تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)23%

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
گروه: پیامبر اکرم

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)
  • شروع
  • قبلی
  • 154 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18030 / دانلود: 4475
اندازه اندازه اندازه
تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

تاکتیک های جنگی پیامبر (ص)

نویسنده:
فارسی

كتابى كه در پيش رو داريد محصول تلاشهاى فراوانى است كه در زمينه رويدادهاى تاريخى جنگهاى اسلام به رشته تحرير درآمده است. در اين كتاب پيرامون مسائل مهمى چون هجرت و پيدايش جنگهاى پيامبر و همچنين علل و عوامل آن به بحث پرداخته شده كه از جمله اين عوامل، آزار و اذيت مشركين قريش در مكه بوده است.

آغاز جنگ خندق

سرانجام عده اى از پيش قراولان سپاه مشركين و در رأس آنان عمروبن عبدود خود را به نزديكى خندق رسانيدند، سه نفر از فرماندهان نظامى قريش به نامهاى عمروبن عبدود، هيبرة بن وهب و ضرار بن خطاب بر اسب خود صيحه اى زده، خندق را پشت سر گذاشته و خود را به سپاهيان اسلام رسانيدند(۱۵۳) .

نحوه حمله به گونه اى برق آسا و مهيب انگيز بود كه عده اى از سپاه اسلام را كه در دامنه كوههاى سلع مستقر شدند بودند عقب نشينى كردند و حضرت به تنهايى در جلو پيش قراولان دشمن قرار گرفت.

برخى از ياران حضرت عقيده داشتند كه كسى از دامن اين سپاه جان سالم بدر نمى برد، پس بهتر است عقب نشينى كرده و صحنه عمليات را ترك نموده و محمد را به سپاه مشركين تحويل دهيم، در اين هنگام خداوند اين آيه شريفه را نازل فرمود:( قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَلَا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا ) (۱۵۴) .

ولقد بجحت من الندأ بجمعكم هل من مبارز

ووقت اذجبن الشجاع مواقف القرن المتاجز

اين كذلك لم ازل متسرعا نحو الهزاهز

ان الشجاعة فى الفتى والجودمن خير العزائر

حضرت فرماندهان زبده نظامى را به مقابله فراخواند، كسى جراءت نمى كرد تا در صحنه نبرد حاضر شود و تنها كسى كه سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را لبيك گفت على بود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على از خصوصيات عمرو آگاه نموده و سابقه هاى درخشان وى را در جنگها را به او بازگو كرده و فرمود: عمرو كسى است كه در جنگها هزار نفر از جنگجويان عرب را نقش بر زمين كرده است آيا ياراى مقاومت در برابر چنين شخصى را دارى؟

على عرضه داشت: من هم على فرزند ابى طالب هستم قدرت رزم عمرو در برابر ديگران است نه من.

پس حضرت را به نزد خويش فراخواند و عمامه رزم را بر سرش نهاد و ذوالفقار را به وى داد و او را عازم ميدان نمود و اين دعا را بدرقه راهش فرمود: «اللهم احلفه من بين يديه و من خلفه و من يمينه و من شماله و من فوقه و من تحته» على به صحنه نبرد حاضر گرديد و همانند شير غران بر عمرو غريد، قدمهاى استوار نظامى خود را بر زمين كوبيده و با صداى بلند چنين رجز خواند:

لاتجعل واءتاك صوتك غير عاجز

ذونية و بصية والصدق منجى كل فائز

انى لارجوا اقيم عليكم نائحة الجنابذ

من ضربة نجلو يبقى صوتها بعد الهزاهز

نبرد على با عمروبن عبدود

در ابتداى نبرد، حضرت على سه مسأله را به عمروبن عبدود پيشنهاد كرد

الف - به خدا و رسولش ايمان بياورد.

ب - صحنه نبرد را ترك نمايد و با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد جنگ نشود.

ج - اگر قصد جنگ دارد كمال مردانگى را رعايت كند، و از اسب پياده شود، زيرا جنگ سواره و پياده با غيرت عرب سازگار نيست.

عمرو پيشنهاد اول را نپذيرفت و از پيشنهاد دوم نيز سرباز زد، زيرا عقب نشينى را پيش خود ننگ و عار مى دانست و عرب نيز با عقب نشينى او زبان به طعنه مى گشود و مى گفت: عمرو از سپاه اسلام ترسيد و از جنگ عقب نشينى كرد و اين براى عمرو عار بود.

اما پيشنهاد سوم را پذيرفت و از اسب پياده شد و يقه حضرت را گرفت، حضرت فرمود: راه و رسم جنگ اين نيست من تا به حال نديدم هيچ مرد جنگى بدين صورت به صحنه نبرد حاضر شود، عمرو يقه حضرت را رها كرد و سپس در برابر هم قرار گرفتند.

بكارگيرى نيرنگ در جنگ

به هنگام شروع جنگ، عمرو سبقت جسته و شمشيرش را با قدرت تمام به طرف حضرت فرود آورد، حضرت سپر را جلو گرفت، شمشير عمرو به گونه اى تيز و قوى بود كه سپر حضرت را شكافت، و بر سر حضرت فرود آمد.

حضرت نيرنگ بكار گرفته و فرمود: آيا قدرت تو براى كشتن من كافى نيست كه نيروى كمكى تقاضا كردى؟ عمرو صورت را به عقب برگرداند كه حضرت به سرعت شمشير را از كمر فرود آورده و هر دو پايش را قطع نمود، شمشير عمرو از فرق حضرت رها شد، در اين هنگام درگيرى شديدى آغا از شد و گرد و غبار فضاى صحنه نبرد را پر كردت صداها و ناله هاى طرفين بلند شد، منافقين خوشحال شده بودند زيرا خيال مى كردند كه اين ناله هاى على است و على به دست عمرو كشته شده است.

حضرت ميدان را دور زده و بر سينه عمرو نشست و ريش او را گرفته و سرش را از تن جد كرد و در حال يكه خون سرش بر روى صورتش جارى و از نوك شمشيرش خون، مى چكيد با صداى بلند فرياد زد: «إنا على بن ابى طالب و الموت خير للفتى من الهرب » سپس خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حاضر شد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه صحنه را از آغاز تا پايان نبرد زير نظر داشت دريافت كه على در برابر عمرو حليه و نيرنگ بكار برده است پس با حال تبسم فرمود: يا على ماكرمته؟ قال: نعم يا رسول الله! الحرب خديعة

با پيروزى على بر عمرو سپاه اسلام روحيه اى تازه به دست آوردند و سر به سجده شكر نهاده و از خداوند سپاسگزارى نمودند، و حزن و اندوهى كه بر پيكره سپاه اسلام حكم فرما شده بود، زائل شده و در نتيجه مقدمات شكست دشمن فراهم گرديد.

نقش زبير و عمربن خطاب در جنگ

پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زبير را براى مقابله با هيبرة بن وهب فرستاد، جنگ تن به تن بين طرفين آغاز گرديد، در اثناء جنگ زبير با سرعت تمام شمشيرش را به فرق هيبرة بن وهب فرود آورد و او را از پاى درآورد.

پس از آن عمربن خطاب را براى مقابله با ضرار بن الخطاب فرستاد، بين طرفين بستگى نسبى وجود داشت بدان لحاظ ضرار بيان داشت: چنانچه آسيبى از دست تو بر من وارد شود قبيله عدى(۱۵۵) جان سالم بدر نخواهند برد، پس عمر از مقابله با او صرف نظر كرد ضراره با نيزه اى كه در دست داشت به طرفش حمله برد ولى به وى آسيبى نرسانيد، عمر اين مسأله را تا پايان عمر به ياد داشت و هنگامى كه به خلافت رسيد او (ضراربن خطاب) را تحت حمايت و حفظ قرار داد.

طرح نعيم بن مسعود

براساس مقدمات از پيش تعيين شده زمينه براى حمله گسترده دشمن عليه سپاهيان اسلام آماده مى شد، زيرا حى بن اخطب يهوديان بنى قريظه را به هر وسيله ممكن وادار حمله كرد تا پيمان و معاهده اى را كه با دولت اسلامى برقرار نموده بودند را نقض نمايند. در پى وساوسى كه حى بن اخطب در ميان يهوديان بنى قريظه ايجاد كرد اعلام داشتند كه هر گونه همكارى لازم را به سپاهيان قريش تعهد نموده و سپاهيان - حدود ۷۵۰ نفر - را به اضافه امكانات مادى و معنوى در اختيار قريش قرار مى دهند.

نعيم بن مسعود - كه به تازگى اسلام را اختيار كرده بود -(۱۵۶) با ابى سفيان فرمانده سپاه قريش و قبيله بنى قريظه ارتباط مطلوب و تنگاتنگى داشت و به گونه اى عمل كرده بود كه مورد اعتماد طرفين بود، او اسلام خود را از طرفين پنهان داشته بود و آنان نيز از تشرف وى به اسلام آگاه نبودند، پس ‍ محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشرف شده و عرضه داشت: يا رسول الله! اگر چه به تازگى اسلام آورده اند وليكن مى خواهم به اسلام خدمتى كنم، و بر اساس ارتباطى كه بين يهوديان بنى قريظه و مشركين قرش ‍ دارم ميان آنان اختلاف ايجاد كنم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر اساس اصول سياسى و نظامى شيوه هايى در جنگ عليه دشمن بكار مى گرفت كه با وجود نيروى كم بر دشمن غالب مى شد و نقشه دشمن را خنثى مى كرد، يكى از اين شيوه ها ايجاد اختلاف بود. حضرت از نقشه دشمن به خوبى آگاهى داشت با اينكه بر نقض پيمان بنى قريظه واقف بود ولى آنرا به احدى بازگو نكرد و در فكر چاره اى بهتر براى خنثى نمودن نقشه دشمن بود.

هنگامى كه نعيم بن مسعود طرحق خود را به حضرت ارائه كرد حضرت بسيار خوشحال شده كار او را پسنديده و راهنماييهاى لازم را به او ارائه داد. پس نعيم بن مسعود بر اساس سابقه درخشانى كه بين طرفين داشت به صورت مأمور اطلاعاتى بر ابى سفيان وارد شده و طرح خود را - كه كاملا ساختگى بود - با ظرافت و زيركى خاصى به كار بسته و آنرا ارائه نمود.

نعيم بن مسعود به ابى سفيان گفت: شما توجه داريد كه من يكى از دوستان و اهل مودت با شما هستم و قصد ندارم شما را فريب داده و به گمراهى سوق دهم، اميدوارم خداوند شما را بر دشمنانتان (سپاه اسلام) پيروز گرداند، لكن قبل از آنكه شما به اين منطقه حاضر شويد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با يهوديان بنى قريظه پيمان بسته بود كه يهوديان بنى قريظه از سپاه اسلام حمايت نمايند، و در صورت پيروزى سپاه اسلام اموال بنى النضير و بنى قينقاع در اختيار يهوديان بنى قريظه قرار مى گيرد.

طرح و نقشه سپاه اسلام بدين گونه است كه بنى قريظه را هم پيمانان شما تحت عنوان نيروهاى كمكى قرار دهند، آنها گرچه در ظاهر و در قالب ياران شما عمل مى نمايند ولى در واقع قصدشان اين است كه همزمان با حمله سپاهيان اسلام از داخل عليه شما وارد جنگ شوند و ضربه نهايى را به شما وارد سازند.

لذا پيشنهاد مى كنم كه قبل از آغاز حمله ۱۰ نفر از سران بنى قريظه را به عنوان گروگان بگيريد، در صورتى كه بنى قريظه به نفع شما وارد جنگ شدند پس از پايان جنگ آنان را آزاد نماييد، و اگر احيانا به نفع دشمن وارد عمليات گرديدند از آنان وثيقه در دست شما باشد، ابى سفيان پيشنهاد نعيم را پذيرفت و او را بسيار تعريف و تمجيد نمود و گفت: راهنماييهاى شما بسيار شايسته و مناسب است.

نعيم پس از پايان يافتن مذاكراتش با ابى سفيان مخفيانه، به سوى قبيله بنى قريظه رفته و با كعب بن اسد به مذاكره نشسته و گفت: اى كعب سابقه دوستى و محبت من در پيش شما قبيله بنى قريظه روشن است.

بر اساس تحقيقات حاصله ابى سفيان و قريش مى خواهند شما را در برابر نيروهاى حمله كننده قرار دهند. اگر بر دشمن پيروز شدند ضربه كارى را به دشمن وارد كرده و پيروزى كامل از آن قريش خواهد شد. ثروتهاى مسلمين و زراره و زنهاى آنان را غنيمت برده و به ديار مكه سوق مى دهند، قرها زحمتهاى جنگ را شما به دوش كشيده ولى ثمرات حاصله از آن به دست قريش خواهد افتاد.

و اگر احيانا شكست خوردند ضربه را به شما متحمل شده و آنان به سوى مكه فرار مى كنند، زيرا وطن اصلى آن ها اينجا نيست و شما مجبوريد زندگى نماييد و اگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و يارانش از جنگ با قريش رها شوند به شما حمله مى كنند روشن است كه نيروهاى رزمى شما در برابر سپاه اسلام قابل مقايسه نيست، قطعا شما را مى كشند و اموال و زراره و زنان شما را به غنيمت مى برند.

پيشنهاد مى كنم كه اگر قريش شما را به يارى و كمك خود دعوت نمايند ده نفر از سران قريش را به عنوان گروگان در نزد خود نگهداريد تا در صورت شكست شما را تنها نگذارند. پيشنهاد نعيم بن مسعود مورد تصديق قرار گرفت و يهوديان بنى قريظه از طرح خير خواهانه نعيم بسيار تقدير و تشكر كردند

نقشه و طرح نعيم به طور دقيق و به دور از اطلاع دشمن انجام شد و به گونه اى سرى بود كه جز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى به آن واقف نبوت و وحدت و انسجامى كه بين مشركين قريش و يهوديان بنى قريظه ايجاد شده بود از هم گسيخته شد و نتايج مطلوبى را به ارمغان آورد.

مشركين قريش پس از پانزده روز محاصره تصميم گرفتند كه عمليات از پيش ‍ تعيين شده را به اجرا درآوردند كه اين عمليات مى بايست از دو محور اساسى زير انجام مى شد

الف - سپاه دشمن از جانب وادى عقيق

ب - سپاه بنى قريظه از پشت كوههاى سلع

ابى سفيان حى بن اخطب را به سوى بنى قريظه فرستاده تا از آنان درباره پيمان و عهدشان جويا شود، شبانگاه حى بن اخطب به قبيله بنى قريظه وارد شد و با آنان درباره نحوه مبارزه در ميدان رزم مذاكره نمود.

آنان گفتند: سپاه قريش در مدينه سكونت ندارند، و اگر شكست بخورند مى توانند به عقب بازگردند، ولى خانه و كاشانه ما اينجاست و در صورت شكست سپاهيان محمد ما را رها نخواهند كرد و قطعا با ما وارد جنگ مى شوند و ما را مى كشند و اموالمان را غنيمت و زنان و زراره ما را اسير مى كنند.

بنابراين اگر بنا باشد كه با قريش همكارى كنيم با ده نفر از رؤ سا و بزرگان قريش را به عنوان وثيقه و گروگان نزد ما بگذارند، زيرا در صورتى كه پيروز شديم آنان را باز مى گردانيم و در صورتى كه شكست خورديم قريش ما را در برابر تهديدهاى سپاه اسلام تنها نمى گذارند.

حى بن اخطب نتيجه مذاكرات را با ابى سفيان در ميان گذاشت و پيشنهاد يهوديان بنى قريظه را مطرح كرد، ابى سفيان طرح پيشنهادى بنى قريظه را نپذيرفت و سپس گفت: ما به يارى اصحاب قرده و خنازير نيازى نداريم(۱۵۷) .

بدين صورت پيمان مشركين قريش و يهوديان بنى قريظه كه يك سال روى آن سرمايه گذارى كرده بودند از هم گسيخته شد و پيامبر خدا از اين اتفاق بسيار خوشنود گرديد و سرانجام سپاه اسلام از اين جنگ خانمانسوز و پيروزمندانه و با سربلندى و افتخار نجات پيدا نمودند(۱۵۸) .

آثار پيروزى در سپاه اسلام

پس از نقص پيمان مشركين قريش و يهوديان بنى قريظه، از طرفى دورى از وطن و فشار روحى بر سربازان دشمن اثر گذاشته و در سپاه دشمن رعب و وحشت زائد الوصفى ايجاد نمود، از طرفى ديگر طولانى شدن جنگ سبب شده بود كه بخش مهمى از سپاهيان اسلام كه در جنگ شركت جسته بودند جبهه را ترك كنند به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرضه داشتند: زنان و بچه هايمان را تنها گذاشته ايم و مدتى است كه از احوال آنان خبر نداريم. قرآن كريم قول آنها را بدين صورت بر پيامبر وحى فرموده است:( يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا ) (۱۵۹) .

پيامبر اكرم با بخش قليلى در برابر دشمن مقاومت مى كرد و گرسنگى و خستگى نيز بر سپاه فشار آورده بود، پس حضرت در مسجد فتح رو به درگاه ربوبى نموده و فرمود: «يا صريخ المكروبين و يا مجيب المضطرين و يا كاشف الكرب العظيم! انت مولاى و وليى و ولى آبائى الاولين اكشف عنا غمنا و همنا و كربنا واكشف عنا شرهولاء القوم بقولك و حولك و قدرتك»(۱۶۰) .

جبرئيل در دماغه كوه سلع - محل مسجد فتح - بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و عرضه داشت: خداوند دعاى تو را اجابت فرمود و سپاهى از ملائك را فرو فرستاد اين سپاه در قالب بادهاى صرصر (بادهاى بسيار تند) به فعاليت پرداختند و خيمه و خرگاه دشمن را از زمين بر كندند، به طورى كه هوا بسيار سرد شده و ديگهاى روى اجاق كه براى طبخ غذا گذاشته بودند از جاى كنده شدند، وزش باد به حدى شديد بود كه طومار سپاه دشمن را درهم پيچيد و آنان را مجبور به عقب نشينى نمود.

گزارش مأموران اطلاعاتى

در پى گزارشاتى كه ماءموران اطلاعاتى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ارسال كردند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكى از افسران اطلاعاتى خود به نام حذيفه را جهت اطمينان بيشتر به داخل سپاه دشمن فرستاد.

حذيفه بسيار ماهرانه به سپاه دشمن داخل شده و به گونه اى با سپاهيان دشمن است گرفت كه گويى يكى از افسران قريش است، پس خود را به مقر فرماندهى رسانيد، فرماندهانى نظامى در كنار ابوسفيان نشسته و در مورد كيفيت و نحوه عقب نشينى صحبت مى كردند.

ابوسفيان براى اطمينان كامل از عدم وجود نيروى دشمن در ميان فرماندهان نظامى دستور داد كه هر كس اسم بغل دستى خود را بپرسد، حذيفه با زيركى پيش دستى كرده و قبل از اينكه فرماندهان نظامى از او سؤال كنند دست بر روى شانه يكى از فرماندهان نظامى - كه در طرف راست او نشسته بود - گذاشته و نام او را پرسيد و بدين وسيله شخصيت خود را از دشمن پنهان داشت.

حذيفه در پايان گزارشات خود را دسته بندى كرده و سريعا از سپاه دشمن خارج شده و به مقر فرماندهى سپاه اسلام وارد شد و پيامبر را از جريان عقب نشينى دشمن آگاه نمود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سپاهيان اسلام از اين خبر بسيار خوشنود شده و پس از اطمينان كامل از خروج دشمن به سوى مدينه بازگشتند، و جنگ خندق با ناكامى دشمن و عدم دستيابى به اهداف از پيش تعيين شده آن خاتمه پذيرفت(۱۶۱) .

جنگ بنى قريظه

قلعه بنى قريظه در فاصله دو مايلى خارج از مدينه واقع است كه اين محله به بئر المطلب نيز موسوم است. در مورد تاريخ وقوع جنگ بنى قريظه ميان مورخين اختلاف وجود دارد، تاريخ يعقوبى زمان نبقض پيمان را در سال پنجم هجرت، ماه ذى القعده قبل از جنگ خندق ذكر شده است زيرا جنگ خندق در شوال سال پنجم هجرت آغاز و در پايان همان ماه پايان يافت.

لكن بر اساس تفسير على بن ابراهيم قمى جنگ بنى قريظه پس از ورود نيروهاى مشركين به وادى عقيق ذكر گرديده است، و مطالب اين كتاب هم برگرفته از اين كتاب مى باشد، زيرا اين كتاب از كتب معتبره اماميه است و عمده بزرگان بر آن اعتماد نموده اند. بر اساس گفته بعضى از مورخين محاصره در ماه ذى القعده آغاز و در اوايل ذى الحجه سال پنجم هجرت پايان يافت(۱۶۲) .

قبل از اينكه درباره جنگ بنى قريظه بحث شود نكته اى مهم را بايد به عنوان مقدمه متذكر شد، در حكومت اسلامى اقليتهاى مذهبى كه اهل كتاب آسمانى هستند بعد از اينكه پيمان ذمه را با دولت اسلامى قبول كردند همانند ساير مسلمانان از آزادى كامل برخوردار بوده و اموال و نواميس آنان محفوظ و محترم خواهد بود، همانطور كه دولت اسلامى موظف است كه امنيت جامعه اسلامى را حفظ كند و به حقوق فردى و اجتماعى آنان كاملا رسيدگى نمايد نسبت به اقليتهاى مذهبى نيز همين وظيفه را دارد.

ولى به اين معنا نيست كه اقليتهاى مذهبى در قبال حكومت اسلامى هيچ گونه مسؤ وليتى نداشته باشند، بلكه يك سلسله امور و مقررات و شرائطى مى باشد كه رعايت آن لازم است، اين شرائط و امور از سوى دولت اسلامى تعيين و در ضمن قرار داد ذمه به آنان تعهد مى شود و اقليتهاى مذهبى بايد به آن شرايط ملتزم شوند و در مسائل سياسى و اجتماعى و نظامى و از آنچه كه عليه امنيت كشور است نظير جاسوسى براى دشمن و پناه دادن جاسوسان دشمن خوددارى نمايند و قوانين و مقررات قرارداد ذمه را رعايت نمايند.

همان طور كه گذشت نقض پيمان يهوديان بنى قريظه در جنگ خندق موجب شد تا در صبح روز بعد - كه سپاهيان اسلام از جنگ خندق بازگشته بودند - قبل از اينكه لباس رزم را از تن بيرون كنند و گرد و غبار ميدان نبرد از تن بشويند به منطقه بنى قريظه حمله كنند.

زيرا هنگام بازگشت به مدينه، جبرئيل بر حضرت نازل شده و عرضه داشت كه خداوند مى فرمايد: نماز عصر را بايد در منطقه بنى قريظه ادا كنيد، پيامبر اكرم هم پرچم فرماندهى را به دست على سپرده و با سپاه خسته و كوفته به منطقه بنى قريظه حمله بردند و آنجا را به محاصره كامل درآوردند(۱۶۳) حمله به گونه اى برق آسا بود كه دشمن را به طور كامل غافلگير كرد.

نكته : يكى از شيوه هاى مهمى كه در جنگ بايد بدان توجه كرد پنهان داشتن دشمن را قصد حمله و كيفيت و نقشه عمليات است كه دشمن با آن كياست و زيركى كه داشت از نقشه و راههاى نفوذى آن آگاهى نداشت، به نظر مى رسد كه طرح و نقشه عمليات از پيش تعيين شده بود و سران نظامى در طرح و نقشه عمليات دخالت داشتند ولى آن را به طور كامل از ديگران پنهان مى داشتند.

نتايج محاصره

اين حمله و محاصره نتايج نظامى زيرا را در برداشت

الف - نقشه و طرح حمله از قبل آماده شده بود.

ب - قصد حمله محرمانه بود و پيامبر اكرم كسى را از آن آگاه نگردانيد به طورى كه هيچ يك از فرماندهان از آغاز حمله اطلاعى نداشتند.

ج - عمليات و محاصره به گونه اى انجام شد كه سپاه اسلام بدون هيچ گونه درگيرى و تلفات بر دشمن پيروز گرديدند.

د- حكم سعد بن معاذ جزء اسرار نظامى بود و از اهداف اصلى پيامبر اكرم به حساب مى آمد، اين هدف كاملا از دشمن مخفى بود زيرا سعد بن معاذ حكم خدا را از چهره پيامبر دريافت و مطابق با قصد باطنى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت.

ه‍ - بعد از محاصره كامل، حضرت دستور داد كه سربازان اسلام سرهاى خود را از سنگر بيرون نياورند. به نظر مى رسد اين دستور به خاطر رعايت اصول حفاظت و امنيتى صادر گرديد و شيوه حضرت اين بود كه اصول نظامى و جهات امنيتى را به طور دقيق بكار ببندد تا در نتيجه با تلفات كم نتايج بسيارى را به دست آورد و اين نتايج در جنگ بنى قريظه حاصل شد(۱۶۴) .

محاصره دشمن سه روز به طول انجاميد، عرصه چنان بر يهوديان تنگ شد كه غزال بن شمول از بزرگان قبيله بنى قريظه از قلعه بيرون شد و به خدمت پيامبر عرضه داشت: يا رسول الله به قتل ما اقدام نكن و ما را رها كن، ما حاضريم كه با ما همانند قبيله بنى النضير برخورد كنيد و هر سه نفر يك شتر اثاثيه برداشته و ما ترك از آن دولت اسلامى باشد و از ديار شما خارج خواهيم شد.

حضرت تقاضاى بنى قريظه را رد نمود، و فرمود: شما بايد بر اساس حكم حكومت اسلامى عمل نماييد. غزال بن شمول مأيوسانه به قلعه بازگشته و ماجرا را به سران بنى قريظه بازگو كرد ولى آنان به حكم حضرت تسليم نشدند.

حضرت مدت محاصره را تمديد كرد، در اين فاصله آثار محاصره در دشمن هويدا شد و رعب و وحشت سپاهيان اسلام آنان را به شدت آزار داده بود و ضجه و ناله زنان و كودكان تمام قله را فرا گرفته بود.

اين فشار روحى حاكم سبب شد كه زنان و كودكان بنى قريظه به سران و بزرگان خود فشار آوردند تا با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سازش نموده و به هر وسيله ممكن حلقه محاصره را بشكنند، پس به ناچار در برابر حكومت اسلامى تسليم شدند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردان را از زنان جدا كرده و سپس ۷۰۰ نفر از مردان بنى قريظه را كه به قريش قول همكارى داده بودند را گرفته و كتف و شانه هايشان را بست، اين برخورد پيامبر ترس و وحشت زيادى را بر قبيله اوس ايجاد نمود، زيرا قبيله اوس در زمان جاهليت با يهوديان بنى قريظه پيمان همكارى نظامى و اجتماعى و اقتصادى داشتند.

نص حكم بن معاذ

قبيله اوس از حضرت تقاضا كردند كه به قتل آنان اقدام ننمايند و با آنان همانند يهوديان بنى قينقاع برخورد كند(۱۶۵) ، و بر تقاضايشان اصرار فراوانى ورزيدند كه حضرت به تقاضاى آنان پاسخ رد ندهد، حضرت براى اينكه دل آنها را به دست آورد فرمود من: از بين شما سعد بن معاذ را به عنوان حاكم انتخاب مى كنم. قبيله اوس به اين طرح تسليم شدند(۱۶۶) .

پس سعد بن معاذ(۱۶۷) جهت تحكيم حاضر شد، قبيله اوس برگرد او جمع شدند و به او گفتند: از خدا بترس و درباره هم پيمانانت احسان و نيكى كن، زيرا بنى قريظه در بسيارى از جنگها و آباد نمودن نخلستانها ما را يارى نموده اند، پس از اصرار اوس سعد در جواب آنان فرمود: الان زمانى است كه سرزنش كنندگان سعد را از غرض اصلى و حكم نمودن بر اساس رضاى خدا باز ندارد اوس از اين جواب متأثر شده و نا اميدانه گفتند: كار بنى قريظه پايان يافت پس ازآن زنان و كودكان بنى قريظه با حالت گريه و شيون از سعد تقاضا كردند كه به آنان نيكى شود و از حكم ناروا پرهيز نمايد.

آنگاه سعد خطاب به يهوديان بنى قريظه كرده و فرمود: آيا به حكم من راضى هستيد؟

گفتند: آرى اميدواريم كه حكم منصفانه باشد، پس بار ديگر گفته خود را تكرار كرد و آنان هم جواب را تكرار كردند سپس سعد رو به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نموده و عرض كرد: يا رسول الله پدر و مادرم فدايت باد نظر شما چيست؟ حضرت فرمود: من به حكم تو تسليم و راضى هستم.

پس سعد عرض كرد: من حكم مى كنم كه مردان آنها را گردن بزنيد و زنان و زراره آنها را به اسارت درآوريد و اموال و ما ترك و غنائم آنها را بين مهاجرين و انصار تقسيم نماييد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى سعد حكم تو درباره بنى قريظه همان حكم خداوند در بالاى آسمانهاى هفتگانه است. پس زخم سعد باز شده و خونش ريخت و به لقاء الله پيوست(۱۶۸) .

برخورد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد حكم سعد

بالاخره سپاهيان اسلام توانستند در اين جنگ بر دشمن پيروزى كامل را به دست آوردند بدون اينكه يك نفر مجروح يا كشته هم بر جاى بگذارند، تعداد نيروهاى سواره نظام ۳۶ نفر و باقيمانده نيروها پياده نظام در اين جنگ شركت كرده بودند.

در پى حكم سعد بن معاذ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما ترك بنى قريظه (اعم از ثروتهاى منقول و غير منقول) را بين مهاجرين و انصار كه در جنگ شركت داشتند تقسيم نمود، به رزمندگان سواره نظام دو سهمند و به رزمندگان پياده نظام يك سهم بخشيد - در اين جنگ تفاوت بين سهم پياده نظام و سواره نظام تشريع و در جنگهاى بعدى به صورت يك قانون كلى مورد عمل قرار گرفت(۱۶۹) - زنان و كودكان را اسير كرده و آنها را بين رزمندگان تقسيم نمود و مردان آنها را با شانه هاى بسته به مدينه وارده كرد و در طى سه شبانه روز آنان را يك به يك گردن زده و در گودالى در قبرستان بقيع دفن نمود(۱۷۰) .

از ميان زنان اسير شده ۱۷ كنيز بين فقراى بنى هاشم تقسيم شد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز يك جاريه به نام ريحانه را براى خود انتخاب نمود و باقيمانده زنان و كودكان بين مهاجرين و انصار تقسيم شد(۱۷۱) .

دفاع از رهبر

هنگامى كه قلعه بنى قريظه در محاصره سپاهيان اسلام قرار گرفت، كعب بن اسيد از بزرگان بنى قريظه، سرش را از حصار قلعه بيرون آورد، چون چشمش به رسول گرامى و سپاهيان اسلام افتاد آنان را مورد اهانت و ناسزاگويى قرار داد. حضرت على از اين جريان ناراحت شده و به خدمت حضرت عرضه داشت: يا رسول الله! شما خود را ديد دشمن دور بداريد و به سوى دشمن نزديك نشويد پيامبر فرمود: گو اينكه به من توهين مى كنند. على عرض كرد: آرى.

از اين شيوه رفتار حضرت على در مى يابيم كه احترام و دفاع از مقام رهبرى الهى امرى لازم و ضرورى مى باشد و يكى از اصول سياسى، جنگى و نظامى صيانت فرماندهى و دفاع از مقام رهبرى مى باشد(۱۷۲) .

فصل ششم: رويدادهاى سال ششم هجرت

جنگ بنى المصطلق

تحليل سياسى و نظامى از جنگ بنى المصطلق

يهوديان بنى المصطلق در منطقه مريسع در ساحل درياى سرخ زندگى مى كردند و در نزديك آنها قبائل ديگر عرب سكونت داشتند كه با آنان پيمان و قرارداد همكارى داشتند(۱۷۳) شكست بخشى از قبائل يهود در مدينه همچون بنى قينقاع و بنى النضير و بنى قريظه سبب شده بود تا قبيله بنى المصطلق در صدد تدارك حمله نظامى عليه پايگاه حكومت اسلامى باشند.

حضرت به وسيله گزارشات نيروهاى اطلاعاتى خود از قصد حمله قبيله بنى المصطلق به رهبرى حارث بن ضرار آگاه شد كه به انضمام نيروهاى قبائل عرب ساكن در منطقه مريسع خود را براى يك حمله گسترده عليه سپاهيان اسلام آماده كرده بودند(۱۷۴) .

پس از گزارش نيروهاى اطلاعاتى، حضرت يك لشكر زرهى و پياده در قالب يك هزار نفر - ۳۰ نفر سواره نظام و ۹۷۰ نفر پياده نظام - از نيروهاى رزمى و كارآزموده را تجهيز كرده و در اول شعبان سال ششم هجرت به سوى قبيله بنى المصطلق روانه شد(۱۷۵) .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپاه را به سه دسته تقسيم كرد، دسته مهاجرين تحت فرماندهى ابى بكر بن ابى قحافه، و دسته انصار تحت فرماندهى سعد بن معاذ عباده و دسته سوم كه سواره نظام بودند تحت فرماندهى خويش قرار داد بخشى از منافقين هم به سركردگى عبدالله بن ابى در اين جنگ شركت جستند.

دستگيرى مأمور اطلاعاتى دشمن

نيروهايى كه در طليعه سپاه حركت مى كردند در بين راه يكى از جاسوسان بنى المصطلق را - كه به قصد رديابى از سپاه محمد به كار اطلاعاتى مشغول بود - دستگير كرده و به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند، حضرت به وى اسلام را پيشنهاد كرد ولى او از قبول اسلام امتناع ورزيد، عمر بن خطاب به دستور پيامبر او را به قتل رسانيد

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر اساس اصول سياسى و نظامى سپاه را از بيراهه حركت مى داد، زيرا مسأله جنگ از اسرار نظامى، بود و در واقع مى بايست نحوه حركت سپاه اسلام به گونه اى باشد كه دشمن بدان آگاه نشود، پس قبل از اينكه بنى المصطلق خبردار شود در منطقه اى به نام قديد(۱۷۶) مستقر شده و به تجهيز قوا و تحكيم مواضع پرداخت.

قبائل عرب و مشركين كه با يهوديان بنى المصطلق پيمان نظامى بسته بودند از ورود سپاه اسلام با خبر شده و نيروهاى خود را در جبهه مقابل سپاه اسلام در منطقه قديد مستقر نمودند و رابطه سپاهيان اسلام با بنى المصطلق را قطع كردند، زيرا، منطقه اى كه نيروهايى دشمن در آن مستقر شده بودند در حد فاصل بنى المصطلق و سپاهيان اسلام قرار گرفته بودند.

حضرت، عمر بن خطاب را به سوى آنان فرستاده و به وى فرمود: آنان را به اسلام دعوت كن اگر اسلام را پذيرفتند و تحت راءيت اسلام درآمدند جان و مال و ناموسشان در سايه حكومت اسلامى محفوظ خواهد ماند و در غير اين صورت جريان را به من گزارش كن.

عمربن خطاب به سوى قبيله آنان رهسپار گرديد و آنان را به اسلام دعوت كرد، ولى آنان از پذيرش اسلام سرپيچى نمودند، عمر نيز قضيه را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش نمود.

حضرت دستور حمله صادر كرد، سپاه اسلام به سرعت تمام قبيله بنى المصطلق را از چهار طرف به محاصره كامل درآوردند، و رابطه بنى المصلطلق را با قبائل مشركين قطع كردند محاصره به گونه اى سريع انجام شد كه هم پيمانان نتوانستند با بنى المصطلق ارتباط برقرار كنند. محاصره مدتها طول كشيد تا اينكه قبيله بنى المصطلق تسليم شدند، در اين محاصره ۱۴ نفر از بنى المصطلق كشته شده و قبيله بنى المصطلق اسير شدند و اموال آنان به غنيمت گرفته شد(۱۷۷) .

اصالت مهدويت از جهت ابتناء آن بر توحيد و يکتاپرستى

فرمود: با پدرم مشرف شدم به مکه معظمه فقط يک شتر داشتيم که پدرم سوار بود ومن پياده ملازم ومواظب خدمت او بودم در مراجعت به سماوه رسيديم.

استرى (قاطر) از اشخاصى که شغلشان جنازه کشى بين سماوه ونجف بود از شخص سنى تا نجف اجاره کرديم. چون شتر کندى مى کرد، وگاهى مى خوابيد وبه زحمت او را بلند مى کرديم؛ پدرم سوار قاطر ومن سوار شتر از سماوه حرکت کرديم. بين راه اغلب نقاط گلزار و باتلاق بود و شتر هميشه مسافتى عقب مى افتاد و به خشونت و درشتگویى مکارى سنى مبتلا بودم؛

تا اينکه برخورديم به جائيکه گل زياد بود شتر خوابيد و ديگر هر چه کرديم برنخواست. در اثر تعقيب در بلند کردن لباسهايم گل آلود شد وفائده نکرد ناچار مکارى هم توقف کرد تا لباسهايم را در آبى که در آنجا بود بشويم. من از آنها کمى فاصله گرفتم براى برهنه شدن و شستن لباس وفوق العاده مضطرب و حيران که عاقبت اينکار به کجا مى رسد، وآن وادى از جهت قطاع الطريق هم خطرناک بود ناچار متوسل شدم به ولى عصر ارواحنا فداه ولى بيابان همواره وتا حد مد بصر احدى پيدا نبود بغتتا ديدم جوانى نزديک من پيدا شد شباهت داشت به سيد مهدى پسر سيد حسين کربلائى (نظرم نيست که فرمود دو نفر بودند يا همان يک نفر) (و نظرم نيست کدام سبقت به سلام کرديم) عرض کردم شى اسمک فرمود سيد مهدى عرض کردم ابن سيد حسين فرمود:

نه ابن سيد حسن عرض کردم از کجا مى آئى فرمود من خضير (چون مقامى در آن بيابان بود به عنوان مقام خضرعليه‌السلام ) من خيال کردم مى فرمايد: از آن مقام آمدم فرمود چرا اينجا توقف کرده اى شرح خوابيدن شتر و بيچارگى خود را عرض کردم تشريف برد نزد شتر ديدم تا دست روى سر او گذارد شتر برخواست ايستاد و آن حضرت با او صحبت مى فرمايد و با انگشت سبابه به طرف چپ و راست به شتر نشان مى دهد بعد تشريف آورد نزد من فرمود ديگر چکار دارى عرض کردم حوائجى دارم ولى فعلا با اين حال اضطراب ونگرانى نمى توانم عرض کنم جایى را معين فرمایيد تا با حواس جمع مشرف شده عرض کنم فرمود مسجد سهله، بغتتا از نظرم غائب شد. آمدم نزد پدرم گفتم: اين شخص که با من صحبت مى کرد کدام طرف رفت؟ (مى خواستم بفهمم اينها هم حضرت را ديده اند يا نه) گفتند: احدى اين جا نيامد وتا چشم کار مى کند بيابان پيدا است.

گفتم: سوار شويد برويم. گفتند: شتر را چه مى کنى؟ گفتم: امرش با من است سوار شدند. من هم سوار شتر شدم شتر جلو افتاد وبه عجله مى رفت، مسافتى از آنها جلو افتاد مکارى صدا زد ما با اين سرعت نمى توانيم بيایيم.

غرض قضيه برعکس سابق شد. مکارى تعجب کنان گفت: چه شد اين شتر همان شتر است و راه همان راه؟ گفتم: سرى است در اين امر ناگهان نهر بزرگى سر راه پيدا شد. من باز متحير شدم که با اين آب چه کنيم تا فکر مى کردم شتر رفت ميان نهر متصل به طرف راست و چپ مى رفت مکارى وپدرم لب آب رسيدند فرياد زدند: کجا مى روى غرق مى شوى اين آب قابل عبور نيست؟ ولى چون ديدند من با کمال سرعت با شتر مى روم وطورى هم نيست جرأت کردند. گفتم: از اين راهى که شتر مى رود به طرف چپ و راست همانطور بيائيد آنها هم آمدند و به سلامت از آب عبور کرديم.

من متذکر شدم که آن وقتى که حضرت انگشت سبابه به طرف راست وچپ حرکت مى داد اين آب را اشاره مى فرمود خلاصه آمديم شب وارد شديم. بر جمعى کوچ نشين آنجا منزل کرديم همه آنها با تعجب از ما مى پرسيدند: از کجا مى آئيد؟ گفتيم: از سماوه. گفتند: پل خراب شده و راهى نيست مگر کسى با طراده از اين آب عبور کند و از همه بيشتر مکارى متحير مانده بود.

گفت: بگو بدانم چه سرى در اين کار بود؟ گفتم: من آنجا که شتر خوابيد به امام دوازدهم شيعيان متوسل شدم. آن حضرت تشريف آورد و اين مشکلات را حل نمود (نظرم نيست که گفت او وآن جماعت مستبصر شدند يا نه) غرض به همان حال آمديم تا چند فرسخى نجف اشرف باز شتر خوابيد. سرم را نزديک گوش او بردم گفتم: تو مامورى ما را به کوفه برسانى تا اين کلمه را گفتم برخواست. وبه راه ادامه داد در خانه در کوفه زانو به زمين زد من هم او را نفروختم، ونکشتم تا مرد روزها مى رفت در بيابان کوفه چرا و شبها در خانه مى خوابيد بعد به ايشان عرض کردم در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار مشرف شديد فرمود: بلى ولى در گفتن شرح او مجاز نيستم ملتمس دعا هستم اقل آقا امام سدهي).

دوم - معجزه شفا يافتن همسر محترمه عالم جليل وفاضل بزرگوار جناب آقاى آقا شيخ محمد متقى همدانى سلمه الله تعالى است، که از فضلاء همدانيان حوزه علميه قم وبه تقوى وطهارت نفس معروف وخود اينجانب سالها است ايشان را به ديانت واخلاق حميده مى شناسم.

چندى پيش اين معجزه را شفاها وسپس کتبا براى حقير مرقوم داشته بودند که چون فراموشم شده است که آن نوشته را کجا گذارده ام؛ مجددا از ايشان خواستم وايشان هم فتوکپى شرحى را که در آخر کتاب مستطاب نجم الثاقب نوشته اند فرستادند که عين متن آن را در اينجا نقل مى شود.

«بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله ربّ العالمين والصلاة والسلام على محمّد وآله الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم وظالميهم ومنکرى فضائلهم ومناقبهم إلى قيام يوم الدين آمين ربّ العالمين

مناسب ديدم ذکر نمايم توسلى که به حضرت بقيه الله فى الارضين حجة ابن الحسن العسکرى نموده و توجهى که آن جناب فرمودند چون موضوع کتاب در اثبات وجود آن حضرت است از طريق معجزات وخرق عادات.

روز دوشنبه هيجدهم ماه صفر از سال هزار وسيصد و نود و هفت مهمى پيش آمد که سخت مرا و صدها نفر ديگر را نگران نمود. يعنى همسر اينجانب محمد متقى همدانى در اثر غم و اندوه و گريه و زارى دو سال که از داغ دو جوان خود که در يک لحظه در کوههاى شميران جان سپردند در اين روز مبتلا به سکته ناقص شدند.

البته طبق دستور دکترها مشغول به معالجه و مداوا شديم؛ ولى نتيجه اى به دست نيامد تا شب جمعه ۲۲ ماه صفر يعنى چهار روز بعد از حادثه سکته، شب جمعه ساعت يازده تقريبا رفتم در غرفه خود استراحت کنم.

پس از تلاوت چند آيه از کلام الله وخواندن دعائى مختصر از دعاهاى شب جمعه از خداوند تعالى خواستم که امام زمان حجة بن الحسن صلوات الله عليه و على آبائه المعصومين را ماذون فرمايد: که به داد ما برسد وجهت اينکه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند تبارک وتعالى مستقيما حاجت خود را نخواستم اين بود تقريبا از يک ماه قبل از اين حادثه دختر کوچکم فاطمه از من خواهش مى کرد که من قصه ها وداستانهاى کسانى که مورد عنايت حضرت بقيه الله روحى وارواح العالمين له الفداء قرار گرفتند و مسئول عواطف واحسان آن مولا شده اند.

براى او بخوانم من هم خواهش اين دخترک ده ساله را پذيرفتم وکتاب نجم ثاقب حاجى نورى را براى او خواندم در ضمن من هم به اين فکر افتادم که مانند صدها نفر ديگر چرا متوسل به حجت منتظر امام ثانى عشر عليه سلام الله الملک الاکبر نشوم؛ لذا همانطور که در بالا تذکر دادم در حدود ساعت يازده شب متوسل شدم به آن بزرگوار وبا دلى پر از اندوه وچشمى گريان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نيمه شب جمعه طبق معمول بيدار شدم.

ناگاه احساس کردم از اطاق پائين که مريض سکته کرده ما آنجا بود صداى همهمه مى آيد - سر وصدا قدرى بيشتر شد وساکت شدند و ساعت پنج ونيم که آن روزها اول اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پایين ناگهان ديدم صبيه بزرگم که معمولا در اين وقت در خواب بود بيدار وغرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده بدهم. گفتم: چه خبراست؟

من گمان کردم خواهرم يا برادرم از همدان آمده اند گفت :بشارت مادرم را شفا دادند! گفتم: که شفا داد؟ گفت: مادرش چهار بعد از نيمه شب با صداى بلند و شتاب و اضطراب ما را بيدار کرد. چون براى مراقبت مريض دخترش و برادرش حاج مهدى و خواهرزاده اش مهندس غفارى که اين دو نفر اخير از طهران آمده بودند، تا مريضه را به تهران ببرند براى معالجه اين سه نفر در اطاق مريض بودند.

که ناگهان داد وفرياد مريضه که مى گفت: برخيزيد آقا را بدرقه کنيد! برخيزيد آقا را بدرقه کنيد! مى بيند که تا اينها از خواب برخيزند آقا رفته خودش که چهار روز بود نمى توانست حرکت کند.

از جا مى پرد دنبال آقا تا دم در حياط مى رود دخترش که مراقب حال مادر بود در اثر سر و صداى مادر که آقا را بيدار کنيد بيدار شده بود دنبال مادر تا دم در حياط مى رود ببيند که مادرش کجا مى رود دم درب حياط مريضه به خود مى آيد ولى نمى تواند باور کند که خودش تا اينجا آمده. از دخترش زهرا مى پرسد: که زهرا من خواب مى بينم يا بيدارم. دخترش پاسخ مى دهد که: مادرجان تو را شفا دادند. آقا کجا بود که مى گفتى آقا را بدرقه کنيد ما کسى را نديديم. مادر مى گويد: آقاى بزرگوارى در زى اهل علم سيد عالي قدرى که خيلى جوان نبود پير هم نبود به بالين من آمد.

گفت: برخيز خدا تو را شفا داد .گفتم: نمى توانم برخيزم با لحنى تندتر فرمود: شفا يافتيد برخيز. من از مهابت آن بزرگوار برخواستم فرمود: تو شفا يافتيد ديگر دوا نخور وگريه هم مکن وچون خواست از اطاق بيرون رود من شما را بيدار کردم که او را بدرقه کنيد ولى ديدم شما دير جنبيديد خودم از جا برخواستم ودنبال آقا رفتم بحمد الله تعالى پس از اين توجه و عنايت حال مريضه فورا بهبود يافت، وچشم راستش که در اثر سکته غبار آورده بود برطرف شد.

پس از چهار روز که اصلا ميل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنه ام براى من غذا بياوريد يک ليوان شير که در منزل بود به او دادند با کمال ميل تناول نمود رنگ رويش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که گريه مکن غم واندوه از دلش برطرف شد وضمنا خانم مذکوره از پنج سال قبل رماتيسم داشت از لطف حضرتعليه‌السلام شفا يافت با آنکه اطباء نتوانستند معالجه کنند.

ناگفته نماند که در ايام فاطميه در منزل مجلسى به عنوان شکرانه اين نعمت عظمى منعقد کرديم جناب آقاى دکتر دانشور که يکى از دکترهاى معالج اين بانو بود شفا يافتن او را برايش شرح دادم دکتر اظهار فرمود: آن مرض سکته که من ديدم از راه عادى قابل معالجه نبود مگر انکه از طريق خرق عادات واعجاز شفا يابد.

الحمد لله ربّ العالمين وصلَّى الله على محمّد وآله المعصومين لاسيّما امام العصر وناموس الدهر قطب دايره إمکان سرور وسالار إنس وجان صاحب زمين وزمان مالک رقاب جهانيان حجة بن الحسن العسکرى صلوات الله وسلامه عليه وعلى آبائه المعصومين إلى قيام يوم الدين ابن محمد تقى متقى همداني).

سوم - حکايت بسيار عجيب تشرف عالم جليل وسيد بزرگوار مرحوم آقا سيد حسين حائرى است وآن را مرحوم عالم فاضل زاهد صاحب تاليفات بسيار حاج شيخ على اکبر نهاوندى در کتاب (العبقرى الحسان فى احوال مولانا صاحب العصر والزمانعليه‌السلام ) نقل فرموده وبعض ديگر از بزرگان وموثقين از او نقل نموده اند چون مفصل وطولانى است علاقمندان به آن کتاب مراجعه نمايند وعلامه نهاوندى مذکور صاحب مکاشفه مهمى است که بر عظمت مقام استاد ما مرحوم زعيم عاليقدر آيت الله بروجردى قدس سره واينکه مشمول عنايات غيبى وتوجهات ائمهعليهم‌السلام بوده اند دارد.

چنانکه در داستانهاى شگفت نيز حکايتى ذکر شده که دلالت بر اين دارد که ايشان بحق داراى مقام نيابت عامه بوده اند وهم چنين حکايت تشرف مرحوم فاضل کامل آقا شيخ احمد فقيهى قمى نيز دلالت بر تقدير از موضع ايشان دارد که از شرح اين حکايات چون موجب طولانى شدن کلام مى شود خوددارى شد.

چهارم حکايت ومعجزه اى است که مولف بشارت ظهور بدون واسطه احدى آن را نقل نموده است اين حکايت نيز دلالت بر شفاء مريضه اى در شب مبارک نيمه شعبان دارد که به بيمارى صعب العلاجى که اطباء حاذق از معالجه عاجز شده وحتى به اطباء خارجى نيز مراجعه کرده بودند مبتلا بوده است.

که چون کتاب بشارت ظهور چاپ شده ونسخه حقير را هم در حال نوشتن اين رساله براى نمايشگاه کتاب گرفته اند علاقمندان را به خود آن کتاب ارجاع مى دهم که حتما اين حکايت ومعجزه راکه از دلائل صحت مذهب است مطالعه فرمايند.

پنجم وششم وهفتم وهشتم معجزاتى است که در ضمن حکايت ۲۳ و۳۴ و۸۳ و۱۰۸ کتاب داستانهاى شگفت تاريخ عالم عاليقدر آقاى دستغيب شيرازى دامت برکاته مذکور است.

نهم - عالم عاليمقام آيت الله حائرى دامت برکاته در کتابى که متضمن وقايع ومعجزاتى از ائمه طاهرينعليهم‌السلام وبعض روياى صادقه است در ارتباط با موضوع تشرف به محضر حضرت بعض حکايات نيز نقل کرده اند که هر کدام شواهد محکم بر وجود امامعليه‌السلام است.

وبالاخره دهمين حکايتى که در اينجا به آن اشاره مى نمائيم حکايت مربوط به مسجدى است که در ابتداء شهر مقدس قم در سمت چپ کسى که وارد شهر مى شود ساختمان شده وبه نام مسجد امام حسن مجتبىعليه‌السلام ناميده شده است اين حکايت را که خود حقير بدون واسطه از صاحب آن شنيده ام ونوار آن هم موجود است. در پاورقى کتاب (پاسخ به ده پرسش) نقل کرده ام. از اينگونه حکايات وشواهد ومويدات اگر در مقام پرسش وضبط برآئيم بسيار است که حداقل همه دلالت بر وجود آن حضرت ومداخله ايشان در امور (در حدى که مصلحت است) دارند اميد است خداوند متعال توفيق درک اين گونه سعادتها را به همه مشتاقان حقيقى ومنتظران واقعى عطا فرمايد.

اصالت مهدويت از جهت ابتناء آن بر توحيد و يکتاپرستى

هسته مرکزى ومحور اصلى تمام مسائل اعتقادى وتربيتى وبرنامه هاى سياسى وانتظامى ايمان به وحدانيت ويکتائى ويگانگى خداوند متعال است که خالق ورازق وحاکم ومالک کل وبى نياز از کل است حق تعيين ونصب حاکم وولى وامام تشريع وفرمان وامر ونهى وتکليف والزام وولايت مطلق بر کليه امور مختص به او است. هرحاکميت وولايت ومالکيتى که به اذن او نباشد استعلا وطغيان واستبداد است.

قبول والتزام والزام به نظامات وقوانينى که منبع ومبناى شرعى ومصدر واعتبار الهى ندارد خواه در امور عبادى يا در امور سياسى ومالى وسائر امور باشد پرستش شيطان وشخص ومقام وهيئت وجامعه اى است که آن قوانين را وضع کند ووضع اين قوانين اظهار شرکت با خدا وتصرف در شئون خدا است.

نظامات غير الهى تحت هر رژيم ونظام باشد غير شرعى است وواجب الاطاعه نيست خواه استبدادى باشد يا دموکراسى يا به صورتهاى ديگر.

دعوت همه انبيا همه براى تحقق حکومت (الله) در زمين ولغو حکومتهاى ديگر است.

حکومت (الله) حکومت براى همه است که در آن هيچ رنگ ونژاد وزبان ومنطقه اى مطرح نيست وهمانطور که خدا حکومت تکوينى دارد در امور اختيارى وتشريعى نيز کسى که حق حکم وفرمان دارد خدا است وهر حکومتى که به غير اذن خدا وخودسرانه وخارج از محدوده حکومت الهى باشد حکومت جاهليت است واصالت ندارد اگرچه جاهليت آن در شکل جديد وبه اسم دموکراتيک يا سوسياليست يا جمهورى خلق باشد نه اکثريت ونه استبداد ونه اشتراکيت، هيچيک اصالت ندارند واصالت بخش نمى باشند.

همه چيزها وهمه ارتباطات وهمه راه ها ونظامها اگر اضافه به خدا نداشته باشند اصالت ندارند ومحترم نيستند فقط او اصل است وهمه اصالتها فرع او وقائم به مشيت واراده او وتبعى وعين تعلق به او مى باشند.

از روايت معروف (من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة الجاهلية) که در موضوع شناختن امام اين همه تاکيد شده است که هر کس بميرد وامام زمان خود را نشناسد مرده است مردن جاهليت استفاده مى شود که در هر عصرى امام وولى امر منحصر به فرد است وبنابراين اولياء امور متعدد ورهبران منطقه اى واين تعدد حکومتها که در هر گوشه اى از جهان نظامى ودر هر منطقه اى فردى يا گروهى استيلا واستعلا دارند واز هر سرزمينى کوچک يا بزرگ وطنى ساخته وعالم اسلام را که بايد تحت نظام واحد امامت وقانون واحد اسلام باشد تجزيه کرده واين تفاوتها غير قابل قبول را بين مسلمين ايجاد کرده اند که درآمد سرانه يک کشور مسلمان نشين شايد بيش از صد برابر يک کشور ديگر باشد ودر حالى که يک کشورى مثل کويت نمى داند پولهاى خود را چه کند ودر کدام بانک بگذارد.

کشورى مثل بنگلادش در فقر وپريشانى وسختى بگذارند يا کشورى مثل عربستان به اصطلاح سعودى با آن همه ولخرجيهاى شاهزادگان و درباريان وهابى مسلک آن پولهايشان در بانکهاى خارجى ذخيره و سرمايه استعمار باشد در حالى که خود عربستان سعودى اکثريت در فقر و فلاکت به سر مى بردند.

اين بدبختيها همه در اثر تسلط حکومتهاى دست نشانده خارجى، وتحميل نظامات غير اسلامى ومتعدد به مسلمين وشرک آنها به حکومت خدا است.

واگر مسلمانان از همين حديث الهام بگيرند ونظام واحدى را که امت اسلام بايد داشته باشد ورهبران آن نظام را که امام زمان هر عصر است بشناسند وبه سوى اين حکومت بروند واين تجزيه ها وتفرقه ها را محکوم کنند يقينا به عزت وعظمتى که خدا به آنها وعده داده است مى رسند.

امروز در اثر اين نظامات متعدد ونشناختن امام زمان سپاهيان وقواى مسلح مسلمانان در هر نقطه اى به جاى پاسدارى از توحيد وحق وعدالت نگهبان يکى از طاغوتهاى دست نشانده شرق يا غرب مى باشند وافسران وسربازانى که بايد سرباز اسلام ومجاهد فى سبيل الله باشند سرباز افرادى مثل خود يا بدتر وکمتر از خود شده واز بوالبهوسيها وکامرانيها واستبداد اين وآن پاسدارى مى نمايند.

در اردن اين سربازان بدبخت واز اعتبار انسانى واسلامى افتاده نگهبان قدرت ملک حسين نوکر آمريکا هستند در عربستان به اصطلاح سعودى نگهبان رژيم منحط ومنحرف از اسلام ملک خالد ودر مصر پاسدار حکومت تحميلى وصهيونيسم خواه سادات ودر يمن جنوبى نگهبان حکومت الحاد ودست نشانده شوروى ودر ليبى پاسدار حکومت قذافى مستبد وطرفدار ملوک شرق در عراق نگهبان رژيم خونخوار وضد انسانى صدام وخلاصه در هرکجا (غير از ايران که اميدواريم ارتشش در پرتو قوانين انقلاب به طور اسلامى بازسازى شود).

اين سربازان که ايده اسلامى ندارند يا اسير وفدائى مزدوران شوروى يا نوکران آمريکا هستند نظام واحد امامت همه را در يک خط وعمال حکومت خدا وهدف همه را خدا وجهاد همه را فى سبيل الله قرار مى دهد ومطلب ديگر که از اين روايت استفاده مى شود نقش معرفت امام زمان در سرنوشت انسان وعوالم بعد از اين دنياى او است که اگر امام را نشناسد به مردن جاهليت خواهد مرد وبه نظر ما نکته اى که در اين روايت بسيار مهم است وبسيارى از آن غفلت دارند اين است که چگونه مردن در حال نشناختن امام مساوى است با مردن جاهليت اما با اين توضيحاتى که ما داديم معلوم مى شود که اين به واسطه ارتباط عقيده به نظام امامت با عقيده توحيد است نشناختن امام ونظامى که بايد از آن تبعيت شود نشناختن حکومت خدا وقبول نظامات ديگران است.

قرآن مى فرمايد:( اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ) خدا ولى ومتصرف امور وصاحب اختيار مومنان است آنها را از تاريکيها (دوگانگيها ونظامات مشرکانه و ولايت اين و آن) به سوى نور (به سوى حکومت خدا وهدايت خدا وقوانين خدا) خارج مى سازد( وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ ) آنانکه کافر شدند اولياء آنها (و رهبران ونظامات حاکم بر آنها) طاغوت است آنها را از نور به سوى تاريکيها خارج مى نمايد.

از اينگونه آيات معلوم مى شود که چرا مردن کسى که امام زمان را نشناسد مردن جاهليت است چون نظام امامت نظام توحيد و ولايت خدا وخلافت از جانب خدا است وتسليم وتن در دادن به اطاعت از آن اطاعت از خدا است لذا آيه( وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ) تفسير شده است به اينکه در ولايت ورهبرى کسى را با امام زمان شريک قرار ندهد يعنى در کنار او ومقابل او کسى را واجب الاطاعه نداند.

اينها معانى بلندى است که بايد هر چه بيشتر وگسترده تر به ملت مسلمان وخصوص شيعه تفهيم شود تا ابعاد سازنده و انقلابى و انسانى اسلام را درک کنند و از ذلت تواضع و پرستش در برابر مستکبران کوچک وبزرگ نجات يابند. بايد مسلمان رژيم اسلام را بشناسد و خود را فقط در برابر آن مسئول ومتعهد بداند.

اين مسئله شناخت نظام وتابعيتى که بايد شخص از آن داشته باشد در بين مسلمانان غير شيعه رسما از اهميت افتاده ولذا چنانکه گفتيم هر گوشه اى نظامى وهرجا حاکمى وسلطانى واميرى بر مردم تحميل شده وعملا صدها مليون مسلمان تسليم اين نظامها شده وبلکه بسيارى اين نظامها را واجب الاطاعه وزمامداران آن را اولو الامر مى دانند و بدتر آنکه به همان رسوم کثيف آريا مهرى سابق در آغاز کارهاى رسمى يا نامه هاى رسمى به جاى (بسم الله الرحمن الرحيم) که شعار اسلام وشعار کسانى است که آزادى انسان را احساس مى کنند (بسم سمو الامير) يا (بسم جلالة الملک) مى گويند وبيش از مشرق تا مغرب از اسلام عزيز واز کرامت انسانيت فاصله مى گيرند ودر بين شيعيان نيز با اينکه مسئله امامت را از اول وعصر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مفهوم ومحتواى اصيل وتوحيدى آن شناخته وبعد از رحلت آن حضرت نيز از آن منحرف نشده ودر تمام چهارده قرنى که تا امروز بر اسلام گذشته اين شيعه بود که به اين اصل در بعد وسيع وعامش متمسک بوده است.

معذلک عملا به جنبه هاى منفى ومثبت آن چنانکه شايسته است بسيارى توجه نداشته اند در جنبه منفى مثلا نفى حکومت هاى طاغوتى ونظامهاى غير شرعى حائز اهميت است که بايد هميشه اين عقيده از اين جهت مورد استفاده باشد ودر ابعاد مختلف مثل مبارزات منفى ادامه داشته باشد ودر جنبه مثبت نيز بايد اقدامات وحرکات لازم هميشه براى برقرارى اين نظام انجام شود که اگرچه برقرار شدن آن در سطح جهانى ودر حد کامل وجامع آن موقوف به حصول شرايط وآمادگى جهان وظهور امام زمان حضرت ولى عصر ارواحنا فداه است اما برقرار کردن آن در سطوح محدودتر بحسب شرايط وامکانات هر زمان امکان پذير است وولايت فقيه ونيابت عامه علماء وفقهاء آن را قابل عمل وبلکه عملى کرده است.

لذا مى بينيم تقريبا در تمام اعصار غيبت وقبل از آن حکومتهائى که زمام امور مسلمين را به غصب وقهر به دست گرفتند واعمال وروشهائى داشتند که هرگز با دعوت اسلام وعدالت اسلام قابل تطبيق وتصحيح نبوداز نظر شيعه حکومت ظلمه خوانده مى شد واز يارى واعانت آنها جز در حدودى که حفظ مصالح کلى واساس اسلام ودفاع از هجوم وتسلط کفار بر آن توقف داشت خوددارى مى کردند و شيعيان متعهد در امور خود به فقهاء عادل هر عصر رجوع مى کردند وحتى علاوه بر مالياتهاى رسمى که به دولتهاى غاصب مى دادند وجوه شرعى خود را که به آنها تعلق مى گرفت به فقهاء مى رساندند که اگرچه در ظاهر تحت رژيم نظام حکومت جبار بودند تابعيت واقعى آنها تابعيت از نظام امامت بوده وهست.

اين از خصائص مذهب شيعه است که در برابر حکومتهاى جائر وغير مشروع همواره موضع عدم قبول وهمکارى نداشتن داشته است.

و اين است اثر عقيده توحيد وايمان به صفات جلال وجمال خدا واين است معنى ظهور عقيده توحيد در برداشت و تلقى موحد از نظام سياست وحکومت و اين است معناى ارتباط و ابتناء نظام جامعه و عقيده به مهدويت بر توحيد و يکتاپرستى که اصالتى از اين محکمتر و واقعى تر نيست وخلاصه آن مفاد اين دو آيه است:

( وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ * أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ) .

اصالت مهدويت از جهت نقش آن در عمل و برقرارى عدالت

در اينکه صدها ميليون مسلمان که در جهان زندگى مى کنند تحت تاثير اسلام ونفوذ معنوى آن قرار دارند واسلام بخشهاى مهمى از زندگى آنها را فرا گرفته است شکى نيست.

مسلمانان ايران وافغانستان وپاکستان وبنگلادش واندونزى وهند وچين وتايلند وفيليپين ومالزى وترکيه ويوگسلاوى وقبرس وعراق وکويت وبحرين وعربستان وحضرموت وعمان واردن وسوريا ولبنان ومصر والجزاير ومراکش ويمن وتونس وتانزانيکا وساحل عاج و اتيوپى واريتره و سودان و ليبى و استراليا و آلبانى وکشورهاى مسلمان نشين تحت سلطه شوروى وديگر کشورهائى که مسلمانان در آنها اکثريت دارند يا در اقليت مى باشند همه تحت نفوذ تعاليم اسلام قرار دارند واگر چه جوامع آنها اسلامى خالص نيست وجاهليت در آنها ريشه کن نشده است اما عقيده به اسلام در آنها اثر گذارده وبسيارى از آثار جاهليت وعادات ورسوم غير اسلامى آنها را از ميان برده است.

اسلام در معاملاتشان در معاشراتشان در عباداتشان در ازدواجشان در همسردارى وفرزند دارى در فرهنگشان واخلاقشان واز تولد تا مرگ ودفن اموات اثر گذارده ونقش عملى اسلام در آنها ديده مى شود هر چند اسلام عامل ومحرک وبرانگيزنده منحصر بفرد آنها نيست ودر وجود آنها وجامعه آنها به مقاصدش نرسيده وآنها را با خود وخود را با آنها متحد نساخته باشد اما اين مقدار هم قابل انکار نيست که اسلام در وجود آنها ودر رفتار و اعمالشان نقش دارد، وچنانکه برخى تبليغ مى کنند که اسلام از اثر افتاده ونقشى ندارد يا نمى تواند نقشى در عمل وسازندگى فرد وجامعه داشته باشد نيست.

هنوز هم نفوذ اسلام در پيروانش فوق العاده است ومايه ى گسترش و فراگير شدن نفوذش در آن برجا است واز آن چيزى کاسته نشده است وآنچه پشت استعمار را مى لرزاند واز آن نگران است.

همين نفوذ اسلام است اگر ديده مى شود که تاثير اسلام در عمل افراد وجامعه ها متفاوت است وشدت وضعف دارد بايد توجه داشت که اين تفاوتها کم وبيش هست وعلل وعواملى در آن مداخله دارد ودرجات عقيده ها وحالات معتقدان نيز موثر است بايد براى اينکه قلمرو نفوذ اسلام بيشتر شود اين علل وعوامل را از ميان برد نه اينکه گمان کنيم زمان اينکه اسلام نقش عملى داشته باشد.

گذشته است يا نقش سازنده اسلام را با همه موانع ودرگيريها در اين عصر ودر چهارده قرن گذشته کم وناچيز بگيريم اسلام هميشه موثر بوده ودر زندگى تمام مسلمانان وبلکه بيگانگان نقش داشته است واگر نقش نداشت از بين رفته بود. بنابراين سخنى که وابستگان ومزدوران شرق ياغرب مى زنند وسازندگى اسلام ونقش عملى آن را خصوص در رهبرى جنبش ها وحرکات آزادى بخش انکار مى کنند يک ياوه سرائى بيش نيست وانقلاب اسلامى ايران عليه استعمار آمريکا ومقاومت دليرانه مسلمانان افغانستان در برابر تجاوز وحشيانه شوروى نشان داد که اسلام تا چه حد در بين پيروانش از نفوذ معنوى برخوردار است ونيروى بسيج کننده رهایى بخش آن چگونه مى تواند عليه مستکبران انقلاب کند.

فقط به نيروى ايمان ورهنمودهاى اسلام حکومت ستمگرى که خود را وارث دو هزار وپانصد سال استکبار واستبعاد مى شمرد وبر قدرت نظامى ابرقدرتهاى جهان تکيه داشت وخود به پيشرفته ترين ومدرن ترين سلاحهاى جنگى مجهز بود ساقط گرديد.

آرى اسلام دين عمل است ودر متجاوز از سيصد وبيست مورد در قرآن مجيد واژه ى عمل ومشتقات آن آورده شده است.

فقه وسيع اسلام وکتابهاى بزرگ که فقهاء عاليقدر ما نوشته اند مثل جواهر که اخيرا در چهل جلد تجديد طبع شده حکم عمل وارشادات وتعاليم عملى است.

در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم اسلام در عمل همه وهر فرد نقش مطلق ومساوى نداشت فردى مانند علىعليه‌السلام ابرمرد اسلام وافرادى مانند شهداء بدر واحد وحمزه وجعفر وزيد بن حارثه وسلمان وابوذر ومقداد وعمار بودند که نقش اسلام در عملشان ظاهر بود افرادى هم مانند منافقين بودند يا از اشخاصى بودند که درجه ايمان مثل سلمان وابو ذر ومقداد را نداشتند.

معذلک نقش رهبرى وحرکت وکنترل کننده اسلام هميشه ادامه داشته واکنون هم در پيروان اديان ومکتبها نقش اسلام از سايرين بيشتر است.

اين نفوذ معنوى اسلام ونقش سازنده وکنترل کننده ى نيرومندى که دارد اين نويد را مى دهد که اسلام روزى دين جهان شود که اکنون در اين موضوع نمى خواهيم سخن را طولانى سازيم فقط مى خواهيم به اين تهمت که برخى مى گويند اسلام وعقيده به مهدويت در عصر حاضر يا از مدتها قبل در عمل مسلمانان نقشى ندارد پاسخ بگوئيم.

بديهى است اين موضوع را که نقش اسلام بايد کاملتر وکاملتر شود تا فراگير همه جهات وهمه افراد گردد نيز تاييد مى کنيم وآن را رسالتى مى دانيم که بر عهده فرد فرد مسلمانان خصوص علماء ونويسندگان وگويندگان وروشنفکران است.

اسلام هنوز وهميشه بايد نقش جهانى خود را ايفا نمايد تا به اهداف خود برسد وما همه در انتظار عملکرد اسلام وآن روزى هستيم که اسلام به تمام هدفهايش برسد وبخشهاى مهمى از دستورات وبرنامه هاى آن خصوص در رشته نظام وسياست وحکومت که متروک واز محدوده عمل خارج شده عملى شود.

اصالت مهدويت از جهت ابتناء آن بر توحيد و يکتاپرستى

فرمود: با پدرم مشرف شدم به مکه معظمه فقط يک شتر داشتيم که پدرم سوار بود ومن پياده ملازم ومواظب خدمت او بودم در مراجعت به سماوه رسيديم.

استرى (قاطر) از اشخاصى که شغلشان جنازه کشى بين سماوه ونجف بود از شخص سنى تا نجف اجاره کرديم. چون شتر کندى مى کرد، وگاهى مى خوابيد وبه زحمت او را بلند مى کرديم؛ پدرم سوار قاطر ومن سوار شتر از سماوه حرکت کرديم. بين راه اغلب نقاط گلزار و باتلاق بود و شتر هميشه مسافتى عقب مى افتاد و به خشونت و درشتگویى مکارى سنى مبتلا بودم؛

تا اينکه برخورديم به جائيکه گل زياد بود شتر خوابيد و ديگر هر چه کرديم برنخواست. در اثر تعقيب در بلند کردن لباسهايم گل آلود شد وفائده نکرد ناچار مکارى هم توقف کرد تا لباسهايم را در آبى که در آنجا بود بشويم. من از آنها کمى فاصله گرفتم براى برهنه شدن و شستن لباس وفوق العاده مضطرب و حيران که عاقبت اينکار به کجا مى رسد، وآن وادى از جهت قطاع الطريق هم خطرناک بود ناچار متوسل شدم به ولى عصر ارواحنا فداه ولى بيابان همواره وتا حد مد بصر احدى پيدا نبود بغتتا ديدم جوانى نزديک من پيدا شد شباهت داشت به سيد مهدى پسر سيد حسين کربلائى (نظرم نيست که فرمود دو نفر بودند يا همان يک نفر) (و نظرم نيست کدام سبقت به سلام کرديم) عرض کردم شى اسمک فرمود سيد مهدى عرض کردم ابن سيد حسين فرمود:

نه ابن سيد حسن عرض کردم از کجا مى آئى فرمود من خضير (چون مقامى در آن بيابان بود به عنوان مقام خضرعليه‌السلام ) من خيال کردم مى فرمايد: از آن مقام آمدم فرمود چرا اينجا توقف کرده اى شرح خوابيدن شتر و بيچارگى خود را عرض کردم تشريف برد نزد شتر ديدم تا دست روى سر او گذارد شتر برخواست ايستاد و آن حضرت با او صحبت مى فرمايد و با انگشت سبابه به طرف چپ و راست به شتر نشان مى دهد بعد تشريف آورد نزد من فرمود ديگر چکار دارى عرض کردم حوائجى دارم ولى فعلا با اين حال اضطراب ونگرانى نمى توانم عرض کنم جایى را معين فرمایيد تا با حواس جمع مشرف شده عرض کنم فرمود مسجد سهله، بغتتا از نظرم غائب شد. آمدم نزد پدرم گفتم: اين شخص که با من صحبت مى کرد کدام طرف رفت؟ (مى خواستم بفهمم اينها هم حضرت را ديده اند يا نه) گفتند: احدى اين جا نيامد وتا چشم کار مى کند بيابان پيدا است.

گفتم: سوار شويد برويم. گفتند: شتر را چه مى کنى؟ گفتم: امرش با من است سوار شدند. من هم سوار شتر شدم شتر جلو افتاد وبه عجله مى رفت، مسافتى از آنها جلو افتاد مکارى صدا زد ما با اين سرعت نمى توانيم بيایيم.

غرض قضيه برعکس سابق شد. مکارى تعجب کنان گفت: چه شد اين شتر همان شتر است و راه همان راه؟ گفتم: سرى است در اين امر ناگهان نهر بزرگى سر راه پيدا شد. من باز متحير شدم که با اين آب چه کنيم تا فکر مى کردم شتر رفت ميان نهر متصل به طرف راست و چپ مى رفت مکارى وپدرم لب آب رسيدند فرياد زدند: کجا مى روى غرق مى شوى اين آب قابل عبور نيست؟ ولى چون ديدند من با کمال سرعت با شتر مى روم وطورى هم نيست جرأت کردند. گفتم: از اين راهى که شتر مى رود به طرف چپ و راست همانطور بيائيد آنها هم آمدند و به سلامت از آب عبور کرديم.

من متذکر شدم که آن وقتى که حضرت انگشت سبابه به طرف راست وچپ حرکت مى داد اين آب را اشاره مى فرمود خلاصه آمديم شب وارد شديم. بر جمعى کوچ نشين آنجا منزل کرديم همه آنها با تعجب از ما مى پرسيدند: از کجا مى آئيد؟ گفتيم: از سماوه. گفتند: پل خراب شده و راهى نيست مگر کسى با طراده از اين آب عبور کند و از همه بيشتر مکارى متحير مانده بود.

گفت: بگو بدانم چه سرى در اين کار بود؟ گفتم: من آنجا که شتر خوابيد به امام دوازدهم شيعيان متوسل شدم. آن حضرت تشريف آورد و اين مشکلات را حل نمود (نظرم نيست که گفت او وآن جماعت مستبصر شدند يا نه) غرض به همان حال آمديم تا چند فرسخى نجف اشرف باز شتر خوابيد. سرم را نزديک گوش او بردم گفتم: تو مامورى ما را به کوفه برسانى تا اين کلمه را گفتم برخواست. وبه راه ادامه داد در خانه در کوفه زانو به زمين زد من هم او را نفروختم، ونکشتم تا مرد روزها مى رفت در بيابان کوفه چرا و شبها در خانه مى خوابيد بعد به ايشان عرض کردم در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار مشرف شديد فرمود: بلى ولى در گفتن شرح او مجاز نيستم ملتمس دعا هستم اقل آقا امام سدهي).

دوم - معجزه شفا يافتن همسر محترمه عالم جليل وفاضل بزرگوار جناب آقاى آقا شيخ محمد متقى همدانى سلمه الله تعالى است، که از فضلاء همدانيان حوزه علميه قم وبه تقوى وطهارت نفس معروف وخود اينجانب سالها است ايشان را به ديانت واخلاق حميده مى شناسم.

چندى پيش اين معجزه را شفاها وسپس کتبا براى حقير مرقوم داشته بودند که چون فراموشم شده است که آن نوشته را کجا گذارده ام؛ مجددا از ايشان خواستم وايشان هم فتوکپى شرحى را که در آخر کتاب مستطاب نجم الثاقب نوشته اند فرستادند که عين متن آن را در اينجا نقل مى شود.

«بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله ربّ العالمين والصلاة والسلام على محمّد وآله الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم وظالميهم ومنکرى فضائلهم ومناقبهم إلى قيام يوم الدين آمين ربّ العالمين

مناسب ديدم ذکر نمايم توسلى که به حضرت بقيه الله فى الارضين حجة ابن الحسن العسکرى نموده و توجهى که آن جناب فرمودند چون موضوع کتاب در اثبات وجود آن حضرت است از طريق معجزات وخرق عادات.

روز دوشنبه هيجدهم ماه صفر از سال هزار وسيصد و نود و هفت مهمى پيش آمد که سخت مرا و صدها نفر ديگر را نگران نمود. يعنى همسر اينجانب محمد متقى همدانى در اثر غم و اندوه و گريه و زارى دو سال که از داغ دو جوان خود که در يک لحظه در کوههاى شميران جان سپردند در اين روز مبتلا به سکته ناقص شدند.

البته طبق دستور دکترها مشغول به معالجه و مداوا شديم؛ ولى نتيجه اى به دست نيامد تا شب جمعه ۲۲ ماه صفر يعنى چهار روز بعد از حادثه سکته، شب جمعه ساعت يازده تقريبا رفتم در غرفه خود استراحت کنم.

پس از تلاوت چند آيه از کلام الله وخواندن دعائى مختصر از دعاهاى شب جمعه از خداوند تعالى خواستم که امام زمان حجة بن الحسن صلوات الله عليه و على آبائه المعصومين را ماذون فرمايد: که به داد ما برسد وجهت اينکه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند تبارک وتعالى مستقيما حاجت خود را نخواستم اين بود تقريبا از يک ماه قبل از اين حادثه دختر کوچکم فاطمه از من خواهش مى کرد که من قصه ها وداستانهاى کسانى که مورد عنايت حضرت بقيه الله روحى وارواح العالمين له الفداء قرار گرفتند و مسئول عواطف واحسان آن مولا شده اند.

براى او بخوانم من هم خواهش اين دخترک ده ساله را پذيرفتم وکتاب نجم ثاقب حاجى نورى را براى او خواندم در ضمن من هم به اين فکر افتادم که مانند صدها نفر ديگر چرا متوسل به حجت منتظر امام ثانى عشر عليه سلام الله الملک الاکبر نشوم؛ لذا همانطور که در بالا تذکر دادم در حدود ساعت يازده شب متوسل شدم به آن بزرگوار وبا دلى پر از اندوه وچشمى گريان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نيمه شب جمعه طبق معمول بيدار شدم.

ناگاه احساس کردم از اطاق پائين که مريض سکته کرده ما آنجا بود صداى همهمه مى آيد - سر وصدا قدرى بيشتر شد وساکت شدند و ساعت پنج ونيم که آن روزها اول اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پایين ناگهان ديدم صبيه بزرگم که معمولا در اين وقت در خواب بود بيدار وغرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده بدهم. گفتم: چه خبراست؟

من گمان کردم خواهرم يا برادرم از همدان آمده اند گفت :بشارت مادرم را شفا دادند! گفتم: که شفا داد؟ گفت: مادرش چهار بعد از نيمه شب با صداى بلند و شتاب و اضطراب ما را بيدار کرد. چون براى مراقبت مريض دخترش و برادرش حاج مهدى و خواهرزاده اش مهندس غفارى که اين دو نفر اخير از طهران آمده بودند، تا مريضه را به تهران ببرند براى معالجه اين سه نفر در اطاق مريض بودند.

که ناگهان داد وفرياد مريضه که مى گفت: برخيزيد آقا را بدرقه کنيد! برخيزيد آقا را بدرقه کنيد! مى بيند که تا اينها از خواب برخيزند آقا رفته خودش که چهار روز بود نمى توانست حرکت کند.

از جا مى پرد دنبال آقا تا دم در حياط مى رود دخترش که مراقب حال مادر بود در اثر سر و صداى مادر که آقا را بيدار کنيد بيدار شده بود دنبال مادر تا دم در حياط مى رود ببيند که مادرش کجا مى رود دم درب حياط مريضه به خود مى آيد ولى نمى تواند باور کند که خودش تا اينجا آمده. از دخترش زهرا مى پرسد: که زهرا من خواب مى بينم يا بيدارم. دخترش پاسخ مى دهد که: مادرجان تو را شفا دادند. آقا کجا بود که مى گفتى آقا را بدرقه کنيد ما کسى را نديديم. مادر مى گويد: آقاى بزرگوارى در زى اهل علم سيد عالي قدرى که خيلى جوان نبود پير هم نبود به بالين من آمد.

گفت: برخيز خدا تو را شفا داد .گفتم: نمى توانم برخيزم با لحنى تندتر فرمود: شفا يافتيد برخيز. من از مهابت آن بزرگوار برخواستم فرمود: تو شفا يافتيد ديگر دوا نخور وگريه هم مکن وچون خواست از اطاق بيرون رود من شما را بيدار کردم که او را بدرقه کنيد ولى ديدم شما دير جنبيديد خودم از جا برخواستم ودنبال آقا رفتم بحمد الله تعالى پس از اين توجه و عنايت حال مريضه فورا بهبود يافت، وچشم راستش که در اثر سکته غبار آورده بود برطرف شد.

پس از چهار روز که اصلا ميل به غذا نداشت در همان لحظه گفت گرسنه ام براى من غذا بياوريد يک ليوان شير که در منزل بود به او دادند با کمال ميل تناول نمود رنگ رويش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که گريه مکن غم واندوه از دلش برطرف شد وضمنا خانم مذکوره از پنج سال قبل رماتيسم داشت از لطف حضرتعليه‌السلام شفا يافت با آنکه اطباء نتوانستند معالجه کنند.

ناگفته نماند که در ايام فاطميه در منزل مجلسى به عنوان شکرانه اين نعمت عظمى منعقد کرديم جناب آقاى دکتر دانشور که يکى از دکترهاى معالج اين بانو بود شفا يافتن او را برايش شرح دادم دکتر اظهار فرمود: آن مرض سکته که من ديدم از راه عادى قابل معالجه نبود مگر انکه از طريق خرق عادات واعجاز شفا يابد.

الحمد لله ربّ العالمين وصلَّى الله على محمّد وآله المعصومين لاسيّما امام العصر وناموس الدهر قطب دايره إمکان سرور وسالار إنس وجان صاحب زمين وزمان مالک رقاب جهانيان حجة بن الحسن العسکرى صلوات الله وسلامه عليه وعلى آبائه المعصومين إلى قيام يوم الدين ابن محمد تقى متقى همداني).

سوم - حکايت بسيار عجيب تشرف عالم جليل وسيد بزرگوار مرحوم آقا سيد حسين حائرى است وآن را مرحوم عالم فاضل زاهد صاحب تاليفات بسيار حاج شيخ على اکبر نهاوندى در کتاب (العبقرى الحسان فى احوال مولانا صاحب العصر والزمانعليه‌السلام ) نقل فرموده وبعض ديگر از بزرگان وموثقين از او نقل نموده اند چون مفصل وطولانى است علاقمندان به آن کتاب مراجعه نمايند وعلامه نهاوندى مذکور صاحب مکاشفه مهمى است که بر عظمت مقام استاد ما مرحوم زعيم عاليقدر آيت الله بروجردى قدس سره واينکه مشمول عنايات غيبى وتوجهات ائمهعليهم‌السلام بوده اند دارد.

چنانکه در داستانهاى شگفت نيز حکايتى ذکر شده که دلالت بر اين دارد که ايشان بحق داراى مقام نيابت عامه بوده اند وهم چنين حکايت تشرف مرحوم فاضل کامل آقا شيخ احمد فقيهى قمى نيز دلالت بر تقدير از موضع ايشان دارد که از شرح اين حکايات چون موجب طولانى شدن کلام مى شود خوددارى شد.

چهارم حکايت ومعجزه اى است که مولف بشارت ظهور بدون واسطه احدى آن را نقل نموده است اين حکايت نيز دلالت بر شفاء مريضه اى در شب مبارک نيمه شعبان دارد که به بيمارى صعب العلاجى که اطباء حاذق از معالجه عاجز شده وحتى به اطباء خارجى نيز مراجعه کرده بودند مبتلا بوده است.

که چون کتاب بشارت ظهور چاپ شده ونسخه حقير را هم در حال نوشتن اين رساله براى نمايشگاه کتاب گرفته اند علاقمندان را به خود آن کتاب ارجاع مى دهم که حتما اين حکايت ومعجزه راکه از دلائل صحت مذهب است مطالعه فرمايند.

پنجم وششم وهفتم وهشتم معجزاتى است که در ضمن حکايت ۲۳ و۳۴ و۸۳ و۱۰۸ کتاب داستانهاى شگفت تاريخ عالم عاليقدر آقاى دستغيب شيرازى دامت برکاته مذکور است.

نهم - عالم عاليمقام آيت الله حائرى دامت برکاته در کتابى که متضمن وقايع ومعجزاتى از ائمه طاهرينعليهم‌السلام وبعض روياى صادقه است در ارتباط با موضوع تشرف به محضر حضرت بعض حکايات نيز نقل کرده اند که هر کدام شواهد محکم بر وجود امامعليه‌السلام است.

وبالاخره دهمين حکايتى که در اينجا به آن اشاره مى نمائيم حکايت مربوط به مسجدى است که در ابتداء شهر مقدس قم در سمت چپ کسى که وارد شهر مى شود ساختمان شده وبه نام مسجد امام حسن مجتبىعليه‌السلام ناميده شده است اين حکايت را که خود حقير بدون واسطه از صاحب آن شنيده ام ونوار آن هم موجود است. در پاورقى کتاب (پاسخ به ده پرسش) نقل کرده ام. از اينگونه حکايات وشواهد ومويدات اگر در مقام پرسش وضبط برآئيم بسيار است که حداقل همه دلالت بر وجود آن حضرت ومداخله ايشان در امور (در حدى که مصلحت است) دارند اميد است خداوند متعال توفيق درک اين گونه سعادتها را به همه مشتاقان حقيقى ومنتظران واقعى عطا فرمايد.

اصالت مهدويت از جهت ابتناء آن بر توحيد و يکتاپرستى

هسته مرکزى ومحور اصلى تمام مسائل اعتقادى وتربيتى وبرنامه هاى سياسى وانتظامى ايمان به وحدانيت ويکتائى ويگانگى خداوند متعال است که خالق ورازق وحاکم ومالک کل وبى نياز از کل است حق تعيين ونصب حاکم وولى وامام تشريع وفرمان وامر ونهى وتکليف والزام وولايت مطلق بر کليه امور مختص به او است. هرحاکميت وولايت ومالکيتى که به اذن او نباشد استعلا وطغيان واستبداد است.

قبول والتزام والزام به نظامات وقوانينى که منبع ومبناى شرعى ومصدر واعتبار الهى ندارد خواه در امور عبادى يا در امور سياسى ومالى وسائر امور باشد پرستش شيطان وشخص ومقام وهيئت وجامعه اى است که آن قوانين را وضع کند ووضع اين قوانين اظهار شرکت با خدا وتصرف در شئون خدا است.

نظامات غير الهى تحت هر رژيم ونظام باشد غير شرعى است وواجب الاطاعه نيست خواه استبدادى باشد يا دموکراسى يا به صورتهاى ديگر.

دعوت همه انبيا همه براى تحقق حکومت (الله) در زمين ولغو حکومتهاى ديگر است.

حکومت (الله) حکومت براى همه است که در آن هيچ رنگ ونژاد وزبان ومنطقه اى مطرح نيست وهمانطور که خدا حکومت تکوينى دارد در امور اختيارى وتشريعى نيز کسى که حق حکم وفرمان دارد خدا است وهر حکومتى که به غير اذن خدا وخودسرانه وخارج از محدوده حکومت الهى باشد حکومت جاهليت است واصالت ندارد اگرچه جاهليت آن در شکل جديد وبه اسم دموکراتيک يا سوسياليست يا جمهورى خلق باشد نه اکثريت ونه استبداد ونه اشتراکيت، هيچيک اصالت ندارند واصالت بخش نمى باشند.

همه چيزها وهمه ارتباطات وهمه راه ها ونظامها اگر اضافه به خدا نداشته باشند اصالت ندارند ومحترم نيستند فقط او اصل است وهمه اصالتها فرع او وقائم به مشيت واراده او وتبعى وعين تعلق به او مى باشند.

از روايت معروف (من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة الجاهلية) که در موضوع شناختن امام اين همه تاکيد شده است که هر کس بميرد وامام زمان خود را نشناسد مرده است مردن جاهليت استفاده مى شود که در هر عصرى امام وولى امر منحصر به فرد است وبنابراين اولياء امور متعدد ورهبران منطقه اى واين تعدد حکومتها که در هر گوشه اى از جهان نظامى ودر هر منطقه اى فردى يا گروهى استيلا واستعلا دارند واز هر سرزمينى کوچک يا بزرگ وطنى ساخته وعالم اسلام را که بايد تحت نظام واحد امامت وقانون واحد اسلام باشد تجزيه کرده واين تفاوتها غير قابل قبول را بين مسلمين ايجاد کرده اند که درآمد سرانه يک کشور مسلمان نشين شايد بيش از صد برابر يک کشور ديگر باشد ودر حالى که يک کشورى مثل کويت نمى داند پولهاى خود را چه کند ودر کدام بانک بگذارد.

کشورى مثل بنگلادش در فقر وپريشانى وسختى بگذارند يا کشورى مثل عربستان به اصطلاح سعودى با آن همه ولخرجيهاى شاهزادگان و درباريان وهابى مسلک آن پولهايشان در بانکهاى خارجى ذخيره و سرمايه استعمار باشد در حالى که خود عربستان سعودى اکثريت در فقر و فلاکت به سر مى بردند.

اين بدبختيها همه در اثر تسلط حکومتهاى دست نشانده خارجى، وتحميل نظامات غير اسلامى ومتعدد به مسلمين وشرک آنها به حکومت خدا است.

واگر مسلمانان از همين حديث الهام بگيرند ونظام واحدى را که امت اسلام بايد داشته باشد ورهبران آن نظام را که امام زمان هر عصر است بشناسند وبه سوى اين حکومت بروند واين تجزيه ها وتفرقه ها را محکوم کنند يقينا به عزت وعظمتى که خدا به آنها وعده داده است مى رسند.

امروز در اثر اين نظامات متعدد ونشناختن امام زمان سپاهيان وقواى مسلح مسلمانان در هر نقطه اى به جاى پاسدارى از توحيد وحق وعدالت نگهبان يکى از طاغوتهاى دست نشانده شرق يا غرب مى باشند وافسران وسربازانى که بايد سرباز اسلام ومجاهد فى سبيل الله باشند سرباز افرادى مثل خود يا بدتر وکمتر از خود شده واز بوالبهوسيها وکامرانيها واستبداد اين وآن پاسدارى مى نمايند.

در اردن اين سربازان بدبخت واز اعتبار انسانى واسلامى افتاده نگهبان قدرت ملک حسين نوکر آمريکا هستند در عربستان به اصطلاح سعودى نگهبان رژيم منحط ومنحرف از اسلام ملک خالد ودر مصر پاسدار حکومت تحميلى وصهيونيسم خواه سادات ودر يمن جنوبى نگهبان حکومت الحاد ودست نشانده شوروى ودر ليبى پاسدار حکومت قذافى مستبد وطرفدار ملوک شرق در عراق نگهبان رژيم خونخوار وضد انسانى صدام وخلاصه در هرکجا (غير از ايران که اميدواريم ارتشش در پرتو قوانين انقلاب به طور اسلامى بازسازى شود).

اين سربازان که ايده اسلامى ندارند يا اسير وفدائى مزدوران شوروى يا نوکران آمريکا هستند نظام واحد امامت همه را در يک خط وعمال حکومت خدا وهدف همه را خدا وجهاد همه را فى سبيل الله قرار مى دهد ومطلب ديگر که از اين روايت استفاده مى شود نقش معرفت امام زمان در سرنوشت انسان وعوالم بعد از اين دنياى او است که اگر امام را نشناسد به مردن جاهليت خواهد مرد وبه نظر ما نکته اى که در اين روايت بسيار مهم است وبسيارى از آن غفلت دارند اين است که چگونه مردن در حال نشناختن امام مساوى است با مردن جاهليت اما با اين توضيحاتى که ما داديم معلوم مى شود که اين به واسطه ارتباط عقيده به نظام امامت با عقيده توحيد است نشناختن امام ونظامى که بايد از آن تبعيت شود نشناختن حکومت خدا وقبول نظامات ديگران است.

قرآن مى فرمايد:( اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ) خدا ولى ومتصرف امور وصاحب اختيار مومنان است آنها را از تاريکيها (دوگانگيها ونظامات مشرکانه و ولايت اين و آن) به سوى نور (به سوى حکومت خدا وهدايت خدا وقوانين خدا) خارج مى سازد( وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ ) آنانکه کافر شدند اولياء آنها (و رهبران ونظامات حاکم بر آنها) طاغوت است آنها را از نور به سوى تاريکيها خارج مى نمايد.

از اينگونه آيات معلوم مى شود که چرا مردن کسى که امام زمان را نشناسد مردن جاهليت است چون نظام امامت نظام توحيد و ولايت خدا وخلافت از جانب خدا است وتسليم وتن در دادن به اطاعت از آن اطاعت از خدا است لذا آيه( وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ) تفسير شده است به اينکه در ولايت ورهبرى کسى را با امام زمان شريک قرار ندهد يعنى در کنار او ومقابل او کسى را واجب الاطاعه نداند.

اينها معانى بلندى است که بايد هر چه بيشتر وگسترده تر به ملت مسلمان وخصوص شيعه تفهيم شود تا ابعاد سازنده و انقلابى و انسانى اسلام را درک کنند و از ذلت تواضع و پرستش در برابر مستکبران کوچک وبزرگ نجات يابند. بايد مسلمان رژيم اسلام را بشناسد و خود را فقط در برابر آن مسئول ومتعهد بداند.

اين مسئله شناخت نظام وتابعيتى که بايد شخص از آن داشته باشد در بين مسلمانان غير شيعه رسما از اهميت افتاده ولذا چنانکه گفتيم هر گوشه اى نظامى وهرجا حاکمى وسلطانى واميرى بر مردم تحميل شده وعملا صدها مليون مسلمان تسليم اين نظامها شده وبلکه بسيارى اين نظامها را واجب الاطاعه وزمامداران آن را اولو الامر مى دانند و بدتر آنکه به همان رسوم کثيف آريا مهرى سابق در آغاز کارهاى رسمى يا نامه هاى رسمى به جاى (بسم الله الرحمن الرحيم) که شعار اسلام وشعار کسانى است که آزادى انسان را احساس مى کنند (بسم سمو الامير) يا (بسم جلالة الملک) مى گويند وبيش از مشرق تا مغرب از اسلام عزيز واز کرامت انسانيت فاصله مى گيرند ودر بين شيعيان نيز با اينکه مسئله امامت را از اول وعصر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مفهوم ومحتواى اصيل وتوحيدى آن شناخته وبعد از رحلت آن حضرت نيز از آن منحرف نشده ودر تمام چهارده قرنى که تا امروز بر اسلام گذشته اين شيعه بود که به اين اصل در بعد وسيع وعامش متمسک بوده است.

معذلک عملا به جنبه هاى منفى ومثبت آن چنانکه شايسته است بسيارى توجه نداشته اند در جنبه منفى مثلا نفى حکومت هاى طاغوتى ونظامهاى غير شرعى حائز اهميت است که بايد هميشه اين عقيده از اين جهت مورد استفاده باشد ودر ابعاد مختلف مثل مبارزات منفى ادامه داشته باشد ودر جنبه مثبت نيز بايد اقدامات وحرکات لازم هميشه براى برقرارى اين نظام انجام شود که اگرچه برقرار شدن آن در سطح جهانى ودر حد کامل وجامع آن موقوف به حصول شرايط وآمادگى جهان وظهور امام زمان حضرت ولى عصر ارواحنا فداه است اما برقرار کردن آن در سطوح محدودتر بحسب شرايط وامکانات هر زمان امکان پذير است وولايت فقيه ونيابت عامه علماء وفقهاء آن را قابل عمل وبلکه عملى کرده است.

لذا مى بينيم تقريبا در تمام اعصار غيبت وقبل از آن حکومتهائى که زمام امور مسلمين را به غصب وقهر به دست گرفتند واعمال وروشهائى داشتند که هرگز با دعوت اسلام وعدالت اسلام قابل تطبيق وتصحيح نبوداز نظر شيعه حکومت ظلمه خوانده مى شد واز يارى واعانت آنها جز در حدودى که حفظ مصالح کلى واساس اسلام ودفاع از هجوم وتسلط کفار بر آن توقف داشت خوددارى مى کردند و شيعيان متعهد در امور خود به فقهاء عادل هر عصر رجوع مى کردند وحتى علاوه بر مالياتهاى رسمى که به دولتهاى غاصب مى دادند وجوه شرعى خود را که به آنها تعلق مى گرفت به فقهاء مى رساندند که اگرچه در ظاهر تحت رژيم نظام حکومت جبار بودند تابعيت واقعى آنها تابعيت از نظام امامت بوده وهست.

اين از خصائص مذهب شيعه است که در برابر حکومتهاى جائر وغير مشروع همواره موضع عدم قبول وهمکارى نداشتن داشته است.

و اين است اثر عقيده توحيد وايمان به صفات جلال وجمال خدا واين است معنى ظهور عقيده توحيد در برداشت و تلقى موحد از نظام سياست وحکومت و اين است معناى ارتباط و ابتناء نظام جامعه و عقيده به مهدويت بر توحيد و يکتاپرستى که اصالتى از اين محکمتر و واقعى تر نيست وخلاصه آن مفاد اين دو آيه است:

( وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ * أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ) .

اصالت مهدويت از جهت نقش آن در عمل و برقرارى عدالت

در اينکه صدها ميليون مسلمان که در جهان زندگى مى کنند تحت تاثير اسلام ونفوذ معنوى آن قرار دارند واسلام بخشهاى مهمى از زندگى آنها را فرا گرفته است شکى نيست.

مسلمانان ايران وافغانستان وپاکستان وبنگلادش واندونزى وهند وچين وتايلند وفيليپين ومالزى وترکيه ويوگسلاوى وقبرس وعراق وکويت وبحرين وعربستان وحضرموت وعمان واردن وسوريا ولبنان ومصر والجزاير ومراکش ويمن وتونس وتانزانيکا وساحل عاج و اتيوپى واريتره و سودان و ليبى و استراليا و آلبانى وکشورهاى مسلمان نشين تحت سلطه شوروى وديگر کشورهائى که مسلمانان در آنها اکثريت دارند يا در اقليت مى باشند همه تحت نفوذ تعاليم اسلام قرار دارند واگر چه جوامع آنها اسلامى خالص نيست وجاهليت در آنها ريشه کن نشده است اما عقيده به اسلام در آنها اثر گذارده وبسيارى از آثار جاهليت وعادات ورسوم غير اسلامى آنها را از ميان برده است.

اسلام در معاملاتشان در معاشراتشان در عباداتشان در ازدواجشان در همسردارى وفرزند دارى در فرهنگشان واخلاقشان واز تولد تا مرگ ودفن اموات اثر گذارده ونقش عملى اسلام در آنها ديده مى شود هر چند اسلام عامل ومحرک وبرانگيزنده منحصر بفرد آنها نيست ودر وجود آنها وجامعه آنها به مقاصدش نرسيده وآنها را با خود وخود را با آنها متحد نساخته باشد اما اين مقدار هم قابل انکار نيست که اسلام در وجود آنها ودر رفتار و اعمالشان نقش دارد، وچنانکه برخى تبليغ مى کنند که اسلام از اثر افتاده ونقشى ندارد يا نمى تواند نقشى در عمل وسازندگى فرد وجامعه داشته باشد نيست.

هنوز هم نفوذ اسلام در پيروانش فوق العاده است ومايه ى گسترش و فراگير شدن نفوذش در آن برجا است واز آن چيزى کاسته نشده است وآنچه پشت استعمار را مى لرزاند واز آن نگران است.

همين نفوذ اسلام است اگر ديده مى شود که تاثير اسلام در عمل افراد وجامعه ها متفاوت است وشدت وضعف دارد بايد توجه داشت که اين تفاوتها کم وبيش هست وعلل وعواملى در آن مداخله دارد ودرجات عقيده ها وحالات معتقدان نيز موثر است بايد براى اينکه قلمرو نفوذ اسلام بيشتر شود اين علل وعوامل را از ميان برد نه اينکه گمان کنيم زمان اينکه اسلام نقش عملى داشته باشد.

گذشته است يا نقش سازنده اسلام را با همه موانع ودرگيريها در اين عصر ودر چهارده قرن گذشته کم وناچيز بگيريم اسلام هميشه موثر بوده ودر زندگى تمام مسلمانان وبلکه بيگانگان نقش داشته است واگر نقش نداشت از بين رفته بود. بنابراين سخنى که وابستگان ومزدوران شرق ياغرب مى زنند وسازندگى اسلام ونقش عملى آن را خصوص در رهبرى جنبش ها وحرکات آزادى بخش انکار مى کنند يک ياوه سرائى بيش نيست وانقلاب اسلامى ايران عليه استعمار آمريکا ومقاومت دليرانه مسلمانان افغانستان در برابر تجاوز وحشيانه شوروى نشان داد که اسلام تا چه حد در بين پيروانش از نفوذ معنوى برخوردار است ونيروى بسيج کننده رهایى بخش آن چگونه مى تواند عليه مستکبران انقلاب کند.

فقط به نيروى ايمان ورهنمودهاى اسلام حکومت ستمگرى که خود را وارث دو هزار وپانصد سال استکبار واستبعاد مى شمرد وبر قدرت نظامى ابرقدرتهاى جهان تکيه داشت وخود به پيشرفته ترين ومدرن ترين سلاحهاى جنگى مجهز بود ساقط گرديد.

آرى اسلام دين عمل است ودر متجاوز از سيصد وبيست مورد در قرآن مجيد واژه ى عمل ومشتقات آن آورده شده است.

فقه وسيع اسلام وکتابهاى بزرگ که فقهاء عاليقدر ما نوشته اند مثل جواهر که اخيرا در چهل جلد تجديد طبع شده حکم عمل وارشادات وتعاليم عملى است.

در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم اسلام در عمل همه وهر فرد نقش مطلق ومساوى نداشت فردى مانند علىعليه‌السلام ابرمرد اسلام وافرادى مانند شهداء بدر واحد وحمزه وجعفر وزيد بن حارثه وسلمان وابوذر ومقداد وعمار بودند که نقش اسلام در عملشان ظاهر بود افرادى هم مانند منافقين بودند يا از اشخاصى بودند که درجه ايمان مثل سلمان وابو ذر ومقداد را نداشتند.

معذلک نقش رهبرى وحرکت وکنترل کننده اسلام هميشه ادامه داشته واکنون هم در پيروان اديان ومکتبها نقش اسلام از سايرين بيشتر است.

اين نفوذ معنوى اسلام ونقش سازنده وکنترل کننده ى نيرومندى که دارد اين نويد را مى دهد که اسلام روزى دين جهان شود که اکنون در اين موضوع نمى خواهيم سخن را طولانى سازيم فقط مى خواهيم به اين تهمت که برخى مى گويند اسلام وعقيده به مهدويت در عصر حاضر يا از مدتها قبل در عمل مسلمانان نقشى ندارد پاسخ بگوئيم.

بديهى است اين موضوع را که نقش اسلام بايد کاملتر وکاملتر شود تا فراگير همه جهات وهمه افراد گردد نيز تاييد مى کنيم وآن را رسالتى مى دانيم که بر عهده فرد فرد مسلمانان خصوص علماء ونويسندگان وگويندگان وروشنفکران است.

اسلام هنوز وهميشه بايد نقش جهانى خود را ايفا نمايد تا به اهداف خود برسد وما همه در انتظار عملکرد اسلام وآن روزى هستيم که اسلام به تمام هدفهايش برسد وبخشهاى مهمى از دستورات وبرنامه هاى آن خصوص در رشته نظام وسياست وحکومت که متروک واز محدوده عمل خارج شده عملى شود.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13