جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن20%

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
گروه: پیامبر اکرم

  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13609 / دانلود: 4351
اندازه اندازه اندازه
جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

جنگ های پیامبر (ص) به روایت قرآن

نویسنده:
فارسی

1

2

3

بسيج همگانی

( يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فی سَبيلِ اللّهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَی الاْءَرْضِ أَرَضيتُمْ بِالْحَيوةِ الدُّنْيا مِنَ الاْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيا فِی الاْخِرَةِ إِلاّ قَليلٌ إِلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذابًا أَليمًا وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَ اللّهُ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ قَديرٌ ) (توبه ۳۹-۳۸)

«ای كسانی كه ايمان آورده ايد، شما را چه شده است كه وقتی به شما گفته می شود كه در راه خدا بيرون رويد، شما بر زمين سنگينی می كنيد؟ آيا شما به جای آخرت به زندگی دنيا راضی شده ايد؟ كالای دنيا در آخرت جز چيز اندكی نيست اگر شما بيرون نرويد خدا شما را با عذابی دردناك عذاب خواهد كرد و گروهی جز شما را جايگزين خواهد كرد و چيزی را به او زيان نخواهيد رساند و خدا بر هر چيزی تواناست.»

اين آيه در مقام توبيخ آن گروه از مسلمانان است كه در جريان جنگ تبوك سستی می كردند و برای تحريك و تشويق آنها به جهاد است، با اشاره به اينكه آنها به چيدن ميوه هايشان اهميتی بيشتر از جهاد كه ثواب اخروی دارد می دادند.

در آيه بعد، اين گروه از مسلمانان را به سه چيز تهديد می كند: يكی اينكه اگر كوچ نكنيد خداوند شما را با عذابی دردناك عذاب خواهد كرد و منظور از آن يا عذاب آخرت و يا خواری در اين دنيا و يا عذاب آسمانی است.

دوم اينكه اگر شما به جهاد نرويد، خداوند شما را از بين می برد، و گروه ديگری را جايگزين شما می سازد و به وسيله آنها دين خود را حمايت می كند. سوم اينكه شما نمی توانيد به خدا زيان برسانيد. يعنی سرباز زدن شما از جهاد، خدا و دين او را آسيبی نمی رساند و خدا به شما نياز ندارد، اين شما هستيد كه زيان می بينيد و خدا بر همه چيز توانايی دارد.

( اِنْفِرُوا خِفافًا وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فی سَبيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) (توبه/۴۱)

«سبكباران و گرانباران بيرون رويد و با مالها و جانهای خود در راه خدا جهادكنيد. اين برای شما بهتر است اگر بدانيد.»

پس از انتقاد سختی كه در آيات پيش، از گروهی از مسلمانان به عمل آمد و آنان به خاطر سستی در جهاد مورد عتاب قرار گرفتند، اينك به آنان فرمان می دهد كه سبكباران و گرانباران برای جهاد بيرون رويد و در راه خدا با مالها و جانهای خود جهاد كنيد.

طبق اين آيه، هم آنهايی كه تعلقات و وابستگيهای زيادی ندارند و به آسانی می توانند در جهاد شركت كنند و هم آنان كه به خاطر داشتن وابستگيها و مشغوليات شركت در جهاد برای آنها دشوار است، همگی بايد در جهاد شركت كنند و كسی حق ندارد به سبب كار زياد و يا گرفتاريهای خانوادگی و مالی از شركت در جهاد سرباز زند.

البته در آيات ديگر، كسانی كه واقعا عذر دارند و رفتن به جهاد برای آنها ميسر نيست مانند كوران و بيماران سخت، استثنا شده اند و به آنها اجازه داده شده كه در جهاد شركت نكنند:

( لَيْسَ عَلَی الضُّعَفآءِ وَ لا عَلَی الْمَرْضی وَ لا عَلَی الَّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ ) (توبه ۹۱)

«نه بر ضعيفان و نه بر بيماران و نه بر كسانی كه توانايی مای ندارند، باكی نيست (كه در جهاد شركت نكنند.)»

بنابراين، آنها كه عذر واقعی و موجّه دارند می توانند در جهاد شركت نكنند و در روايتی آمده ابن امّ مكتوم كه نابينا بود، خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و از او كسب تكليف كرد و پيامبر در باره او سكوت كرد و او خود را آماده شركت در جهاد می كرد كه آيه فوق نازل شد و كوران از رفتن به جهاد معاف شدند.( ۱۷۵ )

در ادامه آيه می فرمايد: اين كار برای شما بهتر است اگر بدانيد. يعنی اگر درست بينديشيد، خواهيد ديد كه شركت در جهاد در اين وضع دشوار، هر چند زحمت دارد ولی استقلال و موجوديت شمار را در برابر دشمنان حفظ می كند؛ در نتيجه صلاح شما در همين است.

به اضافه اينكه پاداشهای اخروی در انتظار شماست و اگر مبارزه كنيد خواهيد ديد كه آنها در برابر سود مادی اين دنيا به مراتب بهتر هستند.

بهانه جوييهای منافقان

( لَوْ كانَ عَرَضًا قَريبًا وَ سَفَرًا قاصِدًا لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ ) (توبه ۴۲)

«اگر سودی نزديك و سفری كوتاه بود آنها از تو پيروی می كردند، ولی دوری سفر بر آنها گران آمد و به زودی به خدا سوگند می خورند كه اگر می توانستيم با شما بيرون می آمديم. آنها خود را هلاك می كنند و خدا می داند كه آنها دروغگويانند.»

اين آيه درباره منافقان است كه در جنگ تبوك با بهانه های واهی از شركت در جهاد سرباز زدند. می فرمايد: اگر سود نزديكی و سفر آسان و كوتاهی بود تورا همراهی می كردند. يعنی اگر می ديدند غنيمتی به دست می آورند و به آسانی اين سفر را تمام می كنند و زحمتی برای آنها ندارد، با تو می آمدند، امّا ديدند كه سفر مشقت باری است و دشواری هايی در پيش است، شركت در اين سفر برای آنها گران آمد و در آن شركت نكردند.

منافقان برای اينكه عذر و بهانه ای بياورند، پيش پيامبر سوگند دروغ می خوردند، قرآن كريم بارها از دروغگويی منافقان پرده برداشته و پيامبر را از توطئه های آنان آگاه كرده است:

( وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ ) (منافقون ۱)

«و خدا گواهی می دهد كه منافقان دروغگويانند.»

در جريان جنگ تبوك بعضی از منافقان خدمت پيامبر آمدند و بهانه هايی آوردند و از او خواستند كه اجازه دهد آنان در اين جنگ شركت نكنند و پيامبر به آنها اجازه داد.

البته پيامبر از جانب خدا مأمور بود برای كسانی كه واقعا عذر موجهی دارند و از آن حضرت اجازه می خواهند، اجازه دهد كه در جهاد شركت نكند:

( فَاِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ ) (نور ۶۱)

«پس چون از تو برای بعضی از كارهايشان اجازه خواستند به هر كسی كه بخواهی اجازه بده.»

ولی اين منافقان هيچ عذر موجّهی نداشتند و فقط برای سختی جنگ از شركت در آن خودداری می كردند. بهتر اين بود كه پيامبر به آنها اجازه نمی داد تا راست و دروغ سخن آنها آشكار شود و پيامبر دروغگويان را بشناسد و اين كه به آنها اجازه داد هر چند گناه نبود ولی ترك اولی بود چون اگر اجازه نمی داد دروغگويی آنها آشكار می شد و گرنه نفس عمل يعنی اجازه دادن به آنها كه در جهاد شرك نكنند به نفع مسلمانان بود؛ چون اگر شركت می كردند فتنه انگيزی می كردند و ميان مسلمانان تفرقه می انداختند.

( عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّی يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ ) (توبه/۴۳)

«خدا از تو درگذرد چرا پيش از آنكه كسانی كه راست می گويند بر تو آشكار شود و دروغگويان را بشناسی به آنها اجازه دادی؟»

در اين آيه به پيامبر تذكر می دهد كه نبايد به آنان با مجرد ادعايی كه كرده اند اجازه می داد و اظهار می دارد كه خدا از تو درگذرد چرا به آنها اجازه دادی؟ بايد صبر می كردی تا راستگويان از دروغگويان شناخته شوند. در حقيقت اين آيه در عين حال كه به پيامبر هشدار می دهد كه در كار آنها تحقيق كند، اين مطلب را هم می گويد كه خدا از اين ترك اولی كه از پيامبر سر زده، در گذشت.

اجازه خواستن از پيامبر برای عدم شركت در جنگ

( لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فی رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ ) (توبه ۴۴-۴۵)

«كسانی كه به خدا و روز قيامت ايمان دارند در اينكه با مال و جانشان جهاد كنند از تو اجازه نمی خواهند و خدا به حال پرهيزگاران داناست. همانا كسانی از تو اجازه می خواهند كه به خدا و روز قيامت ايمان ندارند و دلهايشان به شك افتاده است و آنها در شك خود سرگشته اند.»

كسانی كه در جريان جنگ تبوك، پيش پيامبر می آمدند و از او اذن و اجازه برای ماندن می خواستند همان منافقان و مسلمانان سست ايمان بودند وگرنه آنها كه ايمان درست و حسابی داشتند و خدا و روز قيامت را باور می كردند آنها هرگز در موضوع جهاد از پيامبر اجازه تخلف نمی خواستند.

از اين آيه استفاده می شود كه اين مؤمنان آنچنان مطيع فرمان پيامبر بودند كه در امر جهاد هيچ سخنی به زبان نمی آوردند و بی چون و چرا با مالها و جانهای خود در جهاد شركت می كردند و خدا به حال اين پرهيز گاران آگاه بود.

فقط كسانی در امر جهاد بگو مگو می كردند كه سست ايمان و منافق بودند و به خدا و روز قيامت ايمان درستی نداشتند؛ اينها برای فرار از جهاد پيش پيامبر می آمدند و با آوردن عذرها و بهانه های واهی از او اجازه می خواستند كه در جهاد شركت نكنند. قرآن در باره اين افراد چنين اظهار نظر می كند كه دلهای آنان در شك و ترديد است و ايمان قطعی پيدا نكرده اند و در شك و ترديد خود سرگشته و حيرانند.

فتنه گری منافقان

( وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لاَءَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدينَ لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاّ خَبالاً وَ لاَءَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ ) (توبه/۴۶-۴۷)

«و اگر می خواستند بيرون روند، البته برای آن ساز و برگی تهيه می كردند، ولی خداوند رفتن آنها را خوش نداشت پس آنان را باز داشت و گفته شد با نشستگان بنشينيد.

اگر در ميان شما بيرون می شدند شما را جز فساد نمی افزودند و خود را در ميان شما با هدف فتنه گری جای می دادند و در ميان شما كسانی هستند كه به حرفهای آنها گوش فرا می دهند و خدا به ستمگران داناست.»

همين منافقان كه پيش پيامبر می آمدند و از او اجازه می خواستند كه در جهاد شركت نكنند، پيش از آن تصميم خود را گرفته بودند كه به جهاد نروند و اين اجازه خواستن يك كار صوری و ظاهری بود و پيامبر اجازه می داد يا نمی داد آنها به جهاد نمی رفتند.

در اين آيه همين مطلب را از وضع آنها استنباط می كند و می فرمايد: اگر آنها می خواستند بيرون روند خود را آماده می كردند و ساز و برگ جنگی تهيّه می ديدند. اين كه آنها هرگز مقدمات سفر را آماده نكرده اند معلوم می شود كه قصد رفتن ندارند.

سپس به مطلب مهمی اشاره می كند كه اساسا خدا نمی خواست كه آنها در جهاد شركت كنند و لذا به دلهای آنها انداخت كه بمانند و آنها را از رفتن باز داشت و به آنها گفته شد كه شما با كسانی كه در جهاد شركت نكرده اند مانند كودكان و زنان و بيماران در مدينه بنشينيد.

اين كه می فرمايد: (به آنها گفته شد) و گوينده را مشخص نمی كند برای آن است كه گوينده اين سخن از نظر تكوينی خدا بود و خدا به دلهای آنها انداخت كه بمانند ولی از نظر تشريعی و تكليفی، آنها مأمور به رفتن بودند و لذا گوينده را مشخص نمی كند.

بعضی ها گفته اند كه گوينده اين سخن شيطان بود ولی اين احتمال درست نيست زيرا پيش از آن، بازداشتنِ آنها از جهاد را به خدا نسبت می دهد و بايد اين سخن از خدا باشد ولی چون مطابق با امر تشريعی نيست، از روی احترام، گوينده را مشخص نمی كند و اين يك امر توبيخی است و در مقام نكوهش آنها است.

البته اين كه خدا آنها را از نظر تكوينی از رفتن به جهاد باز داشت دليل بر جبر نمی شود زيرا آنها با اراده خود و با آزادی عملی كه داشتند در خود اين حالت را به وجود آوردند و چون شركت آنها در جهاد به نفع مسلمانان نبود، خدا برای رعايت مصلحت اسلام در دل آنها انداخت كه در جهاد شركت نكنند.

در آيه بعد توضيح می دهد كه اگر آنها با شما بيرون می آمدند و در جهاد شركت می كردند، برای شما مايه زحمت می شدند و جز فساد و فتنه، كاری نمی كردند.

آنها به سرعت در ميان صفوف شما رخنه می كردند و خودشان را در ميان شما جا می زدند و به فتنه انگيزی مشغول می شدند و در ميان شما هم كسانی هستند كه از آنها حرف شنوی دارند و به سخنان فتنه انگيز آنها گوش می دهند. بنابراين اگر می آمدند باعث ايجاد فتنه و آشوب در ميان صفوف مسلمانان می شدند.

آنها با تبليغات خود مسلمانان ضعيف را از راه بيرون می كردند و در سپاه اسلام تفرقه می انداختند و روحيه سپاه را تضعيف می كردند.

( لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ حَتّی جآءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ ) (توبه ۴۸)

«همانا آنهاپيش از اين فتنه انگيزی كردند و كارها را برای تو وارونه ساختند تا اينكه حق آمد و امر خدا آشكار شد در حالی كه آنها ناخوشنود بودند.»

اين منافقان پيش از اين امتحان خود را داده اند و ميان مسلمان فتنه انگيزی كرده اند.

آيه به جريان جنگ احد اشاره می كند كه در آن جنگ منافقان به سركردگی عبداللّه ابن اُبّی ضربه سختی به مسلمانان زدند و گروه بسياری را از شركت در جهاد باز داشتند و نه تنها خودشان به جنگ نرفتند، بلكه حتی بعضی از قبايل مسلمان رانيز به شكّ و ترديد انداختند؛ مانند دو قبيله بنو سلمه و بنو حارثه كه در اثر تبليغات منافقان در رفتن به جهاد به ترديد افتادند ولی سپس به ترديد خود غلبه كردند و در جهاد شركت نمودند.

بنابراين، منافقان اين سابقه را با خود داشتند كه وقتی در جنگی شركت می كردند نه تنها خود كاری از پيش نمی بردند بلكه ديگران را از راه بيرون می كردند و باعث سستی سپاه اسلام می شدند.

( وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لی وَ لا تَفْتِنّیآ أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنآ أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ ) (توبه ۴۹-۵۰)

«و از آنان كسی است كه می گويد: به من اجازه بده و مرا به فتنه نيانداز، آگاه باشيد كه آنان در فتنه سقوط كرده اند و همانا جهنم احاطه كننده كافران است. اگر تو را نيكی رسد، آنان را ناراحت می كند و اگر تو را مصيبتی رسد، می گويند: ما از پيش، كارمان را ساختيم و روی گردان می شوند در حالی كه خوشحالند.»

بعضی از همين منافقان كه ذكرشان در آيات پيش گذشت، پيش پيامبر می آمدند و از او اجازه می خواستند كه در جهاد شركت نكنند و شركت در جهاد را يك نوع بلا و مصيبت و فتنه و عذاب می دانستند. اين آيه روشن می سازد آنها كه از فتنه می ترسند در وسط فتنه قرار دارند، چه بدبختی و فتنه ای از اين بالاتر كه آنها به خدا و پيامبر او ايمان نياورده اند و به دروغ ادعای ايمان می كنند.

نفاق و دورويی يك بيماری مهلكی است كه انسان را بيچاره می كند و منافق خواب و راحتی ندارد و مواظب است كه كاری از او سرنزند كه باطن او آشكار شود او هميشه در اضطراب است و نگران آينده خود می باشد.

همين حالت نگرانی و اضطراب و ترس از كشف حقيقت، بزرگترين فتنه و بلا برای منافقان است به اضافه اينكه آنان از ثواب الهی هم محروم هستند و در آخرت به جهنم خواهند رفت و جهنم آنها را احاطه خواهد كرد.

در آيه بعد يكی ديگر از حالتهای خاص منافقان را بيان می كند و آن اينكه اگر به پيامبر و مسلمانان خوبی و نيكی برسد، آنان را ناراحت می كند و آنان از اينكه پيامبر در جنگ پيروز شود و يا غنايمی بدست آورد ناراحت می شوند و خوبی و خوشی مسلمانان را نمی خواهند ولی اگر به مسلمانان مصيبتی برسد مثلاً شكست بخورند و كشته شوند آنان خوشحال می شوند و می گويند ما از پيش احتياطهای لازم را به عمل آورديم و به اين بلا دچار نشديم. و بدين سان بر مسلمانان طعنه می زنند.

وعده رسيدن به يكی از دو هدف والا، پيروزی يا شهادت

( قُلْ لَنْ يُصيبَنآ إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلينا وَ عَلَی اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنآ إِلاّآ إِحْدَی الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهآ أَوْ بِأَيْدينا فَتَرَبَّصُوآا إِنّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ ) (توبه ۵۱-۵۲)

«بگو: ما را نمی رسد جز آنچه خداوند بر ما نوشته است او سرور ماست و مؤمنان بر خدا توكل می كنند. بگو: آيا درباره ما جز يكی از دو نيكی را انتظار داريد و ما درباره شما انتظار داريم كه خداوند به شما عذابی از پيش خود يا به دست ما برساند؛ پس انتظار بكشيد كه ما نيز با شما انتظار می كشيم.»

در برابر اظهار خوشحالی منافقان از شكست مسلمانان، دو مطلب را عنوان می كند: نخست اينكه جز آنچه خدا نوشته است چيزی بر ما نمی رسد او مولا و سرور ماست و مؤمنان بايد بر خدا توكل كنند.

چنين اعتقادی باعث پيدايش روحيه بسيار بالايی می شود و با چنين روحيه ای بود كه مسلمانان همواره در جنگها پيروز می شدند زيرا آنها جز به پيروزی نمی انديشيدند و به اين وعده الهی عقيده راسخ داشتند كه جبهه توحيد بالاخره پيروز خواهد بود و اين يك سنت خدا در تاريخ است و آن را مقرر داشته و نوشته است:

( كَتَبَ اللّهُ لاَءَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلیآ ) (مجادله ۲۱)

«خداوند نوشته است كه البته من و پيامبرانم پيروز خواهيم شد.»

بنابراين منظور از «آنچه خدا نوشته است» در آيه مورد بحث همان وعده پيروزی است كه خدا داده و آن را برای جبهه توحيد مقرر داشته است؛ در عين حال می توان گفت كه منظور از آن، سرنوشت خوب و يا بدی است كه هر كسی دارد و خدا برای هر كسی سرنوشتی قرار داده است و مؤمن تلاش خود را می كند و از هيچ چيز نمی هراسد، چون می داند كه جز آنچه خدا برای او رقم زده است، چيزی به او نمی رسد و او توكل به خدا می كند و تمام كارها را به او وامی گذارد و او را صاحب اختيار خود می داند كه اگر بخواهد به او عافيت می دهد و اگر بخواهد او را دچار بلا می كند و در هر دو حال او راضی به رضای خداست.

در آيه بعدی پاسخ ديگری به منافقان می دهد و مطلب ديگری را عنوان می كند و به پيامبر دستور می دهد كه به آنان بگويد: آيا شما جز يكی از دو كار خوب چيز ديگری را برای ما انتظار داريد؟

منظور از دو كار خوب و نيكو، يكی پيروزی و ديگری شهادت است كه از ديدگاه مؤمن هر دو زيباست و هر دو دوست داشتنی است. مؤمن اگر پيروز شود خوشحال است كه مرام خود را پيش برده است و اگر در راه عقيده خود بميرد برای او يك سعادت است كه در راه خدا كشته می شود و در حالی كه از همه چيز بريده است به ملاقات خدای خود می رود.

او می داند كه اگر شهيد شود به زندگی ابدی می رسد و نزد خدا روزی خواهد خورد و اين سعادت و رستگاری بزرگی است. بنابراين، يكی از دو كار خوب در انتظار مؤمن مجاهد است: پيروزی يا شهادت.

البته اين دو كار از ديد مؤمن خوب و دوست داشتنی است وگرنه منافقان هر دو را بد می دانند. پيروزی مسلمانان آنها را ناراحت می كند و مرگ را هم نابودی می دانند.

در ادامه آيه به پيامبر دستور می دهد كه به منافقان بگويد: ما درباره شما انتظار داريم كه خداوند به شما يا از جانب خود و يا به دست ما عذابی برساند. عذابی كه خدا از جانب خود به منافقان می رساند گرفتاری آنان در اين دنيا و به آتش افتادنشان در آخرت است و عذابی كه به دست مسلمانان به آنها می رساند اين است كه خدا دست آنها را رو كند و به مسلمانان فرمان دهد كه آنها را بكشند و تار و مار كنند.

در پايان آيه اظهار می دارد كه شما درباره ما انتظاری داريد و ما درباره شما انتظاری داريم حال هر دو طرف در انتظار می مانيم تا چه پيش آيد.

در ادامه سوره، برخی ديگر از حالات عمومی منافقان را كه اختصاص به جنگ تبوك ندارد، بيان می كند كه ما آن آيات را نياورديم، پس از چند آيه مجددا به موضوعات مربوط به جنگ تبوك می پردازد:

خوشحالی منافقان از تخلف از جهاد

( فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللّهِ وَ كَرِهُوآا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی سَبيلِ اللّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيرًا جَزآءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ ) (توبه ۸۱-۸۲)

«واپس ماندگان (از جهاد) به خانه نشينی خود پس از رفتن پيامبرخدا شادمان گشتند و كراهت داشتند از اينكه با مالها و جانهای خود در راه خدا جهاد كنند و گفتند در گرما بيرون نرويد، بگو: آتش جهنم از لحاظ گرما شديدتر است اگر بفهمند. پس بايد كمتر بخندند و بيشتر گريه كنند به سزای آنچه كه انجام داده اند.»

منافقان از اينكه در جهاد شركت نكرده اند خوشحال بودند چون آنها خوش نداشتند كه با مالها و جانهای خود در راه خدا جهاد كنند. آنها نه تنها خودشان در جهاد شركت نكردند بلكه ديگران را هم از شركت در جهاد منع می كردند.

جنگ تبوك در زمانی بود كه هوا بسيار گرم و سوزان بود و منافقان مردم را از رفتن در اين هوای گرم نهی می كردند و می گفتند: در اين گرما حركت نكنيد. خداوند به آنها پاسخ می دهد كه آتش جهنم گرمتر است اگر بفهمند. يعنی شما از گرمای هوا می ترسيد در حالی كه آتش سوزان جهنم در انتظار شماست.

در آيه بعد می فرمايد: آنها بايد كمتر بخندند و بيشتر گريه كنند. منظور اين است كه نتيجه كار آنها اين خواهد بود كه كمتر بخندند و بيشتر بگريند.

اين جمله هر چند كه به صورت امر است ولی در واقع از آينده آنها خبر می دهند و امر تشريعی نيست يعنی منظور اين نيست كه پس از اين چنين و چنان كنيد، بلكه منظور اين است كه پس از اين چنين و چنان خواهد شد. و آنها به سزای اعمال خود كمتر روی خوش خواهند ديد و بيشتر ناراحت و پشيمان خواهند شد.

خنده ها و شاديهايشان زودگذر و گريه ها و اندوهشان هميشگی خواهد بود و بخصوص در آخرت سخت پشيمان می شوند و گريه می كنند ولی ديگر سودی ندارد.

شركت ندادن منافقان در جنگها

( فَإِنْ رَجَعَكَ اللّهُ إِلی طآئِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَدًا وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا إِنَّكُمْ رَضيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفينَ ) (توبه/۸۳)

«پس اگر خداوند تو را پيش گروهی از آنان برگردانيد و آنها از تو اجازه بيرون رفتن (برای جهاد ديگری) خواستند، بگو هرگز با من بيرون نخواهيد شد و همراه من با دشمنی جنگ نخواهيد كرد كه شما نخستين بار خانه نشينی را پسنديديد پس با واماندگان بنشينيد.»

منافقانی كه از شركت در جنگ تبوك سرباز زدند و در خانه نشستند شايستگی آن را نداشتند كه در هيچ جنگی شركت كنند. و لذا در اين آيه خطاب به پيامبر اظهار می دارد كه اگر خدا تو را پس از جنگ تبوك به مدينه و نزد اين منافقان برگردانيد و آنها از تو اجازه خواستند كه در جهاد ديگری شركت كنند، به آنها بگو شما هرگز با من برای جهاد بيرون نخواهيد شد و همراه من با دشمن جنگ نخواهيد كرد.

اين سخن هم به معنای اين است كه به شما اجازه شركت در جهادهای بعدی داده نخواهد شد و هم به معنای اين است كه شما موفق نخواهيد شد كه در جهاد شركت كنيد.

اينكه پيامبر در جريان جنگ تبوك به منافقان اجازه شركت نكردن در جهاد داد و اينك به آنها می گويد كه شما خانه نشينی كنيد و شما در جنگهای ديگر هم همراه من نباشيد، برای آن است كه حضور آنها در ميان سپاه اسلام مايه فتنه و آشوب و فساد بود و آنها باعث تضعيف روحيّه سپاهيان اسلام می شدند و لذا صلاح در اين بود كه اصلاً آنها شركت نكنند.

باز پس از چند آيه، بار ديگر راجع به تخلف كنندگان از جنگ تبوك می گويد:

پذيرفته نشدن عذر منافقان

( يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ وَ سَيَرَی اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلی عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ) (توبه ۹۴)

«وقتی به سوی آنان برگشتيد نزد شما عذر می آورند. بگو: عذر نياوريد كه شما را باور نمی كنيم همانا خداوند از اخبار شما ما را آگاه كرد، و بزودی خدا و پيامبرش عمل شما را خواهند ديد، آنگاه به سوی داننده پنهان و آشكار بازخواهيد گشت و آنچه را كه انجام داده ايد به شما خبر خواهد داد.»

منافقانی كه در جنگ تبوك شركت نكرده بودند، پس از مراجعت پيامبر همواره پيش پيامبر عذر و بهانه می آوردند. در اين آيه با ردّ بهانه جوييهای آنان اظهار می دارد كه خداوند به وسيله آيات قرآنی و از طريق وحی، از توطئه ها و اسرار منافقان پرده برداشته و پيامبر خود را در جريان كارها و اقدامات آنها قرار داده است و پيامبر به خوبی می داند كه اين بهانه ها فقط برای ردگم كردن است و گرنه آنها ايمان درستی به خدا و دين ندارند و شركت نكردن آنها در جهاد برای همين است.

در ادامه آيه اظهار می دارد كه بزودی خدا و پيامبر او، عملكرد آنها را خواهند ديد آنگاه به سوی خداوندی كه دانای نهان و آشكار است برگردانيده می شويد و از كارهايتان شما را خبر می دهد و آن هنگام مرگ است كه پرده ها به كلی برداشته می شود و انسان حقايق را می فهمد.

در واپسين آيات مربوط به جنگ تبوك، از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مهاجرين و انصار كه در آن روز سخت آماده جهاد در راه خدا شدند، ستايش می كند و از پذبرفته شدن توبه سه نفر از مؤمنان كه نه از روی نفاق بلكه به جهت سستی تخلف كردند و خود پشيمان شدند، خبر می دهد:

ستايش از شركت كنندگان در جنگ تبوك

( لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَالاْءَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ فی ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحيمٌ ) (توبه ۱۱۷)

«همانا خداوند بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در هنگام سختی از او پيروی كردند، توجه نمود پس از آنكه نزديك بود دلهای گروهی از آنان بلغزد، سپس توبه آنان را پذيرفت همانا او مهربانِ بخشايشگر است.»

در اين آيه از لطف و رحمت و توجه و عنايت خداوند بر مسلمانان كه در آن شرايط مشكل به جهاد می رفتند سخن گفته شده است. می فرمايد: خداوند بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در هنگام سختی از او پيروی می كردند، توجه نمود ورحمت آورد.

موقعيت، آن چنان دشوار بود كه بعضی ازمسلمانان بريدند و طاقتشان تمام شد و خواستند برگردند ولی خداوند روحيّه آنها را بالابرد و توانستند دوام بياورند و لذا می فرمايد: اين كار بعد از آن بود كه دلهای بعضی از آنان لغزيد ولی خدا آنان را موفق به توبه كرد و توبه آنان را پذيرفت كه او مهربان و رحيم است.

اين مؤمنان كه در اين شرايط سخت ايمان خود را حفظ كردند و در راه خدا جهاد نمودند، شايسته هر نوع لطف و عنايت خداوند هستند و بر كسانی كه بعدها مسلمان شدند و اين سختی ها را نديدند برتری دارند همانگونه كه مسلمانان پيشاهنگ و سابقون در اسلام كه در دروان غربت اسلام در مكه مسلمان شدند بر همه اينها برتری دارند و همين طور مسلمانانی كه در جنگ بدر شركت كردند بر مسلمانان بعدی برتری دارند و مسلمانانی كه قبل از فتح مكه مسلمان شدند بر ديگران برتری دارند.

داستان سه نفر از واماندگان از جنگ

( وَ عَلَی الثَّلثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا حَتّیآ إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الاْءَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوآا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّآ إِلَيْهِ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوآا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ ) (توبه ۱۱۸)

«و نيز بر آن سه تن كه (از جهاد) واپس نهاده شدند. تا زمانی كه زمين با همه فراخی بر آنان تنگ آمد و جانهايشان نيز بر آنها تنگ آمد و دانستند كه پناهی از خدا جز به او نيست آنگاه توبه آنان را پذيرفت تا برگردند؛ همانا او بسيار توبه پذيرِ بخشايشگر است.»

در جريان جنگ تبوك سه نفر از مسلمانان به نامهای كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميّه، از رفتن به جهاد تخلف كردند. آنها می خواستند در جهاد شركت كنند ولی امروز و فردا می كردند و سستی نشان می دادند تا اينكه بالاخره جنگ تبوك تمام شد و پيامبر خدا با مسلمانان به مدينه بازگشت.

اين سه نفر فورا خدمت پيامبر رسيدند و به او سلام دادند و حال او را پرسيدند ولی پيامبر از آنان روی گردان شد و با آنان سخن نگفت.

وقتی پيامبر چنين كرد همه مسلمانان از آنان قطع رابطه كردند و سخن آنها را پاسخ نداند و آنها خود را كاملاً غريب و تنها حس می كردند تا جايی كه همسران آنان نيز به دستور پيامبر از آنان دوری می كردند، اين اعتصاب عمومی بر ضد آن سه نفر باعث شد كه آنان در تنگنای سختی قرار بگيرند آنها حتی برای اجرای دستور پيامبر، خودشان نيز با يكديگر سخن نگفتند.

گفته شده است كه اين خبر به گوش رومی ها رسيد و آنان مخفيانه كسی را پيش اين سه نفر فرستادند و از آنها خواستند كه به روم بروند و در پناه حكومت روم زندگی كنند ولی آنها كه واقعا مسلمان بودند اين پيشنهاد را ردّ كردند و از اينكه چنين موقعيتی پيش آمده كه كفّار چشم داشتی به آنان داشته باشند سخت ناراحت شدند.

آنها شهر را رها كردند و روی به سوی بيابانها و كوهها گذاشتند و در بيابانها و كوهها گريه و زاری می كردند و از درگاه خداوند می خواستند كه توبه آنها را بپذيرد.

پنجاه روز به اين حال گذشت و بالاخره توبه آنها پذيرفته شد و خداوند اعلام نمود كه آن سه تن را كه تخلف كردند بخشيده است و داستان عبرت آموز آنها در اين آيه جاودانه شد.( ۱۷۶ )

غزوه بدرالموعد

يكی ديگر از غزوات پيامبر كه آن هم بدون درگيری و خونريزی پايان يافت غزوه بدر الموعد يا بدر الاخری است و آن چنين بود كه ابوسفيان پس از پايان گرفتن جنگ احد مسلمانان را تهديد كرده بود كه سال ديگر در همين موقع دوباره به جنگ شما خواهم آمد چون آن موعد مقرر رسيد، پيامبر برای نشان دادن قدرت مسلمانان خواست پيش دستی كند و پيش از آمدن سپاه ابوسفيان به منطقه بدر كه وعده گاهشان بود برود.

پيامبر و مسلمانان مقدمات حركت به سوی بدر را فراهم كردند.

در اين هنگام شخصی به نام نعيم بن مسعود از مدينه به مكه رفت و ابوسفيان از وی اخبار مدينه را پرسيد، او گفت: در حالی مدينه را ترك كرده است كه مسلمانان آماده حركت به سوی بدر بودند، ابوسفيان كه آرزو می كرد مسلمانان به آنجا نروند و او هم نرود و درگيری نباشد ولی همه جا شايع شود كه مسلمانان به وعده گاه نيامدند، او به نعيم بن مسعود گفت كه به مدينه برگردد و مسلمانان را از قدرت قريش بترساند و آنان را وادار كند كه به بدر نروند و قول داد كه اگر موفق شود بيست شتر به او بدهد.

نعيم بن مسعود به سرعت به مدينه بازگشت و به طور مرتب تواناييهای قريش را به رخ مسلمانان كشيد و توصيه كرد كه به بدر نروند، در اين هنگام بعضی از مسلمانان سست شدند و سخن نعيم را تصديق كردند، خبر به پيامبر رسيد آن حضرت به رفتن اصرار كرد و فرمود اگر كسی هم نيايد خودم به تنهايی می روم،( ۸۷ ) سخن پيامبر رعب و وحشت را از مسلمانان برطرف كرد و آنان از روی علاقه حاضر به رفتن شدند و بر ايمانشان افزوده شد و پيامبر دستور حركت داد و پرچم سپاه را به علی بن ابی طالبعليه‌السلام سپرد.( ۸۸ )

آنها به منطقه بدر رفتند و در آن زمان آنجا بازاری برپا بود، هشت روز ماندند و خبری از ابوسفيان نشد و ابوسفيان با لشكر خود تا مرالظهران آمد ولی چون خشكسالی بود ترجيح داد كه از همانجا بازگردد و برگشت و مسلمانان سود بسياری از بازار بدر بردند و بدون درگيری به مدينه بازگشتند.( ۸۹ ) خداوند درباره ايجاد رعب و وحشت توسط نعيم بن مسعود در ميان مسلمانان و تسليم شدن آنان و رفتن به وعدگاه و سود بردن از آنجا چنين می فرمايد:

( اَلَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ ايمانًا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوآءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ ) (آل عمران/۱۷۳-۱۷۴)

« كسانی كه مردم به آنها گفتند كه مردم (مكه) برای جنگ با شما گرد آمده اند از آنها بترسيد، ولی بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را بس است و نيكو پشتيبانی است، پس با نعمت و فزونی و بخششی از خدا بازگشتند در حالی كه هيچ بدی و گزندی به ايشان نرسيد و خوشنودی خدا را پيروی كردند و خدا صاحب فضل بزرگ است.»

جنگ احزاب

حوادث پيشين، از جنگ بدر گرفته تا درگيريهای مسلمانان با قبايل اطراف مدينه و اخراج يهود بنی قينقاع و بنی نضير از مدينه، سبب شد كه دشمنان اسلام از مشركان و يهوديان و برخی از قبايل عرب، در تلاش همه جانبه بر ضد مسلمانان همنوا شوند و برای شكستن قدرت اين دشمن مشترك اتحادی بزرگ تشكيل دهند.

كسانی كه در ايجاد اين اتحاد پيشقدم شدند سران يهود بنی نضير بودند كه به خيبر تبعيد شده بودند. گروهی از آنان از جمله سلاّم بن ابی الحُقيق و حُيیّ بن اخطب و هودة بن قيس از يهوديان بنی نضير و بنی وائل به مكه رفتند و با قريش وارد مذاكره شدند و آنان را به جنگ با پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دعوت كردند و گفتند كه ما نيز در كنار شما خواهيم بود تا او را از ميان ببريم.

قريش به آنان گفتند: ای گروه يهود! شما اهل كتاب و علم هستيد، ما با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اختلاف داريم، شما بگوييد كه آيا دين ما بهتر است يا دين او؟ يهوديان برای جلب رضايت قريش گفتند: دين شما بهتر از دين اوست.( ۹۰ ) و اين در حالی بود كه از نظر دينی هيچ گونه وجه اشتراكی ميان يهود و مشركان نبود. بلكه يهود وجود اشتراك بسياری با اسلام داشت ولی آنان به جهت دشمنی با پيامبر اسلام حاضر شدند از باورهای خود دست بردارند و بت و بت پرستی را تأييد كنند تا موافقت مشركان را به دست آورند، قرآن كريم درباره آنان چنين می فرمايد:

( أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هآؤُلاآءِ أَهْدی مِنَ الَّذينَ امَنُوا سَبيلاً أُولئآِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرًا ) (نساء ۵۱-۵۲)

«آيا نديدی كسانی را كه به آنان بهره ای از كتاب داده شده است كه به «جبت» و «طاغوت»، (معبودهای باطل) ايمان می آورند و درباره كافران می گويند كه اينان از كسانی كه ايمان آورده اند، ره يافته ترند، آنان كسانی هستند كه خدا بر آنان لعنت كرده و هر كس را كه خدا لعنت كند، برای او ياوری نخواهی يافت.»

مشركان مكه كه خودشان همواره در فكر نابود كردن اسلام بودند، موافقت خود را با سران يهود اعلام كردند، آنگاه سران يهود نزد عيينة بن حصين رئيس قبيله غطفان رفتند و موافقت او را هم برای جنگ با پيامبر اسلام جلب كردند.( ۹۱ )

بدينگونه اتحاد بزرگی بر ضد اسلام شك گرفت و قريش و هم پيمانانشان همراه با قبيله بزرگ غطفان با تمام ساز و برگ نظامی كه داشتند به سوی مدينه حركت كردند و يهود نيز از خيبر به سوی اين شهر رهسپار شدند، شايد تا آن زمان در جزيرة العرب چنين وحدت و بسيج عمومی ديده نشده بود، مورخان تعداد سپاه نيروهای ائتلاف را ده هزار نفر تخمين زده اند.( ۹۲ )

حركت اين سپاه عظيم به سوی مدينه به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش شد و آن حضرت اصحاب خود را گرد آورد و با آنان در جهت مقابله با اين سپاه مشورت نمود، هر كدام چيزی گفتند و سلمان عرض كرد: يا رسول اللّه ما در سرزمين خودمان فارس، هرگاه كه از طرف دشمن مورد تهديد قرار می گرفتيم دور شهرمان خندق می كنديم، اگر صلاح می دانيد همين كار را انجام دهيم، نظر سلمان با تحسين تمام پذيرفته شد.( ۹۳ )

پيامبر همراه با اصحاب خود، محل كندن خندق را شناسايی كردند و آن در قسمت شمالی مدينه و كنار كوه سلع بود، چون قسمتهای ديگر شهر حصار داشت.( ۹۴ ) و سپاه عظيم دشمن نمی توانست از آن قسمتها به شهر حمله كند و تنها قسمت آسيب پذير شهر همان طرف كوه سلع بود، پيامبر دستور داد كه در آن قسمت خندقی كنده شود.

اين بود كه همه مسلمانان در حفر خندق شركت داشتند و حتی خود آن حضرت هم كار می كرد.( ۹۵ ) گاهی بعضی از مسلمانان بدون اجازه گرفتن از پيامبر حفر خندق را رها می كردند و به دنبال كارهای خصوصی خود می رفتند، چون اين كار باعث بی نظمی هايی در كار می شد، خداوند دستور داد كه هر كدام از مؤمنان كه كار لازمی داشت از پيامبر اجازه بگيرند و دنبال كارشان بروند:( ۹۶ )

( قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذًا فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهآ أَنْ تُصيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ ) (نور ۶۲)

«براستی خداوند كسانی از شما را كه پنهانی و در پناه يكديگر خود را كنار می كشند، می شناسد، پس آنان كه از فرمان او سرپيچی می كنند، بايد بترسند كه بلايی به آنها برسد يا گرفتار عذابی دردناك شوند.»

به هر حال خندق در عرض شش روز به عمق قامت انسان كنده شد و پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز هشتم ماه ذيقعده سپاه خود را در كنار خندق آماده كرد و در اين ميان ابوسفيان حُيیّ بن اخطب را به سوی يهود بنی قريظه كه داخل مدينه بودند و با مسلمانان پيمان همكاری داشتند، فرستاد و از آنان خواست كه با نيروهای ائتلاف همكاری كنند.

آنها در آغاز، اين پيشنهاد را نپذيرفتند ولی پس از اصرار حُيیّ بن اخطب بالاخره قبول كردند و پيمان خود با مسلمانان را شكستند.( ۹۷ )

وضعيت بحرانی بود و كار بر مسلمانان سخت دشوار شده بود، آنها از بيرون به وسيله سپاه عظيم ائتلاف تهديد جدی می شدند و از داخل مدينه هم بنی قريظه به صورت خطری بزرگ درآمده بودند، قرآن كريم وضعيت دشوار و نگرانی و اضطراب مسلمانان را در اين زمان چنين ترسيم می كند:

(إِذْ جأُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا هُنالِكَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَديدًا ) (احزاب/۱۰-۱۱)

«هنگامی كه از بالا و پايين بر شما هجوم آوردند و چشمها خيره شد و دلها به گلوها رسيد و به خدا گمانها برديد، در آنجا مؤمنان آزمايش شدند و سخت به لرزه افتادند.»

همانگونه كه در پايان آيه آمده، بعضی از مسلمانان كه ايمان ضعيفی داشتند سخت وحشت كردند و ايمانشان متزلزل شد، چون از يك سو پيامبر به آنان وعده پيروزی داده بود و از سوی ديگر می ديدند كه از بالا و پايين و درون و بيرون در معرض خطر جدی هستند و نيروی مسلمانان قابل مقايسه با نيروی عظيم دشمن نيست و اين براستی آزمون سختی بود.

چيزی كه روحيه مسلمانان را پيش از پيش تضعيف می كرد تبليغات سوء منافقان بود كه درون جامعه اسلامی زندگی می كردند و در باطن به اسلام عقيده نداشتند، آنها فرصتی يافته بودند كه از موقعيت به دست آمده استفاده كنند و به مسلمانان ضربه بزنند، آنها مسلمانان را از خطری كه پيش آمده به سختی می ترسانيدند و حتی آنان را تشويق می كردند كه مدينه را ترك كنند كه جای ماندن نيست، گاهی برخی از آنان بهانه می آوردند و از پيامبر اجازه می خواستند كه صحنه جنگ را ترك كنند و می گفتند: خانه های ما بی حفاظ است، وضعيت خاص منافقان در آن دوره بحرانی در قرآن كريم چنين بيان شده است:

( وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذينَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُآ إِلاّ غُرُورًا وَ إِذْ قالَتْ طآئِفَةٌ مِنْهُمْ يآ أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَ يَسْتَأْذِنُ فَريقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنا عَوْرَةٌ وَ ما هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُريدُونَ إِلاّ فِرارًا ) (احزاب ۱۲-۱۳)

«و آنگاه كه منافقان و آنان كه در دلهايشان بيماری است، گفتند: خدا و پيامبرش به ما جز وعده فريبنده ندادند، و آنگاه كه گروهی از آنان گفتند: ای اهل مدينه شما را جای ماندن نيست، پس بازگرديد و گروهی از آنها از پيامبر رخصت رفتن می خواستند و می گفتند: خانه های ما بی حفاظ است و حال آنكه آنها بی حفاظ نبودند، اينان قصدی جز فرار نداشتند.»

كارشكنی و تضعيف روحيه مسلمانان از سوی منافقان را در جنگ احد هم ديديم، در آنجا سركرده منافقان يعنی عبداللّه بن اُبیّ با هم فكران خود از شركت در جنگ سرباز زدند و ديگران را نيز به ترك جنگ تشويق كردند واين بار نيز در شرايط دشواری كه برای مسلمانان پيش آمده بود، ضربه خود را زدند و مسلمانان را تشويق به رها كردن صحنه جنگ نمودند.

قرآن كريم در ادامه اين آيات، به پيامبر هشدار می دهد كه مراقب آنان باشد، چون اگر مشركان با اين منافقان تماس برقرار كنند، جز اندكی از آنان بقيه فتنه انگيزی خواهند كرد:

( وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لاَتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِهآ إِلاّ يَسيرًا ) (احزاب ۱۴)

«و اگر (سپاه كفار) از اطراف شهر بر آنان درآيند و سپس از آنان فتنه و آشوب خواسته شود، به سوی آن می روند و جز اندكی در آن درنگ نخواهند كرد.»

همچنين در ادامه همين آيات ضمن اينكه به منافقان هشدار می دهد كه فرار كردن سودی نخواهد داشت، خاطر نشان می سازد كه خداوند كسانی از شما را كه بر ضد اسلام تبليغ می كنيد می شناسد و سپس با روانشناسی خاصی حالتها و عكس العملهای آنان را در برابر حوادث بيان می كند:

( قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الْمُعَوِّقينَ مِنْكُمْ وَ الْقآئِلينَ لاِِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاّ قَليلاً أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذا جآءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذی يُغْشی عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَی الْخَيْرِ أُولئآِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللّهُ أَعْمالَهُمْ وَ كانَ ذلِكَ عَلَی اللّهِ يَسيرًا ) (احزاب ۱۸-۱۹)

«همانا خداوند بازدارندگان از شما را می شناسد و نيز گويندگان به برادرانشان كه نزد ما بياييد، و جز اندكی از آنان در جنگ حاضر نشوند، آنان بر شما بخل می ورزند، پس چون ترسی پيش آيد آنان را بينی كه به تو می نگرند در حالی كه چشمهايشان از ترس می گردد، همچون كسی كه بيهوشی مرگ او را فرا گرفته باشد، و چون ترس از ميان برود با زبانهای تند و تيز به سبب بخلی كه بر مال خود دارند شما را می رنجانند، اينان ايمان نياورده اند، خداوند هم اعمال آنها را تباه می سازد و اين بر خدا آسان است.»

در برابر منافقان كه همواره سعی داشتند كه در ميان مردم شك و ترديد ايجاد كنند، مؤمنان واقعی هرگز در راست بودن وعده پيروزی كه پيامبر داده بود شك نكردند و ديدن آن سپاه بزرگ و احزاب كه برای جنگ با مسلمانان آمده بودند نه تنها در آنان ايجاد رعب و وحشت نكرد بلكه بر ايمان و مقام تسليم آنان افزود و با ايمانی محكم و اراده ای قوی خود را آماده نبرد با دشمنان اسلام كردند، خداوند از اين افراد چنين ياد می كند:

( وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الاْءَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّآ ايمانًا وَ تَسْليمًا ) (احزاب ۲۲)

«و چون مؤمنان آن لشكرها را ديدند، گفتند: اين است آنچه خدا و پيامبرش ما را وعده داده اند و خدا و پيامبرش راست گفتند و بر آنان جز ايمان و تسليم نيفزود.»

در برابر خندقی كه حفر شده بود، سپاه دشمن زمينگير شدند و عملاً كارآيی خود را از دست دادند، چندين بار كسانی خواستند از خندق عبور كنند ولی با تيرهای مسلمانان مواجه شدند و برگشتند و محاصره مدينه حدود يك ماه طول كشيد( ۹۸ ) تا اينكه يك روز چند نفر با هم از خندق عبور كردند كه از جمله آنها عمرو بن عبدودّ بود كه در شجاعت و جنگجويی ميان عربها شهرت خاصی داشت و مايه اميد سپاه مشركان بود.

عمر بن عبدودّ با غرور تمام از مسلمانان مبارز طلبيد و كسی از آنان جرئت مقابله با او را نداشت، او سه بار سخن خود را تكرار كرد، بار سوم علی بن ابی طالبعليه‌السلام آماده نبرد با او شد و پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را دعا كرد و به سوی ميدان فرستاد، و علیعليه‌السلام با قدرت تمام ضربتی بر وی فرود آورد و عمرو در ميان ناباوری مشركان كشته شد.( ۹۹ ) و كشته شدن او ضربه سختی بر مشركان بود و روحيه آنان را به شدت در هم شكست و برای همين بود كه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين باره فرمود: «لضربة علی يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين ـ يا ـ من اعمال امّتی الی يوم القيامة - ضربت علی در روز خندق بهتر از عبادت انس و جن ـ يا ـ بهتر از اعمال امت من تا قيامت است.( ۱۰۰ )

چون اين ضربت سرنوشت جنگ را عوض كرد و دشمن را كه با تمام نيرو برای محو و نابودی اسلام كمر بسته بود خوار كرد و آنان را دچار ترديد ساخت به طوری كه به فكر انصراف از جنگ افتادند، بنابراين، علیعليه‌السلام سهمی عمده در بقای اسلام داشت.

عامل ديگری كه باعث شد روحيه مشركان هر چه بيشتر شكسته شود. طوفان تندی بود كه شب هنگام آنان را كوبيد و وسايل پخت غذا و ساير اسباب و اثاث آنها را در هم ريخت.( ۱۰۱ )

همزمانی اين طوفان با كشته شدن شجاع ترين فرد سپاه بر تزلزل آنان افزود، همچنين نعيم بن مسعود كه در سپاه مشركان بود، در همان بحبوحه جنگ مسلمان شد و مخفيانه نزد پيامبر آمد و گفت كه چه كاری از وی ساخته است، پيامبر از وی خواست كه اتحاد ميان مشركان و بنی قريظه را برهم زند و او نيز چنين كرد و با صحبتهايی كه با مشركان و بنی قريظه كرد آنان را نسبت به يكديگر بدبين ساخت و مشركان تصور كردند كه بنی قريظه به آنان خيانت كرده است.( ۱۰۲ )

همه اين عوامل سبب گرديد كه ديگر مشركان توان مقاومت نداشته باشند و از جنگ منصرف شوند، شب هنگام ابوسفيان با ياران خود سخن گفت و مخالفت بنی قريظه و بخصوص طوفان هولناكی را كه خيمه های آنان را در هم كوبيده بود مطرح كرد و پيشنهاد كوچ به سوی مكه داد و خود به راه افتاد و سپاه هم به دنبال او به راه افتادند،( ۱۰۳ )

بامدادان اثری از مشركان در آن منطقه نمانده بود و محاصره مدينه كه پانزده تا بيست روز ادامه داشت به كلی از بين رفته بود.( ۱۰۴ ) و اين پيروزی بزرگی بود كه نصيب مسلمانان شد و مسلمانان آشكارا تحقق وعده های الهی را ديدند و كمكهای خداوند را به خوبی لمس كردند.

خداوند از كمكی كه در جنگ احزاب به مسلمانان كرد چنين ياد می كند:

( يآ أَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جآءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا وَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرًا ) (احزاب ۹)

«ای كسانی كه ايمان آورده ايد، نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه كه لشكرهايی به (جنگ) شما آمد، پس ما بادی و لشكرهايی كه نمی ديديد بر آنها فرستاديم و خداوند به آنچه می كنيد بيناست.»

بدينگونه مشركان با همه تلاشی كه كرده بود و با همه خشمی كه داشتند، شكست خورده و سرخورده بازگشتند و مؤمنان بی آنكه به طور جدی وارد جنگ شوند پيروز شدند و اين سنت خداوند در تاريخ است كه هرگاه مؤمنان سستی نكنند و به وظيفه خود عمل نمايند پيروزی خداوند نصيب آنان خواهد بود و خدا از آنان حمايت خواهد كرد و جنگ احزاب نمونه ای از كمكهای مستقيم و مباشر خداوند بر مؤمنان بود چنانكه می فرمايد:

( وَ رَدَّ اللّهُ الَّذينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنالُوا خَيْرًا وَ كَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللّهُ قَوِيًّا عَزيزًا ) (احزاب ۲۵)

«و خدا كافران را با خشمشان بازگردانيد در حالی كه به هيچ خيری (پيروزی و غنيمتی) نايل نشدند و خداوند مؤمنان را از جنگيدن كفايت كرد و خدا نيرومند و تواناست.»

و اين چنين بود كه بار ديگر امدادهای غيبی به سراغ مؤمنان آمد و آنها در اثر شايستگی هايی كه داشتند، نصرت الهی را تجربه كردند، همان نصرتی كه خداوند بر پيامبران و مؤمنان شايسته مقرر فرموده و وعده داده است كه در دنيا و آخرت آنان را ياری كند:

( إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ امَنُوا فِی الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الأَشْهادُ ) (غافر ۵۱)

«همانا ما پيامبران خود و كسانی را كه ايمان آورده اند در زندگی دنيا و آن روز كه گواهان برپا ايستند (روز قيامت) ياری می كنيم.»

جنگ بنی قريظه

با پايان گرفتن نبرد احزاب و رفع خطر از مسلمانان، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سوی خداوند مأموريت يافت كه بی درنگ كار بنی قريظه را يكسره كند.

بنی قريظه در بحرانی ترين حالت و بدترين موقعيت، پيمان شكنی كردند و از پشت بر مسلمانان ضربه زدند و اين خيانت قابل گذشت نبود و بايد با آنها به شدت برخورد می شد، تا قبايل ديگری كه با پيامبر پيمان صلح بسته بودند، در شرائط خاصی پيمان شكنی نكنند و درس عبرت بگيرند.

پيامبر نماز ظهر را خواند و به مردم اعلام كرد كه نماز عصر در محله بنی قريظه خوانده خواهد شد، آنگاه پرچم را به دست علی بن ابی طالبعليه‌السلام داد و او را به سوی قلعه های يهود بنی قريظه فرستاد و خود نيز به دنبال او با سپاهيان اسلام به آن منطقه رهسپار گرديد. سپاه اسلام در برابر دژهای محكم بنی قريظه در كنار چاه آبی مستقر شدند و يهوديان تيرهايی به سوی مسلمانان پرتاب كردند و به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناسزا گفتند.( ۱۰۵ )

مسلمانان قلعه های آنان را محاصره كردند و اين محاصره به گفته واقدی پانزده روز و به گفته ابن هشام بيست و پنج روز ادامه يافت.( ۱۰۶ ) و در اين مدت گاهی دو طرف به پرتاب سنگ و تيراندازی به سوی يكديگر می پرداختند.

يكی از سران بنی قريظه به نام كعب بن اسد آنان را جمع كرد و گفت: شما در موقعيّتی قرار گرفته ايد كه بايد يكی از سه كار را انجام دهيد، يا به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان بياوريد تا خود و خانواده هايتان در امان باشد و شما می دانيد كه او پيامبر برحق است و يا زنها و كودكانتان را بكشيد وخودتان به مسلمانان حمله كنيد كه اگر كشته شديد زنان و كودكانتان اسير آنان نباشند و يا همين امشب كه شنبه است مسلمانان را غافلگير كنيد و به آنان حمله كنيد، بنی قريظه هر سه پيشنهاد كعب را رد كردند( ۱۰۷ ) و به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيغام دادند كه ابولبابة بن عبدالمنذر را كه در جاهليت از هم پيمانان بنی قريظه بود، نزد ما بفرست تا با او مشورت كنيم، پيامبر ابولبابه را فرستاد، آنها به ابولبابه گفتند: آيا به نظر تو ما خود را تسليم كنيم بهتر است؟ او گفت: آری، ولی اشاره به گلوی خود كرد، يعنی او همه شما را سر می برد.

ابولبابه بيرون آمد در حالی كه با خود می گفت: من به خدا و پيامبرش خيانت كردم و به جهت شرمندگی نزد پيامبر نيامد و مستقيما به مسجد پيامبر رفت و خود را به يكی از ستونهای مسجد بست و گفت: تا خدا توبه مرا نپذيرد مرا از اين ستون باز نكنيد.

وقتی اين خبر به پيامبر رسيد فرمود: اگر او نزد من آمده بود برای او طلب آمرزش می كردم ولی اكنون كه چنين كرده من او را از آن مكان آزاد نخواهم كرد مگر اينكه خداوند توبه اش را بپذيرد.

ابولبابه شش شب در آنجا بود تا بالاخره فرشته وحی نازل شد و قبولی توبه او را به پيامبر خدا ابلاغ كرد و اين آيه نازل شد:( ۱۰۸ )

( وَ اخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحًا وَاخَرَ سَيِّئًا عَسَی اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ ) (توبه ۱۰۲)

«و ديگرانی هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با كار ديگر كه بد است درآميخته اند، اميد است كه خدا توبه آنان را بپذيرد كه خدا آمرزنده و مهربان است.»

بر می گرديم به جريان بنی قريظه، آنها پس از چندين روز مقاومت اعلام كردند كه تسليم می شوند و به حكم پيامبر تن در می دهند، قبيله اوس از انصار نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتند و گفتند: اينان دوستان ما بودند، همانگونه كه قبلاً درباره بنی قينقاع كه دوستان قبيله خزرج بودند وساطت عبداللّه بن اُبیّ را پذيرفتی اينان را هم به ما ببخش.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا راضی هستيد كه يك نفر از قبيله اوس درباره اينان حكم كند؟ گفتند: آری، فرمود: اين حكم را به عهده سعد بن معاذ می گذارم.

در آن زمان سعد بن معاذ كه در جنگ احزاب مجروح شده بود، در خيمه رفيده تحت معالجه قرار داشت، وقتی پيامبر او را درباره بنی قريظه حكم و داور قرار داد، اوسيان نزد او رفتند و او را سوار بر الاغی كردند و نزد پيامبر آوردند، آنها به سعد می گفتند: درباره دوستانت نيكی كن و او می گفت: وقت آن رسيده كه در كار خدا از سرزنش سرزنش كنندگان نترسم.

چون سعد نزد پيامبر و اصحاب آمد، حكمی كه راجع به بنی قريظه داد اين بود كه مردان آنها كشته شوند و اموالشان تقسيم گردد و خانواده هايشان اسير شوند.

پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به خدا كه درباره آنان حكمی كردی كه خدا آن حكم را كرده است.( ۱۰۹ )

درباره بنی قريظه حكم سعد معاذ كه همان حكم خدا بود به مرحله اجرا درآمد و بدينگونه آخرين پايگاه يهود در مدينه برچيده شد و مسلمانان كاملاً بر مدينه مسلط شدند و اموال و زمينهای بنی قريظه در اختيار مسلمانان قرار گرفت. قرآن كريم در دنبال صحبت از جنگ احزاب به جريان بنی قريظه می پردازد و می فرمايد:

( وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصيهِمْ وَ قَذَفَ فی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَريقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقًا وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضًا لَمْ تَطَؤُها وَ كانَ اللّهُ عَلی كُلِّ شَیْ ءٍ قَديرًا ) (احزاب ۲۶-۲۷)

«و كسانی از اهل كتاب را كه از آنها (احزاب) پشتيبانی می كردند، خداوند از قلعه هايشان فرود آورد و در دلهايشان بيم افكند، گروهی را می كشتيد و گروهی را اسير می گرفتيد و خداوند شما را وارثان زمينها و خانه ها و اموالشان و نيز زمينی كه هنوز بر آن گام ننهاده ايد قرار داد و خداوند بر هر چيزی تواناست.»

در اين آيه علاوه بر زمينها و خانه ها و اموال بنی قريظه، از زمينهايی ياد می كند كه هنوز مسلمانان به آنجا قدم نگذاشته اند وخدا آنها را وارثان آن زمينها هم كرد. بعضی از مفسران گفته اند كه منظور از آن سرزمين خيبر است كه بعدها مسلمانان آنجا را هم تصرف كردند.( ۱۱۰ )

ولی می توان گفت كه منظور از آن تمام زمينهايی است كه مسلمانان بعدها آنجا را فتح كردند و يا فتح خواهند كرد.

اين يكی از سنتهای الهی حاكم بر تاريخ است كه بالاخره مؤمنان و صالحان وارثان زمين خواهند بود و تمام سرزمينها تحت حاكميت حق و حق پرستان خواهد بود، اين مطلبی است كه در كتابهای آسمانی و از جمله قرآن، از آن خبر داده شده است.

( وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاْءَرْضَ يَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ ) (انبياء ۱۰۵)

«همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه زمين را بندگان صالح من به ارث خواهند برد.»


6

7

8

9

10