جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن30%

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
گروه: پیامبر اکرم

  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13910 / دانلود: 4442
اندازه اندازه اندازه
جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

نویسنده:
فارسی

1

2

جنگ بنی المصطلق

زمان وقوع اين جنگ را ابن سعد و واقدی سال پنجم می دانند و لذا آن را پيش از جنگ احزاب ذكر كرده اند.( ۱۱۱ ) ولی ابن هشام و برخی ديگر از مورخان آن را از حوادث سال ششم هجرت می دانند.( ۱۱۲ ) جريان از اين قرار بود كه حارث بن ابی ضرار رئيس قبيله بنی المصطلق قوم خود و بعضی از قبايل ديگر را برای حمله به مدينه و جنگ با مسلمانان بسيج كرد، گزارش كار او به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و آن حضرت بُريدة بن حُصيب را برای كسب اطلاعات به سوی آنها فرستاد، او پس از تحقيق نزد پيامبر آمد و خبر را تأييد كرد، پيامبر سپاهی را مهيا ساخت و به سوی بنی المصطلق حركت كرد.

گفته شده كه تعداد بسياری از منافقان كه در جنگهای پيشين شركت نكرده بودند، به طمع غنائم جنگی در اين جنگ شركت كردند.( ۱۱۳ ) و باعث به وجود آمدن حوادثی شدند و سوره منافقين درباره آنها نازل شد.

به هر حال سپاه اسلام به سوی بنی المصطلق حركت كرد و در كنار چاه آبی به نام «مريسع » با آنان روبرو شد، پيامبر آنان را به سوی اسلام دعوت كرد ولی آنها به سوی مسلمانان تير پرتاب كردند، پيامبر دستور حمله عمومی را صادر كرد و دو سپاه با هم درگير شدند و بنی المصطلق شكت خورد و تعدادی از كشته و تعدی اسير شدند و جنگ با پيروزی سپاه اسلام پايان يافت و مسلمانان فقط يك نفر شهيد دادند.( ۱۱۴ )

پس از خاتمه جنگ دو تن از مسلمانان كه يكی مهاجر و ديگری از انصار بود بر سر برداشتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند و مرد انصاری زخمی شد و مسلمانان انصار را به كمك خود طلبيد و در مقابل مرد مهاجر هم مسلمانان مهاجر را به كمك خود طلبيد، در اين ميان عبداللّه بن اُبیّ سركرده منافقان از فرصت استفاده كرد و از مسلمانان مهاجر كه از مكه آمده بودند و به گمان او مزاحم اهل مدينه شده بودند بدگويی كرد و گفت: چون به مدينه برگشتيم، عزيزان، ذليلان را از شهر بيرون كنند.( ۱۱۵ ) منظور او از ذليلان مسلمانان مهاجر بود.

نزديك بود فتنه بزرگی ميان مسلمانان برپا شود و مهاجران و انصار رو در روی هم قرار گيرند، خبر به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و برای آرام كردن اوضاع فرمان حركت داد، سپاه اسلام و تمام روز را در حال حركت بودند و كاملاً خسته شدند و چون به مدينه رسيدند همه از خستگی به خواب رفتند، اين كار پيامبر برای آن بود كه بگومگوی مهاجر و انصار و سخنان عبداللّه بن اُبیّ از يادها برود.( ۱۱۶ )

پسر عبداللّه كه مسلمان خوبی بود( ۱۱۷ ) نزد پيامبر آمد و گفت: شنيدم كه تصميم داريد پدرم را بكشيد، اگر چنين است اجازه بدهيد من خودم او را بكشم، چون می ترسم اگر مسلمان ديگری او را بكشد، به خاطر عاطفه پدری كينه آن مسلمان در دل من جای بگيرد و من راضی به آن نيستم، پيامبر فرمود: ما تصميم به قتل پدرت نگرفته ايم و تا وقتی كه با ماست مصاحبت او را گرامی می داريم.( ۱۱۸ )

قرآن كريم سخن تفرقه افكنانه و منافقانه عبداللّه بن اُبیّ را كه نزديك بود فتنه بزرگی برپا كند، نقل می كند و از آن پاسخ می دهد:

( يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنآ إِلَی الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِه وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ ) (منافقون ۸)

«می گويند: چون به مدينه بازگرديم، آن كه عزيزتر است آن را كه خوارتر است از آنجا بيرون كند، در حالی كه عزّت از آنِ خدا و پيامبر او و مؤمنان است، ولی منافقان نمی دانند.»

اين آيه در رديف آيات ديگر سوره منافقون است كه درباره منافقان و شگردهای آنان در كارشكنی و توطئه بر ضد اسلام و نيز بيان روحيات و رفتار گروهی آنان نازل شده است، در اين سوره برخی از ويژگی های منافقان بيان شده تا مسلمانان به خوبی آنان را بشناسند.

بعضی از اين ويژگيها عبارتند از:

۱- آنها به دروغ گواهی می دهند كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيامبر خداست در حالی گواهی دروغ می دهند.

۲- آنان برای رسيدن به هدفهايشان پيوسته سوگندهای دروغ می خورند.

۳- دلهای آنان آماده پذيرش سخن حق نيست. گويا كه به آنان مهر زده اند.

۴- قيافه های حق به جانبی دارند.

۵- سخنان فريبنده می گويند.

۶- رفتارشان آنچنان بی روح است كه گويا چوبهايی هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند.

۷- آنها همواره نگران و مضطربند و هر صدايی را به ضرر خود می پندارند.

۸- دشمن واقعی آنها هستند كه بايد از آنان برحذر شد.

۹- آنان در برابر اين پيشنهاد كه پيامبر برايشان طلب آمرزش كند، سرهايشان را می پيچانند و تكبر می كنند.

۱۰- آنها سعی دارند كه مسلمانان را در مضيقه مالی قرار دهند تا از دور پيامبر پراكنده شوند.

۱۱- آنها خودشان را عزيز و مؤمنان را ذليل می شمارند.

آنچه برشمرديم مضمون چندين آيه از سوره مباركه منافقون است كه پس از جنگ بنی المصطلق نازل شده است و برای اينكه خطر منافقان همواره در مد نظر مسلمانان باشد، مستحب است كه سوره منافقون هر هفته در يكی از ركعتهای نماز جمعه خوانده شود.

سفر برای عمره و بيعت رضوان

پس از پيروزی بر بنی المصطلق، درگيريهای متعدد ولی محدودی ميان مسلمانان و قبايل اطراف مدينه درگرفت كه بسياری از آنها به صورت «سريه » بود، يعنی شخص پيامبر اسلام در آن شركت نداشت و گروهی را به فرماندهی يكی از مسلمانان برای سركوب مخالفان اعزام می كرد. اين اقدامات باعث گرديد كه مسلمانان بر منطقه تسلط پيدا كنند و امنيت نسبی برقرار شود.

با وضعيت مطلوبی كه پيش آمد، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تصميم گرفت همراه با مسلمانان به زيارت خانه خدا برود و عمره به جای آورد و اين علاوه بر اينكه يك عبادت بود، اقتدار مسلمانان را نيز در حجاز به نمايش می گذاشت.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اول ماه ذيقعده سال ششم هجرت، همراه با هزار و چهارصد نفر( ۱۱۹ ) از مسلمانان عازم مكه شد، آنان مسلح نبودند و قربانی هايی همراه خود می بردند و اين به خوبی نشان می داد كه قصد جنگ ندارند و فقط برای انجام مناسك به مكه می روند و چون سفر آنها در ماه حرام بود، احتمال اينكه قريش با آنان وارد جنگ شوند اندك بود.

كاروان زيارتی مسلمانان به راه افتاد، آنها در بين راه با قبايل بدوی ميان مدينه و مكه روبرو می شدند و گاهی پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را دعوت به همراهی می كرد ولی آنان سرباز می زدند و حاضر نبودند داراييها و خانواده خود را رها كنند و اساسا فكر می كردند كه پيامبر و همراهانش از اين سفر زنده بر نمی گردند، چون مسلح نيستند و به سوی دشمنانی می روند كه هنوز خاطره جنگ بدر در ميان آنها زنده است.( ۱۲۰ ) قرآن كريم درباره آنان می فرمايد:

( سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الاْءَعْرابِ شَغَلَتْنآ أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعًا بَلْ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرًا بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلیآ أَهْليهِمْ أَبَدًا وَ زُيِّنَ ذلِكَ فی قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا ) (فتح/۱۱-۱۲)

«واپس ماندگان از باديه نشينان خواهند گفت: مالها و زنان و فرزندانمان ما را سرگرم كرده، پس برای ما آمرزش بخواه، به زبانهايشان چيزی می گويند كه در دلهايشان نيست، بگو: اگر خدا درباره شما زيانی يا سودی بخواهد، كيست كه برای شما در برابر خدا، توانايی انجام كاری را داشته باشد؟ بلكه خداوند از آنچه می كنيد آگاه است، بلكه پنداشتيد كه پيامبر و مؤمنان هرگز به نزد كسان خويش باز نخواهند گشت و اين پندار در دلهايتان آراسته شد و گمان بد برديد و مردمی هلاك شده گشتند.»

اين گروه كه دعوت پيامبر را برای همراهی با او نپذيرفتند، مسلمانان سست ايمانی بودند كه از ترس كفار قريش به پيامبر نپيوستند، در مقابل، مسلمانانی بودند كه به وعده های خدا و پيامبر ايمان كامل داشتند و با اين باور با روحی آرام و قلبی مطمئن و بدون دغدغه و نگرانی پيامبر را همراهی می كردند. خداوند ضمن ستايش از آنان به آنان اطمينان می دهد كه لشكرهای آسمان و زمين از آنِ خداوند است:

( هُوَ الَّذیآ أَنْزَلَ السَّكينَةَ فی قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوآا إِيمانًا مَعَ إِيمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَليمًا حَكيمًا ) (فتح۴)

«اوست كه آرامش را در دلهای مؤمنان فرود آورد تا ايمانی بر ايمان خويش بيفزايند. و خدای راست لشكرهای آسمانها و زمين و خدا دانا و فرزانه است.»

پيامبر و همراهان كه در مسجد شجره احرام بسته بودند به سوی مكه روان شدند و منزل به منزل به مكه نزديكتر می شدند، تا اينكه اين خبر به قريش رسيد، آنها پس از انجام مشورتهايی تصميم گرفتند كه از ورود پيامبر و مسلمانان به مكه جلوگيری كنند.( ۱۲۱ )

گرفتن چنين تصميمی برای آنان دشوار بود، چون آنها به طور سنتی نبايد از ورد حجاج به مكه جلوگيری كنند و لذا يكی از بزرگان مكه به نام حليس بن علقمه تهديد كرد كه اگر مانع ورود مسلمانان به مكه شوند با آنها خواهد جنگيد.

ولی قريش او را قانع كردند كه به اين تصميم احترام بگذارد.( ۱۲۲ ) قريش تصور می كردند كه ورود مسلمانان به مكه به حيثيت آنان لطمه خواهد زد.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای آنكه در بين راه، با قريش روبرو نشود از راههای غير متعارفی حركت می كرد تا اينكه به «حديبيه»( ۱۲۳ ) كه تقريبا بيست كيلومتر از مكه فاصله دارد، رسيد و در آنجا اقامت كرد. مشركان افرادی نزد پيامبر فرستادند و از وی خواستند كه برگردد و اعلام داشتند كه از ورود آنان به مكه جلوگيری خواهند كرد.( ۱۲۴ )

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چند تن و از جمله عثمان بن عفان را نزد قريش فرستاد و به آنان پيغام داد كه برای جنگ نيامده، بلكه برای انجام مناسك حج آمده است. عثمان سه روز در مكه ماند و مسلمانان خبری از او نداشتند، علاوه بر عثمان چند تن ديگر از مسلمانان با اجازه پيامبر به مكه رفته بودند، شايع شد كه عثمان و ديگر مسلمانان كشته شده اند.( ۱۲۵ )

اين اخبار نگران كننده باعث شد كه پيامبر جهت تحكيم موقعيت خود و ايجاد روحيه مقاومت در مسلمانان، آنان را به بيعت مجدد بخواند، مسلمانان اين دعوت را اجابت كردند و با آن حضرت بيعت كردند و متعهد شدند كه هرگز فرار نكنند. اين بيعت در زير درختی انجام گرفت و به آن بيعت شجره و نيز بيعت رضوان گفته می شود.( ۱۲۶ ) علت نامگذاری آن به رضوان اين بود كه خداوند رضايت و خوشنودی خود را از اين بيعت اعلام نمود:

( لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحًا قَريبًا وَ مَغانِمَ كَثيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا ) (فتح ۱۸-۱۹)

«همانا خداوند از مؤمنان خوشنود شد، آنگاه كه با تو در زير آن درخت بيعت می كردند، پس آنچه را در دلهايشان بود، دانست، پس آرامش را بر آنان فرود آورد و آنان را پيروزی نزديكی پاداش داد و نيز غنيمتهای بسياری كه می گيرند و خدا توانا و فرزانه است.»

قرآن كريم به اين بيعت اهميت فراوانی می دهد، چون به نگرانيها و شك و ترديدهای مسلمانان در آن مقطع حساس و سرنوشت ساز خاتمه می داد و يكپارچگی و اتحاد مؤمنان و وفاداری آنان به پيامبر را تضمين می كرد و مشركان قريش را كه ناظر اين جريان بودند به رعب و وحشت می انداخت و لذا قرآن علاوه بر آيه ای كه خوانديم در آيه ديگری بيعت مسلمانان با پيامبر را بيعت با خدا اعلام می كند:

( إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ ) (فتح ۱۰)

«همانا كسانی كه با تو بيعت می كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت می كنند، دست خدا بالای دستشان است.»

صلح حديبيه

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از بيعت مسلمانان با او، هنوز در حديبيه در انتظار آمدن فرستادگان خود به مكه بود كه بالاخره آمدند و معلوم شد كه قريش به هيچ وجه اجازه ورود مسلمانان به مكه و انجام مناسك حج را نمی دهند و اين در حالی بود كه دويست سوار به فرماندهی خالد بن وليد از سوی قريش در اطراف حديبيه مراقب اوضاع و احوال مسلمانان بودند.( ۱۲۷ )

بالاخره سهيل بن عمرو از طرف قريش با پيامبر ديدار كرد و پس از گفتگوهايی قرار شد ميان مسلمانان و مشركان مكه پيمان صلحی امضا شود و مسلمانان از همانجا به مدينه برگردند و سال بعد به زيارت خانه خدا بروند.

كاتب اين پيمان علی بن ابی طالبعليه‌السلام بود وقتی او در آغاز اين مكتوب نوشت: بسم اللّه الرحمن الرحيم، سهيل بن عمرو اعتراض كرد و به جای آن «باسمك اللّهم » نوشته شد. و نيز وقتی نوشت كه اين پيمانی است ميان قريش و محمد رسول اللّه ، باز نماينده قريش اعتراض كرد كه ما محمد را به عنوان رسول خدا نمی شناسيم، پيامبر به خاطر مصالح اسلام دستور داد «رسول اللّه » را از كنار نام او پاك كند. و علیعليه‌السلام گفت: يا رسول اللّه من جرئت آن را ندارم و شما خودتان پاك كنيد و خود پيامبر پاك كرد و فرمود: يا علی چنين وضعی برای تو هم پيش خواهد آمد.( ۱۲۸ )

بالاخره پيمان صلح نوشته شد و دو طرف به رعايت موارد زير متعهد شدند:

۱- جنگ ميان دو طرف تا ده سال متوقف می شود تا مردم از تعرض به يكديگر خودداری كنند.

۲- هر كس از قريش بدون اجازه ولیّ خود نزد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آيد بايد برگرانيده شود ولی اگر كسی از همراهان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد قريش برود برگردانيده نشود.

۳- طرفين به يكديگر خيانت نخواهند كرد و با مخالفان يكديگر همكاری نخواهند كرد.

۴- هر قبيله ای آزاد است كه با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و يا قريش هم پيمان شود.

۵- محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همراهانش در آن سال وارد مكه نخواهند شد و آنها می توانند سال ديگر به مكه وارد شوند و سه روز در آن اقامت كنند.( ۱۲۹ )

مفاد برخی از اين مواد برای مسلمانان ناراحت كننده بود و لذا افرادی از آنان به پيامبر اعتراض كردند و از جمله عمر به سختی و تندی اعتراض كرد.( ۱۳۰ ) ولی اين پيمان برای مسلمانان بسيار سودمند بود و تا ده سال فكر آنها از طرف بزرگترين دشمن خود راحت می شد.

و سال بعد هم می توانستند به راحتی برای انجام مناسك حج به مكه بروند و قريش آنها را به رسميت شناخته بود. پيامبر با اين پيمان به نتيجه ای رسيد كه با جنگهای متعدد به آن دست نيافته بود و به حق بايد آن را پيروزی بزرگی برای مسلمانان دانست و لذا درباره همين واقعه سوره مباركه فتح بر پيامبر نازل شد و خداوند از آن به عنوان يك پيروزی آشكار ياد كرد:( ۱۳۱ )

( إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحًا مُبينًا ) (فتح ۱)

«همانا تو را پيروز كرديم، پيروزی درخشانی.»

به گفته سيوطی اين سوره به هنگام مراجعت پيامبر از حديبيه به مدينه در منطقه كراع الغميم نازل شد و چون پيامبر خدا آن را بر مردم خواند شخصی گفت: يا رسول اللّه واقعا اين يك پيروزی بود؟

حضرت فرمود: سوگند به كسی كه جان محمد در دست اوست، كه آن يك پيروزی بود. و از براء نقل می كند كه بعدها می گفت: شماها فتح مكه را فتح می دانيد ولی ما فتح اصلی را روز حديبيه می دانيم.( ۱۳۲ )

و به گفته واقدی، در اسلام فتحی بزرگتر از حديبيه نبود.( ۱۳۳ )

خداوند در آيات ديگر همين سوره صلح حديبيه را يك كار خدايی معرفی می كند و خاطر نشان می سازد كه اين خدا بود كه شما را در دل مكه بر مشركان پيروز كرد بی آنكه درگيری رخ بدهد، هر چند كه آنان شما را از ورود به مسجد الحرام و قربانی كردن بازداشتند:

( وَ هُوَ الَّذی كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَكَّةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا هُمُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْیَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ ) (فتح ۲۴-۲۵)

«و اوست كسی كه در دل مكه پس از پيروز كردن شما بر آنان، دستهای آنان را از شما و دستهای شما را از آنان بازداشت و خداوند به آنچه می كنيد همواره بيناست، آنها بودند كه كفر ورزيدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند و نگذاشتند قربانی آماده شده به محلّش برسد.»( ۱۳۴ )

يكی از دغدغه های بعضی از مسلمانان در جريان صلح حديبيه كه آنان را دچار ترديد می كرد اين بود كه پيش از آنكه مسلمانان از مدينه خارج شوند، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنان گفته بود كه در خواب ديده است كه او با مسلمانان وارد مسجدالحرام شده است و اين باعث خوشحالی مسلمانان شده بود و گمان كرده بودند كه اين اتفاق در همان سال اتفاق خواهد افتاد.( ۱۳۵ )

ولی چون آنها پس از جريان صلح حديبيه از رفتن به مكه مأيوس گشتند، درباره خواب پيامبر دچار شبهه شدند و منافقان با سخنان وسوسه انگيز خود به اين شك و ترديدها بيشتر دامن زدند، خداوند در پاسخ اين شبهه در آيه ای از همين سوره فتح، تذكر می دهد كه خواب پيامبر راست است و اين خواب سال ديگر تحقق خواهد يافت و شما با امنيت كامل وارد مسجدالحرام خواهيد شد:( ۱۳۶ )

( لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّءْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شآءَ اللّهُ امِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحًا قَريبًا ) (فتح ۲۷)

«به تحقيق خدا رؤيای پيامبر خود را تحقق بخشيد، قطعا شما به خواست خدا به مسجدالحرام داخل خواهيد شد، در حالی كه در امنيت هستيد و سرها را تراشيده و ناخنها را (به عنوان تقصير) گرفته ايد و هيچ ترسی نداريد، پس خدا چيزی را می داند كه شما نمی دانيد و جز اين پيروزی، برای شما پيروزی نزديكی قرار داده است.»

تحقق رؤيای پيامبر در سال هفتم صورت گرفت و مسلمانان با امنيت و آسودگی خاطر وارد مسجدالحرام شدند و مناسك خود را به جای آوردند كه در تاريخ به آن «عمرة القضا» گفته می شود. ضمنا در پايان همين آيه خداوند وعده پيروزی نزديك را داد كه منظور از آن پيروزی در جنگ خيبر بود كه شرح آن خواهد آمد.

هجرت زنان مسلمان به مدينه

يكی از مواد صلحنامه حديبيه اين بود كه اگر كسی از مردم مكه مسلمان شود و بدون اجازه ولیّ خود به مدينه رود بايد پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را برگراند و به ولیّ خود تحويل دهد، پيامبر به اين پيمان متعهد بود.

پس از جريان حديبيه چندين نفر از زنان مسلمان از جمله ام كلثوم دختر عقبه از مكه به مدينه هجرت كردند و قريش كسانی نزد پيامبر فرستادند و استرداد آنها را خواستار شدند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ آنان فرمودند: پيمان ما در مورد مردان است نه زنان و زن مسلمان بر شوهر كافر حرام است، و زنان مهاجر را تحويل مشركان مكه نداد.( ۱۳۷ ) و اين دستور وحی بود و خداوند درباره زنان مهاجر چنين فرمود:

( يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوآا إِذا جآءَكُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّهُ أَعْلَمُ بِايمانِهِنَّ فَاِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِناتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَی الْكُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ ) (ممتحنه ۱۰)

«ای كسانی كه ايمان آورده ايد، چون زنان با ايمان مهاجر، نزد شما آيند آنها را بيازماييد، خدا به ايمان آنها داناتر است، پس اگر آنان را با ايمان دانستيد، ديگر ايشان را به سوی كافران بازنگردانيد، نه آن زنان بر ايشان حلالند و نه آنان بر اين زنان حلالند.»

به طوری كه ملاحظه می فرماييد، شرط نگهداری زنان مهاجر اين است كه آنان آزمايش شوند و چون معلوم شد كه واقعا مسلمان هستند، به آنان پناه داده شود.

اين دستور برای جلوگيری از سوء استفاده های برخی از زنان مكه بود كه ممكن بود از شوهرانشان بدشان آيد و برای رهايی از آنان به مدينه بيايند و انگيزه آنها ايمان و اسلام نباشد.

جنگ خيبر(۱۳۸)

اجتماع يهوديان بسياری در خيبر با كينه های مربوط به سه قبيله يهودی بنی قينقاع و بنی نضير و بنی قريظه، خطر بزرگی برای مسلمانان به شمار می آمد و آنجا همواره مركز توطئه بود، آنان با بعضی از قبايل اطراف مانند قبيله بنی سعد و غطفان بر ضد مسلمانان پيمان بسته بودند.(۱۳۹) چاره ای جز آن نبود كه پيامبر با يهود خيبر بجنگد تا حكومت اسلامی از شرّ آنان راحت شود.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمانان را برای جنگ با يهود خيبر فرا خواند و مسلمانان با ميل و رغبت اين دعوت را پذيرفتند، زيرا كه خداوند در جريان صلح حديبيه به آنان وعده فتح داده بود كه بزودی انجام خواهد شد و در آن غنيمتهای بسياری نصيب مسلمانان خواهد گرديد، خداوند اين وعده را به مسلمانانی كه در بيعت رضوان شركت كرده بوند داده بود:

( فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحًا قَريبًا وَ مَغانِمَ كَثيرَةً يَأْخُذُونَها وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا ) (فتح ۱۸-۱۹)

«پس بر آنان (مسلمانان) آرامش نازل كرد و آنان را با يك پيروزی نزديك پاداش داد و نيز غنيمتهای بسياری كه می گيرند و خدا توانا و فرزانه است.»

حتی برخی از افراد سست ايمان كه از ترس قريش در جريان حديبيه با پيامبر همراهی نكرده بودند، برای شركت در جنگ خيبر اعلام آمادگی كردند، اينها همانهايی بودند كه در سفر پيامبر و مسلمانان به سوی حديبيه گفته بودند كه پيامبر و مسلمانان زنده برنمی گردند و قريش آنها را خواهد كشت.

(آيه ۱۲ از سوره فتح كه قبلاً آورديم.) اكنون كه به فكر غنيمتهای جنگی و به دست آوردن ثروتهای كلان يهود خيبر می خواستند در جنگ خيبر شركت كنند، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را نپذيرفت و اين دستور خدا بود:

( سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلی مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُريدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاّ قَليلاً ) (فتح ۱۵)

«تخلف كنندگان هنگامی كه به سوی غنيمتها می رويد كه آنها را بگيريد، خواهند گفت: بگذاريد ما هم همراه شما باشيم، آنها می خواهند سخن خدا را دگرگون سازند، بگو: هرگز با ما همراهی نمی كنيد، خدا از پيش چنين گفته است، پس خواهند گفت: بلكه شما بر ما حسد می بريد، بلكه جز اندكی از آنان نمی فهمند.»

آنها با گستاخی تمام دربرابر سخن پيامبر كه فرمود خدا چنين خواسته است گفتند: شما به ما حسد می كنيد و نمی خواهيد در آن غنائم سهمی داشته باشيم و اين از بی خردی آنان بود. پيامبر اعلام كرد: فقط كسی كه نيت جهاد داشته باشد با ما همراهی كند.( ۱۴۰ )

به هر حال، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپاه اسلام را به سوی خيبر حركت داد در حالی كه پرچم را به دست علی بن ابی طالبعليه‌السلام داده بود.( ۱۴۱ )

سپاه اسلام يهود خيبر را غافلگير كردند و قلعه های آنان را يكی پس از ديگری فتح كردند، در يكی از قلعه ها مقاومت شديد بود و پيامبر گروهی را به فرماندهی ابوبكر به آنجا فرستاد و آنها از صبح تا شب در كنار قلعه ماندند و موفق به پيروزی نشدند، روز بعد اين كار به فرماندهی عمر تكرار شد و او نيز نتوانست كاری انجام دهد، اين بار پيامبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسی خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند. خداوند به دست او فتح می كند و او فرار كننده نيست.

و صبح روز سوّم پرچم را به دست علی بن ابی طالبعليه‌السلام سپرد و او با سپاه حركت كرد و آن قلعه را فتح كرد و درِ قلعه را از جا كند و آن را سپر قرار داد.( ۱۴۲ ) ابو رافع می گويد: ما هشت نفر بوديم كه تلاش كرديم تا آن در را برگردانيم ولی نتوانستيم.( ۱۴۳ ) همچنين در اين جنگ مرحب خيبری شجاع ترين مرد يهود به دست علیعليه‌السلام كشته شد و با كشته شدن او پيروزی مسلمانان حتمی شد.( ۱۴۴ )

بدين گونه قلعه های خيبر سقوط كرد و يهود خيبر تسليم شدند و قرار شد كه آنها در زمينهای خود كار كنند و سالانه مقداری از محصول خود را به مدينه بفرستند.( ۱۴۵ )

در اين جنگ غنيمتهای بسياری به دست مسلمانان افتاد و پيامبر خدا آنها را ميان مسلمانان تقسيم كرد و اين چنين بود كه وعده خدا تحقق يافت. در آيه زير از تحقق يافتن اين وعده بی آنكه دشمن به مسلمانان آسيبی برسانند، خبر می دهد:

( وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِه وَ كَفَّ أَيْدِیَ النّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ ايَةً لِلْمُؤْمِنينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطًا مُسْتَقيمًا ) (فتح ۲۰)

«خداوند به شما غنيمتهای بسياری را وعده داده كه می گيريد و اين را زود به شما ارزانی داشت و دستهای مردم را از شما بازداشت و تا نشانه ای برای مؤمنان باشد و شما را به راهی راست هدايت كند.»

پس از تسليم يهود خيبر، يهود فدك نيز كه در آن نزديكی بودند بدون مقاومت تسليم شدند و سرزمين آنها خالصه پيامبر گرديد و پيامبر بعدها آن را به دخترش فاطمهعليه‌السلام داد.( ۱۴۶ )

جنگ ذات السلاسل

درباره اين جنگ منابع اهل سنت با منابع شيعه اختلافهای بسياری دارند، طبق منابع اهل سنت، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرماندهی اين جنگ را به عمرو بن عاص داد و سيصد نفر از مسلمانان را به سوی جمعی از قبيله بلیّ و قضاعه كه قصد حمله به مدينه را داشتند فرستاد و سپس ابوعبيده جراح و ابوبكر و عمر را با نيروهای كمكی فرستاد و آنها به عمرو عاص ملحق شدند و مسلمانان پس از يك درگيری بر دشمن پيروز شدند.( ۱۴۷ ) اين جنگ در منطقه ای به نام «سلاسل » واقع شد و به همين جهت نام آن ذات السلاسل است.( ۱۴۸ )

ولی در منابع شيعه جريان اين جنگ به گونه ای ديگر گزارش شده و در پايان گزارش آمده است كه سوره مباركه «والعاديات» پس از خاتمه اين جنگ و در وصف سواركاران مسلمان نازل شده است.

شيخ مفيد گزارش نسبتا مفصلی از اين جنگ دارد كه خلاصه آن چنين است:

گروهی از عربها در وادی الرمل گرد هم آمدند و تصميم گرفتند كه به مدينه حمله كنند. اين خبر به پيامبر رسيد، آن حضرت مسلمانان را جمع كرد و اين خبر را به اطلاع آنان رسانيد و آنان را به جنگ با اين دشمنان فرا خواند، پيامبر گروهی از مسلمانان را به فرماندهی ابوبكر به جنگ آنان فرستاد و آنان شكست خورده برگشتند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمعی را به فرماندهی عمر فرستاد، آنها هم شكست خورده بازگشتند، پيامبر ناراحت شد، عمرو عاص گفت: من به جنگ آنها می روم و از راه خدعه وارد می شوم، پيامبر موافقت كرد ولی او نيز شكست خورده برگشت.

پيامبر چند روزی درنگ كرد و سپس علیعليه‌السلام را فراخواند و مأموريت سركوبی سركشان وادی الرمل را به او داد و ابوبكر و عمر و عمرو عاص را هم همراه او كرد.

علیعليه‌السلام از راهی ديگر رفت به گونه ای كه دشمن خيال كرد كه او به جای ديگری می رود، ولی شبانه كمين كرد و طرف صبح به آنان حمله كرد و سواركاران مسلمان بر سر آنان ريختند و آنها را شكست دادند. و سوره العاديات درباره همين جنگ و سواركاران مسلمانان بر پيامبر نازل شد:( ۱۴۹ )

( وَ الْعادِياتِ ضَبْحًا فَالْمُورِياتِ قَدْحًا فَالْمُغيراتِ صُبْحًا فَأَثَرْنَ بِه نَقْعًا فَوَسَطْنَ بِه جَمْعًا إِنَّ الإِْنْسانَ لِرَبِّه لَكَنُودٌ وَ إِنَّهُ عَلی ذلِكَ لَشَهيدٌ وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَديدٌ ) (العاديات ۱-۸)

«سوگند به اسبان دونده كه نفس نفس می زدند، سوگند به اسبانی كه (با سُم خود) آتش می جهاندند، سوگند به هجوم آوران سپيده دم كه با آن گرد و غبار پراكنده كردند و در ميان دشمن ظاهر شدند كه هر آينه انسان پروردگار خود را ناسپاسی می كند و خود بر آن آگاه است و او علاقه شديدی به مال دارد.»

البته هدف اين سوره بيان برخی از روحيات انسان است و اينكه انسان همواره به خاطر مال دوستی شديدی كه دارد، به نعمتهای خدا ناسپاسی می كند، ولی برای تأكيد مطلب سوگندهايی خورده كه مربوط به سواركاران در جنگ ذات السلاسل است و اين، ارزش و اهميت كار آنان را نشان می دهد.

منتظران حقيقى

منتظران حقيقى كسانى اند كه: انتظار را، خودسازى خويش در مقابل هواها و خواهشهاى نفسانى مى دانند.

منتظرانى كه انتظار را، بسيج همگانى براى نهضت جهانى انقلابى بزرگ تاريخ بشريت تفسير مى كنند.

آنان كه انتظار را، مهيا شدن جهت مبارزه با جباران و خونخواران در زير پرچم بزرگ پرچمدار عدالت مى دانند.

آنان كه انتظار را جز تواضع در برابر حق و خروش در برابر باطل، نمى دانند.

منتظرانى كه انتظار را جز تسليم در مقابل عدل و خروش در مقابل بيداد، نمى دانند.

آنان كه انتظار را جز فرياد جاودانه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر عليه مشركان چپاولگر و شمشير همواره افراشته علىعليه‌السلام بر فرق منافقان غارتگر و خون هميشه جوشان حماسه آفرين حسينعليه‌السلام در بستر تاريخ، تفسير نمى كنند.

تفسير انتظار

انتظار يعنى، چشم به راه (بنيانگذار حكومت جهانى اسلامى) كه براى اولين بار، پرچم پرافتخار اسلام را در سراسر شرق و غرب عالم به اهتزاز در مى آورد.

«يفتح الله له شرق الارض و غربها... حتى لا يبقى الا دين محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم »( ۲۰ )

و به دوران كفر جهانى و شرك بين المللى خاتمه داده و اختلاف بين مذاهب و اديان را پايان مى بخشد.

«ليرفع عن الملل و الاديان الاختلاف( ۲۱ )

و بساط طرفداران دروغين مذهب و مكتب الهى را در هم مى پيچد:

«يرفع الله المذاهب من الارض فلا يبقى الاالدين الخالص( ۲۲ )

و بانگ رساى توحيد و نبوت را در سراسر عالم طنين انداز خواهد نمود:

«لا يبقى قرية الا نودى فيها بشهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله بكرة و عشيا »( ۲۳ )

انتظار يعنى: چشم به راه (مصلح كل و مؤ سس حكومت عدل الهى) و (انقلابى بزرگ تاريخ بشريت) كه با انقلاب بى نظيرش، بساط ستم و بيداد را در جهان برچيده و حكومت عدل و داد را جايگزين آن كرده و سراسر گيتى را از عدل و داد پر خواهد نمود آن چنان كه از ظلم و بيداد مملو گشته؛ و تمام تشنگان عدالت، با جان و دل، اگر چه با سينه خيز رفتن از روى برفها، بسوى او خواهند شتافت:

«فيملاها قسطا و عدلا كما ملاوها جورا فمن ادراك منكم فلياءتهم ولو حبوا على الثلج( ۲۴ )

انتظار يعنى: چشم به راه طلوع سپيده اميد، شكافتن فجر نور عدالت، نورباران شدن سراسر گيتى و همه گير شدن عدل و مساوات در تمام محورها آنچنان كه پرندگان در آشيانه هاى خود ابراز خوشحالى نموده و ماهيان در اندرون درياها اظهار شادمانى كنند:

«فعند ذلك يفرح الطيور فى او كارها و الحيتان فى بحارها ».( ۲۵ )

انتظار يعنى: چشم به راه خورشيد فروزان امامت كه با درخشيدن او، دوران ظلمت غم افزاى ظلم و بيداد پايان پذيرفته و كاخ ستم و ستمگرى ويران گشته، ايام دادخواهى مظلومان و بيچارگان فرا رسيده و از ستمديدگان آنچنان رفع ستم خواهد نمود كه اگر ستمديده اى، زير دندان ستم پيشه اى باشد آن را باز ستاند و به صاحبش برگرداند:

«يبلغ رد المهدى المظالم حتى ولو كان تحت ضرس انسان شى ء انتزعه حتى يرده( ۲۶ )

انتظار يعنى چشم به راه چشمه سار عدالت و جلوه گاه ولايت كه با حاكميت مطلق عدل، ظلم و بيداد براى هميشه از تاريخ بشر محو شده و عدل و داد آنچنان بال و پرش را بر سر ساكنان زمين مى گسترد كه نسلهاى آينده جز عدل چيزى نمى شناسند و به غير از داد، به چيزى عمل نمى كنند:

«حتى يولد قوم لا يعرفون الا العدل و لا يعملون الا به( ۲۷ )

انتظار يعنى: چشم به راه بنيانگذار حكومت عدل و داد و برهم زننده بساط ظلم و بيداد كه در سايه شمشير عدالت او تمامى ستمگران جنايتكار و منكران طغيانگر و دشمنان تجاوزگر و مخالفان عنادگر، از صفحه گيتى محو خواهد شد:

«فلا يبقى على وجه الارض جبار قاسط ولا جاحد غامط ولا شانى مبغض و لا معاند كاشح( ۲۸ )

و در عرصه زمين نشانى از ظلم اثرى از بدعت به چشم نخواهد خورد:

«حتى لا يرى اثر من الظلم. »( ۲۹ )

و ابر عدالت و دادگرى سايه خود را بر روى ساكنان كره خاكى مى گسترد كه كسى را جرئت تجاوز و ستم به حريم ديگرى نخواهد بود:

«...و وضع ميزان العدل بين الناس فلا يظلم احد احدا »( ۳۰ )

انتظار يعنى: چشم به راه سمبل فضيلت و الگوى كرامت كه ثروت خدادادى را به رايگان در اختيار همگان قرار داده بر مسئولين كشورى و لشكرى بسيار سختگير و به بينوايان بسيار مهربان است:

«المهدى سمح بالمال شديد على العمال، رحيم بالمساكين( ۳۱ )

انتظار يعنى: چشم به راه پديد آورنده تحول بزرگ جهانى كه فقر و نيازمندى را براى هميشه از جوامع بشرى ريشه كن كرده همگان را در سايه فضل و رحمت الهى بى نياز خواهد نمود آنچنانكه مردم، كسى را نمى يابند كه هدايا و زكات خود را به وى بپردازند:

«يطلب الرجل من يصله بماله و ياءخد زكاته فلا يجد احدا تاءخذ ذلك استغناء بما عندالناس من فضله( ۳۲ )

منتظران الهام گير

در عصرى كه ابر سياه ستم و بيداد، بر سر مظلومان و مستضعفان، سايه افكنده و حقوق بيچارگان بوسيله مدعيان دروغين حقوق بشر، مورد تجاوز قرار گرفته و انسانيت انسانها بنام خدمت به انسان، به استهزا گرفته شده و با نهضتهاى رهايى بخش اسلامى كه مانع بيدادگرى آنان بوده، مبارزه نموده و رهروان آزاده مكتب انسان ساز اسلامى را به خاك و خون مى كشند و... منتظران معتقدند كه بايد:

با الهام از ابراهيم بت شكن، بتهاى ابرقدرت شرق و غرب را در هم كوبيد و بتخانه هاى جاسوسى بين المللى آنان را ويران ساخت.

با الهام از مبارزه بى امان حضرت موسى، با ستم پيشگان و ستمگران به مبارزه برخاسته و با سردمداران بيدادگر شرق و غرب به ستيز پرداخت و آنان را به سزاى اعمال ننگين خود رساند.

با الهام از كوشش بى دريغ حضرت نوح، مظلومان و مستضعفان را در كشتى نجات اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام فرا خوانده و آنان را از غرق شدن در گرداب طوفان سهمگين فساد و بى بندبارى و طغيان و بيدادگرى، نجات داده و نفرين هميشه جاويد خود را به هستى زور داران قلدر، و زر اندوزان بى قيد و شرط، نثار نمود.

با الهام از نبى رحمت و ناجى امت حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغوش گرم و پرمهر خود را جهت نوازش معتقدان به حاكميت الله گشوده و تمام توان و قدرت خود را براى در هم كوبيدن بساط ستم و جنايت مهيا ساخت.

با الهام از مكتب سرخين تشيع علوى، فرياد كوبنده خود را بر فرق يهوديان دوران و منافقان زمان وارد نموده و به هستى نكبت بار آنان خاتمه داد.

با الهام از بردبارى و پايدارى حسنى، پرده از روى جنايت پيشگان عصر برداشت و مدعيان دروغين صلح جهانى را رسوا نموده و خائنان به شرافت انسانيت را مفتضح ساخت.

با الهام از سرور آزادگان و آموزگار آزادگى و آفريننده بزرگ حماسه آزادى دانشگاه بزرگ آزادى و آزادگى تأسيس نموده و در هر زمان عاشورا آفريد و همه جا را به كربلا مبدل ساخت و حقيقت غلبه خون بر شمشير را براى جهانيان اثبات نمود و سركردگان استثمار و استعمار بين المللى و دشمنان آزادى و آزادگى را در سيلاب خونين غرق كرده و براى هميشه نام آنان را از قاموس هستى حذف نمود.

اى بهار آزادى

اى كشتى نجات! اينك گرفتاران امواج پرتلاطم درياى فساد و ظلم و طغيان در انتظار ظهورت لحظه شمارى مى كنند.

اى روزنه اميد! اينك اسيران زنجير استعمار و گرفتاران استبداد، با انتظار روز رهايى از قيد اسارت ظلم، دل خوش كرده و شبهاى ظلمانى و تاريك بيداد را به اميد نور عدالت تو، سپرى مى كنند.

اى چشمه سار جوشان فضيلت! اينك تشنه كامان علم و دانش در انتظار جرعه اى از اقيانوس بيكران علم تو صف كشيده اند.

اى بهار آزادى! اينك مظلومان و بيچارگان و ستمديدگان چشمان خسته خود را به قطرات بارش ابر عدالت تو دوخته اند.

اى مايه اميد، اى آرزوى دل اوليا، اى آنكه شبهاى تار انبيا به اميد ظهورت رقم خورده.

اى آنكه خشم پرخروش ملكوتيان به ياد انتقامت، فروكش!

و اى آنكه قلب پر خون علىعليه‌السلام را تو مايه تسكين!

اى آنكه پهلوان شكسته زهراى اطهرعليها‌السلام را تو مرحم!

اى آنكه قلب شكسته حسنعليه‌السلام را تو درمان!

اى آنكه خون پاك شهيدان را تو منتقم!

اى آنكه بازوان به زنجير كشيده اسيران را تو نوازش!

بيا! تا شكوفه هاى بهارى به روى زيباى تو لبخند زند.

بيا! تا لاله هاى پرشور گلستان به ياد تو تبسم كند.

بيا! كه سبزه زاران به خاطر جمال زيباى تو با طراوت شود.

بيا! كه غنچه ها به ياد تو شكوفا گردد.

بيا! كه بلبلان براى تو نغمه سر دهند.

بيا! كه كاخ بيدادگران به دست تو ويران شود.

بيا! كه ستم پيشگان، به شمشير انتقام تو كيفر شوند.

بيا! كه پرچم پرافتخار توحيد به دست تواناى تو در سراسر گيتى به اهتزاز در آيد.

بيا! كه عدالت در لواى حكومت تو، بر روى ساكنان اين كره خاكى، سايه افكند.

اى آنكه از موسى برتر!

بيا كه يد بيضاى قدرت الهى را از آستين ملكوتيت برون آر و چشم خيره سران عالم را خيره ساز.

بيا! كه با نمايان كردن اژدهاى قهر خداوندى تمام جادوى جادوگران قرن را باطل ساز و مدعيان دروغين حقوق بشر را رسوا كن.

بيا! كه با فرو ريختن آتش خشم الهى بر سر ابر جنايتكاران، همه ستم پيشگان را در شعله هاى غضب خداوندى را بسوزان و خاكستر آنان را بر باد ده تا مظلومان و بيچارگان و ستمديدگان، نفس راحتى كشند.

بيا! كه با غرق كردن قافله هاى بيدادگرى و استبدادگران در درياى طوفانى سطوت و انتقام پروردگارى حزب حق و لشگر عدل، مسرور و خندان گردد.

بيا! كه شيفتگانت پروانه وار به طرف شمع وجودت چرخش كنند.

بيا! كه با آمدنت قلب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوشحال و دل علىعليه‌السلام شاد و چشمان زهراعليها‌السلام روشن شود.

اين مقدمه را با زمزمه دعاى فرج به پايان مى بريم:

«اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا صلواتك عليه و آله و غيبة امامنا و كثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بنا »

خدايا!

از فقدان و از دست دادن پيغمبران، از غيبت و پنهانى امامان، از كثرت و بسيارى دشمنان، از كمى و اندكى تعداد نفراتمان از رو آوردن فتنه ها بسويمان، شكوه و شكايت نزد تو مى آوريم.

اى زاده پيغمبر! اى ميوه دل حيدر! اى اميد قلب زهراى اطهر!

ما غفلت كرديم متوجه نشديم، غافلانه و جاهلانه، تو، آن يوسف عزيز را بدون اينكه حتى ثمن بخسى نصيبمان شود، از دست داديم و اينك در هجران تو، كنعان زندگى ما در خشكسالى سوزان فرو رفته و زندگى بر ما سخت شده، با شرمندگى، دست تمنا بسوى تو گشوده و عرضه مى داريم:

«يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا بيضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين

اى فاتح بزرگ جهان! اى قلب عالم امكان! اى مظهر رحمت بيكران!

اينك با قلبى پر از سوز و سينه اى مملو از گداز و چشمانى سرازير از اشك، فرياد مى نهيم:

اى عزيزتر از هر عزيزى! اى گرامى تر از يوسف يعقوب! اگر دلباختگان يوسف با ديدن روى دل آراى او، انگشت بريدند، شيفتگان تو بدون ديدن جمال زيبايت از جان و تن گذشتند و در آتش فراقت پروانه وار سوختند، شايد كه بر قلبهاى سوخته آنان آب وصال ريزى و با صبح ظهورت شام ظلمانى هجران آنان را به روز روشن مبدل سازى.

و در پايان از برادر بسيار گرامى و فاضل فرزانه، جناب آقاى (احمد مسجد جامعى) قائم مقام محترم وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى و معاونت فرهنگى و پژوهشى كه در راستاى ترجمه، تحقيق و نشر اين كتاب، مساعدت خالصانه خود را مبذول داشتند، كمال تشكر را مى نمايم، باشد كه اين عنايت و ساير خدمات گرانقدر و تلاش بى وقفه او در نشر آثار و فرهنگ قرآن و اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام دارند مورد پذيرش حضرت بقية الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف قرار گيرد ان شاء الله.

و همچنين از همكارى هاى بى دريغ برادر ارجمند جناب آقاى (حميدى) مشاور اجرايى معاونت فرهنگى و پژوهشى كمال سپاسگزارى بعمل مى آيد.

موسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصرعليه‌السلام

سيد محمد حسينى

امام مهدىعليه‌السلام كيست؟

سخن از امام مهدىعليه‌السلام سخن از يك موضوع عقيدتى و مذهبى بسيار حساس و مهمى است كه رابطه تنگاتنگ و گسست ناپذيرى با اسلام و مسلمانان دارد، چرا كه وجود گرانمايه او يك واقعيت اسلامى و از مهم ترين مسايل دينى و از اساس مكتب و ايمان به ارزشهاى معنوى است.

بحث از شخصيت آن حضرت، آنگونه كه برخى از نويسندگان منحرف پنداشته اند، بحث از افسانه اى نيست كه شيعه آن را به منظور آرامش بخشيدن به روان ناآرام خويش كه در رهگذر قرون و اعصار تحت فشار ظلم و استبداد بوده است ساخته باشد و بخاطر مرهم نهادن بر قلب زخم خورده اى كه باران مصايب در مسير زمان بر سر آنان باريده است سرهم كرده باشد.

بحث از امام مهدىعليه‌السلام آنگونه كه برخى فيلسوف نماها گفته اند انديشه اى نيست كه به منظور تخفيف دردها و آرامش بخشيدن به رنج و فشارى باشد كه از رهگذر حاكميت زمامداران بيدادگر قرون و اعصار در برخى اذهان و افكار جايگزين شده باشد.

و نيز آنگونه كه برخى عناصر نادان مدعى دانش و فرهنگ تصور كرده اند، حرافه اى نيست كه آن را، داستان سرايان ساخته و پرداخته و به اسلام چسبانده باشند و نيز بازيچه تاريخى نيست تا اسباب تمسخر دشمنان بدانديش و دلقك و ياوه گو باشد؛ بلكه يك واقعيت اسلامى است كه در خور اهميت بخشيدن بسيار و ژرف نگرى فراوان ارزيابى و روشنگرى اساسى است.

مساءله تداوم حيات اسلام و شكوه قرآن است، بحث مهم و اصيلى است كه قرآن نويدگر آن است و پيامبر در موقعيتها و مناسبتهاى گوناگون از آن سخن به ميان آورده، امامان نورعليهم‌السلام نويد و بشارت آن را نه تنها به شيعيان خود كه به تمامى مسلمانان قرون و اعصار داده اند و دانشمندان، مفسران، محدثان و مورخان نام آور، در رهگذر قرون و اعصار، كتابهاى مفصل و مستقلى پيرامون آن نوشته اند.

با اين بيان، موضوع امام مهدى يك موضوع استراتژيك و بسيار مهم و در نوع خود بى نظير است و از امتيازات بسيار ويژه اى، برخوردار است.

مساءله اى است كه پيرامون آن بسيار گفتگو شده و در آستانه آن، فراوان برخورد افكار و انديشه ها صورت گرفته و قلم فرساييها شده است، از اين رو، گروهى بدان ايمان آورده و گروهى دچار حيرت گشته و برخى ديگران را به باد استهزاء گرفته اند.

امام مهدىعليه‌السلام از شخصيتهايى نيست كه گذشت زمان او را در كام خود فرو برد و تاريخ آن را به فراموشى سپارد. او نداى رساى ميليونها انسان و معشوق دل عصرها و نسلهاست. چشم امتها به او دوخته شده و نقطه اميد جامعه هاست.

امام مهدىعليه‌السلام شخصيت برجسته اى است كه درست ۱۱۴۲ سال پيش از نگارش اين كتاب ديده به جهان گشوده و هم اكنون زنده است، بر روى اين سياره خاكى زندگى مى كند و بسان ديگر انسانها، غذا مى خورد و آب مى نوشد و خداى خويش را عاشقانه و خالصانه عبادت مى كند و در انتظار دريافت فرمان ظهور خويش است.

آن گرامى از ديدگان نهان است. مردم او را مى بينند و نمى شناسند و او نيز خويشتن را معرفى نمى كند و در هر نقطه اى از جهان كه اراده كند، حضور مى يابد.

او بر سراسر جهان، تسلط و اشراف دارد و به همه بندگان، شهرها و كشورها احاطه دارد. به اذن خدا هر رخدادى در سراسر جهان رخ دهد مى داند و روزى كه نزد خدا مشخص است و براى ما نامعلوم، از پس پرده غيبت ظاهر مى گردد و علائم و نشانه هاى قطعى پيش از ظهور او پديدار مى گردد.

پس از ظهور، بر سراسر گيتى حكم مى راند و مسيحعليه‌السلام از آسمان فرود آمده و به امامت او نماز مى خواند.

همه دولتها و ملتها در سراسر جهان، در برابرش خاضع مى گردند و مذاهب و اديان سرفرود مى آورند.

اسلام راستينى را كه نياى گرانقدرش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد، با خود مى آورد و پياده مى كند...

اينها برخى سرفصلها پيرامون شخصيت آن گرامى و بسان فهرستى براى اين كتاب است.

نام و نسب بلند آوازه او

پدران و نياكان سرفراز:

نام بلند آوازه آن گرانمايه (محمد) و به (مهدى)عليه‌السلام شهرت دارد.

او فرزند حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام

فرزند امام هادىعليه‌السلام

فرزند امام جوادعليه‌السلام

فرزند امام رضاعليه‌السلام

فرزند امام كاظمعليه‌السلام

فرزند امام صادقعليه‌السلام

فرزند امام باقرعليه‌السلام

فرزند امام سجادعليه‌السلام

فرزند امام حسينعليه‌السلام

فرزند امام علىعليه‌السلام

و فرزند دلبند فاطمه دخت گرانمايه پيامبر گرامى است.

و سخن فرزدق چقدر در اينجا زيباست كه مى گويد:

(اينان، پدران گرانقدر من هستند، شما نيز اى (جرير)! به هنگامى كه انجمنها ما را گرد آوردند، شخصيتهايى به عظمت پدران من، بدان انجمنها بياور.)

آرى! اين نسب والاى آن حضرت است كه علاوه بر اسناد تاريخى، انبوه روايات نيز كه از نظرتان خواهد گذشت، اين واقعيت را به صراحت، در چشم انداز حقجويان قرار مى دهد.

مادر گرامى او

مادرش، بانوى بزرگ، نيك بخت پرشكوه و گرانقدرى بنام (نرجس) است و او را (صيقل)، (ريحانه) و (سوسن) نيز، ناميده اند.

لازم به يادآورى است كه تعدد نام و اختلاف در اسم، نه تعدد شخصيت را مى طلبد و نه اختلاف در مورد صاحب آن را.

دخت گرانقدر پيامبر فاطمهعليها‌السلام نيز بخاطر مناسبتها و دلايل متعدد نامهاى گوناگونى داشت كه برخى از آنها را در كتاب (فاطمه از ولادت تا شهادت) آورده ايم و در اين كتاب نيز برخى از نامهاى مادر گرامى حضرت مهدى (نرجس) را نيز خواهيم آورد.

دست خيانت و تحريف در برخى روايات

هر پژوهشگرى به رواياتى كه از نسب امام عصرعليه‌السلام سخن مى گويد، مراجعه كند به روشنى در خواهد يافت كه امام مهدىعليه‌السلام بى هيچ ترديدى فرزند گرامى حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام است. با اين وصف شما در برخى از كتابهاى اهل سنت به روايتى بر مى خوريد كه دست تحريف و تزوير بسوى آن دراز شده و خيانتكارانه بخاطر زشت و بى اعتبار جلوه دادن روايت و منحرف ساختن آن از هدف اصلى خويش كه بيان شخصيت و نسب حضرت مهدىعليه‌السلام است، يك واژه بيگانه بر آن افزوده است و به همين جهت هم اين روايت، ارزش و اصالت حقيقى خويش را از دست داده است.

علاوه بر اين، روايت مورد اشاره، از نظر سند و متن نيز ضعيف است و نزد پژوهشگران فاقد ارزش و اعتبار. اما شگفت اينجاست كه برخى از بدانديشان صدها روايت صحيح و اصيل و معتبر را در اين مورد رها ساخته و به همين روايت فاقد ارزش و اعتبار چسبيده اند، چرا كه پاسخگوى تمايلات و خواسته هاى دل بيمار آنان است.

آن روايت اين است:

عن ابى داود، عن زائدة، عن عاصم، عن زر، عن عبدالله، عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال:

«لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد، لطول الله ذلك اليوم، حتى يبعث الله رجلا منى او: من اهل بيتى يواطى ء اسمه اسمى (و اسم ابيه اسم ابى ) يملاء الارض قسطا و عدلا، كما ملئت ظلما و جورا ».

اين روايت با چيزى كه دست تحريف و خيانت بدان افزوده است از ديگر انبوه روايات كه پيرامون حضرت مهدىعليه‌السلام آمده است، از نظر سند متن متفاوت است.

از نظر سند: بدان جهت فاقد ارزش است كه روايت بوسيله فردى بنام (زائده) روايت شده است و او فردى است كه دانشمندان علم رجال در بيوگرافى اش تصريح كرده اند كه:

«انه يزيد فى الاحاديث»( ۳۳ )

يعنى: او در روايات مى افزود و امانت در نقل را رعايت نمى كرد.

اما از نظر متن: بدان دليل فاقد ارزش است كه اين روايت از (زر) از راههاى فراوان ديگرى روايت شده است و در هيچ كدام از آن، جمله و اسم ابيه اسم ابى وجود ندارد.( ۳۴ )

و اين نشانگر آن است كه اين جمله اضافى، ساخته و پرداخته فردى بنام (زائده) است كه پژوهشگران اهل سنت نيز اين واقعيت را دريافته اند از جمله يكى از آنان در كتاب خويش مى نويسد:

(همه روايات رسيده از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين مورد، فاقد جمله (و اسم ابيه اسم ابى) مى باشد)

آنگاه روايت مورد بحث را از (زائده) مى آورد و پس از آن مى گويد:

(ترمذى اين روايت را نقل نموده است، اما آن جمله را ذكر نكرده است.)

و در انبوه روايات حافظان و افراد مورد اعتماد كه روايت را آورده اند، تنها اين عبارت است: (اسمه اسمى) مى باشد.( ۳۵ )

علاوه بر آنچه آمد، در همه روايات رسيده از پيامبر در مورد شخصيت والاى امام مهدىعليه‌السلام ، عبارت كوتاه (و اسم ابيه اسم ابى) وجود ندارد و مسلمانان نيز بر اين مطلب، اتفاق نظر دارند كه آن حضرت فرزند حضرت حسن عسكرىعليه‌السلام است.

با اين بيان، روايت تحريف شده (زائده) فاقد ارزش و اعتبار است و از ديدگاه علما و دانشمندان، مردود؛ چرا كه با انبوه روايات صحيح و معتبر، ناسازگار است و نيز بدان دليل كه (زائده) عنصرى شناخته شده است كه با روايات بازى مى كرد و طبق هواها و خواسته هاى خويش، در آنها دستكارى مى نمود.

چرا تحريف؟

بازرگانان و دلالان حديث، به منظور تقرب به قطبهاى قدرت و در طمع بدست آوردن ثروت و تقويت جبهه باطل و بيداد، رواياتى جهت دار از خود مى ساختند و آنها را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت مى دادند، چرا كه در برخى روزگاران، ساختن روايت دروغ، پست و شغل مهم و تجارتى پر سود بود كه جعل كنندگان حديث و دروغ پردازانى نظير (ابوهريره)، (سمرة بن جندب)، (مغيرة بن شعبه) و دوستان و همكاران آنان بدان وسيله زندگى مى كردند و به آلاف و الوف و هواهاى دل خويش مى رسيدند و راوى روايت مورد بحث، جناب (زائده) از اين قماش است و دليل بازى با اين روايت نيز روشن است.

هدف...

هدف از افزودن جمله كوتاه (و اسم ابيه اسم ابى) به روايت مورد بحث چه بوده است و دست تحريف، چه منظورى داشته است؟

پاسخ

پاسخ اين سؤال، يكى از اين دو مى تواند باشد:

۱. هدف از اين كار، تاءييد (مهدى عباسى) بوده است كه، نامش (محمد) و نام پدرش (عبدالله) است و لقبش (مهدى).

۲. ممكن است هدف تاءييد (محمد بن عبدالله بن حسن) بوده است كه لقبش (نفس زكيه)( ۳۶ ) بود و بر ضد نظام ستمكار و پرفريب عباسى قيام كرد، همانگونه كه علامه معاصر آيت الله صافى نيز در كتاب خويش( ۳۷ ) بدان تصريح كرده است.

كوتاه سخن اينكه: روايت (زائده) از ديدگاه دانشمندان حديث، فاقد صحت و اعتبار است و در نهايت ضعف و تزلزل و توجيه حرف نادرست نيز، كار نادرست ديگرى است.

منتظران حقيقى

منتظران حقيقى كسانى اند كه: انتظار را، خودسازى خويش در مقابل هواها و خواهشهاى نفسانى مى دانند.

منتظرانى كه انتظار را، بسيج همگانى براى نهضت جهانى انقلابى بزرگ تاريخ بشريت تفسير مى كنند.

آنان كه انتظار را، مهيا شدن جهت مبارزه با جباران و خونخواران در زير پرچم بزرگ پرچمدار عدالت مى دانند.

آنان كه انتظار را جز تواضع در برابر حق و خروش در برابر باطل، نمى دانند.

منتظرانى كه انتظار را جز تسليم در مقابل عدل و خروش در مقابل بيداد، نمى دانند.

آنان كه انتظار را جز فرياد جاودانه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر عليه مشركان چپاولگر و شمشير همواره افراشته علىعليه‌السلام بر فرق منافقان غارتگر و خون هميشه جوشان حماسه آفرين حسينعليه‌السلام در بستر تاريخ، تفسير نمى كنند.

تفسير انتظار

انتظار يعنى، چشم به راه (بنيانگذار حكومت جهانى اسلامى) كه براى اولين بار، پرچم پرافتخار اسلام را در سراسر شرق و غرب عالم به اهتزاز در مى آورد.

«يفتح الله له شرق الارض و غربها... حتى لا يبقى الا دين محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم »( ۲۰ )

و به دوران كفر جهانى و شرك بين المللى خاتمه داده و اختلاف بين مذاهب و اديان را پايان مى بخشد.

«ليرفع عن الملل و الاديان الاختلاف( ۲۱ )

و بساط طرفداران دروغين مذهب و مكتب الهى را در هم مى پيچد:

«يرفع الله المذاهب من الارض فلا يبقى الاالدين الخالص( ۲۲ )

و بانگ رساى توحيد و نبوت را در سراسر عالم طنين انداز خواهد نمود:

«لا يبقى قرية الا نودى فيها بشهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله بكرة و عشيا »( ۲۳ )

انتظار يعنى: چشم به راه (مصلح كل و مؤ سس حكومت عدل الهى) و (انقلابى بزرگ تاريخ بشريت) كه با انقلاب بى نظيرش، بساط ستم و بيداد را در جهان برچيده و حكومت عدل و داد را جايگزين آن كرده و سراسر گيتى را از عدل و داد پر خواهد نمود آن چنان كه از ظلم و بيداد مملو گشته؛ و تمام تشنگان عدالت، با جان و دل، اگر چه با سينه خيز رفتن از روى برفها، بسوى او خواهند شتافت:

«فيملاها قسطا و عدلا كما ملاوها جورا فمن ادراك منكم فلياءتهم ولو حبوا على الثلج( ۲۴ )

انتظار يعنى: چشم به راه طلوع سپيده اميد، شكافتن فجر نور عدالت، نورباران شدن سراسر گيتى و همه گير شدن عدل و مساوات در تمام محورها آنچنان كه پرندگان در آشيانه هاى خود ابراز خوشحالى نموده و ماهيان در اندرون درياها اظهار شادمانى كنند:

«فعند ذلك يفرح الطيور فى او كارها و الحيتان فى بحارها ».( ۲۵ )

انتظار يعنى: چشم به راه خورشيد فروزان امامت كه با درخشيدن او، دوران ظلمت غم افزاى ظلم و بيداد پايان پذيرفته و كاخ ستم و ستمگرى ويران گشته، ايام دادخواهى مظلومان و بيچارگان فرا رسيده و از ستمديدگان آنچنان رفع ستم خواهد نمود كه اگر ستمديده اى، زير دندان ستم پيشه اى باشد آن را باز ستاند و به صاحبش برگرداند:

«يبلغ رد المهدى المظالم حتى ولو كان تحت ضرس انسان شى ء انتزعه حتى يرده( ۲۶ )

انتظار يعنى چشم به راه چشمه سار عدالت و جلوه گاه ولايت كه با حاكميت مطلق عدل، ظلم و بيداد براى هميشه از تاريخ بشر محو شده و عدل و داد آنچنان بال و پرش را بر سر ساكنان زمين مى گسترد كه نسلهاى آينده جز عدل چيزى نمى شناسند و به غير از داد، به چيزى عمل نمى كنند:

«حتى يولد قوم لا يعرفون الا العدل و لا يعملون الا به( ۲۷ )

انتظار يعنى: چشم به راه بنيانگذار حكومت عدل و داد و برهم زننده بساط ظلم و بيداد كه در سايه شمشير عدالت او تمامى ستمگران جنايتكار و منكران طغيانگر و دشمنان تجاوزگر و مخالفان عنادگر، از صفحه گيتى محو خواهد شد:

«فلا يبقى على وجه الارض جبار قاسط ولا جاحد غامط ولا شانى مبغض و لا معاند كاشح( ۲۸ )

و در عرصه زمين نشانى از ظلم اثرى از بدعت به چشم نخواهد خورد:

«حتى لا يرى اثر من الظلم. »( ۲۹ )

و ابر عدالت و دادگرى سايه خود را بر روى ساكنان كره خاكى مى گسترد كه كسى را جرئت تجاوز و ستم به حريم ديگرى نخواهد بود:

«...و وضع ميزان العدل بين الناس فلا يظلم احد احدا »( ۳۰ )

انتظار يعنى: چشم به راه سمبل فضيلت و الگوى كرامت كه ثروت خدادادى را به رايگان در اختيار همگان قرار داده بر مسئولين كشورى و لشكرى بسيار سختگير و به بينوايان بسيار مهربان است:

«المهدى سمح بالمال شديد على العمال، رحيم بالمساكين( ۳۱ )

انتظار يعنى: چشم به راه پديد آورنده تحول بزرگ جهانى كه فقر و نيازمندى را براى هميشه از جوامع بشرى ريشه كن كرده همگان را در سايه فضل و رحمت الهى بى نياز خواهد نمود آنچنانكه مردم، كسى را نمى يابند كه هدايا و زكات خود را به وى بپردازند:

«يطلب الرجل من يصله بماله و ياءخد زكاته فلا يجد احدا تاءخذ ذلك استغناء بما عندالناس من فضله( ۳۲ )

منتظران الهام گير

در عصرى كه ابر سياه ستم و بيداد، بر سر مظلومان و مستضعفان، سايه افكنده و حقوق بيچارگان بوسيله مدعيان دروغين حقوق بشر، مورد تجاوز قرار گرفته و انسانيت انسانها بنام خدمت به انسان، به استهزا گرفته شده و با نهضتهاى رهايى بخش اسلامى كه مانع بيدادگرى آنان بوده، مبارزه نموده و رهروان آزاده مكتب انسان ساز اسلامى را به خاك و خون مى كشند و... منتظران معتقدند كه بايد:

با الهام از ابراهيم بت شكن، بتهاى ابرقدرت شرق و غرب را در هم كوبيد و بتخانه هاى جاسوسى بين المللى آنان را ويران ساخت.

با الهام از مبارزه بى امان حضرت موسى، با ستم پيشگان و ستمگران به مبارزه برخاسته و با سردمداران بيدادگر شرق و غرب به ستيز پرداخت و آنان را به سزاى اعمال ننگين خود رساند.

با الهام از كوشش بى دريغ حضرت نوح، مظلومان و مستضعفان را در كشتى نجات اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام فرا خوانده و آنان را از غرق شدن در گرداب طوفان سهمگين فساد و بى بندبارى و طغيان و بيدادگرى، نجات داده و نفرين هميشه جاويد خود را به هستى زور داران قلدر، و زر اندوزان بى قيد و شرط، نثار نمود.

با الهام از نبى رحمت و ناجى امت حضرت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آغوش گرم و پرمهر خود را جهت نوازش معتقدان به حاكميت الله گشوده و تمام توان و قدرت خود را براى در هم كوبيدن بساط ستم و جنايت مهيا ساخت.

با الهام از مكتب سرخين تشيع علوى، فرياد كوبنده خود را بر فرق يهوديان دوران و منافقان زمان وارد نموده و به هستى نكبت بار آنان خاتمه داد.

با الهام از بردبارى و پايدارى حسنى، پرده از روى جنايت پيشگان عصر برداشت و مدعيان دروغين صلح جهانى را رسوا نموده و خائنان به شرافت انسانيت را مفتضح ساخت.

با الهام از سرور آزادگان و آموزگار آزادگى و آفريننده بزرگ حماسه آزادى دانشگاه بزرگ آزادى و آزادگى تأسيس نموده و در هر زمان عاشورا آفريد و همه جا را به كربلا مبدل ساخت و حقيقت غلبه خون بر شمشير را براى جهانيان اثبات نمود و سركردگان استثمار و استعمار بين المللى و دشمنان آزادى و آزادگى را در سيلاب خونين غرق كرده و براى هميشه نام آنان را از قاموس هستى حذف نمود.

اى بهار آزادى

اى كشتى نجات! اينك گرفتاران امواج پرتلاطم درياى فساد و ظلم و طغيان در انتظار ظهورت لحظه شمارى مى كنند.

اى روزنه اميد! اينك اسيران زنجير استعمار و گرفتاران استبداد، با انتظار روز رهايى از قيد اسارت ظلم، دل خوش كرده و شبهاى ظلمانى و تاريك بيداد را به اميد نور عدالت تو، سپرى مى كنند.

اى چشمه سار جوشان فضيلت! اينك تشنه كامان علم و دانش در انتظار جرعه اى از اقيانوس بيكران علم تو صف كشيده اند.

اى بهار آزادى! اينك مظلومان و بيچارگان و ستمديدگان چشمان خسته خود را به قطرات بارش ابر عدالت تو دوخته اند.

اى مايه اميد، اى آرزوى دل اوليا، اى آنكه شبهاى تار انبيا به اميد ظهورت رقم خورده.

اى آنكه خشم پرخروش ملكوتيان به ياد انتقامت، فروكش!

و اى آنكه قلب پر خون علىعليه‌السلام را تو مايه تسكين!

اى آنكه پهلوان شكسته زهراى اطهرعليها‌السلام را تو مرحم!

اى آنكه قلب شكسته حسنعليه‌السلام را تو درمان!

اى آنكه خون پاك شهيدان را تو منتقم!

اى آنكه بازوان به زنجير كشيده اسيران را تو نوازش!

بيا! تا شكوفه هاى بهارى به روى زيباى تو لبخند زند.

بيا! تا لاله هاى پرشور گلستان به ياد تو تبسم كند.

بيا! كه سبزه زاران به خاطر جمال زيباى تو با طراوت شود.

بيا! كه غنچه ها به ياد تو شكوفا گردد.

بيا! كه بلبلان براى تو نغمه سر دهند.

بيا! كه كاخ بيدادگران به دست تو ويران شود.

بيا! كه ستم پيشگان، به شمشير انتقام تو كيفر شوند.

بيا! كه پرچم پرافتخار توحيد به دست تواناى تو در سراسر گيتى به اهتزاز در آيد.

بيا! كه عدالت در لواى حكومت تو، بر روى ساكنان اين كره خاكى، سايه افكند.

اى آنكه از موسى برتر!

بيا كه يد بيضاى قدرت الهى را از آستين ملكوتيت برون آر و چشم خيره سران عالم را خيره ساز.

بيا! كه با نمايان كردن اژدهاى قهر خداوندى تمام جادوى جادوگران قرن را باطل ساز و مدعيان دروغين حقوق بشر را رسوا كن.

بيا! كه با فرو ريختن آتش خشم الهى بر سر ابر جنايتكاران، همه ستم پيشگان را در شعله هاى غضب خداوندى را بسوزان و خاكستر آنان را بر باد ده تا مظلومان و بيچارگان و ستمديدگان، نفس راحتى كشند.

بيا! كه با غرق كردن قافله هاى بيدادگرى و استبدادگران در درياى طوفانى سطوت و انتقام پروردگارى حزب حق و لشگر عدل، مسرور و خندان گردد.

بيا! كه شيفتگانت پروانه وار به طرف شمع وجودت چرخش كنند.

بيا! كه با آمدنت قلب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوشحال و دل علىعليه‌السلام شاد و چشمان زهراعليها‌السلام روشن شود.

اين مقدمه را با زمزمه دعاى فرج به پايان مى بريم:

«اللهم انا نشكوا اليك فقد نبينا صلواتك عليه و آله و غيبة امامنا و كثرة عدونا و قلة عددنا و شدة الفتن بنا »

خدايا!

از فقدان و از دست دادن پيغمبران، از غيبت و پنهانى امامان، از كثرت و بسيارى دشمنان، از كمى و اندكى تعداد نفراتمان از رو آوردن فتنه ها بسويمان، شكوه و شكايت نزد تو مى آوريم.

اى زاده پيغمبر! اى ميوه دل حيدر! اى اميد قلب زهراى اطهر!

ما غفلت كرديم متوجه نشديم، غافلانه و جاهلانه، تو، آن يوسف عزيز را بدون اينكه حتى ثمن بخسى نصيبمان شود، از دست داديم و اينك در هجران تو، كنعان زندگى ما در خشكسالى سوزان فرو رفته و زندگى بر ما سخت شده، با شرمندگى، دست تمنا بسوى تو گشوده و عرضه مى داريم:

«يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا بيضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين

اى فاتح بزرگ جهان! اى قلب عالم امكان! اى مظهر رحمت بيكران!

اينك با قلبى پر از سوز و سينه اى مملو از گداز و چشمانى سرازير از اشك، فرياد مى نهيم:

اى عزيزتر از هر عزيزى! اى گرامى تر از يوسف يعقوب! اگر دلباختگان يوسف با ديدن روى دل آراى او، انگشت بريدند، شيفتگان تو بدون ديدن جمال زيبايت از جان و تن گذشتند و در آتش فراقت پروانه وار سوختند، شايد كه بر قلبهاى سوخته آنان آب وصال ريزى و با صبح ظهورت شام ظلمانى هجران آنان را به روز روشن مبدل سازى.

و در پايان از برادر بسيار گرامى و فاضل فرزانه، جناب آقاى (احمد مسجد جامعى) قائم مقام محترم وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى و معاونت فرهنگى و پژوهشى كه در راستاى ترجمه، تحقيق و نشر اين كتاب، مساعدت خالصانه خود را مبذول داشتند، كمال تشكر را مى نمايم، باشد كه اين عنايت و ساير خدمات گرانقدر و تلاش بى وقفه او در نشر آثار و فرهنگ قرآن و اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام دارند مورد پذيرش حضرت بقية الله الاعظم عجل الله تعالى فرجه الشريف قرار گيرد ان شاء الله.

و همچنين از همكارى هاى بى دريغ برادر ارجمند جناب آقاى (حميدى) مشاور اجرايى معاونت فرهنگى و پژوهشى كمال سپاسگزارى بعمل مى آيد.

موسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصرعليه‌السلام

سيد محمد حسينى

امام مهدىعليه‌السلام كيست؟

سخن از امام مهدىعليه‌السلام سخن از يك موضوع عقيدتى و مذهبى بسيار حساس و مهمى است كه رابطه تنگاتنگ و گسست ناپذيرى با اسلام و مسلمانان دارد، چرا كه وجود گرانمايه او يك واقعيت اسلامى و از مهم ترين مسايل دينى و از اساس مكتب و ايمان به ارزشهاى معنوى است.

بحث از شخصيت آن حضرت، آنگونه كه برخى از نويسندگان منحرف پنداشته اند، بحث از افسانه اى نيست كه شيعه آن را به منظور آرامش بخشيدن به روان ناآرام خويش كه در رهگذر قرون و اعصار تحت فشار ظلم و استبداد بوده است ساخته باشد و بخاطر مرهم نهادن بر قلب زخم خورده اى كه باران مصايب در مسير زمان بر سر آنان باريده است سرهم كرده باشد.

بحث از امام مهدىعليه‌السلام آنگونه كه برخى فيلسوف نماها گفته اند انديشه اى نيست كه به منظور تخفيف دردها و آرامش بخشيدن به رنج و فشارى باشد كه از رهگذر حاكميت زمامداران بيدادگر قرون و اعصار در برخى اذهان و افكار جايگزين شده باشد.

و نيز آنگونه كه برخى عناصر نادان مدعى دانش و فرهنگ تصور كرده اند، حرافه اى نيست كه آن را، داستان سرايان ساخته و پرداخته و به اسلام چسبانده باشند و نيز بازيچه تاريخى نيست تا اسباب تمسخر دشمنان بدانديش و دلقك و ياوه گو باشد؛ بلكه يك واقعيت اسلامى است كه در خور اهميت بخشيدن بسيار و ژرف نگرى فراوان ارزيابى و روشنگرى اساسى است.

مساءله تداوم حيات اسلام و شكوه قرآن است، بحث مهم و اصيلى است كه قرآن نويدگر آن است و پيامبر در موقعيتها و مناسبتهاى گوناگون از آن سخن به ميان آورده، امامان نورعليهم‌السلام نويد و بشارت آن را نه تنها به شيعيان خود كه به تمامى مسلمانان قرون و اعصار داده اند و دانشمندان، مفسران، محدثان و مورخان نام آور، در رهگذر قرون و اعصار، كتابهاى مفصل و مستقلى پيرامون آن نوشته اند.

با اين بيان، موضوع امام مهدى يك موضوع استراتژيك و بسيار مهم و در نوع خود بى نظير است و از امتيازات بسيار ويژه اى، برخوردار است.

مساءله اى است كه پيرامون آن بسيار گفتگو شده و در آستانه آن، فراوان برخورد افكار و انديشه ها صورت گرفته و قلم فرساييها شده است، از اين رو، گروهى بدان ايمان آورده و گروهى دچار حيرت گشته و برخى ديگران را به باد استهزاء گرفته اند.

امام مهدىعليه‌السلام از شخصيتهايى نيست كه گذشت زمان او را در كام خود فرو برد و تاريخ آن را به فراموشى سپارد. او نداى رساى ميليونها انسان و معشوق دل عصرها و نسلهاست. چشم امتها به او دوخته شده و نقطه اميد جامعه هاست.

امام مهدىعليه‌السلام شخصيت برجسته اى است كه درست ۱۱۴۲ سال پيش از نگارش اين كتاب ديده به جهان گشوده و هم اكنون زنده است، بر روى اين سياره خاكى زندگى مى كند و بسان ديگر انسانها، غذا مى خورد و آب مى نوشد و خداى خويش را عاشقانه و خالصانه عبادت مى كند و در انتظار دريافت فرمان ظهور خويش است.

آن گرامى از ديدگان نهان است. مردم او را مى بينند و نمى شناسند و او نيز خويشتن را معرفى نمى كند و در هر نقطه اى از جهان كه اراده كند، حضور مى يابد.

او بر سراسر جهان، تسلط و اشراف دارد و به همه بندگان، شهرها و كشورها احاطه دارد. به اذن خدا هر رخدادى در سراسر جهان رخ دهد مى داند و روزى كه نزد خدا مشخص است و براى ما نامعلوم، از پس پرده غيبت ظاهر مى گردد و علائم و نشانه هاى قطعى پيش از ظهور او پديدار مى گردد.

پس از ظهور، بر سراسر گيتى حكم مى راند و مسيحعليه‌السلام از آسمان فرود آمده و به امامت او نماز مى خواند.

همه دولتها و ملتها در سراسر جهان، در برابرش خاضع مى گردند و مذاهب و اديان سرفرود مى آورند.

اسلام راستينى را كه نياى گرانقدرش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد، با خود مى آورد و پياده مى كند...

اينها برخى سرفصلها پيرامون شخصيت آن گرامى و بسان فهرستى براى اين كتاب است.

نام و نسب بلند آوازه او

پدران و نياكان سرفراز:

نام بلند آوازه آن گرانمايه (محمد) و به (مهدى)عليه‌السلام شهرت دارد.

او فرزند حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام

فرزند امام هادىعليه‌السلام

فرزند امام جوادعليه‌السلام

فرزند امام رضاعليه‌السلام

فرزند امام كاظمعليه‌السلام

فرزند امام صادقعليه‌السلام

فرزند امام باقرعليه‌السلام

فرزند امام سجادعليه‌السلام

فرزند امام حسينعليه‌السلام

فرزند امام علىعليه‌السلام

و فرزند دلبند فاطمه دخت گرانمايه پيامبر گرامى است.

و سخن فرزدق چقدر در اينجا زيباست كه مى گويد:

(اينان، پدران گرانقدر من هستند، شما نيز اى (جرير)! به هنگامى كه انجمنها ما را گرد آوردند، شخصيتهايى به عظمت پدران من، بدان انجمنها بياور.)

آرى! اين نسب والاى آن حضرت است كه علاوه بر اسناد تاريخى، انبوه روايات نيز كه از نظرتان خواهد گذشت، اين واقعيت را به صراحت، در چشم انداز حقجويان قرار مى دهد.

مادر گرامى او

مادرش، بانوى بزرگ، نيك بخت پرشكوه و گرانقدرى بنام (نرجس) است و او را (صيقل)، (ريحانه) و (سوسن) نيز، ناميده اند.

لازم به يادآورى است كه تعدد نام و اختلاف در اسم، نه تعدد شخصيت را مى طلبد و نه اختلاف در مورد صاحب آن را.

دخت گرانقدر پيامبر فاطمهعليها‌السلام نيز بخاطر مناسبتها و دلايل متعدد نامهاى گوناگونى داشت كه برخى از آنها را در كتاب (فاطمه از ولادت تا شهادت) آورده ايم و در اين كتاب نيز برخى از نامهاى مادر گرامى حضرت مهدى (نرجس) را نيز خواهيم آورد.

دست خيانت و تحريف در برخى روايات

هر پژوهشگرى به رواياتى كه از نسب امام عصرعليه‌السلام سخن مى گويد، مراجعه كند به روشنى در خواهد يافت كه امام مهدىعليه‌السلام بى هيچ ترديدى فرزند گرامى حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام است. با اين وصف شما در برخى از كتابهاى اهل سنت به روايتى بر مى خوريد كه دست تحريف و تزوير بسوى آن دراز شده و خيانتكارانه بخاطر زشت و بى اعتبار جلوه دادن روايت و منحرف ساختن آن از هدف اصلى خويش كه بيان شخصيت و نسب حضرت مهدىعليه‌السلام است، يك واژه بيگانه بر آن افزوده است و به همين جهت هم اين روايت، ارزش و اصالت حقيقى خويش را از دست داده است.

علاوه بر اين، روايت مورد اشاره، از نظر سند و متن نيز ضعيف است و نزد پژوهشگران فاقد ارزش و اعتبار. اما شگفت اينجاست كه برخى از بدانديشان صدها روايت صحيح و اصيل و معتبر را در اين مورد رها ساخته و به همين روايت فاقد ارزش و اعتبار چسبيده اند، چرا كه پاسخگوى تمايلات و خواسته هاى دل بيمار آنان است.

آن روايت اين است:

عن ابى داود، عن زائدة، عن عاصم، عن زر، عن عبدالله، عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال:

«لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد، لطول الله ذلك اليوم، حتى يبعث الله رجلا منى او: من اهل بيتى يواطى ء اسمه اسمى (و اسم ابيه اسم ابى ) يملاء الارض قسطا و عدلا، كما ملئت ظلما و جورا ».

اين روايت با چيزى كه دست تحريف و خيانت بدان افزوده است از ديگر انبوه روايات كه پيرامون حضرت مهدىعليه‌السلام آمده است، از نظر سند متن متفاوت است.

از نظر سند: بدان جهت فاقد ارزش است كه روايت بوسيله فردى بنام (زائده) روايت شده است و او فردى است كه دانشمندان علم رجال در بيوگرافى اش تصريح كرده اند كه:

«انه يزيد فى الاحاديث»( ۳۳ )

يعنى: او در روايات مى افزود و امانت در نقل را رعايت نمى كرد.

اما از نظر متن: بدان دليل فاقد ارزش است كه اين روايت از (زر) از راههاى فراوان ديگرى روايت شده است و در هيچ كدام از آن، جمله و اسم ابيه اسم ابى وجود ندارد.( ۳۴ )

و اين نشانگر آن است كه اين جمله اضافى، ساخته و پرداخته فردى بنام (زائده) است كه پژوهشگران اهل سنت نيز اين واقعيت را دريافته اند از جمله يكى از آنان در كتاب خويش مى نويسد:

(همه روايات رسيده از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين مورد، فاقد جمله (و اسم ابيه اسم ابى) مى باشد)

آنگاه روايت مورد بحث را از (زائده) مى آورد و پس از آن مى گويد:

(ترمذى اين روايت را نقل نموده است، اما آن جمله را ذكر نكرده است.)

و در انبوه روايات حافظان و افراد مورد اعتماد كه روايت را آورده اند، تنها اين عبارت است: (اسمه اسمى) مى باشد.( ۳۵ )

علاوه بر آنچه آمد، در همه روايات رسيده از پيامبر در مورد شخصيت والاى امام مهدىعليه‌السلام ، عبارت كوتاه (و اسم ابيه اسم ابى) وجود ندارد و مسلمانان نيز بر اين مطلب، اتفاق نظر دارند كه آن حضرت فرزند حضرت حسن عسكرىعليه‌السلام است.

با اين بيان، روايت تحريف شده (زائده) فاقد ارزش و اعتبار است و از ديدگاه علما و دانشمندان، مردود؛ چرا كه با انبوه روايات صحيح و معتبر، ناسازگار است و نيز بدان دليل كه (زائده) عنصرى شناخته شده است كه با روايات بازى مى كرد و طبق هواها و خواسته هاى خويش، در آنها دستكارى مى نمود.

چرا تحريف؟

بازرگانان و دلالان حديث، به منظور تقرب به قطبهاى قدرت و در طمع بدست آوردن ثروت و تقويت جبهه باطل و بيداد، رواياتى جهت دار از خود مى ساختند و آنها را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت مى دادند، چرا كه در برخى روزگاران، ساختن روايت دروغ، پست و شغل مهم و تجارتى پر سود بود كه جعل كنندگان حديث و دروغ پردازانى نظير (ابوهريره)، (سمرة بن جندب)، (مغيرة بن شعبه) و دوستان و همكاران آنان بدان وسيله زندگى مى كردند و به آلاف و الوف و هواهاى دل خويش مى رسيدند و راوى روايت مورد بحث، جناب (زائده) از اين قماش است و دليل بازى با اين روايت نيز روشن است.

هدف...

هدف از افزودن جمله كوتاه (و اسم ابيه اسم ابى) به روايت مورد بحث چه بوده است و دست تحريف، چه منظورى داشته است؟

پاسخ

پاسخ اين سؤال، يكى از اين دو مى تواند باشد:

۱. هدف از اين كار، تاءييد (مهدى عباسى) بوده است كه، نامش (محمد) و نام پدرش (عبدالله) است و لقبش (مهدى).

۲. ممكن است هدف تاءييد (محمد بن عبدالله بن حسن) بوده است كه لقبش (نفس زكيه)( ۳۶ ) بود و بر ضد نظام ستمكار و پرفريب عباسى قيام كرد، همانگونه كه علامه معاصر آيت الله صافى نيز در كتاب خويش( ۳۷ ) بدان تصريح كرده است.

كوتاه سخن اينكه: روايت (زائده) از ديدگاه دانشمندان حديث، فاقد صحت و اعتبار است و در نهايت ضعف و تزلزل و توجيه حرف نادرست نيز، كار نادرست ديگرى است.


6

7

8

9

10