وسواس، شناخت و راه هاى درمان

وسواس، شناخت و راه هاى درمان0%

وسواس، شناخت و راه هاى درمان نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 59

وسواس، شناخت و راه هاى درمان

نویسنده: على محمد حيدرى نراقى
گروه:

صفحات: 59
مشاهدات: 76181
دانلود: 2235

توضیحات:

وسواس، شناخت و راه هاى درمان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 76181 / دانلود: 2235
اندازه اندازه اندازه
وسواس، شناخت و راه هاى درمان

وسواس، شناخت و راه هاى درمان

نویسنده:
فارسی

وسواس، شناخت و راه هاى درمان

نويسنده : على محمد حيدرى نراقى

۱

مقدمه

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين، ثمّ الصلاة و السلام

على سيدنا محمد صلى‌الله‌عليه‌وآلهو على آله الطيبين الطاهرين

و اللّعن الدائِم على أعدائِهم أجمعين.

بشر از ابتدا طالب سعادت و خوشبختى بوده و در مقابل، از بدبختى و شقاوت، گريزان. اصولاً همه مردم مايلند که خوشبخت و سعادتمند باشند و هر چيزى را که مايه سعادت و خوشبختى خويش بدانند، براى خود فراهم نمايند، ولى مشکل بزرگ و اساسى همين انسان، عدم شناخت اصل سعادت است که در طول قرن هاى متمادي، متفکران و دانشمندان، مطالعات و پژوهش هاى خود را بر محور شناخت و تبيين اين اصل کلى متمرکز کرده و کتاب هايى را به رشته تحرير و نگارش درآورده اند.

اما اسلام سعادت، کرامت، بزرگ منشى و خوشبختى انسان را بر پايه آموزه هاى تعاليم اسلامى دانسته و يکى از راه هاى رسيدن به آن مقام را استفاده بهينه از ساعات عمر و زندگى مى داند، ليکن فردى که گرفتار وسواس مى شود، عمر خود را در راه هاى باطله و بى فايده گذرانيده و اين سرمايه عظيم را از دست داده است. بر همين اساس که در دنياى کنونى امروز، جمعيت هاى زيادى گرفتار اين مرض هستند، تصميم به تحرير اين کتاب گرفته شد تا ان شاءاللّه براى نجات از اين مهلکه عظيم، راه حل هايى را که اسلام عزيز و دانشمندان فن ارايه نموده و مورد توجه قرار داده اند، مد نظر داشته و با عمل به آنها، از اين مهلکه نجات يابند.

ثواب اين اثر مختصر را به روح بلند و ملکوتى انبيا، ائمه معصومين عليهم‌السلام ، والد خود و والدين همسرم که در تحرير اين اثر مرا کمک کرده، اهدا نموده و همگان را توصيه و سفارش به توسل و توجه به اهل بيت عصمت و طهارت که آن بزرگواران سرمايه بزرگ، براى دنيا و آخرت انسان هستند، نموده و از خداوند، توفيق بيش از پيش را خواهانم. در پايان از خوانندگان محترم در مورد سهو و اشتباه پوزش طلبيده و اميد عفو و راهنمايى هاى لازم را درخواست مى نمايم.

و ما توفيقى إلاّ باللّه عليه توکلت و إليه أنيب، حسبنا اللّه و نعم الوکيل، نعم المولى و نعم النصير.

۲

بيمارى خطرناک وسواس

انسان ها همان طور که از نظر شکل و قيافه مختلف هستند، از جنبه هاى روحى و فکرى نيز با يکديگر متفاوتند. اگر افراد متعادل و غيرمتعادل در دو قطب واقع شوند، بقيه افراد بين اين دو قطب قرار مى گيرند، با اين تفاوت که برخى به قطب متعادل و بعضى به قطب غيرمتعادل تمايل خواهند داشت.

در زندگى اجتماعى به افرادى برخورد مى کنيم که در انجام کارها بدون اين که کار را در نظر بگيرند زود تصميم مى گيرند. اين گونه افراد عجول هميشه در مسائل و حوادث، سطح قضايا را لمس مى کنند و به عواقب و لوازم آنها توجهى ندارند. معلمى که تحقيق نکرده، زود عکس العمل از خود نشان مى دهد، بازرگانى که در امر تجارت با شتاب زدگى اقدام مى نمايد، پدرى که با خامى و نپختگى در باره فرزندان خود تصميم مى گيرد، همه از اين دسته هستند.

در برابر اين افراد، گروه ديگرى قرار دارند که نمى توانند تصميم بگيرند، حتى در عادى ترين کارهاى روزمره، از اتخاذ تصميم عاجز مى مانند. ترديد و شک کشنده اى آنان را رنج مى دهد، هر بار که مى خواهند تصميم بگيرند، افکار خاصى آنان را از تصميم باز مى دارد. اين عده دچار بيمارى خطرناک وسواس مى باشند، اين روحيه حتى در عادى ترين کارهاى آنان به چشم مى خورد.

اين بيمارى اين طور آغاز مى گردد که شخص پس از انجام عملى احساس مى کند که تفکر خاصى او را رنج مى دهد و او نمى تواند در برابر آن ايستادگى نمايد. با اين که به نارسايى و پوچ بودن آن فکر اعتقاد کامل دارد، ولى در اثر ناتوانى و ضعف فکرى تسليم آن مى گردد.

به عنوان مثال، افراد سالم وقتى درب مغازه و خانه خود را مى بندند، پس از بررسى جزئى مطمئن شده دنبال کار خود مى روند، ولى بيمار وسواسى دائما مى پندارد که درب بسته نشده است و چون مى خواهد به کار ديگرى مشغول شود، اين افکار او را رنج مى دهد.

ريشه و اساس اين بيماري، ناتوانى فکرى است، لذا در انحصار ملت خاصى نبوده، در هر جامعه اى بر اساس آداب و سنن، به نوعى ظهور و بروز مى کند. علاوه بر اين، در هر طبقه با توجه به خصوصيات صنفى به طرز خاصى آشکار مى گردد. برخى از دانشمندان، در تأليف و تصنيف کتاب دچار وسواس مى گردند. اين گونه افراد با داشتن امکانات وسيع علمي، هرگز نمى توانند کتابى تأليف نمايند. چه، وسوسه انتقاد و ايرادگيرى ديگران، آنان را از اين کار باز مى دارد، با اين که ممکن است نوشته آنان اصلاً ايرادى نداشته باشد، از اين گذشته کدام نوشته اى تاکنون بدون ايراد و انتقاد بوده است، و آيا عقل مى پذيرد که براى يک انتقاد کوچک از يک تأليف ضرورى لازم خوددارى کنيم؟ برخى از افراد در طهارت و نجاست دچار وسوسه مى شوند، نيرويى نامرئى آنان را دچار شک و ترديد مى سازد!

اين بيمارى از ابتدايى ترين مرحله شروع شده، به تدريج به مراحل خطرناکى مى رسد، در برخى از موارد کار وسواس آن چنان شدت مى يابد که همه افراد را «مسامحه کار» تشخيص داده و زندگى اجتماعي،بر ايشان دشوار و سخت مى گردد.

حملات اين نيروى نامرئى در صورت عدم معالجه هم چنان توسعه مى يابد و به مرحله حادى مى رسد. در اين مرحله برخى کارشان به جنون کشيده مى شود.

در ابتدا شخص وسواسى درک مى کند که رفتارش غيرعادى است، ولى در مراحل بحراني، اين درک از او گرفته مى شود و ديگران را افراد غيرعادى تلقى مى کند. زيان ديگرى که شخص وسواسى بدان دچار مى گردد، شک و ترديد در ساير قسمت هاى زندگى او است، فردى که در نجاست و طهارت وسواس دارد، به تدريج در ساير شئون زندگى هم دچار ترديد و شک مى گردد، اين گونه اشخاص نمى توانند در ساير مسايل تصميم بگيرند، و با اين ضعف و ناتوانى فکري، هميشه با فکر و اراده ديگران به زندگى مى پردازند، چون خود از تصميم گيرى عاجز مى باشند.

۳

انگيزه وسواسى

در مواردى پيدايش رفتار وسواسي، نتيجه حوادث تلخى است که در سنين کودکى روى داده است، مثلاً کودکى که در خردسالى از ترس فرار کرده، خود را در اتاق درب بسته اى پنهان کرده بود، بعدها دچار وسوسه بسته شدن درب مى شود، يعنى هيجان گذشته بعدها در فرم وسواس بسته نشدن درب آشکار مى گردد.

يکى ديگر از عوامل پيدايش رفتار وسواسى عبارت است از زندگى توأم با محروميت ها و فقدان امنيت خاطر. در دوران کودکى بسيارى از کودکان که در محيط خانه با مشکلات خانوادگى از قبيل اختلافات و جدايى و طلاق مادر، دست به گريبان هستند، واکنش اين مشکلات روحى در بزرگى به شکل رفتار وسواسى بارز مى گردد. چه استحکام و قدرت فکرى آنان با تصادم با مشکلات خانوادگى از بين رفته، به ناتوانى گراييده است و همين ناتوانى فکري، خود عامل پيدايش رفتار وسواسى مى گردد.

دخترى که در دوران کوچکى هميشه ناظر اختلافات پدر و مادر و جدايى آنان بود، در اولين فرصت اين ناراحتى ها و تشويش ها به حالت رفتار وسواسى بسيار شديدي، در امر نجاست و طهارت در او ظاهر گشت.

۴

درمان وسواسى

در درجه اول بايد از آنچه به فکر و نيرومندى آن آسيب برساند خوددارى کرد. چه، عامل عمده اى که رفتار وسواسى را پرورش و يا به ظهور مى رساند، قواى فکرى باشد، هر قدر انسان ها از سلامت فکر برخوردار باشند، کمتر دچار وسوسه مى گردند.

بنا بر اين بايد کوشيد از تفکرات غيرمتعادل اجتناب کرد، يعنى در برابرشان مقاومت کرد و با بى توجهى آن افکار را از خود راند.

اسلام و افکار وسواسى

اسلام که دين زندگى و اجتماعى است، شديدا با احتمالات و تخيلات وسواسى مبارزه کرده است. در درجه اول بر اساس ضوابط و قواعد کلي، اصولاً از پيدايش افکار وسواسى جلوگيرى کرده، در باره طهارت و نجاست، دستور داده با آن معامله طهارت شود. از اين گذشته عملکرد بازار مسلمانان و خودشان، نشانه پاکى و پاکيزگى است، روى اين اصول هيچ کس حق ندارد به احتمالات وسواسى ترتيب اثر دهد. در موضوع نماز، کسانى که شکشان از ميزان عادى و متعادل تجاوز بکند، از درجه اعتبار ساقط است.

به طور کلى اسلام با ترديد و شکى که بيمارى زا بوده و يا در آستانه آن قرار گرفته باشد، به سختى مبارزه نموده و کوشيده است تا مسلمانان از نظر فکري، افرادى غنى و توانا بوده، هيچ گاه دچار افکار وسواسى و شک و ترديد نگردند، چون شک و بى تصميمى خود، يک نوع بيمارى مهلک است.

درمان وسواس

رهاکردن بررسى هاى نامتعادل، تقويت جسمي، دورى از افراد مبتلا به اين حالت و مسافرت، در درمان اين بيمارى اثر عميق دارد.

در مقاله «رفتار وسواسي» عامل اساسى بيمارى وسواس، ناتوانى روحى شناخته شده و گفته شد که افکار وسواسى کم و بيش در همه افراد وجود دارد، منتهى افراد متعادل با قدرت روحي، با آن افکار مبارزه مى نمايند و هيچ گاه خود را اسير و درمانده اين تخيلات روحى قرار نمى دهند و پس از حصول اطمينان عقلايي، همه ترديدها را از خود دور مى سازند، ولى شخص وسواسى در اثر فقدان توانايى روحي، به جاى مقاومت خود را تسليم اين وسوسه ها مى نمايد، در نتيجه نيروى نامرئى «احتمالات وسواسي» محرک رفتار شده، به تکرار عمل وامى دارد. (١)

براى اين که افراد از اول به رفتار وسواسى دچار نشوند و در صورت ابتلا، به مراحل حاد آن نرسند، بايد توجه داشت که بررسى ها و دقت ها بايد در حد متعادل بوده و از افراط و تفريط دور باشد، نه آنچنان که به تسامح و سهل انگارى متصف شويم و نه اين که به «بيمارى وسواس» گرفتار آييم.

براى رسيدن به اين مقصود هنگامى که احساس شود بررسى ها از حد تعادل خارج مى شوند، بايد توجهى به آنها ننموده، ارزشى براى آنها قايل نشويم، زيرا مراقبت ها و دقت هاى نامتعادلى و بيش از حد است که به تدريج قدرت روحى را در هم شکسته، تسلط و نفوذ خود را گسترش مى دهد. تمام افراد وسواسى پيش از بيمارى وسواس در آغاز فقط دقت و بررسى آنان در حد نامتعادل بوده است، ولى بعدها همين احتمالات توسعه يافته، به بيمارى وسواس گرفتار شده اند.

۵

تقويت جسمى

يکى از عوامل پيدايش و يا تشديد بيمارى وسواس، ضعف جسمى است، وقتى قدرت جسمى افراد کاهش يابد، عوامل بيمارى زا اعم از جسمى و روحى حمله خود را تشديد مى نمايند، همانطور که شکست قدرت روحى در پيدايش بيمارى وسواس مؤثر است، ضعف جسمانى نيز آن را توسعه مى دهد.

بيماران وسواسى خود معترفند که در دوره ضعف جسمي، روحيه وسواسى شان شديد مى گردد و حملات افکار وسواسى حادتر صورت مى گيرد.

و در نتيجه افراد وسواسى در چنين مواقعى ديرتر مى توانند خود را از چنگال افکار وسواسى نجات دهند، بر عکس هر قدر از سلامت تن بيشتر برخوردار باشند، بهتر مى توانند از خود مقاومت نشان دهند.

بنابر اين بايد کوشيد افراد وسواسى را از نظر جسمى تقويت کرد و از آنچه که بنيه و جسم آنان را تضعيف مى نمايد، جلوگيرى به عمل آورد. هيجان و عصبانيت يکى از امورى است که شخص وسواسى را از لحاظ جسمى سست مى کند و عجز و ناتوانى او فراوان مى گردد.

۶

توبيخ ها و شماتت ها

يکى از اشتباهاتى که اطرافيان وسواسى ها مرتکب مى شوند اين است که مرتبا بيماران وسواسى را با شماتت و سرزنش مى کوبند و از اين رهگذر مى کوشند که آنها را از رفتار وسواسى بازدارند. در نارسايى اين روش همين بس که افراد وسواسى علاوه بر اين که رفتارشان را تغيير نمى دهند، حالت دفاعى به خود گرفته، بر عمل خود صحه مى گذارند. از همه مهم تر، از افراد ديگر فاصله مى گيرند و اين جدايى و فاصله زياد، زمينه وسواس را در آنها توسعه مى دهد. چه، در پنهان و به طور آزادانه تسليم افکار وسواسى خواهند شد و از اين گذشته عمل خود را صحيح و اصولى قلمداد خواهند کرد و حال آن که پيش از توبيخ و شماتت ها، افراد وسواسى که در مراحل ابتدايى قرار دارند، به خود اعتراف مى نمايند که رفتارشان غيرعادى است، افکار نامرئى آنان را رنج مى دهد، ولى وقتى شماتت هاى افراد شروع شود، همين افراد عمل خود را موجه قلمداد نموده و ديگران را افرادى غير عادى معرفى خواهند کرد. بنا بر اين به جاى سرزنش و يا صحه گذاشتن بر روى اعمالشان، ارتباط را با آنها بايد توسعه داده، کوشيد به وسايل غيرمستقيم آنان را از اين بيمارى خطرناک نجات داد.

۷

الگوهاى خطرناک

بيمارى روانى داراى درجات مختلفى است، ممکن است در يک نوع بيماري، افراد مبتلا در درجات ابتدايى يا متوسط و يا حاد آن قرار داشته باشند. يکى از عواملى که بيمارى وسواس را به وجود مى آورد و يا تشديد نموده، از مرحله ابتدايى به مرحله شديدتر سوق مى دهد، ارتباط با افراد وسواسى است که در مرحله حاد قرار دارند. به عبارت روشن اگر شخصى که به تازگى دچار وسواس شده، با شخصى که بيمارى وسواسى در او مزمن شده است ارتباط پيدا کند، بلافاصله بر اساس الگو، بيماريش شدت خواهد يافت و رفتار وسواسى را شديدا از او تقليد خواهد کرد.

روى اين اصل بايد ارتباط افراد وسواسى با بيمارانى که بيمارى وسواسى آنها حاد است، جلوگيرى به عمل آورد و گر نه ناخود آگاه اين اشخاص پس از چندى بيماريشان شدت خواهد يافت.

در پايان اين بحث بايد توجه داشت که مسافرت هاى گوناگون نيز در معالجه بيمارى وسواسى مؤثر مى باشد. چه، اين گونه اشخاص با دورشدن از محيط و خانه شخصى خود و ارتباط با اشخاص و افراد مختلف، لااقل مجال ابراز وسواس را تا زمانى نخواهند داشت و همين فقدان موقعيت ها ممکن است در تخفيف و يا از بين بردن روحيه وسواسى مؤثر واقع شود.

۸

تاکتيک مهرطلبى

برخى از افراد دچار حالات شک و ترديد، بى تصميمي، تنبلي، اضطراب، افسردگي، يأس و نااميدي، کناره گيرى و امثال اينها مى باشند و اينگونه اشخاص بر اثر داشتن چنين روحيه هايي، هميشه رنج برده، در شکنجه و عذاب به سر مى برند، در مواردى هم اين ناراحتى ها به بيمارى هاى جسمي، مانند سوءهاضمه هاى مزمن و سردردهاى شديد منجر مى گردد. بررسى هاى دقيق رواني، اين واقعيت را آشکار مى سازد که همه اين عوارض، دليل بر وجود تضادهاى عميق روحى است. شايد عده اى از علل و ريشه هاى اين ناراحتى ها اطلاع نداشته، هميشه گرفتار افکار مضطرب و پريشان بوده، ولى به علل آنها پى نبرده باشند، شايد هم عده اى آن جرأت و قدرت را که بتوانند با اين تضادها روبرو شوند نداشته، هميشه به عناوين گوناگونى از آن فرار مى کنند.

ناگفته نماند که کمتر کسى را مى توان يافت که دچار هيچ گونه تضاد روحى نباشد، ولى نکته اساسى در اينجاست که افراد سالم به کمک قدرت روحي، اين تضادها را تا حدود زيادى حل مى کنند و حال آن که در افراد ناتوان، اين تضادها همانند امواج سهمگين و خروشان آن چنان در تلاطم است که بيمار بيچاره نمى تواند در برابر آن مقاومت کند و اين ضعف و ناتواني، به توسعه و گسترش تضادها کمک مى کند، اکنون اين موضوع پيش مى آيد که اصولاً منشأ وجودى اين تضادها از کجا و از چه زمانى آغاز مى گردد؟

در روانشناسى علمي، «فرويد» اولين کسى است که راجع به اين موضوع بررسى هاى دقيقى به عمل آورده است، نظرش اين بود که تضاد اساسى از برخورد تمايلات غريزى انسان، که احتياج شديد به ارضاشدن دارند، با محدوديت هاو منهيات محيط خانواده و جامعه به وجود مى آيد.

«فرويد» عقيده دارد که تضاد روحى فراگير بوده و قابل معالجه نمى باشد، لذا او معتقد است که مى بايستى يکى از دو کار را انجام داد: يا عناصر و عوامل متضاد را با يکديگر بهتر سازش داد يا آنها را بهتر کنترل نمود.(٢)

«کارن هورناي» روان شناس معروف عقيده دارد که اولاً علت تحقيق تضاد روانى آن طور که فرويد مى گويد نيست، علاوه بر آن عموميت نداشته، قابل علاج مى باشد و چنين مى گويد:

«تضاد روحى عموميت نداشته و الزامى در همه کس به وجود نمى آيد و ثانيا به شرط تحمل زحمت و کوشش کافي، رفع آن نيز کاملاً ممکن است».

در باره پيدايش تضادهاى اساسي، چنين اظهار عقيده مى کند:

«به نظر من تضاد اساسى ناشى از رابطه خشن و ناسالم افراد با يکديگر است، بنا بر اين معتقدم نه تنها با ايجاد محيط سالم و سازگار، مى توان از بروز آن جلوگيرى کرد، بلکه از بين بردن آن نيز کاملاً امکان پذير است».(٣)

بنا بر اين منشأ اساسى تضادها را محيط ناجور و ناهنجار هنگام کودکى در او به وجود مى آورد. مثلاً کودک به علت ضعف جسمانى دائما دچار دلهره مى باشد، ضمنا مقدار زيادى وحشت و اضطراب را اطرافيان خشن در او ايجاد مى نمايند. از اين قبيل اجحاف ها، بايد زورگويى هاى پدران و مادران را ياد کرد، همين رفتارهاى تند و خشن سبب مى گردد که يک حالت خشم و اضطراب دايمى و عميق در او به وجود آيد.

کودک در مقام دفاع و مبارزه با اين تضادها تصميم مى گيرد با روش هاى گوناگون با اطرفيان خود بسازد. از اين روش ها، تاکتيک مهرطلبى است. پيش از آن که به روش مهرطلبى اشاره کنيم، لازم است به اين نکته توجه داشت که سهم مهمى از شخصيت و نبوغ افراد، در کودکى پى ريزى مى گردد و براى اين که کودک بتواند از تجربيات بعدى به خوبى استفاده کند، برخى از تجربيات اوليه نيازمند است. او به امکاناتى احتياج دارد که به رشد طبيعى شخصيتش تا رسيدن به سر حد يک انسان کامل کمک کند.

اما در توضيح روش مهرطلبى بايد گفت: برخى از کودکان وقتى در چنين شرايطى قرار مى گيرند، عکس العملى که در برابر اين تندخويي، از خودشان نشان مى دهند اين است که سعى مى کنند در اقيانوس حوادث زندگي، کشتى وجودشان را با آرا و عقايد ديگران به حرکت درآورند، بدون اين که از خود کمترين ابتکار و شخصيتى نشان دهند و به عبارت ديگر، ارزش وجودى آنان در راضى نگه داشتن افراد است و اين مقصود به هر طريقى که انجام گيرد، براى آنان يکسان خواهد بود.

در نتيجه استقلال فکري، شخصيت، جرأت، شهامت و ابراز عقيده مخالفت در آنان ديده نخواهد شد، بديهى است که مهرطلبى آنان، بر اساس واقعى استوار نبوده، بلکه به طور رياکارانه انجام مى گيرد.

اين نوع افراد، مهرورزى را بهانه قرار داده، سعى مى کنند بدين وسيله براى خود مأمن و پناهى به وجود آورند، بدون اين که هدف اصلى آنان، مهرورزى و عاطفه انسان دوستى باشد.

بهترين دليل قاطع و برنده که مى تواند عمل رياکارانه آنان را آشکار سازد، اين است که همين عده اگر در شرايط ديگرى قرارگيرند، بلافاصله روح مسالمت آميز آنان تغيير يافته، کينه توز و سخت گير از آب در مى آيند.

بررسى اجتماعي، گواهى مى دهد که بسيارى از افراد اجتماع ما از اين قبيل افرادند. تا زيردست هستند، بيش از حد معمولى کرنش و تواضع مى کنند و چون دستشان به جايى بند مى شود، زورگويى و تحکم آغاز مى گردد.

روى همين اصل است که روان شناسان عقيده دارند که تمايلات سرکوفته انسان ها از بين نمى رود، تا در فرصت مناسب خودنمايى نموده، به وسيله اى آن را جبران کنند. پس علت توسل و پناهندگى به منطق مهرطلبي، تمايلات سرکوفته است که بر اساس مصلحت انديشى به تاکتيک مهرورزى تمايل يافته است.

شخص مهرطلب از مخالفت ديگران ترس و بيم دارد و روى همين اصل است که او مى خواهد همه را راضى نگه دارد، لذا توقعات ديگران را برآورده مى سازد و در موارد بسيار، توقعات خودش را فراموش مى کند.

بدون ترديد همه اين ظاهرسازى ها بر تزلزل روحى او دلالت دارد، همين خصوصيات ايجاب مى کند که از هر گونه مخاصمت و رقابت و مبارزه علنى حذر مى کند، ميل دارد خودش را تابع و زيردست ديگران ببيند و از هر نوع ابراز وجودي، خوددارى مى کند.

ديگر از خصوصيات بارز تيپ مهرطلبى اين است که در برابر شماتت و سرزنش ديگران تسليم مى گردد و عجيب آن که حتى در مواردى که انتقاد ديگران کاملاً بى جا بوده، باز خود را مقصر دانسته، چشم بسته ملامت آنها را مى پذيرد.

ضمنا مخفى نماند که افراد مهرطلب اين روحيه هاى منفى را مانند نداشتن جرأت، شهامت، ابراز وجود و فرمان دادن را به نحوى از انحاء به صورت کامل در آورده، جزو فضايل خود محسوب مى دارند.

و بر اساس همين خصوصيت هاى روحى است که شخص مهرطلب حالت اتکايى بودنش ايجاب مى کند که ارزش خود را منوط به نظر ديگران بداند، اعتماد به خودش با تعريف و تمجيد و ابراز محبت ديگران يا عدم آنها کم و زياد شود، بنا بر اين هر نوع بى اعتنايى به اين گونه افراد، ضربه سختى به حيثيت و اعتبار آنان خواهد بود.

تأثيرات اجتماع

انسان زنده نيازمند تنفس است. استنشاق توأم با بهداشت، وابسته هواى سالم است، انسان هر قدر در محيطى که آب و هواى آن آلوده و ناپاک باشد تلاش نمايد، چون محيط آلوده است، به تدريج سلامت خود را از دست خواهد داد.

همين انسان به نسبت بيشترى در جنبه هاى معنوى و اخلاقي، محکوم شرايط و اوضاع محيط مى باشد. «جان ديويي» مى گويد:

عادت اخلاقى انسان ها همانند نفس کشيدن و هضم کردن مى باشد، تنها تفاوتى که در ميان اين دو وجود دارد اين است که عمليات جسمانى مانند هضم غذا غيرارادي، ولى عادات، اکتسابى است و با اين همه، اين حقيقت را نبايد از نظر دور داشت که عادت نيز از بسيارى جهات به عمليات جسمانى شباهت دارند، مخصوصا از اين جهت که عادت نيز مانند عمليات جسمانى مستلزم همکارى بدن و محيط است. تنفس به همان اندازه که مربوط به هوا است، به همان اندازه، بسته به ريه ها مى باشد، هضم کردن به همان مقدار که مربوط به خوراک است، به همان اندازه نيز همبستگى به نسوج معده دارد. (٤)

بنا بر اين کليه صفات انسان عبارت از عاداتى است که از قواى مثبتى به وجود آمده اند و آنها در حقيقت از تأثير متقابل تمايلات و استعدادهاى فردى از يک طرف و قوايى که از جهان خارج نفوذ کرده اند از طرف ديگر آمده اند.

عادات بستگى کامل به محيط دارند، به محض اين که حرکتى يا فعاليتى از کسى سرزند، در محيط او واکنش خواهد داشت، بدين معنى که ديگران حرکت او را يا «تصديق» و يا «انتقاد» خواهند کرد، يعنى بر ضد آن، زبان به اعتراض خواهند گشود، و در مقابل آن مقاومت خواهند کرد و يا برعکس، آن را تشويق خواهند نمود، حتى خوددارى جامعه، از ابراز واکنش در مقابل حرکت او و تنهاگذاشتن وي، خود يک نوع واکنش است، پس به طور کلى رفتار و کردار آدمى چيزى است که ديگران همواره در آن سهم به سزا دارند.

«موريس دبس» مى گويد:

اساس تربيت کودک، فقط از روى شيوه عکس العمل هاى اشخاص که در پيرامون خود مى بينند پى ريزى مى گردد، کودک در باره رفتارش قضاوت نمى کند، بلکه زشتى و زيبايى آن را از نحوه واکنش ديگران مى سنجد. پس به طور خلاصه محيط اجتماعى است که در اين دوره عامل اخلاقى به شمار مى رود.

روان شناس معروف روسى «ايوان پاولف» از کسانى است که به نفوذ و تأثير محيط، اعتقاد فراوانى داشته، مى گويد:

«بديهى است که انواع عادت هاکه بستگى به تمرين و آموزش و ديسپلين دارند، چيزى جز يک مشت «انعکاسات شرطي» نيستند». (٥)

روان شناسى اجتماعى مدعى است که هيجان ها بر اثر اختلاف جوامع زندگى متفاوت است، يک واقعيت خارجى در نزد افراد جامعه اى زيبا و مطلوب است، همين عمل نزد جامعه ديگري، زشت و زننده است.

پس به خوبى مى توان به تأثيرات عميق محيط پى برد و دانست که اجتماع در پيشرفت و سقوط افراد چه نقشى را عهده دار است. مهارت هايى که اشخاص به دست مى آورند، همه بر اثر موقعيت هاى محيطى است، ضمنا بايد توجه داشت که محيط عبارت از مجموع عواملى است که از خارج، موجود زنده را احاطه کرده و در آن تأثير مى گذارد، پس کليه اشيا با حوادث و اتفاقاتى که در اطراف انسان واقع شده، در جسم و روان او اثر مى گذارد، به نام تأثيرات محيط خوانده مى شوند.

بنابراين خصوصيات اخلاق انفرادي، تابع مقتضيات و شرايط اجتماعى است. هر گاه ما اين حس را تعميم داده و در باره آن عاقلانه بينديشيم، خواهى نخواهى اعتراف مى کنيم که ما مى توانيم با تغيير دادن محيط و شرايط، خوى و اخلاق بد را به خوب تبديل کنيم. البته ما نمى توانيم به طور مستقيم عادت را تغيير دهيم، زيرا اين اقدام يک اقدام سحرآميز است، ليکن ما مى توانيم با تغيير دادن شرايط و اوضاع، عادت را تغيير دهيم.

«واتس» روان شناس معروف مى گويد: «هر چه براى بشر اتفاق مى افتد، پس از تولد است و اين که يک شخص آهنگر مى شود، يکى نقاش، يکى سياستمدار، يکى بازرگان و يکى دزد ماهر، نتيجه تربيت او است».

و جمله معروف او اين است که مى گفت: «مايلم به من عده اى کودک سالم بدهيد، کودکانى را که من از لحاظ ساختمان جدا مى کنم، من آنان را در دنيايى که خود انتخاب مى کنم، تربيت خواهم کرد و من ضمانت مى کنم که هر که را شما انتخاب کنيد، من او را طورى پرورش دهم که با هر نوع شخصيتى که بخواهيد تحويل شما بدهم».

نتيجه اى که مى توان از اين بحث گرفت اين است که افرادى که در محيط هاى نامساعد و نامتناسب از نظر اخلاقى زندگى مى نمايند، پيش از اين که محيط را آماده نمايند، نمى توانند فرزندانى را تحويل اجتماع فاسد دهند، چون بدون ترديد با اين وسيله بر تعداد منحرفين و آلودگان افراد اجتماع، فردى را اضافه کرده اند.(٦)

«ديويد ليتون» مى گويد:«اينکه کسى سبب متولدشدن انسانى گردد، يکى از پرمسئوليت ترين اعمال زندگى بشر است. به عهده گرفتن اين مسئوليت يعنى زندگى بخشيدن به موجودى که ممکن است نفرين شده يا آمرزيده باشد، در صورتى که حداقل موقعيت هاى يک زندگى عادى مطلوب براى او تأمين نشده باشد، جنايتى است که در حق آن موجود به عمل آمده».(٧)

بديهى است نظر او بيشتر متوجه اصول مادى بوده، ولى از اين مهم تر فساد و آلودگى محيط است که نتيجه آن مشخص تر به نظر مى رسد، يعنى مادامى که اجتماع ما آلوده و فسادانگيز باشد، در چنين شرايطى تأثيرات اجتماعى و محيط، همچون سيل خروشان عوامل تربيتى فردى و خصوصى را در کام خود فرو خواهد برد، پس بايد مسئولان تعليم و تربيت تلاش کنند در درجه اول سازمان اجتماعى را از عوامل فساد و تباهى برکنار دارند، چون در شوره زار، نهال کاشتن کارى عبث و بى فايده خواهد بود.

۹

واژه وسواس

به گفته راغب در مفردات، وسواس در اصل صداى آهسته اى است که از به هم خوردن زينت آلات برمى خيزد.

سپس به هر صداى آهسته گفته شود و بعد از آن به خطورات و افکار بد و نامطلوبى که در دل و جان انسان پيدا مى شود و شبيه صداى آهسته اى است که در گوش فرو مى خوانند، اطلاق گرديده.

«وسواس» معنى مصدرى دارد، ولى گاهى به معنى «فاعل» وسوسه نيز مى آيد، و در آيه مورد بحث به همين معنى است.(٨)

«خناس» صيغه مبالغه «خنوس» بر وزن خسوف، به معنى جمع شدن و عقب رفتن است، اين به خاطر آن است که شياطين هنگامى که نام خدا برده مى شود عقب نشينى مى کنند و از آنجا که اين امر غالبا با پنهان شدن توأم است، اين واژه به معنى «اختفا» نيز آمده است.

بنا بر اين مفهوم آيات سوره مبارکه ناس چنين است: «بگو من از شر وسوسه شيطان صفتى که از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد، به خدا پناه مى برم». اصولاً شياطين برنامه هاى خود را با مخفى کارى مى آميزند و گاه چنان در گوش جان انسان مى دمند که انسان باور مى کند فکر، فکر خود او است و از درون جانش جوشيده و همين باعث اغوا و گمراهى او مى شود.

کار شيطان تزيين است و مخفى کردن باطل در لعابى از حق، دروغ در پوسته اى از راست، گناه در لباس عبادت و گمراهى در پوشش هدايت.

خلاصه هم خودشان مخفى هستند و هم برنامه هايشان پنهان است و اين هشدارى است به همه رهروان راه حق که منتظر نباشند شيطان را در چهره و قيافه اصلى ببينند، يا برنامه هايشان را در شکل انحرافى مشاهده کنند، هرگز چنين نيست، آنها وسواس خناسند و کارشان حقه، دروغ، نيرنگ، رياکاري، ظاهرسازى و مخفى کردن حق.

اگر آنها در چهره اصلى ظاهر شوند، اگر آنها باطل را با حق نياميزند و اگر آنها صريح و صاف سخن بگويند، به فرموده امام علىعليهم‌السلام : «لَمْ يخَفْ عَلَى الْمُرْتادينَ»؛ «مطلب بر پويندگان راه خدا مخفى نمى شود».

آنها هميشه قسمتى از «اين» مى گيرند و قسمتى از «آن»، و به هم آميزند تا بر مردم مسلط شوند، چنان که اميرالمؤمنينعليهم‌السلام در ادامه همين سخن مى فرمايد: «فَهُنا لِک يسْتَوْلِى الشَّيطانُ عَلى أَوْلِيائِهِ»؛(٩)

تعبير«اَلَّذى يوَسْوِسُ فى صُدُورِ الناسِ» (١٠) و انتخاب لفظ وسوسه و لغت صدور (سينه ها) نيز تأکيدى بر اين معنى است.

اينها از يک سو، از سوى ديگر جمله«مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ» (١١) هشدار مى دهد که وسواسان خناس تنها در ميان يک گروه، و در يک قشر و يک لباس نيستند، در ميان جن و انس پراکنده و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند. بايد مراقب همه آنها بود و بايد از شر همه آنها به خدا پناه برد.

دوستان ناباب، هم نشين هاى منحرف، پيشوايان گمراه و ظالم، کارگزاران جباران و طاغوتيان، نويسندگان و گويندگان فاسد، مکتب هاى الحادى و التقاطى ظاهرفريب، وسايل ارتباط جمعى وسوسه گر، همه اينها و غير اينها در مفهوم گسترده «وسواس خناس» واردند که انسان بايد از شر آنها به خدا پناه برد.

۱۰

چرا به خدا پناه مى بريم؟

هر لحظه امکان انحراف براى انسان وجود دارد و اصولاً وقتى خداوند به پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله دسور مى دهد که از شر وسواس خناس به خدا پناه برد، دليل بر امکان گرفتار شدن در دام خناسان و وسوسه گران است.

با اين که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به لطف الهى و سپردن خويشتن به خدا، از هر گونه انحراف بيمه شده بود، ولى با اين حال اين آيات را مى خواند و به آنها از شر وسواسان خناس پناه مى برد، با اين حال تکليف ديگران روشن است.

اما نبايد مأيوس شد، چرا که در مقابل اين وسوسه گران مخرب، فرشتگان آسمان به يارى بندگان مؤمن و رهروان راه حق مى آيند، آرى مؤمنان تنها نيستند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و آنها را کمک مى کنند:«إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّه ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ الْمَلائِکةُ»؛ (١٢) «حتما کسانى که گفتند پروردگار ما خدا است و بعد استقامت کردند، نازل مى شود بر آنها فرشتگان».

ولى هرگز نبايد مغرور شد و خود را بى نياز از پند، تذکر و امدادهاى الهى دانست، بايد هميشه به او پناه برد، هميشه بيدار بود و هميشه هشيار.

قالَ رَسُولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله : «ما مِنْ مُؤْمِنٍ إِلاّ وَ لِقَلْبِهِ فى صَدْرِهِ أُذُنانِ: أُذُنٌ ينْفُثُ فيهَا الْمَلِک، وَ أُذُنٌ ينْفُثُ فيهَا الْوَسْواسُ الْخَنّاسُ، فَيؤَّيدُ اللّه الْمُؤْمِنَ بِالْمَلِک، فَهُوَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ: «وَ أَيدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»»؛(١٣)

«هر مؤمنى قلبش دو گوش دارد: گوشى که فرشته در آن مى دمد و گوشى که وسواس خناس در آن مى دمد، خداوند مؤمن را به وسيله فرشته تأييد مى کند و اين است معنى آيه«وَ أَيدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (١٤) .

انسان در برابر طوفان وسواس

در مسير دور و درازى که انسان به سوى سعادت و جلب رضاى خدا دارد، گردنه هاى صعب العبورى در پيش دارند که شياطين در آنجا کمين کرده اند و اگر انسان تنها بماند، هرگز توانايى پيمودن اين راه را ندارد. بايد دست به دامن لطف الهى زند و با تکيه و توکل بر او، اين راه پرخطر را بسپرد، هر گاه طوفان ها شديد و شديدتر مى شود، او بيشتر به سايه لطف الهى پناه برد.

در حديثى مى خوانيم که در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله يکى نسبت به ديگرى بدگويى کرد، آتش غضب در دل او افروخته شد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

«إِنّى لاَءَعْلَمُ کلِمَةً لَوْ قالَها لَذَهَبَ عَنْهُ الْغَضَبُ: أَعُوذُ بِاللّه مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ»؛

«من سخنى مى دانم که اگر مرد خشمگين آن را بگويد، خشمش فرو مى نشيند و آن جمله: أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم است».

مرد خشگمين عرض کرد: «أَ مَجْنُونا تَراني»؛ يعني: فکر مى کنيد من ديوانه ام و شيطان در پوست من رفته است؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به قرآن استناد فرمود و اين آيه را تلاوت کرد:«وَ إِمّا ينْزِغَنَّک مِنَ الشَّيطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّه »؛ «هر گاه وسوسه هاى شيطانى به سراغ تو بيايد، به خدا پناه ببر».(١٥)

اشاره به اين که طوفان غضب از وسوسه هاى شيطان است، همان گونه که طوفان شهوت، هوا و هوس، هر کدام يکى از آن وسوسه ها است.

در کتاب خصال مى خوانيم: اميرالمؤمنينعليهم‌السلام چهارصد باب درباره امورى که به نفع دين و دنياى مسلمانان است، به اصحابش تعليم داد و از آن جمله اين بود:

«إِذا وَسْوَسَ الشَّيطانُ إِلى أَحَدِکمْ فَلْيسْتَعِذْ بِاللّه وَ لْيقُلْ: آمَنْتُ بِاللّه مُخْلِصا لَهُ الدّينُ»؛(١٦) «هر گاه شيطان يکى از شما را وسوسه کند، بايد به خدا پناه برد و بگويد: به خداوند پناه آوردم و دين خود را براى او خالص مى کنم».

شناخت امواج شيطان

«إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»؛ (١٧)

در اين آيه راه غلبه و پيروزى بر وسوسه هاى شيطان را به اين صورت بيان مى کند که پرهيزگاران هنگامى که وسوسه هاى شيطانى آنها را احاطه کند، به ياد خدا و نعمت هاى بى پايانش، به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناک خدا مى افتند. در اين هنگام ابرهاى تيره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها کنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بينند و انتخاب مى کنند.

«طائف» به معنى «طواف کننده» است گويا وسوسه هاى شيطانى همچون طواف کنندگان، پيرامون فکر و روح انسان پيوسته گردش مى کنند تا راهى براى نفوذ بيابند. اگر انسان در اين هنگام به ياد خدا و عواقب شوم گناه بيفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهايى مى يابد، و گر نه سرانجام در برابر اين وسوسه ها تسليم مى گردد.

۱۱

راه هاى وسوسه شيطان

١ - گِل خوردن، ٢ - گُل را به دست، ريزه کردن، ٣ - ناخن را به دندان گرفتن، ٤- ريش را جويدن: از امام موسى بن جعفرعليهم‌السلام منقول است که چهار چيز است که از وسوسه شيطان است: گِل خوردن، گُل را به دست ريزه کردن، ناخن را به دندان گرفتن و ريش را جويدن.

امام باقر عليهم‌السلام فرمود که: «براى اين امر کرده اند به ناخن گرفتن که چون بلند شود، شيطان در آنجا جا مى گيرد و موجب فراموشى است»؛ و نيز آن حضرتعليهم‌السلام فرمود:

«بزرگ ترين دام هاى شيطان، خوردن گِل و خاک است».

٥ - تنها به سفررفتن: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله به حضرت على عليهم‌السلام فرمود: «وصيت مى کنم تو را، هرگز تنها به سفر مرو که شيطان با يک کس است و از دو تا، دور است».

٦ - زدن سنج: امام صادقعليها‌السلام فرمود: «بپرهيز و سنج مزن که شيطان با تو مى دود و ملائکه را از تو دور مى کند».

٧ - با دست چرب خوابيدن: رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نهى کرده است کسى را که دست او چرب است بخوابد که اگر چنين کند و شيطان بر او دست يابد و يا ديوانه شود، ملامت نکند مگر خود را.

٨ - نپوشاندن عورت: علىعليهم‌السلام فرمود: «هر وقت مردى برهنه شود و عورت او پوشيده نباشد، پس شيطان در او طمع مى کند پس بپوشانيد عورت خودتان را».

٩ - بلندگذاردن موى شارب و پشت ظهار(١٨) و زير بغل: از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده است که فرمود: «موى شارب و پشت ظهار و زير بغل را بلند مگذاريد که شيطان در آنجا جا مى کند و پنهان مى شود».

١٠ - دشنام دادن به يکديگر: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند که: «اگر مردى تو را سرزنش کند به عيبى که در تو هست، تو سرزنش مکن او را به آنچه در او است»؛ و نيز فرمودند که: «دو نفر که يکديگر را دشنام مى دهند، دو شيطانند که همديگر را مى درند». روزى در مجلس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله ، شخصى به يکى از صحابه دشنام داد و او ساکت بود. بعد از آن او نيز شروع کرد به تلافي، آن حضرت برخاستند و فرمودند که: «فرشته از جانب تو جواب مى داد. چون خود به سخن آمدي، فرشته رفت و شيطان آمد و در مجلسى که شيطان در آن است نمى نشينم».

١١ - زيادى مال: حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: «هيچ بنده اى مالش زياد نمى شود، مگر آن که شيطان او بيشتر مى شود».

١٢ - غايت کردن (مدفوع) در قبرستان، ١٣ - بول کردن در آب، ١٤ - بول کردن در حال ايستاده، ١٥ - با يک کفش راه رفتن (يعنى يک پا برهنه بودن)، ١٦- آشاميدن آب در حال ايستاده، ١٧ - در خانه تنها خوابيدن: محمد بن مسلم روايت کرده است از امام باقرعليهم‌السلام که آن حضرت فرمود: «هر که در قبرستان مدفوع کند و در حال ايستاده بول کند و در آب بول نمايد و با يک کفش راه رود و تنها بخوابد، پس شيطان به او آسيبى مى رساند، مگر آن که خداوند او را حفظ کند؛ و سريع ترين حالتى که شيطان به آدم دست مى يابد، حالتى است که انسان در يکى از اين حالات باشد».

به درستى که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در يکى از مسافرت ها، رسيد به محلى که در آن محله، اجنه بودند. پس به اصحاب خود فرمود: «هيچ يک از شما تنها از اينجا عبور نکنيد و هر يک از شما دست رفيق خود را بگيرد و از اينجا رد شود». پس يک نفر مردى تنها جلو رفته، به مجرد رسيدن به آن وادى ديوانه شد و به زمين افتاد. پس به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خبر دادند، حضرت تشريف آورد به بالاى سر آن مرد و انگشت بزرگ او را گرفت و فشار داد. پس از آن فرمود: «بِسْمِ اللّه ، أَخْرِجْ يا خَبيثُ! أَنَا رَسُولُ اللّه »؛ يعني: «به نام خدا بيرون شو اى پليد و خبيث! زيرا که من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هستم». پس آن مرد خوب شد و از جا حرکت کرد و ايستاد. (١٩)

چيزهايى که باعث اذيت شيطان مى باشد

امام موسى کاظمعليهم‌السلام فرمود: «هيچ چيز شيطان و لشکرش را مجروح نمى کند مانند زيارت برادران مؤمن، چون دو مؤمن با هم خدا را ياد مى کنند و پس از آن فضايل ما اهل بيت را، گوشت هاى روى شيطان، تمام مى ريزد و از شدت درد به فرياد آيد و ملائکه آسمان و خازنان بهشت حال او را يافته، لعنتش مى کنند».

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «هيچ چيزى بر شيطان سخت تر از قرآن خواندن، از رونيست»؛ و از امام صادقعليهم‌السلام نقل شده که: «شيطان پيوسته در فرح و شادى است تا دو مسلمان از يکديگر آزرده اند و دورى مى کنند و چون با هم ملاقات کنند، زانوهايش بر هم مى خورد و بندهايش جدا مى شود و فرياد مى کند: واويلا! چه بلايى بود بر سر من آمد». حضرت علىعليهم‌السلام فرمود: «سجده را طولانى کنيد، زيرا که هيچ عملى بر ابليس سخت تر نيست از اين که ببيند فرزندان آدم در سجده باشند، زيرا به او امر شده است به سجود، پس نافرمانى کرد و فرزند آدم امر شده است به سجود، پس اطاعت کرد و نجات يافت».

از حضرت صادقعليهم‌السلام روايت شده که: «مداوا کنيد بيماران خود را به صدقه و دفع نماييد بلا را به دعا و طلب روزى کنيد به صدقه، به درستى که صدقه از ميان زنخ هفتصد شيطان بيرون مى آيد، يعنى چون کسى قصد صدقه دادن کند، هفتصد شيطان او را وسوسه مى کنند و هيچ چيز بر شيطان گران تر از اين نيست که صدقه به مؤمن داده شود و اين صدقه، اول به دست خدا مى رسد، پيش از آن که به دست فقير برسد (کنايه از اين که خداوند قبول مى کند)».

همزات شياطين چيست؟

همزات جمع «همزه» به معنى دفع و تحريک با شدت است و اگر به حرف همزه، «همزه» مى گويند، به خاطر آن است که از انتهاى گلو با شدت بيرون مى آيد و به گفته بعضى از مفسران، «همز» و «غمز» و «رمز» هر سه يک معنى را مى رساند، منتها «رمز» به مرحله خفيف و «غمز» از آن شديدتر و «همز» نهايت شدت را بيان مى کند و با توجه به اين که شياطين، جمع است، همه شيطان هاى آشکار و پنهان، انس و جن را شامل مى گردد.

در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم که امامعليهم‌السلام در معنى آيه«قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِک مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينَ» (٢٠) مى فرمود: «هُوَ ما يقَعُ فى قَلْبِک مِنْ وَسْوَسَةِ الشَّيطانِ»؛

«منظور از آن، وسوسه هاى شيطانى است که در قلب تو مى افتد».(٢١)

آنجا که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با داشتن مقام عصمت و مصونيت الهي، چنين تقاضايى را از خدا مى کند، تکليف ديگران روشن است. بايد همه مؤمنان، از پروردگار که مالک و مدبر آنها است، بخواهند لحظه اى آنها را به حال خودشان وامگذارد، نه تنها تحت تأثير وسوسه شياطين قرار نگيرند، بلکه در مجلس آنها نيز حضور نيابند.

به اين ترتيب همه رهروان راه حق بايد به طور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه او قرار دهند.

۱۲

آيا ترس در انسان، غريزى است؟

يکى از مباحث جالب توجه در روان شناسى کودک، تحقيق در اين مطلب است که آيا پايه اصلى و ريشه اساسى ترس و وحشت که در سنين اول زندگي، در نهاد اطفال بيدار مى شود، ناشى از غريزه طبيعى است يا آن که ترس هاى کودک به طور کلى از تلقين هاى والدين و مربى يا اطرافيان کودک سرچشمه مى گيرد.

بعضى عقيده دارند که مايه اصلى ترس، در نهاد آدمى ريشه فطرى و طبيعى دارد و با سرشت انسان آميخته شده است و اثر مفيد آن، صيانت ذات و دورى جستن از محيط خطر است. بعضى تصور کرده اند که ترس، فطرى بشر نيست، بلکه مانند بيمارى هاى سارى از راه رفتار و گفتار وحشت زاى ديگران، به کودک سرايت مى کند و باعث رعب و تشويش خاطرش مى گردد.

«راسل» مى گويد: بچه نوزاد به آسانى دچار ترس مى شود. دکتر «واتسن» و خانمش چنين دريافته اند که چيزهايى که بيشتر موجب ترس بچه مى شود، صداهاى بلند و همچنين احساسى است مبنى برمبادا کسى او را پرتاب کند. مع ذالک نوزاد به قدرى تحت حمايت کامل قرار گرفته است که محلى براى ترس هاى بى جا و نامعقول نيست. در جريان سال دوم و سوم تولد، ترس هاى تازه اى نشو و نما مى کند، اما بايد دانست که تا چه حدى به تلقين برداشته مى شود و تا چه حد، به غريزه مربوط است و موضوع وجود نداشتن ترس ها در سال اول تولد، دليل قاطع بر عدم وجود صفات غريزى بچه نخواهد بود، زيرا غرايز با پيشرفت سنين زندگى کودک نضج مى گيرد. حتى افراطى ترين پيروان فرويد هم مدعى نيستند که غريزه جنسى در حال تولد نضج پيدا کرده است.

بديهى است کودکانى که مى توانند به هر طرف روانه گردند، بيشتر احتياج به ترس دارند تا بچه هايى که هنوز راه نيفتاده اند، بنا بر اين اگر بگوييم غريزه ترس، ناشى از نياز پيداکردن بدان است، جاى تعجب نخواهد بود.

اين مسئله از نظر تربيت اهميت بسيار دارد. اگر تمام ترس ها ناشى از القا باشد، پس مى توان به يک وسيله ساده از آن جلوگيرى کرد و آن اين است که حال ترس يا نفرت پيش بچه نشان ندهيم، اگر بعضى از آنها غريزى باشد، به ناچار محتاج متدهاى دقيق مى شويم.

بچه هاى کمتر از يک سال، هرگز از حيوانات نمى ترسند و هم چنين ترس از تاريکي، هرگز در اطفالى که وحشتناکى تاريکى به آنان تلقين نشده است، ديده نمى شود. به طور مسلم غالب ترس هايى که ما به آنها عادت کرده ايم، اکتسابى است و اگر بزرگترها آنها را ايجاد نکنند، در بچه ها نشو و نما پيدا نمى کند.(٢٢)

ترس هاى نابجا

با فرض آن که بگوييم مايه اصلى ترس، ريشه فطرى دارد و با سرشت کودک آميخته شده است، بايد قبول کنيم که قسمت اعظم ترس هاى نابجايى که دامن گير اطفال مى شود و بعضى از آنها تا سنين جوانى و احيانا تا پايان عمر باقى مى مانند و پيوسته صاحبانشان را رنج مى دهند، ناشى از نادانى و عقايد خرافى والدين و مربيان يا سوء تربيت آنان است. اگر چه بعضى از ترس هاى دوران کودکى که اغلب جنبه فردى دارد، با فرارسيدن ايام جوانى و توسعه نيروهاى جسمى و فکري، خود به خود برطرف مى شود، ولى آثار آن در اعماق جان باقى مى ماند و در دوران شباب به صورت ترس هاى اجتماعى آشکار مى گردد.

مثلاً کودکى که اسير پدر و مادر تندخو و ستم کار باشد و هرگز از زورگويى و تجاوز آنان ايمنى نداشته باشد، همواره احساس وحشت و نگرانى مى کند و در باطن، از ترس شر آنها بيم و هراس دارد. چنين کودکى وقتى به جوانى مى رسد و پدر و مادرش مى ميرند، گر چه موضوع ترس فردى او قهرا منتفى شده است، ولى اثر آن از خاطرش محو نمى گردد. او خويشتن را حقير مى بيند و در خود احساس کمبود مى کند. او در معاشرت هاى اجتماعي، در اجراى برنامه هاى تحصيلي، در سخن گفتن با معلم يا مردم و خلاصه در سازش با محيط و اظهار وجود دچار ترس و وحشت است.

اين قبيل جوانان همواره در يک کشاکش درونى و تضاد روحى به سر مى برند. از طرفى طبق خواهش فطري، مايلند در جامعه به شايستگى پيشروى کنند و به وسيله حسن سازش با مردم، شخصيت خود را اثبات نمايند و از طرف ديگر به علت ضعف و ترسى که در باطن دارند، به خود اجازه پيشروى نمى دهند. جرأت نمى کنند که با مردم بياميزند و خويشتن را با اوضاع عمومى تطبيق دهند، گويى خود را لايق هم آهنگى با جامعه نمى دانند. مايلند حتى المقدور از مردم کناره گيرى کنند و بدين وسيله، ضعف درونى خويش را پنهان نگاه دارند.

۱۳

درمان بيمارى ترس

خوشبختانه ترس هاى مضر و مزاحم که از بيمارى هاى اخلاقى است، درمان پذير و قابل علاج است. جوانان اگر بخواهند، مى توانند با تحليل حالات و تمرينات روحى خود بر آن مسلط گردند و خويشتن را از شرش رهايى بخشند.

کم رويى نشانه ترس از شکست و دليل بر وحشت از برخورد با اشخاص است. علت اصلى آن را بايد در اوان طفوليت جستجو کرد. طفلى که در بچگى مورد نامهربانى و سخت گيرى واقع مى شود، در آينده از عهده پيکار زندگى و مبارزه با ديگران بر نمى آيد و ناچار انزوا را بر آميزش ترجيح مى دهد و احيانا براى جبران شکست، خود را به وسايل ديگرى سرگرم مى کند.

اين نقيصه و ضعف روحى را با فرار از معاشرت نمى توان رفع کرد، بلکه بايد خود را به حشر و آميزش مجبور ساخت و در مقابل انکار نفس، از خود پرسيد که چرا از اين شخص يا از اين جمعيت مى گريزى از چه مى ترسى از که بدت مى آيد آيا نمى دانى که اگر عاقل باشى و درست رفتار کني، همه را دوست و هواخواه خود خواهى کرد؟(٢٣)

۱۴

فکر چاره جويى

اولين مطلبى که در بحث ترس بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است که نگرانى و ترس، همه جا و در هر صورت ناپسنديده و مذموم نيست، بلکه برعکس، ترس هاى به جا و عاقلانه که ناشى از احساس خطر واقعى و حاکى از فکر دورانديشى آدمى است، پسنديده و ممدوح است.

ترس هاى به جا در جنبه روان بشر، مانند دردهاى عضوى در ناحيه جسم است. همان طور که احساس درد از عارضه بيمارى خبر مى دهد و آدمى را به درمان عضو دردناک وامى دارد، ترس هاى به جا نيز به منزله اعلام خطر است و صاحبش را به فکر چاره جويى و پيش گيرى مى اندازد.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «کمْ مِنْ خائِفٍ وَفَدَ بِخَوْفِهِ عَلى قَرارَةِ الاْءَمْنِ»؛(٢٤)

امام علىعليهم‌السلام فرموده است: «چه بسا فرد خائفى که خوفش او را در سرمنزل آرامش و ايمنى مستقر مى سازد».

ترس دانشجو از رد شدن در امتحانات، ممکن است باعث پيشرفت و موقعيت وى گردد و به جبران گذشته، تنبلى و مسامحه کارى را ترک گويد و با سعى و کوشش در مطالعه کتاب هاى درسى و تمرين هاى لازم، خويشتن را براى امتحان آماده کند و سرانجام کامروا و پيروز گردد.

۱۵

ترس هاى مفيد

ترس بيمار از خطر تشديد مرض يا مزمن شدن بيماري، عامل محرک وى در به کار بستن دستور پزشکى است. ترس است که بيمار را به فکر چاره جويى مى اندازد و او را به استعمال داروهاى مفيد و مراعات پرهيزهاى لازم وامى دارد و بدين وسيله موجبات بهبود و سلامتش را فراهم مى آورد.

ترس مردان باايمان از عذاب الهي، پايه اصلى اطاعت آنان از اوامر و نواهى خداوند است. مردان باايمان از ترس کيفرهاى عادلانه پروردگار توانا، دامن خود را به پليدى هاى گناه آلوده نمى کنند و از راه وظيفه شناسى و اطاعت اوامر الهى موجبات کاميابى و سعادت ابدى خويش را مهيا مى سازند.

«اَلَّذينَ يوفُونَ بِعَهْدِ اللّه وَ لاينْقُضُونَ الْميثاقَ * وَ الَّذينَ يصِلُونَ ما أَمَرَ اللّه بِهِ أَنْ يوصَلَ وَ يخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»؛ (٢٥)

«آنان که به عهد خدا وفادارند و پيمان الهى را نمى شکنند و آنچه که امر به پيوند آن فرموده است اطاعت مى کنند، از خدا مى ترسند و از سختى عذاب و حساب الهى بيم دارند».

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلْخَوْفُ سِجْنُ النَّفْسِ وَ رادِعُها عَنِ الْمَعاصي»؛(٢٦)

امام علىعليهم‌السلام فرموده است: «ترس از مجازات براى نفس سرکش آدمي، به منزله زندان است و او را از ارتکاب معاصى بازمى دارد».

خلاصه، ترس هاى عاقلانه اى که نشانه خطر است و آدمى را از پيش آمدهاى ناگوار بر حذر مى دارد، مفيد و لازم است. کسانى که از خطر نمى ترسند و به موقع چاره جويى نمى کنند، غفلتا در برابر آن قرار مى گيرند و بر فرصت از دست رفته خويش افسوس مى خورند.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «مَنْ قَلَّتْ مَخافَتُهُ کثُرَتْ آفَتُهُ»؛ (٢٧)

امام علىعليهم‌السلام فرموده: «کسى که کمتر مى ترسد و از خطر پرهيز ندارد، در زندگى با آفت هاى بيشترى مواجه خواهد شد».

ترس هاى مضر

ترس مذموم و زيان آور، آن ترسى است که سر راه سعادت انسان و مانع از پيشرفت و تکامل است. ترسى است که از جهل و نادانى و از ضعف و زبوبى سرچشمه مى گيرد و اراده آدمى را متزلزل مى کند. ترس مذموم علاوه بر آن که محرک عمل مفيدى نيست، مضر و مزاحم است، پيوسته جسم و جان صاحبش را مى کاهد و او را به راه سقوط و تباهى سوق مى دهد.

ترس هاى نابجا و مضر در همه ادوار، بين ملل و اقوام مختلف وجود داشته و دارد و نتايج شوم آن کم و بيش دامن گير مردم بوده و هست. آيين مقدس اسلام در ضمن برنامه هاى تربيتى خود، پيروان خويش را از اسارت چنين ترس هايى آزاد نموده و از عوارض زيان بخش آنها بر حذر داشته است و براى نمونه در اينجا به پاره اى از موارد اشاره مى شود.

يکى از ترس هاى زيان بخش که از قرن هاى گذشته تا کنون در نهاد انسان ها وجود داشته و از نسل هاى پيشين به نسل هاى بعد منتقل شده است، ترس از فال بد است. اين ترس در زندگى بشر تيرگى ها و بدبختى هاى بزرگى به بار آورده و عوارض نامطلوبى از خود به جاى گذارده است.

۱۶

ترس از فال بد

چه بسيار مردمى که عدد سيزده، خواندن کلاغ، صداى جغد و چيزهايى نظاير اينها را شوم دانسته و به آنها فال بد مى زنند. کسى که در معرض يکى از آن شومى ها قرار مى گرفت، دچار نگرانى و تشويش خاطر مى شد. مى ترسيد از اين که مبادا با خطر ناشناخته اى مواجه گردد و به اساس خوشبختى و سعادتش لطمه وارد شود.

اسلام با اين عقيده غلط که مايه ناراحتى فکر و ناشى از جهل و نادانى بود، جدا مبارزه کرد و پيشوايان مذهبى در ضمن روايات متعددي، آن را يک عقيده خرافى و منافى به اساس توحيد معرفى نموده اند.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلطِّيرَةُ لَيسَتْ بِحَقٍّ»؛(٢٨)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «فال بد يک امر حقيقى و واقعى نيست».

قالَ رَسُولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله : «اَلطِّيرَةُ شِرْک»؛(٢٩)

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده: «اعتقاد به تأثير فال بد، شرک به خداوند است».

فال بد در قوانين نظام آفرينش منشأ اثرى مفيد نيست و نمى تواند مسير علل و معاليل جهان را بگرداند و مستقلاً حادثه نامطلوبى به وجود آورد. کسانى که بدان معتقد نيستند، آسوده خاطرند و کمترين تأثر فکرى از فال بد ندارند. ولى کسانى که بدان معتقدند اگر در معرض فال بد قرارگيرند، دچار اختلال فکر و نگرانى مى شوند. البته پريشان فکرى و ناراحتى روح، خود يک امر واقعى روانى است و مى تواند گفتار و رفتار صاحبش را از مسير صحيح خارج کند و نتايج شومى به بار بياورد. بديهى است آن نتايج شوم، اثر مستقيم فال بد نيست، بلکه معلول اختلالات روانى است که از عقيده به فال بد سرچشمه گرفته است.

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «اَلطِّيرَةُ عَلى ما تَجْعَلُها إِنْ هَوَّنْتَها تَهَوَّنَتْ وَ إِنْ شَدَّدْتَها تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْها شَيئا لَمْ تَکنْ شَيئا»؛ (٣٠)

امام صادقعليهم‌السلام فرمود: «تأثيريابى فال بد در روان تو تابع وضعى است که آن را در نهاد خود قرار مى دهي. اگر سست و ناچيزش بدانى سست و ناچيز خواهد بود، اگر آن را يک امر قوى و مهم پنداري، اثرش در تو نيز مهم و شديد خواهد بود و اگر اصلاً به فال بد، ترتيب اثر ندهى و آن را هيچ و غيرواقعى بداني، هيچ و بى اثر خواهد بود».

از جمله ترس هاى مذمومى که در گذشته فکر بسيارى از مردم را ناراحت داشته و مفاسد زيادى به بار آورده، ترس از شومى زن، مرکب و خانه بوده است. کسانى که به اين عقايد خرافى معتقد بودند، پيش آمدهاى بد و حوادث ناگوار زندگى خود را که هر يک معلول علت مخصوصى بوده، به شومى يکى از آنها مستند مى کردند و به وجودشان فال بد مى زدند و از ترس اين که مبادا با حوادث تلخ تازه اى مواجه گردند، در باره آنها تصميم هاى غيرعاقلانه و احيانا ظالمانه مى گرفتند و هنوز هم کسانى اسير اين طرز تفکر ناصحيح هستند.

چه بسيار خانواده هايى که به گمان شومى و بدقدمى زن، متلاشى شده و کودکان بى گناهشان به بدبختى و سيه روزى افتاده اند. چه بسيار خانه هايى که به تصور شومى و ناميمونى ويران گشته و به صورت خرابه هاى متروکى در آمده است.

۱۷

مبارزه اسلام با خرافات

پيشواى عالى قدر اسلام با آن عقايد خرافى و ناصحيح که از جهل و نادانى سرچشمه گرفته بود، مبارزه کرد و به مردم خاطرنشان ساخت که به وجود آنها فال بد نزنند و ندانسته بدآمدهاى زندگى را به آنها نسبت ندهند و از پى آن، تصميم هاى ناروا نگيرند. به علاوه در ضمن برنامه هاى تربيتى خود، ناميمونى زن، خانه و مرکب را به معنى واقعى تبيين و توضيح نمود و افکار مردم را در باره آنها به مسير صحيح و عاقلانه هدايت فرمود.

عَنْ خالِدِ بْنِ نَجيحٍ عَنْ أَبيعَبْدِاللّهعليهم‌السلام قالَ: تَذاکرُوا الشُّؤْمَ عِنْدَهُ، فَقالَ: «اَلشُّؤْمُ فى ثَلاثَةٍ: فِى الْمَرْأَةِ وَ الدّابَّةِ وَ الدّارِ، فَأَمَّا الشُّؤْمُ الْمَرْأَةِ فَکثْرَةُ مَهْرِها وَ عُقُوقُ زَوْجِها وَ أَمَّا الدّابَّةُ فَسُوءُ خُلْقِها وَ مَنْعُها ظَهْرَها وَ أَمَّا الدّارُ فَضيقُ ساحَتِها وَ شَرُّ جيرانِها وَ کثْرَةُ عُيوبِها»؛(٣١)

خالد بن نجيح مى گويد: در محضر امام صادقعليهم‌السلام سخن از شومى به ميان آمد، حضرتعليهم‌السلام فرمود: «شومى در سه چيز است: در زن و مرکب و خانه، شومى زن در اين است که مهرش سنگين باشد و بر اثر بى مهرى و عصيانش نسبت به شوهر، موجبات جدايى اش فراهم گردد. شومى مرکب در اين است که بدخلق باشد و در موقع سوارى رکاب ندهد. شومى خانه در اين است که فضايش تنگ و همسايگانش بد و عيوبش بسيار باشد».

در اين حديث امام صادقعليهم‌السلام از شومى موهومى که مردم نادان در اين سه مورد از آن مى ترسند و بدان فال بد مى زنند، نامى نبرده و غيرمستقيم آن را مطرود و غيرقابل اعتنا شناخته است و به جاى آن در باره آنها صفات نامطلوبى را که مايه شومى واقعى و باعث ناراحتى و اختلال زندگى است، يادآور شده و پيروان خود را از آنها بر حذر داشته است.

بشر و ستاره شناسى

بشر از دير زمانى علاقه داشت که اجرام سماوى را بشناسد و از جهان ستارگان آگاه گردد و به اسرار کاخ آفرينش پى ببرد. افراد بسيارى که داراى هوش و فراست طبيعى بودند، در اين باره به مطالعه و تحقيق برخاستند و در طول قرن هاى متمادى عمر خويش را در راه شناسايى اسرار کيهان صرف کردند. سخنان درست و نادرست، زياد گفتند و به عنوان علم نجوم کتاب ها نوشتند و فرضيه هاى صحيح و ناصحيح بسيارى به جهانيان عرضه کردند و با هدايت ستارگان راه دريا و صحراها را پيمودند.

در جهان امروز بر اثر پيشرفت هاى علوم و صنايع، بسيارى از حقايق ناشناخته کيهانى واضح گشته و مجهولات زيادى بر بشر معلوم شده است. اکنون در دنيا مسئله تسخير فضا مطرح گشته و تسلط بر اجرام سماوى به صورت يکى از مهم ترين مسائل روز در آمده است و هر يک از کشورهاى بزرگ جهان مى کوشند تا هر چه زودتر خود را بدين هدف بزرگ برسانند و در اين مسابقه از رقباى خويش پيشى گيرند.

در روزگار گذشته ضمن بحث هاى نجومى و تحقيقات کيهاني، اين سخن به ميان آمد که پاره اى از حوادث ارضى مربوط به کرات سماوى است و قسمتى از خوشبختى هاو بدبختى هاى مردم روى زمين، به اوضاع و احوال مخصوص اجرام کيهانى بستگى دارد و کسانى ادعا کردند که از اين راز بزرگ باخبرند و مى توانند از راه محاسبه هاى نجومى مسير خير و شر بشر را تعيين کنند.

آنان که به سخن غيرواقعى اين گروه دل بستند و بدان معتقد شدند، همواره از ترس برخورد با ضررهاى ناشناخته ستارگان، احساس بيم و هراس مى کردند و در تصميم هاى خويش، دودل و متحير بودند و مشورت با کاهنان و مدعيان علم غيب را، براى مصون ماندن از شرور مجهول کيهانى ضرورى و لازم مى دانستند.

چه بسيار مردمى که بر اثر عقيده خرافي، گرفتار بدبختى و تيره روزى شدند و چه بسيار افرادى که از ترس شرور ستارگان و ضررهاى کيهان از پيروزى هاو موفقيت هاى درخشانى که بر سر راه زندگى خود داشتند محروم ماندند.

آيين مقدس اسلام در زمينه مطالعه اجرام سماوي، از يک طرف به منظور بسط علوم و اطلاعات حقيقى و پى بردن به عظمت آفرينش، پيروان خود را به تفکر در عوالم سماوى تشويق نموده و از طرف ديگر، آنان را از عقايد نادرست و غيرواقعى برحذر داشته است.

خداوند در قرآن شريف به آفتاب، ماه و ستارگان، همچنين به روز و شب سوگند ياد کرده و چند سوره را به اسم نجم، شمس، قمر، ليل و ضحي، نام گذارى نموده است و اين خود، نشانه توجه اسلام به ارزش و اهميت علوم کيهانى است.

قالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍعليهم‌السلام : «اَللّه تَبارَک وَ تَعالى قَدْمَدَحَ النُّجُومَ وَ لَوْ لا أَنَّ النُّجُومَ صَحيحَةٌ ما مَدَحَهَا اللّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ الاْءَنْبِياءُ کانُوا عالِمينَ بِها»؛(٣٢)

حضرت موسى بن جعفرعليهم‌السلام به هارون الرشيد فرمود: «خداوند از نجوم به نيکى ياد کرده و آنرا مدح فرموده است و اگر نجوم، صحيح و واقعى نمى بود، خداوند آن را مدح نمى کرد». سپس فرمود: «پيامبران الهى از علم نجوم آگاهى داشتند»؛ و به چند آيه استشهاد کرد.

قرآن شريف در موارد متعدد از خلقت حيرت انگيز اجرام سماوى که دليل بارزى بر وجود پروردگار جهان است، سخن گفته و مردم را به تدبر و تفکر در نظام حکيمانه آن تشويق فرموده است:

«إِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ لاَياتٍ لاِءُولِى الاْءَلْبابِ * الَّذينَ يذْکرُونَ اللّه قِياما وَ قُعُودا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَکرَّوُنَ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»؛ (٣٣)

«در آفرينش آسمان ها و زمين و رفت و آمد روز و شب، براى مردان عقل و خرد، آيات بسيارى وجود دارد. آنان که در حال ايستادن و نشستن و موقعى که به پهلو آرميده اند، به ياد خدا هستند و پيوسته در آفرينش آسمان ها و زمين فکر مى کنند و مى گويند: پروردگارا! اين کاخ مجلل کيهان را بيهوده و بى حساب نيافريده اي».

در اين پرده يک رشته بيکار نيست

سر رشته بر ما پديدار نيست

نه زين رشته سر مى توان تافتن

نه سر رشته را مى توان يافتن

اولياى گرامى اسلام در ضمن تشويق مسلمين به تفکر در اجرام سماوى و پى بردن به نظام حکيمانه الهى و تحکيم مبانى ايماني، آنان را از دل بستن به عقايد باطل و پندارهاى غيرواقعى تحذير مى کردند و به موازات مجاهده و کوشش در راه بسط علوم و معارف حقيقي، از نشر معتقدات خرافى جلوگيرى مى نمودند.

پندار نادرست

موقعى که علىعليهم‌السلام سربازان خود را براى جنگ خوارج مهيا ساخته و آماده حرکت بود، يکى از اصحاب آن حضرت گفت: اى پيشواى مسلمين! اگر در اين ساعت حرکت کني، مى ترسم به مراد خود نايل نشوى و در مقابل دشمن دچار شکست گردى و ترس من، بر اساس محاسبه نجومى است.

امام علىعليهم‌السلام در جواب وى فرمود: «آيا گمانت اين است که تو مردم را هدايت مى کنى به ساعتى که هر کس در آن ساعت به مقصد خود حرکت کند، از پيش آمد بد مصون خواهد بود؟ و مى ترسانى از ساعتى که هر کس در آن ساعت حرکت کند، دچار ضرر و خطر مى شود؟ آن کس که تو را در اين امر تأييد و تصديق نمايد، خدا را تکذيب کرده است و در استمداد از ذات الهى در رسيدن به مقصود خود، بى نيازى به خرج داده است و به گفته تو، سزاوار است کسى که به دستورت عمل کند، تو را حمد و سپاس گويد، زيرا تو او را به ساعت منفعت و ايمنى از ضرر راهنمايى نموده اي».

سپس حضرتعليهم‌السلام به سربازان خود توجه کرد و فرمود: «به نام خدا به سوى جبهه جنگ حرکت کنيد».

آن شخص تصور مى کرد که مى تواند از راه محاسبه نجومى غيب گويى کند و از حوادث آينده اشخاص با واقع بينى خبر دهد. لذا به رهبر کشور اسلام مى گويد: اگر در اين ساعت به جنگ دشمن حرکت کني، مى ترسم با شکست مواجه گردي.(٣٤)

امام علىعليهم‌السلام اگر مانند بعضى از مردم به اين قبيل سخنان بى اساس عقيده مى داشت، لازم بود از شنيدن خبر شکست خود بترسد و به گفته وى ترتيب اثر داده، از تصميم حرکت در آن ساعت منصرف گردد. ولى امير المومنينعليهم‌السلام که در مکتب علمى و ايمانى اسلام پرورش يافته بود، به آن سخن غيرواقعى اعتنا نکرد و کمترين ترس و نگرانى به خود راه نداد و در کمال صراحت، گفتار او را رد کرد و به اتکاى خداوند بزرگ، در همان ساعت سربازان خود را به جبهه جنگ حرکت داد و سرانجام بر دشمن غلبه کرد و با فتح و پيروزى مراجعه نمود.

ترس و تضعيف جسم و جان

امروز در سراسر جهان ترس و غصه، همچون وبا و طاعون به جان بشر افتاده و سبب بروز چنان امراضى گشته که اطبا را دچار حيرت کرده است. آنچه ما خود حس مى کنيم و به چشم مى بينيم، اين است که ترس و غصه، از قدرت روحي، جسمى و توانايى حافظه و قابليت کار ما، به مقدار زيادى کم مى کند.

مگر ترس مولد تصور نيست؟ مثلاً تصور مى کنيم که اگر رعد و برق درگيرد، ممکن است خانه ما بسوزد، يا اگر جنگى بشود، خانه و خانمان ما برافتد. اينها همه تصور است و احتمال. بايد به جاى اين که خود را به اين تصورات تسليم کنيم، در مقابل آنها افکار ديگرى را واداريم و به خود بگوييم که صاعقه ها زده و به ما آسيبى نرسيده، جنگ ها شده که خانمان ما را ويران نکرده است.

چون وقايع آينده به جز خيال و تصور چيزى نيست، خود را در آينده چنان تصور کنيد که از هر محنت و بلايى در امان خواهيد بود و قلم سرنوشت چنان که تاکنون به حفظ شما رقم خورده، از اين به بعد نيز به خير و صلاح شما خواهد رفت. ايمان و خوش بينى را مايه زندگى قرار بدهيد و خود را از هر گونه ترس، ضعف و اندوه، برى بپنداريد، زيرا هر کس در آينده همان خواهد بود که خود را مى پندارد.(٣٥)

نتيجه آن که ترس هاى موهوم و نابجا مانند چند موردى که بدان ها اشاره شد، براى نسل جوان و نسل کهن مضر و زيان بخش است و همه جا و براى همه مردم، سد راه خوشبختى و سعادت است. اين قبيل ترس ها شخصيت آدمى را درهم مى شکند، عزم و اراده را متزلزل مى کند، حس اعتماد به نفس را تضعيف مى نمايد و موجبات ناکامى و محروميت صاحبش را فراهم مى سازد.

آيين مقدس اسلام ضمن برنامه هاى تربيتى خود، با استفاده از نيروى عقل و استمداد از قدرت عظيم ايمان، مسلمين را از شر ترس هاى مضر و غيرواقعى نجات داد و آنان را از اسارت و ذلت آزاد نمود.

ترس هاى گوناگون

ترس هاى گوناگون که اغلب در دوران جوانى بروز مى کند و نوبالغان و جوانان را در سازش هاى اجتماعى دچار نگرانى و اضطراب مى نمايد و باعث خودباختگى و شکست شخصيت آنان مى شود، ريشه هاى مختلف دارد.

بعضى از ترس ها در جوانان ناشى از ناموزونى صفات موروثى و معلول نقايص عيوب عضوى آنها است. کودکى که با چشم پيچيده يا کور، در رحم ساخته شده است، طفلى که با لب شکافته يا انحراف دست و پا متولد شده و خلاصه مولودى که در اندامش يک يا چند نقص طبيعى مادرزاد وجود دارد، وقتى بزرگ مى شود، همواره در خود احساس حقارت و کمبود مى کند و هرچه پيش تر مى رود، اين احساس در وى شديدتر مى گردد. موقعى که به حد بلوغ و جوانى مى رسد، از ورود در اجتماع و آميزش با مردم، خائف و نگران است. مى ترسد از اين که به او بخندند و مورد تمسخر و استهزايش قرار دهند يا لااقل با ديده تحقير و پستى به وى نگاه کنند. بديهى است چنين جواني، نمى تواند به آسانى در جامعه اظهار وجود کند و شخصيت خود را اثبات نمايد.

يک خال يا لکه کوچکى که در صورت يک دختر زيبايى باشد يا کجى استخوان پا يا ستون فقرات و نواقص مشابه آنها، مى تواند انسان را از اول تا آخر عمر، زير فشار «عقده حقارت» شکنجه دهد. کودکى که نقص يا ضعف بدنى دارد، مجبور است که پيوسته مورد تمسخر و سرزنش هم بازى هاى سالم خود بوده و به واسطه همان نقص بدنى قادر، به دفاع از خود نباشد. تنها عکس العمل او اين است که فقط به روى خودش نياورد، ولى همين خودخورى و سرکوبى غرور و احساسات است که مقدمه بدبختى هاى بعدى و ناراحتى هاى فکرى او مى شود.

احساسات جريحه دار وقتى که به وسيله اى التيام نيافت، به ضمير ناآگاه مى خزد و تمام انرژى هاى سرکوفته را دور و بر خود جمع کرده و مايه تباهى انديشه و اختلال فکر مى گردد.(٣٦)

جوان محصلى که لکنت زبان داشت و نمى توانست روان سخن بگويد، در نامه خود نوشته بود: با آن که خوب درس خوانده ام و هميشه در امتحانات قبول شده ام، ولى کندى زبانم مرا به سختى رنج مى دهد، جرأت ندارم با کسى صحبت کنم، هميشه در آخر کلاس مى نشينم و حتى المقدور خود را از چشم دبير پنهان نگاه مى دارم، زيرا مى ترسم از من سؤالى کند و در جواب، زبانم بگيرد و هم کلاسانم مرا استهزا نمايند. نوشته بود: جرأت نمى کنم ساعت به دستم ببندم، از ترس اين که مبادا کسى از من وقت را سؤال کند و در جواب، بر اثر لکنت زبان مورد تحقير و اهانت واقع شوم. تجربه و تحليل روانى که از يک استاد دانشگاه به عمل آمد، نشان داد که عقده حقارتى که وى از آن رنج مى برده، از دوران تحصيلى او در دبستان به وجود آمده بوده است. بدين معنى که وى بلندترين شاگردان بود و هنگام بازى يا استراحت و تفريح، قبل از همه او به چشم اولياى مدرسه مى رسيد. از اين رو هر وقت اتفاقى در مدرسه مى افتاد، براى تنبيه سايرين بلافاصله او را از صف بيرون کشيده و وسيله عبرت قرار مى دادند. هر چند در پاره اى از موارد، اين عمل به جا بود، ولى اين طفل از همان وقت احساس مى کرد که بيشتر مواقع مورد ظلم و ستم قرار گرفته است و اين بدبختى هم علتى جز بلندى قد او نداشته است. (٣٧)

خوشبختانه با پيشرفت هايى که در علوم مختلف نصيب بشر شده است، در جهان امروز پاره اى از عيوب و نقايص موروثي، مانند شکاف لب و پيچيدگى چشم و عوارضى نظاير آنها علاج پذيرند.

درمان عيوب موروثى

جوانى که به عيب موروثى قابل اصلاح گرفتار است، اگر در شرايط مساعد درمانى قرار گيرد و بتواند ناموزونى عضوى خويش را برطرف نمايد، عقده درونيش گشوده مى شود و قهرا از احساس حقارت و ترس ناشى از آن رهايى مى يابد.

جوانى که قيافه نامطبوع يا لنگى پايش قابل علاج نيست، اگر از ترس سخريه و اهانت ديگران منزوى گردد و از سعى و مجاهده بازايستد، نه تنها با اين عمل، نقص عضوى خود را جبران ننموده و راه سعادتى به روى خويش نگشوده است، بلکه بر عکس، خود را محروم تر ساخته و روز به روز ترسش بيشتر و بدبختيش فزون تر مى گردد.

چنين جوانى موظف است اولاً استعدادهاى عقلى يا بدنى خود را بشناسد و لياقت خود را در فعاليت هاى زندگى تشخيص دهد و به کارى که شايستگى دارد دست بزند و تمام نيروى خود را در راه نيل به آن بسيج نمايد.

ثانيا در برخوردهاى اجتماعي، حتى المقدور خود را فراموش کند و به جاى توجه به نقص عضوى خويش، متوجه ديگران باشد يا آن که خود را با کسانى که نقص و عيب بزرگ ترى دارند، مقايسه نمايد و بدين وسيله، از رنج هاى درونى و ناراحتى هاى خويش بکاهد. به نظر مى رسد اجراى اين برنامه، استعدادهاى درونى وى را سريعا به فعليت مى آورد و او را در مدت کوتاهي، به کمال لايقش مى رساند و بر اثر پيروزى و موفقيتى که به دست آورده، حقارت درونى و نقص ساختمانيش جبران مى شود و در نتيجه، شخصيت شايسته خود را در جامعه احراز خواهد کرد.

قالَ أَميرُالْمُؤْمِنينَعليهم‌السلام : «أَکثِرِ النَّظَرَ إِلى مَنْ فَضَلْتَ عَلَيهِ فَإِنَّ ذلِک مِنْ أَبْوابِ الشُّکرِ»؛(٣٨)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «بيشتر توجهت به کسانى باشد که تو بر آنها برترى داري، چه اين خود، يکى از درهاى شکرگزارى و استفاده از نعمت هاى الهى است».

قالَ الصّادِقُ عليهم‌السلام : «اُنْظُرْ إِلى مَنْ هُوَ دُونَک فَتَکونَ لاِءَنْعُمِ اللّه شاکرا وَ لِمَزيدِهِ مُسْتَوْجِبا وَ لِجُودِهِ ساکنا»؛(٣٩)

امام صادقعليهم‌السلام فرموده است: «براى تسکين خاطر و تخفيف اندوه خود، همواره به کسى نظر کن که نصيبش از نعمت هاى الهى کمتر از تو است، تا شکر نعمت هاى موجود را به جاى آورى و براى افزايش نعمت خداوند شايسته باشى و قرارگاه عطيه الهى گردي».

کسى که گرفتار سنگينى گوش يا لکنت زبان است، اگر خود را با مردم کر و لال بسنجد، کسى که گرفتار پيچيدگى چشم يا لنگى پا است، خويش را با افراد کور و افليج مقايسه نمايد، از تأثير و اندوهش کاسته مى شود و مى تواند از عقل و هوش و يا دست و بدن سالم و خلاصه از ساير سرمايه هايى که در اختيار دارد، استفاده کند و در پرتو سعى و کوشش، از نعمت هاى تازه اى برخوردار گردد.

بر عکس کسى که به علت يک نقص عضوي، نشاط و اميد را در خود بميراند و بر اثر افسردگى و تأثر خاطر، ساير نعمت هاى الهى را ناديده انگارد و از آنها بهره نگيرد، شايسته ناکامى و محروميت است. او هرگز نمى تواند از ذخاير درونى خويش استفاده نمايد و موجبات رشد و سعادت خود را فراهم آورد.

جوانان معلول و ناقص عضو، همواره بايد به خاطر داشته باشند که در گذشته و حال، مردم بسيارى در جهان قدم گذاردند که با ابتلاى به نقايص و عيوب موروثي، با منظر کريه و ناموزونى اندام، بيم و هراس به خود راه نداده و از زندگى و نيل به سعادت نااميد نشدند. اينان با عزمى راسخ به کارهاى علمى و عملى دست زده و از استعدادهاى درونى خويش استفاده بسيار برده و عمر خود را به عزت و خوشبختى به سر آوردند. بعضى از آنها بر اثر لياقت طبيعى و مجاهدات پى گير، عالى ترين مدارج علمى و فنى را پيموده و به درخشان ترين شخصيت و شهرت اجتماعى نايل آمدند.

نتيجه آن که يک قسمت از ترس هاى جوانان که مانع آميزش هاى اجتماعى و باعث شکست و شخصيت آنها است، ناشى از نقايص و عيوب بدنى و خلاصه ناموزونى صفات موروثى است و به شرحى که اشاره شد، اين قبيل جوانان تا جايى که قادرند، بايد نقايص خود را ناديده انگارند و با سعى و کوشش، استعدادهاى طبيعى خويش را در يکى از رشته هاى علمى يا عملى که شايستگى دارند، پرورش دهند و از اين راه، حقارت خود را جبران و شخصيت خويش را احراز نمايند.

۱۸

ترس بر اثر سوءِ تربيت

بعضى از ترس هاى جوانان معلول صفت اکتسابى و ناشى از تربيت هاى نادرست دوران کودکى است. خشونت و سختگيرى هاى بى مورد يا نوازش و مهرورزى هاى نابجاى پدران و مادران نسبت به فرزندان و هم چنين پاره اى از شرايط نامطلوب محيط خانواده در درون کودک اثر بد مى گذارد و در ايام جوانى به صورت هاى مختلف از آن جمله بيم از معاشرت هاى اجتماعى و ترس از سازگارى صحيح با محيط زندگى آشکار مى گردد.

حقيقتى که روز به روز بيشتر آشکار مى شود، اين است که ادراکات دوران بچگى و وقايع و تجارب آن، بر زندگى بعدى و شخصيت انسان اثر قاطعى دارد. با جرأت مى توان گفت که اين ادراکات و تجارب سلامتي، بيمارى و خوشبختى يا بدبختى افراد را در تمام عمر پى ريزى مى نمايد.

طفل در اولين سال هاى کودکى تار و پود زندگيش را مى سازد و از همان روزهاى اولى که گهواره را ترک مى گويد، هر چه بايد بشود يا نشود شده است. هم چنان که نهال نورسته اي، اگر کج يا راست تربيت شود تا آخر عمر همان طور مى ماند، مسير زندگى آدمى هم از اين قانون مستثنى نيست. (٤٠)

براى توضيح و تبيين اين مطلب که قسمتى از ترس هاى جوانان در سازش هاى اجتماعى و اثبات شخصيت، ناشى از تربيت هاى غلط دوران کودکى است، بر سبيل نمونه، به پاره اى از موارد آن اشاره مى شود.

۱۹

تربيت بر اثر بيم و اميد

تربيت صحيح و ثمربخش، آن تربيتى است که بر اساس بيم و اميد استوار باشد. يعنى آن کس که در معرض تعليم و تربيت قرار مى گيرد، بايد احساس کند که در مقابل انجام وظيفه، شايسته پاداش است و در برابر تخلف از وظيفه، استحقاق کيفر دارد. اميد به پاداش آدمى را به انجام وظايف و تکاليف مقرره، تشويق و دلگرم مى کند و به فعاليتش مى افزايد و ترس از مجازات، وى را از تخلف و سرپيچى از مقررات بازمى دارد.

در مکتب آسمانى اسلام، بناى تربيت بر همين اصل اساسى پايه گذارى شده و هر مسلمان وظيفه شناس مکلف است همواره خود را بين خوف و رجا بداند. يعنى نه هرگز خويشتن را از عذاب الهى ايمن دانسته و نه هرگز خود را از رحمت واسعه خداوند نااميد پندارد.

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «کانَ أَبى يقُولُ إِنَّهُ لَيسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلاّ وَ فى قَلْبِهِ نُورانِ: نُورُ خيفَةٍ وَ نُورُ رَجاءٍ، لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يزِدْ عَلى هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يزِدْ عَلى هذا»؛(٤١)

امام صادقعليهم‌السلام از پدرش امام باقرعليهم‌السلام نقل کرده است که مى فرمود: «هيچ بنده مؤمنى نيست، مگر آن که در قلبش دو روشنى وجود دارد: يکى نور ترس و ديگرى نور اميد، اين دو احساس در نهاد مردم باايمان آن چنان متساوى است که اگر سنجيده شوند، هيچ يک بر ديگرى فزونى ندارد».

بر هم زدن بيم و اميد و از دست رفتن تعادل خوف و رجا، آثار نامطلوبى در نهاد آدمى به جاى مى گذارد و افراد را از روش صحيح انجام وظايف علمى و عملى بازمى دارد. خوف بيش از رجا، مايه يأس و ناميدى و اميد بيش از بيم، باعث غرور و لاابالى گرى است.

اکنون جاى اين پرسش است که آيا مربيان جامعه نيز موظفند در راه اجراى برنامه هاى آموزشى و پرورشى با اين دو نيرو به طور متساوى تکيه کنند يا آن که مى توانند از يک نيرو، بيش از نيروى ديگر استفاده نمايند؟

کارشناسان تعليم و تربيت، پس از آزمايش هاى دقيق روانى به اين نتيجه رسيده اند که اميد به پاداش بيش از ترس از کيفر، آدمى را به يادگيرى وامى دارد و تشويق بيش از توبيخ، موجبات پيشرفت علمى و تربيتى را فراهم مى آورد. مربيان اگر بتوانند با روش صحيح و عاقلانه از نيروى تشويق استفاده زيادترى کنند، قطعا در اجراى برنامه هاى خود توفيق بيشترى به دست خواهند آورد.

۲۰