چهل داستان و چهل حدیث از امام صادق (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام صادق (علیه السلام)0%

چهل داستان و چهل حدیث از امام صادق (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

چهل داستان و چهل حدیث از امام صادق (علیه السلام)

نویسنده: عبد الله صالحی
گروه:

مشاهدات: 5776
دانلود: 1919

توضیحات:

چهل داستان و چهل حدیث از امام صادق (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 40 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5776 / دانلود: 1919
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و چهل حدیث از امام صادق (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام صادق (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

آمرزش گناه دوست و مخالف

مرحوم راوندى در كتاب خرايج و جرائح خود آورده است:

امام محمّد باقر به همراه فرزندش امام جعفر صادقعليهما‌السلام جهت انجام مراسم حجّ وارد مكّه مكّرمه شدند. در مسجدالحرام نزديك كعبه الهى نشسته بودند، كه شخصى وارد شد و اظهار داشت: سؤ الى دارم؟

امام باقرعليه‌السلام فرمود: از فرزندم، جعفر سؤ ال كن.

آن مرد خطاب به حضرت صادقعليه‌السلام كرد و گفت: سؤ الى دارم؟

حضرت فرمود: آنچه مى خواهى سؤ ال كن.

آن مرد گفت: تكليف كسى كه گناهى بزرگ مرتكب شده است، چيست؟

حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان از روى عمد و بدون عذر روزه خوارى نموده است؟

گفت: گناهى بزرگ تر انجام داده است.

حضرت فرمود: آيا در ماه مبارك رمضان زنا كرده است؟

آن مرد اظهار داشت: ياابن رسول اللّه! گناهى بزرگ تر از آن را مرتكب شده است.

حضرت فرمود: آيا شخص بى گناهى را كشته است؟

گفت: از آن هم بزرگ تر.

پس از آن صادق آل محمّدعليهم‌السلام فرمود: چنانچه آن از شيعيان و دوستداران اميرالمؤ منين امام علىّعليه‌السلام باشد، بايد به زيارت كعبه الهى برود و توبه نمايد؛ و سپس قسم ياد كند كه ديگر مرتكب چنان گناهى نشود؛ ولى اگر از مخالفين و معاندين باشد راه پذيرش توبه براى او نيست.

آن مرد گفت: خداوند، شما فرزندان فاطمه زهرأعليها‌السلام را مورد رحمت خويش قرار دهد، من اين چنين جوابى را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز شنيده ام. بعد از آن، از محضر مقدّس آن بزرگواران خداحافظى كرد و رفت. امام محمّد باقرعليه‌السلام به فرزندش فرمود: همانا اين شخص، حضرت خضرعليه‌السلام بود، كه خواست تو را به مردم معرّفى نمايد.(30)

مسئولين با معرفت

در زمان امامت حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام شخصى به نام نجاشى استاندار و حاكم اهواز و فارس بود و از مردم ماليات زيادى مى گرفت.

يكى از اهالى اهواز كه ماليات سنگينى پرداخت كرده بود، حضور امام صادقعليه‌السلام آمد و اظهار داشت: ياابن رسول اللّه! نجاشى از مردم ماليات بسيارى مى گيرد، گرچه من ماليات خود را پرداخته ام ولى برايم خيلى مشكل و سخت است.

و با توجّه به اين كه او شخصى مسلمان و متديّن و از ارادتمندان و پيروان شما است، اگر ممكن است نامه اى برايش بنويس تا رعايت حال مرا بنمايد؟

لذا امام جعفر صادقعليه‌السلام نامه اى براى نجاشى بدين مضمون نوشت:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، سرّ أخاك يسرّك اللّه...»، برادرت را خوشحال كن تا خداوند متعال تو را خوشحال نمايد.

مرد اهوازى نامه حضرت را گرفت و سپس تحويل نجاشى داد، چون نجاشى نامه را خواند آن را بوسيد و بر چشم نهاد و آن گاه گفت: اى مرد! خواسته ات چيست؟

اهوازى گفت: مأموران شما ماليات زيادى برايم تعيين كرده است و پرداخت آن براى من مشكل است، گرچه آن را پرداخته ام.

نجاشى پرسيد: مگر ماليات دريافتى از تو چه مقدار بوده است؟ جواب داد: مقدار ده هزار درهم.

نجاشى دستور داد كه آنچه از او گرفته اند، باز پس دهند و پس از آن به آن مرد گفت: آيا اكنون راضى و خوشحال شدى؟

اظهار داشت: بلى، جانم به فدايت.

آن گاه نجاشى دستور داد تا يك حيوان سوارى و يك كنيز پيش خدمت، همچنين يك دست لباس كامل نيز به او داده شود.

سپس مرد اهوازى به شهر مدينه منوّره آمد و جريان نجاشى را براى امام صادقعليه‌السلام تعريف كرد و حضرت بسيار شادمان و مسرور گرديد.

اهوازى گفت: ياابن رسول اللّه! گويا شما هم شاد و خوشحال گشته اى؟

حضرت صادق آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجمعين فرمود: بلى، قسم به خداوند بى همتا! پيامبر خدا نيز از اين كار خوشحال مى باشد.(31)

عدالت در علاقه و محبّت زنان

روزى ابن ابى العوجأ از هشام بن حكم - كه هر دو از شاگردان امام جعفر صادقعليه‌السلام هستند، پرسيد: آيا خداوند متعال حكيم و به همه امور و مسائل دانا است؟

پاسخ داد: آرى، او حكيم ترين و داناترين حكيمان و عالمان است.

پرسيد: آيه قرآن( فانكحوا ماطاب لكم من النّسأ مثنى و ثلاث و رباع فإن خفتم... ) (32) كه مى فرمايد: آنچه از زنان مورد علاقه شما قرار گيرد مى توانيد تا چهار زن ازدواج نمائيد و اگر نتوانستيد بين آن ها عدالت نمائيد، به يك نفر اكتفا كنيد، آيا ضرورى و حتمى است؟

هشام گفت: بلى، سپس پرسيد: پس اين آيه قرآن( ولن تستطيعوا أن تعدلوا بين النّسأ... ) (33) كه مى فرمايد: هرگز نخواهيد توانست بين زنان به عدالت رفتار نمائيد، آيا با آيه قبل منافات ندارد؟

اگر خداوند، حكيم است؛ پس چرا دو سخن مخالف و ضدّ يكديگر در يك موضوع ايراد مى نمايد؟

هشام از دادن پاسخ صحيح ساكت ماند؛ و سريع به سمت منزل امام صادقعليه‌السلام حركت نمود و چون به مدينه رسيد و بر آن حضرت وارد گرديد، امامعليه‌السلام فرمود: چه عجب، الا ن كه موقع حجّ نيست، چطور اين جا آمده اى؟!

هشام گفت: به جهت يك مشكل علمى كه ابن ابى العوجأ از من سؤ ال نمود و نتوانستم جواب آن را بگويم، به حضور شما آمدم؛ و سپس داستان را به طور مشروح براى حضرت تعريف كرد.

حضرت فرمود: در رابطه با آيه اوّل، مقصود مصارف و مخارج زن مى باشد يعنى اگر امكانات مالى برايتان فراهم بود و مايل بوديد، مى توانيد تا چهار زن را ازدواج نمائيد؛ وگرنه بيش از يكى حقّ نداريد.

و امّا نسبت به دوّمين آيه قرآن، مقصود علاقه و محبّت است، كه امكان ندارد مردى نسبت به تمام همسران خود يك نوع ابراز علاقه و محبّت داشته باشد.

بنابراين در اين جهت، رعايت عدالت امكان ندارد، برخلاف آيه اوّل كه امكان عدالت هست و مى توان براى هر كدام يك نوع لباس، منزل، خوراك و... تهيّه و در اختيار آن ها قرار داد.

بعد از آن هشام از حضرت صادقعليه‌السلام خداحافظى كرد و چون نزد ابن ابى العوجأ آمد و جواب حضرت را بازگو نمود، ابن ابى العوجأ گفت: به خدا قسم! اين جواب از خودت نمى باشد.(34)

آگاهى از درون اشخاص

ابوبصير حكايت نمايد:

روزى به همراه كنيز خود وارد شهر مدينه شدم و پس از اندكى استراحت، براى انجام غسل جنابت راهى حمّام شدم.

در بين راه، به تعدادى از شيعيان برخورد كردم كه جهت ديدار و ملاقات با امام صادقعليه‌السلام راهى منزل آن حضرت بودند.

من هم آرزوى ديدار آن حضرت را داشتم و ترسيدم كه از ملاقات محروم بمانم، به همين جهت از رفتن به حمّام منصرف شدم و همراه ديگر دوستان حركت كردم تا وارد منزل امام صادقعليه‌السلام شديم.

چون به محضر شريف حضرت وارد شدم؛ و در مقابل ايشان قرار گرفتم، نگاهى به من نمود و فرمود:

اى ابوبصير! آيا نمى دانى كه شخص جُنب نبايد داخل منازل پيغمبران و فرزندانشان شود.

پس من شرمنده شدم و گفتم: ياابن رسول اللّه! چون ديدم دوستان به ملاقات شما مى آيند، ترسيدم اين فرصت را از دست بدهم و ديگر توفيق زيارت شما را پيدا نكنم، به ناچار چنين شد؛ و سعى مى نمايم ديگر تكرار نشود.(35)

همچنين آورده اند:

مصادف و مرازم - كه هر دو از اصحاب امام جعفر صادقعليه‌السلام هستند - حكايت كنند:

روزى ابوجعفر منصور دوانيقى حضرت صادقعليه‌السلام را نزد خود احضار كرده بود.

پس از آن كه امام صادقعليه‌السلام از مجلس منصور بيرون آمد و خواست از شهر حيره خارج شود، ما نيز به همراه حضرت حركت كرديم.

اوائل شب بود كه به دروازه شهر رسيديم و دژبان، مانع حركت حضرت شد و گفت كه نمى گذارم خارج شويد.

امامعليه‌السلام اصرار زيادى نمود؛ ولى سودى نبخشيد و مأمور حكومت، بر ممانعت خود اصرار مى ورزيد.

مصادف گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم: فدايت شوم، اين شخص همچون سگ شما را مى آزارد و مى ترسم بيش از اين موجب ناراحتى شما گردد، اجازه فرما تا من و مرازم كار او را بسازيم و جسد او را در رودخانه بيندازيم.

حضرت اظهار داشت: ساكت باش، لازم نيست كارى بكنى.

و بالا خره، دژبان همچنان به ممانعت و اذيّت خود ادامه داد تا آن كه مقدار زيادى از شب سپرى شد و بعد از آن، حضرت را آزاد كرد و توانستيم به حركت خود ادامه دهيم.

و چون مقدارى راه رفتيم، امامعليه‌السلام فرمود: اى مرازم! آيا الا ن بهتر شد يا كارى كه مى خواستيد انجام دهيد؟

گفتيم: ياابن رسول اللّه! الا ن بهتر شد.

سپس حضرت فرمود: چه بسا مردى به جهت بى تابى و كم صبرى از يك ناراحتى ناچيز نجات يابد؛ ولى بعد از آن مبتلا به يك ناراحتى شديد و بزرگى گردد.(36)

اهمّيت صلح پس از نزاع

صفوان بن مهران - يكى از راويان حديث و از اصحاب حضرت صادق آل محمّدعليهم‌السلام - حكايت كند:

روزى بين امام جعفر صادقعليه‌السلام و يكى از پسرعموهايش نوه امام حسن مجتبىعليه‌السلام به نام عبداللّه بن الحسن، نزاع و اختلافى پيش ‍ آمد، به طورى كه از سر و صدا و داد و فرياد آن ها، مردم جمع شدند.

ولى پس از گذشت لحظاتى آرامش پيدا كرده؛ و از يكديگر جدا شدند؛ و هر يك به سمت منزل خود رهسپار گرديد.

صبح فرداى آن شب، امام صادقعليه‌السلام به سوى منزل پسرعمويش، عبداللّه بن الحسن، حركت نمود.

و چون جلوى منزل عبداللّه رسيد و دقّ الباب كرد، كنيزى جلو آمد و گفت: كيست؟

حضرت فرمود: بگو: ابوعبداللّه، جعفر صادق است.

بعد از آن، عبداللّه از منزل بيرون آمد و گفت: چه شده است كه صبح به اين زودى اين جا آمده اى؟

حضرت فرمود: چون ضمن تلاوت قرآن، به آيه اى از آيات شريفه برخوردم؛ و اكنون براى اجراى دستور خداوند متعال نزد تو آمده ام.

عبداللّه سؤ ال كرد: آن كدام آيه از قرآن است؟

حضرت اظهار نمود:

( الّذين يصلون ما أمراللّه به أن يوصل و يخشون ربّهم و يخافون سوءالحساب ) (37) يعنى؛ آن هایى كه دستورات الهى را جامه عمل می پوشانند و رعايت حدود پروردگارشان را می كنند و از سختى و شدّت محاسبات قيامت در هراس هستند.

سپس همديگر را در آغوش گرفته و معانقه گرم و با صفائى را با حالت گريه انجام دادند؛ و عبداللّه میگفت:

مثل اين كه اين آيه شريفه قرآن به گوشم نرسيده بود.(38)

هدايت افراد و كمك محرمانه

مسعدة بن زياد - كه يكى از اصحاب امام صادقعليه‌السلام و راويان حديث است - حكايت كند:

روزى از روزها در محضر مبارك امام جعفر صادقعليه‌السلام نشسته بودم، كه شخصى بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت:

ياابن رسول اللّه! پدر و مادرم فدايت باد، من همسايه اى دارم كه صداى موسيقى و رقص و ساز و آواز از منزلشان بلند است.

و من هرگاه براى قضاى حاجت به مستراح مى روم، صداى آن ها را كه مى شنوم، نشستن خود را براى شنيدن آن، طولانى مى كنم؛ آيا اين امر اشكال دارد؟

حضرت در پاسخ فرمود: اين كار را نكن.

آن مرد گفت: به خدا سوگند، من نزد آن ها نمى روم و فقط صداى آن ها را مى شنوم؟

حضرت فرمود: خدا تو را خير دهد، مگر كلام خداوند متعال را نشنيده اى كه مى فرمايد:

( إنّ السّمع و البصرء الفؤ اد كلّ أ ولئك كان عنه مسئولاً ) (39)

يعنى؛ همانا گوش و چشم و قلب - شما انسان ها - مورد سؤ ال قرار خواهند گرفت.

مرد اظهار داشت: بلى، سوگند به خدا، اين آيه شريفه را از هيچكس ‍ نشنيده ام؛ و ان شأ اللّه از اين به بعد ديگر چنين كار خلافى را مرتكب نمى شوم و تكرار نخواهم كرد، و از خداوند متعال براى كار خلاف خود طلب مغفرت و آمرزش مى نمايم.

امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود: تو چه كار زشتى انجام داده اى؛ و روزگار بدى داشته اى، و آيا اگر به همين وضع از دنيا مى رفتى چه مى كردى؟!

و سپس حضرت افزود: بايد از گناه خويش جدّا توبه و استغفار نمائى تا خداوند متعال تو را ببخشد و بيامرزد.(40)

روزى عُبّاد بصرى - در حالى كه لباس شهرت بر تن پوشيده بود - به محضر مبارك ابو عبداللّه امام صادقعليه‌السلام وارد شد.(41)

امامعليه‌السلام او را مخاطب قرار داد و فرمود: اى عُبّاد! اين چه لباسى است، كه پوشيده اى؟

عُبّاد در جواب حضرت گفت: آيا اين را هم بر من عيب مى گيرى؟

حضرت فرمود: بلى، چون رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است: كسى كه لباس شهرت بر تن نمايد و بپوشد، خداوند روز قيامت بر او لباس ‍ ذلّت و خوارى مى پوشاند.

عُبّاد گفت: چه كسى اين حديث را به شما گفته است؟!

امامعليه‌السلام فرمود: آيا مى خواهى مرا متّهم سازى؟

و آن گاه افزود: اين حديث را پدرانم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برايم بازگو كرده اند.(42)

همچنين آورده اند:

وقتى تاريكى شب همه جا را فرا مى گرفت، امام جعفر صادقعليه‌السلام كيسه اى را برمى داشت و در آن نان و گوشت مى ريخت و بر دوش مبارك خود حمل مى نمود؛ و نيز با مقدارى پول بر مى داشت و به سوى محلّ سكونت نيازمندان و بى نوايان اهالى مدينه مى برد؛ و آن ها را در بين آن ها تقسيم مى كرد، بدون آن كه آنان امامعليه‌السلام را بشناسند.

و هنگامى كه آن حضرت به شهادت رسيد و به لقأ اللّه پيوست، فقرأ ديدند آن شخص گمنام ديگر نمى آيد، پس از مدّتى فهميدند كه او امام جعفر صادقعليه‌السلام بوده است.(43)

اهمّيت ديدار خويشاوندان

مرحوم شيخ طوسى در كتاب خود حكايت نموده است:

روزى منصور دوانيقى امام صادقعليه‌السلام را به دربار خود احضار كرد، هنگامى كه حضرت وارد شد، كنار منصور - كه برايش محلّى در نظر گرفته شده بود - نشست.

پس از آن، منصور دستور داد تا فرزندش مهدى را بياورند؛ و چون آمدن مهدى مقدارى به تأخير افتاد، منصور با تهديد گفت: چرا مهدى نيامد؟

اطرافيان در پاسخ گفتند: همين الا ن خواهد آمد.

هنگامى كه مهدى وارد مجلس شد، خود را آراسته و خوشبو كرده بود؛ منصور خطاب به امام صادقعليه‌السلام كرد و اظهار داشت:

ياابن رسول اللّه! حديثى را پيرامون ديدار و رسيدگى به خويشان برايم گفته اى، دوست دارم آن حديث را تكرار فرمائى تا فرزندم، مهدى نيز بشنود.

حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم فرمود: اميرالمؤ منين علىّعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چنانچه مردى با يكى از خويشان خود صله رحم نمايد و از عمرش سه سال بيشتر باقى نباشد، خداوند متعال آن را به مدّت سى سال طولانى مى نمايد؛ و اگر قطع صله رحم نمود و سى سال از عمرش باقى بود، خداوند آن را سه سال مى گرداند.

منصور گفت: اين حديث خوب بود؛ ولى قصد من آن نبود، حضرت فرمود: بلى، پدرم از اميرالمؤ منين علىّعليه‌السلام و او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت نمود: صله رحم سبب عمران و آبادى خانه و زندگى است؛ و نيز موجب افزايش عمر خواهد بود، گرچه از خوبان نباشد.

منصور گفت: اين خوب بود، ولى منظورم حديث ديگرى است.

امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود: پدرم باقرالعلوم از پدرش زين العابدين و او از پدرش سيّدالشّهدأ، از اميرالمؤ منين علىّعليهم‌السلام و او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حديثى را نقل كرده است، كه فرمود:

صله رحم بازخواست شب اوّل قبر و محاسبات قيامت را آسان مى گرداند؛ و دل مرده را با از بين بردن كينه ها و حسادت ها و ناراحتى ها زنده و شاداب مى نمايد.

در اين هنگام منصور گفت: آرى، منظورم همين حديث بود.(44)

فضيلت ميهمان بر ميزبان

محمّد بن قيس حكايت كند:

روزى در محضر مبارك امام جعفر صادقعليه‌السلام نام گروهى از مسلمانان به ميان آمد و من گفتم: سوگند به خدا، من شب ها شام نمى خورم، مگر آن كه دو يا سه نفر از اين افراد با من باشند؛ و من آن ها را دعوت مى كنم و مى آيند در منزل ما غذا مى خورند.

امام صادقعليه‌السلام به من خطاب كرد و فرمود: فضيلت آن ها بر تو بيشتر از فضيلتى است، كه تو بر آن ها دارى.

اظهار داشتم: فدايت شوم، چنين چيزى چطور ممكن است؟!

در حالى كه من و خانواده ام خدمتگذار و ميزبان آن ها هستيم؛ و من از مال خودم به آن ها غذا مى دهم؛ و پذيرائى و انفاق مى نمايم!!

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: چون هنگامى كه آن ها بر تو وارد مى شوند، از جانب خداوند همراه با رزق و روزى فراوان ميهمان تو مى گردند و زمانى كه خواستند بيرون بروند، براى تو رحمت و آمرزش به جا خواهند گذاشت.(45)

چاره جوئى قبل از حادثه

قتبه أعشى - كه يكى از دوستان امام صادق جعفرعليه‌السلام - است، گويد:

روزى از روزها يكى از كودكان آن حضرت مريض شده بود، و من به قصد عيادتش حركت كردم، حضرت را جلوى منزلش اندوهگين و غمناك ديدم.

عرضه داشتم: ياابن رسول اللّه! فدايت شوم، حال فرزندت چگونه است؟

حضرت فرمود: با همان حالتى كه بوده است، هنوز مريضى و ناراحتى او بر همان حالت ادامه دارد.

بعد از آن، حضرت سريع به داخل منزل خود رفت؛ و چون ساعتى گذشت از منزل بيرون آمد در حالتى كه چهره اش باز و غم و اندوه در آن حضرت احساس نمى شد.

فكر كردم كه بحمداللّه حال كودك بهبود يافته است، لذا سؤال كردم: اى مولايم! بفرمائيد حال كودك چگونه است؟

فرمود: راهى را كه مى بايست برود، رفت.

عرض كردم: قربانت گردم، در آن هنگامى كه كودك زنده و مريض حال بود، شما را غمگين و محزون مشاهده كردم؛ ولى اكنون كه او وفات يافت، شما را در حالتى ديگر مشاهده مى كنم؟!

حضرت فرمود: اى قتبه! ما خانواده اى هستيم كه قبل از ورود بلا و مصيبت چاره انديشى مى نمائيم؛ ولى زمانى كه مصيبت اتفاق افتاد و واقع گرديد تسليم قضا و قدر الهى مى باشيم و راضى به رضاى او هستيم، بنابر اين ديگر ناراحتى و اندوه معنائى ندارد.(46)

و به دنباله همين روايت آمده است، كه حضرت فرمود: ما اهل بيت رسالت، همچون ديگران دوست داريم كه خود و خانواده و اموالمان سالم باشد؛ امّا هنگامى كه اراده خداوند و قضا و قدر او فرا رسد، تسليم امر حقّ گشته و راضى به مشيّت الهى او هستيم.

گناه بى اعتنائى سواره

طبق روايتى كه در كتاب هاى معتبر وارد شده است:

در يكى از سال ها امام صادقعليه‌السلام به همراه بعضى از اصحاب و دوستان خود، براى انجام مناسك حجّ خانه خدا، به سوى مكّه معظّمه حركت كردند.

در مسير راه، جهت استراحت در محلّى فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضى از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبك و بى ارزش ‍ مى كنيد؟

يكى از افراد - كه از اهالى خراسان بود و در آن مجلس حضور داشت - از جا برخاست و گفت: ياابن رسول اللّه! به خداوند پناه مى بريم از اين كه خواسته باشيم به شما بى اعتنائى و توهينى كرده و يا دستورات شما را عمل نكرده باشيم.

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: چرا، تو خودت يكى از آن اشخاص هستى.

آن شخص گفت: پناه به خدا، من هيچ جسارت و توهينى نكرده ام.

حضرت فرمود: واى بر حالت، در بين راه كه مى آمدى در نزديكى جُحفه، تو با آن شخصى كه مى گفت: مرا سوار كنيد و با خود ببريد، چه كردى؟

و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براى خود كسر شأن دانستى؛ و حتّى سر خود را بالا نكردى؛ و او را سبك شمردى و با حالت بى اعتنائى از كنار او رد شدى.

و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: هركس به يك فرد مؤ من بى اعتنائى و بى حرمتى كند، در حقيقت نسبت به ما بى اعتنائى كرده است؛ و حرمت و حقّ خدا را ضايع كرده است.(47)

زشتى مزاحمت

مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب شريف خود آورده است:

عبدالرّحمن بن حجّاج - كه يكى از راويان حديث از امام صادقعليه‌السلام است - حكايت نمود، كه آن حضرت فرمود:

در ايّام حجّ، اطراف كعبه الهى طواف مى كردم و سفيان ثورى نيز در نزديكى من طواف انجام مى داد، از من پرسيد: آيا پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، هنگامى كه در طواف كعبه، مقابل حجرالا سود مى رسيد، آن را إستلام مى نمود؟

من در پاسخ به او، اظهار داشتم: بلى، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حَجَرالا سود را در طواف واجب؛ و نيز در طواف مستحبّ إستلام و مسح مى نمود.

پس از آن، سفيان ثورى مقدارى از من كناره گرفت، و من چون در طواف نزديك حجرالا سود رسيدم، آهسته به راه خود ادامه دادم و آن را إستلام نكردم.

سفيان دو مرتبه به من نزديك شد و گفت: مگر نگفتى رسول اللّه در طواف خود حجرالا سود را مى بوسيد و إستلام مى كرد؟

جواب دادم: بلى.

پرسيد: پس چرا از كنار آن عبور كردى و آن را إستلام ننمودى؟!

در جواب گفتم: مردم حقّ حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را رعايت مى كردند؛ و چون پيامبر خدا به حجرالا سود مى رسيد مردم برايش راه مى گشودند و آن حضرت به راحتى آن را إستلام مى نمود.

ولى چون مردم حقّ مرا نمى شناسند و رعايت نمى كنند، دوست ندارم براى آن كه إستلام حَجَر كنم و آن را ببوسم، بر جمعيّت فشار آورم و افراد را اذيّت كنم.(48)

استجابت دعا براى غريق جُحْفِه

مرحوم قطب الدّين راوندى و ديگران بزرگان حكايت كنند:

روزى حمّاد بن عيسى به حضور مبارك مام جعفر صادقعليه‌السلام وارد شد و از آن حضرت تقاضا نمود تا برايش دعا نمايد، كه خداوند چندين مرتبه سفر حجّ، باغى مناسب و سرسبز، خانه اى نيك و وسيع، همسرى زيبا و خوش نام؛ و از خانواده اى خوب، همچنين فرزندانى متديّن و نيكوكار نصيب و روزى او گرداند.

امام صادقعليه‌السلام چنين دعا نمود:

خداوندا! پنجاه مرحله سفر حجّ، باغى مناسب، خانه اى نيك، همسرى خوب؛ و از خانواده اى بزرگوار، فرزندانى نيكوكار و فهيم، روزىِ حمّاد بن عيسى گردان.

يكى از دوستان حمّاد كه در آن مجلس دعا حضور داشت، گويد: پس از گذشت چند سالى، به شهر بصره رفتم؛ و ميهمان حمّاد بن عيسى شدم.

حمّاد گفت: آيا به ياد مى آورى آن روزى را كه امام جعفر صادقعليه‌السلام براى من دعا كرد؟

گفتم: بلى.

گفت: من تاكنون چهل و هشت مرتبه حجّ انجام داده ام؛ و اين خانه اى را كه مى بينى، در شهر بصره نظير و مانندى ندارد، نيز باغى دارم كه از هر جهت بهترين باغ ها است، همسرى پاك و نجيب دارم، كه از محترم ترين خانواده ها مى باشد؛ و اين هم فرزندانم مى باشند، كه مؤدّب و متديّن هستند؛ و همه اين ها از بركت دعاى امام جعفر صادقعليه‌السلام است.

همين شخص در ادامه داستان گويد: حمّاد پس از پايان پنجاهمين مراسم حجّ، نيز براى سفر پنجاه و يكمين بار عازم مكّه معظّمه شد؛ و چون به جُحْفِه رسيد، خواست كه احرام ببندد، ناگهان سيل آمد و حمّاد را با خود برد و همراهانش جنازه او را نجات دادند.

و به همين جهت، حمّاد به عنوان غريق جُحْفِه معروف شد.(49)

كرامت و نصيحت در سفر زيارتى

ابوجعفر محمّد هلالى - پير مردى 128 ساله - حكايت كند:

در آن سالى كه حضرت ابوعبداللّه، امام صادقعليه‌السلام به شهر حيره منتقل شده بود، جهت زيارت و ملاقات آن حضرت عازم آن ديار گشتم.

هنگامى كه وارد حيره شدم، كثرت و انبوه جمعيّت كه براى ديدار حضرت آمده بودند، مانع شد كه من خود را به حضرت برسانم و تا سه روز به درون منزل راه نيافتم.

و چون روز چهارم شد مقدارى خلوت شد، جلو رفتم، آن گاه حضرت مرا ديد و به نزديك خود دعوت نمود.

پس از گذشت ساعتى به همراه حضرتش جهت زيارت قبر حضرت اميرالمؤ منين، امام علىّعليه‌السلام عازم آن ديار شديم، پس مقدارى از مسافت را كه پيموديم، امام صادقعليه‌السلام از جادّه كناره گرفت و در گوشه اى نشست و خاك زمين را نرم كرد؛ و سپس در آن خاك نرم ادرار نمود، بعد از آن با آبى كه همراه داشت، وضو ساخت و دو ركعت نماز به جا آورد و دست به دعا بلند نمود.

و چون دعايش پايان يافت، حركت كرديم و در مسير راه، حضرت نكاتى چند مطرح نمود:

دريا، همسايه شناس و همسايه پذير نيست؛ پادشاه، آشنا و دوست نمى شناسد؛ سلامتى و تندرستى قابل تخمين و قيمت نيست، چه نعمت هاى مهمّ و ارزشمندى كه در اختيار انسان ها است؛ ولى قدر آن ها را نمى دانند.

همچنين امامعليه‌السلام در ادامه فرمايشات خود افزود: هميشه پنج چيز را سرلوحه برنامه زندگى خود قرار دهيد تا سعاتمند و رستگار باشيد:

براى هر كارى استخاره كنيد، به وسيله شادمانى و شادابى جذب بركت و رحمت نمائيد، خود را به وسيله بردبارى و صبر و استقامت آرايش دهيد، در هر حال از دروغ پرهيز و دورى نمائيد؛ و در معاملات اجناس را به طور كامل دريافت و پرداخت كنيد.(50)

كنار هر نفر يك نان

مُعلّى بن خُنيس - كه يكى از اصحاب امام جعفر صادقعليه‌السلام و از راويان حديث است - حكايت كند:

در شبى تاريك و بارانى امام صادقعليه‌السلام از منزل خارج شد و به سوى محلّه بنى ساعده روانه گشت، من نيز به دنبال آن حضرت حركت كردم.

در بين راه، چيزى از دست آن حضرت روى زمين افتاد، فرمود: خداوندا! آن را به ما باز گردان.

من جلو رفتم و سلام كردم، حضرت پس از جواب سلام، اظهار داشت: مُعلّى هستى؟

عرض كردم: بلى، فدايت شوم.

فرمود: در همين دور و بر دقّت كن و دستى روى زمين بكش، اگر چيزى پيدا كردى، آن را بردار و به من بده.

مُعلّى گويد: مقدارى تفحّص كردم و روى زمين را جستجو نمودم تا آن كه زنبيلى را يافتم كه داخل آن نان بود، آن را برداشتم و تحويل امام صادقعليه‌السلام دادم و عرض كردم: اى مولاى من! اجازه بفرمائيد من آن را حمل كنم و همراه شما بياورم؟

حضرت فرمود: خير، من خودم براى اين امر سزاوارترم؛ وليكن اگر مايل باشى مى توانى با من همراهى كنى.

مُعلّى گفت: من نيز همراه امام صادقعليه‌السلام حركت كردم تا آن كه به محلّه بنى ساعده رسيديم، افرادى را در آن جا ديدم كه خوابيده بودند.

حضرت به هر يك از آن افراد كه مى رسيد، يك قرص نان از درون زنبيل برداشته و كنار او مى گذاشت؛ و به همين منوال تا آخرين نفر به هر كدام يك قرص نان داد؛ و سپس با هم برگشتيم.

در بين راه، به حضرت عرض كردم: ياابن رسول اللّه! آن ها كه متوجّه نشدند و شما را نشناختند؟!

فرمود: خير، اگر مى خواستم متوجّه شوند، بايد نمك هم برايشان مى آوردم؛ و سپس افزود: خداوند امور همه چيزها را از جهت محاسبه، در اختيار ملائكه قرار داده است مگر صدقه را، كه مستقيما خودش آن را تحويل مى گيرد و مورد محاسبه و پاداش قرار مى دهد.

پس از آن فرمود: پدرم امام محمّد باقرعليه‌السلام هرگاه صدقه اى به فقير مى داد، آن را در دست فقير مى گذاشت و دست خود را مى بوسيد؛ چون صدقه قبل از آن كه به دست سائل و فقير برسد، مورد توجّه خداوند قرار خواهد گرفت.(51)

بخشنده و مخلص گمنام

ابوجعفر خثعمى - كه يكى از اصحاب امام جعفر صادقعليه‌السلام است - حكايت كند:

روزى حضرت صادقعليه‌السلام كيسه اى كه مقدار پنجاه دينار پول در آن بود، تحويل من داد و فرمود: اين ها را تحويل فلان سيّد بنى هاشم بده؛ و به او نگو توسّط چه كسى ارسال شده است.

خثعمى گويد: هنگامى كه نزد آن شخص تهى دست رسيدم و كيسه پول را تحويل او دادم، پرسيد: اين پول از طرف چه كسى براى من فرستاده شده است؟!

و سپس گفت: خداوند جزاى خيرش دهد. صاحب اين كيسه، هر چند وقت يك بار، مقدار پولى را براى ما مى فرستد و ما زندگى خود را با آن تأمين و سپرى مى كنيم؛ وليكن جعفر صادق با آن همه ثروتى كه دارد، توجّهى به ندارد و چيزى براى ما نمى فرستد، و هرگز به ياد ما فقرأ نيست.(52)

(معناى داشتن اخلاص و رياكار نبودن همين است، كه انسان نزد خداوند شناخته شود، نه اين كه براى خدا شريك قرار دهد).

همچنين آورده اند:

شخصى خدمت امام جعفر صادقعليه‌السلام شرفياب شد و به حضور حضرتش عرضه داشت: ياابن رسول اللّه! پسرعمويت به شما ناسزا گفته است و نسبت به شما بدگوئى مى كند.

پس از آن كه آن شخص سخن چين حرفش تمام شد، حضرت به كنيز خود فرمود تا اندكى آب، براى وضو بياورد؛ و چون وضو گرفت و شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان كرد كه حتما حضرت صادقعليه‌السلام براى پسرعمويش نفرين خواهد كرد؛ ولى برخلاف تصوّر او، هنگامى كه امامعليه‌السلام دو ركعت نماز خواند، دست به دعا برداشت و براى پسرعموى خود چنين دعا نمود:

اى پروردگار من! اين حقّ من است و من او را بخشيدم؛ و تو جود و كرمت از من بيشتر مى باشد، او را ببخش و به واسطه اين عملش مجازاتش مگردان، با شنيدن اين دعا تعجّب آن مرد سخن چين برانگيخته شد؛ و با شرمندگى از جاى خود برخاست و رفت.(53)