محمد امين

محمد امين0%

محمد امين نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم
صفحات: 6

محمد امين

نویسنده: عليرضا يوسفى
گروه:

صفحات: 6
مشاهدات: 1852
دانلود: 33

توضیحات:

محمد امين
  • مقدمه

  • فصل اول : ولادت با سعادت پيامبر اکرم (ص)

  • 1 - ولادت با سعادت پيامبر اکرم (ص)

  • 2 - اوصاف پيامبر اکرم (ص) از زبان مرد يهودى

  • 3 - پيامبر اکرم (ص) در دامن عمو و جد بزرگوارش

  • 4 - رأفت و رحمت پيامبر اکرم (ص)

  • 5 - ايجاد روح گذشت و فداکارى

  • 6 - پيامدهاى عجيب پس از تولد آن حضرت

  • 7 - تولد خورشيد مکه نگرانى و بى تابى ابليس

  • 8 - جلوه هاى محبت و نيکى از زبان پيامبر

  • فصل دوم : پيامبر اکرم (ص) و مصونيت از گناه

  • 1 - امين امت اسلام

  • 2 - پيامبر اکرم (ص) در جايگاه قضاوت و داورى

  • 3 - آيا ممکن است يک فرد در برابر گناه مصونيت داشته باشد؟

  • 4 - کرامت و بزرگوارى آن حضرت

  • 5 - ساده زيستن پيامبر اکرم (ص)

  • 6 - رسول اکرم (ص) و فقرزدايى

  • 7 - رسول اکرم (ص) و اخلاق پسنديده

  • 8 - پيامبر اکرم (ص) و مبارزه با جهل و خرافات

  • 9 - درسى که رسول اکرم (ص) به انسان ها آموخت

  • فصل سوم : خاتميت رسول اکرم (ص) و مسائل مربوط به آن

  • 1 - رسول اکرم (ص) و مسئله خاتميت

  • 1 - دلائل سه گانه

  • 2 - دليل اول: ضرورى بودن مسئله

  • 3 - دليل دوم: آيات قرآن مجيد

  • 4 - دليل سوم: روايات است

  • 5 - خاتميت چيست؟

  • 6 - پرسشهايى چند پيرامون مسئله خاتميت:

  • سئوال ديگر

  • سئوال ديگر

  • 2 - مقصد رسالت انبياء

  • 3 - نقش مردم در جامعه اسلامى

  • 4 - مسئوليت مردم چگونه بايد باشد

  • 5 - چرا حکومت هاى استبدادى پايدار ماندند؟

  • 6 - مردم و حاکمان اسلامى

  • 7 - حاکم اسلامى و رسيدگى به مشکلات مردم

  • 8 - شناختن پيامبر اکرم (ص) راهى غير از معجزه

  • 1- خصوصيات اخلاقى و سوابق اجتماعى آن حضرت

  • 2- شرائطى که بر محيط دعوت حاکم است.

  • 3- شرائط زمانى

  • 4 - محتواى دعوت

  • 5 - بر نامه هاى اجرائى و وسائل رسيدن به هدف

  • 6 - ميزان اثرگذارى دعوت در محيط

  • 7- ميزان ايمان و از خود گذشتگى دعوت کننده نسبت به هدفش

  • 8 - عدم سازش با پيشنهاد هاى انحرافى

  • 9 -سرعت ثأثير در افکارعموى

  • 10- ايمان آوردندگان به پيامبر اکرم از چه قشرى هستند؟!

  • فصل چهارم : ضرورت بعثت پيامبران و راهنمائى انسانها

  • 1 - فلسفه بعثت پيامبران

  • 2 - پيامبران معلم بزرگ بشريت هستند

  • 1 - دليل اول: نياز بشر به راهنمائى پيامبران از نظر تعليم

  • 2 - دليل دوم: نياز بشر به رهبرى در زمينه هاى اجتماعى و اخلاقى

  • 3 - دليل سوم: نياز بشر به قوانين در همه شئون زندگى

  • 4 - قوانين مى تواند مشکلات جامعه را برطرف سازد

  • 3 - بعثت پيامبران در قرآن و روايات

  • 4 - شرائط قانونگذار چيست؟

  • سه ويژگى خاص براى قوانين مورد نياز بشر

  • 5 - سند آسمانى يا معجزه جاويدان

  • 6 - قرآن جهانيان را به مبارزه دعوت مى کند

  • 7 - وليد و تهمت نابخشودنى

  • 8 - فرق معجزه با خارق عادات ديگر چيست؟

  • فصل پنجم : پيامبر اکرم (ص) در ميدان جنگ

  • 1 - اصل تجاوز و اعتدال در ميدان جنگ

  • 1 - توصيه هاى پيامبر اکرم در ميدان جنگ

  • 2 - آيا تجاوز در ميدان جنگ جايز است؟

  • 3 - دعوت به سازش

  • 4 - اعتدال در هر کارى لازم است

  • 2 - اهميت جنگ و جهاد اسلامى

  • 3 - جهاد در قرآن مجيد

  • 4 - جهاد در روايات اسلامى

  • 5 - آيا تشکيل حکومت اسلامى لازم است؟

  • 6 - الف: برقرارى توحيد و نفى شرک

  • 7 - ب: ايجاد عدالت اجتماعى و رفع هرگونه ظلم و ستم

  • 8 - ج: نظام غيراسلامى، نظامى شرک آميز است

  • 9 - د: قرآن مجيد و خطاب به همه مردم

  • 10 - امام على (ع) و تشکيل حکومت اسلامى

  • 1 - علت پذيرش حکومت

  • 2 - اسلام و رئيس حکومت اسلامى

  • 11 - پيامبر اکرم (ص) و محاسبه نفس

  • 12 - پيامبر اکرم (ص) و بى اعتنائى به ماديات

  • 13 - رهبرى آن حضرت از جنبه هاى سياسى و نظامى

  • 14 - عوامل پيروزى

  • الف: حفظ اسرار نظامى

  • ب: صبر و پايدارى

  • ج: ايمان به هدف

  • د: نمونه اى از جنگ صدر اسلام

  • 15- نمونه هائى از عشق و ايثار پيامبر اکرم (ص)

  • 1 - آمدن اعرابى خدمت پيامبر اکرم (ص)

  • 2 - از زبان خادم آن حضرت بشنويد

  • 3 - طلبکار يهودى و پيامبر اکرم (ص)

  • 4 - اگر حريم خدا مورد تجاوز قرار گيرد

  • 5 - زن يهودى

  • 16 - پند و اندرزهاى پيامبر اکرم

  • 1 - تقاضاى پند و اندرز

  • 2 - انتخاب دوست و معاشرت

  • 3 - اجراى مقررات و قوانين

  • 4 - رفتار پيامبر اکرم (ص)

  • 5 - شأن و منزلت پيامبر اکرم (ص)

  • 6 - يک داستان زيبا از جود و کرم

  • 17 - چه کسى را به عنوان مربى انتخاب کنيم؟

  • فهرست منابع

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 6 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1852 / دانلود: 33
اندازه اندازه اندازه
محمد امين

محمد امين

نویسنده:
فارسی
مقدمه


محمد امين

(زندگانى و شخصيت پيامبر اعظم (ص))

نويسنده : عليرضا يوسفى

مقدمه

کتابى که اکنون در برابر شما است، خلاصه اى از زندگى پيامبر اکرم (ص) مى باشد، و درباره مسائل و مشکلات گوناگونى که در زمان آن حضرت و زمان ما بوقوع مى پيوندد مورد طرح و گفتگو قرار مى دهد.
در اين کتاب مى خوانيم پس از طرح مسائل مختلف و اثبات راه حل آنها نظريه اسلام عزيز را مورد توجه قرار داده و بخوبى روشن ساختيم که کتاب حاضر تحت عنوان محمد امين بيان کننده و قانع کننده نظريات علاقمندان و خوانندگان محترم خواهد بود.
تاريخ نويسى که بخواهد پيرامون شخصيت پيامبر بزرگوار اسلام مطالبى بنويسد، وقتى بخوبى از عهده آن برخواهد آمد که تمام حوادث و شرائط آن زمان را نيز بخوبى بيان نمايد.
و مسلم است که از بدو تولد آن بزرگوار تا تشکيل حکومت آن حضرت ومبارزه با ظلم و فساد و جنايت و بى عدالتى جامعه آن روز بى مقدمه وآنى باشد، بلکه مقدمات زياد و شرائط گوناگونى نياز داشته است.
بديهى است که يکى از مهمترين بحث کتاب حاضر همان دلائل کافى و مدارک قابل قبولى است که جمع آورى شده تا همه مسائل مورد نياز براى خوانندگان محترم قابل قبول واقع گردد.
پس از تأليف کتاب حاضر، مدتى در نظر داشتم مقدمه اى براى آن بنويسم تا موضوعات مورد بحث و اينکه چگونه کتاب حاضر را به رشته تحرير در آوردم، بيان نمايم.
ولى بفکرم رسيد که کتاب حاضر مقدمه نمى خواهد، وآن را همانطورى که هست، بدون مقدمه، بچاپ برسانم، براى اينکه اگرمقدمه اى به آن معنى که معمول است مى نوشتم، ناچار بودم ودراين مرحله وارد مى شدم که چه اشخاص و نويسندگان محترمى دراين زمينه بحث کرده اند و چه مطالبى نوشته اند، و اين خود به تنهائى بحث مفصلى را بدنبال خواهد داشت و موجب خستگى خوانندگان محترم مى گرديد.
ليکن کتاب حاضر با ترتيب خاص و با بيان روشن وروش ساده به رشته تحرير در آورديم تا تاريخ زندگى پيامبراکرم از جهات مختلف مورد بحث و بررسى قرارگيرد و دراختيار علاقمندان محترم گذاشته شود.
اميدوارم با توجه و عنايت خداوند منان و توجهات خاص آن حضرت و وليش امام زمان ارواحنا فداه مباحث کتاب حاضر مورد استفاده و بهره بردارى علاقمندان آن حضرت قرار گيرد انشاء الله.
عليرضا يوسفى
ششم آبان ماه ١٣٨٤

فصل اول : ولادت با سعادت پيامبر اکرم (ص)

١ - ولادت با سعادت پيامبر اکرم (ص)

همانطوريکه مورخين نوشته اند، بعد از آن که عبدالله با آمنه ازدواج کرد زنان بسيارى از اهل قريش از حسرت اين ازدواج مردند، و از برکت اين ازدواج فرخنده در شهر مکه باران باريد، و اين در حالى بود که قبل از آن دچار قحطى و خشکسالى فراوانى مبتلا گرديده بودند.
پس از آن ازدواج فرخنده، فراوانى نعمت به آنها روى آورد و آن سال را سال عام الفتح نام نهادند و ثمره اين ازدواج فرخنده تولد حضرت محمد (ص) بود.
همانطوريکه مورخين نوشته اند، در روز ١٧ ربيع الأول سال ٥٣ قبل از هجرت روز جمعه هنگام طلوع فجر در شهر مکه معظمه تولد آن حضرت است و چنين روزى آن حضرت متولد شده. (١)
آمنه مادر بزرگوار آن حضرت هنگام تولد فرزندش چنين مى گويد:
«سوگند به خداوند وقتى که فرزندم به دنيا آمد، دست خود را به زمين نهاد و سر به آسمان برداشت، سپس نورى از او برخاست که همه جا را روشن کرد، و در آن نور شنيدم که گوينده اى مى گفت: تو بهترين انسانها را به دنيا آورده اى پس نام او را محمد بگذار.» (٢)
قبيله آن حضرت و قوميت او از نسل بنى هاشم است که در شجاعت و سخاوت و پاکى و اصالت در بين همه قبائل مشهور بوده اند، موقعيت خاص اجتماعى بنى هاشم از جنبه هاى گوناگون تا آنجا بود که انتساب به آن قبيله افتخار بود و عامل سرافرازى به شمار مى آمد، حضرت محمد (ص) از چنين قبيله اى بوده است و از نظر خانواده، آن حضرت فرزند عبدالله، آن جوان نيک سرشت و مادرى چون آمنه خاتون بانوى پاک عرب اسعبدالله پدر بزرگوار آن حضرت از جوانان خوشنام و پاکدامن بنى هاشم بود که زيبائى را با نجابت و پاکى را با اصالت در هم آميخته بود.
عبدالله با همسرى با فضيلت، که عفت و پاکدامنى را با تقوا آميخته بود ازدواج کرد و از آن ازدواج فرخنده ثمره اى بدست آمد که از نظر انسانى در اوج کمال قرار داشت و آسمان فضيلت را براى هميشه روشن ساخت.
آرى پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد (ص) از آن دودمان با فضيلت و از چنان خاندانى با اصالت تولد يافت و در دامانى چون عبدالمطلب و ابوطالب جد و عموى بزرگواران خويش پرورش يافت که اگر در همه جاى عالم جستجو مى کردند از آن اصيل تر و پاک تر يافت نمى شد.

٢ - اوصاف پيامبر اکرم (ص) از زبان مرد يهودى

هنگامى که پيامبر اکرم (ص) ديده به جهان گشود، مرد يهودى نزد جماعت قريش آمد و گفت: آيا امشب در ميان شما کودکى به دنيا آمده است؟
پاسخ دادند: نه.
مرد يهودى گفت: بنابراين آن کودک در سرزمين فلسطين به دنيا آمده که نامش احمد است، که يکى از نشانه هاى اواين است که خالى در بدن دارد که رنگش مانند رنگ ابريشم خاکسترى است که هلاکت و نابودى اهل کتاب و يهودى بدست او صورت مى گيرد.
جماعت قريش متفرق شدند و به جستجو پرداختند تا بدانند آيا آن کودک در سرزمين مکه به دنيا آمده است يا نه.
در اين سؤال و جواب ها در يافتند که فرزندى در خانه عبدالله پسر عبدالمطلب به دنيا آمده است.
آنها به جستجوى آن مرد يهودى پرداختند، او را پيدا کرده و به او خبر دادند که در ميان ما پسرى به دنيا آمده است.
مرد يهودى گفت: آيا او قبل از خبردادن من به دنيا آمده است يا بعد از آن؟
گفتند: قبل از خبردادن تو به دنيا آمده است.
مرد يهودى گفت: مرا نزد او ببريد تا او را ببينم، مردم قريش همراه او حرکت کردند و نزد مادر آن کودک آمدند و به او گفتند: کودک خود را بيرون بياور تا او را ببينيم.
آمنه مادر بزرگوار آن کودک گفت: سوگند به خدا پسرم برخلاف روش تولد پسران ديگر به دنيا آمد، سپس از او نورى بدرخشيد به طورى که من در روشنى آن نور کاخهاى بُصرى «که در اطراف شام بود» را ديدم و شنيدم که هاتفى از جانب آسمان مى گفت: اى آمنه تو سرور و آقاى امت را بدنيا آوردى، پس بگو که او را به خداى يکتا پناه مى دهم از شر هر شخص حسودى، و نام او را محمد (ص) بگذار. مرد يهودى کودک را گرفت و نگاهى به او کرد و سپس او را گردانيد و به خالى که بين شانه هايش بود با دقت نگاه کرد، ناگاه بيهوش شد و به زمين افتاد. مردم قريش کودک را گرفتند و به مادرش دادند، و به او گفتند: خداى متعال وجود اين کودک را براى تو مبارک کند.
وقتى که مردم قريش از خانه آمنه بيرون آمدند، مرد يهودى به هوش آمد، به او گفتند: چه شده است شما را که روى زمين افتاده اي؟گفت: مقام نبوت از بنى اسرائيل تا روز قيامت، بيرون رفت، سوگند به خدا اين کودک همان پيامبرى است که قوم بنى اسرائيل را به هلاکت مى رساند.
مردم قريش از اين بشارت خوشحال شدند، مرد يهودى به آنها گفت: شادمان شويد، سوگند به خدا اين مولود، آنچنان شکوه و عظمت به شما مى بخشد که زبانزد مردم مشرق و مغرب خواهد بود (٣) آرى حضرت محمد (ص) توانست در مدت اندک زمانى به مدت ٢٣ سال تمام قيد و بندهاى بردگى و اسارت و تعصب وجهالت را کنار زند وحکومت آزادگى وآزاد انديشى را به همه ملت هاى مسلمان ومعتقد به اصول ارزش ها به ارمغان آوردکه شعاع عظمت وگسترش آن هرروزاوج مى گيرد.

٣ - پيامبر اکرم (ص) در دامن عمو و جد بزرگوارش

وقتى که چهار ماه از عمر شريف پيامبر اکرم (ص) گذشته بود که مادر بزرگوار آن حضرت آمنه از دنيا رفت.
آن حضرت بدون پدر و مادر ماند و از شدت مصيبت از دست دادن مادر مدت سه روز چيزى نمى خورد و دائما گريه مى کرد.
عبدالمطلب جد بزرگوار آن حضرت بخاطر از دست دادن پيامبر، مادر خويش بشدت بى تابى و اضطراب مى نمود.
لذا دختران خود را که عاتکه و صفيه بودند خواست که اين فرزند دلبند را ساکت نمايند، و دايه براى او پيدا کنند.
عاتکه بدستور پدر به آن حضرت عسل مى داد. تمام زنان شيرده بنى هاشم را طلبيد که شايد آن حضرت پستان يکى از ايشان را قبول فرمايد، ولى حضرت محمد (ص) پستان هيچکدام از آنان را نگرفت و قبول نکرد.
حليمه سعديه مى گويد: در سال ولادت پيامبر اکرم (ص) قحطى و خشکسالى در شهرهاى ما پيدا شد، من با عده اى از زنان بنى سعد بجانب مکه آمديم که اطفالى را از اهل مکه براى شيردادن ببريم.
موقعى که به مکه وارد شديم هيچيک از زنان شيرده حضرت محمد (ص) را نپذيرفتند، زيرا که آن بزرگوار يتيم بود و کسى نداشت که مخارج شير را بپردازد، چون من بچه شيرخوارى نيافتم لذا رفتم و آن در يگانه را از حضرت عبدالمطلب جد بزرگوار آن حضرت پذيرفتم، همينکه آن برگزيده خدا را در دامن خود جاى دادم و آن بزرگوار نظر مرحمتى بمن فرمود ديدم که نورى از ميان ديدگانش درخشندگى مى کرد.
حليمه پستان چپ خود را براى پيامبر خدا بيرون آورد ولى رسول خدا به پستان چپ حليمه توجهى نفرمود و متوجه پستان راست او گرديد، چون پستان راست حليمه از قديم الايام خشک شده بود و هرگز طفلى شير از آن نخورده بود، لذا از عرضه کردن پستان راست خود به آن حضرت خوددارى مى نمود، مبادا که پيامبر خدا بجهت نيافتن شير در پستان راست به پستان چپ هم مايل نشود. حليمه سعديه سعى و کوشش مى کرد که پستان چپ خود را به رسول خدا (ص) بدهد ولى آن حضرت قبول نمى کرد و براى گرفتن پستان راست حليمه اصرارمى نمود.
سرانجام حليمه گفت: اى فرزندم بيا اين پستان راست را بگير تا بدانى که خشک و بى شير است؟ همينکه پيامبر اکرم (ص) پستان راست حليمه گرفت و بناى مکيدن را نهاد از برکت دهان مبارکش آنچنان شيرى جارى شد که از کنج دهان آن بزرگوار فرو مى ريخت.
حليمه از اين جريان تعجب کرد و گفت: اى فرزند چقدر کار تو عجيب است؟! بخدا قسم که من دوازده فرزند را از پستان چپ شير داده ام و قطره اى شير از پستان راست من نچشيده اند و اکنون از برکت تو شير از آن فرو مى ريزد؟!
حليمه مى گويد: بعدًا از برکت آن برگزيده خدا معيشت و اموال ما رو به زيادى مى رفت تا اينکه توانگر شديم.
هرگز حضرت جامه هاى خود را کثيف نمى کرد، هرگز نمى گذاشت که عورتش کثيف شود، جوانى را با آن حضرت مى ديدم که لباسهاى او را بر عورتش مى افکند و آن حضرت را محافظت نمود موقعى که پيامبر خدا سه ماهه شد مى نشست، وقتى که نه ماهه شد با کودکان راه مى رفت. همينکه ده ماهه شد با برادران رضائى خود براى چرانيدن گوسفندان مى رفت، موقعى که پانزده ماه از عمر مبارکش گذشت با جوانان تيراندازى مى کرد.
وقتى که مدت سى ماه از عمر شريفش گذشت با جوانان کشتى مى گرفت. (٤)
آرى پيامبر خدا (ص) در دوران کودکى پدر و مادر خود را از دست مى دهد و در دامان جد بزرگوار خود عبدالمطلب و عموى بزرگوار خود ابوطالب پرورش يافته.
از نظرپاکى، صفا خيرخواهى، شجاعت، جود و بخشش، بزرگوارى، راستگوى و امانت، ادب و حيا، نجابت و اصالت و همه آنچه را که مى توان کمال بحساب آورد از مسائلى بود که در زندگى آن حضرت آشکارا بچشم مى خورد، تا آنجائى که نه تنها نزديکان و دوستان آن حضرت، بلکه دشمنان و کينه توزان آن حضرت نيز به اين حقيقت ها اعتراف داشتند.

٤ - رأفت و رحمت پيامبر اکرم (ص)

پيامبر اکرم (ص) به همه مردم دلسوز و مهربان بود، و رحمت و عطوفت پيامبر اکرم (ص) اختصاص به مسلمانان ندارد، بلکه سيره آن حضرت سرشار از محبت و دوستى است که مى توان آن را بعنوان يک اصل اساسى معرفى کرد که مشمول همه افراد جامعه مى شود.
قرآن مجيد خطاب مى کند به همه مسلمين و مى فرمايد:
لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکمْ عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتُمْ حَرِيصٌ عَلَيکمْ بِالْمُؤمِنينَ رَؤُفٌ ر حيمٌ.
رسولى از خود شما به سويتان آمد که رنجهاى شما بر او سخت و ناگوار است، و بر هدايت شما اصرار دارد، و اصرار دارد بر هدايت مؤمنان، و او بسيار با محبت و مهربان است. (٥)
رحمت و مهربانى پيامبر اکرم (ص) آنقدر زياد است حتى موقعى که وحشى قاتل حمزه سيدالشهدا عموى پيامبر اکرم (ص) ايمان مى آورد و از عمل زشت خود پشيمان مى شود و توبه مى کند، پيامبر اسلام توبه اش را مى پذيرد و به او فرمود: خود را پنهان کن و برو که من تو را نبينم.
در اينجا لازم است ماجرا را از زبان خود وحشى بشنويد او مى گويد: من در زمان جاهليت بهترين مردم را که حمزه عموى پيامبر اسلام باشد کشتم، و بعد از مسلمان شدنم بدترين مردم را که مُسَيلِمه کذاب باشد بقتل رساندم.
وقتى مشرکين از کشتن پيامبر اکرم (ص) مأيوس شدند و آتش جنگ خاموش شد، پيامبر اکرم (ص) فرمود: آيا کسى است که ما را از حال حمزه و کشته شدن او خبردار نمايد؟
شخصى بنام حارث بن صِمه گفت: يا رسول الله من جاى حمزه و محل کشته شدن او را مى دانم. همينکه ببالين حمزه آمد و آن حضرت را به آن حال ديد نخواست که آن حضرت خبر وحشت انگيز و پاره شدن بدن حمزه را براى پيامبر اکرم (ص) آورده باشد.
پيامبر اکرم (ص) شخصا به جستجوى حمزه آمده، موقعى که جناب حمزه را با آن وضع ديد گريه کرد. هند همسر ابوسفيان بدن حضرت حمزه را مُثْلِهْ کرده است، يعنى گوش ها و بعضى از انگشت ها و ساير بدن او را بريده بريده کرده و نخى در ميان آنها نهاد و گردنبندى درست کرده و به گردن خود آويخت، و دو دست و پاى حمزه را از بدن جدا نمودند. ساير زنان قريش به هند جگرخوار پيروى کردند و گوش و اعضاى ساير شهداء را بريدند و اعضاى قطعه قطعه شده آنها را دست بَرَنْجَنْ «النگو و يا دستبند» ساختند.
هندجگرحمزه سيد الشهداء (ع) را بيرون کشيد وآن را به دهان گرفت تا بخورد، خداوند آن را مثل استخوان سفت و سخت قرار داد، هند نتوانست آن را بخورد و از دهان بيرون آورد و به زمين انداخت خداوند فرشته اى را فرستاد و آن را به محل خود بدن حمزه برگردانيد، از اين جهت معروف شد به هند جگرخوار.
پيامبر اکرم (ص) چنين فرمود: سوگند به خدا هرگز در جائى نمانده بودم که بيشتر و دشوارتر از اينجا مرا به خشم آورده باشد، اگرخداوند به من قدرت آن را بدهد که بر قريش دست يابم، هفتاد نفر از قريش را در عوض حضرت حمزه مثله خواهم کرد و گوش و بينى و اعضاى ساير بدن ايشان را قطع مى نمايم. در اين موقع بود که جبرئيل امين از طرف خداوند اين آيه شريفه را براى رسول اکرم (ص) آورد که:
وَاِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ به ولَئِنْ صَبْرُتمْ لَهُوَ خَيرٌ لِلصابِرينَ.
اگر خواستيد دشمن را مجازات کنيد به همان اندازه اى که به شما ستم شده مجازات کنيد، و چنانچه اگر صبر کنيد بهتر است براى صبر کنندگان «سوره نحل آيه ١٢٦»
رسول خدا (ص) به پيروى از فرمان خداوند فرمود: من صبر مى کنم، و انتقام نخواهم گرفت. سپس پيامبر اکرم (ص) بُرد يمانى که بر دوش خود داشت را روى نعش حمزه گذاشت، چون آن لباس را رسول خدا (ص) به سر حمزه مى کشيد، پاهاى او بيرون مى ماند و وقتى بر پاى حمزه مى کشيد، سرش بيرون مى ماند، و لذا آن را بر قسمت بالاى بدن کشيد و قسمت پائين بدن را با گياه پوشانيد و آنگاه رسول خدا (ص) فرمود: اگر زنهاى عبد المطلب اندوهگين نمى شدند جنازه حمزه را در اين بيابان مى گذاشتم تا پرندگان و درندگان آن را بخورند تا در روز قيامت از شکم هاى آنها محشور شود، زيرا هر چه مصيبت بزرگتر باشد ثوابش بيشتر خواهد بود.
سپس پيامبر خدا (ص) دستور داد تا بدن هاى شهداى اُحُد را جمع آورى کردند، و حضرت بر آنها نماز خواند و آنها را دفن کرد، پيامبر اکرم (ص) در نماز براى حمزه هفتاد تکبير گفت.
و بخاطر همين است که خداوند خطاب به پيامبرش (ص) مى فرمايد:
وَمااَرْسَلْناک اِلارَحْمَه للِعالَمِين.
يعنى .ما ترا جز رحمت براى همه مردم نفرستاديم. (٦)
حضرت حمزه در روز جنگ احد روزه دار بود، پيامبر اکرم (ص) قبل از شهادت حمزه، با او معانقه و رو بوسى کرد و بين دو چشم او را بوسيد، و هنگامى که رسول اکرم (ص) بعداز جنگ اُحُد به مدينه باز گشت، شنيد که زنها براى کشته هاى خود گريه مى کنند، چشمان آن حضرت پر از اشک شد و گريه کرد فرمود:
وَ لَکن حَمْزَه لا بَواکى لَهُ الْيوْم.
يعني. هرکدام از شهداى احد گريه کننده دارند اما امروز حمزه کسى نيست براى او گريه کند وگريه کننده ندارند.
وقتى اين سخن را از پيامبراکرم (ص) شنيدند به بانوان و زنها گفتند: ديگر هيچکس از شما براى شهداى خود گريه نکنيد مگر اينکه نزد حضرت فاطمه «س» دختر پيامبر برويد و او را در گريه کردن براى حضرت حمزه (ع) همراهى نمائيد.
بانوان چنين کردند و براى حضرت حمزه صدا به گريه بلند نمودند، پيامبر اکرم (ص) وقتى صداى گريه زنها را شنيد، به آنها فرمود:
خداوند شما را رحمت کند، به خانه هاى خود باز گرديد، براستى که در حق حمزه سيد الشهداء ايثار نموديد.(٧)

٥ - ايجاد روح گذشت و فداکارى

سيره عملى، و رفتار و معاشرتهاى اجتماعى آن حضرت مملو از مهر و رحمت و عطوفت است، نسبت به همه مردم حتى نسبت به بچه ها دلسوز و مهربان بود، تا جائى که آن حضرت لقب پدر يتيمان گرفت.
پيامبراکرم (ص) روزى براى خواندن نماز عيد فطر از منزل خارج شد، ديد بچه ها همه لباس نو بر تن دارند و با يکديگر بازى مى کنند و شاداب و خندان هستند، وليکن در کنار اين بچه ها بچه اى که لباس کهنه و پاره پاره اى به تن داشت گريه مى کند.
رسول اکرم (ص) نزد بچه آمد و فرمود:
ما لَک تَبْکى و لا تَلْعَبُ مَعَ الصبْيان.
چرا گريه مى کنى و با بچه ها بازى نمى کني؟
بچه که آن حضرت را نمى شناخت، عرض کرد اى مرد عرب شما را با من چه کار و کارى با من نداشته باش، زيرا پدرى داشتم در فلان جنگ اسلامى شهيد شده است، مادرى داشتم با شوهر ديگرى ازدواج نموده، مال مرا خوردند و مرا از خانه بيرون کرده اند، نه غذا و لباس دارم و نه خانه اى که به آن پناه ببرم، و ليکن ديدم اين بچه ها با کمال شادمانى با همديگر بازى مى کنند، پدر دارند مادر دارند خانه و کاشانه اى دارند: از اين جهت غم و اندوه من تازه شده و گريه مى کنم.
رسول اکرم (ص) از اين ماجرا بشدت ناراحت شده و دست بچه را گرفت و به او فرمود: اَما تَرْضى آنْ اَکونَ لَک اَباً وَ فاطِمَه اُخْتاً وَ عَلى عَماً وَ اْلحَسَنُ وَ الْحُسَين اِخْوَتَين.
آيا راضى نيستى که من پدر تو دخترم فاطمه خواهر تو و على عموى تو و حسن و حسين برادران تو باشند.
اين بچه يتيم گفت چگونه راضى نباشم يا رسول الله (ص) . پيامبر اکرم (ص) او را بسوى خانه برد و لباس نو به او پوشانيد، غذا به او داد وکاملاً موجب خوشحالى او شد.
بچه يتيم با لبهاى خندان از خانه بيرون آمد و به سوى بچه ها دويد، بچه ها گفتند تو اَلان گريه مى کردى چطور شد که اکنون سرور و شادمان هستي! بچه يتيم گفت: من گرسنه بودم سير شدم، برهنه بودم لباس نو به تن کردم، يتيم و بى پدر بودم اکنون پدرى دارم چون رسول خدا (ص) ، خواهرى دارم چون فاطمه زهرا «س» ، عموئى دارم چون على مرتضى (ع) و برادرانى دارم چون حسن و حسين (ع) .
بچه ها گفتند: کاش پدران ما همه در اين جنگ کشته مى شدند و چنين افتخارى نصيب ما مى شد که نصيب تو شده است.
اين بچه يتيم به سرپرستى و حمايت رسول خدا (ص) زندگى مى کرد، تا اينکه آن حضرت از دار دنيا رحلت نمود، هنگامى که خبر رحلت آن حضرت به گوش بچه رسيد، گوئى آسمان بر سر وى خراب گرديد، از خانه بيرون آمد، ناله و فريادش بلند شد، خاک بر سر خود مى ريخت و مى گفت اينک يتيم شدم، اينک غريب گشتم. (٨)
گذشت و فداکارى آن حضرت آن قدر فراوان است حتى در مکه مکرمه هنگامى که حضرت بوسيله ناپاکان اجتماع آن روز اذيت و آزار فراوانى را متحمل شدند و بعد از فتح و پيروزى مکه بدست سپاه عظيم اسلام، پيامبراکرم (ص) در يک جمله زيبائى همه آنها را مورد عفو و بخشش خود قرار مى دهد و خطاب مى کند به آنها و چنين مى فرمايد: اِذْهَبُوا اَنْتُمُ الطُلَقاء. (٩)
يعنى هر کجا که مى خواهيد برويد چون همه شما آزاديد. اين نشانه ايجاد روح گذشت و فداکارى است که درباره رسول اکرم (ص) آمده و پيروان آن حضرت هم بايد داراى چنين ايثار و گذشت باشند.

٦ - پيامدهاى عجيب پس از تولد آن حضرت

پس از تولد با برکت آن حضرت حوادث مختلفى رخ داده است و چهره آسمان و زمين دگرگون گرديده.
امام صادق (ع) درباره تولد آن حضرت چنين مى فرمايد: شيطان در آسمانهاى هفتگانه رفت و آمد مى کرد، وقتى حضرت عيسى (ع) متولد شد، او را از رفتن به سه آسمان منع کردند، و فقط تا آسمان چهارم بالا رفت، اما وقتى که پيامبر اکرم (ص) متولد شد، شيطان را از تمام آسمان ها منع کردند و شياطين را با تيرهاى شهاب از آسمان ها راندند، قريش با ديدن اين تحولات آسمانى گفتند: گويا قيامتى که يهود و نصارى خبر دادند برپا شده است.
يکى ازجادوگران وکاهنين زبردست دوران جاهليت گفت: به ستارگانى که راهنماى ما و علامت زمستان و تابستان هستند نگاه کنيد که، اگر از جاى خود پرتاب مى شوند و حرکت مى کنند، بدانيد که هنگام نابودى تمام موجودات فرا رسيده است، واگر بجاى خود ثابت و بدون حرکت هستند وستارگان ديگرى در اطراف پرتاب مى شوند و حرکت مى کنند، بدانيد که حادثه تازه اى رخ داده است.
صبح آن شب ديدند تمام بتها سرنگون شده اند، و در آن شب ايوان کاخ کسرى به لرزه در آمده و شکاف برداشته و چهارده دندانه سر ديوار آن فرو ريخت، و آب درياچه ساوه در زمين فرو رفت، ودر رود ساوه آب جارى شد، و آتشکده فارس که هزار سال روشن بود خاموش گرديد.
مؤبد که يکى از روحانى بزرگ زرتشتى است در آن شب در خواب ديد: شتران نيرومندى اسب هاى عربى را مى کشيدند، و از دَجْله گذشته و داخل بلاد و شهرهاى ايران شدند، و طاق کسرى از وسط شکافته شد، و از دَجْله که آن را نابود و پر کرده بودند، آب جارى گرديد، و در آن شب، نورى از سوى حجاز آشکار شد، سپس گسترش يافت و به افق مشرق رسيد، و هيچ تختى از تختهاى سلاطين دنيا نماند مگر اينکه صبح آن شب واژگون شد و پادشاهان در آن روز لال شدند و نتوانستند تا شب سخن بگويند، علم کاهنان نابود شد، و سحر ساحران بى اثر گرديد، و هر کاهنى که بود ميان او و همزادش که اخبار آسمانى را به او مى گفت، جدائى افتاده، و قريش در ميان عرب به مقام بزرگ و ارجمندى دست يافتند و به عنوان «آل الله» خوانده شدند، چرا که آنها در مکه و بيت الله الحرام بودند. (١٠)

٧ - تولد خورشيد مکه نگرانى و بى تابى ابليس

آن روزى که پيامبر اکرم (ص) چشم به جهان گشود ابليس نگران و بى طاقت شد. ابليس فرزندان خود را جمع کرده و در ميان آنها فرياد کشيد، فرزندان پرسيدند: چرا بى تاب و نگران شده اي؟
او در پاسخ گفت: واى بر شما امشب چهره آسمان و زمين دگرگون شده، و موضوع عظيمى برايم رخ داده است که از زمان عروج حضرت عيسى (ع) به آسمان تاکنون برايم رخ نداده است، برويد به جستجو بپردازيد و ببينيد چه اتفاقى بوجود آمده است؟!
همه فرزندان ابليس در سراسر زمين متفرق شدند و به جستجو پرداختند و سپس نزد پدرشان ابليس آمدند و گفتند: چيز تازه اى نيافتيم.
ابليس گفت: من خودم بايد به جستجو بپردازم و راز جريان را کشف کنم، ابليس به سوى سراسر زمين حرکت کرد و همه جا را گشت تا اينکه به سر زمين مکه آمد، ديد سراسر حرم پر از فرشتگان است، خواست وارد حرم شود، فرشتگان بر او فرياد زدند، ابليس از نهيب فرشتگان به عقب باز گشت، سپس به صورت گنجشکى در آمد و از جانب کوه حراء که نزديکى کعبه بود داخل حرم شد، ناگهان جبرئيل بر او فرياد زد: برگرد خدايت ترا لعنت کنند.!
ابليس گفت: يک سؤال دارم و آن اينکه بگو بدانم امشب در زمين چه حادثه اى رخ داده است؟ جبرئيل گفت: محمد (ص) متولد شده است.
ابليس سؤال کرد: آيا مرا در او بهره اى است؟
جبرئيل گفت: نه هيچ بهره اى براى تو نيست.
ابليس سؤال کرد: آيا در امت او بهره اى دارم؟
جبرئيل گفت: آري.
ابليس گفت: به همين اندازه راضى و خشنودم.
موقعى که حضرت محمد (ص) ولادت يافت، ابليس به شياطين گفت اين محمد است که با شمشير برنده اى که بعد از اين نمى توان زندگى کرد بوجود آمده: امت اين حضرت همان امتى است که خدا مرا براى خاطر آن امت لعنت و رجيم نموده، امت اين محمد است که وحدانيت و يگانگى خدا را اظهار مى نمايند، براى پروردگار خود شريک قرار نمى دهند. بزودى از طرف اين پيامبر و امت او عملى انجام مى گيرد که چشم و قلب مرا گريان خواهد کرد، پس قرارگاه و پناهگاه ما يکجا خواهد بود؟!
شياطين در جواب گفتند: چشم تو روشن باد که خداى سبحان مردم را هفت گروه خلق کرد، شش گروه که از امت حضرت محمد سخت تر و از لحاظ جمعيت و فرزند بيشتر بودند از بين رفتند و ما از آنان عهد و پيمان گرفتيم، به ناچار از گروه هفتم هم عهد و پيمان خواهيم گرفت.
ابليس گفت: چگونه شما بر آنان قدرت پيدا مى کنيد در صورتى که در ميان آنان خصلت هاى نيکوئى از قبل: امر بمعروف و نهى از منکر وجود دارد؟!
شياطين گفتند: ما از راه علم نزد شخص عالم مى آئيم و او را گمراه مى کنيم. شخص جاهل را از راه جهل گمراه مى کنيم. اهل دنيا را از راه دنيا. اهل زاهد را از راه زهد. شخص زنا کار را از راه زنا وسوسه مى نمائيم. ابليس گفت: آنان به لطف خداى يگانه چنگ مى زنند شياطين گفتند:
اگر آنان به لطف خداى يگانه چنگ مى زنند ما هم گروه هوا و هوس را که گمراه کننده و گمراهند ثابت نگاه ميداريم، ابليس خنديد و گفت: چشم مرا روشن کرديد!! (١١)

٨ - جلوه هاى محبت و نيکى از زبان پيامبر

يکى از نشانه هاى هر مسلمان محبت و نيکى کردن است، که بايد با انگيزه مخصوصى صورت گيرد. دليلش هم روشن است، زيرا هر زمانى که محبت و نيکى براى خدا باشد، در اين صورت نبايد از کسى انتظار پاداش و سپاسى داشته باشد، چون وجودش از احسان و محبت نسبت به آنها موج مى زند، رفتار و کردارش ناشى از علاقه شديدى است که در وجودش جاى گرفته است.
تنها عاملى که انسان را به کار خير وادار مى کند، همان ايمان به خدا و پاداش نيکى است که خداى بزرگ براى افراد نيکوکاران در نظر گرفته، و انسانها را دعوت کرده به محبت و نيکى و دور از هر گونه غرض ها و هدفهاى شخصي.
و با اينکه پيامبر اکرم (ص) اين همه مورد اذيت و آزار قرار گرفته بود، حتى نسبت به دوستان و خويشان شقاوت پيشه اش، که با آن حضرت روشى خصمانه و دور از انسانيت داشته بودند. مى فرمود: پروردگارا قوم مرا مشمول رحمت و آموزش خود قرار بده زيرا آنان نادانند.(١٢)
رحمت و گذشت پيامبراکرم (ص) آنقدر گسترده و بى پايان است تا آنجا که عملاً به دوستان و پيروان خود در سطحى بسيار وسيع، درس احسان و محبت را مى آموخت.
روزى پيامبر اکرم (ص) براى جمعى از ياران خود که شرفياب حضورش بودند اين داستان را تعريف کردند: شخصى در بيابان سوزان دچار تشنگى شديدى شد. براى رفع عطش، به درون چاهى رفت، و با استفاده از آب چاه خود را سيراب نمود، در همان وقت ديد سگى از شدت تشنگى بى تاب و توان شده و پوزه به خاک مى مالد، براى آن مرد اين انديشه پيش آمد که حيوان بيچاره مثل او داراى احساس تشنگى است و بخاطر نيافتن آب در رنج و عذاب افتاده است.
احساس ترحم و مهربانى در وجودش به جوش آمده، لذا تصميم گرفت حيوان تشنه را با مقدارى آب سيراب سازد.
بدنبال اين تصميم بار ديگر به درون چاه رفت، و کفش هايش را پر از آب کرد و پيش روى حيوانى که از سوز تشنگى جانش به لب رسيده بود گذاشت، خداى بزرگ به پاداش همين کردار نيک آن مرد را مورد عفو و بخشش و عنايت خود قرار داد. ياران آن حضرت عرض کردند، آيا ما هم مى توانيم در مورد حيوانات نيز از خداوند کسب پاداش کنيم؟ حضرت فرمودند: آرى و بخاطر هر حيوان زنده اى که موفق به انجام خدمتى شويد نزد خداوند مأجور خواهيد بود. (١٣)
نتيجه اينکه اگر محبت و احسان براى خدا باشد و انگيزه آن فقط خدا باشد نه چيز ديگر در اين صورت مى تواند منشاء خير و برکات هم براى خود و هم براى ديگران باشد.
مردان کار، همتى دارند به بلندى کوه و روحى دارند به عظمت دريا، همتشان از همه چيز مى گذرد و روحشان همه چيز را در خود فرو مى برد، و در راه خدا نااميدى نمى شناسند.
آن بزرگ مردانى که در ميدان عمل حيات خود را در راه نشر عدالت و فضيلت و پيشرفت علم و تمدن، صرف کرده اند، هميشه زنده و جاويدند، حوادث و دست روزگار نمى تواند بر مقام و عظمتشان خللى بوجود آورد، اين قبيل اشخاص بوسيله کارهاى نيک و درخشان خود از حدود زمان و مکان بالا مى روند، در تمام اعصار و قرون نام زيبايشان بر سر زبانها، و يادگارشان نقش دلهاست، و آواز عظمتشان روز بروز بلند مى گردد.


۱
فصل دوم : پيامبر اکرم (ص) و مصونيت از گناه

فصل دوم : پيامبر اکرم (ص) و مصونيت از گناه

١ - امين امت اسلام

همانطورى که گفته شد پيامبر اکرم (ص) از دودمان با فضيلت و ازخاندان با اصالت تولد يافت، و در دامان پاکى چون عبدالمطلب و ابوطالب جد و عموى بزرگوار خويش پرورش يافته، که اگر در همه عالم جستجو مى کردند از آن حضرت پاکتر بدست نمى آوردند.
براى روشن شدن اين حقيقت که چگونه پيامبر اکرم (ص) از مصونيت کامل اخلاقى برخوردار بوده است به زندگى آن حضرت يک نگاه اجمالى داشته باشيم.
چهل سال زندگى پرافتخار رسول اکرم (ص) پيش از رسالت آسمانى وى که از همان روز اول ولادت تا آخرين لحظه هاى زندگى، گواهى است روشن بر اينکه چگونه آن حضرت در آن محيط خفقان و ناسالم نه تنها توانست دامن خويش را از همه زشتى ها و گناه و معصيت پاک نگهدارد، بلکه بخوبى موفق گرديد که در رعايت همه شئون و جنبه هاى فضيلت از هر نوع انحراف و گناه دورى جويد، بطورى که اين حقيقت زبانزد عام وخاص گرديد و تا آنجائى که در فضاى آلوده و تيره جزيره العرب نزد همه کس به محمد امين لقب داده شده بود و مورد اعتماد همگان قرار گرفت.
و اين اعتماد آنقدر وسيع و گسترده بود که گاهى در بدترين شرائط که هر لحظه ممکن بود شعله هاى جنگ و خونريزى و نفاق و اختلاف برافروخته شود و جنگ و برادرکشى در ميان قبايل آغاز گردد، حضرت محمد (ص) اميدها و تکيه گاه انسانى و معنوى مردم قريش بوده است.
تکيه گاهى که براى برطرف ساختن مشکلات اجتماعى مردم از آن حضرت کمک و استمداد کردند و با آرامش خاطر به آن حضرت اعتماد مى نمودند.
و براى روشن شدن اين مدعى که چگونه آن حضرت امين و مورد اعتماد مردم بود به يک حادثه بزرگ تاريخى که قبل از بعثت آن حضرت در سرزمين مکه روى داده بود اشاره کنيم و شما خوانندگان محترم را به قضاوت و داورى دعوت نمائيم.

٢ - پيامبر اکرم (ص) در جايگاه قضاوت و داورى

اين حادثه بزرگ و تاريخى که درجر يان بناى جديد کعبه رخ داده مى تواند حقيقت پاکد امنى و اعتماد شديدى که براثر آن، تمام قبايل مکه نسبت به پيامبر بزرگ اسلا م (ص) قبل از دوران نبوت آن حضرت داشتند بخوبى نشان دهد، تاريخ آن حادثه بزرگ را چنين مى نويسد: بزرگان مکه در صدد برآمدند تا خانه خدا را وسعت دهند و بر طول و عرض آن بيا فزايند، از اين جهت دست به خرابى آن زدند، وآن را بار ديگر پى ريزى نمودند تا به محل نصب حجرالاسود که از نظر دينى مقدس و قابل احترام است رسيدند.
در اين جا اختلاف بين چهار قبيله بزرگ مکه شروع شد. و هر يک مى خواستند تاحجر با دست آنان نصب شود، و افتخار آن براى هميشه از قبيله آنان باشد.
کار اين اختلاف بالا گرفت، تا آنجا که شمشير ها از نيام بيرون آمد و همه آماده جنگ و نبرد شدند، تا بتوانند با استفاده قدرت وزور به آرزوى هميشگى خود رسيده و خواسته هاى خويش را عملى سازند.
تمام قبائل به جوانان و جنگجويان خود آماده باش کامل دادند صفوف خود را براى جنگ و پيکار منظم ساختد.
بزرگان قبيله بنى عبدالدار با طائفه ديگرى بنام بنوعدى هم پيمان شدند. و متحد گرديدند قدح و ظرفش از خون پر کرده و داخل مسجدالحرام شدند، و دستهاى خود را در آن ظرف خون فرو بردند. و سوگند ياد کردند که تا جان در تن دارند ايستادگى و مقاومت کنند و اجازه نصب حجرالاسود را به قبائل ديگر ندهند. بوى جنگ و خونريزى از فضاى مکه بخوبى به مشام مى رسيد، وهر لحظه ممکن بود جنگى بزرگ وخونين آغاز گردد، جنگى که پايان آن نامعلوم بود، و اگر جنگ شروع مى شد صدها جوان زبده و نيرومند عرب درآن ميان بخاک وخون کشيده مى شدند، و تنها يک قبيله آن فاتح و پيروز باقى مى ماند، که آن هم طبعاً صدها کشته و مجروح از خود بجاى مى گذاشت.
چهار روز وضع آن روز مکه اين چنين بود، تا اينکه بالاخره در روز پنجم، بزرگان قريش با هم مشورت کردند تا راه حلى براى اين مشکل مهم بدست آورند، و از شروع جنگ و خونريزى جلوگيرى نمايند، و آن محيط مکه را از وضع حالت انفجار آميز نجات بخشند.
درميان آنها شخصى بود بنام ابوامية بن مغيره که ازهمه سالخورده و پيرتر بود گفت: اين جنگ و خون ريزى را کنار بگذاريد، و اين راه حل را بپذيريد که: هرکس هم اکنون از دَرِ بنى شيبه وارد شود درميان شما قضاوت و داورى نمايد و درباره اين مشکل مهم شما رأى دهد.
بزرگان قريش همگى اين حرف را پسنديدند وآن را پذيرفتند. دراين هنگام تمام گردنها کشيده شد، و همه چشمها بسوى در بنى شيبه دوخته شد تا ببينند اولين کسى که از آن جا داخل مى شود چه کسى است تا به عنوان شخص داور در بين خود برگزينند.
نا گاه ديدند حضرت محمد (ص) از دَرِ بنى شيبه آمد و داخل مسجد گرديد، در اين جا عکس العمل رؤساى قبايل اين بود که همگى گفتند که: هرآنچه راکه محمد امين گويد راضى هستيم.
آن حضرت هم بخاطر آنکه افتخار حمل و نصب حَجَرالا سود در قبيله خاصى صورت نگيرد، و از اين راه آتش کينه قبائل ديگر نسبت به آن قبيله شعله ور نگردد، طرحى عالى وجالب انتخاب کرد که مورد قبول و تحسين همگان قرار گرفت. وآن طرح حضرت اين بود که: عباى شريف خودرا بر روى زمين پهن نمود، و سنگ را در وسط آن جاى داد، آن گاه از هر قبيله فردى را انتخاب فرمود تا هر يک گوشه اى از عبا را بردارند و بدين صورت حجرالا سود به کمک همه قبائل حمل شد تا به محل نصب آن رسيد، در آن جا آن حضرت به نمايندگى از تمام قبائل سنگ را با دست نازنين خود نصب فرمود، و به آن غائله بزرگ خاتمه بخشيد. (١٤)
آرى پيامبراکرم (ص) در دوران قبل از ر سالت خود آن محيط پراز فسادوگناه آن چنان زندگى کردندکه، پاکى و پاکدامنى آن حضرت مورد قبول و گواه همگان بوده است، حتى يک مورد سابقه سوء و يا گناه وخيانت از آن حضرت ديده نشده است.
و اگر غير از اين بود، دشمنان آن حضرت مى توانستند با بد نام کردن سابقه آن حضرت بصورت حربه برنده عليه آن حضرت بکار برند، و با تهمت و افتراء براعتبار وحيثيت فردى و اجتماعى او لطمه فراوانى وارد ساخته، تا از اين راه سدى نيرومند در راه رسيدن آن حضرت به هدفهاى تربيتى و اجتما عيش بوجود آورند.
اما تاريخ خودگواه است که، هيچيک از دشمنان سرسخت وکينه توزآن حضرت چنين ادعائى را نداشتد، و هيچ گناهى را به آن حضرت نسبت نداند، و اين مى تواند بزرگترين شا هد و دليل باشد بر عصمت آن حضرت.

٣ - آيا ممکن است يک فرد در برابر گناه مصونيت داشته باشد؟

همانطورى که گفته شد عصمت و مصونيت يک صفت نفسانى و نيروى درونى است که انسان را از فکر و خيال انجام گناه باز مى دارد تا چه رسد به خودگناه.
يعنى يک حالت خدا ترس با طنى که انسان را در برابر گناه حتى فکر و تصميم برانجام گناه باز مى دارد.
دراينجا اين سئوال در ذهن خوانندگان بوجود مى آيد که، چگونه ممکن است يک انسان نسبت به تمام گناهان و يا بعضى از گناهان مصونيت کامل پيدا کند که نه تنها گناه و معصيتى از او سر نزند، بلکه به فکر و نا فرمانى خداوند عالم هم نباشد.
پاسخ اين است که عصمت و مصونيت از گناه از شئون و لوازم علم به مفاسد گناه است، و اين مطلب به معنى اين نسيت که هر نوع علم به لوازم گناه پديد آورنده عصمت و مصونيت است، بلکه بايد حقيقت و واقع نمائى علم باندازه نيرومندوقوى باشد که، لوازم وآثار گناه را آن چنان در نظر انسان مجسم و روشن سازد، که انسان لوازم کارهاى خود را با ديده دل، موجود و محقق ببيند، دراين صورت صدورگناه از چنين شخصى يک امر محال و غير ممکن در آيد.
براى روشن شدن حقيقت به اين مثال توجه فرمائيد: هر فرد عاقل و خردمندى که به حيات و زندگى خود علا قمند است در برابر هر سم مرگباروکشنده اى که نوشيدن آن به قيمت جان انسان تمام مى شود، و يا با قى مانده غذاى بيمارى که مبتلا به مرض جذام است و خوردن آن موجب سرايت بيمارى هاى خطرناک مى گردد، يک نوع مصونيت و عصمت دارد، و انسان هرگز به هيچ قيمت اين اعمال را انجام نمى دهد، و صدور چنين اعمالى از وى محال و غير ممکن است.
وعلت اين مصونيت همان تجسم آثار مرگبار اين اعمال است، و اين آثار چنان در نظر وى مجسم و روشن است و از ديدگاه عقل هم آن چنان مسلم مى باشد که در پر تو آن فکر، اقدام به چنين کارها را، در ذهن خود نمى پروراند تا چه رسد که عملاً به اين کارها اقدام نمايد.
بنابراين عصمت و مصونيت از گناه در افراد معصوم، اثر مستقيم ايمان شديد، و علم قاطع به کيفر اعمال مى باشد، و هر فردى براى خود يک نوع عصمت در بسيارى از موارد دارد، چيزى که هست اينکه پيامبران الهى بر اثر احاطه علمى به کيفر اعمال و آگاهى کامل از عظمت خداوند، در باره تمام گناهان عصمت جامع و کامل دارند و روى همين علم وآگاهى، تمام دواعى و انگيزه هاى گناه وغرائض سرکش انسانى درآنها مهارشده و لحظه اى از حدودى که خداوند عالم تعين فرموده است تجا وز نمى کنند.
در پايان سخن تذکر اين مطلب را لازم مى دا نم وآن اينکه، درست است که پيامبران الهى در برابر گناه و هر نوع نا فرمانى مصونيت کامل دارند، و همگى نسبت به آن بيمه هستند، اما معناى اين سخن اين نيست که آنها ديگر توا نائى و قدرت برانجام گناه را نداشته و در اطا عت و پيروى از فرمانهاى خداوند مجبور باشد. بلکه پيامبران الهى هم مانند ساير مردم ازحريت وآزادى در عمل برخور دارند، و براطا عت و عصيان قادر و توانا مى باشند.
ولى چون با چشم با طنى که نتيجه علم وسيع و گسترده آنان نسبت به عمق جهان هستى است، لوازم اعمال را مى بينند و به حقايق اعمال خود که در لسان شرع و دين اسلام به آنها پاداش وکيفرگفته مى شود، آگاهند. از اين جهت از هر نوع گناه و نافرمانى خوددارى مى کنند.

٤ - کرامت و بزرگوارى آن حضرت

پيامبراکرم (ص) از قبيله بنى هاشم بود، همان قبيله اى که از نظرکرامت و بزرگوارى در بين همه قبائل مشهور و معروف بوده اند.
و از جنبه هاى شخصى که آن حضرت دارا بود، اين تاريخ پر محتواى، زندگى آن بزرگوار است که از توصف بى نياز واز کمالات بشرى سرشار است پاکى، صفا و صميميت، خير خواهى، شجاعت ، راستگوئى، بزرگوارى و وقار و خلاصه همه آن چه را که ميتوان کمال بحساب آورد، از مسائلى بود که در زندگى آن بزرگوار آشکارا بچشم مى خورد، تا جائى که نه تنها نزديکان و دوستان بلکه حتى کينه توزان و دشمنان آن حضرت نيز باين حقيقت ها اعتراف داشتند. ساده زندگى کردن در همه چيز، در خوراک، در پوشاک، در معاشرت ها يک اصل مسلم است که در زندگى پيامبر اکرم (ص) ديده مى شود. (١٥)
شخصى آمد خدمت پيامبر خدا (ص) وقتى لباس آن حضرت راکهنه ديد ناراحت شد، لذا مبلغ ١٢ درهم بحضور آن حضرت تقديمکرد. پيامبراکرم (ص) فرمود: يا على اين پول را بگير و براى من جامه اى خريدارى کن تا بپوشم.
اميرالمؤمنين على (ع) مى فرمايد: من بازار آمدم، پيراهن براى آن حضرت خريدم به دوازده درهم وآن را براى حضرت آوردم.
پيامبر اکرم (ص) فرمود: يا على من غير اين پيراهن را بيشتر دوست دارم، آيا صاحبش پس مى گيرد؟
اميرالمؤمنين (ع) گفت: نمى دانم، پيامبر (ص) فرمود: ببين قبول مى کند؟
امير المؤمنين پيراهن را نزد صاحبش بردند وگفت: رسول خدا (ص) اين پيراهن را براى گرانى قيمت دوست ندارد، مى خواهد پيراهن ارزانترى بخرد شما اين پيراهن را پس بگير!
صاحب پيراهن، پول ها را بمن پس داد، من آن پول ها را نزد آن حضرت آوردم، پيامبر اکرم (ص) با من به بازار آمد که پيراهن خريدارى کند، در بين راه کنيزى که نشسته و گريه مى کرد نظر پيامبر خدا را بخود جلب نمود، رسول خدا (ص) فرمود: براى چه گريه مى کني؟ کنيز گفت: يا رسول الله اهل خانه من چهار درهم به من دادند که براى آنان چيزى بخرم، ولى آن پول را گم کردم و من جرأت نمى کنم به خانه برگردم.
رسول خدا (ص) چهار درهم به آن کنيز داد و فرمود: اکنون بسوى خانه خود برگرد!
پيامبر اکرم (ص) بطرف بازار رفتند، پيراهنى را خريد به چهار درهم و آن را پوشيد، حمد خدا را بجاى آورد؛
وقتى که از بازار خارج شد، شخص عريانى را ديد که مى گويد: کسى که بدن مرا بپوشاند خدا از لباس هاى بهشتى به او بپوشاند.
رسول اکرم (ص) پيراهنى را که خريده بود از تن بيرون کرد و به بدن آن شخص سائل پوشانيد و دو باره به بازار آمد، پيراهنى را به چهار درهم باقى مانده خريدارى کرد، آن را پوشيد وحمد خدا را بجاى آورد و بطرف منزل خود حرکت کرد.
در بين راه ديد که آن کنيز هنوز در همان جا نشسته، حضرت به آن کنيز فرمود: پس چرا به خانه خود نرفتي؟
عرض کرد: يا رسول الله رفتن من به خانه خيلى دير شده و من مى ترسم از اين جهت مرا بزنند!
پيامبر اکرم (ص) فرمود: توجلو برو ومرا به خانه خود راهنمائى کن!
رسول خدا (ص) آمد تا درب آن خانه رسيد، فرمود: اَلسلامُ عَلَيکمْ يا اَهْل الدار. سلام بر شما باد اى اهل خانه. ولى آنان جواب سلام آن حضرت را ندادند، پيامبر خدا (ص) براى دومين بار سلام کرد ولى آنان نيز جواب آن حضرت را ندادند، براى بار سوم حضرت سلام کرد، اما در جوابش گفتند: عَلَيک السلام يا رَسُولَ اللِه وَرَحْمَه اللهِ وَ بَرَکاتُه.
آن حضرت فرمود: پس چرا جواب سلام مرا در بار اول و دوم نداديد.
گفتند: يا رسول الله ما سلام کردن شما را شنيديم ولى دوست داشتيم که بيشتر براى ما سلامتى بخواهي.
پيامبراکرم (ص) فرمود: اين کنيز دير نزد شما مراجعت کرده، او را اذيت و آزار نرسانيد،گفتند: يا رسول الله ما اين کنيز را براى قدم و تشريف فرمائى شما آزاد کرديم.
آن حضرت فرمود: اَلْحَمْدُ لِله، من دوازده درهمى که از لحاظ برکت از اين دوازده درهم بزرگتر باشد نديدم، زيرا خدا بوسيله اين دوازده درهم دو نفر عريان را پوشانيد و يک کنيز را هم آزاد کرد. (١٦)

٥ - ساده زيستن پيامبر اکرم (ص)

همانطورى که گفتيم، ساده زندگى کردن در همه امور زندگى، در خوراک در لباس و پوشاک، در معاشرت ها، يک اصل مسلم است که در زندگى پيامبر اکرم (ص) ديده مى شود.
براى روشن شدن اين موضوع که پيامبر اکرم (ص) چگونه ساده زيستن را اختيارکرده بود، به اين روايت توجه فرمائيد.
روايتى است که امام حسن مجتبى (ع) از دائى ناتنى خود، به نام هند پسر ابى خالد، چنين تعريف مى کند که: هند فرزند خوانده پيامبر اکرم (ص) و برادر ناتنى حضرت زهرا «س» فرزند حضرت خديجه بود از شوهرى که قبل از رسول اکرم (ص) اختيار کرده است. پيامبراکرم (ص) پسر خوانده ديگرى نيز بنام اُسامة بن زيد داشته است که، مادرش زينب دختر جَحْش بود، که از هند کوچکتر بوده است. هند چون در آن زمان ١٣سال در مکه و بعد از آن نيز١٠ سال در مدينه در خدمت پيامبراکرم (ص) بود، وهمچنين در خانه آن حضرت بزرگ شده بود، از اين جهت بر تمام جزئيات زندگى آن بزرگوار آگاهى کامل داشت، بخاطر همين امام حسن مجتبى (ع) در سن طفوليت با آگاهى از شناخت هند نسبت به رسول اکرم (ص) ازاوسئوال کرد: اى هند! جدم پيامبراکرم (ص) را آن طور که ديده اى براى من تعريف کن.
هند براى امام حسن مجتبى (ع) پيامبر اکرم (ص) را اين طور توصيف کرده و امام حسن مجتبى (ع) هم براى ديگران عيناً نقل کرده است که: کانَ رَسُولُ اللهِ خَفيفُ اْلمَوؤنَه. يعنى پيامبر اکرم (ص) در زندگى خود روش ساده زندگى کردن را انتخاب نموده بود، در همه امورات زندگي. (١٧)
و يا در روايتى که اهل سنت هم نقل کرده اند، آمده است که: يکى از خلفا در شرائط خاصى وارد اتاق پيامبر اکرم (ص) شد. و اين در حالى بود که، حضرت از قصه زن هايش اعراض کرده وآنها را مخير کرد بين طلاق يا صبر کردن به زندگى ساده.
عده اى از زنها گفتند: وضع زندگى ما، خيلى ساده است، از اين غنائمى که در جنگ و غيرجنگ به دست مى آيد به ما هم بدهيد، حضرت فرمود: زندگى من يک زندگى ساده است اگر مى خواهيد به همين زندگى ساده صبر کنيد و بسازيد، و اگر هم نمى خواهيد من حاضرم که شما را طلاق بدهم و چيزى هم بعنوان مهريه به شما بپردازم.
همه گفتند: نه يارسول الله، ما به همين زندگى ساده مى سازيم.
يکى از خلفا وقتى که اطلاع پيدا کرد که حضرت از زنها ناراحت شده است، خدمت حضرت رسيد تا با حضرت صحبت کند.
او مى گويد: شخص سياهى آن جا بود که در واقع به منزله دربان و نگهبان بود وحضرت به او سپردند که کسى وارد نشود. من رفتم به اين شخص گفتم: به حضرت بگو که فلانى است، آن شخص رفت و برگشت، گفت: حضرت جوابى ندادند و چيزى نگفتند.
او مى گويد: من رفتم و دوباره آمدم، اجازه خواستم، حضرت اجازه ورود ندادند، دوباره رفتم، و براى بار سوم مراجعه کردم، اين بار حضرت اجازه ورود دادند.
وارد اتاق شدم، ديدم پيامبر اکرم (ص) در اتاق استراحت کرده که کف آن اتاق را فرشى پوشانده بود که از ليف خرما درست کرده بودند، حضرت از جا حرکت کردند، ديدم اثر زبرى وخشونت فرش روى بدن مبارک آن حضرت به جا مانده است و خيلى ناراحت شدم.
به پيامبر اکرم (ص) عرض کردم: يا رسول الله چرا بايد وضع شما اين گونه باشد؟! درحالى که کسراها و قيصرها و امثال اينها، غرق درنعمت ها باشند، ولى شما که پيامبر خدا هستيد يک چنين وضعى داشته باشيد؟ حضرت ناراحت شدند و ازجا بر خاست و فرمود: اين حرف ها چيست که مى گوئي؟
آيا دنيا به نظرت جلوه کرده است؟
حال که من اين ها را ندارم، براى من محروميت است و براى آنها ئى که چنين نعمت ها را دارند نعمت است؟
به خدا قسم که تمام آنها نصيب مسلمين مى شود، واين مال و منال براى کسى افتخار نمى آورد. (١٨)
بنابراين رفتار پيامبر اکرم (ص) هم چون سخن آن حضرت الگو و اسوه است براى شما، بر همه پيروان و دوستان آن حضرت لازم است که از اصل ساده زندگى کردن و سبک بودن بار زندگى استفاده کنند و سبک بال وآسوده خاطر باشند.
زيرا در قرآن مجيد آمده است که: لَقَدْ کانَ لَکمْ فى رَسُولِ اللهِ اُسْوَه حَسَنَه.
يعنى رفتار پيامبر اکرم (ص) همچون سخن آن حضرت بايد براى همه اسوه والگو باشد، بايد مرکز وکانون باشد که ما از آن کانون و ظائفمان را بدست آوريم و عمل کنيم، نقل تاريخ به تنهاى کافى نيست، بلکه تفسير و توجيه عمل و رفتار پيامبر اکرم (ص) مهم است. چون خود آن حضرت فرمودند: سخنانى که از من مى شنويد ضبط کنيد، نگه دارى کنيد و به نسل هاى آينده تحويل دهيد. و بعد فرمودند: چه (١٩) بسا نسل هاى آينده حرف مرا بهتر از شما بفهمند.

٦ - رسول اکرم (ص) و فقرزدايى

اصولاً در هر جامعه اى اشخاص فقير و ثروتمند وجود دارد و هردودسته بايد توجه به خداى متعال داشته باشند.
گاهى مال وثروت غرور مى آورد، وبراى شکستن غرور بايد به افراد فقير کمک کرد واحترام گذاشت.
زيرا گاهى فقر و بيچارگى افراد حقارت مى آورد، در اين صورت انسان خدا را فراموش مى کند، از اين جهت براى بر طرف کردن عقده ها، ثروتمندان بايد به افراد مستمند احترام بگذارند.
در اين خصوص که افراد فقير و ثروتمند، همواره بايد به ياد خدا باشند، قرآن مجيد چنين مى فرمايد: آرى هر دو دسته بايد توجه و توکل به خدا کنند، چون خداوند افراد متوکلين را دوست مى دارد «سوره آل عمران آيه ١٥٩»
براى روشن شدن اصل موضوع به اين روايت توجه کنيد. امام صادق (ع) فرمود: مرد ثروتمندى با لباس هاى تميز و پاکيزه خدمت رسول اکرم (ص) آمد و نزد حضرت نشست. سپس مرد فقير وتنگدستى با لباس هاى کهنه و کثيف وارد شد، وکنار مرد ثروتمند نشست، مرد ثروتمند لباس آراسته و پاکيزه خود را از زير پاى مرد فقير بيرون کشيد. رسول خدا (ص) اين منظره را مشاهده کرد و به مرد ثروتمند چنين فرمود: ترسيدى چيزى از فقر او به تو وارد شود؟ گفت: نه. فرمود: ترسيدى از دارايى تو چيزى به او برسد؟
گفت: نه.
فرمود: ترسيدى لباست چرک و کثيف شود؟
گفت: نه. حضرت فرمود: پس چه چيزى تو را بر اين کار وادشت که نسبت به او اينگونه بر خورد کني؟
گفت: يا رسول الله من همدستى «شيطان يا نفس خود» دارم که هرکارزشتى در نظرم زيبا جلوه مى دهد و هرکار خوبى را زشت نمايش مى دهد. از کارى که کردم پشيمان هستم و من حاضرم نصف مالم را به او بدهم.
پيامبر خدا (ص) به آن مرد فقير فرمود: تو مى پذيرى، مرد فقير گفت: خير. مرد ثروتمند گفت: چرا؟ مرد فقير گفت: زيرا مى ترسم در دل من در آيد آن چه در دل تو در آمده که همان تکبر و توهين فقرا باشد. (٢٠)
اگر ثروت زياد کنترل نشود و در راه درست خرج نگردد، موجب تکبر و توهين به ديگران مى شود. شخص ثروتمند قساوت قلب و خشونت پيدا مى کند. و اورا هميشه از ياد خدا غافل مى سازد که در اين صورت ملعون و مطرود خداوند وا قع مى گردد.
اما فقر سبب مى شودکه شخص فقير همواره بر خداوند توکل کند و به درگاه او دعا و نيايش نمايد در اين صورت تواضع و ملايمت و طبقات پسنديده ديگرى که زائيده فقر است را بدنبال دارد.
به اميدآن روزى که ثروتمندان به وظائفشان عمل کنند وحقوق واجبه مال را در راه خدا و به افراد فقير و مستمند بپردازند.

٧ - رسول اکرم (ص) و اخلاق پسنديده

ارزشهاى اخلاقى موجب برترى وکمال انسان مى شود. و بخاطر همين ارزشها، برترى انسان ها بستگى به اخلاق نيک وصفات پسنديده دارد. وبراى چنين انسانى که داراى اخلاق وکمال باشد ارزش و احترام فراوانى قائل هستند.
پيامبراکرم (ص) داراى چنين اخلاق و اوصاف نيک بود. قرآ ن مجيد درخصوص اخلاق نيک آن حضرت مى فرمايد:
اِنک لَعَلى خُلُق عَظيم.
يعنى اى رسول خدا تو داراى اخلاق بزرگ هستي.(٢١)
درتاريخ نوشته اندکه: يک روزى پيامبراکرم (ص) از مدينه منوره بيرون رفت مشاهده کردکه مردعربى سر چاه آبى نشسته و مى خواهد براى شتران خود آب بکشد.
فرمود: آيا اجير وکارگر مى خواهى که براى شترانت آب بکشد؟ مرد عرب گفت بلى، براى هر دلو آبى که از چاه بکشيد سه عدد خرما اُجرت مى دهم. حضرت راضى شد و فرمود قبول مى کنم. حضرت يک دلو آب کشيد و سهعدد خرما اُجرت گرفت. تا اينکه آن حضرت هفت دلو ديگرى آب کشيد و د لو هشتم که رسيد ريسمان پاره شود و د لو به داخل چاه افتاد.
مرد عرب با مشاهده اين صحنه عصبانى شد، وجسارت کرد، وسيلى بصورت مبارک آن حضرت زد که چرا ريسمان را پاره کرده ودلو به داخل چاه افتاد.
پيامبراکرم (ص) دست مبارک خود را داخل چاه برد و د لو را بيرون آورد.
مرد عرب اين حلم وحسن خلق را از پيامبراکرم (ص) ديد، فهميد که آن حضرت بر حق بوده و کار خودش اشتباه.
ولذا رفت وکاردى که همراه داشت با آن کارد دستيکه بنا حق سيلى بصورت پيامبر خدا (ص) زده قطع نمود، وغش کرده برروى زمين افتاد. قافله اى ازآن راه گذشتند، ديدند دست اين مرد عرب قطع شده و روى زمين افتاده است،آنان پياده شدند وآب بصورت او پاشيدند، وقتى که بهوش آمدگفتتند: تورا چه شده است که روى زمين افتاده اى در حالى که دستت از بدن جدا شده؟
گفت: بصورت حضرت محمد (ص) سيلى زده ام، مى ترسم که دچار عقوبت شوم! برخاست و دست قطع شده خود را بدست ديگرى گرفت. و به خدمت رسول خدا (ص) آمد.
ديد بعضى از اصحاب و ياران آن حضرت نشسته اند، گفتند: چه مى خواهي؟
گفت: به پيامبر اکرم (ص) حا جتى دارم.
سلمان فارسى او را به خانه فاطمه «س» برد، ديد پيامبر خدا (ص) نشسته و حسنين (ع) را روى زانوى مقدس خود جاى داده.
مرد عرب عذر خواهى نمود از کارى که کرده است؟!
پيامبر اکرم (ص) فرمود: پس چرا دستت را قطع کردي؟
عرض کرد: يا رسول الله من دستى را که بصورت نازنين شما سيلى زده باشد نمى خواهم.
رسول اکرم (ص) مرد عرب را به دين اسلام دعوت فرمودند. مرد عرب عرض کرد: اگر شما پيامبر برحق هستيد دست قطع شده مرا به حالت اول برگردان و شفا دهيد آن وقت اسلام مى آورم.
پيامبر اکرم (ص) دست قطع شده اش را بمو ضع خود گذارده فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم و نفسى کشيد دست مبارک خود را بمو ضع قطع شده ماليد، دست مرد عرب بحال اول خود برگشت. ومرد عرب قبول اسلام کرد. (٢٢)
اخلاق و صفات پسنديده پيامبر اکرم آنقدر فراوان است که خود کتاب مستقلى مى خواهد، و ما به همين اندازه بسنده کرده و اين قسمت از بحث را به پايان مى بريم اميدواريم که رضايت خوانندگان محترم را جلب کرده باشيم.

٨ - پيامبر اکرم (ص) و مبارزه با جهل و خرافات

انسان در زندگانى نياز به الگو دارد تا ازراه و روش آن استفاده نمايد، مگر اينکه خودش داراى الگو باشد.
و چنين الگوئى واقعاً بايد نمونه وآسمانى باشد تا هيچگونه لغزش وخطائى در ديگران ايجاد نشود.
واگرانسانها زندگى پيامبراکرم (ص) را مطالعه نمايند مى بينندکه، زندگى آن بزرگوار سرشار از درس، ايثار ، اخلاق، صفا و صميميت، و مبارزه با هر گونه روشهاى غير اخلاقى است.
انسان نمى تواند براى توجيه عمل غير اخلاقى خود با هر وسيله اى که امکان دسترسى به آن را فراهم مى سازد، مورد استفاده قرار دهد، زيرا در اسلام هدف آنقدر مهم و با ارزش است که هر وسيله اى نمى تواند توجيه گر هدف با شد، و براى رسيدن به هدف اگرچه بسيار عالى و انسانى باشد، مجاز نيست از وسائل غير اخلاقى و الهى استفاده نمايد.
اسلام هرگز به چنين امرى اجازه نمى دهد. همانطورى که يک نفر مسلمان موظف است در زندگى داراى هدف مقدس باشد، ملزم است براى رسيدن به آن هدف از راه مقدس وانسانى استفاده نمايد.مثلا يک نفر مسلمان در راه تبليغ دين خدا به هيچ وجه نمى تواند از روشهائى استفاده نمايدکه آميخته با دروغ و تهمت، تملق وغير از آن باشد.زيرا چنين امرى نابخشودنى ومحکوم به شکست است.
براى روشن شدن اين امر به اين داستان توجه فرمائيد:
شخصى بنام اِبْن ابى کعْب در امر تبليغ دين خدا از روشهائى استفاده مى کرد که محکوم به شکست شد. او براى فضيلت قرائت سورهاى قرآن حديثى از پيامبر اکرم (ص) جعل کرده، وقتى از او سؤال کردند که: چطورکسى غير ازتو اين حديث را نقل نکرد؟
گفت: حقيقت مطلب اين است که چون مردم را در مجالس مشغول امور زندگى و نقل مسائل زمان جاهلى ديدم، خواستم آنان را از مسائل دنيا و زندگى آنان دور سازم، از اين جهت اين حديث را جعل نمودم تا عمرشان به قرائت قرآن بگذرد و بيهوده تلف نشود، چنين روشى هرگز مورد قبول اسلام نيست، و سيره پيامبران الهى و ائمه اطهار (ع) چنين نبوده و هرگز براى رسيدن به اهدافشان از اين روشها و شيوه ها استفاده نمى کردند.
بلکه شديداً با اين جهت ها و روشها مبارزه مى نمودند. پيامبر اکرم (ص) پسرى داشت بنام ابراهيم که شديداً مورد علاقه آن حضرت بود، که در سن ١٨ ماهگى از دنيا رفت.
رسول اکرم (ص) که کانون مهر و عاطفه بود، در غم ازدست دادن فرزندش به شدت متأثر شد و اشک ريخت و فرمود: اى ابراهيم! دل مى سوزد واشک مى ريزد وما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى پروردگار چيزى نمى گويم.
تمام مسلمين براى همدردى، و براى آنکه غبارى از حزن وغم واندوه که بر دل آن حضرت نشسته است، متأثر بودند.اتفاقاً همان روز کسوف شد و خورشيد گرفت.مسلمين گفتند: گرفتن خورشيد يک نوع ارتباط و هماهنگى عالم بالا بوده است با عالم پائين و با رسول اکرم (ص) براى آنکه فرزند پيامبر خدا (ص) از دنيا رفته است.اين حرف درميان مردم مدينه شايع شده بود که خورشيد گرفتگى بخاطرآن غم و اندوهى است که براى پيامبراکرم (ص) وارد شده است و در نتيجه، اين حادثه سبب شد که عقيده و ايمان مردم نسبت به پيامبر خدا بيشتر شود.ولى پيامبراکرم (ص) نمى خواست ازجهل ونادانى مردم، و نقاط ضعفى که بر آنان حاکم است براى هدايت و ارشاد مردم استفاده کند، بلکه مى خواست براى رشد و آگاهى جامعه استفاده کند، زيرا قرآن مجيد در اين خصوص خطاب مى کند به پيامبر اکرم (ص) ودستور داده است که: اُدْعُ الى سَبيلِ َربِک بِالْحِکمَه وَالْمَوْعِظَه ِ الْحَسَنَه وَ جادِلْهُمْ بِالَتى هِى اَحْسَنُ. يعنى اى پيامبر! مردم را بسوى راه پروردگارت با حکمت و موعظه دعوت کن. (٢٣) پيامبر اکرم (ص) بالاى منبر رفت و مردم را آگاه کرد و چنين فرمود: اى مردم خورشيد گرفته است، ليکن نه بخاطر فرزندم ابراهيم. (٢٤) بنابراين پيامبراکرم (ص) با اين بيان خود در برابراحساسات تند و بى مورد مردم سکوت نکرد وحاضر نشد از اشتباه مردم در راه هدفش استفاده نمايد، زيرا بخوبى مى دانست که اسلام نيازى به روشهائى که توأم با جهل و خرافات باشد ندارد.

٩ - درسى که رسول اکرم (ص) به انسان ها آموخت

يکى از روشهاى پيامبراکرم (ص) پرورش روح اعتماد بود، مسلمانان هم در پرتو رهبرى آن حضرت، داراى اعتماد ى فراوان و هدف بزرگى نائل آمدند.
ودر تمام کارهاى خويش پندها و نصيحت هاى آن حضرت را سر چشمه همه موفقيت ها و پيروزى ها مى دانستند، وهمواره ازآن حضرت کمک و يارى مى جستند، بدون آنکه دستخوش امواج تمايلات و نارسائى شوند.
براى روشن شدن اين مطلب به اين داستان توجه فرمائيد.
يکى از ياران رسول اکرم (ص) فقر مالى شديدى پيدا کرد و اين گرفتارى مالى او را در تنگناى شديدى قرار داده بود.
احساس کرد که ديگر قدرت صبر و تحمل از او سلب شده و با اين وجود ديگر نمى تواند به زندگى خود ادامه دهد.
روزى با همسرش مشورت کرد و به اين نتيجه رسيد که به محضر رسول اکرم (ص) برود، وازحال زندگى خود به عر ض آن حضرت برساند، و تقاضاى کمک نمايد، با اين تصميم رفت خدمت آن حضرت، اما پيش از آن که نيت خويش را برزبان جارى سازد، اين جمله را از رسول اکرم شنيد که آن حضرت فرمود: هرکس از ما تقاضاى کمک و مساعدت نمايد، ما ازاحسان خود نسبت به او دريغ نخواهيم کرد، اما اگر کسى بى نيازى پيشه کند و ازمخلوقى حاجت نخواهد، خداوند او را بى نياز خواهد ساخت.
اين شخص با شنيدن اين جمله، از بيان کردن حال خويش صرف نظر نمود، و به خانه باز گشت.
بعد از گذشتن چند روزي. باز فشار فقر مالى و تنگد ستى شديد او را به ستوه آورد، ناچار شد روز ديگر براى بيان خواسته خود به حضور رسول اکرم (ص) به شتافت، آن روز نيز همان جمله سابق را از زبان آن حضرت شنيد که فرمود: هر کس از ما تقاضاى کمک نمايد، ما از کمک کردن نسبت به او دريغ نخواهيم کرد، اما اگر کسى بى نيازى پيشه کند. و از مخلوقى حاجت نخواهد، خداوند او را بى نياز خواهد ساخت.
اين بارهم از بيان حاجت خويش خود دارى کرد، و به منزل بازگشت. و همچنان درهاى اميد به روى خود بسته ديد.
براى سومين بار در مجلس آن حضرت حاضر شد، اين بار نيز آن حضرت همان جمله را تکرار فرمود.
اما اين شخص با شنيدن سخنان رسول اکرم (ص) براى بار سوم، در خود احساس قدرت و توانائى کرد که کليد و رمز مشکل خود را يافته است، هنگام بازگشت با خود گفت که ديگر دست حاجت به سوى بندگان خدا دراز نمى کنم، و از آن ها کمک نمى خواهم، به نيروى لايزال تکيه کنم، و از استعداد وجودى خو يش بهره بردارى نمايم، واز پيشگاه الهى مى خواهم تا مرا درکارى که پيش مى گيرم يارى فرمايد، و مرا بى نيازى ببخشد.
فکرکردکه چه کارى از من ساخته است؟
فکرش به اينجا رسيد که در حال حاضر راه صحرا در پيش گيرد، و هيزمى جمع کرده وآن را به فروش برساند.
بالأخره بدنبال تصميم خود رفت، وتيشه اى را بدست آورد، و بسوى بيابان شتافت، هيزمى جمع نمود و به شهر آورد و فروخت. از اينکه با دسترنج خود مبلغى پول به دست آورده است احساس لذت و خوشحالى مى کرد.
روزهاى متوالى به همين کار ادامه داد، تا لوازم و ابزار کار وحيوان باربرخريد، و پس از مدتى به شغل خود ادامه داد، تا اينکه صاحب سرمايه فراوان و غلامانى شد.
روزى رسول اکرم (ص) با او بر خورد نمود و با تبسم فرمود: نگفتم هرکس ازما تقاضاى کمک و مساعدت نمايد ما از احسان خود نسبت او دريغ نخواهيم کرد، اما اگرکسى بى نيازى پيشه کند، واز مخلوقى حاجت نخواهد خداوند او را بى نياز خواهد ساخت. (٢٥)
نتيجه اينکه روح اعتماد و تکيه بر عمل مى تواند سرچشمه موفقيت و رستگارى شود، واين خصلت بزرگ مى تواند رمز پيروزى هر ملت و جامعه باشد.


۲
فصل سوم : خاتميت رسول اکرم (ص) و مسائل مربوط به آن

فصل سوم : خاتميت رسول اکرم (ص) و مسائل مربوط به آن

١ - رسول اکرم (ص) و مسئله خاتميت

اکنون که با يارى خداوند اين قسمت از بحث را به پايان رسانديم، فصل سوم را آغاز کرده وچگونگى مسائل اين فصل را مورد بررسى قرار مى دهيم.
ابتداء مى رويم سراغ اين مسئله که آيا دليلى برخاتميت پيامبراکرم (ص) داريم؟
در پاسخ بايد گفت. همانطورى که مى دانيم پيامبر اکرم (ص) آخرين پيامبران خدا است، وسلسله نبوت پيامبران با او پايان مى پذيرد.
و اين از ضروريات آئين مقدس اسلام است. وهرکس وارد صفوف مسلمانان شود، بخوبى مى فهمد که، همه مسلمانان به اين مسئله عقيده دارند.
واين خود از واضحات و مسلمات نزد آنان مى باشد.
همانطورى که هرکسى با مسلمانان سر وکار داشته باشد مى داند، آنها از نظرمذهبى تاکيد روى اصل مسئله توحيد دارند، همچنين مى داندکه، روى مسئله خاتميت پيامبراکرم (ص) نيز همگى توافق کامل دارند، وهيچ طائفه وگروهى ازمسلمانان در انتظار آمدن پيامبرجديدنيستند.
بنابراين، درحقيقت قافله بشريت در مسير تکامل خود با بعثت پيامبران مراحل گوناگون و مختلف را يکى پس از ديگرى طى کرده است، و به مرحله اى از رشد و تکامل رسيده که، ديگر مى تواند روى پاى خود بايستد، يعنى با استفاده از تعليمات حيات بخش وکامل اسلام، مشکلات خود را حل نمايد.
و به عبارت ديگر: اسلام قانون نهائى وجامع دوران بلوغ بشريت است، از نظر اعتقادات کاملترين محتواى بينش دينى، از نظر عمل نيز چنان تنظيم يافته که، بر نيازمنديهاى انسانها، درهرعصر و زمانى منطبق است.
نتيجه اينکه پيامبر اکرم (ص) خاتم پيامبران است، و اکنون مى پردازيم به دلايل آن.

١ - دلائل سه گانه براى اثبات اين مدعى دلائل متعددى ذکر کردند که، از همه روشن تر و محکم تر سه دليل و برهان را مى توان نام برد.

٢ - دليل اول: ضرورى بودن مسئله همانطورى که گفته شد، هر کس با مسلمانان جهان در هر نکته اى که هستند تماس گيرد در مى يابدکه همه آنها معتقد به خاتميت پيامبر اکرم (ص) هستند.
بنابر اين اگر کسى اسلام را از طريق دليل و منطق کافى پذيرفت، در اين صورت راهى جز پذيرش اصل خاتميت ندارد.

٣ - دليل دوم: آيات قرآن مجيد دليل دومى که مى توان براى اثبات مسئله خاتميت اقامه کرد،آيات قرآن مجيد است، واين آيات دليل روشنى است بر خاتميت پيامبر اکرم (ص) و ما براى روشن شدن اصل مسئله چند نمونه از آيات را در اينجا براى خوانندگان محترم نقل مى کنيم.
١ - ما کانَ مُحَمدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجا لِکمْ وَ لکنْ رَسُولَ اللهِ وَخاتَمَ النبيينَ.
يعنى پيامبراکرم (ص) پدر هيچيک از مردان شما نبود، او تنها رسول خدا و خاتم انبياء است. (٢٦)
اين تعبير قرآن مجيدکه رسول خدا پدر هيچيک از شما نيست، هنگامى گفته شدکه مسئله پسرخواندگى در ميان اعراب رواج داشت، آنها فردى را که از پدر و مادر ديگرى بود به عنوان فرزند خود بر مى گزيدند و همچون يک فرزند حقيقى داخل خانواده آنها مى شد، در اين صورت هم براى آنها محرم بود، و هم ارث مى برد ومانند آن. اما اسلام آمده و اين رسم جاهليت را از بين برد و گفت: پسر خوانده ها اگر چه فرزند به حساب مى آيد وليکن هر گز مشمول قوانين حقوقى و شرعى فرزند حقيقى نيستند.
مثل زيدکه پسر خوانده پيامبر اکرم (ص) بود وليکن فرزند حقيقى پيامبر بحساب نمى آمد، وبخاطر همين است که قرآن مجيد مى گويد: بجاى اينکه پيامبر اکرم را پدر يکى از اين افراد معرفى کنيد، او را به دو وصف حقيقيش توصيف کنيد يعنى يک و صف رسالت و ديگر وصف خاتميت.
واين تعبيرقر آن مجيد نشان مى دهدکه، مسئله خاتميت پيامبراکرم (ص) همچون رسالتش براى همگان روشن و مسلم بوده است.
٢ - پيامبراکرم (ص) بفرمان خدا، جهانيان را با اين آيه شريفه مورد خطاب قرار مى دهد وچنين مى فرمايد:
قُلْ يا اَيهَا الناسُ اِنى رَسُولُ اللهِ اِ لَيکمْ جَميعاً.
يعنى اى رسول من، بگو بمردم که من فرستاده خدا به سوى همگى شما هستم. (٢٧)
اين آيه شريفه هم گواه بر اين مطلب است که، پيامبراکرم (ص) خود را پيامبرآسمانى معرفى کرده تا آنجا که خود را خاتم پيامبران معرفى نموده است.
٣ - ما مى دانيم که اسلام دين جهانى و براى همه انسان ها است و همگى را دعوت مى کند به پذيرش و قبول دين مقدس اسلام.
قرآن مجيد در خصوص بعثت رسول اکرم (ص) مى فرمايد:
وَما اَرْ سَلْناک اِلاکافهً لِْلناسِ.
يعنى ما ترا مبعو ث نکرديم مگر بر همه انسانها. (٢٨)
اينها آياتى چند بودند که، به روشنى بر خاتميت پيامبراکرم دلالت مى کرد، و حقا نيت آئين اسلام را بر همگان ثابت نمود، که خاتميت پيامبراکرم (ص) از ضروريات دين مقدس اسلام است.

٤ - دليل سوم: روايات است روايات فراوانى داريم که به ر و شنى دلالت مى کند برمسئله خاتميت پيامبر اکرم (ص) .
١ - يکى از آن روايات، روايت معتبرى که از جابربن عبدالله انصارى نقل شده است.
جابربن عبدالله انصارى از پيامبر اکرم (ص) چنين نقل مى کند که، آن حضرت فرمود: مَثَل من در ميان پيامبران همانند کسى است که، خانه اى را بنا کرده و کامل و زيبا شده، تنها محل يک خشت آن خالى است، هرکس درآن وارد شود، و نگاه به آن کند مى گويد، چه زيبا است ولى يک خشت خالى دارد، من همان خشت آخرم و پيامبران همگى بمن ختم شده اند. (٢٩)
٢- در روايت ديگرى که معر وف است، وشيعه و سنى از پيامبر اکرم (ص) نقل کرده اند اينکه: پيامبراکرم (ص) به على (ع) فرمود:
اَنْتَ بَمْنِزلَه هارُونَ مِنْ مُوسى اِلا اَ نهُ لانَبِى بَعْدي.
يعنى تو نسبت بمن همچون ها ر ون نسبت به موسى هستى جز اينکه بعد از من پيامبرى نخواهدآمد. (٣٠)
نتيجه مى گيريم که با اين همه دليل و برهانى که ذکر کرديم راهى جز پذيرش اصل خاتميت وجود ندارد.

٥ - خاتميت چيست؟ اگرکسى سئوال کند که، مفهوم حقيقى خاتم چيست؟ و اينکه پيامبر اکرم (ص) خاتم پيامبران است يعنى چه.
پاسخ مى دهم که، خاتم از ماده ختم است، وختم به معنى پايان دهنده، و چيزى را که بوسيله آن کارى را پايان مى دهند. مثل اينکه مهرى را در پايان نامه مى زنند خاتم مى گويند. و اگر مى بينيم به انگشتر نيز خاتم گفته شده بخاطر اين است که نگين انگشتر در آن عصر و زمان بجاى مهر بکارمى رفته، و هر کس پاى نامه خود را با نگين انگشترش که روى آن اسم يا نقش کنده بود مهر مى کرد، و نقش نگين انگشتر هر کس مخصوص به خود او بوده است.
شاهد بر اين مطلب همان روايات اسلامى است که مى خوانيم هنگامى که پيامبراکرم (ص) مى خواست نامه اى براى پادشاهان و زمامداران آن زمان بنويسد و آنها را به دين اسلام دعوت کند، به حضرت عرض کردند که، رسم سلاطين عجم اين است که بدون مهر، نامه اى را نمى پذيرند، پيامبراکرم (ص) که تا آن زمان نامه هايش کا ملاً ساده و بدون مهر بود، دستور دادند انگشترى براى او تهيه کردند و برنگين آن جمله لا اِلهَ اِلا الله، مُحمَدٌ رَسُولَ الله، را نقش کردند.
پيامبراکرم (ص) بعد از آن دستور مى داد نامه ها را به وسيله آن مهرکنند. (٣١)
بنابراين، معنى اصلى خاتم همان پايان دهنده و ختم کننده است.

٦ - پرسشهايى چند پيرامون مسئله خاتميت: اگرکسى سئوال کند.که اگر فرستادن پيامبران يک فيض الهى است، چرا مردم زمان ما از اين فيض الهى محروم باشند؟ چرا راهنماى جديدى براى هدايت و رهبرى مردم اين عصر وزمان نيايد و بدون سرپرست باشند؟!
در پاسخ مى گوئيم. آنها که چنين مى گويند، در حقيقت از يک نکته غافل هستند، و آن اينکه محروميت زمان ما نه بخاطر عدم ليا قت آنها است.
بلکه بخاطرآن است که قافله بشريت درمسير فکروآگاهى به مر حله اى رسيده است که، مى تواند با در دست داشتن تعليمات پيامبراکرم (ص) براه خود ادامه دهد.
براى روشن شدن پاسخ بد نسيت به اين مثال توجه کنيد.
پيامبران او لو العزم يعنى آنهائى که داراى دين و آئين جديد و کتاب آسمانى بودند ٥ نفر هستند، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، و پيامبراسلام (ص) اينها هرکدام در يک زمان خاص تاريخى براى هدايت و تکامل بشر تلاش کردند. واين قافله بشريت را از يک مرحله گذرانده ودر مرحله دوم به پيامبر او لوالعزم ديگرى تحويل داده، تا بمر حله اى رسيده که اين قافله راه نهائى را يافت، و همچنين توانائى برا دامه راه را، همانند يک محصل که پنج مرحله تحصيلى را طى کرده تا دوران فراغت از تحصيل برسد که همان ادامه راه خويش است. دوره دبستان، دوره راهنمائى، دوره دبيرستان، دوره ليسانس و دوره دکترا.
اگر يک دکتر بمدرسه و دانشگاه نمى رود، مفهومش اين نيست که لياقت ندارد، بلکه بخاطر اين است که اين مقدار معلومات در اختيار دارد که به کمک آن مى تواند، مشکلات علمى خود را بوسيله آن حل کند و به مطا لعاتش ادامه دهد و پيشرفت کند.

سئوال ديگر اگرکسى سئوال کند و بگويد با اينکه جامعه بشرى دائماً درحال تغيير و دگرگونى است، چگونه مى توان با قوانين ثابت و يک نواخت اسلام پاسخگوى نيازهاى آن بود؟!
در پاسخ مى گوئيم که: اسلام داراى دو گونه قوانين است. يک قسم از قوانين که، مانند صفات مخصوص انسان ثابت و بر قرار است و قابل تغيير ودگرگونى نيست، مثل اعتقاد به توحيد ويگانگى خداوند، اجراى اصول عدالت، مبارزه با هر گونه ظلم و تعدى و اجحاف و غيره، که براى هميشه ثابت وغير قابل دگرگونى است.
اما قسم دوم قوانين، يک سلسله اصول کلى وجانبى است که، با دگرگون شدن موضوعات آن، صورت و شکل تازه اى به خود مى گيرد و پاسخگوى نيازهاى متغير هر زمان مى باشد.
دراين صورت کليه مقررات مربوط به اين موضوع، بايد در حال تغيير بوده باشد، ازاين نظر، در اسلام براى اين نوع موضوعات احکام خاصى وضع نشده است، وهمواره تابع شرائطى است که پيرامون آنها وجود دارد، وتابع يک سلسله اصول کلى ثابت استنباط و اجرا کردند.
مثلا، اسلام در مسائل دفاعى و نوع اسلحه جنگى و مانند آن، استقلال و تماميت ارضى، و جلوگيرى از نفوذ دشمنان، احکام خاصى ندارد، بلکه بايد با در نظرگرفتن اوضاع و احوال موجود، مقررات و احکامى از طرف حکومت اسلامى در نظر گرفته شود، واز راهى که به حفظ مقاصد اسلام کمک کند، اقدام گردد.
از اين نظر، اسلام در تقويت بنيه دفاعى به وضع يک اصل کلى دست زده و مصداق و نوع سلاح و تاکتيک را معين نمى کند، و مى فرمايد:
وَ اَعِدوا لَهُمْ ما اْسَتَطْعْتُمْ مِنْ قُوه.
يعنى براى دفاع از خود و تماميت ارضى و ناموس، تا مى توانيد، قوه و نيرو تهيه نماييد.(٣٢)
حکومت اسلامى در بار ه مناسبات خود با اجا نب، نمى تواند براى ابد نظر واحدى اتخاذ کند، گاهى شرائط ايجاب مى کند که از در دوستى وارد گردد، و مناسبات دوستانه اى بر قرار سازد، و روابط تجارى وسيعى بوجود آورد.
و گاهى شرائط ايجاب مى کند که، شدت عمل بخرج داده و روابط خود را قطع کند و روابط تجارى را تا مدتى تحريم و يا محدود نمايد، و مو ضوع معروف تنباکو بوسيله يکى از مراجع بزرگ شيعه در برابر يک دولت انحصار طلب استعمارى، يکى از همين مواردى است که در تاريخ معاصر ر خ داده است.

سئوال ديگر شکى نيست که ما در باره مسائل اسلامى نياز به رهبر داريم، و با عدم وجود پيامبر و غيبت جانشين آن حضرت، مسئله رهبرى متوقف مى شود، و با توجه به اصل خاتميت، انتظار ظهور پيامبر ديگرى را نيز نمى توان داشت، آيا اين امر ضا يعه اى براى جامعه اسلامى نيست؟
در پاسخ مى گوئيم، براى چنين دورانى نيز پيش بينى لازم در اسلام شده است، وآن از طريق ولايت فقيه است که رهبرى را براى فقيهى که، جامع الشرائط و داراى علم و تقوى و بينش سياسى در سطح عالى باشد تثبيت کرده است، وطريق شناخت چنين رهبرى نيز، به روشنى در قوانين اسلام ذکر شده، بنابراين از اين ناحيه نگرانى و جود نخواهد داشت.
نتيجه مى گيريم که، ولايت فقيه همان تداوم بخشيدن خط انبياء و اوصياى آنها است، رهبرى فقيه جامع الشرائط دليل بر اين است که جوامع اسلامى بدون سر پرست رها نشده است.

٢ - مقصد رسالت انبياء

پيامبران و رهبران الهى همه تلاش و کوشش مى کردند که، مردم را بيدار سازند وآنها رابه وظائف الهى خويش آشنا نمايد، و به آنان بفهمانند که متکى به چه نيروى عظيمى هستند، و چه نقش و رسالت بزرگى بر دوششان مى باشد.
قرآن مجيد در اين خصوص چنين مى فرمايد:
لَقَدْ اَرْ سَلْنا رُ سُلَنا بِاْ لبيناتِ وَ اَنْزَ لْنا مَعَهُمُ اْلِکتابَ وَاْلميزانَ لِيقُومَ الناسُ بِاْ لقسِْط.
يعنى ما بطور يقين پيامبران را بانشانه هاى روشن و آشکار فرستاديم و با آنها کتاب و ميزان داديم، تا شما براى اقامه قسط و عدل بر خيز يد. (٣٣)
در اين آيه شريفه، مقصد پيامبران را ايجاد قسط و عدالت مى داند، اما نه با قدرت هاى خدائى و غيبى، بلکه با نيروى عظيم مردمى، اين مردم هستندکه با هدايت و ارشاد پيامبران به قدرتهاى خدا دادى خود، آگاه و بيدار مى شوند و وظيفه خود را مى شناسند، و به ايجاد عدل و داد بر مى خيزند.
البته منظور ما اين نيست که لطف و عنايت پروردگار دراين راه وجود ندارد، بلکه مقصود ما اين است که، اگرمردم دعوت پيامبران را نپذيرند، خداوند به زور آنها را وادار نخواهد کرد و عدالت نيز بوجود نخواهد آمد.
اگراولياء خدا بر اين کار توفيق مى يافتند و دعوتشان از طرف مردم مورد پذيرش قرار مى گرفت، و ستمگران و جنايت کاران مانع نمى شدند که،سخن حق آنها به گوش مستضعفان عالم برسد، در اين صورت پيامران الهى موفق مى شدند گامهاى بعدى را که همان بيدارى مردم باشد بردارند، وحکومت عدل وداد را برپا سازند.
تاريخ خود، گواه بر اين مطلب است که، هر گاه پيامبران بزرگ در تبليغ دعوت خود موفق نمى شدند ومردم به آنها پاسخ مناسب نمى دادند، به هدفهاى ديگر خود نيز دست نمى يافتند، چنانکه پيامبرانى مانند حضرت نوح وهود (ع) نتوانستند حکومت اسلامى و يک جامعه الهى تشکيل دهند. زمانى که مردم با پيامبران الهى همگام مى شدند، و پاسخ دعوت آنها را مى دادند، در آن صورت موفق مى شدند يک جامعه عدل بوجود آورند.چنانچه پيامبراکرم (ص) پس از بيعت عقبه(٣٤) با انصار وهجرت بسوى مدينه توانست، با کمک مردم مدينه يعنى انصار، وهجرت کنندگان از مکه يعنى مهاجران، پايه هاى حکومت اسلامى را در مدينه تشکيل دهد حضرت على «ع» نيز به حضور و نقش مردم به عنوان دليلى بر لزوم پذيرش حکومت استدلال مى کند و چنين مى فرمايد:
اگر حضور شما مردم نبود و حجت به سبب شما مردم و ياران تمام نمى شد، افسار شتر خلافت را بر پشت آن مى انداختم و رهايش مى کردم. (٣٥)
امام خمينى «ره» بيانگذار جمهورى اسلامى نيز بارها در سخنان خود به نقش مردم اشاره کرده اند ، واين انقلاب وحکومت اسلامى را پس ازعنايت الهى ازآن مردم دانسته اند، وخود را خدمتگذارمردم معرفى کردند، و استمرار حکومت را نيز در گرو بيدارى وآگاهى مردم و در صحنه بودن آنان دانستند.

٣ - نقش مردم در جامعه اسلامى

در طول تاريخ مردم نقش اساسى و اصلى در سرنوشت خود داشته اند، و هرگاه که آنان به توان و قدرت خويش آگاهى يافته، و راه حق را شناخته اند، براى بدست گرفتن سرنوشت خود بپا خواسته اند، ديگر به هيچ قدرتى اجازه نداده اند که بر آنها تسلط يابد، وآنها را تابع خود نمايد.
حکومت اسلامى که بر اساس و لايت الهى تشکيل مى شود، بار آن هم بردوش مردمى مسلمان و معتقد به خداوند است، زيرا حکومت اسلامى يک مسئله ذهنى نيست که فقط در قابل عبارات و الفاظ وجود داشته باشند، بلکه حکومت اسلامى يک مسئله عينى و واقعى است که بايد در روى زمين تحقق يابد،اين چنين حکومتى نه استبدادى است و نه حکومت گروهى است، و نه حکومت راى دهند گان که يا توسط متکبران وگروه ها است و يا مردم طر فدار د مو کراسى بوجود آيد. بلکه حکومت الله است، حکومت الهى براى مردم، آن مردمى که خود حکومت حق را براساس عدالت پذيرفته اند، وبه بندگى خداوند عالم گردن نهاده اند، و در اين راه مقدس از هيچ چيزى کوتا هى نکرده اند، و در مقابل هر گونه فشار و يا تهديدى مقا ومت کرده زيرا راه حق را شناخته اند، و براى بدست گرفتن سرنوشت خود راهى جز ايثار و مقاومت وجود ندارد.
حکومت اسلامى در يک جامعه اى بو جود مى آيد که مردم آن، مسلمان و معتقد به اسلام باشند، واين حکومت در بين انسانهاى پاک و مؤ من و معتقد به ولايت ولى خدا بايد تحقق پيدا کند.
اما در يک جامعه مردمان آن غير معتقد و غير مسلمان باشند، تشکيل چنين حکومتى امکان ندارد.

٤ - مسئوليت مردم چگونه بايد باشد

همانطورى که گفته شد، نقش مردم در تشکيل حکومت اسلامى برخواسته از خود مردم است، و اين حقيقتى ترديد ناپذير است، چون از تجربه انقلاب اسلامى نيز اين حقيقت را بر ما مسلم کرد که اگر مردم آگاه شوند و به فرمان رهبران الهى حرکت کنند، در آن صورت مى توانند بر همه قدرت هاى استعمار گر پيروز شوند، وهيچ تو طئه و نقشه هاى شيطانى نمى تواند حکومتى را که بر خواسته از دل مردم و از مردمى آگاه و رهبرى روشن فکر تشکيل شده صدمه واردکنند، مگر اينکه يکى از اين دو رکن اساسى را از بين ببرند.
نتيجه اينکه خود مردم هستند که بايد بيدار شوند و حرکت کنند و با اطاعت از رهبران الهى حکو متى تشکيل دهند که بر اساس قسط و عدل باشد.
امام على (ع) دراين رابطه سخن زيبائى دارد و مى فرمايد: در قانون خدا و احکام اسلام بر همه مسلمانها واجب است که، هيچ کارى انجام ندهند و براى انجام هيچ کارى پيشقدم نشوند، مگر اينکه پيش از آن براى خود امامى برگزيده باشند که، پا کدامن و خدا ترس و پرهيز کار باشد، و به داورى و حکم و سنت آگاه باشد، تا اينکه به جمع آورى ماليات بپردازد، و حج و نماز جمعه را بر پا دارد. (٣٦)
نتيجه اينکه همانطورى که نقش مردم در تشکيل حکومت اسلامى و پايدارى آن بردوش مردم مى باشد، همينطور نيز پايدارى حکومت هاى استبدادى و ادامه آن هم بر دوش مردم مى باشد.

٥ - چرا حکومت هاى استبدادى پايدار ماندند؟

همانطورى که مى دانيم در هر حکومت استبدادى دو گروه وجوددارندکه بازوان اصلى حکومت ها بحساب مى آيند، گروه اول همان گروهى هستند که بازوى حکومت را تشکيل مى دهند، و حکومت هاى استبدادى با تکيه بر آنها به حکومت خو د ادامه مى دهند، که از اين گروه در قرآن مجيد تعبير شده به مُتْرِف، و به نقش آنها در حکومت هاى طاغوتى اشاره کرده است.
اين گروه همان حاميان و طرفداران رژيم هستند و کسانى مى باشند که قدرت حکومت هاى استبدادى از آنها مى باشد.
درقرآن مجيد از طرفداران فرعون ها سخن گفته شده است.
طرفداران فرعون همان کسانى بودند که به فرعون پيشنهاد مى کردندکه موسى و طرفدارانش را آزاد نگذارند، و هميشه اين گروه در مقابل دعوت پيامبران مى ايستادند، و مانع حق مى شدند، ثرو تمندان مزدور آن زمان نيز به پيامبران مى گفتندکه ما به رسالت شما کافريم و هيچ ايمان و عقيده اى به شما نداريم.
در مقابل اين گروه، گروه دومى وجود دارد که همان مردمان تحت ستم مى باشند، و حقوق آنها بوسيله حاکمان ستمگر، و يا بوسيله اطرافيانشان پايمال مى شود.
همين مردمان ستمديده، گاهى با سکوت خود نسبت به حکومت ستمگران نقش بزرگى را ايفا مى کنند، زيرا با پذيرش ظلم وسکوت در برابرآنان سبب مى شوند تا ستمگران به جنايت هاى خود ادامه دهند، وچه بساگروهى ازهمين مردم ستمديده، به همکارى با ستمگران بر مى خيزند، و با اين کار زشت خود به ادامه حکومت آنها کمک مى نمانيد.
نتيجه اينکه همين مردم مى تواند با شکستن سکوت خود و نا فرمانى از حاکمان ستمگر و عدم همکارى با آنها، به حکومت استبدادى آنان پايان دهند، و سنت خداوند هم چنين است.
خداوند در قرآن چنين مى فرمايد: سرنوشت گروه و قومى را تغيير نمى دهد مگر اينکه خود، خويشتن را تغيير دهند. (٣٧)
به همين دليل در اسلام هر گونه همکارى هر چند کوچک باشد با ستمگران گناه شمرده شده و از آن نهى گرديده است.
مسلمانان وظيفه دارند با ترک هر گونه رابطه و همکارى باحاکمان ستمگر، حکومت آنان را به نابودى بکشانند. پيامبر اکرم (ص) فرمود: کسى که از احتياج و نياز سلطان ستمگرى بکاهد، درآتش، همنشين او خواهد بود، وکسى که سلطانى را بر ستم و جنايت راهنمائى کند، با هامان «وزير فرعون» در يک جايگاه است، او وسلطان ستمگر در دوز خ در جمله شديد ترين عذاب شوندگان هستند. (٣٨)
بنابراين، مردم نقش بسزائى در حکومت ها دارند، همانگونه که به نقش مردم درتشکيل و پايدارى حکومت اسلامى حقيقتى انکار ناپذير است. همينطور ادامه و پايدارى حکومت هاى ستمگر نيز بر دوش مردم مى باشد.

٦ - مردم و حاکمان اسلامى

دربحث هاى گذشته به اين نکته اشاره کرديم که، حکومت اسلامى، نه حکومت فردى و ديکتا تورى است، و نه حکومت طبقاتى، و نه حکومت دموکراسى غربى، بلکه حکومت اسلامى، حکومت قوانين خداوند است که، به وسيله رهبران الهى بر جامعه اعمال مى شود.
امام على (ع) انگيزه حکومت را چنين بيان مى کند و مى فرمايد: ما حکومت را نه براى برترى جوئى وسلطنت، و نه براى مال دنيا مى خواهيم، بلکه براى زنده کردن آثار دين خدا که از ميان رفته بود مى خواهيم، و براى اينکه اصلاح در شهرها را آشکار سازيم، تا بندگان ستمديده تو در امنيت و آسايش قرار گيرند و حدود معطل مانده تو اجرا گردد.(٣٩)
بنابراين، همه در حکومت اسلامى مسئول هستند، و فرد غير مسئول وجود ندارد، چون همه در برابر خدا مسئول هستند، اما رهبران اسلامى که در رأس جامعه قرار دارند، مسئولترين افراد جامعه مى باشند، و اين مسئوليت به ترتيب کم مى شود تا به مردم عادى مى رسد، ولى هيچگاه اين مسئوليت از ميان نمى رود، وکسى يافت نمى شودکه مسئوليت الهى نداشته باشد. در حکومت اسلامى هيچگونه امتيازى براى اداره کنندگان جامعه وجود ندارد،و همه در برابر قوانين آسمانى مساوى هستند.
همچنانکه امير المئومنين (ع) درحکومت خود با يک نفر يهودى در دادگاه اسلامى در کنار هم مى نشينند و قاضى هم بين آن دو حکم مى کند. در حکومت اسلامى همه داراى وظيفه هستند، و نسبت بهم حق دارند، واين حق بايد دو طرفه باشد، و حق يکطرفه معنى ندارد. بزرگترين حقى که خدا از اين حقوق، واجب کرده است، همان حق والى بر رعيت و حق رعيت بر والى است.
حقوقى که خداوند برهر يک از اين دو نسبت بهم واجب کرده و آن را سبب دوستى واُلفت دينشان قرار داده است.
رعيت جز به صلاح حاکمان، اصلاح نپذير د و حاکمان جز به پايدارى مردم، نيکو نگردند، در اين صورت اگر مردم، وظيفه خود را نسبت به حاکم اسلامى انجام دادند و حاکم نيز حق آنها را بخوبى ادا کرد، آن وقت حق در بين اينها با ارزش مى شود. (٤٠) اميرالمؤمنين على (ع) در سخنان خود چنين مى فرمايد واين حقوق را مى شمرد و از آنها ياد مى کند که: اى مردم، همانا من به گردن شما حقى دارم و شما هم بر من حقى داريد، و اما حق شما بر من اين است که شما را پند و اندرز دهم و راهنمائى نمايم و از درآمدهاى بيت المال را به شما بطور مساوى بپردازم و شما را آموزش دهم تا نادان نمانيد، و تربيت کنم شما را تا عالم بشويد، اينها حقوقى است که شما بر من داريد.
واما حق من بر شما اين است که، شما به عهد و بيعت خود وفا دار باشيد، و هميشه مرا در پنهان و آشکار نصرت و يارى نمائيد، و هنگاميکه شما را فرا خواندم، دعوتم را اجابت کنيد، و هروقت دستور و فرمان دادم، اطاعت و پيروى نمائيد. (٤١)
نتيجه اينکه، مردم بايد نظرات و پيشنهاد هاى خود را به رهبران اسلامى بدهند . وحاکم اسلامى بايد با آنها شور ومشورت نمايد. بين حاکم اسلامى و مردم در شرائط عادى، نبايد هيچ فاصله اى باشد، و بايد باندازه اى به مردم نزديک باشد که مردم به راحتى با او سخن بگويند.

٧ - حاکم اسلامى و رسيدگى به مشکلات مردم

همانطورى که گفته شد، رسيدگى به مشکلات مردم از وظائف حاکم اسلامى است.
حاکم اسلامى بايد شخصاً به مشکلات مردم رسيدگى کند و وقت مناسبى را براى ديدار و گفتگو با مردم قرار دهد. تا آنان مشکلات خود را با او در ميان بگذارند.
امام على (ع) در اين باره چنين مى فرمايد: يک قسمت از وقت خود را براى حاجتمندان به خود اختصاص ده که در آن زمان، شخصاً براى ايشان آماده باشى، ودر مجلس عمومى بنشين که در آن مجلس براى خدائى که ترا آفريده فروتنى کني.لشکريان ويارانت را از پاسداران و نگهبانان از مردم دورکن، تا سخنگوى آنها بدون ترس و واهمه با تو سخن بگويد،که من از رسول اکرم درود وسلام خدا بر او و بر خاندان ا و باد، بارها شنيدم که مى فرمود: هر گز امتى پاک وآراسته نگردد که در آن امت، حق ضعيف از قوى بدون لکنت وگرفتگى زبان گرفته نشود. (٤٢)
آرى، امام على (ع) از فرمانداران خود کار نامه عمل آنها را مى خواهد و به آنها چنين مى نويسد که: فَرْفَعْاِلى حِسابَک. (٤٣)
نتيجه اينکه حاکم اسلامى بايد زندگى خود را در سطح پائين ترين افراد جامعه قراردهد، تا درد دردمندان را در يابد، وهم آنان با ديدن او شاد واميدوارگردند.
اين چنين زندگى يک وظيفه است نه يک پيشنهاد اخلاقى، و اين حقيقتى است که در زندگى حاکمان اسلامى وجود داشته است.
پيامبران الهى از جمله پيامبراکرم (ص) نمونه والگوى چنين زندگى ساده اى بودند. پيامبراکرم (ص) روز هاى متوالى غذا نمى خوردند وسنگ برشکم خود مى بست تا جلوى گرسنگى را بگيرد، ودرميان مردم همچون يکى از آنها زندگى مى کرد و هيچگونه امتيازى با ديگران نداشت که او را از ديگران جدا سازد.
امام على (ع) نيز با نان جو زندگى مى کرد، لباس وخانه و حقوق ماهانه اش با سر بازان عادى تفاوت نداشت، بلکه ازهمه آنها ساده تر بود.
مالک اشتر اين سردار لشکر امام على (ع) نيز اين چنين زندگى مى کرد، هنگامى که مالک اشتر در بازار کوفه راه مى رفت، مردم او را نمى شناختند وگاهى به او اهانت مى کردند.
نتيجه اينکه حاکم و رهبران جامعه اسلامى درتمام کارها بايد نمونه و الگوبراى ديگران باشند.

٨ - شناختن پيامبر اکرم (ص) راهى غير از معجزه

براى پى بردن حقانيت پيامبر اکرم (ص) راه ديگرى غير از اعجاز داريم، که اين خود دليل زنده ديگرى براى رسيدن به هدف مى تواند باشد، وآن برر سى قرائن و شواهد زيروجمع آورى مجموعه اى ازآنها مى باشد.

١- خصوصيات اخلاقى و سوابق اجتماعى آن حضرت آنچه از خصوصيات اخلاقى پيامبر اکرم (ص) در خلال فعا ليتهاى اجتماعيش طبق تاريخى که دوست و دشمن نوشته اند، بر ما مسلم است اينکه، آن حضرت آنقدرپاک و درستکار بود که حتى در عصر جاهليت او را امين لقب داده بودند، تاريخ مى گويد: هنگامى که مى خواست به مدينه هجرت کند على (ع) را مأمور کرد که بعد از او امانت هاى مردم را به آنها بسپارد.
شجاعت واستقامت وحسن خلق، سعه صدر و جوان مردى و گذشت آن حضرت را از خلال جنگ و صلح او ميتوان به دست آورد، مخصوصاً فرمان عفو عمومى که در باره مردم مکه پس از فتح اين شهروتسليم دشمنان خونخواردربرابر اسلام صادر فرمود سند زنده اى براين مطلب است.

٢- شرائطى که بر محيط دعوت حاکم است. همه مى دانيم انسان هاى معمولى و گاهى حتى نوابغ، خواه ناخواه رنگ محيط را به خود مى گيرند، البته بعضى ها بيشتر و بعضى ديگر کمتر.
حال فکر کنيد کسى که چهل سال در محيط جهل و بت پرستى پرورش يافته، در محيطى که تار و پود فرهنگ مردمش با شرک وخرافات بافته شده، چگونه ممکن است دم از توحيد خالص زند، و با تمام مظاهر شرک به مبارزه برخيزد؟
چگونه ممکن است از محيط جهل عاليترين تجليات علمى به درخشد؟!
آيا مى توان باور کرد بدون يک تأييد الهى از ما وراء طبيعت چنين پديده عجيبى ظاهر شود؟!

٣- شرائط زمانى بايد توجه داشت ظهور پيامبر اکرم (ص) در چه عصر و زمانى بود؟ و زمان آن چگونه بوده است؟
دراينجا بايد گفت درآن عصرى که جهان دوران قرون وسطى را طى کرد، عصر استبداد، عصر تبعيض، امتيازات ظالمانه نژادى وطبقاتى وچه بهتر اينکه اين سخن را از زبان حضرت على (ع) که شاهد دوران قبل و بعد ظهور اسلام بود بشنويم.
آن حضرت مى فرمايد: خداوند او را درزمانى مبعوث کرد که مردم جهان در وادى حيرت گمراه وسرگردان بودند، عقل هاى آنها در گرو هوس هاى کشنده قرار داشت.
کبروخودخواهى آنها را به سقوط کشانده بود، ظلمت جاهليت آنها را به بيراهه برده، و در ميان
جهل وخودخواهى واضطراب سرگردان بودند. (٤٤) اکنون فکر کنيد آئينى که شعارش مسا وات انسان ها، حذف تبعيضات نژادى وطبقاتى است، چه تناسبى با وضع آن زمان دارد؟

٤ - محتواى دعوت محتواى دعوتش توحيد و يکتا پرستى در تمام زمينه ها، حذف امتيازات ظالمانه وحدت جهان انسانيت، مبارزه با هر گونه ظلم و ستم، طرح حکومت جهانى، دفاع از مستضعفان عالم و پذيرش تقوى و پاکى و امانت، بعنوان مهمترين معيار براى ارزش انسان مى باشد.

٥ - بر نامه هاى اجرائى و وسائل رسيدن به هدف در زمينه برنامه هاى اجرائى هر گز اجازه نداد که از منطق زور و توجيه گر استفاده کنند، براى رسيدن به هدف هاى مقدس، به دنبال وسائل مقدس بود، صريحاً مى گفت دشمنى با هيچ گروه نبايد مانع شما از اجراى عدالت گردد.
دستوراتش در زمينه رعايت اصول اخلاقى در ميدان جنگ، عدم تعرض نسبت به غير نظاميان، از بين نبردن نخلستان ها و درختان، آلوده نساختن آب آشاميدنى دشمن و رعايت نهايت محبت با اسيران جنگى ودهها موارد آن روشنگر اين واقعيت است.

٦ - ميزان اثرگذارى دعوت در محيط ميزان تأثيردعوت اودرآن محيط تا به آن اندازه اى بودکه، دشمنان از نزديک شدن افراد به پيامبراکرم (ص) وحشت داشتند، چرا که جاذبه ونفوذ او را خارق العاده مى ديدند، گاهى به هنگامى که سخن مى گفت غوغا به راه مى انداختند تا مردم گفتار آن حضرت را نشنوند، مبادا سخنان جذاب او در قلوب تشنه مردم اثر بگذارد و به همين جهت براى پرده افکندن بروى نفوذ معجزه آساى پيامبر اکرم (ص) او را ساحر خواندند وکلماتش راسحر ناميدند، که اين خود اعتراف ضمنى به تأثير همه جانبه حضرت بود.

٧- ميزان ايمان و از خود گذشتگى دعوت کننده نسبت به هدفش ميزان فداکارى آن حضرت در راه دعوتش نشان مى دهدکه، او بيش از هرکس به اين آئينى که آورده بود ايمان داشت و پايبند بود.
در بعضى ميدان هاى جنگ که تازه مسلمانان فرار مى کردند، حضرت بخوبى ايستاد و مقاومت کرد، و در آنجا که دشمن گاه از راه تطميع، وگاه از راه تهديد و خلاصه از هر درى وارد مى شد او بى اعتنا به همه اين مسائل بر اعتقاد خود سخت پافشارى مى کرد و هر گز ضعف و ترديد از خود نشان نداد.

٨ - عدم سازش با پيشنهاد هاى انحرافى بارها کوشيدند که آن حضرت را به سازش با منحرفان بکشانند، اما آن حضرت هرگز تسليم نشد، و مى فرمود: اگر خورشيد را در يک دست من و ماه را دردست ديگرم بگذاريد «يعنى تمام منظومه شمسى را زير سيطره من قرار دهيد که، بخاطر آن دست از هدف و برنامه ام بردارم» هرگز دست بردار نيستم (٤٥)

٩ -سرعت ثأثير در افکارعموى نه تنها تأثير دعوت او در افکار عمومى مردم عجيب بود که سرعت آن نيز خارق العاده بود،آنها که کتابهاى خاورشناسان غربى را درزمينه اسلام مطالعه کرده اند ديده اند که همه آنها از پيدايش و گسترش سريع اسلام در شگفتند.

١٠- ايمان آوردندگان به پيامبر اکرم از چه قشرى هستند؟! بالأخره به اينجا ميرسيم که دشمنان او گروهى از سردمداران کفر و مستکبران ظالم و ثروتمندان خود خواه بودند، در حالى که ايمان آورندگان به آن حضرت غالباً جوانان پاکدل، گروه عظيمى از حق طلبان محروم و تهيدست و حتى بردگان بودند، افرادى که سرمايه اى جز صفا و صميميت و پاکدلى نداشتند و تشنه حق و حقيقت بودند.
از مجموعه اين قرائن و شواهد مى توان به خوبى نتيجه گرفت که اين يک دعوت الهى بوده، دعوتى که ازماوراى طبيعت مى جوشد، از سوى پروردگار عالم براى نجات انسانها از فساد و تباهى، و جهل و شرک، و ظلم و بى عدالتى فرستاده شده بود.


۳
فصل چهارم : ضرورت بعثت پيامبران و راهنمائى انسانها

فصل چهارم : ضرورت بعثت پيامبران و راهنمائى انسانها

١ - فلسفه بعثت پيامبران

ممکن است براى بعضى ها چنين سئوالاتى مطرح شود و چنين بيند يشندکه آيا مبعوث شدن پيامبران از سوى خدا براى راهنمائى انسانها ضرورت دارد؟
مگرعقل وخرد انسانها براى فهم واقعيت ها کافى نيست؟
مگر پيشرفت علم و دا نش بشر، کمک به کشف رازها و روشن شدن همه حقايق نمى کند؟
بنابراين آنچه را پيامبران ممکن است براى ما بياورند، از دو حال خارج نيست، يا عقل ما بخوبى آن را درک مى کند و يا نه.
اگر صورت اول باشد و عقل ما بخوبى آن را درک کند، در اين صورت نيازى به فرستادن پيامبران نداريم.
واگرهم صورت دوم باشد، وعقل ما قادر به درک آن نيست، دراين صورت ما نمى توانيم زير بار مطالبى برويم که بر خلاف عقل و خردمان است! از سوى ديگر، آيا چنين حرفى درست است که، انسان خود را در اختيار ديگرى بگذارد، و سخنان او را بدون چون و چرا بپذيرد؟
مگر پيامبران انسانهائى همچون خود ما نيستند؟پس چرا و چگونه ماخودرا در اختيار انسانهائى همچون خود ما بگذاريم؟
براى روشن شدن حقيقت مسئله و با توجه به چند نکته پاسخ همه اين سئوالات روشن مى شود، و موقعيت بعثت پيامبران در نظام زندگى انسانها معلوم مى گردد.
١- ما بايد بدانيم که، علم و دانش بشر محدود است، و با تمام پيشرفتهائى که در تمام علوم و دانش ها نصيب بشر شده هنوز آنچه را که ما مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم همچون قطره اى در برابردريا است، وگاهى دربرابرکوه است.
درحقيقت عقل ما همچون نور افکن قوى و نيرومندى است، اما پيامبران ووحى آسمانى همچون يک خورشيد عالمتاب، آيا کسى مى تواند بگويد من با داشتن يک نورافکن قوى چه احتياجى به خورشيد دارم؟!
پس روشن مى شود که، قلمرو قضاوت و درک عقل ما منطقه کوچکى است که، شعاع علم و دانش آن را روشن ساخته و ما از بيرون آن به کلى بى خبريم بنابر اين پيامبران مى آيند و اين منطقه وسيع را تا آنجا که ما نياز داريم روشن مى سازد.
آنهاکه درگذشته مى گفتند با وجود عقل و خرد آدمى، نيازى به پيامبران و تعليمات آنها نداريم، سخت در اشتباهند، چون نه قلمرو علم و دانش بشر را شناخته اند و نه رسالت پيامبران را.
اين درست به آن مى ماند که کودکى درس الفبا را درکلاس اول خوانده بگويد من ديگر همه چيز را ميدانم و نياز به معلم و استاد ندارم، آيا اين سخن بى پايه و دليل نيست؟.
٢- هيچکس نمى گويد انسان خود را در بست در اختيار ديگرى همچون خودش بگذارد، چنين چيزى نگفتيم وچنين حرفى درست نيست.
بلکه گفتيم پيامبران با وحى آسمانى، يعنى با علم بى پا يان خدا، ارتباط دارند، و ما بايد از طريق دلائل قطعى ارتباط آنها را با خدا بشناسيم، تنها در اين صورت است که سخنان اين پيامبران و رهبران آسمانى را پذيرا مى شويم و تعليمات حساب شده آنها را با جان و دل مى پذيريم.
آيا اگرکسى به نسخه طبيب ماهرومتخصص و دلسوزى عمل کندکارخلافى انجام داده است؟!
پيامبران طبيبان روحانى بشريت هستند.
آيا اگر کسى درس معلم و استاد خود را که با عقل و فکرش هماهنگ است بپذيرد کار نادرستى کرده است؟!

٢ - پيامبران معلم بزرگ بشريت هستند

بنابراين بهتراين است که ما دلائل لزوم بعثت پيامبران را باز هم دقيقتر و روشنتر مورد بحث و بررسى قرار دهيم تا براى خوانندگان محترم روشن گردد.
وما دراينجا با سه دليل، مى توانيم استدلال نمائيم که نياز به راهنمائى پيامبران داريم.

١ - دليل اول: نياز بشر به راهنمائى پيامبران از نظر تعليم کسى نمى تواند مدعى باشد که، خداوند عالم اين جهان هستى را بى هدف آفريده است، زيرا خداوند عالم حکيم است و شخص حکيم هر گز کار لغو و عبث انجام نمى دهد.
نظام و پيوستگى جهان آفرينش، و هماهنگى همه موجودات جهان با يکديگر، حاکى از يک هدف مشخص و معينى در اصل آفرينش مى باشد.
وشايد ترديد نکنيم که غرض از خلقت آفرينش اين است که هر پديده اى از گياه و جاندار و خصوصا انسان به کمال شايسته خود برسند، همچون آفتاب که بر ما مى تابد بدون آنکه احتياجى بما داشته باشد، اين تابش آفتاب تنها به سود ما است وگرنه ما چه کارى براى خورشيد مى توانيم انجام دهيم.
اکنون بايد ديد راه رسيدن به اين تکامل چيست؟ نبات و گياه و حيوان در پرتو يک رهبرى درونى از هر نوع معلم و آموزگارى بى نياز مى باشند، و همگى رموز زندگى را در مکتب «غريزه» آموخته در تکامل خود ازآن الهام مى گيرد، و در حقيقت غرائز درونى جايگزين عقل و خرد، و هر نوع هدايت آسمانى مى شود.
هر حيوانى به شيوه با ردارى، طرز ز ايمان، و نحوه پرورش اولاد، راه درمان بيمارى، دفاع از دشمن و گرد آورى غذا، از طريق غريزه کاملاً آگاه و مطلع مى باشد، و همين هدايت درونى، آنان را از هر راهنمائى بى نياز ساخته است. ولى نيازمندى هاى انسان به اندازه اى زياد است که غرائز درونى نمى تواند يک صدم ازآنها را بر طرف سازد، و زمام امور زندگى را به دست گيرد.
چراغ عقل و خرد هر چند بخشى از نقائص را برطرف مى کند، واُفق زندگى را در يک محدوده خاص براى بشر روشن مى سازد، ولى هرگز نمى تواند تمام کسرى هائى را که از ناحيه کمبود غرائز متوجه انسان مى گردد، جبران کند، زيرا بشر در افکار و عقايد خود، مصون از خطا نيست و در بسيارى از موضوعات مرئى و نامرئى دچار اشتباه و خطا مى گردد، و هر روز درمسائل زندگى وامور مربوط به علم، فرضيه اى جايگزين فرضيه ديگر شده و افکار تازه ترى به محافل علمى عرضه مى شود، از اين نظر معلومات و دانش هاى بشرى در مسائلى که پايه سعادت و اساس تکامل روى او را تشکيل مى دهند مورد اعتماد نيست.
ولى وحى آسمانى که يگانه مصدر و منبع علوم پيامبران به شمارمى رود يک علم خطا ناپذيراست، زيرا ادراکى است مرموز، پيراسته از هر نوع اشتباه، و تعليماتى که بر اساس چنين ادراک استوار گردد، بطور مسلم مورد و ثوق و اعتماد بوده و راهنماى واقعى بشر به سوى سعادت خواهد بود.

٢ - دليل دوم: نياز بشر به رهبرى در زمينه هاى اجتماعى و اخلاقى همه ما مى دانيم در وجود ما علاوه بر عقل و خرد، انگيزه هاى نيرومند ديگرى بنام غرائز و اميال و جود دارد.
غريزه خود دوستى و نوع دوستى، غريزه خشم و غضب، غريزه شهوت، و غرائز و اميال فراوان ديگر.
بدون شک اگر ما غرائز خود را مهار نکنيم تا بر ما چيزه شوند حتى عقل و خرد ما نيز زندانى مى شوند، و انسان همچون جباران و ستمگران تاريخ مبدل به گرگ در نده اى مى شود که ازگرگان بيابان بمراتب خطر نا کتر است.
ما براى تربيت اخلاقى نياز بمربى داريم، نياز به الگوى و اسوه داريم که از گفتار و رفتار او سر مشق بگيريم. انسانى کامل و تربيت يافته از هر نظر لازم است که دراين راه پر فراز و نشيب دست ما را بگيرد و از طغيان غرائز ما جلو گيرى کند، اصول فضائل اخلاق را با عمل و سخنش دردل وجان بشناسد، شجاعت وشهامت، انسان دوستى، انصاف و مروت، ايثار و گذشت، و فادارى، درستى و امانت و پاکدامنى را در روح ما پرورش دهد.
چه کسى جز پيامبر خدا مى تواند بعنوان مربى و راهنماى بشر بر گزيده شود؟!
بهمين دليل ممکن نيست خداوند قادر ما را از وجود چنين پيامبران و رهبران و مربيانى محروم سازد.

٣ - دليل سوم: نياز بشر به قوانين در همه شئون زندگى سومين دليلى که مى توان بر لزوم بعثت پيامبران ا قا مه کرد نياز بشر بقوانين است در ابعاد گوناگون، زيرا بزرگترين امتياز زندگى انسانها که عامل همه پيشرفت هائى است که نصيب او در تمام زمينه هاى مختلف زندگى شده، همان زندگى اجتماعى اوست. بطور قطع اگر انسان ها جدا از يکد يگر زندگى مى کردند الآن همگى از نظر سطح فکر و تمدن همچون انسان هاى عهد حجر بودند که هيچگونه رشد و تحرکى نداشتند.
آرى تلاش و کوشش دسته جمعى است که چراغ فرهنگ و تمدن را فروزان ساخته، وسرچشمه اين اکتشافات علمى و اختراعات شده است.
اگر طبيب فوق العاده ماهر و متخصصى در عصر ما موفق مى شود قلب انسانى را که خودش مرده اما قلبش هنوز قابل استفاده است در سينه انسان ديگرى پيوند زند، و او را از مرگ حتمى رهائى بخشد، اين نتيجه تجربيات هزاران پزشک و جراح در طول تاريخ است که بوسيله استادان به شاگردان منتقل شده است.
البته اين زندگى اجتماعى در مقابل اين همه برکات مشکلاتى هم دارد، و آن برخورد و تصادم حقوق و منافع انسانها با يکديگر، و گاه تجاوز و حتى جنگ و.... است در اينجا احتياج ما به قانون و برنامه و مقررات روشن مى شود. قوانين مى تواند سه مشکل بزرگ را براى ما حل کند.

٤ - قوانين مى تواند مشکلات جامعه را برطرف سازد ١- قانون حدود، وظايف هر فرد را در برابر جامعه، و وظايف جامعه را در برابر هر فرد روشن مى سازد، استعداد ها را شکوفا و تلاش ها را هماهنگ مى کند.
٢- قانون راه را براى نظارت لازم بر انجام وظيفه از سوى افراد همواره مى نمايد.
٣ - قانون جلو تجاوز افراد را به حقوق يکديگرگرفته، و مانع هرج و مرج و برخورد افراد وگروهها مى گردد، و در صورت لزوم متجاوزان مجازات مناسب را تعيين مى کند.

٣ - بعثت پيامبران در قرآن و روايات

از اين بيان روشن گرديد که يکى از اهداف پيامبران و يا به تعبير ديگر يکى از علل بعثت آنان، همان موضوع تعليم بشر و تکميل عقل و دانش ناقص اواست، و اين حقيقت به عبارت هاى مختلف در قرآن واحاديث وارد شده است. مثلاً قرآن کريم علت بعثت پيامبران را رفع اختلاف در ميان بشر مى داند و مى فرمايد:...
فَبَعَثَ اللهُ النَبيينَ مُبَشرِينَ و َمُنذِرينَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُم اْلکتابَ بِاْلحَق لِيحْکمَ بَينَ الناسِ فيمَااْختَلَفوُا فيهِ.
خداوند پيامبران را که بشارت دهنده و بيم دهنده هستند برانگيخت، و با آنان کتاب نازل نمو د تا در ميان مردم در باره مسائلى که در آن اختلاف دارند داورى کند. (٤٦)
ناگفته پيداست اختلاف نظر حاکى از نارسائى فکر و کوتاهى دانش مى باشد و پيامبران در پرتو وحى حقيقت هر موضوعى را که مردم پيرامون آن اختلاف دارند روشن مى سازند.
پيامبر عاليقدراسلام ضمن روايتى تصريح مى کند که هدف از بعثت، تکميل عقول بشر است و از اين جهت است که بايد عقل و دانش هر پيامبرى از عقل و دانش امت وى بالاتر و برتر باشد.
چنانکه مى فرمايد: وَلا بَعَثَ اللهُ نَبياً و َلارَسُولاً حَتى يسْتکمِلَ الْعَقْلَ وَ يکونُ عَقْلُهُ اَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ اُمتهِ. خداوند هيچ پيامبر و رسولى را بر نيا نگيخته جز اينکه خرد او کامل بوده و عقل او بالاتر از عقول امت وى بوده است. (٤٧)

٤ - شرائط قانونگذار چيست؟

درمباحث گذشته گفتيم که، براى سعادت و خوشبختى جامعه و به منظور پايان بخشيدن به خود کامگى هاى جوامع بشرى نياز او بقوانين لازم و ضرورى است.
با توجه به اين موضوع اکنون بايد ببينيم چه کسى بهتراز همه مى تواند قوانين مورد نياز بشر را تنظيم کند، بگونه اى که داراى ٣ ويژگى خاص باشد.

سه ويژگى خاص براى قوانين مورد نياز بشر ١- هم حدود وظايف و حقوق فرد و جامعه روشن گردد.
٢- هم نظارت درست وسالمى بر کارها شود.
٣- وهم جلو متجاوزان را بگيرد.
از آنجا که قانونگذار با دستگاه آفرينش همکارى نموده و مى خواهد انسانها را با تنظيم برنامه خاص به سوى کمال رهبرى نمايد و بهترين قانون را براى انسانها با تنظيم برنامه خاص به سوى کمال رهبرى نمايد و بهترين قانون را براى انسانها به ارمغان بياورد بايد صفات زير را داشته باشد.
١- نوع انسان را بطور کامل بشناسد و از تمام غرائز وعواطف و نيازها و مشکلات او کاملاً آگاه باشد.
٢- تمام شايستگى ها واستعداد هائى را که در انسان ها وجود دارد، در نظر گيرد و براى شکوفا شدن آنها از قوانين استفاده کند.
٣- حوادثى را که ممکن است براى جامعه پيش آيد از هر نوع، وهم چنين عکس العمل هاى لازم را بتواند بخوبى پيش بينى کند.
٤- هيچگونه منافع خاصى درجامعه نداشته باشد، تا بهنگام وضع قوانين فکرش متوجه منافع شخصى خود يا وابستگان وگروه اجتماعيش نگردد.
٥ - قانونگذار بايدازتمام پيشرفتهائى که ممکن است نصيب انسان گردد و هم چنين از انحطاطها و سقوطها آگاه باشد.
٦- قانونگذار بايد مصونيت از خطا واشتباه و فراموشى را داشته باشد.
٧ - و بالاخره قانونگذار بايدآنچنان قدرتى داشته باشد که مرعوب هيچ مقام و قدرتى در اجتماع نگردد و از هيچکس نترسد، درعين حال فوق العاده مهربان و دلسوز باشد. کوتاه سخن اينکه اين اهداف جز در پرتوِ قوانين آسمانى که بر پايه ايمان به خدا و روز رستاخير و پاداش و کيفر استوار است، امکان پذير نيست، زيرا قوانين بشرى فقط بر اعمال نظارت دارند نه بر افکار و عقايد، و هرگز هيچگونه نقشى در اصلاح انديشه و افکار مردم ندارند، در صورتى که همه کارهاى انسان زائيده طرز تفکر و احساسات درونى اوست. اما روشهاى دينى و اصلاحات مذهبى اين شرط کاملاً رعايت مى گردد، و سفيران الهى وآموز گاران آسمانى باپديد آوردن دگرگونيهاى عميقى درافکار وعقايد مردم، و ايجاد ايمان به خدا و روز جزا، پايه هاى نظارت و کنترل افکار واعمال درونى را پى ريزى کرده و هر فردى از انسانها را براى خود پليسى تربيت مى کنند تا مراقب تمام شئون درونى و برون خود باشد.
اين جا است که لزوم بعثت پيامبران از نظر قانونگذارى که اساس سوق جامعه انسانى به سوى کمال است، روشن مى گردد، زيرا چيزى که انسان را از نظام جنگل و محيط درندگان جدا مى سازد، وجود قوانينى است که روشنگر فرا راه انسان مى باشد که در قوانين الهى بوسيله پيامبران ابلاغ مى گردند، ودرجاى ديگر وجود ندارد، از اين جهت خداوند خواهان تکامل و پيشرفت انسان است.

٥ - سند آسمانى يا معجزه جاويدان

همه مسلمانان و دانشمندان معتقد هستند که يکى از بزرگترين معجزه پيامبر اسلام (ص) قرآن مجيد است.
اينکه مى گوييم بزرگترين معجزه قرآن مجيد است بخاطر سه دليل است، دليل اول اينکه، قرآن مجيد معجزه اى است عقلى که با روح و فکر و روان مردم سر وکار دارد.
دليل دوم اينکه، قرآن مجيد معجزه اى است جاودانى و هميشگى است.
دليل سوم اينکه، قرآن مجيد معجزه اى است که چهارده قرن يعنى ١٤٠٠ سال فرياد مى زند و مى گويد: «اگر مى گوييد اين کتاب آسمانى از سوى خدا نيست همانند آن را بياوريد» در چند جاى قرآن مجيد صريحاً مردم را دعوت به مبارزه و تحدى مى کند و اينگونه سخن مى گويد: قُلْ لَئِنِ اْجْتَمَعَتِ اْلاِنْسُ وَالْجِن عَلى اَنْ يأْتُوا ِبمثِْلِ هَذا اَلقُرآنِ لا َياتَُونَ بِمِثِلهِ َولَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لبَِعْضٍ ظَهِيرً ا. يعنى اى پيامبر بگو ا گر تمام جهانيان اجتماع کنند که مانند قرآن را بياورند هرگز نمى توانند، اگر چه با يکديگر نهايت همکارى و همفکرى را داشته باشند «اسراء آيه ٨٨» .
ودرجاى ديگر شرط مبارزه را آسان تر کرده و مى فرمايد:
اَمْ يقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَاْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتِ وَادْعُوا مَنِ اْستَطَعْتُمْ مِنُ دُونِ اللهِ اِنْ کنْتُمْ صادِقينَ.
يعنى پيامبر! آيا اين مردم مى گويند که قرآن از جانب ما نيامده و ساختگى است، و تو آن را به دروغ بما، نسبت مى دهي؟! به آنها بگو اگر شما مى توانيد و راست مى گوئيد ده سوره مانند آن را بياوريد، وغيراز خدا از هر کس را مى خواهيد در اين راه به يارى و کمک دعوت کنيد اگر راست مى گوئيد. (٤٨)
در مورد سوم قرآن مجيد از مرحله اول که ملت عرب را دعوت کرده بود تا کتابى مانند آن بياورند، و در مرحله دوم از اين حد تنزل کرده و از آنها خواست که اگر مى توانند تنها ده سوره مانند قرآن بياورند، تنزل کرده و فرموده واز آنها خواست که اگر مى توانند تنها يک سوره مانند اين کتاب بياورند، در حالى که بعضى از سوره هاى قرآن «مانند سوره توحيد و عصر» از دوسطر تجاوز نمى کند!
قرآن مجيد در اين باره خطاب به ؛ آنان مى فرمايد:
وَاِنْ کنْتُمْ فى رَيبٍ مِما نَزلنْا عَلى عَبْدِ نا فَأْتُوا بِسُوَرِ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدائَکمْ مِنْ دُونِ الله اِنْ کنْتُمْ صادِقين.
يعنى شما «اى مردم عرب» اگر در آسمانى بودن اين کتاب که ما بربنده خود «پيامبر» فرو فرستاديم ترديد داريد، سوره اى مانند آن بياوريد و گواهان و همفکران خود را هم غير از خدا در اين راه به کمک بخواهيد اگر راست مى گوييد.
ودرآيه بعد با صراحت مى گويد: اگر نتوانستيد اين کار را انجام دهيد «وهرگز نمى توانيد انجام دهيد» پس بر حذر باشيد از آتش دوزخ که آتش گيره هاى آن آدم ها و سنگها هستند و آن آتش براى کافران آماده گرديده است.
در اين آيه باآن که قرآن مردم را دعوت کرده است که تنها يک سوره مانند آن بياوريد، با اين حال مردم جزيره العرب هم چنان درانجام آن عاجز ماندند، در حالى که اگر آنها مى توانستند و توانائى انجام اين کار را داشتند ديگر براى مبارزه با اساس اسلام و پيروزى قاطع بر پيامبر، احتياجى نبود تا با رنجهاى فراوان آن همه جنگهاى خونين در برابر آن حضرت بوجود آورده و صدها نفر از جوانان نيرومند خويش را طعمه شمشيرسازند.

٦ - قرآن جهانيان را به مبارزه دعوت مى کند

چگونه در برابر اين مبارزه و تحدى عاجزماند ند:
جالب اينکه قرآن مجيد حد اکثر فشار را براى دعوت مخالفان به ميدان مبارزه آورده و با تعبيرات تحريک آميز آنها را به اين ميدان طلبيده است، تا عذرى براى هيچکس باقى نماند.
وتعبيراتى از قبيل «اگر راست مى گوييد» ويا اينکه «هرگز نمى توانيد» و يا «از تمام جهانيان کمک بگيريد» و يا اينکه «لا اقل همانند يک سوره آن بياوريد» و بالأخره اينکه «اگر کافر شويد آتش سوزانى در انتظار شماست» بيانگر اين واقعيت است.
ازسوى ديگر، مبارزه پيامبراکرم (ص) با مخالفان، يک مبارزه ساده اى نبود، زيرا اسلام نه تنها سر نوشت مذهب را که سخت به آن پايبند بودند بخطر افکنده بود، بلکه منافع اقتصادى و سياسى حتى موجوديت آنها در مخاطره قرار گرفته بود.
آنها براى خلع سلاح کردن پيامبر اکرم (ص) بايد بهر قيمتى ممکن آياتى همانند قرآن بياورند تا ديگر نتواند قرآن را به رخ آنها بکشد، همگى را در مقابل آن عاجز و ناتوان بشمارد و سندى براى حقانيت خود محسوب دارد. آنها از تمام مردان نمونه عرب کمک خواستند ولى هر بار که بمبارزه قرآن آمدند شکست خوردند و به سرعت عقب نشينى کردند.

٧- وليد و تهمت نابخشودنى

ازجمله کسانى که به اين مبارزه دعوت شدند وليدبن مُغَيرَه است از طائفه بنى مخزوم،که در ميان عرب در آن زمان به حس تدبير و تفکر صاحب شهرت بود.
ازاوخواستند در اين باره فکرى بينديشد و نظر خود را درمورد آيات عجيب قرآن و نفوذ خارق العاده اش بيان کند.
وليد از پيامبراکرم (ص) خواست آياتى از قرآن را بر او بخواند، پيامبر قسمتى از آيات «سوره حمد و سجده» را تلاوت فرمود. اين آيات چنان شور و هيجانى در وليد ايجاد کرد که بى اختيار از جا بر خاست و به محفلى که از طرف طائفه «بنى مخزوم» تشکيل شده بود در آمد وگفت: بخدا سوگند از محمد سخنى شنيدم که نه شبيه گفتار انسانها است و نه پريان..... تا آنجا که چنين گفت:
وَاِن لَهُ لَحَلاوَه وَاِن عَلَيهِ لَطَلاوَه وَاِن اَعْلاهُ لَمُثْمِرُ وَاِن اَسْفَلَهُ لَمُغْدِقُ وَاِنهُ يعْلُو وَلا يعْلى عَلَيهِ.
يعنى گفتار او حلاوت و شيرينى خاصى دارد. و زيبايى مخصوصى، بالاى آ ن همچون شاخه هاى درخت برومند پر ميوه است، و ريشه هاى آن پرمايه گفتارى است که بر هر چيز پيروز مى شود وچيزى برآن پيروز نخواهد شد.
اين سخن سبب شد که در ميان قريش اين زمزمه بپيچد که وليد بن مُغَيرَه دلباخته محمد (ص) شده است!
ابوجهل دستپاچه شد و بخانه وليد آمد و ماجراى قريش را به او گفت! واو را به مجلس آنها دعوت کرد.
وليد به مجلس آنها رفت وگفت: آيا فکر مى کنيدکه محمد (ص) ديوانه است؟هرگز آثار جنون دراو ديده ايد؟!
حاضران گفتند: نه.
وليد گفت: آيا فکر مى کنيدکه محمد (ص) دروغگوست؟آيا تا کنون براستگوئى و امانت دارى در ميان شما مشهور نبوده واو را صادق امين نمى خوانديد ؟ !
بعضى ازسران قريش گفتند: پس چه چيزى به او نسبت دهيم؟ وليد کمى فکر کرد و گفت بگوييد: محمد ساحراست؟گر چه آنها به اين تعبيرمى خواستند توده مردمى را که شيفته قرآن شده بودند ازآن دورکنند، ولى اين تعبيرسحرخود دليل زنده اى بر جاذبه فوق العاده قرآن بود، وآنها اسم ا ين جاذبه را سحرگذاشتند، درحالى که ربطى به سحر نداشت.اين جا بود که قريش اين شعار را همه جا پخش کردند که محمد (ص) ساحر چيره دستى است و اين آيات سحر اوست، از او دورى کنيد، فاصله بگيريد، وسعى کنيد سخنانش را نشنويد! (٤٩)
ولى نقشه آنان با همه اين تلاشها اثر نکرد، و تشنگان حقيقت که درگوشه وکنار فراوان بودند و دلهاى پاکى داشتند گروه گروه بسوى قرآن آمدند، واز زلال اين پيام آسمانى سيراب گشتند، دشمنان شکست خورده عقب نشينى کردند.
امروز نيز قرآن مجيد همه جهانيان را تحدى و به مبارزه دعوت مى کند و فرياد مى زند، اگر در صحت اين آيات شک و ترديد داريد و آن را زائيده فکر بشر مى دانيد همانند آن را بياوريد.

٨ - فرق معجزه با خارق عادات ديگر چيست؟

دربحث گذشته گفتم کسانى هستند که، از لفظ معجزه تعجب مى کنند، و يا اينکه معجزات را هم رديف افسانه ها مى پندارند، در حاليکه اگر بمعنى دقيق و علمى معجزه بينديشيم اينگونه تصورها اشتباه محض مى باشد.
زيرا معجزه يک عمل غير ممکن و معلول بى علت نيست، بلکه معجزه در يک تفسير ساده خارق عادتى را مى گويند که انجام آن از قدرت افراد عادى بيرون است و تنها به اتکاى يک نيروى ما فوق طبيعى امکان پذير مى باشد. و معجزه بايد داراى چه شرايطى باشد.
بنابراين معجزه بايد داراى شرائط زير باشد.
١- کارى است ممکن و قابل قبول.
٢- انسان هاى عادى و حتى نوابغ به اتکاى قدرت بشرى توانائى بر انجام آن ندارند.
٣-آورنده معجزه بايد باندا زه اى بکا رخود اطمينان داشته باشد که ديگران را بمقابله دعوت کند.
٤- هيچکس نتواند همانند آن را ارائه دهد، و چنانکه از نام معجزه پيداست همه در برابر آن عاجز گردند.
٥ - معجزه حتماً بايد توأم با ادعاى نبوت و يا امامت باشد. بنابراين کارهاى خارق عادتى که از غير پيامبر و يا امام سرزند معجزه ناميده نمى شود بلکه کرامت نام دارد.
براى روشن شدن حقيقت به چند نمونه توجه فرمائيد.
١- همه ما شنيده ايم که يکى از معجزات حضرت مسيح (ع) زنده کردن مردگان و درمان بيماران غير قابل علاج بوده است. آيا هيچ دليل علمى و عقلى داريم که انسان بعد از آنکه دستگاههاى بدنش از کار افتاده و خاموش شد نتواند مجدداً به زندگى باز گردد؟!
البته بدون شک انسان با نيرويى که دارد در شرايط فعلى قادر به زنده کردن مردگان، ويا درمان پا ره ا ى از بيماريها نيست، هرچند تمام پزشکان جهان دست به دست هم دهند، و تجربه و معلومات خود را به يارى طلبند.
ولى چه مانعى دارد که انسان با يک نيروى الهى و با آگاهى خاصى که از درياى بى کران علم خدا در يافته، بتواند با اشاره مرموزى روح به کالبد مرده اى باز گرداند و بيمار لاعلاجى را شفا بخشد؟!
علم مى گويد من نمى دانم و توانائى ندارم، اما هر گز نمى گويد ممکن نيست و نامعقول است.
٢- اينکه چوب خشک در يک لحظه افعى گردد مثل عصاى حضرت موسى (ع) و يا اينکه با زدن عصا،چشمه هائى از سنگ سرازيرشود، و يا اينکه با کشيدن دست بر مريضى خوب شود.
از اين نظر مى گويند معجزه يک نوع خرق عادت است که توسط نفوس پيامبران بر اثر توجه وعنايت بى پايان خداوند در باره يک سلسله آرمانهاى مقدس، قادر به انجام کارهائى مى گردند که از حيطه قدرت بشر بيرون است.
بنابراين، اين سوأل مطرح مى شود که چه فرقى ميان معجزه وکارهاى خارق العاده است؟
براى اين سوأل دو پاسخ مى توان داد ١- اينکه مرتاضان هميشه کارهاى محدودى را انجام مى دهند، و به تعبير ديگر،هيچ مرتاضى حاضر نيست کارى را که شما پيشنهاد مى کنيد انجام دهد، بلکه خارق عادتى را انجام مى دهد که خودش مى خواهد يعنى آن را تمرين کرده وخوب ياد گرفته و بر آن مسلط است.
دليل اين مطلب روشن است، زيرا نيروى هر انسانى محدود است، و دريک يا چندين کار مى تواند مهارت داشته با شد.
٢ - معجزات پيامبران حد و مرزى ندارد
اما خارق عادات پيامبران هيچگونه حد و مرزى ندارد، هيچگونه قيد و شرطى براى آن نيست، آنها مى توانند د رموارد لزوم هر معجزه اى که پيشنهاد مى شود انجام دهند، چرا که از قدرت بى پايان پروردگار مدد مى گيرند و مى دانيم قدرت خداوند حد و مرزى نمى شناسد، درحاليکه قدرت انسان بسيار محدود است.
٢ - کارهائى را که يک مرتاض مى کند مرتاض ديگرى نيز همانندآن را انجام مى دهد يعنى از قدرت بشر بيرون نيست. به همين دليل مرتاض خارق العاده هر گز از ديگران دعوت بمقابله بمثل نمى کند، چونکه مى داند در گوشه وکنار شهر خود يا شهرهاى ديگر افرادى مثل او وجود دارند.
اما پيامبران با اطمينان کامل تحدى مى کنند و مى گويند: اگرتمام انسان هاى روى زمين جمع شوند همانند کارى را که ما مى کنيم انجام نخواهند داد.
بنابراين مدعى مقام نبوت، معجزه خود را شفاى بيماران از طريق کشيدن دست بر سر و صورت آنها معرفى مى شود.
ولى هنگام عمل اگر نتيجه معکوس داشت و وضع بيمار بدتر شد در اين صورت کذب ادعى او ثابت مى شود. چنانچه در زندگى مُسَيلَمه که از مدعيان نبوت است، نقل شدکه وى در مقام اعجاز، آب دهان خود را به چاه افکند، که آب زياد شود ولى آب چاه فرو نشست و خشک شد.
و يا اينکه مُسَيلَمه دست خود را به عنوان برکت بر سر و صورت برخى از کودکان قبيله بنى حنيفه کشيد، ناگهان گروهى دچار کچلى و برخى عيب ديگرى پيدا کردند. (٥٠)
بنابراين نتيجه اى که از اين سخن به دست مى آيد اين است که، معجزه يک پديده واقعى است وطبعاً داراى علتى مى باشد، ولى مانند ساير پديده ها نيست که بتوان علل پيدايش آن را از طريق عادى، و يا از راه کاوش هاى علمى به دست آورد، وهرگز نمى توان پيدايش آن را با علل عادى و يا عللى که علم و دانش براى اين نوع حوادث تعيين مى نمايد، تغيير و توجيه نمود.


۴
فصل پنجم : پيامبر اکرم (ص) در ميدان جنگ

فصل پنجم : پيامبر اکرم (ص) در ميدان جنگ

١ - اصل تجاوز و اعتدال در ميدان جنگ

هنگام رو در روئى با دشمن از نظر اسلام، دستورات معينى صادر شده است که، قابل توجه و دقت است.
از نظر اسلام وظيفه اين نيست که هنگام قرار گرفتن در ميدان جنگ ، به دشمن متجاوز حمله کنيم و کار جنگ را يکسره نمائيم. بلکه نخستين وظيفه تبليغ وآگاه کردن دشمن است.
بايد با وسائل گوناگون و لازم حتى با دستگا ه هاى تبليغاتى در ميدان جنگ،هدف از جنگ را براى سربازان دشمن توضيح داد، تا با آنها که حق را نيافته اند،اتمام حجت شود وآنها که فريب خورده اند، مسائل واقعى برايشان روشن گردد، شايد به حق باز گردند وکشته نشوند. و اگر از اهل کتاب هستند، بايد شرائط قرار گرفتن در پناه حکومت اسلامى برايشان بازگو گردد.على (ع) نقل مى کند: هنگامى که پيامبر اکرم (ص) مرا براى جنگ به يمن فرستاد، به من فرمود: پيش از آن که آنها را به اسلام دعوت کنى، با آنها نبرد مکن.(٥١)
اميرالمومنين (ع) شخصاً، هم درجنگ صفين و هم درجنگ جمل و هم درجنگ نهروان، اين عمل را انجام داد و تا دشمن را آگاه نمى فرمود، جنگ را آغاز نمى کرد.
با اين حال اگر دشمن حق را نپذيرفت، و همچنان در سرسختى و لجاجت خود باقى ماند، وظيفه آن است که شروع جنگ از ناحيه سربازان اسلام نباشد، بلکه صبر کند تا جنگ از ناحيه دشمن اغاز گردد.
بنابراين جنگ نه براى تصاحب سر زمين ديگران است، نه براى به دست آوردن مواد خام،نه براى در اختيار گرفتن مواضع نظامى و استراتژيکى، نه براى تسلط بر انسانها و استثمار آنها، بلکه تنها براى بر داشتن مانع از سر راه آئين حق و حقيقت است تا فرمان هاى الهى به انسانها برسد وآنها بتوانند باانتخاب و عمل به آنها، رشد لازم خود را به دست آورند.
بنابراين هدف از جنگ يک هدف مقدس و با ارزشى است که همان هدايت انسانها باشد. ولذا مى بينيم پيامبر اکرم (ص) هنگاميکه على (ع) را به سوى يمن بسيج مى کند، به ايشان مى فرمايد:
وَاَيمُ اللهِ اَنْ يهْدِى اللهُ عَزوَجَل عَلى يدَيک رَجُلًا خَيرٌ لَک مِما طَلَعَتْ عَلَيهِ الشمْسُ وَغَرُبَتْ.
سوگند به خدا، هرگاه خداوند به وسيله تويک انسان را هدايت کند ارزش آن براى تو بيشتر است از آنچه خورشيد برآن مى تابد. (٥٢)

١ - توصيه هاى پيامبر اکرم در ميدان جنگ پيامبراکرم (ص) درجنگ ها توصيه مى کردند: به افراد مجروح آسيبى نرسانيد وکارى نداشته باشد.
ويا با فلان پيرمردکه درجنگ شرکت نکرده است،کارى نداشته باشيد.
باکودکانشان کارى نداشته باشيد. آب را به روى آنها نبنديد. (٥٣)
اين سفارشات حتى شامل کفار قريش هم مى شد که نه تنها دشمن بودند، بلکه حدود بيست سال با پيامبراکرم (ص) در جنگ بودند و از هيچ کار وخصومتى، دريغ وکوتاهى نکرده بودند، در مکه پيامبر اکرم (ص) و عزيزان او را چقدر اذيت و آزارکردند. دندان و پيشانى مبارک آن حضرت را شکستند، ولى هنگاميکه مکه را فتح کردند و پيروزى مکه و قدرت در دست مسلمانان است و بقايائى از دشمن در دست مسلمانان اسير شدند، خداوند متعال سوره مائده را بر پيامبرش نازل مى کند و پيام مى فرستد وچنين مى فرمايد: اى اهل ايمان... ما مى دانيم که دلهاى شما از اينها پر از عقده است، پر از ناراحتى است، ولى مبادا آن ناراحتى ها سبب شود که از حد اعتدال و عدالت خارج شويد، به عدالت رفتار کنيد که به تقوا و پرهيزکارى نزديکتر است. (٥٤)

٢ - آيا تجاوز در ميدان جنگ جايز است؟ بنابراين آيا مى شودگفت که ازحد تجاوز کردن در مواردى جايز است؟!
هرگز، تجاوز در هيچ موردى جايز نيست و هر چيزى ميزان وحدى دارد و به آن حد که رسيد، از آن نبايد تجاوز کرد.
جنگ براى چيست، و اصولًا انسانها با دشمن براى چه مى جنگند؟
اگر گفته شود براى آن مى جنگند که عقده هاى دل را مى خواهد خالى کند، که اين روش موافق دستورات اسلام نيست، واگر بگويد من با دشمن مى جنگم، براى آنکه مى خواهم مانعى را از سر راه جوامع بشرى بر دارم، در اين صورت منع که برداشته شد کافى است.
ميزان فداکارى آن حضرت در راه دعوتش نشان مى دهد که او بيش از هرکس به اين آئينى که آورده بود مؤمن و پاى بند بود.
در بعضى از ميدانهاى جنگ که تازه مسلمانان فرارکردند اوسخت ايستاد، ودرآنجا که دشمن گاه از راه تطميع، وگاه از راه تهديدوخلاصه از هر درى وارد مى شد آن حضرت بى اعتنا به همه اين مسائل بر اعتقاد خود سخت پا فشارى مى کرد و هرگز ضعف و ترديد نشان نداد.

٣ - دعوت به سازش بارها کوشيدند که آن حضرت را به سازش با منحرفان بکشانند، اما هرگز تسليم نشد، مى فرمود: اگر خورشيد را در يک دست من و ماه را در دست ديگرم بگذاريد «و تمام منظومه شمسى را زيرسيطره من قرار دهيد که بخاطر آن دست از هدفم بردارم» هرگز دست بر دار نيستم.

٤ - اعتدال در هر کارى لازم است نتيجه اينکه اعتدال و ميانه روى درهرکارى لازم و ضرورى است.
واگر اعتدال در ميدان جنگ باشد مناسبتر است، چون بسيارى از افراد درميدان جنگ، يا فريب خوردگان هستند و يا بى دفاع و ناتوان، و با بر خورد اسلامى نسبت به آنها حتى نسبت به مجروحين نشانه اى از جوانمردى وگذشت مى باشد.
به اميدآن روزى که رعايت اعتدال در جامعه و در همه امور زندگى به مرحله اجرا در بيايد و به آن عمل نمائيم.

٢ - اهميت جنگ و جهاد اسلامى

همانطورى که مى دانيد اهميت جهاد، به گونه اى است که شايد براى آنهائى که صاحب فکر و انديشه باشند، جاى هيچگونه ابهامى براى آنها نباشد، و با اين حال توجه به اين نکته لازم و ضرورى است که، جهاد و اهميت آن اختصاص به زندگى انسان ندارد.
بلکه اهميت جهاد آن قدر مهم است که، حتى درگياهان، حشرات وحيوانات نيز وجود دارد.
چون تا زندگى و ادامه حيات است جهاد و مبارزه هم وجود دارد.
دليلش هم روشن است. زيرا آن درختى که با تلاش و کوشش سرسختانه اش به وسيله ريشه هاى موئى و ضعيف در دل خاک و احياناً درقلب کوهها و صخره ها فرو مى رود تا مواد غذائى لازم را براى رشد خود فراهم کند، ويا مى کوشد که علفهاى هرزه واشجارمزاحم را از سرراه بر دارد تا به رشد خويش ادامه دهد، و يا اينکه تلاش مى کند از لابه لاى جنگل ها سر بر آورد و خود را در نقطه اى قرار دهدکه از نورخورشيد استفاده نمايد، اين خود يک نوع جهاد واقعى و مستمر قرار دارد. حيوانات و پرندگانى که براى تهيه خوراک خود و يا با ابزار مخصوصى، ازخود و فرزندانشان در برابرحملات دشمنان، سرسختانه دفاع مى کنند، در طريق نوعى جهادند.
ليکن جهاد در زندگى انسانها نقش مهم و اساسى دارد. براى روشن شدن حقيقت جهاد و براى اينکه اگر جهاد نبود زمين را فساد فرا مى گرفت به سراغ آيات و روايات مى رويم و چند نمونه را به عرض خوانندگان محترم مى رسانيم.
ابتداء مى رويم سراغ آيات. اکنون چند نمونه از آيات قرآن مجيدرا بازگو مى کنيم.

٣ - جهاد در قرآن مجيد

١- قرآن مجيد پس ازنقل داستان جريان نبرد طالوت با جالوت اينگونه سخن گفته و مى فرمايد:
وَ لَوْلادَفْعُ اللهِ الناسَ بَعْضُهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلاَرْضُ...
اگرنبودکه خداوند بعضى از انسانهاى ظالم را به وسيله بعضى ديگر دفع مى نمود، زمين را فساد فرا مى گرفت. (٥٥)
اين آيه اشاره دارد که مبارزه و جهاد موجب از بين رفتن افراد فاسد وجلوگيرى از فساد در روى زمين است. و با مراجعه به آيات و روايات مختلف در باب اهميت جهاد و نقش آن در زندگى انسانها واضع وروشن مى سازدکه جهاد اهميت ويژه اى دارد که ما از ذکر همه آنها خود دارى مى کنيم.
٢ - قرآن مجيد مى فرمايد: بگو اگر پدرانتان، فرزندانتان، برادرانتان، همسرانتان هم عشيره و قبيله تان و اموالى که گرد آورده ايد، تجارتى که ازکسادى آن وحشت داريد و خانه ها و منازل مورد علاقه تان در پيش شما محبو بتر از خدا و رسولش وجهاد در راهش مى باشد، صبرکنيد تا فرمان خداوند برسد و خداوند فاسقان را هدايت نمى کند. (٥٦)
مى بينيم که خداوند در اين آيه شريفه تمام هستى و وابستگى هاى انسانها را در يک طرف و محبت خدا و رسولش وجهاد در راهش را در طرف ديگر قرار داده و در پايان آيه هم تهديد نموده است که خداوند فاسقان را هدايت نمى کند، يعنى اگر کفه وابستگى ها بچرخد، انسان در گرو فاسقان قرار مى گيرد و همين براى اهميت جهاد، کفايت مى کند.
٣ - خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى مى کند که درمقابل به آنان بهشت عنايت کند، ازآنها که در راه خدا پيکارمى کنند مى کشند وکشته مى شوند، وعده اى است مسلم برعهده خداوندکه هم درتورات آمده وهم در انجيل وهم در قرآن، چه کسى از خداوند به عهدش وفادارتر است؟
بنابراين نسبت به اين معامله اى که کرده ايد به خويشتن بشارت دهيد و اين همان فوز عظيم است. (٥٧)
مى بينيم که فوز عظيم در اين آيه شريفه يعنى رستگارى بزرگ براى کسانى است که در راه خدا جهاد مى کنند، و اين اهميت جهاد را به خوبى مى رساند.
٤ - خداوندکسانى را دوست مى دارد که در راه او همچون بنيانى مرصوص و محکم مانند سرب ريخته شده مى جنگند «سوره صف آيه٤» دراين آيه خداوند محبت خويش را نسبت به مجاهدان پرتوان در راهش با صراحت بيان کرده است.

٤ - جهاد در روايات اسلامى

بعد از بيان نقل آيات قرآن مجيد درباره جهاد اسلامى اکنون مى رويم سراغ رواياتى که درباره جهاد وارد شده است.
روايات فراوانى وجود دارد که اهميت ويژه جهاد را با صراحت بيان مى کند.
اميرالمومنين (ع) نيز در نهج البلاغه کراراً در اين مورد سخن گفته است.
اکنون چند نمونه از اين روايات را نيز بازگو مى کنيم.
١- پيامبراکرم (ص) درخصوص جنگ بوسيله شمشير مى فرمايد:
اَلْخَيرُ کلهُ فى السيفِ و تَحْتَ ظِلِ السيفِ وَلايقيمُ الناسُ اِلا السيفُ والسيوُفُ مَقاليدُ الجَنه والنار.
خوبى ها همه درشمشيرودر زيرسايه شمشير است و جامعه جز با شمشير قوام نمى پذيرد.
شمشيرکليد بهشت و دوزخ است(٥٨). شمشير که سمبل جهاد و مبارزه است، در گفتار پيامبر اکرم (ص) به عنوان اين که همه خوبى ها در آن جمع است، آمده و همين شمشير است که مى تواند هرگونه بدى را در جامعه از بين ببرد.
اين که مى بينيم شمشير در روايات هم به عنوان کليد بهشت و هم کليد دوزخ نام برده شده به خاطر چگونگى استفاده از آن است.
اگراز شمشير در جهاد در راه خدا از آن استفاده شود، کليد بهشت است و اگر در راه طاغوت استفاده شود کليد دوزخ است.
٢- در روايت ديگرى از پيامبر اکرم (ص) وارد شده است که آن حضرت فرمود: بهشت دَرِ مخصوصى دارد که به بابُ المجاهدين معروف است، مجاهدان به سوى آن دَر، حرکت مى کنند در حالى که شمشير ها و سلاح ها بردوش دارند، ناگهان اين دَر به روى آنان گشوده مى گردد و فرشتگان به آنها آفرين وخوش آمد مى گويند، در حالى که هنوز ديگران در صحنه محشر منتظر حساب هستند.(٥٩)
٣- امام على (ع) در ساعات آخر عمرش در ضمن مهمترين وصاياى خود در مورد مسائل اجتماعى، سياسى، اقتصادى، اخلاقى و عبادى به فرزند انش در باره جهاد چنين فرمود است: خدا را خدا را در مورد جهاد در راه خدا با اموال، جان ها و زبان هايتان يارى کنيد مبادا در اين راه سستى به خرج دهيد.
و بر شما باد که پيوند ها را محکم کنيد و از بذل و بخشش به هم مخصوصاً در راه جهاد هيچ فروگذار نکنيد.(٦٠)
آنچه تا به حال ذکر شده دور نمائى از اهميت جهاد بود. آثار و فوائد جهاد نيز به ما مى فهماند که اين مسأله از مسائل مهم زندگى بشر است و زندگى جوامع بشرى در صورتى تحقق پيدا مى کند که مجاهدان راه خدا بوسيله شمشير که سمبل جهاد و مبارزه است در تمام صحنه ها حضور فعال داشته باشند.

٥ - آيا تشکيل حکومت اسلامى لازم است؟

همه ما مى دانيم که آئين مقدس اسلام دين توحيد و تسليم شدن در برابر حق تعالى است و پيامبران الهى آمده اند تا انسانى موحد و مسلمان تربيت کنند و هرگونه شرک را از همه زواياى زندگى انسان بزدايند.
اسلام با هرگونه شرک و طاغوت پرستى در هر لباس و قيافه اى که باشد مبارزه مى کند و به هيچ و جه اجازه نمى دهد که يک فرد مسلمان خود را بنده غير خدا وطاغوت سازد.
حاکميت غير خدا در هر جامعه اى چه در مرحله و ضع احکام، و چه در مرحله اجراى احکام، و چه در مرحله قضاوت و داورى حاکميت شرک بخدا و طاغوت است، و پيروى از آن اطاعت غير خدا مى باشد، پيامبران الهى آمده اند تاتمامى بندهاى شرک و عبوديت غير خدا را از دست و پاى انسان ها بردارند، و آنها را از قيد بندگى ديگران آزاد سازند.
بنابراين با چند دليل تشکيل حکومت اسلامى لازم است.

٦ - الف: برقرارى توحيد و نفى شرک

پيامبران الهى آمده اند تا در ميان جامعه برقرارى توحيد و نفى شرک کنند. قرآن مجيد در اين خصوص مى فرمايد: فرياد همه انبياى الهى اين بوده است که خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى گزينيد(٦١)
بنابراين بايد به حاکميت طاغوت پايان داد و نظامى براساس توحيد و نفى شرک در جامعه بوجود آورد تا اهداف پيامبران الهى تحقق يابد.

٧ - ب: ايجاد عدالت اجتماعى و رفع هرگونه ظلم و ستم

يکى از موضوعاتى که فطرت پاک تمامى انسان ها از آن بيزار است مسئله ظلم وستم مى باشد. و مبارزه با آن را لازم و ضرورى مى داند، و درسرلوهه دستورات و برنامه هاى انبياى الهى قرارگرفته است.
چنانچه موسى بن عمران مأمور مى شودکه بسوى فرعون رود و با او مبارزه کند. (٦٢) دراسلام هرگونه ستم و ستم پذيرى مردود شمرده شده است و قرآن مجيد در اين رابطه چنين مى فرمايد: لاتَظْلِمُونَ وَ لاتُظْلَمُونَ. نه ستم کنيد و نه زير بارظلم برويد.(٦٣) ومسلمانان مأمور هستند غير از مبارزه با ستمگران، از هرگونه همکارى با آنها دورى نمايند.
چنانچه رسول اکرم (ص) مى فرمايد: کسيکه بسوى ظالمى برود تا به اوکمک کند درحاليکه ميداند او ظالم است از اسلام خارج شده است.
و هم چنين پيامبر اکرم (ص) مى فرمايد: آنگاه که روز قيامت بر پا شود ندا دهنده اى فرياد مى کند که ستمگران و ياران آنها کجايند؟
حتى کسيکه براى آنها قلمى تراشيده باشد، يا در دوات آنها ليقه(٦٤) ريخته باشد از جمله ندا شوندگان خواهد بود.
سپس پيامبراکرم (ص) فرمود: آنها را در تابوتى از آهن جمع مى کنند سپس همگى آنها را در جهنم مى افکنند.(٦٥)
به همين دليل است که،گفتن کلمه حق در برابر سلطان ستمگر بالاترين امر به معروف و نهى از منکر مى باشد.
قرآن مجيد دراين خصوص مى فرمايد:
لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيناتِ وَاَنْزَلنا مَعَهُمُ الْکتابَ وَالْمِيزان لِيقُومَ الناسُ بِالْقِسْطِ.
ما يقيناً پيامبران را با نشانه هاى آشکار فرستاديم و با آنها کتاب و ميزان داديم تا شما مردم براى بر پائى قسط و عدل بپا خيزيد.(٦٦)
اکنون با توجه به دو مطلب فوق يعنى يکى نفى ظلم وستم وديگرى ايجاد قسط و عدالت که لازم و ملزوم يکديگرند، درمى يابيم که عدالت اجتماعى نمى تواند پياده شود مگراينکه حاکميت طاغوت و ديکتاتورى از ميان برود، زيرا با وجود احکام غير الهى در جوامع بشرى و اجراى آن مسلماً بر انسانها ظلم مى شود، چون اين دستورات بر مبناى سير انسان به سوى حق و نيازهاى فطرى او نيست و چه ظلمى از ممانعت و جلوگيرى سير انسان در راه خدا بالاتر و مهمتر است.
و از جهت ديگر تاريخ گوياى اين حقيقت است که پادشاهان و حاکمان غير الهى حتى آنان که لقب عادل را نيز يدک مى کشيدند جز ستم نسبت به طبقات محروم و غارت اموال مردم وکشتار بى گناهان کارى نکردند.
لذا اسلام که هرگونه ظلمى را منع مى کند و ظالمين را منفور درگاه حق مى شمرد هيچگاه نمى تواند اجازه دهد چنين ستمهائى ادامه يابد و مسلمانان نيز دست روى دست گذاشته تماشاگر وستم پذير باشند، بلکه فرمان الهى اين است که مسلمانان برعليه ستمگران و به نفع مستضعفين وارد جنگ شده و به ستم آنان پايان دهند.

٨ - ج: نظام غيراسلامى، نظامى شرک آميز است

همانطورى که گفته شد اساس عدالت اجتماعى بر محوريت دو چيز استوار است يکى نفى هر گونه ظلم و ستم و ديگرى ايجاد قسط وعدل. و با اين وجود، عدالت اجتماعى نمى تواند تحقق پيدا کند مگر اينکه حاکميت نظام هاى غير اسلامى از ميان بر داشته شود زيرا با وجود قوانين غير اسلامى در جوامع بشرى مسلماً بر انسانها ستم مى شود، چون تامين کننده نيازهاى جامعه نيست.
چنانکه حضرت امام خمينى «ره» که خود، با عنايت خداوند و با کمک و ايثار مردم مسلمان و قهرمان ايران، توانست حکومت اسلامى را به وجود آورد، امام خمينى «ره» در اين باره چنين مى فرمايد: ما بايد به اين وظيفه قيام کنيم همانگونه که حضرت ابراهيم (ع) بتها را وحضرت موسى (ع) گوساله سامرى را ورسول اکرم (ص) تمام آثار شرک را محو نمود، و از جهت ديگر، هرگاه درجامعه اى طاغوت حکومت کند و احکام غير الهى به اجرا درآيد منافع و منابع جامعه در اختيار همه قرار نمى گيرد و اختلاف طبقاتى به وجود مى آيد.
دسته اى که حاکمان جامعه را تشکيل مى دهند تمامى ثروتهاى جامعه را دراختيار خود و نزديکان خويش قرار مى دهند، و براى استمرار حکومت خود ديکتاتورى و اختناق برقرار مى نمايند، وجلوآزادى افراد راگرفته و مانع رشد آنها مى شوند که تمامى اينها ازآثار حاکميت شرک درجامعه است.
در اين جامعه شرائط مناسب براى تربيت افراد مؤمن و پاکدامن و شايسته وجود ندارد، و اين جامعه نمى تواند در راه رسيدن به خدا حرکت نمايد، لذا موظفيم شرائط اجتماعى مساعدى براى تربيت افراد مؤمن و با فضيلت فراهم سازيم، و اين شرائط درست ضد شرائط حاکميت طاغوت و قدرت هاى نارواست.(٦٧)

٩ - د: قرآن مجيد و خطاب به همه مردم

قرآن مجيد با فرياد بلند دراين رابطه خطاب مى کند به مردم و مى فرمايد: شما را چه شده است که در راه خدا جهاد و جنگ نمى کنيد و براى نجات مستضعفين از مردان و زنان وکودکانى که مى گويند پروردگارا ما را از اين سرزمين که اهلش ستمگرند رها ساز، و ازسوى خودت براى ما ولى و يارى کننده قرار ده.(٦٨)

١٠ - امام على (ع) و تشکيل حکومت اسلامى

امام على درسال ٣٥ هجرى پس از خلافت عثمان، مسلمين همگى به درخانه آن حضرت هجوم آوردند و از حضرت که تنها فرد شايسته حکومت بود خواستند تا اين کار را بر عهده بگيرد، زيرا بخوبى مى دانستند که امام على (ع) مرد حق و عدالت است، واگربرمسند حکومت بنشيند حق مظلومان را از چنگال ظالمان باز خواهد گرفت، اموال تاراج رفته بيت المال را برخواهدگرداند، ديگراحدى نمى تواند در جامعه و حق مردم تجاوز کند، ديگر دوران امتياز طبقاتى سپرى خواهد شد، ديگراجازه نمى دهد به اسم اسلام و دين حقايق تحريف شود.

١ - علت پذيرش حکومت امام على (ع) درآغاز از پذيرش حکومت خود دارى مى کرد و پس ازاصرار زياد بسيارى از مردم آن را قبول نمود، و در يکى از خطابه هاى معروف خود دليل قبول حکومت و پذيرش خود را چنين توضيح مى دهد و مى فرمايد که: سوگند بر آن کس که دانه را شکافت و انسان را خلق نمود، اگر اين افراد حاضر نمى شدند، و به سبب وجود ياران حجت تمام نمى شد، وخدا ازدانشمندان پيمان نگرفته بود که، بر سيرى و پر خورى ظالم وگرسنگى مظلوم راضى نشوند، افسار شترخلافت را بر کوهان آن مى انداختم ورهايش مى کردم...(٦٩) امام على (ع) شخص طالب رياست و قدرت نبود، بلکه امام انسانى خدا ترس و پرهيزکار بود. و لذا هيچگاه بخاطر دنيا و منافع آن حاضر نبود کارى را انجام دهدکه مورد خوشايند ديگران واقع شود.
امام علت قبول اين مسئوليت بزرگ را فقط وظيفه و تکليف الهى مى شمرد، وآن تکليف همان پيمان حق تعالى است که نبايد در برابر ستمها و ستمگريها سکوت اختيار کرد.

٢ - اسلام و رئيس حکومت اسلامى حضرت امام خمينى «ره» نيز در اين رابطه چنين فرمودند که: علماى اسلام موظفند با انحصار طلبى و استفاده هاى نامشروع ستمگران مبارزه کنند و نگذارند عده کثيرى گرسنه و محروم باشند و در کنار آنها ستمگران غارتگر وحرام خوار در ناز و نعمت بسر ببرند. (٧٠)
بنابر اين تاريخ انبياء الهى از جمله زندگى پيامبراسلام (ص) خود بزرگترين دليل بر اين سخن است که پيامبران، حاکمان بر حق جامعه هستند وآنها تشکيل حکومت داده اند، چنانکه پيامبراکرم (ص) در مدينه تشکيل حکومت داد و خود به اداره آن جامعه پرداخت، و براى جهاد لشگر بسيج مى کرد، و ماليات را جمع آورى مى کرد و اجراى حدود و قضاوت بين افراد مى پرداخت.
در اسلام رئيس حکومت، پيامبراکرم (ص) است، و در زمان پيامبر نه تنها مقام دينى با رهبرى سياسى يکى بود، بلکه رهبرى دينى پايه و اساس رهبرى سياسى بشمار مى رفت.

١١ - پيامبر اکرم (ص) و محاسبه نفس

هرعمل وکردارى که از انسان صادر مى شود، خواه نيکووشايسته باشد وخواه زشت و بد، بايد هر روز محاسبه کند عمل خودش را، اگر کار خوبى انجام داده است بايد توفيق بيشترى را در انجام دادن کارها از خدا بخواهد، وخودش را موفق تربداند، واگرکار بد و خلافى را مرتکب شده است بايد از خداوند طلب آمرزش بخواهد.
پيامبر بزرگوارحضرت محمد (ص) فرمود:
حاسِبُوا اَنْفُسَکمْ َقبْلَ اَنْ تُحاسَبُوا.
يعنى به حساب خويش برسيد قبل از آن که به حساب شما برسند.
پيامبراکرم (ص) در روزهاى آخر عمرش در حالى که بشدت مريض و بيمار بود، به مسجد رفت و با مسلمانان سخن گفت.
بعدازآنکه به نزديکى ومرگ خويش اشاره کرد، فرمود: خداوند بنده اى مخيرکرد بين دنيا و بين آنچه را که نزد خدا است، آن بنده چيزى را که نزد خدا است را برگزيد. سپس با مردم وداع کرد و فرمود: اى مردم آدمى را از مرگ گريزى نيست، اما بعد ازمرگ حسابى درکار است که در آن بر هيچ کس نخواهند بخشيد.
اکنون اگرکسى هست که بر من حقى داشته باشد بر خيزد وحق خودش را بگيرد و قصاص کند.
در اين هنگام هنوز صداى پيامبر خدا تمام نشده بود که در مسجد صدائى برخواست وگفت: اى پيامبر! آيا مى دانيد در فلان وقت که شما سوار بر شترى بودى و مى خواستى تازيانه به شترى بزنى، تازيانه ات به پشت من خورد.
اکنون مى خواهم که بجاى آن تازيانه تازيانه ات بزنم؟.
حاضران در مسجد چون اين سخن را شنيدند، در بهت و حيرت فرو رفتند. آن شخص تازيانه را بر داشت، اطرافيان آن حضرت مخالفت کردند، حضرت فرمود: اجازه بدهيد که بيايد.
درحالى که تازيانه در دست داشت و اشک مى ريخت آمد کنار پيامبر خدا و بردوش مبارک آن حضرت بجاى تازيانه بوسه زد، و براين بوسه افتخار کرد. (٧١)
شما ملاحظه کنيدکه، اين اندازه دقت و نگرانى از حساب روز جزا و قيامت آن هم از جانب کسى که در مقام نبوت قرار دارد، درسى است بزرگ و سرنوشت ساز براى افراد امت تا قبل از فوت و مرگ خويش فرصت پيدا کنند و به حساب خويش برسند. و از روزى که در پيشگاه خداوند به حساب خو اهند ايستاد بهراسند وآن را سهل و ساده نپندارند . (٧٢)

١٢ - پيامبر اکرم (ص) و بى اعتنائى به ماديات

حاکم و رهبر اسلامى بايد زندگى خود را در سطح پائين ترين افراد جامعه قرار دهد تا هم درد دردمندان را دريابد و هم آنان با ديدن او شاد و اميدوار گردند.
اين چنين زندگى يک وظيفه است نه يک پيشنهاد اخلاقي.اين چنين زندگى يک حقيقتى است که در زندگى حاکمان اسلامى وجود داشته و دارد.
پيامبر بزرگ اسلام، نمونه اين چنين زندگى ساده اى بودند.زيرا آن حضرت روزهاى متوالى غذا نمى خورد و سنگ بر شکم مبارک خود مى بست و در ميان مردم همچون يکى از آنها زندگى مى کرد و هيچ امتيازى نداشت که حضرت را از ديگران جدا سازند.
پيامبراکرم (ص) زندگى را بدون اندوخته هاى مادى ترک فرمود ولى آئين محکم و استوارى ازخود به يادگار گذاشت، که شعاع عظمت وگسترش آن هر روز اوج مى گيرد و به دورترين نقاط جهان گسترش يافت.
اوتوانست در اندک زمانى به مدت ٢٣سال قيد و بندهاى بردگى و اسارت و اوهام و تعصب را کنار زند و تارهاى وحشى گرى را از دست و پاى مردم و اجتماع باز گشايد، و ملت عقب مانده و سرکوب شده را از هيچ به همه چيز برساند، حکومت سرورى، آزادگى وآزاد انديشى را به مردم مسلمان و معتقد به ارمغان آورد.
و به تعبير بلند وزيباى قرآن کريم که در اين خصوص مى فرمايد:
و َيضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُمْ و َالْاَغْلالَ التى کانَتْ عَلَيهِمْ.
آن غل و زنجير اسارت بارى که بنا حق برگردنشان انداخته بودند را بردارد.(٧٣)
پيامبراکرم (ص) قهرمان بزرگ الهى بود که توانست با نيروى خلاق، ايمان و پشتکار خود قبايل متفرق و وحشى جزيره العرب را متحد و نيرومند سازد که ياراى مقابله با امپراطورى هاى پر جلال و پر شکوه روم و ايران را در خويش احساس کند وآنها را در هم شکند. و صفوف ملت مسلمان را در برابر قانون وآرمان متحد و برابر سازد.
پيامبراکرم (ص) نمونه بارز و روشن استقامت، پايدارى و ايثار، الگوى تصميم و اراده بود که عاليترين تجلى آن در سخنى که با عموى بزرگوار خود ابوطالب در ميان نهاده، جلوه گر نموده و تا آنجائيکه مى فرمايد: به خدا اگر اعراب قدرت داشته باشند، آفتاب را در دست راست و ماه را در دست چپ من قراردهند هر گز از دعوت توحيدى خود دست بر نخواهم داشت.
واين سخن پيامبرخدا (ص) حاکى از اراده آهنين و عزم الهى و معنوى اواست و نشانگر اهميتى است که او به مرام و هدف والاى خود اعتقاد و ايمان و عشق مى ورزيد.
او پايه گذار ميراث بس بزرگ و پيام ارزشمند معنوى اسلام است که همواره شاداب و نويد بخش وحرکت آفرين خواهد بود.
و درهرعصر و زمان مى تواند آغاز و انجام حيات را ترسيم و مشخص سازد و به زندگى انسانها هدف، جهت وغايت بخشد و فردواجتماع را از امواج سهمگين طوفان حوادث مادى، صحيح وسالم و با آرامش خيال به ساحل نجات برساند.
اوپايه گذار فرهنگ ايثاروشهادت است که در ميدان هاى جنگ مرز اعتدال و تجاوز را مشخص نموده وکشته شدن در راه خدا را افتخارى بس بزرگ مى دانست و هدف از جنگ و شهادت را آزادگى و گسترش اسلام عزيز مى دانست.
اوپايه گذار علم و عمل است وهرگز بدى را با بدى پاسخ نمى داد وبا اين حال هنگامى که به حدود خدا و حريم دين خدا تجاوز و يا هتک حرمت مى شد هرگز نرمش نشان نمى داد و حکم خدا را در همه جا و در باره همه کس جارى مى نمود.
و خلاصه اينکه او مرد رحمت و مهربانى است که زندگى پر افتخارش سرتا سردرس وايثار وعبرت است براى همه انسان ها.

١٣ - رهبرى آن حضرت از جنبه هاى سياسى و نظامى

پيامبر بزرگواراسلام نه تنها رهبرى سياسى و مذهبى مردم را بر عهده داشت، بلکه ازجنبه هاى مختلف زندگى عهده دار پيشوائى مردم، در زمينه هاى فرهنگى، اجتماعى، سياسى و نظامى بود.
رهبرى آن حضرت در تمام زمينه ها، بر اساس عهد و پيمان الهى استوار بود که الهام گرفته از وحى آسمانى صورت مى پذيرد.
ودراين مسير دشوار وحادثه خيز از هيچ گونه تلاش وکوششى فرو گذار نکرد. مانند کوه در برابر سختى ها و حوادث ايستادگى مى کرد. ودر برابر خواسته هاى نا مشروع فرد و يا جامعه ايستادگى کرده و مقاومت بخرج مى داد.
قرآن مجيد در اين زمينه چنين مى فرمايد: وَاْستَقِمْ کما اُمِرْتَ و َلا تَتبِعْ اَهْوائَهُمْ. يعنى اى پيامبر (ص) همه را به دين اسلام وکلمه توحيد دعوت کن چنانچه مأمورى واز هواى نفس مردم پيروى نکن. «سوره شورى آيه ١٥» . جنگ هاى آن حضرت در راه آزادى وگسترش اسلام بوده، هدفش درجنگ ودرميدان هاى نبرد تنها زمينه سازى براى گسترش هدف هاى عاليه اسلام بوده است، نه چيز ديگر، يعنى هدف در ميدان هاى جنگ فتح و پيروزى شهرها و قصبات نبوده زيرا آن حضرت چراغ روشنگر و پيام آور جهانيان است. و با اين حال آن حضرت درميدان هاى جنگ نه شخص ضعيفى را کشت و نه فردى را ناقص العضو نمود و نه به عهد و پيمانى را که بسته بود شکست.
آن حضرت رسالت بزرگ رهبرى را بر دوش گرفته، بر نامه زندگى و اجتماعى و اقتصادى مردم را تأمين نمود و ميان مسلمانان پيمان اخوت و برادرى و پيمان همکارى و همبستگى را منعقد نمود.


۵
١٤ - عوامل پيروزى

١٤ - عوامل پيروزى

الف: حفظ اسرار نظامى بدون شک به هنگام جنگ اگر اسرار نظامى از دشمن پوشيده نماند، پيش از آنکه کارى صورت گيرد، دشمن ضربه خود را خواهد زد و نقشه هاى جنگى را خنثى خواهد کرد.
براى حفظ اسرار نظامى بايستى مطالب در اختيار کسانى باشد که کاملاً مورد اطمينان و امين باشند، هنگامى که نوبت پياده کردن نقشه هاى نظامى رسيد، مطلب بايد به فرماندهان مطمئن درجه بعدگفته شود، ولى در عين حال کاملاً مواظبت شود که از آنها به ديگران سرايت نکند.
شاهد براين مطلب، کيفيت عمل پيامبر اکرم (ص) است که خود مى تواند درس مهمى در اين زمينه باشد.
پيامبراکرم (ص) عبدالله بن جَحْش را به هنگام نماز عشاء خواست و فرمود: صبحگاه مسلحانه نزد من بيا که با تو کار دارم، عبدالله بن جَحْش صبح زود خدمت پيامبر (ص) رسيد.
پيامبراکرم (ص) نامه اى به او داد و فرمود: بسوى مکه حرکت کن و پس از پيمودن دو روز راه، اين نامه را باز کن وآنچه را که در آن است مورد عمل قرار ده، اما همراهان خود را به آمدن مجبور نساز.
عبدالله چنين کرد، هنگاميکه نامه را بازکرد، ديد نوشته است: در نخله که بين مکه وطائف قراردارد قرار مى گيرى و چگونگى رفت و آمد قريش و قافله هاى آنان را دقيقاً به من گذارش مى کني.(٧٤)
بنابراين حفظ اسرار نظامى يکى از عوامل بزرگ در ميدان جنگ مى باشد که بايد مورد توجه قرارگيرد.

ب: صبر و پايدارى صبرواستقامت يکى از عوامل بزرگ پيروزى ا ست،اگرصبر و پايدارى به همراه نداشته باشد، مؤثر نخواهد افتاد.
آنجا که ايمان به هدف، اخلاص در نيت، فرماندهى صحيح و اطاعت از فرماندهى هست، اما استقامت و پايدارى نيست، پيروزى به دست نخواهد آمد.
در هر کارى چنين است. اما اين مسئله در ميدان جنگ سخت لازمتر است، چرا که رزم همراه با مشکلات، سختيها، ناهمواريها وشدت ها است، ولى درسايه صبر، فتح و پيروزى به دست مى آيد.
صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند
بر اثرصبر نوبت ظفر آيد
اين مسئله به اندازه اى مهم است که قرآن مجيد در اين رابطه چنين مى فرمايد:
اى پيامبر مؤمنين را بر مبارزه و قتال وادار کن. اگر بيست نفر با استقامت و صابر از شما باشند بر دويست نفر از نيروى دشمن پيروز خواهند شد. و اگرصد نفر رزمندگانى چنين با استقامت باشند بر هزار نفر ازکافران پيروز مى گردند، چرا که آنها ملتى هستند که واقعيت را درک نمى کنند.(٧٥)
اين آيه شريفه مى گويد هر يک نفر صابر و پايدار در برابرده نفرتوان ايستادگى دارد، توان ايستادگى که پيروزى نيز به همراه مى آورد، و از اينجا است که اهميت استقامت و پايدارى روشن مى شود.

ج: ايمان به هدف يکى از مهمترين عوامل پيروزى، ايمان به هدف است. تا نيروى رزمنده وجنگجو نداند چرا و براى چه مى جنگد، نيروهاى درونيش بسيج نخواهد شد و هميشه درترديد خواهد بود، اما همينکه دانست چرا و براى چه مى جنگد، تمام عوامل وقدرتش را به کار مى گيرد تا به آن هدف برسد وآن هدف هر چه بالاتر و والاتر باشد، رزمنده را مقا وم تر و پايدا ر تر مى سازد. چون هدف از جهاد در راه خدا بر قرارى حق و حقيقت است ، خوشنودى و رضايت خداوند و بهشت جاويدان را بدنبال دارد، ويک رزمنده مى داند که طرف معامله خدا است، و لذا درتاريخ اسلام آمده است که پيامبرگرامى اسلام (ص) زمانى که مى خواست سپاهى را براى جهاد در راه خدا بسيج کند، آنها راجمع مى کرد و پس از توصيه هاى لازم، با اين جملات هدف اصلى را به آنها نشان داده دستور حرکت را صادر مى کرد: بسم الله و با الله و فى سبيل الله به نام خدا، براى خدا و در راه خدا بجنگيد(٧٦) ودرقرآن مجيد آمده است: بايد کسانى که حيات و زندگى دنيا را با آخرت معامله مى کنند، در راه خدا بجنگند و کسى که در راه خدا بجنگد کشته شود يا پيروز گردد، به زودى پاداش عظيمى به او عنايت خواهيم کرد «نساء آيه ٧٤» .
قرآن مجيد درآيه ديگرى چنين مى فرمايد:
إن اللهَ اْشتَرى مِنَ اْلمُومِنينَ اَنُفسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَن لَهُمُ الْجَنه يقاتِلوُنَ فِى سَبيلِ اللهِ فََيقْتُلُوُنَ وَ يقْتَلوُن.
خداوند از مومنان جان ها و امو الشان را مى خرد که در مقابل، بهشت به آنان عنايت کند. آنها در راه خدا مى جنگند، مى کشند و کشته مى شوند.(٧٧)
آرى، هنگامى که يک مجاهد راه خدا چنين هدفى را در نظر داشته باشد که جنگش در راه اعلاى کلمه حق و پاداشش خشنودى خدا و بهشت است، تا پيروزى يا شهادت مى جنگد.
روى همين جهت بوده که در عصر پيامبر (ص) افرادى که سلاح و توان جنگ نداشتند به شدت ناراحت مى شدند و گريه مى کردند که چرا نمى توانند در ميدان جنگ شرکت کنند.

د: نمونه اى از جنگ صدر اسلام براى روشن شدن حقيقت خوب است به عنوان نمونه يک مورد از جنگ هاى صدر اسلام را که رزمندگانش تنها به خاطر خدا مى جنگيدند و با توان کم، حاضر نبودند از جنگ عقب بمانند، برايتان نقل کنيم.
عَمروبن جَمُوح پيرمردى ناتوان به هنگام آغازجنگ اُحُد ديد مسلمانان مخصوصاً فرزندان و بستگانش همه آماده نبردند.
احسان دينى و مذهبى اش سخت او را به هيجان آورد.
داشت خود را آماده ميکرد تا با همان پاى لنگ و ناتوانى جسمى در ميدان جنگ اُحُد حاضر شود.
فرزندان و بستگانش او را از اين کار منع کردند، ولى اصرارآنها فايده نداشت. اورا به خدمت رسول اکرم (ص) آوردند بلکه پيامبر خدا (ص) او را منصرف کند، ولى شور و اشتياق عمروبن جموح به اندازه زياد بود که پيامبر اکرم (ص) به فرزندانش فرمود: مانع او نشويد.
سخت علاقه به نبرد دارد. شايد خداوند نعمت شهادت را نصيبش کرده باشد.
عمروبن جموح خوشحال و خندان آماده شد و هنگامى که از خانه بيرون آمد مى گفت: خدايا مرا شهادت روزى کن و به خانواده ام با ز نگردان.
عمروبن جموح آن قدر جنگ و مبارزه کرد تا به شهادت رسيد. (٧٨)
هند همسر عَمْرو بن جَمُوح و ايثار ٣ تن از عزيزانش.
هند يکى از بانوان مسلمان مدينه است. در شهر مدينه منوره به او خبر رسيد که در ميدان جنگ اُحُد ٣ تن از عزيزان خود را از دست داده است. شوهرش عَمْرو، برادرش عبدالله و فرزندش بنام خلاد، او براى حمل بدنهاى کشتگان خود با شترى عازم ميدان جنگ اُحُد گرديد، پيکر بى جان و خونين عزيزان خود را بر شترى حمل کرده و بسوى شهر مدينه منوره باز مى گشت.
در نيمه راه به يکى از همسران رسول خدا (ص) بر خورد نمود. همسرپيامبرخدا (ص) که نگران حال آن حضرت بود از او پرسيد، چه خبر است در ميدان جنگ و چه اطلاعى از رسول خدا داري؟ اين بانوى مصيبت ديده در حالى که مهار شتر را در دست داشت و قطرات خون از اجساد آنها بر زمين مى چکيد، با متانت وآرامش خاصى که از ايمان محکم واستوارش سر چشمه مى گرفت. پاسخ داد من بشارت ومژده اى براى شما دارم و آن اينکه به پيامبر خدا (ص) در ميدان جنگ آسيبى نرسيده است و در برابر چنين نعمت باعظمت وگرانقدرى هر گونه مصيبتى کوچک و قابل تحمل است.
همسر پيامبر خدا (ص) از او سوأل کرد. اين اجساد از کيست که بر شترى حمل کردي؟
هند اين بانوى مصيبت ديده در پاسخ گفت: يکى بدن شوهرم و ديگرى فرزندم و سومى برادرم و همه را با خود به شهر مدينه مى برم تا در قبرستان قريش به خاک بسپارم.(٧٩)
عوامل پيروزى بسيار است، زيرا براى به دست آوردن يک پيروزى عوامل بسيارى لازم دارد لکن مهمترين عوامل پيروزى را در اينجا با ذکر شواهدى بعرض شما خوانندگان محترم رسانديم.

١٥- نمونه هائى از عشق و ايثار پيامبر اکرم (ص)

پيامبربزرگوار اسلام الگو ورحمت براى همة افراد جامعه است. از نظر اخلاقى، حلم وبرد بارى، عشق به مردم، ايثارواز خود گذشتگى يک حقيقت انکار ناپذير است.
وچنين ارزش هاى اخلاقى موجب کمال و برترى انسان مى شود، دراين صورت کسانى که داراى چنين اوصاف پسنديده اى باشند بايد براى آنها ارزش واحترام فراوانى قائل شد.
پيامبراکرم (ص) پايه گذارفرهنگ عشق وايثاراست. چه ايثارجان و شهادت درراه خدا. چه ايثار مال و ثروت در راه خدا. وچه ايثارحيثيت وآبرو. زيرا هميشه ودرهرجا همواره مرزوحد اعتدال وتجاوز را مشخص مى نمود و هرگز اجازه نمى داد حقوق وحريم کسى مورد تحدى و تجاوز قرار گيرد و يا عهد و پيمانى را که بسته بودند شکسته شود.
وبااين حال مى فرمود: اَشِداءُ عَلى الکُفارِرُحَمَاءُ بَينَهُم. با مخالفان ومتجاوزان با شدت برخورد مى کرد و با دوستان بسيار مهربان بود «سوره فتح آيه٧٩»
آن حضرت رسالت بزرگ رحمت و مهربانى را بر دوش گرفته و ميان مسلمانان و پيروان پيمان اخوت و برادرى منعقد نمود.
هرگزبدى رابا بدى پاسخ نمى داد زيرا رحمت براى همة مردمان است واين رحمت ومهربانى اختصاص به گروه وطائفه اى ندارد. و با اين حال کاملاً مواظب اوضاع بود واز اشتباه ديگران به راحتى مى گذشت وآنها را مورد عفو و بخشش خود قرار مى داد.
واين اوصاف پيامبراکرم (ص) بر اساس عهد و پيمان الهى استوار بود که الهام گرفته از وحى آسمانى صورت مى پذيرفت. و همواره مانندکوه در برابر حوادث و ناملايمت ها ايستادگى مى کرد، ولقب چراغ روشنگر هدايت و پيام آور جهانيان گرفت.
براى روشن شدن حقيقت موضوع، نمونه هائى از عشق وايثار پيامبر بزرگوار اسلام را براى اطلاع شما خوانندگان محترم مى رسانيم.

١ - آمدن اعرابى خدمت پيامبر اکرم (ص) يک نفراعرابى آمد خدمت پيامراکرم (ص) وعباى مبارک آن حضرت را گرفت و محکم کشيد به طورى که لب آن عبا گردن حضرت را خراشيد، سپس با گستاخانه گفت: اى محمد! ازمال خدا که در نزد تو است، براين دو شترم بارکن تا ببرم، چرا که اين اموال نه مال تو است و نه مال پدرت.
پيامبراکرم (ص) اندکى سکوت کرد و سپس فرمود: مال، مال خدا است و من بنده خدا هستم.
آنگاه فرمود: اى اعرابي! اين آسيبى که به من رساندى، به تو برسانم.
اعرابى در پاسخ گفت: نه. پيامبراکرم (ص) فرمود: چرا؟ اعرابى گفت: زيرا شما، بدى را با بدى پاسخ نمى دهي.
پيامبر اکرم (ص) از سخن اين مرد اعرابى خنديد، سپس دستور داد بر يکى از شتران او جو، و بر ديگرى خرما، بار کردند و به او دادند. (٨٠)

٢ - از زبان خادم آن حضرت بشنويد اززبان انس بن مالک که خادم آن حضرت بود بشنويد که او چنين مى گويد: براى افطار و سحرى رسول خدا (ص) شير فراهم کردم، يک شب پيامبر اکرم (ص) ديرتر به خانه تشريف آوردند.
من فکر کردم که آن حضرت به مهمانى رفته و افطار کرده است، شيررا خوردم، چيزى نگذشت که آن حضرت آمد، از همراهان حضرت پرسيدم که پيامبر خدا (ص) افطار کرده است، گفتند: نه.
وقتى آن حضرت از جريان من اطلاع پيدا کرد به روى مبارک خود نياورد و با خوشرويى وگرسنگى شب را به روز رساند و همچنين روزه را گرفت. (٨١)

٣ - طلبکار يهودى و پيامبر اکرم (ص) اخلاق وصفات نيکوو پسنديده آن حضرت در معاشرت ها، و برخوردها با افراد جامعه، يکى ديگر از خصلت هاى آن بزرگوار است.
يک شخص يهودى مقدارى پول از پيامبراکرم (ص) طلبکار بود،آمد خدمت حضرت و پول خودش را مطالبه کند، حضرت فرمود: الآن پولى ندارم و چيزى نزد من نيست که به تو بدهم.
مرد يهودى گفت: يا محمد من از توجدا نمى شوم تا اينکه طلبم را بدهى، پيامبراکرم (ص) فرمود: پس من هم با تو در اينجا مى نشينم، رسول خدا نشست تا اينکه نماز ظهر، عصر، مغرب، عشاء، و صبح را در همان مکان بجاى آورد.
ياران پيامبراکرم (ص) آن يهودى را تهديد مى کردند، حضرت به صحابة خود فرمود: از اين مرد چه مى خواهيد؟
عرض کردند: يا رسول الله! اين مرد يهودى شما را حبس نموده!
رسول اکرم (ص) فرمود: پروردگار من مرا مبعوث نکرده که در حق کسى ظلم نمايم.
هنگامى که شب پايان پذيرفت و روز روشن شد، مرد يهودى گفت: اَشهَدُ اَن لا اِلَهَ اِلَا اللهُ وَحدَهُ لَا شَرِيکَ لَه وَ اَشهَدُ اَن مُحَمداً عَبدُهُ و َرَسُولُه.
نصف مالم را در راه خدا بخشيدم، قسم به خدا من به شما چنين جسارتى را نکردم مگر به جهت اينکه ببينم اوصاف تو مطابق است با آنچه که در تورات ديده ام يا نه؟ زيرا خدا فرمود: تولد محمد بن عبدالله درمکه و هجرتش در مدينه است. غليظ القلب نيست، فرياد زننده نيست، ناسزا نمى گويد.
من شهادت مى دهم به وحدانيت پروردگار و اينکه تو پيامبرخدا هستى، اين مال مال من است، شما درباره آن آنطور حکم بفرمائيد که خدا فرموده است. (٨٢)

٤ - اگر حريم خدا مورد تجاوز قرار گيرد ازآنجائى که زندگانى پيامبر بزرگوار اسلام (ص) سرتا سر پر از عشق وايثار و فداکارى است، اما هنگامى که به حدود خدا و حريم دين خدا تجاوز مى شد هرگز نرمش نشان نمى داد و سکوت نمى کرد، بلکه حکم خدا را به اجرا در مى آورد و به خواهش و وساطت کسى اعتنا نمى کرد.
هنگامى که پيامبراکرم (ص) با خبر شدند که زنى بنام فاطمة مخزوميه دزدى کرده است به وساطت و خواهش اسامة بن زيد گوش نکرد و فرمود: هلاکت و نابودى ملت ها به اين علت بوده است که حدود خدا و قانون خدا را در باره اشراف جارى نمى کردند.
سوگند به خدائى که جانم در اختيار اوست اگر دخترم فاطمه «س» چنين کارى مرتکب مى شد دستش را قطع مى کردم.

٥ - زن يهودى زن يهودى را که بوسيله پاچه زهرآلود گوسفند رسول اکرم (ص) رامسموم نمود، و با اينکه به اين عمل زشت خود اعتراف کرد پيامبر اکرم (ص) او را مورد عفو وگذشت خود قرار داد.
از امام باقر (ع) روايت شده که آن حضرت فرمود: آن زن يهودى را که پاچه گوسفندى را زهرآلود نموده بود و به خورد آن حضرت داد، نزد رسول اکرم (ص) آوردند، پيامبر خدا به او فرمود: چرا اين کار را کردي؟
زن يهودى درجواب رسول خدا (ص) گفت: با خود گفتم اگر محمد (ص) پيامبرخداباشد، اين غذاى مسموم به اوزيانى نمى رساند، واگرسلطان وامير باشد، مردم را از دست او راحت مى کنم.
پيامبراکرم (ص) آن زن يهودى را مورد عفو و بخشش خود قرار داد. (٨٣)

١٦ - پند و اندرزهاى پيامبر اکرم

انسان درپرتو اراده خود مى تواند در انجام کارى که تصميم به آن گرفته با موفقيت به پيش ببرد، حتى اگردر اين کار با مشکلات متعددى رو برو شود، چون با اتکاء به نيروى درونى خودوبراى به ثمررساندن اهدافش از هر گونه تلاش وکوشش تا اخذ نهائى نبايد سستى بخود راه دهد، زيرا مطمئن ترين راهى که انسان را به اهدافش نزديک مى کند همان آرمان وهمت بلند اوست که بايد با جديت تمام آن را دنبال نمايد تا به تصميمى که گرفته است جامه عمل بپوشاند.

١ - تقاضاى پند و اندرز شخصى خدمت پيامبراکرم (ص) آمد و از آن حضرت درخواست پند و اندرزى کرد، پيامبر خدا تقا ضايش را پذيرفت، اما به او فرمود: آيا قول مى دهى پندم را دقيقاً به کار گيري؟ عرض کرد: آرى قول مى دهم، بعد از آنکه حضرت اين جمله را سه بار تکرار نمود و از تقاضا کننده پيمان گرفت، وتوجهش را به اهميت موضوع کاملاً جلب نمود، فرمود: هر گاه تصميم به انجام کارى گرفتى ابتداء در نتيجه و عاقبت آن بينديش ودر باره موضوع به تفکر پرداز اگرعاقبت ونتيجه اش درست وصحيح به نظر رسيد آن را تا اخذ نهائى دنبال کن، وچنانچه پايان و عاقبتش گمراهى و تباهى بود، از تصميم خويش صرف نظر نما واز انجام کار خود دارى کن (٨٤)

٢ - انتخاب دوست و معاشرت اسلام خواهان آن است که انسان با تفکر و انديشه درمورد معاشرت وانتخاب دوست و همنشين دقت بيشترى به عمل آورد، و به انضباط در کارها و تصميماتى که مى گيرد عادت دهد، تا از عمق وجدان به آن معتقد شود، و به اوج کمال انسانيت برسد، کمالى که ارزش آن با تمام معيار هاى مادى قابل مقايسه نيست.
اسلام عامل پيشرفت و ارتقاء درونى و برونى را به انسان نشان داده و اين وظيفه انسان است که در طرز تفکر و انديشه و انتخاب دوست و طريق عمل، راه درست را انتخاب کرده و از آن استفاده نمايد.
همنشينى ودوستى با افراد پرهيزگارى که پاى بند به مسائل اخلاقى وانسانى هستند، موقعيت و فرصت مناسبى براى تجديد قواى روحى انسان است، انديشه در سايه افکار بلندشان ، وسعت وگسترش مى يابد وعلاقه به نيکى و پاکدامنى در روح انسان رشد مى نمايد، در اثر تماس با آنها، شخص به نقايص روحى خويش بيشتر پى مى برد، و صلاحيت خود را با مردان لايق و با کفايت مى سنجد.
پيامبراکرم (ص) در يک جمله زيبا چنين مى فرمايد: انسان از روش وکردار دوست خود عملاً پيروى مى کند، هر يک از شما در انتخاب دوست بايد دقت کافى مبذول دارد، ودر باره کسيکه مى خواهد با او طرح رفاقت بريزد، قبلا مطالعه کند (٨٥) بنابراين انسان در ميان دو جريان مخالف يعنى خوبيها و زشتيها بطور دائم درجنگ و ستيز است، و بايد براى نجات از خود و براى رسالت عظيمى که در اين هيجان درونى دارد توجه کامل نمايد وخود را آن چنانکه شايسته يک انسان است انتخاب کند، در راههائى گام بر دارد که مطمئن ترين وسيله رسيدن به هدف و آرمان بلند انسانى است.

٣ - اجراى مقررات و قوانين اجراى مقررات و قوانين امر به معروف و نهى از منکر، درميان جامعه يکى از عوامل بسيار مؤثر براى تشويق نيکوکاران و بيدارى گناهکاران است.
وقتى که گناه و منکردرجامعه شيوع پيدا کند دراين صورت ارزش فضيلت ها که پايه و اساس يک ملت وجامعه است، از بين مى رود. و انسانها در دام گناه و معصيت گرفتار مى شوند، و بايدجلو گناه گرفته شود تا به سائرجاها سرايت نکند.
واگرجلوگناه گرفته نشود ودر همان نقطه شروع آن مبارزه آغاز نگردد، ممکن است دائره و قلمرو آن وسيعتر گردد و نقاط سالم ديگر را فرا گيرد.
واين وظيفه همه است که جلو منکرات را بگيرند، زيرا نتايج زشت منکرات، فقط دامن افراد گناهکاران را نمى گيرد، بلکه آتش زشت منکرآنقدر وسيع وگسترده است که حتى براى آنهائى که در جامعه بى تفاوت هستند، و با سکوت خود مشوق گناهکاران مى شوند، دامن آنها را خواهد گرفت.
مسئوليت خطيرى که به عهده انسان است، بايد به جاى سکوت و بى تفاوتى، هنگام مشاهده منکرات به وظيفه خود عمل کند، وبه رسالت عظيمى که بر دوش گرفته با بهترين روش به پايان ببرد.
مردان بزرگى که در راه خدا وخدمت به مردم دچارمشکلات فراوانى مى شوند، که درعين فقر وتنگدستى دست به اموال مردم دراز نمى کنند، دردوران اوج قدرت شهوت، به ناموس مردم تجاوز نمى نمايند، زيرا براى به دست آوردن مقام و منصبهاى مادى کار نامشروع انجام نمى دهند، ودر بهره بردارى از عواطف و تمايلات خود جز راه عدالت و ميانه روى راه ديگرى را انتخاب نمى کنند.
اين مردان بزرگ همان کسانى هستند که، با اراده و ايمان به خداواميد به پاداش و بيم از کيفرالهى تلاش مى کنند و به وظيفه سنگينى که بر دوش گرفته اند عمل مى نمايند.
در اسلام هم روى مسئله امر به معروف و نهى از منکر تأکيد فراوانى شده ووظيفه همه افراد جامعه را مشخص نموده است.
قرآن مجيد مبارزه با منکرات را با اهميت خاصى بيان نموده و حدود پيروزى و رستگارى را با بيان زيبا و روشن ترسيم نموده و آن را منحصرکرده به افرادى که مردم را به نيکى دعوت کرده واز زشتى باز مى دارد.
درسوره آل عمران آيه ١٠٣ مى فرمايد:
گروهى از شما امت بايد باشند که مردم را به نيکى فرا خوانند، واز امر زشت و ناپسند بازشان دارند در حقيقت اينها رستگارانند.
کسانى به راه سعادت و پيروزى نائل مى شوند که بايد در چار چوب امر به معروف و نهى از منکرحرکت کنند و اين دو اصل را سر لوحه زندگى خودشان قرار دهند.
پيامبراکرم (ص) دريک گفتار زيبا، سعادت و آسايش جامعه را درگرو امر به معروف و نهى از منکر مى داند و مى فرمايد: پيروان من وقتى در آسايش و سعادت زندگى خواهند کرد،که امربه معروف ونهى از منکر را ترک نکنند، و با يکديگر در امر نيکوکارى همکارى نمايند، اما اگر اين دو اصل و دستور اززندگى آنها حذف شود، در اين صورت برکت از اموال آنها گرفته خواهد شد، و عده اى بر عده ديگر تسلط مى يابند، و در نتيجه بى پناه و درمانده مى گردند، وبراى آنها از هيچ طرف و از هيچ کس يار و ياورى نخواهند داشت. (٨٦)
نتيجه اى که از اين گفتار به دست مى آيد اين است که، همه ما موظفيم براى دگرگون ساختن جامعه از تمام زشتيها و تطهير آن، بايد با تمام امکانات خود در راه اسلام وجامعه اسلامى تلاش و کوشش کنيم تا جامعه اى نمونه و به دور از همه زشتيها در عا ليترين درجات عزت و شرف را به ارغوان بياوريم.

٤ - رفتار پيامبر اکرم (ص) دررفتارپيامبراکرم (ص) همانند سخن آن حضرت بايد دقت نمود، که رفتار رسول خدا هم، تفسير و معنى روشنى دارد. خصوصاً در قرآن مجيد با آن تعبير زيبايش که مى فرمايد: لَقَدْ کانَ لَکمْ فِى رَسُولِ اللهِ اُسْوَه حَسَنَه وجود پيامبر اکرم (ص) الگو و اسوه براى شما.
رواياتى داريم که: آن حضرت در مجالس خود از با وقارترين مردم بود به گونه اى که در مجلس آن حضرت کوچکترين بى انضباطى و امور خارج از نزاکت ديده نمى شد، چشم آن حضرت به طرف زمين افکنده مى شد، و نگاهش به زمين بيشتر از نگاهش به آسمان بود.
آن حضرت بسيار عفيف و با حياء بود، و به اصحاب خود احترام زيادى مى کرد، پاهاى خود را بين آنها دراز نمى کرد، و هنگام نشستن زانوانش را جلوتر از زانوان آنکه در کنارش نشسته بودند، نمى گذاشت.
پيامبراکرم (ص) بسيار سکوت مى کرد، تنها هنگامى که نياز بود، سخن مى گفت، واز کسانى که سخنان بيهوده مى گفتند، روى برمى گردانيد، خنده آن حضرت لبخند بود، وگفتارش روشن و با جمله هاى جدا از هم، خنده اصحاب آن حضرت نيز به احترام او در مجلس، لبخند بود، و بطور کلى مجلس آن حضرت سرشاراز عشق وصفا و صميميت بود، وقتى که درآن مجلس حضرت سخن مى گفت، آنچنان سکوت حاکم بودوحاضران گوش مى کردند که گوئى سراپا گوش شده اند.
هميشه آن حضرت در انتهاى مجلس مى نشست و به ديگران توصيه مى فرمودکه افراد درآخر مجلس بنشينند و حق مجالس را ادا کنيد.
وآن حضرت هنگام نشستن و بر خاستن، هميشه ذکر خدا مى گفت، وهر وقت شخصى نزد او مى نشست آن حضرت بر نمى خاست تا آن شخص بر خيزد، مگر اينکه موضوع خاصى پيش مى آمدکه شتافتن به سوى آن لازم و ضرورى بود، در اين صورت آن حضرت از کسى که نزدش نشسته بود اجازه مى گرفت و بر مى خاست. (٨٧)

٥ - شأن و منزلت پيامبر اکرم (ص) شخصى بنام جُرير بن عبدالله مى گويد: ازآن زمانى که به آئين اسلام درآمدم و قبول اسلام کردم، هيچگاه بين من ورسول اکرم (ص) حجابى نبود، هر وقت خواستم به حضورش مى رسيدم، وهر وقت آن حضرت را مى ديدم، خنده برلب داشت، او با ياران خود مهربان بود و با آنها مزاح مى کرد وگفتگو مى نمود، و با کودکان آنها بسيار دلسوز و مهربان بود وآنها را در کنار خود مى نشاند و به آغوش مى گرفت.
هميشه دعوت آزاد و برده وفقير وکنيز را مى پذيرفت، واز اشخاص بيمار در دورترين نقاط مدينه عيادت مى کرد، و جنازه ها را تشيع مى نمود، و معذرت عذر خواهان را مى پذيرفت، ودرخوراک وپوشاک با ساير افراد جامعه امتيازى نداشت، هر حاجتمندى نزد آن حضرت مى آمد، درحالى که حاجتش بر آورده شده از نزد او بر مى خواست، وقتى مى نشست تکيه نمى داد و از ديگران پيشى نمى گرفت، و نگاه طولانى به چهره کسى نمى کرد.
آن حضرت هديه ديگران را هر چند کوچک باشد مى پذيرفت، و خوشنودى آن حضرت براى خدا و خشم او هم براى خدا نه براى فرو نشاندن خواسته نفس خود. (٨٨)

٦ - يک داستان زيبا از جود و کرم وبالأخره اينکه، شخص فقيرى تصميم گرفت نزد عبيداله بن عباس برود و مشکلات مالى خود را با او در ميان بگذارد و از او درخواست مساعدت نمايد، ولى اشتباه کرد و به حضور پيامبر اکرم (ص) آمد به تصور اينکه او عبيداله است و گفت: من تقاضاى کمک از شما دارم به من کمک کن اميدوارم خداوند به شما روزى دهد، شنيده ام که عبيداله بن عباس هزار درهم به افراد فقير مى دهد و ازآنها عذرخواهى هم مى کند.
پيامبراکرم (ص) فرمود: من کجا و عبيداله کجا؟.
شخص فقيرگفت: توکيستى از جهت حسب يا زيادى مال و ثروت؟.
پيامبر اکرم (ص) فرمود: من داراى هر دو جهت هستم.
شخص فقيرگفت: شخصيت وحسب هر انسان به نيکوکارى و جوانمردى اواست، وقتى که چنين بودى دراين صورت داراى حسب خواهى بود.
پيامبراکرم (ص) دو هزار درهم به او داد و عذر خواهى کرد.
شخص فقير گفت: اگرتو عبيداله نباشى، بهتر از او هستى، واگر عبيداله هستى امروز تو بهتر از ديروز تو است.
پيامبر اکرم (ص) هزار درهم ديگر به او داد.
شخص فقير گفت: اگر توعبيداله هستى، سخاوتمندترين مردم زمان مى باشى، فکر مى کنم تو در ميان جمعيتى که در ميانشان محمد است، تورا به خدا بگو بدانم توخود محمد (ص) نيستي؟
پيامبر اکرم (ص) فرمود: چرا، من خود محمد هستم.
شخص فقير گفت: سوگند به خدا که اشتباه نکردم، ولى در وجودم شک و ترديد داشتم، چراکه اين جمال زيبا و درخشان، جز پيامبر اکرم (ص) يا از عترت پاک او نمى باشد. (٨٩)

١٧ - چه کسى را به عنوان مربى انتخاب کنيم؟

اصولاً هر انقلاب و مکتبى بايد داراى دو پايه و رکن اصلى داشته باشد. يکى پايه ايدئولوژيک و ديگرى پايه سياست، که بايد براى هردو توجه کافى شود، زيرا بدون شناخت مسائل سياسى و اقتصادى وتنها با سلاح و ابزار نظامى و ايدئولوژيک نمى توان به جنگ ابرقدرتها رفت، وهمچنين با تکيه برآگاهى هاى سياسى وعدم توجه به مسائل عقيدتى، امکان پيروزى وجود ندارد.
بر اساس همين دو پايه و رکن است که، دشمنان اسلام همواره در فکر توطئه و نقشه براى شکست اسلام و مسلمين بوده و هستند.
ودرزمان ما سياست هاى غلط جهانى و متجاوزان به حقوق و چپاول اموال ملتهاى ضعيف وستم ديده و به بند کشيدن آنها، تمامى امکانات خود را با چهره ها و راههاى مختلف، سياسى، فرهنگى، اقتصادى، و نظامى بکار مى گيرند تا ملت ها را از حقوق مسلم خود محروم سازند.
دردنيائى زندگى مى کنيم که، ماديگرائى را در جامعه رواج داده ودرحذف آئين و مقررات خداوند از صحنه زندگى و انديشه افراد، تلاش بسيارى نموده اند.
فحشاء و بى بندو بارى را توسعه داده و ما را در تمام شئون زندگى، وابسته به سرمايه دارى غلط جهانى کردند.
مذهب وسنت هاى اصيل اسلامى، که بزرگترين مانع توسعه فرهنگ غرب و استکبار جهانى است، تلاش کردند تا چنين مذهب وسنت را به ابتذال و بيراهه بکشانند تا امکان فرهنگ مبتذل غربى و نفوذ دشمنان اسلام فراهم آيد.
روش هاى ساده ازدواج اسلامى و روابط بسيار جالب و دوستانه فاميلى وخانوادگى، جاى خود را با راه و رسم غربى ها عوض کرده تا در جهت منافع استکبار بهره گيرى شود.
وبه همين جهت است که، ادبيات وساير رشته هاى هنرى و صنعتى از مسير خود خارج شده و تغيير جهت مى دهند تا جامعه اى متناسب با الگوى پيش ساخته استکبار جهانى سامان يابد.
خداوند براى ارشاد وچاره جوئى و طرد چنين انديشه، راه حل ومشکل را چنين بيان مى کند و مى فرمايد: حتماً شما به مال و جان آزمايش خواهيد شد، و از زخم زبان کسانى که پيش از شما کتاب آسمانى بر آنها نازل شد، آزار بسيارخواهيد ديد اگر شکيبائى پيشه کنيد و پرهيزگار شويدکه ثبات و تقوى سبب قوت اراده درکارها است. (٩٠)
در اين آيه همه سختيها وصدمات مالى و جانى را يکى از شئون الهى مى شمارد، افراد مؤمن در عرصه اين زندگى مانند ساير مردم دستخوش بسيارى از حوادث ناگوار مى شوند، از اين راه خداوند همه بندگانش را مى آزمايد، ولى مؤمنان آنچنان بردبارى در برابر دشواريها به خرج مى دهند تا تزلزل و ترسشان مبدل به استقامت و ايمنى گردد، ايمان به خدا موجب درهم شکستن وحشت و نوميدى است، افراد را به فداکارى وتحمل مشکلات عادت مى دهد و قلب وروان واحساساتش را تصفيه مى کند.
اکنون که ابرهاى تيره اختناق و خفقان و سانسور انديشه ها ا ز آسمان ايران اسلامى رخت بربست وخورشيد انقلاب اسلامى همه زواياى زندگى ما را روشن کرده است. وظيفه هر مسلمان و ايرانى است که مسئول آن همه بيچارگى و درماندگيها را بشناسد و دستاوردهاى بسيارگران و با ارزش گذشته را، چراغ راه آينده قرار دهد، تا دگربار اسير وگرفتار دست جهان خواران و ايادى سر سپرده آنان نشود.
در چنين شرائطى وظيفه چيست؟
درچنين زمان وشرائطى، ما نياز به مربى و الگو داريم که از گفتار ورفتار او درس سرمشق بگيريم. و در اين راه پرفراز و نشيب دست ما را بگيرد و از تفرقه و پراکندگى ملت هاى مسلمان جلوگيرى نمايد.
وازارزشها و فضائل اخلاقى و انسانى را با عمل و سخنش در دل وجان بنشاند، شجاعت و شهامت، ايثار و فداکارى، محبت و برادرى، درستى و پاکدامنى، و بالأخره همه آن فضائل و مسئوليتهائى که انسان را به اوج کمال مى رساند، را در روح و جان ما پرورش دهد.
قرآن مجيد در اين خصوص مى فرمايد: آنچه رسول خدا امر مى کند بگيريد وآنچه را که نهى مى کندواگذاريد «حشرآيه٧»
خداوند صريحاً امر مى کند که هر چه پيامبر بيان داشت قابل قبول است و شما به آنها عمل نمائيد.
مطالعه در زندگى پرافتخار پيامبراکرم (ص) و شکيبائى و ثبات آن حضرت بخاطر پيروزى حق و ارشاد و هدايت تربيت نوع انسانى، ما را از هر توضيحى در اين زمينه بى نياز مى کند.
رمزپيروزى وموفقيت مسلمانان درصدر اسلام نيز، ايمان و مقاومت آنها در برابر دشمنان خطرناک بود که مبارزه و قهرمانى آن گروه ايثارگر وفداکار با ويژگى خاصى در صفحات تاريخ ثبت شده است که تا ابد جاويد و ماندنى است.
بنابراين جز پيامبراکرم (ص) چه کسى مى تواند بعنوان مربى ما بر گزيده شود.
جز ائمه اطهار (ع) فقها و عالمان دين که خود عامل به دستورات دين مى باشند، عهده دار ارزشها و حفظ اسلام و مرزهاى فکرى و جغرافيائى آن هستند.
آنهايندکه بايد حدود خدا را جارى سازند، و احکام الهى را در جامعه پياده نمايند، همان مردان بزرگى که حيات و زندگى خود را در راه عدالت و فضيلت صرف کرده اند.
اى پيامبر اکرم (ص) . تو همان پيامبر عشق و رحمت و مهربانى هستى که مردم جهان به عدالت جهانى تو مى انديشند، زيرا همه مردم دنيا با تمام اختلافاتى که دارند بدون استثناء به قوانين و مقررات آسمانى و صلح وعدالت تو مى انديشند و عشق مى ورزند، ما همه فرياد مى زنيم ودراين راه پر فراز و نشيب تلاش وکوشش مى کنيم و صلح و عدالت جهانى تو را با تمام وجود خود مى طلبيم.
پروردگارا. کسانى که تحمل وجود نورانيت پيامبر اکرم (ص) را ندارند وهميشه درجهل و نادانى که با دست خويش بافته اند گرفتارند، پيامبر اکرم (ص) را مورد اهانت قرار مى دهند، اگر چنين افراد قابل هدايت هستند، هدايتشان فرما.
پروردگارا. ملت مسلمان و قهرمان ما را، در برابر ستمگريهاى زورگويان،نقشه ها وفشارهاى خطرناکدشمنان، بردبارى و هوشيارى کامل عنايت فرما.
پروردگارا. ملت ما را در برابر هر نوع توطئه و مقابله با دشمن، ودرمقابل فشارهاى داخلى و خارجى متجاوزان، از هرنوع ذلت وخوارى، وازآزمايشهاى تلخ و ناگوار زندگى، سر بلند و پيروزشان کن.
اى پروردگارمهربان، وظيفه مردان خدا اين است که دربرابر دستورات تو موظفند که در تمام کارها، تقوا و پرهيز کارى را شعار خويش قرار دهند، تا به نتيجه نهائى برسند، پس نصرت وياريشان فرما.
پروردگارا. دشمنان اسلام از هرسو درکمين نشسته اند، تا حقايق دين مبين اسلام را تحريف و وارونه نمايند، ملت ما را در برابر همه انحرافها وگمراهيها، بصيرت و هوشيارى کامل عنايت فرما.
اى خداى مهربان، دشمنان اسلام تلاش مى کنند که نورخدا را خاموش کنند، اما خود که صاحب چراغ و نور هستى، روز بروز بر عظمت و گسترش نور خود بيفزاي.
اى خداى مهربان، به ملت و مردم ما اين آمادگى لازم را بده، تا براى تحقق حکومت واحد جهانى که زمينه سازعدل وداد درسراسر دنياست، تلاش و کوشش بيشترى نمايند.
اَللهُمَ اِنا نَشْکوا اِلَيک فَقْدَ َنبِينا وَ غَيبَه وَلِينا وَ کثْرَه عَدُوِنا وَ قِله عَدَدِنا وَ شِدَه الفِتَنِ بِنا....
خدايا. پروردگارا از نبود پيامبران به درگاه تو شکايت مى کنيم و از غيبت ولى و سر پرست مان و زيادى دشمنان وکمى ياران و فتنه هاى بسيار به تو شکايت مى کنيم...

اى خواجه عالم همه عالم بفدايت
چون کرده خداخلقت عالم زبرايت
ذات تو بود علت و عالم همه معلوم
در حق تو لولاک از آن گفته خدايت
شد ختم رسالت بتو اين جامه زيبا
خياط ازل دوخته بر قد رسايت
در روز جزا جمله رسولان مکرم
از آدم و عيسى همه در تحت لوايت
هنگام سخا چون بعطا دست گشائى
صد حاتم طائى شده درويش گدايت
در طور پريشان شد و از پاى در آمد
موسى چو شنيد ا ز شجر نور صدايت
تا بار ديگر بگذرى از چرخ چهارم
عيسى بفلک کرده اقامت بهوايت
مردم همه مشتاق بفردوس برينند
فردوس برين تا شده مشتاق لقايت
راضى برضا گشتى و صابر بمصائب
تا صبر و رضا مات شد از صبر ورضايت

فهرست منابع

قسمتى از فهرست منابع که در نوشتن کتاب محمد امين ازآنها استفاده شده است:
١. قرآن مجيد.
٢. نهج البلاغه.
٣. اصول کافى، ج ٢.
٤. سفينه البحار، ج١.
٥. الحيات، ج ٢.
٦. کامل ابن اثير، ج ٢.
٧. دروس عقايد اسلامي.
٨. تحريرالوسيله امام خميني.
٩. ايثار، ج ١ و ٢.
١٠. ولايت فقيه امام خميني.
١١. مغازى واقدى، ج ١.
١٢. کلمة الرسول.
١٣. بحار، ج ٦ - ٢٢ - ٢٣.
١٤. ارشادالبارى لشرح البخاري.
١٥. تهذيب، ج٦.
١٦. محجة البيضاء.
١٧. وسائل الشيعه، ج ٢.
١٨. مستدرک، ج٢.
١٩. فروع کافى، ج ٥.
٢٠. مجمع البيان، ج ٨.
٢١. صحيح بخاري.
٢٢. صحيح ترمذى، ج ٢.
٢٣. صحيح حلبى، ج ٣.
٢٤. ناسخ التواريخ، ج ٢.



پى نوشت ها

(1) - سيماى پر فروغ محمد «ص» ، ص 38.
(2) - سيماى پر فروغ محمد «ص» ، ص 39.
(3) - سيماى پرفروغ محمد «ص» ، ص 41.
(4) - ستارگان درخشان ج 1، ص 19؛ سيماى پر فروغ محمد.
(5) - توبه، آيه 128.
(6) - انبياء، آيه 107.
(7) - سيماى پر فروغ محمد «ص» ، ص 220.
(8) - راهنماى بهشت.
(9) - سيماى پر فروغ محمد «ص» ، ص 147.
(10) - سيماى پر فروغ محمد «ص» ، ص 38.
(11) - ستارگان درخشان ج 1، ص 16؛ سيماى پر فروغ محمد، ص 40.
(12) - ستارگان درخشان، ج 1، ص 16؛ سيماى پرفروغ محمد، ص 40.
(13) - رسالت اخلاق در تکامل انسان، ص 243.
(14) - نا سخ التواريخ، ج 2، ص 555، چاپ سنگى، تهران، سال 1306 قمري.
(15) - توضيح بيشتر را خوانندگان محترم مى توانند به کتاب ايثار جلد اول ص 108 بقلم اينجانب مراجعه فرمايند.
(16) - منتخب التواريخ، وستارگان درخشان، ج 1، ص 26.
(17) - نظام اخلاقى، ص 320.
(18) - نظام اخلاقى، ص326.
(19) - سفينه، ج 1، ص 392.
(20) - اصول کافى کتاب ايمان و کفر باب فضل فقراء حديث 11.
(21) - قرآن مجيد، سوره قلم، آيه 4.
(22) - منتخب التواريخ، ص 859.
(23) - سوره نحل، آيه 125.
(24) - سيره حلبى، ج 3، ص 34؛ بحار، ج 22 و 23، ص 157 و 114.
(25) - اصول کافى، ج 2، ص 139؛ ايثار، ج 2 ، ص 40.
(26) - سوره احزاب، آيه 40.
(27) - سوره اعراف، آيه «58.
(28) - سوره سبا، آيه 28.
(29) - مجمع البيان، ج 8، ص 362
(30) - صحيح بخارى در باره مناقب حضرت على صحيح ترمذى، ج 2، ص 301 و...
(31) - مجمع البيان، ج 8، ص 362.
(32) - سوره انفال، آيه 60.
(33) - سوره حديد، آيه 25.
(34) - يعنى بيعتى که پيا مبر اکرم در مکه با مسلما نا ن مدينه منعقد کرد و به بيعت عقبه مشهور است.
(35) - نهج البلا غه، خطبه 3.
(36) - الحيات، ج 2، ص 347.
(37) - رعد، آيه 11.
(38) - الحيات، ج 2، ص 347.
(39) - نهج البلاغه، خطبه 131
(40) - نهج البلاغه، خطبه 207.
(41) - نهج البلاغه، خطبه34.
(42) - نهج البلاغه، نامه 53.
(43) - نهج البلاغه، نامه 53 و 40.
(44) - نهج البلاغه، خطبه 19.
(45) - سيماى پرفروغ محمد وستارگان درخشان، ج 1, ص 65.
(46) - بقره، آيه 213.
(47) - اصول کافى، ج 1، کتاب العقل والجهل، حديث 11.
(48) - هود، آيه 13.
(49) - عقايد اسلامى، ص 69.
(50) - کامل ابن اثير، ج 2، ص 138.
(51) - فروع کافى، ج 5، ص 36.
(52) - فروع کافى، ج 5، ص 36.
(53) - کافى ج 5 ص30.
(54) - مائده، آيه 8.
(55) - بقره، آيه 251.
(56) - سوره توبه، آيه 24.
(57) - توبه، آيه 111.
(58) - وسائل، ج 11، ص 5، روايت 1.
(59) - وسائل، ج 11، حديث ، ص 5.
(60) - نهج البلاغه، بخش دوم نامه ها، وصيت شماره 47.
(61) - سوره نمل، آيه 36.
(62) - سوره طه، آيه 24.
(63) - سوره بقره، آيه 279.
(64) - تکه نخ يا ابريشم بهم پيچيده که در دوات مى گذارند و مرکب روى آن مى ريزند . فرهنگ عميد.
(65) - تحريرالوسيله، ج 1، ص 497.
(66) - سوره حديد، آيه 25.
(67) - ولايت فقيه امام خمينى، ص 40.
(68) - سوره نساء، آيه 75.
(69) - نهج البلاغه، خطبه 3.
(70) - ولايت فقيه، ص 43.
(71) - محمد پيامبر جاويدان، با اندک تفاوتى، ص 500.
(72) - خوانندگان گرامى مى توانند براى اطلاع بيشتر به کتاب ايثارج2بقلم اين جانب مراجعه فرمائيد.
(73) - سوره اعراف، آيه 157.
(74) - مغازى واقدى، ج 1، ص 13.
(75) - سوره انفال، آيه 65.
(76) - کلمة الرسول، ص 232؛ کافى، جلد 5، صفحه 29.
(77) - توبه، آيه 111.
(78) - مغازى واقدى، ص 229.
(79) - ايثار، ج 1، ص 190، بقلم اينجانب.
(80) - سيماى پرفروغ محمد «ص» ، ص 145؛ ستارگان درخشان، ج 1، ص 26.
(81) - سيماى پرفروغ محمد «ص» ، ص 163.
(82) - سيماى پر فروغ محمد «ص» ،ص 160.
(83) - سيماى پر فروغ محمد «ص» ، ص 150.
(84) - وسائل الشيعه، ج 2 ، ص 457.
(85) - مستدرک، ج 2، ص 62.
(86) - تهذيب ،ج 6 ، ص 181، حديث 22.
(87) - سيماى پر فروغ محمد، ص 180.
(88) - سيماى پر فروغ محمد، ص 163.
(89) - سيماى پر فروغ محمد، ص 152.
(90) - سوره آل عمران آيه 185.


۶