جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن0%

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
گروه: پیامبر اکرم

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

نویسنده: يعقوب جعفرى
محقق: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 11856
دانلود: 3498

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11856 / دانلود: 3498
اندازه اندازه اندازه
جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

نویسنده:
فارسی

سريه اسامة بن زيد

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از مراجعت از جنگ خيبر گروهی از مسلمانان را به فرماندهی اسامة بن زيد به سوی قبيله ای از يهود فرستاد تا آنها را به سوی اسلام و يا دادن جزيه دعوت كنند و اگر نپذيرفتند با آنان بجنگند. آنان در بين راه با مردی به نام مرداس روبرو شدند كه مسلمان شده بود ولی ايمان خود را از قوم خود پنهان می كرد.

او گوسفندان بسياری داشت گوسفندانش را در شكاف كوهی جای داد و پيش مسلمانان آمد و به آنها سلام كرد و با گفتن لااله الاالله محمد رسول الله مسلمان بودن خود را به آنان اظهار نمود ولی اسامة بن زيد خيال كرد كه او دروغ می گويد و برای حفظ مال خود اظهار اسلام می كند، لذا مسلمان بودن او را نپذيرفت و او را كشت و گوسفندانش را به غنيمت گرفت.

چون اين خبر به پيامبر رسيد ناراحت شد و اسامه را بازخواست كرد. و اين آيه نازل شد:

( يآ أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوآا اِذا ضَرَبْتُمْ فی سَبيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقیآ اِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ كَثيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا اِنَّ اللّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً ) (نساء/۹۴)

«ای كسانی كه ايمان آورده ايد، وقتی در راه خدا سفر می كنيد، اوضاع را بررسی كنيد و به كسی كه به شما سلام داد نگوييد كه مؤمن نيستی تا بدينوسيله بهره زندگی دنيا را بجوييد چون نزد خدا غنيمتهای بسياری وجود دارد. شما از پيش چنين بوديد و خدا بر شما منت نهاد، پس بررسی كنيد همانا خدا به آنچه می كنيد آگاه است.»

در اين آيه به مسلمانان دستور می دهد كه در اين گونه مواقع بيشتر دقت كنند و با تحقيق و جستجوی بيشتر، حقيقت را به دست آورند و بدون تحقيق خون انسانی را نريزند. می فرمايد: ای مؤمنان وقتی در راه خدا سفر می كنيد بيشتر تحقيق كنيد و به كسی كه به شما سلام می دهد نگوييد مسلمان نيستی.

بعد اضافه می كند كه شما با اين كار خود در پی كالای دنيا و مال و ثروت هستيد در حالی كه ثروتها نزد خداست. از اين جمله بر می آيد آنچه اسامه را وسوسه كرد كه آن مسلمان را بكشد، اموال و گوسفندان او بود. او خواست با كشتن آن شخص به غنايمی دست يابد و اين هدف پستی بود كه قرآن از آن انتقاد می كند و می فرمايد شما از پيش هم اين چنين بوديد تا اينكه خدا به وسيله اسلام بر شما منت گذاشت. در دوران جاهليت رسم اعراب بر اين بود كه به خاطر به دست آوردن غنيمتها می جنگيدند ولی در اسلام جنگ هدف والايی دارد و آن حاكميت دين خداست.

پس از اين مطالب، آنچه را كه در آغاز سخن آمده بود يك بار ديگر و برای تأكيد بيشتر تكرار می كند و می فرمايد: پس تحقيق كنيد و خدا به آنچه انجام می دهيد آگاه است.

فتح مكه

اكنون كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر دشمنان خود يكی پس از ديگری و از جمله يهود خيبر پيروز شده بود، حكومت مدينه قدرت و توانايی آن را يافته بود كه مكه را هم فتح كند و اين آروزی بزرگ مسلمانان و شخص پيامبر بود كه شهر مكه در حوزه اقتدار مسلمانان درآيد.

اما چيزی كه مانع از حمله به مكه بود قرارداد صلح حديبيه بود كه طبق آن پيامبر به مدت ده سال با قريش پيمان عدم تعرض امضا كرده بود و پيامبر نمی توانست پيمان خود را بشكند.

اما چنين شد كه قريش خود يكی از مواد آن پيمان را نقض كرد، آن ماده اين بود كه هر قبيله ای حق دارد كه با مسلمانان و با قريش هم پيمان شود و در اين صورت آنها هم از تعرض طرف مقابل در امان خواهند بود.

پس از صلح حديبيه، قبيله خزاعه به پيمان پيامبر و قبيله بنی بكر به پيمان قريش درآمدند، اين دو قبيله از مدتها پيش با هم دشمنی داشتند، تا اينكه ميان اين دو قبيله جنگ تازه ای درگرفت و افرادی از قريش به بنی بكر كمك كردند و به تصور اينكه كمك آنها به بنی بكر از پيامبر اسلام پنهان خواهد ماند با قبيله خزاعه وارد جنگ شدند و گروهی از آنها را كشتند.

عمرو بن سالم به همراهی چهل تن از قبيله خزاعه به مدينه رفتند و جريان حمله بنی بكر به آنها و كمكی را كه قريش به بنی بكر كرده بود، به پيامبر گزارش دادند و طی اشعاری اظهار داشتند كه آنها ما را در حالی كه در ركوع و سجده بوديم كشتند. پيامبر به آنان وعده ياری داد.( ۱۵۰ )

اين آغازی بود بر پايان صلحنامه حديبيه و با نقض آن از سوی قريش پيامبر می توانست به قريش حمله كند، از آن طرف كفار قريش كه از كار خود پشيمان شده بودند، ابوسفيان را به مدينه فرستادند و او خدمت پيامبر رسيد و ضمن عذرخواهی از آن جريان، تقاضای تجديد پيمان شد ولی پيامبر نپذيرفت.( ۱۵۱ )

پيامبر همواره در آروزی فتح مكه بود و خداوند هم به هنگام بيرون شدن او از مكه وعده داده بود كه او را دوباره به مكه باز خواهد گردانيد:

( إِنَّ الَّذی فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْانَ لَرآدُّكَ إِلی مَعادٍ ) (قصص ۸۵)

«كسی كه قرآن را برتو فرض كرده، يقينا تو را به بازگشتگاه (مكه) باز می گرداند.»

فرصت خوبی پيش آمده بود و پيامبر بی آنكه پيمان شكنی كند، می توانست مكه را به تصرف خود درآورد، اين بود كه دستور بسيج عمومی داد و از قبايل اطراف هم كه مسلمان شده بودند خواست كه در اين بسيج شركت كنند و البته منظور خود را به كسی اعلام نكرد و هدف از اين بسيج همگانی برای مسلمانان پوشيده بود. در عين حال بعضی از آنان حدس می زدند كه هدف پيامبر حمله به مكه است.

يكی از كسانی كه هدف پيامبر را حدس زده بودند، حاطب بن ابی بلتعه بود، او از مسلمانانی بود كه در جنگ بدر و بعضی ديگر از جنگها شركت كرده بود و ميان مسلمانان احترامی داشت، ولی علاقه او به بعضی از خويشاوندانش كه در مكه بودند او را وادار كرد كه طی نامه ای آمادگی پيامبر را برای حمله به مكه به قريش اطلاع دهد، او نامه را نوشت و به وسيله زنی به نام ساره به طور پنهانی به مكه فرستاد.

آن زن نامه را زير موهای خود مخفی كرد و به سوی مكه به راه افتاد، فرشته وحی پيامبر را از اين جريان آگاه كرد و آن حضرت به علیعليه‌السلام و زبير مأموريت داد كه خود را به آن زن برسانند و نامه را از او بگيرند، آن دو در حُليفه به او رسيدند و اثاث او را گشتند ولی چيزی نيافتند، علیعليه‌السلام فرمود: به خدا سوگند كه پيامبر دروغ نگفته و آن زن را تهديد كرد كه اگر نامه را ندهد او را تفتيش بدنی خواهد كرد و بالاخره او نامه را از لای موهای خود درآورد و به علیعليه‌السلام داد. آنها نامه را گرفتند و نزد پيامبر آوردند.

پيامبر حاطب را خواند و از وی بازخواست نمود. او سوگند خورد كه هيچ گونه تزلزلی در ايمان من به شما پديد نيامده، ولی چون خانواده ام در مكه است خواستم كاری كنم كه آنها به خانواده من مهربانی كنند. عمر پيشنهاد قتل حاطب را داد ولی پيامبر به سبب اينكه او از شركت كنندگان در جنگ بدر بود از وی درگذشت( ۱۵۲ ) و اين آيه درباره حاطب نازل شد:

( يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّی وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيآءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جآءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهادًا فی سَبيلی وَ ابْتِغآءَ مَرْضاتی تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمآ أَخْفَيْتُمْ وَ مآ أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوآءَ السَّبيلِ ) (ممتحنه/۱)

«ای كسانی كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستی مگيريد به طوری كه با آنها اظهار مودّت كنيد، در حالی كه آنان به حقيقتی كه به سوی شما آمده كافرند، پيامبر و شما را (از مكه) بيرون می كنند به اين جهت كه شما به خدا كه پروردگارتان است، ايمان آورده ايد (با آنها دوستی نكنيد) اگر برای جهاد در راه من و خشنودی من بيرون آمده ايد.

شما پنهانی با آنان دوستی می كنيد در حالی كه من آنچه را كه پنهان و يا آشكار می كنيد، می دانم. هر كس از شما چنين كند حتما از راه درست منحرف شده است.»

در اين آيه حاطب و ديگران را از هر گونه برقراری ارتباط پنهانی با دشمنان خدا منع می كند و خاطرنشان می سازد كه اگر شما واقعا اهل جهاد و خواستار خوشنودی خدا هستيد بايد از اين كار پرهيز كنيد وگرنه گمراه خواهيد شد.

در آيه بعد، روشن می سازد كه دشمن هرگز قابل اعتماد نيست و با همه امتيازاتی كه به آنها بدهيد، اگر به شما دست پيدا كنند با شما بدی خواهند كرد، چون آنها با باورهای شما مخالفند و دوست دارند كه شما هم به اسلام كافر شويد:

( إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدآءً وَ يَبْسُطُوآا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوآءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ ) (ممتحنه ۲)

«اگر به شما دست يابند، دشمن شما می شوند و دستها و زبانهايشان را به بدی بر شما می گشايند و آرزو دارند كه كافر شويد.»

در ادامه آيات پس از بيان مطالب ديگر، از حضرت ابراهيم و مؤمنان به او ياد می كند كه به خاطر دينشان از قوم خود اعلام بی زاری كردند، آنگاه به مسلمانانی كه در مكه خويشاوندان كافری دارند و خواه و ناخواه در فكر آنها هستند، اين اميد را می دهد كه شايد درآينده عداوتها برداشته شود و با مسلمان شدن آنها بار ديگر دوستی ميان شما و آنها برقرار شود:

( عَسَی اللّهُ أَنْ يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذينَ عادَيْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَديرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (ممتحنه ۷)

«اميد است كه خدا ميان شما و كسانی از آنان كه دشمنی داريد، دوستی برقرار كند و خدا تواناست و خدا آمرزنده مهربان است.»

اين پيش بينی پس از فتح مكه تحقق يافت و چنانچه خواهيم گفت، گروه گروه از كافران مسلمان شدند و خويشان خود را كه قبلاً مسلمان شده بودند در آغوش مهر كشيدند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با هدف فتح مكه از مدينه بيرون شد در حالی كه ده هزار نفر از مسلمانان همراه او بودند و تلاش بر اين بود كه قريش از حركت اين سپاه آگاه نشوند و مسلمانان بتوانند آنها را غافلگير كنند، سپاه پس از طی مسافت به مرّ الظهران در كنار مكه رسيد در حالی كه قريش هيچ گونه اطلاعی از آن نداشت.

شب هنگام پيامبر دستور داد كه سپاه در آن اطراف پراكنده شوند و در نقاط بسياری آتش روشن كنند و آنها چنين كردند، مردم مكه با ديدن اين همه آتش در كنار شهر وحشت زده شدند و ابوسفيان با چند تن از قريش به سوی آتش رفتند تا از آن خبری به دست آوردند، ابوسفيان ناگهان با سپاه اسلام روبرو شد و در اين ميان با عباس عموی پيامبر برخورد كرد.

عباس از ابوسفيان خواست كه مسلمان شود، او تا فردا صبح مهلت خواست كه فكر كند، عباس او را نزد پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و او در همانجا اظهار اسلام كرد.

پيامبر از عباس خواست كه ابوسفيان را در محلی نگهدارد تا عظمت سپاه اسلام را ببيند، ابوسفيان پس از ديدن سپاه اسلام كه از برابر او رد می شدند، به عباس گفت: تاكنون چنين سپاهی را نديده ام، پادشاهی پسربرادرت چقدر بزرگ است! عباس گفت: اين پادشاهی نيست بلكه نبوت است.( ۱۵۳ )

صبح روز بعد سپاه اسلام از چند نقطه وارد مكه شدند. سعد بن عباده كه پرچم سپاه اسلام را در دست داشت، صدا می زد، امروز روز انتقام است.

امروز خداوند قريش را خوار كرد، اين سخن به گوش پيامبر رسيد، فرمود: امروز روز رحمت است و خدا امروز قريش را عزيز كرد، آنگاه پرچم را از سعد گرفت و به پسرش قيس سپرد.( ۱۵۴ )

به دستور پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلام شد كه هر كس در خانه اش بنشيند و يا در مسجدالحرام باشد و يا به خانه ابوسفيان برود در امان است.( ۱۵۵ ) دادن اين امتياز به ابوسفيان سبب شد كه او مردم را به تسليم شدن در برابر سپاه اسلام بخواند و بدينگونه مكه بدون مقاومت چندان تسليم شد.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با شكوه تمام و تكبير گويان وارد مسجدالحرام شد و پس از انجام طواف به سراغ بتها رفت. در آن زمان سيصد و شصت بت به ديوار كعبه آويخته بود، پيامبر با عصايی كه در دست داشت آنها را سرنگون می كرد و اين آيه را می خواند: (جاء الحق و زهق الباطل - حق آمد و باطل از بين رفت)( ۱۵۶ ) سپس علی بن ابی طالبعليه‌السلام را خواست و به او دستور داد كه بالای شانه های پيامبر برود و بت بزرگ قريش را كه در بالا نصب شده بود سرنگون كند و علیعليه‌السلام چنين كرد.( ۱۵۷ )

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سران قريش را ديد كه در كنار كعبه ايستاده اند و در انتظار سرنوشت خود هستند. پيامبر همه آنها را مورد محبت قرار داد و آنها را عفو كرد و فرمود: من درباره شما سخنی را می گويم كه يوسف به برادرانش گفت، امروز سرزنشی برای شما نيست، خدا شما را می آمرزد، اذهبوا انتم الطلقا برويد كه شما آزاد شدگانيد.( ۱۵۸ )

بدينگونه مكه به راحتی و بدون درگيری مهم فتح شد و پيامبر به آرزوی ديرينه خود رسيد.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از فتح مكه پانزده روز در مكه ماند و پس از تسلط بر اوضاع عتّاب بن اسيد را حاكم مكه كرد.( ۱۵۹ )

فتح مكه نقطه عطف مهمی در تاريخ اسلام بود، پس از اين فتح بزرگ زمينه برای پذيرش اسلام آماده شد، چون قبايل عرب با فتح مكه به حقانيت اسلام پی بردند، آنها معتقد بودند كه اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مكه را فتح كند معلوم می شود كه بر حق است.

ابو زيد از يك نفر از قبيله بنی جرم نقل می كند كه می گفت: قبيله ما عقيده داشت كه اگر محمد بر قريش پيروز شود براستی كه او پيامبر است و چون خبر فتح مكه به ما رسيد، قوم خود را برای پذيرش اسلام آماده كردند.( ۱۶۰ ) اين بود كه گروه گروه از مردم مكه و اطراف به اسلام گرويدند و اسلام شوكت بيشتری يافت و اين نعمت بزرگی بود كه خداوند به پيامبر خود داد و لذا در سوره مباركه «نصر» پس از بيان كمك و پيروزی خداود كه شامل حال پيامبر و مسلمانان گرديد و اشاره به گرايش گروهی مردم به اسلام، از پيامبر می خواهد كه در برابر اين نعمت الهی خدا را تسبيح بگويد و عبادت كند:( ۱۶۱ )

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ( إِذا جآءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فی دينِ اللّهِ أَفْواجًا فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّابًا ) (نصر ۱-۳)

«چون ياری خدا و پيروزی فرا رسيد و ديدی كه مردم دسته دسته در دين خدا درآمدند، پس به ستايش پروردگارت تسبيح بگوی و از او آمرزش بخواه كه او همواره توبه پذير است.»

اينكه در اين سوره به پيامبر دستور می دهد كه استغفار كند، بدان معنا نيست كه پيامبر گناهی مرتكب شده بود، بلكه استغفار خود يك نوع ذكر و عبادت است و انسان چه گناه بكند و چه نكند همواره بايد استغفار كند و اين به نحوی خواستن عذر تقصير در پيشگاه الهی و محكم كردن ارتباط با خدا و نوعی انقطاع الی اللّه است.

هر چند گروههای بسياری پس از فتح مكه مسلمان شدند و اسلام آنها هم پذيرفته شد، ولی هرگز ايمان آنها از نظر ارزش، با ايمان كسانی كه پيش از فتح و دوران سختی مسلمان شده بودند، همسنگ نبود.

خداوند در آيه زير تفاوت مرتبه و درجه آنها را خاطر نشان می سازد و در عين حال به هر دو گروه وعده نيكی می دهد:

( لا يَسْتَوی مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئآِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا وَ كُلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنی وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ ) (حديد ۱۰)

«كسانی از شما كه پيش از فتح انفاق و جهاد كرده اند (با ديگران) يكسان نيستند، آنان از لحاظ درجه بزرگتر از كسانی هستند كه پس از فتح مكه انفاق و جهاد كردند، و خداوند به همه وعده نيكو داده است و خدا به آنچه می كنيد آگاه است.»

بيعت زنان

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از فتح مكه هفده روز در مكه ماند.( ۱۶۲ ) يكی از كارهای مهمی كه در اين مدت انجام گرفت، بيعت كردن مردم مكه با آن حضرت بود، پيامبر در محلی به نام «قرن مسفله» در مكه مستقر شد و مردم از كوچك و بزرگ و مرد و زن با آن حضرت بر اسلام و شهادت به يگانگی خداوند بيعت كردند.( ۱۶۳ )

در روايت ديگری آمده كه آن حضرت با زنان در كنار كوه صفا جداگانه بيعت كرد و نيز روايت شده كه آن حضرت به هنگام بيعت زنان، با آنان دست نداد بلكه ظرف آبی خواست و دست خود را در آن فرو برد. سپس زنان دستهای خود را در آن فرو بردند.( ۱۶۴ )

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با زنان برای جهاد بيعت نكرد بلكه برای ايمان به خدا و رعايت يك سلسله اصول اخلاقی بيعت كرد، در آيه زير كه در جريان فتح مكه نازل شد،( ۱۶۵ ) موضوعاتی كه بايد زنان برای آن با پيامبر بيعت كنند چنين بيان شده است:

( يآ أَيُّهَا النَّبِیُّ إِذا جآءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلیآ أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللّهِ شَيْئًا وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ أَيْديهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصينَكَ فی مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (ممتحنه ۱۲)

«ای پيامبر، چون زنان با ايمان نزد تو آيند كه با تو بيعت كنند كه چيزی را به خدا شريك قرار ندهند و دزدی نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و درباره (بچه هايی كه) پيش دست و پای آنان است بهتان نزنند (آنها را به دروغ به شوهرانشان نسبت ندهند) و در كار نيك تو را نافرمانی نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا برای آنان آمرزش بخواه. همانا خداوند آمرزنده مهربان است.»

جنگ حنين

هر چند كه با فتح مكه بسياری از قبايل عرب مسلمان شدند، و يا دست از مخالفت با پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برداشتند، ولی دو قبيله مهم هوازن در وادی حنين و ثقيف در طائف خود را آماده جنگ با مسلمانان كرده بودند و پيامبر بلافاصله پس از فتح مكه سركوبی آنان را هدف خود قرار داد.

نخست با دوازده هزار نفر سپاهيان خود به سراغ هوازن رفت. بعضی از مسلمانان از كثرت و انبوهی سپاه ذوق زده شدند و آنها گمان می كردند كه هيچ قدرتی نمی تواند اين سپاه را شكست بدهد. از سوی ديگر سپاه هوازن به فرماندهی مالك بن عوف در وادی حنين كه تقريبا سی كيلومتر با مكه فاصله داشت، مستقر شده بود، در اين منطقه دره ها و تنگه های بسياری وجود داشت، آنان درون تنگه ها كمين كرده بودند( ۱۶۶ ) و با رسيدن سپاه اسلام، از هر سوی بر مسلمانان تاختند و بسياری از مسلمانان پا به فرار گذاشتند و پيامبر را تنها گذاشتند و تعداد اندكی همراه آن حضرت باقی ماندند كه از جمله آنها علیعليه‌السلام و عباس و فضل و ربيعه و چند تن ديگر بودند. سپاه اسلام در همان آغاز در حال شكست بود.

حارثة بن نعمان می گويد: پيامبر به من فرمود بنگر چند نفر از مسلمانان در حال جنگيدن هستند؟ من نگاه كردم و گفتم: فقط صد نفر!

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از يكسو روی به جانب خدا كرد و از او طلب ياری نمود و از سوی ديگر به عباس عموی خود كه در آنجا بود و صدای بلندی داشت، فرمود: مسلمانان را ندا بده و او ندا داد و ا ز همه خواست كه برگردند، مسلمانان فراری گروه گروه برگشتند و مشغول نبرد شدند و پبامبر مشتی سنگريزه به سوی دشمن پرتاب كرد و فرمود: به خدای كعبه كه شكست خوردند.( ۱۶۷ )

اين بار ورق برگشت و مسلمانان با قدرت تمام جنگيدند و كمك های غيبی هم به ياری آنان آمد و آنان پيروز ميدان نبرد شدند و دشمن را به سختی شكست دادند و اسيران و غنائم بسياری به دست آوردند. به گفته ابو الفدا، نام مركب پيامبر در جنگ حنين «دلدل» بود.( ۱۶۸ )

قرآن كريم درباره جنگ حنين و غروری كه مسلمانان به جهت انبوهی تعداد سپاه داشتند و جرياناتی كه پيش آمد و فرستادن نيروهای غيبی به ياری مسلمانان چنين می فرمايد:

( لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فی مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الاْءَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلی رَسُولِه وَ عَلَی الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزآءُ الْكافِرينَ ) (توبه ۲۵-۲۶)

«به راستی خداوند شما را در جاهای بسياری و در روز حنين ياری كرد به هنگامی كه افزونی شما، شما را به شگفتی واداشت ولی بر شما چيزی سودی نكرد و زمين با همه فراخی كه دارد بر شما تنگ آمد، سپس پشت كنان برگشتيد، آنگاه خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان نازل كرد و لشكرهايی فرستاد كه شما آنها را نمی ديديد و كسانی را كه كافر بودند، عذاب كرد و اين سزای كافران است.»

در اين آيه، نخست از غرور مسلمانان به جهت بسياری جمعيتشان سخن می گويد واظهار می دارد كه اين فزونی جمعيت شما را سودی نكرد و آنچنان شكست خورديد كه زمين با تمام فراخی بر شما تنگ آمد و شما فرار كرديد، سپس از فرود آمدن آرامش و اطمينان خاطر به پيامبر و مؤمنان و نيز از آمدن فرشتگان به ياری آنان خبر می دهد.

توجه كنيم كه مسلمانان در مرحله اول جنگ كه با غرور و خودخواهی و سستی همراه بود، و در برابر دشمن پا به فرار گذاشتند، از ياری خدا و كمك فرشتگان بهره مند نشدند، امّا وقتی برگشتند و با اراده ای محكم و مجدّانه با دشمن جنگيدند، خداوند هم امدادهای غيبی را به سوی آنان فرستاد. بنابراين، خداوند تنها به كسانی ياری می كند كه در راه او كوشش كنند و از هيچ چيز دريغ نورزند، در چنين حالتی است كه از امدادهای غيبی بهره مند خواهند شد:

( يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوآ إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ ) (محمد ۷)

«ای كسانی كه ايمان آورده ايد اگر خدا را ياری كنيد خدا هم شما را ياری می كند و گامهايتان را استوار می دارد.»

پس از شكست قبيله هوازن پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای سركوبی قبيله ثقيف به طائف رفت، سپاه اسلام پانزده روز طائف را محاصره كرد. گفته شده كه پيامبر برای كوبيدن حصار طائف منجنيق نصب كرده بود، ولی پس از درگيريهای متعددی، پيامبر طائف را رها كرد و به مدينه برگشت.( ۱۶۹ )

جنگ تبوك

در سال نهم هجرت سراسر حجاز تقريبا تحت حاكميت اسلام بود و قبايل گوناگون خواه و ناخواه اظهار اسلام می كردند، اما اين بار حكومت اسلامی از بيرون حجاز و از سوی حكومت روم تهديد می شد. در بعضی از مناطق تحت سيطره روم در شمال حجاز كه شامات ناميده می شد تحركاتی برای حمله به قلمرو مسلمانان به وقوع پيوست و بازرگانانی كه ميان مدينه و شام رفت و آمد می كردند به پيامبر اسلام گزارش دادند كه روميان سپاه بسياری را در شام آماده كرده اند و هر قل قبايل عربی ساكن در شام را هم با خود همراه كرده و خودش در شهر حمص است و آنها دشمنيترسناكتر از مسلمانان برای خود نمی دانند.( ۱۷۰ )

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصحاب خود را برای جنگ با روميان فراخواند و اين در يك زمان نامناسبی بود، هوا بسيار گرم و وقت چيدن خرما بود و مسلمانان بايد محصول خود را رها می كردند و در آن هوای گرم مسافتی طولانی را می پيمودند، اين بود كه منافقان و بعضی از مسلمانان سست ايمان از پيامبر اجازه خواستند كه در جهاد شركت نكنند و بهانه های گوناگونی آوردند، ولی پيامبر برای امر جهاد بسيار جدی بود و نيروهای خود را جمع كرد و از قبايل اطراف هم كمك خواست و سپاهی متشكل از سی هزار نفر فراهم آورد.( ۱۷۱ ) و فرمان حركت داد و گروههايی از منافقان و مسلمانان سست ايمان از شركت در جهاد تخلف كردند و در مدينه ماندند.

در اين سفر، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای حساس بودن اوضاع مدينه و مراقبت از رفتار منافقان دستور داد علیعليه‌السلام در مدينه بماند، منافقان شايع كردند كه پيامبر از روی بی مهری علی را با خود نبرده است.

علیعليه‌السلام ناراحت شد و به سوی سپاه اسلام حركت كرد و در جرف در سه ميلی مدينه خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و حرفهای مردم را بازگو كرد، پيامبر فرمود: دروغ گفته اند، همانا من تو را در آنچه پشت سرگذاشته ام جانشين خود قرار داده ام، آيا راضی نمی شوی كه نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی باشی، مگر اينكه پس از من پيامبری نيست؟ علیعليه‌السلام به مدينه برگشت و پيامبر به راه خود ادامه داد.( ۱۷۲ )

اين سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشان دهنده شدت علاقه او به علیعليه‌السلام است و اينكه پيامبر، خود و علیعليه‌السلام را به موسی و هارون تشبيه می كند بيانگر مقام بلند علیعليه‌السلام است كه هيچ كس از اين امت به آن مقام و مرتبه نرسيد.

سپاه اسلام با دشواريهای فراوان و رنج و زحمت بسيار بالاخره به تبوك( ۱۷۳ ) رسيد، پيامبر بيست شب در آنجا بود و هرقل همچنان در حمص اقامت داشت.( ۱۷۴ ) و معلوم گرديد كه روميان از قصد جنگ منصرف شده اند و لذا پيامبر به مدينه بازگشت. هرچند مسلمانان در اين سفر رنجهای بسيار بردند، ولی اين آزمونی بزرگ بود و نشان داد كه مسلمانان در دشوارترين شرائط هم از اسلام حمايت می كنند و در عين حال چهره های منافقان به خوبی نمايان شد و جامعه اسلامی آنان را شناختند. همچنين پيامبر در طول مسير، پيمانهايی با بعضی از قبايل مرز نشين بست كه در تأمين امنيت منطقه نقشی مهم داشت.

تحليلی از جنگ تبوك از نظر آيات قرآنی

در قرآن كريم در سوره توبه، آيات متعددی درباره جنگ تبوك نازل شده كه به بيان سختيها و دشواريهای اين جنگ و علت سستی برخی از مسلمانان و تخلف منافقان از آن می پردازد و با روانشانسی خاصی حالات و ويژگي های منافقان را بررسی می كند و پرده از چهره منافقان برمی دارد، ما اكنون آن بخش از آيات سوره توبه را كه مربوط به جنگ تبوك است در زير می آوريم و به تدبر در مضامين اين آيات شريفه می نشينيم: