ارتباط با ارواح

ارتباط با ارواح0%

ارتباط با ارواح نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ارتباط با ارواح

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آیت الله مکارم شیرازی
گروه: مشاهدات: 7620
دانلود: 2175

توضیحات:

ارتباط با ارواح
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 33 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7620 / دانلود: 2175
اندازه اندازه اندازه
ارتباط با ارواح

ارتباط با ارواح

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

عقیده عود ارواح زاییده جهل و نادانی انسانها بوده است‌

سؤال: می‌گویند عقیده به عود ارواح که ریشه تاریخی دارد، زاییده فلسفه خاصّی است و اگر اسپریت‌ها امروز از آن دفاع می‌کنند، به خاطر این است که حل‌کننده مشکلاتی است.

پاسخ: پدیده‌های مبهمی که در گذشته، سرچشمه پیدایش فرضیه تناسخ و عود ارواح بود، خوشبختانه امروز در پرتو پیشرفتهای علوم مختلف، روشن شده و دیگر نیازی به این فرضیّه‌های خرافی نیست.

توضیح این‌که: تاریخ عقائد و مذاهب نشان می‌دهد که عقیده به تناسخ و عود ارواح، از قدیمی‌ترین عقایدی است

که در جهان وجود داشته و تاریخ آن به عصر «افسانه‌ها» منتهی می‌گردد.

زادگاه اصلی آن به احتمال قوی «هند» و «چین» بوده است و هم‌اکنون این عقیده در میان بت‌پرستان هند رواج دارد، و با زندگی آنها چنان آمیخته شده که تفکیک میان این دو مشکل است.

احترام خاصّی که هندوها به حیوانات و حتّی حشرات می‌گذارند، در حقیقت از همین جا سرچشمه می‌گیرد؛ رواج «گیاهخواری» در هند و مخالفت با خوردن گوشت حیوانات نیز با این عقیده ارتباط دارد.

مورّخ مشهور غربی «ویل‌دورانت» در کتاب تاریخ خود می‌گوید:

هندوهای واقعی اگر بتوانند، حتّی‌الامکان از کشتن حشرات خودداری می‌کنند؛ حتّی کسانی که چندان علاقمند به فضیلت نیستند، با حیوانات همچون برادران زبون و زبان‌بسته رفتار می‌کنند نه مانند مخلوقات پستی که بر طبق فرمان خدا بر آنان تسلّط پیدا کرده‌اند!«1»

هندوها تناسخ و عود ارواح را اعم از این که در بدن انسان دیگر باشد یا حیوان، «کارما» می‌نامند.

این عقیده مانند بسیاری از خرافات دیگر، مولود جهل و ناتوانی انسان از تفسیر پدیده‌های مختلف طبیعی یا اجتماعی بوده است.

به عبارت روشنتر، پیشینیان، مانند بسیاری از مردم امروز، غالباً به حوادثی برخورد می‌کردند که از تفسیر صحیح علمی یا فلسفی آن عاجز می‌ماندند، و از آنجا که طبع کنجکاو بشر به او اجازه نمی‌دهد که سؤالی را در ذهن خود بدون جواب بگذارد، ناچار دست به دامان تخیّلاتی می‌زدند و یک تفسیر خیالی برای آن درست می‌کردند، و بسیاری از خرافات از این رهگذر به وجود آمده است.

مثلًا، این جمله را شاید بسیاری از ما شنیده باشیم که بعضی از «عوام» عقیده داشته‌اند: این که می‌بینیم شبها به هنگام دویدن اسبها، گاه برقی از زیر سم آنها می‌درخشد، به خاطر این است که جن‌ها زیر پای آنها چراغ روشن می‌کنند! حالا این کار چه فایده‌ای به حال جنها دارد و آیا اصولًا جن‌ها

بی‌کارند که چراغ زیر پای اسبها روشن کنند، برای آنها مطرح نبود. آنها این پدیده طبیعی را می‌دیدند و از تفسیر آن عاجز بودند؛ لذا دست به دامان این تخیّل می‌زدند.

و یا آتش‌سوزیهای بظاهر بی‌دلیل را در پاره‌ای از خانه‌ها، معلول اعمال جن‌ها می‌دانستند.

ولی امروز ما بخوبی می‌دانیم که پیدایش یک جرقّه الکتریکی بر اثر برخورد شدید دو جسم با یکدیگر، امری است کاملًا طبیعی، نه اختصاص به سمّ اسبها دارد و نه شبها، و تفسیر علمی آن نیز کاملًا روشن است؛ و یا این که می‌دانیم بعضی از موادّ شیمیایی هستند که در شرایط خاصّی خود به خود آتش می‌گیرند و سبب آتش‌سوزی می‌شوند، و اگر اشیایی را عمداً یا اشتباهاً به آن آلوده کنند، خود به خود می‌سوزند.

در پرتو آن کشف فیزیکی، یا این کشف شیمیایی، این مسئله از صورت خرافی سابق درآمده است. البتّه وجود موجوداتی را به نام جن (جن در اصل به معنی موجود ناپیدا است) انکار نمی‌کنیم ولی جن به معنی صحیح آن، که علم و فلسفه نیز آن را تأیید می‌کند و در قرآن مجید آمده، با جن دُم دارِ سُم دارِ خرافی و مخلوق فکر عوام، فرق بسیار دارد که

این‌جا جای بحث آن نیست؛ مسئله تناسخ و عود ارواح عیناً از همین قماش است؛ زیرا: در گذشته، بسیاری از مردم، افراد معلول و ناقص‌الخلقه مادرزاد را به چشم خود در اجتماع دیده بودند؛ دیده بودند، که بعضی افراد در تمام عمر رنج می‌کشند، بعکس بعضی کاملًا مرفّه هستند، یکی بقدری ثروت دارد که حساب آن از دستش بیرون است، دیگری نیازمند به نان شب است؛ یکی در فعّالیّتهای زندگی دائماً پیروز می‌گردد و دیگری غالباً مواجه با شکست می‌شود.

چون از علل جسمانی و روانی و اجتماعی این امور آگاه نبودند و نمی‌توانستند از طرق واقعی این بی‌عدالتی‌ها را (به گمان خودشان) تفسیر کنند، فوراً به سراغ «تناسخ ارواح» و «کارما» می‌رفتند، و می‌گفتند: این افراد معلول و ناقص و محروم و ستمدیده، در گذشته نیز به این جهان آمده‌اند و لابد در زندگی سابق خود مرتکب خلافکاریهایی شده‌اند که برای جبران آنهاباید این رنجها را ببینند تا پاک شوند، و این عین عدالت است!

ویل دورانت در جلد دوّم تاریخ خود «مشرق زمین گاهواره تمدّن» می‌گوید:

اصل کار ما برای مردم هند بسیاری از حقایق مبهم یا امور غیرعادلانه را توجیه و تفسیر می‌کند

انواع مصیبتها که زمین را تیره و تاریک و تاریخ را خونین می‌کند؛ همه آن رنجها و دردها که با تولّد آدمی در رگ و پی حیات می‌دود، و تا منزلگاه مرگ همراه با روندگان، راه می‌پوید؛ بر هندوهایی که اصل کارما را می‌پذیرند، هموار و آسان می‌گشت.

این مصیبتها و بی‌عدالتیها، این اختلاف بین نبوغها و بلاهتها، تهیدستی‌ها و توانگریها، همه نتایج حیاتهای پیشین و زاده قهری آن کهنه ناموسی بوده است که در ترازوی عمر کوتاه آدمی، یا لحظه‌ای از ابدیّت، بیدادگرانه (و غیرعادلانه) به نظر می‌رسیده، امّا در پایان کار، همه دادگرانه بوده است.

کارما از جمله آن ابداعات بی‌شماری است که انسان خواسته است به یاری آن شرّ و مصیبت را با بردباری تحمّل کند.«1»

اگر مردم هند یا دیگر مردم پیشین، فرضیّه عود ارواح را برای توجیه این پدیده‌ها ساخته بودند، امروز با پیشرفت «علم پزشکی» و «روانشناسی» و «روانکاوی» و «علوم

اجتماعی» دیگر هیچ نیازی به آن فرضیّه‌های خرافی برای تفسیر این گونه پدیده‌ها نیست؛ چه این که می‌دانیم:

اگر دستورهای بهداشتی در مورد جسم انسان درست به کار بسته شود و پدر و مادر با راهنمایی‌های لازم، دستورهای بهداشتی را در مورد «جنین» خود رعایت کنند، کودکان ناقص به دنیا نخواهند آمد.

به عبارت دیگر، وجود افراد معیوب و ناقص، الزامی نیست. دستگاه آفرینش انسان چنان دقیق است که با مراقبت‌های لازم و استفاده از قوانین آفرینش، محصول آن صد در صد سالم خواهد بود.

سابق بر این بسیاری از کشاورزان تصوّر می‌کردند قسمتی از محصولات زراعتی یا میوه‌های درختان حتماً ناقص و کرم‌خورده خواهند بود، و این از لوازم وجود آنهاست، و می‌گفتند: «کرم درخت از خود درخت است»؛ ولی مطالعات علمی نشان داد که چنین نیست؛ کرم درخت از خود آن نیست، و الان مزارع نمونه‌ای با استفاده از قوانین آفرینش به وجود می‌آورند که تمام محصولات آن سالم و حتّی یک سیب کرم‌خورده در تمام آن وجود ندارد.

بنابراین، یا پدر و مادر مقصّرند و یا اجتماعی که آنها در آن زندگی می‌کنند، چون که حدّاقلّ آموزش صحیح یا بهداشت، یا وسایل زندگی آنان را فراهم نساخته، تا فرزندان آنها به این روز نیفتند؛ و همانطور که اگر انسانی حمله به انسان دیگری کند، و چشم او را مثلًا معیوب سازد، او مقصّر است، نه دستگاه آفرینش؛ در موارد کورمادرزاد نیز با نظر دقیق باید همینطور قضاوت کرد؛ اجتماع یا افراد را مقصّر دانست، نه دستگاه خلقت را.

و امّا در موارد ثروت‌اندوزی بعضی، و تهیدستی بعضی دیگر، این موضوع امروز جای تردید نیست که نظامات غلط اجتماعی و سیستم‌های ناسالم اقتصادی است که سرچشمه این افراط و تفریطهاست، نه مسئله عود ارواح و کارما. شاید این طرز استنباط برای هندوهای قدیم که از اصول «جامعه‌شناسی» و «اقتصاد جدید» بی‌خبر بودند، آب و رنگی داشت؛ امّا امروز برای ما کاملًا بی‌ارزش است.

عامل اصلی شکست‌های اجتماعی:

توجّه به وضع روانی افراد، و طرز تربیت خانوادگی و

اجتماعی آنها نیز بخوبی می‌تواند پرده از روی علل موفّقیّت و عدم موفّقیّت افراد بردارد و نقاط ضعف روانی و تربیتی آنها را که سرچشمه این شکستها شده روشن سازد، دیگر نیازی به پناه بردن به خرافات و کارما و عود ارواح نیست.

نویسنده بحث «اسرار روح و زندگی» در مجلّه اطّلاعات هفتگی می‌گوید:

موفقّیّت یا عدم موفّقیّت یک اثر علمی یا ادبی و هنری یا یک اختراع صنعتی، یک نوع پاداش و کیفر اعمال انسانی است (در زندگانی‌های پیشین) و دخالت ارواح در اینگونه جریانات تا آنجا که قدرت داشته باشند نیز قطعی است (این امور) به صورت ظاهر، عادلانه نیست یگانه راه حلّ معمّا همان است که از برکت اسپریتیسم کشف شده؛ یعنی، یک نوع کیفر و پاداش و تا حدّی دخالت ارواح!«1»

با توجّه به حقایق بالا کاملًا روشن شد که نه ارواح بی‌کارند که بی‌جهت در کار خلق‌اللّه دخالت کنند، و نه زندگانی پیشینی بوده که اینها پاداش آن باشد؛ بلکه همه اینها علل خاصّ روانی و اجتماعی و تربیتی و جسمانی دارد، و

نیازی به فرضیّه‌های نادرست نیست.

عجیب این است که نویسنده مزبور با تصریح به این که این حوادث یک نوع کیفر و پاداش است، و با تصریحی که در شماره‌های گذشته کرده (از جمله در شماره 1461) آن‌جا که می‌گوید: «شما ای پدران و مادران! بدانید تبعیض قائل شدن میان فرزندان گناهی است بزرگ که کیفرش دامن‌گیرتان خواهد شد؛ چه در این دنیا، و چه پس از مرگ در عالم ارواح و حتّی در زندگی آینده‌تان که به این جهان برمی‌گردید.»

می‌گوید: چرا «آقای مکارم» مطلب زیر را به من نسبت داده:

«روح پس از جدائی از بدن، اگر نیازمند تکامل باشد، به بدن انسان دیگری برمی‌گردد و دوره جدیدی از زندگی را شروع می‌کند. گاهی این دوره جدید زندگی، آمیخته به رنجها و ناراحتی‌هاست تا اعمال بد گذشته را جبران کند و گاهی آمیخته با شادکامیها، تا جبران محرومیّت‌های گذشته گردد.»

سپس می‌گوید: «من کدام مطلبی را نوشته‌ام که یک در هزار! با این حرف غلط که شما به من نسبت داده‌اید، تناسب داشته باشد این عمل شما کاری است که عرف و شرع و قانون، اسمش را گذاشته است جعل. بله جعل!!» (شماره 1497)

شما را به وجدانتان سوگند! آیا این سخن که ما به او نسبت داده‌ایم، عین چیزی نیست که در بالا نقل شد؟ اگر جعل این است، پس هر حقیقتی جعل است. چرا شما گفته خودتان را به این زودی فراموش می‌کنید: «خودشکن! آئینه شکستن خطاست!»

کدامیک جعل کرده‌ایم؟!

جالبتر از همه این که در شماره 1498 می‌گوید:

«در مجلّه مکتب اسلام در شماره 113 صفحه چهارم فرموده‌اند:

" زمینی که روی آن راه می‌رویم خدا است! اقیانوسها و بارانها خدا است! همین ستارگان و کهکشانها که جلو چشم ماست، خدا است." از خودم جعل نکردم عین عبارت ایشان است!»

راستی انسان نمی‌داند اسم این عمل را چه بگذارد؟! آیا من (مکارم) گفته‌ام زمینی که روی آن راه می‌رویم خداست؟

اقیانوسها و بارانهاخدا هستند؟ آیا شما راست می‌گویید و

اینها عین عبارت من است؟ پس اجازه بدهید عین عبارت خود را از همان صفحه بنویسم و تعیین نام این عمل شما را به وجدان بیدار خوانندگان بگذارم و بگذرم:

«آنچه از کلمه طبیعت در موارد دیگر می‌فهمیم، چیزی جز همین اتمها و ملکولها، همین موجودات مادّی بسیط و ترکیبات گوناگونی که از آن ساخته شده، چیزی جز همین زمین که روی آن راه می‌رویم، همین هوایی که استنشاق می‌کنیم، همین آبی که می‌نوشیم، همین طوفانها، و بالاخره همین سیّارات و کواکب کهکشانها نیست. آیا آنها هستند که این قدر باهوش و باهدف و باتدبیرند و مطّلع؟ مسلّماً نه! پس منظور آنان (مادّیها که می‌گویند اینها آثار طبیعت است) از کلمه طبیعت، در حقیقت نیرویی است مافوق اینها همان نیرویی که جمعی او را «اللّه» و عدّه‌ای «خدا» و اینها هم «طبیعت» می‌نامند!»

توجّه می‌فرمائید مطلبی را که ایشان به من نسبت داده، درست ضدّ مطلبی است که من گفته‌ام، و مطلبی را که من به او نسبت داده‌ام، عین گفته اوست. اکنون بگویید کدامیک جاعل هستیم؟

چرا فرضیّه کهنه عود ارواح از نو زنده شد؟

سؤال: اکنون این سؤال پیش می‌آید که چرا پاره‌ای از محافل روحی غرب، در یکی دو قرن اخیر، اصرار دارند فرضیّه کهنه و خرافی عود ارواح و تناسخ را از نو زنده کنند و روح تازه‌ای در کالبد آن بدمند؟ مگر آنها هم به خرافات علاقه‌ای دارند؟!

آیا هنگامی که می‌بینیم در میان دانشمندان غرب، همان غربی که کره ماه را برای نخستین بار فتح کرد و تکنیک و صنعت خیره‌کننده او به طرز شگفت‌آوری پیشرفته است، افرادی پیدا می‌شوند که طرفدار «کارما» و «عود ارواح» هستند، نباید حدس بزنیم لابد در این موضوع اسراری است و مطالبی بر آنها کشف شده که بر ما مخفی مانده است؟! در این باره چه می‌گویید؟

پاسخ: در پاسخ این‌گونه سؤالات با صراحت باید گفت:

اوّلًا، اگر تعجّب نکنید، خرافات در میان غربی‌ها اگر گسترده‌تر از شرق نباشد، کمتر نیست؛ و تعداد طالع‌بینها و فالگیرها- منتها به سبک مدرن و با آب و رنگ نو- در مراکزی همچون «پاریس» بسیار زیاد است و تکنیک و صنایع پیشرفته، نه دلیل بر خرافی نبودن است، و نه مانع آن؛ و حتّی حساب صنعت و فلسفه هم بکلّی از هم جدا است.

ثانیاً، از آنجا که مسأله اعتقاد به عود ارواح یک جنبه استعماری قوی دارد، و از طرفی روح استعمار آنچنان با زندگی و افکار جمعی از مردم غرب آمیخته است که حتّی در فلسفه، ادبیّات، و بحث‌های علمی آنها- تا چه رسد به مسائل تبلیغاتی- نفوذ کرده، این سوءظن برای انسان پیش می‌آید که نکند گسترش دامنه عقیده به تناسخ و عود ارواح نیز مربوط به افکار استعماری باشد.

اکنون به توضیح زیر توجّه فرمایید:

اعتقاد به «کارما» و عود ارواح از آن نظر جنبه استعماری دارد که اقوام محروم و استثمار شده را به پذیرش این طرز زندگی ملالت‌بار، به عنوان این که ممکن است کفّاره گناهان زندگی پیشین آنها باشد، تشویق می‌کند، و آن را قابل تحمّل می‌سازد.

عقیده به تناسخ، یک نوع حالت تسلیم و رضا در افراد ایجاد می‌کند، و آنها رابه استقبال انواع ناملایمات و محرومیّت‌ها به عنوان یک وسیله تکامل و شست و شوی روح دعوت می‌نماید.

بی‌جهت نیست که بعضی از مطّلعین نقش مؤثّر عقیده به کارما را در استعمار هندوستان و حکومت طبقاتی بر مردم هند قابل انکار نمی‌دانند.

در پاورقی کتاب مشرق‌زمین گاهواره تمدّن (جلد دوّم، صفحه 735) چنین می‌خوانیم:

عقیده به کارما و تناسخ، بزرگترین مانع نظری در راه اجرای نقشه برچیدن دستگاه فرقه‌ای در هند است؛ زیرا هندوهای متدیّن عقیده دارند که اختلافات طبقاتی، حاصل سلوک روح در طیّ حیاتهای گذشته و جزئی از نقشه الهی است که بر هم زدن آن به منزله هتک حرمت دین و مقدّسات است!! «1»

ما، هم با بت‌سازی مخالفیم، و هم با حق‌کشی و خودباختگی‌

هر کس کمترین اطّلاع از تاریخ فلسفه داشته باشد، می‌داند که پس از غروب آفتاب فلسفه در یونان، و پایان دوران فلسفه پیشین، آفتاب فلسفه بار دیگر از شرق، مخصوصاً از کشورهای اسلامی برخاست.

آلفرد گیوم مدیر دانشکده «کلهم» انگلستان با این که باید او را از دانشمندان متعصّبی به شمار آورد که نسبت به علوم شرق با نظر منفی می‌نگرد، در پایان مقاله‌ای که در زمینه فلسفه شرق نگاشته و در کتاب «میراث اسلام» به همراه مقالات دوازده تن دیگر از اساتید و مستشرقین انگلستان چاپ شده، چنین می‌نویسد:

هنگامی که تمام کتب و آثار گرانبهای کتابخانه‌ها و موزه‌های اروپا را با چراغ معرفت مطالعه کنیم، آن وقت خواهیم داید که نفوذ عرب (مسلمانان) که هنوز هم در ما هست در تمدّن قرون وسطی (از قرن پنجم تا پانزدهم میلادی) خیلی بیش از آن است که تاکنون تشخیص داده‌اند.«1»

این سخن، با گفتار کسی که می‌گوید: «به جای توجّه به فلسفه قدیم، به سراغ فلسفه غرب بروید که زنده و سیّال و پرتحرّک است؛ نه مثل فلسفه شرق جامد و یخ‌بسته و راکد و تکرار مکرّر ...!» (شماره 1500) چقدر فاصله دارد!

این گفتار که غرب‌زدگی بصورت تنفّرآمیزی از آن می‌بارد، مسلّماً در برابر شهادت کسانی که این نویسنده به وکالت از طرف آنها حرف می‌زند، نمی‌تواند ارزش داشته باشد.

اصولًا این نیاز به بحث و استدلال ندارد که «کانون فلسفه» شرق بوده و هست. فلسفه از شرق برخاسته و هم‌اکنون اصیل‌ترین افکار فلسفی در شرق است.

مطالعه افکار فلسفی افرادی همچون فیلسوف شهیر «دکارت فرانسوی»، «برتراند راسل» فیلسوف معاصر انگلیسی یا «مترلینگ بلژیکی» و مقایسه آنها با آثار فلسفی «فلاسفه شرق»، ما را به عمق فلسفه شرق، و سطحی بودن آن فلسفه (در بسیاری از مباحث) آگاه می‌سازد.

مثلًا برتراند راسل برای این که دلیل عدم اعتقاد خود را به خدا روشن سازد، می‌گوید:

دلیل اساسی خداشناسی، برهان علّةالعلل است و من به همین دلیل در جوانی به خدا ایمان داشتم، ولی بعد از این عقیده برگشتم؛ زیرا فکر کردم اگر هر چیز علّتی داشته باشد، پس خدا را نیز علّتی لازم است!

به خاطر دارم در کلمات مترلینگ (و اندیشه‌های یک مغز به اصطلاح بزرگ!) نیز همین ایراد را در بحث خداشناسی دیده‌ام.

این ایراد، یکی از ساده‌ترین ایرادهایی است که هر شاگرد درس فلسفه در شرق پاسخ آن را می‌داند؛ با این حال همین اشکال ساده، فردی همچون راسل را به الحاد کشانیده است!

هر شاگرد درس فلسفه در شرق می‌داند که اگر می‌گوییم:

«هر موجودی نیازمند به آفریننده‌ای است» منظور از «هر موجود» موجوداتی است که هستی و وجود آنها از درون ذاتشان و از خودشان نباشد؛ چنین موجوداتی مسلّماً نیازمند به آفریننده هستند؛ ولی موجودی که هستی آن از خود اوست و عین وجود و هستی است و به اصطلاح فلسفه شرق «واجب الوجود» است، نیازی به آفریننده ندارد.

خدا یک وجود ازلی و همیشگی است؛ بدون آغاز و انجام، و چنین وجودی، علّت لازم ندارد.

اگر آقای «راسل» یا «مترلینگ» خدا را قبول نکنند، بالاخره وجود «مادّه نخستین» را قبول دارند یا نه؟ بگویید ببینم این «مادّه نخستین» از کجا پیدا شد؟ اگر قانون علیّت، یک قانون عمومی و همگانی است، چرا مادّه نخستین از آن مستثنا است؟

لابد خواهند گفت: «مادّه اوّلیّه» ازلی بوده و نیاز به آفریننده و علّتی نداشته است. خوب، عین همین سخن را خداپرستان درباره خدا می‌گویند. (دقّت کنید!)

خلاصه این که، یک مسأله فلسفی به این روشنی برای آقای راسل و مترلینگ مخفی مانده، و این نشان می‌دهد که

آنها در فلسفه (مخصوصاً مباحث فلسفه الهی) چقدر عقب هستند!

استدلالات سه‌گانه دکارت فیلسوف معروف فرانسوی را درباره اثبات وجود خدا، بسیاری از دانش‌پژوهان دیده‌اند. دکارت این استدلالات سه‌گانه را که این‌جا جای شرح آن نیست، شاهکار علمی خود می‌شمارد با این که در نظر ما لااقل مطالب مهمّی محسوب نمی‌شود، و بعضی از آن سه دلیل قابل ایراد است.

یا این که جمله معروف دکارت «فکر می‌کنم، پس هستم» که زیربنای اصلی فلسفه او را تشکیل می‌دهد، در نظر ما سطحی و بی‌پایه است؛ زیرا کسی که می‌گوید: «فکر می‌کنم» در همین جمله اوّل به وجود خودش اقرار و اعتراف کرده و دیگر نیازی ندارد که به وسیله فکر کردن وجود خود را اثبات کند.

نظیر این مطالب، در نوشته‌های فلاسفه غرب زیاد است.

آیا با این حال، بی‌انصافی نیست که کسی بگوید: «سراغ فلسفه غرب بروید که زنده و سیّال است، نه مثل فلسفه شرق که جامد و یخ‌بسته و راکد و تکرار مکرّر ...»

به عقیده ما باید گفت: طرز تفکّر چنین کسی جامد و راکد و یخ‌بسته است!

در اینجا یک نکته هست که باید کاملًا مورد توجّه قرار گیرد تا از هرگونه سوءتفاهم و اشتباهی در این زمینه پیشگیری شود و آن این که فلسفه شرق مرکّب از مباحث مختلفی است که می‌توان آن را در دو بخش خلاصه کرد:

بخش اوّل: مباحث امور عامّه و الهیّات

بخش دوم: طبیعیّات و فلکیّات

در بخش اوّل که اساس فلسفه را تشکیل می‌دهد بحث از کلّی‌ترین قوانین هستی می‌شود، و آن اصول کلّی که بر سراسر عالمِ وجود حکومت می‌کند، مورد بررسی قرار می‌گیرد.

در بخش دوم، بحث از یک سلسله مباحث علوم طبیعی و فلکی به میان می‌آید.

جای انکار نیست که بخش دوم، دستخوش دگرگونی زیادی شده و افلاک نه‌گانه بطلمیوسی جای خود را به هیئت جدید که پایه‌گذار آن «کپلر» و «گالیله» بودند، داده و عناصر چهارگانه آب و باد و خاک و آتش، بکلّی از میدان بیرون رفته

و همه «مرکّب» از آب درآمده‌اند و جای آنها را بیش از یکصد عنصر گرفته است. «اتمِ نشکن» شکسته شده و عللی که برای رعد و برق و زلزله و صاعقه می‌شمردند، در پرتو تفسیرهای نوین علمی که بر اساس تجربیّات یا مشاهدات یا آزمایشهای روشنی قرار گرفته، کمرنگ و محو شده است.

ولی همه می‌دانیم اینها همه مربوط به بخش دوم فلسفه شرق است و در واقع جزو فلسفه محسوب نمی‌شود و امروز هم آن را به نام «علوم» می‌نامند، در مقابل «فلسفه».

علوم، بحث از موضوعات و اشیاء مخصوص می‌کند؛ در حالی که فلسفه، بحث از قوانین و اصول کلّی می‌نماید.

قسمت اوّل فلسفه شرق که اساس فلسفه است، به ارزش خود همچنان باقی است.

بنابراین کسی که مسأله افلاک بطلمیوسی یا مانند آن را بهانه‌ای برای کوبیدن فلسفه شرق می‌کند، بدرستی معنی فلسفه و فرق آن را با علم درنیافته و رسالت فلسفه شرق را نمی‌داند.

هیچ‌کس مانع انتقاد نیست؛ امّا

موضوع دیگر که توجّه به آن لازم است، این است که هیچ دانشمند و دانش‌پژوهی نمی‌گوید باید در برابر تمام افکار فلان فیلسوف- هرقدر عالیقدر و نابغه باشد- تسلیم شد.

اصولًا تسلیم بلاشرط در مباحث علمی مفهوم ندارد و با روح تحقیق هرگز سازگار نیست.

علم و فلسفه باید مرتّباً به پیش بروند و راه پیشرفت و تکامل آن، چیزی جز تحقیق و بررسی و انتقاد نیست.

ما نه «ابن سینا» را معصوم می‌دانیم و نه تمام افکار او را صحیح و مطابق با واقع. ما دائماً به منطق و استدلالات آنها می‌نگریم و از افکار بلند آنها احیاناً الهام می‌گیریم، و آنچه را با فکر خودمان صحیح یافتیم، می‌پذیریم و الّا رد می‌کنیم.

این سخن خیلی عوامانه است که کسی بگوید: چون گفتار مستدلّ «ابن سینا» را در بحث ابطال عود ارواح، پذیرفته‌ای، باید همه سخنان او را بپذیری.

و از آن عوامانه‌تر این که کسی تمام افکار شخصی همچون «ابن سینا» را به خاطر این که نظریّه‌اش در فلان مسئله، مردود شناخته شده، یکجا کنار بزند و تمام آراءِ عمیق

فلسفی او را بی‌ارزش بداند.

انتقاد نه تنها جایز است؛ بلکه برای یک اجتماع یا یک رشته علمی و فکری زنده، لازم و ضروری است؛ امّا کدام انتقاد؟ انتقاد از طرف کسانی که صلاحیّت علمی برای انتقاد دارند؛ یعنی، در آن رشته، صاحب‌نظر و صاحب تخصّصند؛ نه از افرادی که الفبای آن فن را هم نمی‌دانند.

وانگهی، انتقاد را نباید هرگز به معنی توهین، تحقیر، هتّاکی، حق‌کشی، و یا مانند اینها تفسیر کرد؛ این طرز فکر بسیار نادرست است.

عجیب است در کشوری که برای بوعلی سینا جشن هزاره می‌گیرند و صدها تن از دانشمندان و شخصیّت‌های بنام جهان در آن مراسم شرکت می‌کنند و سخنرانی‌های پردامنه از طرف آنها در شخصیّت «ابن سینا» ایراد می‌گردد و دهها مؤسّسه بزرگ به نام او نامیده می‌شود و در غرب بیش از شرق برای او احترام قائلند، کسی پیدا شود که حملات تند و بی‌منطق و دور از ادب به چنین شخصیّتی را به گمان خود، وسیله‌ای برای شهرت‌طلبی خود قرار دهد و عباراتی که هر کس به آن می‌خندد، بگوید؛ مثلًا، بگوید: «ابن سینا اصلًا

فیلسوف به معنی واقعی این کلمه نبود و مکتب خاصّ منظم نداشت آنچه به نام فلسفه ابن سینا شهرت یافته، جز یک آش شله‌قلمکار نیست!» (اطّلاعات هفتگی، شماره 1498، مقاله اسرار زندگی و مرگ)

خوب، آقای نویسنده! اگر ابن‌سینا که غربیها او را فیلسوف عرب (اسلام) نام نهاده‌اند، فیلسوف نباشد، پس چه کسی فیلسوف است؟ شما که به گفته خودتان چهل سال است با آثار او وداع گفته‌اید و معلوم نیست اصولًا آثار او را خوانده‌اید یا نه، چگونه با نهایت جسارت می‌خواهید یک قلم سرخ روی فلسفه ابن سینا بکشید؟!

آیا این طرز تفکّر، با هیچ منطقی سازگار می‌باشد؟!

میزگرد در خدمت تناسخ و عود ارواح‌

سؤال: می‌گویند: بوسیله ارتباطهایی که با ارواح گرفته‌ایم، بر ما ثابت شده که روح به زندگی جدید برمی‌گردد و این یک امر حسّی برای ماست، شما در برابر این دلیل چه می‌گویید؟

پاسخ: مَثَل معروفی است: از روباه پرسیدند شاهدت کیست؟ گفت دمم!

این هم شد دلیل، که از من بپرسند: از کجا می‌گویی فلان مطلب حقیقت دارد، بگویم: ارواح در گوش من چنین گفته‌اند! آیا در هیچ جای دنیا، ادّعای مدّعی را می‌توان دلیل شمرد؟!

جالب توجّه این که همین ادّعای آنها خود یک سند بر بطلان عقیده آنهاست؛ زیرا مطالبی از قول ارواح به هم

می‌بافند که راستی مضحک است؛ اگر باور ندارید به داستان زیر توجّه کنید! نویسنده مزبور می‌نویسد:

آقای ناصر مکارم

عود ارواح را ما با حرف قبول نکرده‌ایم؛ عملًا دیده‌ایم.

شما از مشهودات بنده و دیگران خبر ندارید؛ بارها دیده‌ایم یک روح که در عالم ارواح بوده، اطّلاع داده است من بزودی عود می‌کنم؛ بعد از چندی که گذشته، گفته است من در شکم فلان زن به دنیا برمی‌گردم!

مدّتی که گذشته، یک شب گفته این آخرین دفعه است که آمدم؛ دیگر با شما ارتباط نخواهم گرفت؛ چون تا یکی دو روز دیگر بر جسم جنینی که در شکم آن زن است (همان زنی که چند ماه قبل اطّلاع داده بود) القاء خواهم شد؛ پسر یا دختر بودنش را هم اطّلاع داده است؛ بعداً همان شده که او قبلًا گفته است!

عجیب‌تر این که یکی از آن زنها که خودم دیدم، از حامله شدن ناامید بود، به علّت یک جرّاحی که قبلًا انجام شده بود، یا به علّت دیگر که دقیقاً به خاطرم نیست؛ امّا خوب به یادم هست وقتی به او گفتیم: روح ابراهیم (که از خویشاوندان نزدیک آن زن بود) گفته است قریباً در شکم تو عود می‌کند، خندید و آن را شوخی دانست؛ امّا هنوز یک ماه نگذشته بود، آثار

حامله بودن در او نمایان گردید!!«1»

باز خیلی خوب به خاطر دارم از همان ماههای اوّل و دوم حاملگی، چه آن زن وچه شوهرش و چه اقوامش که یکی از آنها، پدر ابراهیم، که در زندگی سابقش، از معتقدین اسپریتیسم بود، و در فرانسه با این اصول آشنا شده بود، عموماً یقین داشتند نوزاد پسر خواهد بود که همان ابراهیم است.

وقتی می‌خواست موضوعی را تأیید کند و قسم بخورد به شکم خودش اشاره می‌کرد و می‌گفت: به جان ابراهیم! تا این اندازه به پسر بودن نوزاد و این که او همان ابراهیم است، برای آنها قطعی بود.«2» چون می‌دانستند نوزاد همان ابراهیم است که چندی پیش از دنیا رفته است.

اسم او را در زندگی جدیدش و حتّی پیش از این که متولّد گردد، ابراهیم گذاشته بودند که حالا گمان می‌کنم بیست و دو سه سال داشته باشد؛ یکی دو سال کمتر یا بیشتر.

تا شش هفت سال پیش که با خانواده‌اش از ایران رفت، غالباً او را می‌دیدم و به شوخی ابراهیم ثانی می‌گفتم.

(شماره 1500- اطّلاعات هفتگی)

این داستان که سرتاپا زاییده اوهام و تخیّلات یا دروغ‌پردازی است، نمونه‌ای از طرز استدلالات طرفداران این مکتب است.

صحنه‌سازی خاصّی که در آخر آن به کار رفته، به صورت دم خروسی است که بیرون مانده؛ آنجا که می‌گوید:

«شش هفت سال پیش با خانواده‌اش از ایران رفت» (و حتماً در فرانسه مجهول‌المکان است)؛ یعنی، مبادا به فکر این بیفتید که آدرس و نام و نشانی او را بگیرید و با او مصاحبه کنید؛ زیرا چندین سال است از ایران رفته؛ رفته که رفته و هیچ کس هم او را پیدا نخواهد کرد!

چیزی شبیه رمّالی و جن‌گیری !

چون سخن از مسئله ارتباط با ارواح مجدّداً به میان آمد، ناچاریم این نکته را اضافه کنیم که فعلًا مسئله ارتباط با ارواح یا احضار ارواح، به صورت یک دکّان خطرناک درآمده و درست بساطی همانند بساط جن‌گیرها و رمّالها درست کرده‌اند؛ تا مردم بینوا را سرگردان کنند.

درست است که اصل مسئله ارتباط از نظر علمی و

فلسفی قابل قبول است؛ ولی مطمئن باشید شاید در میان هزاران مدّعی، یکی آگاه به اصول این علم نیست.

توسعه ناراحتی‌های روانی مردم از یک سو، و رجزخوانی‌ها و ادّعاهای پرطمطراق دروغین بعضی از این مدّعیان از سوی دیگر، سبب شده که جمعی از ساده‌لوحان حتّی برای درمان بیماریهای روانی خود به آنها رو آورند، و آنها هم از این وضع حدّاکثر سوءاستفاده را بکنند.

همین تازگی، جوانی که ناراحتی مختصر روانی داشت و به دنبال اینها چهار ماه سرگردان شده بود، داستان رقّت‌انگیز خود را برای من نقل کرد؛ داستانی که اگر شما هم می‌شنیدید مسلّماً متأثّر می‌شدید.

در بعضی کشورها هنگامی که این خیمه‌شب‌بازیها به راه می‌افتد، فوراً جمعی از دانشمندان به فکر می‌افتند جلسه‌ای تشکیل دهند و این مدّعیان را حاضر نمایند و وضع آنها را از نزدیک بررسی کنند و آنگاه نظر نهایی خود را اعلام دارند.

برای نمونه گزارش زیر را ملاحظه فرمایید:

در سال 1875، انجمن فیزیک وابسته به دانشگاه سن‌پترزبورگ بنا به پیشنهاد مندلیف هیأتی را مأمور

کرد تا درباره احضار ارواح به مطالعه بپردازد و نتایج تحقیقات خود را اعلام کند.

جز مندلیف یازده دانشمند دیگر نیز در کمیسیون شرکت داشتند و سرانجام پس از تشکیل جلسات عدیده و مذاکرات فراوان، نتایج کار هیئت به شرح ذیل اعلام گشت:

پس از تحقیقات و مطالعات و مشاهدات بسیار، به این نتیجه رسیدیم که پدیده‌های مربوط به ارواح، به علّت حرکات ناخودآگاه یا اشتباه ضمیری می‌باشد و احضار ارواح جز موهومات، چیز دیگری نیست، به این ترتیب مکانیسم اعمال محرّک فکر، نه تنها انتقال اندیشه را باعث می‌شوند؛ بلکه بعضی از پدیده‌های روحی را نیز ایجاد می‌کند. ضمناً در آغاز قرن ما یک فیزیکدان آمریکایی به نام روبرت وود به کمک اشعّه ماوراء بنفش، تقلّبات جلسات احضار ارواح را برملا کرد.«1»

البته تحقیقات بالا در مورد مدّعیان دروغین که بسیار زیادند، به عمل آمده بود؛ ای کاش در محیط ما هم این موضوع عملی می‌شد!

ما بارها دعوت علنی کردیم که مدّعیان بیایند و در مجمعی از اهل فضل- اگر راست می‌گویند- نشان دهند؛ ولی ناتوانی خود را با عدم پاسخ به این دعوتهای مکرّر اثبات نمودند.

«پایان»