تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)15%

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
گروه: پیامبر اکرم

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)
  • شروع
  • قبلی
  • 154 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18024 / دانلود: 4472
اندازه اندازه اندازه
تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

نویسنده:
فارسی

كتابى كه در پيش رو داريد محصول تلاشهاى فراوانى است كه در زمينه رويدادهاى تاريخى جنگهاى اسلام به رشته تحرير درآمده است. در اين كتاب پيرامون مسائل مهمى چون هجرت و پيدايش جنگهاى پيامبر و همچنين علل و عوامل آن به بحث پرداخته شده كه از جمله اين عوامل، آزار و اذيت مشركين قريش در مكه بوده است.

جايگاه حفاظت و اطلاعات عباس بن عبدالمطلب

در فصل پيشين گفته شد كه پس از پيروزى سپاهيان اسلام در جنگ بدر، بخشى از نيروهاى دشمن به اسارت سپاهيان اسلام درآمد كه در ميان اين اسرا عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر هم به چشم مى خورد.

او بعد از اسارت به پيامبر ايمان آورد و به دستور پيامبر به مكه بازگشت لكن ايمان خود را از مشركين پنهان نگه مى داشت.

او در بين مشركين نقش يك ماءمور اطلاعاتى را داشت و مسائل مختلف و تصميماتى را كه دشمن عليه اسلام مى گرفت به حضرت اطلاع مى داد، لذا پس از آگاهى از نقشه مشركين در مورد حمله به مدينه، موضوع را در نامه اى

محرمانه نوشته و توسط شخص مورد اعتمادش به مدينه فرستاد و در آن نامه شرح كاملى از نحوه حمله دشمن به شهر مدينه را نوشته بود كه تمام زوايا و خصوصيات و نقشه كامل جنگى دشمن را در برداشت.

فرستاده عباس بن عبدالمطلب به مدت سه روز راه بين مدينه و مكه را پيمود و هنگامى كه به محله قباء رسيد نامه را به پيامبر تسليم نمود، با توجه به اينكه پيامبر اكرم در مدينه محله بنى النجار زندگى مى كرد و در محله قبا نامه را از دست فرستاده عباس گرفت، چنين برداشت مى شود كه پيامبر قبلا از اين موضوع باخبر بوده و بدان جهت محل ملاقات را در مسجد قبا قرار داده بود.

يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد: در جنگ بدر پيامبر دو نفر از اسراى قريش ‍ به نامهاى عتبة بن ابى معيط و نضربن حارث را كشته و سپس از بقيه اسرا فديه گرفته و آنان را آزاد نمود، از جمله اين اسرا عباس بن عبدالمطلب و دو تن از برادرزاده هاى خود به نامهاى عقبل بن ابى طالب و نوفل بن حارث و عده اى ديگر از بنى هاشم بودند.

پيامبر از آنان تقاضاى فديه كرد، عباس گفت: فعلا مالى به همراه ندارم، اگر مصلحت باشد از ديگران پولى قرض گرفته و خودم را آزاد مى كنم سپس دين خويش را به آنان ادا خواهم كرد، حضرت فرمود: پس آن پولى را كه پيش همسرت ام الفضل گذاشتى چه شد؟

عباس از اين سخن بسيار تعجب كرده و در جواب گفت: سوگند به آن خدايى كه تو را فرستاده، هيچ كس جز من و همسرم از اين خبر اطلاع نداشت، پس گواهى مى دهم كه تو رسول خدايى. آنگاه هفتاد ادقيه به حضرت پرداخت و ساير حليفان را آزاد كرد(۹۶) .

مشورت و نتيجه آن

پس از گزارش عباس بن عبدالمطلب به پيامبر، حضرت اصحاب و يارانش را گرد آورد و گزارش را براى آن ها بازگو كرد و آنان از مقاصد شوم دشمن آگاه گردانيد، پس خطبه اى خواند و در ضمن آن خطابه مسلمانان را به جهاد ترغيب نمود و از سكونت در خانه ها و شانه خالى كردن از زير مسؤ وليت جهاد برحذر داشت، آنگاه كيفيت دفاع را در ميان اصحاب به مشورت نهاد(۹۷) .

برخى از كسانى كه به جهاد تمايل نداشتند بهانه جويى نمودند، عبدالله بن ابى خزرجى(۹۸) - نماينده قبيله خزرج - برخاسته و عرض كرد: يا رسول الله بهتر است كه در مدينه بمانيم و دشمن را به داخل شهر فرا خوانيم و در جنگ خيابانى بر دشمن پيروز خواهيم شد، زيرا اگر به اين طرح عمل شود از طرفى داخل منزلهايمان در سنگرهاى محكم و استوار قرار داريم و از طرفى ديگر زنان و فرزندان ما به عنوان نيروى پشتيبانى از ما دفاع خواهند كرد، و چون دشمن از وضع داخلى شهر آگاهى ندارد شكست خورده و با تحمل شكست منطقه را ترك مى كند(۹۹) .

نظريه : طرح اين نظريه به خاطر اين بود كه پيامبر اكرم را از رفتن به جبهه باز دارد و زمينه شكست سپاهيان اسلام را فراهم نمايد، چون اگر دشمن به شهر مدينه حمله مى نمود به طور حتم نواميس مسلمين و زنان و كودكان از تعرض دشمن در امان و امنيت باقى نمى ماندند.

كلام اميرمؤ منان - حضرت على - گوياى اين امر مى باشد كه مى فرمايد: ما غزى قوم فى عقردارهم الا ذلوا هيچ قومى نبرد به داخل خانه هاى آنها راه پيدا نكرد مگر اينكه با ذلت آنها همراه بود. بنابراين اگر جنگ به داخل شهر كشيده مى شد منافقين دست از يارى سپاهيان اسلام برمى داشتند كما اينكه اين مسأله در بسيارى از جنگها به وقوع پيوسته است.

آنگاه سعدبن معاذ - نماينده قبيله اوس - برخاسته و عرض كرد: يا رسول الله زمانى كه ما بت پرست بوديم هيچ قدرت عربى به ما طمع پيدا نمى كرد و از نيرومندى و شجاعت و جنگجويى ما بيم داشت، اكنون كه اسلام آورده و آستان ربوبى را مى ستاييم و شخصيتى چون شما در بين ما است از آنان نمى هراسيم، ما نظريه عبدالله بن ابى را نمى پسنديم، و نظريه ما اين است كه از شهر خارج شده و در خارج شهر با دشمن درگير شويم ما تابع نظر و فرمان شما هستيم.

حضرت نظريه سعدبن معاذ را پسنديد و پذيرفت در نتيجه بين دو قبيله اوس و خزرج اختلاف درگرفت و قبيله خزرج در جنگ شركت نكردند حضرت با نيروى كمى به تعداد ۷۰۰ نفر به جبهه عازم شد(۱۰۰) .

ترتيب سپاه

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيروها را به تناسب در مناطق مختلف نبرد مستقر كرد و دستورات لازم را به آنان گوشزد نمود و پرچم فرماندهى را به دست تواناى علىعليه‌السلام داد، قبل از اينكه نيروها را در منطقه سوق الجيشى، مستقر نمايد از منطقه عملياتى شناسايى كاملى انجام داد و مناطق آسيب پذير را بررسى كرده و راههاى نفوذ دشمن را به دست آورد سپس سپاهيان اسلام را در مقابل دشمن صف آرايى كرد.

ابوسفيان هم يك تيپ از نيروهاى زرهى خود را تحت فرماندهى خالدبن وليد در پشت دره هاى عينين مستقر كرد، اين منطقه از جمله مناطق حساسى بود كه دشمن مى توانست به داخل سپاه اسلام نفوذ پيدا كند، در اين منطقه دو تپه مشرف به هم قرار داشت كه با نيروى اندك جلوگيرى از نيروهاى زياد دشمن ممكن بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك گردان از نيروهاى خود به تعداد ۵۰ نفر را به فرماندهى عبدالله بن جبير را در اين دره مستقر كرد و سفارشات لازم را نمود و فرمود: دره را به طور كامل حفاظت نموده و از نفوذ دشمن جلوگيرى كنيد، حتى اگر ديديد كه همه ما كشته شديم و دشمن تا مدينه ما را تعقيب نمود دفاع از تنگه را رها نكنيد و اگر هم دشمن را منهزم نموده و تا مكه به تعقيب آنان پرداختيم اين تنگه را ترك نكنيد(۱۰۱) .

نقش علىعليه‌السلام در احد

هنگامى كه جنگ شروع شد يكى از فرماندهان سپاه قريش به نام طلحة بن ابى طلحه العودى از اولاد عبدالذار به ميدان رزم آمده و در برابر سپاه اسلام جولان كرده و مرد جنگى را به مبارزه مى طلبيد، تنها كسى كه نداى او را پاسخ داد حضرت علىعليه‌السلام بود.

طلحه نگاهى تمسخرآميز، به چهره حضرت انداخته و از كوچكى و جوانى او تعجب كرد و صدا زد: پسرم اسمت چيست؟ در جواب فرمود: انا على بن ابى طالبعليه‌السلام طلحه گفت: من از اول فهميدم كه جز تو كه با شمشير كشته مى جنگى كسى ياراى مبارزه با من را نداشت.

آنگاه به خيال خام خود حضرت را غافلگير نموده و شمشير را به طرف حضرت فرود آورد، حضرت به وسيله سپر شمشير او را منحرف كرده و از خود دور ساخت پس از آن به يك ضربت شمشير هر دو پاى او را قطع كرد، طلحه به پشت افتاد و پرچم فرماندهى از كفش نقش بر زمين شد آنگاه حضرت بر روى سينه اش نشست كه گردن او را جدا كند، طلحه حضرت را به خويشاوندى نسبى كه بينشان بود سوگند داد حضرت خواهش او را پذيرفت و از كشتن وى صرف نظر كرد، مسلمين به وى اعتراض كردند كه چرا او را نكشتى؟ حضرت در جواب فرمود: همين ضربه اى را كه به او وارد كردم تا آخر عمر او را از قدرت رزمى ساقط كرد(۱۰۲) .

پس از آن پرچم فرماندهى را فرزندش و به ميدان رزم آمد، حضرت علىعليه‌السلام او را نيز نقش بر زمين كرد، سپس عثمان بن ابى طلحه پرچم را گرفت حضرت او را نيز از پاى درآورد، پرچم را حارث بن ابى طلحه برداشت حضرت او را نيز كشت.

پس از آن ابو عذير بن عثمان و عبدالله بن جميله و ارطاة بن شرحبيل و غلام طلحه هر يك از پس از ديگرى در برابر حضرت ظاهر شدند و به دست توانمند حضرت علىعليه‌السلام به هلاكت رسيدند، سرانجام عمره دخت عقلمه از زنان قريش پرچم را برداشته و به علامت شكست درهم پيچيد و صحنه نبرد را ترك كرد(۱۰۳) .

بالاخره هنگامى كه جنگ شروع شد، مسلمانان با كمك و امدادهاى غيبى و با شجاعت بى نظير به دشمن حمله ور شدند، سپاه دشمن شكست سنگينى خورده و هر يك از سربازان دشمن پا به فرار گذاشته و به عقب باز مى گشتند و وسائل و تجهيزات جنگى را رها كرده و به دنبال محلى امن مى رفتند.

اين شكست به قدرى سنگين بود كه عتبه و هند دو تن از زنان قريش ‍ سرمه هايى را به دست گرفته و به هر كس كه از ميدان جنگ فرار مى كرد به سويش رفته و سرمه را به او تعارف مى كردند اين تعارف نشانه اين بود كه شما غيرت جنگ نداريد و براى اداره امور خانه سزاوار تريد، زيرا اداره جنگ و مقابله با سپاهيان اسلام به مردان نياز دارد در نتيجه در همان ابتداى جنگ سپاه مشركين شكست سخت و فاحشى را متحمل شدند و صحنه نبرد را ترك نمودند و به سوى كوهها و دره هاى احد پا به فرار گذاشتند. صحنه نبرد از دشمن تخليه شد و سپاهيان اسلام به جمع آورى غنائم پرداختند.

نتايج تخلف از دستورات فرماندهى

همان طور كه قبلا گذشت گردان رزمى تحت فرماندهى عبدالله ابن جبير مسؤوليت حفاظت از دره هاى عينين را به عهده داشت، وظيفه اين نيرو نگهدارى از گلوگاه و تنها راه نفوذ دشمن بود كه بر اساس اصول نظامى براى پيروزى حفاظت از اين دره امرى لازم و ضرورى به حساب مى آمد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم نكات لازم و تاكتيكهاى نظامى را به آنان گوشزد كرده بود چون حضرت از اسرار نظامى و موقعيت استراتژى آن دره آگاه بود و فرمود: چه ما دشمن را شكست داديم و چه از دشمن شكست خورديم شما حق نداريد موضع خود را كه در آن مستقر هستيد ترك نماييد، علت اين سفارش پيامبر جزء اسرار نظامى بود كه هم پيامبر و هم دشمن به آن آگاه بود ولى آنرا از نيروهاى رزمى پنهان داشته بود.

سياست دشمن بدين گونه بود كه لشكرى دويست نفره زرهى را پشت دره هاى عينين مستقر كرده بود تا در هنگام درگيرى سپاه در دشت از سه محور عمليات را آغاز نموده و سپاهيان اسلام را به محاصره كامل درآورند.

هنگامى كه دشمن شكست خورد و عقب نشينى كرد مسلمين به جمع آورى غنائم پرداختند، بخشى از نيروهاى مستقر در دره هاى عينين كه از بلندى پيروزى سپاهيان اسلام را نظاره مى كردند به طمع جمع آورى غنائم منطقه مزبور را ترك نمودند و از دستورات فرماندهى تخلف كردند.

دشمن بر اساس اطلاعاتى كه از منطقه استقرار آنان داشت حمله را آغاز كرد، عده كمى چون عبدالله بن جبير - كه در محل مستقر بودند - به دفاع پرداختند، ليكن نتوانستند در برابر اين نيروى قوى و كار آزموده مقاومت كنند، پس نيروهاى دشمن به فرماندهى خالد بن وليد از پشت به سپاه اسلام حمله نموده و آنان را محاصره كردند و با قدرت زائدالوصفى به سپاهيان اسلام حمله ور شدند(۱۰۴) .

نسيبه زن فداكار اسلام

نسيبه يكى از زنان فداكار اسلم بود كه به قصد مداواى مجروحين در جبهه احد شركت داشت، به هنگام فرار مسلمين از صحنه نبرد، تنها زنى بود كه جبهه را ترك نكرد و با تمام توان وجودى از پيامبر الهى به دفاع برخاست.

نسيبه فرزندى به نام مازنى داشت كه در جنگ احد شركت داشت، هنگامى كه از برابر دشمن پا به فرار گذاشت مادرش او را خطاب كرد: چرا جبهه را ترك كرده واز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حمايت نمى كنى برگرد، پس ‍ او را به جبهه برگردانيد و او تا توان داشت جنگيد و از جان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حمايت كرد، تا شهيد، شد هنگامى كه شمشيرش به زمين افتاد مادش شمشير را برداشته و قاتل فرزندش را به درك واصل كرد.

هجوم مشركين بسيار سنگين بود، و نسيبه جان خويش را سپر حفاظت پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داده بود، به طورى كه تمام سر و صورت و اندام و بدن او جراحت برداشته بود و جان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خريد(۱۰۵) .

تعداد شهدا و مجروحين

سرانجام در جنگ احد ۷۰ نفر به شهادت رسيده و ۱۵۰ نفر مجروح شدند، برخى از اين شهدا فرماندهان زبده نظامى چون حمزة بن عبدالمطلب، مصعب بن عمير، در اين جنگ پيشانى و دندان پيامبر شكست و لب حضرت جراحت برداشت و حضرت علىعليه‌السلام نيز در اين جنگ بيش از ۷۰ جراحت سنگين برداشت(۱۰۶) .

پس از شايعه كشته شدند پيامبر، مشركين خوشحالى فراوان بر بالاى كوهها موضع گرفتند، ابوسفيان از بلندى شعار بت پرستى مى داد و بر بتهاى خود افتخار مى كرد و مى گفت: اعلى هبل، اعلى هبل، پيامبر به حضرت على فرمود: جوابش را بده! علىعليه‌السلام فرمود: الله اعلى و اجل، سپس ابوسفيان علىعليه‌السلام را قسم داد كه آيا محمد كشته شده است يا نه؟ علىعليه‌السلام فرمود: هم اكنون صدايت را مى شوند! ابوسفيان ابن قميته را لعنت كرد و گفت: او به من گفت كه محمد را كشتم؟!

تدفين اجساد شهدا

پس از پايان يافتن جنگ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را به عنوان ماءمور اطلاعاتى به سوى دشمن فرستاد، حضرت دشمن را زير نظر گرفت و در هنگام حركت كاروان نتيجه اطلاعات را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش نمود، پس از اطمينان كامل از پايان نبرد سپاهيان اسلام بر محور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرد آمدند.

پس حضرت سراغ شهدا و مجروحين را گرفت و احوال آنان را جويا شد و در ميان كشته ها گشته و جسد سعدبن ربيعه (اولين كسى كه پيامبر احوال او را جويا شد سعدبن ربيعه از قبيله انصار بود كه جسد او را بين اجساد شهدا يافت) و بدن مثله شده عمويش حمزه را پيدا كرد، هنگامى كه بدن مثله شده حمزه را مشاهده فرمود: هيچ وقت به اين اندازه ناراحت نشده بودم و هيچ بدنى به اندازه حمزه را مرا بى تاب نكرد، سپس فرمود: لمثل حمزة فاءلبيك البواكى(۱۰۷) .

اگر بر قريش ظفر يابم بدل از حمزه هفتاد نفر از آنان را مثله مى كنم، پس آيه شريفه نازل شد كه:( وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِّلصَّابِرِينَ ) (۱۰۸)

پس دستور داد كه اجساد و بدنهاى شهدا را جمع كردند و حضرت بر بدنهاى شهدا يك نماز خواند و در نماز بر بدنهاى شهدا پنج تكبير گفت (از اين تاريخ به بعد نماز ميت بدين شكل تشريع گرديد).

عوامل شكست

عوامل شكست در جنگ احد را مى توان در سه عامل خلاصه كرد

۱ - تخلف نمودن از دستورات فرماندهى - زيرا نيروهاى تحت فرماندهى عبدالله بن جبير از دستورات فرماندهى سرپيچى كرده و محل استقرار خود را ترك نمودند و دشمن با يك هجوم برق آسا بر سپاه اسلام غلبه نمود.

۲ - طمع داشتن به دنيا - زيرا هنگامى كه از بلندى مشاهده كردند كه مسلمين مشغول جمع آورى غنائم جنگى هستند به طمع رسيدن به مطامع دنيوى محل را ترك نموده و زمينه نفوذ دشمن را فراهم نمودند.

۳ - به طمع افتادن مسلمانان در جنگ بدر - در جنگ بدر هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم گرفت كه اسراى دشمن را بكشد، مسلمانان براى رسيدن به دنياى بهتر از حضرت تقاضا كردند كه از كشتن اسراى مشركين صرف نظر نموده و آنان را در ازاى فديه آزاد نمايد.

خداوند متعال اين تقاضاى مسلمين را امضا كرد، جبرئيل بر پيامبر نازل شد و پيامبر با مسلمانان شرط كرد كه اگر شما از مشركين فديه بگيريد بايد در سال آينده تاوان اين مسأله را متحمل شويد و آنان اين شرط را پذيرفتند كه به موجب اين پذيرش، در احد حدود ۷۰ نفر كشته و ۱۵۰ نفر مجروح را متحمل شدند(۱۰۹) .

نقدى بر كتاب طلاس

مصطفى طلاس در كتاب آئين نبرد به نقل از كتاب تاريخ السير، مى نويسد: پس از گزارش خبر حمله مشركين، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تاريخ ۱۴ شوال سال سوم هجرت جلسه اى تشكلى داد كه اهل انديشه از اوس و خزرج در آن شركت داشتند، موضوع اين جلسه پيرامون جايگاه استراتژى مسلمانان در جنگ احد بود.

در اين شورا پيامبر اكرم نظرش اين بود كه در شهر مانده و از تاكتيك جنگ شهرى استفاده نمايد، لكن گروهى از جوانان اسلام به سركردگى، حمزة بن عبدالمطلب دوست داشتند كه جنگ با مشركين را در خارج از شهر مدينه آغاز نمايند؛ عده زيادى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند از اين پيشنهاد استقبال نمودند و پيامبر اسلام هم به ناچار از رأی اكثريت پيروى نمود.

نكته: از اين بيان استفاده مى شود كه مصطفى طلاس پيامبر را تابع اجماع دانسته و به اين شيوه مى خواهد حجت رأی اكثريت و اجماع را ثابت كند.

اشكال اين نظريه در اين است كه رأی اكثريت در صورتى ملاك عمل واقع مى شود كه پيامبر اكرم به وحى متكى نباشد، ولى پيامبر اكرم از طريق ارتباط به مبداء متعال مسائل را دريافت مى كند وبه عبارت ديگر هر چه پيامبر مى گويد وحى است و در وحى خطا نيست، همانطور كه در قرآن كريم مى فرمايد:( وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَىٰ * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَىٰ ) (۱۱۰) .

سخن پيامبر به هواى نفس ارتباط ندارد و سخن او متكى به وحى است اگر سخن پيامبر به هواى نفس راه پيدا كند اشتباه و خطا در آن راه دارد، ولى چون به وحى متكى است در آن رشته خطا امكان پذير نيست.

ناگفته نماند كه گرچه حضرت در امور نظامى با سران سپاه مشورت مى كرد ولى هر رأی را كه اتخاذ مى نمود مطابق با واقع بود و از جانب وحى تصديق مى شد، چرا كه اختلاف آراء تمام اطراف مسأله خلاف واقع نيست بلكه يك رأی موافق با اصل نظامى و سياسى است و آن راءيى است كه حضرت بر آن توقف كرده و آن را تصديق مى نمايد.

نظير اين مسأله را در جنگ احزاب (خندق) مى توان يافت، در آن جنگ حضرت با سران نظامى در مورد نحوه جلوگيرى از نفوذ دشمن به مشورت پرداخت، چون رأی سلمان مطابق با واقع بود، بنابراين خداوند حقانيت رأی او را توسط جبرئيل به پيامبر وحى فرمود.

نكته: پيامبر اكرم در بعضى از جنگها با فرماندهان نظامى به مشورت مى پرداخت، اين مشورت به اين معنا نيست كه واقع قضيه و طرح عملياتى بر حضرت مجهول مانده باشد و از طريق آراء نظريات فرماندهان نظامى به آن واقف شود، بلكه مطرح كردن اين طرحهاى عملياتى به اين منظور بود كه منافقين آنچه را كه در دل خود پنهان دارند به مضنه ظهور درآوردند.

نقدى ديگر: نويسنده اين كتاب مى نويسد: هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگ احد در منطقه اى به نام سبخه اردو زد از موقعيت آن منطقه اطلاع كافى نداشت و شخصى از سپاه اسلام به نام ابوخيثمه كه از آن منطقه سوق الجيشى آشنايى كامل داشت حضرت را راهنمايى مى كرد و او را از مواضع دشمن آگاه مى گردانيد به گونه اى كه دشمن از آن آگاه نشود.

گرچه در سير و تواريخ عامه از شخصيت بزرگ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيش از يك نابغه استفاده نخواهد شد ولى آنان آب و هواى منطقه عربستان و جو سياسى كه در آن منطقه حاكم بود را در بعد فكرى حضرت مؤ ثر دانسته و از اين رو از پيامبر يك شخصيت نظامى قوى و كار آزموده ساخته اند.

گرچه اين صفات به نوبه خود از اوصاف كمال حضرت محسوب مى شود و ما منكر آن نيستيم، ليكن اشكال در اين است كه شخصيت پيامبر اكرم را نمى توان در قالب اين اوصاف تفسير و توجيه نمود، زيرا اگر بنا باشد كه پيامبر اكرم را به عنوان يك فرد نظامى و آشنا به اصول و قوانين جنگى توجيه توجيه نماييم اين دليلى بر نبوت او زيرا به قول نويسنده ابوسفيان هم داراى همين خصوصيات و زيركى و نبوغ فكرى هم و نسبت به طرحها و نقشه هاى نظامى بسيار ماهرانه عمل مى كرد كه به نوبه خود از فرماندهان زبده نظامى عرب محسوب مى شد همچنين خالد بن وليد نيز داراى همين خصوصيات بوده است و از كسانى بوده كه در هر جنگى كه شركت مى نمود با پيروزى و سربلندى از آن جنگ بازمى گشت به طورى كه او را به فاتح عرب لقب داده بودند.

نقدى ديگر: اين نويسنده موقعيت حضرت علىعليه‌السلام را ناديده گرفته و اسمى از آن به ميان نياورده است و اگر احيانا اسمى از او آورده باشد او را در عداد صحابه ديگر دانسته است اين شيوه برخورد تاريخ نسبت به حضرت على يك نوع ظلم نا بخشودنى است كه بايد به آن جواب داد، زيرا موقعت حضرت على و شجاعت او در جنگها از مسائل انكارناپذير است، او تنها كسى بود كه در تمام صحنه هاى نبرد در كنار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى جنگيد و هيچگاه از دشمن روى برنمى گردانيد.

در جنگ احد بعد از حمله خالدبن وليد و شكست نسبى، مسلمانان در برابر دشمن مقاومت نكردند و به كوه و دره ها فرار كردند، تنها سه نفر از سربازان اسلام از حضرت محافظت مى كردند و در برابر دشمن مقاومت مى كردند، براساس روايت على بن ابراهيم اين سه نفر ابودجانه انصارى، سماك بن خرشه و على بن ابيطالب بودند.

حضرت على به گونه اى جنگيد كه شمشيرش شكست به خدمت حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشت و عرضه داشت: يا رسول الله مرد به سلاح مى جنگد و من سلاح ندارم. حضرت ذوالفقار را به على داد على به صحنه نبرد بازگشت به گونه اى با دشمن جنگيد كه منادى از آسمان ندا داد: «لا فتى الا على لا سيف الا ذوالفقار »

سرانجام جنگ با تمام طرفين ادامه يافت حضرت مشركين را هر يك پس از ديگرى از دم شمشير مى گذرانيد، اين شيوه به همين روش ادامه داشت به طورى كه مشركين از دستيابى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأيوس شدند، زيرا هدف اصلى آنان دستيابى به حضرت بود كه آن حضرت را بكشند و در نتيجه از جبهه جنگ عقب نشينى كرده و به طرف مكه بازگشتند.

منن نظريه طلاس

در كتاب مزبور مسأله را به عكس بيان داشته و مى گويد: كسانى كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند و صحنه نبرد را ترك نكردند سه نفر بودند: ابودجانه انصارى، سماك بن خرشه و على بن ابى طالب. آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به آنان فرمود: كدام يك از شما حاضر است مرا بگيرد و از من دفاع نمايد ابودجانه جواب مثبت داد و حضرت شمشيرش را به وى داد.

نظريه: به نظر مى رسد كه عمده نظر تاريخ نگاران بر اين بوده كه تاريخ را از مسير طبيعى خود منحرف نمايند، به همين خاطر از فضائل على سخنى به ميان نيامده و فضائل آن حضرت را به بى دجانه نسبت داده اند. او مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به آن فرمود: چه كسى مى تواند حق شمشير را ادا مى كند مردانى چند براى گرفتن شمشير از جاى برخاستند ولى حضرت به آنان توجهى نكرد، زيرا مقصود اصلى او ابى دجانه بود و شمشيرش را به وى عطا كرد.

يكى از ضعفهايى مهمى كه در اين كتاب مى باشد اين است كه از شهامت و شجاعت على سخن نگفته و گويا اصلا على در اين جنگ شركت نداشته است، به عنوان نمونه يك بخش از سخنان ابى واثله شقيق بن سلمه را نقل مى كنيم كه مى گويد: روزى عمربن خطاب قدم مى زديم ناگهان حالت عجيبى به وى دست داد و با حالت نفس زنان از كنار من پا به فرار گذاشت به او گفتم: چرا ترسيدى؟ در جواب گفت: مگر هربز را نمى بينى كه به اينجا مى آيد او غضيم پسر غضيم است و در شجاعت و دلاورى بالا دست ندارد و با دشمنان خود مى خروشد و آنان را از دم تيغ مى گذارند. نگاه كردم ديدم كه حضرت على است.

آنگاه عمربن خطاب يكى از شجاعتهاى حضرت على را بيان داشت و گفت: در جنگ احد ما همه با پيامبر بيعت نموديم مبنى بر اينكه صحنه نبرد را ترك نموديم و هر كس از ما فرار كند گمراه است و هر كس كه در صحنه بجنگد و كشته شود شهيد است فرماندهى سپاه اسلام به دست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

ناگهان سپاهيان مشركين به سوى ما حمله ور شدند ما همه صحنه را ترك كرديم و پا به فرار گذاشتيم، تنها كسى كه شجاعانه در برابر دشمن مقاومت مى كرد و از جان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفاع مى نمود على بن ابى طالب بود هنگامى كه ما را در حال فرار از صحنه نبرد ديد مشتى خاك از زمين برداشته و به سوى ما ريخت و سپس فرمود: چهره هايتان سياه باد، چرا صحنه نبرد را ترك كرديد آيا مى خواهيد به آتش غضب خداوند گرفتار شويد؟ ولى ما برنگشتيم، بار ديگر مشتى ريگ به طرف ما ريخت و همان مطلب را تكرار كرد.

در آن حال از شمشير و سپر حضرت خون مى چكيد و دو چشمانش همانند دو، كاسه خون مى درخشيد، حضرت فرمود: چرا بيعتتان را با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شكستيد، من فكر كردم كه على قصد دارد كه به ما حمله نمايد فورا به طرفش رفتم و گفتم: شما را به خدا سوگند به ما حمله ور نشويد، سيره عرب بر اين است كه گاهى فرار مى كند و وقتى زمينه را مساعد ديدند برگردند.

حضرت شرم كرده و شرش را به پايين افكند، و هم اكنون كه زمان بسيارى از آن ماجرا مى گذرد هنوز آثار غضب و هيبت وى در اندام من مى باشد.

غزوه حمراء الاسد

حموى مى گويد: حمراء الاسد مكانى است كه در هشت مايلى مدينه قرار گرفته و محلى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از پايان جنگ احد به تعقيب مشركين پرداخت(۱۱۱) .

هنگامى كه مسلمانان از جنگ احد بازگشتند عده زيادى از آنان شهيد و برخى هم جراحات سنگينى به تن داشتند، پيامبر اكرم دستور داد كه نيروهاى رزمى سپاه كه در جنگ مجروح شده اند سلاح خود را بر زمين نگذارند و به تعقيب دشمن بپردازند، اين تعقيب چند هدف را به دنبال داشت

الف - دشمن پس از بازگشت به سوى مكه، در منطقه حمراء الاسد توقف كردند و در آن جا با يكديگر به مشورت پرداختند و نقشه اى طراحى كردند كه در اين جنگ كار سپاه اسلام را يكسره سازند، بنابراين در صدد حمله مجدد به سپاه اسلام بودند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر اساس اطلاعاتى كه از دشمن به دست آورده بود، پيش از آنكه مشركين قريش نقشه خود را عملى سازند سپاه اسلام را آماده جنگ نمود، پس حضرت على -عليه‌السلام - را به ماءموريت فرستاد تا از وضعيت آنان اطلاعاتى كسب نمايد(۱۱۲) .

ب - پيامبر خدا براى تعقيب دشمن از نيروهاى زخمى استفاده نمود، زيرا پاداشى كه از طرف خداوند به آنان وعده شده بود با تكميل و اتمام عمل صورت مى گرفت، و تكميل آن به اين بود كه از حمله احتمالى دشمن جلوگيرى شود، اين تعقيب سبب شد كه دشمن از تصميم حمله منصرف شود.

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از احد به مدينه بازگشت جبرئيل نازل شد و عرض كرد: يا رسول الله خداوند تو را امر مى نمايد كه با آن گروه كه در جنگ احد مجروح شده اند به تعقيب دشمن بپردازى(۱۱۳) .

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:( الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ ) (۱۱۴) .

در ذيل آيه فوق از ابن عباس و قتاده و سدى نقل شده كه سبب نزول آيه فوق اين بود كه: هنگامى كه ابوسفيان به سوى حمراء الاسد بازگشت و از كرده خويش پشيمان شده و تصميم گرفت كه حمله را مجددا آغاز نمايد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و باقيمانده مسلمين را از پاى درآورد(۱۱۵) .

نكته : دنباله اين مطلب آمده است: «و سمع بهم النبى فدعا اصحابه الى الخروج و قال:لايخرج معنا الا من حضرنا امس لقتال و من تأخر عنا فلا يخرج » معنا از كلمه سمع استفاده مى شود كه حضرت اين خبر را به واسطه مأموران اطلاعاتى كه در داخل دشمن داشت استفاده كرد.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:( وَلَا تَهِنُوا فِي ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِن تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا يَرْجُونَ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا ) (۱۱۶) .

از اين رو، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمان داد نيروهايى كه در روز گذشته از جبهه احد بازگشته اند اگر چه مجروح و خسته هستند لكن بايد به تعقيب دشمن بپردازند پس قبل از اين كه دشمن بتواند تصميمات لازم را اتخاذ نمايد در حمراء الاسد موضع گرفت و نيروها را مستقر كرد، سپاه مشركين نيز در منطقه روحاء واقع در حمراء الاسد توقف كرده بودند.

عده اى از سران نظامى دشمن چون عكرمة بن ابى جهل، حارث بن هشام، عمروبن عاص و خالدبن وليد تصميم گرفته بودند كه بار ديگر حمله را به مدينه آغاز نمايند، پس نيروهاى خود را آماده كرده و به سوى مدينه رهسپار شدند، در بين راه به مسافرى برخوردند كه از مدينه مى آمد، او را گرفته و از وى اطلاعات كسب نمودند.

شخص مسافر گفت: در بين راه كه از مدينه مى آمدم به حضرت محمد برخورد كردم كه همراه سپاهيانش در حمراءالاسد مستقر شده و قصد حمله به شما را داشتند.

اين گزارش در تصميم سران نظامى قريش خلل وارد كرد و آنان را از تصميمشان برگردانيد، ابوسفيان فرمانده كل سپاه مشركين خطاب كرد: محمد به ما حليه و نيرنگ زده و تصميم گرفته كه با نيرنگ وارد نبر شود و تقاص كشته هاى احد را از ما بگيرد.

گرچه در آغاز ما بر آنان تجاوز كرديم و آنان را شكست داديم، لكن طبيعت تاريخ عرب نشان داده است كه متجاوز هيچگاه، در جنگ پيروزى به دست نخواهد آورد. پس بهتر است كه قبل از درگير شدن به آنان به سوى مكه بازگرديم(۱۱۷) .

ترس و وحشت زيادى بر دشمن حاكم شده بود، ابوسفيان به نعيم بن مسعود اشجعى - كه در مدينه زندگى مى كرد - برخورد كرد و گفت: اين پيام را از طرف ما به محمدبرسان و به وى اطمينان بده كه ابوسفيان مى گويد: همه هم پيمانان از ما جدا شده و قصد ندارند در جنگ ما را يارى كنند، ما تصميم داريم كه به مكه بازگرديم، و قصد جنگ با شما نداريم.

پس اگر پيامبر قبول كند و متقاعد شود و از جنگ منصرف شود ما ده بار شتر پر از خرما و كشمش به تو هديه مى كنيم.

نعيم بن مسعود در حمراء الاسد به خدمت پيامبر مشرف شد و پيام ابوسفيان را به حضرت گزارش كرد، لذا پيامبر تصميمش را تغيير داده و با سپاه اسلام به مدينه بازگشت(۱۱۸) جبرئيل بر پيامبر نازل شد و فرمود: خداوند در دل مشركين رعب و وحشت زيادى انداخته كه ديگر به شما حمله نخواهند كرد.

فصل دوم: رويدادهاى سال يكم هجرت

استقبال انصار و مهاجرين از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

سرانجام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ظهر روز دوم ماه ربيع الاول به محله قباء رسيد و در منزل عمرو بن عوف فرود آمد(۲۹) مسلمانان انصار و مهاجرينى كه قبل از هجرت حضرت به يثرب هجرت كرده بودند خود را آماده استقبال كرده و در محله قباء اجتماع كرده بودند.

ازدحام جمعيت به قدرى زياد بود كه مسلمانان به شوق ديدار پيامبر بر شانه هاى يكديگر سوار مى شدند تا بتوانند جمال دلارا و چهره نورانى مقام رسالت را مشاهده كنند، زيرا آنان مدت مديدى در انتظار مقدم حضرتش بودند كه بالاخره اين انتظار به پايان رسيده و به آرزوى ديرينه خود دست يافته بودند.

طبرى مى گويد: تاريخ و آغاز هجرت حضرت از اول ماه ربيع الاول آغاز شد و در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول به محله قباء وارد گرديد، بر اساس اين نظريه مدت سفر و مهاجرت حضرت از مكه به يثرب دوازده روز به طول انجاميده است.(۳۰)

ابن سعد مى گويد: هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در محله قبا فرود آمد خوشحالى زائد الوصفى استقبال كنندگان را فرا گرفت به طورى كه نوجوانان و كودكان خردسال از شدت خوشحالى پيامبر را به يكديگر اشاره مى كردند كه: هذا رسول الله قد جاء اين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه به تازگى به يثرب وارد شده است(۳۱) .

اولين پيام نخست به مسلمين

حضرت در اجتماع انبوه مسلمانان به سخن كرد و فرمود: اى مردم با يكديگر با صداى بلند سلام كنيد، ديگران را به اطعام و غذا دعوت كرده و شكم گرسنگان را از غذاى خويش سير نماييد، با بستگان و خويشاوندان صله رحم انجام دهيد و رابطه را از يكديگر قطع نكنيد؛ زيرا قطع رحم از بزرگترين مى باشد، و در شب هنگام كه مردم در بستر آرامش و استراحت خوابيده اند به خواندن نماز، شب (نافله شب) اقدام نماييد اگر به دستوراتى كه گفتيم عمل كنيد روحتان از گناه پاك شده و به بهشت داخل خواهيد(۳۲) شد.

از قبا تا يثرب

حضرت به مدت ده روز در محله قبا با مسلمانان ديد و بازديد داشت(۳۳) ، مسلمانان از محله هاى دور و نزديك به ديدار حضرت مى شتافتند به گونه اى كه خانه و كاشانه خود را رها نموده و از آن بى اطلاع مى شدند عمده قبائل اوس و خزرج در خارج از محله قبا زندگى مى كردند و فاصله آنها از محله قبا زياد بود و اين ديد و بازديد موجب شده بود كه مسلمانان به زحمت افتاده و خانه و كاشانه آنها در معرض خطر قرار گيرد.

بنابراين پيامبر اكرم در روز جمعه سيزدهم ربيع الاول با جمعى از مسلمانان بر شترهاى خود سوار شده و به سوى شهر يثرب روانه شد مسير حركت را به گونه اى ترتيب داده بود كه با قبائلى كه در مسير راه قرار داشتند ديدار كند، پس در ابتدا به سوى محله بنى سالم حركت نمود، عده زيادى از مسلمانان قبيله بنى سالم كه در انتظار مقدم پربركت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثانيه شمارى مى كردند، از اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از محله آنها عبور مى كرد از خوشحالى سر از پا نمى شناختند(۳۴) .

سرانجام قبل از ظهر همان روز به محله بنى سالم رسيد و اولين نماز را جمعه به همراه مسلمانان و بنى سالم در مسجد بجاى آورد، تا آن زمان نماز جمعه به عنوان يك واجب الهى تشريع نگرديده بود و اين اولين نماز جمعه اى بود كه در تاريخ اسلام برگزار مى شد، از اين رو اين مسجد را مسجد الجمعه ناميدند. (صفة الصفوة، ص ۱۴۴: حين قدم المدينة ثم ركب يوم الجمعة فمر على بنى سالم فجمع سالم بهم و كانت اول جمعة صلاها

وحدت عامل پيروزى

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد در ضمن خطبه ها و سخنانى كه در جماعات مسلمين ايراد مى كرد آنان را به وحدت و اتحاد و همدلى و همگون زيستى دعوت مى كرد، اگر بين دو نفر منافرت بود بين ايشان صلح برقرار مى نمود، به همين سبب در مدت كمى جامعه اسلامى نيرومندى به وجود آمد.

رسول گرامى از همين مسجد براى جبهه هاى نبرد نيروهاى رزمى را بسيج مى كرد و مسجد را به يك پايگاه بزرگ اسلامى تبديل كرده بود كه مأمن كليه مسلمانان شده بود، دلهاى شيفتگان و عاشقان هم به طور مداوم در تپش صورت قرآن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان بسر مى برد.

حضرت سرانجام مهاجرين و انصار را در مسجد جمع كرده و بين آنان عقد اخوت و برادرى و برابرى و مساوات برقرار كرده و آنان را در مال يكديگر سهيم ساخت و سهم الارث را براى آنان معين نمود بدنى گونه كه آنان بعد از موت از يكديگر ارث مى بردند و در زمان حيات در اموال يكديگر شركت داشتند.

ابن سيره تا مدتى ادامه داشت و مسلمانان به همين روش عمل مى نمودند، هنگامى كه جنگ بدر شروع شد و به فتح و پيروزى و نصرت مسلمانان خاتمه يافت سيره مسلمين نيز تغيير يافت.

پس از پايان جنگ بدر جبرئيل بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده و اين آيه شريفه را بر حضرت قرائت كرد:( وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ ) (۳۵) در نتيجه نزول اين آيه شريفه معاهده اخوتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خصوص مسأله ارث بين مهاجرين و انصار بسته بود نسخ شد و ارثى را كه مهاجرين و انصار بر اساس ‍ عقد اخوت از يكديگر مى بردند ممنوع شد(۳۶) .

تغيير قبله

ابن سعد در مورد تغيير قبله گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آغاز ورود به يثرب نمازهاى يوميه و نوافل خود را به جهت بيت المقدس انجام مى داد و مسلمانان يثرب نيز از حضرت متابعت مى كردند، اين روش به مدت شانزده ماه كامل ادامه داشت رسول گرامى قبلا تمايل داشت كه عبادات خود را به جهت كعبه انجام دهد زيرا بيت المقدس كعبه يهود بود، حضرت از يهود تنفر شديدى داشت و يهود نيز حضرت را سرزنش مى كردند، لذا هرگاه حضرت رو به بيت المقدس به نماز مى ايستاده چهره اش را به طرف آسمان مى گرفت تا اينكه خداوند اين آيه شريفه را بر حضرت نازل فرمود: قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضاها فول وجهك شطرالمسجد الحرام(۳۷) .

موضع تغيير قبله

مورخين در مورد موضع و محل تغيير قبله دو نظريه دارند كه ابن سعد هر دو نظريه را در طبقات خود ذكر كرده است، قولى بر آن است كه محل تغيير قبله مسجد رسول الله است، زيرا گفته اند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز ظهر را در مسجد به همراه مسلمين شروع كرد، پس از اينكه دو ركعت اول تمام شد جبرئيل نازل شد و صورت حضرت را از بيت المقدس به طرف ميزاب مسجدالحرام تغيير داد، هنگامى كه مسلمانان از تغيير جهت قبله آگاه شدند به طرف كعبه رو برگرداندند.

قول ديگر اين است كه حضرت رسول در روز پانزدهم رجب به قصد زيارت ام بشر بنت براء بن مغرور به سوى قبيله بنى سالم عزيمت كرد، قبل از ظهر به منزل وى وارد شد، و مهمان آن خانم گرديد، ام بشر جهت حضرت غذا آماده كرد تا اينكه هنگام ظهر فرا رسيد حضرت به همراه قبيله بنى سالم به نماز ظهر مشغول شد، بعد از ركعت دوم جبرئيل نازل شد و كتف حضرت را گرفته و به طرف مسجد الحرام توجيه كرد، اين توجيه به گونه اى دقيق انجام شد كه با ميزاب مسجد الحرام موازى شد از اين رو اين مسجد به نام مسجد ذوالقبلتين شهرت يافت(۳۸) .

علل تشريع جهاد

الف - دفاع از نفس و جان و احقاق حقوق - يكى از علل عمده تشريع جهاد در اسلام دفاع از نفس و جان و احقاق حقوقى بود كه به وسيله مشركين و دشمنان اسلام پايمال گرديده بود، پيامبر اكرم در مدت سيزده سالى كه در مكه (موطن اصلى) به دعوت الهى مشغول بود، مشكلات فراوانى را از مشركين قريش تحمل كرده بود زيرا مشركين به هر وسيله ممكن از اذيت و آزار وى دست بردار نبودند و به هر نحوى او رامى آزردند، و او را به القاب نامناسب خطاب مى كردند.

حضرت به حدى از دست مشركين آزار و اذيت ديد كه بارها مى فرمود: ما اوذى نبى به مثل ما اوذيت هيچ پيامبرى به مانند من اذيت و آزار نشد.

عشيره و بستگان حضرت و همچنين مسلمانانى كه در سرزمين وحى به نبوت وى ايمان آورده بودند از ايذاء مشركين در امان نبودند، مشركين قريش به انحاء مختلف در كوچه و بازار و خيابان به آزار مسلمانان مشغول بودند و تمام توان و نيروى خود را به كار انداخته بودند تا بدين وسيله بتوانند نور خدا را خاموش كنند، ولى خداوند نور خود را تتميم كرد و فرمود:( يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ) (۳۹) .

در نتيجه سران قريش بار ديگر در دار الندوة اجتماع نموده و طرح محاصره كامل اقتصادى را براى مسلمانان اجرا كرده و به تصويب نمايندگان قريش ‍ رسانيدند، بر اساس اين طرح پيامبر و يارانش به مدت سه سال، در شعب ابى طالب تحت محاصره شديد قرار گرفتند.

مشركين قرش در تپه هاى اطراف و مشرف بر شعب ابى طالب مستقر شده و روابط سياسى و نظامى و اقتصادى مسلمانان را با خارج و داخل قطعل كردند.

مسلمانان به مدت سه سال در شعب ابى طالب مشكلات فراوانى را تحمل نمودند و در اين مدت تمام اموال حضرت خديجه و ابوطالب و ساير مسلمين صرف خرج مسلمانان شد.

مسلمانان با فقر و تنگدستى عجيبى روبرو شدند و خود را در معرض خطر جدى حس نمودند، پس به خدمت حضرت عرض كردند: يا رسول الله! از خدا بخواه كه ما را از اين آزمايش سنگين نجات بخشد و رزق و روزى خود را بر ما نازل فرمايد، جبرئيل بر پيامبر اكرم نازل شد و بشارت داد كه مسلمانان از محاصره دشمن رهايى مى يابند.

قرآن كريم جنگ با مشركين را تشريع كرده و مى فرمايد:( أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ) (۴۰) به كسانى كه مورد ظلم و تعدى قرار گرفته اند اذن داده شده كه به دفاع از خويش اقدام نموده و انتقام خود را از ستمگران باز ستانند، زيرا خداوند بر امداد و نصرت آنان قدرتمند است.

يعقوبى مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تهيه و آمادگى جنگى سر مى برد تا هنگامى كه خداوند اين آيه را نازل كرد و بدين وسيله حضرت از تحير در جنگ با مشركين خارج ساخت، آيه فوق به پيامبر و ساير مسلمين اجازه داده است كه در صورتى كه مورد تجاوز و ظلم قرار گرفتند و در آن فرصت نتوانستند از حق خود به دفاع برخيزند و حق خود را از دشمن باز پس بگيرند در فرصت مناسب از دشمن انتقام بگيرند(۴۱) .

نكته ديگرى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه اصولا جنگهاى پيامبر از جنبه دفاعى برخوردار بوده است نه جنبه تهاجمى، گرچه ظاهر امر در جنگ بدر نشان مى داد كه جنگ حضرت با مشركين قريش تهاجمى بوده است وليكن بادقت در علل پيدايش زمينه هاى جنگ بدر به وضوح مى توان استفاده كرد كه اين جنگ نيز تدافعى بوده است.

اگر در جنگ بدر سپاه اسلام بر سر راه مشركين قرار گرفته و دشمن را به محاصره خويش درآوردند به اين دليل بود كه از مشركين و دشمنان اسلام كه در سرزمين وحى آنان را مورد اذيتهاى گوناگون قرار داده بودند انتقام بگيرند.

ب - جبران ضعف اقتصادى - در آغاز تشكيل حكومت اسلامى مسلمانان از جنبه اقتصادى بسيار ضعيف بودند و اين ضعف مالى و فقر و تنگدستى بر دوش مسلمين سنگينى مى كرد و از طرفى سرمايه هاى انصار نيز به تنهايى جهت اداره مسلمين كافى نبود، پس به ناچار مى بايست به هر وسيله ممكن، اين نقيصه مهم اقتصادى را ترميم نموده و وضع نابسامان مسلمين به شكل مطلوبى حل نمايد.

لذا خداوند به مسلمين نويد پيروزى داده و فرمود: شما در جنگ بدر پيروز خواهيد شد و ثروت و غنائم فراوانى به دست شما خواهد افتاد و در نتيجه بنيه اقتصادى حكومت اسلامى تقويت خواهد شد. اين مطلب در قرآن كريم آمده است كه مى فرمايد:( وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ ) (۴۲) .

مرحوم قمى در ذيل آيه مى فرمايد: علت پيدايش جنگ بدر اين بود كه كاروانى از قريش به همراه جواهرات و خزائن اموالشان به مقصد شام در حركت بودند به سپاه دستور داده شد كه جهت اخذ سرمايه هاى قريش به سوى بدر عزيمت كنند و به آنان نويد پيروزى داد(۴۳) .

از آيه شريفه فوق استفاده مى شود كه يكى از علل جنگ بدر همان تسلط بر كاروان و تصرف اموال قريش بود، بناى خداوند بر اين بود كه سرمايه هاى فراوانى كه كاروان قريش جهت تجارت و داد و ستد به قصد ديار شام به همراه آورده بودند تحت سلطه سپاهيان اسلام در آيد و حفره هاى فقر كه در جامعه اسلامى يثرب به وجود آمده بود پر شود.

ج - ريشه كن نمودن ريشه هاى فساد و باطل - غرض از تشريع جهاد ريشه كن نمودن ريشه هاى فساد و از بين بردن باطل بود، اين نكته را خداوند در بسيارى از آيات و نيز در همين آيه اشاره فرموده است، در ذيل آيه فوق خداوند رسولش را به اين نكته توجيه فرموده است كه مى فرمايد:( وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ ) (۴۴) .

در اين جنگ خداوند اراده كرده بود كه حق را بر باطل پيروز نموده و باطل را نابود و عقبه كفار را قطع نمايد، قطع نمودن ريشه فساد بدون جنگ امكان پذير نيست و اين جهاد است كه با آن مى تواند گردن كفار را زد و آنان را از صحنه جهان برچيد، در واقع كفار به منزله غده هاى سرطانى هستند كه به درون جامعه انسانى راه پيدا كرده اگر بنا باشد مريض سلامتى خود را بازيابد بايد غده هاى سرطانى را از بدن جراحى كند.

خداوند متعال جامعه انسانى را به شكل يك بدن فرض نموده و عواملى را كه موجب از دست دادن سلامتى بدن جامعه اسلامى مى شوند و آن را به مرضهاى غير قابل علاج مبتلا مى كنند را همچون سرطان دانسته است كه براى سلامتى بدن بايد غدد كشنده داخلى جراحى شده و از محيط بدن خارج گردد.

براى اينكه جامعه اسلامى سالم بماند بايد انسانهاى مشرك و ملحد از محيط آن جامه جراحى گردد همان طور كه سلامت بدن مبتلا به سرطان نياز به طبيبى حاذق دارد سالم سازى محيط جامعه هم نياز به رهبر و نيروى سالمى دارد تا در سايه رهبريهاى رهبران راستين الهى و جهاد رزمندگان جبهه هاى نبرد حق عليه باطل، غدد سرطانى انسانهاى مشرك و ملحد كه سلامتى جامعه را به خطر انداخته اند تطهير شود.

د- حاكميت خداوند بر جهان - يكى ديگر از علل تشريع جهاد حاكميت خداوند بر جهان است كه در اين آيه شريفه بدان اشاره شده است:( وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ ) (۴۵) ؛ با كفار و مشركين بجنگيد و آنها را از پاى درآوريد تا اينكه در زمين فتنه نباشد و آئين حاكم بر جهان از آن خداوند باشد.

دو نكته از اين آيه استفاده مى شود:

الف - قتال با كفار تا رفع فتنه ادامه يابد كه اين مطلب مسلمى است، زيرا در صورتى كه شرائط كلى آماده باشد جهاد با مشركين تا رفع فتنه ادامه دارد و در صورتى كه شرائط سياسى و نظامى و اقليمى آماده باشد جهاد واجب است گرچه مشروعيت آن بستگى به اذن معصوم دارد.

در زمان غيبت كه جهاد بر عامه مسلمين واجب نيست براى اين است كه شرائط جهاد از عده و عده و رهبريت امام معصوم آماده نيست، بر فرض ‍ آماده بودن شرائط مذكور جهاد واجب مى شود، زيرا موضوع جهاد كفار و مشركين مى باشند كه آن هم به نوبه خود در عالم بشريت دوانده و جز جهاد به هيچ قدرتى قابل دفع نيست.

ب - حاكميت مطلقه دين بر جهان از ويژگيهايى است كه جز در سايه جهاد و از ميان برداشتن حاكميت شرك و الحاد امكان پذير نيست، زيرا تنها راهى كه به وسيله آن مى توان دشمن را از سر راه حاكميت دين برداشت مسأله جهاد است كه به وسيله رزمندگان اسلام تحقق مى يابد.

به عبارت ديگر ثبات حاكميت مطلقه دين بستگى به رفع موانعى دارد كه بر سر راه دين و رشد آن ظاهر شده است و بايد آن را از سر راه برداشت، لازمه رشد و شكوفايى دين به اين است كه مسأله كفر و الحاد به صورت بزرگترين مانع رشد دين بر سر راه آن قرار گرفته به واسطه جهاد با دشمنان خدا قلع و قعم شود و ظلم و فساد از بدنه جامعه برداشته تا قسط و عدل در جامعه بشرى راه يابد(۴۶) .

بر اساس آيه فوق، گرچه در جنگ بدر حمله سپاه اسلام به سپاه مشركين در ظاهر جهت دستيابى به ثروت هنگفت و بى شمارى بود كه كاروان قريش به همراه داشت وليكن هدف اصلى اين بود كه ريشه ظلم و فساد از بدنه جامعه جزيرة العرب جراحى گردد و سپاهيان اسلام در اين نبرد نابرابر بتوانند اهرم قدرت مشركين قريش را از كار بيندازند.

در آن عصر منطقه شامات تجارت خارجى قريش به حساب مى آمد كه بر اساس آن تجارت هاى سنگينى را در اين منطقه انجام مى دادند و كالاهاى داخلى را كه از مصرف خودشان اضافه بود به بازارهاى خارجى عرضه مى كردند، و در اين راستا نبض اقتصادى جزيرة العرب را در دست داشتند.

آنان از ثروت زيادى برخوردار بودند، و براى هر جنگى كه به سويشان متوجه مى شد آمادگى كامل داشتند، نيروهاى رزمى قوى و كارآزموده اى را به طور دائم در اختيار داشتند و در سايه اين قدرت نظامى، قدرت اقتصادى منطقه را نيز در دست گرفته بودند.

دولت جديد التاءسيس اسلامى كه به تازگى در منطقه يثرب پاگرفته بود به ظاهر از جنبه اقتصادى ضعيف بود، زيرا مهاجرينى كه به يثرب مهاجرت كرده بودند به ناچار از ثروت و كاشانه خود دست كشيده و به خاطر حفظ ايمان در يثرب سكونت گزيده بودند، ولى آنان با روحيه قوى كه از اسلام و احكام نورانى آن به دست آورده بودند به خوبى در برابر مشكلات گريبانگير اقتصادى دست و پنجه نرم مى كردند.

باطن قضيه اين بود كه خداوند مى خواست به دست توانمند سپاهيان اسلام، مشركين قريش را از متن جهان برداشته و درسى فراموش نشدنى به آنها بياموزد به طورى كه در انديشه مقابله با اسلام نباشند، شاهد بر اين گفتار در ضمن آيه مذكور است كه مى فرمايد:( وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ ) (۴۷) خداوند مى خواهد به واسطه كلمات خود احقاق حق نموده و عقبه كفار را قطع نمايد.

نابرده رنج گنج ميسر نمى شود

مزد آن گرفت كه جان برادر كه كار كرد

غرض اين است كه تا جنگ و جهاد نباشد غلبه حاصل نخواهد شد و در نتيجه غنائم به دست نمى آيد، آيه بعد هم اشاره به اين مطلب فوق دارد كه مى فرمايد:( لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ) (۴۸) ؛ بناى خداوندى در جنگ (بدر) اين است كه حق را محقق سازد و باطل را محو نمايد گرچه مشركين قريش بدان رضايت نداشته باشند.

در نتيجه خداوند مى خواهد در اين جنگ حكومت اسلامى را تثبيت نمايد گرچه اين مسأله بر مشركين خوشايند نيست، زيرا نمى توانند باور كنند كه در سرزمين يثرب حكومت اسلامى ايجاد شدها است.

خلاصه علل تشريع جهاد در جنگ بدر

الف - چون پيامبر و مسلمانان در مكه مورد ظلم و ستم مشركين قرار گرفته بودند، خداوند به آنان اجازه داد تا انتقام خود را از مشركين باز ستانند.

ب - در آغاز تشكيل حكومت اسلامى وضع اقتصادى مسلمانان - با توجه به مسأله مهاجرت - نابسامان بود كه به وسيله جنگ بدر و غلبه بر مشركين و دست يابى به ثروت قريش ترميم شد.

ج - اين جنگ براى ريشه كن كردن جرثومه هاى ظلم و فساد همچون ابوجهل ابولب و ابوسفيان و غيره آغاز گرديد.

د- اين جنگ جهت تثبيت پايه هاى حكومت اسلامى و در هم شكستن بت قدرت سران شرك و الحاد تشريع شد.

فصل سوم: رويدادهاى سال دوم هجرت

جنگ بدر

بررسى جنگ بدر از ابعاد سياسى و نظامى

كاروان بازرگانى قريش كه به رهبرى ابوسفيان روانه شامات مى شد چهل شتر كالاها و وسائل تجارى آنها را - كه مشك و عنبر بود و در آن عصر از قيمت بسيار بالايى برخوردار بود - حمل مى كرد، پيامبر نيز بر اساس ‍ اطلاعاتى كه از كاروان قريش كسب كرده بود سپاه اسلام را براى حمله به دشمن آماده كرده ولى نقشه حمله به قريش را از آنان مخفى داشت.

عده اى از مسلمانان كه به تازگى اسلام آورده بودند و از قوت ايمان بالاى برخوردار نبودند از شروع جنگ با قريش هراس داشتند، زيرا آنها از نزديك به وضع قريش آشنا بودند و قريش را يك قدرت نيرومند و شكست ناپذير مى دانستند، ليكن عده اى ديگر از سپاهيان اسلام كه از قدرت ايمان بالايى برخوردار بودند مصمم بودند كه با قريش وارد جنگ شوند، لذا، حضرت حمله را از سپاه خود مخفى مى داشت در عين حال به آنان نويد پيروزى مى داد.

در تفسير مجمع البيان مى فرمايد: «و خف بعضهم و ثقل بعضهم ولم يظنوا ان رسول الله يلقى لايدا ولاحربا »(۴۹) .

نظريه: از اين نكته تاريخى چنين استفاده مى شود كه پيامبر اكرم با توجه به اينكه قصد لشكركشى به كاروان قريش در ديار بدر را داشت با اين حال اين موضوع را با هيچ يك از فرماندهان و سپاهيان نظامى در ميان نگذاشت و بعد از اينكه سپاهيان اسلام را در برابر سپاه كفر صف آرايى نمود و به نظم نظامى درآورد آنگاه قصد باطنى خود را اظهار كرد.

اين نكته ظريفى است كه بر اساس اصول نظامى فرماندهان سپاه اسلام بايد نقشه هايى را كه در سر دارند به طور كامل سرى و مخفى نگهداشته و هيچ يك از نيروهايى اسلامى اطلاع حاصل نكنند، زيرا ممكن است در صورت اطلاع موضوع را به ديگران بازگو كرده و از اين راه اسرار نظامى به وسيله سپاهيان اسلام به يكديگر رد و بدل شده و در نتيجه جاسوسان دشمن به نكات و اسرار نظامى اطلاع حاصل نموده و خود را به جهت مقابله با سپاهيان اسلام آماده نمايند.

استفاده از اطلاعات در جنگ

يكى از مهمترين اصول نظامى استفاده از اطلاعات و به كار گرفتن مأموران اطلاعاتى در صحنه هاى نبرد است، اين شيوه بسيار مهمى است كه سپاهيان عرب در صحنه هاى نبرد از آن استفاده ميكردند.

در جنگ بدر نيز همان طور كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ماءموران اطلاعاتى استفاده مى كرد ابوسفيان نيز از نيروهاى اطلاعاتى بهره مى برد و بر اساس اطلاعات به دست آمده مسير كاروان را تغيير مى داد تا سپاهيان اسلام بر آنها واقف نگردند.

هنگامى كه سپاه اسلام به سرزمين بدر رسيد حضرت بر اساس شناسايى قبلى كه از نيروهاى دشمن در دست داشت معيار نيروهاى دشمن را از جهت عده و عده مد نظر داشت، پس نيروهاى خود را متناسب با نيروهاى دشمن آماده و تجهيز كرده و به همراه خود به جنگ آورد.

در اين جنگ سپاه اسلام ۳۱۳ نفر (يك سوم) سپاه دشمن بود كه عده اى از آنان پياده نظام و برخى از آنان با اسب در ميدان رزم شركت داشتند به بيان ساده تر نيروهايى اسلام به دو بخش تقسيم مى شد

الف - نيروهاى زرهى

ب - نيروهاى پياده نظام

هنگامى كه پيامبر به نزديكى چشمه بدر رسيد يكى از نيروهايى جاسوسى و اطلاعاتى دشمن را دستگير كرد و اطلاعاتى كافى را از او دريافت نمود و از اين مأمور اطلاعاتى دشمن، اطلاعاتى از جهت تعداد و موقعيت و امكانات دشمن كسب نمود و سپس آن را زندانى كرد.

حضرت جهت اطلاع بيشتر از وضعيت دشمن، دو نفر از ماءموران اطلاعاتى خود به نامهاى بشير بن ابى الرعبا و محمد بن ابى عمرو را جهت كسب اطلاع به سوى دشمن فرستاد.

هنگامى كه ماءموران اطلاعاتى به لب چشمه بدر رسيدند اسبان خود را مهار كردند و از آب چشمه نوشيدند و به كسب اطلاع مشغول شدند كه ناگاه صحبتها و سر صداى دو زن از زنان باديه نشين عرب را شنيدند كه در نزديك چشمه با هم نزاع مى كردند، يكى از دو زن طلب خود را از ديگرى تقاضا مى كرد.

بدهكار به وى گفت: فعلا مقدورم نيست، ديروز كاروان قريش در فلان منزل پياده شده بودند و اكنون در راه هستند و فردا به سرچشمه وارد مى شوند، من براى آنها كار مى كنم و از اجرتم طلب شما را پرداخت مى نمايم. ماءموران اطلاعاتى از مسير كاروان قريش و زمان ورودشان آگاه شدند و جريان را محرمانه به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش كردند(۵۰) .

بررسى اطلاعات ابى سفيان

پس از بازگشت مأموران اطلاعاتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابوسفيان جهت شناسايى منطقه به نزديكى چشمه بدر رسيده و شخصى به نام كسب الجهنى را ملاقات كرد و از وى پرسيد: آيا از سپاه محمد خبرى دارى؟ جواب داد: خير، ابوسفيان غضبناك شد و به لات و عزى سوگند يا كرد كه اگر تو از سپاه اسلام خبر داشته و ما را آگاه نسازى مورد كينه ما قرارى خواهى گرفت.

كسب سوگند ياد كرد كه من از سپاه محمد خبرى ندارم، ولى قبل از شما دو نفر مرد آمدند و در كنار چشمه مقدارى استراحت كرده و آب نوشيده و اسبهاى خود را آب دادند و به عقب بازگشتند.(۵۱)

ابوسفيان نگاهى به پهن اسبهاى آنها انداخته و آنها را آزمايش كرد،در داخل پهن دانه هاى علف بود از دانه هاى علف تشخيص داد كه از علف يثرب است و فهميد كه اين دو نفر از ماءموران اطلاعاتى سپاهيان اسلام بوده اند، پس سريعا برگشته و سير كاروان قريش را منحرف نموده و از راه ساحل بحر حركت كرده و به سرعت منطقه را ترك كردند، و شخصى به نام ضمضم بن عمرو الغفارى را اجير كرده و به سوى مكه را نه كرد تا اينكه قريش را از حمله سپاه اسلام آگاه نمايد(۵۲) .

يعقوبى مى گويد: پيك ابوسفيان در مدت سه روز فاصله بين يثرب و مكه را پيمود و قريش را از حمله سپاه اسلام به كاروان قريش آگاه كرد(۵۳) .

آماده شدن قريش

در پى اين خبر خود را آماده يك جنگ تمام عيار با سپاهيان اسلام كرده بودند، بزرگان قريش پيام دادند كه همه بايد در جنگ شركت كنند و هر كس در اين جنگ شركت نكند خانه اش را بسوزانند و ثروتمندانى كه توانايى جنگ را ندارند بايد مقدارى از ثروت خود را صرف تجهيزات نيروهاى رزمى مى نمايند.

سران قريش هر يك به فراخور حالشان بودجه اى را جهت تجهيز نيروهاى رزمى اختصاص دادند از جمله سهيل بن عمرو كه پنجاه هزار دينار پرداخت نمود، در اين جنگ عده اى از بنى هاشم چون عباس بن عبدالمطلب و نوفل بن حرث بن عبدالمطلب و عقيل بن ابوطالب نيز شركت كردند و در ضمن عده اى از زنان قريش را به همراه خود آوردند تا اينكه در ميدان زرم طبل جنگ را به صدا درآوردند(۵۴) .

چون مشركين قريش به خدا ايمان نداشتند بدان لحاظ از جهت معنويت محرك نداشتند پس از زنان جهت تهييج سپاه استفاده مى كردند زيرا زنان موجودات حساسى بودند و كارهاى آنان به ويژه در ميدان نبر در تهييج نيرو مؤ ثر بود و اختلاط زنان و مردان و نحوه طبل زدن آنها در تهييج نيرو اثر بسزايى داشت، و مردان را مجذوب خود مى نمود و در پيشرفت جنگ اثر مثبتى داشت.

نزول پيك وحى در بدر

هنگامى كه ابوسفيان مسير كاروان را تغيير داد پيك وحى بر پيامبر نازل شده و او را از انحراف مسير كاروان و ورود نيروهاى كمكى براى كاروان قريش آگاه گردانيد،(۵۵) پس حضرت قصد خويش را كه تا آن لحظه از سران سپاه مخفى داشته بود آشكار نمود و با آنان به مشورت پرداخت و در كيفيت و بكارگيرى نيروها با آنان تبادل نظر نمود.

ابوبكر در مقابل حضرت ايستاد و عرضه داشت: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنگ با قريش با اين سپاه انبوه و نيروهاى رزمى كارآزموده كار آسانى نيست، زيرا اينان ملتى هستند كه تاكنون از هيچ قدرتى شكست نخورده اند، و ما نيز ساز و برگ نظامى و تجهيزات كافى و مناسب براى جنگ با آنان نداريم.

پس از آن عمر بن خطاب ايستاد و نظر ابوبكر را تكرار كرده و تاءكيد كرد، پس ‍ مقداد در برابر حضرت ايستاده و به نداى حضرت لبيك گفته و عرضه داشت: «انا قد آمنا بك و صدقناك و شهدنا ان ما جئت به حق من الله و لو امرتنا ان نخوض جمر القضاء و شوك الهراش خضنا معك و لا نقول لك ما قالت بنواسرائيل لموسى: اذهب انت و ربك فقاتلا انا معكهما قاعدون و لكنا نقول: اذهب انت و ربك ففاتلا انا معكما مقاتلون، فقال: احسن الله لك الجزاء»(۵۶) .

سعد بن معاذ كه خود يكى از سرداران سپاه اسلام بود از قصد و نيت حضرت آگاه شد و فهميد كه غرض حضرت از اعزام سپاه اسلام به ميدان نبر با مشركين همانا جنگ با آنهاست و نمى خواهد غنائم را بدون جنگ و غلبه از آنان استيفاء نمايد، پس در برابر حضرت ايستاد و عرضه داشت: گويا شما قصد جنگ با قريش را داريد، حضرت در جواب فرمود: آرى.

سعد عرض كرد: «بابى انت و امى يا رسول الله كانك اردتنا؟ قال: نعم، قال: فلعلك خرجت على امر قد امرت بغيره قال: نعم، قال: بابى انت و امى يا رسول الله انا آمنا بك و صدقنا و نعلم ان كل ما قلت فهو من عندالله».(۵۷)

هر دستورى كه بفرماييد ما در فرمان هستيم و از انجام آن كوتاهى نخواهيم كرد و هر مقدار كه جهت تجهيز قوا نياز به كمك باشد به ما از آن دريغ نمى كنيم زيرا مالى را كه تو از ما مى گيرى فايده اش براى ما از اموالى كه در دست ما باقى است بيشتر است.

من اگر مى دانستم كه شما قصد جنگ داريد بسيارى از مردان رزمى قبيله اوس را به همراه مى آوردم، زيرا كسانى كه از قبيله ما در يثرب ماندند و در اين جبهه شركت نكردند به خاطر ترس از جهاد نبود بلكه آنان از قصد سرى شما آگاه نبودند و نمى دانستند كه غرض نهايى از اعزام و تجهيز سپاه جنگ با مشركين است(۵۸) .

نكته اى كه نبايد از آن غفلت داشت، پنهان نگهداشتن و سرى بودن قصد حمله است، بهترين شيوه جهت عدم توجه و آگاهى دشمن از سپاه اسلام اين است كه فرماندهان نظامى قصد نهايى را از نيروهاى رزمى مخفى و پوشيده نگهدارند، زيرا در غير اين صورت، خواه ناخواه اسرار نظامى در بين سپاه اسلام و مردم نشر پيدا مى كند و دشمن هم از طريق نيروهاى اطلاعاتى خود آگاهى يافته و نسبت به آن تصميم جدى و مناسبى را اتخاذ مى نمايد.

بر همين اساس بود كه پيامبر اكرم شيوه اى انحرافى را جهت انحراف افكار برگزيد، در آغاز بيان داشت كه قصد تصرف و محاصره قافله و كاروان تجارى قريش را دارد ولى بعد از آن كه نيروها را به صحنه نبرد وارد كرد دستور جهاد را صادر فرمود.

نكته ديگرى كه لازم به تذكر مى باشد اين است كه فرمانده سپاه اسلام بايد هميشه روحيه سلحشورى را در ميان نيرو حفظ كند، حفظ روحيه سلحشورى شيوه هاى مختلفى را در بردارد

الف - نيروهاى دشمن را در نظر سپاه كوچك جلوه دهد، به گونه اى كه قدرت نيروهاى رزمى دشمن در نظرها كوچك جلوه نمايد.

ب - از شجاعت و قدرت نيروهاى رزمى سخن به ميان آورد و آنها را شجاع و دلير توصيف نمايد و دشمن را به زبونى و خوارى ياد كند تا در نتيجه روحيه رزمى در نيروها تقويت شده و با عشق به پيروزى به صحنه جنگ وارد شوند براساس همين شيوه است كه حضرت در جواب سخنان سعد بن معاذ فرمود: «كانى بمصرع فلان ههنا و به مصرع ابى جهل و عتبة بن ربيعة وشيبة بن ربيعة، ان الله وعدنى احدى الطائفتين ولن يخلف الله وعده».(۵۹)


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13