گفتار معصومين(عليهم السلام) جلد 2

گفتار معصومين(عليهم السلام) جلد 20%

گفتار معصومين(عليهم السلام) جلد 2 نویسنده:
گروه: سایر کتابها
صفحات: 68

گفتار معصومين(عليهم السلام) جلد 2

نویسنده: آیت الله مکارم شیرازی
گروه:

صفحات: 68
مشاهدات: 2295
دانلود: 57

توضیحات:

گفتار معصومين(عليهم السلام) جلد 2
  • مقدّمه

  • 1 عبرت و چند صفت ديگر

  • 2 حسن خلق

  • 3 مبغوض ترين مردم

  • 4 بدترين فقر

  • 5 دو برنامه در زندگى

  • 6 معاد

  • 7 تفسير به رأى

  • 8 عزت و افتخار

  • 9 تباه كردن عمل

  • 10 كنترل شهوت

  • 11 عطا به اندازه كرامت

  • 12 فتنه

  • 13 عامل تحقير، ذليل و توهين

  • 1. عامل تحقير انسان

  • 2. عامل ذلالت انسان

  • 3. عامل توهين انسان

  • 14چهار صفت ناپسند

  • 15 اقسام سه گانه قلب

  • 16 سؤال كردن ـ از خود راضى بودن

  • 17 درس توحيد و خداشناسى

  • 18چگونه با مردم زندگى كنيم؟

  • 19عفو هنگام قدرت

  • 20جاذبه و دافعه

  • 21قدرت مسلمانان و عدم تشبه به كفّار

  • 22 يك درس بزرگ اجتماعى

  • 23 معامله خداوند با گنهكاران

  • 24 ضمير پنهان و آشكار و خودشناسى

  • 25 استفاده از عوامل طبيعى

  • 26 زنده كردن و ميراندن دل

  • 27 محاسبه نفس

  • 28 روزه و فوائد آن

  • ويژگى هاى ماه مبارك رمضان

  • بركات ماه مبارك رمضان

  • شرط قبولى روزه

  • اقسام روزه داران

  • فوايد و آثار روزه

  • 29 ايمان

  • 1. حقيقت ايمان

  • 2. مراتب ايمان

  • 3. اركان ايمان

  • 4. نشانه هاى مؤمن

  • 5. ارزش مؤمن

  • 30 خداوند ستّار العيوب است

  • نكته اوّل

  • نكته دوم

  • نكته سوم

  • نكته چهارم

  • 31 چرخش بين مال و جان و دين

  • 32 نيروى جسم انسان (روش درمان دردها)

  • نكته اوّل

  • نكته دوم

  • نكته سوم

  • 33 زهد

  • 34 مرگ

  • 1. حقيقت مرگ

  • 35 سه دستور اخلاقى (شجاعت، حياء و فرصت)

  • نكته اوّل

  • نكته دوم

  • نكته سوم

  • 36 شناخت حق

  • 37 نعمت هاى الهى

  • 38 عاجزترين مردم

  • 39 صدقه و أجل

  • 1. فضيلت انفاق و صدقه

  • 2. انفاق يك قانون كلّى طبيعى است

  • 3. انفاق مفهوم وسيعى دارد كه تنها شامل انفاق مالى نمى شود

  • 4. اثرات انفاق

  • 5. شرايط انفاق

  • 1. تجسّم اعمال

  • 2. مرگ

  • 40 رازدارى، خوشرويى و خويشتن دارى

  • 1. رازدارى

  • 2. خوشرويى

  • 3. خويشتن دارى

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 68 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2295 / دانلود: 57
اندازه اندازه اندازه
گفتار معصومين(عليهم السلام) جلد 2

گفتار معصومين(عليهم السلام) جلد 2

نویسنده:
فارسی
مقدّمه

گفتار معصومين(عليهم السلام) جلد ٢

آیت الله مکارم شیرازی


مقدّمه

مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميّت فوق العاده اى برخوردار است، و در زمان ما اهميّت ويژه اى پيدا كرده است; چرا كه عوامل فساد و انحراف در اين عصر بيشتر از هر زمان نمايان شده است.
با پيشرفت علوم و صنايع، ابزار فساد در دسترس همگان قرار گرفته، و شيوه هاى دسترسى به مسايل غيراخلاقى گسترش پيدا كرده است. لذا بحث درباره مسايل اخلاقى ضرورى تر به نظر مى رسد، و بر عالمان آگاه و دلسوز است كه براى گسترش اخلاق دست به دست هم دهند و جامعه را با اخلاق زنده بدارند; زيرا زندگى بدون اخلاق، پوچ و بى معناست.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند *** قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است

خوشبختانه در سال هاى اخير مباحث اخلاقى در حوزه زياد شده است و اساتيد حوزه مقدارى از وقت خود را به اين مهم اختصاص داده اند. از جمله اين اساتيد حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى ـ مدّظلّه العالى ـ مى باشد كه روزهاى چهارشنبه قبل از شروع درس خارج فقه، حديث كوتاهى را با بيان ساده و جذّاب شرح مى دهند و بنده چون توفيق حضور در اين جلسات را داشتم، برخود لازم ديدم اين احاديث را جمع آورى كنم تا همه از كلمات نورانى ائمّه
(عليهم السلام)بهره مند شوند و إن شاءالله از مصاديق اين حديث شريف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) قرار گيريم كه مى فرمايد: «مَنْ حَفِظَ عَلى أُمَّتى أَرْبَعينَ حَديثاً يَنْتَفِعُونَ بِها بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ القيامةِ فَقيهاً عالِماً; هر كس براى نفع امّت من چهل حديث را در حافظه خود داشته باشد، خداوند او را روز قيامت فقيهى دانشمند برانگيزد».(١)
نكته قابل ذكر اين است كه دسته بندى اوّليه احاديث از معظّم له مى باشد و شرح و بسط اضافى از بنده است و سعى شده است كه توضيحات، بيشتر از تأليفات حضرت استاد مانند تفسير نمونه و اخلاق در قرآن باشد.
در پايان از بذل عنايت حضرت استاد صميمانه تشكّر و قدردانى نموده و توفيقات حضرتش را در تمام مراحل زندگى از خداوند متعال خواستارم.

سيّد محمّد عبدالله زاده
١٠/١١/١٣٨٨

_____________
١. خصال، ج ٢، باب الاربعين، حديث هاى ١٥،١٦،١٧،١٨ و ١٩.

۱

١ عبرت و چند صفت ديگر
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «إنَّ المُؤْمِنَ إذا نَظَر اعْتَبَرَ، وإذا سَكَتَ تَفَكَّرَ، وإذا تَكَلَّمَ ذَكَرَ، وإذا اسْتَغْنى شَكَرَ، وإذا أصابَتْهُ شِدَّةٌ صَبَرَ...; به راستى چون مؤمن بنگرد، عبرت گيرد و چون سكوت كند، بينديشد و چون سخن گويد، ذكر گويد و چون بى نياز شود، شكر كند و چون در سختى افتد، صبر كند...».
(١)
در واقع پنج صفت از اوصاف مؤمن در صدر اين حديث مطرح شده است كه مى توان گفت از پايه هاى اصلى صفات نيك انسان به شمار مى آيد، و اگر بخواهيم ايمان خود را آزمايش كنيم بايد آن را به اين حديث عرضه بداريم.
اين پنج صفت عبارتند از: نظر، تفكّر، تذكّر، شكر و صبر.
اوّلين مرحله خودسازى، نظر است; نگاه كردن به عالم هستى و عبرت گرفتن، نگاه كردن به تاريخ بشر و سرنوشت شوم ظالمان و نام نيك پاكان و نيكان; نگاه كردن به اطراف خود و دوستانى كه سال هاى گذشته كنار ما بودند و الآن نيستند، نه تنها نگاه كردن به آيات آفاق بلكه نگاه به آيات انفسى و صفات خويش و نظر كردن به نقطه ضعف ها و نقطه قوّت ها، كه در ادامه در باب عبرت سخن خواهيم گفت.
مرحله دوم تفكّر است كه اگر انسان بخواهد واقعاً خودسازى كند بايد مقدارى از وقت خود را در شبانه روز براى انديشه و تفكّر بگذارد. جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكّر يا تعقّل يا تذكر است; گاه مى فرمايد: (إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَيَةً لِّقَوْم يَتَفَكَّرُونَ).
(٢)
و گاه مى فرمايد: (لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ).
(٣)
و گاه مى فرمايد: (كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمُ الاْيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ).
(٤)
از اين قبيل تعبيرات در قرآن فراوان است كه دعوت به «عقل و تعقّل» و مدح آنها كه عقل خويش را به كار مى گيرند و مذمت شديد از آنها كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در بيش از ٤٠ آيه از قرآن مجيد وارد شده است.
(٥)
در روايات اسلامى مسأله فكر و انديشه در درجه اوّل اهميّت قرار گرفته و تعبيرات گويا و جالبى در آن ديده مى شود; مانند:
١. امام رضا(عليه السلام) مى فرمايند: «لَيْسَ العِبادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إنَّما العِبَادَةُ التَّفَكُّرُ في أمْرِ اللهِ عَزّوجَلّ; عبادت به زيادى نماز و روزه نيست، عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش است».
(٦)
٢. مصاديق تفكّر در روايات اين چنين بيان شده است:
الف) شخصى از امام صادق(عليه السلام) سؤال كرد اين كه مردم از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند كه: «تَفَكُّرُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَة; يك ساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادت نمودن است» منظور از آن چيست؟ و چگونه بايد تفكّر كرد؟
امام(عليه السلام) فرمود: «يَمُرُّ بِالخَرِبَةِ أو بالدّارِ فَيَقُولُ: أيْنَ سَاكِنُوكِ، أيْنَ بَانُوكِ، مَالَكِ لاَ تَتَكَلَّمِين؟; هنگامى كه از كنار ويرانه يا خانه اى (كه خالى از سكنه شده) مى گذرد بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گذارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گويى؟».
(٧)
ب) امام صادق(عليه السلام) مى فرمايند: «ذِكْرُ الْمَوْتِ يُميتُ الشَّهَواتِ في النَّفْسِ وَيَقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، ويُقَوّيِ الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللهِ ويُرِقُّ الطَبْعَ، وَيُكْسِرُ اَعْلامَ الهَوى، ويُطْفِىءُ نارَ الحِرْصِ، ويُحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى مَا قَالَ النَّبيٌّ(صلى الله عليه وآله): فِكْرُ سَاعَة خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَة; ياد مرگ شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند، و ريشه هاى غفلت را از دل برمى كند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، و به طبع آدمى نرمى و لطافت مى دهد، نشانه هاى هواپرستى را درهم مى شكند، آتش حرص را خاموش مى كند، و دنيا را در نظر انسان كوچك مى كند، و اين است معناى سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است».
(٨)
از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است: «كانَ أكْثَرُ عِبادَةِ أبي ذَرٍّ(رحمهم الله) التَّفَكُّرَ والإعتِبار; بيشترين عبادت ابوذر تفكّر و عبرت گرفتن بود».
(٩)
پس اگر انسان تمام وقتش را براى زندگى و درس و بحث بگذارد و انديشه خودسازى و تحليل اعمال خود نباشد به جايى نخواهد رسيد.
مرحله سوم تذكّر است. نگاه مى كنم بعد فكر مى كنم و به نتايجى مى رسم و اين نتايج را بايد پشت سر هم يادآورى كنم تا فراموش نشود.
مرحله چهارم شكر است كه انسان وقتى نگاه مى كند و خود را غرق نعمت هاى خدا مى بيند و بعد تفكّر مى كند نسبت به آن كسى كه منعم به اين نعمت بود و بعد اين نعمت را پشت سرهم يادآورى مى كند بايد شكرگزار باشد و اين نعمت را در جايش مصرف كند و رضاى منعم را در صرف نعمت هايش در نظر بگيرد.
مرحله پنجم صبر است، مشكلات و گرفتارى ها و هيجانات شهوات و موانعى كه در راه خودسازى وجود دارد اگر صبر نداشته باشد نمى تواند اين مراحل را طى كند.
يك رابطه منطقى در اين صفات وجود دارد كه حضرت بيان فرمود و بايد خود را عرضه بداريم به كلام مولا على(عليه السلام) و به هر اندازه كه آن صفات در ما هست به همان اندازه مؤمن هستيم و به هر اندازه از اين صفات دور باشيم از حقيقت ايمان دوريم.
يكى از بهترين و مؤثرترين راه هاى آگاه شدن مطالعه تاريخ پيشينيان است.
واژه «اعتبار» در اصل از «عبور» گرفته شده كه به معناى گذشتن از چيزى است به سوى چيز ديگر، و اينكه به اشك چشم «عبرة» گفته مى شود به خاطر عبور قطرات اشك از چشم است، و «عبارت» را از اين جهت عبارت مى گويند كه مطالب و مفاهيم را از كسى به ديگرى منتقل مى كند، و اصطلاح «تعبير خواب» به خاطر اين است كه انسان را از ظاهر به باطن آن منتقل مى سازد، و به همين مناسبت به حوادثى كه به انسان پند مى دهد «عبرت» مى گويند، چون انسان را به يك سلسله تعاليم كلى رهنمون مى كند.
مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر، و پادشاهان قوم سبا، و سلاطين كلده و آشور، و قيصرهاى روم با آن زندگانى افسانه اى و ناز و نعمت بى حساب، و سپس مطالعه عواقب دردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را درهم پيچيد، براى همه ما درس عبرت بزرگى است و در حقيقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مأمور نابوديشان شد.
و به فرموده پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) غافل ترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند: «أغْفَلُ النّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظْ بِتَغَيُّرِ الدُّنْيا مِن حَال إلى حَال».
(١٠)
در روايتى آمده هنگامى كه على(عليه السلام) به طرف «صفين» براى مبارزه با معاويه مى رفت بر مداين گذشت (يكى از بناهاى پرشكوه ايران قديم ايوان مداين است كه امروزه خرابه آن نزديك بغداد قرار دارد. مدائن پايتخت ايران قديم بود كه در زمان شاهان ساسانى ساخته شد و ديوار مداين يا طاق كسرى خرابه همان كاخ بزرگ است كه امروز جز خرابه، اثرى از آن شهر بزرگ و تاريخى بجاى نمانده است) يكى از همراهان از روى عبرت اين شعر را خواند:

جَرَتِ الرِّياحُ عَلى رُسومِ دِيارِهِمْ

***

فَكَأنَّهُمْ كانــــــــــــــــــُوا عَلى ميعاد

«بادها بر آثار باقيمانده سرزمينشان وزيدن گرفت (و چيزى جز صداى باد در ميان قصر آنها به گوش نمى رسد) گويى آنها همگى وعده گاهى داشتند و به سوى وعده گاهشان شتافتند».
امام على(عليه السلام) مى فرمايند: چرا اين آيه را نخواندى: «(كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّات وَعُيُون * وَزُرُوع وَمَقَام كَرِيم * وَنَعْمَة كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ * كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً ءَاخَرِينَ * فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ)(١١); چه بسيار باغ ها و چشمه ها كه به جاى گذاشتند و كشتزارها و قصرهاى پرارزش و نعمت هاى فراوان ديگر كه در آن غرق در شادمانى بودند! اين چنين بود (ماجراى آنها!) و ما اين (نعمت ها) را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم. نه آسمان و زمين بر آنها گريست و نه به آنها مهلتى داده شد».
(١٢)
گريه نكردن آسمان و زمين بر آنها ممكن است كنايه از حقارت آنها و نداشتن يار و ياور دلسوزى براى آنها باشد، چون در ميان عرب رسم است هنگامى كه مى خواهند اهميّت مقام كسى را كه مصيبتى بر او وارد شده بيان كنند، مى گويند: آسمان و زمين بر او گريه كردند و خورشيد و ماه براى فقدان او تاريك شدند.
اين احتمال هم داده شده كه منظور، گريستن اهل آسمان ها و زمين است; زيرا آنها براى مؤمنان و مقربان درگاه خداوند گريه مى كنند.
بعضى نيز گفته اند: گريه آسمان و زمين يك گريه حقيقى است كه به صورت نوعى دگرگونى و سرخى مخصوص خودنمايى مى كند. چنانكه در روايتى مى خوانيم: «لَمّا قُتِلَ الحُسَيْنُ بنُ عليِّ بنِ أبي طالب(عليه السلام) بَكَتِ السَّماءُ عَلَيْهِ وَبُكاؤها حُمْرَةُ أطرافِها; هنگامى كه حسين بن على(عليه السلام) شهيد شد آسمان بر او گريه كرد، و گريه او سرخى مخصوصى بود كه در اطراف آسمان نمايان شد».
(١٣)
و امام صادق(عليه السلام) مى فرمايند: «بَكَتِ السَّماءُ على يَحْيى بنِ زَكَرِيّا وَ عَلى الحُسَيْنِ بنِ عَليٍّ(عليهما السلام)أربَعِينَ صَباحاً، وَلَمْ تَبْكِ إلاّ عَلَيْهِما، قُلْتُ: وَمَا بُكاؤُها؟ قال: كانَتْ تَطْلُعُ حَمْراءَ وَتَغِيبُ حَمْراء; آسمان بر يحيى بن زكريا و بر حسين بن على(عليهما السلام)چهل روز گريه كرد و بر كسى غير از آن دو چنين گريه نكرده است; راوى مى گويد: سؤال كردم گريه آسمان چگونه بود؟ فرمود: به هنگام طلوع و غروب سرخى مخصوصى در آسمان ظاهر مى شد».
(١٤)
اما در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرموده اند: «مَا مِنْ مُؤْمِن إلاّوَلَهُ بابٌ يَصْعَدُ مِنْهُ عَمَلُهُ وَبابٌ يَنْزِلُ مِنْهُ رِزْقُهُ فَإذا ماتَ بَكَيا عَلَيهِ; هيچ مؤمن نيست مگر اينكه درى در آسمان دارد كه عملش از آن بالا مى رود، و درى كه روزيش از آن نازل مى شود، هنگامى كه مى ميرد اين دو در بر او گريه مى كنند».
(١٥)
اين روايت منافاتى با روايت قبل ندارد چون در مورد شهادت امام حسين(عليه السلام)و يحيى بن زكريا(عليه السلام) مسأله، جنبه عمومى در تمام آسمان داشته و آنچه در اين روايت آمده، جنبه موضعى دارد.
از كسانى كه هنگام عبور از كنار اين ايوان، خاطره عبرت آميز خود را در ضمن قصيده اى مجسم ساخته است، حكيم خاقانى، شاعر قرن ششم است كه همراه كاروان حج هنگام مراجعت از كعبه در حالى كه از مداين عبور مى كرد اين قصيده معروف را سرود كه چند بيتش چنين است:

هان اى دل عبرت بين، از ديده عبر كن هان *** ايوان مدايـــــــــن را آيينه عبــــــــــــــرت دان دندانه هــــــــــر قصــــرى پندى دهدت نونو *** پند ســـــــــــــــر دندانه، بشنو ز بـــــــن دندان گويد كه تو از خاكى مــــــا خاك توايم اكنون *** گامى دو سه بر ما نِه اشكى دو سه هم بفشان

_______________
١. تحف العقول; و بحارالانوار، ج ٧٥، ص ٥١، ح ٧٩.
٢. نحل، آيه ١١ و ٦٩.
٣. حشر، آيه ٢١ و اعراف، آيه ١٧٦.
٤. بقره، آيه ٢١٩ و ٢٦٦.
٥. تفسير نمونه، ج ١٨، ذيل آيه ١٤٦ سوره سبأ.
٦. اصول كافى، ج ٢، كتاب «الكفر و الايمان» باب التفكر.
٧. سفينة البحار، مادّه «فكر».
٨. بحارالانوار، ج ٦، ص ١٣٣.
٩. نورالثقلين، ج ٥، ص ٢٧٤.
١٠. سفينة البحار، مادّه «عبر».
١١. دخان، آيه ٢٥ ـ ٢٩.
١٢. سفينة البحار، مادّه «مدن».
١٣. مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث.
١٤. همان مدرك.
١٥. همان مدرك.

۲

٢ حسن خلق
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «خِيارُكُمْ أَحْسَنُكُم أَخلاقاً الّذِينَ يَأْلِفُونَ وَيَؤْلَفُون; بهترين شما، خوش خلق ترين شما هستند، آنان كه با مردم الفت مى گيرند و مردم هم با آنها الفت مى گيرند و مى جوشند».(١)
به همين مضمون احاديث ديگرى هم از آن حضرت نقل شده است:
«أفْضَلُكُم إيماناً أَحْسَنُكُم أخلاقاً».
(٢)
«أكْمَلُ المُؤْمنينَ إيماناً أحْسَنُهُمْ خُلُقاً».
(٣)
بهترين افراد از ديدگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسانى هستند كه داراى اين سه ويژگى باشند:
الف) كسانى كه در برخورد با مردم اخلاقشان از همه بهتر باشد.
ب) كسانى كه با مردم دوستى و الفت دارند.
ج) كسانى كه بين مردم ارتباط برقرار مى كنند وقلب ها را به هم نزديك مى سازند.
اين الفت قلب ها مسأله اى است بسيار مهم كه يكى از معجزات پيامبر(صلى الله عليه وآله) به حساب مى آيد. خداوند به پيامبرش مى فرمايد:
«(... لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِى الاَْرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قلوبهِمْ وَلَكِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ...); اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنها پيوند دهى، نمى توانستى; ولى خداوند در ميان آنها پيوند ايجاد كرد».
(٤)
اما اينكه الفت به چه وسيله اى ايجاد شده است در آيه ديگر بيان مى كند:
«(فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...); به سبب رحمت الهى، در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند».
(٥)
اين اخلاق پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود كه باعث جذب مردم به آن حضرت و الفت مردم با يكديگر شد. درباره حسن خلق پيامبر(صلى الله عليه وآله) و عفو و گذشت و عطوفت و مهربانى آن حضرت سخن زياد گفته شده كه براى همه ما درس اخلاق مى باشد و در حديثى كه امام حسين(عليه السلام) از على(عليه السلام) درباره ويژگى هاى زندگى پيامبر(صلى الله عليه وآله)و اخلاق آن حضرت سؤال كرد و على(عليه السلام) به طور مشروح پاسخ آن را داد كه ما بخشى از اين حديث را ذكر مى كنيم:
رفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) با همنشينانش چنين بود: «دائِمَ البِشْرِ، سَهْلَ الخُلُقْ، لَيِّنَ الجَانِبِ، لَيْسَ بِفَظٍّ وَلا غَلِيظ وَلا صَخّاب وَلا فَحّاش وَلا عَيّاب وَلا مَدّاح، يَتَغَافَلُ عمّا يَشْتَهي، فَلا يُؤيِسُ مِنهُ، وَلا يُخِيِّبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ، قد تَرَكَ نَفْسَهُ مِنْ ثلاث: المِراءِ والإكثارِ وَما لا يَعْنِيهِ، وَتَرَكَ النّاسَ بين ثلاث: كانَ لا يَذمُّ أَحَداً ولا يُعَيِّره ولا يَطلُبُ عَثَراتِه ولا عَوْرَتَهُ; دائماً خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عيب جو و مديحه گر نبود، هيچ كس از او مأيوس نمى شد، و هر كس به در خانه او مى آمد نااميد باز نمى گشت; سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگويى، و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود; و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمت نمى كرد، سرزنش نمى فرمود، و از لغزش ها و عيب هاى پنهانى مردم را به رويشان نمى آورد.
(٦)
خود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) درباره الفت و دوستى دل هاى مردم جمله اى دارد خطاب به بنى عبدالمطلب كه مى فرمايد: «يا بَني عَبْدِ الْمُطَّلِب، إنّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بأمْوالِكُمْ، فالْقُوهُمْ بِطَلاقَةِ الوَجْهِ وَحُسْنِ البِشْرِ; اى فرزندان عبدالمطلب: شما نمى توانيد با اموالتان دل هاى مردم را به خود جلب كنيد (چون سرمايه ها محدود است و خواسته هاى مردم نامحدود) لكن سرمايه اى به شما نشان مى دهم كه نامحدود است و فناناپذير و آن سرمايه اخلاق است (كه مى توان همه جا آن را مصرف كرد و تمام هم نمى شود و باعث جلب مردم مى شود)».
(٧)
اگر بخواهيم در بين مردم جايگاهى پيدا كنيم راهى جز حسن خلق و جوشيدن با مردم و اظهار محبّت كردن با آنها نيست، خداوند در آيه ١٢٨ توبه پنج صفت براى پيامبر مى شمارد:

(
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ).
١. پيامبر از خود شماست و از ميان شما برخواسته است. ٢. دردهاى شما براى او درد است و دلسوز شما است. ٣. اصرار بر هدايت شما دارد. ٤. رئوف است. ٥. مهربان است و خطاهاى شما را مى بخشد.
چه خوب است كه اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمان پرتوى از خلق و خوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خشش داشته باشد.
روايات درباره حسن خلق فراوان است كه به چند روايت اشاره مى كنيم:
١. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «إنَّما المُؤْمِنُ لَيَدْرِكُ بِحُسْنِ خُلُقِه دَرَجَةَ قائِمِ اللَّيْلِ وَصايِمِ النَّهارِ; مؤمن با حسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شب ها به عبادت مى ايستد و روزها روزه دار است».
(٨)
٢. و از آن حضرت روايت شده است: «مَا مِنْ شَيء أثْقَلُ في المِيْزانِ مِنْ خُلُق حَسَن; چيزى در ميزان عمل در روز قيامت سنگين تر از خلق نيكو نيست».
(٩)
٣. و همچنين فرموده اند: «أكْثَرُ مَا يُدْخِلُ النّاسَ الجَنَّةَ تَقْوى اللهِ وَحُسْنُ الخُلُقِ; بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوا و حسن خلق است».
(١٠)
٤. امام رضا(عليه السلام) مى فرمايند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِحُسْنِ الخُلُقِ، فَإنَّ حُسْنَ الخُلُقِ في الجَنَّةِ لا مَحَالَةَ، وَاِيّاكُمْ وَسُوءَ الخُلُقِ فَاِنَّ سُوءَ الخُلُقِ فِى النّارِ لا مَحَالَةِ; بر شما لازم است به سراغ حسن خلق برويد، زيرا حسن خلق سرانجام در بهشت است و از سوء خلق بپرهيزيد كه سوء خلق سرانجام در آتش است».
(١١)
خوشرويى مبدأ بسيارى از آشنايى هاست و اگر اين خوشرويى با نيت پاك الهى انجام گيرد علاوه بر اينكه كليد محبّت و دوستى را به دست او داده ايد «حسنه» و «عبادت» نيز به حساب مى آيد. چرا كه امام باقر(عليه السلام) فرمود: «تَبَسُّمُ الرَّجُلِ في وَجْهِ أخيهِ حَسَنَةٌ; لبخند انسان به چهره برادر دينى اش حسنه است».
(١٢)
از امام صادق(عليه السلام) پرسيدند: «ما حَدُّ حُسْنِ الخُلْقِ؟ قال: تُليِنُ جانِبَكَ وتُطَيِّبُ كلاَمَكَ وتَلْقى أخاكَ بِبِشْر حَسَن; حدّ و مرز اخلاق نيك چيست؟ فرمود: آن است كه اخلاقت را نرم كنى، كلامت را پاكيزه سازى، و با چهره اى باز و گشاده با برادران دينيت روبه رو شوى».
(١٣)
اميدواريم خداوند توفيق عنايت فرمايد تا در اين زمينه پيرو پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)و ائمه اطهار(عليهم السلام)باشيم. ان شاءالله.
_________________

١. بحارالانوار، ج ٧٤، ص ١٥١; وتحف العقول، حكمت ٧٣.
٢. تحف العقول، حكمت ٦٩.
٣. أمالى الطوسى; و بحارالانوار، ج ٧١، ص ٣٨٩.
٤. انفال، آيه ٦٣.
٥. آل عمران، آيه ١٥٩.
٦. معانى الاخبار، ص ٨٣، به نقل از تفسير نمونه، ج ٢٤، ص ٣٧٨.
٧. كافى، ج ٢، ص ٨٤.
٨. مجمع البيان، ج ١٠، ص ٣٣٣.
٩. همان مدرك.
١٠. سفينة البحار، مادّه «خلق».
١١. مجمع البيان، ج ١٠، ص ١٠٨.
١٢. اصول كافى، ج ٢، ص ١٨٨، عربى.
١٣. معانى الاخبار صدوق، ص ٢٥٣.

۳

٣ مبغوض ترين مردم
امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايند: «أَلا وَإنّ أبْغَضَ النّاسِ إلىَ اللهِ مَنْ يَقْتَدِي بِسُنَّةِ إمام وَلا يَقْتَدِي بِأَعْمالِه; آگاه باشيد مبغوض ترين مردم نزد خدا كسى است كه خود را پيرو امامى بداند اما به اعمال او پايبند نباشد».
(١)
براى روشن شدن اين حديث دو نكته را بيان مى كنيم:
١. قول، فعل و تقرير معصوم(عليه السلام) حجّت است و سنّت را مجموعه اى از اينها مى دانيم، يعنى وقتى دنبال رهبرى مى رويم فقط به سخنش توجّه نداريم بلكه اعمال و كردار و سكوتش هم براى ما معيار است.
٢. يكى از مسائلى كه اسلام به شدت آن را نهى مى كند، نفاق و منافق است; چرا كه اينها گفتارشان با اعمالشان يكى نيست.
با توجّه به اين دو نكته معناى حديث روشن مى شود كه مبغوض ترين مردم نزد خداوند كسانى هستند كه از نظر اعتقاد مكتبى دنبال امامى هستند، اما از نظر برنامه هاى عملى دنبال آن پيشوا نيستند; يعنى پيشوا را در سخنانش پيشوا مى دانند نه در اعمالش. از اين گونه احاديث چنين برمى آيد كه مسائل اعتقادى با اينكه زيربناست اما اگر پشتوانه عملى نداشته باشد بى ارزش است و اين را مى رساند كه اعتقاد متزلزل است; چون اگر اعتقاد راسخ باشد محال است كه در اعمال انسان انعكاس پيدا نكند.
شخصى محضر امام صادق(عليه السلام) آمد و عرض كرد: آيا ايمان همان اعتقاد و شهادتين به زبان است يا عمل هم جزء آن است؟ امام(عليه السلام) فرمود: «الإيمانُ عَمَلٌ كُلُّه; ايمان تمامش عمل است و شهادتين گوشه اى از ايمان است».
نكته مهمّى كه بايد واعظين و مبلغين توجّه داشته باشند اين است كه اگر بخواهيم مواعظ ما در دل ها اثر بگذارد بايد ابتدا خود بدان عمل كنيم، چرا كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «اگر عالمى به سخنش عمل نكند مواعظ او از دل ها مى ريزد همان گونه كه قطره هاى باران از سنگ هاى سخت مى ريزد; اِنَّ العالِمَ اِذا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقلب ها كَما يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا».
(٢)
قطره هاى باران در سنگ اثر نمى كند اما در خاك نرم فرو مى رود خيس مى كند و چشمه و قنات درست مى شود و بذرها را سيراب مى كند و باغ و مزارع از آن بوجود مى آيد. عالم اگر به علمش عمل نكند نفوذ كلامش به صفر مى رسد.
اميدواريم خداوند توفيق علم همراه با عمل را به همه ما عنايت فرمايد.
__________

١. تحف العقول، حكمت ١٧.
٢. مقدّمه كتاب معالم الدين.

۴

٤ بدترين فقر
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايند: «الفَقْرُ المَوْتُ الأحْمَرُ، فَقِيل: الفَقْرُ مِنَ الدّنانيرِ والدَّراهِم؟ قَالَ: لا، ولكِنْ مِنَ الدِّينِ; فقر مرگ سرخ است، سؤال شد آيا منظور فقير بودن از نظر درهم و دينار است؟ فرمود: نه، بلكه فقر در دين منظور است».
(١)
به همين مضمون حديث ديگرى وارد شده: «مِنْ وَصايا النّبيِّ لِعَليٍّ (صلوات الله عليهما): الْفَقْرُ الْمَوتُ الأكْبَرُ، فَقِيلَ لَهُ: الفَقْرُ مِن الدِّينَارِ والدِّرْهَمِ؟ فَقالَ: الفَقْرُ مِن الدِّينِ».
(٢)
يكى از مسائلى كه در دستورات اسلامى آمده «جهاد اكبر» است كه همان جهاد با نفس است و اين نام گذارى از طرف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود هنگامى كه بعد از بازگشتن از يكى از جنگ ها فرمود: در جهاد اصغر پيروز شديد بر شما باد به جهاد اكبر; سؤال شد جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس است، اما اينكه چرا جهاد با نفس را جهاد اكبر دانست و جهاد با دشمن را جهاد اصغر، به چند دليل است:
الف) جهاد با دشمن مقطعى است و تمام مى شود اما جهاد با نفس دائمى است.
ب) جهاد با دشمن در يك يا چند جبهه است اما جهاد با نفس به چند جبهه خلاصه نمى شود، بلكه ده ها جبهه داريم، در جبهه حسد، كبر، طمع و... .
ج) جهاد اصغر با دشمن خارجى است، اما جهاد اكبر با دشمن درونى است كه مشكل تر است.
د) جهاد اكبر پايه جهاد اصغر است يعنى اگر كسى در جهاد اكبر پيروز شد در جهاد اصغر هم پيروز مى شود و تسليم نمى شود كسانى به جبهه مى روند كه از نظر اخلاقى خودساخته ترند.
هـ) در جهاد اكبر يك سلسله جاذبه هاى منفى وجود دارد كه در جهاد اصغر وجود ندارد، در جهاد اكبر هوا و هوس و جاذبه شهوات و گناهان مختلف در مقابل انسان صف كشيدند در حالى كه در جهاد اصغر دشمن خارجى جاذبه اى ندارد.
با ذكر اين مقدمه به سراغ حديث امام صادق(عليه السلام) مى رويم كه مى فرمايند: فقر مرگ سرخ است. توضيح اين كه: مرگ دو نوع است يكى مرگ سرخ است كه به قتل مى رسد و كشته مى شود و ديگرى مرگ سياه است كه از راه طبيعى از دنيا مى رود.
امام(عليه السلام) فرمود: فقر مرگ سرخ است، راوى سؤال كرد آيا منظور فقر درهم و دينار است؟ فرمود: نه، بلكه فقر دينى و ايمانى و اخلاقى است.
مقصود حضرت اين است كه كسى كه سرمايه معنوى دارد اگر عالم را از او بگيرند برايش فرق نمى كند، اما كسى كه سرمايه معنوى ندارد اگر عالم را به او بدهند باز احساس نياز مى كند، فقر اخلاقى مرگ سرخ و مصيبت بزرگى است. كسى كه غناى معنوى داشته باشد حاضر نيست يك لحظه از سجده هاى نيمه شب خود را با تمام دنيا و آنچه در آن است معامله كند، لذت خواندن يك آيه قرآن و فهم آن را با تمام دنيا معامله نمى كند.
كسى كه غناى معنوى داشته باشد آرامش دارد و از هيچ چيز نمى ترسد: (أَلا إنَّ أَوْلِيَآءَ اللهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ(٣); آگاه باشيد! (دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند.»
_____________

١. بحارالانوار، ج ٧٢، ص ٤٠; و ميزان الحكمه، ج ٧، ص ٥١٣.
٢. بحارالانوار، ج ٧٧، ص ٦٣.
٣. يونس، آيه ٦٢.

۵

٥ دو برنامه در زندگى
امام على(عليه السلام) مى فرمايند: «طُوبى لِمَنْ قَصَرَ هِمَّتَهُ عَلى ما يَعْنِيهِ وَجَعَلَ كُلَّ جِدِّهِ لِما يُنْجيهِ; خوشا به حال كسى كه همتش همه مصروف كارى باشد كه او را به كار آيد و تمام كوشش را براى چيزى قرار دهد كه او را (فرداى قيامت از آتش دوزخ) رهايى بخشد».
(١)
يكى از امتيازاتى كه خداوند به بشر داده، اراده و اختيار است كه موجودات ديگر ندارند و اينكه انسان مكلف است و حامل امانت الهى است به خاطر همين مختار بودن اوست.
على(عليه السلام) مى فرمايند: خوشا به حال كسى كه دو برنامه در زندگى خود دارد:
١. اراده و همّتش متوجّه امورى است كه به او ارتباط دارد; و در امورى كه به او مربوط نيست دخالت نمى كند و وقتش را براى آن هدر نمى دهد.
٢. تمام كوشش خود را در مسيرى قرار مى دهد كه سبب نجات او شود. كلمات على(عليه السلام) كوتاه اما بسيار پرمحتواست; وقتى انسان به زندگى خود نگاه مى كند متوجه مى شود گاهى اوقات در بسيارى از چيزهايى كه به او مربوط نيست دخالت مى كند، كه باعث مى شود مشكلاتى براى او به وجود بيايد; مثلاً حرف هايى مى زند كه ربطى به او ندارد و باعث اختلاف بين افراد مى شود و يا در مسائلى كه مربوط به همسايه اش است دخالت مى كند و اينها باعث مى شود وقت انسان هدر برود و چيزى براى قيامت ذخيره نكند، انسان بايد سعى كند كارى كه در زندگى خود انجام مى دهد يا براى خودش مفيد باشد يا خدمت و كارگشايى براى ديگران باشد نه اينكه خداى نكرده مزاحم و سربار ديگران و جامعه باشد.
__________
١. غرر الحكم، ج ٢، ص ٤٦٥.

۶

٦ معاد
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «طُوبى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعادَ فَاسْتَكْثَرَ مِنَ الزّادِ; خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد و توشه آن را زياد كند».
(١)
يكى از موضوعاتى كه بيشترين آيه در قرآن درباره آن نازل شده مسأله معاد است. آيات زيادى در مورد بهشت و دوزخ و روز حساب و سؤال و جواب روز قيامت، در قرآن وجود دارد. بيشتر اين آيات در سوره هاى مكى، كه در اوايل دعوت پيامبر نازل شده، آمده است. و از آيات قرآن استفاده مى شود كه از جمله مسائلى كه پيامبران به آن دعوت مى كردند و بر آن تأكيد داشتند، مسأله معاد بود. و اين همه تأكيد درباره معاد به خاطر اين است كه ايمان به معاد چهره ديگرى به زندگى انسان مى دهد و انسانى كه معاد را باور دارد با انسانى كه معاد را باور ندارد تفاوت دارند، آن كه معاد را باور ندارد مرگ را پايان زندگى مى داند، اما كسى كه به معاد ايمان دارد مرگ را اوّل زندگى و راحتى خود مى داند و عالم در نظرش يك مزرعه و گذرگاه است.
اعتقاد به معاد به زندگى انسان شكل، مسؤوليت و هدف مى دهد. كسى كه مى داند تمام كارهايش زير نظر است و مورد حساب قرار مى گيرد هرگز يك انسان بى تفاوت و هرزه كار و متجاوز نخواهد بود. نقش معاد در تقوا و امانت و امنيّت بر كسى پوشيده نيست.
ياد قيامت و مرگ شهوات را از بين مى برد، ريشه هاى غفلت را مى خشكاند، قساوت را از انسان دور مى كند و دنيا را در جلوى چشم انسان كوچك مى كند. ميوه درخت معاد تقوا است و كسى كه تقوا ندارد هنوز معاد در زندگى او جا نگرفته است; لذا پايبند به چيزى نيست و گوش، چشم، زبان و اعضاى ديگرش آلوده است.
حضرت على(عليه السلام) در اين حديث مى فرمايند: خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد به ياد جايگاه عدل، به ياد زمانى كه پرونده را به دست او مى دهند و مى گويد: اين چه كتابى است كه همه چيز را از كوچك و بزرگ ثبت كرد، وقتى به ياد معاد افتاد زاد و توشه آن را فراهم مى كند و زاد و توشه هر سفرى متناسب با آن سفر است و زاد و توشه سفر قيامت تقوا است.
از خداوند مى خواهيم تقوا را به همه ما عنايت فرمايد.
_____________

١. غرر الحكم، ج ٢، ص ٤٦٦.

۷

٧ تفسير به رأى
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايند: «مَنْ فَسَّرَ القُرآنَ بِرأيِهِ فَأصابَ لم يُوْجَرْ، وَاِنْ أخْطَأَ كانَ إثْمُهُ عَلَيْهِ; كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند و تفسيرش درست باشد مأجور نيست و اگر نادرست باشد گناهش به گردن اوست».
(١)
قرآن مهمترين سند اسلام و مهمترين وسيله رابطه ما با خداست. در اسلام چيزى با اهميّت تر از قرآن نداريم، قرآن كلام خداست و همان طورى كه ذات خداوند نامتناهى است كلام خدا هم نامتناهى است. درياى بيكرانى است كه عمق آن حدى ندارد و هر چه در آن انديشه كنيم به انتها نخواهيم رسيد. بنابراين هر كدام از ما به اندازه پيمانه وجودى و فهممان از آن بهره مى بريم.
حديث مى فرمايد: كسى كه با رأيش قرآن را تفسير كند هر چند به حقيقت پى ببرد ولى اجر و ثوابى نخواهد داشت و اگر خطا كند گناه آن به گردن خودش است. منظور از تفسير به رأى چيست؟ تفسير به رأى يعنى اين كه انسان براى پيش داورى خود از قرآن شاهدى بياورد، مثلاً در مورد مسأله اى تحقيق مى كند و براى اينكه نظر خاص خودش را اعمال كند در قرآن جستجو مى كند و براى موضوع بحث خود شاهدى پيدا مى كند; در هر حال منظور او اين نيست كه از قرآن چيزى بفهمد و هادى خود قرار دهد. بسيارى از مذاهب انحرافى كه در جامعه به وجود آمده به دليل همين پيش داورى ها درباره قرآن بود كه به جاى اين كه خود را بر قرآن عرضه كنند، قرآن را بر خود عرضه مى كنند; در صورتى كه بايد ببينيم قرآن چه مى گويد نه اينكه ما چه مى گوييم.
اميد داريم كه همه ما عامل به قرآن باشيم و مورد شفاعت آن در روز قيامت قرار گيريم.
____________

١. بحارالانوار، ج ٩٢، ص ١١٠.

۸

٨ عزت و افتخار
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «إلهى كَفى بى عِزّاً أنْ أكونَ لَكَ عَبْداً وكَفى بى فَخْراً أنْ تكونَ لى ربّاً... ; خدايا اين عزت، مرا بس است كه بنده تو باشم و اين افتخار برايم بس است كه تو پروردگار منى».
(١)
در اين حديث روى چهار مسأله تكيه شده است: عزت، فخر، عبوديت و ربوبيّت; وقتى حقيقت اين چهار كلمه معلوم شود محتواى حديث هم روشن خواهد شد. عزّت يعنى سربلندى و قدرتى كه شكست ناپذير است; على(عليه السلام)مى فرمايد: من وقتى اين قدرت را پيدا مى كنم كه بنده تو باشم چون قدرت خداوند بى نهايت است و اگر قطره وجود ما به اقيانوس بى انتهاى خداوند پيوند يابد شكست ناپذير مى شويم و جاودانه خواهيم شد.
يكى از اصولى كه در زندگى همه امامان(عليهم السلام) وجود داشت، عزت نفس و دورى از ذلت بود. قرآن هم عزت را از آن خود و رسولش و مؤمنان مى داند: (وَللهِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ).
(٢)
عزّت نفس، همان علوّ طبع و بزرگ منشى است كه انسان را از هرگونه خوارى دور مى كند. يكى از مهم ترين راه هاى به دست آوردن عزت، دورى از گناه و نافرمانى خداست. امام حسن(عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايند:
«اِذا أَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرة، وَهَيْبَةً بِلا سُلطان، فَاخْرُجْ منْ ذُلِّ مَعْصِيةِ اللهِ اِلى عزِّ طاعَةِ اللهِ; هرگاه خواستى عزّت داشته باشى بدون اين كه فاميل داشته باشى، و عظمت بدون سلطنت داشته باشى، از ذلت معصيت خداوند به سوى عزّت طاعت او خارج شو».
(٣)
هيچ كس بر اثر طاعت، كوچك نشده و هيچ كس بر اثر معصيت بزرگ نشده است. «عمر سعد» با نافرمانى خداوند و كشتن امام حسين(عليه السلام) خواست به مقام دنيايى برسد امّا موفّق نشد. بنى اميّه و بنى عباس خواستند امامان(عليهم السلام) را كه در مسير طاعت خدا بودند كوچك كنند اما موفّق نشدند، چرا كه هر كسى كه در مسير طاعت خداست عزيز مى شود و هر كسى كه در مسير معصيت خدا قرار دارد ذليل خواهد شد.
«زليخا» وقتى پير و نابينا و فقير شد در يكى از روزها عظمت يوسف پيامبر را ديد به همين نكته اعتراف كرد و دو جمله گفت:
جمله اوّل: «اَلْحَمْدُ للهِِ الّذى جَعَلَ الْعَبيدَ مُلُوكاً بِطاعَتِهِ; حمد خداى را كه بندگان را پادشاه قرار مى دهد به خاطر طاعتشان».
جمله دوم: «الحَمْدُ للهِِ الّذى جَعَلَ المُلُوكَ عَبيداً لِعِصْيانِهِمْ; حمد خداى را كه پادشاهان را بنده قرار مى دهد به خاطر عصيانشان».
يعنى يوسف پيامبر بر اثر اطاعت عزيز شد و من بر اثر عصيان كوچك و خوار شدم.
در تاريخ آمده كه يكى از خلفاى عباسى بيمار شد، و پزشكان از درمان او عاجز شدند; يكى از آنان به خليفه گفت: آنچه كه مربوط به علم پزشكى بود انجام داديم ولى سلامتى شما باز نگشت پس يك راه بيشتر براى خوب شدن شما وجود ندارد و آن اين كه شخصى كه دعايش به اجابت مى رسد در حق تو دعا كند. خليفه دستور داد موسى بن جعفر(عليه السلام) را حاضر كنند، هنگامى كه امام(عليه السلام)نزد خليفه آمد درد خليفه برطرف شد. خليفه به امام عرض كرد: به حقّ جدّت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بگو بدانم چه دعايى در حق من كردى؟ امام(عليه السلام)فرمود: گفتم: «اَللّهُمَّ كَما أرَيْتَهُ ذُلَّ مَعْصِيَتِهِ فَاَرِهِ عِزَّ طاعَتى; خدايا همان گونه كه نتيجه ذلّت بار گناه خليفه را به او نشان دادى، نتيجه عزّت بخش اطاعت مرا به او نشان بده».
(٤)
امام به او فهماند كه گناه انسان را ذليل واطاعت پروردگار انسان را عزيز مى كند.
مسأله ديگرى كه امام على(عليه السلام) روى آن تأكيد مى كند افتخار است; افتخار يعنى ارزش يافتن، هنگامى ارزش واقعى پيدا مى كنيم كه مربى و مالك و هادى ما خدا باشد; به همين علت امام على(عليه السلام) افتخار خود را تربيت يافته خدا مى داند.
بايد احساس كنيم كه بنده هستيم و از خود چيزى نداريم و هميشه خود را بدهكار درگاه خداوند بدانيم نه طلب كار.

بنده همان به كه زتقصير خويش *** عذر به درگــــــــاه خدا آورد ورنــــــــــــه سزاوار خداونديش *** كس نتواند كه به جاى آورد (٥)

مولا چه مى گويد: در داستان بشر حافى آمده كه امام كاظم(عليه السلام) فرمودند: اگر خود را بنده مى دانست اين كار را نمى كرد. به سوى امام آمد و اظهار پشيمانى كرد و گفت مى خواهم بنده باشم.
اگر انسان حقيقت عبوديت را فراموش كند به خلاف كشيده مى شود.
خدايا ما را بنده واقعى خود قرار بده.
________________

١. كتاب الخصال، باب التسعه.
٢. سوره منافقون، آيه ٨.
٣. بحارالانوار، ج ٤٤، ص ١٣٩.
٤. بحارالانوار، ج ٤٨، ص ١٤٠.
٥. سعدى.

۹

٩ تباه كردن عمل
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «مَنْ ظَلَمَ أجيراً أَجْرَهُ أَحْبَطَ اللهُ عَمَلَهُ وَحَرَّمَ عَلَيْهِ ريحَ الْجَنَّةِ وَإنَّ ريحَها لَيُوجَدُ مِنْ مَسيرَة خَمْسَمِأَةِ عام; هر كس به كارگرى در مورد دستمزدش ستم روا دارد، خداوند عمل او را تباه مى كند و بوى بهشت را كه از فاصله پانصد سال راه استشمام مى شود به او حرام مى گرداند».
(١)
در قرآن سه عنوان داريم: ١. حبط ٢. احباط ٣. تكفير.
حبط: به معناى باطل و بى خاصيّت نمودن عمل است.
احباط: ثواب اعمال پيشين بر اثر گناهان بعد از بين برود.
تكفير: كيفر گناهان پيشين بر اثر اعمال نيك از ميان برود.
از بررسى آيات و روايات استفاده مى شود كه حبط كاملاً واقعيت دارد و از جمله مواردى كه حبط در آن مسلّم است مسأله كفر و ارتداد است; امّا گناهان ديگر آيا باعث حبط اعمال مى شود يا نه؟ گناهانى داريم كه در رديف كفر و شرك است و موجب باطل شدن اعمال مى شود، از جمله آن گناهان كه در اين حديث آمده ظلم به كارگر است و از بين بردن حق او است. در حديث دو جمله آمده:
يكى اينكه ظلم به كارگر باعث حبط عملش مى شود و ديگر اينكه اين گناه باعث مى شود كه بوى بهشت را استشمام نكند چرا كه بوى بهشت در فاصله پانصد سال راه به مشام مى رسد; يعنى اين افراد نزديك بهشت هم نمى شوند كه اين نهايت دورى از رحمت خدا را مى رساند. درباره عاق والدين هم روايت داريم كه بوى بهشت به مشام كسى كه عاق شده است نمى رسد.
در سفينة البحار مادّه «أجر» حديثى از امام رضا(عليه السلام) از پدران بزرگوارش، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه: «إنّ الله تَعالى غافِرُ كُلِّ ذَنْب، اِلاّ مَنْ جَحَدَ مَهْراً أَوْ اِغْتَصَبَ أجيراً أجْرَهُ أو بَاعَ رَجُلاً حُرّاً; خداوند سه گناه را نمى بخشد كسى كه حق اجيرش را ندهد، و كسى كه مهر زنش را ندهد، و كسى كه شخصى حرّ را به عبد درآورد و بفروشد».
يكى از نكاتى كه از آيات و روايات به دست مى آيد اين است كه اصل انجام دادن عمل يك مطلب و نگاهدارى آن مطلب ديگرى است كه مهمتر از خود عمل است; يك عمل سالم و مفيد عملى است كه از آغاز بى عيب باشد و تا پايان عمر از آن مراقبت و محافظت بشود. لذا در حديثى از امام باقر(عليه السلام) وارد شده كه فرموده است: «اَلاْبْقاءُ عَلَى الْعَمَلِ اَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ... ; نگهدارى عمل از خود عمل سخت تر است».(٢) راوى سؤال مى كند كه منظور از نگهدارى عمل چيست؟ امام مى فرمايد: انسان بخشش مى كند و يا انفاق در راه خداوند مى كند و به عنوان يك انفاق پنهانى براى او ثبت مى شود، سپس در جايى آن را مطرح مى كند اين انفاق پنهانى حذف مى شود و به جاى آن انفاق آشكار نوشته مى شود، دگر بار در جايى ديگر آن را مطرح مى كند باز حذف مى شود و به عنوان ريا نوشته مى شود.عواملى كه باعث نابودى اعمال مى شود فراوان است كه چند نمونه آن را ذكر مى كنيم:
١. منّت گذاردن و آزار دادن; «(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى كَالَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منّت و آزار، باطل نسازيد، همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق مى كند; و به خدا و روز واپسين، ايمان نمى آورد».
(٣)
خداوند در اين آيه دو عامل بطلان عمل را بيان كرده يكى منّت و آزار، و ديگرى ريا و كفر.
٢. «عجب» عامل نابودى آثار اعمال است كه در حديث آمده: «العُجْبُ يَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النارُ اَلْحَطَبَ; عجب حسنات انسان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را از بين مى برد».
(٤)
٣. «حسد» باعث باطل شدن اعمال مى شود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «إيّاكُمْ والحَسَد فَاِنَّ الحَسَدَ يأكُلُ الحَسَناتِ كَما تأكُلُ النّارُ الحَطَبَ; برحذر باشيد از حسد چون حسد حسنات را مى خورد همچنان كه آتش هيزم را مى خورد».
(٥)
امام على(عليه السلام) مى فرمايند: «فَاعْتَبِروا بِما كانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بإبْلِيسَ إذْ أحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَجُهْدَهُ الجَهِيدَ، وكانَ قد عَبَد اللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَةَ; بنابراين از آنچه خداوند در مورد ابليس انجام داده عبرت گيرد زيرا اعمال طولانى و كوشش هاى فراوان او را (بر اثر تكبر) از بين برد در حالى كه او شش هزار سال خداوند را عبادت مى نمود...».
(٦)
خدايا ما را از شرّ حسد و حاسدان دور نگه دار.
______________

١. مكارم الاخلاق، ص ٤٢٨; و سفينة البحار، مادّه «أجر».
٢. اصول كافى، ج ٢، باب ريا، ح ١٦.
٣. سوره بقره، آيه ٢٦٤.
٤. روح البيان، ج ٨، ص ٥٢٢.
٥. بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٢٥٥.
٦. نهج البلاغه، خطبه ١٩٢.

۱۰

١٠ كنترل شهوت
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «وَأَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَواتِ، وَيَزَعَها عِنْدَ الْجَمَحاتِ، فَإنَّ النَّفْسَ أَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إلاّ ما رَحِمَ اللهُ; و نيز او فرمان مى دهد كه خواسته هاى نابجاى خود را درهم بشكند، و به هنگام وسوسه هاى نفس خويشتن دارى را پيش گيرد زيرا كه نفس اماره انسان را به بدى وا مى دارد، مگر آنكه رحمت خدا شامل حال او شود».
(١)
على(عليه السلام) به مالك اشتر فرمان مى دهد كه هنگامى كه نفس سركش تو مى خواهد چموشى كند و از كنترل خارج شود بايد آن را مهار كنى و بهوسيله تقوا آن را رام نمايى.
از قرآن به خوبى استفاده مى شود كه نفس انسان داراى سه مرحله است:
١. نفس اماره: يعنى روح سركش كه هميشه انسان را به بدى ها دعوت مى كند، و شهوات و بدى ها را در نظرش زينت مى بخشد، اين همان چيزى است كه همسر عزيز مصر در پايان كار خود به آن اشاره كرد و گفت: «(وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ); من خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بدى ها امر مى كند».
(٢)
٢. نفس لوّامه: روحى است بيدار و نسبتاً آگاه كه اوّل در دامان گناه مى افتد امّا كمى بعد بيدار مى شود و توبه مى كند و به مسير سعادت بازمى گردد، اين همان چيزى است كه به آن وجدان اخلاقى مى گويند كه در بعضى بسيار قوى است و در بعضى ضعيف و ناتوان است و ممكن است بر اثر كثرت گناه از كار بيفتد.
٣. نفس مطمئنّه: يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحله اطمينان رسيده، و نفس سركش را رام كرده است كه در سوره فجر آيه ٢٧ و ٢٨ به آن اشاره شده است: «(يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً); تو اى نفس مطمئن! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است».
تعبير به «راضية» به خاطر آن است كه تمام پاداش وعده هاى الهى را مى بيند و يكپارچه راضى و خشنود مى شود. امّا تعبير به «مرضية» به خاطر اين است كه مورد قبول و رضاى دوست واقع شده است.

عن سَديرِ الصَّيْرَفيّ قال: قُلتُ لأبي عبدِ اللهِ
(عليه السلام): جُعِلْتُ فِداكَ يابْنَ رَسُولِ اللهِ هَلْ يُكْرَهُ المُؤْمِنُ على قَبْضِ رُوحِهِ؟ قال: لا واللهِ إنّهُ إذا أتاهُ مَلَكَ المَوْتِ لِقَبْضِ روحِهِ جَزِعَ عِندَ ذلِكَ، فيقولُ لهُ مَلَكُ المَوْتِ: يا وَلِىَّ اللهِ لاتَجْزَعْ فَوَالّذِىِ بَعَثَ مُحمَّداً(صلى الله عليه وآله)لاَنا أبَرُّ بِكَ وأشْفَقُ عَلَيْكَ مِن والد رَحيم لَوْ حَضَرَكَ إفْتَحْ عَيْنَيْكَ فَانْظُرْ، قال: وَيُمَثَّلُ له رسولُ الله(صلى الله عليه وآله) واميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ مِن ذُرِّيَّتهِم(عليهم السلام) فَيُقال له: هذا رسولُ اللهِ وأميرُ المؤمنين وفاطِمَةُ والحَسَنُ والحُسَيْنُ والأئمَّةُ(عليهم السلام) رُفَقاؤُكَ. قال: فَيَفْتَحُ عَيْنَيْهِ فَيَنْظُرُ فَيُنادِي روحَهُ مُناد مِن قِبَلِ رَبِّ العِزَّةِ فيقولُ: (يا أيّتُها النّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ) إلى محمّد وأهلِ بيتِه (ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً)بالوِلايَةِ (مَّرْضِيَّةً) بالثّواب (فَاَدْخُلِي في عِبادِي) يعني محمّداً وأهلَ بيتِه (وَادْخُلِي جَنّتي) فما شَيءٌ أحَبُّ إليهِ مِن استِلالِ روحِه واللّحوقِ بالمُنادِي.
در روايتى يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) از آن حضرت پرسيد: آيا ممكن است مؤمن از قبض روحش ناراضى باشد؟ فرمود: نه به خدا سوگند، هنگامى كه فرشته مرگ براى قبض روحش مى آيد اظهار ناراحتى مى كند، فرشته مرگ مى گويد: اى ولى خدا ناراحت نباش، سوگند به آن كس كه محمد(صلى الله عليه وآله) را مبعوث كرده، من بر تو مهربان ترم از پدر مهربان، درست چشم هاى خود را بگشا و ببين، او نگاه مى كند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وعلى(عليه السلام) وفاطمه(عليها السلام) وحسن(عليه السلام) و حسين(عليه السلام)و امامان از ذريّه او را مى بيند، فرشته به او مى گويد: نگاه كن اين رسول خدا و امير مؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و امامان(عليهم السلام) دوستان تواند. او چشمانش را باز مى كند و نگاه مى كند، ناگهان گوينده اى از سوى خداوند بزرگ ندا مى دهد و مى گويد: يا ايتها النفس المطمئنه، اى كسى كه به محمد و خاندانش اطمينان داشتى بازگرد به سوى پروردگارت، در حالى كه تو به ولايت آنها راضى هستى، و او با ثوابش از تو خشنود است، داخل شو در ميان بندگانم يعنى محمد و اهل بيتش(عليهم السلام) و داخل شو در بهشتم، در اين هنگام چيزى براى انسان محبوب تر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تن جدا شود و به اين منادى پيوندد.
(٣)
_____________

١. نهج البلاغه، نامه ٥٣، فرمان امام به مالك اشتر نخعى.
٢. سوره يوسف، آيه ٥٣.
٣. تفسير نمونه، ج ٢٦، ذيل آيات ٢٧-٣٠ سوره فجر به نقل از كافى، ج ٣، باب ان المؤمن لا يكره على قبض روحه.

۱۱

١١ عطا به اندازه كرامت
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصيرَةِ يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّويلَةِ; كسى كه با دست كوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشيده مى شود».
(١)
در بين علما بحثى است كه آيا ثوابى كه خداوند مى دهد به عنوان استحقاق است يا تفضّل است يا اثر اعمال انسان است؟ آنها كه مى گويند تفضّل است تحليل آنها اين است كه تمام هستى ما از آن خداست، لذا آنچه مى دهد عطا و تفضل است چون مزد و استحقاق، موقعى است كه ما از خود چيزى داشته باشيم.
علاوه بر اينكه آنچه از اعمال انجام مى دهيم مصالح و مفاسدش به خود ما برمى گردد، لذا استحقاق معنا ندارد بلكه تفضل است.
ولى ما نوع ديگرى از استحقاق را قائليم نه به عنوان كارگر و كارفرما بلكه به اين معنا كه وقتى فرمان خدا را اطاعت كرديم يك انسان لايقى مى شويم و وجود لايق مستحق انعام و عطاى الهى است، از باب اينكه خداوند حكيم است و به انسان لايق مى بخشد و كسى كه گنهكار است لايق جهنم است، ولى در عين حال خداوند آن قدر لطف دارد كه خود را بدهكار كرده و ما را طلب كار و مى فرمايد: «(وَمَا مِنْ دَابَّة فِى الاَْرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا); هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اين كه روزى او بر خداست».(٢) و در جاى ديگر مى فرمايد: اى مردم به خدا قرض بدهيد; اين لطف خداست كه خود را وام گيرنده و مردم را وام دهنده مى داند.
اين حديث مورد بحث نمونه اى از لطف خداوند است كه كسى كه با دست كوتاه براى خدا عطا كند با دست بلند خداوند به او عطا مى كند، خداوند آنچه به ما مى دهد تناسب با اعمال ما ندارد بلكه تناسب با كرامتش دارد او با كرمش با ما حساب مى كند نه اينكه ببيند ما چه كرديم. لذا در اعمال ماه رجب مى خوانيم: «يا مَنْ يُعْطىِ الكثيرَ بِالْقَليلِ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ سَأَلَهُ، يا مَنْ يُعْطى مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَةً; اى كسى كه در برابر اطاعت اندك، عطاى بسيار مى دهى، اى كه عطا كنى به هر كه از تو خواهد، اى كه عطا كنى به كسى كه از تو نخواهد و نه تو را بشناسد از روى نعمت بخشى و مهرورزى».
(٣)
تمام عباداتى كه انجام مى دهيم، شكر يك نعمت كوچك خدا را نمى توانيم بجا بياوريم، آيا در خانه او نرفتن و اطاعتش نكردن بى انصافى نيست.
خدايا به كوچكى ما نگاه نكن بلكه به بزرگى خود نگاه كن و عطاياى خود را از ما دريغ نفرما.
________________

١. نهج البلاغه، حكمت ٢٣٢.
٢. سوره هود، آيه ٦.
٣. مفاتيح نوين، ص ٦٠٦.


۱۲
١٢ فتنه

١٢ فتنه
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «ما كُلُّ مَفْتُون يُعاتَبُ; هر شخص گرفتارى را نمى توان سرزنش كرد (چه بسا بى تقصير باشد)».(١)
براى فهميدن معناى كلام امام(عليه السلام) بايد معناى فتنه و عتاب را بدانيم.
كلمه فتنه موارد استعمالش متعدد است يك معنايش وارد شدن در بلا و حوادث گوناگون است. معناى ديگرش امتحان و آزمايش است. «(إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَـدُكُمْ فِتْنَةٌ); اموال و فرزندانتان فقط وسيله آزمايش شما هستند».
(٢)
بين اين دو معنا يك رابطه نزديكى وجود دارد چون حوادث و بلاها و مصائب در بسيارى از موارد وسيله آزمايش و امتحان است.
معناى سومى هم براى فتنه ذكر شده كه فريب خورده است و مى شود با دو معناى قبل ارتباط داد كه گاهى بلاها و حوادث باعث فريب انسان مى شود، لذا مى شود براى فتنه يك مشترك معنوى ذكر كرد.
عتاب به معناى سرزنش كردن است.
براى جمله امام(عليه السلام) دو احتمال و معنا ذكر شده است:
١. اين معنا را ابن أبى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه بيان مى كند: يعنى اگر كسى يك حادثه اى براى او اتّفاق افتاد خيلى به آن اهميّت ندهد و اعتنا نكند. شأن نزول هم براى اين جمله امام(عليه السلام) ذكر شده كه به هنگام حركت امام(عليه السلام) براى سركوب شورشيان بصره، سعد بن وقّاص، و محمد بن مسلمه، و اسامة بن زيد و عبدالله بن عمر آماده حركت نشدند، امام از آنها پرسيد چرا آماده جهاد نمى شويد؟ گفتند از اينكه مسلمانى را بكشيم ناراحتيم. امام فرمود: بر بيعت من وفاداريد؟ گفتند: آرى، امام فرمود: به خانه هايتان برويد. آن گاه حضرت حكمت ١٥ را زمزمه كرد چون بعضى آمدند به حضرت گفتند: فلانى نيامده، حضرت اين جمله را فرمود يعنى رهايشان كنيد و اهميّت ندهيد.
٢. معناى دوّمى كه براى اين حديث ذكر شده اين است كه: هر كس دچار بلا و مشكلى شده را نبايد سرزنش كرد و هر منحرف را نمى توان سرزنش كرد، بلكه در خيلى از موارد بايد هدايتش كرد، چون غير از معصوم(عليه السلام) همه جائزالخطا هستند و نبايد يك لغزش را به رخ او كشيد و آبرويش را برد. چرا كه مؤمن احترامش از كعبه بيشتر است: «الْمؤمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ».
(٣)
در حديثى آمده كه كسى كه مؤمنى را ملامت كند نمى ميرد مگر اينكه خودش دچار همان بلا شود.
اميدواريم خداوند ما را از لغزش ها حفظ فرمايد.
______________

١. نهج البلاغه، حكمت ١٥.
٢. سوره تغابن، آيه ١٥.
٣. خصال، ج ١، ص ٢٧.

۱۳

١٣ عامل تحقير، ذليل و توهين
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «أَزْرى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَرَضِىَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَهانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْها لِسانَهُ; هر كس طمع در درون داشته باشد خود را حقير كرده، و كسى كه ناراحتى هايش را فاش كند به ذلت خويش راضى شده، و كسى كه زبانش را بر خود امير كند شخصيت خود را پايمال كرده است».
(١)
قيمت و ارزش هر انسانى را خودش تعيين مى كند نه جامعه، جامعه همان قيمتى كه انسان روى خود مى گذارد تعيين مى كند، لذا انسان نبايد خود را ارزان عرضه كند.
با ذكر اين مقدّمه، در حديث فوق سه نكته قابل ذكر است: يكى اينكه عامل تحقير انسان چيست و چگونه انسان خود را تحقير مى كند؟ دوم اينكه چگونه انسان خود را ذليل مى كند و عامل ذلّت چيست؟ و سوم اينكه عامل اهانت انسان چيست و چگونه انسان خود را تحقير مى كند؟
______________

١. نهج البلاغه، حكمت ٢.

۱۴

١. عامل تحقير انسان
«أزرى» يعنى عيب نهادن، تحقير كردن و پست شمردن. كسى كه در باطنش طمع داشته باشد خودش را تحقير كرده، طمع حقارت مى آورد، شخصى كه طمع دارد در مقابل ثروتمندان و اغنيا خضوع مى كند و خودش را كوچك مى كند و در انظار مردم تحقير مى شود. در نتيجه جامعه هم بر اساس قيمت گذارى خود او برايش ارزش قائل مى شود.
روايات در باب طمع فراوان است: ابوحمزه ثمالى از امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند كه مى فرمايند: مردى نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و گفت: «عَلِّمنى يا رَسُولَ الله شَيْئاً، فَقالَ(صلى الله عليه وآله): عَلَيْكَ بِالْيَأْسِ مِمّا فى أَيْدِى النّاسِ فَإنَّهُ الْغَنِىَ الْحاضِرُ، قالَ: زِدْنى يا رَسُولَ اللهِ قالَ: إيّاكَ وَالطَّمَعَ فَإنَّهُ الْفَقرُ الْحاضِرُ; عرض كرد: اى پيامبر خدا چيزى به من تعليم كن. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: از آنچه در دست مردم است نااميد باش كه بى نيازى آماده همين است. گفت: اى پيامبر خدا بيشتر برايم بگو: فرمود: از طمع پرهيز كن كه نيازمندى آماده همين است».
(١)
همچنين امام على(عليه السلام) فرموده اند: «ثَمَرَةُ الطَّمَعِ الشِّقاءُ; نتيجه طمع بدبختى است».
(٢)
امام هادى(عليه السلام) در حديثى مى فرمايند: «اَلطَّمَعُ سَجِيَّةٌ سَيِّئَةٌ; طمع، خصلتى زشت است».
(٣)
امام كاظم(عليه السلام) به هشام فرمود: «از طمع بپرهيز و به آنچه مردم دارند، چشم داشتى نداشته باش، چشم داشت به مخلوق را در خود بميران زيرا طمع، كليد هر خوارى است و عقل را مى دزدد و انسانيّت را مى دَرَد و آبرو را مى آلايد و دانش را از بين مى برد».
طمع ممدوح و نيكو هم داريم كه قرآن درباره آن مى فرمايد: «(تَتَجَافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً...); پهلوهايشان از بسترها دور مى شود (و شبانگاه به پا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند».
(٤)
امام سجّاد(عليه السلام) در دعايش عرض مى كند: «إذا رَأَيْتُ مَوْلاىَ ذُنُوبى فَزِعْتُ، وَإذا رَأَيْتُ عَفْوَكَ طَمِعْتُ; سرورم چون به گناهان خود مى نگرم بيمناك مى شوم و چون به بخشش تو مى نگرم، طمع مى بندم».
(٥)
___________

١. وسائل الشيعه، ج ١١، ص ٣٢٢.
٢. غرر الحكم، ص ٣٥٩.
٣. الدرّة الباهرة، ص ٤٢.
٤. سوره سجده، آيه ١٦.
٥. بحارالانوار، ج ٩٨، ص ٨٣.

۱۵

٢. عامل ذلالت انسان
فرمود كسى كه دردش را براى همه مى گويد و داد مى زند خودش را ذليل مى كند، انسان با شخصيت مسائلش را حفظ مى كند و دردهايش را براى ديگران بيان نمى كند. نقل مى كنند كه شخصى دندانش درد مى كرد و از شدت دندان درد داد و بيداد مى كرد و آه و ناله اش همه جا پيچيده بود. شخصى به او گفت: چقدر كم طاقتى؟ من سه سال است كه بينايى خود را از دست داده ام اما به احدى نگفتم.
على(عليه السلام) مى فرمايد: «رَضِىَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ; كسى كه از گرفتارى خود پرده بردارد، به خوارى تن داده است».
(١)
_____________
١. ميزان الحكمه، ج ٣، ص ٤٤٣; و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ١٨، ص ٨٤.

۱۶

٣. عامل توهين انسان
فرمود اگر زبانش را امير خود كند به خود توهين كرده و خودش را ارزان فروخته است. خوشا به حال كسى كه اختيار زبانش در دست اوست كه در اين صورت مى تواند از آن بهره هاى فراوان ببرد.
در حديثى على(عليه السلام) فرموده است: «اَللِّسانُ ميزانُ الإنسانِ; زبان، وسيله سنجش انسان است».
(١)
و همان حضرت مى فرمايند: «إذا أصْبَحَ ابنُ آدَم فإنَّ الأعْضاءَ كُلَّها تُكَفِّرُ اللِّسانَ فَتَقولُ: إتّقِ اللهَ فِينا فإنَّما نحقُ بِكَ، فإنِ اسْتَقَمْتَ استَقَمْنا وإنِ اعْوَجَجْتَ اعْوَجَجْنا; چون آدمى صبح كند، همه اندام ها در برابر زبان كرنش كرده و مى گويند: تقواى الهى را درباره ما رعايت كن، زيرا ما به تو بستگى داريم، اگر راست باشى، راست هستيم و اگر كج شوى، ما نيز كج مى شويم».
(٢)
امام على(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: «لاَ يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْد حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ. وَ لاَ يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ، فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَلْقَى اللّهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمْوَالِهِمْ، سَلِيمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ، فَلْيَفْعَلْ; ايمان هيچ بنده اى درست نشود، تا آنكه دلش درست شود و دلش درست نشود، تا آن گاه كه زبانش درست شود. بنابراين هر كس از شما كه مى تواند با دستى نيالوده به خون و اموال مسلمانان و زبانى سالم از ريختن آبرو و حيثيت ايشان خداوند را ديدار نمايد، بايد چنين كند».
(٣)
رسول خدا(صلى الله عليه وآله)فرموده اند: «سَلامَةُ الإنسانِ فى حِفْظِ اللِّسانِ; سلامت انسان، در نگهدارى زبان است».
(٤)
و از على(عليه السلام) روايت شده است كه: «مَنْ حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللهُ عَوْرَتَهُ; هر كه زبانش را نگهدارد، خداوند عيبش را بپوشاند».
(٥)
و همان حضرت فرموده است: «اَللِّسانُ سَبُعٌ، إنْ خُلِّىَ عَنْهُ عَقَرَ; زبان، درنده است اگر رها شود، گاز مى گيرد».
(٦)
________________

١. ميزان الحكمه، ج ٨، ص ٤٩٠. ٢. صحيح ترمذى، ج ٩، ص ٢٤٧; به نقل از ميزان الحكمه، ج ٨، ص ٤٩٤.
٣. نهج البلاغه، خطبه ١٧٦.
٤. بحارالانوار، ج ٧١، ص ٢٨٦.
٥. همان مدرك، ص ٢٨٣.
٦. نهج البلاغه، حكمت ٦٠.

۱۷

١٤چهار صفت ناپسند
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «اَلْبُخْلُ عارٌ، وَالجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَالْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَالْمُقِلُّ غَريبٌ فى بَلْدَتِهِ; بخل ننگ است، ترس نقصان است و فقر شخص زيرك را از بيان دليلش گنگ مى سازد، و شخصى كه فقير است در شهرش نيز غريب و بيگانه است».
(١)
اين چهار موردى كه در كلام امام بيان شده است با هم ارتباط دارند و همه آنها مبتنى بر مسائل مادّى است. در اوّلين جمله مى فرمايد: بخل ننگ است. حقيقت ننگ آن چيزى است كه دور از شأن انسان باشد. ننگ نوعى عيب است كه به شرافت انسان لطمه مى زند، نقصان جسمانى عيب نيست، بلكه نقصان شخصيّتى و حيثيّتى، عار است. و بخل چون دون شأن انسان است در نتيجه عيب محسوب مى شود; چرا كه شأن انسان اين است كه با عالم هستى هم صدا باشد. تمام عالَم در حال انفاق كردن هستند، خورشيد دائماً انفاق مى كند و نور مى دهد; زمين دائماً انفاق مى كند و مواد غذايى مى دهد; درياها، هوا، جانوران مثل زنبور عسل، گوسفند و حيوانات ديگر انفاق مى كنند و در اين ميان اگر انسان كه اشرف مخلوقات هست انفاق نكند و بخل بورزد از موجودات ديگر پست تر خواهد بود و جز ننگ و عار چيز ديگرى نصيبش نخواهد شد.
رواياتى كه در نكوهش بخل بيان گرديده بسيار است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:
١. حضرت على(عليه السلام) فرموده اند: «اَلْبُخْلُ بِالمَوجودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالْمَعْبودِ; بخل ورزيدن به آنچه در دست دارى بدگمانى به معبود است».
(٢)
٢. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده اند: «أقَلُّ النّاسِ راحةً البخيلُ; آدم بخيل كمتر از همه مردم آسايش دارد».
(٣)
٣. على(عليه السلام) مى فرمايند: «لَيْسَ لِبَخيل حَبيبٌ; بخيل هيچ دوستى ندارد».
(٤)
٤. از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده است: «البخيلُ حَقّاً مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصِلِّ عَلَىَّ; بخيل واقعى كسى است كه نام من نزد او برده شود و بر من درود نفرستد».
(٥)
٥. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده اند: بخيل ترين مردم كسى است كه در پرداخت آنچه خدا بر او واجب گردانيده است بخل ورزد.
(٦)
٦. و همان حضرت فرموده است: «انّ أبخَلَ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلامِ; بخيل ترين مردم كسى است كه در سلام كردن بخل ورزد».
(٧)
٧. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايند: هر كس خانه اى داشته باشد و مؤمن به سكونت در آن نيازمند باشد و او آن را از مؤمن باز دارد، خداوند مى فرمايد: فرشتگان من بنده ام در سكونت دنيا بر بنده ام بخل ورزيد. سوگند به عزّت خودم كه او هرگز وارد بهشت نخواهد شد. «... وَعِزَّتى لا يَسْكُنُ جِنانى أَبَداً».
(٨)
٨. امام صادق(عليه السلام) در حديثى فرموده اند: اميرالمؤمنين(عليه السلام) پنج بار شتر خرما براى مردى فرستاد... فردى به على(عليه السلام) عرض كرد: «واللهِ ما سَأَلَكَ فُلانٌ، وَلَقَدْ كانَ يَجْزِيهِ مِنَ الخَمْسَةِ الأوْساقِ وِسْقٌ واحِدٌ فقال له أميرُ المؤمنين(عليه السلام): واللهِ لا كَثَّرَ اللهُ في المؤمِنينَ ضَرْبَكَ، أعُطِي أنَا وَتَبْخَلُ أنْتَ!; به خدا قسم فلانى از تو اين مقدار نخواسته است، يك بار شتر از پنج بار براى او كافى است. امام(عليه السلام) فرمود: خدا امثال تو را در ميان مؤمنان زياد نكند. من مى بخشم و تو بخل مىورزى»؟!
(٩)
در جمله دوم امام مى فرمايد: ترس در وجود انسان نقص است، چون ترس بى دليل سرمايه هاى انسان را بر باد مى دهد; توانايى سخن گفتن را دارد اما ترسو است در زمينه تبليغات دينى اگر كسى ترسو باشد نمى تواند مبلّغ خوبى باشد، توانايى تجارت را دارد اما ترسو است...
راه مبارزه با ترس، وارد شدن در ميدان هاى كارى است.
و اگر انسان مى خواهد در زندگى ترس داشته باشد بايد از خدا بترسد كه در واقع ترس از گناهان خودش است.
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايند: «الْمُؤْمِنُ بَيْنَ مَخَافَتَيْنِ: ذَنْب قَدْ مَضى لا يَدْرِي ما صُنْعُ اللهُ فِيْهِ، وَعُمر قد بَقِي لاَ يَدْرِي ما يَكتَسِبُ فِيهِ مِنَ الْمَهالِكِ، فهو لا يصبح إلاّ خائفاً ولا يصلحه إلاّ الخوف; مؤمن ميان دو ترس به سر مى برد: گناهى كه در گذشته كرده است و نمى داند خدا با آن چه كرده است (آن را بخشيده است يا نه) و عمرى كه باقى مانده است و نمى داند در آن مدّت چه گناهان مهلكى مرتكب خواهد شد، بنابراين مؤمن پيوسته ترسان است و جز ترس اصلاحش نكند».
(١٠)
از روايات به خوبى استفاده مى شود كه مؤمن بايد بين بيم و اميد بسر ببرد.
على(عليه السلام) در اين زمينه فرموده اند: «يا بُنىَّ خَفِ اللهَ خَوْفاً إنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِحَسَناتِ أَهْلِ الأرضِ لَمْ يَقْبَلْها مِنْكَ وَاَرْجُ اللهَ رَجاءً إنَّكَ لَوْ أَتَيْتَهُ بِسَيِّئاتِ أَهْلِ الأرضِ غَفَرَها لَكَ; پسرم، از خدا چنان بترس كه اگر نيكى هاى مردم روى زمين را براى او بياورى از تو نپذيرد، و به خدا چنان اميدوار باشى كه اگر گناهان مردم روى زمين را براى او بياورى تو را بيامرزد».
(١١)
امام صادق(عليه السلام) به اسحاق بن عمّار فرمود: «يا إسْحاقُ خَفِ اللهَ كأنَّكَ تَراهُ، وإنْ كُنْتَ لا تَراهُ فإنَّهُ يَراكَ فإنْ كُنْتَ تَرى أنَّهُ لا يَراكَ فَقَدْ كَفَرْتَ، وإنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أنَّهُ يَراكَ ثُمَّ بَرَزْتَ لَهُ بِالمَعْصِيَةِ، فَقَدْ جَعَلْتَهُ مِن أهْوَنِ النّاظِرين إلَيْكَ; اى اسحاق، از خدا چنان بترس كه گويا او را مى بينى. اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند. پس اگر عقيده دارى كه او تو را نمى بيند كافر شده اى، و اگر عقيده دارى كه تو را مى بيند و آشكارا نافرمانى او را مى كنى، او را از پست ترين نظر كنندگان به خودت قرار داده اى».
(١٢)
امام صادق(عليه السلام) در حديث جالبى چنين فرموده اند: «مَنْ خافَ اللهَ أَخافَ اللهُ مِنْهُ كُلَّ شىء وَمَنْ لَمْ يَخَفِ اللهَ أَخافَهُ الله مِنْ كُلِّ شىء; هر كه از خدا بترسد خدا هر چيزى را از او خواهد ترسانيد، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از هر چيزى خواهد ترسانيد».
(١٣)
پيامدهاى ترس از خدا در روايات ما چنين بيان شده است:
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد كه: خداوند فرموده است: «... فإذا أمِنَنِي في الدُّنْيا أخَفْتُهُ يَوْمَ القِيامَةِ، وإذا خَافَنِي فِي الدُّنْيا أمَنْتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ; اگر بنده ام در دنيا خود را از من ايمن بداند در روز رستاخيز او را هراسان كنم و اگر در دنيا از من بترسد در روز قيامت او را ايمن گردانم».
(١٤)
امام على(عليه السلام) مى فرمايند: «الخَوْفُ سِجْنُ النَّفْسِ عَنِ الذُّنُوبِ، وَرادِعُها عَنِ الْمَعاصى; ترس، بازداشتگاه نفس از گناهان وجلوگيرنده آن از نافرمانى هاست».
(١٥)
و همان حضرت فرموده است: «مَنْ كَثُرَتْ مَخَافَتُهُ قَلَّتْ آفَتُهُ; آن كه ترس او زياد باشد، كمتر آسيب ببيند».
(١٦)
و فرمود: «الخَوْف مَظَنّة الأمْنِ; ميوه ترس، امنيّت است».
(١٧)
در جمله سوم امام مى فرمايند: فقر انسان باهوش را گنگ مى كند و نمى گذارد حرف خود را بزند.
روايات در باب فقر فراوان است كه بعضى از روايات فقر را نكوهش مى كند و بعضى از روايات فقر را ستايش مى كنند و ما خلاصه اين دو دسته روايات را ذكر مى كنيم و سپس به بررسى اين روايات مى پردازيم.
در مورد نكوهش فقر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «كادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً; نزديك است كه فقر به كفر بينجامد».
(١٨)
و همان حضرت فرموده است: «أللّهُمَّ إنّى أعوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ والفَقْرِ، فقالَ رجلٌ: أَيَعْدلانِ؟ قالَ: نَعَم; بارخدايا من از كفر و فقر به تو پناه مى برم. مردى عرض كرد: آيا اين دو با هم برابرند؟ فرمود: آرى».
(١٩)
ازامام على(عليه السلام) روايت شده است: «اَلْفَقْرُالْمَوْتُ الاَْكْبَرُ; فقر، مرگ بزرگ است».
(٢٠)
امام على(عليه السلام) به فرزندش امام حسن چنين مى فرمايد: كسى را كه در پى تحصيل خوراك روزانه خود است، سرزنش مكن زيرا كسى كه قوت خود را نداشته باشد، خطاهايش بسيار است، فرزندم آدم فقير، حقير است. سخنش خريدار ندارد و مقام و مرتبه اش شناخته و دانسته نمى شود، فقير اگر راستگو باشد، او را دروغگو مى نامند و اگر زاهد و دنياگريز باشد، نادانش مى خوانند. فرزندم هر كه به فقر گرفتار آيد، به چهار خصلت مبتلا شود: «بِالضَّعفِ فى يَقينِهِ، وَالنُّقصانِ في عَقِلِهِ، وَالرِّقَّةِ فى دينِهِ، وَقِلَّةِ الحَياءِ فى وَجْهِهِ، فَنَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الفَقرِ; به سستى در يقين و كاستى در خرد و شكنندگى در دين و كمى شرم و حيا در چهره. پس پناه مى برم به خدا از فقر».
(٢١)
امّا رواياتى كه در ستايش فقر وارد شده است:
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «اَلْفَقْرُ فَخْرى وَبِهِ أفْتَخِرُ; فقر، افتخار من است و به آن مى بالم».
(٢٢)
و همان حضرت فرموده است: «اَلْفُقَراءُ أَصَدِقاءُ اللهِ; فقرا، دوستان خدايند».
(٢٣)
جمع و تفسير اين روايات به اين است كه فقر به دو معنا پسنديده است و به يك معنى نكوهيده.
فقر پسنديده، يكى فقر الى الله است كه خداوند مى فرمايد: «(يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الغَنِيُّ الحَميدُ); اى مردم! شما (همگى) نيازمند به خداييد و تنها خداوند است كه بى نياز و ستوده است».
آرى بى نياز حقيقى و قائم بالذات در تمام عالم هستى يكى است، و او خداست، همه موجودات سر تا پا نيازمند و فقير و وابسته به وجود او هستند.
همان گونه كه او نياز مطلق است، انسان ها فقر مطلقند.
دوم: زندگى ساده است كه پسنديده است. و اينكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: فقر افتخار من است، منظور حضرت، فقر الى الله و زندگى ساده است.
اما فقرى كه مذمت شده و نكوهيده است، فقر مالى و نياز داشتن به اين و آن است و شخص نيازمند وابسته است و شجاعت ندارد در نتيجه نمى تواند حرف خود را بزند.
و ادامه حديث مورد بحث كه مى فرمايد: آدم فقير در شهر خود نيز غريب است، اشاره به همين نوع فقر دارد.
_____________

١. نهج البلاغه، حكمت ٣.
٢. ميزان الحكمه، ج ١، ص ٣٧٥.
٣. بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٣٠٠.
٤. ميزان الحكمه، ج ١، ص ٣٧٦.
٥. بحارالانوار، ج ٧٣، ص ٣٠٦.
٦. همان مدرك، ص ٣٠٠.
٧. همان مدرك، ج ٧٦، ص ٤.
٨. عقاب الاعمال، ص ٢٨٧.
٩. وسائل الشيعه، ج ٦، ص ٣١٨.
١٠. اصول كافى، ج ٢، ص ٧١.
١١. الاثنا عشرية، ص ٤٠.
١٢. اصول كافى، ج ٢، ص ٦٨.
١٣. همان مدرك.
١٤. بحارالانوار، ج ٧٠، ص ٣٧٩.
١٥ ميزان الحكمه، ج ٣، ص ١٨٣.
١٦. همان مدرك.
١٧. ميزان الحكمة، ج ٣، ص ١٨٦.
١٨. اصول كافى، ج ٢، ص ٣٠٧.
١٩. كنز العمال، به نقل از ميزان الحكمه، ج ٧، ص ٤٩٨.
٢٠. نهج البلاغه، حكمت ١٦٣.
٢١. ميزان الحكمه، ج ٧، ص ٥٠٥.
٢٢. بحارالانوار، ج ٧٢، ص ٥٥.
٢٣. الفردوس، ج ٣، ص ١٥٧.

۱۸

١٥ اقسام سه گانه قلب
امام باقر(عليه السلام) مى فرماينند: «إنَّ الْقلب ها ثَلاثَةٌ: قلبٌ مَنكوسٌ لا يَعِي شَيْئاً مِن الخَيْرِ وهو قلْبُ الكافرِ، وقلْبٌ فِيهِ نُكْتَةٌ سَوداءٌ والخَيْرُ والشَّرُّ فيه يَعتَلِجانِ فَأيُّهُما كانَتْ مِنهُ غَلَبَ عليهِ، وقَلْبٌ مَفْتُوحٌ فيهِ مَصابِيحٌ تَزْهَرُ لا يُطَفَىءُ نُورهُ إلى يومِ القيامةِ وَهُوَ قَلْبُ المُؤْمِنِ; بدرستى كه دل ها سه گونه است: دلى كه واژگون است، كه هيچ خيرى در آن نيست و آن دل كافر است. و دلى كه در آن نقطه سياه وجود دارد، در اين دل خوبى و بدى با يكديگر مى ستيزند و هر كدام نيرومندتر بود بر ديگرى چيره مى گردد، و دلى گشاده كه در آن چراغى مى درخشد، نورش تا روز قيامت خاموش نمى شود و آن دل مؤمن است».
(١)
در قرآن و روايات تعبيرات گوناگونى در مورد عقل و فكر و روح انسان شده است; يكى از اين تعبيرات در مورد عقل، قلب است و قلب دو معنا دارد: يكى قلب جسمانى، ويكى هم قلب روحانى; قلب جسمانى همين تلمبه اى است كه در وسط سينه انسان است وخون را به تمام اعضاى انسان مى رساند و اما قلب روحانى همان عقل است. قلب در قرآن در مفهوم عقل و روح خيلى استعمال شده است.
عقل از ريشه «عِقال» است، همان پابندى كه بر شتر مى زنند تا حركت نكند و عقل را از اين جهت عقل گفتند چون انسان را از زشتى ها باز مى دارد.
به اين علت به عقل، قلب هم مى گويند چون كه يَتَقَلَّبُ مِن حَال إلى حَال است; يعنى دائماً در حال دگرگونى است، مثل قلب جسمانى كه دائماً در حال تغيير است; لذا اگر يك دقيقه از كار بيفتد، عمر انسان به پايان مى رسد.
در روايات هم كلمه قلب زياد به كار رفته است از جمله همين روايت كه قلب هاى انسان ها را به سه گونه تقسيم مى كند:
١. بعضى از مردم قلبشان مانند ظرف وارونه است كه چيزى از سعادت و خير و انوار الهى در آن جاى نمى گيرد حتّى اگر پاى منبر رسول خداو ائمّه(عليهم السلام) هم بنشيند فايده ندارد. يكى از مهمترين عواملى كه باعث مى شود قلب انسان وارونه شود و بميرد، انس به گناه است و گناه روى گناه كه رسول خدا فرمود: «اَلذَّنْبُ عَلى الذَنْب»(٢) يعنى گناه روى گناه دل را مى ميراند و دل مرده دلى وارونه است.
٢. بعضى از مردم قلبشان بر اثر گناه سياه مى شود كه هر گناهى نقطه سياهى است در قلب كه اگر توبه كند پاك مى شود و اگر گناه ادامه پيدا كند اين نقطه وسيع مى شود و تمام قلب را مى پوشاند كه قرآن مى فرمايد: «(وَأَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ); و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند».
(٣)
اين گونه افراد گاهى به سمت خير هستند و گاهى به سمت شرّ كه هر كدام از خير و شر كه نيرومندتر باشد بر ديگرى غلبه پيدا مى كند.
٣. بعضى از مردم قلبشان گشاده و باز است نور خدا در آن مى درخشد و حقايق را درك مى كند و بر سر دوراهى مى تواند تصميم بگيرد.
مهم اين است كه انسان بتواند در زندگى خود به اين مرحله برسد كه اين نياز به عمل مستمر و راز و نياز و ترك گناه و تهذيب نفس دارد. اميدواريم خداوند توفيق اين كار را به همه ما عنايت فرمايد. ان شاء الله.
_____________

١. محجة البيضاء، ج ٥، ص ٢٢.
٢. خصال، ص ٢٢٨.
٣. سوره بقره، آيه ٨١.

۱۹

١٦ سؤال كردن ـ از خود راضى بودن
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «الْمَسْأَلَةُ خِباءُ الْعيب ها، وَمَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ كَثُرَ السّاخِطُ عَلَيْهِ; پرسش كردن وسيله پوشاندن عيب هاست، و انسان از خودراضى، دشمنان او فراوانند».
(١)
در اين حديث حضرت به دو نكته مهم اشاره فرموده است:
نكته اوّل درباره سؤال كردن است كه وسيله پنهان شدن عيب هاى انسان هاست. در آيات وروايات به اين مطلب اشاره شده كه چيزى را كه نمى دانيد بپرسيد. «(فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ);(٢) اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد».
فلسفه سؤال كردن اين است كه: ما اوّلين كسى نيستيم كه در اين دنيا زندگى مى كنيم بلكه قبل از ما انسان هاى زيادى آمدند و در اين دنيا زندگى كردند و تجارب زيادى كسب كردند و اين تجربيات بايد به نسل هاى آينده منتقل شود كه يكى از مهمترين راه هايش پرسش است. چرا كه استعدادهايى كه خداوند به مردم داده مختلف است و هر كسى در يك جهتى استعداد دارد و همه چيز را همگان مى دانند و سؤال كليدى است كه ما را به گذشتگان پيوند مى دهد و معلومات آنها را در اختيار ما قرار مى دهد. اما با اين حال بعضى از افراد سؤال را عيب و ننگ مى دانند و گاهى مى گويند خجالت مى كشيم سؤال كنيم و حال اينكه خجالت دو قسم است: يكى عاقلانه و ديگرى احمقانه. خجالت احمقانه اين است كه انسان چيزى را كه نمى داند خجالت بكشد كه سؤال كند، امّا خجالت عاقلانه آن است كه انسان از گناه خجالت بكشد.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «العِلمُ خَزائنٌ وَمفاتِيحُهُ السؤالُ، فَاسألُوا رحِمَكُمُ اللهُ فإنَّهُ يُؤجَرُ أربَعةٌ: السائلُ، والمُتكَلِّمُ، والمُستَمِعُ، والمُحِبُّ لَهُم; دانش گنجينه هايى است و كليدهاى آن پرسش است، پس خدايتان رحمت كند، بپرسيد، كه با اين كار چهار نفر اجر مى برند: پرسشگر، پاسخگو، شنونده و دوستدار آن».
(٣)
و همان حضرت فرموده است: «السؤالُ نِصْفُ العِلم; پرسش نيمى از دانش است».(٤) و درباره خوب پرسيدن هم حديث از آن حضرت وارد شده كه نيمى از دانش است.
على(عليه السلام) به شخصى كه از آن حضرت سؤال مشكل آفرين پرسيد، فرمود: «سَلْ تَفَقُّهاً وَلا تَسْأل تَعَنُّتاً، فإنّ الجَاهِلَ المُتَعَلِّمَ شَبيهٌ بِالعَالِمِ، واِنّ العَالِمَ المتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالجَاهِلِ المتَعَنِّتِ; به قصد يادگرفتن بپرس، نه براى آزردن و خطا گرفتن; زيرا جاهلى كه در صدد آموختن باشد همانند عالم است و عالمى كه در بيراهه قدم نهد همچون جاهلى است كه به قصد خطا گرفتن مى پرسد».
(٥)
و اگر سؤال از انسان شد و جوابش را نمى داند، بگويد: نمى دانم نه اينكه جواب نادرست بدهد و دچار پيامدهاى آن شود.
نكته دوم: فرمود اگر كسى ازخودراضى باشد، ناراضى از او زياد مى شود; چون از خودراضى بودن موجب مى شود كه خودبرتربين و خودخواه شود و انتظار دارد كه همه بنده او باشند و براى او تعظيم كنند. اعمال انسان نبايد او را مغرور كند، چون اعمال ما در كنار كرامت و بزرگوارى خداوند ناچيز است «وَما قَدْرُ أعْمالُنا فى جَنْبِ كَرَمِكَ».
غرور و غفلت سرچشمه هر هلاكتى است و مادر هر شقاوتى، غرور عبارت است از آرامش يافتن و مطمئن شدن به آنچه كه موافق با هوا و هوس باشد، گمان مى كند اعمال و افعالى كه انجام مى دهد درست است، مال حرام را در راه خير مصرف مى كند و مى پندارد كه عمل نيكى كرده است. آيات و روايات در مذمت غرور فراوان است. خداوند مى فرمايد: «(فَلاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلاَ يَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ); پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد، و مبادا (شيطان) فريبكار شما را نسبت به (كَرَم) خدا بفريبد (و مغرور سازد)!».
(٦)
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «يابنَ مَسْعود، لا تَغْتَرَنَّ باللهِ، وَلاتَغْتَرنَّ بِصَلاحِكَ وَعِلْمِكَ وَعَمَلِكَ وَبِرِّكَ وعبادَتِكَ; اى پسر مسعود، به خدا مغرور مشو و به پاكى و علم و عمل و نيكى و عبادت خود، فريفته مباش».
(٧)
همچنين امام على(عليه السلام) فرموده است: «سُكونُ النَّفسِ اِلَى الدُّنيا مِنْ أعظَمِ الغُرورِ; دل بستن نفس به دنيا، بزرگ ترين فريب است».
(٨)
از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است كه: شخص مغرور و فريفته، در دنيا مسكين و بينوا و در آخرت مغبون و زيانكار است، زيرا برتر را به پست تر فروخته است: «لأنّه باعَ الأفضلَ بِالأَدْنى».
(٩)
_______________

١. نهج البلاغه، حكمت ٦.
٢. سوره نحل، آيه ٤٣.
٣. تحف العقول، حكمت ٣٩.
٤. ميزان الحكمه، ج ٤، ص ٣٣١.
٥. نهج البلاغه، حكمت ٣٢٠.
٦. سوره لقمان، آيه ٣٣ و سوره فاطر، آيه ٥.
٧. مكارم الاخلاق، ج ٢، ص ٣٥٠.
٨. ميزان الحكمه، ج ٧، ص ١٨٤.
٩. جامع السعادات، ج ٣، ص ١١ با ترجمه.

۲۰