راه اصلاح مفاسد نفس

راه اصلاح مفاسد نفس0%

راه اصلاح مفاسد نفس نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 7

راه اصلاح مفاسد نفس

نویسنده: استاد حسين انصاريان
گروه:

صفحات: 7
مشاهدات: 1302
دانلود: 59

توضیحات:

راه اصلاح مفاسد نفس
  • جلسه 1

  • راه صحيح مصرف بكارگيرى و نتايج آن

  • استفاده نكردن از نعمت‏ها

  • جاهل در قيامت محكوم است

  • عمل صالح چيست

  • مريم اسوه عفت و پاكى

  • لقمه حرام خرج آتش مى‏شود

  • حكايت يك انسان الهى

  • عمل و عكس العمل

  • معناى عمل صالح

  • نعمت‏هاى خدا از زبان سيد الشهدا عليه السلام

  • حكايت مسافر مكه

  • جلسه 2

  • گناه ذاتى انسان نيست

  • عوامل آلودگى

  • عوامل ديگر در آلودگى

  • آيا بيمارى گناه درمان شدنى است؟

  • طبيب معالج بيمارى گناه كيست؟

  • طبيبان بيمارى گناه

  • دلسوزى طبيبان الهى

  • نسخه طبيبان الهى براى درمان گناه

  • حكايت انسان وارسته

  • توبه واقعى در حرم امن الهى

  • جلسه 3

  • گناه جهل و نادانى

  • تبديل نعمت به عذاب الهى

  • ارزشمندترين كيميا

  • ظرف دانش انسان بى‏نهايت است

  • آرامش بى‏نهايت براى اهل معرفت

  • راه كسب معرفت

  • عيادت ملك الموت از آيت اللّه‏ خوانسارى

  • بى‏نيازى از غير خدا

  • ظاهر شدن ملك الموت به شكل‏هاى مختلف

  • فرار انسان از چهره واقعى خود

  • مقام و منزلت انسان

  • جلسه 4

  • ارزش معرفت

  • حكومت دوازدهمين گوهر ولايت

  • آثار معرفت نفس

  • معناى نور در قرآن

  • مقام غلام سياه امام حسين عليه السلام

  • وصل شدگان به منبع نور

  • تنها خراب كننده بنيان انسان

  • توبه راستين

  • جلسه 5

  • معرفت، ارزش واقعى انسان

  • سرچشمه معرفت

  • معيار ارزش انسان ميزان معرفت است

  • غيرت ناشى از معرفت

  • معرفت سبب دوستى اهل بيت قدس سرهما

  • ايرانيان از ديدگاه قرآن

  • دوستى اهل بيت نسبت به اهل معرفت

  • جلسه 6

  • بصيرت، ملاك ارزشها

  • ديدن سراب بجاى حقيقت

  • رفتار تاريك دلان با پيامبر صلي الله عليه و آله

  • كوردلان لجوج

  • ارزش اهل بصيرت

  • ناخشنودى از آفرينش خود

  • عيادت ائمه : از دوستان خود

  • همت‏هاى بلند

  • جلسه 7

  • همراهى كمال با سختى‏ها

  • شيرين‏ترين غذاى عالم

  • خطر نابودى فكر و جسم بر اثر گناه

  • بگارگيرى نعمت‏هاى الهى در راه كمال

  • قدرت يوسف عليه السلام بر اثر معرفت و كمال

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1302 / دانلود: 59
اندازه اندازه اندازه
راه اصلاح مفاسد نفس

راه اصلاح مفاسد نفس

نویسنده:
فارسی
جـلسه 1


راه اصلاح مفاسد نفس

نويسنده : استاد حسين انصاريان


جـلسه ١

راه صحيح مصرف بكارگيرى و نتايج آن

يكى از اهداف آفرينش عالم خلقت، به ويژه نعمت‏هاى بزرگ معنوىِ پروردگار، توجه دادنِ مردم به مهم‏ترين، زيباترين و نورانى‏ترين عمل، يعنى شكر است. امام حسين عليه السلام شكر نعمت را برنامه عملى مى‏دانست و به اين امر عنايت ويژه داشت كه اگر مردان و زنان جامعه، در مدار شكر نعمت‏ها قرار بگيرند، فَساد و اِفساد، شرارت و گناه خاتمه مى‏يابد و آنان داراى حيات پاك، نورانى، باارزش و به دور از عبادت شيطان و بندگىِ هواى نفس مى‏شوند ؛ زيرا شكر در منطق سيد الشهدا عليه السلام ، كه منطق وحى و منطق انبيا است، عبارت از خرج كردنِ نعمت در جايى است كه پروردگار بزرگ عالم، آن را براى انسان مشخص كرده است. نعمت فكر، عقل، قلب، چشم، گوش، زبان، شهوت، مال، زمين، مواد ظاهرى عالَم و امور مادى، نعمت دين، قرآن، علم و ساير نعمتهاى الهى اگر بطور مشروع ومعقول در جاى خود كه خدا و رسولش معيّن كرده‏اند خرج شوند، محصول آن، زندگى پاك و سعادت دنيا و آخرت خواهد بود.
اگر نعمت الهى در مسير صحيح آن خرج شود، مانند اين است كه دانه نباتى را در زمين قابل و در آب و هواى مستعد بكارند و منتظر باشند كه به محصولات باارزش تبديل گردد ؛ يعنى اگر قرار است آن دانه، درخت شود، به يك درخت پاك با ميوه‏هاى بسيار تبديل گردد. اگر قرار است گندم شود، اگر قرار است نبات ديگرى شود، وقتى كه به موقع و به درستى و در زمين و آب و هواى مناسب كاشته شود، محصول مى‏دهد. انسان هم در استفاده از نعمت‏ها همين گونه است. اگر انسان نعمت را در همان جاى معيّنى كه صاحب نعمت (خداوند) خواسته است، خرج كند، نتيجه آن، هم رضايت پروردگار بزرگ مى‏شود و هم در قيامت، به صورت بهشت ابدى ـ طبق آيات قرآن ـ جلوه مى‏كند و هم مردم، كنار يكديگر، زندگىِ سالم و بدون رنج و ناراحتى خواهند داشت. خداوند در قرآن مجيد مى‏فرمايد :
« مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً» ١.
از مرد و زن ، هر كس كار شايسته‏اى انجام دهد، در حالى كه مؤمن است، او را به زندگىِ پاكيزه‏اى زنده مى‏داريم .
عمل شايسته، از نظر قرآن، اين است كه هر نعمتى كه در اختيار انسان است، در جاى خود مصرف شود. نعمت الهى در زندگى نبايد بدون مصرف بماند. معطل گذاشتن نعمت، گناه است.

استفاده نكردن از نعمت‏ها

خداوند نعمت درك، تفكر و تعقل را براى اين داده است كه انسان تا زنده است، به معرفتش بيفزايد. عقل را براى داناتر شدن، براى آگاهى بيش‏تر، براى شناخت بيش‏تر خداوند و براى آگاهى از وجود خود، به كار گيرد. حال اگر كسى اين نعمت را معطل بگذارد، از ميوه شيرين معرفت بى‏نصيب مى‏ماند. افزون بر اين، روز قيامت محاكمه مى‏شود، محاكمه‏اى كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد كه محكوميت آن، حتمى است.
روز قيامت، از همه انسان‏هايى كه معرفتى كسب نكرده‏اند، مى‏پرسند كه چرا براى تحصيل معرفت اقدام نكرديد؟ آن گاه پرونده‏اش را برايش مى‏خوانند و يا خودش را وادار مى‏كنند كه آن را بخواند. سپس به او مى‏گويند كه همه قدم‏هايى كه برداشته‏اى، اشتباه و ظالمانه بوده است، چرا اين گونه زندگى كرده‏اى؟ چرا سراسر عمرت به ظلم سپرى شده است؟ چرا در صدد آزار مردم بوده‏اى؟ و او جواب مى‏دهد كه نمى‏دانستم.
اين پاسخ او، آغاز محاكمه عظيم الهى است ؛ زيرا خداوند همه مسيرهاى معرفت را پيش روى انسان نهاده است.
«أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ» ٢.
آيا براى شما بيم‏دهنده‏اى نيامد؟
آن گاه خداوند به آنان مى‏گويد : آيا من افرادى را براى آگاهى شما از عاقبت اعمالتان نفرستادم؟ آنان ديگر پاسخى ندارند ؛ زيرا خداوند براى نجات انسان، از آغاز خلقت، انسان‏هايى را براى نجات بشر برگزيد كه آنان با نور وحى، مسير حق را مى‏يافتند و مردم را به آن، هدايت مى‏كردند.
در طول زندگى بشر، پيامبران و امامان، برگزيدگان الهى بودند كه برنامه الهى را براى مردم خواندند و آنان را با رسم و راه زندگىِ صحيح، براى كسب سعادت آخرت آشنا ساختند. بنابراين، آنان كه دعوت اين برگزيدگان الهى را پاس نداشتند و حرمت آن را رعايت نكردند، از زيان‏كارانند.
آرى، انسان جاهل، در روز قيامت، وضع بسيار بدى دارد و مورد نفرت پروردگار عالم است. خداوند در قرآن مى‏فرمايد :
«قَالَ رَبِّ إِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلاً وَ نَهَاراً» ٣.
گفت : پروردگارا ! همانا من قوم خود را شب و روز [به آيين توحيد]دعوت كردم .
نوح به خداوند گفت : پروردگارا! من آنان را روز و شب، در پنهانى و آشكارا، به سوى تو دعوت كردم ؛ اما پاسخ آنان اين بود كه دو انگشتان خود را در گوش‏هايشان مى‏گذاشتند و لباس‏هايشان را روى سرشان مى‏انداختند تا هم چشمشان مرا نبيند و هم گوششان صداى مرا نشنود. آن گاه خداوند خطاب به نوح مى‏فرمايد :
«أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ» ٤.
همانا من تو را اندرز مى‏دهم كه مبادا از ناآگاهان باشى .
خداوند به نوح مى‏گويد : من تو را اندرز مى‏دهم كه ميان مردمى كه به حقايق عالم جهل دارند، قرار نگيرى.

جاهل در قيامت محكوم است

جاهل، در قيامت، پاسخى براى پروردگار ندارد. بنابراين محكوم است. عالم بى‏عمل هم محكوم است. اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد كه عالِم بى‏عمل، يك عذاب دارد، كه فهميد و عمل نكرد ؛ ولى انسان جاهل، دو عذاب دارد ؛ چون دو گناه مرتكب شده است : يكى اين كه اعمالش زشت است و ديگر اين كه به دنبال كسب معارف نرفته است.
اما كسى كه متوجه باشد، نعمت‏هايى راكه خدا به او لطف كرده است، در جاى معيّن خود مصرف مى‏كند. آن نعمت نيز اثرش تا ابد براى صاحبش محفوظ است. هر نعمتى كه در جاى خود خرج شود، به محصول ابدى تبديل مى‏شود. اين، اراده و خواستِ حضرت حق است. به همين علت، پروردگار در قرآن، همواره «جنّات» را با كلمه خالد و ابد همراه كرده است.

عمل صالح چيست

عمل صالح يعنى مصرف شايسته و به جاى نعمت‏ها آن گونه خدا دستور داده است. آن كسى كه از نعمت چشم، گوش، مغز، پول، آبرو و اعتبار به خوبى استفاده كند، عمل صالح انجام داده است. هر كس نعمت‏هاى الهى را به جا خرج كند، «مَنْ عَمِلَ صَالحاً مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى» مرد باشد يا زن، فرقى نمى‏كند. اگر مرد باشد، مى‏شود فردى چون انبيا و اگر زن باشد، مى‏شود گوهرى چون فاطمه زهرا عليه‏السلام ، زينب كبرى عليه‏السلام و حضرت مريم كه ستارگان آسمان فضيلت هستند.

مريم اسوه عفت و پاكى

حضرت مريم چون از نعمت الهى به جا استفاده كرد، حاصل و ميوه آن درخت، فردى چون عيسى شد :
«إِذْ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ يَامَرْيَمُ إِنَّ اللّه‏َ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالاْءَخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ» ٥
.
[ياد كنيد] زمانى را كه فرشتگان گفتند : اى مريم ! يقيناً خدا تو را به كلمه‏اى از سوى خود كه نامش مسيح عيسى بن مريم است مژده مى‏دهد ، كه در دنيا و آخرت داراى مقبوليت و آبرومندى و از مقربان است .
حضرت عيسى فقط يك ميوه وجود مريم است. پروردگار مى‏فرمايد : مريم زنى بود كه عفت و عصمت و پاكىِ خود را حفظ كرد. خدا از زن و مرد مى‏خواهد كه نعمت‏هاى الهى، مانند قيافه زيبا، اندام زيبا، لحن و گفتار خود را شايسته و به جا مصرف كنند :
«يَامَرْيَمُ اقْنُتِى لِرَبِّكِ وَاسْجُدِى وَارْكَعِى مَعَ الرَّاكِعِينَ» ٦.
اى مريم ! فروتنانه براى پروردگارت به طاعت برخيز و سجده به جاى آور و با ركوع كنندگان ركوع كن .

لقمه حرام خرج آتش مى‏شود

مريم آن چه را داشت، در گردونه خواسته‏هاى خدا ريخت : «اقْنُتِى لِرَبِّكِ» سكوى پرواز همه انبياى خدا همين بود.
انبيا هم شهوت، جوانى و زيبايى داشتند. خلقت انبيا، خلقتى كامل بود. همه انبياى خدا چهره زيبايى داشته‏اند، آهنگ صدا و چشمان نافذى داشته‏اند؛ ولى همه اين نعمت‏هايى را كه در اختيار آنان بود، به جا خرج مى‏كردند. اين آيه، مربوط به همه انبيا است، خدا مى‏فرمايد كه به همه پيغمبران گفتم :
«يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالِحاً» ٧.
اى پيامبران ! از خوردنى‏هاى پاكيزه بخوريد و كار شايسته انجام دهيد ؛ مسلّماً من به آن چه انجام مى‏دهيد ، دانايم .
دهانتان را به لقمه حرام باز نكنيد. اگر قرار باشد دهان را براى خوردن باز كنيد، براى لقمه حلال و پاك باز كنيد. آنان نيز به فرمان خدا گردن نهادند ؛ زيرا دهانى كه به لقمه حرام گشوده گردد، خرج آتش مى‏شود :
«إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَ لَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً» ٨.
بى‏ترديد كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى‏خورند ، فقط در شكم خود آتش مى‏خورند و به زودى در آتش فروزان در آيند .
آرى، انسان حرام‏خوار، بدون اين كه متوجه باشد، آتش مى‏بلعد.

حكايت يك انسان الهى

نقل شده كه در دوران قاجاريه، روزى انسان باخدايى به تهران رفت. ناصرالدين شاه از آمدن او باخبر شد و دستور داد كه او را به دربار بياورند. آن فرد از رفتن به دربار خوددارى مى‏كرد و بدون هيچ ترسى، دعوت شاه را رد كرد. ناصرالدين شاه بار ديگر دستور داد كه او را با تهديد به دربار بياورند. مرد كه تهديد مأموران شاه را ديد دعوت را پذيرفت و به دربار رفت. هنگام صرف غذا، شاه دستور داد كه آن دو، تنها در اتاقى غذا ميل كنند. سفره شاهانه‏اى پهن شد و شاه از آن مرد خواست كه مشغول صرف غذا شود ؛ ولى او نپذيرفت.
شاه از او پرسيد : مگر تو براى صرف غذا به اين جا دعوت نشده‏اى؟ مرد پاسخ داد : بله. شاه مى‏گفت : شايد پيش از آمدن به اين جا، غذا ميل كرده‏اى. مرد گفت : نه، چيزى نخورده‏ام.
وقتى اصرار شاه ادامه يافت، مرد از هر نوع غذا كه بر سر سفره بود، لقمه‏اى برداشت و با دست، آن را فشار داد و در همين لحظه، در چشمان ناصرالدين شاه تصرف كرد و شاه ديد كه از ميان لقمه، خون بيرون مى‏آيد. آن گاه به شاه گفت : غذايى كه مى‏خورى، از خون اين ملت مظلوم است ؛ من اين خون را چگونه بخورم؟
آرى، لقمه حرام، آتشى است ابدى براى كسى كه آن را مى‏خورد. اين گونه نيست كه عده‏اى، مال يتيم، مال ربا، مال دزدى بخورند و آن غذا هيچ تأثيرى در روح و روان و نطفه نداشته باشد اگر اين چنين بود رسالت انبيا و خلقت عالَم، بيهوده و عبث خواهد بود، در حالى كه خداوند در قرآن بارها بر اين امر تأكيد و انسان را از آن نهى كرده است.

عمل و عكس العمل

در كتاب‏هاى درسىِ قديم، داستانى بود از اين قرار كه چوپانى به صاحب گله خود، كه شير گوسفندان را با آب مخلوط مى‏كرد، مى‏گفت : از خدا بترس و اين كار را نكن ؛ چون اين كار، پايان خوشى ندارد. صاحب گله به چوپان مى‏گفت : تو تحت تأثير سخنان مردم و مسجد و منبر قرار گرفته‏اى، اين‏ها كه مى‏گويى، حرف‏هايى بيهوده است ؛ اما چوپان از نصيحت آن مرد دست برنمى‏داشت و به او مى‏گفت : نظام عالَم، نظام حساب و كتاب است، كل عالم چشم و گوش است و كردارهاى تو ثبت مى‏شود :
«فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ» ٩.
پس هركس ذره‏اى نيكى كند ، آن نيكى را ببيند .
اما صاحب گوسفندها مى‏خنديد و سخنان مرد چوپان را به مسخره مى‏گرفت. روزى چوپان گله را از تپه سرازير كرد تا به روستا ببرد. رعد و برق تندى زد و سيل جارى شد و گوسفندان را با خود برد. چوپان به تنهايى به روستا برگشت. صاحب گله گفت : گوسفندها چه شدند؟ چوپان گفت : من كه بارها به شما گفتم : آبى كه در شير مى‏ريزى و به مردم مى‏دهى، سرانجام بدى خواهد داشت. خدا همه آب‏ها را جمع كرد و به آن‏ها دستور داد كه راه بيفتند و گوسفندان تو را ببرند. اين، نتيجه عمل ناشايست خودت بود.
آرى، عالَم چشم و گوش دارد و هر كارى كه انسان انجام دهد، در دفتر الهى، ثبت مى‏شود.

معناى عمل صالح

عمل صالح، يعنى به جا خرج كردنِ نعمت‏هاى الهى. نعمت دهان كجا بايد خرج گردد؟ دهان فقط براى جويدن و بلعيدن لقمه نيست، بلكه بايد در سخن گفتن، دل انسانى را به دست آوردن، حكمى را به نفع مردم صادر كردن، دل شكسته‏اى را ترميم بخشيدن و موارد ديگر استفاده شود.
انسان بايد از نعمت‏هاى الهى، مانند دهان، زبان، گوش، چشم و دست به خوبى استفاده كند و در كنار آن‏ها پشتوانه تقوا داشته باشد :
«مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَوةً طَيِّبَةً» ١٠.
از مرد و زن ، هر كس كار شايسته انجام دهد، در حالى كه مؤمن است ، مسلماً او را به زندگىِ پاكيزه‏اى زنده مى‏داريم .
به اين ترتيب، مردم حيات پاك پيدا مى‏كنند، حياتى سالم، در كنار همديگر و بدون هيچ رنج و اندوهى.
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» ١١.
گفتيم : همگى از آن [مرتبه و مقام] فرود آييد؛ چنان چه از سوى من هدايتى براى شما آمد، پس كسانى كه از هدايتم پيروى كنند نه ترسى بر آنان است و نه اندوهگين شوند .
خداوند مى‏فرمايد : اگر شما در مدار هدايت قرار بگيريد، همه غصه‏ها را از زندگىِ شما برمى‏دارم. آرى، اگر همگى در مدار هدايت باشيم، ديگر از همديگر نمى‏هراسيم و هيچ رنجى متوجه ما نمى‏شود. انسان اگر امين باشد، اهل صفا و صميميت باشد، عادل و درست‏كار باشد، ديگر كسى از او نمى‏ترسد و از او كناره نمى‏گيرد.
پس شناخت نعمت، مصرف شايسته آن و سرانجام، شكر و سپاس آن نعمت، از عالى‏ترين برنامه‏هاى زندگى انسان است.

نعمت‏هاى خدا از زبان سيد الشهدا عليه السلام

شكر نعمت، يكى از برنامه‏هاى سيد الشهدا عليه السلام بود. او در طول شش ماه با سخنرانى، با رفتار و با نامه و پيام، نعمت‏هاى خدا را به مردم يادآورى كرد تا آنان در دايره شكر قرار گيرند ؛ يعنى دهنده نعمت را ببينند، خود نعمت را ببينند، متوجه مصرفِ واقعىِ نعمت شوند و آن را شايسته مصرف كنند تا اين نعمت به رضاى حق، بهشت ابد و حيات طيبه تبديل گردد ؛ آن چنان كه ياران او طى اين سفر، تا آخرين لحظه با او همراه شدند و لذت نعمت نور الهى را دريافتند و به شكرانه آن، جانشان را به درگاه الهى هديه دادند.
مقام شكر نعمت، آن قدر بالا است كه امام حسين عليه السلام در شب عاشورا، شبى كه ساعاتى بيش تا شهادت فاصله نداشت، شش نعمت بزرگ الهى را به ياران خود يادآور شد :
نعمت قرآن : «عَلَّمْتَنَا القُرآن»، نعمت شناخت دين : «وفَقَّهْتَنا فِى الدّين» نعمت اتصال به نبوت : «أكرَمْتَنا بِالنُبُوَّة» و سه نعمت گوش، چشم و درك : «جَعَلْتَ لَنا أسماعا و أبصارا و أفئِدَةً» ١٢. آن گاه از خدا خواست كه براى نعمت‏هايى كه در اختيارشان قرار داده است، شكر خدا را به جا آورند و آن‏ها را در جاى خود مصرف كنند.
چه پاكيزه مردمى هستند آنانى كه به اين معانى توجه دارند! چه مردم باارزشى هستند آنانى كه مُنعم را شناخته‏اند، نعمت را شناخته‏اند و محل مصرفش را مى‏دانند و حاضر نيستند ذره‏اى عمل ناروا مرتكب شوند. حاضر نيستند يك نگاه، يك سخن ناروا و يك حركت نا به جا انجام دهند.

حكايت مسافر مكه

نقل است فردى سوار بر اسب، به سوى مكه مى‏رفت. در راه، به شخص پياده‏اى برخورد، اسبش را آرام كرد و به پياده گفت : در اين مسير طولانىِ سخت، چرا پياده‏اى؟ مرد گفت : من پياده نيستم، من مركب‏هاى بسيارى دارم. مرد سوار گفت : مركب‏هايت كجايند؟ مرد گفت : نزد خودم هستند. تو مرا پياده مى‏بينى و اشتباه مى‏بينى. تو مرا آن گونه كه هستم، نمى‏بينى.
سوار گفت : من متوجه نمى‏شوم تو چه مى‏گويى. مرد پياده گفت : هر مصيبتى كه بر من وارد شود، مركب من براى عبور از آن، صبر است :
«الَّذِينَ إِذَآ أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا للّه‏ِِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَ جِعُونَ * أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَ تٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» ١٣.
كسانى كه چون بلا و آسيبى به آنان رسد، گويند : ما مملوك خداييم و يقيناً به سوى او بازمى‏گرديم . آنانند كه درودها و رحمتى از سوى پروردگارشان بر آنان است و آنانند كه هدايت يافته‏اند .
اين، مركب من در پيشامدها است. من هيچ گاه در پيشامدها، خود را نمى‏بازم. هر نعمتى كه به من برسد، مركب من براى عبور از آن نعمت، شكر است. هر قضايى كه از پروردگار به من برسد، مركب من براى عبور سالم از آن، رضا به قضاى حق است. هر گاه نَفْس، مرا به گناه دعوت كند، مركب من براى سالم عبور كردن از آن، اين است كه به خود مى‏گويم : چند سال دارى؟ آن گاه خودم پاسخ مى‏دهم : شصت سال. دوباره از خود مى‏پرسم : چند سال ديگر در اين دنيا هستى؟ پاسخ مى‏دهم : حداكثر ده سال ديگر.
بعد به خود مى‏گويم : بيش‏تر عمرت رفته است و چند صباحى بيش‏تر زنده نيستى. اين چند روز باقى مانده، ارزش ندارد كه با خدا مخالفت كنى.
اين مركب‏ها مرا به سوى كمال سوق مى‏دهند و راه را براى من هموار مى‏كنند. براستى صبر عالى‏ترين مكارم اخلاق و برجسته‏ترين سيره و منش انبياء و اوليا الهى است .

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١ . نحل (١٦) : ٩٧.
٢ . ملك (٦٧) : ٩.
٣ . نوح (٧١) : ٥ .
٤ . هود (١١) : ٤٦.
٥ . آل عمران (٣) : ٤٥.
٦ . آل عمران (٣) : ٤٣.
٧ . مؤمنون (٢٣) : ٥١ .
٨ . نساء (٤) : ١٠.
٩ . زلزال (٩٩) : ٧.
١٠ . نحل (١٦) : ٩٧.
١١ . بقره (٢) : ٣٨.
١٢ . صحيفة الحسين عليه السلام : ٧٩: دعاى ٢٢.
١٣ . بقره (٢) : ١٥٦ ـ ١٥٧.


۱
جـلسه ٢

جـلسه ٢

گناه ذاتى انسان نيست

يكى از زيباترين و پرمنفعت‏ترين برنامه‏هايى كه در قرآن و معارف ملكوتى اهل بيت قدس سرهما همواره مطرح بوده، توبه است. خداوند در قرآن، به اين مسأله توجه خاصى دارد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله و ائمه طاهرين قدس سرهما نيز به اين مسأله توجه فوق‏العاده‏اى داشته‏اند. ايشان گناه را ذاتىِ انسان نمى‏دانند. گناه در فرهنگ قرآن، يك بيمارى دانسته شده است كه اين به عللى متوجه انسان مى‏شود و بر او عارض مى‏گردد. هر انسانى كه متولد مى‏شود، پاك و به دور از گناه به دنيا مى‏آيد.
خداوند مى‏فرمايد :
«فِطْرَةَ اللّه‏ِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّه‏ِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ» ١.
با همه وجودت به سوى اين دين [توحيدى] روى آور [پاى‏بند و استوار بر]سرشت خدا، كه مردم را بر آن سرشته است، باش! براى آفرينش خدا هيچگونه تغيير و تبديلى نيست . اين است دين درست و استوار ؛ ولى بيش‏تر مردم، معرفت و دانش [به اين حقيقت اصيل] ندارند .
حتى يك نفر را نيز براى نمونه نمى‏توان يافت كه آلوده و ناپاك آفريده شده باشد ؛ زيرا خداوند منبع خير بى‏نهايت است. اگر كسى آلوده به دنيا آيد، در اين صورت، بايد براى حريم مقدس او ناپاكى و شر تصور شود، كه هنگام ساختن انسان، آن شر و ناپاكى به انسان سرايت كرده است ؛ اما از منبع خير، پاكى، سلامت و كمال، غير از خوبى و پاكى توليد نمى‏شود.

عوامل آلودگى

رسول خدا صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد :
« كُلُّ مُولُودٍ يُولَدُ عَلَى الفِطْرَة .
هر انسانى بر مبناى توحيد، پاكى و ميل به پاكى به دنيا مى‏آيد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله يكى از علت‏هاى آلوده شدن انسان را بيان كرده و مى‏فرمايد :
وإنما أبواهُ يُهوِّدانِهِ و يُنَصِّرانِه و يُمَجِّسانِه» ٢.
همانا پدر و مادر هستند كه فرزند را يهودى و نصرانى و مجوسى تربيت مى‏كنند . نخستين منشأ آلودگىِ ارواح و نفوس و ناپاكىِ انسان‏ها، پدر و مادر هستند. پدر و مادرِ آلوده، وقتى فرزندى به دنيا مى‏آورند، آن فرزند پاك است ؛ ولى در كنار آنان او نيز آلوده و ناپاك مى‏شود. ممكن است فرزندى كه آلوده شده است، در مسير زندگى، به يك منبع پاك برخورد كند و به واسطه آن، پاك شود و به انسانى صالح تبديل گردد. يا ممكن است خود او از آلودگى سرخورده شود و به دنبال پاكى برود و از آلودگى نجات يابد.

عوامل ديگر در آلودگى

عوامل ديگرى كه باعث آلودگى انسان مى‏شوند، عبارتند از : معلم گمراه، رفيق ناباب، لقمه حرام، جامعه فاسد و حكومت فاسد. اين‏ها عواملى هستند كه در قرآن و روايات بيان شده‏اند.
حرام‏خوارى انسان را به سوى ناپاكى سوق خواهد داد ؛ زيرا لقمه حرام، تيرگى دل مى‏آورد و تيرگىِ باطن، ميل به عبادت را كم و ميل به گناه را تقويت مى‏كند.
در كربلا هنگامى كه زين‏العابدين عليه السلام از امام حسين عليه السلام پرسيد : چرا مردم به كشتنِ بى‏گناهان آلوده شده‏اند، امام فرمود : «مُلِئَتْ بُطُونُهُمْ مِنَ الحَرام» ٣ ؛ يعنى حرام‏خوارى باعث چنين امرى شده است.
حكومت فاسد نيز عامل فساد مردم است. چنين حكومتى بستر گناه را آماده مى‏سازد، عوامل تحريك شهوت را زياد مى‏كند و چون مردم از ايمان قوى برخوردار نيستند، به دام گناهان گرفتار مى‏شوند :
«وَ فِرْعَوْنَ ذِى الاْءَوْتَادِ * الَّذِينَ طَغَوْا فِى الْبِلادِ * فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ» ٤.و با فرعون نيرومند كه داراى ميخ‏هاى شكنجه بود، همانان كه در شهرها طغيان وسركشى كردند و در آن‏ها فساد و تباه‏كارى فراوانى به بار آوردند .
وقتى كه حكومت، الهى و معنوى نباشد و صاحبان قدرت آلوده باشند، مردم را نيز آلوده مى‏كنند :
«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ» ٥.در خشكى و دريا به سبب اعمال زشتى كه مردم به دست خود مرتكب مى‏شدند ، فساد و تباهى نمودار شده است.
در رأس مردم، حاكمان و استانداران و دولتمردان قرار دارند. اگر انسان‏ها فاسد و رشوه‏خوار باشند، اگر روابط پنهانىِ نامشروعى را داشته باشند، زيردستان خود را هم آلوده مى‏كنند.
معلم آلوده، كودكان را آلوده مى‏كند. رفيق آلوده انسان را آلوده مى‏سازد ؛ اما آن چه مهم است، اين است كه هر انسانى، حتى فرعون، نمرود، ابوسفيان، ابولهب، معاويه و يا هر ستم‏گر ديگرى، همگى پاك به دنيا آمده‏اند.

آيا بيمارى گناه درمان شدنى است؟

اين گوهر گرانبها در مسير زندگى، در كنار پدر و مادر و ديگر انسان‏ها، در جامعه، كم‏كم آلوده مى‏شود و به انسان گناه‏كارى تبديل مى‏گردد. گفتيم كه در فرهنگ قرآن، گناه بيمارى است و بيمارى، عارضى است ؛ يعنى اين بيمارى از بيرون به انسان رسيده است. اكنون اين پرسش مطرح مى‏شود كه آيا اين بيمارى درمان شدنى است؟ آيا اين انسان گناه‏كار راهى براى نجات دارد؟ آيا فرد آلوده، زمينه‏اى براى پاك شدن دارد؟
پاسخ قرآن اين است كه هر آلوده‏اى، هر انسان پليدى، به سوى پاكى و سلامت و خروج از اين بيمارى، راه درمان و شفا دارد. انسانى بدتر از فرعون نبوده است. خداوند در كوه طور، در نخستين برنامه‏اى كه به موسى مى‏دهد، مى‏فرمايد : اى موسى! تو و برادرت، هارون، به سوى فرعون حركت كنيد :
«اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى» ٦.به سوى فرعون برويد ؛ زيرا او [در برابر خدا] سركشى كرده است .
فرعون انسانى بود كه شخصيت پليدى داشت ؛ اما خداوند در وحى به موسى مى‏فرمايد :
«فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى» ٧.
پس با گفتارى نرم به او گوييد ، اميد است كه هوشيار شود و [آيين حق را بپذيرد] يا بترسد [و از سركشى باز ايستد .]
پس راه براى پاك شدن انسانى چون فرعون نيز باز است. البته موسى ٢٥ سال با فرعون سخن گفت و او را راهنمايى كرد ؛ ولى او خود نخواست كه درمان شود، نه اين كه درمان‏پذير نبود. قرآن مى‏گويد : انسان گناه‏كار درمان‏پذير است و مى‏تواند باز گردد و پاك شود. اين جا ديگر خدا و نبوت انبيا و امامت امامان زير سؤال نمى‏رود و اين در به روى احدى از مردم عالم بسته نيست.

طبيب معالج بيمارى گناه كيست؟

اكنون مى‏خواهيم بدانيم كه طبيب معالج اين بيمار كيست.
در كتاب مجموعه ورام نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بالاى منبر به مردم فرمود :
« يا عباد اللّه‏! أنتُمْ كَالْمَرضى .
شما در گرفتارى به گناهان، مانند بيمار هستيد ؛
واللّه‏ رَبِّ العالَمينَ كَالطَّبيبِ .
و پروردگار عالميان، طبيب شما است.
فَصَلاحُ المَرضى فيما يَعْمَلَهُ الطَّبيبِ يدبّره بِهِ .
مصلحت بيمار، در كارى است كه طبيب انجام مى‏دهد.
لا فيما يَشْتَهيهِ المَريض وَ يَقْتَرِحَهُ» ٨.
مصلحت بيمار در اين نيست كه به خواسته‏ها و اشتهاى خود تكيه كند.

طبيبان بيمارى گناه

اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه درباره پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد :
«طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ» ٩ .
يعنى پيامبر طبيب است، طبيبى كه دنبال بيمار مى‏رود، براى او گريه مى‏كند، براى بيمارش ناراحت مى‏شود و رنج مى‏كشد.
او در طول ٢٣ سال رسالت خود، هرگز از دست بيماران خود عصبانى نشد و همواره به دنبال درمان آنان بود ؛ بيمارانى كه از خدا دور بودند و با اتصال به منبع وحى، از درد فراق آنان كاسته مى‏شد. وقتى در جنگ اُحد، جلوى چشمش هفتاد نفر را قطعه قطعه كردند، پيشانى او را شكستند، دندانش را خرد كردند، عده‏اى كه از كوره در رفته بودند، نزد او آمدند و گفتند : مگر تو با خدا ارتباط ندارى، پس به پروردگار بگو كه اينان را نابود كنند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : از من مى‏خواهيد درباره دشمن، با خدا حرف بزنم؟
آن گاه رو به سوى پروردگار كرد و گفت :
«اَلّلهُمَّ اهْدِ قَوْمى فإنَّهُمْ لا يَعْلَمونُ» ١٠ .
خدايا اين بيماران را شفا بده! اينان نادانند و نمى‏دانند كه بيمارند. پس از پايان جنگ جمل، اميرالمؤمنين بين كشته‏هاى دشمن آمد و دستور داد چند نفر از كشته‏ها را بنشانند. قاضى بصره، طلحه و يكى دو نفر ديگر را بلند كردند و نشاندند. اميرالمؤمنين عليه السلام به كشته‏هاى دشمن نگاه كرد و زار زار گريست كه چرا كار آنان به اين جا رسيد.
آرى، دل آن طبيبان به حال مردم مى‏سوخت. طبيبان اين بيمارى، خدا، انبيا و ائمه طاهرين قدس سرهما هستند.

دلسوزى طبيبان الهى

در كتاب حكمت عملى، نقل شده است كه حضرت عيسى عليه السلام از خانه يك زن بدكاره بيرون آمد. عيسى عليه السلام جوان و خوش قيافه بود. فردى او را ديد و تعجب كرد كه پيغمبر اولوالعزم، عيسى عليه السلام در منزل اين زن بدكاره چه كار داشته است! همان لحظه فكرى به ذهنش خطور كرد. عيسى عليه السلام به سرعت خود را به آن مرد رسانيد و گفت : برادر! ديدى من از كجا بيرون آمدم؟ مرد گفت : بله. حضرت عيسى عليه السلام گفت : تعجب كردى كه من اين جا چه كار داشتم؟
گفت : بله. حضرت عيسى عليه السلام گفت : حتما اكنون هم مى‏خواهى بين مردم بروى و بگويى : من با دو چشم خودم عيسى عليه السلام را ديدم كه از منزل آن زن بدكاره‏اى كه همه او را مى‏شناسند، بيرون آمد.
آن گاه، حضرت به او فرمود : برادرم! در اين عالم دو بيمار هست : اول بيمارى كه به بيمارى خود واقف است و براى درمان نزد طبيب مى‏رود. دوم بيمارى كه از پا درآمده است و توجهى به خود ندارد و بايد طبيب نزد او برود.
آن گاه فرمود : اين زن، بيمار از پا افتاده بود. من نزد او آمدم و او را معالجه كردم. از امروز به بعد، اين در به روى هيچ مردى باز نمى‏شود.
طبيبان الهى تا اين اندازه دلسوز بودند، نگران جامعه بودند، و از آبروى خود براى درمان بيمار مايه مى‏گذاشتند.

نسخه طبيبان الهى براى درمان گناه

اما داروى اين طبيبان چيست؟ توبه، دارويى است كه اين طبيبان به بيماران خود مى دهند.
در اين جا چند مسأله را درباره اين بيماران، طبيب و داروى آنان ذكر مى‏كنيم.
مسأله اول : اين طبيبان، از همه، بيماران گناه، دعوت كرده‏اند كه براى معالجه شدن، رو به سوى پروردگار كنند و اين را بر تك تك بيماران، واجب شرعى، اخلاقى و فورى دانسته‏اند.
«وَ تُوبُوا إِلَى اللّه‏ِ جَمِيعاً أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» ١١.و [شما] اى مؤمنان ! همگى به سوى خدا بازگرديد تا رستگار شويد .
اى مردم مؤمن! اگر در پى نجات، رستگارى، پيروزى و برطرف كردن موانع راه بهشت هستيد، توبه كنيد! توبه امر واجب الهى است.
در آيه ديگر مى‏فرمايد :
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّه‏ِ تَوْبَةً نَّصُوحاً» ١٢.
اى مؤمنان ! به پيشگاه خدا توبه كنيد ، توبه‏اى كه شما را [از بازگشت به گناه]بازدارد .
اى مردمى كه ايمان آورده‏ايد! خالصانه به سوى خدا برگرديد. از اين راهى كه در پيش گرفته‏ايد، خيرى نمى‏بينيد.
بنابراين، مسأله اول اين است كه طبيبان معالج، از بيماران به طور مؤكد خواسته‏اند كه به راه سلامت و عافيت صدق و درستى برگردند.
مسأله دوم : آنان اعلام كرده‏اند كه ما هر گناه‏كارى را با هر گناهى كه انجام داده باشد، گر چه گناهان او به تعداد ريگ‏هاى بيابان باشد، براى معالجه مى‏پذيرم و همه درها به روى او باز است. خداوند در قرآن مى‏فرمايد:
«وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ» ١٣.و اوست كه توبه را از بندگانش مى‏پذيرد .
او خدايى است كه همواره بازگشت بندگانش را مى‏پذيرد، و آنان را طرد نمى‏كند.
مسأله سوم : كسى كه به خود توجه كند و خود را منبع انواع آلودگى‏ها بداند، نبايد از درمان شدن دلسرد و نااميد باشد؛ زيرا خداوند فرموده است كه نااميدى، مساوى است با كفر به پرورگار :
«إِنَّهُ لاَ يَايْئَسُ مِن رَّوْحِ اللّه‏ِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» ١٤.و از رحمت خدا مأيوس نباشيد ؛ زيرا جز مردم كافر، از رحمت خدا مأيوس نمى‏شوند .
اين دلسردى، خود نوعى بيمارى است، نا اميدى بيمارى خطرناكى است، كه نمى‏گذارد انسان از زير بار سنگين گناه، رها شود.
مسأله چهارم : كسى كه توبه نمى‏كند و يا خدا را قادر بر بخشيدن نمى‏داند، دچار فرهنگ يهوديت است ؛ چون يهوديان اعتقاد دارند كه خدا بسيارى از كارها را نمى‏تواند انجام دهد. خداوند نيز در قرآن كريم، قوم يهود را نفرين كرده است :
«وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّه‏ِ مَغْلُولَةٌ» ١٥.و يهود گفتند : دست [قدرت]خدا [در تصرّف در امور آفرينش ، تشريع قوانين و عطا كردنِ روزى]بسته است .
كسى هم كه به علت كبر توبه نمى‏كند، بايد بداند كه كبر، صفت ناپسند ابليس است. پس دچار اخلاق شيطانى شده است.

حكايت انسان وارسته

يكى از مردان الهى، در تهران، در بهترين نقطه بازار، مغازه‏اى را اجاره كرده بود كه شايد سر قفلىِ آن، چهل ميليون تومان بود. ايشان چهل سال پيش اين مغازه را از مالك مغازه اجاره كرده بود. مالك مغازه از دنيا رفت و ورثه او نزد مستأجر رفتند و به ايشان گفتند : شما به پدر ما سر قفلى داده‏ايد؟ مرد گفت : نه. آنان گفتند : آيا مستأجر پدر ما بوده‏اى؟ مرد گفت : بله. سپس به او گفتند كه پدر ما از دنيا رفته است و ما اين مغازه را نياز داريم. مرد گفت : چَشم! آنان هم تشكر كردند و رفتند. نيم ساعت بعد از آن، يك نفر مشترى براى خريد جنس به مغازه آمد ؛ اما فروشنده گفت : نمى‏توانم بفروشم. آن گاه همه جنس‏ها را همان روز جمع كرد و از مغازه بيرون آورد و كليد مغازه را به صاحبان مغازه تحويل داد.
پس انسان اگر بخواهد، مى‏تواند به امر پروردگار عمل كند و وارسته شود. مى‏تواند از گناهانى كه مرتكب شده است توبه كند. اگر مسير توبه براى انسان بسته بود، بعثت انبيا، امامت ائمه و آمدن قرآن، بيهوده بود. خداوند انسان‏ها را به آن چه انجام شدنى است، امر كرده است. اگر توبه، امرى ناشدنى بود، هيچ گاه خداوند به آن امر نمى‏كرد. در حالى كه در قرآن، بارها بر آن تأكيد شده است.

توبه واقعى در حرم امن الهى

در يكى از سال‏ها، در ايام رجب، براى تبليغ در ميان حاجيان بيت اللّه‏ الحرام، همراه آنان به حج رفته بودم. شبى در يكى از جلسه‏هاى سخنرانى، كه با حضور آقايان و بانوان تشكيل شده بود، خطاب به بانوان حاضر در جلسه اين پرسش را مطرح كردم كه شما تاكنون، از زيبايى ظاهرى و گفتار و جاذبه‏هايى كه خدا به شما عطا كرده است، چگونه استفاده كرده‏ايد؟ آيا تاكنون جوان‏هايى را از مسير الهى باز داشته‏ايد؟ اين پرسشى است كه در اين حريم پاك و حرم الهى، بايد به آن فكر كنيد.
پس از پايان سخنرانى، خانمى ٣٢ ساله نزدم آمد و گفت : من از هفت ـ هشت سالگى تاكنون حجاب خود را رعايت نكرده‏ام و نمى‏دانم با اين بدحجابى، چه جوانانى را از مسير الهى بازداشته‏ام ؛ اما اكنون پشيمانم و نمى‏دانم تكليفم چيست؟ او بسيار ناراحت بود و اشك مى‏ريخت. به او گفتم : تو ديگر تكليفى ندارى، همين پشيمانى، بار گناه را از دوش تو برمى‏دارد. تو ديگر تكليفى ندارى :
«وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ».
همه كارها شدنى‏اند. خروج از هر گناهى ممكن است و از هر گناهى مى‏شود پاك شد.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١ . روم (٣٠) : ٣٠.
٢ . الكافى: ٢/١٢ ، حديث ٣.
٣ . بحار الأنوار: ٤٥/٨ .
٤ . فجر (٨٩) : ١٠ ـ ١٢.
٥ . روم (٣٠) : ٤١.
٦ . طه (٢٠) : ٤٣.
٧ . طه (٢٠) : ٤٤.
٨ . تفسير الصافى: ١/١٩٦، ذيل : ١٤١ سوره بقره.
٩ . نهج البلاغة: خطبه ١٠٨.
١٠ . الخرائج والجرائح: ١٦٤/٢٥٢.
١١ . نور (٢٤) : ٣١.
١٢ . تحريم (٦٦) : ٨ .
١٣ . شورى (٤٢) : ٢٥.
١٤ . يوسف (١٢) : ٨٧ .
١٥ . مائده (٥) : ٦٤.


۲
جلسه ٣

جلسه ٣

گناه جهل و نادانى

يكى از گناهان بسيار سنگين، كه توبه خاصى هم دارد، جهل به خود و به موقعيت خود، در عالَم هستى است. قرآن مجيد در سوره مباركه حشر، مردم مؤمن و باكرامت را هشدار مى‏دهد كه مبادا دچار اين گناه سنگين شوند. خداوند گروهى را كه در اين عالَم جاهل به خود هستند، محكوم مى‏داند و از بندگانش مى‏خواهد كه مواظب باشند تا مانند آن گروه نشوند :
«وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّه‏َ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ» ١.و مانند كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند ، پس خدا هم آنان را دچار خودفراموشى كرد .
اى مردم! مانند كسانى كه خدا را از ياد بردند و با از ياد بردن خدا، گرفتار گناه خودفراموشى شدند نباشيد.
خودفراموش شده‏ها انسان‏هايى هستند كه قرآن مجيد درباره آنان مى‏فرمايد : آنان از حيات انسانى عارى‏اند و از دايره انسانيت، كه همراه با ارزش‏هاى الهى است، خارج شده‏اند.
معرفت به خود، از واجبات است، واجب اخلاقى، شرعى، انسانى، فطرى و عقلى ؛ زيرا اگر انسان خود را نشناسد و به خود معرفت پيدا نكند، از همه فيوضات الهى و ربانى در دنيا و آخرت محروم مى‏شود. چنين انسانى نمى‏تواند نعمت‏هاى خدا را به جا مصرف كند. خداوند در قرآن مى‏فرمايد : انسانى كه به خود معرفت پيدا نكند و نعمت‏هاى الهى را مصرف كند، اين نعمت‏ها را به عذاب خدا تبديل مى‏كند :

تبديل نعمت به عذاب الهى

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّه‏ُ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّه‏ُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لاَ يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ * أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ» ٢.قطعاً كسانى كه آن چه را خدا از كتاب [تورات و انجيل به عنوان حلال و حرام] نازل كرده [به سود خود از بى‏سوادان يهود و نصارى] پنهان مى‏كنند و در برابر اين پنهان كارى بهاى اندكى به دست مى‏آورند ، جز آتش به شكم‏هاى خود نمى‏ريزند وخدا روز قيامت با آنان سخن نمى‏گويد و[از گناهان و زشتى‏ها] پاكشان نمى‏كند و براى آنان عذابى دردناك است. اينانند كه گمراهى را به جاى هدايت، وعذاب را به عوض آمرزش خريده‏اند. شگفتا! چه شكيبايند بر آتش!
اين، نتيجه غفلت از خود است. وقتى انسان از خود، از موقعيت خود و از ارزش خود، آگاهى نداشته باشد، نعمت‏هاى الهى براى او به عذاب الهى تبديل مى‏شود.
«أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ» ٣.
آنان نمى‏خورند مگر آتش ؛ يعنى آنان هر چه در دنيا باشند، هيچ نعمتى در وجودشان به ارزش تبديل نمى‏شود و همه نعمت‏هاى خدا را حرام مى‏كنند و از بين مى‏برند. ما هيچ حيوانى نداريم كه نعمت‏هاى خدا را ضايع كند. بسيارى از حيوانات غذا مى‏خورند و خوراكى‏هايشان را به ارزش تبديل مى‏كنند. گوسفند، علف، جو و يونجه مى‏خورد و آن‏ها را به پشم و فرآورده‏هاى باارزش لبنى تبديل مى‏كند.
اما انسانى كه به خود معرفت ندارد، فقط مولّد عذاب در باطن و مولّد ستم در ظاهر است. چنين انسانى مى‏خورد و نيرو مى‏گيرد ؛ اما با زبانش مردم را مى‏گزد،با چشمش مردم را دنبال مى‏كند، با گوشش خلاف حق را عليه مردم مى‏پذيرد، با دستش امضاى ظالمانه مى‏كند، با قدمش براى ريختن آبروى مردم، حركت مى‏كند، امنيت را از انسان سلب مى‏كند، آرامش را از بين مى‏برد، دل‏ها را مى‏سوزاند، شخصيت افراد را زير سؤال مى‏برد و جامعه را به سوى تباهى سوق مى‏دهد. قرآن مى‏گويد : چنين انسانى، حتى يك لقمه را هم به يك امر ارزشى تبديل نمى‏كند :
«مَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ».

ارزشمندترين كيميا

معرفت ارزش بسيار بالايى دارد كه وقتى از انبيا و ائمه مى‏پرسند كه بالاترين عمل در اين عالم، براى انسان چيست، همگى به معرفت اشاره مى‏كنند.
گر معرفت دهندت، بفروش كيميا را
معرفت بالاترين كيميا است. انسان با اين كيميا، نخست مسِ وجودِ خود را، آن گاه مس وجود ديگران را طلا مى‏كند. وقتى خداوند متعال با زحمت و مرارت و گام برداشتن خودت، به تو معرفت عنايت كرد، اكسير هستى را در اختيار تو گذاشت. همه انبيا و ائمه طاهرين و اولياى خدا اين كيميا را داشته‏اند. اگر خداوند متعال لطفى مى‏كرد و پرده برزخ را كنار مى‏زد، ما همه انبيا و ائمه را مى‏ديديم و از آنان مى‏پرسيديم كه اگر خدا شما را به دنيا برگرداند، خواسته شما از پروردگار چيست؟ پاسخ آنان با توجه به آيات قرآن، اين است كه اگر خدا ما را به دنيا برگرداند، از او معرفت مى‏خواهيم.
خداوند از پيامبر صلي الله عليه و آله كه فوق همه فرشتگان و جن و انس است، مى‏خواهد كه تا زنده است، از خدا طلب معرفت كند :
«وَ قُل رَّبِّ زِدْنِى عِلْماً» ٤.و بگو : پروردگارا ! دانش مرا بيفزاى .

ظرف دانش انسان بى‏نهايت است

پيامبر درياى دانش است ؛ ولى با وجود اين، خدا از او مى‏خواهد كه همواره طلب معرفت كند ؛ زيرا ظرف معرفت انسان، همواره نياز به كسب معارف جديد دارد. خداوند انسان را به گونه‏اى نيافريده است كه اگر به دنبال تحصيل علم و معرفت برود، پس از مدتى بگويد : ديگر جاى پذيرش ندارم. گنجايش علمى انسان، محدوديت ندارد.
خداوند مى‏فرمايد : «ما وسعني أرْضي و سَمائى» ؛ همه آسمان‏ها و زمين گنجايش دريافت مرا ندارند. «ووسعني قلبُ عَبْدِىَ المُؤمِن» ٥ ؛ دل بنده مؤمن گنجايش مرا دارد ؛ يعنى او مى‏تواند معرفت پيدا كند ؛ اما آسمان‏ها و زمين ظرف معرفت من نيستند.

گر معرفت دهندت بفروش كيميا را

ور كيميا دهندت بى‏معرفت گدايى انسان وقتى معرفتى را كسب مى‏كند، بايد آن را در مسير صحيح خرج كند و از راه آن، به كمال برسد ؛ يعنى كيمياى وجود را به طلا تبديل كند ؛ اما اگر معرفت و دانش در مسير كمال قرار نگيرد، تبديل به دوزخ مى‏شود كه خداوند مى‏فرمايد :
«وَ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّه‏ُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» ٦.

آرامش بى‏نهايت براى اهل معرفت

خدا در روز قيامت با مردم بى‏معرفت سخن نمى‏گويد. خداوند نخست به ملائكه‏اش مى‏گويد كه با مردم بامعرفت حرف بزنيد. حرف‏هايى كه ملائكه در محشر با مردم بامعرفت مى‏زنند، آرامشى بى‏نهايت در دل اهل معرفت مى‏اندازد.
قرآن كلامى بسيار نورانى است. خداوند گاهى با بندگانش عاشقانه سخن مى‏گويد و گاهى نيز در برابر كفار و مشركين و منافقين مى‏ايستد.
در قرآن كوبنده‏ترين سوره عليه مشركين و منافقين و كفار، سوره برائت است كه با «بسم اللّه‏» آغاز نمى‏شود :
«بَرَآءَةٌ مِّنَ اللّه‏ِ وَرَسُولِهِ» ٧.من و پيغمبرم از آنان بيزاريم.
خداوند مى‏فرمايد كه من و رسولم از مردم مشرك و از انسان‏هاى دو رو بيزاريم ؛ اما در ادامه آيه مى‏گويد : اگر بخواهيد برگرديد و با من آشتى كنيد، من حاضرم با شما آشتى كنم. اين اگر حرف عشق نيست، پس چيست؟ اگر كلام محبت نيست، پس چيست؟

راه كسب معرفت

انسان براى كسب معرفت، نخست بايد به سراغ قرآن برود ؛ زيرا در قرآن بيان شده است كه انسان، چه كسى است :
«إِنِّى جَاعِلٌ فِى الاْءَرْضِ خَلِيفَةً» ٨.انسان خليفه خدا روى زمين است.
يكى از كارهاى خدا، تبديل كردن است. خداوند متعال در قرآن مى‏گويد : سرگين حيوانات و خون را در كارگاه وجود حيوانات، به شير گوارا تبديل مى‏كنم :
«لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِّلشَّارِبِينَ» ٩.شيرى خالص و گوارا به شما مى‏نوشانيم كه براى نوشندگان گواراست .
انسان هم كه نايب و خليفه خدا است، بايد روا دارد.

اى نسيم سحر آرامگه يار كجاست

منزل آن مه عاشق كش عيّار كجاست

شب تاريك و ره وادى ايمن در پيش

آتش طور كجا، موعد ديدار كجاست ١٠ همه اين‏ها با معرفت حاصل مى‏شود :

هر كس آمد به جهان نقش خرابى دارد

در خرابات بگوييد كه هشيار كجاست

باز پرسيد ز گيسوى شكن در شكنش

كين دل سر شده گمگشته، گرفتار كجاست

هر سر موى مرا با تو هزاران كار است

ما كجاييم و ملامت‏گر بى‏كار كجاست

ساقى و مطرب و مى جمله مهيّاست ولى

عيش بى‏يار مهيّا نشود يار كجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فكر معقول بفرما گل بى‏خار كجاست ١١ آرى، ملائكه نخست با انسان‏هاى بامعرفت سخن مى‏گويند :
«وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِّن كُلِّ بَابٍ» ١٢.و فرشتگان از هر درى بر آنان درآيند .
وقتى كه اهل معرفت از قبر بيرون مى‏آيند، ملائكه از رو به رو، پشت سر، دست راست، دست چپ و بالاى سر، به سوى آنان هجوم مى‏آورند و به آنان سلام مى‏كنند :
«سَلامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» ١٣.
[و به آنان گويند :] سلام بر شما به پاس استقامت و صبرتان [در برابر عبادت ، معصيت و مصيبت] پس نيكوست فرجام اين سراى .
آن گاه وارد بهشت مى‏شوند، آن هم به فاصله زمانى كه پيامبر صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد : به اندازه برقى است كه از ابر مى‏زند و خاموش مى‏شود ؛ اهل معرفت حرمت دارند، خداوند آنان را در محشر معطل نمى‏گذارد. خداوند به پيغمبر صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد :
«يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» ١٤.
[اين پاداش نيكو و باارزش در] روزى [است] كه مردان و زنان باايمان را مى‏بينى كه نورشان پيش رو و از جانب راستشان شتابان حركت مى‏كند . [به آنان مى‏گويند :]امروز شما را مژده باد به بهشت‏هايى كه از زير [درختان]آن، نهرها جارى است . در آنها جاودانه‏ايد . اين است آن كاميابى بزرگ .
آن گاه كه وارد بهشت مى‏شوند و بر تخت‏ها آرام مى‏گيرند، خدا به آنان سلام مى‏كند : «سَلامٌ قَوْلاً» ؛ اما چه خدايى! «مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ» ١٥. خداوند مى‏گويد كه سلام من از ربوبيت و رحمت من موج مى‏زند. اكنون لذت آن صدا براى شما بهتر و بيش‏تر است يا نعمت‏هاى مادى بهشت؟

عيادت ملك الموت از آيت اللّه‏ خوانسارى

مرحوم آيت اللّه‏ العظمى سيد احمد خوانسارى، روزهاى آخر عمرش در اتاق افتاده بود. خانواده‏اش تعريف مى‏كنند كه ناگهان صداى حرف زدن از درون اتاق آمد، ما در را باز كرديم تا ببينيم چه كسى به اتاق ايشان رفته است. وقتى وارد شديم، كسى به غير از ايشان در اتاق نبود. عرض كرديم : آقا! كسى آمده بود كه با او حرف مى‏زديد؟ فرمود : بله. گفتيم : چه كسى؟ ايشان خيلى راحت فرمود : ملك الموت. از او پرسيدم كه آيا آمده‏اى تا مرا ببرى؟ گفت : نه، آمده‏ام براى عيادت ؛ ولى هفته ديگر، در همين ساعت مى‏آيم و تو را مى‏برم.
انسان بايد خود را به اسما و صفات حق تبديل كند. خداوند انسان را خلق كرده است كه در اين عالم، كار خدا را انجام دهد. آسمان‏ها و زمين از كشيدن بار چنين امانتى (خليفة الهى) عاجزند. اين قدرت تبديل را حيوانات ندارند. حتى جبرئيل نيز چنين قدرتى را ندارد. امام هشتم عليه السلام به نقل از اجداد بزرگوارش و ايشان به نقل از پيامبر صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد :
« و المؤمِنُ عند اللّه‏ أفضَلُ مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّب» ١٦ .
جايگاه مؤمن نزد پروردگار از فرشته مقرب بالاتر است . كيماداران زمين، مقامشان از جبرئيل بالاتر است.

خاك‏نشينان عشق بى‏مدد جبرئيل

هر نفسى مى‏كنند سير سماوات را

بى‏نيازى از غير خدا

كافران مى‏خواستند ابراهيم را در آتش بيندازند. جبرئيل گفت : خدايا! مى‏خواهند يك عاشق دلداده و پاك تو را در آتش بيندازند. خطاب رسيد كه برو و به او كمك كن! جبرئيل آشكار شد و به ابراهيم گفت : چه كارى براى تو انجام دهم؟ ابراهيم گفت : در اين منجنيقى كه مرا نشانده‏اند تا به درون آتش بيندازند، گداى كسى هستم كه تو هم گداى او هستى. من از تو كمك نمى‏خواهم. من فقط از او مى‏خواهم كه حاجت مرا روا نمايد، از آن پس، ديگر ايشان رابطه‏اش را با دنيا قطع كرد و تا روز مرگش با حال و اشك، ١٢٠٠٠ بار «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّه‏ُ» را گفت و از دنيا رفت.
اگر انسان خود را بشناسد، هيچ غارت‏گرى نمى‏تواند او را غارت كند و هيچ شيطانى بر او مسلط نمى‏شود.

ظاهر شدن ملك الموت به شكل‏هاى مختلف

در كتاب « شافى» از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه روزى حضرت ابراهيم نشسته بود كه ملك الموت نزد ايشان آمد. ابراهيم به او گفت : آيا آمده‏اى كه مرا ببرى؟ ملك الموت گفت : نه. آمده‏ام تو را ملاقات كنم.
ابراهيم گفت : وقتى كه مى‏خواهى جان انسان‏هاى خوب را بگيرى، آيا به همين شكل، كه اكنون هستى، با آنان روبه رو مى‏شوى؟ ملك الموت پاسخ داد : نه. قيافه من تابع وضع مردم است. مردم قيافه مرا متناسب با اعمالشان مى‏بينند. من در برابر هر كسى، مانند آينه هستم. ابراهيم گفت : آيا مى‏شود من تو را با همان قيافه ببينم؟ ملك الموت گفت : بله.
در آن لحظه تبديل، صورت گرفت. ابراهيم نگاهى به آن قيافه انداخت و گفت : اگر خداوند به مردم بامعرفت كه به علت معرفت و عبادتشان هيچ مزدى جز ديدن قيافه تو نمى‏داد، براى آنان كافى بود.
عالَم، عالم زيبايى است. خدا با زشتى مخالف است و هيچ چيز را زشت قرار نداده است. انسان بايد پاك باشد و زشتى را از خود دور كند ؛ زيرا منشأ زيبايى و پاكى، خداوند متعال است.
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به مردان سفارش مى‏كرد كه همواره خود را براى همسرانتان آرايش كنيد و در اين حال، به زنان نيز سفارش مى‏كرد كه خود را براى مردانِ خود، آراسته سازيد.
آن گاه ابراهيم به ملك الموت گفت : در ملاقات با مردم جاهل و بى‏معرفت، كه نعمت‏هاى خدا را ضايع مى‏كنند، با چه شكلى حاضر مى‏شوى؟ ملك الموت گفت : مرا از پاسخ دادن به اين سؤال معاف كن ؛ زيرا شما با همه عظمت روحى كه داريد، طاقت ديدن آن را نداريد. ابراهيم اصرار كرد و ملك الموت گفت : اكنون كه اصرار دارى، من به آن شكل درمى‏آيم. سپس تبديل، صورت گرفت و ابراهيم با ديدن آن منظره، ناله‏اى زد و بيهوش شد.
آرى، زشتى تا اين حد وحشتناك است. مبادا زتشى‏ها را انبار كنيم كه در آخرت، پرده‏ها به كنار مى‏روند و همه چيز آشكار مى‏شود :
«يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ» ١٧.

فرار انسان از چهره واقعى خود

نقل است كه شخصى سوار بر مركب زشتى، به كنار رودخانه‏اى رفت تا از آن عبور كند. آب رودخانه صاف و زلال بود ؛ ولى مرد هر چه تلاش مى‏كرد كه مركب را عبور دهد، نمى‏توانست. فردى كه از آن جا مى‏گذشت، گفت: پدر جان! صبر كن، من چاره كار تو را مى‏دانم. آن گاه چوبى برداشت و آب را برهم زد، آب گل‏آلود شد و حيوان از آب رد شد. شخص سوار از مرد پرسيد: چه ارتباطى بين گل‏آلود شدن آب و رد شدن حيوان‏بود؟ مرد گفت: اين‏حيوان، چهره خودرا درآب‏مى‏ديدومى‏ترسيد ؛ اما وقتى كه آب گل‏آلود شد، ديگر چهره خود را نمى‏ديد و به آسانى عبور كرد.
انسان بايد مراقب باشد كه زشتى‏ها را انبار نكند ؛ زيرا در روز قيامت، اين زشتى‏ها آشكار مى‏شوند و انسان حتى از خود نيز فرار خواهد كرد :
«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ * وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ» ١٨.روزى كه آدمى فرار مى‏كند ، از برادرش و از مادر و پدرش و از همسر و فرزندانش .
اما اهل معرفت چطور؟ در دعاى كميل آمده است : «و أجْتَمِعَ فى جَوارِكَ مَعَ المؤمِنينَ». مؤمنان در جوار حق گرد آمده‏اند .

مقام و منزلت انسان

انسانى كه مى‏خواهد به خود معرفت پيدا كند، بايد قرآن را برنامه خود بسازد. قرآن مى‏فرمايد :
«لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِىآ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» ١٩.كه ما انسان را در نيكوترين نظم و اعتدال آفريديم .
انسان موجودى باارزش است :
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِىآ ءَادَم وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» ٢٠.به يقين، فرزندان آدم را كرامت داديم و آنان را در خشكى و دريا [بر مركب‏هايى كه در اختيارشان گذاشتيم] سوار كرديم .
آرى، انسان به جايى عروج مى‏كند و به مقامى مى‏رسد كه مسجود ملائكه خداوند است :
«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» ٢١.پس چون او را درست و نيكو گردانم و از روح خود در او بدمم ، براى او سجده كنان بيفتيد .
انسان كارخانه تبديل نعمت‏هاى خدا به كل سعادت، خير، اخلاق حسنه و عقايد حق و نورانيت ابدى است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١ . حشر (٥٩) : ١٩.
٢ . بقره (٢) : ١٧٤ ـ ١٧٥.
٣ . بقره (٢) : ١٧٤ .
٤ . طه (٢٠) : ١١٤.
٥ . هدية العارفين: ١/٦١١.
٦ . بقره (٢) : ١٧٤ .
٧ . توبه (٩) : ١.
٨ . بقره (٢) : ٣٠.
٩ . نحل (١٦) : ٦٦.
١٠ . ديوان اشعار حافظ شيرازى
١١ . ديوان اشعار حافظ شيرازى
١٢ . رعد (١٣) : ٢٣.
١٣ . رعد (١٣) : ٢٤.
١٤ . حديد (٥٧) : ١٢.
١٥ . يس (٣٦) : ٥٨ .
١٦ . حياة الإمام الرضا عليه السلام : ١/٢٥٣ ، حديث ٧٧.
١٧ . طارق (٨٦) : ٩.
١٨ . عبس (٨٠) : ٣٤ ـ ٣٦.
١٩ . تين (٩٥) : ٤.
٢٠ . اسراء (١٧) : ٧٠.
٢١ . حجر (١٥) : ٢٩.


۳
جلسه ٤

جلسه ٤

ارزش معرفت

خداوند متعال از آغاز خلقت انسان، معرفت به وجود انسان و خودشناسى را به او آموخت تا اين موجود بى‏نظير هستى، به موقعيت و ارزش خود آگاه شود. بدين ترتيب، تا زمانى كه انسان زنده است، بايد قدر خود را بشناسد و مراقب باشد كه اين ارزش والا را به هيچ قيمتى، در هيچ حادثه‏اى از دست ندهد. حمله به اين ارزش و شكستن آن، گناه سنگينى محسوب مى‏شود و انبيا فرموده‏اند كه شكنندگان بنيان شخصيت، ملعون و محروم از رحمت خدايند. رسول اكرم صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد :
« إنَّ هذَا الإنسان بُنْيانُ اللّه‏ » ١.
اين انسان، ساختمانى خدايى است. شگفت‏آور است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله كلمه بنيان را از نظر ادبى، به كلمه مباركه «اللّه‏» اضافه كرده است. اين اضافه، اضافه تشريحى است ؛ يعنى اضافه‏اى كه ارزش مضاف را نشان مى‏دهد. در اين جا چند نمونه از زيبايى‏هاى ادبى به كار رفته در قرآن اشاره مى‏كنيم :
«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُوا نُورَ اللّه‏ِ» ٢.
در اين جا كلمه نور به «اللّه‏» اضافه شده است. خداوند نمى‏گويد كه دشمن مى‏خواهد نور خدا را خاموش كند ؛ زيرا خود خدا خاموش شدنى نيست و هيچ قدرتمندى نيز قادر به خاموش كردن نور وجود مقدس او نيست. خداوند نمى‏گويد : «يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللّه‏ِ» مشركان، كفار و منافقان، در هر زمانى و نه فقط در زمان پيغمبر، جمع شده‏اند تا نور خدا را از بين ببرند. هجوم براى خاموش كردن نور خدا هميشگى است، ديروز بوده، امروز هست، فردا هم خواهد بود.
تا وقتى كه آنان زير فشار زحماتشان نابود شوند و ديگر كسى نماند كه خواهان خاموشى نور خدا باشد.

حكومت دوازدهمين گوهر ولايت

آن زمان، زمانى است كه عدل خدا به دست دوازدهمين گوهر ولايت، سراسر زمين را خواهد گرفت. آن زمان، ديگر دل تاريك، قلب مكدر و فكر پستى پيدا نمى‏شود كه انديشه خاموشى نور خدا را در باطن خود بگذارند. آن زمان، زمانى است‏كه نور خدا قلب همه انسان‏ها را فرا مى‏گيرد و مردم كم‏ترين احساس خلأى در هيچ برنامه ظاهرى و باطنى نمى‏كنند و آرامش الهى در ظاهر و باطن زندگى حاكم مى‏شود. آن روز، روزى است كه عدالت در باطن مردم نفوذ مى‏كند؛ مردم در امنيت كامل به سر مى‏برند و همه انسان‏ها در اين فكرند كه به همديگر كمك كنند. جامعه در آن زمان، پيكرى واحد و بى‏دغدغه و اضطراب است.
امام باقر عليه السلام مى‏فرمايد : در آن زمان، اگر يك دختر هجده ساله زيبارو، به تنهايى از وسط بازار بغداد، با شترى كه يك طرف آن، بار طلا و طرف ديگر بار نقره دارد، از بازار بغداد، يعنى جايى كه اغلب مردم، جز شكم و شهوت به چيزى نمى‏انديشند، راه بيفتد و به بازار شام برود، هيچ چشمى پيدا نمى‏شود كه به او نگاه بيندازد و هيچ دست هرزى نيست كه اموالش را غارت كند.
البته اكنون نيز افرادى هستند كه نور خداوند وجودشان را فرا گرفته است و از هر ناپاكى و پليدى دورند :
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللّه‏ُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» ٣.جز اين نيست كه همواره خدا مى‏خواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت برطرف كند ، و شما را چنان كه شايسته است [از همه گناهان]پاك گرداند .
خداوند در جاى ديگر از قرآن مى‏فرمايد :
«فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّه‏ُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ» ٤.
[اين نور] در خانه‏هايى است كه خدا اجازه داده [شأن ومنزلت وعظمت آن‏ها]رفعت يابند ونامش در آن‏ها برده شود .
نور الهى در آن جايى مى‏تابد كه خداوند اذن دهد.
«يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاْءَصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تَجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّه‏ِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَوةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالاْءَبْصَارُ» ٥.همواره در آن خانه‏ها صبح و شام، او را تسبيح مى‏گويند. مردانى كه تجارت و داد و ستد، آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زكات باز نمى‏دارد [و] پيوسته از روزى كه دل‏ها و ديده‏ها در آن، زير و رو مى‏شود ، مى‏ترسند .

آثار معرفت نفس

امنيت محض، آرامش كامل و طهارت و نور خالص، در افرادى است كه خود را شناخته‏اند، قدرشناس خود هستند و حافظ گوهر گران‏بهاى شخصيت انسانى‏اند. اگر همه جامعه از نور خدا پر شود، آن جامعه، جامعه امن و پاكيزه و جامعه آرامش و حركات مثبت مى‏شود. پيغمبر صلي الله عليه و آله درباره چنين جامعه‏اى مى‏فرمايد : ديگر جز خير، توقع نكن و تا قيامت هم به انتظار ظهور يك شر نباش. چنين جامعه‏اى ديگر زمينه‏اى براى ايجاد شر ندارد. در جامعه نور و پاكيها، ديگر خلأى نيست كه شر توليد كند. خلأ باعث خرابى و فاسد شدن است ؛ اما از انسان خداپرست، جز خير توقع نمى‏رود. انسان در كنار اين گونه اشخاص، احساس امنيت مى‏كند.
«وَ اللّه‏ُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ» ٦.و خدا كامل كننده نور خود است ، گرچه كافران خوش نداشته باشند .
در اين جا كلمه «نور» به ضميرى كه به «اللّه‏» برمى‏گردد، اضافه شده است. «وَ اللّه‏ُ مُتِمُّ نُورِهِ» ؛ خداوند تمام‏كننده و كامل كننده نور خود مى‏باشد ؛ يعنى تدبير همه امور، برعهده پروردگار است. او را رشد مى‏دهد، اين خاك خلق شده را در اين خرابه عالم، به انسان تبديل مى‏كند، انسان‏هايى چون ابراهيم، محمد، فاطمه زهرا و على تربيت مى‏كند .

معناى نور در قرآن

«وَ اللّه‏ُ مُتِمُّ نُورِهِ». اين اضافه، تشريحى است ؛ يعنى درهم شكستن اين نور، كه به پروردگار اضافه شده، توسط شياطين امكان ندارد.
منظور از اين نور چيست؟ امام باقر و امام صادق عليهما السلام مى‏فرمايند :
« النُّور و اللّه‏ِ هُوَ الأئِمَّة» ٧ .
اين نور، نور ائمه است كه خاموش شدنى نيست. طاغوتيان با همه هزينه‏هايى كه كردند، موفق نشدند نور ائمه را خاموش كنند.
قبل از انقلاب اسلامى ايران، يكى از دولتى‏هاى زمان طاغوت، ما را براى تماشاى كتابخانه لنينگراد كه هم‏اكنون در دست روسيه است، برد. اين كتابخانه، در آن زمان، پانزده ميليون جلد كتاب داشت و انواع كتاب‏ها در آن يافت مى‏شد ؛ اما در يكى از اتاق‏هاى اين كتابخانه، در جايى مخصوص، يك كتاب، با امنيت كامل، روى يك بشقاب طلا نگهدارى مى‏شد. اين كتاب، « نهج البلاغه» امام على عليه السلام بود.
آرى، على نور الهى بود. گفتارش نيز پرتوى از آن نور بود، كه هرگز به دست هيچ قدرتى خاموش نمى‏شود ؛ زيرا على به خدا اضافه شده است : «أشهد أنَّ عليّا ولىُّ اللّه‏».
انسان بايد متوجه باشد كه خود را به چه منبعى وصل كرده است.

مقام غلام سياه امام حسين عليه السلام

نقل شده است كه امام حسين عليه السلام غلام سياه چهره بد بو و كوتاه قدى داشت. اين غلام، به امام حسين عليه السلام وفادار بود و خود را به نور الهى متصل كرده بود. او را «مولا الحسين» (غلام حسين) مى‏گفتند. وقتى اين غلام به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام سر او را به زانوى خود گرفت، صورت بر صورتش نهاد و اشك ريخت و گفت : «اللهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ!» ؛ خداوندا! بالاترين آبرو را به اين غلام من ببخش! «بَيِّضْ وَجْهَهُ و طَيِّبْ ريحَهُ» ٨.
شب سيزدهم محرّم، وقتى امام زين‏العابدين عليه السلام به بنى‏اسد فرمود : چون اين اجساد را نمى‏شناسيد، من همه آن‏ها را به شما معرفى مى‏كنم.
به امام عليه السلام گفتند : اين اجساد سه شبانه‏روز، با اين وضع، در اين بيابان گرم افتاده‏اند ؛ اما چنان بوى عطر و نسيم دل‏انگيزى اين بيابان را فرا گرفته كه انسان تعجب مى‏كند. اين بوى عطر از چيست؟ امام زين‏العابدين عليه السلام فرمود : بياييد تا جاى آن را به شما نشان دهم. آن گاه آنان را بالاى سر جنازه آن غلام سياه برد و فرمود : اين عطر، از اين جنازه است. عطر ديگر شهدا را هم در قيامت حس خواهيد كرد ؛ چون دنيا گنجايش آن را ندارد.
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد :
« شيعَتُنا منا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طينَتِنا» .
شيعيان ما از ما هستند و از سرشت ما مى‏باشند .
در اين جا كلمه «شيعه» به ضمير جمع «نا» اضافه شده است.
وعُجِنُوا بمآءِ وِلايَتِنا ٩.
وبا كيمياى ولايت ما عجين شده‏اند . كلمه ولايت نيز به «نا» اضافه شده است.
امام عليه السلام مى‏گويد : هر كس به ما اضافه شود، در دنيا و آخرت با ما است ؛ چون خورشيد هر چه به جلو مى‏رود، شعاعش را هم به دنبال خود مى‏برد. روز قيامت امامان ما هر جا بروند، ضرورتا شيعيان وفادار را هم به دنبال خود خواهند برد.

وصل شدگان به منبع نور

نقل شده روزى در بصره درِ خانه‏اى را زدند. صاحب خانه در را باز كرد، فردى نامه‏اى به دستش داد و رفت. مرد نامه را باز كرد و خط محبوبش، امام حسين عليه السلام را ديد.

آتش است اين بانگ ناى و نيست باد

هر كه اين آتش ندارد، نيست باد ١٠ كلمه به كلمه نامه، جلوه خدا بود : «كَلامُكُمْ نُورٌ». در كلمه به كلمه نامه، سعادت و كرامت موج مى‏زد. امام عليه السلام نوشته بود كه مى‏خواهم نزد من بيايى و با من باشى. انسانى كه اضافه به خدا است، خدا نيز او را بالا مى‏برد. كسى كه اضافه به ائمه و انبيا است، آنان نيز او را مى‏خواهند و در سخت‏ترين شرايط زمان، او را سالم نگه مى‏دارند.
مرد، فرزندانش را صدا زد و گفت : فرزندانم! محبوبم برايم نامه نوشته و اين خط و امضاى او است.

از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه

إنّى رأيتُ دهرا فى هجرك القيامه ١١ محبوبم مرا خواسته است. من با رسيدن اين نامه، ديگر كارى در اين دنيا ندارم. آن گاه از همسر و فرزندانش خداحافظى كرد. فرزندانش گفتند : پدر! همه دروازه‏ها را بسته‏اند و كسى نمى‏تواند وارد شهر شود. مرد گفت : من مى‏روم.

عشق از اول چرا خونى بود

تا گريزد آنكه بيرونى بود ١٢ من مى‏روم و از دروازه بصره عبور مى‏كنم. جگر گوشه زهرا عليه‏السلام مرا خواسته است و من بايد بروم.
آن گاه به راه افتاد و رفت. اسبش را مى‏تاخت و مى‏گفت : تا توان دارى، تندتر برو و مرا به محبوبم برسان!
نزديك مكه كه رسيد، به او گفتند كه حسين به سوى عراق رفته است. او نيز منزل به منزل رفت تا به كربلا رسيد. بعد از ظهر روز عاشورا، يك ساعت پس از شهادت ابى عبداللّه‏ عليه السلام چشمش به لشكر انبوه عمر سعد افتاد. گمان كرد كه لشكر امام حسين عليه السلام است. با خود گفت : اينان همگى به دنبال محبوب من هستند! جلوتر رفت و گفت : مولاى من كجا است؟ پرسيدند : مولاى تو كيست؟ گفت : حسين بن على عليه السلام .
آنان نيز گودال قتلگاه را به او نشان دادند و گفتند : محبوبت آن جا است. گفت : حسين بن على كشته شد؟ گفتند : بله.
همان لحظه از اسب پايين آمد و به سوى پيكر امام به راه افتاد، آن را بوسيد و گفت : حسين جان! منتظرم باش! من نيز چند لحظه ديگر به تو مى‏پيوندم.
آن گاه شمشيرش را كشيد و به سوى دشمن حمله برد ؛ اما نتوانست از كنار گودال قتلگاه دور شود. وقتى كه زخمى شد بر زمين افتاد، بدن زخمى‏اش را به كنارى كشيد و با همان حال، دو تن از افراد دشمن را كشت. پس از آن، افراد دشمن به سوى او حمله بردند و او را به شهادت رساندند.

تنها خراب كننده بنيان انسان

«الإنسان بُنيانُ اللّه‏» ؛ انسان بنيان خدا است.«مَلْعُونٌ مَنْ هَدَمَ بُنْيانَهُ» ؛ ١٣ كسى كه ساختمان وجود انسان را نابود كند، از رحمت خدا محروم است.
بنابر آن چه خداوند در قرآن بيان فرموده و سخنانى كه از انبيا و ائمه نقل شده است، تنها تيشه‏اى كه مى‏تواند بنيان انسان را خراب كند، گناه است.
«وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَى الاْءِثْمِ وَالْعُدْوَ نِ» ١٤.و يكديگر را بر گناه و تجاوز، يارى ندهيد .
«وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَ حِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ» ١٥.و به كارهاى زشت چه آشكار و چه پنهانش نزديك نشويد .
«وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ» ١٦.و به مال يتيم، نزديك نشويد.
«وَ لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَىآ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً» ١٧.و نزديك زنا نشويد كه كارى بسيار زشت و راهى بد است .
«وَ لاَ يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً» ١٨.و از يكديگر غيبت نكنيد ، آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده‏اش را بخورد ؟
«إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» ١٩.يقيناً خدا ستم‏كاران را دوست ندارد .
«إِنَّ اللّه‏َ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» ٢٠.همانا خدا هيچ خودپسند فخرفروش را دوست ندارد .
«وَاللّه‏ُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ» ٢١.و خدا فساد و تباهى را دوست ندارد .
«وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ» ٢٢.و پروردگارت به مفسدان ، داناتر است .
«يَاأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَأْكُلُوآا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّآ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ» ٢٣.اى اهل ايمان ! اموال يكديگر را در ميان خود، به باطل [و از راه حرام و نامشروع] مخوريد ، مگر آنكه تجارتى از روى رضايت ميان خودتان انجام گرفته باشد .
تنها تيشه خراب كننده اين ساختمان گناه است و اگر اين ساختمان خراب گردد، تنها ابزار بازسازى آن، توبه است.

توبه راستين

نقل است كه فردى به حضرت على عليه السلام گفت ٢٤ : على جان! من گناه بزرگى مرتكب شده‏ام كه جريمه آن بسيار سنگين است. يا بايد مرا بكشى يا از بلندى پرتابم كنى و يا به آتش بسوزانى.
امام فرمود : اصلاً سخنان تو را قبول ندارم، از اين جا برو! مرد برخاست كه برود ؛ اما دوباره گفت : على جان! راست گفتم. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : ادامه نده، برو! ديگر اين سخن‏ها را تكرار نكن.
جوان رفت ؛ اما آرام نشد و برگشت و گفت : على جان! از كارى كه كرده‏ام، بسيار ناراحتم. امام على عليه السلام فرمود : سه بار به اين كار اقرار كردى. اكنون از بين مجازات‏هايى كه گفتى، با كدام يك موافق هستى؟ جوان گفت : مرا بايد آتش بزنى، من لياقت اين دنيا و استفاده از نعمت‏هاى خدا را ندارم. من گناهى بالاتر از زنا مرتكب شده‏ام.
امام على عليه السلام فرمود : به كسى چيزى نگو و فردا به آن بيابان دور افتاده بيا كه كسى تو را نبيند. من آن جا اين مجازات را در حق تو اجرا مى‏كنم.
روز بعد، اميرالمؤمنين در آن بيابان، آتشى روشن كرد و به جوان گفت : آيا حاضرى؟ جوان گفت : بله، سپس برسيد يا على اگر در اين آتش بسوزم، آيا گناهم پاك مى‏شود؟ امام فرمود : بله، حتما. جوان گفت : اكنون مى‏خواهم دو ركعت نماز بخوانم. امام فرمود : بخوان.
«وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخَاشِعِينَ» ٢٥.از صبر و نماز، يارى بخواهيد و يقيناً اين كار، جز بر فروتنان ، گران و دشوار است .
جوان در سجده آخر نماز، زار زار گريست و گفت : مولاى من! من با تو مخالفت كردم. اين حق من است كه مرا بسوزانند ؛ اما من خود را به دست على سپردم تا مرا بسوزاند. از تو مى‏خواهم كه پس از مرگ، ديگر مرا به آتش جهنم نسوزانى .
اميرالمؤمنين هم در گوشه‏اى به سجده افتاد و او نيز شروع به گريه كرد و گفت : الهى! اين جوان را به من ببخش و از مجازات دنيايى او بگذر! آن گاه اميرالمؤمنين با همان حال برخاست و به سوى جوان رفت، دست او را گرفت و گفت : ملائكه را به گريه انداختى، برخيز، خدا تو را بخشيد.
آرى، هر ساختمانى كه ويران مى‏شود، بازسازى مى‏گردد. ساختمان وجود انسان نيز، با توبه بازسازى مى‏شود و به مدد الهى، مسير كمال را در پيش مى‏گيرد كه اين، وعده خداوند به انسان‏ها است.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١ . تفسير الكشّاف: ١/٥٥٤.
٢ . توبه (٩) : ٣٢.
٣ . احزاب (٣٣) : ٣٣.
٤ . نور (٢٤) : ٣٦.
٥ . نور (٢٤) : ٣٦ ـ ٣٧.
٦ . صف (٦١) : ٨ .
٧ . الكافى: ١/١٩٤.
٨ . بحار الأنوار: ٤٥/٢٣.
٩ . بحار الأنوار: ٥٦/٣٠٣.
١٠ . مثنوى معنوى ، مولوى
١١ . ديوان اشعار حافظ شيرازى
١٢ . مثنوى معنوى ، مولوى
١٣ . تفسير الكشّاف: ١/٥٥٤.
١٤ . مائده (٥) : ٢.
١٥ . انعام (٦) : ١٥١.
١٦ . انعام (٦) : ١٥٢.
١٧ . اسراء (١٧) : ٣٢.
١٨ . حجرات (٤٩) : ١٢.
١٩ . شورى (٤٢) : ٤٠.
٢٠ . لقمان (٣١) : ١٨.
٢١ . بقره (٢) : ٢٠٥.
٢٢ . يونس (١٠) : ٤٠.
٢٣ . نساء (٤) : ٢٩.
٢٤ . وسائل الشيعة : ١٨.
٢٥ . بقره (٢) : ٤٥.

۴
جلسه ٥

جلسه ٥

معرفت، ارزش واقعى انسان

سوره مباركه بقره، درباره انسان، مطالب مهمى دارد ؛ از جمله اين كه خداوند مى‏فرمايد : آدم را آفريدم و او را ظرف معرفت كامل قرار دادم ؛ زيرا همه ارزش انسان، به معرفت است.
بنابراين، اگر انسان معرفت نداشته باشد، ديگر ارزشى ندارد. انسان بدون معرفت، عبارت است از مشتى گوشت و پوست و استخوان، كه مجبور است براى تداوم زندگى، بخورد و بياشامد و حركات شهوانى داشته باشد، كارى كه تمامى حيوانات انجام مى‏دهند.
اكنون مى‏خواهيم بدانيم كه انسان چه امتيازى بر ديگر موجودات دارد؟ خداوند كه در قرآن، گاهى مقام انسان را حتى از حيوانات هم كم‏ارزش‏تر معرفى كرده است، مى‏فرمايد : «كَالأَْنْعَامِ» ؛ اما بلافاصله مى‏فرمايد : «بَلْ هُمْ أَضَلُّ». سپس علت آن را بيان مى‏كند و مى‏فرمايد : «أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» ١.
اينان كسانى‏اند كه از واقعيت‏هاى عالم غفلت دارند، غفلتى كه مايه خسارت‏هاى سنگين براى انسان است. اگر چنين انسان بى‏معرفتى، واقعا اهل ظلم و تجاوز و خيانت به ديگران نباشد، مى‏شود : «كَالأَْنْعَامِ» ؛ اما اگر ظالم و متجاوز هم باشد، به تعبير خداوند، «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» خواهد بود.
خداوند گِل آدم را سرشت ؛ ولى اين گِل را به پيمانه معرفت وصل كرد :

دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند

گِل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند اين ميخانه، همان جايى است كه خداوند در سوره مباركه دهر، از شراب آن، به شراب طهور تعبير كرده و خود را ساقى آن شراب دانسته است :
«وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً» ٢.و پروردگارشان باده طهور به آنان مى‏نوشاند .
اين گِل وقتى كه سرشته و دم الهى در او دميده شد، به يك موجود زنده تبديل گشت ؛ اما هنوز در ميزان پروردگار، بى‏ارزش بود. آن زمان، انسان چيزى جز بدن و حركتى كه منشأ آن، روح حيوانى است، نبود كه داراى ارزش باشد. آن زمان، خداوند به ملائكه نفرمود كه بر آدم سجده كنند ؛ اما پس از آن كه ظرف وجود او را از معرفت پر كرد، آن گاه به فرشتگان گفت كه نهايت فروتنى و تواضع را در برابر او به جا بياوريد.
«وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاْءَسْمَاءَ كُلَّهَا» ٣.و خدا همه نام‏ها [ىِ موجودات] را به آدم آموخت .
ما ظرف وجود انسان را به معرفت آراستيم و آن گاه فرشتگان را مأمور تواضع در برابر او كرديم ؛ زيرا او ظرف ارزش الهى شده بود.

سرچشمه معرفت

اصل معرفت، مربوط به وجود مقدس پروردگار است :
«إِنَّ اللّه‏َ كَانَ بِكُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِيماً» ٤.يقيناً خدا همواره به همه چيز دانا است .
«يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الاْءَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا» ٥.
[خدا] مى‏داند آن چه در زمين فرو مى‏رود و آن چه از آن بيرون مى‏آيد و آن چه از آسمان فرود مى‏آيد و آن چه در آن بالا مى‏رود .
«يَعْلَمُ خَائِنَةَ الاْءَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ» ٦.
[او] چشم‏هايى را كه به خيانت [به نامحرمان]مى‏نگرد و آن چه را سينه‏ها پنهان مى‏دارند ، مى‏داند .
منبع معرفت، خدا است. خداوند گوشه‏اى از اين معرفتِ تام را در وجود آدمى نهاد. وقتى كه اين معرفت، به انسان داده شد، او سزاوار فيوضات ديگر پروردگار گشت، لايق مقام باعظمت توبه شد و شايسته مقام باعظمت نبوّت. ١٢٤٠٠٠ پيغمبر، لايق مقام خليفة الهى، مقام هم‏نشينى با فرشتگان و مقام نزول وحى الهى شدند.

معيار ارزش انسان ميزان معرفت است

امام حسين عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مى‏كند :
« المَعْروفُ بِقَدْرِ المَعْرفة» ٧.
ارزش هر انسانى به اندازه دانايى او است. اگر انسان معرفت نداشته باشد، هيچ ارزشى ندارد. ارزش انسان بسته به ميزان معرفت او است. قرآن مجيد، ارزش وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام را به اندازه همه انسان‏ها مى‏داند.
در آيه مباهله، كلمه «أنْفُس» به ضمير جمع اضافه شده است : «وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ» ؛ يعنى بگو : ما همه مردان خود را مى‏آوريم. فرداى روز نزول آيه مباهله، نصاراى نجران ديدند كه مردى ٢٦ ساله، همراه پيامبر آمده است. على، يعنى همه مردان عالَم! مگر اين گونه نيست كه اگر كلمه جمع به ضمير جمع اضافه شود، افاده عموم مى‏كند؟
خدا گفت : زهرا به تنهايى، يعنى همه زنان عالَم! حسن و حسين به تنهايى، يعنى همه نسل‏هاى عالَم!
اين ارزش، به علت دانايى، معرفت و آگاهى است. خداوند براى همه انبيا و ائمه طاهرين قدس سرهما به علت معرفتشان، ارزش والايى قائل شده است. روز قيامت نيز به اندازه معرفت هر كسى با او رفتار مى‏شود. ائمه مى‏فرمايند : روز قيامت، عبادات مردم، براساس عقل و معرفت آنان ارزيابى مى‏شود. نمازها، جهادها و اعمال مردم، همه به يك قيمت نيست. اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ خندق، ضربه‏اى مى‏زند، كه پيغمبر صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد : «أفضل مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلِيْن» ؛ يعنى وزنش از عبادات همه جن و انس بيش‏تر است ؛ زيرا وزن عقل و معرفت على، از همه بيش‏تر است.
بنابراين، اين گونه نيست كه همه نمازها و روزه‏ها و كارهاى خير را به يك اندازه محاسبه كنند. در قيامت، معرفت و عقل مردم در ارزيابى اعمال آنان لحاظ خواهد شد ؛ چنان كه خدا، انبيا و ائمه، در دنيا مردم را به اندازه معرفت و بينششان ارزيابى مى‏كردند.

غيرت ناشى از معرفت

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد : در يكى از جنگ‏ها، تعدادى از دشمنان اسير شدند. رسول خدا صلي الله عليه و آله به اين اسيران پيشنهاد كرد كه اسلام آورند ؛ اما آنان نپذيرفتند. پيامبر صلي الله عليه و آله پيشنهاد فديه داد ؛ ولى باز آنان قبول نكردند. پيغمبر صلي الله عليه و آله وقتى لجاجت آنان را ديد، دستور داد كه همه آنان را بكشند. چند نفرى را گردن زدند و نوبت به جوانى رسيد. پيغمبر صلي الله عليه و آله دستور داد او را نكشند. پس از آن كه همه كشته شدند، جوان نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت : چه فرقى بين من و دوستانم بود كه آنان را كشتى و مرا نكشتى؟
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود : وقتى كه نوبت به تو رسيد، جبرئيل بر من نازل شد و گفت : خدا مى‏گويد : اين جوان را نكشيد. جوان گفت : چرا؟ پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود : پروردگار به من گفت : اين جوان چند خصلت پسنديده دارد، خصلت‏هايى كه برخاسته از معرفت و ارزشمند هستند. جوان پرسيد : آن خصلت‏ها چيست؟
حضرت فرمود : يكى از خصلت‏هاى تو اين است كه درباره ناموست، انسان باغيرتى هستى و اين ناشى از معرفت تو است.
آرى، همه زنان و دختران ما ناموس اسلام، قرآن و ناموس حقند. پيغمبر صلي الله عليه و آله مى‏فرمايد :
« الخَلْقُ عِيالُ اللّه‏» ٨.
مردم عيال پروردگارند. قال الصادق عليه السلام : « إنّ اللّه‏ تبارك وتعالى غَيُور يُحِبُّ كُلَّ الغَيُور» ٩ .
خداوند غيرتمند است و انسان باغيرت را دوست دارد. نقل است هنگامى كه اسراى كربلا را به شام بردند، يزيد از مأمورانش پرسيد : اين زنان و كودكان، در مسير كربلا تا اين جا چه رفتارى داشتند؟ مأمورانش گفتند : در اين چهل منزل، آنان حتى يك بار هم به ما نگاه نكردند، با ما حرف نزدند، از ما چيزى نخواستند و ما حتى چهره دختر دو ـ سه ساله آنان را نديديم و نماز و گريه شبانه‏شان قطع نشد.
خصلت دوم تو اين است كه جوان راست‏گو و درست‏كارى هستى و ظاهر و باطنت يكى است. خداوند فرموده است كه جوانى كه دروغ نمى‏گويد، مورد لطف پروردگار است و خدا تو را به علت راستگويى دوست دارد.
خصلت سوم تو اين بود كه جوان شجاعى هستى و خداوند از انسان ترسو نفرت دارد.
خصلت چهارم تو اين است كه انسان بخشنده‏اى هستى.
و سرانجام، خصلت پنجم تو اين است كه تو جوان بامعرفتى هستى و همه خصوصيات نيك و پسنديده تو، به علت همين معرفت است.
«فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» ١٠.پس هركس هم‏وزن ذره‏اى نيكى كند ، آن نيكى را ببيند و هركس هم‏وزن ذره‏اى بدى كند ، آن بدى را ببيند .

معرفت سبب دوستى اهل بيت قدس سرهما

آرى، معرفت، انسان را به اوج مى‏رساند. وقتى كه خبر شهادت مالك اشتر را به اميرالمؤمنين عليه السلام دادند، فرزندان مالك براى تسليت‏گويى به سوى آن حضرت رفتند. آنان امام را تسلى مى‏دادند و على عليه السلام در سوگ مالك اشك مى‏ريخت ؛ زيرا مى‏دانست كه چه گوهر ارزشمندى را از دست داده است.
نقل است وقتى حمران بن اعين از دنيا رفت، اقوامش نزد امام صادق عليه السلام آمدند و خبر مرگ او را به امام دادند. امام عليه السلام با شنيدن اين خبر، گريست و فرمود : وقتى كه وارد قيامت شويم، من و پدرم در صحراى محشر، حمران را پيدا مى‏كنيم، يك دست او را من مى‏گيرم و دست ديگر او را پدرم، آن گاه هر جا كه خدا ما را ببرد، ما او را نيز با خود مى‏بريم.

ايرانيان از ديدگاه قرآن

خداوند در قرآن، دو بار از ايرانى‏ها ياد كرده است : يكى در سوره مائده و ديگرى در سوره جمعه . وقتى كه اين دو آيه نازل شدند، عرب‏ها از پيغمبر صلي الله عليه و آله پرسيدند : منظور خدا از اين افراد كيست؟ آن جا كه خدا مى‏فرمايد :
«يَأْتِى اللّه‏ُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللّه‏ِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَآئِمٍ» ١١.
خدا به زودى گروهى را مى‏آورد كه آنان را دوست دارد ، و آنان هم خدا را دوست دارند، در برابر مؤمنانْ فروتن‏اند و در برابر كافرانْ، سرسخت و قدرتمندند . همواره در راه خدا جهاد مى‏كنند و از سرزنش هيچ سرزنش كننده‏اى نمى‏ترسند .
هم‏چنين در اين آيه :
«وَ ءَاخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * ذلِكَ فَضْلُ اللّه‏ِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ» ١٢.و [نيز پيامبر را] بر مردمى ديگر [از عرب و غير عرب] كه هنوز به آنان نپيوسته‏اند [برانگيخت] . و او تواناى شكست‏ناپذير و حكيم است . اين [برانگيختن به پيامبرى و مسؤوليت عظيم تعليم و تربيت] فضل خدا است كه آن را به هر كس بخواهد عطا مى‏كند .
پيغمبر صلي الله عليه و آله دست روى شانه سلمان گذاشت و فرمود : منظور خدا در اين دو آيه، قوم سلمان است. خدا به ايرانى‏هاى آينده، نظر خاصى دارد. ايرانى‏هاى آينده، دوستان خدا و اهل معرفت به خدايند.

دوستى اهل بيت نسبت به اهل معرفت

آرى، لطف خدا شامل حال ايرانيان است. يكى از آنان، كه مورد لطف خداوند قرار گرفت، اسماعيل بزنطى بود.
نقل است كه روزى اسماعيل در خراسان به خانه امام رضا عليه السلام رفت. ائمه قدس سرهما گاهى خود به پيشواز مهمان مى‏رفتند. امام رضا عليه السلام خود به سوى درب رفت و در را باز كرد. اسماعيل گفت : مولاى من! محبوب من! برايم مسأله‏اى پيش آمده است. به اين جا آمده‏ام تا پاسخ آن را از شما دريافت كنم.
حضرت، دست اسماعيل را گرفت و به درون خانه برد. اسماعيل مسأله را به امام عليه السلام گفت و امام نيز پاسخ آن را به اسماعيل فرمود. اسماعيل پس از دريافت پاسخ، از امام رضا عليه السلام اجازه مرخصى خواست. امام فرمود : اگر بروى، دلتنگ مى‏شوم. دوست دارم امشب براى شام پيش من بمانى.
پس از صرف غذا، اسماعيل خواست كه برود ؛ اما امام عليه السلام به او فرمود : دوست دارم امشب اين جا بخوابى.
اين رفتار امام با اسماعيل، نشان دهنده معرفت اسماعيل و ارزش معرفت، نزد ائمه است. گاهى افرادى پيدا مى‏شوند كه وابسته به نور الهى‏اند و اين نور الهى، آنان را به دنبال خود مى‏كشاند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١ . اعراف (٧) : ١٧٩.
٢ . انسان (٧٦) : ٢١.
٣ . بقره (٢) : ٣١.
٤ . نساء (٤) : ٣٢.
٥ . سبأ (٣٤) : ٢.
٦ . غافر (٤٠) : ١٩.
٧ . بحار الأنوار: ٤٤/١٩٦، حديث ١١.
٨ . الكافى: ٢/١٦٤، حديث ٦.
٩ . الكافى: ٥ / ٥٣٥ / ١.
١٠ . زلزال (٩٩) : ٧ ـ ٨ .
١١ . مائده (٥) : ٥٤ .
١٢ . جمعه (٦٢) : ٣ ـ ٤.

۵
جلسه ٦

جلسه ٦

بصيرت، ملاك ارزشها

خداوند متعال، ملاك ارزش را در معرفت، آگاهى و در يك تعريف جامع، «بصيرت» مى‏داند. در حقيقت، چشم باز و حقيقى انسان، «معرفت» است. بدون معرفت، تماشاى حقيقت هيچ واقعيتى امكان ندارد. خداوند متعال كسب معرفت و بينش و بصيرت را بر همه انسان‏ها واجب دانسته است.
هيچ كتابى به اندازه قرآن، انسان‏ها را به تعقل و علم و انديشه درباره واقعيات دعوت نكرده است. حدود يك ششم از آيات الهى، درباره معرفت است. مسأله معرفت به اندازه‏اى مهم است كه بزرگان دين ما نقل مى‏كنند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله همواره اين دعا را مى‏خواند : «أللهُمَّ أرنِى الأشياء كَما هي» ١ ؛ خدايا چشم بازى به من بده كه همه واقعيات را آن گونه كه هست، ببينم.
اگر انسان به خود و امور عالم معرفت و بصيرت نداشته باشد، گرفتار جا به جايى ظالمانه مى‏شود، بت را به جاى خدا، باطل را به جاى حق و نادرستى را به جاى درستى مى‏بيند.

ديدن سراب بجاى حقيقت

جواهرالدين در يكى از داستان‏هاى خود نقل مى‏كند كه پيرمردى گاوى داشت كه هر شب براى آن، مقدارى آب و يونجه مى‏برد. در تاريكى شب، آب و يونجه را جلوى گاو مى‏گذاشت و شروع به نوازش آن مى‏كرد.
يكى از شب‏هاى سرد، شير گرسنه‏اى وارد خانه پيرمرد شد و به سوى طويله رفت. به گاو حمله كرد و آن را خورد. پيرمرد به عادت هر شب، در آن تاريكى، آب و يونجه را برداشت و به سراغ گاو رفت، آن‏ها را جلوى شير، به گمان آن كه گاو است، گذاشت و آن را نوازش كرد.
بنابراين، آن تاريكى، چشم مرد را مى‏بندد و نادرست را به جاى درست به او مى‏نماياند.
آرى، اگر انسان گرفتار تاريكى و نادانى شود، قوه تشخيص صحيح از ناصحيح را از دست مى‏دهد ؛ مانند افرادى كه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام به جاى اين كه از ايشان كه خليفه به حق رسول اكرم صلي الله عليه و آله بود، دفاع كنند، به كسانى پيوستند كه از هيچ لحاظ، صلاحيت حكومت را نداشتند. كسانى كه به جاى اين كه از على عليه السلام دفاع كنند، در كوچه و بازار، از او با سنگ پذيرايى مى‏كردند و به جاى اين كه حامى دختر رسول صلي الله عليه و آله باشند، او را در غربت مدينه، تنها گذاشتند. كسانى كه مى‏دانستند، امام حسين عليه السلام حامى حق است، اما با آمدن او براى اثبات حق، به دشمن پيوستند و در جبهه مقابل ايشان ايستادند.
همه اين امور، جهالت و نادانى را ثابت مى‏كند. كسانى كه معرفت الهى كسب كنند، چشمان حقيقت بينشان باز مى‏شود و مى‏توانند روشنايى و نور حق را ببينند و به واسطه آن نور، مسير درست الهى را در پيش بگيرند ؛ اما اگر تاريكى، در فكر، جان، روح و قلب انسان نفوذ كند، قلب تاريك مى‏شود، قلبى كه جايگاه خدا است. آن گاه به سويى گرايش پيدا مى‏كند كه آن جا نيز تاريكى است. انسان تاريك دل، عوامل تاريكى را مى‏پذيرد و در تاريكى زندگى مى‏كند و در برابر روشنايى، نور و حقيقت مى‏ايستد :
«إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لََيمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ» ٢.گفتند : همانا ما شما را به شومى و فال بد گرفته‏ايم ، اگر [از دعوت خود]باز نايستيد ، قطعاً شما را سنگسار مى‏كنيم و از سوى ما شكنجه دردناكى به شما خواهد رسيد .
خداوند در قرآن مى‏فرمايد : مردم انطاكيه در برابر سه پيامبر من ايستادند و گفتند : «إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ» ؛ ما شما را در زندگىِ خودمان شوم مى‏دانيم و «لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا»، اگر دست از تبليغ و سخنرانى برنداريد، «لَنَرْجُمَنَّكُمْ» شما را سنگسار مى‏كنيم. «وَ لََيمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ» ؛ و يا شما را زنده زنده در آتش مى‏سوزانيم.

رفتار تاريك دلان با پيامبر صلي الله عليه و آله

در صدر اسلام، كسانى كه در برابر پيامبر صلي الله عليه و آله ايستاده بودند، چنين سخنانى مى‏گفتند. آنان مجمعى تشكيل دادند و به اين نتيجه رسيدند كه به آنانى كه پيامبر صلي الله عليه و آله آنان را به اسلام دعوت مى‏كند، بگويند كه اين مرد (رسول خدا عليه السلام) ديوانه است. آنان تصميم گرفتند به كسانى كه مال و فرزند داشتند، صاحب مال و فرزند بودند و از گذشته پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اطلاعى نداشتند، بگويند : او ديوانه است :
«إِنَّهُ لََمجْنُونٌ» ٣.همانا او ديوانه است.
خداوند در قرآن مى‏فرمايد :
«تَبَّتْ يَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ * مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا كَسَبَ» ٤.نابود باد قدرت ابولهب! و نابود باد خودش! ثروت و آن چه به دست آورده است، چيزى [از عذاب خدا] را از او دفع نمى‏كند .
آن گاه همان مشركان در جلسه دوم خود تصميم گرفتند كه به همه بگويند : محمد عليه السلام ، دروغ‏گو است و هر آن چه مى‏گويد، همگى دروغ است ؛ اما باز به نتيجه نرسيدند. در جلسه سوم تصميم گرفتند كه بگويند : او ساحر است و قرآن نشانه سحر او است.

كوردلان لجوج

به نقل بسيارى از راويان ؛ مانند ابن ابى الحديد، ابن ميثم و سيد امين و نيز به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام در « نهج‏البلاغه»، مشركان به اتفاق هم به سراغ پيامبر صلي الله عليه و آله ر فتند و گفتند : ما همگى آمده‏ايم تا به تو ايمان آوريم ؛ ولى يك شرط داريم و آن اين است كه تو آن درخت خرما را از پنجاه مترى، نزد خود بياورى. پيامبر صلي الله عليه و آله به انتظار فرمان خدا نشست
جبرئيل نازل شد و گفت : اى محمد! خداوند مى‏فرمايد كه خواسته آنان را بپذير. آن گاه پيامبر صلي الله عليه و آله به درخت امر كرد كه جلو بيايد. درخت به فرمان آن حضرت، نزد ايشان رفت. اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد كه شاخه‏هاى درخت، بالاى سر ما قرار گرفت.
آن گاه مشركان به پيغمبر صلي الله عليه و آله گفتند : به درخت بگو كه نصف شود. آن حضرت دوباره منتظر امر خداوند شد. جبرئيل آمد و گفت : اى محمد! خداوند امر مى‏كند كه خواسته آنان را بپذير. پيامبر نيز به درخت امر كرد كه نصف شود. در همان لحظه، درخت به دو نيم شد. آن گاه مشركان به پيامبر صلي الله عليه و آله گفتند كه به درخت بگو تا به پيامبرى تو اقرار كند. پيامبر صلي الله عليه و آله اين بار هم منتظر فرمان الهى شد. جبرئيل نازل شد و گفت : اى محمد! خدا امر مى‏كند كه درخواست آنان را بپذير.
پيامبر صلي الله عليه و آله باز به درخت امر كرد و درخت به پيامبرى ايشان اقرار كرد. آن گاه مشركان از پيامبر صلي الله عليه و آله خواستند كه درخت را به شكل اول درآورد و به جاى خود بازگرداند. وقتى كه درخت به امر پيامبر صلي الله عليه و آله به هم چسبيد و به جاى اول بازگشت، مشركان همگى برخاستند و گفتند : ما تاكنون جادوگرى اين چنين نديده بوديم.

ارزش اهل بصيرت

معرفت، گوهرى باارزش است، كه ارزش آن نزد خداوند، بسيار بالا است. اگر عالِمى از قبرستان عبور كند و اهل آن قبرستان در عذاب باشند، خداوند به بركت قدوم آن عالِم، عذاب را از اهل آن قبور برمى‏دارد. اين، ارزش اهل بصيرت است.
آرى، بدون بينايى و بصيرت، جا به جايى ظالمانه‏اى صورت مى‏گيرد، مرجع تقليد، فقاهت، قرآن و اسلام كوبيده مى‏شوند و به جاى آن‏ها، تغذيه شده‏هاى اساطير يهودى و مسيحى غرب رشد مى‏كنند. همين جا به جايى‏ها، على را از جاى خود برداشت و به جاى آن، پيرمردى بى‏سواد را در سقيفه بنى‏ساعده نشاند. على عليه السلام و زهرا عليه‏السلام را در خانه حبس كرد، اميرمؤمنان عليه السلام ٢٥ سال بيل به دست، بيابان را شخم زد و در اين جا به جايى، جنايتى تا روز قيامت پايه‏ريزى شد.
خداوند مى‏فرمايد :
«يَرْفَعِ اللّه‏ُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» ٥.خدا مؤمنان از شما را به درجه‏اى و دانشمندانتان را به درجاتى [عظيم و باارزش] بلند گرداند .
خداوند مى‏فرمايد : كسانى كه صاحب معرفت و بينايى‏اند، درجاتى به آنان داده‏ام، درجاتى كه حدود آن، نامشخص است.

ناخشنودى از آفرينش خود

يكى از بزرگ‏ترين گناهان، ناراضى بودن از خلقتِ خود است كه از عدم معرفت به نفس سرچشمه مى‏گيرد.
«هَلْ أَتَى عَلَى الاْءِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَّذْكُوراً» ٦.آيا بر انسان، زمانى از روزگار گذشت كه چيزى در خور ذكر نبود ؟
اگر انسان خود را در محدوده قيد و بندها ببيند و از به وجود آمدن خود ناراضى باشد، گناه بزرگى مرتكب شده است. انسان هم‏چنين نمى‏تواند خود را آزاد بداند و هر كارى كه مى‏خواهد، انجام دهد. اين امر، بدين مى‏ماند كه شخص بگويد : اكنون كه به من آزادى داده نشده است، من كارى به كار كسى ندارم و هيچ محدوديتى براى خود قائل نيستم. خداوند در قرآن، درباره چنين افرادى بارها فرموده است :
«أَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيمَا» ٧.
حال كه تو خود را آزاد گذاشته‏اى، دردناك‏ترين عذاب‏ها در انتظار تو است ؛ زيرا در كنار آزادى تو، بسيارى از مردم در رنج افتاده‏اند. پس يا بايد عذاب آخرت را بپذيرى يا از مسيرى كه در آن قرار گرفته‏اى، بازگردى و توبه كنى، از قرآن مدد بجويى و زندگى خود را براساس آن برنامه‏ريزى نمود .
«وَمَن يُطِعِ اللّه‏َ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّه‏ُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» ٨.و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند ، در زمره پيامبران و صدّيقان و شهيدان و شايستگان خواهند بود كه خدا به آنان نعمت [ايمان ، اخلاق و عمل صالح] داده است و اينان نيكو رفيقانى هستند .
خداوند مى‏فرمايد : انسانى كه برنامه زندگى‏اش را مطابق با قرآن قرار دهد، در آخرت، هم‏نشين انبيا، صديقين، شهدا و صالحين خواهد بود و براى چنين انسانى، ديگر مرگ به معناى هلاكت نيست. امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد : كسانى كه از اول با خدا عهد بسته‏اند و برنامه خدا، يعنى قرآن و اهل بيت را براى زندگى پذيرفته‏اند، در دنيا بهترين زندگى را خواهند داشت، زندگى‏اى همراه با آرامش و امنيت، تا اين كه سرانجام، به محبوب خود برسند.

عيادت ائمه قدس سرهما از دوستان خود

مرحوم راشد، در كتاب « فضيلت‏هاى فراموش شده» مى‏نويسد : روز يك‏شنبه، ساعت ده صبح در دِه كانيز ـ از روستاهاى شهر تربت ـ بالاى سر پدرم، مرحوم آخوند ملا عباس بودم. پدرم آخرين روزهاى عمرش را مى‏گذراند. ناگهان بستر پدرم غرق در نور شد و پدرم بلافاصله با كمال ادب گفت : «السلام عليك يا رسول اللّه‏! يا اميرالمؤمنين! يا فاطمة الزهراء! يا حسن بن على! يا حسين بن على!» و تا امام عصر عليه السلام را نام برد. آن گاه گفت : اى زينب كبرى! من در اين هفتاد سال عمرم، براى تو بسيار گريه كردم و اشك ريختم. سپس رو به مادرش كرد و گفت : سلام بر تو اى مادر! هر چه دارم، از آن شيرى است كه به من دادى.
پس از لحظه‏اى آن نور ناپديد شد. سرم را جلو بردم و گفتم : پدر! چه خبر شده بود؟ ايشان گفت : پسرم! رسول خدا صلي الله عليه و آله و ائمه طاهرين و زينب كبرى قدس سرهما و مادرم به اين جا آمده بودند. من گمان كردم آنان آمده‏اند تا مرا با خود ببرند ؛ ولى رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود : ملا عباس! ما به عيادت تو آمده‏ايم، يك‏شنبه ديگر، در همين ساعت مى‏آييم و تو را مى‏بريم.

همت‏هاى بلند

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد : به هنگام مرگ انسان با خدا، به ملك الموت خطاب مى‏رسد كه بالاى سر او برو و سلام كن. سپس به او بگو كه آمده‏ام تو را ببرم، آيا اجازه مى‏دهى؟ بنده مى‏گويد : نه ؛ چون اگر با تو بيايم، ديگر نمى‏توانم خدا را عبادت كنم. آن گاه ملك الموت به خدا مى‏گويد : خدايا! جاى اين بنده را به او نشان بده! خدا جاى مخصوص را به او نشان مى‏دهد :
«ياأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِىآ إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً» ٩.اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته ! به سوى پروردگارت، در حالى كه از او خشنودى و او نيز از تو خشنود است ، باز گرد .
آن گاه پرده كنار مى‏رود و هشت بهشت را به او نشان مى‏دهند. ملك الموت مى‏گويد : آمده‏ام تو را ببرم، آيا حاضرى بيايى؟ محتضر مى‏گويد : نه، من مى‏خواهم بمانم و خدا را عبادت كنم. ملك الموت مى‏گويد : خدايا! باز هم بهشت را نمى‏خواهد.
خطاب مى‏رسد : اى ملك الموت! دوستانش را به او نشان بده. آن گاه پرده كنار مى‏رود و او چهار طايفه را مى‏بيند. وقتى چشمش به امام حسين عليه السلام مى‏افتد، صدا مى‏زند : اى ملك الموت! چرا معطلى؟ مرا به محبوبم برسان!
آرى، آنان كه همتشان بلند است و بهشت را چيزى نمى‏دانند، با ديدن محبوب، خواهان وصال مى‏شوند. همت آنان والا است و به نور خدا، يعنى اولياى الهى، متصلند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١ . رسائل‏المرتضى: ٢/٢٦١، باب الحدود و الحقايق.
٢ . يس (٣٦) : ١٨.
٣ . قلم (٦٨) : ٥١ .
٤ . مسد (١١١) : ١ ـ ٢.
٥ . مجادله (٥٨) : ١١.
٦ . انسان (٧٦) : ١.
٧ . انسان (٧٦) : ٣١.
٨ . نساء (٤) : ٦٩.
٩ . فجر (٨٩) : ٢٧ ـ ٢٨.

۶
جلسه ٧

جلسه ٧

همراهى كمال با سختى‏ها

اقتضاى خلقت انسان بر اين است كه وقتى از مادر متولد مى‏شود، در يك بى‏خبرى كامل به دنيا مى‏آيد ؛ يعنى هنگام قدم گذاشتن به دنيا، وجود او از دانش و علم و بصيرت خالى است. انسان به صورت نهالى كه در باطن خود، مايه‏هاى معرفتى و علمى و بصيرتى ندارد، به دنيا مى‏آيد ؛ اما قرآن مجيد مى‏فرمايد : انسان ابزارى در اختيار دارد كه اين ابزار، براى تأمين بينايى و بصيرت او ضرورى است.
انسان با وجود معرفت، زندگى را در يك فضاى نورانى و روشن و توجه به همه منفعت‏ها و زيان‏هاى واقعى آغاز مى‏كند و درمى‏يابد كه چه برنامه‏هايى در اين زندگى به طور حقيقى به نفع او است، گرچه در ظاهر، تلخ باشد :
«وَعَسَىآ أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ» ١.
و بسا چيزى را خوش نداريد و آن براى شما خير است .
ممكن است ظاهر بعضى از منافع، تلخ باشد ؛ مانند برخاستن از بستر گرم و نرم، براى عبادت ؛ اما اگر انسان اين سختى را تحمل كند، منفعت مى‏يابد. كنترل شهوات و غرايز نيز، گرچه ظاهر سخت و تلخى دارد، اما براى انسان خير و منفعت در پى دارد. كار كردن، ايثار، تحصيل و تحمل سختى‏ها و رنج‏ها، از امورى هستند كه با وجود سختى، فرد را به كمال مى‏رسانند.
خداوند مى‏خواهد كه انسان به همه منافع واقعى زندگى‏اش آگاه شود و به همه زيان‏ها، معرفت پيدا كند. ممكن است خيلى از گناهان، ظاهرى شيرين داشته باشد و كسى كه مى‏خواهد مرتكب آن‏ها شود، لذت بسيار هم ببرد، اما بينايى براى اين است كه انسان عمق اين شيرينى ظاهرى را، كه ضربه‏هاى سنگين دنيايى و آخرتى را براى او به همراه دارد، درك كند. اين مطلب، در عالم طبيعت نيز جريان دارد.

شيرين‏ترين غذاى عالم

معمولاً شيره بسيارى از گل‏ها تلخ است ؛ اما زنبور عسل، آن را به عسل شيرين تبديل مى‏كند :
«وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ» ٢.
و پروردگار تو به زنبور عسل الهام كرد.
خداوند مى‏گويد : باطن زنبور، به وحى من وصل است. چون در بهار، با زنبور سخن مى‏گويم و او را هدايت مى‏كنم:
«أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ * ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الَّثمَرَ تِ» ٣.
از كوه‏ها و درختان و آن چه [از دار بست‏هايى] كه [مردم] بر مى‏افرازند ، براى خود، خانه‏هايى برگير . آن گاه از همه محصولات و ميوه‏ها بخور .
خداوند مى‏گويد : من چهار مطلب را به زنبور مى‏گويم : نخست در دل كوه‏ها و روى درخت‏هاى بلند لانه درست كن. كار لانه‏سازى را كه به پايان بردى، بر روى گياهان بنشين و از شيره آن‏ها بخور. اين شيره، گاهى تلخ است ؛ ولى زنبور به دنبال وحى پروردگار، اين شيره تلخ را مى‏خورد ؛ چون از دستور پروردگارش اطاعت مى‏كند. آن گاه خداوند مى‏فرمايد :
«يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ» ٤.
از شكم آنها [شهدى] نوشيدنى با رنگ‏هاى گوناگون بيرون مى‏آيد كه در آن، درمانى براى مردم است .
اين آشاميدنى، به گونه‏اى است كه ميكروب به آن راه ندارد. عسل خالص و سالمى كه زنبورش غذاى مصنوعى نخورده باشد و از طبيعت غذا گرفته باشد، اگر هزار سال هم بماند، فاسد نمى‏شود.
زنبور اين تلخى را تحمل مى‏كند ؛ ولى نتيجه اين تلخى، شيرين‏ترين و زيباترين ماده غذايى عالم است. اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : در دنيا هيچ ماده غذايى‏اى، شيرين‏تر از عسل وجود ندارد.

خطر نابودى فكر و جسم بر اثر گناه

انسان بايد تلخىِ تكاليف، تلخى صبر و استقامت را مانند زنبور تحمل كند تا به شيرينى و لذت رستگارى برسد. شايد كمك به ديگران، از دست‏رنج خود، در ظاهر سخت باشد، ولى اين سختى خشنودى خدا را براى انسان به همراه دارد. رضايت خدا، بالاترين نعمت الهى است. بسيارى از كارها هم ظاهر شيرينى دارند ؛ ولى باطنشان زهر است. تنفر پروردگار، عذاب حق و به هم ريختن نظام فيزيكى بدن را در پى دارد. وقتى كه انسان به سراغ گناه و آلودگى مى‏رود، آخرت خود را به آتش مى‏كشد. در دنيا هم سلامتى فكرى و جسمى خود را به خطر مى‏اندازد ؛ مانند انسانى كه شراب مى‏خورد و از نوشيدن شراب لذت مى‏برد ؛ ولى جسمش را نابود مى‏سازد.

ابليس شبى رفت به بالين جوانى

آراسته با شكل مهيبى سر و بر را

گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار

بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را

يا آن كه بكشى پدر پير زار خود را

يا بشكنى از مادر خود، سينه و سر را

يا آن كه بنوشى دو سه جامى تو از اين مى

تا آن كه بپوشم ز هلاك تو نظر را

ترسيد از اين بيم، جوان بر خود و جا داشت

كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را

گفتا پدر و مادر من هر دو عزيزند

هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را

ليكن چو به مى دفع شر از خويش توان كرد

نوشم دو سه جامى و كنم دفع خطر را

نوشيد دو جامى و چو شد خيره ز مستى

هم مادر خود را زد و هم كشت پدر را ربا، مال غصبى، مال بيت المال، چشم‏چرانى و ... انسان را به نابودى مى‏رساند. دانشمندان ثابت كرده‏اند كسانى كه عادت به چشم‏چرانى دارند، وقتى به زنان زيبا چهره نمى‏رسند، به تدريج به بيمارى‏هاى متعددى دچار مى‏شوند ؛ مانند بيمارى ضعف اعصاب و بيمارى خودارضايى.
«وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» ٥.
و بر شما در دين، هيچ مشقت و سختى قرار نداد .
عبادت خدا شايد در آغاز سخت باشد ؛ مانند روزه گرفتن، زكات دادن و يارى رساندن به مردم ؛ ولى اين سختى، بعدها به رابطه عاشقانه با معبود تبديل مى‏شود. آن وقت است كه ملائكه به نماز انسان حسرت مى‏برند، نمازى كه وقتى انسان سر بر سجده خداوند مى‏گذارد، چنان با معشوق خود رابطه برقرار مى‏كند كه هيچ چيز ديگرى را حس نمى‏كند.

روزى رُخش ببينم و جان را فدا كنم

اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست

بگارگيرى نعمت‏هاى الهى در راه كمال

خداوند مى‏فرمايد : من به شما نعمت چشم، گوش و قوه درك دادم كه با استفاده از آن‏ها ظرف درك خود را پر كنيد تا منافع واقعى حيات و خسارت‏ها را بشناسيد و با شناختى كه پيدا مى‏كنيد، به دنبال منفعت‏ها باشيد و خسارت‏ها و زيان‏ها را از خود دور كنيد. در اين صورت، به زندگى الهى، يعنى همان زندگى آرمانى خواهيد رسيد :
«وَ جَعَلَنِى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ» ٦
.
آن گاه، خود چشمه منفعت مى‏شويد. وقتى كه به منافع واقعى بپيونديد و از خسارت‏هاى جدى دور باشيد، به زندگى واقعى مى‏رسيد. اگر اكنون در كشورمان، شراب، ربا، زنا، بى‏نمازى، روزه‏خورى، رابطه با نامحرم، مواد مخدر، مجلات و نوشته‏هاى مخرب و فيلم‏هاى مبتذل نبود، ديگر ضررى متوجه جامعه نمى‏شد و به جاى آن، منافع بر زندگى انسان‏ها حاكم مى‏شد.
پيغمبر صلي الله عليه و آله در آخرين لحظات عمرش، به اميرالمؤمنين عليه السلام و فضل بن عباس فرمود كه زير بغل مرا بگيريد و مرا به مسجد ببريد. امام على عليه السلام ايشان را به مسجد برد. پيامبر روى منبر رفت و بر پله اول كه قدم گذاشت، گريست و گفت : من يك ساعت ديگر از دنيا خواهم رفت و براى شما دو چيز گران‏بها مى‏گذارم :
« إنّى تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْن كِتابَ اللّه‏ِ و عِتْرَتى أهلُ بَيْتى ما إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا مِنْ بَعْدى أبدا» .
اگر با اين دو گوهر گرانبها زندگى كنيد، هرگز روى گمراهى، ترس و اضطراب را نخواهيد ديد. جاى اين دو گوهر گران‏بها بايد در قلوب مؤمنان باشد. معرفت به اين دو گوهر ارزشمند، انسان را از زيان‏هاى ناگوار محفوظ مى‏دارد، جهل و تاريكى را از بين مى‏برد و انسان با كسب معرفت به آن دو، از خسارت‏هاى واقعى و عوارض بد و ناگوار حفظ مى‏شود. پيغمبر صلي الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود :
« يا على! لا فَقْرَ أشَدُّ مِنَ الجَهْلِ» .
على جان! هيچ تهى‏دستى‏اى سخت‏تر و بدتر از جهل نيست.

قدرت يوسف عليه السلام بر اثر معرفت و كمال

وقتى برادران يوسف، پس از سال‏ها به يوسف رسيدند (بدون اين كه او را بشناسند) يوسف به آنان گفت :
«هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ» ٧.
آيا دانستيد كه با يوسف و برادرش چه كرديد زمانى كه در جهل بوديد ؟
برادران يوسف با تعجب به او نگاه كردند و با خود گفتند : يا او يوسف است و يا از ماجراى يوسف آگاه است.
«قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِى قَدْ مَنَّ اللّه‏ُ عَلَيْنَا».
گفت من يوسفم و اين برادر من است كه خدا بر من منت نهاده است .
خدا بر ما منت گذاشت و به ما معرفت داد. ما در سايه اين معرفت، خوبى‏هاى واقعى و بدى‏ها را شناختيم، از همه بدى‏ها كناره‏گيرى كرديم و به همه خوبى‏ها چنگ زديم و اين خوبى‏ها را نگه داشتيم.
معرفت و كمال، انسان را از ته چاه به عريكه قدرت مى‏كشاند، لطف خدا شامل حال او مى‏گردد و سرانجام بهشت از آنِ او خواهد بود :
«ياأَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللّه‏ِ وَ اللّه‏ُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ» ٨.
اى مردم ! شماييد نيازمندان به خدا و فقط خدا بى‏نياز و ستوده است .
خداى بى‏نياز، دست هيچ نيازمندى را، كه به درگاه او دراز شود، خالى برنمى‏گرداند. خداوندى كه كريم، رحيم، غفار، ودود، مصور و داراى صفات عالى است، انسان را از منبع خير و بركت، سرشار مى‏كند.

--------------------------------------------
پي نوشت ها :
١ . بقره (٢) : ٢١٦.
٢ . نحل (١٦) : ٦٨.
٣ . نحل (١٦) : ٦٨ ـ ٦٩.
٤ . نحل (١٦) : ٦٩.
٥ . حج (٢٢) : ٧٨.
٦ . مريم (١٩) : ٣١.
٧ . يوسف (١٢) : ٨٩ .
٨ . فاطر (٣٥) : ١٥.


۷