مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة0%

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة نویسنده:
گروه: امام صادق علیه السلام

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عباس عزيزى
گروه: مشاهدات: 13791
دانلود: 2397

توضیحات:

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 103 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13791 / دانلود: 2397
اندازه اندازه اندازه
مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب هفتاد وسوم : (وصيّت)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

بهترين ولازم ترين وصيت ها وسفارش ها، اين است كه پروردگارت را فراموش نكنى وهمواره به يادش باشى ومعصيتش روا مدارى ودر هر حالت ايستاده ونشسته او را بندگى كنى وبه نعمتش مغرور نگردى (خود را بنده محبوب او ندانى) وهميشه او را حمد وسپاس گويى واز حوزه رحمت وعظمتش خارج نشوى (وخود را از رحمت وجلال او بى نياز نبينى) تا به ورطه هلاكت نيفتى ؛ اگر چه بلا وسختى تو را فرا گيرد و تو را آتش گرفتارى (امتحان) بسوزاند (كه بلا ومصيبت ، مايه قرب است).

وبدان كه بلاهايش آميخته در كرامات ابدى اويند ومصيبت هاى او رضا وقربش را در پى آورند، اگر چه روزگاران زيادى سپرى شود. پس ، خوشا به حال كسى كه به نعمت آگاهى بر اين حقيقت ، دست يابد وتوفيق يارش ‍ شود.

حكايت است كه مردى از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درخواست كرد تا او را وصيتى كند.

حضرت فرمود: هيچ گاه خشمگين مشو! در خشم چيزى است كه با پروردگارت مخالف است (زيرا گفتار ناپسندى از تو برآيد كه خداى را خشمگين كند).

گفت : بيش تر بگو!

فرمود: كارى مكن كه مجبور به عذر خواهى شوى ، چرا كه در عذر خواهى ، گونه اى شرك خفى است

گفت : بيش تر بگو!

فرمود: نمازت را طورى بخوان كه گويى نماز آخر توست كه در اين نماز وصل وقرب الهى نهفته است

گفت : باز هم بگو!

فرمود: از خدايت چنان حيا كن كه از بهترين همسايگان خود حيا مى كنى (وهمان گونه كه در حضور او مرتكب زشتى ها نمى شوى ، در حضور خدا كه حضورش هميشگى است گناه مكن) كه اين حيا يقين تو را محكم كند.

خداوند، تمام آنچه را كه وصيت كنندگان از اوّلين وآخرين بدان وصيت كرده و مى كنند در يك خصلت جمع فرموده وآن تقواست

خداى تعالى مى فرمايد: (وهمانا آنان را پيش از شما صاحب كتاب بودند، چنين وصيت كرديم كه از خدا بهراسيد).

وهمه عبادات صالح در تقوا نهفته وبه واسطه آن است كه انسان به درجات والا ومرتبه قصوى رسيده ، به هدف خويش نايل گشته است ، وبه واسطه همان است كه بنده ، عمر خود را در پاكى وزندگى پاك وانس دائمى با خداوند گذرانده وبه مقصود خويش رسيده است

خداوند متعال مى فرمايد: (به يقين كه پرهيزكاران در باغ ها ونهرهاى بهشتى جاى دارند. در جايگاه صدق ، نزد خداوند مالك مقتدر).

الباب الرّابع والسّبعون : (فى الصّدق)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الصّدق نور متشعشع فى عالمه ، كالشّمس يستضى ء بها كلّ شى ء بمعناه من غير نقصان يقع على معناه والصّادق حقّا هو الّذى يصدّق كلّ كاذب بحقيقة صدق ما لديه ، وهو المعنى الّذى لا يسمع معه سواه او ضدّه ، مثل آدم على نبيّنا وآله وعليه‌السلام صدّق ابليس فى كذبه حين اقسم له كاذبا لعدم ما به من الكذب فى آدم

قال اللّه تعالى : (ولم نجد له عزما)(٦٨) لانّ ابليس ابدع شيئا كان اوّل من ابدعه ، وهو غير معهود ظاهرا وباطنا فخسر هو بكذبه على معنى لم ينتفع به من صدق آدمعليه‌السلام على بقاء الابد. وافاد آدمعليه‌السلام بتصديقه كذبه بشهادة اللّه عزّ وجلّ له بنفى عزمه عمّا يضادّ عهده فى الحقيقة على معنى لم ينتقص من اصطفائه بكذبه شيئا، فالصّدق صفة الصّادق

وحقيقة الصّدق [ما] يقتضى تزكية اللّه تعالى لعبده كما ذكرعن صدق عيسىعليه‌السلام فى القيامة بسبب ما اشار اليه من صدقه وهو مراة للصّادقين من رجال امّة محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

فقال تعالى : (هذا يوم ينفع الصّادقين صدقهم).(٦٩)

وقال اميرالمؤ منينعليه‌السلام : الصّدق سيف اللّه فى ارضه وسمائه اينما هوى به نفذ.

فاذا اردت ان تعلم اصادق انت ام كاذب فانظر فى صدق معناك وغور دعواك وعيّرهما بقسطاس من اللّه تعالى كانّك فى القيامة

قال اللّه تعالى : (والوزن يومئذ الحقّ).(٧٠)

فاذا اعتدل معناك بدعواك ثبت لك الصّدق وادنى حدّ الصّدق ان لا يخالف اللّسان القلب ولا القلب اللّسان

ومثل الصّادق الموصوف بما ذكرناه كمثل النّازع لروحه ان لم ينزع فماذا يصنع .باب هفتاد وچهارم : (صدق وراستى)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

همان گونه كه خورشيد هر چه پرتو افكند واجسام را روشن ونمايان كند، كاستى نيابد، (راستى) نيز ساير نيروهاى انسانى را نورانى ساخته ، وخود همچنان در حدّ كمال باشد.

راست گوى حقيقى كسى است كه گفتار دروغ گويان را تصديق كند، چه اين كه خود راست گوست وگفتار ديگران را چونان گفتار خود پندارد.

حضرت آدمعليه‌السلام نيز به دليل اين كه هرگز با دروغ انس نداشت ، فريب ابليس ‍ را خورد.

خداوند مى فرمايد: (آدم در صدد نافرمانى نبود) [وچون سوگند شيطان را شنيد آن را راست پنداشت ].

ابليس اوّلين كسى بود كه چنين بدعتى را پايه گذارى نمود و اين عمل ، به ظاهر وباطن ، بى سابقه بود، واگر او چنين نمى كرد، هرگز از خاطر كسى نمى گذشت كه به دروغ روى آورد.

بنابراين ، شيطان به وسيله دروغ خود، زيان ابدى ديد وسودى از راست گويى آدم ، نصيب وى نشد.

خداوند نيز بر اين حقيقت كه آدم بناى پيمان شكنى ونافرمانى نداشت ، گواهى داد، لذا ابليس نتوانست با دروغ خود، از مكانت وپيامبرى آدم بكاهد.

صادقان وراست گويان در قيامت به همين صفت خوانده مى شوند، واين مقتضاى تزكيه بنده از سوى خداوند است

خداى متعالى در قيامت حضرت عيسىعليه‌السلام را به دليل راست گويى (مراة الصّادقين ؛ آينه راست گويان) مى خواند.

خداى تعالى مى فرمايد: (اين روزى است كه راست گويان از راست گويى خويش بهره مند مى شوند). واين آيه در تمجيد وستايش امّت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است

امير مؤ منانعليه‌السلام فرموده است : راستى ، شمشير خداوند در زمين وآسمان اوست كه بر هر چه فرود آيد، آن را مى بُرَد ودر آن رخنه مى كند (واز كار و توانايى باز نمى ماند). پس چون بر آن شدى كه بدانى صادقى يا كاذب ، به صدق و راستى آنچه در خود دارى ، بنگر ومدّعاى خود را [با شمشير صدق وراستى ] بِبُر وآنها را با معيارى از خداى تعالى بسنج ، چونان كه در قيامت هستى ، وهيچ عذر و بهانه اى پذيرفته نيست

خداى متعال مى فرمايد: (ميزان در اين روز حق است).

حال اگر آنچه در خود دارى ، راست بود، ادّعايت نيز درست خواهد بود وصداقت وراستى ات ثابت خواهد گشت

كم ترين ميزان راستى آن است كه نه زبان با قلب مخالف باشد ونه قلب با زبان

انسان راست گويى كه اوصاف او برشمرده شد، همانند كسى است كه در حال نزع مى باشد ومردن براى او دلپذير است او نيز چنين است ، زيرا بودن در دنيا براى او سخت گران است ومبارزه با نفس ، آزار دهنده ؛ چرا كه هميشه در تلاش است تا گوهر راستى را به اميال و هوس هاى دنيايى نفروشد.

الباب الخامس والسّبعون : (فى التّوكّل)

قال الصّادقعليه‌السلام :

التّوكّل كاءس مختوم بختام اللّه عزّ وجلّ فلا يشرب بها ولا يفضّ ختامها الاّ المتوكّلون ، كما قال اللّه تعالى :(وعلى اللّه فليتوكّل المتوكّلون .)(٧١) وقال تعالى : (وعلى اللّه فتوكّلوا ان كنتم مؤ منين).(٧٢)

جعل اللّه التّوكّل مفتاح الايمان ، والايمان قفل التّوكّل وحقيقة التّوكّل الايثار، واصل الايثار تقديم الشّى ء بحقّه

ولا ينفكّ المتوكّل فى توكّله من اثبات احد الايثارين ، فان آثر معلول التّوكّل وهو الكون حجب به ، وان آثر معلّل علّة التّوكّل وهو البارى سبحانه وتعالى بقى معه

وان اردت ان تكون متوكّلا لا متعلّلا، فكبّر على روحك خمس تكبيرات وودّع امانيّك كلّها توديع الموت للحياة وادنى حدّ التّوكّل ان لا تسابق مقدورك بالهمّة ، ولا تطالع مقسومك ولا تستشرف معدومك ، فتنقض ‍ باحدهما عقد ايمانك وانت لا تشعر.

وان عزمت ان تقف على بعض شعار المتوكّلين [فى توكّله من اثبات احد الايثارين ] حقّا، فاعتصم بمعرفة هذه الحكاية

وهى انّه روى : انّ بعض المتوكّلين قدم على بعض الائمّةعليهم‌السلام فقال له : اعطف علىّ بجواب مساءلة فى التّوكّل ، والامامعليه‌السلام كان يعرف الرّجل بحسن التّوكّل ونفيس الورع واشرف على صدقه فيما ساءل عنه من قبل ابدائه ايّاه

فقال لهعليه‌السلام : مكانك وانظرنى ساعة

فبينا هو مطرق لجوابه اذا اجتاز بهما فقير، فادخل الامامعليه‌السلام يده فى جيبه واخرج شيئا فناوله الفقير، ثمّ اقبل على السّائل فقال لهعليه‌السلام : هات وسل عمّا بدالك

فقال السّائل : ايّها الامام ! كنت اعرفك قادرا متمكّنا من جواب مساءلتى قبل ان تستنظرنى ، فما شاءنك فى ابطائك عنّى ؟

فقالعليه‌السلام : لتعتبر المعنى قبل كلامى اذ لم اكن ارانى ساهيا بسرّى ، وربّى مطّلع عليه ان اتكلّم بعلم التّوكّل ، وفى جيبى دانق ، ثمّ لم يحلّ لى ذلك الاّ بعد ايثاره ، ثمّ ليعلم به فافهم /

فشهق السّائل شهقة وحلف الاّ ياءوى عمرانا ولا ياءنس ببشر ما عاش

.باب هفتاد وپنجم : (توكّل)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

توكل ، جامى است دست نخورده ومهر شده خداوند عزّ وجل كه جز متوكلان ، مهر آن را برندارند واز آن ننوشند.

خداى تعالى مى فرمايد:

(ومؤ منان ، تنها بر خدا توكّل كنند).

ونيز فرمايد:

(بر خداى توكل كنيد، اگر ايمان آورده ايد).

خداوند توكل را كليد ايمان قرار داد وايمان را قفل توكل حقيقت توكل ايثار است وريشه ايثار، تقديم ديگرى بر خود است

شخص متوكل ، در توكلش همواره يكى از دو چيز را برمى گزيند:

پس چنان معلول توكل را كه عالم وجود است برگزيند، حجابى (ميان او وخالق) شود و اگر به وجود آورنده توكل را كه همان خداوند سبحان است برگزيند، پيوسته با خداى تعالى خواهد بود.

پس اگر خواهى كه متوكّل بر خدا باشى نه متوكّل بر معلول ، بر روح خويش ‍ پنج تكبير بگو وآرزوها را چون وداع با زندگى (جدا شدن از تن) رها كن

پايين ترين حدّ توكّل ، آن است كه در كسب آنچه كه مقدّر توست ، شتاب نكنى ودر طلب بيش از آن نباشى ؛ چه بسا به واسطه يكى از اين دو، ايمانت را در حالى كه خود خبر ندارى ، از دست بدهى

چنانچه مى خواهى به طريقت متوكلان آنان كه دو صفت ياد شده را به تمام و كمال در خود دارند پى ببرى ، از اين حكايت غفلت مكن وبدان گوش سپار.

شخصى متوكل ، بر يكى از امامانعليه‌السلام وارد شده ، گفت : خدا از تو خشنود شود! بر من مهربانى كن وبه سؤ ال من در باب توكل پاسخ فرما.

امامعليه‌السلام كه او را به حُسن توكل وپرهيزكارى مى شناخت وبر صداقت وى در آنچه كه پرسيد، از پيش مطلع بود، فرمود: اندكى درنگ كن !

در حالى كه آن شخص منتظر پاسخ بود، فقيرى درآمد. امام دست در جيب كرده وچيزى به وى داد.

سپس روى به آن شخص كرد وفرمود: اكنون بپرس !

آن مرد گفت : اى امام ! مى دانستم كه شما بر پاسخ من توانايى ، پيش از آن كه مرا به انتظار كشيدن امر كنى ،

پس چرا در دادن پاسخ درنگ كردى ؟

حضرت فرمود: براى آن كه پيش از كلام من ، به معنايش واقف شوى ، لذا نخواستم در حالى كه در جيبم سكّه اى باشد وخود وخدا از آن آگاه باشيم وپيش از انفاق آن پاسخ تو را گفته باشم ، پس (معنىِ توكل را) درياب وبفهم

پرسش كننده ، نعره اى برآورد وسوگند ياد نمود كه تا وقتى زنده است ، نه در جايى آباد نشيند ونه با انسانى انس گيرد.

الباب السّادس والسّبعون : (فى الا خلاص)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الاخلاص يجمع فواضل الاعمال وهو معنى مفتاحه القبول وتوقيعه الرّضا، فمن تقبّل اللّه منه ورضى عنه فهو المخلص ، وان قلّ عمله ومن لم يتقبّل منه فليس بمخلص وان كثر عمله اعتبارا بادمعليه‌السلام وابليس عليه اللّعنة وعلامة القبول وجود الاستقامة ببذل كلّ المحابّ مع اصابة علم كلّ حركة وسكون

والمخلص ذائب روحه باذل مهجته فى تقويما ما به العلم والاعمال والعامل والمعمول والعمل ، لانّه اذا ادرك ذلك فقد ادرك الكلّ، واذا فاته ذلك فاته الكلّ وهو تصفية معانى التّنزيه فى التّوحيد.

كما قال الاوّل : هلك العاملون الاّ العابدون ، وهلك العابدون الاّ العالمون ، وهلك العالمون الاّ الصّادقون ، وهلك الصّادقون الاّ المخلصون ، وهلك المخلصون الاّ المتّقون ، وهلك المتّقون الاّ الموقنون ، وانّ المؤ قنين لفى خطر عظيم

قال اللّه تعالى : (واعبد ربّك حتّى ياءتيك اليقين).

وادنى حدّ الاخلاص بذل العبد طاقته ، ثمّ لا يجعل لعمله عنداللّه قدرا فيوجب به على ربّه مكافاة بعمله ، لعلمه انّه لو طالبه بوفاء حقّ العبوديّة لعجز. وادنى مقام المخلص فى الدّنيا السّلامة من جميع الاثام وفى الاخرة النّجاة من النّار والفوز بالجنّة

باب هفتاد وششم : (اخلاص)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

اخلاص گرد آورنده اعمال نيك وبا ارزش است وكليد ونشانه اخلاص قبولى عمل است پس كليد كه خداوند عملش را بپذيرد واز او راضى شود، مخلص است ؛ اگر چه عملش اندك باشد. وآن كس كه عملش رانپذيرد، مخلص نخواهد بود؛ اگر چه عملش بسيار باشد چنان كه عمل هزاران ساله ابليس ، با زير پا گذاشتن يك فرمان تباه شد.

ونشانه پذيرفته شدن اعمال ، بذل نمودن هر چيزى است كه انسان آن را دوست مى دارد تا از تعلقات دنيوى تهى شود وبا استقامت در اعمال وافعال ، راه راست بپويد واز خطا دور شود. مخلص براى آن كه به اخلاص ‍ در عمل برسد، بايد جان وخون خود را نثار كند، تا به علم وعمل خود قوام بخشد، واگر به اين مرحله رسيد، همه كمالات را درك كرده واگر از آن بى نصيب ماند، از همه چيز بى نصيب مانده است اخلاص پالايش معانى توحيد است

اوّل [خداوند در حديث قدسى يا امام علىعليه‌السلام ] فرمود: عمل كنندگان در هلاكت اند، مگر آنان كه عابدند. عابدان در هلاكت اند، مگر آنان كه عالم اند. عالمان در هلاكت اند، مگر آنان كه صادق اند. صادقان در هلاكت اند، مگر آنان كه مخلص اند. مخلصان در هلاكت اند، مگر كسانى كه خدا ترس اند. خداترسان درهلاكت اند، مگر آنان كه صاحب يقين اند وصاحبان يقين در معرض خطرى بزرگ قرار دارند. خداى متعالى مى فرمايد: (و پروردگارت را عبادت كن تا تو را يقين دهد). وپايين ترين حدّ اخلاص آن است كه بنده توان خود را مبذول كند وبراى عمل خود نزد خداوند ارزشى قائل نشود كه بر پروردگار پاداش عمل را واجب بداند؛ چه او مى داند كه اگر خداوند از او بخواهد كه حقّ عبوديّت را ادا نمايد، در اداى آن ناتوان است وپايين ترين مقام مخلص ، در دنيا سلامتى از همه گناهان بزرگ ودر آخرت نجات از آتش ‍ ورسيدن به بهشت است

الباب السّابع والسّبعون : (فى معرفة الجهل)

قال الصّادقعليه‌السلام :

الجهل صورة ركّبت فى بنى آدم ، اقبالها ظلمة وادبارها نور، والعبد متقلّب معها كتقلّب الظّل مع الشّمس

الاترى الى الانسان تارة تجده جاهلا بخصال نفسه ، حامدا لها، عارفا بعيبها فى غيره ساخطا لها، وتارة تجده عالما بطباعه ساخطا لها، حامدا لها فى غيره ، وهو متقلّب بين العصمة والخذلان ، فان قابلته العصمة اصاب ، وان قابله الخذلان اخطاء.

ومفتاح الجهل الرّضا والاعتقاد به ، ومفتاح العلم الاستبدال مع اصابة مرافقة التّوفيق

وادنى صفة الجاهل دعواه بالعلم بلا استحقاق ، واوسطه جهله بالجهل واقصاه جحوده

وليس شى ء اثباته حقيقة نفيه الاّ الجهل والدّنيا والحرص ، فالكلّ منهم كواحد والواحد منهم كالكلّ.

باب هفتاد وهفتم : (جهل ونادانى)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

جهل ، صورتى (وحالتى) است كه چون به آدمى روى كند، تاريكى را در پى دارد وچون از او دور شود، آدمى را نور معرفت حاصل شود؛ چرا كه انسان و جهل ، خورشيد وسايه اند كه يكديگر را تعقيب مى كنند.

آيا نمى بينى كه انسان گاه به خصال نفس خويش جاهل است و خود را مى ستايد وهمان عيب را در ديگران مى بيند وآنان را نكوهش مى كند، وزمانى خلاف آن مى كند. پس انسان هميشه بين عصمت وخذلان قرار دارد وچنانچه به توفيق خدا دنبال پاكى و عصمت و يا عيب خود باشد، راه را درست پيموده است واگر در جهل خود باشد وپى اميال نفسانى گردد، گرفتار خذلان ودورى از حق شده است

وكليد جهل رضايت از عمل خويش است وكليد علم ، طلب كردن چيزى به جز جهل است كه همراه با يار بودن توفيق باشد.

كم ترين ويژگى شخص جاهل آن است كه بدون علم مدّعى علم شود؛ ومرتبه دوم آن است كه انسان بر جهل خويش جاهل باشد؛ وبالاترين مرتبه جهل آن است كه از جهل خويش آگاه باشد. وجهل وحرص ودنياطلبى ، حقيقتى است كه نفى ، اثبات آن است پس هر كدام از آن ها چون يكى است ويكى از آن ها چون هر سه

الباب الثّامن والسّبعون : (فى تبجيل الا خوان)

قال الصّادقعليه‌السلام :

مصافحة اخوان الدّين اصلها من تحيّة اللّه لهم

قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ما تصافح اخوان فى اللّه الاّ تناثرت ذنوبهما حتّى يعودان كيوم ولدتهما امّهما. ولا كثّر حبّهما وتبجيلهما كلّ واحد لصاحبه الاّ كان له مزيد.

والواجب على اعلمهما بدين اللّه ان يزيد صاحبه فى فنون الفوائد الّتى الزمه اللّه بها ويرشده الى الاستقامة والرّضا والقناعة ، ويبشّره برحمة اللّه ويخوّفه من عذابه

وعلى الاخر ان يتبارك باهدائه ويتمسّك ما يدعوه اليه ويعظه به ، ويستدلّ بما يدلّ اليه معتصما باللّه ومستعينا به لتوفيقه على ذلك

قيل لعيسى بن مريمعليه‌السلام : كيف اصبحت ؟ قال : لا املك ما ارجو ولا استطيع دفع ما احذره ، ماءمورا بالطّاعة ومنهيّا عن المعصية ، فلا ارى فقيرا افقر منّى

وقيل لاويس القرنىّ: كيف اصبحت ؟ قال : كيف يصبح رجل اذا اصبح لا يدرى ايمسى ، واذا امسى لا يدرى ايصبح ؟

قال ابوذرّ رحمه اللّه : اصبحت اشكر ربّى واشكو نفسى

قال النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : من اصبح وهمّه غير اللّه ، فقد اصبح من الخاسرين المبعدين

باب هفتاد وهشتم : (احترام به برادران مؤ من)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

مصافحه برادران دينى برآمده از تحيّت خداوند با آنان است رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هيچ گاه دو برادر (دينى) براى خدا با يكديگر مصافحه نكنند مگر آن كه گناهانشان چنان از ميان رود كه گويى روز نخست تولدشان از مادر است ومحبت واحترام هر يك به ديگرى افزون نشود، مگر آن كه بيش ‍ از آن رحمت الهى بر وى افزون گردد.

وظيفه آن كه از ديگرى داناتر است اين است كه رفيقش را از علوم وفنونى (حكمت) كه خداوند بدو داده ، برخوردار كند واز عذاب الهى او را بترساند وبر ديگرى است كه راهنمايى او را مبارك بشمارد وبه دعوت وپند او چنگ اندازد وراهى را كه به او نشان داده بپويد وبه خدا اعتصام جويد واز او كمك طلبد تا بر اين راه توفيق يابد.

عيسى بن مريمعليه‌السلام را گفتند: چگونه شب را به صبح رسانيدى ؟

گفت : در آن حال كه به آنچه كه بدان اميد دارم دسترسى ندارم واز آنچه دورى اش را مى جويم واز شرّ آن گريزانم توان دورى ندارم به عبادت ماءمور گشته ام واز نزديكى به معصيت نهى شده ام بنابراين ، فقيرى بى نواتر از خود نمى بينم

واويس قرنى را گفتند: چگونه صبح كرده اى ، اى اويس ؟

گفت : چگونه است حال كسى كه چون صبح كند، نداند كه آن روز را به شب رساند وچون شب كند، نداند كه صبحى را هم بيند يا نه ؟!

ابوذررحمه‌الله مى گويد: شب را به صبح رسانيدم ، در حالى كه از خدا سپاسگزار واز خويش نالان وگله گزار هستم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى كه صبح كند، در حالى كه همّت و قصد او غير خدا (وپيروى از فرمان او) باشد، به حقيقت كه از زيان كاران واز رحمت خداوند دور باشد.

الباب التّاسع والسّبعون : (فى التّوبة)

قال الصّادقعليه‌السلام :

التّوبة حبل اللّه ومدد عنايته ولابدّ للعبد من مداومة التّوبة على كلّ حال

وكلّ فرقة من العباد لهم توبة : فتوبة الانبياء من اضطراب السّرّ، وتوبة الاولياء من تكوين الخطرات ، وتوبة الاصفياء من التّنفّس ، وتوبة الخاصّ من الاشتغال بغير اللّه تعالى ، وتوبة العامّ من الذّنوب ولكلّ واحد منهم معرفة وعلم فى اصل توبته ومنتهى امره ، وذلك يطول شرحه هاهنا.

فامّا توبة العامّ فان يغسل باطنه بماء الحسرة والاعتراف بجنايته دائما، واعتقاد النّدم على ما مضى والخوف على ما بقى من عمره ، ولا يستصغر ذنوبه ، فيحمله ذلك الى الكسل ، ويديم البكاء والاسف على مافاته من طاعة اللّه ، ويحبس نفسه عن الشّهوات ، ويستغيث الى اللّه تعالى ليحفظه على وفاء توبته ويعصمه عن العود الى ما سلف ، و يروض نفسه فى ميدان الجهد والعبادة ، ويقضى عن الفوائت من الفرائض ، ويردّ المظالم ويعتزل قرناء السّوء، ويسهر ليله ويظماء نهاره ، ويتفكّر دائما فى عاقبته ، ويستعين باللّه سائلا منه الاستقامة فى سرّائه وضرّائه ويثبت عند المحن والبلاء كيلا يسقط عن درجة التّوّابين ، فانّ فى ذلك طهارة من ذنوبه وزيادة فى علمه ورفعة فى درجاته

قال اللّه تعالى شاءنه العزيز: (فليعلمنّ اللّه الّذين صدقوا وليعلمنّ الكاذبين).(٧٣)

باب هفتاد ونهم : (توبه وانابت)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

توبه ، ريسمان خداوند ومدد عنايت اوست وبنده بايد در هر حالى بر توبه مداومت ورزد.

وهر گروه از بندگان را توبه اى است :

١ توبه انبيا وآن توبه از اضطراب ودگرگونى احتمالى باطن است ؛

٢ توبه اوليا از انديشه هاى گونه گون است ؛

٣ توبه برگزيدگان كه از غفلت در هر نَفَس است ؛

٤ توبه خواص از پرداختن به غير خداوند متعال است ؛

٥ توبه عوام كه توبه از گناهان است

هر يك از گروه ها را گونه اى معرفت وعلم است نسبت به اصل توبه وعاقبت امر، كه بيان وشرح اين مطلب ، در اين جا به طول مى انجامد.

امّا توبه عوام ، آن است كه مدام باطنش را با آب حسرت واشك ندامت واعتراف به گناهان بشويد وبر گذشته پشيمان شود وبر باقى مانده عمر خويش بيمناك باشد وگناه خود را كوچك نشمارد، تا از آفت تنبلى وبى حالى وتسويف (توبه را به وقت ديگرى واگذاردن) دور ماند.

او بايد بر طاعت خداوند كه از دست بداده بگريد ومتاءسف باشد وخويشتن را از شهوات باز دارد واستغاثه به خداى تعالى برد تا بر پاى بندى بر توبه يارى اش دهد واز بازگشت به گذشته (گناه آلوده) بازش دارد ونفس خويش ‍ را در ميدان كوشش وعبادت رياضت دهد وفرايض فوت شده را قضا كند ومظالم وحقوقى را كه بر گردن اوست ، ردّ نمايد، وشب را به بيدارى (عبادت ومناجات) به صبح برساند، وروز را با تشنگى (روزه) سپرى كند وهمواره در عاقبت خويش بينديشد واز خداوند كمك خواهد واز او بخواهد كه در خفا وآشكار او را يارى دهد وبه هنگام محنت ها وبلايا ثابت اش دارد، مبادا كه از مرتبه توّابين سقوط نمايد؛ چرا كه اين اعمال [كه ذكرشان گذشت ] او را از گناه پاك كند، وپاداش علمش افزوده گردد، ومقامش را بالا بَرَد.

خداى تبارك وتعالى مى فرمايد: (...تا خداوند آنان را كه راست گفته اند معلوم دارد، ودروغ گويان را [نيز] معلوم دارد).

الباب الثّمانون : (فى الجهاد والرّياضة)

قال الصّادقعليه‌السلام :

طوبى لعبد جاهد للّه نفسه وهواه ، ومن هزم جند نفسه وهواه ظفر برضى اللّه ، ومن جاوز عقله نفسه الامّارة بالسّوء بالجهد والاستكانة والخضوع على بساط خدمة اللّه تعالى ، فقد فاز فوزا عظيما. ولا حجاب اظلم واوحش بين العبد وبين اللّه تعالى من النّفس والهوى ، وليس لقتلهما وقطعهما سلاح وآلة مثل الافتقار الى اللّه سبحانه ، والخضوع والجوع والظّماء بالنّهار، والسّهر باللّيل ، فان مات صاحبه مات شهيدا، وان عاش واستقام ادّى عاقبته الى الرّضوان الاكبر.

قال اللّه عزّ من قائل : (والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا وانّ اللّه لمع المحسنين).(٧٤)

واذا راءيت مجتهدا ابلغ منك فى الاجتهاد فوبّخ نفسك ولهما وعيّرها تحثيثا على الازدياد عليه ، واجعل لها زماما من الامر وعنانا من النّهى ، وسقها كالرّايض للّفاره الّذى لا يذهب عليه خطوة من خطواتها الاّ وقد صحّح اوّلها وآخرها.

وكان رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يصلّى حتّى يتورم قدماه ويقول : افلا اكون عبدا شكورا؟!

ارادصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ان تعتبر بها امّته ، ولا يغفلوا عن الاجتهاد والتّعبّد والرّياضة بحال

الا وانّك لو وجدت حلاوة عبادة اللّه وراءيت بركاتها واستضاءت بنورها، لم تصبر عنها ساعة واحدة ولو قطّعت اربا اربا، فما اعرض من اعرض عنها الاّ بحرمان فوائد السّلف من العصمة والتّوفيق

قيل لربيع بن خثيم : مالك لا تنام باللّيل ؟

قال : لانّى اخاف البيات

باب هشتادم : (جهاد ورياضت)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

خوشا به حال بنده اى كه در راه خدا با نفس وهواى خود به جهاد برخيزد، وكسى كه لشكر هواى نفس خود را از ميان ببرد، به رضاى خداوند دست يافته است ، وكسى كه به فرمان ومقتضاى عقل سليم بر نفس خود غالب شد وبندگى خدا وناله وتضرّع به درگاه او را پيشه خود ساخت ودمى از بزرگى حضرتش غافل نشد، در شمار مقرّبان حضرت حق قرار گرفته وبه درجات عاليه نايل گشته است

هيچ حجابى ميان خداوند وبنده اش تاريك تر و وحشتناك تر از نفس وهوا پرستى نيست وبراى كشتن واز ريشه كندن آن دو، هيچ سلاحى بُرنده تر از اظهار نياز به خداى سبحان ، خشوع ، گرسنگى ، وتشنگى روز وبيدارى شب نيست

پس ، اگر كسى در اين حال بميرد، شهيد باشد واگر زنده بماند ودر اين راه پايدارى كند، عملش او را به رضوان اكبر رساند.

خداى تعالى مى فرمايد: (آنان كه براى ما كوشش كنند، به حقيقت كه راه هاى خود را بدانان بنمايانيم وخداوند با نيكوكاران است).

وچون كسى را بينى كه در كوشش ومجاهده بر تو پيشى گرفته است ، نفس ‍ خويش را توبيخ وملامت كن تا بر تلاش تو در بندگى بيفزايد واو را زمامى از امر (به معروف وكارهاى نيك) وعنان باز دارنده مهار كن ، تا از مسير حق و بندگى دور نشود وآن را همانند اسبى نجيب ، تربيت يافته وراهوار، كه جز به نسق راه نرود (وگام هاى او از نظر تربيت كننده اش دور نماند) بران

(بدان كه) رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن قدر نماز مى خواند كه پاهاى مبارك او متورّم مى شد ومى فرمود: آيا من بنده اى شكور نيستم ؟!

حضرت بر آن بود تا امّتش عبرت گيرند واز مجاهده او در بندگى ، خود را به سختى ورياضت اندازند ودر هيچ حالى غافل نشوند.

به حقيقت كه اگر شيرينى عبادت خداى را دريابى وبركات بندگى را به چشم بينى وبه نور عبادت آن ، خود را نورانى كنى ، ساعتى دورى اش را تاب نياورى ، اگر چه تكه تكه ات كنند. پس كسى كه از آن دورى كند از فوايد عصمت (در امان بودن از نفس) وتوفيق كه پيشينيان از آن بهره برده اند، بى نصيب شده است

ربيع بن خثيم را گفتند: تو را چه شده است كه خواب شب را بر خود حرام كرده اى ؟ گفت : مى ترسم كه بيدار نشوم

الباب الحادى والثّمانون : (فى الفساد)

قال الصّادقعليه‌السلام :

فساد الظّاهر من فساد الباطن ، ومن اصلح سريرته اصلح اللّه علانيته ، ومن خان اللّه فى السّرّ هتك اللّه ستره فى العلانية

واعظم الفساد ان يرضى العبد بالغفلة عن اللّه تعالى وهذا الفساد يتولّد من طول الامل والحرص والكبر، كما اخبر اللّه تعالى فى قصّة قارون فى قوله تعالى : (ولا تبغ الفساد فى الارض انّ اللّه لا يحبّ المفسدين).(٧٥)

وكانت هذه الخصال من صنع قارون واعتقاده ، واصلها من حبّ الدّنيا وجمعها ومتابعة النّفس واقامة شهواتها وحبّ المحمدة وموافقة الشّيطان واتّباع خطواته ، وكلّ ذلك يجتمع بحسب الغفلة عن اللّه ونسيان مننه

وعلاج ذلك الفرار من النّاس ، ورفض الدّنيا، وطلاق الرّاحة ، والانقطاع عن العادات ، وقطع عروق منابت الشّهوات بدوام الذّكر للّه عزّ وجلّ ولزوم الطّاعة له ، واحتمال جفاء الخلق وملامة القرين ، وشماته العدوّ من الاهل والولد والقرابة

فاذا فعلت ذلك فقد فتحت عليك باب عطف اللّه وحسن نظره اليك بالمغفرة والرّحمة ، وخرجت من جملة الغافلين ، وفككت قلبك من اسر الشّيطان ، وقدمت باب اللّه فى معشر الواردين اليه وسلكت مسلكا رجوت الاذن بالدّخول على الكريم الجواد الرّحيم واستيطاء بساطه على شرط الاذن ، ومن وطى ء بساط الملك على شرط الاذن لا يحرم سلامته وكرامته ، لا نّه الملك الكريم والجواد الرّحيم