پيامبرى و پيامبر اسلام

پيامبرى و پيامبر اسلام0%

پيامبرى و پيامبر اسلام نویسنده:
گروه: اصول دین

پيامبرى و پيامبر اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آيت الله ابراهيم امينى
گروه: مشاهدات: 8993
دانلود: 1916

توضیحات:

پيامبرى و پيامبر اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8993 / دانلود: 1916
اندازه اندازه اندازه
پيامبرى و پيامبر اسلام

پيامبرى و پيامبر اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پيامبران و وحدت راه و هدف

در طول تاريخ، هزاران پيامبر از جانب خدا براى ارشاد و هدايت مردم آمده اند. تعدادى از آنان داراى دين و شريعت مخصوصى بوده و جمعى ديگر مبلغ و ترويج كننده دين پيامبر قبلى بوده اند. منتها اصول اديان آسمانى و برنامه همه پيامبران يكى بوده و همه آنان انسان ها را به سوى يك هدف دعوت مى نمودند. به طور كلى تمام اديان آسمانى بر اين سه اصل اساسى استوار بودند:

اول: شناخت خداى يگانه و جهان آفرين و ايمان به او (توحيد);

دوم: ايمان به معاد و جهان آخرت و آينده جاودانه انسان (معاد);

سوم: ايمان به پيامبران و يگانگى راه و هدف آنها (نبوت);

پيامبران انسان ها را به پذيرش اين سه اصل اساسى فرا خوانده و از آنان مى خواستند تا برنامه هاى هدايتگر الهى را در زندگى خود به كار بندند و در مقابل فرمان خداى حكيم تسليم باشند و برنامه زندگى خويش را تنها از دين الهى بگيرند. همه پيامبران از آدم تا خاتم، انسان ها را به همين حقيقت دعوت كرده اند. آنها راه و روشى را كه خداى متعال براى زندگى انسان ها برگزيده و پسنديده است «دين خدا» ناميده اند كه تنها يك دين است، نه بيشتر.

در اصول و كليات دعوت پيامبران كوچك ترين اختلافى وجود نداشته و هر يك از آنها پيامبران گذشته را به بزرگى و احترام ياد مى كرده و شيوه كار و متن دعوتش را تأييد مى نموده است. هم چنين به آمدن پيامبر آينده مژده و بشارت مى داده و به پيروانش سفارش و تأكيد مى كرده كه به پيامبر آينده ايمان آورند و دعوتش را بپذيرند. خدا نيز در قرآن مى فرمايد:

هنگامى كه به پيامبران كتاب و حكمت مى داديم تأكيد مى نموديم كه هرگاه بعد از او رسولى از سوى ما آمد حتماً به او ايمان آوريد و ياريش كنيد.(٧)

قرآن كريم درباره ايمان به پيامبران و يگانگى راه و هدف آنان چنين مى فرمايد:

بگو به خدا و آنچه به سوى ما نازل شده و نيز آنچه به ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب و نوادگان آنها و موسى، عيسى و ديگر پيامبران نازل نموده ايمان داريم و هيچ تفاوتى بين آنان قائل نيستيم و ما همگى تسليم خدا هستيم، و هركسى كه غير از اسلام دينى بپذيرد هرگز از او پذيرفته نگردد و او در آخرت از زيان كاران است.(٨)

اسلام يعنى در برابر امر و دين خدا تسليم بودن. پيامبران بدين معنا همه «مُسلِمْ» بوده اند; هر چند كه «اسلام» به معناى مخصوصش به آخرين دين آسمانى و دينى كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سوى خدا آورده اطلاق مى شود، مُسلم به فردى گفته مى شود كه اين دين الهى را پذيرفته باشد.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام هنگام دعا و مناجات اين گونه از خدا تقاضا مى كند:

پروردگارا! من و فرزندم اسماعيل را مُسلم قرار ده و از نسل من امتى به وجود آور كه در برابر تو مسلم باشند، عبادت هاى ما را به ما بنما و توبه ما را بپذير كه تو توبه پذير و مهربانى. پروردگارا! در ذريه و فرزندان من رسولى را مبعوث كن كه آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آنان را تزكيه كند و رشد دهد كه تو خداى عزيز و حكيمى. كيست كه از دين و ملت ابراهيم بازگردد؟ مگر كسى كه نابخردى كند. ما نيز او را در دنيا برگزيديم و البته در آخرت در زمره صالحين خواهد بود.

بياد آر كه پروردگارش به او فرمود: اسلام آور; گفت: من در مقابل پروردگار جهانيان اسلام آوردم. و اين نكته را ابراهيم به فرزندانش و به يعقوب سفارش نمود و فرمود: خدا اين دين را براى شما برگزيده است، تا هنگام مرگ از اسلام دست برنداريد و مبادا بميريد و مسلم نباشيد.

آيا شما هنگامى كه يعقوب، هنگام مرگ به فرزندانش وصيت مى كرد، حاضر بوديد؟ هنگامى كه از فرزندانش پرسيد: بعد از من چه مى پرستيد؟ گفتند: خداى تو و پدران تو; ابراهيم، اسماعيل و اسحاق، آن خدايى كه يگانه است و ما همگى تسليم او هستيم.(٩)

بنابراين خدا پيامبران را با يك هدف، كه همان تسليم در برابر خداست، معرفى مى كند و كسى كه از راه و روش آنان روبرتابد نابخرد و نادان مى شمرد; مثل اين آيات:

خدا به او كتاب، حكمت، تورات و انجيل آموخت و او را به عنوان پيامبر به سوى بنى اسرائيل برانگيخت. حضرت عيسى به آنان گفت: من با نشانه آشكار و روشنى از سوى پروردگار به سوى شما آمده ام; من از گِل در مقابل شما مجسمه پرنده اى مى آفرينم و در آن مى دمم و آن گِل بى جان به اذن خدا پرنده اى مى گردد، مريض هاى پيس و جذامى را شفا مى دهم. مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم و از آنچه كه مى خوريد و در منزل ذخيره مى كنيد خبر مى دهم، در همه اين كارها آيه و نشانه روشنى است، اگر مؤمن و پاكدل باشيد.

به تورات كه پيش از من نازل شده ايمان دارم و آن را تصديق مى كنم و برخى از آنچه كه بر شما حرام بوده حلال اعلام مى نمايم و من آيه روشن و آشكارى از سوى پروردگار براى شما آورده ام. تقوا پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد بدانيد كه خدا پروردگار من و پروردگار شماست، او را اطاعت كنيد كه اين راه، راه مستقيم است.

اما وقتى عيسىعليه‌السلام احساس كرد كه سخنش را نمى پذيرند و به او نمى گروند، گفت: ياران من در راه خدا كيانند؟

حواريين گفتند: ماييم ياران خدا، ما به خدا ايمان آورده ايم و تو گواه باش كه ما همگى مُسلم هستيم. پروردگارا! ما به آنچه نازل كرده اى ايمان آورده و اين رسول را متابعت نموده ايم، اسم ما را در زمره شاهدان بنويس.(١٠)

انبياى الهى، همانند معلمان مدرسه، يكى پس از ديگرى مبعوث شدند تا بشر را به تسليم در برابر دين الهى دعوت كنند و با رهنمودهاى خود او را در مسير رشد و تكامل قرار دهند كه همان صراط مستقيم است. دين و هدف انبيا مشترك بوده و همه آنها براى كسب رضايت خدا و تقرب به او تلاش مى كردند. در بين اديان آسمانى پيامبران هيچ اختلافى جز در احكام فرعى اديان، كه آن هم به علت شرايط و اوضاع زمان و استعداد افراد بوده، وجود نداشته است، شرايط زمان و مراتب درك و استعداد مردم در همه زمان ها يكسان نبوده است، لذا پيامبران با توجه به سطح درك و استعداد مردم با آنان سخن مى گفتند و به تدريج فهم و درك آنان را در پذيرش معارف دين، رشد و تكامل مى بخشيدند تا اين كه نوبت به آخرين پيامبر آسمانى، حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد; او با معارف و احكام وسيع و بسيار دقيق، كه چنين وسعت و دقتى را در اديان پيشين نمى توان يافت، براى هدايت مردم مبعوث شد و به علت گستردگى و عظمت معارف و فراگير بودن احكامى كه براى مردم آورده و راه تفكر و تحقيق و استنباط را در متون دين باز گذارده، به عنوان آخرين و برترين دين آسمانى از طرف خداوند متعال اعلام شده است. خداى كريم در مورد محتواى دين اسلام و ارتباط آن با اديان پيشين، چنين مى فرمايد:

از [احكام] دين، آن چه را كه به نوح درباره آن سفارش كرده، براى شما تشريع كرد و آن چه را به تو [اى پيامبر] وحى نموديم و آن چه را هم كه درباره آن به ابراهيم، موسى و عيسى سفارش كرده بوديم برگزيديم [از همه اينها اين دين را براى شما تشريع كرديم] كه: دين را به پا داريد و هرگز در آن تفرقه اندازى نكنيد.

استقامت پيامبران

ايمان به خدا و جهان آخرت در عمق جان پيامبران نفوذ كرده و به مرتبه يقين و شهود رسيده بود. با جهان غيب در ارتباط بودند و در مأموريت خود كوچك ترين شك و ترديدى نداشتند. بر قدرت بى پايان الهى اعتماد كرده و از هيچ قدرتى نمى هراسيدند. در انجام مسؤوليت آسمانى خود مصمم بودند و از كمبود نيرو ترسى نداشتند. انبوه مشكلات و كارشكنى هاى دشمنان در عزم راسخ آنان هيچ خللى وارد نمى ساخت و با استقامت و پايدارى در حل مشكلات جامعه مى كوشيدند. همين قاطعيت و استقامت را مى توان يكى از عوامل مهم پيروزى آنان دانست. مطالعه زندگى پيامبران و سعى و تلاش آنها بسيار جالب و آموزنده است. در ذيل به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

استقامت حضرت ابراهيمعليه‌السلام

اين پيامبر بزرگ الهى يك تنه در برابر شرك و بت پرستى قيام كرد و با دستگاه طاغوتى نمرود كه حامى بت و بت پرستى بود در افتاد و از نيروى عظيم او نهراسيد و با قاطعيت گفت: به خدا سوگند! چون برويد فكرى براى بتان شما خواهم كرد.(١٢)

او به تنهايى براى شكستن بت ها قيام كرد. در يك روز كه بت پرستان به خارج شهر رفته بودند وارد بت كده بزرگ شد، بت ها را در هم كوبيد. هنگامى كه در دادگاه طاغوتى نمرود به جرم شكستن بت ها به سوختن در آتش محكوم شد كوچك ترين اظهار ضعف و پشيمانى نكرد و در دفاع از عقيده خود همچنان استوار بود. حتى هنگامى كه با منجنيق در ميان انبوه آتش پرتاب شد، اظهار ضعفى از خود نشان نداد و از هيچ كس جز خدا يارى نخواست، تا اين كه به اراده خدا آتش برايش سرد و سلامت شد.

استقامت حضرت ابراهيم در مبارزه با بت پرستى و اقامه توحيد به حدى بود كه در قرآن به عنوان يك امت توصيف شده است: به راستى ابراهيم امتى تابع فرمان خدا و حق گرا بود و از مشركان نبود.(١٣)

استقامت حضرت موسىعليه‌السلام

حضرت موسىعليه‌السلام نيز به رسالت مبعوث شد و از جانب خدا مأموريت يافت كه براى ابلاغ نبوت خود و نجات قوم مظلوم بنى اسرائيل به دربار طاغوتى فرعون برود و او را ارشاد نمايد. با لباس هاى پشمينه و يك عصا، به اتفاق برادرش هارون، بدون هيچ گونه وحشت و اضطرابى به كاخ بزرگ فرعونِ ستمگر رفت و با كمال قدرت فرمود: اى فرعون! من فرستاده خداى عالميان هستم. بر من جز حقيقت گويى سزا نيست. من نشانه اى از خدا برايتان آورده ام. پس فرزندان اسرائيل را با من بفرست.(١٤)

حضرت موسى براى دعوت مردم به توحيد و نجات بنى اسرائيل سال ها با فرعون ستمگر و دستگاه طاغوتى او مبارزه كرد و در برابر همه مشكلات و شكنجه هاى فرعونيان صبر و استقامت به خرج داد و در بحبوحه درگيرى ها و سختى ها بنى اسرائيل را به صبر و استقامت دعوت مى كرد و مى فرمود: از خدا نيرو و كمك بگيريد و پايدار باشيد، زمين از آنِ خداست و به هر يك از بندگان خود كه بخواهد مى دهد و سرانجام از آن پرهيزكاران است.(١٥)

قوم حضرت موسى كه گويا صبرشان تمام شده بود مى گفتند: پيش از آن كه نزد ما بيايى و پس از آن اذيت شده ايم.(١٦)

حضرت موسى براى دلدارى و تقويت روحى آنها مى فرمود:

اميد است خدا دشمنانتان را هلاك كند و شما را در زمين جانشين آنها گرداند و بنگرد چگونه رفتار مى كنيد.(١٧)

حضرت موسى در انجام مأموريت مهم و خطرناك خود آن قدر پايدارى كرد تا سرانجام پيروز شد و فرعون را به هلاكت افكند و رژيم طاغوتى او را سرنگون ساخت و بنى اسرائيل را از ذلتِ عبوديت، ظلم، شكنجه و قتل فرعونيان نجات داد.

استقامت حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز يك تنه در برابر شرك و بت پرستى قيام كرد و با عزمى راسخ و اراده اى قاطع براى نيل به هدف والاى خود كوشيد و در برابر انواع مشكلات استقامت كرد. در طول ٢٣ سال نبوتش كه با صدها مشكل طاقت فرسا مواجه مى شد كوچك ترين ضعف و ترديدى از خود نشان نداد. او از جانب خدا مأموريت داشت تا در طريق رسيدن به هدف نهايى پايدارى كند. در قرآن مى فرمايد: پس همان گونه كه دستور يافته اى ايستادگى كن و نيز هر كه با تو توبه كرده است و طغيان نكنيد كه او به كردارتان بينا است.(١٨)

پيامبر اسلام در طول مدت رسالت; حتى در آغاز دعوت، به طور صريح و قاطع رسالت خويش را بيان مى كرد و از كثرت دشمنان هراسى نداشت. در آن زمان كه آيه( وَأَنْـذِرْ عَـشِيـرَتَكَ الأَقْـرَبِينَ ) نازل شد و مأموريت يافت كه دعوت خويش را علنى سازد، به على بن ابى طالبعليه‌السلام دستور داد: غذايى تهيه كند و خويشان را دعوت نمايد تا آنها را به اسلام بخواند. علىعليه‌السلام نيز طبق دستور رسول خدا غذايى تهيه كرد و حدود چهل نفر از خويشان را دعوت نمود، بعد از صرف غذا وقتى خواست صحبت كند، ابولهب مانع شد تا اين كه مهمانان متفرق شدند. على بن ابى طالبعليه‌السلام مى گويد: به دستور پيامبر براى دفعه دوم نيز همين عمل را انجام دادم باز هم به او اجازه صحبت ندادند، براى دفعه سوم نيز دعوت را تكرار نمودم، اين بار پيامبر بعد از صرف غذا فرمود:

اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا قسم! سراغ ندارم كه جوانى در عرب براى قوم خود مأموريتى بهتر از من داشته باشد. من نيكى دنيا و آخرت را براى شما آورده ام. خدا مرا فرمان داده تا شما را به سوى آن بخوانم.

پس چه كسى در اين امر مرا كمك مى كند تا وصى و جانشين من باشد؟ [حضرت علىعليه‌السلام عكس العمل آنان را چنين نقل فرموده كه] آنان همه روى برگردانده و نپذيرفتند.

پس من كه جوان ترين و چشم تيزترين و دقيق ترين آنان بودم گفتم: من اى فرستاده خدا وزير و ياور تو خواهم بود. دستى به پشت شانه ام زد و گفت: اين برادرم، وصيّم و جانشينم در ميان شما است. از او بشنويد و اطاعت كنيد. سپس قوم برخواسته مى خنديدند و به ابوطالب مى گفتند: تو را فرمان مى دهد كه به فرزندت گوش دهى و از او فرمان برى.(١٩)

مشركان براى جلوگيرى از پيام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از هر وسيله اى استفاده مى كردند، ولى آن حضرت هم چنان پايدارى مى كرد. روزى سران قريش به حضور ابوطالب، عموى پيامبر، رفته و گفتند:

اى ابوطالب! سنى از تو گذشته و مرد شريفى هستى و ما پيش از اين از تو خواستيم پسر برادرت را باز دارى و تو اين كار را نكردى. به خدا! ما بر اين وضع صبر نمى كنيم كه كسى به خدايان و پدران ما ناسزا گويد و خواب هايمان را سفاهت داند، مگر آن كه يا او را از ما بازدارى يا با او و تو مبارزه مى كنيم تا يكى از دو گروه هلاك شود يا چنان كه پيش از اين آمد گفتند و بازگشتند.

بر ابوطالب دورى قوم و دشمنى آنان گران آمد و از سويى اسلام نياوردن به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و رهاكردنش هم گوارا نبود. پيكى فرستاد تا ماجراى ياد شده را اين گونه براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بگويد: جان خودت و جان مرا حفظ كن و چيزى را كه توانش ندارم بر من بار مكن. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گمان برد اتفاقى براى عمويش رخ داد و او پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را رها مى كند. لذا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى عمو اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند كه اين امر را كنار نهم هرگز نمى پذيرم، مگر اين امر را ظاهر كنم يا خود هلاك شوم.(٢٠)

پيامبر اسلام با جهانى پر از شرك و كفر مواجه بود، در مراحل دعوت خويش با صدها مشكل برخورد مى نمود. بارها او را اذيت مى كردند، پيروان اندكش را با انواع عذاب ها و شكنجه ها آزار مى نمودند. او و طرفدارانش را در شعب ابوطالب زندانى كردند و تحت محاصره اقتصادى قرار دادند. جانش همواره در معرض تهديد قرار داشت و بارها به قتلش تصميم گرفتند و آزارهاى متعدد ديگر، ولى با استقامت و قاطعيت مأموريت الهى خود را انجام مى داد تا سرانجام بر دشمنان پيروز شد و پرچم توحيد را در جهان برافراشت و بدين وسيله به مسلمانان، خداپرستان و اصلاح طلبان درس صبر و استقامت و هدفدارى آموخت.

بخش دوم: پيامبراسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (نبوت خاصه)

اثبات پيامبرى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

براى شناخت پيامبر راستين الهى از جمله حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از چند راه مى توان استفاده كرد:

١ - مطالعه و بررسى دقيق در اخلاق، رفتار و كيفيت زندگى شخص مدعى پيامبرى.

٢ - مطالعه و دقت در مجموعه عقايد، احكام، قوانين و اخلاقياتى كه به عنوان دين معرفى مى كند.

٣ - اخبار و بشارت هايى كه از پيامبران الهى پيشين درباره اش رسيده است.

٤ - انجام دادنِ كارهاى خارق العاده و معجزه، كه از ديگر انسان ها ساخته نيست.

با مطالعه تاريخ صدر اسلام معلوم مى شود كه مسلمانان آن زمان، در پذيرفتن اسلام يكسان نبوده اند; يعنى همه آنان از پيامبر اسلام مطالبه معجزه نمى كردند يا برخى در اثر مشاهده آن، به اسلام ايمان نمى آوردند، بلكه حصول اعتقاد و اطمينان به پيامبرى آن حضرت و صدق ادعايش معمولا از راه ديگر بوده است. در اين جا به پاره اى از آن راه ها اشاره مى شود:

راه اول از مطالعه تاريخ صدر اسلام استفاده مى شود كه برخى افراد، از شخصيت فوق العاده، اخلاق پسنديده، كردار نيك، تقيّد به راست گويى و درست كارى، امانت دارى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حُسنِ سابقه اش متأثر شده و از اين طريق، به صدق ادعاى پيامبرى او اطمينان پيدا كرده و ايمان آورده اند.

حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از بعثت و حتى از زمان كودكى، شخصيت ممتازى داشت و به خيرخواهى، امانت دارى و حمايت از محرومان و مستضعفان، راست گويى و درست كارى معروف بود و كوچك ترين سابقه سويى نداشت. جمعى از مردم ادعاى پيامبرى آن حضرت را قبول كردند و از اين طريق ايمان آوردند.

حضرت خديجه، نخستين زنى كه دعوت آن جناب را پذيرفت و اسلام آورد، را مى توان در رأس اين افراد دانست، وى حضرت محمد را بهتر از ديگران مى شناخت و با صفات و كمالات نفسانى و مراتب صدق و تقواى آن حضرت آشناتر بود. از اين جاست كه در آغاز دعوت و قبل از ديگران دعوت او را پذيرفت و ايمان آورد. لذا همين كمالات ذاتى را به عنوان دليل صدق ادعايش دانست و او را در تعقيب رسالت تشويق نمود.

در تاريخ آمده است كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از اين كه در كوه حرا جبرئيل را مشاهده كرد و اولين مرحله وحى را دريافت نمود، با سرعت به منزل آمد و جريان را با همسرش (خديجه) در ميان نهاد.

خود آن حضرت مى فرمايد: نزد خديجه آمدم و گفتم: بر جان خودم ترسناك هستم. آن گاه داستان مشاهده جبرئيل و پيام او را برايش بيان كردم. خديجه در جواب گفت: بشارت باد، به خدا سوگند كه او هيچ گاه تو را خوار و ذليل نمى گرداند. به خدا قسم! تو صله رحم مى كنى، راستگو و امانت دارى، سختى هاى زندگى ديگران را تحمّل مى كنى، مهمان نواز هستى و در سختى هاى روزگار به مردم كمك مى كنى.(٢١)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گاهى همين موضوع را شاهد صدق نبوتش قرار مى داد و از مردم مى خواست كه نبوتش را بپذيرند.

بلاذرى مى نويسد: وقتى آيه( وَأَنْـذِرْ عَـشِيـرَتَكَ الأَقْـرَبِينَ ) بر حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد، بر كوه صفا بالا رفت و با صداى بلند، مردم قريش را صدا زد. قريش نيز صدايش را شنيده و گفتند: محمد بر كوه صفا است و شما را فرا مى خواند. همه به سويش شتافته و گفتند: اى محمد! براى چه ما را صدا زدى؟ فرمود: اگر به شما خبر بدهم كه سواران دشمن پشت اين كوه آماده حمله هستند آيا گفتار مرا تصديق مى كنيد؟ گفتند: بله، سخن تو را تصديق مى كنيم، زيرا تو نزد ما متهم به دروغگويى نيستى و هيچ گاه دروغى را از تو نشنيده ايم. فرمود: پس من شما را از عذاب شديد قيامت بيم مى دهم. اى فرزندان عبدالمطلب! اى فرزندان عبد مناف! اى فرزندان زهره! (تا اين كه طوايفى از قريش را نام برد). خدا به من امر كرده كه خويشان نزديكم را به اسلام دعوت كنم. من براى دنياى شما مالك سودى نيستم و براى آخرت شما بهره اى را نمى شناسم، جز اين كه بگوييد: لا اله الا الله.(٢٢)

على بن ابى طالبعليه‌السلام نيز از همين طريق اسلام را پذيرفت. او اولين مردى است كه در آغاز بعثت، در اثر شناخت و اطمينانى كه نسبت به آن حضرت داشت دعوتش را قبول كرد و ايمان آورد.

ابوبكر نيز از همين طريق مسلمان شد. ابوالفداء از ابن اسحاق نقل كرده است: ابوبكر قبل از بعثت با حضرت رسول معاشرت داشت و صداقت، امانت دارى، نيكوسرشتى و كرامت اخلاقى او را در حدى مى دانست كه از دروغ گفتن به مردم مصونيت دارد; چه رسد بر دروغ بستن به خداى متعال.(٢٣)

اكثر مسلمانان صدر اسلام از همين طريق ايمان آوردند، چون به راست گويى، پاكى، امانت دارى و درست كارى او اطمينان داشتند و مى دانستند كه هرگز دروغ نگفته و نمى گويد. لذا ادعاى نبوت و رسالت او را از راه يقين قبول كردند و ايمان آوردند.

در آينده نزديك درباره شخصيت ممتاز و جذّاب حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اخلاق و صفات و كردار نيك آن بزرگوار بحث خواهيم كرد.

راه دوم در شناخت حقانيت و آسمانى بودن يك دين و تصديق پيام آور آن مى توان از طريق مطالعه و كنجكاوى در متن عقايد و دستورهاى اخلاقى آن دين استفاده كرد. اگر عقايد پيشنهادى آن داراى ويژگى هايى از قبيل: مطابقت با موازين عقل، مخالف اوهام و خرافات، جامع و گشاينده مشكلات اخلاقى اجتماعى مردم، دعوت مردم به اخلاق و كردار نيك و نهى آنها از مفاسد اجتماعى و اخلاقى بود معلوم مى شود كه آن دين، حق و آسمانى است و آورنده اش از طرف خدا آمده و پيامبر واقعى خداست.

اما اگر عقايد آن دين، موهوم و باطل و احكامش سست و بى پايه باشد و نتواند با مشكلات اجتماعى و اخلاقى مبارزه نمايد، معلوم مى شود كه مدعى آن دروغگو و دين او باطل و پوچ است.

جمعى از مسلمانان صدر اسلام نيز از همين طريق اسلام را پذيرفتند. آنان بعد از مطالعه و تفكر در عقايد و قوانين اسلام به اين نتيجه رسيدند كه پيشنهاد و تدوين چنين عقايد عالى و صددرصد صحيح و كامل نمى تواند توسط يك انسان درس نخوانده، آن هم در اجتماع عقب مانده و منحط بت پرستى و مفاسد اخلاقى جزيرة العرب ارائه شده باشد، بلكه بايد از جانب خدا باشد. در اين جا به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:

عمروبن عنبسه مى گويد: در آغاز بعثت، در مكه خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيدم، در حالى كه در خفا زندگى مى كرد. عرض كردم: شما كى هستيد؟ فرمود: پيامبر هستم. گفتم: پيامبر كيست؟ فرمود: فرستاده خدا.

گفتم: واقعاً خدا تو را فرستاده است؟ فرمود: آرى. گفتم: براى چه فرستاده؟ گفت: براى اين كه تنها خدا را عبادت كنى، شريكى برايش قرار ندهى، بت ها را بشكنى و با خويشانت ارتباط خوب داشته باشى. گفتم: براى چيزهاى خوبى تو را فرستاده است... عمر مى گويد: با شنيدن اين سخن اسلام را قبول كردم.(٢٤)

ابوالفداء درباره اسلام آوردن خالدبن سعيد مى نويسد: خالد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ملاقات كرد و گفت: تو ما را به چه امرى دعوت مى كنى؟ آن حضرت فرمود: ايمان به خداى يگانه و نبوت محمد و دست برداشتن از پرستش سنگى كه نه مى شنود، نه زيان مى رساند، نه مى بيند، نه نفعش به كسى مى رسد و عبادت كنندگانش را از غير آنها تشخيص نمى دهد.

در اين هنگام خالد گفت:( أشهد أن لا إله إلاّ الله و أشهد أنّك رسول الله ) . پس رسول خدا از اسلام آوردن او شادمان گشت.(٢٥)

سخنانى كه در ميان مهاجران مسلمان و نجاشى، پادشاه حبشه، رد و بدل شد همين راه را تأييد مى كند.

ابن اثير داستان هجرت مسلمانان را تفصيلاً بيان كرده كه اجمالش اين است:

در سال پنجم بعثت جمعى از مسلمانان كه از زجر و شكنجه دشمنان به ستوه آمده بودند، ناچار شدند براى حفظ جان و دين خود به حبشه هجرت نمايند. پس از مدتى قريش دو نفر را با هديه هاى فراوانى به سوى حبشه فرستاد تا مسلمانان فرارى را بگيرند و به مكه بازگردانند. فرستادگان حضور نجاشى آمدند و تقاضاهاى خود را بيان كردند. نجاشى مسلمانان پناهنده را به دربار احضار كرد و گفت: اين چه دينى است كه شما آيين پدرانتان را ترك كرده و حتى به دين ما يا ساير اديان هم داخل نشده ايد؟

جعفربن ابى طالب سخن گوى مسلمانان در جواب گفت: ما در زمان جاهليت، بت ها را پرستش مى كرديم، گوشت حيوان مرده را مى خورديم، كارهاى زشت انجام مى داديم، با خويشان خود قطع رابطه مى كرديم، با همسايگان بدرفتارى داشتيم، نيرومندان ما حق ضعيفان را پايمال مى كردند. تا اين كه خدا پيامبرى را براى ما فرستاد كه نسب او را مى شناختيم و به صداقت و امانتدارى و پاكدامنى او اطمينان داشتيم. او ما را به توحيد و نفى شرك و ترك پرستش بت ها دعوت نمود. ما را به راست گويى، اداى امانت، ارتباط با خويشان، احسان به همسايگان و اجتناب از گناهان; از جمله قتل نفس امر كرد. از ارتكاب كارهاى زشت، شهادت باطل و خوردن مال يتيم نهى كرد. ما را به نماز خواندن و روزه گرفتن فراخواند. جعفر تعدادى ديگر از دستورهاى اسلام را نيز بيان كرد. بعد از آن گفت:

ما به پيامبر اسلام ايمان آورديم و او را تصديق نموديم. حرام او را حرام و حلال او را حلال دانستيم. لذا مورد تجاوز و تعدى دوستانمان قرار گرفتيم; ما را مورد عذاب و شكنجه هاى شديد قرار دادند تا از دينمان دست برداريم و به بت پرستى برگرديم. چون بر ما غلبه كردند مورد ستم واقع شديم و مانع انجام وظايف دينى می شدند، به كشور شما هجرت نموديم و اميدواريم در اين جا مورد ستم قرار نگيريم.

نجاشى گفت: آيا چيزى از آن چه از جانب خدا براى شما آورده به همراه داريد؟ جعفر گفت: آرى و بعد چند آيه از سوره «كهيعص» را برايش خواند. نجاشى و اُسقف هاى حاضر از شنيدن آيات گريستند. نجاشى گفت: اين سخنان و آن چه بر عيسى نازل شده از يك منبع نورانى است، شما در كشور ما آزاد هستيد، هر كجا خواستيد برويد، به خدا سوگند! هيچ گاه شما را تسليم آنان نخواهم كرد.(٢٦)

بنابراين، روش مطالعه و بررسى در عقايد و احكام دين را مى توان به عنوان يك وسيله شناخت اديان حق معرفى نمود. بسيارى از مردم صدر اسلام و بعد از آن از اين طريق به اسلام گرويده اند، در اين زمان نيز گروهى از حقيقت جويان از اين طريق به اسلام مى گروند.

در خاتمه تذكر اين نكته را لازم مى دانيم: گرچه جمع كثيرى از مسلمانان صدر اسلام و بعد از آن به صحت ادعاى پيامبر اسلام اطمينان و يقين پيدا كرده و به اسلام گرويده اند و يقينشان حجت است، ولى ممكن است راه هاى مذكور براى ديگران الزام آور و قانع كننده نباشد. لذا نمى توان بدين وسيله با ديگران احتجاج نمود. بنابراين اين ها را مى توان از شواهد صدق معرفى كرد، نه از جمله براهين قطعى و قابل احتجاج.