چهل داستان و چهل حدیث از امام باقر (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام باقر (علیه السلام)0%

چهل داستان و چهل حدیث از امام باقر (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام باقر علیه السلام

چهل داستان و چهل حدیث از امام باقر (علیه السلام)

نویسنده: عبد الله صالحی
گروه:

مشاهدات: 5136
دانلود: 1804

توضیحات:

چهل داستان و چهل حدیث از امام باقر (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5136 / دانلود: 1804
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و چهل حدیث از امام باقر (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام باقر (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

ارزش و اهميّت خوردنى ها

محمّد بن وليد كه يكى از دوستان و اصحاب امام محمّد باقرعليه‌السلام است، حكايت كند:

روزى به قصد زيارت آن حضرت حركت كردم، وقتى نزديك منزل امامعليه‌السلام رسيدم، جمعيّت بسيارى را ديدم كه براى زيارت آن حضرت آمده بودند.

به همين جهت برگشتم و فرداى آن روز دوباره براى ديدار آن حضرت به راه افتادم و چون تنها بودم دوست داشتم كه رفيقى با خود مى يافتم تا با يكديگر به محضر شريف امام باقر صلوات اللّه عليه شرفياب مى شديم.

آن روز هوا بسيار گرم بود؛ و من همچنان تنها حركت مى كردم، در بين راه خسته و تشنه و گرسنه شده بودم، مقدارى آب كه همراه داشتم آشاميدم و در گوشه اى نشستم.

پس از لحظاتى، غلامى آمد و طَبَقى، كه در آن غذاهاى متنوّع وجود داشت، به همراه آفتابه اى برايم آورد.

و هنگامى كه طَبَق غذا را جلوى من گذاشت، گفت: سرور و مولايم فرمود: پيش از غذا دست هايت را بشوى - و با نام خدا - غذايت را تناول كن.

پس چون مشغول خوردن غذا بودم، مولايم امام باقرعليه‌السلام تشريف آورد و من به احترام حضرت، از جاى بر خاستم و ايستادم، حضرت فرمود: - سر سفره - حركت نكن، بنشين و غذايت را ميل نما. به همين جهت نشستم و غذايم را خوردم.

پس از آن، غلام مشغول جمع آورى ريزه هاى غذا شد كه اطراف ظرف غذا ريخته شده بود.

حضرت فرمود: چنانچه در بيابان غذا خوردى، اضافات آن را جمع نكن و آن ها را در گوشه اى رها نما - تا مورد استفاده جانوران و حيوانات قرار گيرد -.

ولى اگر در منزل غذا خوردى، آنچه را كه اطراف سفره و يا اطراف ظرف غذا مى ريزد، تمام آن را جمع كن و تناول نما، چون كه رضايت خداوند متعال در چنين كارى است؛ و نيز سبب توسعه روزى و مانع از فقر و بيچارگى مى باشد، و همچنين شفاى هر دردى در آن ريزه هاى غذا خواهد بود.( 38 )

همچنين مرحوم شيخ صدوق آورده است:

روزى امام محمّد باقرعليه‌السلام وارد خلوت گاه - مستراح - شد، لقمه نانى را مشاهده نمود( 39 ) ، آن را برداشت و پس از تميز كردن به غلام خود داد و فرمود: آن را نگه دار تا من بازگردم.

پس از آن كه حضرت خارج شد و لقمه نان را از غلام تقاضا نمود، غلام گفت: اى سرورم و مولايم! من آن را خوردم.

حضرت فرمود: چنانچه كسى تكّه نانى پيدا كند و آن را تميز نمايد و بخورد، موجب دخول در بهشت خواهد شد.( 40 )

همچنين از امام جعفر، حضرت صادق آل محمّدعليهم‌السلام وارد شده است كه فرمود:

جمع كردن و تناول نمودن خورده ها و ريزه هاى نان و غذائى كه اطراف سفره يا اطراف ظرف مى ريزد موجب جلوگيرى از درد خاصره( 41 ) مى شود.( 42 )

اطّلاع از جريانات و افشاى خيانت

مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه عليه در كتاب خود آورده است:

اسماعيل بن ابى حمزه بطائنى به نقل از پدرش حكايت نمود: روزى حضرت ابوجعفر، باقرالعلومعليه‌السلام سوار مَركب خود شد و به همراه عدّاى از غلامان و يكى از اصحابش به نام سليمان بن خالد، راهى باغ خود گرديد، من نيز سوار مَركب خود شده و همراه ايشان حركت كردم.

يعد از پيمودن مقدارى از راه، سليمان بن خالد اظهار داشت: فدايت شوم، آيا امام از آنچه در شبانه روز رُخ مى دهد آگاه است؟

حضرت فرمود: اى سليمان! سوگند به كسى كه حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به نبوّت و رسالت بر انگيخت! همانا تمام آنچه را كه در طول روز، ماه و بلكه در طول سال رُخ مى دهد، امام و حجّت خدا نسبت به آن، آگاه و عالم مى باشد.

بعد از آن افزود: آيا نمى دانى كه فرشته روح در شب قدر از طرف خداوند متعال بر امام وارد مى شود و او را در جريان تمام حوادث و امور قرار مى دهد؛ و هيچ موضوعى از امام مخفى نخواهد بود؟

و در بين فرمايشات خود افزود: همين الا ن دو نفر به ما مى رسند كه اموالى را دزديده و پنهان كرده اند.

ابوحمزه گويد: به خدا سوگند! طولى نكشيد كه دو نفر نمايان شدند و حضرت به يكى از غلامان خود دستور داد كه آن دو نفر سارق را نزد من بياور، هنگامى كه خدمت امامعليه‌السلام احضار شدند، حضرت به آن ها فرمود: شما دزد هستيد.

ولى آن ها سوگند خوردند كه ما سارق نيستيم و چيزى ندزديديم.

حضرت اظهار نمود: چنانچه حقيقت را نگوئيد، مى گويم كه چه اموالى از چه شخصى سرقت كرده ايد و در كجا پنهان نموده ايد.

و چون آن دو نفر از بيان حقيقت امتناع ورزيدند، امامعليه‌السلام به سليمان فرمود: به همراه يكى از غلامان، بالاى آن كوه كه در آن سمت قرار دارد، برو؛ در آن جا غارى است، هر مقدار اموال و اشيائى كه داخل آن غار باشد، بياور.

سليمان گويد: طبق فرمان امام محمّد باقرعليه‌السلام به سمت غار رفتيم و چون داخل آن شديم آنچه موجود بود برداشتيم و نزد امامعليه‌السلام آورديم.

حضرت به ما فرمود: چنانچه تا فردا صبر نمائيد جريان عجيب ترى را خواهيد ديد، كه چگونه بر افراد بى گناه ظلم مى شود.

فرداى آن روز به همراه امامعليه‌السلام نزد والى و استاندار مدينه رفتيم؛ لحظاتى نشستيم، پس ناگهان شخصى كه اموالش را سرقت كرده بودند به همراه افرادى وارد شد؛ و آن مرد اظهار داشت: اين افراد اموال مرا دزديده اند.

امام باقرعليه‌السلام فرمود: اين افراد دزد نيستند، بلكه دزد ديگرانند؛ و اموال تو را فلانى و فلانى سرقت كرده بودند و اكنون آن ها نزد من موجود مى باشند.

بعد از آن حضرت دستور داد تا مقدارى از آن اموال را كه مال آن شخص بود تحويلش دهند.

پس از آن، امامعليه‌السلام به والى مدينه فرمود: مقدارى ديگر از اموال مسروقه نزد اين جانب است، كه مربوط به فلان شخص از اهالى بربر مى باشد، هرگاه آمد مرا خبر كنيد تا اموال او را تحويلش دهم.

سپس حضرت آن دو نفر سارق را معرّفى نمود و دستور داد تا دست هر دو نفر طبق حكم اسلام قطع شود.( 43 )

هديه به شاعر از خزينه خالى

مرحوم شيخ مفيد، طبرى و برخى ديگر از بزرگان به نقل از جابر جُعفى حكايت كنند:

روزى به محضر شريف امام محمّد باقرعليه‌السلام شرفياب شدم، و اظهار داشتم: مولايم! من بسيار تنگ دست و محتاج شده ام؛ از شما خواهش مى كنم، مقدارى پول جهت تاءمين هزينه زندگى ام به من عنايت فرمائيد؟

امامعليه‌السلام فرمود: اى جابر! در حال حاضر، چيزى نزد ما نيست كه به تو كمك دهيم.

در همين بين - كه مشغول صحبت بوديم - كُميت شاعر وارد شد و چند بيت شعر در مدح و عظمت اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام فرمود و چون اشعار او پايان يافت، حضرت به غلام خود فرمود: وارد آن اتاق شو، كيسه اى در آن جا وجود دارد، آن را بياور و تحويل كميتِ شاعر بده.

غلام رفت و پس از لحظه اى - در حالى كه كيسه اى در دست گرفته بود - بازگشت، و آن كيسه را جلوى كُميت شاعر نهاد.

سپس كميت به حضرت عرضه داشت: سرورم! اگر اجازه فرمائى، قصيده ديگرى نيز بخوانم؟

امامعليه‌السلام فرمود: مانعى نيست، چنانچه مايل هستى، بخوان؛ سپس كميت قصيده اى ديگر در مدح ائمّهعليهم‌السلام خواند، و پس از پايان اشعار، حضرت به غلام خود فرمود: داخل همان اتاق برو، كيسه اى ديگر آن جا هست، آن را براى كميت شاعر بياور؛ و غلام نيز اجابت كرد.

بار ديگر كميت اجازه خواست تا اشعار ديگرى را بخواند.

و حضرت اجازه فرمود و سپس فرمود تا كيسه اى ديگر تحويل كُميت گردد.

در اين هنگام كُميت شاعر خطاب به حضرت كرد و اظهار داشت: یا ابن رسول اللّه! به خدا سوگند، من براى گرفتن هديه و پول، اين اشعار را نخواندم و غرض من كسب اموال و متاع دنيا نبود؛ بلكه براى خوشنودى حضرت رسول و رضايت پروردگار اين اشعار را سروده ام.

آن گاه امامعليه‌السلام براى او دعا كرد و به غلام خود فرمود: اين كيسه ها را بازگردان و سر جايش بگذار، غلام آن ها را برداشت و در جاى اوّلش قرار داد.

جابر افزود: من با ديدن چنين صحنه اى، با خود گفتم: هنگامى كه من مشكلات خود را براى حضرت توضيح دادم و تقاضاى كمك كردم به من فرمود: چيزى نزد ما نيست؛ لكن براى كُميت شاعر، كه چند شعرى را سروده است، سه كيسه معادل سى هزار درهم، اهداء مى نمايد.

در همين افكار بودم كه كُميت بلند شد و خداحافظى كرد و رفت، سپس حضرت فرمود: اى جابر! بلند شو و برو داخل همان اتاق و هر چه آن جا بود، بياور.

هنگامى كه داخل اتاق رفتم هر چه بررسى كردم، چيزى نيافتم و اثرى از كيسه ها نبود، بازگشتم و به امامعليه‌السلام خبر دادم كه چيزى پيدا نكردم.

حضرت فرمود: اى جابر! ما از تو چيزى را پنهان نمى كنيم و سپس دست مرا گرفت و همراه حضرت وارد همان اتاق شدم، وقتى داخل اتاق شديم، حضرت با پاى مبارك خود بر زمين زد و مقدار زيادى طلا نمايان گشت.

پس از آن فرمود: اى جابر! آنچه مى بينى و مشاهده مى كنى براى ديگران بازگو نكن؛ مگر آن كه از هر جهت مورد اعتماد باشند.

و سپس افزود: روزى جبرئيلعليه‌السلام نزد جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و تمام گنج هاى زمين و ذخاير آن را بر جدّم عرضه داشت، بدون آن كه كمترين چيزى از مقام و موقعيّت حضرتش كاسته شود.

ولى او نپذيرفت و تواضع و قناعت را برگزيد و آن ذخاير و گنج ها را ردّ نمود.

و ما اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام چنين هستيم؛ و شيعيان و دوستان ما نيز بايد چنين باشند.( 44 )

بهترين دارو و درمان

محمّد بن مسلم در ضمن حديثى حكايت كند:

روزى در مدينه بيمار بودم، امام محمّد باقرعليه‌السلام توسّط غلامش ظرفى كه در آن شربتى مخصوص قرار داشت و در پارچه اى پيچيده بود، برايم فرستاد.

وقتى غلام آن شربت را به من داد، گفت: مولا و سرورم فرموده است: بايد براى درمان و علاج بيمارى خود، آن را بنوشى.

هنگامى كه خواستم آن را بنوشم، متوجّه شدم كه آن شربت بسيار خوشبو و خنك است.

و چون شربت را نوشيدم، غلام گفت: مولايم فرموده است: پس از آن كه شربت را نوشيدى، حركت كن و نزد ما بيا.

من در فكر فرو رفتم كه چگونه به اين سرعت خوب شدم؟!

و اين شربت چه داروئى بود؟ چون تا قبل از نوشيدن شربت قادر به حركت و ايستادن نبودم.

به هر حال حركت كردم و به حضور امامعليه‌السلام شرفياب شدم؛ و دست و پيشانى مبارك آن حضرت را بوسيدم؛ و چون گريه مى كردم حضرت فرمود: چرا گريه مى كنى؟

عرض كردم: اى مولايم! بر غريبى و دورى مسافت خانه ام از شما و همچنين بر ناتوانى خويش گريه مى كنم از اين كه نمى توانم مرتّب به خدمت شما برسم و كسب فيض نمايم.

حضرت فرمود: و امّا در رابطه با ناتوانى و ضعف جسمانيت، متوجّه باش كه اولياء و دوستان ما در اين دنيا به انواع بلا و مصائب گرفتار مى شوند، و مؤ من در اين دنيا هر كجا و در هر وضعيتى كه باشد غريب خواهد بود تا آن كه به سراى باقى رحلت كند.

امّا اين كه گفتى در مسافت دورى هستى، پس به جاى ديدار با ما، به زيارت قبر امام حسينعليه‌السلام برو؛ و بدان آنچه را كه در قلب خود دارى و معتقد به آن باشى با همان محشور خواهى شد.

سپس حضرت فرمود: آن شربت را چگونه يافتى؟

عرض كردم: شهادت مى دهم بر اين كه شما اهل بيت رحمت هستيد، من قدرت و توان حركت نداشتم؛ وليكن به محض اين كه آن شربت را نوشيدم، ناراحتيم برطرف شد و خوب شدم.

حضرت فرمود: آن شربت دارويى بر گرفته شده از تربت قبر مطهّر امام حسينعليه‌السلام است، كه اگر با اعتقاد و معرفت استفاده شود شفاء و درمان هر دردى خواهد بود.( 45 )

اهميّت افطارى دادن

مرحوم شيخ صدوقرحمه‌الله ، با سند خود به نقل از حضرت صادق آل محمّدعليهم‌السلام ، حكايت فرمايد:

روزى يكى از دوستان و اصحاب پدرم، به نام سُدير صيرفى در ماه مبارك رمضان نزد پدرم، حضرت باقرالعلومعليه‌السلام شرفياب شد.

پدرم او را مخاطب قرار داد و فرمود: اى سُدير! آيا مى دانى اين شب ها، چه شب هائى است؟

سُدير در پاسخ اظهار داشت: بلى، فدايت گردم، اين شب ها، شب هاى ماه مبارك رمضان است.

پدرم فرمود: آيا قادر هستى كه ده نفر از فرزندان حضرت اسماعيلعليه‌السلام را در هر شب از شب هاى آخر ماه مبارك رمضان خريدارى نموده و آزادشان كنى؟

سُدير گفت: پدر و مادرم فداى شما باد، امكانات مالى ندارم.

پدرم فرمود: نُه نفر، چطور؟

جواب داد: توان ندارم.

پس پدرم يك به يك از تعداد آن ها كم كرده، و سُدير همچنان به گفته خويش پايدار بود، تا آن كه در نهايت، پدرم سؤ ال نمود: آيا يك نفر را هم نمى توانى آزاد كنى؟!

سُدير پاسخ داد: خير، توان آن را ندارم.

پدرم - حضرت باقرالعلومعليه‌السلام - اظهار داشت: آيا نمى توانى هرشب يك مرد مسلمان را ميهمان خود كنى تا روزه خود را در منزل تو افطار نمايد؟

سدير گفت: بلى، یا ابن رسول اللّه! دو نفر را مى توانم افطارى دهم.

پدرم - امام محمّد باقرعليه‌السلام - فرمود: منظور من نيز همين بود كه افطارى دادن به يك مسلمان در اين شب ها، معادل با آزادى يكى از فرزندان حضرت اسماعيل است، كه در قيد اسارت باشد.( 46 )

خودآرائى براى همسر

يكى از راويان حديث، به نام حسن بصرى - كه شغلش توليد روغن زيتون بود - گويد:

روزى به همراه يكى از دوستانم - كه از اهالى بصره بود - به محضر مبارك امام محمّد باقرعليه‌السلام شرف حضور يافتيم.

و هنگامى كه وارد شديم، حضرت را در اتاقى مرتّب و مزيّن ديديم، كه لباسى تميز و زيبا پوشيده است و خود را خوشبو و معطّر گردانيده بود.

پس مسائلى چند از حضرتش سؤ ال كرديم و جواب يكايك آن ها را شنيديم؛ و چون خواستيم از خدمت آن بزرگوار خارج شويم، فرمود: فردا نزد من بيائيد.

و من اظهار داشتم: حتما شرفياب خواهيم شد.

بنابر اين فرداى آن روز به همراه دوستم به محضر امامعليه‌السلام وارد شديم و حضرت را در اتاقى ديگر مشاهده كرديم، كه روى حصيرى نشسته است و پيراهنى ضخيم و خشن نيز بر تن مبارك دارد.

پس از آن كه در حضور ايشان نشستيم، روى مبارك خود را به سمت دوست من كرد و فرمود: اى برادر بصرى! مى خواهم موضوعى را برايت روشن سازم، تا از حالت شگفت و تحيّر در آئى، ديروز كه بر من وارد شُديد و مرا با آن تشكيلات ديديد، آن اتاق همسرم بود و تمام وسائل و امكانات آن، مال وى بود كه او آن ها را براى من مرتّب و مزيّن ساخته بود؛ و من نيز در قبال آن آراستگى و زينت، لباس زيبا پوشيده و خود را براى همسرم آراسته و معطّر گردانيده بودم.

زيرا همان طورى كه مرد علاقه دارد همسرش خود را فقط براى او بيارايد، مرد نيز بايد خود را براى همسر بيارايد تا مبادا به نوعى دلباخته ديگرى گردد.( 47 )

زائيدن گرگ باوفا

مرحوم شيخ مفيدرحمه‌الله به نقل از محمّد بن مسلم - كه يكى از اصحاب امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام و از راويان حديث است - حكايت كند:

روزى به همراه حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقرعليه‌السلام از شهر مدينه طيّبه به سوى مكّه معظّمه حركت كرديم؛ من سوار الاغ بودم و حضرت بر قاطرى سوار بود.

در بين راه، ناگهان گرگى از بالاى كوهى نمايان شد و كم كم جلو آمد تا نزديك ما رسيد و حضرت متوقّف شد.

گرگ نزديك تر آمد و سپس دست هاى خود را بلند كرده و بر زين قاطر نهاد و سر خود را تا نزديك گوش امام باقرعليه‌السلام بلند كرد و حضرت نيز سر خود را فرود آورد؛ و گرگ لحظاتى در گوش حضرت سخنانى را مطرح و نجوا كرد.

آن گاه امامعليه‌السلام گرگ را مخاطب قرار داد و فرمود: برو، مشكل تو را حلّ كردم.

پس از آن، گرگ با سرعت برگشت و از آنجا دور شد.

من از مشاهده چنين صحنه اى در حيرت و تعجّب قرار گرفته و به امام محمّد باقرعليه‌السلام عرضه داشتم: یا ابن رسول اللّه! چيز بسيار عجيبى را ديدم، جريان چه بود؟!

حضرت فرمود: گرگ به من گفت: اى پسر رسول خدا! جفت - همسر - من در اين كوه مى باشد؛ و باردار است و هم اكنون درد زائيدن بر او بسيار سخت شده است.

از خداوند متعال بخواه تا زائيدن را بر آن آسان و ساده گرداند.

و همچنين از خدا درخواست نما، تا نسل مرا بر هيچ يك از دوستان و شيعيان تو مسلّط نگرداند.

و در نهايت، من به آن گرگ گفتم: خواسته ات را انجام دادم، و حاجتش برآورده شد.( 48 )

شرايط و حدود سفره

ابولبيد بحرانى گويد:

روزى در مكّه معظّمه حضور امام محمّد باقرعليه‌السلام نشسته بودم، كه شخصى وارد شد و عرض كرد: اى محمّد بن علىّ! تو آن كسى هستى كه براى هر چيزى حدّ و شرايطى مى دانى، و نيز براى هر كارى مقرّراتى را وضع فرموده اى؟

حضرت فرمود: بلى، من مى گويم، براى هر چيزى خواه كوچك و حقير باشد يا بزرگ و عظيم، خداوند حكيم براى آن شرايط و حدودى را تعيين كرده است.

و هر كسى از آن تجاوز كند، از حدّ و مرز خداى بزرگ بيرون رفته و كفران كرده است.

آن شخص سؤ ال كرد: سفره غذا كه كنار آن مى نشنيم، داراى چه حدود و شرايطى است؟

امامعليه‌السلام فرمود: حدّ و مرز سفره غذا آن است كه چون خواستى شروع نمائى، به نام خدا شروع كنى، و چون سفره را جمع كنند، شكرش را به جا آورى، و آنچه از غذاها اطراف آن ريخته باشد، جمع كنى و تناول نمائى.

آن شخص عرض كرد: حدود ظرف آب چيست؟

فرمود: اين كه اگر لبه ظرف آب شكسته باشد، از آن آب نياشامى؛ چون كه آن قسمت، محلّ تجمّع ميكروب ها است.

و چون خواستى ظرف آب را بر دهان بگذارى و بياشامى، اوّل نام خداى مهربان را بر زبان جارى نما، و پس از آن كه آب را آشاميدى، شكر و سپاس خدا را انجام ده.

و همچنين سعى نمائى آب را يك نفس و يك دفعه نياشامى، بلكه سه دفعه؛ و با سه نفس آب را بياشام، كه اين گونه گواراتر و سودمندتر خواهد بود.( 49 )

خوردن انگور و خريد بهترين مادر

مرحوم راوندى در كتاب خرايح و جرايح آورده است:

روزى يكى از دوستان امام محمّد باقرعليه‌السلام ، به نام ابن عكاشه أ سدى در منزل آن حضرت وارد شد.

ابن عكاشه گويد: چون بر آن حضرت وارد شدم، فرزندش ابوعبداللّه، جعفر صادقعليه‌السلام را ديدم، كه كنار پدر ايستاده است، پس از آن كه نشستم مقدارى انگور آوردند.

خواستم كه تناول كنم، حضرت باقرالعلومعليه‌السلام فرمود: پيرمردان و كودكان انگور را دانه دانه مى خورند؛ ليكن تو دو تا دو تا ميل كن، كه اين چنين مستحبّ است.

بعد از آن عرضه داشتم: یا ابن رسول اللّه! فرزندت جعفر هنگام تزويجش فرا رسيده است، چرا برنامه ازدواج او را فراهم نمى فرمائى؟!

حضرت فرمود: به همين زودى قافله كنيزفروشان وارد مى شوند و با پول هاى درون اين كيسه، جاريه اى مناسب برايش ‍ فراهم مى كنيم.

چند روزى پس از آن، دوباره به حضور آن حضرت وارد شدم، كه چند نفر ديگر نيز حضور داشتند، حضرت فرمود: اى ابن عكاشه! قافله كنيزفروشان از راه رسيده است، اين كيسه را برگير و جاريه اى مناسب براى فرزندم خريدارى نما.

لذا نزد آن قافله آمديم و جوياى كنيزى شديم؟

گفتند: آنچه داشتيم فروخته ايم؛ و در حال حاضر فقط دو كنيز مريض حال باقى مانده است.

گفتم: آن ها را ببينيم، پس از آن كه آن ها را مشاهده كرديم، يكى از آن دو كنيز را برگزيديم و قيمت آن را جويا شديم؟

فروشنده گفت: قيمت آن هفتاد دينار تمام مى باشد.

گفتم: من او را به آنچه كه در داخل اين كيسه موجود است، خريدارم، در اين هنگام پيرمرد محاسن سفيدى - كه همراه آن ها حضور داشت - گفت: مانعى ندارد.

و چون كيسه را گشوديم و پول ها را محاسبه نموديم، مبلغ هفتاد دينار كامل در آن موجود بود، پس آن ها را پرداختيم و كنيز را تحويل گرفته و خدمت حضرت باقرالعلومعليه‌السلام در حالتى كه فرزندش جعفرعليه‌السلام نيز حضور داشت، آورديم.

موقعى كه كنيز در حضور امام باقرعليه‌السلام قرار گرفت، حضرت به او فرمود: نام تو چيست؟

كنيز گفت: حميده.

حضرت فرمود: تو حميده، در دنيا و محموده آخرت هستى.

و سپس اظهار داشت: برايم بگو كه آيا باكره هستى يا ثيّبه؟

گفت: بلى، باكره هستم.

فرمود: چگونه باكره هستى، و حال آن كه كسى از چنگال و تجاوز كنيزفروشان سالم نمى ماند؟!

كنيز گفت: هرگاه رئيس آن ها نزد من مى آمد، كه با من نزديكى و مجامعت كند، پيرمردى سفيدموى حاضر مى شد و او را از نزديكى با من جلوگيرى و ممانعت مى كرد؛ و اين كار چندين مرتبه واقع شد ولى او هرگز توفيق نزديكى با مرا نيافت.

سپس امام محمّد باقرعليه‌السلام آن جاريه پاكدامن را تحويل فرزندش، حضرت ابوعبداللّه، جعفر صادقعليه‌السلام داد و فرمود: او را تحويل بگير، كه همانا بهترين خلق خداوند متعال، در روى زمين، به نام موسى كاظمعليه‌السلام از او متولّد خواهد شد.( 50 )

پيرزنى، جوان شد

حُبابه والبيّه يكى از زن هاى مؤ منه اى بود، كه در زمان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هميشه به حضور آن حضرت شرفياب مى شد و كسب فيض مى نمود.

همچنين در زمان امام محمّد باقرعليه‌السلام نيز چند مرتبه به محضر مبارك آن حضرت شرفياب گرديده است.

اين زن مؤ منه، روزى پس از گذشت مدّت ها، خدمت امام باقرعليه‌السلام وارد شد، حضرت به او فرمود: اى حُبابه! مدّتى است كه نزد ما نيامده اى؟

حُبابه اظهار داشت: اى سرورم! كُهولت سنّ و ضعف جسم و سفيدى موى سرم و نيز غم و اندوهى كه دارم، مرا از زيارت شما باز داشته است.

حضرت به حُبابه فرمود: جلو بيا.

وقتى حُبابه نزديك امام محمّد باقرعليه‌السلام قرار گرفت، حضرت دست مبارك خود را روى سر حبابه نهاد( 51 ) و دعائى را زمزمه نمود، كه ناگاه گيسوان حُبابه سياه و چهره اش شاداب و جوان گشت.

حبابه، تبسّمى كرد و خوشحال شد و حضرت نيز شادمان گرديد.

پس از آن، حُبابه از حضرت سؤ ال كرد و گفت: اى مولاى من! پيش از آن كه اين عالم آفريده شود، شما - اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم - در چه حالتى و در كجا بوديد؟

حضرت باقرالعلومعليه‌السلام فرمود: ما نورى بوديم، كه هر لحظه تسبيح و تقديس خداوند سبحان را مى گفتيم.

و ملائكه الهى نيز چگونگى تسبيح و تقديس را از ما آموختند؛ و چون حضرت آدمعليه‌السلام آفريده شد، خداوند متعال نور ما را در صلب او قرار داد.( 52 )

اعتراض و پاسخى دندان شكن

ابو حنيفه - كه امام و پيشواى يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت مى باشد - روزى به مسجد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد و سپس به حضور مبارك حضرت باقرالعلومعليه‌السلام شرفياب گرديد؛ و از ايشان اجازه خواست تا مقدارى در كنار آن حضرت بنشيند؟

امام محمّد باقرعليه‌السلام فرمود: اى ابو حنيفه! تو را مى شناسند، مصلحت نيست كنار من بنشينى.

ابوحنيفه اعتنائى به فرمايش حضرت نكرد و پهلوى آن حضرت نشست؛ و در ضمن صحبت هائى پيرامون مسائل مختلف، از آن بزرگوار سؤ ال كرد: آيا شما امام هستى؟

حضرت فرمود: خير.

گفت: بسيارى از مردم كوفه عقيده دارند، كه شما امام و پيشواى ايشان مى باشى؟

حضرت فرمود: من چه كنم؟! منظورت چيست؟

ابوحنيفه گفت: پيشنهاد مى دهم كه نامه اى براى آن گروه از مردم كوفه بنويسى؛ و آن ها را از اين عقيده باز دارى.

امام محمّد باقرعليه‌السلام فرمود: ولى آن ها حرف مرا نمى پذيرند، همانطور كه خودت حرف مرا نپذيرفتى؛ چون به تو گفتم كه در كنار و پهلوى من منشين.

وليكن تو سخن مرا گوش نكردى و در كنارم نشستى؛ و با اين كه در حضور من بودى مخالفت مرا كردى؛ پس چه انتظارى از ديگران دارى؛ با اين كه بين من و آن ها فاصله است؟!

و چگونه توقّع دارى كه آن ها به حرف من ترتيب اثر دهند؟!

در اين لحظه، ابوحنيفه سرافكنده شد و ديگر حرفى نزد، و سپس از جاى خود برخاست و رفت.( 53 )

دو سؤال درباره قيامت

مرحوم شيخ مفيد و ديگر بزرگان به نقل از عبدالرّحمن زُهرى آورده اند:

هشام بن عبدالملك در يكى از سال ها، جهت انجام مراسم حجّ و زيارت خانه خدا، وارد مسجدالحرام شد، در حالى كه بر يكى از غلامانش - به نام سالم - تكيه زده بود.

امام محمّد باقرعليه‌السلام در گوشه اى از مسجدالحرام نشسته و مشغول دعا و مناجات بود.

سالم به هشام گفت: اى اميرالمؤ منين! اين شخص محمّد بن علىّ ابن الحسينعليهما‌السلام است.

هشام اظهار داشت: آيا اين همان كسى است كه اهالى عراق دلباخته و شيفته او هستند؟

سالم در پاسخ به هشام، گفت: آرى.

هشام گفت: به نزد او برو؛ و به او بگو كه خليفه، هشام گويد: مردم در روز قيامت - در آن مدّتى كه مشغول بررسى و محاسبه اعمال هستند - چه خوراكى دارند و چه مى آشامند؟

پس هنگامى كه غلام نزد امام باقرعليه‌السلام آمد و سؤ ال هشام را مطرح كرد، حضرت فرمود:

هنگامى كه مردم محشور مى شوند، در صحراى محشر چشمه هائى است، كه از آن مى خورند و مى آشامند تا وقتى كه از حساب و بررسى اعمال فارغ آيند.

وقتى سالم، جواب حضرت را براى هشام بازگو كرد، هشام با شدّت ناراحتى گفت: اللّه اكبر! و آن گاه دوباره سالم را فرستاد تا از حضرت باقرالعلومعليه‌السلام سؤ ال كند: چه چيزى مردم را از خوردن و آشاميدن باز مى دارد؟

امامعليه‌السلام در پاسخ فرمود: آن هنگامى كه خلافكاران در آتش دوزخ قرار گيرند، بيشتر اشتهاء پيدا مى كنند و سپس خطاب به مؤمنين كرده و گويند:

( أفيضُوا عَلَيْنا مِنَالْماءِ أ وْ مِمّا رَزَقَكُمُاللّهُ ) .( 54 )

يعنى؛ يا مقدارى آب و يا مقدارى از آنچه كه خداوند به شما روزى داده است، به ما هم عنايتى كنيد.

در اين موقع هشام، با شنيدن جواب صريح و روشنگرانه امامعليه‌السلام ساكت شد و ديگر حرفى نزد.( 55 )

بهترين كلام در آخرين فرصت

مرحوم شيخ طوسى، راوندى و ديگر بزرگان، به نقل از ابو بصير حكايت كند:

روزى به محضر مقدّس امام محمّد باقرعليه‌السلام شرفياب شدم و لحظاتى بعد از آن، حمران نيز به همراه بعضى از افراد وارد شد و به حضرت خطاب كرد و گفت: یا ابن رسول اللّه! عكرمه در سكرات مرگ قرار گرفته است.

ابوبصير گويد: عكرمه با خوارج هم عقيده بود و خود را از امام محمّد باقرعليه‌السلام رهانيده بود.

حضرت با شنيدن سخن حمران، از جاى خود برخاست و فرمود: مرا مهلت دهيد تا بروم و بازگردم؟

گفتيم: مانعى نيست.

لذا امام باقرعليه‌السلام حركت نمود و رفت و پس از گذشت لحظاتى دوباره مراجعت نمود و اظهار داشت:

چنانچه پيش از آن كه عكرمه، جان از جسدش مفارقت كند، او را درك مى كردم، كلماتى را به او تعليم و تلقين مى نمودم كه برايش بسيار سودمند و نجات بخش مى بود؛ وليكن موقعى بر بالين او رسيدم كه تمام كرده و جان از بدنش خارج گشته بود.

ابوبصير افزود: به حضرت عرض كرديم: فدايت گرديم، آن كلمات چيست تا ما از آن ها براى خود و ديگران بهره گيريم؟

فرمود: همان كلماتى است كه شماها بر آن معتقد هستيد.

و سپس افزود: هرگاه بر بالين شخصى قرار گرفتيد كه احتمال مرگ براى او مى دهيد، او را بر شهادت و اقرار به «لااله الاّاللّه، محمّد رسول اللّه » و نيز بر ولايت و امامت ما - اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام - تلقين كنيد، كه از جهاتى براى او سودمند و نجات بخش خواهد بود.( 56 )

تسليم در مقابل حوادث

مرحوم شيخ كلينى و ديگر بزرگان آورده اند:

روزى عدّه اى از دوستان و شيعيان حضرت ابوجعفر، امام محمّد باقرعليه‌السلام به ملاقات آن حضرت شرف حضور يافتند.

چون وارد اتاق شدند و نشستند، متوجّه گشتند كه يكى از كودكان امامعليه‌السلام سخت مريض و ناراحت است و حضرت غمگين و اندوهناك مى باشد؛ به طورى كه لحظه اى قرار و آرام ندارد.

با خود گفتند: چنانچه مسئله و حادثه اى براى اين كودك بيمار پيش آيد، آيا امامعليه‌السلام با اين بى تابى كنونى كه دارد، چه خواهد كرد.

پس از گذشت لحظاتى، صداى ناله و شيون از درون خانه به گوش رسيد و حضرت حركت نمود و از نزد حضّار خارج شده و به درون منزل رفت.

و چون مدّتى كوتاه گذشت، امامعليه‌السلام با حالتى رضايت بخش و در ظاهر شادمان، به داخل اتاق مراجعت نمود.

تمامى افراد حاضر در مجلس، از اين جريان متعجّب شده و گفتند: یا ابن رسول اللّه! همه ما فدايت گرديم، ما ترسيديم كه مبادا حادثه اى پيش آيد و شما بى تاب و اندوهناك گرديد!

حضرت فرمود: چنانچه مرض و ناراحتى براى يكى از ما - اهل بيت عصمت و طهارت - پيش آيد، دوست داريم كه با لطف خداوند مهربان، مرض برطرف گشته و بيمار شفا يافته و تندرستى خود را باز يابد.

ولى اگر حادثه اى پيش آمد و مقدّرات الهى فرا رسيد، تسليم رضا و تقدير الهى خواهيم بود.( 57 )