مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة0%

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عباس عزيزى
گروه: مشاهدات: 13769
دانلود: 2394

توضیحات:

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13769 / دانلود: 2394
اندازه اندازه اندازه
مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب نودم : (بلا)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

بلا، زيور مؤ من وكرامت الهى است براى كسى كه تعقل كند (بينديشد)، زيرا صبورى وثباتِ قدم در هنگام رسيدن بلا، ايمان را درست كند وكمال بخشد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ما پيامبران ، بيش از همه مردم ، گرفتار بلا مى شويم ومؤ منان بر حسب مرتبت و كمال بلا بينند وآن كه قربش به خدا بيشتر باشد، بلاى او افزون تر است

هر بنده اى كه طعم بلا را چشيد وآن را درك نمود (ودانست كه از سوى كيست) وصبر پيشه كرد، از آن ، بيش تر از نعمت ، لذّت مى برد و چون آن را از دست بدهد، بدان مشتاق مى گردد؛ چرا كه در پسِ بلا ومحنت ، انوار نعمت ، پرتوافكن است وزير انوار نعمت ، بلا ومحنت نهفته است (هر كس ‍ قرب خدا خواهد، بلا را تحمل مى كند).

بسيارند كسانى كه از بلا جان سالم به در مى برند وبه وسيله نعمت به هلاكت مى افتند.

خداوند بنده اى را، از آدمعليه‌السلام تا محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدح نفرمود، مگر آن كه او را به بلا و مصيبت آزمود و او را در بندگى حق ، پايدار ديد.

وكرامت خداوند (در قيامت) از آن كسانى است كه به بلا گرفتار آمده (وبه اراده او تن در داده)اند وعزّت (دنيوى كه رضايت خداوند در آن نباشد) بلاى آخرت را در پى دارد. وهر كس كه از بوته بلا (آزمون) سربلند بيرون برآيد، او را چراغ روشنايى بخش مؤ منان ، مونس مقربان وراهنماى روندگان قرار دهند واو هادىِ مردم به سوى مقاصد (خير والهى) باشد.

هر بنده اى در محنتى كه هزاران نعمت بر آن مقدم بوده وهزاران آسايش در پى دارد شكايت نمايد، حقِ صبر در بلا را ادا نكرده و شكرِ نعمت را ضايع كند، خيرى نباشد. همچنين كسى كه حق شكر را در نعمت ادا نكند، از پاى بندىِ به صبرِ در بلا محروم شود و كسى كه از اين مواهب محروم شود، در زمره طرد شدگان باشد.

وايوبعليه‌السلام در دعاى خويش مى گفت : بار خدايا! هفتاد سال آسايش ‍ وفراخى بر من گذشت [در انتظارم ] تا هفتاد سال همراه بلا فرا رسد.

وهب بن منبّه گفت : بلا براى مؤ من ، چون بستن ومهار كردن چهار پا وبستن زانوى شتر است

(مراد آن است كه مؤ من را از گرفتار شدن در دام هواى خود باز مى دارد).

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: صبر براى ايمان ، چون سر است براى بدن ، وسرِ صبر، بلاست وجز عالمان نتوانند آن را تعقل ودرك كنند.

الباب الحادى والتّسعون : (فى الصّبر)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الصّبر يظهر ما فى بواطن العباد من النّور والصّفاء، والجزع يظهر ما فى بواطنهم من الظّلمة والوحشة والصّبر يدّعيه كلّ احد، وما يثبت عنده الاّ المخبتون ، والجزع ينكره كلّ احد وهو ابين على المنافقين ، لانّ نزول المحنة والمصيبة مخبر عن الصّادق والكاذب

وتفسير الصّبر ما يستمرّ مذاقه ، وما كان عن اضطراب لايسمّى صبرا.

وتفسير الجزع اضطراب القلب وتحزّن الشّخص وتغيير اللّون وتغيير الحال ، وكلّ نازلة خلت اوائلها من الاخبات والانابة والتّضرّع الى اللّه فصاحبها جزوع غير صابر.

والصّبر ما اوّله مرّ وآخره حلو لقوم ، ولقوم اوّله وآخره حلو، فمن دخله من اواخره فقد دخل ، ومن دخله من اوائله فقد خرج ، ومن عرف قدر الصّبر لا يصبر عمّا منه الصّبر.

قال اللّه تعالى فى قصّة موسى بن عمران والخضرعليهما‌السلام : (وكيف تصبر على ما لم تحط به خبرا).(٨١)

فمن صبر كرها ولم يشك الى الخلق ، اولم يجزع بهتك ستره فهو من العامّ ونصيبه ما قال اللّه عزّ وجلّ : (وبشّر الصّابرين)(٨٢) اى بالجنّة والمغفرة

ومن استقبل البلاء بالرّحب وصبر على سكينة ووقار فهو من الخاصّ، ونصيبه ما قال تعالى : (انّ اللّه مع الصّابرين).(٨٣)

باب نود ويكم : (صبر)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

صبر، نور وصفاى باطن ، وجزع (بى تابى در سختى ها) ظلمت و وحشت باطن بندگان را برملا مى سازد.

همه مدعى صبورى اند، ولى جز آنان كه به خدا اطمينان دارند، بر صبر استوار نباشند و جزع را منكرند.

جزع ، در منافق آشكارتر است ، زيرا نزول محنت ومصيبت ، خبر از صدق وكذبِ ادّعاى شخص مى دهد.

تفسير صبر، تلخى مدام ، همراه با آرامش باشد وآنچه همراه اضطراب وناآرامى است ، نشايد كه صبر ناميد.

وتفسير جزع ، اضطراب قلب است واندوه شخص وتغيير رنگ و حال است ، كه اين نشانه صابران نيست

هر بلايى كه آغازش همراه با اطمينان به خدا وتضرّع به درگاه او نباشد، صاحب آن ، جزوع باشد وغير صابر.

وصبر آن است كه براى بعضى آغازش تلخ است وپايانش شيرين وبراى بعضى ديگر، آغاز وپايانش شيرين است پس كسى كه از اواخرش آن را وارد شود، به راستى كه در زمره صابران داخل شده وكسى كه از آغاز آن داخل شود در آغاز، تلخ كام وسپس شيرينى صبر را بچشد. وكسى كه قدر صبر بداند، از دورى آنچه بر او وارد شده (بلا ومحنت)، صبر نتواند بكند.

خداوند تعالى در قصّه موسى بن عمران وخضرعليهما‌السلام فرمايد: (چگونه توانى بر آنچه كه از رموزش آگاه نيستى ، صبر كنى ؟)

پس كسى كه بر امر ناخوشى صبر كند وبه خلق شكايت نبرد وبى تابى نكند، در مرتبه عموم باشد، نه در رتبه خواصِّ از صابران ؛ وبهره او همان است كه خداوند عزّ وجلّ فرمود: (وصابران را بشارت ده)؛ يعنى به بهشت ومغفرت

وآن كسى كه باآغوش باز به استقبال بلا رود وسكون و وقار خويش را حفظ كند، از خاصّان مى باشد ونصيبش همان است كه خداى تعالى فرمود: (خداوند، با صابران (همنشين) است).

الباب الثّانى والتّسعون : (فى الحزن)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الحزن من شعار العارفين لكثرة واردات الغيب على سرائرهم ، وطول مباهاتهم تحت ستر الكبرياء، والمحزون ظاهره قبض ، وباطنه بسط، يعيش ‍ مع الخلق عيش المرضى ومع اللّه عيش القربى والمحزون غير المتفكّر ،لانّ المتفكّر متكلّف ، والمحزون مطبوع ، والحزن يبدو من الباطن ، والتّفكّر يبدو من رؤ ية المحدثات ، وبينهما فرق

قال اللّه تعالى فى قصّة يعقوبعليه‌السلام : (انّما اشكو بثّى وحزنى الى اللّه واعلم من اللّه ما لا تعلمون).(٨٤)

قيل لربيع بن خثيم : مالك محزون ؟ قال : لانّى مطلوب

ويمين الحزن الانكسار، وشماله الصّمت والحزن يختصّ به العارفون للّه ، والتّفكّر يشترك فيه الخاصّ والعامّ، ولو حجب الحزن عن قلوب العارفين ساعة لا ستغاثوا، ولو وضع فى قلوب غيرهم لاستنكروه فالحزن اوّل ثانيه الامن والبشارة ، والتّفكّر ثان اوّله تصحيح الايمان باللّه ، وثالثه الافتقار الى اللّه تعالى بطلب النّجاة والحزين متفكّر والمتفكّر معتبر، ولكلّ واحد منهما حال وعلم وطريق وحلم ومشرب

باب نود ودوم : (حزن واندوه)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

اندوه از جمله شعارهاى عارفان است ، چرا كه عارف ، به اسرار خلقت وعظمت خالق پى برده وپيوسته از خداوند ترسان است و قدرت او را بر خود حاكم مى بيند.

محزون ، ظاهرش گرفته وغمين وباطنش گشاده وشاد است در معاشرت با خلق ، بى ميل است وبا خداوند انس ونزديكى دارد.

محزون ، غير از متفكر است ، زيرا متفكر، در تكلّف وسختى مى باشد ومحزون در خوشى وراحتى وحزن از باطن برخيزد وبر ظاهر اثر كند، وتفكر از ديدن رخدادها به درون رسد و ميان اين دو فرق است

خداوند متعالى در داستان يعقوب فرمايد: (من غم واندوهم را تنها به خدا گويم واز خدا چيزهايى مى دانم كه شما ندانيد).

ربيع بن خُثَيم را گفتند: تو را چه شده كه پيوسته محزونى ؟ گفت : از آن روست كه باز خواست كننده اى مرا مى خواهد.

بدان كه سمتِ راست حزن ، شكستگى دل و سمت چپ آن ، سكوت است حزن ، ويژه كسانى است كه به خداوند، عارف اند، ولى تفكر هم در خاص ‍ و هم در عام مشترك است اگر لحظه اى قلب عارفان از اندوه تهى شود، دست به استغاثه بلند كنند واگر در قلب غير آنان كه به خدا چندان اعتقادى ندارند وارد شود بى تابى كنند وآن را نپسندند.پس حزن اوّلى است كه دوم آن امن است وبشارت به بهشت و تفكر، دومى است كه اوّلش استحكام ايمان به خداوند است و سومِ آن ، اظهار نياز به حضرت اوست براى طلب نجات ورستگارى

فرد محزون متفكر است ومتفكر، عبرت آموز؛ وهر كدام را حالى وعلمى وطريقى و حلمى و مشربى است (كه ديگران را نباشد وهر يك از اين صفات با يكديگر تفاوت دارد).

الباب الثّالث والتّسعون : (فى الحياء)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الحياء نور جوهره صدر الايمان وتفسيره التّثبّت عند كلّ شى ء ينكره التّوحيد والمعرفة قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الحياء من الايمان ، فقيل : الحياء بالايمان ، والايمان بالحياء.

وصاحب الحياء خير كلّه ، ومن حرم الحياء فهو شرّ كلّه ، وان تعبّد وتورّع وانّ خطوة تتخطّا [ه ] فى ساحات هيبة اللّه بالحياء منه اليه خير له من عبادة سبعين سنة والوقاحة صدر النّفاق والشّقاق والكفر.

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اذا لم تستح فاعمل ما شئت اىّ اذا فارقت الحياء فكلّ ما عملت من خير وشرّ فانت به معاقب

وقوّة الحياء من الحزن والخوف ، والحياء مسكن الخشية ، والحياء اوّله الهيبة وصاحب الحياء مشتغل بشاءنه ، معتزل من النّاس ، مزدجر عمّاهم فيه ولو تركوا صاحب الحياء ما جالس احدا.

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اذا اراد اللّه بعبد خيرا الهاه عن محاسنه ، وجعل مساويه بين عينيه ، وكرّهه مجالسة المعرضين عن ذكر اللّه

والحياء خمسة انواع : حياء ذنب ، وحياء تقصير، وحياء كرامة ، وحياء حبّ، وحياء هيبة ولكلّ واحد من ذلك اهل ، ولاهله مرتبة على حدّه

باب نود وسوم : (شرم وحيا)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

آزرم ، فروغى است كه جوهره اش اساس ايمان است وتفسيرش پرهيز از هر چه كه توحيد ومعرفتِ خدا، انكارش كند (وآن را نپسندد).

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حيا از ايمان است ، پس حيا به واسطه ايمان قبول شود، وقوام ايمان ، به حيا باشد. صاحب حيا، همه اش خير وآن كسى كه از حيا محروم است اگر چه متعبّد ومتورّع باشد همه اش شرّ است وگامى كه انسان با حيا در ساحت هيبت خدا برمى دارد، از عبادت هفتاد سال برايش ‍ بهتر است ، وبى شرمى ، اساس نفاق وتفرقه وكفر است

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون حيا را كه مرز خوبى وبدى است به كنار نهادى ، هر چه بخواهى بكن (چه خير وچه شرّ، كه از بندگىِ حق خارج شده اى وبه كيفر خواهى رسيد). وقوّت حيا، از حزن وخوف است وحيا، مسكن ترس از خداست

آغاز حيا ترس از خداست وصاحب حيا به كار خويش مشغول است واز مردم به دور، واز آنچه كه بدان مشغولند، به كنار. وچنانچه صاحب حيا را به خود واگذارند، با هيچ كس مجالست نكند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون خداى براى بنده اى خير خواهد، او را از نيكى هايش غافل كند وبه زشتى هايش بينا؛ ومجالست با غافلان ذكر خدا را بر او ناخوش كند.

وشرم بر پنج نوع باشد: ١) شرم از ارتكاب گناه ؛ ٢) شرم از تقصير در بندگى ؛ ٣) شرم از بزرگى وعظمت خدا؛ ٤) شرم از محبّت خدا، كه دل او را فرا گرفته است و او را از ارتكاب معاصى باز مى دارد؛ ٥) وشرم از هيبت وسلطه الهى

هر يك از موارد ياد شده را اهلى است كه هر كدام ، مرتبه خاصّ خود را دارد.

الباب الرّابع والتّسعون : (فى الدّعوى)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الدّعوى بالحقيقة للانبياء والائمّة والصّدّيقين ، وامّا المدّعى بغير واجب ، فهو كابليس اللّعين ادّعى النّسك ، وهو على الحقيقة منازع لربّه مخالف لامره

فمن ادّعى اظهر الكذب ، والكاذب لا يكون امينا. ومن ادّعى فيما لا يحلّ عليه فتح على ابواب البلوى ، والمدّعى يطالب بالبيّنة لا محالة ، وهو مفلس ‍ فيفتضح والصّادق لا يقال له (لم ؟).

قال علىّعليه‌السلام : الصّادق لا يراه احد الاّ هابه

باب نود وچهارم : (دعوى وادّعا)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

ادّعاى به حقيقت ، مختصّ پيامبران وامام وصدّيقان است وآن كسى كه ادّعاى غير حقيقى وباطل نمايد،

همچون ابليس لعين باشد كه مدّعى عبادت شد و در حقيقت با پروردگار به منازعه برخاست ومخالف امر او كرد.

پس هر كس (به ناحق) مدّعى شود، دروغ گويىِ خويش را ظاهر ساخته ، و كسى كه دروغ گويد، امين نباشد.

و كسى كه ادّعايى كند كه بر او روا نيست (وفراتر از شاءن اوست) درهاى بلا بر او باز شود، ولى مدّعى دروغ گو ناگزير از آن است كه بيّنه وگواهى (دالّ بر صداقت خود) آورد، ولى او بى مايه است وگواهى ندارد، پس در نتيجه رسوا گردد.

و آن كس كه به واقع (در ادّعايش) صادق است ، بدو نگويند: براى چه ؟ (كسى از او پرسش نمى كند، بلكه چون صادق است سخنش در دل مى نشيند).

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: صادق را كس نبيند، جز آن كه هيبتش او را گيرد.

الباب الخامس والتّسعون : (فى المعرفة)

قال الصّادقعليه‌السلام :

العارف شخصه مع الخلق وقلبه مع اللّه ، لو سهى قلبه عن اللّه طرفة عين لمات شوقا اليه

والعارف امين ودائع اللّه ، وكنز اسراره ، ومعدن انواره ، ودليل رحمته على خلقه ، ومطيّة علومه ، وميزان فضله وعدله

وقد غنى عن الخلق والمراد والدّنيا، فلا مؤ نس له سوى اللّه ولا نطق ولا اشارة ولا نفس الاّ باللّه ، وللّه ومن اللّه ومع اللّه ، فهو فى رياض قدسه متردّد، ومن لطائف فضله اليه متزوّد.

والمعرفة اصل وفرعه الايمان

باب نود وپنجم : (معرفت)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

كالبد عارف ، با خلق است وقلبش با خدا. اگر قلبش چشم بر هم زدنى از خدا غافل شود، از شوق (جبران غفلت با ديدار حق) بميرد.

عارف ، امين وديعه هاى خداوند است وگنجينه اسرار ومعدن انوار وراهنماى خلق به سوى رحمت حق وحاصل علوم وميزان فضل وعدل اوست

از خلق وآرزوى دنيا بى نياز است ، مونسى جز خداوند ندارد ونطقى ، اشاره اى ونَفَسى جز با خدا وبراى خدا واز خدا ندارد. پس او در باغِ قدسِ خداوند در رفت وآمد است واز فضل لطيف خداوند متعال بهره مى گيرد.

معرفت ، ريشه است و ايمان ، شاخه هاى آن

الباب السّادس والتّسعون : (فى الحبّ فى اللّه)

قال الصّادقعليه‌السلام :

حبّ اللّه اذا اضاء على سرّ عبد اخلاه عن كلّ شاغل وكلّ ذكر سوى اللّه ، وكلّ ذكر سوى اللّه تعالى ظلمة والمحبّ اخلص النّاس سرّا للّه ، واصدقهم قولا، واوفاهم عهدا، وازكاهم عملا، واصفاهم ذكرا، واعبدهم نفسا. تتباهى الملائكة عند مناجاته وتفتخر برؤ يته ، وبه يعمر اللّه تعالى بلاده ، وبكرامته يكرم عباده يعطيهم اذا ساءلوه بحقّه ، ويدفع عنهم البلايا برحمته ، فلو علم الخلق ما محلّه عنداللّه ، ومنزلته لديه ما تقرّبوا الى اللّه الاّ بتراب قديمه

وقال اميرالمؤ منينعليه‌السلام : حبّ اللّه نار لا يمرّ على شى ء الاّ احترق ، ونور اللّه لا يطلع على شى ء الاّ اضاء، وسماء اللّه ما ظهر من تحته شى ء الاّ اعطاه الفيض ، وريح اللّه ما تهبّ فى شى ء الاّ حرّكته ، وماء اللّه يحيى به كلّ شى ء، وارض اللّه ينبت منها كلّ شى ء، فمن حبّه اللّه اعطاه كلّ شى ء من الملك والمال

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اذا احبّ اللّه عبدا من امّتى قذف فى قلوب اصفيائه وارواح ملائكته وسكّان عرشه محبّته ليحبّوه فذلك المحبّ حقّا، فطوبى له وله شفاعة عنداللّه يوم القيامة

باب نود وششم : (محبّت خداوند)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

چون عشق خداوند بر باطن بنده اش بتابد، از هر امرى كه او را مشغول دارد، وهر ياد كردى غير از ياد خدا باشد تهى كند؛ چرا كه هر يادى غير از ياد خداوند، تاريكى است

محبّ كسى است كه دل را تماما براى خدا خالص كند و صادق ترين مردم در گفتار و وفادارترين آنان در عهد خويشتن ، وپاك ترين آنان در عمل ، وبا صفاترين آنان در ذكر خداى است ودر عبادت حق ، خويش را بيش تر به زحمت اندازد. ملايك به مناجاتش مباهات كنند وبه ديدارش افتخار. خداوند به بركت وجود او، سرزمين ها را آباد مى كند وبه گرامى داشت او، بندگان را گرامى مى دارد وچون مردم او را واسطه قرار دهند و خدا را به حرمت او بخوانند، به مراد برسند و خداوند از آنان دفع بلا كند.

چنانچه مردم مى دانستند كه او را نزد خدا چه مقام ومنزلتى است ، به خداوند تقرّب نمى جستند، مگر به وسيله خاك پاى او.امير مؤ منان علىعليه‌السلام فرمود: عشق خدا، آتشى است كه بر هيچ چيز نگذرد، مگر آن را بسوزاند ونور خدا بر هيچ چيز نتابد جز آن كه نورانى اش كند. و آسمان خداوند ابرش بر چيزى سايه نيفكند، مگر آن كه آن را بپوشاند و نسيم خداوند بر چيزى نوزد، مگر آن كه سبب حركت ورشد آن شود. باران خدا، مايه حيات و زمين خدا محل رويش هر چيز است پس هر كه خدا را دوست بدارد، او را همه چيز از مُلك ومال دهد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون خدا، بنده اى از امتم را دوست بدارد، محبتش را در قلب برگزيدگان وروح فرشتگان وساكنان عرش خويش بيندازد تا او را دوست بدارند. پس اين است محبّ حقيقى وراستين ، خوشا به حالش ! واو را در قيامت نزد خداوند، حقّ شفاعت است

الباب السّابع والتّسعون : (فى المحبّ فى اللّه)

قال الصّادقعليه‌السلام :

المحبّ فى اللّه محبّ اللّه ، والمحبوب فى اللّه حبيب اللّه ، لانّهما لا يتحابّان الاّ فى اللّه ، قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : المرء مع من احبّ.

فمن احبّ عبدا فى اللّه ، فانّما احبّ اللّه تعالى ، ولا يحبّ عبداللّه تعالى الاّ احبّه اللّه

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : افضل النّاس بعد النّبيّين فى الدّنيا والاخرة المحبّون للّه ، المتحابون فيه وكلّ حبّ معلول يورث بعدا فيه عداوة الاّ هذين وهما من عين واحدة يزيدان ابدا ولا ينقصان

قال اللّه تعالى : (الاخلاّ ء يومئذ بعضهم لبعض عدّو الاّ المتّقين).(٨٥)

لانّ اصل الحبّ التّبرّى عن سوى المحبوب

وقال اميرالمؤ منينعليه‌السلام : انّ اطيب شى ء فى الجنّة والذّه حبّ اللّه ، والحبّ فى اللّه ، والحمدللّه

قال اللّه تعالى : (وآخر دعويهم ان الحمداللّه ربّ العالمين).(٨٦)

وذلك انّهم اذا عاينوا ما فى الجنّة من النّعيم ، هاجت المحبّة فى قلوبهم فينادون عند ذلك : والحمدللّه ربّ العالمين

باب نود وهفتم : (محبّت وعشق به خدا)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

آن كسى كه براى خدا (كسى را) دوست بدارد، خدا را دوست مى دارد وآن كسى كه براى خدا دوست بدارد، خدا او را دوست مى دارد، زيرا حبّ آنان جز براى (خشنودى) خدا نباشد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مرد، با همان است كه دوست مى دارد.

پس كسى كه بنده اى را براى خدا دوست بدارد، به واقع خداوند را دوست مى دارد و خداى تعالى كسى را دوست ندارد، مگر آن كه او خدا را دوست بدارد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برترين مردم در دنيا وآخرت نزد خداوند، پس از پيامبران آنانند كه يكديگر را براى خداوند دوست بدارند. وهر عشقى كه براى خدا نباشد، ناقص است وموجب دورى از خدا مى شود واز شائبه دشمنى وكينه توزى دور نيست ؛ جز اين دو عشق كه هر دو از چشمه اى واحدند كه همواره در حال فزونى باشد ونقصانى بر آن راه نيابد.

خداى تعالى مى فرمايد: (دوستان در آن روز (روز قيامت) با يكديگر دشمن اند، جز خداترسان).

اصل عشق آن است كه از سواى محبوب (خدا) بيزار ودور باشد.

حضرت علىعليه‌السلام فرموده است : خوش ترين ولذيذترين چيز در بهشت ، عشق خدا وعشق براى خدا وستايش خداست

خداى تعالى فرمايد: (وآخرين سخنانشان اين است كه : حمد، مخصوص ‍ پروردگار عالميان است).

اين بدان سبب است كه چون آنچه را در بهشت است به عيان بينند، عشق در قلبشان زبانه مى كشد و در اين هنگام ندا سر دهند: و حمد مخصوص ‍ پروردگار عالميان است

الباب الثّامن والتّسعون : (فى الشّوق)

قال الصّادقعليه‌السلام :

المشتاق لا يشتهى طعاما، ولا يلتذّ شرابا، ولا يستطيب رقادا، ولا ياءنس ‍ حميما، ولا ياءوى دارا، ولا يسكن عمرانا، ولا يلبس ليّنا، ولا يقرّ قرارا، ويعبد اللّه ليلا ونهارا راجيا بان يصل الى ما يشتاق اليه ويناجيه بلسان الشّوق معبّرا عمّا فى سريرته ، كما اخبر اللّه تعالى عن موسىعليه‌السلام فى ميعاد ربّه : (وعجلت اليك ربّ لترضى).(٨٧)

وفسّر النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عن حاله : انّه ما اكل ولا شرب ولا نام ولا اشتهى شيئا من ذلك فى ذهابه ومجيئه اربعين يوما، شوقا الى ربّه

فاذا دخلت ميدان الشّوق فكبّر على نفسك ومرادك من الدّنيا، وودّع جميع الماءلوفات واجزم عن سوى معشوقك ، ولبّ بين حياتك وموتك : (لبّيك اللّهمّ لبّيك) عظّم اللّه اجرك

ومثل المشتاق مثل الغريق ، ليس له همّة الاّ خلاصه ، وقد نسى كلّ شى ء دونه

باب نود وهشتم : (شوق)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

مشتاق (ديدار وراز ونياز با خدا) نه ميلى به طعامى دارد، نه از نوشيدنى ها لذت مى برد، از خواب لذت نمى برد، با دوستان انس نمى گيرد، به آبادى پناه نمى برد، لباس نرم ولطيف نمى پوشد وهرگز آرام نمى گيرد. خداى تعالى را شب وروز عبادت مى كند بدان اميد كه به آنچه كه شوقش در دل دارد برسد و به زبان شوق راز درون خود را با او در ميان مى نهد.

چنان كه خداى تعالى خبر مى دهد از حضرت موسىعليه‌السلام كه در ميعاد با پروردگارش گفت : (ومن به سوى تو شتاب كردم ، تا از من خشنود شوى).

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حال حضرت موسىعليه‌السلام را چنين تفسير فرمود: او به جهت شوقش به پروردگار (به سوى ميعاد) در حركت بود ودر مدت چهل روز، نه چيزى بخورد ونه چيزى بنوشيد ونه بخوابيد ونه به چيزى تمايل داشت

پس چون به ميدان شوق وارد شدى ، بر نفس خويش وخواسته هاى دنيايى خود تكبير گوى وهر چه بدان الفت يافته اى ترك كن واز غير معشوقت درگذر و جايى ميان مرگ و زندگى (كه خود را از مردگان بر شمارى) رحلِ اقامت افكن و (لبّيك اللّهمّ لبّيك) بگو. خدا بر اجرت بيفزايد.

مشتاق ، چون غريق است كه او را همّتى جز خلاصى ورهايى از خطر نباشد. او همه چيز را سواى آنچه كه بدان شوق دارد وآن نجات باشد، به فراموشى سپرده است

الباب التّاسع والتّسعون : (فى الحكمة)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الحكمة ضياء المعرفة ، وميزان التّقوى ، وثمرة الصّدق ولو قلت : ما انعم اللّه على عبد بنعمة اعظم وانعم واجزل وارفع وابهى من الحكمة للقلب ، لقلت صادقا.

قال اللّه تعالى : (يؤ تى الحكمة من يشاء ومن يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا وما يذّكّر الاّ اولوا الالباب).(٨٨)

اى لا يعلم ما اودعت وهيّاءت فى الحكمة الاّ من استخلصته لنفسى وخصصته بها.

والحكمة هى النّجاة ، وصفة الحكمة الثّبات عند اوائل الامور والوقوف عند عواقبها، وهو هادى خلق اللّه الى اللّه تعالى

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : لان يهدى اللّه على يديك عبدا من عباده خير لك مما طلعت عليه الشّمس من مشارقها الى مغاربها.

باب نود ونهم : (حكمت)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

حكمت ، نور معرفت است وميزان ومعيار تقوا وثمره صدق وراستى

اگر بگويم : خدا هيچ بنده اى را نعمتى بزرگ تر وبهتر وبيش تر ووالاتر وارزشمندتر از حكمت عطا نفرمود، به راست سخن گفته ام

خداى تعالى فرمايد:

([خداوند] حكمت را به هر كه خواهد، دهد وبه هر كس كه حكمت داده شود، خير فراوانى بدو رسد وجز خردمندان متذكر نشوند).

يعنى كسى به آنچه در حكمت به وديعت نهاده وآماده كرده ام راه نبَرد، جز آن كس كه او را براى خويش برگزيده وحكمت را به او ارزانى داشته ام

حكمت ، انسان را نجات مى دهد وحكمت ، تاءمّل در آغاز وانديشه در انجام هر كار وهدايت گر خلق به سوى خداست

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به علىعليه‌السلام فرمود:

چنانچه خداوند به دست تو بنده اى را به هدايت كند، براى تو از آنچه كه خورشيد بر آن مى تابد، بهتر است

الباب المائة ، (فى حقيقة العبوديّة)

قال الصّادقعليه‌السلام :

العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة ، فما فقد من العبوديّة وجد فى الرّبوبيّة ، وما خفى عن الرّبوبيّة اصيب فى العبوديّة

قال اللّه تعالى : (سنريهم آياتنا فى الافاق وفى انفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحقّ او لم يكف بربّك انّه على كلّ شى ء شهيد).(٨٩)

اى موجود فى غيبتك وفى حضرتك

وتفسير العبوديّة بذل الكلّ، وسبب ذلك منع النّفس عمّا تهوى ، وحملها على ما تكره ، ومفتاح ذلك ترك الرّاحة وحبّ العزلة ، وطريقه الافتقار الى اللّه تعالى

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اعبد اللّه كانّك تراه ، فان لم تكن تراه فانّه يراك

وحروف العبد ثلاثة :عليه‌السلام و (ب) و (د).

فالعين علمه باللّه ؛

والباء بونه عمّن سواه ؛

والدّال دنوّه من اللّه تعالى بلا كيف ولاحجاب

قال الصّادقعليه‌السلام اءيض !:

* اصول المعاملات تقع على اربعة اوجه :

معاملة اللّه ، ومعاملة النّفس ، ومعاملة الخلق ، ومعاملة الدّنيا، وكلّ وجه منها منقسم على سبعة اركان

* امّا اصول معاملة اللّه تعالى فسبعة اشياء:

اداء حقّه ، وحفظ حدّه ، وشكر عطائه ، والرّضا بقضائه ، والصّبر على بلائه ، وتعظيم حرمته ، والشّوق اليه

* واصول معاملة النّفس سبعة :

الخوف ، والجهد، وحمل الاذى ، والرّياضة ، وطلب الصّدق والاخلاص ، واخراجها من محبوبها، وربطها فى الفقه

* واصول معاملة الخلق سبعة :

الحلم ، والعفو، والتّواضع ، والسّخاء، والشّفقة ، والنّصح ، والعدل والانصاف

* واصول معاملة الدّنيا سبعة :

الرّضا بالدّون ، والايثار بالموجود، وترك طلب المفقود، وبغض الكثرة ، واختيار الزّهد، ومعرفة آفاتها، ورفض شهواتها مع رفض الرّياسة

فاذا حصلت هذه الخصال بحقّها فى نفس ، فهو من خاصّة اللّه وعباده المقرّبين واوليائه حقّا.