گلستان سعدی

گلستان سعدی 25%

گلستان سعدی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

گلستان سعدی
  • شروع
  • قبلی
  • 185 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 34408 / دانلود: 4319
اندازه اندازه اندازه
گلستان سعدی

گلستان سعدی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

گلستان سعدی

نویسنده: شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب

از دست و زبان که برآید

کز عهده شکرش به در آید

اِعملوا آلَ داودَ شکراً

وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور

بنده همان به که ز تقصیر خویش

عذر به درگاه خدای آورد

ورنه سزاوار خداوندیش

کس نتواند که به جای آورد

باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی خواران به خطای منکر نبرد

ای کریمی که از خزانه غیب

گبر و ترسا وظیفه خور داری

دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمنان نظر داری

فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر کرده و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آریّ وبه غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

در خبرست از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم

قسیمٌ جسیمٌ بسیمٌ وسیم

چه غم دیوار امّت را

که دارد چون تو پشتیبان

چه باک از موج بحر آن را

که باشد نوح کشتی بان

بلغَ العلی بِکمالِه

کشفَ الدُّجی بِجَمالِه

هر گاه که یکی از بندگان گنه کار پریشان روزگار دست انابت به امید اجابت به درگاه خداوند برآرد ایزد تعالی در او نظر نکند بازش بخواند دگر باره اعراض کند بازش به تضرّع و زاری بخواند حق سبحانه و تعالی فرماید:

( یا ملائکتی قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرت لَهُ)

دعوتش را اجابت کردم و حاجتش بر آوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.

کرم بین و لطف خداوندگار

گنه بنده کرده است و او شرمسار

عاکفان کعبه جلالش به تقصیر عبادت معترف که ما عبدناکَ حقّ عبادتِک و واصفان جمالش به تحیر منسوب که ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک

گر کسی وصف او ز من پرسد

بیدل از بی نشان چگوید باز

عاشقان کشتگان معشوقند

بر نیاید ز کشتگان آواز

یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده حالی که از این معامله باز آمد یکی از دوستان گفت ازین بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم دامنی پر کنم هدیه اصحاب را چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبرانند

کانرا که خبر شد خبری باز نیامد

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم

وزهرچه گفته اندوشنیدیم و خوانده ایم

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم

ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده است وصیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الجیب حدیثش که همچون شکر می خورند و رقعه منشآتش که چون کاغذ زر می برند بر کمال فضل و بلاغت او حمل نتوان کرد بلکه خداوند جهان و قطب دایره زمان و قایم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان اتابک اعظم مظفر الدنیا و الدین ابوبکر بن سعد بن زنگی ظلّ الله تعالی فی ارضه رَبِّ اِرْضَ عَنهُ و اَرْضِه بعین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده لاجرم کافه انام از خواص و عوام به محبت او گراینده اندکه الناسُ علی دینِ ملوکِهم

زانگه که تورا بر من مسکین نظر است

آثارم از آفتاب مشهور ترست

گر خود همه عیب ها بدین بنده درست

هر عیب که سلطان بپسندد هنرست

گِلی خوشبوی در حمام روزی

رسید از دست محبوبی به دستم

بدو گفتم که مشکی یا عبیری

که از بوی دلاویز تو مستم

بگفتا من گِلی ناچیز بودم

و لیکن مدّتی با گل نشستم

کمال همنشین در من اثر کرد

وگرنه من همان خاکم که هستم

اللّهمَ مَتِّع المسلمینَ بطولِ حیاتِه و ضاعِف جمیلَ حسناتِه و ارْفَع درجةَ اودّائه و وُلاتِه وَ دمِّر علی اعدائه و شُناتِه بماتُلِیَ فی القرآن مِنْ آیاتِهِ اللّهُم آمِن بَلدَه و احفَظْ وَلَدَه

لَقد سَعِدَ الدُنیا بهِ دامَ سعدُه

وَ ایَّدَه المولی بِاَلویةِ النَّصرِ

کذلکَ ینشألینةُ هو عِرقُها

و حُسنُ نباتِ الارضِ من کرمِ البذرِ

اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست

تا بر سرش بود چو تویی سایه خدا

امروز کس نشان ندهد در بسیط خاک

مانند آستان درت مأمن رضا

بر توست پاس خاطر بیچارگان و شکر

بر ما و بر خدای جهان آفرین جزا

یا رب ز باد فتنه نگهدار خاک پارس

چندان که خاک را بود و باد را بقا

یک شب تأمل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می خوردم و سنگ سراچه دل به الماس آب دیده می سفتم و این بیت ها مناسب حال خود می گفتم

هر دم از عمر می رود نفسی

چون نگه می کنم نمانده بسی

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر این پنج روزه دریابی

خجل آنکس که رفت و کار نساخت

کوس رحلت زدند و بار نساخت

خواب نوشین بامداد رحیل

باز دارد پیاده را ز سبیل

هر که آمد عمارتی نو ساخت

رفت و منزل به دیگری پرداخت

وان دگر پخت همچنین هوسی

وین عمارت بسر نبرد کسی

یار ناپایدار دوست مدار

دوستی را نشاید این غدّار

نیک و بد چون همی بباید مرد

خنک آنکس که گوی نیکی برد

برگ عیشی به گور خویش فرست

کس نیارد ز پس تو پیش فرست

عمر برفست و آفتاب تموز

اندکی مانده خواجه غرّه هنوز

ای تهی دست رفته در بازار

ترسمت پر نیاوری دستار

هر که مزروع خود بخورد به خوید

وقت خرمنش خوشه باید چید

بعد از تأمل این معنی مصلحت چنان دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن صحبت فراهم چینم و دفتر از گفت های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم

زبان بریده به کنجی نشسته صمٌّ بکمٌ

به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم

تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس برسم قدیم از در در آمد چندانکه نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترده جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبّد بر نگرفتم رنجیده نگه کرد و گفت:

کنونت که امکان گفتار هست

بگو ای برادر به لطف و خوشی

که فردا چو پیک اجل در رسید

به حکم ضرورت زبان در کشی

کسی از متعلقان منش بر حسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند و خاموشی گزیند تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت پیش گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم که دم بر نیارم قدم بر ندارم مگر آنگه که سخن گفته شود به عادت مألوف و طریق معروف که آزردن دوستان جهلست وکفّارت یمین سهل و خلاف راه صوابست و نقص رای اولوالالباب ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام

زبان در دهان ای خردمند چیست

کلید در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد چه داند کسی

که جوهر فروشست یا پیله ور

اگر چه پیش خردمند خامشی ادبست

به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی

دو چیز طیره عقلست دم فروبستن

به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی

فی الجمله زبان از مکالمه او در کشیدن قوّت نداشتم و روی از محاوره او گردانیدن مروّت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق

چو جنگ آوری با کسی برستیز

که از وی گزیرت بود یا گریز

به حکم ضرورت سخن گفتم و تفرج کنان بیرون رفتیم در فصل ربیع که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده

پیراهن برگ بر درختان

چون جامه عید نیکبختان

اول اردیبهشت ماه جلالی

بلبل گوینده بر منابر قضبان

بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی

همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد موضعی خوش و خرّم و درختان درهم گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریااز تاکش آویخته

روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال

دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون

آن پُر از لالها رنگارنگ

وین پر از میوه های گوناگون

باد در سایه درختانش

گسترانید فرش بوقلمون

بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده گفتم گل بستان را چنانکه دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفته اند هر چه نپاید دلبستگی را نشاید گفتا طریق چیست گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را بطیش خریف مبدل نکند

بچه کار آیدت ز گل طبقی

از گلستان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد

وین گلستان همیشه خوش باشد

حالی که من این بگفتم دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که الکریم اذا وعدَ وفا فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید مترسّلان را بلاغت بیفزاید فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان پناه سایه کردگار و پرتو لطف پروردگار ذخر زمان کهف امان المؤیدُ من السماء المنصورُ علی الاعداء عضدُ الدولةِ القاهرةِ سراجُ الملةِ الباهرةِ جمالُ الانامِ مفخرُ الاسلام سعدُ بن الاتابکِ الاعظم شاهنشاه المعظم مولی ملوک العرب و العجم سلطان البر و البحر وارث ملک سلیمان مظفر الدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادام الله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الی کلِّ خیر مآلهما و به کرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید

گر التفات خداوندیش بیاراید

نگارخانه چینی و نقش ارتنگیست

امید هست که روی ملال در نکشد ازین

سخن که گلستان نه جای دلتنگیست

علی الخصوص که دیباچه همایونش

به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگیست

دیگر عروس فکر من از بی جمالی سر بر نیارد و دیده یأس از پشت پای خجالت بر ندارد و در زمره صاحبدلان متجلی نشود مگر آنگه که متحلّی گردد به زیور قبول امیرکبیر عالم عادل مؤید مظفر منصور ظهیرسریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت کهف الفقرا ملاذُ الغربا مربّی الفضلا محبُّ الاتقیا افتخار آل فارس یمینُ الملک ملک الخواص فخر الدولة والدین غیاث الاسلام و المسلمین عمدةُ الملوکِ و السلاطین ابوبکر بنُ ابی نصر اطال الله عمرَه و اجل قدرَه و شرَح صدرَه و ضاعَف اجرَه که ممدوح اکابر آفاقست و مجموع مکارم اخلاق

هر که در سایه عنایت اوست

گنهش طاعتست و دشمن دوست

بهر یک از سایر بندگان و حواشی خدمتی متعین است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند در معرض خطاب آیند و در محل عتاب مگر برین طایفه درویشان که شکر نعمت بزرگان واجبست و ذکر جمیل و دعای خیر و اداء چنین خدمتی در غیبت اولی تر است که در حضور که آن به تصنع نزدیک است و این از تکلف دور

پشت دوتای فلک راست شد از خرّمی

تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را

حکمت محض است اگر لطف جهان آفرین

خاص کند بنده ای مصلحت عام را

دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست

کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را

وصف تورا گر کنند ور نکنند اهل فضل

حاجت مشّاطه نیست روی دلارام را

تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی می رود بنابر آنست که طایفه ای از حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می گفتند به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است یعنی درنگ بسیار می کند و مستمع را بسی منتظر باید بودن در تقریر سخنی کند بزرجمهر بشنید و گفت اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم

سخندان پرورده پیر کهن

بیندیشد آنگه بگوید سخن

مزن تا توانی به گفتار دم

نکو گوی اگر دیر گویی چه غم

بیندیش و آنگه بر آور نفس

و زان پیش بس کن که گویند بس

به نطق آدمی بهتر است از دواب

دواب از تو به گر نگویی صواب

فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عزّ نصرُه که مجمع اهل دلست و مرکز علمای متبحر اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده و شبه در جوهریان جوی نیرزد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد و مناره بلند بر دامن کوه الوند پست نماید

هر که گردن به دعوی افرازد

خویشتن را به گردن اندازد

سعدی افتاده ایست آزاده کس

نیاید به جنگ افتاده

اول اندیشه وآنگهی گفتار

پای بست آمده است و پس دیوار

نخل بندم ولی نه در بستان

شاهدم من ولی نه در کنعان

لقمان را گفتند حکمت از که آموختی گفت از نابینایان که تا جای نبینند پای ننهند

قدّم الخروجَ قبلَ الولوجُ

مردیت بیازمای وانگه زن کن

گرچه شاطر بود خروس به جنگ

چه زند پیش باز روئین چنگ

گربه شیر است در گرفتن موش

لیک موش است در مصاف پلنگ

اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند در افشای جرائم کهتران نکوشند کلمه ای چند به طریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم الله درین کتاب درج کردیم و برخی از عمر گرانمایه برو خرج موجب تصنیف کتاب این بود و بالله التوفیق

بماند سال ها این نظم و ترتیب

ز ما هر ذرّه خاک افتاده جایی

غرض نقشیست کز ما باز ماند

که هستی را نمی بینم بقایی

مگر صاحبدلی روزی به رحمت کند

در کار درویشان دعایی

امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن مصلحت دید تا بر این روضه غنا و حدیقه علیا چون بهشت هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد تا به ملال نینجامد

باب اوّل: در سیرت پادشاهان

باب دوّم: در اخلاق درویشان

باب سوّم: در فضیلت قناعت

باب چهارم: در فواید خاموشی

باب پنجم: در عشق و جوانی

باب ششم: در ضعف و پیری

باب هفتم: در تأثیر تربیت

باب هشتم: در آداب صحبت

دراین مدت که ما را وقت خوش بود

ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود

مراد ما نصیحت بود وگفتیم

حوالت با خدا کردیم و رفتیم

باب اول در سیرت پادشاهان

حکایت ١

پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد بیچاره درآن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.

وقت ضرورت چونماند گریز

دست بگیرد سر شمشیر تیز

اذا یئسَ الانسان طال لِسانُه

کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکلبِ

ملک پرسید چه می‌گوید یکی از وزرای نیک محضر گفت ای خداوند همی‌گوید( وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ ) ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت ملک روی ازین سخن در هم آمد و گفت آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی و خردمندان گفته‌اند دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز.

هر که شاه آن کند که او گوید

حیف باشد که جز نکو گوید

بر طاق ایوان فریدون نبشته بود :

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

حکایت ٢

یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همی‌گردید نظر می‌کرد سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت هنوز نگران است که ملکش با دگرانست. بس نامور به زیر زمین دفن کرده‌اند

وان پیر لاشه را که سپردند زیر گل

خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند

زنده است نام فرّخ نوشین روان به خیر

گر چه بسی گذشت که نوشین روان نماند

خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر

زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند

حکایت ٣

ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب روی باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می‌کرد پسر به فراست استبصار به جای آورد و گفت ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر

آن شنیدی که لاغری دانا

گفت باری به ابلهی فربه

اسب تازی و گر ضعیف بود

همچنان از طویله خر به

پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند وبرادران به جان برنجیدند.

تا مرد سخن نگفته باشد

عیب و هنرش نهفته باشد

هر پیسه گمان مبر نهالی

باشد که پلنگ خفته باشد

شنیدم که ملک را در آن قرب دشمنی صعب روی نمود چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند اول کسی که به میدان در آمد این پسر بود گفت:

آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من

آن منم گرد در میان خاک وخون بینی سری

کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی می‌کند

روز میدان و آن که بگریزدبه خون لشکری

این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت چون پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت:

ای که شخص منت حقیر نمود

تا درشتی هنر نپنداری

اسب لاغر میان به کار آید

روز میدان نه گاو پرواری

آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک جماعتی آهنگ گریز کردند پسر نعره زد و گفت ای مردان بکوشید یا جامه زنان بپوشید سواران را بگفتن او تهور زیادت گشت و به یک بار حمله آوردند شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند ملک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر بیش کرد تا ولیعهد خویش کرد.

برادران حسد بردند و زهر در طعامش کردند خواهر از غرفه بدید دریچه بر هم زد پسر دریافت و دست از طعام کشید و گفت محالست که هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.

کس نیاید به زیر سایه بوم

ور همای از جهان شود معدوم

پدر را از این حال آگهی دادند برادرانش را بخواند و گوشمالی به واجب بداد پس هر یکی را از اطراف بلاد حصه معین کرد تا فتنه بنشست و نزاع برخاست که ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.

نیم نانی گر خورد مرد خدا

بذل درویشان کند نیمی دگر

ملک اقلیمی بگیرد پادشاه

همچنان در بند اقلیمی دگر

نقش هدف در زندگى اجتماعى

در اين جا به نقش هدف در زندگى اجتماعى نيز بايد توجه داشت؛ زيرا بدون در نظر گرفتن هدف در زندگى اجتماعى نمى توان سخن از نظم اجتماعى گفت. هدف است که منطقا رفتارهاى خاص را ايجاب مى کند. افراد با انجام رفتارهاى خاص در زندگى اجتماعى مى خواهند به آن هدف دست يابند.

هدف نيز به نوبه خود، برخاسته از فرهنگ و انديشه افراد جامعه است، به نحوى که هر جامعه اى بر حسب طبع اولى، در راستاى فرهنگ و انديشه خود، نظم اجتماعى خاصى را ايجاب مى کند. و لذا قدرت هاى استعمارى در راستاى سياست هاى استکبارى خود سعى مى کنند ملت ها را در جهت اهداف استعمارى خود سوق دهند و آنها را از فرهنگ اصلى خود تهى کنند و از طريق تحميل فرهنگ وارداتى نظم و فرهنگ ملت ها را در دست داشته باشند.

بنابراين بايد ديد فرهنگ و انديشه حاکم بر جامعه، چه نظمى را ايجاب مى کند. بديهى است که فرهنگ دينى برخاسته از قرآن و جهان بينى توحيدى، نظم و سياستى را ايجاب مى کند که در راستاى تحقق هدف خلقت و تأمين سعادت و رستگارى انسان در دنيا و آخرت باشد و آنچه اصالتا مورد نظر اسلام و قرآن است سعادت و تکامل انسان مى باشد.

با کمال تاسف بعضى از روشنفکران و ليبرال ها که از يک طرف مسلمانند و از طرف ديگر در مسائل سياسى و اجتماعى اسلام بصيرت کافى ندارند، و در نتيجه دغدغه و تعصب دينى در آنها بسيار ضعيف است، از اين نکته اساسى غافلند و وقتى سخن از نظم اجتماعى گفته مى شود، نظم اجتماعى حاصل از دموکراسى غربى در نظر آنها تداعى مى شود. در حالى که آن نظم اجتماعى غرب برخاسته از انديشه سکولاريستى اوست.

اين روشن فکران به خاطر ضعف معلومات دينيشان گمان مى کنند تنظيم امور اجتماعى و اداره جامعه بر مبناى نظم، تنها در جدايى از سياست امکان پذير است که اين خود از نتايج استعمار فرهنگى است و از موفقيت هاى قدرت هاى استکبارى محسوب مى شود که توانسته اند با تخدير افکار به اصطلاح روشن فکران کشورهاى جهان سوم، آنها را از انديشه دينى تهى کنند و به عوامل ترويج فرهنگ استعمارى خود تبديل نمايند.

به هر حال در فرهنگ توحيدى و اسلامى هر چيزى از جمله نظم اجتماعى، در راستاى هدف خلقت ارزيابى مى شود و بديهى است که هدف از نظم اجتماعى در فرهنگ دينى و قرآنى تنها تأمين رفاه مادى و منافع دنيوى نيست؛ بلکه علاوه بر تاءمين رفاه و منافع دنيوى، تکامل انسان و سعادت اخروى بشر مورد نظر است و روشن است که در مقام تعارض، سعادت اخروى بر امور دنيوى مقدم شمرده مى شود.

حال با توجه به اين مقدمه به بيان حضرت علىعليه‌السلام درباره نقش درباره نقش قرآن در تاءمين نظم سياسى و اجتماعى جامعه باز مى گرديم و بيان حضرت را مورد دقت قرار مى دهيم تا با ديدگاه ولايت در مورد نقش و جايگاه قرآن در زندگى اجتماعى بيشتر آشنا شويم.

حضرت علىعليه‌السلام با تعبيرى اعجاز گونه نقش قرآن را در تنظيم امور اجتماعى جامعه بيان مى کنند و ما را بدان توجه مى دهند تا مبادا از آن غفلت کنيم. حضرتش، بعد از آن که فرمودند قرآن نسخه شفا بخش دردها و مشکلات شماست، مى فرمايند: «و نظم ما بينکم »؛ نظم امور و روابط بين شما در قرآن است؛ يعنى اگر نظم مطلوب و معقول را که همه افراد جامعه در سايه آن نظم به حقوق مشروع خود برسند، طالب باشيد، مى بايد امور خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن سامان بخشيد.

بر آگاهان پوشيده نيست که تعبيرونظم بينکم متوجه امور و روابط اجتماعى افراد است. هر چند افراد موظفند امور شخصى و فردى خود را نيز بر اساس رهنمودهاى قرآن تنظيم کنند؛ لکن تعبير و نظم ما بينکم شامل نظم امور شخصى افراد نمى شود؛ چنان که بر اهل زبان پوشيده نيست، حضرت علىعليه‌السلام در فرازهاى مورد بحث درصدد بيان نقش جنبه هاى اجتماعى قرآن کريم هستند.

حضرت با بيان اين نکته که نظم اجتماعى شما در قرآن کريم است، به مسلمانان و پيروان خود مى فرمايند شما بايد امور سياسى و روابط اجتماعى خود را بر اساس قرآن سامان دهيد.

البته روشن است که توصيه هاى مذکور تا زمانى که از ناحيه مسوولان نظام اسلامى توصيه هاى اخلاقى غير لازم الاجرا تلقى شود و مورد اعتقاد و باور و ايمان قلبى آنها نباشد، اين نسخه شفابخش آسمانى دردى از دردهاى اجتماعى جامعه ما درمان نمى کند.

حضرت با بيان نکات سياست نظام دينى، واقعياتى را بيان مى کنند که بدون به کار بستن آنها، رسيدن به يک جامعه انسانى مبتنى بر قسط و عدل که آنها افراد به حقوق خويش و تکامل مطلوب برسند، ممکن نمى باشد.

بنابراين اصلى ترين و کارسازترين عامل، عامل ايمان و اعتقاد و باور مسوولان و دست اندرکاران حکومت، به برنامه و سياست هاى کلى قرآن کريم است. تا آنها به قرآن و کارآمد بودن رهنمودهاى آن در حل مشکلات جامعه و تأمين سعادت افراد، ايمان قلبى و اعتقاد راسخ نداشته باشند، نه تنها در عمل، قرآن را الگوى خود قرار نمى دهند، بلکه درصدد فهم معارف قرآن نيز برنمى آيند.

البته چون در کشور اسلامى و بر مردم مسلمان حکومت مى کنند، ممکن است به حسب ظاهر و در مقام شعار، براى حفظ موقعيت خويش در ميان مردم خود و ديگر ملل مسلمان، خود را مسلمان و حکومت خود را حکومت اسلامى بنامند؛ در حالى که تنها الگوى حکومتى که براى آنها مطرح نيست حکومت بر اساس قوانين اسلام و الگوى برگرفته از قرآن است.

ليکن اين بيگانگى دولت هاى به اصطلاح اسلامى از دين و فرهنگ قرآنى، به خصوص در زمينه سياست و اداره جامعه، مطلبى نيست که براى مسلمانان ناشناخته باشد؛ زيرا ملل مسلمانان همه مى دانند نظام هاى حکومتى کشورهايشان اسلامى نيست و فرهنگ و ذهنيت حاکم بر مسوولان حکومتى، با ذهنيت و الگويى که بر اساس فرهنگ قرآنى شکل مى گيرد به کلى متفاوت است.

آنچه انسان را به شگفتى و تعجب وا مى دارد و در عين حال جاى تاسف و نگرانى دارد، وضعيت فرهنگى حاکم بر کشور اسلامى عزيزمان ايران است. در کشورى که بر اساس رهنمودهاى قرآن و فرهنگ دينى و به رهبرى ولايت فقيه انقلاب کرده و به پيروزى رسيده است؛ بسى جاى تاسف و نگرانى است که سخنان و مواضع و عملکرد بعضى مسوولان فرهنگى نشان مى دهد آنها نيز شناخت کافى از اين کتاب آسمانى ندارند و کارآمدى الگوى حکومتى برگرفته از آن را بيشتر از هر الگوى شرقى و غربى ديگر نمى دانند.

اينان پيوسته از اصول انقلاب اسلامى و ارزش هاى دينى عقب نشينى مى کنند و به دليل نداشتن ايمان کافى و اعتقاد قلبى گاه به کنايه و گاه به تصريح، با کمال بى شرمى، چنين اظهار مى کنند که دوران حاکميت قرآن و کارآيى فرهنگ دينى در عرصه حکومت گذشته است و در اين زمانه، جامعه بشرى به وحى الهى نياز ندارد و خود به تنهايى مى تواند راه هاى بهترى براى اداره جامعه و تأمين امنيت و برقرارى نظم ارائه کند.

بجا بود در اين جا اشاره اى به ظالمانه بودن نظام هاى حکومتى موجود در جهان و فجايع و جناياتى که در حق ملت ها به نام نظام هاى پيش رفته و متمدن مى شود داشته باشيم تا بى مايگى سخن مذکور و بى ايمانى و خود باختگى گويندگان آن بيش از پيش برملا شود؛ لکن به خاطر دور نشدن از اصل موضوع و پرهيز از طولانى شدن سخن، از بيان بى عدالتى ها و پاى مال شدن حقوق انسان ها و ظلم و جنايت و نا امنى هاى موجود در نظام هاى بشرى صرف نظر مى کنيم و به منابع مربوطه ارجاع مى دهيم.

به هر حال بديهى است وقتى کارآيى حکومت بر اساس رهنمودهاى قرآن در تأمين قسط و عدل و نظم در جامعه به منصه ظهور مى رسد که مسوولان و دست اندرکاران حکومت بدان باور و يقين داشته باشند و در مقام عمل، قوانين و دستورات قرآن را بنابراين حاکميت قرآن در جامعه در گرو ايمان و باور قلبى کارگزاران حکومت به اين کتاب آسمانى است که اين مساله نيز به نوبه خود در گرو شناخت آنها نسبت به اين نسخه شفابخش الهى و احساس نياز آنها به دين و حکومت الهى است.

اين احساس نيز جز با ايجاد روحيه بندگى و زدودن روح استکبارى و خود بزرگ بينى در مقابل حاکميت خداوند متعال حاصل نمى شود. اين روحيه استکبارى همان روحيه مذمومى است که شيطان را از آستانه تشرف به مقام ملائکه اللهى و قرب به بارگاه خداوندى تنزل داد و شقاوت ابدى او را باعث گشت.

شايسته است در اين مقام خطاب حضرت علىعليه‌السلام در خطبه ۱۷۵ را که عواقب ناخوشايند دورى از قرآن کريم را بيان مى کنند مورد توجه قرار دهيم. اين بيان هشدارى است براى کسانى که از يک طرف خود را پيرو علىعليه‌السلام معرفى مى کنند و از طرف ديگر قرآن و الگوى حکومتى برگرفته از آن را براى اداره جامعه بشرى امروز ناکافى مى دانند و تراوشات فکرى ناقص بشرى را در ارائه سياست هاى حکومتى بر حکومت ولايى قرآن ترجيح مى دهند.

اميد که در پرتو چنين رهنمودهايى همه مردم جامعه ما و به ويژه برنامه ريزان و متصديان امور حکومتى، بيش از پيش به لزوم محور بودن قرآن در جامعه اسلامى ايمان پيدا کنند و اين توصيه ها در صحنه عمل به کار گرفته شود.

بى نيازى در سايه پيروى از قرآن

حضرت علىعليه‌السلام در خطبه مذکور قرآن کريم را به عنوان شاخص معرفى مى کنند و مى فرمايند: به يقين بدانيد قرآن آن نصيحت کننده و پند دهنده اى است که در ارشاد پيروان خود خيانت نمى کند و آن هدايت گرى است که گمراه نمى کند و گوينده اى است که در گفتارش دروغ نمى گويد و کسى با اين قرآن ننشست و در آن تدبر و انديشه نکرد مگر آن که چون از نزد آن برخاست هدايت و رستگاريش افزايش يافت و از گم راهى او کاسته شد.

آن گاه حضرت مى فرمايد: «و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقه و لا لاحد قبل القرآن من غنى فاستشفوه من ادوائکم و استعينوا به على لاوائکم فان فيه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغى و الضلال ».(۱۰) با وجود قرآن حاکميت آن بر جامعه، براى احدى نيازى باقى نمى ماند که برآورده نشود؛ زيرا قرآن کريم عالى ترين برنامه الهى براى زندگى موحدين است و خداى متعال عزت و رستگارى دنيا و آخرت پيروان اين کتاب آسمانى را تضمين کرده است.

بنابراين در صورتى که جامعه اسلامى ما فرامين و دستورات حيات بخش قرآن را به کار بندد و با ايمان به صدق وعده هايش آن را الگوى عمل خويش قرار دهد، قرآن تمام نيازهاى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى جامعه را برمى آورد و جامعه اسلامى را از هر چيز و هر کس بى نياز مى کند.

در مقابل، حضرت خطر جدايى از قرآن را گوشزد مى کنند و اين فکر را که بدون قرآن، اين ثقل اکبر الهى، بتوان مشکلات و نيازمندى هاى فردى و اجتماعى جامعه را برطرف کرد رد مى کنند و مى فرمايند: «و لا لاحد قبل القرآن من غنى »؛ هيچ کس بدون قرآن بى نياز نخواهد بود و هرگز جامعه از قرآن مستغنى نخواهد شد؛ يعنى براى ايجاد جامعه اى بر پايه قسط و عدل و ارزش هاى اخلاقى و انسانى، اگر تمامى علوم و تجربه هاى بشرى به خدمت گرفته شوند و همه افکار و انديشه ها بسيج گردند، بدون قرآن هرگز راه به جايى نخواهند برد.

چرا که غنا و بى - نيازى براى کسى بدون قرآن ميسر نمى شود. بر اين اساس حضرت مى فرمايند: «فاستشفوه من ادوائکم و استعينوا به على لاوائکم ؛ بهبودى دردها و مشکلات خود را از قرآن بخواهيد و در سختى ها و گرفتارى ها از قرآن چاره جويى کنيد.» سپس با خاطر نشان کردن بزرگ ترين بيمارى هاى فردى و اجتماعى، يعنى کفر و ضلالت و نفاق مى فرمايند راه درمان اين دردها و مشکلات در قرآن موجود است و شما بايد با مراجعه به قرآن کريم دردها و مشکلات خود را درمان کنيد.

بنابراين بايد اصول کلى و خطوط را از قرآن گرفت و با تبعيت از آن اصول کلى و استفاده از تجارب و تدبر و انديشه، راه حل مشکلات را پيدا کرد. اگر با اين بينش در صدد حل مشکلات برآييم به طور قطع، بر همه مشکلات، در تمام زمينه ها فايق خواهيم آمد؛ زيرا اين وعده الهى است.

خداى متعال مى فرمايد:( وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ) ؛(۱۱) هر کس تقواى الهى پيشه کند و از دستورات خداوند سر پيچى نکند خداى متعال راهى براى نجات و خروج از مشکلات براى او فراهم مى سازد.

قرآن داروى بزرگ ترين دردها

البته ممکن است سخنان پيش گفته به مذاق انسان هاى مغرور و کسانى که از تقواى الهى و علوم قرآن و اهل بيت بهره چندان ندارند و با دانستن اصطلاحاتى از علوم بشرى خود را در عرض خداوند مى پندارند خوش نيايد؛ لکن هر انسان عاقلى اعتراف مى کند که آنچه بشر، با همه پيشرفت هاى شگرف علمى اش کشف کرده است در مقابل مجهولاتش قطره اى است در مقابل دريا، و همه ادعاهاى مکاتب اخلاقى غير الهى در ارائه الگوى مدينه فاضله انسانى، در مقابل علم بى نهايت الهى و علوم اهل بيتعليهم‌السلام ، که از الهامات الهى سرچشمه مى گيرد، چيزى بيش از صفر نمى باشد.

به هر حال حضرت علىعليه‌السلام بزرگ ترين درد جامعه بشرى را کفر و نفاق و گمراهى مى داند. اين امراض روحى هستند که جامعه را به انواع مشکلات و گرفتارى ها دچار مى کنند و درمان آنها را نيز بايد از قرآن سراغ گرفت: «فان فيه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغى و الضلال ؛ بزرگ ترين درد عبارت است از کفر و نفاق و ضلالت و گمراهى و درمان عبارت است از ايمان به قرآن و تبعيت از آن.»

البته بايد توجه داشت که مفهوم اين سخن که درمان دردهاى خود را از قرآن بخواهيد؛ زيرا قرآن درمان همه دردها و مشکلات است اين نيست که قرآن، همانند نسخه پزشک، امراض جسمى شما را توضيح داده است و براى بهبودى هر کدام دارويى پيشنهاد و توصيه مى کند يا در باب مشکلات اقتصادى و نظامى و در زمينه هاى صنعت و تکنولوژى مى بايد فرمول هاى حل مسائل را از قرآن فرا گرفت.

هرگز کسى که کمترين اطلاعى از معارف دينى داشته باشد اين سخن حضرت را بدين معنا تفسير نمى کند؛ زيرا بيمارى هاى جسمى و حل ساير مشکلات، وسايل و راه هاى طبيعى خود را مى طلبد.

قرآن کريم براى حل اين مشکلات، چنان که قبلا گفته شد، خطوط کلى را بيان مى کند و مردم موظفند با سرمشق قرار دادن خطوط کلى قرآن و استفاده از عقل و توانايى هاى خدادادى و استفاده از تجارب علوم بشرى مشکلات خويش را حل کنند و امراض خود را درمان نمايند.

در اين جا توجه خوانندگان عزيز را به دو نکته جلب مى کنيم:

نکته اول اين که اسباب و علل طبيعى و مادى هر چند معلول ها و مسبب هاى خود را در پى دارند؛ لکن توجه به اين نکته نيز ضرورى است که علت العلل همه پديده ها خداى تبارک و تعالى است. اوست که نظام عالم را بر اساس رابطه علت و معلولى خلق کرده است و اوست که پيوسته به اسباب و علل سببيت و عليت اعطا مى کند و اين اراده تکوينى اوست که تا نباشد هيچ فاعلى در فعل خود استقلال در تاثير ندارد.

بنابراين براى درمان همه دردها و رفع گرفتارى ها و مشکلات بايد اصالتا به خداى متعال توجه کنيم و چشم اميد به سوى او داشته باشيم. هر چند در حل مشکلات و بهبود از بيمارى ها به اسباب و علل طبيعى متوسل مى شويم، لکن به مقتضاى توحيد افعالى بايد شفا و حل مشکلات را در اصل از او دانست و انتظار داشت.

نکته دوم اين که راه رسيدن به حل مشکلات و درمان بيمارى ها، را نبايد منحصر به اسباب و علل عادى و طبيعى دانست؛ يعنى چنان نيست که با نبود اسباب و علل عادى و طبيعى يا عدم کارآيى آنها در حل مشکلات، امکان رفع مشکل يا حصول بهبودى و شفاى امراض يا برآورده شدن هر خواسته مشروع و بحق انسان، منتفى باشد.

خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى، خود را از ايجاد کردن پديده، به طريق غير طبيعى عاجز نکرده است؛ بلکه سنت خداوند بر اين قرار گرفته است که در مرحله اول، امور از مجراى عادى انجام گيرند. ولى راه انجام امور منحصر به مجراى طبيعى نيست؛ بلکه در شرايط خاصى خداوند امورى را از غير مجراى طبيعى خود ايجاد مى کند که مى توان گفت اين نيز سنت الهى است.

شفا و بهبودى مرض، ممکن است از راه طبيعى و معالجه هاى پزشکى صورت گيرد و ممکن است تحت شرايط خاصى توسط علل غير مادى مثل دعاى ائمه معصومين يا دعاى ديگر اولياى خدا حاصل شود. چنان که ممکن است جنگجويان جبهه توحيد، که از نظر تجهيزات مادى و شرايط طبيعى در مقابل دشمن محکوم به شکست هستند، با امداد غيبى و اسباب غير طبيعى پيروز گردند که اين مطلب نيز از اسباب و علل الهى محسوب مى شود.

در قرآن کريم نمونه هايى از رخدادهايى که از غير راه عوامل عادى و طبيعى اتفاق افتاده اند، ذکر شده است؛ مثلا اگر نزول باران بخواهد از مجراى علل و عوامل طبيعى خود صورت گيرد، بايد آب درياها و اقيانوس ها بر اثر تابش نور و گرما بخار گردد و به صورت ابر درآيد، آن گاه بر اثر تفاوت دماى دريا و خشکى، هوا جريان پيدا کند و با وزيدن باد، ابرها از روى درياها به ساير نقاط زمين منتقل شود تا تحت شرايط خاصى ذرات آب موجود در ابر به صورت قطرات باران يا دانه هاى برف و يا تگرگ بر زمين ببارد.

انتظار باران بدون اسباب و علل طبيعى آن از نظرگاه مادى انتظارى بى جا و نامعقول تلقى مى شود؛ لکن حضرت نوح بدون در نظر گرفتن عوامل طبيعى براى نزول باران، خطاب به قومش مى گويد استغفار و توبه کنيد تا آسمان بر شما باران ببارد:( وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ) ؛(۱۲) اى قوم در مقابل پروردگار خود استغفار کنيد آن گاه توبه نماييد و به سوى خدا برگرديد تا خداى متعال از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و با نزول رحمت الهى و بارش باران، قوت و قدرت شما را فزونى بخشد.

سپس مى فرمايد:

( وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ) ؛ مواظب باشيد بدون توجه و استغفار و در حالى که مجرم و گناهکار هستيد از خدا روى مگردانيد و خود را از رحمت الهى محروم مکنيد.

هر چند اسباب و علل طبيعى نزول باران و کل نظام على و معلولى حاکم بر طبيعت، همه در دست قدرت الهى اند و بهت اراده او کار مى کنند؛ لکن در عين حال بدون در نظر گرفتن آنها، خداى متعال مى فرمايد از گناه خود استغفار کنيد و به سوى خدا بازگرديد؛ ما به آسمان مى گوييم بر شما ببارد.

ممکن است کسى بگويد مقصود خداى متعال اينست که بدون تحقق عوامل طبيعى باران مى بارد؛ بلکه مقصود اين است که ما از راه ايجاد عوامل طبيعى بر شما باران مى فرستيم. پاسخ اين است که اين نگرش با بينش توحيدى سازگار نيست؛ زيرا همان طور که قبلا گفته شد چنان نيست که خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى خود را از ايجاد پديده ها، بدون اسباب و علل طبيعى آنها، عاجز کرده باشد. خداوند در باب قدرت خود بر ايجاد و خلقت پديده ها چنين مى فرمايد:

( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ) (۱۳) هر گاه خداى متعال اراده اش بر شيئى تعلق بگيرد، اراده خدا همان و تحقق آن امر همان خواهد بود.

حکمت برخى از بلايا

گذشته از مطلب فوق، گاه حکمت خداى متعال و رحمانيت گاه حکمت خداى متعال و رحمانيت حق ايجاب مى کند از راه هاى غير طبيعى بندگانش را مورد لطف قرار دهد و نعمت خويش را بر آنها نازل کند.

بدين منظور گاه خداى متعال اسباب و علل ديگرى غير از اسباب و علل مادى قرار مى دهد و از مردم مى خواهد با توسل به آنها خود را مستحق نزول رحمت و نعمت هاى خداوند گردانند. اين معنا نيز مقتضاى لطف و حکمت خداى متعال است.

نظام خلقت بر اساس حکمت است و هدف از آفرينش انسان هدايت و تکامل مى باشد و هدايت و تکامل، در سايه معرفت و تدبر در آيات الهى و بندگى و عمل به دستورات انبياى الهى و دين حق حاصل مى شود؛ لکن گاه مردم در اثر گناه و معصيت از مسير حق منحرف مى شوند.

انسان ها معمولا آن گاه که از جهت مادى در رفاه باشند و از نظر اقتصادى و برخوردارى از لذايذ مادى مشکلى نداشته باشند و آنچه بخواهند براى آنها فراهم باشد، کمتر به خدا و معنويات روى مى آورند. در اين هنگام، خصلت هاى انسانى و الهى به تدريج در آنها تضعيف و نهايتا به فراموشى سپرده مى شود و در نتيجه زمينه طغيان و کفر ضلالت و گمراهى در آنها فراهم مى شود.

قرآن مى فرمايد:( كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَىٰ ) (۱۴) ؛ آنگاه که انسان خود را بى نياز ببيند طغيان مى کند. اگر روح حاکم بر اکثريت جامعه و امتى روحيه استکبارى و طغيان صفتى شد لطف و عنايت خداوند ايجاب مى کند به نحوى انسان ها را هشدار دهد و آنها را از خواب غفلت بيدار کند و به راه حق و طريق بندگى بازگرداند.

براى تحقق اين منظور، گاه بلاهايى از قبيل فقر و خشک سالى نازل مى کند و از طرف ديگر راه درمان و رفع آن بلاها را استغفار و توبه از گناهان و توجه به خدا و دعا و نماز معرفى مى کند تا در نهايت، هدف خلقت که همان هدايت و تکامل اختيارى انسان هاست، هر چه بيشتر تحقق يابد اين فرايند نيز يکى از سنت هاى عجيب الهى بوده که گاه پيامبرى مبعوث مى کرده است و امت او را به سختى هايى مبتلا مى کرده تا آنها از خدا و راه حق غافل نشوند و غرق شدن در لذايذ مادى آنها را از سعادت باز ندارد.

به هر حال، نزول بعضى از بلاها زمينه بيدارى و توجه انسان هاى غافل است؛ زيرا در شرايط سخت انسان ها بهتر نياز خود را به خدا درک مى کنند و آمادگى پذيرش حق و تعليمات انبيا را بيش از موقعى که در رفاه هستند پيدا مى کنند. قرآن مى فرمايد:( وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ) ؛(۱۵) پيامبرى در قريه اى و شهرى نفرستاديم مگر اين که اهل آن قريه را به سختى و گرفتارى و رنج مبتلا کرديم تا شايد آنها به خود بيايند و در مقابل خدا تضرع کنند.

آيه ۷۵ و ۷۶ سوره مومنون نيز به اين مطلب تصريح دارد:( وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ * وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ ) ؛ و اگر آنان را ببخشاييم، و آنچه از سختى بر آنان وارد آمده برطرف کنيم آنان در طغيان خود کوردلانه اصرار مى ورزند.

بنابراين فلسفه بعضى از عذاب ها و سختى هاى امت ها بيدارى مردم و برگشت آنها به راه هدايت است، هر چند ممکن است اين سختى ها و تنگناها و بلاها بعضى از امت ها را بيدار نکند و آنان هم چنان در ضلالت و گم راهى اصرار ورزند؛ که در آن صورت حجت بر آنها تمام مى شود و بايد منتظر نزول بلاهايى که به حيات و زندگى آنها خاتمه دهد باشند.

قرآن در آيات ۴۲ تا ۴۳ سوره انعام خطاب به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: ما به سوى امت هايى که پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم و اسباب هدايت و تذکر و هشدار را در حق آنها تمام کرديم، اما آنها قدر ناشناس بودند، قساوت به خرج دادند و از شيطان فريب خوردند و به هشدارهاى ما توجه نکرده، آنها را فراموش کردند.

ما چند صباحى آنها را در ناز و نعمت قرار داديم به نحوى که مغرور و شاد گشتند و ناگهان گريبان آنها را گرفتيم. آنان يکباره نوميد گشتند و درهاى اميد را به روى خود بسته ديدند. بايد بدانيم که اين سنت الهى است که در امت هاى پيشين جارى بوده است و امت پيامبر آخرالزمان نيز از آن مستثنى نيست.

در هر صورت، براى صاحبان بصيرت و کسانى که نگران سعادت و سرنوشت خويشند، وجود بلاها و مشکلات و مصايب، اسباب تذکر و هدايت است. در اين ميان، همچنان که قرآن مى فرمايد، انسان هايى نيز هستند که آن چنان دچار غفلت مى گردند که با هيچ هشدار و بيدار باشى متذکر نگشته به هوش نمى آيند.

پس بلاها و سختى هايى که به جهت هشدار و بيدار باش مردم براى جوامع و ملت ها پيش مى آيد اختصاص به امم انبياى سابق نداشته، بلکه اين مساله از الطاف الهى است که براى بيدارى و توجه امت ها به خدا، رخ مى دهد. آنچه مهم است توجه به فلسفه اين گونه حوادث و عبرت گرفتن از گذشته و توبه و بازگشت به سوى خداست.

با کمال تاسف در جامعه ما، کمتر کسى به اين مساله توجه مى کند و به خاطر همين غفلت، براى نجات از تنگناهاى اقتصادى، از جمله کم آبى و خشک سالى، برخى از مسئولين از سر بى توجهى و غفلت يا به خاطر سستى ايمان و ضعف اعتقادى، دست به دامن غير خدا مى شوند و با صرف هزينه هاى سنگين از بيت المال مسلمين در صدد بر آيند تا با آبستن کردن ابرها بوسيله مواد شيميايى باران ايجاد کنند.

زهى خيال باطل! مگر علت تامه بارش باران همين پيدايش ابر و انتقال آن به وسيله جريان باد و چند عامل محدود ديگر است که با تشبث به تارهاى عنکبوتى خود ساخته، مغرور شود و بندگان خدا و عموم مردم مسلمان را به جاى اين که به خدا و توسل به ذيل عنايت و احسان او متوجه کند، در نقاط مرتفع کوه ها تکه ابرهايى را جستجو نمايد و آنها را شکار کرده، به اصطلاح با باردار کردن آنها باران بباراند!! به راستى جريان مذکور داستان حضرت نوحعليه‌السلام بعد از ۹۵۰ سال دعوت، از ايمان آوردن قومش به خدا مايوس شد و بعد از نااميدى از هدايت آنها و پديدار شدن نشانه هاى عذاب، از فرزندش خواست تا ايمان آورد و بر کشتى سوار شود تا از عذاب حتمى نجات پيدا کند.

او در جواب پدرش تفکر شرک آلود خود را چنين بيان کرد که( سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ) ؛(۱۶) من به قله کوهى پناه مى برم تا آن کوه مرا از غرق شدن نجات دهد. همان طور که مى دانيم سرانجام هم ايمان نياورد و هلاک گرديد. خداوند متعال با بيان اين قصه جوهره تفکر شرک آلود را بيان مى کند و مردم را از آن برحذر مى دارد.

اکنون نيز اين تفکر شرک آلود در ميان بعضى و به خصوص روشن فکران غرب زده رايج است. آنها به جاى اين که ايمان به خدا داشته باشند و با قلم و بيان مردم را به سوى خدا سوق دهند، براى رفع مشکلات چشم به دست دشمنان اسلام و مسلمين دوخته اند و از دشمن انتظار يارى دارند.

بر آگاهان پوشيده نيست که ما در صدد مخالفت با پيشرفت علم و دستاوردهاى علوم بشرى نيستيم چرا که دين و قرآن و تفکر توحيدى بيش از هر مکتبى انسان ها را به فراگيرى علم و دانش و استفاده از محصول انديشه و تفکر بشرى فرا مى خواند. آنچه در اين جا بر نفى آن تاکيد مى شود و نسبت به عواقب وخيم آن هشدار داده مى شود اين تفکر شرک آلود است که متاسفانه مبتلايان به آن در جامعه ما کم نيستند.

به هر حال بهترين و نزديک ترين و مطمئن ترين راه براى رفع مشکلات فردى و اجتماعى، برگشتن به در خانه خداست؛ زيرا برگزيدن راه خدا علاوه بر اين که سعادت ابدى و اخروى ما را تأمين مى کند مشکلات و تنگناهاى زندگى دنيوى را نيز بر طرف مى سازد.( فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا ) ؛(۱۷) پس به مردم گفتم: استغفار کنيد تا خداى متعال گناهانتان را بيامرزد آن گاه آسمان را بر شما بباراند در نتيجه باغ ها به وجود بيايند و نهرها جارى شوند.

بنابراين قرآن براى رفع کمبودها و گشايش در امور مسلمانان به پيروان خود راه حل هايى پيشنهاد مى کند و کارآيى آن راه ها را تضمين نموده است. به علاوه، مسلمانان مى توانند چنان که بارها آزموده اند باز نيز بيازمايند.

بى ترديد پيروزى انقلاب اسلامى ايران يکى از نمونه هاى معجزه آساى نصرت الهى و امدادهاى غيبى خدا بر جامعه اسلامى ماست.

آن گاه که همه مردم با توکل بر خدا و قطع اميد از غير او خواهان حکومت اسلامى شدند خدا بنا به وعده خودش که در قرآن مى فرمايد:( آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ) ،(۱۸) على رغم همه توان رژيم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى با همه پشتيبانى هاى دشمنان اسلام، مردم را بر دشمنانشان پيروز گردانيد و نيز سنت الهى بر اين جارى خواهد بود که تا مردم به خدا روى آورند خدا نيز آنها را يارى خواهد فرمود و آن گاه که خدا را فراموش کنند و به غير خدا چشم يارى داشته باشند و از خدا روى گردان شوند عذاب و ذلت در انتظار آنها خواهد بود.

در هر صورت، شکى نيست که قرآن کريم نسخه شفابخش علم الهى است و سعادت و رستگارى بشر در دنيا و آخرت، در پيروى از دستورات حيات بخش آن نهفته است و راه حل مشکلات فردى و اجتماعى را بايد در آن جستجو کرد. بايد قرآن، اين تأمين کننده سعادت انسان، را شناخت و در تعظيم و تکريم آن کوشيد و بدان عمل کرد. البته در باب قرآن دو نوع تعظيم و تکريم مطرح است که ذيلا بدان اشاره مى کنيم.

تکريم ظاهرى و واقعى قرآن کريم

در مورد احترام به قرآن، بيشتر آنچه که در جوامع اسلامى وجود دارد، مى توان احترام ظاهرى قرآن ناميد. در حالى که قرآن کريم هرگز تنها براى اين که با آداب و رسوم و احترام خاصى با آن مواجه شويم، نازل نگرديده است. قرآن فقط براى حفظ کردن و تلاوت نمودن با لحن و صوتى زيبا نيست.

قرآن کتاب زندگى و پيام هاى الهى است که همگان موظفند در زندگى دنيوى خود آنها را به کار بندند، تا در دنيا و آخرت رستگار شوند، خصوصا دست اندرکاران حکومت در جوامع اسلامى موظفند سياست هاى کلى نظام را بر اساس رهنمودهاى اين کتاب الهى تنظيم و به اجرا در آورند، تا زمينه رشد و تعالى فرهنگ قرآن براى افراد جامعه بهتر مهيا گردد و در نتيجه هدف نزول قرآن، که همان تکامل و سعادت انسان در سايه بسط قسط و عدل در روى زمين است، تحقق يابد.

متاسفانه بر خلاف اين انتظار، آنچه امروزه به عنوان تکريم و تعظيم قرآن کريم شاهد آن هستيم از حد پرداختن به ظواهر روبنايى در نمى گذرد و لزوم محوريت قرآن در زندگى سياسى اجتماعى مسلمانان مورد غفلت قرار گرفته است.

امروزه در بسيارى از کشورهاى اسلامى موسساتى از دوره آمادگى و دبستان تا سطح دانشگاه به امر تعليم و تعلم قرآن کريم مى پردازند و در جهت فراگيرى روخوانى و حفظ قرائت قرآن به روش هاى مختلف همت مى گمارند و هر ساله شاهد مسابقات جهانى حفظ و قرائت قرآن کريم هستيم. علوم مختلف قرآن از قبيل تجويد و ترتيل و غيره جايگاه ويژه اى در ميان علاقه مندان به قرآن دارد.

علاوه بر اين امور، قرآن در ميان عامه مسلمانان از احترام ويژه اى برخوردار است، به نحوى که دست بى وضو به کلمات و آيات آن نمى گذارند و در هنگام قرائت مودب مى نشينند. بيشتر افراد، در مقابل قرآن پاى خود را دراز نمى کنند. آن را در بهترين جلد و مناسب ترين مکان ها قرار مى دهند و خلاصه احترام هاى ظاهرى از قبيل در ميان عامه مسلمانان امرى رايج مى باشد.

بديهى است که رعايت امور مذکور به عنوان احترام به اين کتاب آسمانى، ارزشى بايسته است که هر قدر بدان پاى بند باشيم، حق احترام اين کتاب آسمانى را آن طور که شايسته است ادا نکرده ايم و شکر اين بزرگ ترين نعمت خداى متعال را، که نعمت هدايت است، به جاى نياورده ايم؛ لکن بالاترين نوع احترام و شکر هر نعمت، شناخت حقيقت آن و به کارگيرى آن در جهتى که خدا آن را آفريده است، مى باشد.

چنانچه با اين نگرش بخواهيم به قرآن بنگريم و آن را احترام و تعظيم کنيم، به نظر مى رسد قرآن کريم جايگاه مطلوبى در فرهنگ جوامع اسلامى ندارد و هرگز نسبت به آن احترام و تکريم شايسته انجام نمى گيرد. آنچه به عنوان موارد احترام مسلمانان به قرآن کريم ذکر شد، هر چند ضرورى و لازم است، لکن با انجام اين امور هدف خداى متعال از نزول قرآن محقق نمى شود و تکليف مسلمانان در قبال اين کتاب آسمانى انجام نمى شود.

آشنايى با ظواهر قرآن و قرائت آيات الهى و ارج نهادن ظاهرى به اين نسخه شفابخش، مقدمه عمل به مضامين و دستورات آن است. حق واقعى قرآن، بدون محور قرار دادن آن در زندگى سياسى و اجتماعى مسلمانان ادا نمى شود.

بديهى است بوسيدن و احترام گذاشتن به نسخه پزشک و خواندن آن با آوازى بسيار زيبا، بدون فهم دستورات و راهنمايى هاى پزشک و عمل کردن به آنها هرگز دردى را از بيمار درمان نمى کند. هر عاقلى باور دارد که بهبودى در گرو عمل به دستورات پزشک حاذق است. احترام واقعى به نسخه پزشک، عمل کردن بدان است نه اداى تکريم هاى ظاهرى نسبت به پزشک و نسخه او.

در باب قرآن نيز بايد گفت هر چند اداى احترام هاى ظاهرى نسبت به قرآن کريم از امور پسنديده و از وظايف تک تک مسلمانان است، لکن اين کمترين وظيفه مسلمانان در قبال اين کتاب آسمانى است و مسلمانان موظفند با فهم قرآن کريم و عمل به دستورات حيات بخش آن، به شکر و احترام واقعى نسبت به اين نعمت هدايت الهى روى بياورند و خود را از اين وديعه پر فيض محروم نکنند تا در نتيجه با اين نور الهى دنياى ظلمت زده خويش را روشنى بخشند.

نقش هدف در زندگى اجتماعى

در اين جا به نقش هدف در زندگى اجتماعى نيز بايد توجه داشت؛ زيرا بدون در نظر گرفتن هدف در زندگى اجتماعى نمى توان سخن از نظم اجتماعى گفت. هدف است که منطقا رفتارهاى خاص را ايجاب مى کند. افراد با انجام رفتارهاى خاص در زندگى اجتماعى مى خواهند به آن هدف دست يابند.

هدف نيز به نوبه خود، برخاسته از فرهنگ و انديشه افراد جامعه است، به نحوى که هر جامعه اى بر حسب طبع اولى، در راستاى فرهنگ و انديشه خود، نظم اجتماعى خاصى را ايجاب مى کند. و لذا قدرت هاى استعمارى در راستاى سياست هاى استکبارى خود سعى مى کنند ملت ها را در جهت اهداف استعمارى خود سوق دهند و آنها را از فرهنگ اصلى خود تهى کنند و از طريق تحميل فرهنگ وارداتى نظم و فرهنگ ملت ها را در دست داشته باشند.

بنابراين بايد ديد فرهنگ و انديشه حاکم بر جامعه، چه نظمى را ايجاب مى کند. بديهى است که فرهنگ دينى برخاسته از قرآن و جهان بينى توحيدى، نظم و سياستى را ايجاب مى کند که در راستاى تحقق هدف خلقت و تأمين سعادت و رستگارى انسان در دنيا و آخرت باشد و آنچه اصالتا مورد نظر اسلام و قرآن است سعادت و تکامل انسان مى باشد.

با کمال تاسف بعضى از روشنفکران و ليبرال ها که از يک طرف مسلمانند و از طرف ديگر در مسائل سياسى و اجتماعى اسلام بصيرت کافى ندارند، و در نتيجه دغدغه و تعصب دينى در آنها بسيار ضعيف است، از اين نکته اساسى غافلند و وقتى سخن از نظم اجتماعى گفته مى شود، نظم اجتماعى حاصل از دموکراسى غربى در نظر آنها تداعى مى شود. در حالى که آن نظم اجتماعى غرب برخاسته از انديشه سکولاريستى اوست.

اين روشن فکران به خاطر ضعف معلومات دينيشان گمان مى کنند تنظيم امور اجتماعى و اداره جامعه بر مبناى نظم، تنها در جدايى از سياست امکان پذير است که اين خود از نتايج استعمار فرهنگى است و از موفقيت هاى قدرت هاى استکبارى محسوب مى شود که توانسته اند با تخدير افکار به اصطلاح روشن فکران کشورهاى جهان سوم، آنها را از انديشه دينى تهى کنند و به عوامل ترويج فرهنگ استعمارى خود تبديل نمايند.

به هر حال در فرهنگ توحيدى و اسلامى هر چيزى از جمله نظم اجتماعى، در راستاى هدف خلقت ارزيابى مى شود و بديهى است که هدف از نظم اجتماعى در فرهنگ دينى و قرآنى تنها تأمين رفاه مادى و منافع دنيوى نيست؛ بلکه علاوه بر تاءمين رفاه و منافع دنيوى، تکامل انسان و سعادت اخروى بشر مورد نظر است و روشن است که در مقام تعارض، سعادت اخروى بر امور دنيوى مقدم شمرده مى شود.

حال با توجه به اين مقدمه به بيان حضرت علىعليه‌السلام درباره نقش درباره نقش قرآن در تاءمين نظم سياسى و اجتماعى جامعه باز مى گرديم و بيان حضرت را مورد دقت قرار مى دهيم تا با ديدگاه ولايت در مورد نقش و جايگاه قرآن در زندگى اجتماعى بيشتر آشنا شويم.

حضرت علىعليه‌السلام با تعبيرى اعجاز گونه نقش قرآن را در تنظيم امور اجتماعى جامعه بيان مى کنند و ما را بدان توجه مى دهند تا مبادا از آن غفلت کنيم. حضرتش، بعد از آن که فرمودند قرآن نسخه شفا بخش دردها و مشکلات شماست، مى فرمايند: «و نظم ما بينکم »؛ نظم امور و روابط بين شما در قرآن است؛ يعنى اگر نظم مطلوب و معقول را که همه افراد جامعه در سايه آن نظم به حقوق مشروع خود برسند، طالب باشيد، مى بايد امور خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن سامان بخشيد.

بر آگاهان پوشيده نيست که تعبيرونظم بينکم متوجه امور و روابط اجتماعى افراد است. هر چند افراد موظفند امور شخصى و فردى خود را نيز بر اساس رهنمودهاى قرآن تنظيم کنند؛ لکن تعبير و نظم ما بينکم شامل نظم امور شخصى افراد نمى شود؛ چنان که بر اهل زبان پوشيده نيست، حضرت علىعليه‌السلام در فرازهاى مورد بحث درصدد بيان نقش جنبه هاى اجتماعى قرآن کريم هستند.

حضرت با بيان اين نکته که نظم اجتماعى شما در قرآن کريم است، به مسلمانان و پيروان خود مى فرمايند شما بايد امور سياسى و روابط اجتماعى خود را بر اساس قرآن سامان دهيد.

البته روشن است که توصيه هاى مذکور تا زمانى که از ناحيه مسوولان نظام اسلامى توصيه هاى اخلاقى غير لازم الاجرا تلقى شود و مورد اعتقاد و باور و ايمان قلبى آنها نباشد، اين نسخه شفابخش آسمانى دردى از دردهاى اجتماعى جامعه ما درمان نمى کند.

حضرت با بيان نکات سياست نظام دينى، واقعياتى را بيان مى کنند که بدون به کار بستن آنها، رسيدن به يک جامعه انسانى مبتنى بر قسط و عدل که آنها افراد به حقوق خويش و تکامل مطلوب برسند، ممکن نمى باشد.

بنابراين اصلى ترين و کارسازترين عامل، عامل ايمان و اعتقاد و باور مسوولان و دست اندرکاران حکومت، به برنامه و سياست هاى کلى قرآن کريم است. تا آنها به قرآن و کارآمد بودن رهنمودهاى آن در حل مشکلات جامعه و تأمين سعادت افراد، ايمان قلبى و اعتقاد راسخ نداشته باشند، نه تنها در عمل، قرآن را الگوى خود قرار نمى دهند، بلکه درصدد فهم معارف قرآن نيز برنمى آيند.

البته چون در کشور اسلامى و بر مردم مسلمان حکومت مى کنند، ممکن است به حسب ظاهر و در مقام شعار، براى حفظ موقعيت خويش در ميان مردم خود و ديگر ملل مسلمان، خود را مسلمان و حکومت خود را حکومت اسلامى بنامند؛ در حالى که تنها الگوى حکومتى که براى آنها مطرح نيست حکومت بر اساس قوانين اسلام و الگوى برگرفته از قرآن است.

ليکن اين بيگانگى دولت هاى به اصطلاح اسلامى از دين و فرهنگ قرآنى، به خصوص در زمينه سياست و اداره جامعه، مطلبى نيست که براى مسلمانان ناشناخته باشد؛ زيرا ملل مسلمانان همه مى دانند نظام هاى حکومتى کشورهايشان اسلامى نيست و فرهنگ و ذهنيت حاکم بر مسوولان حکومتى، با ذهنيت و الگويى که بر اساس فرهنگ قرآنى شکل مى گيرد به کلى متفاوت است.

آنچه انسان را به شگفتى و تعجب وا مى دارد و در عين حال جاى تاسف و نگرانى دارد، وضعيت فرهنگى حاکم بر کشور اسلامى عزيزمان ايران است. در کشورى که بر اساس رهنمودهاى قرآن و فرهنگ دينى و به رهبرى ولايت فقيه انقلاب کرده و به پيروزى رسيده است؛ بسى جاى تاسف و نگرانى است که سخنان و مواضع و عملکرد بعضى مسوولان فرهنگى نشان مى دهد آنها نيز شناخت کافى از اين کتاب آسمانى ندارند و کارآمدى الگوى حکومتى برگرفته از آن را بيشتر از هر الگوى شرقى و غربى ديگر نمى دانند.

اينان پيوسته از اصول انقلاب اسلامى و ارزش هاى دينى عقب نشينى مى کنند و به دليل نداشتن ايمان کافى و اعتقاد قلبى گاه به کنايه و گاه به تصريح، با کمال بى شرمى، چنين اظهار مى کنند که دوران حاکميت قرآن و کارآيى فرهنگ دينى در عرصه حکومت گذشته است و در اين زمانه، جامعه بشرى به وحى الهى نياز ندارد و خود به تنهايى مى تواند راه هاى بهترى براى اداره جامعه و تأمين امنيت و برقرارى نظم ارائه کند.

بجا بود در اين جا اشاره اى به ظالمانه بودن نظام هاى حکومتى موجود در جهان و فجايع و جناياتى که در حق ملت ها به نام نظام هاى پيش رفته و متمدن مى شود داشته باشيم تا بى مايگى سخن مذکور و بى ايمانى و خود باختگى گويندگان آن بيش از پيش برملا شود؛ لکن به خاطر دور نشدن از اصل موضوع و پرهيز از طولانى شدن سخن، از بيان بى عدالتى ها و پاى مال شدن حقوق انسان ها و ظلم و جنايت و نا امنى هاى موجود در نظام هاى بشرى صرف نظر مى کنيم و به منابع مربوطه ارجاع مى دهيم.

به هر حال بديهى است وقتى کارآيى حکومت بر اساس رهنمودهاى قرآن در تأمين قسط و عدل و نظم در جامعه به منصه ظهور مى رسد که مسوولان و دست اندرکاران حکومت بدان باور و يقين داشته باشند و در مقام عمل، قوانين و دستورات قرآن را بنابراين حاکميت قرآن در جامعه در گرو ايمان و باور قلبى کارگزاران حکومت به اين کتاب آسمانى است که اين مساله نيز به نوبه خود در گرو شناخت آنها نسبت به اين نسخه شفابخش الهى و احساس نياز آنها به دين و حکومت الهى است.

اين احساس نيز جز با ايجاد روحيه بندگى و زدودن روح استکبارى و خود بزرگ بينى در مقابل حاکميت خداوند متعال حاصل نمى شود. اين روحيه استکبارى همان روحيه مذمومى است که شيطان را از آستانه تشرف به مقام ملائکه اللهى و قرب به بارگاه خداوندى تنزل داد و شقاوت ابدى او را باعث گشت.

شايسته است در اين مقام خطاب حضرت علىعليه‌السلام در خطبه ۱۷۵ را که عواقب ناخوشايند دورى از قرآن کريم را بيان مى کنند مورد توجه قرار دهيم. اين بيان هشدارى است براى کسانى که از يک طرف خود را پيرو علىعليه‌السلام معرفى مى کنند و از طرف ديگر قرآن و الگوى حکومتى برگرفته از آن را براى اداره جامعه بشرى امروز ناکافى مى دانند و تراوشات فکرى ناقص بشرى را در ارائه سياست هاى حکومتى بر حکومت ولايى قرآن ترجيح مى دهند.

اميد که در پرتو چنين رهنمودهايى همه مردم جامعه ما و به ويژه برنامه ريزان و متصديان امور حکومتى، بيش از پيش به لزوم محور بودن قرآن در جامعه اسلامى ايمان پيدا کنند و اين توصيه ها در صحنه عمل به کار گرفته شود.

بى نيازى در سايه پيروى از قرآن

حضرت علىعليه‌السلام در خطبه مذکور قرآن کريم را به عنوان شاخص معرفى مى کنند و مى فرمايند: به يقين بدانيد قرآن آن نصيحت کننده و پند دهنده اى است که در ارشاد پيروان خود خيانت نمى کند و آن هدايت گرى است که گمراه نمى کند و گوينده اى است که در گفتارش دروغ نمى گويد و کسى با اين قرآن ننشست و در آن تدبر و انديشه نکرد مگر آن که چون از نزد آن برخاست هدايت و رستگاريش افزايش يافت و از گم راهى او کاسته شد.

آن گاه حضرت مى فرمايد: «و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقه و لا لاحد قبل القرآن من غنى فاستشفوه من ادوائکم و استعينوا به على لاوائکم فان فيه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغى و الضلال ».(۱۰) با وجود قرآن حاکميت آن بر جامعه، براى احدى نيازى باقى نمى ماند که برآورده نشود؛ زيرا قرآن کريم عالى ترين برنامه الهى براى زندگى موحدين است و خداى متعال عزت و رستگارى دنيا و آخرت پيروان اين کتاب آسمانى را تضمين کرده است.

بنابراين در صورتى که جامعه اسلامى ما فرامين و دستورات حيات بخش قرآن را به کار بندد و با ايمان به صدق وعده هايش آن را الگوى عمل خويش قرار دهد، قرآن تمام نيازهاى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى جامعه را برمى آورد و جامعه اسلامى را از هر چيز و هر کس بى نياز مى کند.

در مقابل، حضرت خطر جدايى از قرآن را گوشزد مى کنند و اين فکر را که بدون قرآن، اين ثقل اکبر الهى، بتوان مشکلات و نيازمندى هاى فردى و اجتماعى جامعه را برطرف کرد رد مى کنند و مى فرمايند: «و لا لاحد قبل القرآن من غنى »؛ هيچ کس بدون قرآن بى نياز نخواهد بود و هرگز جامعه از قرآن مستغنى نخواهد شد؛ يعنى براى ايجاد جامعه اى بر پايه قسط و عدل و ارزش هاى اخلاقى و انسانى، اگر تمامى علوم و تجربه هاى بشرى به خدمت گرفته شوند و همه افکار و انديشه ها بسيج گردند، بدون قرآن هرگز راه به جايى نخواهند برد.

چرا که غنا و بى - نيازى براى کسى بدون قرآن ميسر نمى شود. بر اين اساس حضرت مى فرمايند: «فاستشفوه من ادوائکم و استعينوا به على لاوائکم ؛ بهبودى دردها و مشکلات خود را از قرآن بخواهيد و در سختى ها و گرفتارى ها از قرآن چاره جويى کنيد.» سپس با خاطر نشان کردن بزرگ ترين بيمارى هاى فردى و اجتماعى، يعنى کفر و ضلالت و نفاق مى فرمايند راه درمان اين دردها و مشکلات در قرآن موجود است و شما بايد با مراجعه به قرآن کريم دردها و مشکلات خود را درمان کنيد.

بنابراين بايد اصول کلى و خطوط را از قرآن گرفت و با تبعيت از آن اصول کلى و استفاده از تجارب و تدبر و انديشه، راه حل مشکلات را پيدا کرد. اگر با اين بينش در صدد حل مشکلات برآييم به طور قطع، بر همه مشکلات، در تمام زمينه ها فايق خواهيم آمد؛ زيرا اين وعده الهى است.

خداى متعال مى فرمايد:( وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ) ؛(۱۱) هر کس تقواى الهى پيشه کند و از دستورات خداوند سر پيچى نکند خداى متعال راهى براى نجات و خروج از مشکلات براى او فراهم مى سازد.

قرآن داروى بزرگ ترين دردها

البته ممکن است سخنان پيش گفته به مذاق انسان هاى مغرور و کسانى که از تقواى الهى و علوم قرآن و اهل بيت بهره چندان ندارند و با دانستن اصطلاحاتى از علوم بشرى خود را در عرض خداوند مى پندارند خوش نيايد؛ لکن هر انسان عاقلى اعتراف مى کند که آنچه بشر، با همه پيشرفت هاى شگرف علمى اش کشف کرده است در مقابل مجهولاتش قطره اى است در مقابل دريا، و همه ادعاهاى مکاتب اخلاقى غير الهى در ارائه الگوى مدينه فاضله انسانى، در مقابل علم بى نهايت الهى و علوم اهل بيتعليهم‌السلام ، که از الهامات الهى سرچشمه مى گيرد، چيزى بيش از صفر نمى باشد.

به هر حال حضرت علىعليه‌السلام بزرگ ترين درد جامعه بشرى را کفر و نفاق و گمراهى مى داند. اين امراض روحى هستند که جامعه را به انواع مشکلات و گرفتارى ها دچار مى کنند و درمان آنها را نيز بايد از قرآن سراغ گرفت: «فان فيه شفاء من اکبر الداء و هو الکفر و النفاق و الغى و الضلال ؛ بزرگ ترين درد عبارت است از کفر و نفاق و ضلالت و گمراهى و درمان عبارت است از ايمان به قرآن و تبعيت از آن.»

البته بايد توجه داشت که مفهوم اين سخن که درمان دردهاى خود را از قرآن بخواهيد؛ زيرا قرآن درمان همه دردها و مشکلات است اين نيست که قرآن، همانند نسخه پزشک، امراض جسمى شما را توضيح داده است و براى بهبودى هر کدام دارويى پيشنهاد و توصيه مى کند يا در باب مشکلات اقتصادى و نظامى و در زمينه هاى صنعت و تکنولوژى مى بايد فرمول هاى حل مسائل را از قرآن فرا گرفت.

هرگز کسى که کمترين اطلاعى از معارف دينى داشته باشد اين سخن حضرت را بدين معنا تفسير نمى کند؛ زيرا بيمارى هاى جسمى و حل ساير مشکلات، وسايل و راه هاى طبيعى خود را مى طلبد.

قرآن کريم براى حل اين مشکلات، چنان که قبلا گفته شد، خطوط کلى را بيان مى کند و مردم موظفند با سرمشق قرار دادن خطوط کلى قرآن و استفاده از عقل و توانايى هاى خدادادى و استفاده از تجارب علوم بشرى مشکلات خويش را حل کنند و امراض خود را درمان نمايند.

در اين جا توجه خوانندگان عزيز را به دو نکته جلب مى کنيم:

نکته اول اين که اسباب و علل طبيعى و مادى هر چند معلول ها و مسبب هاى خود را در پى دارند؛ لکن توجه به اين نکته نيز ضرورى است که علت العلل همه پديده ها خداى تبارک و تعالى است. اوست که نظام عالم را بر اساس رابطه علت و معلولى خلق کرده است و اوست که پيوسته به اسباب و علل سببيت و عليت اعطا مى کند و اين اراده تکوينى اوست که تا نباشد هيچ فاعلى در فعل خود استقلال در تاثير ندارد.

بنابراين براى درمان همه دردها و رفع گرفتارى ها و مشکلات بايد اصالتا به خداى متعال توجه کنيم و چشم اميد به سوى او داشته باشيم. هر چند در حل مشکلات و بهبود از بيمارى ها به اسباب و علل طبيعى متوسل مى شويم، لکن به مقتضاى توحيد افعالى بايد شفا و حل مشکلات را در اصل از او دانست و انتظار داشت.

نکته دوم اين که راه رسيدن به حل مشکلات و درمان بيمارى ها، را نبايد منحصر به اسباب و علل عادى و طبيعى دانست؛ يعنى چنان نيست که با نبود اسباب و علل عادى و طبيعى يا عدم کارآيى آنها در حل مشکلات، امکان رفع مشکل يا حصول بهبودى و شفاى امراض يا برآورده شدن هر خواسته مشروع و بحق انسان، منتفى باشد.

خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى، خود را از ايجاد کردن پديده، به طريق غير طبيعى عاجز نکرده است؛ بلکه سنت خداوند بر اين قرار گرفته است که در مرحله اول، امور از مجراى عادى انجام گيرند. ولى راه انجام امور منحصر به مجراى طبيعى نيست؛ بلکه در شرايط خاصى خداوند امورى را از غير مجراى طبيعى خود ايجاد مى کند که مى توان گفت اين نيز سنت الهى است.

شفا و بهبودى مرض، ممکن است از راه طبيعى و معالجه هاى پزشکى صورت گيرد و ممکن است تحت شرايط خاصى توسط علل غير مادى مثل دعاى ائمه معصومين يا دعاى ديگر اولياى خدا حاصل شود. چنان که ممکن است جنگجويان جبهه توحيد، که از نظر تجهيزات مادى و شرايط طبيعى در مقابل دشمن محکوم به شکست هستند، با امداد غيبى و اسباب غير طبيعى پيروز گردند که اين مطلب نيز از اسباب و علل الهى محسوب مى شود.

در قرآن کريم نمونه هايى از رخدادهايى که از غير راه عوامل عادى و طبيعى اتفاق افتاده اند، ذکر شده است؛ مثلا اگر نزول باران بخواهد از مجراى علل و عوامل طبيعى خود صورت گيرد، بايد آب درياها و اقيانوس ها بر اثر تابش نور و گرما بخار گردد و به صورت ابر درآيد، آن گاه بر اثر تفاوت دماى دريا و خشکى، هوا جريان پيدا کند و با وزيدن باد، ابرها از روى درياها به ساير نقاط زمين منتقل شود تا تحت شرايط خاصى ذرات آب موجود در ابر به صورت قطرات باران يا دانه هاى برف و يا تگرگ بر زمين ببارد.

انتظار باران بدون اسباب و علل طبيعى آن از نظرگاه مادى انتظارى بى جا و نامعقول تلقى مى شود؛ لکن حضرت نوح بدون در نظر گرفتن عوامل طبيعى براى نزول باران، خطاب به قومش مى گويد استغفار و توبه کنيد تا آسمان بر شما باران ببارد:( وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَىٰ قُوَّتِكُمْ وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ) ؛(۱۲) اى قوم در مقابل پروردگار خود استغفار کنيد آن گاه توبه نماييد و به سوى خدا برگرديد تا خداى متعال از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد و با نزول رحمت الهى و بارش باران، قوت و قدرت شما را فزونى بخشد.

سپس مى فرمايد:

( وَلَا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ ) ؛ مواظب باشيد بدون توجه و استغفار و در حالى که مجرم و گناهکار هستيد از خدا روى مگردانيد و خود را از رحمت الهى محروم مکنيد.

هر چند اسباب و علل طبيعى نزول باران و کل نظام على و معلولى حاکم بر طبيعت، همه در دست قدرت الهى اند و بهت اراده او کار مى کنند؛ لکن در عين حال بدون در نظر گرفتن آنها، خداى متعال مى فرمايد از گناه خود استغفار کنيد و به سوى خدا بازگرديد؛ ما به آسمان مى گوييم بر شما ببارد.

ممکن است کسى بگويد مقصود خداى متعال اينست که بدون تحقق عوامل طبيعى باران مى بارد؛ بلکه مقصود اين است که ما از راه ايجاد عوامل طبيعى بر شما باران مى فرستيم. پاسخ اين است که اين نگرش با بينش توحيدى سازگار نيست؛ زيرا همان طور که قبلا گفته شد چنان نيست که خداى متعال با خلقت نظام على و معلولى خود را از ايجاد پديده ها، بدون اسباب و علل طبيعى آنها، عاجز کرده باشد. خداوند در باب قدرت خود بر ايجاد و خلقت پديده ها چنين مى فرمايد:

( إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ ) (۱۳) هر گاه خداى متعال اراده اش بر شيئى تعلق بگيرد، اراده خدا همان و تحقق آن امر همان خواهد بود.

حکمت برخى از بلايا

گذشته از مطلب فوق، گاه حکمت خداى متعال و رحمانيت گاه حکمت خداى متعال و رحمانيت حق ايجاب مى کند از راه هاى غير طبيعى بندگانش را مورد لطف قرار دهد و نعمت خويش را بر آنها نازل کند.

بدين منظور گاه خداى متعال اسباب و علل ديگرى غير از اسباب و علل مادى قرار مى دهد و از مردم مى خواهد با توسل به آنها خود را مستحق نزول رحمت و نعمت هاى خداوند گردانند. اين معنا نيز مقتضاى لطف و حکمت خداى متعال است.

نظام خلقت بر اساس حکمت است و هدف از آفرينش انسان هدايت و تکامل مى باشد و هدايت و تکامل، در سايه معرفت و تدبر در آيات الهى و بندگى و عمل به دستورات انبياى الهى و دين حق حاصل مى شود؛ لکن گاه مردم در اثر گناه و معصيت از مسير حق منحرف مى شوند.

انسان ها معمولا آن گاه که از جهت مادى در رفاه باشند و از نظر اقتصادى و برخوردارى از لذايذ مادى مشکلى نداشته باشند و آنچه بخواهند براى آنها فراهم باشد، کمتر به خدا و معنويات روى مى آورند. در اين هنگام، خصلت هاى انسانى و الهى به تدريج در آنها تضعيف و نهايتا به فراموشى سپرده مى شود و در نتيجه زمينه طغيان و کفر ضلالت و گمراهى در آنها فراهم مى شود.

قرآن مى فرمايد:( كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَىٰ * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَىٰ ) (۱۴) ؛ آنگاه که انسان خود را بى نياز ببيند طغيان مى کند. اگر روح حاکم بر اکثريت جامعه و امتى روحيه استکبارى و طغيان صفتى شد لطف و عنايت خداوند ايجاب مى کند به نحوى انسان ها را هشدار دهد و آنها را از خواب غفلت بيدار کند و به راه حق و طريق بندگى بازگرداند.

براى تحقق اين منظور، گاه بلاهايى از قبيل فقر و خشک سالى نازل مى کند و از طرف ديگر راه درمان و رفع آن بلاها را استغفار و توبه از گناهان و توجه به خدا و دعا و نماز معرفى مى کند تا در نهايت، هدف خلقت که همان هدايت و تکامل اختيارى انسان هاست، هر چه بيشتر تحقق يابد اين فرايند نيز يکى از سنت هاى عجيب الهى بوده که گاه پيامبرى مبعوث مى کرده است و امت او را به سختى هايى مبتلا مى کرده تا آنها از خدا و راه حق غافل نشوند و غرق شدن در لذايذ مادى آنها را از سعادت باز ندارد.

به هر حال، نزول بعضى از بلاها زمينه بيدارى و توجه انسان هاى غافل است؛ زيرا در شرايط سخت انسان ها بهتر نياز خود را به خدا درک مى کنند و آمادگى پذيرش حق و تعليمات انبيا را بيش از موقعى که در رفاه هستند پيدا مى کنند. قرآن مى فرمايد:( وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ) ؛(۱۵) پيامبرى در قريه اى و شهرى نفرستاديم مگر اين که اهل آن قريه را به سختى و گرفتارى و رنج مبتلا کرديم تا شايد آنها به خود بيايند و در مقابل خدا تضرع کنند.

آيه ۷۵ و ۷۶ سوره مومنون نيز به اين مطلب تصريح دارد:( وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ * وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ ) ؛ و اگر آنان را ببخشاييم، و آنچه از سختى بر آنان وارد آمده برطرف کنيم آنان در طغيان خود کوردلانه اصرار مى ورزند.

بنابراين فلسفه بعضى از عذاب ها و سختى هاى امت ها بيدارى مردم و برگشت آنها به راه هدايت است، هر چند ممکن است اين سختى ها و تنگناها و بلاها بعضى از امت ها را بيدار نکند و آنان هم چنان در ضلالت و گم راهى اصرار ورزند؛ که در آن صورت حجت بر آنها تمام مى شود و بايد منتظر نزول بلاهايى که به حيات و زندگى آنها خاتمه دهد باشند.

قرآن در آيات ۴۲ تا ۴۳ سوره انعام خطاب به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد: ما به سوى امت هايى که پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم و اسباب هدايت و تذکر و هشدار را در حق آنها تمام کرديم، اما آنها قدر ناشناس بودند، قساوت به خرج دادند و از شيطان فريب خوردند و به هشدارهاى ما توجه نکرده، آنها را فراموش کردند.

ما چند صباحى آنها را در ناز و نعمت قرار داديم به نحوى که مغرور و شاد گشتند و ناگهان گريبان آنها را گرفتيم. آنان يکباره نوميد گشتند و درهاى اميد را به روى خود بسته ديدند. بايد بدانيم که اين سنت الهى است که در امت هاى پيشين جارى بوده است و امت پيامبر آخرالزمان نيز از آن مستثنى نيست.

در هر صورت، براى صاحبان بصيرت و کسانى که نگران سعادت و سرنوشت خويشند، وجود بلاها و مشکلات و مصايب، اسباب تذکر و هدايت است. در اين ميان، همچنان که قرآن مى فرمايد، انسان هايى نيز هستند که آن چنان دچار غفلت مى گردند که با هيچ هشدار و بيدار باشى متذکر نگشته به هوش نمى آيند.

پس بلاها و سختى هايى که به جهت هشدار و بيدار باش مردم براى جوامع و ملت ها پيش مى آيد اختصاص به امم انبياى سابق نداشته، بلکه اين مساله از الطاف الهى است که براى بيدارى و توجه امت ها به خدا، رخ مى دهد. آنچه مهم است توجه به فلسفه اين گونه حوادث و عبرت گرفتن از گذشته و توبه و بازگشت به سوى خداست.

با کمال تاسف در جامعه ما، کمتر کسى به اين مساله توجه مى کند و به خاطر همين غفلت، براى نجات از تنگناهاى اقتصادى، از جمله کم آبى و خشک سالى، برخى از مسئولين از سر بى توجهى و غفلت يا به خاطر سستى ايمان و ضعف اعتقادى، دست به دامن غير خدا مى شوند و با صرف هزينه هاى سنگين از بيت المال مسلمين در صدد بر آيند تا با آبستن کردن ابرها بوسيله مواد شيميايى باران ايجاد کنند.

زهى خيال باطل! مگر علت تامه بارش باران همين پيدايش ابر و انتقال آن به وسيله جريان باد و چند عامل محدود ديگر است که با تشبث به تارهاى عنکبوتى خود ساخته، مغرور شود و بندگان خدا و عموم مردم مسلمان را به جاى اين که به خدا و توسل به ذيل عنايت و احسان او متوجه کند، در نقاط مرتفع کوه ها تکه ابرهايى را جستجو نمايد و آنها را شکار کرده، به اصطلاح با باردار کردن آنها باران بباراند!! به راستى جريان مذکور داستان حضرت نوحعليه‌السلام بعد از ۹۵۰ سال دعوت، از ايمان آوردن قومش به خدا مايوس شد و بعد از نااميدى از هدايت آنها و پديدار شدن نشانه هاى عذاب، از فرزندش خواست تا ايمان آورد و بر کشتى سوار شود تا از عذاب حتمى نجات پيدا کند.

او در جواب پدرش تفکر شرک آلود خود را چنين بيان کرد که( سَآوِي إِلَىٰ جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ ) ؛(۱۶) من به قله کوهى پناه مى برم تا آن کوه مرا از غرق شدن نجات دهد. همان طور که مى دانيم سرانجام هم ايمان نياورد و هلاک گرديد. خداوند متعال با بيان اين قصه جوهره تفکر شرک آلود را بيان مى کند و مردم را از آن برحذر مى دارد.

اکنون نيز اين تفکر شرک آلود در ميان بعضى و به خصوص روشن فکران غرب زده رايج است. آنها به جاى اين که ايمان به خدا داشته باشند و با قلم و بيان مردم را به سوى خدا سوق دهند، براى رفع مشکلات چشم به دست دشمنان اسلام و مسلمين دوخته اند و از دشمن انتظار يارى دارند.

بر آگاهان پوشيده نيست که ما در صدد مخالفت با پيشرفت علم و دستاوردهاى علوم بشرى نيستيم چرا که دين و قرآن و تفکر توحيدى بيش از هر مکتبى انسان ها را به فراگيرى علم و دانش و استفاده از محصول انديشه و تفکر بشرى فرا مى خواند. آنچه در اين جا بر نفى آن تاکيد مى شود و نسبت به عواقب وخيم آن هشدار داده مى شود اين تفکر شرک آلود است که متاسفانه مبتلايان به آن در جامعه ما کم نيستند.

به هر حال بهترين و نزديک ترين و مطمئن ترين راه براى رفع مشکلات فردى و اجتماعى، برگشتن به در خانه خداست؛ زيرا برگزيدن راه خدا علاوه بر اين که سعادت ابدى و اخروى ما را تأمين مى کند مشکلات و تنگناهاى زندگى دنيوى را نيز بر طرف مى سازد.( فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا ) ؛(۱۷) پس به مردم گفتم: استغفار کنيد تا خداى متعال گناهانتان را بيامرزد آن گاه آسمان را بر شما بباراند در نتيجه باغ ها به وجود بيايند و نهرها جارى شوند.

بنابراين قرآن براى رفع کمبودها و گشايش در امور مسلمانان به پيروان خود راه حل هايى پيشنهاد مى کند و کارآيى آن راه ها را تضمين نموده است. به علاوه، مسلمانان مى توانند چنان که بارها آزموده اند باز نيز بيازمايند.

بى ترديد پيروزى انقلاب اسلامى ايران يکى از نمونه هاى معجزه آساى نصرت الهى و امدادهاى غيبى خدا بر جامعه اسلامى ماست.

آن گاه که همه مردم با توکل بر خدا و قطع اميد از غير او خواهان حکومت اسلامى شدند خدا بنا به وعده خودش که در قرآن مى فرمايد:( آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ ) ،(۱۸) على رغم همه توان رژيم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى با همه پشتيبانى هاى دشمنان اسلام، مردم را بر دشمنانشان پيروز گردانيد و نيز سنت الهى بر اين جارى خواهد بود که تا مردم به خدا روى آورند خدا نيز آنها را يارى خواهد فرمود و آن گاه که خدا را فراموش کنند و به غير خدا چشم يارى داشته باشند و از خدا روى گردان شوند عذاب و ذلت در انتظار آنها خواهد بود.

در هر صورت، شکى نيست که قرآن کريم نسخه شفابخش علم الهى است و سعادت و رستگارى بشر در دنيا و آخرت، در پيروى از دستورات حيات بخش آن نهفته است و راه حل مشکلات فردى و اجتماعى را بايد در آن جستجو کرد. بايد قرآن، اين تأمين کننده سعادت انسان، را شناخت و در تعظيم و تکريم آن کوشيد و بدان عمل کرد. البته در باب قرآن دو نوع تعظيم و تکريم مطرح است که ذيلا بدان اشاره مى کنيم.

تکريم ظاهرى و واقعى قرآن کريم

در مورد احترام به قرآن، بيشتر آنچه که در جوامع اسلامى وجود دارد، مى توان احترام ظاهرى قرآن ناميد. در حالى که قرآن کريم هرگز تنها براى اين که با آداب و رسوم و احترام خاصى با آن مواجه شويم، نازل نگرديده است. قرآن فقط براى حفظ کردن و تلاوت نمودن با لحن و صوتى زيبا نيست.

قرآن کتاب زندگى و پيام هاى الهى است که همگان موظفند در زندگى دنيوى خود آنها را به کار بندند، تا در دنيا و آخرت رستگار شوند، خصوصا دست اندرکاران حکومت در جوامع اسلامى موظفند سياست هاى کلى نظام را بر اساس رهنمودهاى اين کتاب الهى تنظيم و به اجرا در آورند، تا زمينه رشد و تعالى فرهنگ قرآن براى افراد جامعه بهتر مهيا گردد و در نتيجه هدف نزول قرآن، که همان تکامل و سعادت انسان در سايه بسط قسط و عدل در روى زمين است، تحقق يابد.

متاسفانه بر خلاف اين انتظار، آنچه امروزه به عنوان تکريم و تعظيم قرآن کريم شاهد آن هستيم از حد پرداختن به ظواهر روبنايى در نمى گذرد و لزوم محوريت قرآن در زندگى سياسى اجتماعى مسلمانان مورد غفلت قرار گرفته است.

امروزه در بسيارى از کشورهاى اسلامى موسساتى از دوره آمادگى و دبستان تا سطح دانشگاه به امر تعليم و تعلم قرآن کريم مى پردازند و در جهت فراگيرى روخوانى و حفظ قرائت قرآن به روش هاى مختلف همت مى گمارند و هر ساله شاهد مسابقات جهانى حفظ و قرائت قرآن کريم هستيم. علوم مختلف قرآن از قبيل تجويد و ترتيل و غيره جايگاه ويژه اى در ميان علاقه مندان به قرآن دارد.

علاوه بر اين امور، قرآن در ميان عامه مسلمانان از احترام ويژه اى برخوردار است، به نحوى که دست بى وضو به کلمات و آيات آن نمى گذارند و در هنگام قرائت مودب مى نشينند. بيشتر افراد، در مقابل قرآن پاى خود را دراز نمى کنند. آن را در بهترين جلد و مناسب ترين مکان ها قرار مى دهند و خلاصه احترام هاى ظاهرى از قبيل در ميان عامه مسلمانان امرى رايج مى باشد.

بديهى است که رعايت امور مذکور به عنوان احترام به اين کتاب آسمانى، ارزشى بايسته است که هر قدر بدان پاى بند باشيم، حق احترام اين کتاب آسمانى را آن طور که شايسته است ادا نکرده ايم و شکر اين بزرگ ترين نعمت خداى متعال را، که نعمت هدايت است، به جاى نياورده ايم؛ لکن بالاترين نوع احترام و شکر هر نعمت، شناخت حقيقت آن و به کارگيرى آن در جهتى که خدا آن را آفريده است، مى باشد.

چنانچه با اين نگرش بخواهيم به قرآن بنگريم و آن را احترام و تعظيم کنيم، به نظر مى رسد قرآن کريم جايگاه مطلوبى در فرهنگ جوامع اسلامى ندارد و هرگز نسبت به آن احترام و تکريم شايسته انجام نمى گيرد. آنچه به عنوان موارد احترام مسلمانان به قرآن کريم ذکر شد، هر چند ضرورى و لازم است، لکن با انجام اين امور هدف خداى متعال از نزول قرآن محقق نمى شود و تکليف مسلمانان در قبال اين کتاب آسمانى انجام نمى شود.

آشنايى با ظواهر قرآن و قرائت آيات الهى و ارج نهادن ظاهرى به اين نسخه شفابخش، مقدمه عمل به مضامين و دستورات آن است. حق واقعى قرآن، بدون محور قرار دادن آن در زندگى سياسى و اجتماعى مسلمانان ادا نمى شود.

بديهى است بوسيدن و احترام گذاشتن به نسخه پزشک و خواندن آن با آوازى بسيار زيبا، بدون فهم دستورات و راهنمايى هاى پزشک و عمل کردن به آنها هرگز دردى را از بيمار درمان نمى کند. هر عاقلى باور دارد که بهبودى در گرو عمل به دستورات پزشک حاذق است. احترام واقعى به نسخه پزشک، عمل کردن بدان است نه اداى تکريم هاى ظاهرى نسبت به پزشک و نسخه او.

در باب قرآن نيز بايد گفت هر چند اداى احترام هاى ظاهرى نسبت به قرآن کريم از امور پسنديده و از وظايف تک تک مسلمانان است، لکن اين کمترين وظيفه مسلمانان در قبال اين کتاب آسمانى است و مسلمانان موظفند با فهم قرآن کريم و عمل به دستورات حيات بخش آن، به شکر و احترام واقعى نسبت به اين نعمت هدايت الهى روى بياورند و خود را از اين وديعه پر فيض محروم نکنند تا در نتيجه با اين نور الهى دنياى ظلمت زده خويش را روشنى بخشند.


4

5

6

7

8

9

10

11

12