جاذبه و دافعه علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام0%

جاذبه و دافعه علی علیه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام

نویسنده: شهید مطهرى (ره)
گروه:

مشاهدات: 13655
دانلود: 3952

جاذبه و دافعه علی علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 52 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13655 / دانلود: 3952
اندازه اندازه اندازه
جاذبه و دافعه علی علیه السلام

جاذبه و دافعه علی علیه السلام

نویسنده:
فارسی

«جاذبه و دافعه علی علیه السلام» نخستین بار در زمان حیات استاد مطهری، سال 1349 منتشر شده است. کتاب جاذبه و دافعه استاد مطهری را باید در ردیف مجموعه ای از آثار ایشان دانست که ذیل عنوان «سیره شناسی» قابل طبقه بندی هستند.
کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» نخستین بار در زمان حیات استاد مطهری ، سال 1349 منتشر شده است. این کتاب متن مکتوب و تنظیم یافته چهار جلسه سخنرانی است که در حسینیه ارشاد در سال 1346 (رمضان 1388هجری قمری) ایراد شده بود. کتاب جاذبه و دافعه استاد مطهری را باید در ردیف مجموعه ای از آثار ایشان دانست که ذیل عنوان «سیره  شناسی» قابل طبقه بندی هستند.
 این اثر حکایتگر توانمندی استاد مطهری در امر تبلیغ به ویژه از حیث موضوع شناسی و نحوه معرفی ویژگی های امیرالمؤمنین (ع) است. و از این منظر کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» می تواند به مثابه الگویی در امر تبلیغ مورد توجه قرار گیرد.
 کتاب، دارای پیشگفتار و مقدمه است و علاوه بر آن دو بخش دارد که در بخش اول، جاذبه علی (علیه السلام)، فلسفه، فایده و اثر آن، مورد بحث قرار گرفته است. در این بخش به آثار اجتماعی عنصر محبت و نیز به آثار تربیتی آن توجه شده است. بخش دوم کتاب به تبیین کیفیت دافعه امیرالمؤمنین (علیه السلام) از راه معرفی آنها که از سوی حضرت طرد شده اند، می پردازد. استاد در این بخش جریان «خوارج» را معرفی کرده است. کیفیت توضیح استاد در مورد خوارج به گونه ای است که مخاطب گمان  نکند که با جریانی صرفاً تاریخی مواجه است که در روزگار کنونی بدیلی ندارد. استاد همواره بر تکرار پذیری جریان خوارج تأکید می نماید.
استاد مطهری در بخش مربوط به دافعه علی (علیه السلام)، تنها به معرفی خوارج اکتفا نموده است و خود از این جهت، این کتاب را ناقص می داند و ابراز امیدواری می کند که در آینده بتواند این نقص را جبران نماید. هر چند این مهم توسط استاد در نوبت های بعد برطرف نگردید، اما می توان برای آشنایی با دیگر مصادیقی که از سوی حضرت طرد و دفع شده اند به مباحثی که استاد در تحلیل «جریان نفاق» ارائه نموده اند و یا به معرفی «مخالفان اجرای عدالت» پرداخته اند، مراجعه نمود.
استاد مطهری در این کتاب در پی اثبات این نکته است که علی (علیه السلام) شخصیتی دو نیرویی بوده است و هر کس که بخواهد در مکتب او پرورش یابد، باید همچون علی بن ابیطالب  (علیه السلام) از جاذبه و دافعه برخوردار باشد. استاد البته به بیان ضرورتِ جاذبه و دافعه بسنده نمی کند؛ بلکه علاوه بر این، تلاش می کند کیفیت جاذبه و دافعه را نیز روشن نماید.
در «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» می توان به خوبی حساسیت ها و نگرانی های استاد را به تماشا نشست. استاد در این اثر به ویژه، از تفکیک تعقل و تدین به عنوان خطری بزرگ در جامعه اسلامی یاد می کند. حاصل شوم این تفکیک نامبارک را می توان در خصوصیات جریان خوارج مورد ارزیابی قرار داد. و البته باید توجه داشت خوارج یکی از مصادیق جدایی تعقل از تدین است. بر این اساس، کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» جزء منابعی محسوب می گردد که می توان در آن برخی از دیدگاه های استاد در زمینه آسیب-شناسی دینداری انعکاس یافته است.

پی نوشت ها :

(1) فجر الاسلام، ص 263 به نقل از العقد الفرید.

(2) فجر الاسلام، ص 243.

(3) العقد الفرید، ج 2، ص 389.

(4) کامل مبرد، ج 2، ص 116.

(5) نهج البلاغه، خطبه 60.

(6) نهج البلاغه، خطبه 92.

(7) نهج البلاغه، خطبه 150.

(8) نهج البلاغه، خطبه 238.

(9) نهج البلاغه، خطبه 125.

(10) سوره انعام، آیه. 57.

(11) نهج البلاغه، خطبه 40.

(12) سوره توبه، آیه: 84.

(13) نهج البلاغه، خطبه: 127.

(14) نهج البلاغه، خطبه 127.

(15) حوادثی که بر عالم اسلام رو آورد آنچه در ارزیابی بیشتر جلب توجه می کند ضربه های روحی و معنوی است که بر مسلمین وارد آمد. قرآن کریم زیر بنای دعوت اسلامی را بر بصیرت و تفکر قرار داده بود و قرآن خود راه اجتهاد و درک عقل را برای مردم باز گذاشته بود.

«فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین» . (توبه: 122)

پس چرا از هر گروهی از ایشان دسته ای کوچ نمی کنند تا در دین تفقه کنند؟ ».

درک ساده چیزی را «تفقه در آن» نمی گویند بلکه تفقه درک با اعمال نظر و بصیرت است.

«ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا» (انفال: 29)

«اگر تقوای الهی داشته باشید خدا در جان شما نوری قرار می دهد که مایه تشخیص و تمیز شما باشد».

«و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (عنکبوت: 69 (

«آنانکه در راه ما کوشش کنند ما راههای خود را به آنها می نمایانیم».

خوارج درست در مقابل این طرز تعلیم قرآنی که می خواست فقه اسلامی برای همیشه متحرک و زنده بماند جمود و رکود را آغاز کردند، معارف اسلامی را مرده و ساکن درک کردند و شکل و صورتها را نیز به داخل اسلام کشاندند.

اسلام هرگز به شکل و صورت و ظاهر زندگی نپرداخته است. تعلیمات اسلامی همه متوجه روح و معنی، و راهی است که بشر را به آن هدفها و معانی می رساند. اسلام هدفها و معانی و ارائه طریقه رسیدن به آن هدفها را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غیر این امر آزاد گذاشته است و به این وسیله از هر گونه تصادمی با توسعه تمدن و فرهنگ پرهیز کرده است.

در اسلام یک وسیله مادی و یک شکل ظاهری نمی توان یافت که جنبه «تقدس» داشته باشد و مسلمان وظیفه خود بداند که آن شکل و ظاهر را حفظ نماید. از این رو، پرهیز از تصادم با مظاهر توسعه علم و تمدن یکی از جهاتی است که کار انطباق این دین را با مقتضیات زمان آسان کرده و مانع بزرگ جاوید ماندن را از میان بر می دارد. این همان درهم آمیختن تعقل و تدین است. از طرفی اصول را ثابت و پایدار گرفته و از طرفی آنرا از شکلها جدا کرده است. کلیات را به دست داده است. این کلیات مظاهر گوناگونی دارند و تغییر مظاهر، حقیقت را تغییر نمی دهد.

اما تطبیق حقیقت بر مظاهر و مصادیق خود هم آنقدر ساده نیست که کار همه کس باشد بلکه نیازمند درکی عمیق و فهمی صحیح است و خوارج مردمی جامد فکر بودند و ماوراء آنچه می شنیدند یارای درک نداشتند و لذا وقتی امیرالمؤمنین، ابن عباس را فرستاد تا با آنها احتجاج کند به وی گفت:

«لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون و لکن حاججهم بالسنة فانهم لن یجدوا عنها محیصا» . (نهج البلاغه، نامه 77)

«با قرآن با آنان استدلال مکن زیرا که قرآن احتمالات و توجیهات بسیار می پذیرد، تو می گوئی و آنان می گویند، و لکن با سنت و سخنان پیغمبر با آنان سخن بگو و استدلال کن که صریح است و از آن راه فراری ندارند».

یعنی قرآن کلیات است. در مقام احتجاج، آنها چیزی را مصداق می گیرند و استدلال می کنند و تو نیز چیز دیگری را، و این در مقام محاجه و مجادله قهرا نتیجه بخش نیست. آنان، آن مقدار درک ندارند که بتوانند از حقایق قرآن چیزی بفهمند و آنها را با مصادیق راستینش تطبیق دهند بلکه با آنها با سنت سخن بگو که جزئی است و دست روی مصداق گذاشته است. در اینجا حضرت به جمود و خشک مغزی آنان در عین تدینشان اشاره کرده است که نمایشگر انفکاک تعقل از تدین است.

خوارج تنها زائیده جهالت و رکود فکری بودند. آنها قدرت تجزیه و تحلیل نداشتند و نمی توانستند کلی را از مصداق جدا کنند. خیال می کردند وقتی حکمیت در موردی اشتباه بوده است دیگر اساس آن باطل و نادرست است و حال آنکه ممکن است اساس آن محکم و صحیح باشد اما اجراء آن در موردی ناروا باشد. و لذا در داستان تحکیم سه مرحله را می بینیم:

1- علی به شهادت تاریخ راضی به حکمیت نبود، پیشنهاد اصحاب معاویه را «مکیده» و «غدر» می دانست و بر این مطلب سخت اصرار داشت و پافشاری می کرد.

2- می گفت اگر بناست شورای تحکیم تشکیل شود، ابوموسی مرد بی تدبیری است و صلاحیت این کار را ندارند، بایست شخص صالحی را انتخاب کرد و خودش ابن عباس و یا مالک اشتر را پیشنهاد می کرد.

3- اصل حکمیت صحیح است و خطا نیست. در اینجا نیز علی اصرار داشت. ابوالعباس مبرد در «الکامل فی اللغة و الادب» ج 2، ص 134 می گوید:

«علی شخصا با خوارج محاجه کرد و به آنان گفت: شما را به خدا سوگند! آیا هیچکس از شما همچون من با تحکیم مخالف بود؟ گفتند: خدایا! تو شاهدی که نه. گفت: آیا شما مرا وادار نکردید که بپذیرم؟ گفتند: خدایا! تو شاهدی که چرا. گفت: پس چرا با من مخالفت می کنید و مرا طرد کرده اید؟ گفتند: گناهی بزرگ مرتکب شده ایم و باید توبه کنیم. ما توبه کردیم، تو نیز توبه کن. گفت: «استغفر الله من کل ذنب». آنها هم که در حدود شش هزار نفر بودند برگشتند و گفتند که علی توبه کرد و ما منتظریم که فرمان دهد و به طرف شام حرکت کنیم. اشعث بن قیس در محضر او آمد و گفت: مردم می گویند شما تحکیم را گمراهی می دانید و پایداری بر آن را کفر. حضرت منبر رفت و خطبه خواند و گفت: هر کس که خیال می کند من از تحکیم برگشته ام دروغ می گوید و هرکس که آن را گمراهی شمرد خود گمراهتر است. خوارج نیز از مسجد بیرون آمدند و دوباره بر علی شوریدند».

حضرت می فرماید این مورد اشتباه بوده است از این نظر که معاویه و اصحابش می خواستند حیله کنند و از این نظر که ابوموسی نالایق می بوده و من هم از اول می گفتم، شما نپذیرفتید، و اما این دلیل نیست که اساس تحکیم باطل باشد.

خوارج در اثر این کوته نظری سایر مسلمانان را عملا مسلمان نمی دانستند، ذبیحه آنها را حلال نمی شمردند، خونشان را مباح می دانستند، با آنها ازدواج نمی کردند.

از طرفی ما بین حکومت قرآن و حکومت افراد مردم فرق نمی گذشتند. قبول حکومت قرآن اینست که در حادثه ای به هر چه قرآن پیش بینی کرده است عمل شود و اما قبول حکومت افراد پیروی کردن از آراء و نظریات شخص آنان است و قرآن که خود سخن نمی گوید باید حقایق آن را با اعمال نظر به دست آورد و آن هم بدون افراد مردم امکان پذیر نیست.

حضرت خود در این باره می فرماید:

«انا لم نحکم الرجال و انما حکمنا القرآن، و هذا القرآن انما هو خط مسطور بین الدفتین، لا ینطق بلسان و لابد له من ترجمان، و انما ینطق عنه الرجال، و لما دعانا القوم الی ان نحکم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولی عن کتاب الله، و قد قال سبحانه: «فان تنازعتم فی شی ء فردوه الی الله و الرسول» فرده الی الله ان نحکم بکتابه، و رده الی الرسول ان نأخذ بسنته، فاذا حکم بالصدق فی کتاب الله فنحن احق الناس به، و ان حکم بسنة رسول الله فنحن أولاهم به» . (نهج البلاغه، خطبه 125)

«ما حاکم قرار ندادیم مردمان را بلکه قرآن را حاکم قرار دادیم و این قرآن خطوطی است که در میان جلد قرار گرفته است، با زبان سخن نمی گوید و بیان کننده لازم دارد و مردانند که از آنان سخن می گویند و چون اهل شام از ما خواستند که قرآن را حاکم قرار دهیم ما کسانی نبودیم که از قرآن روگردان باشیم و حال آنکه خداوند سبحان خود در قرآن می فرماید: «اگر در چیزی نزاع داشتید آنرا به خدا و پیغمبرش برگردانید» رجوع به خدا این است که کتابش را حاکم قرار دهیم و به کتابش حکم کنیم و رجوع به پیغمبر این است که از سنتش پیروی کنیم. و اگر به راستی در کتاب خدا حکم شود ما سزاوارترین مردمیم به آن و اگر به سنت پیغمبرش حکم شود، ما بدان اولی هستیم».

در اینجا اشکالی است که مطابق اعتقاد شیعه و شخص امیرالمؤمنین، (نهج البلاغه، خطبه 2، قسمت آخر) زمامداری و امامت در اسلام انتصابی و بر طبق نص است پس چرا حضرت در مقابل حکمیت تسلیم شد و سپس سخت از آن دفاع می کرد؟

جواب این اشکال را ما به خوبی از ذیل کلام امام می فهمیم، زیرا همچنانکه می فرمایند اگر در قرآن درست تدبر و قضاوت شود جز خلافت و امامت او را نتیجه نمی دهد و سنت پیغمبر نیز به همین منوال است.

تأثیر فرق اسلامی در یکدیگر

مطالعه در احوال خوارج از این نظر برای ما ارزنده است که بفهمیم چقدر در تاریخ اسلامی از لحاظ سیاسی و از لحاظ عقیده و سلیقه و از لحاظ فقه و احکام اثر گذاشته اند.

فرق مختلف و دسته ها هر چند در چهارچوب شعارها از یکدیگر دورند، اما گاهی روح یک مذهب در یک فرقه دیگر حلول می کند و آن فرقه در عین اینکه با آن مذهب مخالف است روح و معنای آنرا پذیرفته است. طبیعت آدمی دزد است. گاهی اشخاصی پیدا می شوند که مثلا سنی هستند اما روحا و معنا شیعی هستند و گاهی برعکس. گاهی شخصی طبیعتا متشرع و ظاهری است و روحا متصوف، و گاهی برعکس. همچنین بعضی انتحالا و شعارا ممکن است شیعی باشند اما روحا و عملا خارجی. این، هم در مورد افراد صادق است و هم درباره امتها و ملتها.

و هنگامی که نحله ها با هم معاشر باشند هر چند شعارها محفوظ است اما عقائد و سلیقه ها به یکدیگر سرایت می کند همان طوری که مثلا قمه زنی و بلند کردن طبل و شیپور از ارتدوکسهای قفقاز به ایران سرایت کرد و چون روحیه مردم برای پذیرفتن آنها آمادگی داشت همچون برق در همه جا دوید.

بنابراین باید به روح فرقه های مختلف پی برد. گاهی فرقه ای مولود حسن ظن و «ضع فعل اخیک علی احسنه» هستند مثل سنیها که مولود حسن ظن به شخصیتها هستند، و فرقه ای مولود یک نوع بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامی نه به افراد و اشخاص، و قهرا مردمی منتقد خواهند بود، مثل شیعه صدر اول، فرقه ای مولود اهمیت دادن به باطن روح و تأویل باطن مثل متصوفه و فرقه ای مولود تعصب و جمود هستند مثل خوارج.

وقتی که روح فرقه ها و حوادث تاریخی اول آنها را شناختیم بهتر می توانیم قضاوت کنیم که در قرون بعد چه عقائدی از فرقه ای به فرقه دیگر رسیده و در عین حفظ شعارها و چهار چوب نامها، روح آنها را پذیرفته اند. از این جهت عقائد و افکار نظیر لغتها هستند که بدون آنکه تعمدی در کار باشد لغتهای قومی در قوم دیگر سرایت می کند. مثل اینکه بعد از فتح ایران به وسیله مسلمین کلمات عربی وارد لغت فارسی شد و برعکس کلمات فارسی هم چند هزار در لغت عربی وارد شد. همچنین تأثیر ترکی در زبان عربی و فارسی، مثل ترکی زمان متوکل و ترکی سلاجقه و مغولی، و همچنین است سایر زبانهای دنیا، و همچنین است ذوقها و سلیقه ها.

طرز تفکر خوارج و روح اندیشه آنان- جمود فکری و انفکاک تعقل از تدین- در طول تاریخ اسلام به صورتهای گوناگونی در داخل جامعه اسلامی رخنه کرده است. هر چند سایر فرق خود را مخالف با آنان می پندارند اما باز روح خارجیگری را در طرز اندیشه آنان می یابیم و این نیست جز در اثر آنچه که گفتیم: طبیعت آدمی دزد است و معاشرتها این دزدی را آسان کرده است.

همواره عده ای خارجی مسلک بوده و هستند که شعارشان مبارزه با هر شیی ء جدید است. حتی وسائل زندگی را که گفتیم هیچ وسیله مادی و شکل ظاهری در اسلام رنگ تقدس ندارد، رنگ تقدس می دهند و استفاده از هر وسیله نو را کفر و زندقه می پندارند.

در بین مکتبهای اعتقادی و علمی اسلامی و همچنین فقهی نیز مکتبهائی را می بینیم که مولود روح تفکیک تعقل از تدین است و درست مکتبشان جلوه گاه اندیشه خارجیگری است، عقل را در راه کشف حقیقت و یا استخراج قانون فرعی به طور کلی طرد شده است، پیروی از آن را بدعت و بیدینی خوانده اند و حال اینکه قرآن در آیاتی بسیار، بشر را به سوی عقل خوانده و بصیرت انسانی را پشتوانه دعوت الهی قرار داده است.

معتزله که در اوائل قرن دوم هجری به وجود آمده اند- و پیدایششان در اثر بحث و کاوش در تفسیر معنای کفر و ایمان بود که آیا ارتکاب کبیره موجب کفر است یا نیست و قهرا پیدایش آنان با خوارج پیوند می خورد - مردمی بودند که تا اندازه ای می خواستند آزاد فکر کنند و یک حیات عقلی به وجود آورند. هر چند از مبادی و مبانی علمی بی بهره بودند اما مسائل اسلامی را تا حدی آزادانه مورد بررسی و تدبر قرار می دادند، احادیث را تا حدودی نقادی می کردند، تنها آراء و نظریاتی را که به عقیده خود تحقیق و اجتهاد کرده بودند متبع می شناختند.

این مردم از اول با مخالفتها و مقاومتهای اهل حدیث و ظاهر گرایان روبرو بودند، آنهائی که تنها ظواهر حدیث را حجت می دانستند و به روح و معنی قرآن و حدیث کاری نداشتند، برای حکم صریح عقل ارزشی قائل نبودند. هر چه معتزله برای اندیشه قیمت قائل بودند آنان قیمت را تنها برای ظواهر می پنداشتند.

در طول یک قرن و نیمی که از حیات مکتب عقلی اعتزال گذشت با نوسانهای عجیبی دست به گریبان بودند تا عاقبت مذهب اشعری به وجود آمد و یکباره ارزش تفکر و اندیشه های عقلی محض و محاسبات فلسفی خالص را منکر شدند. مدعی بودند که بر مسلمانان فرض است که به آنچه در ظاهر تعبیرات نقلی رسیده است متعبد باشند و در عمق معانی تدبیر و تفکر نکنند، هر گونه سئوال و جواب چون و چرائی بدعت است. امام احمد حنبل که از ائمه چهار گانه اهل سنت است سخت با طرز تفکر اعتزالی مخالفت می کرد آنچنانکه به زندان افتاد و در زیر ضربات شلاق واقع گشت و باز به مخالفت خویش ادامه می داد.

بالاخره اشعریان پیروز شدند و بساط تفکر عقلی را برچیدند و این پیروزی ضربه بزرگی بر حیات عقلی عالم اسلام وارد آورد.

اشاعره، معتزله را اصحاب بدعت می شمردند. یکی از شعرای اشعری پس از پیروزی مذهبشان می گوید:

ذهبت دوله اصحاب البدع

و وهی حبلهم ثم انقطع

و تداعی بانصراف جمعهم

حزب ابلیس الذی کان جمع

هل لهم یا قوم فی بدعتهم

من فقیه او امام یتبع

دوران قدرت صاحبان بدعت از میان رفت و ریسمانشان سست شد و سپس منقطع گشت.

و حزبی که شیطان جمعشان کرده بود همدگر را خواندند تا جمعشان را متفرق کنند.

هم مسلکان! آیا آنان در بدعتهایشان فقیه یا امام قابل اتباعی داشتند؟

المعتزلة، تألیف زهدی جاء الله، ص 185.

مکتب اخباریگری نیز- که یک مکتب فقهی شیعی است و در قرنهای یازدهم و دوازدهم هجری به اوج قدرت خود رسید و با مکتب ظاهریون و اهل حدیث در اهل سنت بسیار نزدیک است و از نظر سلوک فقهی هر دو مکتب سلوک واحدی دارند و تنها اختلافشان در احادیثی است که باید پیروی کرد- یک نوع انفکاک تعقل از تدین است.

اخباریها کار عقل را به کلی تعطیل کردند و در مقام استخراج احکام اسلامی از متون آن، درک عقل را از ارزش و حجیت انداختند و پیروی از آن را حرام دانستند و در تألیفات خویش بر اصولیین- طرفداران مکتب دیگر فقهی شیعی- سخت تاختند و می گفتند فقط کتاب و سنت حجتند. البته حجیت کتاب را نیز از راه تفسیر سنت و حدیث می گفتند و در حقیقت قرآن را نیز از حجیت انداختند و فقط ظاهر حدیث را قابل پیروی می دانستند.

ما اکنون در صدد نیستیم که طرزهای مختلف تفکر اسلامی را دنبال کنیم و مکتبهای پیرو انفکاک تعقل از تدین را که همان روح خارجیگری است بحث کنیم- این بحثی است که دامنه ای بسیار وسیع دارد- بلکه تنها غرض اشاره ای به تأثیر فرق در یکدیگر بود و اینکه مذهب خارجیگری با اینکه دیری نپائید اما روحش در تمام قرون و اعصار اسلامی جلوه گر بوده است تا اکنون که عده ای از نویسندگان معاصر و روشنفکر دنیای اسلام نیز طرز تفکر آنان را به صورت مدرن و امروزی درآورده اند و با فلسفه حسی پیوند داده اند.

سیاست قرآن بر نیزه کردن

سیاست «قرآن بر نیزه کردن» سیزده قرن است که کم و بیش میان مسلمین رائج است. مخصوصا هر وقت مقدس مابان و متظاهران زیاد می شوند و تظاهر به تقوا و زهد بازار پیدا می کند، سیاست قرآن بر نیزه کردن از طرف استفاده چی ها رائج می گردد. درسهائی که از اینجا باید آموخت:

الف- درس اول اینست که هر وقت جاهلها و نادانها و بی خبرها مظهر قدس و تقوا شناخته شوند و مردم آنها را سمبل مسلمان عملی بدانند وسیله خوبی به دست زیرکهای منفعت پرست می افتد. این زیرکها همواره آنها را آلت مقاصد خویش قرار می دهند و از وجود آنها سدی محکم جلو افکار مصلحان واقعی می سازند. بسیار دیده شده است که عناصر ضد اسلامی رسما از این وسیله استفاده کرده اند یعنی نیروی خود اسلام را علیه اسلام به کار انداخته اند. استعمار غرب تجربه فراوانی در استفاده از این وسیله دارد و در موقع خود از تحریک کاذب احساسات مسلمین خصوصا در زمینه ایجاد تفرقه میان مسلمین بهره گیری می نماید. چقدر شرم آور است که مثلا مسلمان دلسوخته ای درصدد بیرون راندن نفوذ خارجی برآید و همان مردمی که او می خواهد آنها را نجات دهد با نام و عنوان دین و مذهب سدی در مقابل او گردند. آری اگر توده مردم جاهل و بی خبر باشند و منافقان از سنگر خود اسلام استفاده می نمایند. در ایران خودمان که مردم افتخار دوستی و ولایت اهل بیت اطهار را دارند، منافقان از نام مقدس اهل بیت و از سنگر مقدس «ولاء اهل بیت» سنگری علیه قرآن و اسلام و اهل البیت به نفع یهود غاصب می سازند و این، شنیعترین اقسام ظلم به اسلام و قرآن و پیغمبر اکرم و اهل بیت آن بزرگوار است. رسول اکرم فرمود:

( انی ما اخاف علی امتی الفقر و لکن اخاف علیهم سوء التدبیر ) . (1)

«من از هجوم فقر و تنگدستی بر امت خودم بیمناک نیستم. آنچه از آن بر امتم بیمناکم کج اندیشی است. آنچه فقر فکری بر امتم وارد می کند فقر اقتصادی وارد نمی کند».

ب- درس دوم اینست که باید کوشش کنیم طرز استنباطمان از قرآن صحیح باشد. قرآن آنگاه راهنما و هادی است که مورد تدبیر صحیح واقع شود، عالمانه تفسیر شود، از راهنمائیهای اهل قرآن که راسخین در علم قرآنند بهره گرفته شود. تا طرز استنباط ما از قرآن صحیح نباشد و تا راه و رسم استفاده از قرآن را نیاموزیم از آن بهره مند نخواهیم گشت. سودجویان و یا نادانان گروهی قرآن را می خوانند و احتمال باطل را دنبال می کنند همچنان که از زبان نهج البلاغه شنیدید آنها کلمه حق را می گویند و از آن باطل را اراده می کنند. این، عمل به قرآن و احیاء آن نیست بلکه اماته قرآن است. عمل به قرآن آنگاه است که درک از آن درکی صحیح باشد.

قرآن همواره مسائل را به صورت کلی و اصولی طرح می کند ولی استنباط و تطبیق کلی بر جزئی بسته به فهم و درک صحیح ماست. مثلا در قرآن ننوشته در جنگی که در فلان روز بین علی و معاویه در می گیرد حق با علی است. در قرآن همین قدر آمده است که:

( و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفی ء الی امر الله ) . (2)

«اگر دو گروه از مؤمنان کارزار کردند، آشتی دهید آنان را و اگر یکی بر دیگری سر کشی و ستمگری کند با آنکه ستمگر است نبرد کنید تا به سوی فرمان خدا برگردد».

این قرآن و طرز بیان قرآن. اما قرآن نمی گوید در فلان جنگ فلان کس حق است و دیگری باطل.

قرآن یکی یکی اسم نمی برد، نمی گوید بعد از چهل سال یا کمتر و یا بیشتر مردی به نام معاویه پیدا می شود و با علی جنگ می کند شما به نفع علی وارد جنگ شوید. و نباید هم وارد جزئیات بشود. قرآن نباید موضوعات را شماره کند و انگشت روی حق و باطل بگذارد. چنین چیزی ممکن نیست. قرآن آمده است تا جاودانه بماند پس باید اصول و کلیات را روشن کند تا در هر عصری باطلی رودرروی حق قرار می گیرد مردم با معیار آن کلیات عمل کنند. این دیگر وظیفه خود مردم است که با ارائه اصل «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا... » چشمشان را باز کنند و فرقه طاغی را از فرقه غیر طاغی تشخیص دهند و اگر واقعا فرقه سرکش دست از سرکشی کشید بپذیرند و اما اگر دست نکشید و حیله کرد و برای اینکه خود را از شکست نجات دهد تا فرصت جدیدی برای حمله به دست آورد و دوباره سرکشی کند و به ذیل آیه که می فرماید: ( فان فائت فاصلحوا بینهما ) . متمسک شود، حیله او را نپذیرند.

تشخیص همه اینها با خود مردم است. قرآن می خواهد مسلمانان رشد عقلی و اجتماعی داشته باشند و به موجب همان رشد عقلی مرد حق را از غیر مرد حق تمیز دهند. قرآن نیامده است که برای همیشه با مردم مانند ولی صغیر با صغیر عمل کند، جزئیات زندگی آنها را با قیمومیت شخصی انجام دهد و هر مورد خاص را با علامت و نشانه حسی تعیین نماید.

اساسا شناخت اشخاص و میزان صلاحیت آنها و حدود شایستگی و وابستگی آنها به اسلام و حقایق اسلامی خود یک وظیفه است و غالبا ما از این وظیفه خطیر غافلیم.

علی عليه‌السلام می فرمود:

( انکم لن تعرفوا الرشد حتی تعرفوا الذی ترکه ) . (3)

«هرگز حق را نخواهید شناخت و به راه راست پی نخواهید برد مگر آن کس که راه راست را رها کرده بشناسید». یعنی شناخت اصول و کلیات به تنهائی فائده ندارد تا تطبیق به مصداق و جزئی نشود، زیرا ممکن است با اشتباه درباره افراد و اشخاص و با نشناختن مورد، با نام حق و نام اسلام و تحت شعارهای اسلامی بر ضد اسلام و حقیقت و به نفع باطل عمل کنید.

در قرآن ظلم و ظالم و عدل و حق آمده است اما باید دید مصداق آنها کدام است؟ ظلمی را حق، و حقی را ظلم تشخیص ندهیم و بعد به موجب همین کلیات و به حکم قرآن- به خیال خودمان- سر عدالت و حق را نبریم.

پی نوشت ها :

(1) عوالی اللآلی، ج 4 ص 39.

(2) سوره حجرات، آیه: 9.

(3) نهج البلاغه، خطبه. 147.

لزوم پیکار با نفاق

مشکل ترین مبارزه ها مبارزه بانفاق است که مبارزه با زیرکهائی است که احمقها را وسیله قرار می دهند. این پیکار از پیکار با کفر به مراتب مشکلتر است زیرا در جنگ با کفر مبارزه با یک جریان مکشوف و ظاهر و بی پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقیقت مبارزه با کفر مستور است. نفاق دورو دارد، یک رو ظاهر که اسلام است و مسلمانی و یک رو باطن، که کفر است و شیطنت، و درک آن برای توده ها و مردم عادی بسیار دشوار و گاهی غیرممکن است و لذا مبارزه با نفاقها غالبا به شکست برخورده است زیرا توده ها شعاع درکشان از سرحد ظاهر نمی گذرد و نهفته را روشن نمی سازد و آنقدر برد ندارد که تا اعماق باطنها نفوذ کند.

امیرالمؤمنین عليه‌السلام در نامه ای که برای محمد بن ابی بکر نوشت می گوید:

( و لقد قال لی رسول الله: انی لا اخاف علی امتی 174 مؤمنا و لا مشرکا، اما المؤمن فیمنعه الله بایمانه و اما المشرک فیقمعه الله بشرکه، و لکنی اخاف علیکم کل منافق الجنان عالم اللسان، یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون ) . (1)

«پیغمبر به من گفت من بر امتم از مؤمن و مشرک نمی ترسم. زیرا مؤمن را خداوند به سبب ایمانش باز می دارد و مشرک را به خاطر سرکش خوار می کند، و لکن بر شما از هر منافق دل دانا زبان می ترسم که آنچه را می پسندید می گوید و آنچه را ناشایسته می دانید می کند».

در اینجا رسول الله از ناحیه نفاق و منافق اعلام خطر می کند، زیرا عامه امت بی خبر و ناآگاهند و از ظاهرها فریب می خورند. (2) و باید توجه داشت که هر اندازه احمق زیاد باشد بازار نفاق داغ تر است. مبارزه با احمق و حماقت، مبارزه با نفاق نیز هست زیرا احمق ابزار دست منافق است. قهرا مبارزه با احمق و حماقت خلع سلاح کردن منافق، و شمشیر از دست منافق گرفتن است.

پی نوشت ها :

(1) نهج البلاغه، نامه 27.

(2) و لذا در طول تاریخ اسلام می بینیم هر وقت مصلحتی به خاطر مردم و اصلاح وضع اجتماعی و دینی آنان قیام کرده است و منافع سودجویان و بیداد گران به مخاطره افتاده است، آنها بلا فاصله لباس قدس پوشیده اند و به تقوی و دین تظاهر کرده اند. مأمون الرشید، خلیفه عباسی که عیاشیها و اسرافهای او در تاریخ زمامداران معروف و مشهور است، چون علویان را می بیند که دست به نهضت زده اند، جبه اش را وصله می زند و با لباس وصله دار در اجتماعات ظاهر می گردد که ابوحنیفه اسکافی که از درهم و دینار او نیز استفاده نکرده و بهره ای نبرده است، مأمون را بر این کار می ستاید و مدح می گوید:

مأمون، آن کز ملوک دولت اسلام

هرگز چون او ندید تازی و دهقان

جبه ای از خز بداشت برتن و چندان

سوده و فرسوده گشت بر وی و خلقان

مرندما را از آن فزود تعجب

کردند از وی سؤال از سبب آن

گفت زشاهان حدیث ماند باقی

در عرب و در عجم نه توزی و کتان

و دیگران هر کدام به نحوی سیاست مخرب و کوبنده «قرآن بر نیزه» را پیش گرفتند و تمام زحمتها و فداکاریها را درهم کوبیدند و نهضتها را در نطفه خفه کردند و این نیست جز از جهالت و نادانی مردم که ما بین شعارها و واقعیات، تمیز نمی د هند و از اینرو راه نهضت و اصلاح را به روی خویش بستند و آنگاه بیدار گشتند که مقدمات همه خنثی گشته و باید راه را باز از سرگرفت.

از جمله نکته های بزرگی که از سیرت علی می آموزیم این است که این چنین مبارزه ای اختصاص به جمعیتی خاص ندارد بلکه در هر جا که عده ای از مسلمانان و آنان که در زی دین قرار گرفته اند آلت پیشرفت بیگانگان و پیشبرد اهداف استعماری شدند و استعمارگران برای تضمین منافع خود به آنان تترس کردند و آنان را برای خویش سپر گرفتند که مبارزه آنان بدون از بین بردن آن سپرها امکان پذیر نیست باید ابتدا با سپرها مبارزه کرد و آنها را از بین برد تا سد راه برطرف گردد و بتوان بر قلب دشمن حمله برد. شاید تحریکات معاویه در خرابکاری خوارج مؤثر بوده و بنابراین آن روز هم معاویه و یا دست کم امثال اشعث بن قیس، عناصر خرابکار و ناراحت به خوارج تترس کرده بودند.

داستان خوارج این حقیقت را به ما می آموزد که در هر نهضتی اول باید سپرها را نابود کرد و با حماقتها جنگید، همچنانکه علی پس از جریان تحکیم، اول به خوارج پرداخت و سپس خواست تا باز به سراغ معاویه رود.

علی امام عليه‌السلام و پیشوای راستین

سراسر وجود علی، تاریخ و سیرت علی، خلق و خوی علی، رنگ و بوی علی، سخن و گفتگوی علی درس است و سرمشق است و تعلیم است و رهبری است.

همچنان که جذبهای علی برای ما آموزنده و درس است، دفعهای او نیز چنین است. ما معمولا در زیارتهای علی و سایر اظهار ادبها مدعی می شویم که ما دوست دوست تو، و دشمن دشمن تو هستیم. تعبیر دیگر این جمله اینست که ما به سوی آن نقطه می رویم که در جو جاذبی تو قرار دارد و تو جذب می کنی و از آن نقاط دوری می گزینیم که تو آنها را دفع می کنی.

آنچه در بحثهای گذشته گفتیم گوشه ای از جاذبه و دافعه علی بود. مخصوصا در مورد دافعه علی به اختصار برگزار کردیم، اما از آنچه گفتیم معلوم شد که علی دو طبقه را سخت دفع کرده است:

1- منافقان زیرک

2- زاهدان احمق

همین دو درس، برای مدعیان تشیع او کافی است که چشم باز کنند و فریب منافقان را نخورند، تیز بین باشند و ظاهر بینی را رها نمایند، که جامعه تشیع در حال حاضر سخت به این دو درد مبتلا است.

و السلام علی من اتبع الهدی