جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن30%

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
گروه: پیامبر اکرم

  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13906 / دانلود: 4442
اندازه اندازه اندازه
جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

نویسنده:
فارسی

1

2

غزوه بدرالموعد

يكی ديگر از غزوات پيامبر كه آن هم بدون درگيری و خونريزی پايان يافت غزوه بدر الموعد يا بدر الاخری است و آن چنين بود كه ابوسفيان پس از پايان گرفتن جنگ احد مسلمانان را تهديد كرده بود كه سال ديگر در همين موقع دوباره به جنگ شما خواهم آمد چون آن موعد مقرر رسيد، پيامبر برای نشان دادن قدرت مسلمانان خواست پيش دستی كند و پيش از آمدن سپاه ابوسفيان به منطقه بدر كه وعده گاهشان بود برود.

پيامبر و مسلمانان مقدمات حركت به سوی بدر را فراهم كردند.

در اين هنگام شخصی به نام نعيم بن مسعود از مدينه به مكه رفت و ابوسفيان از وی اخبار مدينه را پرسيد، او گفت: در حالی مدينه را ترك كرده است كه مسلمانان آماده حركت به سوی بدر بودند، ابوسفيان كه آرزو می كرد مسلمانان به آنجا نروند و او هم نرود و درگيری نباشد ولی همه جا شايع شود كه مسلمانان به وعده گاه نيامدند، او به نعيم بن مسعود گفت كه به مدينه برگردد و مسلمانان را از قدرت قريش بترساند و آنان را وادار كند كه به بدر نروند و قول داد كه اگر موفق شود بيست شتر به او بدهد.

نعيم بن مسعود به سرعت به مدينه بازگشت و به طور مرتب تواناييهای قريش را به رخ مسلمانان كشيد و توصيه كرد كه به بدر نروند، در اين هنگام بعضی از مسلمانان سست شدند و سخن نعيم را تصديق كردند، خبر به پيامبر رسيد آن حضرت به رفتن اصرار كرد و فرمود اگر كسی هم نيايد خودم به تنهايی می روم،( ۸۷ ) سخن پيامبر رعب و وحشت را از مسلمانان برطرف كرد و آنان از روی علاقه حاضر به رفتن شدند و بر ايمانشان افزوده شد و پيامبر دستور حركت داد و پرچم سپاه را به علی بن ابی طالبعليه‌السلام سپرد.( ۸۸ )

آنها به منطقه بدر رفتند و در آن زمان آنجا بازاری برپا بود، هشت روز ماندند و خبری از ابوسفيان نشد و ابوسفيان با لشكر خود تا مرالظهران آمد ولی چون خشكسالی بود ترجيح داد كه از همانجا بازگردد و برگشت و مسلمانان سود بسياری از بازار بدر بردند و بدون درگيری به مدينه بازگشتند.( ۸۹ ) خداوند درباره ايجاد رعب و وحشت توسط نعيم بن مسعود در ميان مسلمانان و تسليم شدن آنان و رفتن به وعدگاه و سود بردن از آنجا چنين می فرمايد:

( اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايمانًا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوآءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ ) (آل عمران/۱۷۳-۱۷۴)

« كسانی كه مردم به آنها گفتند كه مردم (مكه) برای جنگ با شما گرد آمده اند از آنها بترسيد، ولی بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و نيكو پشتيبانی است، پس با نعمت و فزونی و بخششی از خدا بازگشتند در حالی كه هيچ بدی و گزندی به ايشان نرسيد و خوشنودی خدا را پيروی كردند و خدا صاحب فضل بزرگ است.»

جنگ احزاب

حوادث پيشين، از جنگ بدر گرفته تا درگيريهای مسلمانان با قبايل اطراف مدينه و اخراج يهود بنی قينقاع و بنی نضير از مدينه، سبب شد كه دشمنان اسلام از مشركان و يهوديان و برخی از قبايل عرب، در تلاش همه جانبه بر ضد مسلمانان همنوا شوند و برای شكستن قدرت اين دشمن مشترك اتحادی بزرگ تشكيل دهند.

كسانی كه در ايجاد اين اتحاد پيشقدم شدند سران يهود بنی نضير بودند كه به خيبر تبعيد شده بودند. گروهی از آنان از جمله سلاّم بن ابی الحُقيق و حُيیّ بن اخطب و هودة بن قيس از يهوديان بنی نضير و بنی وائل به مكه رفتند و با قريش وارد مذاكره شدند و آنان را به جنگ با پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دعوت كردند و گفتند كه ما نيز در كنار شما خواهيم بود تا او را از ميان ببريم.

قريش به آنان گفتند: ای گروه يهود! شما اهل كتاب و علم هستيد، ما با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اختلاف داريم، شما بگوييد كه آيا دين ما بهتر است يا دين او؟ يهوديان برای جلب رضايت قريش گفتند: دين شما بهتر از دين اوست.( ۹۰ ) و اين در حالی بود كه از نظر دينی هيچ گونه وجه اشتراكی ميان يهود و مشركان نبود. بلكه يهود وجود اشتراك بسياری با اسلام داشت ولی آنان به جهت دشمنی با پيامبر اسلام حاضر شدند از باورهای خود دست بردارند و بت و بت پرستی را تأييد كنند تا موافقت مشركان را به دست آورند، قرآن كريم درباره آنان چنين می فرمايد:

( أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هآؤُلاآءِ أَهْدی مِنَ الَّذينَ امَنُوا سَبيلاً أُولئآِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرًا ) (نساء ۵۱-۵۲)

«آيا نديدی كسانی را كه به آنان بهره ای از كتاب داده شده است كه به «جبت» و «طاغوت»، (معبودهای باطل) ايمان می آورند و درباره كافران می گويند كه اينان از كسانی كه ايمان آورده اند، ره يافته ترند، آنان كسانی هستند كه خدا بر آنان لعنت كرده و هر كس را كه خدا لعنت كند، برای او ياوری نخواهی يافت.»

مشركان مكه كه خودشان همواره در فكر نابود كردن اسلام بودند، موافقت خود را با سران يهود اعلام كردند، آنگاه سران يهود نزد عيينة بن حصين رئيس قبيله غطفان رفتند و موافقت او را هم برای جنگ با پيامبر اسلام جلب كردند.( ۹۱ )

بدينگونه اتحاد بزرگی بر ضد اسلام شك گرفت و قريش و هم پيمانانشان همراه با قبيله بزرگ غطفان با تمام ساز و برگ نظامی كه داشتند به سوی مدينه حركت كردند و يهود نيز از خيبر به سوی اين شهر رهسپار شدند، شايد تا آن زمان در جزيرة العرب چنين وحدت و بسيج عمومی ديده نشده بود، مورخان تعداد سپاه نيروهای ائتلاف را ده هزار نفر تخمين زده اند.( ۹۲ )

حركت اين سپاه عظيم به سوی مدينه به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش شد و آن حضرت اصحاب خود را گرد آورد و با آنان در جهت مقابله با اين سپاه مشورت نمود، هر كدام چيزی گفتند و سلمان عرض كرد: يا رسول اللّه ما در سرزمين خودمان فارس، هرگاه كه از طرف دشمن مورد تهديد قرار می گرفتيم دور شهرمان خندق می كنديم، اگر صلاح می دانيد همين كار را انجام دهيم، نظر سلمان با تحسين تمام پذيرفته شد.( ۹۳ )

پيامبر همراه با اصحاب خود، محل كندن خندق را شناسايی كردند و آن در قسمت شمالی مدينه و كنار كوه سلع بود، چون قسمتهای ديگر شهر حصار داشت.( ۹۴ ) و سپاه عظيم دشمن نمی توانست از آن قسمتها به شهر حمله كند و تنها قسمت آسيب پذير شهر همان طرف كوه سلع بود، پيامبر دستور داد كه در آن قسمت خندقی كنده شود.

اين بود كه همه مسلمانان در حفر خندق شركت داشتند و حتی خود آن حضرت هم كار می كرد.( ۹۵ ) گاهی بعضی از مسلمانان بدون اجازه گرفتن از پيامبر حفر خندق را رها می كردند و به دنبال كارهای خصوصی خود می رفتند، چون اين كار باعث بی نظمی هايی در كار می شد، خداوند دستور داد كه هر كدام از مؤمنان كه كار لازمی داشت از پيامبر اجازه بگيرند و دنبال كارشان بروند:( ۹۶ )

( قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهآ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ) (نور ۶۲)

«براستی خداوند كسانی از شما را كه پنهانی و در پناه يكديگر خود را كنار می كشند، می شناسد، پس آنان كه از فرمان او سرپيچی می كنند، بايد بترسند كه بلايی به آنها برسد يا گرفتار عذابی دردناك شوند.»

به هر حال خندق در عرض شش روز به عمق قامت انسان كنده شد و پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز هشتم ماه ذيقعده سپاه خود را در كنار خندق آماده كرد و در اين ميان ابوسفيان حُيیّ بن اخطب را به سوی يهود بنی قريظه كه داخل مدينه بودند و با مسلمانان پيمان همكاری داشتند، فرستاد و از آنان خواست كه با نيروهای ائتلاف همكاری كنند.

آنها در آغاز، اين پيشنهاد را نپذيرفتند ولی پس از اصرار حُيیّ بن اخطب بالاخره قبول كردند و پيمان خود با مسلمانان را شكستند.( ۹۷ )

وضعيت بحرانی بود و كار بر مسلمانان سخت دشوار شده بود، آنها از بيرون به وسيله سپاه عظيم ائتلاف تهديد جدی می شدند و از داخل مدينه هم بنی قريظه به صورت خطری بزرگ درآمده بودند، قرآن كريم وضعيت دشوار و نگرانی و اضطراب مسلمانان را در اين زمان چنين ترسيم می كند:

(إِذْ جأُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا هُنالِكَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَديدًا ) (احزاب/۱۰-۱۱)

«هنگامی كه از بالا و پايين بر شما هجوم آوردند و چشمها خيره شد و دلها به گلوها رسيد و به خدا گمانها برديد، در آنجا مؤمنان آزمايش شدند و سخت به لرزه افتادند.»

همانگونه كه در پايان آيه آمده، بعضی از مسلمانان كه ايمان ضعيفی داشتند سخت وحشت كردند و ايمانشان متزلزل شد، چون از يك سو پيامبر به آنان وعده پيروزی داده بود و از سوی ديگر می ديدند كه از بالا و پايين و درون و بيرون در معرض خطر جدی هستند و نيروی مسلمانان قابل مقايسه با نيروی عظيم دشمن نيست و اين براستی آزمون سختی بود.

چيزی كه روحيه مسلمانان را پيش از پيش تضعيف می كرد تبليغات سوء منافقان بود كه درون جامعه اسلامی زندگی می كردند و در باطن به اسلام عقيده نداشتند، آنها فرصتی يافته بودند كه از موقعيت به دست آمده استفاده كنند و به مسلمانان ضربه بزنند، آنها مسلمانان را از خطری كه پيش آمده به سختی می ترسانيدند و حتی آنان را تشويق می كردند كه مدينه را ترك كنند كه جای ماندن نيست، گاهی برخی از آنان بهانه می آوردند و از پيامبر اجازه می خواستند كه صحنه جنگ را ترك كنند و می گفتند: خانه های ما بی حفاظ است، وضعيت خاص منافقان در آن دوره بحرانی در قرآن كريم چنين بيان شده است:

( وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُآ إِلاّ غُرُورًا وَ إِذْ قالَتْ طآئِفَةٌ مِنْهُمْ يآ أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَريقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُريدُونَ إِلاّ فِرارًا ) (احزاب ۱۲-۱۳)

«و آنگاه كه منافقان و آنان كه در دلهايشان بيماری است، گفتند: خدا و پيامبرش به ما جز وعده فريبنده ندادند، و آنگاه كه گروهی از آنان گفتند: ای اهل مدينه شما را جای ماندن نيست، پس بازگرديد و گروهی از آنها از پيامبر رخصت رفتن می خواستند و می گفتند: خانه های ما بی حفاظ است و حال آنكه آنها بی حفاظ نبودند، اينان قصدی جز فرار نداشتند.»

كارشكنی و تضعيف روحيه مسلمانان از سوی منافقان را در جنگ احد هم ديديم، در آنجا سركرده منافقان يعنی عبداللّه بن اُبیّ با هم فكران خود از شركت در جنگ سرباز زدند و ديگران را نيز به ترك جنگ تشويق كردند واين بار نيز در شرايط دشواری كه برای مسلمانان پيش آمده بود، ضربه خود را زدند و مسلمانان را تشويق به رها كردن صحنه جنگ نمودند.

قرآن كريم در ادامه اين آيات، به پيامبر هشدار می دهد كه مراقب آنان باشد، چون اگر مشركان با اين منافقان تماس برقرار كنند، جز اندكی از آنان بقيه فتنه انگيزی خواهند كرد:

( وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لاَتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِهآ إِلاّ يَسيرًا ) (احزاب ۱۴)

«و اگر (سپاه كفار) از اطراف شهر بر آنان درآيند و سپس از آنان فتنه و آشوب خواسته شود، به سوی آن می روند و جز اندكی در آن درنگ نخواهند كرد.»

همچنين در ادامه همين آيات ضمن اينكه به منافقان هشدار می دهد كه فرار كردن سودی نخواهد داشت، خاطر نشان می سازد كه خداوند كسانی از شما را كه بر ضد اسلام تبليغ می كنيد می شناسد و سپس با روانشناسی خاصی حالتها و عكس العملهای آنان را در برابر حوادث بيان می كند:

( قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقينَ مِنْكُمْ وَ الْقآئِلينَ لاِِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَليلاً أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جآءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذی يُغْشی عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَيْرِ أُولئآِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَی اللّهِ يَسيرًا ) (احزاب ۱۸-۱۹)

«همانا خداوند بازدارندگان از شما را می شناسد و نيز گويندگان به برادرانشان كه نزد ما بياييد، و جز اندكی از آنان در جنگ حاضر نشوند، آنان بر شما بخل می ورزند، پس چون ترسی پيش آيد آنان را بينی كه به تو می نگرند در حالی كه چشمهايشان از ترس می گردد، همچون كسی كه بيهوشی مرگ او را فرا گرفته باشد، و چون ترس از ميان برود با زبانهای تند و تيز به سبب بخلی كه بر مال خود دارند شما را می رنجانند، اينان ايمان نياورده اند، خداوند هم اعمال آنها را تباه می سازد و اين بر خدا آسان است.»

در برابر منافقان كه همواره سعی داشتند كه در ميان مردم شك و ترديد ايجاد كنند، مؤمنان واقعی هرگز در راست بودن وعده پيروزی كه پيامبر داده بود شك نكردند و ديدن آن سپاه بزرگ و احزاب كه برای جنگ با مسلمانان آمده بودند نه تنها در آنان ايجاد رعب و وحشت نكرد بلكه بر ايمان و مقام تسليم آنان افزود و با ايمانی محكم و اراده ای قوی خود را آماده نبرد با دشمنان اسلام كردند، خداوند از اين افراد چنين ياد می كند:

( وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الاْءَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّآ ايمانًا وَ تَسْليمًا ) (احزاب ۲۲)

«و چون مؤمنان آن لشكرها را ديدند، گفتند: اين است آنچه خدا و پيامبرش ما را وعده داده اند و خدا و پيامبرش راست گفتند و بر آنان جز ايمان و تسليم نيفزود.»

در برابر خندقی كه حفر شده بود، سپاه دشمن زمينگير شدند و عملاً كارآيی خود را از دست دادند، چندين بار كسانی خواستند از خندق عبور كنند ولی با تيرهای مسلمانان مواجه شدند و برگشتند و محاصره مدينه حدود يك ماه طول كشيد( ۹۸ ) تا اينكه يك روز چند نفر با هم از خندق عبور كردند كه از جمله آنها عمرو بن عبدودّ بود كه در شجاعت و جنگجويی ميان عربها شهرت خاصی داشت و مايه اميد سپاه مشركان بود.

عمر بن عبدودّ با غرور تمام از مسلمانان مبارز طلبيد و كسی از آنان جرئت مقابله با او را نداشت، او سه بار سخن خود را تكرار كرد، بار سوم علی بن ابی طالبعليه‌السلام آماده نبرد با او شد و پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را دعا كرد و به سوی ميدان فرستاد، و علیعليه‌السلام با قدرت تمام ضربتی بر وی فرود آورد و عمرو در ميان ناباوری مشركان كشته شد.( ۹۹ ) و كشته شدن او ضربه سختی بر مشركان بود و روحيه آنان را به شدت در هم شكست و برای همين بود كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين باره فرمود: «لضربة علی يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين ـ يا ـ من اعمال امّتی الی يوم القيامة - ضربت علی در روز خندق بهتر از عبادت انس و جن ـ يا ـ بهتر از اعمال امت من تا قيامت است.( ۱۰۰ )

چون اين ضربت سرنوشت جنگ را عوض كرد و دشمن را كه با تمام نيرو برای محو و نابودی اسلام كمر بسته بود خوار كرد و آنان را دچار ترديد ساخت به طوری كه به فكر انصراف از جنگ افتادند، بنابراين، علیعليه‌السلام سهمی عمده در بقای اسلام داشت.

عامل ديگری كه باعث شد روحيه مشركان هر چه بيشتر شكسته شود. طوفان تندی بود كه شب هنگام آنان را كوبيد و وسايل پخت غذا و ساير اسباب و اثاث آنها را در هم ريخت.( ۱۰۱ )

همزمانی اين طوفان با كشته شدن شجاع ترين فرد سپاه بر تزلزل آنان افزود، همچنين نعيم بن مسعود كه در سپاه مشركان بود، در همان بحبوحه جنگ مسلمان شد و مخفيانه نزد پيامبر آمد و گفت كه چه كاری از وی ساخته است، پيامبر از وی خواست كه اتحاد ميان مشركان و بنی قريظه را برهم زند و او نيز چنين كرد و با صحبتهايی كه با مشركان و بنی قريظه كرد آنان را نسبت به يكديگر بدبين ساخت و مشركان تصور كردند كه بنی قريظه به آنان خيانت كرده است.( ۱۰۲ )

همه اين عوامل سبب گرديد كه ديگر مشركان توان مقاومت نداشته باشند و از جنگ منصرف شوند، شب هنگام ابوسفيان با ياران خود سخن گفت و مخالفت بنی قريظه و بخصوص طوفان هولناكی را كه خيمه های آنان را در هم كوبيده بود مطرح كرد و پيشنهاد كوچ به سوی مكه داد و خود به راه افتاد و سپاه هم به دنبال او به راه افتادند،( ۱۰۳ )

بامدادان اثری از مشركان در آن منطقه نمانده بود و محاصره مدينه كه پانزده تا بيست روز ادامه داشت به كلی از بين رفته بود.( ۱۰۴ ) و اين پيروزی بزرگی بود كه نصيب مسلمانان شد و مسلمانان آشكارا تحقق وعده های الهی را ديدند و كمكهای خداوند را به خوبی لمس كردند.

خداوند از كمكی كه در جنگ احزاب به مسلمانان كرد چنين ياد می كند:

( يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جآءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا ) (احزاب ۹)

«ای كسانی كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه كه لشكرهايی به (جنگ) شما آمد، پس ما بادی و لشكرهايی كه نمی ديديد بر آنها فرستاديم و خداوند به آنچه می كنيد بيناست.»

بدينگونه مشركان با همه تلاشی كه كرده بود و با همه خشمی كه داشتند، شكست خورده و سرخورده بازگشتند و مؤمنان بی آنكه به طور جدی وارد جنگ شوند پيروز شدند و اين سنت خداوند در تاريخ است كه هرگاه مؤمنان سستی نكنند و به وظيفه خود عمل نمايند پيروزی خداوند نصيب آنان خواهد بود و خدا از آنان حمايت خواهد كرد و جنگ احزاب نمونه ای از كمكهای مستقيم و مباشر خداوند بر مؤمنان بود چنانكه می فرمايد:

( وَ رَدَّ اللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْرًا وَ كَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللّهُ قَوِيًّا عَزيزًا ) (احزاب ۲۵)

«و خدا كافران را با خشمشان بازگردانيد در حالی كه به هيچ خيری (پيروزی و غنيمتی) نايل نشدند و خداوند مؤمنان را از جنگيدن كفايت كرد و خدا نيرومند و تواناست.»

و اين چنين بود كه بار ديگر امدادهای غيبی به سراغ مؤمنان آمد و آنها در اثر شايستگی هايی كه داشتند، نصرت الهی را تجربه كردند، همان نصرتی كه خداوند بر پيامبران و مؤمنان شايسته مقرر فرموده و وعده داده است كه در دنيا و آخرت آنان را ياری كند:

( إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ امَنُوا فِی الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأَشْهادُ ) (غافر ۵۱)

«همانا ما پيامبران خود و كسانی را كه ايمان آورده اند در زندگی دنيا و آن روز كه گواهان برپا ايستند (روز قيامت) ياری می كنيم.»

جنگ بنی قريظه

با پايان گرفتن نبرد احزاب و رفع خطر از مسلمانان، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سوی خداوند مأموريت يافت كه بی درنگ كار بنی قريظه را يكسره كند.

بنی قريظه در بحرانی ترين حالت و بدترين موقعيت، پيمان شكنی كردند و از پشت بر مسلمانان ضربه زدند و اين خيانت قابل گذشت نبود و بايد با آنها به شدت برخورد می شد، تا قبايل ديگری كه با پيامبر پيمان صلح بسته بودند، در شرائط خاصی پيمان شكنی نكنند و درس عبرت بگيرند.

پيامبر نماز ظهر را خواند و به مردم اعلام كرد كه نماز عصر در محله بنی قريظه خوانده خواهد شد، آنگاه پرچم را به دست علی بن ابی طالبعليه‌السلام داد و او را به سوی قلعه های يهود بنی قريظه فرستاد و خود نيز به دنبال او با سپاهيان اسلام به آن منطقه رهسپار گرديد. سپاه اسلام در برابر دژهای محكم بنی قريظه در كنار چاه آبی مستقر شدند و يهوديان تيرهايی به سوی مسلمانان پرتاب كردند و به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناسزا گفتند.( ۱۰۵ )

مسلمانان قلعه های آنان را محاصره كردند و اين محاصره به گفته واقدی پانزده روز و به گفته ابن هشام بيست و پنج روز ادامه يافت.( ۱۰۶ ) و در اين مدت گاهی دو طرف به پرتاب سنگ و تيراندازی به سوی يكديگر می پرداختند.

يكی از سران بنی قريظه به نام كعب بن اسد آنان را جمع كرد و گفت: شما در موقعيّتی قرار گرفته ايد كه بايد يكی از سه كار را انجام دهيد، يا به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان بياوريد تا خود و خانواده هايتان در امان باشد و شما می دانيد كه او پيامبر برحق است و يا زنها و كودكانتان را بكشيد وخودتان به مسلمانان حمله كنيد كه اگر كشته شديد زنان و كودكانتان اسير آنان نباشند و يا همين امشب كه شنبه است مسلمانان را غافلگير كنيد و به آنان حمله كنيد، بنی قريظه هر سه پيشنهاد كعب را رد كردند( ۱۰۷ ) و به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيغام دادند كه ابولبابة بن عبدالمنذر را كه در جاهليت از هم پيمانان بنی قريظه بود، نزد ما بفرست تا با او مشورت كنيم، پيامبر ابولبابه را فرستاد، آنها به ابولبابه گفتند: آيا به نظر تو ما خود را تسليم كنيم بهتر است؟ او گفت: آری، ولی اشاره به گلوی خود كرد، يعنی او همه شما را سر می برد.

ابولبابه بيرون آمد در حالی كه با خود می گفت: من به خدا و پيامبرش خيانت كردم و به جهت شرمندگی نزد پيامبر نيامد و مستقيما به مسجد پيامبر رفت و خود را به يكی از ستونهای مسجد بست و گفت: تا خدا توبه مرا نپذيرد مرا از اين ستون باز نكنيد.

وقتی اين خبر به پيامبر رسيد فرمود: اگر او نزد من آمده بود برای او طلب آمرزش می كردم ولی اكنون كه چنين كرده من او را از آن مكان آزاد نخواهم كرد مگر اينكه خداوند توبه اش را بپذيرد.

ابولبابه شش شب در آنجا بود تا بالاخره فرشته وحی نازل شد و قبولی توبه او را به پيامبر خدا ابلاغ كرد و اين آيه نازل شد:( ۱۰۸ )

( وَ اخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَاخَرَ سَيِّئًا عَسَی اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (توبه ۱۰۲)

«و ديگرانی هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با كار ديگر كه بد است درآميخته اند، اميد است كه خدا توبه آنان را بپذيرد كه خدا آمرزنده و مهربان است.»

بر می گرديم به جريان بنی قريظه، آنها پس از چندين روز مقاومت اعلام كردند كه تسليم می شوند و به حكم پيامبر تن در می دهند، قبيله اوس از انصار نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتند و گفتند: اينان دوستان ما بودند، همانگونه كه قبلاً درباره بنی قينقاع كه دوستان قبيله خزرج بودند وساطت عبداللّه بن اُبیّ را پذيرفتی اينان را هم به ما ببخش.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا راضی هستيد كه يك نفر از قبيله اوس درباره اينان حكم كند؟ گفتند: آری، فرمود: اين حكم را به عهده سعد بن معاذ می گذارم.

در آن زمان سعد بن معاذ كه در جنگ احزاب مجروح شده بود، در خيمه رفيده تحت معالجه قرار داشت، وقتی پيامبر او را درباره بنی قريظه حكم و داور قرار داد، اوسيان نزد او رفتند و او را سوار بر الاغی كردند و نزد پيامبر آوردند، آنها به سعد می گفتند: درباره دوستانت نيكی كن و او می گفت: وقت آن رسيده كه در كار خدا از سرزنش سرزنش كنندگان نترسم.

چون سعد نزد پيامبر و اصحاب آمد، حكمی كه راجع به بنی قريظه داد اين بود كه مردان آنها كشته شوند و اموالشان تقسيم گردد و خانواده هايشان اسير شوند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به خدا كه درباره آنان حكمی كردی كه خدا آن حكم را كرده است.( ۱۰۹ )

درباره بنی قريظه حكم سعد معاذ كه همان حكم خدا بود به مرحله اجرا درآمد و بدينگونه آخرين پايگاه يهود در مدينه برچيده شد و مسلمانان كاملاً بر مدينه مسلط شدند و اموال و زمينهای بنی قريظه در اختيار مسلمانان قرار گرفت. قرآن كريم در دنبال صحبت از جنگ احزاب به جريان بنی قريظه می پردازد و می فرمايد:

( وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصيهِمْ وَ قَذَفَ فی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَريقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقًا وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضًا لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللّهُ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ قَديرًا ) (احزاب ۲۶-۲۷)

«و كسانی از اهل كتاب را كه از آنها (احزاب) پشتيبانی می كردند، خداوند از قلعه هايشان فرود آورد و در دلهايشان بيم افكند، گروهی را می كشتيد و گروهی را اسير می گرفتيد و خداوند شما را وارثان زمينها و خانه ها و اموالشان و نيز زمينی كه هنوز بر آن گام ننهاده ايد قرار داد و خداوند بر هر چيزی تواناست.»

در اين آيه علاوه بر زمينها و خانه ها و اموال بنی قريظه، از زمينهايی ياد می كند كه هنوز مسلمانان به آنجا قدم نگذاشته اند وخدا آنها را وارثان آن زمينها هم كرد. بعضی از مفسران گفته اند كه منظور از آن سرزمين خيبر است كه بعدها مسلمانان آنجا را هم تصرف كردند.( ۱۱۰ )

ولی می توان گفت كه منظور از آن تمام زمينهايی است كه مسلمانان بعدها آنجا را فتح كردند و يا فتح خواهند كرد.

اين يكی از سنتهای الهی حاكم بر تاريخ است كه بالاخره مؤمنان و صالحان وارثان زمين خواهند بود و تمام سرزمينها تحت حاكميت حق و حق پرستان خواهد بود، اين مطلبی است كه در كتابهای آسمانی و از جمله قرآن، از آن خبر داده شده است.

( وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاْءَرْضَ يَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ ) (انبياء ۱۰۵)

«همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه زمين را بندگان صالح من به ارث خواهند برد.»

منتظران حقيقى

منتظران حقيقى كسانى اند كه: انتظار را، خودسازى خويش در مقابل هواها و خواهشهاى نفسانى مى دانند.

منتظرانى كه انتظار را، بسيج همگانى براى نهضت جهانى انقلابى بزرگ تاريخ بشريت تفسير مى كنند.

آنان كه انتظار را، مهيا شدن جهت مبارزه با جباران و خونخواران در زير پرچم بزرگ پرچمدار عدالت مى دانند.

آنان كه انتظار را جز تواضع در برابر حق و خروش در برابر باطل، نمى دانند.

منتظرانى كه انتظار را جز تسليم در مقابل عدل و خروش در مقابل بيداد، نمى دانند.

آنان كه انتظار را جز فرياد جاودانه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر عليه مشركان چپاولگر و شمشير همواره افراشته علىعليه‌السلام بر فرق منافقان غارتگر و خون هميشه جوشان حماسه آفرين حسينعليه‌السلام در بستر تاريخ، تفسير نمى كنند.

تفسير انتظار

انتظار يعنى، چشم به راه (بنيانگذار حكومت جهانى اسلامى) كه براى اولين بار، پرچم پرافتخار اسلام را در سراسر شرق و غرب عالم به اهتزاز در مى آورد.

«يفتح الله له شرق الارض و غربها... حتى لا يبقى الا دين محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم »( ۲۰ )

و به دوران كفر جهانى و شرك بين المللى خاتمه داده و اختلاف بين مذاهب و اديان را پايان مى بخشد.

«ليرفع عن الملل و الاديان الاختلاف( ۲۱ )

و بساط طرفداران دروغين مذهب و مكتب الهى را در هم مى پيچد:

«يرفع الله المذاهب من الارض فلا يبقى الاالدين الخالص( ۲۲ )

و بانگ رساى توحيد و نبوت را در سراسر عالم طنين انداز خواهد نمود:

«لا يبقى قرية الا نودى فيها بشهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله بكرة و عشيا »( ۲۳ )

انتظار يعنى: چشم به راه (مصلح كل و مؤ سس حكومت عدل الهى) و (انقلابى بزرگ تاريخ بشريت) كه با انقلاب بى نظيرش، بساط ستم و بيداد را در جهان برچيده و حكومت عدل و داد را جايگزين آن كرده و سراسر گيتى را از عدل و داد پر خواهد نمود آن چنان كه از ظلم و بيداد مملو گشته؛ و تمام تشنگان عدالت، با جان و دل، اگر چه با سينه خيز رفتن از روى برفها، بسوى او خواهند شتافت:

«فيملاها قسطا و عدلا كما ملاوها جورا فمن ادراك منكم فلياءتهم ولو حبوا على الثلج( ۲۴ )

انتظار يعنى: چشم به راه طلوع سپيده اميد، شكافتن فجر نور عدالت، نورباران شدن سراسر گيتى و همه گير شدن عدل و مساوات در تمام محورها آنچنان كه پرندگان در آشيانه هاى خود ابراز خوشحالى نموده و ماهيان در اندرون درياها اظهار شادمانى كنند:

«فعند ذلك يفرح الطيور فى او كارها و الحيتان فى بحارها ».( ۲۵ )

انتظار يعنى: چشم به راه خورشيد فروزان امامت كه با درخشيدن او، دوران ظلمت غم افزاى ظلم و بيداد پايان پذيرفته و كاخ ستم و ستمگرى ويران گشته، ايام دادخواهى مظلومان و بيچارگان فرا رسيده و از ستمديدگان آنچنان رفع ستم خواهد نمود كه اگر ستمديده اى، زير دندان ستم پيشه اى باشد آن را باز ستاند و به صاحبش برگرداند:

«يبلغ رد المهدى المظالم حتى ولو كان تحت ضرس انسان شى ء انتزعه حتى يرده( ۲۶ )

انتظار يعنى چشم به راه چشمه سار عدالت و جلوه گاه ولايت كه با حاكميت مطلق عدل، ظلم و بيداد براى هميشه از تاريخ بشر محو شده و عدل و داد آنچنان بال و پرش را بر سر ساكنان زمين مى گسترد كه نسلهاى آينده جز عدل چيزى نمى شناسند و به غير از داد، به چيزى عمل نمى كنند:

«حتى يولد قوم لا يعرفون الا العدل و لا يعملون الا به( ۲۷ )

انتظار يعنى: چشم به راه بنيانگذار حكومت عدل و داد و برهم زننده بساط ظلم و بيداد كه در سايه شمشير عدالت او تمامى ستمگران جنايتكار و منكران طغيانگر و دشمنان تجاوزگر و مخالفان عنادگر، از صفحه گيتى محو خواهد شد:

«فلا يبقى على وجه الارض جبار قاسط ولا جاحد غامط ولا شانى مبغض و لا معاند كاشح( ۲۸ )

و در عرصه زمين نشانى از ظلم اثرى از بدعت به چشم نخواهد خورد:

«حتى لا يرى اثر من الظلم. »( ۲۹ )

و ابر عدالت و دادگرى سايه خود را بر روى ساكنان كره خاكى مى گسترد كه كسى را جرئت تجاوز و ستم به حريم ديگرى نخواهد بود:

«...و وضع ميزان العدل بين الناس فلا يظلم احد احدا »( ۳۰ )

انتظار يعنى: چشم به راه سمبل فضيلت و الگوى كرامت كه ثروت خدادادى را به رايگان در اختيار همگان قرار داده بر مسئولين كشورى و لشكرى بسيار سختگير و به بينوايان بسيار مهربان است:

«المهدى سمح بالمال شديد على العمال، رحيم بالمساكين( ۳۱ )

انتظار يعنى: چشم به راه پديد آورنده تحول بزرگ جهانى كه فقر و نيازمندى را براى هميشه از جوامع بشرى ريشه كن كرده همگان را در سايه فضل و رحمت الهى بى نياز خواهد نمود آنچنانكه مردم، كسى را نمى يابند كه هدايا و زكات خود را به وى بپردازند:

«يطلب الرجل من يصله بماله و ياءخد زكاته فلا يجد احدا تاءخذ ذلك استغناء بما عندالناس من فضله( ۳۲ )

منتظران الهام گير

در عصرى كه ابر سياه ستم و بيداد، بر سر مظلومان و مستضعفان، سايه افكنده و حقوق بيچارگان بوسيله مدعيان دروغين حقوق بشر، مورد تجاوز قرار گرفته و انسانيت انسانها بنام خدمت به انسان، به استهزا گرفته شده و با نهضتهاى رهايى بخش اسلامى كه مانع بيدادگرى آنان بوده، مبارزه نموده و رهروان آزاده مكتب انسان ساز اسلامى را به خاك و خون مى كشند و... منتظران معتقدند كه بايد:

با الهام از ابراهيم بت شكن، بتهاى ابرقدرت شرق و غرب را در هم كوبيد و بتخانه هاى جاسوسى بين المللى آنان را ويران ساخت.

با الهام از مبارزه بى امان حضرت موسى، با ستم پيشگان و ستمگران به مبارزه برخاسته و با سردمداران بيدادگر شرق و غرب به ستيز پرداخت و آنان را به سزاى اعمال ننگين خود رساند.

با الهام از كوشش بى دريغ حضرت نوح، مظلومان و مستضعفان را در كشتى نجات اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام فرا خوانده و آنان را از غرق شدن در گرداب طوفان سهمگين فساد و بى بندبارى و طغيان و بيدادگرى، نجات داده و نفرين هميشه جاويد خود را به هستى زور داران قلدر، و زر اندوزان بى قيد و شرط، نثار نمود.

با الهام از نبى رحمت و ناجى امت حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغوش گرم و پرمهر خود را جهت نوازش معتقدان به حاكميت الله گشوده و تمام توان و قدرت خود را براى در هم كوبيدن بساط ستم و جنايت مهيا ساخت.

با الهام از مكتب سرخين تشيع علوى، فرياد كوبنده خود را بر فرق يهوديان دوران و منافقان زمان وارد نموده و به هستى نكبت بار آنان خاتمه داد.

با الهام از بردبارى و پايدارى حسنى، پرده از روى جنايت پيشگان عصر برداشت و مدعيان دروغين صلح جهانى را رسوا نموده و خائنان به شرافت انسانيت را مفتضح ساخت.

با الهام از سرور آزادگان و آموزگار آزادگى و آفريننده بزرگ حماسه آزادى دانشگاه بزرگ آزادى و آزادگى تأسيس نموده و در هر زمان عاشورا آفريد و همه جا را به كربلا مبدل ساخت و حقيقت غلبه خون بر شمشير را براى جهانيان اثبات نمود و سركردگان استثمار و استعمار بين المللى و دشمنان آزادى و آزادگى را در سيلاب خونين غرق كرده و براى هميشه نام آنان را از قاموس هستى حذف نمود.

اى بهار آزادى

اى كشتى نجات! اينك گرفتاران امواج پرتلاطم درياى فساد و ظلم و طغيان در انتظار ظهورت لحظه شمارى مى كنند.

اى روزنه اميد! اينك اسيران زنجير استعمار و گرفتاران استبداد، با انتظار روز رهايى از قيد اسارت ظلم، دل خوش كرده و شبهاى ظلمانى و تاريك بيداد را به اميد نور عدالت تو، سپرى مى كنند.

اى چشمه سار جوشان فضيلت! اينك تشنه كامان علم و دانش در انتظار جرعه اى از اقيانوس بيكران علم تو صف كشيده اند.

اى بهار آزادى! اينك مظلومان و بيچارگان و ستمديدگان چشمان خسته خود را به قطرات بارش ابر عدالت تو دوخته اند.

اى مايه اميد، اى آرزوى دل اوليا، اى آنكه شبهاى تار انبيا به اميد ظهورت رقم خورده.

اى آنكه خشم پرخروش ملكوتيان به ياد انتقامت، فروكش!

و اى آنكه قلب پر خون علىعليه‌السلام را تو مايه تسكين!

اى آنكه پهلوان شكسته زهراى اطهرعليها‌السلام را تو مرحم!

اى آنكه قلب شكسته حسنعليه‌السلام را تو درمان!

اى آنكه خون پاك شهيدان را تو منتقم!

اى آنكه بازوان به زنجير كشيده اسيران را تو نوازش!

بيا! تا شكوفه هاى بهارى به روى زيباى تو لبخند زند.

بيا! تا لاله هاى پرشور گلستان به ياد تو تبسم كند.

بيا! كه سبزه زاران به خاطر جمال زيباى تو با طراوت شود.

بيا! كه غنچه ها به ياد تو شكوفا گردد.

بيا! كه بلبلان براى تو نغمه سر دهند.

بيا! كه كاخ بيدادگران به دست تو ويران شود.

بيا! كه ستم پيشگان، به شمشير انتقام تو كيفر شوند.

بيا! كه پرچم پرافتخار توحيد به دست تواناى تو در سراسر گيتى به اهتزاز در آيد.

بيا! كه عدالت در لواى حكومت تو، بر روى ساكنان اين كره خاكى، سايه افكند.

اى آنكه از موسى برتر!

بيا كه يد بيضاى قدرت الهى را از آستين ملكوتيت برون آر و چشم خيره سران عالم را خيره ساز.

بيا! كه با نمايان كردن اژدهاى قهر خداوندى تمام جادوى جادوگران قرن را باطل ساز و مدعيان دروغين حقوق بشر را رسوا كن.

بيا! كه با فرو ريختن آتش خشم الهى بر سر ابر جنايتكاران، همه ستم پيشگان را در شعله هاى غضب خداوندى را بسوزان و خاكستر آنان را بر باد ده تا مظلومان و بيچارگان و ستمديدگان، نفس راحتى كشند.

بيا! كه با غرق كردن قافله هاى بيدادگرى و استبدادگران در درياى طوفانى سطوت و انتقام پروردگارى حزب حق و لشگر عدل، مسرور و خندان گردد.

بيا! كه شيفتگانت پروانه وار به طرف شمع وجودت چرخش كنند.

بيا! كه با آمدنت قلب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوشحال و دل علىعليه‌السلام شاد و چشمان زهراعليها‌السلام روشن شود.

اين مقدمه را با زمزمه دعاى فرج به پايان مى بريم:

«اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا صلواتك عليه و آله و غيبة امامنا و كثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بنا »

خدايا!

از فقدان و از دست دادن پيغمبران، از غيبت و پنهانى امامان، از كثرت و بسيارى دشمنان، از كمى و اندكى تعداد نفراتمان از رو آوردن فتنه ها بسويمان، شكوه و شكايت نزد تو مى آوريم.

اى زاده پيغمبر! اى ميوه دل حيدر! اى اميد قلب زهراى اطهر!

ما غفلت كرديم متوجه نشديم، غافلانه و جاهلانه، تو، آن يوسف عزيز را بدون اينكه حتى ثمن بخسى نصيبمان شود، از دست داديم و اينك در هجران تو، كنعان زندگى ما در خشكسالى سوزان فرو رفته و زندگى بر ما سخت شده، با شرمندگى، دست تمنا بسوى تو گشوده و عرضه مى داريم:

«يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا بيضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين

اى فاتح بزرگ جهان! اى قلب عالم امكان! اى مظهر رحمت بيكران!

اينك با قلبى پر از سوز و سينه اى مملو از گداز و چشمانى سرازير از اشك، فرياد مى نهيم:

اى عزيزتر از هر عزيزى! اى گرامى تر از يوسف يعقوب! اگر دلباختگان يوسف با ديدن روى دل آراى او، انگشت بريدند، شيفتگان تو بدون ديدن جمال زيبايت از جان و تن گذشتند و در آتش فراقت پروانه وار سوختند، شايد كه بر قلبهاى سوخته آنان آب وصال ريزى و با صبح ظهورت شام ظلمانى هجران آنان را به روز روشن مبدل سازى.

و در پايان از برادر بسيار گرامى و فاضل فرزانه، جناب آقاى (احمد مسجد جامعى) قائم مقام محترم وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى و معاونت فرهنگى و پژوهشى كه در راستاى ترجمه، تحقيق و نشر اين كتاب، مساعدت خالصانه خود را مبذول داشتند، كمال تشكر را مى نمايم، باشد كه اين عنايت و ساير خدمات گرانقدر و تلاش بى وقفه او در نشر آثار و فرهنگ قرآن و اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام دارند مورد پذيرش حضرت بقية الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف قرار گيرد ان شاء الله.

و همچنين از همكارى هاى بى دريغ برادر ارجمند جناب آقاى (حميدى) مشاور اجرايى معاونت فرهنگى و پژوهشى كمال سپاسگزارى بعمل مى آيد.

موسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصرعليه‌السلام

سيد محمد حسينى

امام مهدىعليه‌السلام كيست؟

سخن از امام مهدىعليه‌السلام سخن از يك موضوع عقيدتى و مذهبى بسيار حساس و مهمى است كه رابطه تنگاتنگ و گسست ناپذيرى با اسلام و مسلمانان دارد، چرا كه وجود گرانمايه او يك واقعيت اسلامى و از مهم ترين مسايل دينى و از اساس مكتب و ايمان به ارزشهاى معنوى است.

بحث از شخصيت آن حضرت، آنگونه كه برخى از نويسندگان منحرف پنداشته اند، بحث از افسانه اى نيست كه شيعه آن را به منظور آرامش بخشيدن به روان ناآرام خويش كه در رهگذر قرون و اعصار تحت فشار ظلم و استبداد بوده است ساخته باشد و بخاطر مرهم نهادن بر قلب زخم خورده اى كه باران مصايب در مسير زمان بر سر آنان باريده است سرهم كرده باشد.

بحث از امام مهدىعليه‌السلام آنگونه كه برخى فيلسوف نماها گفته اند انديشه اى نيست كه به منظور تخفيف دردها و آرامش بخشيدن به رنج و فشارى باشد كه از رهگذر حاكميت زمامداران بيدادگر قرون و اعصار در برخى اذهان و افكار جايگزين شده باشد.

و نيز آنگونه كه برخى عناصر نادان مدعى دانش و فرهنگ تصور كرده اند، حرافه اى نيست كه آن را، داستان سرايان ساخته و پرداخته و به اسلام چسبانده باشند و نيز بازيچه تاريخى نيست تا اسباب تمسخر دشمنان بدانديش و دلقك و ياوه گو باشد؛ بلكه يك واقعيت اسلامى است كه در خور اهميت بخشيدن بسيار و ژرف نگرى فراوان ارزيابى و روشنگرى اساسى است.

مساءله تداوم حيات اسلام و شكوه قرآن است، بحث مهم و اصيلى است كه قرآن نويدگر آن است و پيامبر در موقعيتها و مناسبتهاى گوناگون از آن سخن به ميان آورده، امامان نورعليهم‌السلام نويد و بشارت آن را نه تنها به شيعيان خود كه به تمامى مسلمانان قرون و اعصار داده اند و دانشمندان، مفسران، محدثان و مورخان نام آور، در رهگذر قرون و اعصار، كتابهاى مفصل و مستقلى پيرامون آن نوشته اند.

با اين بيان، موضوع امام مهدى يك موضوع استراتژيك و بسيار مهم و در نوع خود بى نظير است و از امتيازات بسيار ويژه اى، برخوردار است.

مساءله اى است كه پيرامون آن بسيار گفتگو شده و در آستانه آن، فراوان برخورد افكار و انديشه ها صورت گرفته و قلم فرساييها شده است، از اين رو، گروهى بدان ايمان آورده و گروهى دچار حيرت گشته و برخى ديگران را به باد استهزاء گرفته اند.

امام مهدىعليه‌السلام از شخصيتهايى نيست كه گذشت زمان او را در كام خود فرو برد و تاريخ آن را به فراموشى سپارد. او نداى رساى ميليونها انسان و معشوق دل عصرها و نسلهاست. چشم امتها به او دوخته شده و نقطه اميد جامعه هاست.

امام مهدىعليه‌السلام شخصيت برجسته اى است كه درست ۱۱۴۲ سال پيش از نگارش اين كتاب ديده به جهان گشوده و هم اكنون زنده است، بر روى اين سياره خاكى زندگى مى كند و بسان ديگر انسانها، غذا مى خورد و آب مى نوشد و خداى خويش را عاشقانه و خالصانه عبادت مى كند و در انتظار دريافت فرمان ظهور خويش است.

آن گرامى از ديدگان نهان است. مردم او را مى بينند و نمى شناسند و او نيز خويشتن را معرفى نمى كند و در هر نقطه اى از جهان كه اراده كند، حضور مى يابد.

او بر سراسر جهان، تسلط و اشراف دارد و به همه بندگان، شهرها و كشورها احاطه دارد. به اذن خدا هر رخدادى در سراسر جهان رخ دهد مى داند و روزى كه نزد خدا مشخص است و براى ما نامعلوم، از پس پرده غيبت ظاهر مى گردد و علائم و نشانه هاى قطعى پيش از ظهور او پديدار مى گردد.

پس از ظهور، بر سراسر گيتى حكم مى راند و مسيحعليه‌السلام از آسمان فرود آمده و به امامت او نماز مى خواند.

همه دولتها و ملتها در سراسر جهان، در برابرش خاضع مى گردند و مذاهب و اديان سرفرود مى آورند.

اسلام راستينى را كه نياى گرانقدرش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد، با خود مى آورد و پياده مى كند...

اينها برخى سرفصلها پيرامون شخصيت آن گرامى و بسان فهرستى براى اين كتاب است.

نام و نسب بلند آوازه او

پدران و نياكان سرفراز:

نام بلند آوازه آن گرانمايه (محمد) و به (مهدى)عليه‌السلام شهرت دارد.

او فرزند حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام

فرزند امام هادىعليه‌السلام

فرزند امام جوادعليه‌السلام

فرزند امام رضاعليه‌السلام

فرزند امام كاظمعليه‌السلام

فرزند امام صادقعليه‌السلام

فرزند امام باقرعليه‌السلام

فرزند امام سجادعليه‌السلام

فرزند امام حسينعليه‌السلام

فرزند امام علىعليه‌السلام

و فرزند دلبند فاطمه دخت گرانمايه پيامبر گرامى است.

و سخن فرزدق چقدر در اينجا زيباست كه مى گويد:

(اينان، پدران گرانقدر من هستند، شما نيز اى (جرير)! به هنگامى كه انجمنها ما را گرد آوردند، شخصيتهايى به عظمت پدران من، بدان انجمنها بياور.)

آرى! اين نسب والاى آن حضرت است كه علاوه بر اسناد تاريخى، انبوه روايات نيز كه از نظرتان خواهد گذشت، اين واقعيت را به صراحت، در چشم انداز حقجويان قرار مى دهد.

مادر گرامى او

مادرش، بانوى بزرگ، نيك بخت پرشكوه و گرانقدرى بنام (نرجس) است و او را (صيقل)، (ريحانه) و (سوسن) نيز، ناميده اند.

لازم به يادآورى است كه تعدد نام و اختلاف در اسم، نه تعدد شخصيت را مى طلبد و نه اختلاف در مورد صاحب آن را.

دخت گرانقدر پيامبر فاطمهعليها‌السلام نيز بخاطر مناسبتها و دلايل متعدد نامهاى گوناگونى داشت كه برخى از آنها را در كتاب (فاطمه از ولادت تا شهادت) آورده ايم و در اين كتاب نيز برخى از نامهاى مادر گرامى حضرت مهدى (نرجس) را نيز خواهيم آورد.

دست خيانت و تحريف در برخى روايات

هر پژوهشگرى به رواياتى كه از نسب امام عصرعليه‌السلام سخن مى گويد، مراجعه كند به روشنى در خواهد يافت كه امام مهدىعليه‌السلام بى هيچ ترديدى فرزند گرامى حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام است. با اين وصف شما در برخى از كتابهاى اهل سنت به روايتى بر مى خوريد كه دست تحريف و تزوير بسوى آن دراز شده و خيانتكارانه بخاطر زشت و بى اعتبار جلوه دادن روايت و منحرف ساختن آن از هدف اصلى خويش كه بيان شخصيت و نسب حضرت مهدىعليه‌السلام است، يك واژه بيگانه بر آن افزوده است و به همين جهت هم اين روايت، ارزش و اصالت حقيقى خويش را از دست داده است.

علاوه بر اين، روايت مورد اشاره، از نظر سند و متن نيز ضعيف است و نزد پژوهشگران فاقد ارزش و اعتبار. اما شگفت اينجاست كه برخى از بدانديشان صدها روايت صحيح و اصيل و معتبر را در اين مورد رها ساخته و به همين روايت فاقد ارزش و اعتبار چسبيده اند، چرا كه پاسخگوى تمايلات و خواسته هاى دل بيمار آنان است.

آن روايت اين است:

عن ابى داود، عن زائدة، عن عاصم، عن زر، عن عبدالله، عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال:

«لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد، لطول الله ذلك اليوم، حتى يبعث الله رجلا منى او: من اهل بيتى يواطى ء اسمه اسمى (و اسم ابيه اسم ابى ) يملاء الارض قسطا و عدلا، كما ملئت ظلما و جورا ».

اين روايت با چيزى كه دست تحريف و خيانت بدان افزوده است از ديگر انبوه روايات كه پيرامون حضرت مهدىعليه‌السلام آمده است، از نظر سند متن متفاوت است.

از نظر سند: بدان جهت فاقد ارزش است كه روايت بوسيله فردى بنام (زائده) روايت شده است و او فردى است كه دانشمندان علم رجال در بيوگرافى اش تصريح كرده اند كه:

«انه يزيد فى الاحاديث»( ۳۳ )

يعنى: او در روايات مى افزود و امانت در نقل را رعايت نمى كرد.

اما از نظر متن: بدان دليل فاقد ارزش است كه اين روايت از (زر) از راههاى فراوان ديگرى روايت شده است و در هيچ كدام از آن، جمله و اسم ابيه اسم ابى وجود ندارد.( ۳۴ )

و اين نشانگر آن است كه اين جمله اضافى، ساخته و پرداخته فردى بنام (زائده) است كه پژوهشگران اهل سنت نيز اين واقعيت را دريافته اند از جمله يكى از آنان در كتاب خويش مى نويسد:

(همه روايات رسيده از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين مورد، فاقد جمله (و اسم ابيه اسم ابى) مى باشد)

آنگاه روايت مورد بحث را از (زائده) مى آورد و پس از آن مى گويد:

(ترمذى اين روايت را نقل نموده است، اما آن جمله را ذكر نكرده است.)

و در انبوه روايات حافظان و افراد مورد اعتماد كه روايت را آورده اند، تنها اين عبارت است: (اسمه اسمى) مى باشد.( ۳۵ )

علاوه بر آنچه آمد، در همه روايات رسيده از پيامبر در مورد شخصيت والاى امام مهدىعليه‌السلام ، عبارت كوتاه (و اسم ابيه اسم ابى) وجود ندارد و مسلمانان نيز بر اين مطلب، اتفاق نظر دارند كه آن حضرت فرزند حضرت حسن عسكرىعليه‌السلام است.

با اين بيان، روايت تحريف شده (زائده) فاقد ارزش و اعتبار است و از ديدگاه علما و دانشمندان، مردود؛ چرا كه با انبوه روايات صحيح و معتبر، ناسازگار است و نيز بدان دليل كه (زائده) عنصرى شناخته شده است كه با روايات بازى مى كرد و طبق هواها و خواسته هاى خويش، در آنها دستكارى مى نمود.

چرا تحريف؟

بازرگانان و دلالان حديث، به منظور تقرب به قطبهاى قدرت و در طمع بدست آوردن ثروت و تقويت جبهه باطل و بيداد، رواياتى جهت دار از خود مى ساختند و آنها را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت مى دادند، چرا كه در برخى روزگاران، ساختن روايت دروغ، پست و شغل مهم و تجارتى پر سود بود كه جعل كنندگان حديث و دروغ پردازانى نظير (ابوهريره)، (سمرة بن جندب)، (مغيرة بن شعبه) و دوستان و همكاران آنان بدان وسيله زندگى مى كردند و به آلاف و الوف و هواهاى دل خويش مى رسيدند و راوى روايت مورد بحث، جناب (زائده) از اين قماش است و دليل بازى با اين روايت نيز روشن است.

هدف...

هدف از افزودن جمله كوتاه (و اسم ابيه اسم ابى) به روايت مورد بحث چه بوده است و دست تحريف، چه منظورى داشته است؟

پاسخ

پاسخ اين سؤال، يكى از اين دو مى تواند باشد:

۱. هدف از اين كار، تاءييد (مهدى عباسى) بوده است كه، نامش (محمد) و نام پدرش (عبدالله) است و لقبش (مهدى).

۲. ممكن است هدف تاءييد (محمد بن عبدالله بن حسن) بوده است كه لقبش (نفس زكيه)( ۳۶ ) بود و بر ضد نظام ستمكار و پرفريب عباسى قيام كرد، همانگونه كه علامه معاصر آيت الله صافى نيز در كتاب خويش( ۳۷ ) بدان تصريح كرده است.

كوتاه سخن اينكه: روايت (زائده) از ديدگاه دانشمندان حديث، فاقد صحت و اعتبار است و در نهايت ضعف و تزلزل و توجيه حرف نادرست نيز، كار نادرست ديگرى است.

منتظران حقيقى

منتظران حقيقى كسانى اند كه: انتظار را، خودسازى خويش در مقابل هواها و خواهشهاى نفسانى مى دانند.

منتظرانى كه انتظار را، بسيج همگانى براى نهضت جهانى انقلابى بزرگ تاريخ بشريت تفسير مى كنند.

آنان كه انتظار را، مهيا شدن جهت مبارزه با جباران و خونخواران در زير پرچم بزرگ پرچمدار عدالت مى دانند.

آنان كه انتظار را جز تواضع در برابر حق و خروش در برابر باطل، نمى دانند.

منتظرانى كه انتظار را جز تسليم در مقابل عدل و خروش در مقابل بيداد، نمى دانند.

آنان كه انتظار را جز فرياد جاودانه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر عليه مشركان چپاولگر و شمشير همواره افراشته علىعليه‌السلام بر فرق منافقان غارتگر و خون هميشه جوشان حماسه آفرين حسينعليه‌السلام در بستر تاريخ، تفسير نمى كنند.

تفسير انتظار

انتظار يعنى، چشم به راه (بنيانگذار حكومت جهانى اسلامى) كه براى اولين بار، پرچم پرافتخار اسلام را در سراسر شرق و غرب عالم به اهتزاز در مى آورد.

«يفتح الله له شرق الارض و غربها... حتى لا يبقى الا دين محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم »( ۲۰ )

و به دوران كفر جهانى و شرك بين المللى خاتمه داده و اختلاف بين مذاهب و اديان را پايان مى بخشد.

«ليرفع عن الملل و الاديان الاختلاف( ۲۱ )

و بساط طرفداران دروغين مذهب و مكتب الهى را در هم مى پيچد:

«يرفع الله المذاهب من الارض فلا يبقى الاالدين الخالص( ۲۲ )

و بانگ رساى توحيد و نبوت را در سراسر عالم طنين انداز خواهد نمود:

«لا يبقى قرية الا نودى فيها بشهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله بكرة و عشيا »( ۲۳ )

انتظار يعنى: چشم به راه (مصلح كل و مؤ سس حكومت عدل الهى) و (انقلابى بزرگ تاريخ بشريت) كه با انقلاب بى نظيرش، بساط ستم و بيداد را در جهان برچيده و حكومت عدل و داد را جايگزين آن كرده و سراسر گيتى را از عدل و داد پر خواهد نمود آن چنان كه از ظلم و بيداد مملو گشته؛ و تمام تشنگان عدالت، با جان و دل، اگر چه با سينه خيز رفتن از روى برفها، بسوى او خواهند شتافت:

«فيملاها قسطا و عدلا كما ملاوها جورا فمن ادراك منكم فلياءتهم ولو حبوا على الثلج( ۲۴ )

انتظار يعنى: چشم به راه طلوع سپيده اميد، شكافتن فجر نور عدالت، نورباران شدن سراسر گيتى و همه گير شدن عدل و مساوات در تمام محورها آنچنان كه پرندگان در آشيانه هاى خود ابراز خوشحالى نموده و ماهيان در اندرون درياها اظهار شادمانى كنند:

«فعند ذلك يفرح الطيور فى او كارها و الحيتان فى بحارها ».( ۲۵ )

انتظار يعنى: چشم به راه خورشيد فروزان امامت كه با درخشيدن او، دوران ظلمت غم افزاى ظلم و بيداد پايان پذيرفته و كاخ ستم و ستمگرى ويران گشته، ايام دادخواهى مظلومان و بيچارگان فرا رسيده و از ستمديدگان آنچنان رفع ستم خواهد نمود كه اگر ستمديده اى، زير دندان ستم پيشه اى باشد آن را باز ستاند و به صاحبش برگرداند:

«يبلغ رد المهدى المظالم حتى ولو كان تحت ضرس انسان شى ء انتزعه حتى يرده( ۲۶ )

انتظار يعنى چشم به راه چشمه سار عدالت و جلوه گاه ولايت كه با حاكميت مطلق عدل، ظلم و بيداد براى هميشه از تاريخ بشر محو شده و عدل و داد آنچنان بال و پرش را بر سر ساكنان زمين مى گسترد كه نسلهاى آينده جز عدل چيزى نمى شناسند و به غير از داد، به چيزى عمل نمى كنند:

«حتى يولد قوم لا يعرفون الا العدل و لا يعملون الا به( ۲۷ )

انتظار يعنى: چشم به راه بنيانگذار حكومت عدل و داد و برهم زننده بساط ظلم و بيداد كه در سايه شمشير عدالت او تمامى ستمگران جنايتكار و منكران طغيانگر و دشمنان تجاوزگر و مخالفان عنادگر، از صفحه گيتى محو خواهد شد:

«فلا يبقى على وجه الارض جبار قاسط ولا جاحد غامط ولا شانى مبغض و لا معاند كاشح( ۲۸ )

و در عرصه زمين نشانى از ظلم اثرى از بدعت به چشم نخواهد خورد:

«حتى لا يرى اثر من الظلم. »( ۲۹ )

و ابر عدالت و دادگرى سايه خود را بر روى ساكنان كره خاكى مى گسترد كه كسى را جرئت تجاوز و ستم به حريم ديگرى نخواهد بود:

«...و وضع ميزان العدل بين الناس فلا يظلم احد احدا »( ۳۰ )

انتظار يعنى: چشم به راه سمبل فضيلت و الگوى كرامت كه ثروت خدادادى را به رايگان در اختيار همگان قرار داده بر مسئولين كشورى و لشكرى بسيار سختگير و به بينوايان بسيار مهربان است:

«المهدى سمح بالمال شديد على العمال، رحيم بالمساكين( ۳۱ )

انتظار يعنى: چشم به راه پديد آورنده تحول بزرگ جهانى كه فقر و نيازمندى را براى هميشه از جوامع بشرى ريشه كن كرده همگان را در سايه فضل و رحمت الهى بى نياز خواهد نمود آنچنانكه مردم، كسى را نمى يابند كه هدايا و زكات خود را به وى بپردازند:

«يطلب الرجل من يصله بماله و ياءخد زكاته فلا يجد احدا تاءخذ ذلك استغناء بما عندالناس من فضله( ۳۲ )

منتظران الهام گير

در عصرى كه ابر سياه ستم و بيداد، بر سر مظلومان و مستضعفان، سايه افكنده و حقوق بيچارگان بوسيله مدعيان دروغين حقوق بشر، مورد تجاوز قرار گرفته و انسانيت انسانها بنام خدمت به انسان، به استهزا گرفته شده و با نهضتهاى رهايى بخش اسلامى كه مانع بيدادگرى آنان بوده، مبارزه نموده و رهروان آزاده مكتب انسان ساز اسلامى را به خاك و خون مى كشند و... منتظران معتقدند كه بايد:

با الهام از ابراهيم بت شكن، بتهاى ابرقدرت شرق و غرب را در هم كوبيد و بتخانه هاى جاسوسى بين المللى آنان را ويران ساخت.

با الهام از مبارزه بى امان حضرت موسى، با ستم پيشگان و ستمگران به مبارزه برخاسته و با سردمداران بيدادگر شرق و غرب به ستيز پرداخت و آنان را به سزاى اعمال ننگين خود رساند.

با الهام از كوشش بى دريغ حضرت نوح، مظلومان و مستضعفان را در كشتى نجات اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام فرا خوانده و آنان را از غرق شدن در گرداب طوفان سهمگين فساد و بى بندبارى و طغيان و بيدادگرى، نجات داده و نفرين هميشه جاويد خود را به هستى زور داران قلدر، و زر اندوزان بى قيد و شرط، نثار نمود.

با الهام از نبى رحمت و ناجى امت حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغوش گرم و پرمهر خود را جهت نوازش معتقدان به حاكميت الله گشوده و تمام توان و قدرت خود را براى در هم كوبيدن بساط ستم و جنايت مهيا ساخت.

با الهام از مكتب سرخين تشيع علوى، فرياد كوبنده خود را بر فرق يهوديان دوران و منافقان زمان وارد نموده و به هستى نكبت بار آنان خاتمه داد.

با الهام از بردبارى و پايدارى حسنى، پرده از روى جنايت پيشگان عصر برداشت و مدعيان دروغين صلح جهانى را رسوا نموده و خائنان به شرافت انسانيت را مفتضح ساخت.

با الهام از سرور آزادگان و آموزگار آزادگى و آفريننده بزرگ حماسه آزادى دانشگاه بزرگ آزادى و آزادگى تأسيس نموده و در هر زمان عاشورا آفريد و همه جا را به كربلا مبدل ساخت و حقيقت غلبه خون بر شمشير را براى جهانيان اثبات نمود و سركردگان استثمار و استعمار بين المللى و دشمنان آزادى و آزادگى را در سيلاب خونين غرق كرده و براى هميشه نام آنان را از قاموس هستى حذف نمود.

اى بهار آزادى

اى كشتى نجات! اينك گرفتاران امواج پرتلاطم درياى فساد و ظلم و طغيان در انتظار ظهورت لحظه شمارى مى كنند.

اى روزنه اميد! اينك اسيران زنجير استعمار و گرفتاران استبداد، با انتظار روز رهايى از قيد اسارت ظلم، دل خوش كرده و شبهاى ظلمانى و تاريك بيداد را به اميد نور عدالت تو، سپرى مى كنند.

اى چشمه سار جوشان فضيلت! اينك تشنه كامان علم و دانش در انتظار جرعه اى از اقيانوس بيكران علم تو صف كشيده اند.

اى بهار آزادى! اينك مظلومان و بيچارگان و ستمديدگان چشمان خسته خود را به قطرات بارش ابر عدالت تو دوخته اند.

اى مايه اميد، اى آرزوى دل اوليا، اى آنكه شبهاى تار انبيا به اميد ظهورت رقم خورده.

اى آنكه خشم پرخروش ملكوتيان به ياد انتقامت، فروكش!

و اى آنكه قلب پر خون علىعليه‌السلام را تو مايه تسكين!

اى آنكه پهلوان شكسته زهراى اطهرعليها‌السلام را تو مرحم!

اى آنكه قلب شكسته حسنعليه‌السلام را تو درمان!

اى آنكه خون پاك شهيدان را تو منتقم!

اى آنكه بازوان به زنجير كشيده اسيران را تو نوازش!

بيا! تا شكوفه هاى بهارى به روى زيباى تو لبخند زند.

بيا! تا لاله هاى پرشور گلستان به ياد تو تبسم كند.

بيا! كه سبزه زاران به خاطر جمال زيباى تو با طراوت شود.

بيا! كه غنچه ها به ياد تو شكوفا گردد.

بيا! كه بلبلان براى تو نغمه سر دهند.

بيا! كه كاخ بيدادگران به دست تو ويران شود.

بيا! كه ستم پيشگان، به شمشير انتقام تو كيفر شوند.

بيا! كه پرچم پرافتخار توحيد به دست تواناى تو در سراسر گيتى به اهتزاز در آيد.

بيا! كه عدالت در لواى حكومت تو، بر روى ساكنان اين كره خاكى، سايه افكند.

اى آنكه از موسى برتر!

بيا كه يد بيضاى قدرت الهى را از آستين ملكوتيت برون آر و چشم خيره سران عالم را خيره ساز.

بيا! كه با نمايان كردن اژدهاى قهر خداوندى تمام جادوى جادوگران قرن را باطل ساز و مدعيان دروغين حقوق بشر را رسوا كن.

بيا! كه با فرو ريختن آتش خشم الهى بر سر ابر جنايتكاران، همه ستم پيشگان را در شعله هاى غضب خداوندى را بسوزان و خاكستر آنان را بر باد ده تا مظلومان و بيچارگان و ستمديدگان، نفس راحتى كشند.

بيا! كه با غرق كردن قافله هاى بيدادگرى و استبدادگران در درياى طوفانى سطوت و انتقام پروردگارى حزب حق و لشگر عدل، مسرور و خندان گردد.

بيا! كه شيفتگانت پروانه وار به طرف شمع وجودت چرخش كنند.

بيا! كه با آمدنت قلب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوشحال و دل علىعليه‌السلام شاد و چشمان زهراعليها‌السلام روشن شود.

اين مقدمه را با زمزمه دعاى فرج به پايان مى بريم:

«اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا صلواتك عليه و آله و غيبة امامنا و كثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بنا »

خدايا!

از فقدان و از دست دادن پيغمبران، از غيبت و پنهانى امامان، از كثرت و بسيارى دشمنان، از كمى و اندكى تعداد نفراتمان از رو آوردن فتنه ها بسويمان، شكوه و شكايت نزد تو مى آوريم.

اى زاده پيغمبر! اى ميوه دل حيدر! اى اميد قلب زهراى اطهر!

ما غفلت كرديم متوجه نشديم، غافلانه و جاهلانه، تو، آن يوسف عزيز را بدون اينكه حتى ثمن بخسى نصيبمان شود، از دست داديم و اينك در هجران تو، كنعان زندگى ما در خشكسالى سوزان فرو رفته و زندگى بر ما سخت شده، با شرمندگى، دست تمنا بسوى تو گشوده و عرضه مى داريم:

«يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا بيضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين

اى فاتح بزرگ جهان! اى قلب عالم امكان! اى مظهر رحمت بيكران!

اينك با قلبى پر از سوز و سينه اى مملو از گداز و چشمانى سرازير از اشك، فرياد مى نهيم:

اى عزيزتر از هر عزيزى! اى گرامى تر از يوسف يعقوب! اگر دلباختگان يوسف با ديدن روى دل آراى او، انگشت بريدند، شيفتگان تو بدون ديدن جمال زيبايت از جان و تن گذشتند و در آتش فراقت پروانه وار سوختند، شايد كه بر قلبهاى سوخته آنان آب وصال ريزى و با صبح ظهورت شام ظلمانى هجران آنان را به روز روشن مبدل سازى.

و در پايان از برادر بسيار گرامى و فاضل فرزانه، جناب آقاى (احمد مسجد جامعى) قائم مقام محترم وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى و معاونت فرهنگى و پژوهشى كه در راستاى ترجمه، تحقيق و نشر اين كتاب، مساعدت خالصانه خود را مبذول داشتند، كمال تشكر را مى نمايم، باشد كه اين عنايت و ساير خدمات گرانقدر و تلاش بى وقفه او در نشر آثار و فرهنگ قرآن و اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام دارند مورد پذيرش حضرت بقية الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف قرار گيرد ان شاء الله.

و همچنين از همكارى هاى بى دريغ برادر ارجمند جناب آقاى (حميدى) مشاور اجرايى معاونت فرهنگى و پژوهشى كمال سپاسگزارى بعمل مى آيد.

موسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصرعليه‌السلام

سيد محمد حسينى

امام مهدىعليه‌السلام كيست؟

سخن از امام مهدىعليه‌السلام سخن از يك موضوع عقيدتى و مذهبى بسيار حساس و مهمى است كه رابطه تنگاتنگ و گسست ناپذيرى با اسلام و مسلمانان دارد، چرا كه وجود گرانمايه او يك واقعيت اسلامى و از مهم ترين مسايل دينى و از اساس مكتب و ايمان به ارزشهاى معنوى است.

بحث از شخصيت آن حضرت، آنگونه كه برخى از نويسندگان منحرف پنداشته اند، بحث از افسانه اى نيست كه شيعه آن را به منظور آرامش بخشيدن به روان ناآرام خويش كه در رهگذر قرون و اعصار تحت فشار ظلم و استبداد بوده است ساخته باشد و بخاطر مرهم نهادن بر قلب زخم خورده اى كه باران مصايب در مسير زمان بر سر آنان باريده است سرهم كرده باشد.

بحث از امام مهدىعليه‌السلام آنگونه كه برخى فيلسوف نماها گفته اند انديشه اى نيست كه به منظور تخفيف دردها و آرامش بخشيدن به رنج و فشارى باشد كه از رهگذر حاكميت زمامداران بيدادگر قرون و اعصار در برخى اذهان و افكار جايگزين شده باشد.

و نيز آنگونه كه برخى عناصر نادان مدعى دانش و فرهنگ تصور كرده اند، حرافه اى نيست كه آن را، داستان سرايان ساخته و پرداخته و به اسلام چسبانده باشند و نيز بازيچه تاريخى نيست تا اسباب تمسخر دشمنان بدانديش و دلقك و ياوه گو باشد؛ بلكه يك واقعيت اسلامى است كه در خور اهميت بخشيدن بسيار و ژرف نگرى فراوان ارزيابى و روشنگرى اساسى است.

مساءله تداوم حيات اسلام و شكوه قرآن است، بحث مهم و اصيلى است كه قرآن نويدگر آن است و پيامبر در موقعيتها و مناسبتهاى گوناگون از آن سخن به ميان آورده، امامان نورعليهم‌السلام نويد و بشارت آن را نه تنها به شيعيان خود كه به تمامى مسلمانان قرون و اعصار داده اند و دانشمندان، مفسران، محدثان و مورخان نام آور، در رهگذر قرون و اعصار، كتابهاى مفصل و مستقلى پيرامون آن نوشته اند.

با اين بيان، موضوع امام مهدى يك موضوع استراتژيك و بسيار مهم و در نوع خود بى نظير است و از امتيازات بسيار ويژه اى، برخوردار است.

مساءله اى است كه پيرامون آن بسيار گفتگو شده و در آستانه آن، فراوان برخورد افكار و انديشه ها صورت گرفته و قلم فرساييها شده است، از اين رو، گروهى بدان ايمان آورده و گروهى دچار حيرت گشته و برخى ديگران را به باد استهزاء گرفته اند.

امام مهدىعليه‌السلام از شخصيتهايى نيست كه گذشت زمان او را در كام خود فرو برد و تاريخ آن را به فراموشى سپارد. او نداى رساى ميليونها انسان و معشوق دل عصرها و نسلهاست. چشم امتها به او دوخته شده و نقطه اميد جامعه هاست.

امام مهدىعليه‌السلام شخصيت برجسته اى است كه درست ۱۱۴۲ سال پيش از نگارش اين كتاب ديده به جهان گشوده و هم اكنون زنده است، بر روى اين سياره خاكى زندگى مى كند و بسان ديگر انسانها، غذا مى خورد و آب مى نوشد و خداى خويش را عاشقانه و خالصانه عبادت مى كند و در انتظار دريافت فرمان ظهور خويش است.

آن گرامى از ديدگان نهان است. مردم او را مى بينند و نمى شناسند و او نيز خويشتن را معرفى نمى كند و در هر نقطه اى از جهان كه اراده كند، حضور مى يابد.

او بر سراسر جهان، تسلط و اشراف دارد و به همه بندگان، شهرها و كشورها احاطه دارد. به اذن خدا هر رخدادى در سراسر جهان رخ دهد مى داند و روزى كه نزد خدا مشخص است و براى ما نامعلوم، از پس پرده غيبت ظاهر مى گردد و علائم و نشانه هاى قطعى پيش از ظهور او پديدار مى گردد.

پس از ظهور، بر سراسر گيتى حكم مى راند و مسيحعليه‌السلام از آسمان فرود آمده و به امامت او نماز مى خواند.

همه دولتها و ملتها در سراسر جهان، در برابرش خاضع مى گردند و مذاهب و اديان سرفرود مى آورند.

اسلام راستينى را كه نياى گرانقدرش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد، با خود مى آورد و پياده مى كند...

اينها برخى سرفصلها پيرامون شخصيت آن گرامى و بسان فهرستى براى اين كتاب است.

نام و نسب بلند آوازه او

پدران و نياكان سرفراز:

نام بلند آوازه آن گرانمايه (محمد) و به (مهدى)عليه‌السلام شهرت دارد.

او فرزند حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام

فرزند امام هادىعليه‌السلام

فرزند امام جوادعليه‌السلام

فرزند امام رضاعليه‌السلام

فرزند امام كاظمعليه‌السلام

فرزند امام صادقعليه‌السلام

فرزند امام باقرعليه‌السلام

فرزند امام سجادعليه‌السلام

فرزند امام حسينعليه‌السلام

فرزند امام علىعليه‌السلام

و فرزند دلبند فاطمه دخت گرانمايه پيامبر گرامى است.

و سخن فرزدق چقدر در اينجا زيباست كه مى گويد:

(اينان، پدران گرانقدر من هستند، شما نيز اى (جرير)! به هنگامى كه انجمنها ما را گرد آوردند، شخصيتهايى به عظمت پدران من، بدان انجمنها بياور.)

آرى! اين نسب والاى آن حضرت است كه علاوه بر اسناد تاريخى، انبوه روايات نيز كه از نظرتان خواهد گذشت، اين واقعيت را به صراحت، در چشم انداز حقجويان قرار مى دهد.

مادر گرامى او

مادرش، بانوى بزرگ، نيك بخت پرشكوه و گرانقدرى بنام (نرجس) است و او را (صيقل)، (ريحانه) و (سوسن) نيز، ناميده اند.

لازم به يادآورى است كه تعدد نام و اختلاف در اسم، نه تعدد شخصيت را مى طلبد و نه اختلاف در مورد صاحب آن را.

دخت گرانقدر پيامبر فاطمهعليها‌السلام نيز بخاطر مناسبتها و دلايل متعدد نامهاى گوناگونى داشت كه برخى از آنها را در كتاب (فاطمه از ولادت تا شهادت) آورده ايم و در اين كتاب نيز برخى از نامهاى مادر گرامى حضرت مهدى (نرجس) را نيز خواهيم آورد.

دست خيانت و تحريف در برخى روايات

هر پژوهشگرى به رواياتى كه از نسب امام عصرعليه‌السلام سخن مى گويد، مراجعه كند به روشنى در خواهد يافت كه امام مهدىعليه‌السلام بى هيچ ترديدى فرزند گرامى حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام است. با اين وصف شما در برخى از كتابهاى اهل سنت به روايتى بر مى خوريد كه دست تحريف و تزوير بسوى آن دراز شده و خيانتكارانه بخاطر زشت و بى اعتبار جلوه دادن روايت و منحرف ساختن آن از هدف اصلى خويش كه بيان شخصيت و نسب حضرت مهدىعليه‌السلام است، يك واژه بيگانه بر آن افزوده است و به همين جهت هم اين روايت، ارزش و اصالت حقيقى خويش را از دست داده است.

علاوه بر اين، روايت مورد اشاره، از نظر سند و متن نيز ضعيف است و نزد پژوهشگران فاقد ارزش و اعتبار. اما شگفت اينجاست كه برخى از بدانديشان صدها روايت صحيح و اصيل و معتبر را در اين مورد رها ساخته و به همين روايت فاقد ارزش و اعتبار چسبيده اند، چرا كه پاسخگوى تمايلات و خواسته هاى دل بيمار آنان است.

آن روايت اين است:

عن ابى داود، عن زائدة، عن عاصم، عن زر، عن عبدالله، عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال:

«لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد، لطول الله ذلك اليوم، حتى يبعث الله رجلا منى او: من اهل بيتى يواطى ء اسمه اسمى (و اسم ابيه اسم ابى ) يملاء الارض قسطا و عدلا، كما ملئت ظلما و جورا ».

اين روايت با چيزى كه دست تحريف و خيانت بدان افزوده است از ديگر انبوه روايات كه پيرامون حضرت مهدىعليه‌السلام آمده است، از نظر سند متن متفاوت است.

از نظر سند: بدان جهت فاقد ارزش است كه روايت بوسيله فردى بنام (زائده) روايت شده است و او فردى است كه دانشمندان علم رجال در بيوگرافى اش تصريح كرده اند كه:

«انه يزيد فى الاحاديث»( ۳۳ )

يعنى: او در روايات مى افزود و امانت در نقل را رعايت نمى كرد.

اما از نظر متن: بدان دليل فاقد ارزش است كه اين روايت از (زر) از راههاى فراوان ديگرى روايت شده است و در هيچ كدام از آن، جمله و اسم ابيه اسم ابى وجود ندارد.( ۳۴ )

و اين نشانگر آن است كه اين جمله اضافى، ساخته و پرداخته فردى بنام (زائده) است كه پژوهشگران اهل سنت نيز اين واقعيت را دريافته اند از جمله يكى از آنان در كتاب خويش مى نويسد:

(همه روايات رسيده از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين مورد، فاقد جمله (و اسم ابيه اسم ابى) مى باشد)

آنگاه روايت مورد بحث را از (زائده) مى آورد و پس از آن مى گويد:

(ترمذى اين روايت را نقل نموده است، اما آن جمله را ذكر نكرده است.)

و در انبوه روايات حافظان و افراد مورد اعتماد كه روايت را آورده اند، تنها اين عبارت است: (اسمه اسمى) مى باشد.( ۳۵ )

علاوه بر آنچه آمد، در همه روايات رسيده از پيامبر در مورد شخصيت والاى امام مهدىعليه‌السلام ، عبارت كوتاه (و اسم ابيه اسم ابى) وجود ندارد و مسلمانان نيز بر اين مطلب، اتفاق نظر دارند كه آن حضرت فرزند حضرت حسن عسكرىعليه‌السلام است.

با اين بيان، روايت تحريف شده (زائده) فاقد ارزش و اعتبار است و از ديدگاه علما و دانشمندان، مردود؛ چرا كه با انبوه روايات صحيح و معتبر، ناسازگار است و نيز بدان دليل كه (زائده) عنصرى شناخته شده است كه با روايات بازى مى كرد و طبق هواها و خواسته هاى خويش، در آنها دستكارى مى نمود.

چرا تحريف؟

بازرگانان و دلالان حديث، به منظور تقرب به قطبهاى قدرت و در طمع بدست آوردن ثروت و تقويت جبهه باطل و بيداد، رواياتى جهت دار از خود مى ساختند و آنها را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت مى دادند، چرا كه در برخى روزگاران، ساختن روايت دروغ، پست و شغل مهم و تجارتى پر سود بود كه جعل كنندگان حديث و دروغ پردازانى نظير (ابوهريره)، (سمرة بن جندب)، (مغيرة بن شعبه) و دوستان و همكاران آنان بدان وسيله زندگى مى كردند و به آلاف و الوف و هواهاى دل خويش مى رسيدند و راوى روايت مورد بحث، جناب (زائده) از اين قماش است و دليل بازى با اين روايت نيز روشن است.

هدف...

هدف از افزودن جمله كوتاه (و اسم ابيه اسم ابى) به روايت مورد بحث چه بوده است و دست تحريف، چه منظورى داشته است؟

پاسخ

پاسخ اين سؤال، يكى از اين دو مى تواند باشد:

۱. هدف از اين كار، تاءييد (مهدى عباسى) بوده است كه، نامش (محمد) و نام پدرش (عبدالله) است و لقبش (مهدى).

۲. ممكن است هدف تاءييد (محمد بن عبدالله بن حسن) بوده است كه لقبش (نفس زكيه)( ۳۶ ) بود و بر ضد نظام ستمكار و پرفريب عباسى قيام كرد، همانگونه كه علامه معاصر آيت الله صافى نيز در كتاب خويش( ۳۷ ) بدان تصريح كرده است.

كوتاه سخن اينكه: روايت (زائده) از ديدگاه دانشمندان حديث، فاقد صحت و اعتبار است و در نهايت ضعف و تزلزل و توجيه حرف نادرست نيز، كار نادرست ديگرى است.


6

7

8

9

10