تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)15%

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
گروه: پیامبر اکرم

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)
  • شروع
  • قبلی
  • 154 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18041 / دانلود: 4477
اندازه اندازه اندازه
تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

نویسنده:
فارسی

كتابى كه در پيش رو داريد محصول تلاشهاى فراوانى است كه در زمينه رويدادهاى تاريخى جنگهاى اسلام به رشته تحرير درآمده است. در اين كتاب پيرامون مسائل مهمى چون هجرت و پيدايش جنگهاى پيامبر و همچنين علل و عوامل آن به بحث پرداخته شده كه از جمله اين عوامل، آزار و اذيت مشركين قريش در مكه بوده است.

فصل نهم: رويدادهاى سال نهم هجرت

اين جنگ در سال نهم هجرى اتفاق افتاد كه از ماه اول ماه رجب آغاز گرديد.

در طول يك ماه فاصله بين مدينه و تبوك توسط سپاهيان اسلام پيموده شد و سپاه اسلام در اوائل ماه شعبان به منطقه تبوك وارد شدند و پس از يك ماه مقابله با سپاهيان هرقل، در ماه مبارك همان سال به سوى مدينه بازگشتند.

سيره و روش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آن بود كه در هر جنگى اسرار و اهداف نظامى جنگ را از همه كس پنهان مى كرد و به گونه اى عمل مى كرد كه كسى نمى توانست از آن مطلع گردد، ليكن در جنگ تبوك كه حضرت سپاه خود را براى مقابله با دشمن آماده مى كرد اهداف خود را جهت مسلمانان بيان داشت.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين جنگ چند هدف را دنبال مى كرد:

۱ - به خاطر فاصله زيادى - يكصد فرسخ - كه سپاهيان هرقل از مدينه داشتند، لازم بود كه مسلمانان اين مسافت طولانى را بپيمايند و خود را به منطقه عمليات برسانند.

۲ - در آن زمان شرايط بسيار سختى بر مسلمانان حاكم بود، زيرا در آن سال كم بارانى باعث شده بود كه زمينها و باغات آن ها از بى آبى خشك شوند و حاصل مطلوبى به دست نياورند.

۳ - كثرت و فراوانى دشمن بود، زيرا روميان آن زمان كه تحت سلطنت هرقل زندگى مى كرد نتوانستند تحمل كنند كه دولت قدرتمند اسلام در جزيرة العرب به وجود آيد، لذا هرقل مصمم بود كه به هر وسيله ممكن نظام نوپاى حكومت اسلامى را از پا درآورد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى پياده كردن اين اهداف لازم بود كه سپاهى بسيار قوى با ساز و برگ نظامى تهيه نموده و به منطقه اعزام دارد، و براساس اهداف از پيش تعيين شده سپاهى را به استعداد يكصدهزار نفر تدارك نموده و به سوى منطقه تبوك كه از ديار شامات بود اعزام نمايد.

مسلمانان رغبت و تمايلى به شركت در اين جنگ نداشتند، ولى با توجه به خطراتى كه آنان را تهديد مى كرد حاضر به تحمل سختيها و رنجهاى جنگ شده و سپاه اسلام را يارى دهند تا از اين راه بتوانند خطر دشمن را در خارج از مرزهاى حكومت اسلامى دفع كنند.

تبليغات منافقين

برخى از منافقين تبليغات سوء را مناسب تشخيص دادند تبليغات خود را برخلاف دستورات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغاز كردند در ابتدا اذهان مسلمانان را نسبت به حقانيت جنگ تبوك كه حضرت به آن دستور داده بود متزلزل نمودند، سپس گرمى هوا را بهانه كردند وگفتند: شما در اين هواى گرم چگونه ميتوانيد اين مسافت طولانى را بپيماييد؟

بهتر است كه در اين هواى گرم و خشكسالى شديدى كه بر منطقه حاكم است به فكر اداره و تهيه آذوقه زندگى خود باشيد.

در پى اين تبليغات مسموم منافقين، خداوند پيامبر را نسبت به اهداف شوم آنان آگاه گردانيد، و اين آيه را نازل كرد:( وَقَالُوا لَا تَنفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَّوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ ) (۲۸۹) .

آمادگى سپاه براى اعزام

رسول گرامى اسلام مصمم شد كه به هر وسيله ممكن سپاهى از مسلمانان را تشكيل داده و به منطقه تبوك اعزام نمايد، لذا دستور داد كه مردم كمرهاى خود را محكم ببندند و براى جنگ آماده شوند.

در بين مسلمانان كسانى بودند كه از ثروت زيادى برخوردار بودند، پس به آنان دستور داد كه مسلمانان فقير را تجهيز نموده و هزينه نظامى آنه را به عهده بگيرند، مسلمانان اين فرمايش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به جان و دل خريدند و هرچه كه در توان داشتند از اموال خود در اين جنگ سرمايه گذارى كردند.

عثمان بن عفان از جمله كسانى بود كه اموال زيادى را در اختيار سپاه اسلام قرار داد.ليكن تجهيزات جنگى سپاه اسلام را كفاف نمى كرد و عده اى از مسلمانان كه نتوانسته بودند خود را تجهيز كنند به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شده و از حضرت خواستند كه آن ها را نيز تجهيز نمايد.

متاءسفانه حضرت توان مالى نداشت، و نتوانست آنها را مجهز كند تا بتوانند در سپاه اسلام شركت جويند، آنان نيز ماءيوسانه و با چشمانى گريان از خدمت حضرت بازگشتند(۲۹۰) .

قرآن كريم اين جريان را در قالب آيه اى آورده و مى فرمايد: لا اجد ما احملكم عليه تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون(۲۹۱) .

تخلف مسلمانان

هنگامى كه رسول گرامى خواست نيروها را به طرف تبوك حركت دهد عده اى از مسلمانان حضرت را همراهى نكردند، عبدالله بن ابى كه سركرده منافقين مدينه بود پيروان خود را از شركت در سپاه اسلام منع كرده و منافقين مدينه هم در سپاه اسلام شركت نكرده و در مدينه ماندند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو نفر از اصحاب را به جانشينى خود در مدينه منصوب كرد، سباع بن عرفطه را براى اهل مدينه وعلى بن ابى طالب را براى خانواده و اهل بيت خود در مدينه قرار داد.

هنگامى كه منافقين از اين قضيه باخبر شدند، حضرت على را مورد طعن و سرزنش قرار داده و به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تهمت بستند و گفتند: كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على را در مدينه جا گذاشت، زيرا على قدرت و حال جنگ را ندارد، حضرت على از اين سخنان ناراحت شده و خود را مجهز كرد و شمشير را برداشت و راه تبوك را در پيش گرفت و خود را در ثنية الوداع (جرف)(۲۹۲) به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانيده و گفته هاى منافقين را براى حضرت نقل كرد

حضرت گفتار منافقين را تكذيب فرموده و سپس گفت: كذبوا ولكنى انما خلفتك لما ورائى فاخلفنى فى اهلى و اهلك، اما ترضى، (افلا ترضى) يا على ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا ان تكون لانبى بعدى؟ پس از اين سخنان حضرت على به مدينه بازگشت و در مدينه باقى ماند(۲۹۳) .

حوادث بين راه

الف - سرزمين حجر

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپاه اسلام را به طرف تبوك حركت داد، به سرزمين حجر - منقطه اى كه قوم عاد و ثمود در آن زندگى مى كردند - رسيدند و سپاهيان اسلام شب را در آنجا گذراندند.

سپاهيان جهت رفع تشنگى بر سر چاه حجر آمدند، حضرت آنان را از آشاميدن آب نهى كرد و فرمود: از اين آب نياشاميد، و فقط از آن براى نماز وضو بگيريد، كسى از شما در شب تنها از منطقه خارج نشود، هرگاه كسى از شما جهت رفع حاجت خواست از محل خارج شود كسى را همراه خودش ‍ ببرد. دو نفر از سپاهيان اسلام حرف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ناديده گرفتند و هر دو نفر نيز مبتلا شدند.

بالاخره آن شب را به صبح رساندند در حالى كه از جهت آب در مضيقه بودند و از طرفى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز آنها رااز آشاميدن آب چاه منع كرده بود، پس به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرضه داشتند: يا رسول الله ما در اينجا نيازمند به آب هستيم، و از طرفى آب نيست چه كنيم؟

حضرت پس از مشاهده وضع سپاه خود، دست به مناجات برداشته و از خداوند طلب باران نمود تا مسلمانان بتوانند به آب دسترسى نموده و تشنگى خود را برطرف خداوند دعاى حضرت را به اجابت رسانيد و پاره ابرى را روى سر آنان فرستاد، آن پاره ابر شروع به باريدن كرد تا حدى كه لباسهاى آنان تر شده و هر يك به مقدار لازم از اب آن استفاده كرده و مقدارى نيز براى استفاده بين راه برداشتند(۲۹۴) .

ب - گم شدن ناقه حضرت

پس از حركت كردن سپاهيان اسلام از سرزمين حجر به سوى تبوك، در بين راه ناقه حضرت گم شد، عده اى از سپاهيان به جستجوى ناقه حضرت پرداختند تا ناقه حضرت را پيدا كنند.

در اين ميان شخصى از منافقين به نام زيد بن لصيب القينقاعى كه در كنار عمارة بن حزام نشسته بود، زبان به طعنه پيامبر گشوده و گفت: مگر محمد نمى گويد كه من پيامبر خدا هستم و از آسمان به من خبر مى رسد، پس چگونه از محل اختفاء ناقه خود بى خبر است و ديگران را به جستجوى ناقه خود فرستاده است؟

هنگامى كه اين سخنان به گوش پيامبر رسيد در جواب فرمود: به خدا قسم، هر چه را من مى دانم از طرف خدا به من آموخته مى شود، هم اكنون خداوند به من تعليم داد كه ناقه در فلان وادى و داخل دره است در حالى كه افسارش به دور بوته اى پيچيده و نمى تواند خود را رها كند، برويد و ناقه را از آن دره بياوريد، بعضى از سربازان سپاه اسلام رفته و ناقه حضرت را از آن دره نجات داده و به محضر حضرت آوردند(۲۹۵) .

ج - عقب نشينى سپاهيان هرقل

رسول گرامى به راه ادامه داد، در ادامه مسير بعضى از مسلمانان نتوانستند حضرت را همراهى نمايند و لذا عقب نشينى كردند، هنگامى كه به حضرت گزارش مى دادند، كه فلان از قافله عثب مانده است حضرت مى فرمود: ولش كنيد اگر در او خيرى باشد خداوند او را به سپاه ملحق مى كند.

از جمله ابى ذر غفارى بود كه عز عقب قافله تنها مى آمد، پس به حضرت گزارش دادند كه ابى ذر به تنهايى دنبال قافله حركت مى كند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يرحم الله اباذر يمشى وحده و يموت وحده و يبعث وحده(۲۹۶) .

سرانجام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همراه سپاهيان اسلام به منطقه تبوك رسيدند، و به مدت ده روز و اندى در منطقه ماندند. در نتيجه ضمن امدادهاى غيبى و نصرتهاى الهى كه بر فضاى نورانى جبهه اسلام حاكم بود هجوم و موضع گيرى سپاهيان اسلام به طرز بى سابقه و بر اساس اصول سياسى نظامى صورت گرفت كه سبب رعب و وحشت زائدالوصفى بر پيكره سپاه اسلام شده بود، و سرانجام سپاهيان هرقل منطقه عمليات را ترك گفته و از برابر سپاهيان اسلام عقب نشينى نمودند.

د- وادى مشفق

پس از عقب نشينى سپاهيان هرقل، حضرت منطقه تبوك را به قصد مدينه ترك كرد و در بين راه به وادى مشفق رسيدند، در اين وادى چشمه اى بود كه آب بسيار كمى داشت - به حدى كه اگر دو يا سه نفر از آن استفاده مى كردند كفاف نمى كند - پس حضرت به سپاهيان خود دستور داد كه به آن آب نزديك نشوند.

عده اى از منافقين كه خود را در ميان سپاه جا داده بودند حرف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ناديده گرفته و خود را به آن آب رساندند، و از آب استفاده كردند، پس آن آب خشكيد و تمام شد،. هنگامى كه حضرت به آن چشمه رسيد آن را خشكيده يافت.

هنگامى كه حضرت از جريان مطلع گرديد، بر آنها لعن و نفرين فرستاد، سپس از ناقه پياده شد و دست مبارك خود را داخل چشمه گذاشت، به بركت دست حضرت از آن چشمه آب فوران كرد به طوريكه تمام سپاه اسلام از آن آب استفاده نمودند.

ه‍ - مسجد ضرار

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال تدارك سپاه به سوى تبوك بود، عده اى از منافقين كه در محله بنى سالم سكونت داشتند مسجدى بنا نمودند به اين بهانه كه پيرمردان وزنان و كودكان كه قدرت و توانايى رفتن به مسجد قبا را ندارند تا عبادات خود را بجا آورند در همين جا انجام دهند(۲۹۷) .

پس گروهى به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده و عرضه داشتند: يا رسول الله ما در محله بنى سالم مسجدى براى مسلمانان ساخته ايم كه پير يا مريض هستند و هم براى كسانى كه در شبهاى بارانى و يا بسيار گرم تابستانى نمى توانند خود را به مسجد قبا برسانند در آن مسجد عبادت خود را به جا آورند.

ما دوست داريم كه شما قدم رنجه فرموده و بر ما منت گذاشته و با ما نمازى را در آن مسجد بجا آوريد. حضرت فرمود: هم اكنون در حال سفر هستم، ان شاء الله پس از اين كه از جنگ تبوك بازگشتم مى آيم و در مسجد شما نماز بجا مى آورم(۲۹۸) .

هنگامى كه حضرت پس از بازگشت از تبوك به قريه اوال رسيد جبرئيل نازل شد و ماجراى مسجد ضرار را به عنوان يك پيغام الهى به حضرت بيان نمود و اين آيه را قرائت فرمود: و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤ منين(۲۹۹) .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از نزول آيه شريفه مالك بن الدخشة - از برادران بنى سالم - و معن بن عدى يا برادرش عاصم بن عدى - از برادران بنى عجران - را فراخواند و به آنان دستور داد تا به محله بنى سالم رفته و مسجد ضرار را آتش بزنند. اين دو نفر به سرعت خود را به محله بنى سالم رساندند.

پس مالك كه از قبيله بنى سالم بود به خانه رفته و شاخه اى از نخله خرما را آتش زد و به نزد معن آمد، هنگامى كه به مسجد ضرار رسيدند اهل مسجد ضرار كه همان منافقين بودند در مسجد نشسته بودند، اين دو نفر مسجد را آتش زدند و پس از سوختن سقف مسجد ديوارهاى آن راخراب كرده و با خاك يكسان نمودند، اهل مسجد هم مسجد را ترك نموده و پا به فرار گذاشتند.

بانيان مسجد ضرار

كسانى كه در بناى مسجد ضرار دست داشتند دوازده نفر بودند كه اسامى آنها بدين صورت بود

۱ - خدام بن خالد

۲ - ثعلبة بن حاطب

۳ - معتب بن قشير

۴ - ابوحبيبة الاعزر

۵ - عبادبن حنيف

۶ - جارية بن عامر

۷ - يجمع بن جاريه

۸ - زيد بن جاريه

۹- نبتل بن الحارث

۱۰ - بخزج

۱۱ - بجادبن عثمان

۱۲ - وديعة بن ثابت(۳۰۰) .

فصل دهم: رويدادهاى سال دهم هجرت

حجة الوداع

اين واقعه در سال دهم هجرى اتفاق افتاد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم گرفت كه در آن سال با ياران خود حج و مناسك را بجاى آورد، و مسلمانان را به مناسك حج اسلامى آشنا سازد تا مسلمانان بتوانند حج را با مناسك آن به خوبى ياد گرفته و اين فريضه بزرگ الهى را به نحو احسن انجام دهند. بر اساس اين هدف مقدس الهى، در روز ۲۵ ذيقعده از مدينه به سوى مكه سفر كرد(۳۰۱) .

هنگامى كه به منطقه سرف رسيد، اصحاب را به دو دسته تقسيم كرد، دسته اى كه گوسفند قربانى را با خود همراه داشتند، امر فرمود كه محرم به احرام حج شوند و به همراه او اعمال حج را بجا آورند، و كسانى كه قربانى به همراه نداشتند، حضرت به آنان امر فرمود كه محرم به احرام عمره مفرده شوند. حضرت على - كه قبل از آن، از جانب حضرت به يمن رفته بود - در منطقه سرف به حضرت رسيد. به دستور پيامبر او نيز لباس احرام بر تن نمود و محرم شد.

هنگامى كه به عرفه رسيدند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطبه اى ايراد نمود و در آن خطبه اكثر مسائلى را كه مسلمانان به آن نياز داشتند بيان نمود.

براساس نقل ابن اثير، در آن سال عده زيادى در حج شركت كرده بودند؛ جمعيت مسلمانان به گونه اى زياد بود كه صداى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به گوش آنها نمى رسيد، و ربيعة بن اميه فرمايشات و بيانات حضرت را براى آنان توضيح مى داد(۳۰۲) .

در ادامه ابن اثير ميگويد: سرانجام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعمال حج و مناسك آن را بجاى آورد. اين حج آخرين حج رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه به حجة الوداع يا حجه البلاغ شهرت يافت.

نظريه: ابن اثير تاريخ حجة الوداع را به همين اندازه بيان نموده و به شكل مرموزى از جريان غدير گذشته و از آن اسمى به ميان نياورده است و حال آنكه اساس و ريشه مسأله حج در آن سال، معرفى جانشين و خليفه خود بود كه حضرت در سرزمين حجفه و در وادى غدير آن را متذكر شده بود.

روايت غدير را حدود ۳۰ نفر از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده اند، و علما و بزرگان عامه نيز اين روايت را به طرق مختلف و با الفاظ گوناگون از اصحاب نقل كرده اند.

در اينجا لازم ميدانم كه ادامه مطلب را از كتاب قادتنا كيف نعرفهم - تاءليف حضرت آية الله ميلانى بيان كنم

مرحوم آية الله ميلانى، بخشى از اين روايات را با ذكر طرق از كتب معتبره عامه نقل نموده است، چون بناى ما بر اختصار است به ذكر يك روايت بسنده مى كنيم

اين روايت را خوارزمى به اسناد خود(۳۰۳) از ابى سعيد الخدرى نقل نموده، كه اضافه بر سخنان حضرت سخنان حسان بن ثابت شاعر معروف عرب را نيز بيان كرده است.

روى الخوارزمى باسناد عن ابى سعيد الخدرى، انه قال: «ان النبى يوم دعا الناس الى غدير خم، امر بما كان تحت الشجرة من الشك فقام، و ذلك يوم الخميس، ثم دعا الناس الى على فاخذ بضبعه فرفعهما حتى نظر الناس الى بياض ابطيه ثم لم يتفرقا حتى نزلت هذه الآية:( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ) (۳۰۴) فقال رسول الله: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و الولاية لعى، ثم قال: اللهم وال من والاه وعاد من عاداه و انصر من نصره»

سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اين نكته پايان يافت، پس حسان بن ثابت كه يكى از شعراى زبردست عرب به شمار مى رفت از حضرت اجازه گرفت تاشعرى را كه در مسأله غدير سروده بود براى جمعيت حضار قرائت نمايد.

او شعرش را به اين ترتيب آغاز نمود:

يناديهم يوم الغدير نبيهم

نجم و اسمع بالرسول مناديا

بانى مولاكم نعم، و وليكم

فقالوا: ولم يبدو هناك النعاميا

الهك مولانا و انت ولينا

ولا تجدل فى الخلق للامر عاصيا

فقال له: قم يا على فاننى

رضيتك من بعدى اماما و هاديا

فمن كنت مولاه فهذا وليه

فكونوا له انصار صديق مواليا

هناك دعا اللهم وال وليه

و كن للذى عاد عليا معاديا

به نظر مى رسد مسأله غدير و تعيين حضرت امير در بين اصحاب از قبل مطرح بوده وگرنه چگونه مى توان تصور كرد كه حسان بن ثابت فى البداهه شعرش را در مجلس سروده باشد، پس چنين در مى يابيم كه حسان بن ثابت اين شعر را قبلا سروده بوده و در واقعه غدير هم فقط از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه گرفته بوده تا آنرا براى مردم قرائت كند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مناطق و اماكن مختلف و در مناسبتهاى گوناگون مسأله ولايت حضرت علىعليه‌السلام را مطرح نموده و قضيه خلافت و جانشينى آن حضرت را ميان مردن روشن كرده است. ابن اثير خطبه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عرفات را متذكر شده است، پس ‍ معلوم مى شود كه مطرح نمودن مسأله خلافت در غدير خم، اتمام حجتى براى مردم بوده و در واقع آخرين پيامى كه بوده به مردم رسانده خست و به همين خاطر آن را حجه البلاغ نيز ناميده اند.

چنين به نظر مى رسد كه علت انتخاب منطقه غدير خم، بدان لحاط بوده كه آن منطقه گذرگاه همه حاجيان - كه در آن سال به قصد زيارت بيت الله الحرام مشرف شده بودند - بوده است. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين منطقه را جهت تبيين مبانى مسأله خلافت انتخاب نمود كه در آن خطبه چند نكته مهم را به مسلمين خاطر نشان نمود

۱ - مسأله نصب حضرت على -عليه‌السلام - به منصب خلافت بوده است، زيرا حضرت تصريح نمودند كه: هر كسى را كه من بر او ولايت دارم على نيز همان ولايت را بر او دارد در اين جمله رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نحو اطلاق و ارسال تمام شؤ وناتى كه واجد آن از طرف خداوند متعال بود به حضرت علىعليه‌السلام منتقل كرد.

از هم اين شؤ ونات اين بود كه حضرت على نيز از طريق وحى و الهام علوم خود را از خداوند فرا مى گرفت و در گفتار و كردار معصوم بود، قرآن كريم عصمت حضرت را به اين آيه تاءييد مى كند:( وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ ) (۳۰۵) بر اساس مفاد اين آيه، جميع علوم و اطلاعات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ناحيه خداوند به او تعليم داده مى شود و مقام عصمت نيز با تمام شؤ وناتش به حضرت على منتقل مى شود.

در حديث منزلت كه متفق و مورد قبول بين عامه و خاصه است، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقط مسأله نبوت را از حضرت على استثنا نمود، اگر خاتميت نبوت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبود به اطلاق كلام حضرت مى توانستيم چنين ادعا كنيم كه حضرت علىعليه‌السلام در تمام شؤ ونات حتى مسأله نبوت تالى تلو پيامبر است لكن چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين حديث شريف فقط مسأله نبوت را از حضرت استثنا نمود و فرمود: الا انه لا نبى بعدى چنين استفاده مى شود كه حضرت در غير از مسأله نبوت در ساير مسائل هم شاءن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.

۲ - مسؤ له نصب حضرت علىعليه‌السلام انتصاب از جانب پروردگار متعال بوده است. زيرا حضرت تصريح نمودند كه: مسأله خلافت على تنها خواسته من نيست بلكه خواسته پروردگار نيز مى باشد و من براساس وحى خداوند متعال مأمورم كه خلافت حضرت را به شما ابلاغ نمايم.

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا نزول اين آيه وظيفه پيامبر را در مورد اتمام حجت بر مردم را بيان كرده است، و نشان مى دهد كه ولايت حضرت متمم و مكمل دين است.

۳ - اساس ولايت بر محبت است، اگر محبت و گرايش قلبى نباشد پذيرش ولايت از حضرت امكان پذير نيست، بر همين اساس حضرت دعا كرده و فرموده: اللهم وال من والاه؛پروردگارا! هركس على را دوست دارد او را دوست بدار.

اساس كينه توزى و عداوت نيز بر اين است كه انسان حق را نفهمد و زير بار آن نرود، بر همين اساس حضرت آنان را نفرين كرده و فرمود: و عاد من عاداه؛هركس على را دشمن مى دارد او را دشمن بدار.

خوارزمى(۳۰۶) گفته است كه: عده اى از صحابه حديث غدير - بدون شعر حسان بن ثابت - را نقل نموده اند، اسامى آنان بدين شرح است:

۱ - على بن ابيطالبعليه‌السلام

۲ - عمربن الخطاب

۳ - براءبن عازب

۴ - سعدبن ابى وقاص

۵ - طلحه بن عبيدالله

۶ - حسين بن علىعليه‌السلام

۷ - عبدالله بن مسعود

۸ - عماربن ياسر

۹- عمار بن ياسر

۱۰ - ابو ايوب انصارى

۱۱ - ابن عمر

۱۲ - عمران بن حصين

۱۳ - بريدة بن الحصين

۱۴ - ابوهريرة

۱۵ - جابربن عبدالله

۱۶ - ابورافع مولى رسول الله

۱۷ - حبشى بن جنادة

۱۸ - زيدبن شراحيل

۱۹ - جريربن عبدالله

۲۰ - انس

۲۱ - حذيفة بن اسيد انصارى

۲۲ - زيد بن ارقم

۲۳ - عبدالرحمن بن يعمر

۲۴ - عمرو بن الحمق

۲۵ - عمربن شرحبيل

۲۶ - ناجية بن عمر

۲۷ - جابربن سمرة

۲۸ - مالك بن الحويرث

۲۹ - ابوذؤ يب الشاعر

۳۰ - عبدالله بن ربيعة

فصل دوم: رويدادهاى سال يكم هجرت

استقبال انصار و مهاجرين از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

سرانجام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ظهر روز دوم ماه ربيع الاول به محله قباء رسيد و در منزل عمرو بن عوف فرود آمد(۲۹) مسلمانان انصار و مهاجرينى كه قبل از هجرت حضرت به يثرب هجرت كرده بودند خود را آماده استقبال كرده و در محله قباء اجتماع كرده بودند.

ازدحام جمعيت به قدرى زياد بود كه مسلمانان به شوق ديدار پيامبر بر شانه هاى يكديگر سوار مى شدند تا بتوانند جمال دلارا و چهره نورانى مقام رسالت را مشاهده كنند، زيرا آنان مدت مديدى در انتظار مقدم حضرتش بودند كه بالاخره اين انتظار به پايان رسيده و به آرزوى ديرينه خود دست يافته بودند.

طبرى مى گويد: تاريخ و آغاز هجرت حضرت از اول ماه ربيع الاول آغاز شد و در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول به محله قباء وارد گرديد، بر اساس اين نظريه مدت سفر و مهاجرت حضرت از مكه به يثرب دوازده روز به طول انجاميده است.(۳۰)

ابن سعد مى گويد: هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در محله قبا فرود آمد خوشحالى زائد الوصفى استقبال كنندگان را فرا گرفت به طورى كه نوجوانان و كودكان خردسال از شدت خوشحالى پيامبر را به يكديگر اشاره مى كردند كه: هذا رسول الله قد جاء اين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه به تازگى به يثرب وارد شده است(۳۱) .

اولين پيام نخست به مسلمين

حضرت در اجتماع انبوه مسلمانان به سخن كرد و فرمود: اى مردم با يكديگر با صداى بلند سلام كنيد، ديگران را به اطعام و غذا دعوت كرده و شكم گرسنگان را از غذاى خويش سير نماييد، با بستگان و خويشاوندان صله رحم انجام دهيد و رابطه را از يكديگر قطع نكنيد؛ زيرا قطع رحم از بزرگترين مى باشد، و در شب هنگام كه مردم در بستر آرامش و استراحت خوابيده اند به خواندن نماز، شب (نافله شب) اقدام نماييد اگر به دستوراتى كه گفتيم عمل كنيد روحتان از گناه پاك شده و به بهشت داخل خواهيد(۳۲) شد.

از قبا تا يثرب

حضرت به مدت ده روز در محله قبا با مسلمانان ديد و بازديد داشت(۳۳) ، مسلمانان از محله هاى دور و نزديك به ديدار حضرت مى شتافتند به گونه اى كه خانه و كاشانه خود را رها نموده و از آن بى اطلاع مى شدند عمده قبائل اوس و خزرج در خارج از محله قبا زندگى مى كردند و فاصله آنها از محله قبا زياد بود و اين ديد و بازديد موجب شده بود كه مسلمانان به زحمت افتاده و خانه و كاشانه آنها در معرض خطر قرار گيرد.

بنابراين پيامبر اكرم در روز جمعه سيزدهم ربيع الاول با جمعى از مسلمانان بر شترهاى خود سوار شده و به سوى شهر يثرب روانه شد مسير حركت را به گونه اى ترتيب داده بود كه با قبائلى كه در مسير راه قرار داشتند ديدار كند، پس در ابتدا به سوى محله بنى سالم حركت نمود، عده زيادى از مسلمانان قبيله بنى سالم كه در انتظار مقدم پربركت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثانيه شمارى مى كردند، از اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از محله آنها عبور مى كرد از خوشحالى سر از پا نمى شناختند(۳۴) .

سرانجام قبل از ظهر همان روز به محله بنى سالم رسيد و اولين نماز را جمعه به همراه مسلمانان و بنى سالم در مسجد بجاى آورد، تا آن زمان نماز جمعه به عنوان يك واجب الهى تشريع نگرديده بود و اين اولين نماز جمعه اى بود كه در تاريخ اسلام برگزار مى شد، از اين رو اين مسجد را مسجد الجمعه ناميدند. (صفة الصفوة، ص ۱۴۴: حين قدم المدينة ثم ركب يوم الجمعة فمر على بنى سالم فجمع سالم بهم و كانت اول جمعة صلاها

وحدت عامل پيروزى

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد در ضمن خطبه ها و سخنانى كه در جماعات مسلمين ايراد مى كرد آنان را به وحدت و اتحاد و همدلى و همگون زيستى دعوت مى كرد، اگر بين دو نفر منافرت بود بين ايشان صلح برقرار مى نمود، به همين سبب در مدت كمى جامعه اسلامى نيرومندى به وجود آمد.

رسول گرامى از همين مسجد براى جبهه هاى نبرد نيروهاى رزمى را بسيج مى كرد و مسجد را به يك پايگاه بزرگ اسلامى تبديل كرده بود كه مأمن كليه مسلمانان شده بود، دلهاى شيفتگان و عاشقان هم به طور مداوم در تپش صورت قرآن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان بسر مى برد.

حضرت سرانجام مهاجرين و انصار را در مسجد جمع كرده و بين آنان عقد اخوت و برادرى و برابرى و مساوات برقرار كرده و آنان را در مال يكديگر سهيم ساخت و سهم الارث را براى آنان معين نمود بدنى گونه كه آنان بعد از موت از يكديگر ارث مى بردند و در زمان حيات در اموال يكديگر شركت داشتند.

ابن سيره تا مدتى ادامه داشت و مسلمانان به همين روش عمل مى نمودند، هنگامى كه جنگ بدر شروع شد و به فتح و پيروزى و نصرت مسلمانان خاتمه يافت سيره مسلمين نيز تغيير يافت.

پس از پايان جنگ بدر جبرئيل بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده و اين آيه شريفه را بر حضرت قرائت كرد:( وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ ) (۳۵) در نتيجه نزول اين آيه شريفه معاهده اخوتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خصوص مسأله ارث بين مهاجرين و انصار بسته بود نسخ شد و ارثى را كه مهاجرين و انصار بر اساس ‍ عقد اخوت از يكديگر مى بردند ممنوع شد(۳۶) .

تغيير قبله

ابن سعد در مورد تغيير قبله گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آغاز ورود به يثرب نمازهاى يوميه و نوافل خود را به جهت بيت المقدس انجام مى داد و مسلمانان يثرب نيز از حضرت متابعت مى كردند، اين روش به مدت شانزده ماه كامل ادامه داشت رسول گرامى قبلا تمايل داشت كه عبادات خود را به جهت كعبه انجام دهد زيرا بيت المقدس كعبه يهود بود، حضرت از يهود تنفر شديدى داشت و يهود نيز حضرت را سرزنش مى كردند، لذا هرگاه حضرت رو به بيت المقدس به نماز مى ايستاده چهره اش را به طرف آسمان مى گرفت تا اينكه خداوند اين آيه شريفه را بر حضرت نازل فرمود: قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضاها فول وجهك شطرالمسجد الحرام(۳۷) .

موضع تغيير قبله

مورخين در مورد موضع و محل تغيير قبله دو نظريه دارند كه ابن سعد هر دو نظريه را در طبقات خود ذكر كرده است، قولى بر آن است كه محل تغيير قبله مسجد رسول الله است، زيرا گفته اند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز ظهر را در مسجد به همراه مسلمين شروع كرد، پس از اينكه دو ركعت اول تمام شد جبرئيل نازل شد و صورت حضرت را از بيت المقدس به طرف ميزاب مسجدالحرام تغيير داد، هنگامى كه مسلمانان از تغيير جهت قبله آگاه شدند به طرف كعبه رو برگرداندند.

قول ديگر اين است كه حضرت رسول در روز پانزدهم رجب به قصد زيارت ام بشر بنت براء بن مغرور به سوى قبيله بنى سالم عزيمت كرد، قبل از ظهر به منزل وى وارد شد، و مهمان آن خانم گرديد، ام بشر جهت حضرت غذا آماده كرد تا اينكه هنگام ظهر فرا رسيد حضرت به همراه قبيله بنى سالم به نماز ظهر مشغول شد، بعد از ركعت دوم جبرئيل نازل شد و كتف حضرت را گرفته و به طرف مسجد الحرام توجيه كرد، اين توجيه به گونه اى دقيق انجام شد كه با ميزاب مسجد الحرام موازى شد از اين رو اين مسجد به نام مسجد ذوالقبلتين شهرت يافت(۳۸) .

علل تشريع جهاد

الف - دفاع از نفس و جان و احقاق حقوق - يكى از علل عمده تشريع جهاد در اسلام دفاع از نفس و جان و احقاق حقوقى بود كه به وسيله مشركين و دشمنان اسلام پايمال گرديده بود، پيامبر اكرم در مدت سيزده سالى كه در مكه (موطن اصلى) به دعوت الهى مشغول بود، مشكلات فراوانى را از مشركين قريش تحمل كرده بود زيرا مشركين به هر وسيله ممكن از اذيت و آزار وى دست بردار نبودند و به هر نحوى او رامى آزردند، و او را به القاب نامناسب خطاب مى كردند.

حضرت به حدى از دست مشركين آزار و اذيت ديد كه بارها مى فرمود: ما اوذى نبى به مثل ما اوذيت هيچ پيامبرى به مانند من اذيت و آزار نشد.

عشيره و بستگان حضرت و همچنين مسلمانانى كه در سرزمين وحى به نبوت وى ايمان آورده بودند از ايذاء مشركين در امان نبودند، مشركين قريش به انحاء مختلف در كوچه و بازار و خيابان به آزار مسلمانان مشغول بودند و تمام توان و نيروى خود را به كار انداخته بودند تا بدين وسيله بتوانند نور خدا را خاموش كنند، ولى خداوند نور خود را تتميم كرد و فرمود:( يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ) (۳۹) .

در نتيجه سران قريش بار ديگر در دار الندوة اجتماع نموده و طرح محاصره كامل اقتصادى را براى مسلمانان اجرا كرده و به تصويب نمايندگان قريش ‍ رسانيدند، بر اساس اين طرح پيامبر و يارانش به مدت سه سال، در شعب ابى طالب تحت محاصره شديد قرار گرفتند.

مشركين قرش در تپه هاى اطراف و مشرف بر شعب ابى طالب مستقر شده و روابط سياسى و نظامى و اقتصادى مسلمانان را با خارج و داخل قطعل كردند.

مسلمانان به مدت سه سال در شعب ابى طالب مشكلات فراوانى را تحمل نمودند و در اين مدت تمام اموال حضرت خديجه و ابوطالب و ساير مسلمين صرف خرج مسلمانان شد.

مسلمانان با فقر و تنگدستى عجيبى روبرو شدند و خود را در معرض خطر جدى حس نمودند، پس به خدمت حضرت عرض كردند: يا رسول الله! از خدا بخواه كه ما را از اين آزمايش سنگين نجات بخشد و رزق و روزى خود را بر ما نازل فرمايد، جبرئيل بر پيامبر اكرم نازل شد و بشارت داد كه مسلمانان از محاصره دشمن رهايى مى يابند.

قرآن كريم جنگ با مشركين را تشريع كرده و مى فرمايد:( أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ) (۴۰) به كسانى كه مورد ظلم و تعدى قرار گرفته اند اذن داده شده كه به دفاع از خويش اقدام نموده و انتقام خود را از ستمگران باز ستانند، زيرا خداوند بر امداد و نصرت آنان قدرتمند است.

يعقوبى مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تهيه و آمادگى جنگى سر مى برد تا هنگامى كه خداوند اين آيه را نازل كرد و بدين وسيله حضرت از تحير در جنگ با مشركين خارج ساخت، آيه فوق به پيامبر و ساير مسلمين اجازه داده است كه در صورتى كه مورد تجاوز و ظلم قرار گرفتند و در آن فرصت نتوانستند از حق خود به دفاع برخيزند و حق خود را از دشمن باز پس بگيرند در فرصت مناسب از دشمن انتقام بگيرند(۴۱) .

نكته ديگرى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه اصولا جنگهاى پيامبر از جنبه دفاعى برخوردار بوده است نه جنبه تهاجمى، گرچه ظاهر امر در جنگ بدر نشان مى داد كه جنگ حضرت با مشركين قريش تهاجمى بوده است وليكن بادقت در علل پيدايش زمينه هاى جنگ بدر به وضوح مى توان استفاده كرد كه اين جنگ نيز تدافعى بوده است.

اگر در جنگ بدر سپاه اسلام بر سر راه مشركين قرار گرفته و دشمن را به محاصره خويش درآوردند به اين دليل بود كه از مشركين و دشمنان اسلام كه در سرزمين وحى آنان را مورد اذيتهاى گوناگون قرار داده بودند انتقام بگيرند.

ب - جبران ضعف اقتصادى - در آغاز تشكيل حكومت اسلامى مسلمانان از جنبه اقتصادى بسيار ضعيف بودند و اين ضعف مالى و فقر و تنگدستى بر دوش مسلمين سنگينى مى كرد و از طرفى سرمايه هاى انصار نيز به تنهايى جهت اداره مسلمين كافى نبود، پس به ناچار مى بايست به هر وسيله ممكن، اين نقيصه مهم اقتصادى را ترميم نموده و وضع نابسامان مسلمين به شكل مطلوبى حل نمايد.

لذا خداوند به مسلمين نويد پيروزى داده و فرمود: شما در جنگ بدر پيروز خواهيد شد و ثروت و غنائم فراوانى به دست شما خواهد افتاد و در نتيجه بنيه اقتصادى حكومت اسلامى تقويت خواهد شد. اين مطلب در قرآن كريم آمده است كه مى فرمايد:( وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ ) (۴۲) .

مرحوم قمى در ذيل آيه مى فرمايد: علت پيدايش جنگ بدر اين بود كه كاروانى از قريش به همراه جواهرات و خزائن اموالشان به مقصد شام در حركت بودند به سپاه دستور داده شد كه جهت اخذ سرمايه هاى قريش به سوى بدر عزيمت كنند و به آنان نويد پيروزى داد(۴۳) .

از آيه شريفه فوق استفاده مى شود كه يكى از علل جنگ بدر همان تسلط بر كاروان و تصرف اموال قريش بود، بناى خداوند بر اين بود كه سرمايه هاى فراوانى كه كاروان قريش جهت تجارت و داد و ستد به قصد ديار شام به همراه آورده بودند تحت سلطه سپاهيان اسلام در آيد و حفره هاى فقر كه در جامعه اسلامى يثرب به وجود آمده بود پر شود.

ج - ريشه كن نمودن ريشه هاى فساد و باطل - غرض از تشريع جهاد ريشه كن نمودن ريشه هاى فساد و از بين بردن باطل بود، اين نكته را خداوند در بسيارى از آيات و نيز در همين آيه اشاره فرموده است، در ذيل آيه فوق خداوند رسولش را به اين نكته توجيه فرموده است كه مى فرمايد:( وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ ) (۴۴) .

در اين جنگ خداوند اراده كرده بود كه حق را بر باطل پيروز نموده و باطل را نابود و عقبه كفار را قطع نمايد، قطع نمودن ريشه فساد بدون جنگ امكان پذير نيست و اين جهاد است كه با آن مى تواند گردن كفار را زد و آنان را از صحنه جهان برچيد، در واقع كفار به منزله غده هاى سرطانى هستند كه به درون جامعه انسانى راه پيدا كرده اگر بنا باشد مريض سلامتى خود را بازيابد بايد غده هاى سرطانى را از بدن جراحى كند.

خداوند متعال جامعه انسانى را به شكل يك بدن فرض نموده و عواملى را كه موجب از دست دادن سلامتى بدن جامعه اسلامى مى شوند و آن را به مرضهاى غير قابل علاج مبتلا مى كنند را همچون سرطان دانسته است كه براى سلامتى بدن بايد غدد كشنده داخلى جراحى شده و از محيط بدن خارج گردد.

براى اينكه جامعه اسلامى سالم بماند بايد انسانهاى مشرك و ملحد از محيط آن جامه جراحى گردد همان طور كه سلامت بدن مبتلا به سرطان نياز به طبيبى حاذق دارد سالم سازى محيط جامعه هم نياز به رهبر و نيروى سالمى دارد تا در سايه رهبريهاى رهبران راستين الهى و جهاد رزمندگان جبهه هاى نبرد حق عليه باطل، غدد سرطانى انسانهاى مشرك و ملحد كه سلامتى جامعه را به خطر انداخته اند تطهير شود.

د- حاكميت خداوند بر جهان - يكى ديگر از علل تشريع جهاد حاكميت خداوند بر جهان است كه در اين آيه شريفه بدان اشاره شده است:( وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ ) (۴۵) ؛ با كفار و مشركين بجنگيد و آنها را از پاى درآوريد تا اينكه در زمين فتنه نباشد و آئين حاكم بر جهان از آن خداوند باشد.

دو نكته از اين آيه استفاده مى شود:

الف - قتال با كفار تا رفع فتنه ادامه يابد كه اين مطلب مسلمى است، زيرا در صورتى كه شرائط كلى آماده باشد جهاد با مشركين تا رفع فتنه ادامه دارد و در صورتى كه شرائط سياسى و نظامى و اقليمى آماده باشد جهاد واجب است گرچه مشروعيت آن بستگى به اذن معصوم دارد.

در زمان غيبت كه جهاد بر عامه مسلمين واجب نيست براى اين است كه شرائط جهاد از عده و عده و رهبريت امام معصوم آماده نيست، بر فرض ‍ آماده بودن شرائط مذكور جهاد واجب مى شود، زيرا موضوع جهاد كفار و مشركين مى باشند كه آن هم به نوبه خود در عالم بشريت دوانده و جز جهاد به هيچ قدرتى قابل دفع نيست.

ب - حاكميت مطلقه دين بر جهان از ويژگيهايى است كه جز در سايه جهاد و از ميان برداشتن حاكميت شرك و الحاد امكان پذير نيست، زيرا تنها راهى كه به وسيله آن مى توان دشمن را از سر راه حاكميت دين برداشت مسأله جهاد است كه به وسيله رزمندگان اسلام تحقق مى يابد.

به عبارت ديگر ثبات حاكميت مطلقه دين بستگى به رفع موانعى دارد كه بر سر راه دين و رشد آن ظاهر شده است و بايد آن را از سر راه برداشت، لازمه رشد و شكوفايى دين به اين است كه مسأله كفر و الحاد به صورت بزرگترين مانع رشد دين بر سر راه آن قرار گرفته به واسطه جهاد با دشمنان خدا قلع و قعم شود و ظلم و فساد از بدنه جامعه برداشته تا قسط و عدل در جامعه بشرى راه يابد(۴۶) .

بر اساس آيه فوق، گرچه در جنگ بدر حمله سپاه اسلام به سپاه مشركين در ظاهر جهت دستيابى به ثروت هنگفت و بى شمارى بود كه كاروان قريش به همراه داشت وليكن هدف اصلى اين بود كه ريشه ظلم و فساد از بدنه جامعه جزيرة العرب جراحى گردد و سپاهيان اسلام در اين نبرد نابرابر بتوانند اهرم قدرت مشركين قريش را از كار بيندازند.

در آن عصر منطقه شامات تجارت خارجى قريش به حساب مى آمد كه بر اساس آن تجارت هاى سنگينى را در اين منطقه انجام مى دادند و كالاهاى داخلى را كه از مصرف خودشان اضافه بود به بازارهاى خارجى عرضه مى كردند، و در اين راستا نبض اقتصادى جزيرة العرب را در دست داشتند.

آنان از ثروت زيادى برخوردار بودند، و براى هر جنگى كه به سويشان متوجه مى شد آمادگى كامل داشتند، نيروهاى رزمى قوى و كارآزموده اى را به طور دائم در اختيار داشتند و در سايه اين قدرت نظامى، قدرت اقتصادى منطقه را نيز در دست گرفته بودند.

دولت جديد التاءسيس اسلامى كه به تازگى در منطقه يثرب پاگرفته بود به ظاهر از جنبه اقتصادى ضعيف بود، زيرا مهاجرينى كه به يثرب مهاجرت كرده بودند به ناچار از ثروت و كاشانه خود دست كشيده و به خاطر حفظ ايمان در يثرب سكونت گزيده بودند، ولى آنان با روحيه قوى كه از اسلام و احكام نورانى آن به دست آورده بودند به خوبى در برابر مشكلات گريبانگير اقتصادى دست و پنجه نرم مى كردند.

باطن قضيه اين بود كه خداوند مى خواست به دست توانمند سپاهيان اسلام، مشركين قريش را از متن جهان برداشته و درسى فراموش نشدنى به آنها بياموزد به طورى كه در انديشه مقابله با اسلام نباشند، شاهد بر اين گفتار در ضمن آيه مذكور است كه مى فرمايد:( وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ ) (۴۷) خداوند مى خواهد به واسطه كلمات خود احقاق حق نموده و عقبه كفار را قطع نمايد.

نابرده رنج گنج ميسر نمى شود

مزد آن گرفت كه جان برادر كه كار كرد

غرض اين است كه تا جنگ و جهاد نباشد غلبه حاصل نخواهد شد و در نتيجه غنائم به دست نمى آيد، آيه بعد هم اشاره به اين مطلب فوق دارد كه مى فرمايد:( لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ) (۴۸) ؛ بناى خداوندى در جنگ (بدر) اين است كه حق را محقق سازد و باطل را محو نمايد گرچه مشركين قريش بدان رضايت نداشته باشند.

در نتيجه خداوند مى خواهد در اين جنگ حكومت اسلامى را تثبيت نمايد گرچه اين مسأله بر مشركين خوشايند نيست، زيرا نمى توانند باور كنند كه در سرزمين يثرب حكومت اسلامى ايجاد شدها است.

خلاصه علل تشريع جهاد در جنگ بدر

الف - چون پيامبر و مسلمانان در مكه مورد ظلم و ستم مشركين قرار گرفته بودند، خداوند به آنان اجازه داد تا انتقام خود را از مشركين باز ستانند.

ب - در آغاز تشكيل حكومت اسلامى وضع اقتصادى مسلمانان - با توجه به مسأله مهاجرت - نابسامان بود كه به وسيله جنگ بدر و غلبه بر مشركين و دست يابى به ثروت قريش ترميم شد.

ج - اين جنگ براى ريشه كن كردن جرثومه هاى ظلم و فساد همچون ابوجهل ابولب و ابوسفيان و غيره آغاز گرديد.

د- اين جنگ جهت تثبيت پايه هاى حكومت اسلامى و در هم شكستن بت قدرت سران شرك و الحاد تشريع شد.

فصل سوم: رويدادهاى سال دوم هجرت

جنگ بدر

بررسى جنگ بدر از ابعاد سياسى و نظامى

كاروان بازرگانى قريش كه به رهبرى ابوسفيان روانه شامات مى شد چهل شتر كالاها و وسائل تجارى آنها را - كه مشك و عنبر بود و در آن عصر از قيمت بسيار بالايى برخوردار بود - حمل مى كرد، پيامبر نيز بر اساس ‍ اطلاعاتى كه از كاروان قريش كسب كرده بود سپاه اسلام را براى حمله به دشمن آماده كرده ولى نقشه حمله به قريش را از آنان مخفى داشت.

عده اى از مسلمانان كه به تازگى اسلام آورده بودند و از قوت ايمان بالاى برخوردار نبودند از شروع جنگ با قريش هراس داشتند، زيرا آنها از نزديك به وضع قريش آشنا بودند و قريش را يك قدرت نيرومند و شكست ناپذير مى دانستند، ليكن عده اى ديگر از سپاهيان اسلام كه از قدرت ايمان بالايى برخوردار بودند مصمم بودند كه با قريش وارد جنگ شوند، لذا، حضرت حمله را از سپاه خود مخفى مى داشت در عين حال به آنان نويد پيروزى مى داد.

در تفسير مجمع البيان مى فرمايد: «و خف بعضهم و ثقل بعضهم ولم يظنوا ان رسول الله يلقى لايدا ولاحربا »(۴۹) .

نظريه: از اين نكته تاريخى چنين استفاده مى شود كه پيامبر اكرم با توجه به اينكه قصد لشكركشى به كاروان قريش در ديار بدر را داشت با اين حال اين موضوع را با هيچ يك از فرماندهان و سپاهيان نظامى در ميان نگذاشت و بعد از اينكه سپاهيان اسلام را در برابر سپاه كفر صف آرايى نمود و به نظم نظامى درآورد آنگاه قصد باطنى خود را اظهار كرد.

اين نكته ظريفى است كه بر اساس اصول نظامى فرماندهان سپاه اسلام بايد نقشه هايى را كه در سر دارند به طور كامل سرى و مخفى نگهداشته و هيچ يك از نيروهايى اسلامى اطلاع حاصل نكنند، زيرا ممكن است در صورت اطلاع موضوع را به ديگران بازگو كرده و از اين راه اسرار نظامى به وسيله سپاهيان اسلام به يكديگر رد و بدل شده و در نتيجه جاسوسان دشمن به نكات و اسرار نظامى اطلاع حاصل نموده و خود را به جهت مقابله با سپاهيان اسلام آماده نمايند.

استفاده از اطلاعات در جنگ

يكى از مهمترين اصول نظامى استفاده از اطلاعات و به كار گرفتن مأموران اطلاعاتى در صحنه هاى نبرد است، اين شيوه بسيار مهمى است كه سپاهيان عرب در صحنه هاى نبرد از آن استفاده ميكردند.

در جنگ بدر نيز همان طور كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ماءموران اطلاعاتى استفاده مى كرد ابوسفيان نيز از نيروهاى اطلاعاتى بهره مى برد و بر اساس اطلاعات به دست آمده مسير كاروان را تغيير مى داد تا سپاهيان اسلام بر آنها واقف نگردند.

هنگامى كه سپاه اسلام به سرزمين بدر رسيد حضرت بر اساس شناسايى قبلى كه از نيروهاى دشمن در دست داشت معيار نيروهاى دشمن را از جهت عده و عده مد نظر داشت، پس نيروهاى خود را متناسب با نيروهاى دشمن آماده و تجهيز كرده و به همراه خود به جنگ آورد.

در اين جنگ سپاه اسلام ۳۱۳ نفر (يك سوم) سپاه دشمن بود كه عده اى از آنان پياده نظام و برخى از آنان با اسب در ميدان رزم شركت داشتند به بيان ساده تر نيروهايى اسلام به دو بخش تقسيم مى شد

الف - نيروهاى زرهى

ب - نيروهاى پياده نظام

هنگامى كه پيامبر به نزديكى چشمه بدر رسيد يكى از نيروهايى جاسوسى و اطلاعاتى دشمن را دستگير كرد و اطلاعاتى كافى را از او دريافت نمود و از اين مأمور اطلاعاتى دشمن، اطلاعاتى از جهت تعداد و موقعيت و امكانات دشمن كسب نمود و سپس آن را زندانى كرد.

حضرت جهت اطلاع بيشتر از وضعيت دشمن، دو نفر از ماءموران اطلاعاتى خود به نامهاى بشير بن ابى الرعبا و محمد بن ابى عمرو را جهت كسب اطلاع به سوى دشمن فرستاد.

هنگامى كه ماءموران اطلاعاتى به لب چشمه بدر رسيدند اسبان خود را مهار كردند و از آب چشمه نوشيدند و به كسب اطلاع مشغول شدند كه ناگاه صحبتها و سر صداى دو زن از زنان باديه نشين عرب را شنيدند كه در نزديك چشمه با هم نزاع مى كردند، يكى از دو زن طلب خود را از ديگرى تقاضا مى كرد.

بدهكار به وى گفت: فعلا مقدورم نيست، ديروز كاروان قريش در فلان منزل پياده شده بودند و اكنون در راه هستند و فردا به سرچشمه وارد مى شوند، من براى آنها كار مى كنم و از اجرتم طلب شما را پرداخت مى نمايم. ماءموران اطلاعاتى از مسير كاروان قريش و زمان ورودشان آگاه شدند و جريان را محرمانه به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش كردند(۵۰) .

بررسى اطلاعات ابى سفيان

پس از بازگشت مأموران اطلاعاتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابوسفيان جهت شناسايى منطقه به نزديكى چشمه بدر رسيده و شخصى به نام كسب الجهنى را ملاقات كرد و از وى پرسيد: آيا از سپاه محمد خبرى دارى؟ جواب داد: خير، ابوسفيان غضبناك شد و به لات و عزى سوگند يا كرد كه اگر تو از سپاه اسلام خبر داشته و ما را آگاه نسازى مورد كينه ما قرارى خواهى گرفت.

كسب سوگند ياد كرد كه من از سپاه محمد خبرى ندارم، ولى قبل از شما دو نفر مرد آمدند و در كنار چشمه مقدارى استراحت كرده و آب نوشيده و اسبهاى خود را آب دادند و به عقب بازگشتند.(۵۱)

ابوسفيان نگاهى به پهن اسبهاى آنها انداخته و آنها را آزمايش كرد،در داخل پهن دانه هاى علف بود از دانه هاى علف تشخيص داد كه از علف يثرب است و فهميد كه اين دو نفر از ماءموران اطلاعاتى سپاهيان اسلام بوده اند، پس سريعا برگشته و سير كاروان قريش را منحرف نموده و از راه ساحل بحر حركت كرده و به سرعت منطقه را ترك كردند، و شخصى به نام ضمضم بن عمرو الغفارى را اجير كرده و به سوى مكه را نه كرد تا اينكه قريش را از حمله سپاه اسلام آگاه نمايد(۵۲) .

يعقوبى مى گويد: پيك ابوسفيان در مدت سه روز فاصله بين يثرب و مكه را پيمود و قريش را از حمله سپاه اسلام به كاروان قريش آگاه كرد(۵۳) .

آماده شدن قريش

در پى اين خبر خود را آماده يك جنگ تمام عيار با سپاهيان اسلام كرده بودند، بزرگان قريش پيام دادند كه همه بايد در جنگ شركت كنند و هر كس در اين جنگ شركت نكند خانه اش را بسوزانند و ثروتمندانى كه توانايى جنگ را ندارند بايد مقدارى از ثروت خود را صرف تجهيزات نيروهاى رزمى مى نمايند.

سران قريش هر يك به فراخور حالشان بودجه اى را جهت تجهيز نيروهاى رزمى اختصاص دادند از جمله سهيل بن عمرو كه پنجاه هزار دينار پرداخت نمود، در اين جنگ عده اى از بنى هاشم چون عباس بن عبدالمطلب و نوفل بن حرث بن عبدالمطلب و عقيل بن ابوطالب نيز شركت كردند و در ضمن عده اى از زنان قريش را به همراه خود آوردند تا اينكه در ميدان زرم طبل جنگ را به صدا درآوردند(۵۴) .

چون مشركين قريش به خدا ايمان نداشتند بدان لحاظ از جهت معنويت محرك نداشتند پس از زنان جهت تهييج سپاه استفاده مى كردند زيرا زنان موجودات حساسى بودند و كارهاى آنان به ويژه در ميدان نبر در تهييج نيرو مؤ ثر بود و اختلاط زنان و مردان و نحوه طبل زدن آنها در تهييج نيرو اثر بسزايى داشت، و مردان را مجذوب خود مى نمود و در پيشرفت جنگ اثر مثبتى داشت.

نزول پيك وحى در بدر

هنگامى كه ابوسفيان مسير كاروان را تغيير داد پيك وحى بر پيامبر نازل شده و او را از انحراف مسير كاروان و ورود نيروهاى كمكى براى كاروان قريش آگاه گردانيد،(۵۵) پس حضرت قصد خويش را كه تا آن لحظه از سران سپاه مخفى داشته بود آشكار نمود و با آنان به مشورت پرداخت و در كيفيت و بكارگيرى نيروها با آنان تبادل نظر نمود.

ابوبكر در مقابل حضرت ايستاد و عرضه داشت: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنگ با قريش با اين سپاه انبوه و نيروهاى رزمى كارآزموده كار آسانى نيست، زيرا اينان ملتى هستند كه تاكنون از هيچ قدرتى شكست نخورده اند، و ما نيز ساز و برگ نظامى و تجهيزات كافى و مناسب براى جنگ با آنان نداريم.

پس از آن عمر بن خطاب ايستاد و نظر ابوبكر را تكرار كرده و تاءكيد كرد، پس ‍ مقداد در برابر حضرت ايستاده و به نداى حضرت لبيك گفته و عرضه داشت: «انا قد آمنا بك و صدقناك و شهدنا ان ما جئت به حق من الله و لو امرتنا ان نخوض جمر القضاء و شوك الهراش خضنا معك و لا نقول لك ما قالت بنواسرائيل لموسى: اذهب انت و ربك فقاتلا انا معكهما قاعدون و لكنا نقول: اذهب انت و ربك ففاتلا انا معكما مقاتلون، فقال: احسن الله لك الجزاء»(۵۶) .

سعد بن معاذ كه خود يكى از سرداران سپاه اسلام بود از قصد و نيت حضرت آگاه شد و فهميد كه غرض حضرت از اعزام سپاه اسلام به ميدان نبر با مشركين همانا جنگ با آنهاست و نمى خواهد غنائم را بدون جنگ و غلبه از آنان استيفاء نمايد، پس در برابر حضرت ايستاد و عرضه داشت: گويا شما قصد جنگ با قريش را داريد، حضرت در جواب فرمود: آرى.

سعد عرض كرد: «بابى انت و امى يا رسول الله كانك اردتنا؟ قال: نعم، قال: فلعلك خرجت على امر قد امرت بغيره قال: نعم، قال: بابى انت و امى يا رسول الله انا آمنا بك و صدقنا و نعلم ان كل ما قلت فهو من عندالله».(۵۷)

هر دستورى كه بفرماييد ما در فرمان هستيم و از انجام آن كوتاهى نخواهيم كرد و هر مقدار كه جهت تجهيز قوا نياز به كمك باشد به ما از آن دريغ نمى كنيم زيرا مالى را كه تو از ما مى گيرى فايده اش براى ما از اموالى كه در دست ما باقى است بيشتر است.

من اگر مى دانستم كه شما قصد جنگ داريد بسيارى از مردان رزمى قبيله اوس را به همراه مى آوردم، زيرا كسانى كه از قبيله ما در يثرب ماندند و در اين جبهه شركت نكردند به خاطر ترس از جهاد نبود بلكه آنان از قصد سرى شما آگاه نبودند و نمى دانستند كه غرض نهايى از اعزام و تجهيز سپاه جنگ با مشركين است(۵۸) .

نكته اى كه نبايد از آن غفلت داشت، پنهان نگهداشتن و سرى بودن قصد حمله است، بهترين شيوه جهت عدم توجه و آگاهى دشمن از سپاه اسلام اين است كه فرماندهان نظامى قصد نهايى را از نيروهاى رزمى مخفى و پوشيده نگهدارند، زيرا در غير اين صورت، خواه ناخواه اسرار نظامى در بين سپاه اسلام و مردم نشر پيدا مى كند و دشمن هم از طريق نيروهاى اطلاعاتى خود آگاهى يافته و نسبت به آن تصميم جدى و مناسبى را اتخاذ مى نمايد.

بر همين اساس بود كه پيامبر اكرم شيوه اى انحرافى را جهت انحراف افكار برگزيد، در آغاز بيان داشت كه قصد تصرف و محاصره قافله و كاروان تجارى قريش را دارد ولى بعد از آن كه نيروها را به صحنه نبرد وارد كرد دستور جهاد را صادر فرمود.

نكته ديگرى كه لازم به تذكر مى باشد اين است كه فرمانده سپاه اسلام بايد هميشه روحيه سلحشورى را در ميان نيرو حفظ كند، حفظ روحيه سلحشورى شيوه هاى مختلفى را در بردارد

الف - نيروهاى دشمن را در نظر سپاه كوچك جلوه دهد، به گونه اى كه قدرت نيروهاى رزمى دشمن در نظرها كوچك جلوه نمايد.

ب - از شجاعت و قدرت نيروهاى رزمى سخن به ميان آورد و آنها را شجاع و دلير توصيف نمايد و دشمن را به زبونى و خوارى ياد كند تا در نتيجه روحيه رزمى در نيروها تقويت شده و با عشق به پيروزى به صحنه جنگ وارد شوند براساس همين شيوه است كه حضرت در جواب سخنان سعد بن معاذ فرمود: «كانى بمصرع فلان ههنا و به مصرع ابى جهل و عتبة بن ربيعة وشيبة بن ربيعة، ان الله وعدنى احدى الطائفتين ولن يخلف الله وعده».(۵۹)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13