پيامبرى و پيامبر اسلام

پيامبرى و پيامبر اسلام0%

پيامبرى و پيامبر اسلام نویسنده:
گروه: اصول دین

پيامبرى و پيامبر اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آيت الله ابراهيم امينى
گروه: مشاهدات: 8991
دانلود: 1915

توضیحات:

پيامبرى و پيامبر اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 62 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8991 / دانلود: 1915
اندازه اندازه اندازه
پيامبرى و پيامبر اسلام

پيامبرى و پيامبر اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از بعثت

سؤالى كه در اين جا مطرح مى شود اين است كه آيا حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از بعثت به دين و شريعتى تقيد داشته يا نه؟ و اگر داشته پيرو چه دينى بوده است؟

قبلا بايد بدين نكته اشاره كنيم كه متأسفانه در تاريخ و مدارك اسلامى چيزى نداريم كه به طور صريح متعرض اين مسئله شده باشد، ولى مطالبى را مى توان به عنوان شاهد تاريخى بيان نمود; از باب نمونه:

ابوالفداء مى نويسد:

سيره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين بود كه سالى يك ماه به كوه «حرا» مى رفت و در آن جا عبادت مى كرد. قريش نيز در جاهليت همين عمل را انجام مى دادند. در آن زمان به هر فقيرى كه مى آمد غذا مى داد. بعد از پايان مراسم عبادت، قبل از ورود به خانه خود، خانه كعبه را طواف مى كرد.(٤١)

غياث بن ابراهيم از امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود:

پيامبر اسلام بعد از اين كه به مدينه آمد جز يك مرتبه به حج نرفت. اما در مكه چندين مرتبه با خويشانش مراسم حج را انجام داد.(٤٢)

باز، آمده است: «محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سن چهار سالگى نماز مى خواند».(٤٣)

عمويش ابوطالب نيز حضرت محمد را در زمان كودكى چنين توصيف مى كرد: «هميشه هنگام شروع غذا بسم الله و بعد از آن الحمدلله مى گفت».(٤٤)

از اين قبيل توصيفاتى كه درباره آن حضرت آ مده چنين استفاده مى شود كه قبل از بعثت، مراسمى را به عنوان عبادت انجام مى داده است; نماز مى خوانده، سالى يك ماه در كوه حرا اعتكاف داشته، مراسم حج را انجام مى داده، كعبه را طواف مى كرده و هنگام غذا خوردن بسم الله مى گفته است. پس معلوم مى شود كه شخصى ديندار و پاى بندِ به عبادت ها بوده است.

علاوه بر اين، در بحث عصمت به اثبات رسيد كه پيامبران در عمر خود از كفر و شرك و گناه معصوم هستند. بنابراين بايد گفت: پيامبر اسلام قبل از بعثت نيز ديندار بوده، زيرا كفر و شرك با عصمت وى سازگار نيست.

قرآن نيز ضلالت و كفر را به طور كلى، حتى قبل از بعثت، از آن حضرت نفى كرده است، آن جا كه مى فرمايد: «قسم به ستاره هنگامى كه فرو مى نشيند كه همنشين شما [محمد] گمراه نشده و كج نرفته است.(٤٥)

بنابراين، در اصل تدين حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از بعثت هيچ ترديدى وجود ندارد.

بعد از قبول اصل ديندارى اكنون اين سخن به ميان مى آيد كه به چه دينى گرايش داشته است؟ در اين جا چند احتمال وجود دارد:

احتمال اول: از شريعت حضرت موسى يا حضرت عيسى پيروى مى كرده است، چون تنها شريعت آسمانى آن زمان همين دو دين بوده و پيروى از آنها بر همه واجب بوده است. پس حضرت محمد نيز قبل از بعثت بايد يكى از اين دو دين را داشته باشد.

اما احتمال مذكور مردود است، زيرا اگر يهودى يا مسيحى بود در مراسم دينى آنان نيز شركت مى كرد و با آنها معاشرت داشت و در تاريخ ثبت مى شد. در صورتى كه چنين چيزى نه در تاريخ ثبت شده و نه يهوديان و مسيحيان مدعى آن بوده اند.

چنان كه قبلا دانستيد حضرت محمد به مراسم و عبادت هايى تقيد داشته كه جزء اين دو دين نيست; مانند: حج، طواف كعبه، نماز و اعتكاف در كوه حرا. بنابراين از اين مجموع استفاده مى شود كه آن حضرت قبل از بعثت، يهودى يا مسيحى نبوده است.

احتمال دوم: پيرو شريعت حضرت ابراهيمعليه‌السلام بوده است. در توضيح اين مطلب مى توان چنين گفت: حضرت ابراهيمعليه‌السلام توحيد و خداپرستى را در حجاز پايه گذارى كرد. شريعت آن حضرت كه «حنيفيه» ناميده مى شد در ميان مردم آن سرزمين رواج داشت. فرزندش اسماعيل نيز آن شريعت را ترويج مى كرد. عرب هاى آن ديار كه غالباً از فرزندان اسماعيل بودند شريعت جدشان حضرت ابراهيم را پذيرفته و از آن دفاع مى كردند.

دين حضرت ابراهيم تا مدت ها، دين رسمى مردم جزيرة العرب بود. ولى با گذشت زمان، احكام، قوانين و مراسم عبادى آن دين حنيف كم كم به فراموشى سپرده شد و جز مراسم خاصى از قبيل: حج، وقوف به عرفات، مشعر و منى، قربانى، رمى جمرات، طواف كعبه، سعى بين صفا و مروه و چند عمل ديگر، چيزى از آن باقى نماند. بلكه با مرور زمان شرك نيز در عقايد مردم نفوذ كرد و با توجيهات غلط اشيا يا اشخاص ديگرى را شريك خدا قرار داده و آنها را پرستش مى نمودند. با همه اين انحرافات، باز هم خودشان را پيرو حضرت ابراهيم مى دانستند.

البته در ميان آنان افرادى وجود داشت كه از وضع موجود ناراضى بوده و احساس مى كردند كه حقيقت دين ابراهيم را از دست داده و به ضلالت افتاده اند و احياناً در صدد بودند تا احكام و مراسم عبادى دين حنيفيه را بيابند و آن را از خرافات پاك سازى كنند. در ذيل به نمونه هاى تاريخى آن اشاره مى كنيم:

ابن هشام مى نويسد:

در يكى از عيدها كه قريش نزد يكى از بت ها گرد آمده و با كمال احترام و كرنش برايش قربانى مى كردند چهار نفر از آنان از ديگران مخفيانه جدا شدند و در گوشه اى با هم چنين گفتند: پيمان ببنديم كه عقيده خودمان را از ديگران مخفى بداريم. آن چهار نفر عبارت بودند از: ورقة بن نوفل، عبدالله بن جحش، عثمان بن حويرث و زيدبن عمر. آنها گفتند: به خدا سوگند! شما مى دانيد كه قوم شما دين درستى ندارند، آنان دين پدرشان ابراهيم را به خطا گرفته اند. سنگى كه اطرافش طواف مى كنيم چيست؟ اين بت نه مى شنود، نه مى بيند، نه ضرر دارد و نه نفع. اى خويشان! دين درستى براى خودتان انتخاب كنيد. سپس در بلاد پراكنده شدند تا دين حنيف ابراهيم را پيدا كنند.(٤٦)

هم چنين مى نويسد:

زيدبن عمر توقف كرد، از دين خويشانش خارج شد ولى در دين يهود و نصارا نيز داخل نشد. از بت پرستى دست كشيد و از خوردن گوشت ميته، خون و گوشت حيواناتى كه براى بت ها قربانى مى شد اجتناب كرد و از كشتن فرزند نهى نمود و گفت: من فقط خداى ابراهيم را مى پرستم. لذا از دين اقوامش انتقاد كرد.(٤٧)

از پاره اى احاديث استفاده مى شود كه اجداد پيامبر نيز از دين حضرت ابراهيم پيروى مى كردند.

اصبغ بن نباته مى گويد: از اميرالمؤمنينعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود:

به خدا سوگند! پدرم و جدم ابوطالب و هاشم و عبدمناف هيچ گاه بت نپرستيدند. سؤال شد: پس چگونه عبادت مى كردند؟ فرمود: بر طبق دين حضرت ابراهيم عمل مى كردند و به سوى كعبه نماز مى خواندند.(٤٨)

بنابراين چنين به نظر مى رسد كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از بعثت از دين و شريعت حضرت ابراهيم پيروى مى كرده است، يگانه پرست بوده و با شرك و بت پرستى مخالفت مى نموده، نماز مى خوانده و مراسم حج را كه جزء مراسم عبادى شريعت حضرت ابراهيم بوده، انجام مى داده است. به خلوت گزينى و ذكر خدا و عبادت علاقه داشته و اخلاق نيك را رعايت مى كرده است.

از بعض روايات استفاده مى شود كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از بعثت، در شناخت مكارم و التزام بدان ها همواره از تأييدات الهى نيز برخوردار بوده است.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام در اين باره مى فرمايد:

از همان زمان كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شير گرفته شد خدا به بزرگ ترين فرشته ها مأموريت داد تا شب و روز مراقب او باشند و او را به سوى كردار و اخلاق نيك هدايت كند.(٤٩)

علامه مجلسىرحمه‌الله در اين باره مى نويسد:

روايت شده كه بعض اصحاب امام محمد باقرعليه‌السلام از آن حضرت از تفسير آيه( إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُك مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدا ) سؤال كردند، در جواب فرمود:

خدا فرشتگانى را مأمور پيامبرانش مى نمايد تا مراقب عمل هاى آنان باشند و در تبليغ رسالت به آنان كمك نمايند. فرشته بزرگى را مأموريت داد تا از همان زمان كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شير باز گرفته شد، مراقب او باشد، به كارهاى خير و اخلاق نيك هدايتش كند و از بدى ها باز بدارد. اين فرشته همان كسى است كه به پيامبر مى گفت: «السلام عليك يا محمد رسول الله» در زمانى كه هنوز به رسالت مبعوث نگشته بود و پيامبر گمان مى كرد كه اين سلام از ناحيه سنگ و زمين است، ولى هر چه كنجكاوى مى كرد چيزى نمى ديد.(٥٠)

_____________________

پى نوشت ها :

(١) اسراء (١٧) آيه ٨٨: (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَالجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هـذا القُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِـيراً).

(٢) هود (١١) آيه ١٣ ـ ١٤: (أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَر مِثْلِهِ مُفْتَرَيات وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ * فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا نَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ وَأَنْ لا إِلـهَ إِلاّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).

(٣) بقره (٢) آيه ٢٣ ـ ٢٤: (وَ إِنْ كُنتُمْ فِـى رَيْب مِمّا نَزّلْنا عَلى عَبْدِنا فَـأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِـينَ * فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِـى وَقُودُها النّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْـكافِرِينَ).

(٤) البدايه والنهايه، ج ٣، ص ٧٨.

(٥) همان، ص ٨٠

(٦) همان، ص ٨٢

(٧) همان.

(٨) اسدالغابه، ج ٣، ص ٥٤.

(٩) نساء (٤) آيه ٨٢ : (أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِـيهِ اخْتِلافاً كَثِـيراً).

(١٠) عنكبوت (٢٩) آيه ٤٨: (وَما كُنْتَ تَتْلُوآ مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتاب وَلا تَخُـطُّهُ بِيَمِـينِكَ إِذاًالاَْرْتابَ المُبْطِلُونَ).

(١١) اعراف (٧) آيه ١٥٧: (الَّذِينَ يَـتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّـبِىَّ الاُْمِّـىَّ الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراةِ وَالاِْنْجِـيلِ يَـأْمُرُهُمْ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ المُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّـيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الخَبائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَـزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنزِلَ مَعَهُ اُولـئِك هُمُ المُفْلِحُونَ).

(١٢) روم (٣٠) آيات ١ ـ ٦ : (الـم * غُلِـبَتِ الرُّومُ * فِى أَدْنَى الأَرْضِ وَهُمْ مِـنْ بَـعْدِ غَلَبِـهِمْ سَيَغْلِـبُونَ * فِى بِضْعِ سِنِـينَ لِلّهِ الأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَـئِذ يَفْرَحُ المُـؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَـشاءُوَهُـوَ العَزِيزُ الرَّحِـيمُ * وَعْدَ اللّهِ لا يُـخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ).

(١٣) تاريخ ايران از سلوكيان تا فروپاشى دولت ساسانى، ج ٣، ص ٢٦٣.

(١٤) همان، ص٢٥٦.

(١٥) ويل دورانت، تاريخ تمدن، بخش اول، ج ٤، ص ١٨١; تاريخ ايران از سلوكيان تا فروپاشى دولت ساسانى، ج ٣،ص٢٦٤ ـ ٢٦٥.

(١٦) الكامل فى التاريخ، ج ١، ص ٤٧٩.

(١٧) تاريخ ايران از سلوكيان تا فروپاشى دولت ساسانى، ج ٣، ص ٢٦٦; تاريخ ويل دورانت، بخش اول، ج ٤، ص ١٨٢.

(١٨) مورخان اسلام مانند طبرى و ابن اثير و ابوالفدا و ديگران و هم چنين مفسران قرآن، در اين جهت اتفاق دارند كه سرانجام وعده قرآن كريم تحقق يافت و سپاه روم، بعد از شكست سابق، بر سپاه فارسيان غلبه كرد. و فاصله ميان اين شكست و پيروزى كمتر از ده سال بوده است. ليكن متأسفانه تاريخ دقيق زمان شكست و زمان پيروزى معين نشده است. در منابع اسلامى چنين آمده كه پيروزى روميان در زمان جنگ بدر (سال دوم هجرى) يا زمان جنگ حديبيه (ششم هجرى) بوده است. ليكن اين دو احتمال با پيش گويى قرآن درست درنمى آيد، زيرا شكست آنان در تاريخ (٦١٣ ميلادى) يعنى سال سوم بعثت بوده است كه با زمان جنگ بدر سيزده سال و با زمان جنگ حديبيه شانزده سال فاصله داشته است. در صورتى كه پيش گويى قرآن اين است كه پيروزى روميان بعد از كمتر از ده سال (بضع سنين) تحقق مى يابد. بنابراين هيچ يك از اين دو تاريخ با پيش گويى قرآن تطبيق ندارد. اما با آنچه در كتب تاريخ ايران باستان آمده كاملا قابل تطبيق است. و بايد پيروزى روميان را تقريباً در سال سيزدهم از بعثت بدانيم.

(١٩) احزاب (٣٣) آيه ٤٠: (ما كانَ مُحَـمَّدٌ أَبا أَحَد مِنْ رِجالِكُمْ وَلـكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكانَ اللّهُ بِكُلِّ شَىء عَلِـيما).

(٢٠) صحيح مسلم، ج ٤، ص ١٨٧٠: سعدبن أبي وقاص، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلّى الله عليه و آله لعليعليه‌السلام : «أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبىّ بعدي».

(٢١) الطبقات الكبرى، ج١، ص١٩٢: عن أبى هريرة أنّه قال: قال النبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : أرسلتُ إلى الناس كافّةً، و بي ختم النبيّون.

(٢٢) وسائل الشيعه، ج ١، ص ٢٣: عن أبي أمامة، عن النبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال: أيّها الناس! لانبىّ بعدي، و لا أمّة بعدكم، ألا فاعبدوا ربّكم، و صَلّوا خمسكم، و صوموا شهرَكم، و حجّوا بيتكم، و أدّوا زكاة أموالكم، طيّبت بهانفوسُكم، و أطيعوا ولاة أمركم تدخلوا جنّة ربّكم.

(٢٣) نهج البلاغه، خطبه ١٢٩: قال أميرالمؤمنينعليه‌السلام : أرسَلَه على حين فترة من الرسل، و تنازع من الألسن، فقضى به الرسل، و ختم به الوحي.

(٢٤) تحف العقول، ص٣٦: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : نحن ـ معاشرَ الأنبياء ـ أُمِرنا نُكلِّم الناس على قدرِ عقولهم.

(٢٥) نساء (٤) آيه ٥٩: (يا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا أَطِـيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الأمْرِ مِنْكُمْ).

(٢٦) مائده (٥) آيه ٣: (الْيَوْمَ يَـئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ اليَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِـيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً).

(٢٧) كافى، ج ١، ص ٣٢: عن أبي عبداللهعليه‌السلام قال: «إنّ العلماء ورثةُ الأنبياء، و ذاك أنّ الأنبياء لم يورّثوا درهماً و لا ديناراً، و إنّما أورثوا أحاديث من أحاديثهم، فمن أخذ بشيء منها، فقد أخذ حظّاً وافراً. فانظروا علمَكم هذا عمّق تأخذونه; فإنّ فينا ـ اهل البيت ـ في كلّ خلف عدولاً ينفَون عنه تحريف الغالين، و انتحال المُبطلين، و تأويل الجاهلين».

(٢٨) بحارالانوار، ج٢، ص٢١: «علماء أمّتي كانبياء بني إسرائيل».

(٢٩) همان، ص ٢٥: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : رَحمَ اللهُ خلفائي. فقيل: يا رسول الله! من خلفاؤك؟ قال: الذين يُحيُون سنّتي، و يعلّمونها عبادالله.

(٣٠) همان: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : إنّ مثل العلماء في الأرض مثل النجوم في السماء، يهتدى بها في ظلمات البرّ و البحر; فإذا طمست أو شك أن تضلّ الهداة.

(٣١) همان. ص ١٦: عن علىّعليه‌السلام قال: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : إذا كان يوم القيامة وزّن مداد العلماء بدماء الشهداء فيُرجِّح مدادُ العلماء على دماء الشهداء.

(٣٢) همان، ج ١، ص ١٨٤: قال النّبيصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من جاءه الموت و هو يطلب العلم ليُحي به السلام، كان بينه و بين الأنبياء درجة واحدة.

(٣٣) ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج ٤، بخش اول، ص ١٩٧.

(٣٤) مناقب ابن شهر آشوب، ج ١، ص ٦١.

(٣٥) همان، ص٦٣.

(٣٦) ابوالفداء، السيرة النبويه، ج ١، ص ٢٤٢.

(٣٧) همان، ص ٢٤٩.

(٣٨) همان، ص ٣٩٤.

(٣٩) عيون الاثر، ج ٢، ص ٣٣٤.

(٤٠) ابوالفداء، همان، ص ٢٥٧ ـ ٢٦٢.

(٤١) همان، ص ٣٩٠.

(٤٢) وسائل الشيعه، ج ٨، ص ٨٨: غياث بن ابراهيم عن جعفرعليه‌السلام قال: «لم يَحجّ النبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد قدومه المدينة إلاّ واحدةً، وقد حجّ بمكّة مع قومه حجّات».

(٤٣) بحار الانوار، ج١٥، ص ٣٦١.

(٤٤) مناقب ابن شهر آشوب، ج ١، ص ٦٣.

(٤٥) نجم (٥٣) آيه ٢: (وَالنَّجْمِ إِذا هَوى * ما ضَلَّ صاحِـبُكُمْ وَما غَوى).

(٤٦) ابن هشام، السيرة النبويه، ج ١، ص ٢٣٧.

(٤٧) همان، ص ٢٣٩.

(٤٨) بحارالأنوار، ج ١٥، ص ١٤٤: «عن الأصبغ بن نباته، قال: اسمعتُ أمير المؤمنينعليه‌السلام يقول: واللهِ! ما عَبَد أبي و لا جدّي عبدالمطّلب، و لا هاشم، و لا عبدمناف صنماً قطّ. قيل: فمَا كانوا يعبدون؟ قال: كانوا يصلّون إلى البيت على دين إبراهيم متمسّكين به».

(٤٩) نهج البلاغه، خطبه ١٩٤: قال عليعليه‌السلام : «و قد قرن الله بهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من لدن كان فطيماً أعظم َ ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم، و محاسن أخلاق العالم، ليله و نهاره».

(٥٠) بحارالانوار، ج ١٥، ص ٣٦١.

بعثت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ٢٧ ماه رجب، سال ٦١٠ ميلادى در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد.(١) در تاريخ نوشته اند: قبل از بعثت نيز گاه گاهى علائم و آثارى را در خواب يا بيدارى مشاهده مى نمود; جبرئيل را مى ديد و صداهايى را مى شنيد، حتى گاهى به عنوان رسول الله مورد خطاب قرار مى گرفت.

بلاذرى مى نويسد:

وقتى خدا خواست محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرامى بدارد و نبوّتش را آغاز نمايد، چنين بود كه وقتى براى قضاى حاجت از شهر خارج مى شد و به دره ها و كوه ها مى رفت به هيچ درختى مرور نمى كرد جز اين كه مى گفت: السلام عليك يا رسول الله، پس آن حضرت به چپ و راست و پشت سر خود نگاه مى كرد ولى كسى را نمى ديد.(٢)

گاهى در خواب يا بيدارى شخصى را مشاهده مى كرد كه مى گفت: السلام عليك يا رسول الله! از او مى پرسيد: تو كيستى؟ جواب مى داد: جبرئيل هستم، خدا مرا فرستاده تا تو را به پيامبرى برگزيند. رسول خدا چنين حوادثى را مشاهده مى كرد ولى به كسى نمى گفت.(٣)

گاهى موضوع را با همسرش خديجه در ميان مى گذاشت. او در جواب مى گفت: اميدوارم چنين باشد.(٤)

بلاذرى مى نويسد:

نخستين مرحله وحى خواب راست بود. خوابى نمى ديد جز اين كه همانند سپيده صبح، روشن و واضح بود. پس ميل به خلوت پيدا كرد. به غار حرا مى رفت و در آن خلوت كده، خداى خود را عبادت مى كرد. چندين شب در آن جا اعتكاف مى نمود. بعد از آن نزد خديجه برمى گشت و توشه اى تهيه مى كرد. تا آن زمان كه در غار حرا حق برايش آشكار شد و جبرئيل با او سخن گفت.(٥)

سيره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنين بود كه در هر سال حداقل يك ماه را در غار حرا به عبادت اشتغال داشت.(٦)

عبيدبن عمير مى گفت:

رسول خدا سالى يك ماه به كوه حرا مى رفت و عبادت مى كرد. در آن ايام به فقرا طعام مى داد. وقتى مدت توقفش تمام مى شد، به مكه مراجعت مى نمود و قبل از اين كه داخل خانه شود، هفت دور يا بيشتر كعبه را طواف مى كرد.(٧)

حرا نام كوهى است بلند، در شمال مكه كه به منى اشراف دارد. قبلاً قريب يك فرسخ با شهر فاصله داشت ولى اكنون خانه هاى شهر تا نزديك اين كوه ادامه يافته است. در دل اين كوه، غارى با ظرفيت سه نفر وجود دارد كه غار حرا ناميده مى شود. جايگاه اعتكاف و عبادت حضرت محمد و نزول فرشته وحى است. ماه ها در اين كوه نورانى و با صفا اعتكاف داشته و شب و روز به عبادت پروردگار جهان مشغول بوده و با خداى خويش راز و نياز مى كرده است.

بر روى تخته سنگى مى نشست و ساعت ها به تفكر مى پرداخت. درباره شگفتى هاى آفرينش فكر مى كرد. در آسمان پرستاره و زيباى مكه خيره مى شد. طلوع و غروب زيباى خورشيد را از همان جا تماشا مى كرد. در مورد شگفتى هاى بدن انسان، درختان، گياهان، حيوانات، كوه ها، دشت ها، درياهاى عظيم و امواج خروشان آنها فكر مى كرد و در برابر قدرت و عظمت خداى جهان آفرين به سجده مى افتاد.

گاهى از جهالت و نادانى مردم كه آفريدگار جهان را رها كرده و بت هاى بى خاصيت را مى پرستيدند تأسف مى خورد.

گاهى درباره ظلم و تعدى اشراف و ثروتمندان و مظلوميت محرومان و ستمديدگان فكر مى كرد و چاره جويى مى نمود. وقتى از همه جا مأيوس مى شد به درگاه خداوند روى مى آورد و به راز و نياز مشغول مى گشت و در حل مشكلات عقيدتى، اجتماعى و اخلاقى مردم استمداد مى نمود.

آن گاه كه دوران اعتكاف يك ماهه اش به پايان مى رسيد با دلى آرام و نورانى و قلبى مطمئن و اميدوار، به مكه بازمى گشت و بعد از طواف خانه كعبه به خانه مى رفت و زندگى را از سر مى گرفت.

زندگى پيامبر اسلام تا سن چهل سالگى بدين گونه كه گفتيم گذشت و زمان بعثت فرا رسيد.

حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سن چهل سالگى بود كه بر طبق عادت هميشه اش، به قصد تفكر و عبادت در كوه حرا خلوت گزيد. در اين سال ماه رجب را براى اعتكاف انتخاب كرد. تفكر و عبادت آن حضرت، در اين ماه از سال هاى گذشته بيش تر و عميق تر بود. سجده هايش طولانى تر، راز و نيازهايش سوزناك تر و تفكراتش عميق تر بود. گويا حال و هواى ديگرى دارد. جذبه هاى الهى حالش را دگرگون و ذاتش را نورانى مى ساخت، ميل پرواز داشت; پرواز به سوى ملكوت اعلى و عالم نورانيت.

روزها و شب هاى ماه رجب هم چنان سپرى مى شد و همگام با آن جذبه هاى معنوى هم بيشتر و روح حضرت محمد متعالى تر و براى ارتباط با جهان غيب و دريافت وحى الهى آماده تر مى گشت.

روز بيست و هفتم ماه رجب فرا رسيد. حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غرق تفكر بود كه جبرئيل فرود آمد و گفت: تو رسول خدا هستى و مأموريت دارى پيام خدا را به مردم ابلاغ كنى.(٨)

امام هادىعليه‌السلام جريان وحى را اين چنين توصيف مى كند:

وقتى رسول خدا تجارت شام را ترك كرد آنچه را از راه تجارت به دست آورده بود، در ميان فقرا تقسيم نمود. هر روز به كوه حرا مى رفت و به قله آن صعود مى كرد، آثار رحمت خدا، شگفتى ها و زيبايى هاى حكمت الهى را مشاهده مى نمود. به آسمان و زمين و دريا و بيابان ها نگاه مى كرد و عبرت مى گرفت. خداى را آن چنان كه شايسته بود عبادت مى كرد.

هنگامى كه به سن چهل سالگى رسيد، خدا قلب او را بهترين، مطيع ترين و خاشع ترين قلوب يافت. پس درهاى آسمان را به رويش گشود تا به آنها نظر كند. به فرشتگان اجازه نزول داد و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنان نگاه مى كرد. رحمت خود را بر او نازل فرمود و از ساق عرش تا رأس محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همه را فرا گرفت. جبرئيل (روح الامين) را با قلاده اى از نور مشاهده كرد كه به سويش فرود مى آيد. جبرئيل نازل شد و شانه هاى حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرفت و فشار داد و گفت: يا محمد بخوان. پاسخ داد: چه بخوانم؟ جبرئيل گفت: يا محمد!( إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّك الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَق * إِقْرَأْ وَرَبُّك الأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ ) .

آن گاه جبرئيل آنچه را از جانب خدا دريافت نموده بود به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى كرد و به سوى آسمان بالا رفت.

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از كوه حرا پايين آمد، در حالى كه در اثر مشاهده عظمت و جلال خدا، از خود بى خود گشته بود. مشاهده جبرئيل و تحمل وحى الهى آن قدر بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گران بود كه مانند شخص تب دار مى لرزيد. از آن مى ترسيد كه مورد تكذيب قريش واقع شود و او را به جنون متهم سازند. در صورتى كه او عاقل ترين و گرامى ترين مردم بود و از شيطان و گفتار و رفتار ديوانگان شديداً بيزار بود.

پس خدا خواست شرح صدرى به او عطا كند و قلبش را مطمئن سازد، بدين جهت كوه ها، سنگ هاى بزرگ، سنگريزه ها و آنچه بر آن عبور مى كرد، به وى سلام كرده و مى گفتند: «السلام عليك يا محمد! السلام عليك يا ولىّ الله، السلام عليك يا رسول الله» بشارت باد كه خدا تو را فضيلت و جمال و زينت داد و بر همه مردم از اولين و آخرين گرامى داشت. اندوهگين مباش كه قريش تو را مجنون بخوانند، زيرا با فضيلت كسى است كه خدا او را فضيلت داده باشد. كريم كسى است كه خدا او را گرامى داشته باشد. از تكذيب قريش و سركشان عرب، تنگدل نشو، خدا تو را به زودى به عالى ترين درجات و گرامى ترين مقامات خواهد رسانيد.(٩)

حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه با مشاهده جبرئيل و دريافت وحى تمام وجودش روشن شده بود، با ايمانى قوى و ضميرى آرام و تصميمى قاطع، از كوه حرا روانه خانه شد.

ابن شهرآشوب مى نويسد:

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه آمد و خانه نورانى شد. همسرش خديجه تعجب كرد و گفت: اين نور چيست؟ پيامبر پاسخ داد: نور نبوت است. بگو «أشهد أن لا إله إلاّ الله، محمّد رسول الله». خديجه عرض كرد: از مدت ها پيش من اين مطلب را مى دانستم، آن گاه مسلمان شد.(١٠)

در اين كه اولين سوره اى كه بر پيامبر نازل شده چه بوده در ميان دانشمندان اختلاف است. اكثر مورخان سوره علق را نخستين سوره مى دانند. در بعض احاديث نيز به همين مطلب تصريح شده است.

على بن سرى از امام صادقعليه‌السلام نقل كرده كه فرمود:

اولين سوره اى كه بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد اين بود: بسم الله الرحمن الرحيم( إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّك ) و آخرين سوره( إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ ) بود.(١١)