پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق

پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق0%

پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق

نویسنده: آيت الله محمد تقى مصباح يزدى
گروه:

مشاهدات: 20764
دانلود: 2607

پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20764 / دانلود: 2607
اندازه اندازه اندازه
پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق

پندهای امام صادق (ع) به ره جویان صادق

نویسنده:
فارسی

این کتاب که بخشى از مباحث مطرح شده در درس هاى اخلاق حضرت استاد در جمع طلاب حوزه علمیه قم طى سال هاى 1376 تا 1378 می باشد، نخستین بار توسط انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (رحمه الله) در سال 1381 منتشر گردیده است.
محور اصلى بیست و هشت درس این کتاب، شرح و توضیح مبسوط حدیثى گرانبها از امام صادق (علیه السلام)، خطاب به عبدالله بن جندب است. آن حضرت در این حدیث به بسیارى از مباحث و موضوعات اخلاقى اشاره فرموده اند. هر یک از مطالب این کتاب گنجى گران قدر، توشه اى تمام ناشدنى، و پرتوی درخشان براى ره جویان صادق است.
موضوعاتی چون دوستان واقعی اهل بیت (علیهم السلام) با اشاره به ویژگی های آنان، شرح چگونگی نگاه مؤمن به دنیا، نشانه های ایمان واقعی و علامت های مؤمن حقیقی، توضیح ثمرات استقامت در دین، بیان مفهوم خوف و رجا، اشاره به دام های شیطان، شرح نماز مقبول و راه های رسیدن به جوار الهی و نیز توضیح و بیان نشانه های شیعه واقعی از منظر امام صادق (ع) از جمله مباحثی است که در این کتاب به آن ها اشاره شده است.

درس هفتم: رابطه ابزار انگارى دین و جهل دینى

( یا ابْنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهلُ و قَوِىَ اساسُهُ و ذلكَ لِاتِّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِباً حتّى لَقَدْ كانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم الَىِ اللّهِ بِعَمَلِه یریدُ سِواهُ اولئكَ هم الظّالِمونَ ) .

 

«جهل» در فرهنگ اسلامى

امام صادق عليه‌السلام در این فراز از سخن خود مى فرمایند: از دیرباز، بنیان جهل و نادانى قوى گردیده، بازارش رونق گرفته، پایه هایش محكم شده و ریشه دوانده است. سپس یكى از عوامل رونق دهنده بازار جهل و تحكیم آن را این مى دانند كه دین خدا را به بازى گرفته اند، آن چنان كه حتى كسانى كه علم خود را وسیله تقرّب به خدا قرار داده اند نیز مقصد و نیتشان خدایى نیست و دنبال غیر او هستند. حضرت این گونه افراد را با وصف ستم پیشگان معرفى مى كند.

براى تبیین این فراز از روایت باید نكاتى روشن شود. اولا، منظور حضرت از این كه مى فرمایند: «از دیرباز اساس جهل محكم شده، بازارش رونق گرفته و رواج یافته است» چیست؟ ثانیاً «جهل» به معناى ندانستن یك سلسله مفاهیم یا روابط بین پدیده هاى طبیعى است، و این چه ربطى به دین دارد؟ هر قومى از گذشته تاكنون براى شناخت مسایل و پدیده هاى عالم زحمت كشیده اند، درس خوانده اند، آزمایش كرده اند و به همان مقدار جهلشان را برطرف كرده اند و به علم دست یافته اند، تا آن جا كه در هر رشته، از هندسه و ریاضى و مكانیك و دیگر علوم متخصصانى تربیت نموده اند. پس این سخن كه «جهل از قدیم رواج پیدا كرده است، آن هم به دلیل این كه دین خدا را به بازى گرفته اند» یعنى چه؟

منظور حضرت صادق عليه‌السلام از «جهل» در این روایت، جهل نسبت به معلومات مادى نیست. از نظر انبیا و اولی عليهم‌السلام ، معلوماتى كه سعادت انسان مرهون یادگیرى آنها است این گونه معلومات مادى نیست. دانش هایى كه براى نیل به سعادت لازم است و هركس در هر زمان و در هر شرایطى از زندگى اجتماعى كه قرار دارد، باید آنها را فرا بگیرد، مربوط به اعتقادات و اصول دین است؛ شناخت خدا، سرنوشت انسان، جهان آخرت، راه صحیح زندگى و مانند آن، كه به وسیله انبی عليهم‌السلام تبیین مى شود. علمى كه بشر بدان نیازمند است این گونه علم ها است، و اگر نداشته باشد جاهل است گرچه در سایر زمینه ها فیلسوف دهر باشد. كسى كه نداند هدف زندگى اش چیست، پس از مرگ به چه عالمى مى رود و چه سرنوشتى در انتظار او است، جاهل است، اگرچه سفینه هاى فضاپیما بسازد. «جهل» در فرهنگ انبیا و اولی عليهم‌السلام و قرآن به این مفهوم است. این معنا با آنچه در بین ما متداول است تفاوت دارد.

عامل اصلى رواج جهل دینى در بین مردم

این كه چرا مردم این قدر در جهل فرو رفته اند و از علوم و معارفى كه خداى متعال به وسیله انبی عليهم‌السلام در اختیارشان گذاشته كم تر استفاده كرده و مى كنند، دلایل گوناگونى دارد. یكى از دلایل آن، دامن زدن زورمداران و زرمداران به این مسأله است. اگر مردم و جامعه آگاه باشند آنان نمى توانند به مطامع خود برسند. تعالیم انبیا آگاهى بخش و جهل برانداز، و در نتیجه ضد منافع آنان است. از این رو آنان پیوسته در تلاش بوده و هستند كه نگذارند دعوت انبی عليهم‌السلام گسترش یابد.

عامل دیگر این است كه خود دین داران و كسانى كه خود را پیرو پیامبران عليهم‌السلام و حامل علوم و معارف آنان و متولّى دین مى دانند، دین را جدّى نمى گیرند، بلكه آن را وسیله اى براى سرگرمى، امرار معاش و دیگر اغراض دنیوى قرار مى دهند. وقتى خود متدینان و متولّیان دین، آن را جدّى نگیرند، آیا مى توان انتظار داشت كه حرف آنها در دیگران اثر كند؟ مردم به اینها نگاه مى كنند، همان راهى را مى روند كه آنها رفته اند، همان كارى را یاد مى گیرند كه آنان انجام مى دهند، هرچند بازى با دین خدا باشد. این یكى از عواملى است كه مانع رواج دین در جامعه و موجب مسلط شدن جهل بر مردم و محرومیت آنها از معارف و حقایقى مى شود كه انبی عليهم‌السلام در اختیارشان مى گذارند.

آن گونه كه تاریخ نشان مى دهد و متون دینى نیز مؤید آن است، عامل اصلى انحرافات مردم «جهل» بوده است، وگرنه اصل فطرت مردم بر دین و خداپرستى نهاده شده است و آنها به طور ناخودآگاه آن را درك مى كنند و از این رو، در پیشگاه آفریدگار جهان كرنش مى نمایند. شاید نتوان موردى را در قرآن پیدا كرد كه دلالت كند بر این كه برخى از انسان ها هیچ دینى نداشته اند؛ همه جا سخن از این است كه كسانى بوده اند كه بت یا ماه یا خورشید مى پرستیده اند، اما موردى را نمى توان یافت حاكى از این كه عده اى هم بوده اند كه هیچ پرستشى نداشته اند.

در تحقیقات تاریخى و دیرینه شناسى هم هر قدر تحقیق مى شود، مواردى به چشم مى خورد كه بر وجود ادیان و پرستش اقوام دلالت دارد. این بدان دلیل است كه فطرت مردم بر پرستش آفریدگارشان بنا شده است، اما در اثر عواملى گوناگون، به جهل كشیده مى شوند؛ مثلاً، ادعا مى كنند خدا دخترانى دارد، كه همان فرشتگان هستند، بت ها عامل شفاعت ما نزد خدایند و.... خداوند در اشاره به این عقیده خرافى، از قول آنها مى فرماید: ( ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى ) ؛ (52) آنها را عبادت نمى كنیم، مگر براى این كه ما را به خدا نزدیك كنند.

یا مثلاً بعضى از چند خدایى ها كه بعدها مسیحیان عقیده به «تثلیت» را از آنها اخذ كردند، به چند خدا اعتقاد داشتند. به همین دلیل، مسیحیان مى گویند: حضرت عیسى عليه‌السلام ـ نعوذ بالله ـ پسر خدا است یا مى گویند: ما پسران خدا هستیم، پدرمان هم در آسمان ها است.

این تعبیرات ناشى از جهل است. این گونه عقاید خرافى در بسیارى از ادیان و مذاهب وجود داشته، از گذشته ترویج مى شده، كسانى هم بوده اند كه از جهل مردم سوء استفاده مى كرده اند و خودشان را واسطه میان خلق و خالق معرفى مى نموده اند؛ مثلاً، از مردم پولى مى گرفته اند تا آنها را با خالق یا مسیح عليه‌السلام ارتباط دهند یا گناهانشان را ببخشند! هنوز هم كمابیش در بین مردم از این گونه جهالت ها وجود دارد و كسانى نیز از آنها به نفع خود بهره مى برند.

انبی عليهم‌السلام آمدند تا جهل مردم را برطرف سازند، تحریفات ادیان گذشته را اصلاح نمایند و اختلافات را حل كنند. قرآن كریم یكى از اهداف بعثت پیامبران عليهم‌السلام را اصلاح انحرافات و تحریفاتى مى داند كه در دین پدید آمده است: ( لِیبَینَ لَهُمُ الَّذِی یخْتَلِفُونَ فِیهِ ) . (53)

اما در تفسیر كلام پیامبران عليهم‌السلام هم اختلاف نظر پیش مى آید و در نتیجه، عده اى مبتلا به جهالت مى گردند. برخى از «تابو» ها به همین نحو به وجود آمده؛ یعنى در اثر جهلى كه مردم در زمینه دین و ارتباط با خدا داشته اند.

اما دلیل این كه چرا جهل از جامعه ریشه كن نشده، آن است كه همیشه عده اى به این جهالت ها دامن زده اند، على رغم اینكه عده اى نیز پیوسته در اصلاح افكار مردم و زدودن جهالت از آنها كوشیده اند. این جهالت ها در مردم ریشه دوانده، و محكم شده است.

همان طور كه اشاره كردم، از جمله عواملى كه موجب رواج جهل در جوامع بوده رفتار دین داران است. وقتى مردم دیدند كسانى كه خود را متدین معرفى مى كنند و پیرو انبی عليهم‌السلام مى دانند و براى دین، سینه چاك مى كنند، خودشان دین را جدّى نمى گیرند، دچار جهالت مى شوند.

در سفرى كه چندى پیش به امریكاى لاتین داشتم، یكى از كشیش ها صریحاً مى گفت: «مردم این منطقه به حرف ما اسقف ها و كشیش ها اعتنایى نمى كنند، حرف هاى ما را باور ندارند. » بعد به طور خصوصى به من گفت: «نه تنها مردم حرف هاى ما را باور ندارند، بلكه خودمان هم این حرف ها را باور نداریم. »

از نظر آنها، دین وسیله اى براى زندگى كردن است. به همین دلیل، اگر هم به دروغ بودن آن معتقد نباشند، آن را جدّى نمى گیرند و فقط در حد آداب و رسومى به آن نگاه مى كنند كه از قِبل آن، ارتزاق مى كنند. بدین ترتیب، دین به صورت بازیچه اى در دست آنها درمى آید و براى آن كه سفره زندگیشان رنگین شود سعى در تبلیغ آن مى كنند و آن را به صورتى براى مردم تفسیر مى كنند كه خوششان بیاید، تا به آنها اقبال نشان دهند. گاهى هم این كار خود را این گونه توجیه مى كنند كه براى دور نشدن مردم از دین، ما مجبوریم آن را این طور تبلیغ كنیم. امروزه كلیساها كمابیش همین كارها را مى كنند. بسیارى از اعمال را قبلا حرام مى دانستند و با آن مبارزه مى كردند، اما وقتى دیدند نمى توانند در مقابل مردم مقاومت كنند، عقب نشینى كردند و آنها را حلال شمردند! نه به این علت كه دلیل جدیدى پیدا كرده اند، بلكه مى گویند اگر این كار را نكنیم، همین مقدار اعتقادى را هم كه مردم نسبت به مسیحیت دارند از دست مى دهند و آن را انكار مى كنند! مثلاً، روزه گرفتن به طور كلى از دین مسیحیت طرد شده است. در پیامى كه پاپ در عید پاك گذشته به مسیحیان داد، صریحاً از مردم خواست، حال كه روزه غذا نمى گیرند، یك روز «روزه تلویزیون» بگیرند (یعنى یك روز تلویزیون تماشا نكنند) كه البته هیچ كس هم به حرف او گوش نداد.

به این صورت، در مسیحیت، یكى پس از دیگرى احكام دینى لغو مى شود. این كار سابقه تاریخى هم دارد. «اصحاب سبت»، كه قرآن از آنها نام مى برد، یكى از اقوام بنى اسرائیل بودند كه دین خدا را به بازى گرفتند. آنها از صید ماهى در روز شنبه نهى شده بودند، اما براى آن كه هم در ظاهر دستور خدا را اطاعت كرده باشند، هم منفعت اقتصادیشان را به دست آورند، كنار دریا حوضچه هایى درست كردند. روزهاى شنبه، كه به صید نمى رفتند، درِ حوضچه ها را باز مى كردند، ماهى ها كه وارد مى شدند، درِ آنها را مى بستند و روز یكشنبه آنها را صید مى كردند. خداوند به دلیل این كارشان، آنها را عذاب كرد و به شكل بوزینه مسخ شدند؛ چون دین خدا را به بازى گرفته بودند: ( فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ ) . (54)

بنابراین، این قبیل كارها از گذشته سابقه داشته و از طرف دین دارها هم انجام مى شده، نه از طرف بى دین ها كه اصل این مسایل را منكر مى شده اند. آنها با دین خدا بازى مى كرده اند و در عمل، آن را جدّى نمى گرفته اند. گویى احكام شرعى مثل بعضى آداب و رسوم عرفى است كه اگر رعایت نكنند در سرنوشتشان اثرى ندارد. مثلاً، همان طور كه در عرف، به صورت تعارف و بازى لفظى، به همدیگر مى گویند: «قربانت، تصدّقت، نوكرم،... »، اما حاضر نیستند حتى كمى موى خود را هم براى آن فرد فدا كنند، احكام شرع را هم در مورد نماز و روزه و دیگر مسایل شرعى به همین صورت مى دانند. همین هم موجب بدبختى خودشان و مانع آشنایى دیگران با حقایق دین مى شود.

وقتى مردم ببینند دین در جامعه اى رواج دارد و آثار خوبى بر جاى مى گذارد، به آن علاقه مند مى شوند، اما وقتى كسانى كه دم از دین مى زنند خودشان اهل عمل نباشند، حرفشان در دیگران اثر نمى كند و موجب بدبینى مردم به دین نیز خواهد شد. امام صادق عليه‌السلام در وصیت خود، خطاب به شیعیان، نسبت به این مسأله تأكید كرده اند. این توصیه باید نصب العین همه كسانى باشد كه ادعا مى كنند پیرو ایشان هستند و مذهب ایشان را ترویج مى كنند، راه آنان را صحیح مى دانند و به آن بزرگواران عشق مى ورزند.

وظیفه ما در مقابل دین خدا

امروز ما مخاطب این سخن امام صادق عليه‌السلام هستیم و باید دین خدا را جدّى بگیریم؛ هم عقاید مربوط به دین را، هم ارزش هاى اخلاقى و هم دستورات عملى آن را. باید مراقب باشیم با احكام خدا بازى نكنیم. هم خودمان نسبت به آنها در عمل بى اعتنایى نكنیم و هم در تفسیر و توضیح آنها درست رفتار نماییم، وگرنه مسؤول جهل و كفر دیگران خواهیم بود.

مى گویند: از یكى از علماى یزد پرسیده بودند كه چرا این قدر گریه مى كنید؟ فرموده بود: «مى ترسم در قیامت، به من بگویند: مسؤول مسلمان نشدن یهودیان یزد تو هستى؛ اگر رفتارت درست بود، اگر به وظیفه ات عمل مى كردى، یهودى ها از تو مى آموختند و مسلمان مى شدند. » این سخنان از كسانى كه اهل محاسبه و مراقبه هستند بعید نیست. امام صادق عليه‌السلام نیز ضمن تأیید اصل این مطلب، اعمال برخى دین داران را مسؤول جهل مردم معرفى مى كند: ( یا ابنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهلُ ) ؛ اى پسر جندب، از گذشته، بنیان جهل آباد شده ( و قَوِىَ اساسُهُ ) ؛ و پایه اش محكم گردیده است، چرا؟ ( و ذلكَ لِاتّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِب ) ؛ به دلیل آن كه دین خدا را به بازى گرفته اند.

فرق «لعب» با كار جدّى در این است كه در كارهاى جدّى، انسان مى داند كه حقایقى وجود دارد و با واقعیاتى سر و كار دارد؛ مثلاً، غذا كه مى خورد، مى داند گرسنگى واقعاً وجود دارد؛ غذایى هم هست، مى خورد تا سیر شود؛ اما در كارهاى لعب، انسان به خیال و تصور بسنده مى كند؛ مثل گفتوگوهاى غیر جدّى و تعارفات معمول كه واقعاً نمى گوید: «قربانت، تصدّقت و... ».

بر همین اساس، رفتارهاى انسان از دو بخش تشكیل مى شود: رفتارهاى جدّى و واقعى كه انسان به لوازم آن مستلزم است، و رفتارهاى غیر جدّى و لعب كه كارى را جدّى نمى گیرد؛ مانند سرگرمى ها یا تعارفات معمول.

كسانى كه دین خدا را بازى به حساب مى آورند، اعمال عبادى مردم (مثلاً مسجد رفتن آنها) را هم مثل آداب و رسوم و تعارفات معمول، غیر جدّى حساب مى كنند، عمل به دستورات و احكام دین را هم بازى مى دانند و آنها را به دلخواه مردم تفسیر مى كنند تا مردم از آنها خرسند شوند و مشترى بیش ترى پیدا كنند. سایر مردم هم وقتى به اینها نگاه مى كنند، نمى توانند دین را جدّى بگیرند: ( حتّى لقَدْ كانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم اِلىَ اللّهِ بِعلمِه یریدُ سِواهُ ) ؛ تا آن جا كه كسانى كه مى خواستند با علمشان (علوم دینى، نه علومى مثل فیزیك و شیمى) به خدا تقرّب پیدا كنند، غیر او را قصد كرده اند. اولئكَ هُم الظّالمونَ؛ آنان همان كسانى اند كه (بر بشریت) ظلم كرده اند (همان گونه كه بر خودشان نیز ظلم نموده اند).

درس هشتم: ثمرات استقامت در دین دارى

( یا ابْنَ جُندب لَو اَنَّ شیعتَنا اسْتَقامُوا لَصافَحَتْهُمُ الملائكةُ و لاََظَلَّهُمُ الغَمامُ وَ لاََشرَقُوا نَهاراً و لأَكَلُوا مِن فَوقِهِم و مِن تَحتِ اَرجُلِهِمْ و لَما سَأَلُوا اللّهَ شَیئاً اِلاّ اَعطاهُم ) .

اى پسر جندب، اگر شیعیان ما استقامت داشته باشند (یعنى به وظایف دینى شان درست عمل كنند و به آنچه معتقدند، پاى بند باشند و در پیروى ما از راه صحیح خارج نشوند) فرشتگان با آنان مصافحه مى كنند و (در حرارت آفتاب) ابرها بر سرشان سایه مى اندازند (حتى هنگامى كه قرار است باران ببارد، خداوند باران را در شب نازل مى كند تا در روز هوا برایشان آفتابى باشد) و از بالاى سر و زیر پا برایشان روزى مى فرستد (یعنى نعمت از اطراف بر آنها مى ریزد) و هیچ درخواستى از خدا نمى كنند، مگر این كه به آنها عطا مى كند.

 

«سعادت»، مطلوب فطرى انسان

همه مردم طالب سعادت و فطرتاً به دنبال خوشبختى اند، از گرفتارى ها به تنگ مى آیند و براى خلاصى از آنها تلاش مى كنند. اما در چند زمینه با همدیگر اختلاف نظر دارند؛ یكى از آنها تعیین «مصداق سعادت» است. همه مى خواهند خوشبخت باشند و هیچ وقت دچار گرفتارى و بدبختى نشوند، اما بسیارى از آنها نمى دانند كه خوشبختى واقعى كدام است.

بسیارى از مردم تصور مى كنند مطلوب فطرى آنها همین لذت هاى زودگذر دنیوى است. از این رو، همه توان خود را صرف رسیدن به آن مى كنند و دنبال چیز دیگرى نمى روند. اینها تلاش نمى كنند تا دریابند سعادت واقعى كدام است.

دسته اى دیگر از مردم اجمالا مى دانند كه لذت هاى زودگذر لیاقت دل بستگى را ندارد. آنها مى بینند كه هر روز مردم به چیزى دل مى بندند و توجهشان را صرف به دست آوردن آن مى كنند، ولى هر قدر هم نسبت به چیزى علاقه مند بوده و از رسیدن به آن خرسند شده باشند، برایشان باقى نمى ماند و از بین مى رود. مى بینند كه آنچه مردم زندگیشان را صرف به دست آوردن آن كرده بودند پایدار نمى ماند و به اصطلاح، «آنچه را نپاید دل بستگى را نشاید. » درمى یابند كه اینها لیاقت دل بستن ندارند، اما نمى دانند آنچه را باید دنبال كنند چیست. این قبیل افراد دو دسته اند:

یك دسته كسانى اند كه به كمك عقل و راهنمایى هاى افرادى كه از سوى خداوند آمده اند هدف اصلى شان را مى شناسند و مى فهمند سعادت واقعى چیست؛ همان كه در اصطلاح، از آن به «قرب خداوند» تعبیر مى كنیم و به تعبیر قرآن: ( خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ ) . (55) این دسته به این نتیجه مى رسند كه سعادت واقعى این است كه انسان نزد خداوند از خوشبختى ابدى و بى نهایت بهره مند باشد.

اما دسته دیگر وقت صرف مى كنند، فكر مى كنند، بحث مى كنند، اما در شرایطى قرار مى گیرند كه موفق نمى شوند حقیقت را بفهمند. دچار شك و شبهه هاى واهى و وسوسه هاى شیطانى مى شوند؛ نه خدا را درست مى شناسند و نه قیامت را درست باور دارند؛ كوتاهى نمى كنند، اما تشخیص هم نمى دهند.

كسانى كه سعى مى كنند و راه درست را مى شناسند و مى فهمند كه سعادت واقعى در قرب خدا و جوار رحمت او است، باید در صدد برآیند كه راه صحیح رسیدن به آن را بشناسند. اما برخى از افراد در این زمینه وقت كافى نمى گذارند و به قدر كافى تحقیق نمى كنند. آنان متوجه مى شوند كه سعادت حقیقى در ایمان به خدا و روز جزا است، در این است كه انسان نزد خداوند معزّز و مقرّب باشد، اما سعى نمى كنند كه بفهمند راه آن كدام است. به حرف هر كس اعتماد مى كنند و تحت تأثیر شرایط حاكم بر جامعه قرار مى گیرند و به قدر كافى به تحقیق نمى پردازند. دیگرانى هم كه در اطراف آنها هستند، نمى توانند راه صحیح را به آنها نشان دهند. البته نشناختن این دسته مراتبى دارد؛ برخى در مسایل فردى به شناخت كافى نمى رسند و برخى در مسایل اجتماعى یا سیاسى یا غیر آن.

در هر صورت، برخى افراد موفق مى شوند به شناخت كافى برسند؛ اما شناخت پیداكردن كافى نیست و پس از آن، نوبت «عمل» مى رسد؛ یعنى رسیدن چنین اشخاصى به سعادت مطلوبشان در گرو این است كه چقدر در این راه پاى مردى نمایند، از راه صحیح منحرف نشوند و افراط و تفریط ننمایند.

برخوردارى مؤمنان از نعمت هاى ویژه الهى در دنیا و آخرت

اگر كسانى تحقیق كردند، هدف را شناختند و به درستى هم عمل كردند، آیا ممكن است خداى متعال چیزى از آنها كم بگذارد؟ آیا ممكن است چه در دنیا و چه در آخرت چیزى به صلاحشان باشد و خدا به آنها ندهد؟ محال است چنین باشد؛ زیرا خداوند بخیل نیست، عالم را هم آفریده تا انسان ها با حركت اختیارى خودشان، راه تكامل را طى كنند و به فیوضات و رحمت هاى ابدى او نایل شوند. اصلا هدف الهى این است كه وقتى كسى راه درست را شناخت و تمام نیرویش را صرف عمل كرد و كوتاهى ننمود، خداوند درباره اش كوتاهى نكند. خداوند به كسانى كه اهل عصیان و تمرّدند و از یاد خدا غفلت ورزیده اند نعمت هاى فراوان مى دهد، آیا ممكن است به كسانى كه توانشان را صرف یافتن راه هدایت و عمل به دستورات خدا كرده اند، عنایت نكند؟ روشن است كه خداوند هر چه را به نفعشان باشد، در دنیا و آخرت به آنها خواهد داد. از نعمت هاى آخرت، كه هیچ تزاحمى با همدیگر ندارد، به قدرى كه افراد لیاقت داشته باشند به آنها خواهد داد: ( جَنَّة عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ ) ؛ (56) بهشتى كه گستره اش به اندازه تمام آسمان ها و زمین است در اختیارشان مى گذارد. هر قدر بتوانند از آن استفاده كنند مضایقه اى نخواهد بود؛ زیرا بهشت و نعمت هاى آن مثل این دنیا نیست كه مثلاً اگر كمى غذا خوردند سیر شوند یا اگر زیاد خوردند مریض شوند. در آن جا تزاحمى نیست. چنین نیست كه اگر از چیزى تمتّع بردند، خسته شوند یا دیگر نتوانند استفاده كنند. در آن جا نه خستگى وجود دارد، نه ملالت، نه ضعف، نه درد،.... تنها خدا مى داند كه آن جا چه عالمى است و چه نعمت هایى در اختیار بندگان شایسته اش قرار مى دهد! چنین كسانى كه راه را به خوبى شناخته اند و به خوبى آن را پیموده اند، در آخرت هیچ مشكلى ندارند و هر چه بخواهند در اختیارشان قرار مى گیرد، حتّى بیش از آنچه تصور مى كنند و به عقلشان مى رسد. معمولاً انسان باید تصورى از چیزى داشته باشد تا آن را بخواهد؛ اما خداوند آن قدر نعمت مى دهد كه تصورش را هم نمى كنند: ( فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الاَْعْینُ ) . (57) در جایى هم مى فرماید: ( لَهُمْ ما یشاؤُنَ فِیها وَ لَدَینا مَزِیدٌ ) ؛ (58) هر چه بخواهند مى دهیم، بیش تر هم مى دهیم.

اما در دنیا، خیرات و نعمت ها كمابیش با یكدیگر تزاحم دارد. نعمت ها هرچند حلال و مشروع هم باشد، انسان به قدر محدود مى تواند از آنها استفاده كند، چه در خوردنى ها باشد، چه در نوشیدنى ها، چه در پوشیدنى ها یا دیگر نعمت ها. دنیا همه چیزش محدود است و به قدر محدود مى توان از نعمت هایش استفاده كرد. اگر از حد خودش بگذرد نتیجه معكوس مى دهد؛ مثلاً، اگر انسان پرخورى كند، مریض مى شود. خداوند هم وقتى مى خواهد در این دنیا به كسى چیزى بدهد به مقدار محدود مى دهد، وقتى هم نعمت هاى مادى و معنوى او با یكدیگر تزاحم پیدا مى كند، نعمتى را كه برایش اصل است به او مى دهد.

به همین دلیل است كه گاهى بندگان شایسته در این دنیا مبتلا به گرفتارى هایى مى شوند. این طبیعت دنیا است كه به دلیل این تزاحمات، گرفتارى ها ایجاد مى شود. اصلا زندگى دنیا بدون سختى ممكن نیست. اما قرار بر این است كه بندگان شایسته خدا هر چه خواستند، خداوند در این دنیا هم به آنها بدهد، مگر مصلحتى قوى تر در كار باشد و نعمتى با دیگرى تزاحم پیدا كند. گاهى بندگان صالح خدا چیزهایى را مى خواهند، اما این خواست گاهى موجب محرومیت آنها از چیزهاى دیگر مى شود. در چنین مواقعى، خداوند به آنها چیزى مى دهد كه به صلاحشان باشد. البته بندگان شایسته خدا هم كارشان را به خدا واگذار مى كنند و معمولاً مطابق خواسته دلشان از خدا چیزى نمى خواهند، مى گویند: خدایا، هر چه را براى ما بهتر است نصیبمان كن. خداوند هم چنین اراده مى كند كه براى مثال، براى محفوظ ماندن آنها از گرما، ابرى بفرستد تا بر سرشان سایه بیندازد یا اگر از باران روز ناراحت مى شوند، شب برایشان باران بفرستد. خواست خداوند چنین است كه اگر این نعمت ها با یكدیگر تزاحم پیدا كرد، آن را كه برایشان بهتر است عطا كند؛ حتى گاهى از دنیایشان كم مى گذارد و بر نعمت هاى اخرویشان مى افزاید و درجاتشان را بالا مى برد.

پس با دلایل عقلى و برهانى، مى توان اثبات كرد كه اگر كسانى راه صحیح را بشناسند و آن را درست بپیمایند، هر چه را برایشان خیر باشد خدا به آنها مى دهد، حتى اگر به این صورت باشد كه در روز گرم تابستان، ابرى بر سرشان سایه بیندازد یا اگر مریض شدند شفا پیدا كنند؛ مگر این كه خداوند خیرشان را در غیر از این دیده باشد. در هر صورت، قرار بر این است كه هیچ ناراحتى نبینند.

اینها چه كسانى اند؟ آیا كسانى كه مقصد را شناخته اند، راه رسیدن به آن را هم در میان تمام مسایل فردى و اجتماعى و دیگر جنبه هاى زندگیشان به خوبى شناخته اند و توفیق عمل داشته اند، یهودى اند یا نصرانى یا بودایى یا غیر آن؟

بر اساس عقیده ما، یگانه راه صحیح «اسلام» است و هر كس مسلمان باشد سعادت آخرت را به خوبى شناخته است. گم شده حقیقى انسان نزد خدا و در عالم ابدى است. پس مطلوب مسلمان «خدا» است. براى رسیدن به او نیز تنها راه «اجراى دستورات اسلام» است. بنابراین كسى كه مسلمان باشد ضروریات و احكام اسلام را فرا مى گیرد. پس هر كس مقصد را شناخته، راه را هم كمابیش یافته است. چنین شخصى مستحقّ دریافت نعمت هاى بى منتهاى خدا در دنیا و آخرت است.

تفاوت بهره افراد از «سعادت»

اما مسلمانان فرقه هاى گوناگونى دارند. همیشه هم كسانى بوده اند كه مى خواسته اند راه صحیح را بشناسند، تحقیق هم كرده اند، ولى موفق نشده اند. به خصوص در دوران ائمّه اطهار عليهم‌السلام كسانى بودند كه در گوشه و كنار زندگى مى كردند؛ مى خواستند اسلام را دقیقاً بشناسند، ولى شرایط اجتماعى آن دوران و حكومت هاى جابرانه مانع این كار بود. این دسته افراد به اندازه اى كه شناخت پیدا كرده اند، مسؤولیت دارند و باید به همان مقدار عمل كنند. طبعاً استحقاق دریافت همه گونه عنایتى را هم ندارند؛ چون تمام راه را نپیموده اند. در چیزهایى كه نشناخته اند كمالاتى وجود داشته كه آنها به دلیل عمل نكردن، به آنها دست نیافته اند، هرچند تقصیرى در زمینه شناخت نداشته اند. خداوند هم در همین حد پاداش آنها را خواهد داد: ( إِنّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً ) . (59) آنها در شناخت «تقصیر» نداشته اند بلكه قصور داشته اند، ولى به آنچه فهمیده اند عمل كرده اند. خداوند هم به همان اندازه پاداششان مى دهد.

اما كسانى كه مقصد را شناخته اند و با تلاش و كوشش خود نیز در مسیر صحیح گام نهاده اند و براى طى طریق، مشمول توفیق الهى شده اند ـ (یعنى شیعه اهل بیت عليهم‌السلام هستند) دیگر هیچ مشكلى ندارند، مگر در زمینه عمل، و باید در عمل بكوشند؛ چون هدف و راه را درست شناخته اند. البته اینها هم از لحاظ معرفت، مراتبى دارند. چنین نیست كه هركس شیعه شد، تمام دستورات اهل بیت عليهم‌السلام را در همه ابعادش بشناسد، مراتب علم و معرفت افراد با یكدیگر فرق مى كند. ممكن است برخى به شناخت كامل تمام جزئیات نرسیده باشند و بالتبع از درك آثار آن نیز محروم خواهند شد. هر كس به شناخت كامل تر رسیده باشد، از آثار بیش ترى هم برخوردار خواهد شد.

در هر حال فرض ما بر این است كه ما شیعیان از لحاظ شناخت كمبودى نداریم و اسلام را از طریق اهل بیت عليهم‌السلام با همه ابعادش شناخته ایم. پس اگر به درستى عمل كنیم، خداوند در دنیا و آخرت ما را غرق در نعمت خواهد كرد، و چرا چنین نكند؟ مگر خدا مى خواهد نعمت هایش را براى چه كسى ذخیره كند؟! مگر بخل دارد؟! آیا اگر به بعضى ها بدهد، نعمت هایش تمام مى شود؟ در آخرت تزاحم و تعارضى نیست، هر چه را به یكى داده به دیگرى هم مى تواند بدهد؛ ( إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ ) . (60) محدودیت از ویژگى هاى دنیا است و در آخرت وجود ندارد. در این جا هم هر كس راه شناخت را درست پیمود، هر چه را بخواهد خدا به او عطا مى كند، مگر آن كه مصلحت نباشد؛ به گونه اى كه حتى اگر به خودش هم گفته شود كه اگر فلان چیز به تو داده شود از چیز دیگرى محروم مى شوى، قبول نمى كند و مى گوید همان كه خدا خواسته بهتر است.

پس كسانى كه مقصد را درست تشخیص داده اند، راه را هم درست رفته اند و تمام توانشان را نیز براى رسیدن به آن به كار گرفته اند (همان كسانى كه در دنیا و آخرت، غرق در نعمت هاى خدا خواهند شد) مسلمانانى هستند كه شیوه اهل بیت عليهم‌السلام را درست شناخته اند و آن را در تمام ابعاد زندگیشان محور قرار داده اند. بر این اساس، امام صادق عليه‌السلام مى فرماید: اى پسر جندب، اگر شیعیان ما (كسانى كه مقصد زندگیشان، یعنى خدا و قیامت، را درست شناخته اند و سعادت حقیقى را وجهه همّت خود گردانده اند) استقامت به خرج دهند و از مسیرى كه انتخاب كرده اند منحرف نشوند خداوند آنان را غرق در نعمت هاى خود مى كند.

 

«استقامت»، شرط دست یابى به سعادت

در توضیح «استقامت»، به جا است بدانیم كه در چند جاى قرآن، به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله امر به استقامت شده است؛ یكى در سوره هود كه از آن حضرت نقل است كه فرمود: ( شَیبَتْنی سورةُ هود لمكانِ هذه الآیة: فَاستقمْ كما اُمرتَ و مَن تابَ معكَ ) ؛ (61) سوره هود مرا پیر كرد؛ به سبب وجود این آیه: پس استقامت بورز تو و هر كه با تو توبه كرده است، همان گونه كه فرمان داده شده اى. امام خمینى رحمه‌الله در سخنان خود، زیاد بر این حدیث تأكید مى كردند. به واقع، آنچه انسان را پیر مى كند و كمرشكن است «استقامت» است. به همین منظور، خداوند در آیه دیگرى به استقامت ورزندگان بشارت مى دهد: ( إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ) ؛ (62) آنان كه گفتند: پروردگار ما الله است، سپس استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان فرود آیند كه نترسید و غمگین نباشید و بشارت ما بر شما به بهشتى كه وعده داده شده اید.

بنابراین، صرف ایمان به خدا و پذیرش دین حق و مذهب اهل بیت عليهم‌السلام كافى نیست، بلكه باید در این راه پایدارى كنیم و استقامت به خرج دهیم. باید مراقب باشیم تا لحظه اى منحرف نشویم. اگر كسى این گونه باشد، خداوند از هیچ خیرى در حق او فروگذار نمى كند. چنین كسى مستجاب الدعوه است؛ هر چه از خدا بخواهد به او عطا مى كند و او نیز جز آنچه مرضىّ خدا است انجام نمى دهد؛ ملایكه هم با او مصافحه مى كنند و دست مى دهند. البته كسانى كه به درجات بالاتر و كامل ترى رسیده باشند ملایكه را مى بینند و مصافحه آنها را درك مى كنند. (63)

تأثیر مصلحت الهى بر بهره مندى مؤمنان از نعمت هاى دنیا

باید توجه داشته باشیم كه آنچه براى نمونه از امتیازات شیعیان و مؤمنان واقعى در این روایت نقل شده قاعده كلى و همیشگى نیست، بلكه اقتضائاتى است كه امام صادق عليه‌السلام برخى از آنها را در خصوص آنان ذكر كرده اند؛ یعنى چنین كسانى این گونه اقتضایى در وجودشان هست كه خداوند مثلاً، در گرماى هوا ابرى بفرستد تا بر سرشان سایه بیندازد یا ملایكه با آنها مصافحه كنند. اما باید توجه داشت كه اگر خداوند براى بعضى از بندگان مؤمنش این كارها را نكرده به دلیل مصالحى بالاتر است؛ یعنى این اقتضا براى آنان وجود دارد كه روزهایشان آفتابى باشد و اگر قرار باشد بارانى ببارد، در شب برایشان بفرستد و...، اما ممكن است به دلیل برخى مصالح والاتر، این امتیازات را به آنها ندهد.

از جمله امتیازاتى كه خداوند به چنین بندگانى عطا مى كند این است كه: ( لاََكلوُا مِن فَوقهم و مِن تحتِ اَرجُلِهِم ) ؛ آنان روزى خود را، هم از بالاى سر و هم از زیرپایشان دریافت مى كنند. شاید این تعبیر كنایى بوده و منظور این باشد كه نعمت از هر طرف به سوى آنان سرازیر مى شود. به همین مضمون، در قرآن هم مى فرماید: ( وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ ) ؛ (64) اگر اهل زمین ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى كردند (شناخت و استقامت)، از آسمان و زمین بر آنها درهاى بركات را مى گشودیم. مصداق كامل چنین كسانى شیعیان خالص اهل بیت عليهم‌السلام هستند كه هیچ چیز از خدا نمى خواهند مگر این كه دعایشان را مستجاب مى گرداند: ( لَما سَألوا اللّهَ شیئاً اِلاّ اَعطاهُم ) .