفاوتى است. گاهى اوقات بنده اى از خداوند گِله مى كند كه چرا چنين است و چرا فلان كار را در حق من كردى و چرا و چرا. چنين بنده اى نه صابر است و نه راضى.

اما گاهى بنده از خداوند گِله نمى كند و اين سكوت او نيز ناشى از عقل و فهم و تحمل اوست، اما در عين حال راضى هم نيست چنين بنده اى با اين كه صابر است، راضى نيست. اما مرحله بالاتر كه مراد حضرت نيز از رضايت همان است، اين است كه بنده علاوه بر اين كه به در خانه خدا شكوه نمى برد، شكر خدا را نيز به جا مى آورد و «الحمدلله » مى گويد. چنين مقامى مقام رضايت است و چنين بنده اى را صابر و راضى گويند.

شخص محترمى نقل مى كرد كه: چنان دچار فقر و بى چيزى شده بودم كه تحمل آن برايم دشوار بود، اما در عين حال آبرودارى مى كردم و نمى خواستم كسى چيزى به من قرض دهد و ديگران بفهمند كه چيزى ندارم. عده اى هستند كه به اين مسائل حساسند و نمى خواهند ديگران از فقر آنها اطلاع داشته باشند.

نقل مى كرد در همان روزها يك بار قرآن را برداشتم و نزديك ضريح حضرت اميرمؤمنانعليه‌السلام رفتم و بدون آن كه سلام كنم يا زيارت بخوانم، درمقابل ضريح قرآن را باز كردم و عرض كردم: يا اميرمؤمنان، شما مى شنويد و علم داريد. سپس اين آيه را خواندم:( إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ ) (۱۸۱) ؛ خداست كه خود روزى بخشِ نيرومند استوار است» و پس از آن گفتم: يا اميرمؤمنان، به خدا قسم من مفهوم اين آيه را نمى فهم.

اين را گفتم و از حرم بيرون آمدم. در صحن شخصى را ديدم كه مقدارى پول به من داد و از آن موقع تا امروز هيچ وقت محتاج پول نشده ام.

اين شخص صبر نكرد، اما ممكن است فرد ديگرى دچار همين وضعيت شود و در عين حال كه راضى هم نيست هيچ وقت اين كار را انجام ندهد.

شخصى مى گفت: دعاى ابوحمزه ثمالى را مى خواندم. تا رسيدم به جمله آخر آن كه مى فرمايد «و رضّنى من العيش بما قسمت لي ؛ و مرا در زندگانى به هرچه قسمتم كرده اى راضى گردان.» آن را نخواندم، چون ديدم جمله سختى است.

انسانى كه صابر و راضى است اگر همه اين سختى ها برسرش بيايد هم چنان «الحمد لله» مى گويد و از ته دل راضى است. تأكيد امامعليه‌السلام بر اين حالت اخير است كه از آن به رضايت تعبير مى شود. به دست آوردن مقام رضايت به هيچ وجه كار ساده اى نيست و انسان به راحتى نمى تواند به اين مقام دست يابد.( لَّيْسَ لِلاِْنسَـنِ إِلاَّ مَا سَعَى ) (۱۸۲) ؛ براى انسان جز حاصل تلاش او نيست».

هم چنان كه سعى براى به دست آوردن غذا و رفع مشكلات لازم است، در امور معنوى نيز ضرورت دارد،چه از اين دست كارها عزم جزم لازم دارد، اما شدنى است.

امام در اين قسمت دو بار از كلمه «لن» كه براى نفى ابد است، استفاده كرده است: يك بار نسبت به بندگان خدا و يك بار نسبت به خدا. نسبت به خدا مى فرمايند: حاشا كه خداوند كارى خلاف مصلحت انجام دهد.

به يكى آن قدر فرزند مى دهد كه از عهده مخارج آنها بر نمى آيد و ديگرى آن قدر نذر و نياز مى كند كه صاحب بچه شود، اما بچه دار نمى شود. مسلما مصلحت اين دو شخص يكسان نيست.

حكايت

يكى از علما مى فرمود: سال ها پيش عيالوار بودم و از حيث مالى در تنگناى شديدى قرار داشتم.

روزهاى زيادى بود كه از مغازه دارها نسيه خريد مى كردم. يك روز به قصد آن كه براى بچه هايم خوراكى تهيه نمايم، زنبيلى برداشتم و از خانه بيرون رفتم.

در آن ايام يخچال نبود كه بتوان خوراك چند روز را در خانه نگه داشت. بلكه خوراك هر روز را همان روز تهيه مى كردند.

مى گفت: به وسط كوچه كه رسيدم فكركردم از كدام مغازه دار ممكن است نسيه بگيرم. هر چه به ذهنم فشار آوردم كسى را نيافتم كه از او نسيه نياورده باشم.

از قصاب گرفته تا نانوا و بقال، از همه آنها كم و بيش نسيه گرفته بودم. البته چيزى به من نگفته بودند، اما خجالت مى كشيدم دوباره از آنها نسيه بخرم.

با خود گفتم: بهتر است بروم از رفقا پول قرض بگيرم. ديدم از آنها نيز آن قدر پول قرض كرده ام كه نمى توانم دوباره تقاضاى قرض بكنم. مدتى گذشت و من هنوز با همين افكار در كوچه ايستاده بودم و هر چه فكر مى كردم نمى توانستم راهى پيدا كنم.

ناگهان اين حديث به ذهنم خطور كرد: «إن الله تعالى قد تكفّل لطالب العلم برزقه خاصة عمّا ضمنه لغيره (۱۸۳) ؛ خداوند روزى طالب علم را خود متكفل شده است» به سوى آسمان نگاهى كردم و گفتم خدايا، من تا جايى كه مى توانستم قرض كردم و با قرض و نسيه روزگار گذراندم، اما ديگر نمى توانم.اين را گفتم و با زنبيل خالى به طرف مدرسه به راه افتادم و مشغول مطالعه شدم.

مدتى كه گذشت ناگهان خادم مدرسه مرا صدا زد و گفت: خانمى از منزل شما آمده و با شما كار دارد.

خيلى نگران شدم؛ چون زن ها در مواقع عادى اين كار را نمى كردند و به مدرسه نمى آمدند. با خود گفتم: نكند اتفاق بدى افتاده باشد.

از جا پريدم و تا وقتى به در مدرسه رسيدم، هزار و يك فكر به ذهنم آمد. ديدم پشت در مدرسه همان زنى ايستاده است كه گاهى به منزل ما مى آمد ودر مقابل كمكى كه به بچه هاى من مى كرد، ناهار يا شامى مى خورد و مى رفت.

كلفت نبود، اما گاهى اوقات مى آمد و كمك مى كرد. گفت: فلان همسايه مى خواهد شما را ببيند و با شما كار فورى دارد. خدا را شكر كردم كه مسئله مهمى نيست و زنبيل خالى ام را برداشتم و به طرف خانه به راه افتادم.

به خانه كه رسيدم، بچه هايم سئوال كردند: چرا چيزى نخريده اى؟ گفتم: بعدا مى خرم و به سراغ همسايه رفتم. ديدم خانمى است كه عزم سفر دارد. آن روزها رسم بر اين بود اشخاصى كه به مسافرت مى رفتند پول هاى خود را نزد شخص امينى به امانت مى گذاشتند.

خانم گفت: مى خواهم به مسافرت بروم و شايد اين سفر بيش از شش ماه به طول بينجامد، مقدارى روپيه(۱۸۴) دارم كه مى خواهم آنها را نزد شما به امانت بگذارم. مقدارى پول به من داد و من آنها را گرفتم.

گفتم: اجازه مى دهى اگر محتاج شدم در اين پول ها تصرف نمايم؟ گفت: بله اشكالى ندارد. تو فرد امينى هستى و مال مرا نمى خورى. خداحافظى كردم و چند روپيه از آن پول ها را برداشتم و تمام بدهكارى هايم را ادا كردم.

آن روز غذاى بهترى تهيه كردم و به خانه بردم. اين آقا، هم صابر بوده است و هم راضى.

مثل آن شخص نبوده است كه قرآن را بردارد و نزد حضرت اميرعليه‌السلام برود.

رسيدن به اين مقام كارساده اى نيست. هنر مى خواهد كه انسان قدرت گله كردن داشته باشد ولى شكوه نكند و اين بدون كمك خدا و سعى خود انسان امكان پذير نيست؛ چرا كه كوشش بايد با دعا همراه باشد.

بسيارند امورى كه اگر بى استعانت و توسل انجام شوند چندان ثمربخش واقع نمى شوند، هرچند با كوشش فراوان توأم باشند. چه بسا مجتهدى پس از چهل يا پنجاه سال زحمت، به مقام اجتهاد و مرجعيت دست يابد ولى در آخر نداند كه حكم خدا كدام است. بى استعانت از خدا و اهل بيتعليهم‌السلام ما كجا و فهم حكم خدا كجا؟

خدا مقدمات و اسبابى را فراهم مى كند تا انسان امتحان شود.

يكى از منسوبان ما زن صالح و مؤمنى بود كه مى گفتند سال ها با مادر شوهرش در يك خانه زندگى مى كرده است، اما هيچ وقت با هم مشكلى نداشته اند.

خيلى مهم است كه يك عروس و يك مادر شوهر در يك خانه باهم زندگى كنند و در نهايت هر دو نيز به بهشت بروند. چهل سال پيش كه اين بنده خدا از دنيا رفت، او را در خواب ديده و پرسيده بودند: حالت چطور است؟

گفته بود حالم خوب است. پرسيده بودند: آيا عمه ات(۱۸۵) را مى بينى؟

گفته بود: آرى مى بينم. پرسيده بودند: حالش چطور است؟ گفته بود: درجه او از من بالاتر است. گاهى اوقات او اراده مى كند و مى تواند به ديدن من بيايد، اما من نمى توانم به ديدن او بروم.

خداى متعال او را در درجه «راضين بقضاءالله » و مرا در درجه «صابرين» قرار داده است.

حضرت در اين جا صبر و رضا را درپى هم آورده و فرموده اند: «بمن صبر و رضى». علما گفته اند «واو» ظهور در اثنينيّت دارد؛ يعنى معطوف و معطوف عليه به هر حال دو چيزند، نه يك چيز. اين «واو» دلالت مى كند كه رضا غير از صبر است «ولن يصنع الله بمَن صبر و رضى عن الله إلاّ ما هو أهله » ظاهراً «هو» در اين عبارت به «مَن» برمى گردد، انسانى كه سحر بيدار مى شود و با اين كه خوابش مى آيد وضو مى گيرد و مشغول عبادت مى شود، در واقع پا روى نفس خويش گذاشته است اين شخص با كسى كه خوابيده و عبادتى انجام نداده فرق مى كند، و مطمئناً پاداش اين دو نفر در نزد خدا يكسان نيست.

منشأ بلاها

انسان معمولا به منشأ گرفتارى ها اهميتى نمى دهد و زمانى كه بلايى به سرش مى آيد نمى داند چرا در اين مخمصه گرفتار آمده است. حال آن كه هيچ يك از اين امور بى سبب نيست و چه بسا در لحظات حساس استقامت نكرده است.

اگر در كتاب هاى روايى جستوجو كنيم و رواياتى را كه در اين زمينه آمده است كنار هم بگذاريم، حجمى به اندازه يك كتاب پيدا مى كند.

انبيا و اوليا و صديقين هنگامى كه بلايى بر سرشان مى آمد از خداوند مى پرسيدند: خدايا، آيا خطايى از ما سر زده كه به اين روز افتاده ايم؟

پاسخ چنين پرسشى گاهى مثبت و گاهى منفى است. بيشتر بلاهايى كه بر سر مؤمنان مى آيد نتيجه كوتاهى آنهاست. گم شدن حضرت يوسفعليه‌السلام براى حضرت يعقوب بسيار سخت و دردناك بود؛ چرا كه يوسف را بسيار دوست مى داشت.

او در فراغ يوسف آن قدر گريه كرد كه ديدگانش را از دست داد. اين عذاب فقط بدان سبب بود كه حضرت يعقوبعليه‌السلام گرسنه اى را رد كرده بود. تشخيص پروردگار بسيار دقيق است و هيچ چيز از يادش نمى رود.

همه كارهاى ايزد منان ازروى دقت است. خوب است ديگران نيز بدانند بلاهايى كه سرشان مى آيد،نتيجه اعمال خودشان است.

فقط فرق انسان هاى معمولى با پيامبران در اين است كه آنها علم انبيا را ندارند و نمى دانند از چه رو اين بلاها به سرشان آمده است. البته در روايات متواتر، ذكر شده است كه چه چيزهايى از جانب خداوند و چه بلاهايى از جانب خود انسان هاست. خداى متعال مى فرمايد:( مَّآ أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَة فَمِنَ اللَّهِ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَة فَمِن نَّفْسِكَ ) (۱۸۶) ؛ هرچه خوبى به تو مى رسد از جانب خداست و هر بدى كه به تو مى رسد از خود توست».

برحسب روايات و احاديث ملاك اين است كه اگر انسان به وظايف خود عمل كرد و با اين حال به فقر و گرفتارى مبتلا گرديد، اين گرفتارى ها امتحان الهى است، اما اگر در اداى وظايف خويش كوتاهى كرد، بلاهايى كه بر سرش مى آيد نتيجه اعمال خود اوست.

در روايت آمده است كه خداوند دعاى دو نفر را مستجاب نمى كند: يكى آن كه دنبال كسب و كار و تحصيل روزى نمى رود و اهل كار و زحمت نيست و با اين حال مى گويد خدايا، تو رزاقى، پس روزى مرا برسان، ديگرى مريضى كه دنبال مداوا نمى رود، اما از خدا مى خواهد كه او را شفا دهد.

حضرت موسىعليه‌السلام به خداوند عرض كرد: خدايا، علاجم كن. خطاب آمد كه نزد طبيب برو و با دارو و درمان معالجه كن. اگر در حد توان و امكان به دنبال طبيب و دارو و درمان رفتيم، اما شفا پيدا نكرديم، اين جا ديگر بايد از خداى متعال شفا بخواهيم.

قانون الهى اين است.

شخصى كه توان دفاع از خويشتن در برابر ظلم را دارد، اما از خود دفاع نمى كند، دعايش مستجاب نمى شود. ماجراى مظلوميت اميرمؤمنانعليه‌السلام و حضرت زهراعليها‌السلام استثناست و دليل خاصى داشت. آن حضرت به منظور بقاى اسلام و اداى وظيفه خاصى كه برعهده داشتند، اين مصايب را تحمل نمودند و گرنه حضرت علىعليه‌السلام مى توانست عكس العمل نشان دهد.

كسانى كه با اميرمؤمنانعليه‌السلام بيعت كرده بودند مى بايست امتحان پس مى دادند. روايت هاى متعددى از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از طريق شيعه و سنى نقل شده است كه در آنها پيامبر اسلام حضرت علىعليه‌السلام را محك اسلام خوانده اند. در صحاح ستّه اهل سنت و كتب اربعه شيعه نيز آمده است كه اگر حضرت اميرعليه‌السلام در آن زمان دست به شمشير مى بردند امت پيامبر امتحان پس نمى داد. سكوت ايشان وظيفه اى خاص، و براى بقاى اسلام لازم بود.

حكايت ابوتراب با ابوسفيان

پس از غصب خلافت از سوى ابوبكر، ماجرايى بين حضرت علىعليه‌السلام و ابوسفيان پيش آمد كه خواندنى است. در ايامى كه حضرت اميرعليه‌السلام خانه نشين بودند روزى ابوسفيان آمد و اين اشعار را براى سرزنش آن حضرت خواند:

ولا يقيم على ضيم يراد به

إلاّ الأذلاّن عير الحى و الوتد

هذا على الخسف مربوط برمّته

و ذا يشج فلا يرثى له أحد(۱۸۷)

اعراب جاهليت وقتى مى خواستند خون و غيرت كسى را به جوش بياورند تا قيام كند اين اشعار را مى خواندند. معناى اشعار چنين است:

غير از الاغ عشيره و ميخ كه ذليل ترين چيزهايند كسى در مقابل ظلم خاموش نمى نشيند.

اين يك به خوارى تمام بر زمين بسته شده و آن ديگرى سرش شكسته و مرثيه گويى ندارد.

الاغ شيخ عشيره يعنى الاغى كه هميشه بر در خانه بسته شده و هر كس از راه برسد، چه مهمان باشد يا اهل خانه و همسايه سوارش مى شود، هر وقت و هر كسى كه باشد فرقى نمى كند خلاصه اين حيوان را به صورت شبانه روزى بر در خانه نگه مى دارند تا هركس خواست سوار شود و اين غير از الاغى است كه در آن زمان هر كس داشته و فقط خودش سوار مى شده است.

«ضيم» يعنى ظلم و «اذلاّن» نيز صيغه افعل التفضيل است كه بر سرش الف و لام آمده است. صيغه افعل التفضيل به صورتهاى گوناگون به كار مى رود كه قوى ترين وجه آن زمانى است كه باالف ولام بيايد؛ مانند: «زيد الأفضل»؛ يعنى هيچ كس بالاتر از زيد نيست. صيغه افعل التفضيل يا به «مِن» و يا به اضافه مختوم مى شود دايره برترى آن يا در مجرور مِن و يا در مضاف اليه است.

وقتى مى گويند: «زيدُ افضلُ من عمرو» يعنى فضيلت زيد از عمرو بيشتر است و اين جمله بيش از اين چيزى را نمى رساند.

گاهى هم مى گويند: «زيد أفضل علماء هذا البلد » يعنى زيد از علماى اين شهر افضل است، اما همان طور كه اشاره شد وقتى مى گويند «زيد الأفضل»، يعنى هيچ كس بالاتر از زيد نيست و اين قوى ترين نوع افعل التفضيل است.

«وَتَد» يعنى ميخ. «رمّه» يعنى بندى كه با آن حيوان را مى بندند. ابوسفيان نزد حضرت اميرعليه‌السلام آمد و اين دو بيت شعر را خواند و گفت: مگر ما واقعه غدير يادمان رفته است؟ به پاخيز و قيام كن. «لأملأنّها لك خيلا و رجلا ؛ به پشتيبانى از تو مدينه را پر از سواران و مردان جنگى مى كنم».

برخيز و شمشير به دست بگير و از حقّت دفاع كن. امام علىعليه‌السلام مى دانستند كه آن سپاهى كه ابوسفيان وعده اش را مى دهد مطيع ايشان نيست، بلكه مطيع ابوسفيان است و ممكن است در گرما گرم جنگ، ابوسفيان دستور قتل ابوبكر و حضرت علىعليه‌السلام را با همديگر صادر كند و خود بر مسند امور بنشيند و بار ديگر، مردم را به بت پرستى بخواند.

در آن مقطع حساس، حضرت وظيفه خاصى داشتند و مأمور نبودند كارى انجام بدهند. مى بايست همان ظواهر اسلام رعايت مى شد تا دين پا برجا بماند و اسلام به نسل هاى بعدى برسد.

در غير اين صورت، همه اين چيزها از بين رفته بود و ديگر امروزه اثرى از مقدس اردبيلى و شيخ كلينى نبود.

هم چنان كه بيشتر اُمت ها و اديان پيشين از بين رفتند و از بيشتر پيامبران آنها نامى هم بر جاى نمانده است. مؤيد اين مطلب، فرمايشى است كه اميرمؤمنانعليه‌السلام به حضرت زهراعليها‌السلام فرمودند كه اگر مى خواهى نام پدرت باقى بماند تحمل كن، و الا اگر انسان مظلوم توان دفاع از خود را داشته باشد، اما از حق خويش دفاع نكند، دعايش مستجاب نخواهد شد.

همه ائمه اطهارعليهم‌السلام بر اساس وظيفه اى كه داشتند صبر پيشه كردند و البته راضى هم بودند. رضاى به قسمت الهى اين نيست كه وظيفه مان را انجام ندهيم.

بلكه بايد نخست وظيفه را به نحو احسن انجام داد، آن گاه به قسمت الهى رضايت داد.

«وَلَن يَصنَعَ الله بِمَن صَبَرَ و رضى عَن الله إلاّ ما هوأهله و هو خيرله مّما أحبَّ و كره »(۱۸۸) .

همان طور كه گفته شد در اين فقره از نامه، امام صادقعليه‌السلام شيعيان را به صبر و رضا در برابر تقدير الهى فرا مى خواند، يعنى علاوه بر آن كه مؤمِن در مقابل تقدير الهى صبر پيشه مى كند، بايد راضى نيز باشد.

مقدراتى كه خدا براى شخص صابر و راضى رقم مى زند بهتر از چيزهايى است كه خود او دوست دارد يا بدش مى آيد.

انسان بعضى از چيزها را دوست و از چيزهايى هم نفرت دارد.

به عنوان مثال، غذاى لذيذ، خانه بزرگ، سلامتى و ديگر لذّت هاى دنيايى را همگان دوست دارند و فقر و بدبختى و ناسزا شنيدن و بيمارى مورد تنفر همگان است. امام صادقعليه‌السلام در اين جا مى فرمايد آنچه براى انسان صابر و راضى اتفاق مى افتد، اعم از شادى و غم، فقر و غنا، بيمارى و بهبود، فراغ و اشتغال،همه و همه به صلاح اوست.

در روايت ديگرى اين معنا به «الرضا بما قسم الله» ياد شده است كه از «الرضا عن الله» خاص تر است.

فرض كنيم فرد پولدارى به شخصى تضمين دهد كه تو فلان كار را براى من انجام بده، در عوض هر اتفاقى براى تو پيش آمد، من پنج برابر خسارت آن را به تو مى دهم.

در اين صورت خيال آن شخص آسوده مى شود و اگر در بين كار دستش بشكند راضى است، چرا كه اگر مخارج درمان دستش صدهزار تومان باشد، مى داند به جاى صد هزار تومان پانصد هزار تومان به او خواهد رسيد. چنين شخصى حتى پس از اين تضمين هم شايد دوست نداشته باشد دستش آسيب ببيند ولى چون نتيجه خوبى برايش در پى دارد آن را به جان مى خرد.

اين مثال را از آن رو آورديم كه مفهوم رضايت را بهتر درك كنيم و بدانيم كسى كه نسبت به مقدرات الهى صابر و راضى است در هيچ حال زيان نمى كند و خداى متعال پاداش او را دو چندان مى كند.

مقام رضا به تقدير الهى بالاترين مقام و درجه است،هر چند كه خود نيز مراتب و درجاتى دارد؛ زيرا معنويات و ماديات، بهشت ودوزخ، دنيا و آخرت، هر كدام مراتب و درجات مختلفى دارند.

در قرآن كريم آمده است:( فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ) (۱۸۹) ؛ چنين نيست، به پروردگارت سوگند كه آنها ايمان نمى آورند مگر آن كه در اختلافات خويش تو را به داورى بخوانند و از قضاوت تو دلگير نشوند و كاملا تسليم باشند».

از ميان دو طرف متخاصم كه با هم اختلاف دارند، دست كم يكى از آنان محكوم خواهد شد.

خداوند متعال در اين آيه شريفه قسم ياد كرده است كه مؤمنان به درجات بالاى ايمان دست نمى يابند، مگر آن كه به هنگام اختلاف و مشاجره و پس از آن كه پيامبر به نفع يكى و عليه ديگرى حكم كرد، آن كه حكم عليه او صادر شده است، رضايت داشته باشد، و چه در ظاهر و چه در باطن او نشانى از نارضايتى نباشد ودر نفس خويش احساس حرج و سختى ننمايد.

مقام رضا به سادگى ميسر نمى گردد. اما انسان چاره ديگرى ندارد؛ چرا كه فقط رضا به قسمت الهى است كه سعادت اُخروى را تأمين مى كند. نوع انسان ها در زندگى خويش كم و كاستى هايى دارند. يكى فرزند ندارد، ديگرى فرزند دارد، ولى خرج او را ندارد، آن يكى فرزندش ناصالح است.

به طور كلى هر كسى در زندگى با امور ناخوشايندى رو به روست، اما آيا انسان در برابر اين ناگوارى ها رضايت دارد يا نه؟

كسب رضايت ساده نيست، ولى مقامات و پاداش هاى والا را به سببِ داشتن رضايت مى دهند.

پاداشى كه به نمازگزار مى دهند، به اندازه رضايت موجود در نماز است. نمره اى كه به حُسن خلق مى دهند، در مقابل رضاى نهفته در آن است. بايد به آنچه خداوند حكيم قسمت انسان كرده است رضايت داشت.

آنچه در گذشته اتفاق افتاده قسمت بوده و آنچه در آينده اتفاق مى افتد، قسمت خواهد بود. حضرت علىعليه‌السلام خطاب به فرزند گرامى شان امام حسن مجتبىعليه‌السلام مى فرمايند: «بنيّ إنك لا تعلم ماذا خبّأ لك الدهر ؛ تو نمى دانى دنيا برايت چه چيزى پنهان كرده است». درست است كه اين فرمايش مولاى متقيان خطاب به امام حسنعليه‌السلام است، اما در واقع مخاطب اين سخن تمام انسان ها مى باشند.

تفاوت انسان ها در قسمت و تقدير

ويژگى ها و روحيات انسان ها با يكديگر متفاوت است. ممكن است شخصى با شنيدن يك ناسزا شب تا صبح نخوابد، ديگرى ممكن است اگر صد ناسزا هم بشنود تا صبح با خيال آسوده بخوابد.

روحيات و استعدادها با هم فرق مى كند. شخصى كه ۱۷۰ سانتى متر قد دارد اندازه مشخصى پارچه براى دوخت لباس لازم دارد و شخصى كه قد او ۱۹۰ سانتى متر است به مقدار بيشترى پارچه نياز دارد. انسان ها همان طور كه در طول و عرض لباس اندازه مشخصى دارند، در باب ويژگى ها و روحيات و مقدرات نيز با يكديگر متفاوتند.

انسان بايد از مقدرات خود راضى باشد و از خدا شكوه نكند.

شخصى مى گفت من از نعمتى برخوردارم كه همگان آرزوى داشتن آن را دارند، اما از داشتن آن رنج مى برم.

مى گفت: من همه چيز را زود مى فهمم و گوشه و كنايه ها را خيلى سريع درك مى كنم و از اين بابت بسيار در عذابم. معمولا انسان اگر همه چيز را بفهمد خوشحال مى شود ولى اين شخص از اين بابت خشنود نبود.

خداى متعال پس از خلق بندگان خويش براى يكايك آنها قضا و قدرى متفاوت با ديگر بندگان در نظر گرفته و دائما از آنها امتحان به عمل مى آورد.

حكايت

يكى از زهاد را پس از مرگ در خواب(۱۹۰) ديدند و از او پرسيدند: حالت چطور است؟ گفت حالم خوب است، ولى يك بار در دنيا گفته بودم: امروز، روز خوبى است.

به كيفر اين سخن مدتى است كه گرفتارم. به من مى گويند: مگر روزهاى ديگر بد بود كه گفتى آن روز، روز خوبى است. ملائك و مأمورين آخرت مفهوم سخن ها را به خوبى درك مى كنند.

در علم اصول فقه، آنهايى كه مى گويند لقب مفهوم ندارد، يعنى دائما مفهوم ندارد و كشف دائمى نمى كند، به عبارت ساده تر بين لقب و مفهوم رابطه عليت برقرار نيست بر خلاف شرط و مفهوم آن كه بين اين دو، رابطه عليت و معلوليت بر قرار است.

در دادگاه به او گفته بودند: كدام روز ما بد بود كه گفتى آن روز خوب است. البته پرسيدن اين سؤالها مقام و مرتبه بالايى را مى طلبد كه در بين انسان هاى معمولى يافت نمى شود. ممكن است از من و امثال من چنين سؤالى نشود؛ زيرا با هر كسى به فراخور حال و درك و فهمش برخورد مى شود.

اگر ده ليوان شربت و چاى، روى فرشى كه رنگش كدر است بريزند كسى متوجه نمى شود؛ چرا كه رنگ فرش از رنگ شربت و چايى تيره تر است. اما اگر شيشه عينك را جلو دهانمان بگيريم نفس بكشيم، بخار موجود در بازدم روى شيشه عينك مى نشيند و شيشه كدر مى شود؛ چرا كه شيشه عينك شفاف است.

سؤالاتى كه در قيامت از انسان ها پرسيده مى شود بر اساس فضايل و مقاماتى است كه به دست آورده اند. البته، تمام اين مقامات و فضايل، اكتسابى و به دست آوردن آنها براى همگان ميسر است.

آن كه در مراتب خيلى پايين قرار دارد، مى تواند به تدريج خود را بالا برد و به مدارج بالاتر دست يابد. تاريخ نگاران در مورد حضرت ابوذر نوشته اند، كه قبل از اسلام، دزد سرگردنه بوده است. اين دزد سر گردنه به تدريج بالا رفت تا آن كه جزو اهل بيتعليهم‌السلام شد و پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد او فرمود: «يا اباذر انّك أنت منّا اهل البيت (۱۹۱) ؛ اى ابوذر، تو از ما اهل بيت هستى». اين جمله در روايتى آمده است كه در آن بيش از صد و پنجاه بار لفظ «يا اباذر» تكرار شده است.

در اين روايت مطالب فراوانى در مورد اصول دين، فروع دين و اخلاق وجود دارد. مرحوم علامه مجلسى مقدارى از اين روايت را شرح كرده اند.

حضرت ابوذر مى فرمايد: روزى به مسجد رفتم و ديدم در مسجد كسى به جز پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت علىعليه‌السلام نيست. به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردم: يا رسول الله، مرا نصيحت فرماييد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصايحى فرمودند و در بين اين سخنان فرمودند: «اى ابوذر تو از ما اهل بيت هستى».

فرمايش پيامبر به اين معنا نيست كه ابوذر هم معصوم است. فرض كنيد به كسى كه با يك خانواده رفاقت و دوستى زيادى دارد و همديگر را بسيار دوست دارند، گفته شود: تو از مايى. معناى اين سخن اين نيست كه تو جزو فاميل ما هستى.

بلكه اين سخن به اين معناست كه روح ما با يكديگر تناسب دارد. اين سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز ربطى به عصمت ندارد، اما نشان از مقام بسيار بلندى براى ابوذر دارد.

آرى، مى شود انسان آن قدر بالا رود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد او چنين جمله اى بر زبان آورد. اين كار شدنى است و به تدريج مى توان به اين مقام دست يافت.

مراتب رضا در انسان ها

اگر اعضاى يك خانواده به اتفاق همديگر به مهمانى بروند و بر سر سفره اى بنشينند، ممكن است هر كدام از آنها براى حضور در اين مهمانى انگيزه خاصى داشته باشند.

فرزند كوچك تر از اين رو به مهمانى آمده است كه شربت و شيرينى و ناهار خوشمزه اى بخورد و پيوسته در اين فكر است كه چه موقع شيرينى و ناهار مى آورند. خيلى از انسان ها نيز مانند اين طفل از معنويات فقط به دنبال فوايد مادى آنند و وقتى به فوايد دنيوى معنويات دست يابند راضى مى شوند.

البته، اين هم به نوبه خود مرتبه اى است و به عنوان پله اول ترقى مورد قبول است، اما نبايد پله آخر تلقى باشد. برادر بزرگ تر به اميد اين كه فلان كس را آنجا ببيند به مهمانى مى آيد، مادر خانواده از اين رو آمده كه مى داند اگر به مهمانى نيايد، صاحب خانه نيز دعوت او را براى مهمانى آينده نمى پذيرد.

پدر خانواده نيز در اين مهمانى به دنبال آن است با فلان پولدار كه در مهمانى حاضر شده است آشنا شود تا در آينده بتواند از او كمك بخواهد.

ممكن است يك نفر هم از بين اين خانواده پيدا شود كه چون خدا اجابت دعوت مؤمن را دوست دارد، در آن مهمانى حاضر شده باشد. تمام اعضاى اين خانواده از اين مهمانى استفاده برده اند، اما هدف و مقام هر كسى با ديگرى تفاوت دارد.

فضيلت رضا نيز در ميان انسان ها مراتب گوناگون دارد و هركس به فراخور درك و مرتبه خود، بهره اى از اين حالت معنوى دارد.

محاسبه در دادگاه الهى

در دستگاه الهى( مِثْقَالَ ذَرَّة ) (۱۹۲) نيز به حساب مى آيد، درست مانند دستگاه نوار قلب كه كوچك ترين حركت قلب را نشان مى دهد.

دستگاه عدل الهى حتى از دستگاه نوار قلب نيز دقيق تر است. در حال صحبت كردن ممكن است بارها و بارها در پى كم و زياد شدن ميزان رضايت، نشانگر دستگاه سنجش رضايت بالا و پايين برود.

نه تنها در هنگام سخن گفتن، بلكه در تمام مواقع مانند فكر كردن، زيارت، نماز، و معامله اين قانون برقرار است.

از عالمى خواستند به زيارت برود، ولى ايشان از رفتن به زيارت خوددارى كرد. علت را كه جويا شده بودند گفته بود: چون تازه ناهار خورده ام و شكمم سير است.

اگر بخواهم زيارتنامه بخوانم بايد بعد از هر كلمه يك نفس بكشم و اين حالت براى زيارت مناسب نيست.

اين آقا درك كرده است كه بايد با چه حالى زيارت رفت. اما بسيارى از مردم تا آخر عمر هم درك نمى كنند كه با چه حالتى بايد به عبادت و زيارت بپردازند. در مورد كسانى كه قاصرند حرفى نيست، اما گاهى اوقات برخى افراد از اين مسئله آگاهند ولى اعتنا نمى كنند و به چنين اعمالى مى پردازند. آرى، اين «مثقال ذره» ها، در لابه لاى اعمال ما بسيار زياد است كه در قيامت جمع مى شود و به ميلياردها مثقال مى رسد.

در روايات آمده است: شخصى كه در حال خواندن نماز است، تا زمانى كه قلبش به خدا توجه داشته باشد خدا نيز به او اقبال مى كند، اما اگر رويش را از خدا برگرداند، خدا هم رويش را از او بر مى گرداند.

اگر بار دوم به خدا روى آورد خدا دوباره به او اقبال مى كند و رحمت و فيض خود را نصيب او مى گرداند و اگر تا چهار بار توجه خود را از دست داد و مجدداً به سوى خدا رو كرد، خدا مجددا به او توجه مى كند. اما بار چهارم كه رويش را برگرداند، خدا ديگر به او توجه نمى كند. آن وقت گاهى اتفاق مى افتد در نماز چهل بار انسان دچار بى توجهى مى شود و فكرش مشغول جاهاى ديگرى است.

البته، اگر از اول نماز فكرش جاى ديگرى نباشد. خدا نكند كه انسان روز قيامت متوجه شود كه نماز و درس خواندن او چنين بوده است.

القاى هنرى كلام و پرداختن به وجوه لفظى هنگام سخنرانى براى تأثير گذارى، بسيار كار پسنديده اى است و گاهى هم واجب است؛ چرا كه تأثير، مقدمه انسان سازى است و به قول علما تأثير مقدمه وجود است.

اما درعين حال بايد ديد ذهن و فكر سخنران كجا سير مى كند؟ در بين اهل منبر مرسوم است كه مى گويند: فلان كس منبرش را دست و پا شكسته تمام كرد كه خيلى چشمگير نباشد. اين حرف واقعا اشتباه است. ريا و تكبر و جلوه گرى لفظى خوب نيست، اما اين كار هم نادرست است.

ملاك اين كار را مى توان با تامل در گفتار معصومين و پيشوايان دين به دست آورد اگر در بيانات نغز و پرمغز معصومينعليهم‌السلام دقت شود، خواهيد ديد كه كلام خود را به زيباترين شكل بيان مى كردند. پيشوايان دين وقتى مى خواسته اند كلامى بر زبان آورند،آن را با زيباترين الفاظ و هنرمندانه ترين شيوه بيان مى كردند.

حضرت زهراعليها‌السلام با آن مقام عصمت و با آن همه جلال و عظمت، در خطبه اى كه در مسجد خواندند نكات ظريف و دقيقى را با عبارات رسا و زيبا و نغزى بيان فرمودند. فرمايش آن حضرت در آن مجلس از درك بسيارى از حضار مجلس بالاتر بود.

نفس گرم آن حضرت مؤثر افتاد و در آهن دل هايشان اثر گذاشت. بحث آن حضرت علمى و عاطفى بود. در مقام هدايت انسان ها بايد سعى كرد تا جايى كه مى شود كلام را زيبا و متين بيان كرد.

بايد مطالبى را كه تأثير گذارند جمع آورى، و آنها را در جامه زيبايى از الفاظ بيان نمود؛ چرا كه هدف از منبر تأثيرگذارى است.