ارتباط با ارواح

ارتباط با ارواح0%

ارتباط با ارواح نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ارتباط با ارواح

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آیت الله مکارم شیرازی
گروه: مشاهدات: 7560
دانلود: 2129

توضیحات:

ارتباط با ارواح
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 33 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7560 / دانلود: 2129
اندازه اندازه اندازه
ارتباط با ارواح

ارتباط با ارواح

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ارتباط با ارواح

نویسنده:ناصر مکارم شیرازی

پیشگفتار

مسئله روح یک مسئله جنجالی و پرغوغا !

برای انسان بسیار جالب است که بتواند با عالمی غیر از این جهانی که در آن زندگی می‌کند، ارتباط پیدا کند.

مخصوصاً اگر آن عالم بتواند سدّی را که میان انسان و زمانهای گذشته، و دوستان پیشین، و پدران و مادران و نیاکان است، بردارد؛ و از آن بالاتر، او را در جریان حوادث آینده نیز قرار دهد.

تلاش و کوشش انسان برای ارتباط با جهان ارواح نیز از همین عطش سوزان روحی سرچشمه گرفته است.

در طول تاریخ، همیشه مدّعیانی بوده‌اند که خود را با

ارتباط با ارواح، ص: 10

جهان ارواح مرتبط می‌دانسته‌اند؛ بخصوص در قارّه هند که زمینه‌های روحی و اجتماعی برای این فکر زیاد بوده است.

این مسئله، در اواسط قرن نوزدهم میلادی در آمریکای شمالی باصطلاح «گل» کرد و موج آن بسرعت از «آمریکا» به «انگلستان» و از آنجا به دیگر کشورهای اروپا کشیده شد.

بد نیست گزارش این جریان را از زبان خود اروپائیها بشنویم:

«پلاتونف» روانشناس معروف در کتاب روانشناسی خود که به فارسی نیز ترجمه شده است، تحت عنوان «میهمانان آن دنیا» می‌نویسد:

داستان احضار روح در سال 1848 در شهر روچستر که یکی از شهرهای آمریکای شمالی است بر سر زبانها افتاد؛ در آن سال شخصی به نام مستر فُوکْس اظهار داشت ارواح مردگان با او و نزدیکانش گفتگو می‌کنند.

فوکس و همسر و سه دخترش، پشت میز مدوّری قرار می‌گرفتند و دستهای خود را روی میز، باز و معلّق نگه می‌داشتند؛ در این موقع صدای میز بلند می‌شد و آنها ادّعا می‌کردند که ارواح دارند سؤالات آنان را پاسخ می‌گویند.

ارتباط با ارواح، ص: 11

بزودی در بسیاری از شهرها و خانواده‌های آمریکائی، اشخاصی پیدا شدند که ادّعا می‌کردند با ارواح آن دنیا ارتباط برقرار کرده‌اند. کاغذی برمی‌داشتند و حروف الفبا را به روی آن می‌نوشتند و آن را به زیر یک نعلبکی قرار می‌دادند، (و انگشت خود را روی نعلبکی می‌گذاردند) و با حرکت نعلبکی روی حروف، پیام ارواح را دریافت می‌داشتند.

ضمناً ارواح بیشتر مایل بودند توسّط مدیوم‌ها با زنده‌ها صحبت کنند!

مهمانهای آن دنیا اکثر خویشان و نزدیکان احضار کنندگان ارواح بودند، ولی غالب اوقات ادّعا می‌کردند که میهمانانشان ناپلئون یا اسکندر کبیر بوده است! از این جهت که اکثر مردم مایل بودند با شخصیّتهای مشهور صحبت کنند!

البتّه غلط دستوری ارواح را گرفتن، مخالف ادب و نزاکت بشمار می‌آمد! و هرآنچه که میز یا نعلبکی به! صورت نجوا تفهیم می‌کرد، دارای معانی عمیقی بود!«1»

بدیهی است در چنین مواقعی بازار فرصت‌طلبان و شیّادان هم گرم می‌شود، مخصوصاً که این کار مایه زیادی هم لازم ندارد، و کافی است یک میز چرخان، یا یک صفحه کاغذ و یک نعلبکی در اختیار داشته باشند با یک مشت ادّعا!

به همین دلیل، عدّه زیادی گام در این میدان گذاردند، و کردند آنچه کردند! کم‌کم مسئله به صورت سرگرمی یا «چیزی شبیه رمّالی و جن‌گیری» درآمد و خود به خود به افتضاح و ابتذال کشیده شد.

کار به جائی رسید که روح «شمر» را هم حاضر کردند و سند آزادی از دوزخ را کف دستش گذاشتند! با سرباز شهید اردنی هم در میدان جنگ شش روزه ارتباط برقرار ساختند و شکرپنیر به او دادند و سلام نظامی در مقابل دریافت داشتند، و مطالب مضحک دیگری از این قبیل.

از طرفی، همین موضوع سبب احیای خرافه «تناسخ و عود ارواح» شد، و ارواح برای آمدن به این جهان نوبت گرفتند.

ارتباط میان مسئله «رابطه با ارواح» و «عود ارواح به این جهان» شاید به خاطر این بود که رنگ ابدیّت بیشتری به

ارواح ببخشند، بلکه آنها را به ازل هم بکشانند، و به این ترتیب، دایره حکومت آنها قویتر گردد.

و یا «مدیومها» و گردانندگان، از دست سؤال‌کنندگان سمجی که حاضر نیستند دست از سر بعضی از ارواح بردارند، و مرتّباً پرسش می‌کنند، و خطر بروز پاسخهای ضدّ و نقیض در میان است! به این وسیله خود را راحت نمایند، و ارواح مورد نظر را به این دنیا بفرستند و رابطه آنان قطع گردد (زیرا وقتی ارواح مجدّداً به دنیا آمدند معمولًا چیزی از گذشته را به خاطر ندارند!).

به سرعت یک اپیدمی‌

این مسئله بعد از 120 سال به حکم «تقلید» یا «مُدِ اروپائی و آمریکائی» یا هرچه اسمش را بگذارید، به کشور ما هم سرایت کرد، و می‌رفت که به صورت یک بیماری همگانی در محیط کشور ما هم شایع گردد که ما و جمعی دیگر بموقع آگاه شدیم و با نشر مقالات متعدّد و سخنرانیها این موضوع را در نطفه خفه کردیم. در عین این که ترسیم اجمالی صحیحی از امکان ارتباط با ارواح از طرق علمی را یادآور شدیم.

در این کتاب (که مجموعه‌ای از آن بحثها ب ه اضافه بحثهای تازه و نوی است) مطالب زیر مورد بررسی قرار گرفته:

* آیا مسئله زندگی تکراری و عود ارواح که در لسان علمی ما «تناسخ» و در میان هندوها «کارما» نام دارد صحیح است یا از خرافات است؟

* آیا ارتباط با ارواح امکان دارد؟* داستان میزگرد و مانند آن تا چه اندازه‌ای صحّت دارد؟

* در بخش آخر کتاب پاسخ کسانی که به بعضی از گفته‌های ما ایراد کرده‌اند بطور مشروح آمده تا هرگونه اشتباهی در این زمینه برطرف گردد.

120 هزار نامه دعوت!

جالب توجّه این که ما به وسیله چند شماره مجلّه مکتب اسلام از طرفداران میزگرد، و چرخانندگان این مسئله! دعوت کردیم که به قم بیایند، و اگر راست می‌گویند که می‌توانند به وسیله میز گرد با ارواح تماس پیدا کنند و نشانه دقیق بگیرند، کار خود را در مجمعی از فضلا ارائه دهند و به جای آنهمه گفتگو و سیاه کردن صفحات روزنامه‌ها، طیّ

یکی دو ساعت، صدق گفته‌های خود را ثابت کنند؛ حتّی هزینه مسافرت آنها و یک هفته پذیرائی در بهترین هتلهای قم را متعهّد شدیم، و با اینکه نسخه‌های مجلّه که هر کدام حکم یک دعوتنامه را داشت، 120 هزار یا بیشتر بود و در همه جا منتشر شد، تنها یک نفر اعلام آمادگی کرد؛ هنگامی که به او نوشتیم هرچه زودتر تشریف بیاورید که منتظریم، از او هم خبری نشد که نشد!

قم- ناصر مکارم شیرازی‌

بخش اوّل تناسخ و عود ارواح‌

تاریخچه و سرچشمه عقیده تناسخ یا عود ارواح‌

مسئله «بازگشت ارواح پس از مرگ به بدنهای دیگر» یکی از قدیمی‌ترین مسائلی است که در میان بشر، در گذشته و امروز مورد بحث بوده است، و این همان است که در کتب فلسفی و کتابهای عقائد و مذاهب از آن تعبیر به «تناسخ» می‌شود.

گرچه بعضی از مدافعان این عقیده حاضر نیستند عنوان تناسخ را برای عقیده خود بپذیرند، ولی باید توجّه داشت که از نظر اصطلاحات علمی، همه دانشمندان بزرگ، تناسخ را چیزی جز «بازگشت ارواح به زندگی جدید، در بدن دیگر در همین جهان» نمی‌دانند، و اصرار این افراد در انکار و حذف نام تناسخ از عقیده خود هیچ مأخذ علمی ندارد و با گفتار هیچ یک از فلاسفه و دانشمندان سازگار نیست؛ برای نمونه:

علّامه حلّی در توضیح گفتار خواجه‌نصیرالدّین طوسی در کتاب «تجرید الاعتقاد» درباره تناسخ می‌گوید:

تناسخ این است که روحی که مبدأ شخصیّت و موجودیّت کسی است، به بدن دیگری برود و اساس موجودیّت او را تشکیل دهد.

از سخنان شیخ‌الرّئیس ابوعلی سینا در کتاب اشارات در بحث تناسخ، و همچنین از سخنان خواجه نصیرالدّین طوسی در شرح اشارات و از سخنان صدرالمتألّهین در اسفار نیز همین معنی استفاده می‌شود.

از سخنان فیلسوف معروف ملّاعبدالرّزاق لاهیجی در کتاب گوهر مراد، و از سخنان حکیم مشهور ملّا هادی سبزواری در شرح منظومه نیز همین مطلب برمی‌آید.

نویسنده معروف اسلامی فرید وجدی در دائرةالمعارف قرن بیستم تحت عنوان تناسخ (جلد دهم، صفحه 172) می‌نویسد:

تناسخ مذهب کسانی است که معتقدند روح پس از جدائی از بدن به بدن حیوان یا انسان دیگری می‌رود تا خود را تکمیل نموده، شایسته زندگی در میان ارواح عالی در عالم قدس گردد.

این نمونه‌ای از سخنان دانشمندان و فلاسفه بزرگ درباره معنی تناسخ می‌باشد، و شاید حتّی یک مورد را هم نتوانیم پیدا کنیم که دانشمندی تناسخ را غیر از این معنی کرده باشد.

منتها گاهی تناسخ را فقط به بازگشت روح در بدن انسان دیگر اطلاق می‌کنند، و گاهی به معنی اعم از بازگشت به بدن حیوان یا انسان دیگر.

بعضی از فلاسفه نیز این بحث را توسعه بیشتر داده، و چهار مرحله برای آن قائل شده‌اند. (دقّت کنید).

1- «نسخ» یعنی روح به بدن انسان دیگری باز گردد.

2- «مَسْخ» هرگاه در بدن حیوانی حلول کند.

3- «فَسْخ» هرگاه به گیاهی تعلّق گیرد.

4- «رَسْخ» هرگاه به یکی از جمادات تعلّق پیدا کند!«1»

البتّه همانطور که خواهیم دید، دلایلی که برای ابطال تناسخ و عدم امکان بازگشت روح به زندگی دیگر در این جهان اقامه شده، همه این مراحل را شامل می‌گردد.

دانشمندان و مورّخان معتقدند که زادگاه اصلی این عقیده، «هند» و «چین» بوده است، و ریشه آن در ادیان باستانی آنها وجود داشته و هم‌اکنون نیز موجود است؛ سپس از آنجا به میان اقوام و ملل دیگر نفوذ نموده است و به گفته «شهرستانی» نویسنده «ملل و نحل» این عقیده در غالب اقوام، کم و بیش رخنه کرده است.

احترامی که هم‌اکنون هندوها برای حیوانات قائل هستند تا حدودی مربوط به همین عقیده است.

ذکر این نکته نیز لازم است که بطور مسلّم در میان فرق اسلامی هیچیک به تناسخ معتقد نیستند؛ زیرا همانطور که خواهیم دید، بازگشت روح به زندگی جدید در این جهان با متون آیات قرآن مجید ابداً سازگار نیست.

فقط دسته کوچکی به عنوان «تناسخیّه» در میان فرق اسلامی دیده می‌شوند که در گذشته وجود داشته‌اند ولی امروز تنها نامی از آنها در کتب «ملل و نحل» باقی مانده است.

امّا عقیده مزبور امروز درمیان محافل روحی اروپا طرفدارانی پیدا کرده که با سماجت مخصوصی از آن دفاع می‌کنند. عدّه‌ای هم چشم وگوش بسته درمحیط ما به دنبال آنها افتاده‌اند؛ بدون این که توجّه به لوازم فاسد این عقیده داشته باشند.

انگیزه‌های تاریخی‌

عقیده بازگشت روح به بدن دیگر، از کجا سرچشمه گرفته است؟

از مجموع بحثهائی که در کتب تاریخ «عقائد و مذاهب» شده، چنین استفاده می‌شود که انگیزه اصلی اعتقاد بعضی از پیروان مذاهب باستانی به مسئله بازگشت روح، یکی از امور زیر بوده است.

1- انکار رستاخیز و جهان دیگر- جمعی از آنان چون به جهان دیگر عقیده نداشتند و شاید آن را محال می‌پنداشتند، و از طرفی عدم پاداش نیکوکاران و بدکاران را مخالف «عدالت» خداوند می‌دیدند، لذا معتقد شدند که روح نیکوکاران مجدداً به بدن دیگری، در همین جهان، که از بدن

نخستین به مراتب خوشبخت‌تر است، باز می‌گردد و پاداش اعمال نیک گذشته خود را می‌بیند، و روح بدکاران به بدنهایی که در رنج و زحمت به سر می‌برند، و یا ناقص‌الخلقه هستند بازگشته، کیفر اعمال بد خود را خواهند دید، و در حقیقت بدین وسیله شست‌وشو می‌شوند و تکامل می‌یابند.

2- توجیهی برای کودکان بیمار و معلول- جمعی دیگر، از مشاهده پاره‌ای از کودکان معلول و بیمار به این فکر فرو می‌رفتند که: این کودکان که گناهی نکرده‌اند، چرا خداوند آنها را به این صورت آفریده و مبتلا ساخته است، حتماً ارواحی که در اینها هست، ارواح افراد شریر و گناهکار و متجاوزی بوده که برای دیدن کیفر اعمال خود به این صورت درآمده، و مجدّداً به این جهان برگشته‌اند تا رنج ببرند!

آنها تصوّر می‌کردند که در جهان آفرینش، وجود چنین کودکانی یک مسئله اجتناب‌ناپذیر، و حتماً خواست خداست که چنین باشند، در حالی که همه ما امروز می‌دانیم که پدران و مادران می‌توانند با به کار بستن اصول بهداشتی و رعایت یک سلسله قوانین علمی، و به عبارت دیگر، استفاده کردن از قوانینی که خداوند برای زندگی بشر در جهان

آفرینش مقرّر داشته، فرزندانی کاملًا سالم به دنیا آورند. این ما هستیم که با عدم مراقبتهای لازم آنها را گرفتار می‌سازیم.

(دقّت کنید!)

همچنین عجز و ناتوانی از توجیه و تفسیر پیروزیها و شکستهای افرادی که بظاهر علل روشنی برای آن دیده نمی‌شود، سبب پناه بردن به این عقیده شده است. آنها می‌گویند: این‌گونه اشخاص، پاداش یا کفّاره اعمال خود را در زندگی پیشین، می‌بینند؛ در حالی که با اطّلاع از اصول روانکاوی تفسیر علل این‌گونه موفّقیّتها و شکستها که بر اثر استعدادها یا کمبودهای خاصّی است، امروز امر ساده‌ای است.

3- عوامل روانی- تناسخ یک عامل تسکین دهنده- گفتیم عقیده «بازگشت روح به زندگی جدید در این جهان» از زمانهای بسیار دور در میان افراد بشر- بخصوص در میان هندیها و چینیها- وجود داشته است.

به نظر می‌رسد یکی از علل روانی این عقیده، شکستهای گوناگونی بوده که بسیاری از افراد در زندگی خود با آن مواجه می‌شده‌اند. واکنش روانی آن شکستها و ناکامیها به صورتهای گوناگونی بروز می‌کرده است؛ گاهی به صورت

«درون‌گرائی» و «پناه بردن به تخیّلات» و پیدا کردن گمشده خود در عالم خیال، آنچنان که در بسیاری از شعرا دیده می‌شود، آنها هنگامی که محبوب گریزپای خود را در این جهان نمی‌یافتند، با «نقش رخ او» که در عالم خیال، در وسط «جام» می‌افتاد، دلخوش بوده‌اند! عدّه‌ای هم «بازگشت به زندگی جدید در این جهان» را وسیله‌ای برای تسکین افکار پریشان خود قرار می‌دادند.

این افراد «شکست‌خورده»، برای جبران شکستها و ناکامیهای خود چنین می‌پنداشتند که بار دیگر روح آنها در کالبد دیگری در این جهان قدم می‌گذارد، و به آرزوی دل در آن زندگی جدید خواهند رسید. مثلًا اگر در عشق به دختری شکست خورده‌اند، چنین تصوّر می‌کردند که آن‌ها در زندگی جدید در کنار او به سر خواهند برد- سهل است- ممکن است به صورت خواهر و برادر! به زندگی جدید قدم بگذارند و در یک خانواده، متولّد شوند و همیشه با هم باشند!

یکی دیگر از عوامل روانی این عقیده، این بوده است که اعمال خشونت‌آمیز خود را در انتقامجوئیها توجیه کنند.

مثلًا، اعراب زمان جاهلیّت که در موضوع ارضای حسّ

انتقامجوئی پافشاری و سرسختی عجیبی داشتند، و ممکن بود کینه‌توزی را نسبت به شخص یا قبیله‌ای از پدران و نیاکان خود به ارث ببرند، گاهی برای توجیه انتقامجوئی وحشیانه خود، دست به دامان این عقیده می‌زدند؛ آنها عقیده داشتند هنگامی که یکی از افراد قبیله آنها به قتل برسد، روح او در قالب پرنده‌ای شبیه به «بوم» که آن را هامه می‌نامیدند، قرار می‌گیرد، و پیوسته در اطراف جسد مقتول دور می‌زند، و ناله وحشتزائی سر می‌دهد، و هنگامی که او را در قبر می‌گذارند در اطراف قبر او گردش می‌کند و مرتّباً فریاد می‌زند: اسقونی! اسقونی! یعنی، سیرابم کنید سیرابم کنید! و تا خون قاتل ریخته نشود ناله غم‌انگیز او خاموش نخواهد شد!

تأثیر چنین عقیده‌ای در شعله‌ور ساختن حسِّ انتقامجوئی، قابل انکار نیست.

اکنون باید دید چرا و به چه دلیل، فلاسفه و دانشمندان بزرگ عقیده به تناسخ را به عنوان یک عقیده خرافی، مردود شناخته‌اند؟

نخستین دلیل بر ابطال عقیده تناسخ: ارتجاع ممکن نیست‌

درست توجّه کنید! همه می‌دانیم که موجودات زنده در این جهان یک لحظه آرام نیستند، و دائماً از حالی به حال دیگر، و از مرحله‌ای به مرحله کاملتر قدم می‌گذارند.

در حقیقت عقربه همه دگرگونیها و تحوّلات حیاتی در موجودات زنده جهان، متوجّه به سمت تکامل و مراحل عالیتر حیات است.

نطفه‌ای که از ترکیب یک «اسپرم» و یک «اوول» به وجود می‌آید، شب و روز در حرکت است؛ در آغاز به زحمت با چشم دیده می‌شود و کمترین شباهتی به یک انسان ندارد، ولی به زودی دورانهای تکاملی خود را یکی پس از دیگری

پشت سر می‌گذارد و در پایان، صورت انسان کاملی به خود می‌گیرد.

چیزی که هرگز در این قانون امکان‌پذیر نیست، بازگشت به عقب و ارتجاع است. هرگز طفل یک ماهه به حال نطفه یک روزه برنمی‌گردد، و طفل تکامل یافته، به صورت علقه سابق در نمی‌آید.

سپس هنگامی که دوران تکامل جنینی به نهایت خود رسید و دیگر جنین نتوانست استفاده‌ای از رحم کند، با یک فرمان طبیعی که از مبدأ آفرینش صادر می‌شود، اخراج می‌گردد، و همانند میوه رسیده‌ای که از درخت می‌افتد، از رحم جدا می‌شود.

همانطور که آن سیب هرگز به درخت بازنمی‌گردد، این جنین نیز دوباره به رحم باز نخواهد گشت!

حتّی اگر جنین بر اثر برخورد به موانع و عللی نتواند دوران تکامل خود را طی کند و ماندن در رحم اثری برای او نداشته باشد و بالاخره بطور ناقص سقوط کند، باز برگشتن او به رحم- همانند بازگشت میوه کالی که از درخت افتاده- دیگر ممکن نیست.

این قانون در گیاه، حیوان، انسان و بطور کلّی در سراسر جهان حیات و زندگی، عمومیّت دارد و هرگز موجود زنده‌ای پس از طیّ یک دوران تکاملی- اگرچه این دوران به صورت ناقص انجام پذیرد- به عقب باز نمی‌گردد، و دورانی که پشت سر گذاشته شد، برای همیشه پشت سر گذاشته شده است.

فلاسفه پیشین، گاهی همین حقیقت را در لباس دیگر بیان می‌کردند و می‌گفتند: هر موجودی که از «قوّه» به «فعلیّت» برسد، دیگر به حال اوّل (قوّه) بازنخواهد گشت. (دقّت کنید!)

نظریّه یک فیلسوف مشهور

ملّاصدرای شیرازی در کتاب مشهور خود «اسفار» ضمن دلائل فراوان بر محال بودن نظریّه تناسخ چنین می‌گوید:

روح در آغاز پیدایش خود استعداد و قوّه محض است و در هیچ قسمت به مرحله فعلیّت نرسیده است؛ همانطور که بدن نیز در آغاز چنین می‌باشد، یعنی همه چیز او در مرحله استعداد نهفته است.

این دو (روح و بدن) دوش به دوش یکدیگر پیش می‌روند و آنچه در آنها بصورت «قوّه و استعداد» نهفته است تدریجاً به مرحله «فعلیّت و ظهور» می‌رسد.

همانطور که جسم پس از رسیدن به یک مرحله از «فعلیّت» محال است دوباره به حال «استعداد و قوّه» بازگردد و مثلًا هرگز یک جنین کامل، به مرحله «نطفه» یا «علقه» تنزّل نمی‌کند، و یا پس از تولّد، به رحم باز نمی‌گردد، همچنین روح پس از رسیدن به یک مرحله از فعلیّت، محال است دومرتبه بازگشت به «قوّه» نماید؛ زیرا حرکت این دو (روح و جسم) از «قوّه» به «فعل» از نوع «حرکت جوهری» است که در ذات اشیاء صورت می‌گیرد و بازگشت در حرکت جوهری امکان‌پذیر نیست.

حال اگر فرض کنیم روح پس از رسیدن به مرحله «فعلیّت»، بازگشت به بدنی که در حال جنینی، یعنی استعداد و قوّه محض است، بنماید، لازمه آن این می‌شود که دو چیز متضاد با هم متّحد گردند، یعنی بدنی که در حال استعداد و قوّه است با روحی که به مرحله فعلیّت و ظهور رسیده، متّحد شود. تردیدی نیست که چنین اتّحادی محال می‌باشد.«1»

ولی عقیده به تناسخ، درست برخلاف این قانون مسلّم است.

این عقیده می‌گوید: انسان می‌میرد و روح او بسان میوه رسیده یا کالی (به اختلاف پرورش تکاملی) از بدن جدا می‌گردد، ولی بزودی به بدن دیگری بازگشته، همان مراحل را از نو شروع می‌کند.

نخست در درون یک نطفه و سپس به صورت جنین کاملی درمی‌آید.

مجدّداً متولّد می‌شود.

مجدّداً دوران طفولیّت را با همه مشکلات و تلخیها و شیرینیهایش پشت سر می‌گذارد.

روحی که سابقاً بلد بود حرف بزند، راه برود، غذا بخورد، فکر کند و احتمالًا بخواند و بنویسد، همه چیز را فراموش کرده و دوباره باید مادر، او را پا به پا ببرد تا «شیوه راه رفتن» را بیاموزد، و کم‌کم یک حرف و دو حرف بر زبانش بگذارد تا غنچه لب شگفتن گیرد و به سخن گفتن آشنا شود.

دوباره طرز لباس پوشیدن را فراگیرد، کم‌کم به مدرسه

برود، از نو الفبا، از نو «بابا نان داد و مامان آب داد» و از نو همه‌چیز به او یاد بدهند.

این یک ارتجاع روشن، یک عقب‌گرد به تمام معنی، و یک گام بزرگ به سوی مراحل گذشته خواهد بود.

این سخنی است که هیچ فیلسوف، هیچ دانشمند و عالم طبیعی، هیچ محقّقی نمی‌تواند آن را بپذیرد

وانگهی، یک نفر خداپرست که معتقد است نظام کائنات جهان هستی، مطابق یک اراده ازلی، و بر طبق یک سلسله قوانین صحیح اداره می‌شود، چگونه ممکن است این عمل احمقانه را به مبدأ بزرگ جهان آفرینش نسبت بدهد، و بگوید: او، پس از آن که موجودی، همه مراحل تکاملی خود را- بطور کامل یا ناقص- طی کرد، دومرتبه او را به حال نخست برمی‌گرداند و از «صفر» شروع می‌کند؟!

آیا اگر کسی دانشجوئی را از دانشگاه- هرقدر دانشجو ضعیف باشد- به کلاس اوّل دبستان برگرداند و او را وادار به خواندن الفبا و «بابا نان داد مامان آب داد» بکند، بر او نمی‌خندند؟!

چطور می‌توان این عمل مضحک را به خدا نسبت داد؟!

حق این است که روح پس از جدائی از بدن، دیگر به این جهان و به درون رحم باز نخواهد گشت، و بازگشت به زندگی رستاخیز، نیز در یک مرحله عالیتر و در یک جهان دیگر و برتر صورت می‌گیرد.

و در حقیقت همانطور که «این جهان» نسبت به «جهان کوچک رحم» یک مرحله عالی تکاملی محسوب می‌شود، «جهان دیگر» نیز به همین نسبت، مرحله تکاملی این جهان خواهد بود، و این جهان در برابر آن، در حکم فضای کوچک رحم می‌باشد.

به هر حال، اعتقاد بازگشت روح به زندگی جدید در این جهان یک عقیده بتمام معنی ارتجاعی است.

دلیل دوم: هر روح تنها با بدن خود می‌تواند زندگی کند

اگر می‌بینیم فلاسفه بزرگ ما عموماً عقیده «تناسخ» و بازگشت ارواح به بدن حیوان یا انسان دیگری را در این جهان بکلّی مردود شناخته‌اند، تنها از این نظر نیست که آیات قرآن مجید و منابع حدیث اسلامی این عقیده را طرد می‌کنند (بطوری که مشروحاً درباره آن سخن خواهیم گفت) بلکه، علاوه بر این، از نظر دلائل عقلی نیز این موضوع بروشنی ابطال شده است.

از نظر نتیجه عملی نیز این عقیده، آثار نامطلوبی دارد که در پایان این سلسله بحثها از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت.

در بحث پیش، این مطلب را اثبات کردیم که: نخستین عیب بزرگ این عقیده، مخالفت صریح آن «با قانون تکامل در جهان زندگی و حیات» و «ارتجاعی بودن» آن است.

چگونه ما می‌توانیم معتقد باشیم که خداوند ارواح را پس از یک سیر تکاملی- ولو نسبی- به حال اوّل بازمی‌گرداند، و مجدّداً روح یک انسان چهل ساله را (مثلًا) در درون جنینی قرار داده، و باز او را در همان مراحل کودکی سیر می‌دهد، یک سیر کاملًا تکراری و بی‌حاصل، تا این که پس از مدّتها دوباره به جای اوّل برسد.

هرکس می‌فهمد که این برنامه یک برنامه عاقلانه نیست، بلکه برنامه‌های تکاملی جدید همواره باید از نقطه ختم برنامه‌های قبلی شروع گردد نه از نقطه شروع آن! (دقّت کنید!)

اکنون به سراغ دلائل عقلی دیگر برویم:

هیچ روحی به درد بدن دیگری نمی‌خورد

بر خلاف آنچه بعضی خیال می‌کنند، روح آدمی در آغاز یک موجود کامل و ساخته و پرداخته نیست، بلکه مراحل

تکامل خود را در این جهان تدریجاً می‌پیماید.

کیست که نداند روح کودک، همانند جسم او، کودک است، و روح یک جوان، مانند جسم او، پرشور و بانشاط و باحرارت.

اصولًا روان و تن آدمی ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند و هر کدام در دیگری مستقیماً اثر می‌گذارد.

آخرین تحقیقات فلاسفه ما، که بر اساس نظریّه «حرکت جوهری» بنا شده، نشان می‌دهد که هرگز نباید روح را یک موجود کاملًا مستقل از جسم، و جدا از آن بدانیم و در حقیقت یک نوع «دوگانگی و ثنویّت» قائل شویم؛ بلکه این دو بیش از آنچه ما تصوّر کنیم، به هم مربوط و از یکدیگر اثرپذیرند، و به تعبیر بعضی، نسبت روح با جسم از جهتی شبیه نسبت «گلاب» و «گل» است؛ روانشناسی امروز نیز قدم فراتر نهاده و این رابطه را نزدیکتر ساخته است.

اشتباه نشود، نمی‌خواهیم مانند «ماتریالیستها» بگوئیم:

روح چیزی جز خواصّ مادّه نیست، بلکه می‌خواهیم بگوئیم روح در عین این که موجودی مافوق مادّه است، پیوند و ارتباط و اتّصال فوق‌العاده با جسم و مادّه دارد.

این، ادّعا نیست؛ حقیقتی است که هم «فلسفه» و هم

«روانشناسی» آن را اثبات می‌کند.

از این بیان بخوبی می‌توانیم این نتیجه را بگیریم:

«همانطور که دو جسم از تمام جهات با یکدیگر شبیه نیستند، دو روح نیز نمی‌توانند از تمام جهات با هم شباهت داشته باشند.»

زیرا هر روحی رنگ بدن خود را خواهد داشت و به تناسب آن پیش خواهد رفت؛ و به همین دلیل شما هرگز دو نفر را نمی‌یابید که از نظر تظاهرات و پدیده‌های روانی کاملًا همانند باشند و خواه ناخواه نقاط اختلاف و تفاوت با یکدیگر خواهند داشت.

به تعبیر دیگر، دو جسم اگر از تمامی جهات مثل هم باشند، یکی خواهند بود و دو روح اگر در همه چیز مانند هم باشند، یک روح خواهند شد.

با در نظر گرفتن سنخیّت «روان» و «تن» یا «روح» و «جسم»، هیچ روحی ممکن نیست بتواند در کالبد دیگری قرار گیرد، و اصولًا با هم تطابق و هماهنگی ندارند.

هر جسم تنها شایسته و هماهنگ روحی است که با آن پرورش یافته و بعکس، هر روحی نیز شایسته و هماهنگ با جسم خویش است.

این تناسب و هماهنگی بقدری است که اگر (فرضاً) روحی را به کالبد دیگری بفرستند کاملًا بیگانه و بی‌تناسب خواهد بود.

و نیز به همین دلیل در «رستاخیز» باید به همین بدن بازگشت کند، زیرا ادامه فعّالیّت حیاتی این روح بدون آن ممکن نیست؛ با آن پرورش یافته، و با آن خواهد زیست، منتها در یک مرحله کاملتر.

طرفداران عقیده تناسخ، گویا همه این حقایق را فراموش کرده‌اند و چنین می‌پندارند که «روح» مسافری است که گاهی در این منزل و گاهی در آن منزل رحل اقامت می‌افکند، و یا همچون مرغ سبکبالی است که هر زمان در آشیانی مسکن می‌گزیند؛ در حالی که چنین نیست؛ مسافر و مرغ، چیزی، و منزلگاه و آشیان، چیز دیگری است؛ ولی روح و جسم آنچنان به هم پیوستگی و آمیختگی دارند که نه این جسم می‌تواند قالب روح دیگری گردد، و نه روح دیگری می‌تواند با این جسم، قرین و هماهنگ شود، و در مَثَل همچون قفلهای مختلفی هستند که هر کدام کلیدی مخصوص به خود دارد که به درد دیگری نمی‌خورد.

این کار از او ساخته نیست‌

فرضاً، از این حقیقت صرف‌نظر کنیم و بپذیریم که ممکن است روح انسانی به بدن جدیدی بپیوندد، چگونه ممکن است روح یک انسان 50 ساله (مثلًا) که مراحل گوناگون را طی نموده، در جنین کودکی قرار گیرد، و پس از تولّد، مانند روح یک کودک، همان تظاهرات کودکانه را داشته باشد؛ بهانه بگیرد؛ گریه کند؛ سر لج بیفتد؛ داد و فریاد راه بیندازد؛ بازیهای کودکانه و قهر و آشتی‌های بچّگانه داشته باشد؛ و در دوران جوانی نیز جوانی کند؟! این کار، اصلًا از او ساخته نیست، و این موضوع باور کردنی نمی‌باشد. در این‌جا کاری به ارتجاعی بودن این خطّ سیر نداریم؛ منظور این است که فرضاً ارتجاع و عقب‌گرد در جهان حیات قابل قبول باشد این کار به وسیله بازگرداندن روح انسان 50 ساله به بدن یک کودک، میسّر نمی‌باشد.

طرفداران عقیده تناسخ گویا حساب لوازم عقیده خود را نرسیده‌اند و تنها روی انگیزه‌هائی که در بحث پیش گذشت به آن دل بسته‌اند، و إلّا باور نمی‌توان کرد کسی همه این حسابها را برسد، باز روی این عقیده بایستد و لااقل تردید هم به خود راه ندهد.

دلیل سوم: فراموشی مطلق برای ارواح ممکن نیست‌

یکی دیگر از دلائلی که باطل بودن عقیده «بازگشت روح به بدن دیگر» را مسلّم می‌سازد، موضوع «فراموشی مطلق» خاطرات گذشته است.

توضیح این که: اگر بنا باشد همه ارواح، یا ارواح تکامل‌نیافته، به بدنهای تازه‌ای بازگردند، چگونه ممکن است تمام خاطرات گذشته را فراموش کنند!

ما و شما، نه خودمان، و نه هیچیک از کسانی را که می‌شناسیم، ندیده‌ایم که به خاطر داشته باشد بار دیگری به این جهان آمده و حوادث آن را دیده باشد. ما هرچه فکر می‌کنیم کوچکترین خاطره‌ای از زندگی دیگری را به یاد نمی‌آوریم.

چگونه ممکن است کسی 30 یا 50 سال یا بیشتر در این جهان زندگی کند، علومی را بیاموزد، در فنون بسیاری مهارت پیدا کند، ده‌ها هزار خاطره مسرّت‌بخش یا غم‌انگیز داشته باشد، با هزاران دوست یا دشمن در عمر خود برخورد نماید، ولی همه را فراموش کند!

چنین فراموشکاری برای روح غیرممکن است و لذا- طبق مدارکی که از قرآن مجید و دلائل عقلی در دست است- در رستاخیز که ارواح به بدنهای کامل خود باز می‌گردند، تقریباً همه چیز را به خاطر دارند؛ اعمال و کرداری که در این جهان داشتند، حتّی دوستان و دشمنان خود را اگر ببینند، می‌شناسند. چطور ممکن است بازگشت به این جهان، و بازگشت در رستاخیز، این قدر فاصله و تفاوت با هم داشته باشند و انسان در زندگی جدید، به هیچوجه خاطره‌ای از گذشته را به یاد نیاورد!

وانگهی، به فرض این که چنین چیزی ممکن باشد، بیهوده و بی‌فایده است؛ زیرا طرفداران این عقیده، معتقدند زندگی جدید برای «تنبّه» و «تکامل» و احیاناً برای «کیفر» در برابر خلافکاریهای زندگی نخستین است.

بدیهی است که این موضوعات، درباره کسی که گذشته را بکلّی فراموش نموده، مفهومی ندارد. او نه جنایات و خلافکاریهای خود را به خاطر دارد که عبرت بگیرد و بیدار شود، و نه محرومیّتها را به یاد می‌آورد که احیاناً از پیروزی و وصول به مقصد خویش در این زندگی جدید، لذّت ببرد؛ زیرا همه این مفاهیم، مشروط به یادآوری خاطرات پیشین است.

بعضی از طرفداران عقیده تناسخ برای توجیه این فراموشی مطلق، به دست و پای عجیبی افتاده‌اند؛ می‌گویند در گوشه و کنار جهان، افرادی دیده شده‌اند که خاطرات زندگی پیشین را کم و بیش به یاد دارند!

به این افراد باید گفت: اوّلًا، هیچ‌گونه «مدرک معتبر» که بتوان در بحثهای علمی روی آن تکیه نمود، برای این ادّعا وجود ندارد، و به فرض این که فردی پیدا شود که چنین ادّعایی کند، هیچ بعید نیست که از قبیل توهّمات و خیالاتی باشد که پاره‌ای از بیماران روانی به آن گرفتارند، وگرنه هر یک از ما هزاران فرد سالم را می‌شناسیم و با آنها محشور هستیم و هرگز ندیده‌ایم هیچکدام چنین ادّعایی داشته باشد.

ثانیاً، به فرض این که چنین افرادی پیدا شوند و از نظر روانی از سلامت کامل برخوردار باشند، تازه این سؤال پیش می‌آید که دلیل این تبعیض چیست؟

چرا تنها افراد بسیارمعدودی مدّعی به‌خاطرداشتن زندگی پیشین باشند و دیگران همه انکار کنند؟ این تبعیض کاملًا بی‌دلیل است.

اینها همه بخوبی گواهی می‌دهد که اصل ادّعای مزبور واهی و بی‌اساس می‌باشد.

دلیل چهارم: ارواح بلاتکلیف و سرگردان !

ایراد دیگری که متوجّه عقیده تناسخ و بازگشت به زندگی جدید می‌شود، این است که:

اگر این برنامه درباره همه افرادی که نیازمند به تکامل‌های تازه‌ای هستند صورت گیرد، باید همیشه از بین رفتن یک فرد، درست مقارن انعقاد نطفه دیگری باشد؛ تا این روح پس از جدا شدن از بدن اوّل، به بدن دوم که در حال نطفه است انتقال پیدا کند.

حال اگر حوادثی مانند زلزله و امثال آن رخ دهد، و یا سیلهایی که در زمان کوتاهی عدّه زیادی را در کام خود فرو می‌کشد، و از آن بالاتر جنگهایی مانند جنگهای جهانی با آن

همه تلفات فوری (مخصوصاً اگر بصورت جنگهای اتمی مانند آنچه در شهرهای ناکازاکی و هیروشیما در ژاپن گذشت باشد) و ناگهان عدّه زیادی جان بسپارند، تکلیف این همه ارواح چه خواهد شد!

با این که می‌دانیم مسلّماً نطفه‌هائی به تعداد آنها در شرایط عادی منعقد نخواهد گردید، پس این ارواح بلاتکلیف می‌مانند، و باید مانند مسافران مدّتها سرگردان شوند، و یا نوبت بگیرند و در این مدّت که ارواح، جسم اوّل خود را از دست داده و برای به دست آوردن جسم دوّم معطّل مانده‌اند، چه سرنوشتی خواهند داشت؟!

آیا هیچ‌کس می‌تواند ادّعاکند که تعداد فرزندانی که نطفه آنها بسته می‌شود، بامتوفّیات دائماً متعادل‌است در حالی‌که خلاف آن به گواهی آمار جنگها و تلفات ناشی از سیل و زلزله، اثبات گردیده است!«1»

اینها همه نشانه ضعف و ناتوانی این عقیده خرافی است که اسلام و ادیان آسمانی دیگر، قلم بطلان بروی آن کشیده‌اند.