روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر (ص)

روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر (ص)0%

روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر (ص) نویسنده:
گروه: اصول دین
صفحات: 4

روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر (ص)

نویسنده: مركز تحقيقات اديان و مذاهب اسلامى
گروه:

صفحات: 4
مشاهدات: 1219
دانلود: 31

توضیحات:

روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر (ص)
  • پيش گفتار

  • نصوصى از خلافت على (عليه السلام)

  • 1 ـ حديث ثقلين

  • 2 ـ حديث انذار عشيرة

  • 3 ـ حديث ده فضيلت

  • 4 ـ لفظ ديگرى از حديث منزلت

  • 5 ـ حديث عبايه ربعى

  • بررسى تفصيلى روابط متقابل خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با خلفاء

  • نام گرفتن برخى از خاندان على (عليه السلام) به نام خلفاء

  • مشاوره خلفاء با على (عليه السلام)

  • ازدواج ام كلثوم با خليفه دوم

  • روابط متقابل عايشه با خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

  • روابط متقابل خلفا و على (عليه السلام)

  • رابطه صحابه با على (عليه السلام)

  • طرد برخى صحابه از حوض

  • پيمان شكنى امت كنار زدن على (عليه السلام) از خلافت بود

  • مظلوميت على (عليه السلام)

  • روابط خلفا با على (عليه السلام)

  • روابط خلفاء با فاطمه زهرا (عليها السلام) در مسئله فدك

  • نمودارى ديگر در چگونگى روابط خلفاء با خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

  • پرسش بى پاسخ

  • نمونه هايى چند از احاديث اهل سنت

  • شهادت «محسن» و تحريف تاريخ

  • پاسخ به يك سؤال

  • تهاجم بر بيت و شهادت حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در كتاب هاى شيعه

  • پاسخ يك پرسش ديگر

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 4 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1219 / دانلود: 31
اندازه اندازه اندازه
روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر (ص)

روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر (ص)

نویسنده:
فارسی
پيش گفتار


روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم

مركز تحقيقات اديان و مذاهب اسلامى

پيش گفتار

يكى از شبهاتى كه در بحث امامت بر اساس بينش تشيع مطرح است، ناسازگارى اين باور با سيره و روش امير مؤمنان على (عليه السلام) است.
گفته مى شود آنچه از سيره آن گرامى ثابت است معاشرت و عدم منازعه وى با خلفا و پرهيز از درگيرى آن حضرت با آنان و نام گذاشتن برخى از فرزندان خويش را به نام آنان و خير خواهى و شركت آن حضرت در مشورت آنان و وصلت با آنان است و اين حاكى از پذيرش خلافت آنان از ناحيه آن حضرت و مشروعيت خلافت آنان است.
جزوه حاضر تحقيق و بررسى فشرده اى پيرامون اين مسئله و پاسخ به شبهه مذكور است.
در اين جزوه كيفيت روابط آن حضرت با صحابه و خلفا و خانواده هاى آنان مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.
پيش از اين كه به بررسى اين موضوع بپردازيم لازم است چند مسئله يادآورى شود:
١ ـ شيعه اماميه گرچه به پيروى از كتاب و سنت مانند برخى از دانشمندان اهل سنت (١) به اين اصل كلى كه همه صحابه از عدالت برخوردار بوده اند معتقد نيست ولى در مورد صحابه بر اين امور تأكيد دارد:
الف) اهانت به تمام صحابه رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از آن جهت كه مصاحبت آن حضرت را داشتند نه تنها جايز نيست كه چنين مسئله اى ممكن است به خروج ازاسلام نيز بينجامد، زيرا كسى كه يك صحابى را به حيث مصاحبت او با پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مورد اهانت قرار دهد، اهانت وى اهانت به آن حضرت خواهد بود.
ب) آيات كريمه قرآن و نيز سنت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بخش عظيمى از صحابه و ياران آن حضرت را مورد تمجيد و ستايش قرار داده و از بخشى توبيخ و نكوهش به عمل آورده است.
در برخى از آيات قرآن، تعبيرهاى: «فاولئك عند الله هم الكاذبون» (٢) و «... ان جاءكم فاسق بنبأ فتبينوا...» (٣) و «و اذا رأو تجارة او لهواً انفضوا اليها و تركوك قائماً» (٤) در باره صحابه آن حضرت وارد شده است.
متقابلا برخى آيات، مانند: «و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه...» (٥) مربوط به برخى اصحاب است.
از اين رو شيعه اماميه معتقد است كه جمع انبوه و قشر عظيمى از صحابه رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مانند صحابه مخلصى كه در زمان حيات آن حضرت در غزوات در ركاب آن حضرت شركت كرده و با مال و جان خويش در راه خدا جهاد كردند، و يا به فيض شهادت نائل آمدند، و يا پس از رحلت آن حضرت همچنان با آن حضرت وفادار باقى ماندند و حق صحبت را مراعات كردند مورد احترام همه مسلمانان و برخى از آنها از جايگاه بسيار بالا و والايى برخوردار بوده اند.
ج) اين بينش كه درباره همه صحابه نمى توان يكسان حكم كرد چنانكه يادآورى شد، مستند به كتاب و سنت قطعى است و اجتهادى است كه قرآن و حديث پشتوانه آن است.
جايى كه اهل سنت كار برخى از صحابه دائر بر سب و دشنام برخى ديگر از صحابه يا فرمان به آن (٦) را حمل بر اجتهاد مى كنند (كه اين توجيه نزد شيعه، موجه و قابل قبول نيست) چرا اين اعتقاد (عدم تساوى همه صحابه در ارزش و اعتبار) كه بر اساس اجتهادى درست و دليل قاطع صورت گرفته است، مورد قبول نباشد.
مگر جمله «للمصيب اجران و للمخطى اجر واحد» براى مجتهدى كه به واقع دست يابد دو پاداش و براى آنكه به واقع نرسد يك پاداش منظور است، ويژه زمان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و مخصوص صحابه آن حضرت بوده است; اجتهادى كه بر اساس ضوابط صحيح و درست صورت گيرد در هر زمان قابل قبول و تقليد صحيح از چنين مجتهدانى كه شرايط را دارا باشند در همه زمانها صحيح و بى اشكال است.
٢ ـ حفظ مرزهاى عقيدتى و فكرى همواره لازم است و طرح اين گونه مباحث نه تنها منافاتى با وحدت ميان مسلمانان ندارد بلكه چنانچه فقط به انگيزه بحث علمى و روشن شدن حقايق صورت گيرد موجب كاهش موارد اختلاف و دستيابى به حقايق مذهبى و نقاط مشترك مى گردد.
آنچه پرهيز از آن لازم است اهانت و بدگويى و دشنام و نزاع با يكديگر است كه جز ضعف و ناتوانى و شكست نيروها حاصلى ندارد.
نوشتار حاضر گامى در اين راستا است. اميد است خوانندگان با دقت و تأمل آن را مطالعه كنند و به دور از انگيزه هاى مانع پذيرش حق درباره آن قضاوت نمايند.
جهان جلوه اى از رحمت خداست. رحمتى گسترده كه همه چيز و همه كس را فرا گرفته است. دوست و دشمن، مؤمن و كافر از اين رحمت واسعه برخوردارند. همگان روزى خدا را مى خورند و بسيارى از آنان به جاى سپاس نعمت به او كفر مىورزند.
آيا اين افاضه و احسان بى دريغ دليل رضايت خداوند از آنان و نشانه پسنديده بودن انديشه ها و رفتار و اخلاق آنان است؟
اگر چنين است چرا خداوند صريحاً رابطه دوستى خويش را با گروه هايى سلب مى كند و مى فرمايد:
«ان الله لا يحب الخائنين» (٧)
«ان الله لا يحب المفسدين» (٨)
«انه لا يحب المستكبرين» (٩)
و آياتى ديگر.
پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نيز كه مظهر رحمت رحمانيه و رحيميه خداوند بوده، چنين بوده است و خاندان گرامى وى نيز كه وارث اخلاق كريمه آن حضرت بوده اند در ظاهر با دشمنان خويش نيز رفتار عاطفانه داشته اند.
متأسفانه حسن سلوك و نيكى رفتار آنان مورد سوء استفاده قرار گرفته و حمل بر رضايت و خشنودى خداوند از آنان شده است.
يكى از مسائلى كه اهل سنت براى مشروعيت خلافت خلفاء به آن استناد مى كنند، وجود روابط صميمانه ميان خاندان گرامى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خلفاء و خانواده آنان است.
در اين نوشتار چگونگى اين روابط مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.
در اين رابطه چند موضوع قابل توجه است:
١ ـ نام گذارى آن حضرت، برخى از فرزندان خويش را به نام خلفاء.
٢ ـ طرف مشورت قرار گرفتن اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مسائل مختلف از ناحيه خلفاء.
٣ ـ ازدواج امّ كلثوم دختر گرامى حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) با خليفه دوم.
پيش از اين كه درباره اين مسئله به بحث بپردازيم، يك پاسخ اجمالى در اين زمينه يادآور مى شويم و آن اين كه ادلّه قاطعى كه شيعه اماميه در مورد خلافت بلافصل على (عليه السلام) بدان استناد مى كند، سند صريح بر خلافت ان حضرت است و اين ادلّه بر دو گونه است:
١ ـ دليل هايى كه از آيات قرآن و احاديث متواتر در كتاب ها و منابع حديثى شيعه وجود دارد.
٢ ـ دليل هايى كه در منابع حديثى اهل سنت مى باشد كه در برابر آن ها به عنوان الزام و استدلال جدلى به آن ها استدلال مى كند.
و اين دليل ها حاكى از اين است كه آن حضرت از ناحيه خداوند براى رهبرى انسان ها در تمام ابعاد منصوب مى باشد و در دلالت اين ادلّه ابهام و اجمالى وجود ندارد. و لازمه قطعى اين دليل ها برحق نبودن خلفاى سه گانه است.
در حالى كه آن چه در برابر اين ادلّه به عنوان روابط صميمانه مطرح شده است، از مقوله عمل و رفتار است كه مى تواند انگيزه هاى مختلفى داشته باشد و هيچ يك از آن ها بر پذيرش خلافت خلفاء به عنوان خلافت مشروع، دلالتى ندارد.

نصوصى از خلافت على (عليه السلام)

در اين جزوه چند نمونه از احاديث اهل سنّت را كه از نصوص خلافت بلافصل على (عليه السلام) به شمار مى آيد، مى آوريم. آن گاه درباره روابط مذكور كه مورد استناد اهل سنّت قرار گرفته است، به بحث تفصيلى مى پردازيم.

١ ـ حديث ثقلين

«... عن زيد بن ثابت قال: قال رسول الله: انى تارك فيكم خيليفتين: كتاب الله حبل ممدود ما بين السماء و الارض أو ما بين السماء الى الارض و عترتى اهل بيتى و انّهما لن يتفرّقا حتّى يردا علىَّ الحوض.» (١٠)
... از زيد بن ثابت روايت است كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: محقّقاً من ميان شما دو جانشين مى گذارم (يكى از آن دو) كتاب خدا (قرآن كه) ريسمانى است ما بين آسمان و زمين كشيده شده است (و ديگرى) عترتم كه اهل بيت من مى باشند و به راستى اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض (در قيامت) بر من وارد شوند.
نخست بايد توجه داشت كه اين حديث كه حديث ثقلين نام دارد و در منابع بسيارى از شيعه و اهل سنّت بطور متواتر نقل شده، از اعتبار كامل برخوردار است و در بيشتر الفاظ حديث تعبير «ثَقَلَين» به جاى «خليفتين» آمده است كه به معنى دو چيز گران سنگ و نفيس و ارزشمند مى باشد كه بر اساس اين تعبير، پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دو عنصر نفيس و گران قدر را كه يكى قرآن و ديگرى اهل بيتش مى باشد پس از خود ميان امّت به جا مى گذارد.
تعبير «خليفتين» در اين حديث جالب توجّه است كه به معنى دو جانشين مى باشد و حاكى از دو نيازى است كه امّت اسلامى پس از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نسبت به آن ها دارند، يكى برنامه و دستور العملى است كه مى بايست در زندگى بدان عمل كنند و آن قرآن است و ديگرى رهبر و جانشين آن حضرت كه مبيّن و مفسّر و مجرى آن مى باشد و اين جانشين خاندان گرامى آن حضرت كه على (عليه السلام) در رأس آنان است، معرفى شده است.

٢ ـ حديث انذار عشيرة

حديث انذار عشيره است كه وقتى آيه «وَ اَنذِر عشيرتك الاقربين» نازل شده، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از على (عليه السلام) خواست تا خويشان نزديك آن حضرت را فرا خواند و غذايى براى آنان فراهم سازد، وى چنين كرد.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دعوت خويش را براى آنان بيان كرد و فرمود:
«ايّكم يُوازِرُنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيّى و خليفتى فيكم؟»
كدام يك از شما مرا در اين امر كمك مى دهد كه برادرم و وصىّ و جانشينم در ميان شما باشد؟ جز على (عليه السلام) كسى آن دعوت را نپذيرفت حضرت، وى را وصىّ و جانشين خويش ساخت. (١١)
از آوردن طرق حديث و بحث كارشناسى درباره سند آن كه از اعتبار برخوردار است، به خاطر اختصار صرف نظر مى كنيم، ارائه متن حديث و طرق آن و بررسى سند آن را به جزوه اى كه در اين زمينه تنظيم شده است موكول مى نماييم.

٣ ـ حديث ده فضيلت

حديثى است كه ده فضيلت بزرگ براى على (عليه السلام) از زبان ابن عباس در آن بيان شده است.
فضيلت هفتم چنين است:
«و خَرَج بالناس فى غزوة تبوك فقال له عَلى اَخرُجُ معك؟ قال: فقال نبىّ الله لا، فبكى علىٌّ فقال له: اَما تَرضى أن تكون منّى بمنزلة هارون من موسى؟ اِلاّ أنّك لست بنبىٍّ انّه لايَنبَغى ان اذهب اِلاّ و انت خليفتى.» (١٢)
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با مردم در غزوه تبوك از مدينه بيرون رفتند، على (عليه السلام) به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفت: من با شما بيايم؟ فرمود: خير، على (عليه السلام) گريه كرد، پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: آيا نمى پسندى كه نسبت به من به منزله هارون باشى نسبت به موسى جز اين كه پيامبر نيستى؟ براستى شايسته نيست كه من بروم و تو جانشين من نباشى.
گرچه حديث منزلت، خود دليلى روشن و نصّى آشكار بر جانشينى بلافصل على (عليه السلام) است ولى اين جمله كه «انّه لايَنبغى ان اذهب اِلاّ و انت خليفتى» شايسته نيست من بروم و تو جانشين من نباشى بسيار چشم گير و قابل توجه است.
در اين جمله افزون بر اين كه على (عليه السلام) جانشين پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) معرفى شده، اين نكته كه اگر اين جانشينى صورت نگيرد، كارى ناشايسته انجام شده، يادآورى شده است.
در برخى الفاظ حديث كه در چند كتاب معتبر حديثى (نزد اهل سنت) آمده، جمله مذكور اين گونه بيان شده است: «و انت خليفتى فى كلّ مؤمن (١٣) (يا به اضافه) من بعدى» (١٤)
تو پس از من جانشين من در ميان همه مؤمنان مى باشى.

٤ ـ لفظ ديگرى از حديث منزلت

يكى ديگر از الفاظ حديث منزلت اين است كه از على (عليه السلام) روايت شده است:
«انّ النّبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قال: خلّفتك ان تكون خليفتى قال: اتخلف عنك يا رسول الله؟ قال: اما ترضى ان تكون منّى بمنزلة هارون من موسى اِلاّ انّه لانبىّ بعدى. (١٥)
رواه الطبرانى فى الاوسط و رجاله رجال الصحيح.» (١٦)
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: من تو را (در مدينه) بجا گذاشتم تا جانشين من باشى (على (عليه السلام) ) گفت: آيا (از آمدن با شما) تخلّف كنم اى پيامبر خدا؟ فرمود: آيا خشنود نيستى كه نسبت به من به منزله هارون (برادر حضرت موسى (عليه السلام) ) باشى نسبت حضرت موسى (عليه السلام) ، جز اين كه پيامبرى پس از من نيست؟
و اين جانشينى مطلق است و مقيّد به زمان رفتن پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به تبوك و حتى مقيّد به زمان حيات پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نمى باشد.

٥ ـ حديث عبايه ربعى

حديث عبايه از ابن عباس اين است كه به سند معتبر روايت شده است:
«... عن ابن عباس قال: ستكون فتنة فمن ادركها منكم فعليه بخصلتين كتاب الله و علىّ بن ابيطالب فانّى سمعت رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يقول و هو آخذ بيد علىّ: هذا اوّل من آمن بى و اوّل من يصافحنى و هو فاروق هذه الامّة يفرق بين الحقّ و الباطل و هو يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الظّلمة و هو الصّديق الاكبر و هو بابى الّذى اوتى منه و هو خليفتى من بعدى.» (١٧)
از عبايه از ابن عباس روايت است كه گفت بزودى فتنه اى پديد خواهد آمد، آن كس از شما كه اين فتنه را درك كند بر او باد به دو خصلت (و آن دو، تمسّك جستن به) كتاب خدا و على بن ابى طالب (است) .
چه اين كه من از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيدم در حالى كه دست على را گرفته و به وى اشاره كرده بود، مى فرمود:
اين نخستين كسى است كه به من ايمان آورده و با من در قيامت مصافحه خواهد كرد. او فاروق اين امت است كه حق و باطل را از يكديگر جدا مى كند و دو سيّد و سالار و پناه مؤمنان است در حالى كه مال پناه ستمگران است.
و اوست صدّيق اكبر و او باب من (تنها وسيله دستيابى به معارف نزد من) است كه از رهگذر وى مى توان به من دست يافت و او جانشين پس از من است.
اين حديث على رغم اعتبار و صحّت آن دست خوش قضاوت هاى نامطلوب و غير صحيح قرار گرفته است.
بررسى و بحث در اين مسائل را در جزوه ديگر مطالعه فرمائيد.

بررسى تفصيلى روابط متقابل خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با خلفاء

نام گرفتن برخى از خاندان على (عليه السلام) به نام خلفاء

يكى از مسائلى كه نشانه وجود صميميت و دوستى در ارتباطات مذكور تلقى شده، نام گرفتن برخى از خاندان گرامى حضرت على (عليه السلام) به نام خلفا است چنانكه ملاحظه مى كنيم آن حضرت برخى از فرزندان خويش را به نامهاى عمر يا ابى بكر يا عثمان نام گذارى كردند از اين رو گفته مى شود: اگر آنان با يكديگر دشمنى و كينه توزى داشته اند اين نام ها را براى فرزندان خويش بر نمى گزيدند.
اولا گزينش اين نام ها با توجه به تداول و شايع بودن آنها نمى تواند حاكى از صميميت و دوستى باشد. مراجعه به كتابهاى تراجم صحابه اين مطلب را روشن مى سازد كه نام هاى عمر و ابوبكر و عثمان در ميان صحابه فراوان بوده است.
ثانياً در مورد نام عمر ابن حجر در كتاب تهذيب التهذيب (١٨) از قول زبير بن بكار روايت كرده كه خليفه دوم اين نام را بر فرزند آن حضرت نهاده است و در مورد نام عثمان محتمل است كه اين نام به خاطر علاقه خاندان گرامى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به عثمان بن مظعون صحابى بر يكى ديگر از فرزندان آن حضرت نهاده شده است چنانكه در ترجمه عثمان بن مظعون صحابى آمده است كه وى مورد علاقه شديد پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بود و پس از اين كه از دنيا رفت آن حضرت در مرگ وى ناله مى كشيد و سخت مى گريست. (١٩)
ثالثاً محتمل است كه امير المؤمنين (عليه السلام) اين نام ها را بر فرزندان خويش نهاده اند تا زير پوشش اين نام ها به خاطر تحفظ بر مصالح اسلام و جلوگيرى از مفاسد بهتر بتوانند در امور خلفاء دخالت كنند.
با اين وصف، نام گذارى هاى مذكور نمى تواند دليل خوشنودى و امضاى آن حضرت نسبت به خلافت خلفاء باشد.


۱
مشاوره خلفاء با على (عليه السلام)

مشاوره خلفاء با على (عليه السلام)

اين كه آن حضرت امتناع از اين نداشت كه طرف مشورت خلفاء قرار گيرد، به لحاظ اين بود كه آن گرامى مصلحت را در اين نمى ديد كه با حالت قهر با آنان برخورد كند و زمام امر را به طور كامل به عهده آنان واگذارد و در هيچ امرى از امور مداخله نكند. بديهى است كه بركنارى كامل آن حضرت مفاسدى را به بار مى آورد كه با دخالت در بسيارى از امور مانند مشورت آنان با وى از آنها جلوگيرى مى شد چنان كه در جنگ با ايران و روم، رهنمودهاى آن حضرت در نهج البلاغه بيان شده است. (٢٠)
يكى از مواردى كه اهل سنت آن را به عنوان نمودار روابط صميمانه ميان خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خلفاء تلقّى كرده اند وصلت هايى است كه از ناحيه پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يا خاندان آن گرامى با خلفا يا خاندان آنها صورت گرفته است.

ازدواج ام كلثوم با خليفه دوم

اين مسئله كه نزد اهل سنت حاكى از صداقت و صميميت ميان خانواده هاى آنان شمرده شده اصل وجود آن از ديدگاه علماى تشيع مورد بحث مى باشد.
مرحوم مفيد در مسائل سرويّه (٢١) آن را مورد ترديد قرار داده است و توجّه به ويژگى هاى اين ازدواج مؤيد اين مطلب است.
در اين ازدواج اختلاف زمانى بسيار در سنّ زوجين وجود داشته بدين لحاظ كه ام كلثوم در سن پيش از بلوغ، در حالى كه خليفه دوّم در سن كهولت و حدوداً ١٧ سال بزرگ تر از سنّ اميرالمؤمنين (عليه السلام) پدر گرامى ام كلثوم بوده است.
افزون بر اين كه سيره خليفه دوم به گونه اى بوده كه دختران از ازدواج با وى به خاطر وجود چنان سيره اى بر حذر بوده اند گواه بر آن جمله اى است كه طبرى در تاريخ در مورد خواستگارى عمر از ام كلثوم دختر ابى بكر در انگيزه امتناع از اين ازدواج نقل كرده و آن جمله اين است:
«انه خشن العيش شديد على النساء» (٢٢) او در زندگى داراى خشونت و نسبت به زنان سر سخت است.
بر فرض كه اين ازدواج صورت گرفته باشد، بايد انگيزه هاى وصلت ها و ازدواجهاى دو خانواده را با يكديگر مورد بررسى قرار داد.
انگيزه هايى كه براى ازدواج ميان دو فاميل و خانواده وجود دارد، بسيار است مانند:
١ ـ جمال و زيبايى
٢ ـ انگيزه اقتصادى
٣ ـ كسب وجاهت اجتماعى
٤ ـ سرپوش گذاشتن بر يك عملكرد غير مطلوب و ناهنجار چنانكه مأمون خليفه عباسى پس از اين كه امام هشتم (عليه السلام) را به شهادت رساند مقدمات ازدواج دخترش ام الفضل را با امام جواد (عليه السلام) فراهم ساخت تا بر جنايت قتل ناجوانمردانه خويش سرپوش بگذارد و ذهن افراد را از فاجعه قتل آن حضرت منصرف سازد.
٥ ـ انگيزه هاى عاطفى مانند ازدواج با دختر يا پسرى كه تمكن مالى ندارد به اين منظور كه از فقر و پريشانى نجات پيدا كند و زندگى وى سامان يابد.
با اين وصف ازدواج دو فاميل با يكديگر نمى تواند نمودار صفا و صميميت و خشنودى از كار و شيوه آنان باشد.
پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دختر خويش را به ازدواج ابى العاص در آورد در حالى كه وى كافر بود و معلوم است كه آن حضرت به كافر علاقه و دوستى نداشته است.
آيا اين ازدواج حاكى از رضايت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خشنودى وى نسبت به كفر وى بود؟
حضرت لوط (عليه السلام) به قوم خويش كه عمل شنيع لواط انجام مى دادند ازدواج با دختران خويش را پيشنهاد كرد. آيا اين ازدواج به معنى خشنودى از كار و شيوه آنان بود؟
يكى از عوامل ازدواج دو خانواده مى تواند، اضطرار و ناچارى باشد چنانكه گاهى يك صاحب قدرت پيشنهاد ازدواج به يك خانواده و فاميل را مى دهد و امتناع اين فاميل و خانواده از انجام اين ازدواج مفاسد و خطرهايى را به دنبال مى آورد كه به خاطر پرهيز از اين مفاسد و خطرها ازدواج مذكور انجام مى شود و گرنه مواردى كه در بالا به آن اشاره گرديد هيچ كدام در خليفه دوم وجود نداشت.
از احاديثى كه در مورد ازدواج ام كلثوم در منابع حديثى شيعه (٢٣) آمده است استفاده مى شود كه امير المؤمنين (عليه السلام) نخست اين ازدواج را رد كرد و سرانجام با تهديد خليفه دوم روبرو شد كه براى شما كرامت و حرمتى باقى نخواهم گذاشت، جز آنكه آن را از بين خواهم برد و.... پس از اين تهديدها عباس نزد امير المؤمنين على (عليه السلام) آمد و اين تهديدها را به آن حضرت ابلاغ كرد و از آن حضرت خواست كه امر اين ازدواج را به عهده او بگذارد و او اين كار را انجام دهد و از احاديثى كه در تهاجم به بيت على و فاطمه (عليهما السلام) خواهد آمد به خوبى روشن خواهد شد كه وجود اين تهديدها هيچ استبعادى نداشته است.
با اين وصف، چنين ازدواجى نمى تواند دليل صفا و صميميت و دوستى ميان اين دو خانواده باشد.

روابط متقابل عايشه با خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

در پاره اى روايات اهل سنت، عايشه فاطمه زهرا (عليها السلام) را ستوده و برخى از سجاياى اخلاقى آن حضرت را يادآور شده و سيره پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را در برخورد با وى و احترام و تكريم آن حضرت را نسبت به وى روايت كرده است.
اين موارد هيچ گونه دلالتى بر ارادت و دوستى و حسن روابط ندارد و بسيار اتفاق مى افتد كسانى كه با ديگرى دشمنى دارند فضيلت ها و ارزش هاى اخلاقى و عملى دشمن خويش را بازگو مى كنند چنانكه گفته شده است:
«شهد الانام بفضله حتى العدى و الفضل ما شهدت به الاعداء»
در حديث ديگرى (٢٤) از عايشه روايت شده كه درباره على (عليه السلام) دعا كرد و گفت:«يرحم الله علياً» خدا على را رحمت كند.
اين حديث افزون بر آنچه گفتيم در سندش يحيى بن سليم و عبدالله بن عثمان بن خيثم مى باشند و در باره اولى ابن حبّان (رجالى بزرگ اهل سنت) گفته است: «يخطىء» داراى خطا و اشتباه است و ساجى (نيز از امامان حديث و رجال اهل سنت) گفته است: «يهم فى الحديث» در حديث اشتباه مى كند. (٢٥)
و درباره دوم (عبدالله بن عثمان خيثم) ابن حبّان گفته است: «كان يخطىء» وى در حديث اشتباه كار بود (٢٦) و علماى حديث مى دانند كه از شرائط اعتبار حديث، وجود ضبط و حفظ است و خطا و فراموشى راوى، حديث وى را از اعتبار ساقط مى كند.
ثانياً دعايى كه از عايشه روايت شده پس از شهادت آن حضرت بوده است و تمجيد بعد از شهادت دلالت بر صميميت و دوستى قبل از شهادت ندارد.
ثالثاً در تاريخ موارد بسيارى وجود دارد كه حاكى از عدم صميميت و دوستى ميان آنان بوده است كه چند نمونه آن را يادآور مى شويم:
١ ـ ابن سعد در الطبقات الكبرى (٢٧) چنين آورده است: «ان عائشه زوج النبى قالت لما ثقل رسول الله و اشتدّ به وجعه استاذن ازواجه فى ان يمرض فى بيتى فاذنّ له فخرج بين رجلين تخطّ رجلاه فى الارض بين ابن عباس تعنى الفضل و بين رجل آخر و قال عبيدالله فاخبرت ابن عباس بما قالت قال: فهل تدرى من الرجل الاخر الذى لم تسمّ عائشة؟ قال: قلت: لا قال ابن عباس: هو علىّ انّ عائشة لاتطيب له نفساً بخير.»
عائشه همسر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفت: موقعى كه بيمارى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شدّت يافت از همسرانش اذن گرفت كه در خانه من بسترى شود آنان اذن دادند سپس در حالى كه پاهايش به زمين كشيده مى شد، توسط دو نفر «فضل بن عباس» و مردى ديگر بيرون آمد.
ابن عباس به عبيدالله گفت: مى دانى مرد ديگرى كه عائشه نام وى را نبرد كه بود؟ گفتم: خير. ابن عباس گفت: او على بود كه عائشه دلش نسبت به وى پاك نبود. (از اين رو نام وى را نبرد)
غائله جمل
٢ ـ نمونه ديگر آن كه دلالت آن روشن است غائله جمل بود كه عائشه در آن (به بهانه خون خواهى عثمان) به رويارويى و جنگ با على (عليه السلام) اقدام كرد و در حالى كه او قبلا شعارش اين بود كه: «اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا» نعثل (منظور عثمان بود) را بكُشيد، خدا او را بكُشد. (٢٨) بعد كه در بازگشت از مكّه بيعت مردم با على (عليه السلام) را شنيد اظهار ناراحتى كرد.
طبرى در تاريخ (٢٩) چنين آورده است:
... عائشه به مكه رفته بود در حالى كه از مكه باز مى گشت با «عبد بن امّ كلب» برخورد كرد، پرسيد چه خبر؟ گفت: عثمان را كشتند (عائشه) پرسيد بعد چه كردند؟ گفت: در بهترين پيش آمدها كه براى اهل مدينه اتفاق افتاد آنان متفقاً با على بن ابى طالب (عليه السلام) بيعت كردند.
گفت: به خدا سوگند اى كاش آسمان بر زمين مى آمد اگر آنچه مى گويى درست باشد مرا (به مكّه) باز گردانيد. وى از بازگشت منصرف شد و گفت: «قتل والله عثمان مظلوماً والله لاطلبنّ بدمه» به خدا سوگند عثمان مظلوم كشته شد، والله من خون وى را طلب خواهم كرد و به مكّه رفت. «ابن امّ كلب» گفت: به خدا سوگند نخستين كسى كه حرف خود را تغيير داد تو هستى. تو قبلا مى گفتى: «اقتلوا نعثلا فقد كفر» نعثل را (منظورش عثمان بود) بكشيد كه كافر شده است.
عيادت على (عليه السلام) و ابن عباس از عائشه
در حديثى كه در شرح مسند ابى حنيفه آمده چنين روايت شده است:
حضرت على (عليه السلام) با عبدالله بن عباس به عيادت عائشه رفتند. عائشه براى بعد از مرگ خويش اظهار نگرانى كرد. ابن عباس گفت: از پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيدم كه فرمود: عائشه در بهشت همسرم خواهد بود و آن حضرت نزد پروردگارش والاتر و بالاتر است از آن كه پاره يى از آتش را به تزويج او در آورد.
بررسى حديث
اولا اين حديث از «عكرمة» روايت شده است و عكرمه از ناحيه جمعى از بزرگان اهل سنّت مورد جرح و تضعيف مى باشد و از يزيد بن ابى زياد نقل شده كه على بن عبدالله بن عباس او را بسته بود و مى گفت: بر پدرم دروغ بسته است (٣٠) و ذهبى در كتاب المغنى فى الضعفاء (٣١) مى گويد: و كذّبه مجاهد و ابن سيرين و مالك، يعنى مجاهد و ابن سيرين و مالك وى را دروغ گو دانسته اند.
ثانياً اين كه على (عليه السلام) و ابن عباس به عيادت وى رفتند ممكن است به لحاظ مراعات همسرى وى با پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) باشد چنان كه در جنگ جمل هم آن حضرت مراعات وى را مى كردند.
و در مورد اين جمله كه: «پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) والاتر و بالاتر از آن است كه خداوند پاره يى از آتش را به همسرى وى درآورد.» كه به نظر مى رسد از ابن عباس است، تأمّل در آيات سوره تحريم به ويژه آيات آخر آن، مطلب را به خوبى روشن مى كند. خداوند در آغاز سوره تحريم، عملكرد غير مطلوب همسران پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را يادآور مى شود و آنان (به ويژه حفصه و عائشه) را مورد عتاب قرار مى دهد: «ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير» (٣٢)
و در اواخر سوره به عنوان ضرب المثل افراد كافر دو تن از زنان را كه همسر دو پيامبر خداوند حضرت نوح و حضرت لوط بودند و خيانت آنان را مطرح مى سازد و جايگاه آنان را در آتش بيان مى كند.
«ضرب الله مثلا للذين كفروا امرأت نوح و امرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتا فلم يغنيا عنهما من الله شيئاً و قيل ادخلا النار مع الداخلين»
با اين وصف، چنين نيست كه همسرى پيامبرى موجب رفتن به بهشت باشد بلكه اين مسئله وابسته به نوع انديشه و باور و رفتار همسر پيامبر است.

روابط متقابل خلفا و على (عليه السلام)

در پاره اى روايات از على (عليه السلام) روايت شده كه ابوبكر و عمر را ستوده و فرموده است آنان پيشوايان هدايت و راهنماى امت و مصلحان قوم و در اهداف خير، موفق و كامران بوده اند و از اين دنيا گرسنه خارج شدند (براى مطامع دنيوى مالى جمع نكرده اند) . (٣٣)
اولا روايت اين گونه احاديث ويژه اهل سنت است و شيعه به هيچ وجه آنها را حجت نمى داند.
ثانياً از نظر اهل سنت هم با توجه به احاديث ديگرى كه ديدگاه على (عليه السلام) را درباره خلفا تبيين خواهد كرد (٣٤) نمى تواند از اعتبار برخوردار باشد.
ثالثاً اين حديث به خاطر مرسل بودن فاقد اعتبار است زيرا كسى كه در اين حديث راوى از على (عليه السلام) است به عنوان «رجل» از وى ياد شده و مجهول مى باشد.
در روايت ديگرى كه از «اسيد بن صفوان» از على (عليه السلام) در مورد آيه كريمه: «و الذى جاء بالصدق و صدق به» روايت شده، از زبان على (عليه السلام) مراد از كسى كه پيامبر را تصديق كرده «ابوبكر» معرفى شده است.
در سند حديث چنان كه در تاريخ مدينة دمشق (٣٥) و تفسير طبرى (٣٦) آمده است، عمر بن ابراهيم بن خالد كردى هاشمى و اسيد بن صفوان قرار دارند.
ذهبى حديث شناس و رجالى بزرگ اهل سنت (٣٧) درباره عمر بن ابراهيم بن خالد مى گويد: دارقطنى گفته است: وى بسيار دروغگو است و خطيب گفته است: مورد اعتماد نمى باشد.
آنگاه ذهبى حديث مورد بحث را نقل كرده و آن را مجعول دانسته و اسيد بن صفوان را مجهول (ناشناخته) دانسته است.
با اين وصف، ستايش هايى كه از على (عليه السلام) درباره خلفا به استناد احاديث مذكور نقل شده است، ثابت نيست و فاقد اعتبار بوده و مورد قبول نمى باشد.

رابطه صحابه با على (عليه السلام)

براى آگاهى از چگونگى ارتباط صحابه پس از رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با اميرالمؤمنين على (عليه السلام) ، تأمل در چند حديث لازم است:
١ ـ «... عن على (رضي الله عنه) قال: ان مما عهد الىّ النبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ان الامة ستغدر بى بعده هذا حديث صحيح الاسناد و لم يخرجاه» (٣٨)
از على (عليه السلام) روايت است: از جمله چيزهايى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به من گوشزد فرمود، اين بود كه امت پس از وى با من پيمان شكنى خواهد كرد.
اين حديث از جهاتى شايسته دقت و توجه است:
١ ـ سند حديث معتبر است زيرا حاكم نيشابورى مى گويد كه اسناد اين حديث، صحيح است و ذهبى هم در تلخيص ذيل صفحه، صحت آن را امضا و مورد تأكيد قرار داده است.
٢ ـ «غدر» كه در حديث آمده، به معنى پيمان شكنى يا وفا نكردن به عهد است. جوهرى در صحاح مى گويد: «غدر» وفا نكردن است. (٣٩)
و فيروز آبادى در قاموس مى گويد: «غدر» ضد وفا است (٤٠) يعنى شكستن پيمان.
و احمد بن فارس مى گويد: الغدر غين و دال و راء اصلى است كه دلالت بر ترك چيزى مى كند مصداق آن: غدر است كه نقض عهد (پيمان شكنى) و وفا نكردن به آن است.
و ابن منظور در لسان العرب مى گويد ابن سيده گفته است كه غدر ضد وفاى به عهد است و ديگران گفته اند كه غدر وفا نكردن به عهد است (٤١)
٣ ـ اين پيمان شكنى به امت نسبت داده شده است و اين دلالت دارد كه اگر افرادى وفا دار به پيمان بوده اند اقليت بسيار محدودى بوده اند كه وجود آنان منافى با صدق امت نمى باشد مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمار.
٤ ـ اين حديث كه از على (عليه السلام) روايت شده دلالت دارد كه امت از ناحيه آن حضرت عهدى را بر عهده خويش داشته كه لازم بوده است نسبت به آن وفا دار باشد و اين عهد جز عهد امامت و سرپرستى امت كه خداوند آن را قرار داده است، چيزى نيست. و اكثريت قاطع امت اين پيمان را شكستند.
بر اين اساس، حديث پذيراى اين توجيه كه مقصود از امتى كه پيمان شكستند گروهى از امت بودند كه قائله صفين يا نهروان را به وجود آوردند، نخواهد بود چه اين كه اولا ظاهر از كلمه «بعده» در اين جمله كه «ان الامة ستغدر بى بعده» امت پس از آن حضرت درباره من پيمان شكنى خواهد كرد، بعد از درگذشت آن حضرت بلافاصله است و ثانياً آن گروه بخشى از امت بودند و حديث، غدر و پيمان شكنى را به «امت» نسبت مى دهد.


۲
طرد برخى صحابه از حوض

طرد برخى صحابه از حوض

٢ ـ احاديث ديگرى كه در اين رابطه مورد توجه است، احاديثى است كه دلالت دارد بر اين كه صحابه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به خاطر ارتداد از دين يا احداث و تبديل در دين بعد از آن حضرت، در قيامت از حوض، طرد مى شوند و اين احاديث بسيارند و در صحاح و سنن و مسانيد اهل سنت وارد شده و از صحابه بسيارى از جمله: حذيفه، عبدالله بن مسعود، ابى بكرة، ابوسعيد خدرى، عمر بن خطاب، سهل بن سعد، عقبة بن عامر، ابوهريرة، ام سلمة، اسماء بنت ابى بكر، ابن عباس، انس بن مالك و عايشه روايت شده اند كه چند حديث به عنوان نمونه مى آوريم:
١ ـ عن ابى هريرة انه كان يحدث ان رسول الله قال: يرد على يوم القيامة رهط من اصحابى فيحلّؤن عن الحوض فاقول: يا رب اصحابى فيقول: انك لا علم لك بما احدثوا بعدك انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى (٤٢)
از ابى هريره روايت است كه او حديث مى كرد كه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: روز قيامت گروهى از اصحاب من بر من وارد مى شوند پس، از حوض منع مى شوند مى گويم: پروردگارا اصحابم مى فرمايد: تو نمى دانى چه (مسائلى) پس از تو احداث كردند آنان به گذشته خويش بازگشتند.
٢ ـ عن ابى هريرة عن النبى قال: بينا انا قائم اذا زمرة حتى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم فقال: هلم. فقلت: اين؟ قال: الى النار و الله قلت: و ما شأنهم؟ قال: انهم ارتدوا بعدك على ادبارهم القهقرى ثم اذا زمرة حتى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم. فقال: هلم قلت: اين؟ قال: الى النار و الله قلت: و ما شأنهم؟ قال: انهم ارتدوا بعدك على ادبارهم القهقرى، فلا اراه يخلص منهم الا مثل همل النعم. (٤٣)
از ابى هريره از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت است كه فرمود: در آن ميان (كه در قيامت) من ايستاده ام ناگهان گروهى (محشور مى شوند) تا آن زمان كه آنان را شناسم مردى از ميان من و آنان بيرون مى آيد و مى گويد: بياييد من مى گويم: كجا؟ مى گويد: به خدا به طرف آتش، مى گويم: آنان را چه شده؟ مى گويد: اينان پس از تو به عقب بازگشتند.
سپس گروهى ديگرى (مى آيند) تا آنان را مى شناسم (نيز) مردى از ميان من و آنان بيرون مى آيد و مى گويد: بياييد من مى گويم: كجا؟ مى گويد: به خدا سوگند به سوى آتش، مى گويم: مگر آنان را چه شده؟ مى گويد: آنان پس از تو به عقب بازگشتند. پس نمى بينم كه از آنان كسى خلاصى يابد جز مانند شمارى چند از شترانى كه در بيابان رها شدند.
٣ ـ «عن ابى النضر انه بلغه ان رسول الله قال لشهداء احد: هؤلاء اشهد عليهم فقال ابوبكر الصديق: السنا يا رسول الله باخوانهم اسلمنا كما اسلموا و جاهدنا كما جاهدوا؟ فقال رسول الله: بلى و لكن لا أدرى ما تحدثون بعدى فبكى ابوبكر، ثم بكى...» (٤٤)
از ابى النضر است كه به وى رسيده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نسبت به شهداى احد فرمود: درباره آنان گواهى مى دهم ابوبكر گفت يا رسول الله ما برادران آنان نيستيم؟ آنان اسلام آوردند ما نيز اسلام آورديم و پيكار كردند ما نيز پيكار كرديم. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: آرى ولى من نمى دانم شما پس از من چه چيزهايى (چه مسائلى) را به وجود خواهيد آورد. ابوبكر گريه كرد....
ابن عبد البر در شرح اين حديث در كتاب التمهيد (٤٥) مى گويد: معناى قول پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه درباره شهداى احد فرمود: من شهادت مى دهم يعنى درباره آنان به ايمان صحيح و سلامت آنان از گناه و تبديل و تغيير و منافسه (رقابت با يكديگر) در امر دنيا گواهى مى دهم.
تذكر اين نكته لازم است كه عامه اصحاب جز گروهى، از اصل اسلام بازنگشتند از حديث قبل: «ان الامة ستغدر بى» استفاده مى كنيم كه اين ارتداد يا تبديل يا احداث كه در روايت بخارى به عامه اصحاب جز عده معدودى نسبت داده شده در رابطه به همان پيمان شكنى و انحراف از مسيرى است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى آنان مشخص كرد.

پيمان شكنى امت كنار زدن على (عليه السلام) از خلافت بود

و در حديثى ديگر كه ابراهيم بن محمد جوينى در كتاب فرائد السمطين (٤٦) آورده اين پيمان شكنى امت توضيح داده شده است در آغاز اين حديث از ابن عباس چنين روايت شده است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روزى نشسته بودند خاندان گرامى وى (على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) ) بر وى وارد شدند و با ورود هر يك حضرت گريان شدند اصحاب از انگيزه گريه حضرت با ورود هر يك، سؤال كردند.حضرت پاسخ از انگيزه گريه بر على (عليه السلام) را اين گونه بيان كردند:
«اما على بن ابيطالب (عليه السلام) ... و انى بكيت حين اقبل لانى ذكرت غدر الامة به بعدى حتى انه يزال عن مقعدى و قد جعله الله له بعدى ثم لا يزال الامر به حتى يضرب على قرنه ضربة تخضب منها لحيته...» (٤٧)
اما على بن ابيطالب (وقتى وارد شد گريه كردم) زيرا غدر و پيمان شكنى امت نسبت به وى به يادم افتاد حتى اين كه وى را از مقام جانشينى من كه خدا براى وى قرار داده است بركنار خواهند ساخت سپس همچنان خواهد بود تا اين كه بر فرق وى ضربتى خواهند زد كه محاسن وى از (خون) آن خضاب خواهد شد.

مظلوميت على (عليه السلام)

آرى در احاديث اهل سنت نيز آمده كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر مظلومى على (عليه السلام) گريه كردند. در تاريخ مدينه دمشق اين احاديث به چند طريق آمده كه يكى از آنها را يادآور مى شويم:
از انس بن مالك روايت شده كه گفت: با پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بيرون رفتيم آن حضرت از باغى گذشت على (عليه السلام) گفت: چه باغ خوبى است؟!! پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: باغ تو در بهشت از آن بهتر است. سپس پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سر خويش را روى يكى از شانه هاى على (عليه السلام) گذاشته، گريه كرد. على (عليه السلام) گفت: براى چه گريه مى كنيد؟ فرمود: براى كينه هايى كه اقوامى از تو در دل پنهان دارند كه تا من از دنيا نروم آنها را ظاهر نخواهند ساخت.
على (عليه السلام) گفت: من چه كنم يا رسول الله؟ فرمود: بايد صبر كنى. گفت: اگر نتوانم؟ فرمود: بايد نيكو برخورد كنى. گفت: دينم سالم مى ماند؟ فرمود: آرى دينت سالم خواهد ماند. (٤٨)

روابط خلفا با على (عليه السلام)

نمونه ديگرى كه در احاديث در چگونگى رابطه خلفا با على (عليه السلام) ملاحظه مى كنيم، مسئله تخاصم عباس با ان حضرت در توليت صدقات است. كه در صحيح بخارى و مسلم و تاريخ مدينه بيان شده است. و ما لفظ صحيح مسلم را بيان مى كنيم: در اين حديث، خليفه دوم، عباس و على (عليه السلام) را مخاطب قرار داده چنين مى گويد: «... فلما توفى رسول الله قال ابوبكر انا ولى رسول الله فجئتما تطلب ميراثك من ابن اخيك و يطلب هذا ميراث امرأته من ابيها فقال ابوبكر: قال رسول الله ما نورث ما تركنا صدقة فرأيتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً و الله يعلم انه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفى ابوبكر و انا ولى رسول الله و ولى ابوبكر فرأيتمانى كاذباً آثماً غادراً خائناً و الله يعلم انى لصادق بار راشد تابع للحق...» (٤٩)
... هنگامى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از دنيا رفت ابوبكر گفت: من بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ولى مسلمانان مى باشم شما دو نفر (عباس و على (عليه السلام) ) آمديد و ميراث خود را طلب كرديد تو (عباس) ميراثت را از پسر برادرت و اين (على (عليه السلام) ) ميراث همسرش را از پدرش. پس ابوبكر گفت: پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: ما ارث برده نمى شويم آنچه به جا گذاريم صدقه است ولى شما وى را دروغگو، گناهكار، پيمان شكن و خيانتكار دانستيد و خدا مى داند كه او راستگو، نيكو كار، داراى رشد و پيرو حق بود سپس ابوبكر از دنيا رفت و من پس از پيامبر و ابوبكر ولى مسلمانان هستم ليكن شما مرا دروغگو، گناهكار، پيمان شكن و خيانتكار مى دانيد در حالى كه خدا مى داند من راستگو، نيكوكار، داراى رشد و پيرو حق مى باشم.
بخارى نيز اين حديث را يادآور شده (٥٠) ليكن تعبيرات مذكور را حذف كرده ولى جملات بعد از آنها را كه سخن خليفه دوم درباره ابوبكر و خود او است بجا گذاشته است. محققين اين دو حديث را با يكديگر تطبيق كنند.
ابن شُبّة در تاريخ مدينه اين گونه يادآور شده است:
«... و اقبل على على و العباس (رضى الله عنهما) تزعمان ان ابابكر فيها ظالم فاجر و الله يعلم انه فيها لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفى الله ابابكر فقلت انا اولى الناس برسول الله و بأبى بكر فقبضتها سنتين من امارتى اعمل فيها بما عمل رسول الله و مثل ما عمل فيها ابوبكر و اقبل على على و العباس فتزعمان انى فيهما ظالم فاجر و الله يعلم انى لصادق بار راشد تابع للحق...» (٥١)
كه به جاى كاذب آثم غادر خائن، ظالم فاجر نقل كرده است. در اين احاديث، خليفه دوم به على (عليه السلام) و عباس نسبت مى دهد آنان خليفه اول و دوم را دروغگو، گناهكار، پيمان شكن و خيانتكار و يا ستمگر و فاجر مى دانسته اند.

روابط خلفاء با فاطمه زهرا (عليها السلام) در مسئله فدك

نمونه ديگرى كه نمودار تيرگى روابط خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با دستگاه خلافت بود، مسئله برخورد با فاطمه زهرا (عليها السلام) در داستان فدك بود كه موجبات خشم آن حضرت را فراهم آورد كه محدثان بزرگ اهل سنت آن را روايت كرده اند:
«... فابى ابوبكر ان يدفع الى فاطمة منها شيئاً فوجدت فاطمة الى ابى بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت... فلما توفيت دفنها زوجها على ليلا و لم يؤذن بها ابابكر و صلى عليها (٥٢)
پس ابابكر چيزى از آن به فاطمه (عليها السلام) نداد از اين رو فاطمه بر ابى بكر خشم و از وى قهر كرد و تا زنده بود با او سخن نگفت هنگامى هم كه از دنيا رحلت كرد همسرش حضرت على (عليه السلام) وى را شبانه دفن كرد و به ابى بكر اطلاع نداد و خودش بر جنازه همسرش نماز گزارد.
فاطمه (عليها السلام) بضعه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
حال به حديث ديگرى كه بخارى و ديگران در فضائل حضرت فاطمه (عليها السلام) آورده اند توجه و در آن تأمل مى كنيم:
«... ان رسول الله قال: فاطمة بضعة منى فمن اغضبها اغضبنى» (٥٣)
پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: فاطمه پاره اى از من است پس كسى كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
در اين بيان، فاطمه (كه نه تنها جسم آن حضرت بلكه تمام كيان وجود آن گرامى زير پوشش اين نام قرار دارد) پاره اى از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به حساب آمده آنگاه تلازم خشم وى با خشم پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بر آن ترتّب يافته است.
و اين بيان دلالت روشن دارد كه خشم فاطمه (عليها السلام) با خشم پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) همراه است در حالى كه اگر آن حضرت از روى گناه يا اشتباه يا به نا حق خشم كند خشم وى با خشم پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) همراه نيست.
پيامبر در احاديث فراوانى از آينده خبر داده و رويدادها و فتنه هاى بسيارى را پيش بينى كرده است اگر دختر گراميش به نا حق خشم مى كرد، به طور مطلق از اين تلازم خبر نمى داد وانگهى در آن صورت صدور چنين جمله اى براى دخترش فضيلتى محسوب نمى شد.
حال بر اساس تلازمى كه حديث، دلالت روشن بر ان دارد كسى كه مورد خشم فاطمه (عليها السلام)
قرار گرفته، مورد خشم پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نيز قرار گرفته است.
و مسلمانى كه حداقل شبانه روزى ده نوبت در نمازهاى خويش از خدا مى خواهد كه راه كسانى كه مورد خشم (خدا و رسول) قرار گرفتند هدايت نشود، (٥٤) چگونه به امامت ابى بكر كه مورد خشم فاطمه (عليها السلام) و در نتيجه مورد خشم پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قرار گرفته است گردن مى نهد؟!!!

نمودارى ديگر در چگونگى روابط خلفاء با خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)

حديث ابن ابى شيبة در تهديد به احراق:
از جمله مسائلى كه در تحليل اين روابط توجه به آن لازم است تهاجم دستگاه خلافت بر خانه حضرت على و فاطمه (عليهما السلام) است. در اين رابطه نمونه هاى چندى از منابع اهل سنت يادآورى مى شود:
١ ـ حدثنا محمد بن بشر نا (اخبرنا) عبيدالله بن عمر حدثنا زيد بن اسلم عن ابيه اسلم انه حين بويع لابى بكر بعد رسول الله كان على و الزبير يدخلان على فاطمه بنت رسول الله فيشاورونها و يرتجعون فى امرهم.
فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: يا بنت رسول الله و الله ما من احد احب الينا من ابيك و ما من احد احب الينا بعد ابيك منك
و ايم الله ما ذاك بما نعى ان اجتمع هؤلاء النفر عندك ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت.
قال: فلما خرج عمر جاؤها فقالت: تعلمون ان عمر قدجاءنى و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن البيت و ايم الله ليمضين لما حلف عليه فانصرفوا راشدين فروا رايكم و لاترجعوا الىّ فانصرفوا عنها فلم يرجعوا اليها حتى بايعوا لابى بكر. (٥٥)
ابن ابى شيبه (كه استاد بخارى مؤلف صحيح بخارى است و بخارى از وى در صحيحش فراوان روايت كرده است) به سند صحيح از زيد بن اسلم از پدرش اسلم چنين روايت كرده است:
پس از درگذشت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هنگامى كه براى ابى بكر بيعت گرفته مى شد على (عليه السلام) و زبير بر فاطمه دختر رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وارد مى شده و با وى درباره كارشان به مشورت مى پرداختند. اين موضوع به عمر بن الخطاب رسيد وى آمد بر فاطمه (عليها السلام) داخل شد.
گفت: اى دختر پيامبر خدا به خدا سوگند هيچ كس از پدرت نزد ما محبوبتر نيست و پس از پدرت هيچ كس از تو نزد ما محبوبتر نمى باشد و به خدا سوگند چنانچه اين چند نفر (كه در خانه براى مشاورت و گفتگو آمد و شد دارند) همچنان به كار خويش ادامه دهند، محبوبيت مذكور مانع من نخواهد شد كه خانه را بر آنان آتش بزنم.
هنگامى كه عمر بيرون رفت آنان به خانه فاطمه آمدند فاطمه (عليها السلام) به آنان گفت: مى دانيد عمر نزد من آمده و به خدا سوگند خورده است كه اگر شما بازگرديد خانه را بر شما آتش بزند و به خدا سوگند، وى سوگند خويش را عملى خواهد كرد حال خود دانيد آنان رفتند و ديگر بازنگشتند تا اين كه با ابى بكر بيعت كردند.
اين حديث را سيوطى (٥٦) و متقى هندى (٥٧) و دهلوى (٥٨) نيز روايت كرده اند و دهلوى سند آن را على شرط الشيخين دانسته است (٥٩) .
و نيز ابن عبد البر (٦٠) و نويرى (٦١) به نقل از وى با اندك تفاوت و تحريف در بعضى الفاظ مانند «ليفعلن» بجاى «ليحرقن» آن را روايت كرده اند.
در اين روايت به چند موضوع بايد توجه كرد:
الف) آمدن عمر درب خانه فاطمه زهرا (عليها السلام) و تهديد وى به خاطر اين بود كه افرادى كه در اين منزل اجتماع مى كردند و درباره مسئله خلافت به گفتگو مى پرداختند، از بيعت با ابى بكر سرباز زده بودند.
و تهديد خليفه دوم به خاطر اين بود كه اينان هر چه زودتر بروند و با ابى بكر بيعت كنند و اين مطلب از اين جمله كه در آغاز روايت است: «حين بويع لابى بكر» و جمله اى كه در پايان آمده است «فلم يرجعوا اليها حتى بايعوا ابابكر» كه بيعت با ابى بكر در آنها مطرح است، استفاده مى شود.
ب) بى شك از كسانى كه در بيت بودند آن كه بيش از همه مورد نظر عمر براى بيعت كردن بود، على (عليه السلام) بود و طبق آنچه بخارى در روايت معروف خويش آورده آن حضرت تا شش ماه بيعت نكردند. (٦٢)
ج) از روايت ابن ابى شيبه استفاده مى شود كه خليفه دوم سوگند ياد كرد كه اگر آنان دست از كار خويش نكشند و بيعت نكنند، او به احراق خانه دست خواهد زد و حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) هم تأكيد كردند و سوگند خوردند كه او در فرض مذكور اين سوگند خويش را عملى خواهد كرد.
از اين رو هيچ استبعادى نيست كه با توجه به آنچه روايت شده كه حضرت على (عليه السلام) تا شش ماه بيعت نكردند، وى تهديد خويش را در مورد اين بيت عملى كرده باشد.
و جمله آخر حديث ابن ابى شيبة كه «فلم يرجعوا حتى بايعوا ابابكر» به كسانى نظر دارد كه از بيرون خانه مى آمدند و در خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) با على (عليه السلام) به مشاوره مى پرداختند.
بدين لحاظ اين حديث نه تنها بر تهديد كه بر بيش از حد تهديد با توجه به مقدماتى كه ذكر شد، دلالت دارد.
* حديث بلاذرى
٢ ـ «المدائنى عن مسلمة بن محارب عن سليمان التيمى و عن ابن عون ان ابابكر ارسل الى على يريد البيعة فلم يبايع فجاء عمر و معه فتيلة فتلقته فاطمة على الباب.
فقالت فاطمة: يا بن الخطاب اتراك محرقاً على بابى؟ قال: نعم و ذلك اقوى فى ما جاء به ابوك» (٦٣)
بلاذرى... از سليمان تيمى و ابن عون روايت كرده است كه ابوبكر به خاطر بيعت دنبال على (عليه السلام) فرستاد ولى آن حضرت بيعت نكرد پس عمر در حالى كه فتيله اى (كه آتش گرفته بود) همراه داشت، درب خانه آمد و با فاطمه (عليها السلام) برخورد كرد. فاطمه (عليها السلام) فرمود: اى پسر خطاب مى خواهى در خانه مرا آتش بزنى؟ گفت: آرى و اين قوى ترين كار در راستاى آنچه پدرت آورده است مى باشد.
* حديث طبرى
٣ ـ حدثنا ابن حميد قال حدثنا جرير عن مغيرة عن زياد بن كليب قال: اتى عمر بن الخطاب منزل على و فيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين فقال: والله لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعة فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوبثوا عليه فاخذوه (٦٤)
طبرى در تاريخش... از زياد بن كليب روايت كرده است كه: عمر بن الخطاب به منزل على (عليه السلام) آمد در حالى كه طلحه و زبير و مردانى ازمهاجران در آن قرار داشتند و گفت: به خدا سوگند خانه را بر شما آتش مى زنم مگر اين كه بيرون رفته (با ابى بكر) بيعت كنيد.

پرسش بى پاسخ

حال اين پرسش مطرح است كه بر اساس چه حقى خانه على و فاطمه (عليهما السلام) مورد تهديد به سوزاندن قرار گرفت؟!
اين خانه كه از برترين بيوت انبياء بود چنانكه سيوطى روايت كرده است (٦٥) هنگامى كه آيه كريمه: فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيه اسمه... (٦٦) (در خانه هايى كه خداوند اذن داده كه رفعت پيدا كنند و نام خدا در آن ياد شود...) نازل شد، اصحاب گفتند: يا رسول الله اين كدام خانه ها است؟
فرمود: اين بيوت، خانه هاى انبيا است.
ابوبكر بلند شد و گفت: يا رسول الله بيت فاطمه و على (عليهما السلام) در زمره اين بيوت است؟
فرمود: آرى از بهترين هاى آنها است.
آرى اين خانه خانه اى بود كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يك ماه (٦٧) يا چهل روز (٦٨) يا شش ماه (٦٩) يا هفت ماه (٧٠) يا هشت ماه (٧١) يا نه ماه (٧٢) يا هفده ماه (٧٣) درب اين خانه آمده (٧٤) و آيه تطهير را بر اهل آن، قرائت كرده بود.
حال با توجه به اين كه در بينش اهل سنت، مشروعيت خلافت بر پايه اجماع است و از ناحيه على (عليه السلام) هنوز بيعتى صورت نگرفته بود آيا على (عليه السلام) در زمره مسلمانانى كه راى كل آنها در تحقق اجماع معتبر مى باشد، نبود؟! و چنانچه تنها اتفاق اهل حل و عقد معتبر باشد (كه دليلى بر آن قائم نيست) آيا على (عليه السلام) از اهل حل و عقد نبود؟!!
با اين وصف كه هنوز آن حضرت به خلافت آنان راى نداده در نتيجه خلافت آنان مشروعيت پيدا نكرده بود بر چه اساسى به خود حق دادند كه آن خانه را كه مورد احترام از ناحيه خدا و پيامبر بود مورد تهديد قرار دهند؟
آيا اين بى احترامى و اهانت به اين بيت رفيع، آنان را از صلاحيت خلافت براى هميشه ساقط نكرد؟!
و در بحث هاى بعد نيز خواهد آمد كه آنان به تهديد بسنده نكردند و روشن خواهد شد كه در مورد اين بيت تا كجا پيش رفتند و چگونه عمل كردند.
آرى اين دليل روشنى است كه بيعت آن حضرت با آن خلافت بيعت ظاهرى و تنها به خاطر حفظ قدرت اسلام و جلوگيرى از تضعيف نظام اسلامى بود.
آنچه تا كنون در مسئله تهاجم بر بيت آورده شد نمونه هايى از تهديد خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نسبت به احراق بيت بر اساس مدارك اهل سنت بود ليكن نمونه هاى فراتر از تهديد مانند احراق بيت و كتك خوردن حضرت فاطمه (عليها السلام) و شكسته شدن پهلو و سقط جنين به گونه اى كه منتهى به شهادت آن گرامى شد نيز در كتب شيعه و اهل سنت آمده است.
علامه محقق سيد جعفر مرتضى در كتاب خويش مأساة الزهراء (عليها السلام) مى گويد:
اين نقلها و روايات به حدى گسترده است كه در انحصار رجال يك مذهب و از يك فن خاصى نيست بلكه عالمان معتزلى و اشعرى، حنفى و حنبلى و شافعى و مالكى، ظاهرى و خارجى، لغوى و اديب و شاعر و نسابه و محدث و فقيه و متكلم و رجالى و مورخ، اصولى و اخبارى و علماى شيعه امامى و زيدى و اسماعيلى اين مسئله را نقل كرده اند. (٧٥)


۳
نمونه هايى چند از احاديث اهل سنت

نمونه هايى چند از احاديث اهل سنت

* حديث كشف بيت:
١ ـ «... عن حميد بن عبد الرحمان بن عوف عن ابيه قال: دخلت ابى بكر اعوده فى مرضه الذى توفى فيه فسلمت عليه و سألته كيف اصبحت; فاستوى جالساً فقلت: اصبحت بحمدالله بارئاً فقال:
اما انى لا آسى على شىء الاعلى ثلاث فعلتهن وددت انى لم افعلهن و ثلاث لم افعلهن وددت انى فعلتهن و ثلاث فعلتهن؟؟؟ وددت انى سألت رسول الله عنهن.
فاما الثلاث الذى وددت انى لم افعلتن فوددت انى لم اكشف بيت فاطمة و تركته و ان اغلق على الحرب...» (٧٦)
«من براى هيچ چيز ناراحت نيستم جز براى سه چيز كه انجام دادم دوست دارم كه انجام نمى دادم و سه چيز كه انجام ندادم دوست دارم كه انجام مى دادم و سه چيز كه انجام دادم دوست دارم كه در مورد آنها از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سؤال مى كردم.
اما آن سه چيز كه انجام دادم كاش انجام نمى دادم كاش خانه «فاطمه» را باز نمى كردم و آن را رها مى كردم گر چه آن را به خاطر جنگ بسته باشند....»
از اين عبارت استفاده مى شود كه ندامت و پشيمانى خليفه بخاطر اين نبوده كه افرادى را درب خانه امير المؤمنين (عليه السلام) فرستاده تا آنان را براى بيعت بخوانند و فقط تهديد به آتش زدن خانه بنمايند بلكه بخاطر اين بوده كه دستور شكستن حريم خانه را داده و آنان درب خانه را باز كرده وارد خانه شدند.
و در قسمتى از كتابها مانند مروج الذهب و تاريخ يعقوبى (٧٧) لفظ تفتيش آمده است و لفظ تاريخ يعقوبى اين است: «و ليتنى لم افتش بيت فاطمة بنت رسول الله و ادخله الرجال و لو كان اغلق على الحرب» اى كاش خانه فاطمه دختر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را بازرسى نمى كردم و مردان را به آن راه نمى دادم گر چه آن را بخاطر جنگ بسته باشند.
* ابن ابى دارم و حديث تهاجم
٢ ـ «ابن ابى دارم» كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت است حديث تهاجم نزد وى قرائت مى شده و او آن را استماع مى كرده است.
ذهبى در سير اعلام النبلاء درباره اش مى گويد: الامام الحافظ الفاضل... كان موصوفاً بالحفظ و المعرفة الا انه يترفض قد الف فى الحط على بعض الصحابة (٧٨)
وى امام در حديث و حافظى (٧٩) بزرگ بوده و از حفظ و معرفت برخوردار بوده است ولى وى رافضى گرى داشته و درباره نقاط ضعف صحابه تأليف مى كرده است.
حال، اين شخصيت بزرگ حديث، ذهبى درباره اش از محمد بن حماد حافظ كوفى نقل كرده كه: كان مستقيم الامر عامة دهره ثم فى آخر ايامه كان اكثر ما يقرء عليه المثالب حضرته و رجل يقرء عليه: «ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت محسناً» (٨٠)
وى همواره از استقامت و راستى و درستى برخوردار بود ليكن در اواخر عمرش بيشتر احاديثى كه بر وى قرائت مى شد از مثالب (نقاط ضعف صحابه و خلفاء) بود.
(محمد بن حماد حافظ مى گويد) من نزد وى حضور پيدا كردم مردى بر وى اين جملات را مى خواند: عمر فاطمه (عليها السلام) را به گونه اى زد كه محسن خويش را سقط كرد.
و اين كه ذهبى درباره اش گفته است ثقه و مورد اعتماد نيست چنانكه برخى از محققان علم رجال اهل سنت گفته اند (٨١) بخاطر همان گرايش اعتقادى ويژه او بوده است و الا چگونه ممكن است ذهبى كسى را كه اهل دروغ در حديث باشد از او به لفظ امام حافظ بارع تعبير كند.
* تهاجم بر بيت در حديث جوينى
٣ ـ ابراهيم بن محمد جوينى (٨٢) در حديثى كه قبلا يادآور شديم در مورد علت گريه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با ورود فاطمه (عليها السلام) گفتار آن حضرت (پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ) را چنين آورده است: «... و انى لما رأيتها ذكرت ما يصنع بها بعدى كانى بها و قد دخل الذل بيتها و انتهكت حرمتها و غصب حقها و منعت ارثها و كسر جنبها و اسقطت جنينها و هى تنادى يا محمداه فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث فتكون اول من يلحقنى من اهل بيتى فتقدم علىّ محزونة مكروبة مغمومة مغصوبة مقتولة (٨٣)
هنگامى كه وى را ديدم ياد ستم هايى كه بر وى وارد مى شود، افتادم گويا وى را مى بينم در حالى كه خوارى در خانه وى وارد شده، حرمت وى هتك و حق وى غصب وارث وى منع و پهلوى وى شكسته و فرزند جنين وى سقط شده است و فرياد مى زند: يا محمداه كسى وى را پاسخ نمى دهد و استغاثه مى كند كسى به داد او نمى رسد او اولين كسى است كه از خاندان من به من ملحق مى شود و در حالى كه اندوهناك و غصه دار و حق وى غصب شده است به شهادت مى رسد و بر من وارد مى گردد.
در اين حديث كه در كتاب يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت كه شيخ ذهبى بوده، آمده است، ستمهايى كه به فاطمه زهرا (عليها السلام) رفته است يادآورى شده و مسئله منع ارث و غصب حق و شكسته شدن پهلو و سقط فرزند و هتك حرمت و در نهايت شهادت آن حضرت مطرح شده است.
و اين حديث را نيز بسيارى از محدثان بزرگ شيعه مانند مرحوم صدوق (٨٤) و ابن شاذان (٨٥) و عماد الدين طبرى (٨٦) و شيخ حر عاملى (٨٧) و مجلسى (٨٨) و بحرانى (٨٩) روايت كرده اند. و مرحوم مجلسى در كتاب جلاء العيون در باب بيان شهادت ان حضرت و ستمهايى كه بر آن حضرت وارده شده، اين حديث را آورده و سند آن را معتبر دانسته است.

شهادت «محسن» و تحريف تاريخ

درباره حضرت «محسن» فرزند على و فاطمه (عليهما السلام) آنچه بطور معمول در كتابهاى اهل سنت آمده اين است كه وى پيش از وفات پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) تولد يافته و دركودكى از دنيا رفته است. ولى ابن شهر آشوب كه از محدثان بزرگ شيعه است و وثاقت وى مورد گواهى برخى از بزرگان رجال اهل سنت است (٩٠) در كتاب مناقب/ ج٣/ ص٣٥٨ مى گويد:
«فاطمه و اولادها الحسن و الحسين و المحسن سقط و فى معارف القتيبى ان محسناً فسد من زخم قنفذ العدوى و زينب و ام كلثوم.» (٩١)
فرزندان فاطمه حسن و حسين و محسن و زينب و ام كلثوم مى باشند و محسن به خاطر زخم قنفذ عدوى سقط و از دنيا رفته است.
و گنجى شافعى در كفاية الطالب سخن شيخ مفيد را نقل كرده كه محسن سقط شده است آنگاه مى گويد:
«هذا شىء لم يوجد عند احد من اهل النقل الا عند ابن قتيبة (٩٢)
اين چيزى است كه هيچ يك از اهل نقل جز ابن قتيبه آن را بيان نكرده اند.
ولى متأسفانه در كتاب «المعارف» در حال حاضر عبارت مذكور موجود نيست و بجاى آن چنين است:
«و اما محسن بن على فهلك و هو صغير» محسن فرزند على (عليه السلام) در كودكى از دنيا رفته است.
و محمد بن طلحه شافعى نيز در مطالب السؤل مى نويسد:
«اما محسن فدرج سقطا» (٩٣) محسن به علت سقط شدن از بين رفته است.
و در حديثى كه از فرائد السمطين از ابراهيم جوينى شافعى آورديم منظور از سقط جنين حضرت فاطمه (عليها السلام) همين «محسن» (عليه السلام) مى باشد.

پاسخ به يك سؤال

جاى سؤال است كه اگر داستان تهاجم اينگونه فاجعه آميز اتفاق افتاده تا آنجا كه به شهادت دختر گرامى پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و فرزند گرامى وى «محسن» منتهى شده است، چرا اين مسائل در كتابهاى اهل سنت فراوان و بطور شفاف بيان نشده است؟
پاسخ اين است كه اولا اهل سنت مسئله عدالت تمام صحابه را عليرغم مخالفت آن با قرآن و حديث مطرح كرده اند و ذكر واقعيتهاى مذكور سند قطعى بر بطلان اين نظريه است از اين رو طبيعى است از بيان چنين حقائقى صرفنظر كنند و اينگونه تحريف ها و كتمان ها در كتاب هاى اهل سنت فراوان است. (٩٤)
ثانياً دشمنان اهل بيت مخصوصاً بنى اميه كه مانع نشر فضائل اهل بيت مى شدند، از هر چه مى توانست، گواه بر حق بودن و سند مظلوميت انان باشد، جلوگيرى مى كردند و ذكر واقعيتهاى تاريخى مذكور دليل قاطع بر حقانيت تشيع و اثبات مظلوميت اهل بيت بود از اين رو طبيعى است كه اجازه ندهند مسائل مذكور از طريق قلم و بيان مطرح گردد.
ثالثاً مشاهده مى كنيم برخى از علماى اهل سنت بخاطر نشر فضائل اهل بيت و امتناع از نشر اكاذيبى كه از مدح و ستايش بنى اميه جعل شده مانند نسائى با اين كه از ائمه مذهب آنان و صاحب يكى از صحاح سته آنان بود به قتل رسيدند با اين وصف، آنان جرأت نمى كردند حقائقى را كه موجوديت و حيات مذهبشان در گرو كتمان ان حقايق است نشر و تبيين نمايند. بدين لحاظ از اهل سنت انتظار نيست كه اينگونه رويدادها را بيان كنند.
با اين وصف درست نيست عدم وجود اين مسائل در كتاب هاى اهل سنت دليل به وجود نيامدن آنها در واقع تلقى گردد.
رابعاً در نمونه هايى كه از احاديث تهديد يادآور شديم برخى قرائن روشن بر وقوع حوادث مذكور وجود دارد كه همان جا اشاره كرديم.

تهاجم بر بيت و شهادت حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در كتاب هاى شيعه

هر چند بسيارى از علما و محدثان شيعه در بسيارى از زمان ها و مكان ها گرفتار تقيه بوده و نمى توانستند حقايق و واقعيات را چنانكه بوده و اتفاق افتاده است بازگو كنند در عين حال آنچه از آنان در اين زمينه نقل شده چنانكه گذشت فراوان است.
مرحوم مجلسى كه از بزرگان علماى مذهب مى باشد، در كتاب مرءاة العقول (٩٥) شهادت حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) را از متواترات دانسته و مرحوم شيخ طوسى كتك خوردن آن حضرت و سقط حضرت محسن را مشهور و بدون مخالف دانسته است (٩٦)
نقل احاديثى كه در اين زمينه وارد شده در اين مختصر نمى گنجد ولى به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم:
١ ـ «... عن على بن جعفر عن اخيه ابى الحسن (عليه السلام) قال: «ان فاطمة (عليها السلام) صديقة شهيدة» (٩٧)
از على بن جعفر از برادرش ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت است كه فرمود: فاطمه (عليها السلام) صديقه (بسيار راست و درست) و شهيده (به شهادت رسيده) است.
مرحوم مجلسى در شرح حديث نخست به صحيح بودن اين حديث گواهى مى دهد آنگاه شهادت آن حضرت را از متواترات مى داند و دلالت حديث را بر شهادت آن حضرت يادآور مى شود و داستان شهادت را اين گونه بيان مى كند (٩٨) :
هنگامى كه آنان خلافت را غصب كردند و بيشتر مردم با آنان بيعت كردند دنبال امير الؤمنين (عليه السلام) فرستادند تا براى بيعت حاضر شود.
آن حضرت امتناع كرد عمر آتشى را فرستاد تا خانه را بر اهل آن آتش بزند.
آنان آمدند تا به زور وارد خانه شوند فاطمه زهرا (عليها السلام) كه درب خانه قرار داشت جلو آنان را گرفت قنفذ غلام عمر به گونه اى به فاطمه زهرا (عليها السلام) زد كه پهلوى آن حضرت شكست و فرزند خويش را كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) او را محسن نام نهاده بود، سقط كرد و در بستر بيمارى قرار گرفت و در همين بيمارى از دنيا رفت (٩٩)
سپس تهديد به احراق را از طبرى و واقدى نقل مى كند آنگاه سخن طبرسى را در احتجاج نقل مى كند كه قضيه سقيفه را روايت كرده تا به سخن سليم بن قيس مى رسد و آن را چنين بيان مى كند:
٢ ـ سپس عمر فرياد زد تا به گوش على (عليه السلام) برسد به خدا بيرون بيا و با خليفه رسول الله بيعت كن يا خانه ات را با خودت آتش مى زنم...
هنگامى كه حضرت را گرفته از خانه بيرون بردند، فاطمه (عليها السلام) كه درب خانه ايستاده بود ميان آنان و همسرش حائل شد، قنفذ با تازيانه به بازوى آن حضرت زد كه جراحت آن مانند بازو بند بر بازوى آن حضرت نقش بست و پهلوى ان حضرت را شكست كه در اثر آن فرزند خويش را سقط كرد و همواره در رختخواب بيمارى قرار داشت تا آن كه به شهادت رسيد (١٠٠)
مرحوم طبرسى در احتجاج سند بسيارى از احاديث را حذف كرده و در مقدمه كتابش دليل اين كار را توضيح داده است كه احاديثى كه سند آنها حذف شده يا به لحاظ آن بوده كه مضمون آنها مطابق برهان و حكم عقل بوده و يا مضمون آنها مشهور و مورد اجماع بوده است و حوادثى كه مضمون احاديث است طبق اين تصريح مى بايست مشهور و مورد اتفاق باشد.
با اين وصف سخن كسانى كه روايات احتجاج را بدون سند دانسته و از اين جهت آنها را مردود دانسته اند باطل و بى اساس است.
٣ ـ محمد بن جرير بن رستم طبرى كه از محدثان بزرگ اماميه است در كتاب دلائل الامامة از محمد بن هارون بن موسى تلعكبرى به سندى كه رجال آن ثقه و مورد اعتماد مى باشند، از ابى بصير از امام صادق روايت مى كند كه حضرت فرمود:
فاطمه زهرا (عليها السلام) در روز سه شنبه سه روز از از ماه جمادى الثانى سال يازدهم هجرى درگذشت.
و سبب وفات آن حضرت اين بود كه قنفذ مولاى عمر با غلاف شمشير به فرمان عمر وى را زد و به خاطر ان محسن خويش را سقط كرد و بيمارى شديدى پيدا كرد.
و آن دو نفر از اصحاب پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) از اميرالمؤمنين (عليه السلام) خواستند تا واسطه شود آنان بر حضرت وارد شوند حضرت خواست، وقتى آنان وارد شدند احوال آن حضرت را پرسيدند حضرت فرمود:
آيا شما از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نشنيديد كه فرمود: فاطمة بضعة منى فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله فاطمه پاره تن من است كسى كه وى را آزار دهد مرا آزار داده و كسى كه مرا آزار دهد خدا را آزار داده است؟
گفتند: چرا، فرمود: به خدا سوگند شما مرا آزار داديد آنان بلند شدند در حالى كه فاطمه زهرا (عليها السلام) از آنان در خشم بود از نزد وى رفتند. (١٠١)
٤ ـ مرحوم ابن قولويه كه از محدثان بزرگ شيعه اماميه است در كتاب شريف و گرانقدر خويش «كامل الزيارات» از حماد بن عثمان از امام صادق (عليه السلام) روايت مى كند:
هنگامى كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به معراج رفت به وى گفته شد:
خداوند متعال ترا در سه چيز آزمايش مى كند تا صبر تو ظاهر شود...
اما آزمايش سوم اين است كه اهل بيت تو پس از تو به قتل خواهند رسيد اما برادرت على (عليه السلام) ، امت با خشونت و محروميت و انكار حق و ستم با وى برخورد خواهند كرد و سرانجام شهيد خواهد شد.
و اما دخترت مورد ستم قرار خواهد گرفت و حقى كه براى وى قرار مى دهى غصب خواهد شد و در حالى كه حامله است وى را خواهند زد.
بى اجازه وارد حريم و منزل وى خواهند شد و خوارى و ذلت به وى خواهد رسيد و كسى را نخواهد يافت كه مانع اين ستمها شود و از وى دفاع كند و بخاطر آن كتك، فرزند خويش را سقط و از دنيا رحلت خواهد كرد. (١٠٢)
٥ ـ حديث ديگر حديثى است كه مرحوم صدوق و ابن شاذان و عماد الدين طبرى و شيخ حر عاملى و بحرانى و مجلسى آن را روايت كرده اند همان حديثى كه ما از ابراهيم جوينى شافعى در فرائد السمطين ان را آورديم و نام محدثان مذكور را هم از شيعه در آنجا يادآور شديم و اينجا تنها به همان جمله آخر حديث بسنده مى كنيم كه از پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در مورد دخترش روايت شده است:
«... فتقدم علىّ محزونة مكروبة مغمومة مغصوبة مقتولة...» در حالى كه اندوهگين و غصه دار با حق غصب شده و در حالى كه به شهادت رسيده است به من ملحق خواهد شد. (١٠٣)

پاسخ يك پرسش ديگر

پرسش: حوادثى كه در مورد حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) مطرح گرديد ذكر آنها توهين به مقام شامخ حضرت على (عليه السلام) و هتك حرمت خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) محسوب مى گردد. چگونه امكان پذير است كه حضرت على مرتضى (عليه السلام) با شجاعت و توانايى كه در جنگ خندق و خيبر نشان داده است در خانه حضور داشته باشد و همسر گرامى وى مورد اهانت قرار گيرد تا آنجا كه پهلوى مباركش بشكند و سقط جنين نمايد يا آن كه شخصيت حضرت على (عليه السلام) مورد تعرض قرار گيرد و با زور سرنيزه به مسجد برده شود و طرفداران و دلباختگان او مانند سلمان و ابى ذر و مقداد و عمار نظاره گر اين صحنه باشند و هيچ اقدامى ننمايند؟
پاسخ:
اولا با وجود دليل معتبر بر وقوع جريانات مذكور وجهى براى استبعاد نيست و مداركى كه ارائه شد زمينه استبعاد را از بين مى برد.
ثانياً شجاعت امير المؤمنين على (عليه السلام) همچنان در آن حضرت بود و از بين نرفته بود ليكن آن گرامى از ناحيه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مأمور به صبر و پايدارى بود زيرا مقابله آن حضرت با دستگاه حاكم، موجب ايجاد جنگ داخلى در ميان مسلمانان و در نتيجه از بين رفتن اساس اسلام مى شد.
اسلام از پيش با دشمنان نيرومندى همچون روم و ايران روبرو بود. آنان در صدد بودند كه چنانچه نظام نوپاى اسلام دستخوش ضعف و ناتوانى شود گرچه با همدستى يكديگر به آن حمله آورند و اين نظام را از پاى در آورند.
مى دانيم آيين خداوند و معارف حيات بخش و انسان ساز و زندگى آفرين اسلام، ناموس اكبر الهى است و در صورتى كه اين آيين در مخاطره قرار گيرد، همه چيز را در تحفظ بر آن مى بايست فدا كرد.
از اين رو امر حضرت دائر بود كه يا با دستگاه خلافت مقابله كند و با آنان به منازعه و ستيزه جويى بر خيزد. اين كار به صلاح اسلام و مسلمين نبود و يا اين كه حضرت به طور كامل، اعتزال و كناره گيرى و قهر را پيشه كند; اين نيز به صلاح اسلام نبود زيرا كناره گيرى حضرت موجب مى شد كه مفاسد بسيارى به بار آيد و مصالح فراوانى تفويت شود. بدين لحاظ از اين شيوه هم احتراز جست و آن گرامى كه صاحب اصلى خلافت بود صحنه خلافت را ترك نكرد و در موارد لازم طرف مشورت با آنان قرار مى گرفت و آراى وى مورد عمل بود چنانكه در جنگ با ايران و روم، رهنمودهاى حضرت نسبت به خليفه دوم در نهج البلاغه مذكور است. (١٠٤)
و به سؤالاتى كه از خلفا مى شد و از پاسخ ناتوان بودند پاسخ مى داد كه نمونه هاى فراوانى از اين موارد در حديث و تاريخ موجود است.
اين صبر و مقاومت با اين كه براى حضرت بسيار سخت و ناگوار بود ليكن با قدرت آن را تحمل كرد چنانكه در خطبه شقشقيه از آن گرامى روايت شده است: «فصبرت و فى العين قذىً و فى الحلق شجىً» (١٠٥) صبر كردم در حالتى كه در چشمم خاشاك و در گلويم استخوان قرار داشت.
و تحملى كه آن حضرت نشان داد به مراتب از شجاعتى كه در جنگ خيبر و خندق از حضرت ظاهر شد، گرانسنگ تر و ارزشمندتر بود.



پى نوشت ها

(1) - مانند مازرى كه ذهبى در سير اعلام النبلاء/ ج20/ ص104 درباره وى مى گويد: «المازرى الشيخ الامام العلامه البحر المتفنن هو آخر المتكلمين من شيوخ الافريقية بتحقيق الفقه و الاجتهاد و دقة النظر... لم يكن فى عصره للمالكية فى اقطار الارض افقه منه.» ترجمه: مازرى شيخ، امام، علامه، دريايى از علوم و فنون، آخرين متكلم از شيوخ افريقا در فقه و اجتهاد و دقت نظرا ست و در زمان خود در ميان مالكيه، افقه از او را سراغ نداريم.
(2) - سوره نور/ آيه 13
(3) - سوره حجرات/ آيه 6
(4) - سوره جمعه/ آيه 11
(5) - سوره توبه/ آيه 100
(6) - صحيح مسلم/ ج5/ كتاب الفضائل الصحابة/ باب فضائل امير المؤمنين/ مؤسسة عز الدين
(7) - سوره انفال/ آيه 58
(8) - سوره قصص/ آيه 77
(9) - سوره نحل/ آيه 23
(10) - مسند احمد/ ج8/ ص138/ ح21634/ و ص153 و 154/ ح21711 ـ كتاب السنة/ ص628/ ح1548 ـ المعرفة و التاريخ/ ج1/ ص537 ـ المصنف/ ج11/ ص452/ ح11725
(11) - تاريخ مدينه دمشق/ ج42/ ص48 ـ 47/ دارالفكر، تاريخ طبرى/ ج2/ ص62/ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بيروت
(12) - مسند احمد/ ج1/ ص331/ دارصادر بيروت/ ج5/ ص25/ دارالجيل بيروت/ به تحقيق احمد محمد شاكر و پس از آن گفته است: سند آن صحيح است، المعجم الكبير للطبرانى/ ج12/ ص99 ـ 97، مجمع الزوائد/ ج9/ ص157/ ح14696، البداية و النهاية/ ج7/ ص351 ـ 350/ دارالكتب العلمية بيروت
(13) - تاريخ مدينة دمشق/ ج42/ ص99 ـ 97/ دارالفكر
(14) - كتاب السنة/ ص151/ المكتب الاسلامى
(15) - كنزالعمال للمتقى الهندى/ ج13/ ص158/ مؤسسة الرسالة، مسند على بن ابيطالب للسيوطى/ ج1/ ص223/ مطبعة عزيزيه هند، جامع الاحاديث للسيوطى/ ج16/ ص263/ ح7900
(16) - مجمع الزوائد للهيثمى/ ج9/ ص41/ ح14650/ دارالفكر/ ج9/ ص110/ دارالكتب العربى
(17) - تاريخ مدينة دمشق/ ج42/ ص42/ دارالفكر، الكامل/ ج4/ ص229
(18) - ج7/ ص427/ دار الفكر
(19) - اسد الغابة/ ج3/ ص387 ـ 386/ دار احياء التراث العربى بيروت
(20) - نهج البلاغه فيض الاسلام/ ص415 و 443
(21) - مصنفات الشيخ المفيد/ ج7/ المسائل السروية/ ص86/ المؤتمر العالمى
(22) - تاريخ طبرى/ ج3/ ص270/ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات
(23) - اصول كافى/ ج5/ ص346
(24) - مسند احمد/ ج1/ ص87 ـ 86
(25) - تهذيب التهذيب/ ج11/ ص198/ دارالفكر
(26) - تهذيب التهذيب/ ج5/ ص275/ دارالفكر
(27) - ج2/ ص232/ داربيروت للطباعة و النشر ـ مسند احمد
(28) - النهاية/ ج5/ ص80/ المكتبة العلمية بيروت
(29) - تاريخ طبرى/ ج3/ ص477 ـ 476/ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بيروت
(30) - هدى السارى مقدمة فتح البارى/ ص426/ دارالمعرفة بيروت
(31) - ج2/ ص439 ـ 438
(32) - سوره تحريم/ آيه. صحيح بخارى/ كتاب التفسير/ باب قوله «و اذ اسرّ النبى...»/ ج3/ جزء6/ ص541 و 543/ دارالقلم بيروت
(33) - الطبقات الكبرى/ ج3/ ص210/ دار بيروت للطباعة و النشر
(34) - همين جزوه/ ص34
(35) - ج30/ ص438/ دار الفكر
(36) - ج11/ جزء24/ ص3/ دار المعرفة بيروت
(37) - ميزان الاعتدال/ ج3/ ص180 ـ 179/ دار الفكر
(38) - المستدرك على الصحيحين/ ج3/ ص140
(39) - صحاح اللغة/ ج2/ ص766/ دار العلم للملايين بيروت
(40) - القاموس المحيط/ ج2/ ص100/ دار المعرفة بيروت
(41) - لسان العرب/ ج10/ ص21/ دار احياء التراث العربى بيروت
(42) - صحيح البخارى/ ج4/ ص142/ باب الحوض دار المعرفة بيروت
(43) - صحيح البخارى/ ج4/ ص142/ باب الحوض/ دار المعرفة بيروت
(44) - الموطأ/ كتاب الجهاد/ باب الشهداء فى سبيل الله/ ج2/ ص461/ دار احياء التراث العربى بيروت
(45) - التمهيد/ ج21/ ص288
(46) - در باره كتاب و مؤلف آن در صفحه 50 سخن خواهيم گفت.
(47) - فرائد السمطين/ ج2/ ص34 ـ 35/ مؤسسة المحمودى بيروت
(48) - تاريخ مدينه دمشق/ ج42/ ص323/ دار الفكر
(49) - صحيح مسلم/ ج4/ كتاب الجهاد و السير/ باب حكم الفىء/ ص27/ ح49/ مؤسسة عز الدين
(50) - صحيح البخارى/ ج2/ كتاب الخمس/ باب فرض الخمس/ ص504/ دار القلم بيروت
(51) - تاريخ المدينة المنورة/ ج1/ ص204 ـ 202/ دار الفكر (تحت عنوان «خصومة على و العباس الى عمر»)
(52) - صحيح بخارى/ كتاب المغازى/ باب غزوة خيبر/ دار القلم ـ صحيح مسلم/ ج4/ ص29/ كتاب الجهاد و السير باب قول النبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) «لانورث»/ مؤسسة عز الدين ـ مسند احمد/ ج1/ ص9/ دار صادر بيروت ـ طبقات ابن سعد/ ج2/ ص315/ دار بيروت ـ تاريخ طبرى/ ج2/ ص236/ دار الكتب العلمية.
(53) - صحيح بخارى/ ج5/ ص96/ كتاب فضائل اصحاب النبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) / باب مناقب فاطمة/ دار القلم بيروت
(54) - اهدنا الصراط المستقيم. صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم
(55) - المصنف/ ج7/ ص432/ باب43/ ما جاء فى خلافة ابى بكر/ ح37045
(56) - مسند فاطمه/ ص36/ مؤسسة الكتب الثقافية بيروت
(57) - كنز العمال/ ج5/ ص651/ ح14138/ مؤسسة الرسالة بيروت
(58) - ازالة الخفاء/ ج2/ ص29/ ط. لاهور پاكستان و ج2/ ص179
(59) - تعبير «على شرط الشيخين» يعنى شرائطى كه بخارى و مسلم در كتاب صحيح بخارى و مسلم براى صحت حديث معتبر مى دانند، در اين حديث موجود است.
(60) - الاستيعاب/ ج3/ ص975/ نهضة مصر
(61) - نهاية الارب/ ج19/ ص40/ ط قاهره.
(62) - صحيح البخارى كتاب المغازى باب غزوة خيبر/ ج3/ ص252/ ح704/ دار القلم بيروت
(63) - انساب الاشراف/ ج2/ ص770/ دار الفكر
(64) - تاريخ الطبرى/ ج2/ ص443/ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بيروت
(65) - الدر المنثور/ ج6/ ص202/ دار الفكر
(66) - سوره نور/ آيه36
(67) - مسند ابى داود طيالسى/ ص274/ دار الكتاب اللبنانى
(68) - مجمع الزوائد/ ج9/ ص267/ ح14978/ دار الفكر ـ الدر المنثور/ ج6/ ص606/ ـ شواهد التنزيل/ ج2/ ص44/ مؤسسة الطبع و النشر
(69) - جامع البيان طبرى/ ص 6-5 / دار المعرفة بيروت ـ مجمع الزوايد هيثمى/ ج9/ ص266/ ح14985
(70) - جامع البيان طبرى/ ج22/ ص6 / دار المعرفة بيروت ـ تفسير ابن كثير/ ج3/ ص492/ دار المعرفة بيروت
(71) - الدر المنثور/ ج5/ ص613/ دار الفكر ـ شواهد التنزيل/ ج2/ ص46
(72) - المنتخب من مسند عبد بن حميد/ ص173/ عالم الكتب ـ ذخائر العقبى/ ص25/ مؤسسة الوفاء بيروت
(73) - مجمع الزوائد/ ج9/ ص267/ ح14986/ دار الفكر ـ شواهد التنزيل/ ج2/ ص78
(74) - مدتهاى مذكور در احاديث با يكديگر منافات ندارند زيرا هر صحابى مدتى را كه وى با حضرت بوده، يادآور شده است.
(75) - مأساة الزهراء/ ج2/ ص327 ـ 325/ دارالسيرة بيروت
(76) - المعجم الكبير طبرانى/ ج1/ ص62/ دار احياء التراث العربى ـ تاريخ الاسلام عهد الخلفاء الراشدين/ ص118-117/ دار الكتب العربى ـ مسند فاطمة سيوطى/ ص35-34/ مؤسسة الكتب الثقافية بيروت ـ مروج الذهب مسعودى/ ج2/ ص308/ دار المعرفة بيروت ـ العقد الفريد ابن عبد ربه اندلسى/ ج4/ ص286 ـ كنز العمال متقى هندى/ ج5/ ص632/ ح14113
(77) - مروج الذهب/ ج2/ ص308/ دارالمعرفة بيروت ـ تاريخ يعقوبى/ ج2/ ص137/ دار صادر بيروت.
(78) - ج15/ ص577 ـ 576/ مؤسسة الرسالة
(79) - اصطلاح «حافظ» طبق آنچه در برخى كتب درايه و رجال اهل سنت مطرح است، به كسى گفته مى شود كه درباره حداقل صدهزار حديث از نظر متن و سند، شناخت و آگاهى داشته باشد. قواعد فى علوم الحديث ظفر احمد تهانوى/ چاپ رياض/ ص29
(80) - سير اعلام النبلاء/ ج15/ ص578/ مؤسسة الرسالة
(81) - اين مطلب از زبان ابن ناصرالدين در كتاب شذرات الذهب/ ج3/ ص11/ بيان شده است
(82) - وى از شخصيتهاى بزرگ حديث اهل سنت و شيخ و استاد ذهبى بوده است كه در آخر كتاب تذكرة الحفاظ/ ج4/ ص1505 درباره وى مى گويد: سمعت من الامام المحدث الاوحد الاكمل فخر الاسلام صدر الدين ابراهيم بن محمد... و كان شديد الاعتناء بالرواية... ديّنا صالحا.
من از امام محدث، يگانه، كاملترين، مايه فخر اسلام... ابراهيم بن محمد، حديث شنيدم او بسيار عنايت و توجه به روايت و تحقيق جزوه هاى حديثى داشت و ديندار و شايسته بود و در كتاب المعجم المختص/ ص65/ چاپ طائف عربستان سعودى مى گويد: ابراهيم بن محمد امام بزرگ، استاد استادان...
(83) - فرائد السمطين/ ج2/ ص35-34/ ط.بيروت/ طبق نسخه سيد على نقى حيدرى
اسماعيل باشا در كتاب ايضاح المكنون در ذيل كشف الظنون/ ج4/ ص182/ مى گويد: فرائد السمطين فى فضائل المرتضى و البتول و السبطين لابى عبد الله ابراهيم بن سعد الدين محمد بن ابى بكر... الجوينى المعروف بالحموى فرغ منه سنة716/ مؤلف اين كتاب ابو عبدالله ابراهيم بن محمد جوينى معروف به «حموى» است و از تأليف كتاب، سال716 فراغت يافته است.
(84) - امالى شيخ صدوق/ ص174 تا 177/ مؤسسة البعثة
(85) - فضائل ابن شاذان/ ص8 تا 12/ المطبعة الحيدرية
(86) - ـ بشارة المصطفى/ ص305 تا 308/ مؤسسة النشر الاسلامى
(87) - اثبات الهداة/ ج1/ ص281-280/ المطبعة العلمية قم
(88) - بحار الانوار/ ج28/ ص37 تا 40 و ج43/ ص172 و 173/ مؤسسة الوفاء بيروت
(89) - عوالم العلوم/ ج11/ ص391 و 392/ مؤسسة الامام المهدى (عليه السلام)
(90) - ذهبى در تاريخ الاسلام/ سنه 581 - 590/ ص310، سخن ابن ابى طى را در تاريخ وى در ستايش ابن شهر آشوب به تفصيل مى آورد از جمله اين كه وى نزد اصحاب ما به منزله خطيب بغداد و يحيى بن معين (در حديث) و رجال نزد اهل سنت است.
وى راستگو و داراى علم گسترده و آشناى بسيارى از فنون علمى و داراى خشوع و عبادت و تهجد بسيار بود.
و صفدى در الوافى بالوفيات/ ج4/ ص164/ با عبارت مذكور وى را به راستگويى ستوده است.
(91) - ج3/ ص358
(92) - ص413/ دار احياء تراث اهل البيت
(93) - مطالب السؤل فى مناقب آل الرسول/ ص9
(94) - به عنوان نمونه تحريفهايى را كه تنها مربوط به مطالب همين جزوه است يادآور مى شويم:
1- در حديث انذار عشيره در تاريخ طبرى (ج2/ ص62/ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات بيروت) اين جمله آمده است: ايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم چنانكه يادآورى شد ولى در تفسير طبرى (در تفسير آيه و أنذر عشيرتك الاقربين سوره شعراء/ آيه214) اين حديث اينگونه آمده است: «ايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و كذا و كذا.»
2- در حديث چهارمى كه در نصوص خلافت در اين جزوه آمده است سه تن از امامان بزرگ حديث: متقى هندى و سيوطى و هيثمى به كتاب «المعجم الاوسط» طبرانى نسبت داده اند از على (عليه السلام) كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: خلفتك انى تكون خليفتى، من ترا در مدينه بجا گذاشتم تا جانشينم باشى در حالى كه در نسخه «المعجم الاوسط» كه قبلا مخطوط بوده و اين اواخر در عربستان سعودى به چاپ رسيده اين چنين است: «خلفتك ان تكون خليفتى فى اهلى» كه كلمه «فى اهلى» در اين نسخه موجود است در حالى كه در احاديثى كه آن سه نفر به طبرانى نسبت داده اند «فى اهلى» وجود ندارد.
3- در مراجعه حضرت على (عليه السلام) و عباس به خليفه دوم در مورد خصومت آنان در توليت صدقات، واژه هاى «آثم» و «خائن» و «غادر» و «كاذب» و مانند ان در روايت صحيح مسلم و تاريخ ابن شبه وجود داشت كه در صحيح بخارى اين عبارات حذف شده بود كه در همانجا اشاره كرديم.
4- در حديث ابن ابى شيبه در تهديد به احراق بيت عبارت «ليحرقن» در كتاب «المصنف» آمده بود در حالى كه در كتاب «الاستيعاب» ابن عبد البر و «نهاية الارب» نويرى بجاى جمله «ليحرقن»، «ليفعلن» ذكر شده بود.
5- در حديث عيادت عبد الرحمن بن ابى عوف از ابى بكر يكى از مسائلى كه در آن روايت آمده كه ابوبكر آرزو كرد كاش آن را انجام نداده بود كشف (باز كردن) خانه فاطمه (عليها السلام) بود كه قاسم بن سلام در كتاب الاموال/ ص174/ رقم353/ طبع دار الفكر جمله مذكور را اين گونه آمورده است: اما الثلاث التى فعلتها وددت انى لم افعلها فوددت انى لم اكن فعلت كذا و كذا لخلة ذكرها قال ابو عبيد لا اريد ذكرها كه به جاى تصريح به كشف بيت، چنين و چنان به جا آوردن را ذكر كرده و گفته است من نمى خواهم آن را ذكر كنم.
6- طبق آنچه گذشت مسئله سقط «محسن» و شهادت وى به خاطر ضربه قنفذ عدوى در كتاب «المعارف» ابن قتيبه وجود داشته كه در حال حاضر حذف و مورد تحريف قرار گرفته است.
(95) - ج5/ ص318/ دار الكتب الاسلاميّة
(96) - تلخيص الشافى/ ج3/ ص156
(97) - اصول كافى/ ج1/ ص458/ ح2/ دار الكتب الاسلامية
(98) - كيفيت نقل كه داستان را بدون ذكر سند به واقع نسبت داده، حاكى از اعتبار حديث و صحت مضمون آن نزد وى مى باشد.
(99) - مرآة العقول از مولى محمد باقر مجلسى/ ج5/ ص315/ دار الكتب الاسلامية
(100) - الاحتجاج/ ج1/ ص83/ مؤسسة اهل البيت بيروت
(101) - دلائل الامامة طبرى به نقل بحار الانوار/ ج3/ ص170/ مؤسسة الوفاء بيروت
(102) - كامل الزيارات/ ص347/ مكتبة الصدوق
(103) - آدرس حديث در بخش احاديثى كه از اهل سنت آورده شد بيان گرديد.
(104) - آدرس قبلا ارائه شد، ص415 و 443 نهج البلاغه فيض الاسلام
(105) - نهج البلاغه/ خطبه سوم


۴