پيامبرى و پيامبر اسلام

پيامبرى و پيامبر اسلام0%

پيامبرى و پيامبر اسلام نویسنده:
گروه: اصول دین

پيامبرى و پيامبر اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آيت الله ابراهيم امينى
گروه: مشاهدات: 9017
دانلود: 1944

توضیحات:

پيامبرى و پيامبر اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9017 / دانلود: 1944
اندازه اندازه اندازه
پيامبرى و پيامبر اسلام

پيامبرى و پيامبر اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

هدف نهايى پيامبران

گفتيم كه پيامبران در مأموريت الهى خود دو هدف كلى را تعقيب مى كردند: يكى شناخت خدا و عبادت و نزديكى به او، كه مربوط به زندگى نفسانى و سعادت اخروى بشر است و ديگرى اقامه عدل و قسط و نفى ظلم و تبعيض، كه مربوط به زندگانى دنيوى انسان ها است.

اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه آيا پيامبران در رسالت خود دوگانه گرا بوده اند; يعنى دو هدف مذكور را به صورت استقلال تعقيب مى كردند؟ يا يكى از آنها را اصيل و ديگرى را تبعى و مقدمه مى دانستند؟ با فرض دوم، كدام يك از آنها اصيل و كدام تبعى بوده است؟ در اين جا چند احتمال وجود دارد:

١ - بعضى چنين پنداشته اند كه هدف اصلى پيامبران تأمين سعادت دنيوى بشر و اقامه قسط و عدل و نفى ظلم و تبعيض بوده است. پيامبران بدين منظور آمدند كه جلو اختلافات و تجاوزات را بگيرند و زندگى انسان ها را همراه با امنيت و رفاه سازند. اگر درباره ضرورت معرفت و پرستش خدا، معاد و ثواب ها و عقاب هاى اخروى، ارزش هاى اخلاقى مانند: عدل، احسان، فداكارى، گذشت، دفاع از محرومان و مستضعفان تأكيد داشتند بدين منظور بوده كه در برقرارساختن عدالت اجتماعى و نفى ظلم و تبعيض مؤثرند. گفته اند: توحيد نظرى و معرفت خدا خود به خود سودى ندارد و ما خدا را بشناسيم يا نشناسيم، عبادت كنيم يا نكنيم هيچ فايده اى براى خدا ندارد. اينها را بايد وسيله اى براى توحيد اجتماعى و تأسيس جامعه عادلانه به حساب آورد.

٢ - محققان و اسلام شناسان واقعى، هدف اصيل و نهايى پيامبران را پرورش نفوس و اصلاح زندگى نفسانى و اخروى انسان ها مى دانند. لذا براى نيل به چنين هدفى، توحيد نظرى، ايمان به معاد و نبوت، پرستش و تسليم در برابر خداى يگانه، تزكيه و تهذيب نفس و تخلق به اخلاق نيك را ضرورى و مؤثر مى دانند. براى تأييد اين نظر به چند مطلب اشاره مى كنيم:

الف) از فلسفه اسلامى و آيات و احاديث استفاده مى شود كه انسان از حيث روح ملكوتى موجودى است مجرد و برتر از ماده كه جاويدان و فناناپذير است و با مرگ نابود نمى شود بلكه از اين جهان به جهان آخرت انتقال مى يابد، تا نتيجه اعمال خوب يا بد خود را ببيند. انسان در بُعد روح ملكوتى خويش در حال حركت و تكامل است، فطرتاً خداجوست و كمال، سعادت و صلاحش را در معرفت خدا و پرستش و تقرب به او جستجو مى كند و زندگى اصيل او نيز زندگى نفسانى و اخروى خواهد بود.

ب) در تعدادى از آيات و احاديث تصريح شده است كه دنيا و امور دنيوى، ارزش چندانى ندارند و زندگى اصيل و ارزشمند انسان، حيات اخروى و نفسانى او مى باشد. از باب نمونه:

دارايى و فرزند زينت زندگى دنيا است و كردار نيك، بر جاى مانده و اميدواركننده تر و نزد خدا پاداش بهترى دارد.(٤٧)

بدانيد كه زندگى دنيا بازيچه و سرگرمى و آرايش و فخرفروشى شما بر يكديگر و افزون طلبى در مال و فرزندان است، همانند بارانى كه روييدنى هايش كشاورزان را به شگفتى مى اندازد [ام] به زودى پژمرده مى شود و آن را به رنگ زرد مى بينى آن گاه خاشاك شود. و در آخرت عذاب سختى [براى دنياپرستان] است [و براى جمع ديگر] رضايت و بخشش است. و دنيا جز كالاى فريبنده نيست. براى [رسيدن به] آمرزش پروردگار و بهشتى كه وسعتش به فراخى آسمان و زمين است بر يكديگر پيشى گيريد. اين بهشت براى كسانى است كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند. اين بخشش خدا است به هر كس كه خواهد مى دهد و خدا داراى بخشش بزرگ است.(٤٨)

چيزهايى كه به شما داده شده بهره زندگى دنيا و آرايش آن است و آنچه پيش خدا است بهتر و پاينده تر است. آيا انديشه نمى كنيد؟(٤٩)

در احاديث فراوانى از دنيا به عنوان يك جايگاه كوتاه مدت و محل عبور و مزرعه آخرت ياد شده كه بايد از آن براى زندگى جاويدان آخرت استفاده نمود; از باب نمونه:

علىعليه‌السلام فرمود: آگاه باشيد! اين دنيايى كه شما آرزوى آن مى كنيد و به آن دلبستگى داريد و او هم شما را خشنود كرده، خانه و منزلتان نيست كه براى آن آفريده شده يا بدان جا خوانده شده باشيد. آگاه باشيد! دنيا پابرجا نيست و شما در آن نمى مانيد و اين دنيا گرچه شما را فريفته اما هشدارتان هم داده. پس فريفته شدن را به تحذيرش و طمع كردن آن را به تخويف و ترساندنش واگذاريد و در اين دنيا به خانه اى كه دعوت شده ايد سبقت گيريد.(٥٠)

هم چنين فرمودعليه‌السلام :

حقا كه دنيا برايتان خانه پايدار آفريده نشد، بلكه موقت و براى آن كه توشه كردار نيك گيريد و به خانه جاويد ببريد.(٥١)

و فرمود:

اى مردم! دنيا خانه گذر است و آخرت خانه ماندن، پس از گذرگاه براى جاى ماندنتان بهره بگيريد. پرده ها را نزد آن كه پنهانى هاى شما را مى داند بالا مزنيد. دل هايتان را از دنيا پيش از آن كه از بدن ها خارج شود بيرون آوريد. پس در دنيا امتحان مى شويد و براى غير آن آفريده شده ايد.(٥٢)

از اين آيات و احاديث و امثال آنها استفاده مى شود كه زندگى اصيل انسان از ديدگاه اسلام زندگى نفسانى و اخروى اوست و زندگى در دنيا وسيله اى است براى تأمين سعادت اخروى. از اين جا مى توان نتيجه گرفت كه هدف نهايى پيامبران نيز اين بوده كه راه تقرب و كمال و نيل به سعادت اخروى را در اختيار انسان ها قرار دهند و جز پيامبران، كه از جانب خدا آگاهى يافته اند، شخص ديگرى نمى تواند چنين راهى را معرفى كند. پيامبران، ايمان به خدا، معاد و نبوت و پرستش خداى يگانه و تخلّق به اخلاق نيك را تنها راه رسيدن به سعادت اخروى معرفى كرده اند.

بنابراين، نظر دوم تأييد مى شود و نظر اول، كه اصلاح امور معاش مردم را اصيل و هدف نهايى پيامبران مى دانست، مردود و بر خلاف آيات و احاديث است.

ليكن منظور ما اين نيست كه پيامبران به اصلاح زندگى دنيوى مردم و اقامه عدل و قسط و نفى ظلم و تبعيض و اختلاف توجه نداشتند. بلكه در نيل به اين هدف نيز كمال جديت را داشتند، اما همين موضوع را به عنوان يك ارزش واقعى و يكى از بهترين وسايل تكميل نفس و تقرب الى الله معرفى مى كردند. كار و كوشش و خدمت به خلق خدا و رعايت عدالت را، در صورتى كه با قصد اخلاص انجام بگيرد، يكى از بهترين عبادت ها مى دانستند. چون بدين وسيله زندگى اجتماعى انسان امكان پذير مى شود و محيط مناسبى براى تزكيه و تهذيب نفس و پرستش خداى يگانه فراهم مى گردد.

از اين جا بطلان قول كسانى كه مى گفتند: پيامبران در اهداف خود ثنوى بوده و به امور دنيوى و اخروى به طور يكسان توجه داشتند روشن مى گردد، زيرا دنيا در نظر پيامبران فقط ارزش مقدمه اى دارد، يعنى مزرعه آخرت است و در آن مى توان به كسب كمالات نفسانى و سعادت اخروى پرداخت. بنابراين پيامبران دنيا را از آخرت جدا نمى دانستند، بلكه سعى مى كردند امور دنيوى را در طريق تكميل نفس و تأمين سعادت اخروى قرار دهند.

____________________

پى نوشت ها :

(١) حديد (٥٧) آيه ٢٥: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالمِـيزانَ لِـيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ).

(٢) انعام (٦) آيات ٨٤ ـ ٩٠ : (وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحـقَ وَيَعْقُوبَ كُـلاًّ هَدَيْنا وَنُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَسُلَيْمانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسى وَهـرُونَ وَكَذ لِكَ نَجْزِى الُمحْسِنِينَ * وَزَكَرِيّا وَيَحْيى وَعِـيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِـينَ * وَ إِسْماعِـيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُـلاًّ فَضَّلْنا عَلَى العالَمِـينَ * وَمِنْ آبائِهِمْ وَذُرِّيّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ إِلى صِراط مُسْتَقِـيم * ذ لِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِى بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ م كانُوا يَعْمَلُونَ * أُولـئِكَ الَّذِينَ تَـيْناهُمُ الكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّـبُـوَّةَ فَإِنْ يَكْـفُرْ بِها هـؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِـها قَوْماً لَيْسُوا بِـها بِكافِرِينَ أُولـئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِـهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْأَلـُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرى لِلْعالَمِـينَ).

(٣) انعام (٦) آيه ٧: (عالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ وَهُوَ الحَكِـيمُ الخَبِـيرُ)

(٤) هود (١١) آيه ١٢٣: (وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمـواتِ وَالأَرضِ).

(٥) حجرات (٤٩) آيه ١٨: (إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ غَيْبَ السَّمـواتِ وَالأَرْضِ)

(٦) آل عمران (٣) آيه ٤٤: (ذ لِكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِـيهِ إِلَيْكَ).

(٧) انعام (٦) آيه ٥٩: (وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ).

(٨) يونس (١٠) آيه ٢٠: (وَيَقُولُونَ لَوْلا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّما الغَيْبُ لِلّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّى مَعَكُمْ مِنَ المُنْتَظِرِينَ).

(٩) نمل (٢٧) آيه ٦٥: (قُـلْ لا يَعْـلَمُ مَنْ فِـى السَّمـواتِ وَالأَرْضِ الغَـيْبَ إِلاّ اللّهُ وَما يَـشْعُرُونَ أَيّانَ يُبْـعَثُونَ).

(١٠) انعام (٦) آيه ٥٠: (قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِى خَزائِنُ اللّهِ وَل أَعْلَمُ الغَيْبَ وَلا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّى مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَىَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الأَعْمى وَالبَصِيرُ أَفَل تَتَفَكَّرُونَ).

(١١) اعراف (٧) آيه ١٨٨: (قُلْ لا أَمْلِك لِنَفْسِى نَفْعاً وَلا ضَرّاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الخَيْرِ وَما مَسَّنِىَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَبَشِـيرٌ لِقَوْم يُـؤْمِنُونَ).

(١٢) جن (٧٢) آيات ٢٦ و ٢٧ : (عالِمُ الغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُك مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً).

(١٣) آل عمران (٣) آيه ١٧٩: (وَما كانَ اللّهُ لِـيُطْلِعَكُمْ على الغَيْبِ وَلـكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِى مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ).

(١٤) تكوير (٨١) آيات ١٩ ـ ٢٥: (ذِى قُوَّة عِنْدَ ذِى العَرْشِ مَكِـين * مُطاع ثَمَّ أَمِـين * وَما صاحِـبُكُمْ بِمَجْنُون * وَلَقَدْ رَآهُ بِالاُْفُقِ المُبِينِ * وَما هُـوَ عَلَى الغَيْبِ بِضَنِـين).

(١٥) آل عمران (٣) آيه ٤٤: (ذ لِكَ مِنْ أَنباءِ الغَيْبِ نُوحِـيهِ إِلَيْكَ).

(١٦) اعراف (٧) آيه ١٠٦: (قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَة فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِـينَ * فَأَلـْقى عَصاهُ فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُّبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِىَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ).

(١٧) همان، آيه ١١٧: (وَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلـْقِ عَصاك فَإِذا هِىَ تَلْقَفُ م يَأْفِكُونَ).

(١٨) بقره (٢) آيه ٦٠: (وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنا اضْرِبْ بِعَصاكَ الحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناس مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَلا تَعْثَوْا فِـى الاْرضِ مُفْسِدِينَ).

(١٩) شعراء (٢٦) آيات ٦٣ ـ ٦٧ : (فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَن اضْرِبْ بِعَصاكَ البَحْرَ فَانْفَلَقَ فَـكانَ كُلُّ فِرْق كَالطَّوْدِ العَظِـيمِ * وَأَزْلَفْنا ثَـمَّ الاْخَـرِينَ * وَأَنْـجَيْنا مُوسى وَمَـنْ مَـعَهُ أَجْـمَعِـينَ * ثُـمَّ أَغْرَقْنا الآخَـرِينَ * إِنَّ فِى ذ لِكَ لاَيَـةً وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُـؤْمِنِـينَ).

(٢٠) انبياء (٢١) آيات ٦٨ ـ ٦٩: (قالُوا حَـرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِـهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِـلِـينَ * قُلْنا يا نارُ كُونِى بَـرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهِـيمَ).

(٢١) اسراء (١٧) آيه ٨٧: (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَالجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هـذا القُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِـيراً).

(٢٢) آل عمران (٣) آيه ٤٩: (أَنـّى قَدْ جِئْتُـكُمْ بِآيَة مِنْ رَبِّـكُمْ أَنـّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِـيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِىءُ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ وَأُحْيِى المَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُـكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ).

(٢٣) مائده (٥) آيه ١١٠: (وَ إِذ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِى فَتَنْفُخُ فِـيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذنِى وَتُبْرِىءُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذنِى وَ إِذ تُخْرِجُ المَوْتى بِإِذنِى).

(٢٤) اعراف (٧) آيه ١٠٨: (قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَة فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِـينَ * فَأَلـْقى عَصاهُ فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُّبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِىَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرِينَ).

(٢٥) بقره (٢) آيه ٥٧: (وَظَلَّلْنا عَلَيْـكُمُ الغَمامَ وَأَنْزَلْنا عَلَيْـكُمُ المَنَّ وَالسَّلْوى).

(٢٦) غافر (٤٠) آيه ٧٨: (وَما كانَ لِرَسُول أَنْ يَأْتِىَ بِآيَة إِلاّ بِـإِذنِ اللّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللّهِ قُضِىَ بِالحَـقِّ وَخَسِرَ هُنالِكَ المُبْطِلُونَ).

(١) اعراف (٧) آيه ١١٦: (قالَ أَلـْقُوا فَلَمّا أَلـْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَـبُوهُمْ وَجاءُو بِسِحْر عَظِـيم).

(١) طه (٢٠) آيه ٦٨ - ٧٠: (قُلْنا لا تَخَفْ إِنـَّكَ أَنْتَ الاَْعْلى * وَءَلْقِ ما فِى يَمِـينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِر وَلايُفْلِـحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتى * فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سُـجَّداً قالُوا آمَـنّا بِرَبِّ هـرُونَ وَمُوسى).

(٢٩) صف (٦١) آيه ٦: (وَ إِذ قالَ عِـيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِى إِسْرائِـيلَ إِنِّى رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ).

(٣٠) شعرا (٢٦) آيه ١٩٢: (وَ إِنَّـهُ لَـتَنْزِيلُ رَبِّ العالَمِـينَ * نَـزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِـينُ * عَلى قَلْبِكَ لِـتَكُونَ مِـنَ المُـنْذِرِينَ * بِلِسان عَرَبِـىٍّ مُـبِين).

(٣١) بقره (٢) آيه ٩٧: (قُلْ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَـزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ).

(٣٢) در تفسير روح البيان، ج ٦، ص ٣٠٦ مى نويسد: الوحي إذا نزل بالمصطفى نزّل بقلبه أولاً; لشدة تعطّشه إلى الوحي; ولاستغراقه به، ثمّ انصرف من قلبه إلى فهمه و سمعه، و هذا تنزّل من العلو إلى أسفل و هو رتبة الخواصّ.

(٣٣) الميزان، ج ١٥، ص ٣٤٥.

(٣٤) قصص (٢٨) آيه ٣٠: (فَلَمّا أَتاها نُودِىَ مِنْ شاطِـىءِ الوادِ الأَيْمَنِ فِى البُـقْعَةِ المُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَـرَةِ).

(٣٥) شورى (٤٢) آيه ٥١ : (وَما كانَ لِـبَشَر أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِـجاب أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِىَ بِـإِذنِهِ م يَشاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِـيمٌ).

(٣٦) الميزان، ج ١٤، ص ١٥٠.

(٣٧) بحارالانوار، ج ١١، ص ٣٢.

(٣٨) همان.

(٣٩) الكامل فى التاريخ، ج ٢، ص ٤١.

(٤٠) آل عمران (٣) آيه ١٦٤: (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلى المُوْمِنِـينَ إِذ بَعَثَ فِـيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكْمَةَ وَإِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلال مُبِـين).

(٤١) بحارالانوار،ج ٦٩،ص ٣٧٥:قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : عليكم بمكارم الأخلاق;فإنّ اللّه عزّوجلّ بعثني بها.

(٤٢) بحار الانوار، ج ٦٩، ص ٤٠٥. قال علىعليه‌السلام : سمعت النّبيصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: بعثت بمكارم الاخلاق و محاسنها.

(٤٣) نحل (١٦) آيه ٣٦: (وَلَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ أُمَّـة رَسُولاً أَن اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ).

(٤٤) الذاريات (٥١) آيه ٥٦: (وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنْسَ إِلاّ لِـيَعْبُدُونِ)

(٤٥) حديد (٥٧) آيه ٢٥: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالمِـيزانَ لِـيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنا الْـحَدِيدَ فِـيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنافِـعُ لِلنّاسِ وَلِـيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْـغَيْبِ إِنَّ اللّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ).

(٤٦) بقره (٢) آيه ٢١٣: (كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِـيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الكِتابَ بِالْحَقِّ لِـيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِـيما اخْتَلَفُوا فِـيهِ وَما اخْتَلَفَ فِـيهِ إِلاّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ البَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِما اخْتَلَفُوا فِـيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِى مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِـيم).

(٤٧) كهف (١٨) آيه ٤٦: (الْمالُ وَالبَـنُونَ زِينَةُ الحَياةِ الدَّنْيا وَالباقِـياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً).

(٤٨) حديد (٥٧) آيه ٢٠ ـ ٢١: (إِعْلَمُوا نَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِـبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكاثُرٌ فِى الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْث أَعْجَبَ الكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِـيجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَفِى الآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِـرَةٌ مِـنَ اللّهِ وَرِضْـوانٌ وَمَا الْـحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الغُرُورِ * سابِقُوا إِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَالأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ ذ لِكَ فَضْلُ اللّهِ يُـؤْتِـيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللّهُ ذُو الفَضْلِ العَظِـيمِ).

(٤٩) قصص (٢٨) آيه ٦٠ : (وَما أُوتِـيتُمْ مِنْ شَىء فَمَتاعُ الحَياةِ الدُّنْيا وَزِينَتُها وَما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَأَبْقى أَفَلا تَعْقِلُونَ).

(٥٠) نهج البلاغه، خطبه ١٧٣: قال علىعليه‌السلام : ألا و إنّ هذه الدّنيا الّتى أصبحتم تَتَمنَّونها و ترغبون فيها; و اصبحت تغضبكم و ترضيكم ليست بداركم و لا منزلكم الّذى خلقتم له، و لا الّذى دعيتم إليه إلاّ و إنّها ليست بباقية لكم، و لا تبقون عليها، و هى و إن غرّتكم منها فقد حذّرتكم شرّها، فدعوا غرورها لتحذيرها، و إطماعها لتخويفها و سابقوا فيها إلى الدار الّتى دعيتم إليها.

(٥١) همان، خطبه ١٣٢: فإنَّ الدنيا لم تخلق لكم دار مقام، بل خلقت لكم مجازاً لتزودوا و منها الأعمال إلى دارالقرار....

(٥٢) همان، كلمات قصار، ٢٠٣: «أيها الناس! إنّما الدنيا دار مجاز، و الآخرة دار قرار، فخذوا من ممرّكم لمقرّكم، و لا تهتكوا أستاركم عند من يعلم أسراركم، و أخرجوا من الدنيا قلوبكم من قبل أن تُخرجَ منها أبدانُكم، ففيها اختبرتم و لغيرها خُلِقتم».

دو بينش در جهان بينى

جهان را چگونه مى بينيد؟ انسان را چگونه پديده اى مى دانيد؟ بينش شما نسبت به انسان و جهان چيست؟ در پاسخ به اين سؤال ها دو بينش كاملاً متمايز وجود دارد: بينش الهى و بينش مادى; به تعبير ديگر: جهان بينى الهى و جهان بينى مادى.

جهان بينى مادى

طرفداران اين نوع بينش، جهان را مستقل و هستى را فاقد شعور و اراده مى پندارند. در اين نگره، جهان مجموعه اى است كه هدف خاصى ندارد بلكه از عناصر مادى تشكيل شده كه بدون هيچ هدفى بر هم مى پيچد، همه پوچ و بى هدف اند. در ميان اين مجموعه بزرگ، انسان نيز وجودى بيهوده و سرگردان و بى هدف است كه به سوى نابودى گام برمى دارد، انگيزه اى ندارد و پايانش نااميدى و تاريكى و نيستى است; هيچ پناهگاه و اميدى ندارد، در جهان ظلمانى وحشتناكى زندگى مى كند.

زندگى انسان نيز در جهان بينى مادى پوچ و بى معناست. كسى نيست كه انسان در مقابل او مسؤول باشد; موجود آگاه و برترى كه خوب و بد رفتار انسان را بفهمد و بشناسد، كيفر دهد يا پاداش بخشد. به طور كلى ملاكى براى ارزيابى اعمال انسان و براى خوب و بد كردار او وجود ندارد...

جهان بينى الهى

در جهان بينى الهى، جهان موجودى مستقل نيست، بلكه آفريده و وابسته مى باشد. در اين بينش جهان آفريده اى است كه بر اساس محاسبه اى دقيق با پيوستگى و نظم و هماهنگى خاصى براى هدف معينى خلق شده است و جهان وابسته به قدرت آفريدگارى تواناست; اراده قاهر و وجود حكيمى مقتدر پيوسته پشتيبان و نگهبان آن است.

در بينش الهى هيچ چيزى در جهان پوچ و بى سرانجام نيست و در ميان همه موجودات انسان داراى فضيلتى برتر و هدفى والاتر است كه در طول حيات خويش به سوى آن هدف پيش مى رود. پايان كارش يأس و نااميدى نيست، بلكه اميد و شوق است. او موجود فناناپذيرى است كه از اين جهان فانى و گذرا به جهان باقى و ثابت سفر مى كند. در جهان بينى الهى، انسان در مقابل آفريدگار رحمان و رحيمش «مسؤول» است. مسؤوليت عظيمى در مقابل خداى خويش دارد، چون او را مختار آفريده و مكلف كرده است.

جهان بينى الهى بر اين باور است كه انسان، آفريدگار بصير و خبيرى دارد كه حاضر و ناظر بر اعمال اوست و پاداش دهنده نيكان و ابرار و كيفر كننده بدان و اشرار است.

جهان بينى پيامبران

نگرش و بينش پيامبران به جهان و انسان، الهى است. پيامبران پديده هاى جهان را موجوداتى وابسته و نيازمند مى دانند. آنها را نشانه هاى قدرت و عظمت آفريدگارى عليم و قدير مى شمرند. پيامبران و پيروانشان بر اين باورند كه جهان آفريده خداى رحمان و رحيم است و همه خوبى ها از او و تدبير پيوسته جهان به دست اوست. دنيا لغو و بازيچه نيست بلكه براى هدف و منظور ويژه اى آفريده شده است.

درباره انسان و سعادت او نيز داراى بينشِ مخصوص و نگرش ويژه اى هستند. او را موجودى گرامى، والا و برگزيده مى دانند كه از دو جنبه تركيب يافته است: جسمى، كه از خاك سرشته شده و روحى، كه از عالم ربوبى و ملكوتى آفريده شده است. به همين سبب موجودى است برتر، جاويدان، امانت پذير و امانت دار پروردگار متعال كه از سوى خداى خويش مكلف و در مقابل او مسؤول مى باشد.

در اين بينش، سعادت و تكامل واقعى انسان در شناخت خدا، حركت در راه او و راضى به رضاى اوست و چون همه قدرت ها و خوبى ها از آن اوست; توجه به او گرايش به همه خوبى ها و ارزش هاى والاى انسانى است.

اولين سخن پيامبران، دعوت به پرستش خدا و يگانگى او و نفى هرگونه شرك بوده است. پيامبران، خداپرستى و توحيد را اساس ارزش و شرافت انسان مى دانستند و فراموش كردن خدا و غفلت از ياد پروردگار را ريشه همه بدبختى ها قلمداد مى كردند و دل بستن به غير خدا را منشأ بدى ها، تباهى ها و شقاوت ها مى شمردند.

آينده انسان و معاد در بينش پيامبران، كاملاً روشن و اميدبخش و زيباست. پيامبران بر اين باورند كه انسان صالح و مؤمن آينده اى بس درخشان و راحتى دارد. از اين جهان به جهان آخرت، كه بسيار وسيع تر و برتر از اين جهان است، مى رود و همان جا نتيجه كامل اعمال خويش را مى بيند.

بنابراين پيامبران درباره جهان، انسان، سعادت انسان و آينده او داراى چنين بينش روشن و برحقى بودند و كاملاً به اين بينش بلند و حقيقى خود ايمان داشتند.

زيربناى دعوت پيامبران

زيربناى دعوت پيامبران، همين جهان بينى بوده و دين و شريعت خود را بر اين اساس استوار مى ساختند; نخستين سخن حضرت نوح به قومش اين بود: جز خدا را نپرستيد كه معبودى جز او نداريد و من از عذاب روزى سترگ بر شما بيمناكم.(١) نخستين سخن هودعليه‌السلام به قومش نيز اين بود: اى قوم من! خدا را بپرستيد كه شما را جز او معبودى نيست.(٢)

اولين سخن حضرت صالح هم به قومش چنين بود:

اى قوم من! خدا را بپرستيد كه شما را غير او معبودى نيست، او شما را از زمين آفريده و در آن استقرار داد. از او بخواهيد كه شما را بيامرزد و به سوى او بازگرديد و توبه كنيد و البته پروردگارم نزديك و اجابت كننده است.(٣)

حضرت شعيب نيز در آغاز رسالت خويش با مردم چنين گفت:

اى قوم من! خدا را پرستش كنيد كه براى شما خدايى غير او نيست و هرگز از كيل و وزن مكاهيد، به راستى شما را در نعمت مى بينم. و من از عذاب فراگير روز قيامت بر شما بيمناكم. اى قوم من! كيل و وزن را به عدل كامل سازيد و حقوق مردمان را كم ندهيد و هرگز در زمين فساد نكنيد.(٤)

خدا درباره رسالت حضرت موسى نيز چنين مى فرمايد:

موسى را با آيات و دلايل روشن و محكم به سوى فرعون و گروهش فرستاديم. پيروان فرعون امر او را پذيرفته بودند اما امر فرعون، هدايتگر و رشد دهنده نبود، در روز قيامت پيشاپيش قومش مى رود و آنان را وارد آتش مى سازد و چه بد محلى است براى وارد شوندگان. در دنيا و آخرت در پى خود لعنت و نفرين خواهند داشت و چه بد ذخيره اى است.(٥)

در ادامه اين آيات مى فرمايد:

روزى در رسد كه هيچ كس جز به اذن پروردگارش سخنى نگويد. در آن روز گروهى شقى و بدبختند و عده اى خوشبخت و سعادتمند. اما آن كسان كه شقى و بدبخت شدند [به غير خدا دل بستند و ياد او را از خاطره بردند و غير او را پرستيدند] در آتش، فرياد و ناله اى دارند تا آسمان و زمين پابرجاست در آن ماندگار خواهند بود، مگر اين كه پروردگارت چيز ديگرى بخواهد. البته پروردگار تو آنچه را كه مى خواهد قطعاً به انجام مى رساند. اما آن كسانى كه [با ايمان به خداى يگانه و عمل صالح] سعادتمند گردند، به بهشت درآيند و در آن، تا هنگامى كه آسمان ها و زمين برپايند، جاودان هستند، مگر اين كه خدا چيز ديگرى بخواهد و البته اين بخشش خدا پايان ندارد.(٦)

اگر دقيق بنگريم مى بينيم كه در دعوت تمام پيامبران علاوه بر اثبات و بيان نبوت خويش، دو ركن اساسى موجود است:

١ - پرستش خداى واحد; ٢ - آينده انسان، سعادت يا شقاوت او (معاد);

بنابراين ايمان به اين دو اصل توحيد و معاد زيربناى دعوت انبيا را تشكيل مى دهد. پيامبران با اقامه دليل و برهان و آوردن معجزه، انسان ها را به ايمان به اين دو اصل دعوت مى كردند و با تشويق آنها به انديشه و تفكر در اسرار و شگفتى هاى جهان، فطرت خداجويى را در آنها بيدار مى ساختند تا خدا را به يگانگى بپرستند و با بينش الهى خويش، آثار قدرت او را در هر گوشه اى از جهان مشاهده نمايند; به غايت و هدف آفرينش انسان پى برده و به جهان بعد از مرگ ايمان بياورند و به سعادت يا شقاوت خويش در آينده بينديشند.

پيامبران ابتدا عقايد مردم را به خدا و معاد كه زيربناى كليه اعمال و رفتارشان مى باشد، اصلاح مى كردند، سپس برنامه هاى آسمانى و احكام و قوانين الهى خود را در اختيارشان مى نهادند و از اين طريق آنها را به خير و صلاح دعوت مى نمودند. لذا هر كسى همان گونه عمل مى كند كه اعتقاد دارد، اخلاق و رفتار هر كسى مطابق ايمان و باور اوست. بنابراين ايمان واقعى، عمل صالح به بار مى آورد و شكوفه هاى زيباى نيكوكارى مى دهد و نتيجه عقيده فاسد و نادرست، زشتى، تباهى و ستمگرى است. پس براى اصلاح مردم بايد از راه اصلاح جهان بينى و عقايدشان وارد شد و پيامبران نيز چنين شيوه اى داشتند; ايمان به خدا و روز جزا را در دل مردم تقويت مى كردند تا مردم جز براى خدا نكوشند و جز اطاعت او را نپذيرند.