جاذبه و دافعه علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام0%

جاذبه و دافعه علی علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام

نویسنده: شهید مطهرى (ره)
گروه:

مشاهدات: 12659
دانلود: 2989

جاذبه و دافعه علی علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12659 / دانلود: 2989
اندازه اندازه اندازه
جاذبه و دافعه علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام

نویسنده:
فارسی

«جاذبه و دافعه علی علیه السلام» نخستین بار در زمان حیات استاد مطهری، سال 1349 منتشر شده است. کتاب جاذبه و دافعه استاد مطهری را باید در ردیف مجموعه ای از آثار ایشان دانست که ذیل عنوان «سیره شناسی» قابل طبقه بندی هستند.
کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» نخستین بار در زمان حیات استاد مطهری ، سال 1349 منتشر شده است. این کتاب متن مکتوب و تنظیم یافته چهار جلسه سخنرانی است که در حسینیه ارشاد در سال 1346 (رمضان 1388هجری قمری) ایراد شده بود. کتاب جاذبه و دافعه استاد مطهری را باید در ردیف مجموعه ای از آثار ایشان دانست که ذیل عنوان «سیره  شناسی» قابل طبقه بندی هستند.
 این اثر حکایتگر توانمندی استاد مطهری در امر تبلیغ به ویژه از حیث موضوع شناسی و نحوه معرفی ویژگی های امیرالمؤمنین (ع) است. و از این منظر کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» می تواند به مثابه الگویی در امر تبلیغ مورد توجه قرار گیرد.
 کتاب، دارای پیشگفتار و مقدمه است و علاوه بر آن دو بخش دارد که در بخش اول، جاذبه علی (علیه السلام)، فلسفه، فایده و اثر آن، مورد بحث قرار گرفته است. در این بخش به آثار اجتماعی عنصر محبت و نیز به آثار تربیتی آن توجه شده است. بخش دوم کتاب به تبیین کیفیت دافعه امیرالمؤمنین (علیه السلام) از راه معرفی آنها که از سوی حضرت طرد شده اند، می پردازد. استاد در این بخش جریان «خوارج» را معرفی کرده است. کیفیت توضیح استاد در مورد خوارج به گونه ای است که مخاطب گمان  نکند که با جریانی صرفاً تاریخی مواجه است که در روزگار کنونی بدیلی ندارد. استاد همواره بر تکرار پذیری جریان خوارج تأکید می نماید.
استاد مطهری در بخش مربوط به دافعه علی (علیه السلام)، تنها به معرفی خوارج اکتفا نموده است و خود از این جهت، این کتاب را ناقص می داند و ابراز امیدواری می کند که در آینده بتواند این نقص را جبران نماید. هر چند این مهم توسط استاد در نوبت های بعد برطرف نگردید، اما می توان برای آشنایی با دیگر مصادیقی که از سوی حضرت طرد و دفع شده اند به مباحثی که استاد در تحلیل «جریان نفاق» ارائه نموده اند و یا به معرفی «مخالفان اجرای عدالت» پرداخته اند، مراجعه نمود.
استاد مطهری در این کتاب در پی اثبات این نکته است که علی (علیه السلام) شخصیتی دو نیرویی بوده است و هر کس که بخواهد در مکتب او پرورش یابد، باید همچون علی بن ابیطالب  (علیه السلام) از جاذبه و دافعه برخوردار باشد. استاد البته به بیان ضرورتِ جاذبه و دافعه بسنده نمی کند؛ بلکه علاوه بر این، تلاش می کند کیفیت جاذبه و دافعه را نیز روشن نماید.
در «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» می توان به خوبی حساسیت ها و نگرانی های استاد را به تماشا نشست. استاد در این اثر به ویژه، از تفکیک تعقل و تدین به عنوان خطری بزرگ در جامعه اسلامی یاد می کند. حاصل شوم این تفکیک نامبارک را می توان در خصوصیات جریان خوارج مورد ارزیابی قرار داد. و البته باید توجه داشت خوارج یکی از مصادیق جدایی تعقل از تدین است. بر این اساس، کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» جزء منابعی محسوب می گردد که می توان در آن برخی از دیدگاه های استاد در زمینه آسیب-شناسی دینداری انعکاس یافته است.

جاذبه ودافعه علی عليه‌السلام

مؤلف: شهید مرتضی مطهری (ره)

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

پیشگفتار

شخصیت عظیم و گسترده امیرالمؤمنین علی عليه‌السلام وسیعتر و متنوعتر از اینست که یک فرد بتواند در همه جوانب و نواحی آن وارد شود و توسن اندیشه را به جولان آورد. برای یک فرد حداکثری که میسر است اینست که یک یا چند ناحیه معین و محدود را برای مطالعه و بررسی انتخاب کند و به همان قناعت ورزد.

یکی از جوانب و نواحی وجود این شخصیت عظیم، ناحیه تأثیر او بر روی انسانها به شکل مثبت یا منفی است و به عبارت دیگر «جاذبه و دافعه» نیرومند او است که هنوز هم نقش فعال خود را ایفا می نماید و در این کتاب درباره اش گفتگو شده است.

شخصیت افراد از نظر عکس العمل سازی در روحها و جانها یکسان نیست. به هر نسبت که شخصیت حقیرتر است کمتر خاطرها را به خود مشغول می دارد و در دلها هیجان و موج ایجاد می کند و هر چه عظیمتر و پرنیروتر است خاطره انگیزتر و عکس العمل سازتر است، خواه عکس العمل موافق یا مخالف.

شخصیتهای خاطره انگیز و عکس العمل ساز، زیاد بر سر زبانها می افتند، موضوع مشاجره ها و مجادله ها قرار می گیرند، سوژه شعر و نقاشی و هنرهای دیگر واقع می شوند، قهرمان داستانها و نوشته ها می گردند. اینها همه چیزهائی است که در مورد علی عليه‌السلام به حد اعلی وجود دارد و او در این جهت بی رقیب و یا بسیار کم رقیب است. گویند محمد بن شهرآشوب مازندرانی که از اکابر علمای امامیه در قرن هفتم است، هنگامی که کتاب معروف «مناقب» را تألیف می کرد، هزار کتاب به نام مناقب که همه درباره علی عليه‌السلام نوشته شده بود در کتابخانه خویش داشت. این یک نمونه می رساند که شخصیت والای مولی در طول تاریخ چه قدر خاطرها را مشغول می داشته است.

امتیاز اساسی علی عليه‌السلام و سایر مردانی که از پرتو حق روشن بوده اند اینست که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم کردن اندیشه ها، به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام می بخشند.

فیلسوفانی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو و بوعلی و دکارت نیز قهرمان تسخیر اندیشه ها و سرگرم کردن خاطرها هستند. رهبران انقلابهای اجتماعی، مخصوصا در دو قرن اخیر، علاوه بر این، نوعی تعصب در پیروان خود به وجود آوردند. مشایخ عرفان پیروان خویش را احیانا آنچنان وارد مرحله «تسلیم» می کنند که اگر پیر مغان اشارت کند سجاده به می رنگین می نمایند. اما در هیچکدام از آنها گرمی و حرارت توأم با نرمی و لطافت و صفا و رقتی که در پیروان علی، تاریخ نشان می دهد نمی بینیم. اگر صفویه از دراویش لشکری جرار و مجاهدانی کارآمد ساختند با نام علی کردند نه با نام خودشان.

حسن و زیبائی معنوی که محبت و خلوص ایجاد می کند از یک مقوله است و سیادت و منفعت و مصلحت زندگی که کالای رهبران اجتماعی، و یا عقل و فلسفه که کالای فیلسوف است، و یا اثبات سلطه و اقتدار که کالای عارف است از مقوله های دیگر.

معروف است که یکی از شاگردان بوعلی سینا به استاد می گفت اگر تو با این فهم و هوش خارق العاده مدعی نبوت شوی مردم به تو می گروند و بوعلی سکوت کرد. تا در سفری در فصل زمستان که باهم بودند سحرگاه بوعلی از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت تشنه ام قدری آب بیاور. شاگرد تعلل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن. هر چه بوعلی اصرار کرد شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند. در همین وقت فریاد مؤذن از بالای مأذنه بلند شد که الله اکبر، اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله. بوعلی فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد. گفت تو که مدعی بودی اگر من ادعای پیغمبری کنم مردم ایمان خواهند آورد اکنون ببین فرمان حضوری من به تو که سالها شاگرد من بوده ای و از درس من بهره برده ای آنقدر نفوذ ندارد که لحظه ای بستر گرم را ترک کنی و آبی به من بدهی. اما این مرد مؤذن پس از چهارصد سال فرمان پیغمبر را اطاعت کرده از بستر گرم خارج شده و رفته بر روی این بلندی و به وحدانیت خدا و رسالت او گواهی می دهد. ببین تفاوت ره از کجا است تا به کجا!

آری فیلسوفان شاگرد می سازند نه پیرو، رهبران اجتماعی پیروان متعصب می سازند نه انسانهای مهذب، اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم می سازند نه مؤمن مجاهد فعال.

در علی هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابی و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتی از نوع خاصیت پیامبران. مکتب او هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب ثوره و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبائی و جذبه و حرکت.

علی عليه‌السلام پیش از آنکه امام عادل برای دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند، خود شخصا موجودی متعادل و متوازن بود. کمالات انسانیت را باهم جمع کرده بود. هم اندیشه ای عمیق و دور رس داشت و هم عواطفی رقیق و سرشار. کمال جسم و کمال روح را توأم داشت. شب، هنگام عبادت از ماسوی می برید و روز، در متن اجتماع فعالیت می کرد. روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگیهای او را می دید و گوشهایشان پند و اندرزها و گفتارهای حکیمانه اش را می شنید و شب چشم ستارگان اشکهای عابدانه اش را می دید و گوش آسمان مناجاتهای عاشقانه اش را می شنید. هم مفتی بود و هم حکیم. هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی. هم زاهد بود و هم سرباز. هم قاضی بود و هم کارگر. هم خطیب بود و هم نویسنده. بالاخره به تمام معنی یک انسان کامل بود با همه زیبائیهایش.

کتاب حاضر مجموعه ای است از چهار سخنرانی که در روزهای 18 تا 21 ماه مبارک رمضان سال 1388 در حسینیه ارشاد ایراد شده است. این کتاب مشتمل است بر یک مقدمه و دو بخش. در مقدمه کلیاتی درباره جذب و دفع به طور عموم و جاذبه و دافعه انسانها به طور خصوص بحث شده است. در بخش اول جاذبه علی عليه‌السلام که همواره دلهائی را به سوی خود کشیده و می کشد و فلسفه آن و فائده و اثر آن، موضوع بحث قرار گرفته است. در بخش دوم دافعه نیرومند آن حضرت که چگونه عناصری را به سختی طرد می کرد و دور می انداخت توضیح و تشریح شده است. ثابت شده که علی عليه‌السلام دو نیروئی بوده است و هر کس که بخواهد در مکتب او پرورش یابد باید دو نیروئی باشد.

نظر به اینکه دو نیروئی بودن به تنهائی کافی نیست که معرف مکتب علی باشد. در این کتاب کوشش شده تا حد امکان نشان داده شود که جاذبه علی افرادی از چه طراز را جذب می کرد و دافعه او چه سنخ افرادی را طرد می نمود؟ ای بسا برخی از ما که مدعی پیروی مکتب او هستیم آنان را که علی جذب می کند دفع کنیم و آنان را که او دفع می کرد جذب کنیم. در قسمت دافعه علی به بحث درباره خوارج اکتفا شده است و حال آنکه طبقات دیگری نیز هستند که مشمول دافعه علی می باشند. شاید در وقت دیگر، و لااقل چاپ دیگر این کتاب، این نقص مانند سایر نواقص کتاب جبران شود.

زحمات اصلاح و تکمیل سخنرانیها را فاضل بلند قدر جناب آقای فتح الله امیدی متحمل شده اند. نیمی از کتاب به قلم معظم له است که پس از استخراج از نوارهای ضبط صوت، از نو به قلم خود نوشته و احیانا اصلاح و یا تکمیل کرده اند. نیم دیگر آن تقریر لفظی خود اینجانب است و یا احیانا بعد از اصلاح معظم له به قلم خود چیزهائی اضافه کرده ام. امیدوارم مجموعا اثر مفید و آموزنده ای باشد. از خداوند متعال مسئلت داریم که ما را از متابعان واقعی علی عليه‌السلام قرار دهد.

تهران، یازدهم اسفند 1349 شمسی

مطابق با چهارم محرم الحرام 1391 قمری

مرتضی مطهری

( بسم الله الرحمن الرحیم و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوش و یؤتون الزکاش و یطیعون الله و رسوله، أولئک سیرحمهم الله، ان الله عزیز حکیم ) . «سوره توبه، آیه 71»

( المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف ) . «سوره توبه، آیه 67»

مقدمه

قانون جذب و دفع

قانون «جذب و دفع» یک قانون عمومی است که بر سرتاسر نظام آفرینش حکومت می کند. از نظر جوامع علمی امروز بشر مسلم است که هیچ ذره ای از ذرات جهان هستی از دائره حکومت جاذبه عمومی خارج نبوده و همه محکوم آنند. از بزرگترین اجسام و اجرام عالم تا کوچکترین ذرات آن دارای این نیروی مرموز به نام نیروی جاذبه هستند و هم به نحوی تحت تأثیر آن می باشند.

بشر دورانهای باستان به جاذبه عمومی جهان پی نبرده بود و لیکن به وجود جاذبه در برخی اجسام پی برده بود و بعضی از اشیاء را سمبل آن می دانست، چون مغناطیس و کهربا. تازه، ارتباط جاذبی آنها را نسبت به همه چیز نمی دانست بلکه به یک ارتباط خاصی رسیده بود، ارتباط مغناطیس و آهن، کهربا و کاه.

ذره ذره کاندر این ارض و سماست

جنس خود را همچو کاه و کهرباست

از اینها که بگذریم نیروی جاذبه را در مورد سایر جمادات نمی گفتند و فقط درباره زمین که چرا در وسط افلاک وقوف کرده است سخنی داشتند. معتقد بودند که زمین در وسط آسمان معلق است و جاذبه از هر طرف آنرا می کشد و چون این کشش از همه جوانب است قهرا در وسط ایستاده و به هیچ طرف متمایل نمی گردد. بعضی معتقد بودند که آسمان، زمین را جذب نمی کند بلکه آن را دفع می کند، و چون نیروی وارد بر زمین از همه جوانب متساوی است در نتیجه زمین در نقطه خاصی قرار گرفته و تغییر مکان نمی دهد.

در نباتات و حیوانات نیز همه قائل به قوه جاذبه و دافعه بوده اند، به این معنی که آنها را دارای سه قوه اصلی: غاذیه، نامیه و مولده می دانستند و برای قوه غاذیه چند قوه فرعی قائل بودند: جاذبه، دافعه، هاضمه و ماسکه. و می گفتند در معده نیروی جذبی است که غذا را به سوی خود می کشد و احیانا هم آنجا که غذا را مناسب نیابد دفع می کند (1) و همچنین می گفتند در کبد نیروی جذبی است که آب را به سوی خود جذب می کند.

معده نان را می کشد تا مستقر

می کشد مر آب را تف جگر

جاذبه و دافعه در جهان انسان

در اینجا غرض از جذب و دفع، جذب و دفعهای جنسی نیست اگر چه آن نیز خود نوع خاصی از جذب و دفع است اما با بحث ما ارتباط ندارد و خود موضوعی مستقل است. بلکه مراد آن جذب و دفعهائی است که در میان افراد انسان در صحنه حیات اجتماعی وجود دارد. در جامعه انسانی نیز برخی همکاریها است که بر اساس اشتراک منافع است. البته اینها نیز از بحث ما خارج است.

قسمت عمده ای از دوستیها و رفاقتها، و یا دشمنیها و کینه توزیها، همه مظاهری از جذب و دفع انسانی است. این جذب و دفعها براساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پی ریزی شده است (2) و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو کرد، همچنانکه از نظر بحثهای فلسفی مسلم است که: «السنخیة علة الانضمام».

گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب می کنند و دلشان می خواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند. این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست. این دو نفر تا در بینش شان مشابهتی نباشد همدیگر را جذب نمی کنند و متمایل به دوستی با یکدیگر نخواهند شد و به طور کلی نزدیکی هر دو موجود دلیل بر یک نحو مشابهت و سنخیتی است در بین آنها.

در مثنوی، دفتر دوم داستان شیرینی را آورده است:

حکیمی زاغی را دید که با لک لکی طرح دوستی ریخته با هم می نشینند و باهم پرواز می کنند! دو مرغ از دو نوع. زاغ نه قیافه اش و نه رنگش، با لک لک شباهتی ندارد. تعجب کرد که زاغ با لک لک چرا؟! نزدیک آنها رفت و دقت کرد دید هر دوتا لنگند.

آن حکیمی گفت دیدم هم تکی

در بیابان زاغ را با لک لکی

در عجب ماندم، بجستم حالشان

تا چه قدر مشترک یابم نشان

چون شدم نزدیک ومن حیران ودنگ

خود بدیدم هر دوان بودند لنگ

این یک پائی بودن، دو نوع حیوان بیگانه را باهم انس داد. انسانها نیز هیچگاه بدون جهت با یکدیگر رفیق و دوست نمی شوند کما اینکه هیچوقت بدون جهت با یکدیگر دشمن نمی شوند.

به عقیده بعضی ریشه اصلی این جذب و دفعها نیاز و رفع نیاز است. انسان موجودی نیازمند است و ذاتا محتاج آفریده شده، با فعالیتهای پی گیر خویش می کوشد تا خلاءهای خود را پر کند و حوائجش را برآورد و این نیز امکان پذیر نیست بجز اینکه به دسته ای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد تا بدینوسیله از دسته ای بهره گیرد و از زیان دسته دیگر خود را برهاند و ما هیچ گرایش و یا انزجاری را در وی نمی بینیم مگر اینکه از شعور استخدامی او نضج 20 گرفته است. و روی این حساب، مصالح حیاتی و ساختمان فطری، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خیری احساس می کند بجوشد و آنچه را با اهداف خویش منافر می بیند از خود دور کند و در مقابل آنچه غیر از اینهاست که نه منشأ بهره ای هستند و نه زیانبارند بی احساس باشد، و در حقیقت جذب و دفع دورکن اساسی زندگی بشرند و به همان مقداری که از آنها کاسته شود در نظام زندگیش خلل جایگزین می گردد و بالاخره آنکه قدرت پر کردن خلاءها را دارد دیگران را به خود جذب می کند و آنکه نه تنها خلاءی را پر نمی کند بلکه بر خلاءها می افزاید انسانها را از خود طرد می کند و بی تفاوتها هم همچو سنگی در کناری.

اختلاف انسانها در جذب و دفع

افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد دیگر انسان، یکسان نیستند بلکه به طبقات مختلفی تقسیم می شوند:

1- افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه، نه کسی آنها را دوست و نه کسی دشمن دارد، نه عشق و علاقه و ارادت را بر می انگیزند و نه عداوت و حسادت و کینه و نفرت کسی را، بی تفاوت در بین مردم راه می روند مثل این است که یک سنگ در میان مردم راه برود.

این، یک موجود ساقط و بی اثر است. آدمی که هیچگونه نقطه مثبتی در او وجود ندارد (مقصود از مثبت تنها جهت فضیلت نیست، بلکه شقاوتها نیز در اینجا مقصود است) نه از نظر فضیلت و نه 21 از نظر رذیلت، حیوانی است غذائی می خورد و خوابی می رود و در میان مردم می گردد همچون گوسفندی که نه دوست کسی است و نه دشمن کسی، و اگر هم به او رسیدگی کنند و آب و علفش دهند برای این است که در موقع از گوشتش استفاده کنند. او نه موج موافق ایجاد می کند و نه موج مخالف. اینها یک دسته هستند: موجودات بی ارزش و انسانهای پوچ و تهی، زیر انسان نیاز دارد که دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم می توانیم بگوئیم نیاز دارد که دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.

2- مردمی که جاذبه دارند اما دافعه ندارند، با همه می جوشند و گرم می گیرند و همه مردم از همه طبقات را مرید خود می کنند، در زندگی همه کس آنها را دوست دارد و کسی منکر آنان نیست، وقتی هم که بمیرند مسلمان با زمزمشان می شوید و هندو بدن آنها را می سوزاند.

چنان بانیک وبدخو کن که بعد ازمردنت عرفی

مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند

بنا به دستور این شاعر، در جامعه ای که نیمی از آن مسلمان است و به جنازه مرده احترام می کند و آن را غسل می دهد و گاهی برای احترام بیشتر با آب مقدس زمزم غسل می دهند، و نیمی هندو که مرده را می سوزانند و خاکسترش را بر باد می دهند، در چنین جامعه ای آنچنان زندگی کن که مسلمان تو را از خود بداند و بخواهد ترا پس از مرگ با آب زمزم و هندو نیز تو را از خویش بداند و 22 بخواهد پس از مرگ تو را بسوزاند.

غالبا خیال می کنند که حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز «اجتماعی بودن» همین است که انسان همه را با خود دوست کند. اما این برای انسان هدفدار و مسلکی که فکر و ایده ای را در اجتماع تعقیب می کند و درباره منفعت خودش نمی اندیشد میسر نیست. چنین انسانی خواه ناخواه یک رو و قاطع و صریح است مگر آنکه منافق و دورو باشد. زیرا همه مردم یک جور فکر نمی کنند و یک جور احساس ندارند و پسندهای همه یکنواخت نیست. در بین مردم دادگر هست، ستمگر هم هست، خوب هست، بد هم هست. اجتماع منصف دارد، متعدی دارد، عادل دارد، فاسق دارد، و آنها همه نمی توانند یک نفر آدم را که هدفی را به طور جدی تعقیب می کند و خواه ناخواه با منافع بعضی از آنها تصادم پیدا می کند دوست داشته باشند. تنها کسی موفق می شود دوستی طبقات مختلف و صاحبان ایده های مختلف را جلب کند که متظاهر و دروغگو باشد و با هر کسی مطابق میلش بگوید و بنمایاند. اما اگر انسان یک رو باشد و مسلکی، قهرا یک عده ای با او دوست می شوند و یک عده ای نیز دشمن. عده ای که با او در یک را هند به سوی او کشیده می شوند و گروهی که در راهی مخالف آن راه می روند او را طرد می کنند و با او می ستیزند.

بعضی از مسیحیان که خود را و کیش خود را مبشر محبت معرفی می کنند، ادعای آنها اینست که انسان کامل فقط محبت دارد و بس، پس فقط جاذبه دارد و بس، و شاید برخی هندوها نیز 23 این چنین ادعائی را داشته باشند.

در فلسفه هندی و مسیحی از جمله مطالبی که بسیار به چشم می خورد محبت است. آنها می گویند باید به همه چیز علاقه ورزید و ابراز محبت کرد و وقتی که ما همه را دوست داشتیم چه مانعی دارد که همه نیز ما را دوست بدارند، بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت دیده اند.

اما این آقایان باید بدانند تنها اهل محبت بودن کافی نیست، اهل مسلک هم باید بود و به قول گاندی در «اینست مذهب من» محبت باید با حقیقت توأم باشد و اگر با حقیقت توأم بود باید مسلکی بود و مسلکی بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقیقت دافعه ای است که عده ای را به مبارزه بر می انگیزد و عده ای را طرد می کند.

اسلام نیز قانون محبت است. قرآن، پیغمبر اکرم را رحمة للعالمین معرفی می کند: ( و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین ) (3)

نفرستادیم تو را مگر که مهر و رحمتی باشی برای جهانیان.

یعنی نسبت به خطرناکترین دشمنانت نیز رحمت باشی و به آنان محبت کنی (4)

اما محبتی که قرآن دستور می دهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوما به سوی ما کشیده شود. محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضاء کنیم. این محبت نیست بلکه نفاق و دوروئی است. محبت آنست که با حقیقت توأم باشد. محبت خیر رساندن است و احیانا خیر رساندنها به شکلی است که علاقه و محبت طرف را جلب نمی کند. چه بسا افرادی که انسان از این رهگذر به آنها علاقه می ورزد و آنها چون این محبتها را با تمایلات خویش مخالف می بینند بجای قدردانی دشمنی می کنند. به علاوه و محبت منطقی و عاقلانه آنست که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یک دسته بالخصوص. بسا خیر رساندنها و محبت کردنها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است.

در تاریخ مصلحین بزرگ، بسیار می بینیم که برای اصلاح شؤون اجتماعی مردم می کوشیدند و رنجها را به خود هموار می ساختند اما در عوض جز کینه و آزار از مردم جوابی نمی دیدند. پس اینچنین نیست که در همه جا محبت، جاذبه باشد بلکه گاهی محبت به صورت دافعه ای بزرگ جلوه می کند که جمعیتهائی را علیه انسان متشکل می سازد.

عبدالرحمن بن ملجم مرادی از سختترین دشمنان علی بود. علی خوب می دانست که این مرد برای او دشمنی بسیار خطرناک است. دیگران هم گاهی می گفتند که آدم خطرناکی است، کلکش را بکن. اما علی می گفت قصاص قبل از جنایت بکنم؟! اگر او قاتل من است من قاتل خودم را نمی توانم بکشم. او قاتل من است نه من قاتل او، و درباره او بود که علی گفت: «ارید حیاته و یرید قتلی» (3) من می خواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم اما او می خواهد مرا بکشد. من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است و کینه می ورزد.

و ثالثا محبت تنها داروی علاج بشریت نیست. در مذاقها و مزاجهائی خشونت نیز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است. اسلام هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت. (6) مردمی که دافعه دارند اما جاذبه ندارند، دشمن سازند اما دوست ساز نیستند. اینها نیز افراد ناقصی هستند، و این دلیل بر اینست که فاقد خصائل مثبت انسانی می باشند زیرا اگر از خصائل انسانی بهره مند بودند گروهی و لو عده قلیلی طرفدار و علاقه مند داشتند، زیرا در میان مردم همواره آدم خوب وجود دارد هر چند عددشان کم باشد. اگر همه مردم باطل و ستم پیشه بودند این دشمنیها دلیل حقیقت و عدالت بود اما هیچوقت همه مردم بد نیستند همچنانکه در هیچ زمانی همه مردم خوب نیستند. قهرا کسی که همه دشمن او هستند خرابی از ناحیه خود اوست و الا چگونه ممکن است در روح انسان خوبیها وجود داشته باشد و هیچ دوستی نداشته باشد. اینگونه اشخاص در وجودشان جهات مثبت وجود ندارد حتی در جهات شقاوت. وجود اینها سر تا سر تلخ است و برای همه هم تلخ است. چیزی که لااقل برای بعضیها شیرین باشد (درآن) وجود ندارد.

علی عليه‌السلام می فرماید:

( اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان، و اعجز منه من ضیع من ظفر به منهم ) (7)

«ناتوانترین مردم کسی است که از دوست یافتن ناتوان باشد و از آن ناتوانتر آنکه دوستان را از دست بدهد و تنها بماند».

4- مردمی که هم جاذبه دارند و هم دافعه. انسانهای با مسلک که در راه عقیده و مسلک خود فعالیت می کنند، گروههائی را به سوی خود می کشند، در دلهائی به عنوان محبوب و مراد جای می گیرند و گروههائی را هم از خود دفع می کنند و می رانند، هم دوست سازند و هم دشمن ساز، هم موافق پرور و هم مخالف پرور.

اینها نیز چند گونه اند، زیرا گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعیف و گاهی با تفاوت. افراد با شخصیت آنهائی هستند که جاذبه و دافعه شان هر دو قوی باشد، و این بستگی دارد به اینکه پایگاههای مثبت و پایگاههای منفی در روح آنها چه اندازه نیرومند باشد. البته قوت نیز مراتب دارد، تا می رسد به جائی که دوستان مجذوب، جان را فدا می کنند و در راه او از خود می گذرند و دشمنان هم آنقدر سرسخت می شوند که جان خود را در این راه از کف می دهند و تا آنجا قوت می گیرند که حتی بعد از مرگ قرنها جذب و دفعشان در روحها کارگر واقع می شود و سطح وسیعی را اشغال می کند. و این جذب و دفعهای سه بعدی از مختصات اولیاء است همچنانکه دعوتهای سه بعدی مخصوص سلسله پیامبران است (8)

از طرفی باید دید چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفع می کنند. مثلا گاهی عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع (می کنند) و گاهی بر عکس است. گاهی عناصر شریف و نجیب را جذب و عناصر پلید و خبیث را دفع (می کنند) و گاهی برعکس است. لهذا دوستان و دشمنان، مجذوبین و مطرودین هر کسی دلیل قاطعی بر ماهیت اوست.

صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اینکه شخصیت شخص قابل ستایش باشد کافی نیست بلکه دلیل اصل شخصیت است، و شخصیت هیچکس دلیل خوبی او نیست. تمام رهبران و لیدرهای جهان حتی جنایتکاران حرفه ای از قبیل چنگیز و حجاج و معاویه، افرادی بوده اند که هم جاذبه داشته اند و هم دافعه. تا در روح کسی نقاط مثبت نباشد هیچگاه نمی تواند هزاران نفر سپاهی را مطیع خویش سازد و مقهور اراده خود گرداند. تا کسی قدرت رهبری نداشته باشد نمی تواند مردمی را اینچنین به دور خویش گرد آورد.

نادرشاه یکی از این افراد است. چقدر سرها بریده و چقدر چشمها را از حدقه ها بیرون آورده است اما شخصیتش فوق العاده نیرومند است. از ایران شکست خورده و غارت زده اواخر عهد صفوی، لشکری گران به وجود آورد و همچون مغناطیس که براده ها ی آهن را جذب می کند، مردان جنگی را به گرد خویش جمع کرد که نه تنها ایران را از بیگانگان نجات بخشید بلکه تا اقصی نقاط هندوستان براند و سرزمینهای جدیدی را در سلطه حکومت ایرانی درآورد.

بنابراین هر شخصیتی هم سنخ خود را جذب می کند و غیر هم سنخ را از خود دور می سازد. شخصیت عدالت و شرف عناصر خیر خواه و عدالتجو را به سوی خویش جذب می کند و هواپرستها و پول پرستها و منافقها را از خویش طرد می کند. شخصیت جنایت، جانیان را به دور خویش جمع می کند و نیکان را از خود دفع می کند.

و همچنانکه اشاره کردیم تفاوت دیگر در مقدار نیروی جذب است. همچنانکه درباره جاذبه نیوتن می گویند به تناسب جرم جسم و کمتر بودن فاصله، میزان کشش و جذب بیشتر می شود، در انسانها قدرت جاذبه و فشار وارد از ناحیه شخص صاحب جاذبه متفاوت است.

علی عليه‌السلام شخصیت دو نیروئی

علی از مردانی است که هم جاذبه دارد و هم دافعه، و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار، جاذبه و دافعه ای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی پیدا نکنیم. دوستانی دارد عجیب، تاریخی، فداکار، با گذشت، از عشق او همچون شعله هائی از خرمنی آتش، سوزان و پر فروغ اند، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار می شمارند و در دوستی او همه چیز را فراموش کرده اند. از مرگ علی سالیان بلکه قرونی گذشت اما این جاذبه همچنان پرتو می افکند و چشمها را به سوی خویش خیره می سازد.

در دوران زندگیش عناصر شریف و نجیب، خدا پرستانی فداکار و بی طمع، مردمی با گذشت و مهربان، عادل و خدمتگزار خلق گرد محور وجودش چرخیدند که هر کدام تاریخچه ای آموزنده دارند و پس از مرگش در دوران خلافت معاویه و امویان جمعیتهای زیادی به جرم دوستی او در سختترین شکنجه ها قرار گرفتند اما قدمی را در دوستی و عشق علی کوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند.

سایر شخصیتهای جهان با مرگشان همه چیزها می میرد و با جسمشان در زیر خاکها پنهان می گردد اما مردان حقیقت خود می میرند ولی مکتب و عشقها که بر می انگیزند با گذشت قرون تابنده تر می گردد.

ما در تاریخ می خوانیم که سالها بلکه قرنها پس از مرگ علی افرادی با جان از ناوک دشمنانش استقبال می کنند. از جمله مجذوبین و شیفتگان علی، میثم تمار را می بینیم که بیست سال پس از شهادت مولی بر سر چوبه دار از علی و فضائل و سجایای انسانی او سخن می گوید. در آن ایامی که سرتاسر مملکت اسلامی در خفقان فرو رفته، تمام آزادیها کشته شده و نفسها در سینه زندانی شده است و سکوتی مرگبار همچون غبار مرگ بر چهره ها نشسته است، او از بالای دار فریاد بر می آورد که بیائید از علی برایتان بگویم. مردم از اطراف برای شنیدن سخنان میثم هجوم آوردند. حکومت قداره بند اموی که منافع خود را در خطر می بیند دستور می دهد که بر دهانش لجام زدند و پس از چند روزی هم به حیاتش خاتمه دادند. تاریخ از این قبیل شیفتگان برای علی بسیار سراغ دارد.

این جذبه ها اختصاصی به عصری دون عصری ندارد. در تمام اعصار جلوه هائی از آن جذبه های نیرومند می بینیم که سخت کارگر افتاده است.

مردی است به نام ابن سکیت. از علما و بزرگان ادب عربی است و هنوز هم در ردیف صاحبنظران زبان عرب مانند سیبویه و دیگران نامش برده می شود. این مرد در دوران خلافت متوکل عباسی می زیسته- در حدود دویست سال بعد از شهادت علی- در دستگاه متوکل متهم بود که شیعه است اما چون بسیار فاضل و برجسته بود متوکل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب کرد. یک روز که بچه های متوکل به حضورش آمدند و ابن سکیت هم حاضر بود و ظاهرا در آن روز امتحانی هم از آنها به عمل آمده بود و خوب از عهده برآمده بودند متوکل ضمن اظهار رضایت از ابن سکیت و شاید (به خاطر) سابقه ذهنی که از او داشت که شنیده بود تمایل به تشیع دارد، از ابن سکیت پرسید این دوتا (دو فرزندش) پیش تو محبوبترند یا حسن و حسین فرزندان علی؟ ابن سکیت از این جمله و از این مقایسه سخت برآشفت. خونش به جوش آمد. با خود گفت کار این مرد مغرور به جائی رسیده است که فرزندان خود را با حسن و حسین مقایسه می کند! این تقصیر من است که تعلیم آنها را بر عهده گرفته ام. در جواب متوکل گفت: «به خدا قسم قنبر غلام علی به مراتب از این دوتا و از پدرشان نزد من محبوبتر است». متوکل فی المجلس دستور داد زبان ابن سکیت را از پشت گردنش درآورند.

تاریخ افراد سر از پا نشناخته زیادی را می شناسد که بی اختیار جان خود را در راه مهر علی فدا کرده اند. این جاذبه را در کجا می توان یافت؟ گمان نمی رود در جهان نظیری داشته باشد.

علی به همین شدت دشمنان سرسخت دارد، دشمنانی که از نام او به خود می پیچیدند. علی از صورت یک فرد بیرون است و به صورت یک مکتب موجود است، و به همین جهت گروهی را به سوی خود می کشد و گروهی را از خود طرد می نماید. آری علی شخصیت دو نیروئی است.

پی نوشت ها :

1.     اما امروز ساختمان بدن را ماشینی می دانند و عمل دفع را نظیر تلمبه تلقی می کنند.

2.     بر خلاف آنچه در جریان الکتریسیته گفته می شود که دو قطب همنام یکدیگر را دفع می کنند و دو قطب ناهمنام یکدیگر را جذب می کنند.

3.     سوره انبیاء، آیه: 107.

4.     بلکه او نسبت به همه چیز مهر می ورزید حتی حیوانات و جمادات و لذا در سیره او می بینیم که تمام آلات و ابزار زندگیش اسمی خاص داشت، اسبها و شمشیرها و عمامه هایش همه اسمی خاص داشتند و این نیست جز اینکه موجودات، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گوئی برای همه چیز شخصیتی قائل بود. تاریخ این روش را در مورد انسانی غیر او سراغ ندارد و در حقیقت این روش حکایت می کند که او سمبل عشق و محبت انسانی بوده است. وقتی از کنار کوه احد می گذشت با چشمان پر فروغ و نگاه از محبت لبریزش احد را مورد عنایت خویش قرار داد و گفت: «جبل یحبنا و نحبه» کوهی است که ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم. انسانی که کوه و سنگ نیز از مهر او بهره مند است.

5.     بحار الانوار، چاپ جدید، ج 42، ص 194 -193.

6.     ممکن است بگوئیم نقمتها نیز مظاهری از عواطف و محبتها است. در دعا می خوانیم «یا من سبقت رحمته غضبه» «ای کسی که رحمت و مهرت بر خشمت پیشی گرفت و چون خواستی رحمت کنی غضب کردی و خشم گرفتی و الا اگر آن رحمت و مهر نبود غضب نیز نمی بود. مانند پدری که بر فرزندش خشم می گیرد چون او را دوست دارد و به آینده او علاقمند است. اگر خلافی را انجام دهد ناراحت می شود و گاهی کتکش می زند و حال اینکه چه بسا رفتاری ناهنجارتر را از فرزندان و بچه های دیگران ببیند ولی هیچگونه احساسی را در مقابل ندارد. در مورد فرزندش خشمگین شد زیرا که علاقه داشت ولی در مورد دیگران به خشم نیامد چون علاقه نبود. و از طرفی علاقه ها گاهی کاذب است یعنی احساسی است که عقل بر آن حکومت ندارد کما اینکه در قرآن می فرماید: و لا تأخذکم بهما رأفه فی دین الله». (نور: 2) در اجرای قانون الهی رأفت و مهرتان به مجرم گل نکند. زیرا اسلام همانگونه که نسبت به افراد علاقه می ورزد به اجتماع نیز علاقمند است. بزرگترین گناه، گناهی است که در نظر انسان کوچک آید و بی اهمیت تلقی گردد. امیر المؤمنین می فرماید: «اشد الذنوب ما استهان به صاحبه». (نهج البلاغه، حکمت 340) سختترین گناهان گناهی است که گناهکار آنرا آسان و ناچیز پندارد. شیوع گناه تنها چیزی است که عظمت گناه را از دیده ها می برد و آن را در نظر فرد ناچیز جلوه می دهد. و لذا اسلام می گوید هنگامی که گناهی انجام گرفت و این گناه در خفاء کامل نبود و افرادی بر آن آگاهی یافتند باید گناهکار مورد سیاست قرار گیرد یا حد بخورد و یا تعزیر شود. در فقه اسلامی به طور کلی گفته اند ترک هر واجب و انجام هر حرامی اگر حد برای آن تعیین نشده تعزیر دارد. «تعزیر» کیفر کمتر از مقدار «حد» است که بر طبق نظریه حاکم تعیین می گردد. در اثر گناه یک فرد و اشاعه آن، اجتماع یک قدم به گناه نزدیک شد و این از بزرگترین خطرات است برای آن. پس باید گناهکار را به مقتضای اهمیت گناهش کیفر داد تا باز اجتماع به راه بر گردد و عظمت گناه از دیده ها بیرون نرود. بنابر این خود کیفر و نقمت، مهری است که نسبت به اجتماع مبذول می گردد.

7.     نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 11.

8.     مقدمه جلد اول خاتم پیامبران، ص 11 و 12.