پیشوای آزادگی

پیشوای آزادگی0%

پیشوای آزادگی نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

پیشوای آزادگی

نویسنده: مهدى عاصمى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 5818
دانلود: 1894

توضیحات:

پیشوای آزادگی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5818 / دانلود: 1894
اندازه اندازه اندازه
پیشوای آزادگی

پیشوای آزادگی

نویسنده:
فارسی

فصل سوم : مبارزات سیاسی

فلسفه ی مبارزه

امر به معروف و نهی از منکر

امام حسینعلیه‌السلام ، دوات و کاغذ خواست و این وصیت را به برادرش «محمد بن حنفیه» نوشت:

به نام خداوند بخشنده ی مهربان؛ این وصیت حسین بن علی بن ابی طالب، به برادر خود محمد، مشهور به ابن حنفیه است؛ حسین، به راستی شهادت می دهد که هیچ معبود به حقّی، جز خدای یگانه ی بی نیاز نیست و محمدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بنده و پیامبر اوست که حق را از جانب او آورده است؛ بهشت و دوزخ حق است و قیامت - بی هیچ تردیدی - خواهد آمد و خدا، هر که را در قبرهاست، بر می انگیزد.

من از روی هوس و سرکشی و تبهکاری و ستمگری، قیام نکردم؛ [بلکه] تنها به انگیزه ی سامان بخشی و اصلاح در امّت جدّم برخاستم؛ می خواهم به نیکی ها، فرمان دهم و از بدی ها، باز دارم و روش جدّ خود و پدرم علی بن ابی طالبعليه‌السلام را احیا و دنبال کنم.

هر کس دعوت مرا از آن رو که حق است پذیرفت، حقّ خدا را پذیرفته است و هر کس دعوت مرا نپذیرفت، صبر

می کنم تا خدا میان من و این مردم، داوری کند که او، بهترین داوران است.

برادرم! این وصیتم به توست و توفیق من، جز از خدا نیست؛ بر او توکل دارم و بازگشتم به سوی اوست.

سپس نامه را پایان برده، مُهر زد و به برادرش محمد سپرد و با او، خداحافظی کرد و در دل شب از مدینه خارج شد.(139)

احیای دین خدا

آن حضرت در نامه ای که خطاب به مردم بصره نوشت فرمود:

من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرا می خوانم. سنّت، مرده و بدعت زنده شده است. اگر سخنم را بشنوید و فرمانم را پیروی کنید شما را به راه رشاد (صراط مستقیم) هدایت می کنم.(140)

همچنین در مسیر راه، وقتی حضرت به «فرزدق» برخورد، اوضاع را این چنین ترسیم فرمود:

ای فرزدق! این جماعت، اطاعت خدا را واگذاشته و پیرو شیطان شده اند؛ در زمین به فساد می پردازند؛ حدود الهی را تعطیل کرده، به میگساری پرداخته و اموال فقیران و تهیدستان را از آنِ خویش ساخته اند. من سزاوارترم که برای یاری دین خدا و برای عزّت بخشیدن به دین او و جهاد در راه او برخیزم تا آن که کلمةُ اللّه، برتر باشد.(141)

حفظ عزّت

آن حضرت همواره عزّت خود را حفظ کرد و از زیر بار ذلّت رفتن خودداری کرد. هنگامی که والی مدینه با امام حسینعلیه‌السلام بیعت با یزید را مطرح کرد ایشان ضمن برشمردن زشتی ها و آلودگی های یزید، فرمود:

کسی همچون من، با شخصی چون یزید بیعت نمی کند.(142)

و در جایی دیگر فرمود:

همچون ذلیلان دست بیعت با شما نخواهم داد.(143)

همچنین در مقابل سپاه «حُر» فرمود:

من از مرگ باکی ندارم. مرگ، راحت ترین راه برای رسیدن به عزّت است؛ مرگِ در راه عزّت، زندگی جاودانه است و

زندگی ذلّت بار، مرگ بی حیات است.(144)

و در ردّ درخواست ابن زیاد - لعنة اللّه علیه - مبنی بر تسلیم شدن و بیعت فرمود:

آگاه باشید که این زنازاده ی فرزند زنازاده (ابن زیاد) مرا میان کشته شدن و ذلّت، مخیر کرده است. هیهات که من جانب ذلّت را بگیرم. این را خدا و رسول و دامن های پاک عترت و جان های غیرتمند و با عزّت نمی پذیرند. هرگز اطاعت از

فرومایگان را بر شهادت کریمانه ترجیح نخواهم داد.(145)

اطاعت از خدا و رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

هنگامی که حضرت تصمیم گرفت از مدینه به سمت مکه حرکت کند «جابربن عبداللّه انصاری» به خدمت ایشان رسید و گفت: یا اباعبداللّه! تو فرزند رسول خدایی، و یکی از دو سبط (نوه) او می باشی، من پیشنهاد می کنم که شما نیز سیاست برادرت امام حسنعلیه‌السلام را در پیش بگیری. او با این که شجاعت داشت و می توانست جنگ کند امّا صلح کرد و تدبیرش موفقیت آمیز بود. وقتی زمینه ی مبارزه فراهم نیست بهترین راه، همان صلح است.

امام حسینعلیه‌السلام فرمود:

ای جابر! برادرم به دستور خدا و فرمان رسول اوصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم دست به صلح زد و من نیز به امر الهی و فرمان رسولش به پا خواسته و برای مبارزه، قیام می کنم.(146)

خوف از خدا

هنگامی که امام حسینعلیه‌السلام در مکه مستقر شد به تبلیغات وسیعی دست زد و با بزرگان و سران قبایل و شخصیت های برجسته تماس می گرفت و در مورد ابعاد مختلف قیام خود و افشای جنایت بنی امیه با آنان به گفتگو می پرداخت.

«عمرو بن سعید» فرماندار مکه، که از این خیزش فراگیر، احساس خطر نموده بود به حضرت گفت: ای حسین! آیا از خدا نمی ترسی که وحدت امّت اسلام را به هم می زنی و در صفوف مردم، تفرقه و جدایی می افکنی؟! حضرت در پاسخ او این آیه را تلاوت فرمود:

«من کار خود را می کنم و شما نیز وظیفه ی خود را انجام دهید و پاداشِ عمل هر کس به خود او برمی گردد. شما از کارهای من عصبانی و ناراحتید و من نیز از اعمال زشت شما متنفرم. »(147)

وقتی فرماندار مکه از گفتگوی رو در رو نتیجه ای نگرفت، طی نامه ای به پند و نصیحت روی آورد و پیشنهاد صلح و بیعت و اجتناب از فعالیت های سیاسی را به امام حسینعلیه‌السلام یادآور شد. حضرت نیز در پاسخ او این گونه فرمود:

اگر منظور تو از این سخنان، نصیحت و خیرخواهی و نیک اندیشی درباره ی من است، خدا جزای دنیا و آخرت به تو عنایت کند چرا که هر کس به سوی خدا بخواند و عمل صالح انجام دهد و خود را یکی از مسلمانان بداند، او با خداوند دشمنی نکرده است. امّا بهترین امان، امان خداست و کسی که در دنیا از خدا نمی ترسد ایمان به خدا ندارد. ما خوف خدا را در دنیا آرزو می کنیم تا در آخرت در پرتو امان او باشیم.(148)

تصمیم بنی امیه

حضرت سیدالشّهداءعلیه‌السلام در آغاز سفر سرنوشت ساز خود، به شهر مکه وارد شد و بسیاری از بزرگان و اشراف، با آن حضرت به گفتگو نشسته و در مورد مسائل روز، سخنانی مطرح کردند.

یکی از آنان «عبداللّه بن عمر» بود که گفت: ای حسین! یزید و بنی امیه تا از شما بیعت نگیرند دست بر نمی دارند. من از رسول خداعلیه‌السلام شنیدم که فرمود: «حسین را می کشند و روز قیامت، خداوند آنان را ذلیل و خوار می گرداند. » من پیشنهاد می کنم که شما همانند سایر مردم با یزید صلح کنی همان طوری که در عصر معاویه، سکوت و صبر پیشه کردی. امیدوارم خداوند بین شما و این قوم ستمگر، داوری کند.

امام حسینعلیه‌السلام در پاسخ او فرمود:

ای اباعبدالرّحمن! آیا من با یزید بیعت کنم و پیمان صلح ببندم، در حالی که پیامبر خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم وضعیت آنان را روشن کرده و آن همه لعن و نفرین بر آنان فرستاده و اعمال ناپسندشان را خبر داده است.

عبداللّه بن عمر باز هم طبق اندیشه های سطحی خود به حضرت گفت: در هر صورت به نظر من، از همین جا به مدینه برگرد که شهر جدِّ توست و با یزید صلح کن و به دست آنان بهانه مده!

امام حسینعلیه‌السلام فرمود:

اُف بر این واژه ی «بیعت با یزید» تا زمین و آسمان پابرجاست. ای عبداللّه! من از تو سؤال می کنم: آیا تصمیم من بر قیام، کاری نابخردانه و اشتباه است؟! اگر من خطا می روم به حق راهنمایی ام کن؛ من شخصی متواضع، شنوا و پیرو حق هستم.

عبداللّه بن عمر گفت: نه به خدا سوگند! شما هرگز اشتباه نمی کنید. امّا ترس من از ریخته شدن خون شخصیت بزرگواری همچون شماست. پس اگر صلح نمی کنی به مدینه بازگشته و در خانه ات بنشین و کاری با سیاست و حکومت نداشته باش.

امام حسینعلیه‌السلام فرمود:

این ساده اندیشی است ای فرزند عمر! بنی امیه هرگز مرا به حال خود رها نمی کنند. مرا بیابند یا نیابند آنان در پی بیعت گرفتنِ اجباری از من خواهند بود یا این که مرا بکشند.

ای عبداللّه! از پستی دنیا این بود که سر مقدّس «یحیی بن زکریا» را به یک ستمگر هدیه فرستادند. این در حالی بود که آن سر، با دلیل و منطق با آنان سخن می گفت.

ای اباعبدالرّحمن! آیا نمی دانی که بنی اسرائیل در فاصله ی طلوع فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد پیامبر خدا را به قتل رسانده، آن گاه در بازارهایشان به خرید و فروش می پرداختند گویا آنان هیچ گناهی را مرتکب نشده اند. خدای متعال نیز در عذاب ایشان تعجیل نمی کرد و به آنان مهلت می داد. ولی بعد از اتمام مهلت، خداوند همانند یک فرمانروای عزیز و قادر، آنان را در عذاب، گرفتار می کرد.

ای اباعبدالرّحمن! از خدا بترس و یاری و همکاری با من را رها مکن!(149)

تغییر وضع موجود

هنگامی که امام حسینعلیه‌السلام در محاصره ی لشکر «حُر» قرار گرفت در خطبه ای که برای یاران خود خواند اهداف و فلسفه ی قیام خود را این چنین تبیین نمود:

یاران من! همان طوری که می بینید ما در محاصره ی دشمن قرار گرفته ایم. دنیا عوض شده و چهره ی زشت و ناپسند خود را نمایان ساخته است؛ نیکی ها و خوبی ها عقب رفته و به سرعت، در حال نابودی است. از نیکی ها فقط ته مانده هایی همانند رسوبات ته نشین شده ی ظرف ها و خار و خاشاک چراگاه های بی آب و علف به چشم می خورد.

فضایل اخلاقی و انسانی در جامعه، رنگ باخته و کسی به آن ها نمی اندیشد. آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و به باطل نمی نگرید که کسی از آن جلوگیری نمی کند. در چنین وضعی شایسته است که انسان مؤمن، مرگ با عزّت و ملاقات پروردگار خود را آرزو کند. من مرگ در راه حق را به جز سعادت و خوشبختی، و زندگی با ستم پیشگان را جز خواری و ذلّت نمی دانم.(150)

خطبه ی آتشین

تبلیغ علیه طاغوت زمان

دو سال قبل از مرگ معاویه، امام حسینعلیه‌السلام به همراه عدّه ی زیادی از انصار و بنی هاشم عازم حج شد.

حضرت اباعبداللّهعلیه‌السلام برای تبلیغ معارف اهل بیتعلیه‌السلام از بهترین وسیله ی ارتباط جمعی بهره گرفت. در آن روزگار، آن حضرت برای رساندن پیام خویش و افشای انحراف و خیانت سردمداران مستبد اُموی، از مراسم حج به عنوان محل اجتماع مسلمانان از دورترین نقاط جهان، بهره گرفت و سخنان خود را به گوش هزاران زائر خانه ی خدا رسانید.

آن حضرت در یک سخنرانی مهم و حماسی در سرزمین منی، که تعداد حاضران به هفتصد نفر می رسید و بسیاری از اصحاب حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز در آن حضور داشتند، بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر رسول اکرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود:

ای مردم حاضر! این طاغوت عصر ما (معاویه) همان طوری که می بینید و می دانید به ما و شیعیان ما هر جنایتی که می توانست انجام داد.

من از شما پرسش هایی دارم و سخنانی بازگو می کنم، اگر حرف هایم راست بود مرا تصدیق کنید و اگر دروغ بود تکذیبم نمایید.

به خاطر حقّ خدا و حقّ رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بر شما و ارتباط من با پیامبرتان، موقعیت مرا در نظر بگیرید. سخنانم را گوش کنید و آن ها را بنویسید و هنگامی که به شهرها و میان قبیله های خود برگشتید به کسانی که اطمینان دارید، آن چه را که از حقِّ ما می دانید بگویید.

من هشدار می دهم و خوف آن دارم که ارزش ها و معارف الهی به بوته ی فراموشی سپرده شود و حق، از بین برود و مغلوبِ باطل گردد؛ گرچه خداوند نورش را کامل کرده و گسترش خواهد داد، و مطمئناً کافران آن را خوش ندارند. امّا تلاش و تبلیغات و جانفشانی نیز در راه حق، لازم است.(151)

ویژگی های وصی پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

امامعلیه‌السلام در ادامه همین سخنرانی به احتجاج در مورد فضایل حضرت علیعلیه‌السلام و اهل بیتعلیهم‌السلام پرداخته و از مردم حاضر پرسید:

شما را به خدا، آیا می دانید که علی بن ابی طالبعليه‌السلام برادر رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بود در آن هنگامی که پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بین اصحاب خود عقد اخوّت و برادری جاری کرد علیعلیه‌السلام و خودش را با هم برادر خواند و فرمود:

«اَنْتَ اَخی وَ اَنَا اَخُوک فی الدُّنْیا وَ الاآخِرَةَ»

یا علی تو برادر من و من برادر تو در دنیا و آخرت هستم.

گفتند: آری ای حسین! می دانیم.

حضرت فرمود:

شما را به خدا آیا می دانید که رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم جایگاه مسجد خود و منازل اطراف آن را خریده و در آن موضع، مسجد و در اطرافش ده خانه ساخت، نُه تا برای خود و دهمی را که در وسط آن ها قرار داشت به پدرم اختصاص داد. آن گاه تمام درهای آن منازل را که به مسجد باز می شد مسدود کرد مگر درب خانه ی پدرم را.

در این مورد برخی اعتراض کردند و سخنان ناروایی گفتند؛ اما رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم توضیح داد که: من درب خانه های شما را به مسجد مسدود نکردم و درب خانه ی علیعلیه‌السلام را خودسرانه باز نگذاشتم بلکه در همه ی این موارد، خداوند به من دستور داد. سپس پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم همه را از خوابیدن در مسجد نهی کرد مگر علی بن ابی طالبعليه‌السلام را.

او همسایه ی مسجد و همجوار رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بود و در آن خانه، فرزندانی برای رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و علیعلیه‌السلام به دنیا آمدند؟!

گفتند: آری، همه ی این ها را قبول داریم.

فرمود:

آیا می دانید که عمربن خطّاب خیلی علاقه داشت تا یک چشم انداز کوچکی از منزلش به مسجد نبوی داشته باشد، رسول اکرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مانع شد و فرمود: خداوند دستور داده که من مسجد پاکیزه ای را بنیان نهم که در آن غیر از من و برادرم و فرزندان او، دیگری سکونت نکند؟!

گفتند: آری، همه ی این ها درست است.

فرمود:

شما را به خدا آیا می دانید در روز غدیر خم، رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم علیعلیه‌السلام را به دستور خدا بر امامت و ولایت نصب کرد و اعلان نمود که حاضرین به غایبین اطلاع دهند.

گفتند: آری، چنین است.

فرمود:

شما را به خدا! آیا می دانید که رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در جنگ تبوک حدیث منزلت را به مردم بیان کرده و به علیعلیه‌السلام فرمود:

«أَنْتَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی وَ أَنْتَ ولِی کلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی»

یا علی! تو برای من به منزله ی هارون نسبت به موسی هستی و تو بعد از من سرپرست هر مؤمنی می باشی!

گفتند: آری، همین طور است.

فرمود:

شما را به خدا آیا می دانید هنگامی که رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با نصارای نجران به مباهله پرداخت، به غیر از علی و همسرش فاطمه و دو پسرش حسن و حسینعلیهم‌السلام کسی دیگر را نیاورد.

گفتند: آری، می دانیم.

فرمود:

شما را به خدا، آیا می دانید که رسول اللّهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در جنگ خیبر پرچم را به دوش علیعلیه‌السلام سپرده و فرمود: امروز پرچم اسلام را به مردی می سپارم که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نیز به خدا و رسولش عشق می ورزد.

او به صف دشمن مرتّب حمله می کند و لحظه ای به عقب نشینی و فرار نمی اندیشد. خداوند به وسیله ی نیروی پر توان او، فتح و پیروزی را نصیب مسلمانان خواهد کرد.

گفتند: آری، چنین است.

فرمود:

آیا می دانید که رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم او را برای رسانیدن آیات برائت به مشرکان مکه مأمور کرد و فرمود: این ها را کسی از سوی من ابلاغ نمی کند، مگر خودم یا شخصی از خودم.

گفتند: آری، همین طور است.

فرمود:

آیا می دانید که هرگاه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با مشکلی مواجه می شد به خاطر اعتمادی که بر پدرم علیعلیه‌السلام داشت، فقط او را برای حلّ آن می فرستاد و هرگز پیامبراکرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نام پدرم را بدون ضمیمه کردنِ کلمه ی «برادر» صدا نمی زد.

گفتند: آری، صحیح است.

فرمود:

آیا می دانید که رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم از میان سه کس: علی و جعفر [طیار] و زید [بن حارثه]، به علیعلیه‌السلام فرمود:

ای علی! تو از منی و من از تو، و تو بعد از من پیشوای هر انسان با ایمان هستی؟

گفتند: آری، همین طور است.

فرمود:

آیا می دانید او هر روز و شب با رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم جلسه ی خصوصی داشت. آن چه می خواست، به پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم عطا می کرد (می پرسید) و هرگاه ساکت می شد پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم با او آغاز سخن می کرد؟

گفتند: آری، چنین است.

فرمود:

آیا می دانید رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم علی را بر جعفر و حمزه برتری داد و به فاطمهعليها‌السلام فرمود: من تو را به همسری مردی که در میان خاندانم از همه بهتر، خوش خلق تر و دانشمندتر است برگزیدم؟

گفتند: آری، همین طور است.

فرمود:

آیا می دانید که رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: من سرور فرزندان آدم هستم و برادرم علیعلیه‌السلام ، آقای عرب و فاطمهعليها‌السلام ، بانوی بهشت و حسن و حسینعليه‌السلام دو فرزندم، سروران جوانان بهشتی می باشند؟!

گفتند: آری، چنین است.

فرمود:

آیا می دانید که رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم علیعلیه‌السلام را دستور داد تا به کمک جبرئیل، او را بعد از رحلت، غسل دهد؟

گفتند: آری، درست است.

فرمود:

آیا می دانید که پیامبر اسلامصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در آخرین سخنرانی خود فرمود: من در میان شما دو امانت ارزشمند می گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم، به آنان بپیوندید و گمراه نشوید؟

گفتند: آری، چنین است.

امام حسینعلیه‌السلام هیچ مطلبی را که خدای متعال در قرآن در شأن علی بن ابی طالب و خاندانشعلیهم‌السلام نازل کرده یا بر زبان پیامبرش جاری ساخته بود، نگذاشت مگر این که آنان را پیرامون آن قسم داد و همگی تأیید می کردند؛ سپس حضرت آنان را قسم داد که:

آیا شنیده اید پیامبر اکرمصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: کسی که گمان دارد مرا دوست دارد در حالی که علیعلیه‌السلام را دشمن دارد، دروغ می گوید زیرا کسی که علیعلیه‌السلام را دشمن دارد مرا دوست ندارد. شخصی پرسید: چطور؟ رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمود: زیرا علیعلیه‌السلام از من است و من هم از او هستم، هر کس که او را دوست داشته مرا دوست دارد و هر که مرا دوست داشت خدا را دوست داشته است و هر که علیعلیه‌السلام را دشمن دارد خدا را دشمن داشته است؟

همگی گفتند: آری به خدا سوگند شنیده ایم.(152)

جایگاه امر به معروف

امام حسینعلیه‌السلام در بخش دوم سخنانش به مردم حاضر گفت:

ای مردم! از موعظه های خداوند به دوستانش در مورد دانشمندان و علمای یهود عبرت گیرید، خداوند می فرماید:

( لَوْ لاينْهاهُمُ الرَّبّانِيونَ وَ الأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الإِثْمَ ) (153)

چرا دانشمندان نصاری و علمای یهود، آن ها را از سخنان گناه آلود و خوردن مال حرام نهی نمی کنند.

همچنین در مورد آنان می فرماید:

( لُعِنَ الَّذِينَ کفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ ) (154)

کافران بنی اسرائیل مورد لعن و نفرین قرار گرفتند.

تا آن جا که می فرماید:

( لَبِئْسَ ما کانُوا يفْعَلُون ) (155)

چه بد است عملکرد آنان!؟

همانا که خداوند متعال دانشمندان اهل کتاب را مورد سرزنش قرار می دهد، زیرا آنان زشتی ها و گناهان ستمگران را که آشکارا انجام می دادند، می دیدند؛ ولی آنان را نهی نمی کردند. به خاطر طمعی که در مال حاکمان ستمگر داشتند و ترس از مجازات و کیفر [آن حاکمان]، آنان را به سکوت وادار می کرد.

امّا خداوند می فرماید:

( فَلا تَخْشَوا النّاسَ وَ اخْشَونِ ) (156)

از مردم نهراسید بلکه از من بترسید.

و جای دیگر می فرماید:

( وَ المُؤمِنُونَ وَ المُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ينْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ ) (157)

مردان و زنان با ایمان بعضی با بعضی دیگر دوست و خیرخواه یکدیگرند. همدیگر را به نیکی دعوت کرده و از کارهای زشت و ناپسند نهی می کنند.

خداوند متعال در آیه ی فوق، امر به معروف و نهی از منکر را در آغاز فرائض قرار داده است؛ زیرا می داند که اگر این واجب الهی به انجام برسد و در جامعه، عملی شود سایر واجبات دینی، از آسان ترین آنان گرفته تا سخت ترین آن ها به اجرا در خواهد آمد. چرا که امر به معروف و نهی از منکر، دعوت به اسلام و برنامه های حیات بخش آن است و در عین حال، هرگونه ظلم و ستم و تضییع حقوق دیگران را نیز نفی می کند.

این واجب الهی در تقسیم عادلانه ی غنائم و دریافت صدقات و حقوق مالی شرعی از محلّ حقیقی آن و پرداختن به انسان های نیازمند و مستحقّ آن، نقش به سزایی دارد.

وظیفه ی عالمان دینی

همچنین فرمود:

امّا شما ای عالمان دینی! ای گروهی که در جامعه به آگاهی، دانش، نیکی و خیرخواهی به مردم، شهرت دارید. شما به وسیله ی خداوند، در میان مردم هیبت و عظمت یافته اید که اقشار مختلف جامعه اعم از توانمندان و ضعیفان، همه به دید احترام به شما می نگرند. حتی شما را به برخی از افرادی که شما از آنان برتر نیستید به خاطر خدا ترجیح می دهند.

شما را برای رسیدن به نیازها و خواسته هایشان شفیع و واسطه قرار می دهند و شما هم چنان در ناز و نعمت در میان مردم زندگی می کنید که همانند شاهان راه رفته و همچون بزرگان، تشریفات ویژه ای دارید.

آیا این همه تکریم و عظمت به خاطر این نیست که از شما انتظار می رود که برای احقاق حقّ خدا قیام کنید؟! امّا شما از احیای بسیاری از حقوق، کوتاهی کرده و حقّ ائمهعلیهم‌السلام را سبک شمرده و حقّ بیچارگان و ضعیفان را ضایع کرده اید.

امّا آنچه را که به گمان خود، حقّ خویشتن می پنداشتید طلب کرده اید، نه مالی در راه خدا نثار کرده و نه جان هایتان را در راه خالق، به خطر انداخته اید.

شما حتّی برای خدا با فامیل های منحرف خود درگیر نشده اید! و با این وضعیت ورود به بهشت، همجواری با رسولان الهی و امان از عذاب خدا را آرزو می کنید! زهی خیال باطل!

من بیم آن دارم که بر شما عذاب الهی نازل شود؛ چرا که شما بر پرتو کرامت الهی به درجه ای از منزلت رسیده اید که دیگران نرسیده اند و شما را بندگان خدا به خاطر جایگاه مقدّس دینی، مورد تکریم و تقدیس قرار می دهند.

شما به روشنی می بینید که چگونه قانون الهی و ارزش های انسانی در جامعه شکسته می شود، اما دم برنمی آورید؛ در حالی که در مورد نقض برخی پیمان های پدرانتان و هم فکرانتان صداها بلند می کنید؛ امّا عهد و پیمان های رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم مورد تعرّض قرار می گیرد و شما هیچ حرکت و مخالفتی نمی کنید!

طبقات محروم جامعه از کوران و لالان و زمین گیران در شهرها به امان خدا رها شده اند، شما احساس مسئولیت و ترّحم نمی کنید و اقدامی در خور شأنتان به عمل نمی آورید.

حتی به فعّالان این عرصه، یاری می رسانید و با چرب زبانی و تبانی در نزد ستمگران، خود را در حاشیه امن قرار داده اید.

شما از وظیفه ی اصلی تان که نهی از منکر و جلوگیری از محرّمات الهی است غافل مانده اید. شما اندوه بارترین افرادی هستید که آگاهانه در انجام وظایف خود کوتاهی کرده اید!

ریشه ی فساد

سپس فرمود:

این ها به خاطر این است که جریان امور دینی و احکام شرعی به دست عالمان ربّانی که امین خدا بر حلال و حرام هستند سپرده شده ولی شما این مسئولیت را از خود سلب کرده اید و در نتیجه، از حق فاصله گرفته و در سنّت پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بعد از مشاهده ی دلایل روشن، به اختلاف پرداخته اید.

اگر شما ناملایمات را تحمّل می کردید و در راه خدا از جان و مال و آبرو مایه می گذاشتید زمام دین خداوند در دست شما بود. امّا شما جایگاه واقعی خود را به ستمگران واگذار کرده اید و اجرای امور دینی را به دست آنان سپرده اید؛ آنان نیز به شبهات عمل کرده و در مسیر خواسته های نفسانی خود می روند. ترس از مرگ و دلبستگی به دنیای زودگذر، آنان را بر شما مسلّط کرده و شما نیز محرومان و مستضعفان را زیر یوغ استبداد آنان قرار داده اید. آنان نیز عدّه ای را به بندگی گرفته و برخی را نیز در تنگنای زندگی مغلوب کرده اند.

ستمگران با آرای خود در مُلک خدا حکومت کرده و با پیروی از هوای نفس، ذلّت و خواری را بر مسلمانان به ارمغان آورده اند. از اشرار، پیروی می کنند و در مقابل خدای جبّار، جرأت نشان می دهند.

در هر شهری گوینده ای بر فراز منبر، سیاست های شیطانی را توجیه می کند؛ حکومت زمین را در اختیار گرفته و دستشان از هر جهت برای هر جنایتی باز است. مردم، اسیر دست آنانند و هیچ راه دفاعی از خود ندارند. آنان زورگویانی خدانشناس و صاحب قدرت هستند که بر ناتوانان سخت گرفته و اطاعت بی چون و چرای مردم را می خواهند.

شگفتا! چرا انسان، شگفت زده نباشد، حکومت زمین را شخصی فریبکار، تیره بخت، و ستمگر، تصاحب نموده است و بر مؤمنان، حاکمی بی رحم فرمانروایی می کند؛ امّا بالاخره خداوند میان ما داوری خواهد کرد و در مشاجره ی ما با آنان، قضاوت نهایی در دست خداست.

خداوندا! تو می دانی که ما به دنبال سلطنت و یا به دست آوردن ثروت و دارایی و زندگی تشریفاتی دنیا نیستیم؛ امّا می خواهیم نشانه ها و معارف دین تو را به مردم، نمایان سازیم و در شهرهای تو اصلاحات انجام دهیم و برای مردم ستمدیده، امنیت و آسایش فراهم کنیم و واجبات و دستورات و احکام تو را در جامعه، عملی سازیم.

ای بزرگان! اگر شما در این راه، ما را یاری نکنید و از روی انصاف و عدالت با ما رفتار ننمایید ستمگران، در ظلم بر شما روز به روز قوی تر خواهند شد و در راه خاموش کردن چراغ فروزان نبوّت و از میان بردن احکام دینی، تلاش خواهند کرد.

خدا ما را بس است که بر او توکل می کنیم و به سوی او باز می گردیم.(158)

شیوه های مختلف مبارزه

تقیه

امام حسن و امام حسینعليه‌السلام ، پشت سر حاکمان ستمگر زمان خود [در صورت اجبار و از روی تقیه] نماز می گزاردند.

(البته آن بزرگواران فقط صورت جماعت را حفظ کرده و حمد و سوره ی خود را فرادی می خواندند.)(159)

مصادره ی اموال عمومی

امام حسینعلیه‌السلام ، اموالی را که از یمن برای معاویه می بردند، تصرّف کرد و آن را میان نیازمندان بنی هاشم و دیگران تقسیم نمود؛ سپس به معاویه نوشت:

از حسین بن علی، به معاویة بن ابی سفیان؛ اما بعد، گذرِ کاروانی بر ما افتاد که اموال و پوشاک و عنبر و عطرهایی را برای تو می آورد تا آن ها را در خزائن دمشق جا دهی و پس از نوشیدن [و تصرّف] نخستین خود، آن ها را به فرزندان پدرت بخورانی. من به آن ها نیاز داشتم و آن ها را تصرّف کردم؛ والسلام.(160)

همچنین وقتی امام حسینعلیه‌السلام در سفر به کربلا به منزل «تنعیم» رسید، در آن جا کاروانی را دید که از یمن آمده و «بحیر بن ریسان حمیری»، آن را - که شامل لباس های سرخ رنگ و فاخر بود - برای یزید گسیل داشته بود؛ حضرت بارِ آن ها را گرفت، (زیرا حکم امور مسلمین با امام معصومعلیه‌السلام است و او به تصرّف سزاوارتر است.)

سپس به کاروانیان فرمود:

شما را مجبور نمی کنم؛ هر که دوست دارد با ما به عراق بیاید ما تمام کرایه ی او را داده، به او احسان می کنیم و هر که می خواهد از همین جا جدا شود تا این مقدار راه، کرایه ی او را می دهیم.

پس هر کس که رفت، تمام حقّ او را پرداخت و هر که با او رهسپار عراق شد، به او کرایه و لباس بخشید.(161)

نپذیرفتن رشوه

وقتی معاویه وارد مکه شد [برای این که نظر امام حسینعلیه‌السلام را به سمت خود جلب کند و به خیال خود، در راه گرفتن بیعت برای یزید مانع او نشود]، اموال فراوان و لباس های زیادی را نزد آن حضرت فرستاد؛ ولی امامعلیه‌السلام که از نیت شوم معاویه باخبر بود همه ی آن ها را باز گردانید.(162)

حفظ نام پدر

معاویه، مروان بن حکم را والی مدینه کرد و به او دستور داد تا برای جوانان قریش مستمرّی قرار دهد.

امام سجادعلیه‌السلام می فرماید: «من نیز از جوانانی بودم که نزد مروان رفتم. وقتی به من رسید، گفت: نامت چیست؟ گفتم: علی بن الحسین هستم. گفت: نام برادرت چیست؟ گفتم: نام برادرم هم علی است (منظور حضرت علی اکبرعلیه‌السلام بود).

مروان عصبانی شد و گفت: هم نام تو علی است و هم نام برادرت! آیا پدرت می خواهد همه ی فرزندانش را علی بنامد؟ و سپس مستمری مرا مقرّر کرد.

امام زین العابدینعلیه‌السلام می فرماید: بعد از این که نام مرا نوشت خدمت پدرم رفتم و جریان را به او گفتم.

امام حسینعلیه‌السلام فرمود:

وای بر او! اگر خداوند به من صد پسر هم بدهد، دوست دارم نام همه ی آن ها را علی بگذارم و هیچ اسمی غیر از اسم علی برای آن ها دوست ندارم انتخاب کنم.(163)

(یکی از اسرار این کار حضرت، حفظ نام پدرشان در زمانی بود که دشمنان تصمیم گرفته بودند نام و یاد علیعلیه‌السلام را برای همیشه محو کنند.)

ناکام گذاشتن مروان

امام حسنعلیه‌السلام از عایشه دختر عثمان، برای خودش خواستگاری کرد امّا مروان به علّت دشمنی ای که با حضرت داشت مخالفت کرد و عایشه را به ازدواج «عبداللّه بن زبیر» درآورد.

مدّتی از این قضیه گذشت. معاویه در نامه ای به مروان -که در آن روزگار حاکم حجاز بود- نوشت که: امّ کلثوم، دختر «عبداللّه بن جعفر» را برای پسرم، یزید، خواستگاری نما.

مروان به سراغ عبداللّه رفت و از او خواستگاری کرد. عبداللّه اظهار داشت: اختیار این دختر با دایی او امام حسینعلیه‌السلام است.

این خبر که به امام حسینعلیه‌السلام رسید فرمود:

من از خدا می خواهم هر چه رضای آل محمّد و خیر آن ها در آن است مقدّر فرماید.

قرار شد در مسجد، به این موضوع رسیدگی شود.

مردم مدینه در مسجد رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم اجتماع کردند، مروان نیز در محضر سیدالشهداءعلیه‌السلام نشست و گفت: امیرالمؤمنین (معاویه)!! به من دستور داده تا دختر عبداللّه بن جعفر را برای یزید خواستگاری کنم و برای ایجاد صلح میان دو خانواده، هر مقدار که پدرش بگوید مهر می پردازیم و قرض های پدرش را نیز ادا می کنیم و من می دانم، آنان که به یزید غبطه می خورند از آنان که به شما غبطه می خورند بیشترند و جای تعجّب است که یزید مِهر می پردازد در حالی که کفوی ندارد؛ او مردی است که به خاطر او از ابرها باران می بارد و...

امام حسینعلیه‌السلام فرمود:

سپاس خدایی را که ما را برگزید و برای دین خود پسندید و بر دیگران برتری داد...

آن گاه فرمود:

مروان! تو گفتی و ما هم شنیدیم! (اکنون پاسخ خود را بشنو:) این که گفتی مِهر را مطابق نظر پدرش قرار می دهید، باید بگویم که: به جان خودم سوگند! که ما در این مورد، از سنّت رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم که دوازده اوقیه ی طلا، که معادل چهارصد و هشتاد درهم بود تخطّی نخواهیم کرد.

و امّا اَدای دین پدرش، که کدام زمان، زنان ما دین ما را ادا کرده اند؟!

مطلب دیگری که اظهار داشتی مسئله ی صلح و آشتی میان دو تیره (بنی امیه و بنی هاشم) بود. باید بدانی که دعوای ما با شما بر سر دین است و ما هرگز دین را با دنیا مصالحه [و معامله] نخواهیم کرد. در جایی که نَسَب نتواند این دعوا را حل کند، سبب چگونه آن را حل خواهد کرد؟!

و امّا این که گفتی: «جای تعجّب است که یزید مهر می دهد» پس بدان که کسی برای ازدواج مِهر داد (یعنی پیامبر خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم ) که از یزید و پدر و جدّش برتر بود.

و امّا این سخن تو که: «یزید کفو و همتا ندارد!» بدان! آن که دیروز کفو او بود امروز نیز کفو اوست و حکومت و ریاست فضیلتی بر او نیفزوده است.

سخن دیگر تو این بود که: «برای یزید از آسمان باران می بارد!» در حالی که این ویژگی رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است (که به یمن وجود مبارکش رحمت الهی نازل می شود).

و گفتی: «غبطه خورندگان به یزید بیشترند از آنان که بر ما غبطه می خورند» پاسخ این است که: آنان که به یزید غبطه می خورند مردمی نادانند و اهل عقل و دانش بر ما غبطه می برند.

سپس حضرت به مردم فرمود:

شاهد باشید! من امّ کلثوم، دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج پسر عمویش قاسم بن محمّدبن جعفر درآوردم با مهریه ی چهارصد و هشتاد درهم و فلان مِلک خود را نیز به آنان بخشیدم که درآمد سالیانه اش هشت هزار دینار است و برای اداره ی زندگی آنان کافی است. ان شاءاللّه.

در این هنگام مروان - لعنة اللّه علیه - که دیگر نمی توانست کاری بکند گفت: شما بنی هاشم همیشه غدر و نیرنگ می کنید و جز دشمنی نمی آفرینید!! امام حسینعلیه‌السلام نیز قضیه ی خواستگاری عایشه دختر عثمان توسط امام حسنعلیه‌السلام را به یاد مروان آورد و فرمود:

ای مروان! چه جای غدر و حیله است.(164)

نامه ای کوبنده

پس از شهادت امام حسنعلیه‌السلام هنگامی که مروان در مدینه بود در نامه ای به معاویه نوشت:

جمعی از اهل عراق و اهل حجاز، نزد حسین رفت و آمد می کنند و او را در امر خلافت به طمع می اندازند. می ترسم در مورد او فتنه ای برپا کنند. پس هر چه دستور می دهی بگو تا عمل کنم.

معاویه در جواب نوشت: نامه ی تو به من رسید و آن چه را درباره ی او نوشته بودی فهمیدم. پس مبادا که متعرض او شوی و تا با تو کاری ندارد تو هم با او کاری نداشته باش؛ زیرا تا به بیعت ما وفا می کند نمی خواهیم متعرّض او شویم.

سپس معاویه نامه ای به امام حسینعلیه‌السلام نوشت و گفت: مطلبی درباره ی تو به من رسیده که اگر درست باشد باید آن را ترک کنی زیرا هر کسی با خدا عهد و پیمانی بسته، سزاوار است که به عهد و پیمان خود وفادار بماند و اگر آن چه به من رسیده باطل است مبادا که به دنبال چنین امری بروی و باید که خود را پند دهی و به عهد و پیمان خدا وفا کنی زیرا اگر تو عهد را بشکنی من نیز عهدم را می شکنم و اگر تو با من مکر و نیرنگ کنی من نیز با تو مکر می کنم. پس اجتماع این امّت را بر هم مزن و سبب ایجاد فتنه مشو. به درستی که مردم را شناخته ای و آنان را امتحان کرده ای، پس بر خود و بر دین خود و بر امّت جدّ خود رحم کن و از نادانان و بی خردان بازی مخور.

هنگامی که نامه به دست امام حسینعلیه‌السلام رسید در جواب، چنین نوشت:

ای معاویه! در نامه نوشته بودی که... [بدان] آن گروهی که این ها را به تو می نویسند تملّق کنندگان و سخن چینان هستند و من اراده ی جنگ با تو را ندارم و در مقام مخالفت با تو نیستم. هر چند که در ترک این عمل، از خدا در هراسم و گمان ندارم که خدا راضی باشد و درباره ی این که تو و یاران تو را که جور و ستم را شعار خود کرده اید و از دین خدا خارج شده و سبب جمع حزب ظالمان با اولیای شیطان شده اید، بر این امور بگذارم و در این بدعت ها با شما مصالحه و سازش نمایم عذر مرا بپذیرد.

مگر تو قاتل «حجربن عدی» و اصحاب صالح، مطیع و عابد او نیستی. آنان منکر ظلم بوده و بدعت را بد شمرده و حکم کتاب خدا را پیش می انداختند و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامت گری نمی ترسیدند و تو همه ی آن ها را پس از این که امان دادی و عهد و میثاق محکم بستی که با آنان کاری نداشته باشی [کشتی]، و بدون آن که بین تو و ایشان مسئله ای بوده باشد و کینه ای از آنان داشته باشی، ولی با این حال همه را از لب تیغ گذراندی!

مگر تو قاتل «عمرو بن حمق» صحابی گرامی رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیستی؛ بنده ی صالحی که شدّت عبادت، او را تحلیل برده و رنگش را زرد و جسمش را نحیف کرده بود؛ پس از آن که او را به عهد و میثاق الهی امان دادی - امانی که اگر به پرندگان داده بودی همه ی آن ها از بالای کوه بر تو نازل می شدند - سپس آن بزرگوار را از سرِ گستاخی و بی شرمی بر خدا، و کوچک شمردن عهد و پیمان او، به قتل رساندی!

مگر تو آن نیستی که «زیاد» را، آن کسی که بر فراش بردگان «عبد ثقیف» (از زِنای چند نفر با مادرش) به دنیا آمد، برادر خود خواندی با این که رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرموده بود: «فرزند متعلّق به صاحب فراش است و زانی را نصیبی جز سنگ نیست» و تو با این کار، سنّت رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را از روی عمد ترک گفته و بدون هدایت الهی از هوای نفس خود پیروی کردی، سپس او را بر عراق (کوفه و بصره) حاکم کردی تا دست و پای اهل اسلام را قطع، و چشمانشان را از کاسه در آورده و بر نخل های خرما دار بزند؛ این ها مانند آن است که تو از اهل این امّت نیستی و ایشان نیز از تو نیستند!

مگر در ماجرای حضرمیین که زیاد درباره ی ایشان پرسید که: اینان بر دین علیعلیه‌السلام هستند چه کنم؟ تو گفتی همه را بکش و او نیز همه را کشت و مُثله کرد. (و دست و پاهایشان را برید.)

به خدا سوگند که دین علیعلیه‌السلام آن دینی است که آن حضرت، بر روی تو و پدر تو شمشیر زد و شما را به ظاهر بر این دین آورد و به برکت او به این مجلس نشسته ای و این امارت و حکومت را غصب کرده ای و اگر شمشیر او نمی بود شَرَف تو و پدران تو این بود که کالای کمی از مکه بردارید و به شام ببرید و بفروشید و سود کمی پیدا کنید.

به من نوشته بودی که بر خود و بر دین و بر امّت جدّ خودم رحم کنم و فتنه ای در این امّت بر پا نکنم، من فتنه ای بر این امّت عظیم تر از خلافت تو نمی دانم و برای خود و دین خود و امّت جدّ خود چیزی از این بهتر نمی دانم که با تو جهاد کنم که اگر جهاد بکنم، در آن، به خداوند تقرّب خواهم جست و اگر ترک کنم از خدا طلب آمرزش خواهم کرد و از او درخواست می کنم که مرا توفیق دهد که هر امری که نیکوتر باشد اختیار کنم.

باز به من نوشته بودی که اگر من عهد تو را بشکنم تو عهد مرا خواهی شکست و اگر من با تو نیرنگ کنم تو نیز با من مکر خواهی کرد. پس هر کید و مکری که می توانی با من بکن زیرا امیدوارم از مکر تو هیچ ضرری به من نرسد و ضرر مکر تو، به خودت بیشتر از دیگران خواهد رسید زیرا که پیوسته بر جهالت خود مانده ای و بر نقض پیمان های خود حریص گردیده ای.

و به جان خودم قسم می خورم که هرگز وفای به عهدی نکرده ای؛ به درستی که عهد این گروه (اصحاب حضرت رسولصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و حضرت علیعلیه‌السلام ) را شکستی زیرا پس از آن که با آنان صلح کرده و سوگندها یاد کرده بودی و عهدها و امان ها به ایشان داده بودی باز هم آنان را کشتی و این کار را نکردی مگر آن که آنان فضیلت ما را یاد می کردند و حقّ ما را عظیم می شمردند، حقی که به آن آگاه هستی، و آنان را کشتی از ترس این که مبادا پیش از این که کاری انجام دهند تو بمیری یا اینان قبل از این که [شکنجه ی تو را [درک کنند بمیرند.

پس بشارت باد به تو ای معاویه که ایشان قصاص خون خود را از تو خواهند گرفت و یقین بدان که در قیامت، تو را به محاسبه باز خواهند داشت و بدان که خدا را نامه و پرونده ای هست که هیچ گناه کوچک و بزرگی از آن نامه بیرون نیست و خدا آن چه را که تو کردی فراموش نمی کند از جمله این که: مردم را با حدس و گمان مجازات کردی، و دوستان خدا را به خاطر تهمت، کشتی و نیکان را از دیار خود به سرزمین غربت آواره کردی و مردم را مجبور کردی که با پسر تو که کودکی بیش نیست و شراب می خورد و با سگ ها بازی می کند بیعت کنند.

[ای معاویه] به تحقیق که زیانکارِ نفس خود شده ای و دین خود را بر باد داده ای و با رعیت، در مقام خیانت به در آمده ای و پادشاهی خود را ضایع کرده ای و سخن سفیهان و جاهلان را می شنوی و صالحان و پرهیزکاران را به خاطر گفته ی آنان به ترس می اندازی!

هنگامی که معاویه نامه ی حضرت را خواند گفت: در دل حسینعلیه‌السلام کینه ها بوده که من نمی دانسته ام. در این هنگام یزید گفت: جوابی برای نامه ی او بنویس و در آن به خودش و پدرش ناسزا بگو. معاویه نامه را به عبداللّه پسر عمروبن عاص که آن جا بود نیز داد و گفت: ببین حسینعلیه‌السلام به من چه نوشته است. او نیز پیشنهاد یزید را داد.

معاویه خندید و گفت: نظر یزید هم مثل تو بود و هر دو خطا کردید، چه چیزی در عیب او و پدر او می توانم بنویسم در حالی که در ایشان عیبی نمی بینم و اگر دروغی هم بنویسم مردم خلاف آن را می دادند و فایده ای ندارد. می خواستم نامه ای تهدیدآمیز برای او بنویسیم ولی مصلحت خود را در آن ندیدم و صبر کردم.(165)