خلاصه غدير(غوصى در اقيانوس بى كران)

خلاصه غدير(غوصى در اقيانوس بى كران) 0%

خلاصه غدير(غوصى در اقيانوس بى كران) نویسنده:
گروه: اصول دین
صفحات: 7

خلاصه غدير(غوصى در اقيانوس بى كران)

نویسنده: علامه امينى (ره)
گروه:

صفحات: 7
مشاهدات: 1922
دانلود: 318

توضیحات:

خلاصه غدير(غوصى در اقيانوس بى كران)
  • 1. «مباحثى از جلد اول‏ الغدير»

  • 2. «مباحثى از جلد دوم الغدير»

  • 3. «مباحثى از جلد سوم الغدير»

  • 4. «مباحثى از جلد چهارم الغدير»

  • 5. «مباحثى از جلد پنجم الغدير»

  • 6. «مباحثى از جلد ششم الغدير»

  • 7. «مباحثى از جلد هفتم الغدير»

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1922 / دانلود: 318
اندازه اندازه اندازه
خلاصه غدير(غوصى در اقيانوس بى كران)

خلاصه غدير(غوصى در اقيانوس بى كران)

نویسنده:
فارسی
مباحثى از جلد اول‏ الغدير خلاصه غدير(غوصى در اقيانوس بى كران)

علامه امينى(ره)

«مباحثى از جلد اول‏ الغدير»

باغ مبين
مرحوم علامه امينى اعتلاى اسلام، ايمان آورندگان به دين حنيف را به وحدت و تمسك به حبل الله المتين «فرا مى ‏خواند» و كتاب خودش را با دو حديث‏ شريف، از پيامبر صلى الله عليه و اله عظيم الشان اسلام، (كه متفق عليه بين شيعه و سنى است) شروع مى ‏كند.
حديث اول «عنوان، صحيفة المؤمن، حب على بن ابى طالب‏»(١)
(سرآغاز نامه عمل مؤمن، دوست داشتن حضرت على ابن ابى ‏طالب عليه السلام است).
حديث دوم «من سره ان يحيى حياتى و يموت مماتى و يسكن الجنة عدن غرسها ربى، فليوال عليا من بعدى، و ليوال وليه، وليقتد بالائمة من بعدى فانهم عترتى، خلقوا من طينتى رزقوا فهما و علما، و ويل المكذبين بفضلهم من امتى، القاطعين فيهم صلتى، لاانالهم شفاعتى‏»(٢)
(هر كس خشنود گردد به اينكه زندگانى او با زندگانى من هماهنگ باشد، مرگ وى همانند مرگ من باشد و در بهشت آراسته و جاودانى كه نهال آن را مولاى من بدست ‏خود نشانده مسكن گزيند بايد على عليه السلام را دوست ‏بدارد، پس از من پيروى كند و به امامان بعد از من اقتدا نمايد، زيرا ايشان عترت من هستند و از سرشت من خلق شده ‏اند و از زلال فهم و علم كاملا بهره‏مند هستند.
واى بر گروهى كه فضائل آنها را انكار كند و رشته ميان من و ايشان را قطع نمايد خداوند شفاعت مرا شامل حال آنان نفرمايد.)

داستان غدير
در سال دهم هجرى، رسول خدا عازم سفر حج‏ شدند، و جمعيت كثيرى همراه ايشان بودند تعداد جمعيت را ٩٠ هزار و تا بيش از ١٢٠ هزار نفر در تاريخ ثبت كرده اند، علاوه بر اين جمعيت افراد بسيارى نيز از بلاد ديگر به سوى سرزمين مكه شتافتند.
پس از انجام مناسك حج در راه بازگشت از مكه و وادى غدير خم (محل جدا شدن راههاى مدينه - مصر و عراق)
جبرئيل وحى آورد كه «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته‏»(٣)
(اى رسول خدا، آن چيزى كه از سوى خدا (درباره على) به تو نازل شده به مردم ابلاغ كن، و اگر چنين نكنى رسالت‏خداى را ابلاغ نكرده‏اى‏».
حضرت در آن وادى فرود آمدند و تمامى مردم را در آن گرماى سوزان برگرد خويش جمع نمودند و پس از اقامه نماز ظهر به ايراد خطبه ‏اى طولانى پرداختند، و در ضمن آن چنين فرمودند:
«خداى مولاى من است و من مولاى تمامى مؤمنين ... هر كس كه من بر او ولايت دارم، على نيز مولاى اوست‏»
بعد پيامبر دعا مى ‏فرمايند «خدايا دوستان على را دوست‏بدار، و دشمنانش را دشمن باش ...»
پيامبر بعد دستور دادند: تمامى كسانى كه در اين جا حضور دارند بايد، اين خبر را به غائبين ابلاغ كنند، و پس از آنكه حضرت خطبه خويش را تمام كردند جبرئيل از جانب خدا وحى آورد «اليوم اكملت لكم دينكم‏» (٤) امروز دين شما را كامل نموديم ...
مرحوم علامه از طريق اهل سنت (حدود ٦٠ سند) نقل مى ‏كند كه از جمله بيعت كنندگان با على عليه السلام در روز غدير عمر و ابوبكر بودند كه آمدند پيش على ابن ابى طالب و اين ولايت و امامت را برايشان تبريك گفتند و با ايشان بيعت نمودند»(٥)
بعد پيامبر فرمودند «الولاية لعلى من بعدى‏»(ولايت و امامت ‏بعد از من با على است) و سپس مردم آمدند و با على- عليه السلام- به عنوان جانشين پيامبر بيعت نمودند.
اين بود اجمال واقعه غدير خم كه از مهمترين وقايع تاريخ و يكى از اعياد اسلامى مى ‏باشد.

بررسى سند حديث غدير
واقعه غدير را بايد از دو جنبه بررسى نمود، جنبه اول در صحت وقوع ماجراى غدير، و جنبه دوم بحث و بررسى حديث از حيث دلالت، اما در مرحله اول مرحوم علامه مى ‏فرمايد: حديث غدير را صد و ده نفر از صحابى پيامبر نقل نموده ‏اند كه از جمله آنها، ابوهريره دويسى، ابوبكر ابن ابى قحافه، ابوذر غفارى، زبير، سلمان فارسى، طلحة ابن عبيدالله، عايشه (دختر ابوبكر و زوجه پيامبر)، عثمان ابن عفان، عمار بن ياسر، عمر بن خطاب، عمر و العاص، و ٨٤ نفر از تابعين نيز اين حديث را نقل نموده‏ اند.
و حضرات علماى اهل سنت «از جمله برخى از صاحبان صحاح، حديث غدير را در كتب خويش نقل كرده‏ اند، و آن را تا ابد در پهنه تاريخ اسلامى جاودانه نموده ‏اند. تعداد علماء ٣٦٠ نفر مى ‏باشد كه اسامى آنها با مصادر مربوطه در الغدير درج شده است.(٦)
و بسيارى از علماى طراز اول اهل سنت از جمله ترمذى (صاحب جامع الصحيح) طحاوى، حاكم نيشابورى، و چهل تن ديگر بعد از نقل حديث غدير، آن را از احاديث صحيحه قلمداد كرده ‏اند.(٧)
معلوم شد كه، قضيه غدير از جمله مسائل مسلم تاريخى است، كه اگر قضيه غدير مسلم و قطعى نباشد ما در اسلام هيچ امر مسلمى نخواهيم داشت.

غدير در آيات قرآنى
در خصوص واقعه غدير سه آيه نازل شده است عبارتند از:
١ -« يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس‏»(٨)
«اى پيامبر آنچه از طرف خدا بر تو نازل شده به مردم برسان و اگر اين كار را نكنى رسالت‏خدا تبليغ نكرده‏اى و خدا تو را از شر مردم حفظ خواهد كرد».
احاديث متواترى وارد شده كه اين آيه در روز غدير در وادى غدير خم در مورد وصايت و جانشينى حضرت امير عليه السلام نازل شده است.(٩)
٢ - آيه الاكمال «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»(١٠)
امروز دين شما را كامل نمودن و نعمت ‏خود را بر شما تمام كردم... به استناد احاديث و تاريخ اين آيه بعد از ابلاغ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) وصايت‏ خود را به مردم و تعيين خلافت‏ حضرت امير عليه السلام نازل شده است. و كمال دين همان ولايت عليه عليه السلام مى ‏باشد.(١١)
٣ - آيه:« سال سائل بعذاب واقع * للكافرين ليس له دافع * من الله ذى المعارج‏»(١٢)
اجمال شان نزول آيه اين است كه:
بعد از اينكه پيامبر در غدير خم وصايت ‏حضرت امير را ابلاغ كرد. شخصى بنام جابر بن نضر (و برخى نوشته‏ اند حارث بن نعمان) آمد پيش حضرت رسول و به حضرت عرض كرد. همانا تو ما را امر كردى كه شهادت به يكتائى خدا و رسالت تو بدهيم و ما از تو پذيرفتيم و تو ما را امر كردى كه پنج‏ بار در شب و روز نماز كنيم رمضان را روزه بداريم و خانه خدا را زيارت كنيم و مال خود را دادن زكاة پاك كنيم و ما اينها را از تو قبول كرديم، به اينها اكتفا نكردى تا بازوان پسر عمويت را گرفتى و بلند نمودى و او را بر مردم برترى و فضيلت دادى و گفتى:
«من كنت مولاه فعلى مولاه‏» آيا اين امرى بود از طرف خودت و يا از جانب خدا؟؟؟!
رسولخدا در حاليكه چشمانش سرخ شده بود فرمود: قسم بخدائى كه جز او معبودى نيست، اين از طرف خدا بوده.
در اين هنگام اين شخص برخواست درحاليكه مى ‏گفت: خداوند اگر آنچه محمد مى ‏گويد حق است، پس سنگى از آسمان بر ما بفرست‏ يا عذابى دردناك بر ما نازل كن.
هنوز اين شخص نزديك شتر خود نرسيده بود كه سنگ ريزى از آسمان فرود آمده و به سرش اصابت نمود و فرو رفت و از دبر او خارج شد، و هلاك شد آن وقت اين آيه «سال سائل ...» (١٣) نازل شد.
-------------------------------------------------
پى نوشت‏ ها:
(١)نقل مى ‏كند از: تاريخ حافظ خطيب بغدادى ج ٤
(٢)نقل مى‏ كند از: حلية الاولياء ج ١/٨٠
(٣)مائده ٦٧
(٤)مائده ٣
(٥)الغدير ج ١/٢٧٠/الى ٢٨٣
(٦)الغدير ج ١ ص ٧٣ الى ١٥٢
(٧)الغدير ص ٢٩٤/٣١١
(٨)مائده ٦٧
(٩)الغدير ج ١ ص ٢١٤ الى ٢٢٩
(١٠)مائده /٣
(١١)الغدير ج ١، ص ٢٣٠ الى ٢٣٩
(١٢)معارج آيه ١ - ٣
(١٣)الغدير ج ١ ص ١٣٦ الى ١٣٩
۱
مباحثى از جلد دوم الغدير
«مباحثى از جلد دوم الغدير»
شعر و شاعر در مكتب قرآن و اهل بيت عليه السلام
آنچه مسلم است، اسلام عنايتى تام به شعر داشته است، و شعراء همواره از طرف پيامبر و اهل بيت مورد مدح واقع شده ‏اند، و فرموده ‏اند: «ان من الشعر لحكمة‏» (پارهاى از شعرها حكمت است).
اما مسئله‏اى كه قابل توجه است اين است كه ارزش شعر و شاعر نزد قرآن و اهل بيت مادامى است كه در طريق مستقيم حركت كنند و با اين هنر خدادادى، دين خدا را يارى كنند.
بخاطر همين است كه پيامبر به حسان ابن ثابت مى ‏فرمايد: تا هنگامى كه با سخنت ما را يارى كنى از تاييدات روح القدس بهره ‏مند مى‏ شودى(١)
شاعرى كه چنين باشد به فرمايش (٢) پيامبر مشمول آيه. «الا الذين آمنوا و عملو الصالحات و اذكروالله كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا» (٣) خواهد بود.
اما اگر اين چنين نبودند، بلكه موجب تغيير دين خدا گشته و فاسده را ترويج نمودند، و به خاطر معاش دنيوى مدح هر كس را گفتند، و هر درى باز بود وارد شدند مشمول آيه: «الشعراء يتبعهم الغاون الم تر انهم فى كل واد يهيمون‏»(٤)
(آيا نمى ‏نگرى كه اين شاعران بهردرى روى مى ‏آورند و بهرجانبى ميل مى ‏كند و به هر مذهبى و عقيده‏اى در مى ‏آيند) خواهند شد.

غديريه ‏هاى قرن اول و دوم
مراد از غديريه شعرى است كه در آن به واقعه غدير اشاره شده باشد.
در جلد دوم الغدير ١٠ غديريه ذكر شده كه عبارتند از: غديريه: اميرالمؤمنين، حسان ابن ثابت، قيس ابن سعد بن عباده، عمرو العاص، كميت، محمد بن عبدالله حميرى، سيد حميرى، عبدى كوفى، ابوتمام، دعبل خزائى.

غديريه اميرالمؤمنين عليه السلام
ايشان همواره در مقابل مخالفين و معارضين خويش به واقعه غدير اشاره مى ‏فرمودند و از آنان مى ‏خواستند كه اين واقعه سترگ تاريخ اسلام را با تعهداتى كه در آن روز به پيامبر سپرده‏ اند بياد آورند.
غديريه حضرت نيز نمونه اى از آن احتجاجات مى‏ باشد كه اكنون ابياتى را به عنوان تبرك ذكر مى ‏كنيم:
و محمد النبى اخى و صنوى و حمزة سيد الشهداء عمى فاوجب لى ولايته عليكم رسول الله يوم غدير خم ...
محمد پيامبر، برادر مهربان و همتاى من است، و حمزه - سرور شهيدان - عموى من است ...
در روز غدير خم رسول خدا ولايت ‏خويش را - كه به من تفويض كرده بود - بر شما واجب كرد.

«حسان ابن ثابت‏»(٥)
شرح حال شاعر
هشت ‏سال قبل از ميلاد نبى اكرم متولد شد، و ١٢٠ سال عمر كرد.
خاندانش خاندان شعر است، و از افصح شعراء مى ‏باشد، و ايشان اولين كسى است كه قضيه غدير خم را به شعر كشيده است و براى پيامبر شعر مى ‏سرود.
رسول خدا براى او منبرى در مسجدش گذاشته بودند، و بر روى آن مى ‏رفت، و شعر و مدح حضرت را مى ‏خواند پيامبر در مورد ايشان فرمود: كه حسان مورد تائيد روح القدس مى ‏باشد مادامى كه در مسير ما حركت كند.
و از جمله اوصاف بارز اين شاعر اين بود كه خيلى ترسو بود. ابن اثير در اسد الغابة مى ‏نويسد: حسان ترسوترين مردمان بوده است، و در هيچ جنگى شركت نكرد.
حسان در همان روز غدير (پس از اينكه رسول خدا خطبه ايراد نمودند) از رسول خدا سئوال مى ‏كند آيا اجازه مى ‏دهيد در مورد على شعرى گويم و اين واقعه را به صوت شعر بيان كنم، حضرت جواب مثبت مى ‏دهند.
و حسان شعرى در فضائل حضرت مى‏ خواند:
يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالرسول مناديا
پيامبر در غدير خم مردم را (با صداى بلند) چنين ندا داد.
... فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا
به على فرمود: اى على برخيز من از اينكه تو بعد از من امام و هادى امت ‏باشى خرسند هستم.

قيس ابن سعد عباده
او از بزرگان صحابه پيامبر، و از اشراف عرب بحساب مى ‏آمد، و جزء رؤسا و سياست مداران، جنگ آوران سخاوتمندان، سخنرانان، زهاد و دانشمندان شمرده مى‏ شد. او از پايه ‏هاى اصلى دين و استوانه‏ هاى مذهب است.(٦)
قصيده ‏اى دارد، بنا به نقل علامه كراجكى اين قصيده را در جنگ صفين در حاليكه پرچم را در دست داشت، در حضور امير المؤمنين سروده است.(٧)
قيس در اين قصيده به امامت ‏حضرت امير المؤمنين عليه السلام بعد از رسول خدا، و واقعه غدير خم تصريح مى‏ كند، و اشاره مى‏ كند به آيه‏ اى كه در روز غدير خم در شان حضرت امير نازل شده است.
و على امامنا و امام لسوانا اتى به التنزيل يوم قال النبى من كنت مولا ه فهدا مولاه
در اينجا نمونه و «شمه ‏اى‏» از خصوصيات نفسانى و مكارم اخلاقى شاعر را ذكر مى ‏نمائيم، تا بخوبى ثابت ‏شود كه افرادى چون قيس در خور آن مى ‏باشد كه در راه خدا به آنها تاسى شود سزاوار اين هستند كه در تهذيب نفس پيشرو و پيشواى بشر باشند و آداب اسلامى و اخلاق پسنديده را به مردم بياموزند، و عهده ‏دار اصلاحات اجتماعى باشند.
و با بررسى حالات مردانى چون قيس و مردانى چون عمر و عاص كه شرح حالش بعدا بيايد.
بعنوان دو نمونه از دو گروه اموى و علوى مى ‏توان ماهيت هر دو گروه را مشخص كرد شما خواهيد ديد كه قيس تمام مزياى اخلاقى را داراست، بطوريكه اگر هر يك از اين صفات مجسم شود قيس مثال و صورت آن خواهد بود.
و عمر و عاص هيچ يك از اين مزايا اخلاقى را دارا نمى ‏باشد و عكس اين اوصاف در او نمايان است‏ با پستى و رسوائى خاصى كه در ولادت واصل و نسبت و حسب ... او مى ‏باشد، مجسمه و مثال خارجى تمام رذائل اخلاقى و پستى ‏ها مى ‏باشد.

شرف و بزرگوارى قيس
ايشان رئيس قبيله خزرج، از اشراف و بزرگان آنان مى ‏باشد خاندان او چه در دوران جاهليت و چه در زمان اسلام داراى مجد و عظمت ويژه ‏اى بوده ‏اند.
كشى در رجال خود مى ‏گويد:
قيس هميشه در دوران جاهليت و اسلام رياست و سرورى داشت، خاندان قيس به بزرگوراى و شرافت معروف بودند. پدر و جد و پدرانش همه رئيس قبيله بوده ‏اند ...»
پدر قيس از آن افرادى است كه بعد از بعثت پيامبر، به پيامبر ايمان آورد و اسلام كل قبيله خود را ضمانت كرد.
ايشان در دوران زندگى رسول خدا بمنزله رئيس دستگاه فرماندهى بود، و ماموريتهاى شهرى را انجام مى ‏داد و مسئول اجراء دستورات امنيتى و انتظامى در شهر مدينه بود او بعد از خلافت‏ حضرت امير عليه السلام از طرف ايشان به عنوان فرماندار مصر معين مى شود و چهار ماه و پنج روز در آن ديار خدمت مى ‏كند و درپنجم ماه رجب آن ديار را ترك كرد و راهى كوفه شده و در جنگ جمل شركت مى ‏كند.
حضرت ايشان را اين دفعه به عنوان استاندار آذربايجان معين مى ‏كنند، و چنانچه در جلد دوم تاريخ يعقوبى ص ١٧٨ آمده است. امير المؤمنين در نامه‏اى به قبس چنين مى ‏نويسد:
اما بعد خراج و ماليات را بحق و درستى از مردم بگير، با سربازان و سپاهيانت ‏با انصاف و عدالت رفتار كن، از آنچه خدا بتو آموخته است ‏به آنان كه در حضور تو هستند بياموز، ... پرده و حاجب از پيش خود بردار و در خانه را بروى همگان باز كن و تكيه گاهت ‏حق و حقيقت ‏باشد، و نزديكان و خواص خود را بر ديگران مقدم نمى ‏كند.
و پيروى از هواى نفس و خواهشهاى نفسانى نكن كه پيروى هواى نفس تو را گمراه و از خدا باز مى ‏دارد ...!»
قيس در آذربايجان بود، تا زمانى كه حضرت عزم جنگ معاويه مى ‏كند وقتى حضرت مهياى جنگ صفين مى‏ شود از قيس مى ‏خواهد كه پيش حضرت شتافته و در جنگ شركت كند به دستور على عليه السلام قيس آن ديار را ترك و راهى صفين مى ‏شود.

ذكاوت و كاردانى او
حضرت امير المؤمنين عليه السلام همواره كاردانى و لياقت او را مى ‏ستود كه اين خودش دليل بر شخصيت اجتماعى و سياسى قيس مى ‏باشد ايشان را در تاريخ جزء سياستمداران و بزرگان عرب شمرده ‏اند و مقدم بر ديگران داشته‏ اند.
حلبى در كتاب «سيرة‏» خود گويد:
هر كس بر آنچه كه بين او و معاويه رخ داد، آگاهى يابد از وفور عقل و زيركى او دوچار شگفتى خواهد شد!
ابن كثير در جلد هشتم البدايه گويد: على عليه السلام او را به حكومت و استاندارى مصر برگمارد و او با زيركى و سياست ‏با معاويه و عمرو عاص برابرى و در برابر نيرنگ‏هاى آنها مقاومت كرد!
وجود قيس در طرف على و امام حسن مجتبى عليهما السلام بار سنگينى بر دوش معاويه و يارانش بود. و لذا آن وقت كه از مصر به مدينه برگشت، مروان و اسود ابن ابوالبخترى او را تهديد كرده تحت فشار قرار دادند، و قيس بخدمت اميرالمؤمنين پيوست.
معاويه نامه ‏اى خشم ‏آگين به اين دو نفر نوشته مى ‏نويسد: بخدا سوگند اگر شما صد هزار جنگجو بكمك على عليه السلام مى ‏فرستاديد نزد ما از اين بدتر نبود كه قيس را وادار كرديد نزد على رود و كمك كار او باشد.(٨)
خود قيس مى ‏گفت: اگر نه اين بود كه از رسول خدا شنيده ‏ام م ى‏فرمود: مكر و فريب در آتش است، هر آينه من از مكارترين افراد اين امت‏ بودم و اگر اعتقاد به اسلام نداشتم حيله‏ اى مى ‏نمودم كه هيچ عربى تاب و مقاومت در مقابل آن را نداشته باشد.(٩)

شجاعت او
چه مى‏توان گفت درباره كسى كه تاريخ نام او را به شجاعت و دلاورى ثبت نموده است ايشان شمشيردار پيامبر اكرم بود، و در دفاع از رسول خدا و حق سرسخت ‏ترين مردم بود.
در شجاعت او همين بس كه وجود او در سپاه على عليه السلام در ديد دشمنان از صفوف در هم فشرده يكصد هزارنفرى سخت‏تر و ناگوارتر بود.
قيس در تمام غزوه ‏ها در ركاب رسول خدا حاضر و پرچمدار آن حضرت بود و پرچم انصار را بدوش مى ‏كشيد.
و بعد از پيامبر خدمت‏ حضرت امير عليه السلام بود، و در خدمت ايشان شمشير زد. و در تمام صحنه‏ ها و عرصه‏ هاى نبرد قيس با عظمت و جلال هر چه تمامتر با قيافه و ژستى و بزرگ منشانه كه دلها را مى ‏لرزانيد و شجاعان را مى ‏ترسانيد و لرزه بر اندام دليران مى ‏انداخت ‏حركت مى ‏كرد.
و بعد از اميرالمؤمنين در ركاب امام حسن مجتبى عليه السلام بود، و مطيع امر ايشان بود و سردارى دلاور و فرمانده وفادار بود، و وقتى كه بيشتر مردم حضرت را تنها گذاشته ايشان همواره مدافع حضرت بود.
معاويه و او را به نزد خود خواند و وعده‏ هائى به او داد وى را تطميع كرد، (كه حسن بن على را رها كرده و به طمع مال دنيا و رياست ‏به معاويه ملحق شود) قيس در جواب نامه نوشت: نه بخدا قسم هيچگاه مرا نخواهى ديد مگر اينكه بين من و تو نيزه فاصله باشد. (١٠) كنايه از اينكه مرا ملاقات نخواهى كرد مگر در جنگ و مبارزه با تو)

سخاوت قيس
قيس در سخاوت هم به خاندان عترت تاسى كرده بود، وجود اين خصلت در خاندان قيس از قديم بوده، تا بحدى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى ‏فرمود:
جود و سخاوت در سرشت و فطرت اين خاندان نهفته است‏» (١١) و نمى ‏توان تمام مواردى كه نماينگر، سخاوت اوست ذكر كرد لكن نمونه ‏هائى را ذكر مى ‏كنيم.
قيس ملكى را به معاويه فروخت‏ به نود هزار درهم، سپس به يك منادى دستور داد كه در شهر مدينه اعلان كند، هر كس قرضى مى ‏خواهد به منزل قيس بيايد، پنجاه يا چهل هزار درهم آن را قرض داد. و بقيه ‏اش را به نيازمندان هديه كرد، و براى كسانى كه قرض داده بود سندى نوشت.
بعد از مدتى قيس مريض شد عيادت كنندگان كم بودند، قيس خطاب به خانم خودش «قريبه‏»، دختر ابى قحافه و خواهر ابوبكر گفت چرا عيادت كننده‏گان كم هستند؟ زنش جواب داد به خاطر اينكه همه آنها به شما مقروض هستند و خجالت مى ک‏شند به عيادت شما آيند، قيس گفت ‏خداوند مالى را كه باعث مى‏ شود برادران ايمانى كمتر به ديدار همديگر روند نيست و نابود كند، آنگاه دستور داد در شهر اعلان كند قيس تمام بدهكاران خود را بخشيد و از هيچكس طلب ندارد.
بلافاصله مردم به خانه او هجوم آوردند به اندازه ‏اى كه پلكان در ورودى منزل او خراب شد.(١٢)

زهد و عبادت قيس
اولياء ائمه افرادى بودند كامل كه تمام جهات نيكوى اخلاقى را دارا بودند، در عين شجاعت فصيح در عين سخاوت و شجاوت ... زاهد و عابد بودند، در ميان جنگ لرزه به دل شجاعان مى ‏انداختند.در محراب عبادت از خوف خدا مى ‏لرزيدند در برابر جباران چون كوهى استوار، و در برابر يتيمان و ضعيفان چون برگ مى لرزيدند.
رساترين سخن در مورد زهد قيس گفتار مسعودى است در مروج الذهب (جلد ٢ ص ٦٣) مى ‏گويد: قيس از حيث زهد و ديندارى و تمايل بطرفدارى از على عليه السلام داراى مقامى بزرگ است‏» در مرتبه بندگى و خوف از خدا كار را به جائى رسانيد، كه در نمازش هنگامى كه براى سجده خم شد، ناگاه مارى بزرگ در سجده گاهش نمايان شد. و او بدون اينكه به اين خطر توجهى كند به نمازش ادامه داد و در پهلوى مار به سجده رفت در اين موقع مار به دور گردنش پيچيد ولى او در نمازش كوتاهى نكرد و چيزى نكاست تا آنكه از نماز فارغ شد مار را با دست‏ خود از گردن جدا كرد و بطرفى انداخت.
اين وصيت پدرش بود كه به قيس وصيت م? ‏كند: هنگامى كه وضو سازى آن را كامل انجام بده، سپس به نماز بپرداز مانند كسى كه با نماز وداع مى ‏كند، و گويا آخرين نمازش را مى ‏خواند و آخر عمرش است.
از مردم قطع اميد كن، اين خود يك بى ‏نيازى است، و پرهيز كن از اينكه حوائج ‏خود را نزد خلق بيان كنى و از آنها طلب كمك كنى چون خود اين يك فقر و پريشانى مسلمى است. و پرهيز كن از انجام كارى كه بعد از انجام بايد عذر خواهى كنى.(١٣)

معرفت قيس به مقام ولايت
رساترين گفتار در اين مورد گفتار خودش مى ‏باشد خطاب به اميرالمؤمنين عرض مى ‏كرد: (... اى اميرالمؤمنين: در روى زمين محبوبتر از تو كسى را نداريم كه زمام امور ما را بدست گيرد و براى اقامه عدل و داد و اجراء احكام اسلامى بپاخيزد زيرا تو ستاره فروزان و راهنماى شب تار ما هستى، تو پناهگاه مائى كه در سختي ها بتو پناه آورده و اگر تو را از دست دهيم زمين و آسمان ما تيره خواهد شد.(١٤)

وفات قيس
قيس به گفته الاستيعاب سال ٦٠ تا ٥٩ هجرى آخر خلافت معاويه از دنيا مى ‏رود. اين بود شرح حال يكى از شيعيان خالص حضرت امير المؤمنين عليه السلام

غديريه عمرو عاص
غديريه عمرو عاص به قصيده جلجليه معروف است، عمرو عاص از طرف معاويه به حكمرانى مصر منصوب شد. وى از ارسال خراج (ماليات) مصر به شام كه مركز حكومت معاويه بود خوددارى مى ‏نمود.
معاويه، نامه ‏اى به وى نوشته و ضمن سرزنش وى او را تهديد كرد، عمرو عاص در جواب معاويه نامه‏ اى به صورت شعر نوشت كه به قصيده جلجليه معروف شد، جلجل به معناى زنگوله است، مراد عمرو عاص اين بود كه اى معاويه فراموش نكن اين من بودم كه تو را به اين منسب رساندم، اگر چنانچه سر به سر من گذارى، زنگوله را بدين گونه به صداى در مى ‏آورم و آبرويت را مى ‏برم، و بلائى را كه بر سر مخالفين تو آوردم بر سر تو مى ‏آورم.
اين قصيده ٦٦ بيت است، و در ضمن اين قصيده عمرو عاص به حقايقى اقرار مى ‏كند كه از آن جمله قضيه غدير خم مى ‏باشد، ايشان به حقايقى اشاره كرده كه هر مسلمان آزاده از خواندن آن متاثر خواهد شد. مضمون بعض ابيات قصيده از اين قرار است:
عمرو عاص گويد: اى معاويه، قضايا را فراموش نكن ... اين من بودم كه به مردم گفتم نمازشان بدون وجود تو قبول نمى ‏باشد، اين من بودم كه آنها را برانگيختم تا با سيد اوصيا على عليه‏السلام به بهانه خون خواهى آن مرد احمق (عثمان) جنگ كنند (جنگ صفين)... و اين من بودم كه به لشكريانت ‏ياد دادم كه هر گاه ديديد على عليه السلام همچون شيرى براى كشتن شما به سويتان مى ‏آيد شلوارتان را دربياوريد و پشت‏ به او كنيد، تا او به خاطر حيا از كشتن شما منصرف شود.(١٥)
اى معاويه گفتگوى مرا با ابوموسى فراموش كرده ‏اى، فراموش كرده ‏اى كه آن روز چگونه جامه خلافت را بر تو پوشاندم، ... اى معاويه اين من بودم كه بدون جنگ و دعوا تو را بر فراز منبر نشاندم، گرچه بخدا قسم لياقت آن را نداشتى و ندارى ... اى پسر هند ما از روى نادانى تو را عليه على عليه السلام يارى نموديم و على كسى بود كه خدا او را به عنوان «نبا عظيم‏» ياد نموده است ... وقتى تو را بر سر مسلمين بالا برديم به اسفل سافلين فرو افتاديم.
... اى معاويه يادت هست كه پيامبر مصطفى در مورد على چقدر سفارش مى ‏كرد، يادت هست كه در غدير خم به منبر رفت در حالى كه دست على در دست او بود به امر خداوند گفت «اى مردم آيا من بر شما ولايت ندارم، همه گفتند بلى، آنگاه حضرت فرمود «پس هر كس كه من مولا و ولى او هستم على نيز ولى اوست‏» يادت هست در آن روز پيامبر دعا كرد كه خدايا دوستان على را دوست دار و دشمنان او را دشمن بدار ... در آن روز استاد تو (ابوبكر) ديد ديگر گردنبند خلافت على پاره شدنى نيست، آمد و به على تبريك گفت ... اى معاويه ما جايمان در آتش در درك اسفل جهنم خواهد بود ... و در فرداى قيامت ‏خون عثمان ما را نجات نخواهد داد... فردا دشمن ما على مى ‏باشد كه نزد خدا و رسولش عزيز است ... پس واى بر تو و واى بر من ...
اى معاويه چه نسبتى مى ‏تواند ميان تو و على باشد؟! ... على كه چون ستاره آسمان است كجا تو كه چون ريگى هستى كجا؟! ... اى معاويه آگاه باش كه در گردن من زنگوله‏ اى است كه اگر گردنم را تكان بدهم، زنگوله به صدا خواهد آمد.»
«يقولون بافواههم ما ليس فى قلوبهم و الله اعلم بما يكتمون‏»(١٦)
مرحوم علامه امينى اين قصيده را در جلد دوم الغدير از مصادر اهل سنة و شيعه نقل كرده است.
اينك ابياتى از قصيده عمرو عاص را نقل مى ‏كنيم.
معاوية الحال لا تجهل و عن سبيل الحق لا تعدل نسيت احتيالى فى جلق على اهلها يوم لبس الحلى؟ ... و قولى لهم: ان فرض الصلاة بغير وجودك لم تقبل ... فى حاربوا سيد الاوصياء بقولى: دم طل من نعثل ... نصرناك من جهلنا يا ابن هند على النبا الاعظم الافضل و حيث رفعناك فوق الروس نزلنا الى اسفل الاسفل و كم قد سمعنا من المصطفى وصايا مخصصة فى على؟ و فى يوم خم رقى منبرا يبلغ و الركب لم يرحل و فى كفه كفه معلنا ينادى بامر العزيز العلى ... فقال: و من كنت مولى له فهدا له اليوم نعم الولى ... فبخ بخ شيخك لما راى عرى عقد حيدر لم تحلل ... و انا و ماكان من فعلنا لفى النار فى الدرك الاسفل و مادم عثمان منج لنا من الله فى الموقف المخجل و ان عليا غدا خصمنا و يعتز بالله و المرسل ... فما عذرنا يوم كشف الغطاء لك الويل منه غدا ثم لى ... و اين الحصا من نجوم السما؟ و اين معاوية من على؟ فان كنت فيها بلغت المنى ففى عنقى علق «الجلجل‏»

كلماتى در پيرامون شاعر
اسمش عمرو پسر عاص، وى يكى از پنج نفرى است كه بر تيز هوشى حيله‏ گرى در عرب مشهور بودند(١٧) هر فتنه از او آغاز شد و به او خاتمه يافت، و خودش نيز به اين مطلب در اشعار خود اشاره مى ‏كند، در شر و فساد و دروغ و فتنه انگيزى در تاريخ مشهور مى ‏باشد.

نسب عمرو عاص
پدر او كسى است كه صريح قرآن او را مورد ذم و ابتر لقب داده است، «ان شانك هو الابتر» عقيده مفسرين مؤيد اين مطلب مى ‏باشد،هرچند كه بعض تفاسير اين لقب را بين عاص و ابوجهل و ابولهب،و عقبه بن ابى معط مردد دانسته ‏اند، ولى حق مطلب گفته فخر رازى مى ‏باشد:
كه هر كدام از اين افراد رسول خدا را نكوهش نموده ‏اند، منتهى عاص پدر عمرو عاص بيش از همه آنها در اهانت و سرزنش رسول خدا فعاليت نموده است، و آيه به او مؤكد و مخصوص مى ‏باشد لذا مشهور بين مفسرين اين است كه مراد آيه عاص مى ‏باشد.(١٨)
از آيه كريمه كه عاص پدر عمرو را ابتر خوانده است ، چنين استفاده مى ‏شود كه عمرو از نظر قرآن منسوب به عاص نمى ‏باشد. و حق مطلب هم اين است كه هر فرزندى كه به عاص نسبت داده شود حلال زاده نم? ‏باشد، براى وضوح مطلب بايد مادر عمرو را معرفى كنيم.

مادر عمرو عاص
مادرش ليلى عنزيه است، كه در شهر مكه مشهورترين زناكار و ارزانترين فاحشه بود!
كلبى از قول ابن هيثم نقل مى ‏كند كه از جمله زنازادگان عمرو عاص است.
پس از آنكه عمرو متولد شد پنج نفر از كسانى كه با مادر او همبستر شده بودند، ادعاى فرزندى او را نمودند، ولى مادرش ليلى او را به عاص ملحق كرد، چون عمرو به او شباهت زيادى داشت، و عاص به ليلى بيش از بقيه پول مى ‏داد.
اروى دختر حارث بن عبدالمطلب، در مجلس معاويه به عمرو عاص مى ‏گويد:
اى پسر زناكار! تو سخن مى ‏گوئى؟ در حاليكه مادرت مشهورترين زناكار مكه بود، و حريص به زنا دادن و اجرت گرفتن بود، به جايت نشين و پستى و رسوائى خود را به ياد بياور! به پستى و بى پدرى خودت فكر كن، بخدا قسم تو در ميان قريش اصل و حسبى ندارى و بى آبرو هستى.! تو همان هستى كه شش نفر از مردان قريش ادعاى فرزندى تو را كردند.(١٩)
اين بود فضيلت عمرو از حيث نسب، و پيوسته عمرو به اين سبب مورد سرزنش واقع مى ‏شد. و خودش هم به اين مطلب اقرار مى ‏نمود، پس از اين مطالب واضح شد كه عمرو شرعا ملحق به عاص نمى ‏باشد و بى ‏پدر است.

اسلام آوردن عمرو عاص
اگر در زندگى او يك سير كوتاهى نموده باشيم، يقين خواهيم كرد كه اين عنصر پليد اصلا متدين به دين اسلام نبوده تنها امري كه سبب شد او به اسلام تظاهر كند، جريانى است كه در حبشه پيش آمد، عمرو عاص به همراهى عمارة بن وليد براى دستگيرى و برگرداندن جعفر ابن ابى طالب و ياران او كه فرستادگان پيامبر بودند به حبشه رفت، نجاشى به او گفت : آيا مقصود تو اين است كه من فرستاده مردى را كه چون موسى ناموس اكبر (جبرئيل) بر او نازل مى ‏شود، بتو تسليم كنم تا او را بكشى، و به عمرو گفت از من قبول كن او پيامبر بر حق است،و از او پيروى نما، زيرا بخدا قسم او بر حق است و بطور حتم بر مخالفين خود غلبه مى ‏كند چنانچه موسى بر فرعونيان غلبه كرد!(٢٠)
عمرو عاص كه يك مرد تيزهوش و مكارى بود، به خوبى دريافت كه با شمشير نمى ‏شود، با پيامبر مقابله كرد و مخالفين او سركوب خواهند شد، و به خوبى فهميد كه روزى اسلام سراسر جزيرة العرب .. . را خواهد گرفت، اين امر او را وادار نمود، به پيامبر نزديك شود و تسليم شود از حبشه به حجاز برنگشت مگر بطمع اينكه به مقامى برسد، و از منافع اسلام استفاده كند، و با سپر اسلام حفظ جان كند. و از غلبه مسلمين گزندى به او نرسد.
آرى عمرو عاص و اربابانش، به دقت دريافتند كه با شمشير نمى ‏شود در مقابل پيامبر ايستاد، و جلو نشر اسلام را گرفت، به اين انديشه افتادند كه به ظاهر اسلام بياورند، تا دوران پيامبر سپرى شود و بعد از او با وصى او به مبارزه پردازند، و با خانه نشين كردن او و جدا كردن اسلام از حق (على) اسلام را به انحراف كشانند ، و با اسلام مبارزه فرهنگى كنند و به اين نحو به اهداف شوم خود دست ‏يابند.
او و توابعش مصداق گفتارحضرت امير هستند كه فرمودند:
«و الذى فلق الحبة و برا النسمة، ما اسلموا ولكن استسلوا و اسروا الكفر ...»
قسم به خدائى كه دانه را مى ‏شكافد و مى ‏روياند و خلائق را خلق نموده: اينان اسلام نياوردند، بلكه تظاهر به اسلام نمودند و كفرشان را پنهان كردند تا آنگاه كه يارانى پيدا كردند به همان كفر و دشمنى با خاندان پيامبر برگشتند.(٢١)
ابن ابى الحديد در تفسير نهج البلاغه ‏اش مى ‏نويسد: عمرو عاص از ابتداء ملحد بود و هيچگاه از الحاد و كفرش دست نكشيد معاويه نيز مانند اوست.(٢٢)
گفتار امام حسن مجتبى عليه السلام به عمرو عاص
ابن ابى الحديد در تفسير نهج البلاغه جلد ٦ در توضيح ٨٣ از امام حسن عليه السلام نقل مى‏ كند كه حضرت در مجلس معاويه به عمرو عاص فرموده ‏اند: اى عمرو عاص، در تمام جنگها، با رسول خدا به جنگ برخاستى و حضرت را هنگامى كه در مكه بود هجو كردى، و آزارش نمودى، و هر كيد و حيله‏ا ى داشتى عليه او به كار گرفتى و در تكذيب و دشمنى با رسول خدا از همه سرسخت تر بودى.(٢٣)
... تو خود بهتر مى ‏دانى و اين جمع آگاهند كه: هفتاد شعر در هجو و ذم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) سرودى و رسول خدا فرمود. خداوندا با هر حرفش هزار لعنت‏ بر او بفرست، پس تو ملعون خدا هستى، بيش از حد شمارش.

مرگ عمرو عاص
او در سال چهل و سه هجرى در شب عيد فطر نزديك نود سالگى، راهى درك اسفل شد.
يعقوبى مى ‏نويسد: همين كه مرگ عمرو عاص را فرا گرفت، به پسرش گفت: پدر تو دوست داشت كه در جنگ «ذات السلاسل‏» مرده بود، من در امورى دخالت نمودم نمى ‏دانم چه حجت و دليلى در محاكمه خدا دارم، سپس نظر به اموال و ثروت خود نموده، ديد چقدر فراوان است،
گفت: اى كاش ثروت من پشكل شتر بود و اى كاش سى سال قبل از اين مرده بودم.
من دنياى معاويه را آباد و مهيا كردم در حاليكه دين خود را باختم، دنيا را مقدم داشتم و آخرت را رها كردم، در طريق رشد و صلاح بودم نابينا شدم تا اجلم فرا رسيد، ...(٢٤)
هنگام مرگ من كسى بر من گريه نكند، جنازه مرا مشايعت نكند بند كفنم را محكم ببنديد كه من مورد خصومت هستم، خاك را بر روى من بريزيد، هر طرف كه جنازه ‏ام قرار گيرد، همانا جانب راست من سزاوارتر از جانب چپ من نخواهد بود كه بر خاك قرار گيرد. (زيرا من در حال كفر از دنيا رفتم.)

درس دين و اخلاق
از مطالبى كه گفته شد، عدم ايمان عمرو عاص به وضوح روشن و آشكار است چه آنكه اسلام اگر در قلب نفوذ كرده باشد، آثارش در اعضاء و جوارح روشن خواهد شد، چه آنكه مملكت‏ بدن عين يك كشور مى‏ ماند همان گونه كه در كشور وقتى قانون در محل تدوين قانون آماده شد به تمام نقاط اين كشور اعلان مى ‏شود و ثمره ‏اش و آثارش در كل نقاط كشور معلوم و مشهود مى ‏شود كه اگر در كشور بدن اسلام به قلب كه مركز فرماندهى بدن است وارد شد، قلب وظيفه هر كدام از اعضاى بدن را طبق اسلام و ايمان مشخص مى ‏كند، و لذا مى ‏بينيم كه آثارش در اعضاء و جوارح مشاهده مى ‏شود.
حال افرادى چون عمرو عاص كه در طول عمر خود جز پليدى از آنها صادر نشد و منبع تمام پليديها بودند، كسى كه حيله‏ گرى، دروغ سازى، بى‏ حيائى، ترس، افتراء بستن و بى ‏غيرتى به ناموس خودش سيره او بود، بايد گفت كه اسلام از محدوده لسان بيشتر در وجود اين افراد تجاوز نكرده است، اينان در همان حال جاهلى خود هستند و دشمن دين و اسلام هستند لكن با لباس دوست وارد ميدان شده‏ اند براى فريب افكار مردم.
از طرف ديگر افرادى چون قيس كه اسلام در تمام اعضاء و جوارحش و در تمام اعمالش و افكارش، اثر خودش را ظاهر كرده است و آن هم در حد عالى، معلوم مى ‏شود اسلام با قلب چنين افرادى عجين شده است، و با گوشت و پوست آنها مخلوط شده است.
از اين دو عنصر كه از دو جبهه حق و باطل مطرح كرديم واقعيتى براى همه روشن خواهد شد. افرادى چون قيس تمام وجود خود را صرف پيروزى حق و اسلام نمودند، و افراد پليدى چون معاويه و عمرو عاص تمام وجود خود را صرف مبارزه با اسلام و وصى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) نمودند، و افراد ضعيف الايمان زيادى را از طريق مستقيم منحرف نمودند ....

غديريه سيد حميرى
سيد حميرى (متوفى ١٧٣) - ٢٣ غديريه دارد كه همگى آنها در الغدير موجود است، در اينجا به چند نمونه اشاره مى ‏شود:
يا بايع الدين بدنياه ليس بهذا امرالله من اين ابغضت على الوصى و احمد قد كان يرضاه من الذى احمد من بينهم يوم غدير الخم ناداه هذا على بن ابى طالب مولى لمن قد كنت مولاه.
مضمون اشعار: اى كسى كه دين خودت را به دنيا فروختى خدا اين گونه امر نكرده بود.
چگونه به بغض و عناد ورزى با على وصى پيامبر پرداختى و حال آنكه پيامبر او را دوست مى ‏داشت و او كسى بود كه پيامبر در روز غديرخم در ملاء اصحاب بلند كرد و ندا داد، كه اين على بن ابى طالب مولا و امام است‏ بعد از من براى هر كسى كه من مولاى او هستم ...»
فمن اولى بكم منكم؟ فقالوا مقالة واحد و هم الكثير جمعيا: انت مولانا و اولى بنا منا و انت لنا نذير فان وليكم بعدى على و مولاكم هو الهادى الوزير
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: «چه كسى بر شما سزاوارتر از خودتان است؟ در پاسخ تمامى آن جماعت ‏يكصدا گفتند: تو مولاى ما هستى و از ما برخودمان سزاوارتر مى ‏باشى، و تو هستى كه ما را انذار مى ‏دهى سپس پيامبر فرمود: «پس بدانيد بعد از من ولى شما على مى ‏باشد و او مولاى شما و هدايت كننده و وزير من است.

آيه انذار در اشعار حميرى
در سال سوم هجرى آيه انذار «و انذر عشيرتك الاقربين‏» (اى پيامبر! خاندان نزديك خود را انذار ده)(٢٥)
به پيامبر نازل شد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از نزول اين آيه، چهل تن از بنى عبدالمطلب را به منزل خويش دعوت نمود، و در آنجا آنها را به پرستش خداى تعالى فراخواند و فرمود «اولين كسى كه با من بيعت كند برادر و وصى و وزير من و خليفه بعد از من خواهد بود، به نقل تاريخ اولين فردى كه با پيامبر بيعت نمود حضرت على عليه السلام بود مصادر مربوط به اين واقعه مفصلا در الغدير آمده است، سيد حميرى اين واقعه را به صورت شعر بيان كرده است:
«بابى انت و امى يا امير المؤمنينا بابى انت و امى و بناتى و البنينا و فدتك النفس منى يا امام المتقينا و امين الله و ال وارث علم الاولينا كنت فى الدنيا اخاه يوم يدعو الاقربينا ليجيبو الى الله ه فكانوا اربعينا فورثت العلم منه و الكتاب المستبينا ...»
مضمون اشعار: اى اميرالمؤمنين! اى امام متقين و اى وارث علم اولين، جان من و مادرم و همه فرزندانم فداى تو باد تو در اين دنيا در آن روزى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) چهل تن از عموها و عموزادگان خويش را براى اجابت‏خدا فراخواند، برادر و جانشين پيامبر بودى.

ولادت و وفات سيد حميرى
در سال (١٠٥) هجرى متولد شد پدر و مادر سيد حميرى از فرقه اباضيه بودند، (اباضيه اصحاب عبدالله بن اباض هستند و اين فرقه مخالفين خود و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را كافر مى ‏دانند و ايشان را سب مى ‏كنند.) و وقتى از سيد سؤال مى ‏كنند چگونه شيعه شدى؟ جواب مى‏ دهد، رحمتى بر من رسيد و مرا از كفر نجات داد.
سيد بعدا شيعه مى ‏شود، و از پيش پدر و مادرش هجرت مى ‏كند.
سيد در ايام زندگيش چراغى بود براى نشان دادن طريق حق براى طالبان حق و حقيقت، و همچنين مرگ او درسى و عبرتى است، كه در صفحات تاريخ ماندگار است.
حسين بن عون: مى ‏گويد در مرضى كه سيد بواسطه آن فوت كرد به عيادت سيد رفتم، در نزد ايشان عده زيادى از همسايه ‏هايش بودند كه از عثمانيه بودند، سيد خوش سيما و چهره نورانى داشت، يك وقت ديدم كه در پيشانى سيد يك نقطه سياهى پيدا شد و اين بزرگ شد تا تمام صورت سيد را فراگرفت، اين موجب غمگينى شيعيانى بود كه نزد سيد بودند، و ناصبى ‏ها از اين كار مسرور و خوشحال شدند، و شروع به شماتت ‏شيعيان نمودند، در بعض نقلها است كه سيد صورت خود را به نجف اشرف برگرداند و سه بار گفت ‏يا امير المؤمنين با دوستان خود اين گونه رفتار مى ‏كنيد؟؟؟
لحظاتى نگذشت كه يك نقطه سفيد و نورى در پيشانى سيد پيدا شد و كم ‏كم بزرگ شد تا صورت سيد را فرا گرفت، سيد خوشحال شد و در حالى كه مى ‏خنديد اشعار زير را سرود:
كذب الزاعمون ان عليا لن ينجى محبه من هنات قد و ربى دخلت جنة عدن و عفالى الاله عن سيئاتى فابشرو اليوم اولياء على و تولوا على حتى الممات ثم من بعده تولوا بنيه واحدا بعد واحد بالصفات‏»
مضمون اشعار: (خطا كرده ‏اند آن كسانى كه گمان مى ‏كنند حضرت على عليه السلام دوستان خود را از سختى نجات نمى ‏دهد. به خدا قسم داخل بهشت‏ شدم و خدا مرا بخشيد.امروز به دوستان على بشارت دهيد - و بگوئيد على را دوست دارند و بعد از او اولادش را دوست ‏بدارند كه راه سعادت همين است).
سپس شهادت به وحدانيت ‏خدا و رسالت نبى اكرم داد و گفت: «واشهد ان عليا امير المؤمنين حقا حقا»
سپس چشمانش را بست و به ديار باقى شتافت.
مرحوم علامه اين واقعه را در الغدير از مصادر اهل سنت (الاغانى و بشارة المصطفى) نقل مى ‏كنند.
-------------------------------------------------
پى نوشت‏ ها:
(١)ج ٢ ص ٧
(٢)الغدير
(٣)شعراء ٢٢٧
(٤)شعراء ٢٢٤ - ٢٢٥
(٥)الغدير ج ٢ ص ٣٤ - ٦٥.
(٦)ج ٢
(٧)- همان مدرك ص ٦٨
(٨)تاريخ طبرى ج ٦ ص ٥٣
(٩)الغدير ج ٢
(١٠)شرح نهج البلاغه، ج ٤
(١١)الغدير ج ٢
(١٢)تاريخ ابن كثير ج ٨/٦٩ حوادث سال ٥٩ ه ربيع الابرار زمخشرى ج ٤/٩١
(١٣)تاريخ ابن عساكر ج ٦/٢٩٠.
(١٤)امالى شيخ طوسى ص ١٨٥
(١٥)حلبى در سيره خود گويد اين امر در جنگ صفين دو بار اتفاق افتاد، يكى موقع حمله حضرت به بسر بن ارطاة و ديگر موقع حمله به عمر و عاص، كه چون ديدند ناچار كشته شوند عورت خود را نمايان ساختند و حضرت از آنها روى گردان شد. سيره حلبى ج ٢ ص ٢٤٧
اين امر را عمرو عاص از پسر ابى طلحه ياد گرفته كه درجنگ احد وقتى مورد حمله حضرت واقع شد و د?د كشته خواهد شد كشف عورت كرد و نجات پيدا كرد. (١٦)آل عمران ١٦٧
(١٧)آن پنج نفر عبارت بودند از معاويه، عمرو عاص، قيس اسعد بن عبادة، مغيرة ابن شعبه، عبدالله بن بديل، از اين پنج نفر قيس و عبدالله اين تيزهوشى را در طريق حق به كار بردند، و اين سه نفر، اين نعمت را در طريق اضلال مردم به كار بردند.
(١٨)تفسير فخر ٣٢/١٣١-١٣٢
(١٩)بلاغات النساء عقد الفريد ١/١٦٤ الغدير ج ٢ ص ١٢٢
(٢٠)سيره ابن هشام ٣/٣١٩
(٢١)نهج البلاغه نامه ١٦
(٢٢)شرح نهج البلاغه ٢/٦٥ خطبه ٢٦»
(٢٣)خود عمروعاص در اشعارى كه سروده مى ‏گويد:... و شانى احمد من بينهم و اقولهم فيه بالمنكر (يعنى: من نكوهش كننده احمدم و در گفتن ناروائى به او از همه اشخاص مقدم هستم).
(٢٤)تاريخ يعقوبى ج ٢ ص ٢٢٢
(٢٥)شعراء ٢١٤
۲
مباحثى از جلد سوم الغدير
«مباحثى از جلد سوم الغدير»
غديريه ‏هاى قرن سوم و چهارم هجرى
در اين جلد يازده غديريه كه مربوط به قرن سوم و چهارم هجرى مى ‏باشد، درج گرديده است. و در ضمن اين غديريه‏ ها مباحث ديگرى مطرح است.

غديريه وامق نصرانى
يكى از غديريه ‏ها متعلق به وامق نصرانى مى ‏باشد كه از بزرگان و پيشوايان ارامنه در سده سوم هجرى مى ‏باشد، اين شاعر در عين اينكه مسيحى است اشعار بسيار زيبائى در مدح اهل بيت عليهم السلام سروده است. در غديريه ‏اش مى ‏گويد:
اليس بخم قد اقام محمد عليا باحضار الملاء فى المواسم.
فقال لهم: من كنت مولاه منكم فمولاكم بعدى على بن فاطم.
فقال الهى كن ولى وليه و عاد اعاديه على رغم راغم
مضمون اشعار اين است: مگر محمد صلى الله عليهم و آله و سلم هنگام موسم حج در ملاء عمومى على را در ميان جمعيت‏ بلند نكرد و به مردم گفت: هر كس كه من مولاى او هستم، پس از من على پسر فاطمه (بنت اسد) مولاى اوست‏ سپس فرمود: خدايا دوستدار على را دوست‏بدار و با دشمنانش دشمن باش، هر چند موجب ناخشنودى ديگران باشد.

فضائل اهل بيت در اشعار غير مسلمين
در طول تاريخ اسلام از ملل ديگر افراد زيادى مثل وامق نصرانى در فضل اهل بيت ‏شعر سروده ‏اند و علاقه قلبى خود را نسبت‏ به اهل بيت اظهار داشته ‏اند، شايد براى ما تعجب باشد كه چگونه يك فرد غير مسلمان براى اهل بيت‏ شعر مى‏ گويد و مدح مى ‏كند
جواب اين سئوال را زينبا اسحاق كه خودش يك فرد مسيحى مى ‏باشد در قصيده خودش بيان كرده است. ايشان در قصيده ‏اى كه مدح اهل بيت ‏سروده است (و علماء اهل سنت در كتب خود نقل كرده‏ اند) گويد:
يقولون ما بال النصارى تحبهم و اهل النهى من اعراب و اعاجم؟!
فقلت لهم انى لاحسب حبهم سرى فى قلوب الخلق حتى البهائم
برخى سئوال مى ‏كنند. براى چه مسيحيان و خردمندان عرب و عجم على و خاندانش را دوست دارند؟!
به آنها گفتم: من چنين مى ‏پندارم كه محبت آنان در دل تمامى موجودات حتى حيوانات جاى گرفته است.
يكى ديگر از مسيحيان متاخر كه قصيده در مدح حضرت على عليه السلام گفته است عبد المسيح انطاكى مصرى مى ‏باشد ايشان قصيده ‏اى كه ٥٥٩٥ بيت است در مدح اهل بيت گفته است، كه موسم به قصيده علويه است، در اشعارش مى ‏گويد:
دلهاى نصارى هم به حب على شيفته شده است و بدوستى او سرود خوانى مى ‏كنند حتى اگر به ديرها و كشيش‏هاى مسيحى راه يابى خواهى ديد كه محبت على در دل آنها نشسته و به او عشق مى ‏ورزند. شما دليران ديلم را بنگريد، وقتى در بحران جنگ فرو مى ‏روند مى ‏بينى همه به مرتضى پناه مى ‏برند و تصوير زيباى او را در شمشيرهاى خود نقش مى ‏كنند... »

اهداف مستشرقين از تاريخ نگارى
مستشرقين در طول حيات اسلام خصوصا سده اخير كتب بسيارى در مورد مسائل اسلام حتى ترجمه قرآن تدوين نموده ‏اند، انسان در اولين برخورد خيال مى ‏كنند كه اين كتب تاريخى به خاطر خدمت‏ به اسلام است، ولى با كمى دقت ‏خواهد يافت كه تدوين اين كتب خالى از اغراض فاسده نبوده است.
در الغدير ضمن بررسى اين موضوع - كه يكى از اهداف علامه همين بود - به بررسى يكى از كتب مستشرقين به نام حيات محمد صلى الله عليه و آله و سلم (تاليف اميل در منگام) پرداخته است.

افترائات اهل سنت ‏بر شيعه
چه بسيار مؤلفانى كه كتاب ننوشتند جز براى تحريف و تخريب اسلام، كتب تفسير ننوشتند مگر براى تحريف شان نزول، تهمت ها و افتراءهاى شنيعى كه بر شيعه زده ‏اند فراوان است كه اين خود بذرى است ‏براى هر مفسده، و وسيله‏ اى براى تحريك تعصبات جاهلى، و سنگ تفرقه انداختن بين مسلمين است، اين بزهكاران از اتفاق و اتحاد مسلمين پيوسته در عذاب بوده ‏اند، با نگارش اكاذيب به ايجاد تفرقه ميان امت اسلامى پرداخته‏ اند.
مرحوم علامه رحمه الله براى شناساندن اين عناصر پليد و از خدا نترس در جلد سوم به بررسى ١٦ كتاب از اين كتابها مى‏ پردازد تا براى جامعه روشن شود كه اينان چگونه آيات قرآن را ملعبه دست‏ خود قرار داده و به تحريف آن پرداخته ‏اند، و عبرتى باشد براى ديگران كه با هواپرستى با بازى با احكام الهى نپردازند، و طرفداران فضيلت و اخلاق از قربانيان هوى و هوس و سقوط هتاكانه آنان آگاه گردند، تا بدين وسيله هر نويسنده در كار خود امانت دارى و تقوى را رعايت كند.
اينك چند نمونه از اين اشخاص و كتب آنها را معرفى مى ‏كنم.

افترائات ابن عبد ربه بر شيعه
ياوه سرائى ‏هاى ابن عبد ربه در «العقد الفريد» :
خواننده در اولين مرحله بر خود با اين كتاب خيال مى‏ كند كه يك كتاب ادبى است نه مذهبى، و در آن يك نوع پاكى خاصى مشاهده مى ‏كند، ولى همين كه گذرش به مباحث مذهبى افتاد نويسنده را يك پرافترا و دروغ پرداز و جفاكار مى ‏بيند.
براى نمونه در جلد اول كتابش در و ٢٦٨ مى ‏نويسد:
الف) رافضيان (شيعه) يهود اين امت هستند، اسلام را دشمن مى‏ دارند همان گونه كه يهود مسيحيان را.
ب) يهوديان براى زنان، عده طلاق قائل نمى ‏باشند رافضيان هم قائل به عده طلاق نمى ‏باشند.
ج) رافضيان خون مسلمانان را حلال مى ‏دانند مثل يهوديان كه خون مسلمين را حلال مى‏ دانند.
د) يهوديان تورات را تحريف كرده ‏اند رافضيان قرآن را.
ه) شيعيان مى ‏گويند جبرئيل اشتباه كرد وحى را بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم آورد بايد وحى را بر على بن ابى طالب مى ‏آورد.
?) يهوديان گوشت ‏شتر نمى ‏خورند همچنين رافضيان.
جواب: مثل اينكه اين مردك در خيالات واهى خود، مى ‏پندارد از ملتى حرف مى ‏زند و افتراء مى ‏بندد كه منقرض شده و اثرى از آنها در روزگار به جاى نمانده است، و هيچ كس نمى ‏باشدكه از حيثيت آنان دفاع كند، او فكر نمى ‏كرد آينده روشنگر گذشته است كسانى را بر مى ‏انگيزد تا از او سئوال كند چگونه ممكن است‏ شيعيان دشمن جبرئيل باشند، در حالى كه خدا در كتابش دشمن جبرئيل ... را كافر خوانده است.
به اين نويسنده بايد گفت اين تو و اين كتب شيعه اين قرآنى كه دست‏ شيعه است، آيا يكى از افتراهائى كه گفتى مى ‏توان در كتب شيعه پيدا كرد، اين افتراهاى باطل را چگونه مى ‏توان به شيعه نسبت داد در حالى كه تمام احكامش نشات گرفته از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم است.
آيا اين سخنان را به هيچ آدم معتوه و نابخرد يا انسان وحشى مى ‏توان نسبت داد تا چه رسد به شيعه.
اين بود پاره‏اى از ياوه ‏هاى ابن عبد ربه در عقد الفريد.

افترائات ابن حزم اندلسى
او در كتاب «الفصل فى الملل و الاهواء و النحل‏» نسبتهاى ناروائى به شيعه داده است از جمله مى‏ گويد:
١ - رافضيان مسلمان نيستند.(١)
٢ - اماميه ازدواج دائم با ٩ زن را جائز مى ‏دانند.(٢)
٣ - شيعيان معتقدند كه آيات بسيارى از قرآن كاسته شده و آيات بسيارى به قرآن اضافه شده است.(٣)
جواب: اين افترائات ابن حزم در هيچ كتاب شيعه يافت نمى ‏شود، چه كتابهائى كه قبل از ايشان نوشته شده چه كتبى كه بعد از ايشان نوشته شده است.
منشاء اين افترائات دشمنى او با خاندان نبوت و شيعيان بوده است كه پيوسته قربانى اين كينه ‏توزى ‏ها شده ‏اند، اى كاش اين شخص مغرض قبل از نوشتن اين مطالب نگاهى به كتب شيعيان مى ‏نمود تا بداند كه اين مطالب جز افتراء چيزى نمى ‏باشد، نمى ‏دانم براى اين مرد را آيا به عنوان يك نفر نادان خنديد يا به عنوان يك ديوانه مسخره كرد.

افترائات شهرستانى در الملل و النحل
افرادى كه در مورد مسائل دينى و عقيدتى كتاب مى ‏نويسند بايد بيش از بقيه ملازم تقوى و امانتدارى در نقل مطالب باشند و سعى كنند خلاف واقع در مطالبش راه پيدا نكند چون مى ‏تواند با نوشتن يك مطلب نادرست آبروى ملتى را از بين ببرد و موجب تفرقه بين مسلمين باشد.
شهرستانى نه تنها در نوشته‏ هاى خود ملازم اين مطلب نمى ‏باشد بلكه در نوشته‏ هاى خود دقيقا رفتارى ضد اين رويه را دارد، و دنبال ايجاد و مفسده و كاشتن تخم فساد مى ‏باشد.
اينك به نمونه ‏هائى از ياوه سرائى ‏هاى وى توجه كنيد:(٤)
مى ‏گويد: متكلم شيعى، هشام بن حكم مى ‏گويد: على خدائى است واجب الاطاعة.
هشام ابن سالم (شيعى) مى ‏گويد: خدا به صورت انسانى است كه قسمت ‏بالايش تو خالى و مجوف و قسمت پائينش تو پر است ... خدا داراى حواس پنجگانه است و دست و پا و گوش و چشم و دهان دارد.
زرارة ابن اعين مى ‏گويد: خدا قبل از خلق صفات نه عالم بوده است نه قادر، نه وحى و نه بصير نه مريد بوده و نه متكلم.
جواب: اعتقادات شيعه در كتب آنها درج شده است، و شهرستانى مى ‏توانست ‏به اين كتب رجوع كند و يا از علماء شيعه سئوال كند، ببيند آيا در بين شيعه كسى است كه قائل به اين اقوال باشد كسى است قائل به الوهيت‏ حضرت امير عليه السلام شود، اين سئوال مطرح است كه چرا شهرستانى اين اقوال را به يكى از كتب شيعه ارجاع نمى ‏دهد؟؟ پس كار سترگ علمى شهرستانى در اين خلاصه مى ‏شود كه دروغى بسازد، سپس به فردى از جمله متكلمين شيعه نسبت دهد، و عاقبت مانند يك دلقك، فرقه هشاميه و زراريه و يونسيه را بسازد، كه در تاريخ خبرى از اين فرقه ‏ها نمى ‏باشد، و تا زمان شهرستانى كسى از اين فرقه ‏ها خبرى نداشت!
هشام بن حكم تقريبا در سال ١٩٠ هجرى وفات يافته و شهرستانى كتاب خود را بعد از سال ٥٠٠ هجرى نوشته (ظرف اين ٣١٠ سال از اين فرقه‏ ها خبرى نبوده است) و سؤال مى ‏كنيم كه شهرستانى بعد از حدود ٣٠٠ سال چگونه سخنى را به هشام نسبت مى ‏دهد بدون اينكه از كتابى نقل كند اين حرف را از كجا شنيده است؟! آيا اين مى ‏تواند جز دروغ چيز ديگرى باشد؟؟
شهرستانى فكر مى‏ كرده كه از امتى سخن مى ‏گويد كه منقرض شده و كسى نمى ‏باشد از اين ملت دفاع كند، و افترائات شوم ايشان را افشاء كند، ايشان خبر نداشت كه بعد از صدها سال «عبد الحسين امينى‏» پيدا مى ‏شود و امثال شهرستانى را در دادگاه تاريخ محاكمه و رسوا مى ‏كند.
در اينجا مناسب است‏ حرف ابو محمد خوارزمى كه معاصر شهرستانى است نقل كنيم.
خوارزمى مى‏ گويد: اگر شهرستانى در اعتقادش سر درگمى نداشت و به الحاد و بى دينى متمايل نبود امام مى ‏شد، بسيارى از اوقات ما كثرت فضل و كمال عقل او را مى ‏ديديم و از تمايلش به چيزهاى بى پايه و اساس - كه نه دليل عقلى داشت و نه نقلى - شگفت زده مى ‏شديم، و «نعوذ بالله من الخذلان‏» ... من در بسيارى از سخنرانى ‏هاى عمومى او حاضر شدم، در ميان گفته‏ هايش نه يك جمله «قال الله‏» و نه يك جمله «قال رسول الله‏» بود (يعنى در ميان حرفهايش نه حرف خدا بود نه حرف پيامبر)(٥)

پيامدهاى اين افترائات
اين افترائات موجب تفرقه و جدائى بين مسلمين شد، همين دستها بود كه بذر نفاق و تفرقه را در ميان مسلمين پراكند كرد، و همين اكاذيب بود كه پيام دوستى و مهربانى و شفقت را در گلوى مسلمين خفه كرد. چه بسيار خون هائى كه بواسطه اين افترائات ريخته شد اين افترائات كار را به جائى برد كه بعضى فتوى به حليت‏ خون شيعه دادند، چه بسيار خانه ‏هائى كه بواسطه اين افترائات ويران شد، بايد از ابن حزم و ابن عبد ربه و شهرستانى ... پرسيد كه علت اين خونريزي ها چه بوده است؟ جواب اينها درقيامت ‏با كيست؟
الآن وظيفه تمام مسلمين است كه ريشه‏ هاى اين دروغ‏ها و افترائات را خشك كنند و نگذراند شيطان صفتانى چون ابن تيميه و ابن حزم و موسى جابر الله با قلم هاى مسموم خود اتحاد امت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را از ببرند. و اين ديو هاى قلم به دست را به جامعه بشرى معرفى كنند.
-------------------------------------------------
پى نوشت‏ ها:
(١)الفضل ج ٤/١٨١
(٢)همان مدرك ج ٤/١٨٢
(٣)همان مدرك
(٤)الملل و النحل ج ٢ ١٨٥ - ١٨٨
(٥)معجم البلدان - ذيل كلمه شهرستانى.
۳
مباحثى از جلد چهارم الغدير‏
«مباحثى از جلد چهارم الغدير‏»
غديريه ‏هاى قرن چهارم و پنجم و ششم
اين جلد شرح غديريه ‏هاى قرن چهارم و پنجم و ششم مى ‏باشد، درباره شرح حال ٣١ نفر از اين غديريه سرايان در اين جلد به طور مبسوط بحث‏ شده است، در اين جلد ميزان توانائى اين شعراء از حيث ادبى هم مورد بررسى قرار گرفته است، و شعر و ادب، روح حاكم بر جلد چهارم الغدير مى ‏باشد.

غديريه صاحب بن عباد
از شعراء شيعى مذهب مى ‏باشد. مرحوم مجلسى اول مى ‏نويسد كه صاحب ابن عباد از افقه فقهاى شيعه بوده است.
ايشان غديريه خود مى ‏گويد:
«قالت: فمن صاحب الدين الحنيف اجب؟ فقلت احمد خير السادة الرسل ... قالت فمن ساد فى يوم الغدير ابن فقلت من كان للاسلام خير ولى ... قالت: فمن هو هذا الفرد سمه لنا؟ فقلت: ذاك امير المؤمنين على»
«گفت‏ بمن بگو صاحب اين دين حنيف كيست؟ گفتم: بهترين سرور در ميان رسولان و گفت: بمن بگو كه چه كسى در روز غدير به سيادت و سرورى انتخاب شد؟ گفتم همان كسى كه در اسلام بهترين ولى مى ‏باشد گفت اين شخص چه كسى است؟ نام او را بيان كن! - گفتم او امير المؤمنان على ابن ابى طالب عليه السلام است.»
كلمات حكيمانه ‏اى از صاحب ابن عباد:
آنكه: به درياى شيرين پويد، گوهر آبدا جويد.
آنكه: نعمتى را كافر آيد، نقمتش به كيفر در سپارد.
گوشتى كه از حرام رويد، با داس بلا دروده آيد.
آنكه با اشاره اندك هوشيارى نگيرد، از بيان مفصل چه سود گيرد.
بسيار شد كه با سخن نرم و هموار كارى بسامان آيد، آنجا كه بذل مال نافع نيامد.
سينه از مايه درون جوشد و از كوزه همان تراود كه در اوست.
خورشيد تابان كه در پس ابر ماند، ديرى نپايد كه رخسار نمايد.
سخن كه بر سامعه مكرر آيد در قلب ريشه دواند.
مهربانى بى غش و پاك، رساتر از زبانهاى پر آب و تاب.
هر كارى به موقع آن شايد، چونان كه هر ميوه به فصل آن در مذاق خوش آيد.
پشت‏ شمشير نرم و لغزنده و دم آن تيز و برنده، از آن شگفت‏ تر مار، كه پشت آن نرم و لغزنده و نيش آن گزنده ‏تر.
نفوذ سخن گاه به آنجا رسد كه تير پران به آنجا نرسد.
چه بسار اعتراف به تقصير كه گوياتر است از زبان تشكر آيد.
مرحوم علامه در الغدير اين گونه كلمات قصار صاحب را فراوان ذكر كرده است.(١)

وفات صاحب
صاحب، در شب جمعه ٢٤ ماه صفر ٣٨٥ هجرى در شهر رى، دارفانى را وداع گفت: مردم به منظور تشيع اين وزير شيعه بازارها را تعطيل نموده و به تشييع ايشان آمدند، جنازه صاحب از قصر بردوش خدام خارج شد مردم بپا خاستند فرياد شيون و زارى بلند شد، چندان گريه و ناله كردند كه از تاب و توان رفته و به خاك افتادند ابوالعباس ضبى برجنازه او نماز خواند، و فخر الدوله پيشاپيش جنازه حركت مى‏كرد. و چند روز براى عزا در خانه نشست، جنازه عباد به اصفهان نقل و در آنجا دفن شد.

غديريه ابوالحجاج بغدادى
غديريه سراى ديگر اين عصر ابوالحجاج بغدادى (متوفى ٣٩١) مى ‏باشد كه ابياتى از غديريه ‏اش نقل مى ‏شود:
يا صاحب القبة البيضاة فى النجف من زار قبرك و استشفى لديك شفى زوروا ابا الحسن الهادى لعلكم تحظون بالاجر و الاقبال و الزلف ... انى اتيتك يا مولاى من بلدى مستمسكا من جمال الحق بالطرف ... و ان اسمائك الحسنى اذا تليت على مريض شفى من سقمه الدنف ... لا قدس الله قوما قال قائلهم بخ بخ لك من فضل و من شرف بايعوك بخم ثم اكدها. محمد بمقال منه غير خفى عاقوك و اطرحوا قول النبى و لم يمنعهم قوله هذا اخى خلفى
اى صاحب بارگاه تابان نجف! آن كس كه تو را زيارت كرد و از تو شفا طلبيد قطعا درمان يافت زيارت كنيد امام على الهادى را تا به پاداش و اجر و اقبال نائل آئيد.
زيارت كنيد آن كسى را كه، نجواى شما در آنجا مسموع است و هر گرفتارى او را زيارت كرد حاجتش روا شد هر وقت‏ به در حرمش رسيدى احرام ببند لبيك گويان وارد حرم شو و دور حرمش هروله كن بگو: من به آرزوى زيارت تو از وطن خارج و در حالى كه رشته ولايتت را به چنگ مى ‏فشارم شرفياب خدمت تو شده ‏ام. هرگاه نامهاى مبارك شما بر مريض خوانده شود، از درد و مرض خلاصى مى ‏يابد.
خداوند نيامرزد آن جماعت (منافق) را كه سخنگويشان به فضل و شرف تو آفرين گفت (چرا كه آن گروه پيمان خود را شكستند) آنان در روز غدير خم با تو بيعت كردند، پيامبر در آن روز با بيانى رسا چنين تاكيد فرموده بود كه (اين على پس از من ولى شماست هر كس دست ‏به دامان او زند، هرگز دچار خوف و واهمه ‏اى نخواهد شد)
ولى ترا عقب زدند و سخن رسول خدا را زير پا افكندند و سخن پيامبر را كه فرمود اين برادر و خليفه من است از اين حق كشى آنها را باز نداشت.

عنايت اهل بيت ‏به ابن حجاج
در كتاب «الدر النضيد» آمده است:
موقعى كه سلطان مسعود فرزند بابويه، به حرم شريف امير المؤمنين وارد شد با حسن ادب، اعتاب مقدسه را بوسيد، ابو عبد الله ابن حجاج در برابر او ايستاد و قصيده فائيه را كه قبلا ذكر شد انشاء كرد. چون به ابياتى رسيد كه فحش و ناسزا نثار دشمنان على عليه السلام كرده بود سيد مرتضى (٢) با خشونت او را از خواندن اين گونه اشعار در حرم شريف علوى منع فرمود، و او هم ساكت‏شد.
چون شب شد ابن حجاج على عليه السلام را در خواب ديد كه حضرت به او مى ‏فرمايد: اندوهگين مباش مرتضى (علم الهدى) را فرستاديم براى معذرت خواهى بيايد، تا نيامده از خانه خارج مشو!
شريف مرتضى هم در آن شب رسول اكرم را خواب مى ‏بيند، كه ائمه بتمامى در اطراف او نشسته ‏اند، سيد مرتضى در برابر آنان مى ‏ايستد و سلام مى ‏گويد، و از پاسخ آنان احساس سردى مى ‏كند! سيد از علت اين سردى مىپرسد؟
حضرت مى ‏فرمايد: به خاطر اينكه شاعر ما ابن حجاج را دلشكسته و غمگين ساختى بر توست كه زود به نزد ايشان رفته و عذر خواهى كنى و بعد او را برداشته خدمت مسعود ابن بابويه برده و از عنايت و شفقتى كه به اين شاعر داريم با خبرش سازى.
سيد همان ساعت، راهى منزل شاعر شد، و از او معذرت خواهى مى ‏كند، بعد ايشان را پيش سلطان برده و از قضيه مطلعش مى‏كند، سلطان بعد از شنيدن رؤيا مقدم او را گرامى داشته و عطائى به او مى‏ بخشد و دستور مى ‏دهد شعرش را در حضور او بخواند.

وفات شاعر
ابن حجاج در جمادى الآخر ٣٩١ در «تيل‏» (شهرى بين كوفه و بغداد) دارفانى را واع گفته جنازه او را به بقعه مباركه امام كاظم عليه السلام برده و دفن مى ‏كنند، او وصيت كرده بود كه در پائين پاى دو امام او را دفن كنند، و بر سنگ قبرش نويسد: «و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد» (سگ آنان بر در درگاه ست‏خود را گشوده بود).
غديريه ابوالحسن فنجكردى - (٥١٣ - ٤٣٣)
ايشان از رجال برجسته ادب و حاذقان و پيشوايان در نعت است، با وجود اين ادب بارع از فقهاء، و شيوخ علم حديث ‏بشمار مى ‏آيد.
مردى عفيف بى تكلف، خوش بيان، حق شناس خوش كردار بود.
غدير به ايشان:
«لا تنكرن غدير خم انه كالشمس فى اشراقها بل اظهر ... فيه امامة حيدر و كماله و جلاله حتى القيامة يذكر اولى الانام بان يوالى المرتضى من ياخذ الاحكام و ياثر»
از چه منكر غدير خم شوى؟ با آنكه چون آفتاب درخشان، بلكه واضحتر از آن است؟
از آن روز امامت و كمال و جلال و سالارى حضرت امير عليه السلام تا قيامت استوار است آن كسى كه دستور و فرمان رسول خدا را گيرد، واجب است كه مرتضى را امام خود گزيند.»

حب اهل بيت در قلب ناپاكان راه پيدا نمى ‏كند
صاحب رياض الجنة، در روضه چهارم بشرح حال او پرداخته و اين دو بيت ‏شعر را از او ياد كرده.
اذا ذكرت الغر من هاشم تنافرت عنك الكلاب الشارده فقل لمن لامك فى حبه خانتك فى مولوده الوالده‏»
هرگاه خاندان تابان بنى هاشم را نام برى، سگهاى ولگرد از نام آنان رم كنند.
هر كه در مهر ولاى اهل بيت زبان بنكوهش برآرد، به او بگو همانا مادرت بر پدر تو خيانت كرده و حلال زاده نمى ‏باشى.
علامه امينى رحمه الله مى ‏گويد: شاعر با اين دو بيت ‏به حديث مشهورى اشاره مى ‏كند كه «جز زنا زادگان كسى على عليه السلام را دشمن ندارد» براى اين حديث ١٢ مصدر ذكر مى ‏كند چند مورد را ذكر مى ‏كنيم:
١: عن ابى سعيد الخدرى قال: كنا معشر الانصار نبور اولادنا بحبهم عليا عليه السلام فاذا ولد فينا مولد فلم يحبه عرفنا انه ليس منا»(٣)
ابو سعيد خدرى گويد ما گروه انصار فرزندان خود را با مهر على امتحان مى ‏كرديم، اگر حب على نمى ‏داشت مى ‏دانستيم ولادتش پاك نمى ‏باشد.
٢: حافظ مردويه از شافعى نقل مى ‏كند كه شافعى مى ‏گفت از انس بن مالك شنيدم گفت: ناپاكى نسب افراد را با بغص به على عليه السلام مى ‏شناختيم.
٣: حافظ بن مردويه از انس نقل مى ‏كند: كه بعد از فتح خيبر، مرد فرزند خودش را به دوش گرفته و مى ‏آورد سر راه على عليه السلام مى ‏نشاند، وقتى حضرت مى ‏آمد با دستش اشاره به حضرت مى ‏كرد و از بچه مى ‏پرسيد آيا اين مرد را دوست دارى؟ اگر بچه مى ‏گفت ‏بلى، او را مى ‏بوسيد (مى ‏دانست كه حلال زاده است) و اگر بچه مى ‏گفت دوست ندارم بچه را به زمين مى ‏زد و مى ‏گفت‏ برو كه تو فرزند مادرت هستى.
٤: ابوبكر مى ‏گويد: رسول خدا را در زير خيمه ‏اى مشاهده كردم كه بر كمان عربي تكيه كرده بود، على و فاطمه و حسن و حسين، در حضور اويند رسول خدا فرمود:
گروه مسلمانان: من دشمن هستم با هر كس كه با اينها كه در خيمه هستند دشمن باشد. و دوستم با هر كس كه با اينها دوست ‏باشد، دوست نمى ‏دارد اينها را جز پاك نژاد و حلال زاده و دشمن نمى دارد اينها را جز پاك نژاد و حلال زاده و دشمن نمى ‏دارد اينها را مگر بدگهر و حرام زاده.(٤)
-------------------------------------------------
پى نوشت‏ ها:
(١)الغدير ج ٤ ص ٧٢ - ٧٣
(٢)سيد مرتضى (برادر سيد رضى جمع آورى كننده نهج البلاغه) از علماى و مفاخر اسلام و تشيع و مرجع آن زمان مى ‏باشد ملقب به علم الهدى.
(٣)اسنى المطالب حافظ جزرى ص ٨ شرح ابن ابى الحديد ج ٤ ص ١١٠ خطبه ٥٦
(٤)رياض النضرة حافظ محب الدين طبرى - ج ٢ ص ١٨٩
۴
مباحثى از جلد پنج الغدير
«مباحثى از جلد پنج الغدير»
غديريه‏ هاى قرن ششم و هفتم
غديريه ‏هاى اين دوره ١١ تا مى ‏باشد كه در اين جلد بيان شده است.

غديريه سيد محمد اقساسى
اولين غديريه ‏اى كه در اين جلد مطرح است متعلق به سيد محمد اقساسى (متوفى ٥٧٥) مى ‏باشد و به تبع اين غديريه به مباحث‏ سودمند اعتقادى اخلاقى ... در حدود ٣٧٠ صفحه در الغدير مطرح شده است كه بعض اينها ذكر خواهد شد.
اما شاعر مذكور از خاندان اقساسى از بزرگان خاندان علوى و از نسل زيد بن على بن الحسين مى‏ باشد.

شاعر و مستنصر
شاعر مذكور قضيه ‏اى خواندنى با مستنصر (خليفه عباسى وقت) دارد كه حاصلش اين است:
روزى خليفه قصد زيارت قبر سلمان فارسى را نمود، ابوالحسن اقساسى نيز همراه وى بود. مستنصر در راه به اقساسى گفت: يكى از دروغهايى كه غلات شيعه براى على - عليه السلام - روايت مى ‏كنند اين است كه در روز وفات سلمان فارسى، على ابن ابى طالب طى الارض كرده و به مدائن آمده و سلمان را غسل و كفن نموده و همان شب به مدينه باز گشته است.
اقساسى وقتى شنيد كه خليفه اين فضيلت‏ حضرت امير - عليه السلام - را كه در تاريخ مسطور است نفى مى ‏كند و بعيد مى ‏شمارد و ف? البداهه اين ابيات را سرود:
انكرت ليلة اذصار الوصى الى ارض المدائن لما ان لها طلبا ... وقلت: ذلك من قول الغلاة و ما ذنب الغلاة اذلم يوردوا كذبا؟ و آصف قبل رد الطرف من سبا بعرش بلقيس وافى يخرق الحجبا
(اى مستنصر تو شبى را كه وصى پيامبر به مدائن طى الارض نمود انكار كردى همان شبى كه در مدائن به وجود على نياز بود.
تو گفتى: اين حرفها از گفته‏ هاى غلات است، ولى غلات چه گناهى كرده ‏اند اگر اين خبر دروغ نباشد.
از طرفى هم اعتقاد دارى كه آصف برخيا در كمتر از يك چشم بر هم زدن طى الارض نمود و تخت بلقيس را از سرزمين سبا به بيت المقدس آورده است. عجب است تو اين مطلب را در مورد آصف برخيا غلو نمى ‏دانى ولى در مورد حيدر غلو مى‏ دانى. اگر احمد بهترين رسول خداست، على نيز بهترين اوصيا مى ‏باشد، مگر اينكه بگوئى همه اخبار دروغ است.)

بحثى پيرامون طى الارض على عليه السلام
شاعر مذكور در اين ابيات به نحو عالى جواب خليفه و تابعين او از اهل سنت كه اين منقبت را براى مولى محال مى ‏دانند بيان نموده است.
اگر اين مسكين بيچاره كمى فكر كند در مى ‏يابد كه طى الارض على فرض محال بودن هم يك محال عادى است نه محال عقلى چون اگر طى الارض محال عقلى بود بايد حديث معراج پيامبر صحيح نباشد كه در مدت كمى كل آسمانها را با همين بدن جسمانى سير نمود. و اگر محال عقلى باشد منافات پيدا مى ‏كند با ظاهر قرآن كريم كه مى ‏فرمايد:
عفريتى از جن قدرت نداشت تخت ملكه سبا را به حضور سليمان بياورد قبل از اينكه سليمان از جاى خود برخيزد ولى آصف برخيا كه يك بشر بود تخت ملكه سبا را به حضور حضرت سليمان آورد در مدت زمان يك پلك زدن.
پس قرآن اين كار را محال نمى ‏داند يعنى اگر خدا قدرت طى الارض را بخواهد به يكى اعطا كند ممكن است همان طوركه به آصف برخيا اعطا نموده بود، به حضرت على عليه السلام كه اشرف مخلوقات بعد رسول الله است نيز اعطا نمايد. پس صدور چنين فعلى مستلزم هيچ محالى نمى ‏باشد.
مايه شگفتى اين است كه برخى از علماء اهل سنت اين منقبت را براى مولايمان على - عليه السلام - غير قابل قبول مى‏ دانند و حال آنكه خودشان نظير اين منقبت را حتى براى افراد عادى و گمنام جعل مى ‏كنند.
مرحوم علامه در الغدير ده نمونه از اين موارد را از كتب اهل سنت نقل نموده است .
‏به عنوان نمونه ابن عساكر در تاريخ خود مى‏ گويد: حبيب ابن محمد عجمى روز ترويه (هشتم ذى الحجه) در بصره بود و روز عرفه در عرفات بود.(١)
ابن كثير گويد: شيخ عبد الله يونينى از طريق هوا (طى الارض) به حج رفته است.(٢)
در شذورات الذهب آمده جلال الدين سيوطى خادم خود را يك روزه از مصر به مكه برد و باز گرداند.(٣)

بررسى مناقب و فضائل اهل بيت عليهم السلام
چنانچه گفته شد، مرحوم علامه در اين جلد تحقيق عميقى در اثبات مناقب ائمه هدى نموده است كه مخالفين اهل بيت مثل ابن تيميه و... منكر آن شده ‏اند علامه امينى مباحث‏ خود را در پنج مرحله بيان نموده است:
مرحله اول: ذكر احاديثى كه بيانگر بعضى از فضائل و مناقب ائمه هدى است.
مرحله دوم: بررسى دلائل صحت احاديث مربوطه از جهت‏ سند و متن.
مرحله سوم: دفع وجه استبعاد در مورد اين فضائل و رد سخن منكرين اين فضائل.
مرحله چهارم: ذكر احاديث جعلى در خصوص فضائل خلفاى غاصب و ائمه مذاهب اربعه و ديگران.
مرحله پنجم: ارائه دليل ساختگى بودن احاديث مرحله چهارم از حيث‏ سند و متن.
ما در اينجا به چند مورد از مناقبى كه ايشان در اين جلد بررسى نموده‏ اند اشاره مى ‏كنيم:

نماز هزار ركعت در هر شب
به حديث متواتر نقل شده است كه امام امير المؤمنين و امام حسين و امام زين العابدين - عليهم السلام - در هر روز و شب هزار ركعت نماز مى‏ خواندند.(٤)

اشكال ابن تيميه
اين منقبت ‏براى ائمه هدى متسالم عليه و مورد اعتقاد عمومى و باور همه علماء بود تا زمانى كه ابن تيميه قدم به عرصه دانش گذاشت. اين شخص هوسران و مغرض اين منقبت را مورد خدشه قرار داده و چند اشكال بر اين منقبت وارد مى‏ كند:
١- اين عمل كه انسان شب تا صبح مشغول نماز شود مكروه است و فضيلت‏ حساب نمى ‏شود چون حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - هر شب بيش از ١٣ ركعت نماز نمى‏ خواند و تمام شب را بيدار نمى ‏ماند پس مداومت ‏به شب زنده‏ دارى نه تنها مستحب نمى ‏باشد بلكه مكروه است.
٢- خواندن هزار ركعت نماز در هر شب و روز خارج از قدرت بشرى است. در آخر مى ‏گويد: شب زنده دارى و تهجد و قرائت كل قرآن در يك ركعت نماز ثابت است و عثمان اين كار را انجام مى ‏داد. پس شب زنده دارى و تلاوت قرآنش (عثمان) از ديگران (امير المؤمنين و...) آشكارتر است.
در پاسخ ابن تيميه بايد گفت: قول به كراهت اين عمل مخالف سنت نبوى است، چه آنكه رواياتى از سول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - رسيده است كه نماز بهترين عمل است هر كس خواست زياد بخواند و هر كس خواست كمتر بخواند و حدى براى اين عمل مشخص نشده است.
اما اينكه ايشان گفتند حضرت رسول هر شب بيش از ١٣ ركعت نماز نمى ‏خواند مخالف احاديث و تاريخ است و ايشان در محكمه تاريخ رو سياه و شرمسار است.
رواياتى از طريق اهل سنت نقل شده كه دلالت ‏بر كثرت عبادت حضرت رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - مى‏ كند مثلا در بعضى از شبها آنقدر نماز مى ‏خواند كه پاهايش ورم مى ‏كرد يا از پاهايش خون جارى مى ‏شد...
بطريق صحيح از بخارى و مسلم روايت‏ شده كه: پيامبر اكرم آنقدر شب به عبادت روى پا ايستاد كه از پايش خون جارى شد.
در روايت ديگر از مسلم و بخارى و ترمذى آمده كه پيامبر آنقدر روى پا به عبادت ايستاد تا پاهايش ورم كرد. در روايت ديگر آمده كه از قدمهايش خون جارى شد.
پس واضح شد كه اين عمل مورد توجه پيامبر اكرم - صلى الله عليه و اله و سلم - و ديگر صحابه بوده است. بنابراين مداومت‏ بر شب زنده دارى در تمام شب اگر مستحب نباشد، مكروه نمى ‏باشد چنانچه كه ابن تيميه پنداشته است.
اينجا اين سئوال مطرح مى‏ شود كه اين عمل چگونه در كتب اهل سنت از فضائل بزرگان آنان بشمار آمده است؟ مثلا در مورد ابوالحسن اشعرى مى ‏نويسد كه بيست‏ سال نماز صبح را با وضوء نماز عشاء مى ‏خوانده است. (٥)
در مورد ديگرى مى‏ نويسند چهل سال نماز صبح را با وضوء نماز عشاء خواند ولى وقتى به اهل بيت عصمت و طهارة مى ‏رسد اين عمل فضيلت‏ حساب نمى ‏شود و يك عمل مكروه تلقى مى ‏شود.
نكته ديگرى كه در پاسخ ابن تيميه بايد متذكر بود اين است كه «سنت‏» طبق عقيده برادران اهل سنت و ابن تيميه تنها با فعل پيامبر ثابت نمى ‏شود بلكه با رفتار هر فردى از افراد مسلمين ثابت مى ‏شود. روى اين حساب چه مانعى دارد كه امير المؤمنين كسى باشد كه خواندن هزار ركعت نماز در يك شب و روز را سنت قرار دهد؟
چنانكه سيوطى و ديگران تصريح كرده ‏اند كه نخستين كسى كه نماز «تراويح‏» را سنت قرار داد عمر بن خطاب بوده است كه در سال چهاردهم هجرى اين كار را سنت قرار داد. او اولين كسى است كه مردم را براى اين عمل دستور داد و بجا آوردن نمازهاى مستحب را با جماعت در ماه رمضان بدعت كرد و بدعت‏ هاى ديگرى كه اين خلفا آوردند، بعدا نيكو شمرده شد و مورد پيروى قرار گرفت.
مگر خود اهل سنت از پيامبر نقل نمى ‏كنند كه فرمود: بر شما باد عمل كردن به سنت من و سنت‏ خلفاء راشدين. (كه از جعليات اينها به شمار مى ‏آيد) و اگر قبول كنيم اين حديث از پيامبر رسيده چرا آن را اختصاص مى ‏دهيد به خلفاى راشدين منهاى على - عليه السلام - و شمول آن را نسبت ‏به حضرت منع مى‏ كنيد؟
براى رفع پندارهاى ابن تيميه و كسانى كه قى كرده او را مى ‏خورند. شيخ محمد عبد الحى حنفى رساله‏ اى نوشته و نام آن را «اقامة الحجة على ان الاكثار فى التعبد ليس ببعة‏» گذارده است و در آن نام عده‏اى از صحابه و تابعان را كه كوشش فراوان در بندگى خدا داشته ‏اند ذكر مى ‏كند.
اما در جواب اينكه اين عمل مقدور نمى ‏باشد علامه مى ‏گويد: ما هم اكنون از يارانمان كسانى مى‏ شناسيم كه گاهى در شب و گاهى در شبانه روز در كمتر از هفت‏ ساعت، هزار ركعت نماز مى‏ خوانند.
بنابراين بجا آوردن هزار ركعت نماز در شبانه روز هيچ گاه تمام وقت را اشغال نمى ‏كند و نياز به صرف تمام وقت‏ يا نصف آن ندارد و مخالف سنت پيامبر هم نيست.
قابل ذكر است كه خود مرحوم علامه مكرر اين عمل را انجام مى ‏داده است و در يك شب هزار ركعت نماز را در كنار قبر امام رضا - عليه السلام - بجا آورده بود.
محمد عبد الحى از علماء اهل سنت در جواب ابن تيميه گويد: اما اينكه گفته شده چنين كارى مقدور نمى ‏باشد منشاء آن كسالت روحى او از انجام عبادت زياد است و كسانى كه در تمام عمرشان نشاط انجام چنين عبادتى را نداشته و از رفتار پسنديده و عادت خدائى پارسايان و بندگان خالص خدا بدور و بى ‏بهره‏ اند مى ‏پندارند كه چنين كارى مقدور نيست ولى كسانى كه شيرينى اطاعت و بندگى خدا چشيده ‏اند اين گونه اعمال را جزء امور عادى مى‏ شمارند.
نكته قابل توجه اين است كه اين ملعون اين عمل را براى اميرالمؤمنين غير مقدور مى ‏داند و خودش براى عثمان نقل مى ‏كند كه در هر شب يك ختم قرآن مى ‏كرد. براى ابوحنيفه مى ‏نويسند كه در هر شبانه روز ماه رمضان ٢ ختم قرآن مى ‏كرد. براى برخى هر شب تا چهار ختم قرآن ذكر مى ‏كنند و براى بعضى در هر شب ٨ ختم قرآن ذكر مى ‏كنند تا آنجا كه نقل مى ‏كنند كه على مرضعى گفت من در حال سلوكم سيصد ركعت نماز و ٦٠ ختم قرآن در يك شبانه روز خوانده ‏ام.(مرحوم علامه در الغدير اين موارد را از كتب سنت نقل كرده است.)
مى ‏گويد اينها كه گفته شد، جز افسانه‏ اى كه گذشتگان نوشته ‏اند نمى ‏باشد. لكن با اينكه همه اينها در برابر چشمان ابن تيميه و پيروانش بوده است، در مورد آنان كوچكترين اعتراضى شنيده نشده است. در صورتى كه شايسته بود چنين افسانه ‏ها و مطالب بى ‏اساس در كتب افسانه نوشته شود (نه در كتابهاى علمى و اسلامى)
واى بر آن بزرگانى كه در برابر اين موهومات سر تعظيم فرود آورده و آنها را شايسته نقل در كتابهايشان دانسته ‏اند. اگر ابن تيميه مى‏ دانست كه دقت كامل در اين باره، چهره واقعى اين شرمندگى را براى كسانى كه بعدا مى ‏آيند. آشكار مى ‏سازد، هر آئينه در اين باره سكوت مى ‏نمود و از نماز اميرالمؤمنين صرف نظر كرده و با ايراد گرفتن مغرضانه بر آن، ننگ و عارى را براى خود و پيروان خود نمى‏ خريد.

زيارت مشاهد مشرفه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
يكى از مسائل ديگر كه هدف تيرهاى مغرضانه ابن تيميه قرار گرفته است، زيارت مشاهد مشرفه است از صدر اسلام تاكنون، زيارت قبر پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - و ائمه هدى - عليهم السلام - اولياء مورد توجه مردم بوده است و اين كار مورد اتفاق فرقه ‏هاى اسلامى بوده است و كوچكترين اختلافى نبوده است تا آنكه روزگار شخص پليدى به اسم ابن تيميه زائيد.
او شروع به هذيان گوئى كرد و سنت را بازيچه و مقدسات را مورد هتك و توهين قرار داد. حركت‏ براى زيارت پيامبر اكرم را حرام شمرده و مسافرت براى اين عمل را معصيت دانست و فتوى داد بايد نمازش را تمام بخواند بسيارى از علماء بزرگ اهل سنت كه در قرون مختلفه مى‏ زيسته ‏اند ابن تيميه را به دليل چنين نظرياتى تكفير نموده و برخى از معاصرين ابن تيميه وى را كافر خوانده‏ اند و برخى فتوى به حبس او داده و كتب بسيارى در رد ايشان نوشته ‏اند كه تمام اين‏ها در الغدير ذكر شده است.
صاحبان صحاح سته و ديگر محدثين اهل سنت، روايات صحيح‏ى در فضليت زيارت قبر پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم - نقل نموده ‏اند كه به عنوان نمونه چند مورد ذكر مى ‏شود.
پيامبر فرمود: «من زار قبرى وجبت له شفاعتى‏» (هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من برايش واجب مى ‏شود)(٦)
پيامبر فرمود «من حج فزار قبرى بعد وفاتى كان كمن زارنى فى حياتى‏» (هر كس به حج ‏برود و قبر من را بعد از وفاتم زيارت كند مانند كسى است كه مرا در حال حيات ملاقات نموده است)(٧)
پيامبر فرمود: «من حج ولم يزرنى فقد جفانى‏» (هر كس به حج‏ برود و به زيارت من نيايد به من جفا نموده است)(٨)

كندوكاوى در حديث
«اذا ظهرت البدع فللعالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنة الله‏»
بعد از آنگه عده ‏اى معاند و سودجو شتر خلافت را در خانه ديگران خواباندند براى موجه جلوه دادن اين امر و انحراف افكار عمومى، دو ترفند پيش گرفتند.
اول: نقل حديث در مورد اهل بيت را از پيامبر ممنوع اعلان نمودند و هر كس حديثى نقل كرد كه در آن اشاره به فضائل اهل بيت‏ شده بود يا اسم على بن ابى ‏طالب در آن حديث ‏بود حدش زدند.
دوم: اقدام به جعل احاديث و اكاذيب نمودند. در مقابل هر حديث كه در فضل على - عليه السلام - از پيامبر نقل شده بود، براى خلفاى خود نيز مثل آن را جعل نمودند و حتى گاهى احاديثى به نام على - عليه السلام - جعل نمودند.
مرحوم علامه امينى در اين كتاب صرف نظر از اينكه حقانيت ولايت و خلافت ‏بلافصل على - عليه السلام - را ثابت مى ‏كند و كسانى كه از روى سوء نيت، احاديث جعلى به نفع وضع موجود، ساخته و يا تهمت‏هاى ناروا به پيروان راستين - عليه السلام - زده ‏اند معرفى كرده است.
در همين جلد در حدود ١٥٠ صفحه بحثى جالب و جامع الاطرافى كرده ‏اند. در حدود هفتصد نفر از روات اهل سنت را كه كذاب و حديث‏ ساز بوده ‏اند معرفى مى ‏كند كه احاديث جعلى اينها در تمام كتب اهل سنت پراكنده است. تنها ٤٣ نفر از اين هفتصد نفر تعداد چهار صد و هشت هزار ششصد و هشتاد و چهار (٤٠٨٦٨٤) حديث ‏ساخته ‏اند. اين هفتصد نفر غير از آن كذابهايى هستند كه در كتب معتبر عامه از آنها به عنوان افراد موثق ياد شده است كه شمارشان كم نمى ‏باشد.
علاوه بر اين، ايشان ١٠٠ حديث دروغ ذكر مى ‏كند كه در خصوص خلافت و فضائل اهل سنت ‏ساخته شده است كه در برخى از اين احاديث ‏حتى از مقام يزيد تجليل شده است.
اينها جواب افترائات عبدالله قصيمى به شيعه است‏براى امثال «عبدالله قصيمى‏» كه گفتارى عجيب و غريب در مورد شيعه آورده است او در «الصراع‏» جلد ٤ گفته است:
«حقا دورغ سازان در رجال شيعه و مردم هوا پرست - به خاطر رسيدن به دنيا و تقرب به اهل آن يا كينه و دشمنى با حديث و سنت و طرفدارانش -، زيادند ولى علماء اهل سنت ماهيت آنها را به عاليترين وجه آشكار نموده ‏اند تا آنكه مى ‏گويد: در ميان اهل سنت، كسى كه متهم به دروغ سازى باشد به خاطر دنيا وجود ندارد.
شايد پژوهشگر گمان كند كه در اين ادعاهاى بى ‏اساس بوئى از راستى است. غافل از اينكه قلم ‏هاى مزدور چيزى جز تهمت و دورغ ندارند. اگر خدا در قرآنش دروغگو و تهمت زننده را وعده عذاب نداده بود هيچ گاه اينان بيش از اين نمى ‏توانستند دروغ بگويند كه گفته‏ اند.
شيعه نيازى به جعل حديث ندارد. حقانيت‏ شيعه از خورشيد آسمان روشنتر است. دليل حقانيت‏ شيعه در كتب خود اهل سنت پنهان شده است‏ به فرمايش مرحوم علامه امينى اگر روزى هم كتب شيعه نباشد كتب اهل سنت ‏براى حقانيت اصول و فروع شيعه كافى است.
جناب قصيمى! آيا حدود نيم ميليون حديث جعلى و دروغ از جعليات اهل سنت است‏ يا شيعه؟
اگر اين بزهكار مى ‏دانست كه روزى در دادگاه تاريخ به قلم امينى كه نوكش از ذوالفقار على است اين گونه رسوا خواهد شد اين تهمت را به شيعه نمى ‏زد.

حديث ‏سازى عامل تقرب به خدا
قصيمى آن ادعا را در حالى مى ‏كند كه گوئى خبر از كتب خود اهل سنت ندارد. كه جعل حديث نزد آنها منافاتى با زهد ندارد.
بلكه از شعار صالحان و عامل تقرب آنها به خداست.
يحيى بن سعيد قطان گويد: صالحان را در چيزى دروغگوتر از حديث نديدم.
قرطبى در «التذكار» گفته است: التفاتى به آن احاديث دروغ و اخبار نادرى كه حديث‏ سازان درباره فضيلت‏هاى قرآن و ديگر اعمال ساخته ‏اند نبايد كرد زيرا آنها چنين عملى را به عنوان قصد قربت انجام دادند.
در شرح حال بعضى از رجال حديث ‏خود مى ‏نويسند شب تا صبح عبادت مى‏ كرد و صبح جلوس مى ‏كرد و براى تقرب به خدا حديث جعل مى ‏كرد. ديگرى براى تقرب به خدا حديث در فضل معاويه و يزيد جعل مى ‏كرد. همين ‏ها بودند كه براى بازار داغ حديث ‏سازى جايزه معين مى ‏نمودند. يكى در فضل ابوبكر يكى در فضل عثمان و عمر و معاويه و...
يحيى بن معين گفته است: از دروغ گويان بقدرى كتاب نوشتم كه تنور را با آن بر افروختيم و نان پخته از آن در آورديم.(٩)
همين شخص مى ‏گويد: كدام صاحب حديث است كه از كذابى، هزار حديث ننوشته باشد؟ (١٠)
يا مى ‏نويسند: ابو داود سجستانى، در سننش ٤٨٠٠ حديث آورده كه آن را از ميان ٥٠٠/٠٠٠ حديث انتخاب كرده است.
صحيح بخارى مشتمل بر ٢٧٦١ حديث غير مكرر است كه از ميان ٦٠٠/٠٠٠ حديث انتخاب نموده است. مسلم ٤٠٠٠ حديث را از بين ٣٠٠/٠٠٠ حديث انتخاب مى ‏كند.
بخارى مى ‏گويد: دويست هزار حديث غير صحيح حفظ نموده ‏ام(١١)
با اينكه اينها تا حدود ١٠٠ سال نقل حديث را ممنوع اعلان نموده بودند اينهمه حديث از كجا بوجود آمد؟ جناب عبدالله قصيمى! اينهمه حديث دروغ را علماء اهل سنت جعل نموداند يا شيعه؟

انگيزه جعل حديث
روايات و احاديث در دروغين (مربوط به خلافت) جز سر و صداى بى ‏اساس و مغلطه‏ كارى و تحريف افكار مردم در برابر حق مسلم و خلافت ‏حقيقى اميرالمؤمنين على بن ابى طالب نمى ‏باشد. با نصوص صريح و صحيح ثابت ‏شده است كه پيامبر اكرم از نخستين روز بعثت تا روزى كه به رحمت ايزدى پيوست ‏به فرمان خدا مردم را بدان ترغيب مى ‏فرمود.
اين احاديث دروغين، جز جنجال و آشوب در برابر حقيقتى كه مردم درباره آن اختيارى ندارند، نخواهد بود. پيامبر در ابتداى دعوتش تصريح فرمود كه خلافت ‏بدست ‏خداست و به هر كس بخواهد مى ‏دهد.
اين فرمايش را پيامبر زمانى فرمود كه سخنگوى قبيله بنى عامر به پيامبر گفت: اگر به تو ايمان آورديم رياست و خلافت‏ بعد از خود را به ما واگذار مى ‏كنى؟
رسول خدا فرمود: (خلافت در دست ‏خداست ‏به هر كس بخواهد مى ‏دهد)(١٢)
اين احاديث مجعول، جز زنجير بلا و حلقه بدبختى نمى ‏باشد كه امت اسلامى را به سوى بدبختى مى ‏كشاند و آنان را همواره در تاريكى جهل نگه مى ‏دارد و بسوى دره‏ هاى سقوط و هلاكت مى ‏كشاند.
اينها جز ساخته دستهاى بهتان و دروغ و وارونه جلوه دادن حقائق چيز ديگرى نمى ‏باشد. اين احاديث ثمره‏اى جز گمراه كردن مردم بى ‏چاره و نادان ندارد.
-------------------------------------------------
پى نوشت‏ ها:
(١)تاريخ ابن عساكر ج ٤/٣٣.
(٢)البداية و النهاية ج/١٣/٩٤
(٣)البداية و النهاية ج ٨/٥٤
(٤)عقد الفريد ج ٢/٣٠٩ - ٣/٣٩
(٥)طبقات الاخيار ج ٢ ص ١٧٢
(٦)الكنى و الاسماء ج ٢/٦٤ كنوز الحقائق ص ١٢٨ كشف الخفاء ج ٢/٢٥٠
(٧)سنن بيهقى ج ٥/٢٤٦ وفاء الوفاء ج ٢/٢٩٧
(٨)كنوز الحقائق ص ١٢٦
(٩)تاريخ خطيب بغدادى ١٤/١٨٤
(١٠)تاريخ بغداد ج ١ ص ٤٣
(١١)رجوع شود به الغدير، ج ٥
(١٢)سيره ابن هشام، جلد ٢/٣٣، سيره حلبى، جلد ٢/٣
۵
مباحثى از جلد ششم‏
«مباحثى از جلد ششم‏»
غديريه ‏هاى قرن هشتم
در اين جلد غديريه‏ هاى قرن هشتم هجرى نقل شده و غديريه هفت نفر از شعراء بررسى شده است.

شمس الدين مالكى
شمس الدين مالكى يكى از غديريه سرايان قرن هشتم مى‏باشد. او قصيده ‏اى دارد ٤٩ بيت و در آن تمامى سوره ‏هاى قرآن را تضمين كرده است، بيت اولش چنين است:
فى كل فاتحة للقول معتبرة حق الثناء على المبعوث بالبقرة

بررسى مناقب جعلى براى خلفاى راشدين
در اين جلد بعضى از مناقب على عليه السلام مورد بررسى قرار گرفته است. و در ضمن آن به بررسى روايات جعلى كه اصحاب عامه در مقابل فضائل على عليه السلام براى خلفاى خود جعل نموده ‏اند پرداخته شده است.

علم على عليه السلام
يكى از فضائل مسلم حضرت امير عليه السلام علم حضرت است، به اتفاق تمام صحابه اعلم اصحاب پيامبر بود. و روايات بسيارى از پيامبر در مورد علم حضرت در كتب عامه نقل شده است كه ما به عنوان نمونه چند مورد را ذكر مى‏كنيم:
١ - پيامبر اكرم فرمود: من شهر علم هستم و على درب آن شهر است، و بر شهر نمى‏توان وارد شد مگر از درش.
٢ - ابن عباس از پيامبر نقل مى‏كند كه فرمود: من شهر علم هستم و على درب آن شهر است، هر كس طالب علم است ‏به درب علم روى آورد.
٣ - على برادر من است، و من از على هستم او در علم من، وصى و جانشين من است.
٤ - على پس از من اعلم اصحاب من است.
٥ - على مخزن علم من است.
٦ - على خازن علم من است.
مرحوم علامه براى اين احاديث ‏حدود ١٥٠ مصدر از كتب اهل سنت ذكر مى‏كند.
همچنين تمامى صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يقين داشتند كه على عليه السلام در ميان آنها اعلم است، و حتى كسانى كه عليه امير المؤمنين عليه السلام وارد جنگ شدند به اين موضوع اقرار نمودند.
عايشه مى‏گويد: على عليه السلام اعلم مردم به سنت پيامبر است.
معاويه گويد: وقتى عمر با مسئله مشكلى برخورد مى‏كرد از على سؤال مى‏كرد.
خود عمر به اين مسئله در موارد متعددى اقرار نموده است و مكرر مى‏گفت: لو لا على عليه السلام لهلك عمر، «اگر على نبود عمر هلاك مى‏شد.»;«خدايا مرا در هيچ مشكله‏اى قرار نده كه على بن ابى‏طالب نباشد»;«پناه مى‏برم به خدا از مشكله‏اى كه على آنجا نباشد»;«زنان عاجز هستند فرزندى مثل على بياورند» يا «به تحقيق اگر على نبود عمر هلاك مى‏شد» يا «اى على اگر تو نبودى ما بى‏آبرو مى‏شديم.»

جعل حديث در علم عمر ...
در مقابل اين منقبت ‏حضرت امير، روات كذاب احاديثى در منقبت اربابان خود جعل كرده و تابعين آنها در كتب خود ذكر نموده ‏اند كه چند نمونه از آنها را ذكر مى‏كنيم:
ابن حجر هيتمى در كتاب «الصواعق المحرقه‏» مى‏گويد: پيامبر فرمود: «انا مدينة العلم و ابوبكر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها و على بابها» يعنى: من شهر علم هستم ابوبكر اساس آن، و عمر ديوار آن، و عثمان سقف آن، و على در آن است!
ابن حجر اين روايت را از «فردوس الاخبار ديلمى‏» نقل مى‏كند، اين حديث در «فردوس الاخبار» و «صواعق‏» بدون سند ذكر شده است، و بعضى ‏ها به آخر حديث اضافه مى‏كنند «و معاوية حلقتها» (و معاويه حلقه در آن است).
حديث ديگرى جعل مى‏كنند كه «اگر علم عمر در يك كفه ترازو قرار گيرد و علم تمام مردم روى زمين در كفه ديگر، علم عمر سنگين‏تر خواهد بود.»
انگيزه جعل اين احاديث
بطور كلى جعل اعلميت عمر يا ابابكر جهت توجيه غصب خلافت مى‏باشد، چرا كه تقديم مفضول بر فاضل عقلا قبيح است، و معقول نمى‏باشد كه خليفه رسول اعلم نباشد، چه آنكه خودشان هم مى‏دانند كه خفاش نمى‏تواند براى آفتاب، جهل مطلق براى علم محض، غوطه ‏ور در شهوات براى منزه ‏ترين شخص از شهوات، ظلمت مطلق براى نور محض، عاشق مقام و رياست‏براى متنفر از رياست و مقام (مگر براى احقاق حق) بيگانه از خدا براى عاشق شيفته و بى‏قرار خدا، بى ‏اعتناء به همه اصول عالى انسانى براى خاضع ترين شخص در مقابل اصول عالى انسانى، راهنما و خليفه باشد.
اما اين حادثه وقيح و كشنده در تاريخ اسلام رخ داد، وعده ‏اى از همين مردم هم آن را تائيد كردند و آتشش را برافروخته‏ تر كردند و عده ‏اى هم به تماشاى آن پرداختند!!!
اى بشر تو، خيلى جانور پست و محقرى، به پستى و حقارت تائيد كنند‏گان چنان حادثه عقل كش و وجدان سوز. اى بشر تو خيلى بزرگ و با عظمتى، به بزرگى و عظمت آن كمال يافتگان كه در برابر آن حادثه ‏هاى وقيح جان خود را باختند و يا سوختند و تحمل كردند و نتوانستند از حق مطلق دفاع كنند.
چقدر پست و خائن هستند قلم بدستانى مثل ابن حزم و ابن تيميه كه براى توجيه بناى خراب و كثيف خود، براى استوار ساختن بنائى كه روى آب استوار است، دست‏به تحريف تاريخ، و دروغ پردازى زده و مى‏نويسند «علمى كه عمر بن خطاب داشت جندين برابر علم على بود ...
و لذا قول اين جاهلان (كه قائل به اعلميت على مى‏باشند) باطل است و كسى كه در مسئله با ما مخالفت كند يا جاهل است ‏يا بى ‏حيا كه دورغگوئى و جهلش آشكار مى‏باشد»(١)
موسى جارالله هم از اين شخص رذل و پليد تبعيت كرده و ادعا مى‏كند كه عمر افقه صحابه به قرآن و سنت نبوى بوده است‏»
گويا اين افرا خبر از كتبى كه علماء خودشان نوشته‏ اند ندارند، بطلان حرف اين گونه افراد واضح و آشكار مى‏باشد. اما براى اينكه نهايت دروغگوئى، و خبث‏ باطن اين افراد معلوم شود، سيرى در كتب خودشان مى‏كنيم.
مرحوم علامه در الغدير صد مورد از شاهكارهاى علمى عمر را از كتب اهل سنت ذكر مى‏كند.
كه ما در اينجا به چند مورد اشاره مى‏كنيم: تا معلوم شود گفته ‏هاى فوق چقدر بى‏اساس مى‏باشد و معلوم شود كه نه تنها عمر افقه صحابه نبوده بلكه جاهلترين صحابه بوده، و باب جهل بوده است، و صحابه پيامبر حتى زنان پرده نشين حق استادى بر عمر دارند.

«شاهكارهاى علمى عمر»
خليفه مسلمين تيمم را بلد نيست
مسلم در صحيح خود در باب تيمم از چهار طريق از عبدالرحمن نقل مى‏كند كه:
مردى نزد عمر آمد و سؤال نمود كه: من گاهى جنب مى‏شوم، آب براى غسل پيدا نمى‏كنم تكليف من چه مى‏باشد چگونه نماز بخوانم؟
خليفه گفت: نماز نخوان. در بعضى روايات است كه اگر من جاى تو بودم نماز نمى‏خواندم تا آب پيدا كنم.
عمار گفت: اى خليفه يادت هست كه من و تو در يك جنگى بوديم جنب شديم آب براى غسل پيدا نكرديم تو نماز نخواندى!!! اما من در خاك غلطيدم و نماز خواندم، بعد وقتى خدمت پيامبر آمديم پيامبر نحوه تيمم را ياد داد كه دستان خود را به خاك زده سپس صورت و دستهايتان را با آن مسح كنيد؟
عمر خطاب به عمار: از خدا بترس. عمار در جواب گفت: اى خليفه اگر تو بخواهى حرف نمى‏زنم!!!(٢)
سؤال: آيا خليفه دو آيه تيمم را در قرآن نخوانده بود؟!
آنجا كه مى‏فرمايد: ... او لا مستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ...»(٣)
(اگر جماع كرديد و آب را براى غسل پيدا نكرديد، تيمم نمايند ...)
... او لا مستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ...»(٤)
يا آيا خليفه خبر از احاديث مختلفى كه از پيامبر در مورد تيمم است ‏خبر نداشت، و چگونه حكم مى‏كند بر ترك بهترين فريضه براى شخص جنب و لو اينكه يك ماه آب پيدا نكند!!! اين است‏ خليفه رسول الله كه حكم يك مسئله جزئى را هم نمى‏داند؟؟
علماء اهل سنت‏ براى حفظ آبروى ارباب خود هر كدام ترفندى پيش گرفته‏ اند، بخارى در صحيح خود ج ١ اين حديث را نقل مى‏كند اما براى حفظ مقام خليفه جواب عمر را از آخر حديث كه مى‏گويد نماز نخوان حذف مى‏كند، غافل از اينكه سخن عمار در اين صورت مربوط به چيزى نخواهد بود.
بعضى ديگر به جاى حكم عمر كه نماز نخوان، نوشته ‏اند خليفه ندانست در جواب مسئله چه گويد ... بعضى پا را از اين فراتر نهاده و پناه به باب اجتهاد آورده و مى‏گويند كه خليفه اجتهاد كرد و آيه تيمم را مخصوص حدث اصغر دانست، و اجتهادش او را واداشت كه جنب تيمم نكند، و اين را از فتاواى معروف عمر حساب مى‏كنند.»(٥)
آرى اجتهاد در مقابل نص قرآن و حديث پيامبر از خصوصيات خلفاء اهل سنت است و ملجاء و ماواى غاصبان خلافت است.

خليفه جاهل به كتاب الله است
زنى را آوردند پيش عمر كه شش ماه (بعد از تزويج) زائيده بود، عمر مصمم شد كه او را سنگسار كند. اين خبر بگوش على عليه السلام رسيد: فرمود: بر اين زن حدى نيست. عمر كسى را فرستاد پيش حضرت و سئوال كرد چرا رجم و سنگسار نشود حضرت در جواب فرمود: خدا در قرآن مى‏فرمايد: «مادران بايد فرزندان خود را دو سال كامل شير دهند»(٦)
و در آيه ديگر مى‏فرمايد «حمل (آبستنى) و شيرخوارى او سى ماه است‏»(٧)
پس شش ماه دوره آبستنى و دو سال هم دوران شيرخوارگى سى ماه مى‏شود عمر آن زن را رها كرد، و حضرت را تصديق كرد و گفت «لو لا على لهلك عمر»(٨)
شبيه اين قضيه را در مورد عثمان نقل مى‏كنند، اما مى‏نويسند وقتى عثمان از فرمايش على عليه السلام با خبر شد، كه آن زن را رجم كرده بودند، و زن حين سنگسار به خواهر خود گفته بود كه اى خواهر غمگين مباش كه عورت مرا جز شوهرم كسى نديده است و دست‏ بمن نزده است، وقتى آن طفل بزرگ شد شباهت زيادى به پدرش داشت و آن مرد اقرار نمود كه اين فرزند من است، و زنش بى‏گناه بوده است. و آن مرد به خاطر نسبت ناروائى كه به زنش داده بود به بلائى دچار شد و بدنش پاره پاره شد و به رخت خوابش ريخت.(٩)
خواننده عزيز: آيا ننگ نمى‏باشد مردى جاى خالى پيامبر را اشغال كند و كسى مسلط بر جان و ناموس مردم باشد كسى كه از قرآن اطلاعى ندارد. آيا از انصاف است كه واگذارند نواميس اسلاميه و روش آئين و اختيار مسلمين را بدست ‏خليفه‏ هائى كه رفتارشان اين است، آن وقت در خانه علم را بسته، و جان رسول الله در خانه محبوس شود؟؟؟ آيا اين ظلم به بشريت نمى‏باشد؟

عمر و يادگيرى سوره بقره
علماى اهل سنت در كتب تاريخى و حديثى خود، مطلبى آورده ‏اند، كه از آن بخوبى ميزان علم عمر را به قرآن مى‏توان معين نمود.
بيهقى در «شعب الايمان‏»، و قرطبى در تفسير خود به سند صحيح از عبدالله ابن عمر (فرزند خليفه) آورده ‏اند، كه عمر سوره بقره را در ١٢ سال ياد گرفت، و وقتى از فراگيرى اين سوره فارغ شد به شكرانه اين نعمت، شترى قربانى كرد، (١٠) و اين بعد از وفات پيامبر بوده است، چون اين سوره در آخرين سالهاى وفات پيامبر نازل شده است پس بايد خليفه اين سوره را نزد يكى از صحابى پيامبر ياد گرفته باشد، پس بنابراين ميزان گفتار كسانى كه خل?فه را اعلم اصحاب مى‏دانند معلوم مى‏شود.
نكته ديگر اين كه بنابراين، حساب خليفه اگر مى‏خواست كل قرآن را ياد گيرد حدود صد و پنجاه سال وقت لازم داشت و معلوم است كه عمر خليفه كفاف نمى‏كند كل قرآن را ياد بگيرد و بخاطر همين امر بود، كه خليفه احكام موجوده در قرآن را نمى‏دانست و حتى كيفيت تيمم را هم بلند نبود.
چه قدر جاى تعجب است كه خليفه به جاى اينكه در قرآن و سنت نبوى ... معلم مردم باشد از همه مردم به قرآن جاهلتر است و شاگرد صحابه است ...
نقطه قابل توجه اينكه اين حال خليفه بود قبل از اينكه فراموشى و نسيان بر خليفه عارض شود اما بعد از عارض شدن فراموشى از محمد بن سيرين روايت ‏شده كه عمر در آخر عمرش نسيان بر او عارض شد، و حتى تعداد ركعات نماز را هم فراموش مى‏كرد، و لذا حين امامت مردى جلو او مى‏ايستاد و كيفيت نماز را بر او تلقين مى‏كرد، هر وقت آن شخص اشاره مى‏كرد كه ركوع كند يا بلند شود جناب خليفه طبق دستور او عمل مى‏كرد. (١١)
بسى جاى تعجب است، كه جناب خليفه با اين حال چگونه خود را لايق شان امامت و خلافت مى‏دانست، و با اين حالى كه داشت چگونه فتوى مى‏داد، و بين مردم قضاوت مى‏كرد.

خليفه حد زناى مغيره را تعطيل مى‏كند
اين موضوع مربوط به زناى محصنه مغيرة ابن شعبه با ام جميل دختر عمرو مى‏باشد كه از مشهورترين قضاياى تاريخى است، و در كتب تاريخى در قضاياى سال هفدهم هجرى مطرح شده است.
حاصل قضيه اين است كه مغيرة در زمانى كه از طرف عمر حكمران بصره بوده، نزديك ظهر از دارالامارة خارج مى‏شده، و به سراغ زنى به نام «ام جميل‏» مى‏رفت، روزى ابوبكره و نافع و زياد و شبل فرزندان سميه در غرفه نشسته بودند، غرفه ام جميل در همسايگى و مقابل آنها بود. در آن وقت ‏باد در غرفه ام جميل را باز نمود هر چهار نفر نظرشان به مغيره افتاد كه به هيئت جماع با ام جميل در آويخته بعد مغيره خارج شده تا با مردم نماز بگذارد (در حال جنابت).
قضيه را طى نامه ‏اى به عمر اطلاع دادند، عمر چهار نفر شهود و مغيره را به مدينه احضار نمود، مغيره و شهود نزد عمر رفتند، ابتداء سه نفر از شهود آنچه ديده بودند به تفضيل شهادت دادند، كه مغيره را در حال جماع با ام جميل ديده ‏اند، وقتى نوبت ‏به زياد مى‏رسد عمر به او مى‏فهماند كه ما راضى نمى‏باشيم با شهادت خود جان مغيره را به خطراندازى و خطاب به زياد گفت:
من مردى را مى‏بينم كه خداوند با زبان او مردى از مهاجرين را رسوا نمى‏كند ....»
رواى مى‏گويد: اشك چشم زياد جارى شد و رنگش سرخ شد.
سپس گفت‏ يا اميرالمؤمنين (عمر) آنچه را به تفصيل سه شاهد قبلى ديده و گفتند در نزد من نيست! من منظره ‏اى ديدم و صداى نفسى بلند شنيدم و ديدم كه مغيره روى شكم ام جميل قرار گرفته است.
عمر گفت: ديدى كه مى‏آورد و مى‏برد، مانند ميل در سرمه دان؟
گفت نه! ديدم پاهاى ام جميل بالاست و تخمهاى مغيره ميان رانهاى او در حركت است ...»
عمر گفت الله اكبر! اى مغيره برخيز و شهود را حد بزن! مغيره برخاست و شهود را هشتاد تازيانه زد ... »(١٢)
اين خدمت عمر به مغيره و تعطيل حد زناى محصنه مغيره به خاطر خدماتى بود كه مغيرة به عمر كرده بود مغيرة همان كسى است كه به دستور عمر بازوان حضرت زهرا سلام الله عليها را تازيانه زد. و او اولين كسى است كه عمر را «اميرالمؤمنين‏» خطاب كرد. عمر اين مجلس را به طرز ماهرانه‏ اى به نفع مغيره عوض كرد، و او را دوباره به حكومت كوفه برگزيد،
عمر در حالى حد زناى مغيره را تعطيل مى‏كند كه خودش يقين به اين كار مغيره داشت در موسم حج ‏خطاب به مغيره مى‏گويد: بخدا! ما شك كه نداشتيم كه ابوبكره راست مى‏گفت ...»
اين است ‏خليفه پيامبر، كه در محكمه خلافت او بايد سه نفر بيگناه به جرم شهادت تازيانه بخورند، ولى يك شخص زناكار (مغيره) در امان باشد، و مسلط بر جان و ناموس مردم باشد، كه در تاريخ زناكارى معروف است‏ حلبى در سيره خود مى‏نويسد كه او با سيصد تا هزار نفر زنا كرد كه هشتاد نفر آنها شوهر دار بودند، با اين وصف عمر چنان مراعات حال او مى‏كند كه گويا مى‏خواهد فرشته ‏اى را محاكمه كند چرا كه مغيره اولين كسى است كه به عمر اميرالمؤمنين گفت‏»

خليفه معنى قرآن را نمى‏داند
انس ابن مالك گويد: كه عمر بالاى منبر اين آيه را قرائت كرد «فانبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا و زيتونا و نخلا و حدائق غلبا و فاكهة و ابا»(١٣)
(پس رويانديم در زمين دانه و انگور و نوعى خرما و زيتون و درخت ‏خرما و باغهاى پردرخت و ميوه و چراگاه را.)
و گفت: همه اينها را شناختيم ولى معنى «اب‏» را ندانستيم! سپس عصائى كه در دستش بود انداخت و گفت: بخدا قسم اين كار دشوارى است، پس چه عيبى دارد براى تو اگر ندانستى‏» «اب‏» چيست، پيروى كنيد آنچه بيان شده، براى شما و هدايت و رهنموئى آن از قرآن است پس عمل كنيد و آنچه نشناختيد، پس آن را واگذار به پروردگارش كنيد.»(١٤)
خليفه مسلمين حتى معنى ظاهر قرآن را نمى‏فهمد، با اينكه اگر كسى عرب هم نباشد و مختصر آشنائى با قرآن داشته معنى اين لفظ را خواهد فهميد، چون معنى و تفسير لفظ «اب‏» را خداى متعال در آيه قبل بيان مى‏كند آنجا كه مى‏فرمايد «متاعا لكم و لانعامكم‏» خوراك براى شما و چهار پايان شما هر شخص به خوبى مى‏داند كه خوراك چهار پا علف و چراگاه است!!!

تجسس خليفه
عمر ابن خطاب شبى شبگردى مى‏كرد پس بخانه ‏اى گذشت صدائى شنيد و مشكوك شد از ديوار بالا رفت، مردى را ديد در كنار زنى با ظرف مشروبى، گفت:
اى دشمن خدا آيا خيال كردى كه خدا تو را مى‏پوشاند و تو بر معصيت او هستى.
مرد گفت: اى پيشواى مسلمين اگر من يك گناه كرده ‏ام تو مسلما سه گناه كرده ‏اى:
١: خداوند مى‏فرمايد «لا تجسسو» (تجسس نكنيد) و تو تجسس كردى(١٥)
٢: خدا مى‏فرمايد: «خانه ‏ها را از درهايش وارد شويد» (١٦) تو از ديوار بالا آمدى.
٣: خدا فرموده: «هرگاه وارد خانه ‏اى شديد سلام كنيد» (١٧) تو سلام نكردى، و داد زدى.
عمر با شرمندگى گفت: آيا پيش تو خيرى هست اگر من از تو صرف نظر كنم؟ گفت: آرى بخدا قسم ديگر بر نمى‏گردم.
عمر گفت: برو كه من از تو گذشتم‏»(١٨)

زنان پشت پرده از عمر عالمتر هستند
عمر روزى به منبر پيامبر رفت و مردم را از اين كه مهريه زنانشان را بيش از چهار صد درهم قرار دهند منع كرد. پس از آن كه از منبر پائين آمد، زنى (از او سئوال كرد: ما از كتاب خدا تبعيت كنيم يا از حرفهاى تو؟) عمر گفت: كتاب خدا را، زن به او گفت مگر تو در قرآن نخوانده ‏اى، كه خدا مى‏فرمايد: «اتيتهم احديهن قنطارا» (١٩) اگر مال بسيار مهريه زنان خود قرار داديد چيزى از آن باز نگيريد»(٢٠)
عمر وقتى اين را شنيد گفت: كل الناس افقه من عمر (تمامى مردم از عمر عالم تر هستند).(٢١)
جهل عمر به حكم مسئله
عمر ابن خطاب هنگام نماز مغرب، در ركعت اول، حمد و سوره نخواند و در ركعت دوم دو بار حمد و سوره خواند و پس از نماز دو سجده سهو بجا آورد به او گفتند: چرا در ركعت اول، حمد و سوره نخواندى؟ عمر گفت: ركوع و سجود نماز من چطور بود؟ گفتند: ركوع و سجودت خوب بود. عمر گفت پس اشكالى ندارد»(٢٢)

خليفه مسلمين شراب مى‏خورد
يكى از خصائص عمر در جاهليت‏ شرابخورى و ميگسارى بود و به اقرار خودش شرابخوارترين مردم بود، و بعد از اسلامش هم اين عمل را انجام مى‏داد، حتى بعد از اينكه دو آيه در تحريم شراب نازل شده بود شراب بسيار تندى مى‏خورد، و اين عمل را ترك نمى‏كرد.
روزى شراب بسيار تندى خورد و مست‏ شد، و استخوان فك شترى را گرفت و بر سر عبدالرحمن بن عوف زد و سر او را شكست‏ سپس نشست، براى كشته شده ‏هاى روز بدر (از كفار) نوحه خوانى كرد ...»(٢٣)
او مكرر اين عمل را انجام مى‏داد و هيچگاه ترك نكرد، و گاهى به همراهانش هم تعارف مى‏كرد و اگر غليظ بود - به خاطر اينكه مست نشود - مقدارى آب مخلوط مى‏نمود، به عنوان:
در راه مدينه، يك اعرابى به خيال اينكه در كوزه عمر آب هست، كوزه وى را برداشت و از آن نوشيد غافل از اينكه در كوزه جناب خليفه، شراب است نه آب، اعرابى پس از خوردن شراب مست‏ شد، عمر دستور داد وى را ٨٠ تازيانه بزنند، اعرابى پس از آنكه حد برايش جارى شد به عمر گفت اى اميرالمومنين! من از شرابى خوردم كه تو مى‏خورى!، عمر مقدارى آب در شراب ريخت و خورد، و گفت: (من تو را به دليل شراب خوردن نزدم بلكه به دليل مست كردن زدم)، اگر مى‏ترسيد شراب شما را مست كند، تندى آن را با آب بشكنيد»(٢٤)
مواردى كه ذكر شد مقدار كمى بود از شاهكارهاى علمى عمر كه حد علم عمر را به سنت نبوى و قرآن معين مى‏كند، خود عمر به جهل خودش در موارد متعددى اقرار نموده است از جمله:
كل احد افقه من عمر (سنن بهقى ج ٧/٢٣٢) كنز العمال ج ٨/٩٨
كل احد اعلم من عمر تفسير كشاف ج ٧/٣٥٧ تفسير كشاف ج ١/١٦١
كل الناس افقه من عمر تفسير ابن كثير ج ١/٤٦٧
كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال(شرح نهج البلاغه اين ابى الحديد ج ١/١٨٢ الامام على ج ١/٢٢٥)
كل الناس افقه منك يا عمر حتى النساء الفتوحات الاسلامية ج ٢/٣١٢
كل احد افقه منك حتى العجائز يا عمر اعلام الناس
كه در موارد فوق عمر اقرار به جهل خود مى‏كند كه تمامى مردم حتى زنان پشت پرده از ايشان اعلم و افقه هستند با توجه به مطالب ذكر شده بطلان گفته ‏هاى ابن حزم ... معلوم مى‏شود، و همچنين با مطالبى كه گفته شد معلوم مى‏شود حال احاديثى كه در فضل ايشان جعل نموده ‏اند.
كه پيامبر فرمود: «اگر من به پيامبرى مبعوث نمى‏شدم هر آئينه عمر مبعوث مى‏شد.»
يا اينكه پيامبر فرمود:«اگر قرار بود بعد از من پيامبرى مبعوث شود هر آئينه عمر مبعوث مى‏شد»
يا احاديث ديگرى كه جعل نموده ‏اند
چطور ممكن است كسى كه در مسائل واضح اسلامى در قرآن به قدر يك زن پرده نشين علم ندارد. پيامبر شود؟ كسى را مى‏خواهند پيامبر كنند كه سوره بقره را در ١٢ سال ياد گرفته است.
اين احاديث نمى‏باشد مگر بخورات كله تابعين عمر كه مى‏خواهند، با اين احاديث مطالب بى‏اساس و مذهب باطل خود را به كرسى نشانند، مثل اينان مثل آن غريقى است كه به هر خس و خاشاكي دست مى‏زند تا خود را از غرق نجات دهد آنها مى‏خواهند با اين پرده ‏هاى ظلمت جلو آفتاب ولايت را گرفته تا در تاريكى و ظلمت اين مطالب مردم را از حق منحرف كنند، و ديو را حور نشان دهند.

جمال الدين خلعى متوفى (٧٥٠) هجرى
سرگذشت ‏شاعر
او يكى از غديريه سرايان قران هشتم هجرى مى‏باشد.
اين شاعر سرگذشتى زيبا و خواندنى دارد: و درسهائى در اين نهفته است. پدر مادر شاعر ناصبى بودند (از كسانى كه اهل بيت را دشمن و به اهل بيت ناسزا مى‏گويند) پدر و مادر شاعر بچه دار نمى‏شدند، مادر او نذر مى‏كند، كه اگر صاحب پسرى شود، به شكرانه اين نعمت وقتى كه پسر بزرگ شد، او را به قتل و غارت زوار سيدالشهداء عليه السلام بفرستد، اتفاقا خدا براى او فرزندى داد.
اسمش را جمال ‏الدين گذاشت، پسر بزرگ شد به سن جوانى رسيد مادر به خاطر وفاى به نذر خود پسر را به قتل و غارت زوار سيدالشهداء فرستاد، پسر رفت در نزديكى كربلا سر راه زوار كمين گرفت، منتظر بود، كه قافله ‏اى برسد، در همين مكان خوابش مى‏برد و زوار آمده و رد مى‏شوند.
در عالم خواب مى‏بيند، كه قيامت ‏شده او را به طرف جهنم مى‏كشانند، ولى مى‏بيند كه كه آتش جهنم بدنش را نمى‏سوزاند، سئوال مى‏كند كه چرا آتش بدنش را نمى‏سوزاند؟ معلوم مى‏شود به خاطر غبارى است كه از زير پاى زوار حسين بر بدن او نشسته است از خواب بيدار مى‏شود، نگاهى به اطراف مى‏كند مى‏بيند قافله ‏اى آمده و رد شده است و گرد وخاكى بر بدنش نشسته است، از خواب غفلت ‏بيدار مى‏شود، و به حقيقت راه پيدا مى‏كند به طرف حرم امام حسين عليه السلام راه مى‏افتد، و درحالى كه محبت اهل بيت را به دل گرفته است، وارد حرم مطهر امام حسين عليه السلام مى‏شود و شعر زير را مى‏سرايد:
اذا شئت فزر حسينا لكى تلقى الاله قرير عين فان النار ليس تمس جسما عليه غبار زوار الحسين
(هر وقت‏خواستى كه امام حسين را زيارت كنى، تا با سفيد روئى خدا را ملاقات كنى همانا آتش بر بدنى كه غبار پاى زوار حسين بر آن است‏ حرام است پس بر كسى كه داخل حرم او شد آتش جهنم حرام خواهد بود)
در محبت‏ خود اخلاص مى‏ورزد و مورد توجه و عنايت اهل بيت مى‏شود، و تخلص خلعى از طرف امام حسين به او داده مى‏شود.
-------------------------------------------------
پى نوشت‏ ها:
(١)الفصل ج ٤/١٣٨
(٢)صحيح مسلم ج ١/٣٥٥ ح ١١٢، كتاب الحيض مسند احمد، ج ٤/٢٦٥
(٣)نساء ٤٣
(٤)مائده ٦
(٥)فتح البارى ١/٤٣٣
(٦)احقاف آيه ١٤
(٧)بقره آيه ٢٣٣
(٨)مسند احمد ج ١/١٩٠، ١٩٥ تفسير نيشابورى ج ٣ سوره احقاف.
(٩)سنن كبرى بيهقى ج ٧ ص ٤٤٢
(١٠)شعب الايمان ٢/٣٣١ ح ١٩٥٧ تفسير قرطبى ج ١/٣٤ سيره عمر (ابن جوزى) ص ١٦٥ الغدير ج ٦/١٩٧.
(١١)سيره عمر بن خطاب (ابن جوزى) ص ١٣٥ شرح ابى الحديد ج ١٢/٦٥ خطبه ٢٣٣.
(١٢)تاريخ طبرى - ج ٤/٢٠٧ حوادث سال ١٧ هجرى - تاريخ ابن خلكلان ج ٢/٤٥٥ تاريخ كامل ابن اثير ج ٢/٢٢٨ - ١٠٠٠٠
(١٣)سوره عبس ٢٨ - ٣٢
(١٤)مستدرك حاكم ج ٢/
(١١٥)-٢-٣) حجرات ٤٩ بقره ١٨٩ نور ٦١
(١٦)حجرا ٤٩ بقره ١٨٩ نور ٦١
(١٧)حجرا ٤٩ بقره ١٨٩ نور٦١
(١٨)الدر المنثور ج ٦ ص ٩٣ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد - ج ١ - ص ٦١
(١٩)حاشيه سنن ابن ماجه تاليف سندى ج ١ ٥٣٨ - ٦ نساء ٢٠
(٢٠)نساء ٢٠
(٢١)سنن بيهقى ج ٧/٢٣٣
(٢٢)كنز العمال ج ٤/٢١٣
(٢٣)ربيع الابرار زمخشر /ج ٤/٥١ المستطرف - ٢/٢٦٠ جامع البيان طبرى ٢/٢٠٣
(٢٤)احكام القران - ج ٢/٥٦٥ جامع مسانيد ابى حنيفه ٢/١٩٢ كنزالعمال ج ٣/١١٠
۶
مباحثى از جلد هفتم الغدير
«مباحثى از جلد هفتم الغدير»
غديريه ‏هاى قرن نهم هجرى بررسى شده است، و غديريه سه نفر از شعراء غدير در اين جلد مطرح شده و در ضمن اين غديريه‏ ها مباحث ديگرى مطرح است.

مباحث اين جلد
از جمله مباحثى كه مطرح است مسئله امامت و ولايت از ديدگاه شيعه و سنى است كه نظر شيعه و علماء عامه در اين بحث مطرح و بررسى شده است.
مسئله ديگر بررسى مناقب جعلى و دورغين در مورد ابوبكر مباشد كه در اين چلد به ٢٨ مورد از اين مناقب را بررسى مى‏كند، و در جلد هشتم نيز ٤٢ مورد از مناقب دروغين مطرح و بررسى شده است.
بحث ديگر ملكات نفسانى ابوبكر مى‏باشد كه در اين بحث ‏خلقيات و شاهكارهاى علمى خليفه در حدود ٢٠٠ صفحه مورد بحث قرار گرفته است.
بحث ديگر: شرح حال و فضائل ابوطالب و اثبات ايمان ابوطالب مى‏باشد كه در آخر جلد حدود ١٠٠ صفحه بحث‏ شده است.

ابن داغر حلى
دومين غديريه ‏اى كه در اين جلد مطرح شده غديريه ابن داغر حلى متوفاى اواسط قرن نهم مى‏باشد، آنچه كه مشاهده مى‏كنيد از غديريه اين شاعر انتخاب شده است.
... و حباه فى يوم الغدير ولاية عام الوداع و كلهم اشهادها ... قبلت وصية احمد و بصدرها تخفى لال محمد احقادها حتى اذا مات النبى فاظهرت اضغانها فى ظلمها اجنادها منعوا خلافة ربها و وليها ببصائر عميت و ضل رشادها واعصو صبوا فى منع فاطم حقها فقضت و قد شاب الحياة نكادها ... وعذا يسب على المنابر بعلها فى امة ضلت و طال فسادها ...
گروهى در روز غدير به ظاهر وصيت پيابر را (در خصوص جانشينى على عليه السلام قبول كردند، ولى كينه‏ هائى كه نسبت ‏به آل محمد داشتند در سينه مخفى نمودند.
وقتى پيامبر از دنيا رفت آن اشخاص كينه ‏هاى ديرينه خود را به آل محمد آشكار نمودند آن كينه توزان خلافت و ولايت الهى را از روى گمراهى و كور دلى قبول نكردند.
گردهم آمده و حق فاطمه را از وى گرفتند، و زندگى او به غصه و غم تبديل شد.فاطمه از دنيا رفت ‏با غصه و اندوه.
و فردايش على عليه السلام را بر روى منابر لعن نمودند آن قوم گمراه و فاسد، بى‏خبر از اينكه منابر با شمشير على برافراشته شده است.
بعد از او حسين عليه السلام را سر بريدند و اولادش را كشتند.

آغاز ظلم و انحراف
شاعر در شعرش به دو مطلب اشاره مى‏كند:
اول اينكه بنيانگذاران ظلم به اهل بيت، همان سياستگزاران سقيفه مى‏باشند، و بناى شهادت امام حسين و سب على عليهما السلام بر منابر از همان مكان گذاشته شد، و تيرى كه روز عاشورا به گلوى على اصغر شيرخوار اصابت نمود، از همين سقيقه با دست ابوبكر پرتاب شد.
دوم اشاره مى‏كند به انحراف اسلام و حق از مسير واقعى خود بعد از فوت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم؟
آرى خيلى ‏ها منتظر اين روز بودند، ساعاتى بيش نبود كه فروغ دنيوى رسول خدا خاموش شده بود، كه فتنه ‏گران شروع به فتنه كردند. مردم دو دل بودند بگريند يا منتظر آينده باشند؟! ارعاب نو بنياد حاكم بر مدينه، جرات هرگونه اعتناب به جنازه پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از بين برده است، همان شخصى كه چندى قبل گستاخانه به پيامبر خدا (كسى كه قرآن مى‏فرمايد: هر چه از لبان مباركش بيرون مى‏آيد وحى است و از طرف خداست) نسبت هذيان مى‏داد، (١) امروز فتنه‏اى ديگر به سر دارد، فرياد مى‏كشد: عده‏اى از منافقين گمان مى‏كنند پيامبر مرده است، من سر از تن كسى كه اين حرف را بزند جدا خواهم كرد»(٢)
اين حرف فتنه ‏اى بيش نبود، آنها مى‏خواستند با اين فتنه‏ ها به خواست ‏خود برسند و اسلام را با پيامبر دفن كنند.
فتنه ‏سازان در كوچه ‏هاى مدينه به صدا در آمده بودند «پيامبر نمرده و نبايد دفن شود» (٣) قطرات اشك در رخساره تنها يادگار پيامبر خشك شده بود، و آنان با اين فتنه ‏ها در گوشه شهر محلى به اسم سقيفه بنى ساعده جمع شده بودند و مست رياست‏ بودند، سقيفه در ميان فحاشى ‏ها و نعره‏ هاى صحابه غرق شده بودند، عده‏ اى از انصار مى‏گفتند: يك امير از ما يك امير از قريش، آن ديگرى عربده مى‏كشيد امراء از ما وزراء از شما.
عمر با دهان كف كرده (٤) و پرخاشگرانه، سخنى ديگر مى‏گفت، او و آن مرد گوركن، مردم را به بيعت ابوبكر فرا مى‏خواندند، (٥) ولى ديدند سودى ندارد، عمر با عصبانيت فرياد مى‏كشيد. «سعد منافق است، او را بكشيد» (٦) با فرياد عمر وقت ‏حسابهاى شخصى فرا رسيد، گروهى حباب ابن منذر را زير لگد گرفتند، دهانش را از خاك پر نمودند، گروهى مقداد را مى‏زدند و گروهى ديگر ...)
در اثر اين ضربات صداى مخالفين ابوبكر خاموش شد، عاقبت عمر و يك فرد گوركن (ابوعبيده جراح) ابوبكر را به بهانه اين كه از همه كهنسال تر است‏ خليفه مسلمين كردند. ولى هنوز كار تمام نشده است، الان وقت انتقام كينه‏ هاى پنهان شده در قلبها مى‏باشد اكنون نوبت على عليه السلام است ابوبكر خطاب به عمر مى‏گويد:«برويد سراغ على و چنانچه بيعت نكرد به او حمله كنيد.»(٧) در خانه زهرا را آتش زنيد
در پى سخن خليفه گروهى به همراهى عمر راهى خانه وى شدند، حرمت دخت پيامبر را شكستند، و بر در خانه آتش برافروختند، عمر فرياد مى‏زند اهل خانه را با خانه به آتش مى‏كشم، عاقبت دستهاى پليد به خواست ‏خود رسيدند، گل پيامبر را بين در و ديوار، پرپر نمودند.(٨)
اينان براى انتقام بدر و حنين آمده ‏اند كينه‏ هاى ديرينه با خاندان نبوت دارند، بيست و سه سال است منتظر اين روز بودند، جسورانه وارد خانه شدند، ساعاتى بعد على عليه السلام را از خانه بيرون كشيدند، روباه شيرى را به مسجد مى‏كشاند، و قهرمان جنگها را تهديد به قتل مى‏كند، و خليفة الله را مجبور به بيعت ‏با ابوبكر مى‏كند، ...»(٩)
آرى اينان حق را از مسير اصلى خود منحرف كردند: جنازه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بايد سه روز روى زمين بماند تا اسلام هم با او دفن شود، و يك پير بى‏سواد كسى كه از سنت پيامبر و قرآن چيزى بلد نبود، به بهانه اينكه از همه كهنسال تر است ‏به جاى مدينه علم نشاندند و در علم را بستند، و در خانه‏ اش محبوس كردند، كسى خليفه پيامبر شده كه هيچ سنخيت ‏با پيامبر ندارد، نه از حيث اخلاق نه از حيث عبادت ...» اينجا سيرى كنيم در زندگى ابوبكر تا مطلب براى همه واضح و روشن شود.

«ملكات نفسانى ابوبكر»
خليفه در دوران جاهليت
ما توجهى به حالات ايشان قبل از اسلام نمى‏كنيم چون «الاسلام يجب ما قبله‏» بنابراين ما قول عكرمه را كه مى‏گويد: ابوبكر با ابى بن خلف و غير او از مشركين قمار بازى مى‏كرد را ناديده مى‏گيريم.(١٠)
و همچنين غمض نظر مى‏كنيم از قول ابن عباس كه مى‏گويد: مردم در دوران جاهليت ‏بر سر اموال و حتى زنان خود قمار مى‏كردند، و جصاص (متوفى ٣٧١) در ذيل عبارت مى‏گويد: ابوبكر نيز از جمله قمار بازان آن دوره بود. (١١) و همچنين شرابخورى خليفه را كه از اوصاف و ملكات بارز خليفه بود، ناديده مى‏گيريم.
«خليفه بعد از اسلام‏»تاريخ نويسان نقل مى‏كنند يكبار ابوبكر شراب خورد و مست‏ شد، و اين شعر را خواند:
تحيى ام بكر بالسلام
و هل لى بعد قومك من سلام؟
اى مادر بكر! درودى توام با صلح و آرامش بر تو باد، آيا مى‏پندارى پس از كشته شدن بستگان تو (كشته شدگان جنگ بدر) براى من آسايشى مانده است.
زمانيكه اين خبر به گوش پيامبر رسيد حضرت در حاليكه جامه ‏اش به زمين كشيده مى‏شد، نزد ابوبكر رفت و او را با عمر يافت، پيامبر با چهره برافروخته و سرخ شده به ابوبكر نگاه كرد ابوبكر گفت: از غضب رسول خدا به خداوند پناه مى‏برم‏»(١٢)
اين روايت را بعض علماى اهل سنت نقل كرده ‏اند، ولى براى حفظ آبروى خليفه روايت را تحريف كرده و نوشته ‏اند اين قضيه در زمان جاهليت ‏بوده است. غافل از اينكه در اين روايت ابوبكر پيامبر را «رسول خدا» خطاب مى‏كند چطور ممكن است اين واقعه در زمان جاهليت اتفاق افتاده باشد.
و ثانيا شعرى كه ابوبكر مى‏خواند در مورد گشتگان بدر است پر واضح است كه اين واقعه (مست‏ شدن ابوبكر) بعد از جنگ بدر بوده است.
و ثالثا اگر اين قضيه قبل از تحريم شراب بوده باشد، چگونه پيامبر متعرض شراب خورى آنها مى‏شود.
و رابعا شراب خوارى خليفه منحصر به اين مورد نمى‏باشد در كتب تاريخ است كه در سال فتح مكه مجلس ميگسارى كه در خانه ابوطلحه پسر سهل بود ١١ نفر شركت داشتند و انس جوان ١٨ ساله ساقى قوم بود، جناب ابوبكر و عمر هم جزء آن ١٠ يا ١١ نفر بودند.»(١٣)

علم خليفه
اما در نبوغ خليفه در علم تفسير و قرآن، كافى است ‏بدانيم كه هيچ مطلب قابل توجهى از ايشان در اين زمينه وارد نشده است، حتى جناب خليفه معنى كلمات قرآن را نمى‏دانسته و از پيش خود نظرات غلطى اظهار مى‏كرد، كلمات «اب‏» (١٤) و «كلاله‏» (١٥) از آن جمله مى‏باشد كلمه «اب‏» به معنى چراگاه مى‏باشند و معنى اب را هر شخص عرب زبانى بخوبى مى‏داند، ولى مفسرين اهل سنت نوشته‏ اند ابوبكر نيز مانند عمر از معنى كلمه «اب‏» بى اطلاع بوده است.(١٦)
خليفه معنى «كلاله‏» را نمى‏داند.
همچنين هنگامى كه از ابوبكر معنى كلمه «كلاله‏» (برادر و خواهر تنى يا برادر و خواهر پدرى) را پرسيدند گفت ... من به راى خودم سخن مى‏گويم اگر درست‏ بود كه از خداست، و اگر اشتباه بود از من و شيطان است - و خدا و رسول او از شيطان بيزارند - به گمانم به فاميل هاى هر شخص بجز پدر و مادر او كلاله مى‏گويند.(١٧)
و وقتى بعد از ابوبكر رفيقش به خلافت رسيد از معنى كلاله سؤال مى‏كنند مى‏گويد من شرم دارم چيزى را كه ابوبكر گفته رد كنم.
از اين مطالب به خوبى ميزان اطلاع خليفه از قرآن معلوم مى‏شود.
چه قدر مايه تعجب و شگفتى است كه خليفه رسول الله از ترجمه قرآن هم بى‏اطلاع مى‏باشد آن وقت چنين شخصى چگونه مى‏خواهد جواب گوى مسائل مسلمين باشد و جاى خالى پيامبر را پر كند.
شگفت آورتر از اين، گفتار برخى از نويسند‏گان است كه براى حفظ آبروى خليفه دست ‏به توجيهات و علت تراشى براى جهل خليفه زده ‏اند، يك بار گفته‏ اند، كلمه اب عرب نبود لذا خليفه معنى آن را نمى‏دانست‏ يك بار گفته ‏اند، خليفه احتياط مى‏نمود و معنى آن آنها را نمى‏گفت. واضح است اين توجيهات جز آبروريزى فايده ديگرى نخواهد داشت.

ميزان علم او به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
براى معلوم شدن ميزان علم خليفه در سنت پيامبر كافى است ‏بدانيم كه امام احمد بن حنبل در كتاب مسند خود فقط ٨٠ حديث از خليفه نقل مى‏كند، و از اين ٨٠ حديث ٢٠ موردش تكرارى است كه با حذف اينها فقط ٦٠ حديث از ابوبكر نقل شده است.
ابن كثير با تلاش و زحمت فراوان فقط ٧٢ حديث توانسته است از خليفه جمع كند و اسم آن را، مسند صديق نهاده است، اين مجموعه احاديثى است كه علماء اهل سنت‏ براى خليفه جمع نموده ‏اند، شما اگر اين احاديث را با احاديث كه از پيامبر صادر شده است‏ حساب كنيد مثل قطره ‏اى مى‏ماند در مقابل اقيانوس بى‏كران.
ابو هريره، فقط ٣ سال پيش پيامبر بوده است، تقى ابن مخلد در مسند خود ٥٣٠٠ حديث از ابوهريره نقل مى‏كند كه از پيامبر شنيده است.(١٨)
احمد ابن فرات يك ميليون و پانصد هزار حديث از پيامبر مى‏نويسد، و از بين آنها سيصد هزار حديث انتخاب مى‏كند.(١٩)
ابو زارعة صد هزار حديث ‏حفظ بود و بعضى مى‏گويند: هفتصد هزار حديث‏ حفظ بوده است بعضى ‏ها يك ميليون بعضى صد هزار ... حديث از پيامبر حفظ بودند كه در كتب تاريخ مسطور است مرحوم علامه در الغدير ج ٧، ص ١١٥ الى ١١٧ اسامى آنها را ذكر مى‏كند.
حال شما قضاوت كنيد، اسلامى كه زمينه دانش آن به اين گستردگى هست آئين و برنامه ‏هاى آن به اين فراوانى مى‏باشد و هنرهايش به اين سرشارى است، پيامبرى كه اينها گفتار و روش اوست، چگونه سزاوار مى‏باشد جانشين پيامبر فقط ١٠٤ حديث از پيامبر ياد گرفته باشد؟
آيا توده مردم قبول مى‏كنند، كه خليفه مسلمين با اين علم اندك بتواند زمينه تهى شده با رحلت پيامبر را پر كند؟
اين نمى‏باشد مگر از كمى حافظه جناب خليفه پس با اين حال چگونه خليفه خود را لايق مقام خلافت مى‏داند؟
كجايند آزاد مردان بشر اين ظلم را مشاهده كنند كه چنين شخصى جانشين پيامبر مى‏باشد. اما آنكه باب علم بود، با صداى رسا مى‏گفت «سلونى قبل ان تفقدونى‏» (سؤال كنيد از من قبل از آنكه من از بين شما بروم، به راه هاى آسمان ها مسلط تر و آگاه تر از طرق زمين هستم.)
و كسى كه تورات را بهتر از اهل تورات، انجيل را بهتر از اهل انجيل ... مى‏دانست ‏بيل به دستش دهند تا مشغول كشاورزى باشد، آيا اين ظلم به بشريت نمى‏باشد ...؟!
با اين مطالب جواب گزافه گويانى كه ادعاى اعلميت ابوبكر را مى‏كنند معلوم مى شود، چگونه كسى مى‏تواند اعلم باشد كه نه ترجمه ظاهر قرآن بلد است و از سنت پيامبر فقط ١٠٤ حديث ‏ياد گرفته است، آن هم چه احاديث كه نوشتن آنها جز سياه كردن كاغذ فائده ‏اى ديگر ندارد. به عنوان نمونه يكى از احاديث جناب خليفه ذكر مى‏شود:
قال ابوبكر:ان رسول الله اهدى جملا لابى جهل (رسول خدا به ابوجهل يك شتر هبه كرد.)
اين حديث را مقايسه كنيد با خطبه‏ هاى نهج البلاغه، تا ميزان علم و آگاهى خليفه واضح شود. به خاطر همين كاستى علم خليفه است كه ميمون پسر مهران مى‏گويد: اگر كسى منازعه يا مسئله ‏اى پيش خليفه برد، اگر چيزى از قرآن يا سنت پيامبر مى‏دانست طبق آن قضاوت مى‏نمود و اگر چيزى نمى‏يافت ‏بيرون آمده و جواب مسئله را از مسلمين مى‏پرسيد، گاهى مى‏شد گروهى نزد وى جمع شده هر كدام نظريه‏اى مى‏دادند،... و اگر چيزى يافت نمى‏شد سران و نيكان مردم را جمع مى‏نمود و در خصوص مسئله با آنان مشورت مى‏نمود ...(٢٠)
اين بود شيوه خليفه در دادرسى، چگونه كسى كه مى‏خواهد جاى تهى پيامبر را پركند به سادگى مى‏پذيرد آئين نامه ‏هاى ارجمند پيامبر را از مردم بپرسد، و از كسانى جواب مسئله را فراگيرد كه خود را خليفه آنان مى‏داند. در ميان دادرسى ‏هاى خليفه به رويدادهائى بر مى‏خوريم كه همگى مى‏تواند روشنگر ميزان دانش وى باشد.

جهل خليفه درباره سهم ارث مادر بزرگ
از قبيصه پسر ذؤيب نقل مى‏كنند: كه مادر بزرگى به نزد ابوبكر رفت، در مورد سهم ارث خود سؤال نمود كه از نوه ‏اش چه اندازه ارث مى‏برد؟ خليفه جواب مى‏دهد، در قرآن براى تو سهمى نيافتم و در سنت پيامبر هم نمى‏دانم سهمى دارى يا نه، اينك برگرد تا از مردم بپرسم ...»(٢١)
جنايت‏ خالد بن وليد و بى ‏اعتنائى ابوبكر ...
قصه مظلوميت مسلمانى مثل مالك ابن نويره لكه ننگى بر دامن ابوبكر در صفحات تاريخ ماندگار است، و از اين ماجرا ميزان شخصيت ابوبكر و اتباع وى را مى‏توان معين نمود.
اين ماجرا در بطاح (نقطه ‏اى از سرزمين مالك ابن نوير) واقع شده است، در آن روز فرماندهى كلى قواى اسلام از طرف ابوبكر به فاسقى مثل خالد واگذار شده بود! خالد در ميان قبيله مالك، نه تنها مسلمانان را پس از امان كشت‏ بلكه كشتگان را مثله كرد. و زنان با ايمان را اسير نمود، و اموال و نواميسى كه خدا حرام كرده بود، مباح دانست! و حدود شرعى را تعطيل نمود و جناياتى مرتكب شد كه مى توان ادعا كرد كه در جاهليت هم نظير نداشت.

مالك ابن نويره را بشناسيم
مالك ابن نويره، سرآمد اشراف قبيله بنى‏تميم و مرد با نفوذ از عرب اصيل بود، مالك از كسانى بود كه از لحاظ شخصيت، سخاوت و پاكى، شجاعت و دليرى - به تمام معانى آن - و جوانمردى او مثل مى‏زنند، و از اين نظر در رديف پادشاهان بود.
وقتى مالك مسلمان شد، كليه قبيله بنى يربوع به وسيله او اسلام اختيار كردند.
و پيامبر اكرم نيز نظر به وى وثوق و اعتماد داشت و وى را متصدى امر زكات قوم خود نمود.

جرم مالك ابن نويره
تنها جرم او خوددارى نمودن از پرداخت زكاة به حكومت ابوبكر بود، و اين به خاطر اين بود كه مالك حكومت ابوبكر را مشروع نمى‏دانست، و مقام خلافت را لايق آن فردى مى‏دانست كه پيامبر در روز غدير خم معرفى نموده بود، خلاصه علت كشته شدن مالك ... همان علتى بود كه بواسطه آن خانه وحى را به آتش كشيدند، و امانت پيامبر را با دستهاى پليد پرپر نمودند!!!

برگرديم سر اصل ماجرا
وقتى خالد بن وليد با سربازان خود از كار قبيله اسد و غطفان فراغت ‏يافت قصد «بطاح‏» نمود كه همان سرزمين مالك بن نويره بود، وقتى افراد خالد به آنجا رسيدند و كسى را در آنجا نيافتند، چون مالك قبلا قبيله خود را متفرق كرده بود و توصيه كرده بود كه بر دين اسلام باقى مانند و از برخورد با خالد پرهيز نمايند، تا خداوند پراكندگى را گردآورد، خالد نفرات خود را بتعقيب ايشان فرستاد سربازان، مالك بن نويره و تنى چند از بنى يربوع را آوردند، و به خالد بن وليد تسليم نمودند سپس اتفاقى رخ داد گوشه ‏اى از آن را با نهايت تاثر و تاسف نقل مى‏كنيم.
اسيران را دست‏ بسته بصورت اسير در حالى كه «ليلى‏»زن مالك ابن نويره نيز در ميان ايشان بود، نزد خالد آوردند.
«ليلى دختر منهال‏» - به گفته مورخين در زيبائى بويژه زيبائى چشم و پاها - از مشهورترين زنان عرب بود. مى‏گويند زنى از لحاظ جمال چشمها و زيبائى پاها مانند او ديده نشده بود.
اين زيبائى خيره كننده بود كه خالد را مفتون ساخت.
در حالى كه ميان خالد و مالك گفتگو در گرفته بود، زن زيباى مالك نيزد در كنار او بود، سرانجام خالد گفت: اى مالك تو را خواهم كشت.
مالك گفت: آيا همكار تو (ابوبكر) چنين فرمانى به تو داده است؟
خالد گفت: به خدا قسم تو را خواهم كشت.
مالك گفت: اى خالد تو ما را پيش ابوبكر بفرست تا او خود در مورد ما تصميم گيرد.
عبدالله ابن عمر و ابوقتاده انصارى به حمايت از مالك اصرار كردند و از خالد خواستند مالك و همراهانش را نزد خليفه گسيل دارد. ولى خالد نپذيرفت! و گفت ممكن نمى‏باشد از كشتن وى دست‏ بردارم. سپس به ضرار ابن اوزر اسدى دستور داد تا مالك را گردن زند.
در اين هنگام مالك نگاه به زن خود كرد و به خالد گفت: اين است كه مرا بكشتن داد.
ولى خالد به ضرار گفت گردنش را بزن، ضرار هم گردن مالك را زد خالد سر مالك را برداشت و در اجاقى كه غذا مى‏پختند در آتش نهاد.
آنگاه خالد، زن مالك را به خيمه خود برد و همان شب با وى آويخت!! با تجاوز به زن مالك، شب را به صبح آورد، خالد بدون هيچ ملاحظه ‏اى به هوس خود رسيد و مالك را شهيد كرد، اما بعد از مالك سرپرست ‏يتيمان و بيوه زنان كيست؟ بنى تميم بزرگ و كوچك مبتلا شدند. به مرگ قهرمان خود (مالك)، كه همگى چشم اميد به وى داشتند.
خالد در شب بقيه اسرا را در جا? بسيار سردى حبس كرد. سپس با ترفند و شگردى ماهرانه همه آنها را کشت‏ سپس سرهاى آنان مثله كردند ( كارى كه پيامبر از آن نهى نموده بود و لو نسبت ‏به حيوانات ) و سرهاى آنان را در آتش نهاد ...!!!

عكس العمل ابوبكر
ابوقتادة انصارى و به همراهى متمم ابن نويره (برادر مالك) به سوى مدينه حركت كردند وقتى اين دو به مدينه رسيدند، ابوقتاده در حالى كه سخت غضبناك بود به ملاقات ابوبكر رفت و ماجرا را براى او نقل كرد كه چگونه خالد مالك را كشت و با ليلى (زن مالك) همبستر شد.
متمم ابن نويره هم مطالبى گفت، و آنقدر گريست كه كمان از دستش افتاد و بيهوش نقش زمين شد! ولى ابوبكر سخت تحت تاثير نقش خالد و پيروزي هاى او بود. بر همين جهت‏ به شكايت ابوقتاده ترتيب اثر نداد.!!! و حاضر نشد ابوقتاده اين سخنان را در مورد خالد بگويد!!
از اين رو ابوقتاده، عمر ابن خطاب را ملاقات كرد، و داستان را براى او نقل كرد: عمر نزد ابوبكر رفت و از وى خواست كه خالد را عزل كند. و اظهار داشت كه از شمشير خالد ظلم و فساد مى‏بارد، و از وى خواست كه خالد را بازداشت كند، ولى ابوبكر هيچكدام از حكام خود را بازداشت نمى‏كرد.
سپس ابوبكر خطاب به عمر مى‏گويد: اى عمر! بس است. خالد حكم خدا را تاويل كرد و اشتباه نمود! زبانت را از نكوهش باز دار!
... اى عمر من شمشيرى كه خداوند بر سر كفار بران نموده است. به غلاف نمى‏كشم!!!
اين بود يكى از اجتهادات و جنايات ابوبكر، خالد: مسلمانى مثل مالك ابن نويره را كشته است، و با زنش زنا نموده است ولى ابوبكر هيچ عكس العمل نشان نمى‏دهد، حتى اين شخص را - كه قرآن فاسقش خوانده به گفته عمر از شمشيرش ظلم مى‏بارد - از منصبش عزل نمى‏كند، و او در ‏شمشير خالد و امثال او بر مسند خلافت تكيه زده است، و به همين خاطر است كه خليفه، فاسقانى مثل خالد و ضرار بن اوزر كه شراب خوار و اهل فسق و فجور بودند بر جان و مال و ناموس مسلمين مسلط مى‏كند.
اين است ثمرات حكومت غير معصوم، و كسى كه مست مقام رياست است ‏حاضر است كه به خاطر رسيدن به اين مقام تمام قرآن و سنت پيامبر را زير پاگذارد، كه صفحات تاريخ از اين گونه جنايات، ابوبكر و اتباع وى سياه است.
(قضيه خالد و مالك بن نويره در جلد ٧ الغدير و كتب تاريخى مذكور است).
اين بود، حكومت ابوبكر و عكس العمل خليفه در برابر چنين ظلمى كه حتى حاضر نمى‏باشد كوچكترين عكس العملى نشان دهد، حداقل خالد را نهى از منكر و امر به معروف كند، او حاضرست‏ به خاطر حكومت و رياست هرگونه ظلمى را ناديده گيرد. كه اين يكى از هزاران موردى بود كه ما ذكر كرديم;
اما گذرى كنيم بر حكومت اميرالمؤمنين، تا واضح شود چه ظلمهائى به خاطر غصب حق مسلم على عليه السلام بر انسانيت‏ شد، و چه خون هائى به ناحق ريخته شد.
وقتى بر حضرت اميرالمؤمنين مى‏رسد كه عمال معاويه بر شهر انبار تاخته ‏اند، و خلخال و دستبند از دست‏ يك زن غير مسلمان به يغما برده ‏اند حضرت چنين فرمود:
به من خبر رسيده كه مردانى از سپاه آنان بر زن مسلمان يا غير مسلمان كه معاهده زندگى در جوامع اسلامى، حياة او را تامين نموده است، هجوم برده خلخال از پا و دستبند از دست آنان در آورده ‏اند.
گردبند و گوشواره آنان را به يغما برده ‏اند، اين بينوايان در برابر آن غارتگران جز گفتن «انا لله و انا اليه راجعون‏» و سوگند دادن به رحم يا طلب رحم و تحريك دلسوزى آنان چاره ‏اى نداشتند ...»
«فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما كان به عندى جديرا»
(اگر پس از چنين حادثه دلخراش مرد مسلمان از شدت تاسف بميرد، مورد ملامت نخواند بود، بلكه در نظر من مرگ براى انسان مسلمان بجهت تاثر از ازن فاجعه امرى شايسته و با مورد است)(٢٢)
ابوبكر و اتباع وى براى بدست آوردن قدرت چند روزى دنيا حاضر هستند هر جنايتى را مرتكب شوند و على ابن ابى طالب: ندا مى‏دهد:
«والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلت‏»
بخدا قسم اگر حكومت اقاليم هفت گانه را با آنچه كه زير افلاك آن اقاليم است در برابر اينكه خدا را با كشيدن پوست جوى از دهان مورچه ‏اى معصيت كنم بمن بدهد من اين كار را نخواهم كرد.(٢٣)

شجاعت‏ خليفه
از ابوبكر پيش از مسلمانيش واقعه ‏اى نمى‏توان ياقت كه دلالت ‏بر شجاعت او كند همچنين بعد از اسلامش با آنكه در بسيارى غزوات شركت داشته ولى تاريخ از شجاعت و دلاورى وى سراغ ندارد، در اين جنگها حتى يكبار هم نشده كه وى شخصا كوچكترين جراحتى به دشمنان وارد سازد، با اينكه در بعض جنگها بر پيامبر ٧٠ زخم شمشير وارد شده ولى جناب خليفه در دفاع از پيامبر نقشى نداشته است و تاريخ شجاعتى براى ايشان نقل نكرده است. نه تنها شجاعتى از وى به خاطر ندارد بلكه فرار او را در جنگ از ياد نبرده است، آرى او و رفيقش عمر در جنگ خيبر بود كه از ميدان نبرد گريختند ابن ابى الحديد معتزلى در قصيده علويه خود در اين مورد چه مى‏گويد:
«هر چه را از ياد ببرم، فراموش نمى‏كنم آن دو را (عمر و ابوبكر) كه از ميدان نبرد (جنگ خيبر) فرار كردند با انكه مى‏دانستند گريختن از ميدان جنگ گناه است. بيرق بزرگى را كه آنان برداشته بودند، ذلت و خوارى فرا گرفته بود.
... آيا راستى آن دو - با آن كم دلى و ناتوانى - از مردان بودند يا از زنان ناخن رنگ كرده و چهره به ناز پرورده؟
آنچه را كه ذكر كرديم مواردى از ملكات نفسانى ابوبكر بود كه در جلد هفتم الغدير در حدود صد و پنجاه صفحه بطور مفصل مورد تحقيق شده است.
اين بود جرعه‏ هائى از كتاب شريف الغدير و چكيده مطالبى است كه از جلد اول تا هفتم الغدير انتخاب و تقديم كرديم، خلاصه‏اى از بقيه جلدها انشاء الله بعدا ارائه خواهد شد.
و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين
-------------------------------------------------
پى نوشت‏ ها:
(١)صحيح بخارى ج ١ كتاب العلم صحيح مسلم كتاب وصيت.
(٢)تاريخ طبرى ج ٣/١٩٨ البداية و النهاية ج ٥/٢٤٢
(٣)تاريخ ابى الفداء ج ١/١٥٢
(٤)طبقات ابن سعد ج ٢/ قسمت دوم ص ٥٣، تاريخ الخميس، ج ٢/١٨٥
(٥)مسند احمد، ج ١/٥٦، الصواعق المحرقه، ص ٧
(٦)مسند احمد، ج ١/٥٦، تاريخ طبرى، ج ٣/٢١٠
(٧)العقد الفريد، ٢/٢٥٠
(٨)الامامة و السياسية ١/١٨ تاريخ طبرى ٤/٥٢ حوادث سال ١١ هجرى مروج الذهب ١/٤١٤
(٩)الامامة و السيامة ١/١٨. شرح ابن الحديد ٢/٥ خطبه ٦٦.
(١٠)كشف الغمه، امام شعرانى ٢/١٥٤
(١١)احكام القرآن ج ١/٣٨٨
(١٢)الاصابة ج ٤/٢٣
(١٣)فتح البارى ١٠/٣٠ الغدير ج ٧ ص ١٠٠ مسند احمد ٣/٢٢٧، ١٨١ تفسير طبرى ٧/١٤
(١٤)سوره عبس آيه ٣٢ ... و فاكهة و ابا متاعا لكم و لانعامكم
(١٥)سوره نساء آيه ١٧٦ يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلالة ...
(١٦)فتح البارى ج ١٣/٢٣٠ در المنثور ج ٦/٣١٧
(١٧)سنن درامى ص ج ٢/٣٦٥ سنن بيهقى ج ٦/٢٢٣
(١٨)الاصابة ٤/٢٠٥
(١٩)خلاصة التهذيب (الخزرجى) ١/٢٧، رقم ١٠٤
(٢٠)سنن دارمى ج ١/٥٨
(٢١)موطا مالك ج ١/٣٣٥ مسند احمد ج ٤/٢٤٢ سنن بيهقى ٦/٢٣٤
(٢٢)خطبه ٢٧ نهج البلاغه
(٢٣)خطبه ٢٢٢ نهج البلاغه
۷