وسواس، شناخت و راه هاى درمان

وسواس، شناخت و راه هاى درمان66%

وسواس، شناخت و راه هاى درمان نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 59

وسواس، شناخت و راه هاى درمان
  • شروع
  • قبلی
  • 59 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 90184 / دانلود: 3068
اندازه اندازه اندازه
وسواس، شناخت و راه هاى درمان

وسواس، شناخت و راه هاى درمان

نویسنده:
فارسی

وسواس، شناخت و راه هاى درمان

نويسنده : على محمد حيدرى نراقى

۱

مقدمه

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين، ثمّ الصلاة و السلام

على سيدنا محمد صلى‌الله‌عليه‌وآلهو على آله الطيبين الطاهرين

و اللّعن الدائِم على أعدائِهم أجمعين.

بشر از ابتدا طالب سعادت و خوشبختى بوده و در مقابل، از بدبختى و شقاوت، گريزان. اصولاً همه مردم مايلند که خوشبخت و سعادتمند باشند و هر چيزى را که مايه سعادت و خوشبختى خويش بدانند، براى خود فراهم نمايند، ولى مشکل بزرگ و اساسى همين انسان، عدم شناخت اصل سعادت است که در طول قرن هاى متمادي، متفکران و دانشمندان، مطالعات و پژوهش هاى خود را بر محور شناخت و تبيين اين اصل کلى متمرکز کرده و کتاب هايى را به رشته تحرير و نگارش درآورده اند.

اما اسلام سعادت، کرامت، بزرگ منشى و خوشبختى انسان را بر پايه آموزه هاى تعاليم اسلامى دانسته و يکى از راه هاى رسيدن به آن مقام را استفاده بهينه از ساعات عمر و زندگى مى داند، ليکن فردى که گرفتار وسواس مى شود، عمر خود را در راه هاى باطله و بى فايده گذرانيده و اين سرمايه عظيم را از دست داده است. بر همين اساس که در دنياى کنونى امروز، جمعيت هاى زيادى گرفتار اين مرض هستند، تصميم به تحرير اين کتاب گرفته شد تا ان شاءاللّه براى نجات از اين مهلکه عظيم، راه حل هايى را که اسلام عزيز و دانشمندان فن ارايه نموده و مورد توجه قرار داده اند، مد نظر داشته و با عمل به آنها، از اين مهلکه نجات يابند.

ثواب اين اثر مختصر را به روح بلند و ملکوتى انبيا، ائمه معصومين عليهم‌السلام ، والد خود و والدين همسرم که در تحرير اين اثر مرا کمک کرده، اهدا نموده و همگان را توصيه و سفارش به توسل و توجه به اهل بيت عصمت و طهارت که آن بزرگواران سرمايه بزرگ، براى دنيا و آخرت انسان هستند، نموده و از خداوند، توفيق بيش از پيش را خواهانم. در پايان از خوانندگان محترم در مورد سهو و اشتباه پوزش طلبيده و اميد عفو و راهنمايى هاى لازم را درخواست مى نمايم.

و ما توفيقى إلاّ باللّه عليه توکلت و إليه أنيب، حسبنا اللّه و نعم الوکيل، نعم المولى و نعم النصير.

۲

بيمارى خطرناک وسواس

انسان ها همان طور که از نظر شکل و قيافه مختلف هستند، از جنبه هاى روحى و فکرى نيز با يکديگر متفاوتند. اگر افراد متعادل و غيرمتعادل در دو قطب واقع شوند، بقيه افراد بين اين دو قطب قرار مى گيرند، با اين تفاوت که برخى به قطب متعادل و بعضى به قطب غيرمتعادل تمايل خواهند داشت.

در زندگى اجتماعى به افرادى برخورد مى کنيم که در انجام کارها بدون اين که کار را در نظر بگيرند زود تصميم مى گيرند. اين گونه افراد عجول هميشه در مسائل و حوادث، سطح قضايا را لمس مى کنند و به عواقب و لوازم آنها توجهى ندارند. معلمى که تحقيق نکرده، زود عکس العمل از خود نشان مى دهد، بازرگانى که در امر تجارت با شتاب زدگى اقدام مى نمايد، پدرى که با خامى و نپختگى در باره فرزندان خود تصميم مى گيرد، همه از اين دسته هستند.

در برابر اين افراد، گروه ديگرى قرار دارند که نمى توانند تصميم بگيرند، حتى در عادى ترين کارهاى روزمره، از اتخاذ تصميم عاجز مى مانند. ترديد و شک کشنده اى آنان را رنج مى دهد، هر بار که مى خواهند تصميم بگيرند، افکار خاصى آنان را از تصميم باز مى دارد. اين عده دچار بيمارى خطرناک وسواس مى باشند، اين روحيه حتى در عادى ترين کارهاى آنان به چشم مى خورد.

اين بيمارى اين طور آغاز مى گردد که شخص پس از انجام عملى احساس مى کند که تفکر خاصى او را رنج مى دهد و او نمى تواند در برابر آن ايستادگى نمايد. با اين که به نارسايى و پوچ بودن آن فکر اعتقاد کامل دارد، ولى در اثر ناتوانى و ضعف فکرى تسليم آن مى گردد.

به عنوان مثال، افراد سالم وقتى درب مغازه و خانه خود را مى بندند، پس از بررسى جزئى مطمئن شده دنبال کار خود مى روند، ولى بيمار وسواسى دائما مى پندارد که درب بسته نشده است و چون مى خواهد به کار ديگرى مشغول شود، اين افکار او را رنج مى دهد.

ريشه و اساس اين بيماري، ناتوانى فکرى است، لذا در انحصار ملت خاصى نبوده، در هر جامعه اى بر اساس آداب و سنن، به نوعى ظهور و بروز مى کند. علاوه بر اين، در هر طبقه با توجه به خصوصيات صنفى به طرز خاصى آشکار مى گردد. برخى از دانشمندان، در تأليف و تصنيف کتاب دچار وسواس مى گردند. اين گونه افراد با داشتن امکانات وسيع علمي، هرگز نمى توانند کتابى تأليف نمايند. چه، وسوسه انتقاد و ايرادگيرى ديگران، آنان را از اين کار باز مى دارد، با اين که ممکن است نوشته آنان اصلاً ايرادى نداشته باشد، از اين گذشته کدام نوشته اى تاکنون بدون ايراد و انتقاد بوده است، و آيا عقل مى پذيرد که براى يک انتقاد کوچک از يک تأليف ضرورى لازم خوددارى کنيم؟ برخى از افراد در طهارت و نجاست دچار وسوسه مى شوند، نيرويى نامرئى آنان را دچار شک و ترديد مى سازد!

اين بيمارى از ابتدايى ترين مرحله شروع شده، به تدريج به مراحل خطرناکى مى رسد، در برخى از موارد کار وسواس آن چنان شدت مى يابد که همه افراد را «مسامحه کار» تشخيص داده و زندگى اجتماعي،بر ايشان دشوار و سخت مى گردد.

حملات اين نيروى نامرئى در صورت عدم معالجه هم چنان توسعه مى يابد و به مرحله حادى مى رسد. در اين مرحله برخى کارشان به جنون کشيده مى شود.

در ابتدا شخص وسواسى درک مى کند که رفتارش غيرعادى است، ولى در مراحل بحراني، اين درک از او گرفته مى شود و ديگران را افراد غيرعادى تلقى مى کند. زيان ديگرى که شخص وسواسى بدان دچار مى گردد، شک و ترديد در ساير قسمت هاى زندگى او است، فردى که در نجاست و طهارت وسواس دارد، به تدريج در ساير شئون زندگى هم دچار ترديد و شک مى گردد، اين گونه اشخاص نمى توانند در ساير مسايل تصميم بگيرند، و با اين ضعف و ناتوانى فکري، هميشه با فکر و اراده ديگران به زندگى مى پردازند، چون خود از تصميم گيرى عاجز مى باشند.

۳

انگيزه وسواسى

در مواردى پيدايش رفتار وسواسي، نتيجه حوادث تلخى است که در سنين کودکى روى داده است، مثلاً کودکى که در خردسالى از ترس فرار کرده، خود را در اتاق درب بسته اى پنهان کرده بود، بعدها دچار وسوسه بسته شدن درب مى شود، يعنى هيجان گذشته بعدها در فرم وسواس بسته نشدن درب آشکار مى گردد.

يکى ديگر از عوامل پيدايش رفتار وسواسى عبارت است از زندگى توأم با محروميت ها و فقدان امنيت خاطر. در دوران کودکى بسيارى از کودکان که در محيط خانه با مشکلات خانوادگى از قبيل اختلافات و جدايى و طلاق مادر، دست به گريبان هستند، واکنش اين مشکلات روحى در بزرگى به شکل رفتار وسواسى بارز مى گردد. چه استحکام و قدرت فکرى آنان با تصادم با مشکلات خانوادگى از بين رفته، به ناتوانى گراييده است و همين ناتوانى فکري، خود عامل پيدايش رفتار وسواسى مى گردد.

دخترى که در دوران کوچکى هميشه ناظر اختلافات پدر و مادر و جدايى آنان بود، در اولين فرصت اين ناراحتى ها و تشويش ها به حالت رفتار وسواسى بسيار شديدي، در امر نجاست و طهارت در او ظاهر گشت.

۴

درمان وسواسى

در درجه اول بايد از آنچه به فکر و نيرومندى آن آسيب برساند خوددارى کرد. چه، عامل عمده اى که رفتار وسواسى را پرورش و يا به ظهور مى رساند، قواى فکرى باشد، هر قدر انسان ها از سلامت فکر برخوردار باشند، کمتر دچار وسوسه مى گردند.

بنا بر اين بايد کوشيد از تفکرات غيرمتعادل اجتناب کرد، يعنى در برابرشان مقاومت کرد و با بى توجهى آن افکار را از خود راند.

اسلام و افکار وسواسى

اسلام که دين زندگى و اجتماعى است، شديدا با احتمالات و تخيلات وسواسى مبارزه کرده است. در درجه اول بر اساس ضوابط و قواعد کلي، اصولاً از پيدايش افکار وسواسى جلوگيرى کرده، در باره طهارت و نجاست، دستور داده با آن معامله طهارت شود. از اين گذشته عملکرد بازار مسلمانان و خودشان، نشانه پاکى و پاکيزگى است، روى اين اصول هيچ کس حق ندارد به احتمالات وسواسى ترتيب اثر دهد. در موضوع نماز، کسانى که شکشان از ميزان عادى و متعادل تجاوز بکند، از درجه اعتبار ساقط است.

به طور کلى اسلام با ترديد و شکى که بيمارى زا بوده و يا در آستانه آن قرار گرفته باشد، به سختى مبارزه نموده و کوشيده است تا مسلمانان از نظر فکري، افرادى غنى و توانا بوده، هيچ گاه دچار افکار وسواسى و شک و ترديد نگردند، چون شک و بى تصميمى خود، يک نوع بيمارى مهلک است.

درمان وسواس

رهاکردن بررسى هاى نامتعادل، تقويت جسمي، دورى از افراد مبتلا به اين حالت و مسافرت، در درمان اين بيمارى اثر عميق دارد.

در مقاله «رفتار وسواسي» عامل اساسى بيمارى وسواس، ناتوانى روحى شناخته شده و گفته شد که افکار وسواسى کم و بيش در همه افراد وجود دارد، منتهى افراد متعادل با قدرت روحي، با آن افکار مبارزه مى نمايند و هيچ گاه خود را اسير و درمانده اين تخيلات روحى قرار نمى دهند و پس از حصول اطمينان عقلايي، همه ترديدها را از خود دور مى سازند، ولى شخص وسواسى در اثر فقدان توانايى روحي، به جاى مقاومت خود را تسليم اين وسوسه ها مى نمايد، در نتيجه نيروى نامرئى «احتمالات وسواسي» محرک رفتار شده، به تکرار عمل وامى دارد. (١)

براى اين که افراد از اول به رفتار وسواسى دچار نشوند و در صورت ابتلا، به مراحل حاد آن نرسند، بايد توجه داشت که بررسى ها و دقت ها بايد در حد متعادل بوده و از افراط و تفريط دور باشد، نه آنچنان که به تسامح و سهل انگارى متصف شويم و نه اين که به «بيمارى وسواس» گرفتار آييم.

براى رسيدن به اين مقصود هنگامى که احساس شود بررسى ها از حد تعادل خارج مى شوند، بايد توجهى به آنها ننموده، ارزشى براى آنها قايل نشويم، زيرا مراقبت ها و دقت هاى نامتعادلى و بيش از حد است که به تدريج قدرت روحى را در هم شکسته، تسلط و نفوذ خود را گسترش مى دهد. تمام افراد وسواسى پيش از بيمارى وسواس در آغاز فقط دقت و بررسى آنان در حد نامتعادل بوده است، ولى بعدها همين احتمالات توسعه يافته، به بيمارى وسواس گرفتار شده اند.

۵

تقويت جسمى

يکى از عوامل پيدايش و يا تشديد بيمارى وسواس، ضعف جسمى است، وقتى قدرت جسمى افراد کاهش يابد، عوامل بيمارى زا اعم از جسمى و روحى حمله خود را تشديد مى نمايند، همانطور که شکست قدرت روحى در پيدايش بيمارى وسواس مؤثر است، ضعف جسمانى نيز آن را توسعه مى دهد.

بيماران وسواسى خود معترفند که در دوره ضعف جسمي، روحيه وسواسى شان شديد مى گردد و حملات افکار وسواسى حادتر صورت مى گيرد.

و در نتيجه افراد وسواسى در چنين مواقعى ديرتر مى توانند خود را از چنگال افکار وسواسى نجات دهند، بر عکس هر قدر از سلامت تن بيشتر برخوردار باشند، بهتر مى توانند از خود مقاومت نشان دهند.

بنابر اين بايد کوشيد افراد وسواسى را از نظر جسمى تقويت کرد و از آنچه که بنيه و جسم آنان را تضعيف مى نمايد، جلوگيرى به عمل آورد. هيجان و عصبانيت يکى از امورى است که شخص وسواسى را از لحاظ جسمى سست مى کند و عجز و ناتوانى او فراوان مى گردد.

۶

توبيخ ها و شماتت ها

يکى از اشتباهاتى که اطرافيان وسواسى ها مرتکب مى شوند اين است که مرتبا بيماران وسواسى را با شماتت و سرزنش مى کوبند و از اين رهگذر مى کوشند که آنها را از رفتار وسواسى بازدارند. در نارسايى اين روش همين بس که افراد وسواسى علاوه بر اين که رفتارشان را تغيير نمى دهند، حالت دفاعى به خود گرفته، بر عمل خود صحه مى گذارند. از همه مهم تر، از افراد ديگر فاصله مى گيرند و اين جدايى و فاصله زياد، زمينه وسواس را در آنها توسعه مى دهد. چه، در پنهان و به طور آزادانه تسليم افکار وسواسى خواهند شد و از اين گذشته عمل خود را صحيح و اصولى قلمداد خواهند کرد و حال آن که پيش از توبيخ و شماتت ها، افراد وسواسى که در مراحل ابتدايى قرار دارند، به خود اعتراف مى نمايند که رفتارشان غيرعادى است، افکار نامرئى آنان را رنج مى دهد، ولى وقتى شماتت هاى افراد شروع شود، همين افراد عمل خود را موجه قلمداد نموده و ديگران را افرادى غير عادى معرفى خواهند کرد. بنا بر اين به جاى سرزنش و يا صحه گذاشتن بر روى اعمالشان، ارتباط را با آنها بايد توسعه داده، کوشيد به وسايل غيرمستقيم آنان را از اين بيمارى خطرناک نجات داد.

۷

الگوهاى خطرناک

بيمارى روانى داراى درجات مختلفى است، ممکن است در يک نوع بيماري، افراد مبتلا در درجات ابتدايى يا متوسط و يا حاد آن قرار داشته باشند. يکى از عواملى که بيمارى وسواس را به وجود مى آورد و يا تشديد نموده، از مرحله ابتدايى به مرحله شديدتر سوق مى دهد، ارتباط با افراد وسواسى است که در مرحله حاد قرار دارند. به عبارت روشن اگر شخصى که به تازگى دچار وسواس شده، با شخصى که بيمارى وسواسى در او مزمن شده است ارتباط پيدا کند، بلافاصله بر اساس الگو، بيماريش شدت خواهد يافت و رفتار وسواسى را شديدا از او تقليد خواهد کرد.

روى اين اصل بايد ارتباط افراد وسواسى با بيمارانى که بيمارى وسواسى آنها حاد است، جلوگيرى به عمل آورد و گر نه ناخود آگاه اين اشخاص پس از چندى بيماريشان شدت خواهد يافت.

در پايان اين بحث بايد توجه داشت که مسافرت هاى گوناگون نيز در معالجه بيمارى وسواسى مؤثر مى باشد. چه، اين گونه اشخاص با دورشدن از محيط و خانه شخصى خود و ارتباط با اشخاص و افراد مختلف، لااقل مجال ابراز وسواس را تا زمانى نخواهند داشت و همين فقدان موقعيت ها ممکن است در تخفيف و يا از بين بردن روحيه وسواسى مؤثر واقع شود.

۸

تاکتيک مهرطلبى

برخى از افراد دچار حالات شک و ترديد، بى تصميمي، تنبلي، اضطراب، افسردگي، يأس و نااميدي، کناره گيرى و امثال اينها مى باشند و اينگونه اشخاص بر اثر داشتن چنين روحيه هايي، هميشه رنج برده، در شکنجه و عذاب به سر مى برند، در مواردى هم اين ناراحتى ها به بيمارى هاى جسمي، مانند سوءهاضمه هاى مزمن و سردردهاى شديد منجر مى گردد. بررسى هاى دقيق رواني، اين واقعيت را آشکار مى سازد که همه اين عوارض، دليل بر وجود تضادهاى عميق روحى است. شايد عده اى از علل و ريشه هاى اين ناراحتى ها اطلاع نداشته، هميشه گرفتار افکار مضطرب و پريشان بوده، ولى به علل آنها پى نبرده باشند، شايد هم عده اى آن جرأت و قدرت را که بتوانند با اين تضادها روبرو شوند نداشته، هميشه به عناوين گوناگونى از آن فرار مى کنند.

ناگفته نماند که کمتر کسى را مى توان يافت که دچار هيچ گونه تضاد روحى نباشد، ولى نکته اساسى در اينجاست که افراد سالم به کمک قدرت روحي، اين تضادها را تا حدود زيادى حل مى کنند و حال آن که در افراد ناتوان، اين تضادها همانند امواج سهمگين و خروشان آن چنان در تلاطم است که بيمار بيچاره نمى تواند در برابر آن مقاومت کند و اين ضعف و ناتواني، به توسعه و گسترش تضادها کمک مى کند، اکنون اين موضوع پيش مى آيد که اصولاً منشأ وجودى اين تضادها از کجا و از چه زمانى آغاز مى گردد؟

در روانشناسى علمي، «فرويد» اولين کسى است که راجع به اين موضوع بررسى هاى دقيقى به عمل آورده است، نظرش اين بود که تضاد اساسى از برخورد تمايلات غريزى انسان، که احتياج شديد به ارضاشدن دارند، با محدوديت هاو منهيات محيط خانواده و جامعه به وجود مى آيد.

«فرويد» عقيده دارد که تضاد روحى فراگير بوده و قابل معالجه نمى باشد، لذا او معتقد است که مى بايستى يکى از دو کار را انجام داد: يا عناصر و عوامل متضاد را با يکديگر بهتر سازش داد يا آنها را بهتر کنترل نمود.(٢)

«کارن هورناي» روان شناس معروف عقيده دارد که اولاً علت تحقيق تضاد روانى آن طور که فرويد مى گويد نيست، علاوه بر آن عموميت نداشته، قابل علاج مى باشد و چنين مى گويد:

«تضاد روحى عموميت نداشته و الزامى در همه کس به وجود نمى آيد و ثانيا به شرط تحمل زحمت و کوشش کافي، رفع آن نيز کاملاً ممکن است».

در باره پيدايش تضادهاى اساسي، چنين اظهار عقيده مى کند:

«به نظر من تضاد اساسى ناشى از رابطه خشن و ناسالم افراد با يکديگر است، بنا بر اين معتقدم نه تنها با ايجاد محيط سالم و سازگار، مى توان از بروز آن جلوگيرى کرد، بلکه از بين بردن آن نيز کاملاً امکان پذير است».(٣)

بنا بر اين منشأ اساسى تضادها را محيط ناجور و ناهنجار هنگام کودکى در او به وجود مى آورد. مثلاً کودک به علت ضعف جسمانى دائما دچار دلهره مى باشد، ضمنا مقدار زيادى وحشت و اضطراب را اطرافيان خشن در او ايجاد مى نمايند. از اين قبيل اجحاف ها، بايد زورگويى هاى پدران و مادران را ياد کرد، همين رفتارهاى تند و خشن سبب مى گردد که يک حالت خشم و اضطراب دايمى و عميق در او به وجود آيد.

کودک در مقام دفاع و مبارزه با اين تضادها تصميم مى گيرد با روش هاى گوناگون با اطرفيان خود بسازد. از اين روش ها، تاکتيک مهرطلبى است. پيش از آن که به روش مهرطلبى اشاره کنيم، لازم است به اين نکته توجه داشت که سهم مهمى از شخصيت و نبوغ افراد، در کودکى پى ريزى مى گردد و براى اين که کودک بتواند از تجربيات بعدى به خوبى استفاده کند، برخى از تجربيات اوليه نيازمند است. او به امکاناتى احتياج دارد که به رشد طبيعى شخصيتش تا رسيدن به سر حد يک انسان کامل کمک کند.

اما در توضيح روش مهرطلبى بايد گفت: برخى از کودکان وقتى در چنين شرايطى قرار مى گيرند، عکس العملى که در برابر اين تندخويي، از خودشان نشان مى دهند اين است که سعى مى کنند در اقيانوس حوادث زندگي، کشتى وجودشان را با آرا و عقايد ديگران به حرکت درآورند، بدون اين که از خود کمترين ابتکار و شخصيتى نشان دهند و به عبارت ديگر، ارزش وجودى آنان در راضى نگه داشتن افراد است و اين مقصود به هر طريقى که انجام گيرد، براى آنان يکسان خواهد بود.

در نتيجه استقلال فکري، شخصيت، جرأت، شهامت و ابراز عقيده مخالفت در آنان ديده نخواهد شد، بديهى است که مهرطلبى آنان، بر اساس واقعى استوار نبوده، بلکه به طور رياکارانه انجام مى گيرد.

اين نوع افراد، مهرورزى را بهانه قرار داده، سعى مى کنند بدين وسيله براى خود مأمن و پناهى به وجود آورند، بدون اين که هدف اصلى آنان، مهرورزى و عاطفه انسان دوستى باشد.

بهترين دليل قاطع و برنده که مى تواند عمل رياکارانه آنان را آشکار سازد، اين است که همين عده اگر در شرايط ديگرى قرارگيرند، بلافاصله روح مسالمت آميز آنان تغيير يافته، کينه توز و سخت گير از آب در مى آيند.

بررسى اجتماعي، گواهى مى دهد که بسيارى از افراد اجتماع ما از اين قبيل افرادند. تا زيردست هستند، بيش از حد معمولى کرنش و تواضع مى کنند و چون دستشان به جايى بند مى شود، زورگويى و تحکم آغاز مى گردد.

روى همين اصل است که روان شناسان عقيده دارند که تمايلات سرکوفته انسان ها از بين نمى رود، تا در فرصت مناسب خودنمايى نموده، به وسيله اى آن را جبران کنند. پس علت توسل و پناهندگى به منطق مهرطلبي، تمايلات سرکوفته است که بر اساس مصلحت انديشى به تاکتيک مهرورزى تمايل يافته است.

شخص مهرطلب از مخالفت ديگران ترس و بيم دارد و روى همين اصل است که او مى خواهد همه را راضى نگه دارد، لذا توقعات ديگران را برآورده مى سازد و در موارد بسيار، توقعات خودش را فراموش مى کند.

بدون ترديد همه اين ظاهرسازى ها بر تزلزل روحى او دلالت دارد، همين خصوصيات ايجاب مى کند که از هر گونه مخاصمت و رقابت و مبارزه علنى حذر مى کند، ميل دارد خودش را تابع و زيردست ديگران ببيند و از هر نوع ابراز وجودي، خوددارى مى کند.

ديگر از خصوصيات بارز تيپ مهرطلبى اين است که در برابر شماتت و سرزنش ديگران تسليم مى گردد و عجيب آن که حتى در مواردى که انتقاد ديگران کاملاً بى جا بوده، باز خود را مقصر دانسته، چشم بسته ملامت آنها را مى پذيرد.

ضمنا مخفى نماند که افراد مهرطلب اين روحيه هاى منفى را مانند نداشتن جرأت، شهامت، ابراز وجود و فرمان دادن را به نحوى از انحاء به صورت کامل در آورده، جزو فضايل خود محسوب مى دارند.

و بر اساس همين خصوصيت هاى روحى است که شخص مهرطلب حالت اتکايى بودنش ايجاب مى کند که ارزش خود را منوط به نظر ديگران بداند، اعتماد به خودش با تعريف و تمجيد و ابراز محبت ديگران يا عدم آنها کم و زياد شود، بنا بر اين هر نوع بى اعتنايى به اين گونه افراد، ضربه سختى به حيثيت و اعتبار آنان خواهد بود.

تأثيرات اجتماع

انسان زنده نيازمند تنفس است. استنشاق توأم با بهداشت، وابسته هواى سالم است، انسان هر قدر در محيطى که آب و هواى آن آلوده و ناپاک باشد تلاش نمايد، چون محيط آلوده است، به تدريج سلامت خود را از دست خواهد داد.

همين انسان به نسبت بيشترى در جنبه هاى معنوى و اخلاقي، محکوم شرايط و اوضاع محيط مى باشد. «جان ديويي» مى گويد:

عادت اخلاقى انسان ها همانند نفس کشيدن و هضم کردن مى باشد، تنها تفاوتى که در ميان اين دو وجود دارد اين است که عمليات جسمانى مانند هضم غذا غيرارادي، ولى عادات، اکتسابى است و با اين همه، اين حقيقت را نبايد از نظر دور داشت که عادت نيز از بسيارى جهات به عمليات جسمانى شباهت دارند، مخصوصا از اين جهت که عادت نيز مانند عمليات جسمانى مستلزم همکارى بدن و محيط است. تنفس به همان اندازه که مربوط به هوا است، به همان اندازه، بسته به ريه ها مى باشد، هضم کردن به همان مقدار که مربوط به خوراک است، به همان اندازه نيز همبستگى به نسوج معده دارد. (٤)

بنا بر اين کليه صفات انسان عبارت از عاداتى است که از قواى مثبتى به وجود آمده اند و آنها در حقيقت از تأثير متقابل تمايلات و استعدادهاى فردى از يک طرف و قوايى که از جهان خارج نفوذ کرده اند از طرف ديگر آمده اند.

عادات بستگى کامل به محيط دارند، به محض اين که حرکتى يا فعاليتى از کسى سرزند، در محيط او واکنش خواهد داشت، بدين معنى که ديگران حرکت او را يا «تصديق» و يا «انتقاد» خواهند کرد، يعنى بر ضد آن، زبان به اعتراض خواهند گشود، و در مقابل آن مقاومت خواهند کرد و يا برعکس، آن را تشويق خواهند نمود، حتى خوددارى جامعه، از ابراز واکنش در مقابل حرکت او و تنهاگذاشتن وي، خود يک نوع واکنش است، پس به طور کلى رفتار و کردار آدمى چيزى است که ديگران همواره در آن سهم به سزا دارند.

«موريس دبس» مى گويد:

اساس تربيت کودک، فقط از روى شيوه عکس العمل هاى اشخاص که در پيرامون خود مى بينند پى ريزى مى گردد، کودک در باره رفتارش قضاوت نمى کند، بلکه زشتى و زيبايى آن را از نحوه واکنش ديگران مى سنجد. پس به طور خلاصه محيط اجتماعى است که در اين دوره عامل اخلاقى به شمار مى رود.

روان شناس معروف روسى «ايوان پاولف» از کسانى است که به نفوذ و تأثير محيط، اعتقاد فراوانى داشته، مى گويد:

«بديهى است که انواع عادت هاکه بستگى به تمرين و آموزش و ديسپلين دارند، چيزى جز يک مشت «انعکاسات شرطي» نيستند». (٥)

روان شناسى اجتماعى مدعى است که هيجان ها بر اثر اختلاف جوامع زندگى متفاوت است، يک واقعيت خارجى در نزد افراد جامعه اى زيبا و مطلوب است، همين عمل نزد جامعه ديگري، زشت و زننده است.

پس به خوبى مى توان به تأثيرات عميق محيط پى برد و دانست که اجتماع در پيشرفت و سقوط افراد چه نقشى را عهده دار است. مهارت هايى که اشخاص به دست مى آورند، همه بر اثر موقعيت هاى محيطى است، ضمنا بايد توجه داشت که محيط عبارت از مجموع عواملى است که از خارج، موجود زنده را احاطه کرده و در آن تأثير مى گذارد، پس کليه اشيا با حوادث و اتفاقاتى که در اطراف انسان واقع شده، در جسم و روان او اثر مى گذارد، به نام تأثيرات محيط خوانده مى شوند.

بنابراين خصوصيات اخلاق انفرادي، تابع مقتضيات و شرايط اجتماعى است. هر گاه ما اين حس را تعميم داده و در باره آن عاقلانه بينديشيم، خواهى نخواهى اعتراف مى کنيم که ما مى توانيم با تغيير دادن محيط و شرايط، خوى و اخلاق بد را به خوب تبديل کنيم. البته ما نمى توانيم به طور مستقيم عادت را تغيير دهيم، زيرا اين اقدام يک اقدام سحرآميز است، ليکن ما مى توانيم با تغيير دادن شرايط و اوضاع، عادت را تغيير دهيم.

«واتس» روان شناس معروف مى گويد: «هر چه براى بشر اتفاق مى افتد، پس از تولد است و اين که يک شخص آهنگر مى شود، يکى نقاش، يکى سياستمدار، يکى بازرگان و يکى دزد ماهر، نتيجه تربيت او است».

و جمله معروف او اين است که مى گفت: «مايلم به من عده اى کودک سالم بدهيد، کودکانى را که من از لحاظ ساختمان جدا مى کنم، من آنان را در دنيايى که خود انتخاب مى کنم، تربيت خواهم کرد و من ضمانت مى کنم که هر که را شما انتخاب کنيد، من او را طورى پرورش دهم که با هر نوع شخصيتى که بخواهيد تحويل شما بدهم».

نتيجه اى که مى توان از اين بحث گرفت اين است که افرادى که در محيط هاى نامساعد و نامتناسب از نظر اخلاقى زندگى مى نمايند، پيش از اين که محيط را آماده نمايند، نمى توانند فرزندانى را تحويل اجتماع فاسد دهند، چون بدون ترديد با اين وسيله بر تعداد منحرفين و آلودگان افراد اجتماع، فردى را اضافه کرده اند.(٦)

«ديويد ليتون» مى گويد:«اينکه کسى سبب متولدشدن انسانى گردد، يکى از پرمسئوليت ترين اعمال زندگى بشر است. به عهده گرفتن اين مسئوليت يعنى زندگى بخشيدن به موجودى که ممکن است نفرين شده يا آمرزيده باشد، در صورتى که حداقل موقعيت هاى يک زندگى عادى مطلوب براى او تأمين نشده باشد، جنايتى است که در حق آن موجود به عمل آمده».(٧)

بديهى است نظر او بيشتر متوجه اصول مادى بوده، ولى از اين مهم تر فساد و آلودگى محيط است که نتيجه آن مشخص تر به نظر مى رسد، يعنى مادامى که اجتماع ما آلوده و فسادانگيز باشد، در چنين شرايطى تأثيرات اجتماعى و محيط، همچون سيل خروشان عوامل تربيتى فردى و خصوصى را در کام خود فرو خواهد برد، پس بايد مسئولان تعليم و تربيت تلاش کنند در درجه اول سازمان اجتماعى را از عوامل فساد و تباهى برکنار دارند، چون در شوره زار، نهال کاشتن کارى عبث و بى فايده خواهد بود.

۹

واژه وسواس

به گفته راغب در مفردات، وسواس در اصل صداى آهسته اى است که از به هم خوردن زينت آلات برمى خيزد.

سپس به هر صداى آهسته گفته شود و بعد از آن به خطورات و افکار بد و نامطلوبى که در دل و جان انسان پيدا مى شود و شبيه صداى آهسته اى است که در گوش فرو مى خوانند، اطلاق گرديده.

«وسواس» معنى مصدرى دارد، ولى گاهى به معنى «فاعل» وسوسه نيز مى آيد، و در آيه مورد بحث به همين معنى است.(٨)

«خناس» صيغه مبالغه «خنوس» بر وزن خسوف، به معنى جمع شدن و عقب رفتن است، اين به خاطر آن است که شياطين هنگامى که نام خدا برده مى شود عقب نشينى مى کنند و از آنجا که اين امر غالبا با پنهان شدن توأم است، اين واژه به معنى «اختفا» نيز آمده است.

بنا بر اين مفهوم آيات سوره مبارکه ناس چنين است: «بگو من از شر وسوسه شيطان صفتى که از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد، به خدا پناه مى برم». اصولاً شياطين برنامه هاى خود را با مخفى کارى مى آميزند و گاه چنان در گوش جان انسان مى دمند که انسان باور مى کند فکر، فکر خود او است و از درون جانش جوشيده و همين باعث اغوا و گمراهى او مى شود.

کار شيطان تزيين است و مخفى کردن باطل در لعابى از حق، دروغ در پوسته اى از راست، گناه در لباس عبادت و گمراهى در پوشش هدايت.

خلاصه هم خودشان مخفى هستند و هم برنامه هايشان پنهان است و اين هشدارى است به همه رهروان راه حق که منتظر نباشند شيطان را در چهره و قيافه اصلى ببينند، يا برنامه هايشان را در شکل انحرافى مشاهده کنند، هرگز چنين نيست، آنها وسواس خناسند و کارشان حقه، دروغ، نيرنگ، رياکاري، ظاهرسازى و مخفى کردن حق.

اگر آنها در چهره اصلى ظاهر شوند، اگر آنها باطل را با حق نياميزند و اگر آنها صريح و صاف سخن بگويند، به فرموده امام علىعليهم‌السلام : «لَمْ يخَفْ عَلَى الْمُرْتادينَ»؛ «مطلب بر پويندگان راه خدا مخفى نمى شود».

آنها هميشه قسمتى از «اين» مى گيرند و قسمتى از «آن»، و به هم آميزند تا بر مردم مسلط شوند، چنان که اميرالمؤمنينعليهم‌السلام در ادامه همين سخن مى فرمايد: «فَهُنا لِک يسْتَوْلِى الشَّيطانُ عَلى أَوْلِيائِهِ»؛(٩)

تعبير«اَلَّذى يوَسْوِسُ فى صُدُورِ الناسِ» (١٠) و انتخاب لفظ وسوسه و لغت صدور (سينه ها) نيز تأکيدى بر اين معنى است.

اينها از يک سو، از سوى ديگر جمله«مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ» (١١) هشدار مى دهد که وسواسان خناس تنها در ميان يک گروه، و در يک قشر و يک لباس نيستند، در ميان جن و انس پراکنده و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند. بايد مراقب همه آنها بود و بايد از شر همه آنها به خدا پناه برد.

دوستان ناباب، هم نشين هاى منحرف، پيشوايان گمراه و ظالم، کارگزاران جباران و طاغوتيان، نويسندگان و گويندگان فاسد، مکتب هاى الحادى و التقاطى ظاهرفريب، وسايل ارتباط جمعى وسوسه گر، همه اينها و غير اينها در مفهوم گسترده «وسواس خناس» واردند که انسان بايد از شر آنها به خدا پناه برد.

۱۰

چرا به خدا پناه مى بريم؟

هر لحظه امکان انحراف براى انسان وجود دارد و اصولاً وقتى خداوند به پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله دسور مى دهد که از شر وسواس خناس به خدا پناه برد، دليل بر امکان گرفتار شدن در دام خناسان و وسوسه گران است.

با اين که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به لطف الهى و سپردن خويشتن به خدا، از هر گونه انحراف بيمه شده بود، ولى با اين حال اين آيات را مى خواند و به آنها از شر وسواسان خناس پناه مى برد، با اين حال تکليف ديگران روشن است.

اما نبايد مأيوس شد، چرا که در مقابل اين وسوسه گران مخرب، فرشتگان آسمان به يارى بندگان مؤمن و رهروان راه حق مى آيند، آرى مؤمنان تنها نيستند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و آنها را کمک مى کنند:«إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّه ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ الْمَلائِکةُ»؛ (١٢) «حتما کسانى که گفتند پروردگار ما خدا است و بعد استقامت کردند، نازل مى شود بر آنها فرشتگان».

ولى هرگز نبايد مغرور شد و خود را بى نياز از پند، تذکر و امدادهاى الهى دانست، بايد هميشه به او پناه برد، هميشه بيدار بود و هميشه هشيار.

قالَ رَسُولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله : «ما مِنْ مُؤْمِنٍ إِلاّ وَ لِقَلْبِهِ فى صَدْرِهِ أُذُنانِ: أُذُنٌ ينْفُثُ فيهَا الْمَلِک، وَ أُذُنٌ ينْفُثُ فيهَا الْوَسْواسُ الْخَنّاسُ، فَيؤَّيدُ اللّه الْمُؤْمِنَ بِالْمَلِک، فَهُوَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ: «وَ أَيدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»»؛(١٣)

«هر مؤمنى قلبش دو گوش دارد: گوشى که فرشته در آن مى دمد و گوشى که وسواس خناس در آن مى دمد، خداوند مؤمن را به وسيله فرشته تأييد مى کند و اين است معنى آيه«وَ أَيدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (١٤) .

انسان در برابر طوفان وسواس

در مسير دور و درازى که انسان به سوى سعادت و جلب رضاى خدا دارد، گردنه هاى صعب العبورى در پيش دارند که شياطين در آنجا کمين کرده اند و اگر انسان تنها بماند، هرگز توانايى پيمودن اين راه را ندارد. بايد دست به دامن لطف الهى زند و با تکيه و توکل بر او، اين راه پرخطر را بسپرد، هر گاه طوفان ها شديد و شديدتر مى شود، او بيشتر به سايه لطف الهى پناه برد.

در حديثى مى خوانيم که در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله يکى نسبت به ديگرى بدگويى کرد، آتش غضب در دل او افروخته شد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

«إِنّى لاَءَعْلَمُ کلِمَةً لَوْ قالَها لَذَهَبَ عَنْهُ الْغَضَبُ: أَعُوذُ بِاللّه مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ»؛

«من سخنى مى دانم که اگر مرد خشمگين آن را بگويد، خشمش فرو مى نشيند و آن جمله: أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم است».

مرد خشگمين عرض کرد: «أَ مَجْنُونا تَراني»؛ يعني: فکر مى کنيد من ديوانه ام و شيطان در پوست من رفته است؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به قرآن استناد فرمود و اين آيه را تلاوت کرد:«وَ إِمّا ينْزِغَنَّک مِنَ الشَّيطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّه »؛ «هر گاه وسوسه هاى شيطانى به سراغ تو بيايد، به خدا پناه ببر».(١٥)

اشاره به اين که طوفان غضب از وسوسه هاى شيطان است، همان گونه که طوفان شهوت، هوا و هوس، هر کدام يکى از آن وسوسه ها است.

در کتاب خصال مى خوانيم: اميرالمؤمنينعليهم‌السلام چهارصد باب درباره امورى که به نفع دين و دنياى مسلمانان است، به اصحابش تعليم داد و از آن جمله اين بود:

«إِذا وَسْوَسَ الشَّيطانُ إِلى أَحَدِکمْ فَلْيسْتَعِذْ بِاللّه وَ لْيقُلْ: آمَنْتُ بِاللّه مُخْلِصا لَهُ الدّينُ»؛(١٦) «هر گاه شيطان يکى از شما را وسوسه کند، بايد به خدا پناه برد و بگويد: به خداوند پناه آوردم و دين خود را براى او خالص مى کنم».

شناخت امواج شيطان

«إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»؛ (١٧)

در اين آيه راه غلبه و پيروزى بر وسوسه هاى شيطان را به اين صورت بيان مى کند که پرهيزگاران هنگامى که وسوسه هاى شيطانى آنها را احاطه کند، به ياد خدا و نعمت هاى بى پايانش، به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناک خدا مى افتند. در اين هنگام ابرهاى تيره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها کنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بينند و انتخاب مى کنند.

«طائف» به معنى «طواف کننده» است گويا وسوسه هاى شيطانى همچون طواف کنندگان، پيرامون فکر و روح انسان پيوسته گردش مى کنند تا راهى براى نفوذ بيابند. اگر انسان در اين هنگام به ياد خدا و عواقب شوم گناه بيفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهايى مى يابد، و گر نه سرانجام در برابر اين وسوسه ها تسليم مى گردد.

۱۱

راه هاى وسوسه شيطان

١ - گِل خوردن، ٢ - گُل را به دست، ريزه کردن، ٣ - ناخن را به دندان گرفتن، ٤- ريش را جويدن: از امام موسى بن جعفرعليهم‌السلام منقول است که چهار چيز است که از وسوسه شيطان است: گِل خوردن، گُل را به دست ريزه کردن، ناخن را به دندان گرفتن و ريش را جويدن.

امام باقر عليهم‌السلام فرمود که: «براى اين امر کرده اند به ناخن گرفتن که چون بلند شود، شيطان در آنجا جا مى گيرد و موجب فراموشى است»؛ و نيز آن حضرتعليهم‌السلام فرمود:

«بزرگ ترين دام هاى شيطان، خوردن گِل و خاک است».

٥ - تنها به سفررفتن: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله به حضرت على عليهم‌السلام فرمود: «وصيت مى کنم تو را، هرگز تنها به سفر مرو که شيطان با يک کس است و از دو تا، دور است».

٦ - زدن سنج: امام صادقعليها‌السلام فرمود: «بپرهيز و سنج مزن که شيطان با تو مى دود و ملائکه را از تو دور مى کند».

٧ - با دست چرب خوابيدن: رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نهى کرده است کسى را که دست او چرب است بخوابد که اگر چنين کند و شيطان بر او دست يابد و يا ديوانه شود، ملامت نکند مگر خود را.

٨ - نپوشاندن عورت: علىعليهم‌السلام فرمود: «هر وقت مردى برهنه شود و عورت او پوشيده نباشد، پس شيطان در او طمع مى کند پس بپوشانيد عورت خودتان را».

٩ - بلندگذاردن موى شارب و پشت ظهار(١٨) و زير بغل: از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده است که فرمود: «موى شارب و پشت ظهار و زير بغل را بلند مگذاريد که شيطان در آنجا جا مى کند و پنهان مى شود».

١٠ - دشنام دادن به يکديگر: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند که: «اگر مردى تو را سرزنش کند به عيبى که در تو هست، تو سرزنش مکن او را به آنچه در او است»؛ و نيز فرمودند که: «دو نفر که يکديگر را دشنام مى دهند، دو شيطانند که همديگر را مى درند». روزى در مجلس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله ، شخصى به يکى از صحابه دشنام داد و او ساکت بود. بعد از آن او نيز شروع کرد به تلافي، آن حضرت برخاستند و فرمودند که: «فرشته از جانب تو جواب مى داد. چون خود به سخن آمدي، فرشته رفت و شيطان آمد و در مجلسى که شيطان در آن است نمى نشينم».

١١ - زيادى مال: حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: «هيچ بنده اى مالش زياد نمى شود، مگر آن که شيطان او بيشتر مى شود».

١٢ - غايت کردن (مدفوع) در قبرستان، ١٣ - بول کردن در آب، ١٤ - بول کردن در حال ايستاده، ١٥ - با يک کفش راه رفتن (يعنى يک پا برهنه بودن)، ١٦- آشاميدن آب در حال ايستاده، ١٧ - در خانه تنها خوابيدن: محمد بن مسلم روايت کرده است از امام باقرعليهم‌السلام که آن حضرت فرمود: «هر که در قبرستان مدفوع کند و در حال ايستاده بول کند و در آب بول نمايد و با يک کفش راه رود و تنها بخوابد، پس شيطان به او آسيبى مى رساند، مگر آن که خداوند او را حفظ کند؛ و سريع ترين حالتى که شيطان به آدم دست مى يابد، حالتى است که انسان در يکى از اين حالات باشد».

به درستى که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در يکى از مسافرت ها، رسيد به محلى که در آن محله، اجنه بودند. پس به اصحاب خود فرمود: «هيچ يک از شما تنها از اينجا عبور نکنيد و هر يک از شما دست رفيق خود را بگيرد و از اينجا رد شود». پس يک نفر مردى تنها جلو رفته، به مجرد رسيدن به آن وادى ديوانه شد و به زمين افتاد. پس به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خبر دادند، حضرت تشريف آورد به بالاى سر آن مرد و انگشت بزرگ او را گرفت و فشار داد. پس از آن فرمود: «بِسْمِ اللّه ، أَخْرِجْ يا خَبيثُ! أَنَا رَسُولُ اللّه »؛ يعني: «به نام خدا بيرون شو اى پليد و خبيث! زيرا که من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هستم». پس آن مرد خوب شد و از جا حرکت کرد و ايستاد. (١٩)

چيزهايى که باعث اذيت شيطان مى باشد

امام موسى کاظمعليهم‌السلام فرمود: «هيچ چيز شيطان و لشکرش را مجروح نمى کند مانند زيارت برادران مؤمن، چون دو مؤمن با هم خدا را ياد مى کنند و پس از آن فضايل ما اهل بيت را، گوشت هاى روى شيطان، تمام مى ريزد و از شدت درد به فرياد آيد و ملائکه آسمان و خازنان بهشت حال او را يافته، لعنتش مى کنند».

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «هيچ چيزى بر شيطان سخت تر از قرآن خواندن، از رونيست»؛ و از امام صادقعليهم‌السلام نقل شده که: «شيطان پيوسته در فرح و شادى است تا دو مسلمان از يکديگر آزرده اند و دورى مى کنند و چون با هم ملاقات کنند، زانوهايش بر هم مى خورد و بندهايش جدا مى شود و فرياد مى کند: واويلا! چه بلايى بود بر سر من آمد». حضرت علىعليهم‌السلام فرمود: «سجده را طولانى کنيد، زيرا که هيچ عملى بر ابليس سخت تر نيست از اين که ببيند فرزندان آدم در سجده باشند، زيرا به او امر شده است به سجود، پس نافرمانى کرد و فرزند آدم امر شده است به سجود، پس اطاعت کرد و نجات يافت».

از حضرت صادقعليهم‌السلام روايت شده که: «مداوا کنيد بيماران خود را به صدقه و دفع نماييد بلا را به دعا و طلب روزى کنيد به صدقه، به درستى که صدقه از ميان زنخ هفتصد شيطان بيرون مى آيد، يعنى چون کسى قصد صدقه دادن کند، هفتصد شيطان او را وسوسه مى کنند و هيچ چيز بر شيطان گران تر از اين نيست که صدقه به مؤمن داده شود و اين صدقه، اول به دست خدا مى رسد، پيش از آن که به دست فقير برسد (کنايه از اين که خداوند قبول مى کند)».

همزات شياطين چيست؟

همزات جمع «همزه» به معنى دفع و تحريک با شدت است و اگر به حرف همزه، «همزه» مى گويند، به خاطر آن است که از انتهاى گلو با شدت بيرون مى آيد و به گفته بعضى از مفسران، «همز» و «غمز» و «رمز» هر سه يک معنى را مى رساند، منتها «رمز» به مرحله خفيف و «غمز» از آن شديدتر و «همز» نهايت شدت را بيان مى کند و با توجه به اين که شياطين، جمع است، همه شيطان هاى آشکار و پنهان، انس و جن را شامل مى گردد.

در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم که امامعليهم‌السلام در معنى آيه«قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِک مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينَ» (٢٠) مى فرمود: «هُوَ ما يقَعُ فى قَلْبِک مِنْ وَسْوَسَةِ الشَّيطانِ»؛

«منظور از آن، وسوسه هاى شيطانى است که در قلب تو مى افتد».(٢١)

آنجا که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با داشتن مقام عصمت و مصونيت الهي، چنين تقاضايى را از خدا مى کند، تکليف ديگران روشن است. بايد همه مؤمنان، از پروردگار که مالک و مدبر آنها است، بخواهند لحظه اى آنها را به حال خودشان وامگذارد، نه تنها تحت تأثير وسوسه شياطين قرار نگيرند، بلکه در مجلس آنها نيز حضور نيابند.

به اين ترتيب همه رهروان راه حق بايد به طور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه او قرار دهند.

۱۲

آيا ترس در انسان، غريزى است؟

يکى از مباحث جالب توجه در روان شناسى کودک، تحقيق در اين مطلب است که آيا پايه اصلى و ريشه اساسى ترس و وحشت که در سنين اول زندگي، در نهاد اطفال بيدار مى شود، ناشى از غريزه طبيعى است يا آن که ترس هاى کودک به طور کلى از تلقين هاى والدين و مربى يا اطرافيان کودک سرچشمه مى گيرد.

بعضى عقيده دارند که مايه اصلى ترس، در نهاد آدمى ريشه فطرى و طبيعى دارد و با سرشت انسان آميخته شده است و اثر مفيد آن، صيانت ذات و دورى جستن از محيط خطر است. بعضى تصور کرده اند که ترس، فطرى بشر نيست، بلکه مانند بيمارى هاى سارى از راه رفتار و گفتار وحشت زاى ديگران، به کودک سرايت مى کند و باعث رعب و تشويش خاطرش مى گردد.

«راسل» مى گويد: بچه نوزاد به آسانى دچار ترس مى شود. دکتر «واتسن» و خانمش چنين دريافته اند که چيزهايى که بيشتر موجب ترس بچه مى شود، صداهاى بلند و همچنين احساسى است مبنى برمبادا کسى او را پرتاب کند. مع ذالک نوزاد به قدرى تحت حمايت کامل قرار گرفته است که محلى براى ترس هاى بى جا و نامعقول نيست. در جريان سال دوم و سوم تولد، ترس هاى تازه اى نشو و نما مى کند، اما بايد دانست که تا چه حدى به تلقين برداشته مى شود و تا چه حد، به غريزه مربوط است و موضوع وجود نداشتن ترس ها در سال اول تولد، دليل قاطع بر عدم وجود صفات غريزى بچه نخواهد بود، زيرا غرايز با پيشرفت سنين زندگى کودک نضج مى گيرد. حتى افراطى ترين پيروان فرويد هم مدعى نيستند که غريزه جنسى در حال تولد نضج پيدا کرده است.

بديهى است کودکانى که مى توانند به هر طرف روانه گردند، بيشتر احتياج به ترس دارند تا بچه هايى که هنوز راه نيفتاده اند، بنا بر اين اگر بگوييم غريزه ترس، ناشى از نياز پيداکردن بدان است، جاى تعجب نخواهد بود.

اين مسئله از نظر تربيت اهميت بسيار دارد. اگر تمام ترس ها ناشى از القا باشد، پس مى توان به يک وسيله ساده از آن جلوگيرى کرد و آن اين است که حال ترس يا نفرت پيش بچه نشان ندهيم، اگر بعضى از آنها غريزى باشد، به ناچار محتاج متدهاى دقيق مى شويم.

بچه هاى کمتر از يک سال، هرگز از حيوانات نمى ترسند و هم چنين ترس از تاريکي، هرگز در اطفالى که وحشتناکى تاريکى به آنان تلقين نشده است، ديده نمى شود. به طور مسلم غالب ترس هايى که ما به آنها عادت کرده ايم، اکتسابى است و اگر بزرگترها آنها را ايجاد نکنند، در بچه ها نشو و نما پيدا نمى کند.(٢٢)

ترس هاى نابجا

با فرض آن که بگوييم مايه اصلى ترس، ريشه فطرى دارد و با سرشت کودک آميخته شده است، بايد قبول کنيم که قسمت اعظم ترس هاى نابجايى که دامن گير اطفال مى شود و بعضى از آنها تا سنين جوانى و احيانا تا پايان عمر باقى مى مانند و پيوسته صاحبانشان را رنج مى دهند، ناشى از نادانى و عقايد خرافى والدين و مربيان يا سوء تربيت آنان است. اگر چه بعضى از ترس هاى دوران کودکى که اغلب جنبه فردى دارد، با فرارسيدن ايام جوانى و توسعه نيروهاى جسمى و فکري، خود به خود برطرف مى شود، ولى آثار آن در اعماق جان باقى مى ماند و در دوران شباب به صورت ترس هاى اجتماعى آشکار مى گردد.

مثلاً کودکى که اسير پدر و مادر تندخو و ستم کار باشد و هرگز از زورگويى و تجاوز آنان ايمنى نداشته باشد، همواره احساس وحشت و نگرانى مى کند و در باطن، از ترس شر آنها بيم و هراس دارد. چنين کودکى وقتى به جوانى مى رسد و پدر و مادرش مى ميرند، گر چه موضوع ترس فردى او قهرا منتفى شده است، ولى اثر آن از خاطرش محو نمى گردد. او خويشتن را حقير مى بيند و در خود احساس کمبود مى کند. او در معاشرت هاى اجتماعي، در اجراى برنامه هاى تحصيلي، در سخن گفتن با معلم يا مردم و خلاصه در سازش با محيط و اظهار وجود دچار ترس و وحشت است.

اين قبيل جوانان همواره در يک کشاکش درونى و تضاد روحى به سر مى برند. از طرفى طبق خواهش فطري، مايلند در جامعه به شايستگى پيشروى کنند و به وسيله حسن سازش با مردم، شخصيت خود را اثبات نمايند و از طرف ديگر به علت ضعف و ترسى که در باطن دارند، به خود اجازه پيشروى نمى دهند. جرأت نمى کنند که با مردم بياميزند و خويشتن را با اوضاع عمومى تطبيق دهند، گويى خود را لايق هم آهنگى با جامعه نمى دانند. مايلند حتى المقدور از مردم کناره گيرى کنند و بدين وسيله، ضعف درونى خويش را پنهان نگاه دارند.

۱۳

درمان بيمارى ترس

خوشبختانه ترس هاى مضر و مزاحم که از بيمارى هاى اخلاقى است، درمان پذير و قابل علاج است. جوانان اگر بخواهند، مى توانند با تحليل حالات و تمرينات روحى خود بر آن مسلط گردند و خويشتن را از شرش رهايى بخشند.

کم رويى نشانه ترس از شکست و دليل بر وحشت از برخورد با اشخاص است. علت اصلى آن را بايد در اوان طفوليت جستجو کرد. طفلى که در بچگى مورد نامهربانى و سخت گيرى واقع مى شود، در آينده از عهده پيکار زندگى و مبارزه با ديگران بر نمى آيد و ناچار انزوا را بر آميزش ترجيح مى دهد و احيانا براى جبران شکست، خود را به وسايل ديگرى سرگرم مى کند.

اين نقيصه و ضعف روحى را با فرار از معاشرت نمى توان رفع کرد، بلکه بايد خود را به حشر و آميزش مجبور ساخت و در مقابل انکار نفس، از خود پرسيد که چرا از اين شخص يا از اين جمعيت مى گريزى از چه مى ترسى از که بدت مى آيد آيا نمى دانى که اگر عاقل باشى و درست رفتار کني، همه را دوست و هواخواه خود خواهى کرد؟(٢٣)

۱۴

فکر چاره جويى

اولين مطلبى که در بحث ترس بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است که نگرانى و ترس، همه جا و در هر صورت ناپسنديده و مذموم نيست، بلکه برعکس، ترس هاى به جا و عاقلانه که ناشى از احساس خطر واقعى و حاکى از فکر دورانديشى آدمى است، پسنديده و ممدوح است.

ترس هاى به جا در جنبه روان بشر، مانند دردهاى عضوى در ناحيه جسم است. همان طور که احساس درد از عارضه بيمارى خبر مى دهد و آدمى را به درمان عضو دردناک وامى دارد، ترس هاى به جا نيز به منزله اعلام خطر است و صاحبش را به فکر چاره جويى و پيش گيرى مى اندازد.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «کمْ مِنْ خائِفٍ وَفَدَ بِخَوْفِهِ عَلى قَرارَةِ الاْءَمْنِ»؛(٢٤)

امام علىعليهم‌السلام فرموده است: «چه بسا فرد خائفى که خوفش او را در سرمنزل آرامش و ايمنى مستقر مى سازد».

ترس دانشجو از رد شدن در امتحانات، ممکن است باعث پيشرفت و موقعيت وى گردد و به جبران گذشته، تنبلى و مسامحه کارى را ترک گويد و با سعى و کوشش در مطالعه کتاب هاى درسى و تمرين هاى لازم، خويشتن را براى امتحان آماده کند و سرانجام کامروا و پيروز گردد.

۱۵

ترس هاى مفيد

ترس بيمار از خطر تشديد مرض يا مزمن شدن بيماري، عامل محرک وى در به کار بستن دستور پزشکى است. ترس است که بيمار را به فکر چاره جويى مى اندازد و او را به استعمال داروهاى مفيد و مراعات پرهيزهاى لازم وامى دارد و بدين وسيله موجبات بهبود و سلامتش را فراهم مى آورد.

ترس مردان باايمان از عذاب الهي، پايه اصلى اطاعت آنان از اوامر و نواهى خداوند است. مردان باايمان از ترس کيفرهاى عادلانه پروردگار توانا، دامن خود را به پليدى هاى گناه آلوده نمى کنند و از راه وظيفه شناسى و اطاعت اوامر الهى موجبات کاميابى و سعادت ابدى خويش را مهيا مى سازند.

«اَلَّذينَ يوفُونَ بِعَهْدِ اللّه وَ لاينْقُضُونَ الْميثاقَ * وَ الَّذينَ يصِلُونَ ما أَمَرَ اللّه بِهِ أَنْ يوصَلَ وَ يخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»؛ (٢٥)

«آنان که به عهد خدا وفادارند و پيمان الهى را نمى شکنند و آنچه که امر به پيوند آن فرموده است اطاعت مى کنند، از خدا مى ترسند و از سختى عذاب و حساب الهى بيم دارند».

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلْخَوْفُ سِجْنُ النَّفْسِ وَ رادِعُها عَنِ الْمَعاصي»؛(٢٦)

امام علىعليهم‌السلام فرموده است: «ترس از مجازات براى نفس سرکش آدمي، به منزله زندان است و او را از ارتکاب معاصى بازمى دارد».

خلاصه، ترس هاى عاقلانه اى که نشانه خطر است و آدمى را از پيش آمدهاى ناگوار بر حذر مى دارد، مفيد و لازم است. کسانى که از خطر نمى ترسند و به موقع چاره جويى نمى کنند، غفلتا در برابر آن قرار مى گيرند و بر فرصت از دست رفته خويش افسوس مى خورند.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «مَنْ قَلَّتْ مَخافَتُهُ کثُرَتْ آفَتُهُ»؛ (٢٧)

امام علىعليهم‌السلام فرموده: «کسى که کمتر مى ترسد و از خطر پرهيز ندارد، در زندگى با آفت هاى بيشترى مواجه خواهد شد».

ترس هاى مضر

ترس مذموم و زيان آور، آن ترسى است که سر راه سعادت انسان و مانع از پيشرفت و تکامل است. ترسى است که از جهل و نادانى و از ضعف و زبوبى سرچشمه مى گيرد و اراده آدمى را متزلزل مى کند. ترس مذموم علاوه بر آن که محرک عمل مفيدى نيست، مضر و مزاحم است، پيوسته جسم و جان صاحبش را مى کاهد و او را به راه سقوط و تباهى سوق مى دهد.

ترس هاى نابجا و مضر در همه ادوار، بين ملل و اقوام مختلف وجود داشته و دارد و نتايج شوم آن کم و بيش دامن گير مردم بوده و هست. آيين مقدس اسلام در ضمن برنامه هاى تربيتى خود، پيروان خويش را از اسارت چنين ترس هايى آزاد نموده و از عوارض زيان بخش آنها بر حذر داشته است و براى نمونه در اينجا به پاره اى از موارد اشاره مى شود.

يکى از ترس هاى زيان بخش که از قرن هاى گذشته تا کنون در نهاد انسان ها وجود داشته و از نسل هاى پيشين به نسل هاى بعد منتقل شده است، ترس از فال بد است. اين ترس در زندگى بشر تيرگى ها و بدبختى هاى بزرگى به بار آورده و عوارض نامطلوبى از خود به جاى گذارده است.

۱۶

ترس از فال بد

چه بسيار مردمى که عدد سيزده، خواندن کلاغ، صداى جغد و چيزهايى نظاير اينها را شوم دانسته و به آنها فال بد مى زنند. کسى که در معرض يکى از آن شومى ها قرار مى گرفت، دچار نگرانى و تشويش خاطر مى شد. مى ترسيد از اين که مبادا با خطر ناشناخته اى مواجه گردد و به اساس خوشبختى و سعادتش لطمه وارد شود.

اسلام با اين عقيده غلط که مايه ناراحتى فکر و ناشى از جهل و نادانى بود، جدا مبارزه کرد و پيشوايان مذهبى در ضمن روايات متعددي، آن را يک عقيده خرافى و منافى به اساس توحيد معرفى نموده اند.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلطِّيرَةُ لَيسَتْ بِحَقٍّ»؛(٢٨)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «فال بد يک امر حقيقى و واقعى نيست».

قالَ رَسُولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله : «اَلطِّيرَةُ شِرْک»؛(٢٩)

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده: «اعتقاد به تأثير فال بد، شرک به خداوند است».

فال بد در قوانين نظام آفرينش منشأ اثرى مفيد نيست و نمى تواند مسير علل و معاليل جهان را بگرداند و مستقلاً حادثه نامطلوبى به وجود آورد. کسانى که بدان معتقد نيستند، آسوده خاطرند و کمترين تأثر فکرى از فال بد ندارند. ولى کسانى که بدان معتقدند اگر در معرض فال بد قرارگيرند، دچار اختلال فکر و نگرانى مى شوند. البته پريشان فکرى و ناراحتى روح، خود يک امر واقعى روانى است و مى تواند گفتار و رفتار صاحبش را از مسير صحيح خارج کند و نتايج شومى به بار بياورد. بديهى است آن نتايج شوم، اثر مستقيم فال بد نيست، بلکه معلول اختلالات روانى است که از عقيده به فال بد سرچشمه گرفته است.

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «اَلطِّيرَةُ عَلى ما تَجْعَلُها إِنْ هَوَّنْتَها تَهَوَّنَتْ وَ إِنْ شَدَّدْتَها تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْها شَيئا لَمْ تَکنْ شَيئا»؛ (٣٠)

امام صادقعليهم‌السلام فرمود: «تأثيريابى فال بد در روان تو تابع وضعى است که آن را در نهاد خود قرار مى دهي. اگر سست و ناچيزش بدانى سست و ناچيز خواهد بود، اگر آن را يک امر قوى و مهم پنداري، اثرش در تو نيز مهم و شديد خواهد بود و اگر اصلاً به فال بد، ترتيب اثر ندهى و آن را هيچ و غيرواقعى بداني، هيچ و بى اثر خواهد بود».

از جمله ترس هاى مذمومى که در گذشته فکر بسيارى از مردم را ناراحت داشته و مفاسد زيادى به بار آورده، ترس از شومى زن، مرکب و خانه بوده است. کسانى که به اين عقايد خرافى معتقد بودند، پيش آمدهاى بد و حوادث ناگوار زندگى خود را که هر يک معلول علت مخصوصى بوده، به شومى يکى از آنها مستند مى کردند و به وجودشان فال بد مى زدند و از ترس اين که مبادا با حوادث تلخ تازه اى مواجه گردند، در باره آنها تصميم هاى غيرعاقلانه و احيانا ظالمانه مى گرفتند و هنوز هم کسانى اسير اين طرز تفکر ناصحيح هستند.

چه بسيار خانواده هايى که به گمان شومى و بدقدمى زن، متلاشى شده و کودکان بى گناهشان به بدبختى و سيه روزى افتاده اند. چه بسيار خانه هايى که به تصور شومى و ناميمونى ويران گشته و به صورت خرابه هاى متروکى در آمده است.

۱۷

مبارزه اسلام با خرافات

پيشواى عالى قدر اسلام با آن عقايد خرافى و ناصحيح که از جهل و نادانى سرچشمه گرفته بود، مبارزه کرد و به مردم خاطرنشان ساخت که به وجود آنها فال بد نزنند و ندانسته بدآمدهاى زندگى را به آنها نسبت ندهند و از پى آن، تصميم هاى ناروا نگيرند. به علاوه در ضمن برنامه هاى تربيتى خود، ناميمونى زن، خانه و مرکب را به معنى واقعى تبيين و توضيح نمود و افکار مردم را در باره آنها به مسير صحيح و عاقلانه هدايت فرمود.

عَنْ خالِدِ بْنِ نَجيحٍ عَنْ أَبيعَبْدِاللّهعليهم‌السلام قالَ: تَذاکرُوا الشُّؤْمَ عِنْدَهُ، فَقالَ: «اَلشُّؤْمُ فى ثَلاثَةٍ: فِى الْمَرْأَةِ وَ الدّابَّةِ وَ الدّارِ، فَأَمَّا الشُّؤْمُ الْمَرْأَةِ فَکثْرَةُ مَهْرِها وَ عُقُوقُ زَوْجِها وَ أَمَّا الدّابَّةُ فَسُوءُ خُلْقِها وَ مَنْعُها ظَهْرَها وَ أَمَّا الدّارُ فَضيقُ ساحَتِها وَ شَرُّ جيرانِها وَ کثْرَةُ عُيوبِها»؛(٣١)

خالد بن نجيح مى گويد: در محضر امام صادقعليهم‌السلام سخن از شومى به ميان آمد، حضرتعليهم‌السلام فرمود: «شومى در سه چيز است: در زن و مرکب و خانه، شومى زن در اين است که مهرش سنگين باشد و بر اثر بى مهرى و عصيانش نسبت به شوهر، موجبات جدايى اش فراهم گردد. شومى مرکب در اين است که بدخلق باشد و در موقع سوارى رکاب ندهد. شومى خانه در اين است که فضايش تنگ و همسايگانش بد و عيوبش بسيار باشد».

در اين حديث امام صادقعليهم‌السلام از شومى موهومى که مردم نادان در اين سه مورد از آن مى ترسند و بدان فال بد مى زنند، نامى نبرده و غيرمستقيم آن را مطرود و غيرقابل اعتنا شناخته است و به جاى آن در باره آنها صفات نامطلوبى را که مايه شومى واقعى و باعث ناراحتى و اختلال زندگى است، يادآور شده و پيروان خود را از آنها بر حذر داشته است.

بشر و ستاره شناسى

بشر از دير زمانى علاقه داشت که اجرام سماوى را بشناسد و از جهان ستارگان آگاه گردد و به اسرار کاخ آفرينش پى ببرد. افراد بسيارى که داراى هوش و فراست طبيعى بودند، در اين باره به مطالعه و تحقيق برخاستند و در طول قرن هاى متمادى عمر خويش را در راه شناسايى اسرار کيهان صرف کردند. سخنان درست و نادرست، زياد گفتند و به عنوان علم نجوم کتاب ها نوشتند و فرضيه هاى صحيح و ناصحيح بسيارى به جهانيان عرضه کردند و با هدايت ستارگان راه دريا و صحراها را پيمودند.

در جهان امروز بر اثر پيشرفت هاى علوم و صنايع، بسيارى از حقايق ناشناخته کيهانى واضح گشته و مجهولات زيادى بر بشر معلوم شده است. اکنون در دنيا مسئله تسخير فضا مطرح گشته و تسلط بر اجرام سماوى به صورت يکى از مهم ترين مسائل روز در آمده است و هر يک از کشورهاى بزرگ جهان مى کوشند تا هر چه زودتر خود را بدين هدف بزرگ برسانند و در اين مسابقه از رقباى خويش پيشى گيرند.

در روزگار گذشته ضمن بحث هاى نجومى و تحقيقات کيهاني، اين سخن به ميان آمد که پاره اى از حوادث ارضى مربوط به کرات سماوى است و قسمتى از خوشبختى هاو بدبختى هاى مردم روى زمين، به اوضاع و احوال مخصوص اجرام کيهانى بستگى دارد و کسانى ادعا کردند که از اين راز بزرگ باخبرند و مى توانند از راه محاسبه هاى نجومى مسير خير و شر بشر را تعيين کنند.

آنان که به سخن غيرواقعى اين گروه دل بستند و بدان معتقد شدند، همواره از ترس برخورد با ضررهاى ناشناخته ستارگان، احساس بيم و هراس مى کردند و در تصميم هاى خويش، دودل و متحير بودند و مشورت با کاهنان و مدعيان علم غيب را، براى مصون ماندن از شرور مجهول کيهانى ضرورى و لازم مى دانستند.

چه بسيار مردمى که بر اثر عقيده خرافي، گرفتار بدبختى و تيره روزى شدند و چه بسيار افرادى که از ترس شرور ستارگان و ضررهاى کيهان از پيروزى هاو موفقيت هاى درخشانى که بر سر راه زندگى خود داشتند محروم ماندند.

آيين مقدس اسلام در زمينه مطالعه اجرام سماوي، از يک طرف به منظور بسط علوم و اطلاعات حقيقى و پى بردن به عظمت آفرينش، پيروان خود را به تفکر در عوالم سماوى تشويق نموده و از طرف ديگر، آنان را از عقايد نادرست و غيرواقعى برحذر داشته است.

خداوند در قرآن شريف به آفتاب، ماه و ستارگان، همچنين به روز و شب سوگند ياد کرده و چند سوره را به اسم نجم، شمس، قمر، ليل و ضحي، نام گذارى نموده است و اين خود، نشانه توجه اسلام به ارزش و اهميت علوم کيهانى است.

قالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍعليهم‌السلام : «اَللّه تَبارَک وَ تَعالى قَدْمَدَحَ النُّجُومَ وَ لَوْ لا أَنَّ النُّجُومَ صَحيحَةٌ ما مَدَحَهَا اللّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ الاْءَنْبِياءُ کانُوا عالِمينَ بِها»؛(٣٢)

حضرت موسى بن جعفرعليهم‌السلام به هارون الرشيد فرمود: «خداوند از نجوم به نيکى ياد کرده و آنرا مدح فرموده است و اگر نجوم، صحيح و واقعى نمى بود، خداوند آن را مدح نمى کرد». سپس فرمود: «پيامبران الهى از علم نجوم آگاهى داشتند»؛ و به چند آيه استشهاد کرد.

قرآن شريف در موارد متعدد از خلقت حيرت انگيز اجرام سماوى که دليل بارزى بر وجود پروردگار جهان است، سخن گفته و مردم را به تدبر و تفکر در نظام حکيمانه آن تشويق فرموده است:

«إِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ لاَياتٍ لاِءُولِى الاْءَلْبابِ * الَّذينَ يذْکرُونَ اللّه قِياما وَ قُعُودا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَکرَّوُنَ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»؛ (٣٣)

«در آفرينش آسمان ها و زمين و رفت و آمد روز و شب، براى مردان عقل و خرد، آيات بسيارى وجود دارد. آنان که در حال ايستادن و نشستن و موقعى که به پهلو آرميده اند، به ياد خدا هستند و پيوسته در آفرينش آسمان ها و زمين فکر مى کنند و مى گويند: پروردگارا! اين کاخ مجلل کيهان را بيهوده و بى حساب نيافريده اي».

در اين پرده يک رشته بيکار نيست

سر رشته بر ما پديدار نيست

نه زين رشته سر مى توان تافتن

نه سر رشته را مى توان يافتن

اولياى گرامى اسلام در ضمن تشويق مسلمين به تفکر در اجرام سماوى و پى بردن به نظام حکيمانه الهى و تحکيم مبانى ايماني، آنان را از دل بستن به عقايد باطل و پندارهاى غيرواقعى تحذير مى کردند و به موازات مجاهده و کوشش در راه بسط علوم و معارف حقيقي، از نشر معتقدات خرافى جلوگيرى مى نمودند.

پندار نادرست

موقعى که علىعليهم‌السلام سربازان خود را براى جنگ خوارج مهيا ساخته و آماده حرکت بود، يکى از اصحاب آن حضرت گفت: اى پيشواى مسلمين! اگر در اين ساعت حرکت کني، مى ترسم به مراد خود نايل نشوى و در مقابل دشمن دچار شکست گردى و ترس من، بر اساس محاسبه نجومى است.

امام علىعليهم‌السلام در جواب وى فرمود: «آيا گمانت اين است که تو مردم را هدايت مى کنى به ساعتى که هر کس در آن ساعت به مقصد خود حرکت کند، از پيش آمد بد مصون خواهد بود؟ و مى ترسانى از ساعتى که هر کس در آن ساعت حرکت کند، دچار ضرر و خطر مى شود؟ آن کس که تو را در اين امر تأييد و تصديق نمايد، خدا را تکذيب کرده است و در استمداد از ذات الهى در رسيدن به مقصود خود، بى نيازى به خرج داده است و به گفته تو، سزاوار است کسى که به دستورت عمل کند، تو را حمد و سپاس گويد، زيرا تو او را به ساعت منفعت و ايمنى از ضرر راهنمايى نموده اي».

سپس حضرتعليهم‌السلام به سربازان خود توجه کرد و فرمود: «به نام خدا به سوى جبهه جنگ حرکت کنيد».

آن شخص تصور مى کرد که مى تواند از راه محاسبه نجومى غيب گويى کند و از حوادث آينده اشخاص با واقع بينى خبر دهد. لذا به رهبر کشور اسلام مى گويد: اگر در اين ساعت به جنگ دشمن حرکت کني، مى ترسم با شکست مواجه گردي.(٣٤)

امام علىعليهم‌السلام اگر مانند بعضى از مردم به اين قبيل سخنان بى اساس عقيده مى داشت، لازم بود از شنيدن خبر شکست خود بترسد و به گفته وى ترتيب اثر داده، از تصميم حرکت در آن ساعت منصرف گردد. ولى امير المومنينعليهم‌السلام که در مکتب علمى و ايمانى اسلام پرورش يافته بود، به آن سخن غيرواقعى اعتنا نکرد و کمترين ترس و نگرانى به خود راه نداد و در کمال صراحت، گفتار او را رد کرد و به اتکاى خداوند بزرگ، در همان ساعت سربازان خود را به جبهه جنگ حرکت داد و سرانجام بر دشمن غلبه کرد و با فتح و پيروزى مراجعه نمود.

ترس و تضعيف جسم و جان

امروز در سراسر جهان ترس و غصه، همچون وبا و طاعون به جان بشر افتاده و سبب بروز چنان امراضى گشته که اطبا را دچار حيرت کرده است. آنچه ما خود حس مى کنيم و به چشم مى بينيم، اين است که ترس و غصه، از قدرت روحي، جسمى و توانايى حافظه و قابليت کار ما، به مقدار زيادى کم مى کند.

مگر ترس مولد تصور نيست؟ مثلاً تصور مى کنيم که اگر رعد و برق درگيرد، ممکن است خانه ما بسوزد، يا اگر جنگى بشود، خانه و خانمان ما برافتد. اينها همه تصور است و احتمال. بايد به جاى اين که خود را به اين تصورات تسليم کنيم، در مقابل آنها افکار ديگرى را واداريم و به خود بگوييم که صاعقه ها زده و به ما آسيبى نرسيده، جنگ ها شده که خانمان ما را ويران نکرده است.

چون وقايع آينده به جز خيال و تصور چيزى نيست، خود را در آينده چنان تصور کنيد که از هر محنت و بلايى در امان خواهيد بود و قلم سرنوشت چنان که تاکنون به حفظ شما رقم خورده، از اين به بعد نيز به خير و صلاح شما خواهد رفت. ايمان و خوش بينى را مايه زندگى قرار بدهيد و خود را از هر گونه ترس، ضعف و اندوه، برى بپنداريد، زيرا هر کس در آينده همان خواهد بود که خود را مى پندارد.(٣٥)

نتيجه آن که ترس هاى موهوم و نابجا مانند چند موردى که بدان ها اشاره شد، براى نسل جوان و نسل کهن مضر و زيان بخش است و همه جا و براى همه مردم، سد راه خوشبختى و سعادت است. اين قبيل ترس ها شخصيت آدمى را درهم مى شکند، عزم و اراده را متزلزل مى کند، حس اعتماد به نفس را تضعيف مى نمايد و موجبات ناکامى و محروميت صاحبش را فراهم مى سازد.

آيين مقدس اسلام ضمن برنامه هاى تربيتى خود، با استفاده از نيروى عقل و استمداد از قدرت عظيم ايمان، مسلمين را از شر ترس هاى مضر و غيرواقعى نجات داد و آنان را از اسارت و ذلت آزاد نمود.

ترس هاى گوناگون

ترس هاى گوناگون که اغلب در دوران جوانى بروز مى کند و نوبالغان و جوانان را در سازش هاى اجتماعى دچار نگرانى و اضطراب مى نمايد و باعث خودباختگى و شکست شخصيت آنان مى شود، ريشه هاى مختلف دارد.

بعضى از ترس ها در جوانان ناشى از ناموزونى صفات موروثى و معلول نقايص عيوب عضوى آنها است. کودکى که با چشم پيچيده يا کور، در رحم ساخته شده است، طفلى که با لب شکافته يا انحراف دست و پا متولد شده و خلاصه مولودى که در اندامش يک يا چند نقص طبيعى مادرزاد وجود دارد، وقتى بزرگ مى شود، همواره در خود احساس حقارت و کمبود مى کند و هرچه پيش تر مى رود، اين احساس در وى شديدتر مى گردد. موقعى که به حد بلوغ و جوانى مى رسد، از ورود در اجتماع و آميزش با مردم، خائف و نگران است. مى ترسد از اين که به او بخندند و مورد تمسخر و استهزايش قرار دهند يا لااقل با ديده تحقير و پستى به وى نگاه کنند. بديهى است چنين جواني، نمى تواند به آسانى در جامعه اظهار وجود کند و شخصيت خود را اثبات نمايد.

يک خال يا لکه کوچکى که در صورت يک دختر زيبايى باشد يا کجى استخوان پا يا ستون فقرات و نواقص مشابه آنها، مى تواند انسان را از اول تا آخر عمر، زير فشار «عقده حقارت» شکنجه دهد. کودکى که نقص يا ضعف بدنى دارد، مجبور است که پيوسته مورد تمسخر و سرزنش هم بازى هاى سالم خود بوده و به واسطه همان نقص بدنى قادر، به دفاع از خود نباشد. تنها عکس العمل او اين است که فقط به روى خودش نياورد، ولى همين خودخورى و سرکوبى غرور و احساسات است که مقدمه بدبختى هاى بعدى و ناراحتى هاى فکرى او مى شود.

احساسات جريحه دار وقتى که به وسيله اى التيام نيافت، به ضمير ناآگاه مى خزد و تمام انرژى هاى سرکوفته را دور و بر خود جمع کرده و مايه تباهى انديشه و اختلال فکر مى گردد.(٣٦)

جوان محصلى که لکنت زبان داشت و نمى توانست روان سخن بگويد، در نامه خود نوشته بود: با آن که خوب درس خوانده ام و هميشه در امتحانات قبول شده ام، ولى کندى زبانم مرا به سختى رنج مى دهد، جرأت ندارم با کسى صحبت کنم، هميشه در آخر کلاس مى نشينم و حتى المقدور خود را از چشم دبير پنهان نگاه مى دارم، زيرا مى ترسم از من سؤالى کند و در جواب، زبانم بگيرد و هم کلاسانم مرا استهزا نمايند. نوشته بود: جرأت نمى کنم ساعت به دستم ببندم، از ترس اين که مبادا کسى از من وقت را سؤال کند و در جواب، بر اثر لکنت زبان مورد تحقير و اهانت واقع شوم. تجربه و تحليل روانى که از يک استاد دانشگاه به عمل آمد، نشان داد که عقده حقارتى که وى از آن رنج مى برده، از دوران تحصيلى او در دبستان به وجود آمده بوده است. بدين معنى که وى بلندترين شاگردان بود و هنگام بازى يا استراحت و تفريح، قبل از همه او به چشم اولياى مدرسه مى رسيد. از اين رو هر وقت اتفاقى در مدرسه مى افتاد، براى تنبيه سايرين بلافاصله او را از صف بيرون کشيده و وسيله عبرت قرار مى دادند. هر چند در پاره اى از موارد، اين عمل به جا بود، ولى اين طفل از همان وقت احساس مى کرد که بيشتر مواقع مورد ظلم و ستم قرار گرفته است و اين بدبختى هم علتى جز بلندى قد او نداشته است. (٣٧)

خوشبختانه با پيشرفت هايى که در علوم مختلف نصيب بشر شده است، در جهان امروز پاره اى از عيوب و نقايص موروثي، مانند شکاف لب و پيچيدگى چشم و عوارضى نظاير آنها علاج پذيرند.

درمان عيوب موروثى

جوانى که به عيب موروثى قابل اصلاح گرفتار است، اگر در شرايط مساعد درمانى قرار گيرد و بتواند ناموزونى عضوى خويش را برطرف نمايد، عقده درونيش گشوده مى شود و قهرا از احساس حقارت و ترس ناشى از آن رهايى مى يابد.

جوانى که قيافه نامطبوع يا لنگى پايش قابل علاج نيست، اگر از ترس سخريه و اهانت ديگران منزوى گردد و از سعى و مجاهده بازايستد، نه تنها با اين عمل، نقص عضوى خود را جبران ننموده و راه سعادتى به روى خويش نگشوده است، بلکه بر عکس، خود را محروم تر ساخته و روز به روز ترسش بيشتر و بدبختيش فزون تر مى گردد.

چنين جوانى موظف است اولاً استعدادهاى عقلى يا بدنى خود را بشناسد و لياقت خود را در فعاليت هاى زندگى تشخيص دهد و به کارى که شايستگى دارد دست بزند و تمام نيروى خود را در راه نيل به آن بسيج نمايد.

ثانيا در برخوردهاى اجتماعي، حتى المقدور خود را فراموش کند و به جاى توجه به نقص عضوى خويش، متوجه ديگران باشد يا آن که خود را با کسانى که نقص و عيب بزرگ ترى دارند، مقايسه نمايد و بدين وسيله، از رنج هاى درونى و ناراحتى هاى خويش بکاهد. به نظر مى رسد اجراى اين برنامه، استعدادهاى درونى وى را سريعا به فعليت مى آورد و او را در مدت کوتاهي، به کمال لايقش مى رساند و بر اثر پيروزى و موفقيتى که به دست آورده، حقارت درونى و نقص ساختمانيش جبران مى شود و در نتيجه، شخصيت شايسته خود را در جامعه احراز خواهد کرد.

قالَ أَميرُالْمُؤْمِنينَعليهم‌السلام : «أَکثِرِ النَّظَرَ إِلى مَنْ فَضَلْتَ عَلَيهِ فَإِنَّ ذلِک مِنْ أَبْوابِ الشُّکرِ»؛(٣٨)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «بيشتر توجهت به کسانى باشد که تو بر آنها برترى داري، چه اين خود، يکى از درهاى شکرگزارى و استفاده از نعمت هاى الهى است».

قالَ الصّادِقُ عليهم‌السلام : «اُنْظُرْ إِلى مَنْ هُوَ دُونَک فَتَکونَ لاِءَنْعُمِ اللّه شاکرا وَ لِمَزيدِهِ مُسْتَوْجِبا وَ لِجُودِهِ ساکنا»؛(٣٩)

امام صادقعليهم‌السلام فرموده است: «براى تسکين خاطر و تخفيف اندوه خود، همواره به کسى نظر کن که نصيبش از نعمت هاى الهى کمتر از تو است، تا شکر نعمت هاى موجود را به جاى آورى و براى افزايش نعمت خداوند شايسته باشى و قرارگاه عطيه الهى گردي».

کسى که گرفتار سنگينى گوش يا لکنت زبان است، اگر خود را با مردم کر و لال بسنجد، کسى که گرفتار پيچيدگى چشم يا لنگى پا است، خويش را با افراد کور و افليج مقايسه نمايد، از تأثير و اندوهش کاسته مى شود و مى تواند از عقل و هوش و يا دست و بدن سالم و خلاصه از ساير سرمايه هايى که در اختيار دارد، استفاده کند و در پرتو سعى و کوشش، از نعمت هاى تازه اى برخوردار گردد.

بر عکس کسى که به علت يک نقص عضوي، نشاط و اميد را در خود بميراند و بر اثر افسردگى و تأثر خاطر، ساير نعمت هاى الهى را ناديده انگارد و از آنها بهره نگيرد، شايسته ناکامى و محروميت است. او هرگز نمى تواند از ذخاير درونى خويش استفاده نمايد و موجبات رشد و سعادت خود را فراهم آورد.

جوانان معلول و ناقص عضو، همواره بايد به خاطر داشته باشند که در گذشته و حال، مردم بسيارى در جهان قدم گذاردند که با ابتلاى به نقايص و عيوب موروثي، با منظر کريه و ناموزونى اندام، بيم و هراس به خود راه نداده و از زندگى و نيل به سعادت نااميد نشدند. اينان با عزمى راسخ به کارهاى علمى و عملى دست زده و از استعدادهاى درونى خويش استفاده بسيار برده و عمر خود را به عزت و خوشبختى به سر آوردند. بعضى از آنها بر اثر لياقت طبيعى و مجاهدات پى گير، عالى ترين مدارج علمى و فنى را پيموده و به درخشان ترين شخصيت و شهرت اجتماعى نايل آمدند.

نتيجه آن که يک قسمت از ترس هاى جوانان که مانع آميزش هاى اجتماعى و باعث شکست و شخصيت آنها است، ناشى از نقايص و عيوب بدنى و خلاصه ناموزونى صفات موروثى است و به شرحى که اشاره شد، اين قبيل جوانان تا جايى که قادرند، بايد نقايص خود را ناديده انگارند و با سعى و کوشش، استعدادهاى طبيعى خويش را در يکى از رشته هاى علمى يا عملى که شايستگى دارند، پرورش دهند و از اين راه، حقارت خود را جبران و شخصيت خويش را احراز نمايند.

۱۸

ترس بر اثر سوءِ تربيت

بعضى از ترس هاى جوانان معلول صفت اکتسابى و ناشى از تربيت هاى نادرست دوران کودکى است. خشونت و سختگيرى هاى بى مورد يا نوازش و مهرورزى هاى نابجاى پدران و مادران نسبت به فرزندان و هم چنين پاره اى از شرايط نامطلوب محيط خانواده در درون کودک اثر بد مى گذارد و در ايام جوانى به صورت هاى مختلف از آن جمله بيم از معاشرت هاى اجتماعى و ترس از سازگارى صحيح با محيط زندگى آشکار مى گردد.

حقيقتى که روز به روز بيشتر آشکار مى شود، اين است که ادراکات دوران بچگى و وقايع و تجارب آن، بر زندگى بعدى و شخصيت انسان اثر قاطعى دارد. با جرأت مى توان گفت که اين ادراکات و تجارب سلامتي، بيمارى و خوشبختى يا بدبختى افراد را در تمام عمر پى ريزى مى نمايد.

طفل در اولين سال هاى کودکى تار و پود زندگيش را مى سازد و از همان روزهاى اولى که گهواره را ترک مى گويد، هر چه بايد بشود يا نشود شده است. هم چنان که نهال نورسته اي، اگر کج يا راست تربيت شود تا آخر عمر همان طور مى ماند، مسير زندگى آدمى هم از اين قانون مستثنى نيست. (٤٠)

براى توضيح و تبيين اين مطلب که قسمتى از ترس هاى جوانان در سازش هاى اجتماعى و اثبات شخصيت، ناشى از تربيت هاى غلط دوران کودکى است، بر سبيل نمونه، به پاره اى از موارد آن اشاره مى شود.

۱۹

تربيت بر اثر بيم و اميد

تربيت صحيح و ثمربخش، آن تربيتى است که بر اساس بيم و اميد استوار باشد. يعنى آن کس که در معرض تعليم و تربيت قرار مى گيرد، بايد احساس کند که در مقابل انجام وظيفه، شايسته پاداش است و در برابر تخلف از وظيفه، استحقاق کيفر دارد. اميد به پاداش آدمى را به انجام وظايف و تکاليف مقرره، تشويق و دلگرم مى کند و به فعاليتش مى افزايد و ترس از مجازات، وى را از تخلف و سرپيچى از مقررات بازمى دارد.

در مکتب آسمانى اسلام، بناى تربيت بر همين اصل اساسى پايه گذارى شده و هر مسلمان وظيفه شناس مکلف است همواره خود را بين خوف و رجا بداند. يعنى نه هرگز خويشتن را از عذاب الهى ايمن دانسته و نه هرگز خود را از رحمت واسعه خداوند نااميد پندارد.

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «کانَ أَبى يقُولُ إِنَّهُ لَيسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلاّ وَ فى قَلْبِهِ نُورانِ: نُورُ خيفَةٍ وَ نُورُ رَجاءٍ، لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يزِدْ عَلى هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يزِدْ عَلى هذا»؛(٤١)

امام صادقعليهم‌السلام از پدرش امام باقرعليهم‌السلام نقل کرده است که مى فرمود: «هيچ بنده مؤمنى نيست، مگر آن که در قلبش دو روشنى وجود دارد: يکى نور ترس و ديگرى نور اميد، اين دو احساس در نهاد مردم باايمان آن چنان متساوى است که اگر سنجيده شوند، هيچ يک بر ديگرى فزونى ندارد».

بر هم زدن بيم و اميد و از دست رفتن تعادل خوف و رجا، آثار نامطلوبى در نهاد آدمى به جاى مى گذارد و افراد را از روش صحيح انجام وظايف علمى و عملى بازمى دارد. خوف بيش از رجا، مايه يأس و ناميدى و اميد بيش از بيم، باعث غرور و لاابالى گرى است.

اکنون جاى اين پرسش است که آيا مربيان جامعه نيز موظفند در راه اجراى برنامه هاى آموزشى و پرورشى با اين دو نيرو به طور متساوى تکيه کنند يا آن که مى توانند از يک نيرو، بيش از نيروى ديگر استفاده نمايند؟

کارشناسان تعليم و تربيت، پس از آزمايش هاى دقيق روانى به اين نتيجه رسيده اند که اميد به پاداش بيش از ترس از کيفر، آدمى را به يادگيرى وامى دارد و تشويق بيش از توبيخ، موجبات پيشرفت علمى و تربيتى را فراهم مى آورد. مربيان اگر بتوانند با روش صحيح و عاقلانه از نيروى تشويق استفاده زيادترى کنند، قطعا در اجراى برنامه هاى خود توفيق بيشترى به دست خواهند آورد.

۲۰

عوارض ترس

«آلرز» معتقد است که ترس به انواع گوناگون به طور آشکار و پوشيده در رفتارهاى نامناسب ظاهر مى گردد. اين رفتارهاى دشوار به عقيده اکثر روان پزشکان عبارتند از: لکنت و گرفتگى زبان، ادرار غيرارادي، خواب پريشان و يا حرکات عصبي. ترس يا اضطراب اساس تمام حالات عصبى است و اصل و اساس اکثر ناراحتى هاى عقلى و روانى ترس است. ترس علاوه بر ناراحتى هاى نامبرده، سبب مى شود که آدمى حسود و کم رو گردد و اين دو رفتار تا آخر عمر او را ناراحت و معذب خواهند کرد.(٤٢)

پريشان فکرى و اضطراب هاى درونى يا آرامش فکر و اطمينان خاطر هر فردي، روى تمام قواى بدنش عموما و در سخن گفتن و اداى کلماتش خصوصا، اثر مستقيم دارد و به عبارت ديگر، کيفيت و کميت سخنان هر انساني، حاکى از وضع درونى و حالت روانى او است.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «بَيانُ الرَّجُلِ ينْبِئُ عَنْ قُوَّةِ جَنانِهِ»؛(٤٣) «سخن آدمى حاکى از درجه قدرت روحى و مقدار نيروى معنوى او است».

۲۱

مبارزه با منشأ ترس

بيمارى ترس تنها با اظهار قدرت و تظاهر به نترسيدن درمان نمى شود، بلکه بايد با منشأ روانى و ريشه واقعى آن مبارزه کرد و روح را از اسارتش آزاد ساخت و تا زمانى که عقده ترس در نهاد آدمى گشوده نشود، نگرانى و اضطراب هم چنان وجود خواهد داشت.

مردم بصره بر خلاف موازين اسلامى در جنگ جمل شرکت کردند و در مقابل حکومت امام علىعليهم‌السلام قيام مسلحانه نمودند و پس از شکست، دچار نگرانى و ترس شدند و بر اثر آن حالت رواني، شهر بصره در معرض خطرات تازه اى قرار گرفت. امام علىعليهم‌السلام براى آرامش افکار و اعاده وضع عادي، به ابن عباس که در آن موقع فرماندار بصره بود نوشت:

«فَحادِثْ أَهْلَها بِالاْءِحْسانِ إِلَيهِمْ وَ احْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ»؛(٤٤)

«با مردم بر اساس عطوفت و احسان برخورد کن و عقده ترس را در دل هاى آنان بگشاي».

امام علىعليهم‌السلام با اين دستور ترس هاى روانى مردم را برطرف ساخت و از حوادث احتمالى جلوگيرى نمود.

جوانى که از دوران اول زندگى بر اثر تحقيرهاى پدر و مادر، ضعيف و بى شخصيت بار آمده و از آميزش با مردم مى ترسد، اگر به نکات لازم متوجه گردد و افکار و اعمال خود را با برنامه اى که توضيح داده مى شود منطبق سازد، مى تواند بيمارى خويش را درمان کند و از عوارض رنج آور آن رهايى يابد.

١- متوجه باشد که ترس در زندگى بشر، از بيمارى هاى خطرناک و از عوامل مهم تيره روزى و بدبختى است. ترس مايه ناکامى و محروميت و دشمن آسايش و آرامش است. آدمى هر قدر بيشتر بترسد، خود را ضعيف تر ساخته و به شخصيت خويش ضربه بزرگ ترى زده است و اگر به درمان خود همت گمارد، مى تواند موجبات بهبود و سلامت روان خويش را فراهم آورد و به سعادت و کاميابى نايل گردد.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «لاينْبَغى لِلْعاقِلِ أَنْ يقيمَ عَلَى الْخَوْفِ إِذا وَجَدَ إِلَى الاْءَمْنِ سَبيلاً»؛ (٤٥)

امام علىعليهم‌السلام فرموده است: «سزاوار نيست انسان عاقل در خوف و نگرانى به سر برد، اگر راهى به آرامش و ايمنى داشته باشد».

٢- بايد بداند که گفتار نامرتب و اعمال ناموزون بدنش، ناشى از ترس درونى است و تا زمانى که علت ترس از عمق جانش ريشه کن نشود، اعتماد به نفس ندارد و نمى تواند با مردم به خوبى بياميزد و به درستى با آنان سخن بگويد.

با حس ترس مبارزه کردن و خود را به نترسيدن زدن کافى نيست. بايد با علت ترس مبارزه کرد، يعنى به محض اين که از علت و موجب ترس آگاه شويم، بايد در رفع آن بکوشيم، و گر نه تا علت رفع نشده، مبارزه با حس ترس بيهوده خواهد بود.(٤٦)

«إِنَّ اللّه لايغَيرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يغَيرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»؛(٤٧)

«خداوند اوضاع و احوال هيچ قومى را تغيير نمى دهد، مگر آن که خودشان صفات نفسانى و ملکات روحى خويش را دگرگون سازند».

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «مَنْ حَسُنَتْ سَريرَتُهُ حَسُنَتْ عَلانِيتُهُ»؛(٤٨)

امام علىعليهم‌السلام فرموده: «آن کس که باطنش خوب و ضميرش نيکو باشد، ظاهرش خوب و نيکو خواهد بود».

٣- بايد با دقت به حساب نفس خود رسيدگى کند و حالات روانى خويش را به درستى تجزيه و تحليل نمايد تا به منشأ اصلى و علت اساسى ترس خود پى ببرد، سپس به رفع آن بپردازد.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ وَ مَنْ غَفَلَ عَنْها خَسِرَ»؛(٤٩)

علىعليهم‌السلام فرموده: «هر کس به حساب نفس خويش برسد، سود برد و هر کس از وظيفه غفلت نمايد، زيان مى بيند».

مثلاً جوان مورد بحث که بر اثر اهانت هاى ديروز پدر و مادر، به عقده دچار شده و در نتيجه از معاشرت و مکالمه با مردم بيم دارد، اگر به حساب نفس خود رسيدگى و بفهمد که منشأ ترس امروزش چيزى جز تحقير و توهين دوران کودکى نيست، مى تواند خود را با اين منطق عاقلانه قانع نمايد که گر چه پدر و مادر، مرا در کودکى تحقير کردند و شخصيتم را سرکوب نمودند، ولى آن دوره سپرى شد و اکنون خود، يک فرد بالغ اجتماع هستم، مردم با من دشمنى مخصوص ندارند. اگر به خوبى قدم بردارم و به درستى وظيفه خود را انجام دهم، مى توانم در جامعه عرض وجود کنم و مورد توجه و تحسين قرار گيرم.

بدون ترديد اين محاسبه صحيح و منطق عاقلانه، ترس درونيش را تخفيف مى دهد و از نگرانى و وحشتش مى کاهد، در نتيجه اميدى در ضميرش باز مى کند و نسبت به آينده تا اندازه اى خوش بينش مى سازد و اين خود اولين قدم علمي، در راه درمان بيمارى ترس است.

٤- پس از محاسبه نفس و اميد به پيروزي، براى آن که در معاشرت و مکالمه با مردم جرأت پيدا کند، بايد در اولين برخوردهاى اجتماى از ساده ترين روش هاى اخلاقى که مايه جلب محبت است استفاده نمايد. اين مطلب در کتاب هاى روانى امروز آمده و اولياى گرامى اسلام نيز در چهارده قرن قبل به پيروان خود آموخته اند.

نشان آدم کم رو اين است که به دشوارى با کسى آشنا مى شود و پيش ديگران نمى تواند با آزادى صحبت کند. براى مبارزه با ترس و کم رويى اگر اين دو نکته مختصر را مراعات کند، مقدارى و شايد يک باره از رنج کم رويى خلاص خواهد شد. اولاً به هر کس مى رسد، اول سلام کند. ثانيا خوش رو و متبسم باشد. شايد اين نسخه به نظرتان کوچک و حقير بيايد، ليکن هزاران نفر را مداوا کرده است. شما هم بيازماييد، پشيمان نخواهيد شد.(٥٠)

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «لِکلِّ داخِلِ دَهْشَةٌ فَابْدَؤُوا بِالسَّلامِ»؛(٥١)

امام علىعليهم‌السلام فرموده: «هر تازه واردى در محيط نامأنوس حيرت زده مى شود، براى آرامش خاطر، سخن خود را به سلام آغاز کنيد».

قالَ عَلِى عليهم‌السلام «اَلْبَشاشَةُ حِبالَةُ الْمَوَدَّةِ»؛(٥٢)

امام علىعليهم‌السلام فرموده: «خوش رويى و بشاشت، ريسمان مهر و مودت است».

۲۲

يازده سال گرفتار وسواس

روزانه چندين بار، در و ديوار و کف اتاق ها، آشپزخانه و هر جايى از خانه را که امکان داشت با دست يا پا تماس داشته باشد، با شلنگ آب مى شستم، گويى به باغچه آب مى دهم. فرش ها، کف پوش هاو ديگر وسايل منزل در اثر شست وشوى مدام با آب، فرسوده شده بودند. دايم از خانه بوى نم مى آمد. مصرف پودرهاى لباسشويي، مايع ظرفشويى سفيدکننده و دستمال کاغذى و آب، بيداد مى کرد. هر روز بدون استثنا، سه بار ماشين لباس شويى را به کار مى انداختم، پر از لباس هاى شسته و تميزى که فقط به نجس بودنشان شک داشتم. هميشه طناب ها پر از لباس خيس بودند و کشوها خالى از لباس. طى دوسال گذشته، دست هاى من به طور مستقيم با چيزى در تماس نبودند. با خريد ده ها جفت دستکش لاستيکى و نخي، براى حتى گرفتن قاشق هنگام صرف غذا، از دستکش استفاده مى کردم. روزى ديدم پسرم که تنها پنج روز از تولدش مى گذشت با ناخن، گوشه لبش را خراش داده است. او را به حمام بردم و بى ملاحظه، دوش دستى را مستقيم روى صورتش گرفتم. آب به گلويش پريد و چيزى نمانده بود خفه شود و...

اينها گوشه اى از خاطرات زن جوانى است که يازده سال در چنگال بيمارى وسواس گرفتار بود و به تازگى در پى معالجات روان درماني، به قول خودش بار ديگر متولد شده و مى خواهد زندگى محکوم به فناى خويش را از نو پى ريزى کند.(٥٣)

۲۳

انواع وسواس

وسواس به چهار گونه تقسيم مى شود:

١ - وسواس آلودگي: که به شکل شست وشو ظاهر مى شود. خانم ها و افراد مذهبي، از ديد پاکى و نجسى و ديگران از ديد آلودگى به مسأله مى نگرند.

٢ - وسواس شک و ترديد: اين افراد به هر کس و هر چيزى شک دارند و تا آنجا پيش مى روند که عرصه براى آنان تنگ و زندگى غيرقابل تحمل مى شود.

٣ - وسواس وارسي: اين گونه افراد مرتب هر چيز را مورد بازرسى قرار مى دهند، ولى مجددا نسبت به آن شک مى کنند.

مثلاً هنگامى که مى خواهند از خانه بيرون روند، چندين بار اجاق گاز را کنترل مى کنند که خاموش باشد، ولى وقتى بيرون مى روند، باز هم شک دارند که اجاق روشن نمانده باشد.

٤ - وسواس تقارن: افرادى که هميشه تلاش دارند همه چيز در زندگى و محيط اطراف آنان نظم هندسى داشته باشد و هر چيزى که نيم ميلى متر جا به جا شده باشد، آنان را آزرده مى سازد.

وسواس هاى فکرى

ميل هاى ناگهاني، فکرها و تصورهاى بى معنى و گاه تنفرانگيزى هستند که ناخودآگاه به ذهن شخص وارد مى شوند و او مى کوشد آنها را از ذهن خود خارج کند، براى مثال ممکن است افکار کفرآميزى به ذهن فرد مؤمنى خطور کند که به هيچ وجه علاقه اى به آن نداشته باشد و از آمدن چنان فکر و خطور کفرآميزى به شدت ناراحت مى شود يا مادرى که فرزند خود را بسيار دوست دارد، دچار اين نگرانى شود که نکند ناگهان کودک خود را از پنجره پرتاب کند يا خانم جوانى اين فکر تکرارى را هميشه در ذهن داشت که شوهر او در يک حادثه رانندگى کشته شود، همراه با اين تفکر تصور روشنى از اين حادثه به ذهن او مى آمد.

مردى اين ترديد تکرارى را به زور وارد ذهن کرده بود که ممکن است در هنگام رانندگى با عابرى برخورد کند.

و نمونه هاى فراوان ديگر از اين نوع وسواس فکري.

دل، محل خطور

دل آدمى هرگز خالى از فکر و خيال نمى باشد، بلکه هميشه محل خطور خواطر و ورود خيالات و افکار مى باشد. اگر چه گاهى انسان ملتفت نيست به آنچه در خاطر او مى گذرد. در اين جهت دل، مانند نشانه اى است که از اطراف و جوانب تيرها به سوى آن افکنده يا حوضى که آب از نهرهاى بسيار بر آن جارى باشد، يا خانه اى که درهاى بى شمار داشته باشد و از آن درها اشخاص مختلفه داخل آن خانه شوند، يا آيينه اى که در مکانى نصب شده و صورت هاى بى حد از جلوى آن بگذرند.

پس دل که لطيفه اى است از لطايف الهيه، پيوسته معرکه تاختن خيالات و افکار است تا قطع علاقه نفس از بدن شود و از گزيدن مار و عقرب طبع فارغ شود و چون هر فکر و خيالى را سببى و منشأى است، پس منشأ خيالات رديه و افکار باطله و فاسده، شيطان و باعث خواطر محمود و افکار حسنه، فرشته است که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

فِى الْقَلْبِ لُمَتانٌ: لُمَةٌ مِنَ الْمَلِک إيعادٌ بِالْخَيرِ وَ تَصْديقٌ بِالْحَقِّ وَ لُمَةٌ مِنَ الشَّيطانِ إيعادٌ بِالشَّرِ وَ تَکذيبٌ بِالْحَقِّ؛(٥٤) در دل آدمى دو نوع افکار و خواطر وارد مى شود: يکى از جانب فرشته و آن، افکارى است که مشتمل است بر عزم بر امور خير و اراده آنها، تصديق امور حقه واقعيه و ديگرى از جانب شيطان و آن، خاطرى است که متضمن عزم بر امور شر و تکذيب امور حقه است.

مخفى نماند آنچه که به خاطر آدمى مى گذرد و افکارى که دل او را مشغول مى کند، دو قسمند: اول افکارى که محرک انسان بر عملى و موجب رغبت بر آن عمل و اراده آن فعل مى شوند و آن بر دو قسم است: زيرا آن فعلى که فکر آدمى محرک به جا آوردن آن مى شود يا کار خير است يا کار بد، دوم افکارى که محرک بر انجام کارى و مبدأ عملى نيستند، بلکه فقط محض خيال و مجرد فکر و تصور مى باشد، اگر چه به وسيله اين افکار، نفس را صفاتى يا کدورتى حاصل شود که باعث بعضى افعال خير يا شر گردد و آن نيز بر دو قسم است: اول خيالات محمود و افکار نافعه، دوم افکار فاسده و آرزوهاى کاذبه و از براى آن انواع بسيارى است مانند آرزوى تمناى چيزهايى کردن که به وجود نمى آيد و تصور آنها را کردن، مانند اين که در دل بگذراند که کاش فلان کار را نکرده بودم يا فلان کار را کرده بودم و کاش فلان طفل من نمرده بود و حال بزرگ شده، معين و ياور من بود و کاش فلان چيز را خريده بودم يا فروخته بودم و امثال اينها، و مثل يادآور شدن احوالى که از براى او حاصل شده است و به آن شادى کردن يا غمناک شدن، مانند خيال و فکر فلان لذتى که از براى او اتفاق افتاده، يا غلبه که در فلان روز بر اقران و افراد کرده، يا عزتى که بالفعل براى او هست و از اين قبيل است تصور کردن اموال گران قيمتى که دارد از مساکن، املاک، مغازه، باغات، ماشين ها، کارخانه ها، جواهرات و پول هاى نقدى که در بانک ها دارد و به آن لذت بردن و يا متذکر شدن چيزهايى که ندارد و به آن غمناک گشتن و نحو اينها و مانند تصور کردن حالات و امورى که هرگز تحقق آنها در نظر اين شخص نيست و مى داند که به وجود نمى آيد، مثل اين که گدا و فقيرى در ذهن خود تصور پادشاهى کره زمين را در سر بپرورد و گاه مى شود که منشأ اين خواطر، وسوسه در عقايد است به حدى که منجر به شک نمى شود، بلکه فقط مجرد حديث نفس و خواطر در ذهن است.

۲۴

حديث نفس مؤاخذه ندارد

فَما رُوِى فِى الْکافي: أَنَّهُ جاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِىصلى‌الله‌عليه‌وآله فَقالَ: يا رَسُولَ اللّه ! هَلَکتُ. فَقالَ لَهُ: «هَلْ أَتاک الْخَبيثُ؟ فَقالَ لَک: مَنْ خَلَقَک؟ فَقُلْتَ: اَللّه تَعالي، فَقالَ لَک: اَللّه مَنْ خَلَقَهُ»؟ فَقالَ لَهُ: إى وَ الَّذى بَعَثَک بِالْحَقِّ لَکانَ کذا، فَقالَ رَسُولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله : «ذاک وَ اللّه مَحْضُ الاْءيمانِ»؛(٥٥)

مرحوم کلينى رحمه الله در کافى از محمد بن مسلم و او از امام صادقعليهم‌السلام روايت کرده که حضرت فرمود: «مردى نزد حضرت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و عرض کرد: يا رسول اللّه ! من هلاک شدم. فرمود: «گويا شيطان تو را وسوسه کرده و گفته چه کسى تو را آفريده؟ و تو گفتي: خالق من خدا است. سپس به تو گفت: او را که آفريده»؟ آن شخص عرض کرد: سوگند به کسى که تو را به حق به رسالت برانگيخت، چنين است که فرمودي. آنگاه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «اين محض ايمان است».

قالَ الْباقِرُعليهم‌السلام : «إِنَّ رَجُلاً أَتى رَسُولَ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله فَقالَ: يا رَسُولَ اللّه ! نافَقْتُ، فَقالَ: «وَ اللّه ما نافَقْتَ وَ لَوْ نافَقْتَ ما آتَيتَنى تُعَلَّمَني، مَا الَّذى رَأى بِک؟ أَظُنُّ أَنَّ الْعَدُوَّ الْحاضِرُ أَتاک، فَقالَ: مَنْ خَلَقَک؟ فَقُلْتَ: اَللّه تَعالى خَلَقَني، فَقالَ لَک: مَنْ خَلَقَ اللّه ؟ فَقالَ: إى وَ الَّذى بَعَثَک بِالْحَقِّ لَکانَ کذا، فَقالَ: إِنَّ الشَّيطانَ أَتاکمْ مِنْ قِبَلِ الاْءَعْمالِ فَلَمْ يقْوِ عَلَيکمْ، فَأَتاکمْ مِنْ هذَا الْوَجْهِ لِکى يسْتَزِلَّکمْ، فَإِذا کانَ کذلِک فَلْيذْکرْ أَحَدُکمُ اللّه وَحْدَهُ»؛(٥٦)

امام باقرعليهم‌السلام فرمود: «مردى نزد رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و گفت: من منافق شده ام. حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «به خدا سوگند که تو منافق نشده اي، اگر منافق شده بودي، آنچه را برايت پيش آمد کرده است، به من نمى گفتي، گمان اين است که دشمن حاضر (شيطان) به تو وسوسه کرد که چه کسى تو را آفريده؟ تو گفتي: خدا مرا آفريده. به تو گفت: او را که آفريده»؟ عرض کرد: آري، سوگند به پروردگارى که تو را به راستى فرستاد، چنين است که مى گويي.

آنگاه حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «شيطان از راه اعمال به شما حمله مى کند، چون عاجز شد و نتوانست بر شما دست يابد، از اين راه (راه عقايد) مى آيد تا شما را لغزش دهد، هر گاه چنين شد، خدا را به يگانگى ياد کنيد و بگوييد: لا إله إلا اللّه ».

قالَ عَلِى بْنِ مَهْزِيارٍ: إِنَّ رَجُلاً کتَبَ إِلى أَبيجَعْفَرٍعليهم‌السلام يشْکوا إِلَيهِ لُمَما يخْطُرُ عَلى بالِهِ، فَأَجابَهُ فى بَعْضِ کلامِهِ: «إِنَّ اللّه إِنْ شاءَ ثَبَّتَک فَلايجْعَلُ لاِءِبْليسَ عَلَيک طَريقا». قَدْشَکى قَوْمٌ إِلَى النَّبِىصلى‌الله‌عليه‌وآله لُمَما يعْرَضُ لَهُمْ لاَءِنْ تَهْوى بِهِمُ الرّيحُ أَوْ يقَطَّعُوا أَحَبُّ إِلَيهِمْ مِنْ أَنْ يتَکلِّمُوابِهِ، فَقالَ رَسُولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله : «أَ تَجِدُونَ ذلِک»؟ قالُوا: نَعَمْ. قالَ: «وَ الَّذى نَفْسى بِيدِهِ إِنَّ ذلِک لَصَريحُ الاْءيمانُ، فَإِذا وَجَدْتُمُوهُ، فَقُولُوا: آمَنّا بِاللّه وَ رَسُولِهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّه »؛(٥٧)

على بن مهزيار گفت: مردى به امام باقرعليهم‌السلام نامه اى نوشت و از خاطره هايى که در دلش خطور مى کرد شکايت نمود. حضرت باقرعليهم‌السلام در ضمن جواب نامه نوشت: «البته با اراده خداوند ثابت قدم خواهى شد و شياطين بر تو دست نخواهند يافت».

جمعيتى به حضرت خاتم النبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله شکايت کردند از وسوسه هايى که اگر بدن هاى آنان قطعه قطعه شود، يا باد آنان را فرو بريزد و هلاک کند، در نزدشان آسان تر و بهتر است از اين که آن خاطره ها را اظهار کنند. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله از آنان پرسيد: «آيا شما واقعا در چنين حالت هستيد»؟ گفتند: آري. آنگاه حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «سوگند به کسى که جان من در دست قدرت او است، اين همان ايمان صاف و خالص است. هر وقت چنين وسوسه هايى براى شما پيش آمد بگوييد: آمَنّا بِاللّه وَ رَسُولِهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّه ».

قالَ النَّبِىصلى‌الله‌عليه‌وآله : «وُضِعَ عَنْ أُمَّتى تِسْعُ خِصالٍ: اَلْخَطاءُ، وَ النَّسْيانُ، وَ ما لايعْلَمُونَهُ وَ ما لايطيقُونَهُ، وَ مَا اضْطَرُّوا عَلَيهِ، وَ مَا اسْتَکرَهُوا عَلَيهِ، وَ الطِّيرَةُ، وَ الْوَسْوَسَةُ فِى التَّفَکرِ فِى الْخَلْقِ، وَ الْحَسَدُ ما لَمْ يظْهِرْ بِلِسانٍ أَوْ يدٍ»؛(٥٨) پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «از امت من نه چيز برداشته شد و به آنها مؤاخذه نمى شوند: ١- خطا کردن، ٢- فراموشي، ٣- آنچه را نمى داند، ٤- آنچه از طاقت او بيرون است، ٥- آنچه را به او مضطر مى شود، ٦- آنچه را به انجام آن مجبور مى شود، ٧- فال بد زدن، ٨- وسوسه و تفکر کردن در مخلوقات، ٩- حسد، مادامى که به زبان نياورد و لباس عمل بر آنها نپوشاند».

توضيح: از کليه روايات فوق فهميده شد که خطورات ذهنى و وسوسه هاى فکرى که براى انسان پيش مى آيد، ليکن فقط در خاطره و فکر انسان است، هيچ گناهى بر آنها مترتب نمى شود و به ايمان انسان لطمه اى وارد نمى سازد، چون از حيطه اختيارات انسان خارج بوده و جزء خلجانات فکرى مى باشد که بدون اختيار براى انسان پيش مى آيد.

عَنْ جَميلِ بْنِ دُرّاجِ عَنْ أَبيعَبْدِاللّهعليهم‌السلام قالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّهُ يقَعُ فى قَلْبى أَمْرٌ عَظيمٌ. فَقالَ: «قُلْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّه »، قالَ جَميلُ: فَکلَّما وَقَعَ فى قَلْبى شَى ءٌ، قُلْتُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّه ، فَيذْهَبُ عَنّي؛(٥٩)

از جميل بن دراج روايت شده که گفت: به امام صادقعليهم‌السلام عرض کردم: شيطان در قلبم وسوسه بزرگى مى کند. آن حضرتعليهم‌السلام فرمود: «بگو لا إِلهَ إِلاَّ اللّه »، جميل گفت: هر گاه که آن نوع وسوسه ها در دلم مى آمد، با ذکر و ياد لا اله الا اللّه آن وسوسه از بين مى رفت».

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حِمْرانِ قالَ: سَأَلْتُ أَباعَبْدِاللّهعليهم‌السلام عَنِ الْوَسْوَسَةِ وَ إِنْ کثُرَتْ، فَقالَ: «لا شَى ءَ فيها، تَقُولُ: لا إِلهَ إِلاَّ اللّه »؛(٦٠)

از محمد بن حمران نقل شده که گفت: از محضر امام صادقعليهم‌السلام سؤال کردم: اگر وسوسه زياد گردد، چه کنم؟ فرمود: «چيز مهمى در آن نيست، بگو: لا اله الا اللّه ».

قالَ رَسُولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله : «إِنَّ آدَمَ شَکى إِلَى اللّه ما يلْقى مِنْ حَديثِ النَّفْسِ وَ الْحُزْنِ فَنَزَلَ جَبْرَئيلُعليهم‌السلام ، فَقالَ لَهُ: يا آدَمُ! قُلْ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّه ، فَقالَها فَذَهَبَ عَنْهُ الْوَسْوَسَةُ وَ الْحُزْنُ»؛(٦١)

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «آدم از وسوسه و اندوهناکي، به خداوند شکوه برد، جبرئيلعليهم‌السلام گفت: اى آدم! بگو: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّه ، جناب آدمعليهم‌السلام همين سخنان را به زبان جارى کرد، وسوسه و اندوهش از ميان رفت».

در مصباح کفعمى از امام صادقعليهم‌السلام روايت شده که براى دفع وسواس، بايد دست را بر سينه و شکم ماليد و سه بار گفت: «بِسْمِ الللّه وَ بِاللّه وَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّه الْعَلِى الْعَظيمِ، اَللّهُمَّ امْسَحْ عَنّى ما أَحْذَرُ».

قالَ النَّبِىعليهم‌السلام : «عَلى کلِّ قَلْبٍ جاسِمٌ مِنَ الشَّيطانِ فَإِذا ذَکرَ اسْمَ اللّه خَنَسَ وَ ذابَ وَ إِذا تَرَک ذِکرَ اللّه الْتَقَمَهُ الشَّيطانُ فَجَذَبَهُ وَ أَغْواهُ وَ اسْتَزَلَّهُ وَ أَطْقَأَهُ»؛(٦٢)

نبى اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: «هر دلى مورد حمله شيطان قرار گيرد، اگر ذکر، ياد و نام خدا کند، شيطان عقب گرد نموده، وسوسه هايش از بين مى رود و اگر ترک ذکر و ياد خدا کند، شيطان به ديدارش آمده، او را به خود جلب مى کند، گمراه مى سازد و به انحراف، لغزيدن و ارتکاب گناهان وا مى دارد».

امام صادقعليهم‌السلام فرموده: «هر کسى در خانه اش، هر شب سوره ناس را بخواند، از رسيدن بدى ها، زيان هاى جن و وسوسه، در امان خواهد بود و اگر آن را بنويسند و بالاى سر اطفال کوچک خود آويزان کنند، به اذن و لطف پروردگار متعال، از وسوسه هاى بد و زيان هاى جني، محفوظ خواهند ماند».(٦٣)

علىعليهم‌السلام ضمن وصايايى که به کميل دارد، مى فرمايد: اى کميل! زمانى که شيطان در سينه ات وسوسه مى کند، بگو: «أَعُوذُ بِاللّه الْقَوِى مِنَ الشَّيطانِ الْغَوِى وَ أَعُوذُ بِمُحَمَّدٍ الرَّضِى مِنْ شَرِّ ما قَدَّرَ وَ قَضي، وَ أَعُوذُ بِإِلهِ النّاسِ مِنْ شَرِّ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ» و اين براى فرارى دادن ابليس و شيطان هاى همراهش کافى است، اگر چه ابليس هاى مثل خودش همگى با او باشند.

اى کميل! به درستى که شياطين نيرنگ مى کنند، زرق و برق دنيا را مى آرايند و وسوسه هاى گوناگون و خيال هاى بد برمى انگيزند و اين وسوسه ها را در هر کسي، به تناسب و ميزان رتبه، مقام عبادت و اطاعت و گناهکارى اش به کار مى برند و به همان نسبت، بر افراد پيروز خواهند شد.

اى کميل! هيچ دشمنى بدتر از آنها نخواهد بود و زيان رساني، مثل آنها نمى تواند به تو و امثال تو ضرر برساند. آرزوهايشان اين است که انسان هايى را فرداى قيامت، هنگامى که عذاب دردناک، جدانشدنى و جاويدانى خود را خواهند ديد، همراهشان داشته باشند.

اى کميل! خشم خداوند بر کسانى احاطه خواهد داشت که با پناهندگى به اسم خداوند و پيامبر، استغاثه و درخواست نجات نمى نمايند و از وسوسه هاى بد شيطان دورى نمى کنند.

اى کميل! آنها تو را فريب مى دهند و اگر جوابشان را ندهي، با حيله رفتار مى کنند و از تو تعريف مى کنند که چقدر خوبي، اگر چه در بعضى از کارها هم زياده روى و بدى داشته باشى و تمجيد در حاتم بخشي، سخاوت، امانت دارى و ارادت خالصانه ات مى نمايند و تو را به فراموشى وا مى دارند. از کارهاى خوب نهى نموده و به کارهاى زشت فرمان مى دهند و حسن ظن تو را به عفو و آمرزش خداوند، حتى در کارهاى بد، زياد مى کنند تا اميدوارى بيش از اندازه پيدا کنى و به آن مغرور گرديده، مرتکب گناه شوى که نتيجه کارهاى گناهکاران آتش شعله ور و برافروخته جهنم است.

اى کميل! خداوند عزيز و بزرگ مى فرمايد: «اَلشَّيطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلى لَهُمْ»؛(٦٤)

«شيطان آنان را فريفت و به آرزوهاى دور و درازشان انداخت».

آري، ذکر و ياد خداوند، بهترين راه رهايى از دام هاى شيطان است، کيمياى «تذکر» بندگان را از وسوسه هاى شيطانى نجات مى دهد و به بارگاه قرب ربوبى مى برد.

موارد ديگر وسواس

ما نمى توانيم تمام مواردى را که انسان در معرض ابتلاى به وسوسه است را شماره کنيم، زيرا اين مرض دامنه دار است و رشته هاى گوناگونى دارد و در جميع شئون زندگى فردى و اجتماعى انسان راه پيدا مى کند، ليکن بعضى از موارد آن را که مناسب با بعضى از مسائل شرعيه است ذکر مى کنيم:

١- طهارت و نجاست از موارد ابتلا است، بلکه عمده ابتلا همين جا است، با آن که امر طهارت و نجاست از نظر دين سهل و آسان است.

از دستورات دينى ما اين است که طهارت ظاهريه در بسيارى از موارد کافى است و ما مأمور به طهارت واقعيه نيستيم.

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «کلُّ ماءٍ طاهِرٌ إِلاّ ما عَلِمْتَ أَنَّهُ قَذِرٌ»؛(٦٥)

امام صادقعليهم‌السلام فرمود: «هر آبى که به آن دست رسى پيدا کنى پاک است، مگر علم پيدا کنى که نجس شده».

توضيح اين روايت به ما مى فهماند در بيابان، کوچه و خيابان، در هر کجا اگر مقدارى آب در ته جوى يا کنار خيابان ديدي، همه آنها محکوم به طهارت است، مگر جايى که ببينى در آن آب نجاست وارد شد، و الا همه پاک است و احتمال يا گمان بر اين که شايد چيزى نجس به آن رسيده باشد، هيچ ضررى ندارد و آب محکوم به طهارت است.

نقل نظر مرجع تقليد

حجة الاسلام ميرسپاسى نقل کرد از مرحوم آيت اللّه گلپايگانى رحمه الله سؤال کرديم: در فصل زمستان که برف همه کوچه و خيابان را گرفته است، سگ در روى برف ها راه رفته و ما هم جايى که پاهاى سگ در آنجا گذاشته شده مى رويم. آيا پاهاى ما نجس است يا پاک؟ آن فقيه بزرگوار فرمودند: پاک است و بعد اين گونه توضيح دادند: اولين جايى که پاى سگ گذاشته مى شود مقدارى برف به خود مى گيرد و لذا پاى سگ روى زمين نرسيده است و در گام هاى بعدي، جاى پاى سگ با برفى است که بر زمين مى رسد و لذا پاى سگ روى تمام برف ها نمى رسد و تمام جاهايى که اين حيوان رفته، با اين بيان محکوم به طهارت بوده و علم به نجاست پيدا نمى شود.

عَنْ عَمّارِ ساباطي، إِنَّهُ سَأَلَ أَباعَبْدِاللّهعليهم‌السلام عَنْ رَجُلٍ يجِدُ فى إِنائِهِ فَأْرَةً، وَ قَدْتَوَضَّأَ مِنْ ذلِک الاْءِناءِ مِرارا، أَوِ اغْتَسَلَ مِنْهُ، أَوْ غَسِلَ ثِيابَهُ، وَ قَدْکانَتِ الْفَأْرَةُ مُتَسَلِّخَةٌ، فَقالَ: «إِنْ کانَ رَأيها فِى الاْءِناءِ قَبْلَ أَنْ يغْتَسِلَ أَوْ يتَوَّضَّأَ أَوْ يغْسِلَ ثِيابَهُ، ثُمَّ يفْعَلَ ذلِک بَعْدَ ما رَأيها فِى الاْءِناءِ، فَعَلَيهِ أَنْ يغْسِلَ ثِيابَهُ وَ يغْسِلَ کلَّ ما أَصابَهُ ذلِک الْماءُ وَ يعيدُ الْوُضُوءَ وَ الصَّلاةَ، وَ إِنْ کانَ إِنَّما رَأيها بَعْدَ فَرَغَ مِنْ ذلِک وَ فَعَلَهُ فَلايمْسِ مِنْ ذلِک الْماءَ شَيئا، وَ لَيسَ عَلَيهِ شَى ءٌ، لاِءَنَّهُ لايعْلَمُ مَتى سَقَطَتْ فيهِ». ثُمَّ قالَ: «لَعَلَّهُ أَنْ يکونَ إِنَّما سَقَطَتْ فيهِ تِلْک السّاعَةُ الَّتى رَأيها»؛(٦٦)

عمار ساباطى از امام صادقعليهم‌السلام سؤال کرد: مردى در ظرف آب خود، موش مرده اى را مى بيند. در صورتى که از آن ظرف، کرارا وضو گرفته، غسل کرده و لباس شسته، وظيفه او چيست؟ حضرتعليهم‌السلام فرمود: «اگر موش مرده را قبل از وضو، غسل و شستن لباس ديده و بعدا وضو گرفته، غسل کرده و بدن نجس شده، وضو و غسل باطل است. بايد خود را تطهير کند. وضو، غسل و نماز را اعاده نمايد، ليکن اگر بعد از وضو، غسل، شستن لباس و فارغ شدن از آنها، ديده و بعد از مشاهده، به آن آب دست نزده، همه اعمال او صحيح است و بدن او هم پاک مى باشد. چون نمى داند چه زمانى موش در ظرف افتاده، شايد همين الان افتاده باشد که آن را ديده است».

توضيح: افرادى که زياد اجتناب مى کنند و احتياط از نجاست، اگر با دقت به اين حديث شريف بنگرند، مى يابند که اسلام در رابطه با طهارت و نجاست، کار را بسيار آسان و سهل گرفته است که اگر افراد به دستورات اسلامى عمل کنند، هيچ گاه گرفتار وسواس نمى شوند که هم خود را به زحمت مضاعف بيندازند و هم اسراف در ريختن آب نمايند و هم وقت گران بهاى خود را بيهوده در امور غيرشرعى تلف کنند.

۲۵

تأثير روح در بدن

به طورى که مى دانيم تأثرات آدمى با تغييراتى در گردش خون همراه است و با واسطه اعصاب عروقى سبب گشادى يا تنگى شريان هاى کوچک مى گردد. گاهى يک خبر ناگوار غيرمنتظره ممکن است سبب انقباض شريان هاى اکليلى قلب شود و به مرگ فورى بينجامد. حالات عاطفى به وسيله افزايش يا کاهش جريان خون موضعى بر روى تمام غدد مترشحه داخلى اثر و عمل آنها را شديد يا متوقف مى کند و حتى گاهى فعاليت هاى شيميايى آنها را عوض مى نمايد. مشاهده غذا يا ميل به آن، سبب ترشح بزاقى مى گردد.

«کانون» در يکى از آزمايشگاه هاى معروف خود يافته است که اگر گربه را شديدا بترسانيم، عروق خونى غدد فوق کليوى جانور اتساع مى يابد و اين عضو آدرنالين در خون مى ريزد. آدرنالين فشار و سرعت جريان خون را بيشتر مى کند و بدن را براى حمله يا دفاع به فعاليت وامى دارد. تأثرات خصوصا نزد افرادى که حساسيت خاصى دارند، تحولات شگفتى در بافت ها بروز مى دهد.

تمام موهاى يک زن بلژيکى که به وسيله آلمان ها محکوم به اعدام شده بود، دفعتا شب پيش از اعدام سپيد گرديد. در حين يکى از بمباران ها، دانه هاى کهيرى روى بازوى زن ديگرى پيدا شده بود که با ترکيدن هر بمب، وسيع تر و سرخ تر مى شد.

«زولترن» با تجربه خود دريافت که يک صدمه روحى مى تواند تغييرات محسوسى در وضع خون ايجاد نمايد و در خون اشخاصى که وحشت زيادى احساس کرده بودند، توانست گلبول هاى سفيد کوچک تر از طبيعى و سقوط فشار خون و کاهش زمان انعقاد پلاسما را ببيند.(٦٧)

ناراحتى هاى روحى موجب توقف کار تخمدان مى شوند: تجربيات جنگ اخير نشان داده است که زندگى در اردوگاه هاى بزرگ براى مدت طولانى خونريزى ماهيانه را که نتيجه تحولات دوره اى تخمدان است متوقف مى سازد، در حالى که اين اختلالات با بازگشت به زندگى عادى بدون هيچ گونه معالجه اى از بين مى روند.(٦٨)

در باره عوارض جسمانى يک نوع مرض روحى مى گويند تمام عضلات و اعصاب را مختل مى گرداند. در يک مرحله ادرار بسيار زياد مى شود و در مقطع ديگر بسيار کم. کار معده زياد و کم مى شود. در يک حالت، بى خوابى و در حالت ديگر، خواب به مريض روى مى آورد. فعاليت جنسى نيز از مجراى طبيعى خارج مى گردد، گاهى تحريک مى شود و گاهى رو به کاهش مى رود و گاهى به آشفتگى و انحراف مى گرايد. پوست بدن نيز از اين تغيير برکنار نمى ماند. در پاره اى موارد ديده مى شود که پوست، جوش هاى کوچک مى زند که با هيچ دارويى چاره پذير نيستند، ولى در دوره ديگر با سرعتى باورنکردنى از ميان مى رود. اينها عوارض اين بيمارى خارق العاده مى باشد.(٦٩)

۲۶

اتحاد نفس و بدن

نفس و بدن به قدرى با يکديگر مرتبط و متحدند که حالات نيک و بد هر يک در ديگرى اثر مى گذارد و اين مطلب مورد قبول کليه دانشمندان ديروز و امروز جهان است. بدن آدمى تحت تأثير حالات روان آدمى است و روان نيز تحت تأثير حالات بدن است. کسى که دچار نگرانى و تشويش خاطر است و در ضمير خود احساس ناراحتى و بى قرارى مى کند، خواه ناخواه اين حالت روانى آثار نامطلوبى روى بدن او مى گذارد و جسم وى را از مسير سلامت و اعتدال منحرف مى کند.

دل چو آرام نباشد، ز تن آرام مخواه

باده صاف ار نبود، روشنى از جام مخوا

روشنايى ز شب و تيرگى از روز مجوى

شادمانى ز غم و پختگى از خام مخواه

در تحقيقات علمى دانشمندان جهان، ثابت شده است که يک قسمت قابل ملاحظه از بيمارى هاى نواحى مختلف بدن، ناشى از هيجان هاى روحى و نگرانى هاى روانى است. براى درمان اساسى اين قبيل بيماران لازم است در درجه اول به ريشه مرض توجه شود و قبل از معالجات پزشکى و دارويي، بايد با نگرانى ها و بى قرارى هاى جان مبارزه کرد و آنها را از صفحه خاطر بيمار برطرف نمود. «ديل کارنکي» روان شناس مشهور آمريکايي، از قول چند نفر دانشمند متخصص، پاره اى از بيمارى هاى جسمى را که ممکن است از اضطراب نفس و نگرانى سرچشمه بگيرد، در کتاب خود آورده که عبارت آن را عينا در اينجا نقل مى کنيم:

چند سال قبل ايام مرخصى خود را به اتفاق دکتر «گوير» که رئيس بيمارستان هاى راه آهن «سانتافيا» است، در سير و گردش در ايالت «تگزاس» گذراندم. يک روز که با هم در باره اثر نگرانى صحبت مى کرديم، دکتر مزبور گفت: هفتاد در صد از بيمارانى که به پزشکان مراجعه مى کنند در صورتى که خويشتن را از قيد ترس و نگرانى آزاد سازند، مى توانند شخصا خود را معالجه کنند، از جمله مى توان سوءهاضمه عصبي، بعضى از زخم هاى معده، اختلالات قلبي، مرض بى خوابي، بعضى سردردها و چند نوع فلج را از آن طبقه دانست. دکتر «ژوزف مونتاگو» مؤلف کتاب اختلالات عصبى معده نيز نظير همين را مى گويد: «آنچه مى خوريد باعث قرحه معده نمى شود، بلکه آنچه شما را مى خورد (نگراني)، موجب پيدايش اين زخم است».

دکتر «الواريز» که در کلينيک مايو کار مى کند مى گويد: شدت و ضعف زخم هاى معده اغلب نسبت مستقيم با شدت و ضعف درجه هيجانات درونى دارد. اين گفته متکى به آزمايش و مطالعه در پانزده هزار بيمارى است که براى اختلالات معده به کلينيک مايو مراجعه کرده اند و چهارپنجم آنها هيچ گونه اساس و علت طبى براى بيمارى معده خود نداشتند. ترس، نگراني، حسد، خودپسندى فوق العاده، عدم لياقت در سازش با محيط، اکثرا علل مؤثر بيمارى هاى معده و زخم هاى آن مى باشد. زخم معده باعث مرگ شما است و مطابق مندرجات مجله لايف در بين امراض مهم و خطرناک، رتبه دهم را حايز است.(٧٠)

۲۷

تلفات بيمارى هاى روحى

برادران مايو که کلينيک آنها معروفيت فراوانى دارد، اعلام داشته اند که نصف بيشتر تخت خواب هاى بيمارستان ها را کسانى اشغال کرده اند که گرفتار ناراحتى عصبى مى باشند. مرض آنها از فساد و خرابى اعصابشان نيست، بلکه از هيجان هاى دروني، محروميت تشويش، نگراني، ترس از عدم موفقيت و نااميدى سرچشمه مى گيرد.

تلفات ناشى از بيمارى هاى روحى با سرعت فلاکت بارى رو به تزايد مى رود، گزارش هاى پزشکان حاکى است که از هر بيست نفر ساکنين فعلى آمريکا يک نفر قسمتى از عمرش را در بيمارستان امراض روحى خواهند گذرانيد و يک ششم جوانانى که براى شرکت در جنگ جهانگير دوم به زير پرچم خوانده شدند، به علت نقايص فکرى و روحى از خدمت معاف گرديدند. علت جنون و ديوانگى چيست؟ هيچ کس به درستى از آن اطلاع ندارد، ولى آنچه مسلم است در بعضى موارد، ترس و نگراني، عامل مؤثرى براى جنون به شمار مى رود.

هم اکنون روى ميزم کتابى از دکتر «ادوارد يودولسکي» تحت عنوان «جلوى نگرانى را بگير و سالم و راحت زندگى کن» قرار دارد که فصول برجسته آن از اين قرار است:

نگرانى با قلب چه مى کند؟ فشار خون از نگرانى به وجود مى آيد. رماتيسم ممکن است از نگرانى باشد. نگرانى چگونه معده شما را ضعيف مى کند؟ نگرانى و غدد درقي. مرض قند از نگرانى به وجود مى آيد.

دکتر «ويليام ماک گونيگل» در انجمن دندان پزشکان آمريکا اظهار داشت: نگرانى باعث خرابى و فساد دندان مى شود؛ و اين طور نطق خود را ادامه داد: هيجانات و احساساتى که مولد نگرانى ترس است، باعث برهم خوردن توازن کلسيم بدن شده و دندان را فاسد مى کند.

نمى دانم در زندگي، شخصى را که غده درقيش بيش از اندازه کار مى کند ديده ايد، من چنين شخصى را ديده ام. اين قبيل اشخاص پيوسته مى لرزند و چون مرده از گور درآمده به نظر مى رسند و شدت و ضعف آن بستگى به زيادى و کمى ترشحات دارد. قلب ضربانش سريع مى گردد، تمام بدن در التهاب و هيجان است، اگر جلويش را نگيرند، به زودى با مرگ هم آغوش خواهندشد.

چندى قبل به اتفاق يکى از دوستان که به اين مرض گرفتار بودند، روانه «فيلادلفي» شديم تا به يکى از متخصصين معروف اين مرض مراجعه کند. اين دکتر که ٣٨ سال است به معالجه اين قبيل بيماران اشتغال دارد، اولين سؤالى که از دوست من کرد اين بود:

چه اضطراب و ناراحتى فکرى براى شما، باعث اين حالت شده است؟ و دوستم را صريحا متوجه کرد که چنانچه نگرانى را از خود دور نکنيد، امراض خطرناک ديگرى چون مرض قند، اختلالات قلبى و زخم معده بر بيمارى فعلى شما افزوده خواهد شد.(٧١)

به موجب روايات بسيارى که رسيده است، اولياى بزرگوار اسلام به اين امر مهم بهداشتى توجه کامل داشته و به پيروان خود خاطرنشان نموده اند که نگراني، ترس، حسد، غصه و خلاصه ناراحتى هاى درونى و هيجان هاى روحي، باعث بيمارى جسم و مايه ويرانى زندگى است.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلْهَمُّ يذيبُ الْجَسَدَ»؛(٧٢)

علىعليهم‌السلام فرمود است: «آتش اندوه و غم، بدن آدمى را مى گدازد و مانند فلز مذابي، آب مى کند».

فرسودگى بدن

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلْهَمُّ نِصْفُ الْهِرَمِ»؛(٧٣)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «اثر غصه و غم، انسان نيرومند را ناتوان مى کند و در جواني، او را فرسوده و نيمه پير مى سازد».

قالَ أَميرُالْمُؤْمِنينُعليهم‌السلام : «اَلْحَسَدُ يفْنى وَ الْحِقْدُ يذْري»؛(٧٤)

حضرت اميرالمؤمنينعليهم‌السلام فرموده است: «حسد جسم را فرتوت و فانى مى کند و کينه توزى آدمى را افسرده مى کند و سرانجام، همه چيزش را به باد مى دهد».

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلْخائِفُ لا عَيشَ لَهُ»؛(٧٥)

هم چنين علىعليهم‌السلام فرموده است: «آن کس که گرفتار ترس و وحشت است، در زندگى آسايش خاطر ندارد».

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلْحُزْنُ يهْدِمُ الْجَسَدَ»؛(٧٦)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «غم و اندوه، تعادل جسم را بر هم مى زند و بدن آدمى را ويران مى کند».

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلْمُريبُ أَبَدا عَليلٌ»؛(٧٧)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «کسانى که همه چيز و همه کس را به چشم ترديد و بدگمانى نگاه مى کنند، همواره عليل و بيمارند».

نتيجه آن که عقده هاى رواني، غصه ها، ترس ها، نگرانى ها و خلاصه ناراحتى هاى روحى و هيجان هاى دروني، علاوه بر آن که باعث اختلال فکر و تشويش خاطرند، در بدن نيز آثار بدى دارند و مزاج را از صراط مستقيم صحت و اعتدال منحرف مى کنند و منشأ بيمارى هاى مختلفى مى شوند.

مبارزه با نگرانى ها

دوم: نگرانى هاى روحى و عقده هاى درونى که منشأ رنج هاى گوناگون جسم و جان است، از نظر دينى و علمى درمان پذير هستند و مبتلايان به اين بيمارى هاى روانى مى توانند در پرتو اراده محکم و تصميم قطعي، خود را معالجه کنند و بر ناراحتى ها و بى قرارى هاى خويش غلبه نمايند.

قبل از هر چيز بايد دانست که عقده حقارت يک درد بى علاجى نيست. عده اى از مردم توانسته اند به يک باره خود را از چنگ آن خلاص کنند، هم چنان که بسيارى از مردان و زنان معروف جهان بر ضعف و نقص بدنى خود، که يکى از علل عمده پيدايش حس حقارت است، غلبه کرده اند. همين غلبه بر ضعف بدني، آنها را در مبارزه حياتى پيروز گردانيده است.(٧٨)

بايد به اين نکته توجه داشت که درمان اساسى اين قبيل بيماران، تنها با معالجات پزشکى و برنامه هاى دارويى ميسر نيست. آنان که بيمار کينه و حسدند، بيمار ترس و حقارتند، گرفتار اندوه و اضطرابند، کسانى که ناخوشى آنها از نگرانى هاى باطنى خودشان سرچشمه گرفته و همواره جسم و جانشان به آتشى که در ضمير خود افروخته اند مى سوزد، تنها درمانشان ريشه کن نمودن اصل مرض است. اينان بايد دل هاى خود را از ناپاکى ها و افکار پليد تطهير کنند و تيرگى هاى بدبينى و بدخواهى را از صفحه خاطر بشويند و در عوض، خود را به سجاياى اخلاقى و ملکات پسنديده متخلق نمايند و اين برنامه، هدف تربيتى مکتب مقدس اسلام است.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «أَبْلَغُ ما تَسْتَدِرُّ بِهِ الرَّحْمَةَ أَنْ تُضْمِرَ لِجَميعِ النّاسِ الرَّحْمَةَ»؛(٧٩) علىعليهم‌السلام فرموده است: «بهترين و رساترين وسيله جلب رحمت الهي، آن است که آدمى در ضمير خويش، خيرخواه تمام مردم جهان باشد».

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «أَطْلِقْ عَنِ النّاسِ عُقْدَةَ کلِّ حِقْدٍ»؛(٨٠) علىعليهم‌السلام در ضمن عهدنامه خود به مالک اشتر سفارش مى کند: «تمام عقده هاى کينه و عداوت را نسبت به مردم بگشاى و دلت را از بدخواهى ديگران، تزکيه و تطهير کن».

۲۸

رهايى از نگرانى

برنامه هاى درمانى دانشمندان امروز جهان، براى گشودن عقده هاى روانى و نجات مردم از اضطراب و نگرانى ها، تنها متکى بر اساس خودشناسى و تحليل حالات روحى بيمار است. به عبارت روشن تر، يک عالم روان شناس براى آرام کردن هيجان هاى درونى يک انسان مضطرب و نگران، فقط مى تواند به مبانى علمى تکيه کند و از برنامه هاى روان شناسى و روان پزشکى استفاده نمايد. او با تجزيه و تحليل عوامل نگراني، با بيدارکردن استعدادهاى دروني، با تقويت روح و تلقين هاى مفيد، با ايجاد اعتماد به نفس، احياى شخصيت بيمار و عواملى نظاير اينها، قادر است نگرانى روحى را درمان نمايد و بيمار را از فشارهاى نهاني، احساس حقارت و ناراحتى طاقت فرسا برهاند.

به موجب روايات مذهبى که به ما رسيده است، پيشوايان گرامى اسلام در چهارده قرن قبل، براى درمان بيمارى هاى روحى و گشودن عقده هاى روانى مردم به دو نيرو تکيه کرده اند: يکى نيروى علم و ديگرى نيروى ايمان. به عبارت ديگر از يک طرف رهبران ارجمند اسلام از تمامى مبانى علمى و دقايق رواني، براى مبارزه با نگرانى استفاده نموده و عقده هاى روحى را گشوده اند و از طرف ديگر، به قدرت عظيم و بى نظير ايمان تکيه کرده و دل هاى ناراحت و نگران را با اتکاى به خداوند بزرگ، آرام و مطمئن ساخته اند.

«أَ لا بِذِکرِ اللّه تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛ (٨١)

بدون ترديد تأثير ايمان در آرامش نفس و اطمينان خاطر، به مراتب از قدرت علم بيشتر و قوى تر است. در مواقع خطير، در آنجايى که نگرانى و اضطراب روح، به اوج اعلاى خود مى رسد و هيجان هاى دروني، طوفانى برپا مى کنند و دانش روان شناس، از آرام کردن آن عاجز مى شود، قدرت نيرومند ايمان، به آن ناراحتى خاتمه مى دهد و روح خودباخته و طوفانى را، مطمئن و آرام مى کند. همين نکته است که برنامه اسلام را نسبت به روان شناس دنياى امروز، ارزنده تر مى کند و برترى مکتب اسلام را بر تمام مکاتب علمى جهان آشکار مى سازد.

فال بد و نگرانى

در بين ملل و اقوام مختلف جهان، بعضى از چيزها شوم شناخته شده و مردم به آنها فال بد مى زنند، مانند نحوست سيزده نزد بسيارى از ملل، يا صداى کلاغ نزد عرب ها و خواندن جغد نزد ايرانى ها. کسانى که به فال بد عقيده دارند، اگر در معرض آن قرارگيرند، خود را گم مى کنند و دچار نگرانى و تشويش خاطر مى شوند. گاهى بعضى از اين افراد، بر اثر فال بد، چنان شخصيت و اطمينان خاطر را از کف مى دهند و آزرده خاطر و ناراحت مى شوند که زندگى بر آنان تلخ و ناگوار مى گردد و بايد يک عمر در رنج روحى و نگرانى باشند. چند سال قبل در مجله اى آمده بود که در يکى از خانواده هاى بزرگ اروپايى که به نحوست سيزده عقيده ثابتى داشتند، دخترى در روز سيزدهم ماه متولد شد. زمانى که دختر بزرگ شد و فهميد در روز سيزده به دنيا آمده، ناراحت و آزرده خاطر گشت و هر قدر بزرگ تر مى شد، بر نگرانيش مى افزود و هميشه متأثر و افسرده به نظر مى رسيد. او عقيده داشت که نحوست روز ولادت، باعث بدبختيش خواهد شد. پدر و مادر براى درمان دختر، به دکتر روان شناس متوسل شدند تا مگر نگرانى وى را علاج کند و او را از تشويش و اضطراب خلاص نمايد. روان شناس تمام قدرت علمى خود را براى تسکين خاطر دختر به کار برد، ولى نتيجه اى نگرفت. او خود را تيره روز و بدبخت مى دانست و همواره از بدبختى خود با ديگران سخن مى گفت.

دختر پس از فراغت از تحصيل، شوهر کرد و فرزند آورد، ولى هميشه در آتش نگرانى مى سوخت. روزى با همسر و کودک خود در ماشين شخصى نشسته بود و از خيابان عبور مى کرد. دکتر روان شناس بين راه آنها را ديد و ايست داد، ماشين توقف کرد. نزديک آمد و به زن جوان گفت: ديدى گفته هاى من صحيح بود و تو بى جهت نگران بودى و زندگى را بر خود تلخ مى کردي، مى بينى که اکنون در کمال سلامت با همسر مهربان و کودک عزيزت زندگى مى کني. زن جوان گريان شد و با ناراحتى گفت: آقاى دکتر، من يقين دارم که عاقبت، نحوست سيزده دامن گير من خواهد شد و مرا بدبخت خواهد کرد.

فال بد براى کسانى که به آن عقيده دارند، يکى از عوامل مهم ايجاد نگرانى و عقده روحى است و اهميت آن به اعتبار اختلاف موارد و درجات شدت و ضعف نگراني، هم چنين طول مدت آن، تفاوت مى کند. بعضى از نگرانى هاى فال بد، صاحبش را چند روز يا چند ماه آزار مى دهد و گاهى مانند آن دختر اروپايي، يک عمر در عذاب و گرفتارى است.

۲۹

تلقين رنج آور

دانشمندان روان شناس عقيده دارند که فال بد، ساخته و پرداخته جهل بشر بوده و آن را يک آفت واقعى و خطر حقيقى نمى دانند. آنان مى گويند که فال بد، يک نوع تلقين رنج آورى است که صفحه خاطر مردم ضعيف و جاهل را تيره مى سازد و شومى آن جز ناراحتى و نگراني، چيز ديگرى نيست.

پيشوايان مذهبى نيز واقعيتى براى فال بد نمى شناسند، و اما اگر کسى به آن معتقد باشد و اين امر غيرواقعى را مهم و حقيقى تلقى نمايد، دچار تشويق خاطر و اضطراب مى شود. بديهى است نگرانى و اضطراب، يک واقعيت روانى است و مى تواند منشأ بيمارى ها و ضررهايى در جسم و جان گردد.

قالَ أَبُوعَبْدِاللّهعليهم‌السلام : «اَلطِّيرَةُ عَلى ما تَجْعَلُها إِنْ هَوَّنْتَها تَهَوَّنَتْ وَ أَنْ شَدَّدْتَها تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْها شَيئا لَمْ تَکنْ شَيئا»؛(٨٢)

امام صادقعليهم‌السلام به عمرو بن حريث فرمود: «قوت و ضعف فال بد در روان تو، با وضع روحى و عقيده قلبيت بستگى دارد، اگر آن را سست و ناچيز بگيري، اثر آن هم سست و ناچيز خواهد بود، اگر آن را امر مهم و مؤثر تلقى کني، اثرش نيز در تو تشديد و مهم خواهد شد، اگر اساسا آن را هيچ بگيري، غيرواقعى بدانى و به آن ترتيب اثر ندهي، هيچ و بى اثر خواهد بود».

عموم دانشمندان روان شناس معترفند که ايمان، نقش مهمى در علاج بيمارى هاى روحى دارد و در کتاب هاى خود، به اين مطلب تصريح کرده اند. روان پزشکان در مواردى که با بيماران مؤمن برمى خورند، براى درمانشان از نيروى ايمان استفاده مى کنند و نتايج درخشانى از اين راه عايدشان مى گردد. خلاصه از نظر علمى براى عموم دانشمندان، ثابت و محقق است که نيروى عظيم ايمان، در ايجاد آرامش و اطمينان، فوق العاده مهم و مؤثر است.

روان پزشکى و ايمان

امروز جديدترين علم، يعنى روان پزشکي، همان چيزهايى را تعليم مى دهد که پيامبران تعليم مى دادند، چرا؟ به علت اين که پزشکان روحي، دريافته اند که دعا، نماز و داشتن يک ايمان محکم به دين، نگراني، تشويش، هيجان و ترس را که موجب نيم بيشترى از ناخوشى هاى ما است، برطرف مى سازد. يکى از پيشوايان علم مزبور مى گويد: کسى که حقيقتا معتقد به مذهب باشد، هرگز گرفتار امراض عصبى نخواهد شد.(٨٣)

«ديلى کارنگي» مى گويد: هزاران نفر از اشخاص که به عذاب روحى گرفتارند و در تيمارستان ها داد و فرياد مى کنند، چنانچه به عوض يکه و تنهارفتن به جنگ زندگي، دست استمداد به سوى قدرت مافوق ترى دراز کرده بودند، محتملاً نجات مى يافتند.

بسيارى از ما وقتى از زندگى به ستوه مى آييم و به آخرين حد نيروى خود مى رسيم، در نااميدى و يأس، رو به سوى خدا برمى گردانيم.

البته در موقع گرفتارى هيچ کس منکر خدا نيست، اما چرا تا مرحله نااميدى و يأس کامل تأمل کنيم؟ چرا هر روز تجديد قوا ننماييم؟ چرا براى عبادت منتظر فرارسيدن روز معينى بشويم؟ من با اين که پروتستان هستم، هر وقت احساس مى کنم که احتياج به دعا و نماز دارم، فورا در اولين نمازخانه اى که در سر راه خود بيابم، به دعا مى پردازم و بارها شده است که در نمازخانه کاتوليک ها عبادت کرده ام.(٨٤)

۳۰

نيروى نامحدود

دکتر «الکسيس کارل» که برنده بزرگ ترين افتخار علمى يعنى جايزه نوبل مى باشد، طى مقاله اى مى نويسد: دعا و نماز، قوى ترين نيرويى است که چون قوه جاذبه زمين، وجود حقيقى و خارجى دارد. در حرفه پزشکى خود، من مردانى را ديده ام که پس از آن که تمام معالجات ديگر در حال آنان مؤثر واقع نشده بود، با نيروى دعا و عبادت، از بيمارى ماليخوليا رهايى يافتند. دعا و نماز، مانند راديوم، يک منبع نيروى مشعشعى است که خود به خود توليد مى شود. از راه دعا، بشر مى کوشد نيروى محدود خود را با متوسل شدن به منبع نامحدود تمام نيروها، افزايش دهد.

وقتى که ما دعا مى خوانيم، خود را به قوه پايان ناپذيرى که تمام کاينات را به هم پيوسته است، متصل و مربوط مى کنيم. غيرممکن است مرد يا زنى براى يک لحظه به دعا بپردازد و نتيجه مثبت و مفيدى از آن نگيرد.(٨٥)

«ويليام جيمز» استاد دانشگاه هاروارد مى گويد: امواج خروشان سطح اقيانوس، هرگز آرامش اعماق آن را به هم نمى زند و در نظر کسى که بر حقايقى بزرگ تر و با ثبات تر دستاويز دارد، فراز و نشيب هاى هر ساعته زندگي، چيزهاى نسبتا بى اهميتى جلوه مى کند.

بنا بر اين يک شخص واقعا متدين، تزلزل ناپذير و فارغ از هر دغدغه و تشويش است و براى انجام هر گونه وظيفه اى که روزگار پيش آورد، با خونسردى آماده و مهيا مى باشد.(٨٦)

۳۱

دنياى کنونى و نگرانى

نگرانى و اضطراب، در تمام ادوار، بيش و کم وجود داشته است و در گذشته، انسان هاى بسيارى به دردها و نارحتى هاى آن دچار شده اند و بعضى از پا درآمده اند. ولى در دنياى کنونى که آمال و آرزوها زياد شده، ناکامى و شکست افزايش يافته، ايمان و اخلاق به ضعف و سستى گراييده و خودسرى و لجام گسيختگى شيوع پيدا کرده است، اين بيمارى شديدتر شده و پيوسته اشتداد مى يابد، در نتيجه روز به روز تعداد اين بيماران زيادتر مى شود و بيش از پيش، موجبات تيره روزى و بدبختى مردم را فراهم مى آورد.

ميليون ها بشر، در چنگال دشمن پنهان، اسيرند. دشمنى که بيش از بسيارى از بلاهاى ديگر آسيب مى رساند و از هر مصيبت ديگر، زيادتر آزار مى دهد. بنا بر اين عقيده پزشکان، اين دشمن تا جايى مى تواند پيش روى کند که سبب بيمارى عضوى شود، نيروى ما را بر باد دهد، سلامت ما را از بين برد، هستى ما را زهرآگين سازد و عمر ما را کوتاه کند.

با آن که اين مرض در مقابل مؤثرترين داروها مقاومت مى کند، ولى مبتلايان به آن مى توانند به خودى خود، از چنگ آن رهايى يابند، زيرا اين بيماري، در مغز جايگزين است و غالبا موجب آن، توهمات بيمار است. افکار خود را مهار کنيد تا بتوانيد از هم و غم برهيد، اندوه را از خود دور سازيد و شادمان زندگى کنيد.(٨٧)

کار کسى را از بين نمى برد، بلکه غم است که انسان را تباه مى سازد. کار مايه سلامتى است. بى اشکال مى توان کار سنگينى را بر دوش کسى گذاشت که تاب تحمل آن را نداشته باشد، ليکن غم و اندوه، ناخودآگاه مانند زنگ که فلز را تباه مى سازد، جان را مى خراشد و مى سايد.(٨٨)

آيا نگرانى ها، مهارشدنى است؟

مى دانيم مردم به ميل خود از پى نگرانى و تشويش خاطر نمى روند و با اراده و اختيار خويش، تسليم اوهام و تخيلات نمى شوند، بلکه اين نگرانى و تشويش است که سر وقت مردم مى آيد، با نيروى جادويى خود ضميرشان را مسخر مى کند، آرامش فکر و آسايش خاطرشان را بر هم مى زند، آنان را به وادى وحشت زاى تشويش و اضطراب مى کشاند و روزگارشان را تيره و تار مى سازد.

آيا بشر مى تواند بر نگرانى هاى موهوم غلبه کند، تخيلات سرکش را مهار نمايد و خويشتن را از شر اين دشمن درونى مصون دارد؟ به طور اجمال پاسخ اين سؤال مثبت است و افراد به هر نسبتى که برنامه هاى مبارزه با نگرانى را به کار بندند، روحيه خود را به شايستگى بسازند و اراده خويش را تقويت نمايند، به همان نسبت بر وهم و خيال غلبه مى کنند و از نگرانى هاى غيرواقعى رهايى مى يابند.

۳۲

برنامه روان شناسان

دير زمانى است که روان شناسان و روان کاوان بحث نگرانى را مورد توجه قرار داده و در کتاب هاى خود آورده اند و به وسيله تجزيه و تحليل حالات روحى و بررسى ماده نگراني، راه هايى را براى مبارزه با آن ارايه نموده اند. البته استفاده از آن راه ها در پاره اى از موارد، اثر مفيد مى گذارد و نگرانى را برطرف مى کند، يا لااقل از شدت آن مى کاهد. ولى در زمينه نگرانى هاى شديد، برنامه هاى رواني، نقش مؤثرى ندارند، نمى توانند طوفان درونى انسان خودباخته را فرونشانند و به ضمير بى قرارش، سکون و آرامش بخشند.

اسلام و مبارزه با نگرانى ها

اولياى گرامى اسلام در قرون گذشته، برنامه مبارزه با نگرانى را ضمن آموزش هاى ديني، خاطرنشان ساخته اند و با استمداد از نيروى ايمان، از تعاليم روانى نيز حداکثر استفاده را نموده اند و بدين وسيله پيروان خويش را در سخت ترين مواقع، از خطر سقوط و خودباختگى محفوظ داشته اند. هم اکنون بسيارند افرادى که در پرتو ايمان به خدا و تعاليم سعادت بخش اسلام، دلى مطمئن و ضميرى آرام دارند، از رويدادهاى سنگين و حوادث سخت نمى هراسند، در پيش آمدهاى ناگوار خود را نمى بازند و دچار افکار موهوم و نگرانى هاى تخيلى نمى شوند.

با آنچه از روايات برمى آيد، مى توان گفت: برنامه مبارزه با نگرانى ها، در اسلام دو مرحله دارد: در مرحله اول مردم را وامى دارد که جهان طبيعت را آن طور که هست بشناسند، اوضاع و احوالش را با واقع بينى بنگرند، تحولات طبيعى و اتفاقيش را به خاطر بسپارند و ناپايدارى و بى قراريش را هرگز از ياد نبرند. اين بينش واقعي، مردم را براى دگرگونى هاى زندگى آماده مى کند، به آنان نيروى مقاومت مى بخشد و پيش از وقوع حوادث، افکارشان را براى مواجهه با مصايب و ناملايمات مهيا مى سازد. در مرحله دوم پس از وقوع حوادث، با استفاده از نيروى ايمان و استفاده از تحليل حالات روحي، اراده مردم را تقويت مى کند، در نهادشان حس تحمل و خويشتن دارى به وجود مى آورد و آنان را از تشويش و نگرانى هاى موهوم مصون مى دارد.

براى آن که روش اسلام در مبارزه با نگرانى ها شناخته شود و افراد علاقه مند بتوانند عملاً آن را به کار بندند و با آرامش خاطر زندگى کنند، در اين فصل پيرامون مرحله اول که تقريبا جنبه پيشگيرى دارد بحث مى شود و مرحله دوم که راه درمان را ارايه مى دهد، در فصل بعد مورد بررسى قرار مى گيرد و به منظور روشن شدن مطلب، لازم است بحث مرحله اول با ذکر مثالى آغاز گردد.

جوانى را در نظر بگيريد که يگانه فرزند خانواده است و از محبوبيت کامل برخورداربوده، او با مادر خداحافظى مى کند و از خانه خارج مى شود. مى خواهد به آن طرف خيابان برود، با ماشين تصادف مى نمايد و مقابل منزلش نقش زمين مى گردد. به مادر خبر مى رسد، سراسيمه به خيابان مى دود و فرزند را غرق در خون مى بيند. از مشاهده آن وضع ناراحت کننده و دلخراش، خود را مى بازد، صيحه اى مى زند و در کنار جسد بى جان فرزند، به زمين مى افتد و از هوش مى رود.

اگر اين جوان چند ماه قبل به سرطان مبتلا شده بود و آن روز بر اثر بيمارى از دنيا مى رفت، آيا مرگش به قدر تصادف ماشين در مادر اثر مى گذاشت؟ آيا تا اين درجه ضربه روحى مى خورد و براى از دست دادن فرزند بيمار، صيحه مى زد و از هوش مى رفت؟ واضح است که پاسخ اين پرسش منفى است. تأثير اين مرگ در روح مادر يک سال نخواهد بود، زيرا تصادف ماشين يک رويداد ناگهانى است. مادر بدون کمترين آمادگى و انتظار، با آن مواجه مى شود و بى خبر، در مقابل بزرگ ترين فاجعه دردناک قرار مى گيرد. البته ضربه چنين مصيبتي، شکننده و طاقت فرسا است، ولى مرگ ناشى از سرطان با آگاهى و آمادگى اتفاق مى افتد و مادر بر اثر طول مدت مرض و يأس از درمان، رفته رفته از جوان دست مى شويد، مهياى حادثه مى شود و هر ساعت فرزند خود را در خطر مرگ مى بيند. چنين مرگى نه تنها باعث خودباختگى و بيهوشى مادر نمى شود، بلکه در وى تشويش خاطر و نگرانى شديد هم به جاى نمى گذارد.

به طور کلي، حادثه ناگوار و رنج آور، اگر ناگهان و غيرمترقب اتفاق افتد و شخص، مهياى برخورد با آن نباشد، تأثيرش در روان، شديد است و ناراحتى سخت به بار مى آورد. برعکس، در صورتى که حادثه مترقب باشد و آدمى با آگاهى و آمادگى با آن برخورد نمايد، الم روحى اش خفيف تر و رنج و ناراحتيش بالنسبه کمتر خواهد بود.

۳۳

دگرگونى ها و تحولات جهان

همه مى دانيم جهان طبيعت که در آن زندگى مى کنيم، سراى دگرگونى و تحويل است و هيچ يک از شئون آن دوام و ثبات ندارد. از اين رو تمام انسان ها در هر مرتبه و مقامى که باشند، مشمول مقررات عمومى آن هستند، خواه ناخواه با حوادث و ناگوارى هايش مواجه مى شوند و به آفات و شرورش مبتلا مى گردند.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «لايأْمَنُ أَحَدٌ مِنْ صُرُوفِ الزَّمانِ وَ لايسْلَمُ مِنْ نَوائِبِ الاْءَيامِ»؛(٨٩)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «هيچ کس از تغييرات روزگار، ايمن نيست و از آلام و مصايب ايام به سلامت نخواهد ماند».

اگر ما دنيا را آن طور که هست، بشناسيم و از ياد نبريم که هيچ چيز جهان، ثابت و پايدار نيست، همواره براى دگرگونى هاو تحولات روزگار مهيا خواهيم بود و همين آمادگى روحي، ما را نيرومند مى کند، به ما قدرت مقاومت مى بخشد و بر اثر آن، در پيش آمدهاى ناگوار زندگى خود را نمى بازيم، پست و فرومايه نمى شويم، بى تابى و جزع نمى کنيم، شخصيت خويش را از دست نمى دهيم و اين خود، اولين عامل مبارزه با نگرانى و تشويش خاطر است و اولياى گرامى اسلام در برنامه هاى تربيتى خود، آن را مورد توجه قرار داده و به عموم مردم توصيه کرده اند.

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «ثَلاثَةُ أَشْياءَ لاينْبَغِى الْعاقِلُ أَنْ ينْساهُنَّ عَلى کلِّ حالٍ: فَناءُ الدُّنْيا وَ تَصَرُّفُ الاْءَحْوالِ وَ الاْفاتُ الَّتى لا أَمانَ لَها»؛(٩٠)

امام صادقعليهم‌السلام فرموده است: «سه چيز است که شايسته نيست انسان عاقل در هيچ حالى آنها را فراموش کند: اول فناى دنيا، دوم دگرگونى هاى حالات و سوم آفات ناگهانى و بلاياى بى امان».

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «کيفَ تَبْقى عَلى حالَتِک وَ الدَّهْرُ فى إِحالَتِک»؛(٩١)

امام علىعليهم‌السلام فرموده است: «چگونه در حالتى که هستى پايدار مى ماني، با آن که چرخ روزگار، بر دگرگون ساختن وضع تو مى گردد».

نگرانى يا بلاى بزرگ

فلاسفه و دانشمندان روان و اخلاق، در طول قرون متمادي، بيش و کم در باره نگرانى بحث کرده اند و براى مبارزه با تشويش خاطر، راه هايى را ارايه نموده اند، ولى تا کنون اين مشکل بزرگ، آن طور که بايد، حل نشده و بشر از اين بلاى بزرگ رهايى نيافته است. «ديل کارنگي» که از شخصيت هاى مشهور دنياى غرب است و در رشته اخلاق و روان شناسى عملى تخصصى دارد، کتابى به نام «آيين زندگي» نوشته و اين موضوع را در آن کتاب مورد بحث و گفتگو قرار داده است. او در مقدمه کتاب خود چنين مى گويد:

با گذشت سال ها، دريافتيم که يکى از بزرگ ترين مشکلات اشخاص بالغ، نگرانى و تشويش است. اکثريت شاگردان کلاس هاى مرا پيشه وران، کارمندان ادارات، فروشندگان، مهندسين و حسابداران تشکيل مى دادند و تمام آنها مشکلاتى داشتند. حتى زنان ادارى و خانه دار که به کلاس مى آمدند، از مشکلات خود مى ناليدند. بنا بر اين کتاب و رساله اى مورد نياز من بود که در آن رفع نگرانى و تشويش کاملاً بيان شده باشد.

بدين منظور به کتابخانه عمومى شهر نيويورک رفتم، ولى با کمال تعجب مشاهده کردم که در آن کتابخانه بزرگ، فقط ٢٢ کتاب تحت عنوان نگرانى موجود است و حال آن که تحت عنوان «کيثرم» يکصد و هشتاد و نه کتاب به چاپ رسيده، يعنى تقريبا نه برابر زيادتر از کتبى که درباره نگرانى و تشويش منتشر شده است. آيا به نظر شما، اين حيرت آور نيست؟ با آن که نگرانى از بزرگ ترين مشکلات بشر است.

تعجب ندارد که «داويد سيبوري» در کتاب خود مى نويسد: ما به سن رشد و کمال مى رسيم، در حالى که براى تحمل فشارها و قبول محنت ها، کوچک ترين تدارکى نديده ايم. نتيجه آن شده است که امروز نصف بيشتر تخت خواب هاى بيمارستان ها را اشخاصى اشغال کرده اند که گرفتار هيجان احساسات و تحريکات عصبى مى باشند.

من آن ٢٢ کتابى را که در باره نگرانى نوشته شده و در کتابخانه عمومى نيويورک نگاهدارى مى شد، مطالعه کرده و علاوه بر آنها، هر کتابى را که در اين موضوع به دستم رسيد، خريدارى نمودم و با وجود اين، نتوانستم يکى را شايسته آن بيابم که در کلاس هاى خود تدريس کنم و مورد استفاده شاگردان، قرار دهم. از اين جهت تصميم گرفتم که خودم چنين کتابى بنويسم.

از هفت سال پيش خود را براى تهيه اين کتاب آماده ساختم، چيزهايى را که فلاسفه در اعصار مختلف درباره نگرانى نوشته بودند مطالعه کردم. شرح صدها نفر از مردان بزرگ را، از «کنفوسيوس» گرفته تا «چرچيل»، بررسى نمودم و با عده اى از اشخاص برجسته و ممتاز مصاحبه کردم. تازه اين زحمات، مقدمه کار من بود و براى گرفتن نتيجه مطلوب، مدت پنج سال در يک لابراتوار مخصوص، يعنى همان کلاس شبانه، براى پيروزى بر نگراني، مشغول آزمايش و تجربه شدم. علاوه بر اينها، متن سخنرانى هايى را که يکصد و هفتاد کلاس شبانه شهرهاى ممالک متحده آمريکا و کانادا، در اين زمينه موفق به دريافت جايزه شده اند و همچنين صدها نامه را که از اطراف با پست برايم مى رسيد، با دقت مطالعه کردم و اين کتاب، محصول همه آنها است.(٩٢)

به گفته آقاى «ديل کارنگي»، کتاب آيين زندگى که در قرن کنونى نوشته شده، خلاصه افکار فلاسفه ديروز و دانشمندان امروز درباره نگرانى است. به علاوه حاوى نکات و دقايقى است که اشخاص دانا ضمن نامه و سخنرانى هاى خود تذکر داده و يا افراد فهميده و باهوش، عملاً آن را تجربه کرده اند.

۳۴

اسلام و مبارزه با نگرانى ها

اولياى گرامى اسلام چهارده قرن قبل با اتکا به نيروى ايمان و استفاده از دستورهاى روانى و تحليل حالات روحي، راه مبارزه با نگرانى را به مردم آموخته و براى آن که پيروانشان قوى و بااراده بارآيند، در مقابل مشکلات زندگي، مقاوم و بردبار باشند و مقهور نگرانى و تشويش خاطر نشوند، وظايفى را براى آنان معين نموده اند و برنامه هاى کارشان را تذکر داده اند. در اين فصل پيرامون بعضى از آن دستورها به اختصار بحث مى شود و براى آن که خوانندگان گرامي، بيش از پيش به جامعيت اسلام و ارزش تعاليم الهى واقف گردند، در هر مورد به چند جمله حساس از کتاب آيين زندگى که خلاصه بررسى ها و تحقيقات دنياى امروز است، نيز اشاره خواهد شد.

افسوس بر گذشته و ترس از آينده از جمله عوامل نگرانى و تشويش است. اگر کسى تسليم اين دو عامل زيان بار شود و صفحه خاطر را ميدان تاخت و تاز تخيلات ديروز و فردا قرار دهد، به واقعيت هاى زندگى آن طور که بايد توجه نمى کند، از انجام وظايفى که در حال حاضر به عهده دارد باز مى ماند، عمر گران بهايشان با انديشه هاى پوچ و اوهام رنج آور و دردناکى طى مى شود و زندگى را با ناراحتى و تلخ کامى مى گذراند. براى نجات از اين بدبختى و تيره روزى بايد تصميم قاطع بگيرد، فکر گذشته و آينده را از سر به در کند، به امروز موجود بپردازد و از فرصتى که در اختيار دارد، حداکثر استفاده را بنمايد.

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «اَلاْءَيامُ ثَلاثَةٌ فَيوْمٌ مَضى لايدْرَک، وَ يوْمٌ النّاسُ فيهِ فَينْبَغى أَنْ يغْتَنِمُوهُ، وَ غَدا إِنَّما فى أَيديهِمْ أَمَلُهُ»؛(٩٣)

امام صادقعليهم‌السلام فرموده: «ايام زندگى سه روز است: روزى که گذشته و برگشت ندارد، روزى که هم اکنون موجود است و بايد مغتنمش داشت و فردايى که نيامده و تنها، آرزوى آن در دست مردم است».

متأسفانه بايد اقرار کرد که در نتيجه وضع اسفبار زندگى امروز، نصف بيشتر تختخواب هاى بيمارستان ها را اشخاصى اشغال کرده اند که بيمارى آنها عصبى و روحى است. يعنى بيمارانى که پشتشان زير بار نگرانى هاى گذشته و ترس از آينده خم شده است. مع هذا اکثر اين بيماران مى توانند به زودى شفايافته و از تختخواب به زير آيند و با قيافه هاى خندان و خوشحال در خيابان ها راه بروند، به شرط آن که حساب هر روز را جداگانه نگاه دارند و ديروز را در امروز و امروز را در کار فردا دخالت ندهند.

ما در حال حاضر در نقطه تلاقى گذشته و آينده معدوم قرار گرفته ايم و محال است حتى براى يک ثانيه هم بتوانيم در يکى از اين دو زمان غيرموجود زندگى کنيم. هر چند در اين راه بکوشيم و به خود زحمت بدهيم، جز درهم شکستن فکر و جسم نتيجه اى نخواهيم گرفت، پس چرا به يگانه زمانى که در آن زندگى مى کنيم راضى نباشيم.(٩٤)

عمر گران قدر که مايه پيروزى و سعادت انسان ها است، به جبر سپرى مى گردد. اگر دوران عمر را با واحد تنفس محاسبه کنيم، آن مى شود که در هر نفس يک واحد از نقد عمر ما کم مى شود و به قدر يک نفس، به پايان زندگى نزديک تر مى شويم. اين ما هستيم که مى توانيم واحدهاى عمر را در اعمال ثمربخش و مفيد صرف کنيم و بهره مند شويم، يا در مجارى بيهوده و احيانا زيان بار به کار اندازيم و متضرر گرديم.

کسى که در يک روز، چند ساعت و حتى چند دقيقه از وقت خود را در افسوس بر گذشته صرف مى کند، نه تنها امروزش به تلخى و ناراحتى طى مى شود، بلکه با اين کار، قسمتى از نقد عمر خويش را تضييع مى کند و زمينه نگرانى و بدبختى فرداى خود را نيز مهيا مى سازد.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلاْءِشْتِغالُ بِالْفائِتِ يضَيعُ الْوَقْتَ»؛(٩٥)

امام علىعليهم‌السلام فرموده: «خود را به گذشته مشغول کردن و به چيزى که از دست رفته افسوس خوردن، وقت را ضايع مى کند و عمر عزيز را به هدر مى دهد».

ترس از آينده

ترس از آينده نيز مانند افسوس بر گذشته، مايه نگراني، باعث اتلاف عمر و سد راه فعاليت هاى مفيد و ثمربخش است. آتيه هر انسانى به وضع کنونى او بستگى دارد. کسى که از فرصت موجود به درستى استفاده مى کند و وظايف امروز خود را به خوبى انجام مى دهد، على القاعده فردايى خوب و درخشان خواهد داشت. بدبختانه ترس از آينده در وضع موجود اخلال مى کند، آدمى را از فعاليت صحيح باز مى دارد، در حال حاضر ناراحتى و رنج روحى به بار مى آورد و فردا را تيره و تار مى سازد.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «حَلاوَةُ الاْءَمْنِ ينَکدُها مَرُّ الْخَوْفِ وَ الْحَذَرِ»؛(٩٦)

علىعليهم‌السلام فرمود: «شيرينى آرامش فکر و ايمنى خاطر را، تلخى ترس و برحذر بودن، تيره و کدر مى سازد».

۳۵

تجزيه و تحليل افکار طوفانى

يکى ديگر از طرق مبارزه با نگراني، تجزيه و تحليل آن چيزى است که باعث آشفتگى خاطر گرديده و ناآرامى و بى قرارى به بار آورده است. بسيار اتفاق مى افتد که بر اثر يک حادثه، دچار تشويش و اضطراب مى شويم. وحشت تمام وجودمان را فرا مى گيرد و خواب و آرامش را از ما سلب مى کند، ولى اضطرابمان مبهم و تاريک است. نمى دانيم براى چه مشوشيم، از چه چيزهايى مى ترسيم و چه خطراتى ما را تهديد مى کند که تا اين حد ناراحت و نگرانيم. بدبختانه در اين مواقع، نيروى تخيل هم به کار مى افتد و با تصورات موهوم، نگرانى را تشديد مى کند، بر اضطراب و وحشتمان مى افزايد و خطرات ناشناخته و مجهول را بزرگ تر جلوه مى دهد. اگر اين وضع جانکاه و طاقت فرسا مدتى ادامه پيدا کند و ضمير ما هم چنان آشفته و طوفانى باشد، طولى نمى کشد که مزاج منحرف مى گردد، سلامتى به خطر مى افتد و سرانجام ممکن است عوارض جبران ناپذيرى به بار آيد.

۳۶

درهم شکستن کابوس وحشت

در اين گونه مواقع اگر نيروى خرد را به کار اندازيم و درست بينديشيم، عامل نگرانى را با واقع بينى تجزيه و تحليل کنيم، جهات مختلفش را به دقت بررسى نماييم و درباره هر قسمت، عاقلانه تصميم بگيريم، کابوس وحشت درهم شکسته مى شود، اضطراب موهوم از خطر واقعى تفکيک مى گردد و فشار نگرانى به مقدار قابل ملاحظه اى کاهش مى يابد.

به عبارت ديگر گاهى مجموعه يک امر ذهنى يا خارجى در نظرمان بسيار بزرگ و سنگين جلوه مى کند و به شدت ناراحت و نگرانمان مى سازد، اما اگر آن مجموعه را تحليل نماييم و اجزايش را از يکديگر جدا کنيم، سنگينيش کم مى شود و کوچک و قابل تحمل مى گردد.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «تَأْتينا أَشْياءٌ نَسْتَکثِرُها إِذا جَمَعْناها وَ نَسْتَقِلُّها إِذا قَسَمْناها»؛(٩٧)

امام علىعليهم‌السلام فرموده است: «چيزهايى در زندگى ما پيش مى آيد که به نظرمان مهم و بسيار جلوه مى کنند، اگر با هم جمعشان کنيم کم و ناچيز مى نمايند، اگر تفکيک و تقسيمشان نماييم».

۳۷

کاهش نگرانى ها

از جمله عواملى که در تقليل نگرانى مبتلايان و تسکين خاطر مصيبت زدگان مؤثر است، توجه به اوضاع و احوال کسانى است که به آلام سخت تر و مصايب بزرگ تر گرفتارند. شخصى که بر اثر فقر مالي، بيمارى بدني، اختلال خانوادگى و ديگر ناملايمات زندگي، نگران و ناراحت است، اگر خود را با کسى که ناراحتيش شديدتر و رنجش دردناک تر است مقايسه نمايد، تشويش خاطرش کم مى شود، فشار روحيش تخفيف مى يابد، آرامش نسبى پيدا مى کند و از اين که همانند او مبتلا و گرفتار نيست، به وضعى که دارد راضى و شاکر مى گردد. اولياى گرامى اسلام اين برنامه را ضمن روايات متعددى خاطرنشان ساخته اند و اجراى آن را به پيروان خود توصيه نموده اند.

قالَ النَّبِىصلى‌الله‌عليه‌وآله : «مَنْ نَظَرَ فى دينِهِ إِلى مَنْ هُوَ فَوْقَهُ فَاقْتَدى بِهِ وَ نَظَرَ فى دُنْياهُ إِلى مَنْ هُوَ دُونَهُ فَحَمِدَ اللّه عَلى ما فَضَّلَهُ بِهِ کتَبَهُ اللّه شاکرا وَ صابِرا»؛(٩٨)

پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: «کسى که در باره دين خود به بالاتر از خويش بنگرد و به وى اقتدا کند و در باره دنياى خويش به پايين تر از خود نگاه کند و خدا را در امتيازى که به او داده است سپاس گويد، بارى تعالى نام او را در صف شکرگزاران و بردباران ثبت مى نمايد».

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «اُنْظُرْ إِلى مَنْ هُوَ دُونَک فَتَکونَ لاِءَنْعُمِ اللّه شاکرا وَ لِمَزيدِهِ مُسْتَوْجِبا وَ لِجُودِهِ ساکنا»؛(٩٩)

امام صادقعليهم‌السلام فرموده است: «همواره به فروتر از خود نظر کن تا قدر نعمت هاى الهى را بدانى و شکرگزار او باشي، شايسته افزايش نعمت گردى و به عطايش قرار و آرام يابي».

«ديل کارنگي» در کتاب خود از زبان مرد گرفتارى که مقروض بوده و قدرت اداى دين خود را نداشته، به علاوه، بر اثر مشکلات زندگى ناچار مغازه خود را تعطيل کرده است، شرحى نقل مى کند و در ضمن چنين مى گويد:

مثل اشخاصى که از پا درآمده اند، در خيابان راه مى رفتم. قدرت مبارزه و نيروى ايمان و اميد را از دست داده بودم. در اين موقع ناگهان مرد بى پايى را ديدم که روى يک تخته چوب کوچکى مجهز به چهار چرخ مخصوص نشسته و با دو قطعه چوب کوچکى که در دست هايش داشت خود را به جلو مى کشاند. موقعى با او روبه رو شدم که عرض خيابان را طى کرده بود و مى کوشيد کمى خود را بلند کند تا از لبه خيابان، داخل پياده رو شود. در اين هنگام چشمانش با چشمان من تلاقى نمود و با تبسم گرمى سلام کرد و گفت: چه هواى خوبى است! اين طور نيست؟ من در مدتى که به تماشاى او ايستاده بودم، متوجه شدم که تا چه حد غنى و متنعم هستم. من صاحب دو پا بودم و مى توانستم راه بروم. از اين که آن قدر به حال خود غصه و اندوه مى خوردم، شرمسار شدم و با خود گفتم: در موقعى که اين مرد چلاق مى تواند خوشحال و مسرور باشد، من که صاحب دو پاى سالم و قوى هستم، بيش از او بايد موفق و خوشحال باشم.

از اين فکر نيروى تازه اى در وجود خويش احساس کردم. تصميم داشتم براى جريان کارم يکصد دلار از بانک قرض کنم. حالا جرأت آن را پيدا کردم که دو برابر آن مبلغ بگيرم و بالاخره، هم به گرفتن وام موفق شدم و هم يافتن کار. امروز اين عبارت را روى آيينه حمام چسبانده ام تا هر روز آن را مرور کنم: غمگين بودم که چرا کفش ندارم، تا اين که مردى را ديدم که اصلاً پا نداشت.(١٠٠)

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «أَکثِرِ النَّظَرَ إِلى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيهِ فَإِنَّ ذلِک مِنْ أَبْوابِ الشُّکرِ»؛(١٠١)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «بيشتر توجهت را به کسانى معطوف دار که تو از آنان برتري. چه اين خود، يکى از درهاى شکرگزارى خداوند و باعث قدرشناسى از نعمت هاى بارى تعالى است».

اندرزى سودبخش

«جان يالمر» ساکن نيوجرسى مى گويد: پس از مراجعت از خدمت نظام، شغل آزادى در پيش گرفتم و با جديت مشغول کار شدم. ابتدا جريان امر بر وفق مراد بود، ولى پس از مدتى مشکلات آغاز گرديد. بر اثر ناراحتى و نگراني، رفته رفته تندخو و عصبى شدم و در برخورد با مردم رعايت ادب را نمى نمودم و پيوسته از وضع خود گله مى کردم. يک روز جوانى که ايام سربازيش را در جبهه جنگ گذرانده و آسيب ديده بود، به من چنين گفت:

تصور مى کنى تو يگانه کسى هستى که در اين دنيا گرفتار مشکلات شده اي، به فرض اين که چند صباحى مغازه ات تعطيل باشد، مگر چه مى شود؟ تو داراى نعمت هاى زيادى هستى که بايد شکرگزار آنها باشي، ولى در عوض، هميشه گله و شکايت داري. نمى دانى چقدر دلم مى خواست به جاى تو بودم. به من نگاه کن، فقط يک دست دارم و نصف صورتم را گلوله برده است، با وجود اين، شکايتى ندارم. اگر روش خود را تغيير ندهي، نه تنها کسب از کف مى رود، بلکه سلامتى و حتى خانواده و دوستانت را نيز از دست مى دهي.

اين تذکرات مرا در راهى که پيش گرفته بودم، متوقف ساخت و به من فهماند که داراى چه مزايايى هستم که قبلاً از آنها بى خبر بودم. از همان وقت تصميم گرفتم خود را عوض کنم و همين طور هم شد.(١٠٢)

اندوه بى پايان

بسيارى از مردم با آن که واجد نعمت هاى گوناگونند، از وضع خويش ناراضى هستند و از نعمت هايى که در اختيار دارند غافل. اينان پيوسته متوجه ديگرانند، ديگرانى که اموالشان بيشتر و ثروتشان فزون تر است. غصه مى خورند چرا آن اندازه تمکن مالى ندارند و به قدر آنها در توسعه و رفاه نيستند. اين گروه اگر طرز تفکر خود را تغيير ندهند و قدردان نعمت هاى خود نباشند، عمرشان به اندوه و غم طى مى شود و همواره در نگرانى و تأثر خواهند بود.

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «إِياکمْ أَنْ تَمُدُّوا أَطْرافَکمْ إِلى ما فى أَيدى أَبْناءِ الدُّنْيا فَمَنْ مَدَّ طَرْفَهُ إِلى ذلِک طالَ حُزْنُهُ وَ لَمْ يشْفِ غَيظُهُ وَ اسْتَصْغَرَ نِعْمَةَ اللّه عِنْدَهُ فَيقِلُّ شُکرُهُ لِلّهِ»؛(١٠٣)

امام صادقعليهم‌السلام فرموده: «بپرهيزيد از اين که نگاه شديد و توجه عميق خود را به آنچه در دست فرزندان دنيا است معطوف داريد، که اگر کسى اين چنين باشد، غصه و اندوهش به درازا مى کشد، خشم درونيش فرو نمى نشيند، نعمت خداوند را کوچک مى شمرد و آن طور که بايد، اداى شکر نمى کند».

نگرانى و سيماى عبوس

راه ديگر غلبه بر نگرانى آن است که از رابطه طبيعى جسم و جان استفاده کنيم و با سرور ظاهري، نگرانى باطن را واپس زنيم. با کارهاى مسرت بخش جسمي، خود را از اندوه روان غافل سازيم و رفته رفته به دست فراموشيش بسپاريم. به عبارت ديگر، جسم و جان با هم متحدند و عمل هر يک در ديگرى اثر مى گذارد، با اين تفاوت که اعمال بدن در اختيار ما است، ولى احساساتمان که از شئون روانى است، به اختيار ما نيستند. مثلاً تمرين نقاشى را که يک عمل بدنى است، با اراده و اختيار خود انجام مى دهيم و بدين وسيله در روح خود ملکه نقاشى به وجود مى آوريم، ولى احساس غضب که جنبه روانى دارد، بدون اراده اختيار ما تحريک مى شود و بى آن که خواسته باشيم، در بدنمان اثر مى گذارد، چهره را برافروخته و دوران خون را تشديد مى کند.

نگرانى و تشويش خاطر از جمله حالات روانى است و بيرون از اراده و اختيار ما. اين احساس رنج آور و دردناک به نسبت شدت و ضعفى که دارد، اثر خود را در بدن آشکار مى سازد، چهره را عبوس مى کند، لب را از تبسم و زبان را از سخن باز مى دارد و آدمى را در معاشرت با مردم کم رغبت و بى نشاط مى نمايد.

ما نمى توانيم با اراده و تصميم، از احساس نگرانى جلوگيرى کنيم و حالت روحى خود را آن طور که مى خواهيم بسازيم، ولى مى توانيم با انجام بعضى از کارهاى مسرت بار و شادى بخش از قبيل حسن معاشرت، برخورد گرم، روى گشاده، سخنان دلنشين و لبخندهاى جذاب، خود را از ياد نگرانى خالى کنيم، افکار پريشان را از ضمير آگاه برانيم و سکون و آرامش را جايگزين آن سازيم.

۳۸

گشاده رويى و مسرت خاطر

«ويليام جيمز» پدر روان شناسى عملى مى گويد: اگر چه به ظاهر، عمل تابع احساسات است، ولى در واقع هر دو قرين و همراهند. با تنظيم و تعديل عمل که تحت کنترل مستقيم اراده است، مى توان به طور غيرمستقيم، احساسات و عواطف را که تحت نفوذ و ارادى نيستند، تنظيم و تعديل کرد. بنا بر اين موقعى که خوشى از شما روى گردان شد، راهى که شما را به سوى شادى و سرور هدايت مى کند، اين است که با روى گشاده و خندان، مثل اين که هيچ گونه هم و غم نداريد، خوشحال و مسرور بنشينيد و صحبت کنيد. وقتى شما آثار و علايم يک حالت شاد و پرنشاط را از خود نشان دهيد، ديگر غيرممکن است افسرده و کسل بمانيد.(١٠٤)

گشاده رويى و بشاشت که مايه محبوبيت اجتماعى و از عوامل مبارزه با نگرانى است، در تعاليم اخلاقى اسلام مورد کمال توجه قرار گرفته و اولياى دين ضمن روايات متعددى خاطرنشان ساخته اند که سيماى شاد، محبوب حضرت بارى تعالى است و افراد باايمان از جهت اخلاقى موظفند همواره گشاده رو باشند.

قالَ النَّبِىصلى‌الله‌عليه‌وآله : «کنْ بَشّاشا فَإِنَّ اللّه يحِبُّ الْبَشّاشينَ وَ يبْغِضُ الْعَبُوسَ»؛(١٠٥)

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده است: «پيوسته بشاش و خوش رو باش که خداوند دوست دار گشاده رويان است و عبوسان، مورد بغض و بى مهرى او هستند».

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «بِشْرُ الْمُؤْمِنِ فى وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فى قَلْبِهِ»؛(١٠٦)

علىعليهم‌السلام فرموده: «مرد باايمان، شاديش در چهره، آشکار است و اندوهش، در دل، پنهان».

رُوِى أَنَّ يحْى بْنَ زَکرِياعليهم‌السلام لَقِى عِيسَى بْنَ مَرْيمَ، فَتَبَسَّمَ عِيسى فى وَجْهِهِ، فَقالَ يحْيي: «مالى أَراک لاهِيا، کأَنَّک آمِنٌ»؟ فَقالَ عِيسي: «مالى أَراک عابِسا، کأَنَّک آيسٌ»؟ فَقالا: «لانَبْرَحُ حَتّى ينْزِلَ عَلَينا وَحْي»، فَأَوْحَى اللّه تَعالى إِلَيهِما: «أَحَبُّکما إِلَى أَحْسَنُکما خُلْقا»؛(١٠٧)

روزى بين يحيى بن زکرياعليهم‌السلام و حضرت مسيحعليهم‌السلام ملاقاتى دست داد. عيسىعليهم‌السلام به روى يحيىعليهم‌السلام تبسم کرد. يحيى گفت: «از چه، تو را غافل مى بينم، گويى از قهر الهى ايمني»؟ عيسى گفت: «از چه، تو را عبوس مى بينم، گويى از رحمت بارى تعالى مأيوسي»؟ هر دو گفتند: «از اينجا نمى رويم تا وحى نازل گردد که پروردگار، کدام يک از اين دو روش را بيشتر دوست مى دارد». خداوند به آن دو، وحى فرستاد که هر يک از شما خلق نيکوتر دارد، نزد من محبوب تر است و در واقع با اعلام اين معيار، روى گشاده و لب متبسم حضرت مسيحعليهم‌السلام را مورد عنايت قرار داد.

فرياد و تشديد نگرانى

از جمله راه هاى غلبه بر نگراني، آن است که هر انسانى مصيبت هاى اجتناب ناپذير و مشکلات لاينحلى که در طول زندگيش پيش مى آيد، به آرامى تحمل کند، خويشتن را با شرايط آنها منطبق سازد و ناراحتى خود را با جزع و بى صبرى تشديد ننمايد.

به عبارت ديگر، کسى که به مصيبتى مبتلا مى شود يا با مشکلى مواجه مى گردد، براى رهايى از نگراني، بايد آن پيش آمد ناگوار را بررسى کند، اگر رفع شدنى و قابل حل است، به چاره جويى تصميم بگيرد و در راه برطرف ساختن آن حادثه، از تمام وسايل عاقلانه ممکن استفاده نمايد و موجبات آرامش فکرى خويش را فراهم آورده، اگر مصيبت حتمى و مشکل حل ناشدنى است، بى چون و چرا تسليم قضاى قطعى گردد، به ناراحتى و عوارض آن، تن در دهد و با تندى و بى صبري، باعث تضيعف روح و فرسايش جسم خود نشود.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «إِذا نَزَلَ بِک مَکرُوهٌ فَانْظُرْ، فَإِنْ کانَ لَک حِيلَةٌ فَلاتَعْجَزْ وَ إِنْ لَمْ يکنْ فيهِ حيلَةٌ فَلاتَجْزَعْ»؛(١٠٨)

علىعليهم‌السلام فرموده: «هر گاه دچار مصيبت و ناملايمى شدي، ببين، اگر قدرت علاجش را دارى و مى تواني، با فطانت و زيرکي، آن را از خود بگرداني، کوتاهى مکن و بدون اظهار ضعف و ناتواني، در رفعش بکوش و اگر قدرت نداري، بدون جزع و بى تابي، آن را تحمل کن».

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «إِياک وَ الْجَزَعَ فَإِنَّهُ يقْطَعُ الاْءَمَلَ، وَ يضْعِفُ الْعَمَلَ، وَ يورِثُ الْهَمَّ، وَ اعْلَمْ أَنَّ الْمَخْرَجَ فى أَمْرَينِ، فَما کانَتْ لَهُ حيلَةٌ فَالاْءِحْتِيالُ وَ ما لَمْ يکنْ لَهُ حيلَةٌ فَالاْصْطِبارُ»؛(١٠٩)

امام صادقعليهم‌السلام فرموده: «از بى صبرى و جزع بپرهيز که رشته اميد را قطع مى کند و کار و کوشش را تضعيف مى نمايد و اندوه و غم به بار مى آورد. بدان براى نجات از بى صبرى دو راه بيش نيست، اگر چيزى که مايه جزع شده، با مهارت و هوشمندى زايل مى شود، بايد اقدام کرد و اگر مصيبت قطعى و ناشدنى است، بايد به رنج و المش تن داد، بردبارى را به خود تحميل نمود و بى قيد و شرط، تسليم قضاى حتمى گرديد.

۳۹

تفاوت آموزش هاى دينى و علمى

به طورى که ملاحظه مى نماييد، اساسى ترين طريقى که دانش امروز از جهت روانى براى مبارزه با تشويش و نگرانى ارايه مى کند، در تعاليم اسلام آمده و اولياى دين در قرن ها قبل، آنها را به پيروان خود آموخته اند، با اين تفاوت که گفته دانشمندان تنها يک توصيه و راهنمايى علمى بر اساس روان شناسى عملى است، ولى آموزش هاى دينى علاوه بر جنبه علمى و رواني، داراى پشتوانه معنوى و متکى به نيروى ايمان است.

قالَ عَلِى بْنُ الْحُسَينِعليهم‌السلام : «اَلرِّضا بِمَکرُوهِ الْقَضاءِ أَرْفَعُ دَرَجاتِ الْيقينِ»؛(١١٠)

حضرت سجادعليهم‌السلام فرموده:«بلندپايه ترين درجات يقين، راضى بودن به مقدرات تلخ و ناگوار است».

طرح يک سؤال

هم اکنون اين سؤال پيش مى آيد که برنامه هاى علمى و تعاليم روان شناسي، به تنهايى مى تواند نگرانى هارا درمان کند؟ مردم را بر تشويش و اضطراب پيروز سازد و به ناراحتى ها و پريشان فکرى ها خاتمه دهد؟

آقاى «آرديس ويتمن» به اين پرسش پاسخ منفى داده و چنين مى گويد: موسسه گالوپ در ضمن تجسسات خود معلوم کرده است که هر ده نفر، نه نفر مشکلاتى دارند که بيهوده در جستجوى حل آن مى باشند. اين نتيجه نشان مى دهد که وجود انسان معمولاً گرفتار دلواپسي، اضطراب، و هم و غم است و همواره چون بزهکاري، احساس ناراحتى و دلهره مى کند.

بسيار اندرز مى دهند: خود آزادى را بس کن، بى قيدى را پيشه ساز و غصه و غم را فراموش نما. وقتى مقام و موقعيت شما در خطر افتاده، يا بيمارى سختي، شما را از پا انداخته و راه علاج نداريد، يا کمر شما زير بار وام خم شده و از اداى آن عاجزيد، يا دورنماى مصيبت پيرى با دست تنگى و درماندگي، چهره زشت خود را مى نمايد، چطور مى توانيد بى غم باشيد و احساس اضطراب نکنيد.(١١١)

حقيقت اين است که تعاليم روانى بدون پشتوانه ايمانى و معنوى در پاره اى از موارد، با توجه به تفاوت روحيه افراد، بيش و کم اثر مثبت دارد، تشويش و اضطراب را کاهش مى دهد و مايه آرامش نسبى مى گردد.

ولى در زمينه حوادث سنگين و دردناک، نمى تواند نياز درونى را برطرف کند و افکار پريشان و آشفته را آرام نمايد. چه، اغلب اشخاص در اين مواقع از شدت نگراني، قدرت تمرکز فکر را از دست مى دهند و قادر نيستند حالت روحى خود را به درستى تجزيه و تحليل نمايند و بر فرض، اگر هم بتوانند، غالبا به نتيجه مطلوب نمى رسند و طوفان ضميرشان آرام نمى گيرد. اما تعاليم روانى اسلام که بر اساس ايمان به خدا و روز جزا پايه گذارى شده، در تمام موارد سودبخش و مفيد است. مؤمنين واقعى را در سخت ترين مواقع، از نگرانى و تشويش مى رهاند و به آنان سکون و آرامش مى بخشد.

ام سليم و ابى طلحه

«ام سليم» از جمله زنان باايمان در عهد رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله، شوهرش ابى طلحه نيز از مسلمانان واقعى و از اصحاب صديق و باارزش پيشواى اسلام بود و در جنگ هاى بدر، احد، خندق و ديگر غزوات حضور داشت و در رکاب آن حضرت صميمانه انجام وظيفه مى کرد. او در اوقاتى که مسئوليت سربازى به عهده نداشت، در مدينه به سر مى برد، قسمتى از وقت خود را در عبادت پروردگار و فراگرفتن معارف اسلامى صرف مى کرد و قسمتى را به کسب معاش اختصاص مى داد و در قطعه زمينى سرگرم کار و فعاليت مى شد.

محصول ازدواج اين زن و شوهر بافضيلت، فرزند پسرى بود که متأسفانه در سنين نوجوانى بيمار شد، در منزل بسترى گرديد و مادر از او پرستارى مى کرد. شب هنگام موقعى که ابى طلحه از کار برمى گشت و به منزل مى آمد، ابتدا بر بالين فرزند بيمار مى رفت و مورد مهر و عطوفتش قرار مى داد و سپس در اطاق خود به صرف غذا و استراحت مى پرداخت. چندى بر اين منوال گذشت تا روزى طرف عصر در غياب پدر، نوجوان از دنيا رفت. مادر باايمان بدون اين که خود را ببازد و در مرگ فرزند بى تابى و جزع کند، جنازه را به کنارى کشيد و رويش را پوشاند.

شب فرا رسيد، ام سليم براى آن که خواب و آسايش شوهر خسته اش در آن شب مختل نشود، تصميم گرفت مرگ فرزند را تا صبح از وى پنهان نگاه دارد. ابى طلحه وارد منزل شد و طبق معمول خواست بر بالين فرزند برود. ام سليم منعش نمود و گفت: طفل را به حال خودش بگذار که امشب با سکون و راحتى آرميده است. اين سخن را طورى ادا کرد که شوهر، آن را مژده تخفيف بيمارى تلقى نمود و مطمئن شد مرض فرزندش کاهش يافته و هم اکنون بدون التهاب خوابيده است. رفتار ام سليم آن قدر جالب و اطمينان بخش بود که شوهر در آن شب، با وى هم بستر شد.

صبح شد، ام سليم گفت: ابى طلحه! اگر کسانى به بعضى از همسايگان خود چيزى را به عاريه بدهند و آنان مدتى از آن بهره مند باشند، اما موقعى که صاحبان مال، عاريه خود را طلب کنند، عاريه داران اشک بريزند که چرا متاع عاريتى را پس مى گيريد، به نظر تو حال اين قبيل اشخاص چگونه است؟ ابى طلحه جواب داد: اينان ديوانگانند. ام سليم گفت: پس ما نبايد از ديوانگان باشيم، خداوند امانت خود را پس گرفت و فرزندت از دنيا رفت. در اين مصيبت صبر کن، تسليم قضاى الهى باش و براى تجهيز جنازه اقدام نما.

فَأَتى أَبُوطَلْحَةَ النَّبِىصلى‌الله‌عليه‌وآله فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ. فَتَعَجَّبَ النَّبِى صلى‌الله‌عليه‌وآلهمِنْ أَمْرِها وَ دَعا لَها وَ قالَ: «اَللّهُمَّ بارِک لَهُما فى لَيلَتِهِما»؛(١١٢)

ابى طلحه حضور رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله شرفياب شد و جريان ام سليم را به عرض رساند. حضرت از کار زن به شگفت آمد و در باره اش دعا کرد و از پيشگاه الهى براى زن و شوهر در آميزش آن شب، درخواست خير و برکت نمود.

زن باردار شده بود، فرزند پسرى به دنيا آورد و نامش را عبداللّه گذاردند. بر اثر مراقبت هاى والدين باايمان، به شايستگى پرورش يافت و از حسن تربيت برخوردار گرديد. پاک زندگى کرد و به پاکى از دنيا رفت. او عبداللّه بن ابى طلحه از اصحاب حضرت على بن ابى طالبعليهم‌السلام بود.

ابى طلحه و ام سليم مانند ساير پدران و مادران، به نوجوان خود علاقه داشتند و عادتا انتظار مى رفت در چند روز اول مرگ وي، سخت نگران و اندوهگين شوند، ولى چنين نشد. آنان مصيبت درگذشت او را با نيرومندى تحمل نمودند و در اين حادثه علاج ناپذير، حد اعلاى صبر و شکيبايى را از خود نشان دادند، زيرا به خدا ايمان واقعى داشتند، طفل را از او مى دانستند و مرگش را نيز به فرمان او. به رضاى حق راضى و به قضايش تسليم شدند، تا مورد عنايت و تفضل او قرار گيرند و رحمت واسعه بارى تعالى شامل حال آنان گردد.

به کار بستن برنامه هاى روانى و اعمال محاسبه هاى عقلى نمى تواند مردان و زنانى همانند ابى طلحه و ام سليم تربيت کند و آنان را تا اين حد، متحمل و شکيبا بسازد. مردان و زنانى که به خدا و روز جزا ايمان ندارند، يا دارند، ولى ايمانشان ضعيف است، وقتى فرزند جوان خويش را از دست مى دهند يا به مصيبتى سخت و غيرقابل علاج مبتلا مى شوند، تا مدتى ناآرام و بى قرارند. با آن که مى دانند بى تابى و جزع، ناراحتى آنان را افزايش مى دهد، مصيبت را تشديد مى کند و به سلامتشان آسيب مى رساند ولى اين دانستن، نگرانى و تشويش را از صفحه خاطرشان نمى زدايد و به آنان سکون و آرامش نمى بخشد.

اما مؤمنين واقعى در پرتو ايمان، ضميرى مطمئن و آرام دارند، در زمينه مرگ فرزند و در مقابل هر حادثه سنگين، خويشتن دار و مقاومند، زيرا در مکتب دين آموخته اند که رضا به قضاى حتمى و تسليم در مقابل فرمان الهي، علامت ايمان و مايه خشنودى خداوند است و در قيامت، آدمى را از پادش صبر برخوردار مى سازد، برعکس جزع و بى تابي، علاوه بر رنج روحى و اختلالات جسمي، نشانه سرپيچى از فرمان الهى و موجب حرمان از اجر بارى تعالى است.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «مَنْ جَزِعَ فَنَفْسَهُ عَذَّبَ وَ أَمْرَ اللّه سُبْحانَهُ أَضاعَ وَ ثَوابَهُ باعَ»؛(١١٣)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «آن کس که در مصايب و بدآمدهاى زندگي، بى صبرى مى کند، با اين عمل، روح خود را معذب مى سازد، فرمان الهى را ناچيز و غيرقابل اعتنا مى شمارد و پاداش خداوند سبحان را با جزع و بى تابى مبادله مى کند».

قالَ مُحَمَّدَ بْنِ عَلِى الْجَوادِعليهم‌السلام : «اَلثِّقَةُ بِاللّه تَعالى ثَمَنٌ لِکلِّ غالٍ وَ سُلَّمٌ إِلى کلِّ عالٍ»؛(١١٤)

امام جوادعليهم‌السلام فرموده: «اعتماد به خداوند، قيمت هر متاع گران قدر و نردبان تعالي، براى وصول به هر مقام رفيع است».

ابعاد وسواس

افراد وسواسى را در ابعاد مختلفى مى توان مورد مطالعه قرار داد:

١ - بدني: بسيار مايل است که سر و وضع خوبى داشته باشد و از اين لحاظ، به لباس، دکمه ها، موى سر و صورت و صحت و سلامتى مى رسد و بسيار در آيينه، خود را نگاه مى کند و از اين که نکند زود پير شود و مرگ فرارسد، نگرانى ها دارد و براى کوچک ترين ناراحتي، که بسيارى افراد به آن بى اعتنايند، به پزشک مراجعه مى کند و اى کاش به جاى آن به درمان وسواسيش مى رسيد.

٢ - مزاجي: افراد وسواسى غالبا مزاج خوبى ندارند و شايد يکى از عوامل نامطلوبى وضع مزاجي، اين باشد که نمى توانند به موقع و سر وقت، قضاى حاجت کنند و در نتيجه، ساعت ها ادرار و مدفوع را حبس مى نمايند، زيرا از طهارت و شست وشو، که گاهى اوقات ساعت ها طول مى کشد، وحشت عجيبى دارند. بيشتر آنان به مرض يبوست مبتلا و بعضى از اين افراد آن قدر در طهارت زياده روى کرده اند که به بيمارى هاى گوناگون دچار شده اند.

٣ - رواني: بسيارى از وسواسى ها هميشه گوشه گيرند، چون ديگران را بدون استثنا، حتى اگر از فقها و بزرگان دين و مذهب باشند، در طهارت قبول ندارند و براى اين که مجبور نشوند با ديگران دست بدهند، يا معانقه و روبوسى کنند، منزوى مى شوند. برخى از آنان حتى ذرات آب دهان و بخار را نجس مى دانند و در نتيجه، ظروف و وسايل زندگى همگان را ناپاک مى پندارند.

٤ - عاطفي: افراد وسواسى از ترس اين که ديگران آنها را نجس و آلوده نکنند، کمترين علاقه اى حتى به نزديک ترين افراد خانواده نشان نمى دهند. هستند مادران جوانى که بر اثر وسواس، به فرزندان خود شير نداده و سرانجام نيز از شوهر خود طلاق گرفته اند.

٥ - اعتماد: اينان در مسائل و مواردى که وسواس دارند، به هيچ کس، حتى به نزديک ترين فرد از افراد خانواده، فاميل، دوستان و... اعتماد ندارند. بايد گفت که اينان حتى به خود نيز اعتماد ندارند، چه رسد به ديگران. آنان اگر از کارهاى مورد وسوسه دست بکشند، نه به خاطر اعتمادى است که طهارت صورت گرفته و يا آن کار به پايان رسيده و به مطلوب دست يافته اند، بلکه از کثرت تکرار، خسته و مانده شده اند.

٦ - احساس: اهل وسواس، هميشه احساس گناه و ناتوانى مى کنند، به ويژه در مواردى که وسواس دارند. رنجى که آنان از اين احساس هاى متزلزل مى برند، بى پايان است. آنان هيچ کس را قبول ندارند و ديگران را غيرمتعادل و غيرمتعارف مى پندارند و مانند افراد معتاد به مخدر، مايلند همگان را مثل خود مبتلا کنند، تا کمتر مورد سرزنش و ملامت ديگران قرار گيرند.(١١٥)

افراد وسواسي، حتى خواص آنان، گاه گاه اقرار مى کنند که کارهاى وسواسى آنها به فرمان شيطان است، ولى غالبا براى حفظ آبرو استدلالى غلط و دليلى اخص از مدعى مى آورند. آنان از نظر عواطف اخلاقي، بسيار نگران و افسرده اند، زيرا رضايت و راحتى خاطر، در انجام تکاليف واقعى است که عقل هم به آن تکاليف واقعى حکم مى کند و عاطفه آن را تصديق مى نمايد و به انجام آن رضايت مى دهد.(١١٦)

اهل وسواس از اين رضايت خاطر و تصديق عواطف، عملاً محرومند و ديگر نشاطى پس از انجام تکاليف ندارند، نشاطى که خود، لذتى مطلوب و به منزله پاداش عمل دنيوى است. بسيارى از اهل وسواس که با تعقل، توسل، عنايت الهى و توجه معصومين عليهم‌السلام پى به اشتباه خود مى برند، از وسواس هاى خود اظهار تأسف مى کنند.

اميد است افراد وسواسي، پيش از اين تأسف و ايجاد زيان هاى جسمي، مالي، علمى و معنوى براى خود و ديگران، به خود آيند و با خواندن اين قصه هايى که ذکر مى شود، تنبه يابند و مثل همه انبيا، اوليا، اوصيا، ائمه اطهارعليهم‌السلام و مؤمنان، به عرف اهل ايمان عمل کنند.

۴۰

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59