پيشواى شهيدان

پيشواى شهيدان15%

پيشواى شهيدان نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پيشواى شهيدان
  • شروع
  • قبلی
  • 109 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27138 / دانلود: 3092
اندازه اندازه اندازه
پيشواى شهيدان

پيشواى شهيدان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

سر منزل شهادت

١٤- طِرِماح ، دليل راه گروه پنج نفره ، به اوضاح و احوال عرب آشنا بود و جغرافياى سرزمين عربستان را خوب مى دانست ؛ از حسين به طور خصوصى ، تقاضاى ملاقات كرد و چنين گفت : سرور من ! مى بينم بى كس ‍ هستى و يار و ياورى ندارى همين حر و سربازانش ، براى كشتن حضرتت و يارانت ، بس خواهند بود. چه رسد به سپاهى كه پس از من از كوفه خواهد آمد.

به چشم خويش ديدم كه در كنار شهر كوفه لشكر گاهى است و سربازانى بسيار در آن جا گرد آورده و آهنگ پيكار با تو را دارند و به همين زودى به سوى تو گسيل خواهند شد. تو را به خدا سوگند مى دهم كه به كوفه مرو و يك قدم بدان شهر نزديك مشو، اگر مى خواهى به جايى بروى كه در امان باشى و بتوانى آسايشى يابى و اندكى بينديشى و نقشه اى طرح كنى و به جمع سپاه پردازى ، اكنون من آماده هستم كه تو را به جايى ببرم و در پناه دژى فرود آورم كه هيچ قدرتى نتواند بر تو پيروز شود. در سرزمين طى ، كوهى است به نام «اءجا» كه محكم ترين سنگر دفاعى است ما سال هاى بسيارى در برابر شاهان غَسان و نُعمان بن منذر، به وسيله همين كوه از خود دفاع كرديم و توانستيم در مقابل نيروهاى دولتى پاى دارى كنيم و تسليم نشويم« اءجا» بود كه را از گزند دشمن سرخ و سپيد محفوظ داشت« اءجا» براى ما عزت و شوكت بود، سپر بود، اين كوه بود كه عشيره طى تا كنون رنگ شكست و خوارى به خود نديده است

. اكنون در خدمتت هستم و چند روز نخواهد گذشت كه دعوتت را لبيك گويند و پياده و سواره به ياريت بيايند. ما طائيان همگى خدمت گزار توايم و فرمانبر و فداكار راه تو خواهيم بود. قول مى دهم كه بيست هزار مرد از عشيره طى به ياريت بشتابند و در ركابت جان افشانند. به خدا قسم ، تا وقتى كه يك تن از ما طائيان زنده باشد، دست كسى به تو نخواهد رسيد. حسين براى طِرماح دعا كرده گفت : خداى به تو و عشيره تو، خير دهد. ميان من و اين مردم ، قول و قرارى بوده كه از آن بر نمى گردم تا عاقبت كار، چه خواهد شد. پيشنهاد طرماح ، بسيار صحيح و محكم بود.

اگر بدان عمل مى شد، پيروزى را در بر داشت ، چون كه پيروزى حسين ، با يكى دو ماه زنده ماندنش قطعى بود، تا جهان اسلام به خود آيد و جنبشى كند و به يارى اش بشتابد. پسران عرب و دنيا پرستان كه يقين داشتند حسين كشته خواهد شد، بدانند خطا كرده اند و به سوى حسين بگرايند. حسين پيشنهاد طرماح را نپذيرفت و به عذرى متعذر گرديد كه طرماح قانع شود. پيشنهاد طرماح ، راه پيروزى بود، نه راه شهادت و راه حسينعليه‌السلام راه شهادت بود، نه راه پيروزى پيروزى حسين ، در شهادت بود نه در فتح و ظفر. پيروزى شهيد، پيروزى هدف است ، نه پيروزى شخص هدف و آرمان حسين ، در چارچوب خودش ‍ نبود، محدود به شخص نبود، محدود به زمان نبود، محدود به كوفه و شام نبود؛ همگانى بود و جهانى ، ابدى بود و جاودانى ، هدف حسين ايمان بود، حقيقت بود، خدا بود، اسلام بود، سعادت بشر بود، تسخير دل ها بود، نه تسخير شهرها و پيكره. حسين ، اگر مانند جنگ جويان پيروز مى شد و شهرها را تسخير مى كرد و پيكرها را زير فرمان مى آورد، سر انجام جهان را بدرود مى گفت و آرمان و هدفش با خودش به زير خاك مى رفت اگر دعوت حق با قدرت همراه باشد، قدرت كه رفت ، دعوت هم مى رود. حسين شهادت يافت و براى هميشه زنده ماند و مرد جاويدان بشر گرديد. شهادت يافت و دين حق را زنده كرد و به جهانيان شناسانيد و اسلام را آيين جاودانى قرار داد.

١٥- كاروان به راه افتاد، به منزلگاهى رسيد به نام« قصر بنى مقاتل» در آنجا فرود آمده ، تا آسايش يابند و خستگى سفر را، از خود دور كنند. در اينجا عبيدالله جعفى را ديدند. او از دليران عرب و دوستان اهل بيت و از مردم دنيا پرست بود. از وى دعوت شد كه به سوى كوى شهادت سفر كند، نپذيرفت و به گمانش سلامت را بر شهادت بر گزيد.

ولى پس از شهادت حسين ، بسيار پشيمان گرديد كه پشيمانى سودى نداشت پاسى از شب گذشته بود كه حسين فرمان حركت داد و ياران را فرمود، آب بردارند. فرمان اطاعت شد و كاروان در تاريكى شب به راه افتاد.

ديرى نگذشت كه حسينعليه‌السلام را ديدگان بر هم آمد و هم چنان كه سوار بود، به خواب رفت و به زودى ديدگانش باز گرديد و آيه استرجاع را سه بار بخواند! و حمد خداى را، سه بار تكرار كرد! پسر بزرگش على ، سبب پرسيد. حسين پاسخ داد:« سوارى را در خواب ديدم كه مى رفت و مى گفت : اين كاروان مى رود و مرگ در پى آن مى دود. دانستم كه مقصود ماييم اين ، قاصد مرگ ماست على گفت : پدر! الهى بد نبينى ، مگر ما بر حق نيستيم ؟!

حسين گفت :« به خدا كه ما بر حق هستيم» . على گفت : پس ، ما از مرگ هراسى نداريم و بر حق جان مى دهيم حسين ، در حق فرزند دعا كرده ، گفت :« خداى به تو پاداش دهد، بهترين پاداشى كه پدرى به پسرش بدهد» .١٦- كاروان شهادت در راه بود كه سپيده دم نمايان گرديد. همگى پياده شدند و دو گانه بهر يگانه به جاى آوردند.سپس با شتاب سوار شده روان گرديدند. حسين ، راهى را پيش گرفت و يارانش به دنبالش رهسپار گرديدند. حر با لشكريانش جلو آمده به ممانعت بر خاست ، شهادت جويان پاى دارى كردند و اين كار ادامه يافت ناگهان ، از دور سوارى ديدند كه از كوفه مى آيد و لباس جنگ پوشيده است : شمشيرى بر كمر، كمانى بر شانه ، سپرى بر پشت ، زرهى بر تن ، خودى بر سر. سوار نزديك شد، تا برسيد و بر حر سلام كرد، نه بر حسينعليه‌السلام ! سوار، ماءمور نبود كه بر حر سلام كند و بر حسين سلام نكند، ولى چنين كرد! امير كه پليد شد، ماءمور هم پليد مى شود، آرى ، پليد، پليد پرور است ! سوار، نامه اى به حر داد كه امير كوفه نوشته بود و نامه چنين آمده بود: وقتى كه اين نامه به تو رسيد، بر حسين تنگ بگير! و در بيابانى خشك و سوزان فرودش آور! بيابانى كه : در آن آبى يافت نشود، دژى نباشد، پناهگاهى پيدا نگردد. به فرستاده ام امر كردم كه با تو باشد و از تو جدا نگردد، تا ببيند فرمان مرا اطاعت كرده اى والسلام

حر، نامه را بخواند، و آن را همراه فرستاده ، نزد حسين آورده و بگفت : اين نامه و اين فرستاده امير، و با من خواهد بود و رفتار مرا زير نظر خواهد داشت ، تا زمانى كه امر او اطاعت شود، باز خواهد گشت پس ، حر بر حسين سخت گرفت

١٧- ابو شعثاء كندى از ياران حسين است وى نهانى از كوفه بيرون شده و نهانى راه پيمايى كرده تا به حسين رسيده و در خدمتش رهسپار كوى شهادت گرديد. ابو شعثاء فرستاده امير كوفه را بشناخت كه از عشيره خودش است و با او از يك تيره هستند. ابو شعثاء فرستاده را به كنارى كشيده گفت : تو مالك بن نسر هستى ؟

گفت : آرى ابو شعثاء گفت : اى كاش مرده بودى و يار امير كوفه نشده بودى ! آيا مى دانى چه كردى و چه نامه اى آوردى ؟! آيا مى دانى ، از سوى چه كسى ، نامه آورده اى و در نامه چه نوشته است ؟!مالك گفت : كارى نكرده ام ، امام را اطاعت كرده ام و به بيعتى كه كردم ، وفا كردم ابو شعثاء گفت : خطا كردى و پروردگارت را معصيت كردى ! با اطاعت اين امام ، خود را هلاك ساخته و ننگ دنيا و آتش دوزخ را براى خود خريد! امام تو بد امامى است خداى در قرآن مى گويد: امامانى هستند كه مردم را به سوى آتش دوزخ دعوت مى كنند و آن ها روز قيامت يارى نمى شوند. امام تو از اين گروه امامان است رهنمايى ابو شعثاء مؤ ثر واقع نشد و مالك به راه باطل ادامه داد! چه كند؟! دلش چنين مى خواست ! به دنبال خواهش دل رفتن ، ننگ دو جهان را خريدن است مالك ، با ناريان بزيست ، چون دلش مى خواست به نوريان نپيوست ، چون دلش مى خواست ، رهنمايى و پند، در وى اثر نكرد، چون دلش مى خواست اى واى از اين دل ! فرياد از اين دل ! ابو شعثاء و مالك ، از يك ريشه بودند، مالك از راه دل رفت و ابو شعثاء خواهش دل را زير پا گذارد. از زن و فرزند دست كشيده از سردارى و فرماندهى دست كشيد. سرباز حسين شد و به شهادت رسيد. مالك ، زندگى ابدى نيافت و سرانجام بمرد، ولى او كجا و ابو شعثاء كجا!

١٨- حّر آن چنان سخت گرفت كه حسين را در همان سرزمين فرود آمد! حسين گفت : بگذار به دهكده نينوا برويم و يا به روستاى غاضريّه و يا به دهستان شفيّه حّر نپذيرفت و گفت : چنين اختيارى ندارم ، اين مرد را مى بينيد، بازرس بر من است آن چه كنم گزارش خواهد كرد. در اين هنگام ، زهير سردار بزرگ پيش آمده و اجازه جنگ خواست و گفت : يابن رسول اللّه ! اكنون جنگيدن با اين ها آسان است ، در آينده كمك هايى براى ايشان خواهد رسيد؛ شايد نتوانيم ، از عهده بر آييم پاسخ حسين چنين بود:« من جنگ را آغاز نمى كنم» .زُهير، آن نابغه نظامى ، حساب شده سخن گفت سپاه حر را، در اين مدت ، در نظر آورده بود؛ مقدار توانايى و نيروى جنگى ايشان را حساب كرده بود و اطمينان به پيروزى يافته بود كه جنگ را پيشنهاد كرد. اين پيروزى موقت ، اگر رخ مى داد، سير تاريخ عوض مى گشت خبر به كوفه مى رسيد، دنيا پرستان كه به گرد والى كوفه حلقه زده بودند، بر خود هراسان مى شدند و از كمك وى دريغ مى كردند. كوفيانى كه قلبشان با حسين بود و شمشيرشان با يزيد، شمشير شان نيز با حسين مى شد، مى توانستند حمله كنند و امير كوفه را از ميان بردارند. به زودى خبر به بصره مى رسيد و وضع دگرگون مى شد و اين پيروزى نظامى ، پيروزى سياسى را در بر داشت

ولى حسين نپذيرفت ، چون هدف حسين ، پيروزى نبود، آدم كشى نبود، حكومت غير الهى نبود. هدايت بود، وفا بود، صفا بود. اين جاست كه راه حسين ، از راه انقلابى جدا مى شود. انقلابى نمى گويد: من آغاز جنگ نمى كنم بلكه مى گويد: هر جا كه بتوانم بر دشمن مى تازم اگر پيروزى روشن باشد، صد در صد به سوى جنگ مى روم لنين در ساعتى كه پيروزى برايش روشن بود، به روسيه بر گشت و عَلَم انقلاب را بر افراشت مائو نيز، در چين چنين كرد. كاسترو در كوبا چنين كرد.

١٩- سرزمينى كه حر، حسينعليه‌السلام را وادار به فرود كرد، نامش كربلا بود. و نزول حسين ، روز پنج شنبه دوم محرم ٦١ از هجرت جدش رسول خدا بود. كربلا كوى شهادت گرديد. زهير، نابغه نظامى ، پيشنهاد تازه اى اين كرد. پيشنهاد نخست او پيشنهاد حمله بود كه با يك حركت برق آسا، سپاه حر را نابود سازند و مورد قبول قرار نرفت پيشنهاد اخير او، نقشه دفاعى بود و چنين عرض كرد: دهكده «عَقر» بدين جا نزديك است و دژى است محكم در كنار رود فرات موقعيت دفاعى بسيار مناسبى دارد. بدان جا برويم و حالت دفاعى به خود بگيريم اين پيشنهاد هم پذيرفته نشد، چون با شهادت منافات داشت و عمل كردن بدان ، انحراف از راه شهادت بود. راه حسين ، از راه انقلابيون و راه حكومت طلبان جداست ، آن ها، در برابر حكومت هاى ديكتاتورى قوى ، گاه در جنگل موضع مى گيرند و يا كوه بلندى را پايگاه قرار مى دهند كه غير قابل تسخير تشخيص داده ، به مقاومت طولانى بپردازند و ديكتاتور نيرومند را خسته و كوفته ساخته و ناتوان شود؛ پس بر او بتازند و نابودش سازند. كاسترو در كوبا، با باتيستا، چنين كرد. مائو در چين با چيانكاى شك چنين كرد. زهير، در هزار و اندى سال پيش ، اين نقشه را در نظر داشت ، اگر نقشه زهير، پياده مى شد و قلعه عقر، پايگاه قرار مى گرفت ، نه تنها حسين كشته نمى شد، بلكه پيروز مى گرديد. در گذشته قلعه هاى كوهستانى ، از نظر نظامى غير قابل تسخير بود. تنها راهى كه سپاه مهاجم براى تسخير آن ها به كار مى برد، محاصره قلعه بود. تا متحصنان را در اثر تشنگى و يا گرسنگى به ستوه آورده و تسليم شوند، ولى اين خطر، در قلعه «عقر» وجود نداشت ، چون در كنار رود فرات بود، آب در اختيار بود و آذوقه در ذخيره بود و مى رسيد و تحصن هم طول نمى كشيد.

پيشنهاد زُهير پذيرفته نشد؛ چون حسين انقلابى نبود، جوياى حكومت نبود، نمى خواست تشكيل دولت بدهد و در راءس حكومت قرار گيرد.

اگر حسين پيروز مى شد، مى گفتند: پسر پيغمبر، با خليفه بر سر ملك نزاع كردند و خليفه پيغمبر شكست خورد و پسر پيغمبر حكومت را در دست گرفت يا چنين مى گفتند: هر دو مسلمان بودند، هر دو مجتهد بودند، هر دو به راه حق رفتند، هر دو اهل بهشت بودند. حق از باطل شناخته نمى شد، رحمانى از شيطانى شناخته نمى شد، يزيد شناخته نمى شد، حسين شناخته نمى شد، اسلام دين تشريفاتى مى شد. مردم براى هميشه در خواب گران مى ماندند و بيدارى در كار نبود. شهادت ، مردم خواب را بيدار كرد و غافلان را هشيار ساخت ، جنبش ايجاد كرد، بشريت را تكان داد، حقيقت را نشان داد.

سر منزل شهادت

١- كاروان شهادت ، به منزل رسيد و حسين در كوى شهادت فرود آمده و كربلا بار انداز كاروان گرديد. چرا حر، چنين كرد و حسين را، در كربلا فرود آورد؟ چون سرزمين كربلا، در كنار شاخه اى از فرات قرار داشت ؟ و پسر زياد، امير كوفه ، فرمان داده بود كه حسين را در بيابانى بى آب و گياه فرود آورند. و حر اين فرمان را انجام نداد و بازرس حر نيز اعتراض نكرد؟!

آيا از وضع طبيعى كربلا بى اطلاع بودند؟ آن چه روشن است ، كربلا بيابانى خشك بوده و سبزه و گياهى نداشته ، ولى در كنار رودخانه قرار داشت گويند نخلستانى نيز در آن سرزمين بوده است به هر حال ، پاسخ اين پرسش ‍ بر ما مجهول است كاروان شهادت كه به كربلا رسيد، حين براى ياران ، از قول ام سَلَمه داستانى حكايت كرد: وقتى ، در حضور رسول خدا شرفياب بودم و حسين را كه كودك بود، در آغوش داشتم جبرئيل ، فرشته وحى نيز نازل شد. ناگهان كودك در بغل من به گريه افتاد. پيامبر فرمود: فرزندم را بده ، اطاعت كردم ، پيامبر حسين را در بغل گرفت جبرئيل عرض كرد: يا رسول الله ! حسين را دوست مى دارى ؟رسول خدا: آرى ، حسين را دوست مى دارم جبرئيل گفت : امت تو او را خواهند كشت و اگر بخواهى جايى كه حسين در آن كشته مى شود به تو نشان دهم ؟ پيغمبر فرمود: آرى جبرئيل زمين قتل گاه حسين را به رسول خدا نشان داد. پس حسين ، روى به ياران كرده ، گفت : اين همان زمينى است كه جبرئيل به جدم رسول خدا نشان داد و من در آن كشته خواهم شد. آن گاه به سخنش ‍ ادامه داده ، چنين گفت :

« مردم ، برده دنيا هستند و دين بازيچه زبان آن هاست مادامى كه دين را به سود خود ديدند، در پى آن مى روند، ولى دوره امتحان كه رسيد، دين دار كم ياب مى گردد» .سپس پرسيد: كربلا همين جاست ؟ گفتند: آرى فرمود:« اين دشت رنج و بلا، و زمينى است كه بار انداز ما و قتل گاه مردان ما و ريزش گاه خون هاى ماست» .

٢- كاروان شهادت كه فرود آمد، حر و سربازانش نيز فرود آمدند و در برابر حسين ، لشكر گاه ساختند. سپس حر، خبر رسيدن حسينعليه‌السلام را به كربلا، به پسر زياد گزارش داد. پسر زياد، براى حسين نامه نوشت بدين مضمون : به من خبر دادند كه به كربلا آمده اى اميرالمؤ منين به من نوشته كه در بستر نرم نخوابم و نان گرم نخورم ، تا تو را نكشم مگر آن كه زير فرمان آيى فرمان من و فرمان يزيد بن معاويه والسلام نامه را حسين بخواند و بينداخت و گفت :« رستگار نشوند مردمى كه خشنودى آفريدگار را داده و خشنودى آفريده را خريدند!» . نامه رسان ، پاسخ نامه را بخواست حسين گفت :

« اين نامه پاسخ ندارد و نويسنده آن استحقاق عذاب خداى دارد» .نامه رسان بازگشت و سخن حسين را در پاسخ نامه گزارش داد. پسر زياد، از شنيدنش بسيار خشمگين گرديد و به تدبير و جمع سپاه پرداخت ٣- سومين روز محرم بود كه عمر سعد با چهار هزار سوار، وارد كربلا شد و حر تحت فرمان او قرار گرفت عمر، فرزند سعد بن اءبى وقاص ، فاتح ايران است خواست نزد حسين كس فرستد تا بپرسد: چرا بدين جا آمده اى و اكنون چه مى خواهى ؟! به چند كس امر كرد، اطاعت نشد؛ چون همگى براى حسين نامه نوشته بودند و دعوت كرده بودند.

سر انجام ، يك نفر پيدا شد كه پيام فرمانده سپاه كوفه را به حسين برساند. كه پاسخ حسين به آن پيام چنين بود:« مردم شهر شما، براى من نامه نوشتند و از من دعوت كردند كه به كوفه بيايم كنون اگر از دعوت پشيمانند، باز مى گردم» .اين پاسخ را عمر، براى پسر زياد بنوشت امير كوفه نامه عمر را خواند و گفت : اكنون كه در چنگال ما اسير شده ، اميد نجات دارد ولى نجات ، محال است سپس ، در پاسخ عمر چنين نوشت ؟ نامه ات رسيد و آن چه نوشته بودى خواندم از حسين بخواه تا خودش و يارانش بيعت كنند. اگر پذيرفتند، درباره آن ها تصميم خواهم گرفت والسلام

عمر، از پيشنهاد بيعت خود دارى كرد. چون مى دانست ، حسين بيعت نخواهد كرد

. ٤- شهر كوفه ، پر از آشوب بود. هزاران تن از مردم كوفه ، براى كشتن حسين رهسپار شده بودند و يا در راه بودند. تهديد شديد از طرف امير كوفه بر قرار بود؛ چنان كه بازار تطميع و رشوه ، بسيار گرم بود. پسر زياد، به مسجد رفت و خطبه خواند و به تبليغ پرداخته ، چنين گفت :

اى مردم ! شما خاندان ابو سفيان را آزموده ايد و به نيكى شناخته ايد! اكنون ، يزيد، امير مؤ منان است ؛ داراى سابقه اى درخشان و پسنديده و مى دانيد كه سيرتى زيبا و رفتارى شايسته دارد، با رعيت خوش رفتار و مهربان است ؛ نيكى مى كند، پول مى دهد، امنيت را بر قرار مى كند. پدرش معاويه نيز چنين بوده يزيد،بر ارزاق شما افزوده و به من امر كرده كه مردم كوفه را، در توسعه قرار بدهم و همگى را براى جنگ با حسين بفرستم سخن او را، بايد بشنويد و امرش را اطاعت كنيد و وحدت را حفظ كنيد.

سپس از منبر به زير آمد و مال و منال بسيارى ، در ميان مردم كوفه پخش ‍ كرد. و از آن ها خواست كه تحت فرمان عمر، قرار گيرند و در كشتار حسين و يارانش شركت كنند. سرزمين نُخَيله را كه نزديك شهر كوفه قرار داشت ، لشكر گاه قرار داده و خودش در آن جا مستقر شده بود. كوفيان را در آن جا گرد آورده و بسيج بود و گروه گروه ، به كربلا مى فرستاد. مردم كوفه از ترس در كوچه و بازار، آشكار نمى شدند؛ زيرا متمرد شناخته شده و كيفر چنين كسى اعدام فورى بود و بس ! مرد غريبى را ماءموران دستگير كردند و نزد اميرش بردند. معلوم شد كه از كوفه نيست و طلبى دارد؛ از جاى ديگر به كوفه آمده تا طلب خود را وصول كند. امير حكم اعدام صادر كرد. او را كشتند، تا مردم كوفه بترسند و از رفتن به جنگ سر پيچى نكنند. روز ششم محرم ، شماره سپاهيان عمر به بيست هزار تن رسيد.

اينك ، چهار روز پس از فرود آمدن حسين به كربلا بود. بسيارى از سپاه كوفه كه براى جنگ با حسين گسيل شده بودند، در راه كربلا، شب و نيمه شب گريختند و دامان خود را، از ننگ آلوده شدن به ريختن خون پاك و پاكيزه نگاه داشتند. عمار دالانى ، خواست پسر زياد را در نخيله به طور غافلگيرى بكشد، ولى موفق نشد. وضع را كه چنين ديد، به كربلا شتافت و يار حسين گرديد و شهادت يافت

٥- اما بعد، آب فرات را، به روى حسين ، و يارانش ببند و مگذار يك قطره آب بنوشند. چنان كه با عثمان پاك و با تقوا چنين كردند. فرمانى جديد بود كه از سوى امير براى عمر صادر گرديد. عمر، اطاعت كرد و پانصد سوار به سردارى زبيدى ، به سوى فرات فرستاد و شريعه را به روى سقايان سپاه حسين بستند! رود، گود بود و ممكن نبود از هر كنارى آب برداشته شود، راهى بريده بودند كه به آب مى رسيد و آن راه «شريعه» ناميده مى شد.

سواران زبيدى ، جلوى راه قرار گرفتند و آب را به روى كاروان شهادت بستند. بستن آب ، روز هفتم محرم انجام شد. سپاه كوفه ، پاداش خوبى به نيكى حسين داد حسين ، سپاه كوفه را به سر دارى حر، از تشنگى نجات داد، آن هم با آبى كه به وسيله مشك ها در بيابان حمل كرده بود، ولى سپاه كوفه ، آب روان فرات را كه بر مرغان هوا و جانوران بيابان روا بود بر حسين ببست ! آيا سزاى نيكى بدى است ؟! يا الاماءمور معذور! سپاه كوفه به بستن آب بسنده نكرد و به سرزنش پرداخت ! سفله مردى ، از لشكريان عمر، حسين را مخاطب ساخته ، چنين گفت : آب فرات را مى بينى كه هم چون سينه آسمان ، نمايان است يك قطره آن را نخواهى چشيد! تا وقتى كه از تشنگى بميرى ! حسين پاسخ او را نداد و با خداى خود سخن گفت :

« پروردگارا! اين مرد را، نيامرز و از تشنگى بميران» . نفرين حسين كارگر افتاد. پس از چندى او را ديدند كه از تشنگى فرياد مى زند: آب آب آب ! به وى آب مى دادند، مى نوشيد و قى مى كرد، دوباره فرياد مى زد: آب آب آب ! به وى آب مى دادند. مى نوشيد و قى مى كرد. چنين بود، تا جان داد و زمين از لكه ننگى پاك شد. تشنگى ، بر سپاه شهادت فشار آورد. پيشواى شهيدان كه حال را چنان ديد، كلنگى برداشته و به پشت خيمه ها رفت و به كندن و كاويدن زمين پرداخت ديرى نكشيد كه آبى پيدا شد، گوارا و شيرين همگى نوشيدند و مشك ها را پر كرده و ذخيره كردند. سپس آب فرو نشست پسر زياد، براى عمر نوشت : گزارش دادند كه حسين چاه مى كند و آب مى نوشد. نامه ام كه به تو رسيد، بكوش و بر حسين آن چنان تنگ بگير كه ديگر نتواند، چاهى بكند. عمر اطاعت كرد! چرا كه وى در راه رسيدن به ملك رى ، ارتكاب هر گونه جنايت را روا مى شمرد!

٦- استاد قرائت ، بُرَيرِ همدانى كه از ياران حسين و از علما و زاهدان زمان به شمار مى رفت ، به سوى لشكر كوفه شد و به درون چادر سردار سپاه كوفه داخل شد و سلام نكرد. عمر پرسيد: چرا سلام نكردى ، مگر من مسلمان نيستم ؟!برير گفت : اگر تو مسلمان بودى ، براى كشتار عترت رسول خدا، بدين سرزمين نمى آمدى و آب فرات را بر آن ها نمى بستى !

آبى كه بر وحش و طير بيابان رواست ! عمر اندكى به فكر فرو رفت ، سپس گفت : راست مى گويى ، ولى چه كنم كه حكومت رى را مى خواهم ! پير قرائت ديگر سخنى نگفت و بازگشت آرى ، در مذهب عمر، حكومت خواستن و امير شدن ، هر گناهى را روا مى داشت ! جنايت كاران ، جنايت مى كنند و مى خواهند خوش نام زيست كنند، براى جنايت خود عذر مى تراشند، تا خود را بى گناه بخوانند.

٧- بار دگر، تشنگى بر سپاه شهادت فشار آورد. پيشوا، نقشه اى ديگر طرح كرد: برادرش عباس جوان مرد را بخواست و سى سوار و بيست پياده ، تحت امر او قرار داد و آنان را، براى آوردن آب ، از رود فرات روانه ساخت سقايان سپاه شهادت ، بيست مشك همراه بر داشتند و شبانه به سوى فرات روانه گرديدند. عباس ، پرچم سپاه سقايان را به دست نافع جملى داد و خود هم چون سربازان شد. وقتى به شريعه نزديك شدند، زبيدى ، سردار محافظان فرات پرسيد: كيستى ؟ نافع گفت : من ، نافع هستم زبيدى خوش آمدى گفت و پرسيد: براى چه آمده اى ؟.

نافع گفت : آمده ام آب ببرم ؛ آبى كه شما به روى پاكان و نيكان بسته ايد! زبيدى گفت : بنوش و هر چه مى خواهى بنوش نافع گفت : به خدا، يك قطره نخواهم نوشيد، مادامى كه حسين و يارانش تشنه باشند. زبيدى گفت : بردن آب ممكن نيست ! پس ما اينجا چه مى كنيم ؟

براى چه ما را اينجا گمارده اند؟! ما نگهبان آب هستيم نمى گذارم آب ببريد، ولى بنوشيد هر چه مى خواهيد. سپاه سقا، خود را به فرات رسانيدند و به درون آب رفتند و مشك ها را پر كرده بيرون شدند و خواستند آب را به تشنه كامان برسانند كه نگهبانان فرات ، سر راه را بر سپاه سقا گرفتند! و خواستند ميان ايشان و تشنه كامان حايل شوند! سقايان سپاه شهادت ، دو گروه شدن ؛ گروهى به زد و خورد پرداختند و نگهبانان را به خود مشغول داشتند، عباس و نافع در اين دسته قرار گرفتند. گروهى مشك هاى آب را برداشته ، به سوى كاروان شهادت رهسپار گرديدند. گروه نخستين به جنگ و ستيز ادامه دادند، تا وقتى كه خبر رسيد كه آب به تشنه كامان رسيده است پس ، از جنگ دست كشيده باز گشتند. اين ، نخستين بر خورد سپاه شهادت ، با سپاه شقاوت بود كه به پيروزى شهيدان پايان يافت

دژخيم آتش افروز

١- دوستان خدا، داراى صفات متضاد هستند. در عين خشونت مهربانند، در حد اعلاى دقت ، چشم پوشى مى كنند، در كمال قدرت ، تسليم مى شوند؛ يك تنه در برابر سپاهى قيام مى كنند. عقل بشر، اگر آشناى به راه خدا نباشد، قادر به حل اين تضادها، نخواهد بود. حسينعليه‌السلام آماده شهادت بود،

ولى از كوشش ، براى جلوگيرى از خون ريزى ، دريغ نمى كرد. يك در صد احتمال به مقصد رسيدن بدون خون ريزى ، كافى بود كه حسين ، در راه مسالمت گام بردارد. حسين ، پس از ورود عمر به زمين كربلا، قاصدى نزد وى فرستاد و پيامى داد كه مى خواهم با تو ملاقات كنم و جاى گاه ملاقات ، ميان دو لشكر باشد. عمر با سختى پذيرفت و با بيست سوار به ديدار گاه آمد. حسين نيز با چند تن از يارانش بدان جا شد و ملاقات دست داد.

حسين به ياران همراه فرمود: دور شويد. اطاعت كردند. عمر، نيز به سربازانش فرمانى مشابه داد. آن ها نيز دور شدند. آن گاه حسين و عمر تنها ماندند. هر چند تنها نبودند، رحمان با حسين بود و شيطان با عمر! گفت و گوى حق و باطل به درازا كشيد و بخشى از شب را نيز بگرفت از سخنان حسين به عمر اين بود:« بيا دو لشكر را بگذاريم ، و با هم به شام برويم و با خود يزيد گفت و گو كنيم» .پاسخ عمر چنين بود: از پسر زياد مى ترسم مبادا خانه ام را در كوفه خراب كند! حسين گفت :« من خانه ات را آباد خواهم كرد» .

عمر گفت : املاك مرا مصادره خواهد كرد! حسين گفت :« بهتر از آن ها را در حجاز به تو خواهم داد» . عمر حجازى بود. عمر گفت : حكومت رى چه خواهد شد!؟ حسين گفت :« اميدوارم گندم رى نخورى» .هواى ملك رى نگذارد كه عمر كوچك ترين موافقتى با پيشنهاد حسين نشان دهد. عذرهاى وى نادرست بود. اگر عمر با حسين به سوى شام مى رفت ، پسر زياد جراءت نمى كرد كه گزندى به خانه و كاشانه اش بزند. سفر شام صد در صد به سود عمر بود؛ دستش به خون حسين آلوده نمى شد و به پاداش آن كه مشكل را حل كرده از سوى يزيد به اماراتى از استان هاى كشور منصوب مى گرديد. عمر كودن بود، آينده نگر نبود، نزديك را مى ديد، و از ديدن دور غافل بود. حسين مى دانست كه عمر به سخنش رضايت نخواهد داد،

ولى دست از خير خواهى بر نداشت ؛ خير خواهى بر عمر، خير خواهى بر سربازان عمر، بر كشته شدگان سپاه عمر. حسين ، خود و يارانش را مى شناخت ، عمر و سربازانش را مى شناخت آرى ، سربازى كه با زور و زر به ميدان آيد، هزاران فرسنگ ، از سربازى كه با ايمان و فداكارى به ميدان آيد فاصله دارد. حسين رشادت و دليرى ياران خود را مى دانست و از زبونى عمر نيز، آگهى داشت هر چند: پشه چو پر شد بزند پيل را با همه سختى و صلابت كه اوست اتمام حجت ، از كارهاى خدا بر خلق است دوستان خدا، تا حجت را بر خلق ، تمام نكنند و حقايق را روشن نسازند، به خشونت نمى گرايند. اسلام ، راه را بر گنه كار نمى بندد؛ هميشه وى را سر دو راهى قرار مى دهد تا با اختيار، راهى انتخاب كند و مجبور رفتن راهى نباشيد. مكتب كمونيسم ، همه راه ها را بر پيروان خود مى بندد و مى گويد: راه اصلاح يكى است و بس و آن ، راه من است ! كسى كه با ايمان به سوى مكتب كمونيست روى آورد و به نادرستى آن پى برد، اگر از مكتب اسلام آگهى نداشته باشد، به خود كشى دست مى زند. صادق هدايت چنين كرد. واى به حال كسانى كه ماركسيسم را به نام اسلام ، به خورد جامعه مى دهند؟!

و اقتصاد اسلام را به اقتصاد چپ و يا اقتصاد راست تفسير مى كنند. با آن كه چپ ، چپ است و راست ، راست و اسلام ، اسلام است ؛ نه چپ است و نه راست اسلام ، اسلام بود، پيش از آن كه كاپيتاليستى در جهان به جود آيد، اسلام ، اسلام بود، پيش از آن كه ماركس و انگلس ، از مادر زاييده شوند و افكارشان پراكنده گردد. مسلمانانى كه مكتب اسلام را به مكتب ديگر تفسير مى كنند، يا اسلام را لمس نكرده و به اصالت آن پى نبرده اند و يا خواهش دل را به نام اسلام تحويل جامعه مى دهند؟!

٢- كوشش حسين ، فكر عمر را تغيير داد؛ هر چند به راه غلط رفت ، راه رسيدن به ملك رى ، ولى نامه اى براى پير زياد بنوشت : خداى ، آتش فتنه را خاموش كرد: حسين آماده است كه از همان جايى كه آمده ، برگردد و هم چنين حاضر است به شام برود و خودش با اميرالمؤ منين يزيد، مشكل را حل كند. صلاح اسلام در همين است

و بس نامه عمر كه به پسر زياد رسيد و آن را بخواند، بپسنديد و گفت : نامه كسى است خير خواه و مهربان مسير فكر پسر زياد را نامه عمر تغيير داد. ولى آتش افروز جنگ نگذارد. پس از خواندن نامه و سخن پسر زياد، شمر از جاى برخاسته گفت : اگر پيشنهاد حسين را بپذيرى ، او قوى و نيرومند شده و تو ضعيف و زبون خواهى شد. كنون او، در حيطه فرمانروايى تو قرار دارد، از اين فرصت استفاده كن و حسين و يارانش را تسليم خود كن خواستى كه به كيفرشان برسان ، خواستى از گناهشان در گذر. آتش افروز جنگ ، از راه تحريك حس خود خواهى و حكومت طلبى پسر زياد وارد شد و به مقصد پليد خود رسيد. پاسخ زياد به وى چنين بود: درست گفتى و حق با توست اينك نامه اى مى نويسم و براى عمر ببر و به او بگو: به حسين و يارانش پيشنهاد تسليم بده ؛ اگر پذيرفتند، نزد منشان بفرست و اگر نپذيرفتند، با ايشان در جنگ شو. سپس به شمر گفت : اگر عمر فرمان مرا اطاعت كرد، تو تحت امر او قرار خواهى گرفت و اگر از فرمان من سر باز زد، تو امير جيش و فرمانده سپاه هستى ؛ عمر را گردن بزن و سرش را براى من بفرست اينك نامه پسر زياد به عمر: من تو را به سوى حسين نفرستاده بودم كه با وى مسالمت كنى و به او مهلت دهى و نويد نجات بخشى و سلامتش را تضمين كنى و براى او، نزد من عذر بتراشى و شفاعت كنى آن چه مى گويم گوش كن اگر حسين و يارانش ، تسليم فرمان من شدند، آن ها را نزد من بفرست و اگر زير بار فرمان نرفتند، بر آن ها بتاز و آن ها را بكش و گوش و بينى ببر! كه سزاوار هستند. وقتى كه حسين را كشتى ، اسب ها را بر پيكرش بتاز كه او مردى است طاغى و ستم كار. من با خود پيمان بسته ام كه اگر حسين را بكشم ، با پيكرش چنين كنم ! اى پسر سعد! اگر دستور مرا به كار بستى ، پاداش نيكو به تو خواهم داد و اگر نمى خواهى اطاعت كنى ، از سردارى لشكر كنار برو و فرماندهى سپاه را به شمر واگذار، ما او را سردار سپاه قرار داده ايم روز نهم محرم ، نامه پسر زياد به وسيله خود شمر، به دست عمر رسيد و بخواند و پس از خواندن گفت : آيا مى دانى چه كردى ؟! واى بر تو! وه چه بد فرمانى آورده اى ! گمانم اين است كه تو نگذاشتى امير پيشنهاد مرا بپذيرد تو كار را خراب كردى ! من اميد داشتم كه كار به خوبى اصلاح شود. به خدا سوگند، حسينعليه‌السلام تسليم نخواهد شد. روح مردانگى و جوان مردى ، در پيكر حسين جا دارد و زير بار ظلم و زور نخواهد رفت شمر خاموش بود و چيزى نمى گفت پس از پايان سخنان عمر، مقصود خود را دنبال كرده پرسيد: اكنون بگو چه خواهى كرد؟ آيا فرمان امير را اطاعت مى كنى و با دشمنش در جنگ مى شوى يا نه ؟ اگر اين كاره نيستى ، كنار برو و سپاه را به من واگذار. عمر گفت : در جنگ مى شوم و فرماندهى لشكر را به تو نخواهم داد. تو را به فرماندهى پيادگان منصوب مى سازم آتش افروز جنگ ، نا اميد و خشم گين باز گشت و از امارت لشكر محروم شد و آرزومند ملك رى به جنگ و كشتار پرداخت ٣- عرب ، روز نهم سال را «تاسوعا» مى نامد. محرم ، نخستين ماه سال است لذا روز نهم محرم ، روز تاسوعا ناميده شده ؛ چنان كه روز دهم محرم را «عاشورا» مى نامند؛

چون روز دهم ماه است در آن سال ، تاسوعا روز پنج شنبه بود و در آن روز، سپاه حسين ، در محاصره كامل قرار گرفت

. دور نيست كه آمدن شمر تاءثير در محاصره داشته است در اين روز، يزيديان اطمينان يافتند كه پيروزى با آن هاست و روشن شد كه ديگر مددى از كوفه ، براى حسين نخواهد رسيد. عصر تاسوعا را عمر، ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را چنين صادر كرد: سواران راه خدا، سوار شويد كه بهشت در انتظار شماست ! آن گاه يزيديان سوار شده ، به سوى كاروان شهادت تاختند. كاروان شهادت ، هنوز مسلح نشده بود و حسينعليه‌السلام جلوى سراپرده اش ‍ نشسته زانوان را در بغل گرفته و خوابش ربوده بود. بانوى بانوان زينب ، خواهر حسينعليه‌السلام كه بانگ سم ستوران و شيهه اسبان را شنيد، احساس ‍ خطر كرده ، به سوى برادر دويده گفت : برادر! بانگ سم ستور و شيهه اسب را نمى شنوى ؟! يزيديان نزديك مى شوند. حسين ، سر از زانو برداشت و گفت :« جدم رسول خداعليه‌السلام را در خواب مى ديدم ؛ به من فرمود: تو نزد ما خواهى آمد» . به شنيدن اين سخن ، زينب سيلى بر چهره زد و گفت : واى بر من حسين گفت : خواهر عزيزم ! آرامش ‍ خود را نگه دار، واى بر تو نخواهد بود. در اين هنگام ، عباس برادر حسين ، شرفياب شد و حمله سپاه يزيد را گزارش ‍ داد. حسين فرمود:« عباس جان ، خودت سوار شو و برو بپرس ، چه مى خواهند» . عباس بيست سوار، با خود برداشت و به سفارت به سوى كوفيان رفت زهير يكى از سوارانى بود كه همراه عباس بود. حبيب يكى ديگر از سواران همراه بود

. سفير شهادت ، با سوارانش رفتند تا رو به روى سپاه شقاوت رسيدند. عباس پرسيد: چه شده و چه مى خواهيد؟! پاسخ دادند: فرمان امير رسيده : يا جنگ ، يا تسليم بلاشرط! عباس گفت :

شتاب مكنيد تا من به حضور ابو عبدالله شرفياب شده ، گزارش دهم يزيديان ، موافقت كردند. سفير شهادت ، همراهان خود را، در برابر سپاه شقاوت بگذارد و خود به تنهايى به حضور حسين بازگشت حبيب و زهير از اين فرصت استفاده كرده و به سخن پرداختند، روشن گرى كردند، پند گفتند، اندرز گفتند، به وعظ و ارشاد پرداختند، هر چند سودى نداد!(٢٣)

عباس شرفياب شد و جريان را گزارش داد. حسين فرمود:« اگر مى توانى جنگ را تا فردا به تاءخير بينداز تا امشب خداى را عبادت كنيم و از حضرتش ‍ آمرزش بجوييم خدا مى داند كه من نماز را دوست مى دارم ، تلاوت قرآن را دوست مى دارم ، استغفار را دوست مى دارم». عباس ، بازگشت و موفق شد، جنگ را شبى به تاءخير بيندازد و ماءموريت سياسى خود را به خوبى انجام دهد. عباس ، در تاسوعا سفير كبير بود و فردا در عاشورا سردار بزرگ و امير كبير كاروان شهادت ؛ ذوالرياستين بود.

پی نوشت ها:

۱- در سال ۳۷ هجرى.

۲- اليمن بالتحريك سميت بها لانها اءيمن الارض (اعلمى مهرجانى حائرى، دائرة المعارف، ج ۲۹، ص ۲۰۶).

۳- اين منظور، لسان العرب، ج ۱۵، ص ۴۶۲؛ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ص ۳۳۳؛ اعلمى مهرجانى حائرى، دائرة المعارف، ج ۲۹، ص ۲۰۶؛ شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج ۲، ص ۷۳۵ و (صحيح بخارى، ج ۹، ص ۹۸؛ المغازى، ص ۶۴؛ صحيح مسلم، ج ۱، ص ۷۲، الحديث ۸۴ و ج ۸۷، ص ۵۲، به نقل از: فراء بغوى، مصابيح السنة، ص ۲۲۷).

۴- محمد رضا شفيعى كدكنى، گزيده غزليات شمس، ص ۱۴۵.

۵- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۹؛ ابو منصور عبدالقاهر بغدادى، تاريخ مذاهب اسلام، ص ۳۱۹؛ عطار نيشاپورى، گزيده تذكرة اولياء، ص ۱۸.

۶-... قال الجوهرى: قرن، بالتحريك، ميقات اهل نجد، و منه اويس القرنى (حموى، معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۳۱).

قال فى الصحاح: والقرن - بالتحريك - الى اءن قال: والقرن موضع و هو ميقات اءهل نجد و منه اويس القرنى. و قال فى القاموس: و هى قرية عندالطائف و اسم للوادى كله (محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۵).

«وى در قرن از نواحى يمن پيشه شبانى داشت. » (دائرة المعارف تشيع، ص ۶۰۳).

۷- و القرنى، بفتح القاف و الراء، بعدهما نون، نسبة الى قرن اءبو قبيلة (سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۲).

و قال الغورى: هو منسوب الى بنى قرن، و غير الجوهرى يقوله بسكون الراء، و قرن: جبل معروف كان به يوم بنى قرن على بنى عامر بن صعصعة (حموى، معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۳۱).

۸- اءويس بن عامر بن جزء بن مالك بن عمرو بن سعد بن عصوان بن قرن بن ردمان بن ناجية بن مراد و هو يحابر بن مالك بن ادد بن مذجح المرادى المعروف باويس القرنى... هكذا نسبه ابن سعد كاتب الواقدى فى الطبقات الكبير. فى اءسد الغابة عن ابن الكلبى اءنه قال بعد مالك بن عمرو بن مسعدة بن عمرو بن سعد الخ المرادى ثم القرنى. و يمكن اءن يكون مسعدة بن عمرو سقط من النساخ فى الطبقات.

و فى المستدرك للحاكم و حلية الاولياء و الاصابة و لسان الميزان و غيرها: اءويس بن عامر و قيل عمرو و فى تاريخ ابن عساكر ذكر ابن عياش فى اءسماء اءهل الكوفة: اءويس بن عروة المرادى و هو اءويس القرنى، قال و فى تاريخ الهيثم: اءويس هو ابن عمرو. و هو الصواب، (سيد محسن امين، اءعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۲).

درباره اسم پدر اويس اختلاف شده است. اويس را هم «اويس بن عامر» نوشته اند و هم «اويس بن انيس». البته مورخان و سيره نويسان او را «اويس بن عامر» مى دانند. احتمال دارد كه «نام» پدر اويس، عامر و لقب او «انيس» باشد:

«و ذكر الشيخ المامقانى فى تنقيح المقال»: ج ۱، ص ۱۵۶ به عنوان «اويس المرادى القرنى» و قال: قد اختلف فى اسم اءبيه فقيل: اءنيس، و قيل: عامر، والاظهر الثانى، و يحتمل كون اسمه: عامر و لقبه: انيس (الشيخ حسن بن زين الدين، التحرير الطاووسى، ص ‍ ۷۵).

البته همان طور كه در مطلب تنقيح المقال مشاهده مى شود؛ اويس را «مرادى» نيز مى نامند و اين بدان جهت است كه برخى اويس را به قبيله مراد نامى منسوب مى دانند از قبايل يمن و اولاد مراد بن مذجح و يا مراد بن مالك بن داوود بن زيدبن يشحب بن عريب بن زيدبن كهلان بن سبا هستند:

 (علامه محمد على مدرس، ريحانة الادب، ج ۴، ص ۴۴۵).

۹- قال فى التقريب و المغنى: القرنى، بفتح القاف و الراء، بعدها نون، نسبة الى قرن بن ردمان (ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج ۱، فراز ۷۰۷).

قال فى القاموس... و نسبة اءويس القرنى اليه لانه منسوب الى قرن بن دومان بن ناحية بن مراد اءحد اجداه (محمد معصوم شيرازى، طرائق الحائق، ج ۲، ص ۴۶).

«اما قرنى منسوب است به قرن (با دو فتحه) و آن نام يكى از بطون قبيله مراد نامى است از قبائل يمن كه به قرن بن ردمان يا ردمان بن ناحية بن مراد از اجداد اويس انتساب دارند. اين كه در صحاح جوهرى اويس را به موضع قرن نامى كه آن را قرن المنازل و قرن الثعالب هم گويند و ميقات احرام اهل طايف و نجد است منسوب داشته و آن را نيز با دو فتحه ضبط كرده از هر جهت اشتباه و مورد تخطئه قاموس و شرح لعمه شهيد و ديگر اجله مى باشد كه قرن بدين معناى ميقاتى به سكون حرف راست، نه فتح آن و اويس هم بدان منسوب نمى باشد. در مجمع البحرين نيز اويس را به همين قرن المنازل نسبت داده و لكن ظاهر كلامش سكن حرف راست و بنابراين فقط در نسبت دادن اويس بدان جا اشتباه شده است. » (علامه محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ص ۴۴۵).

۱۰- شعرا (۲۶) آيه ۲۱۴.

۱۱- شعراء (۲۶)، آيه ۲۱۵.

۱۲- انعام (۶) آيه ۹۲.

۱۳- انعام (۶)، آيه ۱۹.

۱۴- شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج ۱، ص ۵۳.

۱۵- «... اويس به خدمت عم خود عصام قرنى رسيد و عصام در زمان نبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قطب ابدال بوده... »

 (محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۵۱). «... و قطب ابدال در زمان پيامبر ماصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عصام قرنى بوده عم اويس. » (علاء الدوله سمناين، العروة لاهل الخلوة والجلوة، ص ۳۶۵).

۱۶- كلينى، اصول كافى، ج ۳، ص ۱۲۴.

۱۷- همه نويسندگانى كه به شغل اويس پرداخته اند، جز شتربانى براى او اشتغالى ننوشته اند. به عنوان نمونه برخى از منابع اشاره مى شود:

هجويرى، كشف المحجوب، ص ۱۰۰؛ عطار، گزيده تذكرة الاولياء، ص ۱۹؛ محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۴؛ قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱؛ ص ۲۸۳؛ ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲ ص ۸۲؛ ابن جوزى، صفة الصفوة، ج ۳، ص ‍ ۴۶ و ۴۸؛ سمعانى، روح الارواح، ص ۵۶۳؛ كمال الدين خوارزمى؛ جواهر الاسرار، ج ۱ ص ۴۷ و ۴۸ و ۵۰؛ دائرة المعارف تشيع، ص ۶۰۳؛ حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ۳۱۱ و قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۳۷ و ۱۴۲.

۱۸- كلينى، اصول كافى، ج ۱، ص ۱۹.

۱۹- فجر (۸۹) آيه ۲۷.

۲۰- فجر (۸۹)، آيه ۲۸.

۲۱- نحل (۱۶) آيه ۶۳.

۲۲- كلينى، اصول كافى، ج ۳، ص ۲۰۴ و ۲۰۵.

۲۳- «... گفت وى را مى خواهم. گفتن: به صحراست به نزديك اشتران ما... » (هجويرى، كشف المحجوب، ص ۱۰۰).

۲۴- محمد معين، فرهنگ معين، ج ۳، ص ۶۸۳ و ج ۶، ص ۲۱۱۶ - ۲۱۱۷.

۲۵- كلينى، اصول كافى، ج ۴، ص ۵۰.

۲۶- «... مادرى دارد نابينا و مؤمنه، و به پاى و دست سست شده. به روز، اويس شتربانى كند و مزد آن به نفقات خود و مادر خرج مى كند. » (عطار، گزيده تذكرة اولالياء، ص ۱۹). انما منع اءويسا يقدم على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بره بامه (ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲، ص ۸۷). «اويس در يمن شتربانى كردى و از اجرت شتربانى مادر صالحه صادقه خود را نفقه دادى. » (محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۴؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع ص ۱۴۲). «و با آن همه عشق مفرطى كه به زيارت جمال عديم المثال آن حضرت داشته، به جهت خدمت گزارى دايمى مادر ضعيفه اى كه داشته، به شرف حضور مبارك مشرف نگرديد» (محمد على مدرس، ريحانة الادب، ج ۴، ص ۴۴۳). «كه مادرى دارد عاجزه، و ايمان آورده است، وليكن نابينا و مؤمنه است» (كمال الدين حسين خورازمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۷).

۲۷- از شاعر معاصر: على اصغر يونسيان.

۲۸- شمس تبريزى، كليات ديوان، ص ۱۰۳.

۲۹- «واندر عهد رسول عم بود، اما ممنوع گشت از ديدار پيغمبر عم، به دو چيز، يكى به غلبه حال و ديگر به حق والده» (هجويرى، كشف المحجوب، ص ۹۹، ۱۰۰؛ كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۷). حدثنا عبدالله، حدثنى احمد بن ابراهيم، انبانا ابراهيم بن عياش، حدثنا ضمرة، عن اصبغ - يعنى ابن زيد - قال: انما منع اءويس ان يقدم على النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بره بامه (احمد ابن حنبل، الزهد، ص ۴۱۴). «... و اويس در حال حيات نبى - صلوات الله عليه - به زيارت نبى نيامد، به قول مادر چون صاحب دل بود و اگر نه زيارت مصطفى و فوايد حضرت او فرو نگذاشتى»

 (شمس الدين ابراهيم ابرقوهى، مجمع البحرين، ص ۴۶۶).

... عن اصبغ بن زيد قال: انما منع اويسا اءن يقدم على النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بره باءمه (ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲، ص ۷۹؛ محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۳). وروى ضمرة عن اصبغ بن زيد قال اسلم اويس على عهد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و لكن منعه من القدوم بره باءمه (سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۴).

۳۰- قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۳؛ حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ۳۱۱، قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۲.

۳۱- اين كلام شيرين و دلنشين كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عطر بهشت و يا نسيم خدايى اويس قرن را از جانب يمن استشمام مى فرمود، به تعابير گوناگون نقل شده است كه به برخى اشاره مى شود:

الف - اءجد نفس الرحمن من جانب اليمن: قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۳ و محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷.

ب - انى لاجد نفس الرحمن من قبل اليمن: هجويرى، كشف المحجوب، ص ۱۰۱؛ سمعانى؛ روح الارواح، ص ۵۶۳؛ رسالة فريدون ابن احمد سپهسالار در احوال مولانا جلال الدين مولوى، ص ۴؛ عطار، تذكرة الاولياء ج ۱، ص ۲۶؛ محمد معصوم شيرازى، تذكرة الاولياء، ج ۲، ص ۴۷؛ اربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمة، ص ۲۶۴ و محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ص ‍ ۴۴۴.

ج - اءجد نفس ربكم من قبل اليمن: احمد بن حنبل، مسند، ج ۲، ص ۵۴۱؛ فروزانفر، احاديث مثنوى، ص ۷۳.

د - انى لانشق روح الرحمن من طرف اليمن: سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶؛ محمد معصوم شيرازى، تذكرة الاولياء، ج ۲، ص ۴۷ و قرنى گلپايگانى، احاديث مثنوى، ص ۱۳۷.

ه‍ - تفوح روائح الجنة من قبل القرن، و اشوقاه اليك يا اءويس القرن: مجلسى، بحار الانوار، ج ۹، ص ۶۳۷؛ عباس قمى، منتهى الامال، ج ۱، ص ۱۴۲؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۵؛ حسينى دشتى، همان، ج ۱، ص ۳۱۱ و قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷.

و - انى لاستنشق روح الرحمن من جانب اليمن: محمد على مدرس، ريحانة الادب، ج ۲، ۴۴۴.

ز - انى اءشم رائحة الرحمن من قبل اليمن: سعيد نفيسى، سر چشمه تصوف در ايران، ص ۱۸۹.

ح - انى اءجد الرحمن من قبل اليمن: كمال الدين حسينى خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۶.

۳۲- انبيا (۲۱) آيه ۱۰۷.

۳۳- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰؛ خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۵؛ شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (المعروف برجال الكشى) ص ۹۹؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ حاكم نيشاپورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵ و ۴۰۸؛ كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۶ و ۴۷؛ عنايه الله قهپانى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۲؛ تفرشى، نقد الرجال، ج ۹، ص ۵۱؛ محمد بن قتال نيشاپورى، روضه الواعظين، ص ۲۸۹؛ مجلسى، بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۵۶ و شيخ حر عاملى، همان، ج ۱، ص ‍ ۳۹۷.

فرستاده خدا محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى اويس سلام و درود فرستاده است. اين مطلب را اضافه بر منابع فوق در نوشته هاى ديگرى مى يابيم. به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف -... و قد ساله سلمان عن هذا الشخص، فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم له «ان باليمن لشخصا يقال له «اويس القرنى»، يحشر يوم القيامة امة وحده، يدخل فى شفاعته مثل ربيعة و مضر. الامن رآه منكم، فليقراءء عنى السلام، و ليامره اءن يدعولى. (سيد حيدر آملى، الاسرار و منبع الانوار ص ۲۶).

ب - «... و وى را به عدد ربيعه و مضر شفاعت باشد اندر امت من چون ببينيدش سلام من بدو برسانيد و بگوييد تا امت مرا دعا گويد. » (هجويرى، همان، ص ۱۰۰).

ج - «... «سلمان» از آن حضرت سوال نمود كه اين شخص كيست؟ فرمود: ان باليمن شخصا يقال له اويس القرنى يحشر يوم القيامة امة وحدة يدخل فى شفاعه مثل ربيعه و مضر الا من راه منكم يقراءه عنى السلام و ياءمرء ان يدعونى (محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷).

د - «... چون او را دريابيد، سلام من برسانيد و بگوييد كه امت مرا دعا كن» (گزيده تذكره الاولياء، ص ۱۹ و ۲۰ و مولوى، مقالات شمس تبريزى، ص ۲۷۶، با مختصر تفاوتى).

ه‍- و روى عن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه كان يقول يفوح روايح الجنه من قبل قرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن. الا و من لقيه فليقراه منى السلام (سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳).

و -... قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان من بعدى رجل يقال له به شامه (اى علامه) بيضاء، من لقيه فليبلغه منى السلام، فانه يشفع يوم القيامه لكذا من الناس (القاضى النعمان بن محمد التميمى المغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهارت ج ۲، ص ‍ ۳۵).

ز - «آن حضرت روزى به اصحاب خود بشارت داد به وجود مردى از امت كه او را اويس قرنى گويند وشفاعت او در مثل قبيله مضر و ربيعه قبول مى شود، پس به عمر فرمود كه: اگر او را درك كردى سلام مرا بدو برسان. » (محمد على مدرس، همان، ج ۴، ص ‍ ۴۴۳ و ۴۴۴).

۳۴- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰؛ خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۵؛ شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (المعروف برجال الكشى) ص ۹۹؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ حاكم نيشاپورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵ و ۴۰۸؛ كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۶ و ۴۷؛ عنايه الله قهپانى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۲؛ تفرشى، نقد الرجال، ج ۹، ص ۵۱؛ محمد بن قتال نيشاپورى، روضه الواعظين، ص ۲۸۹؛ مجلسى، بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۵۶ و شيخ حر عاملى، همان، ج ۱، ص ‍ ۳۹۷.

فرستاده خدا محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى اويس سلام و درود فرستاده است. اين مطلب را اضافه بر منابع فوق در نوشته هاى ديگرى مى يابيم. به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف -... و قد ساله سلمان عن هذا الشخص، فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم له «ان باليمن لشخصا يقال له «اويس القرنى»، يحشر يوم القيامه امه وحده، يدخل فى شفاعته مثل ربيعه و مضر. الامن راه منكم، فليقراء عنى السلام، و ليامره ان يدعولى. (سيد حيدر آملى الاسرار و منبع الانوار ص ۲۶).

ب - «... و وى را به عدد ربيعه و مضر شفاعت باشد اندر امت من چون ببينيدش سلام من بدو برسانيد و بگوييد تا امت مرا دعا گويد. » (هجويرى، همان، ص ۱۰۰).

ج - «... «سلمان» از آن حضرت سوال نمود كه اين شخص كيست؟ فرمود: ان باليمن شخصا يقال له اويس القرنى يحشر يوم القيامه امه وحدة يدخل فى شفاعه مثل ربيعه و مضر الا من راه منكم يقراء عنى السلام و يامرء ان يدعونى» (محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷).

د - «... چون او را دريابيد، سلام من برسانيد و بگوييد كه امت مرا دعا كن» (گزيده تذكره الاولياء، ص ۱۹ و ۲۰ و مولوى، مقالات شمس تبريزى، ص ۲۷۶، با مختصر تفاوتى).

ه - و روى عن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه كان يقول يفوح روايح الجنه من قبل قرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن. الا و من لقيه فليقراه منى السلام (سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳).

و -... قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان من بعدى رجل يقال له به شامه (اى علامه) بيضاء، من لقيه فليبلغه منى السلام، فانه يشفع يوم القيامه لكذا من الناس (القاضى النعمان بن محمد التميمى المغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهارت ج ۲، ص ‍ ۳۵).

ز - «آن حضرت روزى به اصحاب خود بشارت داد به وجود مردى از امت كه او را اويس قرنى گويند و شفاعت او در مثل قبيله مضر و ربيعه قبول مى شود، پس به عمر فرمود كه: اگر او را درك كردى سلام مرا بدو برسان. » (محمد على مدرس، همان، ج ۴، ص ‍ ۴۴۳ و ۴۴۴).

۳۵- شيخ حر عاملى، همان، ج ۱، ص ۲۷۶. محمد باقر مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۵۵.

۳۶- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴ و ۵۱۵؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ۵۲۹؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ص ۱۱۹؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج ۶، ص ۲۰۲؛ يوسف النبهانى، جامع كرامات الاولياء، ص ۶۰۳؛ صحصيح مسلم، ج ۴، ص ۱۹۶۸ حديث ۲۲۳/۲۵۴۲ و ۲۲۴/۲۵۴۲ به نقل از: فراء بغوى، مصابيح السنة؛ ص ۳۲۶؛ مناوى، فيض القدير، ج ۳، ص ‍ ۴۷۰؛ و احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۳۸ (عمر از اويس طلب استغفار مى كند. )

اين عبارت نيز از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است: فان استطعت يستغفرك لك فافعل (ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۳ و ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۹.

۳۷- روى ابن سعد فى الطبقات بسنده عن رجل قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «خليلى من هذه الامه اويس القرنى» (سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴).

۳۸- وروى ان رجلا سال ام اويس: من اين لابنك هذه الحاله العظيمه التى قدمه النبى بهامد حالم يمدح به احدا من اصحابه هذا و لم يره النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ فقالت: «انه من حيث بلغ اعتزلنا، كان ياخذ فى الفكر و الاعتبار» (ديلمى، ارشاد القلوب، ص ۱۰۰).

۳۹- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰، احمد بن حنبل، همان، ج ۱، ص ۳۸، قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ خوئى، همان، ج ۳، ص ۲۴۵؛ شيخ طوسى، همان، ص ۹۸ و ۱۰۰؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۸؛ محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷؛ صحيح مسلم، ج ۴، ص ۱۹۶۸، باب من فضائل اويس (۵۵) الحديث ۲۲۳/۲۵۴۲ به نقل از فراء بغوى، مصابيح السنه، ص ۲۲۶؛ سيد محسن امين، ج ۳، ص ۵۱۵ و ۵۱۶؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶؛ حاكم نيشاپورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴؛ يوسف النبهانب، جامع كرامات الاوليا، ص ۶۰۲؛ مناوى، همان، ج ۳، ص ۴۷۰ (صحيح مسلم، فضائل الصحابه، ص ۲۲۴ ومسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۳۸ و ج ۳، ص ۴۸ به نقل از كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۶).

۴۰- و فى حليه الاوليا، بسنده عن ابى هريره فى حديث يصف فيه الاصفياء الاخفياء الابرياء. قالوا: يا رسول الله! كيف لنا برجل منهم؟ قال: ذاك اويس القرنى قالوا: و ما اويس القرنى؟ فال: اشهل ذو صهوبه بعيد ما بين المنكبين معتدل القامه آدم شديد الادمه ضارب بذقنه الى صدره رام بذقنه الى موضع سجوده... يتلو القران يبكى على نفسه ذو طمرين... مجهول فى الارض معروف فى السماء لو اقسم على الله لابر قسمه الا و ان تحت منكبه الايسر لمعه بيضاء الا و انه اذا كان يوم القيامه قيل للعباد: ادخلو الجنه، و يقال لاويس: قف فاشفع، فيشفعه الله عزوجل فى مثل عدد ربيعه و مضر (سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۱ و ۸۲).

۴۱- الف - «... وى مردى است بسته و ميانه بالا و شعرانى و بر پهلوى وى يك درم سفيد است و بر كف دستش سفيدى است چو برص... » (هجويرى، همان، ص ۱۰۰).

ب - «... و او مردى شعرانى بود. و بر پهلوى چپ و بر كف دست وى چند يك درم سپيدى است، اما نه برص است. » (گزيده تذكرة اولالياء. ص ۱۹).

ج -... ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قد قال «ان رجلا ياتيكم من اليمن يقال له اويس لايدع باليمن غير ام له و قد كان به بياض فدعا الله فادهبه الا مثل موضع الدينار او الدرهم، فمن لقيه منكم فامروه فليستغفر لكم (احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۲ و صحيح مسلم، ج ۴، ص ۱۹۶۸ باب من فضائل اويس (۵۵) الحديث ۲۲۳/۲۵۴۲ به نقل از فراء بغوى، مصابيح السنه، ص ۲۲۶.

د -... قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان من بعدى رجل يقال له: اويس به شامه (اى: علامه) بيضاء، من لقيه فليبلغه منى السلام... (القاضى النعمان بن محمد التميمى المغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار، ج ۲، ص ۳۵). نشانه هاى اويس با مختصر تفاوتى در منابع زير نيز آمده است:

احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۳۸ و ۳۹.

۴۲- «نقل است كه چون رسول - عليه الصلاة و السلام - وفات خواست كرد، گفتند: «يا رسول الله مرقع تو به كه دهيم؟ گفت: «به اويس قرنى. » (گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۰).

۴۳- ر. ك: فصل اول، ص ۳۲، پاورقى شماره ۱.

۴۴- ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۰؛ ابن عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ۵۲۹؛ ابن حجر عسقلانى، الزهد، ص ۴۱۳.

۴۵- ۱.... عن اسير بن جابر، قال: كان عمر بن الخطاب اذا اتى انداد اليمن، سالهم «افيكم اويس بت عامر؟ » حتى اتى على اويس، فقال: انت اويس بن عامر؟ قال: نعم. قال: من مراد ثم من قرن؟ قال: نعم، قال: كان بك برص فبرات منه الا موضع درهم؟ قال: نعم. قال: لك والده؟ قال: نعم. قال: سمعت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: «ياتى عليكم اويس بن عامر مع امداد اهل اليمن من مراد ثم من قرن، كان به برص فبرا منه الا موضع درهم، له والده هو بها بر لو افسم على الله لابره فان استعت ان يستغفر لك فافعل. » فاستغفر لى. فاستغفر له. فقال له عمر: اين تريد؟ قال: الكوفه. قال: الا اكتب لك الى عاملها؟ قال: اكون فى غبراء الناس احب الى. (ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۳؛ ابن حجر عسقلانى، الزهد، ص ۴۱۶ و ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۴۳ و ۴۴).

مطالب فوق با مختصر تفاوتى در منابع ذيل نيز آمده است: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۵؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ‍ ۳۸؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۷۹ و ۸۰ و ابن حجر عسقلانى، الزهد، ص ۴۱۳.

۴۶- ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۱؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۲ و ۵۳؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۰؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۶ و ۳۴۷؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵ و حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ‍ ۳۶۵ و ج ۳، ص ۴۰۴ و ۴۰۵.

۴۷- شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال، ص ۹۹ و ۱۰۰؛ محمد على مدرس، همان، ج ۴، ص ۴۴۳ و ۴۴۴؛ علامه مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۵۶. در منابعى كه ذيلا مى آيد؛ داستان ديدار عمر و اويس با اختلافاتى نقل شده است:

عطار، گزيده تذكره الاوليا، ص ۲۰ - ۲۳؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۲ و ۸۳؛ هجويرى، همان، ص ۱۰۰؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۶ - ۴۸؛ كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۷ - ۵۰ و خوئى، معجم رجال الحديث ج ۳، ص ۲۴۵ و ۲۴۶.

۴۸- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸ و ۴۹. اين داستان با تفاوتهاى در منابع ذيل آمده است: حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴ و ۴۰۵ و ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۶.

۴۹- عطار، گزيدعه تذكره الاولياء، ص ۲۴.

۵۰- سيد محين امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴ و ۵۱۵؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۷۹؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۸؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۴۷.

۵۱- نبى مكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: من سوف الحج حتى يموت، بعثه الله يوم القيامه يهوديا او نصرانيا (علامه مجلسى، همان، ج ۷۷، ص ۵۸).

۵۲- حدثنا عبدالله حدثنى ابد خيشمه زهير حرب النسانى، حدثنا الوليد بن مسلم، عن جابر، حدثنى عطاء الخراسانى، قال: ذكروا الحج فقالوا الاويس: او ما حججت؟ قال: لا. قالوا: و لم؟ قال: فسكت فقال: رجل منهم عندى رالحله.. قال آخر عندى زاد. فقبله منهم و حج به. (احمد بت حنبل، الزهد، ص ۴۱۶؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۶ و سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ‍ ۵۱۵).

۵۳- الف - «زهاد ثمانيه يا زاهدان هشتگانه در اصطلاح علماى رجال از «ربيع بن خثيم»، «هرم بن حيان عبدى»، «اويس قرنى »، «عامر بن عبد قيس»، «عبدالله بن ثوب»، «مسروق بن اجدع»، «حسن بصرى»، و «اسود بن يزيد» يا بريد يا برير (به اختلاف نسخ) بودند. جهار تن اولى حقا از زهاد اتقياء و اصحاب حضرت امير المومنينعليه‌السلام و چهار تن ديگر باطل و از زهاد اشقياء و محالف آن حضرت بودند. زهد ظاهرى و ورع صورى ايشان از راه تدليس و تلبيس و مردم فريبى بوده است. بعصى از اهل فن به عوض اسود بن يزيد مذكور، جرير بن عبدالله بن بجلى را چهارمين آن زهاد اشقياء دانسته اند» (محمد على مدرس، رحانه الادب، ج ۲، ص ۳۹۵).

ب - على بن محمد بن قتيبه، قال سئل ابومحمد الفضل بن شاذان، عن الزهاد الثمانيه؟ فقال: «الربيع بن خثيم» و «هرم بن حيان» و «اويس القرنى» و «عامر بن عبد قيس» و كانوا مع علىعليه‌السلام و من اصحابه و كانوا زهاد اتقياء و اما «ابومسلم» فانه كان فاجرا مراثيا و كان صاحب معاويه و هو الذى كان يحث الناس على قتال علىعليه‌السلام و قال لعلىعليه‌السلام : ادفع الينا الانصار و المهاجرين حتى نفتلهم بعثمان، فابى علىعليه‌السلام ذلك، قال ابومسلم: الان طاب الضراب، انما كان وضع فخا و مصيده. و اما «مسروق» فانه كان هشار المعاويه و مات فى عمله ذلك بموضع اسفل من واسط على دجله يقال له الرصافه و قبره هناك. و «الحسن» كان يلقى اهل كل فرقه بمايهوون و يتصنه للرياسه كان رئيس القدريه. و اويس القرنى مفضلا عليهم كلهم. قال ابو محمد: ثم عرف الناس بعد (شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال، ص ۹۷ و ۹۸). لازم به ذكر است كه در رجال كشى عفت نفر از زهاد ثمانيه را نام مى برد و احتمال دارد كه هنگام نسخه برادرى اشتباه روز داده باشد.

ج - براى شناخت بيشتر زاهدان هشتگانه، به منابع زير مى توان مراجعه كرد:

ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸، عبدالعزيز، دائره المعارف الاسلاميه، ج ۳، ص ۸۸؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳؛ محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۵ - ۱۵۷؛ عبدالرزاق گيلانى، مصباح الشرئعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۴۵؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷ و ابن عبدربه، عقد الفريد، ج ۳، ص ۱۱۷ و ۱۱۸.

۵۴- اسراء (۱۷)آيه ۱۰۸.

۵۵- دخان (۴۴) آيه ۳۸ - ۴۲.

۵۶- دخان (۴۴) آيه ۳۸ - ۴۲.

۵۷- داستان ديدار هرم بن حيان و اويس قرنى بر گرفته از منابع زير است:

ابونعيم اصهفانى، همان، ج ۲، ص ۸۴ - ۸۶؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸ - ۵۲؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵؛ هجويرى، همان، ص ۱۰۲؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۶؛ ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۶ - ۱۴۸؛ احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۴ و ۴۱۵؛ عطار، گزيده تذكره الاوليا ى، ص ۲۴ - ۲۶؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۵۰ - ۳۵۲؛ يوسف النبهانى، جامع كرامات الاولياء، ص ۶۰۳؛ عبدالرزاق گيلانى، همان، ص ۴۸۰ - ۴۸۱؛ شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال، ص ۹۹؛ علامه محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۰۲ و خواجه يوسف همدانى، رتبه الحيات، ۶۶ و ۶۷.

۵۸- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶ (به نقل از حبيب السير).

۵۹- تعداد كسانى كه در ذيقار به فرمايش امام علىعليه‌السلام با ايشان بيعت كرده اند، به سه صورت در روايات آمده است:

الف - هزار نفر بيعت خواهند كرد: محمد تقى شوشترى، همان، ج ۲، ص ۲۲۱؛ محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶ - ۴۷؛ علامه مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۴۷؛ محمد هاشم خراسانى، همان، ص ۱۵۵؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۴۴ و ۳۴۵.

ب - صد نفر بيعت خواهند نمود:

شيخ طوسى، همان، ص ۹۸؛ عنايه الله على قهپائى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۲ و خوئى، همان، ج ۳، ص ۲۴۵.

ج - عده معينى بيعت خواهند كرد. علامه محمد تقى شو. شترى، همان، ج ۲، ص ۲۲۱ و ۲۲۲.

۶۰- ۱ - « و روى اعلام الورى عن امير المومنينعليه‌السلام انه قال بذى قار (و هو جالس لاخذ البيعه): ياتيكم من قبل الكوفه الف و جل، لايزيدون رجلا و لا ينقصون رجلا! يبايعونى على الموت. قال ابن عباس: فجعلت احسبهم، فسويت عددهم تسعماه و تسعه و تسعين رجلا، ثم انقطع مجى القوم. فقلت: انا لله و انا اليه راجعون! ماذا جمله على ما قال! فبينا انا متفكر فى ذلك اذ رايت شخصا قد اقبل حتى دنا و اذا هو رجل غليه قباء صوف معه سيفه و ترسه و ادواته! فقرب من امير المومنينعليه‌السلام قال: امدد يدك لابايعك؛ فقال: على ماتبايعنى؟ قال: على السمع و الطاعته و القتال بين يديك حتى اموت او يفتح الله عيلك. فقال له: ما اسمك؟ قال: اويس، قالعليه‌السلام : انت اويس القرنى؟! قال: نعم. قال: الله الكبر! اخبرنى حبيبى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انى ادرك رجلا من امته يقال له اويس القرنى، يكون من حزب الله و رسوله، يموت على اشهاده، يدخل فى شفاعته مثل ربيعه و مضر. (اعلام الورى، ۱۷۳) (محمد تقى شوشترى، همان ج ۲، ص ۲۲۱؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۴۴. ۱۴۵. علامه مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۴۷). علامه مجلسى روايت را از ارشاد شيخ مفيد نقل مى كند و اين عبارت را نيز در پايان مى آورد: «قال ابن عباس: فسرى عنا». اين روايت در اثبات الهداه شيخ حر عاملى، ج ۱، ص ۳۷۰، به اختصار نقل شده است.

۶۱- و ورى من جبهه العامه: عن يعقوب بن شيبه، قال حدثنا على الحكيم الاودى، قال: حدثنا شريك، عن يزيد بن ابى زياد، عن عبدالرحمان ابن ابى ليلى، قال: لما كان يوم صفين، خرج رجل من الشام على دابته، قال: افيكم اويس؟ قلنا: نعم: ما تريد منه؟ قال: سمعت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: اويس القرنى خير التابعين باحسان. قال: فعطف دابته فدخل مع علىعليه‌السلام . شيخ طوسى، همان، ص ۱۰۰، ضمنا در ص ۹۸ با مختصر تفاوتى از طريق شيعه نقل شده است.

منابع ذيل نيز روايت فوق الذكر را نوشته اند:

محمد تقى شوشترى، همان، ج ۲، ص ۲۱۹ و ۲۲۰؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶؛ حسين دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ‍ ۳۱۱ و خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۵۱۳.

۶۲- الف - سيد محين امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳.

ب - «و در مناقب ابن آشوب است كه دو شمشير حمايل داشت و فلاخنى هم براى پرتاب سنگ به سوى دشمن به همراه آورده بود. » سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امير المومنينعليه‌السلام ، ص ۵۶۰.

۶۳- سيد محين امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲.

۶۴- موضع وفاته، المشهور - و هو الاصح - اءنه قتل بصفين مع علىعليه‌السلام و دفن بها كمامر. قال الكشى: قتل بصفين فى الرجالة - مع على ابن ابى طالبعليه‌السلام و روى بسنده من طريق العامة، عن شريك: قتل اءويس مع علىعليه‌السلام فى الرجالة بصفين. و فى تاريخ دمشق لابن عساكر: فى مقال لسعيد بن المسيب: ان اءويسا قاتل بين يدى على يوم صفين حتى استشهد اءمامه فنظروا، فاذا به نيف و اءربعون جراحة من طعنة و ضربة و رمية. وفى المستدرك للحاكم: ذكرته فى جملة من استشهد بصفين بين يدى اءميرالمومنين على ابن اءبى طالب - سمعت اءبا العباس محمد بن يعقوب يقول: سمعت العباس بن محمد الدورى: يقول: قتل اءويس ‍ القرنى بين يدى اءميرالمؤمنين على بن اءبى طالب يوم صفين. و بسنده عن شريك، قال: و ذكروا فى مجلسه اءويس القرنى فقال: قتل مع على ابن اءبى طالب فى الرجالة. «انتهى».

و ياءتى عند ذكر شهوده صفين رواية الكشى: اءنه لم يزل يقاتل بين يدى اءميرالمومنينعليه‌السلام حتى قتل فوجد فى الرجالة. و رواية الحاكم: اءنه مازال يحارب بين يدى اءميرالمومنينعليه‌السلام بصفين حتى قتل. و روايته الاخرى انه استشهد اءويس فى الرجالة بين يدى على ابن ابى طالب.

و روى نصربن مزاحم فى كتاب صفين، عن حفص بن عمران البرجمى، عن عطاء بن السائب، عن اءبى البخترى، قال: اءصيب اءويس ‍ القرنى مع على بصفين.

و فى الميزان الاعتدال: بسنده عن زيد بن على: قتل اءويس يوم صفين، وفيه، بسنده عن سعيد بن المسيب، فى حديث: انه لما شهر، هام على وجهه فلم يوقف له على اءثر دهرا ثم عاد فى اءيام على فقال بين يديه فاستشهد بصفين. فنظروا فاذا عليه نيف و اءربعون جراحة. و فى خلاصة تذهيب المال شهد صفين مع على و قتل يومداميرالمؤمنين «انتهى».

و فى الاصابة فى ذبل حديث اسير الاتى ان اويسا قال: اللهم الرزقنى شهادة توجب لى الجنة و الرزق، قال اءسير: فلم يلبث الا يسيرا حتى ضرب على الناس بعث على، فخرج صاحب القطيفه اءويس و خرجنا معه حتى نزلنا بحضرة العدو. قال ابن المبارك: فحدثنى حماد بن سلمة، عن الجريرى، عن ابى نضرة، عن اءسير، قال: فنادى منادى على: يا خيل الله: اءركبى و ابشرى. فصف الناس لهم فانتضى اءويس ‍ سيفه حتى كسر جفنه فاءلقاه، ثم جعل يقول: يا اءيها الناس تموا تموا اليتمن وجوه، ثم لاينصرف حتى يرى الجنة فجعل يقول ذلك و يمشى اذجاءته رمية فاصابت فؤ اده فتردى مكانه كاءنما مات منذ و هو صحيح السند (انتهى).

و فى مناقب ابن شهر آشوب عند ذكر حرب صفين: واءتى اءويس القرنى متقلدا بسيفين و يقال كان معه مرماة و مخلاة من الحصى، فسلم على اءمير المؤمنين و وردعه و برزمع رجالة ربيعة، فقتل من يومه فصلى عليه اميرالمؤمنينعليه‌السلام و دفنه (انتهى. وياءتى خبر قتله بصفين مفصلا فى اءواخر الترجمة.

«اءعيان الشيعه - سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲ و ۴۱۳».

مطالب مربوط به حضور اويس در صفين و شهادت او، در منابع بسيارى آمده است كه به آنها اشاره مى شود:

سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲ - ۵۱۶ (۲۱ مورد)؛ قاضى نعمان تميمى مغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه اطهار، ج ۲، ص ‍ ۱۲ و ۳۵؛ قاضى نوالله شوشترى: مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۲ و ۲۸۳؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ج ۱، ص ‍ ۱۲۰؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ۳۶۶ و ج ۳، ص ۴۰۲ و ۴۰۳ و ۴۰۸؛ محمد باقر مجلسى، همان، ج ۳۳، ص ۲۵ و ج ۴۲، ص ‍ ۱۴۷ و ۱۵۵ - ۱۵۷؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۳؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۴۵؛ حاج شيخ عباس قمى، سفيه البحار، ج ۱، ص ۵۳؛ شيخ حر عاملى، اثبات الهداه، ج ۱، ص ۲۷۶؛ مدرسى چهار دهى، سيرى در تصوف، ص ۴۲۸؛ محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶ و ۴۷ و ۵۵ و ۵۶؛ حسن بن على بن على داود الحلى، كتاب الرجال، ص ۶۳؛ اربلى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، ص ۲۶۱ و ۲۶۲ و ۲۶۵؛ ابومنصور عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، (ترجمه) ص ۳۲ و ۳۳ و ۳۱۹؛ محمد بن على اردبيلى، جامع الروات، ص ۱۱۰؛ ابوحامد غزالى، منهاج العابدين، (بخش تراجم تراجم الاعلام، تحقيق محمود مصطفى حلاوى). ص ۴۲۶؛ هجويرى، همان، ص ۱۰۱؛ محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ص ۴۴۴ و ۴۴۵؛ يوسف النبهانى، جامع كرامات الاولياء، ج ۶۰۳؛ ابن طاووس، الملاحم و الفتن، ص ۱۰۹؛ نصب بن مزاحم، وقعه صفين، ص ۳۲۴؛ عطار نيشابورى، تذكره الاولياء ص ‍ ۲۸؛ شيخ طوسى، همان، ص ۹۸ و ۱۰۰؛ عنايه الله على قهپائى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۸؛ شيخ حسن بن زين الدين، التحرير الطاووسى، ص ۷۴؛ عبدالعزيز، دائره المعارف الاسلاميه، ص ۸۸؛ سيد محمد بخارى، منهاج الطالبين و مسالك الصادقين، ص ۲۳۷؛ شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج ۱، ص ۱۴۱؛ سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امير المومنين، ص ۵۶۰؛ احسان الله على استخرى، اصول تصوف، ص ۱۳؛ دائره المعارف تشيع، ص ۶۰۳؛ خوئى، همان، ج ۳، ص ۲۴۴ تا ۲۴۷؛ محمد رشاد، خفيف شيرازى، ص ۱۷۲؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ محمدى اشتهاردى، اويس قرنى، ص ۲۱؛ حسينى دشتى، همان، ج ۱، ص ‍ ۳۱۱؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰؛ زركلى، الاعلام، ج ۱، ص ۳۷۵؛ لغتنامه دهخدا، ج ۸، ص ۵۰۹؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۳، ص ۳۲۵؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۷؛ معلم بطرس بستانى، دائره المعارف، ج ۴، ص ۷۰۱؛ جعفر سبحانى، شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج ۱، ص ۸۸ و ۹۲ تا ۹۶؛ محمد على موحد، سفرنامه ابن بطوطه (ترجمه)، ج ۱، ص ‍ ۱۳۵؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۶.

۶۵- حديد (۵۷) آيه ۳.

۶۶- بقره (۲)آيه ۱۱۵.

۶۷- نور (۲۴) آيه ۳۵.

۶۸- يونس (۱۰) آيه ۵۸.

۶۹- فاطر (۳۵)آيه ۳.

۷۰- حج (۲۲) آيه ۷۸.

۷۱- مائده (۵)آيه ۵۴.

۷۲- عنكبوت (۲۹)آيه ۴۵.

۷۳- بقره (۲)آيه ۱۵۲.

۷۴- انشقاق (۸۴)آيه ۶.

۷۵- ص (۳۸)آيه ۷۶.

۷۶- ص (۳۸) آيه ۷۲.

۷۷- درباره اسناد اين كلام شيواى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ر. ك: به پى نوشت فصل «از ولادت تا شهادت» شماره ۳۰.

۷۸- انفال (۸) آيه ۲۴.

۷۹- ديوان حافظ، ص ۳۴.

۸۰- سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶.

۸۱- مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ص ۳۶۹.

۸۲- «الصحبه: درازى مدت همنشين و دوستى. الصاحب: دوست، همدم، جمع: صحب، اصحاب، صحبه، صحابه، صحاب و صحبان. الصحابه (جمع صاحب است. ) ياران پيغمبر اسلام از مهاجرين و انصار، الصحابى: منسوب به صحابه است. » (فرهنگ لاروس، ص ۱۳۰۸ و ۱۳۰۹).

«صحابى: منسوب به صحابه - ان كه درك صحبت پيغمبر را كرده. » (فرهنگ معين، ج ۲، ص ۲۱۳۰).

۸۳- سيد جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج ۳، ص ۱۲۴. ابن اثير نيز در اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۲، به معانى گوناگون صحابى پرادخته است.

۸۴- ۲ - المغعجم الوسيط، ج ۱ ص ۵۰۷.

۸۵- اصول كافى، ج ۳، ص ۳۱۷.

۸۶- المعجم الوسيط، ج ۱، ص ۸۱. و با مختصر تفاوتى: المنجد، ص ۵۹، سيد جعفر سجادى، همان، ج ۲، ص ۵۱.

۸۷- آل عمران (۳)آيه ۳۱.

۸۸- درباره اسناد و مدارك مربوط به «خير التابعين» بودن اويس، به فصل «از ولادت تا شهادت»، ر. ك: ص ۳۶، پاورقى شماره ۱.

۸۹- احمد بن على بن شعيب نسائى (۲۲۵ - ۳۰۳ ق. )معروف به شيخ الاسلام، از فقها و محدثان اهل سنت بوده و خصائص امير المومنين على بن ابى طالبعليه‌السلام و السنن از تاليفات اوست.

۹۰- نسائى، خصائص امير المومنين على بن ابى طالبعليه‌السلام نقل از موسوى همدانى، على در كتب اهل سنت، ص ۱۳۹.

۹۱- علامه شيخ عبدالحسينى امينى (۱۳۰۲ - ۱۳۹۰ ق. )

۹۲- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۴؛ رجال كشى، ص» به نقل از محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ‍ ۲۱۸ و ۲۱۹؛ محمد معصوم شيرازى، طائق الحقائق، ج ۲، ص ۳۸؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۳۶ و خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۷.

۹۳- آل عمران (۳)آيه ۵۲.

۹۴- تفسير مجمع البيان ج ۴، ص ۸۶ و ۸۸.

۹۵- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۱.

۹۶- «... و در مى پيش مرتضى معامله نهاد؛ و از گستاخى استغفار كرد. و از زواهر انبا و اسرار ولايت استفاضه نمود، و از آن درياى حقايق اغتراف واجب ديد، و از مزاياى عطاياى او فيض ها دريافت».

كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۵۰.

۹۷- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۱، ص ۴۹۰ و ۴۹۱.

۹۸- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴.

۹۹- ۱ - مدرس رضوى، تعليقات حديقه الحقيقه، ص ۸۳.

۱۰۰- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴.

۱۰۱- عبدالله بن صالح سماهيجى، صحيفه علويه؛ ص ۲۷.

۱۰۲- همان، ص ۲۷ - ۲۹.

۱۰۳- قيشرى نيشابورى، رساله قشيريه، ص ۸۸.

۱۰۴- عنايه الله قهپانى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۳.

۱۰۵- حديد (۵۷)آيه ۲۳.

۱۰۶- نهج البلاغه، حكمت ۴۳۱.

۱۰۷- عطار نيشابورى، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۳ و كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۵۰.

۱۰۸- خواجه عبداللله انصارى، منازل السائرين، ص ۵۴.

۱۰۹- ديوان حافظ، ص ۲۷.

۱۱۰- ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۵ و ۱۴۶ وابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ص ۴۸.

۱۱۱- عطار نيشابورى، همان، ص ۲۷ و ۲۸.

۱۱۲- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۴ و حسين دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ۳۱۱.

۱۱۳- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۴؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۴ و احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۱۱۴- اصول كافى، ج ۳، ص ۱۹۳.

۱۱۵- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۲؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۷۹؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۱؛ حاكم نيشابورى، مستدرك، ج ۳، ص ۴۰۴؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۶ و احمد بن حنبل، همان، ص ۴۱۱.

۱۱۶- قشيرى نيشابورى، همان، ص ۴۰۳.

۱۱۷- كلينى، همان، ج ۳، ص ۸۳.

۱۱۸- ديوان حافظ، ص ۱۱۸.

۱۱۹- عطار نيشابورى، همان، ص ۲۳؛ كمال الدين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۹ و ۵۰ و قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳.

۱۲۰- ديوان حافظ، ص ۹۱.

۱۲۱- همان، ص ۶۶.

۱۲۲- درباره زهاد ثمانيه ر. ك: به مقدمه فصل «حكمت يمانى».

۱۲۳- احمد بن حنبل، همان، ص ۴۱۱ - ۴۱۶.

۱۲۴- ابن اثير، همان، ج ۱، ص ۱۵۱.

۱۲۵- «و لهم اعين لايبصرون بها. » (اعراف (۷) آيه ۱۷۹).

۱۲۶- حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۱۱۹. حاكم نيشابورى پس از نقل اين روايت، صحت آن را هم از نظر مسلم و هم از نظر بخارى بيان مى كند. (نقل از موسوى همدانى، على در كتب اهل سنت، ص ۲۰۷. )

۱۲۷- درباره حضور اويس در صفين و بيعتش با امير المومنين و جهاد و شهادت او رد ركاب مولا علىعليه‌السلام ر. ك: به فصل «از شهادت تا ولادت».

۱۲۸- آل عمران، (۳) آيه ۱۶۹.

۱۲۹- مثنوى معنوى، دفتر اول، ص ۸.

۱۳۰- درباره اسناد و مداراك اين حديث شريف ر. ك: به فصل «از ولادت تا شهادت»، ص ۳۳، پاورقى شماره ۲.

۱۳۱- ديوان حافظ، ص ۱۶۸ و ۱۶۹.

۱۳۲- تكوير (۸۱) آيه ۱- ۱۴.

۱۳۳- قيامت (۷۵) آيه ۱ - ۱۵.

۱۳۴- كهف (۱۸) آيه ۴۷ - ۴۹.

۱۳۵- بقره (۲) آيه ۲۵۴ و ۲۵۵.

۱۳۶- كلينى، همان، ج ۳، ص ۳۷۶ و ۳۷۷.

۱۳۷- طه (۲۰) آيه ۱۰۹.

۱۳۸- احزاب (۳۳)آيه ۲۳.

۱۳۹- كلينى، همان، ج ۳، ص ۳۴۶.

۱۴۰- زخرف (۴۳) آيه ۸۶.

۱۴۱- المنجد (اعلام) ص ۲۳۵ و كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۲۸۸.

۱۴۲- «در اخبار چنين آمده است كه: روزى در حضرت خواجهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكر كثرت اغنام مضر و ربيعه مى كردند. خواجهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: در امت من مردى از بندگان خداى هست كه فرادى قيامت به عدد موى گوسفندان اين دو قبيله، عصاة امت به شفاعت او به بهشت روند. صحابه پرسيدند كه: يا رسول الله نام او چيست؟ گفت: اويس قرن (كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۶).

۱۴۳- درباره داستان ديدار اويس و عمر و اسناد و مدارك آن ر. ك: به فصل دوم «مقام عرفانى حكيم يمانى»، ص ۴۱، پاورقى شماره ۱.

۱۴۴- درمورد اسناد و مدراك اين حديث ر. ك: به فصل اول كتاب حاضر «ولادت تا شهادت» ص ۳۲، پاورقى شماره ۱.

۱۴۵- حجر (۱۵) آيه ۲۹.

۱۴۶- ديوان حافظ، ص ۱۸۰.

۱۴۷- بقره (۲) آيه ۱۵۶.

۱۴۸- مثنوى، دفتر اول، ص ۷۴.

۱۴۹- ان اصحاب اليسر رووا: ان هرم بن حيان كان صاحب اويس القرنى و انهما اول ما التقيا قال له هرم: السلام عليك يا اويس بن عامر. فقال: و عليك السلام يا هرم بن حيان. فقال هرم: اما انى قد عرفتك بالصفه فكيف عرفتنى؟! قال: ان ارواح المومنين لتشام كما تشام الخيل فتعرف بعضها بعضا. عبد الرزاق گيلانى، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۸۰ نقل از مامقانى، تنقيح المقال

۱۵۰- يوسف (۱۲)آيه ۹۴.

۱۵۱- مثنوى، دفتر سوم، ص ۳۱۶.

۱۵۲- همان، دفتر دوم ص ۱۰۸.

۱۵۳- ديوان حافظ، ص ۴۲.

۱۵۴- حكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۱۵۶ (نقل از موسوى همدانى، على در كتب اهل سنت، ص ۳۴۶).

۱۵۵- علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۴۲.

۱۵۶- ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۵، ص ۴۶۲، اعلمى مهرجانى حائرى، دائره المعارف، ج ۲۹، ص ۲۰۶، فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ص ۳۳۳ و ۳۳۴؛ صحيح مسلم، ج ۱، ص ۷۳؛ محمد عبدالروف المناوى، فيض القدير، ج ۱، ص ۹۳ (به جاى «الايمان يمان» عبارت «الفقه يمان» را آورده است). صحيح بخارى، ج ۸، ص ۹۸؛ المغازى، ص ۶۴، صحيح مسلم، ج ۱، ص ۷۲، الحديث ۸۴ - ۸۷/۵۲ به نقل از فراء بغوى، مصابيح السنه، ص ۲۲۷. الا ان الايمان يمان و الحكمه يمانيه: (فروزانفر، احاديث مثنوى، ص ۷۳ و سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج ۵، ص ۲۴۳۶).

۱۵۷- ر. ك: همين نوشتار، فصل اول.

۱۵۸- انفال (۸) آيه ۲۹.

۱۵۹- ديوان حافظ، ص ۳۴۶.

۱۶۰- الف - و قى يقى و وقايه و وقيا و واقيه فلانا: صانه و ستره عن الاذى. تقول «و قاء الله السوة و من السوء» و وقيا و قيا الامر: اصلحه... التقوى: الاسم من اتقى مخافة الله. العمل بطاعته. (المنجد، ص ۹۱۵).

ب - و فى: الوقايه حفظ الشى ء مما يوذيه و يضره، وقيت الشى ءاقيه وقايه و وقاء قال: «فوقاهم الله - و وقاهم عذاب السعير... » و التقواى جعل النفس فى وقايه مما يخافرمود هذا تحقيقه، ثم يسمى الخوف تاره تقوى، و التقوى خوفا حسب تسميه مقتضى الشى ء بمقتضيه و المقتضى بمقتضاه، و صار التقوى فى تعارف الشرع حفظ النفس عما يوثم... و لجعل التقوى منازل قال: «و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله - اتقوا ربكم - و من يخش الله و يتقه - و اتقوا الله الذى تساءلون به والارحام - اتقوا الله حق تقاته»... (راغب اصفهانى، مفردات، ص ۵۳۰ و ۵۳۱).

۱۶۱- علامه طباطبايى، الميزان، ج ۹، ص ۵۴.

۱۶۲- « اتقوا الله و يعلمكم الله و الله بكل شى ء عليم» (بقره (۲)آيه ۲۸۲.

۱۶۳- حجرات (۴۹)آيه ۱۳.

۱۶۴- سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶.

۱۶۵- و فى الاصابه: اويس بن عامر و قيل عمرو المرادى الزاهد المشهور ادرك النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و روى عن عمر و روى عنه بشير بن عمرو و عبدالرحمن بن ابى ليلى ذكره ابن سعد فى الطبقه الاولى من تابعى اهل الكوفه و قال: كان ثقه (سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۴).

۱۶۶- و ذكر البخارى اويسا فى الضعفا، و قال الذهبى فى الميزان: و لو لا ان البخارى ذكر اويسا فى الضعفاء لما ذكرته اصلا، فانه من اولياءالله الصادقين (ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶).

۱۶۷- «زهاد ثمانيه يا زاهدان هشتگانه در اصطلاح علماى رجال عبارتند از «ربيع بن خثيم»، «هرم بن حيان عبدى»، «اويس قرنى »، «عامر بن عبد قيس»، «عبدالله بن ثوب»، «مسروق بن اجدع»، «حسن بصرى» و «اسود بن يزيد» يا بريد يا برير (به اختلاف نسخ) بودند.

چهار تن اولى حقا از رهاد اتقيا و اصحاب حضرت امير المومنينعليه‌السلام و چهار تن ديگر باطل و از زهاد اشقياء و مخالف آن حضرت بودند. زهد ظاهرى و ورع صورى ايشان از راه تدليس و تلبيس و مردم فريبى بوده است. » (محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۲، ص ۳۹۵؛ شيخ طوسى، رجال كشى، ص ۹۷، ۹۸؛ عبدالرزاق گيلانى، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۴۵؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸؛ محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۵ - ۱۵۷؛ عبدالعزيز، دائره المعارف السلاميه، ج ۳، ص ۸۸ و سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳).

۱۶۸- روز بهان بقلى شيرازى، شرح شطحيات، ص ۳۶۵.

۱۶۹- اصول كافى، ج ۱، ص ۶۰.

۱۷۰- سيد محسن امينى، همان، ج ۳، ص ۵۱۶. و با مختصر تفاوتى: ابوحامد محمد غزالى، منهاج العابدين، ص ۱۹۹ و ۲۰۰ و ابو حامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۵۲۹.

۱۷۱- حجر (۱۵) آيه ۹۹.

۱۷۲- نهج البلاغه، حكمت ۹۳.

۱۷۳- محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷ و عطار، تذكره الاولياء، ص ۲۸.

۱۷۴- ۱و۲ كلينى، همان، ج ۲، ص ۲۵۴.

۱۷۵- كلينى، همان، ج ۲، ص ۲۵۴.

۱۷۶- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶، ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۱، ص ۴۳۷.

۱۷۷- كلينى، همان، ج ۳، ص ۳۴۳.

۱۷۸- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷ و عطار، همان، ص ۲۸.

۱۷۹- نور (۲۴) آيه ۳۵.

۱۸۰- كلينى، همان، ج ۱، ص ۲۳۷.

۱۸۱- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶. اين گفتار اويس در ساير منابع بدين صورت آمده است:

الف - « و ان حقوق الله لم تبق ليا ذهبا و لا فضة» قرنى گلپايگاين، منهاج الدموع، ص ۱۴۳ و شيخ عباس قمى، سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳.

ب - « و ان علمه بحقوق الله لم يترك فى ماله فضة و لاذهبا» ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۱، ص ۸۳.

ج -«و حقوق الهى براى ما طلا و نقره نگذاشته» محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۷.

د - « ان عرفان المومن بحقوق الله لا يبقى له فضة و لاذهبا، حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶.

۱۸۲- حديد (۵۷)آيه ۱۱.

۱۸۳- عطار، گزيده تذكرة الاولياء، ض ۲۷؛ بديع الزمان فروزانفر، شرح احوال و تحليل آثار عطار، ص ۳۰۵؛ عطار، الهى نامه، ص ۲۸۸ - ۲۹۰.

۱۸۴- عطار، الهى نامه، ص ۲۸۸ - ۲۹۰.

۱۸۵- شيخ ابوالحسن خرقانى، نور العلوم، ص ۸۲.

۱۸۶- كلينى، همان، ج ۱، ص ۲۸۹.

۱۸۷- همان، ج ۳، ص ۳۲۲.

۱۸۸- همان، ص ۳۰۶.

۱۸۹- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ۳۶۵.

۱۹۰- حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ۳۶۵ و ۳۶۶؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶.

۱۹۱- اسراء (۱۷) آيه ۸۲.

۱۹۲- سيد محين امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۱.

۱۹۳- دخان (۴۴) آيه ۱ - ۳.

۱۹۴- همان، آيه ۴۲.

۱۹۵- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۱۹۶- در ايام حج سال ۱۴۱۵ هجرى قمرى، توفيق رفيق شد و به زيارت غار حراء رفتم، غار حرا بر پيشانى جبل النور و مشرف بر مناره هاى مسجدالحرام مى درخشيد، در آستانه آن خلوتگه يار، از اين دل خسته، بر اين قلم شكسته، به بهانه كلام اويس درباره قرآن، كلماتى تدين شرح جارى شد:

اين جا غار حراست، مكان مقدسى كه فرشته وحى بر قلب نازنين سيدالمرسلينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، اين جا محل نزول قرآن است، آن گاه كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اقرا باسم ربك الذى خلق دعوت شد؛ چهل بهار از عمر پربار و عزيزش مى گذشت، سر آغاز وحى، شروع خير كثير است و طلوع قرآن دلپذير.

و اينك، اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! بر قلب ما نيز عنايتى كن و بر دل ما اشارتى، كه به قول اويس، قرآن بر ايمان شفا و رحمتى باشد، نه زيان و خسارتى.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! بلاشك در اين غار، عطر وجود تو استشمام مى شود، عطر وحى مشام آدمى را نوازش ‍ مى دهد، عطر اقرا باسم ربك الذى خلق روح و جان را به نيايش و ستايش مى كشاند.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! جرعه اى از كوثر قرآن بر كام ما تشنه لبان بريز، اى عزيز! ما به دنبال سراب بسيار دويده ايم، اما اينك به اين جا رسيده ايم، مطمئن هستيم كه به سرچشمه وحى دست يافته ايم، از چشمه سار اقرا باسم ربك الذى خلق ما را جرعه اى و قطره اى بچشان، كه يك قطره اش انسان را نه فقط سيراب، كه كامياب و نه فقط كامياب، كه سرمست مى كند.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! ياريمان بده كه به نام پروردگارت بخوانيم و علم و معرفت را در طريق حق بياموزيم و عمل كنيم.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! ما را يارى كن كه قرآن بر ايمان شفا و رحمات باشد، نه زيان و خسارت.

 (بامداد چهارشنبه ۱۳/۲/۷۴ - غار حراء).

۱۹۷- ابونصر طاهرين محمد الخانقانى، گزيده در اخلاق و تصوف، ص ۱۷۹.

۱۹۸- كلينى، همان، ج ۱، ص ۶۱.

۱۹۹- همان، ج ۴، ص ۳۹۰.

۲۰۰- نهج البلاغه، حكمت ۳۶۶.

۲۰۱- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۷۴.

۲۰۲- همان، ص ۳۲۴.

۲۰۳- عطار نيشابورى، گزيده تذكرة اولياء، ص ۲۶.

۲۰۴- نهج البلاغه، حكمت ۷۴.

۲۰۵- سيد محسن امين، همان، ص ۵۱۶. ابن جوزى در كتاب صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۵، اين سخن اويس را بدين گونه مى نگارد: « قال هرم بن حيان لاويسى القذرنى: اوصى، قال: توسد الموت اذا نمت و اجعله نصب عينيك».

۲۰۶- محمد (۴۷) آيه ۲۷ و ۲۸.

۲۰۷- نحل (۱۶) آيه ۳۱ و ۳۲.

۲۰۸- ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲، ص ۸۳؛ صفة الصفوة، ج ۳، ص ۵۴. و با مختصر تفاوتى در اين منابع نيز آمده است:

حاكم نيشابور، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶، قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ‍ ۳۴۷ و شيخ عباس قمى؛ سفية البحار، ج ۱، ص ۵۳.

۲۰۹- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۹۸.

۲۱۰- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۰ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۵.

۲۱۱- انبياء (۲۱)آيه ۳۵.

۲۱۲- جمعه (۶۲) آيه ۸.

۲۱۳- مومنون (۲۳) آيه ۹۹-۱۰۰.

۲۱۴- زمر (۳۹)آيه ۳۰.

۲۱۵- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶.

۲۱۶- عطار، تذكرة الاولياء، ص ۲۸ و محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷.

۲۱۷- عطار، تذكرة الاولياء، ص ۲۸ و محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷.

۲۱۸- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۸۵.

۲۱۹- مطالب مربوط به تواضع در مسجدالحرام و مقابل «ركن يمانى» به تارخ ۱۶/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۲۰- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷؛ عطار، تذكرة الاولياء، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰.

۲۲۱- ۶۸. كلينى، همان، ج ۳، ص ۴۰۵.

۲۲۲- همان، ص ۱۲۴.

۲۲۳- مزلب مربوط، «پندآموزى» در مكه مكرمه و به تاريخ ۱۴/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۲۴- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان ص ۶۳۰. پ

۲۲۵- مطالب پيرامون «صداقت» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۲/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۲۶- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان، ص ۶۳۰.

۲۲۷- عصر (۱۰۳) آيه ۱ و ۲.

۲۲۸- نهج البلاغه، حكمت ۵۵.

۲۲۹- مطالب درباره قناعت در تاريخ ۱۲/۲/۷۴ و در مسجدالحرام نوشته شده است.

۲۳۰- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان، ص ۶۳۰.

۲۳۱- نهج البلاغه، حكمت ۱۰۹.

۲۳۲- مطلب نحت عنوان «زهد» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۲/۲/۷۴ به رشته نگارش درآمد.

۲۳۳- محمد مغصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان، ص ۶۳۰.

۲۳۴- فاطر (۳۵) آيه ۱۵.

۲۳۵- علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۴۹.

۲۳۶- مطالب پيرامون «فقر» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۱/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۳۷- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان ص ۶۳۰.

۲۳۸- كلينى، اصول كافى، ج ۱، ص ۱۸.

۲۳۹- مطالب مربوط به «تقوى» در مسجدالحرام و در تايخ ۱۰/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۴۰- سيد محمد بخارى، منهاج الطالبين و مسالك الصادقين، ص ۲۹۵.

اين كلام اويس با مختصرى تفاوتى در منابع زير نيز آمده است:

حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶؛ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶؛ ابئنعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۳، ص ۸۳؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳ و شيخ عباس قمى، سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳.

۲۴۱- نهج البلاغه، حكمت ص ۳۷۶.

۲۴۲- مطلب پپيرامون «چهره حق» در مدينه منوره و به تاريخ ۲۸/۲/۷۴ نوشته شد.

۲۴۳- تلونصر طاهر بن محمدالخانقانى، گزيده در اخلاق و تصوف، ص ۱۴۲.

۲۴۴- ديوان حافظ، ص ۳۰۲.

۲۴۵- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶.

۲۴۶- نحل (۱۶) آيه ۱۲۰.

۲۴۷- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶ و حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵.

۲۴۸- مائده (۵) آيه ۳۲.

۲۴۹- زمر (۳۹) آيه ۵۳.

۲۵۰- مائده (۵) آيه ۳۲.

۲۵۱- اين مطلب در مسجدالحرام و به تاريخ ۲۵/۲/۷۴ به رشته نگارش در آمده است.

۲۵۲- بديع الزمان فروزانفر، شرح احوال و تحليل آثار عطار، ص ۴۵۷.

۲۵۳- كليچه: نان كوچك روغنى.

۲۵۴- بديع الزمان فروزانفر، همان، ص ۴۵۷.

۲۵۵- عطار نيشابورى، مصيبت نامه، ص ۱۵۴.

۲۵۶- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶.

اين كلام اويس در منابع زير با مختصر تفاوتى نيز آمده است:

ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۳؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶؛ ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۳؛ عبدالرزاق گيلانى، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۳۱؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۰۷ و ج ۷۳، ص ۴۳۹؛ عطار، گزيده تذكره الولياء، ص ۲۶؛ ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۴۳۹؛ حسين دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ‍ ۳۱۱ و قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳.

۲۵۷- بقره (۲) آيه ۱۹۷.

۲۵۸- قلم (۶۸) آيه ۱۰۶.

۲۵۹- براى شرح اين كلام اويس، توفيق رفيق شد تا در روز عيد سعيد غدير و در مدينه منوره و در جوار حرم سيد انبيا و محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مطالبى بدين شرح از دلى شكسته بر قلمى شكسته جارى شود.

اين جا مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ندينه منوره است، مدينه، بهشت روى زمين است. اين جا يك لحظه همنشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدن به صدها عمر بى او برترى دارد

اين جا مى توان عطر محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بوييد و جاى پاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بوسد. اين جا احساس ‍ غربت معنا ندارد، چه كسى در وطن غريب و تنهاست؟! اين جا وطن ايمان آورندگان است، و شايد به همين دليل مى توان را نماز كامل خواند

اين جا مدينه، آشيانه كبوتران عشق است كه از نقاط دور و نزديك پر كشيده اند و «اويس گونه» به زيارت محبوب خويش شتافته اند؛ آنان با روحيه اى سرشار از عشق و مستى، از عمق جان ندا در ميدهند كه: السلام عليك يا رسول الله.

و امروز، هجدهم ذى الحجه و سالروز عيد غدير است، در چنين روزى، سيد انبياصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، سيد اوصياعليه‌السلام را به جانشينى خويش برگزيد، و اينك نوبت تك تك ما مسلمانان است كه او را براى خويش برگزينم. والان، صبح روز عيد غدير است و نمى دانم اين صبح را به شب و اين بامداد را به شامگاه خواهم رساند يا نه؟! به ياد آن روز مى افتم كه از اويس قرنى سوال شد كه: «روزگار بر تو چگونه مى گذرد؟ »

اويس، حكيمانه به اين پرسش عاميانه، پاسخ مى دهد كه: «چگونه است كسى كه صبح مى كند و نم يداند كه ا يا شب را درك خواهد كرد؟! و آن گاه كه وراد شب مى شود، نمى داند كه به صبح خواهد رسيد يا نه؟! »

اين كه نمى دانم آيا اين صبح را به شام خواهم رساند يا نه، لطايفى دارد: از سويى تعلق به دنيا را كاهش و تفكر به عقبا را افزايش مى دهد. از سوى ديگر، اين سوال مطرح مى شود كه اگر اين صبح را به شام نرساندم، آيا آماده رفتن به جهان ديگر خهستم يا نه؟!

درست است كه اين جا و امروز بميرم، در بهترين مكان و زيباترين زمان مرده ام، اما و صد اما كه پرونده پندار و نامه كردارم، مرا در محضر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرمسار خواهد نمود. اين خجلت زدگى از هر جان كندن سخت تر دشوارتر است.

خوشا به حال كسانى كه همواره در حال توبه و انابه اند، و هميشه، بهترين توشه سفر، يعنى «تقوا» را به همراه دارند كه: وتزودوا فان خير الزاد التقوا و «توشه برداريد كه بهترين توشه ها تقواست. »

اكنون اگر امروز زنده ماندم و شب را درك نمودم، آيا تضمينى هست كه امشب را تا فردا زنده باشم؟! پس اگر چنين است، چرا با يكديگر اين چنين برخورد و معاشرت مى كنيم؟! چرا به جاى دست نوازش به يكديگر سيلى بزنيم؟! چرا به جاى دوستى، دشمنى؟! و چرا به جاى لبخند، اخم و نيشخند؟! و چرا...؟!

اين جا خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مهبط وحى است، سيد انبيا كسى است كه آفرينش به خاطر اوست و يك لبخندش ‍ بر همه دنيا برترى دارد، اين جا آستانه مقدس محمدى است، اين جا گوهرى است نهفته كه فرشته وحى در گوش جانش زمزمه رده است كه: «انك لعلى خلق عظيم».

اگر نمى دانيم كه اين صبح را به شام خواهيم رساند يا نه، پس بياييم يكديگر را دوست بداريم، همان گونه كه فرزند آمنهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه ما را دوست مى دارد، بياييم سبد سبد محبت و صفا به يكديگر هديه كنيم و تلاش و كوشش كه خلق محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وسيره علوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زواياى جهان درون و برون ما را مطهر و معطر نمايد. (۲۸ ارديبهشت ۱۳۷۴، عيد سعيد غدير - مدينه منوره).

۲۶۰- عبدالرزاق گيلانى، همان، ص ۴۸۰ و ۴۸۱.

۲۶۱- كهف (۱۸) آيه ۱۱۰.

۲۶۲- يونس (۱۰) آيه ۶۲.

۲۶۳- مثنوى، دفتر اول، ص ۳۹.

۲۶۴- نازعات، (۷۹) آيه ۴۰ و ۴۱.

۲۶۵- نهج البلاغه، خطبه ۴۲.

۲۶۶- سيد امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶.

حمدالله مستوفى در كتاب تاريخ گزيده ص ۶۳۰ كلام اويس را اين گونه مى نويسد:

«در خردى گناه منگر، در بزرگى حالتى نگر كه حق تعالى عاصى مى شوى.

۲۶۷- كلينى، اصول كافى، ج ۴، ص ۱۵۹.

۲۶۸- كلينى، همان، ج ۳، ص ۴۲۹.

۲۶۹- همان، ج ۴، ص ۱۵۸.

۲۷۰- ابوحامذد محمد غزالى، منهاج العابدين، ص ۱۹۹ و ۲۰۰ ابونصر طاهر بن محمد الخانقانى، گزيده در اخلاق و تصوب، ص ۱۱۴ و عطار، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۶

۲۷۱- حجر (۱۵) آيه ۹۷ - ۹۹.

۲۷۲- طلاق (۶۵) آيه ۲و۳.

۲۷۳- ديوان حافظ، ص ۱۲۰.

۲۷۴- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۷ و ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۴۹۸. اين كلام اويس در ساير منابع بدين صورتها آمده است:

- « و انه كان اذا امسى يقول: هذه ليله الركوع فيركع حتى يصبح! » محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۳.

- «اويس بعضى از شبها را مى گفت: اين شب ركوع است! و در يك ركوع شب را به صبح مى آورد، و شبى را مى گفت: اين شب سجود است! و به يك سجده شب را به صبح مى آورد. گفتند: اويس اين چه زحمتى است كه بر خود تحميل مى كنى؟! گفت: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و من به يك سجده آن را پايان مى دادم. » قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۲؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۵۰ و شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج ۱، ص ۱۴۲.

۲۷۵- ديوان حافظ، ص ۳۰.

۲۷۶- همان، ص ۷۸.

۲۷۷- كلينى، همان، ج ۲، ص ۴۴۶.

۲۷۸- ديوان حافظ، ص ۲۲۱.

۲۷۹- همان، ص ۷۹.

۲۸۰- همان: ص ۱۴۴.

۲۸۱- همان، ص ۱۷۰.

۲۸۲- كلينى، همان، ج ۴، ص ۲۹۳.

۲۸۳- ديوان حافظ، ص ۳۶.

۲۸۴- همان، ص ۱۹۹ و ۲۰۰.

۲۸۵- كلينى، همان، ج ۴، ۲۴۴.

۲۸۶- ديوان حافظ، ص ۳۱.

۲۸۷- قيشرى نيشابورى، الرساله القشيريه، ص ۲۴۳ و ۲۴۴.

۲۸۸- اوحامد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۲۶ و ترجمه رساله قشيريه، ص ۳۹۳ و ۳۹۴.

۲۸۹- كلينى، همان، ج ۳، ص ۲۰۹ و ۲۱۰.

۲۹۰- خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق محتشمى، ص ۴۹۵.

۲۹۱- عطار، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۸.

۲۹۲- ترجمه فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص ۹۷۸.

۲۹۳- حج (۲۲) آيه ۳۴ و ۳۵.

۲۹۴- عطار، همان، ص ۲۶.

۲۹۵- ديوان حافظ، ص ۹۰.

۲۹۶- همان، ص ۱۷۶.

۲۹۷- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۳۱.

۲۹۸- نهج البلاغه، حكمت ۱۳۱.

۲۹۹- حرام: جنبش.

۳۰۰- تلابد: تراود.

۳۰۱- مولوى، گزيده غزليات شمس، ص ۵۳۴ و ۵۳۵.

۳۰۲- ابوحامد محمد غزالى،، منهاج العابدين، ص ۹۵. سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶، اين كلام را چنين نقل مى كند: قال له يوما: صلنا يا اويس بالزياره فقال له: قد وصلتك بما هو خير من الزياره و اللقاء و هو الدعا و بظهر الغيب ان لزياره و اللقاء ينقطعان و الدعاء يبقى ثوابه.

۳۰۳- شورى (۴۲) آيه ۲۶.

۳۰۴- كلينى، همان، ج ۴، ص ۲۷۰.

۳۰۵- دراصول كافى بابى است تحت عنوان الدعاء للاخوان بظهر الغيب دعا براى برادران در پشت سر آنان كه روايت فوق نيز اين باب نقل شد.

۳۰۶- ديوان حافظ، ص ۸۹.

۳۰۷- همان، ص ۲۸۱.

۳۰۸- نهج البلاغه، حكمت ۲۷.

۳۰۹- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶.

۳۱۰- نهج البلاغه، حكمت ۳۶۶.

۳۱۱- همان خطبه ۱۲۹.

۳۱۲- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵. اين كلام اويس در منابع زير با مختصر تفاوتى آمده است:

محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۳؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۳۰؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۳؛ ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۷.

۳۱۳- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶ و حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۷. (با مختصر تفاوتى).

۳۱۴- كلينى، همان، ج ۲، ص ۲۶۱.

۳۱۵- نهج البلاغه، نامه ۵۳، ۹۹۳.

۳۱۶- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۱.

۳۱۷- ديوان حافظ، ص ۳۵۲.

۳۱۸- محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقايق، ج ۲، ص ۴۷؛ عطار، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۷؛ مدرس رضوى، تعليقات حديقه الحقيقه، ص ۵۶۹ و دهخدا، امثال و حكم، ج ۱، ص ۲۵۲.

۳۱۹- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۱ و احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۳۲۰- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۹؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴، و ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ‍ ۵۲۹.

۳۲۱- كلينى، همان، ج ۴، ۱۹۵.

۳۲۲- اكثر مطالب پيرامون «تنهايى» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۴/۲/۷۴ نوشته شده است.

۳۲۳- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶.

۳۲۴- اصول كافى، ج ۳، ص ۲۹.

۳۲۵- جن (۷۲)آيه ۱۶.

۳۲۶- اصول كافى، ج ۲، ص ۲۸۸.

۳۲۷- مثنوى معنوى، دفتر اول، ص ۹۷ - ۹۹.

۳۲۸- ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تميز الصحابه، ج ۱، ص ۱۲۰؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۲، ص ۶۶ و در اعيان الشيعهخ، ج ۳، ص ۵۱۲، به جاى كلمه «الحياه» واژه «الجنه» آمده است.

۳۲۹- صحيفه سجاديه، دعاى ۲۰، فراز ۲۸، ص ۱۴۱.

۳۳۰- ال عمران (۳)آيه ۱۶۹.

۳۳۱- ديوان حافظ، ص ۲۷.

۳۳۲- همان، ص ۷۶.

۳۳۳- فصلت (۴۱) آيه ۳۰.

۳۳۴- ديوان حافظ، ص ۳۳۸.

۳۳۵- همان، ص ۳۰۲.

۳۳۶- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۳۷- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۳۸- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۳۹- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۴۰- براى تفصيل و تحقيق اين مطالب مى توانيد ر. ك: يه فصلهاى «از ولايت تا شهادت»، «مقام عرفانى حكيم يمانى» و چلچراغ حكمت يمانى» از اين نوشتار.

۳۴۱- ابوالفرح عبدالرحمن بن ابوالحسن على بن محمد بن بغدادى، متكلم و محدث و واعظ مشهور قرن ششم.

۳۴۲- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷.

۳۴۳- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷.

۳۴۴- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷.

۳۴۵- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵ و ۴۱۶.

۳۴۶- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵ و ۴۱۶.

۳۴۷- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵ و ۴۱۶.

۳۴۸- شهاب الدين ابى الفضل احمد بن على بن محمد بن على الكنانى العسقلانى المصرى الشافعى (۷۷۳ - ۸۲۵) مورخ و فقيه.

۳۴۹- ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ج ۱، ص ۱۱۹ و ۱۲۰.

۳۵۰- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ص ۵۲۹ و ۵۳۰ و ۵۳۱.

۳۵۱- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ص ۵۲۹ و ۵۳۰ و ۵۳۱.

۳۵۲- اببونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، مجموعه ۲، ص ۸۳ و ۸۶.

۳۵۳- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۳ و ۸۶.

۳۵۴- عزالدين على بن محمد بن عبدالكريم بن عبدالواحد شيبانى معروف به ابن اثير، مورخ و محدث بزرگ در گذشته به سال ۶۳۰ هجرى قمرى.

۳۵۵- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۳، ص ۳۲۵.

۳۵۶- ابن اثير، اسدالغابه، ج ۱، ص ۱۵۳.

۳۵۷- مورخ و جغرافى دان معروف و در گذشته به سال ۷۵۰.

۳۵۸- در شمال دهكده نياق و ۲۰ كيلو مترى قزوين واقع شده و در آن كوه، آرامگاهى است كه مردم آن را «امامزداه سلطان ويس» مى خوانند.

۳۵۹- ص ۶۳۰ و ۶۳۱.

۳۶۰- محمد مكرى، گورانى يا ترانه هاى كردى، ص ۶۲ و ۶۷ و ۱۹۰.

۳۶۱- محمد بن مكرى، گورانى يا ترانه هاى كردى، ص ۶۲ و ۶۷ و ۱۹۰.

۳۶۲- محمد مكرى، گورانى يا ترانه هاى كردى، ص ۶۲ و ۶۷ و ۱۹۰.

۳۶۳- ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن ابراهيم طنحى (۷۰۳ - ۷۷۹)، عالم و جغرافى دان معروف كه در راه فرا گرفتن جغرافى سفرها كرد و نتيجه آنها را در كتابى مشهور به رحله ابن بطوطه جمع آورى كرده است.

۳۶۴- ابن بطوطه كتاب رحله را به صورت داستان املا كرده و «ابن جزى» دبير دربار سلطان ابوعنان گفته هاى او را ملخص و منفح ساخته است. (ترجمه محمد على موحد، سفرنامه ابن بطوطه، ج ۱، ص ۱۳۵).

۳۶۵- ترجمه محمد على موحد، همان، ج ۱، ص ۱۳۵.

۳۶۶- معلم بطرس بستانى (دبيه (لبنان) ۱۸۱۹ - ۱۸۸۳. ) از آثار او دائره المعارف عربى است.

۳۶۷- معلم بطرس بستانى، دائره المعارف، ج ۴، ص ۷۰۱.

۳۶۸- دائره المعارف تشيع، زير نظر: احمد صدر حاج سيد جوادى، كامران فانى و بهاءالدين خرمشاهى، ج ۲، ص ۶۰۳.

۳۶۹- زركلى، الاعلام، ج ۱، ص ۳۷۵.

۳۷۰- تذكره شوشتر، ص ۱ به نقل از ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶.

۳۷۱- علامه سيد محسن امين (۱۲۸۲ - ۱۳۶۹ه. ق) از دانشمندان لبنان و تحصيل كرده نجف است و از تاليفاتى اعيان الشيعه است.

۳۷۲- سيد محسن امين، اعين الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳.

۳۷۳- حيره شهرى بوده در يك فرسنگى كوفه كه از بين رفته است.

۳۷۴- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳.

۳۷۵- معلم بطرس بستانى، دائره المعارف، ج ۴، ص ۷۰۱.

۳۷۶- روزنامه كيهان، شماره ۱۵۳۹۲، مورخ ۲۰/۴/۷۴.

۳۷۷- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲ و ۵۱۵ و ۵۱۶.

۳۷۸- حج (۲۲)آيه ۴۶.

۳۷۹- سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶.

۳۸۰- ابن اثير، اسدالغابه، ص ۱۵۱.

۳۸۱- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۲.

۳۸۲- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۷.

۳۸۳- ابن مسكويه، الحكمه الخالده (جاويدان خرد)، ص ۱۳۴ و ۱۳۵.

۳۸۴- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۷۹.

۳۸۵- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۳۸۶- احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۳۸ و ۳۹ و ج ۲، ص ۵۴۱.

۳۸۷- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۱۴.

۳۸۸- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۴۱.

۳۸۹- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۱۴.

۳۹۰- سيد محسن امين اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۱۴.

۳۹۱- كليات قاسم انوار، ص ۵۷ و ۵۸.

۳۹۲- ديوان انورى، بخش غزليات، ص ۹۱۸.

۳۹۳- بنابر ضرورت شعرى كلمه زود با نقطه به كار رفته است.

۳۹۴- ديوان اوحدى مراغى، ص ۵۹۸.

۳۹۵- محمد بن بدر الجاجرمى، مونس الاحرار فى دقائق الاشعار، ص ۱۹۷.

۳۹۶- خلاصه شرح تعرف، به تصحيح احمد على رجائى، ص ۴۳۷.

۳۹۷- ديوان حافظ،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ۳۴ و ۲۶۵ و ۲۶۹.

۳۹۸- ديوان حافظ، ص ۳۴ و ۲۶۵ و ۲۶۹.

۳۹۹- ديوان حافظ، ص ۳۴ و ۲۶۵ و ۲۶۹.

۴۰۰- بهاء الدين خرمشاهى، حافظ نامه، ج ۱، ص ۲۹۰.

۴۰۱- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ۶۳۰.

۴۰۲- ديوان اشعار، خواجوى كرمانى، ص ۱۰۲ و ۲۴۷ و ۴۳۹.

۴۰۳- ديوان اشعار، خواجوى كرمانى، ص ۱۰۲، ۲۴۷، ۴۳۹.

۴۰۴- ديوان اشعار، خواجوى كرمانى، ص ۱۰۲، ۲۴۷، ۴۳۹.

۴۰۵- همان، ص ۴۷۹.

۴۰۶- همان، ص ۶۵۹.

۴۰۷- همان، ص ۷۴۸.

۴۰۸- ديوان خاقانى شراونى، ص ۸۸۴.

۴۰۹- شيخ طوسى، رجال الكشى، ص ۱۹۹؛ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶؛ قاضى نعمان تميمى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه، ج ۲ ص ۴؛ عبدالعزيز، دائره المعارف الاسلاميه، ص ۸۸؛ محمد رشاد، خفيف شيرازى، ص ۱۷۹؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۳۶ و خويى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۵.

۴۱۰- ديوان سلطان ولد، ص ۲۸۶.

۴۱۱- سمعانى، روح الارواح، ص ۵۶۳.

۴۱۲- ديوان سنايى غزنوى، ص ۲۱۶ - ۲۲۸.

۴۱۳- ديوان سنايى غزنوى، ص ۵۲۸ - ۵۳۲.

۴۱۴- ديوان سنايى غزنوى، ص ۶۹۷ - ۶۹۸.

۴۱۵- همان، ص ۴۸۴ - ۴۸۶.

۴۱۶- شيخ حسن بن زين الدين، التحرير الطاووسى، ص ۷۵.

۴۱۷- شيخ طوسى، اختيار معر الرجال المعروف برجال الكشى، ص ۹۹.

۴۱۸- شيخ حرا عاملى، اثبات الهداه، ج ۱، ص ۲۷۶.

۴۱۹- قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۲ و ۲۸۳.

۴۲۰- قاموس الرجال: محمد تقى شوشترى، ج ۲، ص ۲۱۸ - ۲۲۳.

۴۲۱- محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خاتم پيامبران، مقاله «محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آيينه اسلام» به قلم علامه طباطبايى، ج ۱، صفحه ۴۴۲.

۴۲۲- عطار، تذكره الاولياء، ص ۱۹.

۴۲۳- ديوان عطار، ص ۷۲۶.

۴۲۴- عطار، منطق الطير، ص ۸۲.

۴۲۵- عطار تذكره الاولياء، ص ۲۸.

۴۲۶- ديوان سيد حسن غزنوى، ص ۳۹.

۴۲۷- ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۵ و ۴۹۸.

۴۲۸- ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۵ و ۴۹۸.

۴۲۹- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۴۷.

۴۳۰- محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ۴۴۳ و ۴۴۴.

۴۳۱- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۲۰۶.

۴۳۲- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۳۳۶.

۴۳۳- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۳۶۹.

۴۳۴- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۵۹۹.

۴۳۵- كليات ديوان شمس تبريزى، ص ۳۵۷.

۴۳۶- عبدالحسين زرين كوب، سرنى، ج ۱، ص ۳۹۸.

۴۳۷- مقالات شمس تبريزى، به تصحيح محمد على موحد، ص ۲۷۶ - ۲۷۸.

۴۳۸- مكاتيب و منشات، مجموعه آثار يغمايى جندقى، ج ۲، ص ۳۳۲.

پی نوشت ها:

۱- در سال ۳۷ هجرى.

۲- اليمن بالتحريك سميت بها لانها اءيمن الارض (اعلمى مهرجانى حائرى، دائرة المعارف، ج ۲۹، ص ۲۰۶).

۳- اين منظور، لسان العرب، ج ۱۵، ص ۴۶۲؛ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ص ۳۳۳؛ اعلمى مهرجانى حائرى، دائرة المعارف، ج ۲۹، ص ۲۰۶؛ شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج ۲، ص ۷۳۵ و (صحيح بخارى، ج ۹، ص ۹۸؛ المغازى، ص ۶۴؛ صحيح مسلم، ج ۱، ص ۷۲، الحديث ۸۴ و ج ۸۷، ص ۵۲، به نقل از: فراء بغوى، مصابيح السنة، ص ۲۲۷).

۴- محمد رضا شفيعى كدكنى، گزيده غزليات شمس، ص ۱۴۵.

۵- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۹؛ ابو منصور عبدالقاهر بغدادى، تاريخ مذاهب اسلام، ص ۳۱۹؛ عطار نيشاپورى، گزيده تذكرة اولياء، ص ۱۸.

۶-... قال الجوهرى: قرن، بالتحريك، ميقات اهل نجد، و منه اويس القرنى (حموى، معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۳۱).

قال فى الصحاح: والقرن - بالتحريك - الى اءن قال: والقرن موضع و هو ميقات اءهل نجد و منه اويس القرنى. و قال فى القاموس: و هى قرية عندالطائف و اسم للوادى كله (محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۵).

«وى در قرن از نواحى يمن پيشه شبانى داشت. » (دائرة المعارف تشيع، ص ۶۰۳).

۷- و القرنى، بفتح القاف و الراء، بعدهما نون، نسبة الى قرن اءبو قبيلة (سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۲).

و قال الغورى: هو منسوب الى بنى قرن، و غير الجوهرى يقوله بسكون الراء، و قرن: جبل معروف كان به يوم بنى قرن على بنى عامر بن صعصعة (حموى، معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۳۱).

۸- اءويس بن عامر بن جزء بن مالك بن عمرو بن سعد بن عصوان بن قرن بن ردمان بن ناجية بن مراد و هو يحابر بن مالك بن ادد بن مذجح المرادى المعروف باويس القرنى... هكذا نسبه ابن سعد كاتب الواقدى فى الطبقات الكبير. فى اءسد الغابة عن ابن الكلبى اءنه قال بعد مالك بن عمرو بن مسعدة بن عمرو بن سعد الخ المرادى ثم القرنى. و يمكن اءن يكون مسعدة بن عمرو سقط من النساخ فى الطبقات.

و فى المستدرك للحاكم و حلية الاولياء و الاصابة و لسان الميزان و غيرها: اءويس بن عامر و قيل عمرو و فى تاريخ ابن عساكر ذكر ابن عياش فى اءسماء اءهل الكوفة: اءويس بن عروة المرادى و هو اءويس القرنى، قال و فى تاريخ الهيثم: اءويس هو ابن عمرو. و هو الصواب، (سيد محسن امين، اءعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۲).

درباره اسم پدر اويس اختلاف شده است. اويس را هم «اويس بن عامر» نوشته اند و هم «اويس بن انيس». البته مورخان و سيره نويسان او را «اويس بن عامر» مى دانند. احتمال دارد كه «نام» پدر اويس، عامر و لقب او «انيس» باشد:

«و ذكر الشيخ المامقانى فى تنقيح المقال»: ج ۱، ص ۱۵۶ به عنوان «اويس المرادى القرنى» و قال: قد اختلف فى اسم اءبيه فقيل: اءنيس، و قيل: عامر، والاظهر الثانى، و يحتمل كون اسمه: عامر و لقبه: انيس (الشيخ حسن بن زين الدين، التحرير الطاووسى، ص ‍ ۷۵).

البته همان طور كه در مطلب تنقيح المقال مشاهده مى شود؛ اويس را «مرادى» نيز مى نامند و اين بدان جهت است كه برخى اويس را به قبيله مراد نامى منسوب مى دانند از قبايل يمن و اولاد مراد بن مذجح و يا مراد بن مالك بن داوود بن زيدبن يشحب بن عريب بن زيدبن كهلان بن سبا هستند:

 (علامه محمد على مدرس، ريحانة الادب، ج ۴، ص ۴۴۵).

۹- قال فى التقريب و المغنى: القرنى، بفتح القاف و الراء، بعدها نون، نسبة الى قرن بن ردمان (ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج ۱، فراز ۷۰۷).

قال فى القاموس... و نسبة اءويس القرنى اليه لانه منسوب الى قرن بن دومان بن ناحية بن مراد اءحد اجداه (محمد معصوم شيرازى، طرائق الحائق، ج ۲، ص ۴۶).

«اما قرنى منسوب است به قرن (با دو فتحه) و آن نام يكى از بطون قبيله مراد نامى است از قبائل يمن كه به قرن بن ردمان يا ردمان بن ناحية بن مراد از اجداد اويس انتساب دارند. اين كه در صحاح جوهرى اويس را به موضع قرن نامى كه آن را قرن المنازل و قرن الثعالب هم گويند و ميقات احرام اهل طايف و نجد است منسوب داشته و آن را نيز با دو فتحه ضبط كرده از هر جهت اشتباه و مورد تخطئه قاموس و شرح لعمه شهيد و ديگر اجله مى باشد كه قرن بدين معناى ميقاتى به سكون حرف راست، نه فتح آن و اويس هم بدان منسوب نمى باشد. در مجمع البحرين نيز اويس را به همين قرن المنازل نسبت داده و لكن ظاهر كلامش سكن حرف راست و بنابراين فقط در نسبت دادن اويس بدان جا اشتباه شده است. » (علامه محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ص ۴۴۵).

۱۰- شعرا (۲۶) آيه ۲۱۴.

۱۱- شعراء (۲۶)، آيه ۲۱۵.

۱۲- انعام (۶) آيه ۹۲.

۱۳- انعام (۶)، آيه ۱۹.

۱۴- شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج ۱، ص ۵۳.

۱۵- «... اويس به خدمت عم خود عصام قرنى رسيد و عصام در زمان نبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قطب ابدال بوده... »

 (محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۵۱). «... و قطب ابدال در زمان پيامبر ماصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عصام قرنى بوده عم اويس. » (علاء الدوله سمناين، العروة لاهل الخلوة والجلوة، ص ۳۶۵).

۱۶- كلينى، اصول كافى، ج ۳، ص ۱۲۴.

۱۷- همه نويسندگانى كه به شغل اويس پرداخته اند، جز شتربانى براى او اشتغالى ننوشته اند. به عنوان نمونه برخى از منابع اشاره مى شود:

هجويرى، كشف المحجوب، ص ۱۰۰؛ عطار، گزيده تذكرة الاولياء، ص ۱۹؛ محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۴؛ قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱؛ ص ۲۸۳؛ ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲ ص ۸۲؛ ابن جوزى، صفة الصفوة، ج ۳، ص ‍ ۴۶ و ۴۸؛ سمعانى، روح الارواح، ص ۵۶۳؛ كمال الدين خوارزمى؛ جواهر الاسرار، ج ۱ ص ۴۷ و ۴۸ و ۵۰؛ دائرة المعارف تشيع، ص ۶۰۳؛ حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ۳۱۱ و قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۳۷ و ۱۴۲.

۱۸- كلينى، اصول كافى، ج ۱، ص ۱۹.

۱۹- فجر (۸۹) آيه ۲۷.

۲۰- فجر (۸۹)، آيه ۲۸.

۲۱- نحل (۱۶) آيه ۶۳.

۲۲- كلينى، اصول كافى، ج ۳، ص ۲۰۴ و ۲۰۵.

۲۳- «... گفت وى را مى خواهم. گفتن: به صحراست به نزديك اشتران ما... » (هجويرى، كشف المحجوب، ص ۱۰۰).

۲۴- محمد معين، فرهنگ معين، ج ۳، ص ۶۸۳ و ج ۶، ص ۲۱۱۶ - ۲۱۱۷.

۲۵- كلينى، اصول كافى، ج ۴، ص ۵۰.

۲۶- «... مادرى دارد نابينا و مؤمنه، و به پاى و دست سست شده. به روز، اويس شتربانى كند و مزد آن به نفقات خود و مادر خرج مى كند. » (عطار، گزيده تذكرة اولالياء، ص ۱۹). انما منع اءويسا يقدم على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بره بامه (ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲، ص ۸۷). «اويس در يمن شتربانى كردى و از اجرت شتربانى مادر صالحه صادقه خود را نفقه دادى. » (محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۴؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع ص ۱۴۲). «و با آن همه عشق مفرطى كه به زيارت جمال عديم المثال آن حضرت داشته، به جهت خدمت گزارى دايمى مادر ضعيفه اى كه داشته، به شرف حضور مبارك مشرف نگرديد» (محمد على مدرس، ريحانة الادب، ج ۴، ص ۴۴۳). «كه مادرى دارد عاجزه، و ايمان آورده است، وليكن نابينا و مؤمنه است» (كمال الدين حسين خورازمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۷).

۲۷- از شاعر معاصر: على اصغر يونسيان.

۲۸- شمس تبريزى، كليات ديوان، ص ۱۰۳.

۲۹- «واندر عهد رسول عم بود، اما ممنوع گشت از ديدار پيغمبر عم، به دو چيز، يكى به غلبه حال و ديگر به حق والده» (هجويرى، كشف المحجوب، ص ۹۹، ۱۰۰؛ كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۷). حدثنا عبدالله، حدثنى احمد بن ابراهيم، انبانا ابراهيم بن عياش، حدثنا ضمرة، عن اصبغ - يعنى ابن زيد - قال: انما منع اءويس ان يقدم على النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بره بامه (احمد ابن حنبل، الزهد، ص ۴۱۴). «... و اويس در حال حيات نبى - صلوات الله عليه - به زيارت نبى نيامد، به قول مادر چون صاحب دل بود و اگر نه زيارت مصطفى و فوايد حضرت او فرو نگذاشتى»

 (شمس الدين ابراهيم ابرقوهى، مجمع البحرين، ص ۴۶۶).

... عن اصبغ بن زيد قال: انما منع اويسا اءن يقدم على النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بره باءمه (ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲، ص ۷۹؛ محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۳). وروى ضمرة عن اصبغ بن زيد قال اسلم اويس على عهد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و لكن منعه من القدوم بره باءمه (سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۴).

۳۰- قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۳؛ حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ۳۱۱، قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۲.

۳۱- اين كلام شيرين و دلنشين كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عطر بهشت و يا نسيم خدايى اويس قرن را از جانب يمن استشمام مى فرمود، به تعابير گوناگون نقل شده است كه به برخى اشاره مى شود:

الف - اءجد نفس الرحمن من جانب اليمن: قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۳ و محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷.

ب - انى لاجد نفس الرحمن من قبل اليمن: هجويرى، كشف المحجوب، ص ۱۰۱؛ سمعانى؛ روح الارواح، ص ۵۶۳؛ رسالة فريدون ابن احمد سپهسالار در احوال مولانا جلال الدين مولوى، ص ۴؛ عطار، تذكرة الاولياء ج ۱، ص ۲۶؛ محمد معصوم شيرازى، تذكرة الاولياء، ج ۲، ص ۴۷؛ اربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمة، ص ۲۶۴ و محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ص ‍ ۴۴۴.

ج - اءجد نفس ربكم من قبل اليمن: احمد بن حنبل، مسند، ج ۲، ص ۵۴۱؛ فروزانفر، احاديث مثنوى، ص ۷۳.

د - انى لانشق روح الرحمن من طرف اليمن: سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶؛ محمد معصوم شيرازى، تذكرة الاولياء، ج ۲، ص ۴۷ و قرنى گلپايگانى، احاديث مثنوى، ص ۱۳۷.

ه‍ - تفوح روائح الجنة من قبل القرن، و اشوقاه اليك يا اءويس القرن: مجلسى، بحار الانوار، ج ۹، ص ۶۳۷؛ عباس قمى، منتهى الامال، ج ۱، ص ۱۴۲؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۵؛ حسينى دشتى، همان، ج ۱، ص ۳۱۱ و قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷.

و - انى لاستنشق روح الرحمن من جانب اليمن: محمد على مدرس، ريحانة الادب، ج ۲، ۴۴۴.

ز - انى اءشم رائحة الرحمن من قبل اليمن: سعيد نفيسى، سر چشمه تصوف در ايران، ص ۱۸۹.

ح - انى اءجد الرحمن من قبل اليمن: كمال الدين حسينى خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۶.

۳۲- انبيا (۲۱) آيه ۱۰۷.

۳۳- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰؛ خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۵؛ شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (المعروف برجال الكشى) ص ۹۹؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ حاكم نيشاپورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵ و ۴۰۸؛ كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۶ و ۴۷؛ عنايه الله قهپانى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۲؛ تفرشى، نقد الرجال، ج ۹، ص ۵۱؛ محمد بن قتال نيشاپورى، روضه الواعظين، ص ۲۸۹؛ مجلسى، بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۵۶ و شيخ حر عاملى، همان، ج ۱، ص ‍ ۳۹۷.

فرستاده خدا محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى اويس سلام و درود فرستاده است. اين مطلب را اضافه بر منابع فوق در نوشته هاى ديگرى مى يابيم. به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف -... و قد ساله سلمان عن هذا الشخص، فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم له «ان باليمن لشخصا يقال له «اويس القرنى»، يحشر يوم القيامة امة وحده، يدخل فى شفاعته مثل ربيعة و مضر. الامن رآه منكم، فليقراءء عنى السلام، و ليامره اءن يدعولى. (سيد حيدر آملى، الاسرار و منبع الانوار ص ۲۶).

ب - «... و وى را به عدد ربيعه و مضر شفاعت باشد اندر امت من چون ببينيدش سلام من بدو برسانيد و بگوييد تا امت مرا دعا گويد. » (هجويرى، همان، ص ۱۰۰).

ج - «... «سلمان» از آن حضرت سوال نمود كه اين شخص كيست؟ فرمود: ان باليمن شخصا يقال له اويس القرنى يحشر يوم القيامة امة وحدة يدخل فى شفاعه مثل ربيعه و مضر الا من راه منكم يقراءه عنى السلام و ياءمرء ان يدعونى (محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷).

د - «... چون او را دريابيد، سلام من برسانيد و بگوييد كه امت مرا دعا كن» (گزيده تذكره الاولياء، ص ۱۹ و ۲۰ و مولوى، مقالات شمس تبريزى، ص ۲۷۶، با مختصر تفاوتى).

ه‍- و روى عن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه كان يقول يفوح روايح الجنه من قبل قرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن. الا و من لقيه فليقراه منى السلام (سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳).

و -... قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان من بعدى رجل يقال له به شامه (اى علامه) بيضاء، من لقيه فليبلغه منى السلام، فانه يشفع يوم القيامه لكذا من الناس (القاضى النعمان بن محمد التميمى المغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهارت ج ۲، ص ‍ ۳۵).

ز - «آن حضرت روزى به اصحاب خود بشارت داد به وجود مردى از امت كه او را اويس قرنى گويند وشفاعت او در مثل قبيله مضر و ربيعه قبول مى شود، پس به عمر فرمود كه: اگر او را درك كردى سلام مرا بدو برسان. » (محمد على مدرس، همان، ج ۴، ص ‍ ۴۴۳ و ۴۴۴).

۳۴- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰؛ خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۵؛ شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (المعروف برجال الكشى) ص ۹۹؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ حاكم نيشاپورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵ و ۴۰۸؛ كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۶ و ۴۷؛ عنايه الله قهپانى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۲؛ تفرشى، نقد الرجال، ج ۹، ص ۵۱؛ محمد بن قتال نيشاپورى، روضه الواعظين، ص ۲۸۹؛ مجلسى، بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۵۶ و شيخ حر عاملى، همان، ج ۱، ص ‍ ۳۹۷.

فرستاده خدا محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى اويس سلام و درود فرستاده است. اين مطلب را اضافه بر منابع فوق در نوشته هاى ديگرى مى يابيم. به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف -... و قد ساله سلمان عن هذا الشخص، فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم له «ان باليمن لشخصا يقال له «اويس القرنى»، يحشر يوم القيامه امه وحده، يدخل فى شفاعته مثل ربيعه و مضر. الامن راه منكم، فليقراء عنى السلام، و ليامره ان يدعولى. (سيد حيدر آملى الاسرار و منبع الانوار ص ۲۶).

ب - «... و وى را به عدد ربيعه و مضر شفاعت باشد اندر امت من چون ببينيدش سلام من بدو برسانيد و بگوييد تا امت مرا دعا گويد. » (هجويرى، همان، ص ۱۰۰).

ج - «... «سلمان» از آن حضرت سوال نمود كه اين شخص كيست؟ فرمود: ان باليمن شخصا يقال له اويس القرنى يحشر يوم القيامه امه وحدة يدخل فى شفاعه مثل ربيعه و مضر الا من راه منكم يقراء عنى السلام و يامرء ان يدعونى» (محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷).

د - «... چون او را دريابيد، سلام من برسانيد و بگوييد كه امت مرا دعا كن» (گزيده تذكره الاولياء، ص ۱۹ و ۲۰ و مولوى، مقالات شمس تبريزى، ص ۲۷۶، با مختصر تفاوتى).

ه - و روى عن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه كان يقول يفوح روايح الجنه من قبل قرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن. الا و من لقيه فليقراه منى السلام (سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳).

و -... قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان من بعدى رجل يقال له به شامه (اى علامه) بيضاء، من لقيه فليبلغه منى السلام، فانه يشفع يوم القيامه لكذا من الناس (القاضى النعمان بن محمد التميمى المغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهارت ج ۲، ص ‍ ۳۵).

ز - «آن حضرت روزى به اصحاب خود بشارت داد به وجود مردى از امت كه او را اويس قرنى گويند و شفاعت او در مثل قبيله مضر و ربيعه قبول مى شود، پس به عمر فرمود كه: اگر او را درك كردى سلام مرا بدو برسان. » (محمد على مدرس، همان، ج ۴، ص ‍ ۴۴۳ و ۴۴۴).

۳۵- شيخ حر عاملى، همان، ج ۱، ص ۲۷۶. محمد باقر مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۵۵.

۳۶- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴ و ۵۱۵؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ۵۲۹؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ص ۱۱۹؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج ۶، ص ۲۰۲؛ يوسف النبهانى، جامع كرامات الاولياء، ص ۶۰۳؛ صحصيح مسلم، ج ۴، ص ۱۹۶۸ حديث ۲۲۳/۲۵۴۲ و ۲۲۴/۲۵۴۲ به نقل از: فراء بغوى، مصابيح السنة؛ ص ۳۲۶؛ مناوى، فيض القدير، ج ۳، ص ‍ ۴۷۰؛ و احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۳۸ (عمر از اويس طلب استغفار مى كند. )

اين عبارت نيز از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است: فان استطعت يستغفرك لك فافعل (ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۳ و ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۹.

۳۷- روى ابن سعد فى الطبقات بسنده عن رجل قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «خليلى من هذه الامه اويس القرنى» (سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴).

۳۸- وروى ان رجلا سال ام اويس: من اين لابنك هذه الحاله العظيمه التى قدمه النبى بهامد حالم يمدح به احدا من اصحابه هذا و لم يره النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ فقالت: «انه من حيث بلغ اعتزلنا، كان ياخذ فى الفكر و الاعتبار» (ديلمى، ارشاد القلوب، ص ۱۰۰).

۳۹- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰، احمد بن حنبل، همان، ج ۱، ص ۳۸، قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ خوئى، همان، ج ۳، ص ۲۴۵؛ شيخ طوسى، همان، ص ۹۸ و ۱۰۰؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۸؛ محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷؛ صحيح مسلم، ج ۴، ص ۱۹۶۸، باب من فضائل اويس (۵۵) الحديث ۲۲۳/۲۵۴۲ به نقل از فراء بغوى، مصابيح السنه، ص ۲۲۶؛ سيد محسن امين، ج ۳، ص ۵۱۵ و ۵۱۶؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶؛ حاكم نيشاپورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴؛ يوسف النبهانب، جامع كرامات الاوليا، ص ۶۰۲؛ مناوى، همان، ج ۳، ص ۴۷۰ (صحيح مسلم، فضائل الصحابه، ص ۲۲۴ ومسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۳۸ و ج ۳، ص ۴۸ به نقل از كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۶).

۴۰- و فى حليه الاوليا، بسنده عن ابى هريره فى حديث يصف فيه الاصفياء الاخفياء الابرياء. قالوا: يا رسول الله! كيف لنا برجل منهم؟ قال: ذاك اويس القرنى قالوا: و ما اويس القرنى؟ فال: اشهل ذو صهوبه بعيد ما بين المنكبين معتدل القامه آدم شديد الادمه ضارب بذقنه الى صدره رام بذقنه الى موضع سجوده... يتلو القران يبكى على نفسه ذو طمرين... مجهول فى الارض معروف فى السماء لو اقسم على الله لابر قسمه الا و ان تحت منكبه الايسر لمعه بيضاء الا و انه اذا كان يوم القيامه قيل للعباد: ادخلو الجنه، و يقال لاويس: قف فاشفع، فيشفعه الله عزوجل فى مثل عدد ربيعه و مضر (سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۱ و ۸۲).

۴۱- الف - «... وى مردى است بسته و ميانه بالا و شعرانى و بر پهلوى وى يك درم سفيد است و بر كف دستش سفيدى است چو برص... » (هجويرى، همان، ص ۱۰۰).

ب - «... و او مردى شعرانى بود. و بر پهلوى چپ و بر كف دست وى چند يك درم سپيدى است، اما نه برص است. » (گزيده تذكرة اولالياء. ص ۱۹).

ج -... ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قد قال «ان رجلا ياتيكم من اليمن يقال له اويس لايدع باليمن غير ام له و قد كان به بياض فدعا الله فادهبه الا مثل موضع الدينار او الدرهم، فمن لقيه منكم فامروه فليستغفر لكم (احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۲ و صحيح مسلم، ج ۴، ص ۱۹۶۸ باب من فضائل اويس (۵۵) الحديث ۲۲۳/۲۵۴۲ به نقل از فراء بغوى، مصابيح السنه، ص ۲۲۶.

د -... قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان من بعدى رجل يقال له: اويس به شامه (اى: علامه) بيضاء، من لقيه فليبلغه منى السلام... (القاضى النعمان بن محمد التميمى المغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار، ج ۲، ص ۳۵). نشانه هاى اويس با مختصر تفاوتى در منابع زير نيز آمده است:

احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۳۸ و ۳۹.

۴۲- «نقل است كه چون رسول - عليه الصلاة و السلام - وفات خواست كرد، گفتند: «يا رسول الله مرقع تو به كه دهيم؟ گفت: «به اويس قرنى. » (گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۰).

۴۳- ر. ك: فصل اول، ص ۳۲، پاورقى شماره ۱.

۴۴- ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۰؛ ابن عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ۵۲۹؛ ابن حجر عسقلانى، الزهد، ص ۴۱۳.

۴۵- ۱.... عن اسير بن جابر، قال: كان عمر بن الخطاب اذا اتى انداد اليمن، سالهم «افيكم اويس بت عامر؟ » حتى اتى على اويس، فقال: انت اويس بن عامر؟ قال: نعم. قال: من مراد ثم من قرن؟ قال: نعم، قال: كان بك برص فبرات منه الا موضع درهم؟ قال: نعم. قال: لك والده؟ قال: نعم. قال: سمعت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: «ياتى عليكم اويس بن عامر مع امداد اهل اليمن من مراد ثم من قرن، كان به برص فبرا منه الا موضع درهم، له والده هو بها بر لو افسم على الله لابره فان استعت ان يستغفر لك فافعل. » فاستغفر لى. فاستغفر له. فقال له عمر: اين تريد؟ قال: الكوفه. قال: الا اكتب لك الى عاملها؟ قال: اكون فى غبراء الناس احب الى. (ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۳؛ ابن حجر عسقلانى، الزهد، ص ۴۱۶ و ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۴۳ و ۴۴).

مطالب فوق با مختصر تفاوتى در منابع ذيل نيز آمده است: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۵؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ‍ ۳۸؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۷۹ و ۸۰ و ابن حجر عسقلانى، الزهد، ص ۴۱۳.

۴۶- ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۱؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۲ و ۵۳؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۰؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۶ و ۳۴۷؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵ و حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ‍ ۳۶۵ و ج ۳، ص ۴۰۴ و ۴۰۵.

۴۷- شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال، ص ۹۹ و ۱۰۰؛ محمد على مدرس، همان، ج ۴، ص ۴۴۳ و ۴۴۴؛ علامه مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۵۶. در منابعى كه ذيلا مى آيد؛ داستان ديدار عمر و اويس با اختلافاتى نقل شده است:

عطار، گزيده تذكره الاوليا، ص ۲۰ - ۲۳؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۲ و ۸۳؛ هجويرى، همان، ص ۱۰۰؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۶ - ۴۸؛ كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۷ - ۵۰ و خوئى، معجم رجال الحديث ج ۳، ص ۲۴۵ و ۲۴۶.

۴۸- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸ و ۴۹. اين داستان با تفاوتهاى در منابع ذيل آمده است: حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴ و ۴۰۵ و ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۶.

۴۹- عطار، گزيدعه تذكره الاولياء، ص ۲۴.

۵۰- سيد محين امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴ و ۵۱۵؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۷۹؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۸؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۴۷.

۵۱- نبى مكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: من سوف الحج حتى يموت، بعثه الله يوم القيامه يهوديا او نصرانيا (علامه مجلسى، همان، ج ۷۷، ص ۵۸).

۵۲- حدثنا عبدالله حدثنى ابد خيشمه زهير حرب النسانى، حدثنا الوليد بن مسلم، عن جابر، حدثنى عطاء الخراسانى، قال: ذكروا الحج فقالوا الاويس: او ما حججت؟ قال: لا. قالوا: و لم؟ قال: فسكت فقال: رجل منهم عندى رالحله.. قال آخر عندى زاد. فقبله منهم و حج به. (احمد بت حنبل، الزهد، ص ۴۱۶؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۶ و سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ‍ ۵۱۵).

۵۳- الف - «زهاد ثمانيه يا زاهدان هشتگانه در اصطلاح علماى رجال از «ربيع بن خثيم»، «هرم بن حيان عبدى»، «اويس قرنى »، «عامر بن عبد قيس»، «عبدالله بن ثوب»، «مسروق بن اجدع»، «حسن بصرى»، و «اسود بن يزيد» يا بريد يا برير (به اختلاف نسخ) بودند. جهار تن اولى حقا از زهاد اتقياء و اصحاب حضرت امير المومنينعليه‌السلام و چهار تن ديگر باطل و از زهاد اشقياء و محالف آن حضرت بودند. زهد ظاهرى و ورع صورى ايشان از راه تدليس و تلبيس و مردم فريبى بوده است. بعصى از اهل فن به عوض اسود بن يزيد مذكور، جرير بن عبدالله بن بجلى را چهارمين آن زهاد اشقياء دانسته اند» (محمد على مدرس، رحانه الادب، ج ۲، ص ۳۹۵).

ب - على بن محمد بن قتيبه، قال سئل ابومحمد الفضل بن شاذان، عن الزهاد الثمانيه؟ فقال: «الربيع بن خثيم» و «هرم بن حيان» و «اويس القرنى» و «عامر بن عبد قيس» و كانوا مع علىعليه‌السلام و من اصحابه و كانوا زهاد اتقياء و اما «ابومسلم» فانه كان فاجرا مراثيا و كان صاحب معاويه و هو الذى كان يحث الناس على قتال علىعليه‌السلام و قال لعلىعليه‌السلام : ادفع الينا الانصار و المهاجرين حتى نفتلهم بعثمان، فابى علىعليه‌السلام ذلك، قال ابومسلم: الان طاب الضراب، انما كان وضع فخا و مصيده. و اما «مسروق» فانه كان هشار المعاويه و مات فى عمله ذلك بموضع اسفل من واسط على دجله يقال له الرصافه و قبره هناك. و «الحسن» كان يلقى اهل كل فرقه بمايهوون و يتصنه للرياسه كان رئيس القدريه. و اويس القرنى مفضلا عليهم كلهم. قال ابو محمد: ثم عرف الناس بعد (شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال، ص ۹۷ و ۹۸). لازم به ذكر است كه در رجال كشى عفت نفر از زهاد ثمانيه را نام مى برد و احتمال دارد كه هنگام نسخه برادرى اشتباه روز داده باشد.

ج - براى شناخت بيشتر زاهدان هشتگانه، به منابع زير مى توان مراجعه كرد:

ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸، عبدالعزيز، دائره المعارف الاسلاميه، ج ۳، ص ۸۸؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳؛ محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۵ - ۱۵۷؛ عبدالرزاق گيلانى، مصباح الشرئعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۴۵؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷ و ابن عبدربه، عقد الفريد، ج ۳، ص ۱۱۷ و ۱۱۸.

۵۴- اسراء (۱۷)آيه ۱۰۸.

۵۵- دخان (۴۴) آيه ۳۸ - ۴۲.

۵۶- دخان (۴۴) آيه ۳۸ - ۴۲.

۵۷- داستان ديدار هرم بن حيان و اويس قرنى بر گرفته از منابع زير است:

ابونعيم اصهفانى، همان، ج ۲، ص ۸۴ - ۸۶؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸ - ۵۲؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵؛ هجويرى، همان، ص ۱۰۲؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۶؛ ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۶ - ۱۴۸؛ احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۴ و ۴۱۵؛ عطار، گزيده تذكره الاوليا ى، ص ۲۴ - ۲۶؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۵۰ - ۳۵۲؛ يوسف النبهانى، جامع كرامات الاولياء، ص ۶۰۳؛ عبدالرزاق گيلانى، همان، ص ۴۸۰ - ۴۸۱؛ شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال، ص ۹۹؛ علامه محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۰۲ و خواجه يوسف همدانى، رتبه الحيات، ۶۶ و ۶۷.

۵۸- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶ (به نقل از حبيب السير).

۵۹- تعداد كسانى كه در ذيقار به فرمايش امام علىعليه‌السلام با ايشان بيعت كرده اند، به سه صورت در روايات آمده است:

الف - هزار نفر بيعت خواهند كرد: محمد تقى شوشترى، همان، ج ۲، ص ۲۲۱؛ محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶ - ۴۷؛ علامه مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۴۷؛ محمد هاشم خراسانى، همان، ص ۱۵۵؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۴۴ و ۳۴۵.

ب - صد نفر بيعت خواهند نمود:

شيخ طوسى، همان، ص ۹۸؛ عنايه الله على قهپائى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۲ و خوئى، همان، ج ۳، ص ۲۴۵.

ج - عده معينى بيعت خواهند كرد. علامه محمد تقى شو. شترى، همان، ج ۲، ص ۲۲۱ و ۲۲۲.

۶۰- ۱ - « و روى اعلام الورى عن امير المومنينعليه‌السلام انه قال بذى قار (و هو جالس لاخذ البيعه): ياتيكم من قبل الكوفه الف و جل، لايزيدون رجلا و لا ينقصون رجلا! يبايعونى على الموت. قال ابن عباس: فجعلت احسبهم، فسويت عددهم تسعماه و تسعه و تسعين رجلا، ثم انقطع مجى القوم. فقلت: انا لله و انا اليه راجعون! ماذا جمله على ما قال! فبينا انا متفكر فى ذلك اذ رايت شخصا قد اقبل حتى دنا و اذا هو رجل غليه قباء صوف معه سيفه و ترسه و ادواته! فقرب من امير المومنينعليه‌السلام قال: امدد يدك لابايعك؛ فقال: على ماتبايعنى؟ قال: على السمع و الطاعته و القتال بين يديك حتى اموت او يفتح الله عيلك. فقال له: ما اسمك؟ قال: اويس، قالعليه‌السلام : انت اويس القرنى؟! قال: نعم. قال: الله الكبر! اخبرنى حبيبى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انى ادرك رجلا من امته يقال له اويس القرنى، يكون من حزب الله و رسوله، يموت على اشهاده، يدخل فى شفاعته مثل ربيعه و مضر. (اعلام الورى، ۱۷۳) (محمد تقى شوشترى، همان ج ۲، ص ۲۲۱؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۴۴. ۱۴۵. علامه مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۴۷). علامه مجلسى روايت را از ارشاد شيخ مفيد نقل مى كند و اين عبارت را نيز در پايان مى آورد: «قال ابن عباس: فسرى عنا». اين روايت در اثبات الهداه شيخ حر عاملى، ج ۱، ص ۳۷۰، به اختصار نقل شده است.

۶۱- و ورى من جبهه العامه: عن يعقوب بن شيبه، قال حدثنا على الحكيم الاودى، قال: حدثنا شريك، عن يزيد بن ابى زياد، عن عبدالرحمان ابن ابى ليلى، قال: لما كان يوم صفين، خرج رجل من الشام على دابته، قال: افيكم اويس؟ قلنا: نعم: ما تريد منه؟ قال: سمعت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: اويس القرنى خير التابعين باحسان. قال: فعطف دابته فدخل مع علىعليه‌السلام . شيخ طوسى، همان، ص ۱۰۰، ضمنا در ص ۹۸ با مختصر تفاوتى از طريق شيعه نقل شده است.

منابع ذيل نيز روايت فوق الذكر را نوشته اند:

محمد تقى شوشترى، همان، ج ۲، ص ۲۱۹ و ۲۲۰؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶؛ حسين دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ‍ ۳۱۱ و خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۵۱۳.

۶۲- الف - سيد محين امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳.

ب - «و در مناقب ابن آشوب است كه دو شمشير حمايل داشت و فلاخنى هم براى پرتاب سنگ به سوى دشمن به همراه آورده بود. » سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امير المومنينعليه‌السلام ، ص ۵۶۰.

۶۳- سيد محين امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲.

۶۴- موضع وفاته، المشهور - و هو الاصح - اءنه قتل بصفين مع علىعليه‌السلام و دفن بها كمامر. قال الكشى: قتل بصفين فى الرجالة - مع على ابن ابى طالبعليه‌السلام و روى بسنده من طريق العامة، عن شريك: قتل اءويس مع علىعليه‌السلام فى الرجالة بصفين. و فى تاريخ دمشق لابن عساكر: فى مقال لسعيد بن المسيب: ان اءويسا قاتل بين يدى على يوم صفين حتى استشهد اءمامه فنظروا، فاذا به نيف و اءربعون جراحة من طعنة و ضربة و رمية. وفى المستدرك للحاكم: ذكرته فى جملة من استشهد بصفين بين يدى اءميرالمومنين على ابن اءبى طالب - سمعت اءبا العباس محمد بن يعقوب يقول: سمعت العباس بن محمد الدورى: يقول: قتل اءويس ‍ القرنى بين يدى اءميرالمؤمنين على بن اءبى طالب يوم صفين. و بسنده عن شريك، قال: و ذكروا فى مجلسه اءويس القرنى فقال: قتل مع على ابن اءبى طالب فى الرجالة. «انتهى».

و ياءتى عند ذكر شهوده صفين رواية الكشى: اءنه لم يزل يقاتل بين يدى اءميرالمومنينعليه‌السلام حتى قتل فوجد فى الرجالة. و رواية الحاكم: اءنه مازال يحارب بين يدى اءميرالمومنينعليه‌السلام بصفين حتى قتل. و روايته الاخرى انه استشهد اءويس فى الرجالة بين يدى على ابن ابى طالب.

و روى نصربن مزاحم فى كتاب صفين، عن حفص بن عمران البرجمى، عن عطاء بن السائب، عن اءبى البخترى، قال: اءصيب اءويس ‍ القرنى مع على بصفين.

و فى الميزان الاعتدال: بسنده عن زيد بن على: قتل اءويس يوم صفين، وفيه، بسنده عن سعيد بن المسيب، فى حديث: انه لما شهر، هام على وجهه فلم يوقف له على اءثر دهرا ثم عاد فى اءيام على فقال بين يديه فاستشهد بصفين. فنظروا فاذا عليه نيف و اءربعون جراحة. و فى خلاصة تذهيب المال شهد صفين مع على و قتل يومداميرالمؤمنين «انتهى».

و فى الاصابة فى ذبل حديث اسير الاتى ان اويسا قال: اللهم الرزقنى شهادة توجب لى الجنة و الرزق، قال اءسير: فلم يلبث الا يسيرا حتى ضرب على الناس بعث على، فخرج صاحب القطيفه اءويس و خرجنا معه حتى نزلنا بحضرة العدو. قال ابن المبارك: فحدثنى حماد بن سلمة، عن الجريرى، عن ابى نضرة، عن اءسير، قال: فنادى منادى على: يا خيل الله: اءركبى و ابشرى. فصف الناس لهم فانتضى اءويس ‍ سيفه حتى كسر جفنه فاءلقاه، ثم جعل يقول: يا اءيها الناس تموا تموا اليتمن وجوه، ثم لاينصرف حتى يرى الجنة فجعل يقول ذلك و يمشى اذجاءته رمية فاصابت فؤ اده فتردى مكانه كاءنما مات منذ و هو صحيح السند (انتهى).

و فى مناقب ابن شهر آشوب عند ذكر حرب صفين: واءتى اءويس القرنى متقلدا بسيفين و يقال كان معه مرماة و مخلاة من الحصى، فسلم على اءمير المؤمنين و وردعه و برزمع رجالة ربيعة، فقتل من يومه فصلى عليه اميرالمؤمنينعليه‌السلام و دفنه (انتهى. وياءتى خبر قتله بصفين مفصلا فى اءواخر الترجمة.

«اءعيان الشيعه - سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲ و ۴۱۳».

مطالب مربوط به حضور اويس در صفين و شهادت او، در منابع بسيارى آمده است كه به آنها اشاره مى شود:

سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲ - ۵۱۶ (۲۱ مورد)؛ قاضى نعمان تميمى مغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه اطهار، ج ۲، ص ‍ ۱۲ و ۳۵؛ قاضى نوالله شوشترى: مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۲ و ۲۸۳؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ج ۱، ص ‍ ۱۲۰؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ۳۶۶ و ج ۳، ص ۴۰۲ و ۴۰۳ و ۴۰۸؛ محمد باقر مجلسى، همان، ج ۳۳، ص ۲۵ و ج ۴۲، ص ‍ ۱۴۷ و ۱۵۵ - ۱۵۷؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۳؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۴۵؛ حاج شيخ عباس قمى، سفيه البحار، ج ۱، ص ۵۳؛ شيخ حر عاملى، اثبات الهداه، ج ۱، ص ۲۷۶؛ مدرسى چهار دهى، سيرى در تصوف، ص ۴۲۸؛ محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶ و ۴۷ و ۵۵ و ۵۶؛ حسن بن على بن على داود الحلى، كتاب الرجال، ص ۶۳؛ اربلى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، ص ۲۶۱ و ۲۶۲ و ۲۶۵؛ ابومنصور عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، (ترجمه) ص ۳۲ و ۳۳ و ۳۱۹؛ محمد بن على اردبيلى، جامع الروات، ص ۱۱۰؛ ابوحامد غزالى، منهاج العابدين، (بخش تراجم تراجم الاعلام، تحقيق محمود مصطفى حلاوى). ص ۴۲۶؛ هجويرى، همان، ص ۱۰۱؛ محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ص ۴۴۴ و ۴۴۵؛ يوسف النبهانى، جامع كرامات الاولياء، ج ۶۰۳؛ ابن طاووس، الملاحم و الفتن، ص ۱۰۹؛ نصب بن مزاحم، وقعه صفين، ص ۳۲۴؛ عطار نيشابورى، تذكره الاولياء ص ‍ ۲۸؛ شيخ طوسى، همان، ص ۹۸ و ۱۰۰؛ عنايه الله على قهپائى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۸؛ شيخ حسن بن زين الدين، التحرير الطاووسى، ص ۷۴؛ عبدالعزيز، دائره المعارف الاسلاميه، ص ۸۸؛ سيد محمد بخارى، منهاج الطالبين و مسالك الصادقين، ص ۲۳۷؛ شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج ۱، ص ۱۴۱؛ سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امير المومنين، ص ۵۶۰؛ احسان الله على استخرى، اصول تصوف، ص ۱۳؛ دائره المعارف تشيع، ص ۶۰۳؛ خوئى، همان، ج ۳، ص ۲۴۴ تا ۲۴۷؛ محمد رشاد، خفيف شيرازى، ص ۱۷۲؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ محمدى اشتهاردى، اويس قرنى، ص ۲۱؛ حسينى دشتى، همان، ج ۱، ص ‍ ۳۱۱؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰؛ زركلى، الاعلام، ج ۱، ص ۳۷۵؛ لغتنامه دهخدا، ج ۸، ص ۵۰۹؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۳، ص ۳۲۵؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۷؛ معلم بطرس بستانى، دائره المعارف، ج ۴، ص ۷۰۱؛ جعفر سبحانى، شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج ۱، ص ۸۸ و ۹۲ تا ۹۶؛ محمد على موحد، سفرنامه ابن بطوطه (ترجمه)، ج ۱، ص ‍ ۱۳۵؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۶.

۶۵- حديد (۵۷) آيه ۳.

۶۶- بقره (۲)آيه ۱۱۵.

۶۷- نور (۲۴) آيه ۳۵.

۶۸- يونس (۱۰) آيه ۵۸.

۶۹- فاطر (۳۵)آيه ۳.

۷۰- حج (۲۲) آيه ۷۸.

۷۱- مائده (۵)آيه ۵۴.

۷۲- عنكبوت (۲۹)آيه ۴۵.

۷۳- بقره (۲)آيه ۱۵۲.

۷۴- انشقاق (۸۴)آيه ۶.

۷۵- ص (۳۸)آيه ۷۶.

۷۶- ص (۳۸) آيه ۷۲.

۷۷- درباره اسناد اين كلام شيواى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ر. ك: به پى نوشت فصل «از ولادت تا شهادت» شماره ۳۰.

۷۸- انفال (۸) آيه ۲۴.

۷۹- ديوان حافظ، ص ۳۴.

۸۰- سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶.

۸۱- مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ص ۳۶۹.

۸۲- «الصحبه: درازى مدت همنشين و دوستى. الصاحب: دوست، همدم، جمع: صحب، اصحاب، صحبه، صحابه، صحاب و صحبان. الصحابه (جمع صاحب است. ) ياران پيغمبر اسلام از مهاجرين و انصار، الصحابى: منسوب به صحابه است. » (فرهنگ لاروس، ص ۱۳۰۸ و ۱۳۰۹).

«صحابى: منسوب به صحابه - ان كه درك صحبت پيغمبر را كرده. » (فرهنگ معين، ج ۲، ص ۲۱۳۰).

۸۳- سيد جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج ۳، ص ۱۲۴. ابن اثير نيز در اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۲، به معانى گوناگون صحابى پرادخته است.

۸۴- ۲ - المغعجم الوسيط، ج ۱ ص ۵۰۷.

۸۵- اصول كافى، ج ۳، ص ۳۱۷.

۸۶- المعجم الوسيط، ج ۱، ص ۸۱. و با مختصر تفاوتى: المنجد، ص ۵۹، سيد جعفر سجادى، همان، ج ۲، ص ۵۱.

۸۷- آل عمران (۳)آيه ۳۱.

۸۸- درباره اسناد و مدارك مربوط به «خير التابعين» بودن اويس، به فصل «از ولادت تا شهادت»، ر. ك: ص ۳۶، پاورقى شماره ۱.

۸۹- احمد بن على بن شعيب نسائى (۲۲۵ - ۳۰۳ ق. )معروف به شيخ الاسلام، از فقها و محدثان اهل سنت بوده و خصائص امير المومنين على بن ابى طالبعليه‌السلام و السنن از تاليفات اوست.

۹۰- نسائى، خصائص امير المومنين على بن ابى طالبعليه‌السلام نقل از موسوى همدانى، على در كتب اهل سنت، ص ۱۳۹.

۹۱- علامه شيخ عبدالحسينى امينى (۱۳۰۲ - ۱۳۹۰ ق. )

۹۲- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۴؛ رجال كشى، ص» به نقل از محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ‍ ۲۱۸ و ۲۱۹؛ محمد معصوم شيرازى، طائق الحقائق، ج ۲، ص ۳۸؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۳۶ و خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۷.

۹۳- آل عمران (۳)آيه ۵۲.

۹۴- تفسير مجمع البيان ج ۴، ص ۸۶ و ۸۸.

۹۵- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۱.

۹۶- «... و در مى پيش مرتضى معامله نهاد؛ و از گستاخى استغفار كرد. و از زواهر انبا و اسرار ولايت استفاضه نمود، و از آن درياى حقايق اغتراف واجب ديد، و از مزاياى عطاياى او فيض ها دريافت».

كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۵۰.

۹۷- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۱، ص ۴۹۰ و ۴۹۱.

۹۸- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴.

۹۹- ۱ - مدرس رضوى، تعليقات حديقه الحقيقه، ص ۸۳.

۱۰۰- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴.

۱۰۱- عبدالله بن صالح سماهيجى، صحيفه علويه؛ ص ۲۷.

۱۰۲- همان، ص ۲۷ - ۲۹.

۱۰۳- قيشرى نيشابورى، رساله قشيريه، ص ۸۸.

۱۰۴- عنايه الله قهپانى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۳.

۱۰۵- حديد (۵۷)آيه ۲۳.

۱۰۶- نهج البلاغه، حكمت ۴۳۱.

۱۰۷- عطار نيشابورى، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۳ و كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۵۰.

۱۰۸- خواجه عبداللله انصارى، منازل السائرين، ص ۵۴.

۱۰۹- ديوان حافظ، ص ۲۷.

۱۱۰- ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۵ و ۱۴۶ وابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ص ۴۸.

۱۱۱- عطار نيشابورى، همان، ص ۲۷ و ۲۸.

۱۱۲- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۴ و حسين دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ۳۱۱.

۱۱۳- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۴؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۴ و احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۱۱۴- اصول كافى، ج ۳، ص ۱۹۳.

۱۱۵- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۲؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۷۹؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۱؛ حاكم نيشابورى، مستدرك، ج ۳، ص ۴۰۴؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۶ و احمد بن حنبل، همان، ص ۴۱۱.

۱۱۶- قشيرى نيشابورى، همان، ص ۴۰۳.

۱۱۷- كلينى، همان، ج ۳، ص ۸۳.

۱۱۸- ديوان حافظ، ص ۱۱۸.

۱۱۹- عطار نيشابورى، همان، ص ۲۳؛ كمال الدين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۹ و ۵۰ و قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳.

۱۲۰- ديوان حافظ، ص ۹۱.

۱۲۱- همان، ص ۶۶.

۱۲۲- درباره زهاد ثمانيه ر. ك: به مقدمه فصل «حكمت يمانى».

۱۲۳- احمد بن حنبل، همان، ص ۴۱۱ - ۴۱۶.

۱۲۴- ابن اثير، همان، ج ۱، ص ۱۵۱.

۱۲۵- «و لهم اعين لايبصرون بها. » (اعراف (۷) آيه ۱۷۹).

۱۲۶- حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۱۱۹. حاكم نيشابورى پس از نقل اين روايت، صحت آن را هم از نظر مسلم و هم از نظر بخارى بيان مى كند. (نقل از موسوى همدانى، على در كتب اهل سنت، ص ۲۰۷. )

۱۲۷- درباره حضور اويس در صفين و بيعتش با امير المومنين و جهاد و شهادت او رد ركاب مولا علىعليه‌السلام ر. ك: به فصل «از شهادت تا ولادت».

۱۲۸- آل عمران، (۳) آيه ۱۶۹.

۱۲۹- مثنوى معنوى، دفتر اول، ص ۸.

۱۳۰- درباره اسناد و مداراك اين حديث شريف ر. ك: به فصل «از ولادت تا شهادت»، ص ۳۳، پاورقى شماره ۲.

۱۳۱- ديوان حافظ، ص ۱۶۸ و ۱۶۹.

۱۳۲- تكوير (۸۱) آيه ۱- ۱۴.

۱۳۳- قيامت (۷۵) آيه ۱ - ۱۵.

۱۳۴- كهف (۱۸) آيه ۴۷ - ۴۹.

۱۳۵- بقره (۲) آيه ۲۵۴ و ۲۵۵.

۱۳۶- كلينى، همان، ج ۳، ص ۳۷۶ و ۳۷۷.

۱۳۷- طه (۲۰) آيه ۱۰۹.

۱۳۸- احزاب (۳۳)آيه ۲۳.

۱۳۹- كلينى، همان، ج ۳، ص ۳۴۶.

۱۴۰- زخرف (۴۳) آيه ۸۶.

۱۴۱- المنجد (اعلام) ص ۲۳۵ و كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۲۸۸.

۱۴۲- «در اخبار چنين آمده است كه: روزى در حضرت خواجهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكر كثرت اغنام مضر و ربيعه مى كردند. خواجهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: در امت من مردى از بندگان خداى هست كه فرادى قيامت به عدد موى گوسفندان اين دو قبيله، عصاة امت به شفاعت او به بهشت روند. صحابه پرسيدند كه: يا رسول الله نام او چيست؟ گفت: اويس قرن (كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۶).

۱۴۳- درباره داستان ديدار اويس و عمر و اسناد و مدارك آن ر. ك: به فصل دوم «مقام عرفانى حكيم يمانى»، ص ۴۱، پاورقى شماره ۱.

۱۴۴- درمورد اسناد و مدراك اين حديث ر. ك: به فصل اول كتاب حاضر «ولادت تا شهادت» ص ۳۲، پاورقى شماره ۱.

۱۴۵- حجر (۱۵) آيه ۲۹.

۱۴۶- ديوان حافظ، ص ۱۸۰.

۱۴۷- بقره (۲) آيه ۱۵۶.

۱۴۸- مثنوى، دفتر اول، ص ۷۴.

۱۴۹- ان اصحاب اليسر رووا: ان هرم بن حيان كان صاحب اويس القرنى و انهما اول ما التقيا قال له هرم: السلام عليك يا اويس بن عامر. فقال: و عليك السلام يا هرم بن حيان. فقال هرم: اما انى قد عرفتك بالصفه فكيف عرفتنى؟! قال: ان ارواح المومنين لتشام كما تشام الخيل فتعرف بعضها بعضا. عبد الرزاق گيلانى، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۸۰ نقل از مامقانى، تنقيح المقال

۱۵۰- يوسف (۱۲)آيه ۹۴.

۱۵۱- مثنوى، دفتر سوم، ص ۳۱۶.

۱۵۲- همان، دفتر دوم ص ۱۰۸.

۱۵۳- ديوان حافظ، ص ۴۲.

۱۵۴- حكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۱۵۶ (نقل از موسوى همدانى، على در كتب اهل سنت، ص ۳۴۶).

۱۵۵- علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۴۲.

۱۵۶- ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۵، ص ۴۶۲، اعلمى مهرجانى حائرى، دائره المعارف، ج ۲۹، ص ۲۰۶، فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ص ۳۳۳ و ۳۳۴؛ صحيح مسلم، ج ۱، ص ۷۳؛ محمد عبدالروف المناوى، فيض القدير، ج ۱، ص ۹۳ (به جاى «الايمان يمان» عبارت «الفقه يمان» را آورده است). صحيح بخارى، ج ۸، ص ۹۸؛ المغازى، ص ۶۴، صحيح مسلم، ج ۱، ص ۷۲، الحديث ۸۴ - ۸۷/۵۲ به نقل از فراء بغوى، مصابيح السنه، ص ۲۲۷. الا ان الايمان يمان و الحكمه يمانيه: (فروزانفر، احاديث مثنوى، ص ۷۳ و سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج ۵، ص ۲۴۳۶).

۱۵۷- ر. ك: همين نوشتار، فصل اول.

۱۵۸- انفال (۸) آيه ۲۹.

۱۵۹- ديوان حافظ، ص ۳۴۶.

۱۶۰- الف - و قى يقى و وقايه و وقيا و واقيه فلانا: صانه و ستره عن الاذى. تقول «و قاء الله السوة و من السوء» و وقيا و قيا الامر: اصلحه... التقوى: الاسم من اتقى مخافة الله. العمل بطاعته. (المنجد، ص ۹۱۵).

ب - و فى: الوقايه حفظ الشى ء مما يوذيه و يضره، وقيت الشى ءاقيه وقايه و وقاء قال: «فوقاهم الله - و وقاهم عذاب السعير... » و التقواى جعل النفس فى وقايه مما يخافرمود هذا تحقيقه، ثم يسمى الخوف تاره تقوى، و التقوى خوفا حسب تسميه مقتضى الشى ء بمقتضيه و المقتضى بمقتضاه، و صار التقوى فى تعارف الشرع حفظ النفس عما يوثم... و لجعل التقوى منازل قال: «و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله - اتقوا ربكم - و من يخش الله و يتقه - و اتقوا الله الذى تساءلون به والارحام - اتقوا الله حق تقاته»... (راغب اصفهانى، مفردات، ص ۵۳۰ و ۵۳۱).

۱۶۱- علامه طباطبايى، الميزان، ج ۹، ص ۵۴.

۱۶۲- « اتقوا الله و يعلمكم الله و الله بكل شى ء عليم» (بقره (۲)آيه ۲۸۲.

۱۶۳- حجرات (۴۹)آيه ۱۳.

۱۶۴- سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶.

۱۶۵- و فى الاصابه: اويس بن عامر و قيل عمرو المرادى الزاهد المشهور ادرك النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و روى عن عمر و روى عنه بشير بن عمرو و عبدالرحمن بن ابى ليلى ذكره ابن سعد فى الطبقه الاولى من تابعى اهل الكوفه و قال: كان ثقه (سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۴).

۱۶۶- و ذكر البخارى اويسا فى الضعفا، و قال الذهبى فى الميزان: و لو لا ان البخارى ذكر اويسا فى الضعفاء لما ذكرته اصلا، فانه من اولياءالله الصادقين (ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶).

۱۶۷- «زهاد ثمانيه يا زاهدان هشتگانه در اصطلاح علماى رجال عبارتند از «ربيع بن خثيم»، «هرم بن حيان عبدى»، «اويس قرنى »، «عامر بن عبد قيس»، «عبدالله بن ثوب»، «مسروق بن اجدع»، «حسن بصرى» و «اسود بن يزيد» يا بريد يا برير (به اختلاف نسخ) بودند.

چهار تن اولى حقا از رهاد اتقيا و اصحاب حضرت امير المومنينعليه‌السلام و چهار تن ديگر باطل و از زهاد اشقياء و مخالف آن حضرت بودند. زهد ظاهرى و ورع صورى ايشان از راه تدليس و تلبيس و مردم فريبى بوده است. » (محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۲، ص ۳۹۵؛ شيخ طوسى، رجال كشى، ص ۹۷، ۹۸؛ عبدالرزاق گيلانى، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۴۵؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸؛ محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۵ - ۱۵۷؛ عبدالعزيز، دائره المعارف السلاميه، ج ۳، ص ۸۸ و سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳).

۱۶۸- روز بهان بقلى شيرازى، شرح شطحيات، ص ۳۶۵.

۱۶۹- اصول كافى، ج ۱، ص ۶۰.

۱۷۰- سيد محسن امينى، همان، ج ۳، ص ۵۱۶. و با مختصر تفاوتى: ابوحامد محمد غزالى، منهاج العابدين، ص ۱۹۹ و ۲۰۰ و ابو حامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۵۲۹.

۱۷۱- حجر (۱۵) آيه ۹۹.

۱۷۲- نهج البلاغه، حكمت ۹۳.

۱۷۳- محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷ و عطار، تذكره الاولياء، ص ۲۸.

۱۷۴- ۱و۲ كلينى، همان، ج ۲، ص ۲۵۴.

۱۷۵- كلينى، همان، ج ۲، ص ۲۵۴.

۱۷۶- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶، ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۱، ص ۴۳۷.

۱۷۷- كلينى، همان، ج ۳، ص ۳۴۳.

۱۷۸- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷ و عطار، همان، ص ۲۸.

۱۷۹- نور (۲۴) آيه ۳۵.

۱۸۰- كلينى، همان، ج ۱، ص ۲۳۷.

۱۸۱- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶. اين گفتار اويس در ساير منابع بدين صورت آمده است:

الف - « و ان حقوق الله لم تبق ليا ذهبا و لا فضة» قرنى گلپايگاين، منهاج الدموع، ص ۱۴۳ و شيخ عباس قمى، سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳.

ب - « و ان علمه بحقوق الله لم يترك فى ماله فضة و لاذهبا» ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۱، ص ۸۳.

ج -«و حقوق الهى براى ما طلا و نقره نگذاشته» محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۷.

د - « ان عرفان المومن بحقوق الله لا يبقى له فضة و لاذهبا، حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶.

۱۸۲- حديد (۵۷)آيه ۱۱.

۱۸۳- عطار، گزيده تذكرة الاولياء، ض ۲۷؛ بديع الزمان فروزانفر، شرح احوال و تحليل آثار عطار، ص ۳۰۵؛ عطار، الهى نامه، ص ۲۸۸ - ۲۹۰.

۱۸۴- عطار، الهى نامه، ص ۲۸۸ - ۲۹۰.

۱۸۵- شيخ ابوالحسن خرقانى، نور العلوم، ص ۸۲.

۱۸۶- كلينى، همان، ج ۱، ص ۲۸۹.

۱۸۷- همان، ج ۳، ص ۳۲۲.

۱۸۸- همان، ص ۳۰۶.

۱۸۹- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ۳۶۵.

۱۹۰- حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ۳۶۵ و ۳۶۶؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶.

۱۹۱- اسراء (۱۷) آيه ۸۲.

۱۹۲- سيد محين امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۱.

۱۹۳- دخان (۴۴) آيه ۱ - ۳.

۱۹۴- همان، آيه ۴۲.

۱۹۵- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۱۹۶- در ايام حج سال ۱۴۱۵ هجرى قمرى، توفيق رفيق شد و به زيارت غار حراء رفتم، غار حرا بر پيشانى جبل النور و مشرف بر مناره هاى مسجدالحرام مى درخشيد، در آستانه آن خلوتگه يار، از اين دل خسته، بر اين قلم شكسته، به بهانه كلام اويس درباره قرآن، كلماتى تدين شرح جارى شد:

اين جا غار حراست، مكان مقدسى كه فرشته وحى بر قلب نازنين سيدالمرسلينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، اين جا محل نزول قرآن است، آن گاه كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اقرا باسم ربك الذى خلق دعوت شد؛ چهل بهار از عمر پربار و عزيزش مى گذشت، سر آغاز وحى، شروع خير كثير است و طلوع قرآن دلپذير.

و اينك، اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! بر قلب ما نيز عنايتى كن و بر دل ما اشارتى، كه به قول اويس، قرآن بر ايمان شفا و رحمتى باشد، نه زيان و خسارتى.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! بلاشك در اين غار، عطر وجود تو استشمام مى شود، عطر وحى مشام آدمى را نوازش ‍ مى دهد، عطر اقرا باسم ربك الذى خلق روح و جان را به نيايش و ستايش مى كشاند.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! جرعه اى از كوثر قرآن بر كام ما تشنه لبان بريز، اى عزيز! ما به دنبال سراب بسيار دويده ايم، اما اينك به اين جا رسيده ايم، مطمئن هستيم كه به سرچشمه وحى دست يافته ايم، از چشمه سار اقرا باسم ربك الذى خلق ما را جرعه اى و قطره اى بچشان، كه يك قطره اش انسان را نه فقط سيراب، كه كامياب و نه فقط كامياب، كه سرمست مى كند.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! ياريمان بده كه به نام پروردگارت بخوانيم و علم و معرفت را در طريق حق بياموزيم و عمل كنيم.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! ما را يارى كن كه قرآن بر ايمان شفا و رحمات باشد، نه زيان و خسارت.

 (بامداد چهارشنبه ۱۳/۲/۷۴ - غار حراء).

۱۹۷- ابونصر طاهرين محمد الخانقانى، گزيده در اخلاق و تصوف، ص ۱۷۹.

۱۹۸- كلينى، همان، ج ۱، ص ۶۱.

۱۹۹- همان، ج ۴، ص ۳۹۰.

۲۰۰- نهج البلاغه، حكمت ۳۶۶.

۲۰۱- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۷۴.

۲۰۲- همان، ص ۳۲۴.

۲۰۳- عطار نيشابورى، گزيده تذكرة اولياء، ص ۲۶.

۲۰۴- نهج البلاغه، حكمت ۷۴.

۲۰۵- سيد محسن امين، همان، ص ۵۱۶. ابن جوزى در كتاب صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۵، اين سخن اويس را بدين گونه مى نگارد: « قال هرم بن حيان لاويسى القذرنى: اوصى، قال: توسد الموت اذا نمت و اجعله نصب عينيك».

۲۰۶- محمد (۴۷) آيه ۲۷ و ۲۸.

۲۰۷- نحل (۱۶) آيه ۳۱ و ۳۲.

۲۰۸- ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲، ص ۸۳؛ صفة الصفوة، ج ۳، ص ۵۴. و با مختصر تفاوتى در اين منابع نيز آمده است:

حاكم نيشابور، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶، قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ‍ ۳۴۷ و شيخ عباس قمى؛ سفية البحار، ج ۱، ص ۵۳.

۲۰۹- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۹۸.

۲۱۰- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۰ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۵.

۲۱۱- انبياء (۲۱)آيه ۳۵.

۲۱۲- جمعه (۶۲) آيه ۸.

۲۱۳- مومنون (۲۳) آيه ۹۹-۱۰۰.

۲۱۴- زمر (۳۹)آيه ۳۰.

۲۱۵- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶.

۲۱۶- عطار، تذكرة الاولياء، ص ۲۸ و محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷.

۲۱۷- عطار، تذكرة الاولياء، ص ۲۸ و محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷.

۲۱۸- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۸۵.

۲۱۹- مطالب مربوط به تواضع در مسجدالحرام و مقابل «ركن يمانى» به تارخ ۱۶/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۲۰- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷؛ عطار، تذكرة الاولياء، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰.

۲۲۱- ۶۸. كلينى، همان، ج ۳، ص ۴۰۵.

۲۲۲- همان، ص ۱۲۴.

۲۲۳- مزلب مربوط، «پندآموزى» در مكه مكرمه و به تاريخ ۱۴/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۲۴- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان ص ۶۳۰. پ

۲۲۵- مطالب پيرامون «صداقت» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۲/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۲۶- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان، ص ۶۳۰.

۲۲۷- عصر (۱۰۳) آيه ۱ و ۲.

۲۲۸- نهج البلاغه، حكمت ۵۵.

۲۲۹- مطالب درباره قناعت در تاريخ ۱۲/۲/۷۴ و در مسجدالحرام نوشته شده است.

۲۳۰- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان، ص ۶۳۰.

۲۳۱- نهج البلاغه، حكمت ۱۰۹.

۲۳۲- مطلب نحت عنوان «زهد» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۲/۲/۷۴ به رشته نگارش درآمد.

۲۳۳- محمد مغصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان، ص ۶۳۰.

۲۳۴- فاطر (۳۵) آيه ۱۵.

۲۳۵- علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۴۹.

۲۳۶- مطالب پيرامون «فقر» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۱/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۳۷- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان ص ۶۳۰.

۲۳۸- كلينى، اصول كافى، ج ۱، ص ۱۸.

۲۳۹- مطالب مربوط به «تقوى» در مسجدالحرام و در تايخ ۱۰/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۴۰- سيد محمد بخارى، منهاج الطالبين و مسالك الصادقين، ص ۲۹۵.

اين كلام اويس با مختصرى تفاوتى در منابع زير نيز آمده است:

حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶؛ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶؛ ابئنعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۳، ص ۸۳؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳ و شيخ عباس قمى، سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳.

۲۴۱- نهج البلاغه، حكمت ص ۳۷۶.

۲۴۲- مطلب پپيرامون «چهره حق» در مدينه منوره و به تاريخ ۲۸/۲/۷۴ نوشته شد.

۲۴۳- تلونصر طاهر بن محمدالخانقانى، گزيده در اخلاق و تصوف، ص ۱۴۲.

۲۴۴- ديوان حافظ، ص ۳۰۲.

۲۴۵- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶.

۲۴۶- نحل (۱۶) آيه ۱۲۰.

۲۴۷- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶ و حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵.

۲۴۸- مائده (۵) آيه ۳۲.

۲۴۹- زمر (۳۹) آيه ۵۳.

۲۵۰- مائده (۵) آيه ۳۲.

۲۵۱- اين مطلب در مسجدالحرام و به تاريخ ۲۵/۲/۷۴ به رشته نگارش در آمده است.

۲۵۲- بديع الزمان فروزانفر، شرح احوال و تحليل آثار عطار، ص ۴۵۷.

۲۵۳- كليچه: نان كوچك روغنى.

۲۵۴- بديع الزمان فروزانفر، همان، ص ۴۵۷.

۲۵۵- عطار نيشابورى، مصيبت نامه، ص ۱۵۴.

۲۵۶- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶.

اين كلام اويس در منابع زير با مختصر تفاوتى نيز آمده است:

ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۳؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶؛ ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۳؛ عبدالرزاق گيلانى، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۳۱؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۰۷ و ج ۷۳، ص ۴۳۹؛ عطار، گزيده تذكره الولياء، ص ۲۶؛ ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۴۳۹؛ حسين دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ‍ ۳۱۱ و قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳.

۲۵۷- بقره (۲) آيه ۱۹۷.

۲۵۸- قلم (۶۸) آيه ۱۰۶.

۲۵۹- براى شرح اين كلام اويس، توفيق رفيق شد تا در روز عيد سعيد غدير و در مدينه منوره و در جوار حرم سيد انبيا و محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مطالبى بدين شرح از دلى شكسته بر قلمى شكسته جارى شود.

اين جا مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ندينه منوره است، مدينه، بهشت روى زمين است. اين جا يك لحظه همنشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدن به صدها عمر بى او برترى دارد

اين جا مى توان عطر محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بوييد و جاى پاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بوسد. اين جا احساس ‍ غربت معنا ندارد، چه كسى در وطن غريب و تنهاست؟! اين جا وطن ايمان آورندگان است، و شايد به همين دليل مى توان را نماز كامل خواند

اين جا مدينه، آشيانه كبوتران عشق است كه از نقاط دور و نزديك پر كشيده اند و «اويس گونه» به زيارت محبوب خويش شتافته اند؛ آنان با روحيه اى سرشار از عشق و مستى، از عمق جان ندا در ميدهند كه: السلام عليك يا رسول الله.

و امروز، هجدهم ذى الحجه و سالروز عيد غدير است، در چنين روزى، سيد انبياصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، سيد اوصياعليه‌السلام را به جانشينى خويش برگزيد، و اينك نوبت تك تك ما مسلمانان است كه او را براى خويش برگزينم. والان، صبح روز عيد غدير است و نمى دانم اين صبح را به شب و اين بامداد را به شامگاه خواهم رساند يا نه؟! به ياد آن روز مى افتم كه از اويس قرنى سوال شد كه: «روزگار بر تو چگونه مى گذرد؟ »

اويس، حكيمانه به اين پرسش عاميانه، پاسخ مى دهد كه: «چگونه است كسى كه صبح مى كند و نم يداند كه ا يا شب را درك خواهد كرد؟! و آن گاه كه وراد شب مى شود، نمى داند كه به صبح خواهد رسيد يا نه؟! »

اين كه نمى دانم آيا اين صبح را به شام خواهم رساند يا نه، لطايفى دارد: از سويى تعلق به دنيا را كاهش و تفكر به عقبا را افزايش مى دهد. از سوى ديگر، اين سوال مطرح مى شود كه اگر اين صبح را به شام نرساندم، آيا آماده رفتن به جهان ديگر خهستم يا نه؟!

درست است كه اين جا و امروز بميرم، در بهترين مكان و زيباترين زمان مرده ام، اما و صد اما كه پرونده پندار و نامه كردارم، مرا در محضر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرمسار خواهد نمود. اين خجلت زدگى از هر جان كندن سخت تر دشوارتر است.

خوشا به حال كسانى كه همواره در حال توبه و انابه اند، و هميشه، بهترين توشه سفر، يعنى «تقوا» را به همراه دارند كه: وتزودوا فان خير الزاد التقوا و «توشه برداريد كه بهترين توشه ها تقواست. »

اكنون اگر امروز زنده ماندم و شب را درك نمودم، آيا تضمينى هست كه امشب را تا فردا زنده باشم؟! پس اگر چنين است، چرا با يكديگر اين چنين برخورد و معاشرت مى كنيم؟! چرا به جاى دست نوازش به يكديگر سيلى بزنيم؟! چرا به جاى دوستى، دشمنى؟! و چرا به جاى لبخند، اخم و نيشخند؟! و چرا...؟!

اين جا خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مهبط وحى است، سيد انبيا كسى است كه آفرينش به خاطر اوست و يك لبخندش ‍ بر همه دنيا برترى دارد، اين جا آستانه مقدس محمدى است، اين جا گوهرى است نهفته كه فرشته وحى در گوش جانش زمزمه رده است كه: «انك لعلى خلق عظيم».

اگر نمى دانيم كه اين صبح را به شام خواهيم رساند يا نه، پس بياييم يكديگر را دوست بداريم، همان گونه كه فرزند آمنهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه ما را دوست مى دارد، بياييم سبد سبد محبت و صفا به يكديگر هديه كنيم و تلاش و كوشش كه خلق محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وسيره علوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زواياى جهان درون و برون ما را مطهر و معطر نمايد. (۲۸ ارديبهشت ۱۳۷۴، عيد سعيد غدير - مدينه منوره).

۲۶۰- عبدالرزاق گيلانى، همان، ص ۴۸۰ و ۴۸۱.

۲۶۱- كهف (۱۸) آيه ۱۱۰.

۲۶۲- يونس (۱۰) آيه ۶۲.

۲۶۳- مثنوى، دفتر اول، ص ۳۹.

۲۶۴- نازعات، (۷۹) آيه ۴۰ و ۴۱.

۲۶۵- نهج البلاغه، خطبه ۴۲.

۲۶۶- سيد امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶.

حمدالله مستوفى در كتاب تاريخ گزيده ص ۶۳۰ كلام اويس را اين گونه مى نويسد:

«در خردى گناه منگر، در بزرگى حالتى نگر كه حق تعالى عاصى مى شوى.

۲۶۷- كلينى، اصول كافى، ج ۴، ص ۱۵۹.

۲۶۸- كلينى، همان، ج ۳، ص ۴۲۹.

۲۶۹- همان، ج ۴، ص ۱۵۸.

۲۷۰- ابوحامذد محمد غزالى، منهاج العابدين، ص ۱۹۹ و ۲۰۰ ابونصر طاهر بن محمد الخانقانى، گزيده در اخلاق و تصوب، ص ۱۱۴ و عطار، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۶

۲۷۱- حجر (۱۵) آيه ۹۷ - ۹۹.

۲۷۲- طلاق (۶۵) آيه ۲و۳.

۲۷۳- ديوان حافظ، ص ۱۲۰.

۲۷۴- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۷ و ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۴۹۸. اين كلام اويس در ساير منابع بدين صورتها آمده است:

- « و انه كان اذا امسى يقول: هذه ليله الركوع فيركع حتى يصبح! » محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۳.

- «اويس بعضى از شبها را مى گفت: اين شب ركوع است! و در يك ركوع شب را به صبح مى آورد، و شبى را مى گفت: اين شب سجود است! و به يك سجده شب را به صبح مى آورد. گفتند: اويس اين چه زحمتى است كه بر خود تحميل مى كنى؟! گفت: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و من به يك سجده آن را پايان مى دادم. » قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۲؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۵۰ و شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج ۱، ص ۱۴۲.

۲۷۵- ديوان حافظ، ص ۳۰.

۲۷۶- همان، ص ۷۸.

۲۷۷- كلينى، همان، ج ۲، ص ۴۴۶.

۲۷۸- ديوان حافظ، ص ۲۲۱.

۲۷۹- همان، ص ۷۹.

۲۸۰- همان: ص ۱۴۴.

۲۸۱- همان، ص ۱۷۰.

۲۸۲- كلينى، همان، ج ۴، ص ۲۹۳.

۲۸۳- ديوان حافظ، ص ۳۶.

۲۸۴- همان، ص ۱۹۹ و ۲۰۰.

۲۸۵- كلينى، همان، ج ۴، ۲۴۴.

۲۸۶- ديوان حافظ، ص ۳۱.

۲۸۷- قيشرى نيشابورى، الرساله القشيريه، ص ۲۴۳ و ۲۴۴.

۲۸۸- اوحامد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۲۶ و ترجمه رساله قشيريه، ص ۳۹۳ و ۳۹۴.

۲۸۹- كلينى، همان، ج ۳، ص ۲۰۹ و ۲۱۰.

۲۹۰- خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق محتشمى، ص ۴۹۵.

۲۹۱- عطار، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۸.

۲۹۲- ترجمه فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص ۹۷۸.

۲۹۳- حج (۲۲) آيه ۳۴ و ۳۵.

۲۹۴- عطار، همان، ص ۲۶.

۲۹۵- ديوان حافظ، ص ۹۰.

۲۹۶- همان، ص ۱۷۶.

۲۹۷- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۳۱.

۲۹۸- نهج البلاغه، حكمت ۱۳۱.

۲۹۹- حرام: جنبش.

۳۰۰- تلابد: تراود.

۳۰۱- مولوى، گزيده غزليات شمس، ص ۵۳۴ و ۵۳۵.

۳۰۲- ابوحامد محمد غزالى،، منهاج العابدين، ص ۹۵. سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶، اين كلام را چنين نقل مى كند: قال له يوما: صلنا يا اويس بالزياره فقال له: قد وصلتك بما هو خير من الزياره و اللقاء و هو الدعا و بظهر الغيب ان لزياره و اللقاء ينقطعان و الدعاء يبقى ثوابه.

۳۰۳- شورى (۴۲) آيه ۲۶.

۳۰۴- كلينى، همان، ج ۴، ص ۲۷۰.

۳۰۵- دراصول كافى بابى است تحت عنوان الدعاء للاخوان بظهر الغيب دعا براى برادران در پشت سر آنان كه روايت فوق نيز اين باب نقل شد.

۳۰۶- ديوان حافظ، ص ۸۹.

۳۰۷- همان، ص ۲۸۱.

۳۰۸- نهج البلاغه، حكمت ۲۷.

۳۰۹- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶.

۳۱۰- نهج البلاغه، حكمت ۳۶۶.

۳۱۱- همان خطبه ۱۲۹.

۳۱۲- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵. اين كلام اويس در منابع زير با مختصر تفاوتى آمده است:

محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۳؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۳۰؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۳؛ ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۷.

۳۱۳- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶ و حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۷. (با مختصر تفاوتى).

۳۱۴- كلينى، همان، ج ۲، ص ۲۶۱.

۳۱۵- نهج البلاغه، نامه ۵۳، ۹۹۳.

۳۱۶- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۱.

۳۱۷- ديوان حافظ، ص ۳۵۲.

۳۱۸- محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقايق، ج ۲، ص ۴۷؛ عطار، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۷؛ مدرس رضوى، تعليقات حديقه الحقيقه، ص ۵۶۹ و دهخدا، امثال و حكم، ج ۱، ص ۲۵۲.

۳۱۹- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۱ و احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۳۲۰- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۹؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴، و ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ‍ ۵۲۹.

۳۲۱- كلينى، همان، ج ۴، ۱۹۵.

۳۲۲- اكثر مطالب پيرامون «تنهايى» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۴/۲/۷۴ نوشته شده است.

۳۲۳- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶.

۳۲۴- اصول كافى، ج ۳، ص ۲۹.

۳۲۵- جن (۷۲)آيه ۱۶.

۳۲۶- اصول كافى، ج ۲، ص ۲۸۸.

۳۲۷- مثنوى معنوى، دفتر اول، ص ۹۷ - ۹۹.

۳۲۸- ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تميز الصحابه، ج ۱، ص ۱۲۰؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۲، ص ۶۶ و در اعيان الشيعهخ، ج ۳، ص ۵۱۲، به جاى كلمه «الحياه» واژه «الجنه» آمده است.

۳۲۹- صحيفه سجاديه، دعاى ۲۰، فراز ۲۸، ص ۱۴۱.

۳۳۰- ال عمران (۳)آيه ۱۶۹.

۳۳۱- ديوان حافظ، ص ۲۷.

۳۳۲- همان، ص ۷۶.

۳۳۳- فصلت (۴۱) آيه ۳۰.

۳۳۴- ديوان حافظ، ص ۳۳۸.

۳۳۵- همان، ص ۳۰۲.

۳۳۶- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۳۷- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۳۸- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۳۹- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۴۰- براى تفصيل و تحقيق اين مطالب مى توانيد ر. ك: يه فصلهاى «از ولايت تا شهادت»، «مقام عرفانى حكيم يمانى» و چلچراغ حكمت يمانى» از اين نوشتار.

۳۴۱- ابوالفرح عبدالرحمن بن ابوالحسن على بن محمد بن بغدادى، متكلم و محدث و واعظ مشهور قرن ششم.

۳۴۲- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷.

۳۴۳- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷.

۳۴۴- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷.

۳۴۵- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵ و ۴۱۶.

۳۴۶- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵ و ۴۱۶.

۳۴۷- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵ و ۴۱۶.

۳۴۸- شهاب الدين ابى الفضل احمد بن على بن محمد بن على الكنانى العسقلانى المصرى الشافعى (۷۷۳ - ۸۲۵) مورخ و فقيه.

۳۴۹- ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ج ۱، ص ۱۱۹ و ۱۲۰.

۳۵۰- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ص ۵۲۹ و ۵۳۰ و ۵۳۱.

۳۵۱- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ص ۵۲۹ و ۵۳۰ و ۵۳۱.

۳۵۲- اببونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، مجموعه ۲، ص ۸۳ و ۸۶.

۳۵۳- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۳ و ۸۶.

۳۵۴- عزالدين على بن محمد بن عبدالكريم بن عبدالواحد شيبانى معروف به ابن اثير، مورخ و محدث بزرگ در گذشته به سال ۶۳۰ هجرى قمرى.

۳۵۵- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۳، ص ۳۲۵.

۳۵۶- ابن اثير، اسدالغابه، ج ۱، ص ۱۵۳.

۳۵۷- مورخ و جغرافى دان معروف و در گذشته به سال ۷۵۰.

۳۵۸- در شمال دهكده نياق و ۲۰ كيلو مترى قزوين واقع شده و در آن كوه، آرامگاهى است كه مردم آن را «امامزداه سلطان ويس» مى خوانند.

۳۵۹- ص ۶۳۰ و ۶۳۱.

۳۶۰- محمد مكرى، گورانى يا ترانه هاى كردى، ص ۶۲ و ۶۷ و ۱۹۰.

۳۶۱- محمد بن مكرى، گورانى يا ترانه هاى كردى، ص ۶۲ و ۶۷ و ۱۹۰.

۳۶۲- محمد مكرى، گورانى يا ترانه هاى كردى، ص ۶۲ و ۶۷ و ۱۹۰.

۳۶۳- ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن ابراهيم طنحى (۷۰۳ - ۷۷۹)، عالم و جغرافى دان معروف كه در راه فرا گرفتن جغرافى سفرها كرد و نتيجه آنها را در كتابى مشهور به رحله ابن بطوطه جمع آورى كرده است.

۳۶۴- ابن بطوطه كتاب رحله را به صورت داستان املا كرده و «ابن جزى» دبير دربار سلطان ابوعنان گفته هاى او را ملخص و منفح ساخته است. (ترجمه محمد على موحد، سفرنامه ابن بطوطه، ج ۱، ص ۱۳۵).

۳۶۵- ترجمه محمد على موحد، همان، ج ۱، ص ۱۳۵.

۳۶۶- معلم بطرس بستانى (دبيه (لبنان) ۱۸۱۹ - ۱۸۸۳. ) از آثار او دائره المعارف عربى است.

۳۶۷- معلم بطرس بستانى، دائره المعارف، ج ۴، ص ۷۰۱.

۳۶۸- دائره المعارف تشيع، زير نظر: احمد صدر حاج سيد جوادى، كامران فانى و بهاءالدين خرمشاهى، ج ۲، ص ۶۰۳.

۳۶۹- زركلى، الاعلام، ج ۱، ص ۳۷۵.

۳۷۰- تذكره شوشتر، ص ۱ به نقل از ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶.

۳۷۱- علامه سيد محسن امين (۱۲۸۲ - ۱۳۶۹ه. ق) از دانشمندان لبنان و تحصيل كرده نجف است و از تاليفاتى اعيان الشيعه است.

۳۷۲- سيد محسن امين، اعين الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳.

۳۷۳- حيره شهرى بوده در يك فرسنگى كوفه كه از بين رفته است.

۳۷۴- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳.

۳۷۵- معلم بطرس بستانى، دائره المعارف، ج ۴، ص ۷۰۱.

۳۷۶- روزنامه كيهان، شماره ۱۵۳۹۲، مورخ ۲۰/۴/۷۴.

۳۷۷- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲ و ۵۱۵ و ۵۱۶.

۳۷۸- حج (۲۲)آيه ۴۶.

۳۷۹- سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶.

۳۸۰- ابن اثير، اسدالغابه، ص ۱۵۱.

۳۸۱- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۲.

۳۸۲- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۷.

۳۸۳- ابن مسكويه، الحكمه الخالده (جاويدان خرد)، ص ۱۳۴ و ۱۳۵.

۳۸۴- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۷۹.

۳۸۵- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۳۸۶- احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۳۸ و ۳۹ و ج ۲، ص ۵۴۱.

۳۸۷- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۱۴.

۳۸۸- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۴۱.

۳۸۹- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۱۴.

۳۹۰- سيد محسن امين اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۱۴.

۳۹۱- كليات قاسم انوار، ص ۵۷ و ۵۸.

۳۹۲- ديوان انورى، بخش غزليات، ص ۹۱۸.

۳۹۳- بنابر ضرورت شعرى كلمه زود با نقطه به كار رفته است.

۳۹۴- ديوان اوحدى مراغى، ص ۵۹۸.

۳۹۵- محمد بن بدر الجاجرمى، مونس الاحرار فى دقائق الاشعار، ص ۱۹۷.

۳۹۶- خلاصه شرح تعرف، به تصحيح احمد على رجائى، ص ۴۳۷.

۳۹۷- ديوان حافظ،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ۳۴ و ۲۶۵ و ۲۶۹.

۳۹۸- ديوان حافظ، ص ۳۴ و ۲۶۵ و ۲۶۹.

۳۹۹- ديوان حافظ، ص ۳۴ و ۲۶۵ و ۲۶۹.

۴۰۰- بهاء الدين خرمشاهى، حافظ نامه، ج ۱، ص ۲۹۰.

۴۰۱- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ۶۳۰.

۴۰۲- ديوان اشعار، خواجوى كرمانى، ص ۱۰۲ و ۲۴۷ و ۴۳۹.

۴۰۳- ديوان اشعار، خواجوى كرمانى، ص ۱۰۲، ۲۴۷، ۴۳۹.

۴۰۴- ديوان اشعار، خواجوى كرمانى، ص ۱۰۲، ۲۴۷، ۴۳۹.

۴۰۵- همان، ص ۴۷۹.

۴۰۶- همان، ص ۶۵۹.

۴۰۷- همان، ص ۷۴۸.

۴۰۸- ديوان خاقانى شراونى، ص ۸۸۴.

۴۰۹- شيخ طوسى، رجال الكشى، ص ۱۹۹؛ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶؛ قاضى نعمان تميمى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه، ج ۲ ص ۴؛ عبدالعزيز، دائره المعارف الاسلاميه، ص ۸۸؛ محمد رشاد، خفيف شيرازى، ص ۱۷۹؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۳۶ و خويى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۵.

۴۱۰- ديوان سلطان ولد، ص ۲۸۶.

۴۱۱- سمعانى، روح الارواح، ص ۵۶۳.

۴۱۲- ديوان سنايى غزنوى، ص ۲۱۶ - ۲۲۸.

۴۱۳- ديوان سنايى غزنوى، ص ۵۲۸ - ۵۳۲.

۴۱۴- ديوان سنايى غزنوى، ص ۶۹۷ - ۶۹۸.

۴۱۵- همان، ص ۴۸۴ - ۴۸۶.

۴۱۶- شيخ حسن بن زين الدين، التحرير الطاووسى، ص ۷۵.

۴۱۷- شيخ طوسى، اختيار معر الرجال المعروف برجال الكشى، ص ۹۹.

۴۱۸- شيخ حرا عاملى، اثبات الهداه، ج ۱، ص ۲۷۶.

۴۱۹- قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۲ و ۲۸۳.

۴۲۰- قاموس الرجال: محمد تقى شوشترى، ج ۲، ص ۲۱۸ - ۲۲۳.

۴۲۱- محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خاتم پيامبران، مقاله «محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آيينه اسلام» به قلم علامه طباطبايى، ج ۱، صفحه ۴۴۲.

۴۲۲- عطار، تذكره الاولياء، ص ۱۹.

۴۲۳- ديوان عطار، ص ۷۲۶.

۴۲۴- عطار، منطق الطير، ص ۸۲.

۴۲۵- عطار تذكره الاولياء، ص ۲۸.

۴۲۶- ديوان سيد حسن غزنوى، ص ۳۹.

۴۲۷- ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۵ و ۴۹۸.

۴۲۸- ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۵ و ۴۹۸.

۴۲۹- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۴۷.

۴۳۰- محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ۴۴۳ و ۴۴۴.

۴۳۱- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۲۰۶.

۴۳۲- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۳۳۶.

۴۳۳- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۳۶۹.

۴۳۴- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۵۹۹.

۴۳۵- كليات ديوان شمس تبريزى، ص ۳۵۷.

۴۳۶- عبدالحسين زرين كوب، سرنى، ج ۱، ص ۳۹۸.

۴۳۷- مقالات شمس تبريزى، به تصحيح محمد على موحد، ص ۲۷۶ - ۲۷۸.

۴۳۸- مكاتيب و منشات، مجموعه آثار يغمايى جندقى، ج ۲، ص ۳۳۲.

پی نوشت ها:

۱- در سال ۳۷ هجرى.

۲- اليمن بالتحريك سميت بها لانها اءيمن الارض (اعلمى مهرجانى حائرى، دائرة المعارف، ج ۲۹، ص ۲۰۶).

۳- اين منظور، لسان العرب، ج ۱۵، ص ۴۶۲؛ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ص ۳۳۳؛ اعلمى مهرجانى حائرى، دائرة المعارف، ج ۲۹، ص ۲۰۶؛ شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج ۲، ص ۷۳۵ و (صحيح بخارى، ج ۹، ص ۹۸؛ المغازى، ص ۶۴؛ صحيح مسلم، ج ۱، ص ۷۲، الحديث ۸۴ و ج ۸۷، ص ۵۲، به نقل از: فراء بغوى، مصابيح السنة، ص ۲۲۷).

۴- محمد رضا شفيعى كدكنى، گزيده غزليات شمس، ص ۱۴۵.

۵- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۹؛ ابو منصور عبدالقاهر بغدادى، تاريخ مذاهب اسلام، ص ۳۱۹؛ عطار نيشاپورى، گزيده تذكرة اولياء، ص ۱۸.

۶-... قال الجوهرى: قرن، بالتحريك، ميقات اهل نجد، و منه اويس القرنى (حموى، معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۳۱).

قال فى الصحاح: والقرن - بالتحريك - الى اءن قال: والقرن موضع و هو ميقات اءهل نجد و منه اويس القرنى. و قال فى القاموس: و هى قرية عندالطائف و اسم للوادى كله (محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۵).

«وى در قرن از نواحى يمن پيشه شبانى داشت. » (دائرة المعارف تشيع، ص ۶۰۳).

۷- و القرنى، بفتح القاف و الراء، بعدهما نون، نسبة الى قرن اءبو قبيلة (سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۲).

و قال الغورى: هو منسوب الى بنى قرن، و غير الجوهرى يقوله بسكون الراء، و قرن: جبل معروف كان به يوم بنى قرن على بنى عامر بن صعصعة (حموى، معجم البلدان، ج ۴، ص ۳۳۱).

۸- اءويس بن عامر بن جزء بن مالك بن عمرو بن سعد بن عصوان بن قرن بن ردمان بن ناجية بن مراد و هو يحابر بن مالك بن ادد بن مذجح المرادى المعروف باويس القرنى... هكذا نسبه ابن سعد كاتب الواقدى فى الطبقات الكبير. فى اءسد الغابة عن ابن الكلبى اءنه قال بعد مالك بن عمرو بن مسعدة بن عمرو بن سعد الخ المرادى ثم القرنى. و يمكن اءن يكون مسعدة بن عمرو سقط من النساخ فى الطبقات.

و فى المستدرك للحاكم و حلية الاولياء و الاصابة و لسان الميزان و غيرها: اءويس بن عامر و قيل عمرو و فى تاريخ ابن عساكر ذكر ابن عياش فى اءسماء اءهل الكوفة: اءويس بن عروة المرادى و هو اءويس القرنى، قال و فى تاريخ الهيثم: اءويس هو ابن عمرو. و هو الصواب، (سيد محسن امين، اءعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۲).

درباره اسم پدر اويس اختلاف شده است. اويس را هم «اويس بن عامر» نوشته اند و هم «اويس بن انيس». البته مورخان و سيره نويسان او را «اويس بن عامر» مى دانند. احتمال دارد كه «نام» پدر اويس، عامر و لقب او «انيس» باشد:

«و ذكر الشيخ المامقانى فى تنقيح المقال»: ج ۱، ص ۱۵۶ به عنوان «اويس المرادى القرنى» و قال: قد اختلف فى اسم اءبيه فقيل: اءنيس، و قيل: عامر، والاظهر الثانى، و يحتمل كون اسمه: عامر و لقبه: انيس (الشيخ حسن بن زين الدين، التحرير الطاووسى، ص ‍ ۷۵).

البته همان طور كه در مطلب تنقيح المقال مشاهده مى شود؛ اويس را «مرادى» نيز مى نامند و اين بدان جهت است كه برخى اويس را به قبيله مراد نامى منسوب مى دانند از قبايل يمن و اولاد مراد بن مذجح و يا مراد بن مالك بن داوود بن زيدبن يشحب بن عريب بن زيدبن كهلان بن سبا هستند:

 (علامه محمد على مدرس، ريحانة الادب، ج ۴، ص ۴۴۵).

۹- قال فى التقريب و المغنى: القرنى، بفتح القاف و الراء، بعدها نون، نسبة الى قرن بن ردمان (ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج ۱، فراز ۷۰۷).

قال فى القاموس... و نسبة اءويس القرنى اليه لانه منسوب الى قرن بن دومان بن ناحية بن مراد اءحد اجداه (محمد معصوم شيرازى، طرائق الحائق، ج ۲، ص ۴۶).

«اما قرنى منسوب است به قرن (با دو فتحه) و آن نام يكى از بطون قبيله مراد نامى است از قبائل يمن كه به قرن بن ردمان يا ردمان بن ناحية بن مراد از اجداد اويس انتساب دارند. اين كه در صحاح جوهرى اويس را به موضع قرن نامى كه آن را قرن المنازل و قرن الثعالب هم گويند و ميقات احرام اهل طايف و نجد است منسوب داشته و آن را نيز با دو فتحه ضبط كرده از هر جهت اشتباه و مورد تخطئه قاموس و شرح لعمه شهيد و ديگر اجله مى باشد كه قرن بدين معناى ميقاتى به سكون حرف راست، نه فتح آن و اويس هم بدان منسوب نمى باشد. در مجمع البحرين نيز اويس را به همين قرن المنازل نسبت داده و لكن ظاهر كلامش سكن حرف راست و بنابراين فقط در نسبت دادن اويس بدان جا اشتباه شده است. » (علامه محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ص ۴۴۵).

۱۰- شعرا (۲۶) آيه ۲۱۴.

۱۱- شعراء (۲۶)، آيه ۲۱۵.

۱۲- انعام (۶) آيه ۹۲.

۱۳- انعام (۶)، آيه ۱۹.

۱۴- شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج ۱، ص ۵۳.

۱۵- «... اويس به خدمت عم خود عصام قرنى رسيد و عصام در زمان نبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قطب ابدال بوده... »

 (محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۵۱). «... و قطب ابدال در زمان پيامبر ماصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عصام قرنى بوده عم اويس. » (علاء الدوله سمناين، العروة لاهل الخلوة والجلوة، ص ۳۶۵).

۱۶- كلينى، اصول كافى، ج ۳، ص ۱۲۴.

۱۷- همه نويسندگانى كه به شغل اويس پرداخته اند، جز شتربانى براى او اشتغالى ننوشته اند. به عنوان نمونه برخى از منابع اشاره مى شود:

هجويرى، كشف المحجوب، ص ۱۰۰؛ عطار، گزيده تذكرة الاولياء، ص ۱۹؛ محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۴؛ قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱؛ ص ۲۸۳؛ ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲ ص ۸۲؛ ابن جوزى، صفة الصفوة، ج ۳، ص ‍ ۴۶ و ۴۸؛ سمعانى، روح الارواح، ص ۵۶۳؛ كمال الدين خوارزمى؛ جواهر الاسرار، ج ۱ ص ۴۷ و ۴۸ و ۵۰؛ دائرة المعارف تشيع، ص ۶۰۳؛ حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ۳۱۱ و قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۳۷ و ۱۴۲.

۱۸- كلينى، اصول كافى، ج ۱، ص ۱۹.

۱۹- فجر (۸۹) آيه ۲۷.

۲۰- فجر (۸۹)، آيه ۲۸.

۲۱- نحل (۱۶) آيه ۶۳.

۲۲- كلينى، اصول كافى، ج ۳، ص ۲۰۴ و ۲۰۵.

۲۳- «... گفت وى را مى خواهم. گفتن: به صحراست به نزديك اشتران ما... » (هجويرى، كشف المحجوب، ص ۱۰۰).

۲۴- محمد معين، فرهنگ معين، ج ۳، ص ۶۸۳ و ج ۶، ص ۲۱۱۶ - ۲۱۱۷.

۲۵- كلينى، اصول كافى، ج ۴، ص ۵۰.

۲۶- «... مادرى دارد نابينا و مؤمنه، و به پاى و دست سست شده. به روز، اويس شتربانى كند و مزد آن به نفقات خود و مادر خرج مى كند. » (عطار، گزيده تذكرة اولالياء، ص ۱۹). انما منع اءويسا يقدم على رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بره بامه (ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲، ص ۸۷). «اويس در يمن شتربانى كردى و از اجرت شتربانى مادر صالحه صادقه خود را نفقه دادى. » (محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۴؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع ص ۱۴۲). «و با آن همه عشق مفرطى كه به زيارت جمال عديم المثال آن حضرت داشته، به جهت خدمت گزارى دايمى مادر ضعيفه اى كه داشته، به شرف حضور مبارك مشرف نگرديد» (محمد على مدرس، ريحانة الادب، ج ۴، ص ۴۴۳). «كه مادرى دارد عاجزه، و ايمان آورده است، وليكن نابينا و مؤمنه است» (كمال الدين حسين خورازمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۷).

۲۷- از شاعر معاصر: على اصغر يونسيان.

۲۸- شمس تبريزى، كليات ديوان، ص ۱۰۳.

۲۹- «واندر عهد رسول عم بود، اما ممنوع گشت از ديدار پيغمبر عم، به دو چيز، يكى به غلبه حال و ديگر به حق والده» (هجويرى، كشف المحجوب، ص ۹۹، ۱۰۰؛ كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۷). حدثنا عبدالله، حدثنى احمد بن ابراهيم، انبانا ابراهيم بن عياش، حدثنا ضمرة، عن اصبغ - يعنى ابن زيد - قال: انما منع اءويس ان يقدم على النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بره بامه (احمد ابن حنبل، الزهد، ص ۴۱۴). «... و اويس در حال حيات نبى - صلوات الله عليه - به زيارت نبى نيامد، به قول مادر چون صاحب دل بود و اگر نه زيارت مصطفى و فوايد حضرت او فرو نگذاشتى»

 (شمس الدين ابراهيم ابرقوهى، مجمع البحرين، ص ۴۶۶).

... عن اصبغ بن زيد قال: انما منع اويسا اءن يقدم على النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بره باءمه (ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲، ص ۷۹؛ محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۳). وروى ضمرة عن اصبغ بن زيد قال اسلم اويس على عهد النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و لكن منعه من القدوم بره باءمه (سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۴).

۳۰- قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۳؛ حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ۳۱۱، قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۲.

۳۱- اين كلام شيرين و دلنشين كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عطر بهشت و يا نسيم خدايى اويس قرن را از جانب يمن استشمام مى فرمود، به تعابير گوناگون نقل شده است كه به برخى اشاره مى شود:

الف - اءجد نفس الرحمن من جانب اليمن: قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۳ و محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷.

ب - انى لاجد نفس الرحمن من قبل اليمن: هجويرى، كشف المحجوب، ص ۱۰۱؛ سمعانى؛ روح الارواح، ص ۵۶۳؛ رسالة فريدون ابن احمد سپهسالار در احوال مولانا جلال الدين مولوى، ص ۴؛ عطار، تذكرة الاولياء ج ۱، ص ۲۶؛ محمد معصوم شيرازى، تذكرة الاولياء، ج ۲، ص ۴۷؛ اربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمة، ص ۲۶۴ و محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ص ‍ ۴۴۴.

ج - اءجد نفس ربكم من قبل اليمن: احمد بن حنبل، مسند، ج ۲، ص ۵۴۱؛ فروزانفر، احاديث مثنوى، ص ۷۳.

د - انى لانشق روح الرحمن من طرف اليمن: سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶؛ محمد معصوم شيرازى، تذكرة الاولياء، ج ۲، ص ۴۷ و قرنى گلپايگانى، احاديث مثنوى، ص ۱۳۷.

ه‍ - تفوح روائح الجنة من قبل القرن، و اشوقاه اليك يا اءويس القرن: مجلسى، بحار الانوار، ج ۹، ص ۶۳۷؛ عباس قمى، منتهى الامال، ج ۱، ص ۱۴۲؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۵؛ حسينى دشتى، همان، ج ۱، ص ۳۱۱ و قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷.

و - انى لاستنشق روح الرحمن من جانب اليمن: محمد على مدرس، ريحانة الادب، ج ۲، ۴۴۴.

ز - انى اءشم رائحة الرحمن من قبل اليمن: سعيد نفيسى، سر چشمه تصوف در ايران، ص ۱۸۹.

ح - انى اءجد الرحمن من قبل اليمن: كمال الدين حسينى خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۶.

۳۲- انبيا (۲۱) آيه ۱۰۷.

۳۳- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰؛ خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۵؛ شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (المعروف برجال الكشى) ص ۹۹؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ حاكم نيشاپورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵ و ۴۰۸؛ كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۶ و ۴۷؛ عنايه الله قهپانى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۲؛ تفرشى، نقد الرجال، ج ۹، ص ۵۱؛ محمد بن قتال نيشاپورى، روضه الواعظين، ص ۲۸۹؛ مجلسى، بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۵۶ و شيخ حر عاملى، همان، ج ۱، ص ‍ ۳۹۷.

فرستاده خدا محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى اويس سلام و درود فرستاده است. اين مطلب را اضافه بر منابع فوق در نوشته هاى ديگرى مى يابيم. به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف -... و قد ساله سلمان عن هذا الشخص، فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم له «ان باليمن لشخصا يقال له «اويس القرنى»، يحشر يوم القيامة امة وحده، يدخل فى شفاعته مثل ربيعة و مضر. الامن رآه منكم، فليقراءء عنى السلام، و ليامره اءن يدعولى. (سيد حيدر آملى، الاسرار و منبع الانوار ص ۲۶).

ب - «... و وى را به عدد ربيعه و مضر شفاعت باشد اندر امت من چون ببينيدش سلام من بدو برسانيد و بگوييد تا امت مرا دعا گويد. » (هجويرى، همان، ص ۱۰۰).

ج - «... «سلمان» از آن حضرت سوال نمود كه اين شخص كيست؟ فرمود: ان باليمن شخصا يقال له اويس القرنى يحشر يوم القيامة امة وحدة يدخل فى شفاعه مثل ربيعه و مضر الا من راه منكم يقراءه عنى السلام و ياءمرء ان يدعونى (محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷).

د - «... چون او را دريابيد، سلام من برسانيد و بگوييد كه امت مرا دعا كن» (گزيده تذكره الاولياء، ص ۱۹ و ۲۰ و مولوى، مقالات شمس تبريزى، ص ۲۷۶، با مختصر تفاوتى).

ه‍- و روى عن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه كان يقول يفوح روايح الجنه من قبل قرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن. الا و من لقيه فليقراه منى السلام (سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳).

و -... قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان من بعدى رجل يقال له به شامه (اى علامه) بيضاء، من لقيه فليبلغه منى السلام، فانه يشفع يوم القيامه لكذا من الناس (القاضى النعمان بن محمد التميمى المغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهارت ج ۲، ص ‍ ۳۵).

ز - «آن حضرت روزى به اصحاب خود بشارت داد به وجود مردى از امت كه او را اويس قرنى گويند وشفاعت او در مثل قبيله مضر و ربيعه قبول مى شود، پس به عمر فرمود كه: اگر او را درك كردى سلام مرا بدو برسان. » (محمد على مدرس، همان، ج ۴، ص ‍ ۴۴۳ و ۴۴۴).

۳۴- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰؛ خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۵؛ شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (المعروف برجال الكشى) ص ۹۹؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ حاكم نيشاپورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵ و ۴۰۸؛ كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۶ و ۴۷؛ عنايه الله قهپانى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۲؛ تفرشى، نقد الرجال، ج ۹، ص ۵۱؛ محمد بن قتال نيشاپورى، روضه الواعظين، ص ۲۸۹؛ مجلسى، بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۵۶ و شيخ حر عاملى، همان، ج ۱، ص ‍ ۳۹۷.

فرستاده خدا محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى اويس سلام و درود فرستاده است. اين مطلب را اضافه بر منابع فوق در نوشته هاى ديگرى مى يابيم. به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف -... و قد ساله سلمان عن هذا الشخص، فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم له «ان باليمن لشخصا يقال له «اويس القرنى»، يحشر يوم القيامه امه وحده، يدخل فى شفاعته مثل ربيعه و مضر. الامن راه منكم، فليقراء عنى السلام، و ليامره ان يدعولى. (سيد حيدر آملى الاسرار و منبع الانوار ص ۲۶).

ب - «... و وى را به عدد ربيعه و مضر شفاعت باشد اندر امت من چون ببينيدش سلام من بدو برسانيد و بگوييد تا امت مرا دعا گويد. » (هجويرى، همان، ص ۱۰۰).

ج - «... «سلمان» از آن حضرت سوال نمود كه اين شخص كيست؟ فرمود: ان باليمن شخصا يقال له اويس القرنى يحشر يوم القيامه امه وحدة يدخل فى شفاعه مثل ربيعه و مضر الا من راه منكم يقراء عنى السلام و يامرء ان يدعونى» (محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷).

د - «... چون او را دريابيد، سلام من برسانيد و بگوييد كه امت مرا دعا كن» (گزيده تذكره الاولياء، ص ۱۹ و ۲۰ و مولوى، مقالات شمس تبريزى، ص ۲۷۶، با مختصر تفاوتى).

ه - و روى عن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه كان يقول يفوح روايح الجنه من قبل قرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن. الا و من لقيه فليقراه منى السلام (سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳).

و -... قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان من بعدى رجل يقال له به شامه (اى علامه) بيضاء، من لقيه فليبلغه منى السلام، فانه يشفع يوم القيامه لكذا من الناس (القاضى النعمان بن محمد التميمى المغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهارت ج ۲، ص ‍ ۳۵).

ز - «آن حضرت روزى به اصحاب خود بشارت داد به وجود مردى از امت كه او را اويس قرنى گويند و شفاعت او در مثل قبيله مضر و ربيعه قبول مى شود، پس به عمر فرمود كه: اگر او را درك كردى سلام مرا بدو برسان. » (محمد على مدرس، همان، ج ۴، ص ‍ ۴۴۳ و ۴۴۴).

۳۵- شيخ حر عاملى، همان، ج ۱، ص ۲۷۶. محمد باقر مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۵۵.

۳۶- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴ و ۵۱۵؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ۵۲۹؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ص ۱۱۹؛ ابن كثير، البداية و النهاية، ج ۶، ص ۲۰۲؛ يوسف النبهانى، جامع كرامات الاولياء، ص ۶۰۳؛ صحصيح مسلم، ج ۴، ص ۱۹۶۸ حديث ۲۲۳/۲۵۴۲ و ۲۲۴/۲۵۴۲ به نقل از: فراء بغوى، مصابيح السنة؛ ص ۳۲۶؛ مناوى، فيض القدير، ج ۳، ص ‍ ۴۷۰؛ و احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۳۸ (عمر از اويس طلب استغفار مى كند. )

اين عبارت نيز از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است: فان استطعت يستغفرك لك فافعل (ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۳ و ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۹.

۳۷- روى ابن سعد فى الطبقات بسنده عن رجل قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : «خليلى من هذه الامه اويس القرنى» (سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴).

۳۸- وروى ان رجلا سال ام اويس: من اين لابنك هذه الحاله العظيمه التى قدمه النبى بهامد حالم يمدح به احدا من اصحابه هذا و لم يره النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ فقالت: «انه من حيث بلغ اعتزلنا، كان ياخذ فى الفكر و الاعتبار» (ديلمى، ارشاد القلوب، ص ۱۰۰).

۳۹- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰، احمد بن حنبل، همان، ج ۱، ص ۳۸، قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ خوئى، همان، ج ۳، ص ۲۴۵؛ شيخ طوسى، همان، ص ۹۸ و ۱۰۰؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۸؛ محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷؛ صحيح مسلم، ج ۴، ص ۱۹۶۸، باب من فضائل اويس (۵۵) الحديث ۲۲۳/۲۵۴۲ به نقل از فراء بغوى، مصابيح السنه، ص ۲۲۶؛ سيد محسن امين، ج ۳، ص ۵۱۵ و ۵۱۶؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶؛ حاكم نيشاپورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴؛ يوسف النبهانب، جامع كرامات الاوليا، ص ۶۰۲؛ مناوى، همان، ج ۳، ص ۴۷۰ (صحيح مسلم، فضائل الصحابه، ص ۲۲۴ ومسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۳۸ و ج ۳، ص ۴۸ به نقل از كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۶).

۴۰- و فى حليه الاوليا، بسنده عن ابى هريره فى حديث يصف فيه الاصفياء الاخفياء الابرياء. قالوا: يا رسول الله! كيف لنا برجل منهم؟ قال: ذاك اويس القرنى قالوا: و ما اويس القرنى؟ فال: اشهل ذو صهوبه بعيد ما بين المنكبين معتدل القامه آدم شديد الادمه ضارب بذقنه الى صدره رام بذقنه الى موضع سجوده... يتلو القران يبكى على نفسه ذو طمرين... مجهول فى الارض معروف فى السماء لو اقسم على الله لابر قسمه الا و ان تحت منكبه الايسر لمعه بيضاء الا و انه اذا كان يوم القيامه قيل للعباد: ادخلو الجنه، و يقال لاويس: قف فاشفع، فيشفعه الله عزوجل فى مثل عدد ربيعه و مضر (سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۱ و ۸۲).

۴۱- الف - «... وى مردى است بسته و ميانه بالا و شعرانى و بر پهلوى وى يك درم سفيد است و بر كف دستش سفيدى است چو برص... » (هجويرى، همان، ص ۱۰۰).

ب - «... و او مردى شعرانى بود. و بر پهلوى چپ و بر كف دست وى چند يك درم سپيدى است، اما نه برص است. » (گزيده تذكرة اولالياء. ص ۱۹).

ج -... ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قد قال «ان رجلا ياتيكم من اليمن يقال له اويس لايدع باليمن غير ام له و قد كان به بياض فدعا الله فادهبه الا مثل موضع الدينار او الدرهم، فمن لقيه منكم فامروه فليستغفر لكم (احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۲ و صحيح مسلم، ج ۴، ص ۱۹۶۸ باب من فضائل اويس (۵۵) الحديث ۲۲۳/۲۵۴۲ به نقل از فراء بغوى، مصابيح السنه، ص ۲۲۶.

د -... قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان من بعدى رجل يقال له: اويس به شامه (اى: علامه) بيضاء، من لقيه فليبلغه منى السلام... (القاضى النعمان بن محمد التميمى المغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار، ج ۲، ص ۳۵). نشانه هاى اويس با مختصر تفاوتى در منابع زير نيز آمده است:

احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۳۸ و ۳۹.

۴۲- «نقل است كه چون رسول - عليه الصلاة و السلام - وفات خواست كرد، گفتند: «يا رسول الله مرقع تو به كه دهيم؟ گفت: «به اويس قرنى. » (گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۰).

۴۳- ر. ك: فصل اول، ص ۳۲، پاورقى شماره ۱.

۴۴- ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۰؛ ابن عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ۵۲۹؛ ابن حجر عسقلانى، الزهد، ص ۴۱۳.

۴۵- ۱.... عن اسير بن جابر، قال: كان عمر بن الخطاب اذا اتى انداد اليمن، سالهم «افيكم اويس بت عامر؟ » حتى اتى على اويس، فقال: انت اويس بن عامر؟ قال: نعم. قال: من مراد ثم من قرن؟ قال: نعم، قال: كان بك برص فبرات منه الا موضع درهم؟ قال: نعم. قال: لك والده؟ قال: نعم. قال: سمعت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: «ياتى عليكم اويس بن عامر مع امداد اهل اليمن من مراد ثم من قرن، كان به برص فبرا منه الا موضع درهم، له والده هو بها بر لو افسم على الله لابره فان استعت ان يستغفر لك فافعل. » فاستغفر لى. فاستغفر له. فقال له عمر: اين تريد؟ قال: الكوفه. قال: الا اكتب لك الى عاملها؟ قال: اكون فى غبراء الناس احب الى. (ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۳؛ ابن حجر عسقلانى، الزهد، ص ۴۱۶ و ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۴۳ و ۴۴).

مطالب فوق با مختصر تفاوتى در منابع ذيل نيز آمده است: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۵؛ مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ‍ ۳۸؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۷۹ و ۸۰ و ابن حجر عسقلانى، الزهد، ص ۴۱۳.

۴۶- ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۱؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۲ و ۵۳؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۰؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۶ و ۳۴۷؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵ و حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ‍ ۳۶۵ و ج ۳، ص ۴۰۴ و ۴۰۵.

۴۷- شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال، ص ۹۹ و ۱۰۰؛ محمد على مدرس، همان، ج ۴، ص ۴۴۳ و ۴۴۴؛ علامه مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۵۶. در منابعى كه ذيلا مى آيد؛ داستان ديدار عمر و اويس با اختلافاتى نقل شده است:

عطار، گزيده تذكره الاوليا، ص ۲۰ - ۲۳؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۲ و ۸۳؛ هجويرى، همان، ص ۱۰۰؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۶ - ۴۸؛ كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۴۷ - ۵۰ و خوئى، معجم رجال الحديث ج ۳، ص ۲۴۵ و ۲۴۶.

۴۸- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸ و ۴۹. اين داستان با تفاوتهاى در منابع ذيل آمده است: حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴ و ۴۰۵ و ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۶.

۴۹- عطار، گزيدعه تذكره الاولياء، ص ۲۴.

۵۰- سيد محين امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴ و ۵۱۵؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۷۹؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۴؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۸؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۴۷.

۵۱- نبى مكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: من سوف الحج حتى يموت، بعثه الله يوم القيامه يهوديا او نصرانيا (علامه مجلسى، همان، ج ۷۷، ص ۵۸).

۵۲- حدثنا عبدالله حدثنى ابد خيشمه زهير حرب النسانى، حدثنا الوليد بن مسلم، عن جابر، حدثنى عطاء الخراسانى، قال: ذكروا الحج فقالوا الاويس: او ما حججت؟ قال: لا. قالوا: و لم؟ قال: فسكت فقال: رجل منهم عندى رالحله.. قال آخر عندى زاد. فقبله منهم و حج به. (احمد بت حنبل، الزهد، ص ۴۱۶؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۶ و سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ‍ ۵۱۵).

۵۳- الف - «زهاد ثمانيه يا زاهدان هشتگانه در اصطلاح علماى رجال از «ربيع بن خثيم»، «هرم بن حيان عبدى»، «اويس قرنى »، «عامر بن عبد قيس»، «عبدالله بن ثوب»، «مسروق بن اجدع»، «حسن بصرى»، و «اسود بن يزيد» يا بريد يا برير (به اختلاف نسخ) بودند. جهار تن اولى حقا از زهاد اتقياء و اصحاب حضرت امير المومنينعليه‌السلام و چهار تن ديگر باطل و از زهاد اشقياء و محالف آن حضرت بودند. زهد ظاهرى و ورع صورى ايشان از راه تدليس و تلبيس و مردم فريبى بوده است. بعصى از اهل فن به عوض اسود بن يزيد مذكور، جرير بن عبدالله بن بجلى را چهارمين آن زهاد اشقياء دانسته اند» (محمد على مدرس، رحانه الادب، ج ۲، ص ۳۹۵).

ب - على بن محمد بن قتيبه، قال سئل ابومحمد الفضل بن شاذان، عن الزهاد الثمانيه؟ فقال: «الربيع بن خثيم» و «هرم بن حيان» و «اويس القرنى» و «عامر بن عبد قيس» و كانوا مع علىعليه‌السلام و من اصحابه و كانوا زهاد اتقياء و اما «ابومسلم» فانه كان فاجرا مراثيا و كان صاحب معاويه و هو الذى كان يحث الناس على قتال علىعليه‌السلام و قال لعلىعليه‌السلام : ادفع الينا الانصار و المهاجرين حتى نفتلهم بعثمان، فابى علىعليه‌السلام ذلك، قال ابومسلم: الان طاب الضراب، انما كان وضع فخا و مصيده. و اما «مسروق» فانه كان هشار المعاويه و مات فى عمله ذلك بموضع اسفل من واسط على دجله يقال له الرصافه و قبره هناك. و «الحسن» كان يلقى اهل كل فرقه بمايهوون و يتصنه للرياسه كان رئيس القدريه. و اويس القرنى مفضلا عليهم كلهم. قال ابو محمد: ثم عرف الناس بعد (شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال، ص ۹۷ و ۹۸). لازم به ذكر است كه در رجال كشى عفت نفر از زهاد ثمانيه را نام مى برد و احتمال دارد كه هنگام نسخه برادرى اشتباه روز داده باشد.

ج - براى شناخت بيشتر زاهدان هشتگانه، به منابع زير مى توان مراجعه كرد:

ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸، عبدالعزيز، دائره المعارف الاسلاميه، ج ۳، ص ۸۸؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳؛ محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۵ - ۱۵۷؛ عبدالرزاق گيلانى، مصباح الشرئعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۴۵؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷ و ابن عبدربه، عقد الفريد، ج ۳، ص ۱۱۷ و ۱۱۸.

۵۴- اسراء (۱۷)آيه ۱۰۸.

۵۵- دخان (۴۴) آيه ۳۸ - ۴۲.

۵۶- دخان (۴۴) آيه ۳۸ - ۴۲.

۵۷- داستان ديدار هرم بن حيان و اويس قرنى بر گرفته از منابع زير است:

ابونعيم اصهفانى، همان، ج ۲، ص ۸۴ - ۸۶؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸ - ۵۲؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵؛ هجويرى، همان، ص ۱۰۲؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۶؛ ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۶ - ۱۴۸؛ احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۴ و ۴۱۵؛ عطار، گزيده تذكره الاوليا ى، ص ۲۴ - ۲۶؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۵۰ - ۳۵۲؛ يوسف النبهانى، جامع كرامات الاولياء، ص ۶۰۳؛ عبدالرزاق گيلانى، همان، ص ۴۸۰ - ۴۸۱؛ شيخ طوسى، اختيار معرفه الرجال، ص ۹۹؛ علامه محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۰۲ و خواجه يوسف همدانى، رتبه الحيات، ۶۶ و ۶۷.

۵۸- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶ (به نقل از حبيب السير).

۵۹- تعداد كسانى كه در ذيقار به فرمايش امام علىعليه‌السلام با ايشان بيعت كرده اند، به سه صورت در روايات آمده است:

الف - هزار نفر بيعت خواهند كرد: محمد تقى شوشترى، همان، ج ۲، ص ۲۲۱؛ محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶ - ۴۷؛ علامه مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۴۷؛ محمد هاشم خراسانى، همان، ص ۱۵۵؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۴۴ و ۳۴۵.

ب - صد نفر بيعت خواهند نمود:

شيخ طوسى، همان، ص ۹۸؛ عنايه الله على قهپائى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۲ و خوئى، همان، ج ۳، ص ۲۴۵.

ج - عده معينى بيعت خواهند كرد. علامه محمد تقى شو. شترى، همان، ج ۲، ص ۲۲۱ و ۲۲۲.

۶۰- ۱ - « و روى اعلام الورى عن امير المومنينعليه‌السلام انه قال بذى قار (و هو جالس لاخذ البيعه): ياتيكم من قبل الكوفه الف و جل، لايزيدون رجلا و لا ينقصون رجلا! يبايعونى على الموت. قال ابن عباس: فجعلت احسبهم، فسويت عددهم تسعماه و تسعه و تسعين رجلا، ثم انقطع مجى القوم. فقلت: انا لله و انا اليه راجعون! ماذا جمله على ما قال! فبينا انا متفكر فى ذلك اذ رايت شخصا قد اقبل حتى دنا و اذا هو رجل غليه قباء صوف معه سيفه و ترسه و ادواته! فقرب من امير المومنينعليه‌السلام قال: امدد يدك لابايعك؛ فقال: على ماتبايعنى؟ قال: على السمع و الطاعته و القتال بين يديك حتى اموت او يفتح الله عيلك. فقال له: ما اسمك؟ قال: اويس، قالعليه‌السلام : انت اويس القرنى؟! قال: نعم. قال: الله الكبر! اخبرنى حبيبى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انى ادرك رجلا من امته يقال له اويس القرنى، يكون من حزب الله و رسوله، يموت على اشهاده، يدخل فى شفاعته مثل ربيعه و مضر. (اعلام الورى، ۱۷۳) (محمد تقى شوشترى، همان ج ۲، ص ۲۲۱؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۴۴. ۱۴۵. علامه مجلسى، همان، ج ۴۲، ص ۱۴۷). علامه مجلسى روايت را از ارشاد شيخ مفيد نقل مى كند و اين عبارت را نيز در پايان مى آورد: «قال ابن عباس: فسرى عنا». اين روايت در اثبات الهداه شيخ حر عاملى، ج ۱، ص ۳۷۰، به اختصار نقل شده است.

۶۱- و ورى من جبهه العامه: عن يعقوب بن شيبه، قال حدثنا على الحكيم الاودى، قال: حدثنا شريك، عن يزيد بن ابى زياد، عن عبدالرحمان ابن ابى ليلى، قال: لما كان يوم صفين، خرج رجل من الشام على دابته، قال: افيكم اويس؟ قلنا: نعم: ما تريد منه؟ قال: سمعت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: اويس القرنى خير التابعين باحسان. قال: فعطف دابته فدخل مع علىعليه‌السلام . شيخ طوسى، همان، ص ۱۰۰، ضمنا در ص ۹۸ با مختصر تفاوتى از طريق شيعه نقل شده است.

منابع ذيل نيز روايت فوق الذكر را نوشته اند:

محمد تقى شوشترى، همان، ج ۲، ص ۲۱۹ و ۲۲۰؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶؛ حسين دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ‍ ۳۱۱ و خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۵۱۳.

۶۲- الف - سيد محين امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳.

ب - «و در مناقب ابن آشوب است كه دو شمشير حمايل داشت و فلاخنى هم براى پرتاب سنگ به سوى دشمن به همراه آورده بود. » سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امير المومنينعليه‌السلام ، ص ۵۶۰.

۶۳- سيد محين امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲.

۶۴- موضع وفاته، المشهور - و هو الاصح - اءنه قتل بصفين مع علىعليه‌السلام و دفن بها كمامر. قال الكشى: قتل بصفين فى الرجالة - مع على ابن ابى طالبعليه‌السلام و روى بسنده من طريق العامة، عن شريك: قتل اءويس مع علىعليه‌السلام فى الرجالة بصفين. و فى تاريخ دمشق لابن عساكر: فى مقال لسعيد بن المسيب: ان اءويسا قاتل بين يدى على يوم صفين حتى استشهد اءمامه فنظروا، فاذا به نيف و اءربعون جراحة من طعنة و ضربة و رمية. وفى المستدرك للحاكم: ذكرته فى جملة من استشهد بصفين بين يدى اءميرالمومنين على ابن اءبى طالب - سمعت اءبا العباس محمد بن يعقوب يقول: سمعت العباس بن محمد الدورى: يقول: قتل اءويس ‍ القرنى بين يدى اءميرالمؤمنين على بن اءبى طالب يوم صفين. و بسنده عن شريك، قال: و ذكروا فى مجلسه اءويس القرنى فقال: قتل مع على ابن اءبى طالب فى الرجالة. «انتهى».

و ياءتى عند ذكر شهوده صفين رواية الكشى: اءنه لم يزل يقاتل بين يدى اءميرالمومنينعليه‌السلام حتى قتل فوجد فى الرجالة. و رواية الحاكم: اءنه مازال يحارب بين يدى اءميرالمومنينعليه‌السلام بصفين حتى قتل. و روايته الاخرى انه استشهد اءويس فى الرجالة بين يدى على ابن ابى طالب.

و روى نصربن مزاحم فى كتاب صفين، عن حفص بن عمران البرجمى، عن عطاء بن السائب، عن اءبى البخترى، قال: اءصيب اءويس ‍ القرنى مع على بصفين.

و فى الميزان الاعتدال: بسنده عن زيد بن على: قتل اءويس يوم صفين، وفيه، بسنده عن سعيد بن المسيب، فى حديث: انه لما شهر، هام على وجهه فلم يوقف له على اءثر دهرا ثم عاد فى اءيام على فقال بين يديه فاستشهد بصفين. فنظروا فاذا عليه نيف و اءربعون جراحة. و فى خلاصة تذهيب المال شهد صفين مع على و قتل يومداميرالمؤمنين «انتهى».

و فى الاصابة فى ذبل حديث اسير الاتى ان اويسا قال: اللهم الرزقنى شهادة توجب لى الجنة و الرزق، قال اءسير: فلم يلبث الا يسيرا حتى ضرب على الناس بعث على، فخرج صاحب القطيفه اءويس و خرجنا معه حتى نزلنا بحضرة العدو. قال ابن المبارك: فحدثنى حماد بن سلمة، عن الجريرى، عن ابى نضرة، عن اءسير، قال: فنادى منادى على: يا خيل الله: اءركبى و ابشرى. فصف الناس لهم فانتضى اءويس ‍ سيفه حتى كسر جفنه فاءلقاه، ثم جعل يقول: يا اءيها الناس تموا تموا اليتمن وجوه، ثم لاينصرف حتى يرى الجنة فجعل يقول ذلك و يمشى اذجاءته رمية فاصابت فؤ اده فتردى مكانه كاءنما مات منذ و هو صحيح السند (انتهى).

و فى مناقب ابن شهر آشوب عند ذكر حرب صفين: واءتى اءويس القرنى متقلدا بسيفين و يقال كان معه مرماة و مخلاة من الحصى، فسلم على اءمير المؤمنين و وردعه و برزمع رجالة ربيعة، فقتل من يومه فصلى عليه اميرالمؤمنينعليه‌السلام و دفنه (انتهى. وياءتى خبر قتله بصفين مفصلا فى اءواخر الترجمة.

«اءعيان الشيعه - سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲ و ۴۱۳».

مطالب مربوط به حضور اويس در صفين و شهادت او، در منابع بسيارى آمده است كه به آنها اشاره مى شود:

سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲ - ۵۱۶ (۲۱ مورد)؛ قاضى نعمان تميمى مغربى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه اطهار، ج ۲، ص ‍ ۱۲ و ۳۵؛ قاضى نوالله شوشترى: مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۲ و ۲۸۳؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ج ۱، ص ‍ ۱۲۰؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ۳۶۶ و ج ۳، ص ۴۰۲ و ۴۰۳ و ۴۰۸؛ محمد باقر مجلسى، همان، ج ۳۳، ص ۲۵ و ج ۴۲، ص ‍ ۱۴۷ و ۱۵۵ - ۱۵۷؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۳؛ محمد على عالمى دامغانى، همان، ص ۳۴۵؛ حاج شيخ عباس قمى، سفيه البحار، ج ۱، ص ۵۳؛ شيخ حر عاملى، اثبات الهداه، ج ۱، ص ۲۷۶؛ مدرسى چهار دهى، سيرى در تصوف، ص ۴۲۸؛ محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶ و ۴۷ و ۵۵ و ۵۶؛ حسن بن على بن على داود الحلى، كتاب الرجال، ص ۶۳؛ اربلى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، ص ۲۶۱ و ۲۶۲ و ۲۶۵؛ ابومنصور عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، (ترجمه) ص ۳۲ و ۳۳ و ۳۱۹؛ محمد بن على اردبيلى، جامع الروات، ص ۱۱۰؛ ابوحامد غزالى، منهاج العابدين، (بخش تراجم تراجم الاعلام، تحقيق محمود مصطفى حلاوى). ص ۴۲۶؛ هجويرى، همان، ص ۱۰۱؛ محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ص ۴۴۴ و ۴۴۵؛ يوسف النبهانى، جامع كرامات الاولياء، ج ۶۰۳؛ ابن طاووس، الملاحم و الفتن، ص ۱۰۹؛ نصب بن مزاحم، وقعه صفين، ص ۳۲۴؛ عطار نيشابورى، تذكره الاولياء ص ‍ ۲۸؛ شيخ طوسى، همان، ص ۹۸ و ۱۰۰؛ عنايه الله على قهپائى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۸؛ شيخ حسن بن زين الدين، التحرير الطاووسى، ص ۷۴؛ عبدالعزيز، دائره المعارف الاسلاميه، ص ۸۸؛ سيد محمد بخارى، منهاج الطالبين و مسالك الصادقين، ص ۲۳۷؛ شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج ۱، ص ۱۴۱؛ سيد هاشم رسولى محلاتى، زندگانى امير المومنين، ص ۵۶۰؛ احسان الله على استخرى، اصول تصوف، ص ۱۳؛ دائره المعارف تشيع، ص ۶۰۳؛ خوئى، همان، ج ۳، ص ۲۴۴ تا ۲۴۷؛ محمد رشاد، خفيف شيرازى، ص ۱۷۲؛ قرنى گلپايگانى، همان، ص ۱۳۷؛ محمدى اشتهاردى، اويس قرنى، ص ۲۱؛ حسينى دشتى، همان، ج ۱، ص ‍ ۳۱۱؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰؛ زركلى، الاعلام، ج ۱، ص ۳۷۵؛ لغتنامه دهخدا، ج ۸، ص ۵۰۹؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۳، ص ۳۲۵؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۷؛ معلم بطرس بستانى، دائره المعارف، ج ۴، ص ۷۰۱؛ جعفر سبحانى، شخصيتهاى اسلامى شيعه، ج ۱، ص ۸۸ و ۹۲ تا ۹۶؛ محمد على موحد، سفرنامه ابن بطوطه (ترجمه)، ج ۱، ص ‍ ۱۳۵؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۶.

۶۵- حديد (۵۷) آيه ۳.

۶۶- بقره (۲)آيه ۱۱۵.

۶۷- نور (۲۴) آيه ۳۵.

۶۸- يونس (۱۰) آيه ۵۸.

۶۹- فاطر (۳۵)آيه ۳.

۷۰- حج (۲۲) آيه ۷۸.

۷۱- مائده (۵)آيه ۵۴.

۷۲- عنكبوت (۲۹)آيه ۴۵.

۷۳- بقره (۲)آيه ۱۵۲.

۷۴- انشقاق (۸۴)آيه ۶.

۷۵- ص (۳۸)آيه ۷۶.

۷۶- ص (۳۸) آيه ۷۲.

۷۷- درباره اسناد اين كلام شيواى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ر. ك: به پى نوشت فصل «از ولادت تا شهادت» شماره ۳۰.

۷۸- انفال (۸) آيه ۲۴.

۷۹- ديوان حافظ، ص ۳۴.

۸۰- سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶.

۸۱- مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ص ۳۶۹.

۸۲- «الصحبه: درازى مدت همنشين و دوستى. الصاحب: دوست، همدم، جمع: صحب، اصحاب، صحبه، صحابه، صحاب و صحبان. الصحابه (جمع صاحب است. ) ياران پيغمبر اسلام از مهاجرين و انصار، الصحابى: منسوب به صحابه است. » (فرهنگ لاروس، ص ۱۳۰۸ و ۱۳۰۹).

«صحابى: منسوب به صحابه - ان كه درك صحبت پيغمبر را كرده. » (فرهنگ معين، ج ۲، ص ۲۱۳۰).

۸۳- سيد جعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج ۳، ص ۱۲۴. ابن اثير نيز در اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۲، به معانى گوناگون صحابى پرادخته است.

۸۴- ۲ - المغعجم الوسيط، ج ۱ ص ۵۰۷.

۸۵- اصول كافى، ج ۳، ص ۳۱۷.

۸۶- المعجم الوسيط، ج ۱، ص ۸۱. و با مختصر تفاوتى: المنجد، ص ۵۹، سيد جعفر سجادى، همان، ج ۲، ص ۵۱.

۸۷- آل عمران (۳)آيه ۳۱.

۸۸- درباره اسناد و مدارك مربوط به «خير التابعين» بودن اويس، به فصل «از ولادت تا شهادت»، ر. ك: ص ۳۶، پاورقى شماره ۱.

۸۹- احمد بن على بن شعيب نسائى (۲۲۵ - ۳۰۳ ق. )معروف به شيخ الاسلام، از فقها و محدثان اهل سنت بوده و خصائص امير المومنين على بن ابى طالبعليه‌السلام و السنن از تاليفات اوست.

۹۰- نسائى، خصائص امير المومنين على بن ابى طالبعليه‌السلام نقل از موسوى همدانى، على در كتب اهل سنت، ص ۱۳۹.

۹۱- علامه شيخ عبدالحسينى امينى (۱۳۰۲ - ۱۳۹۰ ق. )

۹۲- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۴؛ رجال كشى، ص» به نقل از محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ‍ ۲۱۸ و ۲۱۹؛ محمد معصوم شيرازى، طائق الحقائق، ج ۲، ص ۳۸؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۳۶ و خوئى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۷.

۹۳- آل عمران (۳)آيه ۵۲.

۹۴- تفسير مجمع البيان ج ۴، ص ۸۶ و ۸۸.

۹۵- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۱.

۹۶- «... و در مى پيش مرتضى معامله نهاد؛ و از گستاخى استغفار كرد. و از زواهر انبا و اسرار ولايت استفاضه نمود، و از آن درياى حقايق اغتراف واجب ديد، و از مزاياى عطاياى او فيض ها دريافت».

كمال الدين حسين خوارزمى، جواهر الاسرار، ج ۱، ص ۵۰.

۹۷- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۱، ص ۴۹۰ و ۴۹۱.

۹۸- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴.

۹۹- ۱ - مدرس رضوى، تعليقات حديقه الحقيقه، ص ۸۳.

۱۰۰- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴.

۱۰۱- عبدالله بن صالح سماهيجى، صحيفه علويه؛ ص ۲۷.

۱۰۲- همان، ص ۲۷ - ۲۹.

۱۰۳- قيشرى نيشابورى، رساله قشيريه، ص ۸۸.

۱۰۴- عنايه الله قهپانى، مجمع الرجال، ج ۱، ص ۲۴۳.

۱۰۵- حديد (۵۷)آيه ۲۳.

۱۰۶- نهج البلاغه، حكمت ۴۳۱.

۱۰۷- عطار نيشابورى، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۳ و كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۵۰.

۱۰۸- خواجه عبداللله انصارى، منازل السائرين، ص ۵۴.

۱۰۹- ديوان حافظ، ص ۲۷.

۱۱۰- ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۵ و ۱۴۶ وابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ص ۴۸.

۱۱۱- عطار نيشابورى، همان، ص ۲۷ و ۲۸.

۱۱۲- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۴ و حسين دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ۳۱۱.

۱۱۳- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۴؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۴ و احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۱۱۴- اصول كافى، ج ۳، ص ۱۹۳.

۱۱۵- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۲؛ ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۷۹؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج ۱، ص ۱۵۱؛ حاكم نيشابورى، مستدرك، ج ۳، ص ۴۰۴؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۶ و احمد بن حنبل، همان، ص ۴۱۱.

۱۱۶- قشيرى نيشابورى، همان، ص ۴۰۳.

۱۱۷- كلينى، همان، ج ۳، ص ۸۳.

۱۱۸- ديوان حافظ، ص ۱۱۸.

۱۱۹- عطار نيشابورى، همان، ص ۲۳؛ كمال الدين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۹ و ۵۰ و قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳.

۱۲۰- ديوان حافظ، ص ۹۱.

۱۲۱- همان، ص ۶۶.

۱۲۲- درباره زهاد ثمانيه ر. ك: به مقدمه فصل «حكمت يمانى».

۱۲۳- احمد بن حنبل، همان، ص ۴۱۱ - ۴۱۶.

۱۲۴- ابن اثير، همان، ج ۱، ص ۱۵۱.

۱۲۵- «و لهم اعين لايبصرون بها. » (اعراف (۷) آيه ۱۷۹).

۱۲۶- حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۱۱۹. حاكم نيشابورى پس از نقل اين روايت، صحت آن را هم از نظر مسلم و هم از نظر بخارى بيان مى كند. (نقل از موسوى همدانى، على در كتب اهل سنت، ص ۲۰۷. )

۱۲۷- درباره حضور اويس در صفين و بيعتش با امير المومنين و جهاد و شهادت او رد ركاب مولا علىعليه‌السلام ر. ك: به فصل «از شهادت تا ولادت».

۱۲۸- آل عمران، (۳) آيه ۱۶۹.

۱۲۹- مثنوى معنوى، دفتر اول، ص ۸.

۱۳۰- درباره اسناد و مداراك اين حديث شريف ر. ك: به فصل «از ولادت تا شهادت»، ص ۳۳، پاورقى شماره ۲.

۱۳۱- ديوان حافظ، ص ۱۶۸ و ۱۶۹.

۱۳۲- تكوير (۸۱) آيه ۱- ۱۴.

۱۳۳- قيامت (۷۵) آيه ۱ - ۱۵.

۱۳۴- كهف (۱۸) آيه ۴۷ - ۴۹.

۱۳۵- بقره (۲) آيه ۲۵۴ و ۲۵۵.

۱۳۶- كلينى، همان، ج ۳، ص ۳۷۶ و ۳۷۷.

۱۳۷- طه (۲۰) آيه ۱۰۹.

۱۳۸- احزاب (۳۳)آيه ۲۳.

۱۳۹- كلينى، همان، ج ۳، ص ۳۴۶.

۱۴۰- زخرف (۴۳) آيه ۸۶.

۱۴۱- المنجد (اعلام) ص ۲۳۵ و كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۲۸۸.

۱۴۲- «در اخبار چنين آمده است كه: روزى در حضرت خواجهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ذكر كثرت اغنام مضر و ربيعه مى كردند. خواجهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: در امت من مردى از بندگان خداى هست كه فرادى قيامت به عدد موى گوسفندان اين دو قبيله، عصاة امت به شفاعت او به بهشت روند. صحابه پرسيدند كه: يا رسول الله نام او چيست؟ گفت: اويس قرن (كمال الدين حسين خوارزمى، همان، ج ۱، ص ۴۶).

۱۴۳- درباره داستان ديدار اويس و عمر و اسناد و مدارك آن ر. ك: به فصل دوم «مقام عرفانى حكيم يمانى»، ص ۴۱، پاورقى شماره ۱.

۱۴۴- درمورد اسناد و مدراك اين حديث ر. ك: به فصل اول كتاب حاضر «ولادت تا شهادت» ص ۳۲، پاورقى شماره ۱.

۱۴۵- حجر (۱۵) آيه ۲۹.

۱۴۶- ديوان حافظ، ص ۱۸۰.

۱۴۷- بقره (۲) آيه ۱۵۶.

۱۴۸- مثنوى، دفتر اول، ص ۷۴.

۱۴۹- ان اصحاب اليسر رووا: ان هرم بن حيان كان صاحب اويس القرنى و انهما اول ما التقيا قال له هرم: السلام عليك يا اويس بن عامر. فقال: و عليك السلام يا هرم بن حيان. فقال هرم: اما انى قد عرفتك بالصفه فكيف عرفتنى؟! قال: ان ارواح المومنين لتشام كما تشام الخيل فتعرف بعضها بعضا. عبد الرزاق گيلانى، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۸۰ نقل از مامقانى، تنقيح المقال

۱۵۰- يوسف (۱۲)آيه ۹۴.

۱۵۱- مثنوى، دفتر سوم، ص ۳۱۶.

۱۵۲- همان، دفتر دوم ص ۱۰۸.

۱۵۳- ديوان حافظ، ص ۴۲.

۱۵۴- حكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۱۵۶ (نقل از موسوى همدانى، على در كتب اهل سنت، ص ۳۴۶).

۱۵۵- علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۴۲.

۱۵۶- ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۵، ص ۴۶۲، اعلمى مهرجانى حائرى، دائره المعارف، ج ۲۹، ص ۲۰۶، فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ص ۳۳۳ و ۳۳۴؛ صحيح مسلم، ج ۱، ص ۷۳؛ محمد عبدالروف المناوى، فيض القدير، ج ۱، ص ۹۳ (به جاى «الايمان يمان» عبارت «الفقه يمان» را آورده است). صحيح بخارى، ج ۸، ص ۹۸؛ المغازى، ص ۶۴، صحيح مسلم، ج ۱، ص ۷۲، الحديث ۸۴ - ۸۷/۵۲ به نقل از فراء بغوى، مصابيح السنه، ص ۲۲۷. الا ان الايمان يمان و الحكمه يمانيه: (فروزانفر، احاديث مثنوى، ص ۷۳ و سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج ۵، ص ۲۴۳۶).

۱۵۷- ر. ك: همين نوشتار، فصل اول.

۱۵۸- انفال (۸) آيه ۲۹.

۱۵۹- ديوان حافظ، ص ۳۴۶.

۱۶۰- الف - و قى يقى و وقايه و وقيا و واقيه فلانا: صانه و ستره عن الاذى. تقول «و قاء الله السوة و من السوء» و وقيا و قيا الامر: اصلحه... التقوى: الاسم من اتقى مخافة الله. العمل بطاعته. (المنجد، ص ۹۱۵).

ب - و فى: الوقايه حفظ الشى ء مما يوذيه و يضره، وقيت الشى ءاقيه وقايه و وقاء قال: «فوقاهم الله - و وقاهم عذاب السعير... » و التقواى جعل النفس فى وقايه مما يخافرمود هذا تحقيقه، ثم يسمى الخوف تاره تقوى، و التقوى خوفا حسب تسميه مقتضى الشى ء بمقتضيه و المقتضى بمقتضاه، و صار التقوى فى تعارف الشرع حفظ النفس عما يوثم... و لجعل التقوى منازل قال: «و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله - اتقوا ربكم - و من يخش الله و يتقه - و اتقوا الله الذى تساءلون به والارحام - اتقوا الله حق تقاته»... (راغب اصفهانى، مفردات، ص ۵۳۰ و ۵۳۱).

۱۶۱- علامه طباطبايى، الميزان، ج ۹، ص ۵۴.

۱۶۲- « اتقوا الله و يعلمكم الله و الله بكل شى ء عليم» (بقره (۲)آيه ۲۸۲.

۱۶۳- حجرات (۴۹)آيه ۱۳.

۱۶۴- سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶.

۱۶۵- و فى الاصابه: اويس بن عامر و قيل عمرو المرادى الزاهد المشهور ادرك النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و روى عن عمر و روى عنه بشير بن عمرو و عبدالرحمن بن ابى ليلى ذكره ابن سعد فى الطبقه الاولى من تابعى اهل الكوفه و قال: كان ثقه (سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۴).

۱۶۶- و ذكر البخارى اويسا فى الضعفا، و قال الذهبى فى الميزان: و لو لا ان البخارى ذكر اويسا فى الضعفاء لما ذكرته اصلا، فانه من اولياءالله الصادقين (ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶).

۱۶۷- «زهاد ثمانيه يا زاهدان هشتگانه در اصطلاح علماى رجال عبارتند از «ربيع بن خثيم»، «هرم بن حيان عبدى»، «اويس قرنى »، «عامر بن عبد قيس»، «عبدالله بن ثوب»، «مسروق بن اجدع»، «حسن بصرى» و «اسود بن يزيد» يا بريد يا برير (به اختلاف نسخ) بودند.

چهار تن اولى حقا از رهاد اتقيا و اصحاب حضرت امير المومنينعليه‌السلام و چهار تن ديگر باطل و از زهاد اشقياء و مخالف آن حضرت بودند. زهد ظاهرى و ورع صورى ايشان از راه تدليس و تلبيس و مردم فريبى بوده است. » (محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۲، ص ۳۹۵؛ شيخ طوسى، رجال كشى، ص ۹۷، ۹۸؛ عبدالرزاق گيلانى، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۴۵؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۸؛ محمد هاشم خراسانى، منتخب التواريخ، ص ۱۵۵ - ۱۵۷؛ عبدالعزيز، دائره المعارف السلاميه، ج ۳، ص ۸۸ و سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳).

۱۶۸- روز بهان بقلى شيرازى، شرح شطحيات، ص ۳۶۵.

۱۶۹- اصول كافى، ج ۱، ص ۶۰.

۱۷۰- سيد محسن امينى، همان، ج ۳، ص ۵۱۶. و با مختصر تفاوتى: ابوحامد محمد غزالى، منهاج العابدين، ص ۱۹۹ و ۲۰۰ و ابو حامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۵۲۹.

۱۷۱- حجر (۱۵) آيه ۹۹.

۱۷۲- نهج البلاغه، حكمت ۹۳.

۱۷۳- محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷ و عطار، تذكره الاولياء، ص ۲۸.

۱۷۴- ۱و۲ كلينى، همان، ج ۲، ص ۲۵۴.

۱۷۵- كلينى، همان، ج ۲، ص ۲۵۴.

۱۷۶- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶، ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۱، ص ۴۳۷.

۱۷۷- كلينى، همان، ج ۳، ص ۳۴۳.

۱۷۸- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷ و عطار، همان، ص ۲۸.

۱۷۹- نور (۲۴) آيه ۳۵.

۱۸۰- كلينى، همان، ج ۱، ص ۲۳۷.

۱۸۱- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶. اين گفتار اويس در ساير منابع بدين صورت آمده است:

الف - « و ان حقوق الله لم تبق ليا ذهبا و لا فضة» قرنى گلپايگاين، منهاج الدموع، ص ۱۴۳ و شيخ عباس قمى، سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳.

ب - « و ان علمه بحقوق الله لم يترك فى ماله فضة و لاذهبا» ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۱، ص ۸۳.

ج -«و حقوق الهى براى ما طلا و نقره نگذاشته» محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۴۷.

د - « ان عرفان المومن بحقوق الله لا يبقى له فضة و لاذهبا، حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶.

۱۸۲- حديد (۵۷)آيه ۱۱.

۱۸۳- عطار، گزيده تذكرة الاولياء، ض ۲۷؛ بديع الزمان فروزانفر، شرح احوال و تحليل آثار عطار، ص ۳۰۵؛ عطار، الهى نامه، ص ۲۸۸ - ۲۹۰.

۱۸۴- عطار، الهى نامه، ص ۲۸۸ - ۲۹۰.

۱۸۵- شيخ ابوالحسن خرقانى، نور العلوم، ص ۸۲.

۱۸۶- كلينى، همان، ج ۱، ص ۲۸۹.

۱۸۷- همان، ج ۳، ص ۳۲۲.

۱۸۸- همان، ص ۳۰۶.

۱۸۹- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶؛ حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ۳۶۵.

۱۹۰- حاكم نيشابورى، همان، ج ۲، ص ۳۶۵ و ۳۶۶؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶.

۱۹۱- اسراء (۱۷) آيه ۸۲.

۱۹۲- سيد محين امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۱.

۱۹۳- دخان (۴۴) آيه ۱ - ۳.

۱۹۴- همان، آيه ۴۲.

۱۹۵- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۱۹۶- در ايام حج سال ۱۴۱۵ هجرى قمرى، توفيق رفيق شد و به زيارت غار حراء رفتم، غار حرا بر پيشانى جبل النور و مشرف بر مناره هاى مسجدالحرام مى درخشيد، در آستانه آن خلوتگه يار، از اين دل خسته، بر اين قلم شكسته، به بهانه كلام اويس درباره قرآن، كلماتى تدين شرح جارى شد:

اين جا غار حراست، مكان مقدسى كه فرشته وحى بر قلب نازنين سيدالمرسلينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، اين جا محل نزول قرآن است، آن گاه كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اقرا باسم ربك الذى خلق دعوت شد؛ چهل بهار از عمر پربار و عزيزش مى گذشت، سر آغاز وحى، شروع خير كثير است و طلوع قرآن دلپذير.

و اينك، اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! بر قلب ما نيز عنايتى كن و بر دل ما اشارتى، كه به قول اويس، قرآن بر ايمان شفا و رحمتى باشد، نه زيان و خسارتى.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! بلاشك در اين غار، عطر وجود تو استشمام مى شود، عطر وحى مشام آدمى را نوازش ‍ مى دهد، عطر اقرا باسم ربك الذى خلق روح و جان را به نيايش و ستايش مى كشاند.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! جرعه اى از كوثر قرآن بر كام ما تشنه لبان بريز، اى عزيز! ما به دنبال سراب بسيار دويده ايم، اما اينك به اين جا رسيده ايم، مطمئن هستيم كه به سرچشمه وحى دست يافته ايم، از چشمه سار اقرا باسم ربك الذى خلق ما را جرعه اى و قطره اى بچشان، كه يك قطره اش انسان را نه فقط سيراب، كه كامياب و نه فقط كامياب، كه سرمست مى كند.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! ياريمان بده كه به نام پروردگارت بخوانيم و علم و معرفت را در طريق حق بياموزيم و عمل كنيم.

اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! ما را يارى كن كه قرآن بر ايمان شفا و رحمات باشد، نه زيان و خسارت.

 (بامداد چهارشنبه ۱۳/۲/۷۴ - غار حراء).

۱۹۷- ابونصر طاهرين محمد الخانقانى، گزيده در اخلاق و تصوف، ص ۱۷۹.

۱۹۸- كلينى، همان، ج ۱، ص ۶۱.

۱۹۹- همان، ج ۴، ص ۳۹۰.

۲۰۰- نهج البلاغه، حكمت ۳۶۶.

۲۰۱- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۷۴.

۲۰۲- همان، ص ۳۲۴.

۲۰۳- عطار نيشابورى، گزيده تذكرة اولياء، ص ۲۶.

۲۰۴- نهج البلاغه، حكمت ۷۴.

۲۰۵- سيد محسن امين، همان، ص ۵۱۶. ابن جوزى در كتاب صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۵، اين سخن اويس را بدين گونه مى نگارد: « قال هرم بن حيان لاويسى القذرنى: اوصى، قال: توسد الموت اذا نمت و اجعله نصب عينيك».

۲۰۶- محمد (۴۷) آيه ۲۷ و ۲۸.

۲۰۷- نحل (۱۶) آيه ۳۱ و ۳۲.

۲۰۸- ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج ۲، ص ۸۳؛ صفة الصفوة، ج ۳، ص ۵۴. و با مختصر تفاوتى در اين منابع نيز آمده است:

حاكم نيشابور، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶، قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ‍ ۳۴۷ و شيخ عباس قمى؛ سفية البحار، ج ۱، ص ۵۳.

۲۰۹- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۹۸.

۲۱۰- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۰ و ابونعيم اصفهانى، همان، ج ۲، ص ۸۵.

۲۱۱- انبياء (۲۱)آيه ۳۵.

۲۱۲- جمعه (۶۲) آيه ۸.

۲۱۳- مومنون (۲۳) آيه ۹۹-۱۰۰.

۲۱۴- زمر (۳۹)آيه ۳۰.

۲۱۵- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶.

۲۱۶- عطار، تذكرة الاولياء، ص ۲۸ و محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷.

۲۱۷- عطار، تذكرة الاولياء، ص ۲۸ و محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۴۷.

۲۱۸- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۸۵.

۲۱۹- مطالب مربوط به تواضع در مسجدالحرام و مقابل «ركن يمانى» به تارخ ۱۶/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۲۰- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۷؛ عطار، تذكرة الاولياء، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ص ۶۳۰.

۲۲۱- ۶۸. كلينى، همان، ج ۳، ص ۴۰۵.

۲۲۲- همان، ص ۱۲۴.

۲۲۳- مزلب مربوط، «پندآموزى» در مكه مكرمه و به تاريخ ۱۴/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۲۴- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان ص ۶۳۰. پ

۲۲۵- مطالب پيرامون «صداقت» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۲/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۲۶- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان، ص ۶۳۰.

۲۲۷- عصر (۱۰۳) آيه ۱ و ۲.

۲۲۸- نهج البلاغه، حكمت ۵۵.

۲۲۹- مطالب درباره قناعت در تاريخ ۱۲/۲/۷۴ و در مسجدالحرام نوشته شده است.

۲۳۰- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان، ص ۶۳۰.

۲۳۱- نهج البلاغه، حكمت ۱۰۹.

۲۳۲- مطلب نحت عنوان «زهد» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۲/۲/۷۴ به رشته نگارش درآمد.

۲۳۳- محمد مغصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان، ص ۶۳۰.

۲۳۴- فاطر (۳۵) آيه ۱۵.

۲۳۵- علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۴۹.

۲۳۶- مطالب پيرامون «فقر» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۱/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۳۷- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۸؛ عطار، همان، ص ۲۸ و حمدالله مستوفى، همان ص ۶۳۰.

۲۳۸- كلينى، اصول كافى، ج ۱، ص ۱۸.

۲۳۹- مطالب مربوط به «تقوى» در مسجدالحرام و در تايخ ۱۰/۲/۷۴ نوشته شده است.

۲۴۰- سيد محمد بخارى، منهاج الطالبين و مسالك الصادقين، ص ۲۹۵.

اين كلام اويس با مختصرى تفاوتى در منابع زير نيز آمده است:

حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶؛ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶؛ ابئنعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۳، ص ۸۳؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳ و شيخ عباس قمى، سفينه البحار، ج ۱، ص ۵۳.

۲۴۱- نهج البلاغه، حكمت ص ۳۷۶.

۲۴۲- مطلب پپيرامون «چهره حق» در مدينه منوره و به تاريخ ۲۸/۲/۷۴ نوشته شد.

۲۴۳- تلونصر طاهر بن محمدالخانقانى، گزيده در اخلاق و تصوف، ص ۱۴۲.

۲۴۴- ديوان حافظ، ص ۳۰۲.

۲۴۵- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶.

۲۴۶- نحل (۱۶) آيه ۱۲۰.

۲۴۷- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶ و حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵.

۲۴۸- مائده (۵) آيه ۳۲.

۲۴۹- زمر (۳۹) آيه ۵۳.

۲۵۰- مائده (۵) آيه ۳۲.

۲۵۱- اين مطلب در مسجدالحرام و به تاريخ ۲۵/۲/۷۴ به رشته نگارش در آمده است.

۲۵۲- بديع الزمان فروزانفر، شرح احوال و تحليل آثار عطار، ص ۴۵۷.

۲۵۳- كليچه: نان كوچك روغنى.

۲۵۴- بديع الزمان فروزانفر، همان، ص ۴۵۷.

۲۵۵- عطار نيشابورى، مصيبت نامه، ص ۱۵۴.

۲۵۶- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶.

اين كلام اويس در منابع زير با مختصر تفاوتى نيز آمده است:

ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۳؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۶؛ ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۳؛ عبدالرزاق گيلانى، مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه، ص ۴۳۱؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۰۷ و ج ۷۳، ص ۴۳۹؛ عطار، گزيده تذكره الولياء، ص ۲۶؛ ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۴۳۹؛ حسين دشتى، معارف و معاريف، ج ۱، ص ‍ ۳۱۱ و قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۳.

۲۵۷- بقره (۲) آيه ۱۹۷.

۲۵۸- قلم (۶۸) آيه ۱۰۶.

۲۵۹- براى شرح اين كلام اويس، توفيق رفيق شد تا در روز عيد سعيد غدير و در مدينه منوره و در جوار حرم سيد انبيا و محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مطالبى بدين شرح از دلى شكسته بر قلمى شكسته جارى شود.

اين جا مسجدالنبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ندينه منوره است، مدينه، بهشت روى زمين است. اين جا يك لحظه همنشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدن به صدها عمر بى او برترى دارد

اين جا مى توان عطر محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بوييد و جاى پاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بوسد. اين جا احساس ‍ غربت معنا ندارد، چه كسى در وطن غريب و تنهاست؟! اين جا وطن ايمان آورندگان است، و شايد به همين دليل مى توان را نماز كامل خواند

اين جا مدينه، آشيانه كبوتران عشق است كه از نقاط دور و نزديك پر كشيده اند و «اويس گونه» به زيارت محبوب خويش شتافته اند؛ آنان با روحيه اى سرشار از عشق و مستى، از عمق جان ندا در ميدهند كه: السلام عليك يا رسول الله.

و امروز، هجدهم ذى الحجه و سالروز عيد غدير است، در چنين روزى، سيد انبياصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، سيد اوصياعليه‌السلام را به جانشينى خويش برگزيد، و اينك نوبت تك تك ما مسلمانان است كه او را براى خويش برگزينم. والان، صبح روز عيد غدير است و نمى دانم اين صبح را به شب و اين بامداد را به شامگاه خواهم رساند يا نه؟! به ياد آن روز مى افتم كه از اويس قرنى سوال شد كه: «روزگار بر تو چگونه مى گذرد؟ »

اويس، حكيمانه به اين پرسش عاميانه، پاسخ مى دهد كه: «چگونه است كسى كه صبح مى كند و نم يداند كه ا يا شب را درك خواهد كرد؟! و آن گاه كه وراد شب مى شود، نمى داند كه به صبح خواهد رسيد يا نه؟! »

اين كه نمى دانم آيا اين صبح را به شام خواهم رساند يا نه، لطايفى دارد: از سويى تعلق به دنيا را كاهش و تفكر به عقبا را افزايش مى دهد. از سوى ديگر، اين سوال مطرح مى شود كه اگر اين صبح را به شام نرساندم، آيا آماده رفتن به جهان ديگر خهستم يا نه؟!

درست است كه اين جا و امروز بميرم، در بهترين مكان و زيباترين زمان مرده ام، اما و صد اما كه پرونده پندار و نامه كردارم، مرا در محضر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرمسار خواهد نمود. اين خجلت زدگى از هر جان كندن سخت تر دشوارتر است.

خوشا به حال كسانى كه همواره در حال توبه و انابه اند، و هميشه، بهترين توشه سفر، يعنى «تقوا» را به همراه دارند كه: وتزودوا فان خير الزاد التقوا و «توشه برداريد كه بهترين توشه ها تقواست. »

اكنون اگر امروز زنده ماندم و شب را درك نمودم، آيا تضمينى هست كه امشب را تا فردا زنده باشم؟! پس اگر چنين است، چرا با يكديگر اين چنين برخورد و معاشرت مى كنيم؟! چرا به جاى دست نوازش به يكديگر سيلى بزنيم؟! چرا به جاى دوستى، دشمنى؟! و چرا به جاى لبخند، اخم و نيشخند؟! و چرا...؟!

اين جا خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مهبط وحى است، سيد انبيا كسى است كه آفرينش به خاطر اوست و يك لبخندش ‍ بر همه دنيا برترى دارد، اين جا آستانه مقدس محمدى است، اين جا گوهرى است نهفته كه فرشته وحى در گوش جانش زمزمه رده است كه: «انك لعلى خلق عظيم».

اگر نمى دانيم كه اين صبح را به شام خواهيم رساند يا نه، پس بياييم يكديگر را دوست بداريم، همان گونه كه فرزند آمنهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه ما را دوست مى دارد، بياييم سبد سبد محبت و صفا به يكديگر هديه كنيم و تلاش و كوشش كه خلق محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وسيره علوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زواياى جهان درون و برون ما را مطهر و معطر نمايد. (۲۸ ارديبهشت ۱۳۷۴، عيد سعيد غدير - مدينه منوره).

۲۶۰- عبدالرزاق گيلانى، همان، ص ۴۸۰ و ۴۸۱.

۲۶۱- كهف (۱۸) آيه ۱۱۰.

۲۶۲- يونس (۱۰) آيه ۶۲.

۲۶۳- مثنوى، دفتر اول، ص ۳۹.

۲۶۴- نازعات، (۷۹) آيه ۴۰ و ۴۱.

۲۶۵- نهج البلاغه، خطبه ۴۲.

۲۶۶- سيد امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶.

حمدالله مستوفى در كتاب تاريخ گزيده ص ۶۳۰ كلام اويس را اين گونه مى نويسد:

«در خردى گناه منگر، در بزرگى حالتى نگر كه حق تعالى عاصى مى شوى.

۲۶۷- كلينى، اصول كافى، ج ۴، ص ۱۵۹.

۲۶۸- كلينى، همان، ج ۳، ص ۴۲۹.

۲۶۹- همان، ج ۴، ص ۱۵۸.

۲۷۰- ابوحامذد محمد غزالى، منهاج العابدين، ص ۱۹۹ و ۲۰۰ ابونصر طاهر بن محمد الخانقانى، گزيده در اخلاق و تصوب، ص ۱۱۴ و عطار، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۶

۲۷۱- حجر (۱۵) آيه ۹۷ - ۹۹.

۲۷۲- طلاق (۶۵) آيه ۲و۳.

۲۷۳- ديوان حافظ، ص ۱۲۰.

۲۷۴- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۷ و ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۴۹۸. اين كلام اويس در ساير منابع بدين صورتها آمده است:

- « و انه كان اذا امسى يقول: هذه ليله الركوع فيركع حتى يصبح! » محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۳.

- «اويس بعضى از شبها را مى گفت: اين شب ركوع است! و در يك ركوع شب را به صبح مى آورد، و شبى را مى گفت: اين شب سجود است! و به يك سجده شب را به صبح مى آورد. گفتند: اويس اين چه زحمتى است كه بر خود تحميل مى كنى؟! گفت: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و من به يك سجده آن را پايان مى دادم. » قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۴۲؛ محمد على عالمى دامغانى، پيغمبر و ياران، ص ۳۵۰ و شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج ۱، ص ۱۴۲.

۲۷۵- ديوان حافظ، ص ۳۰.

۲۷۶- همان، ص ۷۸.

۲۷۷- كلينى، همان، ج ۲، ص ۴۴۶.

۲۷۸- ديوان حافظ، ص ۲۲۱.

۲۷۹- همان، ص ۷۹.

۲۸۰- همان: ص ۱۴۴.

۲۸۱- همان، ص ۱۷۰.

۲۸۲- كلينى، همان، ج ۴، ص ۲۹۳.

۲۸۳- ديوان حافظ، ص ۳۶.

۲۸۴- همان، ص ۱۹۹ و ۲۰۰.

۲۸۵- كلينى، همان، ج ۴، ۲۴۴.

۲۸۶- ديوان حافظ، ص ۳۱.

۲۸۷- قيشرى نيشابورى، الرساله القشيريه، ص ۲۴۳ و ۲۴۴.

۲۸۸- اوحامد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۲۶ و ترجمه رساله قشيريه، ص ۳۹۳ و ۳۹۴.

۲۸۹- كلينى، همان، ج ۳، ص ۲۰۹ و ۲۱۰.

۲۹۰- خواجه نصيرالدين طوسى، اخلاق محتشمى، ص ۴۹۵.

۲۹۱- عطار، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۸.

۲۹۲- ترجمه فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص ۹۷۸.

۲۹۳- حج (۲۲) آيه ۳۴ و ۳۵.

۲۹۴- عطار، همان، ص ۲۶.

۲۹۵- ديوان حافظ، ص ۹۰.

۲۹۶- همان، ص ۱۷۶.

۲۹۷- كلينى، همان، ج ۳، ص ۱۳۱.

۲۹۸- نهج البلاغه، حكمت ۱۳۱.

۲۹۹- حرام: جنبش.

۳۰۰- تلابد: تراود.

۳۰۱- مولوى، گزيده غزليات شمس، ص ۵۳۴ و ۵۳۵.

۳۰۲- ابوحامد محمد غزالى،، منهاج العابدين، ص ۹۵. سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶، اين كلام را چنين نقل مى كند: قال له يوما: صلنا يا اويس بالزياره فقال له: قد وصلتك بما هو خير من الزياره و اللقاء و هو الدعا و بظهر الغيب ان لزياره و اللقاء ينقطعان و الدعاء يبقى ثوابه.

۳۰۳- شورى (۴۲) آيه ۲۶.

۳۰۴- كلينى، همان، ج ۴، ص ۲۷۰.

۳۰۵- دراصول كافى بابى است تحت عنوان الدعاء للاخوان بظهر الغيب دعا براى برادران در پشت سر آنان كه روايت فوق نيز اين باب نقل شد.

۳۰۶- ديوان حافظ، ص ۸۹.

۳۰۷- همان، ص ۲۸۱.

۳۰۸- نهج البلاغه، حكمت ۲۷.

۳۰۹- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶.

۳۱۰- نهج البلاغه، حكمت ۳۶۶.

۳۱۱- همان خطبه ۱۲۹.

۳۱۲- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۳، ص ۴۰۵. اين كلام اويس در منابع زير با مختصر تفاوتى آمده است:

محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج ۲، ص ۲۲۳؛ ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۳۰؛ ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۳؛ ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۷.

۳۱۳- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۶ و حاكم نيشابورى، همان، ج ۳، ص ۴۰۷. (با مختصر تفاوتى).

۳۱۴- كلينى، همان، ج ۲، ص ۲۶۱.

۳۱۵- نهج البلاغه، نامه ۵۳، ۹۹۳.

۳۱۶- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۱.

۳۱۷- ديوان حافظ، ص ۳۵۲.

۳۱۸- محمد معصوم شيرازى، طرائق الحقايق، ج ۲، ص ۴۷؛ عطار، گزيده تذكره الاولياء، ص ۲۷؛ مدرس رضوى، تعليقات حديقه الحقيقه، ص ۵۶۹ و دهخدا، امثال و حكم، ج ۱، ص ۲۵۲.

۳۱۹- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۵؛ ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۵۱ و احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۳۲۰- ابن جوزى، همان، ج ۳، ص ۴۹؛ سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۴، و ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ‍ ۵۲۹.

۳۲۱- كلينى، همان، ج ۴، ۱۹۵.

۳۲۲- اكثر مطالب پيرامون «تنهايى» در مسجدالحرام و به تاريخ ۱۴/۲/۷۴ نوشته شده است.

۳۲۳- محمد معصوم شيرازى، همان، ج ۲، ص ۴۶.

۳۲۴- اصول كافى، ج ۳، ص ۲۹.

۳۲۵- جن (۷۲)آيه ۱۶.

۳۲۶- اصول كافى، ج ۲، ص ۲۸۸.

۳۲۷- مثنوى معنوى، دفتر اول، ص ۹۷ - ۹۹.

۳۲۸- ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تميز الصحابه، ج ۱، ص ۱۲۰؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج ۲، ص ۶۶ و در اعيان الشيعهخ، ج ۳، ص ۵۱۲، به جاى كلمه «الحياه» واژه «الجنه» آمده است.

۳۲۹- صحيفه سجاديه، دعاى ۲۰، فراز ۲۸، ص ۱۴۱.

۳۳۰- ال عمران (۳)آيه ۱۶۹.

۳۳۱- ديوان حافظ، ص ۲۷.

۳۳۲- همان، ص ۷۶.

۳۳۳- فصلت (۴۱) آيه ۳۰.

۳۳۴- ديوان حافظ، ص ۳۳۸.

۳۳۵- همان، ص ۳۰۲.

۳۳۶- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۳۷- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۳۸- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۳۹- ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶ و ۴۲۱۶ و ۴۵۰۴ و ۴۸۲۶.

۳۴۰- براى تفصيل و تحقيق اين مطالب مى توانيد ر. ك: يه فصلهاى «از ولايت تا شهادت»، «مقام عرفانى حكيم يمانى» و چلچراغ حكمت يمانى» از اين نوشتار.

۳۴۱- ابوالفرح عبدالرحمن بن ابوالحسن على بن محمد بن بغدادى، متكلم و محدث و واعظ مشهور قرن ششم.

۳۴۲- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷.

۳۴۳- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷.

۳۴۴- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۶ و ۵۷.

۳۴۵- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵ و ۴۱۶.

۳۴۶- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵ و ۴۱۶.

۳۴۷- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵ و ۴۱۶.

۳۴۸- شهاب الدين ابى الفضل احمد بن على بن محمد بن على الكنانى العسقلانى المصرى الشافعى (۷۷۳ - ۸۲۵) مورخ و فقيه.

۳۴۹- ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، ج ۱، ص ۱۱۹ و ۱۲۰.

۳۵۰- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ص ۵۲۹ و ۵۳۰ و ۵۳۱.

۳۵۱- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ص ۵۲۹ و ۵۳۰ و ۵۳۱.

۳۵۲- اببونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، مجموعه ۲، ص ۸۳ و ۸۶.

۳۵۳- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۸۳ و ۸۶.

۳۵۴- عزالدين على بن محمد بن عبدالكريم بن عبدالواحد شيبانى معروف به ابن اثير، مورخ و محدث بزرگ در گذشته به سال ۶۳۰ هجرى قمرى.

۳۵۵- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۳، ص ۳۲۵.

۳۵۶- ابن اثير، اسدالغابه، ج ۱، ص ۱۵۳.

۳۵۷- مورخ و جغرافى دان معروف و در گذشته به سال ۷۵۰.

۳۵۸- در شمال دهكده نياق و ۲۰ كيلو مترى قزوين واقع شده و در آن كوه، آرامگاهى است كه مردم آن را «امامزداه سلطان ويس» مى خوانند.

۳۵۹- ص ۶۳۰ و ۶۳۱.

۳۶۰- محمد مكرى، گورانى يا ترانه هاى كردى، ص ۶۲ و ۶۷ و ۱۹۰.

۳۶۱- محمد بن مكرى، گورانى يا ترانه هاى كردى، ص ۶۲ و ۶۷ و ۱۹۰.

۳۶۲- محمد مكرى، گورانى يا ترانه هاى كردى، ص ۶۲ و ۶۷ و ۱۹۰.

۳۶۳- ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن ابراهيم طنحى (۷۰۳ - ۷۷۹)، عالم و جغرافى دان معروف كه در راه فرا گرفتن جغرافى سفرها كرد و نتيجه آنها را در كتابى مشهور به رحله ابن بطوطه جمع آورى كرده است.

۳۶۴- ابن بطوطه كتاب رحله را به صورت داستان املا كرده و «ابن جزى» دبير دربار سلطان ابوعنان گفته هاى او را ملخص و منفح ساخته است. (ترجمه محمد على موحد، سفرنامه ابن بطوطه، ج ۱، ص ۱۳۵).

۳۶۵- ترجمه محمد على موحد، همان، ج ۱، ص ۱۳۵.

۳۶۶- معلم بطرس بستانى (دبيه (لبنان) ۱۸۱۹ - ۱۸۸۳. ) از آثار او دائره المعارف عربى است.

۳۶۷- معلم بطرس بستانى، دائره المعارف، ج ۴، ص ۷۰۱.

۳۶۸- دائره المعارف تشيع، زير نظر: احمد صدر حاج سيد جوادى، كامران فانى و بهاءالدين خرمشاهى، ج ۲، ص ۶۰۳.

۳۶۹- زركلى، الاعلام، ج ۱، ص ۳۷۵.

۳۷۰- تذكره شوشتر، ص ۱ به نقل از ركن الدين همايون فرخ، حافظ خراباتى، ج ۶، ص ۴۸۲۶.

۳۷۱- علامه سيد محسن امين (۱۲۸۲ - ۱۳۶۹ه. ق) از دانشمندان لبنان و تحصيل كرده نجف است و از تاليفاتى اعيان الشيعه است.

۳۷۲- سيد محسن امين، اعين الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳.

۳۷۳- حيره شهرى بوده در يك فرسنگى كوفه كه از بين رفته است.

۳۷۴- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۳.

۳۷۵- معلم بطرس بستانى، دائره المعارف، ج ۴، ص ۷۰۱.

۳۷۶- روزنامه كيهان، شماره ۱۵۳۹۲، مورخ ۲۰/۴/۷۴.

۳۷۷- سيد محسن امين، همان، ج ۳، ص ۵۱۲ و ۵۱۵ و ۵۱۶.

۳۷۸- حج (۲۲)آيه ۴۶.

۳۷۹- سيد حيدر آملى، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص ۲۶.

۳۸۰- ابن اثير، اسدالغابه، ص ۱۵۱.

۳۸۱- ابن جوزى، صفه الصفوه، ج ۳، ص ۵۲.

۳۸۲- ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج ۱، ص ۵۲۷.

۳۸۳- ابن مسكويه، الحكمه الخالده (جاويدان خرد)، ص ۱۳۴ و ۱۳۵.

۳۸۴- ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، ج ۲، ص ۷۹.

۳۸۵- احمد بن حنبل، الزهد، ص ۴۱۵.

۳۸۶- احمد بن حنبل، مسند، ج ۱، ص ۳۸ و ۳۹ و ج ۲، ص ۵۴۱.

۳۸۷- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۱۴.

۳۸۸- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۴۱.

۳۸۹- سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۱۴.

۳۹۰- سيد محسن امين اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۳ و ۵۱۴.

۳۹۱- كليات قاسم انوار، ص ۵۷ و ۵۸.

۳۹۲- ديوان انورى، بخش غزليات، ص ۹۱۸.

۳۹۳- بنابر ضرورت شعرى كلمه زود با نقطه به كار رفته است.

۳۹۴- ديوان اوحدى مراغى، ص ۵۹۸.

۳۹۵- محمد بن بدر الجاجرمى، مونس الاحرار فى دقائق الاشعار، ص ۱۹۷.

۳۹۶- خلاصه شرح تعرف، به تصحيح احمد على رجائى، ص ۴۳۷.

۳۹۷- ديوان حافظ،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ۳۴ و ۲۶۵ و ۲۶۹.

۳۹۸- ديوان حافظ، ص ۳۴ و ۲۶۵ و ۲۶۹.

۳۹۹- ديوان حافظ، ص ۳۴ و ۲۶۵ و ۲۶۹.

۴۰۰- بهاء الدين خرمشاهى، حافظ نامه، ج ۱، ص ۲۹۰.

۴۰۱- حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، ۶۳۰.

۴۰۲- ديوان اشعار، خواجوى كرمانى، ص ۱۰۲ و ۲۴۷ و ۴۳۹.

۴۰۳- ديوان اشعار، خواجوى كرمانى، ص ۱۰۲، ۲۴۷، ۴۳۹.

۴۰۴- ديوان اشعار، خواجوى كرمانى، ص ۱۰۲، ۲۴۷، ۴۳۹.

۴۰۵- همان، ص ۴۷۹.

۴۰۶- همان، ص ۶۵۹.

۴۰۷- همان، ص ۷۴۸.

۴۰۸- ديوان خاقانى شراونى، ص ۸۸۴.

۴۰۹- شيخ طوسى، رجال الكشى، ص ۱۹۹؛ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج ۳، ص ۵۱۶؛ قاضى نعمان تميمى، شرح الاخبار فى فضائل الائمه، ج ۲ ص ۴؛ عبدالعزيز، دائره المعارف الاسلاميه، ص ۸۸؛ محمد رشاد، خفيف شيرازى، ص ۱۷۹؛ قرنى گلپايگانى، منهاج الدموع، ص ۱۳۶ و خويى، معجم الرجال الحديث، ج ۳، ص ۲۴۵.

۴۱۰- ديوان سلطان ولد، ص ۲۸۶.

۴۱۱- سمعانى، روح الارواح، ص ۵۶۳.

۴۱۲- ديوان سنايى غزنوى، ص ۲۱۶ - ۲۲۸.

۴۱۳- ديوان سنايى غزنوى، ص ۵۲۸ - ۵۳۲.

۴۱۴- ديوان سنايى غزنوى، ص ۶۹۷ - ۶۹۸.

۴۱۵- همان، ص ۴۸۴ - ۴۸۶.

۴۱۶- شيخ حسن بن زين الدين، التحرير الطاووسى، ص ۷۵.

۴۱۷- شيخ طوسى، اختيار معر الرجال المعروف برجال الكشى، ص ۹۹.

۴۱۸- شيخ حرا عاملى، اثبات الهداه، ج ۱، ص ۲۷۶.

۴۱۹- قاضى نورالله شوشترى، مجالس المومنين، ج ۱، ص ۲۸۲ و ۲۸۳.

۴۲۰- قاموس الرجال: محمد تقى شوشترى، ج ۲، ص ۲۱۸ - ۲۲۳.

۴۲۱- محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خاتم پيامبران، مقاله «محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آيينه اسلام» به قلم علامه طباطبايى، ج ۱، صفحه ۴۴۲.

۴۲۲- عطار، تذكره الاولياء، ص ۱۹.

۴۲۳- ديوان عطار، ص ۷۲۶.

۴۲۴- عطار، منطق الطير، ص ۸۲.

۴۲۵- عطار تذكره الاولياء، ص ۲۸.

۴۲۶- ديوان سيد حسن غزنوى، ص ۳۹.

۴۲۷- ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۵ و ۴۹۸.

۴۲۸- ابوحامد محمد غزالى، كيمياى سعادت، ج ۲، ص ۱۴۵ و ۴۹۸.

۴۲۹- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۴۷.

۴۳۰- محمد على مدرس، ريحانه الادب، ج ۴، ۴۴۳ و ۴۴۴.

۴۳۱- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۲۰۶.

۴۳۲- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۳۳۶.

۴۳۳- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۳۶۹.

۴۳۴- مولوى، مثنوى معنوى، ص ۵۹۹.

۴۳۵- كليات ديوان شمس تبريزى، ص ۳۵۷.

۴۳۶- عبدالحسين زرين كوب، سرنى، ج ۱، ص ۳۹۸.

۴۳۷- مقالات شمس تبريزى، به تصحيح محمد على موحد، ص ۲۷۶ - ۲۷۸.

۴۳۸- مكاتيب و منشات، مجموعه آثار يغمايى جندقى، ج ۲، ص ۳۳۲.


6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26