جاذبه و دافعه علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام0%

جاذبه و دافعه علی علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام

نویسنده: شهید مطهرى (ره)
گروه:

مشاهدات: 13660
دانلود: 3952

جاذبه و دافعه علی علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13660 / دانلود: 3952
اندازه اندازه اندازه
جاذبه و دافعه علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام

نویسنده:
فارسی

«جاذبه و دافعه علی علیه السلام» نخستین بار در زمان حیات استاد مطهری، سال 1349 منتشر شده است. کتاب جاذبه و دافعه استاد مطهری را باید در ردیف مجموعه ای از آثار ایشان دانست که ذیل عنوان «سیره شناسی» قابل طبقه بندی هستند.
کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» نخستین بار در زمان حیات استاد مطهری ، سال 1349 منتشر شده است. این کتاب متن مکتوب و تنظیم یافته چهار جلسه سخنرانی است که در حسینیه ارشاد در سال 1346 (رمضان 1388هجری قمری) ایراد شده بود. کتاب جاذبه و دافعه استاد مطهری را باید در ردیف مجموعه ای از آثار ایشان دانست که ذیل عنوان «سیره  شناسی» قابل طبقه بندی هستند.
 این اثر حکایتگر توانمندی استاد مطهری در امر تبلیغ به ویژه از حیث موضوع شناسی و نحوه معرفی ویژگی های امیرالمؤمنین (ع) است. و از این منظر کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» می تواند به مثابه الگویی در امر تبلیغ مورد توجه قرار گیرد.
 کتاب، دارای پیشگفتار و مقدمه است و علاوه بر آن دو بخش دارد که در بخش اول، جاذبه علی (علیه السلام)، فلسفه، فایده و اثر آن، مورد بحث قرار گرفته است. در این بخش به آثار اجتماعی عنصر محبت و نیز به آثار تربیتی آن توجه شده است. بخش دوم کتاب به تبیین کیفیت دافعه امیرالمؤمنین (علیه السلام) از راه معرفی آنها که از سوی حضرت طرد شده اند، می پردازد. استاد در این بخش جریان «خوارج» را معرفی کرده است. کیفیت توضیح استاد در مورد خوارج به گونه ای است که مخاطب گمان  نکند که با جریانی صرفاً تاریخی مواجه است که در روزگار کنونی بدیلی ندارد. استاد همواره بر تکرار پذیری جریان خوارج تأکید می نماید.
استاد مطهری در بخش مربوط به دافعه علی (علیه السلام)، تنها به معرفی خوارج اکتفا نموده است و خود از این جهت، این کتاب را ناقص می داند و ابراز امیدواری می کند که در آینده بتواند این نقص را جبران نماید. هر چند این مهم توسط استاد در نوبت های بعد برطرف نگردید، اما می توان برای آشنایی با دیگر مصادیقی که از سوی حضرت طرد و دفع شده اند به مباحثی که استاد در تحلیل «جریان نفاق» ارائه نموده اند و یا به معرفی «مخالفان اجرای عدالت» پرداخته اند، مراجعه نمود.
استاد مطهری در این کتاب در پی اثبات این نکته است که علی (علیه السلام) شخصیتی دو نیرویی بوده است و هر کس که بخواهد در مکتب او پرورش یابد، باید همچون علی بن ابیطالب  (علیه السلام) از جاذبه و دافعه برخوردار باشد. استاد البته به بیان ضرورتِ جاذبه و دافعه بسنده نمی کند؛ بلکه علاوه بر این، تلاش می کند کیفیت جاذبه و دافعه را نیز روشن نماید.
در «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» می توان به خوبی حساسیت ها و نگرانی های استاد را به تماشا نشست. استاد در این اثر به ویژه، از تفکیک تعقل و تدین به عنوان خطری بزرگ در جامعه اسلامی یاد می کند. حاصل شوم این تفکیک نامبارک را می توان در خصوصیات جریان خوارج مورد ارزیابی قرار داد. و البته باید توجه داشت خوارج یکی از مصادیق جدایی تعقل از تدین است. بر این اساس، کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» جزء منابعی محسوب می گردد که می توان در آن برخی از دیدگاه های استاد در زمینه آسیب-شناسی دینداری انعکاس یافته است.

نمونه هائی از تاریخ اسلام

در تاریخ اسلام از علاقه شدید و شیدائی مسلمین نسبت به شخص رسول اکرم نمونه هائی برجسته و بی سابقه می بینیم. اساسا یک فرق بین مکتب انبیاء و مکتب فلاسفه همین است که شاگردان فلاسفه فقط متعلم اند و فلاسفه نفوذی بالاتر از نفوذ یک معلم ندارند، اما انبیاء نفوذشان از قبیل نفوذ یک محبوب است، محبوبی که تا اعماق روح محب راه یافته و پنجه افکنده است و تمام رشته های حیاتی او را در دست گرفته است.

از جمله افراد دلباخته به رسول اکرم، ابوذر غفاری است.

پیغمبر برای حرکت به تبوک (در صد فرسخی شمال مدینه، مجاور مرزهای سوریه) فرمان داد. عده ای تعلل و رزیدند. منافقین کارشکنی می کردند. بالاخره لشکری نیرومند حرکت کرد. از تجهیزات نظامی بی بهره اند و از نظر آذوقه نیز در تنگی و قحطی قرار گرفته اند که گاهی چند نفر با خرمائی می گذرانند، اما همه با نشاط و سر زنده اند. عشق، نیرومندشان ساخته و جذبه رسول اکرم قدرتشان بخشیده است. ابوذر نیز در این لشکر به سوی تبوک حرکت کرده است. در بین راه سه نفر یکی پس از دیگری عقب کشیدند. هر کدام که عقب می کشیدند، به پیغمبر اکرم اطلاع داده می شد، و هر نوبت پیغمبر می فرمود:

«اگر در وی خیری است خداوند او را برمی گرداند و اگر خیری نیست بهتر که رفت».

شتر لاغر و ضعیف ابوذر از رفتن بازماند. دیدند ابوذر نیز عقب کشید. یا رسول الله! ابوذر نیز رفت. حضرت باز جمله را تکرار کرد:

«اگر خیری در او هست خداوند او را به ما باز می گرداند و اگر خیری در او نیست بهتر که رفت».

لشکر همچنان به سیر خویش ادامه می دهد و ابوذر عقب مانده است، اما تخلف نیست، حیوانش از رفتار مانده. هر چه کرد حرکت نکرد. چند میلی را عقب مانده است. شتر را رها کرد و بارش را به دوش گرفت و در هوای گرم بر روی ریگهای گدازنده به راه افتاد. تشنگی داشت هلاکش می کرد. به صخره ای در سایه کوهی برخورد کرد. در میانش آب باران جمع شده بود. چشید. آن را بسیار سرد و خوشگوار یافت. گفت هرگز نمی آشامم تا دوستم رسول الله بیاشامد. مشکش را پر کرد. آن را نیز به دوش گرفت و به سوی مسلمین شتافت.

از دور شبحی دیدند. یا رسول الله! شبحی را می بینیم به سوی ما می آید. فرمود باید ابوذر باشد. نزدیکتر آمد، آری ابوذر است، اما خستگی و تشنگی سخت او را از پا در آورده است. تا رسید افتاد. پیغمبر فرمود: زود به او آب برسانید. با صدائی ضعیف گفت «آب همراه دارم» پیغمبر گفت آب داشتی و از تشنگی نزدیک به هلاکتی؟! آری یا رسول الله! وقتی که آب را چشیدم، دریغم آمد که قبل از دوستم رسول الله از آن بنوشم (1)

راستی در کدام مکتبی از مکتبهای جهان، اینچنین شیفتگیها و بی قراریها و از خود گذشتگیها می بینیم؟!

نمونه دیگر: دیگر از این دلباختگان بیقرار، بلال حبشی است. قریش در مکه در زیر شکنجه های طاقت فرسا قرارش می دادند و در زیر آفتاب سوزان بر روی سنگهای گداخته می آزردنش و از او می خواستند که نام بتها را ببرد و ایمانش را به بتها اعلام دارد و از محمد تبری و بیزاری جوید. مولوی در جلد ششم مثنوی داستان تعذیب او را آورده است و انصافا مولوی هم شاهکار کرده است. می گوید: ابوبکر او را اندرز می داد که عقیده ات را پنهان کن اما او تاب کتمان نداشت که «عشق از اول سر کش و خونی بود».

تن فدای خار می کرد آن بلال

خواجه اش می زد برای گوشمال

که چرا تو یاد احمد می کنی؟!

بنده بد منکر دین منی

می زد اندر آفتابش او به خار

او «احد» می گفت بهر افتخار

تا که صدیق آن طرف بر می گذشت

آن احد گفتن به گوش او برفت

بعد از آن خلوت بدیدش پند داد

کز جهودان خفیه می دار اعتقاد

عالم السر است پنهان دار کام

گفت کردم توبه پیشت ای همام

توبه کردن زین نمط بسیار شد

عاقبت از توبه او بیزار شد

فاش کرد، اسپرد تن را در بلا

کای محمد ای عدو توبه ها

ای تن من وی رگ من پر ز تو

توبه را گنجا کجا باشد در او

توبه را زین پس ز دل بیرون کنم

از حیات خلد توبه چون کنم؟

عشق قهار است و من مقهور عشق

چون قمر روشن شدم از نور عشق

برگ کاهم در گفت ای تند باد

من چه دانم تا کجا خواهم فتاد؟

گر هلالم ور بلالم می دوم

مقتدی بر آفتابت می شوم

ماه را با زفتی و زاری چکار

در پی خورشید پوید سایه وار

عاشقان در سیل تند افتاده اند

بر قضای عشق دل بنهاده اند

همچو سنگ آسیا اندر مدار

روز و شب گردان و نالان بی قرار

نمونه دیگر: مورخین اسلامی یک حادثه معروف تاریخی را در صدر اسلام «و غزوش الرجیع» و روز آن حادثه را «یوم الرجیع» می نامند. داستانی شنیدنی و دلکش دارد.

عده ای از قبیله «عضل» و «قاره» که ظاهرا با قریش همریشه بوده اند و در نزدیکیهای مکه سکنی داشته اند در سال سوم هجرت به حضور رسول اکرم آمده اظهار داشتند:

«برخی از افراد قبیله ما اسلام اختیار کرده اند. گروهی از مسلمانان را به میان ما بفرست که معنی دین را به ما بیاموزانند، قرآن را به ما تعلیم دهند و اصول و قوانین اسلام را به ما یاد بدهند».

رسول اکرم شش نفر از اصحاب خویش را برای این منظور همراه آنها فرستاد و ریاست گروه را بر عهده مردی به نام مرثد بن ابی 86 مرثد و یا مرد دیگری به نام عاصم بن ثابت گذاشت.

فرستادگان رسول خدا همراه آن هیئت که به مدینه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه ای که محل سکونت قبیله هذیل بود رسیدند و فرود آمدند. یاران رسول خدا بی خبر از همه جا آرمیده بودند که ناگاه گروهی از قبیله هذیل مانند صاعقه آتشبار با شمشیرهای آهیخته بر سر آنها حمله آوردند. معلوم شد که هیئتی که به مدینه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و یا به این نقطه که رسیده اند به طمع افتاده و تغییر روش داده اند. به هر حال معلوم است این افراد با قبیله هذیل ساخته اند و هدف، دستگیری این شش نفر مسلمان است. یاران رسول خدا همین که از موضوع آگاه شدند به سرعت به طرف اسلحه خویش رفتند و آماده دفاع از خویش گشتند. ولی هذلی ها سوگند یاد کردند که هدف ما کشتن شما نیست، هدف ما اینست که شما را تحویل قرشیان در مکه بدهیم و پولی از آنها بگیریم. ما هم اکنون با شما پیمان می بندیم که شما را نکشیم. سه نفر از اینها و از آن جمله عاصم بن ثابت گفتند ما هرگز ننگ پیمان مشرک را نمی پذیریم، جنگیدند تا کشته شدند. اما سه نفر دیگر به نام زید بن دثنه و خبیب بن عدی و عبدالله بن طارق نرمش نشان دادند و تسلیم شدند.

هذیلیها این سه نفر را با طناب محکم بستند و به طرف مکه روانه شدند. عبدالله بن طارق نزدیک مکه دست خویش را از بند بیرون آورد و دست به شمشیر برد، اما دشمن مجال نداد با ضرب سنگ او را کشتند. زید و خبیب به مکه برده شدند و در مقابل دو اسیر از هذیل که در مکه داشتند آنها را فروختند و رفتند.

صفوان بن امیه قرشی، زید را از آن کس که در اختیارش بود خرید که به انتقام خون پدرش که در احد یا بدر کشته شده بود، بکشد. او را برای کشتن به خارج از مکه بردند. مردم قریش جمع شدند که ناظر جریان باشند. زید را به قربانگاه آوردند. او با قدمهای مردانه اش جلو آمد و کوچکترین تزلزلی به خود راه نداد. ابوسفیان یکی از ناظران معرکه بود. فکر کرد از شرائط موجود در این لحظات آخر حیات زید استفاده کند شاید بتواند یک اظهار ندامت و پشیمانی و یا اظهار تنفری نسبت به رسول اکرم از او بیرون کشد. رفت جلو و به زید گفت تو را به خدا سوگند می دهم:

«آیا دوست نداری که الان محمد به جای تو بود و ما گردن او را می زدیم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت می رفتی؟ »

زید گفت:

«سوگند به خدا که من دوست ندارم که در پای محمد خاری برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم».

دهان ابوسفیان از تعجب بازماند. رو کرد به دیگر قرشیان و گفت:

«به خدا قسم من هرگز ندیدم یاران کسی او را آنقدر دوست بدارند که یاران محمد، محمد را دوست می دارند».

پس از چندی نوبت به خبیب بن عدی رسید. او را نیز برای دار زدن به خارج مکه بردند. در آنجا از جمعیت خواهش کرد اجازه دهند دو رکعت نماز بخواند. اجازه دادند. دو رکعت نماز در کمال خضوع و خشوع و حال خواند. آنگاه خطاب به جمعیت کرد و گفت:

«به خدا قسم اگر نبود که مورد تهمت قرار می گیرم که خواهید گفت از مرگ می ترسد زیاد نماز می خواندم».

خبیب را محکم به چوبه دار بستند. در این وقت بود که آهنگ دلنواز خبیب بن عدی با روحانیتی کامل که همه را تحت تأثیر قرار داد و گروهی از ترس خود را به روی خاک افکندند، شنیده شد که با خدای خود مناجات می کرد:

«اللهم انا قد بلغنا رسالة رسولک فبلغه الغداش ما یصنع بنا. اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم احدا». (2)

نمونه دیگر: چنانکه می دانیم، ماجرای احد به صورت غم انگیزی برای مسلمین پایان یافت. هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه، عموی پیغمبر، شهید شدند. مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بی انضباطی گروهی که از طرف رسول خدا بر روی یک تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن واقع شدند. گروهی کشته و گروهی پراکنده شدند و گروه کمی دور رسول اکرم باقی ماندند. آخر کار همان گروه اندک بار دیگر نیروها را جمع کردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند. مخصوصا شایعه اینکه رسول اکرم کشته شد بیشتر سبب پراکنده شدن مسلمین گشت، اما همین که فهمیدند رسول اکرم زنده است نیروی روحی خویش را بازیافتند.

عده ای مجروح روی زمین افتاده بودند و از سرنوشت نهائی به کلی بی خبر بودند. یکی از مجروحین سعد بن ربیع بود. دوازده زخم کاری برداشته بود. در این بین یکی از مسلمانان فراری به سعد- در حالی که روی زمین افتاده بود- رسید و به او گفت شنیده ام پیغمبر کشته شده است. سعد گفت:

«اگر محمد کشته شده باشد خدای محمد که کشته نشده است. دین محمد هم باقی است. تو چرا معطلی و از دین خودت دفاع نمی کنی»؟!

از آن طرف، رسول اکرم پس از آنکه اصحاب خویش را جمع و جور کرد یک یک اصحاب خود را یاد کرد ببیند کی زنده است و کی مرده؟ سعد بن ربیع را نیافت. پرسید کیست برود از سعد بن ربیع اطلاع صحیحی برای من بیاورد؟ یکی از انصار گفت من حاضرم. مرد انصاری وقتی رسید که رمق مختصری از حیات سعد باقی بود. گفت ای سعد پیغمبر مرا فرستاده که برایش خبر ببرم که مرده ای یا زنده؟ سعد گفت سلام مرا به پیغمبر برسان و بگو سعد از مردگان است، زیرا چند لحظه دیگر بیشتر از عمرش باقی نمانده است. بگو به پیغمبر که سعد گفت:

«خداوند به تو بهترین پاداشها که سزاوار یک پیغمبر است بدهد». آنگاه خطاب کرد به مرد انصاری و گفت یک پیامی هم از طرف من به برادران انصار و سایر یاران پیغمبر ابلاغ کن. بگو سعد می گوید:

«عذری نزد خدا نخواهید داشت اگر به پیغمبر شما آسیبی برسد و شما جان در بدن داشته باشید. » (3)

صفحات تاریخ صدر اسلام پر است از این شیفتگیها و دلدادگیها و از این زیبائیها. در همه تاریخ بشر نتوان کسی را یافت که به اندازه رسول اکرم محبوب و مراد یاران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تا این حد از عمق وجدان او را دوست می داشته اند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید:

«کسی سخن او (رسول اکرم) را نمی شنید مگر اینکه محبت او در دلش جای می گرفت و متمایل به او می شد. لهذا قریش مسلمانان را در دوران مکه «صباش» (شیفتگان و دلباختگان) می نامیدند و می گفتند: نخاف ان یصبو الولید بن المغیرش الی دین محمد یعنی: بیم آن است که ولید بن المغیرش دل به دین محمد بدهد. ولئن صبا الولید و هو ریحانة قریش لتصبون قریش باجمعها. یعنی: و اگر ولید که گل سرسبد قریش است دل بدهد تمام قریش بدو دل خواهند سپرد. می گفتند: «سخنانش جادو است، بیش از شراب مست کننده است» فرزندان خویش را از نشستن با او نهی می کردند که مبادا با سخنان و قیافه گیرای خود آنها را جذاب نماید. هر گاه پیغمبر در کنار کعبه در حجر اسماعیل می نشست و با آواز بلند قرآن می خواند و یا خدا را یاد می کرد انگشتهای خویش را در گوشهای خویش فرو می کردند که نشنوند، مبادا تحت تأثیر جادوی سخنان او قرار گیرند و مجذوب او گردند. جامه های خویش بر سر می کشیدند و چهره خویش را می پوشاندند که سیمای جذاب او، آنها را نگیرد. لهذا اکثر مردم به مجرد شنیدن سخنش و دیدن قیافه و منظره اش و چشیدن حلاوت الفاظش به اسلام ایمان آوردند. » (4)

از جمله حقایق تاریخی اسلام که موجب اعجاب هر بیننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس است، انقلابی است که اسلام در عرب جاهلی به وجود آورد. روی حساب عادی و با ابزار آموزشها و پرورشهای معمولی اصلاح چنین جامعه ای احتیاج به گذشت زمانی بسیار دارد تا نسل کهنه و مأنوس با رذائل منقرض گردد و از نو نسلی جدید پی ریزی شود اما از اثر جذبه ها و کششها نیز نباید غافل بود که گفتیم همچون زبانه های آتش ریشه سوز مفاسد است.

غالب یاران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق می ورزیدند و با مرکب عشق بود که اینهمه راه را در زمانی کوتاه پیمودند و در اندک مدتی جامعه خویش را دگرگون ساختند.

پر و بال ما کمند عشق اوست

موکشانش می کشد تا کوی دوست

من چگونه نور دارم پیش و پس

چون نباشد نور یارم پیش و پس

نور او در یمن و یسر و تحت و فوق

بر سر و برگردنم چون تاج و طوق

پی نوشت ها :

(1) بحارالانوار، ج 21، ص 215 -216، طبع جدید.

(2) سیره ابن هشام، جلد دوم، -173 یعنی خدایا رسالت خویش را از ناحیه رسول تو انجام دادیم، از تو می خواهیم که همین صبحگاهان جریان ما را به اطلاع پیامبرت برسانی. خدایا این مردم ستمگر را تماما در نظر بگیر و آنها را پاره پاره کن و یکی از آنها را باقی مگذار.

(3) شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، جلد سوم، و سیره ابن هشام، جلد دوم، ص 94.

(4) شرح نهج البلاغه، جلد دوم، چاپ بیروت، ص 220.

حب علی عليه‌السلام در قرآن و سنت

بحثهای گذشته ارزش و اثر محبت را روشن ساخت و ضمنا معلوم گشت که عشق پاکان وسیله ای است برای اصلاح و تهذیب نفس نه اینکه خود هدف باشد. اکنون باید ببینیم اسلام و قرآن محبوبی را برای ما انتخاب کرده اند یا نه.

قرآن سخن پیامبران گذشته را که نقل می کند می گوید همگان گفتند: «ما از مردم مزدی نمی خواهیم تنها اجر ما بر خداست». اما به پیغمبر خاتم خطاب می کند:

( قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودش فی القربی ) (1)

«بگو از شما مزدی را درخواست نمی کنم مگر دوستی خویشاوندان نزدیکم».

اینجا جای سئوال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجری را 94 مطالبه نکردند و نبی اکرم برای رسالتش مطالبه مزد کرد، دوستی خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟ قرآن خود به این سئوال جواب می دهد:

( قل ما سئلتکم من اجر فهو لکم ان اجری الا علی الله ) (2)

«بگو مزدی را که درخواست کردم چیزی است که سودش عاید خود شماست. مزد من جز بر خدا نیست».

یعنی آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما می گردد نه عاید من. این دوستی کمندی است برای تکامل و اصلاح خودتان. این، اسمش مزد است و الا در حقیقت خیر دیگری است که به شما پیشنهاد می کنم، از این نظر که اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمی هستند که گرد آلودگی نروند و دامنی پاک و پاکیزه دارند: «حجور طابت و طهرت». محبت و شیفتگی آنان جز اطاعت از حق و پیروی از فضائل نتیجه ای نبخشد و دوستی آنان است که همچون اکسیر، قلب ماهیت می کند و کامل ساز است.

مراد از «قربی» هر که باشد مسلما از برجسته ترین مصادیق آن، علی عليه‌السلام است.

فخر رازی می گوید:

«زمخشری در کشاف روایت کرده: «چون این آیه نازل گشت، گفتند یا رسول الله! خویشاوندانی که بر ما محبتشان واجب است کیانند؟ فرمود علی و فاطمه و پسران آنان». از این روایت ثابت می گردد که این چهار نفر «قربای» پیغمبرند و بایست از احترام و دوستی مردم برخوردار باشند و بر این مطلب از چند جهت می توان استدلال کرد:

1- آیه ( الا المودش فی القربی. )

2- بدون شک پیغمبر فاطمه را بسیار دوست می داشت و می فرمود: «فاطمه پاره تن من است. بیازارد مرا هر چه او را بیازارد» و نیز علی و حسنین را دوست می داشت، همچنانکه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است. پس دوستی آنان بر همه امت واجب است. (3) زیرا قرآن می فرماید: ( و اتبعوه لعلکم تهتدون ) (4) از پیغمبر پیروی کنید شاید راه یابید و هدایت شوید. و باز می فرماید: ( لقد کان لکم فی رسول الله اسوش حسنة ) (5) از برای شماست در فرستاده خدا سرمشقی نیکو. و اینها دلالت می کند که دوستی آل محمد- که علی و فاطمه و حسنین هستند- بر همه مسلمین واجب است. (6)

از پیغمبر نیز راجع به محبت و دوستی علی روایات بسیاری رسیده است:

1- ابن اثیر نقل می کند که پیغمبر خطاب کرد به علی و فرمود:

«یا علی! خداوند تو را به چیزهائی زینت داد که پیش بندگان او زینتی از آنها محبوبتر نیست: کناره گیری از دنیا، آنچنان قرارت داد که نه تو از دنیا چیزی بهره مند شوی و نه آن از تو. به تو بخشید دوستی مساکین را، آنان به امامت تو خوشنودند و تو نیز به پیروی آنان از تو. خوشا به حال کسی که تو را دوست بدارد و در دوستیت راستین باشد، و وای بر کسی که با تو دشمنی کند و علیه تو دروغ گوید. » (7)

2- سیوطی روایت می کند که پیغمبر فرمود:

«دوستی علی ایمان است و دشمنی وی نفاق. » (8)

3- ابو نعیم روایت می کند که پیغمبر خطاب به انصار کرد و فرمود:

«آیا راهنمائی کنم شما را به چیزی که اگر بدان چنگ بزنید بعد از من هرگز گمراه نشوید؟ گفتند آری یا رسول الله! فرمود: این علی است. دوستش بدارید به دوستی من، و احترامش کنید به احترام من، که خداوند به وسیله جبرئیل فرمانم داد که این را برای شما بگویم. » (9)

و نیز اهل سنت روایاتی از پیغمبر اکرم نقل کرده اند که در آن روایات نگاه به چهره علی و سخن فضائل علی عبادت شمرده شده است:

1- محب طبری از عایشه روایت می کند که گفت:

«پدرم را دیدم به صورت علی بسیار نگاه می کرد. گفتم: پدر جان! تو را می بینم که به صورت علی بسیار می نگری؟ گفت دخترک! از پیغمبر خدا شنیدم که گفت «نگاه به چهره علی عبادت است». (10)

2- ابن حجر از عایشه روایت می کند که پیغمبر گفت:

«بهترین برادران من علی است و بهترین عموهای من حمزه است و یاد علی و سخن از او عبادت است». (11) علی محبوبترین افراد بود در پیشگاه خدا و پیغمبر و قهرا بهترین محبوبهاست. انس بن مالک می گوید:

«هر روز یکی از فرزندان انصار کارهای پیغمبر را انجام می داد. روزی نوبت من بود. ام ایمن مرغ بریانی را در محضر پیغمبر آورد و گفت یا رسول الله! این مرغ را خود گرفته ام و به خاطر شما پخته ام. حضرت گفت: خدایا محبوبترین بندگانت را برسان که با من در خوردن این مرغ شرکت کند. در همان هنگام در کوبیده شد. پیغمبر فرمود: انس! در را باز کن. گفتم خدا کند مردی از انصار باشد. اما علی را پشت در دیدم. گفتم پیغمبر مشغول کاری است، و برگشتم سرجایم ایستادم. بار دیگر در کوبیده شد پیغمبر گفت در را باز کن. باز دعا می کردم مردی از انصار باشد. در را باز کردم باز علی بود. گفتم پیغمبر مشغول کاری است و برگشتم برسرجایم ایستادم. باز در کوبیده شد. پیغمبر فرمودند: انس! برو در را باز کن و او را به خانه بیاور. تو اول کسی نیستی که قومت را دوست داری. او از انصار نیست. من رفتم و علی را به خانه آوردم و با پیغمبر مرغ بریان را خوردند. (12)

پی نوشت ها :

(1) سوره شوری، آیه 23.

(2) سوره سبأ، آیه 47.

(3) محبت پیغمبر نسبت به آنان جنبه شخصی ندارد، یعنی تنها بدین جهت نیست که مثلا فرزند یا فرزندزاده! او هستند و اگر کسی دیگر هم بجای آنها می بود پیغمبر آنها را دوست می داشت. پیغمبر از آن جهت آنها را دوست می داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست می داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگری هم داشت که نه او با آنها به این شکل محبت داشت و نه امت چنین وظیفه ای داشتند.

(4) سوره اعراف، آیه: 158.

(5) سوره احزاب، آیه: 21.

(6) التفسیر الکبیر فخر رازی، ج 27، ص 166، چاپ مصر.

(7) اسد الغابة، ج 4، ص 23.

(8) کنز العمال جمع الجوامع سیوطی، ج 6، ص 156.

(9) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 63 روایات در این باب بسیار زیاد است و ما در کتب معتبر اهل سنت به متجاوز از نود روایت برخوردیم که همه در موضوع دوستی و محبت امیرالمؤمنین است. در کتب شیعه نیز روایات بسیار زیادی وارد شده است و مرحوم مجلسی درج 39 بحار الانوار چاپ جدید بابی در حب و بغض امیرالمؤمنین منعقد کرده است و در آن باب روایت نقل کرده است.

(10) الریاض النضرش، ج 2، ص 219 و در حدود 20 روایت دیگر تا آنجا که ما برخوردیم در همین موضوع در کتب اهل سنت نقل شده است.

(11) الصواعق المحرقة، ص 74 و پنج روایت دیگر در همین موضوع در کتب مختلف اهل سنت نقل شده است.

(12) مستدرک الصحیحین، ج 3، ص. 131 این داستان با کیفیتهای مختلف به متجاوز از هیجده نقل در کتب معتبر اهل سنت نقل شده است.

رمز جاذبه علی عليه‌السلام

سبب دوستی و محبت علی در دلها چیست؟

رمز محبت را هنوز کسی کشف نکرده است، یعنی نمی توان آنرا فورموله کرد و گفت اگر چنین شد چنان می شود و اگر چنان شد چنین، ولی البته رمزی دارد. چیزی در محبوب هست که برای محب از نظر زیبائی خیره کننده است و او را به سوی خود می کشد. جاذبه و محبت در درجات بالا عشق نامیده می شود. علی محبوب دلها و معشوق انسانهاست. چرا؟ و در چه جهت؟ فوق العادگی علی در چیست که عشقها را برانگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانی گرفته است و برای همیشه زنده است؟ چرا دلها همه خود را با او آشنا می بینند و اصلا او را مرده احساس نمی کنند بلکه زنده می یابند؟

مسلما ملاک دوستی او جسم او نیست زیرا جسم او اکنون در بین ما نیست و ما آن را احساس نکرده ایم. و باز محبت علی از نوع قهرماندوستی که در همه ملتها وجود دارد نیست. هم اشتباه است که بگوئیم محبت علی از راه محبت فضیلتهای اخلاقی و انسانی است و حب علی حب انسانیت است. درست است علی مظهر انسان کامل بود و درست است که انسان نمونه های عالی انسانیت را دوست می دارد اما اگر علی همه این فضائل انسانی را که داشت می داشت، آن حکمت و آن علم، آن فداکاریها و از خود گذشتگیها، آن تواضع و فروتنی، آن ادب، آن مهربانی و عطوفت، آن ضعیف پروری، آن عدالت، آن آزادگی و آزادیخواهی، آن احترام به انسان، آن ایثار، آن شجاعت، آن مروت و مردانگی نسبت به دشمن، و به قول مولوی: در شجاعت شیر ربا نیستی در مروت خود که داند کیستی؟ آن سخا وجود و کرم و... اگر علی همه اینها را که داشت می داشت اما رنگ الهی نمی داشت، مسلما این قدر که امروز عاطفه انگیز و محبت خیز است نبود.

علی از آن نظر محبوب است که پیوند الهی دارد. دلهای ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سر و سر و پیوستگی دارد، و چون علی را آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق می یابند و به او عشق می ورزند. در حقیقت پشتوانه عشق علی، پیوند جانها با حضرت حق است که برای همیشه در فطرتها نهاده شده و چون فطرتها جاودانی است مهر علی نیز جاودان است.

نقطه های روشن در وجود علی بسیار است اما آنچه برای همیشه او را درخشنده و تابان قرار داده است ایمان و اخلاص اوست و آن است که به وی جذبه الهی داده است.

سوده همدانی، بانوی فداکار و دلباخته علی، در مقابل معاویه بر علی درود فرستاد و در وصفش گفت:

صلی الاله علی روح تضمنها

قبر فاصبح فیه العدل مدفونا

قد حالف الحق لا یبغی به بدلا

فصار بالحق و الایمان مقرونا

«درود خداوند بر روانی باد که او را خاک برگرفت و عدل نیز با وی مدفون گشت»

«با حق پیمان بسته بود که به جای آن بدلی نگزیند، پس با حق و با ایمان مقرون گشته بود».

صعصعة بن صوحان عبدی نیز یکی دیگر از دلباختگان علی بود، از کسانی بود که در آن دل شب در مراسم دفن علی با عده معدودی شرکت کرد. پس از آنکه حضرت را دفن کردند و بدنش را خاک پوشانید، صعصعه یک دست خویش را بر قلبش نهاد و با دست دیگر خاک بر سر پاشید و گفت:

«مرگ گوارایت باد! که مولدت پاک بود و شکیبائیت نیرومند و جهادت بزرگ. بر اندیشه ات دست یافتی و تجارتت سودمند گشت.

بر آفریننده ات نازل گشتی و او تو را با خوشی پذیرفت و ملائکش به گردت در آمدند. در همسایگی پیغمبر جایگزین گشتی و خداوند تو را در قرب خویش جای داد و به درجه برادرت مصطفی رسیدی و از کاسه لبریزش آشامیدی.

از خدا می خواهیم که از تو پیروی کنیم و به روشهایت عمل کنیم. دوستانت را دوست بداریم و دشمنانت را دشمن بداریم و در جرگه دوستانت محشور گردیم.

و دریافتی آنچه را دیگران درنیافتند و رسیدی به آنچه دیگران نرسیدند. در پیشگاه برادرت پیغمبر جهاد کردی و به دین خدا آنچنانکه شایسته بود قیام کردی تا سنتها را بر پا داشتی و آشوبها را اصلاح نمودی و اسلام و ایمان منظم گشت. بر تو باد بهترین درودها.

به وسیله تو پشت مؤمنان محکم شد و راهها روشن گشت و سنتها بپا ایستاد. احدی فضائل و سجایای تو را در خود جمع نکرد. ندای پیغمبر را جواب گفتی. به اجابتش بر دیگران پیشی گرفتی. به یاریش شتافتی و با جان خویش حفظش کردی. با شمشیر ذوالفقار در مراحل ترس و وحشت حمله بردی و پشت ستمگران را شکستی. بنیانهای شرک و پستی را درهم فرو ریختی و گمراهان را در خاک و خون کشیدی پس گوارایت باد ای امیر مؤمنان!

نزدیکترین مردم بودی به پیغمبر. اول کسی بودی که به اسلام گرویدی. از یقین لبریز و در دل محکم و از همه فداکارتر و نصیبت از خیر بیشتر بود. خداوند ما را از اجر مصیبت محروم نکند و پس از تو ما را خوار نگرداند.

به خدا سوگند که زندگیت کلید خیر بود و قفل شر، و مرگت کلید هر شری است و قفل هر خیری. اگر مردم از تو پذیرفته بودند از آسمان و زمین نعمتها برایشان می بارید اما آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند». (1)

آری دنیا را برگزیدند و در مقابل عدل و عدم انعطاف علی تاب نیاوردند و عاقبت دست جمودها و رکودها از آستین مردمی به در آمد و علی را شهید کرد.

علی عليه‌السلام در داشتن دوستان و محبان سر از پا نشناخته که در راه ولاء و محبت او سر دادند و بر سر دار رفتند بی نظیر است. تاریخچه های شگفت و جالب و حیرت انگیز آنها صفحات تاریخ اسلام را مفتخر ساخته است. دست جنایت ناپاکانی از قبیل زیاد بن ابیه و پسرش عبیدالله و حجاج بن یوسف و متوکل و در رأس همه اینها معاویة بن ابی سفیان به خون این زبده های انسانیت تا مرفق آلوده است.

پی نوشت ها :

(1) بحارالانوار، ج 42، ص 295 -296، چاپ جدید.