جاذبه و دافعه علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام0%

جاذبه و دافعه علی علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام

نویسنده: شهید مطهرى (ره)
گروه:

مشاهدات: 12737
دانلود: 3040

جاذبه و دافعه علی علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12737 / دانلود: 3040
اندازه اندازه اندازه
جاذبه و دافعه علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام

نویسنده:
فارسی

«جاذبه و دافعه علی علیه السلام» نخستین بار در زمان حیات استاد مطهری، سال 1349 منتشر شده است. کتاب جاذبه و دافعه استاد مطهری را باید در ردیف مجموعه ای از آثار ایشان دانست که ذیل عنوان «سیره شناسی» قابل طبقه بندی هستند.
کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» نخستین بار در زمان حیات استاد مطهری ، سال 1349 منتشر شده است. این کتاب متن مکتوب و تنظیم یافته چهار جلسه سخنرانی است که در حسینیه ارشاد در سال 1346 (رمضان 1388هجری قمری) ایراد شده بود. کتاب جاذبه و دافعه استاد مطهری را باید در ردیف مجموعه ای از آثار ایشان دانست که ذیل عنوان «سیره  شناسی» قابل طبقه بندی هستند.
 این اثر حکایتگر توانمندی استاد مطهری در امر تبلیغ به ویژه از حیث موضوع شناسی و نحوه معرفی ویژگی های امیرالمؤمنین (ع) است. و از این منظر کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» می تواند به مثابه الگویی در امر تبلیغ مورد توجه قرار گیرد.
 کتاب، دارای پیشگفتار و مقدمه است و علاوه بر آن دو بخش دارد که در بخش اول، جاذبه علی (علیه السلام)، فلسفه، فایده و اثر آن، مورد بحث قرار گرفته است. در این بخش به آثار اجتماعی عنصر محبت و نیز به آثار تربیتی آن توجه شده است. بخش دوم کتاب به تبیین کیفیت دافعه امیرالمؤمنین (علیه السلام) از راه معرفی آنها که از سوی حضرت طرد شده اند، می پردازد. استاد در این بخش جریان «خوارج» را معرفی کرده است. کیفیت توضیح استاد در مورد خوارج به گونه ای است که مخاطب گمان  نکند که با جریانی صرفاً تاریخی مواجه است که در روزگار کنونی بدیلی ندارد. استاد همواره بر تکرار پذیری جریان خوارج تأکید می نماید.
استاد مطهری در بخش مربوط به دافعه علی (علیه السلام)، تنها به معرفی خوارج اکتفا نموده است و خود از این جهت، این کتاب را ناقص می داند و ابراز امیدواری می کند که در آینده بتواند این نقص را جبران نماید. هر چند این مهم توسط استاد در نوبت های بعد برطرف نگردید، اما می توان برای آشنایی با دیگر مصادیقی که از سوی حضرت طرد و دفع شده اند به مباحثی که استاد در تحلیل «جریان نفاق» ارائه نموده اند و یا به معرفی «مخالفان اجرای عدالت» پرداخته اند، مراجعه نمود.
استاد مطهری در این کتاب در پی اثبات این نکته است که علی (علیه السلام) شخصیتی دو نیرویی بوده است و هر کس که بخواهد در مکتب او پرورش یابد، باید همچون علی بن ابیطالب  (علیه السلام) از جاذبه و دافعه برخوردار باشد. استاد البته به بیان ضرورتِ جاذبه و دافعه بسنده نمی کند؛ بلکه علاوه بر این، تلاش می کند کیفیت جاذبه و دافعه را نیز روشن نماید.
در «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» می توان به خوبی حساسیت ها و نگرانی های استاد را به تماشا نشست. استاد در این اثر به ویژه، از تفکیک تعقل و تدین به عنوان خطری بزرگ در جامعه اسلامی یاد می کند. حاصل شوم این تفکیک نامبارک را می توان در خصوصیات جریان خوارج مورد ارزیابی قرار داد. و البته باید توجه داشت خوارج یکی از مصادیق جدایی تعقل از تدین است. بر این اساس، کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» جزء منابعی محسوب می گردد که می توان در آن برخی از دیدگاه های استاد در زمینه آسیب-شناسی دینداری انعکاس یافته است.

ممیزات خوارج

روحیه خوارج، روحیه خاصی است. آنها ترکیبی از زشتی و زیبائی بودند و در مجموع به نحوی بودند که در نهایت امر در صف دشمنان علی قرار گرفتند و شخصیت علی آنها را «دفع» کرد نه «جذب».

ما هم جنبه های مثبت و زیبا و هم جنبه های منفی و نا زیبای روحیه آنها را که در مجموع روحیه آنها را خطرناک بلکه وحشتناک کرد ذکر می کنیم:

1- روحیه ای مبارزه گر و فداکار داشتند و در راه عقیده و ایده خویش سرسختانه می کوشیدند. در تاریخ خوارج فداکاریهائی را می بینیم که در تاریخ زندگی بشر کم نظیر است، و این فداکاری و از خود گذشتگی، آنان را شجاع و نیرومند پرورده بود.

ابن عبدربه درباره آنان می گوید:

ولیس فی الافراق کلها أشد بصائر من الخوارج، و لا أشد اجتهادا، و لا أوطن أنفسا علی الموت منهم الذی طعن فأنفذه الرمح فجعل یسعی الی قاتله و یقول: و عجلت الیک رب لترضی. (1)

«در تمام فرقه ها معتقدتر و کوشاتر از خوارج نبود و نیز آماده تر برای مرگ از آنها یافت نمی شد. یکی از آنان نیزه خورده بود و نیزه سخت در او کارگر افتاده بود، به سوی قاتلش پیش می رفت و می گفت خدایا! به سوی تو می شتابم تا خشنود شوی».

معاویه شخصی را به دنبال پسرش که خارجی بود فرستاد تا او را برگرداند. پدر نتوانست فرزند را از تصمیمش منصرف کند. عاقبت گفت فرزندم! خواهم رفت و کودک خرد سالت را خواهم آورد تا او را ببینی و مهر پدری تو بجنبد و دست برداری. گفت به خدا قسم من به ضربتی سخت مشتاق ترم تا به فرزندم. (2)

2- مردمی عبادت پیشه و متنسک بودند. شبها را به عبادت می گذراندند. بی میل به دنیا و زخارف آن بودند. وقتی علی، ابن عباس را فرستاد تا اصحاب نهروان را پند دهد، ابن عباس پس از بازگشتن آنها را چنین وصف کرد:

لهم جباه قرحة لطول السجود، و أید کثفنات الابل، علیهم قمص مرحضة و هم مشمرون. (3) «دوازده هزار نفر که از کثرت عبادت پیشانیهایشان پینه بسته است. دستها را از بس روی زمینهای خشک و سوزان زمین گذاشته اند و در مقابل حق به خاک افتاده اند همچون پاهای شتر سفت شده است. پیراهنهای کهنه و مندرسی به تن کرده اند اما مردمی مصمم و قاطع.

خوارج به احکام اسلامی و ظواهر اسلام سخت پایبند بودند. دست به آنچه خود آن را گناه می دانستند نمی زدند. آنها از خود معیارها داشتند و با آن معیارها خلافی را مرتکب نمی گشتند و از کسی که دست به گناهی زد بیزار بودند.

زیاد بن ابیه یکی از آنان را کشت سپس غلامش را خواست و از حالات او جویا شد. گفت نه روز برایش غذائی بردم و نه شب برایش فرشی گستردم. روز را روزه بود و شب را به عبادت می گذرانید. (4)

هر گامی که بر می داشتند از عقیده منشأ می گرفت و در تمام افعال مسلکی بودند. در راه پیشبرد عقائد خود می کوشیدند.

علی عليه‌السلام درباره آنان می فرماید:

( لا تقتلوا الخوارج بعدی فلیس من طلب الحق فأخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه ) . (5)

«خوارج را از پس من دیگر نکشید، زیرا آن کس که حق را می جوید و خطا رود همانند آنکس نیست که باطل را می جوید و آن را می یابد».

یعنی اینها با اصحاب معاویه تفاوت دارند. اینها حق را می خواهند ولی در اشتباه افتاده اند اما آنها از اول حقه باز بوده اند و مسیرشان مسیر باطل بوده است. بعد از این اگر اینها را بکشید به نفع معاویه است که از اینها بدتر و خطرناکتر است.

قبل از آنکه سایر خصیصه های خوارج را بیان کنیم لازم است یک نکته را در اینجا که سخن از قدس و تقوا و زاهد مابی خوارج است یادآوری کنیم، و آن اینکه یکی از شگفتیها و برجستگیها و فوق العادگیهای تاریخ زندگی علی که مانند برای آن نمی توان پیدا کرد همین اقدام شجاعانه و تهور آمیز او در مبارزه با این مقدس خشکه های متحجر و مغرور است.

علی بر روی مردمی اینچنین ظاهر الصلاح و آراسته، قیافه های حق به جانب، ژنده پو ش و عبادت پیشه، شمشیر کشید و همه را از دم شمشیر گذرانده است. ما اگر به جای اصحاب او بودیم و قیافه های آنچنانی را می دیدیم مسلما احساساتمان برانگیخته می شد و علی را به اعتراض می گرفتیم که آخر شمشیر به روی اینچنین مردمی کشیدن؟!

از درسهای بسیار آموزنده تاریخ تشیع خصوصا، و جهان اسلام عموما، همین داستان خوارج است. علی خود به اهمیت و فوق العادگی کار خود از این جهت واقف است و آن را بازگو می کند. می گوید: ( فانا فقأت عین الفتنة و لم یکن لیجتری علیها احد غیری بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها ) . (6)

«چشم این فتنه را من درآوردم. غیر از من احدی جرأت چنین کاری را نداشت پس از آنکه موج دریای تاریکی و شبهه ناکی آن بالا گرفته بود و «هاری» آن فزونی یافته بود. »

امیرالمؤمنین عليه‌السلام دو تعبیر جالب دارد در اینجا:

یکی شبهه ناکی و تردید آوری این جریان. وضع قدس و تقوای ظاهری خوارج طوری بود که هر مؤمن نافذ الایمانی را به تردید وامی داشت. از این جهت یک جو تاریک و مبهم و یک فضای پر از شک و دودلی به وجود آمده بود.

تعبیر دیگر اینست که حالت این خشکه مقدسان را به «کلب» (به فتح کاف و لام) تشبیه می کند. کلب یعنی هاری. هاری همان دیوانگی است که در سگ پیدا می شود. به هر کس می رسد گاز می زند و هر اتفاقا حامل یک بیماری (میکروب) مسری است. نیش سگ به بدن هر انسان یا حیوانی فرو رود و از لعاب دهان آن چیزی وارد خون انسان یا حیوان بشود آن انسان یا حیوان هار پس از چندی به همان بیماری مبتلا می گردد. او هم هار می شود و گاز می گیرد و دیگران را هار می کند. اگر این وضع ادامه پیدا کند، فوق العاده خطرناک می گردد. اینست که خردمندان بلا فاصله سگ هار را اعدام می کنند که لااقل دیگران از خطر هاری نجات یابند. علی می فرماید اینها حکم سگ هار را پیدا کرده بودند، چاره پذیر نبودند، می گزیدند و مبتلا می کردند و مرتب بر عدد هارها می افزودند.

وای به حال جامعه مسلمین از آن وقت که گروهی خشکه مقدس یک دنده جاهل بی خبر، پا را به یک کفش کنند و به جان این و آن بیفتند. چه قدرتی می تواند در مقابل این مارهای افسون ناپذیر ایستادگی کند؟ کدام روح قوی و نیرومند است که در مقابل این قیافه های زهد و تقوا تکان نخورد؟ کدام دست است که بخواهد برای فرود آوردن شمشیر بر فرق اینها بالا رود و نلرزد؟

اینست که علی می فرماید: «و لم یکن لیجتری ء علیها احد غیری». «یعنی غیر از من احدی جرأت بر چنین اقدامی نداشت». غیر از علی و بصیرت علی و ایمان نافذ علی احدی از مسلمانان معتقد به خدا و رسول و قیامت به خود جرأت نمی داد که بر روی اینها شمشیر بکشد. اینگونه کسان را تنها افراد غیر معتقد به خدا و اسلام جرأت می کنند بکشند، نه افراد معتقد و مؤمن معمولی.

اینست که علی به عنوان یک افتخار بزرگ برای خود می گوید: این من بودم، و تنها من بودم که خطر بزرگی که از ناحیه این خشکه مقدسان به اسلام متوجه می شد درک کردم. پیشانیهای پینه بسته اینها و جامه های زاهد مابانه شان و زبانهای دائم الذکرشان و حتی اعتقاد محکم و پابرجایشان نتوانست مانع بصیرت من گردد. من بودم که فهمیدم اگر اینها پا بگیرند همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرایی و تقشر و تحجری خواهند کشانید که کمر اسلام خم شود. مگر نه اینست که پیغمبر فرمود دو دسته پشت مرا شکستند: عالم لا ابالی، و جاهل مقدس ماب. علی می خواهد بگوید اگر من با نهضت خارجیگری در دنیای اسلام مبارزه نمی کردم دیگر کسی پیدا نمی شد که جرأت کند این چنین مبارزه کند. غیر از من کسی نبود که ببیند جمعیتی پیشانیشان از کثرت عبادت پینه بسته، مردمی مسلکی و دینی اما در عین حال سد راه اسلام، مردمی که خودشان خیال می کنند به نفع اسلام کار می کنند اما در حقیقت دشمن واقعی اسلامند، و بتواند به جنگ آنها بیاید و خونشان را بریزد. من این کار را کردم.

عمل علی راه خلفا و حکام بعدی را هموار کرد که با خوارج بجنگند و خونشان را بریزند. سربازان اسلامی نیز بدون چون و چرا پیروی می کردند که علی با آنان جنگیده است، و در حقیقت سیره علی راه را برای دیگران نیز باز کرد که بی پروا بتوانند با یک جمعیت ظاهر الصلاح مقدس ماب دیندار ولی احمق پیکار کنند.

3- خوارج مردمی جاهل و نادان بودند. در اثر جهالت و نادانی حقایق را نمی فهمیدند و بد تفسیر می کردند و این کج فهمی ها کم کم برای آنان به صورت یک مذهب و آئینی در آمد که بزرگترین فداکاریها را در راه تثبیت آن از خویش بروز می دادند. در ابتدا فریضه اسلامی نهی از منکر، آنان را به صورت حزبی شکل داد که تنها هدفشان احیای یک سنت اسلامی بود.

در اینجا لازم است بایستیم و در یک نکته از تاریخ اسلام دقیقا تأمل کنیم:

ما وقتی که به سیره نبوی مراجعه می کنیم می بینیم آن حضرت در تمام دوره سیزده ساله مکه به احدی اجازه جهاد و حتی دفاع نداد، تا آنجا که واقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهی به حبشه مهاجرت کردند، اما سایرین ماندند و زجر کشیدند. تنها در سال دوم مدینه بود که رخصت جهاد داده شد.

در دوره مکه مسلمانان تعلیمات دیدند، با روح اسلام آشنا شدند، ثقافت اسلامی در اعماق روحشان نفوذ یافت. نتیجه این شد که پس از ورود در مدینه هر کدام یک مبلغ واقعی اسلام بودند و رسول اکرم که آنها را به اطراف و اکناف می فرستاد خوب از عهده بر می آمدند. هنگامی هم که به جهاد می رفتند می دانستند برای چه هدف و ایده ای می جنگند. به تعبیر امیرالمؤمنین عليه‌السلام :

( و حملوا بصائرهم علی اسیافهم ) . (7)

«همانا بصیرتها و اندیشه های روشن و حساب شده خود را بر شمشیرهای خود حمل می کردند».

چنین شمشیرهای آبدیده و انسانهای تعلیمات یافته بودند که توانستند رسالت خود را در زمینه اسلام انجام دهند. وقتی که تاریخ را می خوانیم و گفتگوهای این مردم را که تا چند سال پیش جز شمشیر و شتر چیزی را نمی شناختند می بینیم، از اندیشه بلند و ثقافت اسلامی اینها غرق در حیرت می شویم.

در دوره خلفا با کمال تأسف بیشتر توجهات به سوی فتوحات معطوف شد غافل از اینکه به موازات باز کردن در واژه های اسلام به روی افراد دیگر و رو آوردن آنها به اسلام که به هر حال جاذبه توحید اسلام و عدل و مساوات اسلام، عرب و عجم را جذب می کرد، می بایست فرهنگ و ثقافت اسلامی هم تعلیم داده شود و افراد دقیقا با روح اسلام آشنا شوند.

خوارج بیشتر عرب بودند و غیر عرب هم کم و بیش در میان آنها بود، ولی همه آنها اعم از عرب و غیر عرب جاهل مسلک و نا آشنا به فرهنگ اسلامی بودند. همه کسریهای خود را می خواستند با فشار آوردن بر روی رکوع و سجودهای طولانی جبران کنند. علی عليه‌السلام روحیه اینها را همینطور توصیف می کند، می فرماید:

( جفاش طغام و عبید اقزام، جمعوا من کل اوب و تلقطوا من کل شوب، ممن ینبغی ان یفقه و یؤدب و یعلم و یدرب و یولی علیه و یؤخذ علی یدیه، لیسوا من المهاجرین و الانصار الذین تبوؤا الدار و الایمان ) . (8)

«مردمی خشن، فاقد اندیشه عالی و احساسات لطیف، مردمی پست، برده صفت، او باش که از هر گوشه ای جمع شده اند و از هر ناحیه ای فراهم آمده اند. اینها کسانی هستند که باید اول تعلیمات ببینند. آداب اسلامی به آنها تعلیم داده شود، در فرهنگ و ثقافت اسلامی خبریت پیدا کنند. باید بر اینها قیم حکومت کند و مچ دستشان گرفته شود نه اینکه آزاد بگردند و شمشیرها را در دست نگه دارند و راجع به ماهیت اسلام اظهار نظر کنند. اینها نه از مهاجرینند که از خانه های خود به خاطر اسلام مهاجرت کردند و نه از انصار که مهاجرین را در جوار خود پذیرفتند».

پیدایش طبقه جاهل مسلک مقدس ماب که خوارج جزئی از آنها بودند برای اسلام گران تمام شد. گذشته از خوارج که با همه عیبها از فضیلت شجاعت و فداکاری بهره مند بودند، عده ای دیگر از این تیپ متنسک به وجود آمد که این هنر را هم نداشت. اینها اسلام را به سوی رهبانیت و انزوا کشاندند، بازار تظاهر و ریا را رائج کردند. اینها چون آن هنر را نداشتند که شمشیر پولادین بر روی صاحبان قدرت بکشند شمشیر زبان را بر روی صاحبان فضیلت کشیدند. بازار تکفیر و تفسیق و نسبت بی دینی به هر صاحب فضیلت را رائج ساختند.

به هر حال یکی از بارزترین ممیزات خوارج جهالت و نادانیشان بود. از مظاهر جهالتشان، عدم تفکیک میان ظاهر یعنی خط و جلد قرآن و معنی قرآن بود. لذا فریب نیرنگ ساده معاویه و عمر و عاص را خوردند.

در این مردم جهالت و عبادت توأم بود. علی می خواست با جهالت آنها بجنگد، اما چگونه ممکن بود جنبه زهد و تقوا و عبادت اینها را از جنبه جهالتشان تفکیک کرد، بلکه عبادتشان عین جهالت بود. عبادت توأم با جهالت از نظر علی که اسلام شناس درجه اول است ارزشی نداشت. لهذا آنها را کوبید و وجهه زهد و تقوا و عبادتشان نتوانست سپری در مقابل علی قرار گیرد:

خطر جهالت اینگونه افراد و جمعیتها بیشتر از این ناحیه است که ابزار و آلت دست زیرکها قرار می گیرند و سد راه مصالح عالیه اسلامی واقع می شوند. همیشه منافقان بیدین، مقدسان احمق را علیه مصالح اسلامی بر می انگیزند. اینها شمشیری می گردند در دست آنها و تیری در کمان آنها.

چقدر عالی و لطیف، علی عليه‌السلام این وضع اینها را بیان می کند. می فرماید:

«ثم انتم شرار الناس و من رمی به الشیطان مرامیه و ضرب به تیهه». (9)

«همانا بدترین مردم هستید. شما تیرهائی هستید در دست شیطان که از وجود پلید شما برای زدن نشانه خود استفاده می کند و به وسیله شما مردم را در حیرت و تردید و گمراهی می افکند».

گفتیم: در ابتدا حزب خوارج برای احیاء یک سنت اسلامی به وجود آمد اما عدم بصیرت و نادانی، آنها را بدینجا کشانید که آیات قرآن را غلط تفسیر کنند و از آنجا ریشه مذهبی پیدا کردند و به عنوان یک مذهب و یک طریقه موادی را ترسیم نمودند.

آیه ای است در قرآن که می فرماید:

( ان الحکم الا لله یقص الحق و هو خیر الفاصلین ) . (10)

در این آیه «حکم» از مختصات ذات حق بیان شده است، منتهی باید دید مراد از حکم چیست؟ بدون تردید مراد از حکم در اینجا قانون و نظامات حیاتی بشر است. در این آیه، حق قانونگزاری از غیر خدا سلب شده و آنرا از شئون ذات حق (یا کسی که ذات حق به او اختیارات بدهد) می داند. اما خوارج حکم را به معنای حکومت که شامل حکمیت نیز می شد گرفتند و برای خود شعاری ساختند و می گفتند لا حکم الا لله. مرادشان این بود که حکومت و حکمیت و رهبری نیز همچون قانونگزاری حق اختصاصی خدا است و غیر از خدا احدی حق ندارد که به هیچ نحو حکم یا حاکم میان مردم باشد همچنانکه حق جعل قانون ندارد.

گاهی امیرالمؤمنین مشغول نماز بود و یا سر منبر برای مردم سخن می گفت، ندا در می دادند و به او خطاب می کردند که لا حکم الا لله لا لک و لاصحابک یا علی حق حاکمیت جز برای خدا نیست. تو را و اصحابت را نشاید که حکومت یا حکمیت کنید.

او در جواب می گفت:

( کلمة حق یراد بها الباطل، نعم انه لا حکم الا لله و لکن هؤلاء یقولون لا امره الا لله، و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر، یعمل فی امرته المؤمن، و یستمتع فیها الکافر، و یبلغ الله فیها الاجل، و یجمع به الفی ء، و یقاتل به العدو، و تأمن به السبل، و یؤخذ به للضعیف من القوی، حتی یستریح بر و یستراح من فاجر ) . (11)

«سخنی به حق است اما آنان از آن اراده باطل دارند. درست است قانونگزاری از آن خداست اما اینها می خواهند بگویند غیر از خدا کسی نباید حکومت کند و امیر باشد. مردم احتیاج به حاکم دارند خواه نیکوکار باشد و خواه بدکار (یعنی حداقل و در فرض نبودن نیکوکار) در پرتو حکومت او مؤمن کار خویش را (برای خدا) انجام می دهد و کافر از زندگی دنیای خویش بهره مند می گردد، و خداوند مدت ر ا به پایان می رساند. به وسیله حکومت و در پرتو حکومت است که مالیاتها جمع آوری می گردد، با دشمن پیکار می شود، راهها امن می گردد، حق ضعیف و ناتوان از قوی و ستمکار گرفته می شود تا نیکوکار آسایش یابد و از شر بدکار آسایش به دست آید».

خلاصه آنکه قانون خودبخود اجرا نمی گردد، فرد یا جمعیتی می بایست تا برای اجراء آن بکوشند.

4- مردمی تنگ نظر و کوته دید بودند. در افقی بسیار پست فکر می کردند. اسلام و مسلمانی را در چهار دیواری اندیشه های محدود خود محصور کرده بودند. مانند همه کوته نظران دیگر مدعی بودند که همه بد می فهمند و یا اصلا نمی فهمند و همگان راه خطا می روند و همه جهنمی هستند. اینگونه کوته نظران اول کاری که می کنند و اینست که تنگ نظری خود را به صورت یک عقیده دینی در می آورند، رحمت خدا را محدود می کنند، خداوند را همواره بر کرسی غضب می نشانند و منتظر اینکه از بنده اش لغزشی پیدا شود و به عذاب ابد کشیده شود. یکی از اصول عقائد خوارج این بود که مرتکب گناه کبیره مثلا دروغ یا غیبت یا شرب خمر، کافر است و از اسلام بیرون است و مستحق خلود در آتش است. علیهذا جز عده بسیار معدودی از بشر همه مخلد در آتش جهنمند. تنگ نظری مذهبی از خصیصه های خوارج است اما امروز آن را باز در جامعه اسلامی می بینیم. این همان است که گفتیم خوارج شعارشان از بین رفته و مرده است اما روح مذهبشان کم و بیش در میان بعضی افراد و طبقات همچنان زنده و باقی است. بعضی از خشک مغزان را می بینیم که جز خود و عده ای بسیار معدود مانند خود، همه مردم جهان را با دید کفر و الحاد می نگرند و دائره اسلام و مسلمانی را بسیار محدود خیال می کنند.

در فصل پیش گفتیم که خوارج با روح فرهنگ اسلامی آشنا نبودند ولی شجاع بودند. چون جاهل بودند تنگ نظر بودند و چون تنگ نظر بودند زود تکفیر و تفسیق می کردند تا آنجا که اسلام و مسلمانی را منحصر به خود می دانستند و سایر مسلمانان را که اصول عقائد آنها را نمی پذیرفتند کافر می خواندند و چون شجاع بودند غالبا به سراغ صاحبان قدرت می رفتند و به خیال خود آنها را امر به معروف و نهی از منکر می کردند و خود کشته می شدند.

و گفتیم در دوره های بعد جمود و جهالت و تنسک و مقدس مابی و تنگ نظری آنها برای دیگران باقی ماند اما شجاعت و شهامت و فداکاری از میان رفت. خوارج بی شهامت، یعنی مقدس مابان ترسو، شمشیر پولادین را به کناری گذاشتند و از امر به معروف و نهی از منکر صاحبان قدرت که برایشان خطر ایجاد می کرد صرف نظر کردند و با شمشیر زبان به جان صاحبان فضیلت افتادند. هر صاحب فضیلتی را به نوعی متهم کردند به طوری که در تاریخ اسلام کمتر صاحب فضیلتی را می توان یافت که هدف تیر تهمت این طبقه واقع نشده باشد. یکی را گفتند منکر خدا، دیگری را گفتند منکر معاد، سومی را گفتند منکر معراج جسمانی و چهارمی را گفتند صوفی، پنجمی را چیز دیگر و همینطور، به طوری که اگر نظر این احمقان را ملاک قرار دهیم هیچوقت هیچ دانشمند واقعی مسلمان نبوده است. وقتی که علی تکفیر بشود تکلیف دیگران روشن است. بوعلی سینا، خواجه نصیر الدین طوسی، صدرالمتألهین شیرازی، فیض کاشانی، سید جمال الدین اسد آبادی، و اخیرا محمد اقبال پاکستانی از کسانی هستند که از این جام جرعه ای به کامشان ریخته شده است.

بوعلی در همین معنی می گوید:

کفر چو منی گزاف و آسان نبود

محکمتر از ایمان من ایمان نبود

در دهر یکی چو من و آنهم کافر

پس در همه دهر یک مسلمان نبود

خواجه نصیرالدین طوسی که از طرف شخصی مسمی به «نظام العلماء» مورد تکفیر واقع شد، می گوید:

نظام بی نظام ار کافرم خواند

چراغ کذب را نبود فروغی

مسلمان خوانمش، زیرا که نبود

دروغی را جوابی جز دروغی

به هر حال، یکی از مشخصات و ممیزات خوارج تنگ نظری و کوته بینی آنها بود که همه را بیدین و لامذهب می خواندند. علی، علیه این کوته نظری آنان استدلال کرد که این چه فکر غلطی است که دنبال می کنید؟ فرمود: پیغمبر جانی را سیاست می کرد و سپس بر جنازه او نماز می خواند و حال آنکه اگر ارتکاب کبیره موجب کفر بود پیغمبر بر جنازه آنها نماز نمی خواند زیرا بر جنازه کافر نماز خواندن جایز نیست و قرآن از آن نهی کرده است. (12) شرابخوار را حد زد و دست دزد را برید و زنا کار غیر محصن را تازیانه زد و بعد همه را در جرگه مسلمانها راه داد و سهمشان را از بیت المال قطع نکرد و آنها با مسلمانان دیگر ازدواج کردند. پیغمبر مجازات اسلامی را در حقشان جاری کرد اما اسمشان را از اسامی مسلمانها بیرون نبرد. (13)

فرمود فرض کنید من خطا کردم و در اثر آن، کافر گشتم دیگر چرا تمام جامعه اسلامی را تکفیر می کنید؟ مگر گمراهی و ضلال کسی موجب می گردد که دیگران نیز در گمراهی و خطا باشند و مورد مؤاخذه قرار گیرند؟! چرا شمشیرهایتان را بر دوش گذارده و بی گناه و گناهکار- به نظر خودتان- هر دو را از دم شمشیر می گذرانید؟! (14) در اینجا امیرالمؤمنین از دو نظر بر آنان عیب می گیرد و دافعه او از دو سو آنان را دفع می کند: یکی از این نظر که گناه را به غیر مقصر نیز تعمیم داده اند و او را به مؤاخذه گرفته اند و دیگری از این نظر که ارتکاب گناه را موجب کفر و خروج از اسلام دانسته یعنی دائره اسلام را محدود گرفته اند که هر که پا از حدود برخی مقررات بیرون گذاشت از اسلام بیرون رفته است.

علی در اینجا تنگ نظری و کوته بینی را محکوم کرده و در حقیقت پیکار علی با خوارج، پیکار با این طرز اندیشه و فکر است نه پیکار با افراد، زیرا اگر افراد این چنین فکر نمی کردند علی نیز این چنین با آنها رفتار نمی کرد. خونشان را ریخت تا با مرگشان آن اندیشه های نیز بمیرد، قرآن درست فهمیده شود و مسلمانان، اسلام و قرآن را آنچنان ببینند که هست و قانونگزارش خواسته است.

در اثر کوته بینی و کج فهمی بود که از سیاست قرآن به نیزه کردن گول خوردند و بزرگترین خطرات را برای اسلام به وجود آوردند و علی را که می رفت تا ریشه نفاقها را بر کند و معاویه و افکار او را برای همیشه نابود سازد، از جنگ بازداشتند و به دنبال آن چه حوادث شومی که بر جامعه اسلامی رو آورد؟ (15) خوارج در اثر این کوته نظری، سایر مسلمانان را عملا مسلمان نمی دانستند، ذبیحه آنها را حلال نمی شمردند، خونشان را مباح می دانستند، با آنها ازدواج نمی کردند.