نيازمندى هاى جامعه اسلامى

نيازمندى هاى جامعه اسلامى0%

نيازمندى هاى جامعه اسلامى نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 5

نيازمندى هاى جامعه اسلامى

نویسنده: آيت اللَّه سيد محمد حسينى شيرازى
گروه:

صفحات: 5
مشاهدات: 1092
دانلود: 63

توضیحات:

نيازمندى هاى جامعه اسلامى
  • مقدمه‏

  • مقدمه مترجم‏

  • مبارزه با استعمار فرهنگى‏

  • تربيت و اصلاح جامعه‏

  • سه داستان تاريخى‏

  • زهد و خودپسندى‏

  • توطئه‏هاى دشمن‏

  • تمدن درپرتو تفكر و سازندگى‏

  • درسى از رفتار على عليه السلام‏

  • چگونگى تداوم انقلاب اسلامى‏

  • آگاهى سياسى‏

  • توطئه‏ها و راه حلها

  • انسان و هدف‏

  • خونسردى و نرمخوئى‏

  • روياروئى ما با جهان‏

  • نظم و انتظام در جامعه اسلامى‏

  • نابرده رنج، گنج ميسّر نمى‏شود

  • طرح يك حكومت جهانى اسلامى‏

  • تقوى و پرهيزگارى‏

  • احياى آثار پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)

  • قدرت جامعه‏

  • تنظيم حوزه‏هاى علميه‏

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 5 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1092 / دانلود: 63
اندازه اندازه اندازه
نيازمندى هاى جامعه اسلامى

نيازمندى هاى جامعه اسلامى

نویسنده:
فارسی
مقدمه


نيازمندى هاى جامعه اسلامى

نويسنده : آية اللَّه سيد محمد حسينى شيرازى‏ (قدس سره‏)

مقدمه

كتابى را كه پيش رو داريد در اصل بعنوان كتاب تأليف نشده، بلكه برگزيده‏اى از سلسله سخنرانيهاى حضرت آيت الله العظمى شيرازى مى باشد كه در حدود بيست سال قبل در ميان عده‏اى از طلاب علوم دينى حوزه علميه قم به مناسبت‏هاى مختلف ايراد شده و در همان وقت بصورت كتاب تنظيم شده و با نام نيازمنديهاى جامعه اسلامى به چاپ رسيده، لذا خوانندگان محترم به مسئله زمان توجه داشته باشند.
اميدواريم اين مطالب نيز چون گذشته مورد استفاده شما عزيزان قرار گيرد.

مقدمه مترجم

زمان، با سرعت مى‏گذرد، جامعه اسلامى مى‏رود تا از خواب سنگينش بيدار شود، جهانيان كم‏كم اذعان كرده‏اند كه دين اسلام، يك مكتب كامل بوده، و تمام عوامل پيشرفت جامعه انسانى را دارا است.
هم اكنون مكتب اسلام به عنوان يك ايدئولوژى مترقّى كه داراى سياستى روشن‏بينانه و برتر است شناخته شده و افكار جهانيان به انگيزه پيروزى اين انقلاب اسلامى و مردمى به سوى آن جلب شده است.
مردم آگاه از ملل مختلف، به دنبال شناخت مكتب بهتر و منطقى‏تر رفته، و لذا روشنفكران به شناخت مسائل اسلامى در زمينه‏هاى مختلف روى آورده و خواهان آگاهى از مكتب اسلام و گفته‏هاى دانشمندان اسلامى‏اند.
متأسّفانه نويسندگان اسلامى كه آشنائى با مسائل و نيازمنديهاى دوران معاصر دارند افراد معدودى مى‏باشند، و لذا مسائل زيادى از ايدئولوژى اسلامى، هنوز بيان نشده، تا جائى كه بسيارى از جوانان مسلمان چنين مى‏انديشند كه اسلام تنها يك دين عبادتى و روحانى است و نمى‏تواند خواسته‏هاى آنان را در زمينه‏هاى مختلف بويژه سياسى، اقتصادى، ادارى، جامعه‏شناسى و غيره اشباع نمايد، در واقع اين تفكر در اثر سستى مسلمانان مى‏باشد و بايد گفت:

اسلام به ذات خود ندارد عيبى *** هر عيب كه هست در مسلمانى ماست!
يكى از مسائلى كه تا كنون كم‏تر پيرامون آن صحبت شده، نيازهاى جامعه اسلامى است، دين مبين اسلام براى تشكيل مدينه فاضله اسلامى و انسانى و براى هماهنگ ساختن جامعه برنامه‏هاى ارزنده‏اى بيان داشته، و اين امر محسوسى است كه بسيارى از آيات قرآن و روايات اهل‏بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به آن اشاره فرموده و در صورت پياده شدن اين برنامه‏ها، انسان به اوج سعادت و نهايت ترقّى مى‏رسد.
متأسّفانه با اينكه مسلمانان از همه لحاظ غنى و نيرومند هستند در عين حال هيچ ندارند، چرا كه از هر سو تحت انواع استعمار فرهنگى، اقتصادى، سياسى و غيره قرار گرفته و به قول حافظ شيرازى:

گوهرى كز صدف كون و مكان بيرون است *** لب از گمشدگان لب دريا مى‏كرد
استقلال كامل مسلمين امكان ندارد مگر در صورت بازگشت به اسلام اصيل، و رها كردن تمام باقيمانده‏هاى استعمار، در همه زمينه‏ها از جمله زمينه فرهنگى.. بايد ميليونها كتاب در سطح جامعه‏هاى اسلامى و غير اسلامى پخش نمود.. تا فرهنگ و تمدّن فكرى اسلام براى همگان روشن گردد، و لذا:
براى آگاهى امّت مسلمان و به ويژه نسل جوان، برآن شديم تا گلچينى از فرمايشات حضرت آيةالله العظمى سيد محمد حسينى شيرازى را پيرامون صفات جامعه اسلامى، از سخنان اخلاقى، سياسى و اجتماعى ايشان، به رشته تحرير در آورده و براى عموم انتشار دهيم.
اميدواريم اين خدمت ناقابل مورد رضاى حضرت بقيّةالله الأعظم امام زمان (أرواحنا فداه) و گامى مؤثّر در خدمت به جامعه اسلامى قرار گيرد.
انشاء الله تعالى‏
١٣ / رجب / ١٤٠٢ هجرى قمرى‏
محمد باقر فالى

مبارزه با استعمار فرهنگى

قرآن كريم مى‏فرمايد: (هوالّذى بعث فى‏الأميّين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) (سوره جمعه: آيه ٢).
اين آيه هدف از بعثت پيغمبر اسلام را بيان مى‏كند كه در سه عامل خلاصه مى‏شود:
١ برنامه‏ريزى.
٢ اصلاح.
٣ تعليم.
در منطق قديم عقيده بر اين بود كه هر انسانى داراى پنج نيروى نامرئى است كه عبارتند از:
الف: حسّ مشترك، كه اشياء را از راه يكى از حوّاس احساس مى‏كنند.
ب: واهمه، كه معانى جزئى را درك مى‏كند.
ج: خيال، كه اين دو حسّ در آن طبقه‏بندى مى‏شوند.
د: حافظه، كه صورت و معانى اشياء را در ذهن نگاه مى‏دارد.
ه: متصرّفه، كه تنها در ذهن تصوّر مى‏شود و همه چيز را درون ذهن مى‏تواند بسازد و در آن تصرّف كند.
دانشمندان روانشناس جديد مى‏گويند: دستگاه روانى انسان دو طبقه دارد.
يك: وعى، يا شعور و فهم.
دو: لاوعى، يا لاشعور و ناخودآگاهى.
انسان از بدو تولّد هرآنچه مى‏بيند، مى‏شنود، لمس مى‏كند، و بالأخره هرچه را فكر مى‏كند، تمام در آن طبقه ضبط مى‏شود، منتها راهى نيست كه در آينده اينها را تشخيص و از هم جدا سازد.
مثلا كسى كه همه نوع جنسى را در انبارى بسيار بزرگ نگاه بدارد، اگر از او سؤال شود كه در انبار چه هست؟ پاسخش روشن نخواهد بود، زيرا اجمالا مى‏داند همه نوع جنس هست ولى آنها را يكايك نمى‏تواند جدا سازد.
قرآن كريم مى‏فرمايد: (يومئذ يتذكّر الانسان و أنّى له الذّكرى) (سوره فجر: آيه ٢٣).
روز قيامت انسان همه چيز را به ياد مى‏آورد، تمام زندگى او مانند يك فيلم سينمائى از مقابل او با سرعت مى‏گذرد، امّا ديگر پشيمانى سودى ندارد، در روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام آمده كه:
(در شب اول قبر ابتدا فرشته‏اى بنام (رومان) مى‏آيد و به انسان مى‏گويد. هرچه در دنيا انجام داده‏اى بنويس، قلم تو انگشت دستت، دوات تو آب دهان و كفنت دفتر تو مى‏باشد، اينجاست كه انسان همه چيز را به ياد مى‏آورد و تمام ريزه‏كاريها را مى‏نويسد، پس از اين فرشته، نكير و منكر مى‏آيند و سئوالات قبر انجام مى‏شود).
قرآن مجيد مى‏فرمايد: روز قيامت نامه عمل انسان را به دست او مى‏دهند، و شايد همين كفن انسان نامه عمل او باشد، آن را بدستش مى‏دهند و مى‏گويند: (اقرا كتابك... كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا) يعنى نامه عملت را بخوان و خودت در باره آن قضاوت كن.
در هر صورت هم تئورى قدما و هم تئورى جامعه‏شناسان جديد به يك نتيجه مى‏انجامد، بايد دانست كه انسان متوجه از نيروى شعور و فهم نور مى‏گيرد و همواره پيش مى‏رود، و انسان بدون توجه از نيروى مخالف آن كه همان لاشعورى و نافهمى باشد بر تاريكى و ظلمتش افزوده مى‏شود (هرگاه در لاشعورش بدى و تاريكى كاشته شده باشد).
اين به عنوان مقدمه مطلب بود، اما آنچه را كه بايد امروزه دانست اين است كه. استعمار به دو نحو با ما سر جنگ دارد:
(اولاً) جنگ گرم و مسلحانه و (ثانيا) جنگ سرد فرهنگى، كه جنگ اولى سلاح و وسايل آتشين و كشنده مى‏خواهد و دومى آهسته، آهسته انجام مى‏پذيرد، اما خطرش از جنگ مسلحانه به مراتب بيشتر مى‏باشد، اينجا بد نيست مثالى بزنيم.
هر بيمارى‏اى كه انسان دچار آن شود، تمام ياخته‏هاى بدن با آن مبارزه مى‏كنند، تا بالاخره بر ميكرب آن چيره شده و بيمارى رفع گردد، اما بيمارى سرطان از شگفت‏آورترين بيماريهاست. چه اينكه هنگام نفوذ در يك سلول تمام سلولهاى ديگر بدان خوش آمد گفته و غافل از اينكه اين دشمن كشنده است، آن را به ميان خود راه مى‏دهند تا آنكه تمام بدن را گرفتار و سرانجام انسان را نابود كند.
اين درست مانند جنگ مسلحانه و جنگ فرهنگى است. در جنگ مسلحانه تمام نيروهاى مملكت عليه دشمن بسيج شده و يكپارچه دفاع مى‏كنند، ليكن متأسفانه در جنگ فرهنگى نه تنها دفاع نيست، بلكه خود جوانان مانند سلولهاى سرطان‏پذير، ميكرب سرطان فرهنگى خارج را به خود راه داده و پيرو آن مى‏شوند.
چطور شد كه در كشورهاى اسلامى اين همه احزاب شرقى و غربى يا چپ‏گرا و راست‏گرا هست؟ و تمام پيروانشان جوانان و اهالى همان كشورهايند؟.
چرا احزاب وابسته در كشورهاى ما آزاد اما احزاب اسلامى نمى‏توانند در كشورهاى بيگانه آزادانه فعاليت كنند؟
شخصى سئوال مى‏كرد: آيا جايز است كمونيستها در جمهورى اسلامى ايران فعاليت آزادانه داشته باشند يا خير؟
اينجانب در پاسخ گفتم: نه و دليل منطقى آن خيلى آشكار است، زيرا اين آقايان كمونيست خودشان آزادى را به عنوان هدف قبول ندارند، و در قانون اساسى شوروى آمده كه رژيم حاكم از كارگران تشكيل يافته و بايستى ديكتاتور باشد و لذا از آن به (ديكتاتورى پرولتاريا) تعبير مى‏كنند، آنان مى‏خواهند آزادى را وسيله‏اى براى نيل به اهدافشان قرار داده و آنرا آلتى براى ديكتاتورى و محو آزادى بنمايند.
وانگهى چرا كشورهاى كمونيستى به هيچ حزب و گروهى چه اسلامى و چه غير اسلامى اجازه فعاليت نمى‏دهند؟ اما وابستگانشان توقع دارند كه در كشورهاى ما آزاد باشند؟ و همچنانكه ما در كشور اسلام به حزب آمريكائى اجازه فعاليت نمى‏دهيم به احزاب كمونيستى هم بايد اجازه ندهيم.
و حال ببينيم براى مبارزه با استعمار فرهنگى چه بايد كرد؟
راه حل اصلى و اساسى اين است كه جوانان ما از دوران كودكى تربيت اسلامى شوند، و اين بسيار سودمند خواهد بود، زيرا مغز كودك همانند نوار ضبط صوت هرچه احساس كند ثبت مى‏كند. البته براى تربيت اجتماعى كودكان راههاى مختلفى هست مانند:
١ تشكيل مجالس وعظ و ارشاد. هركس در خانه‏اش يك مجلس هفتگى تشكيل دهد حتى اگر يك نفر هم بيايد خوب است، چه بسا همين كودك نشسته در گوشه مجلس در آينده يك شخصيت بسيار مهم شود، و انسان نبايد زود نااميد شود، بلكه با اراده‏اى قوى كارش را دنبال كند تا به هدفش نائل آيد، پيامبر عاليقدر اسلام از خودشان آغاز كردند، در كعبه به تنهائى نماز مى‏خواندند و بعد تنها حضرت على (عليه السلام) و حضرت خديجه به وى اقتدا مى‏كردند، و با آنهمه تلخيها ساخت و مأيوس نشد تا سرانجام موفق شد، و امروز اسلام شرق و غرب را فراگرفته.
در احوال و خاطرات هيتلر آمده كه حتى كودكان نوزاد را در داخل حزب نازى مى‏كرد، و با اجازه مادرانشان براى كودكان كارت عضويت صادر مى‏نمود، و عقيده داشت كه بچه را بايد از روز تولد تربيت نمود و هرآنچه در كودكى احساس كند بر نوار مغزش ضبط مى‏شود.
ولذا اسلام فرموده كه در دو گوش نوزاد اذان و اقامه گفته شود. و اين مسئله اثر عجيبى دارد و كودك را مسلمان و يا اگر مسلمان هم نباشد مايل به دين اسلام پرورش مى‏دهد.
يك صابئى در شهر مقدس كربلا نزد ما آمد و پرسشهائى در باره دين اسلام نمود، و بالاخره مسلمان شد، من از اوضاع و احوال او سئوال كردم؟ وى در پاسخ گفت:
روز تولد همسايه‏اى مسلمان و روحانى داشتيم، مادرم قنداقه مرا نزد او برد، و خود مادرم نقل مى‏كند كه آن روحانى عبارتهائى را كه مسلمانان براى نوزادانشان مى‏خوانند در دو گوش من خواند، من از بدو كودكى مسلمانان را دوست داشتم. در مجالس مذهبى و به ويژه سوگوارى امام حسين (عليه السلام) شركت مى‏كردم، تا بالاخره الان نزد شما به شرف اسلام نائل آمدم.
پس تشكيل مجالس دينى و مذهبى لااقل اين فايده را دارد، و مقصود از روايت (رحم الله من احيى ذكرنا يا امرنا) يعنى خداى رحمت كند كسى را كه ياد ما را زنده نگاه دارد. همين معنى را مى‏رساند.
و لذا استعمارگران اين همه از روحانيون گريزانند چون هرچه مجالس وعظ و ارشاد باشد توسط روحانيون اداره مى‏شود، ميرزا ملكم خان كه يكى از مزدوران استعمار در دوران ناصرالدين شاه بود مى‏گويد. (تا آخوندها هستند ايران جلو نخواهد افتاد) البته به نظر او و اربابانش!
٢ بايستى در مقابل فكر و ايدئولوژى بيگانگان ما هم بتوانيم به جوانانمان فكر بدهيم، و در برابر جنگ فرهنگى دشمن لااقل از خود دفاع كنيم. اين را بايد بپذيريم كه جوان فكر مى‏خواهد و دنبال آن است كه مغز به كار افتاده‏اش را اشباع كند، اگر ما به وى خوراك فكرى ندهيم مجبور است كه از خوراكهاى رنگارنگ ديگران استفاده كند، ما نبايد چشم انتظار معجزه باشيم. بايد واقعا كار كنيم. چون سنت خدا بر اين نهاده شده كه دنيا براى زحمتكشان باشد، دنيا دار امتحان است و قرآن كريم مى‏فرمايد. ما به هركس در اين دنيا فرصت داده‏ايم كه كار كند.
ما بايد با كمال خونسردى و بدون عجله و تهور تا مى‏توانيم مجله‏هاى اسلامى، كتابها و نشريات حاوى ايدئولوژى مكتب اسلام را گسترش بدهيم، و با اين كار مى‏توانيم نسلها را مسلمان بار آوريم. در غير اين صورت امروزه داد و قال و فحش و ناسزا هيچ اثرى ندارد. چون دشمن با نقشه وارد كارزار شده، و پيوسته پيش مى‏رود، و ما تا نقشه و نظم و برنامه‏ريزى دقيق نداشته باشيم نمى‏توانيم در برابر دشمن ايستادگى كنيم، پس طبق آيه‏اى كه قبلاً ذكر شد نخست برنامه‏ريزى بايد از روى دقت صورت پذيرد.

تربيت و اصلاح جامعه

دومين عاملى كه هدف برانگيختن پيامبر را بيان مى‏كند اصلاح و تزكيه است.
يكى از برنامه‏هائى كه بما (روحانيون) مربوط مى‏شود تزكيه و اصلاح مردم مى‏باشد، مردم به سه گروه تقسيم مى‏شوند.
اول: گروه تن‏پروران. كه هميشه در اين فكرند چگونه بخورند، بپوشند، چطور بخوابند و چطور و به چه صورتى زندگى راحت و تن پرورى را براى آسايش خويش آماده سازند.
اينها بفرموده قرآن از چهارپايان هم بدترند، و علت اينست كه چهار پايان عقل ندارند كه خوب را از بد تشخيص دهند، و چنين انسانهائى عقل دارند، با وجود آن به دنبال بديها گام برمى دارند.
دوم: گروه جاه‏طلبان. اينان هميشه به فكر رياست و طرز آقائى كردن و جاه‏طلبى هستند، چون گرفتار فريبهاى شيطان و غرور هواى نفس شده‏اند.
روزى معاويه در مجلس خصوصيش به مغيرة بن شعبه گفت: در حقيقت حق با على بن ابى‏طالب (عليه السلام) است، چون از نظر علم، اخلاق، دين، جهاد و تمام فضايل اخلاقى از همه برتر و بالاتر است.
مغيره شگفت‏زده به او نگاهى كرد و پرسيد.
پس چرا اين همه با على جنگيدى؟! چرا دستور داده‏اى تا بر فراز منبرها به على اهانت و نفرين كنند؟! تو كه مى‏گوئى حق با على مى‏باشد، پس چرا حق او را غصب و اينهمه با او مبارزه و ستيز ميكنى؟!
معاويه در حاليكه شرارت از دو چشمش فرو مى‏ريخت پوزخند روبه‏صفتانه‏اى زد. و مهرى را از جيبش درآورد، به مغيره نشان داد و گفت: مبارزه من با على براى آن است كه من مى‏خواهم مهر و امضاى من پاى نامه‏ها بخورد و سكه بنام من زنند، من از مهر و امضا و ضرب سكه بنام على بيزارم.
البته ناگفته نماند كه اگر رياست براى خدمت به اسلام و براى تحقق هدف مقدسى باشد اشكال ندارد، اما چنانچه هدف كسب شخصيت دنيائى باشد، نفرت‏بار و چندش آور است، و در روايات اهل‏بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام آمده كه (ملعون من هم بها) كسى كه در دنيا آرزوى رياست داشته باشد ملعون و نفرين شده است.
نادرشاه يكى از سران ارتش صفويان بود، او طبق نقشه‏اى آخرين پادشاه صفوى را از سلطنت خلع نمود و خودش به پادشاهى رسيد، شاهد اينجاست كه از نادر سئوال شد: چگونه به فكر سلطنت افتادى؟
نادر در جواب گفت: من از اول علاقه زيادى به رياست داشتم، و اگر پادشاه هم نمى‏شدم لااقل معلم كودكان مى‏شدم تا بتوانم به اين و آن امر و نهى كنم.
پس از افرادى كه جز آقائى و فرمانروائى بر مردم منظورى از رياست ندارند بايد هراس داشت، چون اين گونه افراد براى كسب رياست و آقائى دست به هرگونه عمل ناپسندى مى‏زنند، بنا بر اين بسيار خطرناك مى‏باشند.
يك جاسوس انگليسى بنام (لورانس) كتابى نوشته كه چرچيل نخست‏وزير پيشين انگلستان مى‏گفت. در طول صد سال است كه هنوز كتابى به اين زيبائى نوشته نشده، اسم اين كتاب (ستونهاى هفتگانه حكمت) است كه در آن از چگونگى سركوبى مسلمانان خاورميانه و نفاق‏افكنى ميان آنان، و چگونگى سوزاندن ريشه‏هاى عميق مذهبى و جايگزين كردن افكار ضد اسلامى به جاى آن پرده برداشته، و اين همان شخصى است كه مرزهاى ميان كشورهاى اسلامى را تعيين و آنها را از يكديگر جدا كرد، يعنى مرز ميان عراق، سوريه، كويت، عربستان، اردن، لبنان، فلسطين و شيخ نشينهاى خليج را تعيين كرد، و الا قبلاً ميان كشورهاى اسلامى كه مرزى نبوده.
يكى از دوستان لورانس خاطرات او را نوشته و آنجا مى‏گويد كه: لورانس مدت پنجاه سال به هيچ چيزى جز آقائى انگلستان فكر نمى‏كرد، و در اين مدت پيوسته در صحراها گردش كرده و انواع بدبختيها، گرماهاى خشك و سوزان، سرماها، گرسنگى، ترس از درندگان و بالاخره تمام مشكلات را تحمل كرده و توانست گامى مؤثر بردارد.و براى تحقق هدفش از هيچگونه فداكارى دريغ نكرد.
سوم: گروه عاقلان و خردمندان كه مذهبيها از اين گروه‏اند، البته مذهبيها در روحانيون خلاصه نمى‏شوند، هركسى كه پيروى از دين كند جزو اين گروه است اگرچه كاسب باشد، مثلاً ميثم تمار خرمافروش بود، يا محمد بن مسلم طحان آرد فروش بود، اما يكى از اصحاب اميرالمؤمنين و ديگرى از شاگردان امام صادق عليهم‏السلام بود.
اگر تزكيه و اصلاح در كار نباشد همگى يا به جسم و شهوات حيوانى و يا به گروه جاه‏طلبان مربوط مى‏شويم، و سرانجام ساقط خواهيم شد، مهم اين است كه اول از خود شروع كنيم و خودمان را تربيت و اصلاح كنيم و بعد به اصلاح جامعه بپردازيم، چون در حكمت چنين آمده كه. (فاقدالشى‏ء لا يعطيه) كسيكه چيزى ندارد نمى‏تواند آن را بدهد، مثلاً كسيكه علم نداشته باشد، نمى‏تواند به ديگران ياد بدهد، بنا براين در مرحله نخست بايد خودمان را از آلودگى پاك كنيم، و بعد بايد مردم را هدايت كنيم كه دست از آلودگى بردارند.

سه داستان تاريخى

داستان اول:
واقعه‏اى است كه در جنگ جمل واقع شد. يكى از قبائل يمن قبيله همدان بود، آنها شيعيان حضرت على (عليه السلام) بودند و براى يارى حضرتش به سپاه وى ملحق شدند.
ابن عباس به جستجوى حضرت پرداخت تا اينكه او را در ميان خيمه‏اى در حال تعمير نعلش كه از ليف خرما بود يافت، ابن عباس كه ازاين كار شگفت‏زده شده بود عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين قبيله همدان آمده‏اند...
امام بى‏تفاوت به ابن عباس نگريست و فرمود: بگو ببينم اين نعل من چقدر ارزش دارد؟
ابن عباس گفت: از نظر مادى ارزشى ندارد.
حضرت فرمود: بالاخره بيشترين قيمتى كه مى‏توانى براى اين نعل تعيين كنى چقدر است؟
ابن عباس گفت: يك درهم و يا كمتر از آن.
حضرت فرمود: بخدا سوگند كه حكومت بر شما نزد من از اين نعل كمتر ارزش دارد، مگر آنكه اقامه حقى نموده و يا باطلى را نابود سازم.
آرى اگر رياست براى برپائى حق و سركوبى باطل باشد باارزش‏تر از آن است كه بتوان برايش قيمتى فرض كرد، اما چنانچه براى كسب شخصيت و فقط آقائى بر مردم باشد پشيزى ارزش ندارد.
داستان دوم:
ناصرالدين شاه اسم مرحوم آيةالله حاج ملا هادى سبزوارى (صاحب منظومه) را شنيده بود، او خيلى علاقه داشت كه خدمت ايشان برسد، و لذا از اطرافيان پرسيد: هيچ نمى‏شود حاج ملاهادى براى زيارت عتبات مقدسه و يا زيارت حج از سرراهش به تهران بيايد؟
اطرافيان پس از تحقيق به شاه گزارش دادند كه. چون حاجى سبزوارى يك مرتبه براى حج واجب به مكه مشرف شده، ديگر سفر واجبى ندارد و از سبزوار خارج نمى‏شود.
شاه روزى تصميم گرفت كه از راه سبزوار به مشهد مشرف شود، و در سبزوار ملاقاتى با حاجى سبزوارى هم داشته باشد.
زمانى كه شاه به سبزوار رسيد مردم به استقبال او شتافته و شخصيتهاى مختلف شهر از وى ديدن كردند، جز حاجى سبزوارى كه ملتزم خانه‏اش بود و به ديدار شاه هم نيامد. ناصرالدين شاه تصميم گرفت كه خودش به خدمت ايشان برسد، اطرافيان به شاه گفتند كه اگر اطلاع پيدا كند ممكن است شما را در خانه هم نپذيرد (چون افرادى كه با خدا ارتباط دارند تمام دنيا و زرق و برق آن در نظرشان ناچيز و بى‏ارزش است، حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى‏فرمايد: من يك دوست داشتم كه به نظرم بزرگ بود، زيرا دنيا به نظر او كوچك و ناچيز مى‏آمد).
سرانجام ناصرالدين شاه با صدر اعظم بطور ناگهانى راهى خانه مرحوم ملاهادى شده و در خانه را كوبيدند، زنى پشت در خانه آمد و پرسيد كيست؟
گفتند: ما دو نفر هستيم كه مى‏خواهيم خدمت آقا برسيم.
زن داخل منزل شد و اجازه گرفت و بعد در خانه را باز كرد و آنها را به اطاق مرحوم سبزوارى راهنمائى كرد.
شاه و نخست‏وزيرش وارد اطاق شدند. ديدند كه حاجى روى يك قطعه حصير بوريا نشسته، و يك قباى كرباسى به تن و كلاهى بر سر دارد.
ناصرالدين شاه و همراهش سلام كردند، و متواضعانه برابر او زانوى ادب زدند، آنگاه صدراعظم رو كرد به مرحوم سبزوارى و گفت: ايشان اعليحضرت ناصرالدين شاه هستند.
حاجى با كمال متانت و بى‏تفاوتى رو به ناصرالدين شاه كرد واين دو بيت شعر را سرود.
بيا بيا كه دلم بى‏تو كافرستان است *** بزير زلف تو زنار (١) بستن آسان است‏
اگرچه فرش من از بورياست خورده مگير *** چرا كه جايگه شير در نيستان است‏
ناصرالدين شاه در مقابل اين دو بيت شعر خيلى متاثر شد، بعد اجازه خواست كه نهار در خدمت ايشان صرف شود، حاجى پذيرفت، و آنگاه دستور داد كه نهار آماده شود، طبقى برايش آوردند كه در آن قدرى نان جو خشك، قدرى دوغ و مقدارى نمك، و كنار آن دو عدد قاشق چوبين بود، دوغ ترش، و نان جو خشك بود، و شاه نتوانست غذا بخورد، لذا مقدارى از آن نان خشك برداشت و ميان پارچه‏اى به عنوان تبرك پيچيد. بعد به حاجى عرض كرد: هر امرى داريد اطاعت مى‏كنم، حاجى فرمود كارى ندارم، شاه گفت شما ملاى اين شهر هستيد، ايشان دوباره فرمود كارى بتو ندارم، شاه عرض كرد.
پس دستور مى‏دهم كه از شما مالياتى نگيرند، حاجى نپذيرفت، شاه علت را پرسيد، حاجى سرى تكان داد و فرمود:
از من كه ماليات نگرفتى به همان اندازه از ديگران خواهى گرفت.
شاه اجازه مرخصى خواست و از منزل مرحوم سبزوارى خارج شد، و در حاليكه بسيار متأثر بود به صدر اعظم گفت: من تنها اين آقا را آدم ديدم.
اين است معناى (يزكيهم) مكتب پيغمبر چنين شاگردانى را تربيت مى‏كند.
داستان سوم:
در تاريخ آمده كه هارون‏الرشيد كاخ باعظمتى ساخت. و اين رويه طاغوتيان تاريخ بوده كه هميشه از بيت‏المال انباشته شده از دسترنج مستضعفان كاخهاى افسانه‏اى مى‏ساخته‏اند، هارون‏الرشيد (خليفه عباسى) در مراسم گشايش آن كاخ از تمام شعراى آن سامان دعوت به عمل آورد تا در مجلس عيش و خوشگذرانى خليفه شركت كرده و او را مدح و ثنا گويند، يكى از شعرائى كه دعوت شد ابوالعتاهيه بود.
در شب معين مجلسى آراستند و خوانندگان جمع شدند، ميزهاى شراب و خوراكهاى رنگارنگ آماده شد، و شعرا يكى پس از ديگرى به مدح خليفه پرداخته و خلعتهائى دريافت داشتند، تا اينكه نوبت به ابوالعتاهيه رسيد، او ساكت و آرام بود، حاضرين به وى اصرار كردند كه تو هم مانند ديگر شاعران بايد شعر بگوئى، ابوالعتاهيه گفت: من چهار بيت شعر سروده‏ام و امكان دارد اگر بخوانم خليفه را خوش نيايد، گفتند: شب خوشى و شادى است و هرچه بخوانى خليفه را خوش آيد، ابوالعتاهيه ايستاد و شروع به خواندن اشعارش نمود.

عش ما بدا لك سالما *** فى ظل شاهقة القصور
يهدى اليك بما اشتهيت *** من الرواح الى البكور
فاذا النفوس تغرعزت *** فى ضيق حشرجة الصدور
فهناك تعلم موقنا *** ما كنت الا فى غرور
هرچه مى‏خواهى در سايه كاخهاى آسمان‏خراش زندگى كن.
از عصر تا به صبح آنچه كه تو مى‏خواهى برايت آماده مى‏كنند.
اما... هنگام مردن كه نفس قطع و روح در تنگناى سينه تاب مى‏خورد.
آنگاه است كه خواهى دانست جز غرور چيزى در دنيا نداشته‏اى.
اين جملات در هارون اثر گذاشت. مجلس شادمانى او را متشنج كرد، اطرافيان ابوالعتاهيه را سرزنش كردند، و او پاسخشان داد كه اين من بودم كه به خليفه راست گفتم، و شماها هرچه گفتيد براى خوش آيند خليفه به دروغ پرداختيد.
پس دنيا و آقائى و شخصيت تا وقتى است كه نفس به حنجره برسد، آنگاه همه اينها تمام مى‏شود، ديگر نه خانه، نه پول، نه زن و فرزند و نه شخصيت به درد انسان مى‏خورد، تنها چيزى كه براى او مى‏ماند آن است كه مربوط به عقل و خرد و واقع‏بينى باشد.
بنا بر اين ما بايد همت كنيم كه از گروه سوم انسانها كه واقعا براى رضاى خدا گام بر مى‏دارند باشيم، ما بايد خودمان را بسازيم تا انسانيت را با عمل به ديگران بياموزيم.
شاعر مى‏گويد:

از گفتن عيب دگران بسته زبان باش *** با خوبى خود عيب نماى دگران باش‏
(هوالذى بعث فى‏الامين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحمه).


۱
زهد و خودپسندى

زهد و خودپسندى

زاهد كسى است كه بر حسب اوامر خدا عمل كند و از آنچه خدا نهى فرموده دورى نمايد، اينجاست كه انسان لذت بندگى را احساس مى‏كند، و چه بسا به خواست خداوند متعال داراى كراماتى نيز بوده، البته اين بسيار مشكل است، در گذشته افرادى پيدا مى‏شدند كه زاهد واقعى باشند، يكى از شاگردان مرحوم آيه‏ا ميرزا على آقاى قاضى تبريزى تعريف مى‏كرد (ايشان در شهر نجف اشرف بوده، و بسيار زاهد بود، و علماى زيادى را تربيت كرده است).
ايشان مى‏گفت: من طلبه تازه‏واردى بودم و با اين مرد زاهد رابطه زيادى نداشتم. يك روز اواخر عصر بود، من از مسجد كوفه بيرون مى‏آمدم كه براى بازگشت به نجف به درشكه برسم، چون مسير كوفه تا شهر نجف حدود يك فرسخ است، و اگر به درشكه نمى‏رسيدم، مى‏بايست كه راه را با پاى پياده طى كنم. ازاين رو عجله داشتم، ولى در راهم با مرحوم ميرزا على‏آقاى قاضى تبريزى روبرو شده و سلام كردم، ايشان جواب سلام داد و دستم را گرفت و احوالم را پرسيد، و بعد همانطوريكه دستم در دستش بود باتفاق مشغول قدم زدن شديم تا اينكه نزديك بارگاه جناب ميثم تمار رسيده و در گوشه‏اى نشستيم.
صحبتهاى زيادى بين ما رد و بدل شد. همانطورى كه مشغول گفتگو بوديم، ناگهان مارى از دور نمايان شد كه آهسته و آرام به طرفمان مى‏خزيد. مرحوم قاضى چشم به زمين دوخته بود، با نزديكى مار هراسم بيشتر مى‏شد، لذا بدون اختيار توجه ايشان را بسوى مار جلب كردم، او نگاهى كرد و با دستش به ماراشاره‏اى نمود، و مار همانجا از حركت ايستاد، پس از چند لحظه كه صحبتمان تمام شد باهم خداحافظى كرده و جدا شديم.
او كه دور شد به سوى مار برگشتم و ديدم كه با همان اشاره اين جانور خشكيده است. و اين تعجبى ندارد چون خداوند در حديث قدسى مى‏فرمايد:
(عبدى اطعنى تكن مثلى اقول للشى‏ء كن فيكون تقول للشى‏ء كن فيكون).
واقع اين است كه هيچگاه انسان نبايد فكر كند كه او جوهرى است و كسى قدرش را نمى‏داند، چون همين فكر خودپسندى است، در دعاى وارد از اهل‏بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام آمده (اللهم لا تخرجنى من‏التقصير) خدايا مرا از قاصر بودن خارج مكن تا هميشه خود را كوچك بدانم، چون روزى كه انسان خيال كند قيمت دارد همان روزِ بى‏ارزشى و سقوط اوست.
متأسفانه اين طرز تفكر سبب عقب‏افتادگى بسيارى شده است. آنها فكر مى‏كنند كه از ديگران بالاتر و برترند و با اين خودپسندى همگانى جامعه به عقب افتاده و روز به روز عقب‏تر مى‏رود، و روزى خواهد آمد كه انسان مى‏فهمد چيزى نبوده و در دنيا جز غرورى پايان‏پذير نداشته. قرآن مجيد مى‏فرمايد: (و بدالهم من‏الله مالم يكونوا يحتسبون) آنچه فكرش را هم نمى‏كردند و به حسابش نمى‏آوردند، روز قيامت بر ايشان آشكار مى‏گردد.
وانگهى زمانى كه فكر خود پسندانه شد، انسان ديگر دنبال كار نمى‏رود، و منتظر است كه كار دنبالش بيايد، يكى از خودپسندان مى‏گفت.. ما همانند كعبه‏ايم كه ديگران بايد زيارتمان كنند، اما ما بايد ثابت باشيم و كسى را زيارت نكنيم.
اين كاملاً برخلاف رفتار و كردار پيغمبر است. زيرا آن بزرگوار به همگان رسيدگى مى‏كرد، ائمه اطهار عليهم‏السلام نيمه‏هاى شب به زيارت مستمندان مى‏رفتند و در زير خيمه تاريك شب با سكوت و آرامش به آنان طورى كمك مى‏كردند كه حتى شناخته هم نمى‏شدند.
بدبختى مسلمانان از اينجاست كه خيلى‏ها خودپسندانه فكر مى‏كنند. و با همين فكر مى‏خواهند پيش بروند. چه خوب بود اگر مسلمانان از تاريخ پيغمبر و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين اطلاع داشتند، و همانند آنان رفتار مى‏كردند. گاهى انسان بعد از٦٠ سال مى‏فهمد كه تمام عمر در اشتباه بوده و به گفته آن شاعر دانشمند. (تا بدانجا رسيد دانش من، كه بدانم همى كه نادانم).
در كشكول مرحوم شيخ بهائى آمده كه: شخصى فرياد مى‏زد: (رحم‏الله من كف فكه و فك فكه) يعنى خداى رحمت كند كسى را كه دهانش را بسته و كف دستش را باز كند (كنايه از اين است كه انفاق كند) شخص ديگرى او را ديد و گفت: (اقلب وضع يدك على من شئت) يعنى گفته‏ات را معكوس كن و بر هركه مى‏خواهى دست بگذار.
به طور كلى خيليها خودشان را خوب و ديگران را بد مى‏پندارند، و معكوس اين بسيار كم يافت مى‏شود، در واقع يك انسان عاقل بايد خودش را بدتر از ديگران ببيند تا خودپسند نباشد، و پيوسته خودش را اصلاح كند. و ما در احوال هر انسانى كه دنيا را تا حدودى فهميد و جلو افتاد همين خصلت را مشاهده مى‏كنيم.
يكى از بزرگان مى‏گفت: هرگاه از زندگى خسته شوم مى‏روم به كتابخانه و يك كتاب تاريخى را مطالعه مى‏كنم. و مى‏بينم كه دنيا هميشه تكرار مكررات است و هيچ چيز جديدى در آن پديد نيامده، فقط گاهى برخى از متفكرين پيدا مى‏شدند و با كار فكرى و آرام جامعه را گامى به پيش مى‏برند. ما نكند نسخه مكرر خودپسندان باشيم (والعياذ بالله).

توطئه‏هاى دشمن

از طرفى بايد بدانيم كه استعمارگران براى تسلط بر ما چه نقشه‏هائى كشيده و مى كشند، آنان با انواع نيرنگ وارد كشورهاى ما شده، و با آرامش كامل در ميان ما نفوذ كرده و بعد چه خرابكاربهائى كه مرتكب نمى‏شوند؟ و اين ما هستيم كه بايستى بيدار باشيم و جلوى آنان را بگيريم.
يك جاسوس انگليسى مى‏گويد: اواخر دوران قاجاريه بود كه انگلستان براى بررسى اوضاع مرا به ايران فرستاد. ماموريت من در منطقه چهارمحال و بختيارى بود، من درميان بختياريها رفته و فارسى را با لهجه بختيارى خوب آموختم، همچنين آداب و رسوم و تقاليد آنان را ياد گرفتم. و بعد براى جلب اطمينان آنان با يك دختر بختيارى نيز ازدواج كردم. و مواظب بودم كه زن حامله نشود. پس از مدتهايى كه ماموريتم پايان يافت، همسرم را در مقابل يك قاطر با يك مرد دهاتى معاوضه كردم، و با همان قاطر خودم را به بندر بوشهر رساندم، آنجا قاطر را فروختم و با كشتى راهى انگلستان شدم، و بعد توانستم دو كودك بختيارى را براى حفظ منافعمان! تربيت كنم.
آرى دو كودك يكى تيمور بختيار بود، و ديگرى شاهپور بختيار كه خدمات شايانى به انگلستان نموده و حافظ منافع آن در ايران بودند. البته بختياريها مردمان اصيل و نجيب و شريف مى‏باشند و چند جنايتكار در آنان اندك و اتفاقى است.
ما بايد خودمان را سرزنش كنيم نه دشمن را. چون دشمن كه خوبى ما را نمى‏خواهد، او نقشه مى‏كشد، و هرچه زودتر مى‏خواهد نابودمان سازد، قرآن كريم مى‏فرمايد كه روز قيامت شيطان به اهل جهنم مى‏گويد مرا ملامت و سرزنش نكنيد بلكه خودتان را سرزنش كنيد من بر شما قدرتى نداشتم جز آنكه شما را دعوت به اعمال خلاف نمودم و شما اجابت كرديد (٢).در حقيقت غربيها دنيا را چنين فهميده و با سياستهاى مزورانه خويش همه جا نفوذ كرده‏اند، و شبانه روز تلاش و فعاليت مى‏كنند كه منافع بيشترى به چنگ آرند. آنان بوسيله تسليحات، تبليغات، اقتصاد و حتى فرهنگشان به جنگ و مبارزه با ما پرداخته‏اند، بنا بر اين تا زمانى كه ما نيروهاى همه‏جانبه مان را تقويت نكنيم معلوم است كه از آنان شكست مى‏خوريم، بقول نسيم شمال. قوم و خويشم همه‏دانى و خودم هيچ ندان، گفتگويم شده است آخ چكنم واخ چكنم.
ما بايد از اينجا شروع كنيم كه اولا طبق روايات وارده از اهل‏بيت عليهم‏السلام ديگران را بهتر از خود بدانيم، و آنگاه به نداى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) گوش فرا دهيم كه مى‏فرمايد: (فاتبعونى يحببكم الله و يغفرلكم) يعنى مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد، و بعد بايد مشغول كار و تلاش شويم.
(ذوالنون مصرى) يكى از زهاد بود كه خيلى رياضت مى‏كشيد و داستانهاى عجيبى از او نقل شده، شخصى از اهل بغداد از مقامات وى آگاه شده و شنيد كه ذوالنون اسم اعظم را مى‏داند، لذا به خدمت ايشان شتافت و مشغول خدمت‏گزارى و نوكرى افتخارى براى ذوالنون شد، و گفت كه شهر و ديار و زن و فرزند و بالاخره دارائيش را رها كرده تا از او اسم اعظم ياد بگيرد. سرانجام بعد از سه سال كه شبانه روز به ذوالنون خدمت كرد از وى تقاضا كرد كه اسم اعظم را به او بياموزد.
ذوالنون ظرفى سربسته به مرد بغدادى داد و گفت: برو اين را به فلانى بده و بگو كه ذوالنون فرستاد، مرد بغدادى ظرف را به دست گرفته و راه افتاد، در ميان راه احساس كرد كه چيزى ميان ظرف حركت مى‏كند، تصميم گرفت كه درِ آن ظرف را بردارد تا ببيند چه چيزى داخل آن حركت مى‏كند. هنگاميكه در ظرف را برداشت با كمال ناباورى موشى را در آن يافت كه فوراً از آن ظرف فرار كرد.
مرد بغدادى با عصبانيت و اوقاتى تلخ به سوى ذوالنون بازگشت و اظهار داشت:
آيا اين جزاى سه سال خدمت است كه مرا به باد مسخره بگيرى؟! و با من يك موش براى ديگران بفرستى؟
ذوالنون رو به او كرد و گفت: من از تو تعجب مى‏كنم كه بعد از سه سال رياضت هنوز قابليت نگهدارى از يك موش امانتى را ندارى، پس چگونه مى‏توانى لياقت محافظت از اسم اعظم را داشته باشى؟ برو اول خودت را تربيت و آماده كن.
ما بايد از خودمان شروع كنيم، خودمان را تربيت كنيم، برابر پيشامدها استوار و مقاوم باشيم. ببينيد يك هسته را، آنقدر زير خاك فعاليت مى‏كند تا اينكه جوانه بزند و اول كار در برابر كمترين نسيم خم مى‏شود، اما كم‏كم كه درختى تنومند شد و در دل خاك ريشه‏اى محكم دوانيد در مقابل شديدترين طوفانها مى‏تواند مقاومت بنمايد.
البته بايد هر لحظه مواظب خود باشيم هرچند هم كه قوى بشويم چه بسا در برابر طوفانهاى گناه استوار باشيم اما يك گناه ناچيز ما را از راه منحرف سازد، (ديل كارنگى) يك نويسنده آمريكائى است و كتابهاى جالبى نوشته، در يكى از كتابهايش بنام (آئين زندگى) مى‏گويد: درختى‏٤٠٠ سال عمر داشت و١٤ طوفان شديد ديد اما مقاومت كرد، ليكن سرانجام حشرات بسيار كوچكى آن را نابود ساختند اين مثالى بود براى انكه هرچه پيشرفت كرديم به خودمان مغرور نشويم.

تمدن درپرتو تفكر و سازندگى

يكى از علوم روز علم تجربى ميباشد، يعنى اعيان خارجى، و چيزهائى كه با حواس پنجگانه درك مى‏شود، و علوم ديگرى نيز وجود دارد مانند علوم انسانى كه فكرى ميباشد، كه با اولى فرق دارد، كودك در بدو تولدش چيزى را احساس نمى‏كند، بعد كم‏كم عالم به اشياء مى‏شود يعنى بوسيله تجربه مسائلى را ميآموزد، ولى عالم به مسائل فكرى كه در مورد ماوراء اشياء ميباشد نرسيده، لذا قبلاً كبريت را لمس مى‏كند اما شعور ندارد كه زدن يك چوبه آن موجب سوختن اطاق مى‏شود، اگر يك اسكناس هزار تومانى داشته باشد مقابل يك عدد شكلات عوض مى‏كند، عمر بن عبدالعزيز مى‏گويد: در كودكيم انگشتر الماسى را پدرم به من داد، و من آن را برابر يك دانه خرما فروختم، اين كودك وارد علم اشياء شده اما هنوز به علم ماورائى نرسيده است.
پس از چندى كه رشد مى‏كند، و ربط چيزها را مى‏فهمد به عالم فكرى نزديك مى‏شود، اشياء را درك مى‏كند و مى‏فهمد، و خوب و بد را تشخيص مى‏دهد، يكى از غريزه‏هائى كه خدا در نهاد كودكان قرار داده اين است كه در اوايل رشدشان سئوالهاى زيادى مى‏كنند، چون مى‏خواهند به عالم فكريشان تكامل بخشند.
اگر اتفاقا كودكى متولد شد كه هم اشياء و هم افكار را مى‏فهميد بسيار فوق‏العاده است. مانند حضرت عيسى (عليه السلام) و اگر رشد كرد و اشياء را درك نكرد ناقص است، و اگر بعد از درك اشياء نتوانست به عالم فكرى راه يابد، باز ناقص است، لذا ملاحظه مى‏شود كه براى اشباع رشد فكرى كودكان و تربيت آنان پس از جنگ جهانى دوم كتابخانه‏هاى كودك در سطح جهانى رواج يافت.
امتها و ملل دنيا نيز چنين‏اند. امتهائى هستند كه هنوز حتى به مرحله اول يعنى عالم اشياء راه نيافته و خيلى عقب افتاده هستند، از جانب ديگر امتهائى به عالم اشياء رسيده اما هنوز نتوانسته‏اند پرورش فكرى يابند. اينها نيز ناقص و عقب‏افتاده‏اند، امتهاى جهان سوم (مى‏توان گفت تمام ملل مسلمان چنين‏اند) عده‏اى آنقدر عقب‏افتاده كه هنوز به عالم اشياء هم نرسيده‏اند، مانند برخى از ملل آفريقا و عشاير عرب در يمن و سودان، يمن تا حدود (٢٠) سال پيش هنوز مظاهر تمدن نداشت، و مردمش بدون برق و آب لوله‏كشى و غيره زندگى كرده و از پيشرفت صنعتى و زندگى ماشينى كاملاً به دور بودند، و عده‏اى از ملل مسلمان با يك درجه ترقى هنوز ناقص‏اند، يعنى به عالم اشياء راه يافته، اما دروازه‏هاى طلائى عالم فكرى را همچنان بر خودشان مسدود نگاه داشته‏اند.
مانند ساير مسلمانان كه بازارهايشان بازارهاى مصرفى شرق و غرب است و بهترين كالاها را از راه فروش ذخاير و منابع ثروتشان تهيه مى‏كنند، و خيال مى‏كنند كه قلعه‏هاى تمدن را گشاده و ترقى همين است و بس.
ما ماديات پيشرفته و تكنيك جديد را آورديم، از راديو و تلويزيون استفاده كرديم، انواع ماشينهاى پيشرفته صنعتى را به كار برديم. اما متأسفانه به دنبال آن فكر نكرديم و به طور كلى نقص مسلمانان همينجاست، غربيها ما را تحجير كرده‏اند، يعنى ولى و قيم و صاحب اختيار ما شده‏اند، درست مانند كودكان ثروتمند كه به علت عدم توانائى فكرى محجور مى‏شوند، اكثريت سران منطقه همين حالت تحجير را دارند، نوكران سرسپرده و ريزه‏خواران استعمار هستند، اگر حساب كنيم كه به عالم فكرى راه يافته‏ايم بايد فورا به دنبال آن عالم اشيائمان راتامين نمائيم...
اگر كودكى ادعا كند كه فكرش به كمال رسيده و بعد دستش را با آتش بسوزاند دروغ گفته و خودش را فريب داده، ما اگر ادعا كنيم كه عالم فكرى را درك كرده‏ايم ولى باز نيازمند به خارج باشيم خودمان را فريب داده‏ايم.
مسلمانان حتى اشياء را نيز عاريه دارند، اگر واقعا در يك محاصره اقتصادى قرار بگيرند، حتى اشيائشان نابود مى‏شود، ملاحظه بفرمائيد نه تنها ماشين آلات كه حتى پيچ و مهره آنها را نيز از خارج وارد مى‏كنيم.
يكى از نويسندگان مصرى مى‏گويد: (ما ميهمانان تمدن جديد هستيم) اگر كسى ادعا كند كه متفكر است، اما برابر شير درنده فرار نكند دروغ گفته و خودش را فريب داده است، ما دشمنان درنده بسيار داريم. اما بايد اذعان كنيم كه امت اسلامى از سواحل شرقى اندونزى تا كرانه‏هاى غربى مراكش (باستثناى افراد معدود) هنوز نتوانسته به عالم فكرى راه يابد، به عبارت ديگر شرق و غرب ما را از ورود به عالم فكر بازداشته‏اند.
ما و كشور ژاپن در يك مرحله از عقب افتادگى بوديم، تمدن جديد همزمان با ژاپن وارد كشورهاى اسلامى نيز شد. مردم ژاپن از تمدن مادى غرب استقبال كردند، اما به دنبال آن وارد عالم فكرى شده و توانستند عالم اشيائشان را طورى گسترش و رونق ببخشند كه امروزه ژاپن بابازار مشترك اروپا و آمريكا رقابت مى‏كند. با اينكه ژاپنى‏ها از نظر ايدئولوژى بسيار عقب‏افتاده‏اند، چون هنوز بودا را مى‏پرستند و امپراطور (هيروهيتو) را نماينده خدا مى‏دانند.
همچنين ملل مسلمان با آغوش باز به استقبال تمدن جديد شتافتند، اما به دنبال آن به رفاه زندگيشان توجه كردند، از تفكر و سازندگى باز ايستادند، روز بروز تمدن و فرهنگ غرب رونق يافت و مسلمانان درجا زدند. با اينكه مسلمانان از جهت ايدئولوژى بهترين و مترقى‏ترين مكتب را داشته و مكتب اسلام تمام قوانين و احكام بزرگ و كوچك را براى تامين سعادت بشر آورده است.
بدين وسيله ژاپن از همه لحاظ پيش افتاد چون به دنبال عالم اشياء وارد مرحله فكرى شد، و بعد از آن به اشياء خود رونق بخشيد، و امتهاى مسلمان به دنبال عالم اشياء از تفكر ايستادند. و لذا در همان اشياء هم نياز به غرب دارند. حتى براى تأمين مواد غذائى هم بايد دست نياز به خارج دراز كنند، يكى از مجله‏هاى پرتيراژ عربى نوشته بود كه در كشورهاى عربى تنها ٣? زمين زيركشت مى‏رود و ٩٧? بقيه خشك و بدون زراعت است.
بايد از ظاهرسازى و عالم شعار در آئيم و حقيقت را بنگريم، ما از عالم اشياء هم عقب افتاده‏ايم، و لذا شرق و غرب از ما هراس ندارد، بطور مثال.. اگر كسى يك قبضه هفت‏تير داشته باشد و دشمن شبانه روز براى او شمشير تيز مى‏كند حتماً هراس نخواهد داشت، چون هفت‏تير از شمشير قوى‏تر است، و لى دشمن از چه چيز ما مى‏ترسد؟ آيا از همبستگى و اتحاد ما؟ از صنعت ما؟ از پيشرفت فكرى و فرهنگى ما؟
اما همان دشمن از ژاپن حساب مى‏برد.
معلوم باشد ما نمى‏گوئيم از مظاهر تمدن استفاده نشود، بلكه بايد كمال استفاده را نمود ولى مهم اين است كه بايد از عالم مادى اشياء به عالم فكرى منتقل شويم، و بدنبال آن به اصلاح و رونق بخشيدن به عالم اشياء بپردازيم تا انشاءالله به مرحله خودكفائى برسيم.
بنا بر اين بايد بدانيم كه اشياء و ماوراء اشياء چيست؟ البته ارتباط با عالم اشياء و افكار بسيار مشكل هم هست، چون دنيا روى دقت پايه‏ريزى شده، ما بايد با اميد به خدا با كمال دقت شروع كنيم حتى اگر بدانيم خودمان به نتيجه نخواهيم رسيد، نسلهاى بعد از ما از نتيجه كارمان بهره‏مند خواهند شد.
خداوند در سوره كهف راجع به عدد اصحاب كهف دو سطر اقوال مردم را ذكر مى‏كند و بعد موضوع را بى‏جواب مى‏گذارد، براى اينكه ما را از تفكر در امور سطحى و حاشيه‏اى باز دارد، آنجا مى‏فرمايد: (سيقولون ثلاثه رابعهم كلبهم، و يقولون خمسه سادسهم كلبهم رجماً بالغيب و يقولون سبعه و ثامنهم كلبهم، قل ربى اعلم بعدتهم).
يعنى اينكه عده‏اى مردم خواهند گفت اصحاب كهف سه نفر و سگ آنان چهارميشان مى‏باشد، و برخى بدون دليل خواهند گفت آنان پنج نفر و ششمى سگشان مى‏باشد، اى پيامبر بگو كه خدا عده آنان را بهتر مى‏داند.
ملاحظه كنيد خداوند مى‏توانست بالاخره بگويد آنان چند نفر بودند، اما نگفت چون موضوع مهمى نيست، مسئله‏ايست بسيار سطحى، قرآن مجيد بطور تلميحى مى‏فرمايد كه در امور سطحى و قشرى فكر نكنيد بلكه هميشه در امور عمقى و موثر تفكر نمائيد.
چند سال پيش دولت عربستان سعودى براى مشغول كردن افكار عمومى اعلام كرد هركس پيرامون جنگهاى پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) بهترين كتابها را بنويسد جايزه‏اى دريافت خواهد كرد، بهترين نويسندگان و متفكرين عرب وارد كار شدند و كتابهائى نوشتند، چند نسخه از آن كتابها را اينجانب مطالعه كردم، هيچ مطلب جديد جز تكرار مكررات تاريخ البته به سبكى جالب نداشت، اينها براى سرگرمى مسلمانان بود.
آمريكا روزانه ميليونها بشكه نفت از بلاد اسلامى به يغما مى‏برد، و براى اينكه از تفكر مسلمانان و نويسندگان و متفكرين آنان جلوگيرى كند، آنان را به اين اعمال سطحى و حاشيه‏اى مشغول مى‏دارد.
متأسفانه ما مسلمانان به دو چيز مغروريم.
الف) از زندگانى پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) جز مسائلى سطحى و جزئى چيزى ياد نداريم، و فكر مى‏كنيم كه از زندگانى پيامبرمان اطلاع كافى داريم.
ب) اينكه ما مسلمانيم و اسلام دين خداست و اوست كه بايد اسلام را با معجزه نگاه دارد.
اين طرز تفكر در عقب‏افتادگى ما تاثير بسزائى داشته و دارد.
نتيجه سخن:
اينكه ما بايد فعاليت كنيم كه نخست فكر را بفهميم، و به دنبال آن شى‏ء را تهيه و بسازيم، چون فكر تنها هم ارزش ندارد.
مى‏گويند شخصى به دكان يك نانوا آمد و آنچه درس خوانده بود براى نانوا بازگو كرد، بعد در مقابل اظهار علم و دانشش درخواست يك قرص نان نمود، نانوا وى را رد كرد و گفت: اين گفته‏هاى تو كه براى من پول نمى‏شود.
همچنين بايد از غرور اينكه منتظر معجزه باشيم كه خدا ياريمان كند درآئيم چون طلب پيشرفت سبب مى‏خواهد، مثلاً اگر كسى ازدواج نكند و از خدا اولاد بخواهد صد سال هم كه دعا كند اين امكان ندارد، بلكه بايد ازدواج بكند و اميد به خدا هم داشته باشد كه به او فرزندانى عنايت بفرمايد.
بنا بر اين فكر تنها اثرى ندارد و اگر با عمل و سازندگى همراه گشت مؤثر خواهد افتاد و موجب پيشرفت مى‏شود لذا تمدن جز در پرتو تفكر و تعقل و سپس سازندگى امكان‏پذير نيست.

درسى از رفتار على عليه السلام

در روايت از اهل‏بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام آمده: (بنى الاسلام على خمس: على‏الصلاة والزكات والحج والصوم والولايه).
اسلام بر پنج پايه استوار شده است.. بر نماز و زكات و حج و روزه و ولايت.
نماز ارتباط با خداست، روزه براى حفظ نفس و مخالفت با خواهشهاى آنست، زكات براى ترفيع سطح اقتصادى و بالاخره حج كنگره جهانى اسلامى است كه آنجا مسلمين گردهم آمده و از مشكلات يكديگر آگاهى يافته و اقدام به حل آنها مى‏كنند.
اما ولايت از همه مهمتر است، ولايت يعنى اداره و رهبرى صحيح اسلامى است كه آن چهار ركن ديگر نيز با بودن ولايت بپا مى‏شود.
صحبت پيرامون ولايت بمناسبت ولادت حضرت على (عليه السلام) است. تمام مسلمين و غير مسلمين على را به عدالت مى‏شناسند، (بولس سلامه در كتاب ملحمة الغديرش با وجودى كه مسيحى است چنين مى‏گويد:
لا تقل شيعة هواة على *** انّ فى كلّ منصف شيعيّا
يا سماء اشهدى و يا ارض قرّى *** واخشعى انى ذكرت علياً
و حتى اروپائيها در اروپا يادواره نهج‏البلاغه گرفته و از على (عليه السلام) تمجيد كردند.
ما بايد خودمان را پيروان واقعى آنحضرت قرار بدهيم، در تمام امور زندگانى رفتار آن حضرت را پياده كنيم، در سياست، حكومت، عدالت، كوشش و فعاليت، زهد و تقوى و سرانجام در تكامل انسانى از آن بزرگوار پيروى نمائيم.
در حكومتهاى امروز سه قوه اصلى و دو قوه فرعى و جود دارد.
قواى اصلى عبارتند از:
يك) قوه مقننه. كه در مجلس شورى و پارلمان تشكيل يافته و وضع قوانين را بعهده دارد.
دو) قوه مجريه: كه از رئيس جمهور و هيئت دولت تشكل يافته و قوانين مصوبه مجلس را به مرحله اجرا در مى‏آورد.
سه) قوه قضائيه: كه مستقل است و براى رفع مشكلات و اختلافات مردم كار مى‏كند.
دو قوه فرعى نيز عبارتند از:
الف) رسانه‏هاى گروهى و وسايل ارتباط جمعى كه در راديو و تلويزيون و نشريات و مطبوعات تبلور يافته و اخبار را در سطح كشور پخش و منتشر مى‏سازد.
ب) ستون پنجم كه در عربى (رتل خامس) نام دارد و كارش اين است كه افرادى به كشورهاى خارجى فرستاده مى‏شوند و اخبار و نقشه‏هاى دشمن را براى كشور خودى نقل مى‏كنند.
حكومت حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نيز داراى اين پنج قوه به بهترين وجه بوده است، البته قوه مقننه در مقام ولايت و امامت خود حضرت تبلور مى‏يافت، در دولت بزرگ اسلامى آن روز حدود هزار استاندار و قاضى از سوى حضرت منصوب و خدمت مى‏كردند، بايد دانست كه اداره آن همه استاندار و قاضى آنهم با نبودن وسايل ارتباط جمعى روز خيلى مشكل بوده است.
(ابوالاسود دؤلى) يكى از قضات خوب اميرالمؤمنين بود، امام بطور ناگهانى دستور بركناريش را صادر فرمودند، ابوالاسود علت را پرسيد؟ امام فرمودند. چون هنگام حل اختلاف ميان دو نفر صدايت بر صداى آندو بلندتر مى‏شود، اين نشان مى‏دهد كه آن حضرت هزار قاضى آنچنانى داشته‏اند و آنان را تربيت كرده بودند.
يكى از اسرار تمجيد دنيا از على بن ابى‏طالب همين است. ما بايد افرادمان را تربيت كنيم كه بتوانيم قضات و خدمتگزاران خوبى تحويل جامعه اسلامى بدهيم.
روزى حضرت اميرالمؤمنين در محراب مسجد آماده نماز بودند، هنگامى كه دو دست را براى گفتن تكبيرةالاحرام بالا بردند ناگهان زنى بنام سوده خدمت آن حضرت آمد و از استاندارش شكايت نمود، آنهم پيرامون يك مسئله بسيار معمولى، امام در همان لحظه از خواندن نماز منصرف شده نامه‏اى از آستين مبارك در آورده و دستور جلب آن استاندار را مرقوم فرموند.
اينها تمامى بايد برايمان درس باشد. ما بايد در تشكيل حكومت اسلامى هم سه قوه اصلى و هم دو قوه فرعى را به بهترين وجه داشته باشيم، البته قوه مقننه در خط مراجع تقليد تبلور مى‏يابد كه همان خط بيانگر قوانين قرآن و سنت است.

چگونگى تداوم انقلاب اسلامى

قرآن مجيد مى‏فرمايد: (ثم اتبع سببا) قوانين دنيائى بر اسباب و مسببات استوار شده، يعنى مثلاً اگر هسته پرتقال را كاشتيم درخت انار نخواهد داد، معمولاً انسانى كه بخواهد چيزى تهيه كند مقدمات آن را آماده مى‏سازد، و لذا قرآن كريم در باره كسانى كه به جنگ نرفته و در خانه‏ها ماندند مى‏فرمايد.. (ولو ارادوا لخروج لا عدوله عده) يعنى آنها اگر مى‏خواستند با شما در جنگ شركت كنند مقدمات جنگ و خروج برابر دشمن را تهيه مى‏ديدند اما دروغ مى‏گويند.
دين مقدس اسلام هميشه با دشمنان خارجى روبرو بوده، روزى بنام امپراطورى رم و امپراطورى فارس روزى به نام مسيحيان و يهوديان و روزى به نام صهيونيسم و امپرياليسم يا امروز كه بنام شرق و غرب است.
در گذشته‏هاى دور كه اسلام پيشرفت چشمگيرى داشت، و دشمن براى حفظ منافع خود مى‏خواست جلو آن را بگيرد، دست به نقشه‏هاى شومى زد، به طور مثال:
يك كشيش جوان مسيحى به نام پطرس در شهرهاى مسيحى نشين راه افتاد و به مردم وعده بهشت مى‏داد و جوانان را براى مقابله با پيشرفت اسلام و جنگ با مسلمين بسيج مى‏كرد. عده بسيارى دعوت او را پذيرفته و به اردويش ملحق شدند، تا اينكه عده آنان به حدود يك ميليون نفر رسيد، اين سپاه قوى براى جنگ با مسلمانان حركت كرد، اما در اثر بى‏نظمى و عدم كارآيى درست (٣٠٠) هزار نفر از آنها در راه هلاك شده و بقيه شكست سختى خوردند و فرار را برقرار ترجيح دادند، و از آن روز كشيش مزبور را (پطرس معتوه) يعنى ديوانه نام نهادند.
دولتهاى مسيحى از اين واقعه درس گرفته و با اصلاح نقاط ضعف و نظم و كارآيى صحيح متحدا عليه اسلام وارد كارزار شدند. و به همين منظور تنديسى ساختند از دو مجسمه كه يكى بسيار زيبا و بعنوان سمبل حضرت مسيح عليه السلام و ديگرى سياه چهره همچون يك عرب زشت وبد صورت بعنوان سمبل حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله) ميباشد در حاليكه با شمشير به حضرت عيسى حمله برده و مجسمه حضرت مسيح را شكسته، به اين نحو به مسيحيت در برابر اسلام جنبه مظلوميت داده و دست به تبليغات زدند و با تحريكات و جريحه‏دار ساختن عواطف عمومى توانستند ارتشى نيرومند تشكيل و به بلاد اسلامى حمله كنند، از آن روز جنگهاى صليبى ميان مسيحيان و ارتش اسلام شروع شد، و متأسفانه فلسطين بدست مسيحيان سقوط كرد و تا حدود (٢٠٠) سال به دست آنان بود، بعد از آن مسلمانان تجديد قوا كرده و متحدا فلسطين را از دست دشمن نجات بخشيدند، اين نشيب و فرازها ادامه داشت تا اينكه در حدود صد سال پيش روح تازه‏اى در مسلمانان دميده شد و علمائى با عزم و اراده به صحنه آمدند و توانستند موج و خروش تازه‏اى در ميان مسلمانان ايجاد كنند، و حركات آزاديبخش مكتبى و اسلامى سراسر دولتهاى اسلامى را فرا گرفت.
اما با نقشه‏هاى دشمنان شرقى و غربى تمام آن علما و مصلحين بطور مستقيم و غير مستقيم نابود و حركات آزاديبخش در نطفه خفه شد، آنگاه دشمن متحد دولت بزرگ اسلامى را قطعه قطعه كرد و بر سر هركشورى يك نوكر سرسپرده گماشت، و بعد اسرائيل را در قلب آنها كاشت و با ايجاد ستون پنجم و احزاب سرسپرده مختلف مانند حزب كمونيست و حزب بعث و غيره از رشد و پيشرفت سريع اسلام جلوگيرى كرد.
بنابر اين براى پيشرفت و خودكفائى كشورهاى اسلامى بايستى:
اولاً: در همه جا تا مى‏توانيم مردم را تشويق به صنعت كنيم تا انشاءالله كشورهاى اسلامى به كشورهاى صنعتى تبديل شوند، چون صنعت موجب رونق كشاورزى هم مى‏شود، مثلاً كشور آمريكا با پيشرفت در صنعت توانست كشاورزيش را رونق بخشد.
ثانياً: به جوانان فكر بدهيم و آنان را وارد كارهاى تشكيلاتى اسلامى نمائيم چون اگر ما اين كار را نكنيم جوانانمان به دام احزاب استعمارى و ستون پنجم گرفتار شده و بر عليه اسلام و به نفع شرق و غرب كار مى‏كنند.
ثالثاً: شكستن اتحاد شوم شرق و غرب كه اين هم راههاى زيادى دارد مثلاً تخريب آنها از داخل و يا گسترش تبليغات اسلامى و دعوت مردم آن ديار به سوى اسلام و روشن نمودن مردم در جهت رويارويى با ستمگران و نيز بايد كارى كنيم كه نقشه استعمارگران بر عليه خودشان بكارگرفته شود.


۲
آگاهى سياسى

آگاهى سياسى (٣)

سياست يك علم است و بايد مانند فقه و علوم ديگر تدريس و بحث شود، و در باره آن كتابها نوشته شود، مثلاً داروى فلان بيمارى چيست؟ نمى‏دانيم مگر آنكه از علم پزشكى آگاه باشيم، همينطور در باره مسائل سياسى ما مسائل سياسى را نمى‏فهميم مگر اينكه از سياست آگاه باشيم.
پيغمبر اسلام افرادى داشتند كه به شناخت مسائل سياسى مى‏پرداختند و افرادى هم مسائل اقتصادى و عده‏اى مسائل جنگى و غيره را بررسى مى‏كردند، مثلاً يهود در مدينه سلاح را در اختيار داشتند، و اقتصاد به دست ايشان بود و جوان‏ها را از راه شراب و زنا خراب مى‏كردند، پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) دستور دادند كه خود مسلمين سلاح درست كنند و خود تجارت كنند كه محتاج يهود نباشند و شراب و زنا را حرام كردند (به امر خدا) تا جوان‏ها از قبضه آنان بيرون آيند. ما بايد بدانيم كه تنها شنيدن اخبار راديو انسان را سياست مدار نمى‏كند. درست مانند يك فرد عامى كه چندين سال پاى منبر نشسته باشد اما يك منبر هم بلد نيست، لذا علم سياست بايد حتما تدريس و بحث شود تا واقعا در متن جريانات سياسى قرار بگيريم و در نتيجه از سياستهاى شيطانى شرق و غرب نجات پيدا كرده و چگونگى اداره كشور را بياموزيم. در غير اين صورت ما مغلوب هستيم زيرا هميشه قوى ضعيف را به زمين مى‏زند و او را نابود مى‏سازد.
مونتسكيو دانشمند سياسى‏اى كه قريب (٣٠) سال در گردش بوده و سياستهاى دنياى آن روز را بررسى كرده (٣٠) جلد كتاب نوشته و امروزه اكثر كتابهاى سياسى از مطالب كتابهاى او بهره‏بردارى مى‏كنند، الان مثلاً خلاصه‏هائى از كتابهايشان هست كه بايد خوانده شود.
ارسطو حدود (١٨٦) شهر را گردش كرد و بعد كتاب سياستش را نوشت كه تا الان نزد سياسيون دنيا معروف است، در حقيقت علم سياست مانند يك درياست كه انسان تا نخواند آن را نميفهمد كه در دنيا چه مى‏گذرد و حتى در همين ايران چه خبر است؟
مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى با سياست ماهرانه‏اى توانست مغولها را رام كند و از كشتن علما و دانشمندان و آتش زدن كتابها جلوگيرى به عمل آورد او پادشاه مغول را متقاعد ساخت كه مى‏تواند نيازمنديهايش را برآورده سازد. مثلاً يك روز كاروان مغولها به جائى رسيد كه آبهاى راكد جمع شده بود، و چون شب بود همانجا چادرها را نصب و اطراق كردند، اتفاقا قورباغه‏هاى زيادى در ميان آبهاى راكد فرياد مى‏زدند و مزاحم خواب پادشاه و لشكريانش بودند. مرحوم خواجه دستور داد يك گاو را كشتند و روده‏هايش را قطعه قطعه در آب انداختند، ناگهان صداى قورباغه‏ها خاموش شد (چون قورباغه از مار مى‏ترسد و به خيال اينكه روده‏ها مار است خاموش شدند) از اين عمل مرحوم خواجه چقدر پادشاه را خوش آمد و مقام خواجه را بالا برد.
كيسينجر يكى از يهوديان است كه در اثر فشار موطن اصلى خود را ترك نموده و به سوى آمريكا گريخت. او مى‏گويد كه پنج هزار كتاب سياسى خوانده و لذا چندين سال وزير خارجه بود ودر حال حاضر هم مستشار سياسى رئيس جمهورى آمريكاست. ببينيداين شخص چگونه طى يك توطئه خائنانه كشور لبنان آرام را به جنگ داخلى كشانيد كه تا به امروز لبنان مى‏سوزد.
ما بايد دور از هو و جنجال درس سياست را بخوانيم تا لااقل از آنچه برخود ما مى‏گذرد آگاه باشيم. و اينكه مثلاً مى‏بينيم كشور فرانسه با حدود٧٠ ميليون و انگلستان با٨٠ ميليون جمعيت پيش رفته اين معجزه نيست بلكه در اثر سياست دانى مى‏باشد. متأسفانه مسلمانان دراثر فرانگرفتن سياست و عدم اطلاع از نقشه‏هاى دشمن شكست خورده و عقب افتادند. و تا زمانى كه در ميان مسلمين آگاهى سياسى پيدا نشود به جائى نخواهند رسيد.
در همين زمان فعلى با وجوديكه اكثريت مردم عراق، كويت و بحرين شيعه هستند و شيعيان در رفاهى نسبى به سر مى‏بردند سران اين كشورها شيعيان را پراكنده و تبعيد كردند، و آن عده‏اى هم كه الآن هستند زير فشارند، و اين نشانه‏هاى اختناق و فشارهاى آينده دولت بر شيعيان مى‏باشد (٤). بطور كلى آزادى يكى از مسائل مربوط به علم سياست است كه كتابهاى مفصلى در باره آن نوشته شده كه چگونه آزادى به دست مى‏آيد و چگونه از دست مى‏رود و اصلاً آزادى چيست؟ و اينهائى كه دم از آزادى مى‏زنند چه مى‏خواهند و چه سياستى را تعقيب مى‏كنند؟
ما بايد هوشيار باشيم و كارها را از راه خودش وارد شويم، و چون كار اداره كشور مربوط به سياست دانى است پس بايد آن را بياموزيم و الا به دست خودمان گورمان را كنده‏ايم و دوباره زير يوغ بيرحمانه ابرقدرتها خواهيم رفت.

توطئه‏ها و راه حلها

استعمارگران براى تفرقه و جدائى مسلمين قواعدى را قرار داده و به مورد اجراء گذاشتند مثلاً قوميتها و برتريهاى نژادى را در ميان مسلمانان باز گردانده و مسلمانان را به تُرك، عرب، فارس و غيره تقسيم كردند، و روى همين قاعده عيدهاى ملى را زنده كردند، لغتهاى ملى و ويژگيهاى نژادى را تجديد كردند. الان هيچ كشور عربى‏اى نيست كه مردمش مانند قرآن صحبت كنند، و هركدامشان يك لغت محلى خاصى دارد كه با عربى اصيل خيلى فاصله دارد، بعد در خود عربها گذشته‏هاى جاهلى را زنده كردند.
جمال عبدالناصر فرعون را در مصر بر سر زبانها آورد و به تاريخ او افتخار كرد. و لذا مجسمه‏هاى فراعنه را در خيابانها و ميدانهاى عمومى نصب و خيابانهاى قاهره و مناطق عمومى را به نام فراعنه نام‏گذارى كرد.
در كشور عراق تاريخ بابليين و فنيقيين را زنده كردند و به آن (مهدالحضارات) يعنى سرزمين تمدنها نام داده و آثار جاهلى را تجديد كردند بطور مثال مجسمه شير بابل در زمان نمرود كافر را در بغداد نصب كردند.
هنگامى كه كشور هند به دست انگليسها افتاد لغت و زبان مردم را به سانسكريتى مبدل ساخته و بطور كلى آثار سانسكريتى را آنجا زنده كردند (٥). در ايران تاريخ دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهان را زنده كرده و حتى تاريخ رسمى را از اسلامى به شاهنشاهى تبديل نمودند. و خيابانها و محلهاى عمومى را به نام شاهان گذشته نام نهادند، وحتى شاه اخيرا در يكى از سخنرانيهايش گفته بود كه در ايران مذهب نقشى ندارد، و حقيقت هم همينطور بود چون نه عيدايرانيان اسلامى بود، نه تاريخشان و نه هيچكدام از امورشان.
در كشور تركيه تعصبات نژادى را پرورش داده، تاريخ را از اسلام به مسيحى تبديل و حتى آتاتورك دستور داد كه اذان بايد به زبان تركى گفته شود و الفباى زبان از حروف ابجد به حروف لاتين تغيير يابد.
اين چند نمونه از كشورهاى اسلامى بود كه مورد تاخت و تاز استعمارگران قرار گرفته و از مفاهيم اسلامى كاملاً بدور شدند.
بعد دولت عظيم و يكپارچه اسلامى را قطعه قطعه كردند. و الا قبل از تعيين اين مرزهاى سياسى يك مسلمان از مشرق بلاد اسلامى بدون هيچ قيد و شرطى به مغرب آن مى‏رفت و همه جا سرزمين او بود، درست مثل اينكه الان يك ايرانى از تهران به اصفهان مى‏رود و هيچ محدوديتى ندارد چون تمام ايران سرزمين اوست.
اما متأسفانه دولت اسلامى را تقسيم و سر هر كشورى يك رئيس مزدور و وابسته نصب كردند و با اين وسيله دولت و وسايل ارتباط جمعى بخصوص راديو و تلويزيون را كاملاً قبضه كردند.
پس از پياده كردن اين نقشه‏ها داخل خود كشورهاى اسلامى اقدام به تأسيس احزاب و گروههاى وابسته كردند و جوانان ما را به راحتى بدام خودشان گرفتار كردند.
اينها تمام مشكلات امت اسلامى بود، اما راه حل.
ما بايد از خود مان شروع كنيم اول كشورمان را كاملاً اسلامى و قوانين آن را مطابق با اسلام در آوريم. ما بايد تاريخ را كاملاً اسلامى و طبق ماههاى اسلامى (محرم و صفر الى آخر) قرار بدهيم، همچنين نام خيابانها، كوچه‏ها و اماكن عمومى را عوض كنيم و به نام بزرگان اسلام قرار دهيم، چون ملاك اسلام است و مردم هميشه براى اسلام قيام كرده و تظاهرات كرده‏اند، در همين قيامهاى مردمى در ايران هميشه روحانيت پيشتاز بوده و مردم هم پيرو روحانيت، به طور مثال قيام مرحوم سيد مجاهد در برابر شوروى، قيام مرحوم ميرازى شيرازى در برابر انگلستان، قيام مرحوم آخوند ملا كاظم خراسانى برابر استبداد همه براى دين بوده و لذا مردم هم از آنان پشتيبانى كرده‏اند.
١ بنا بر اين ما بايد اول خودمان را ساخته و بعد حوزه علميه قم را گسترش دهيم. الان جامعة الازهر مصر (٤٠) هزار آخوند دارد، در شهر بنارس هند (٦٠) هزار آخوند بودائى هست، پس حوزه قم با (١٥) هزار طلبه بسيار كمبود دارد، بايد جوانان را ترغيب كرد كه به حوزه بيايند و درس بخوانند، درست است كه مشكلاتى از نظر اقتصادى و غيره هست، اما روايتى است كه خداوند مى‏فرمايد: (انى جعلت العلم فى‏الجوع والغربه) يعنى همانا من علم و دانش را در گرسنگى و غربت قرار دادم، و اين صحيح است.
٢ بايد هرچه بيشتر موسسات دينى و مذهبى را تكثير كنيم، چون وقتى كه مؤسسات نباشد مراكز پخش و نشر افكار اسلامى نيست.
٣ هراندازه كه ممكن است نشريات و مجلات اسلامى را افزايش دهيم تا سطح فكر و افكار عمومى مردم رشد كند. اين واقعا خيلى دردآور است كه مجلات و نشريات اسرائيل تنها از نشريات تمام كشورهاى عربى بيشتر باشد، حال آنكه جمعيت اسرائيل در حدود ٣ ميليون و جمعيت عربها بيش از١٥٠ ميليون نفر است، اگر حوزه علميه قم توانست حداقل‏٢٠٠ مجله داشته باشد مى‏تواند تا دورترين نقاط را تحت پوشش فكرى و فرهنگى قرار دهد.
در كشور آمريكا ده هزار مجله و روزنامه و نشريه هست، و تيراژ يك مجله آن ماهانه‏٣٦ ميليون نسخه مى باشد، در اين صورت معلوم است كه سطح فكر همگان بالا مى‏رود.
٤ از تبليغات و وسايل ارتباط جمعى روز نبايد غافل شد. مثلاً هر مرجع تقليدى بايد يك ايستگاه راديوئى داشته باشد، چون وسيله تبليغاتى مدرن روز است، و بايد بدانيم كه خداوند دنيا را روى قانون قرار داده مگر در موارد نادر اعجاز كه خرق قانون مى‏كند. و اگر بنا بود همه چيز از روى معجزه باشد كه مردم امتحان نمى‏شدند، بله معجزات گاهى براى مصالح الهى براى انبياء و ائمه اطهار عليهم‏السلام واقع مى‏شود، بنا براين اگر حوزه علميه مى‏خواهد امور مردم را اداره كند بايد وسائل روز را مورد استفاده قرار دهد، چون در جبهه جنگ بايد سلاح برابر باشد، يعنى اينكه با شمشير نمى‏توان برابر تفنگ ايستادگى كرد و همچنين تفنگ برابر تانك و با تانك برابر هواپيماى بمب افكن نمى‏توان مقاومت كرد، الان استعمار با ما جنگ فرهنگى دارد كه از جنگ مسلحانه خطرناكتر است چون جنگ فرهنگى مانند بيمارى سرطان داخل را به فساد مى‏كشد، افكار جوانان را جلب و سپس نسل آينده بخودى خود مملكت را به بيگانگان مى‏سپارند. بنا بر اين ما اگر نمى‏توانيم نيروى برتر داشته باشيم لااقل بايد در اين جنگ فرهنگى نيروهايمان را برابر كنيم و الا عقلاً و قانونا محكوم به شكست هستيم.
٥ بايد به همه چيز رنگ خدائى بدهيم. ببينيد يهوديها تمام اسماء را براى خيابانها، اماكن عمومى، مدارس، پاركها و غيره از كتاب تورات برگزيده‏اند. ما كه از يهوديها اولى هستيم. قرآن مجيد مى‏فرمايد: (ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه) يعنى همانا شايسته‏ترين و نزديكترين مردم به ابراهيم بدرستى كسانى هستند كه از وى متابعت مى‏كنند، پس ما هم بايد اسماء همه چيز را از قرآن و سنت بگذاريم و تا مى‏توانيم نامهاى مقدس انبياء، ائمه اطهار، علماء بزرگ، مجاهدين و مقدسات را زنده نگهداريم.
حال آيا بدون نوسازى فكرى مى‏توان جهان را نجات بخشيد؟
سفير كشور كويت در چين كه داراى دكترا در حقوق و علوم سياسى بود از مأموريت هشت ساله‏اش در كشور چين، نقل مى‏كرد و ميگفت:
هنگاميكه مى‏خواستم براى سپردن استوارنامه‏هاى خود به (مائوتسه تونگ) رهبر چين نزد وى بروم قبلاً به من مختصر وقتى داده شد، در وقت معين بر او وارد شدم. ديدم در يك اطاق خيلى معمولى نشسته و فرشهاى عادى زير پا دارد و خودش روى يك مبل بسيار كم قيمت تكيه داده، اين اطاق ديدارهاى عموميش بود، اما زندگى خصوصيش فوق‏العاده طاغوتى و اشرافى بود.
اين سفير كويتى در قسمتى ديگر از خاطراتش چنين مى‏گفت:
من هشت سال در چين بودم و حق مسافرت از جائى به جائى در داخل كشور نداشتم. فقط اجازه داده بودند كه در مسجد بزرگ مسلمانان براى اداى نماز عيد فطر شركت كنم، هنگامى كه براى نماز عيد فطر به مسجد جز چند مسلمان معدود كسى به چشم نمى‏خورد، و عجيب اين است كه بعد از مرگ مائو كه براى ادامه نماز به مسجد رفتم برخلاف انتظار تمام مسجد بزرگ مسلمانان و حتى خيابانهاى اطراف آن شلوغ شده بود.
كشور چين صد ميليون مسلمان دارد كه چهل ميليون از آنها شيعه دوازده‏امامياند، بعد ازمرگ مائو به مردم كمى آزادى دينى دادند و براى بررسى اوضاع پيروان اديان مختلف از كشورهاى جهانى هيئتهائى عازم چين شدند مگر از سوى شيعيان حتى يك مسئول هم براى بررسى اوضاع شيعيان آنجا نرفت، ببينيم مسئول كيست؟ و چه كسى بايد به اين مسائل رسيدگى كند؟
ما مسئوليم و بايد تا مى‏توانيم شبانه روز فعاليت كنيم و به قول معروف (مالايدرك كله لا يترك كله) است.
اميد است با تلاش شبانه روزى و احساس مسئوليت اسلام را هرچه بيشتر گستردش داده و مسلمين جهان را با خود متحد تا انشاءالله بتوانيم همگى در ظل اتحاد و همبستگى يك كشور بزرگ و واحدى بنام اسلام تشكيل داده و استعمار را از سراسر سرزمينهاى اسلامى برانيم.

انسان و هدف

انسان يا هدف دارد يا ندارد، اگر در زندگى هدفى ندارد اشتباه كرده و بايد فكرش را عوض كند به قول سعدى شيرازى.
ابر و باد و مه خورشيد و فلك در كارند *** تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى‏
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار *** شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى‏
حال، اگر انسان هدف داشته باشد و براى آن كار نكند باز اشتباه كرده چون امكان نداردكه به هدفش نائل آيد، و اما اگر واقعا براى رسيدن به هدف كار و كوشش كند امكان پيشرفت و موفقيتش هست.
در مرحله نخست براى رسيدن به هدف بايد بامردم رابطه برقرار كرد چون دنيا دنياى واقعيات است نه خيالات، اينكه كسى در خانه بنشيند و خيال كند كه شخصيت است و مردم بايد به سراغش بيايند اشتباه كرده، بلكه بايد او به سراغ مردم برود، و اما چگونگى ارتباط با مردم.
يك بايد حتى‏الامكان به مردم خدمت كرد، چون مردم هيچگاه آقا نمى‏خواهند، بلكه خدمتگزار مى‏خواهند، در مثال عربى آمده (سيد القوم خادمهم) يعنى آقاى مردم كسى است كه به آنان خدمت كند، واين واقعيتى است كه هركس بيشتر به مردم خدمت كند، مردم بيشتر به دنبالش هستند، و تا رابطه برقرار نشود نمى‏تواند افكار را پياده كرد. ما بايد از همايسگان شروع كنيم، به آنان خدمت كرده و بعد زير پوشش فكرى قرارشان دهيم، پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) مى‏فرمايد: مازال جبرائيل يوصينى بالجيران حتى ظننت انه سيورثهم) يعنى پيوسته جبرئيل به من سفارش همسايگان را مى‏كرد تا آنجائى كه گمان بردم آنان را وارث قرار خواهد داد.
دو بايد تواضع و فداكارى داشت، پيغمبر اكرم فرمودند (الفقر فخرى) يعنى فقر افتخار من مى‏باشد، و در روايت ديگر آمده: (انى مسكين اجالس المساكين) من مستمندى هستم كه همنشين مستمندانم، و اين خصلت را در احزاب و سازمانها مى‏بينيم كه چگونه فداكارى مى‏كنند براى هدفشان و با تمام نابسامانيها مى‏سازند.
عده‏اى حالت مردمى پيدا مى‏كنند و برخى اخلاق طاغوتى، و هميشه غير طاغوتيهاى فقير، طاغوتيها را كنار زده‏اند، چون نيازمند بوده و كار مى‏كردند، به خلاف طاغوتيها، قرآن مجيد مى‏فرمايد: (واورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها) يعنى مشرق و مغرب زمين را به دست مستضعفين سپرديم، چون فرعون طاغوت بود و همه چيز برايش فراهم بود و لذا نيازى به كار كردن نداشت.
سه رفتن به سراغ مردم، و اين روش انبياء و اوصياء بوده است كه به دنبال مردم مى‏رفته‏اند. و الان احزاب همينطور هستند، چون احساس به فقر و نيازمندى كرده و لذا دنبال هدف دويدند و كار كردند.
يك كمونيست كه جزو كادر مركزى حزب كمونيست حلّه (از شهرهاى عراق) بود در خاطراتش چنين مى‏گفت.
يك دوست كمونيست داشتم كه خيلى به من اظهار علاقه مى‏كرد، و چون كمونيست بود من ارادتى نسبت به او نداشتم و هميشه به او كم‏توجهى نشان مى‏دادم، اما از رو نمى‏رفت، تا اينكه يك روز چندبار به دنبالم آمد و من به اهل خانه مى‏گفتم كه او را رد كنند وبگويند فلانى خانه نيست، اين شخص مى‏رفت و مجددا مى‏آمد، من كه از او بستوه آمده بودم سطلى پر از كثافت و آشغال را آماده كردم در اطاق بالاى درخانه و تا او آمد سطل كثافت را روى سرو صورتش خالى كردم، البته بطوريكه او مرا نديد، با كمال تعجب ديدم كه بعد از مدتى رفته شستشو كرده و لباس تميزى پوشيده باز آمده دنبالم من ديگر خجالت كشيدم و آمدم با او سلام و عليك كردم و بعد باهم براى گردش به بيرون رفتيم، و با اين نحو و اين فداكارى دوست كمونيستم توانست روى من اثر گذاشته و كم كم مرا وابسته به حزبش قرار دهد.
مدتى بود كه ما زياد در اين انديشه بوديم كه چرا افكار كمونيستى در اروپاى غربى پيشرفت چندانى ندارد؟ تا اينكه يك روز يكى از دوستان ما از كشور آلمان غربى مراجعت كرده بود و با ما ديدار كرد، همين سئوال مطرح شد؟ دوست ما در پاسخ گفت:
آلمان غربى را كشيشهاى مسيحى نگاه داشته‏اند، به اين نحو كه از طرف كليسا هر مدت بمدتى خيابانهاى شهرها تقسيم مى‏شود و هر كشيشى تبليغ يك خيابان را به عهده مى‏گيرد، سپس درب يكايك خانه‏ها مى‏آيد و به اهل خانه مى‏گويد آيا مبلغ و روحانى مى‏خواهيد؟ اگر خواستند وارد مى‏شود و تعاليم مسيحى را به آنان مى‏آموزد، اگر احيانا پولى اهل خانه دادند در مقابل رسيد كليسا دريافت مى‏كنند، و اگر به روحانى نياز نداشتند كشيش در خانه بعدى مى‏رود و به همين ترتيب.
كشور اندونزى حدود٢٠? مسلمان دارد، اخيرا كشيشان مسيحى همين روش را آنجا پيش گرفته‏اند و تا حدودى موفق هم شده‏اند.
در روايتى آمده كه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در عروسى همسايه يهوديشان شركت كردند. و اين خيلى معنى دارد، از اينكه اهل‏بيت عصمت و طهارت چگونه به سراغ مردم مى‏رفتند، و سرانجام آن خانواده يهودى به بركت حضرت فاطمه به اسلام مشرف شدند.

خونسردى و نرمخوئى

قرآن مجيد مى‏فرمايد. (ولو كنت فضا غليظ القلب لانفضوا من حولك) يعنى اگر تو بداخلاق و سخت دل بودى مردم از دور تو پراكنده مى‏شدند، پس قلب مى‏تواند نرم بشود و بوسيله تلقين مى توان به نرم خوئى و خونسردى رسبد.
حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى‏فرمايد: (درختهائى كه چوبشان نرم‏تراند شاخ و برگ بيشترى مى‏دهند) و در باره اوصاف مؤمنين مى‏فرمايد: و (قور عندالهزاهز) يعنى هنگام سختيها با وقار و خونسرد است، ما هنگام مطالعه در تاريخ بزرگان مى‏بينيم كه اكثريتشان نرمش و خونسردى داشته‏اند چون كنترل اتومبيل در مواقع ناگهانى هنر است نه در مواقع عادى، اگر انسان در برابر ناملايمات و مشكلات ناگهانى خونسرد باشد هنر است، قرآن مجيد مى‏فرمايد (خذ العفو... و امر بالمعروف و اعرض عن‏الجاهلين) يعنى عفو كن و امر به معروف كن و از نادانها روى گردان، مى‏گويند كه تمام حكمت در اين سه جمله جمع شده است، واقعا اگر كسى بتواند مانند حضرت رسول اكرم با همه زندگى كند هنر كرده است.
(ضِرار) در باره حضرت على (عليه السلام) به معاويه گفت: (كان فينا كأحدنا) على در ميان ما خيلى عادى بود مانند يك فرد از خودمان.
اگر بنا بود كه فقط عده‏اى از خوبان پيرامون پيغمبر و حضرت امير باشند و پيغمبر و امام خوش اخلاق بودند چندان اهميتى نداشت، مهم اين است كه پيامبر و ائمه اطهار عليهم‏السلام توانستند با تمام ناملايمات بسازند و ثابت قدم بمانند.
درختى هست در لبنان بنام (درخت ارز) كه خيلى اصيل است و به گفته مسيحيان هفت هزار سال عمر دارد مى‏گويند هم‏اكنون دستخط حضرت عيسى عليه السلام روى ساقه آن به چشم مى‏خورد، از اين درخت براى هر كجاى دنيا ه باشد شاخه بريده و نهال مى‏برند، قلمه ايندرخت در ظرف پنجاه سال سبز مى‏شود، يعنى پدران رعايت مى‏كنند و فرزندانشان بهره‏بردارى، طبيعت بشر مانند اين درخت است، دير هدايت مى‏شود، و اگر بنا بود كه انسانها ظرف چند ماه اول خوب شوند بايد اين توقع را از پيامبران و ائمه عليهم‏السلام داشت.
هنگامى كه حضرت موسى و برادرش دعا كردند قرآن مى‏فرمايد: (قد اجيبت دعوتكما فاستقيما) يعنى خداوند به آنان فرمود دعايتان مستجاب شد پس استقامت كنيد، در روايت هست كه بعد از چهل سال اثر دعاى آن دو ثمر بخشيد.
قرآن كريم در باره حضرت نوح مى‏فرمايد: (فلبث فيهم الف سنه الا خمسين عاما) حضرت نوح‏٩٥٠ سال تبليغ كرد، اين براى آن است كه ما درس عبرت بگيريم، يعنى هرچند كه تبليغ كنيم به حضرت نوح عليه السلام نمى‏رسيم ولى بايد نرم خوئى و خونسردى را از آن بزرگوار بياموزيم.
انگليسيها الان حدود هفتصد سال است كه استعمارگرند و آن موقع اولين پارلمان را تشكيل دادند و تمام موفقيتشان براى اين است كه خون سرد هستند، يكى از صفات بسيار ناپسند، تندخوئى و بداخلاقى است.
شخصى چند مرتبه به حضرت امام سجاد عليه السلام ناسزا گفت و امام به روى خودشان نمى‏آوردند و خون سردى نشان مى‏دادند، آن شخص به امام گفت: غرضم از اين فحشها تو هستى. امام سجاد با روئى گشاده فرمودند. منهم از تو چشم‏پوشى مى‏كنم.
روزى كسى به جناب سلمان فارسى گفت: ريش تو بهتر است يا دم سگ؟ سلمان با كمال خونسردى پاسخش داد. اگر توانستم روز قيامت از پل صراط عبور كنم ريش من بهتر است، و الا دم سگ بهتر است.
قرآن مجيد مى‏فرمايد: (و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا) عده‏اى هستند كه بدى مى‏كنند و فكر مى‏كنند كه كار خوبى انجام مى‏دهند، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد: (حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا) يعنى پيش از آنكه ديگران به حساب كارهايتان برسند خودتان به حساب كارهاى خويش برسيد، بدبختى ما اين است كه هميشه مشغول محاسبه كارهاى مردم هستيم و هيچ به فكر اصلاح خودمان برنمى‏آئيم.
ما اگر واقعا پيرو انبياء هستيم بايد در عمل نشان بدهيم پيغمبر اسلام مى‏فرمايد (فاسئلوا الله بنيات صادقة) يعنى خدا را بخوانيد با نيتهاى راست چون ممكنست نيت آدمى كاذب باشد، در ادعيه ماه مبارك رمضان مى‏خوانيم (و يقيناً صادقاً) از خدا اعتقادى راست و صادق مى‏خواهيم، چون برخى يقينها و اعتقادها دروغ است، و اين خودش خيلى مهم است كه انسان قدرت پيدا كند منحرف را مستقيم نمايد. چه بسا يك فرد منحرف بعد از سى سال مستقيم شود.
قرآن مجيد مى‏فرمايد: (و مثل كلمة طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها فى السماء) چون كلمه بمانند يك بذر است كه در ظرف ده يا بيست و يا چه بسا صد سال ديگر ثمر مى‏دهد.
مرحوم آيةالله سيد عبدالحسين شرف‏الدين يكى از علماى بزرگ شيعه است ايشان خيلى نرم‏خو و خوش اخلاق بود، و كتابهايش را با شيوه‏اى زيبا به رشته تحرير در آورد. امروز در اكثر كشورها كتابهايش فروش دارد و مردم مطالعه مى‏كنند چون دور از فحش و سر و صدا حقيقت را بيان كرد و انسان اگر شيعه هم نباشد از خواندن كتابهايش لذت مى‏برد.
قرآن مجيد مى‏فرمايد: (ولا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدواً بغير علم) يعنى به كسانى كه دعوت به شرك مى‏كنند فحش ندهيد، چون آنان هم در مقابل از روى جهالت به خدا ناسزا مى‏گويند، حضرت امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايد: (أكره ان تكونوا سبابين). يعنى اينكه خوش ندارم كه شما فحاش و ناسزا دهنده باشيد.
مردم اصالتشان خوب است. پيغمبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) مى‏فرمايد: (الناس معادن كمعادن الذهب والفضه) يعنى مردم معدنهائى همانند طلا و نقره هستند، كنايه از اين است كه همه خوب آفريده شده‏اند اما خودشان خودشان را بد ساخته و تربيت مى‏دهند، روايتى است از حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نقل مى‏كنند كه فرموده‏اند.. اگر بين من و مردم نخ باريكى هم باشد نمى‏گذارم كه قطع شود.
در روايتى ديگر آمده: (لا يكونن اخوك على‏القطيعه اقوى منك على الصله) يعنى برادرت كه خواهان قطع رابطه با توست نبايد از توئى كه خواهان پيوند با او هستى قويتر باشد، بنا براين ما بايد تا آنجائى كه ممكن است با مردم رابطه برقرار كنيم و براى چيزهائى جزئى پيوند و رابطه مان را با ديگران قطع نكنيم.
و اگر توانستيم اين خصلت را كه از اخلاق انبياء است در خودمان پرورش دهيم تمام امتها به سوى اسلام روى خواهند آورد.
ما بايد از اخلاق و رفتار ائمه اطهار عليهم‏السلام درس بگيريم.


۳
روياروئى ما با جهان

روياروئى ما با جهان

در متون تاريخى آمده كه در دوران سلطنت سيف‏الدوله كه از سلسله حمدانين بوده و بر كشور سوريه و اطراف آن حكومت داشته شاعرى بود بنام (متنبى) كه بسيار توانا، اديب و دانشمند بود، عده‏اى از شعرا و درباريان به مقام متنبى رشك و حسد مى‏ورزيدند و با وى رقابت مى‏كردند، متنبى رقبا را مسخره مى‏كرد و مى‏گفت كه اگر سيف‏الدوله بخواهد به ريش احمقى بخندند، گرد و غبار مرا كه با سرعت مى‏تازم به او نشان داده مى‏گويد اگر مى‏توانى به او ملحق شو (٦) اين مقدمه بود. صحبت در باره روياروئى ما با جهان است. غرب و شرق دشمن و كافرند اين شبه‏اى ندارد، اما نمى‏توان انكار كرد كه آنان با سرعت مشغول تاختن بوده و تا حدود زيادى عوامل قوت و قدرت را در خودشان جمع كرده‏اند و با كمال تأسف كشورهاى جهان سوم فقط غبار آنان را از دور مشاهده مى‏كنند و در اين انديشه‏اند كه چه زمانى به آن برسند، و سنت خدا بر اين نيست كه در دنيا معجزه كند، بلكه دنيا از آن هركسيست كه فعاليت و كوشش كند، خداوند هيچگاه انسان مؤمن بى‏قدرت را برانسان كافر قوى و نيرومند برترى نمى‏دهد، چون دنيا دار امتحان است و لذا پيامبران خدا كه در اوج خوبى، اخلاق پسنديده، انسانيت و ايمان بودند گرفتار شكنجه‏هاى دلخراش مى‏شدند كه در حظيظ لادينى و در عمق دره‏هاى بدى، اخلاق ناپسند، كفر و وحشيگرى قرار داشتند، بله در آخرت كافرين هيچ مقامى ندارند و تمام لذتها از آن مؤمنين است، اما دنيا دنياى اسباب است، در اين سيصد سال اخير هرچه واقع شد به ضرر مسلمانان بود، حدود سيصد سال پيش سرزمين هند از دولت عظيم اسلامى جدا شد، چون هند حدود هزار سال جزو كشور اسلامى بود و در دوران امام زين‏العابدين عليه السلام در اواخر قرن اول هجرى محمد بن يوسف ثقفى برادر حجاج بن يوسف هند را فتح كرد، بعد از هند حدود صد و پنجاه سال پيش سرزمين افغان را از ايران جدا كردند، بعد از آن شش جمهورى اسلامى كه فعلاً در جنوب شوروى هستند و جزو خاك آن كشورند از سرزمين اسلامى ايران جدا شد، سپس صربستان و اروپاى شرقى از ميهن بزرگ اسلامى جدا شد و بالاخره سرزمين فلسطين هم طبق يك توطئه فريبكارانه از پيكر اسلام جدا و به دست يهوديان صهيونيست افتاد.
البته سخن در اين زمينه‏ها تفصيل دارد، مقصود اين است كه باندازه ضعف و ناتوانى ما شرق و غرب قوى و نيرومند شدند، و علتش هم اين است كه دشمن اسباب قوت را در خودش جمع كرد و ما متأسفانه اسباب ضعف را، در يك گزارش آمده بود كه آمريكا سالانه بين‏٤٠ الى‏٤٧ هزار نوع از صنايع جديد كوچك و بزرگ به بازارهاى جهان عرضه مى‏كند، و آشكار است كه چنين كشورى از نظر مادى جلو مى‏افتد و لذا حدود دويست سال است كه آمريكا قوى است و قدرت استعماريش را برخ ديگران مى‏كشد.
از طرفى به مردم خاورميانه و بويژه مسلمانان نظرى بيفكنيم، در همين سى سال اخير چند جنبش در خاورميانه رخ داد.
١ حركت مرحوم آيت‏الله كاشانى و روى كار آمدن مصدق كه در واقع با كمك روحانيون بود.
٢ حركت ناسيوناليستهاى عرب. اينها واقعا به قوميت عربى معتقد بودند و نهضتشان را با تكيه بر قوميت عربى شروع كردند، البته عده‏اى از آنان افراد فعال و دلسوز و خيرخواهى بودند، در كتاب لعبه‏الامم آمده كه استعمارگران براى تحريف اين نهضت چهار مسيحى را بنام ميشال عفلق، انتونى سعاده، جرج حبش و اكرم الحورانى به عنوان افراد قومى و ناسيوناليست به ميان ناسيوناليستهاى انقلابى رخنه دادند و نهضت را قلب به ضد كردند يعنى نهضتى كه عليه استعمارگران و براى رهائى اعراب از چنگال آنان شروع شده بود، به دامان استعمار افتاده و با خدمت كامل به آن خاتمه يافت.
٣ نهضت كمونيستها كه ميول كاملاً شرقى داشت و در مصر، سوريه، ايران، عراق و غيره گسترش يافت و سر و صداى زيادى به بار آورد، چند روزى كه كمونيستها در عراق سركار آمدند دست به اعمال وحشيانه‏اى زده و شكست خوردند، سرانجام نهضتشان ساقط و قدرت به دست غربيها بازگشت.
٤ نهضت اسلامى و مردمى ايران تحت رهبرى روحانيت كه از قيام‏١٥ خرداد١٣٤٢ شروع و در٢٢ بهمن‏١٣٥٧ به پيروزى رسيد.
يك روزى بود كه عده زيادى از مردم عراق كه براى زيارت حضرت امام حسين عليه السلام به شهر مقدس كربلا مشرف شده بودند در تظاهرات با شكوهى شعار مى‏دادند كه همگى پيروان حوزه علميه و مراجع تقليدند، متأسفانه اين تنها يك شعار بود، اما متقابلاً ميشل عفلق بعثى نقشه مى‏كشيد و با يارانش كار مى‏كرد، بالاخره همان عفلق بعثى كافر پيش برد و حتى از شعارهاى توخالى و ظاهرى مردم هم جلوگيرى به عمل آورد.
اگر واقعا ما مسلمانان مى‏خواهيم بقايا و تفاله‏هاى گنديده استعمار را از سرزمينهاى اسلامى بزدائيم و به طور مستقل آينده را بسازيم بايد از همين حالا شروع به كار كنيم چون مقابل سلاح بايد سلاح بكار برد و الا سرانجام سقوط و شكست حتمى است، بنا بر اين.
اولاً: افكار اسلامى را هرچه بيشتر در ميان مردم بويژه جوانان گسترش دهيم، ما بهترين مكتب و عاليترين و كاملترين ايدئولوژى را در تمام زمينه‏ها داريم، اما با كمال تأسف افكار مان را ترويج نداديم، نه فقط براى ملل دنيا كه حتى جوانان خودمان را هم آنطور كه شايد و بايد روشن ننموديم.
در همين آخرين شماره مجله (مكتب اسلام) يكى از نويسندگان آن بنام آقاى عقيقى بخشايشى نوشته بود حوزه علميه قم از زمان مرحوم آيةالله بروجردى تاكنون تقريبا١٥١٨ كتاب در زمينه‏هاى مختلف صادر كرده، حال ببينيم آيا با اين مقدار كتاب كه در طول حدود سى و چند سال توانسته حوزه تقديم جامعه كند مى‏شود با سيل افكار جهانى و پخش كتابهاى دشمنان اسلام روبرو شد؟! (البته اصل موضوع مورد بحث است نه مقاله مذكور).
آنگاه آمارى كه از دشمنان ما پخش مى‏شود واقعا سرسام‏آور است، اينجانب ده سال پيش در كتاب (قذائف الحق) نوشته غزالى خواندم كه فقط شوروى روزى‏٢٣ هزار كتاب حاوى افكار كمونيستى به زبانهاى مختلف چاپ و در سطح جهانى منتشر مى‏كند، يكنفر از كارمندان وزارت پست نقل مى‏كرد كه طى يك ماه‏٦٠ هزار بسته پستى حاوى سه الى پنج عدد كتاب فقط توسط پست از شوروى به ايران رسيد... در همين ايام انقلاب در ايران ميليونها كتاب توسط عوامل مزدور شوروى و كمونيستها در ايران پخش شد.
جالب توجه اين است كه ما خيلى مغروريم بخصوص اگر مختصرى كار كنيم، يك مسئول مؤسسه‏اى از مؤسسات مذهبى خوشحال بود كه در طول يكسال پنج هزار كتاب پخش كرده، الان يكى از مشهورترين مجلات ايران با چندين سال سابقه‏٦٠ هزار تيراژ دارد، يكى از مهمترين مؤسسه‏هاى مذهبى گاهى كه تيراژ را خيلى بالا مى‏برد از برخى كتابها٥٠ هزار نسخه چاپ مى‏كند.
بايد اذعان كنيم كه فقر تبليغاتى داريم، لااقل نيرويمان را با دشمنان برابر سازيم، خود بنده در روزنامه‏هاى كويت خواندم كه اسرائيل در خارج از مرزها بيش از هزار روزنامه وابسته و در داخل به ميزان دو برابر تمام مطبوعا و نشريات كشورهاى عربى نشريات، روزنامه و مجله دارد.
اين از طرف تبليغات و اما از سوى وسايل ارتباط جمعى راديو و تلويزيون هم‏اكنون دهها ايستگاه راديوئى عليه جمهورى اسلامى ايران مشغول تبليغات سوء هستند، اينها به مردم دنيا فكر مى‏دهند.
مسلمانان تا بدنبال واقعيت، كار و كوشش و فعاليت نروند، و تا دست از شعار بر ندارند و از انتظار معجزه در نيايند ترقى نخواهند كرد، خداوند بدون علت كارى انجام نمى‏دهد، اگر بنا بود معجزه شود خداوند امام حسين و اصحابش را با معجزه مى‏توانست زنده نگاه دارد، اما دنيا دار امتحان است، امام حسين عليه السلام فداى دين خدا شد و تا آخرين نفس از اسلام عزيز دفاع كرد.
استالين ١٧ هزار مسجد مسلمانان را در شوروى از بين برد، با وجود آنكه مردم اطراف آن مساجد مسلمان بودند.
بنا براين ما تا خودمان را قوى نكنيم واقعا خود را گول زده و فريب مى‏دهيم. عده‏اى مى‏گويند كه امكانات نداريم، در جوابشان بايد گفت كه امكانات را بايستى ايجاد كرد، واقعا مشكلات را بايد براى تجار و ثروتمندان مسلمين شرح داد، چه بسا براى نشر و پخش افكار اسلامى خود آنان داوطلب شوند.
پس بايد كارى كرد كه واقعا زمام فكرى دنيا و بويژه توده‏هاى مسلمان را به دست تعاليم اسلام بسپاريم، البته با نيتهاى درست و صادقانه وارد عمل شويم، پيامبر اسلام مى‏فرمايد (فاسئلوا الله بنيات صادقه) خداوند را با نيتهاى درست بخوانيد.
قرآن مجيد مى‏فرمايد (واعدوالهم ما استطعتم من قوه) يكى از نيروها همين نيروى فكرى است، ما بايد زمام فكرى را به دست بگيريم، و براى هدايت مسلمانان جهان لااقل به يك مليارد كتاب در حال حاضر يعنى براى هر مسلمانى لااقل يك كتاب اسلامى نيازمنديم.
ناگفته نماند كه آيه (كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بإذن الله) يعنى چه بسا گروه اندكى بر عده بسيارى به خواست خدا پيروز و غالب شوند را بايد با آيه قبلى (واعدوا لهم...) كنار هم بگذاريم، به اين معنى كه هرچه نيرو داريم برابر كفار بسيج كنيم و آنگاه با توكل بر خدا وارد كارزار شويم. چه بسا نيروى اندك به خواست خدا بر نيروى بسيار دشمن پيروز شود، نه اينكه خانه‏نشين بشويم و ازخدا يارى و نصرت بخواهيم.
ملك فيصل پادشاه سابق عربستان هميشه اظهار مى‏داشت كه آرزو دارد در بيت‏المقدس نماز بخواند، اين تنها يك شعار بود اما عملى دركار نبود، يكى از كارمندان شركت نفتى (آرامكو) در عربستان اظهار مى‏داشت كه اين شركت حدود صدهزار كارمند آمريكائى و نيم ميليون كارمند و كارگر غير مسلمان اعم از ژاپنى، كره‏اى و غيره استخدام كرده و امكان دارد بيش از اين هم باشد، اين يك شركت سعودى است كه حدود ششصد هزار كارمند و كارگر اجنبى و غير مسلمان دارد، اجانب به اين نحو عملاً در شئون يك كشور اسلامى دخالت مى‏كنند، آنگاه پادشاه عربستان اظهار اميدوارى مى‏كنند كه در قدس نماز بخواند!
تظاهرات عليه حكومت غاصب اسرائيل خيلى خوب اما همراه آن بايد به ملتهاى جهان و بويژه مسلمانان فكر بدهيم، و الا اسرائيل كه به تظاهرات تنهاى مسلمانان اهميت نمى‏دهد، بلكه سعى مى‏كند كه آنها را نيز به هم بزند، همين ايام عيد فطر يكى از دانشجويان مسلمان مقيم آمريكا نزد اينجانب آمد و اظهار مى‏داشت كه در ايالت (كلريدا)ى آمريكا بيش از هفتصد دانشجو بوديم كه بعد از يك ماه تلاش و فعاليت توانستيم در روز قدس تظاهراتى عليه اسرائيل به راه بيندازيم، اما يهوديها با يك حمله بما وارد تظاهرات شده و به زد و خورد پرداخته و سرانجام تظاهرات را به هم زدند.
ما بايد حتى‏الامكان افكار اسلامى را به جهانيان عرضه بداريم نه اينكه افكار مان را منحصر به خود و محدوده شهرهايمان سازيم، خدا رحمت كند مرحوم علامه امينى را كتاب الغدير را كه نوشت آقاى مصطفوى در ايران آن را به چاپ رسانيد، و آقاى (قاسم رجب) يكى از كتابفروشان عمده بغداد كه شيعه نبود تمام كتابهاى آقاى مصطفوى را يكجا خريدارى كرده و در شهرهاى شيعه مانند كربلا، نجف، كاظمين و غيره به قيمت خوب فروخت، در نتيجه هم سود سرشارى به دست آورد و هم كتاب را به ميان خود شيعيان پخش كرد و نگذاشت به دست غير شيعه برسد تا افكار ما پخش شود.
پس نبايد تنها به شعار دادن، پخش نشريات و پوستر در سطح شهرهاى خودى و انتظار معجزه خدائى اكتفا كرد بلكه واقعا بايد كار كنيم و با كار و توكل بر خدا بتوانيم زمام فكر جوامع بشرى را به دست بگيريم انشاءالله.

نظم و انتظام در جامعه اسلامى

بايد زمام تنظيم را به دست گرفت، در تواريخ آمده كه پيغمبر اكرم تنها در شهر مدينه كه جمعيتش حدود١٠ هزار نفر بوده و عده‏اى هم غير مسلمان داشته‏٤٧ مسجد ساخت، و حتى يك بانو را بنام (ام ورقه) در يكى از مساجد به عنوان امام جماعت براى بانوان مسلمان گماشت، آن همه مساجد شخصيت و قدرت اسلام را بزرگ جلوه مى‏داد، و اگر يك هيئت و يا يك شخص به عنوان ميهمان وارد مدينه مى‏شد با اين مراكز متعدد روبرو گشته و اسكان مييافت.
مسجد و حسينيه مراكز تجمع اسلامى است مثلاً در شهر نجف اشرف‏٥٠ مدرسه علمى وجود دارد، اين مدرسه فيضيه قم در زمان صفويان ساخته شده و حدود٤٠٠ سال پيش ملامحسن فيض كاشانى در اين مدرسه بود و لذا تابحال بنام او ناميده شده، در واقع دوران صفويين بهترين دوره درخشان تشيع بوده، كه علماى مهم دوره اخير در زمان صفويه ظهور كردند، همين كتاب (بحارالانوار) مرحوم مجلسى (ره) كار ساده‏اى نيست، بايد گفت كار يك گروه است نه يك فرد، و يا شيخ بهائى (ره) كه در باره كره ماه تحقيقاتى دارد، و تا الان از تحقيقات علمى او دانشمندان غربى استفاده مى‏كنند، اينها در زمان صفويه بودند و تا بحال كسى مانندشان نيامده.
كتاب مهم (الوافى) كه ملا محسن فيض‏٣٠ سال براى آن زحمت كشيده و همچنين‏٣ تفسير جالب بنام صافى، اصفى و مصفى و بسيارى كتابهاى ديگر همه مربوط به دوره صفويه است.
ما بايد لااقل تبليغات قوى داشته باشيم، در مجله المستقبل نوشته بود كه از زمان رئيس شدن فرانسوا ميتران تا كنون‏٣٠ ايستگاه راديوئى در فرانسه اضافه شده و تعدادى هم در حال آمادگى است.
اروپاى غربى سيل اكتشافات، مخترعين و همه چيز دارد و به دنيا عرضه مى‏كند و طبيعى است كه دنيا را مسخّر خود مى‏كند.
پيامبر بزرگ اسلام با مردم مكه و مدينه بزرگ شده بود و شخصيتش براى آنان هويدا بود كه در برابرش خاضع بودند، اما در شهر كوفه كه مركز تمدنهاى جهان آن روز بود در دوران حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) كسى امام را به صورت ظاهر نمى‏شناخت، لذا حضرت جهت معرفى خويش مى‏فرمود: سلونى قبل تفقدونى، يعنى پيش از اينكه مرا از دست بدهيد هرچه مى‏خواهيد بپرسيد تا شخصيت علمى حضرت براى مردم آشكار شود، و از او اطاعت و فرمانبردارى كنند، چون مردم از يك شخص بى‏سواد حاضر نيستند اطاعت كنند.
يك كتابخانه در شهر قاهره هست كه يك ميليون كتاب دارد، كتابخانه مركزى مسكو ٩ ميليون كتاب و مهمترين كتابخانه نيويورك‏٣٦ ميليون كتاب دارد، اما شايد بزرگترين كتابخانه‏هاى حوزه‏هاى علميه ما در حدود ١٠٠ هزار كتاب داشته باشد، حال آنكه هزار سال پيش كتابخانه مرحوم سيد مرتضى‏٨٠ هزار و كتابخانه مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى‏٤٠٠ هزار كتاب داشته، آنهم در زمانى كه كتابها خطى بوده و دستگاههاى چاپ هم در ميان نبود.
اِبن عقده اسم‏٤ هزار شاگرد امام صادق (عليه السلام) را فرد فرد نوشته، و در كتابهاى تاريخى ديگر آمده كه‏٢٠ هزار شاگرد داشتند، و مدينه (محل سكونت امام صادق) حوزه علميه اسلام در آن روز بود.
در كتاب بحارالانوار آمده كه در زمان حضرت امام سجاد (عليه السلام) بيش از چهار ميليون حاجى به مكه مشرف شدند، عراق در آن موقع چهل مليون نفر داشت، جورجى زيدان نقل مى‏كند كه در آن زمان جمعيت شهر بغداد در حدود١٠ ميليون نفر بوده است.
اگر بخواهيم مردم را پيرامون اسلام و فضيلت و سعادت جمع كنيم بايد مراكز اجتماعى داشته باشيم، مؤسسات اجتماعى از قبيل صندوقهاى قرض‏الحسنه، مراكز كاريابى و غيره، مؤسسات فرهنگى از قبيل كتابخانه‏اى مجهز، مدارس منظم، چاپخانه، مجله، روزنامه، راديو و غيره، مؤسسات بهداشتى از قبيل درمانگاهها، بيمارستانهاى مجهز و غيره.
روح تمام اينها تنظيم است كه از ضروريات پيشرفت است، يعنى اينكه تمام مؤسسات بايد منظم و به افراد ذى‏صلاح سپرده شود تا درست اداره گردد.
راديو بى‏بى‏سى انگلستان به‏٦٠ زبان برنامه پخش مى‏كند همچنين آمريكا، فرانسه و ديگر دشمنان اسلام به زبانهاى مختلف تبليغات دارند، و اين همان تنظيم است كه خيلى آهسته با نظم و دقت به مردم جهان فكر مى‏دهند.
مى‏توان گفت يكى از علل عقب افتادگى مسلمانان همين بى‏نظمى است و الا اسلام مكتب صددرصد مترقى و صحيح است، ما بايد حوزه‏هاى علميه، دانشگاهها و مراكز علمى را نظم و وسايل تبليغاتمان را حداكثر گسترش بدهيم تا بتوانيم توده‏هاى محروم جهان را جلب كنيم انشاءالله.

نابرده رنج، گنج ميسّر نمى‏شود

قرآن مجيد از زبان حضرت نوح عليه السلام مى‏فرمايد: (وقلت استغفروا ربّكم ثمّ توبوا اليه انّه كان غفّارا، يرسل السّماء عليكم مدرارا، و يمددكم بأموال و بنين، و يجعل لكم جنّات و يجعل لكم أنهارا).
قرآن مجيد معمولا حقايق خارجى را بيان مى‏كند، و به مسائل ماورائى كمتر مى‏پردازد، مثلا آنجائى كه مى‏فرمايد دست دزد را قطع كنيد يا اينكه بر شما، تكليف روزه، واجب شده، يا اينكه مثلا زنان بعداز طلاق بايد مدتى عدّه بگيرند، اينها حقائقى خارجى هستند، كه اگر چنين نباشد زندگى بشر به خطر مى‏افتد...
و در اين چند آيه‏اى كه در اوّل بحث تلاوت شد حضرت نوح عليه السلام براى قومش حقيقتى را كشف نموده كه اگر به سوى خدا برويد و از گناهانتان استغفار كنيد، و بدرگاه خداوند توبه كنيد، و خلاصه قوانين خدا را پياده سازيد آسمان بر شما باران رحمت باريده و ثروت شما و فرزندانتان افزايش مى‏يابد، و زمين تبديل به بهشتى زيبا مى‏گردد، و اين يك امر طبيعى است، و ارتباطى به ماورائيات ندارد، چون آشكار است كه اگر تمام انسانها به قوانين الهى عمل كنند، رشد و آزادى بشر گسترش يافته و موجب آبادانى و پيشرفت مى‏شود، و به عكس، زمانيكه مردم از قوانين خدا كه همراه با نظام طبيعت نهاده شده، روى بگردانند، بدون شك به سراشيبى سقوط نزديك مى‏شوند، اين مقدمه‏اى مختصر از قرآن مجيد به عنوان شاهد مطلب ما بود.
حال بايد ببينيم.. چرا يك ميليارد مسلمان، كه واقعا بهترين نظام و بهترين مقررات در تمام زمينه‏ها را دارند اينطور عقب افتاده و زير دست هستند؟! اين يك فاجعه است براى امت اسلامى، اگر علت اين تخلف را از قرآن مجيد بپرسيم.. طبق مقدمه بالا پاسخمان خواهد داد.. آرى بايد اذعان كنيم كه امت اسلامى به طور تدريجى دست از قوانين كوچك و بزرگ اسلام.. مخصوصا در امور دنيائى برداشته، و از آن روى گردانيده، و تا زمانيكه چنين باشد به آقائى و حاكميت بر سرنوشت خويش نخواهند رسيد، چون تنها عاملى كه موجب پيشرفت و رشد انسان مى‏شود، همانا اطاعت از دستورات الهى است كه راه استفاده از موارد حياتى را به انسانها مى‏آموزد، و معلوم است كه اگر كسى از راه اصلى منحرف گردد، به مقصد نخواهد رسيد.
يكى از مجله‏هاى پرتيراژ كويت مجله (العربى) است كه ماهانه (٢٥٠ هزار) نسخه از آن به چاپ مى‏رسد، اين مجله در يكى از شماره‏هايش زبانهاى زنده دنيا را شمرده بود. در آنجا هفده زبان مهم جهانى را به ترتيب شمرده بود، امّا بدون ذكر زبان عربى، و اين يك واقعيت است كه حتى يك مجله عربى در يك دولت عربى حاضر نشده لغت عربى را در مرحله آخر هم بياورد، چون زبان عربى الآن چيزى ندارد، گرچه در يك زمانى مهمترين زبان زنده دنيا بوده، و اكثر كتابهاى علمى به اين زبان نگاشته مى‏شده، و به گفته شاعر:
گيرم پدر تو بود فاضل *** از فضل پدر، ترا چه حاصل؟
حال عربها از نياكانشان چه افتخارى به ارث برده‏اند؟ و آيا زبان عربى به دنياى امروز چه عرضه كرده.. آيا علم سياست؟ يا علم هيئت؟ يا علم اقتصاد؟ يا صنعت؟ و يا اختراع؟...؟
متأسفانه مسلمانان امروز جهان (به علل گوناگون) لياقت هر پيشرفتى را از دست داده‏اند، واقعا از هر جنبه‏اى نياز به ديگران پيدا كرده، و حتّى حق حياتشان وابسته به ديگران شده است.
آنهم با دنياى پيشرفته امروز، كه واقعا تكنولوژى به اوج خود رسيده.. كه مثلا يك مغز الكترونيك مى‏تواند٤٠٠ هزار مسئله مشكل را در يك دقيقه حل كند، و اين براستى معجزه‏ايست كه خداوند متعال به عقل انسان ارزانى داشته، حتّى اينكه اخيرا دستگاهِ كامپيوترى ساخته‏اند كه مى‏تواند يك كتابخانه ده هزار كتابى را در خود خلاصه و ثبت كند.. و صدها بلكه هزارها از اختراعات علمى و پيشرفتهاى جديد صنعتى بيگانگان...
قرآن مجيد مى‏فرمايد: (لقد كان فى قصصهم عبرة) واقعا ما بايد از سرگذشت انسانهاى موفّق در كارشان چه در خوبى و چه در خرابكارى و بدى درس عبرت بياموزيم.. مثلا همين "ميشال عفلق" تئوريسين صهينونيست حزب بعث، بدون هيچ تظاهر و شعارى مرتب توطئه مى‏چيند و عراق را روز به روز به نابودى و انهدام بيشتر مى‏كشاند.. واقعا ببينيم كشته شدن اين همه جوانان مسلمان ايران و عراق و روياروئى اين دو همسايه باهم در اثر چيست؟ آيا جز در اثر خودخواهى عفلق و اربابانش چيز ديگرى است؟ اما مى‏بينيم كه هيچ اسمى از او نيست و همه از نوكرش صدام دم مى‏زنند، ما بايد عبرت بگيريم، و دور از شعار و خودخواهى براى نجات مسلمين جهان شبانه روز فكر كنيم و در راستاى آن كار كنيم. شما ببينيد: يك واقعه‏اى كه حدود پنج سال پيش رخ داد، يك مطربه در مصر فوت شد، در آن سال‏٣٦ كتاب در باره شخصيت او نوشتند، و به زبانهاى مختلف به جهانيان معرفى‏اش كردند، امّا يك روز كه اينجانب كتابهاى نوشته شده پيرامون شخصيت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را حساب مى‏كردم، واقعا ديدم جز هفت كتاب بيشتر نيست يا كتابهاى تحقيقى در باره مثلا امام صادق (عليه السلام) بسيار كم است و در باره برخى از ائمه اطهار شايد يك كتاب تحقيقى هم نگاشته نشده باشد.
بنا بر اين نبايد غافل شويم از اينكه خداوند متعال جهان را طبق قوانين و مقرراتى آفريده و روايت هم مى‏گويد: (الدنيا للعاملين) دنيا از آن كسانيست كه كار كنند، و به گفته شاعر:
با رنج گنج بر، كه بزرگان سروده‏اند *** نابرده رنج گنج ميسّر نمى‏شود
اينجا قرآن مجيد شاهد جالب توجهى دارد كه مى‏فرمايد: (كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن‏الله) يعنى: چه بسا گروه اندكى بر جمعيت بسيارى غلبه كنند باذن خدا، اين (بإذن خدا) يعنى شناخت موازين و معيارهائى كه خدا در سنن جهان هستى قرار داده، و فهميدن چگونگى اجراى قوانين خدا و استفاده از قوانين تكوينى است.
متأسفانه اين شرط مهم در ما مسلمانان ضعيف شده است، كه ما را به اين روز در آورده، كه يك ميليارد مسلمان هستيم.. ولى نه اسمى، نه حكومتى، نه اقتصادى، نه سياستى و نه چيز ديگرى برايمان هست، و تا روزى كه به قوانين اسلامى باز نگرديم حالمان بهتر از اين نخواهد شد..
كتاب جواهرالكلام يك كتاب فقهى است كه حدود ربع ميليون مسئله و قانون دارد، ما در باره تمام جزئيات قانون داريم.. اين را بايد به اطلاع تمام مسلمانان برسانيم.. چون اگر امت اسلامى بداند كه قانون اسلام كودتاهاى نظامى را مردود شمرده.. ديگر برابر عدّه‏اى كودتاچى كه همانند دزدان، شبانه كودتا مى‏كنند و حكومت را بدست مى‏گيرند ساكت نمى‏ماند، اسلام حكومت را جز در مورد پيامبر اكرم و ائمّه اطهار عليهم‏السلام مشورتى مى‏داند.. نه تحميلى، و اين كودتاچيان با قدرت سلاح حكومت را قبضه مى‏كنند، بنا بر اين.. بر مسلمانان است كه زير بار اين كودتاها نرفته، و قدرى فكر كنند.. كه چرا در آمريكا، انگلستان، فرانسه و اسرائيل سه ميليون نفرى كه الآن‏٣٨ سال است در قلب كشورهاى اسلامى حكومت غاصبانه مى‏كند كودتا نمى‏شود؟..
چرا هرچه كودتا رخ مى‏دهد.. اكثرا در كشورهاى اسلامى است؟ ببينيد مثلا فقط در كشور بنگلادش كه تنها يازده سال است از پاكستان جدا شده و به اصطلاح به استقلال رسيده تا كنون شش بار كودتا شده، و مردم مسلمان آن كه بيش از هشتاد ميليون نفر هستند همه ساكت، بلكه مجبور به تأييد هم مى‏شوند، ازاين رو ما موظّفيم كه تمام مسلمانان را آگاه سازيم تا قيام كنند، و حق خود را بطلبند و حكومتشان را با اراده خودشان تعيين كنند، نه اينكه آمريكا يا شوروى و يا يك استعمارگر ديگر، دزد وابسته‏اى را از طريق كودتا بر آنان مسلّط نمايد.
واقعا تاريخ اسلام خواندن دارد.. اينجا به مناسبت يك واقعه تاريخى را نقل مى‏كنيم كه يكى از افتخارات اسلام است، هنگامى كه مسلمانان برابر ارتش فرس اردو زدند، فرمانده اسلام شخصى بود به نام (زهرة بن عبدالله) و فرمانده ارتش فرس هم شخصى بنام (رستم فرّخ زاد) بود، رستم تا حدودى انديشمند بود، از اين جهت در ابتدا خواست كه جنگ نكند، و با سپاه اسلام وارد صلح و سازش گردد و لذا خواستار ملاقات با فرمانده سپاه اسلام شد.. در اين ملاقات گفتگوهائى صورت گرفت.. از جمله اينكه فرمانده اسلامى گفت: ما آمده‏ايم تا رسالت پيامبر اسلام را براى مردم شما به ارمغان بياوريم، و براى كشورگشائى و كسب ثروت و رياست نمى‏جنگيم.
رستم گفت: رسالت پيامبر شما چيست؟
زهره پاسخش داد: اين است كه مردم را از عبوديّت فرد به عبوديّت خدا هدايت كنيم (البته اينجا ناگفته نماند كه اين آقاى زهرة بن عبدالله از شاگردان جناب سلمان فارسى بود) خلاصه از صحبتهائى كه ميان فرمانده سپاه اسلام و سپاه فارس رد و بدل شد، فرمانده گارد جاويدان شاهنشاهى بنام (ديلم) كه چهار هزار سرباز كاملا مجهّز در اختيار داشت، متوجه شد كه آزادى واقعى در پناه اسلام است، لذا جلو آمد و به زهره گفت:
ما با سه شرط همراه شما مى‏شويم:
١ ما را در منزلهائى مانند منزلهاى خودتان اسكان دهيد.
٢ حقوقى همسان با حقوق ديگر افراد سرباز مسلمان بما بدهيد.
٣ ما را مثل ديگر افراد مسلمان مورد مشورت قرار بدهيد.
اين سه شرط پذيرفته شد، و ديلم و افرادش همگى مسلمان و وارد سپاه اسلام شدند، بعد از (زهره) خواستند كه براى آنان فرمانده‏اى تعيين كند، او گفت: آيا از فرمانده خودتان (ديلم) راضى هستيد؟ گفتند: آرى، گفت: پس همو فرمانده شما باشد.
از اين داستان چه مى‏توان استفاده كرد.. اوّلا اينكه در اسلام كسى كه دير يا زود مسلمان شود با ديگر مسلمانان حقوقى مساوى دارد، و ثانيا مسئله مشورت و اهميت آن كه پيامبر و شاگردان او اين حق را به مردم داده‏اند.. و شايد يكى از مهمترين عوامل پيروزى اسلام همين مشورت در امور بود.
باز واقعه‏اى است كه در همين حدود٤٠ سال پيش اتفاق افتاد، مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى مرجع بزرگ شيعه در شهر نجف اشرف بود، يك شب دزدى به منزل ايشان حمله كرد و با چاقو دستش را مجروح ساخت، دزد دستگير شد، و دولت آن روز نماينده‏اى به نجف اشرف فرستاد تا نظر ايشان را در مورد دزد ببيند، و مردم عراق جهت تقبيح تجاوز به منزل آقا و جسارت به ايشان بازارها را تعطيل كردند.. امّا آقا فرمود: خواهشم اين است كه او را آزاد كنيد، من به او سرمايه مى‏دهم تا كار كند، و همين طور هم شد... اين واقعا چه افتخار بزرگى براى شيعه بود.
ما بايد آينده‏نگر باشيم.. و ببينيم كه تاريخ آينده در باره مال چه حكم خواهد كرد؟ از همين حالا هم دير نشده.. چون به قول معروف هرگاه كه جلوى ضرر گرفته شود استفاده است، لااقل از اين به بعد بيدار و آگاه باشيم و مردم را از همه چيز آگاه كنيم تا بذر پيشرفت كاشته شود، گرچه نتيجه‏اش براى نسلهاى بعد باشد، بنا براين ما بايد طبق قوانين كنونى و قوانين خدائى عمل كنيم و آنگاه منتظر پيروزى و پيشرفت باشيم.
(كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة بإذن الله).


۴
طرح يك حكومت جهانى اسلامى

طرح يك حكومت جهانى اسلامى

اگر بخواهيم طرح شايسته‏اى براى تشكيل يك دولت اسلامى بزرگ‏١٠٠٠ ميليونى بريزيم، بايد جهت ايجاد سه پايه مهم و اساسى آن بكوشيم كه عبارتند از:
يك) شوراى رهبرى فقهاء عدول و مدبّر
دو) تعدّد احزاب در چهارچوب اسلام‏
سه) ايجاد مؤسسات علمى و فرهنگى و اجتماعى و غيره‏
بايد بدانيم كه خواب و بيدارى ملّتها بستگى به شرايط و قابليّت آنان دارد، و به مقدار كوشش و جهاد براى تغييرات درونى يك امت مى‏باشد، بنا به فرموده خداوند: انّ‏الله لا يغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما بأنفسهم. لذا بايد با تلاش شبانه روزى و برخورد با انواع مشكلات انشاءالله روزى به هدفمان نائل آيم.
در حدود چهل سال پيش شيعيان سه مرجع تقليد بزرگ داشتند:
١ مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى در شهر نجف اشرف.
٢ مرحوم حاج آقا حسين قمى در كربلا مقدّس.
٣ مرحوم شيخ عبدالكريم حائرى در شهر مقدّس قم.
اين سه بزرگوار تمام شيعيان را در جهان اداره مى‏كردند، و تمام شيعيان پيرو اين سه نفر بودند.. البتّه وسايل مهيّا نشد تا اين مراجع باهم شوراى رهبرى را تشكيل بدهند، ولى اگر تشكيل مى‏دادند شايد امروز تمام مسلمين به ويژه شيعيان داراى استقلال كامل در تمام امت اسلامى با رهبريّت شوراى مراجع تقليد كه از سه يا پنج مرجع، با انتخاب مردم مسلمان تشكيل مى‏شود مى‏توانند استقلال مسلنين را تثبيت كنند و ديگر استعمار نخواهد توانست فعاليتى كند، چون رهبرى دينى و سياسى است و با فوت هركدام از افراد آن شورا با انتخاب آزاد و موافقت بقيه افراد شوراى رهبرى جانشين وى را تعيين مى‏كنند..
و اگر اكثريّت شوراى رهبرى مراجع، فتوائى دادند، بايد مقلّدين آن اقليّت هم تابع اكثريّت شوند، چنانكه مثل اين مسأله در كتاب القضاء مطرح شده است.
البتّه، اين شورا وقتى تشكيل مى‏شود كه يك مرجع به عنوان رهبر از طرف كليّه امت اسلامى انتخاب شده باشد.
چونكه اگر يك مرجع لياقت رهبرى داشت و امت او را قبول كرده، مقلّدين مراجع ديگر واجب است، از فتواى او در خصوص دولت اطاعت كنند.
حدود چهل سال پيش در نجف اشرف مراجع تقليد اتّحادى مانند اتّحاد شوراى رهبرى داشتند، چون هريك از آنان مرجع تقليد عدّه‏اى از عشاير عراق بود، هنگامى كه مواجه با دولت مى‏شدند، هر مرجعى به اتّفاق ديگر مراجع با مقلّدين خود دست به يك رشته عمليّات منظّم ضدّ دولتى مى‏زدند، كه در نتيجه دولت خاضعانه مى‏آمد نزد مراجع تقليد و خواسته‏هايشان را به مرحله اجرا مى‏گذاشت.
و همينطور كه ما توانستيم به دنيا عبادات، اخلاق و برخى شعائر خويش را نشان بدهيم، بايد يك طرح سياسى براى اداره كشور بزرگ و پهناور اسلامى نيز ارائه بدهيم كه مشخّص و قابل قبول هر عاقلى باشد.
و امّا مسئله تعدّد احزاب در چهار چوب اسلام.. به اين دليل است كه طبيعت انسان طغيان و سركشى است..
قرآن مجيد مى‏فرمايد: (انّ الانسان ليطغى أن رآه استغنى). و اگر هم فردى از روى ايمان به خدا طغيان نكند.. چون رقيبى براى خود نمى‏يابد به ركود و جمود كشانيده مى‏شود، و اين خطرناك است، اتّفاقا قرآن مجيد در سه آيه انسان را تشويق به رقابت مى‏نمايد: (در خوبيها از يكديگر سبقت گيريد)، (به سوى مغفرت پروردگار سرعت بورزيد) و (رقابت كنندگان باهم به رقابت بپردازند).
اگر تعدّد احزاب در پرتو اسلام و زير نظر مراجع تقليد باشد.. روح رقابت نيرو گرفته، موجب پيشرفت جامعه مى‏شود.
مقصود از حزب، تربيت سياسى افراد زير پرچم اسلام مى‏باشد، چون تربيت سياسى لازمه پيشرفت ملّت است، سياست يعنى كشوردارى و اداره مردم است، و اين از پيچيده‏ترين و مشكلترين كارهاست.. بايد كارى كرد كه همه از پيچيدگى آن آگاهى يابند.
(يكى از منبرى‏هاى شايسته، منبرهاى بسيار مفيد و مؤثّرى داشت و واقعا در رشته خود بسيار موفّق بود، اينجانب به مناسبتى علّت پيشرفت و موفقيّتش را پرسيدم؟ ايشان در پاسخم گفت: ايّام جوانى در يكى از مساجد تهران منبر مى‏رفتم.. و هر شب بعد از نماز مغرب وعشاء مردم را موعظه مى‏كردم، يك شب از روى اشتباه مطلب نادرستى بر زبانم جارى شد.. ناگهان صداى امام جماعت را كه در محراب مسجد نشسته بود شنيدم، كه با صداى بلند مقابل مردم اشتباهم را يادآورى كرد! از اين پيشامد بسيار ناراحت شدم.. فورا منبر را به پايان رسانيده و از مسجد خارج شدم و مدّت شش ماه ديگر به آن مسجد نرفتم، اتّفاقا در مجلسى با آن امام جماعت برخورد كرده و ايشان ابتداى به سخن كرده و گفت: آقا چرا ديگر به مسجد ما نمى‏آيى؟ گفتم: بعد از آن آبروريزى توقّع داريد به مسجد شما بيايم؟ ايشان گفت: من عمدا اين كار را كردم تا هيچ وقت بدون مطالعه مطلبى را نگوئى و منبرت مرتّب شود كه همينطور هم شد).
حدود سى سال پيش‏٤٤ حزب سياسى در كشور عراق فعّاليّت داشت كه متأسّفانه حتّى يكى از آنها متعلّق به روحانيّت و مذهبيها نبود، فكر مى‏كنيد اعضاى وابسته به اين احزاب چه كسانى بودند؟ جز جوانان خودما.. و معلوم است وقتى كه ما آنان را جمع نكنيم.. ديگران جمعشان كرده، و از آنها استفاده مى‏برند.
علماى بزرگ و مراجع تقليد ما مى‏توانند با ايجاد احزاب سياسى در پناه اسلام.. تجمّعات اسلامى آگاه به وجود آورند، درست است كه مراجع عاليقدر ما سالخورده هستند و يا كارهاى ديگرى دارند، ولى مى‏توانند هركدام عدّه‏اى از فضلا و دانشمندان را انتخاب، و تمام وسائل و مايحتاج آنان را فراهم كنند، و از ايشان بخواهند كه جوانان را جمع و تربيت دينى و سياسى بدهند، تا ديگر اجنبى نتواند آنان را منحرف سازد، و در نتيجه نيروى پرتوان اين عزيزان به نفع اسلام و در راه پيشرفت مسلمانان به مصرف برسد.
و بالأخره: به راه حلّ سوّم مى‏رسيم كه عبارت است از ايجاد مؤسّسات مختلف در كشور.. مثلا هزار فرستنده راديوئى داشته باشيم، صدها مؤسّسات روزنامه و مجلّه، تا همه باهم رقابت كنند (البتّه در چهار چوب اسلام) و امثال اينها از مؤسّسات مختلف فرهنگى، خدمات، پزشكى، راهسازى، صنعتى، كشاورزى، و دولت هم وظيفه دارد كه به آنان آزادى كامل در محدوده قانون اسلام بدهد، و آنان را تشويق نمايد.
يكى از علماى تهران حدود٣٠٠ مؤسّسه خيرى و مدرسه مذهبى ساخت.
ديل كارنگى در غرب‏٣٠٠ مدرسه ساخت.
يكى از دوستانى كه از كشور مراكش آمده بود نقل مى‏كرد كه يك مدرسه دينى در آنجا ديده بود كه‏١٨٠٠ حجره داشت، ما بايد لااقل در شهر قم صد مدرسه، هزار حجره‏اى داشته باشيم، و هزاران طلبه را تربيت كنيم.. تا بتوانيم لااقل تمام مردم مملكتمان را تحت پوشش تبليغاتى قرار بدهيم.. ما بايد درمانگاهها، بيمارستانها، زايشگاهها، و مؤسّسات فرهنگى و تعاونى را هرچه بيشتر گسترش دهيم، تا تمام نيروها به كار گرفته شود.
يكى از علل قدرت آمريكا، ژاپن و اروپاى غربى همين مؤسّسات مختلف است، بنا بر اين اگر اين سه عامل مهم عملى شود يعنى: شوراى رهبرى مراجع تقليد، تعدّد احزاب تحت نظر فقهاى دينى، و ايجاد مؤسّسات مختلف جهت خدمت مردم.. مى‏توان نويد مدينه فاضله اسلامى را داد.. به اميد روزى كه مسلمانان به عزّت و عظمت گذشته خويش باز گردند، انشاءالله.

تقوى و پرهيزگارى

قرآن مجيد مى‏فرمايد: (فاتّقوا الله ما استطعتم): تا آنجا كه مى‏توانيد پرهيزكار باشيد، تقوى اين است كه هميشه خودمان را نزد خدا حاضر بدانيم، كه او حاضر و ناظر است.
و در حديث قدسى خداوند متعال مى‏فرمايد: اوّلين مجازاتى كه نصيب افراد بى‏تقوى مى‏شود، اين است كه لذّت مناجات با خدا از دل آنان بيرون مى‏رود، و شايد اين بهترين آزمايش براى شناخت مراتب تقوى باشد.
حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى‏فرمايد: (و انّما هى نفسى أروضها على التّقوى) يعنى: نفسم را با پرهيزكارى و تقوى رياضت مى‏دهم، پيامبر اكرم فرمود: هر انسانى شيطانى دارد، سؤال شد كه يا رسول الله: آيا شما هم شيطانى داريد؟! فرمود: آرى امّا شيطان من تسليم من شده، و واقع هم همين است كه اگر نفس انسان نيرومند و مقتدر شد، شيطان ضعيف شده و از آن شكست مى‏خورد، و گاهى غفلت مختصرى از خدا، نفس انسان را از عالى‏ترين درجات به اسفل دركات مى‏كشاند.
قرآن مجيد در داستان بلعم با عورا به همين مطلب اشاره مى‏كند، او كه داراى آيات و از مقرّبين درگاه خدا بود، دعايش مستجاب مى‏شد، با يك غفلت چنان پايش لغزيد كه خداوند او را تشبيه به سگ نمود.
در داستانى آمده كه شخص هيزم‏شكنى به صحرا رفته بود، آنجا مار بزرگى را ديد كه از شدّت سرما بى‏حال شده و توانائى حركت ندارد، از روى حسّ عطوفت آن را برداشت، ميان شال كمرش نهاد، و بعد شال را دور كمر خود بست، پس از مدّتى كه حركت كرد.. احساس كرد كه شال كمر او را فشار مى‏دهد، ديد كه مار گرم شده و حال كه جان گرفته خودش را دور كمر او مى پيچد و ميخواهد استخوانهايش را بشكند، اضافه بر آن مقدارى از زهر خود را ميان شال ريخته بود، كه هنوز به بدن هيزم شكن نرسيده بود، نفس نيز مانند اين مار مى‏باشد تا زمانى كه رمق و حالى ندارد از او كارى ساخته نيست، مهم اين است هنگام توانستن بر گناه چقدر مى‏تواند خودش را نگاه دارد:
نفس اژدرهاست او كى مرده است *** از غم بى‏آلتى افسرده است‏
شخصى از دوستان ما مى‏گفت كه يكى از آشنايانش عادت به خوردن ربا داشت، و هيچ نصيحتى در وى مؤثّر واقع نمى‏شد، روزى در بستر بيمارى افتاد، حالتش دگرگون شده تا جائى كه دكتر تشخيص داد كه مرگش نزديك مى‏باشد، دوست ما مى‏گويد: براى ديدن از او به سراغش رفتم، و هنگامى كه جوياى احوال شدم؟ گفت: دكتر جوابم كرده، و ديگر چند روزى بيشتر زنده نخواهم ماند، من ديدم فرصت خوبى است براى نصيحت به اين شخص، گفتم: هنوز هم دير نشده، بيا و توبه كن، و اين اموال حرامت را پاك كن، افرادى را كه مى‏شناسى از آنان ربا گرفته‏اى.. پولهايشان را پس بده، و افرادى را كه نمى‏شناسى پولهايشان را ردّ مظالم برايشان بده.. ديدم كه خنده تلخى بر لبان لرزان و خشكيده‏اش نقش بست، و با سختى گفت: من وقتى كه سالم بودم نتوانستم شيطانم را شكست دهم، آيا الآن كه مريضم مى‏توانم؟!
بالأخره: تصفيه حساب نكرد و از دار دنيا رفت، اتّفاقا پسرى داشت كه كاسب جزء بود، پسرش حاضر نشد حتّى يك ريال از پول پدر را بگيرد، چون مى‏دانست آميخته با حرام است.. سرانجام پس از آن همه زحمت در راه مال حرام تمام دارائيش را دولت وقت تصرّف نمود.
يكى از غلامان امام زين‏العابدين عليه السلام مرتكب خلافى شد، امام كه در حال مسواك زدن به دندانشان بودند، با همان چوبه مسواك به غلامشان ضربه‏اى زدند، اتّفاقا غلام پيراهنى در بر نداشت و چوبه مسواك به بدنش خورد، هنگام شب كه شد، امام پيراهن از تن مباركشان بيرون آورده، و با يك لنگ وارد بر غلام شدند، و همان مسواك را به دست غلامشان داده و فرمودند بيا و قصاص كن، چون از قصاص خدا مى‏ترسم (پوشيده نماند كه امام او را به حق زده، و كار امام ناحق نبود، زيرا كه امام معصوم است) غلام هرچه عذر طلبيد، امام به او فرمودند: خواهشم از تو همين است، غلام از علّت در آوردن پيراهن و بستن لنگ پرسيد؟ آقا فرمودند: چونكه وقتى تو را زدم، تو بدون پيرهن بودى.
انسان بايد حتّى فكرش هم پرهيزكار باشد، يعنى اينكه از افكار نادرست بپرهيزد، چون فكر هم مؤثّر است، فكر شعاع دارد، و لذا سفارش شده كه انسان هنگام آميزش با همسرش به فكر ديگران نباشد، زيرا در فرزند مؤثّر خواهد بود.
چند سال قبل در يك مجلّه ديدم كه واقعه جالبى نقل كرده بود، و اين واقعه با بحث فعلى ما مناسبت دارد، آنجا نوشته بود كه در انگلستان مردى شكايت از همسرش كرد كه فرزند نوزادش هيچ شباهتى به وى نداشته، از اين رو نوزاد، فرزندش نيست، و زن اين ادّعا را رد مى‏كرد، اتّفاقا دادگاه حق را به مرد داده، و تشخيص داد كه فرزند مربوط به شخص ديگرى است، زن تقاضاى استيناف كرد، براى بار دوّم ديدند كه گروه خون نوزاد با پدرش يكى، امّا شكل و قيافه‏اش كاملا اختلاف دارد، بالأخره بار دوّم حق به مرد داده شد، زن براى بار سوّم تقاضاى تميز كرد، قاضى سوّم صورت مظلومانه زن را حق به جانب احساس كرد، و گروه خون نوزاد و پدرش را نيز يكى ديد، از اين رو چند روزى مشغول تحقيق شد، و كنجكاوى زيادى كرد، تا اينكه روزى سرزده وارد خانه اين مرد و زن، و جوياى اطاق خوابشان شد، در اطاق خواب عكس جوانى را ديد كه به ديوار زده شده، و كاملا شباهت به نوزاد دارد، همانجا حكمش را صادر كرد كه نوزاد متعلّق به همان مرد و زن است، مرد با شگفتى پرسيد به چه دليل؟! قاضى گفت: به دليل اينكه هنگام آميزش با همسرت به فكر اين جوان فرورفته بوده‏اى، مرد پس از چند لحظه فكر، سرش را برداشت و گفته قاضى را تصديق نمود.
اينجا لازم به تذكّر است كه دادگاه استيناف و تميز، يكى از افتخارات آئين مقدّس اسلام است كه غربيها از آن اقتباس كرده‏اند...
بنا بر اين.. فكر موج دارد، و بر جسم و مادّه، آشكار و منطبع مى‏گردد، و اثر گفتار انسان از آن هم بيشتر است، لذا بايد متوجّه باشيم.. و تقوى و ترس از خدا را آنچنان در خود بپرورانيم، تا فكر، زبان، رفتار، و تمام حركات، و كردارهاى ما در پرتو پرهيزكارى و تقوى قرار بگيرد.
قرآن مجيد از زبان عيسى مسيح عليه السلام مى‏فرمايد: (والسّلام علىّ يوم ولدت و يوم أموت و يوم أبعت حيّا) او از خدا مى‏خواست كه سه موقع به سلامت بگذرد:
اوّل: لحظه دنيا آمدن.
دوّم: موقع مردن.
سوّم: موقع رستاخيز و حساب قيامت، كه اين سه لحظه، لحظات اضطراب براى انسان مى‏باشد، زيرا هنگام تولد آينده و سرنوشت انسان در دنيا، و هنگام مرگ سرنوشت انسان در عالم برزخ، و بالأخره در لحظه قيامت سرنوشت انسان در بهشت و يا جهنّم تعيين مى‏شود.
بالأخره:
سخن را با اين روايت از وجود مقدّس امام صادق (عليه السلام) به پايان ببريم:
شخصى از ايشان پرسيد: ما الحيلة؟ يعنى: راه خلاص چيست؟
امام فرمود: فى‏ترك الحيلة، يعنى در ترك فريبكارى و حيله‏گرى مى‏باشد.
و در رواياتى آمده كه آخرين آيه‏اى كه بر پيامبر بزرگ اسلام صلّى‏الله عليه و آله و سلّم نازل شد، اين آيه بود: (واتّقوا يوما ترجعون فيه الى‏الله)، يعنى اينكه: بپرهيزيد از روزى كه در آن به سوى خداوند متعال باز خواهيد گشت.

احياى آثار پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله)

(يا أيّها النّبى انّا أرسلناك شاهدا و مبشّرا و نذيرا، و داعيا الى الله باذنه، و سراجا منيرا).
يعنى: (اى پيامبر.. ما تو را به رسالت جهانى برانگيخته، تا شاهد بر مردم باشى، و نيكوكاران را بشارت به خير دنيا و آخرت، و بدكاران را به مجازات در دنيا و آخرت بيم دهى، و به اذن خدا مردم را به سوى او دعوت كنى، و مشعلى فروزان براى هدايت باشى).
هنگامى كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) از مكّه عازم مدينه شدند، قبل از رسيدن به مدينه در دهكده‏اى به نام (قبا) به مدّت سه روز مانده و آنجا مسجدى به نام مسجد قبا ساختند، بعد از سه روز حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به وى ملحق شدند.
در واقع تاريخ هجرى اسلام از روز اوّل ربيع الأول ابتدا شد، و آن را هم قرآن مجيد تعيين كرد كه مى‏فرمايد: (لمسجد أسّس على التّقوى من أوّل يوم أحقّ أن تقوم فيه)، يعنى: به تحقيق مسجدى كه از روى تقوى از نخستين روز بنا شد، حقّ بيشترى دارد كه در آن نماز بخوانى بنا بر اين آن روز را قرآن نخستين روز هجرت قرار داد، و كسانى كه تاريخ هجرى را نسبت به بعضى خلفا مى‏دهند شايد كم‏اطّلاع از تاريخ باشند.
پس از بناى مسجد قبا پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) عازم مدينه شده، و آنجا مسجدى با كمك و همّت مسلمانان ساختند، و اطراف آن مسجد اطاقهائى بنا كردند كه هر اطاقى يك دريچه‏اى هم به سوى مسجد داشت، اينها اضافه بر آثار ديگرى كه از بناهاى پيامبر و ائمّه اطهار در مدينه باقى ماند، عدّه‏اى از خلفا، پس از وفات پيامبر به بهانه توسعه مسجد، اطاقها و آثارى كه دست و بدن مبارك شخص رسول الله با آنها تماس داشت را ويران كردند، و قسمتى را هم عمر بن عبدالعزيز باز به بهانه توسعه مسجد كوفه از جمله خانه حضرت زهرا و اميرالمؤمنين عليهماالسلام بود، خراب كرد..
و همينطور بود تا آنكه وهّابيها سركار آمدند، و به دستور انگلستان آنچه باقى مانده خراب كردند، مگر گنبد و بارگاه پيامبر اسلام را كه سفير انگلستان دستور عدم خرابى آن را داد، آنهم بدليل ترس از مسلمانان هند و مصر و تركيه و ديگر كشورهاى اسلامى كه عليه سعودى‏ها تظاهراتى به راه انداختند، جالب اين است كه ملك سعود ادّعا كرد كه در خواب به خدمت پيغمبر اكرم شرفياب شده، و پيغمبر به وى فرموده‏اند كه: قبّه و بارگاه من يكى را خراب مكن.
ما در كتاب فقهى (اطعمه و اشربه) نوشته‏ايم كه نه تنها تربت حضرت امام حسين تربت پيامبر و حضرت زهرا و تمام ائمّه عليهم‏السلام شفا دهنده است، و بر اين مطلب روايت و دليل هم ذكر شده.
سگ اصحاب كهف كه با چند مؤمن همراه بود شخصيّت پيدا كرده، و چند بار نام او در قرآن مجيد آمده، همچنين در داستان حضرت موسى عليه السلام آمده كه هنگام فرار با بنى اسرائيل از دست فرعون به ساحل درياى سرخ رسيدند كه عرض آن حدود چهار فرسخ بود، بنى اسرائيل به موسى گفتند: كه فرعونيان به ما خواهند رسيد، موسى فرمود: (كلاّ انّ معى ربّى سيهدين) يعنى: خداى من همراهم هست و مرا هدايت خواهد كرد، و اين يك واقعيّت است كه تمام كارها به دست تواناى خدا است، و اگر بخواهيم نجات يابيم بايد هميشه به ياد خدا باشيم، و حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى‏فرمايد: (من اعتزّ بغيرالله ذلّ).
خلاصه: حضرت موسى به فرمان خداوند عالميان به طور معجزه، راه‏هائى در ميان دريا باز كرد و قوم بنى اسرائيل را دستور عبور از آن راههاى خشك داد، هنگامى كه بنى اسرائيل عبور كردند فرعون و لكشريانش به كنار دريا رسيدند، اسب فرعون كه نر بود وارد دريا نشد، در اين هنگام جناب جبرئيل سوار بر مادّه اسبى با سرعت مقابل فرعون تاخت، اسب نر فرعون به دنبال آن اسب وارد دريا شد تا آخر داستان...
شاهد اين است كه شخصى به نام سامرى مشاهده كرد كه خاك زير پاى اسب جبرئيل حركت مى‏كند و گويا روح دارد، قبضه‏اى از آن برداشت و درون مجسّمه گوساله‏اى ريخت بطوريكه مجسّمه را به صدا در آورد.
پس طبق فرموده قرآن مجيد خاك پاى اسب جبرئيل روح بخش است، و ما مى‏دانيم كه پيغمبر و به طور كلّى چهارده معصوم عليهم‏السّلام اشرف و برتر از جبرئيل هستند، و همچنين آثار آن بزرگان روح بخش‏تر از جبرئيل است، و لذا مشاهده آثار آن بزرگان و جاى قدم و سكنى و هندسه معمارى آنان باعث تجديد حيات معنوى مسلمانان مى‏شود.
١ شهر مقدّس مدينه كه منزل پدر تمام مسلمين است، بزرگترين شهر بين‏المللى دنيا شود، كه در آن صدها دانشگاه در علوم مختلف اسلامى به وجود آيد، و مردم دنيا بتوانند به آزادى بيايند و از نزديك عظمت پيغمبر اسلام را تماشا كنند، و معنويّت گرفته، و هدايت شوند.
٢ آثار پيغمبر، ائمّه اطهار و خانه‏ها و آثارى را كه ويران شده چه در مكّه و چه در مدينه، به شكل همان هندسه اصلى بسازيم، خوشبختانه دو كتاب (وفاء الوفاء) و (مرآت الحرمين) در مورد خصوصيّات و هندسه مسجد اصلى پيغمبر و خانه‏هاى اطراف آن نوشته، كه بايد با استفاده از اين دو كتاب و غيره، آثار را زنده، و آنچه خراب شده نوسازى و يا تعمير نمائيم، كه اين كار از نظر سياسى و تبليغاتى اثر بخصوص خواهد داشت.. انشاءالله.

قدرت جامعه

علم، سلاح و حكومت عوامل توانائى و قدرت به شمار مى‏رود، امّا از همه مهم‏تر قدرت جامعه است، و اگر جامعه با دولت در افتاد بزودى دولت را ساقط مى‏كند، چون جامعه از تمام قدرتها قويتر است، جامعه مثل يك سيل كه از واحدهاى قطرات آب تشكيل يافته، از افراد متعدّد انسانى تشكيل مى‏يابد، كه قدرت آن فوق تمام قدرتهاى بشر است، از طرفى گرد آمدن افراد مختلف پيرامون يك فرد بسيار مشكل است، صاحب نظران در امور انقلابها مى‏گويند كه: بايد سه نسل عوض شود تا جامعه خطّ سير مشخّص ديگرى پيدا كند، اين مطلب در علم جامعه‏شناسى نيز به تأييد رسيده است.
ما بايد جديّت به خرج دهيم تا جامعه را به دست آورده و آن را به نفع اسلام بسيج كنيم، تا انشاءالله بر تمام افكار و اديان منحرف پيروز گردد.
جوامع قدرتمند در دنياى امروز امواجى پديد آورده‏اند كه دنيا را فرا گرفته، و ملل اسلامى را به خطر افكنده است، جامعه غربى با يك ايدئولوژى منحرف از خدا شروع كرده تا صدها هزار قانون براى زندگى، و ميلياردها كتاب و تبليغات مختلف، همچنين جامعه شرقى با يك ايدئولوژى منحرف و استبدادى از خدا شروع كرده تا ساير قوانين دنيائى آنهم با ميلياردها كتاب و تبليغات، اين دو، اضافه بر جامعه ضد انسانى صهيونيستى جوامع انسانى ديگر را تاراج كرده، و منضم به خود مى‏سازند.
و امّا جامعه اسلامى چون فعلا موجى در دنيا به وجود نياورده، نتوانسته لااقل براى حفظ مسلمانان مصونيتى ايجاد كند، ما اگر واقعا دلسوز باشيم، بايد گامهاى مؤثّرى از خوش رفتارى، خوش اخلاقى، و جز اينها از صفات پسنديده برداريم، تا انشاءالله جامعه را تحت كنترل خود در آوريم.
روش پيامبر بزرگ اسلام (صلّى الله عليه وآله) چنين بود كه هركه را به شهر مدينه مى‏آمد ميهمان نموده، و هديه‏اى نيز به او مى‏داد، و مى‏فرمود: (أجيزوا الوفد) يعنى: به ميهمانان جائزه دهيد.
همچنين در زمان حضرت على (عليه السلام) ابن عبّاس كه استاندار حضرت در شهر بصره بود روزى‏١٠ هزار نفر را از بيت‏المال اطعام مى‏كرد، و در شهر كوفه كه پايتخت بود، حضرت اين كار را به امام حسن (عليه السلام) موكول كردند، و لذا امام حسن در زمان حكومت پدر بزرگوارش ميهمانخانه داشت، و مى‏توان گفت تمام اين اقدامات جهت به دست آوردن جامعه بوده است.
ثقفى در كتاب (الغارات) مى‏نويسد كه حضرت على (عليه السلام) حتّى حقوق ماهيانه خوارج را قطع نكرد، و پيوسته تا مدّتى مى‏پرداخت.
يكى از مؤرّخين مى‏نويسد: رفتم نزد (داعى كبير) كه از فرزندان ائمّه عليهم‏السّلام بود، و در مازندران حكومتى شيعى داشت، ديدم همانند جدّش اميرالمؤمنين نشسته، در اين هنگام دشمنى نزد وى آوردند كه عليهش قيام كرده بود، آن دشمن التماس نموده و طلب عفو و بخشش نمود، آن برگوار او و همدستانش را عفو كرد.
يكى از مراجع تقليد قم به بنده گفت: هنگامى كه مرحوم آيةالله شيخ محمّد تقى شيرازى با استعمار انگليس در عراق مى‏جنگيد، مشغوليتها و مسئوليّتهايش بسيار بود، يك روز به تمام طلبه‏ها خبر فرستاد، كه اگر كسى به من كار دارد و دستش به من نمى‏رسد، من هر روز قبل از طلوع آفتاب كنار رود فرات قدم مى‏زنم... آنجا مى‏تواند با من ملاقات كند، اين مرجع تقليد گفت: خود من دوبار كنار فرات خدمت ايشان رسيدم، مرحوم شيخ محمّد تقى شيرازى هيچگاه در دوران عمرش غضب نكرد، و بااخلاق نيكويش توانست با سه ميليون عراقى استعمار انگليسى را كه هزار ميليون نفر پشتيبان داشت (هند و چين و...) از عراق دور كند.
يكى از علماء مى‏گفت: در خدمت شيخ محمّد تقى بودم كه شخصى آمد و به وى ناسزا گفت، شيخ سر خودش را به زير انداخته و سبحان‏الله مى‏گفت (و اين كار را اوقات ناراحتى مى‏كرد) و هيچ عكس‏العملى از خود نشان نداد، بعد از مدّتى كه مقدارى پول به دست شيخ آمد، براى آن شخص فرستاد...
بزرگان با اين كارها توانستند جامعه را مجذوب خود سازند، به عقيده اينجانب همانطورى كه در زندگانى چهارده معصوم يك فصل در باره معجزات، يك فصل در باره اخلاق و فصلهاى مختلفى در جنبه‏هاى مختلف آنان نوشته مى‏شود، بايد فصلى هم در باره عقل و انديشمندى اين بزرگان نوشته شود، چون واقعا پيامبر با روشهاى فوق‏العاده‏اى توانست جامعه را به دست آورد، و اسلام را به مرحله اجراء در آورد، كه طىّ نسلهاى گذشته باقى مانده و باقى خواهد ماند، و به اين انگيزه الآن دنيا شيفته رفتار و اخلاق او است، و همين سرّ بقايش مى‏باشد.

تنظيم حوزه‏هاى علميه

شكّى نيست كه با تنظيم حوزه‏هاى علميّه مى‏توانيم در مدّت كم در زمينه‏هاى مختلف علمى شخصيّتهاى متخصّصى تحويل بدهيم، كه در سطح بين‏المللى شهرت يابند، چون قدرت علمى از قدرت پول، زور و سلاح بيشتر است، چون ممكن است قدرتهاى ديگر زوال يابد، جز قدرت علمى كه هميشه باقى است.
در احوال امام صادق (عليه السلام) آمده كه آن حضرت شاگردهاى خودشان را تنظيم و تخصّصهاى ويژه‏اى داده بود، مثلا عدّه‏اى در فقه عدّه‏اى در اصول، عدّه‏اى در منطق، عدّه‏اى در علم كلام، عدّه‏اى در ادبيّات عربى، عدّه‏اى در فيزيك و شيمى و غيره، تخصّص يافته بودند... شخصى از شام به خدمت امام صادق رسيد، و خواست با امام بحث كند، امام فرمود: در چه زمينه‏اى مى‏خواهى بحث كنى؟ گفت: مثلا در فقه، امام فرمود: با فلان شاگردم بحث كن، اگر مغلوب شد، من با تو بحث خواهم كرد، مرد شامى مباحثه كرد، و مغلوب شد، بعد در چند علم ديگر خواست بحث كند كه در تمام آنها با شاگردهاى متخصّص امام روبرو شده و مغلوب گشت، و همين دليل است كه شاگردهاى امام در رشته‏هاى متعدّد تخصّص يافته بودند.
اينجانب در باره تنظيم حوزه‏هاى علميّه با مراجع تقليد متعدّدى در عراق بحث كرده، و تقريبا همه موافق با آن بوده، كه اين تنظيم تنها يك راه دارد، و اين يك راه مترتّب بر سه پايه است:
يك) بايد مراجع تقليد وارد ميدان شوند، چون طلاّب حوزه‏ها تابع مراجع تقليدند، و لذا بايد تمام مراجع دخالت كنند تا تنظيم ثمربخش باشد، و الاّ حتّى اگر يك نفر از مراجع هم دخالت نكند، تنظيم كامل نشده، و مانند سقفى كه يك ستون آن كم باشد، هميشه قابل ويران شدن است.
دو) بايد در كنار تنظيم آزادى كامل باشد، يعنى يك دستگاه منظّم و ديگرى آزاد، و هردو باهم رقابت سازنده داشته باشند، الآن در آلمان غربى در كنار مدارس منظّم.. مدارس آزاد هست، يكى از دانشمندان آلمان در اين زمينه گفته بود: ما ديديم كه در مدّت پنج هزار سال گذشته نوابغ متعدّدى در كنار حوزه‏هاى آزاد به دنيا معرّفى شده، و بروز كرده‏اند، و لذا وجود حوزه‏هاى آزاد را لازم دانستيم.
سه) تشويق زبانى يا جايزه‏اى و ازاين قبيل.. و اين در بالا بردن روحيّه پيشرفت و تفوّق علمى بسيار مؤثّر است، به عكس حق‏كشى كه روحيه پيشرفت را مى‏كشد، قرآن مجيد مى‏فرمايد: (ولا تبخسوا النّاس أشيائهم)، يعنى: در دادن حق مردم بخل نورزيد، و بخل هم فقط منحصر در اين نيست كه فروشنده از حقّ مشترى بكاهد، بلكه اگر از شخصى كه كتاب سودمندى نوشته، منبر برجسته‏اى دارد، اختراع جديدى كرده، و غيره تقدير مادّى و معنوى نشود، آنها هم حق‏كشى، و بخل است.
در اين زمينه داستانهاى بسيار است از جلمه:
١ مهيار ديلمى، جوانى زردشتى بود در شهر بغداد، يكروز با مرحوم سيّد رضى (جامع كتاب نهج‏البلاغه) روبرو شد، سيّد با وى خوشروئى كرده و احترامش نهاد، مهيار تشويق شد، درس خواند، و بعد اسلام را اختيار كرده، و يكى از بزرگترين ادبا و شعراى برجسته شد، و ديوان بزرگى در دو جلد ضخيم از او باقى مانده، اين در اثر تشويق بود.
٢ روزى بو على سينا در كنار دكّان يك آهنگر نشسته بود، در اين اثناء نوجوان خردسالى آمد و گفت: مادرم مرا فرستاده كه برايش مقدارى آتش ببرم، آهنگر گفت: آتش را در چه بگذارم؟ نوجوان مشتى خاك برداشت روى دست و گفت اينجا، بوعلى سينا از نبوغ اين نوجوان تعجّب كرد، و پرسيد: نامت چيست؟ گفت:بهمنيار، گفت: پدر دارى؟ گفت: نه، فقط يك مادر دارم، شيخ از دين او پرسيد؟ گفت: ما زردشتى هستيم، خلاصه شيخ از مادرش اجازه گرفت و اين نوجوان را تشويق به درس كرد تا يكى از دانشمندان به نام، و مسلمان هم شد...
اين در اثر تشويق بود، و بعد كتابى به نام (التحصيل) نوشت كه از آثار مهمّ علمى او است.
خلاصه: با اين سه مرحله، اميد است كه انشاءالله حوزه‏ها، به زودى نظم يافته، و پيشرفت خوب و شايسته‏اى به دست آيد.
(إن تنصروا الله ينصركم و يثبّت أقدامكم..).
و صلّى الله على سيّدنا محمّد، و آله الطيّبين الطّاهرين



پى نوشت ها

(1) - زنار: صليب.
(2) - و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم و وعد الحق و وعدتكم فأخلفتكم ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى ولوموا انفسكم.
(3) - معظم له كتابى بنام الفقه السياسه در اين مورد نوشته‏اند كه در نوع خود بى‏نظير است.
(4) - لازم به تذكر است معظم‏له ضمن بيان اين مطلب معتقدند كه لازم است دولت ملت را يكسان بداند و تفرقه را يكى از عوامل استعمار انگليس مى‏دانند و براى وحدت مسلمانها كتابهائى نيز نوشته‏اند كه هنوز به چاپ نرسيده است و مختصر طرح مزبور را در كتاب الى حكم‏الاسلام بيان داشته‏اند.
(5) - تفضيل آن را در كتاب گفتگو با ملى‏گرايان مطالعه نمائيد.
(6) - اذا شاء ان يلهو بلحيه احمق *** اراه غبارى ثم قال به الحقى


۵