دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله

دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله0%

دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم
صفحات: 14

دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله

نویسنده: صالح احمد العلى
گروه:

صفحات: 14
مشاهدات: 4204
دانلود: 35

توضیحات:

دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله
  • سخن پژوهشكده

  • پيشگفتار

  • مقدمه مترجم

  • بخش نخست : يثربيان و نداى اسلام

  • فصل اول : يثرب و نظم زندگى در آن به هنگام هجرت

  • زمين

  • يثرب و نظم زندگى در آن

  • زندگى اقتصادى

  • فرهنگ و اعتقادات مذهبى

  • اعتقادات اهالى يثرب

  • فصل دوم : عشاير عرب در مدينه

  • كهن ترين قبيله عرب ؛ بلى

  • اوس و خزرج

  • روابط ميان عشاير

  • نام گذارى عشاير عرب

  • منابع سرشمارى : محله ها

  • منابع نخستين اسلامى

  • كتاب هاى سيره و شرح حال نگارى

  • انقراض

  • فصل سوم : ارتباط يثربيان با رسول خدا صلى الله عليه و آله

  • پيمان نخست عقبه

  • ماموريت مصعب بن عمير

  • پيمان عقبه دوم

  • ويژگى حقوقى پيمان و الزامات آن

  • فصل چهارم : هجرت به مدينه و استقرار در آن

  • زمينه هاى هجرت

  • هجرت

  • املاك مهاجران در مكه

  • مسلمانانى كه از مكه مهاجرت نكردند

  • سكونت دادن مهاجرين در مدينه

  • پيوند برادرى

  • فصل پنجم : تنظيم ادارى در مدينه

  • تنظيم در پيمان عقبه ؛ نقيبان

  • نظام اجتماعى مردم يثرب هنگام هجرت

  • ساختار تشكيلات اسلامى : اقتدار و حاكميت

  • جانشينان ادارى

  • امت

  • امنيت

  • عدالت و قضاوت

  • شرايط جنگ و صلح

  • جايگاه فرد

  • عشاير و موالى

  • فصل ششم : فرايض اسلام

  • نماز

  • نمازهاى ويژه يا خاص

  • اذان

  • وضو

  • قبله و تغيير آن رو به سوى مكه

  • روزه

  • كفاره سوگند

  • بخش دوم : تشكيل حكومت در مدينه

  • فصل هفتم : مخالفان و نفاق يهوديان در مدينه پاكسازى مدينه از يهوديان قينقاع .نضير. قريظه

  • تمايلات مردم مدينه هنگام هجرت

  • مخالفان

  • تاخير مسلمان شدن برخى عشاير مدينه

  • ابو عامر راهب

  • ابو عفك

  • ابن صياد

  • اشاره هاى قرآن به مخالفين

  • نفاق

  • توصيف نفاق در قرآن كريم

  • چهره منافقين در كتاب هاى حديث و تاريخ

  • عبد الله بن ابى

  • فصل هشتم : يهود و نداى اسلام

  • بهوديان مدينه

  • كشاورزى

  • بازرگانى

  • عادت ها

  • سازمان هاى دينى يهوديان

  • بيت المدارس و احبار

  • شرايط سياسى يهوديان

  • يهود در قرآن كريم

  • فصل نهم : پاكسازى مدينه از يهوديان

  • رفتار يهوديان در برابر هجرت و اسلام

  • راندن بنى قينقاع

  • بنى نضير

  • قريظه

  • بخش سوم : جهاد و به كاربردن سلاح

  • فصل دهم : جهاد و استفاده از سلاح

  • آموزش اعراب براى جنگ

  • جهاد اسلامى

  • جهاد و اسلام

  • آمادگى پيكار با قريش

  • نخستين برخورد

  • غزوه ها و سريه ها

  • سريه نخله

  • فصل يازدهم : پيكارهاى گسترده

  • جنگ بدر

  • اهميت جنگ بدر

  • جنگ احد

  • آثار جنگ احد: شور و نشاط مخالفان

  • فصل دوازدهم : محاصره مدينه : جنگ خندق

  • زمينه هاى اوليه و نيروهاى شركت كننده

  • نيروهاى شركت كننده با قريش

  • آمادگى رسول خدا صلى الله عليه و آله

  • خندق و محاصره مدينه

  • سختى هاى محاصره

  • تاثير جنگ خندق

  • عقب نشينى قريش

  • اهميت جنگ خندق

  • حمله هاى پيامبر در حجاز

  • فصل سيزدهم : پيمان صلح حديبيه

  • فصل چهاردهم : مطيع ساختن مناطق يهودى نشين درشمال خيبر و فدك و دشت قرى

  • خيبر: موقعيت و اهميت آن

  • تسخير دژها

  • فدك

  • دشت وادى القرى

  • فصل پانزدهم : شرايط مردم در بخش مركزى حجاز

  • حجاز و عشاير آن

  • شهرنشينان و چادر نشينان

  • عشاير حجاز مركزى

  • فصل شانزدهم : گسترش اسلام در ميانه حجاز

  • فصل هفدهم : اسلام در ميان عشاير ميانه حجاز

  • ضمره

  • غفار

  • اسلم

  • مزينه

  • ليث

  • جهينه

  • سليم

  • هذيل و لحيان

  • بخش چهارم : گسترش اسلام در شبه جزيره عرب

  • فصل هيجدهم : فتح مكه

  • زمينه هاى فتح

  • جنگ حنين و محاصره طائف

  • فصل نوزدهم : نامه هاى پيامبر به پادشاهان كشورهاى همسايه

  • فصل بيستم : گسترش اسلام در شمال حجاز

  • اهميت سرزمين شمال حجاز

  • حمله هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله به شمال

  • اشجع

  • بنى مره

  • بنى عذره

  • عبس

  • اسد

  • محارب

  • غطفان و فزاره

  • عبس

  • فصل بيست و يكم : ورود نمايندگان و گسترش اسلام در جزيرة العرب

  • فصل بيست و دوم : تحول نظم ادارى در جزيرة العرب

  • گواه هاى قرآنى

  • باديه نشينان و شهرنشينان

  • نظم حكومتى در شبه جزيره عرب

  • نظام ادارى پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه

  • نتايج بررسى منابع تاريخى

  • فصل بيست و سوم : نظم مالى

  • 1- هزينه ها و در آمدها

  • 2- زكات و صدقات پس از گسترش اسلام

  • واليان شهرها

  • بخش پنجم : سخن و پيام اسلام

  • فصل بيست و چهارم : رسالت اسلام

  • قرآن كريم

  • نام ها و نزول قرآن

  • آيات و سوره ها

  • زبان و شيوه قرآن

  • تاريخ نزول

  • فصل بيست و پنجم : دين و امت

  • دين

  • اسلام و ايمان

  • فكرگرايى

  • اختيار فرد

  • جايگاه انديشه و باور قلبى

  • ديدگاه جهانى قرآن

  • رابطه دينى

  • امت

  • فصل بيست و ششم : اخلاق و روابط اجتماعى

  • اخلاق اسلامى

  • نيكوكارى و خيرانديشى

  • فروتنى

  • خانواده

  • پدران

  • زن و خانواده

  • روابط اجتماعى

  • فعاليت اقتصادى از ديدگاه اسلام

  • جهاد

  • فصل بيست و هفتم : خلق و خوى رسول خدا صلى الله عليه و آله

  • ويژگى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و اخلاق او

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 14 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4204 / دانلود: 35
اندازه اندازه اندازه
دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله

دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله

نویسنده:
فارسی
پيشگفتار


دولت رسول خدا صلى الله عليه و آله

نويسنده : صالح احمد العلى

مترجم : دکتر هادى انصارى

سخن پژوهشكده

پژوهش در علوم انسانى ، ضرورتى است كه امروز بيش از هميشه آشكار شده است . دستيابى به اهداف مشترك و ويژه جوامع ، نيازمند بهره گيرى از نتايج و پژوهش هاى گوناگون ، از جمله پژوهش هايى است كه در قلمرو انسانى انجام مى شود. بى ترديد پژوهش هايى در پيشبرد برنامه و نيل به اهداف كارآيى دارند كه از موضعى آشنا با فرهنگ پژوهش هايى در پيشبرد برنامه و نيل به اهداف كارآيى دارند كه از موضعى آشنا با فرهنگ جامعه صورت گيرند و مسايل جامعه را به درستى و در تعامل با انديشه و ارزش هاى آن دريافته باشند. از اين روست كه بومى سازى علوم ، به ويژه علوم انسانى ، معنا مى يابد.
پژوهش كار آمد در جامعه ايرانى ، ناگزير مستلزم شناخت فرهنگ ايرانى است . اسلام مولفه اصيل واصلى فرهنگ ايرانى است ، كه به مثابه عنصر ذاتى در انديشه و رفتار ايرانى تجلى پيدا مى كند. بنابر اين ، شناخت اسلام و بررسى نسبت به آن با علوم انسانى و تبيين قلمروهاى مشترك و ويژه اى مى يابد. حاصل اين مطالعات ، به عنوان هدفى راهبردى ، نقش تعيين كننده اى در بومى سازى علوم انسانى دارد.
به منظور تحقق اين مهم ، در سال ١٣٦١ با راهنمايى و عنايت حضرت امام خمينى رحمة الله عليه دفتر همكارى حوزه و دانشگاه به همت استادان حوزه و دانشگاه شكل گرفت و در ساليان فعاليت خود، براى رسيدن به ان هدف بستر مناسبى فراهم آورد و فعاليت هاى موثرى صورت داد. در ادامه راه ، گسترش و تعميق كار، جايگاه و دامنه كارى بالاترى را براى اين مجموعه اقتضا مى كرد. از اين رو شوراى گسترش آموزش عالى در تاريخ ٢٦ / ١٠ / ١٣٧٧ تاسيس پژوهشكده حوزه و دانشگاه را تصويب كرد.
پژوهشكده حوزه و دانشگاه با بهره گيرى از استادان و پژوهشگران حوزه و دانشگاه به پژوهش هاى تطبيقى و تحقيقات علوم انسانى از منظر اسلامى ، به منزله مقدمه اى ضرورى براى بومى سازى علوم انسانى مى نگرد و حاصل اين پژوهش ها را در اختيار جامعه دانشگاهى و ديگر علاقه مندان قرار مى دهد.
يكى از وظايف اين پژوهشكده ، تدوين متون و منابع آموزشى دانشگاهى در قلمرو علوم اسلامى و علوم انسانى ، متناسب با نظام آموزش عالى ايران است ؛ از اين رو پژوهش هايى را در اين موضوعات صورت مى دهد. كه حاصل آن ها، به عنوان متون و منابع آموزشى مورد استفاده قرار مى گيرد.
كتاب حاضر به عنوان منبع درسى براى دانشجويان رشته هاى تاريخ و تاريخ تمدن اسلامى در مقطع كارشناسى ارشد، تهيه شده است اميد است علاوه بر جامعه دانشگاهى ، ديگر علاقه مندان نيز از آن بهره مند گردند.
از استادان و صاحب نظران ارجمند تقاضا مى شود با همكارى ، راهنمايى و پيشنهادهاى خود، اين پژوهشكده را در جهت اصلاح اين كتاب و تدوين ديگر آثار مورد نياز جامعه دانشگاهى يارى دهند.
در پايان پژوهشكده لازم مى داند از مترجم گرامى ، جناب آقاى دكتر هادى انصارى و تلاش حجت الاسلام و المسلمين رسول جعفريان در تهيه طرح دولت هاى مسلمان و زمينه سازى ترجمه اين اثر تشكر و قدردانى كند.

پيشگفتار

دو نياز، پژوهشكده حوزه و دانشگاه را بر آن داشت تا طرحى را در زمينه تاريخ دولتهاى مسلمان عرضه كند: نخست آن كه در دروس كارشناسى و كارشناسى ارشد رشته هاى تاريخ و تاريخ تمدن اسلامى ، عناوينى چند درباره شناخت تاريخ دولتهاى مسلمان وجود دارد كه در خصوص بسيارى از آن ها كتابى تاليف نشده است . بنابراين ، عرضه كتابهاى مناسب براى پر كردن اين خلا، ضرورى به نظر مى آمد. دوم آن كه امروزه با وجود جمهورى اسلامى ايران ، اين خلا، ضرورى به نظر مى آمد. دوم آن كه امروزه با وجود جمهورى اسلامى ايران ، شناخت پيشينه دولتهاى بزرگ اسلامى ، در طول تاريخ ، بسيار سودمند و راهگشاست . دولت اسلامى ايران ، كه در امتداد دولت هاى بزرگ اسلامى قرار دارد و منادى احياى تمدن بزرگ اسلامى است ، بايد بر تجربه هاى به دست آمده تكيه كند و از آنها بهره مند گردد. بر اين اساس لازم بود تا فهرستى از اين دولتها تهيه ، و براى هر يك كتابى مناسب تاليف يا ترجمه شود.
گزينش اين دولت ها بر اساس دامنه نفوذ آن ها در ابعاد زمانى و مكانى صورت گرفته است ؛ چنان كه گاه برخى از آن ها در شرق و برخى در غرب ، سال ها قدرت سياسى بزرگى را در اختيار داشته و در عرصه فرهنگ و تمدن اسلامى و جغرافياى سياسى جهان نقشى مهم ايفا كرده اند.
پژوهشكده حوزه و دانشگاه
گروه تاريخ

مقدمه مترجم

ترديدى نيست كه هدف غايى رسول خدا صلى الله عليه و آله هدايت مردم به صراط مستقيم بوده و در اين راه ، از ابزارهاى گوناگون و شيوه هاى متفاوتى استفاده جسته است . اما در مورد اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى پيشبرد هدف خود در به دست گرفتن قدرت سياسى و داشتن دولت با مشخصه هاى مورد نظر خويش در مكه تلاش ‍ مى نمود، دليلى در دست نداريم .
در مجموعه آموزه هاى اسلام ، آيات قرآن ، سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله و سيره و رفتار عملى ايشان در مكه ، نشانى از اين هدف نمى يابيم . تعاليم پيامبر صلى الله عليه و آله در دوره مكه ، ارشاد مردم به آموزه هاى قرآن و تلاش براى آگاه نمودن آنان به مبانى توحيد و بطلان شركت و بت پرستى و اخلاق ها و آموزه هاى زاييده از آيين جاهلى بود. پيامبر صلى الله عليه و آله حتى در سخت ترين شرايط و بحران هايى كه گريبان گير خود و قوم اش بنى هاشم شد، مثل محاصره ؛ شعب ابى طالب ، هرگز براى برهم زدن نظم اجتماعى مكه از راه ايجاد شورش توسط گروه هايى از مردم هم قبيله يا هم پيمان و يا حتى مسلمانان ، عليه صاحبان قدرت ، اقدامى نكرد. حتى هنگامى كه قريشيان ، ياران نزديك او تازه مسلمانان را مورد شكنجه و اذيت قرار دادند، براى وادار كردن ياران خود به واكنش هاى شديد از قبيل ترور سران مكه يا ضربه زدن به استقرار و امنيت شهر مكه و يا شكستن بت هاى مكه و هتك حركت آنان رفتارى كه در ميان برخى از پيامبران پيشين مثل حضرت ابراهيم عليه السلام سابقه داشت ، تلاشى ننمود؛ بلكه همواره مومنان را به صبر و شكيبايى دعوت مى نمود و براى دشمنان و كافران ، هدايت و بصيرت طلب مى كرد. اين وضعيت تا هنگام هجرت هم چنان برقرار بود و پيش از هجرت در ملاقات هايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، مخفيانه ، با سران مدينه ، در عقبه اولى و عقبه دوم داشت ، هرگز سخنى از برقرارى دولت به ميان نيامد. حضرت در اين ملاقات ها و در متن عهدنامه ها، جز بر ايمان به خدا و وفادارى به پيامبر صلى الله عليه و آله و اين كه او را يكى از خود بدانند، تاكيد نكرد.
پس از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به يثرب و استقرار در اين سرزمين ، به تدريج نشانه هايى از توافق قبايل ساكن در مدينه و اطراف آن براى اطاعت مطلق از رسول خدا صلى الله عليه و آله پديدار شد. از اين زمان است كه قبايل مسلمان و غير مسلمان ، در مدينه بر پذيرفتن رهبرى پيامبر صلى الله عليه و آله اتفاق نظر پيدا مى كنند و به تدريج تصرفات و رفتارهاى آن حضرت در برخورد با مسلمانان بومى و مهاجر و يهوديان و پيش آمدهاى مدينه و اطراف آن تفاوت پيدا مى كند و داراى جنبه هاى آمرانه و الزام آور و در نهايت سياسى و حكومتى مى شود.
اين موضوع ، به تدريج گسترش مى يابد و حضرت صلى الله عليه و آله آشكارا متصدى مهم ترين جنبه هاى حكومت ، يعنى در اختيار داشت قدرت تصميم گيرى سياسى و اعمال سياست ها، از راه جنگ ، صلح نامه ، پيمان نامه و جز آنها مى گردد.
كتابى كه پيش روى خواننده گرامى قرار دارد، به تفصيل به موضوع ياد شده و پى آمدهاى تشكيل حكومت پيامبر پرداخته و آن را از جنبه هاى گوناگون مورد بررسى قرار داده است . اهميت اين نوشتار، كه مورد توجه اهل نظر قرار گرفت و مترجم را به برگردان آن تشويق نمود، از چند جهت است :
نخست آن كه نويسنده با اعتراف به اهميت موضوع و سختى بررسى آن ، با وسواس فراوان به مراحل تشكيل دولت اسلامى پرداخته و براى پروراندن موضوع و نتيجه گيرى ، به زمينه ها و عوامل روى آوردن اهل يثرب به اسلام و پذيرفتن آن ، از هنگام پيمان عقبه نخست تا هنگام تشكيل حكومت در مدينه مى پردازد.
دوم آن كه نويسنده اگر چه سنى مذهب است و روايت تاريخ ‌ها و سيره هاى
حكومتى مدون همچون سيره ابن اسحاق ، سيره ابن هشام و طبقات ابن اسعد و... را به عنوان نمايانگر حقايق و وقايع صدر اسلام مى پذيرد و اشاره اى به دخالت حكومت هاى بنى اميه و بنى عباس در تدوين تاريخ و سيره تحريف شده پيامبر صلى الله عليه و آله و اسلام ندارد، هنگام بررسى وقايع ، اشارات صريح و غير صريحى به رقابت قبايل عرب و خانواده هاى مسلمان به دروغ گويى ياگزافه گويى و مبالغه در انتساب به شركت در وقايع و جنگ ها و غزوات صدر اسلام به خود، مى كند. نويسندگان سيره هر كدام تمايلات فكرى و قبيله اى خود و نه حقيقت را منعكس كرده اند و نويسنده با توجه به اين واقعيت ، در يافتن حقيقت از ديدگاه خود از ميان روايت هاى مختلف و گاه متضاد، وسواس فراوانى به خرج داده ، كه در جاى خود بسى ارزشمند به نظر مى رسد.
سوم آن كه نويسنده سال هاى متمادى سرپرست يكى از مهم ترين و كهن ترين فرهنگستان هاى جهان عرب ، يعنى المجمع العلمى العراقى بوده و سال هاى متمادى تدريس ‍ تاريخ اسلام در دانشگاه هاى مختلف را به عهده داشته است و علاوه بر آن ، در زمينه بررسى ها و تحقيقات تاريخ صدر اسلام ، نوشته هاى فراوانى از خود بر جاى گذاشته است كه كتاب حاضر، به عنوان يكى از نوشته هاى سال هاى پايانى عمر او، چكيده ده ها سال مطالعه و تحقيقات او را در اين زمينه در بر دارد.
چهارم آن كه نويسنده در بخش هاى مختلف كتاب ، وقايعى را مورد بررسى و تدقيق و تحليل قرار داده است كه در نظر نخست ، از ديدگاه كارشناسانه ، عادى جلوه مى نمايد؛ اما با پروراندن موضوع و توجه دادن به زمينه فراهم آمدن و نتايج و آثار آن ها، به اهميت و نقش آن ها پى برده مى شود.
پنجم آن كه نويسنده با تلفيقى از موضوع هاى متنوع ، توانسته است ماده اى تاريخى ، شيرين و خواندنى ارايه نمايد. وى در اين كتاب ، به موضوع هايى پرداخته است كه معمولا كمتر به آنها توجه شده و يا مى شود. موضوع هايى مثل : نظم زندگى در يثرب پيش از هجرت ، نظم زندگى و تنظيمات ادارى در مدينه پس از هجرت ، وضعيت مخالفان يعنى منافقان و يهوديان ، چگونگى بسيج نيروها در هنگام جنگ و جهاد و راه هاى تامين نيازمندى هاى يك ارتش در حال جنگ ، سياست مدارى پيامبر صلى الله عليه و آله در رفتارهاى دور انديشانه خود با طبقات گوناگون مردم مسلمانان مدينه ، مسلمانان مهاجر مكه ، مسلمانان قبايل اطراف مدينه ، كفار مكه ، كفار مدينه و اطراف آن ، يهوديان درون مدينه ، يهوديان ساكن در شهرك هاى خيبر... رفتارها و سياست هاى دور انديشانه پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ هنگام بستن پيمان و هنگام تقسيم غنايم جنگى ، توجه به حساسيت هاى روساى قبايل عرب و بر آوردن آن ها و موضوع هاى فراوان ديگر.
از ديگر نكات مهمى كه نويسنده در اين كتاب به آن پرداخته و حق آن را ادا نموده است ، چگونگى گسترش اسلام در بخش هاى شمالى ، شرقى و جنوبى جزيرة العرب است كه به مطالب ارزشمند ديگر كتاب ، افزوده شده است .
در پايان خداوند بزرگ را سپاسگزارم كه توفيق تلاش در راه شناساندن سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله را، در سالى كه منسوب به جانشين و برترين اصحاب آن بزرگوار يعنى حضرت على بن ابى طالب امير المومنين عليه السلام است ، به اين كمترين عطا فرمود.
ضرورى است از مسئولان محترم پژوهشكده حوزه و دانشگاه كه براى فراهم آوردن مقدمات چاپ و نشر اين اثر تلاش نموده اند، كمال تشكر و قدردانى را بنمايم ، و كتاب را، با احترام تقديم نمايم به پدر بزرگوار و اسيرم ، حضرت آية الله حاج شيخ احمد انصارى قمى ، كه سالهاست در بند اسارت رژيم عراق به سر مى برد. هم چنين از برادر ارجمندم حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد انصارى قمى نيز كه در رفع پاره اى مشكلات يارى ام نمودند، سپاسگذارى نمايم .
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين
هادى انصارى
١٣ رجب ١٤٢٢ قمرى
نهم مهر ١٣٨٠

بخش نخست : يثربيان و نداى اسلام

فصل اول : يثرب و نظم زندگى در آن به هنگام هجرت

زمين

مدينه در ٢٥٠ كيلومترى شمال مكه و ٧٠ كيلومترى ساحل درياى سرخ قرار دارد. سرزمين مدينه در منطقه آتشفشانى واقع شده است و در نزديكى آن ، آتشفشان هاى خاموشى قرار دارد كه در دوران هاى اسلامى ، چندين بار فعاليت نموده اند و از مشهورترين آنها مى توان به آتشفشانى كه پيش از هجرت صورت گرفت و نيز آتشفشانى كه در سال ٦٥٣ ه. ق فوران كرد و در نتيجه آن مواد گداخته آتشفشانى بسيارى به صورت مواد مذاب گداخته سرزمين آن را پوشانيد، (١) اشاره نمود. به دليل وجود اين آتشفشان ها، سرتاسر سرزمين مدينه پوشيده از سنگ هاى سياه است ؛ همچنان كه موجب حاصلخيزى و بارورى خاك آن شده است . مدينه شامل سرزمين گسترده اى بوده كه در شمال از كوه احد آغاز و در جنوب به كوه عير منتهى شده است . طول اين محدود، در حدود دوازده ميل و عرض آن در حدود ده ميل مى باشد. دشت بطحان كه از جنوب شرقى شمال غربى امتداد دارد، اين سرزمين را مى شكافد و به دشت عقيق كه از نيمه هاى ادامه يافته ، سپس به سوى غرب منحرف مى شود و در نزديكى ينبع ، به دريا متصل وجود دارند كه مهم ترين آنها، رانونا، مذينيب و مهزور است . آب هايى كه در اين دشت ها جريان داشته ، مزارع و كشتزارهاى بسيارى را سيراب مى ساخته است . علاوه بر آن ، مدينه داراى چاه هاى پر آب فراوانى بوده كه از آب آن براى نوشيدن و كشاورزى استفاده مى شده است .
آب و هواى مدينه و اطراف . آن ، موجب شده بود كشتزارها چنان وسعت يابند كه بين بخش هاى مسكونى آن ، كه به هنگام پيدايش اسلام به صورت مجموعه هايى مسكونى ، شبيه دهكده بودند، فاصله ايجاد شود. از مشهورترين اين دهكده ها، مى توان به قبا در جنوب ، زهره در شرق و يثرب و زباله ها و راتج در شمال اشاره نمود. (٢)
مدينه داراى پيشينه اى كهن در تاريخ است و به نظر مى رسد نام قديم و مشهور آن همان يثرب بوده كه در برخى از مصادر جغرافيايى افريقا، Ithritt آمده ؟ ؛ هم چنان كه قرآن كريم نيز اين نام را به آن نهاده است :
واذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا (٣)؛ يعنى : و نيز به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها گفتند: اى اهل يثرب اى مردم مدينه ! اينجا جاى توقف شما نيست ، به خانه هاى خود بازگرديد! احزاب / ١٣. (٤)
البته نام مشهور آن به هنگام ظهور اسلام ، همان مدينه بوده كه در قرآن ، احاديث نبوى و كتابهاى تاريخ و ادبيات نيز همواره از آن به اين نام ياد شده است .

يثرب و نظم زندگى در آن

اساس زندگى در يثرب ، نظام قبيله اى بود؛ بدين ترتيب كه همه افراد يك قبيله ، به صورت دسته جمعى در يك منطقه ، كه مزارع و كشتزارهاى آنان نيز در آن واقع شده بود، زندگى مى كردند در عاقله ، كه ديه قتل غير عمد است ، شريك و در سختى ها و مشكلات زندگى ، كمك يكديگر بودند.
يثرب به هنگام هجرت ، داراى ٧٨ اطم بود كه برخى از آنها از آن افراد و برخى ديگر از آن قبايل بود. اطم ساختمانى بلند از سنگ بود كه معمولا به عنوان برج ديده بانى و دفاعى مورد استفاده قرار مى گرفت و شايد در آن روزگار، از آن استفاده هاى ديگرى نيز مى شده است . ساختن اطم تا آغاز هجرت همواره ادامه داشته ، اما پس از هجرت ، از بناى ان دست كشيدند و اين خود مى تواند دليلى بر به وجود آمدن امنيت كامل پس از هجرت باشد. بدون ترديد اطم هاى برخى افراد، مى تواند نشانه اى از جايگاه و شخصيت آنان و ضعف و ناپايدارى و وابستگى هاى قبيله اى در آن دوران باشد. در آن روزگار، همبستگى قبيله اى از قدرت ارزشمندى برخوردار نبود؛ از اين رو، گاه ازدواجهايى كه ميان افراد قبايل مختلف صورت مى گرفت ، موجب كاهش عزت و گوشه گيرى قبيله مى شد و از شك و دشمنى كه لازمه عزت قبيله بود، جلوگيرى مى نمود. البته گزارشى از ازدواج مردم مدينه با غير مدنيان - آنگونه كه ميان مكيان متداول بود- در دست نيست و ازداوج هاى آنان همواره محدود به درون مدينه بود؛ گو اين كه ديگر عشيره هاى مدينه را نيز شامل مى شد. تاريخ نگاران ، نام تعدادى از افراد را كه داراى جايگاه ويژه و بلندى در ميان قبيله هاى يثرب بوده اند، آورده اند كه از آن ميان از براء بن معرور به عنوان آقا و بزرگ ما (٥) و عبد الله بن عمرو بن حزم به عنوان بزرگى از بزرگان ما و شريفى از اشراف ما (٦) مى توان ياد كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در پيمان عقبه از مردم يثرب درخواست نمود كه دوازده نفر را به عنوان نماينده و نقيب از ميان خود معرفى نمايند كه از آن پس ، از سوى پيامبر بر قبيله خود نقيب باشند. (٧) اين حركت نشان مى دهد كه نقيبان انتخاب شده ، داراى جايگاه ويژه اى در قبيله خود بوده اند و تاييد آنان از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز، به تثبيت بيشتر آنان انجاميده است . افراد ياد شده ، اين جايگاه را به سبب داشت توانايى هاى خاص و ويژگى خويش به دست مى آورده اند و هيچ گاه از راه انتخاب نبوده است . لازم به ذكر است كه بسيارى از آنان ، حتى پس از هجرت نيز جايگاه خود را نزد قبيله حفظ كردند؛ به خصوص آنان كه به يارى اسلام شتافتند.
در آن هنگام ، زن ، داراى جايگاه مستقلى براى خود بوده است ؛ به طورى كه خود با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت نموده و شروطى را كه ناشى از طبيعت زنان بود در آن متعهد گشتند. ديدگاه زنان ، هيچ گونه ارتباطى با ديدگاه پدر يا همسر يا فرزندان آن ها نداشت ؛ به طورى كه جايگاه آنان ، مهاجرين به يثرب را تحت تاثير قرار داده و از نفوذ زنان در مدينه شگفت ساخته بود. معروف است كه عمرو بن خطاب پس از مهاجرت به مدينه ، گفته است هنگامى كه در ميان قريش بوديم بر همسران خود چيرگى داشتيم ، تا اين كه بر انصار وارد شديم و مشاهده كرديم كه زنان اين قوم بر آنان چيرگى دارند و از اين پس بود كه زنان ما نيز اين شيوه و سنت را از انصار آموختند. (٨)
گزارش ها، نشان از وجود حكومتى در يثرب ، كه بر كارهاى عمومى مردم نظارتى داشته باشد، ندارد؛ همچنان كه فاقد موسسه سياسى مانند دارالندوه در مكه و مجالس مردمى و عمومى بود كه در آن هنگام در برخى شهرها و دولت هاى كهن برقرار بود. در منابع تاريخى ، هيچ گونه اشاره اى هم به وجود انجمن و مجلس قبيله اى نشده است . تنها نامى از سقيفه بنى ساعده به ميان آمده است كه در آن ، گروهى اجتماع كرده و در پايان ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب كردند. البته منابع هيچ گونه ذكرى از اين كه اين محل ، پيش از آن مركزى براى اجتماعات عمومى بوده باشد، به ميان نياورده اند.
اين ويژگى ، تنها شامل عرب هاى يثرب نبوده ، بلكه يهوديان ساكن در آن را نيز شامل مى شده است . سيره نگاران ، براى يهوديان يك بيت مدارس را گزارش كرده اند كه جايگاهى براى انجام امور دينى و فرهنگى بوده و هيچ گونه فعاليتى در زمينه سياسى نداشته است . شايد علت نبودن اين گونه موسسات ، وسعت زياد شهر يثرب و دورى محله هاى آن از هم و اشتغال مردم به امر زراعت ، بدون آن كه فعاليتى در تجارت و بازرگانى داشته باشند، باشد، كه موجب عزلت و گوشه گيرى آنان از جهان خارج مى شد.
در واقع ، اعراب يثرب ، همانند مكيان ارتباطات سياسى عميقى با ساير قبايل و يا شهرهاى ديگر حجاز و غير از آن نداشتند كه شايد عامل آن ، ضعف فعاليت هاى اقتصادى بود كه به ضعف ارتباط با همسايگان مى انجاميد؛ اما از سوى ديگر اين ضعف ارتباط، از درگيرى و جنگ و منازعات ميان يثربيان - چنان كه شيوه مكيان بود- و قبايل و گروه هايى كه خارج از يثرب سكونت داشتند، جلوگيرى مى نمود.
يثرب در اين دوره ، از امنيت كاملى برخوردار نبود و همواره ميان قبايل درگيرى و كشمكش هايى وجود داشت و فقدان قدرت مركزى و نيرويى كه بتواند مانع از درگيرى ها شود و يا پناهگاهى كه آن ها در آن بتوانند به طرح شكايت پرداخته و تقاضاى تحكيم نمايند، به فزونى اين منازعات دامن مى زد.
اين درگيرى ها و كشمكش ها، گاه در نتيجه برخورد منافع قبيله اى و طغيان عواطف آنان بود، كه معمولا نقطه نظرهاى دينى و اعتقادات قبيله اى نيز در آن بى تاثير نبود. احتمالا يهوديان نقش مهمى در توسعه اين گونه اختلافات داشته اند. تا آنجا كه چندين جنگ ميان يهوديان نقش مهمى در توسعه اين گونه اختلافات داشته اند. تا آنجا كه چندين جنگ در ميان آنان رخ داد و موجب ريخته شدن خون هاى بسيارى گرديد. مشهورترين جنگ آنان حرب بعاث يا جنگ بعاث بوده كه اندكى پيش از هجرت رخ داد و عرب هاى يثرب را خسته نمود. (٩)
كم كم مردم يثرب به زيان هاى ناشى از اين دشمنى ها آگاه شده و به فكر ايجاد قدرت مركزى براى جلوگيرى از آن افتادند؛ از اين رو تصميم به رياست عبد الله بن ابى بر خويش ‍ گرفتند. اما اين تصميم هرگز به وقوع نپيوست و شايد علت آن ، ضعف و كوته انديشى عبد الله از سويى و عمق شكاف و دشمنى هاى موجود ميان مردم يثرب ، از سوى ديگر بود.
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله قدم به مدينه گذاشت ، با استفاده از جايگاه مذهبى خويش روى گشاده و تدبير و دور انديشى و جايگاه احكام شريعت اسلام ، كمال استفاده را كرد و در از ميان بردن ريشه اختلافات و جانشينى علاقه و دوستى در ميان مردم مدينه ، از هيچ كوششى دريغ ننمود. پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مهم ، مهاجرين را كه ياران و حاميان او بودند و روز به روز بر شمار آنها افزوده مى شد و پيشتر با مدنيان روابطى نداشته و در منازعات و اختلافات آنها نقشى نداشتند، پشتوانه نظر خويش قرار داد. از اين رو، آن ها در رفع كدورت و دشمنى ميان مردم مدينه ، با پيامبر هم آهنگ شدند.
ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه ، تمامى آثار گذشته را پاك ننمود؛ زيرا از سويى روح قبيله اى ، تاثير عميق خود را بر مردم گذاشته و از سوى ديگر عوامل بروز درگيرى و برخورد در اين اجتماع ، هم چنان بر جا بود؛ به ويژه تشويق و تحريك برخى يهوديان ، در به وجود آمدن اختلافات بى تاثير نبود.
سمهودى مى گويد: با تحريك شاس بن قيس كه يكى از يهوديان بود كينه عميقى از اسلام داشت ، اشعارى درباره جنگ بعاث سروده شد كه در صورت عدم دخالت پيامبر صلى الله عليه و آله و مهاجرين ، به فتنه اى عظيم ميان اوس و خزرج منتهى مى شد.
قرآن نيز به احتمال بروز اين جنگ ها و چگونگى رفتار مسلمانان در مورد آن اشاره نموده است :
و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله فان فاءت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا ان الله يحب المقسطين انما المومنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون ؛ يعنى : و هر گاه دو گروه از مومنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آن ها را آشتى دهيد، و اگر يكى از آن دو به ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا بازگردد، و هر گاه بازگشت و زمينه صلح فراهم شد، در ميان آن دو به عدالت صلح برقرار سازيد، و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد. مومنان برادر يكديگرند، پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد باشد كه مشمول رحمت او شويد حجرات / ١٠.

زندگى اقتصادى

كشاورزى ، به آن روزگار، تنها حرفه اساسى مردم يثرب به شمار مى رفت و مهم ترين محصولات آنها خرما و جو بود كه در كنار آن ، برخى ميوه ها مانند كدو و خيار به مقدار بسيار كم نيز كاشته مى شد. مالكيت فردى امرى مشروع و پابر جا بود و بيشتر مردم مالك زمين هاى كشاورزى خويش بودند. البته برخى افراد داراى زمين هاى كشاورزى وسيعى بوده و چون به تنهايى نمى توانستند از عهده كشت آن برآيند، دست به استخدام كارگرانى زده و آنان نيز با كار كردن بر روى زمين ، بر اساس قرار داد و با توجه به وضعيت زمينى به مقدار خمس ‍ يا ثلث و يا نيمى از محصول را به عنوان دستمزد، دريافت مى كردند. در كشاورزى ، تنوع و ويژگى هاى زمينى و روش هاى آبيارى آن و نيز چگونگى كار كشاورزى بر روى آن ، خود موجب به وجود آمدن قوانين خاصى شد كه پس از ظهور اسلام نيز مورد تاييد قرار گرفت و حتى جزئى از ابواب فقه اسلامى مانند مزارعه ، (١٠) مزانبه ، محاقله ، كراء الارض به شمار آمد.
با توجه به خشكى هوا و كمبود باران در اين منطقه ، كشاورزى عمدتا به آب هاى دره هاى كه در زمستان و بهار پس از ريزش باران در آن جمع گرديده و در تابستان خشك مى شد، تكيه داشت ؛ اما در مناطق دور از دره ها، آب كشاورزى از چاه ها تامين مى شد. سمهودى در اين باره به وصف تعدادى از چاه هاى مدينه پرداخته كه آب برخى از آنها را تا بيست هزار درهم معامله مى كرده اند. (١١)
محصولات كشاورزى يثرب نمى توانست تمامى نيازهاى ساكنان آن را بر آورده سازد؛ به همين جهت ، اين شهر حبوبات مورد نياز خويش مانند باقلا، نخود و كنجد را از ساير كه آنان كنگر را از مناطق بيرون مدينه (١٢) و گندم مورد نياز خويش را از سرزمين شام وارد ساخته و به وسيله آن ، نان سفيدى به نام درمك را مى پختند. (١٣)
مردمان يثرب به استثناى تعداد اندكى از آنان كه در خانه هاى خويش دام داشتند، فعاليتى در زمينه دامدارى نداشتند و به همين دليل ، فرآورده هاى حيوانى مورد نياز خويش ، شامل روغن ، ماست چكيده و پشم را از اعراب و دامدارانى كه در نزديكى يثرب زندگى مى كردند، به دست مى آوردند. به نظر مى رسد اسب در يثرب بسيار كم وجود داشته و به همين دليل پيامبر در غزوات نخستين خود، تعداد بسيار اندكى اسب داشته است . در جنگ بدر و احد، تنها دو راس اسب به همراه مسلمانان بود، از اين پس بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اهميت اسب پى برده و مردم را به نگهدارى و پرورش آن ترغيب نمود و روايت شده است كه فرمود: ان الخيل معقود فى نواصيها الخير يعنى بر پيشانى اسب ، خير و بركت رقم خورده است . ايشان زمينى را نيز در مدينه براى مسابقه اسب دوانى فراهم نمود.
اغلب صنايع يثرب ، صنايع دستى بود. در خانه ها، بانوان پشم ريسى و ريسندگى و دوختن لباسها را به عهده داشته و تمامى احتياجات خانواده را خود بر آورده مى ساختند؛ اما ديگر صنايع مورد نياز مردم يثرب ، از قبيل وسايل كشاورزى ، نجارى ، آهنگرى و زرگر معرفى كرده اند. به نظر مى رسد كه اين صنايع ، نياز به غلامانى نيز داشته كه در آن كارگاه ها مشغول به كار بوده اند؛ گو اين كه دليلى بر وجود فراوان غلامان نيز داشته كه در آن كارگاه مشغول به كار بوده اند؛ گو اين كه دليلى بر وجود فراوان غلامان در يثرب نيست .
به هنگام هجرت ، مدينه مركز اقتصادى مهمى از لحاظ مصرف و يا توليد صادرات به شمار نمى آمده است . محصولات اساسى آن شامل انواع خرما و جو (١٤) بوده كه تنها نياز ساكنان آن و نيز برخى از اعراب مجاور مدينه را بر آورده مى ساخته است . در اين باره گفته نشده است كه اين محصولات به مقدار فراوان به خارج از مدينه صادر گرديده است . هم چنان كه در سيره ها، به وارد كردن مواد غذايى مورد نياز مردم مكه از مدينه ، كه در آن هنگام نياز فراوانى نيز داشته اند، اشاره نشده است . يكى از نشانه هاى ظاهرى ضعف فعاليت اقتصادى در مدينه ، عدم وجود بازارى بزرگ در آن بوده است . مردم معاملات خويش را، اغلب در خانه ها و گاه در فضاهاى باز گسترده اى كه بازارى كوچك به شمار مى آمده ، انجام مى داده اند. (١٥)
گذشته از آن ، مدينه در موقعيت جغرافياى بسته اى قرار داشت و از شاهراه هاى تجارتى ميان جزيرة العرب و سواحل درياى سرخ يا ميان يمن و سرزمين شام دور بود. تجارت ميان يمن و سرزمين شام ، از شاهراه ساحلى المعرفه و يا از راهى كه واقع در مناطق شرقى مدينه بوده و از درون شهر مدينه عبور نمى كرده صورت مى گرفته است كه اين وضعيت ، خود عاملى نسبى براى عزلت و گوشه گيرى يثرب به شما مى آمده است .
تمامى عوامل ياد شده ، موجب ضعف فعاليت اقتصادى يثرب و پايين آمدن سطح زندگى مردم و كمبود نقدينگى متداول آن روز مى شد. دليل روشن اين وضعيت ، آن كه بيشتر مسلمانان در اوايل هجرت ، هر يك بيش از يك پيراهن براى خود، لباس ديگرى نداشتند. (١٦) و زنان نيز به علت ضعف اقتصادى خانواده ، هر يك مسئول كش حبوبات و پختن آن بوده ، و براى ازدواج مجبور به عاريه گرفتن لباس بودند.

فرهنگ و اعتقادات مذهبى

خواندن و نوشتن در ميان يثرب رايج نبود و شايد يكى از عوامل آن ، جامعه يثرب بود كه اعراب جامعه كشاورزى راكد و در عزلتى براى خود به وجود آورده بود و هيچ گونه ارتباط مستحكم بازرگانى و سياسى با ديگران نداشتند. بنابر اين ، به علت كمى افراد باسواد، مردم يثرب به اشخاص باسواد با ديده احترام نگاه مى كردند. در جاهليت و آغاز اسلام در مدينه ، مردم ، فرد كامل را شخصى مى پنداشتند كه بتواند عربى را بنويسد و در شناگرى و تير اندازى مهارت داشته باشد. ابن سعد در بخش دوم از جلد سوم طبقات ، نام ده نفر از مردم مدينه را كه داراى سواد خواندن و نوشتن بودند، آورده است . اين افراد عبارت اند از: ابى بن كعب ، سعد بن ربيع ، عبد الله بن رواحه ، بشير بن سعد، عبد الله بن زيد، اوس بن خولى ، منذر بن عمرو، اسيد بن حضير، سعد بن عباده ، و رافع بن مالك ، كه چهار تن آخر در شنا و تير اندازى نيز مهارت كاملى داشته اند و به همين مناسبت به آنان كمله يا افراد كامل گفته مى شد.
هم چنين افرادى در يثرب ظهور نمودند كه به فرهنگ عمومى اهميتى ويژه مى دادند. به روايت ابن اسحاق از آنانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از هجرت در مكه با آنان ملاقات نمود، سويد بن صامت بوده است ، او از قبيله عمرو بن عوف است كه قوم اش او را به جهت صبر و استقامت و شرافت خانوادگى و نسب كامل ناميده بودند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به توحيد و اسلام دعوت نمود. سويد در جواب عرض كرد: شايد آنى كه تو داراى آن هستى ، مانند همانى باشد كه نزد من است . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: چه چيزى همراه تو است ؟ گفت مجله لقمان يعنى حكمت لقمان . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آنها را بر من عرضه كن ، پس او آنها را عرضه داشت . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين سخنان نيكوست ؛ اما آن چه همراه من است از آن نيكوتر است . آن قرآن است كه پروردگار آن را بر من نازل گردانيده كه تمامى آن هدايت و نور است . (١٧) اما سويد دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را نپذيرفت و اسلام نيامده ، بلكه به نظر مى رسد پاره اى سخنان حكيمانه باشد و نيز آن چنان نبوده كه تنها سويد بدان معرفت داشته و به آن اهتمام ورزد و ديگرانى نيز بوده اند كه به گفته ها و امثال او با ديده احترام مى نگريسته اند.

اعتقادات اهالى يثرب

در منابع عرب اشاره هاى پراكنده اى به برخى رسوم مذهبى و معتقدات عرب هاى يثرب شده است . از جمله گفته اند كه مردم يثرب حج مى گزاردند، اما سعى ميان صفا و مروه را انجام نمى داده اند و به هنگام بازگشت از حج از در خانه هاى خود به درون نمى رفته اند، بلكه از روى ديوارهاى خانه به درون مى رفته اند؛ هم چنين آنان به هنگام انجام حج در مكه ، به همراه ساير حاجيان در تمامى مواقف وقوف مى كردند، ولى حلق يا تراشيدن سر را انجام نمى دادند. (١٨)
بنابر اين ، آشكار مى شود كه آنان داراى روش ها و تقاليد ويژه در انجام فريضه حج براى خويش بوده اند. نكته قابل توجه آنكه ، در منابع و آيات قرآن اشاره اى به تطابق اعتقادات و عبادات مدنيان با مشركان مكه نشده است .
بت منات نيز نزد مردم يثرب از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده است . ابن كلبى مى گويد: اوس و خزرج و ديگرانى كه در يثرب يا مكه و اطراف آن زندگى مى كردند، آن را تعظيم نموده و نزد او قربانى كرده و هديه هايى به آن تقديم مى داشتند و هيچ كس به اندازه اوس و خزرج به آن احترام نمى گذاشتند. آنان پس از مراجعت از حج ، به سوى آن آمده و سرهاى خود را تراشيده و نزد آن اقامت مى كردند. و هنگامى حج خويش را كامل مى پنداشتند كه نزد آن رفته و اعمال ياد شده را به انجام رسانند.
عبد العزى بن وديعة مزنى يا فرد ديگرى ، درباره بزرگى و اعزاز منات اين گونه سروده است :

انى حلفت يمين صدق برة
بمناة عند محل آل الخزرج
۱
كتاب هاى سيره و شرح حال نگارى

كتاب هاى سيره و شرح حال نگارى

اطلاعات وسيع به دست آمده از مجموعه هاى مسكونى عرب در مدينه ، به اوايل قرن دوم هجرى باز مى گردد؛ زيرا گزارش هايى از نام شركت كنندگان در جنگ بدر، كه هر كدام داراى جايگاه ويژه اى در دولت اسلامى بوده اند، در دست نيست ؛ آن گونه آگاهى ها و كتاب هايى در علم انساب در دست است كه در آن نام قبايل وعشاير، شاخه هاى آنها و نيز نام تعدادى از مردان مشهور و معروف آنها را آورده است .
از شركت كنندگان در جنگ بدر، غير از نوشته هايى كه ابن اسحاق در سيره و ابن سعد در طبقات دارند، اطلاعاتى نداريم و سيره نويسان بعدى ، بر نوشته هاى اين در اعتماد نموده و كتاب هاى خود را به رشته تحرير در آورده اند.
ابن سعد ، فهرست خويش را با اعتماد به گفته هاى ابن اسحاق ، و هشام بن محمد كلبى ، موسى بن عقبه و عبد الله بن محمد بن عماره انصارى نگاشته است و فهرست نام افراد او، تفاوت اندكى با فهرست ابن اسحاق دارد. ابن اسحاق و ابن سعد هر كدام فهرست نام انصار مدنى شركت كننده در جنگ بدر را بر اساس عشاير آنها ذكر كرده اند، اما اختلاف آن دو در ذكر نام و تعداد مجموعه هايى است كه بر پايه اى خاص آن را تنظيم كرده اند. به عنوان مثال ، ابن اسحاق نام تعداد بيشترى از مجموعه ها را آورده ، است ؛ امام از مبنا و پايه اطلاعات او، مدركى در دست نداريم . اين كه آيا اختلاف در نام مجموعه هاى مسكونى ، به تغييراتى كه در اوايل قرن دوم هجرى به سبب مهاجرت يا مرگ افراد و تداخل عشاير و شاخه ها رخ داد، بر مى گردد، يا مربوط به اجتهاد شخصى آنان است ، يا نظرات هشام بن كلبى مطابقت دارد. وى در كتاب نسب خود، بخشى را به ارتباط نسبى و خويشاوندى عشاير و شاخه ها و بزرگان آنها اختصاص داده و ضمن دادن اطلاعات فراوان ، به ماهيت دقيق اين مجموعه ها اشاره اى نكرده است . ابن سعد به هنگام سرشمارى عشاير، اطلاعات خويش را با اعتماد بر دفاتر ثبت ديوان ها كسب كرده و گفته است ، بنى غنم و بنى سالم دو فرزند عوف از خزرج معروف به قواقله بودند. هم چنين در ديوان از آنها به بنى قوقل ياد شده است ، (٨٧) و بنى حريش ابن عدى بن مجدعة بن حارثه ، خانه و گرد همايى آنان در بنى عبد الاشهل بوده است . (٨٨) سمهودى گفته است كه بنى خطمه پراكنده بودند و پس از اسلام گرد هم آمدند. (٨٩) و ابن سعد گفته است كه عمرو بن حكم از بنى عمرو بن عامر فطيون بوده كه هم پيمانان اوس به شمار مى آمده اند و از انصر بوده و مكان تجمع آنان در ديوان بنى امية بن زيد بوده است .
غضب بن جشم بن خزرج هم محل تجمع خود را در بنى زريق قرار مى دادند. (٩٠)
بدون شك تنظيم ديوان در حدود سال بيستم هجرى اتفاق افتاد و در آن ، مجموعه هاى عشايرى به ثبت رسيد. اين تنظيم ، تا دورانى بس طولانى مورد اعتماد بود. البته در طول دوران ياد شده ، به دليل تغييرات و تحولات عشاير، تعديل هايى در ديوان رخ داد، اما منابع مورد اعتماد ما، به چگونگى اين تغييرات و زمان آن اشاره اى نكرده اند. تنها ابن سعد در اين باره به هنگام سخن از مردان انصار شركت كننده در جنگ بدر، به يكى از علل آن تغييرات اشاره كرده است و آن انقراضى بوده كه پس از اسلام در تعدادى از عشاير و نسل برخى از افراد شركت كننده در جنگ بدر، اتفاق افتاده است .
در ذكر نام مجموعه هاى عشايرى وابسته به اوس از سوى ابن اسحاق و ابن سعد تفاوت چندانى وجود ندارد. هر دو نام عبد الاشهل ، ظفر و عمرو بن عوف را ذكر كرده و شاخه هاى عبد عوف را: ضبيعه ، اميه ، عبيد بن زيد، ثعلبه ، جحجبا، معاوية بن مالك و غنم بن سلم معرفى كرده اند؛ تنها ابن اسحاق نام بنى عجلان و حنش را نيز به تنهايى آورده است .
اما در مورد عشاير خزرج و شاخه هاى آن ، ابن اسحاق و ابن سعد ديدگاه هاى بسيار متفاوتى دارند. ابن اسحاق به هنگام سخن گفتن از شركت كنندگان در جنگ بدر مى گويد مردانى از بنى مالك بن نجار كه از آنان است بنى عامبر بن مالك مبذول و عمرو بن مالك حديله كه شامل قيس بن عبيد؛ مغاله ، عدى بن نجار كه شامل عدى بن عامر و حرام بوده ، مازن بن نجار كه شامل عوف و خنساء از مبذول ، و ثعلبه ، و دينار بن نجار كه شامل مسعود بن عبد الاشهل و قيس بن مالك بوده ؛ اما ابن سعد تنها به نام مالك بسنده كرده كه شامل عدى ، مازن ، دينار، غنم ، عمرو، مغاله و مبذول بوده و از ذكر شاخه هاى عشاير سرباز زده است .
ابن اسحاق به هنگام سخن از بنى خزرج آنان را اينگونه شمارش نموده است : جداره ، ابجر، خذره ، امرى ء القيس ، عدى بن كعب ، احمر بن حارثه ، جشم و زيد دو برادر همزاد، عبيد الحلبى ، جزة ، سالم بن عوف ، ذعد، مرضخه و لوذان دو فرزندان غنم ؛ اما ابن سعد، از بنى حارث بن خزرج نام كعب بن حارث و جشم بن زيد دو برادر همزاد را آورده ، و عوف بن خزرج ، كه شامل سالم بن غنم الحبلى بوده ، را نيز نموده است .
ابن اسحاق از بنى ساعده ياد كرده و به شاخه هاى آن ثعلبه ، البدى و طريف اشاره كرده است ، اما ابن سعد تنها به ذكر نام بنى ساعده اكتفا نموده ، بدون آنكه ذكرى از شاخه هاى آن به ميان آورد.
ابن اسحاق از جشم بن خزرج ياد كرده كه شامل عشاير سلمه ، حرام ، سواد و عبيد و شاخه هاى آن خنساء و خناس ، و النعمان ، و عدى بوده است ، اما ابن سعد تنها نام عشاير سه گانه را آورده و به شاخه هاى آن اشاره اى نكرده است .
ابن اسحاق به هنگام سخن از بنى زريق آنها را به مخلد، خالد، خلده و بياضه به عنوان واحدهاى مستقلى تقسيم كرده ، بدون آن كه نامى از عشاير آن ها به ميان آورد.
هم چنين به غنم اشاره كرده و از عشاير آن عمرو بن عوف ، عبيد بن ثعلبه ، عائذ، زيد بن ثعلبه وسواد بن مالك را معرفى نموده است .
اما ابن سعد، جشم را ذكر كرده كه شامل سلمه ، حرام ، عبيد بن عدى ، سواد بن غنم بن كعب بن سلمه و سائر سلمه بوده است .
بايد توجه داشت كه ابن حزم ، پنج عشيره از خزرج را به نام هاى تيم الله ، جشم ، الحارث ، عوف و ساعده ذكر كرده است . و اين ، دليلى بر ان است كه اوس ‍ داراى ده عشيره بوده است . اما خزرج ، كه مهم ترين مجموعه هاى بزرگ آنان شامل بنى مالك ، بنى حارث بن خزرج ، جشم و زريق بوده است ، شاخه هاى حيرت آور و ناهماهنگى داشته و اين خود دليلى بر تغييرات وسيع در تنظيم هاى آن است .

انقراض

ابن سعد در بخش دوم از جلد سوم كتاب خود، كه ويژه شرح حال اصحاب بدر از اوس و خزرج است ، به انقراض تعدادى از عشاير و شاخه ها و نسل برخى افراد اشاره كرده است . از عشاير و شاخه هايى كه منقرض شده اند و هيچكس از آن باقى نماند، از بنى عبد الاشهل ، بنى وقش بن زغبه بن زعورا بن عبد الاشهل (٩١) بنى زعورا بن عبد الاشهل (٩٢)، و بنى حريش بن عدى كه در خانه بنى عبد الاشهل بوده و در آغاز اسلام منقرض شده اند و هيچ كس از آنان باقى نمانده (٩٣) و عمرو بن جشم بن حارث بن خزرج كه از ساكنان راتج (٩٤) به شمار آمده و سالها پيش منقرض گرديد بودند، نام برده شده است . از نسل اخير، تنها مالك بن تيهان و برادرش بازمانده بوده اند. (٩٥)
نسل مربن ظفر (٩٦) و بنى معاوية بن مالك به استثناى نسل جبر بن عتيك (٩٧) منقرض شده اند.
ابن زباله مى گويد: بنى سلم در سال ١٩٩ هجرى منقرض شدند، در حالى كه ابن حزم در اين باره مى گويد، آنان همگى منقرض شدند، در حالى كه در جاهليت تعدادشان به هزار مرد جنگجو مى رسيد. (٩٨)
از خزرج نيز بنى عائذ بن ثعلبة بن غنم همگى منقرض شدند، طورى كه يك نفر از آنان باقى نماند (٩٩) و نسل ضمضم بن زيد بن ثعلبة بن غنم نيز همگى از بين رفتند و كسى از آنان باقى نماند. (١٠٠)
از خزرجيان هم چنين مى توان به نسل عدى بن اميه بن جداره ، (١٠١) عباد بن ابجر، (١٠٢) قيس بن خلدة از بنى زريق ، (١٠٣) خالد بن زيد بن حرام ، (١٠٤) حبيب بن حارث بن ثعلبة بن مازن ، (١٠٥) و بنى دينار بن نجار كه تنها سليم بن حارث از آنان باقى ماند، (١٠٦) حارثة بن امرى ء القيس بن اغر، (١٠٧) حارثة بن ثعلبة بن كعب ، (١٠٨) حارث بن عبيد، (١٠٩) لوذان بن سالم بن عوف ، (١١٠) و حبيب بن عبد حارثة بن مالك بن غضب اشاره كرد كه به استثناء فرزندان هلال بن معلى (١١١) همگى منقرض شدند.
از آنها، هم چنين بنى عائذ بن ثعلبة بن غنم ، (١١٢) بنى اصرم بن زيد بن ثعلبه ، (١١٣) نسل خالد بن زيد بن حرم ، (١١٤) نسل حبيب بن حارث بن ثعلبة بن مارن ، (١١٥) بنى دينار كه تنها نسل سليم بن حارث (١١٦) از آنان باقى ماند، نسل عمرو ابن ابى زهير بن مالك ، (١١٧) بنى عجلان و نسل لوذان بن سالم بن عوف ، (١١٨) بنى عجلان و نسل لوذان بن سالم بن عوف (١١٩) منقرض شد.
نيز گفته شده است كه معاويه ، سليمان و بشير، فرزندان ابى عياش از بنى خلدة ابن عامر بن زريق همگى منقرض شده و كسى از آنان باقى نماند. (١٢٠)
ابن سعد مى گويد: تعداد شركت كنندگان از اوس در جنگ بدر، ٦١ نفر و از خزرج ، ١٧٠ نفر (١٢١) بوده است . در نسخه چاپى طبقات ، شرح حال ٤٧ نفر از اوس آمده كه بيست نفر جزو منقرضين ذكر شده اند كه يا منقرض شده اند و يا نسلى از آنان باقى نمانده است . هم چنين شرح حال ١٧٧ نفر از خزرج آمده و گفته شده است كه تعداد ١٤٢ نفر از آنان داراى نسلى باقى مانده نبوده اند. ابن سعد در جلد پنجم كتاب خود، از آنانى كه داراى نسل پس از خود نبوده اند اين گونه ياد كرده است : عمرو و محمد و يزيد بنى ثابت از ظفر، (١٢٢) عبد الله بن زيد بن ثابت ، (١٢٣) عمارة بن عقبه ، (١٢٤) و محمد بن نبيط از مالك بن نجار، حجاج بن عمرو از مبذول ، (١٢٥) عبيد الله بن مجمع ازبلى ، (١٢٦) ايوب بن بشير از عمرو بن عوف ، (١٢٧) عبد الرحمن بن زيد از مالك بن نجار و عبد الرحمن ابن ابى قتادة ازسلمه (١٢٨) ياد كرده است .
مدينه هيچ گاه در معرض اپيدمى يا بيمارى هاى فراگير قرار نداشته (١٢٩) است و تعدا مهاجرين از مدينه به ساير سرزمين هاى اسلامى نيز زياد نبوده است . اين عوامل و شهداى اندكى كه در جنگ ها و غزوات پيامبر صلى الله عليه و آله و جنگهاى رده و فتح هاى نخستين از ميان رفته اند، نمى تواند باعث شده باشد كه عشاير و شاخه ها و خانواده ها و نسل افراد سرشناس ، اين گونه منقرض شده و از ميان برود.
به نظر مى رسد كاهش تعداد انصار، همچنان ادامه داشت تا آنجا كه به ندرت ، در مدينه ، فردى از انصار ديده مى شد. مقرى از ابن سعيد روايت مى كند از ازد كه همگى آنها منسوب به انصار بودند، گروه بسيارى در اندلس وجود دارد. ابن سعيد مى گويد: شگفت آنكه اين نسب در مدينه از ميان رفته ، در صورتى كه در اندلس و ساير شهرهاى آن تعداد بسيارى از آنها را مى يابى كه از شمارش خارج هستند به من خبر داد شخصى كه به دنبال اين نسب در مدينه بود و تنها پير مردى از خزرج و پيرزنى از اوس را يافت . (١٣٠)

فصل سوم : ارتباط يثربيان با رسول خدا صلى الله عليه و آله

آغاز تماس ميان رسول خدا صلى الله عليه و آله و مردم يثرب ، به آن هنگام كه حضرتش در مكه دعوت خويش را بر هر تازه واردى از عشاير و افراد عرضه مى نمود، باز مى گردد. ابن اسحاق مى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله با شنيدن ورود هر شخصى از عرب كه داراى اصل و نسب و شرف و بزرگى بود، او را رها نمى ساخت مگر آنكه آن شخص ‍ را دعوت به پروردگار كرده و اسلام را بر او عرضه مى نمود. (١٣١) بدون شك اين گونه تماس شخصى با افراد، آسان تر از تاثير شخص پيامبر بر عشاير بود؛ زيرا هر يك از آن ها، به ويژه افرادى كه از جايگاه بلندى در عشيره خود برخوردار بودند، مى توانست تاثير فراوانى از اسلام و آنچه شنيده بود بر عشيره و يا خانواده خود گذارد. اين مطلبى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اهميت آن پى برده بود. منابع به يكى از نخستين تماس ها كه بى نتيجه نيز بود، اشاره مى كند. رسول خدا با سويد صامت از بنى عمرو بن عوف ملاقات نمود. در آن روزگار، قومش او را به جهت صبر و تحمل و شرف و نسبش ، كامل مى ناميدند. او براى حج وارد مكه شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله با وى ديدار نمود و او را به پروردگار و اسلام دعوت نمود. سويد به ايشان عرض كرد شايد آنچه همراه شماست مانند آن باشد كه نزد من است . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چه چيزى همراه توست ؟ سويد گفت سخنان لقمان . (١٣٢) تاريخ ، پيروان و انصارى را براى سويد مرعفى نكرده است و نامبرده پس از آن نيز چندان عمر نكرد؛ زيرا پيش از روز بعاث كشته شد. اين كه سويد سخنان و گفته هاى لقمان را نزد خود داشته ، دليلى بر اهميت دادن وى به مطالب فكرى و فلسفى بوده است . وى اطلاعاتى در مورد برخى فرهنگ هاى كهن داشته و مى توان گفت كه در آن هنگام از سطح فرهنگى بالايى برخوردار بوده است . به همين علت تمامى گفته هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيده ؛ ولى دعوت اسلام را نپذيرفته است . هم چنين نقل است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با گروهى از بنى عبد الاشهل كه به مكه آمده و به مكيان التماس مى كردند كه با آنها عليه خزرج هم پيمان شوند، ملاقات نمود. اما آن هيات ، دعوت مذهبى پيامبر را نپذيرفته و گفتند براى غير از اين به اينجا آمديم (١٣٣). به بيان ديگر، آنان منظورى سياسى - محلى داشتند؛ چيزى كه هدف و خواسته رسول خدا صلى الله عليه و آله نبود.
نخستين ملاقات با ارزش ميان رسول خدا صلى الله عليه و آله و مردم يثرب ، هنگامى روى داد كه گروهى از آنان به مكه آمده و پيامبر صلى الله عليه و آله با شش نفر از آنان ديدار كرد و آنها را به اسلام دعوت نمود و همگى دعوت پيامبر را اجابت نمودند. اين افراد عبارت بودند از اسعد بن زراره (١٣٤) زريق ، عوف بن حارث بنى نجار رافع بن مالك زريق ، عقبة بن عامر سواد، قطبه بن عامر سلمه و جابر بن عبد الله (١٣٥) واقدى علاوه بر افراد ياد شده ، ابوالهيثم بن تيهان هم پيمان عبد الاشهل را نيز نام مى برد و مى گويد او در جاهليت ، بت پرستى را مردود مى داشت و از آن اكراه داشت و قائل به توحيد بود. وى جزء هشت نفر از گروهى كه در مكه به عنوان انصار پيش از قوم خود به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آوردند به شمار مى آيد. ابوالهيثم جزء گروه شش نفرى انصار بود كه با رسول خدا در مكه ملاقات كرده و پيش از قوم خود ايمان آورده و سپس رو به سوى يثرب گزارده و اسلام را در آن منتشر نمودند.
واقدى هم چنين مى گويد: روايت شش نفر نزد ما محكم تر و قوى تر است . آنان نخستين افراد انصار بودند كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله ملاقات كرده و حضرت آنان را به اسلام دعوت نمود و ايمان آوردند. وى مى گويد، نخستين ايمان آورندگان از شش نفر ابوالهيثم بن تيهان و اسعد بن زراره (١٣٦) بودند كه منابع به استثناى ابوالهيثم بن تيهان اشاره اى به انديشه هاى اين گروه شش نفرى نكرده اند. اين گروه وابسته به تعدادى از عشاير بودند كه هر كدام داراى جايگاه بلندى نزد قوم خويش بوده اند. آنان به قصد حج به مكه سفر كرده و هيچ گونه منظور سياسى نداشتند؛ اسلام آوردن آنها نيز داراى هيچ جنبه مصلحت شخصى و يا استفاده مادى نبود. هم چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هيچ شخصى از مسلمانان قريش را به همراه آنان به مدينه گسيل نداشت . اين گروه در ملاقات كوتاه خود با رسول خدا صلى الله عليه و آله اصول كلى اسلام را درك نموده و پذيرفته اند.
ابن اسحاق روايت مى كند هنگامى كه گروه شش نفرى به مدينه مراجعت كردند، هر يك نزد عشيره خود وارد شده ورسول خدا صلى الله عليه و آله را به آنان معرفى كرده و همه را دعوت به اسلام نمودند. از اين پس بود كه اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، و خانه اى از خانه هاى انصار نبود كه در آن نام رسول خدا صلى الله عليه و آله بر سر زبان ها نباشد (١٣٧) فعاليت گروه شش نفره در مدينه موجب شد كه عشاير متعددى دعوت اسلام را بپذيرند و اين مطلب محصور در عشيره اى معين و يا جماعتى محدود نبود. بدون شك ، سخنان و آراى اين گروه شش نفره ، آنچنان مستدل و قانع كننده بود كه مردم مدينه را آماده پذيرش اسلام كرد.
منابع در اين مورد هيچ گونه اختلافى ندارند؛ زيرا پذيرش اسلام در يثرب ، بر پايه هيچ گونه نظام عشايرى وى يا طبقاتى نبود. منابع به گسترش اسلام در يثرب ، رنگ سياسى نداده و اين پذيرش را تنها بر اساس پايه هاى فكرى و روحى حاكم بر آن دانسته اند. شايد نبود همبستگى سياسى در يثرب و نيز فقدان مركزى دينى و مذهبى در آن و ضعف تماس خارجى ، از عواملى باشد كه موجب پذيرش اسلام در آن شد؛ البته شرايط داخلى يثرب نيز؛ اين پذيرش همگانى بى تاثير نبود. با توجه به آنكه منابع هيچ گونه تماسى با پيامبر صلى الله عليه و آله پس از مراجعتشان به يثرب ذكر نكرده اند، آشكار مى شود كه موفقيت اين شش نفر در انتشار پيام اسلام در يثرب ، به تلاش شخصى و فعاليت پيروزمندانه آنها باز مى گردد.

پيمان نخست عقبه(١٣٨)
سال بعد، دوازده نفر از كسانى كه اسلام را پذيرفته بودند و درميان آنان ، شش نفر نخستين نيز قرار داشتند، به سوى مكه رهسپار شدند. اضافه شدگان به گروه ، عبارت بودند از ذكوان بن عبد بن عبد القيس بنى زريق ، عويم بن ساعده اوس ، ابو عبد الرحمن ، عبادة بن صامت ، ابو الهيثم بن تيهان (١٣٩) بلى و عباس بن عباده ، كه دو نفر از آنان از اوس به شمار آمده و يكى هم پيمان با اوس بوده است . (١٤٠) اين گروه ، اسلام آورده و بر بيعة النساء پيمان بستند كه : بر پروردگار يكتا شيئى را شريك قرار ندهيم ، و راهزنى نكنيم ، و زنا نكنيم و فرزندان خود را نكشيم و از دروغ و كارهاى ناشايست پرهيز كرده و خداوند را معصيت آشكار نكنيم . (١٤١) در اين پيمان ، تعهدى كه بر توحيد و اجراى احكام اخلاقى معين شد، هيچ گونه تعارضى با عرف عمومى متداول نداشت .

ماموريت مصعب بن عمير

بيعت كنندگان عقبه ، پس از مراجعت به مدينه ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست نمودند كه شخصى را براى آموزش احكام دين به سوى آنان گسيل دارد. ابن اسحاق اساس اين تقاضا را جنبه سياسى دانسته و در اين باره مى گويد: اوس و خزرج اكراه داشتند كه شخصى از ميان آنها عهده دار اين امر گردد؛ (١٤٢) اما پسنديده تر آن است كه بگوييم آنان مردى از مسلمانان نخستين را مى خواستند كه با آگاهى او به مبانى و تعاليم اسلام ، دعوت اسلامى آنان را در يثرب هدايت نمايد. رسول خدا صلى الله عليه و آله مصعب بن عمير (١٤٣) را براى اين امر مهم انتخاب كرد. مصعب از بنى عبد الدار به شمار مى آمد و عموزاده عبد الله پدر پيامبر صلى الله عليه و آله نيز بود. او در جوانى داراى لباس هاى فاخر فراوان و همواره معطر و خوشبو بود. وى هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه ارقم مشغول به دعوت مخفيانه اسلام بود، مسلمان شد و سپس به حبشه مهاجرت كرده و پس از مراجعت از آن جا رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به يثرب گسيل داشت . مصعب يكسال در يثرب توقف نمود و سپس به مكه مراجعت كرد. وى با رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه مهاجرت كرده و سرانجام در جنگ احد به شهادت رسيد. (١٤٤)او هيچ گونه ارتباط خويشاوندى و يا منافع خصوصى با مردم مدينه نداشت و انتخاب او، بر پايه توانايى هاى شخصى اش بود. يعنى اين كه : قرآن را براى آنان تلاوت نمايد، اسلام را بدانان بياموزد و احكام شريعت را به آنان بشناساند. (١٤٥) با توجه به مطالب ياد شده ، مصعب بن عمير به عنوان فردى آزاد و مستقل و نه به عنوان پناهنده ، و با هدفى دينى و عقيدتى و بدون هيچ گونه غرض سياسى به يثرب وارد شد. گواه اين سخن ، آنكه گفته شده است نامبرده هرگز رياستى سياسى بر گروهى از مسلمانان را به عهده نداشت و بدون شك دعوت اسلام در يثرب ، از تلاش هاى تازه مسلمانان يثرب سود فراوانى برد.
مصعب در مدينه بر اسعد بن زراره (١٤٦) وارد شد و فعاليت خويش را در ميان مردم يثرب كه اسلام در آن با همت و فداكارى تازه مسلمانان منتشر مى شد، آغاز نمود. وى دستورات اسلامى را براى مردم بازگو مى نمود و بدون شك ، از جايگاه و نفوذ اسعد بن زراره نيز استفاده مى جست . البته او تنها بر اسعد تكيه نكرده بود، بلكه شخصيت فكرى خود و چگونگى برخوردش با مردم نيز در پيروزى و رسيدن به هدفش سهم مهمى داشت . گرچه منابع در مورد چگونگى برخورد او و كيفيت صحبت و گفتگوى او با مردم ، كه نشان از موفقيت او در اين باره باشد فكرى به ميان نياورده اند؛ اما به هر صورت اسلام به تدريج در يثرب منتشر مى شد و افراد يكى پس از ديگرى اسلام را مى پذيرفتند. (١٤٧)
نفوذ اسلام در ميان آحاد مردم يثرب ، محصور به قبيله اى خاص نبود؛ بلكه در تمامى خانه هاى انصار منتشر مى شد، (١٤٨) به طورى كه خانه اى از انصار باقى نمانده بود مگر آنكه در آن مردان و زنانى مسلمان شده (١٤٩) باشند.
مهم ترين افرادى كه به دست مصعب بن عمير اسلام آوردند، سعد بن معاذ و اسيد بن حضير، بودند. سعد فرزند رييس اوس در جنگ بعاث بود. اسلام آوردن سعد بن معاذ، موجب انتشار آن در ميان عبد الاشهل به صورت گسترده شد، طورى كه پس از اسلام وى ، كسى از بنى عبد الاشهل به صورت گسترده شد، طورى كه پس از اسلام وى ، كسى از بنى عبد الاشهل باقى نماند، مگر آنكه اسلام آورده بود. در آن هنگام ، خانه عبد الاشهل ، نخستين خانه انصار بود كه تمامى افراد آن مسلمان شده بودند؛ (١٥٠) در حالى كه اسلام تنها منحصر به آنان نبود و بيشتر عشاير آنان مثل بنى عبد الاشهل ، ظفر، حارثه ، معاويه و عمرو بن عوف (١٥١) را فرا گرفت .
اسلام هم چنين در ميان طايفه هاى اوس نيز نفوذ پيدا كرد؛ اما برخى از عشاير آنها شامل : بنى وائل ، خطمه ، واقف و امية بن زيد اسلام نياوردند. (١٥٢)
ابن اسحاق تاخير اسلام اين عشاير را به ابو قيس بن اسلت نسبت مى دهد. در ميان آنان ابوقيس بن اسلت وجود داشت . نامبرده شاعر و رهبر آنها بوده كه همگى از او اطاعت نموده و سخنان او را قبول داشتند. او مانع از اسلام آوردن عشاير خود گرديده و هم چنان بود تا اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت فرموده و جنگ بدر و احد و خندق را سپرى كردند. (١٥٣) ابن سعد مى گويد: ابو قيس بن اسلت تصميم داشت اسلام آورد، اما عبد الله بن ابى مانع گرديد. وى در ماه دهم از نخستين سال هجرت در گذشت . (١٥٤)
چنان كه ملاحظه مى شود، خانه هاى اين عشاير، ميان بنى نضير و بنى قريظه واقع گرديده بود و شايد يهوديان در اين ميان بى تاثير نبوده اند؛ گرچه منابع به اين مطلب اشاره اى نكرده اند. البته عشاير ياد شده ، پس از اسلام آوردن ، در ميان خود منافقى نداشتند و هيچ گونه مشاركتى نيز در ساختمان مسجد ضرار ننمودند.
فرستادن مصعب بن عمير به يثرب ، نمودار آشكارى در تاريخ انتشار اسلام به شمار مى آيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى وى را به يثرب اعزام نمود كه آگاهى هاى لازم را از اين شهر در اختيار وى قرار داد. حضرت در اين باره ، وضعيت شهر يثرب و نشر آرام اسلام در آن آمادگى پذيرش اسلام به وسيله مردم و مخالفت ضعيف در آن را به او گوشزد نمودند. هم چنين وجود قبايل درگير با هم و نبودن گروهى متحد و هم پيمان از متنفذين كه انتشار اسلام ، مصالح آنان را مورد تهديد قرار دهد، از عواملى بود كه به پيشروى اسلام در يثرب كمك مى نمود.
رهبران عشاير، با رقابت و هم چشمى ميان خود و عدم اتحاد با هم ، و نيز موقعيت يثرب به عنوان مركزى غير بازرگانى و تجارتى ، موجب مى شد كه مردم آن ، واهمه اى از به هم خوردن فعاليت هاى آن به وسيله اسلام نداشته باشند. يثرب داراى كشاورزى با محصولى اندك بود كه با فراخوانى اسلام در آن مغايرتى نداشت و مركزى مذهبى و يا حرم امنى نيز به شمار نمى آمد كه بر اساس آن ، دين در آن حكومت كرده و امنيت و استقرار را حاكم نمايد. بنابر اين احتمال جنگ داخلى و خطر آن همواره وجود داشت ؛ اما از سوى ديگر، به دليل فقدان قدرت مركزى ، احتمال به خطر افتادن امنيت در آن وجود داشت .
عوامل ياد شده موجب شد اعراب ساكن يثرب ، به اميد آنكه اسلام بتواند در اوضاع داخلى و مضطرب جارى در يثرب اثر گذاشته و آن را درمان نمايد، بر آن گردن نهاده و آن را پذيرا مى شدند. از سوى ديگر، يثربيان ، بت پرستان سختى نبودند و افكار خاصى مانند مكيان نداشتند كه موجب معارضه و دشمنى با اسلام شود؛ به ويژه آنكه وجود يهوديان در يثرب و اعتقاد آنان به بعثت پيامبر آخر الزمان ، اين تاثير و ذهنيت را در مردم يثرب به وجود آورده بود. يثربيان اسلام را براى بهبود اوضاع داخلى خود و ايجاد امنيت و استقرار در آن و هم چنين به وجود آوردن آرامش روحى پذيرا شدند؛ چيزى كه سرشت اعراب يثرب به آن نيزا داشت و ساير اديان منتشر در ميان عرب يثرب آن زمان ، توانايى فراهم ساختن آن را نداشتند. بنابر اين نفوذ اسلام در يثرب امرى ذاتى بود و يثربيان آن را بر اساس ميل باطنى خويش پذيرفتند. دليل روشن اين گفته آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از آنكه از ميل باطنى يثربيان به اسلام آگاه شد و زمينه را براى پذيرش آن با افزايش تعداد مسلمانان ديد، نمايندگان خويش را به سوى آنان گسيل نمود.
ابن اسحاق به روايت از عبد الرحمن بن كعب بن مالك نقل مى كند كه نخستين بار در مدينه در حزم النبيت واقع در حرة بنى بياضه كه بدان نقيع الخضمات گفته مى شد، گرد هم آمديم . سوال نمودم در آن هنگام چند نفر بوديد؟، گفت چهل مرد؛ اما از زمان اقامه نماز جمعه يادى نمى كند. به نظر مى رسد اين چهل مرد، تنها از بنى بياضه بوده و تمامى مسلمانان يثرب از همه عشاير نبوده اند.

پيمان عقبه دوم

در سال بعد، تعداد ٧٣ نفر مرد به همراه دو زن از يثربيان ، كه از عشاير گوناگون بودند، براى ملاقات با پيامبر صلى الله عليه و آله و بيعت با وى ، رو به سوى مكه نهادند. يازده نفر از مردان اين گروه ، وابسته به سه عشيره اوس و شصت نفر ديگر از ساير عشاير خزرج به شمار مى آمدند. بنابر اين تعداد مردان شركت كننده از عشاير مختلف در اين پيمان ، با هم متفاوت بوده است .
بيشترين تعداد، همان يازده نفر مرد بوده كه از هر يك نبى نجار و عبيد، سپس هفت مرد از بنى حارث و حرام ، و پنج مرد از بنى غنم ، و نابى ، و عمرو بن عوف ، و چهار مرد از زريق و قواقل و سه مرد از عبد الاشهل ، و حارثه ، و بياضه ، و دو مرد از سالم و ساعده و يكى از بنى كعب بن سواد به شمار مى آمدند.
بيشتر شركت كنندگان از يك عشيره ، برادر يا فرزندان يا پدران و فرزندانشان بودند. بدين ترتيب كه برادران و عمويشان از بنى غنم و سواد، و برادران و برادر زادگانشان از سلمه و پدر و فرزندش از حرام و سلمه ، و دو برادر از غنم ، و نابى بن عمرو، ودو عموزاده از بنى نابى بن عمرو، يعنى نوزده نفر از آنان با هم خويشاوند بودند. در حالى كه بسيارى از آنان از نظر نسبى از هم دور بوده اند. با توجه به تركيب افراد ياد شده و نبودن نظم خاصى از افراد عشاير گوناگون ، آشكار مى گردد كه آنان در اين مجموعه ، قصد نمايندگى عشاير خويش را نداشته اند.
شركت كنندگان در عقبه دوم ، از عرب هاى اصيل به شمار مى آمده اند. همگى داراى اراده تصميم گيرى مستقلى بوده و هيچ يك از آنان برده نبوده اند. لازم به ياد آورى است كه تنها در ميان گروه ياد شده ، شش نفر هم پيمان وجود داشته است . تمامى شركت كنندگان در پيمان عقبه نخست به استثناى عقبه بن عامر از سلمه و يزيد بن ثعلبه از قواقل در آن شركت داشتند. البته اسعد بن زراره نيز كه داراى نقش مهمى در نشر اسلام در يثرب بود شركت نداشت . از بنى عبد الاشهل تنها سه نفر در اين پيمان شركت داشتند، در حالى كه منابع ، مكرر از انتشار اسلام در آنان پيش از پيمان عقبه ياد كرده اند. تمامى اين مطالب ، دليل آن است كه شركت كنندگان در پيمان عقبه دوم ، گروهى از مسلمانان و نه تمامى مسلمانان يثرب آن دوره بوده اند. متاسفانه هيچ منبعى اشاره به تعداد مسلمانان يثرب در آن هنگام نكرده است . اما كثرت شركت كنندگان از ميان عشاير خزرج در پيمان ، نشان دهنده آن است كه اسلام در ميان عشاير آنان بيش ازاوس نفوذ داشته است . به گفته منابع ، رسول خدا صلى الله عليه و آله دوازده نفر نقيب را به عنوان ضامن و وكيل آنان تعيين نمود كه اين نقيبان در عشاير مختلف تقسيم شدند. طورى كه برخى عشاير بدون نقيب بودند حارثه ، و كعب و غنم فرزندان سواد، و نابى ، و بياضه ، برخى داراى دو نقيب بلحارث و عمرو بن عوف بودند و از بنى ساعده دو نفر شركت كرده بودند كه هر دو به عنوان نقيب انتخاب شدند. از نقيبان تعيين شده ، تنها اسيد بن حضير الكتائب را مى شناسيم . وى دارايا جايگاه والايى بوده و رهبر اويسان در يوم بعاث به شمار مى رفته است ؛ اما از جايگاه و منزلت ساير نقيبان در ميان قومشان پيش از اسلام اطلاعى در دست نداريم ؛ اگر چه انتخاب آنان ، نشان از جايگاه و ويژگى آنان در قوم خود و اسلاميت آنان دارد. هم چنين نمى دانيم آيا نقيبان انتخاب شده ، ارتباطى به تعداد مسلمانان يثرب داشته اند يا نه ؟ يعنى آيا انتخاب دو نفر نقيب از بنى ساعده ، نشان از تعداد بيشتر مسلمانان در اين بوده است ، با وجود آنكه در پيمان حضور نداشتند؟ نيز نمى دانيم آيا اختيار نقيبان از ميان رهبران و گروندگان پيشين به اسلام ، به هدف ترغيب و راضى نمودن آنان بوده تا به اسلام تمكين نمايند، يا به فعاليت و شدت علاقه آنان به اسلام بستگى داشته است ؟
بى ترديد شركت كنندگان در پيمان عقبه ، مسلمانان و يا افراد مستعد به پذيرش اسلام كه داراى انديشه هاى موافق با اصول اسلام و يا با آمادگى بر پذيرش آن بوده اند، به شما مى آمدند.
پيمان عقبه با هدف تفهيم اصول و مبانى اسلام براى شركت كنندگان تشكيل نگرديد، بلكه هدف از آن تنظيم ارتباط قانونمند پيامبر صلى الله عليه و آله با مسلمانان اهل يثرب بود.
مسلمانان يثرب در آغاز ورود به مكه ، جلسه اجتماع خويش را مخفيانه و دور از چشمان مشركين يثرب و قريش تشكيل مى دادند؛ زيرا بيم آن داشتند كه كسانى آن ها را بر هم زنند. عاقبت جلسه برگزار و پيمان شبانه منعقد گرديد، كه خود دليلى بر عدم وجود اختلافات و كشمكش هاى طولانى در اين زمينه بوده است .
قريش پس از پايان پيمان عقبه ، از آن اطلاع يافت ؛ اما هيچ گونه پاسخ قوى يا عكس العمل فورى و جدى به آن نشان نداد. به گفته ابن اسحاق ، قريش تنها به اين گفته بسنده نمود كه اى گروه خزرجيان ، به ما اطلاع رسيده كه شما نزد اين خويشاوند آمده ايد تا او را از ميان ما بيرون برده و با او پيمان بر جنگ با ما ببنديد؛ به خدا سوگند جنگيدن با هيچ آبادى از عرب ، براى ما منفورتر از آغاز جنگ با شما نمى باشد.
از اين گفته ، آشكار مى شود كه مشركين قريش ، جبهه گيرى جدى در منع و يا ابطال پيمان عقبه ، از خو نشان ندادند و نتوانستند تمامى جنبه ها و آثار پيمان را ارزيابى نمايند. آنها تنها اثر پيمان را آغاز جنگ ميان خود و مردمان يثرب پنداشتند؛ واقعه اى كه هيچ گاه آن را نمى خواستند و پيش از آن هم ميان آنان اتفاق نيفتاده بود.
به نظر مى رسد قريش اقدام به جلوگيرى از فعاليت هاى دينى پيامبر صلى الله عليه و آله ننمود و به او فشارى وارد نكرد تا او را وادار به توقف تبليغات دينى و يا هجرت از مكه نمايد و قريشيان را از پريشان خاطرى و گرفتارى هايى كه دعوت اسلام براى شهر آنان ايجاد كرده بود، رهايى دهد. پس از پيمان عقبه نيز آنها به مقابله با پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان نپرداخته و دست به آزارهاى فوق العاد و سخت نزدند؛ زيرا اين پيمان بر اساس همان اصول پايه هاى مورد قبول و آشناى عرب ، كه همانا پشتيبانى و حمايت از مظلومى كه مورد ظلم ديگرى قرار گرفته باشد، منعقد گرديده بود. علاوه بر اين ، پيمان جنبه توسعه طلبانه و جنگ طلبانه هم نداشت و آنچه ظاهر پيمان نشان مى داد مسلمانان را با داشتن پشتوانه مردمى در يثرب ، تشويق به هجرت كرده بود؛ گو اين كه در اصل ، پيمان به هجرت تصريح نشده بود.
پيمان عقبه دوم ، حادثه مهمى در تاريخ صدر اسلام به شمار مى آيد كه اهميت آن تنها به استقرار اسلام و نشر آن در يثرب باز نمى گردد؛ زيرا اين مههم پيش از تشكيل پيمان عقبه به انجام رسيده بود. اهميت عقبه دوم به عزم و اراده مسلمانان يثرب بر حمايت و پشتيبانى از مسلمانان مكه باز مى گردد. اين حمايت و پشتيبانى ، تنها به عنوان پشتوانه دينى و مذهبى بود و هيچ گونه هدف توسعه طلبانه در آن وجود نداشت ؛ زيرا آنان تعهدى به شركت همراه با پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ هاى توسعه طلبانه ندادند.
پيمان عقبه ، قرار دادى اختيارى و ناشى از رضايت طرفين بود كه شركت كنندگان در آن ، گروه بسيارى از اهل يثرب از مردان عشاير متعدد بودند. برخى از عشاير شركت كننده ، دشمنى هايى نيز با هم داشتند كه از آن ميان مردانى از عشيره عبد الله بن ابى بودند كه يثربيان قصد رياست او را بر خود داشتند. پاى بندى به اين قرار داد، كه مورد رضايت طرفين بود از نظر قانونى ، عرفى و اجتماعى ضرورى به نظر مى رسيد. از اين رو، ارتباط پيامبر صلى الله عليه و آله با مسلمانان مدينه ، در چهارچوبى قانونى و الزام آور، ناشى از رضايت درونى و اعتقاد قلبى آنان و به دور از اكراه و يا فشار نيرويى خارجى بود.
پيمان عقبه ، عمق نفوذ و گسترش اسلام در مدينه را در اين دوره نخستين آشكار مى سازد؛ زيرا تعداد شركت كنندگان در آن ، زياد بود و مطمئنا آنان نمايندگان تعداد بسيار ديگرى بوده اند. در صورتى كه بگوييم تعداد مهاجران مكه در حدود هشتاد نفر بوده اند، مى توانيم به اهميت اين پيروزى بزرگ به دست آمده در اين دوره آغازين از دعوت اسلامى در ميدنه پى ببريم ؛ به ويژه آن كه مردم يثرب كه اسلام را پذيرفتند، با شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله ملاقات نكرده و ملاقات كنندگان با حضرت نيز تنها تماس كوتاهى را داشته اند.

ويژگى حقوقى پيمان و الزامات آن

به رابطه حقوقى ميان رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان يثرب اصطلاحا بيعت گفته مى شود. اين كلمه در اصل برگرفته از بيع يا فروش بوده كه در آن فروشنده در برابر كالايى كه به خريدار مى فروشد، چيزى را به دست مى آورد. اين اصطلاح در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بر هر پيمانى كه ميان او و هرشخصى كه اسلام آورده و التزام به شروط پيمان را متعهد مى گرديد، قرار داده مى شد.
التزام در پيمان ، محدود به شخصى كه در آن شركت كرده بود نبود، بلكه شامل انتخاب كنندگان آن شخص نيز مى شد؛ اما از محدوده اين دو گروه تجاوز نمى كرد و براى ديگران الزام آور نبود. از اين رو، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه برخى از انصار بر عبد الله بن ابى وارد شد، او عرض كرد به سوى آنانى كه تو را دعوت كردند برو نزد آنان فرود آى . (١٥٥)
بيعت ، عقدى يك سويه است ؛ بدين صورت كه هر كس اسلام را پذيرا بوده ، ملزم به انجام آن مى گرديده است . بيعت تنها بر مردان نبوده و شامل زنان نيز مى شده است . منابع در اين باره نام زنانى را اوردند كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت نمودند و متن بيعت زنان را نيز آورده اند، كه نشان دهنده استقلالى بود كه زن از آن بهرهمند بوده است . اسلام مرد يا قبيله ، هيچ گاه ضرورتا شامل بيعت همسرانشان نبوده است . بيعت تنها شامل اشخاص آزاد بوده و بردگان داراى وضعيت خاصى در اين زمينه بودند. جابر بن عبد الله روايت مى كند برده اى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و با وى بر هجرت بيعت نمود، در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از برده بودن وى آگاه نبود. پس ارباب او نزد حضرت آمده و او را طلب نمود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود او را به من بفروش ، پس او را در مقابل دو برده سياه خريدارى نمود، از آن پس بود كه حضرت با كسى بيعت نمى كرد تا اينكه از او سوال مى كرد كه برده است يا خير. (١٥٦) بنابراين رسول خدا صلى الله عليه و آله با بردگان بر هجرت شرط نمى كرد؛ زيرا مى دانست كه معامله با بردگان ، همانند افراد آزاد موجب تحريك اربابان و ساير اعراب مى شود. علاوه بر آن ، رسول خدا صلى الله عليه و آله قصد نداشت اسلام را بر پايه بردگان استوار نموده يا موجب اخلال عميقى در نظم اجتماعى آن روز گردد. به ويژه آن كه تعداد بردگان فراوان نبوده و دادن حقوق بسيار به بردگان ، موجب تحريك و قيام اربابانى مى شد كه ستون هاى اجتماع از نظر تعداد و قدرت به شمار مى ا مدند و در نتيجه آنان را در پذيرفتن اسلام مردد مى ساخت .
نخستين بار كلمه بيعت در پيمان عقبه نخست به كارگرفته شد. از آن پس ، از اين كلمه مكرر استفاده شد؛ اما شرايط آن با گذشت زمان دگرگون گرديد. در پيمان عقبه نخست ، زنان در بيعة النساء متعهد گرديدند بر پروردگار يكتا شريكى قرار ندهيم ، دزدى نكنيم ، مرتكب زنا نشويم ، فرزندان خود را به قتل نرسانيم ، از تهمت و افترا و گناه آشكار پرهيز كنيم . پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند، در صورتى كه به پيمان خود وفا كرديد، بهشت از آن شما است و هر كس راه فريب را پيش گرفت ، جزاى او با خداست ، كه او را مجازات نموده يا از او در گذرد. (١٥٧)
اين شروط با آنچه در قرآن نيز آمده است انطباق دارد. سوره ممتحنه ١٢. همچنين در برخى از منابع حديث آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با زنان شرط نمود نوحه گرى براى كشته شدگان دوره جاهلى نكرده و خود را همانند دوران جاهليت در معرض ديد مردان قرار ندهند. (١٥٨)
در بيعة النساء زنان نيازى به قرار دادن دست خود در دست پيامبر صلى الله عليه و آله نداشتند و اين نشان مى دهد كه پيمان عقبه نخست ، بيشتر بر جنبه هاى اخلاقى تاكيد داشته تا جنبه هاى نظامى و سياسى . از آن پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله ، حكم بيعت زنان هم چنان باقى و پايدار بود؛ اما شروط پيمان تغيير يافته و در عقبه دوم شرط جنگ به آن اضافه شده بود. ابن اسحاق مى گويد هنگامى كه پروردگار به پيامبر خود اجازه جنگ داد و او با مسلمانان پيمان جنگ را بست ، شروطى جز شروط پيمان عقبه نخست را شرط نمود. در پيمان عقبه نخست كه بيعة النساء بود، خداوند متعال در آن هنگام اجازه جنگ را به پيامبر صلى الله عليه و آله نداده بود و پس از صدور اجازه جنگ ، رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنان در عقبه دوم بر جنگ تمام عيار پيمان بست و از سوى پروردگار تعهد نمود كه در ازاى وفاى به آن بهشت را به آنان ارزانى دارد. (١٥٩) روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود با من بيعت مى كنيد، بر پيروى بدون شرط از من در شكست و پيروزى ، بخشش مال در گشاده دستى و تنگدستى ، بر امر به معروف و نهى ازمنكر و نيز بر گفتن حق در هر كجا كه بوديم به جز خداوند، واهمه اى از هيچ كس به دل راه ندهيم و در صورتى كه نزد شما آمدم ، همانند خود و همسرانتسان و فرزندانتان از من دفاع كنيد؛ در آن صورت بهشت از آن شما خواهد بود. پس بلند شديم و با او بيعت كرديم . (١٦٠)
بلاذرى از عبادة بن صامت روايت مى كند: با رسول خدا صلى الله عليه و آله بر پيروى كامل از او در پيروزى و شكست ، قدرت و ضعف ، عدم منازعه با صاحبان شريعت بيعت كرده و پيمان بستيم كه همواره آنچه را حق است بگوييم و جز از پروردگار، از هيچ كس بيم و هراسى به دل راه ندهيم . (١٦١)
موسى بن عقبه روايت مى كند كه زبير از جابر بن عبد الله سوال كرد چگونه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرديد.
آيا بر مرگ ؟ ، گفت خير، اما با او بيعت كرديم كه نگريزيم . (١٦٢)
عامر شعبى در روايتى از ابى امامه نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود از شما مى خواهم كه خداوند عزوجل را پرستيده و براى او شريكى قرار ندهيد و از شما براى خود و اصحابم مى خواهم كه فرمان ما را اطاعت كرده و ما را يارى دهيد و هم چنان كه از زن و فرزند خود دفاع مى كنيد، از ما نيز دفاع كنيد. آنان گفتند در صورتى كه آنها را انجام دهيم ، چه پاداشى خواهيم داشت ؟ فرمود: بهشت از آن شما. گفتند پس پذيرفتيم . (١٦٣)
تا كنون متن كاملى از پيمان عقبه به دست ما نرسيده است و شايد علت آن به شفاهى بودن پيمان بازگردد. شروط پيمان عقبه نوشته و مدون نبوده است و شايد علت آن به شفاهى بودن پيمان بازگردد. شروط پيمان عقبه نوشته و مدون نبوده است ، اما بى ترديد پيمان عقبه بر جنبه هاى نظامى و سياسى تاكيد داشته است . اما بخش نظامى آن ، همان تعهدى بود كه يثربيان به رسول خدا صلى الله عليه و آله دادند كه او را يارى داده و همان طور كه از خود و زن و فرزندانشان دفاع مى كنند به دفاع از وى برخيزند و همواره در كنار او بوده و ايشان را تنها نگذارند. تا آنجا كه براى تحقق آن ، دست به جنگ تمام عيارى بزنند؛ يعنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله حمايت كرده و به هنگام بروز هر خطرى از وى دفاع نمايند. البته اين يارى فقط جنبه دفاع داشته و هيچ گونه جنبه تهاجمى را در آن نمى توان دريافت . در پيمان ، گفته مستقيم و صريحى بر شركت در جنگ تهاجمى را در آن نمى توان دريافت . در پيمان ، گفته مستقيم و صريحى بر شركت در جنگ تهاجمى را در آن نمى توان دريافت . در پيمان ، گفته مستقيم و صريحى بر شركت در جنگ تهاجمى و توسعه طلبانه وجود ندارد؛ از اين رو هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى بدر عزيمت كرد و با مشركين قريش رو به رو شد، فرمود اى مردم نظر و راى خود را به من ارزانى داريد، كه منظور ايشان به انصار بود؛ زيار در آن هنگام ، اكثر مسلمانان را تشكيل مى دادند و به هنگام بيعت در عقبه گفتند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله ما هيچ گونه ضمانتى نسبت به شما نداريم ، تا اينكه به خانه هاى ما برسى . در آن هنگام كه بر ما وارد شدى پس در ذمه و ضمانت ما هستى و از شما دفاع خواهيم كرد همانند دفاعى كه از فرزندان و همسران خود مى كنيم . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بيم آن داشت كه پيمان انصار با او اختصاص به شهر مدينه داشته و آنان تعهدى نسبت به دشمنان او در بيرون شهر نداشته باشند. (١٦٤)
ابن سعد مى گويد اجماع بر اين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ كس از انصار را پيش از جنگ بدر به درگيرى و جنگى نفرستاد؛ زيرا آنان به هنگام پيمان عقبه شرط كرده بودند از او در خانه هايشان دفاع و پشتيبانى كنند و ثابت و مسلم نزد ما همين است . (١٦٥)
با اين جنگ دفاعى ، بيم آن مى رفت كه آنها به جنگى تمام عيار كشيده شوند؛ گو اين كه در اين مرحله هم حمايت پيامبر پس از هجرت ، آنها را از تمامى عرب جدا ساخته بود و به جنگى تمام عيار كشانيده بود.
بيعت كنندگان در عقبه ، بيشتر به جنبه هاى سياسى مصالح خود اهميت مى دادند و به انجام منافع خود تاءكيد داشتند. (ابن اسحاق) روايت مى كند كه ابوالهيثم بن تهيان گفت : جدا مى سازيم . مبادا پس از آن كه خداوند شما را پيروز گرداند، به ميان قوم خود باز گردى خون با خون ، و ويرانى با ويرانى . من از شمايم و شما از من هستيد، مى جنگم با آنكه مى جنگيد و در صلح هستم با آنكه در صلح هستيد . (١٦٦)
پيمان عقبه جايگاه و پايگاه تازه اى را براى رسول خدا ص به وجود آورد كه بستر آن ، مجموعه اى از افراد عشاير متعدد ولى جدا از هم نداشتند تا پراكنددگى آنان را از ميان برداشته و كارها را منظم سازد. اين پيمان در حالى به وقوع پيوست كه رسول خدا ص به دور از خصومت هاى آنها قرار داشت و از اين رو، بالاتر از درگيرى ها و كشمش هاى قبيله هاى قرارگرفت .جايگاه جديد، مركزى كشاورزى به شمار مى آمد كه از راه قافله هاى تجارتى قريش بس دور و در نتيجه از نفوز اقتصادى و اجتماعى ميكان در امان بود. علاوه بر دورى شهر از ديدگاه و نظارت قريشان ، يثربيان داراى رابطه خصمانه اى با آنان نيز نبودند و از سياست هاى ، توسعه طلبانه پيروى نكرده و با مردم مكه هيچ گونه جنگ و درگيرى نداشتند. شايد همين ، علتى باشد كه مردم مكه دست به اقداماتى نزدند كه در نتيجه آن ، مردم مدينه را براى ابطال و از ميان بردن پيمان عقبه تحت فشار قرار داده و يا آنها را وادار سازند كه مسلمانان را در شهر خود نپذيرفتند.
پايگاهى كه پيمان عقبه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ضمانت نمود، موجب مى شد در يثرب جايگاه امنى براى او بوجود آيد كه در آن آزادانه و بدون درگيرى با مخالفان يا آنچه او را از هدفش باز دارد، به فعاليت خويش پرداخته و براى استقرار اصول اسلام و تحكيم پايه هاى آن و انتشار دعوت تلاش كند.
شرط پشتيبانى از رسول خدا صلى الله عليه و آله در پيمان عقبه ، نشان دهنده آن است كه اين شرط جنبه دفاعى داشته ؛ اما اين به آن معنى نيست كه تعهدات آنان سبك و ساده بوده است ؛ زيرا اين پشتيبانى جنگ وسيع و دامنه دارى را مى طلبيد؛ به ويژه با مشركين قريش كه همواره به دنبال راه هايى براى مقابله با اسلام و چيره شدن بر آن بودند.
سعد بن عبادة و هل بن صامت در كرده بودند كه پيمان عقبه ، تعهدات سنگينى را بر عهده آنان قرار داده است . از اين رو گفتند شما با او در جنگى تمام عيار با مردم پيمان مى بنديد؛ پس اگر مى بينيد روزى اموال خود را در اين راه از دست داده و مصبيتى است براى شما، و يا اشراف و بزرگان خود را كشته ببينيد و او راتسليم مى نماييد، پس از هم اكنون به خدا سوگند اگر آن را انجا داديد بدنامى دنيا و آخرت را به همراه خواهيد داشت . و در صورتى كه مى بينيد شما برادرانى براى او بوده و او را دعوت كرده ايد براى از دست دادن اموال و كشته شدن اشراف ، پس برگيريد آن پيمان را پس به خدا سوگند خوشبختى دنيا و آخرت از آن شما خواهد بود. گفتند ما اين پيمان را به رغم آگاهى از دست دادن اموال و مرگ بزرگان مى پذيريم ؛ اما يا رسول الله صلى الله عليه و آله ! در صورتى كه بدان وفا نماييم چه پاداشى را در برابر آن خواهيم داشت ؟ فرمود: بهشت . گفتند: دست خود را پيش آورد. پس دست مبارك خود را باز كرده و همگى با ايشان بيعت كردند.
در پيمان عقبه به اختيارات وسيعى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله داده شده ، تصريحى نگرديده است ؛ اما تنها، لازمه اقرار به اسلام ، اختيارات فراوانى را براى رسول خدا صلى الله عليه و آله به اثبات مى رسانيد. حساسيت زمانى شرايط پيمان عقبه ، نمى توانست به تمامى مسايل به ويژه اختيارات پيامبر صلى الله عليه و آله بپردازد. ابن عمر (١٦٧) در اين باره مى گويد: پيامبر با يثربيان بر اطاعت كامل بيعت كرده و سپس مى فرمودند: در حد توانايى . (١٦٨) تاكيد بر اطاعت كامل ، در آن هنگام امر بسيار مهمى بوده است ؛ زيرا در آن جامعه فردگرا، كسى حاضر به سر فرود آوردن در برابر قدرت خارجى نبود. اين ويژگى ها بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تلاش بر زدودن آن داشت ؛ زيرا با وجود آن ، نمى توانست نظام سياسى ثابت و پايدارى را به وجود آورد.
از سوى ديگر، اطاعت همواره داراى حد و حدودى است كه نمى تواند مطلق باشد از همين رو، پيامبر بر آن قيد توانايى را قرار دادند.

فصل چهارم : هجرت به مدينه و استقرار در آن

زمينه هاى هجرت

منظور از پيمان عقبه ، ايجاد پايگاهى امن براى اسلام بود كه مسلمانان بتوانند با آزادى كامل به ابراز عقيده خود پرداخته و به دستورات آن عمل نمايند. هم چنين مسلمانان از امكان پذيرايى از هر آنكس كه به آنها پناه مى آورد، اطمينان داشته باشند. اين به مسلمانان نشان مى داد كه هر گاه به مدينه هجرت نمودند، به چه امتيازاتى دست مى يابند. با آنكه بر كلمه هجرت در پيمان تصريح نشده ، اما احكام آن ، موجب تشويق مسلمانان به هجرت شد.
تاكيد بر هجرت در پيمان هاى بعدى آمده است ؛ اما نمى دانيم چه هنگام كلمه هجرت در شروط پيمان وارد شده است . البته از وجود آن در سال چهارم به هنگام آغاز جنگ خندق اطمينان داريم ، بطورى كه از حرث بن زياد ساعدى روايت مى شود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز خندق وارد شد، در حاليكه پيامبر با مردم بر هجرت بيعت مى كردند.
به نظر مى رسد احتمالا شرط هجرت پيش از تاريخ اين جنگ نهاده شده باشد و شايد پس از جنگ احد اين اتفاق افتاده باشد؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از آن درگير تنظيم كارهاى داخلى مدينه بود؛ زيرا زمين هاى كشاورزى آن محدود بود و بخش اعظم آن در اختيار يهوديان قرار داشت . هم چنين زمان طولانى از نشر و توسعه دعوت پيامبر در خارج از مدينه نگذشته بود.
هجرت ، يا سكونت در مدينه ، اهميت فراوانى در مرحله نخستين حيات دولت اسلامى داشت . به ويژه در آن هنگام كه تعدا مسلمانان بسيار اندك و منحصر به مدينه و پيرامون آن بود، آنها با خطرهاى فراوانى تهديد مى شدند. بنابراين ، ضرورى به نظر مى رسيد كه مسلمانان در مدينه مستقر شده و اطراف پيامبر صلى الله عليه و آله باشند تا به هنگام بروز شرايط اضطرارى ، هم چون جنگ ، براى دفاع از اسلام و خدمت به آن آماده شوند.
از سوى ديگر، سكونت در مدينه در كنار پيامبر و مسلمانان ، موجب آشنايى تازه مسلمانان به اصول احكام اسلامى و لوازم آنش ده ، و به تنظيم انديشه اسلامى آنان كه پايه و اساس ‍ اسلام به شمار مى آيد، نيز كمك مى نمود.
بديهى است شرط هجرت در بيعت ، متوجه افرادى بوده است كه از اهل مدينه به شمار نمى آمدند. بنابراين ضرورتى نداشت كه اين شرط بر تازه مسلمانانى كه اهل مدينه بودند گذاشته شود. بدون شك ، اين شرط اجتماع مدينه را در معرض بحران هاى اقتصادى و اجتماعى قرار مى داد؛ زيرا تعدا فراوانى عناصر گوناگون و متنوع با فرهنگى احتمالا متفاوت را به مدينه جلب مى كرد كه اين مى توانست برخوردهايى را، به ويژه از نظر فرهنگى با ساكنان اصلى مدينه به وجود آورد. افزايش تعداد مهاجران به مدينه نيز نيازمند ايجاد كار و امكانات زندگى براى آنان بود؛ زيرا تعداد فراوانى از اين مهاجران ، اطلاعى از صنعت نداشته و مجبور بودند در بازرگانى و يا كشاورزى فعاليت داشته باشند. رشد و شكوفايى تجارت و بازرگانى در اين مرحله نيز، با توجه به دشمنى مشركان قريش كه بر بازرگانى ، قدرتى را به وجود آورده به ضرر آنان قد علم كنند. كشاورزى نيز در درجه نخست نياز به زمين هاى فراوان قابل كشت داشت ؛ چيزى كه پس از رفتن يهوديان از مدينه ، كم كم گسترش يافت . به نظر مى رسد نخستين بار، يهوديان پس از جنگ بدر مجبور به ترك مدينه شدند. در آغاز بنى قينقاع و بعد از جنگ احد، بنى نضير از مدينه اخراج شده و زمين هاى آنان ميان تعدادى از مهاجران تقسيم شد.
شرط هجرت ، هم چنان در همه بيعت ها تا هنگام فتح مكه باقى ماند و از آن پس ملغى گرديد. (١٦٩) از ميان برداشتن شرط هجرت پس از فتح مكه ، امرى طبيعى به نظر مى رسيد؛ زيرا اسلم به مكه دست يافته و آن را كه پايگاهى اساسى بر ضد اسلام بود، ضميمه خود گردانيده بود. از اين پس اصرار، بر هجرت مسلمانان به مدينه مرى دشوار به نظر مى رسيد؛ زيرا موجب نگرانى و به سختى افتادن تعدادى از تازه مسلمانان مى گرديد و آنها را مجبور به ترك ديار خود مى كرد و سكونت آنها در مدينه را كه گنجايش آنان را نداشت با مشكلاتى روبرو ساخت .
در برخى كتاب ها آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله گاه در بعضى از بيعت ها شرط جهاد را قرار مى دادند؛ (١٧٠) هم چنان كه در برخى شرط شهادت (١٧١) و در بعضى ديگر شرط نصيحت به ديگر مسلمانان را مى گذاشتند. (١٧٢) بديهى است اين شروط، خارج از خواسته اسلام نبوده است . در اين ميان ، تنها شرط جهاد است كه به نظر مى رسد شرطى خاص بوده است .

هجرت

هجرت مسلمانان از مكه به مدينه ، به صورت تدريجى انجام پذيرفت . نخستين هجرت كننده پس از پيمان عقبه نخست مصعب بن عمير بود كه براى آموزش قرآن به مسلمانان به سوى مدينه آمد. هجرت ابو سلمة بن عبد الاسد پيش از مصعب بن عمير بوده است . وى كه از مهاجران حبشه بود، به مكه بازگشت و با ديدن آزار و اذيت قريش به يثرب پناه برد. چندى بعد همسر او ام سلمه - كه چندى بعد از شهادت شوهرش به عقد رسول خدا صلى الله عليه و آله در آمد- همراه پيامبر و فرزندش به يثرب رفتند. بنا به اظهار ابن هشام و ابن سعد، وى نخستين مهاجرى بود كه يك سال پيش از پيمان عقبه به يثرب رفته است . بلاذرى وى را سومين مهاجر پس از مصعب بن عمير و ابن ام مكتوب دانسته است ؛ اما عقيده نخست درست تر مى نمايد. سيره ابن هشام ، ج ٢ ص ٤٦٨؛ طبقات ابن سعد ج ١، ص ٢٢٦؛ سيره ابن كثير، ج ٢، ص ٣١٥. مترجم . از آن پس ، مسلمانان از پيشگامان خود تبعيت كرده و به صورت تك تك و يا گروه هاى كوچكى از مكه بيرون آمده و به سوى مدينه به حركت در آمدند. بيشتر هجرت ها، مخفيانه صورت مى پذيرفت ؛ ولى با گذشت زمان و فزونى مهاجران ، توجه قريشيان را جلب نموده بود. برخى از هجرت ها به صورت علنى صورت مى گرفت و از جمله هجرت عمر بن خطاب (١٧٣) بود كه به همراه بيست سوار در حالى از مكه خارج شد كه به قريش اعلان جنگ داد. (١٧٤) در منابع ، اشاره اى به بازگرداندن هيچ يك از مسلمانان مهاجر از ميان راه نشده است و اين مى تواند دليلى بر آن باشد كه قريش هيچ گونه مخالفت و سرسختى با هجرت مسلمانان از خود نشان نداد. قريش در آغاز به خطرى كه در پايان متوجه آنان مى گرديد، واقف نبود؛ بلكه تصور مى كرد كه از اين راه به صورت مسالمت آميز از مسلمانان كه موجب آشفتگى اجتماعى در مكه شده بودند رهايى مى يابد. سپس هنگام آن رسيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصا مهاجرت نمايد. روايات بسيارى اشاره به آن دارد كه به ايشان اجازه هجرت داده شد. (١٧٥)
پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم به هجرت خويش را مخفى نگه داشت و در اين مورد تنها خانواده وى و ابوبكر كه سپس همراه ايشان هجرت كرد، از آن اطلاع يافتند. به نظر مى رسد حضرت پس از اطمينان از اين كه بخش اعظم مسلمانان هجرت كرده و مسلمانان باقى مانده در مكه رغبتى به هجرت ندارند و پس از او ادعا نخواهند كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را رها ساخته است و نيز يثربيان از مهاجران استقبال گرمى كرده اند، تصميم به هجرت گرفت . سيره نويسان روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ابوبكر، مخفيانه از مكه خارج شده و به سوى غارثور كه در نزديكى مكه قرار دارد حركت كردند. آنان سه روز در اين غار مخفى شده و از شير گوسفندانى كه در آن نزديكى مشغول به چرا بودند تغذيه نمودند. سپس از مخفى گاه خارج شده و در حالى كه قريش به دنبال آنان بودند، به حركت خود ادامه دادند.
ابن اسحاق مسير هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله را به تفصيل شرح داده كه بيشتر منابع تاريخ و جغرافيايى متاخر بود و آن را به نقل از وى آورده اند. اين غير از راه معمولى و آشناى آن هنگام بود و از ميان دره ها و دشت هاى ساحالى عبور مى كرد. گفته مى شود كه ابوبكر اين راه و ساكنان آن را به علت سفرهاى سابق خود به سرزمين شام به خوبى مى شناخته است . (١٧٦) رسول خدا صلى الله عليه و آله بدون اعلام قبلى به يثرب رسيدند و يثربيان به محض شنيدن ورود حضرت ، همگى به استقبال آمده و با گرمى از ايشان پذيرايى كردند. (١٧٧)

املاك مهاجران در مكه

بيشتر املاك مسلمانان مهاجر در مكه ، مورد دستبرد و تعرض مكيان قرار گرفت ؛ گو اين كه مهاجران ، املاك خود را به وديعه گذاشته بودند. مصعب زبيرى در اين باره مى گويد:
هر شخصى از قريش و هم پيمانان آنها كه هجرت نمود، خانه خويش را به مردى سپرد. گروهى امانت را محفوظ نگاه داشته و گروهى آن را فروختند. هشام بن عمرو از اشخاصى بود كه رعايت امانت را نمود. (١٧٨)
زبير بن بكار نقل كرده است كه هشام بن حارث ابن حبيب از بنى عامر بن لوى خانه هاى تمام مهاجران قوم خود را نگاه داشت ؛ از اين رو حسان بن ثابت او را مدح نمود و ديگرانى را كه خانه هاى مهاجران قوم خويش را فروختند، اين گونه نكوهش نمود:

اخنى خلف و قنفذ خيانت كردند
هم چنين فرزند ربيع ، اما دامن هشام پاك ماند
از آنانى كه به امنت خيانت نمى كنند
حارث بن حبيب بن شمام مى باشد
ازرقى تعدادى از خانه هاى مهاجران را كه از سوى برخى مشركان قريش مصادره گرديد نام برده است از آن ميان خانه ابى العاص همسر زينب دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است .
هنگامى كه اسلام آورده و سپس مهاجرت نمود، عموزادگانش خانه او را به همراه تعدادى از خانه هاى مهاجران (١٧٩) و نيز خانه جحش بن رئاب اسدى مصادره كردند. عشيره جحش همگى هجر كردند. مردان و زنان به سوى مدينه هجرت كردند، در حالى كه خانه خويش را رها ساختند. آنان هم پيمانان حرب بن امية بن عبد شمس به شمار مى آمدند. ابو سفيان بن حرب بر آنان هم پيمانان حرب بن امية بن عبد شمس به شمار مى آمدند. ابوسفيان بن حرب بر آنان خشمگين شده و خانه آنان را به چهار صد دينار به عمروبن علقمه عامرى فروخت (١٨٠) و خانه عتبة بن غزوان را يعلى بن اميه در اختيار گرفت . و اين در حالى بود كه پيش از هجرت آن را به امانت بدو سپرده بود. (١٨١)خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز كه در آن متولد شده بود، بعد از هجرت ، در اختيار عقيل بن ابيطالب قرار گرفت .
معتب بن ابولهب خانه حضرت خديجه س را كه نزديك ترين همسايه به او به شمار مى رفت در اختيار گرفت . سپس آن را به معاويه به يكصد هزار درهم فروخت . (١٨٢) عقيل بن ابيطالب خانه پيامبر و نيز خانه برادران و خواهران خود را و نيز خانه همه مهاجران بنى هاشم را به هنگام هجرت خود فروخت . (١٨٣) هم چنين خانه آل جذيم را كه از آن آل مظعون بود و به هنگام مهاجرت آن را رها ساخته و آل جذيم (١٨٤) بر آن دست يافته بودند، فروخت .
هنگام فتح مكه ، بعضى از مهاجران خانه هاى خويش را طلب كردند، اما پيامبر با استرداد آنها موافقت نكرد. (١٨٥)

مسلمانانى كه از مكه مهاجرت نكردند

با توجه به شرايط مناسبى كه براى مسلمانان در مدينه هموار شده بود و قرآن و پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مسلمانان را تشويق به مهاجرت مى كردند، تعدادى از مسلمانان با حفظ عقيده دينى خود، هم چنان در مكه باقى ماندند. بدون شك ، وابستگى آنان به عقيده دينى خود، متفاوت بود؛ برخى آن چنان سست ايمان بودند كه با كمترين آزارى كه به آنان وارد مى گرديد، دست از اسلام مى شستند. قرآن كريم در اشاره به اين افراد مى فرمايد: ننن و من الناس من قول آمنا با لله فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس كعذاب الله ؛ يعنى : و از مردم كسانى هستند كه مى گويند: به خدا ايمان آورده ايم ! اما هنگامى كه در راه خدا شكنجه و آزار مى بينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى شمارند و از آن سخت وحشت مى كنند. عنكبوت ، ١٠ برخى با استقامت و پايدارى و با قلبى سرشار از ايمان و نور، آزار و سختى ها را به جان خريده و هيچ گونه خللى در عقيده آنها نفوذ نكرد و هم چنان با قلبى مالامال از عشق به اسلام باقى ماندند. بعضى اولين فرصت به دست آمده را غنيمت شمرده و هجرت را بر ماندن ترجيح دادند. قرآن در اشاره به امثال آنها اين گونه مى فرمايد: والذين هاجروا فى الله من بعد ماظلموا؛ يعنى : آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا، هجرت كردند نحل ٤١. قرآن هم چنين به افرادى كه در مكه باقى مانده و مهاجرت نكردند، اين چنين اشاره مى نمايد:
ان الذين توفاهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماواهم جهنم و ساءت مصيرا الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلُة و لا يهتدون سبيلا، فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا؛
يعنى : آنها فرشتگان گفتند: مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟ آنها عذرى نداشتند، و جايگاهشان دوزخ است ، و سرانجام بدى داردند. مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار قرار گرفته اند و حقيقتا مستضعف اند نه چاره اى دارند و نه راهى براى نجات از آن محيط آلوده مى يابند. ممكن است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد، وخداوند، عفو كننده و آمرزنده است نساء ٩٧.
از اين آيه ، آشكار مى شود كه تعدادى از مسلمانان با وجود توانايى بر هجرت ، در مكه باقى ماندند كه خداوند آنان را به جهنم كه شديدترين مجازات است ، وعده داده است ؛ اما ديگران را آشكارا مورد عفو قرار نداده ، بلكه آنان را بدون تكليف رها ساخته است .
برخى از مهاجرين از سوى نزديكان خود كه در مكه باقى مانده بودند، حمايت مى شدند. به عنوان مثال حاطب بن ابى بلتعه هنگامى كه پيامبر قصد حمله به قريش را داشت ، در نامه اى اين خبر را به آنان رسانيد و پيامبر صلى الله عليه و آله از اين نامه آگاه گرديده و از رسيدن آن به مقصد جلوگيرى نمود. حاطب در دفاع از خود، اين گونه به رسول خدا صلى الله عليه و آله پاسخ داد: من در ميان قريش زندگى مى كردم ، در حالى كه جزو آنان به شمار نمى آمدم ، اما برخى از مهاجرينى كه به همراه شما هستند داراى خويشاوندى با قريش هستند و خانواده آنها و اموالشان در مه مورد حمايت آنها قرار گرفت . پس مايل بودم كارى كرده باشم كه آنها به عنواان خويش خود، از فاميل من حمايت نمايند و اين كار را از روى كفر و يا برگشتن از عقيده دينى خود انجام ندادم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند او به شما راست مى گويد. سپس اين آيه شريفه نازل گرديد: يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء؛ (١٨٦) يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد!
ممتحنه ، ١
تعدادى از مسلمانان كه در مكه باقى مانده بودند، به خدمت مهاجرين در آمدند. آنان از خانواده هاى مهاجرين حمايت كرده ، از اموال آنها نگهدارى و از منافعشان پشتيبانى مى كردند. آنان به عنوان جاسوسان بر قريش عمل كرده و هر حركتى را كه بر عليه مسلمانان بود، شناسايى و براى خنثى كردن آن تدابيرى مى انديشيدند. در اين باره ابن شبه روايت مى كند:
نعيم بن عبد الله نحام ، خانواده بنى عدى را زير پوشش خود قرار داده و اداره مى نمود. پس تصميم به هجرت و رفتن به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله را گرفت . قومش ‍ از او خواستند كه در ميان آنها بماند و گفتند تا هنگامى كه يك نفر از ما زنده باشد اجازه نخواهيم داد به تو گزندى وارد شود. (١٨٧)
باقى ماندن تعدادى از مسلمانان در مكه ، داراى علل متفاوتى بود. برخى از آنان ، شرايط ويژه اى داشتند كه آنان را از هجرت باز مى داشت . برخى ديگر ضعيف و ناتوان بودند و از قوم خويش مى هراسيدند. تعدادى سست عقيده بودندو دست از دين خود شسته و ترك اسلام نمودند؛ در مقابل بعضى كه نور ايمان در قلب آنان جاى گرفته بود، بر اسلام ايستادگى و پايدارى مى نمودند. قرآن كريم خطاب به آنان كه بدون علت مهاجرت نكرده و در نتيجه دست از اسلام برداشتند مى فرمايد:
ان الذين توفاهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماواهم جهنم وساءت مصيرا الا المستضعفين من الرجال والنساء والولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا، فاولئك عسى الله ان يعفو عنهم و كان الله عفوا غفورا؛
يعنى : كسانى كه فرشتگان روح آنها را گرفتند، در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند به آنها گفتند: شما در چه حالى بوديد: و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفار جاى داشتيد؟ گفتند ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم . آنها فرشتگان گفتند: ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم . گفتند: مگر سرزمين خدا پهناور نبود كه مهاجرت كنيد، آنها عذرى نداشتند و جايگاهشان دوزخ است ، و سرانجام بدى دارند. مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار قرار گرفته اند؛ نه چاره اى دارند و نه راهى مى يابند. ممكن است خداوند آنها را مورد عفو قرار دهد و خداوند عفو كننده و آمرزنده است نساء ٩٩- ٩٧.
بخارى در تفسير اين آيه نام تعدادى را به عنوان مستضعف آورده كه قادر به هجرت نبوده و در مكه باقى ماندند. اين افراد عبارت اند از: عياش بن ابى ربيعه ، سلمة بن هشام بن مغيره ، هشام بن عاص و وليد بن مغيره (١٨٨).
بلاذرى ، هم چنين نام ابو جندل ، (١٨٩) حارث بن حبيب ، (١٩٠) و سهل بن بيضاء (١٩١) را نيز آورده است كه تمامى آنان از هجرت كنندگان به حبشه بودند و سپس به مكه بازگشته و در آن باقى ماندند.
تعدادى از منابع آورده اند كه برخى از اين مستضعفين در ميان سياهى لشكر مشركين در جنگ بدر بوده اند. از آن ميان ، قيس بن فاكه بن مغيره ، و حارث بن زمعة بن اسود، قيس بن وليد بن مغيره ، ابى العاص ، (١٩٢) و ضمرة بن عيص بن زنباع ، (١٩٣) و ضمرة بن جندب (١٩٤) را مى توان نام برد.
مشهورترين مسلمان در مكه ، عتبة بن اسيد بود كه به همراه هفتاد نفر، قريش را پس از صلح حديبيه در تنگنا قرار داد؛ تا آنجا كه قريش مجبورشد از رسول خدا صلى الله عليه و آله تقاضا كند آنان را بر خلاف پيمان خود در صلح حديبيه بپذيرد. (١٩٥)
قرآن كريم به بعضى از همسران مسلمانان كه بر كفر و در مكه باقى ماندند اشاره كرده و در آن خداوند متعال مسلمانان را امر به طلاق آنها داده است : ولا تمسكوا بعصم الكوافر؛ يعنى : هرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد ممتحنه ١٠. قرآن در جاى ديگر اين گونه به آنان اشاره مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم ؛ يعنى : بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند. پس از آنها برحذر باشيد تغابن ١٤.
هم چنين تعدادى از زنان ، همسران كافر خويش را رها ساخته و به مدينه هجرت كردند، قرآن كريم در اشاره به آنان مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اذا جاءكم المومنات مهاجرات فامتحنوهن ؛ يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما مى آيند، آنها را آزمايش كنيد. ممتحنه ١٠.
ابن هشام نام زنان مهاجر را اين گونه روايت كرده است : ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط (١٩٦) و اميمه دختر بشر. (١٩٧) مسلمانان پس از هجرت اين زنان ، اقدام به دادن مهريه آنان به همسران كافر آنها نمودند كه نام اين كار العقب (١٩٨) مى باشد.


۲
سكونت دادن مهاجرين در مدينه

سكونت دادن مهاجرين در مدينه

هجرت اختيارى مهاجرين به مدينه ، نشان مى دهد كه آنان بر اساس التزام خود به دين ، و ايمان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و اعتماد به او، براى حفظ و نگهدارى عقيده اى كه به آن ايمان آورده بودند، دست به اين فداكارى عظيم زده و خانه ها و اموال و پيوندهاى خود را كه در آن نشوو نما كرده بودند، رها ساختند.
مهاجرين با هجرت خود، به عزلت و سختى و فشارى كه در مكه به آنان وارد مى شد، پايان دادند. مدينه نيز آنان را در پناه خويش قرار داده و جايگاه جديد ، امكان زندگى همراه با آرامش و آزادى را به آنان ارزانى داشت . مدينه اجتماعى را براى مهاجرين فراهم ساخت كه در آن ، تعداد فراوانى از آنان با هم در يگانگى عقيده و استعداد براى پذيرش دستورات و راهنمايى هاى اسلامى مشترك بودند و در نتيجه ، موجب همبستگى آنان در پيوندهاى عقيدتى و فكرى شد و در پايان ، اركان سياسى اسلامى را تثبيت نمود.
تعدادى از مهاجرين ، به همراه خانواده خود و يا بعضى نزديكان هجرت كردند. گروهى از آنان دارايى ها و پس انداز خويش از قبيل خانه ها و املاك را در مكه رها ساخته ، و تعدادى موفق شدند كه برخى از ثروت خويش را به همراه ببرند. بلاذرى روايت مى كند كه ابوبكر به هنگام هجرت ، پنج هزار درهم (١٩٩) همراه خويش داشت ، و عثمان نيز در حالى هجرت كرد كه هفت هزار درهم داشت . (٢٠٠) اين گروه ، بسيار اندك بودند و بقيه كه اكثريت را تشكيل مى دادند، بدون هيچ گونه مال و ذخيره اى دست به هجرت زدند. آنان هيچ گونه زمينى در مدينه نداشتند كه در آن سكونت كرده و زندگى نمايند.
نخستين نياز در هجرت به مدينه ، وجود مناطقى براى سكونت مهاجرين متناسب با احوال و شرايط آنان بود. بر اساس دانسته ها برخى از آنان به صورت دسته جمعى مهاجرت كردند كه از آن ميان عمر بن خطاب را مى توان نام برد كه به همراه خانواده و قوم خود هجرت كرد. هم چنين بنى بكير و بنى مضعون را مى توان نام برد. بيشتر مهاجرين شامل افراد متاهلى بودند كه بدون خانواده و به تنهايى مهاجرت كرده (٢٠١) بودند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام ورود بر بنى عمرو بن عوف وارد شده ، و پس از چند روز به بنى سالم منتقل گرديد. از آن پس به بنى مالك بن نجار منتقل شد و در پايان در خانه ابو ايوب (٢٠٢) انصارى مسكن گزيد؛ (٢٠٣) اما بيشتر خطبه ها وموعظه هاى خويش را درخانه سعيد بن خيثمه (٢٠٤) ايراد مى نمود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله زمينى فراخ را كه در آن ايام مربدى شترخانى بود كه گاهى هم خرما در آن خشك مى كردند بود از آن دو يتيم ، خريدارى كرده و آن را مسجد خود قرار داده كه با گل آن را بنا نمود. مسلمانان در بناى مسجد شركت كردند. اين مسجد بسيار ساده بود و هزينه فراوانى نيز نداشت . هم چنين رسول خدا صلى الله عليه و آله اتاق هاى كوچكى را در كنار مسجد براى همسران خود در نظر گرفت . حدود مسجد در آن هنگام ، صد ذراع در صد ذراع ٦٠ * ٦٠ متر بود. (٢٠٥) مهاجرينى كه پس از اين به مدينه آمده و منزلى نداشتند، در صفه و در كنار مسجد اقامت مى كردند . اين گروه در منابع به اهل الصفه مشهورند. نزديكى آنان به محل سكونت پيامبر، موجب مى شد ارتباط نزديك ترى با رسول خدا صلى الله عليه و آله داشته و فمران هاى حضرتش را سريع تر اجابت نمايند . آنان همانند نگاهبان هاى ويژه حضرت به شمار آمده و از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ساير مسلمانان در حد توانايى ، غذاى بسيار ساده اى در اختيار آنان قرار مى گرفت .
هزينه زندگى مهاجرينى كه بر انصار وارد شده بودند، در حدى نبود كه آنها را به سختى اندازد و اين ، به تعداد اندك آنان و پراكندگى و پايين بودن سطح زندگى ساكنان مدينه باز مى گشت . گفته مى شود كلثوم بن هدم از مهاجرين با خرماى ام جعران كه نوعى خرماى غير مرغوب بود پذيرايى مى كرد. (٢٠٦) البته برخى از مهاجرين ، انصار را در مهمانخانه منازلشان يارى مى دادند.
در آغاز هجرت ، بيشتر مهاجرين در بنى عمرو بن عوف در قبا منزل كردند. برخى از آنان در خانه هاى معينى جمع شدند. (٢٠٧) طورى كه در نزد كلثوم بن هدم از عبيد نوزده نفر كه اغلب آنان از بنى عبد المطلب و فهر و عامر بودند منزل نمودند. بر سعد بن خيثمه از غنم بن سلم سه نفر و گفته مى شود چهار نفر از بنى تيم بن مره كه از هم پيمانان موالى بنى عبد المطلب به شمار آمده و بيشتر آنان عزب بوده اند وارد شدند. به همين مناسبت اين خانه به دارالعزاب (٢٠٨) مشهور گرديد. بر مبشر بن عبد المنذر از امية بن زيد شش نفر كه همگى از مخزومى ها بودند وارد شده و بر رفاعة بن عبد المنذر از امية بن زيد ده نفر از بنى عدى و سهم و دو نفر ديگر و بر عبد الله بن سلمه عجلانى از هم پيمانان امية بن زيد نيز نه قر از بنى نوفل و يك نفر از عبد الدار وارد شدند.
بر منذر بن محمد بن عقبه ازجحجبا سه نفر از بنى اسد بن عبد العزى و سه نفر بر عباد بن بشر و سعد بن معاذ از عبد الاشهل وارد شدند.
اما مهاجرينى كه بر خزرج وارد شدند، همگى بر افرادى از بنى مالك بن نجار و كعب بن خزرج ، و بلحبلى ، و ساعده ، و سلمه وارد شدند.
امام مهاجرينى كه بر خزرج وارد شدند، همگى بر افرادى از بنى مالك بن نجار و كعب بن خزرج ، و بلحبلى ، و ساعده ، و سلمه وارد شدند.
اغلب ميزبانان ، از غير شركت كنندگان در عقبه بودند. مبناى تقسيم مهاجرين ، عشاير آنان در نظر گرفته شد؛ بدين صروت كه مجموعه افراد يك عشيره ، در يك مكان و بر يك شخص وارد گرديدند. نخستين اسكان مهاجرين به درازا نكشيد؛ زيرا پس از مدتى كوتاه ، مسلمانان دچار تغيير و تحول گرديده و در مدينه منتشر شدند. شايد برادرى و مواخاة ، آن تقسيم را به سرعت به انجا رسانيد. بلاذرى روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بخشى از زمين هايى را كه از آن كسى نبود، براى اصحاب خويش معين نمود و اين غير از قسمت هايى بود كه انصار از زمين هاى ، خود به مهاجرين بخشيده بودند. (٢٠٩)

پيوند برادرى

رسول خدا صلى الله عليه و آله سپس اعلان پيوند برادرى نمودند. اين پيوند با پيمان تفاوت داشت ، زيرا بر اساس آن ، روابط اجتماعى عميق ترى ميان آنان بوجود مى آمد. پيوند برادرى ، كه فردى بود، التزام مالى به همراه داشت . اين پيوند گاه ميان دو نفر از مهاجرين و البته بيشتر ميان انصار و مهاجرين صورت گرفت . ٤٥ مرد از مهاجرين و همين تعداد از انصار كه در بين آنان ، هفده نفر از شركت كنندگان پيمان عقبه به شمار مى آمدند، اين پيوند را بين خود بر قرار كردند. انصار از عشاير گوناگون بودند، اما بيشتر آنان از بنى نجار بودند. تعدادى از مهاجرين ، بر برادر خوانده هاى خود از انصار وارد شدند كه در نتيجه آن ، خانه هاى مهاجرين پراكنده شد؛ در صورتى كه پيش از آن ، همگى در خانه كلثوم بن هدم و سعد بن خيثمه كه هر دو از بنى عمرو بن عوف بوده و در قبا زندگى مى كردند، جمع بودند و گروهى نيز بر بنى عبد الاشهل و بنى حارثه وارد شده بودند.
ريشه هاى پيوند برادرى از دير باز نزد عرب مشهور بوده است . و آنها آماده بستن پيمان با افراد و گروه هايى بودند كه به آنان پناه مى آوردند. اين پيمان ، محدود به حمايت متقابل آنان از يكديگر بودند كه به آنان پناه مى آوردند. اين پيمان ، محدود به حمايت متقابل آنان از يكديگر مى شد. ابن حبيب ذكر كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان مهاجرين در مكه پيوند برادرى و مساوات بوجود آورد و از هيجده نفر نام برده است : پيامبر صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام ، حمزه و زيد بن حارثه ، ابوبكر و عمر، عثمان و عبد الرحمن بن عوف ، زبير بن عوام و عبد الله بن مسعود، عبيده بن حارث و بلال ، مصعب بن عمير و سعد بن ابى وقاص ، ابو عبيدة بن جراح و سالم بنده ابى حذيفه ، سعيد بن زيد و طلحة بن عبد الله (٢١٠) و جز ابن حبيب ، كسى از پيوند برادرى در مكه يادى نكرده است .
ابن سعد نيز از پيوند برادرى ميان على بن ابيطالب عليه السلام و رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ابو بكر و عمر، حمزه و زيد بن حارثه ، عثمان و عبد الرحمن بن عوف ، زبير و ابن مسعود، سعد بن ابى وقاص و مصعب و ابو عبيده و سالم بنده حذيفه (٢١١) ياد كرده ، اما گفته است كه پيوند مهاجرين پس از هجرت ، در مدينه اتفاق (٢١٢) افتاده نه آنچنان كه ابن حبيب گفته ، پيش از هجرت .
در هر صورت ، اين پيوند، پيش از پيوند برادرى ميان مهاجرين و انصار بوده است .
به گفته سمهودى پيوند برادرى در ماه هاى نخستين هجرت صورت گرفت و برخى آن را در فاصله ماه پنجم و هفتم ذكر كرده اند. سمهودى روايت ديگران را نقل كرد. اما به حادثه اى كه در نتيجه آن اين پيوند به وجود آمد، اشاره اى ننموده است . او در اين باره ، تنها به ذكر اهميت آن كه هميارى است اشاره كرده است . (٢١٣)
بنابراين ، در پيوند برادرى ، مسلمانان با وجود ارحام ، از يكديگر ارث مى بردند. طبيعى است كه در اين ميان ، استفاده از ميراث را مهاجرين مى بردند، زيرا آنان داراى املاكى نبودند كه از خود به ارث گذارند؛ در حالى كه انصار داراى اموال بوده و مهاجر از برادر انصارى خود، در صورتى كه وارث درجه اول و دوم نداشت ، ارث مى برد.
با اين كه تطبيق عملى ارث ، محدود و كوتاه مدت بوده است ، اما روابط ميان افراد را عميق و پايدار ساخت و بدون شك قانون توارث موجب بوجود آمدن مشكلاتى در اين زمينه گرديد؛ به همين جهت پس از مدت كوتاهى نسخ گرديد و يك آيه قرآن يعنى و الوالارحام اولى ببعض (٢١٤) كه بعد از جنگ بدر نازل گرديد، آن را از ميان برداشت .
ابن سعد روايت كرده است كه پيمان برادرى ميان مهاجرين و انصار، تنها منشا حق برادرى و هميارى بوده و ميان دو مهاجر، توارث ايجاد مى كرده است . (٢١٥)
نظام پيمان برادرى بر پايه فرد پى ريزى شده بود. بنابر اين ، مجموعه را از هم جدا ساخته و به صورت افراد در مى آورد و هر فرد، بدون در نظر گرفتن قبيله يا عشيره خود، با فرد ديگرى مربوط مى شد. در اين پيوند، مسئوليت حمايت مهاجرين بر دوش اناصر قرار داده مى شد و ارتباط تازه اى را اضافه بر پيوندى كه در پيمان عقبه موجب گرديده بود، بوجود مى آورد. اين ارتباط تازه ، جايگاه فردى در ميان مهاجرين بر دوش انصار قرار داده مى شد و ارتباط تازه اى را اضافه بر پيوندى كه در پيمان عقبه موجب گرديده بود، بوجود مى آورد. اين ارتباط تازه ، جايگاه فردى در ميان مهاجرين را تقويت مى نمود. در نتيجه ، آنان را از يكديگر جدا ساخته و به هر يك آزادى و اختيار مى داد. البته اين به آن معنى نيست كه آنها از يكديگر پراكنده شوند، زيرا وابستگى و علاقه ريشه اى آنان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و اسلام باقى و پابرجا بود و پيوند برادرى آن را مورد تهديد قرار نمى داد. از سوى ديگر تاثير اين پيوند بر انصار بسيار عميق بود؛ زيرا بر هر يك از افراد آنان ، مسئوليتى اضافى در حمايت و پشتيبانى و همبستگى اسلامى قرار داده شد. هم چنين با وجود آنكه پيوند برادرى ، مستلزم اشتراك در منزل نبود، موجب گستردگى روابط ميان رسول خدا صلى الله عليه و آله و انصار نيز مى شد.
منظور از برادرى ، به وجود آوردن ارتباطى اجتماعى و روحى بود و بر همين اساس ، هر يك از افراد مهاجرين ، ارتباط و همبستگى عميقى با مردم مدينه پيدا مى كرد، از عزلت و تنهايى خود مى كاست و زمينه ارتباط ميان خود و ديگران را گسترش داده ، پناهگاه روحى نوينى را براى خود ايجاد مى نمود كه بر اثر آن ، سختى ها كاهش و در نهايت اهداف اخلاقى اسلام عملى مى گرديد.
برخى منابع ، پيوند برادرى را تا مرحله كمك اقتصادى نيز دانسته اند. روايت شده است كه سعد بن ربيع - كه شخصى ثروتمند بود- با عبد الرحمن بن عوف پيوند برادرى بست و بخشى از ثروت خويش را بر او عرضه نمود؛ اما عبد الرحمن بن عوف به گرفتن مبلغى براى تجارت به عنوان قرض بسنده كرد. شايد اين وضع ، به ندرت اتفاق افتاده باشد و مهاجرين اندكى از برادر خوانده هاى خود براى فعاليت در تجارت پول قرض كرده باشند؛ اما اين كمك ها قطعا موجب به وجود آمدن شركت هاى بازرگانى نشد. مهاجرين با داشتن سوابقى در زمينه تجارت ، فعاليت اقتصادى تازه اى را در مدينه آغاز نمودند كه نه تنها برخوردى به منافع انصار كه در اين گونه معاملات يا آگاهى نداشته و يا كمتر داشت ، نمى كرد، بلكه موجب رونق و آسانى معاملات شد. ممكن است در اين ميان ، مهاجرين با پشتوانه پيوند برادرى ، با يهوديان رقابت كرده و جايگاه آنان را تسخير كرده و منبع زندگى و در آمد خود را تامين نموده باشند.
پيوند برادرى موجب تحكيم ارتباط ميان مهاجرين و انصار شد، اما اين پيوند، ارتباط سنتى ميان مهاجرين را تهديد نكرد و آنان را از هم نگسست ؛ زيرا نظم عمومى ، هرگز روابط خصوصى را مختل نمى كند. علاوه بر اين ، پيوند برادرى بيشتر مهاجرين را در برگرفت و در مقابل ، تعداد اندكى از انصار در آن شركت نمودند. از اين رو ضرورى بود كه بر رابطه برتر، بدون از ميان بردن روابط شخصى تاكيد شود.
هنگامى كه پيامبر حكم خويش را در مورد تنظيم روابط اجتماعى در مدينه صادر نمود، مهاجرين را به عنوان واحدى مستقل در كنار مردم يثرب و هر كس كه به آنها پيوست قرار داد. در نتيجه ، ارتباط گسترده و مهمى به وجود آمد؛ طورى كه از يكى از مجموعه هاى سه گانه در مدينه ، اين حكم ، بر تنظيم و ارتباط مستحكم ميان گروههاى مختلف تاكيد داشت .
اين حكم هم چنين بر و حدت و يگانگى عمومى اسلامى ، كه قرآن كريم آن توصيه نموده بود تاكيد داشت : انما المومنون اخوة ؛ يعنى : مومنان برادر يكديگرند حجرات ١٠ فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا يعنى : او ميان دل هاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او، برادر شديد آل عمران ١٠٣.
پيمان برادرى بر تمام شخصيت ها و مشكلات پديد آمده بر مهاجرين در آغاز هجرت چيره نگشت . وحشت فراق از زادگاه خود مكه و خانواده و دوستان ، موجب يادآورى خاطرات گذشته مهاجرين مى شد و در نتيجه ، ملال روحى را درميان آنان به وجود مى آورد.
آنان به هنگام انديشيدن به آن خاطرات و يا شنيدن شعرى سوزناك ، دچار ناراحتى روحى چنان كه بلال ، به هنگام تاثر، اين سروده را به زبان مى آورد:

الا ليت شعرى هل ابتين ليلة
بوادى الغضا وحولى اذخرو جليل
چگونه مى توانيد، شبى را درك كنيد
كه در وادى غضا در ميان اذخرو جليل
۳
نمازهاى ويژه يا خاص

نمازهاى ويژه يا خاص

قرآن كريم به ذكر نمازهاى خاصى كه در شرايط ويژه اى اقامه مى گردد نيز پرداخته است . از نماز خوف ترس اين گونه ياد شده است : و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلاة ان خفتم ان فتنكم الذين كفروا ان الكافرين كانوا لكم عدوا مبينا و اذا كنت فيهم فاقمت لهم الصلاة فتقم طائفة منهم معك ولياخذوا اسلحتهم فاذا سجدوا فليكونوا من ورائكم ولتات طافة اخرى لم يصلوا فليصلوا معك و لياخذوا حذرهم و اسلحتهم ود الذين كفروا لو تغفلون عن اسلحتكم و امتعتكم فيميلون عليكم ميلة واحدة ولا جناح عليكم ان كان بكم اذى من مطر او كنتم مرضى ان تضعوا اسلحتكم و خذوا حذركم ان الله اعد للكافرين عذابا مهينا فاذا قضيتم الصلاة فاذكروا الله قياما وقعودا و على جنوبكم فاذا اطماننتم فاقيموا الصلاة ان الصلاة كانت على المومنين كتابا موقوتا؛ يعنى هنگامى كه سفر مى كنيد، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد، اگر از فتنه وخطر كافران بترسيد؛ زيرا كافران براى شما دشمن آشكارى هستند. هنگامى كه در ميان آنها باشى ، و در ميدان جنگ براى آنها نماز را بر پا كنى ، بايد دسته اى از آنها با تو به نماز برخيزند، و سلاح هايشان را با خود برگيرند، و هنگامى كه سجده كردند و نماز را به پايان رساندند ، بايد به پشت سر شما به ميدان نبرد بروند، و آن دسته ديگر كه نماز نخوانده اند و مشغول پيكار بوده اند بيايند و با تو نماز بخوانند. آنها بايد وسايل دفاعى و سلاح هايشان را در حال نماز با خود حمل كنند، زيرا كافران آرزو دارند كه شما از سلاح ها و متاع هاى خود غافل شويد و يكباره به شما هجوم آوردند. و اگر از باران ناراحتيد، و يا بيمار و مجروح هستيد، مانعى ندارد كه سلاح هاى خود را بر زمين بگذاريد، ولى وسايل دفاعى مانند زره و خود را با خود برداريد. خداوند، عذاب خواركننده اى براى كافران فراهم ساخته است نساء ١٠٢- ١٠١.
ابن هشام روايت مى كند كه نخستين بار رسول خدا صلى الله عليه و آله اين نماز را در غزوه ذات الرقاع اقامه نمود. در آن هنگام مسلمانان به جمع بسيارى از غطفان برخورد نموده و آنان بدون ترس به يكديگر نزديك شدند؛ اما برخى از آنان از يكديگر واهمه داشتند. پس پيامبر صلى الله عليه و آله نماز خوف را اقامه كردند. وى درباره چگونگى اين نماز مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را در دو رديف قرار داد. همگى با ايشان به ركوع رفتيم . سپس پيامبر به سجده رفته و رديف اول نيز به همراه ايشان سجود كردند. هنگامى كه از سجده برخاستند. رديف دوم به سجده رفتند. آنگاه رديف دوم پيش افتادند و از جاى برخاسته ، سپس رديف اول برخاستند و همگى با پيامبر به ركوع رفتند. از آن پس پيامبر به همراه رديف اول به سجده رفته ، هنگامى كه سر از سجده برداشتند رديف دوم به تنهايى به سجده رفتند. بنابر اين همگى با هم به همراه پيامبر به ركوع رفته و هر يك به تنهايى دوباره سجده كردند. (٢٤٣)
قرآن به نماز ميت نيز اشاره كرده است و اين نشان مى دهد كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله اقامه مى گرديده است . خداوند پيامبر را عدم اقامه نماز ميت بر منافقين امر كرده و مى فرمايد: و لا تصل على احد منهم مات ابدا؛ يعنى : هرگز بر مرده هيچ يك از آنان ، نماز نخوان توبه ٨٤.
پيامبر نماز عيد را در مسجد خود اقامه نمى كردند، بلكه در اماكن ديگرى برگزار مى نمودند. ابو هريره روايت مى كند: رسول خدا صلى الله عليه و آله نخستين بار در مدينه نماز عيد فطر و قربان را با مردم در فضاى باز خانه حكيم بن عداء در كنار جايگاه شتربانان اقامه كردند.
ابن شبه به سند از ابن باكيه روايت مى كند: رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز عيد را در كنار دارالشفاء به پاى داشتند، سپس در حارة الدوس ، آنگاه در مصلى نماز عيد را در كنار دارالشفاء آن را به جاى آوردند كه تا هنگام وفات ، حضرت نماز عيد را در اين مكان اقامه مى كردند. (٢٤٤)
در واقع ، اغلب شهرهاى بزرگ اسلامى داراى مصلاى ويژه اى براى نماز عيد جداى از مسجد جامع بزرگ شهر كه در آن نماز جمعه اقامه مى گرديد بود.
به هنگام خلافت عمر بن خطاب نخستين بار مسلمانان ، نماز تراويح را به وجود آوردند. اين نماز پس از نماز عشاء در ماه رمضان آغاز مى گردد. عمر براى اولين بار در سال چهاردهم هجرى مردم را به امامت يك نفر در به جا آوردن نماز تراويح در ماه رمضان امر نمود. وى فرمان خويش را به ساير كشورهاى اسلامى نيز ارسال كرد و آنان را به انجام آن امر نمود. (٢٤٥)
نماز فرادى جايز به شمار مى آيد كه در آن هر شخص مى تواند آن را در هر كجا كه مايل بود به جا آورد؛ اما برترى در نماز جماعت است كه فردى به آنان امامت نمايد. در نماز جمعه و نماز عيد، جماعت واجب به شما آمده و نيت از ضروريات آنهاست .
مردان به هنگام اقامه نماز، نياز به پوشش خاصى ندارند و تنها ستر عورتين كافى است ، اما بانوان بايد تمامى بدن خويش به استثناء صورت و دو دست ، به هنگام نماز بپوشانند.

اذان

در اسلام به هنگام حيات پيامبر، نمازهاى ديگرى نيز وجود داشته كه مسلمانان آن را بپا مى داشتند. از آن ميان مى توان به نمازهاى دو عيد عيد فطر و قربان اشاره نمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اين نمازها را در دو ركعت بدون اذان (٢٤٦) و اقامه (٢٤٧) به پا داشته و خطبه را پس از پايان نماز ايراد مى كردند. (٢٤٨)
هنگامى كه مسلمانان در بخش هاى مختلف مدينه منتشر بودند و نماز به عنوان يكى از واجبات مهم و اساسى آنان در وقت هاى معينى بايد اقامه مى شد، ضرورى به نظر مى رسيد كه به گونه اى فرا رسيدن زمان آن ، به اطلاع كليه مسلمانان مدينه برسد.
يهوديان پيروان خويش را براى دعوت به نماز با دميدن در شاخ آگاه مى ساختند. اسلام نيز به اين منظور عباراتى را كه در آن وحدانيت و يگانگى پروردگار و اقرار به رسالت پيامبر و تقوا پيشگى و دعوت مردم به اقامه نماز بود، به وجود آورده و آن را با صداى بلندى در ميان مردم ندا داد.
اين ندا، اذان بود كه در ماه ششم هجرى واجب گرديد.

وضو

وضوء از ضروريات نماز به شمار مى آيد. قرآن كريم چگونگى انجام آن را در اين آيه متذكر گرديده است : يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلاُ فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق و امسحوا برءو سكم و ارجلكم الى الكعبين و ان كنتم جنبا فاطهروا و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لا مستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا صيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج ولكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون ؛ ترجمه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه به نماز مى ايستيد، صورت و دستها را تا آرنج بشوييد، و سر و پاها را تا مفصل برآمدگى پشت پا مسح كنيد و اگر جنب باشيد، خود را بشوييد و غسل كنيد و اگر بيمار يا مسافر باشيد يا يكى از شما از محل پستى آمده قضاى حاجت كرده ، يا با زنان تماس گرفته و آميزش جنسى كرده ايد ، و آب براى غسل يا وضو نيابيد، با خاك پاكى تيمم كنيد، و از آن بر صورت پيشانى و دست ها بكشيد. خداوند نمى خواهد مشكلى براى شما ايجاد كند، بلكه مى خواهد شما را پاك سازد و نعمتش را برشما تمام نمايد. شايد شكر او را بجا آوريد مائده ٦.
نماز تاثير به سزايى در نظم افراد جامعه اسلامى دارد. مسلمانان كه بر اساس دين و اخلاق و روح اسلامى گرد هم آمده و همگى فريضه اسلامى را به گونه اى واحد انجام مى دهند، تاثير فراوانى در اخلاق و برخورد ميان يكديگر داشته و موجب هوشيارى مذهبى ميان مسلمانان خواهند شد. آنان در اين حركت دسته جمعى و يكپارچه ، ايمان مشترك خويش به پروردگار را به مرحله اجرا در مى آورند و اين تاثير فراوانى در پاكى روح و گسترش تفكر و همبستگى اسلامى ميان آنان خواهد داشت .

قبله و تغيير آن رو به سوى مكه

قبله نخستين
راويان در اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آغاز هجرت در مدينه رو به سوى بيت المقدس نماز مى گزاردند با يكديگر اختلافى ندارند؛ اما در قبله اى كه مسلمانان پيش از نمازگزاردن به سوى بيت المقدس ، براى خود اختيار كرده بودند با يكديگر اختلاف نظر دارند و در مورد تغيير قبله به سوى بيت المقدس نيز با يكديگر هم عقيده نيستند. طبرى هنگام تفسير آيه ١٤٣ از سوره بقره كه مربوط به قبله است ، روايات متعدد و بحث گسترده اى را در مورد قبله متذكر شده (٢٤٩) و از ابو العاليه روايت كرده است : به رسول خدا اختيار داده شد كه چهره خويش را به هنگام نماز به هر سويى كه مايل است بگرداند و ايشان بيت المقدس را به جهت دوستى اهل كتاب انتخاب نمودند . بيت المقدس از آن پس به مدت شانزده ماه قبله پيامبر به شمار مى آمد. در اين حال ، همواره حضرت نگاه هاى انتظارآميز خود را به سوى آسمان متوجه مى كرد، تا اين كه پروردگار قبله را به سوى بيت الله الحرام تغيير دادند. (٢٥٠)
نيز از ابن عباس روايت شده است هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه مهاجرت كرد، بيشتر ساكنين آن را يهوديان تشكيل مى دادند. پس به فرمان خداوند بيت المقدس را قبله خويش قرار داد، از اين كار يهوديان خوشنود گرديدند و رسول خدا صلى الله عليه و آله يك سال و اندى را به اين سوى نماز گزاردند. از زيد نيز روايت شده است كه : پروردگار عزوجل به پيامبر خود فرمود: فاينما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع عليم ؛ يعنى : به هر سو رو كنيد، خدا آنجاست ، خداوند بى نياز و داناست بقره ١٥. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند اين گروه يهود، خانه اى از خانه هاى پروردگار را قبله خويش قرار داده اند، پس ما نيز چنين مى كنيم ؛ آنگاه پيامبر شانزده ماه بيت المقدس را قبله خويش قرار دادند. (٢٥١)
از اين سه روايت آشكار مى شود كه بيت المقدس پس از هجرت به مدينه ، به عنوان قبله تعيين گرديد. اين تعيين براى جلب محبت قلبى يهوديان صورت گرفت . بنا به روايت زيد، اين تعيين ، تنها تقليدى از يهوديان بود و در روايت ابو العاليه ، تعيين بيت المقدس به عنوان قبله ، براى جلب اهل كتاب به اسلام بود. اما از روايت ابن عباس اين گونه آشكار مى شود كه تعيين بيت المقدس به عنوان قبله ، موجب شادمانى يهوديان گرديد.
بنابر ادعاى ابن عباس تعيين بيت المقدس به عنوان قبله ، به فرمان پروردگار بوده است ؛ در حالى كه در قرآن هيچ آيه اى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به اين امر فرمان نداده است ؛ اما براساس روايت ابوالعاليه و زيد اين تعيين از سوى خدا صلى الله عليه و آله صورت گرفته است .
روايات ديگرى نيز در اين باره وجود دارد كه بيت المقدس پيش از هجرت به عنوان قبله تعيين شده بود. ابن عباس روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه در مكه بودند، به سوى بيت المقدس نماز گزارد، در حالى كه كعبه را در پيش روى خويش قرار مى داد. اين وضع هم چنان تا شانزده ماه پس از هجرت به مدينه ادامه داشت تا اين كه كعبه را به عنوان قبله پيش روى خويش قرار داد. (٢٥٢)
قتاده نيز روايت مى كند آنان رو به سوى بيت المقدس نماز مى گزاردند. وى هم چنين در اين باره گفته است : انصار به مدت دو سال پيش از ورود پيامبر به مدينه ، رو به بيت المقدس نماز مى گزاردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز پس از ورود به مدينه مدت شانزده ماه رو به بيت المقدس نماز گزاردند. (٢٥٣) سعيد بن مسيب ، و ابن جريح نيز روايت كرده اند: انصار سه سال پيش از ورود پيامبر، رو به قبله نخستين نماز مى گزاردند. (٢٥٤)
براساس اين گفته ها، آشكار مى شود كه پيامبر پيش از هجرت ، به سوى بيت المقدس نماز مى خوانده اند كه بر اساس روايت قتاده ، اين مدت دو سال و به گفته سعيد بن مسيب سه سال به درازا كشيده است و اين زمان با شب معراج مطابقت مى كند. بنابراين ، به اين نتيجه مى رسيم كه انتخاب بيت المقدس به عنوان قبله گاه از سوى پروردگار بوده است ، هم چنان كه در شب معراج به سوى آن ، تعداد ركعت هاى نماز نيز تعيين شد.
اما در مورد نخستين قبله اى كه پيش از بيت المقدس به سوى آن ، نماز گزارده شد، ابن جريح روايت مى كند رسول خدا نخست نماز خويش را رو به سوى كعبه مى گزاردند، سپس قبله را به سوى بيت المقدس تغيير داده و از آن پس به مدت سه سال پيش از ورود پيامبر به مدينه ، انصار رو به سوى بيت المقدس نماز مى خواندند. (٢٥٥) اين گفته كه نماز در آغاز اسلام رو به سوى مكه بوده است ، نمى تواند منطقى و صحيح به شمار آيد؛ زيرا اسلام در اوايل ظهور خود تنها محدود به مكه بوده و نمى توان گفت كه مسلمانان ساكن در آن رو به سوى مكه نماز مى گزارده اند. پس اين سخن به نظر منطقى تر به نظر مى رسد كه در اوايل ظهور اسلام ، هنگامى كه مسلمانان در مكه سكونت داشتند، به هر سو كه مايل بودند، نماز مى گزاردند. مويد اين گفته ، آيه شريفه : فاينما تولوا فثم وجه الله ؛ است . هم چنين فرموده پروردگار تاييدى بر اين سخن است كه : واوحينا الى موسى و اخيه ان تبوا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم قبلة و اقيموا الصلاة و بشر المومنين ؛ يعنى : و به موسى و برادرش وحى كرديم كه : براى قوم خود، خانه هايى در سرزمين مصر انتخاب كنيد، و خانه هايتان را مقابل يكديگر و متمركز قرار دهيد. و نماز را بپا داريد! و به مومنان بشارت ده كه سرانجام پيروز مى شوند يونس ٨٧.
تعيين قبله به سوى مكه
مجموعه آيات مربوط به قبله و تغيير آن ، همگى در سوره بقره و به اين شرح آمده است :
سيقول السفهاء من الناس ما ولاهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل لله المشرق والمغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ؛ يعنى : به زودى سبك مغزان از مردم مى گويند: چه چيز آنها مسلمانان را از قبله اى كه بر آن بودند بازگردانيد؟ بگو: مشرق و مغرب ، از آن خداست . خدا هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند بقره ١٤٢.
كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا و ما جعلنا القلبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقيبه و ان كانت لكبيرة الا على الذين هدى الله و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لروءف رحيم ؛ يعنى همان گونه كه قبله شما يك قبله ميانه است شما را نيز امت ميانه اى قرار داديم در حد اعتدال تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه است و ما آن قبله اى را كه قبلا بر آن بوديد، تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه از پيامبر پيروى مى كنند، از آنها كه به جاهليت باز مى گردند، مشخص شوند. و مسلما اين حكم ، جز بر كسانى كه خداوند آنها را هدايت كرده ، دشوار بود. ابن را نيز بدانيد كه نمازهاى شما در برابر قبله سابق ، صحيح بوده است و خدا هرگز ايمان نماز شما را ضايع نمى گرداند؛ زيرا خداوند، نسبت به مردم رحيم و مهربان است بقره ١٤٣.
كذلك جعلنا كم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عبيه و ان كان لكبيرة الا على الذين هدى الله و ما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرءوف رحيم ؛ يعنى همان گونه كه قبله شما يك قبله ميانه است شما را نيز امت ميانه اى قرار داديم در حد اعتدال تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه است و ما آن قبله اى را كه قبلا بر آن بوديد، تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه از پيامبر پيروى مى كنند، از آنها كه به جاهليت باز مى گردند، مشخص شوند. و مسلما اين حكم ، جز بر كسانى كه خداوند آنها را هدايت كرده دشوار بود.
قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضاها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق من ربهم و ما الله بغافل عما يعملون ؛ يعنى : نگاه هاى انتظار آميز تو را به سوى آسمان براى تعيين قبله نهايى مى بينيم ! اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن خوشنود باشى ، باز مى گردانيم . پس روى خود را به سوى مسجد الحرام كن ! و هر جا باشيد، روى خود را به سوى آن گردانيد! و كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده ، به خوبى مى دانند اين فرمان حقى است كه از ناحيه پروردگار صادر شده ، و در كتاب هاى خود خوانده اند كه پيغمبر اسلام ، به سوى دو قبله ، نماز مى خواند و خداوند از اعمال آنها در مخفى داشتن اين آيات غافل نيست بقره ١٤٤.
ولئن اتيت الذين اوتو الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك و ما انت بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض ولئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذا لمن الظالمين ؛ يعنى : سوگند كه اگر براى اين گروه از از اهل كتاب ، هر گونه آيه و نشانه و دليلى بياورى ، از قبله تو پيروى نخواهند كرد، و تو نيز؛ هيچ گاه از قبله آنان پيروى نخواهى نمود. آنها نبايد تصور كنند كه بار ديگر، تغيير قبله امكان پذير است و حتى هيچ يك از آنها، پيروى از قبله ديگرى نخواهد كرد و اگر تو پس از اين آگاهى ، متابعت هوس هاى آنها كنى ، مسلما از ستمگران خواهى بود! و هم يعملون الحق من ربك فلا تكون من الممترين ؛ يعنى : آنان آگاهانه حق را كتمان مى كنند. اين فرمان تغيير قبله حكم حقى از طرف پروردگار توست ، بنابر اين ، هرگز از ترديدكنندگان در آن مباش بقره ١٤٧- ١٤٦
ولكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات اين ما تكونوا يات بكم الله جميعا ان الله على كل شى ء قدير ؛ يعنى : هر طايفه اى قبله اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است بنابر اين ، زياد درباره قبله گفتگو نكنيد و به جاى آن در نيكى ها و اعمال خير، بر يكديگر سبقت جوييد. هر جا باشيد، خداوند همه شما را براى پاداش و كيفر در برابر اعمال نيك و بد، در روز رستاخيز حاضر مى كند، زيرا او به هر كارى تواناست بقره ١٤٨.
و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و انه للحق من ربك و ما الله بغافل عما تعملون ؛ يعنى : از هر جا و از هر شهر و نقطه اى خارج شدى ، به هنگام نماز روى خود را به جانب مسجد الحرام كن ! اين دستور حقى از صرف پروردگار توست ! و خداوند، از آنچه انجام مى دهيد، غافل نيست بقره ١٤٩.
و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم فلا تخشوهم واخشونى ولاتم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون ؛ يعنى : و از هر جا خارج شدى ، روى خود را به جانب مسجد الحرام كن ! و هر جا بوديد روى خود را به سوى آن كنيد! تا مردم ، جز ظالمان كه دست از لجاجت بر نمى دارند دليلى بر ضد شما نداشته باشند؛ زيرا از نشانه هاى پيامبر كه در كتب آسمانى پيشين آمده ، اين است كه او، به سوى دو قبله ، نماز مى خواند از آنها نترسيد! و تنها از من بترسيد! اين تغيير قبله ، به خاطر آن بود كه نعمت خود را بر شما تمام كنم ، شايد هدايت شويد بقره ١٥٠.
نكات قابل توجه در اين آيات عبارت است از:
١. در تمامى آيات ياد شده به جز آيه ١٤٣، به قبله تصريح شده است . در اين آيه ، گرچه مستقيما در اين باره تصريح نگرديده ، اما مضمون و محتواى آن با ديگر آيات يكسان است .
٢. آيات ياد شده به ترتيب نزول منظم نشده است ، زيرا از مضمون دو آيه نخستين ١٤١- ١٤٢ به صراحت بر مى آيد كه پس از تغيير قبله ، نازل شده اند. به ويژه آن كه آشكار است كه آيات قرآن بر اساس تاريخ نزول آنها تنظيم و جمع آورى نشده اند.
٣. با توجه به اين كه بر اساس قاعده ، معمولا بايد پس از تغيير و تحول قبله ، گفتگو و بحث هايى به وجود آمده باشد، بنابر اين مى بايست آيه ١٤٤ كه تغيير قبله و توجه به سوى مسجد الحرام در آن امر گرديده ، پيش از آيه ١٤٢ كه در آن نابخردان نسبت به تغيير قبله اعتراض كرده اند، نازل گرديده باشد. اما دو آيه ١٤٩- ١٥٠، با وجود اين كه عبارت و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام در هر دو تكرار شده است ، همزمان نازل نگرديده اند، بلكه ميان آنها فاصله اى وجود داشته است ؛ اما نسبت به فاصله زمانى اين دو آيه ، اطلاع و اشاره خاصى در دست نداريم .
٤. در آيات سه گانه ١٤٤ / ١٤٩ / ١٥٠، به قبله گاهى با عنوان مسجد الحرام تصريح شده كه مقصود همان كعبه و مكه بوده ، با اين كه اشاره مستقيمى به آن نشده است .
٥. از ظاهر آيه ١٤٤ اين گونه بر مى آيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره قبله همواره دچار ناراحتى فكرى و روحى بوده و اين تغيير به اراده پروردگار و بر اساس خواسته پيامبر صورت پذيرفته است ؛ زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله آرزوى تغيير قبله به سوى مسجد الحرام را داشتند كه آيه نشاندهنده برآورده شدن اين خواسته از سوى پروردگار است .
٦. آيات ١٤٤، ١٤٩، ١٥٠، از پيامبر مى خواهد كه رو به سوى مسجد الحرام كند؛ سپس ديگران را يعنى مسلمانان را مورد خطاب قرار داده كه آنان نيز رو به سوى مسجد الحرام نمايند.
٧. آيه ١٤٥ گواهى مى دهد كه در آن هنگام قبله هاى متعددى وجود داشته است . به اين صورت كه هر گروهى دين قبله خاصى براى خود داشته كه با قبله ديگرى تفاوت داشته است ؛ يعنى هر گروهى پيرو قبله خويش بوده است ؛ هم چنان كه مضمون آيه آشكار مى كند نظر پيامبر به سوى پروردگار بوده و اين با ساير اديان تفاوت داشته است .
٨. آيه هاى ١٤٤ / ١٤٩ و ١٥٠ اين حقيقت را نمايان مى سازد كه قبله تازه مسلمانان ، به امر پروردگار بوده است .
. آيه ١٤٢ مى گويد كه تغيير قبله بر اساس اراده پروردگار صورت پذيرفته است ؛ زيرا او مالك همه جهت ها بوده و به اراده ذات الهى ، لزوم توجه به سمت معينى تعيين مى گردد.
٩. آيه ١٤٢ مى گويد كه تغيير قبله بر اساس اراده پروردگار صورت پذيرفته است ؛ زيرا او مالك همه جهت ها بوده و به اراده ذات الهى ، لزوم توجه به سمت معينى تعيين مى گردد.
١٠. آيه هاى ١٤٣ و ١٤٤ مى گويد كه تعيين سمت قبله كه به آن سو نماز گزارده شود، حقى از سوى پروردگار بوده و اوست كه فرمان تغيير آن را داده است .
١١. آيه ١٤٦ اشاره به جدالى دارد كه از سوى اهل كتاب دامن زده شد. آنان ايمان داشتند كه اين تغيير از سوى پروردگار انجام گرفته ، اما گروهى آگاهانه حق را كتمان مى كردند؛ در حالى كه خود به آن آگاه بودند. البته اين گروه در اقليت بودند و اكثريت آنان ، حق را پنهان نمى كردند. از اين رو، اهل كتاب درباره تغيير قبله دو گروه شدند: گروهى آن را قبول كردند كه قرآن به آنان اشاره اى نكرده است ، اما گروه ديگر اين تغيير را نپذيرفته و به مغالطه درباره آن پرداختند كه قرآن به آنان پاسخ داده است .
١٢. از ظاهر آيه ١٤٢ اين گونه آشكار مى شود كه بى خردان معترض كه كلمه اى مبهم به شمار مى آيد، تنها بر پيروان اهل كتاب اطلاق نگرديده ، بلكه شامل پيروانى از اديان ديگر نيز بوده است . اينان گروهى از مردم بوده اند كه بر دينى واحد قرار نداشته اند.
١٣. برخى از آيات ، پس از استقرار قبله نوين نازل گرديد و در آن اشاره اى به قبله نخستين نشده است . نزول آيات ياد شده با تاخير زمانى ، نشان دهنده درجه پيروى ياران پيامبر از دستورات قرآن است و اين كه آنان تا چه مقدار بدون چون و چرا دستورات دين تازه را گردن مى نهند و از دين پيشين خود دست بر داشته اند.
هم چنين مى توانيم حدس بزنيم كه مقصود آيه متوجه مسلمانان از مهاجرين و انصار و يا مشركينى كه به تازگى مسلمان شده بودند، نيست ؛ بلكه مقصود گروهى از مردم است كه تغيير قبله از بيت المقدس به سوى كعبه براى آنان گران آمده است . از آن جا كه بيت المقدس قبله يهوديان به شمار مى آمد، بنابر اين طرف خطاب آيات گروهى بوده اند كه در ميان پيامبر و يهوديان قرار داشته و تغيير قبله آنان را بر آن مى داشته كه موضع خويش را روشن نمايند و يا با مسلمانان باشند و يا از يهوديان به شمار آيند؛ زيرا شرايط حساس آن هنگام ، اقتضا مى كرده است كه هر يك موضع خويش را نسبت به اسلام و مسلمانان واضح و آشكار سازند.
١٤. در آيه ١٥٠ اين گونه تصريح شده است كه تغيير قبله ، حجت را بر مسلمانان به پايان رسانيده است . اما در اين آيه هيچ گونه اشاره اى به ماهيت حجت نگرديده است و به نظر مى رسد كه در آن هنگام ، شخصى گمان داشته كه اسلام مانند يهوديت است ، اما تغيير قبله ، اعلان جدايى كامل و تمام از آن به شمار آمده است . گذشته از آن ، آيه اشاره به گروه ظالمى دارد كه بر آراء و عقايد پيشين خود پافشارى كرده و مى توانستند كانون خطرى يا از ناحيه عمق انديشه و توان بحث و مناظره و يا از جهت تهديد به جدايى از اسلام به شمار آيند.
١٥. آيه ١٤٥ اشاره به آن دارد كه اهل كتاب ، هم چنان دست از عادات و رسوم خود بر نداشته و به آنها پايبند هستند. آنها انديشه و خواسته هاى قلبى اى دارند كه با دستورات خداوند در تضاد است . آنان در تلاش بودند كه پيامبر را نيز پيرو انديشه هاى خود كنند، اما اين تلاش ها پس از نزول آيه قبله و ملزم نشدن پيامبر به سرپيچى از خواسته اى آنان ، به شكست انجاميد.
١٦. آيه ١٤٣ اشاره به آن دارد كه انتخاب قبله تازه براى شناسايى مسلمانان از ديگران بوده ، تا به اين وسيله ، موجب هدايت ديگران به راه راست شوند.
پيش از اين گفتيم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آغاز به سوى بيت المقدس نماز مى گزاردند. براء مى گويد: يهوديان از اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به قبله آنان كه بيت المقدس بود، نماز مى گزارد خرسند بودند؛ اما همين كه رو به سوى كعبه نمود، اظهار نارضايتى نمودند. (٢٥٦)
ابن عباس نيز در اين باره مى گويد: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى بيت المقدس نماز مى خواند، يهوديان شادمان گرديدند، اما پس از تغيير قبله ، در پيامبرى او تشكيك كردند. (٢٥٧)
اهميت تغيير قبله
قبله داراى اهميت فراوانى است ؛ زيرا نماد استقلال امت اسلامى به شمار مى آيد. بيننده خارجى كه به اصول و عقايد اسلامى آگاهى ندارد، در حكم خود تنها به مظاهر خارجى آن اعتماد مى كند و در صورتى كه قبله اسلامى همان قبله يهوديان باشد، اسلام را مانند يهوديت به شمار مى آورد. بنابراين ، تغيير قبله و جدايى آن از قبله يهود، تمامى اين برداشت هاى غلط را باطل مى سازد. شايد شادمانى يهوديان گمان مى بردند مردم ميان دين اسلام كه پيامبر منادى آن بود با دين آنان تفاوتى نيابند. تغيير قبله ، اين آرزوى آنان را نقش بر آب كرد و به همين جهت ، يهوديان در برابر اسلام صف آرايى كردند. قرآن در اين باره تصريح كرده و آراء و گفته هاى آنان را منعكس نموده است . گروهى از آنان در برابر پيامبر جبهه گيرى كرده و گروهى ديگر از آنان از پيامبر درخواست مى كردند كه به قبله پيشين خود بازگردد تا او را تصديق نمايند. آنان با اين گفته ، جز فريب پيامبر هدف ديگرى را دنبال نمى كردند. تغيير قبله ، نمادى از جدايى كامل از يهوديان به شمار آمد و راهى ويژه و متفاوت از ديگران را، كه مظهر اسلام و خلاقيت هاى آن بود، آشكار مى ساخت .
نماز خواندن پيامبر به سوى بيت المقدس ، مى توانست در جذب يهوديان به اسلام موثر باشد، اما آنان از اين حركت پيامبر بهره بردارى كرده و چنان وانمود مى كردند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پيرو آنان است . معاذ بن حنبل روايت مى كند كه پيامبر سيزده ماه رو به بيت المقدس نماز گزارد تا قلب يهوديان را به سوى خود جذب نمايد. او به سوى قبله آنان نماز مى خواند تا اين كه بتواند آنان را نسبت به دين خود جلب نمايد. در همين حال ، پيامبر گفته هاى باطل آنان را درباره قبله زشت و ناپسند مى شمرد.
انس بن مالك درباره تاريخ تغيير قبله روايت مى كند كه : تغيير در ماه نهم و يا دهم اتفاق افتاد (٢٥٨)؛ اما بيشتر راويان تغيير قبله را دقيقا در آغاز ماه شانزدهم در خانه براء بن معرور دانسته اند. (٢٥٩)
تغيير قبله ، ناگهانى اتفاق افتاد، در زمان تغيير قبله ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد بنى سلمه مشغول به نماز بودند و از آن پس ، اين مكان به مسجد القبلتين معروف گرديد. بازگرداندن قبله به سوى مسجد الرحام ، نشان دهنده خط مشى سياسى رسول خدا صلى الله عليه و آله بود؛ زيرا پيامبر به دعوت ميان اعراب اهتمام مى ورزيدند. ايشان با توجه به سرسختى يهوديان نسبت به گرويدن به اسلام و نيز عدم احتمال گسترش دعوت خود ميان مسيحيان ، راه ميانه اى را طى نمود كه مستقل از يهوديان و مسيحيان باشد و آن گسترش دعوت خود ميان اعراب بود. در آن هنگام ، كعبه داراى جايگاه ويژه و با اهميتى در ميان عقايد عرب هاى جاهلى بود و به همين منظور، پيامبر رو به سوى آن كرد تا از اين راه بتواند دعوت خويش را اين گونه ميان آنان گسترش دهد. در اين مورد ذكر چند نكته مفيد است :
١. اسلام با تمام اعتقادات اعراب نمى جنگيد، بلكه بر عكس برخى از آنها را قبول داشت . از جمله اين كه كعبه را محترم مى شمرد و آن را قبله خويش قرار مى دهد. به اين ترتيب ، شك و ترديد اعراب نسبت به موضع اسلام در برابر آنان كاهش مى يافت و در نتيجه آنان در برابر اسلم نه تنها مقاومت سختى از خود نشان نمى دادند، بلكه جلب مى شدند.
٢. با اين كار از كينه و شك ترديد قريش نسبت به اسلام كاسته مى شد؛ زيرا براى آنان آشكار مى شد كه پيامبر كعبه را، كه پايه و اساس قدرت آنان در ميان عرب بوده ، محترم شمرده و قصد آن ندارد كه قريش و عزت آنان را نابود سازد. نيز اين حركت موجب مى شد آنان ناخود آگاه انتشار اسلام را كمت به تثبيت جايگاه شهرشان بدانند.
٣. اين تغيير موجب شد كه قريش نتواند ادعاى اساسى خود را كه به وسيله آن عرب را بر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى شورانيد، يعنى اين كه پيامبر با تمامى اعتقادات و اصول آنان كه قدرت و منزلت آنان را به وجود آورده است مخالف است ، مطرح كند. احترام كعبه ، نشان از بى اساس بودن ادعاى قريش داشت . از اين رو، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرصت گسترش دعوت خويش را ميان اعراب به دست مى آورد؛ هم چنان كه ارتباط خود با مكه را مستحكم مى نمود؛ بدون آنكه قريش بتواند او را از آن دور نگاه دارد؛ زيرا پيامبر آن را محترم شمرده بود. بر اين اساس ، قريش نمى توانست هيچ گونه مانعى براى پيامبر به وجود آورد؛ در غير اين صورت قريش به عنوان نقض كننده اصول اساسى و جنگ طلب به شمار مى آمد. شايد بتوان گفت كه يكى از علل عدم پشتيبانى قبايل از دعوت مشركين مكه براى جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله ، همين قبله شدن كعبه باشد. از سوى ديگر، توجه به مسجد الحرام ، موجب زنده نگاه داشتن خاطرات مهاجرين بد كه در نتيجه ، عواطف و احساسات آنان نسبت به موطن و زادگاه خويش مكه ، هم چنان در قلبشان روشن و برافروخته نگاه داشته مى شد و آنان را نسبت به بازگرداندن آن به آغوش اسلام و مسلمانان و رهايى از دست مشركين ، تشويق مى نمود. اين احساسات ، عاطفه ميهن دوستى ، آنان را بر افروخته و شور و هيجان آنان را در جنگ با قريش ، كه آنها را از سرزمين مادرى رانده و از ديدار مقدس ترين جايگاه نزد آنان كه عزيزتر از جان آنان به شمار مى آمد، محروم ساخته بودند، افزايش مى داد.
طبرى به روايت از قتاده و سدى آورده است كه يهوديان پس از تغيير قبله گفتند: محمد به زادگاه خويش و پدرش اشتياق پيدا نمود، و مشركين مكه در اين باره گفتند محمد در دين خود متحير گشته ، پس با قبله خود متوجه آنان گرديده است ! (٢٦٠)
تاكيد بر ارتباط اسلام باابراهيم خليل عليه السلام
انتخاب مسجد الحرام به عنوان قبله مسلمانان براى دعوت پيامبر، داراى اهميت فراوانى بود. زيرا مسجد الحرام كه همان فضاى پيرامون كعبه به شمار آمده ، همان بيت الله است كه به اتفاق همه ، از سوى حضرت ابراهيم خليل عليه السلام بنا گرديده است . بنابراين ، توجه به آن نشان از تاكيد رابطه اسلام با حضرت ابراهيم عليه السلام بنا گرديده است . بنابراين ، توجه به آن نشان از تاكيد رابطه اسلام با حضرت ابراهيم خليل عليه السلام مى باشد. او نخستين شخصى بود كه به همراه فرزندان خود ساكن مكه شد.
و آن را از شرك پاك ساخته و امنيت ورفاه را براى آن از درگاه الهى تقاضا نمود. (٢٦١) اهل مكه نيز از او هستند و بنابراين ، او پدر عرب است . احترام و تاكيد بر جايگاه حضرت ابراهيم از سوى اسلام ، به معناى احترام پدر و بزرگ عرب بوده و همبستگى با عرب را استحكام مى بخشيد. اين عامل مهمى در ارضاى غريزه احترام به بزرگان نزد اعراب بود.
حضرت ابراهيم عليه السلام از جايگاه ويژه و مستحكمى در اسلام برخوردار است . قرآن كريم در ٦٨ آيه نام او را آورده است . كه بيش از سى آيه آن ، درباره علاقه وى به قوم خود و نارضايتى وى از معبود آنان و اقدام به شكستن بت هاى آنان و به جان خريدن خشم آنان و سپس مهاجرت او ازسرزمينشان نازل گرديده است . در آيات ديگر، ابراهيم عليه السلام از پيامبرانى دانسته است كه به وسيله برهان (٢٦٢) به ميان قوم خويش فرستاده شده است ؛ او يكى از پيامبرانى دانسته است كه خداوند او را ستوده است .(٢٦٣) و در جاى ديگر، به عنوان شخصى كه پروردگار او را هدايت نموده و كتاب و حكمت و پيامبرى را به او ارزانى داشته از او ياد شده است . (٢٦٤)در آيه اى نيز از او اين گونه ياد شده است :
ما او را در اين جهان برگزيديم ، و او در جهان ديگر، از صالحان است (٢٦٥)؛ و در آيات ديگر اين گونه آمده است : خداوند آيين پاك را براى او برگزيد (٢٦٦) و او را امام و پيشواى مردم قرار داد؛ (٢٦٧) او از پيامبرانى بود كه خداوند او و فرزندانش را مشمول نعمت هاى خويش قرار داد؛ (٢٦٨) و پرودگار او را به دوستى خود انتخاب كرد. (٢٦٩)
در آيه ديگرى از قران كريم ، درباره حضرت ابراهيم عليه السلام اين چنين آمده است :
ابراهيم داراى آيين خالصى بوده و او هرگز از مشركان نبود؛ (٢٧٠) او يكتا پرست مسلمانانى بود: اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين ، و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون يعنى : در آن هنگام كه پروردگارش به او گفت : اسلام بياور و در برابر حق ، تسليم باش او فرمان پروردگار را، از جان و دل پذيرفت ، و گفت : در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم . و ابراهيم و يعقوب در واپسين لحظات عمر فرزندان خود را به اين آيين ، وصيت كردند و هر كدام به فرزندان خويش گفتند: فرزندان من ! خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده است ، و شما جز به آيين اسلام تسليم در برابر پروردگار از دنيا نرويد! بقره ١٣٢- ١٣١.
در آيه ديگرى حضرت ابراهيم به درگاه پروردگار دعا كرده و گفت : ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك وارنا منا سكنا و تب علينا انك انت التواب ارحيم ؛ يعنى پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار داده ! و از دودمان ما امتى كه تسليم فرمانت باشند، به وجود آور، و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذير كه تو توبه پذير و مهربانى بقره ١٢٨.
دين حضرت ابراهيم از كهن ترين و صحيح ترين اديان به شمار مى آيد: يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابراهيم و ما انزلت التوراه و الانجيل الا من بعد افلا تعقلون يعنى : اى اهل كتاب چرا درباره ابراهيم گفتگو و نزاع مى كنيد و هر كدام ، او را پيرو آيين خودتان معرفى مى كنيد در حالى كه تورات و انجيل ، بعد از او نازل شده است . آيا انديشه نمى كنيد؟ آل عمران ٦٥
دين حضرت ابراهيم (ع) اسلام بوده است : ما كان ابراهيم يهوديان و لا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين يعنى : ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى ، بلكه موحدى خالص و مسلمان بود ، و هرگز از مشركان نبود. آل عمران ٦٧.
دين اسلام كه به پيامبر بشارت داده شد، همان دين ابراهيم عليه السلام بود: ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين ؛ يعنى سپس به - تو وحى مى فرستاديم كه از آيين ابراهيم - كه ايمانى خالص داشت و از مشركان نبود- پيروى كن نحل ١٢٣.
قل صدق الله فاتبعوا ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين ؛ يعنى : بگو: خدا راست گفته و اينها در آيين پاك ابراهيم نبود است ، بنابراين از آيين ابراهيم پيروى كنيد، كه به حق گرايش داشت ، و از مشركان نبود! ال عمران ٩٥.
قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين ؛ يعنى : بگو پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده ، آيينى پا برجا وضامن سعادت دين ودنيا ، آيين ابراهيم ، كه از آيين ابراهيم ، كه از آيين هاى خرافى روى برگرداند و از مشركان نبود انعام ١٦١.
وقالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين ؛ يعنى : اهل كتاب گفتند: يهودى يا مسيحى شويد، تا هدايت يابيد! بگو: اين آيين هاى تحريف شده ، هرگز نمى تواند موجب هدايت گردد، بلكه از آيين خالص ابراهيم پيروى كنيد! و او هرگز از مشركان نبود! بقره ١٣٥.
و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة اليكم ابراهيم هو سماكم المسلمين ؛ يعنى : و در راه خدا جهاد كنيد و حق جهادش را ادا كنيد! او شما را برگزيد، و در دين اسلام كار سنگين و سختى بر شما قرار نداد، از آيين پدرتان ابراهيم پيروى كنيد، خداوند شما را در كتاب هاى پيشين و در اين كتاب آسمانى مسلمان ناميد حج ٧٨.
و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفا و اتخذ الله ابراهيم خليلا ؛ يعنى : دين و آيين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند، و نيكوكار باشد، و پيرو آيين خالص و پاك ابراهيم گردد؟ و خدا ابراهيم را به دوستى خود، انتخاب كرد نساء ١٢٥.
تاكيد قرآن بر ارتباط اسلام و ابراهيم خليل الله عليه السلام و آيين پاك او، به اين معنى است كه دين اسلام داراى اصولى كهن و ريشه اى بس عميق است . بنابر اين ، اسلام آيينى بدعت گزار نبوده به عنوان احيا كننده اصول و عقايد كهن الهى قيام كرده است . به همين مناسبت ، اسلام به نگهدارى آن رضايت داده و اصول پاك و منزه آيين كهن را احترام گزارده و تقاليد قديمى را كه اعراب به آن معروف بودند، مورد قبول خويش قرار داده است . يكى از علل مقاومت اعراب در برابر اسلام اين بود كه آنان دين اسلام را بدعتى نو كه مخالف با اصول و سنت هاى پدران آنهاست به شما مى آوردند. بر اين اساس ، آشكار مى شود كه دين اسلام ريشه اى كهن داشته و آيينى اصيل و پاك و منزه از هر گونه عيب است . بنابر اين ، صحيح ترين آيين به شمار مى آمده است .
تاكيد اسلام بر ارتباط و همبستگى با حضرت ابراهيم عليه السلام ، يهوديان را نيز نسبت به مطالبى كه بر عليه پيامبر اشاعه مى دادند، خلع سلاح مى نمود؛ زيرا يهوديان ادعا مى كردند كه دين آنها كهن تر و بنابر اين صحيح تر است . آنان عقيده داشتند كه آنچه مورد اعتقاد و ايمان آنان است ، شاخص و نمودارى براى تشخيص صواب و حق است و چون اسلام دينى تازه است ، لازم است كه از چهارچوب دين كهن و قديمى آنان خارج نشود؛ در غير اين صورت بدعتى بيش نيست .
اسلام بر كهن بودند دين ابراهيم تاكيد داشت و به عبارت ديگر، نشان مى داد كه اصول و پايه هاى آن ، كهن تر و قديمى تر از دين يهود است . بنابر اين ، در صورتى كه اختلافى ميان دين ابراهيم و يهوديان به وجود آيد، ريشه اختلاف به تحريف هايى است كه در يهوديت وارد شده است . از اين رو، با توجه به پيشينه اسلام كه در واقع همان دين ابراهيم است ، ضرورى به نظر مى رسد كه آن ، معيار و اساس قرار گيرد؛ زيرا آنچه از احكام يهود، مخالف با احكام اسلام باشد ناصحيح است ؛ زيرا پيامبر، دين ابراهيم را از راه وحى از خدا دريافت داشت و يهوديان نمى توانستند اين مطلب را انكار نمايند؛ چون آنان در آغاز اقرار كردند كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله از جانب پروردگار وحى نازل مى شود، بنابر اين اگر آن را انكار مى كردند، تناقض بود و خود را رسوا مى نمودند.

روزه

روزه خوددارى واز خوردن و آشاميدن هر خوراكى و نوشيدنى در زمان و مدتى معين و با هدف انجام دستورات شريعت است . بنابر اين ، امتناع از خوردن يك نوع غذا و تعداد كمى از غذاها و يا امتناع از خوردن بر اساس دلايل بهداشتى ، روزه به شمار نمى آيد.
امتناع از خوردن غذا، براى مدتى ممكن است ؛ زيرا جسم انسان در اين حال از غذاى ذخيره درون خود استفاده مى كند. انسان در حال عادى ، مى تواند به مدت يك هفته بدون غذا به زندگى خود ادامه دهد. گاه حالت هاى خاصى از مردم نقل شده است كه توانسته اند مدتى طولانى تر نزديك به سه ماه نيز بدون غذا زندگى كنند.
روزه در اقوام كهن
روزه ، تنها امتناع از خوردن نيست ، بلكه نياز به انگيزه هايى خاص دارد؛ زيرا مظهرى است از خضوع ارادى انسان در برابر اهداف و خواسته هاى دينى و عقيدتى ، اين حالت با اندك تفاوت هايى در ميان بيشتر ملت ها به چشم مى خورد. روزه به هنگام به وجود آمدن حادثه هاى اجتماعى از قبيل سيل ها و زلزله ها و زمين لرزه ها، ساختن بناهاى تازه ، تاج گذارى پادشاهان ، مراسم روحانيون دين ، ازدواج دوشيزگان ، مرگ يكى از نزديكان و يا زاده شدن مولودى تازه و يا كاشتن گياهان و درو كردن آن ها، به جاى آورده مى شده ، است ؛ گرچه روزه در ميان اقوام كهن معروف بوده است . يهوديان به صورت عادت در دهم از ماه تشرين (٢٧١) از غروب آفتاب تا غروب آفتاب روز ديگر روزه مى گرفته اند؛ البته آنها در روزهاى ديگرى نيز روزه مى گيرند. مسيحيان نيز چهل روز، روزه مى گرفته اند كه در اين روزها، خوردن برخى غذاها ممنوع مى باشد. مانويان (٢٧٢) نيز يك روز از هر ماه را روزه مى گيرند. روزه ، در ميان مردم دوران جاهليت مكه معروف بوده است . در سوره مريم كه سوره اى مكى ، است ، اين چنين آمده است : فكلى واشربى وقرى عينا فاماترين من البشر احد فقولى انى نذرت للرحمان صوما فلن اكلم اليوم انسيا ، يعنى : از اين غذاى لذيذ بخور، و از آن آب گوارا بنوش ، و چشمت را به اين مولود جديد روشن دار! و هر گاه كسى از انسانها راديدى ، با اشاره بگو: من براى خداوند رحمان روزه اى نذر كرده ام ، بنابر اين امروز با هيچ انسانى سخن نمى گويم ! و بدان كه اين نوزاد، خودش از تو دفاع خواهد كرد! مريم ٢٦.
روزه در اين آيه ، به معناى امتناع از سخن گفتن است و آن گونه كه در اين آيه بيان شده است ، اين گونه سكوت ، در ميان عرب مرسوم بوده است .
روزه در اسلام
در سوره بقره ، دو آيه درباره روزه نازل گرديده است كه محتواى آيه ها، به تاييد راويان ، روزه را در مراحل آغازين و نخستين آن شرح مى دهد:
١. يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون ؛ يعنى : اى افرادى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شده ، همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شده ، تا پرهيزكار شويد بقره ١٨٣.
اياما معدودات فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر و على الذين يطيقونه فدية طعام مسكين فمن تطوع خيرا فهود خير له و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون ؛ يعنى : چند روز معدودى را بايد روزه بداريد و هر كس از شما بيمار يا مسافر باشد تعدادى از روزهاى ديگر را روزه بدارد و بر كسانى كه روزه براى آنها طاقت فرساست ، همچون بيماران مزمن ، و پيرمردان و پير زنان لازم است كفاره بدهند، مسكينى را اطعام كنند، و كسى كه كار خيرى انجام دهد، براى او بهتر است ، و روزه داشتن براى شما بهتر است اگر بدانيد بقره ١٨٤.
از اين آيه آشكار مى شود كه روزه در روزهاى معينى بر همه واجب است ، اما انجام اين واجب به صورت هاى ديگرى نيز امكان دارد. مثلا مريض و يا مسافر مى توانند افطار كنند، به شرط آنكه به تعداد همان روزها در وقت مناسب ديگرى روزه بگيرند. اما مردان و زنان سالخورده كه بعلت كهنسالى خود نمى توانند روزه بگيرند، افطار كرده و در عوض مستمندى را اطعام نمايند؛ با اين كه بهتر آن است كه روزه بگيرند.
بخارى به سند خود از عايشه روايت مى كند: عاشورا روزى بوده است كه قريش در دوران جاهليت آن روز را روزه مى گرفته است ، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مبعوث گرديدند، آن روز را روزه گرفته و مردم را امر به آن كردند، تا اين كه روزه ماه رمضان واجب شد، پس روزه ماه رمضان را كه واجب بود گرفتند و روزه عاشورا را ترك كردند. (٢٧٣)
بخارى به سندى از ابن عباس روايت مى كند هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه وارد شدند، مردم مدينه و يهوديان ، روز عاشورا را روزه مى گرفتند. پيامبر علت آن را سوال كردند. آنان گفتند، اين روزى است كه پروردگار موسى را بر فرعون ظاهر ساخت . پس پيامبر فرمودند: محمد نزديك تر از موسى به آنان است پس آن روز را روزه بگيريد. (٢٧٤)
طبرى به روايت تعدادى از تابعين مى گويد: پروردگار پيش از واجب كردن روزه ماه رمضان ، سه روز روزه از هر ماه را بر مردم نوشت و هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه وارد شدند، عاشورا و سه روز از هر ماه را روزه گرفتند. سپس خداوند روزه رمضان را واجب گردانيد. هم چنين طبرى گفته ابن عباس را روايت كرده است كه : اين نخستين روزه از روزهايى است كه شب هاى آن تاريك است و نيز نامبرده از تعدادى تابعين از قبيل حسن بصرى و سلمة بن اكوع و ابن شهاب و ابن عباس روايت مى كند: هر كس مى توانست روزه مى گرفت و ديگران كه از قدرت مالى برخوردار بودند افطار كرده و نيم صاع به تهيدستان فديه مى دادند كه روزه ماه رمضان آن رسم را از ميان برداشت . (٢٧٥)
٢. احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن علم الله انكم كنتم تختانون انفسكم فتاب عليكم و عفا عنكم فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر ثم اتموا الصيام الى الليل و لا تباشروهن و انتم عاكفون فى المساجد تلك حدود الله فلا تقربوها كذلك يبين الله آياته للناس لعلهم يتقون ؛ يعنى : آميزش جنسى با همسرانتان ، در شب روزهايى كه روزه مى گيريد، حلال است . آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها هر دو زينت هم و سبب حفظ يكديگريد. خداوند مى دانست كه شما به خود خيانت مى كرديد و اين كار ممنوع را انجام مى داديد پس توبه شما را پذيرفت و شما را بخشيد. اكنون با آنها آميزش كنيد و آنچه را خدا براى شما مقرر داشته طلب نماييد، و بخوريد و بياشاميد، تا رشته سپيد صبح از رشته سياه شب براى شما آشكار گردد! سپس روزه را تا شب ، تكميل كنيد، و در حالى كه در مساجد به اعتكاف پرداخته ايد، با زنان آميزش نكنيد! اين مرزهاى الهى است پس به آن نزديك نشويد! خداوند؛ اين چنين آيات خود را براى مردم روشن مى سازد. باشد كه پرهيزكار گردند بقره ١٨٧.
از آيه اين چنين آشكار مى گردد كه مسلمانان پيش از نزول اين آيه ، از نزديكى با همسران خود امتناع مى كردند و اين براى آنان امرى دشوار بوده است . هم چنين روزه تا انتهاى شب نه تا غروب ادامه داشته و آنها از خوردن غذا در شب نيز خوددارى مى كردند. كلمه ليلة الصيام خود گواه آن است كه روزه در روز و يا روزهاى متفرقه بود، نه به صورت مجموعه اى از روزها.
روزه رمضان
راويان بر اين عقيده اند كه نخستين آيه روزه با نزول اين آيه نسخ گرديد: شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان فمن شهد منكم الشهر فليصمه و من كان مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر و لتكلموا العدة و لتكبروا الله على ما هداكم و لعلكم تشكرون ؛ يعنى : روزه ، در چند روز معدود ماه رمضان است ، ماهى كه قرآن ، براى راهنمايى مردم ، و نشانه هاى هدايت ، و فرق ميان حق و باطل ، در آن نازل شده است . پس آن كس از شما كه در ماه رمضان در حضر باشد، روزه بدارد! و آن كس كه بيمار يا در سفر است ، روزهاى ديگرى را بر جاى آن ، روزه بگيرد! خداوند، راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت شما را! هدف اين است كه اين روزها را تكميل كنيد و خدا را بر اين كه شما را هدايت كرده ، بزرگ بشمريد، باشد كه شكرگزارى كنيد بقره ١٨٥.
آيه نشان مى دهد كه پروردگار روزه ماه رمضان را براى مسلمانان واجب گردانيده است و رفتار مسلمانان نيز همين گونه بوده است . نام رمضان معمولا در فصل تابستان قرار داشته كه روزه در آن بسيار دشوار بوده بوده است . اين ماه ، به خاطر شرايط طبيعى هم چون كوتاهى روز و يا اعتدال هوا در آن انتخاب نگرديده ، هم چنان كه به جهت سختى كشيدن مردم نيز واجب خداوند نشده است . خود مى فرمايد يريد الله بكم اليسر ولا يريد بكم العسر؛ يعنى : خداوند، راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت و سختى بر شما را. اختيار اين ماه از سوى پرودگار، در ارتباط با رخدادى دينى بوده كه لازم به نظر مى رسيده است با داشتن سختى و مشقت ، در اين ماه قرار داده شود.
در اين آمده است شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان ؛ يعنى : ماه رمضان ، ماهى است كه قرآن ، با بهمراه داشتن نشانه هاى هدايت و فرق ميان حق و باطل ، براى راهنمايى مردم نازل شده است .
بر اساس آنچه مشهود است قرآن يك جا به رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شده ، بلكه به صورت بخش بخش در زمان ها و ماه ها و روزهاى نا متوالى نازل گرديده است . بنابر اين ، منظور از نزول قرآن در اين آيه ، اشاره به معناى ديگرى دارد. برخى از مفسرين منظور از نزول قرآن در اين آيه ، اشاره به معناى ديگرى دارد. برخى از مفسرين مى گويند مقصود آيه ، نزول قرآن از آسمان بالا به آسمان دنيا و تنزل به بيت العزة يا بيت المعمور در آسمان اين جهان و يا آسمان چهارم و سپس نزول بر قلب پيامبر (٢٧٦) است . اما هيچ آيه صريحى از قرآن ، اين نظر را به اثبات نمى رساند؛ و بنابراين ترجيحا اين بيان ، بايد داراى معناى ديگرى باشد.
لازم است توجه داشته باشيم كه پيامبر در ماه رمضان و پيش از نزول وحى بر ايشان در مكه مشغول به عبادت مى شوند. آغاز نزول وحى نيز در همان ماه صورت گرفت . بنابر اين فريضه روزه در ماه رمضان ، در همراهى با عادت هاى پيامبر در مكه بوده است . اين مطلب مى تواند خود جزيى از سياست عمومى اسلام در توجه به مكه بوده است . اين مطلب مى تواند خود جزيى از سياست عمومى اسلام در توجه به مكه و پيروى از عادات و تقاليد مذهبى كهن و سالم در آن ، پس از پاك شدن آن از مظاهر شرك و بت پرستى باشد، كه در نهايت آن عادت ها بر پايه اعتقاد به خداى يگانه و بازگشت به دين ابراهيم عليه السلام نمودار گرديد.
قرآن در شب قدر نازل گرديد؛ شبى كه بر هزار ماه برترى دارد. اين شب مبارك ، مطمئنا بدون ارتباط با روزه نبوده ، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين ايام مقدس ، همواره به پيروى از سنتى كهن به اعتكاف مى پرداخت . رمضان تنها ماهى است كه در قرآن از آن ياد شده است . روزه ماه رمضان ، در سال دوم هجرت و پس از پيروزى مسلمانان در جنگ بدر واجب شد. اين ماه ، از ديرباز نزد مومنين به دين حنيف از تقدس برخوردار بوده است و علاوه بر آن ، جايگاه بلندى در ميان مسلمانان دارد؛ زيرا در اين ماه نزول وحى آغاز گرديد و مسلمانان در اين ماه در جنگ بدر (٢٧٧) پيروز شدند.
قرآن انواع ديگرى از روزه را نيز ذكر كرده كه بر همه مسلمانان واجب نيست .

كفاره سوگند

خداوند مى فرمايد: لا يواخذكم الله باللغو فى ايمانكم ولكن يواخذكم بما عقدتم الايمان فكفارته اطعام عشرة مساكين من اوسط ما تطعمون اهليكم او كسوتهم او تحرير رقبة فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام ذلك كفارة ايمانكم اذا حلفتم و احفظوا ايمانكم كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تشكرون ؛ يعنى : خداوند شما را به خاطر سوگندهاى بيهوده وخالى از اراده مواخذه نمى كند، ولى در برابر سوگندهايى كه از روى اراده محكم كرده ايد، مواخذه مى نمايد. كفاره اين گونه قسم ها، اطعام ده نفر مستمند، از غذاهاى معمولى است كه با خانواده خود مى دهيد، يا لباس پوشاندن بر آن ده نفر، و يا آزاد كردن يك برده ، و كسى كه هيچ كدام از اينها را نيابد، سه روز روزه مى گيرد. اين ، كفار سوگنده اى شماست به هنگامى كه سوگند ياد مى كنيد و مخالفت مى نماييد و سوگندهاى شماست به هنگامى كه سوگند ياد مى كنيد و مخالفت مى نماييد و سوگندهاى خود را حفظ كنيد و نشكنيد. خداوند آيات خود را اين چنين براى شما بيان مى كند، شايد شكر او را به جا آوريد مائده ٨٩.
كفاره كشتن صيد به هنگام احرام
خداوند مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم و من قتله منكم متعمدا متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم هديا بالغ الكعبة او كفارة طعام مسكين او عدل ذلك صياما ليذوق وبال امره عفا الله عما سلف و من عاد فينتقم الله منه و الله عزيز ذو انتقام يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال احرام ، شكار نكنيد، و هر كس از شما عمدا آن را به قتل برساند، بايد كفاره اى معادل آن از چهار پايان بدهد؛ كفاره اى كه دو نفر عادل از شما، معادل بودن آن را تصديق كنند و به صورت قربانى به حريم كعبه برسد، يا به جاى قربانى اطعام مستمندان كند، يا معادل آن ، روزه بگيرد، تا كيفر كار خود را بچشد. خداوند گذشته را عفو كرده ، ولى هر كس تكرار كند، خدا از او انتقام مى گيرد و خداوند توانا و صاحب انتقام است مائده ٩٥.
و اتموا الحج و العمرة لله فان احصرتم فما استسيرمن الهدى و لا تحلقوا رءو سكم حتى يبلغ الهدى محله فمن كان منكم مريضا او به اذى من راسه ففدية من صيام او صدقة او نسك فاذا امنتم فمن تمتع بالعمرة الى الحج فما استيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجتم تلك عشرة كاملة ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام و اتقوا الله و اعلموا ان الله شديد العقاب ؛ يعنى : و حج و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد! و اگر محصور شديد و مانعى مانند ترس از دشمن يا بيمارى ، اجازه نداد كه پس از احرام بستن ، وارد مكه شويد آنچه از قربانى فراهم شود ذبح كنيد، و از احرام خارج شويد و سرهاى خود را نتراشيد، تا قربانى به محلش برسد و در قربانگاه ذبح شود و اگر كسى از شما بيمار بود، و يا ناراحتى در سر داشت ، و ناچار بود سر خود را بتراشد بايد فديه و كفاره اى از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفند بدهد! و هنگامى كه از بيمارى و دشمن در امان بوديد، هر كس با ختم عمره ، حج را آغاز كند، آنچه از قربانى براى او ميسر است ذبح كند و هر كه نيافت ، سه روز در ايام حج ، و هفت روز هنگامى كه باز مى گردد، روزه بدارد! اين ، ده روز كامل است . البته اين براى كسى است كه خانواده او، در مسجد الحرام نباشد اهل مكه و اطراف آن نباشد و از خدا بپرهيزيد و بدانيد او سخت كيفر است بقره ١٩٦.
كيفر شخصى كه مردى از قبيله هم پيمان رسول خدا را به قتل رساند
و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا خطا و من قتل مومنا خطا فتحرير رقبة مومنة ودية مسلمة الى اهله الا ان يصدقوا فان كان من قوم عدو لكم و هو مومن فتحرير رقبة مومنة و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلمة الى اهله و تحرير رقبة مومنة فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبة من الله و كان الله عليما حكيما ؛ يعنى : هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست مومنى را به قتل برساند، مگر اين كه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سرزند، و درعين حال كسى كه مومنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك برده مومن را آزاد كند و خون بهايى به كسان او بپردازد؛ مگر اين كه آنها خون بها را ببخشند. و اگر مقتول ، از گروهى باشد كه دشمنان شما هستند و كافرند ولى مقتول با ايمان بوده ، تنها بايد يك برده مومن را آزاد كند و پرداختن خون بها لازم نيست . و اگر از جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است ، بايد خون بهاى او را به كسان او بپردازد، و يك برده مومن نيز آزاد كند. و آن كس كه دسترسى به آزاد كردن برده ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى گيرد اين ، يك نوع تخفيف و توبه الهى است و خداوند، دانا و حكيم است نساء ٩٢.
كيفر كسانى كه همسران خود را ظهار (٢٧٨) مى كنند
والذين يظاهرون من نسائهم ثم يعودون لما قالوا فتحرير رقبة من قبل ان يتماسا ذلكم توعظون به والله بما تعملون خبيرمجادله ٣ ، فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين من قبل ان يتماسا فمن لم يستطيع فاطعام ستين مسكينا ذلك لتومنوا بالله و رسوله و تلك حدود الله و للكافرين عذاب اليم ؛ يعنى : كسانى كه همسران خود را ظهار مى كنند، سپس از گفته خود باز مى گردند، بايد پيش از آميزش جنسى ، برده اى را آزاد كنند. اين دستورى است كه به آن اندرز داده مى شويد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است . و كسى كه توانايى آزاد كردن برده را نداشته باشد، دو ماه پى در پى قبل از آميزش ، روزه بگيرد، و كسى كه اين را هم نتواند، شصت مسكين را اطعام كند. اين براى آن است كه به خدا و رسولش ايمان بياوريد، اين ها مرزهاى الهى است ، و كسانى كه با آن مخالفت كنند، عذاب دردناكى دارند!


۴
بخش دوم : تشكيل حكومت در مدينه

بخش دوم : تشكيل حكومت در مدينه

فصل هفتم : مخالفان و نفاق يهوديان در مدينه پاكسازى مدينه از يهوديان قينقاع .نضير. قريظه

تمايلات مردم مدينه هنگام هجرت

وضعيت حاكم بر مدينه ، زمينه را براى پذيرش اسلام از سوى مردم و تاييد و پشتيبانى از رسول خدا صلى الله عليه و آله فراهم ساخت . اين پذيرش هيچ گونه ارتباطى به فشارهاى سياسى جاه طلبانه و يا عكس العمل هاى حركت هاى دينى و يا تنش هاى سياسى موجود در آن نداشت ؛ بلكه زمينه هاى عقيدتى درونى مردم مدينه ، آنان را به سوى اسلام پيش ‍ مى برد. از جمله عواملى كه از آغاز برخورد با پيامبر، زمينه گسترش دعوت اسلامى در مدينه را فراهم نمود، اين بود كه اعراب اهل مدينه ، با وجود آن كه بيشتر آنان مشرك بودند؛ در اين شهر هيچ گونه موسسه و يا بنياد مذهبى و دينى وابسته به شرك نداشتند و در مدينه الهه شرك و يا مردان مذهبى وابسته به شرك نيز نبود.
آنان براى به جا آوردن حج ، مكه را زيارت مى كردند هم چنان كه در ميانه راه تقريبا نزديك مكه ، مناة را كه در مشلل قرار داشت زيارت مى كردند.
اين مطلب به اين معنا نيست كه تمامى مردم مدينه اسلام را پذيرفتند، بلكه ، دلايل گواهى مى دهد و منابع نيز آورده اند كه اسلام به صورت تدريجى در ميان مردم گسترش يافت . آشكار است كه نفوذ روح اسلامى و اصول و عقايد آن در دل مردم ، نياز به زمان داشته و قدرت و نفوذ پيامبر پس از گذشت زمان كم كم استقرار يافت . خرد و دانايى پيامبر و اخلاق نيكوى ايشان ، تاثير فراوانى در چيرگى بر بسيارى از مشكلاتى كه با آن برخورد مى نمودند، داشت .
بدون شك ، طبيعت فردگرايى نزد اعراب و وجود افرادى جاه طلب و صاحب نام در ميان عشاير و اقوام آنان از يك سو، و شكل گيرى جريان هاى متعدد بر پايه هاى و سياسى كهن حاكم در مدينه از سوى ديگر، بر موضع گيرى برخى افراد مدينه در برابر اسلام بى تاثير نبوده است . برخى از عوامل ياد شده ، در تاخير پذيرش اسلام عده اى از مردم يا درنگ كردن در تاييد اسلام و پذيرش خواسته هاى آن و يا رويارويى آشكار با ديدگاه ها و نظرهاى اسلام تاثير فراوانى داشته و در نتيجه صورت هاى متعددى به خود گرفته است . اين مبارزه و رويارويى مى توانست آشكار در به وجود آمدن حوادث و اتفاقات بر عليه اسلام موثر باشد.
مدينه به هنگام هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله جايگاه اديان و عقايد مختلفى بود كه مشهورترين آنان را يهوديان و مشركين تشكيل مى دادند. هم چنان كه در آن هنگام مدينه داراى تعدادى يكتا پرست بود كه داراى افكار و عقايدى شبيه به افكار مسيحيان بودند. در مدينه ، برخى گروه هاى سياسى نيز بودند كه بر پايه هاى عشايرى تكيه داشته و بيشتر با تكيه بر نيروى قبيله اى ، تاثير فراوانى بر شكل گيرى و دسته بندى هاى آن دوره داشتند. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت نمود، ميان اويا همراهانش از مهاجرين مسلمانان قريش و مردم مدينه ، روابط و مراودات ريشه دار و گسترده قبيله اى وجود نداشت .
رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه نظام قبيله اى را ابقا نمودند، اما براى ايجاد پايه هاى نظم اجتماعى ويژه اى تلاش نمود كه بر اساس آن ، مسلمانان با داشتن روابط عقيدتى و فكرى اسلامى بتوانند، گروه يكپارچه و متحدى را به وجود آورند كه بتواند در برابر رخدادهاى احتمالى كه اسلام با آن مواجه مى گرديد، موضع گيرى نمايد. اين روابط گسترده و نوين كه بر پايه هاى اعتقاد مذهبى به وجود آمده بود، در گسترش نفوذ و قدرت و تحكيم جايگاه پيامبر در اداره و راهنمايى هاى سياسى - عمومى و تعيين خط مشى آن نقش ‍ موثرى داشت .
در اين نظام ، برترى از آن كسى بود كه به خدمت اسلام در آمده و آن را بر منافع و خواسته هاى شخصى خود ترجيح دهد. طبيعى به نظر مى رسد كه نظام نوين اسلامى ، از يك سو با برخى از عقايد و افكار گوناگون ديگر هماهنگ نباشد و از سوى ديگر، از گسترش درگيرى هاى خود خواهانه افراد جلوگيرى نمايد.

مخالفان

با اين وصف ، طبيعى بود كه جنبش هايى براى سر بر تافتن از پذيرش اسلام و مخالفت و ايستادگى در برابر خواسته ها و اهداف نظام اجتماعى نوين به وجود آيد. جنبش ها و تحركات ياد شده ، همگى ريشه در شهر مدينه داشته و در هيچ يك از گزارش هاى تاريخى ، اشاره اى به وجود رابطه اى مستحكم ميان آنان و خارج از مدينه نشده است . در همين رابطه ، قابل توجه است كه پس از هجرت پيامبر، مردم مكه هيچ گونه حركتى براى پشتيبانى مشركين در مدينه و يا تشويق آنان به مقاومت در برابر گسترش اسلام در آن ، نكرده اند، بلكه تنها به هنگام حركت به سوى جنگ احد و خندق ، تحركات پراكنده و بسيار ضعيفى را در ميان همفكران خود در مدينه براى پشتيبانى از نيروهاى خود به عمل آوردند. هم چنين آنان نتوانستند پناهندگان از مدينه را تحريك نمايند. مخالفين مدينه ، هيچ گونه ارتباطى با مكه نداشتند، هم چنان كه براى حفظ منافع مشركين مكه ، هيچ گونه تلاشى ننمودند. اين وضعيت بر يهوديان نيز منطبق بود، زيرا هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با تك تك عشاير آنان جنگيد، هيچ گونه تلاشى براى يكپارچگى و پشتيبانى از ياران هم دين خود به خرج ندادند و هيچ كمك و مساعدتى از سوى يهوديان خارج از مدينه نيز به آنان نشد.
مشكل مى توان صورت كاملى از چگونگى گسترش اسلام و نفوذ عقايد و روح آن در اجتماع و نيز حركت آن به سوى راهيابى به قدرت مركزى در دولت اسلامى ترسيم كرد؛ زيرا سيره نويسان و تاريخ نگاران ، همت خويش را بيشتر بر برخى از مسايل برجسته ، متمركز نموده و كمتر در مورد سير تحول اجتماع كه به تشكيل دولت در دوران پيامبر انجاميد اشاره كرده اند. به ويژه آن كه ، موضع برخى افراد در زمان پيامبر ثابت نبود و دچار تغييرات و دگرگونى مى شد؛ تا اين كه در پايان ، اسلام را به آغوش كشيده و از روح مذهبى آن برخوردار و تحت لواى دولت آن در آمدند. نوادگان برخى از آنان ، كه موضع مخالف و يا جنگ طلبانه اى در آغاز اسلام داشتند، به مقام هاى بلندى دست يافتند. از اين رو، سيره نويسان پرداختن به حوادثى را كه سوء پيشينه آنان را بازگو مى كند خوش نداشته اند. (٢٧٩)
از كتاب هاى تاريخ و سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله آشكار مى شود كه در زمان پيامبر، شرايط سياسى در مدينه در نتيجه برخورد با تعدادى از رخدادهاى سخت و موذيانه از سوى برخى گروه هاى مخالف ، دست خوش لغزش ها يى گرديد. اين وضعيت ، زمينه را براى ايجاد برخى رفتارهاى مشكوك كه نشان از برخى رخنه ها داشت ايجاد نمود كه پيامبر بلافاصله با درايت و كاردانى بر آنان چيره گرديده و در نهايت به افزايش قدرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و تحكيم جايگاه دولت و هماهنگ كردن روح مردم با عقايد و آراء اسلامى انجاميد. اين كوشش ، همچنان ادامه داشت ، تا اين كه پيش از عروج روح پيامبر به ملكوت اعلى ، آيه شريفه اى كه نشان از كامل گرديدن دين بود نازل گرديد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا؛ يعنى : امروز، دين شما را كامل كردم ، و نعمت خود را بر شما تمام نمودم ، واسلام را به عنوان آيين جاودان شما پذيرفتم . (٢٨٠)
ابن سعد مى گويد: سعد بن معاذ اشهلى پس از پيمان عقبه ولى به دست مصعب بن عمير اسلام آورد. هنگامى كه وى اسلام آورد از بنى عبد الاشهل كسى باقى نماند كه تا آن روز اسلام نياورده باشد. بنابراين ، خانه بنى عبد الاشهل نخستين خانه از انصار بود كه تمامى مردان و زنان آن مسلمان گرديده بودند (٢٨١) و اين به آن معنى است كه خانه هاى انصار، همگى اسلام نياورده بودند.

تاخير مسلمان شدن برخى عشاير مدينه

ابن سعد هم چنين مى گويد: اسلام پس از پيمان عقبه در مدينه ظاهر گرديده و در خانه هاى كليه انصار و خانواده ها، به جز خانه هايى از اءوس الله كه شامل خطمه ، وائل و واقف بودند، گسترش يافت . (٢٨٢) ابن اسحاق مى گوييد: خانه اى از خانه هاى انصار باقى نمانده بوده مگر آنكه همه مسلمانان شده بودند، به جز خانه هايى از خطمه ، و وائل و اميه كه همگى از اوس الله به شمار آمده كه قومى از اوس بودند.
آنان هم چنان تا پس از بدر و احد و خندق بر شرك خود باقى بودند.(٢٨٣)
ابن حزم نيز مى گويد: اسلام بيشتر بنى خطمه كه از بنى جشم بن اءوس الله بوده و آنان از فرزندان مرة بن مالك بن اوس به شمار مى آمدند تا جنگ خندق به تاءخير افتاد.(٢٨٤)
نكته قابل توجه ، اين است كه تنها ابن اسحاق به اسلام نياوردن بنى اميه اشاره كرده و ابن حزم نيز بنى اوس الله را از فرزندان مرة بن مالك به شمار آورده است .
از گفته ابن اسحاق اين گونه آشكار مى شود كه هيچ يك از اين عشاير، اسلام نياورده بودند.
سمهودى مى گويد بنى خطمه همگى در اطم هاى خود و نه در محله سكونت گاهشان پراكنده بودند. هنگام ظهور اسلام ، مسجدى براى خويش اختيار كرده و مردى از آنان در كنار مسجد سكونت گزيد.
آنان هر روز از بيم حمله درندگان ، حال او را جويا مى شدند. كم كم تعداد آنان در اطراف مسجد فزونى يافت ، طورى كه اين تجمع را به شهر غزه در شام تشبيه نموده و به آن غزه مى گفتند. (٢٨٥)
خانه هاى بنى خطمه در دشت مذينيب در نزديكى بنى قريظه قرار داشت .(٢٨٦) آنان داراى اطمى بنام صع ذرع بودند كه در آن خانه اى قرار نداشت ، و از آن همانند دژى جنگى استفاده كرده و در پناه آن قرار داشتند. اين دژ از آن تمامى خطمه بود. (٢٨٧)
آنان سه اطم ديگر نيز داشتند. (٢٨٨) خانه هاى بنى اميه بن زيد نيز در نزديكى بنى خطمه در رفاعه دو فرزند عبدالمنذر، و ابولبابه و سعد بن عبد و عديم بن ساعده (٢٨٩)از بنى اميه در جنگ بدر شركت داشتند.
اما بنى واقف و وائل هر دو در اطراف مسجد الشمس سكونت داشتند. بنى واقف داراى دو اطم (٢٩٠) بودند و بنى وائل تنها يكى اطم (٢٩١)داشتند. به نظر مى رسد آنان پيش از جنگ خندق اسلام آورده اند، زيرا در حصار خود در اطمشان با بنى عمرو ابن عوف و خطمه و اميه سنگر گرفته و سپس با بنى قريظه به جنگ پرداختند. (٢٩٢)
هلال بن اميه پرچمدار بنى واقف در فتح مكه بود (٢٩٣) و همو از بنى واقف بود كه از جنگ تبوك بازماند. (٢٩٤)
ابن اسحاق درباره اسلام نياوردن اين عشاير مى گويد: زيرا قيس بن اسلت يعنى صيفى در ميان آنان بود. او شاعر و فرمانده آنان به شمار آمده و گوش به فرمان او بودند و از وى اطاعت مى كردند. پس وى مانع از اسلام آوردن آنان شد. (٢٩٥) واقدى گفته است كه ابو قيس در جستجوى دين حنيف بود و در اين باره از يهوديان يثرب و مسيحيان شام و سپس از زيد بن عمرو بن نفيل در مكه پرس و جو نمود. هنگامى كه پيامبر به مدينه وارد شدند، در نظر داشت مسلمان شود، اما عبد الله بن ابى او را برانگيخت . پس سوگند ياد كرد كه اسلام خويش را به تاخير اندازد. آنگاه در ماه دهم از هجرت درگذشت (٢٩٦) روايت واقدى درباره نفوذ فراوان ابن اسلت بر اين عشاير با روايت ابن اسحاق هماهنگ و برابر است ، اما گفته واقدى علل و عوامل اسلام نياوردن او و يا اجازه اسلام آوردن عشيره اش را ارايه نمى كند؛ به ويژه آنكه نامبرده نگفته است ابن اسلت در نظر داشت گروه خاصى را پيرامون خود گرد آورد. با توجه به آنكه اسلام داراى ارتباط عميقى با يگانه پرستان حنيفى ها كه او بدان اعتقاد داشت ، بود، بنابر اين بهتر آن بود كه مانع از اسلام آوردن قبيله خود نشود. گذشته از آن ، با مرگ ابن اسلت پيش از پايان سال اول هجرت ، مانع اسلام آوردن عشيره او نيز از ميان رفت . بنابر اين تاخير اسلام آنان بايد داراى علت ديگرى باشد. بعيد به نظر نمى رسد عصماء دختر مروان كه از بنى امية بن زيد بود در اين تاخير نقشى داشته باشد. او با يزيد بن زيد خطمى ازدواج كرده بود. وى همواره اسلام را مسخره كرده و پيامبر را اذيت مى نمود و با شعر مردم را عليه او تحريك مى نمود؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله عمير بن عدى خطمى را فرستاده و او را به قتل رسانيد. (٢٩٧) روز كشته شدن او، اسلام مى آورد ورد عقيده خويش را مخفى نگاه مى داشت . نخستين افرادى كه از بنى خطمه اسلام آوردند، عمير بن عدى كه به او قارى ء خواننده گفته مى شد، عبد الله بن اوس ، و خزيمة بن ثابت بودند. روزى كه دختر مروان به قتل رسيد و عزت اسلام ميان آنان بازگشت ، مردانى از بنى خطمه اسلام آوردند. (٢٩٨)

ابو عامر راهب

يكى ديگر از مخالفين كه به مبارزه بر عليه اسلام اقدام نمود، ابو عامر عبد عمرو بن صيفى ابن نعمان بود. او از بنى ضبيعة بن زيد يكى از عشاير عمرو بن عوف از اوس (٢٩٩) به شمار مى آمد. و پيش از اسلام داراى جايگاه ويژه اى در ميان عشيره خود بود. عبد الله بن ابى ، كوشش نمود پسر خاله خويش (٣٠٠) را به آقايى و بزرگى بر اهل مدينه برساند.(٣٠١)
ابو عامر پيش از ورود پيامبر به مدينه با اهل كتاب مناظره مى كرد و از رهبانان پيروى كرده و آنان را عزيز مى داشت . او رفت و آمد فراوانى به شام (٣٠٢) داشت و از اين رو راهب ناميده مى شد. سپس پيامبر او را فاسق (٣٠٣) لقب دادند. فرزند او حنظله غسيل الملائكه مسلمان بود كه در جنگ احد به شهادت رسيد. (٣٠٤)
هنگام هجرت پيامبر به مدينه ، ابو عامر براى جلوگيرى از اسلام آوردن عشيره خود به تلاش ناموفقى دست زد؛ آنگاه به همراه پنجاه نفر از افراد عشيره خود به مكه رفته و با سپاه مشركين كه براى جنگ با مسلمانان به سوى احد آمدند، بازگشت . (٣٠٥)
او نخستين كسى بود كه آغاز به جنگ كرد و اميد داشت كه از سوى عشيره خود پشتيبانى شود؛ (٣٠٦) اما آرزوى او بر آورده نشد. پس جنگ را با شور و هيجان دنبال نكرد و سپس به مكه مراجعت كرده و پس از فتح مكه به سوى طائف نقل مكان نمود. (٣٠٧) هنگامى كه پيامبر به طائف وارد شدند، ابو عامر به همراه تنى چند از يارانش به شام گريخته و در آنجا به هلاكت رسيد. (٣٠٨) منابع تنها به نام يكى از پيروان او يعنى هوذة بن قيس وائلى اشاره كرده اند كه از بنى خطمه به شمار آمده و به همراه ابو عامر راهب مشركين را در جنگ خندق تحريك مى كرد. (٣٠٩) لازم به ياد آورى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و مهاجرين ، هنگامى كه به مدينه رسيدند، بر بنى عمرو بن عوف وارد شدند و پيامبر ميان تعدادى از آنان و مهاجرين پيوند برادرى بست . از آنان تعداد ٢٦ نفر و از هم پيمانان آنها ٢٣ نفر از در جنگ بدر شركت داشتند. هم چنان كه تعدادى از آنان ، چهار نفر از مردان و سه نفر از هم پيمانان آنان شركت كردند. (٣١٠) آنان در روز فتح ، داراى پرچم بودند. (٣١١)
نيز بنى سلم بن امرى ء القيس ، كه برادران بنى وائل و بنى زيد به شمار مى آمدند، هم پيمانان بنى عمر و بن مالك بن اوس پيش از هجرت و در سال او هجرت ، اسلام آوردند. (٣١٢)
خانه هاى بنى سلم در شرق قبا (٣١٣) قرار داشت و سرشناس ترين مرد آنان ، سعد بن خيثمه بوده كه عزب هاى مهاجرين در خانه وى وارد شدند. (٣١٤) بنى سلم در سال هاى پايانى قرن دوم هجرى منقرض شدند.
پيامبر هنگامى كه به سوى بدر حركت كردند، حارث بن حاطب را از روحاء به سوى بنى عمرو بن عوف كه سخنى از آنان به او رسيده بود، باز فرستادند؛ (٣١٥) احتمالا اطلاعاتى كه به پيامبر در اين باره رسيده بود، از كارهاى تحريك آميز ابو عامر راهب بوده است .

ابو عفك

يكى از فتنه گران بر عليه پيامبر ابو عفك از بنى عمرو بن عوف بود. مردى كهنسال از بنى عمرو بن عوف كه به هنگام ورود پيامبر به مدينه ، ١٢٠ سال از عمر او سپرى شده بود و با اشعار خود، مردم را به دشمنى بر عليه پيامبر تحريك مى كرد. وى هرگز اسلام نياورد. پيامبر به سرانجام تشويشى كه با اشعارش خلق مى كرد، پى برده و سالم بن (٣١٦) عمير را براى كشتن او مامور ساخت . پس او نيز در كمين ابو عفك نشسته و سرانجام او را به قتل رسانيد. اين حادثه سه ماه پس از جنگ بدر (٣١٧) اتفاق افتاد. قتل ابو عفك لرزه بر اندام ياوه گويان انداخت ، تا آنجا كه عصماء دختر مروان بر اثر كشته شدن (٣١٨) او، دست به رياكارى و دورويى زده و تظاهر به اسلام نمود. لازم به ياد آورى است كه مسجد ضرار، هنگامى كه رسول خدا براى جنگ تبوك از مدينه خارج گرديد، در بنى عمرو بن عوف ساخته شد، و اين همان مسجدى است كه قرآن كريم آن را اين گونه نكوهش كرده است : و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المومنين و ارصاد لمن حارب الله ورسوله ؛ يعنى : گروهى ديگر از آنها كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان به مسلمانان ، و تقويت كفر ، و تفرقه افكنى ميان مومنان ، و كمين گاه براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبرش مبارزه كرده بود توبه ١٠٧.
آنگاه به فرمان پيامبر، مالك بن دخشم و عاصم بن عدى مسجد را به آتش كشيدند. (٣١٩)

ابن صياد

از افرادى كه نام او در حوادث آشوب و فتنه در مدينه مكرر آمده است ، ابن صياد است . كتابهاى سيره از ذكر او غافل گرديده اند، اما در كتاب هاى حديث معلومات كاملى از او آمده است .
بر اساس آنچه در كتاب هاى حديث آمده است ، مادر ابن صياد، يهودى (٣٢٠) بوده است . نام اصلى او صاف بوده و (٣٢١) در آغاز در ميان بنى مغالة بن نجار زندگى مى كرد. از آن پس به مدينه آمده و ادعاى پيامبرى نموده و غيب گويى مى كرد (٣٢٢) و تعدادى جوان و نوجوان اطراف او گرد آمدند. (٣٢٣) وى سرانجام به نبوت پيامبر اقرار كرد، امام او را پيامبر بى سوادان ! (٣٢٤) شمرده و هرگز به رسالت جهانى او اقرار نكرد.
منابع هيچ گونه اشاره اى به تاييد يهوديان از ابن صياد و يا پشتيبانى از وى نكرده اند؛ اما رسول خدا صلى الله عليه و آله مكرر با و سخن گفتند؛(٣٢٥) ولى به ادعاهاى وى اهميتى نمى داد؛ اگر چه او تاثير ضعيف و نقش محدودى در حوادث داشت .

اشاره هاى قرآن به مخالفين

آيات بسيارى در قرآن كريم آمده است كه از آنها به وجود دسته بندى ها و مجموعه هايى از افراد در مدينه كه در برابر اسلام موضع گيرى كرده و فتنه و آشوب مى نمودند، پى مى بريم . سرآمدترين اين مخالفين بيمار، منافقين و يهوديان مى باشند.
١. آنان كه دل بيمارند: الذين فى قلوبهم مرض .
قرآن كريم دوازده بار اين جمله را تكرار كرده است كه سه بار آن را همراه با منافقين آورده است ، اما ميان آنان فرق گذارده است . اينان در ايجاد شك و شبهه نسبت به رفتار پيامبر، به منافقين شباهت داشتند. (٣٢٦) اين گروه مسلمانان را به تعصب و اعتقاد مطلق در دين متهم مى ساختند. (٣٢٧)بنابراين ، سزاوار بود اقداماتى كه بر عليه منافقين صورت مى گيرد، درباره آنها نيز عملى گردد. (٣٢٨)
در يكى از آيات ، ميان اين گروه و كافران تفاوت گذاشته شده است ؛ گو اين كه آنان با كافران در تشكيك به معانى آيات قرآنى ، يكسان بوده اند. (٣٢٩)
در آيات ديگرى از آنان به شكل گروهى با رفتار ويژه و موضع گيرى هاى خاص ياد شده است ؛ مثلا آمده است : فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رايت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المعشى عليه من الموت ؛ يعنى : اما هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى گردد كه در آن سخنى از جنگ است ، منافقان بيمار دل را مى بينى كه هم چون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه مى كنند محمد ٢٠. و يا و اذا نزلت سورة زادتهم رجسا؛ يعنى : هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، آنها كه در دلهايشان بيمارى است ، پليدى بر پليدشان افزوده مى گردد. توبه ١٢٥. هم چنين در آيه ديگر از آنان اين گونه ياد مى گردد: كسانى كه در دل هايشان بيمارى است مى بينى كه در دوستى با كفار از يهود و مسيحيان پيشى گرفته و هيچ گاه از در جنگ با آنان در نمى آيند مائده ٥٣. در آيه ديگرى آمده است كه آنان را مورد آزمايش قرار داديم ، اما باز فتنه آنان تكرار گرديد: اولا يرون انهم يفتنون فى كل عام مرة او مرتين ثم لا يتوبون و لا هم يذكرون ؛ يعنى : آيا آنها نمى بينند كه در هر سال ، يك يا دوبار آزمايش مى شوند؟ باز توبه نمى كنند و متذكر هم نمى گردند توبه ١٢٦.
قرآن به منافقين اخطار كرده است در صورتى كه دست از فعاليت كينه توزانه خود برندارند، در جاى ديگر تبعيد و يا كشتن در انتظار آنان خواهد بود: لئن لم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا، ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا ؛ يعنى : اگر منافقين و بيمار دلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دست از كار خود بر ندارند، تو را بر ضد آنان مى شورانيم ، سپس جز مدت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند! و از همه جا طرد مى شوند، و هر جا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد احزاب ، ٦١- ٦٠.
شش آيه از سوره بقره نيز حال بيمار دلان را توصيف كرده است :
و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمومنين ، يخادعون الله و الذين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون ، فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون ، و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون ، الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون ، و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا انومن كما آمن السفهاء الا انهم هم السفهاء و لكن لا يعلمون ، و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون عليه السلام ؛ يعنى : گروهى از مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده ايم در حالى كه ايمان ندارند. مى خواهند خدا و مومنان را فريب دهند در حالى كه جز خودشان را فريب نمى دهند اما نمى فهمند. در دل هاى آنان يك نوع بيمارى است ، خداوند بر بيمارى آنان افزوده و به خاطر دروغ هايى كه مى گفتند، عذاب دردناكى در انتظار آنهاست . و هنگامى كه به آنان گفته شود: در زمين فساد نكنيد! مى گويند ما فقط اصلاح كننده ايم ! آگاه باشيد! اينها همان مفسدانند، ولى نمى فهمند. و هنگامى كه به آنان گفته مى شود: همانند ساير مردم ايمان بياوريد، مى گويند آيا هم چون ابلهان ايمان بياوريم ؟ بدانيد اينها همان ابلهانند ولى نمى دانند! و هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات مى كنند، و مى گويند ما ايمان آورده ايم ولى هنگامى كه با شيطان هاى خود خلوت مى كنند، مى گويند: ما با شماييم ! ما فقط آنها را مسخره مى كنيم بقره ١٦- ٨.
از اين آيات اين گونه نتيجه گيرى مى شود:
١. آنان ايمان نداشتند، اما با فريب كارى آشكار، ادعاى ايمان مى كردند.
٢. آنان در زمين فساد كرده و دست به كارهاى خلاف مصلحت اسلام زده و از دستورات پيامبر سرپيچى مى كردند و هنگامى كه از آنان بازخواست مى شد مى گفتند ما فقط اصلاح كننده هستيم ! يعنى آنان داراى موضع گيرى هاى خاصى بودند كه با مصلحت نظام اسلام در تعارض بوده و سبب زيان و تباهى در آن مى گرديد.
٣. آنان افرادى مغرور بودند و خود را از نخبگان اجتماع مى پنداشتند و معتقد بودند مومنين پيروان پيامبر صلى الله عليه و آله مردمانى با ارزش نيستند.
٤. آنان از بزرگان و سرشناسان دشمن اسلام پيروى مى كردند.
سيره نويسان و تاريخ نگاران آگاهى هاى بيشترى از كارها و كردارهاى بيمار دلان به نگارش در نياورده اند. طبرى مى گويد مقصود از آنان منافقين است . اما قرآن كريم آنان را از منافقين جدا ساخته و كارها و دخالت هاى آنان را به گونه اى تعبير كرده است كه نشان از گروه و جماعت ويژه اى دارد. تكرار ياد آنان در قرآن نشان دهنده خطر آفرين بودن آنان است .

نفاق

كلمه نفاق هرگز در شعر جاهلى نيامده و براى نخستين بار در اسلام از آن استفاده شده است . به نظر مى رسد اين كلمه بر گرفته از نفق باشد. نفق به معناى حفره اى است كه حيوانات كوچك براى پنهان شدن در آن و يا انتقال از آن به سويى ديگر، آن را به وجود مى آورند. كلمه نفق در فرهنگ لغت ها به همين معنى آمده است .

توصيف نفاق در قرآن كريم

كلمه منافقين در ٢٦ آيه از قرآن كه بيشتر آنها در سه سوره توبه ٧ و احزاب ٦ و نساء ٥ مى باشد، آمده است . ديگر آيات در هشت سوره ديگر پراكنده شده است . يكى از سوره هاى قرآن به نام آنان نام گذارى شده است ؛ گرچه در آن ، فقط يك بار به آنان اشاره رفته است ، اما در برخى آيات آگاهى هاى بيشترى در مورد آنان داده شده است .
از مجموع آيات آشكار مى شود كه منافقين گروهى از مردم با ويژگى خاصى غير از كافران و مشركان بوده اند، اما با كفار (٣٣٠) و مشركين (٣٣١) در عذاب الهى مشترك بوده و در قيامت پايانى جز آتش دوزخ نخواهند داشت .
منافقين مدعى ايمان به خدا بودند، و در ظاهر به رسالت پيامبر اقرار داشتند، اما ايمان آنان ظاهرى بود و نه قلبى . آنان واجبات اسلامى را با سختى و كراهت انجام مى دادند، نماز را با سستى و كسالت بپا مى داشتند، در برابر مردم ريا كرده و خدا را ياد مى كردند. (٣٣٢)
آنان آيات پروردگار را استهزاء مى كردند: يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبهم بما فى قلوبهم قل استهزئوا ان الله مخرج ما تحذرون ، و لئن سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب قل ابالله و آياته و رسوله كنتم تستهزئون ؛ يعنى : منافقان از آن بيم دارند كه سوره اى بر ضد آنان نازل گردد، و به آنها از اسرار درون قلبشان خبر دهد. بگو: استهزا كنيد! خداوند، آنچه را از آن بيم داريد، آشكار مى سازد! و اگر از آنها بپرسى چرا اين اعمال خلاف را انجام داده ايد؟ مى گويند: ما بازى و شوخى مى كرديم ! بگو: آيا خدا و آيات او و پيامبرش را مسخره مى كرديد؟ نساء ١٣٩.
منافقين از پذيرش دعوت الهى سرباز مى زدند و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول رايت المنافقين يصدون عنك صدودا؛ يعنى : و هنگامى كه به آنها گفته مى شود: به سوى آنچه خداوند نازل كرده ، و به سوى پيامبر بياييد منافقان را مى بينى كه از قبول دعوت تو، اعراض مى كنند نساء ٦١.
گرچه بيشتر آنان از تمكن مالى خوبى برخوردار بودند، اما بخيل بوده و هنگام نياز مسلمانان و براى رضاى الهى بخشش نمى كردند: و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنكو من الصالحين ، فلما آتاهم من فضله بخلوا به وتولوا و هم معرضون ، فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ؛ يعنى : بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه : اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعا صدقه خواهيم داد، و از صالحان و شاكران خواهيم بود! اما هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند! اين عمل ، روح نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهايشان برقرار ساخت . اين بخاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند، و بخاطر آن است كه دروغ مى گفتند توبه ٧٧- ٧٥.
هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا ولله خزائن السموات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون يعنى : آنها كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند غافل از آنكه خزاين آسمانها و زمين از آن خداست ، ولى منافقان نمى فهمند منافقون ٧.
المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون ؛ يعنى : مردان منافق و زنان منافق ، همه از يك گروهند! آنها امر به منكر، نهى از معروف مى كنند، و دستهايشان را از انفاق و بخشش مى بندند، خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را فراموش ‍ كرد و رحمتش را از آنها قطع نمود، به يقين ، منافقان همان فاسقانند توبه ٦٧.
خطرناك ترين حالت منافقين ، ترديد آنان در مشاركت در جنگ به همراه مسلمانان بود: و ليعلم الذين نافقوا و قيل لهم تعالوا قاتلوا فى سبيل الله او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لا تبعناكم هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان ؛ يعنى : و نيز براى اين بود كه منافقان شناخته شوند، آنهايى كه به ايشان گفته شد: بيايد در راه خدا نبرد كنيد! يا حداقل از حريم خود، شوند، آنهايى كه به ايشان گفته شد: بيايد در راه خدا نبرد كنيد! يا حداقل از حريم خود، دفاع نماييد! گفتند: اگر مى دانستيم جنگى روى خواهد داد، از شما پيروى مى كرديم . اما مى دانيم جنگى نمى شود. آنها در آن هنگام ، به كفر نزديك تر بودند تا به ايمان .
و لو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم او اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم ؛ يعنى اگر همانند بعضى از امت هاى پيشين ، به آنان دستور مى داديم يكديگر را به قتل برسانيد و يا از وطن و خانه خود، بيرون رويد، تنها عده كمى از آنها عمل مى كردند نساء ٦٦ . موضع آنان نيز ميان مسلمانان و مشركين بى ثبات و ناپايدار بود: الذين يتربصون بكم فان كان لكم فتح من الله قالوا الم نكن معكم و ان كان للكافرين نصيب قالوا الم نستحوذ عليكم و نمنعكم من المومنين ؛ يعنى : منافقان همانها هستند كه پيوسته انتظار مى كشند و مراقب شما هستند، اگر فتح و پيروزى نصيب شما گردد، مى گويند: مگر ما با شما نبوديم ؟ پس ما نيز در افتخارات و غنايم شريكيم و اگر بهره اى نصيب كافران گردد، به آنان مى گويند: مگر ما شما را به مبارزه و عدم تسليم در برابر مومنان ، تشويق نمى كرديم ؟ پس ما با شما شريكيم نساء ١٤١.
الم ترى الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون ، لئن اخرجوا لا يخرجون معهم و لئن قوتلوا لا ينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون ؛ يعنى : آيا منفاقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب مى گفتند: هر گاه شما را از وطن بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد، و اگر با شما پيكار شود، ياريتان خواهيم نمود!. خداوند شهادت مى دهد كه آنها دروغ گويانند! اگر آنها را بيرون كنند، با آنان بيرون نمى روند، و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد، و اگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند؛ سپس كسى آنان را يارى نمى كند حشر ١٢- ١١.
منافقين از ايمانى سست برخوردار بوده و به سرعت رو به سوى كفار و فتنه گرى مى گزاردند: اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله انهم ساء ما كانوا يعملون ، ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ؛ يعنى : آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، و كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند! اين به خاطر آن است كه نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند؛ از اين رو بر دل هاى آنان مهر نهاده شده ، و حقيقت را درك نمى كنند منافقون ٣- ٢.
و من الناس من يقول آمنا با لله فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس كعذاب الله و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم اوليس باعلم بما فى صدور العالمين ، و ليعلمن الله الذين آمنوا و ليعلمن المنافقين ؛ يعنى : و از مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا ايمان آورده ايم اما هنگامى كه در راه خدا شكنجه و آزار مى بينند، آزار مردم را هم چون عذاب الهى مى شمارند و از آن سخت وحشت مى كنند ، ولى هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارت براى شما بيايد، مى گويند: ما هم با شما بوديم و در اين پيروزى شريكيم ! آيا خداوند به آنچه در سينه هاى جهانيان است آگاه تر نيست ؟ مسلما خداوند مومنان را مى شناسد، و به يقين منافقان را نيز مى شناسد عنكبوت ١١- ١٠.
در روز رستاخيز منافقين به مسلمانان ندا مى دهند: الم نكن معكم قالوا بلى و لنكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور ؛ يعنى : مگر ما با شما نبوديم ؟ مى گويند: آرى ، ولى شما خود را به هلاكت افكنديد و انتظار مرگ پيامبر را كشيدند، و در همه چيز شك و ترديد داشتيد، و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خدا فرا رسيد، و شيطان فريب كار شما را در برابر فرمان خداوند فريب داد حديد ١٤.
لا تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة منكم نعذب طائفة بانهم كانوا مجرمين ؛ يعنى : بگو عذر خواهى نكنيد كه بيهوده است ؛ چرا كه شما پس از ايمان آوردن ، كافر شديد! اگر گروهى از شما را به خاطر توبه مورد عفو قرار دهيم ، گروه ديگرى را عذاب خواهيم كرد، زيرا مجرم بودند توبه ٦٦.
و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رءوسهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون ؛ يعنى : هنگامى كه به آنان گفته مى شود بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند سرهاى خود را از روى استهزا و كبر و غرور تكان مى دهند، و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند منافقون ٥.
قرآن كريم ابتدا از پيامبر خواست كه به آزارهاى منافقين توجه نكرده و به آنان جواب ندهد؛ سپس به ايشان امر كرد كه با آنان بجنگد و لا تطع الكافرين و المنافقين ودع اذاهم و توكل على الله و كفى بالله وكيلا ؛ يعنى : و از كافران و منافقان اطاعت مكن ، و به آزارهاى آنها اعتنا منما، بر خدا توكل كن ، و همين بس كه خدا حامى و مدافع تو است احزاب ٤٨.
لئن لهم ينته المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا ؛ يعنى : اگر منافقان و بيمار دلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دست از كار خود برندارند، تو را بر ضد آنان مى شورانيم ، سپس جز مدت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند! احزاب ٥.
قرآن كريم در تعدادى از آيات مجازات سختى را براى منافقين خبر داده است ؛ از جمله آمده است كه و عاقبت به جهنم (٣٣٣) رهسپار مى گردند، آنان در پايين ترين دركات دوزخ ، جاودانه قرار خواهند داشت . (٣٣٤)
از اين آيات ، آشكار مى شود كه منافقين تظاهر به اسلام كرده و برخى واجبات و فرايض را از روى ريا انجام داده و هيچ گاه ايمان قلبى به اسلام نداشتند. آنان از روى ترس و واهمه تظاهر به اسلام مى نمودند، در حالى كه به پروردگار گمان بد داشتند و آيات خداوند را به استهزاء گرفته و در راه خدا انفاق نمى كردند. پيامبر را آزار و اذيت نموده و در جنگها با مسلمانان شركت مى كردند، بر مسلمانان تكبر نموده و خود را برتر از آنان مى پنداشتند و با كفار مهربانى و ادب كرده و آنان را كمك نموده و مورد تاييد خويش قرار مى دادند.
بسيارى از آنان ، اسلام خويش را تغيير داده و به فتنه گرى و آشوب در جامعه پرداختند از آنها تعدادى از مردم مدينه بودند، اما باديه نشينان - زنان و مردانشان - در كفر و نفاق شديدتر بودند. آنان در شمار فاسقان بوده ، و عاقبت در روز رستاخيز در عذاب الهى قرار خواهند گرفت .
پروردگار در مورد منافقين به پيامبر خود فرمان داد كه در برابر اذيت و آزار آنان صبر پيشه كند. سپس امر فرمود با آنان مقاطعه كرده و از آن پس ، از در جنگ با آنان در آيد. از مضمون آيات قرآنى ، اين گونه بر مى آيد كه منافقين مجموعه اى ناهمگن بوده و رابطه قبيله اى كاملى ، ميان آنان را جمع نمى كرد و رفتار آنان نشان گر خواسته قبيله معينى نبود. در به همين دليل نام قبيله اى
كه مجموعه تشكيل دهنده افراد آن همه منافق باشند، ذكر نشده است . آنان داراى نظم سياسى جامع و كاملى نبودند و عقيده مذهبى معين يا جهان بينى ويژه اى كه آراء و عقايد و اعمال آنان را تنظيم و توجيه نمايد، نيز نداشتند. اين گروه در نحوه برخورد و موضع گيرى در برابر اسلام و دولت اسلامى ، يكتا و جدا بوده و با مشركين و كافران تفاوت داشتند.
بنابراين ، منافقين گروه صنفى مستقلى بوده و با وجود يگانگى و اتفاق آنان در بسيارى از رفتارها و برخوردها و عقيده ها با مشركان و كافران ، از آنان متمايز و جدا بوده اند.
آنان گروهى بوده اند كه به اسلام تظاهر مى كردند، اما اسلام به هيچ وجه در دل آنان نفوذ نكرده بود. اينان در پيش آمدهاى اجتماعى و حوادث ، موضع گيرى هاى خاصى داشتند كه هيچ گاه با مصلحت جامعه و امت يگانگى نداشت . آنان گروهى بى طرف و گوشه گير نبودند و گاه آراء و نظريات خويش را برملا ساخته و بر اساس آنها موضع گيرى هاى خاصى را همراه با تشويش و ترس و مخالفت سياسى با رسول خدا صلى الله عليه و آله آشكار مى كردند و هيچ گاه در راستاى آرامش و سلامت جامعه قدم بر نمى داشتند. از اين رو، مى توانستند موقعيت هاى خطرناكى را پيش آورده و قدرت مركزى اسلام را در قوانين و كارها و دستورالعمل هايش مورد تهديد قرار دهند. نداشتن فلسفه خاص و فقدان آراء و نظريات معين براى اين گروه ، كه بتوان بر اساس خط مشى خاص آن ، به درمان و معالجه آنان پرداخت ، نيز خطر وجود آنان را افزايش مى داد.

چهره منافقين در كتاب هاى حديث و تاريخ

كتاب هاى حديث ، برخى از صفات فرد منافق را ذكر كرده كه مهم ترين آنها اين صفات است : اگر به او اعتماد شود، خيانت كند، و اگر سخن گويد، دروغ گويد و اگر پيمان ببندد عهد شكنى كند. (٣٣٥) تمامى اين صفات نشان دهنده آن است كه آنان عنصرى غير قابل اعتمادند. پس در حقيقت ، خطر آنان بيشتر ناشى از موضع گيرى هاى اخلاقى و سياسى آنان در جامعه بود، نه برگرفته از عقايدى كه آنان به آن پاى بند بودند.
در كتاب هاى تفسير نام تعدادى از منافقين و برخى از كارهاى آنان كه بوسيله انجام آن به گروه منافقين پيوستند، آمده است . آگاهى هاى موجود از منافقين در اين كتاب ها، بسيار اندك است و تنها به آنچه در قرآن به آن اشاره شده ، بسنده گرديده و تمامى رفتارهاى ناشايست آنان را در بر نمى گيرد.
در برخى از كتاب هاى سيره ، فهرستى از نام تعدادى از منافقين با عشايرى كه به آن وابسته بوده اند آورده شده است . هم چنين برخى از كارهاى منافقانه آنان نيز ذكر گرديده كه به دليل آن ها به نفاق بد نام گرديدند. (٣٣٦)
آنچه سيره نويسان در اين باره نوشته اند، حوادث و رويدادهاى ساده و داراى تاثير محدودى بوده كه بسيارى از آنها، با وجود آن كه كوشش هاى سخت و تلاش جدى بر عليه السلام بوده ، به رويدادها و حوادث انفرادى و لغزش هاى موقت نزديك تر بوده و بدين ترتيب افراد اقدام كننده به آن كارها را نمى توان به گروه نفاق وارد ساخت . از اين رو، مطمئنا آن افراد داراى كارهاى سخت واقدامات جدى و موثر ديگرى بوده اند كه نام آنان در ميان منافقين ذكر گرديده است . هم چنان كه از سوى ديگر نمى توان ننگ نفاق بر اين افراد را از سوى راويان و مورخان ، به علت دشمنى ها و غرض ورزى ها شخصى آنان پنداشت ؛ زيرا در مقابل نيز نمى توان غرض ورزى هاى شخصى در اين ميان را، كه شايد تعدادى از آنان به علت ارتباط او و يا نسل او با منافق داشته اند، در كم جلوه دادن كار و اعمال آنان به اثبات رساندى . از نظر دور داشت .
در كتاب هاى سيره ، به برخى از خصوصيات فرد منافق ، اشاراتى شده است كه اين اشارات داراى اهميت ويژه اى براى شناخت ماهيت نفاق و حدود آن است . براى نمونه مى توان به گفته ابن اسحاق اشاره كرد كه مى گويد: قيس بن عمرو بن سهل جوانى كم سن و سال بود و در ميان منفاقين جوانى جز او شناخته نمى شد. (٣٣٧) ابن اسحاق پس از اين هيچ گونه اشاره ديگرى به خصوصيات و كارهاى او نكرده است ، جز آن كه گفته است قيس بن عمرو بن سهل ، از بنى غنم بن مازن بن نجار به شمار آمده و با زينب دختر حباب كه او نيز از بنى مازن بن نجار است ، ازدواج نمود و قيس (٣٣٨) را براى او به دنيا آورد. هم چنين وى با عمرة دختر حارثه از بنى غنم بن نجار (٣٣٩) ازدواج كرد ونيز گفته است كه ابا شيخ دايى قيس بن عمرو نجار بود و مادر او نيز از بنى ساعده (٣٤٠)بوده است . قيس يكى از شركت كنندگان در ساختن مسجد ضرار به شمار مى آيد كه البته شايد بتوان انگيزه هاى روحى كهنسالان را با روحيه محافظه كارى و شك و ترديد و تلاش براى حفظ جايگاه و دورى از بلندى پروازى و ناخوشايندى از هر پديده نوى كه قدرت و جايگاه آنان را تهديد مى كند، درك نمود.
ابن اسحاق مى گويد: در بنى عبد الاشهل هيچ منافق مرد يا زنى شناخته نمى شد، امام ضحاك بن ثابت يكى از افراد بنى كعب ، و از وابستگان سعد بن زياد متهم به نفاق و دوستى با يهوديان بود (٣٤١)، و من هيچ گونه اطلاعاتى درباره در ضحاك بن ثابت به دست نياوردم ؛ اما اخلاص و پايمردى بنى عبد الاشهل و شوق رييس آنان سعد بن عباده نسبت به اسلام ، نشانگر اقبال و روى آوردن سريع آنان به اسلام است .
ابن اسحاق چهار منافق از خزرج را نام آورده است كه عبارت اند از: جد بن قيس از سلمه و عبد الله بن ابى از بنى حبلى ، و زيد بن عمرو و رافع بن وديعة و قيس بن عمرو سهل و عمرو بن قيس از بنى نجار؛ (٣٤٢) بلاذرى و ابن حبيب نام سعد بن زراره ، عقبه بن كديم ، عدى بن ربيعه ، سويد بن عدى (٣٤٣) را به آنان افزوده اند. درباره عبد الله بن ابى بعدها به تفصيل سخن خواهيم گفت و درباره قيس بن عمرو نيز پيش از اين سخن به ميان آورديم .
در مورد جد بن قيس ، ابن سعد مى گويد: (٣٤٤) كنيه او اباوهب بود. اسلام خود را آشكار نمود و با رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنگ ها شركت كرد؛ در حالى كه منافق بود. هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غزوه تبوك شركت داشت ، اين آيه درباره او نازل گرديد: ومنهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى الا فى الفتنة سقطوا؛ يعنى : بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده تا در جهاد شركت نكنيم ، و ما را به گناه نيفكن آگاه باشيد آنها هم اكنون در گناه سقوط كرده اند توبه ١٤٩.
هم چنين مى گويد تمامى مسلمانان در حديبيه به جز جد بن قيس در زير درخت بيعت كردند. (٣٤٥)
ابن هشام مى گويد كه جد بن قيس بزرگ بنى سلمه بود. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به علت پستى و فرومايگى او، بشر بن براء بن معرور را رييس و بزرگ بر آنان قرار داد و بدون شك رانده شدن او از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله داراى عوامل ديگرى نيز بوده كه نفاق او نيز مى تواند جزو آن ها باشد.
ابن اسحاق از اوس ، ٢٢ نفر منافق (٣٤٦) را نام مى برد. بلاذرى و ابن حبيب نيز با تكرار آن ، نام شش تن ديگر را به آنان افزوده اند. از اين گروه ، دوازده نفر، از كسانى هستند كه مسجد ضرار را بپا داشتند و همگى از بنى عمرو بن عوف بودند. هفت نفر آنان از بنى ضبيعه ، سه نفر از بنى عبيد و ثعلبه ؛ دو نفر از ظفر و حبيب ، و از عبد الاشهل و نبيت و لوذان و امية بن زيد نيز يك نفر در ميان آنان بود. از اين رو مى توان گفت برخى از سازندگان مسجد ضرار از خانواده هاى معينى بوده اند كه در ميان آنان جارية ابن عامر و دو فرزندش مجمع و زيد مى باشند. بيشتر افرادى كه نامشان در ميان منافقين آمده است ، از بنى عمرو بن عوف و بيشتر آنان از ضبعه و عبيد بوده اند؛ تنها در ميان آنان دو نفر از بنى ظفر يعنى حاطب بن اميه ، و بشير ابن ابيرق و يك نفر از نبيت يعنى مربع بن فيظى بوده اند.
حاطب بن اميه پيرى كهنسال و نابينا بود. او فرزندى داشت كه در جنگ احد به قتل رسيد و از كشته شدن او اندوهگين شد و كينه مسلمانان را به دل گرفت . (٣٤٧) بشير بن ابيرق نيز فردى بود كه اشعارى را مى سرود و مردم را بر عليه مسلمانان مى شورانيد. مرگ او در سال چهارم هجرى (٣٤٨) بود.
از ميان ديگرانى كه به نفاق متهم گرديده اند، حارث بن سويد است . او در جنگ احد فرصت را غنيمت شمرد و مجذر بن زياد را به خونخواهى پدرش كشت . پس ‍ پيامبر دستور داد كه او را بقتل رسانند. (٣٤٩) بدون شك عامل خونخواهى ، او را به قتل واداشت ، كه اين امر دلالت بر روح قبيله گرايى و عدم نفوذ روح اسلامى در قلب وى است . فرمان كشتن وى ، موجب آن شد كه خطر خونخواهى جاهلى كه عامل تزلزل وحدت مسلمانان بود، در نطفه خاموش شود.
يكى ديگر از منافقين ، جلاس بن سويد بود. او به علت ناسزاگويى به اسلام در تبوك در شما منافقين در آمد و اين آيه درباره او نازل گرديد: يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا ؛ يعنى : به خدا سوگند مى خورند كه درغياب پيامبر، سخنان نادرست نگفته اند، در حالى كه قطعا سخنان آميز گفته اند؛ و پس از اسلام آوردنشان ، كافر شده اند و تصميم به كار خطرناكى گرفتند، كه به آن نرسيدند توبه ٧٤. كلمات پايانى آيه نشان دهنده كارهاى مفسده جويانه وى بوده است كه قصد انجام آن را داشت ، اما فرصت انجام آن را به دست نياورد. منابع هيچ گونه اشاره اى به كارهاى او نكرده اند.
از سوى ديگر تعدادى از اين افراد كه نشان منافق بر پيشانى آنها بسته شده بود، به ايمان به اسلام شهرت داشتند. از آن جمله مجمع ابن جاريه بود كه قرآن را به جز دو يا سه سوره جمع آورى نمود ابن مسعود كه نود و چند سوره قرآن را جمع كرده بود باقى مانده سوره هاى قرآن را از مجمع فراگرفته بود. (٣٥٠) او به علت آن كه امامت نمازگزاران در مسجد ضرار را به عهده داشت ، از منافقين شمرده شد؛ گو آن كه نامبرده عذرخواهى نمود كه از نيت پليد آنان اطلاعى نداشته است .
حارث بن حاطب نيز يكى ديگر از منافقين بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او را بر بنى عمرو بن عوف قرار داده و در جنگ بدر سهمى نيز از آن وى قرار داد. وى در جنگ خيبر (٣٥١) به قتل رسيد و منابع درباره علت شهرت به نفاق وى سخنى نگفته اند. يكى ديگر از منافقين ضحاك بن خليفه بود، اما وى پيش از تبوك به منافقين ناسزا گفت . (٣٥٢) از ديگر منافقين ، قزمان بود كه در جنگ احد شركت نمود گفته شده است پرچمدار قريش را به قتل رساند. (٣٥٣)
بر طبق گفته سيره نويسان ، نفاق در جنگ خندق ، (٣٥٤) محاصره بنى قريظه (٣٥٥) غزوه بئر معونه (٣٥٦) و تبوك چهره خود را به صورت آشكار و قوى ظاهر ساخت با به گونه اى كه در جنگ تبوك گفته اند: منافقين در هيچ غزوه اى
همانند غزوه تبوك شركت نكرده و چهر منافقانه خويش را آشكار نساخته و كلمات نفاق را بر زبان نياوردند. (٣٥٧)
نفاق هيچ گاه در عشيره خاصى ، منحصر و محدود نبود؛ بلكه در افرادى از عشاير گوناگون به ظهور رسيد. نفاق در حقيقت رفتار و ديدگاه هاى شخصى افراد در برابر اوضاع سياسى حاكم و برخى از عقايد است . منافقين همگى به اسلام تظاهر كرده و فرايض اسلامى را انجام داده و در جنگ ها و غزواتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را رهبرى مى كرد، شركت مى جستند؛ اما در انجام فرايض اسلامى از خود شورى نشان نمى دادند و به صورت كامل و بدون چون چرا از پيامبر صلى الله عليه و آله اطاعت نمى كردند. منافقين ، گاه موضع گيرى هاى ويژه اى مى كردند كه اين حركت آنان در يگانگى و همبستگى عمومى و شور و هيجان جامعه اسلامى تاثير منفى مى گذارد. بدون شك ، موضع گيرى آنان نشان از ضعف اسلام درونى آنان و خواسته هاى آنان داشته است . رفتار منافقانه آنان نيز از لحاظ شدت متفاوت بود؛ گاه در حد زمزمه بود و گاه رفتارى بود كه همبستگى و اتحاد و يگانگى مسلمانان را مورد تهديد قرار مى داد.

عبد الله بن ابى

منابع ، سر دسته منافقين را عبد الله بن ابى دانسته اند. او از بنى سالم بلحبلى از خزرج است كه سكونت گاه آنان در سمت جنوب شرقى مسجد پيامبر و در نزديكى محله هاى مسكونى قينقاع قرار داشت . از ميان آنان ، يك نفر در پيمان عقبه حضور داشته و نقيب داشتند. در جنگ بدر، از آنان ، يك نفر در پيمان عقبه حضور داشته و نقيب داشتند. در جنگ بدر، از آنان پنج نفر شركت داشت . برخى از زنان آنان ، با مردان خزرج ازدواج كردند و اين نشانگر آن است كه اين عشيره از آغاز رو به سوى اسلام گزارده بود.
مادر عبد الله بن ابى ، و يا مادر بزرگش از خزاعه بوده و ابو عامر راهب پسر خاله او و همسرش خوله دختر منذر از بنى نجار (٣٥٨) بود.
يكى از خواهران او، با مردى از اوس و ديگرى با مردى از بنى حارث بن خزرج (٣٥٩) ازدواج نمودند. دختر او جميله با مالك بن دخشم كه از قوافل به شمار مى آمد ازدواج كرد. مالك در عقبه و بدر و احد حضور داشت و در ويرانى مسجد ضرار شركت نمود. (٣٦٠)
عبد الله بن ابى در ميان قوم خويش از جايگاهى برخوردار بود. (٣٦١) ساكنان يثرب قصد آن داشتند كه به سوى او رفته و او را به سركردگى خويش انتخاب نمايند. (٣٦٢) او نخستين شخصى بود كه يثربيان به رياست او بر خود اجماع نمودند. (٣٦٣) به نظر مى رسد كه او به هنگام پيمان عقبه در مكه حضور داشته ، اما در آن شركت ننموده است . (٣٦٤)
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كردند، وى اسلام نياورد، اما در مجلس حضرت كه آميزه اى از مسلمانان و مشركان بت پرست و يهوديان بود شركت مى جست . نامبرده درخواست پيامبر نسبت به پذيرش اسالم را اجابت نكرد؛ (٣٦٥) تا اين كه مسلمانان در جنگ بدر پيروز شدند؛ آنگاه وى اسلام خويش را آشكار نمود. (٣٦٦)
بنى قينقاع هم پيمان او بودند و هنگامى كه پيامبر با آنان از در جنگ در آمد، به يارى آنان نشتافت و تنها رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست كرد كه نسبت به آنان خوش ‍ رفتارى كند. در پايان نيز پيامبر به اخراج آنان از مدينه بسنده نمود. (٣٦٧) هنگامى كه در جنگ احد، لشكر مشركين مكه به سوى مدينه حركت نمود، عبد الله بن ابى هنگامى كه در جنگ احد، لشكر مشركين مكه به سوى مدينه حركت نمود، عبد الله بن ابى نظر داد كه نبايد براى مصاف با آنان از مدينه خارج شد، بلكه بايد از درون شهر به دفاع از آن برخاست . و آن هنگام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تصميم بر بيرون رفتن و جنگ با آنان را در احد گرفت ، در آغاز او به همراه مسلمانان بيرون رفت ، اما پيش از رسيدن به ميدان جنگ ، از حركت باز ايستاد و به همراه او، يك سوم لشكر مراجعت كردند. در منابع اشاره اى به هويت اين افراد نشده است ، اما بى ترديد اينان از عشيره او يعنى بلحبلى نبودند؛ زيرا تعدادى از مردان آنان در جنگ شركت جسته و دو نفر از آنان به شهادت رسيدند.(٣٦٨)
هنگامى كه پيامبر رو به سوى محاصره بنى نضير نهاد، عبد الله يهوديان را به مقاومت در برابر مسلمانان ترغيب كرد و به آنان گفت : ثابت قدم و استوار باشيد. او به آنان وعده يارى در جنگ داد؛ اما به آن عمل ننمود. (٣٦٩)
او هم چنين در جنگ هاى پيامبر شركت نمود، اما در برخى از آشوب ها نقش داشت از ترويج كنندگان حديث افك (٣٧٠) بود. در غزوه بنى المصطلق ، مشاجره اى ميان فردى از مهاجرين و مردى انصارى روى داد كه بيم آشوب و فتنه مى رفت . عبد الله بن ابى در اين ميان به يارى انصارى برخاست و مهاجرين را تهديد نمود و گفت در صورتى كه به مدينه بازگرديم ، عزيزان ، ذليلان را بيرون مى كنند. (٣٧١)
گفته مى شود كه او انصار را درباره پشتيبانى از مهاجرين ملامت كرده و به آنان گفت : سرزمين خود را به آنان بخشيده و دارايى هاى خود را با آنها تقسيم كرديد به خدا سوگند اگر به آنان تنگ دستى نشان دهيد و بر آنان سخت گيريد، به سرزمين ديگرى جز سرزمين تان روى مى برند. (٣٧٢) اين آيه شريفه به او اشاره دارد: هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا؛ يعنى : آنها كسانى هستند كه مى گويند به افرادى كه نزد رسول خدا هستند، انفاق نكنيد تا پراكنده شوند! منافقون ٧. (٣٧٣)
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تصميم به نبرد تبوك گرفتند، لشكريان خود را در ثنية الوداع مستقر كرده و عبد الله بن ابى لشكر خويش را در حده به موازات ذباب ، پايين تر از ثنية الوداع برپا ساخت ؛ (٣٧٤) اما در جنگ شركت ننمود. هنگامى كه عبد الله بن ابى درگذشت ، پيامبر بر جنازه او حاضر شد، اما كه اين آيه بر ايشان نازل گرديد: ولا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره ؛ يعنى : هرگز بر مرده هيچ يك از آنان نماز نخوان ! و بركنار قبرش براى دعا و طلب آمرزش نايست ! توبه ٨٤. (٣٧٥)
فرزند او عبد الله ، اسلام آورد و در بدر و احد و خندق و ساير جنگ ها شركت جست و همواره از رفتار پدرش ناخرسند بود. او در جنگ مرتدين بحرين (٣٧٦) شركت جست و در جواثا (٣٧٧) به قتل رسيد.
با اين توضيحات ، اين گونه آشكار مى گردد كه عبد الله بن ابى شخصيتى نا آرام ، فرومايه ، داراى رفتارى ناپايدار و فاقد خواسته فكرى واضح و روشن در رفتار بود.

فصل هشتم : يهود و نداى اسلام

بهوديان مدينه

هنگام هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه ، گروهى از يهوديان در آن زندگى مى كردند كه در اين باره منابع يهودى هيچ گونه اشاره اى به آنها نكرده اند؛ اما منابع اسلامى ، آگاهى ها و اطلاعات گسترده اى از وضع آنان به هنگام هجرت و تاريخ اين قوم به دست داده اند.
سمهودى در باره بنى قريظه مى گويد: گفته اند هنگامى كه روم بر شام چيره گرديد، قريظه و نضير و هدل از شام به سوى حجاز كه در آن بنى اسراييل سكنى گزيده بودند گريختند. پس پادشاه روم ، گروهى را در پى آنان فرستاد كه ناكام بازگشتند. (٣٧٨) از اين گفته ، آشكار مى شود كه كهن ترين گروه هاى يهودى كه در مدينه سكونت داشتند، پس از تسلط روميان بر شام ، در يثرب سكونت گزيده اند و احتمالا اين هجرت ، به علت تسلط تيتوس بر دولت يهوديان و پراكندگى و از هم گسيختگى آنان به وجود آمده است .
سمهودى مى گويد كه يهوديان يثرب ، طى چندين بار هجرت به آن ، گرد هم آمده اند. كهن ترين هجرت آنان ، متعلق به بنى قريظه و هدل و عمرو بوده كه از نسل هارون بن عمران به شمار مى آيند. بنى نضير پس از آنان در پى سكونت گاه هاى آنان به اين سرزمين سرازير شده و در عاليه فرود آمدند، اما بنى نضير بر مذينيب ، و بنى قريظه و هذل بر مهزور وارد گرديدند. (٣٧٩)
به نظر مى رسد گروه هاى ديگرى از يهوديان نيز از اين هجرت پيروى كرده و به سوى يثرب مهاجرت كرده باشند، اما منابع هيچ گونه اشاره اى به تاريخ اين هجرت هاى متوالى نكرده است .
سمهودى به نقل از رزين و شرقى گفته است كه يهوديان بيست و چند قبيله بوده اند. (٣٨٠) آنان براى خود اطم هاى داشته اند و ابن نجار درباره آنها مى گويد: مدينه داراى پنجاه و نه اطم بوده ، و عرب هاى وارد شده بر آنان ، پيش از انصار داراى سيزده اطم بودند و ابن زباله نام اطم هاى زيادى را آورده است ، اما ما بعلت عدم آشنايى به آنها در زمان خود، آنها را حذف نموديم . (٣٨١)
يهوديان خود را در قبايل معينى به نظم آورده و در يثرب سكنى گزيدند. ابن زباله به نقل از سائب پدر بزرگ توبة بن حسن روايت مى كند هنگامى كه اوس و خزرج به مدينه آمدند، قبايل يهودى باقى مانده در مدينه عبارت بودند از:
بنى قريظه ، بنى نضير ، بنى ضخم محمم ، بنى زعورا، بنى ماسكه ، بنى قمعه ، بنى زيداللات كه از پيروان عبد الله بن سلام بودند، بنى قينقاع ، بنى حجر، بنى ثعلبه ، ساكنين زهره ، ساكنين زباله ، ساكنين يثرب ، بنى غصيص ، بنى غصه ، بنى عكوه و بنى مرابه . (٣٨٢) ابوالفرج اصفهانى نيز به هنگام سخن از يهوديان مدينه ، نام بيشتر عشاير آورده شده از سوى ابن رسته را ذكر كرده و اضافه مى كند: در آن هنگام در يثرب گروهى از نسل يهوديان زندگى مى كردند كه داراى شرف و بزرگى و ثروت بر ساير يهوديان بوده و بنى مرابه در جايگاه بنى حارثه سكونت گزيده و داراى اطمى بنام خال بودند. (٣٨٣)
نام هاى آورده شده در اين باره از سوى ابن رسته به جز سه مورد همگى شامل عشاير يهوديان مى گردد، اين سه مورد عبارت اند از زهره ، زباله ، و يثرب . در مورد زهره ، سمهودى مى گويد: اما ثعلبه و ساكنين زهره در منطقه زهره سكونت داشتند. اينان پيروان فطيون بودند كه بزرگ و رييس آنان بود و او بود كه با زنان مدينه پيش از ازدواجشان ، هم بستر مى گرديد. آنان داراى دو اطم در راه عريض به هنگام فرود به سوى حره بودند. در زهره گروه هايى از يهود زندگى مى كردند و در آن هنگام يكى از بزرگ ترين دهكده هاى مدينه به شمار مى آمد، كه همگى از ميان رفتند. (٣٨٤) هم چنين مى گويد كه زهره يكى از بزرگ ترين دهكده هاى مدينه بوده كه در آن سيصد زرگر مشغول به كار بودند، و همو مى گويد كه پس از عاليه قرار داشته و پايين تر از آن سافله ناميده مى شده كه نزديك به جايگاهى به نام صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله (٣٨٥) بوده است .
در نزديكى زهره خانه هاى بنى زعورا، محمم ، ثعلبه ، حجره و مرابه قرار داشته است .
در مورد يثرب ، سمهودى مى گويد: ساكنين يثرب را يهوديان تشكيل مى دادند كه همگى از ميان رفته و كسى از آنان باقى نماند. (٣٨٦)
هم چنين مى گويد: يثرب ام القراى روستاهاى مدينه به شمار مى آمد كه در ميانه از سمت قناة تا سمت جرف قرار داشته و تا زباله امتداد مى يافته است . (٣٨٧)
اصفهانى مى گويد: يثرب را گروهى از نسل يهوديان ساكن گرديده بودند كه شرف و ثروت و بزرگى را به ساير يهوديان دارا بودند. (٣٨٨)
اما زباله در شمال مدينه ميان آن و يثرب قرار داشته است ؛ (٣٨٩) يعنى در جنوب يثرب و در نزديكى آن . در اين منطقه راتج قرار داشته كه سمهودى به نقل از ابن زباله مى گويد اطم راتج از آن يهوديان بوده ، سپس از آن بن جذماء گرديد. راتج در شرق زباب و در نزديكى يثرب قرار داشته است . (٣٩٠) او مى گويد كه بنى جذماء مردمانى از يمن بودند كه از گورستان عبد الاشهل به راتج نقل مكان كردند. (٣٩١)
از عشيره هاى بزرگ يهودى در مدينه ، بنى حارثه بوده كه محله هاى مسكونى آنان در ثمغ (٣٩٢) بود. موسى بن عقبه به هنگام سخن از اين گروه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله تمامى يهوديان مدينه را كه شامل بنى قينقاع كه قوم عبد الله بن سلام بودند، و يهود بنى حارثه ، و هر يهودى كه در مدينه ساكن بود، تبعيد نمود. (٣٩٣) در جنوب آنان ، خانه هاى بنى عكوه (٣٩٤) و در شمال آنها خانه هاى بنى مرابه كه داراى اطمى بوده كه به آن شبعان گفته مى شد و در ثمغ كه صدقه عمرو بن خطاب بود، قرار داشت . (٣٩٥)
در بخش هاى جنوبى مدينه ، خانه هاى بنى قيقاع بر روى پل بطحان قرار داشت ، و بنى نضير در دشت مذينيب ، و بنى قريظه در دشت مهزور سكونت داشتند. عشاير اوس با آنان در مسكن در هم آميخته بودند، اما بنى مريد در منطقه درون بنى خطمه سكونت اختيار كرده و اطمى بنام خود داشتند و نيز بنى معاويه در بنى اميه بن زيد منزل كرده بودند.
بنى هدل و بنى عمرو با قريظه در يك منطقه سكونت داشتند. (٣٩٦) بنى هدل در همان شبى كه بنى قريظه به حكم تبعيد رسول خدا صلى الله عليه و آله سر تسليم فرود آورد، ايمان آوردند، (٣٩٧) كه از ايمان آوردند، (٣٩٨) كه از ميان آنان سجيت و منبه دو فرزند هدل ، و ثعلبه و اسد دو فرزند سميه ، اسد بن عبيد و رفاعة بن سموال را مى توان نام برد. (٣٩٩)
در اين منطقه هم چنين بنى وائل اقامت داشتند كه از ميان آنان هوذة بن قيس وائلى ؛ ابو عمار وائلى و چند تنى كه پيش از جنگ خندق ، گروه ها احزاب را بر عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله تدارك مى ديدند، (٤٠٠) زندگى مى كردند.
در آن هنگام عشاير در جايگاههاى متفاوتى از يكديگر بودند. ابن اسحاق مى گويد كه بنى هدل از بنى قريظه و نضير نبوده ، بلكه در جايگاه برترى از آنان قرار داشتند و تنها عموزادگان آنان به شمار مى رفتند. (٤٠١) طبرى به نقل از اسدى روايت مى كند كه : قريظه و نضير در جاهليت نسبت به يكديگر اين گونه بوده اند كه هر گاه مردى از بنى قريظه به دست مردى از بنى نضير از بنى قريظه را به قتل مى رسيد او را به خونخواهى مقتول مى كشتند، اما اگر مردى از بنى نضير از بنى قريظه را به قتل مى رساند، شصت وسق خرما خون بهاى او را مى پرداختند؛ (٤٠٢) يعنى بنى نضير در رتبه اى برتر از قريظه قرار داشتند.
ابن عباس در تفسير آيه : و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون ؛ مى گويد كه پروردگار اين آيه را براى دو طايفه يهود نازل گردانيد؛ زيرا يك از آنان در دوران جاهليت ديگرى را مقهور گردانيده و توافق نمودند كه هر كشته از ذليله را كه عزيزه مرتكب شود، ديه آن پنجاه وسق خرما باشد و هر كشته كه به وسيله ذليل از عزيز صورت گيرد، ديه آن يكصد وسق خرما باشد (٤٠٣) و شايد اشاره او به بنى قريظه و نضير باشد. پيش از اين ياد كرديم كه پادشاهى از آن بنى زهره بود كه در ميان آنان سيصد زرگر وجود داشت و اين خود نشانگر جايگاه والاى آنان در عهد كهن است . چنان كه گفتيم ساكنان يثرب مردمانى داراى عزت و ثروت و مقام بوده اند احتمالا اين جايگاه را پس از افول و زوال قدرت و سيادت بنى زهره به دست آورده اند.


۵
كشاورزى

كشاورزى

پراكندگى خانه هاى يهوديان در دشت هاى مدينه ، خود دليلى بر اشتغال اكثر آنان در امر كشاورزى است . مصادره زمين هاى كشاورزى از سوى مسلمانان و ادامه كار كشاورزى بر روى آن نيز، تاييدى بر اين گفته است . از سوى ديگر تعداد فراوان آنان و كمبود زمين ها قابل كشت در مدينه ، شايد خود دليلى بر اين حقيقت باشد كه زمين هاى مورد نظر، از آن افرادى بوده است كه بر روى آن كار مى كرده اند و به قطعات كوچكى تقسيم شده بوده كه تنها كفايت گذران زندگى هر يك از مالكين را داشت ؛ طورى كه محصول كشاورزى به ندرت اضافه باقى مى ماند. ابن سعد روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از آنكه بنى قريظه را از سرزمينشان بيرون راند، نزد آنان شترهاى فراوانى اعم از شترهاى آبكش و شترهاى پروارى (٤٠٤) يافت .
در اين ميان نيز به افرادى اشاره شده است كه داراى زمين هاى وسيعى بوده اند. از آن ميان مخيرق را مى توان نام برد كه گفته مى شود مالك صدقات هفت گانه پيامبر صلى الله عليه و آله (٤٠٥) بوده است و طبيعى است كه چنين مالكينى ، كارگرانى را براى كار بر روى زمين خود به استخدام در آورده باشند و با توجه به كم آمدن نام برده در منابع مدينه ، آشكار مى شود كه اينان نقش مهمى در كار كشاورزى نداشته اند، بلكه بيشتر كارگرانى بوده اند كه در برابر مزد و يا سهمى از محصول مشغول به كار بوده اند. يهوديان نظام ويژه اى براى كار بر روى زمين نداشتند و بر طبق نظام معمول آن زمان در ميان اعراب ، عمل مى كردند.

بازرگانى

در كتاب ها، به اشتغال يهوديان مدينه به امر بازرگانى اشاره شده است . واقدى در تفسير ايه و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ؛ يعنى : ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم ! حجر ٨٧، مى گويد حسن بن فضل گفت : در يك روز هفت كاروان از بصرى و اذرعات براى يهوديان بنى قريظة و بنى نضير رسيد كه در آن انواع جامه هاى پنبه اى و كتانى و ظرف هاى عطر و جواهر و فرآورده هاى دريايى قرار داشت . مسلمانان گفتند: اگر اين اموال از آن ما بود توانمند گشته و آنها را در راه پروردگار انفاق مى كرديم . پس خداوند اين آيه را نازل فرمود كه به شما هفت آيه را عطا كردم كه آن براى شما از اين هفت فاصله نيكوتر و برتر است . (٤٠٦)
از اين سخن ، آشكار مى شود كه بنى قريظه و نضير داراى روابط بازرگانى گسترده اى با سرزمين شام بوده و كالاهايى هم چون جامه پنبه اى و كتانى و عطر و جواهر و فرآورده هاى دريايى در تجارت آنها بوده است . اطلاعى از درستى كالاهاى آمده در اين گفتار نداريم ، زيرا اينها همگى از فرآورده هاى يمن و تجارت آن سرزمين اند. و آنچه مشهور است ، تجارت با سرزمين شام در انحصار مردمان مكه بوده و در اين باره هيچ گونه اشاره اى به نقش يهوديان نشده است ؛ به ويژه آن كه شرايط عمومى آن دورزه ، اين را اقتضا مى كرده كه يهوديان در تجارت بيشتر متوجه سرزمين فارس شوند، زيرا در آنجا از آزادى عمل بيشترى برخوردار بوده و از هم كيشان خود نيز در آن بسيار داشته اند. البته اشتغال گروهى از يهوديان مدينه به تجارت طلا؛ دور از نظر نيست . آنان طلا را از معادن آن در مدائن صالح و فران و ضنكان به سرزمين فارش كه به آن نيازمند بود، صادر مى كردند.
نام تعدادى از ثروتنمندان يهودى كه داراى پول فراوانى بودند، در منابع آمده است و مشهورترين آنان ابن ابى الحقيق مى باشد.
يهوديان ، اموال خويش را به صورت ربا قرض مى دادند. منابع نام تعدادى از قرض دهندگان يهودى را ذكر كرده اند. بكرى گفته است كه قرض كننده جابر بن عبد الله بود. او اصل مال و سود آن را به يك يهودى كه به پدر عبد الله قرض داده بود ارايه كرد؛ اما او از گرفتن آن امتناع كرد. (٤٠٧) و خواهان پول بيشترى بود. تسلط يهوديان بر معادن گران قيمت ؛ نشان آشكار حرفه و تخصص انحصارى آنان يعنى زرگرى است . پيش از اين گفتيم كه در دوره هاى كهن ، در ميان زهره سيصد زرگر داشتند و ترديدى نيست كه حرفه زرگرى ، تكيه بر معامله با معادن گران قيمت دارد و شايد ارتباط تنگاتنگى با قرض دادن و تجارت طلا نيز داشته باشد.

عادت ها

يهوديان داراى عادت ها و رسوم ويژه اى بودند كه آنها را از ديگران جدا مى ساخت . آنها موى سر خويش را بلند مى كردند، در حاليكه مشركين همگى ، ميان موهاى خويش ، را بلند مى كردند، در حالى كه مشركين همگى ، ميان موهاى خويش ، فرق باز مى كردند و بدين گونه از ديگران شناخته مى شدند. (٤٠٨) آنان هيچ گاه موهاى خويش را رنگ نمى كردند (٤٠٩) و زن را در دوران قاعدگى از خانواده اش دور مى ساختند. (٤١٠)
زنا نزد آنان حرام به شمار مى آمد و حد آن رجم بود، اما گسترش فساد اخلاقى نزد آنان ، موجب گرديده بود كه حد را بر بزرگان و اشراف خود جارى نسازند. از آن پس ، مجازات زنا را به سياه كردن و تازيانه زدن آنها محدود كرده و سپس آن را به همه گسترش دادند. براء بن عازب در اين باره روايت كرده است كه آنان گفتند مجازات زناكار در كتاب ما رجم است ، اما با فزونى زنا در ميان اشراف و بزرگان ، آن گاه كه شريفى را در حال زنا مى گرفتيم ، او را رها ساخته و اگر بر ضعيفى دست مى يافتيم حد را بر او جارى مى ساختيم . پس گفتيم مجازاتى را قرار دهيم كه بر شريف و ضعيف جارى شود. بنابراين بر سياه كردن و تازيانه زدن همگى نظر داديم (٤١١)؛ البته سياه كردن ، در اينجا به معنى ماليدن خاكستر به صورت بوده است . (٤١٢)
آنان براى نماز در شيپورى شبيه شاخ مى دميدند (٤١٣) و رو به سوى بيت المقدس نماز مى گزاردند، و در دهم از ماه تشرين اكتبر، ماه دهم ميلادى روزه مى گرفتند.

سازمان هاى دينى يهوديان

قرآن كريم در دو جا فرموده است الذين اوتوا الكتاب و الذين اوتوا نصيبا من الكتاب ؛ مفسرين ريشه تفاوت ميان اين دو را روشن نساخته اند. اينكه آيا اين تفاوت ، بر اساس گستردگى و عمق اعتقادات آنان است و يا اوتوا نصيبا من الكتاب ، گروهى از يهوديان بوده اند كه به برخى از احكام كتاب مقدس خود و نه تمام آن اعتقاد داشته اند، مشخص نيست . در هر حال ، منابع نگفته اند كه يهوديان مدينه به فرقه هاى متفاوتى تقسيم شده بودند، بلكه گفته هاى آنان دلالت به اين مطلب دارد كه آنان همگى تابع عقيده يگانه اى بوده اند.

بيت المدارس و احبار

منابع اشاره اى به وجود كنيسه اى از آن يهوديان در مدينه نكرده اند و تنها آورده اند كه آنان داراى يك بيت مدارس (٤١٤) بوده اند. به نظر مى رسد كه اين جايگاه ، پايگاه عمده آنان - اگر نگوييم تنها جايگاه تجمع آنان - به شمار مى رفته است .
ابن حنبل مى گويد هنگامى كه پيامبر قصد اخراج يهوديان از مدينه را داشت ، به اين محل آمده و تصميم خويش را به آنان اعلام نمود. (٤١٥)
از نام بيت مدارس اين گونه بر مى آيد كه در درجه نخست ، اين محل مركزى براى تدريس دينى آنان به شمار مى آمده است . اصفهانى در اين باره گفته است ابو شعثاء بزرگ يهوديان بود كه بيت الدراسه را براى تعليم تورات به وجود آورد، (٤١٦) و نيرز ابن اسحاق ذكر كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه به بيت المدارس وارد شد، در آن نعمان بن عمرو، حرث بن زيد (٤١٧)، عبد الله بن صورى ، ابو ياسر بن اخطب و وهب بن يهوزا را يافت كه يهوديان گفتند اين افراد احبار (٤١٨) و علماى ما هستند. (٤١٩) هم چنين مى گويد: ابو بكر به بيت المدارس وارد شد، در حالى كه جمعيت بسيارى پيرامون مردى كه به او فثحاص گفته مى شد و از علما و احبار آنها به شمار مى آمد، گرد آمده بودند و همراه او حبرى از احبار آنها كه به او اشيع گفته مى شد بود. (٤٢٠)
ابن اسحاق ، عبد الله بن صورى را اينگونه وصف كرده است : كه او داناترين مرد به تورات بود (٤٢١) و آن دوران در حجاز كسى داناتر از او به تورات وجود نداشت . (٤٢٢)
وى درباره عبد الله بن سلام گفته است : او حبر و داناترين آنان به شمار مى آمده است . (٤٢٣)
طبرى به روايت از ابن عباس نقل مى كند كه كعب بن اشرف ، هنگامى كه براى شورانيدن مردم مكه بر پيامبر به اين شهر وارد شد، به او گفتند تو حبر مردم مدينه و بزرگ آنان هستى ، (٤٢٤) و نيز در تفسير آيه شريفه : الذين اوتو نصيبا من الكتاب يومنون بالجبت و الطاغوت ؛ يعنى : آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب خدا به آنان داده شده ، با اين حال به جبت و طاغوت بت و بت پرستان ايمان مى آورند، نساء ٥١، طاغوت كعب بن اشرف و جبت ، حيى بن اخطب بوده است . در روايات ديگرى جبت را كعب بن اشرف و طاغوت را شيطان معرفى كرده اند.(٤٢٥)
ابن اسحاق نام بيش از بيست نفر از يهوديان را ذكر كرده است كه همواره با رسول خدا صلى الله عليه و آله جدال و گفت گو كرده و آنان را احبار يهود (٤٢٦) ناميده است . دوازده تن آنان از بنى نضير بوده اند؛ از آن جمله اند سه فرزند اخطب ، و فرزندان ابن حقيق كه سه نفر بوده اند. وى هم چنين از قريظه هفده نفر، از قينقاع سه نفر، و از بنى ثعلبه نيز سه نفر را ياد كرده كه به جز برخى از آنان كه نام عبرى داشته اند، بقيه داراى نامه هاى عربى بوده اند. (٤٢٧) به نظر مى رسد آنان نفوذ فراوانى بر يهوديانى داشته اند، زيرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: اگر ده نفر از احبار يهود به من ايمان آورند، تمامى يهوديان روى زمين به رسالت من ايمان مى آوردند. بعضى از حبرهاى يهودى ، از ثروتمندان آنان به شمار بودند. يكى از آنان مخيرق بوده است كه راهبى دانشمند بود، و مردى ثروتمند و داراى مال فراوان به شمار مى آمده . قرآن كريم در اين باره فرموده است ان كثيرا من الاحبار و الرهبان لياكلون اموال الناس اموال بالباطل ؛ يعنى بسيارى از دانشمندان اهل كتاب و راهبان ، اموال مردم را به باطل مى خورند توبه ٣٤ و لولا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و الكهم السحت ؛ يعنى : چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود، آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام ، نهى نمى كنند؟ مائده ٦٣.
در ميان اهل كتاب ، كسانى هستند كه اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله ؛ يعنى : آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند مائده ٣١. يحكم بها النبيون الذين اسلموا للذين هادوا و الربانيون و الاحبار؛ يعنى : و پيامبران ، كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند، با آن يهود حكم مى كردند؛ و هم چنين علماء و دانشمندان به اين كتاب كه به آنها سپرده شده و به آن گواه بودند، داورى مى نمودند مائده ٤٤.

شرايط سياسى يهوديان

در قديم قدرت و حكومت مدينه در دست يهوديان قرار داشت . آنان براى پادشاهى انتخاب كرده بودند كه بر آنان حكومت كرد. از ميان پادشاهان آنان ، فطيون مشهور است كه مركز حكومت وى در زهره بوده و به پشتوانه آنان حكومت مى كرد. بعدها عرب ها بر او تاخته و وى را به قتل رسانيده و بساط پادشاهى او را در هم نورديدند. پس از آن دوره بود كه هر عشيره استقلال يافته و خود، كارهاى خويش را اداره مى كرد. به هنگام هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه ، يهوديان از نظر سياسى از يكديگر جدا بودند. در آن هنگام ، هر عشيره ، به تنهايى عهده دار كارهاى خويش بود و هر يك از عشاير داراى يك يا چند اطم بودند كه به هنگام جنگ به آن پناه مى بردند. منابع روساى تعدادى از اين عشاير را نام برده اند كه اعتقاد دينى مشترك ، فاقد روابط سياسى فيمابين و يا همكارى گسترده داشتند؛ گو اين كه آنان همراه در آرزوى برگرداندن جايگاه و قدرت سياسى كهن خويش بودند. آنها معتقد بودند كه عاقبت روزى پيامبرى در ميانشان ظهور مى كند و جايگاه پيشين آنان را به آنان باز مى گرداند. (٤٢٨) قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: ولما جاءهم كتاب من عند الله مصدق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به فلعنة الله على الكافرين ؛ يعنى : و هنگامى كه از طرف خداوند، كتابى براى آنها آمد كه موافق نشانه هايى بود كه با خود داشتند، پيش از اين ، به خود نويد پيروزى بر كافران مى دادند كه با كمك آن بر دشمنان پيروز گردند با اين همه ، هنگامى كه اين كتاب ، و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او كافر شدند، لعنت خدا بر كافران باد بقره ٥٨.
قرآن به دشمنى ميان آنان كه گاهى به جنگ و جدال مى انجاميد نيز اشاره كرده و مى فرمايد ثم انتم هولاء تقتلون انفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تتظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان ياتوكم اسارى تفادوهم يعنى : اما اين شما هستيد كه يكديگر را مى كشيد و جمعى از خودتان را از سرزمينشان بيرون مى كنيد، و در اين گناه و تجاوز، به يكديگر كمك مى نماييد، و اينها همه نقض پيمانى است كه با خدا بسته ايد در حالى كه اگر بعضى از آنها به صورت اسيران نزد شما آيند، فديه مى دهيد. و آنان را آزاد مى سازيد بقره ٨٥.
ابن اسحاق مى گويد يهوديان دو گروه بودند: گروهى به نام بنى قينقاع كه هم پيمان خزرج به شمار مى آمدند و گروه ديگر نضير و قريظه كه پيمان اوس بودند و در صورتى كه جنگى ميان اوس و خزرج اتفاق مى افتاد، بنى قينقاع به همراه و در صف خزرجيان و نضير و قريظه بهمراه اوسيان و در صف آنان مى جنگيدند. در اين حال هر يك از افراد دو گروه ، به همراه ديگر افراد قبيله خود، از هم پيمان خود پشتيبانى مى كرد. (٤٢٩)
ملاحظه مى شود كه در اين پيمان ها، سكونت گاه نقش مستقيمى داشته است ، زيرا محله هاى مسكونى بنى قينقاع در نزديكى خزرج و محله هاى مسكونى نضير و قريظه در نزديكى خانه هاى اوس قرار داشت .
منابع تنها به نام يك نفر به عنوان رييس بنى قريظه اشاره كرده اند كه كعب بن اسد قرظى سلسله جنبان بنى قريظه (٤٣٠)است . شايد ساير عشاير نيز هر يك رييس يا بالاتر از آن را داشته اند، اما منابع هيچ گونه ذكرى از آنها نكرده است . در واقع هنگامى كه پيامبر به تدريج به جنگ سه قبيله بزرگ آنان قينقاع و نضير و قريظه رفته و آنها را از مدينه تبعيد كرد، هيچ يك از قبايل يهودى دست به اقدام جدى عليه حمله پيامبر به آنان نزد، تا آن كه عاقبت پيامبر آنان را بيرون راند.
از هم گسيختگى يهوديان ، سبب گرديد كه عشاير آنان با برخى مردان سرشناس و يا عشاير عرب مدينه هم پيمان شوند. با اين ال ، منابع اشاره اى به اقدام آنان به بستن پيمان سياسى با طرف هاى نيرومند در حجاز، پيش از آمدن پيامبر نكرده اند. در اين ميان بنى قينقاع هم پيمان عبد الله بن ابى بودند و روايت شده است كه هنگامى كه پيامبر قصد بيرون راندن آنان از مدينه را نمود، وى به حضرت عرض كرد: اى محمد! به هم پيمانان من نيكويى نما! زيرا آنان در يك روز از سرخ و سياه خود گذشته و از من پشتيبانى كردند. (٤٣١)
در آن هنگام بنى قريظه نيز از موالى سعد بن عبادة و هم پيمانان او در جاهليت به شمار مى آمدند. (٤٣٢)
اين گونه پيمان هاى فردى ، در نهايت موجب پيمان با عشيره آن شخص مى شد؛ از اين رو، بنى قريظه هم پيمانان اوس (٤٣٣) يا هم پيمانان بين عمرو بن عوف از اوس به شمار مى آمدند. (٤٣٤)
در اين گونه پيمان ها، همواره عرب ها دست بالا را داشته و با توجه به شرايط سياسى و منافع خود، موضع گيرى هاى سياسى مناسب وضعيت خود را اختيار مى كردند و در اين ميان ، يهوديان از نزديكان آنان به شمار مى رفتند. (٤٣٥) قرآن كريم به اين مطلب اين گونه اشاره نموده است : يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانة من دونكم يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! محرم اسرارى از غير خود، انتخاب نكنيد آل عمران ، ١١٨.
منابع هيچ گونه اشاره اى به دخالت عشاير عرب و يا روساى آنها براى پشتيبانى از عشاير يهودى نكرده اند. علاوه بر آن كه گزارش هايى از بروز دشمنى ميان يهوديان نيز در دست نداريم . بنابر اين ، بسيار مشكل است كه چگونگى و مقدار همكارى مخفيانه ميان آنان در دين را كه از سوى بزرگان دينى آنان تقويت مى شد و آنها را به دور هم گرد آورده بود تعيين نماييم .
در حقيقت ، عامل به وجود آمدن پيمان ها، جدا شدن عرب ها از يكديگر بوده است . اين دورى و جدايى ها، كه روز به روز بر دامنه آن افزوده مى شد، تاثير فراوانى در از ميان رفتن موازنه سياسى آن دوران و گسترش بيم و هراس و از ميان رفتن آرامش عشاير داشته است . بدون شك ، يهوديان از اين پيمان ها در راه منافع و حمايت خود استفاده كردند؛ اما اين موضوع ، چندان موثر و قدرتمند نبود؛ طورى كه بنى قينقاع نتوانستند نسبت به فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد اخراج آنان از مدينه عكس العملى نشان دهند. و بنى قريظه نيز در اين راستا مقاومتى ننمودند. هم چنين برترى عرب ها در پيمان ها، نتوانست مانع تفكيك و تفرقه آنها گردد و آنان را به جريان سياسى يگانه اى سوق دهد. هنگام ورود پيامبر و پشتيبانى عرب ها از وى و دين اسلام نيز، يهوديان از پيروى او سرباز زده و به مخالفت با رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداختند.
قرآن كريم در اين مورد مى گويد: ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا؛ يعنى : بسيارى از اهل كتاب ، از روى حسد- كه در وجود آنها ريشه دوانده - آرزو مى كردند شما را بعد از اسلام و ايمان ، به حال كفر بازگردانند بقره ١٠٩.

يهود در قرآن كريم

در قرآن كريم آيات بسيارى درباره بسيارى يهوديان و اهل كتاب نازل شده كه در بسيارى از آنها به تاريخ يهود، پيامبر انشان و موضع گيريهاى آنان نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره شده است . بيشتر اين آيات ، منعكس كننده بوده و پيامبر همواره با آنان در تماس بوده ، مى باشد. بدون شك ، آياتى كه در آنها نام بنى اسراييل و يهود و الذين هادوا و هود آمده است ، شامل آنها مى شود. قرآن در ٤١، نام بنى اسراييل را ذكر كرده و آنها را پيروان حضرت موسى عليه السلام شمرده است . (٤٣٦) هم چنين فرموده است كه آنان در پشتيبانى و تاييد حضرت موسى ، شور و هيجانى از خو نشان نمى دادند. (٤٣٧) سپس خداوند حضرت عيسى (٤٣٨) را براى آنان فرستاد و آنان با سرپيچى خود، مورد لعنت حضرت مسيح و داود عليه السلام قرار گرفتند. (٤٣٩) خداوند آنان را در جايگاه ويژه اى قرار داد (٤٤٠) اما گمراه گرديدند. (٤٤١) يكى از آثار گمراهى هاى آنان ، دشمنى هاى خونى ميان آنان بود (٤٤٢) و زياده روى در قتل و خونريزى ، (٤٤٣) و تحريف دستورات الهى و فراموشى بعضى از احكام كتاب خود، (٤٤٤) و دشمنى با پيامبر و جنگ با وى (٤٤٥) و پشتيبانى بسيارى از آنان از كفار، در حالى كه بايد از مسلمانان حمايت نمايند. (٤٤٦)
بنابر اين ، اصطلاح بنى اسراييل ريشه اى نژادى و مقصود آن ، قوم حضرت موسى عليه السلام است .
تمام آياتى كه از آنان ياد كرده ، اشاره به رفتار ناهماهنگ آنان با حضرت موسى عليه السلام دارد.
قرآن در چهار آيه به نام هود (٤٤٧) و در ده آيه به نام و الذين هادوا اشاره كرده است . يكسانى رفتار قرآن با آنان ، نشان دهنده و گواه اين است كه آنان يك جماعت هستند.
قرآن در يازده آيه ، از آنان به همراه مسيحيان ياد كرده است كه آشكار مى شود آنان مشتركا با اسلام به مخالفت برخاسته و هردو گروه ، به نظر خود معتقد بوده اند كه تنها خود رستگار بوده و به بهشت وارد مى شوند؛ در حالى كه اسلام پيامبران پيشين را كه پروردگار براى هدايت بشر ارسال نموده بود، تاييد مى نمايد. قرآن در اين آيات ، اشاره به آن دارد كه اين دو ملت با يكديگر اختلاف داشته و همين اختلاف و شكاف ، آنان را از يكديگر جدا مى سازد. (٤٤٨) تمامى اين آيات ، درباره عقايد و رفتارهاى دينى و سياسى آنان است .
اصطلاح يهود در هشت آيه از قرآن آمده است و در آنها نسبت هاى آنان بازگو شده است ؛ هم چون ادعاى آنها كه دست خدا با زنجير بسته است ، (٤٤٩) و عزيز فرزند خداست ، و در همان حال مسيحيان ادعا مى كنند مسيح فرزند خداست . (٤٥٠) آنها يهوديان و مسيحيان حبرها و راهبان خويش را معبود قرار دادند و با اين كار به شرك نزديك ترند. (٤٥١)ميان اين دو ملت اختلافات عميقى وجود دارد و خداوند است كه ميان آنان حكم مى نمايد، پس نيكوتر آن است كه مسلمانان در آن دخالتى ننمايند. قرآن هم چنين اشاره مى كند كه مسيحيان در برابر حق تكبر نمى ورزند و نزديك ترين دوستان به مسلمان اند؛ در صورتى كه يهود دشمن ترين مردم نسبت به مومنان و اسلام هستند. (٤٥٢) يهوديان پراكنده هستند و براى فساد در زمين و به وجود آوردن فتنه ، هر زمان ، آتشى به پا مى كنند و تلاش مى كنند جنگ برافروزند، اما موفق نمى شوند. (٤٥٣)
يهود و مسيحيان در اين گفته مشترك هستند به اعتقادى خطا كه فرزندان خدا و دوستان خاص او هستند. (٤٥٤) آنان از اسلام راضى نخواهند شد، تا مگر پيرو آنان شويد. (٤٥٥) قرآن ، پيامبر و مسلمانان را از دوستى با آنان دورى جويند. (٤٥٦) قابل توجه آن كه ، در تمام اين آيات ، تنها به عقايد و رفتارهاى دينى و سياسى اين گروه اشاره شده است و هيچ گونه اشاره اى به ماهيت انسانى آنها نشده است .
كلمه اى كه با يهود ارتباط داشته و در قرآن كريم فراوان ذكر شده ، كلمه موسى است . در قرآن در ١٢٥ آيه به ويژه در سوره اعراف ٢١ آيه و قصص هشت آيه و طه هفده آيه و بقره سيزده آيه و سوره هاى شعراء و يونس هشت آيه و غافر پنج آيه و نيز به صورت پراكنده در آيات ديگر، اين نام تكرار شده است .
در اين آيات ، شرحى از زندگى حضرت موسى عليه السلام و آنچه يهوديان بر او روا داشته و نافرمانى آنان از او و فريب و نيرنگ و تحريف آيات خدا آمده است . قرآن كريم در جايگاه هاى گوناگونى ، اشاره به نام پيامبران ديگرى كه براى بنى اسراييل فرستاده شده اند، نموده است .
در سه جا از زبور كه بر داود نازل گرديده ياد نموده و در هفت جا به كلمه زبر اشاره شده است . قرآن به هنگام سخن درباره يهوديان ، گاه كلمه اهل الكتاب را به كار برده است . كلمه كتاب در ٢٤٤ آيه آمده است كه داراى معانى متعددى است ؛ گاه مقصود آيه از آن نامه يا شى ء نوشته شده بوده چهل بار و گاه به معنى كتابى كه بر موسى نازل گرديد پانزده بار كه در آن اشاره يه يهوديان رفته كه در آن اختلاف كرده و نسبت به حقانيت آن مشكوك هستند.
نام تورات در قرآن كريم هيجده بار وارد گرديده كه نه بار تنها و نه بار ديگر با انجيل آمده است . كلمه انجيل بصورت تنها در چهار موضع از قرآن آمده است . لازم به تذكر است كه تعداد بسيارى از آيات ، كلمه الكتاب را به آنچه بر پيامبر نازل شده ، اختصاص داده است ٧٢ بار؛ اما كلمه قرآن را در اين باره بيشتر به كار برده است كه منظور، آن چه كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل گرديده است مى باشد. اين مورد هشتاد بار تكرار شده و البته تعبيرهاى ديگرى مانند الذكر نيز به اين منظور به كار رفته است .
در قرآن كريم آمده است كه قرآن كتاب هاى پيشينيان (٤٥٧) و كتاب هاى ابراهيم و موسى را تصديق نموده است . (٤٥٨) از اين رو، قرآن تاييد كننده كتاب هاى مقدس پيشينيان است . (٤٥٩)
قرآن اشاره كرده است تنها آنانى ايمان دارند كه براى آنها كتاب فرستاده شد و آنان الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يومنون به ؛ هر گاه آن را چنان كه شايسته آن است بخوانند هستند و هم يعلمون انه منزل من ربك بالحق ؛ (٤٦٠) يعنى : زيرا مى دانند كه اين كتاب ، بحق از طرف پروردگارت نازل شده است .
هم چنين قرآن درباره گروهى از اهل كتاب فرموده است : يومن بالله و ما انزل اليكم ما انزل اليهم خاشعين لله لا يشترون بايات الله ثمنا قليلا؛ يعنى و از اهل كتاب ، كسانى هستند كه به خدا و آنچه به شما نازل شده و آنچه بر خودشان نازل گرديده ، ايمان دارند؛ در برابر فرمان خدا خاضع اند و آيات خدا را به بهاى ناچيزى نمى فروشند آل عمران ٩٩.
و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته ؛ يعنى : و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او حضرت مسيح ايمان مى آورد آل عمران ٩٩
و ان منهم امة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون ؛ يعنى : از اهل كتاب ، جمعيتى هستند كه به حق و ايمان قيام مى كنند، و پيوسته در اوقات شب آيات خدا را مى خوانند، در حالى كه سجده مى نمايند آل عمران ١١٥- ١١٣.
و ان منهم المومنون و اكثرهم الفاسقون ؛ يعنى : ... ولى تنها عده كمى از آنها با ايمان اند، و بيشتر آنها فاسق اند، وخارج از اطاعت پروردگار
آل عمران ١١٠.
هم چنين در قرآن آمده است ان فريقا من اهل الكتاب يلون السنتهم بالكتاب لتحسبوه من الكتاب و يقولون هو من عند الله ، و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون ؛ يعنى : در ميان آنها يهود كسانى هستند كه به هنگام تلاوت كتاب خدا، زبان خود را چنان مى گردانند كه گمان كنيد آنچه را مى خوانند، از كتاب خداست ، در حالى كه از كتاب خدا نيست ! و با صراحت مى گويند: ا: از طرف خداست ! با اين كه از طرف خدا نيست ، و به خدا دروغ مى بندد در حالى كه مى دانند آل عمران ، ٧٨.
و هم يلبسون الحق بالباطل و يكتمون الحق و هم يعلمون ؛ يعنى : ... آنان حق را با باطل مى آميزند و مشتبه مى كنند تا ديگران نفهمند و گمراه شوند و حقيقت را پوشيده نگاه مى دارند در حالى كه مى دانند آل عمران ٧٠.
و كانوا يحاجون فى ابراهيم ؛ يعنى : آنان درباره ابراهيم گفت گو و نزاع مى كردند و هر كدام ، او را پيرو آيين خود معرفى مى كردند آل عمران ٦٥.
فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمنا قليلا يعنى : آنها كتاب آسمانى را پشت سر افكندند، و به بهاى كمى فروختند آل عمران ، ١٨٧، بقره ١٠١
و هم يكفرون بايات الله ؛ يعنى : اهل كتاب به آيات خدا كفر مى ورزند آل عمران ٩٨ و..
و ان كثيرا من اهل الكتاب يصدون عن سبيل الله من آمن يبغونها عوجا؛ يعنى : بسيارى از اهل كتاب افرادى را كه ايمان آورده اند، از راه خدا باز مى دارند آل عمران ٩٦.
و هم يودون لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم من بعد ما تبين لهم الحق ؛ يعنى : بسيارى از اهل كتاب آرزو مى كنند از روى حسد كه در وجود آنها ريشه دوانيده ، شما را بعد از اسلام و ايمان ، به حال كفر بازگردانند، با اين كه حق براى آنها كاملا روشن شده است بقره ١٠٩.
وقد ودت طائفة من اهل الكتاب لو يضلونكم ؛ يعنى : جمعى از اهل كتاب از يهود دوست داشتند و آرزو مى كردند شما را گمراه كنند آل عمران ٦٩.
وقالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار واكفروا آخره لعلهم يرجعون ، و لا تومنوا الا لمن تبع دينكم ؛ يعنى : و جمعى از اهل كتاب از يهود گفتند: برويده در ظاهر به آنچه بر مومنان نازل شده ، در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز، كافر شويد و بازگرديد! شايد آنها از آيين خود باز گردند و جز به كسى كه از آيين شما پيروى مى كند، واقعاتت ايمان نياوريد آل عمران ٧٢- ٧١.
در قرآن سه بار آمده است : الذين اوتوا نصيبا من الكتاب ؛ يعنى : كسانى كه بهره اى از كتاب آسمانى داشتند آل عمران ٢٣.
اين آيات آشكار مى سازد كه يهوديان با مشركين در تماس بوده ، در برخى از عقايد بت پرستى آنان شريك بوده اند و با مسلمانان با درشتى رفتار مى كرده اند. از آيات ، اين گونه مى توان فهميد كه آنان گروهى مذهبى ويژه اى بوده اند كه از اهل كتاب جدا شده ، نظريات خاصى داشته اند و داراى موضع گيرى هاى مستقلى بوده اند. آنان ادعا مى كردند كه آتش ‍ دوزخ جز چند روزى به آنان نمى رسد. آنان ديگران را به داورى به كتاب خدا دعوت مى كردند، سپس گروهى از آنان ، با علم و آگاهى روى مى گردانند. (٤٦١) آنان يشترون الضلالة و يريدون ان تضلوا السبيل ؛ يعنى : به جاى اين كه از آن ، براى هدايت خود و ديگران استفاده كنند، براى خويش گمراهى مى خرند، و مى خواهند شما نيز گمراه شويد نساء ٤٤ بوده اند.
آنان يومنون بالجبت و الطاغوت و يقولون للذين كفروا هولاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا ؛ يعنى : به جبت و طاغوت بت و بت پرستان ايمان مى آورند، و درباره كافران مى گويند: آنها از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند نساء ٥١ بوده اند. و نيز از و من اهل الكتاب يكفرون بايات الله ؛ (٤٦٢) يعنى : گروهى از اهل كتاب به آيات پروردگار كفران مى ورزيدند آل عمران ٧٠، ٩٨ و... به شمار مى آمده اند.
در برخى از آيات ، به موضع گيرى هاى آشكار آنان عليه السلام اشاره شده است . از آن جمله است : فهم يلبسون الحق بالباطل ؛ يعنى : آنان اهل كتاب حق را با باطل در آميخته و مشتبه مى سازند آل عمران ، و يكتمون الحق و يحاجون فى ابراهيم ؛ يعنى : آنان حقيقت را پوشانيده و درباره ابراهيم ، گفتگو و نزاع مى كنند و هر كدام ، او را پيرو آيين خود معرفى مى نمايند آل عمران ٦٥ ؛ و يتخذون الملائكة و النبيين اربابا؛ يعنى : آنان فرشتگان و پيامبران را، و پروردگار خود قلمداد مى كنند آل عمران ٨٠. آنان از پيامبر مى خواهند كه كتابى از آسمان يكجا بر آنها نازل كند. آنان افرادى را كه ايمان آورده اند، از راه خدا باز مى دارند. (٤٦٣) آنان نماز مومنان را به مسخره و بازى مى گيرند. (٤٦٤) آنان از خوردن مال حرام و ربا ابايى ندارند. (٤٦٥) آنان با كفار هم پيمان شده و از آنان پشتيبانى مى كنند (٤٦٦) و نفرت آنان از مسلمان به جهت يكتا پرستى آنهاست . (٤٦٧)
از ظاهر آيات قرآن كريم ، اين گونه بر مى آيد كه تشديد موضع گيرى اسلام در برابر يهوديان و اهل كتاب ، به اقتضاى موضع گيرى آنان تغيير مى كرده است ؛ زيرا اسلام ، ابتدا موضع گيرى معتدلى نسبت به آنان داشت و در اين راستا از مسلمانان درخواست نمود كه عناصر پيوستگى ميان اديان يكتا پرست را آشكار ساخته و در بحث و گفتگو با آنان به آرامى سخن گويند: قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا تيخذ بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ؛ يعنى : بگو: اى اهل كتاب ! بيايد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است ، كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم ، و بعضى از ما، بعضى ديگر را غير از خداى يگانه به خدايى نپذيرد. هر گاه از اين دعوت ما سرباز زنند، بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم آل عمران ٦٤، ٨٤، ٥ و... و نيز در اين باره آمده است : و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن الا الذين ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحدا و نحن له مسلمون ؛ يعنى : با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى از آنان كه ستم كردند، و به آنها بگوييد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده ايمان آورده ايم ، و معبود ما و شما يكى است ، و ما در برابر او تسليم هستيم عنكبوت ٤٦.
فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعنى وقل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ااسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانما عليك البلاغ و الله بصير بالعباد ؛ يعنى : اگر با تو، به گفت گو و ستيز برخيزند، با آنها مجادله نكن و بگو: من و پيروانم ، در برابر خداوند و فرمان او تسليم شده ايم . و به آنها كه اهل كتاب هستند يهود و نصارى و بى سوادان مشركان بگو: آيا شما هم تسليم شده ايد؟ اگر در برابر فرمان و منطق حق ، تسليم شوند، هدايت مى يابند، و اگر سرپيچى كنند، نگران مباش ؛ زيرا بر تو تنها ابلاغ رسالت است ، و خدا نسبت به اعمال و عقايد بندگان بيناست آل عمران .
هم چنينى پروردگار به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان داد كه از لغزش هاى اهل كتاب درگذشته و آنان را عفو نمايد. و نيز به مسلمانان دستور داد كه عفو كنند و از كارهاى ناشايست آنان گذشت نمايند تا خداوند فرمان خويش را فرمان جهاد بفرستد. (٤٦٨) هم چنين در آيه اى مسلمانان به استقامت و تقوا در برابر اذيت و آزار اهل كتاب فرمان داده شده اند. (٤٦٩) آن گاه قرآن كريم ضعف و زبونى آنان را به مسلمانان ياد آورى كرده مى فرمايد: لن يضروكم الا اذى و ان يقاتلوكم يولوكم الادبار ثم لا ينصرون ضربت عليهم الذلة اين ما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس و باءوا بغضب من الله و ضربت عليهم المسكنة ؛ يعنى آنها اهل كتاب ، مخصوصا يهود هرگز نمى توانند به شما زيان برسانند، جز آزارهاى مختصر، و اگر با شما پيكار كنند، به شما پشت خواهند كرد و شكست مى خورند، سپس كسى آنها را يارى نمى كند. هر جا يافت شوند مهر ذلت بر آنان خورده است ، مگر با ارتباط به خدا و تجديد نظر در روش ناپسند خود و يا با ارتباط با مردم وابستگى به اين و آن و به خشم خدا گرفتار شده اند و مهر بيچارگى بر آنها زده شده است . آل عمران ١١٢- ١١١.
قرآن كريم سپس از مسلمانان خواست كه با آنان قطع رابطه كرده و به عنوان ياور از آنها استفاده ننمايد (٤٧٠) و نيز فرمود: ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتاب يردوكم بعد ايمانكم كافرين ؛ يعنى : اگر از گروهى از اهل كتاب كه كارشان نفاق افكنى و شعله ور ساختن آتش كينه و عداوت است اطاعت كنيد، شما را پس از ايمان ، به كفر باز مى گردانند آل عمران ١٠٠ و در پايان ، پروردگار فرمان جنگ و فرونشاندن فتنه آنان را داد: قاتلوا الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزية عن يد و هم صاغرون ؛ يعنى با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز جزا ايمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، و نه آيين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه با خضوع و تسليم ، جزيه را به دست خود بپردازند توبه .

فصل نهم : پاكسازى مدينه از يهوديان

رفتار يهوديان در برابر هجرت و اسلام

منابع به دخالت يهوديان در تماس هاى نخستين پيامبر با مردم مدينه و پيمان عقبه و نيز نفوذ اسلام در مدينه و هجرت پيامبر به آن ، هيچ گونه اشاره اى نكرده اند. تنها روايت شده است كه پيامبر و مسلمانان قريش ، به صورت هم پيمان و برادر انصار به مدينه هجرت كرده اند و در آن هنگام ، هنوز قدرت و تسلط آنها بر يهود آشكار نگرديده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از هجرت خود، در آغاز، با هدف فراخوانى يهوديان به اسلام و كسب پشتيبانى آنان ، با ملايمت رفتار مى نمود. در اين راستا، ايشان همواره بر اين حقيقت تكيه مى نمود كه دعوت اسلام در اساس ، دعوت به يگانگى ، يعنى پرستش پروردگار يگانه و يكتاست . رسول خدا، سال هاى اوليه دعوت را در مكه و در ميان عرب ها سپرى كرده و فعاليت زيادى در زمينه نشر رسالت خويش ميان اهل كتاب به عمل نياورده بود. در اين دوره آيات فراوانى در مكه نازل شده بود كه همگى بر متابعت و همسو بودن دعوت اسلامى با دعوت ساير پيامبران نخستين در اهداف و ارزش ها تاكيد داشت و نيز بر اين نكته كه شريعت اسلام براى تكامل و نه ضديت با آنها آمده است . هم چنين آمده بود كه بيشتر آن چه كه به آن دعوت مى نمايد. در كتاب هاى نخستين ، يعنى كتاب هاى ابراهيم و موسى وجود داشته و دعوت اسلامى ، بر كتاب خدا قرآن تكيه دارد كه تكميل كننده كتابه هاى نخستينى است كه امت هاى قبل ، آنها را مورد تقديس قرار مى دهند.
در هنگام هجرت ، بعضى از فريضه هاى اسلامى در صورت ظاهر، شبيه به فرايض يهوديان بود؛ قبله به سوى بيت المقدس بود، روزه در دهم ماه تشرين ماه اكتبر ، از هنگام سپيده دم تا درخشش ستارگان در شب انجام مى شد و خوردن خوراك آنان نيز بر مسلمانان روا بود. البته اين به آن معنى نيست كه دو دين ، با يكديگر مطابقت داشته اند؛ زيرا يهوديان درك مى كردند كه ريشه هاى دعوت اسلامى ، قديمى و كهن است و پيامبر احكام و فرايض آن را با توجه به سنت هاى جاهلانه جامعه عرب و با هدف زدودن اعتقادات فاسدى ، هم چون شرك و كفر و بت پرستى اصلاح و پايه ريزى نموده است . از اين رو، هدف عمده ، دعوت عرب ها بود؛ يعنى توجه دعوت اسلامى ، محدود به عرب ها بود و زبان عربى نيز اين پيوند را كامل كرده بود.
قرآن كريم در اشاره به برخى از يهوديان دوست دار اسلام ، چنين مى فرمايد:
ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء الليل و هم يسجدون ، يومنون بالله و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعوت فى الخيرات و اولئك من الصالحين ؛ يعنى : آنها همه يكسان نيستند، از اهل كتاب ، جمعيتى هستند كه به حق و ايمان قيام مى كنند، و پيوسته در اوقات شب ، آيات خدا را مى خوانند؛ در حالى كه سجده مى نمايند؛ به خدا و روز ديگر ايمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و در انجام كارهاى نيك ، پيشى مى گيرند، و آنها از صالحان اند.
در سال هاى نخستين ، تعدادى از يهوديان اسلام آوردند. از ميان آنان مى توان اسيد بن سعية ، ثعلبة بن سعية و اسيد بن عبيد، كه همگى از بنى هدل (٤٧١) به شمار مى آمدند، را نام برد. به گفته ابن اسحاق ، علاوه بر اين افراد مى توان نام عبد الله بن سلام و مخيريق و گروهى ديگر (٤٧٢) را اضافه نمود؛ اما تعدادى از آنان نيز از وفادارى خود به اسلام و دولت آن دست برداشتند. در اين باره ، طبرى مى گويد: مردمى از يهوديان اسلام آوردند كه برخى از آنان نفاق ورزيدند. (٤٧٣)
رفتار عامه يهوديان ، در جدايى از اسلام و عدم همكارى با پيامبر بود و نه تنها در هيچ يك از كارهاى ايشان شركتى نداشتند، حتى تعدادى از مردان مشهور آنان با پيامبر درشتى و جدال مى نمودند و براى در تنگنا قرار دادن ايشان و دسيسه گرى براى حضرتش تلاش مى نمودند. آنان با پيگيرى هاى خود در جدال و كاشتن تخم شك ، كانون خطرى در برابر قدرت اسلام و حاكميت آن در مدينه به شمار مى آمدند. از اين رو پيش گرفتن اقدامات قطعى و موثر عليه آنان ، ضرورى به نظر مى رسيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در برابر موضع گيرى هاى خصمانه يهوديان ، اقدامات متعددى در پيش گرفت . نخست آن كه به صحابه خود دستور داد در گيسوان خود فرق باز كرده و موى سر و صورت خود را در مخالفت با يهوديان كه آنها را رنگ نمى كردند، خضاب نمايند. (٤٧٤) هم چنين به پيروان خويش دستور داد آغاز به سلام بر يهوديان نكنند و در صورتى كه يهوديان به آنها سلام كنند تنها به جواب عليكم بسنده نمايند. سپس قبله به سوى مكه بازگردانده شد و به اين وسيله ، راه بر بهانه جويى يهوديان از قبله بسته شد. آنگاه روز ماه رمضان واجب گرديد و روزه عاشورا منسوخ شد. هم چنين به اشاره پيامبر دو تن از تحريك كنندگان عليه السلام ، به قتل رسيدند. مخالفت ها در اواخر سال اول هجرى ، آشكار گرديد، و هنگامى كه در ماه چهاردهم هجرى قبله تغيير يافت ، پايه هاى اختلاف عميق تر شده و مظاهر آن گسترش يافت . ابن اسحاق مى گويد پس از تغيير يافتن قبله احبار يهود دشمنى و حسد و كينه ورزى خود را عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله آغاز نمودند. آنان از برگزيده شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله از ميان ، رتافر مردانى از اوس و خزرج كه هنوز قلبشان در تاريكى جاهليت قرار داشت ، بر آن افزوده شد. اينان در شمار منافقين بودند كه هم چنان بر دين پدرانشان از شرك و انكار قيامت پا برجا بودند، اما ظهور اسلام و پيروى قوم آنان از اسلام و بيم از كشته شدن ، آنان را وادار به پذيرفتن اسلام نمود؛ در حالى كه ميل باطنى آنان ، هم چنان بر دين يهود بود. از اين رو مخفيانه به نفاق پرداختند و از يهوديان منكر پيامبر حمايت كردند. احبار يهود؛ كسانى بودند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله سوال هاى مغرضانه كرده و از او سرپيچى مى كردند و سعى در شبهه انداختن و حق را با باطل جلوه دادن داشتند. همواره درباره آنان و آنچه كه از آن سوال مى كردند، به جز مسايلى چند از حلال و حرام كه مسلمانان از حضرت جويا مى شدند، آياتى نازل شد. (٤٧٥)
ابن اسحاق و بلاذرى (٤٧٦) نام تعدادى از يهوديانى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله به بحث و جدال برخاستند را آورده اند كه تقريبا همگى آنان از عشاير سه گانه بزرگ يهود، يعنى قينقاع ، نضير و قريظه بوده و جدول نام اين افراد از سوى اين دو نفر، تقريبا شبيه به هم بود. تنها مورد اختلاف آنان ، اين است كه ابن اسحاق تعدادى از اين افراد را منسوب به قينقاع پنداشته و بلاذرى آنان را به نضير نسبت داده است .
ابن اسحاق نام هفده نفر يهودى را آورده است و آنان را به بنى قينقاع نسبت داده ؛ در حالى كه بلاذرى هفت تن ديگر را نام برده و آنان را از بنى نضير به شمار آورده است . وى هم چنين به نام هفت تن ديگر اشاره كرده است كه اسلام آوردند، در حالى كه در شمار منافقين بودند. اين يهوديان چند رگه بوده و گروه زيادى از آنان داراى نام هاى عربى بودند.
اما از ميان بنى نضير، ابن اسحاق نام نه تن از آنان را آورده و بلاذرى هفت تن ديگر را به آن افزوده است . برجسته ترين اين يهوديان ، سه برادر از فرزندان اخطب و چهار تن از فرزندان ابو حقيق بودند؛ اما او اشاره اى به اسلام و نفاق آنان نمى كند.
بلاذرى نام هشت تن از بنى قريظه را آورده و ابن اسحاق شش نفر را به آنان افزوده است ؛ در حالى كه تنها بلاذرى نام پنج تن از آنان را به تنهايى در اين عشيره قرار داده است ؛ يعنى بلاذرى نام سيزده نفر و ابن اسحاق چهارده نفر را از مين بنى قريظه ذكر كرده است . چنان كه ملاحظه مى شود شش تن از آنان ، همگى برادر و از فرزندان زيد بوده اند.
ابن اسحاق نام بيشتر يهوديانى كه با پيامبر جدال كرده و آياتى درباره آنان نازل گرديده را آورده و در بسيارى از تفسيرها نيز نام آنان آمده است . اين افراد همواره براى صدمه رساندن به پيامبر در كمين بودند. مجموعه اين رفتارها كه نشان دهنده مخالفت يهوديان با اسلام ، تلاش آنان در جلوگيرى از تشكيل دولت اسلامى و تقويت پايه هاى آن و سعى در ضديت و دشمنى با آن بود موضع گيرى قاطعانه اى را در برابر آنان مى طلبيد.

راندن بنى قينقاع

خانه هاى بنى قينقاع در فاصله دورى از مسجد پيامبر، يعنى در جنوب شرقى آن و در كنار پل بطحان كه راه به قبا و خانه هاى اوس مى برد، قرار داشت . مردان اين قبيله هفتصد تن (٤٧٧) بودند. از اين رو، مى توان تعداد افراد قبيله آنان را نزديك به سه هزار و پانصد نفر دانست . پيشه آنان زرگرى بود و علاوه بر آن به كار صرافى و قرض طلا و كارهاى بانكدارى نيز اشتغال داشتند. در هيچ يك از منابع ، اشاره اى به دارا بودن زمين كشاورزى آنان نشده است و اين نشان دهنده عدم اشتغال آنان در امر زراعت و كشاورزى است . در منطقه آنان ، در كنار پل بطحان بازارى بر پا مى شد كه از مشهورترين بازارهاى مدينه به شمار مى آمد. (٤٧٨)
بنى قينقاع داراى بيشترين تعداد افرادى بود كه همواره با رسول خدا صلى الله عليه و آله به بحث جدال بر مى خاستند. ابن اسحاق نام بيست و يك نفر (٤٧٩) را از ميان آنان آورده ، كه اين تعداد، بيشتر از ديگر عشاير يهودى است . چهار نفر از اينان اسلام آوردند؛ اما شمار منافقين باقى مانده ، به مجادله با پيامبر ادامه دادند. مفسرين تعدادى از آيات نازل شده را در شان مردان اين عشيره دانسته اند. (٤٨٠) شايد ثروتمندى آنان ، كه از آثار پيشه آنها بود، و نزديكى خانه هاى آنان به سكونت گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و مهاجرين ، موجب شده بود كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله برخورد فراوانى داشته باشند.
بنى قينقاع پيش از اسلام از هم پيمانان عبد الله بن ابى و عبادة بن صامت ، (٤٨١) دو رييس عشيره بلحبلى كه در نزديكى آنان سكونت داشتند به شمار مى آمدند. منابع ، از پيمان داشتن آنان با عشاير ديگر يهودى ، هيچ گونه سخنى به ميان نياورده اند. از اين رو، هنگامى كه پيامبر به مدينه وارد شد. و آنها را از آن بيرون راند، هيچ گونه پشتيبانى و حمايتى از آنان ابراز نشد. شايد موقعيت سكونت گاه آنان و فراوانى متعصبين و مخالفين اسلام در ميان آنان و شدت آزار رساندن آنان به پيامبر موجب شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله اقدامات خود را از آنان آغاز كند.
پيامبر در شوال سال دوم هجرى ، پس از پيروزى در جنگ بدر، به پيكار با بين قينقاع برخاست . ابن اسحاق روايت مى كند كه حادثه اى كه پيامبر را براى پيكار با آنان مهيا ساخت ، اين بود كه زنى از عرب ، پيراهنى از آن خود را آورده و آن را در بازار قينقاع فروخت . سپس در كنار زرگرى در آن بازار نشست . آنان به او اصرار داشتند كه پرده از صورت خويش بردارد و زن امتناع مى نمود. پس زرگر پنهانى گوشه اى از لباس او را به پشتش گره زد. هنگامى كه زن به پاخاست شرمگاه او آشكار گرديد و پس به او خنديدند. زن فريادى كشيد و در اين هنگام مردى از مسلمانان ، بر زرگر يهودى چيره شد و او را به قتل رساند. يهوديان نيز همگى بر آن مسلمانان ، بر زرگر يهودى چيره شد و آرا به قتل رساند. يهوديان نيز همگى بر آن مسلمان حمله كرده و او را كشتند. خانواده آن مسلمان ، با صداى بلند عليه يهوديان از مسلمانان يارى طلبيدند. در اين هنگام ، مسلمانان به خشم آمدند و اين سر آغاز درگيرى ميان آنان و بنى قينقاع بود. (٤٨٢) بدون شك ، اين حادثه بهانه اى براى به انجام رساندن شرايط خصومت آميزى گسترده اى بود كه از دير باز آغاز شده بود.
هنگامى كه پيامبر و مسلمانان براى جنگ حركت كردند، بنى قينقاع در قلاع خويش پناه گرفتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پانزده روز آنان را محاصره خويش قرار داد و در اين زمان كسى براى يارى آنان قدم پيش نگذارد. بنابر اين مجبور شدند به حكم پيامبر گردن نهند. عبد الله بن ابى براى تخفيف مجازات آنان وساطت نمود و رسول خدا صلى الله عليه و آله مقرر فرمود كه آنان پس از رها نمودن اموال خويش ، از مدينه خارج شوند. از آن پس ، يهوديان بنى قينقاع مدينه را به سوى اذرعات (٤٨٣) ترك كردند و بعد از آن ، هيچ خبرى از آنان شنيده نشد. (٤٨٤)
وساطت عبد الله بن ابى در موضوع بنى قينقاع ، خطر وجود پيمان ميان اعراب و يهوديان را آشكار نمود. از اين رو قرآن كريم فرمان لغو اين گونه پيمان ها را با نزول اين آيه ها صادر نمود: يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! يهود و نصارى را ولى و دوست و تكيه گاه خود؛ انتخاب نكنيد! آنها اولياى يكديگرند، و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند، از آنها هستند. خداوند، جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند.
يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء واتقوا الله ان كنتم مومنين ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! افرادى را كه آيين شما را به باد استهزاء و بازى مى گيرند- از اهل كتاب و مشركان - ولى خود انتخاب نكنيد! و از خدا بپرهيزيد، اگر ايمان داريد!
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة و هم راكعون ؛ يعنى : سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند. همان ها كه نماز را بر پا مى دارند، و در حال ركوع ، زكات مى دهند.
و من يتول الله و رسوله الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون ؛ يعنى : و كسانى كه ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند، پيروزند، زيرا حزب و جمعيت خدا پيروز است مائده ٥١، ٥٥، ٥٦، ٥٧.

بنى نضير

خانه هاى بنى نضير در مذينيب (٤٨٥) كه دشت كوچكى در جنوب شرقى مدينه است و به بطحان ختم مى شود قرار داشت . زمين هاى آنان متصل به قبا و خانه هاى اوسيان بود. آنان داراى تعدادى چاه بودند و براى خود تعدادى اطم همچون فاضجه ، منور، برج ، و نوير بر پا داشته بودند. از مردان آنها حيى بن اخطب ، و سلام و حيى دو فرزند ابى حقيق را مى توان نام برد كه از اعيان و ثروتمندان يهود مدينه به شمار مى آمدند. آنان به مقاومت و مخالفت با رسول خدا معروف بودند. احتمالا آنها ثروت خويش را از راه تجارت و قرض دادن به دست آورده بودند. آنان هم پيمان غطفان (٤٨٦) به شمار مى آمدند.
ابن اسحاق مى گويد علت پيكار پيامبر با بنى نضير اين بود (٤٨٧) كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه بعضى از صحابه براى يارى خواستن در گرفتن ديه دو نفر از بنى عامر كه به اشتباه از سوى يكى از مسلمانان كشته شده بودند، بر آنها وارد شدند. آنان براى مشورت ميان خود، حضرت را در انتظار قرار دادند. پيامبر حس نمود كه آنان در پى قتل وى هستند؛ پس خانه هاى آنان را ترك نموده و فرمان آماده باش مسلمانان را براى جنگ با آنان صادر كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله شش روز آنان را محاصره كرد (٤٨٨) و سپس دستور داد نخل هاى آنان را قطع كرده و آتش زنند. در اين حال ، هيچ كس براى كمك و نجات آنان قدم پيش ‍ نگذارد. بنابراين ناچار به تسليم شدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز موافقت نمود كه آنان به همراه كليه اموال منقول خود، به جز اسلحه ، مدينه را ترك نمايند.
بنى نضير در كاروانى از شادى ، رقص كنان و پاى كوبان ، در حالى كه در پس آنان كنيزكان به آواز خواندن و سرور مشغول بودند، از مدينه دور شدند. (٤٨٩) آنان به خيبر رفته و بعضى از آنها به سوى شام حركت كردند.
بنى نضير هنگام ورود به خيبر از سوى مردم آن مورد استقبال گرمى قرار گرفتند و بعدها برخى از روساى آنان به ويژه حيى بن اخطب و سلام فعاليت سياسى عليه پيامبر را در ميان آنها آغاز نموده و زمينه را براى جنگ خندق مهيا ساختند. بنى نضير تا دوران خلافت عمر، هم چنان در خيبر باقى ماندند و در اين دوران ، به تيماء و اريحا رانده شدند. (٤٩٠)
بنى نضير به هنگام جنگ رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنها، براى كمك گرفتن از هم پيمانان خويش تلاش زيادى نمودند. ابن اسحاق روايت مى كند كه گروهى از وابستگان بنى عوف بن خزرج ، كه از ميان آنها دشمنان پروردگار، يعنى عبد الله بن ابى بن سلول ، وديعه ، مالك بن ابى قوقل ، سويد و داعس قرار داشتند، پيكى به سوى بنى نضير فرستادند كه مقاومت كرده و تسليم نشويد، زيرا ما شما را رها نمى كنيم ؛ اگر جنگيديد ما نيز با شما مى جنگيم ، و اگر از آن بيرون رفتيد، ما نيز ما نيز به همراه شما بيرون خواهيم رفت . (٤٩١)
ابن سعد مى گويد عبد الله بن ابى به آنان وعده داد اگر در برابر پيامبر استقامت كنند، بدانان كمك رسانده و قريظه و غطفان را نيز به كمك آنان خواهد آورد. (٤٩٢) اما آنان هيچ گونه كمكى از اين عشيره ها دريافت نكردند و بدون شك ، عقب نشينى آنان ، در نتيجه اقدامات هوشمندانه رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه منابع از آن يادى نكرده اند. در هر صورت آنان هنگامى تسليم شدند كه از رسيدن هر گونه كمك و پشتيبانى مايوس شدند.
بريدن نخل هاى آنان و آتش زدن آنها، بى ترديد يكى از مهم ترين دلايل تسليم آنان به شمار مى آمد، زيرا اين كار از سنت هاى عرب پيش از اسلام نبود. قرآن در اشاره اى به اين رخداد مى گويد: ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباذن الله وليخزى الفاسقين ؛ يعنى : هر درخت با ارزش نخل را قطع كرديد يا آن را به حال خود واگذاشتيد، همه به فرمان خدا بود، و براى اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند حشر ٥.
بنى نضير پس از محاصره كوتاهى كه در آن جنگى صورت نگرفت ، تسليم شدند و از اين رو، زمين هاى آنان غنيمت به شمار نيامد تا در ميان جنگجويان تقسيم شود، بلكه به عنوان فى ء به ملكيت رسول خدا صلى الله عليه و آله در آمد و حضرت بر اساس ميل خويش ، در آن تصرف كردند. قرآن كريم در اين باره اشاره كرده است : ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل ولا ركاب ؛ يعنى : و آنچه را خدا از آنان يهود به رسولش بازگردانده بخشيده چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن زحمتى نكشيدند نه اسبى تاختى و نه شترى حشر ٦. بنابراين ، زمين هاى بنى نضير از آن پيامبر به شمار آمد و او آنها را تقسيم بندى نموده و خمس آنها را جدا ننمود هم چنين سهمى از آنها را در اختيار كسى قرار نداد و تنها از آن بر خانواده خود انفاق نمود. آنچه باقى ماند نيز، براى خريد چهارپايان و سلاح مصرف شد و از اين رو، بخشى از زمين هاى آن در اختيار تعدادى از مهاجرين قرار گرفت . از جمله به ابوبكر چاه حجر، به عمر چاه جرم ، به عبد الرحمن بن عوف ، سواله ، به صهيب ضراطه ، به زبير بن عوام و ابو سلمة بن اسد، بويله ، و به سهيل بن حنيف و ابو دجانه ، املاك ابن خرشه ، بخشيده شد.
پيامبر زمين هاى بنى نضير را در اختيار هيچ يك از انصار به جز سهل بن حنيف و سماك بن خرشه كه هر دو تنگدست بودند، قرار نداد. (٤٩٣)
قرآن حكم زمين هاى بنى نضير را اين گونه آورده است : ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لا يكون دولة بين الاغنياء منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب ، للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون ؛ يعنى : آنچه را خداوند از اهل اين آبادى ها به رسولش بازگرداند، از آن خدا ورسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است ، تا اين اموال عظيم در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد؛ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد، و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد، و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است . اين اموال براى فقيران مهاجرى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند، در حالى كه فضل الهى و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش رايارى مى كنند، و آنها راستگويانند حشر ٨- ٧.
بدون شك ، تقسيم اين زمين ها بين مهاجرين ، كمكى به فراهم آمدن زمينه كار و در نتيجه بهبود زندگى آنان بود. آنان با كار كشاورزى بر روى زمين ها، گرفتارى هاى موجود را كه در نتيجه ازدياد مهاجرين و سكونت آنان در مدينه و افزايش كارگر در آن به وجود آمده بود، تا اندازه اى سامان بخشيدند.

قريظه

خانه هاى قريظه در اطراف بخش هاى جنوب شرقى مدينه و در نزديكى خانه هاى بنى حارثه قرار داشت . آن بالغ بر ششصد و يا هفتصد نفر بود و برخى آنان را افزون بر اين عدد، يعنى مان هشتصد و نهصد نفر دانسته اند. از سنگرهاى آنان ، هزار و پانصد شمشير، سيصد زره ، هزار نيزه و هزار و پانصد سپر و چماق به دست آمد. (٤٩٤)
قريظه در شرف از بنى نضير پايين تر بودند. (٤٩٥) آنها از دو تيره به نام هاى كعب و عمرو (٤٩٦) تشكيل شده بودند و يك رييس بنام كعب بن اسد ستون بنى قريظه و پشتيبان آنان بود. پيامبر از اين فرد پيمان وفادارى قومش را پذيرفت و با او، بر آن عهد و پيمان نمود. (٤٩٧) آنان در جاهليت هم پيمان و پشتيبان سعد بن عباده اشهلى (٤٩٨) بودند، اما در اسلام ، با بنى عمرو بن عوف (٤٩٩) هم پيمان شدند.
ابن اسحاق به ذكر نام تعدادى از مردان بنى قريظه كه در برابر پيامبر مقاومت كرده و بر عليه اسلام فعاليت مى كردند، پرداخته است كه از ميان آنان ، مى توان به زبير بن باطا، عزال بن سموال ، كعب بن اسد ، شمويل ، نحام ، ظوهب و عدى و كردم فرزندان زيد، جمل بن عمرو ، قردم بن كعب ، ابو نافع و فرزندش نافع ، حرث بن عوف ، اسامة بن حبيب ، رافع بن زميله ، جمل ابن ابوقشير، وهب بن يهود (٥٠٠) اشاره نمود. موسى بن عقبه از ابن عمر روايت مى كند كه قريظه به بنى نضير هنگام جنگ با رسول خدا صلى الله عليه و آله كمك نمود. هنگامى كه پيامبر بر بنى نضير پيروز شد، آنها را از مدينه بيرون راند، اما بر بنى قريظه منت گذاشت و آنها را عقوبت ننمود. (٥٠١)
ابن سعد مى گويد ميان آنان و رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار دادى (٥٠٢) وجود داشت و به احتمال قوى ، اين قرار داد پس از پيروزى پيامبر بر بنى نضير منعقد شده بود. هنگامى كه مشركين قريش و هم پيمانان آنان مدينه را در جنگ خندق محاصره كردند؛ اما موفقيتى در پيروزى بر مسلمانان به دست نياوردند، ابو سفيان دست به تلاش هاى سياسى زده و از اين راه سعى در تضعيف مسلمانان نمود. بنابر اين از بنى قريظه خواست كه پيمان خود را با پيامبر نقض كرده و در صف مشركين قرار گيرند؛ آنان نيز پس از ترديد، موافقت نمودند.
اين رفتار بنى قريظه موجب شد كه ضربه روحى شديدى بر مسلمانان وارد شود؛ طورى كه نفاق آشكار گرديد، و مردم نااميد شده ، و مصيبت و غم زدگى فراوان گرديد؛ ترس همه را فراگرفت و ترس بر جان كودكان و دودمان خويش داشتند. (٥٠٣) قرآن كريم در اشاره به اين موضوع چنين فرموده است : اذ جاءوكم من فوقكم ومن اسفل منكم و اذا زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر؛ يعنى : به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين شهر بر شما وارد شدند و مدينه را محاصره كردند و زمانى را كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده و جان ها به لب رسيده بود احزاب ١٠.
اين نگرانى ها در مورد بنى حارثه از شدت بيشترى برخوردار بود، زيرا خانه هاى آنان در نزديكى بنى قريظه قرار داشت و از اين رو اين منطقه در معرض خطر بيشترى قرار گرفته بود.
اما قريظه به هنگام جنگ ، به هيچ گونه اقدام موثرى دست نزد. مشركين هم از پيوستن بنى قريظه به خود بهره بردارى نكرده و ميدان جنگ را به جنوب مدينه نكشانيدند. در اين حال ، ميدان اساسى جنگ همان منطقه خندق باقى ماند. در اين شرايط، خطر به وجود آمده ، آنچنان شور و هيجانى در دل مسلمانان به وجود آورد كه آنان را در جنگ و پيروزى بر مشركين ، به پيش راند و تا پراكنده شدن سپاه آنان و بريدن اميد از پيروزى مشركين و به دست كشيدن آنان از محاصره و روى گرداندن از جنگ و پيكار، باز نايستادند.
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از خطر مشركين آسوده شد، به سوى بنى قريظه رفت . ابن اسحاق روايت مى كند كه پيامبر رو به سوى آنان نهاد و چهارده روز آنان را محاصره نمود و عاقبت آنان مقاومت را بى ثمر دانستند و (٥٠٤) به حكميت سعد بن عباده در سرنوشت خويش تن دادند. با وجود آن كه ابو لبابه با اشاره به آنان فهمانيده بود كه سعد حكم به قتل آنان خواهد داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم سعد نسبت به كشتن جنگجويان آنان و اسير كردن زن و فرزندشان را تاييد نمود. پس ‍ بفرمان پيامبر، آنان را به احجار الزيت واقع در بخش شمالى مسجد پيامبر آورده و در آغاز جنگجويان را كه تعداد آنان ميان ششصد تا هشتصد تن بود كشتند و سپس زنان آنان را به اسارت گرفته و عاقبت كودكان نابالغ آنان را در نجد به فروش رساندند. (٥٠٥)
ابن هشام روايت مى كند براى من نقل كرد ابو عبيده از ابى عمرو مدنى كه گفت هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر بنى قريظه پيروز شد، از آنان در حدود چهار صد مرد يهودى كه هم پيمان اوس بر عليه خزرج بودند را دستگير نمود. پيامبر فرمان داد كه گردن آنها زده شود. پس خزرج با شادمانى شروع به گردن زدن آنها نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به خزرجيان نظر افكنده و چهره آنان را شادمان ديد و نظر به اوس انداخته ، آن حالت را در چهره آنان نديد. پس حضرت دانست كه اين رفتار بر اثر پيمان ميان اوس و بنى قريظه بوده ، از اين رو در حالى كه تنها ١٢ تن از بنى قريظه باقى مانده بود آنان را ميان اوسيان تقسيم نمود و پس به هر دو نفر از اوس ، مردى از قريظه داده شد. (٥٠٦)
كتاب هاى حديث ، اشاره ابو لبابه نسبت به سرنوشت آنان و حكم سعد بن عباده نسبت به آنها را آورده اند. (٥٠٧) تنها ابن اسحاق گفته است كه تمامى جنگجويان آنان را به قتل رسانيدند. عروة بن زبير به خبر كشتن آنان اشاره كرده و دراين باره گفته است : برخى از مردم ادعا كرده اند. (٥٠٨)
موسى بن عقبه از ابن عمر روايت كرده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مردان آنان را به قتل رسانيد و زنان (٥٠٩) و فرزندان و اموال آنها را ميان مسلمانان تقسيم نمود كه تنها برخى از آنان خود را به رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانيده ، و امان گرفته و مسلمان شدند. اما ابو عبيد گفته است فلان و فلان را از ميان آنان به قتل رسانيد، بدون آن كه تعداد كشته شده ها را معين نمايد. اما ناشر كتاب الاموال در پاورقى نوشته است كه در نسخه شامى كتاب آمده است كه تعداد كشته شدگان از بنى قريظه به فرمان پيامبر، چهل و سه نفر بوده است . (٥١٠)
واقدى گفته است كه آنان در خواست كردند. همانند شرايط نضير يعنى بيرون رفتن از مدينه پس از تسليم اسلحه ها و املاك آنها تسليم شوند؛ (٥١١) و اوس نيز همين را خواستار بود. (٥١٢) ابو لبابه آنان را از سرنوشتى كه براى آنان در نظر گرفته شده بود، كه همان كشتن بود، بر حذر داشت ، (٥١٣) و سعد بن معاذ حكم به قتل جنگجويان آنان داد. هم چنين وى مى گويد كه اسيران به سوى خانه اسامة بن زيد سبقت گرفتند و زنان و كودكان به سوى خانه دختر حرث شتافتند.
او، از عبد الله بن ابى بكر بن خزم روايت مى كند كه تعداد آنان ششصد نفر بود. (٥١٤) اما سخن او درباره كشتار آنان ، مضطرب و ناهماهنگ است . او در جايى مى گويد: آنان را ميان جايگاه خانه ابى جهم عدوى تا احجار الزيت در بازار هدايت كرده ، آنگاه گروه گروه براى كشتن بيرون مى آوردند. (٥١٥)
مى گويد پيامبر فرمود به اسيران خود نيكويى كنيد و آنان را فراهم آورده و آب دهيد تا خنك شوند. باقى مانده هاى آنان را جمع كنيد و گرماى خورشيد و گرماى سلاح را بر آنان جمع نكنيد. و در جاى ديگر مى گويد: پيامبر بزرگان را كشته و سپس به سعد معاذ فرمود باقى مانده هابه هده تو باشد. پس سعد گروه گروه آنان را بيرون برده و به قتل مى رسانيد. (٥١٦)
وى در اين باره هم چنان مى گويد: پيامبر بين هر يك از عبد الاشهل ، ظفر، عمرو بن عوف ، و امية بن زيد دو تن (٥١٧) تقسيم نمود.
آنگاه او هشت تن را شمرده و مى گويد زنان و كودكان اسير هزار تن بودند و رسول خدا صلى الله عليه و آله تعدادى از زنان را بر مسلمان تقسيم نمود، و خود ريحانه را برگزيد. (٥١٨) بركات احمد در بخش چهارم از كتاب خود محمد و اليهود موضوع سرنوشت بنى قريظه را مورد بررسى قرار داده و دلايل قانع كننده اى در تشكيك پذيرش آنان به حكميت سعد بن عباده و كشتن تمامى جنگجويان آنها ارايه نموده است . او ضمن بررسى به اين نتيجه مى رسد كه خيانت آنان چندان سنگين نبوده است كه دليل قتل تمامى جنگجويان آنان را فراهم آورد. رسول خدا صلى الله عليه و آله اين گونه رفتارها را حتى در برابر ديگرانى كه دشمنى و مخالفت آنان شديدتر از اين گروه بود انجام نداد؛ به ويژه آن كه پيامبر به گذشت و نرم خويى در برابر دشمنان تسليم شده خويش شهره بود؛ او تعداد كشته شدگان از اين گروه را فراتر از ده و اندى نمى داند.
در حقيقت ، سير طبيعت حوادث ، ادعاى ابن اسحاق را درباره كشتن تمامى جنگجويان آنها تاييد نمى كند؛ به ويژه آن كه دو تن از نه همسر پيامبر، از بنى قريظه بوده اند. آن دو تن يكى ريحانه دختر زيد بود كه نخست او را پس از تسليم بنى قريظه برگزيد و سپس به ازدواج خويش در آورد؛ (٥١٩) و ديگرى صفيه دختر حيى بن اخطب رهبر آنان بود كه پس از چيرگى بر خيبر، با او ازدواج نمود. (٥٢٠)


۶
بخش سوم : جهاد و به كاربردن سلاح

بخش سوم : جهاد و به كاربردن سلاح

فصل دهم : جهاد و استفاده از سلاح

آموزش اعراب براى جنگ

به هنگام ظهور اسلام ، شبه جزيره عرب داراى نيروى برتر متمركزى كه بتواند امتيت و استقرار و تسلط بر قبايل و تسليم نمودن آنان در برابر نظام و نيز حل اختلافاتى كه در ميان آنان به وجود مى آمد را تثبيت نمايد وجود نداشت . از اين رو، وقتى كه مردم در معرض آسيب هاى گوناگونى هم چون قحطى و خشكسالى و گرسنگى قرار مى گرفتند و زندگانى آنان مورد تهديد واقع مى شد، وقوع جنگ و كشتار اجتناب ناپذير بود.
در بين آنها براى به دست آوردن غنايم و يا تسلط به چراگاه ها و چاه هاى آب و زمين هاى حاصل خيز يا دفاع از خويش ، همواره جنگ و شبيخون رخ مى داد. گذشته از آن كه برخى از جنگ ها براى به زير سلطه در آوردن ديگر قبايل و يا كسب شهرت رييس قبيله يا ديگر جنگجويان ، كه به پيكار مى پرداختند، به وقوع مى پيوست .
اين جنگ هاى فراوان ، موجب شده بود كه هر قبيله اى همواره آماده جنگ و كارزار باشد، زيرا شرايط جنگ ، همواره در جزيره العرب برقرار بود. در آن دوران ، هر فرد دشمنى بالقوه براى همه افراد و قبايل ديگرى كه با قبيله اش ارتباط و پيمانى نداشتند به شمار مى آمد. از اين رو، همواره زندگى او در معرض تهديد، املاك و سرزمين او در معرض غارت و زن و فرزندش در معرض هجوم و تجاوز بودند؛ مگر در ماه هاى حرام كه استثنا بود. در اين ماه ها، آتش بس برقرار بود و جنگ جايز به شمار نمى آمد. در آن محيط، تنها قبيله بود كه مى توانست شخص را مورد حمايت خويش قرار دهد. در حقيقت افراد هر قبيله با يكديگر تبادل منافع داشتند، آن گونه كه هر فرد، جزيى از قبيله به شمار مى آمد و قدرت او، همان قدرت قبيله و پشتيبانى او از قبيله اش ، در نهايت ، حمايت از خود به شمار مى رفت . بنابراين ، فرد ناگزير به همبستگى با قبيله اش بود و مى بايست همواره آماده كارزار باشد. همه افراد قبيله ، بايد همواره در حالت جنگ دايمى و آمادگى براى پيكار بودند؛ با اين تفاوت كه جنگ هاى اعراب بدوى ، به هدف تاراج ، دفاع يا خونخواهى بود كه هدفى دنيايى ، مادى و محدود به شمار مى رفت و از شور و شوق كمى برخوردار بود. اين جنگ ها همواره بر سرعت و شتاب ، يعنى جنگ و گريز استوار بود؛ از اين رو، جنگ پايدار و دراز مدت كمتر رخ مى داد.

جهاد اسلامى

اسلام سعى نمود از جنگ دوستى و مهارت و جنگ آورى اعراب استفاده كرده و آن را براى اعتلاى نام پروردگار و جايگاه والاى دولت اسلامى و حمايت جامعه به خدمت خود درآورد. از اين رو تلاش نمود از اين راه عرب را وحدت و يگانگى بخشيده و به سوى هدف والا و گسترده اى سوق دهد. بنابراين مسلمانان را از جنگ ميان خود منع كرد:
و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بيتهما فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله فان فاءت فاصلحوا بين اخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون ؛ يعنى : و هر گاه دو گروه از مومنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهيد، و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد، و هر گاه بازگشت و زمينه صلح فراهم شد، پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد (حجرات ١٠-٩).
اما اسلام جنگ در راه خدا، يعنى براى هدفى دينى را مشروع مى دانست . بنابراين ، جنگ جهادى مقدس و فريضه اى مذهبى براى خدمت به پروردگار و در راه مالك جهان ها، و يگانه اى كه دين او دين حق است بود. جهاد در اسلام براى حق و عدالت بود:
الذين آمنوا يقاتلون فى سبيل الله و الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت فقاتلوا اولياءالشيطان ان كيد الشيطان كان ضعيفا ؛ يعنى : كسانى كه ايمان دارند، در راه خدا پيكار مى كنند، و آنها كه كافرند، در راه طاغوت بت و افراد طغيان گر. پس شما با ياران شيطان ، پيكار كنيد و از آنها نهراسيد، زيرا نقشه شيطان ، همانند قدرتش ضعيف است (نساء ٧٦).
هنگامى كه پيكار، در راه خدا باشد، خداوند قادر توانا، كسانى را كه در راه او پيكار مى كنند يارى داده و گام هاى پيكار كننده را استوار مى نمايد و اين به بالا رفتن خصوصيات جنگجويان مى انجامد. خداوند در اين باره در آيات متعددى مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر آيين خدا را يارى كنيد، شما را يارى مى كند و گامهايتان را استوار مى دارد (محمد ٧). اذ يريكهم الله فى منامك قليلا و لو اراكهم كثيرا لفشلتم و لتنازعتم فى الامر و لكن الله سلم انه عليم بذات الصدور، و اذ يريكموهم اذ التقيتم فى اعينكم قليلا و يقللكم فى اعينهم ليقضى الله امرا كان مفعولا و الى الله ترجع الامور ؛ يعنى : در آن هنگام كه خداوند تعداد آنها را در خواب به تو كم نشان داد، و اگر فراوان نشان مى داد، مسلما سست مى شديد و درباره شروع جنگ با آنها كارتان به اختلاف مى كشيد، ولى خداوند شما را از شر اينها سالم نگه داشت ، خداوند به آنچه درون سينه هاست ، داناست . و در آن هنگام كه در ميدان نبرد با هم رو به رو شديد، آنها را به چشم شما كم نشان مى داد، و شما را نيز به چشم آنها كم مى نمود، تا خداوند، كارى را كه مى بايست انجام گيرد، صورت بخشد شما نترسيد و اقدام به جنگ كنيد، آنها هم وحشت نكنند و اقدام به جنگ شوند، و سرانجام شكست بخورند و همه كارها به خداوند باز مى گردد (انفال ٤٤-٤٣).
فلم تقتلوهم و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى و ليبلى المومنين منه بلاءحسنا ان الله سميع عليم ، ذلكم و ان الله موهن كيد الكافرين ؛ يعنى : اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد، بلكه خداوند آنها را كشت و اين تو نبودى اى پيامبر كه خاك و سنگ به صورت آنها انداختى ، بلكه خدا انداخت ! و خدا مى خواست مومنان را به اين وسيله امتحان خوبى كند. خداوند شنوا و داناست . سرنوشت مومنان و كافران ، همان بود كه ديديد! و خداوند سست كنند نقشه هاى كافران است (انفال ١٨-١٧).
يا ايها النبى حرض المومنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مائتين و ان يكن منكم مائة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون ، الان خفف الله عنكم و علم ان فيكم ضعفا فان يكن منكم مائة صابرة يغلبوا مائتين و ان يكن منكم الف يغلبوا الفين باذن الله و الله مع الصابرين ؛ يعنى : اى پيامبر! مومنان را به جنگ با دشمن تشويق كن ! هر گاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مى كنند، و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى گردند؛ چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند! هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد و دانست كه در شما ضعفى است . بنابراين ، هر گاه يكصد نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر پيروز مى شوند، و اگر يك هزار نفر باشند، بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند كرد، و خدا با صابران است (انفال ٦٦-٦٥).
و لوترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم و ذوقوا عذاب الحريق ؛ يعنى : و اگر ببينى كافران را هنگامى كه فرشتگان مرگ ، جانشان را مى گيرند و بر صورت و پشت آنها مى زنند و مى گويند بچشيد عذاب سوزنده را به حال آنان تاسف خواهى خورد (انفال ٥٠).
قد كان لكم آية فتين التقتا فئة تقاتل فى سبيل الله و اخرى كافرة يرونهم مثليهم راى العين و الله يويد بنصره من يشاءان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار ؛ يعنى : در دو گروهى كه در ميدان جنگ بدر، با هم رو به رو شدند، نشانه و درس عبرتى براى شما بود: يك گروه ، در راه خدا نبرد مى كرد، و جمع ديگرى كه كافر بود، در راه شيطان و بت ؛ در حالى كه آنها گروه مومنان را با چشم خود، دو برابر آنچه بودند، مى ديدند و اين خود عاملى براى وحشت و شكست آنها شد و خداوند، هر كس را بخواهد و شايسته بداند، با يارى خود، تاييد مى كند. در اين ، عبرتى است براى بينايان (آل عمران ١٣).
آن كسى كه در راه خدا كشته شود، شهيد به شمار مى آيد و خداوند از او راضى شود و رزق نيكويى را از آن او كرده و در بهشت برين خود او را وارد مى سازد و فل يقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحياة الدنيا بالاخرة و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نوتيه اجرا عظيما ؛ يعنى : و كيانى كه زندگى دنيا را به آخرت فروخته اند، بايد در راه خدا پيكار كنند! و آن كس كه در راه خدا پيكار كند، و كشته شود يا پيروز گردد، پاداش بزرگى به او خواهيم داد (نساء ٧٤).
و لا تقلوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء ولكن لا تشعرون ؛ يعنى : و به آنها كه در راه خدا كشته مى شدند، مرده نگوييد! بلكه آنان زنده اند، ولى شما نمى فهميد (بقره ١٥٤).
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يزرقون ، فرحين بما آتاهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون ، يستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا يضيع اجر المومنين ؛ يعنى : اى پيامبر هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. آنها به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است ، خوشحال اند، و به خاطر كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند مجاهدان و شهيدان آينده ، خوشوقت اند زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى بينند، و مى دانند كه نه ترسى به آنهاست ، و نه غمى خواهند داشت (آل عمران ١٧١-١٦٩).
والذين قتلوا فى سبيل الله فلن يضل اعمالهم ، سيهديهم و يصلح بالهم و يدخلهم الجنة عرفها لهم ؛ يعنى : و كسانى كه در راه خدا كشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را از بين نمى برد! بزودى آنان را هدايت نموده و كارشان را اصلاح مى كند! و آنها را در بهشت جاودانش كه اوصاف آن را براى آنان بازگو كرده وارد مى كند محمد ٦- ٤.
روش هاى جنگ در اسلام ، تحت تاثير اهداف و مقاصد نوين قرار گرفت و از آن پس پيكار تنها بر پايه حمله و گريز نبود، بلكه بر پايه نظام ويژه اى قرار داشت كه پايدارى و استوارى و همكارى را طلب مى نمود. در قرآن آياتى وجود دارد كه روش مطلوب و مورد پسند اسلام و برخى تغييراتى را كه در آن به وجود آمده را آشكار مى سازد. اين آيات چنين است :
يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا واذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ، و اطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و اصبروا ان الله مع الصابرين ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در ميدان نبرد با گروهى رو به رو مى شويد، ثابت قدم باشيد! و خدا را فراوان ياد كنيد، تا رستگار شويد! و فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد! و نزاع و كشمكش نكنيد، تا سست نشويد، و قدرت و شوكت شما از ميان نرود! و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است انفال ٤٦- ٤٥.
ان الله يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص ؛ يعنى : خداوند كسانى را دوست دارد كه در راه او پيكار مى كنند چنان كه گويى بنايى آهنين اند صف ٤.
يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار، و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيرا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس المصير ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد رو به رو شويد، به آنها پشت نكنيد وفرار نكنيد. و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند، مگر آن كه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد؛ و يا به قصد پيوستن به گروهى از مجاهدان بوده باشد- چنين كسى به غضب خدا گرفتار خواهد شد، و جايگاه او جهنم ، و چه بد جايگاهى است انفال ١٦- ١٥.
جنگ هاى اسلامى ، بخشى از سياست عمومى دولت بود و در نتيجه ، متاثر از جريان كلى آن ، كه مان اعتلاى حاكميت پروردگار و قدرت و فرماندهى براى پيامبر كه پيروى و اجراى فرمان هاى او واجب است ، بود. گرچه همواره رسول خدا صلى الله عليه و آله با اصحاب و ياران خود مشورت مى نمود، اما تنها او مسئوليت نخست را عهده دار بود و فرمان ها را صادر مى نمود و بايد از آن اطاعت و فرمانبردارى مى شد. پيامبر، رهبر و فرمانده عالى مقامى كه تنظيم كننده عمليات جنگ و اطاعت از او واجب است ، به شمار مى رفت . از سوى ديگر او رياست امور سياسى را نيز به عهده داشت و با چنين وضعى بود كه هماهنگى ميان جنگ و كشوردارى نيز بر عهد او بود و توانست عوامل برخورد، شكاف و خطر آفرينى را از ميان بردارد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرماندهى تقريبا شصت جنگ را به عهده داشت ؛ اما گاهى نيز به نيابت از خويش ، افرادى را جهت رهبرى برخى لشكركشى ها تعيين مى نمود. اين پيكارها تقريبا به سى و پنج عدد مى رسد. جنگ هايى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصا آن ها را رهبرى مى نمود غزوه و جنگ هايى را كه در آن از سوى خود فرماندهى قرار مى داد؛ سريه نام دارد.
در آن دوره شرايط و اوضاع اقتضا مى نمود كه برخى از سنت هاى مورد احترام عرب ها بى ارزش شود؛ هم چون حرمت ماه هاى حرام كه سلام حرمت آن ها را از ميان برداشت در اين باره در قرآن آمده است : يسالونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به والمسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عندالله و الفتنة اكبر من القتل و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ؛ يعنى : از تو، درباره جنگ كردن در ماه حرام ، سوال مى كنند، بگو: جنگ در آن ، گناهى بزرگ است ، ولى جلوگيرى از راه خدا و گرايش مردم به آيين حق و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام ، و اخراج ساكنان آن نزد خداوند، مهم تر از آن است ، و ايجاد فتنه ، و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و ازايمان باز مى دارد حتى از قتل بالاتر است ، و مشركان ، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند، ولى كسى كه از آيينش برگردد و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك گذشته او در دنيا و آخرت ، بر باد مى رود، و آنان اهل دوزخ اند، و هميشه در آن خواهند بود بقره ٢١٧.
از اين آيه آشكار مى شود كه علت شكستن حرمت ماه هاى حرام ، ناشى از عوامل قدرتمندى بود كه مسلمانان را ناگريز به جنگ مى نمود؛ زيرا اين تنها روش براى پى ريزى اسلام و پشتيبانى از هستى آن به شمار مى آمد. بنابراين پشتيبانى از اسلام ، مهم تر از احترام ماه حرام به شمار مى آمد. در واقع ، حرمت ماه هاى حرام در مناسبت هاى ديگرى كه داراى اهميت كمترى از اين مناسبت مهم بود شكسته شده بود. علاوه بر اين شكستن حرمت ماه هاى حرام ، عكس العمل نسبت به رفتار قريش در كفر به خداوند و جلوگيرى از استقرار اسلام و روى گردان از نداى اسلام به يكتا پرستى بود.
افزون بر اين ها، آنان مسلمانان را از مسجد الحرام بيرون رانده و از پناه جستن به آن جلوگيرى نمودند. بنابراين خود آغاز كننده بودند و اقدام به جنگ مسلمانان در ماه حرام ، عكس ‍ العملى بود كه شرايط، آنان را به انجام آن وادار ساخت . پس پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز گر آن به شمار نمى آيد و اين به آن معنى نيست كه اسلام حرمت ماههاى حرام را ناديده مى انگارد؛ زيرا آيات ديگرى وجود دارد كه حرمت آن را در اسلام ياد آورى مى كند. با آگاهى از اين كه اين آيه در سال هاى نخست نازل شده ، مى توان گفت آيات ديگرى كه در آن احترام به ماه هاى حرام تاييد شده ، دليلى بر ادامه اعتبار و حرمت آن ماه ها در اسلام است .
اسلام هم چنين بريدن درختان را روا داشت ؛ در حالى كه اين مسئله نزد اعراب سابقه نداشته است و براى نخستين بار به هنگام جنگ بنى نضير انجام شده است و راهكارى اضطرارى در برابر مقاومت سر سختانه و لجوجانه يهوديان بوده است . خداوند مى فرمايد: ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة قائمة على اصولها فباذن الله و ليخزى الفاسقين ؛ يعنى : هر درخت با ارزش نخل را قطع كرديد يا آن را به حال خود واگذاشتيد، همه به فرمان خدا بود، و براى اين بود كه فاسقان را خوار و رسوا كند حشر ٥.
در واقع اين كار هرگز تكرار نشد، اما خداوند متعال آن را مباح گردانيد. بنابراين ، عدم تكرار آن گواه آن است كه اين عمل ، از روى ناچارى در جنگ بنى نضير انجام شده است .
واجب شدن جنگ و پيكار، مسئوليت سبك و آسانى براى مردم نبود و براى برخى مردم ، مسئوليت سنگينى داشت ، خداوند مى فرمايد: كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون ؛ يعنى : جهاد در راه خدا بر شما مقرر شد؛ در حالى كه برايتان ناخوشايند است ، چه بسا چيزى نداشته باشيد، حال آنكه خير شما در آن است و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شر شما در آن است و خدا مى داند و شما نمى دانيد بقره ٢١٦.
و يقول الذين آمنوا لولا نزلت سورة فاذا انزلت سورة محكمة و ذكر فيها القتال رايت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت فاولى لهم طاعة وقول معروف فاذا عزم الامر فلو صدقوا الله لكان خيرا لهم ؛ يعنى : كسانى كه ايمان آورده اند مى گويند: چرا سوره اى نازل نمى شود كه در آن فرمان جهاد باشد؟ اما هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى شود كه در آن سخنى از جنگ است ، منافقان بيمار دل را مى بينى كه هم چون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه مى كنند، پس مرگ و نابودى براى آنان سزاوارتر است . ولى اطاعت و سخن سنجيده براى آنها بهتر است ، و اگر هنگامى كه فرمان جهاد قطعتى مى شود به خدا راست گويند و از در صدق و صفا در آيند براى آنها بهتر است محمد ٢١- ٢٠.
الم تر الى الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلاة و آتوا الزكاة فلما كتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية الله او اشد خشية و قالوا ربنا لم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الى اجل قريب قل متاع الدنيا قليل و الاخرة خير لمن اتقى و لا تظلمون فتيلا، اينما تكونوا يدركم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة و ان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عند الله و ان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك قل كل من عند الله فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا ؛ يعنى : آيا نديدى كسانى را كه در مكه به آنها گفته شد: فعلا دست از جهاد برداريد و نماز را بر پا كنيد و زكات بپردازيد! اما آنها گفته شد: فعلا دست از جهاد برداريد و نماز را بر پا كنيد و زكات بپردازيد! اما آنهااز اين دستور، ناراحت بودند ولى هنگامى كه در مدينه فرمان جهاد و به آنها داده شد، جمعى از آنان ، از مردم مى ترسيدند؛ همان گونه كه در مدينه فرمان جهاد و به آنها داده شد، جمعى از آنان از مردم مى ترسيدند؛ همان گونه كه از خدا مى ترسند، بلكه بيشتر و گفتند: پروردگار! چرا جهاد را بر ما مقرر داشتى ! چرا اين فرمان را تا زمان نزديكى تاخير نينداختى ؟! به آنها بگو: سرمايه زندگى دنيا، ناچيز است و سراى آخرت ، براى كسى كه پرهيزگار باشد، بهتر است و به اندازه رشته شكاف هسته خرمايى ، به شما ستم نخواهد شد. هر جا باشيد، مرگ شما را در مى يابد، هر چند در برج هاى محكم باشيد و اگر به آنها منافقان حسنه و پيروزى برسد، مى گويند: اين ، از ناحيه خداست و اگر سيئه و شكستى برسد، مى گويند: اين ، از ناحيه توست . بگو: همه اينها از ناحيه خود است پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند (نساء ٧٨-٧٧).
قد يعلم الله المعوقين منكم و القائلين لا خوانهم هلم الينا و لا ياتون الباس الا قليلا، اشحة عليكم فاذا جاءالخوف رايتهم ينظرون اليك تدور اعينهم كالذى يعشى عليه من الموت فاذا ذهب الخوف سلقوكم بالسنة حداد اشحة على الخير الولئك لم يومنوا فاحبط الله اعمالهم و كان ذلك على الله يسيرا، يحسبون الاحزاب لم يذهبوا و ان يات الاحزاب يودوا لو انهم بادون فى الاعراب يسالون عن انبائكم و لو كانوا فيكم ما قاتلوا الا قليلا ؛ يعنى : خداوند كسانى كه مردم را از جنگ باز مى داشتند و كسانى را كه به برادران خود مى گفتند: به سوى ما بياييد و خود را از معركه بيرون كشيد به خوبى مى شناسد، و آنها مردمى شعيف اند و جز اندكى پيكار نمى كنند! آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل اند، و هنگامى كه لحظات ترس و بحرانى پيش آيد، مى بينى آنچنان به تو نگاه مى كنند، و چشمهايشان در حدقه مى چرخد كه گويى مى خواهند قالب تهى كنند! اما وقتى حالت خوف و ترس فرو نشست ، زبان هاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مى گشايند و سهم خود را از غنايم مطالبه مى كنند در حالى كه در آن نيز حريص و بخيل اند، آنها هرگز ايمان نياورده اند، از اين رو خداوند اعمالشان را حبط و نابود كرد، و اين كار بر خدا آسان است . آنها گمان مى كنند هنوز لشكر احزاب نرفته اند، و اگر برگردند از ترس آنان دوست مى دارند در ميان اعراب باديه نشين پراكنده و پنهان شوند و از اخبار شما جويا گردند. و اگر در ميان شما باشند جز اندك پيكار نمى كنند (احزاب ٢٠-١٨).

جهاد و اسلام

اسلام دينى است كه صلح و صفا را يكى از پايه هاى مهم شريعت خود به شمار مى آورد. لفظ سلام و مشتقات آن ، در قرآن مكرر ياد شده است . خداوند سلام است ، (٥٢١) و بهشت جايگاه سلام است ، (٥٢٢) و دين نامش اسلام است . (٥٢٣) بنابراين زير بناى اساسى در اسلام ، همان سلام است ، و رسالت دينى بر اساس صلح طلبى و آرامش است : لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى ؛ يعنى : در قبول دين ، اكراهى نيست ، زيرا راه درست از راه انحرافى روشن شده است (بقره ٢٥٦).
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة ؛ يعنى : با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشى كه نيكوتر است ، استدلال و مناظره كن (نحل ١٢٥). اما جنگ شرايط ويژه اى است كه در برخى از زمان هاى خاص به وقوع مى پيوندد. در دوران هاى نخستين ظهور اسلام ، اين شرايط بسيار سخت و دشوار بود، زيرا دشمنان مسلمانان قدرتمند بوده و براى ايجاد فتنه و از ميان برداشتن اسلام در كمين بودند به همين دليل در قرآن آمده است :
و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير، و ان تولوا فاعلموا ان الله مولاكم نعم المولى و نعم النصير ؛ يعنى : و با آنها پيكار كنيد، تا فتنه شرك و سلب آزادى برچيده شود، و دين و پرستش همه مخصوص خدا باشد! و اگر آنها از راه شرك و فساد باز گردند، و از اعمال نادرست خوددارى كنند، خداوند آنها را مى پذيرد خدا به آنچه انجام مى دهند بيناست . و اگر سرپيچى كنند، بدانيد ضررى به شما نمى رسانند خداوند سرپرست شماست ! چه سرپرست خوبى و چه ياور خوبى (انفال ٤٠-٣٩).
و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين لله فان انتهوا فلا عدوان الا على الظاليمن ؛ يعنى : و با آنها پيكار كنيد تا فتنه و بت پرستى ، و سلب آزادى از مردم ، باقى نماند، و دين ، مخصوص خدا گردد، پس اگر از روشن نادرست خود دست برداشتند مزاحم آنها نشويد! زيرا تعدى جز بر ستمكاران روا نيست (بقره ١٩٣).
يسالونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به و المسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عندا الله و الفتنه اكبر من القتل و لا يزالون يقاتلونكم حتى يرودكم عن دينكم ان استطاعوا و من يرتدد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ؛ يعنى : از تو، درباره جنگ كردن در ماه حرام ، سوال مى كنند. بگو جنگ در در آن ، گناهى بزرگ است ، ولى جلوگيرى از راه خدا و گرايش مردم به آيين حق و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام و اخراج ساكنان آن ، نزد خداوند مهم تر از آن است ، و ايجاد فتنه و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و از ايمان باز مى دارد حتى از قتل بالاتر است . و مشركان ، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند، ولى كسى كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك گذشته او، در دنيا و آخرت بر باد مى رود، و آنان اهل دوزخ اند، و هميشه در آن خواهند بود (بقره ٢١٧).
فما لكم فى المنافقين فئتين و الله اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل الله و من الله فلن تجد له سبيلا، و دوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواءفلا تتخذوا منهم اولياء حتى يهاجروا فى سبيل الله فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجد تموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا ؛ يعنى : چرا درباره منافقين دو دسته شده ايد؟ بعضى جنگ با آنها را ممنوع ، و بعضى مجاز مى دانيد در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان ، افكار آنها را كاملا وارونه كرده است . آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خداوند بر اثر اعمال زشتشان گمراه كرده ، هدايت كنيد؟ در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند، راهى براى او نخواهى يافت . آنان آرزو مى كنند كه شما هم مانند ايشان كافر شويد، و مساوى يكديگر باشيد. بنابراين ، از آنها دوستانى انتخاب نكنيد، مگر اين كه توبه كنند، و در راه خدا هجرت نمايند. هر گاه از اين كار سرباز زنند، و به اقدام بر ضد شما ادامه دهند، هر جا آنها را يافتيد، اسير كنيد و در صورت احساس خطر به قتل برسانيد و از ميان آنها، دوست و يار و ياورى اختيار نكنيد (نساء ٨٩-٨٨).

آمادگى پيكار با قريش

مشركين قريش در امر جهاد داراى وضعيت خاصى بودند. آنان دشمنان سر سخت دعوت اسلامى به شمار مى آمدند كه در برابر آن مقاومت نمودند و سبب هجرت مسلمانان به مدينه شدند. از آن پس ، مشركين قريش هم چنان به عنوان بزرگ ترين دشمنان اسلام باقى ماندند: اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير، الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوى عزيز ؛ يعنى : به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديده ، اجازه جهغاد داده شده است ؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر يارى آنها تواناست .
همانا كه از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اين كه مى گفتند: پروردگار ما، خداى يكتاست ! و اگر خداوند بعضى از مردم را بوسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارا، و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود، ويران مى شود و خداوند كسانى را كه يارى او كنند و از آيينش دفاع نمايند يارى مى كند. خداوند قوى و شكست ناپذير است .
و ما لكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساءو الولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا ؛ يعنى : چرا در راه خدا، و در راه مردان و زنان و كودكانى كه به دست ستمگران تضعيف شده اند، پيكار نمى كنيد؟ همان افراد ستمديده اى كه مى گويند: پروردگارا! ما را از اين شهر مكه ، كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر! و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود، يار و ياورى براى ما تعيين فرما (نساء٧٥).
لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين ، انما ينهاكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين و اخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم و من يتولهم فاولئك هم الظالمون يعنى : خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند؛ چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد. تنها شما را از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون راندند شما كمك كردند و هر كس با آنان رابطه دوستى داشته باشد ظالم و ستمگر است ممته ٩ - ٨
و قاتلوا فس سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين ، و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و اخرجوهم من حيث اخرجوكم و التنة اشد من التقل و لا تقاتلو هم عند المسجد الحرام حتى يقاتلوكم فيه فان قاتلوكم فاقتلوهم كذلك جزاء الكافرين ، فان انتهوا فان الله غور رحيم ؛ يعنى : و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد و از حد تجاوز نكنيد كه خدا تعدى كنندگان را دوست نمى دارد! و آنها را بت پرستانى كه از هيچ گونه جنايتى ابا ندارند هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد و از آن جا كه شما را بيرون ساختند مكه ، آنها را بيرون كنيد و بت پرستى از كشتار هم بدتر است و با آنها، در نزد مسجد الحرام در منطقه حرم جنگ نكنيد. مگر اين كه در آن جا با شما بجنگند پس اگر در آن جا با شما پيكار كردند، آنها را به قتل برسانيد. چنين است جزاى كافران و اگر خوددارى كردند، خداوند آمرزنده و مهربان است بقره ١٩٢- ١٩٠.
يسالونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به والمسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر من القتل و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا و من يرتدد منكم عن دينه قيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخرة و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ؛ يعنى : از تو، درباره جنگ كردن در ماه حرام ، سوال مى كنند. بگو: جنگ در آن گناهى بزرگ است ، ولى جلوگيرى از راه خدا و گرايش مردم به آيين حق ، و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام و اخراج ساكنان آن ، نزد خداوند مهم تر از آن است ، و ايجاد فتنه و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر تشويق و از ايمان باز مى دارد حتى از قتل بالاتر است . و مشركان ، پيوسته با شما مى جنگند تا شما را از آيينتان برگردانند، ولى كسى كه از آيينش برگردد، و در حال كفر بميرد تمام اعمال نيك گذشته او؛ در دنيا و آخرت بر باد مى رود؛ و آنان اهل دوزخ اند، و هميشه در آن خواهند بود بقره ٢١٧، ١٩٤. (٥٢٤)
قدرت قريش بر عامل مذهبى و نفوذ سياسى آن در ميان قبايل و تجارت ، كه عايدات مالى نه چندان كمى را براى آنان به ارمغان مى آورد، استوار بود؛ اما موقعيت دينى آنان برگرفته از جايگاه خانه خدا بود كه از سوى پدر عرب ها يعنى ابراهيم خليل بنا شده و براى انجام حج به زيارت آن مى رفتند. رسول خدا صلى الله عليه و آله توانست با تغيير قبله به سوى مسجد الحرام و واجب نمودن روزه ماه رمضان ، اثر اين عامل را تضعيف نمايد. هم چنين براى تضعيف جايگاه سياسى آنان ، به عقد پيمان هايى با قبايل هم پيمان خود دست زد. فرآيند اين پيمان ها، جانب دارى قبايل از پيامبر يا پيش گرفتن بيطرفى ميان پيامبر و قريش بود. طبيعى به نظر مى رسيد كه حضرت از قبايل نزديك به مدينه آغاز كند و قبايلى را كه كاروان هاى قريش از آن عبور مى نمود؛ در نظر قرار دهد.
از اين رو، با مجدى بن عمر جهنى قرارداد بست كه هم پيمان دو گروه گرديد. (٥٢٥) در ماه دوازدهم هجرى ، پيامبر با محشى بن عمرو ضمرى بزرگ ضمره كه در ابواء زندگى مى كردند، قرارداد دوستى بست كه با آنان پيكار نكرده و آنها نيز با او از در جنگ در نيايند. آنان جزء سياهى لشكر دشمنان او در نيامده و هيچ دشمنى را كمك ننمايند. پيامبر اين پيمان را در نوشته اى ثبت نمود. (٥٢٦) در ماه شانزدهم ، ايشان با بنى مدلج و هم پيمانان آنها از بنى ضمره ، پيمان دوستى برقرار نمود. (٥٢٧)
قريش به بازرگانى تكيه فراوانى داشت . آنان براى تجارت كلان خود با سرزمين شام ، اهميت خاصى قايل بودند. كاروان هاى تجارتى قريش ، هنگام حركت به سوى سرزمين شام ، مسيرى را طى مى كردند كه از ميان دشت هايى درون كوه هاى رضوى از ميان مدينه و دريا مى گذشت . گذر كاروان ها از مدينه نبود؛ اما از نزديكى آن بود؛ طوريكه پيامبر مى توانست بر كاروان هاى قريشى شبيخون زده و تكيه گاه عمده مادى آنان را كه به آن اعتماد مى نمودند؛ مورد تهديد قرار دهد. بنابراين منطقى به نظر مى رسيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فعاليت خويش را عليه اين راه متمركز نمايد. به اين منظور، ايشان اين گونه تحركات را عملا از ماه هفتم هجرى آغاز نمود و سه سريه را يكى به عيص در كنار ساحل دريا، و ديگرى را به رابغ و سومى را به خرار اختصاص داد. در اين راستا، ايشان خود فرماندهى دو گروه را به عهده گرفته و به بواط و ديگرى به ذى العشيره حمله نمود. تمامى اين حملات ، نخستين بر نيروى مهاجرين تكيه داشت و هيچ يك از انصار در آن شركت نداشتند. اين حملات هم چنين هيچ غنيمتى را به همراه نداشت .
در آغاز هجرت ، جنگ با قريش براى پيامبر كار ساده اى نبود؛ زيرا در آن هنگام ، مهاجرين دچار سختى هاى گوناگون ناشى از استقرار در محيط تازه بودند و با آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى كاستن اين مشكلات ، تدابيرى را اتخاذ نموده بود، به نتيجه رسيدن اين تدابير و پيش بينى ها، نياز به زمان درازى داشت . از سوى ديگر، تعدادى از مردمان مدينه هم چنان مشرك باقى مانده و گروهى ديگر نگران و آشفته بودند و در برابر دستورات پيامبر سر تعظيم فرود نمى آوردند. برخى از آنها نيز از كسانى كه مورد قبولشان بودند؛ اطاعت مى كردند. علاوه بر آن ، مسلمانان انصار نيز كه با گشاده رويى از رسول خدا صلى الله عليه و آله استقبال كرده بودند، هنوز با روش هاى تازه اى كه اسلام بر آن تاكيد داشت و همه را به آن دعوت مى نمود، آشنايى پيدا نكرده بودند. بدون شك ، پيش از استقرار اين نظام در ميان آنان ، مشكلاتى رخ داده بود و روز به روز نيز روابط آنان با يهوديان تيره تر مى شد.
از سوى ديگر، بسنده كردن پيامبر به ماندن در مدينه ، بدون آن كه دست به تعرضى بزند، هيچ گونه پيروزى را بر قريش كه نفوذى بر مدينه نداشت ، به همراه نمى آورد. يعنى تسلط پيامبر بر مدينه ، برخورد و يا ضربه اى به منافع قريش وارد نمى ساخت . از اين رو، رسول خدا صلى الله عليه و آله مى بايست توجه خود را به بيرون مدينه معطوف كند. اين كار ساده اى به نظر نمى رسيد، زيرا قريش روابط حسنه اى با قبايل حجاز و خارج آن ، از راه قراردادها و پيمان ها و دوستى برقرار ساخته بود. هم چنين وجود مكه به عنوان مركزى براى حج ، جايگاه آنان را در ميان قبايل ارتقاء مى داد.
تكيه گاه زندگى مردم مكه ، بازرگانى بود؛ بنابر اين ، نابودى آن ، نابودى قريش را به همراه داشت و به انجام رسيدن آن كار ساده اى نبود؛ زيرا تجارت مكيان ، تنها محدود به يك جهت و يا يك فصل نبود. آنان با سرزمين شام و عراق و حبشه و يمن و احتمالا با نجد و يمامه و بحرين در ارتباط بازرگانى بودند و اين فعاليت ها در تابستان و زمستان ادامه داشت . بنابراين ، دست يافتن بر تمام آنها كارى بس مشكل بود واستيلا بر بعضى از آنها نيز ضربه كارسازى به شمار نمى رفت .

نخستين برخورد

رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين راستا دست به سلسله اقداماتى عليه كاروان هاى قريش زد و به اين منظور شخصا فرماندهى بيست و هفت غزوه را به عهده گرفت . ايشان حدود سى و پنج سريه را نيز به فرماندهى يكى از صحابه انجام نمود. هر دو تعبير غزوات و سرايا آشكار مى كند كه اين حمله ها، پيكارهايى جنگى بوده و در آن جنگ صورت گرفته است . اما در مواقع ، تنها در نه مورد به پيكار انجاميد و شركت كنندگان در برخى از آنها، از تعداد كمى بودند و در پايان ، نبرد آنها به عقد قراردادهايى منجر شد.
تمامى اين گفته ها، گواه آن است كه تعداد بسيارى از آنها، در حقيقت هيات هاى سياسى بوده اند و هدف آنان پيكار و جنگ نبوده ، بلكه گفت و گو و بستن قرار داد بين دو طرف را در نظر داشته اند. اين قرار دادها، اهميت فراوانى در جنگ قدرت با مشركين مكه داشت ؛ زيرا قريش نفوذ و جايگاه بلند خويش را از راه دوستى و معاشرت ، يعنى بستن قراردادهايى ميان قبايل كه كاروان هاى تجارتى آن از ميان آنان عبور مى نمود، به دست آورده بودند و وجود مركز دينى در مكه ، تاثير فراوانى در افزايش نفوذ آنها به همراه داشت . اين عوامل موجب مى شد كه كاروان هاى تجارتى آنان به آسانى عبور نمايد و در مقابل باعث مى گرديد فعاليت پيامبر در دست يابى بر قريش و گسترش قدرت اسلام بر حجاز و جزيره محدود و سخت شود.
در اين راستا، طبيعى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نخست توجه خود را به قبايل ساكن در بخش هاى غربى نزديك به مدينه ، كه كاروان هاى قريش از ميان خانه هاى آنان عبور مى كرد، معطوف نمايد. در حقيقت حضرت اين كار را از روزهاى نخست آغاز نموده بود. او در ماه هفتم هجرت ، پيمانى را با مجدى بن عمرو جهنى بست . وى با قريش ‍ نيز هم پيمان بود. در ماه دوازدهم پيامبر به ابواء قدم گزارد و قرار دادى را با محشى بن عمرو ضمرى بزرگ بنى ضمرة بست كه بر اساس آن متعهد گرديدند با بنى ضمرة پيكار نكرده و آنان نيز با مسلمانان از در جنگ در نيايند و سياهى لشكر دشمنان نشوند و از ديگران عليه آنان پشتيبانى نكنند. در ماه شانزدهم نيز خود پيامبر به ذى العشيره رفت و با بنى مدلج و هم پيمانان آنها از بنى ضميره قرار دادى بست .
از ماه هفتم هجرى ، پيامبر حملاتى را عليه كاروان هاى قريش آغاز نمود و در اين راستا سه سريه را يكى پس از ديگرى انجام نمود كه يكى از آنها، در عيص در كنار ساحل درياو دومى در رابغ و سومى در خرار بود. ايشان شخصا دو حمله را، يكى به بواط و ديگرى به ذى العشيره ، رهبرى نمود. تمامى اين جايگاه ها در بخش غربى مدينه در حد فاصل ميان شهر و دريا كه محل عبور كاروان هاى قريش بود قرار داشت . تمامى اين حملات نخستين ، بر مهاجرين تكيه داشت و هيچ يك از انصار در آن شركتى نداشتند. اين حملات در تابستان و زمستان انجام مى شد و هيچ گونه غنيمتى به همراه نداشت .

غزوه ها و سريه ها(٥٢٨)
تاريخ غزوه به ماه موقعيت فرمانده
٨ بطن رابغ عبيدة بن حارث بن عبد المطلب
٩ فرار سعد بن ابى وقاص
١٢ ابواء شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
١٣ بواط شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
١٣ طلب كرز شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
١٦ ذى العشيره شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
١٧ بطن نخل عبد الله بن جحش
١٩ بدر شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
١٩ عصماء عمير بن عدى
١٩ ابى عفك سالم بن عمير
٢٠ قينقاع شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٢٢ سويق شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٢٣ قرقرة الكت شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٢٥ كعب بن الاشرف ؟
٢٥ غطفان ؟
٢٧ سليم ؟
٢٧ قرده زيد بن حارثه
٢٨ ربذه ؟
٣٢ حمراء الاسد شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٣٥ قطن ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومى
٣٦ قارة مرثد بن ابى مرثد غنوى
٣٧ نضير شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٤٥ بدر الموعد شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٤٧ ذات الرقاع شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٤٩ دومة الجندل ؟
٥٨ خندق شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٥٨ قريظه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٥٩ قرطاء محمد بن مسلمة
٦٣ لحيان شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٦٣ غابه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٦٣ غمر عكاشة بن محصن اسدى
٦٤ سليم زيد بن حارثه
٦٥ عيص زيد بن حارثه
٦٦ طرف زيد بن حارثه
٦٦ حسمى زيد بن حارثه
٦٦ وادى القرى زيد بن حارثه
٦٧ دومة الجندل عبد الرحمن بن عوف
٦٨ فدك على بن ابيطالب عليه السلام
٦٨ ابن ابى رافع عبد الله بن عتيك
٦٩ اسير بن رزام عبد الله بن رواح
٦٩ عرنيين كرز بن جابر فهرى
؟ ابو سفيان عمرو بن امية غمرى
٦٨ حديبيه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٨٠ خيبر شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٨٠ تربه عمر بن خطاب
٨٠ ضرية بنى كلاب ، ابوبكر
٨٠ فدك بشير بن سعد انصارى
٨١ ميفعه غالب بن عبد الله ليثى
٨٢ يمن و جبار بشير بن سعد انصارى
٨٤ عمرة القضيه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٨٤ سليم ابن ابى العوجاء سليمى
٨٤ قديد بنى الملوح غالب بن عبد الله ليثى
٨٥ لسى بنى عامر شجاع بن وهب انصارى
٨٥ ذات اطلاع كعب بن عمير غفارى
٨٧ موته زيد بن حارثه
٨٨ ذات السلاسل عمرو بن عاص
٨٨ بطن اضم ابو قتادة بن ربعى انصارى
٨٨ فتح مكه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٨٩ حنين هوازن شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٨٩ ذى الكفين طفيل بن عمرو دوس
٨٩ طائف شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
٩٧ سقيا تميم عينيه بن حصن
٩٨ خثعم قطبة بن عامر
٩٩ كلاب ، ضحاك بن قيس كلابى
١٠٠ حبشه علقمة بن مجزز مدلجى
١٠٠ فلس : طى على بن ابيطالب عليه السلام
١٠٠ جناب عذرة و بلى عكاشة بن محصن اسدى
١٠١ تبوك شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
١١١ نجران عبد المدان خالد بن وليد
١١٧ يمن على بن ابيطالب عليه السلام
١١٨ عمرة شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
١١٩ حجة الوداع شخص پيامبر صلى الله عليه و آله
١٢١ بلقاء اسامة بن زيد

سريه نخله

در روزهاى پايانى ماه رجب ، هفدهمين ماه پس از هجرت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله عبد الله بن جحش بن رئاب اسدى را به سركردگى گروهى جنگجو گسيل داشت . پيامبر نامه اى را به دست او داد و به او امر كرد تا دو روز پس از حركت ، آن را نخواند؛ آنگاه نامه را خوانده و فرمان را به اجرا در آورد و هيچ يك از همراهان خويش را وادار به همراهى نكند. عبد الله بن جحش دو روز حركت كرد و سپس نامه را گشود، در آن نوشته شده بود: در صورتى كه نوشته مرا خواندى همچنان حركت نما تا به نخله ميان مكه و طائف برسى و در آن جا در كمين قريش نشسته و آگاهى هايى از آنها براى ما بدست آورد. عبد الله بن جحش فرمان رسول خدا را به انجام رساند و تمامى ياران به جز دو نفر كه از همراهى با او بازماندند به همراه او به حركت در آمدند. هنگامى كه به نخله رسيدند، كاروان شتران قريش در حالى كه بار مويز و جو و كالاهاى تجارتى ديگرى كه از آن بازرگانان قريش از جمله عمرو بن حضرمى بود، به همراه داشت ، از آن عبور نمود. كاروانيان كه در نزديكى آنان منزل كرده بودند، از ديدن آنان به هراس افتادند و دراين هنگام عكاشة بن محصن كه سر خويش را تراشيده بود، خود را بر آنها آشكار ساخت .
كاروانيان هنگامى كه او را ديدند خيال كردند كه او از افرادى است كه قصد به جا آوردن عمره دارد. پس آسوده شدند و اين هنگام ، آخرين روز ماه رجب بود. سپس مسلمانان درباره اقدام خود با يكديگر به مشورت پرداختند. اگر آنان را رها كنند؛ كاروان نجات يافته و به سلامت به مكه مى رسيد، و اگر با آنان پيكار مى كردند، حرمت ماه حرام را شكسته بودند و از اقدام اين عمل وحشت داشتند. پس به دل هاى خويش اميدوارى دادند و به كاروان حمله نمودند و همه آنان را به جز دو نفر كشته و بارهاى آن را به همراه دو اسير برداشته و به مدينه بازگشتند.
هنگامى كه در مدينه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند، حضرت فرمود: شما را به جنگ در ماه حرام فرمان نداده بودم . پس آنها كاروان و دو اسير را كنارى نهاده و از دست زدن به مال التجاره خوددارى نمودند. هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها گفته را فرمودند، آنان سرافكنده شدند و تصور نمودند كه به گمراهى پاى نهاده اند. در اين ميان ، آنها از سوى برادران مسلمان خود نيز در برابر كارى كه انجام داده بودند، مورد عتاب و بى مهرى قرار گرفتند.
قريش نيز در اين باره گفتند: محمد و يارانش ماه حرام را حلال كرده ، در آن خون ريزى كرده اند و اموال را به تاراج برده ، مردان را اسير نموده اند.
فرستادن گروهى به نخله ، با در نظر گرفتن دورى آن از مدينه و قرار گرفتن آن در منطقه اى كه ساكنان آن كافران مرتبط با اهل مكه بودند؛ اقدام مهم و غافلگيرانه اى به شمار مى رفت . گذشته از آن كه سامان دهى و اعزام آن در روزهاى پايانى ماه حرام نيز بسيار حساس بود. از سوى ديگر، اعتراض مردم بر اقدام سريه نشان دهنده باقى بودن سنت هاى كهن و جاهلى در دل مسلمانان بود كه تنها نزول آيه اى از قرآن و تاييد كار آنان از سوى پروردگار آنان را نجات داد خداوند فرمود: يسالونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل اله و كفر به و المسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عند الله و الفتنة اكبر من القتل و لا يزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم ان استطاعوا ؛ يعنى : از تو، درباره جنگ كردن در ماه حرام ، سوال مى كنند؛ بگو: جنگ در آن گناهى بزرگ است و ولى جلوگيرى از راه خدا و گرايش مردم به آيين حق و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام ، اخراج ساكنان آن ، نزد خداوند مهم تر از آن است ، و ايجاد فتنه و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و از ايمان باز مى دارد حتى از قتل بالاتر است . و مشركان ، پيوسته با شما مى جنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند بقره ٢١٧. اين آيه موجب از ميان رفتن غم و اندوه آنان و دست يافتن مسلمانان به غنايم جنگى شد و آنان را به شركت در جهادى كه آيات قرآن مشروعيت آن را تاييد نمود، بيشتر تشويق كرد.

فصل يازدهم : پيكارهاى گسترده

جنگ بدر

در رمضان سال دوم ، پيامبر آگاهى يافت كه كاروانى از قريش با مال التجاره اى از كالاهاى گوناگون به سركردگى ابوسفيان ، از سوى شام حركت كرده است . حضرت تصميم گرفت كه شخصا به سوى آن حركت نمايند. به اين منظور، ايشان به همراه هفتاد و شش نفر از مهاجرين ،، يعنى تمامى مهاجرين به جز هشت نفر از آنان ، و دويست و هفتاد نفر از مهاجرين ، يعنى تمامى مهاجرين به جز هشت نفر از آنان ، و دويست و هفتاد نفر از انصار، از مدينه بيرون آمد. اين گروه ، داراى دو راس اسب و هفتاد نفر شتر (٥٢٩) بودند. اين نخستين غزوه اى بود كه انصار در آن شركت مى نمودند و به همراه پيامبر، بيرون از مدينه پيكار مى كردند. (٥٣٠) آنان در راه بازگشت كاروان قريش از شام به كمين نشستند. اهل مكه از بسيج مسلمانان آگاه شدند و در ميان آنان شايع شد كه مسلمانان بر كاروان دست يافته اند. پس تصميم بر بسيج و پيكار با مسلمانان براى دست يابى به كاروان ، آگاه يافت و كاروان را شتابان از بيراهه اى جز راه عمومى هدايت نمود و خود و كاروان ، آگاهى يافت و كاروان را شتابان از بيراهه اى جز راه عمومى هدايت نمود و خود و كاروان را نجات داد.
هنگامى كه مكيان از نجات كاروان آگاهى يافتند، در ميان آنان گفت و گو و نزاع پديد آمد. گروهى از آنان نظر دادند كه ديگر حمله آنان توجيهى ندارد، زيرا رهايى كاروان ، موضوع را پايان داده است . برخى نيز بر اين عقيده ودند كه قريش بر مسلمانان ظلم و تعدى فراوانى نموده و انجام اين حمله ، موجب افزايش ظلم به آنان خواهد شد و در نتيجه خون ريزى اى كه صورت خواهد گرفت ، بر دشمنى و كينه مسلمانان افزوده شده و آنان را به اقدامات ديگرى عليه قريش تحريك خواهد نمود. اين انديشه ها به ذهن برخى از دانايان مكه به ويژه گروهى از كافران كه نزديكانى در ميان مهاجرين داشتند؛ گذشت . در اين باره ، عتبة بن ربيعه به اهل مكه چنين خطاب نمود: هرگاه جنگ رخ دهد، تا دير زمانى هر مرد در چهره مرد ديگر، كشنده پسر عمو يا پسر خاله يا يكى از مردان عشيره خود را خواهد ديد. پس بازگرديد و محمد را به ديگر عرب ها واگذاريد، و هر گاه بر او غلبه جويند، خواسته شما برآورده خواهد شد؛ و اگر جز آن باشد، از ديدار شما روى نخواهد گردانيد. (٥٣١)
گروهى نيز راى به انجام حمله و اقدامات نظامى پر قدرتى با به هدف حفظ جايگاه قريش و نگهدارى شهرت و آوازه و بزرگى آن در ميان قبايل دادند. آنان تاكيد داشتند كه با اين كار، مى توانند مسلمانان را از تكرار حمله و تهديدهاى ديگر عليه كاروان هاى قريش بازدارند. راى اين گروه بر ديگران غالب شد و نيروهاى مشركين پس از جدا شدن بنى زهره و بنى عدى از آنان و بازگشتشان به مكه و شركت نكردن آنها در جنگ (٥٣٢) ، به ٨ حركت درآمد. نيروى نظامى قريش از ٩٥٠ نفر مرد، هفتصد شتر و يكصد اسب (٥٣٣) تشكيل شده بود. ابن اسحاق نام تعدادى از افراد را كه وادار به شركت در اين جنگ شدند، آورده است . كه در ميان آنان ، نام تعدادى افراد به چشم مى خورد، كه مسلمانان را به هنگام سختى در مكه ، كمك نموده بودند. (٥٣٤) هم چنين نام بعضى از افراد كه مسلمان شده بودند، اما اهل مكه آنان را از هجرت منع كرده و آنها را فريفته بودند. (٥٣٥) طبيعى است كه اين گروه با روحيه بالايى در برابر اسلام نمى جنگيدند.
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از رهايى كاروان و پيشروى قريش آگاهى يافت ، تصميم به حركت و رويارويى با مشركين گرفت ، اما از موضع گيرى انصار كه بيشتر سپاه همراه او را تشكيل مى دادند، اطمينان نداشت . ابن اسحاق مى گويد پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى مردم ، نظر خود را به من بگوييد. در اصل ، رسول خدا صلى الله عليه و آله خطايش به انصار بود، زيرا اكثريت را آنان تشكيل مى دادند و در همان عقبه گفته بودند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله خطايش به انصار بود، زيرا اكثريت را آنان تشكيل مى دادند و در همان عقبه گفته بودند: يا رسول الله ، دفاع از تو را بر عهده نمى گيريم ، مگر اين كه به خانه هاى ما قدم نهى و در صورتى كه به ما رسيدى ، بر عهده ما هستى و از تو همچون فرزندان و زنان خود حمايت مى كنيم . رسول خدا صلى الله عليه و آله بيم آن داشت كه عهد و پيمان انصار، شامل هنگامى باشد كه دشمن به او در درون مدينه حمله ور شود، نه آن كه آنان را به همراه خود براى پيكار با دشمنان سرزمين خود بيرون برد. پس سعد بن معاذ گفت : به خدا سوگند كه مقصودت ما هستيم يا رسول الله ، حضرت فرمود بلى سعد گفت : ما به تو ايمان آورده و تو را راست گو دانستيم و شهادت داديم كه آنچه را كه با خود آوردى ، حق است ؛ بر آن با تو عهد بستيم كه هر آنچه از شما شنيديم اطاعت و فرمانبرى بكنيم . پس يا رسول الله آنچه را كه مى خواهى انجام ده ، ما با تو هستيم . (٥٣٦)
در حقيقت اين پاسخ عاقلانه و درستى بود، زيرا رها نمودن پيامبر در چنين موقعيتى ، به معناى از دست دادن تمام چيزهايى بود كه از هنگام ورود رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آنان به دست آمده بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از اين موضع گيرى تشويق كننده انصار، براى رويارويى با سپاه مشركين حركت نمود. پيش روى ، وى را به بدر، كه از دشت يليل سرچشمه گرفته از ينبع درياى سرخ در منطقه صفراء كه در آن تعدادى چشمه و تپه قرار داشت ، رسانيد. پيامبر در بدر منزل نمود تا خود را آماده پيكار سازد. در آن هنگام ، بدر، (٥٣٧) جايگاهى براى گردهمايى عرب به شمار مى آمد و داراى بازارى بود كه از آغاز ماه ذى القعده تا هشت روز پس از آن بر پا مى شد و مردم پس از آن به سرزمين هاى خود باز مى گشتند.
مسلمانان جايگاه خويش را حاشيه قليب (٥٣٨) انتخاب نمودند كه نزديك ترين چاه به مكانى بود كه احتمالا مشركين در آن گرد مى آمدند. (٥٣٩) مسلمانان با اين جايگزينى ، بر همه آب هاى گواراى منطقه تسلط يافتند و مشركين را از آن محروم ساختند. پيامبر سايبانى را در كنار قليب بر پا ساخت و آن را مركزى براى فرماندهى خويش قرار داد. (٥٤٠)
حضرت در زير اين سايبان ، بر صحنه پيكار مسلط بود و اداره آن را از آن نقطه به عهده داشت .
نبرد آغاز شد. ابتدا به صورت تن به تن و سپس به صورت جنگى تمام عيار ميان دو سپاه . مسلمانان با شور و هيجان و توانايى ، جنگ را آغاز نمودند و به برترى و پيروزى دست يافتند. در اين هنگام ، سپاه مشركين پس از به جاى گذاشتن بيش از هفتاد كشته و حدود هفتاد اسير، صحنه نبرد را ترك كرده و گريخت . در اين جنگ مسلمانان چهارده كشته داند و رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاه شكست خورده مشركين را دنبال نكرد. ايشان دستور داد كشته ها را دفع كرده و غنيمت ها را جمع آورى نمايند. پيامبر سه روز در آن منطقه باقى مانده تا پيروزى خود را جشن گيرد و سپس به مدينه مراجعت نمود. حضرت با اسيران مشركين رفتار نيكويى داشت و به جز دو نفر از آنان ، كه سعى فراوان در اذيت و آزار (٥٤١) ايشان نموده بود، هيچ يك را به قتل نرسانيد. در اين ميان ، بر تعدادى از آنان منت نهاد و آزادشان ساخت ، و مقرر نمود از باقى مانده ها هر اسير در ازاى جان خود، مبلغ چهار صد تا هزار درهم پرداخته و آزاد شود و در غير اين صورت ، دو نفر از كودكان انصار را خواندن و نوشتن آموزد. (٥٤٢)

اهميت جنگ بدر

جنگ بدر نخستين برخورد مسلحانه با نيروى نسبتا گسترده نظامى قريش بود كه به عزم جنگ و پيكار با مسلمانان حركت كرده بودند. بنابر اين ، جنگى بود كه قريش از قبل براى آن آماده شده بودند. از اين رو، براى مسلمانان بسيار حساس و سرنوشت ساز بود، زيرا براى نخستين بار، مهاجرين تمام قدرت جنگى خويش براى پيكار با قريش را به معرض نمايش ‍ قرار مى دادند. آنان قدرتى بودند كه در آن هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آنها تكيه داشت . آنها اساس اسلام بودند و با درك پيامبر، بالاترين و قوى ترين همبستگى را با ايشان داشته و عميق ترين كينه و دشمنى را نسبت به قريش كه آنها را از خانه و سرزمينشان رانده بودند، پس شكست مهاجرين ، قدرت پيامبر را در معرض خطر فراوانى قرار مى داد كه به نابودى اسلام منتهى مى شد. از اين رو، شگفت نيست كه پيامبر فرمود: بارالها، اگر اين گروه را امروز هلاك گردانى ، هيچ گاه عبادت نخواهى شد. (٥٤٣)
از سوى ديگر، جنگ بدر، نخستين پيكارى بود كه در آن دست يابى به غنيمت مورد نظر نبود و چون در بيرون از مدينه صورت مى گرفت ، جزيى از بندهاى پيمان عقبه نبود. بنابراين ، انصار قانونا ملزم به شركت در جنگ نبودند. علاوه بر آنكه اين جنگ ، فاقد هر گونه توجيهى براى قريش بود، زيرا آنان در حقيقت براى نجات كاروان خود و پيكار با اسلام بسيج شدند. در پايان نيز ميان آنان و اهل مدينه ، دشمنى گسترده اى وجود نداشت . انصارى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله خارج شده بودند، هم با قبايل خود همبستگى داشتند و اين واقعه آزمايش بود كه پشتيبانى آنان از اسلام و آمادگى آنها بر جنگ و پيكار براى گسترش آن را نشان مى داد. بنابراين ، سزاوار است جنگ بدر را جنگى سرنوشت ساز كه در آن آينده اسلام آشكار شد، بناميم و شگفت انگيز نيست كه مسلمانان همواره در سال روز اين جنگ ، جشن گرفته و خشنودى كنند و قرآن نيز آشكارا از آن به عنوان تنها جنگ ياد نمايد. (٥٤٤)
جنگ بدر، تاثير فراوانى بر روحيه و معنويات مسلمانان گذاشت . اين جنگ ، اعتماد به نفس آنان را نسبت به خود و پيامبر صلى الله عليه و آله افزايش داده و موجبات يكپارچگى و همبستگى و بالا رفتن اميدوارى و حماسه و آمادگى آنان براى جنگ شد و اين توانايى را به پيامبر داد كه بتواند موقعيت خود را در مدينه مستحكم نموده و در برابر يهوديان ، موضع گيرى كرده ، سياستهاى مناسب شرايط را اعمال كند و نظام نامه اى را كه در آن به حدود و اختيارات او اشاره دارد، صادر نمايد. جنگ بدر، قدرت نظامى را به عنوان يك فرمانده نظامى آشكار ساخت . ايشان در اين جنگ فرمانده كل بود و اقدامات پيشين ايشان ، تنها اقداماتى سياسى و ادارى به شمار مى رفت . رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از اين ، دو حمله را رهبرى كرده بود، اما در آن ها برخوردى جنگى ، به وجود نيامده بود و اگر هم به وجود مى آمد، به اين اندازه قدرت ايشان در اداره نظامى لشگر، مانند آنچه را كه در اين پيكار در مقياسى گسترده پيش آمد، آشكار نمى ساخت .
تاثير جنگ بدر بر قريش تنها آشكار شدن نيروى نظامى و همبستگى مخالفين در دشمنى با آنان نبود؛ زيرا در پى حملات پيشين ، اين حقايق براى آنان آشكار شده بود. هم چنين اين تاثير نه محدود به كاروان نجات يافته و تجارت آنان بود و نه زيان هاى جسمى آن ، كه نسبتا فراوان نبود؛ با آنكه افراد بزرگى از آنان هم چون ابوجهل به هلاكت رسيدند. هم چنين خون هاى ريخته شده و در نتيجه بالا گرفتن روحيه كشتار و انتقام هم اثر اصلى اين جنگ نبود. مهم ترين تاثير جنگ بدر بر قريش ، از ناحيه معنوى صورت گرفت و درنتيجه ، هيبت و بزرگى آنان را در برابر عشاير ديگر تضعيف كرد. از اين پس بود كه بسيارى از عشاير سعى در نزديكى به رسول خدا صلى الله عليه و آله نمودند.
هنگاميكه پيامبر به مدينه بازگشت ، پاكسازى جبهه داخلى را در مدينه آغاز نمود. ايشان براى اين كار، ابتدا از افرادى كه در استقرار امنيت تاثير سوء زبان هاى زيان آور آنان موجب گسترش شايعات و به وجود آمدن آشوب مى شد، آغاز نمود. ابتدا عصماء دختر مروان را كه با اسلام دهن كجى كرده و رسول خدا صلى الله عليه و آله را اذيت و آزار نموده و افراد را بر عليه ايشان مى شورانيد به وسيله شخصى به قتل رساندند. به دنبال او، ابو عفك را كه مردى يهودى بود و اشعارى را بر عليه پيامبر به نظم در مى آورد، كشته و سپس به دنبال كعب بن الاشرف كه اشعارى را در هجو پيامبر و ياران او سروده و آنان را آزار و اذيت مى نمود، فرستاده ، او را نيز به قتل رساند. (٥٤٥)
اين تدابير موجب شد يهوديان بترسند و روابط خويش را با پيامبر، بر پايه هاى روشن و واضحى تنظيم نمايند. ابن سعد مى گويد: پيامبر پس از كشته شدن كعب بن الاشراف ، از يهوديان خواست ميان پيمان صلحى امضا كنند. پيمان نامه نيز نزد على بن ابيطالب عليه السلام نگاه داشته شد. (٥٤٦)
سپس پيامبر لشكركشى هايى را عليه برخى از قبايل ساكن در شرق و جنوب مدينه آغاز نمود. از آن جمله ، حمله بر محارب و ثعلبه در ذى امر، بنى سليم در بحران و هلال در ذات عمق (٥٤٧) را مى توان نام برد. بيشتر اين قبايل ، از هم پيمانان مشركين قريش به شمار آمده و بعضى از كاروان هاى قريش ، از ميان سرزمين آنان عبور مى كرد.

جنگ احد

جنگ بدر، ضربه سهمگين و جبران ناپذيرى بر قريش وارد ساخت .پس از آن ، ابو سفيان سعى نمود اثر اين شكست را كاهش دهد و اعتماد به نفس قريشيان را مجددا بازگرداند. به اين منظور فرمان ممنوعيت گريستن بر كشته هاى قريشيان را صادر نمود و تا هنگام گرفتن انتقام ، كشتگان ، زينت و شادى را بهمه حرام كرد. (٥٤٨) سپس در اواخر سال دوم سپاهى را براى حمله به مدينه آماده ساخت . سپاهيان به اطراف جنوب شرقى مدينه حمله برده و شبى را در بنى نضير ماند و سپس شتابان بازگشتند. هدف اين لشكركشى ، رساندن اين پيام به پيامبر بود كه جنگ بدر، قريش را از ميان نبرده و پيكار ميان آنان و پيامبر پايان نيافته است . اما ابو سفيان با وجود رسيدن به مدينه ، هيچ گونه پشتيبانى را از منافقين ويهوديان مدينه دريافت نكرد.
در شوال سال سوم ، يعنى پس از گذشت شانزده ماه از جنگ بدر، ابوسفيان سپاهى گرانسنگ را با سه هزار مرد جنگجو به همراه سه هزار شتر و دويست اسب كه در ميان آنان نيز زنانى براى ايجاد شور و هيجان در جنگجويان وجود داشتند، براى حمله به مدينه فرماندهى كرد. تكيه گاه اين سپاه ، مشركين قريش بودند؛ اما در ميان آنان ، هم پيمانانى از كنانه و ثقيف (٥٤٩)نيز به چشم مى خورد. ابو عامر راهب نيز كه پيامبر پيش از اين او را از مدينه رانده بود، به همراه پنجاه نفر از پيروانش در ميان آنان بود. (٥٥٠) هدف اين حمله ، گرفتن انتقام شكست قريش در جنگ بدر بود.
سپاه به ذى الحليفه در جنوب غربى مدينه ، كه نخستين ايستگاه در راه مكه به شمار مى آيد، رسيد. بنابراين مشخص شد كه آنان راه معمول را انتخاب كرده بودند.
آنان مدينه را دور زدند و به احد كه كوهى است در سه مايلى شمال مدينه رسيدند. چهارپايان آنها در كشتزارهاى آن منطقه به چرا مشغول شدند.
موضع گيرى مسلمانان در جلوگيرى از ورود مشركين به مدينه و چيره شدن آنان بر مسلمانان ، واحد بود و همه ، دفاع را ضرورى و واجب مى شمردند. اما بحث و گفت و گوى فراوانى درباره بهترين راه نبرد در جريان بود. برخى راى به پايدارى در داخل مدينه و دفاع از آن دادند. آنان استحكامات مدينه كشتزارها و باغ ها در نظر گرفته بودند كه همگى موانعى در برابر پيشرفت مهاجمين به شمار مى آمد؛ علاوه بر آن كه اين دفاع ، شور و هيجان بيشترى به انصار در راه دفاع ، از خانه ها و كاشانه و كشتزارهاى خويش مى داد و هيجان بيشترى به انصار در راه دفاع ، از خانه ها و كاشانه و كشتزارهاى خويش مى داد و همبستگى ساكنين آن را در پيشگيرى از خطر قريش مى افزود و اجازه نمى داد ستون پنجم كه تهديدى براى مدافعين درون مدينه به شمار مى آمد، فعاليتى داشته باشد. اين ها مواردى بود كه با تكيه بر آنها، عده تصميم به جنگ در درون مدينه داشتند. اين راى از سوى كهنسالانى از انصار و مهاجرين صادر شد و مقرر شد زنان و فرزندان در اطم ها باقى بمانند و جنگجويان در كوچه هاى مدينه با مهاجمين بجنگند. در مقابل اين گروه ، گروه ديگرى بود كه موضع گيرى نظام داشت . گروه دوم ، شور پيكار با قريش را داشت و معتقد بود مسلمانان در صورت پيروزى در اين جنگ ، به معنويت بزرگى دست مى يابند. اين گروه ، داراى تاثير قوى ترى بودند و بر اين اساس ، رسول خدا صلى الله عليه و آله نظر آنان را عملى ساخت و تصميم به بيرون رفتن از مدينه و جنگ با مشركين گرفت . (٥٥١)
لله بن ابى به همراه يك سوم از مردم ، يعنى در حدود سيصد نفر، (٥٥٢)
بدون شك ، اين عقب نشينى ، نيروى جنگاورى سپاه مسلمانان را تضعيف كرد، اما اين تضعيف به آن حد نبود كه به پيروزى قريش بيانجامد و شور و هيجان شركت كنندگان در جنگ و وابستگى آنان به پيامبر را بكاهد.
عقب نشينى اين افراد، ناشى از عدم پذيرش راى آنان در روش رويارويى با دشمن بود. آنان پس از عقب نشينى ، به هيچ گونه اقدامى كه عقبه لشكر مسلمانان را تهديد نمايد و يا خطرى را درون مدينه به وجود آورد، دست نزدند. ابن اسحاق روايت مى كند كه عبد الله بن ابى در جمعه بعد، بر پشتيبانى خود از پيامبر و اسلام تاكيد نمود.
از سوى ديگر، ابن اسحاق مى گويد: به همراه عبد الله بن ابى گروهى از قوم او كه از اهل نفاق به شمار مى آمدند، عقب نشينى كردند. (٥٥٣) اين سخنى كلى است و منابع به شرح و تفصيل آن نپرداخته اند؛ اما مى توان با بررسى نسبت كشته شدگان احد درميان عشاير، بر آن استدلال هايى نمود. كشته شدگان احد هفتاد نفر بودند. ابن اسحاق آنها را بر اساس عشاير وابسته به آنها، طبقه بندى نموده است . نامبرده از عشاير اوس ، دوازده نفر شهيد را از عبد الاشهل ، سه نفر را از ساكنين راتج بنى زعورا، دو نفر را از ظفر و عبيد، و يك نفر را از سلم و معاويه بن مالك (٥٥٤) نام برده است . از خزرج نيز پنج نفر از بنى عوف ، چهار نفر از بنى نجار و سلمه ، سه نفر بنى سواد، و حرث ، و ابجر، و دو نفر از بنى دينار، زريق ، مبذول ، ساعده ، طريف و سواد و يك نفر از عمرو بن مالك ، و عدى ، و مازن و حبلى ، ذكر شده اند.
از اين گفته آشكار شود كه تعداد عشاير خزرجى شركت كننده در پيكار و شهداى آنان ٣٨ نفر بسيار بوده است و اين خود گواهى بر فزونى تعداد شركت كنندگان آنان در جنگ است . تعداد كم كشته شدگان اوس نيز، نشان دهنده اين واقعيت است كه شركت كنندگان آنان در جنگ ، كمتر از خزرجيان بوده است . نكته قابل توجه آن است كه نام برده از كشته شدگان بنى حارثه و بنى عمرو بن عوف كه از اوس به شمار مى آمدند، يادى نكرده است ؛ در حالى كه شهيدى از بنى حبلى از پيروان عبد الله بن ابى را ياد نموده است . تمامى اين مطالب ، نشان دهنده اين حقيقت است كه گروهى كه هنگام پيشروى به احد، عقب نشينين كردند، تنها از قوم عبد الله بن ابى نبوده و شايد اكثريت آنان از اوس به شمار مى آمدند. در هر صورت ، عقب نشينى آنان ، تنها به علت چگونگى رويارويى در جنگ بود و هيچ گونه جنبه مخالفت يا رويارويى با اسلام را نداشت .
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به كوه احد رسيد، در پشت آن موضع گرفت و تعدادى از تيراندازان را به هدف حمايت از عقبه لشكر در آن مستقر نمود و آنان را به پايدارى و استقامت ، بدون در نظر گرفتن وضعيت صحنه پيكار و تغييرات آن فرمان داد. سپس پايگاه خويش را در دشتى كه از ميان آن مى گذشت بر پا نمود. مشركين نيز خالد بن وليد را فرمانده سمت راست سپاه و عكرمة بن ابوجهل را فرمانده سمت چپ آن قرار دادند دو سوى لشكر خويش را به وسيله دويست اسب تقويت كردند.
جنگ با حمله ابو عامر راهب و پيروانش آغاز شد و آنگاه ساير مشركين از قلب سپاه حمله ور شدند. مسلمانان پايدارى و استقامت كردند و مشركين شكست خورده و صفوف آنان به هم ريخت . در اين هنگام ، تيراندازان مسلمان مسئول نگهدارى كوه ، اين وضع را پايان جنگ تلقى نموده و براى شركت در صحنه جنگ به حركت در آمدند. بنابراين جايگاه خويش را رها ساخته و بدين ترتيب عقبه سپاه مسلمانان را خالى كردند. خالد بن وليد كه نظاره گر اين صحنه بود، بى درنگ با تعدادى از اسب سواران مشركين ، سپاه مسلمانان را دور زد و جايگاه تيراندازان آنها را اشغال نمود. سپس از پشت به سپاه اسلام حمله ور شد و صفوف آنان را از هم پاشيده و صفوف سپاه آنان را متزلزل كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه گروهى از ياران ، هم چنان در مقابل مشركين پايدارى مى نمود؛ طورى كه بعضى از مشركين به ايشان نزديك شده و زخمى بر صورت ايشان وارد ساختند. در اين هنگام ميان مسلمانان شايعه كشته شدند پيامبر منتشر شد. اين خبر، اضطراب و بيم را در ميان صفوف مسلمانان افزايش داد و آنان پس از به جاى گذاشتن هفتاد شهيد، تن به شكست دادند. تاريكى شب دو لشكر را از جنگ بازداشت و اين گونه ، جنگ پايان يافت . مشركين اين پيروزى را به عنوان انتقام جنگ بدر كافى دانسته و ابوسفيان ، فرمانده مشركين فرياد زد: يك روز در برابر روز بدر، و پيكار هم چنان ادامه خواهد يافت . (٥٥٥) سپس ميدان جنگ را ترك كرد و سپاه آنان بدون آنكه از اين فرصت براى حمله به مدينه استفاده نمايد، به سوى مكه بازگشت . شايد آنان بيم آن داشتند كه اگر مسلمانان را تا درون مدينه تعقيب نمايند، ساكنين آن دست به دست هم داده و به جنگ با مشركين در آيند و پيروزى را به شكست مبدل سازند؛ به ويژه آنكه آنان تعدادى كشته و اسب هاى فراوانى را از دست داده بودند. در روز بعد، پيامبر سپاه مشركين را تعقيب نمود تا اين كه به حمرا الاسد در ده مايلى مدينه و درسمت چپ راه عمومى كه مشركين (٥٥٦) انتخاب كرده بودند رسيد. هدف از اين تعقيب ، ترسانيدن دشمن و آگاه ساختن آنان از اين بود كه مسلمانان به دنبال آنان آمده اند. هم چنين پيامبر مى خواست نشان دهد كه ضربه آنان موجب از هم پاشيدگى مسلمانان نشده است . ابوسفيان نيز سعى كرد برخورد مجددى با مسلمانان پيدا نكند، زيرا بيم آن داشت كه پيروزى به دست آمده را از دست بدهد.
قرآن كريم خبر جنگ را به تفصيل آورده است : هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين ، و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين ، ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله و تلك الايام نداولها بين الناس و ليلعم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء و الله لا يحب الظالمين ، و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين ، ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصابرين ، و لقد كنتم تتمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد رايتموه و انتم تنظرون ، و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين ، و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله كتابا موجلا و من يرد ثواب الدنيا نوته منها و من يرد ثواب الاخرة نوته منها و سنجزى الشاكرين ، و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما و هنوا لما اصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين ؛ يعنى : اين ، بيانى است براى مردم ، و هدايت و اندرزى است براى پرهيزگاران . و سست نشويد و غمگين نگرديد. و شما هدايت و اندرزى است براى پرهيزگاران . و سست نشويد و غمگين نگرديد. و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد! اگر در ميدن احد به شما جراحتى رسيد و ضربه اى وارد شد، به آن جمعيت نيز در ميدان بدر ، جراحتى همانند آن وارد شد. و ما اين روزهاى ى پيروزى و شكست را در ميان مردم مى گردانيم و اين خاصيت زندگى شماست تا خدا، افرادى را كه ايمان آورده اند، بداند و شناخته شوند، و خداوند از ميان شما شاهدانى بگيرد. و خدا ظالمان را دوست نمى دارد. و تا خداوند، افراد با ايمان را خالص گرداند و ورزيده شوند، و كافران را به تدريج نابود سازد. آيا چنين پنداشتيد كه تنها با ادعاى ايمان وارد بهشت خواهيد شد، در حالى كه خداوند هنوز مجاهدان از شما صابران را مشخص نساخته است ؟! و شما مرگ و شهادت در راه خدا را، پيش از آنكه با آن رو به رو شويد، آرزو مى كرديد. سپس آن را با چشم خود ديديد، در حالى كه به آن نگاه مى كرديد و حاضر نبوديد به آن تن در دهيد! چقدر ميان گفتار و كردار شما فاصله است ؟! محمد صلى الله عليه و آله فقط فرستاده خداست ، و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند. آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب بر مى گرديد؟ و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟ و هر كس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضررى نمى زند، و خداوند به زودى شاكران و استقامت كنندگان را پاداش خواهد داد. هيچ كس ، جز به فرمان خدا، نمى ميرد، سرنوشتى است تعيين شده ، بنابراين ، مرگ پيامبر يا ديگران ، يك سنت الهى است . هر كس پاداش دنيا را بخواهد و در زندگى خود، در اين را گام بردارد؛ چيزى از آن به او خواهيم داد، و هر كس پاداش آخرت را بخواهد، از آن به او مى دهيم ، و بزودى سپاس ‍ گزارن را پاداش خواهيم داد. چه بسيار پيامبران كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند! آنها هيچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى رسيد، سست و ناتوان نشدند و تن به تسليم نداند، و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد. آل عمران ١٤٦- ١٣٨.


۷
آثار جنگ احد: شور و نشاط مخالفان

آثار جنگ احد: شور و نشاط مخالفان

پيروزى مشركين قريش در جنگ احد، قطعى نبود و تاثير محدودى داشت ؛ زيرا آنان نتوانستند همراهى مخالفين اسلام و منافقين را با خود به دست آورند و موفق به تحريك آنان بر ضد اسلام شوند. آنان بدون آن كه سپاه اسلام را دنبال كنند، به سرعت عقب نشينى كرده و در روز بعد، با حركت پيامبر به دنبال آنان ، پايدارى نكردند. بنابراين جنگ احد را تنها مى توان اقدامى براى انتقام جستن از شكست بدر و نه تلاشى براى نابودى اسلام به شمار آورد.
اما آنچه بر مسلمانان در جنگ احد وارد شد، موجب شد مخالفينى كه دلى بيمار داشته و يا از شمار منافقين بودند، نيرو يافته و تلاش خرابكارانه آنان بر آشفتگى وضع بيفزايد. چيزى كه موجب شد رسول خدا صلى الله عليه و آله براى استقرار يگانگى و همبستگى ، دست به اعمالى زند و شالوده اى را كه از هنگام ورود به مدينه سعى در برقرارى آن داشت ، استوار سازد.
جنگ احد و پى آمدهاى آن ، پيامبر را بر آن داشت كه به مناطق اطراف مدينه اهميت بيشترى داده و براى تثبيت جايگاه دولت در آن مناطق تلاش نمايد؛ زيرا سكوت و بى توجهى به آن ، موجب محدوديت دولت اسلام و تضعيف جايگاه مسلمانان در مدينه مى شد.
در اين هنگام برخى قبايل ، از شكست مسلمانان در احد، سوء استفاده كرده و دست به تلاش بر ضد اسلام زدند؛ طورى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مجبور شد در اول محرم ماه سى و پنج هجرى ، يعنى تقريبا دو ماه پس از جنگ احد، براى گوشمالى طلحه و سلمة فرزندان خويلد از قبيله بنى اسد، به قطن (٥٥٧) حمله نمايد. اقدام ديگر پيامبر، آمادگى براى حمله به سفيان بن خالد هذلى بود كه بعد به جاى حمله ، شخصى را به سوى او فرستاد و وى را به قتل رساند. (٥٥٨)
اين در حالى بود كه طلحه و سفيان هر يك به جمع آورى نيرو براى حمله به مسلمانان مشغول بودند. در آن سال ، جزيره با خشكسالى نيز روبه رو بود. ماه بعد، دو حادثه ديگر اتفاق افتاد و خيانت به مسلمانان موجب از دست دادن تعدادى از آنان شد. در حادثه نخست ، هنگامى كه عامر بن مالك كلابى به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آمد تا از ايشان بخواهد هفتاد نفر از مسلمانان را براى آشنايى مردم نجد به دين و هدايت آنان ، به آن جا گسيل دارد، در نزديكى بئر معونه ، بنى سليم ، بنى سليم به او همراهانش حمله ور شده و همگى را به شهادت رساندند. (٥٥٩)
در حادثه دوم ، نمايندگانى از بنى هون بن خزيمه به حضور پيامبر رسيده و گروهى را براى آموزش اسلام در ميان خود از ايشان درخواست نمودند، رسول خدا صلى الله عليه و آله ده نفر را جهت خواندن قرآن و آموزش دستورات اسلامى به همراه آنان گسيل داشت . هنگامى كه آنان به رجيع (٥٦٠) در دشت هد، كه به ميل عسفان ختم مى شد، رسيدند، بنى لحيان به آنان حمله كرده ، همگى را به اسارت در آوردند و به مكيان فروختند و بيشتر اين افراد در آنجا به قتل رسيدند. (٥٦١)
بدون شك اين دو واقعه نشان دهنده سبك شمردن نيروى اسلام و كينه افراد از آن بود و دست زدن به اين گونه كارها، موجب خوشنودى قريشيان مى شد. شايد هم ، اين اقدامات ، به تحريك قريش و يا براى جلب رضايت آنان انجام مى شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به هيچ گونه كار تلافى جويانه اى دست نزد، زيرا گرفتار مشكلات درونى ، از جمله گرفتارى بنى نضير كه محاصره شده و در ماه بعد از مدينه رانده شدند؛ بود.
در ماه چهل و هفتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را كه از چهارصد جنگجو تشكيل شده بود، رهبرى نمود و به سوى دو عشيره مرة و ثعلبه كه هر دو از محارب به شمار مى آمدند، رهسپار شد. (٥٦٢) اين دو، در تدارك نيرو براى درگيرى با مسلمانان بودند. در اين لشكركشى ، جنگى صورت نگرفت و تنها تلاش ناكامى براى ترور پيامبر صورت گرفت . (٥٦٣)
حارث بن ابى ضرار نيز گروهى از قوم خويش را به همراه تعدادى از عرب ها براى جنگ با پيامبر گرد آورده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله با نيروى بسيارى به سوى آنان روانه شد. تعداد فراوانى از منافقين با ايشان به حركت در آمدند كه تا آن روز در هيچ غزوه اى اين چنين شركت نكرده بودند. آنان در مريسيع نزديك مشلل ، با نيروهاى ياد شده پيكار كردند و تعدادى از مردان و زنان و كودكان را كشته ، و هزار شتر و پنج هزار گوسفند را به غنيمت گرفتند. در اين هنگام ، لشكر شكست خورده اقدام به پرداخت فديه و آزادى اسيران خود نمود و بدين ترتيب اين جنگ با غنيمت بسيارى به پايان رسيد. (٥٦٤) در راه اسيران خود نمود و بدين ترتيب اين جنگ با غنيمت به مدينه ، مشاجره اى و انصار، اختلاف پيش آمد و منافقين نيز در اين هنگام فرصت را غنيمت شمرده ، به اختلاف دامن زدند و بر مهاجرين تعدى نمودند. اما پيامبر آن را با درايت حل نمود و به سپاه فرمان داد بر سرعت حركت خود بيفزايد و با اين كار، اختلاف به وجود آمده ، فراموش شد. پيش از رسيدن به مدينه ، عايشه براى قضاء حاجت ، از كاروان عقب ماند. صفوان بن معطل با او برخورد نموده و او را در حالى كه سوار بر شتر بود بازگردانيد. اين كار موجب به وجود آمدن گفت گوهايى فراوان ميان مردم شد، تا اين كه آيه كريمه نازل گرديده و برائت عايشه (٥٦٥) را در آن تصريح نمود و اين گفت گوها را كذب محض خواند. (٥٦٦)
اگر چه شرايط حساسى كه منجر به بروز حوادثى كه از آن ياد نموديم شد، پيامبر را با مشكلاتى رو به رو كرد، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله هم چنان از انجام كارهايى كه در آن قدرت خويش و تامين مصالح دولت و جايگاه آن را استحكام مى بخشيد، غافل نبود و در اين راستا، در روزهاى پايانى ماه چهل و پنج ، يعنى هفت ماه پس از راندن بنى نضير، سپاهى را كه هزار و پانصد مرد تشكيل شده بود، فرماندهى كرد و به سوى بدر حركت نمود. آنان در كمين كاروانى از قريش نشستند كه گزارش هايى از حركت نمود، آنان در كمين كاروانى از قريش نشستند- گزارش هايى از حركت آنان به سوى شام به وى رسيده بود؛ اما كاروان از مكه خارج نشد. ايشان هم چنين در ماه چهل و نهم ، سپاهى را كه از هزار مرد تشكيل شده بود، به سوى دومة الجندل (٥٦٧) براى گوشمالى اعراب آن منطقه كه به حاملان كالاهاى عبور كننده از سرزمينشان ، ظلم و اجحاف روا مى داشتند،(٥٦٨) گسيل كرد. بدون شك دخالت پيامبر در تامين راه تجارتى شمالى ، گواه اين است كه مسلمانان مدينه ، به ويژه بازرگانان آن ، تجارت ميان مدينه و شام را آغاز نموده و با اين كه اين تجارت در حكم رقابت با تجارت اهل مكه كه ، هيچ گونه ارتباطى با مدينه نداشتند، نبوده ، اما به وجود آوردن زمينه هاى امنيت ، خود خدمتى به صلح و امنيت عمومى بوده و موجب مى شد، قريش پى ببرد كه گسترش قدرت پيامبر و همكارى با او، هيچ گونه ضرر و زيانى براى آنها نخواهد داشت .
اين حمله نشان دهنده آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از همان روزهاى نخستين آگاه بود كه تنها راه ارزشمند براى گسترش اسلام در آينده ، شمال خواهد بود. در همين دوران پيامبر قرار دادى را با عينية بن حصن برقرار نمود كه بر اساس آن ، به ايشان حق استفاده از چراگاه تغلمين و دشت هاى پايين دست آن تا دشت مراض داده مى شد. اين منطقه ، در حدود چهل مايلى مدينه بود و بدون شك ، منظور از اين قرار داد، برقرارى امنيت در نواحى شمال مدينه بوده است .

فصل دوازدهم : محاصره مدينه : جنگ خندق

زمينه هاى اوليه و نيروهاى شركت كننده

در ماه ذى القعده سال پنجم ، مشركين قريش به همراه تعدادى از هم پيمانان خويش براى جنگ با مسلمانان ، رو به سوى مدينه گزاردند. ابن اسحاق و واقدى اين حمله را تحريكى از سوى يهود بنى نضير ، كه به وسيله پيامبر از مدينه رانده شده و جمعى از آنان به خيبر پناه برده و تعدادى از بزرگان آنها به سوى قريش و برخى به سوى قبايل ديگر آورده بود، مى دانند. ابن اسحاق مى گويد: تعدادى از يهوديان از جمله سلام بن ابى الحقيق نضرى ، حيى بن اخطب نضرى ؛ كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق نضرى ، هوذة بن قيس وائلى و ابو عمار وائلى ، با گروهى از بنى نضير و جماعتى از بنى وائل ، كه تشكيل دهنده احزاب عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند، حركت كرده و بر قريش وارد شدند و از آنان خواستند تا به جنگ رسول خدا صلى الله عليه و آله بروند و گفتند ما با شما عليه او متحد مى شويم تا او را نابود كنيم .
سپس ، گروه يهوديان از ميان آن ها بيرون رفته و رو به سوى غطفان كه از قيس عيلان به شمار مى آمدند نهاده و آنان را به همراهى خويش براى جنگ با پيامبر فرا خواندند. قريش نيز از آنان پيروى كرده و در اين مهم گرد هم آمدند. (٥٦٩)
واقدى نيز همين گفته را به جز آنكه ابو عامر راهب را به جاى ابو عمار وائلى نام برده ، تكرار نموده است . (٥٧٠) هر دو منبع ، تحريك كنندگان را مردانى از بنى نضير و بنى وائل دانسته اند.
روشن است كه قيام بنى نضيربه تحريك عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، انگيزه انتقام عشيره اى داشته است ؛ زيرا آنان به وسيله پيامبر از مدينه رانده شده بودند.انگيز سياسى دينى محدود به عشيره معينى آنان را بر اين تشويق مى كرد و بنابر اين نمى توانست مردان بنى وائل را كه هر يك از ابن اسحاق و واقدى شركت آنان را عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله ياد كرده اند، تحريك نمايد. زيرا بنى وائل از آن هنگام كه عصماء كشته شد، اسلام آورده و پيامبر نيز پيش از اسلام در مورد آنان سخت نگرفته بود و پس از اسلام نيز فشار سختى به آنها وارد نساخته بود. از اين رو، ممكن است تحريك كننده آنان در اين تجمع ، ابو عامر راهب بوده باشد. ابو عامر از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه اهل مدينه را به اسلام دعوت كرده و او را از رياست و بزرگى بر آنها محروم ساخت ، كينه عميقى به دل داشت . هيچ يك از منابع اشاره اى به گرد هم آمدگان بنى نضير و بنى وائل و اين كه آنان سعى در كمك گرفتن از يهوديان يا مخالفين و منافقين در مدينه داشته اند، نكرده اند. بدون شك ، اقدام آنان با شكست و ناكامى روبه رو مى شود، زيرا مردم مدينه هم چنان متحد و هماهنگ بودند و- به جز رفتار يهود بنى قريظه در روزهاى پايانى - در هنگام محاصره دست به كارى كه هماهنگى و اتحاد آنان را سست نمايد، نمى زدند.
از سوى ديگر، پذيرفتن گفته ابن اسحاق و واقدى درباره قيام مشركين مكه در جنگ خندق به عنوان پذيرش درخواست بنى نضير، مشكل به نظر مى رسد؛ زيرا بزرگان قريش مردانى كار آزموده در سياست و اگاه به منافع خويش بودند. آنان همواره بدون در نظر گرفتن ديگران ، منافع خويش را در نظر مى گرفتند و پيش از آن نيز سابقه نداشته است در جنگى كه تنها منافع ديگران در آن باشد شركت نمايند. هيچ گونه اشاره اى به همبستگى عميق و گسترده ميان قريش و يهود نشده است . در حقيقت ، قريش انگيزه هاى درونى خاصى براى پيكار با پيامبر داشت ؛ زيرا جنگ بدر موجب امنيت عبور كاروان ها نشده بود و برعكس ، شور و فعاليت مسلمانان را در گسترش امنيت بر قبايل ساكن در راه كاروان هاى شمال حجاز افزايش داده بود. ابو سفيان نيز آگاه بود كه جنگ احد پيروزى چشمگيرى در بر نداشته است ؛ بنابراين ، شرايط موجود، اقتضاى دست زدن به حمله تازه اى را داشت . اما خشكسالى كه در سال پس از جنگ احد، سر تا سر حجاز را فرا گرفت ، موجب شد آنان حمله خويش را به تاخير اندازد. پس بهتر است بگوييم تلاش قريش برا آمادگى به جنگ ، در حقيقت براى تامين خواست هاى ويژه مورد تهديد خويش بود و نه پذيرش درخواست عاطفى گروهى از يهوديان غريب و ميهمان . در صورتى نيز كه رايزنى هاى يهوديان با قريش واقعيت داشته باشد، مى توان آن را به عنوان آمادگى و زمينه چينى قريش براى انجام كارى بزرگ كه منافع ديگران را در آن تامين شود، به شمار آورد.
غطفان دومين قدرت بزرگ نظامى شركت كننده در جنگ خندق به شمار مى آمد. واقدى مى گويد: تحريك كنندگان يهودى ، كه پيش از اين به آنها اشاره شد، پس از رايزنى با قريش و بنى سليم ، به ميان غطفان حركت كرده و محصول يك سال خرماى خيبر را در برابر يارى آنان و همراهى با قريش در جنگ با محمد به آنها وعده دادند، و غطفان را به پذيرش اين اقدام تشويق نمودند و نخستين كسى كه آن را اجابت نمود عينية بن حصن بود. (٥٧١)
از اين گفته آشكار مى شود كه شركت غطفان ، به همت تحريك كنندگان يهودى صورت پذيرفت و اهل مكه با اين قبيله يا رييس آنان گفت گويى نداشته اند.
در حقيقت ، پيش از اين هيچ گونه ارتباط محكمى ميان قريش و غطفان ، كه سرزمين مسكونى آنان در شمال شرقى حجاز در منطقه اى فقير و دور افتاده از راه تجارتى مكه يا قبايل هم پيمان با مردم آن بود، شناخته نشده است . بدون شك عنصر موثر و اساسى شركت غطفان در اين پيمان ، رييس آنان يعنى عيينة بن حصن بود كه نفوذ فراوانى بر قبيله خويش داشت و از شخصيت آزمند، حريص و ناپايدارى برخوردار بود و ارتباط چندان دوستانه اى نيز با رسول خدا صلى الله عليه و آله نداشت .
واقدى در جمله اى كه پيش از اين گذشت ، مى گويد كه تحريك كنندگان ، غطفان را فريفته و به آنان وعده يك سال خرماى خيبر را دادند. پس ، شركت آنان داراى اهداف مادى نيز بوده و ارتباطى با قريش نداشت است و در صورتى كه اين گفته حقيقت داشته باشد، نشان از فريب خوردن عينيه دارد؛ زيرا تحريك كنندگان وعده اى را به او دادند كه توانايى انجام آن را نداشتند؛ چون آن وعده ، خرماى خيبر بود. در حالى كه ساكنين خيبر در جنگى شركتى نداشتند و اخبار نيز به قيام آنان براى كمك به قريش و هم پيمانان آنها اشاره اى نكرده است . دستيابى به محصول خيبر نيز بدون جنگ هاى تازه اى كه بايد از سوى عينيه بر ضد خيبر صورت مى گرفت ، عملى نبود.
بنابر اين ، درست آن است كه بگوييم غطفان به تحريك قريش ، در جنگ شركت نمود و به آنها وعده داده شد كه غنيمتى را از محصول خيبر در اختيار گيرند. واقدى مى گويد: عينية بن حصن گفت به خدا سوگند ما براى يارى قريش نيامديم ، زيرا اگر ما از آنها يارى مى جستيم آنان به كمك ما نشتافته و از حرم پا را فراتر نمى گذاشتند. اما قصد داشتيم كه خرماى مدينه را به دست آوريم و در آن يادى از ما باشد و ما نيز به منفعتى رسيده باشيم . (٥٧٢) از اين گفته آشكار مى شود كه شركت آنان تنها جنبه مادى با تكيه بر پيمانى منفعت جويانه و كوتاه مدت ، كه فاقد زمينه هاى استوار و بادوام بوده ، داشته است .

نيروهاى شركت كننده با قريش

ابن اسحاق از نيروهاى شركت كننده در جنگ خندق اين گونه ياد مى كند: قريش به رهبرى ابو سفيان بن حرب به حركت در آمد و غطفان به فرماندهى عينية بن حصن از بنى فرازه و مسعر بن رخيله به رهبرى گروهى از قوم خويش از اشجع . (٥٧٣)
واقدى نيز در اين باره مى گويد: قريش چهار هزار برده حبشى و سيصد اسب به همراه داشت . هم چنين تعداد هزار و پانصد شتر را به عنوان پشتوانه سپاه آورده بود. همگى به رهبرى ابو سفيان بن حرب بن اميه به حركت در آمدند.
بنى سليم نيز با هفتصد نفر به فرماندهى سفيان بن عبد شمس هم پيمان حرب بن اميه كه پدر ابوالاعور سلمى (٥٧٤)به شمار مى آمد، حركت كرده و در مرالظهران به سپاه قريش رسيدند. هم چنين بنى اسد به رهبرى طلحة بن خويلد اسدى ، فزاره در ميان هزار نفر به فرماندهى عيينة بن حصن ، اشجع كه تعدادشان چهار صدر نفر بود به رهبرى مسعود بن رخيله اين گروه شامل تمامى افراد اشجع نمى شد و حارث بن عوف به فرماندهى قوم خود بنى مرة كه چهار صد نفر بودند، پيش آمدند. در اين ميان ، ابو الحارث بن عوف به جنگجويان غطفان گفت :
در سرزمين خود پراكنده شويد و به سوى محمد حركت نكنيد، زيرا مى بينم آينده محمد روشن است ؛ در صورتى كه از ميان شرق و غرب در برابر او ايستادگى كنند باز پيروزى از آن او خواهد بود. پى همگى در سرزمين خود پراكنده شدند و هيچ يك از آنان در جنگ حاضر نشد. زهرى و بنى مره اين گونه روايت كرده اند.
اما او از عبد الله بن ابوبكر بن عمرو بن حزم و عاصم بن عمر روايت مى كند كه بنى مره را خندق در حالى كه آنان چهار صد نفر به فرماندهى حارث بن عوف مرى بودند ديده است و حسان نيز او را شعرى نكوهش كرده است ، و اين روايت نزد ما درست تر است كه او با قوم خويش در خندق حضور داشته است . (٥٧٥)
منابع به كوشش هايى كه در نتيجه آن بنى سليم ، و بنى اسد، اشجع ، و مره به جنگ آمدند، اشاره اى نكرده اند؛ زيرا اين قبايل سه گانه ، در مناطق شمالى مدينه ساكن بودند و هيچ گونه ارتباط تنگاتنگى با مردم مكه نداشتند. آنان هم چنين به وابستگى به احكام دينى مشهور نبودند كه آنان را به مخالفت با اسلام سوق دهد. بنابر اين به نظر مى رسد كه شركت آنان به تحريك غطفان براى به دست آوردن غنيمت بوده است . از اين رو، آنان در اين جنگ فعاليت چشمگيرى نداشتند، تا آنجا كه برخى منابع ، از ذكر نام آنان به عنوان شركت كننده در جنگ غفلت كرده اند.
از آنچه بيان شد، آشكار مى شود كه بيشتر قبايل شركت كننده در جنگ خندق و پيكار با مسلمانان ، دلايل قانع كننده يا انگيزه هاى مهمى نداشته اند و در پيكار نيز از خود شور و هيجان نشان نداده اند.
واقدى تعداد نيروهايى را كه براى پيكار با مسلمانان گرد هم آمده بودند، اين گونه آورده است :
مرد اسب شتر
قريش و بردگان حبشى آنها ٤٠٠٠ ٣٠٠ ١٥٠٠
سليم ٧٠٠ ؟ ؟
اسد ؟ - -
فزاره ١٠٠٠ ٣٠٠ -
اشجع ٤٠٠ - -
مره ٤٠٠ - -

آمادگى رسول خدا صلى الله عليه و آله

بديهى است كه پيامبر از تحريكات و رايزنى هايى كه برضد اسلام در جريان بود، آگاهى داشت ؛ زيرا آمادگى گسترده آنان ، نياز به وقت چندان كوتاهى نداشت و ضمنا مخفى نگاه داشتن آن نيز كار آسانى نبود. حضرت در برابر آنان ، به استحكام جبهه داخلى و آمادگى آن براى رويارويى با خطر پرداخت و اين پيشگيرى را به گونه اى آغاز نمود كه مانع از به وجود آمدن اضطراب و آشوب در مدينه شود و مخالفين براى برپايى آشوب در وضعيت مسلمانان مدينه فرصت يابند تا مسلمانان به دليل همبستگى داخلى ، قدرت كافى براى رويارويى با نيروهاى مهاجم را داشته باشند. از اين رو، پيامبر، اقدام به استمداد و كمك از عشاير ساكن پيرامون مدينه ننمود؛ زيرا به كمك آنان احساس نياز نمى شد. علاوه بر آن ، استمداد از آنان ، موجب مى شد آمادگى ايشان در درون مدينه ، آشكار شده و بسيج آنان ، سنگينى بار هزينه مالى و خوراك آنان را به عهده ايشان گذارد.
واقدى مى گويد: هنگامى كه قريش از مكه به سوى مدينه عزيمت نمودند، گروهى از خزاعه به سوى پيامبر آمده و عزيمت قريش را به آگاهى ايشان رساندند. آنان فاصله ميان مكه تا مدينه را چهار روزه طى نمودند و در آن هنگام ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان مردم ندا داد و آنان را از حمله دشمن آگاه نمود. (٥٧٦)
مى بينم كه پيامبر، نداى خطر را پس از گذشت چهار روز از عزيمت اهل مكه به مردم داد. بنابراين ، آمادگى علنى حضرت براى رويارويى با دشمن چندان طولانى نبود.
پيامبر تصميم گرفت دفاع از مدينه را از درون آن انجام دهد. از اين رو، به تنظيم دفاع از مدينه از درون پرداخت و در نخستين اقدام ، زنان و كودكان را در ميان اطم ها تقسيم كرد. همسرش عايشه را به همراه مادر سعد بن معاذ در دژ بنى حارثه و صفيه دختر عبد المطلب عمه خود را در دژ فارع (٥٧٧) پناه داد.
واقدى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله ، سلمة بن اسلم را به همراه دويست مرد و زيد بن حارثه را بر سيصد نفر مرد جنگى قرار داد. آنها از مدينه محافظت نموده و حضور خويش را با تكبير به يكديگر اطلاع مى دادند؛ زيرا پيامبر، بر جان كودكان ، از سوى بنى قريظه بيم داشت . عباد بن بشر به همراه برخى انصار، وظيفه پاسدارى از قرارگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله را به عهده داشتند و هر شب پيرامون آن پاس مى دادند. (٥٧٨) بنى عمرو بن عوف ، زنان و كودكان خود را در اطم ها قرار داده و برخى در اطراف اطم هاى قبا سنگر گرفتند. بنى عمرو بن عوف و دوستانشان ، و خطمه و بنى اميه و وائل و واقف ، نيز كودكان خود را در اطم هاى خويش پناه داده و نيمى از روز را با موافقت پيامبر، به نگهبانى از آنان مى پرداختند. (٥٧٩) هنگامى كه نيروهاى مشركين به مدينه رسد، مسلمانان بر جبهه داخلى مدينه چيرگى داشتند. مخالفين و منافقين نيز به هيچ گونه اقدام جدى اى كه موضع مسلمانان را تهديد كرده يا آسيبى به آن برساند، دست نزدند. پيامبر سه هزار جنگجو آماده كرده بود و قدرت جنگى اى در حدود نه برابر نيروى اسلام در جنگ بدر و سه برابر جنگ احد در اختيار داشت در آن دوران ، مناطق جنوبى و غربى مدينه ، دشت ها، كشتزارها و خانه هاى نزديك به هم بسيارى داشت كه در پشت آنها دشت عقيق قرار داشت و مى توانست خط دفاعى ، عرصه را بر مهاجمين تنگ كند. زمين سمت شمال شرقى مدينه نيز ناهموار بود و در آن كوه احد قرار داشت . تنها سمت شمال غربى مدينه داراى سرزمينى هموار بود كه مى توانست مورد تهديد قرار گيرد. در حقيقت سه لشكرى كه در سرزمينى هموار بود كه مى توانست مورد تهديد قرار گيرد. در حقيقت سه لشكرى كه در دوران هاى اسلامى براى پيكار با مردم مدينه به آن حمله ور شدند، يعنى قريش در جن خندق در دوره پيامبر صلى الله عليه و آله ، لشكريان يزيد در واقعه حره ، و سپاه عباسيان كه براى سركوبى قيام محمد نفس الزكيه آمدند، همگى اين منطقه را براى حمله به مدينه انتخاب كردند و دستيابى به آن ، ضامن پيروزى و تسلط آنان بر مدينه به شمار مى آمد.
پى بردن به اهميت اين منطقه در دفاع از مدينه ، به رسول خدا صلى الله عليه و آله باز مى گردد؛ زيرا جنگ هايى كه پيش از اين در مدينه اتفاق افتاده بود، يا درگيرى هاى محلى درون مدينه بود و يا پيكارهايى در مناطقى دور از مدينه ؛ اما در جنگ خندق ، مدينه براى نخستين بار در تاريخ خود، مورد تهديد و محاصره كامل قرار گرفت .
مدينه در سال سوم هجرى نيز مورد تهديد قرار گرفته بود و آن هنگامى بود كه سپاه مشركين به اين شهر نزديك شد و منطقه احد را صحنه پيكار خويش قرار داد و ضمن وارد كردن حملات سهمگين بر سپاه مسلمانان ، به پيروزى چشم گيرى دست نيافت .

خندق و محاصره مدينه

پيامبر، براى مصونيت منطقه ياد شده ، فرمان به حفر خندق دادند تا به اين وسيله از پيشروى سپاهيان مهاجم ، جلوگيرى بعمل آورند و مسلمانان بتوانند آسان تر از مدينه دفاع نمايند. به اين ترتيب ، حضرت ميدان نبرد را تعيين نمود و مشركين را به آن منطقه كشاند. خندق در زمينى سخت و سنگلاخى حفر شد. عمليات حفر آن ، پس از حركات لشكريان مشرك از مكه آغاز شد. مسلمانان با سرعت اقدام به آن كردند، زيرا بيم آن داشتند كه دشمنان از راه برسند. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى تشويق مسلمانان ، خود نيز مانند ديگران كار كردند و قسمت ديگرى از آن را به گروه ديگر واگذار كردند. راتج تا ذباب را مهاجرين و از ذباب تا كوه بنى عبيد را انصار حفر نمودند. ساير قسمت هاى مدينه را از خانه هاى مسكونى ، هم چون دژى در برگرفته بود. بنى عبد الاشهل در امتداد محله هاى خود، حفر خندق را آغاز نموده و تا پشت مسجد (٥٨٠) ادامه دادند و بنى دينار نيز از كنار خربى (٥٨١) حفر خندق را آغاز كردند و تا جايگاه كنونى خانه ابن ابى الجنوب آن را ادامه دادند. آنان در شش روز خندق را آماده ساختند. (٥٨٢) شش روزى كه در آن خندق حفر شد، مدت كوتاهى بود، اما تعداد فراوان شركت كننده در حفر آن و شور و هيجان آنان در كار، كافى بود كه خندق را به عنوان مانعى نظامى در برابر يورش نيروهاى مهاجم ، آماده سازد. خندق ، هم چنين توانست دو گروه را در برابر تيرهاى پرتاب شده از سوى يكديگر در امان نگاه دارد.
از توصيف خط سير خندق ، اين گونه آشكار مى شود كه سرتاسر اطراف مدينه را در برنگرفته و تنها منطقه اى محدود را شامل مى شده است . بدون شك ، گفته واقدى در اين باره كه : ساير مناطق مدينه را خانه ها در برگرفته بود، به گونه اى كه به صورت حصارى به شمار مى آمد سخنى به گزاف است ، زيرا خانه ها به گونه اى بوده كه دشمن مى توانسته از ميان تعداد نه چندان كمى از آنها، به درون مدينه رخنه كند. بنابر اين ، بالاترين سد دفاع از مدينه ، همبستگى افراد آن بود، نه پيوستگى خانه هاى آن . قرآن كريم سخن يكى از قبايل را كه گفته بود خانه هاى آنان بى حفاظ است ، در سوره احزاب آورده است ؛ يعنى خانه هاى آنان به گونه اى بوده است كه مهاجمين مى توانسته اند از ميان آنها رخنه نمايند.
واقدى مى گويد لشكريان مهاجم كه به سوى خندق آمدند، از قريش ، سليم ، غطفان ، و اسد، ده هزار نفر در قالب سه لشكر تحت فرمان ابوسفيان بودند؛ اما آنچه درباره فرود اين لشكريان آمده است ، گواه بر آن است ؟ آنان در قالب دو لشكر بوده اندت نه سه لشكر، ابن اسحاق مى گويد: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از كندن خندق فارغ شد، قريش در قالب ده هزار نفر از بردگان حبشه اى و همراهانشان از كنانه و مردم تهامه در مسير رومه ، ميان جرف و زغابه و غطفان و پيروان آنها از مردم نجد همگى در نقمى در دامنه احد، فرود آمدند.
واقدى مى گويد: قريش در رومه و دشت عقيق به همراه بردگان حبشى و ديگرانى از عرب كه به آنها پيوسته بودند، و غطفان به همراه سپاه خود در زغابه در كنار احد فرود آمدند. سپس قريش چهارپايان خويش را در ميان دشت عقيق در(٥٨٣) عضاهه به چرا رها ساخت ... (٥٨٤) غطفان نيز شتران خود در غابه (٥٨٥) ميان درختان و سبزه زارهاى آن ، در عضاه الجرف رها ساخت . از اين گفته آشكار مى شود كه نيروهاى مشركين در قالب دو سپاه اصلى بوده اند. يكى لشكريان قريش و پيروان آنها از قبايل پيرامون مكه ، كه اردوگاه اين لشكر در اطراف غربى مدينه بوده ، و فضاى وسيعى را به اشغال در آورده بودند. آنان همگى در كنار خندق كه محور اصلى پيكار به شمار مى آمد، جمع نشده بودند.

سختى هاى محاصره

محاصره شهر، يك ماه به طول انجاميد (٥٨٦) ميان آنان پيكار و جنگ و خون ريزى نبود و تنها به پرتاب تير و محاصره بسنده كرده بودند. در اين ميان ، تنها تعدادى از سواران قريش با يافتن روزنه باريكى ، توانستند از خندق عبور كنند و به شن زار ميان خندق و سلع راه يابند؛ اما به علت تعداد اندك آنان ، مسلمانان توانستند آنان را به محاصره كشيده و وادار به عقب نشينى نمايند. (٥٨٧) آنها سرانجام يك روز با جمع آورى تمام نيروهاى خود، به حمله گسترده اى در سرتاسر خندق دست زدند؛ اما با شكست و ناكامى روبه رو شدند. دست آورد. اين محاصره طولانى ، سه كشته از مشركين و شش كشته از مسلمانان بود. (٥٨٨) اين تعداد با توجه به حجم نيروهاى شركت كننده در جنگ و مدت زمان محاصره آن ، بسيار ناچيز به نظر مى رسد. نيروهاى مشركين هنگامى به مدينه رسيدند كه مردم آن محصولات خويش را چيده و كشتزارها را درو كرده بودند. فصل سرما از راه رسيده و زمين تهى از علف بود، از اين رو، آنان با مشكل تغذيه نيروهاى خود و چهار پايان روبه رو شدند. به همين منظور، قريش چهار پايان خود را در دشت عقيق در عضاهه به چرا رها ساخت . زيرا براى اسبان خوراكى جز علف وجود نداشت وعلفى كه همراه آورده بودند، ساقه هاى گندم بود. غطفان نيز شترهاى خود را در غابه در ميان درختان و سبزه زارها در عضاه الجرف رها كردند. آنان هنگامى به اين منطقه آمده بودند كه زمين هيچ گونه محصولى نداشت ؛ زيرا مردم يك ماه پيش ماه همه را درو كرده و محصول و كاه هاى به دست آمده را به درون شهر برده بودند. غطفان ، اسبان جنگى خود را كه سيصد عدد بود در پى يافتن محصول هاى درو شده و بر زمين ريخته ، رها كردند كه اين كار از تعداد آنها كم مى كرد.
هم چنين ضعف شديدى ، شتران آنان را فراگرفته و نزديك بود كه از گرسنگى هلاك شوند. اين در حالى بود كه مدينه دوره خشكسالى را مى گذراند (٥٨٩) و مردم دوره محاصره و واقعه خندق را در نهايت سختى و گرسنگى طى مى كردند. (٥٩٠)
در حقيقت ، با گذشت روزها، مسئله تغذيه سپاه و چهارپايان سخت تر مى شد، به طورى كه مهم ترين عامل عقب نشينى آنان ، بيش از دست يابى به نتيجه اى چشم گير، همين مسئله بود. از سوى ديگر در تمامى دوران طولانى محاصره ، هيچ گونه نيروى كمك و يا جيره غذايى از هيچ يك از مناطق كشاورزى كه خيبر و يمامه نيز جزو آنها به شمار مى آمد، به آنان نرسيد. به يقين ، محروميت آنان نشان از دورويى و تقلب يهوديان بود كه وعده هاى فراوانى را به مشركين داده بودند. ابو سفيان درباره بحران جيره غذايى و تاثير آن در عقب نشينى قريش مى گويد: اى گروه قريش ! شما مردان ماندگارى نيستيد، شتران و اسبان همگى مردند و مراتع خشك شده . پس برخيزيد كوچ كنيد كه من درگذرم . (٥٩١)
اما مسلمانان در برابر مسئله جيره غذايى در سختى كمترى بودند؛ زيرا در درون مدينه ، آب هاى فراوان و كشتزارهاى گسترده اى بود كه به يقين ، آنان براى تقويت پايگاه هاى خود و پايدارى در برابر دشمن از آنها استفاده مى كردند. كشتزارهاى خارج از منطقه محاصره شده ، بسيار اندك بود.
قريش كه به همبستگى مردم مدينه و پايدارى مسلمانان پى برد، سعى نمود اين همبستگى را از راه هاى سياسى ضعيف گرداند. از اين رو، با يهود بنى قريظه كه به وسيله پيمانى با رسول خدا ارتباط داشتند، گفت گو نمود و توانست آنان را به نقض پيمان و پيوستن به مشركين وادار سازد. همبستگى آنان با قريش ، موجب اضطراب شديدى در لشكريان مسلمان گرديد. نفاق آشكار شده ، و مردم را بيم فرا گرفت ، گرفتارى عمومى شده ، و ترس فراگير گرديد. و بر كودكان و زنان بيم رفت .... (٥٩٢) قرآن كريم در اين باره اينگونه مى گويد: اذ جاءوكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحنابر و تظنون بالله الظنون ؛ يعنى : به خاطر بياوريد زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين شهر به شما وارد شدند و مدينه را محاصره كردند و زمانى را كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده و جان ها به لب رسيده بود، و گمان هاى گوناگون بدى به خدا مى برديد احزاب ٩.
مسلمانان از پيمان شكنى بنى قريظه كه داراى قدرت نظامى گسترده اى نبود و هيچ يك از مردم مدينه نيز به آنان نپيوستند، بيم نداشتند، بلكه از ايجاد شكاف در خط دفاعى مسلمان مى ترسيدند. ابن هشام مى گويد: اوس بن قيضى از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست نمود كه به قوم او از بنى حارثه اجازه دهد كه براى دفاع از خانه هاى خويش كه در معرض تهديد قرار گرفته است بيرون آيند (٥٩٣) اما قريش از اين فرصت استفاده نبرد و تنها به درخواست بنى قريظه براى فعاليت هاى نظامى بر عليه مسلمانان بسنده كرد، و بنى قريظه نيز به بهانه احترام روز شنبه نزد آنان ، دست به هيچ گونه اقدامى نزدند. شايد اين بهانه اى بود كه بر ضعف خويش پوشش گذاشته و نشان دهند كه قريش نيز به يارى آنان نخواهد آمد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در مقابل ، به فعاليت سياسى پرداخت و براى بر هم زدن اتحاد دشمن ، به غطفيان پيشنهاد كرد با گرفتن يك سوم محصول خرماى مدينه ، بازگردند. عينية بن حصن يك دوم آن را خواست ؛ اما انصار از پيامبر خواستند به او جواب رد داده و به مقاومت و جنگ در برابر آنان ادامه دهد. (٥٩٤)

تاثير جنگ خندق

طولانى شدن مدت محاصره ، باعث به وجود آمدن برخى تنش ها و درگيرى ها در مدينه شد. قرآن كريم با اشاره به اين وقايع ، مى فرمايد: انما المومنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستاذنوه ان الذين يستاذنوك اولئك الذين يومنون بالله و رسوله فاذا استاذنوك لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم الله ان الله غفور رحيم ... قد يعلم الله الذين يتسللون منكم لواذا فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليهم ؛ يعنى : مومنان واقعى كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند و هنگامى كه در كار مهمى با او باشند، بى اجازه او جايى نمى روند. كسانى كه از تو اجازه مى گيرند، به راستى به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند! در اين صورت ، هر گاه براى بعضى كارهاى مهم خود از تو اجازه بخواهند، به هريك از آنان كه مى خواهى وصلاح مى بينى اجازه ده ، و برايشان از خدا آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده و مهربان است ... خداوند كسانى از شما را كه پشت سر ديگران پنهان مى شوند؛ و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند! پس آنان كه فرمان او را مخالفت مى كنند، بايد بترسند از اين كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذابى دردناك به آنها برسد نور- ٦٣- ٦٢.
ابن هشام مى گويد اين آيه درباره مردانى از منافقين نازل شد كه به هنگام كار، خود را ضعيف نشان داده و بدون اطلاع رسول خدا صلى الله عليه و آله ، به سوى خانواده خويش ‍ مى گريختند.
اوس بن قيظى از بنى حارثه ادعا نمود كه خانه هاى آنان باز و بدون حفاظ است و خندق آنها را حمايت نمى كند: خانه ها در بيرون از مدينه بى حفاظ است . در اين هنگام بود كه نفاق برخى منافقين ظاهر شد.

عقب نشينى قريش

طولانى شدن دوران محاصره ، بالا گرفتن مشكل جيره غذايى و نرسيدن به نتيجه اى مشخص ، باعث خستگى نيروهاى مهاجم شد، وزش طوفان و باد سرد بر آنان نيز: موجب شد ابوسفيان دست از محاصره بردارد و عقب نشينى كند، قرآن كريم با اشاره به طوفان و تاثير آن بر شكستگى قريش : مى فرمايد: يا ايها الذين امنوا ذكروا نعمه الله عليكم اذ جاءتكم جنود فارسلنا عليهم ريحا و جنود لم تروها ، يعنى ، اى كسانى كه ايمان آورده ايد. نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند، ولى ما باد سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آنها را نمى ديدند و به اين وسيله آنها را در هم شكستيم احزاب .
عقب نشينى يك روز انجام شد و خالد بن وليد و عمرو بن عاص به همراه دويست اسب سوار به حمايت نيروهاى در حال عقب نشينى پرداختند سپاهيان قريش به هنگام عقب نشينى ، راه هميشگى و معمولى را در پيش گرفتند و از مسير ملل و سيال رسيدند عقب نشينى غطفان را نيز مسعود بن رحليه و حارث ابن عوف به همراه گروهى اسب سوار از سليم ، پشتيبانى كردند و نيروهاى آنان به همراه اشجعع و مره و سليم همگى به مراض عقب نشينى كرده و سپس پراكنده شدند، رسول خدا ص نيز به تعقيب نيروهاى عقب نشينى كننده نپرداخت .

اهميت جنگ خندق

رخ ندادن پيكارى جدى در دوره محاصره طولانى شهر به ضعف قدرت جنگى دو گروه برنمى گردد، زيرا هر يك از آن دو، پيشتر دست به پيكارهاى متعددى زده بود كه در ضمن آنها قدرت و كفايت خويش در جنگ را نشان داده بود، حفر خندق كه فاصله كوتاهى در منطقه اى محدود را در برگرفته بود نمى تواند دليل آن باشد، زيرا در صورتى كه كفار اقدام جدى به عمل مى آورند مى توانستند از آن عبور نمايند، اضافه بر آن مناطق ، ديگرى نيز وجود داشت كه نيروهاى مشركين قدرت نفوذ به آنها را داشتند و مى توانستند مسلمانان را تهديد كرده و آنان را وادار به ورود به جنگ و پيكار نمايند.
اتخاذ تدابير دفاعى هوشمندانه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، آشكار مى نمايد كه حضرت احتمال بروز حادثه و ورود آنان به درون مدينه را مى داد. ساكنين مدينه نيز دست به عمل ارزشمندى كه امنيت مدينه و همبستگى آنان در پايدارى را تهديد نمايد، نزدند. آيات ارزشمندى كه امنيت مدينه و همبستگى آنان در پايان را تهديد نمايد، نزدند. آيات ارزشمندى كه امنيت مدينه و همبستگى آنان در پايدارى را تهديد نمايد، نزدند. آيات قرآن نيز، فعاليت و نشاط منافقين مخالف را تنها به عدم همكارى در حفر خندق و ازدياد رفت و آمد آنان به خانه هايشان بدون انجام عملى كه موجب از هم گسيختگى همبستگى مدينه شود، محدود كرده است . اين موضع گيرى در يهوديان به اين شكل بوده كه آنان به نيروهاى مهاجم يارى نداده و با اين كه بنى قريظه پيمان خويش با رسول خدا صلى الله عليه و آله را شكست و در آخرين روز قرار بر پيوستن به مهاجمين گذاشت ، اما در جنگ دست به عملى جدى نزد. بنابراين ، رخ ندادن پيكارى جدى و گسترده در دوره جنگ ، به ضعف انگيزه پيكار در ميان نيروهاى مهاجم و ضعف اعتقاد آنان در توجيه جنگ باز مى گشت . در مورد قريش هم ، پيامبر تا آن هنگام دست به كار جدى اى ، كه در نتيجه آن اساس و وجود آنان را تهديد نمايد، نزده بود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله تا آن هنگام تنها به فعاليت هايى مختصر بر ضد آنها، از جمله سه مورد تلاش براى حمله به كاروان هاى آنان به هنگام عبورشان از نزديكى مدينه ، دست زده بود و جنگ بدر، بر قدرت و منزلت آنان تاثير گذاشته بود. اگر چه پيروزى كفار در جنگ احد، اين اثر را از ميان برداشته و آنها جايگاه اصلى خويش را بازيافته بودند، بنابر اين ، قبايل حجاز عليه آنان با يكديگر هم پيمان نشدند و بر عكس ، عليه مسلمانان با يكديگر جمع شدند.
بدون شك تاكيد اسلام بر ادامه دين ابراهيم عليه السلام كه خانه خدا را در مكه بنا نمود و آنرا جايگاهى براى عبادت پروردگار قرار داد و نيز تغيير قبله به سوى مكه ، قريش را نسبت به توجيه پذيرى مشروعيت دشمنى با مسلمانان ، متزلزل ساخت . ابن اسحاق مى گويد: مشركين مكه يهوديانى كه براى تحريك آنان در پيكار با رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده بودند، سوال كردند: اى گروه يهود! شما صاحب كتاب نخستين بوده و از اختلافات برآمده ميان ما و محمد آگاه مى باشيد! آيا دين ما صحيح است يا دين او؟ (٥٩٥)
به تحقيق ، پاسخ يهوديان به حقانيت دين مشركان ، نمى توانست شك و ترديد آنان در ايمان به درستى اعتقاداتشان را پايدار نگه دارد. از سوى ديگر، سياست قرن بر آن نبود كه دولت گسترده اى را به وجود آورد تا دولت اسلام را مانعى در راه آن بپندارد؛ بلكه آنچه كه آنها در نظر داشتند، تنها ادامه برقرار بودن جايگاه بلند خويش در ميان قبايل و داشتن ارتباط، كه تامين منافع آنها را آسان و همواره نمايد، بود.
رويدادهاى بعدى نشان از درستى شك و ترديد قريشيان داشت و اين موضوع هنگامى آشكار شد كه جمعى از بزرگان ، اسلام خويش را آشكار ساختند.
ديگر قبايلى كه با قريش در جنگ خندق همكارى نمودند، عبارت اند از اسد؛ غطفان و سليم . تا آن هنگام ، اين قبايل نه تنها از سوى پيامبر مورد حمله قرار نگرفته بودند، بلكه تهديد نيز نشده بودند. آنها از جنگ با مسلمانان به جز در به دست آوردن غنيمت ، هيچ گونه سودى نمى بردند و غنيمت به دست آمده نيز در آن حد نبود كه براى به دست آوردن آن ، خون ريزى كرده و دشمنى با مردم مدينه را كه توجيه پذير نبود براى خويش به ارمغان آورند .علاوه بر آن كه همبستگى هاى آنان با قريش نيز داراى استحكام و پايدارى نبود. سعد بن معاذ درباره ارتباط عميق و سالم ميان مردم مدينه و قبايل مجاور آن ، اين گونه اظهار نظر كرده است : آنان در دوران جاهليت از شدت تهيدستى خوراك علهز (٥٩٦) مى خورند، خوراكى كه هرگز ما به آنها نخورانديم ؛ و خوراكى ما را نخورند مگر با خريدن يا هنگام مهمانى . (٥٩٧)
عقب نشينى از جنگ ، به ، دست نيافتن قريش به غنيمت هاى كافى و گرفتارى هاى تامين خوراك باز مى گردد؛ زيرا تعداد بسيار اسب ها و شتران و جنگجويان و نيز قرار داشتن اردوگاه آنها در بيرون از مدينه ، كه فاقد كشتزار بود و فصل سرما كه در آن سال پس از خشكسال رخ داد، موجب شده بود مشكل تامين خوراك در طول دوره جنگ بيشتر شود. ابو سفيان از اين مطلب آگاهى داشت و به همين مناسبت ، ورزيدن طوفان شن را بهانه قرار داد و عقب نشينى را آغاز نمود و به اين صورت ، مدينه از بزرگ ترين خطرى كه تا آن هنگام آن را تهديد مى نمود، نجات يافت . هم چنين قريش به ناتوانى خويش براى نابودى ريشه اسلام آگاه شد و قبايل ديگر نيز اين معنا را درك نموده و از حمله گسترده و فراگير دست كشيدند.
پايدارى مسلمانان ، ثمره سياست پيامبر در به وجود آوردن پايگاهى استوار براى اسلام را آشكار ساخت و نشان داد كه وجود افرادى در ميان آنان ، كه هم چنان حقيقت اسلام را درك نكرده و در آن ذوب نشده بودند، نمى تواند خطرى داخلى به شمار آيد. بنابراين ، اين حقايق موجب افزايش معنويت آنان و نيز درك اهميت يگانگى و همبستگى ميان آنها شد. از اين پس بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله متوجه شد داراى قدرت تعرض و قيام گسترده اى است و در اشاره اى به اين حقيقت بود كه فرمود: قريش پس از اين سال ، ديگر با شما از در جنگ در نخواهد آمد، اما شما با آنان پيكار خواهيد كرد. (٥٩٨)
جنگ خندق آخرين تلاش قريش براى پيروزى بر پيامبر و از ميان بردن اسلام بود. قريش در اين حمله ، از تمام امكانات خويش و هم پيمانانش سود جست و براى دست يابى به مقاصد خود، مدتى نسبتا طولانى در ميدان پيكار باقى ماند و در اين ميان ، به فعاليت هاى سياسى براى از هم پاشيدن جبهه داخلى مسلمانان نيز دست زد. هنگامى كه تمام اين كوشش ها به شكست منتهى شد، قريش به واهى بودن تحركات خود براى محو اسلام و از ميان بردن دولت آن آگاهى يافت و ترديدهايى در ناصحيح بودن موضع گيرى خصمانه در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله براى مردم آن پديد آمد و پرسش هاى فراوانى ايجاد شد. سوال هايى چون : آيا پيامبر و مهاجرين نخستين ، كه اساس اسلام به شمار مى آمدند، از ميان قريش نبودند، آيا به پروردگار ايمان نداشته و بيت الله الحرام را در مكه مقدس نمى شمارند و خانواده و خويشان آنان در پناه آن زندگى نمى كنند؟ آنان دست به كار چندان ناشايستى نزده بودند كه سبب شود حرمت و امنيت مكه شامل حال آنها نشود، و يا استحقاق چنان رفتار خشنى را داشته باشند و گرفتار چنان جنگ ها و پيكارها و تهديدهاى مداومى باشند. آيا اسلام و دولت در حال گسترش آن مى توانست با مصالح و خواسته هاى تجارى مردم مكه ، تضادى داشته باشد؟
عقب نشينى قريش و متوقف شدن فعاليت هاى نظامى عليه اسلام ، زمينه مساعدى را براى پيامبر به وجود آورد به تقويت دولت اسلام پرداخته و نفوذ خود را بر قبايلى كه تا خطرى امنيت دولت و قدرت آن به شمار مى آمدند، گسترش دهد. به همين مناسبت رسول خدا صلى الله عليه و آله حملات پى در پى خويش را بر آن قبايل متمركز ساخت .

حمله هاى پيامبر در حجاز

رخدادهاى جنگ احزاب و حوادث حاشيه اى آن ، آشكار ساخت كه مدينه در معرض خطر قبايل ساكن در مناطق شرقى و شمالى است . مشهورترين اين قبايل عبارت بودند از: قبايل غطفان ، اسد، بنى كلاب و بنى سليم كه همگى در سرزمين هاى كم آب ، فاقد چراگاه و با پستى و بلندى بسيار زندگى مى كردند.
در سال ششم هجرى ، پيامبر نزديك به بيست حمله انجام داد كه خود فرماندهى دو حمله را به عهده داشت . نخستين حمله عليه بنى لحيان كه در نزديكى عسفان در كشته هاى بئر معونه بود. هنگامى كه آنان از نزديك شدن پيامبر آگاه شدند، به كوه هاى مجاور فرار كرده و در آن پناه گرفتند. در اين حمله ، هيچ گونه درگيرى به وجود نيامد و پيامبر فرصت را غنيمت شمرده و گروهى از سپاهيان خويش را به سوى گراع الغميم در نزديكى مكه فرستاد و با اين حركت ، قدرت خويش را بر آنان نمايان ساخت .
پيامبر فرماندهى گروهى را بر عهده گرفت و به تعقيب عينية بن حصن كه بر گله اى از چهارپايان مسلمانان كه در غابه در نزديكى مدينه به چرا مشغول بودند چيره شده بود پرداخت . قسمتى از اين سپاه به دنبال عينية بن حصن تا ذى قرد در نزديكى خيبر حركت كرد و در آنجا با آنان پيكار نمود. هم چنين پيامبر گروهى ديگر را به فرماندهى زيدن بن حارثه به عيص اعزام نمود و آنان موفق شدند بر كاروانى از قريش دست يافته و مردان آنها را به اسارت در آوردند. اما بيشتر حملاتى كه در اين سال صورت گرفت ، متوجه قبايل ساكن در مناطق شرقى مدينه بود. سريه هايى نيز انجام شد كه در آنها مردانى از صحابه ، فرماندهى را به عهده داشتند. زيد بن حارثه ، فرماندهى هشت حمله را به عهده داشت كه در برخى از آنها غنيمت هايى از گوسفند و شتر به دست آورد. پيامبر در هر ماه از اين سال ، يك حمله و يا بيش از آن انجام داد.
از اين حمله ها، سريه اى در مقابل بنى اسد انجام شد كه وقتى سپاه به نزديكى فيد رسيد، بنى اسد همگى متوارى شدند و مسلمانان دويست شتر به دست آوردند. سريه به شكست شد و پيامبر با ارسال نيروى كمكى ديگرى ، توانست دشمنان را متوارى سازد.
رسول خدا، سپاه ديگرى را به سوى طرف كه در سى و شش مايلى شرق مدينه در راه نقره قرار داشت فرستاد كه در پايان ، گله هايى از گاو و گوسفند و ميش را به غنيمت آوردند.
هم چنين حمله اى به بنى سليم انجام شد كه آنها به جموم در بطن نخل رسيدند. مسلمانان در اين حمله به تعدادى ، اسير و گاو و گوسفند و ميش دست يافتند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن سال ، شش حمله به مناطق واقع در حسمى و وادى القرى ، دومة الجندل و فدك انجام داد كه هدف از آنها، يا گوشمالى دادن تجاوزگران به كاروان هاى تجارتى مسلمانان در اين مسير بود و يا ايجاد امنيت راه تجارتى براى مسلمانان . از اين مطلب ، آشكار مى شود كه مسلمانان از هنگام ورود به مدينه ، تجارت خويش را با سرزمين شام به صورت فعال و دايمى انجام مى داده و اين مسئله ، تدابير امنيتى و پشتيبانى ويژه اى را نياز داشته است . رسول خدا صلى الله عليه و آله حمله اى نيز به بنى سعد بن بكر كه آماده كمك به يهود خيبر براى مقاومت در برابر مسلمانان شده بودند، نمود و گروهى را نيز براى كشتن ابو رافع بن ابى الحقيق و اسير بن رزام فرستاد. اين دو فعاليت هايى را براى به وجود آوردن جبهه اى از غطفان و برخى قبايل عرب براى مقاومت در برابر پيامبر و تهديد اسلام ، آغاز كرده بودند.

فصل سيزدهم : پيمان صلح حديبيه

رسول خدا صلى الله عليه و آله در ذى القعده سال ششم هجرى ، تصميم به انجام عمره گرفت و قبايل عرب ساكن ميان راه مكه را تشويق به همراهى نمود. آنان نيز ناخشنودى خود را نشان دادند و بيشتر افرادى كه با ايشان به راه افتادند، كسانى بودند كه اسلام آورده بودند. گروهى در حدود هزار و چهارصد مرد، اطراف پيامبر گرد آمده و همگى با لباس ‍ احرام به حركت در آمدند؛ در حالى كه پيشاپيش خود هفتاد شتر علامت گذارى شده در ذى الحليفه - كه در فاصله كمى از مدينه قرار داد- را براى قربانى به راه انداخته بودند (٥٩٩) با اين كار هدف انجام شد كه نشان داده شود آنها براى انجام يك فريضه مذهبى در ماه حرام به سوى مكه مى روند.
هنگامى كه مشركين قريش در مكه از حركت پيامبر آگاه شدند، به خشم آمده و تصميم به ممانعت از ايشان گرفتند. پس نيرويى را براى جلوگيرى از ايشان به خارج از حرم مكه فرستاده و در آنجا مستقر نمودند. اما پيامبر، راهى غير از راه حج را پيش گرفت و به حديبيه (٦٠٠) كه در يك سوى حرم مكه و در فاصله نه مايلى آن قرار داشت ، رسيد. (٦٠١) در اين هنگام ، مردم مكه ، افرادى را به سوى پيامبر فرستاده ، ايشان را از خشم قريش بر حذر داشته و از او درخواست مراجعت كردند. مشهورترين اين افراد، حليس بن علقمه بزرگ بنى كنانه ، هم پيمان قدرتمند قريش در جنگ ها بود. پيامبر با عزم راسخ خويش نسبت به حركت به سوى مكه و انجام مراسم عمره و اصرار بر انجام آن به صورت مسالمت آميز با علامت گذارى شتران قربانى خود، قريش را در تنگنا و مخاطره بزرگى قرار داد. اگر قريش راه را براى انجام عمره او باز مى كردند، در حقيقت در برابر خواسته او سر تعظيم فرود آورده و اطمينان مردم نسبت به ادعاى خود درباره خروج آنان از تمامى مقدسات و تصميم آنان بر پيكار با او را از دست مى دادند. آنان گفتند: اگر عرب بشنود كه با آن جنگ هايى كه ميان او و و ما رخ داده ، به زور بر ما وارد شده است است چه مى گويد! به خدا سوگند تا هنگامى كه چشمى از ما پلك زدند، چنين واقعه اى رخ نخواهد داد. (٦٠٢)
از سوى ديگر ممانعت پيامبر از زيارت مكه ، به منزله نقض گفتار قريش در دفاع از بيت الله الحرام و تلاش براى فراهم آوردن رفاه براى حجاج و زيارت كنندگان آن به شمار مى آمد. حليس بن علقمه بزرگ كنانه و هم پيمان قريش ، در اين باره گفته اى دارد. او كه از سوى قريش براى آگاه ساختن پيامبر از قصد آنان نزد وى آمده بود، پس از آن كه نظر رسول خدا را شنيد و قانع شد، به سوى قريش بازگشت و عدم تاييد قريش از سوى كنانه را در صورتى كه با پيامبر پيكار نمايند، به آنان ابلاغ نمود و به آنان گفت : اى مردم قريش ! به خدا سوگند ما بر اين با شما پيمان نبستيم و بر اين با شما توافق نكرديم كه كسى را مانع از زيارت بيت الله گرديم ، در حالى كه آن را بزرگ مى شمارد. آيا راه بر كسى كه به سوى خانه خدا آمده بسته مى شود؟ سوگند به كسى كه جان من در دست اوست ، يا دست از محمد و از آنچه كه او براى آن آمده است بر مى داريد يا كه به همراه بردگان حبشى يك تنه به جنگ شما بر مى خيزيم . (٦٠٣)
قريش با وجود نشان دادن خشم خود و تلاش براى بازگرداندن پيامبر از زيارت مكه ، اعتقاد خود نسبت به ضرورى بودن جنگ با پيامبر را از دست مى داد؛ زيرا موفقيتى را كه در سال هاى پيش براى رسيد به آن به خرج داده بود، بر باد رفته مى ديد. از سوى ديگر، پيكار با آنان ، توجيه پذير نبود، زيرا آنان كعبه را بزرگ داشته و همه روزه به هنگام نماز خود، پنج بار به سوى آن مى ايستادند و اكنون نيز آمده بودند كه بر جهان آشكار سازند كه در اين خانه ، حج به جاى مى آورند. پس پيكار با آنان ، نمى توانست هيچ گونه توجيه عقيدتى داشته باشد.
البته ، در گذشته ، با مهاجرين برخوردى سخت و خشن شده بود. آنان داراى نزديكان و خويشاوندانى بودند كه كم كم در برابر آنها موضع مهربانى و شفقت در پيش گرفته و نسبت به اين گونه رفتار با آنها ناراحت بودند. بنابراين ، جنگ با آنان را نيز توجيه پذير نمى دانستند. علاوه بر اين ، گروهى از مومنين كه در مكه اقامت داشتند، آرزوى پيروزى رسول خدا صلى الله عليه و آله را داشتند. (٦٠٤)
پيشرفت مذهبى و سياسى اسلام كه تا آن هنگام مدينه و اطراف آن و مناطق شمالى حجاز را در برگرفته بود و در بخش هايى كه قريش از نفوذ وسيع و رابطه مستحكمى برخوردار نبود آسيبى به قريش نمى رساند؛ زيرا در براى قريشيان ، راه ارتباط با يمن و حبشه و نجد و سواحل خليج فارس و عراق باز بود. آنان هم چنين به تجارت با سرزمين شام نيز دست نيافته بودند. فعاليت اقتصادى كه مهاجرين در مدينه به آن عمل مى كردند، تهديدى براى قريش به شمار نمى آمد، زيرا در مناطقى كه اسلام در آن نفوذ كرده بود، قريش هيچ گونه بهره اقتصادى نداشت .
واقدى روايت مى كند كه بدليل بن ورقاء خزاعى پيامبر آمده تا او را آگاه سازد كه قريشيان ، بردگان حبشى و ديگر هم پيمانان خود را به همراه كودكان و زنانشان بر عليه تو بسيج نموده و سوگند خورده اند كه ميان تو و خانه خدا جدايى افكنند تا جنگ همه را بسوزاند. حضرت فرمود ما براى جنگ با كسى نيامده ايم ، ما براى طواف اين خانه آمده ايم ؛ اما اگر كسى راه را بر ما ببندد، با او از در جنگ در خواهيم آمد. جنگ ، قريش را به سختى انداخته است ، اگر خواستند و مى توانند قرار داد مدت دارى با ما ببندند كه در زمان ان ، قريش از امنيت برخوردار باشند و ميان ما و مردم را آزاد بگذارند. اين در حالى است كه اكثريت مردم از آنها هستند. اگر من چيره شدم ، قريش در پيوستن به ساير مردم يا كارزار با من آزاد است . به خدا سوگند تا در من رمقى باشد براى اين كار تلاش خواهم كرد و يا پروردگار فرمان خويش را به اجرا در آورد. (٦٠٥)
اين سخن آشكار مى سازد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمادگى پيكار با هر كسى كه مانع از رسيدن او به خانه خدا شود، را به آگاهى رسانده است . او آتش بسى را عرضه نمود كه امنيت را در پى خود به ارمغان مى آورد. بنابراين انگيزه دينى او از آمدن و آمادگى او براى پذيرش آتش بس ، مى توانست براى هم پيمانان قريش از ثقيف و كنانه كافى باشد كه اعلان نمايند در صورت پيكار قريش با پيامبر، از آنه پشتيبانى نمى كنند.
سپس پيامبر، عثمان بن عفان (٦٠٦) را براى انجام گفت و گو درباره اجازه دادن به مسلمانان براى زيارت خانه خدا و قربانى كردن شتران ، به مكه فرستاد. هم چنين ده نفر از مهاجرين به مكه رفته و با اقوام خود ديدار كردند. عثمان سه روز در شهر باقى ماند و احوالات او بر مسلمانان پوشيده ماند. تا آن جا كه گمان بردند مشركين ، عثمان و مسلمانانى را كه با او به مكه وارد شده بودند، كشته و عزم جنگ دارند. (٦٠٧) در اين هنگام ، مسلمانان دچار اضطراب شدند. (٦٠٨)
در اين زمان ، پيامبر ضرورت يك بيعت دوباره را احساس نمود و فرمان داد مسلمانان بيعت خويش را تجديد نمايند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در زير درخت سدرى نشست و مسلمانان با ايشان بيعت كردند كه در صورت جنگ با قريش ، (٦٠٩) از صحنه نبرد نگريزند.
تنها شمار اندكى از منافقين از بيعت سر باز زدند. قريش هنگامى كه از بيعت مسلمانان و آمادگى آنها بر جنگ ، آگاهى يافت ، نرمش نشان داد و موافقت خويش را بر عدم جنگ و خون ريزى با پيمان قرار داد و مذاكره با پيامبر، اعلام نمود. آنان سه نفر از مردان خويش را براى گفت گو درباره پيمان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستادند. توافق به پايان رسيد و صلح نامه اى اين چنين تنظيم شد: باسمك اللهم . اين توافقى است ميان محمد بن عبد الله و سهيل بن عمرو. توافق نمودند كه ده سال جنگ متوقف شود تا مردم در امنيت باشند و هر طرف از دشمنى با ديگرى دست بردارد و فريب كارى و جنايت و دشنام گويى نباشد. هر كس دوست داشت با محمد صلى الله عليه و آله هم پيمان شده و با او قرار داد ببندد آزاد است . و نيز هر كس دوست داشت در پيمان قريش وارد شده و با او عهد ببندد آزاد است . اگر كسى از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله به سوى قريش ‍ بازگردد، به سوى محمد صلى الله عليه و آله بازگردانده نمى شود، اما اگر كسى بدون اجازه ولى خود نزد محمد صلى الله عليه و آله رفت بايد به مكه بازگردانده شود. محمد صلى الله عليه و آله و اصحابش اين سال را به مدينه بازگردند، و سال آينده براى سه روز در مكه مى مانند و سلاحى جز شمشيرهاى در غلاف به همراه نخواهند داشت . (٦١٠)
هنگامى كه نوشتن اين پيمان نامه به پايان رسيد، خزاعيان حاضر در آن اعلام نمودند كه به پيمان پيامبر وارد مى شوند كنانيان نيز گفتند كه كنانه در پيمان قريش وارد مى شود.
پيمان نامه حديبيه ، اضطرابى در ميان صفوف مسلمانان به وجود آورد. واقدى در اين باره مى گويد: ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله از پيمان صلح اكراه داشتند، زيرا در آغاز با اطمينان به پيروزى آمدند، اما در پايان نا اميد شدند. (٦١١)
وى هم چنين روايت مى كند كه عمر بن خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله آيا تو پيامبر خدا هستى ، آيا ما بر حق مى باشيم ؟ آيا دشمن ما بر باطل نيست ؛ پس چرا شما در دين ما به فرومايگان امتياز مى دهى ؟. (٦١٢)
واقدى مى گويد پس از نوشته شدن صلح نامه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله به ياران خويش فرمود: بلند شويد و شتران خود را قربانى كنيد، سر خويش را بتراشيد، اما كسى از جاى خود برنخاست . رسول خدا صلى الله عليه و آله سه بار اين را تكرار كرد، اما هيچ يك از آنان فرمان ايشان را اجابت نكرد. حضرت نگران و ناراحت آنان را ترك كرده و بر ام سلمه همسر خويش كه در آن سفر با ايشان بود، وارد شد. او از ناراحتى پيامبر متاثر شده و گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله ؛ شما را چه شده است و چندين بار اين جمله را تكرار كرد تا اين كه پيامبر فرمود: در شگفتم اى ام سلمه ! من به مردم گفتم شتران خود را قربانى كنيد و سر خويش را بتراشيد و لباس احرام از تن برگيريد و چندين بار آن را تكرار كردم ، اما هيچ يك از آنان گفته مرا اجابت نكرد. آنان صداى مرا شنيده و هم چنان در صورت من نگاه مى كنند. پس ام سلمه گفته به ايشان عرض كردم يا رسول الله ! شما به سوى شتر خويش رفته و آن را قربانى كنيد، آنان به دنبال شما چنين خواهند كرد. (٦١٣)
رسول خدا برخاست و شتر خويش را قربانى كرد و مسلمانان نيز از ايشان پيروى كرده و شتران خويش را قربانى كردند و اين پايان نگرانى بود كه پيش آمد. (٦١٤) افرادى كه از پيمان ناراحت بودند دربندهاى صلح نامه ، عقب نشينى فوق العاده را ديدند ، زيرا در نظر آنان ، رسول خدا صلى الله عليه و آله راضى شده بود كه از انجام كارى كه به هدف تحقق آن - زيارت بيت الحرام - بيرون آمدند، چشم پوشى نمايد، شروطى را نسبت به بازگردان افرادى كه به او پناه مى آورند، بپذيرد و قريش را نسبت به افرادى كه به آنها پناه مى آورند آزاد گذارد و گذشته از آن ، با قريش ، پس از آنكه آنان آن همه بر ضد اسلام و مسلمانان فعاليت كرده بودند آتش بس نمايد.
بهانه هايى كه اعتراض كنندگان به پيمان حديبيه بر آن تكيه كردند، ناشى از عدم درك صحيح آنها و برداشتى سطحى از جوهره پيمان و حقيقت آن است .
١. آنان ادعا كردند كه موافقت پيامبر بر عدم زيارت خانه ، نقض غرض حركت او به سوى حديبيه است ؛ در صورتى كه حقيقت آن است كه پيامبر از زيارت خانه چشم پوشى نكرد، بلكه انجام آن را پس از به دست آوردن اقرار قريش در حق خود، نسبت به زيارت آن ، به سال بعد موكول نمود. به اين ترتيب ، سال بعد حضرت عملا براى انجام عمره حركت كرد و برگرد كعبه طواف انجام داد، نماز را در فضاى پيرامون آن اقامه نمود و سه روز در مكه اقامت كرد.
بنابراين رسول خدا صلى الله عليه و آله از گفته خويش عقب نشينى نكرد، بلكه اين قريش بود كه عقب نشينى نمود و پس از مدت ها سوء ظن به اسلام و ممانعت از ورود مسلمانان به مكه ، زيارت پيامبر از خانه خدا را پذيرفت .
٢. اعتراض كنندگان بر اين عقيده بودند كه موافقت پيامبر بر بازگرداندن هر شخصى از قريش كه به ايشان پناه آورد و باز نگرداند هر شخصى كه از ياران پيامبر به آنان پناه برد، اقرار به عدم توانايى ايشان و دادن امتيازاتى به قريش است . در صورتى كه اين اعتراض ، بسيار سطحى است ؛ زيرا محافظت پيامبر از شخصى كه اسلام را نمى پذيرد، توجيه پذير نيست و در صورتى كه مسلمانى كه قصد پناه آوردن به او را دارد، با قلبى سرشار از عشق رو به سوى او نمايد، به اسلام اخلاص دارد و بازگرداندن وى به قريش ، موجب از ميان رفتن عقيده او نمى شود. بر عكس ، فعاليت او در ميان صفوف قريش ، موجب مى شود كه علاقه مندان به اسلام و تاييد كنندگان آن را افزايش دهد و ضعف ها و مشكلاتى را در ميان قريش فراهم آورد. (٦١٥)
از جمله ، پس از پايان قرارداد در حديبيه ، مردى به نام ابو بصير كه از هم پيمانان زهره در مكه بود، به رسول خدا صلى الله عليه و آله پناه آورد. قريش مردى را به سوى پيامبر گسيل داشته و از او بازگردانيدن ابو بصير را درخواست نمود. پيامبر نيز فرمان به باز پس دادن وى داد، اما ابوبصير فرستاده قريش را به قتل رسانيد و باگرد آوردن تعدادى از مردان ، شروع به شبيخون زدن بر كاروان هاى قريش در حجاز كرد. اين كار، موجب اضطراب و زيان هاى فراوانى براى قريش شد؛ تا آنجا كه قريش نماينده اى را به سوى پيامبر فرستادند و پذيرش پناهندگى او را از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواسته نمودند. (٦١٦)
٣. بند ويژه اى كه در آن پيامبر ملزم به بازگردانيدن مسلمانان از قريش كه بدون اجازه ولى خود به او پناه آورده بودند، اختصاص به مردان داشت و هيچ گونه اشاره اى بر بازگردانيدن زنان در آن نشده بود. بنابراين ، پيامبر اين بند را شامل زنان ندانست پس ايشان مردان را باز مى گردانيدند. هنگامى كه زنانى به سوى ايشان مهاجرت كردند، در صورتى كه دچار سختى و محنت در راه اسلام شده بودند، كه زنان پناه آورده به اسلام ، مهريه خود را به شوهرانشان باز پس گردانند، (٦١٧) از اين پس ، بعضى از زنان ، مهاجرت كردند و نخستين آنان ، ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط بود. (٦١٨) ٤.پذيرفتن پيمان حديبيه از سوى قريش ، به معناى اعتراف به همسنگى پيامبر با قريش بود. علاوه بر آن كه نشان دهنده پذيرفتن قدرت و نيروى رسول خدا از سوى قريش و سختى چيره شدن بر ايشان بود. از اين رو، پيامبر آتش بس را قبول كرد تا بتواند صلح را جايگزين جنگى كه توانايى برابرى با آن را ندارد، نمايد.
٥. قرار داد ده ساله بود و بندهاى آن به گونه اى كلى بود كه نمى توانست تمامى احتمالاتى را كه ممكن بود كه با گذشت ايام به وجود آيد، دربرگيرد. بنابراين ، عملا پس از گذشت دو سال ، رخدادهايى ميان قبايل رخ داد كه در نتيجه آن ، براى پيامبر راهى گشوده تا بتواند آن را به نفع خويش به پايان برد.
٦. بيست روزى كه پيامبر در حديبيه گذرانيد، به وجود آورنده رخدادهايى بود كه عاقبت به بيعت رضوان يا بيعت شجره ختم شد. مسلمانان در اين بيعت بر پايدارى و استقامت با رسول خدا صلى الله عليه و آله پيمان بستند. با اين پيمان ، قدرت و جايگاه بلند پيامبر در هنگام اغتشاش و ناراحتى ميان مسلمانان ، آشكار شد. به همين مناسبت ، تعداد بسيارى از مسلمانان ، تنها همين اقدام را يك پيروزى به شمار آوردند. بخارى به روايت از براء مى گويد: شما پيروزى را تنها فتح مكه به شمار مى آوريد كه البته فتح مكه پيروزى به شمار مى آيد، اما ما فتح و پيروزى را بيعت رضوان در روز حديبيه مى دانيم . واقدى نيز مى گويد (٦١٩) كه ابوبكر و عمر هر دو بعد از آن مى گفتند: در اسلام هيچ پيروزى بالاتر از پيروز و فتح حديبيه نبود. (٦٢٠)
درباره آيه كريمه انا فتحا لك فتحا مبينا فتح را؛ يعنى : ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم نيز، اعتقاد دارند كه منظور، حديبيه است . (٦٢١) در حقيقت ، تمامى آيات سوره فتح شرايطى را كه در حديبيه حاكم بوده است ، توصيف مى نمايد و اين فتح را اوج نعمت هاى الهى براى مردم مى داند كه به وسيله آن و با وجود شك و ترديد منافقين و ناپايدارى اعراب و ظن برخى از مردم كه اسلام با وقوع جنگى از ميان برداشته خواهد شد، آرامش را در ميان مسلمانان پديد آورد و اعتماد آنها به دين خود را استوارتر گردانيد. خداوند در اين سوره مى فرمايد: لقد رضى الله عن المومنين اذيبا يعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا ؛ يعنى : خداوند از مومنان - هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضى و خشنود شد، خدا آنچه را در درون دل هايشان از ايمان و صداقت نهفته بود مى دانست ، از اين رو آرامش را بر دلهايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آنها فرمود (فتح ١٨).
ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما ؛ يعنى : كسانى كه با تو بيعت مى كنند در حقيقت تنها با خدا بيعت مى نمايند. و دست خدا بالا تر از آنهاست . پس هر كس پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است ، و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفا كند، به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد (فتح ١٠).
٧. استقرار آتش بس به جاى وضعيت جنگى ، كه مدت شش سال ادامه داشت ، عامل به وجود آمدن آرامش و آزادى براى مردم شده و زمينه را براى افرادى كه ايمان به اسلام داشتند فراهم نمود تا اسلام خويش را آشكار نمايند. هم چنين فرصت بيشترى را به وجود آورد كه مسلمانان در گسترش دين اسلام همت گمارند؛ زيرا قريش پيش از آن ، تمام سعى و كوشش خويش را در جلوگيرى مردم از پذيرش اسلام به عمل مى آورد، ولى در اين هنگام ، ترس از ميان رفته بود و نيازى به احتياط و پنهان كارى نبود.
واقدى در اين باره مى گويد: در آن هنگام جنگ فاصله اى را ميان مردم به وجود آورده بود، و گفت گوها را قطع كرده بود، و تنها در ميدان جنگ به يكديگر مى رسيدند. اما پس از آتش بس ، جنگ افزار خويش را بر زمين نهاده و مردم از يكديگر ايمن بودند. در آن هنگام كمتر كسى وجود داشت كه درباره اسلام با او صحبت شود و عكس العمل او، پذيرش اسلام نباشد. تا آنجا كه در آن آرامش ، بزرگانى از مشركين كه سركردگان شركت و جنگ بودند همانند عمرو بن عاص و خالد بن وليد و ديگرانى مانند آنها، رو به سوى اسلام گزاردند. اين آرامش ، برقرار بود تا اين كه پس از بيست و دو ماه كه پيمان را شكستند؛ مردم همانند قبل بلكه بيشتر از آن رو به اسلام آوردند و اسلام در هر ناحيه اى از سرزمين عرب گسترش يافت . (٦٢٢) و نيز مى گويد: هنگامى كه اين اتفاق روى داد و آرامش حاكم شد تعداد افرادى كه مسلمانان شدند، بيش از آن تعدادى بود كه در روز حديبيه پيامبر آنان را به آن دعوت نمود. (٦٢٣)
در حقيقت از آزادى همه جانبه اى كه محصول پيمان حديبيه بود، مسلمانان بيش از قريش سود بردند؛ زيرا اين مسلمانان بودند كه به فعاليت براى پذيران و گسترش اسلام مى پرداختند. هم چنين ايمان آوردگان به اسلام ، همان كسانى بودند كه پيش از آن ، از آشكار شدن اسلام خويش ترس و واهمه داشتند. از اين رو، دوران آرامش و آتش بس ، فرصتى را براى آنان پيش آورد كه عقايد خويش را آشكار سازند. از سوى ديگر، پيامبر در اين دوران فرصت را غنيمت شمرده و سعى و كوشش خويش را در بازگو كردن اصول اساسى اسلام و تحكيم قدرت خويش بكار برد تا به پايه آن ، جامعه اى همبسته و فعال و زنده را به وجود آورد.
پيمان حديبيه براى تعدادى از مسلمانان كه قريش از هجرت آنان ممانعت به عمل آورده بودند اين فرصت را به وجود آورد كه در مدينه به رسول خدا بپيوندند. ابن سعد روايت مى كند كه نعيم نحام كه از پيشينيان اسلام در مكه بود، مهاجرت نكرد تا اين كه سال ششم آغاز شد. پس به همراه چهل نفر از خانواده خويش به سوى مدينه مهاجرت كرد... محمد بن عمرو گفت نعيم در ايام حديبيه مهاجرت نمود. (٦٢٤)
از اين پس بود كه قبايل بى شمارى اسلام خويش را آشكار ساختند. واقدى مى گويد هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حديبيه را ترك نمود، از خزاعه كسى باقى نمانده بود مگر آن كه مسلمانى ايمان آورده به محمد صلى الله عليه و آله بود. (٦٢٥)
در سال بعد، پيامبر به همراه هزار و هفتصد نفر از مسلمانان براى انجام عمره و زيارت كعبه به سوى مكه رفت . آنان كعبه را شتابان هروله طواف كردند. رفتار آنان در طواف كه نشان از نظم و همبستگى و شور و هيجان ناشى از ايمان قلبى آنان بود تاثير فراوانى بر دل مردمان مكه گذاشت . سپس بلال در كنار كعبه اذان گفت و مسلمانان سه روز را در مكه گذراندند. و آن گاه پس از قربانى ، به مدينه بازگشتند. (٦٢٦)
اين عمر، تاثير به سزايى بر مردم مكه گذارد. آنان تاثير دين اسلام را در دل گروندگان به آن درك نمودند و عطوفت و مهربانى آنان بر مسلمانان افزايش يافت . مردم مكه پس از آگاهى از اين حقيقت ، كه پيكار با مسلمانان هيچ گونه توجيهى ندارد، و نيز قدرت بر اندازى آنها را نيز در خود ندارند، زمينه پذيرش اسلام را فراهم ديدند.
در اين زمان ، كه تعدادى از سركردگان و بزرگان قريش به مدينه آمده و اسلام خويش را اعلان نمودند. مشهورترين اين افراد خالد بن وليد، عمرو بن عاص و عثمان بن طلحه بودند كه در صفر سال هشتم به اسلام رو آوردند. پيامبر آنان را به گرمى پذيرفت و از آنان در فرماندهى جنگ هاى بسيارى استفاده نمود و آنان نيز شجاعت و پايدارى خود به اسلام را نشان دادند.


۸
فصل چهاردهم : مطيع ساختن مناطق يهودى نشين درشمال خيبر و فدك و دشت قرى

فصل چهاردهم : مطيع ساختن مناطق يهودى نشين درشمال خيبر و فدك و دشت قرى

خيبر: موقعيت و اهميت آن

منطقه خيبر، در فاصله ٢٥٠ مايلى شمال مدينه قرار دارد. در اين منطقه ، تعدادى دشت وجود دارد كه وسيع ترين آنها، دشت سرر و دشت خاص است . اين دو دشت به سمت جنوب كشيده شده و تا درياى سرخ ادامه مى يابند. دشت هاى كوچك خيبر نيز دشت بعث و دشت رجيع اند كه پيامبر به هنگام خيبر، پايگاه خويش را در آن ها قرار داد. (٦٢٧)
در خيبر و اطراف آن ، آبها و چشمه هاى فراوانى وجود دارد كه كشتزارهاى جو و نخلستان ها را مشروب مى كند. خيبر در آن دوران ، كشتزار حجاز از نظر خوراك و روغن و ثروت به شمار مى آمد. طورى كه صيحانى خيبر مرغوب ترين خرماى حجاز بود و توليد ساليانه آن چهل هزار وسق بود؛ (٦٢٨) اما فراوانى آب در خيبر، موجب شده بود بيمارى واگير مالاريا(٦٢٩) در آن گسترش يابد.
خبرهاى مربوط به جنگ خيبر، روايت مى كند كه در دشت هاى آن ، هفت قلعه اصلى بنام هاى كتيبه ، وطيح ، سلالم ، شق ، غموص ، ناعم و نطات وجود داشته است .
كتيبه دشتى وسيع ميان وطيح و خاص بود و فاصله آن تا مركز خيبر يك بريد يعنى چهار مايل بود و صهباء كه يكى از مهم ترين مناطق زراعتى خيبر به شمار مى آمد، در آن وجود داشت . (٦٣٠) اين سه قلعه ، در كنار و نزديك هم قرار داشتند و اين نزديكى به حدى بود كه برخى منابع ، وطيح و سلالم را دو قلعه فرعى كتيبه قلمداد كرده اند. (٦٣١)
اما شق و نطات دو دشتى بودند كه ميان آنها دو زمين به نام سبخه و مخاضه (٦٣٢) قرار داشت . در نطات چشمه پرآبى قرار داشت كه آلوده به مالاريا بود. (٦٣٣) و در آن تعدادى قلعه كه مشهورترين آنها قلعه مرحب و كاخ او و خانه برادرش ياسر، از سكونت گاههاى بنى قسمه (٦٣٤) قرار داشته است . هم چنين قلعه ناعم ، دژ قلعه زبير (٦٣٥) و قلعه نزار (٦٣٦) نيز در آن قرار داشته است .
در شق چشمه اى متعلق به شمس الحمه قرار داشت كه آب آن در شكاف زمين جريان پيدا مى كرد. (٦٣٧) در نزديكى شق ، قلعه ناعم و غموص (٦٣٨) قرار داشت . به نظر مى رسد. اين قلعه هاى سه گانه در سمت جنوبى خيبر قرار داشته اند، زيرا نخستين قلعه هايى بودند كه از سوى پيامبر مورد حمله قرار گرفتند و در آغاز مقاومت سختى كردند، اما سرانجام تسليم شدند.
يهوديان ، منطقه خيبر را از زمانى كهن براى سكونت خويش انتخاب كرده بودند. منابع تاريخى از تاريخ دقيق اين سكونت يادى نكرده اند. شايد آنان به وسيله رومى ها در قرن اول پيش از ميلاد، از فلسطين اخراج و به خيبر آمده باشند. مردم خيبر به كشت و زراعت مشغول بودند و بسيارى از قبايل ساكن در اطراف شمال حجاز را از نظر غذايى تامين مى كردند.
خيبر، هم چنين پناهگاهى براى برخى از يهوديان كه از سوى پيامبر از مدينه اخراج شده بودند، بود .در اين ميان مى توان به بنى نضير اشاره نمود كه پس از پناه آوردن به خيبر، دست به فعاليت هاى سياسى عليه رسول خدا صلى الله عليه و آله زده و دشمنان او را با هم متحد ساختند.
پيامبر هنگام بازگشت از حديبيه و عقد قرار داد صلح ، به اصحاب خويش كه در حديبيه به همراه ايشان بودند، فرمان داد براى تسخير خيبر به سوى آن حركت نمايند. در آن هنگام ، تعداد آنان هزار و هشتصد نفر(٦٣٩) بود. بدون شك ، هدف ايشان از اين حمله ، از ميان برداشتن كانون خطرى كه همواره دولت اسلامى در مدينه را مورد تهديد قرار مى داد، بود؛ زيرا خيبر پناهگاه بنى نضير و پشتوانه فزاره به شمار مى آمد و دستيابى به آن ، موجب از ميان رفتن تحركات و فعاليت هاى بنى نضير و شكستن پيمانى كه هم چون سدى در برابر گسترش اسلام به سوى شمال بود، مى گرديد. از سوى ديگر، ساير قبايل براى به دست آوردن امتيازى از فرآورده هاى خيبر، مجبور به تسليم در برابر پيامبر مى شدند.
پيمان حديبيه ، اسلام را در برابر خطر تهديدهاى مشركين مكه در امان قرار داده بود؛ اما اين امنيت ، تنها شامل فعاليت هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در جنوب بود. از اين رو، اين آرامش موجب مى شد كه پيامبر تمامى قدرت مسلمانان را براى گسترش دولت در شرق حجاز و شمال آن به كارگيرد. بدون شك ، گسترش اسلام به سوى شمال ، امنيت دولت اسلامى را از تهديدات غطفان و رييس آشوب طلب آن عينية بن حصن آسوده مى ساخت ؛ فرآورده هاى بسيار خيبر را در اختيار مسلمانان قرار مى داد و سبب مى شد عشايرى كه تكيه بر محصولات آن داشتند، از اين پس دست نياز به سوى پيامبر دراز نمايند و به فرمان او سر تسليم فرود آوردند.
گسترش اسلام به سوى شمال ، هم چنين موجب دست يافتن مسلمانان بر راه هاى تجارت به سرزمين شام مى شد و اهميت آن را براى مهاجرينى كه در مدينه استقرار يافته بودند، افزايش مى داد. بنابراين ، روشن است كه پيمان حديبيه نتوانست پيامبر را به زيارت مكه كه اميد به دست آوردن سود معنوى فراوانى را از آن داشت برساند و دست آوردهاى مادى را جايگزين دست آوردهاى معنوى آن سازد و برخى را كه نيازمند بودند، راضى كند. اين فتح خيبر بود كه كانون دست آوردهاى مادى را، كه مسلمانان پس از فتح آن به دست آوردند، در اختيار آنها قرار مى داد. بخارى روايت مى كند كه عايشه گفت : هنگامى كه خيبر فتح شد، گفتيم اكنون از خرما سير مى شويم !! و نيز از ابن عمر روايت شده است كه گفته شد: ما سير نشديم مگر آنكه خيبر را فتح كرديم . (٦٤٠)

تسخير دژها

به روايت ابن اسحاق ، رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه از حديبيه به مدينه بازگشت ، بى درنگ فرمان حركت به سوى خيبر را صادر نمود. در آن هنگام ، غطفان قصد داشت ساكنين خيبر را يارى كند، اما شايعاتى به گوش آنان رسيد كه پيامبر گروهى را بر عليه آنان روانه ساخته است . پس در خانه هاى خويش پناه گرفتند. اگر اين گفته درست باشد، گواه ارتباط داراى استحكام نبوده است ، زيرا غطفان در طول هفته هايى كه پيامبر با ساكنين خيبر پيكار مى كرد، دست به هيچ گونه اقدامى براى يارى آنان نزد.
در اين ميان ساكنين فدك قصد يارى ساكنين خيبر را داشتند، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به فرماندهى على بن ابيطالب عليه السلام روانه ساخت و ايشان بر فدك حمله برده و تعدادى از شتران و چهارپايان آنان را به غنيمت گرفتند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله ساكنين خيبر را در حمله اى غافلگير ساخت ؛ طورى كه مجبور شدند در دژهاى خويش پناه گرفته و دور از هم از خويش دفاع نمايند. اطلاعات به دست آمده از فتح خيبر، آشكار مى سازد كه ساكنين آن همگى با هم در پيكار با مسلمانان شركت نداشته اند؛ زيرا پيامبر هر گاه دژى را محاصره مى كردند، جز ساكنين آن دژ، هيچ كس با آنان به جنگ نمى پرداخت و يارى و كمكى از ساكنين قلعه هاى ديگر انجام نمى شد.
واضح است كه آنان از يكديگر جدا بوده و فاقد رهبرى قدرتمند و داراى نفوذ بودند كه بتواند برنامه ريزى گسترده اى در برابر مسلمانان بنمايد. از اين رو، به گروه هاى متعددى تقسيم شده بودند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكار خويش را با حمله به ناعم و نطات آغاز نمود. يهوديان ، زنان و كودكان خويش را در ناعم پناه داده بودند كه به آسانى تسليم پيامبر شدند.
در نطات ، پانصد جنگجو به همراه مقادير فراوانى آذوقه و كالا مستقر بود. (٦٤١) آنان مدت ده روز مقاومت شديدى نشان دادند، اما در پايان ، با پيكار گسترده اى ، تسليم شدند. (٦٤٢) سپس قله زبير، پس از مقاومتى كه سه روز به طول انجاميد، (٦٤٣) تسليم شد. پيامبر سه روز بعدى را به محاصره شق گذارند و پس از جنگى شديد بر آنان مستولى شد. مسلمانان سپس رو به سوى كتيبه و غموص و طيح گزاردند كه در آن هنگام ، اطراف آن ها، حاصلخيزترين زمين هاى خيبر قرار داشت .
در اين سه قلعه بيش از هزار يهودى پناه گرفته بودند كه پس از مقاومتى كه چهار روز به طول انجاميد، مجبور به تسليم شدند. به دنبال آن ، قلعه سلام تسليم گرديد و اين گونه خيبر به دست مسلمانان افتاد. (٦٤٤) هنگامى كه پيامبر، ساكنين خيبر را وادار به تسليم نمود، آنان را بر زمين هاى خود باقى گذاشت و مقرر فرمود نيمى از محصولات سالانه كشتزارهاى خويش را در اختيار ايشان قرار دهند. براى صلح رايزنى نمودند، قرار داده شد. (٦٤٥) اين مقدارى بود كه دولت هاى ديگر آن روزگار، از كشاورزان خويش دريافت مى نمودند. به احتمال برتر، رسول خدا صلى الله عليه و آله با آنان درباره مالكيت زمين و تنظيم كار كشاورزى و تقسيم توليدات آن گفتگو نكرده است .
غنيمت هاى به دست آمده از خيبر، تنها ميان شركت كنندگان در جنگ تقسيم شد. اين افراد، كسانى بودند كه پيشتر در حديبيه شركت يافته بودند. درباره تقسيم اين غنيمت ها، دو روايت آمده است : نخستين روايت مى گويد هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خيبر را فتح كرد، غنيمت ها را به سى و شش قسمت تقسيم نمود. سپس ‍ نيمى از آن سهم ها را براى احتياجات و پيش آمدهاى ناخواسته قرار داد. (٦٤٦)
اما روايات ديگر مى گويد تقسيم اموال خيبر، تنها در مورد دژهاى شق و نطات و كتيبه صورت گرفت . در اين ميان شق و نطات در دو سهم براى مسلمانان قرار گرفت و كتيبه به عنوان خمس در راه خدا و سهم پيامبر (٦٤٧) و نزديكان او يتيمان و بينوايان و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و ميانجيانى كه ميان پيامبر و مردمان فدك براى صلح رايزنى نمودند، قرار داده شد. (٦٤٨) به گفته منابع ، هيجده سهم از سى و شش سهم ، ميان شركت كنندگان در فتح خيبر تقسيم شد. اين افراد شامل هزار و چهارصد مرد پياده و دويست سواره بود. پيامبر سهم هر سواره را دو برابر سهم پياده قرار داد. هر سهم براى يكصد نفر بود. اموال به دست آمده در اختيار عشاير قرار گرفت و يك نفر، آنها را ميان افراد عشيره خود تقسيم مى نمود. هشت عشيره از خزرج ، يك عشيره از اوس ، و عشيره اسلم و ضفار از اين اموال سهم بردند. تعدادى از مهاجرين نيز از اين غنيمت ها سهمى بردند.
ساكنين خيبر هم چنان در زمين هاى خود باقى و به كار مشغول بودند. تنها در پايان ملزم بودند نيمى از محصول خويش را در اختيار مسلمانان قرار دهند. اين وضع در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سپس ابوبكر و عمر و پس از او، اين گونه ادامه يافت كه شخصى را به آنجا گسيل مى داشتند و نامبرده ، ميزان محصول را برآورده كرده و مقدار سهم مسلمانان را تعيين مى نمود. اين وضع تا دوران عمر بن خطاب ادامه داشت و در اين هنگام افزايش كارگران مسلمانان و توانايى آنان براى كار بر روى زمين ، موجب شد كه عمر، يهوديان را به شام تبعيد نمايد و زمين ها را ميان مسلمانان تقسيم نمايد. (٦٤٩) برخى از كتاب هاى حديث ، روايت كرده اند كه رانده شدن يهوديان خيبر از سوى عمر، به اين علت بوده است كه بعضى از مسلمانان هنگامى كه به كار در آنجا مشغول مى شدند، بيمار مى شدند و آن را به افزايش نيروى كار در مدينه و امكان به كارگيرى آنان براى عمران و آبادانى خيبر و در نهايت كاهش فشار و فزونى جمعيت مدينه از راه استخدام آنها در كار بود.
در دوره جنگ خيبر، حوادثى رخ داد كه برخى از كتاب هاى حديث ، به علت ارتباط آنها با بعضى از دستورات اسلامى ، مكرر از آن ياد كرده اند. از آن جمله ، تحريم خوردند گوشت درازگوش اهلى (٦٥٠) و ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با صفيه بدون مهريه را مى توان نام برد. (٦٥١)

فدك

فدك سرزمينى آباد و حاصلخيز واقع در شمال شرقى خيبر و به اضافه دو روز تا آن است و با كوه طى يك شب فاصله دارد. (٦٥٢) در آن دژى معروف به شمروخ (٦٥٣) و تعدادى دهكده و كشتزار قرار دارد. ساكنان فدك را يهوديان تشكيل مى دادند كه فدك رييسى به نام يوشع بن نون داشتند. به نظر مى رسد كه آنان روابط حسنه اى با ساكنين خيبر داشته اند. هنگامى كه پيامبر دست به محاصره خيبر زد، ساكنان فدك به قصد يارى آنان بر آمدند، كه در اين هنگام ، رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به فرماندهى حضرت على عليه السلام به سوى آنان گسيل داشت تا مانع از يارى آنها به اهل خيبر شوند.
هنگامى كه پيامبر خيبر را وادار به تسليم نمود، ساكنين فدك هراسان شدند و نمايندگانى را به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاده و از ايشان درخواست نمودند كه در برابر نمايندگانى را به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاده و از ايشان درخواست نمودند كه در برابر سازش با آنان ، نيمى از محصولات فدك را در اختيار گيرد. پيامبر نيز درخواست آنان را پذيرفت . از آنجا كه منطقه فدك بدون جنگ در اختيار رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار گرفت ، همانند ديگر غنايم ميان مسلمانان تقسيم نشده و خالصله رسول خدا صلى الله عليه و آله شد. (٦٥٤) فدك بحث هاى عقيدتى فراوانى را برانگيخت ، زيرا حضرت فاطمه عليه السلام و عباس آن را ملكى خاص از آن رسول خدا دانسته و از ابوبكر خواستند تا آن را به ايشان باز پس دهد؛ اما ابوبكر نپذيرفت و آن را ملكى عمومى از آن مسلمانان پنداشت و احكام ارث را در آن جارى ندانست . اين مشكل ، مدت ها باقى بود تا اين كه معاويه خلافت را در دست گرفت و فدك را در اختيار مروان بن عبد الملك قرار داد و سپس بعضى از فرزندان او، آن را به ارث بردند. وقتى عمر بن عبد العزيز ولايت را به دست گرفت ، آن را به جايگاه اوليه اش بازگرداند. (٦٥٥)
هنگامى كه خلافت به عمر بن خطاب رسيد، يهوديان ساكن فدك را، پس از آن كه نيمى از سهم ايشان را به خودشان واگذار نمود، از آنجا تبعيد نمود. آنها به سوى شام حركت كرده و در آن جا استقرار يافتند. (٦٥٦)

دشت وادى القرى

وادى القرى حاصل خيز و داراى آب ها و كشتزارهاى فراوان بود و اين منطقه از بزرگ ترين دشت هاى حاصلخيز در جزيره به شمار مى آمد كه بزرگ ترين دهكده آن قرح بود و ساكنين آن را يهوديان تشكيل مى دادند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از پايان جنگ خيبر به سوى وادى القرى رفت و ساكنان آن را به اسلام دعوت كرد آنان دعوت پيامبر را نپذيرفته و به جنگ پرداخته اما رسول خدا ص بر آنان غلبه يافت و همه را وادار به تسليم نمود، سپس با مردم آن همانند ساكنين خيبر رفتار كرد و نيمى از محصول آنان را از آن مسلمان قرار داد: ابن اسحاق مى گويد: عمر بن خطاب قسمتى از زمينهاى دشت وادى القرى را در اختيار بعضى از ياران خويش قرار داد، اما دليلى آشكار بر تبعيد يهوديان آن منطقه را از سوى او در دست نيست مقدسى مى گويد شهر قرح كه بزرگ ترين منطقه مسكونى وادى القرى به شمار مى آمد بيشترين افراد آن را يهوديان تشكيل مى دادند (٦٥٧)

فصل پانزدهم : شرايط مردم در بخش مركزى حجاز

هنگامى ظهور اسلام نظام قبيله اى در شبه جزيره عرب حاكم بود، اين نظام ريشه اى عميق در زندگى مردم دوانيده و داراى نفوذى قدرتمند در همبستگى اجتماعى و سياسى آنان بود، قرآن كريم ، اصل نظام قبيله اى عرب را مراعات كرده و به همين مناسبت در آغاز دعوت اسلامى به پيامبر فرمان داده كه از نزديكان و خويشاوندان عشيره خويش و سپس در ام القرى مكه و پيرامون آن آغاز كنند از اين رو گفته اند قرآن گفتارى است براى پيامبر و اقوام او اما با توجه به اين كه دعوت اسلامى عنايت ويژه اى به عقيده و فكر و روح افراد داده است ، پايه و اساس اين دعوت بر اصلاح فرد و راهنمايى او استوار آمد.
به اين جهت ، بيعت ، فردى بود، هم چنان كه مسئوليت دينى واخلاقى نيز فردى به شمار مى آمد. در اسلام ، هر كس در گرو اعمال خويش و در برابر كارهاى خود مسئول است . در قيامت نيز كارهى او به حساب خود اوگذاشته مى شود؛ روزى كه به گفته قرآن : لا يجزى والد عن ولده و لا مولود هو جازعن والده شيئا لقمان ٣٣ يعنى : نه پدر كيفر اعمال فرزندش را تحميل مى كند ، و نه فرزند چيزى از كيفر اعمال پدرش را لقمان ٣٣.
در بررسى وابستگى هاى قبيله اى مهاجرين ، آشكار مى شود كه آنان از عشاير گوناگونى بوده اند. هر يك از آنان ، بصورت فردى به اسلام رو آورده اند و هيچ گاه يك عشيره قريشى ، به طور كامل مهاجرت نكرده است . هم چنين هيچ خاندانى ، به جز خاندان ابى جحش كه همگى هجرت را پيش گرفتند به صورت كامل هجرت ننمود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام هجرت خويش به مدينه ، براى برقرارى نظام ويژه اى در آن تلاش نمود؛ اما علاوه بر آن كه نظام قبيله اى را مورد توجه خويش قرار داد، در تحكيم ارزش هاى اسلامى نيز، كه در آن جايگاه فرد و عقايد و ارتباط او با جامعه از اهميت خاصى برخوردار بود، كوشش نمود.
در سال هاى نخستين هجرت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله شرط نمودند كه هر مسلمانى به مدينه هجرت نمايد و در آن سكونت گزيند. به اين ترتيب ، مدينه در كنار مهاجرين مسلمان قريش كه به همراه پيامبر آمده بودند، مهاجرين ديگرى را از قبايل گوناگون در خود جاى داد. در پيشگفتار عهد نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره شده است : مومنان و مسلمانان از مى پردازند. بدون شك ، اين گروه سوم و ديگرانى كه از آنان پيروى كرده و به آنها پيوسته است و با آنان به جهاد مى پردازند همان افراد قبايل گوناگون بوده اند. هر يك از آنان بنا به نداى درونى خويش اسلام آورده ، و براى همراهى با مسلمانان به مدينه مهاجرت نمود تا در فعاليت آنان شركت كرده و وظيفه خويش را نسبت به اسلام به انجام رساند. شمارش اين گروه از مهاجرين بسيار دشوار به نظر مى رسد؛ زيرا منابع تنها به ذكر نام افرادى كه در جنگ بدر شركت كرده و كشته شدگان آن و برخى از پيكارهاى ديگر و نام فرماندهان سريه هايى كه پيامبر گسيل مى داشت و تعداد شركت كنندگان در آن بسنده كرده اند. آگاهى هاى داده شده در اين موارد، بسيار دقيق است ؛ اما ويژگى هاى آنان را درنظر نگرفته است ؛ زيرا اغلب ، نام آنان ، بدون آنكه اشاره اى به عشيره آنان شود، آمده است و مشخص نيست شركت كننده خود شخصا و يا به همراه تمامى عشيره خويش در جنگ شركت داشته است ؛ در حالى كه معمولا چنين بوده است .
بدون شك پيكارهاى پيامبر و سريه هاى او، متوجه قبايلى بوده است كه اسلام نياورده بودند. اما در اين ميان گاه برخى از حملات به برخى از تيره هاى عشاير يك قبيله بوده ، نه تمامى آن ؛ زيرا گاه يك قبيله با اسلام ارتباط داشته ، اما برخى از عشاير آن هم چنان بر كفر باقى مانده بودند.
بيشتر شركت كنندگان در جنگ بدر را هم پيمانان قبايل انصار تشكيل مى دادند. منابع به تاريخ سكونت گزيدن آنان در مدينه اشاره اى نكرده اند، اما نام ٣٢ نفر از آنان را- كه تقريبا يك پنجم شركت كنندگان انصار را تشكيل مى دهند- آورده اند كه چهار نفر آنان از قبايل مدينه ، دوازده نفر از بلى شش نفر از جهينه ، چهار نفر از اشجع ، و چهار نفر از غطفان و سليم و حزينه و غسان و دو نفر از جهينه ، چهار نفر از اشجع ، و چهار نفر از غطفان و سليم و حزينه و غسان و دو نفر از اسد يا يمن بوده اند.
در جنگ احد يك برده و يك آزاده غير عرب مولى كشته شد و يك نفر از مزينه ، و جهينه و بلى . لازم به ياد آورى است كه ساكنان صفه اهل الصفه همگى مردمى از عشاير گوناگون بوده اند. آنان با پيامبر ارتباط پيدا كرده و در مسجد او اقامت گزيدند. منابع نسبت به تعداد و تاريخ هجرت آنان هم نظر نبوده و برخى از آنان گفته اند كه ميان آنان ، يك نفر از بكاء، دو نفر از غفار و ده نفر از اسلم بوده اند.
پيامبر در پايان سال نخست هجرت ، فعاليت خويش را به بيرون مدينه معطوف نمود. ايشان غزوات و سريه هاى زيادى براى پيكار و يا بستن قرارداد و پيمان با اهداف سياسى ، انجام داد كه در بيشتر آنها، شرط اسلام و يا هجرت وجود نداشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله در كنار آن ، افراد و گروه هايى را براى دعوت به اسلام و گسترش آن در ميان قبايل اعزام مى نمود. سيره نويسان به بعضى از حوادث تلخى كه در اين راه بر فرستادگان پيامبر وارد اشاره كرده اند و به يقين فرستادگان ديگرى در اين راه به موفقيت هاى بى سر و صدايى دست يافته اند كه سيره نويسان از آنان يادى نكرده اند.
هم چنين سيره نويسان از افرادى ياد كرده اند كه به حضور پيامبر شرفيات شده و اسلام آورده اند و سپس به ايشان وعده داده اند كه به نشر اسلام در ميان خانواده و عشيره خود بپردازند. با اين روش ها و به ويژه به دليل ارتباط ميان افراد و پيامبر، كه پس از هجرت همواره در مدينه سكونت داشت و تنها در زمان جنگ از آن بيرون مى رفت ، اسلام در حجاز و شبه جزيره عرب گسترش يافت .
اسلام آوردن يك عشيره ، به معناى نفوذ و قدرت پيامبر در آن عشيره بود و با توجه به اين كه اسلام يك عشيره با موقعيت جغرافيايى آن همسو نبود، با گسترش دولت اسلام ، تناسب مستقيم نداشت ؛ اما رسول خدا صلى الله عليه و آله هدايت بشر و اجتماع و راهنمايى آنان را مهم تر از گسترش زمين هاى تحت نفوذ خويش و توسعه قدرت خود مى دانست . از آگاهى هاى به دست آمده از منابع گوناگون ، مى توان نتيجه گرفت كه انتشار اسلام در حجاز و از آن پس در شبه جزيره عرب ، بر اسلام آوردن افراد و سپس گروه ها استوار بود. در اين ميان ، تعيين افراد، دشوار به نظر مى رسد. اما اسلام گروه ها، كه به معناى اسلام عشاير و قبايل بود، آشكارتر و گسترده تر به نظر است . البته اين گسترش ، هيچ گونه ارتباطى با گسترش سرزمين اسلام نداشته است ؛ بلكه تاثير آن بر عشاير و قبايل ساكن در اطراف غربى و جنوبى مدينه بود و سپس به قبايل مناطق ديگر نيز نفوذ مى كرد. گسترش ‍ اسلام با زور و فشار صورت نگرفت ، بلكه به روش هاى صلح طلبانه و آرام قلبى همراه بود. انتشار اسلام ، هم چنين با غزوات و سريه هاى جنگى كه به عللى ديگر و براى تحقق اهدافى جز نشر عقيده ، صورت مى گرفت ، ارتباطى نداشت . بسيار دشوار است كه بتوانيم خط سيرى دقيق از چگونگى راه هاى گسترش اسلام ترسيم نماييم ، اما مى توان گفت كه دو حادثه اساسى ، تاثير فراوانى بر اين مسئله گذاشت . اين دو حادثه ، صلح حديبيه و فتح مكه بودند.
هنگام پيدايش اسلام ، نظام قبيله اى بر جزيرة العرب حاكم بود و اين خود تاثير به سزايى در انتشار دين ميان مردم گذاشت . بنابراين لازم است موقعيت و چگونگى وضع عمومى عشاير حجاز پيش از فتح مكه ، كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله برخورد داشته و پس به آغوش اسلام در آمده اند، بررسى شود.
پيش از اين ، گفتيم كه دولت اسلام در آغاز هجرت ، تنها محدود به مدينه بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر هر تازه مسلمانى شرط مى نمود كه در مدينه اقامت نمايد. اما حوادثى كه دولت اسلام در مدينه با آن برخورد نمود، موجب شد كه با عشاير و مناطق اطراف نير تماس پيدا كند. از سوى ديگر، جهانى بودن دعوت اسلامى ، گسترش اين فعاليت را در دايره هاى وسيع ترى طلب مى نمود. بنابراين ، طبيعى بود كه محدوده فعاليت نخستين آن در مناطق اطراف مدينه و طبيعتا سرزمين حجاز متمركز شود.

حجاز و عشاير آن

حجاز سرزمين گسترده اى ميان دشت هاى پست نجد و سواحل درياى سرخ است . اين سرزمين ، بيش از نيمى از غرب بخش غربى شبيه جزيره عرب را در برگرفته است . اين بخش ، ارتباط تنگاتنگى با سرزمين هاى ديگر شبه جزيره دارد؛ به گونه اى كه نمى توان ديد. كوه هايى كه ارتفاع و جهت آنها با يكديگر در تضاد است و دشت هاى اندكى كه وسعت و طول آنها با يكديگر متفاوت است . اين بخش ، داراى جلگه هاى ساحلى گسترده اى به نام تهامه است (٦٥٨) و در آن ، مناطق بيابانى باير فراوانى ديده مى شود. هم چنين بخش ‍ هايى از آن را مناطق پوشيده از علف و چراگاه ها تشكيل مى دهد. قسمت هايى از آن نيز داراى آب هاى فراوان زيرزمينى است كه براى كشت قابل استفاده است .
حجاز به هنگام ظهور اسلام داراى دولتى نبود كه سرپرستى آنان را به عهده داشته باشد و زندگى اجتماعى را اداره كرده و راهنمايى نمايد. جز مكه ، مدينه و طايف ، شهرى نيز ياد نشده است كه داراى تنوع جمعيت بوده و يا نظم ادارى ويژه اى در آن وجود داشته باشد.
در آن دوران ، هر قبيله داراى منطقه اى براى خود بود كه در آن سكونت كرده و سرپرستى آن را به عهده داشت و آن را سرزمين و سكونتگاه خويش به شمار مى آورد. تعداد افراد قبايل و وسعت سكونت گاه آنان ، وابسته به قدرت همبستگى و نيروى دفاع آنان از سرزمين خود در برابر جنگ ها و دست اندازى هاى خارجى بود و چه بسيار از اختلافات ونزاع هاى درونى در يك قبيله ، كه به جنگ هاى خونين و جدايى منجر شده و در پايان به بيرون رفتن گروه ضعيف تر و سكونت آنان در مناطق ديگر، بدون پاى بندى به سلسله نسب خود شده است .
پيشه افراد هر قبيله ، بر اساس شرايط جغرافيايى منطقه اى كه در آن زندگى مى كردند تعيين مى شد. در صورتى كه آنها آب كافى براى كشاورزى در اختيار داشتند، همگى در كار زراعت ، به ويژه در كشت درختان نخل و جو و برخى از سبزيجات فعاليت مى كردند. در حقيقت ، گاهى فراوانى آب سبب مى شد گروه زيادى در يك محدوده زندگى كنند. جمعيتى كه در اين بخش زندگى مى كردند، نام ويژه اى را براى خود انتخاب مى كردند كه به وسيله آن از ديگران شناخته شوند. اگر چه همواره در اين مناطق يك عشيره زندگى مى كرد و تمامى افراد آن در نسب يكى بودند، اما گاه اما نام اين مناطق ، به نام عشيره اى كه در آن زندگى مى كرد، نام گذارى نمى شد، بلكه به نام هاى اصلى آن ، كه معمولا ارتباطى با طبيعت آن و ساكنين آن و يا پيشينه آن نداشت و براى معرفى آن نياز به دادن توضيحاتى هم چون ارتباط آن با كوه يا دشت يا آب داشت ناميده مى شد. در نام گذارى هاى نيز كمتر به وضعيت ادارى آن بخش ، هم چون شهر يا روستا بودند، اشاره اى مى شد.

شهرنشينان و چادر نشينان

منابع به هنگام سخن از ساكنين بخش هاى جزيرة العرب ، از شرايط مدنيت ساكنين آن با دو نام شهرنشينان و چادرنشينان ياد مى كنند. مقصود آنان از نام گذارى نخست ، افرادى است كه در خانه هاى ساخته شده ثابت و به صورت دايمى زندگى مى كردند و پيشه آنان عموما كشاورزى بود. آنان به دام دارى و تربيت بعضى از چهارپايان و حيوانات از قبيل گوسفند و بز و شتر و الاغ و اسب مى پرداختند. آنان گاه به انجام كارهاى دستى خانگى و محلى نيز، براى رفع نياز محدود خويش پرداختند.
اما چادر نشينان ، چوپانانى هستند كه زندگى آنان بر پرورش دام ، به ويژه گوسفند و شتر تكيه داشت و غالبا در اطراف چاه ها زندگى مى كردند. آنها با تغيير فصل ، به ويژه در فصل بهار از منطقه اى به منطقه ديگر كه در آن علف يافت مى شد كوچ مى نمودند. محور اساسى سكونت آنان در منطقه ، چاه هاى آب بود كه در فصل تابستان و زمستان در اطراف آن مستقر مى شدند. آنها غالبا در زير چادرهايى ساخته شده از پشم زندگى مى كردند و به همين مناسبت چادرنشين ناميده مى شدند.
فراوان ديده شده است كه چادرنشينان گروهى متفاوت از شهرنشينان به شمار آيند. به عنوان مثال ، منابع ياد كرده اند كه ساكنين فلان منطقه از فلان عشيره بوده و باديه آنان از عشيره ديگرى است كه در نسب بسيار دور از عشيره شهرنشينان است . شهرنشينان غالبا به علت منافع مشترك ، با ساكنان چادرنشينى اطراف خود داراى روابط استوار و پابر جايى بودند. بيشتر درگيرى ها، ميان ساكنين سرزمين هاى گسترده و قبايل بزرگ به وجود مى آمد.
شهر نشينان و چادرنشينان يك منطقه مسكونى ، معمولا با هم داراى روابط فرهنگى پايدارى بودند؛ زيرا نسب ، زبان ، ارزش هاى اجتماعى و اخلاقى و مشتركات مشابهى داشتند.
از سوى ديگر، زندگى چادرنشينان در بيابان و نقل و انتقال آنان ، موجب مى شد كه اين گروه بيش از ديگران در عزلت و سادگى به سر برده و عدم ثبات و استقرار آنان ، تاثير فراوانى در موضع گيرى و شرايط سياسى آنان داشته باشد. از اين رو، چادرنشينان را نيز اعراب ناميده اند، كه با بيابان در ارتباط هستند. اين شرايط ويژه ، موجب شد كه آنان نسبت به اسلام و دولت آن موضع گيرى نه چندان خوبى داشته باشند. از اين رو، آياتى در نكوهش رفتار آنان نازل شد؛ همچون آيه الاعراب شاد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ما انزل الله ؛ يعنى : باديه نشينان عر؛، كفر و نفاقشان شديدتر است ، و به نا آگاهى از حدود و احكامى كه خدا نازل كرده سزاوارترند توبه ١٩٧، قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم ؛ يعنى عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم ! بگو: شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم ، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است حجرات ١٤.
براى هر عرب ، استقلال فردى و شخصيت او از ارزش والايى برخوردار بود، اما در ميان جوامع عرب شهرى و چادرنشين ، برخى از افراد به علل ويژگى هاى مشخص و فردى ، از ديگر مردان قبيله خود متمايز گرديده ، و بر ديگرانى هر چند محدود، برترى و آقايى مى يافتند؛ به گونه اى كه از جايگاه ويژه اى در ميان آنان برخوردار مى شدند. رفتار آنان مورد پذيرش عمومى قرار مى گرفت و به تدريج سرپرستى و رياست قوم خود را به عهده گرفته و رهبر آنان مى شدند و گاهى سخن گويى آنان را نيز به عهد مى گرفتند. جايگاه آنان بر اثر گذشت زمان مستحكم مى شد و مورد اعتراف عملى و نه التجايى قرار مى گرفت . نفوذ و اقتدار اين سركردگان ، متفاوت بود. گاهى محدود به گروه كوچكى بود كه اطراف آنها زندگى مى كردند، و گاه شامل تمامى چادرنشينان و يا تمامى قبيله مى شد. اما افرادى كه مى توانستند قدرت خود را بر تمامى قبيله بگسترانند، بسيار اندك بودند و مى توان آنان را به روساى جمهورى كنونى كشورها تشبيه نمود. آنها معمولا در سال هاى پيرى به چنين موقعيتى دست مى يافتند و نفوذ و تسلط آنها، به چگونگى رفتارهاى شخصى آنها بستگى داشت .

عشاير حجاز مركزى

بكرى از محمد بن عبدالملك اسدى روايت مى كند كه حجاز داراى دو دوازده زيست گاه يا سكوت گاه بوده است كه عبارت بودند از: مدينه ، خيبر، فدك ، ذوالمروه ، و سكونت گاه هاى بلى ، اشجع مزينه ، جهينه ، گروهى ازبنى بكربن معاويه ، جمعى از هوازن و تمامى افراد قبيله سليم و قبيله هلال .
در اين گزارش ، مقصود از حجاز، همان بلندى هاى پهناور سراه است كه تهامه را كه همانند قسمت ساحلى پست مى باشد و از تپه هاى گسترده در شبه جزيره عرب كه همان نجدا باشد و مرز جنوبى آن به مكه نمى رسد جدا مى سازد، اين تعريف ، تقسيم بندى جغرافياى عمومى گسترده اى است كه مى توان از آن به عنوان راهنما استفاده نمود اما به هنگام بررسى تغيرات و وضعيت جمعيت و زمان وقوع آن ، نمى توان تنها به آن تكيه كرد، زيرا برخى از مناطق مسكونى قبايل حجاز تا تهامه و نجدا امتداد يافته بود و عكس آن نيز صادق است ، بررسى تاريخ آنان در مرحله نخست بر چگونگى شرايط افراد و فعاليت آنان تكيه دارد، قابل توجه آن كه اسدى كه پيش از اين او ياد كرديم دو دسته سكونت گاه را ياد كرده است ، نخست مناطق جغرافيايى كه شامل مدينه خيبر، فدك ذوالمروه است و وى بدون آن كه اشاره اى به ساكنين آن كند آنها را به عنوان سكونتگاه ياد كرده است ديگرى سرزمين قبايل است كه او تنها به قبايل مهم و اصلى آنان اشاره نموده و از ذكر قبايلى كه نام آنها در منابع سيره پيامبر آمده است غفلت ورزيده است .
بكرى به روايت از عمر بن شبه هنگام سخن از تاريخ جابجايى عشاير در مناطق غربى جزيره پس از سختى طولانى مى گويد، پروردگار قادر متعال اسلام را برگزيد در حالى كه حجاز پوشيده از عرب اسد، عبس ، غطفان : فزاره ، مزينه : فهم ، عدوان و هذيل ، خثعم ، سلول ، هلال كلاب بن ربيعه : طى ، اسد، حليفان و جهينه بود، وى در اين گزارش ، تنها به نام دو قبيله كه اسدى از آنان ياد كرده است اشاره نموده است اين دو قبيله عبارت اند از: از مزينه و اءشجع ؛ اما او نام قبايل ديگرى را كه در جنوب مكه و شمال شرقى حجاز اقامت داشته اند، بدان ها افزوده است .
بكرى هم چنين در قسمت هاى ديگرى از مقدمه كتاب خود، به برخى از قبايل كه در سراة واقع در جنوب مكه زندگى مى كرده اند اشاره كرده است . (٦٥٩)
از فشرده آگاهى هاى گسترده و پراكنده اى كه بكرى از آنها ياد كرده و نيز از آنچه كه در كتاب هاى سيره و جغرافيا در اين باره آمده است ، مى توان وضعيت زير را از قبايلى كه در حجاز و مناطق غربى شبه جزيره عرب سكونت داشته اند، ترسيم نمود. مناطق پيرامون بخش غربى و جنوبى مدينه ، از ديرباز سكونت گاه قبيله جهينه بود. بكرى مى گويد: قبايل جهينه در كوه هاى اشعر، اجرد قدس ، آره ، رضوى و خدد پراكنده شده و در دشت ها و گردنه ها و كناره هاى آن زندگى مى كردند. آنان در دشت هاى بطن اظم و كناره هاى آن كه دشتى گسترده بوده و در آن دشت هاى ديگرى بود كه به دريا سرازير مى شد، اقامت گزيده بودند. آنان هم چنين در ذاخشب ، الحاضره ، لقفا، العيص ، بواط، بدرا، جفاف ، ودان ، ينبع و الحوراء فرود آمده بودند و قبلا عرج و جنبتين و رويثه و روحاء سكونت داشته ، سپس به سوى ساحل پيش رفته و در تهاجم و جز آن پراكنده شدند تا اين كه به قبيله بليا و جذام در ناحيه حقل از سالح يماء برخورد نمودند و در مجاورت خانه هاى ايشان در كنار ساحل قبايلى از كنانه ، سكونت گزيدند. گروه هايى از جهينه نيز بر كوههاى حجاز اشعر و اجرد و قدسا و اره و رضوى فرود آمده و به بطن اضم كشانيده شدند. (٦٦٠) و مى گويد كه اشجع ، مزينه و سعد هذيم برخى از زمين هاى آنان را تصاحب نمودند؛ اما همچنان جهينه در آن سرزمين و بلندى هاى آن و مناطقى كه به دست داشتند و حتى در خانه ها و محله هايى كه اشجع و مزينه از آنان تصاحب كرده بود سكونت داشتند تا اين كه اسلام ظهور كرده و رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت (٦٦١) نمودند.
بكرى و ياقوت اماكن فراوانى را كه در گفته بكرى آورده است ياد كرده اند. آنان اماكن ياد شده را به جهينه نسبت داده اند. از اين اماكن مى توان به اشعر، رضوى ، اضم ، بواط، بدر ينبع ، صفراء ، ابواء، ذوالمرة ، عرج ، ورقان ، مشجر، مشعر و قبليه اشاره نمود؛ اما بيشتر اين مناطق ، به عشاير معروفى كه اغلب آنها از شاخه هاى جهينه به شمار مى آمدند، منسوب بود.
اما سكونت گاه ضمره در جنوب غربى مدينه قرار داشت . مشهورترين مناطق آنان ، ودان نام داشت كه در مسير حركت كاروان هاى قريش بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در نخستين غزوات خويش ، رو به سوى اين منطقه گذاشت و در اين غزوه ، با رييس آنان محشى بن عمرو (٦٦٢)پيمان دوستى منعقد ساخت . از ديگر مناطق مسكونى آنان در نزديكى ودان ، مرود، رابغ (٦٦٣) و بزواء است كه همان شهر سفيد است در جايگاه بلندى از ساحل ميان جار، ودان و غيقه قرار داشته و از گرم ترين سرزمين هاى پروردگار به شمار مى آيد. (٦٦٤) سكونت گاه هايى آنان به سوى جحفه امتداد داشت و يكى از آنها گليه بود كه ميان جحفه ، مشلل (٦٦٥) و مرود واقع گرديده بود. دو كوه ثافل الاكبر و ثافل الاصغر (٦٦٦) و دشت اثير ميان بدر و صفراء نيز به آنان تعلق داشت . هم چنين شراج ريحه ، حشا، ارثد وادى الدوم بغيبغه ، ركيه ، خرار و بواط از بطن يبنع (٦٦٧) همگى از آن آنان به شمار مى آمد.
در جنوب سكونت گاه ضمره ، سكونت گاه هاى غفار قرار داشته است . اين مناطق عبارت بوده اند از صفراء و بدر كه تا بعال در نزديكى كوه عسفان امتداد داشته و نيز غيقه در نزديكى جار، و دشت عبابيد كه در سقيا از آن آنان به شمار مى آمد.
اسلم در كوه عرج ويين كه در فاصله يك پست از مدينه در نزديكى سياله و جمدان ميان قديد، عسفان ، شبكة شدخ و مرالظهران قرار داشت مسكن گزيده بودند.
منطقه مسكونى ليث در كوه شراء در نزديكى كوه عسفان ، و برخى از بلندى هاى كوه نهبان ، تعهن ، ذوالريان ، و امج ، كه همگى چشمه هايى در نزديكى سقيا بودند، قرار داشته است . بنى الملوح كه يكى از عشاير ليث به شمار مى آمدند. در كديد زندگى مى كرده اند.
مزينه در بلندى هاى ميانى جنوب مدينه كه با سكونت گاه جهينه در آميخته بود، زندگى مى كردند. آنان در كوه رضوى ، قدس ، آره و آنچه بالاتر از آن بوده اقامت گزيده بودند. هم چنين در كوههاى نهبان الاسفل و الاعلى ، (٦٦٨) ثافل و ورقان (٦٦٩) اقامت داشتند. در منطقه مسكونى آنان ، نقيع و برخى از دشت هاى الفرع ، به همراه دشت هاى امتداد يافته در ميان كوه هاى
سرزمينشان قرار داشته است .
در جنوب سكونت گاه مزينه ، در بلندى هاى واقع در يك سوم راه ميان مدينه و مكه ، خزاعه سكونت داشته اند. مشهورترين سكونت گاه هاى آنان عسفان (٦٧٠) خيف سلام ، خيف ، (٦٧١) رابغ ، قديد (٦٧٢)، وامج ، غزال و ذو دوران ، و كليه دشت هايى جارى از كوه شمنصير كه ميان هرشى و جحفه جريان داشت ، بود. (٦٧٣)
كنانه ؛ در پيت هاى ساحلى نزديك به مكه سكونت داشته اند. اين منطقه به سوى سواحل واقع در جنوب غربى مكه امتداد مى يافت . آنان با ضمره و غفار و خزاعه در شمال ، و هذيل در جنوب درهم آميخته بودند.

فصل شانزدهم : گسترش اسلام در ميانه حجاز

رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه به مدينه مهاجرت كردند، آن را خانه هجرت يا دارالهجرة قرار دادند. در آن هنگام هر كس اسلام مى آورد با او در مهاجرت به مدينه و استقرار در آن عهد بسته مى شد. كتاب هاى حديث ، رواياتى از پيامبر آورده اند كه ايشان با هر كس اسلام را مى پذيرفت ، هجرت را شرط قرار مى داد و با آنان تنها بر هجرت بيعت مى نمود. روايت مى كنند كه ايشان فرمودند: هلاك مى گردد كسى كه هجرت نكند (٦٧٤) و نيز: شما هستيد كه اسلام آورديد و هجرت كرديد به سوى ما... (٦٧٥) و از يكى از عشاير درخواست نمودند: كه هجرت نماييد به سوى پروردگار و پيامبر او. (٦٧٦)
منظور از عهد بستن بر هجرت مسلمانان به سوى مدينه ، اين بود كه آنان همگى در كنار هم و نزديك پيامبر باشند. در نتيجه ، ارتباط آنان با يكديگر افزايش مى يافت . نزديكى آنان به پيامبر، موجب هدايت آنان بر طبق اصول اسلام و عقايد آن مى شد. بنابر اين ، تاثير مشركين و دشمنى هاى قريش بر آنان قطع مى شد. اضافه بر آن كه اقامت دسته جمعى آنان در كنار پيامبر، موجب فراهم آمدن زمينه شركت آنان در جنگ براى دفاع از دولت اسلام و فعاليت براى گسترش آن مى شد.
شرط هجرت و جايگزينى مسلمانان در مدينه ، موجب افزايش تعداد مهاجرين سكونت يافته در آن شد. بنابراين ضرورى به نظر مى رسيد كه براى استقرار آنان ترتيبى داده شود. در اين باره ، ابن شبه روايت مى كند: در آن هنگام هر كس كه به مدينه وارد مى شد، در صورتى كه آشنايى داشت بر او وارد مى گرديد و هر كس كه آشنايى نداشت در صفه فرود مى آمد. (٦٧٧)
هر كس از عرب كه هجرت مى نمود، او را به مردى از انصار مى سپردند تا دستورات دين را به او آموزش دهد و خواندن قرآن را به وى بياموزد. (٦٧٨)
تعدادى از مهاجرين كه داراى عشيره اى نبودند، در سمت شمالى مسجد در قسمتى كه در آن بلندى وجود داشت سكونت اختيار كردند كه به آنان اهل الصفه گفته مى شد. اينان با رسول خدا صلى الله عليه و آله در ارتباط مستقيم بودند وايشان پيمانه اى از خرما را سهم روزانه آنان قرار داده بود. آنها گاه از ميوه برير كه شكوفه درخت اراك است ، به عنوان غذا استفاده مى كردند و به علت فراهم نبودن نان و گوشت ، به ندرت از اين دو استفاده مى كردند. احتمالا جيره غذايى آنان از بخش صدقات پيامبر و آنچه مسلمانان به عنوان غنيمت از اموال بنى نضير به دست آورده بودند، تامين مى شد. به نظر مى رسد هجرت مردم حجاز در اوايل پيدايش اسالم ، به صورت فردى صورت مى پذيرفت و تعداد اندكى از آنان ، هجرت خويش را به همراه عشاير يا گروه هايى كه در آن تعداد افراد فراوانى بودند، آغاز مى نمودند. بعد از جنگ خندق ، تعداد آنان افزايش ‍ يافت و به دليل كمبود آگاهى هاى لازم ، اكنون نمى توان تغييرات رخ داده در ميان آن را پى گيرى نمود؛ زيرا راويان ، در اين خصوص تنها به تعداد محدودى از افراد اشاره كرده اند.
بدون شك بعضى از مهاجرت ها در ارتباط با شرايط دشوار زندگى در صحرا بوده است ؛ زيرا زندگى چادرنشينان همواره بر تعدادى چاه تكيه داشته كه آنها به كار كشاورزى محدود خويش در اطراف آن مشغول بودند و اغلب نيز نيازمندى هاى آنان را كفاف نمى داد. علاوه بر آن ، چوپانان به علت خشكسالى در معرض قحطى و گرسنگى قرار داشتند. ابن سعد روايت مى كند بنى ثعلبه كه منطقه مسكونى آنان در شمال مدينه قرار داشت ، در سال ششم هجرى ، (٦٧٩) دچار خشكسالى شدند؛ تا آن جا كه بعضى از چادرنشينان براى دستيابى به خوراك ، اقدام به حمله به رهگذران و كاروانيان نمودند. (٦٨٠)
به اين دليل كه اموال به دست آمده از غزوات اندك بود و زندگى مهاجرين را برآورده نمى ساخت ، آنان بر كمك هاى انصار مدينه تكيه مى كردند. روايت شده است كه عبد الله بن ابى در غزوه بنى مصطلق از مهاجرين خشمگين شد و رو به سوى انصار كرده و گفت : به خدا صوگند اگر كمك شما بر اين گروه نادانان ، كه هيچ چيزى از آن خود نداشته و تنها بر گردن هاى شما سوار شده اند، نبود، يك مرد از ميان آنان بيرون نمى آمد، و همگى به سوى عشاير خويش رهسپار شده و در پى گذران زندگى خود بودند. (٦٨١) اين همان گفته اى است كه قرآن كريم در اشاره به آن ، مى فرمايد: هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا؛ يعنى : آنها كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند منافقون ٧.
در آگاهى هايى كه از غزوات پيامبر و سريه هاى ايشان پيش از جنگ خندق موجود است ، غير از انصار و مهاجرين قريش و تعدادى از افراد عشاير متفرقه ، به شركت عشاير، هيچ گونه اشاره اى نشده است و اين گواه بر آن است كه دولت اسلام تا سال چهارم ، محدود به مدينه و انصار و گروه هاى آنان و مهاجرين قريش بوده است .
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در پايان سال ششم براى انجام عمره به سوى مكه عزيمت نمود، بسيارى از عرب هاى ساكن و چادرنشين اطراف مدينه را براى همراهى با خود فرا خواند كه اينان از همراهى با ايشان سرباز زده و بسيارى از اعراب نيز در اين امر مهم درنگ نمودند؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه مهاجرين و انصار و گروهى پراكنده از اعراب حركت كرد. (٦٨٢)
آشكار است كه پيامبر هنگامى كه حركت نمود، قصد پيكار نداشت ، بلكه خواهان انجام عمره بدون خون ريزى بود. منظور ايشان از عمره ، زيارت كعبه و انجام فريضه دينى بود؛ با اين حال اعراب ياد شده از خود سستى نشان دادند.
ابن اسحاق مى گويد به همين مناسبت آياتى در نكوهش اعراب نازل شد سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا ؛ يعنى : به زودى متخلفان از اعراب باديه نشين عذر تراشى كرده مى گويند حفظ اموال و خانواده هاى ما، ما را به خود مشغول داشت و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهى كنيم فتح ١١. سيقول المخلفون اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم يريدون ان يبدلوا كلام الله قل لن تتبعونا كذلكم قال الله من قبل ؛ يعنى : هنگامى كه شما براى به دست آوردن غنايمى حركت كنيد، متخلفان حديبيه مى گويند: بگذاريد ما هم در پى شما بياييم ، آنها مى خواهند كلام خدا را تغيير دهند، بگو: هرگز نبايد به دنبال ما بياييد، اين گونه خداوند از قبل گفته است فتح ١٥.
ابن اسحاق مى گويد افرادى كه در عمره حديبيه با پيامبر همراه شدند، تعدادشان به هفتصد نفر (٦٨٣) مى رسيد؛ امام در جاى ديگر از زهرى روايت مى كند كه تعداد آنان هزار و چهارصد نفر (٦٨٤) بوده است . اين تعداد لشكر رسول خدا در جنگ خيبر است ؛ زيرا حضرت با همراهان خويش از حديبيه (٦٨٥) به سوى اين منطقه حركت كردند.
شايد اختلاف در اين دو شمارش ، به اين علت باشد كه تعداد ٧٠٠ نفر، شامل افرادى است كه از ساكنان مدينه با ايشان همراه بوده اند، اما تعداد دوم ١٤٠٠ نفر، شامل تمامى افراد و از جمله اعراب و چادرنشينانى باشد كه مسلمان و پشتيبان اسلام بوده اند، اما همچنان در صحرا اقامت داشتند.
منابع اشاره اى به شركت عشاير حجاز در حديبيه نكرده اند، اما از شركت اسلم و غفار در جنگ خيبر كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديبيه (٦٨٦) براى آن دو سهمى از غنايم در نظر گرفتند، ياد كرده اند. ابن هشام گفته است كه در پيكارهاى خيبر، يك نفر از غفار و دو نفر از اسلم (٦٨٧) كشته شدند. ابن سعد در روايتى از ابى اوفى نقل مى كند كه سپاه مسلمانان در خيبر، شامل هزار و چهارصد نفر بود و در آن هنگام اسلم يك هشتم مهاجرين به شمار مى آمد. (٦٨٨) در صورتى كه مقصود او از مهاجرين ، تمام لشكر باشد، بنابراين تعداد اسلم در حدود ٢٠٠ نفر بوده است .
تقسيم غنايم خيبر تنها بر اسلم و غفار، گواه بر آن است كه اين دو عشيره همگى اسلام آورده و شايد در اين دوران مدينه را به عنوان اقامت گاه خويش قرار داده بودند. در حقيقت ، آگاهى هايى كه ازمحله هاى مسكونى مدينه در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست آمده است ، عشايرى را كه به مدينه مهاجرت كرده اند، آشكار مى سازد. از اين آگاهى ها به دست مى آيد كه مهاجرين قريش ، در اطراف مسجد و در سمت غرب و شمال و جنوب آن سكونت گزيدند؛ اما تعدادى از آنان ميان عشاير انصار و دور از مسجد، پراكنده شدند. ابوبكر با همسر انصارى خود، در سنح در ميان عشيره وى از بنى عبد الاشهل اقامت داشت . اما عشاير مهاجر از حجاز، منطقه مسكونى خود را در اطراف غربى مسجد، ميان كوه فتح تا بنى قينقاع انتخاب كرده بودند. كتاب ابن شبه كه گسترده ترين منبع كهن با آگاهى هايى از محله هاى مهاجرين در مدينه است ، مى گويد: عشاير حجازى و محله هاى آنان و مساجد آنها كه در آن رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز خواند، عبارت اند از: اسلم و غفار، جهينه ، اشجع ، بنى يعمر، عتواره ، كعب بن عمرو از ليث ، بنى مصطلق ، بنى سكن از فزاره ، هوازن ، و مزينه ، كه به همراه آنان بنى شيطان از نصر بن معاويه فرود آمدند، و عدوان بن عمرو بن قيس ، و بنى ذكوان از سليم و سعد بن بكر. اين گروه ها همگى به همراه مزينه فرود آمده و برخى از آنان در ميان بعضى ديگر وارد شدند، اما همگى با هم فرود آمدند؛ زيرا مسكن آنان در صحرا يكى بود. (٦٨٩)
هجرت به مدينه مستلزم آن بود كه مهاجر، سرزمين و دارايى خويش را رها سازد. (٦٩٠) روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به يكى از مهاجرين فرمودند: مهاجرت كرده و زمين و آسمانت را رها مى كنى و او در پاسخ عرض كردم كه خانواده و دارايى خود را ترك كرده و به سوى پروردگار مهاجرت كردم . (٦٩١) هجرت موجب بريدن تمامى روابط مهاجر با خانواده خود كه در شرك باقى مانده بودند مى شد و او از خانواده اش ارث نبرده و آنان نيز از او ارث نمى بردند. (٦٩٢)
بدون شك ، شرط هجرت و لوازم و پيامدهاى آن مى توانست تنها بر افراد محدودى كه در ديار نخستين خويش داراى ثروت فراوانى نبودند، آسان باشد، اما انجام آن براى گروه هايى كه از جمعيت فراوانى برخوردار بودند، سخت و دشوار به نظر مى رسيد؛ به ويژه آن كه آنان كه در سرزمين خود داراى ثروت فراوان بودن و انتقالشان به مدينه سخت بود. در حقيقت ، هجرت موجب شد علاوه بر مشكل تهيدستى و فقر، مهاجر، فشار روحى سنگينى رابه دوش كشد و شايده همين گرفتارى ها بود كه پيامبر در اين باره فرمودند: هجرت بار سنگينى است . (٦٩٣)
از اين رو، رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن پس به هنگام پذيرفتن نمايندگان قبايل ، اين قرار داد را آسان گرفته و تازه مسلمانان را بر ماندن در سرزمين خود و يا هجرت به مدينه ، آزاد مى گذاشت . به گفته منابع ، اين اختيار نخستين بار در سال پنجم رخ داد؛ آن هنگامى كه گروهى از مضر و چهارصد نفر از مزينه در رجب سال پنجم بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت را در سرزمين خود آنها قرار داده و فرمودند، شما مهاجر هستيد هما جايى كه بوديد؛ پس بازگرديد به سوى اموال خود. پس آنان به سرزمين خويش بازگشتند. (٦٩٤) در اين حال گروهى از مزينه هم چنان در سرزمين خود باقى مانده و درخواست خزاعى بن عبد را كه يكى از بزرگان آنان به شمار مى رفت ، پاسخ نگفتند. اسلام اى افراد تا زمان فتح مكه به تاخير افتاد. آنان اندكى پيش از فتح ، به اسلام روى آوردند تعداد آنان در حدود هزار نفر و بيرق دار آنان ، خزاعى بود. (٦٩٥)
چشم پوشى از شرط اقامت در مدينه پس از پيمان حديبيه ، بى ترديد داراى اثر فراوانى در گسترش نفوذ اسلام و افزايش تعداد مسلمانان بود.
قرآن كريم و روايان نيز به اين مطلب اشاره كرده اند. ابن اسحاق روايت مى كند كه در پيمان حديبيه ، اين آيه كريمه نازل شد: انا فتحنا لك فتحا مبينا، ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر ؛ يعنى : ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم ! تا خداوند گناهان گذشته و آينده اى را كه به تو نسبت مى دادند ببخشد فتح ٢- ١.
وى مى گويد در فاصله ميان حديبيه و فتح مكه تعدادى كه در آن دو سال به اسلام روى آوردند، با افرادى كه پيش از آن اسلام آورده بودند برابرى كرده و بلكه افزون بر آن بودند. (٦٩٦)
نتيجه اين روى آوردن به اسلام ، در افزايش تعداد لشكريانى كه رسول خدا با آنان به سوى فتح مكه حركت نمود، آشكار شد؛ زيرا بنابر آنچه گفته اند تعداد اين لشكر به ده هزار نفر مى رسيد. (٦٩٧)
ابن سعد مى گويد: هنگامى كه پيامبر قصد عزيمت به سوى فتح مكه را نمودند، نمايندگانى را به سوى اعراب اطراف خود، كه بيشتر آنان از اسلم ، غفار، مزينه ، جهينه ، اشجع و سليم بودند، گسيل داشت . گروهى از آنان در مدينه به او پيوستند و گروهى ديگر در ميان راه . در آن هنگام مسلمانان در غزوه فتح ، ده هزار نفر بودند. (٦٩٨)
دليل شركت اين عشاير در فتح مكه ، آن است كه پيامبر هنگامى كه لشكر اسلام را براى ورود به مكه آرايش مى دادند، در جناح راست اسلم ، سليم ، غفار، مزينه ، جهينه و قبايلى از عرب را قرار دادند. (٦٩٩) فاسى مى گويد كه فرمانده جناح راست ، خالد بن وليد بود كه در آن ، اسلم از قضاعه ، سليم و مردمى كه پيش از آن اسلام آورده بودند، ديده مى شدند. (٧٠٠) اين گفته آشكار مى سازد كه تعدادى از اين عشاير، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمادگى خويش را براى پيشروى به سوى فتح مكه اعلام نمود، به اسلام پيوسته و شايد مقصود او از قضاعه ، اسلم غفار، مزينه و جهينه بوده باشد.
منابع ، اطلاعاتى را از زمان هجرت برخى قبايل به ويژه اشجع ، كه به نظر مى رسد تا هنگام جنگ خندق در صف مشركين قريش قرار داشته اند، به دست مى دهد. ابن سعد در اين باره مى گويد كه آنان با هفتصد جنگجو در كنار قريش در آن جنگ شركت كردند. (٧٠١) و نيز: اشجع پس از غزوه قريظه در حاليكه تعدادشان هفتصد نفر بود، از پيامبر درخواست پيمان دوستى كردند. پس پيامبر با آنان پيمان بسته و بعد از آن ، اسلام آوردند (٧٠٢). ابن شبه مى گويد كه اشجع با هفتصد نفر كه فرماندهى آنان را مسعود بن رخيله به عهده داشت ، در دره سكونت گاه خود فرود آمدند. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله بارهايى از خرما به سوى آنان حركت نموده و فرمود: اى مردمان اشجع بر شما چه آمده است . گفتند يا رسول الله آمديم تا در نزديك شما باشيم و از پيكار با شما بيزاريم ، و توانايى مبارزه با قوم خويش را به علت كمى تعدادمان نداريم .
پس خداوند اين آيه را نازل فرمود: او جاءوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم ؛ يعنى : يا آنها كه به سوى شما مى آيند، و از پيكار با شما يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند؛ نه سر جنگ با شما دارند، و نه توانايى مبارزه با قوم خود نساء ٤.
منابع ، زمان ورود آنان را به درستى تعيين نكرده اند. به طور قطع ، اين حادثه پس ‍ از جنگ قريظه و پيش از جنگ خيبر بوده است .
اما جهينه تا ميانه سال هشتم ، هم چنان بر كفر باقى مانده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در رجب سال هشتم در نس ريه خبط، لشكرى را به سوى آنان بسيج نمود. در اين سريه ، مسلمانان به سبب خشكسالى و ناچارى ، اقدام به خوردن خبط كه نوعى ميوه نارس گياهى صحرايى است كردند و خود را از گرسنگى رهانيدند. به همين مناسبت ، اين سريه به اين نام ناميده شد. (٧٠٣)
ابن شبه به نقل از كثير بن عبد الله مى گويد: مزينه و بنى كعب به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و از ايشان درخواست نمودند كه همانند ساير قبايل ، مسجدى را براى آنان بسازد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنان فرمود: مسجد شما مسجد من است ، شما صحراى من هستيد، و من پايتخت مركز شما هستم . پس بر شماست كه اگر شما را دعوت كردم مرا اجابت نماييد. (٧٠٤)
منابع هيچ گونه اشاره اى به زمان ورود آنان نمى كنند، اما مطمئنا اين مطلب پس از جنگ خيبر اتفاق افتاده ، زيرا نام آنان در ميان دريافت كنندگان غنايم خيبر نيامده است ؛ گو اين كه يكى از شركت كنندگان در آن جنگ عبد الله بن مغفل مزنى (٧٠٥) بوده است .
لشكر پيامبر تنها شامل بخشى از مسلمانان بود و تمامى آنان را در بر نمى گرفت ؛ زيرا زنان ، كودكان ، پيرمردان و افرادى كه از بيم جنگ و گرفتارى هاى آن تمايلى به شركت در آن نداشتند، به حساب نمى آمدند.
نيروهاى اسلام شركت كننده در فتح مكه ، از انصار و مهاجرين قريش و قبايلى كه سكونت آنان ميان مدينه و مكه در مسير عبور كاروان هاى مكه به سرزمين شام قرار داشت تشكيل شده بود. به طور قطع اين قبايل در قراردادهاى تجارى كه به نام ايلاف شهرت داشت ، با مكيان در ارتباط بودند. اما تهديد آن كاروان ها از سوى مسلمانان ، آثار ضعف را بر قريش نمودار ساخته و اين قبايل را از منافع مادى كه از سوى آنان برخوردار مى شدند، محروم مى ساخت . پس به اسلام روى آوردند و با دولت آن ارتباط برقرار ساختند.
هنگام فتح مكه ، روابط قبيله اى هم چنان مستحكم و قدرتمند بود. بنابراين ، پيامبر اين مسئله را مورد توجه قرار داد و لشكر اسلام را بر اساس آن پايه ريزى نمود. ابن سعد مى گويد رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه به قديد رسيد، پرچم هاى لشكرها را بر افراشته و آنها را به قبايل واگذار نمود. سپس در مرالظهران فرود آمد. (٧٠٦)
در جنگ حنين نيز لشكر اسلام به وسيله پرچم لشكرها آرايش داده شده بود؛ رسول خدا صلى الله عليه و آله براى گروه مهاجرين ، خزرج ، اوس و هم چنين قبايل عرب ، پرچم ها و لشكرها را قرار داد كه اشخاص معينى فرماندهى آنها را به عهده داشتند. (٧٠٧)
پس از فتح ، شرط هجرت را از ميان برداشته و فرمودند پس از فتح ، ديگر هجرت وجود ندارد. (٧٠٨)


۹
فصل هفدهم : اسلام در ميان عشاير ميانه حجاز

فصل هفدهم : اسلام در ميان عشاير ميانه حجاز

ضمره

نخستين عشيره اى كه پيامبر پس از هجرت با آنان ارتباط برقرار نمود، ضمره بود. پيامبر در نخستين غزوه خويش در ودان با رييس آنان محشى بن عمرو پيمان بسته و عهد نامه اى را براى آنان نوشتند: آنان و اموالشان در امان بوده و يارى مى دهيم آنان را بر هر كسى كه به آنان ظالمانه يورش برد و بر آنان است كه پيامبر را در حد توان خود كمك نمايند؛ مگر آنكه گرفتار جنگ در راه خدا شوند. و در صورتى كه پيامبر از آنان يارى خواست ، ايشان را بايد در جنگ بر عليه ديگران اجابت نمايند. بدين ترتيب در ذمه پروردگار و پيامبر او قرار داشته و پيروزى از آن كسانى است كه خود را پاك ساخته و از گناه پرهيز نمايند. (٧٠٩)
تعدادى از افراد آنان ، در پيكارهاى پيامبر شركت نمودند. آن جمله : جعال بن سراقه ضمرى است كه در احد و خندق و مريسيع و ذات الرقاع (٧١٠) حاضر بود. عمرو بن اميه ضمرى كه هنگامى كه مشركين از احد بازگشتند، اسلام آورد و در بئر معونه شركت جست و از كشته شدن نجات يافت . رسول خدا صلى الله عليه و آله او را به عنوان نماينده به حبشه (٧١١) و مسيلمه (٧١٢) گسيل داشت . شايد بنى ضمره ، در آن هنگام ، همراه او اسلام آورده بودند.
بنى ضمره در فتح مكه شركت نمودند. آنان به همراه ليث و سعد بن ليث ، در گروهى دويست نفره قرار داشتند كه پرچم آنان را ابو واقى حمل مى كرد. (٧١٣)

غفار

دو عشيره اصلى و بزرگ حجاز، كه هر دو در حديبيه شركت كردند و در شكست خيبر دست داشتند، عبارت بودند از غفار و اسلم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله در ستايش آنان چنين روايت شده است : غفار، خداوند او را ببخشايد، و اسلم خداوند سلامت دارد او را. (٧١٤) درباره غفار، ابن سعد، ادعا مى كند كه ابوذر غفارى پيش ‍ از هجرت ، اسلام اختيار نموده و به سوى قوم خويش آمد. او نيمى از آنان را مسلمانان كرد در آن هنگام ايماء بن رحضه رهبر و بزرگ ايشان به شمار مى آمد. نيمه دوم قوم او گفتند در صورتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه وارد شود، مسلمانان مى شويم . پس پيامبر به مدينه فرود آمده و آنان اسلام آوردند. آنان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده عرض كردند: يا رسول الله ما اسلام مى آوريم بر آن چه كه برادران ما اسلام آوردند. پس همگى اسلام اختيار نمودند. سپس پيامبر فرمودند غفار، خداوند او را ببخشايد و اسلم خداوند سلامت دارد او را؛ (٧١٥) اما خود در روايت ديگرى مى گويد كه ابوذر هنگامى كه مسلمان شد به سوى سرزمين قوم خويش بازگشت و در آن باقى ماند تا اين كه بدر و احد و خندق رخ داد. سپس به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه آمد. در روايت ديگرى آمده است كه او پس از احد به مدينه آمد (٧١٦) و يكى از مردان شركت كننده آنان در جنگ چاه هاى احد به شمار مى آيد. (٧١٧) رسول خدا نامه اى را براى غفار نوشته بودند كه آنان از مسلمانان به شمار مى آيند و آنچه كه براى مسلمانان ، است ، شامل آنان نيز هست و آنچه كه بر مسلمانان است بر آنان نيز واجب مى باشد. پيامبر با آنان پيمان بست كه مال و جان آنها بر ذمه پروردگار و ذمه رسول اوست و در برابر هر ظلمى آنان را يارى نمايند و در صورتى كه پيامبر از آنان درخواست يارى نمود، او را اجابت كنند و در حد توان خود كمك نمايند، مگر آن كه گرفتار جنگ در راه خدا شوند، و اين تعهد نامه رفتار گناهكاران را توجيه نمى كند،(٧١٨) و آنان در مدينه محله هايى دارا دارا خواهند بود.
سيزده نفر از آنان در حديبيه و خيبر شركت داشتند، كه سه نفر از آنان به شهادت رسيدند. تعدادى از زنان غفار جزو شركت كنندگان جنگ بودند كه از غنايم خيبر سهمى به آنان داده شد. (٧١٩) در جنگ تبوك هشتاد نفر از آنان به بهانه اى در پيكار شركت نكردند. (٧٢٠)

اسلم

ابن سعد مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در راه هجرت خويش از سراى اسلم گذر كرد. پس بريده بن حصيب به ايشان برخورد نمود. او همراهانش كه در حدود هشتاد خانه بودند، اسلام آوردند و نماز عشاء را پشت سر پيامبر به جا آوردند. (٧٢١)
اين گفته ، اشاره به پيشينه اسلام در اسلم دارد؛ به ويژه آن كه بريدة پس از جنگ احد مهاجرت نمود.
هم چنين ابن سعد مى گويد كه مالك و نعمان فرزندان خلف ، كه هر دو از اسلم به شمار مى آيند، از جلوداران جنگ احد بودند كه در آن روز هر دو شهيد شدند. (٧٢٢) هم چنين ديگرانى از بنى اسلم كه در جنگ احد شركت داشتند، عبد الله و عبد الرحمن فرزندان هبيب بودند كه هر دو در صحنه پيكار به شهادت رسيدند. (٧٢٣) ابو رهم غفارى نيز از ميان آنان ، شاهد اين پيكار بود. بنابراين ، روشن مى شود كه از آغاز هجرت ، مردان مسلمان فروانى در بنى اسلم وجود داشته است .
از گفته ها هم چنين روش مى شود كه تعدادى از مردان اسلم از اهل صفه به شمار مى آمده اند. ابن سعد در اين باره اشاره به نام ربيعة بن كعب و جرهد بن رزاح كرده است . ابو نعيم اصفهانى نام نه نفر از اسلم را از ميان مجموع هشتاد نفر از اهل صفه ياد كرده است . (٧٢٤)
ابن سعد مى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اسلميان خزاعى نوشت : هر كس از آنان ايمان آورد و نماز را بپاى داشت و زكات را پرداخت و در دين خدا دلسوز بود، در برابر ظلم و تعدى ، آنها را يارى داد و در صورتى كه پيامبر از آنان درخواست يارى نمود، ايشان را اجابت نمايند و آنچه براى چادرنشينان آنان تعهد شد براى شهرنشينان آنان هم هست و آنان مسلمان مهاجر شمرده مى شوند گرچه در سرزمينى جز مدينه باشند. (٧٢٥)
هم چنين مى گويد: عميرة بن افصى در ميان گروهى از اسلم به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و عرض كردند: ما به پروردگار و پيامبر او ايمن آورده و راه شما را پيروى مى كنيم . پس ما را در جايگاهى ويژه نزد خود قرار ده كه عرب از فضيلت آن آگاه شود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اسلم و ديگر عشاير عربى كه در ساحل دريا و بيابان زندگى مى كردند، نوشته اى فراهم كرد و در آن صدقه و زكات بر چهارپايان را ياد آورى نمود؛ اما در منابع يادى از تاريخ نوشتن اين نامه نشده است .
در آن هنگام اسلم از كسانى بودند كه به همراه پيامبر به سوى حديبيه حركت كردند و تعداد آنان يك هشتم مهاجرين ، يعنى در حدود دويست نفر(٧٢٦) بود. آنها در پيكارهاى خيبر نيز شركت كرده و نطات و صعب و زبير را به محاصره در آوردند. (٧٢٧)
از ميان كسانى كه از اسلم ، شاهد حديبيه بوده اند، مى توان به عبد الله بن ابى اوفى و عامر و سلمه فرزندان اكوع ، و عبد الله بن ابى حدرد، و ناجية بن اعجم و بشيره و حارث بن جمال و مالك بن جدير بن جمال اشاره كرد. (٧٢٨)
واقدى مى گويد كه از اسلم در خيبر هفتاد و اندى و گفته مى شود يكصد و هفتاد نفر شركت داشته است . آنان به همراه غفار داراى يك سهم بودند، (٧٢٩) از ميان آنان دو نفر كشته شد كه اين دو فاتحان قلعه صعب به شمار مى آمدند. (٧٣٠)
در فتح مكه ، چهار صد نفر از اسلم شركت داشتند، آنان داراى سى اسب بوده و دو پرچم را به همراه داشتند كه بوسيله بريدة بن حصيب و ناجية بن اعجم حمل مى شد.

مزينه

در اوايل هجرت ، افرادى از مزينه اسلام را پذيرفتند. مالك بن نميله در جنگ بدر شركت داشت و در جنگ احد به شهادت رسيد. هم چنين در احد، وهب بن قابوس ‍ مزنى و برادرزاده اش حارث بن عقبه كشته شدند. (٧٣١)
واقدى مى گويد: نخستين گروهى كه از مضر بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند؛ چهار صد نفر از مزينه بودند. اين واقعه در رجب سال پنجم اتفاق افتاد. رسول خدا صلى الله عليه و آله هجرت ايشان را در سراى آنها قرار داد و فرمود: شما مهاجر هستيد در سكونت گاه خود؛ پس نزد اموال خويش بازگرديده و آنان به سكونت گاه خود بازگشتند. (٧٣٢)
ابن كلبى مى گويد گروهى از مزينه ، از جمله خزاعى بن عبد نهم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و از سوى قوم خود مزينه با ايشان بيعت نمود. به همراه وى ده نفر بودند كه از ميان آنان مى توان به بلال بن حارث ، نعمان بن مقرن ، بلال بن حارث و عبد الله بن عمر حمل مى كردند. (٧٣٣)
آنان در محاصره طائف نيز شركت كردند (٧٣٤) و چهل نفر از مردان آنها، در غزوه دومة الجندل به فرماندهى خالد بن وليد كه در سال نهم هجرى اتفاق افتاد، نيز شركت يافتند. (٧٣٥)

ليث

بنى ليث از نخستين گروندگان به اسلام و ارتباط با پيامبر به شمار مى آيند. عامر بن بكير و سه برادرش به همراه مسلمانان در جنگ بدر پيكار نمودند. در جنگ احد نيز دو نفر از ميان آنان به نام هاى عبد الله و عبد الرحمن فرزندان بنيت به شهادت رسيدند.
از ميان مردان آنان ، در آغاز هجرت ، مى توان شداد بن هاد، و ابوواقد، عبيد بن عمير، قتاده ، عطاء بن يزيد، جعونه بن شعوب ، و سائب بن مالك را ياد كرد.
طلحة بن عمر ليثى (٧٣٦) و وائل بن اسقع (٧٣٧) از اين عشيره در ميان اهل صفه به شمار مى آمدند.
غالب بن عبد الله از مشهورترين مردان اين عشيره به شمار مى آمد. رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال هشتم او را به سريه بنى مرد و در سال هفتم به سوى بنى عوال در كنار نقره و به كديه در سال هشتم اعزام نمود. هم چنين پيامبر وى را به هموار كردن راه در فتح مكه ماموريت داد. (٧٣٨)
در سال هشتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهيان را گسيل داشتند كه ابو قتاده و محلم بن جثامه لثى را با آن همراه ساختند. (٧٣٩)
در فتح مكه ، پرچمدار بنى ليث و ضمره ، ابوواقدليثى بود. وى به همراه قوم خويش در جنگ تبوك شركت داشت . (٧٤٠)

جهينه

ابن سعد گفته است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه اى براى بنى زرعه و بنى ربعه ، از تيره هاى جهينه نوشت و در آن تاكيد فرمود كه جان و مال آنان در امان بوده و هر كس بر آنان ظلم روا دارد و يا در دين به جنگ آنان در آيد، به يارى آنها خواهيم شتافت . اين عهد براى بيابان گردان آنان كه نيكوكار و با تقوا بوده اند نيز هم چون شهرنشينان آنان است و خداوند يارى رسان است .
نيز در نامه ديگرى براى بنى جرموز بن ربيعه ، كه از جهينه به شمار مى آمدند، نوشت آنان در سرزمين خود در امان بوده و بر آنان است كه بر پيمان خود بر اسلام وفادار باشند. پيامبر صلى الله عليه و آله در نامه ديگرى نوشت : به عمرو بن معبد جهنى و بنى حرقه از قبيله جهينه ، و بنى جرموز كه آن گروه اسلام آورده و نماز بر پاداشته و زكات را پرداختند و خدا و پيامبر او را فرمان بردند و يك پنجم غنايم به دست آورده خود را پرداختند و سهم خالصه پيامبر را نيز پرداختند، و آنانى كه به اسلام خود گواه گرفته و از مشركين دورى گزيدند، اين گروه در امان خدا و رسول او هستند و آن چه را كه در شريعت نوشته شده و براى هر فرد مسلمان مى باشد گردن مى نهند و برآنهاست كه به سرمايه خود بسنده كرده و در رهن ، ربا را باطل بشمارند و زكات كشت آنها عشر مى باشد و آن چه بر اينان است شمال آنانى كه بر اين گروه مى پيوندند هم مى شود.
هم چنين پيامبر براى بنى شمخ از جهينه نامه اى نوشت و در آن بخشى از سكونت گاه هاى صفينه را در اختيار آنان قرار داد، و نيز نامه اى براى عوسجة بن حرمله جهنى نوشت كه در آن قطعه زمينى در ذى المروه (٧٤١) را به او بخشيد.
آشكار است كه نامه اول داراى محتواى سياسى بوده است ، اما نامه دوم و سوم اسلام برخى از آنان را مشخص مى نمايد؛ گر چه محتواى اين دو نامه گواهى بر اسلام همه آنان نيست . منابع هيچ گونه اشاره اى به تاريخ اين دو نامه نكرده اند. در جنگ بدر، سه نفر از جهينه به همراه مسلمانان شركت نمودند. آنان عبارت بودند از: كعب بن صحار، عدى بن ابى زغباء و وديعه بن عمرو. اين سه نفر همگى از هم پيمانان خزرج به شمار مى آمدند. در جنگ احد ضمره جهنى هم پيمان بنى ساعده به شهادت رسيد.
واقدى مى گويد: ابوسفيان پس از جنگ احد، پيامبر را به پيكارى ديگر وعيد داد. نعيم بن مسعود اشجعى آمادگى پيامبر را در برخورد با جنگ و احتمال جلب هم پيمانان اوس از بلى و جهينه و جز اين ها به آگاهى ابوسفيان رسانيد. اين واقعه در ماه ذى القعده چهل و پنجمين ماه پس از هجرت صورت پذيرفت . (٧٤٢) سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان هزار و پانصد نفر از ياران خويش حركت كرد و به بدر وارد شد. وى هشت روز در آنجا اقامت گزيد كه نشان مى دهد گروه هاى ياد شده در آن هنگام به همراه پيامبر بوده اند.
ابن سعد مى گويد: پيامبر سكونت گاهى را براى جهينه تعيين نمود و آن را مسجد آنان قرار داد ، و اين نخستين مسجدى بود كه در مدينه تعيين مى شد. البته ، مقصود، مساجد عرب مهاجر است . (٧٤٣) هم چنين ابو نعيم نام سه تن از مردان آنان را كه از اهل كوفه به شمار مى آمده اند، آورده است . رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به - فرماندهى ابو عبيده جراح در قالب سيصد مرد به بخشى از مناطق مسكونى آنان اعزام نمود كه بدون درگيرى بازگشتند. (٧٤٤) بى ترديد، اين گروه پيش از حديبيه اسلام آورده بودند، زيرا از قبايلى بودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را براى عمره به سوى مكه با خود همراه نمود. (٧٤٥) آنها سپس در تسليم خيبر شركت جستند و سهمى نيز براى آنان تعيين شد. (٧٤٦) از مردان شركت كننده از آنان در جنگ خيبر، تميم بن ربيعه ، رافع بن مكيث ، جندب بن كليب ، ابو خيس و سويد بن صخر(٧٤٧) را مى توان نام برد.
در فتح مكه نيز هزار و چهارصد نفر از مردان آنان (٧٤٨) شركت داشته وداراى چهار پرچم بوده اند. آنان در آرايش جنگى سپاه ، در جناح خالد بن وليد قرار داشتند.(٧٤٩)

سليم

سليم يكى از عشاير بزرگ حجاز به شمار مى آمد كه سكونت گاه آنان اطراف جنوب شرقى مدينه قرار داشت . آنان در سال هاى نخستين داراى موضع گيرى خصمانه اى نسبت به اسلام بودند. پيامبر چندين بار به آنها حمله كرد كه نخستين بار آن ، در آخرين ماه از سال دوم هجرى بود كه سپاه را به سوى قرقره الكدر واقع در منطقه آنان فرستاد. چهار ماه بعد، سپاه ديگرى را به بحران در منطقه الفرع اعزام نمود. سرانجام آنان در ماه سى و ششم اسلام خويش را آشكار ساختند. اما بعد، به فرستادگان پيامبر كه براى آموزش ‍ قرآن نزد آنان رفته بودند، خيانت كرده و آنان را كه تعدادشان هفتاد نفر بود، به قتل رساندند.
در پى اين حادثه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به فرماندهى زيد بن حارثه به سوى آنان فرستاد كه با حمله بر آنان ، به گله هاى گاو و گوسفند آنان دست يافتند.
در جنگ خندق ، هفتصد نفر از سليم به فرماندهى سفيان بن عبد شمس به همراه مشركين قريش در پيكار شركت نمودند؛ اما نقش ارزشمندى نداشتند و سپس عقب نشينى اختيار كردند.
در بهار سال ششم ، پيامبر سپاه ديگرى را به سوى آنان فرستاد كه در بطن نخل با آنها پيكار كردند و سپاه بعدى را در پايان سال هفتم به سوى آنان گسيل داشت . بنى سليم تا اين تاريخ در رديف دشمنان اسلام و دولت آن به شمار مى آمدند.
هنگامى كه پيمان حديبيه به پايان رسيد، حجاج بن علاط سلمى نزد رسول خدا كه با ساكنين خيبر به پيكار مشغول بود، آمد و اسلام خويش را اعلام نمود. به دنبال اسلام حجاج ، (٧٥٠) تعدادى از افراد قوم او نيز اسلام آوردند. سپس آنان پى در پى به اسلام روى آوردند كه در اين ميان عباس بن مرداس به همراه جمعى از قوم خويش ، اندكى پيش از فتح مكه ، اسلام را پذيرفتند. اما در اين ميان ، گروهى از آنان هم چنان بر شرك خود باقى بودند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در پايان سال هفتم سپاهى را كه در آن پنجاه نفر به فرماندهى ابن ابى العوجاء سلمى حضور داشتند، به سوى آنان فرستاد. (٧٥١)
هنگام فتح مكه ، تمامى بنى سليم اسلام را پذيرا شده بودند. آنان در اين ، با هزار سوار به فرماندهى سه نفر كه عبارت بودند از: عباس بن مرداس ،، خفاف بن ندبه و حجاج بن علاط شركت كردند و همگى در پيشاپيش لشكر اسلام به همراه خالد بن وليد بودند. (٧٥٢)
ابن سعد مى گويد پيامبر زمين هايى را به سلمة بن مالك ، عباس بن مرداس ، هوذة بن نبيشه ، اجب ، راشد بن عبد، حرام بن عبد عوف و سلمة بن مالك بخشيد و در اين باره نوشته اى را به قلم آورد. وى به تاريخ اين موضوع اشاره نكرده كه به طور قطع ، پس از اسلام آوردن آنها بوده است .

هذيل و لحيان

سكونت گاه هذيل در بلندى هاى جنوب بود. آنان داراى كوه هايى از كوه هاى سراة بوده ، و دشت ها و گردنه هاى غربى را در اختيار خويش داشتند. آبراه آن گردنه ها و دشت ها، به سوى قبايل خزيمة بن مدركه در خانه هايشان سرازير مى شد. همسايگان هذيل در كوه ها فهم و عدوان بودند، (٧٥٣) اما سرزمين هاى پست ساحلى و قسمت كم ارتفاع دشت ها از آن كنانه به شمار مى آمد.
از سكونت گاه هاى هذيل مى توان از عرج (٧٥٤)، و(٧٥٥) شمنصير، جدف در ودان (٧٥٦)، و غران در عسفان (٧٥٧) و كبكب (٧٥٨)، ذوالمجاز كه در پس كبكب بود (٧٥٩) و نخلة اليمانيه و نخلة الشاميه (٧٦٠)، و مراخ كه در ميان دو نخله (٧٦١) قرار داشت ، نام برد.
يكى از مشهورترين عشاير هذيل ، بنى لحيان (٧٦٢) بود كه از ميان آنان ، بزرگان سواع در رهاط (٧٦٣) بوده و سكونت گاه هاى آنان عسفان (٧٦٤)، غران و هوداد بن امح بود كه تا سايه (٧٦٥) امتداد داشت . از سكونت گاه هاى آنان ، ذودمدان ،، كه دشتى سرازير شده از شمنصير (٧٦٦) بود، و رخمه و هزوم و بان (٧٦٧) و هده كه ميان عسفان و قله بود و ميانه آن رجيح قرار داشت را مى توان نام برد. (٧٦٨) احتمالا بيشتر قبايلى كه پيش از فتح ، اسلام آوردند، به آنان اجازه ماندن در ديار خويش داده شد. به اين ترتيب هجرت دو گونه شد: هجرت اقامت و هجرت بازگشت يا هجرت تاله ، و هجرت بادى ء. بنابراين گروهى از آنان اسلام آورده ، سپس به ديار خويش باز مى گشت و اقامت مى نمود. (٧٦٩)
بيعت كنندگان بر هجرت بادى ء ، به سوى باديه خويش مراجعت كرده و در سختى و گشاده دستى و شادمانى و ناراحتى (٧٧٠) مى بايست از پيامبر اطاعت نمايند. از سوى ديگر ضرورتى وجود نداشت كه مهاجرى كه به مدينه آمده و در آن استقرار يافته است ، به باديه بازگردد. (٧٧١) اين افراد، مهاجرين نخستين ، افرادى بودند كه به سوى دو قبله نماز خوانده ... و در پيمان رضوان و فتح مكه (٧٧٢) حاضر بودند.
آنان سپس در پيكار با هوازن شركت نمودند. هنگامى كه ابوبكر خلافت را به دست گرفت ، برخى از آنان مرتد شدند و ابوبكر نيرويى را به سوى آنان فرستاده و آنها را پس از سركوبى ، به آغوش اسلام بازگرداند.

بخش چهارم : گسترش اسلام در شبه جزيره عرب

فصل هيجدهم : فتح مكه

زمينه هاى فتح

پيمان حديبيه رخدادى بود كه در آن ، پيروزى سياسى و منافع فراوانى براى پيامبر به صورت مسالمت آميز و بدون خون ريزى به دست آمد. در اين پيمان ، اسلام قدرت خويش و نزده بودن دولتش را نشان داد. از اين پس بود كه پيامبر به شمال توجه نموده و عزم خود را در پى گيرى انجام رسالت و نشر اسلام و گسترش دولت آن به كار گرفت .
در اين راستا، عشاير ساكن در ميان مكه و مدينه ، به قدرت دولت اسلامى ، جايگاه عقيدتى آن و سلامت روش هاى به كارگيرى آن پى بردند. از اين بود كه آنان به اسلام روى آوردند و پيوستن به دولت جديد را آغاز كردند. به اين ترتيب ، نيروى همبستگى يعنى ايلاف قريش و آثار قراردادهايى كه قريش براى تامين حركت كاروان هاى خود به سوى سرزمين شام به وجود آورده بود، رو به ضعف گراييد. اين مى توانست موجب ضعف قدرت قريش و بزرگ نمايى آن شده و مقدمات از ميان رفتن تجارت آنها، به ويژه با سرزمين هاى شمالى را فراهم سازد.
قريش بر اجراى بندهاى صلح حديبيه و محافظت در برقرارى صلح و آرامش داشت ، اما دست به هيچ گونه فعاليتى براى تامين قدرت خويش به هنگام از ميان رفتن آرامش و از سرگيرى جنگ با دولت اسلام نزد. اين موضع گيرى منفى ، نشان از دودلى و از دست دادن روح مقاومت قريش بود كه حتى در دوران درخشان و شكوفايى قدرت خويش ، تنها توجه خود را بر تامين راه تجارتى خود و زمينه هاى ارتباط مسالمت آميز با ديگران داشت . قريش ارتباطات تنگاتنگ ميان سياست و اقتصاد را درك نمى كرد و هيچ گاه براى گسترش ‍ قدرت سياسى خود و ايجاد دولتى گسترده ، فعاليتى نشان نداد. رسول خدا صلى الله عليه و آله درايت و كاردانى خويش را از آغاز هجرت به مدينه آشكار ساخت . پيامبر از آغاز، به اهميت فراوان عامل سياسى و ايجاد در تامين زمينه هاى گوناگون زندگى عمومى ، از جمله شرايط اقتصادى ، پى برده بود. از سوى ديگر، محافظه كارى قريش و باقى ماندن بر اوضاع پيشين ، كه تنها به تامين امنيت خويش و محافظت تجارت بسنده مى شد، آنها را از انديشيدن به نوگرايى در جامعه بود؛ در حالى كه اسلام اين موضوع ها را با گشاده رويى مورد توجه قرار داده و اهميت به انسان و نيروى او در زندگى و ارتباط اجتماعى آن را يكى از تكيه گاه هاى خويش قرار داده بود و از قدرت به دست آمده از آن ، براى از ميان بردن خطرها و جذب ياران و گسترش امنيت استفاده مى برد.
بدون شك عوامل ديگرى نيز وجود داشت كه موجب تضعيف معنويات مشركين اهل مكه مى شد. از آن جمله اينكه اسلام اهميت ويژه خويش را به صلح و آرامش ، و حسن نيت خود را نسبت به مراعات كنندگان آن آشكار ساخته بود و زمينه هاى پيشرفت را براى كسانى كه به او روى مى آوردند، به وجود مى آورد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله با رويى گشاده و اخلاقى نيكو از گروندگان به اسلام پذيرايى مى نمود. ايشان براى تامين حياتى نوين با بلند نظرى از دشمنى هاى پيشين چشم پوشى مى كرد و در اين راه كرامت و بزرگوارى فراوانى از خود نشان مى داد. در حقيقت جايگاه ويژه مهاجرين مسلمان قريش ، بسته به وفادارى و تلاش آنان در راه استقرار جامعه و دولت اسلامى نوين بود. بدون شك ، مشركين مكه ، زمينه جديد را درك كرده بودند و اين ، اعتماد فراوان آنان نسبت به دولت اسلام را تقويت مى نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال هاى پيش از آن آشكار نموده بود كه هدف او مبارزه با سنن جاهلى و از هم گسستگى است و با مكه و ساكنان آنان سر جنگ ندارد. اسلام ، مكه را به عنوان قبله گاه مسلمانان در نماز و مقصد آن در حج اختيار كرد و با روى آوردگان به اسلام با مهربانى رفتار مى نمود. بنابراين گسترش اسلام و توسعه دولت آن ، موجب تثبيت اخلاق عاليه انسانى به شمار مى آمد كه در نتيجه ، ايجاد صلح و آسايش را به همراه داشت . اين شرايط و نيروى ايمان مسلمانان ، بر مردم قريش تاثير گذارى مسلمانانى كه در مكه باقى مانده و مهاجرت اختيار نكرده بودند، موجب كاهش دشمنى قريش نسبت به اسلام شد. مسلمانان با همبستگى عقيدتى خويش و اظهار مزاياى آن ، تاثير فراوانى بر ديگران مى گذاشتند.
هم چنين بسيارى از مهاجرين ، احساسات و عواطف خود نسبت به مكه را فراموش نكرده بودند؛ به ويژه پس از آن كه دورنماى دين جديد و افق گسترده آن در زمينه فعاليت انسان و دفاع از ارزش هاى او و ديدگاه آن در مورد مكه و جايگاه خاص آن ، آشكار را ديدند كه عاقبت به تامين صلح و آرامش و به وجود آمدن اقتصادى شكوفا و تجارتى امن مى انجامد. اين همه ، عواملى بود كه در ميان مشركين قريش تاثير فراوانى بر جاى گذاشت .
اين تاثير تا آنجا بود كه تعدادى از معروف ترين مردان مكه ، هم چون خالد بن وليد و عمرو بن عاص از روى ميل باطنى و بدون هيچ گونه حادثه تحريك آميزى ، رو به سوى مدينه آوردند. آنان در آنجا اسلام خويش را آشكار ساخته و آمادگى خود را براى خدمت به دولت اسلام اعلام نمودند. مسلمانان نيز در مدينه از آنان استقبال نموده و كارهاى بزرگى كه متناسب با روحيه آنان بود، به آنان واگذار كردند. تعداد ديگرى ، كه منابع اشاره اى به آنها نكرده اند، پس از پيمان حديبيه به دولت اسلام گرويدند. اين حركت ، در نتيجه برخورد نيكويى بود كه با اين مردان مشهور صورت مى گرفت .
بدون شك ابوسفيان كه در آن هنگام بزرگ مكه به شمار مى آمد، بر ضعف روحيه مردم مكه در برابر اسلام آگاهى داشت و از اين رو، بر ادامه صلح اصرار داشت .
او در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله كه سال بعد از صلح ، به مكه آمد و عمره به جاى آورد و طواف كعبه نمود، هيچ گونه مقاومتى نشان نداد. هم چنين هنگامى كه ميان خزاعه كه در صف مسلمانان بودند و كنانه كه در صف مشركين مكه قرار داشتند، نزاعى در گرفت . از بيم گسترش آن و عدم آمادگى براى مقاومت در برابر دولت اسلام ، خود شخصا به مدينه آمد و نسبت به تمديد زمان صلح براى استمرار امنيت ، تلاش كرد.
اما در ماموريت خود شكست خورد و به هنگام مراجعت به مكه نيز، هيچ گونه انگيزه اى براى مقاومت در برابر دولت اسلام در مردم مكه نديد. در اين ميان شايد تغيير عقيده تعدادى از امويان ، از جمله ام حبيبه دختر ابوسفيان و همسر پيامبر، كه پيش از اين به صف مسلمانان در آمده بودند در تغيير شرايط تاثير گذاشته بود.
مسلمانان و مردم مكه ، قرار داد صلح حديبيه را به اجرا در آوردند. در اين راستا، رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال بعد، عمره خويش را به جاى آورد و به طواف كعبه پرداخت . ايشان و اساس قرارداد، تنها سه روز در مكه باقى ماند و در اين سه روز، دست به هيچ گونه حركت تهديدآميز نزد و فعاليت خويش را به سوى شمال متوجه ساخت .
اما در حقيقت ، صلح به وجود آمده بسيار متزلزل بود؛ زيرا اين پيمان ميان طرفينى منعقد شده بود كه از نظر عقيده ، در برابر يكديگر قرار داشتند و نيرويى نيز براى تامين منعقد شده بود كه از نظر عقيده ، در برابر يكديگر قرار داشتند و نيرويى نيز براى تامين استمرار صلح در ميان نبود. در آن هنگام ، حجاز داراى شرايط پيچيده اى بود كه خود مى توانست زمينه گسستن پيمان را فراهم آورد. در نهايت نيز، شكسته شدن پيمان بر اثر واقعه اى بود كه هيچ يك از طرفين در به وجود آمدن آن دستى نداشتند. حادثه از اين قرار بود كه خزاعه بر بازرگانى از كنانه از ديار آنان عبور مى كرد دست اندازى نمودند. پس كنانه به يارى او برخاسته و درگيرى ميان طرفين شروع شد. ابوسفيان از بيم گسترش درگيرى ، شخصا به سوى مدينه حركت كرد و خواستار ادامه صلح و عدم گسستگى آن شد؛ اما رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست ابوسفيان را رد نمود؛ زيرا احساس مى كرد چشم پوشى از اين حادثه ، تضمينى جدى بر دوام پيمان در پى ندارد. بنابراين ، ناگزير بايد در پى درمان ريشه هاى مشكل بود. ايشان با ارزيابى از شكست روحيه قريش و افزايش قدرت خود، تصميم به استفاده از آن ، براى پايان دادن به اين مسئله گرفت . پيامبر تمام نيروى خود در مدينه و نيروهاى عشايرى كه به او پيوسته بودند را بسيج كرده و رو به سوى مكه گزارد تا آن را به آغوش اسلام بازگرداند. ايشان با لشكرى كه هنگام رسيدن به مكه در حدود ده هزار مرد (٧٧٣) بود، حركت كرد. اين بالاترين تعدادى بود كه در جنگ هاى دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله در يك سپاه جمع مى شد. سپاه اسلام در اين حمله معادل سه برابر لشكرى بود كه قريش در جنگ خندق مهيا ساخته بود. اين سپاه شامل مردم مدينه و گروهى از عشاير حجاز بود. بدون شك احساس اعراب از ضعف مقاومت مكه و اعتقاد به پيروزى اسلام ، عواملى بود كه جنگجويان عرب را بر آن داشت در لشكرى با به پيروزى اسلام ، عواملى بود كه جنگجويان عرب را بر آن داشت در لشكرى با جنگجويان مرد و بدون زنان و كودكان ، شركت جويند. مردم مدينه ، يعنى تمامى مهاجرين و انصار بدون آنكه يك نفر از ميان آنان تخلف نمايد، نيز همگى به همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله به راه افتادند (٧٧٤) منابع ، نما تعدادى از افراد كه پرچم هاى عشاير انصار را به دوش ‍ مى كشيده اند، را آورده اند.
بدون شك ، عشاير ديگرى از انصار نيز در فتح شركت داشته اند كه در منابع اشاره اى به نام آنها نرفته است . به طور خلاصه نيز اشاره اى به تعداد شركت كنندگان انصار و مهاجر در فتح مكه ، يعنى كسانى كه همگى بدون آنكه يك نفر سرپيچى كند، به راه افتادند نشده است .
از عشاير حجاز، از هر يك از سليم و مزينه هزار جنگجو، و هر يك از اسلم و غفار چهار صد نفر، كه در آن تعدادى از اشجع ، تميم ، قيس و اسد (٧٧٥) نيز بودند در فتح شركت نمودند.
روح مقاومت در برابر دولت اسلامى ، در ميان اهل مكه ، ضعيف شده بود. اسلام بر آن تعداد از مسلمانان كه در آن باقى مانده و مهاجرت اختيار نكرده بودند، بر آنان اثر گذاشته و موجب كاهش دشمنى آنان نسبت به اسلام شده بودند. شايد پاى بندى به اعتقادات خود، آن ها را به اظهار برترى اسلام و مزاياى آن واداشت . هم چنانكه بسيارى از خويشاوندان مهاجرين ، احساسات و عواطف خود را نسبت به خويشان مهاجر از دست نداده بودند. به ويژه پس از آن كه افق هاى دين تازه و نيرو و جاذبه هاى آن اشكارترشد و مكه را در جايگاه ويژه قرار داد و آن را به عنوان قبله گاه مسلمانان و مقصود حاجيان به شمار آورد.
هم چنين آشكار شده بود كه دولت جديد، در صدد ايجاد امنيت براى كاروان هاى تجارى است و در شكوفايى اقتصادى كه قدرتمندان قريش بر آن اصرار مى ورزيدند، فعاليت مى نمايد.
بدون شك ، قدرتمندان قريش بى نتيجه بودند فعاليت هاى خويش را براى ريشه كن كردن اسلام و از ميان بردن دولت آن درك كرده بودند؛ به ويژه آن كه پس از شكست در جنگ خندق ، از كليه امكانات قدرتى خويش و هم پيمانان خود در آن استفاده كرده بودند. آنها هم چنين متوجه شده بودند كه در صورت پيوستن به دولت اسلام ، به چه منافعى دسترسى پيدا خواهند كرد و از اين پس بود كه بسيارى از چهره هاى برجسته آنان ، رو به سوى مدينه گذاشته و اسلام خويش را اعلام و آمادگى خود را براى خدمت به دولت آن اظهار نمودند.
در اين راستا، موضع گيرى خوش آمد گويانه پيامبر و خوش برخوردى ايشان با اين اين گونه افراد نيز تاثير فراوانى بر ارتباط آنان با اسلام داشت و ديگران را براى پيوستن به آن تشويق مى نمود. قابل توجه آن كه ابو سفيان ، به هنگام نزديك شدن نيروهاى اسلام به مكه براى زيارت آن ، بيم و هراس خود را ابراز نمود و منابع هيچ گونه اشاره اى به تلاش او براى پاى گيرى مقاومت بر عليه آنان و كوشش وى در جريان قرار داد صلح حديبيه نكرده اند. پيامبر در آن هنگام با دختر او ام حبيبه ازدواج كرده بود. ابوسفيان براى تجديد پيمان و استقرار آرامش ميان قريش و مسلمانان (٧٧٦) ، خود به مدينه رفت ؛ اما منابع ، موضع گيرى سختى را در مقاومت در برابر توسعه طلبى پيامبر و يا محدود ساختن ايشان به هنگام فتح مكه ، ياد نكرده اند. تمام اينها گواه آن است كه او روح مقاومت را از دست داده بود.
شايد ابوسفيان اندكى پيش از آن با رسول خدا صلى الله عليه و آله به توافق رسيده بود، زيرا پيامبر هنگام ورود خويش به مكه ، ندا داد كه هر كس به درون كعبه رود يا وارد خانه ابوسفيان شود، در امان است . به اين ترتيب ، خانه ابو سفيان را، هم چون كعبه ، خانه امن قرار دارد.
نيروهاى اسلام ، چه آنها كه از مدينه خارج شده بودند، و چه ديگرانى كه از ساير قسمت هاى حجاز همراه آنها شده بودند، همگى در قديد گرد آمدند. پيامبر آنان را آرايش ‍ نظامى داد لشكرها و بيرق هاى آنان را ميان قبايل تقسيم نمود. منابع به تعداد افرادى كه در زير هر پرچم و لشكرى بوده اند، اشاره اى نكرده اند؛ اما اين گفته نشان دهنده آن است كه تنظيم سپاه بر پايه قبيله اى صورت پذيرفته است .
احتمالا رسول خدا صلى الله عليه و آله در فرماندهى جناح هاى مختلف سپاه را كه به هنگام ورود به مكه از آن ياد شد، قديد تعيين كرده است ؛ طورى كه خالد بن وليد بر جناح راست فرماندهى داشته و مردان قبايل عرب در زير فرمان او بوده اند. زبير بن عوام بر جناح چپ ، كه مهاجرين تحت فرمان او بودند و سعد بن عباده به همراه پيامبر در قلب سپاه ، قرار داشته است .
منابع ذكر كرده اند كه حاطب بن بلتعه نامه اى مخفيانه به سوى قريش ارسال نمود و در آن ، آمادگى پيامبر براى پيشروى به مكه را به آگاهى آنان رسانيد.
اما اين نامه در ميانه راه فاش شد. به نظر مى رسد قريش از منابع ديگرى ، بر آمادگى هاى فراوان پيامبر و حركت او به سوى مكه آگاه شده بود. اما منابع به هيچ گونه اقدام تدافعى از سوى آنان اشاره اى نكرده اند. تنها به هنگام رسيدن لشكريان اسلام به مرالظهران ، كه در فاصله چند مايلى مكه قرار دارد، ابوسفيان براى مذاكره با رسول خدا صلى الله عليه و آله از مكه خارج شد. او تعداد لشكريان را بالغ بر ده هزار نفر تخمين زد و آن را به آگاهى مردم مكه رساند و در اين هنگام بود كه اسلام خود را اعلام نمود و پيامبر نيز با گشاده رويى اسلام او را پذيرفت .
لشكر اسلام به سوى مكه پيشروى كرد و پس به بخش هاى شمالى آن رسيد. زبير در آن هنگام بر جناح چپ و رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه انصار ثنيه در بالاترين نقطه مكه قرار گرفتند. پيامبر خالد بن وليد را به همراه نيروهاى تحت فرماندهى اش ، در جناح راست حركت داد و حلقه محاصره مكه را از سمت غربى آن در منطقه حزوره در اطراف جنوبى مسجد الحرام تكميل نمود. در اين منطقه ، گروهى از مردمان مكه و كنانه به فرماندهى صفوان بن امية بن ابوجهل ، سهيل بن عمرو، و حماس بن قيس گرد آمده بودند. آنان به مقابله با مسلمانان پرداختند. خالد بن وليد بر آنان غلبه يافت و پس از آنكه نزديك به پانزده نفر از مردان آنان را به قتل رساند، نيروهاى آنها را وادار به فرار نمود. به اين ترتيب مكه تسليم شد. در اين هنگام بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ثنيه ايستاد و پيروزى خويش را ندا داده ، فرمود: الحمد الله الذى صدق وعده ، و نصر عبده و هزم الاعداء وحده ؛ يعنى : سپاس پروردگارى كه به وعده خويش وفا كرد، و بنده خود را يارى داد، و به تنهايى دشمنان را فرارى داد.
در اين هنگام مردمان مكه به سوى او آمده و پس از اظهار اسلام ، با ايشان بيعت كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله ندا داد كه مردم مكه همه در امان هستند و ابوسفيان را در جايگاه ويژه اى قرار داد و در اين باره فرمود: و هر كس به خانه ابوسفيان پناه آورد، در امان است . و هر كس به درون مسجد الحرام پاى نهد در امان است .
سپس پيامبر پايان شرك و بت پرستى را ندا داد و گروهى را براى پاكسازى مسجد الحرام و كعبه و مكه ، از هر آنچه كه از آثار آنها بود، گسيل داشت . در اين هنگام ، مردم مكه به شكستن بت ها و تنديس هايى كه در خانه هاى خود داشتند، پرداختند. سپس رسول خدا رو به سوى مسجد الحرام گذاشت و به درون كعبه قدم نهاد. بلال در كعبه اذان گفت و پيامبر نماز را در مسجد الحرام اقامه نمود. سپس هجرت به مدينه را متوقف ساخت و حرمت مكه حرم است ، براى كسى روا نمى باشد در آن به كشتن يا شكار پردازد و يا شاخه درختان اذخر را بشكند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله مكه را با قدرت فتح كرد و از اين رو، داراى قدرت گسترده اى بود كه مى توانست به پشتوانه آن ، هر فرمانى را صادر كرده و مردم آن را به كيفر برساند؛ اما پيامبر ورود خويش را پايان درگيرى و دشمنى قلمداد كرد و عفو عمومى صادر نمود پيامبر به جز كشتن چهار نفر، به انتقام جويى از آنان كه او را آزار داده و در برابر اسلام مقاومت كرده بودند، دست نزد. ايشان رهبران فرارى قريش را مورد عفو قرار داد و آنان به سوى وى بازگشتند. هيچ يك از املاك مصادره شده از مسلمانان ، از جمله خانه خودش را باز پس نگرفت . بيشتر مناصب وابسته به مسجد الحرام را هم چنان در صاحبان آن باقى گذاشت و از اين رو، سقايت در دست عباس بن عبد المطلب و كليددارى كعبه در دست عثمان بن طلحه از بنى عبد الدار، باقى ماند.
پيامبر نزديك به دو هفته را در مكه سپرى كرد و سپس براى پيكار با هوازن و فتح طائف حركت نمود. پس از آن نيز عتاب بن اسيد اموى را به عنوان والى مكه تعيين و به سوى مدينه بازگشت .
فتح مكه ، به درگيرى و نزاع طولانى كه سال ها ميان مسلمانان و مشركين قريش جريان داشت ، پايان داد و همبستگى و اتحاد را به ميان آنان باز گرداند. با اين كه مهاجرين زندگى به همراه پيامبر در مدينه را ترجيح مى دادند،، اما ارتباط اجتماعى و قلبى دوباره آنان به مكه ، كه هم اكنون بسيارى از آنان اقامت در مكه (٧٧٧) را ترجيح داده و از جايگاه ويژه اى كه نزديكان آنان در دولت اسلام به دست آورده بودند، استفاده نمايند. در اين راستا، مهربانى و گذشت پيامبر، مردم طائف را نيز در بر گرفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله دشت آنان يعنى دشت وج را حرم قرار داد و استقلال آنان و قبايلشان را تاييد كرد. از اين پس طائف نيز همچون مكه دنباله رو حوادث اسلام شد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله از دانايى هاى افراد مكه بهره فراوان برد و تعدادى از مردان بنى عبد شمس را در اين مهم به خدمت گرفت . ايشان معاويه را به عنوان يكى از نامه نگاران خويش قرار داد، (٧٧٨) و ابوسفيان را به چند ماموريت ويژه گسيل نمود. و عتاب بن اسيد را والى مكه قرار داد و ابان و خالد فرزندان سعيد بن عاص را به عنوان والى به برخى مناطق يمن (٧٧٩) فرستاد. از بنى مخزوم نيز غافل نماند و عكرمة بن ابوجهل را مورد عفو خويش قرار داد. در آن هنگام خالد بن وليد كه پس از حديبيه اسلام آورده و فرماندهى يكى از جناح هاى سپاه را در فتح مكه به عهده داشت ، از سوى حضرت به عنوان فرماندهى حمله اى به جنوب اعزام شد. نام برده ذالخلصه را منهدم ساخت و در تعدادى از سريه ها به بخش هاى شمال حجاز نيز از سوى پيامبر شركت كرد و سپس پيامبر او را به نجران فرستاد.
مردم مكه شرايط تازه را مشاهده و درك نمودند و از اين رو، دست به هيچ گونه مقاومتى نزده و آشوبى برپا نكردند. آنان به سرعت خود را با شرايط جديد هماهنگ ساخته و استعداد و آمادگى خويش را براى خدمت به آن آشكار ساختند؛ طورى كه در كارهاى سپرده شده به آنان ، جديت و اخلاص نشان مى دادند. آنها پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز نه تنها مرتد نشدند و به يارى مرتدين بر نيامدند، بلكه مردان آنان ، فرماندهى نيروهاى از ميان برنده رده را به عهده داشتند. (٧٨٠)
نكته قابل توجه آن كه هنگام مكه ، مردم آن داراى فرماندهى منظم و تشكل يافته اى نبودند و بسيارى از چهره هاى برجسته و روساى پيشين آنان ، مانند خالد بن وليد عمرو بن عاص و عباس پس از صلح حديبيه اسلام آورده بودند.

جنگ حنين و محاصره طائف

پس از پايان فتح مكه و بازگرداندن آن به آغوش اسلام و پاكسازى آن از بت ها و هر آنچه كه در ارتباط با شرك بود، پيامبر صلى الله عليه و آله نيروهايى را گسيل داشت تا بت هاى عزى سواع ، مناة ، ذى الكفين و خلصه (٧٨١) را منهدم سازند. از آن پس ، آثار آنها از ميان برداشته شد و عبادت آنها نيز محو گرديد.
فتح مكه موجب به وجود آمدن بيم و ترس در بنى هوازن شد. آنان قبيله اى بودند كه منطقه مسكونى آنها در جنوب مكه (٧٨٢) واقع شده بود. اين وحشت و ترس در بنى ثقيف ، كه مردم طائف و اطراف آن بودند نيز به وجود آمد.
آنها تصميم به مقاومت در برابر پيامبر گرفتند. از اين رو به جمع آورى ده هزار جنگجو پرداختند كه به وسيله شتران و گوسفندان فراوان پشتيبانى مى شد. (٧٨٣) آنان به سوى دشت حنين پيشروى كردند. اين منطقه دشتى وسيع و پر دره تنگه بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله با نيرويى فراوان ، كه شامل تمام افرادى كه در فتح مكه با ايشان همراه بودند، به همراه دو هزار نفر ديگر كه پس از فتح مكه بر آنان افزوده شده بود، به سوى آنان به حركت در آمد. پيامبر خالد بن وليد و بنى سليم را در پيشاپيش لشكر قرار داد و مردم مكه در پس آنان قرار گرفتند. در پس آنان نيز نيروهاى اصلى سپاه روانه بودند. سپاه اسلام با اين آرايش رو به سوى دشت حنين گذاشت .
هنگامى كه مقدمه سپاه به دشت حنين قدم گذاشت ، با نيروهاى مشركين هوازن درگير شد؛ اما نتوانست در برابر آنان پايدارى كند و پس از شكست ، عقب نشينى كرد.
اين شرايط، در لشكر مسلمانان اثر گذاشت ، اضطراب و دودلى را درميان آنان به وجود آورد و انبوه لشكر پا به فرار گذاشتند. در اين هنگام رسول خدا در قرارگاه خويش پايدارى كرد و گروه معدودى از صحابه و ياران نيز در اطراف ايشان استقامت كردند و اين موضوع ، همبستگى را مجددا به سپاه اسلام بازگرداند. آنان حمله خويش را بر هوازن و هم پيمانان آن ها در پايان آنها را پراكنده ساخته و دشت حنين را از وجود آنان پاكسازى كردند. مسلمانان اموال فراوانى از اسير و شتر و گوسفند جمع آورى كرده و همه را در جعرانه مستقر كرده ، سپس به تعقيب گروه هاى فرارى پرداخته و آنان را تا اوطاس (٧٨٤) دنبال كردند.
با وجود تعداد زياد شركت كنندگان در جنگ حنين و آنچه در آن اتفاق افتاد، مسلمانان به جز چهار كشته (٧٨٥)، چيزى را از دست ندادند. اين گفته نشان دهنده آن است كه اين جنگ ، تنها محدود به كرو فر و مانور لشكر هماره بوده و در آن برخوردى سخت و گسترده و رويارو صورت نگرفت .
فراريان حنين به سوى طائف پناه برده و در آن متحصن شدند.
طائف شهرى با آب و چشمه هاى فراوان و درختان انبوه و باغ هاى خرم بود كه حصار مستحكمى پيرامون آن قرار داشت . به ويژه كه در آن تاكستان هاى (٧٨٦) فراوانى وجود داشت و وجود اين باغ ها، مانعى براى تحرك سپاه مهاجم به شمار مى آمد.
در ميان مردمان طائف كه از ثقيف به شمار مى آمدند، ثروتمندان و متمولينى زندگى مى كردند ثروت هاى هنگفت و جايگاه اقتصادى آنان ، باعث شده بود اقدام به دادن وام هاى كلان در برابر رباى فراوان كنند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله محاصره طائف را تشديد نمود. ايشان در اين محاصره از زره پوش استفاده كردند. اين وسيله آلتى جنگى از پوست گاو بود كه مهاجمين را درون خود، حمايت مى نمود. (٧٨٧) هم چنين از داس استفاده كرده و آنان را به قطع درختان باغ ها تهديد كردند. پيامبر اعلان نمود كه غلامان آنان در صورت پناه آوردن ، آزاد خواهند شد. (٧٨٨)
مردم طائف در برابر محاصره مقاومت كردند. اين وضعيت حدود سه هفته ادامه يافت رسول خدا صلى الله عليه و آله در پايان تصميم به ترك محاصره گرفت و به سوى مدينه بازگشت . مسلمانان در اين محاصره دوازده شهيد از دست دادند كه بيشتر آنان از ميان قريشيان بودند. (٧٨٩)
رسول خدا صلى الله عليه و آله در راه بازگشت در جعرانه توقف كرده و غنايم حنين را تقسيم نمود. پيامبر بر تعدادى از بزرگان مكه و تازه مسلمانان ، عطاى بسيار نمود تا دل آنان را بيشتر به سوى خود جلب نمايد. در جعفرانه نمايندگانى از هوازن به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و پذيرش اسلام قبيله خود را اعلان نمودند. پيامبر نيز اسلام آنان را پذيرفت و اسيران آنها را به ايشان بازگردانيد. (٧٩٠) مردم طائف نيز به مقاومت بى نتيجه خود در برابر اسلام پس از گسترش دولت آن و پيوستن مردم به آن پى بردند و ناگزير پس از بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه ، نمايندگانى را به سوى ايشان رهسپار نمودند كه اسلام مردم طائف و پيوستن آنها به دولت اسلامى را به اطلاع ايشان برسانند. (٧٩١)

فصل نوزدهم : نامه هاى پيامبر به پادشاهان كشورهاى همسايه

سيره نويسان نخستين ، با يكديگر اتفاق نظر دارند كه پس از فتح مكه ، رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه هايى را براى پادشاهان كشورهاى همسايه كه عبارت بودند از قيصر روم ، كسرى پادشاه ايران ، نجاشى پادشاه حبشه ، مقوقس حاكم مصر، حارث بن ابى شمر غسانى ، و هوذة ابن على حنفى فرستاد.
برخى از اين روايان ، به اسنادى كه آگاهى هاى خويش را در اين زمينه از آنها به دست آورده اند اشاره كرده اند. ابن اسحاق از يزيد بن حبيب مصرى ، روايت كرده است كه او به نامه اى دست يافته است كه در آن به نمايندگانى از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله اشاره شده كه به سوى كشورها و پادشاهان عرب و عجم اعزام شده اند. هم چنين در اين نامه ، فرموده حضرت به ياران خود هنگام اعزام را آورده است . او گفت اين نامه را براى محمد بن شهاب زهرى فرستادم كه آن را شناخت . (٧٩٢) در سال ١٨٥٠ ميلادى در يكى از ديرهاى اخميم در مصر، سندى كشف شد كه در آن ، متن نامه پيامبر صلى الله عليه و آله بود. اين سند سپس به گنجينه هاى قسطنطنيه انتقال يافت . در سال هاى اخير، سند ديگرى به دست آمد كه در آن متن نامه رسول خدا ديده مى شد. اين سند از سوى دنلوپ در مجله الجمعية الاسيويه الملكيه در سال ١٩٤٠ ميلادى منتشر شد.
سپس ، از كشف دو سند ديگر كه در آن متن نامه پيامبر صلى الله عليه و آله به منذر بن ساوى نوشته شده بود، خبر داده شد. صاحب نظران در مورد اين دو سند كشف شده ، تحقيق و بررسى هاى گسترده اى را به انجام رسانيدند كه در پايان ، اين دو سند، معتبر شناخته نشد.
كتاب هاى سيره و برخى از كتاب هاى حديث ، متن هاى فراوانى از اين نامه ها را آورده اند. محمد حميد الله در كتاب مجموعة الوثائق السياسيه كليه اين نامه ها را كه در برخى از آنها تفاوت هايى ميان كلمات و محتوا به چشم مى خورد، جمع آورى كرده است . اما تمامى آنها، از ويژگى خاصى ، يعنى فشردگى و كوتاهى جملات برخوردارند. در بعضى از سندها
و ديگر نامه هاى پيامبر، تعابير خاصى به كار رفته است كه در غريب الحديث به عنوان ماده اى به كار رفته است و غريب بودن كلمات آن ، خود گواهى بر اصالت آن است .
مسئله اين نامه ها، موضوع مورد بحثى بود كه برخى از پيشينيان ، به ويژه آنان كه به شرح كتاب هاى حديث توجه خاصى داشتند و مشهورترين آنان زرقانى بود، به آن پرداخته اند. در روزگار ما، تعدادى از مستشرقين و دانشمندان عرب به بررسى و تحليل نامه ها، براى دسترسى به اصالت و تاريخ ارسال و اهميت آن پرداخته اند. دانشمند سودانى عون قاسم الشرين در كتاب دبلوماسية محمد به بحث و بررسى عميقى در اين باره پرداخته كه ما نيز در نوشتن اين فصل از كتاب ، بر نوشته او اعتماد نموده ايم .
روايات در اين كه تمامى اين نامه ها پس از صلح حديبيه ارسال شده ، اتفاق نظر دارند؛ تنها در تاريخ ارسال آنها اختلاف است . طبرى مى گويد كه نامه ها در ذى الحجه سال هفتم (٧٩٣) فرستاده شده است . ابن سعد مى گويد پيامبر آنها را در محرم سال هفتم (٧٩٤) فرستاد اما نامه به مقوقس در سال ششم پس از حديبيه (٧٩٥) ارسال شد. بخارى مى گويد: اين نامه پس از بازگشت از تبوك (٧٩٦) ارسال شد؛ در حالى كه ابو عبيد آورده است كه پاسخ قيصر هنگامى به دست رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد كه ايشان در تبوك (٧٩٧) بودند.
از سوى ديگر اشاره شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين دوران ، نامه هايى به برخى از بزرگان يمن و روساى آنان در جنوب فرستاد. هم چنين نامه هايى به مندر بن ساوى در بحرين و به آل جلندى در عمان ارسال نمود. تمامى اين مناطق ، بخشى از سرزمين جزيرة العرب ؛ به شمار مى آمد كه حاكمان آنها عرب و داراى قدرت محدودى بودند. آنان همگى دعوت به اسلام را پذيرفتند.
اما نجاشى ، مقوقس ، پادشاه غسان ، قيصر و كسرى شرايط ديگرى داشتند آنان به جز كسرى همگى بر دين مسيحيت بودند و بر سرزمينى دور از مدينه حكومت مى كردند. برخى از آنان مانند حبشه و مصر، به جزيرة العرب متصل نبود؛ و برخى از فرمانروايان نيز بر سرزمينى گسترده و قدرتمند حكومت مى كردند. زبان رسمى آنان نيز عربى نبود. آنان به جز كسرى ، همگى نصرانى بودند و قرآن كريم از آنان با نام اهل كتاب ياد كرده و آنها را ملزم به پذيرفتن اسلام نكرده است .
اين شرايط به همراه تفاوت هايى كه در متن روايات نامه ها ديده مى شود، برخى از مستشرقين را بر آن داشته است كه در اصالت نامه ها با ديده شك و ترديد بنگرند. اين ترديد از آنجا رخ مى نمايد كه برترى رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن بود كه كارهاى ايشان همواره توام با ديده اى واقع گرايانه باشد و اين رفتار نمى تواند با دعوت فرمانروايان قدرتمند سرزمين هاى پهناور به اسلام هماهنگ باشد؛ زيرا اين دعوتى بود كه مى توانست دشمنى آنان را به همراه داشته و زمينه اى براى تجاوز آنان به دولت اسلام را، كه هنوز در تمامى جزيرة العرب نفوذ نكرده بود، هموار سازد. از دلايلى كه ترديد كنندگان در درستى اين نامه ها به آن تكيه كرده اند، اين است كه دعوت اسلامى داراى ارتباط تنگاتنگى با عرب بود؛ زيرا زبان قرآن كريم ، عربى است و نماز مسلمانان رو به سوى كعبه و حج آنان در خانه خدا در مكه است . تلاش رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در درجه نخست بر هدايت امت عرب متمركز بود و سعى در فراخواندن آنان به اسلام داشت . قرآن كريم در اين باره از پيامبر درخواست نمود كه خويشان و نزديكان خويش را به اسلام فراخواند. (٧٩٨) سپس ام القرى و پيرامون آن را به اسلام دعوت نمايد. (٧٩٩) او فرستاده اى در ميان افراد درس نخوانده است (٨٠٠) و قرآن كريم ، گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله و قوم او است . (٨٠١)
اين دلايل گرچه مى تواند عاملى براى قوت برخى از شبهات ياد شده درباره ويژگيهاى اين نامه ها باشد، براى نفى كامل آن كافى به نظر نمى رسد، زيرا ارتباط اسلام با عرب زبانان و اهميت دادن پيامبر صلى الله عليه و آله به نشر آن در ميان امت عرب ، برگرفته از اين واقعيت است كه اسلام ديدگاهى واقعى داشته و گام هاى متعددى براى گسترش در جهان برداشته است . پايه و اساس اسلام ، ايمان به يگانگى خدا و دعوت به پرستش پروردگار يگانه است . پروردگار آسمان ها و زمين ، به وجود آورنده هر شى ء، و مالك هر شى ء.
در قرآن كريم ، آيات بسيارى وجود دارد، كه خداوند، رب العالمين ؛ يعنى : پروردگار جهانيان خوانده شده است . آغاز قرآن با اين آيه است : الحمد لله رب العالمين ؛ يعنى : ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است حمد ١. ولكن الله ذو فضل على العالمين ؛ يعنى : ولى خداوند نسبت به جهانيان ، لطف و احسان دارد بقره ٢٥١. ان هو الا ذكر للعالمين ؛ يعنى : اين قرآن تذكرى براى همه جهانيان است ص ٨٧. ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين ؛ يعنى : نخستين خانه اى كه براى مردم و نيايش خداوند قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است ، كه پر بركت ، و مايه هدايت جهانيان است آل عمران ٩٦.
در قرآن كريم آيات آشكارى وجود دارد كه نشان مى دهد رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله براى جهانيان است ؛ همچون : تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا؛ يعنى : زوال ناپذير و پر بركت است كسى كه قرآن را بر بنده اش نازل كرد تا بيم دهنده جهانيان باشد فرقان ١. و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا؛ يعنى : و ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا آنها را به پاداشهاى الهى بشارت دهى و از عذاب او بترسانى سبا ٢٨. فما سالتكم من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ؛ يعنى : من از شما براى اين رسالت ، پاداشى نمى طلبم ، پاداش من ، تنها به پروردگار جهانيان است يونس ٧٢، هود ٢٩، ٥١.
در حقيقت هدف پيامبر از برقرارى پيمان صلح حديبيه ، اين بود كه تمام سعى و كوشش خويش را همانند سال هاى نخستين پس از هجرت ، محدود به درگيرى و كشمكش با قريش ‍ ننمايد؛ بلكه ايشان در نظر داشت دعوت اسلامى را به ميدان وسيع ترى از جزيرة العرب و اطراف آن گسترش دهد. نامه هايى نيز كه پيامبر پس از صلح حديبيه به اطراف ارسال نمود، از اين نقطه نظر منشا گرفته بود كه دعوت خويش را ميان تمام مردم گستردانده و محدود به گروه خاص و يا قوم و طايفه معينى نگرداند.
بنابر اين ، وى عوامل گوناگونى را در نظر گرفته و به اين منظور تعدادى از نامه هاى خويش را به سوى يمن و حضرموت در جنوب جزيرة العرب ، و نيز منذر بن ساوى و جلدى در شرق جزيرة العرب ارسال نمود و از نمايندگانى كه منطقه مسكونى آنان در ميانه جزيرة العرب و شرق آن قرار داشت ، نيز استقبال نمود.
دعوت اسلام بر پايه عقيده و دين استوار است . از اين رو، طرف برخورد آن همواره گروه هاى دينى بوده و اصل اساسى در آن ، دشمنى و جنگ با شرك و بت پرستى ، و مهربانى و گذشت با دين هاى ديگر است :
ان الله لا يغفر ان يشرك به ويغفر ما دون ذلك لمن يشاء؛ يعنى : خداوند، شرك به او را نمى آموزد، ولى كمتر از آن را به هر كس بخواهد و شايسته بداند مى آموزد نساء ١١٦، ٤٨.
لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى ؛ يعنى : در قبول دين ، اكراهى نيست ، زيرا، راه درست از راه انحرافى ، روشن شده است بقره ٢٥٦.
با توجه به اين آيه ، آشكار مى شود كه اهل كتاب از يهود و نصارى آزادند بر دين خود باقى بمانند، بدون آنكه مجبور باشند اسلام را بپذيرند. از آغاز هجرت ، همواره دين و دولت با هم در آميخت ؛ به گونه اى كه پذيرفتن دين ، بالضرورة به معناى پذيرش دولت نيز بود. اين پذيرش ، لازمه شرايط آن روزگار بود، زيرا هر گروه و قومى ، نيازمند پشتيبانى نيروى قدرتمندى بود كه تنها در دولت خلاصه مى شد و اسلام هر گروهى ،، بالضرورة به معناى گسترش دولت اسلام بر آنان بود. از اين رو، دولت اسلامى مجبور بود سياست خود را در برابر جوامعى كه اسلام را نپذيرفته اند معين كند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در برابر سه قبيله يهودى مدينه ، در سال هاى نخستين هجرت موضع گيرى ويژه اى در پيش گرفت . ايشان بنى قينقاع را در نيمه سال دوم و بنى نضير را در ميانه سال سوم تبعيد نمود و در سال چهارم بر قريظه دست يافت و كار آنان را به پايان رساند. اما تمامى اين برخوردها، نتيجه شرايط ويژه اى بود كه به وجود آمد. زيرا پيامبر با ساير يهوديان مدينه و ديگر تجمع هاى يهودى كه در سرزمين هاى خود در شمال حجاز و جزيرة العرب پراكنده بودند، اين گونه برخورد نكرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله پس از حديبيه براى دستيابى به مناطق شمال حجاز و مناطقى كه در اطراف سرزمين شام واقع بود، سعى و كوشش فراوانى به خرج داد. به همين منظور حملات متعددى به اين مناطق نمود تا اين كه بتواند تسلط خويش را بر اين مناطق كه امنيت حركت بازرگانى مسلمانان و تزلزل حركت تجارتى مشركين را به همراه داشت ، گسترش ‍ دهد. حضرت در اين حملات ، با گروه هايى كه يهودى و يا مسيحى بودند، نيز برخورد نمود؛ اما هيچ گاه دين اسلام را بر ساكنين آن مناطق تحميل نكرد و اگر چه تعدادى از اين قبايل و سران آنها اسلام آورند، اما تعداد بسيارى از آنان ، هم چنان بر دين خود باقى مانده و به آغوش اسلام در نيامدند.
منابعى كه به نامه هاى نوشته شده از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداخته اند، به سه نامه ايشان توجه ويژه اى نموده اند. نخست ، نامه به يوحنا بن رويه ، دوم به ساكنين اذرح و سومى به مردمان مقنا.
نامه پيامبر به يوحنابن روبه در مورد ثروتمندان ايلة بود. در اين نامه ، از آنان خواسته شده بود كه يا اسلام آورده يا جزيه بپردازند و در مقابل ، خواسته هاى اندكى را در برابر حمايت از آنان در برابر هر حقى از عرب ها و عجم ها- به جز حق خدا و رسول او- پذيرفته بود.
حضرت نامه ديگرى نيز براى آنها نوشتند كه در آن ، به آنها امان داده شده بود و در مقابل ، آنها موظف بودند مسلمانان را از آب منع نكرده و مانع حركت آنان در راه نشوند.
در نامه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى مردم اذرح نوشتند، در مقابل پرداخت ساليانه مبلغ يكصد دينار در ماه رجب و حمايت از مسلمانان پناه جو، به آنان امان داده شد.
در نامه ديگرى كه آن حضرت براى بنى جنبه و مردم مقنا نوشت ، در آن به آنها امان داد و ذمه آنان را بر خويش قرار داد و نيز به آنان اجازه داد هر كس را كه تمايل دارند. به حكومت خود قرار دهند؛ به شرط آن كه يك چهارم محصول خويش از درختان خرما و آنچه كه از راه شكار به دست مى آوردند و پشم بافته شده به وسيله زنان را، در اختيار مسلمانان قرار دهند.
از اين نامه ، يك نسخه نوشته شده به خط عربى و عبرى باقى مانده است كه در آن توضيحاتى بيش از آن كه منابع عربى به آن پرداخته اند، آمده است .
به گفته منابع ، پيامبر صلى الله عليه و آله نامه هايى را براى حارث بن ابى شمر غسانى ، و جبلة بن ايهم پادشاه غسان ، و نيز بنى ثعلبه از غسان ، حدس از لخم ، زياد بن جهور لخمى ، و بنى جعيل از بلى (٨٠٢) فرستاد كه سرزمين مسكنى تمامى آنها، در بخش هاى جنوبى سرزمين شام قرار داشت . اين مناطق در كنار مرز حجاز كه در سال هاى پايان حيات پيامبر تحت نفوذ ايشان قرار داشت ، بود. حضرت مشابه اين نامه ها را نيز براى منذر بن ساوى (٨٠٣)، هجر (٨٠٤) سيبخت حاكم بحرين ، (٨٠٥) عبد القيس (٨٠٦) اسبذيان در عمان و بحرين (٨٠٧)، هوزة بن على (٨٠٨) حنفى ، ثمامة بن اثال (٨٠٩)، آل جلندى در عمان (٨١٠)، ازد دبا (٨١١) و حدان (٨١٢)، مردم دما (٨١٣) و هم چنين بزرگان يمن و تعدادى از سرشناسان آنان ارسال داشت .
كليه نامه نگارى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، با حاكمان و گروه هايى بود كه در اطراف جزيرة العرب و در پيوند با دولت اسلام بودند. برخى از آنان تابع دو دولت روم و ايران بودند و هر يك از اين دو با شورش هاى داخلى و ضعف هايى روبه رو بودند كه نفوذ آنان بر فرمانروايان و گروه ها از قدرت كافى برخوردار نبود. رسول خدا صلى الله عليه و آله شرايط آنان را درك نمود و با آنان مكاتبه كرد. آنان نيز با وجود اينكه اسلام را نپذيرفتند، خواسته هاى ايشان را اجابت كردند.
بدون شك ، اين گونه نامه نگارى ها پس از صلح حديبيه صورت پذيرفت و شايد بعضى از آنها، در سال پايانى حيات پيامبر عملى شده باشد. اين نامه نگارى ها، در راستاى گفته ايشان بوده كه پيمان حديبيه ، زمينه نشر دعوت اسلام و گسترش دولت آن را فراهم ساخت . هم چنان كه گفته ابن اسحاق را تاييد مى نمايد كه مى گويد: پس از صلح حديبيه گروه هايى كه به اسلام روى آوردند، چندين برابر افرادى بود كه پيش از آن به اسلام روى آورده بودند.
تشكيك كنندگان به نامه هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به پادشاهان كشورهاى بزرگ نوشتند، اين گونه استدلال كرده اند كه : سرزمين هاى وابسته به پادشاهانى نظير كسرى و هرقل و نجاشى ، در فاصله اى تقريبا دور از دولت اسلام در جزيرة العرب قرار داشته است و حاكمان آنان ، در آن روزگار قدرتمندانه بر سرزمين خود حكومت مى كرده اند؛ طورى كه قدرت آنان موجب پيروزى روم در موته گرديد و سبب شد رسول خدا صلى الله عليه و آله از درگيرى با آنان در تبوك پرهيز نمايد.
نامه نگارى پيامبر با آنان روى گرداندن از ديدگاه واقع بينانه اسلام به شمار نمى رفت . زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله عدم پذيرش اسلام از سوى آنان را مانع از نوشتن نامه براى آنها ندانست و بدين وسيله قدرت و گستردگى دولت و توانايى هاى خود و اهميت آن را براى آنان آشكار ساخت تا آنان حساب خاصى براى اسلام و دولت آن بازكرده و به جاى ارتباط با رهبرانى خرد و پراكنده ، با رسول خدا صلى الله عليه و آله ارتباط برقرار سازند كه تمام آنان را تحت سيطره خود در آورده بود. اگر برخى محققين بتوانند درباره اين نامه ها تشكيك كنند، نمى توانند درباره بى نتيجه بودن اصل آن سخن بگويند؛ زيرا نامه پيامبر به مقوقس موجب شد كه نامبرده ماريه را به ايشان تقديم نمايد كه ابراهيم را براى رسول خدا به دنيا آورد و در سال دهم ، در حالى كه تقريبا دو سال از عمر او سپرى شده بود، در گذشت . اين مطلب هم چنين نشان مى دهد كه نامه نگارى پيامبر پيش از سال هشتم بوده است . در مورد نامه اى هم كه حضرت براى نجاشى ارسال نمود و در آن توصيه كرد با مسلمانى كه نزد او هستند خوش رفتارى كند، عملا اين خواسته به وقوع پيوست .

فصل بيستم : گسترش اسلام در شمال حجاز

اهميت سرزمين شمال حجاز

منطقه اى در شمال مدينه و در فاصله ميان آن و سرزمين شام قرار دارد كه شامل پستى و بلندى ها و ارتفاعات زيادى است . اين بخش منطقه اى است صحرايى و ناهموار، كه غير از برخى آبادى هاى حاصلخيز در خيبر و فدك و دشت قرى ، در آن روزگار از آب و چراگاه بى بهره بود و جمعيت اندكى در آن زندگى مى كردند. راه تجارتى ميان حجاز و سرزمين شام از ميان اين منطقه عبور مى كرد. عشاير اين منطقه ، در كمال سادگى و بدويت زندگى مى كردند. آنان داراى شرايط اقتصادى پستى بودند و با توجه به دورى از مكه ، ارتباط قدرتمندى با قريش نداشتند. مشهورترين اين قبايل : بلى ، عذره ، ثعلبه ، مره اشجع و جهينه بودند و در اطراف شرقى آن ، منطقه مسكونى غطفان و شاخه هاى آن فزاره ، عبس ، ذبيان ، اسد واقع بود.
اشجع در ميان آنان ، نزديك ترين قبيله به مدينه بودند كه منطقه مسكونى آنان در اطراف شمال مدينه تا ميانه راه تيماء قرار داشت . بالاترين و بيشترين مردمان فدك را نيز اينان تشكيل داده بودند. در مجاورت آنان ، از سمت غرب جهينه و در شرق عبس و ذبيان قرار داشتند. در بعضى از قسمت ها، خانه هاى آنان يكديگر تداخل نموده و مشترك بود. در شمال سكونت گاه اشجع ، سرزمين عذره قرار داشت كه يكى از بزرگ ترين عشاير اين منطقه به شمار مى آمد. آنان داراى بيشترين جمعيت و از شرافت والايى برخوردار بودند. رزاح برادر قصى لامه از آنان بود و خانه هاى عذره در ميان آنان قرار داشت . خانه هاى آنان به اطراف سرزمين شام و به سوى حسمى و تبوك و دشت قرى گسترش يافته بود. بخشى از منطقه مسكونى آنان نيز از راه ميان مدينه و تيماء مى گذشت . (٨١٤)
در شمال سكونت گاه عذره ، منطقه سعد بن هذيم بود و دشت قرى و حجر و جناب و سرزمين هاى بالاتر از آن را(٨١٥) را شامل مى شد.
در مناطق شمال شرقى مدينه ، منطقه مسكونى بنى مره قرار داشت كه از مناطق آن مى توان از حره ليلى ، حره نار (٨١٦)و حجر(٨١٧) ياد كرد.
در جنوب بنى مره ، منطقه مسكونى غطفان قرار داشت كه از غرب تا خيبر و كوه طى (٨١٨) ادامه مى يافت . در اطراف جنوبى منطقه مسكونى غطفان ، دشت رمه قرار داشت كه طولانى بود و جزيرة العرب را از شرق به غرب قطع مى ساخت . اين دشت ، از اطراف بصره آغاز و به اطراف حجاز ختم مى شد و در اين فاصله ، از منطقه مسكونى بنى سعد بن زيد مناة عبور مى كرد كه به دهناء معروف بود. اين دشت ، سپس از منطقه مسكونى بنى اسد عبور مى كرد كه به منعج معروف بود. سپس از سرزمين غطفان مى گذاشت كه به رمه مشهور بود و در بالاى آن بنى كلاب ، در(٨١٩) ميانه آن عبس و ديگرانى از غطفان و در پايين آن بنى اسد (٨٢٠) زندگى مى كردند كه ثلبوت و سربه (٨٢١) از آن آنها بود.
غطفان از تعدادى عشيره هاى بزرگ تشكيل مى شد كه مشهورترين آنان فزاره و عبس بود. معروف ترين منطقه مسكونى فزراه در ابان الابيض و ابان الاسود بود. اين دو، نام دو كوه است كه از ميان آنها دشت رمه عبور مى كرد. (٨٢٢) و در شرق آنها حاجز قرار داشت . منطقه مسكونى فزاره به سوى حمى ضريه گسترش مى يافت كه آنان يازده ميل و جريب از آن را تملك داشتند. (٨٢٣)
در اطراف بخش جنوب شرقى منطقه فزاره ، خانه هاى عبس قرار داشت كه ميان ابانين و نقره و ماوان و ربذه (٨٢٤) بودند و يكى از خانه هاى آنان كه در نزديكى رمه قرار داشت قطن بود. اين منطقه كوه ململم است كه از پشت آن چشمه هاى زيادى جريان داشت و ميان رمه و منطقه بنى اسد، نيز نخلستان ها و آب هاى فراوانى ديده مى شد. اين كوه در شمال تياسان واقع بود كه در نزديكى آن دشت خو، كه به ذى العشيره كشيده شده و در نهايت به رمه وارد مى شد، قرار داشت .
از خانه هاى عبس به اكمة الخيمه مى توان اشاره نمود كه در شمال ابانين و در ميانه رمه قرار داشت . منطقه عبس تا اطراف حمى الربذه (٨٢٥) امتداد مى يافت و ثادق نيز از آن آنان بود.
منطقه مسكونى بنى اسد در شرق منطقه مسكونى فزاره و عبس قرار داشت . دشت رقه كه در آن منطقه معروف به منعج (٨٢٦) بود، از ميان آن منطقه عبور كرد. هم چنين ثادق نيز كه دشتى پهناور بود و در رمه گسترش مى يافت ، از منطقه آنان عبور مى كرد. بالاى اين منطقه ، از آن شاخه هاى بنى اسد بود و پايين آن را عبس (٨٢٧) در دست داشتند. منطقه مسكونى بنى اسد تا سميراء (٨٢٨) امتداد داشت و يكى از ايستگاه هاى راه حاجيان به شمار مى آمد. منطقه آنان سرانجام به ديار طى (٨٢٩) مى پيوست .
در جنوب بنى اسد، منطقه مسكونى محارب در كنار جريب قرار داشت كه دشتى بود كه در رمه سرازير شده بود. در ميان آنها، شربه قرار داشت كه در انتهاى جنوبى آن حزيز بود و كه جريان آبى از سمت چپ سميراء (٨٣٠) مى گذشت . منطقه آنان تا معدن نقره امتداد داشت .
در جنوب غربى منطقه مسكونى بنى اسد، خانه هاى بنى سليم قرار داشت كه تا سرزمين هاى گسترده اى امتداد مى يافت كه خاستگاه بنى سليم و فران بود.
هيچ يك از اين قبايل ، اسلام را نپذيرفتند و رابطه اى با پيامبر صلى الله عليه و آله برقرار نكردند؛آنها حتى به حمله هايى عليه مدينه دست زدند.
برخى از آنان در جنگ خندق به يارى قريش برخاستند و با اين كه در آن محاصره از خود استقامت نشان داده و در استراتژى جنگى خود با قريش همبستگى داشتند، فعاليت چشم گيرى ننمودند. آنان عاقبت به همراه قريش ، عقب نشينى كرده و به منطقه خويش بازگشتند، اما هم چنان دشمن رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى ماندند.
اين رفتارها، رسول خدا صلى الله عليه و آله را بر آن داشت كه حمله هايى را عليه آنها انجام دهد تا بتواند از تجاوز اين قبايل به مدينه جلوگيرى نمايد. پيامبر حركت خويش را از سال سوم آغاز نمود. ايشان سه حمله پى در پى به ذى امر و عليه ثعلبه و محارب كه قصد جنگ با مسلمانان را داشتند، نمود. سپس به ذى قرده ، و بعد به قطن كه در آن هنگام طلحه و برادرش سلمه نيروهايى از بنى اسد را براى شبيخون زدن بر مسلمانان ، جمع آورى مى كردند، لشگر كشى نمود. پس از پايان جنگ خندق و پاكسازى مدينه از بنى قريظه ، پيامبر صلى الله عليه و آله سريه اى را عليه بنى اسد و دو سريه را عليه بنى ثعلبه اعزام نمود و بعد از حديبيه ، سريه ديگرى را عليه غطفان در يمن و جبار انجام داد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى به پيوند دادن اين منطقه با اسلام و ورود آن به دولت اسلام تلاش زيادى مى كرد. اين تلاش به عواملى مثل ضعف نفوذ قريش در اين منطقه كه خود سوى ديگر، سرزمين اين عشاير، گذرگاه عبور كاروان هاى تجارى به سوى شام بود. سيره نگاران اشاره اى به حمله پيامبر صلى الله عليه و آله به كاروان هاى قريش در اين مناطق نكرده اند و اين خود گواهى بر اين است كه هدف اساسى پيامبر از حمله به اين عشاير، گسترش دولت اسلام و آماده سازى حركت تجارى مسلمانان كه پس از هجرت در مدينه آغاز به رشد نموده بود، بوده است .
اشاره هاى فراوانى به گسترش فعاليت بازرگانى در مدينه پس از هجرت شده است . (٨٣١) قرآن كريم نيز در برخى آيات به آن اشاره دارد:
يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ... فاذا قضيت الصلاة فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد! و هنگامى كه نماز پايان گرفت شما آزاديد در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد، و خدا را بسيار ياد كنيد شايد رستگار شويد.
و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما قل ما عندالله خير من اللهر و من التجارة و الله خير الرازقين ؛ يعنى : هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند، بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است (جمعه ١١-٩).
رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاة و ايتاءالزكاة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار، ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب ؛ يعنى مردانى كه نه تجارت و نه معامله اى آنان را از ياد خدا و بر پاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند. آنها از روزى مى ترسند كه در آن ، دل ها و چشم ها زير و رو مى شود. آنها به سراغ اين كارها مى روند تا خداوند آنان را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و از فضل خود بر پاداششان بيفزايد، و خداوند به هر كس ‍ بخواهد بى حساب روزى مى دهد و از مواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد نور ٣٨-٣٧. (٨٣٢)
بدون شك در ميان مهاجرين افرادى بودند كه هنگامى كه در مكه زندگى مى كردند، داراى آگاهى هاى گسترده اى در زمينه تجارت و بازرگانى بودند. اين افراد، آگاهى هاى خويش در اين زمينه را در مدينه به كار گرفته و شروع به كار بازرگانى نمودند. از اين رو، كار انصار را كه در كشاورزى مشغول بودند، تكميل مى كردند. روايت شده است كه رسول خدا ص ‍ فرمودند: ياران من از مهاجرين ، با معامله در بازار خود را مشغول كرده بودند و ياران من از انصار، با كار بر روى زمين هاى خويش خود را به كار واداشته بودند. (٨٣٣) بدون شك ، مسلمانان از ممنوعيت و حرمت ربا كه ضربه مستقيمى بر استثمار يهوديان عرب در معاملات تجارتى آنان بود، استفاده كرده و از آن پس ، خود به تنهايى به انجام داد و ستدهاى تجارتى و انجام خريد و فروش بدون ربا، كه بر پايه هاى انسانى استوار شود بود، دست مى زدند.
همبستگى ميان مسلمانان در اين باره ، عامل مهمى بود كه معاملات ميان مسلمانان رونق گيرد و آنان را از معامله به يهوديان باز دارد.
جنب و جوشى كه اسلام در مدينه جايگزين ركود و گوشه گيرى نموده بود نيز بر رشد فعاليت بازرگانى تاثير مى گذاشت .
تعيين نمودار رشد اقتصادى و بازرگانى مدينه پس از هجرت ، بسيار مشكل به نظر مى رسد؛ زيرا با وجود اهميت آن ، آگاهى هاى اندكى از آن در دست است . گفته مى شود عبدالرحمن بن عوف يارى انصارى برادر خوانده خود را نپذيرفت و خود به تنهايى به فعاليت بازرگانى پرداخت و در نتيجه به چنان سودى دست يافت كه با پشتوانه آن ، توانست زندگى خويش را هموار سازد. (٨٣٤)
در تفسير آيه : يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذرو البيع ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته مى شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش ها را رها كنيد جمعه ٩، مى گويد: حسين بن فضل گفت كه هفت كاروان از بصرى و بعضى از قلمروهاى يهود قريظه در يك روز وارد گرديد كه در آنها انواعى از فرآورده ها و گياهان خوشبو و جواهرات و محصولات دريايى قرار داشت . مسلمانان گفتند در صورتى كه اين اموال از آن ما بود، در آن تقوا پيشه كرده و آنها را در راه خدا انفاق مى كرديم . پس پروردگار اين آيه را نازل نمود. (٨٣٥)


۱۰
حمله هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله به شمال

حمله هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله به شمال

پيامبر ص پس از پشت سر گذاشتن مشركين قريش ، فعاليت هاى نظامى خويش را در شمال متمركز نمود. حضرت اين كار را از اوايل سال پنجم آغاز نمود. هنگامى كه به رسول خدا ص اطلاع داده شد گروهى بسيار در دومة الجندل كه بخشى از اطراف شام به شمار مى آيد گرد آمده و بر شتر بانانى كه قصد آمدن به مدينه را دارند و از ميان آنان عبور مى كنند ظلم و تعدى مى نمايند. پيامبر در ميان مردم نداى جنگ داد و پنج شب گذشته از ربيع الاول ، در ميان هزار نفر از مسلمانان از مدينه خارج شد. هنگامى كه سپاه اسلام به نزديكى آنان رسيد همگى پنهان شدند؛ اما آثار شتران و گوسفندان آنان آشكار بود. پس مسلمانان به چهار پايان و چوپانان آنها حمله بردند و تعدادى از به چنگ آوردند و تعدادى نيز از هر سو گريختند. خبر اين حمله ، به مردمان دومة الجندل رسيد. همگى پراكنده شدند؛ طورى كه وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله به سكونت گاه آنان وارد شد، هيچ يك از آنان در آن ديده شدند. پيامبر چند روز در آنجا اقامت گزيد و سپس افراد و گروه هايى را در پى آنها روانه ساخت ، اما آنان نيز دست خالى بازگشتند. (٨٣٦)
در جمادى الاخر سال ششم ، گروهى از جذامى ها در حسمى به دحيه بن خليفه كلبى كه در راه سفر به سوى پيامبر (٨٣٧) بود، تعدى نمودند. هنگامى كه وى بر پيامبر وارد شد، ايشان را از آن اتفاق آگاه نمود. رسول خدا صلى الله عليه و آله زيد بن حارثه را به همراه پانصد مرد، از جمله دحيه ، به سوى آنان روانه ساخت . اين گروه بر بنى لخم شبيخون زده و هزار شتر و پنج هزار گوسفند آن را غنيمت گرفته ، يكصد نفر از زنان و كودكان آنان را نيز به سارت در آوردند. پيامبر به باز پس دادن غنايم بر طبق قراردادى كه پيش از آن با زيد بن رفاعه جذامى منعقد ساخته بود، فرمان داد. پيامبر همچنين سپاهى را به فرماندهى عبدالرحمن بن عوف به دومة الجندل گسيل داشت . در اين هنگام اصبغ بن عمرو كلبى كه بزرگ آنان و نصرانى بود، اسلام آورد. به همراه او مردم فراوانى از قوم او اسلام اختيار كردند و گروهى به دادن جزيه رضايت دادند. (٨٣٨)
در همان ماه ، پيامبر، على بن ابيطالب (ع) را به سوى بنى سعد بن بكر در فدك گسيل داشت . در ماه رمضان فزاره بر كاروانى از مسلمانان به فرماندهى زيد بن حارثه دست انداخت . هنگامى كه زيد به مدينه بازگشت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را آگاه ساخت و پيامبر او را به همراه سپاهى به سوى آنان روانه ساخت . آنان بر بنى سعد حمله برده و ام قرفه (٨٣٩) را به قتل رساندند.
اين حملات ، كوشش پيامبر را در تسلط بر بخش هاى شمالى حجاز، يعنى مناطقى كه كاروان هاى تجارى مسلمانان مدينه از آن عبور مى كرد، آشكار مى سازد.
پس از آنكه پيمان صلح حديبيه منعقد شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه بازگشت ، در مهيا ساختن خود براى حمله به شمال درنگ نكرد و يهوديان ساكن در خيبر و فدك و وادى القرى را وادار به تسليم نمود. البته با ماندن آنان در منطقه خود و كار بر روى زمين هاى خويش موافقت نمود و آنان نيز متعهد شدند نيمى از محصول كشاورزى ساليانه خويش را در اختيار پيامبر قرار دهند.
در بهار سال هشتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله سپاهى را به سوى ذات اطلاح در پشت وادى القرى روانه ساخت . اما در اين سريه ، تمامى مردان سپاه به جز يك نفر به قتل رسيدند. سپس پيامبر نامه اى به سوى حاكم بصرى فرستاد و اين فرستاده نيز به قتل رسيد. در اين هنگام رسول خدا سپاهى را با سه هزار نفر به فرماندهى زيد بن حارثه بسيج نمود. نامبرده به معان رسيد و سپس به سمت موته پيش روى كرده و در همان پيكار به شهادت رسيد و تنها جابكى خالد بن وليد در عقب نشينى ، مسلمانان را از مهلكه نجات داد.
در ماه جمادى همان سال ، پيامبر گروهى را به فرماندهى عمر بن عاص به همراه سيصد مرد و گروهى ديگر كه از آنان مدد خواسته بود، روانه ساخت . آنان تا دورترين نقاط سرزمين عذره و بلقين (٨٤٠) پيشروى كردند.
در رجب سال نهم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در غزوه تبوك شركت كردند. به هنگام پيشروى در اين غزوه ، ايشان گروهى را به فرماندهى خالد بن وليد به سوى اكيدر بزرگ دومة الجندل روانه ساخت .

اشجع

اشجع در جنگ احزاب در صف مشركين قرار داشت و از آنان ، چهار صد نفر به فرماندهى مسعود بن رخيله (٨٤١) در اين جنگ شركت داشتند.
از ميان آنان ، نعيم بن مسعود به هنگام محاصره مدينه اسلام آورد. وى در راه گستن پيمان مشركين (٨٤٢) تلاش زيادى نمود.
پس از پايان جنگ ، اشجع به همراه يكصد نفر كه در راس آنان مسعود بن رخيله بود، به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و در شعب سلع فرود آمدند. پيامبر به سوى آنان رفته و بارهايى از خرما را به ايشان هديه كرد. آنان گفتند: اى محمد ما كسى را از قوم خود نمى دانيم كه خانه او از خانه تو به ما نزديك تر باشد، و نفرات آنان از ما كمتر؛ ما از جنگ با تو و جنگ قوم تو به ستوه آمده ايم . پس به سوى تو آمده ايم كه پيمان ببنديم . رسول خدا نيز با آنان پيمان بست ...آنان هفتصد نفر بودند كه بعدها اسلام آوردند. (٨٤٣)
ابن سعد مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه اى به نعيم بن مسعود بن رخيله نوشته و در آن با او پيمان دوستى و پشتيبانى تا آخرين نفر و تا آخرين نفس منعقد نمود. (٨٤٤) گفته مى شود كه اين آيه درباره آنان نازل گرديد: او جاءوكم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قرمهم ؛ يعنى : يا آنها كه به سوى شما مى آيند، و از پيكار با شما، يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند؛ نه سر جنگ با شما دارند، و نه توانايى مبارزه با قوم خود نساء ٩.
سمهودى مى گويد: آنان به هنگامى كه به مدينه آمدند در شعب خود فرود آمدند. (٨٤٥) راهنماى مسلمانان در جنگ خيبر نيز، مردى از(٨٤٦) اشجع بود. آنان در پيكار خيبر شركت كرده و مردى از ميان آنان نيز به شهادت رسيد. (٨٤٧)
سيصد نفر از آنها در فتح مكه شركت كردند و داراى پرچمى بودند كه به وسيله عوف بن مالك حمل مى شد. فرمانده آنان در اين پيكار، معقل بن سنان بود. (٨٤٨)

بنى مره

خانه هاى بنى مره در فدك قرار داشت . آنان هنگام محاصره ساكنين خيبر از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، براى يارى آنان به عينية بن حصن پيوستند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از پيروزى بر خيبر، سپاهى را كه شامل سى نفر بود، به سوى آنان روانه ساخت كه در آن سريه ، فرمانده آنان به قتل رسيد. پيامبر سپس حمله ديگرى به آنها نمود كه منجر به پيروزى شد و آنان را وادار به تسليم نمود. سپس همگى آنها به اسلام پيوستند. ابن سعد مى گويد: نمايندگان مره پس از بازگشت پيامبر از تبوك در سال نهم ، بر ايشان وارد شده و اسلام خويش را اظهار داشتند. (٨٤٩)

بنى عذره

بنى عذره به علت دورى خانه هايشان از مدينه ، از ارتباط و تماس زيادى با اسلام برخوردار نبودند. مسلمانان نيز در سال هاى نخستين براى جلب آنان به سوى خود دست به كارى نزدند؛ اما افزايش فعاليت بازرگانى مسلمانان و حركت كاروان ها از منطقه آنان ، موجب افزايش تماس آنان با مسلمانان شد. (٨٥٠) آنان موضع گيرى خصمانه اى در برابر اسلام نداشتند. ابن سعد مى گويد: ضمرة بن نعمان بزرگ عذره به شمار مى آمد. او نخستين فرد از اهل حجاز بود كه زكات عذره را تقديم پيامبر صلى الله عليه و آله زمينى را در وادى القرى به او بخشيد. (٨٥١) او هم چنين مى گويد كه نمايندگان عذره در سال نهم خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شدند. (٨٥٢)

عبس

ابن سعد روايت مى كند كه تعدادى از مردان عبس به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده و به ايشان عرض كردند: قاريان قرآن از قوم ما بر ما وارد شده و به ما اطلاع دادند كه اسلام بدون هجرت ، مورد قبول نيست . ما اموال و چهارپايانى داريم كه با آن زندگى خويش را مى گذرانيم و اگر اسلام بدون مهاجرت درست نباشد، آنها را فروخته و مهاجرت مى كنيم . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: تقوا پيشه كنيد در هر كجا كه هستيد. گناهى بر شما نخواهد بود، گر چه در ضمد (٨٥٣) باشيد. (٨٥٤)
در سال دهم ، نمايندگانى از عبس به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و اسلام خويش را مجددا اعلام نمودند. (٨٥٥)

اسد

اسد از قبايل بزرگ و با طى و غطفان هم پيمان بود. هنگامى كه عينية بن حصن آن پيمان را نقض نمود، اسد هم چنان با عينيه در ارتباط باقى ماند. از اين رو، موضع گيرى خصمانه اى
در برابر اسلام داشت و درجنگ خندق به فرماندهى رييس خود طلحه ، در صف مشركين قرار گرفت ؛ (٨٥٦) اما پس از آن ، به حركتى بر ضد اسلام دست نزد.
در منابع به نام هيچ يك از مردان آنان كه اسلام آورده باشند، اشاره اى نرفته است ، مگر در اوايل سال نهم ، كه ابن سعد مى گويد ده نفر از گروه بنى اسد بن خزيمه بر پيامبر وارد شدند. (٨٥٧) وى هم چنين مى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله قطعه اى زمين را به حصين بن نضلة اسدى بخشيد؛ (٨٥٨) اما به تاريخ آن اشاره اى نمى كند. اسد به علت نفوذ رييس آن طلحه هم چنان بر شرك باقى ماندند و خود او در دوران حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله ادعاى پيامبرى نمود.
او همچنان دشمن دولت اسلام باقى ماند تا اين كه در پيكار بزاخه به وسيله خالد بن وليد شكست خورد و نابود گرديد.

محارب

محاربيان در سال هاى نخستين ، موضعگيرى خصمانه اى نسبت به اسلام داشتند. آنان قصد داشتند با پيامبر در ذى القصد كه در حدود ٣٠ مايلى مدينه قرار داشت ، پيكار كرده و بر گله ها و چهارپايان مسلمانان دست يابند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در نيمه هاى سال ششم ، حمله به آنان را ترتيب داد و با يورش به آنها، همه را متوارى گرداند.
پيامبر حمله ديگرى را نيز عليه آنان در قرطاء انجام داد كه به كسب غنيمت هاى فراوانى منجر شد. ابن سعد مى گويد: نمايندگان محارب در حجة الوداع (٨٥٩) به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند.

غطفان و فزاره

غطفان از بزرگترين قبايل در شمال حجاز به شمار مى آمد. اين قبيله ، بيشترين تماس را با دولت اسلام در مدينه داشت . از مشهورترين عشاير آنها فزاره است كه رهبرى آنها را عينية بن حصن به عهده داشت . لشكر عينيه از سپاهيان جنگ احزاب در خندق به شمار مى آمد و در نزديكى احد اردو زده بود. (٨٦٠)
آنان به چراگاه هاى مسلمانان در غابه شبيخون زدند. در ماه سى و پنجم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله گروهى را براى پيكار با غطفان (٨٦١) به ذى امر روانه ساختند.
فزاره ، هم پيمان يهوديان خيبر به شمار مى آمدند (٨٦٢) و هنگامى كه يهوديان خيبر آگاهى يافتند كه پيامبر با آنان پيكار خواهد كرد، كنانة بن ابى الحقيق و هوذة بن قيس را به سوى آنها فرستاده و در برابر محصول يك سال خيبر، (٨٦٣) آنان را به يارى و پشتيبانى از خود فرا خواندند. در پى اين دعوت ، عينيه به همراه چهار هزار نفر به سوى آنان حركت كرده و وارد دو قلعه نطات و ناعم شدند و سپس از پيكار عقب نشينى كردند. (٨٦٤)
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى فتح مكه حركت كرد، عينيه (٨٦٥) به سپاه اسلام پيوست و به همراه مسلمانان در جنگ حنين شركت نمود(٨٦٦). او در ميان مؤ لفه قلوبهم (٨٦٧) قرار داشت و قوم او نيز اسلام آوردند. (٨٦٨)
بعدها رسول خدا او را براى پيكار با بنى تميم روانه ساخت كه بر آنان پيروز گرديد.(٨٦٩)
ابن سعد مى گويد: خارجة بن حصن پس از جنگ تبوك در سال نهم به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده و اظهار به اسلام نمود.
سپس فزاره مرتد شدند و به طلحه كه مجددا با غطفان پيمان بسته و در دوران رسول خدا مرتد گرديدند، پيوستند.

عبس

عبس هيچ گونه ارتباط و تماسى با اسلام در سالهاى اوليه نداشت . شايد عامل اين امر، دورى منطقه مسكونى آنان از مدينه بود.
ابن سعد مى گويد: نه نفر از وابستگان بنى عبس بر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شدند. آنان از مهاجرين نخستين به شمار مى آمدند. از ميان آنان ميسرة بن مسروق ، حارث ابن ربيع كه كامل نام داشت ، قنان بن دارم ، بشر بن حارث بن عباده ، هدم ابن مسعده ، سباع بن زيد، ابو حصن بن لقمان ، عبد الله بن مالك و قررة بن حصن بن فضاله ، را مى توان نام برد كه همگى اسلام آورده و رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آنان دعاى خير فرمودند.
هم چنين از واقدى روايت شده است كه : به آگاهى رسول خدا صلى الله عليه و آله رسانيده شد كه كاروانى قريشى از شام بيرون آمده است . ايشان بنى عبس را در سريه اى به آن سو روانه ساخته و فرمانده اى را بر آنان قرار داد.
وى هم چنين مى گويد كه گروهى از آنان اسلام آوردند. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله شخصى را براى آموزش اسلام به سوى آنان روانه كرد. به آنان خبر رسانيده شد كه هر شخصى هجرت نكند مسلمان نيست ، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله ماندن ايشان در منطقه خود را بر آنان روا دانست و اسلام ايشان را پذيرفت . (٨٧٠) اين مطلب گواه آن است كه اسلام پيش از حديبيه ، در ميان آنان وارد شده بوده ، زيرا در آن هنگام شرط هجرت هم چنان استوار و موضع گيرى پيامبر نسبت به قريش خصمانه بود.

فصل بيست و يكم : ورود نمايندگان و گسترش اسلام در جزيرة العرب

فتح مكه جايگاه ويژه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در جزيره عرب استوار ساخت . از آن پس ، ورود نمايندگان به حضور ايشان ، پس از مراجعت به مدينه افزايش يافت ؛ طورى كه سال نهم هجرى را عام الوفود و يا سال هيات ها ناميدند.
در حقيقت ، با وجود آن كه بيعت در اسلام بر اساس فرد پايه گذارى شده بود، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله از آغاز پيمان عقبه ، بيعت نمايندگان را به اين دليل كه بيعت آنان به عنوان نمايندگانى از عشاير شان بود، مى پذيرفتند. ابن هشام ، ابن سعد ، طبرى و ابن شبه ، هر كدام بخش ويژه اى را به نمايندگانى كه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله شرفياب شده و اسلام خويش را به نيابت از خود عشيره خود اعلام نمودند. (٨٧١) اختصاص داده اند. آنان تاريخ ورود بيشتر آنها را تعيين كرده اند. از آنچه آمده ، آشكار مى شود كه اشجع ، مزينه ، سعد بن بكر نمايندگان خود را در سال پنجم ، پس از جنگ خندق به حضور پيامبر روانه ساخته اند. اما سليم نمايندگان خويش را در سال هشتم و هنگامى كه پيامبر در راه فتح مكه بود، نزد ايشان گسيل داشته اند.
در سال نهم ، يعنى پس از فتح مكه ، نمايندگان اسد، فزاره ، مره ، ثعلبه ، تميم ، كلاب ، قشير ، بكاء، كنانه ، ثقيف ، و بهرء به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند و در سال دهم ، نمايندگان محارب و عقيل بر ايشان وارد شدند. از نمايندگانى كه پس از فتح مكه ، بدون آن كه تاريخ ورود آنان تعيين شود، آمدند، مى توان به نمايندگان محارب ، عبس ، هلال ، عامربن صعصعه ، جعده ، باهله ، طى ء ، جذام ، حنيفه ، بكر بن وائل و تغلب اشاره نمود.
به گفته منابع ، بعضى نمايندگان ، از سوى عشاير خود و به نمايندگى از آنان فرستاده شدند. ابن سعد گفته است كه بنى سعد بن بكر در رجب سال پنجم ، ضمام بن ثعلبه را به سوى پيامبر روانه ساختند. او مسلمان به نزد قوم خويش بازگشت و در آن روز، هيچ يك از مردان و زنان براى خوش آمدگويى نزد وى نيامدند، مگر اين كه مسلمان شدند. آنان مساجد خويش را بر پا ساخته و بانگ اذان در ميان آنان برخاست . (٨٧٢) وى هم چنين گفته است كه نمايندگان ثعلبه پس از بازگشت پيامبر از طائف ، به حضور ايشان رسيدند. آنان چهار نفر بودند و به حضرت عرض كردند: ما فرستادگان قوم خود هستيم . ما و آنان همگى اقرار به اسلام داريم .
هم چنين گفته است كه نمايندگان محارب كه شامل ده نفر بودند، در سال نهم به حضور پيامبر رسيدند. آنان اسلام آورده و گفتند ما نماينده اى از سوى بازماندگان هستيم . (٨٧٣) در منابع اشاره اى به نمايندگى برخى از هيات ها از سوى عشاير شان نشده است . از جمله عمرو بن مالك كلابى است كه به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شد و اسلام آورد و سپس نزد قوم خويش بازگشته و آنان را به اسلام دعوت نمود؛ اما در پيوستن آنها به اسلام موفقيتى به دست نياورد. (٨٧٤) از اين گروه ، هيات بنى عقيل نيز قابل ذكر است كه بيعت كرده و اسلام آوردند، و بر كسانى كه از قوم او پس از آن اسلام مى آورند، نيز به نيابت بيعت نمودند. ضحاك بن سفيان عقيلى نيز به حضور پيامبر رسيد و اسلام اختيار كرد. سپس نزد قوم خويش بازگشته و آنان او را اجابت كرده و همگى به اسلام وارد شدند. (٨٧٥) نيز لقيط بن عامر كه از سوى خود و قوم خويش بيعت نمود. (٨٧٦) مطرف بن كاهن هم پس از فتح به حضور پيامبر رسيد و اسلام آورد؛ سپس امان نامه اى براى قوم خود از حضرت دريافت نمود.(٨٧٧)
عشاير يمن ، نمايندگان خود را از سال هشتم اعزام نمودند. در آن سال ، نمايندگان صداء، خثعم ، نخع و خشين ، به حضور پيامبر رسيدند. سرزمين مسكونى اين قبايل ، در اطراف شمالى يمن قرار داشت .
در سال دهم ، نمايندگان خولان ، زبيد، رها و حمير، كه سرزمين آنها بر روى تپه هاى ميانى يمن قرار داشت وارد شدند. هم چنين نمايندگانى از جعفى ، مراد، غافق ، حارث بن كعب ، همدان ، غس ، كنده و صدف به مدينه وارد شدند كه منابع تاريخ ورود آنها را به دقت تعيين نكرده اند.
اين نمايندگان به صورت مسالمت آميز و بدون هيچ گونه تهديدى از سوى پيامبر، آمدند و اين مطلب به اين دليل بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال هاى نهم و دهم ، هيچ حمله نظامى به سمت جنوب نداشت . تعداد افراد نمايندگان به يك اندازه نبود، برخى قبايل تنها يك نفر اعزام مى داشت و اسلام مى آورد و سپس او به ميان عشيره خود بازگشته و آنان را به اسلام دعوت مى نمود؛ همانند كارى كه رفاعة بن زيد جذامى انجام داد. وى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله شرفياب شد و سپس به ميان قوم خود بازگشت و آنها را به اسلام دعوت نمود كه همگى دعوت او را اجابت كردند. (٨٧٨) اما تعداد نمايندگان اغلب عشاير، بين دو تا پنج نفر بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه هايى كه بيشترين مقدار آن دوازده وقيه (٨٧٩) از جنس نقره بود و كمترين آنها در حدود پنج وقيه بود، به هيات ها مى داد. اين مقدار هديه اندك ، بار سنگين مالى بر دوش پيامبر صلى الله عليه و آله نمى گذاشت ، بلكه نشان و يادبودى از پيامبر به آنان بود.
بعضى از نمايندگان ، مانند نمايندگان بنى تميم به مناظره ادبى و شعرى پرداختند و برخى ديگر گفتگوهايى كردند كه همانند نمايندگان نجرانيها به بسته شدن پيمان هايى انجاميد.
برخى از نمايندگان خواسته هاى خود را نسبت به شكرت در قدرت به پيامبر مى گفتند. از اين گروه بنى حنيفه بودند كه تقسيم مواضع قدرت را ميان خود و پيامبر خواستار شدند. از اين گروه ، عامر بن طفيل از رسول خدا صلى الله عليه و آله سوال نمود آيا پس از خود، اين دو مهم را در اختيار من مى گذاريد؟ حضرت فرمود: آن نه براى تو خواهد بود و نه براى قوم تو. پس گفت : آيا وبر باديه نشينان را براى من و مدر شهرنشينان را براى خود قرار مى دهيد؟ فرمود: خير، اما فرماندهى اسب سواران را به تو مى دهم . (٨٨٠)
بنابر اين آشكار مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين امر اصرار داشته اند كه قدرت مركزى دولت ، يكى باشد. در حقيقت اعلام اسلام از سوى نمايندگان ، اعترافى ضمنى به يگانگى دولت و قدرت مركزى آن و نماينده آن يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله ، آن هم بدون هيچ گونه قيد و شرطى بود.
فهرست طولانى قبايلى كه پس از فتح مكه ، يعنى در دو سال آخر حيات پيامبر، نمايندگانى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستادند، آشكار مى سازد كه اين هيات ها از سوى عشايرى بوده است كه منطقه مسكونى آنان در بخش هاى شمالى ، شرقى و جنوبى حجاز قرار داشته است ؛ هم چنين عشاير دشت هاى پس نجد و تعدادى از عشاير شرقى جزيره و نيز عشاير يمن . اين مطلب نشان دهنده گستردگى دولت اسلام است كه از راه مسالمت آميز و با پيش قدم شدن هر يك از عشاير، نفوذ خود را در آن گسترش مى داد. در آن هنگام ، اسلام نمايندگان ، از نظر عمومى ، نشان دهنده اسلام عشيره آنها بود و منابع به هيچ گونه برخوردى از سوى قبيله در برابر اسلام نمايندگان خود و يا مقاومت در برابر آن اشاره اى ننموده اند. اسلام نشانى بود براى ارتباط و پيوستگى آن قبيله به دولت اسلام احترام آنان به نماينده آن دولت .
رسول خدا صلى الله عليه و آله بر قبايلى كه اسلام آورده بودند، خواسته هاى سنگين و شرطهاى سخت قرار نمى داد. از اين رو، عشاير شالوده ، هستى ، سرزمين ، بزرگان و نظم خود را هم چنان محفوظ نگاه مى داشتند. هم چنين شهرها و دهكده ها نيز تا آنجا كه مخالفتى با اصول اساسى اسلام نداشتند، همانند قبل باقى مى ماندند. بنابراين ، نظم كهن و روابط آنها ميان عشاير و قبايل و ساكنان دهكده ها و شهرها، هم چنان پايدار بود.
اين اصل درباره گروه هايى كه در اين مجموعه ها زندگى مى كردند نيز صادق بود.
اسلام نسب و خويشاوندى را به عنوان رابطى در ميان گروه ها محفوظ نگاه داشت و بسيارى از عادات و سنت هاى اخلاقى رايج ميان آنان را همانند محبت به خويشاوندان و نزديكان ، ارتباط و پايدارى ، صله رحم ، رعايت همسايه ، دادرسى به مظلوم ، وفا به عهد و پيمان و احترام به كرم و شجاعت را مورد تاييد و ستايش قرار داد.
نشان ها و رفتارهاى قبيله اى ، از اين پس شروع به تغيير كرد؛ زيرا خواسته هاى برترى كه ناشى از روابط وسيع آن بر پايه عقيده و تفكر اسلامى بود بر آن سايه افكند و موجب پديد آمدن سنت ها و روش هاى نوينى براى تحقق منافع امت شد كه منافع و ارزش هاى عشيره و يا رئيس آن را در مرتبه پايين ترى قرار مى داد. از اين رو، خدمت در سپاه اسلام ، تنها به معناى اطاعت كوركورانه در جنگ به منظور به دست آوردن خواسته هاى شخصى روسا يا دست يافتن به اموال و غنيمت ها نبود، بلكه از نظر منافع عمومى جامعه و امت ، واجب به شمار مى آمد. انفاق نيز از آن پس بر طبق خواسته هاى شخصى و داوطلبانه نبود؛ بلكه اين امر براى تحقق مصلحت عمومى كه همگى را در سايه دولتى يگانه با هم مربوط مى ساخت ، واجب مى شد. اين مطلبى بود كه در ميان بيشتر قبايل حجاز و به ويژه نجد كه خود را در زير سايه لواى اسلام قرار دادند، در حالى كه پيش از آن هر يك از آنها خود را مستقل به شمار آورده و حاضر به تسليم در برابر هيچ قدرتى بالاتر از خود نبود، رخ نمود و ناشى از ايمان آنها به پروردگار يگانه يكتا بود.
پروردگار آسمان ها و زمين كه تمامى آنها از آن او بودند و شريكى نداشت . حكومت از آن او بود و مردم همگى به او پناه مى آوردند.
امت نيز در ميان خود، داراى روابطى گسترده و ويژه اى بود كه بر پايه عقيده و تفكر و ديدگاه عمومى اسلام استقرار مى يافت . زبان يكسان ، ارزش هاى مشترك ، عادات و سنت هاى اخلاقى و مصالح عمومى همگى از عوامل تقويت ارتباط افراد امت به شمار مى آمد. اين روابط گسترده بود كه موجب هم بستگى امت مى شد بر روابط محدود قبيله اى چيره شده ، در نهايت افراد را به زير نفوذ خويش در مى آورد و مردم را بر اساس عقيده و هم فكرى با يكديگر جمع مى نمود.
افراد امت برادرانى يكسان و برابر بودند؛ هيچ يك بر ديگرى برترى نداشت مگر به پرهيزكارى و همگى داراى پاداش و جزا بودند. رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه ، در اين باره فرمود: اسلام سنت هاى جاهلى و فخر فروشى به پدران را از ميان برداشت ، زيرا تمامى مردم از آدم بوده و او نيز برخاسته از خاك است . (٨٨١) اسلام با پيمان برادرى ميان تمامى مردم از آدم بوده و او نيز برخاسته از ميان برداشت ؛ لا اسلال و لا اغلال يعنى نه قيدى و نه بندى . هم چنين مانع از انتقام جويى گرديد آگاه باشيد كه انتقام از هر خونى كه در جاهليت ريخته شده در زير پاى من است . بنابراين ، از اين پس حفظ امنيت و پى گيرى تجاوز كار و عقوبت او، از وظايف و واجبات دولت به شمار مى آمد و افراد به تنهايى نمى توانستند در آن نقشى داشته باشند.
البته ، اين مطلب نتوانست مانع از به وجود آمدن تفاوت ميان افراد جامعه شود؛ زيرا اين تفاوت بر اساس سابقه در اسلام و دوران تماس و همبستگى فرد با پيامبر و موهبت هاى فردى و طبيعت خدماتى كه فرد نسبت به اجتماع و امت ارايه مى داد، به وجود آمد.
همبستگى اسلامى جديد، افراد امت را بر اساس عقيده مشترك آنان ، دور يكديگر جمع كرد و آنان را از بت پرستى و شرك و ديگر معبودهاى بشرى دور نمود.
اسلام ارتباط مسلمانان را با گذشته فاسد خود ضعيف كرد و سنت پدران پيشين آنان را با ديدگاه جهانى گسترده اى تعويض نمود: فاينما تولوا فثم وجه الله ؛ يعنى : به هر سو رو كنيد، خدا آنجا است بقره ١١٥.
در وضع جديد، رفتار مردم به تناسب مطابقت آن با ارزش هاى الهى مورد ارزشيابى قرار مى گرفت : ان الله اكرمك عند الله اتقاكم ؛ يعنى : گرامى ترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست حجرات ١٣. از اين رو، عقيده و سنت هاى اخلاقى و رفتار عمومى بود كه همبستگى ميان افراد امت را به وجود مى آورد.
دولت واحد كه داراى قدرت مركزى عمومى بود و گستردگى آن همه را به زير سايه خويش در آورد بود، موجب گرد هم آمدن امت شد. نفوذ و قدتر اين دولت ، چنان بود كه اطاعت از آن و حركت در راستاى فرامين آن بر همه واجب به شمار مى آمد.
پيامبر صلى الله عليه و آله اين قدرت را به پشتوانه آيات قرآنى كه در آن وجوب اطاعت از پيامبر و اطاعت از اوالامر اوصياى پيامبر را تاكيد كرده است ، به اجرا در آورد: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ؛ يعنى : اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالامر اوصياى پيامبر را نساء ٥٩.
راهنمايى هاى نوين ، بر اساس ميزان درك افراد و نيز ايمان آنان به آن بود تا بر پايه آن ، رفتار و كردار خويش را نيكو سازند. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آشكار ساختن اين دورنما و استوارى آن در دل ها و نشر پندهاى اخلاقى و روش هاى برخورد و رفتار با ديگران ، اهميت والايى قائل بود. به همين منظور، آموزگارانى را به سوى بسيارى از عشاير كه اظهار به اسلام كرده و استعداد خويش را براى پذيرش دستورات و عقايد اسلامى و پندهاى اخلاقى او اعلام نموده بودند، روانه مى ساخت . اين آموزگاران ، به عشاير خواندن قرآن كريم را آموزش داده و اصول اوليه اسلام و تعاليم آن را مى آموختند.
بدون شك ، شور و شوق اين آموزگاران ، سادگى اصول اسلامى ، شفافيت و واقعيت آنها و نيز ارتباط عميق آنها به راه و رسم تفكر و پندهاى آنان ، موجب گسترش افكار اسلامى شد؛ اما تعداد اندك اين آموزگاران و زمان كوتاهى كه آنان در ميان عشاير گذراندند، موجب شد اين عشاير به اندازه كافى به روح اسلام و اصول آن آشنايى پيدا نكنند و به عبارت ديگر، ميزان درك اين تعاليم ، به حد اشباع نرسد. تعدادى از نويسندگان مسلمان ، به اين حقيقت پى برده و ياران و صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله را در فهرست خود، بر اساس ‍ مدت زمانى كه با حضرت بوده اند، طبقه بندى كرده اند. اين فهرست از گروهى كه از روزهاى نخستين اسلام به آن گرويده و تا پايان در ركاب ايشان بودند، آغاز و به افرادى كه با پيامبر همراهى كوتاهى داشته اند و يا در دوران حيات پيامبر، زنده بوده اند، پايان مى پذيرد. (٨٨٢)
از آموزگارانى كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله به قبايل فرستاده شدند، دو نقل گزارش شده است :
نقل نخست . هنگامى كه عصيه ، رعل و ذكوان كه از عشاير سليم به شمار مى آيند، اسلام خويش را اعلام نمودند، از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست كردند كه افرادى را براى آموزش اسلام به سوى آنان روانه سازد. پس حضرت هفتاد نفر از حافظان قرآن را فرستادند. آنان در روز به سخنرانى پرداخته و در شب به نماز مى ايستادند. (٨٨٣)
نقل دوم . بنى عضل و قاره به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيده و اسلام اختيار نمودند. سپس به حضرت عرض كردند: به همراه ما شخصى از ياران خود را روانه ساز تا به ما آموزش دين داده و قرآن را به ما بياموزد و ما را به دستورات اسلامى راهنمايى كند.
پس حضرت ده نفر را به سوى آنان روانه ساخت ؛ اما اين دو عشيره به حافظان و فرستادگان پيامبر خيانت كرده و آنان را به قتل رساندند. (٨٨٤)
گسترش سريع دولت اسلام ، دشوارى تماس شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله با همه تازه مسلمانان و كمبود تعداد آموزگاران ، نياز به زمان داشت تا مردم به عقايد اسلامى خو گرفته از آن بى نياز شوند؛ به ويژه آنكه اعراب معروف به محافظه كارى و پيروى از سنت پدران خويش بودند.

فصل بيست و دوم : تحول نظم ادارى در جزيرة العرب

گواه هاى قرآنى

مسلمانان ، در آن روزگار با شكل هاى گوناگونى از نظم سياسى و ادارى آشنايى داشتند. قرآن كريم نسبت به شرايط تمدن و نظم ، اشاره هاى متعددى كرده است كه گواه اين آشنايى است .
در قرآن كريم نام البلد و البلاد تقريبا در بيست آيه ذكر شده است . المدن نيز در پانزده آيه آمده است كه سه بار آن ، اختصاص به مدينه منوره دارد. القرى به صيغه مفرد و جمع در پنجاه و شش آيه ، و ام القرى تنها در يك آيه قصص ١٥، و در آيه ديگرى كه مقصود آن مكه است شورى و نيز القرية التى كانت حاضرة البحر اعراف ١٦٣، و حاضرى المسجد الحرام بقره ١٩٦ ياد شده است .
قرآن كريم نام حاكمان تعدادى از سرزمين ها را نيز ذكر كرده است . از ميان آنانى كه نام آنها در قرآن آمده است . هم چنين عزيز مصر در چهار آيه از سوره يوسف و ملكه سبا را مى توان نام برد. در قرآن به الملك در دوران حضرت ابراهيم عليه السلام نيز اشاره شده است نحل ٣٣. ذكر نام طالوت كه پروردگار او را به عنوان پادشاهى بر بنى اسرائيل فرستاد و آنان بر اين فرستاده اعتراض نمودند، چون از ميان آنان نبود، نيز آمده بقره ٢٤٧، ١٨، و به ملك مصر در دوران حضرت يوسف عليه السلام اشاره شده است يوسف ٤٣، ٥٠، ٥٤ ٧٢ پادشاهان بنى اسراييل ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها؛ و نام ملكه نمل ٢٣ نيز در قرآن آمده است .
از مردم بنى اسراييل هم در آيه : اولوا قوة و اولوا باس شديد؛ يعنى : داراى نيروى كافى و قدرت جنگى فراوان بودند نمل ٣٣ ياد شده است . هم چنين قرآن كريم اشاره هاى متعددى به الملك شده به معناى كسى كه حكومت گسترده دارد. اين كلمه ، بيشتر به ذكر صفات پروردگار متعال اختصاص دارد.
قرآن كريم به هنگام سخن گفتن از تشكيلات سياسى ، از الملا كه در بيست و دو آيه آمده و بيشتر آنها مربوط به بنى اسراييل است ، ياد كرده است . نيز به ذكر النادى براى قوم هود عنكبوت ٢٩ و در مكه علق ١٧ پرداخته است . قرآن ، هم هم چنين الولاية را در تعداد بى شمارى از آيات آورده ، كه برخى از آنها شاهدى بر عموم بوده و بعضى ديگر داراى بار سياسى است و اشاره به تسلط و پشتيبانى دارد. از جمله ، آياتى وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى را ولى المومنين ؛ يعنى : خداوند ولى و سرپرست مومنان است ، معرفى نموده است . در آيات ديگرى آمده است كه پروردگار و پيامبر او و مومنان سرپرست مسلمانان مى باشند.
قرآن در جاى ديگرى به ذكر تحولات عميقى كه در نتيجه نعمت وجود پيامبران در اجتماع به وجود مى آيد، اشاره كرده و نام بيست و پنج پيامبر را آورده است . هم هم چنين شرح مفصلى از كارهاى تعداد اندكى از اين پيامبران ، به ويژه حضرت موسى عليه السلام ، به آن پرداخته است . قرآن ، هم هم چنين الولاية را در تعداد بى شمارى از آيات آورده ، كه برخى از آنها شاهدى بر عموم بوده و بعضى ديگر داراى بار سياسى است و اشاره به تسلط و پشتيبانى دارد. از جمله ، آياتى وجود دارد كه خداوند تبارك و تعالى را ولى المومنين ؛ يعنى : خداوند ولى و سرپرست مومنان است ، معرفى نموده است . در آيات ديگرى آمده است كه پروردگار و پيامبر او و مومنان ، سرپرست مسلمانان مى باشند.
قرآن در جاى ديگرى به ذكر تحولات عميقى كه در نتيجه نعمت وجود پيامبران در اجتماع به وجود مى آيد، اشاره كرده و نام بيست و پنج پيامبر را آورده است . هم هم چنين شرح مفصلى از كارهاى تعداد اندكى از اين پيامبران ، به ويژه حضرت موسى ، حضرت عيسى ، حضرت ابراهيم ، حضرت هود و حضرت سليمان عليه السلام را آورده و به بعضى از رفتارهاى سياسى اى كه پيامبران ، به ويژه حضرت موسى عليه السلام ، به آن پرداخته اند اشاره كرده است . البته بيشتر اين ها، جنبه هدايت معنوى و توجيه اجتماعى دارد و اشاره به برخورد آنان با ملت ها و برقرارى ارتباط با پادشاهان است . قرآن هيچ پيامبرى را ياد نكرده است كه با تكيه بر پادشاهان به نشر دعوت خود پرداخته باشد و يا اصلاحات خويش را به وسيله آنان پياده كرده باشد.
وجود اين تعابير در قرآن كريم ، آشكار مى سازد كه عرب به هنگام ظهور اسلام ، به آن آگاهى هايى داشته است و اگر چه اشارات قرآن به ديگر اقوام - جز قوم عرب - است ، اما آگاهى ما از مقدار اجرا و گسترش آن در جزيرة العرب به هنگام ظهور اسلام اندك است .

باديه نشينان و شهرنشينان

قرآن كريم به هنگام سخن از اعراب ، به گونه اى از آنان ياد كرده است كه نشان مى دهد آنان با ديگران تفاوت هايى دارند. در بيشتر آيات ، از آنان نكوهش شده و از جمله آمده است الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ما انزل الله ؛ يعنى باديه نشينان عرب ، كفر و نفاقشان شديدتر است ، و به نا آگاهى از حدود احكامى كه خدا نازل كرده سزاوارترند توبه ٩٧.
در احاديث نبوى ، مكرر به اهل باديه اشاره شده است . برخى از آنها اين گونه اشاره كرده اند كه باديه نشينان ، ويژگى هايى دارند كه آنان را از ديگران متمايز مى كند! (٨٨٥) آنان جفا كار هستند. (٨٨٦) احاديثى نيز وارد شده است كه شهادت باديه نشين در مورد شهرنشين مورد قبول قرار نمى گيرد. (٨٨٧) در بسيارى از احاديث ، باديه نشينان در برابر شهرنشينان ياد شده اند. (٨٨٨)
روايت هايى نيز هست كه در آن شهرنشينان را از معامله با باديه نشينان منع نموده است . (٨٨٩) البته ، مقصود، طبيعتا معامله مدت دار بوده است . نام شهرنشينان يا حواضر ، بر اجتماع هايى كه در كنار آب هاى دايمى استقرار داشته اند، اطلاق مى شده است . ميان شهرنشينان و باديه نشينان همواره ارتباط برقرار بوده است ، طورى كه بسيارى از شهرنشينان ، براى گذران چند روز به سمت باديه مى رفته اند. (٨٩٠)
منابع نيز به دو گروه متقابل پرداخته اند كه عبارت اند از: اهل الوبر يا باديه نشينان و اهل المدر يا شهرنشينان ، كه در قرآن كريم از اين دو گروه با اين نام ذكرى به ميان نيامده است . البته نام آنها در تعدادى از احاديث نبوى (٨٩١) آمده است . گاهى نيز با نام اهل الحجر و اهل الوبر (٨٩٢) از آنان ياد شده است . از معناى لغوى اين دو كلمه ، آشكار مى شود كه اهل وبر مردمانى هستند كه درون چادرها يعنى بدويان زندگى مى كرده ، و اهل حجر كسانى هستند كه در ساختمان هاى ساخته شده زندگى مى كرده و استقرار داشته اند.
تفاوت بدويان ، اعراب و باديه نشينان از شهرنشينان ، اهل مدر و اهل قرى ، تنها به اختلاف در مسكن آنان نبود، بلكه به اختلاف در نظم زندگى و راه هاى آنان و آنچه به استقرار و جابه جايى آنان مربوط بود، بر مى گشت . اين دو، گرچه داراى تفاوت هاى گسترده اى بودند، اما مشتركاتى نيز داشتند. مثلا نظام قبيله اى بر هر دو حاكم بود. و در بسيارى از سنت ها و پندهاى اخلاقى و نيز مصالح با يكديگر اشتراك داشتند و زمينه ارتباط ميان آنان ، عميق بود. از سوى ديگر، امكان استقرار بدويان از ميان نرفته بود. هم چنان كه احتمال تغيير شهرنشينان به باديه نشينان نيز وجود داشت . در شرايط دگرگونى كشاورزى و بازرگانى ، اين وضعيت ممكن بود به وجود آيد؛ بنابر اين ، گونه اى تقسيم اجتماعى به شمار مى رفت ، اما تغيير ناپذير نبود. اين تقسيم بندى به هنگام ظهور اسلام در جزيرة العرب ، آشكار و استوار بود. اين صورت اجتماعى ، تاثير زيادى در نظم سياسى و ادارى داشت . اين گونه گروه گرايى همه گير، به معناى آن نبود كه شبه جزيره عرب تنها دو گروه به هم پيوسته و پايدار از باديه نشينان و شهرنشينان داشته است ؛ بلكه در آن ، مجموعه هاى قبيله اى بود كه هر يك از آنها داراى سكونت گاه خاص خود بوده و هر يك رئيس يا بزرگى داشتند كه قدرت و وظايف خويش را بر اساس نظم و سنت هاى پايدار قبيله اختيار كرده و به اجرا در مى آورد. ساكنان زيادى هم در دهكده ها و شهرها بودند كه بدون شك ، در بين آنها نظم ويژه اى برقرار بود. در اين باره ، اطلاعات و آگاهى هاى مفصل ترى در دست نيست ؛ تنها آگاهى هاى ما مربوط به مكه و مدينه و طائف است كه منابع ، در اين زمينه ، تنها به ساكنان آنها اشاره كرده اند و كمتر به نوع مسكن آنها پرداخته اند.

نظم حكومتى در شبه جزيره عرب

منابع به هنگام ظهور اسلام ، به تسلط برخى حكام بر بعضى از مناطق اشاره كرده اند كه هر يك ، تعدادى از عشاير و شهرها را تحت فرمانروايى خود داشته اند. هر يك از آنها، داراى نظام هاى سياسى و ادارى ويژه اى بوده اند كه آن را به اجرا مى گذاردند. به آنها ملك ، امير يا ذوالتاج گفته مى شد. نام ملك در يمن و در نزد غسانيان و مناذره متداول بود كه در آن هنگام ، حكومت را به طور موروثى از خانواده خود ارث مى بردند. به همين علت ، از آنان با نام دولت ياد شده ، زيرا حكومت در انحصار خانواده اى معين و خاص قرار داشت .
كلمه ذوالتاج براى حكامى بود بر منطقه اى وسيع كه در آن تعدادى از گروههاى عشايرى و شهرنشين زندگى مى كردند، فرمانروايى داشتند. اين حكومت ، معمولا ارثى نبود، اما تاج رمز و نشان حكومت به شمار مى آمد. مشهورترين نامى كه از دارندگان تاج در هنگام ظهور اسلام ياد شده ، هوذة بن على حنفى در يمامه و جيفر و عباد در عمان مى باشند.

نظام ادارى پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه

دولت اسلام در چهار سال نخستين پس از هجرت ، تنها محدود به مدينه بود. در آن هنگام هجرت به مدينه و استقرار در آن ، شرطى بود كه بر هر تازه مسلمانى قرار داده مى شد. هنگامى كه اسلام پس از سال چهارم به سمت عشاير حجازى نزديك به مدينه گسترش يافت ، پيامبر صلى الله عليه و آله شرط هجرت را از جمعى كه اسلام آورده بودند برداشت و به آنان اجازه داد در منطقه مسكونى خويش باقى بمانند و هنگام درخواست پيامبر صلى الله عليه و آله دعوت او را اجابت نمايند. پس از اين فتح مكه پايان پذيرفت ، دولت اسلام به بيشتر بخش هاى جزيرة العرب گسترش يافت . اين توسعه از راه مسالمت آميز و با رغبت شخصى گرويدگان به آن انجام گرفت . نمايندگان به صورت گروه هايى به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله شرفياب شده و داوطلبانه اسلام خويش را اعلام مى نمودند. اين شرايط، برقرارى نظم خاصى را براى دولت جديد كه اهداف و دوام آن را در نظر مى گرفت ، نياز داشت . آن هنگام در پستى بلندى هاى حجاز، دولتى وجود نداشت كه قدرت خويش را به تمامى آن گسترش دهد و مردم را به يگانگى دعوت كرده و كارهاى آنان را به نظم در آورد. تنها تعدادى تجمع انسانى به شكل دهكده و شهر و عشيره وجود داشت كه بر بيشتر آنها روسايى تسلط داشتند كه گستره قدرت هر يك از آنان با يكديگر متفاوت بود. هر يك از روسايى تسلط داشتند كه گستره قدرت هر يك از آنان با يكديگر متفاوت بود. هر يك از آنان ، در عملكردها و تصرفات خويش از استقلال برخوردار بودند. آنان هر يك به پيكارها و جنگ هايى دست زده و به عقد قرار دادها و وضع قوانين و اجراى حكم قضا بر طبق خواسته ها و رغبت هاى خويش عمل مى كردند و ماليات هايى مطابق با نيازها و منافع خود و توانايى زيردستان و هم پيمانان خود برقرار مى نمودند. اين شرايط، اقتضا مى نمود كه نظم خاصى متناسب با شرايط و اوضاع محلى متعددى كه در آن هنگام در جزيرة العرب حاكم بود، وضع گردد طورى كه بتوان مردم آن را به سوى اسلام جذب نمود. اين نظم بايد به گونه اى مى بود كه ارتباط آنان را با دولت اسلام استوار و پابرجا نگه دارد و اين ، مستلزم وضع مقرراتى بر پايه خواسته و رضايت مردم ، و نه برخاسته از جبر و اكراه بود. از اين رو، اين گونه تنظيم ها با يكديگر متفاوت بودند، اگر چه همگى داراى هدفى وسيع و يگانه بودند كه همان تثبيت دولت اسلام و سربلندى و عزت عقيده و خواسته هاى آن بود. بنابراين ، نظم ادارى از اين هدف والا پيروى كرده و آن را دنبال مى نمود. از آنجا كه شهرها و دهكده ها و گروه هاى قبيله اى و روساى آنها به اسلام و برترى دولت آن اقرار داشتند، رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را برقرار داشت و فرمان عزل آنان يا دخالت در جايگاه آنان را نداد. روايت مى شود كه پيامبر فرمودند: گزينش شما در جاهليت اختيار شما در اسلام است . (٨٩٣)
تمامى اين مطالب ، گواه آن است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مجموعه هاى مسكونى در جزيره را به همراه روساى آنان پايدار نگه داشت و فرمان عزل يا دخالت در جايگاه آنان را، تا وقتى كه به اسلام و برترى دولت آن اقرار داشتند، نداد.

نتايج بررسى منابع تاريخى

منبع اساسى بررسى آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در تنظيم ادارى و مالى شبه جزيره عرب بيان كرده است ، نامه و نوشته هايى است كه از سوى ايشان صادر شده است . محمد حميد الله به جمع آورى اين نوشته ها در كتاب الوثائق السياسيه پرداخته است . او آنها را بر حسب ترتيب شماره گزارى كرده است و ما از اين پس ، در بحث خود از آنها پيروى مى كنيم .
اين نامه ها بيشتر نوشته هايى است كه از سوى خلفاء و واليان صدر اسلام صادر شده است . اين نامه ها كوتاه و فشرده است و بسيارى از آنها، يك جمله و يا يك حكم بيشتر نيست . روش نوشتارى آنها بسيار ساده و آشكار است و در بسيارى از آنها كلمات غريبى به كار رفته كه پس از آن ، اين گونه سخن غريب است . استفاده از اين سخنان غريب ، گواهى بر اصالت آنها است . اين نامه ها گوناگون اند. طرف سخن برخى از آنها، افراد و برخى ديگر، مجموعه ها عشاير يا شهرها و بعضى متن هايى طولانى همانند قرارداد نجران است . تمامى آنها بدون تاريخ است و هيچ يك اشاره اى به حوادث هم زمان در آن هنگام ندارد كه از اين راه بتوان به زمان دقيق صدور آن پى برد. اما به طور كلى مى توان گفت كه اين نامه ها عموما متعلق به سه سال پايانى زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله و پس از فتح مكه و هنگامى است كه نمايندگان به حضور ايشان رسيده و اسلام خود و عشيره خويش ‍ را اعلام مى نمودند.
اين نامه ها براى افراد و گروه هاى مختلفى كه در جاى جاى جزيره ساكن بودند، نوشته شده است . از ميان تعدادى نامه براى بزرگانى از روسا، حكام يا افرادى كه داراى جايگاه و نفوذ مشخصى بودند، ارسال شده است . گروه هايى كه نامه به سوى آنان فرستاده شده نيز گوناگون اند. بعضى از آنها، عشاير يا قبايل بدوى مانند چوپانان اند و بعضى نيز گروه هاى استقرار يافته در مناطق كشاورزى هستند. برخى مربوط به گروه هايى كه در مراكز صنعتى و بازرگانى زندگى مى كردند، است و برخى مربوط به ساكنان مناطقى است كه در آنها نظم سياسى برقرار بوده است . به ندرت نام افراد در نامه ها آمده است و ترجيحا احكام اين نامه ها بر عشاير آن افرادى كه نامه براى آنان فرستاده شده ، صادر شده است .
اين عشاير شامل همدان ، وازد بنى حارث ، مهد عقيل ، طى ء و اسلم ، است كه همگى به جز اسلم ، پس از فتح مكه اسلام آورده اند و منطقه مسكونى آنان نيز از مدينه دور بوده است .
برجسته ترين مطلبى كه در اين نامه ها آمده است ، دادن امان است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به صاحبان نامه ها داده است . در اين نامه ها، در اين باره از سه تعبير استفاده شده است :
جوار، امان و ذمه . جوار در نامه ايشان به يوحنا بن روبه از ايله ٣٠، و ربيعة بن ذى وهب ١٣١ آمده است ؛ به اين شرح : الله و محمد و من معه جار؛ يعنى شما در امان خداوند و محمد و هر كس كه همراه او باشد هستيد.
كلمه امان اين گونه ذكر شده است : امان الله و امان رسوله للاسبذيين ؛ يعنى : شما در امان خداوند و محمد و هر كس كه همراه او باشد هستيد.
كلمه امان اين گونه ذكر شده است : امان الله وامان رسوله للاسبذيين ؛ يعنى : امان پروردگار و امان پيامبر او از آن اسبذيان ٦٦.
از اين تعبير، در نامه هاى بزرگ عبد القيس ١٧٢ ، عمرو بن معبد حرقى ١٥٢، نمر بن كوكب عقيلى ٢٣٣ ، قنان حارثى ٨٣ و زرعه ربعى ١٥١ نيز استفاده شده است .
كلمه ذمه براى يهوديان تيماء ١٩، طهفه و قوم او از بنى نهد ٩١ ، به كار رفته است . هم چنين از كلمه ذمة الله در نامه احمر بن معاويه ١٤١ استفاده شده و از تعبير ذمة الله و ذمة محمد در نامه هاى يوحنا بن روبه ايلى ٣٠ ، حنا از مقنا ٣١ و حدس از لخم ٤٨ استفاده گرديده است . در نامه به غفار ١١٦ ، حرقه ١٥٢، جناده عذرى ١٥٥، گروه تهاميان ١٧٣ و جناده ازدى ١٢١ نيز از اين تعبير استفاده شده است . سه مورد اول در شمال مدينه ، سه مورد بعدى در ميانه حجاز و دو مورد اخير در اطراف جنوبى حجاز زندگى مى كرده اند.
در قرآن كريم ، كلمه ذمه به همراه الا آمده است توبه ٨، ١٠ و معناى آن وسيع مقصود از آن پشتيبانى و عدم تجاوز بوده كه در آن اعتراف ضمنى به دولت اسلام ، به عنوان دست قدرتمند و والا در برترى و بزرگى است . مطالبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بيشتر نامه هاى خود آورده ، اقامه نماز و دادن زكات است . اين درخواست ها در نامه به لخم ، طى ، عكل ، عبدالقيس ، بنى حارث بن كعب ، ازد، همدان ، و اسلم آمده است . پيامبر صلى الله عليه و آله در خواست يارى و نصرت خويش را، يعنى پشتيبانى از مسلمانان به هنگام برخورد با خطر را از ضمره (١٥٩)، غفار (١٩١) و اسلم (١٦٥) كرده اند و نيز به آنان وعده دادند كه لا يحشرون و لا يشعرون . ايشان در نامه هايى كه براى بنى جعيل از بلى (٤٨) و نهشل بن مالك از باهله ، و يزيد بن حمل ازدى (٨٦)، غامد (١٢٢) عبد يغوث بن وعله همدانى (٨٤) نوشتند، وعده داده شده كه نظام قبيله اى آنان برقرار خواهد ماند. تمامى اين افراد، به جز فرد نخستين ، همگى در اطراف شمالى يمن ساكن بوده اند.
پيامبر صلى الله عليه و آله در نامه خود به ثقيف ، وعده داده است كه آنان لا يستكرهون ؛ يعنى : وادار به كار ناخواسته اى نخواهند شد و براى بنى جعل از بلى اينگونه نوشته است : له ما لنا و عليه ما علينا (٤٨)؛ يعنى : هر آنچه بر ماست براى آنان هم خواهد بود و براى نهشل بن مالك از اين تعبير استفاده كرده اند: عاملهم من انفسهم ؛ يعنى : سر كرده آنان از ميان آنان خواهد بود.
آشكار است كه خواسته هايى كه در نامه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است ، همگى محدود به اسلام و اقرار به پيوستن به دولت آن و قبول حفظ و نگهدارى و حمايت از آن به همراه باقى گذاردن گروه هاى قبيله اى و تاييد نظم و روساى آنها تا آنجا كه مخالفتى با اسلام و دولت آن نداشته باشند، بوده است .
در اين ميان ، هيچ گونه اشاره اى به فرستادن سرپرستانى بر قبايل و يا قرار دادن نظم ويژه اى از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنها نشده است . پيامبر صلى الله عليه و آله تنها در سال نهم ، تعدادى را براى جمع آورى صدقات زكات از عشايرى كه سرزمين مسكونى آنان در حجاز واقع بود، روانه ساختند. اين مطلبى است كه در فصل بعدى از آن سخن خواهيم گفت .
روشن است كه اين تنظيم ها، كه استقرار را مورد هدف خويش داشت ، مرحله اى بود؛ زيرا پذيرفتن اسلام و پيوستن به دولت آن ، موجب مى شد دستوراتى را كه دولت و قدرت مركزى صادر مى نمود، قبول نمايند؛ زيرا اطاعت از پروردگار و پيامبر، فريضه اى دينى به شمار مى آمد و به حكم قرآن ، همبسته به اسلام بود. در صورتى كه در اين مرحله آغازين ، تمركز بر اقرار نسبت به برترى دولت و تامين صلح و آرامش باشد، اين احكام ، زمينه ورود تحولات بعدى را كه قدرت مركزى صادر كرده و در آن مصلحت عمومى را، بدون آن كه محدود به مصالح محلى متعدد باشد در نظر گرفته است ، به وجود مى آورد.
هم چنين ، اين احكام در مسير راهنمايى اصول اساسى اسلام گام برداشته و به مصالح شخصى و يا محدودى كه در آن خود پسندى و خود خواهى آشكار مى شود، توجهى نمى كند.

فصل بيست و سوم : نظم مالى

١- هزينه ها و در آمدها

نيازهاى زندگى
طبيعت نظام سياسى ، نياز به هزينه هايى دارد كه در راه افراد و نيازهاى عمومى آنان خرج شود تا بتواند به حفظ، رشد و به ثمر رسيدن آن كمك كند.
از اين رو، از آغاز مراحل نخستين ظهور اسلام ، نياز به انفاق مال آشكار گرديد. جامعه مسلمانان در آن هنگام بسيار اندك و تعداد افراد آن محدود بود و اغلب آنها داراى در آمدهاى خاصى بودند كه تنها براى زندگى و رفع نيازهاى مادى آنها كافى بود. منظور اساسى از دعوت اسلامى ، فكرى و اخلاقى بود و هدف آن گسترش عقيده و برقرارى روابط اخلاقى نيكو و پسنديده در جامعه ، به عنوان ضامن اجتماعى سالم براى فرد و جمعيت ها بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله در گسترش دعوت خويش ، هيچ گونه وعده مالى نداد و تنها بر شرح دادن و جلب رضايت مردم تكيه داشت . اما با تمام اين خصوصيات ، از انفاق رفع نياز نمى شد. اين حقيقت در آيات بسيارى كه در اوايل ظهور اسلام نازل گرديد، متجلى است ؛ زيرا همه آنها تاكيد بر نيكوكارى و خيرات و انفاق داشته و آن را فريضه اى دينى و اساسى قلمداد مى كردند كه انجام آن بر تمامى افراد جامعه اسلامى واجب است . اين آيات ، مقدار و حدود انفاق را تعيين نكرده است و آن را بسته به توانايى هاى شخصى هر فرد دانسته ، بدون آن كه نيازى باشد كه آن را به رسول خدا صلى الله عليه و آله تقديم دارد. بنابراين ، انفاق ماليات عمومى نبود كه از سوى رئيس جامعه دريافت شود، بلكه فريضه اى دينى بود كه بر هر فرد جامعه واجب شده بود.
پس از هجرت به مدينه ، نياز به انفاق به دليل عوامل متعددى افزايش يافت . از آن ميان ، بيشتر مهاجرينى كه به مدينه وارد شدند. هيچ گونه ثروتى را با خود همراه نداشتند كه از راه آن زندگى كنند. آنها زمينى نيز در اختيار نداشتند كه از درآمد آن ، زندگى خويش را بگذرانند، جامعه اسلامى با پيوستن مردم مدينه و جز اينها به آن ، پى در پى در حال گسترش بود و همان طور كه در فصل پيشين ياد كرديم ، جامعه مدينه بر پايه كشاورزى استوار بود و اساس آن بر پايه مالكيت فردى پا برجا بود. سطح زندگى افراد بسيار پايين و در آمد آنان چنان زياد نبود و بدون شك ، در آن افرادى بودند كه با فقر و تنگدستى دست و پنجه نرم مى كردند. از سوى ديگر، جامعه مسلمانان به علت پيوستن افراد خارج از مدينه به آن ، پى در پى در حال توسعه بود. آنان مجبور بودند در مدينه اقامت كرده و وسايل زندگى خويش را فراهم نمايند. در اين حال ، تنها كرم و مهمان نوازى انصار و پيمان برادرى ، نمى توانست تمامى نيازهاى مسلمانان را برآورده سازد. فعاليت در بازار و بازرگانى نيز كه برخى از مهاجرين به آن مشغول بودند، درآمد و استفاده مختصرى داشت كه براى تعداد اندكى از افراد كافى بود. از اين رو، بيشتر آنان ، با خوراكى اندك زندگى خويش را مى گذراندند و با فقر و تنگدستى دست و پنجه نرم مى كردند. كتاب هاى حديث از فقر و تنگدستى صحابه در اين دوران آغازين ياد كرده اند. بدون شك ، ايمان و عقيده آنان ، آن اندازه استوار و پا برجا بود كه اين كمبود، اعتماد آنان را به اسلام و رسالت آن تضعيف نگردند. در اين شرايط، رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از هجرت به مدينه ، همچنان به توضيح جهان بينى دين و آشكار ساختن عقايد و اصول اساسى آن پرداخته و سعى در راهنمايى افكار خود گسترش ‍ آن داشت . پيامبر صلى الله عليه و آله با اين حركت ، ارتباط اجتماعى را استوار و تقويت مى نمود و اين خود راهى براى رشد افراد و همبستگى آنان در جامعه بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله اهميت تامين زندگى مسلمانان را درك مى نمود، اهميت به جنبه هاى عقيدتى و اخلاقى جامعه ، موجب مى شد كه مسلمانان را درك مى نمود، اهميت به جنبه هاى عقيدتى و اخلاقى جامعه ، موجب مى شد كه مسلمانان به ثروت گرايى و جمع مال ، اهميت كمترى نشان دهند. آگاهى ها و اشاره ها، گواه آن است كه شرايط زندگى و مالى پيامبر صلى الله عليه و آله بهتر از آنچه كه صحابه دارا بودند، نبوده است . خانه و مسكن همسران او بسيار ساده و خوراك ايشان اغلب شامل اسودان (٨٩٤) يعنى خرما و نان و جو (٨٩٥)بود. لباس ايشان با وجود اهميت دادن به ظاهر و لباس خود، بسيار ساده بود. حضرت تنها يك بار و براى مدت كوتاهى ماليات ويژه اى را تعيين نمود كه به ايشان پرداخت شود و پس از آن ، به طور كلى آن را لغو نمود. آيه كريمه به اين مطلب اين گونه اشاره مى نمايد: يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقه ذلك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم . اءشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اطيعوا الله و رسوله خبير بما تعملون ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه مى خواهيد با رسول خدا نجوا كنيد و سخنان در گوشى بگوييد، قبل از آن صدقه اى در راه خدا بدهيد. اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است ! و اگر توانايى نداشته باشيد، خداوند غفور و رحيم است ! آيا ترسيديد فقير شويد كه از دادن صدقه قبل از نجوا خوددارى كرديد؟ اكنون كه اين كار را نكرديد و خداوند توبه شما را پذيرفت ، نماز را بپا داريد و زكات را ادا كنيد و خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد و بدانيد خداوند از آنچه انجام مى دهيد با خبر است (مجادله ١٢-١١).


۱۱
٢- زكات و صدقات پس از گسترش اسلام

در سال هاى نخستين هجرت ، اغلب مسلمانان مدينه با فقر و تنگدستى رو به رو بودند. اين شرايط به علت كمبود بازار كار و درآمد اندك بود. بنابراين ، اسلام تاكيدى بر زهد و بى علاقگى به امور دنيا نداشت و مخالف كسب و كار نبود. اسلام مردم را دعوت به زندگى مادى استوار بر پايه هاى اخلاقى كرد و قرآن كريم ثروت و فعاليت براى به دست آوردن كسب حلال را مورد ستايش قرار داد. پروردگار فرموده است : المال و البنون زينة الحياة الدنيا ؛ يعنى مال و فرزند، زينت زندگى دنياست (كهف ٤٦). و نيز يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين ، قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة ؛ يعنى اى فرزندان آدم ! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد! و از نعمت هاى الهى بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى دارد! بگو: چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده ، و روزهاى پاكيزه را حرام كرده است ؟! بگو: اينها در زندگى دنيا، براى كسانى است كه ايمان آورده اند، اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند؛ ولى در قيامت ، خالص براى مومنان خواهد بود (اعراف ٣٢-٣١).
بدون شك ، افزايش ثروت و سرمايه در نتيجه گردش آن و تلاش در بالا بردن سطح زندگى مردم و فراوانى و توليد كالاست : و ما اوتيتم من شى ء فمتاع الحياة الدنيا و زينتها؛ يعنى : آنچه به شما داده شده ، متاع زندگى دنيا و زينت آن است . (قصص ٦٠). از متاع دنيا صيد البحر و طعامه ؛ يعنى صيد دريا و طعام آن والفواكة (٨٩٦)؛ ميوه ها، و من اصوافها و اوبارها و اشعارها (٨٩٧) يعنى : و پشم شتران و كرك و موى آنها، را براى شما قرار داد.
بازار و تجارت
اسلام داد و ستد در بازار و كسب و درآمد ناشى از فروش و تجارت و آنچه كه سود آور است را جايز شمرده است . قرآن كريم در اين باره احكامى را وضع نموده كه بر اساس آن ، داد و ستدها را بر پايه بنيادهاى اخلاقى تنظيم كرده است . قرآن به جز معاملات منافى با اخلاق ، از فريب دادن و نيرنگ زدن و سوء استفاده ، هيچ گونه قيد و شرطى را در معاملات قرار نداده است . لازم به يادآورى است كه اسلام بر تحريم ربا به شدت تاكيد نموده است .
گروهى از مهاجرين در اين زمينه از آگاهى هاى خويش استفاده كرده و در معاملات گروهى از مهاجرين در اين زمينه از آگاهى هاى خويش استفاده كرده و در معاملات سود آور بازرگانى كوشش نمودند؛ طورى كه برخى از آنان خود را در آن محو گردانيدند. آيه مى فرمايد: و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما؛ يعنى : هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند (جمعه ١١).
و نيز رجال لا تلهيم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاة ؛ يعنى : مردانى كه نه تجارت و نه معامله اى آنان را از ياد خدا و بر پاداشتن نماز، غافل نمى كند نور ٣٧. هم چنين يا ايها الذين آمنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكر الله و ذروا البيع ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد. جمعه ٩. تمامى اين آيات ديدگاه اسلام نسبت به تجارت را آشكار مى سازد. اسلام داد و ستد را به گونه اى مباح دانسته است كه اشتغال به آن ، تاثير بر اصول اساسى كه همه را دعوت به همبستگى نموده است ، نگذارد. در اين ميان ، تعدادى از بزرگان صحابه در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله فعاليت خويش را در تجارت متمركز نمودند؛ بدون اين كه فعاليت آنان تاثيرى بر موضعگيرى آنان نسبت به اسلام گذارد.
از سوى ديگر، داد و ستدهاى بازار و تجارت كه از آغاز هجرت و به ويژه پس از منع ربا و تبعيد يهوديان از مدينه ، فعال شد، همه مسلمانان را در بر نگرفت ؛ زيرا اين فعاليت نياز به سرمايه اى داشت كه با آن معامله نمايند و اين سرمايه ، معمولا در دست بخش خصوصى - نه بخش دولتى - و مردم بود.

زمين مسكن به علت گستردگى زمين هاى خالى ، مشكل بزرگى براى مهاجرين به شمار نمى آمد. آنان كمتر ميل به اسراف و خوش گذارنى داشته و به زمين هاى كوچك قانع بودند. اما در اين ميان وجود اصل مالكيت و تثبيت آن در مدينه ، موجب به وجود آمدن گرفتارى در به دست آوردن زمين هاى كشاورزى مى شد و در صورتى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به صاحبان زمين ها دستور نمى دادند كه از زمين هاى خود دست برداشته و يا بعضى از آنها را در اختيار قرار دهند و يا آنان را وادار به استفاده از مهاجرين براى كار بر روى آنها نمى كردند، مى توانست مشكلاتى را در اين زمينه به وجود آورد. در آن هنگام و در سال هاى نخستين ، نياز صاحبان زمين به استخدام مهاجرين بسيار اندك بود. اما پس از تبعيد بنى نضير، شرايط دشوار رو به تخفيف گذارد، زيرا زمين هاى آنان بين تعدادى از مهاجرين تقسيم شد. منابع در اين باره نام بيست و پنج نفر را آوردند. (٨٩٨) آنان شخصا بر روى آن زمين ها كار مى كردند و يا به استخدام شخصى از مسلمانان مدينه ، كه داراى كار بود در مى آمدند. هنگامى كه مسلمانان بر بنى قريظه دست يافتند، زمين هاى آنان ميان شركت كنندگان در محاصره آنها تقسيم شد. در اين ميان ، مهاجرين از تعداد بيشترى برخوردار بودند و (٨٩٩) از اين پس ، زمينه كار براى مهاجرين گسترش يافت و در نتيجه ، آنان به در آمد خود در گذران زندگى تكيه نمودند.
در آن ايام ، خانه هاى مهاجرين قريش و حجاز در غرب مسجد الرسول قرار داشت ، كه بر روى زمين هاى بايرى كه بيشتر كشت و يا مسكن كسى نبود، بنا گرديده بود. (٩٠٠)
صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله
رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه داراى هفت باغ شامل : ميثب ، دلال ، صافيه ، مشربة ام ابراهيم ، حسنى ، برقه و اعواف بود. اين باغ ها در اطراف شمالى دشت بطحان و در نزديكى زمين هاى بنى نضير قرار داشت .
بيشتر منابع ، اين گونه ياد كرده اند كه اين باغ ها، در اصل از آن مخيرق بود؛ او شخصى يهودى بود كه اسلام آورد و پيامبر از او به نيكى ياد كرده است . (٩٠١)
اشاره اى نكرده اند، اما گفته اند كه در آمد آن ، زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش از تسليم خيبر را به حد كفاف تامين مى كرده است . اين گفته ، نشان دهنده آن است كه در آمد آن ها زياد نبوده است . شايد بعضى از محصولات آن را مهاجرينى كه در آن كار مى كرده اند، مى گرفتند و قسمتى از آن ، در نيازهاى ديگر دولت انفاق مى شد.
تيول هاى مسلمانان
زمين هايى براى سكونت و كشاورزى به عنوان هديه و بدون بازپرداخت در اختيار مسلمانان قرار داد شد. رسول خدا صلى الله عليه و آله بر هيچ يك از افرادى كه به اين زمين هاى دست يافتند، مالياتى قرار نداد. منابع اشاره اى به جمع آورى دهگان آن از كشت كاران و يا زمين هاى كشاورزى مدينه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله نكرده اند. به اين ترتيب ، آنها در آمدى براى بيت المال ، كه هيچ گونه سخنى از وجود آن در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله به ميان نيامده است ، نداشته اند.

در آمد آبادى هاى يهودى نشين املاك يهودى نشين كه در شمال حجاز قرار داشته و رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را وادار به تسليم نمود، در آمدهاى ثابت و گسترده اى را براى پيامبر صلى الله عليه و آله و تعدادى از مسلمانان به همراه داشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله پذيرفتند كه مردم اين آبادى ها در آن باقى مانده و بر روى زمين هاى خود به كار مشغول شوند، به شرط آن كه نيمى از محصول خود را در اختيار مسلمانان قرار دهند. در آن هنگام ، محصول خيبر بالغ بر چهل هزار بار (٩٠٢) بود كه اين مقدار برابر ٧٧٧٢ تن است . اما پيامبر محصول فدك را خالصه خويش قرار دادند (٩٠٣) كه منابع به مقدار آن ، هيچ گونه اشاره اى نكرده اند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله دژ شق و نطات را به شركت كنندگان در تسليم خيبر داده و آن ها را ميان آنان به تساوى تقسيم نمود و دژ كتيبه را از آن خويش قرار داد. (٩٠٤)
ابو عبيد مى گويد پيامبر صلى الله عليه و آله وطيح و(٩٠٥) سلالم را وقف نمود. منابع اشاره كرده اند كه در آمد آنچه كه پيامبر آن را از آن خود قرار مى داد، به مصرف خوراك همسران خود و وابستگان و ابن السبيل (٩٠٦) مى رسيد.
در هر صورت ، اين املاك در آمدهاى ثابت و مشخصى را، بيش از گذشته براى رسول خدا صلى الله عليه و آله به همراه داشت .

هزينه جنگ ها آمادگى براى جنگ به منظور دفاع از اسلام ، پشتيبانى از دولت و گسترش نفوذ آن ، امر واجب و بسيار مهم براى دولت اسلام بود. در آن هنگام ، ستون و پايه هاى لشكر را آزاد مردان مومن تشكيل داده بودند كه همگى پيكار را بر خود واجب شمرده و آن را فريضه اى به مصلحت عموم به شمار مى آوردند. گرچه غزوات و سريه ها، نياز به آمادگى فراوانى نداشت ، اما شرايط آن هنگام ، به گونه اى بود كه بايد تعداد بسيارى را آماده مى ساختند. علاوه بر آن ، مى بايست آنان را به اسلحه و وسايل حمل و نقل مجهز سازند. بدون شك مسلمانان ثروتمند، اسلحه مورد نياز خويش را خود آماده مى ساختند، اما تعداد بسيارى از آنان نمى توانستند اين اسلحه را خود در اختيار داشته باشند. از اين رو، انفاق در راه رضاى پروردگار تجلى نموده و در اين لحظات حساس ، جامعه نياز آن را درك مى نمود. در اين باره بسيارى از آيات ضمن تاكيد بر انفاق ، به پاداش هر كس كه به آن قيام نمايد، اشاره كرده اند. بدون شك ، بخش هاى داوطلبانه افراد، بسيارى از اين گونه نيازهاى جنگ را برآورده مى ساخت . اگر چه اين گونه بخش ها، نمى توانست كافى به نظر برسد، زيرا اتفاقى و فاقد نظم خاصى بود. بنابر اين ، دولت را بر آن مى داشت كه در زمينه آماده سازى اسلحه و چگونگى توزيع آن ، دست به اقدامى ريشه اى و جدى بزند.

بخش هاى دواطلبانه قرآن كريم ، مسلمانان را تشويق به انفاق نموده است . اين مهم در بيش از هفتاد آيه مورد تاكيد قرار گرفته است ؛ طورى كه مسلمانان را به انفاق از روزى خود كه پروردگار نصيب آنان گردانيده ، برانگيخته است . قرآن مى فرمايد: و ان الله يعلم ما ينفقون ؛ يعنى : پروردگار به آنچه كه انفاق مى كنند، دانايى دارد و يا: و سيجزيهم على عملهم ؛ يعنى : پروردگار پاداش عمل آنان را خواهد داد. در جاى ديگر مى فرمايد كه انفاق كنندگان داراى پاداش و اجرى عظيم هستند. هم چنين در يكى از آيات ، به افرادى كه انفاق بر آنان واجب است ، اشاره شده است : قل ما انفقتم من خير فللوالدين و الا قربين و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و ما تفعلوا من خير فان الله به عليم ؛ يعنى : بگو: هر خير و نيكى و سرمايه سودمند مادى و معنوى كه انفاق مى كنيد، بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد و هر كار خيرى كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است بقره ٢١٥. قرآن كريم در آياتى چند، بر انفاق در راه رضاى پروردگار (٩٠٧)، تاكيد نموده است . آشكار است كه مقصود اين آيات ، انفاق در راه آمادگى براى جنگ بوده ، زيرا حمايت و پشتيبانى از امت و محافظت و توسعه آن از اهميت بسيارى برخوردار بوده است . اين بخشش ها شخصى بوده و مقدار آن تعيين نشده بود؛ بنابر اين لازم نبود براى تقسيم آنها، تنها در اختيار پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داده شوند.
غنايم به دست آمده از يهوديان مدينه
بدون شك اموال به دست آمده از غزوات و پيكارها، يكى از منابع اصلى دستيابى به مهمات جنگى به شمار مى آمد. جنگ جويان علاوه بر استفاده از حق خود، لباس و اسلحه مقتول را از آن خود مى ساختند. بنابر اين ، بيشتر اسلحه ها، از آن پيروزمندان در جنگ بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام تبعدى هر يك از بنى قينقاع و نضير، قيد نمودند كه آنان اسلحه و مهمات جنگى خود را به همراه نبرند. از اين رو به اهميت سلاح در آن هنگام پى مى بريم . ابن سعد مى گويد در جنگ به بنى قينقاع ، مسلمانان در قلعه هاى آنان به آلات زرگرى و نيز مهمات جنگى فراوانى دست يافتند و پيامبر خالصه خود و خمس غنايم را گرفته و ٤٥ باقيمانده آن ميان ياران خود تقسيم نمود. اين نخستين خمسى بود كه اسلام پس از جنگ بدر آن را به دست آورد. در آن هنگام ، شخصى كه مسئول دريافت اموال شد محمد بن مسلمه بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله از ميان مهمات آنان ، سه كمان و سه شمشير را از آن خويش ساختند. (٩٠٨) اين كمان ها و شمشيرها به همراه سه نيزه و دو سپر بود كه پيامبر به خوبى از آنها اسلحه ها محافظت مى نمودند. (٩٠٩) پيامبر صلى الله عليه و آله در عهد خود با بنى نضير شرط نمود كه به آنان تمامى مايملك خود را به جز سپر (٩١٠) باز پس دهد. آنها داراى ٥٠ سپر، ٥٠ كلاه خود و ٣٤٠ شمشير بودند. تمامى متملكات بنى نضير خالصه پيامبر شد و به مصرف نيازهاى او و وابستگانش مى رسيد و پيامبر هرگز خمس آنها را نمى پرداخت و از آنها سهمى براى كسى يا هديه اى به كسى نمى داد. (٩١١)غنايم
اموال به دست آمده در غزوات ، منحصر به سلاح نبود؛ بلكه منبع در آمد، موارد ديگرى نيز بود كه تمامى آن به طور مساوى ميان شركت كنندگان در جنگ تقسيم مى شد. سواران سه برابر پياده ها سهم مى بردند، اما ضرورى به نظر مى رسد كه در اهميت اموال به دست آمده ، به گزاف سخن گفته نشود و آنها را به عنوان در آمدى ثابت براى دولت به شمار نياوريم ؛ زيرا تقسيم آنها، تنها بر شركت كنندگان در جنگ بود كه تعداد آنان محدود بود. غنايم به دست آمده در ميدان جنگ ، معمولا ويژگى خاصى داشت و شامل سلاح و گوسفند بود. از سوى ديگر، جنگ هايى كه مسلمانان در آنها غنايمى به دست آوردند، اندك بود، زيرا به نخله ، قرقرة كدر قرده ، قطن ، مريسيع ، قرطا ، غمر ، ذى قصه ، جموم و فدك محدود مى شد.
در سريه نخله ، اموال به دست آمده ، بارهايى از كالاى تجارى ، پوست و مويز (٩١٢) بود. در غزوه قرقرة كدر ، مسلمانان شترانى را به غنيمت گرفتند كه چهار پنجم آنها، را ميان شركت كنندگان در جنگ تقسيم نمودند. آنان دويست نفر بودند و به هر يك از آنها، دو شتر رسيد. (٩١٣)
در سريه قرده ، مسلمانان به بار شترانى دست يافتند كه ارزش آن بالغ بر يكصد و بيست و پنج هزار درهم بود. (٩١٤)
در سريه قطن ، كه در ماه سى و پنجم صورت پذيرفت ، آنها بر شتران و گوسفندانى دست يافتند. (٩١٥)
در غزوه مريسيع كه در پنجاه و ششمين ماه از هجرت اتفاق افتاده ، آنها مردان ، زنان و كودكانى را اسير كردند و به چهارپايان و گوسفندانى نيز دست يافتند. (٩١٦)
در سريه قرطاء كه در پنجاه و نهمين ماه از هجرت صورت گرفت ، محمد بن مسلمه به چهارپايان و گوسفندانى شامل يكصد و پنجاه شتر و هزار گوسفند (٩١٧) دست يافت .
در سريه غمر كه در ماه شصت و چهارم اتفاق افتاد، ابوعبيدة بن جراح چهارپايان و گوسفندانى را به غنيمت گرفت . (٩١٨)
در سريه بنى سليم در جموم ، كه در ماه شصت و پنجم صورت پذيرفت ، زيد بن حارثه به چهار پايان و گوسفندان و اسيرانى دست يافت . (٩١٩)
در سريه فدك كه در ماه هشتاد صورت گرفت ، على بن ابيطالب عليه السلام پانصد شتر و هزار گوسفند به غنيمت گرفت . (٩٢٠)
از وضع غنايم به دست آمده ، آشكار مى شود كه جمع آن بسيار اندك بوده است . اين اموال ميان افراد محدودى تقسيم مى شد و در آمد ثابت يا فراوانى به همراه نداشت . از اين رو، مى توان گفت جنگ هاى نخستين ، بيشتر داراى پشتوانه عقيدتى بود و هدف مادى نداشت .
به بيان ديگر، اموال به دست آمده موضوعى عرضى و فرعى به شمار مى رفت .
مسلمانان بيشترين غنيمت را در جنگ حنين بدست آوردند. ابن اسحاق روايت مى كند رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از پيروزى ، شش هزار نفر از كودكان و زنان آنان را به همراه داشت و تعداد فراوانى از شتران و گوسفندان را كه وى از شمارش آنها بى اطلاع است ، به غنيمت گرفته بود. (٩٢١)
هم چنين روايت مى كند كه مسلمانان بيست و چهار هزار شتر، بيش از چهل هزار راس گوسفند و چهار هزار وقيه نقره به غنيمت گرفتند و به هر يك از آنان ، چهار شتر، چهل راس ‍ گوسفند و سه وقيه (٩٢٢) نقره رسيد.
درباره اسرا، ابن اسحاق روايت مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و مهاجرين و انصار، گروگان ها را آزاد ساختند، اما بنى تميم و فزاره و سليم از دادن آنها خوددارى نمودند پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمان دادند كه در ازاء آنها تاوان بگيرند و پس از گرفتن شش سهم در برابر هر فرد، زنان و فرزندان را آزاد كردند. (٩٢٣)
پيامبر صلى الله عليه و آله به تعدادى از افراد براى جلب محبتشان - كه به آنها مولفة قلوبهم گفته مى شود مقدارى از غنايم حنين را بخشيدند. ابن اسحاق نام دوازده نفر از مردانى را آورده است كه بيشتر آنان از قريش بودند و به هر يك يكصد شتر و شش نفر ديگر را كه به هر يك پنجاه شتر بخشيده شد، ذكر مى كند. (٩٢٤)
ابن هشام به نقل از زهرى نام نوزده نفر از اهل مكه و نه نفر از عشاير ديگر را آورده است كه پيامبر از اموال به دست آمده در حنين ، مقدارى به آنها داده است . وى هيچ گونه اشاره اى به مقدار داده شده به هر فرد نكرده است . (٩٢٥)
انصار از بخشش فراوان رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردان تازه مسلمان از اهل مكه و قرار داده نشدن سهمى از اموال به آنها رنجيدند. پيامبر موضع گيرى آنان را با اين بيان جواب داد: آيا خرسند نخواهيد شد كه ديگران با شتر و گوسفند باز گردند و شما با رسول خدا بازگرديد. آنان نيز از سخن پيامبر صلى الله عليه و آله راضى شدند. (٩٢٦) اين گفته اشاره به آن دارد كه بودن پيامبر صلى الله عليه و آله ميان آنان و باقى گذاردن مدينه به عنوان مركز دولت اسلام ، در آمد مادى و معنوى دايمى را براى آنان به همراه خواهد داشت ؛ طورى كه در آينده استفاده بسيارى از آنان ، بيشتر از غنايم اين جنگ خواهد بود.

٢- زكات و صدقات پس از گسترش اسلام

فريضه زكات و صدقات هنگام آغاز رسالت ، اسلام بر پايه پذيرش دعوت و ايمان به آن و پيروى از پيامبر صلى الله عليه و آله استوار بود. به اين ترتيب ، از آغاز دعوت ، مسلمانان جامعه اى منظم و قابل گسترش را تشكيل دادند كه در راس آن ، رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داشت . او تنظيم كننده امور و راهنماى آنان به شمار مى آمد. و به اين شكل ، در جامعه اسلامى نخستين ، نظام خاصى برقرار شد. در همان دوره از دعوت اسلامى ، آياتى نازل شد كه در آن ، از مسلمانان درخواست شده بوده صدقه و زكات بپردازند، از اين رو، اداى اين فريضه ، بر هر مسلمانى واجب به شمار مى آمد. در سى و يك آيه ، زكات به عنوان واجبى دينى قلمداد شده است كه از آن ميان ، در چهار آيه به صورت تنها و در بيست و نه آيه به همراه نماز از آن ياد شده است . اين مطلب نشان دهنده اهميتى است كه قرآن كريم به زكات داده است ؛ گو اين كه قرآن كريم مقدار آن را تعيين نكرده است .
در مورد صدقه نيز، قرآن در سيزده آيه مطالبى را آورده است . در يكى از آيات ، توبه ٦٠. موارد مصرف آن براى فقرا و مساكين و كاركنانى كه براى جمع آورى آن زحمت مى كشند كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود و براى آزادى بردگان و اداى دين بدهكاران ، و در راه تقويت آيين خدا واماندگان در راه تعيين شده است . اشاره به مولفة قلوبهم يعنى كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود، گواه آن است كه اين آيه در اواخر زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله در مدينه نازل شده است .
پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله ، كم كم دورنمايى از دولت اسلامى استوار شد و در اين حال ، تعداد بى شمارى به آنان پيوستند كه منبع در آمدها و نيازها و دارايى هاى آنان متفاوت بود و كفاف آن را نمى داد. بنابراين درخواست دولت براى انفاق ، افزايش يافت . از اين پس بود و كفاف آن را نمى داد. بنابراين درخواست دولت براى انفاق ، افزايش يافت . از اين پس بود كه آيات ، يكى پس از ديگرى بر دادن زكات و صدقات تاكيد مى نمود. آياتى نظير: الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلاة و آتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عاقبة الامور ؛ يعنى همان كسانى كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم ، نماز را بر پا مى دارند، و زكات مى دهند، و امر به معروف و نهى منكر مى كنند، و پايان همه كارها از آن خداست ! حج ٤١.
خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم ؛ يعنى : از اموال آنها صدقه اى به عنوان زكات بگير تا به وسيله آن ، آنها را پاك سازى و پرورش دهى ! و به هنگام گرفتن زكات ، به آنها دعا كن ، كه دعاى تو، مايه آرامش آنهاست ، و خداوند شنوا و داناست ١٠٣.
الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحيم ؛ يعنى : آيا نمى دانستند كه فقط خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد، و صدقات را مى گيرد، و خداوند توبه پذير و مهربان است ١٠٤.
آياتى كه در آنها زكات و صدقه و انفاق به عنوان فريضه اى واجب به شمار آمده ، هيچكدام به اندازه ، يا چگونگى پرداخت آن و يا دارايى هاى مختلفى كه به آن موارد تعلق مى گيرد، اشاره اى نكرده اند. به نظر مى رسد در سال هاى نخستين ، اين موضوع محدوديتى نداشته است و مقدار آن با توجه به شرايط و اوضاع و نيازهاى تعيين مى شده است . بدون شك ، اين موارد براى تامين زندگى فقرا و نيازمندان و يا توانايى و آمادگى آنان نسبت به انجام وظيفه خود در جنگ هزينه مى شده است .
شرايط اقتصادى در جزيرة العرب
در آغاز هجرت ، جامعه اسلامى محدود بود و انصار اهل مدينه ، نياز به مال فراوانى نداشتند كه دولت به آنان پرداخت نمايد. اما مهاجرين نياز شديدى به كمك داشتند كه مقدارى از آن با بخشش و كرم انصار و كمك هايى كه تقديم مى شدند رفع مى شد و اضافه بر آن با كار كردن برخى از آنان در تجارت و بازار، تا اندازه اى مرتفع مى گرديد. برخى از آنان ، نياز خويش را با كار كردن برخى از آنان بر روى زمين هايى كه مسلمانان به عنوان غنيمت از يهوديان تبعيد شده مدينه گرفته بودند و هم چنين با اموال به دست آمده از غزوات و سريه ها كه مقدار آنها چندان زياد نبود، بر آورده مى ساختند. از سوى ديگر، نيمى از محصول به دست آمده از خيبر و فدك و وادى القرى ، كه مسلمانان در سال ششم هجرى به آن دست يافتند، توانست به عنوان در آمدى ثابت براى دولت به شمار آيد.
به تدريج دولت اسلام در مناطق اطراف مدينه و به ويژه سرزمين ميان آن و مكه توسعه يافت و پس از فتح و پس از فتح مكه اين توسعه فزونى گرفت . اين گسترش ، از راه صلح آميز و با اقدام شخصى بود و مردم داوطلبانه در شكل هيات هاى نمايندگى به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده و اظهار به اسلام مى نمودند. در اين هنگام اسلام اكثريت جزيرة العرب را در بر گرفت و زمينهاى گسترده اى را كه داراى شرايط و احوال جغرافيايى و اقتصادى متفاوتى بود، به دست آورد. قسمتى از اين مناطق خشك و بى حاصل و پوشيده از تپه هاى شنى بود و قسمتى ديگر شامل زمين هاى گسترده حاصل خيزى بود كه هنگام افزايش آب در آن ، به چراگاه هاى وسيعى براى شتران و چهار پايان مى شد.
هر يك از بخش هاى اين مناطق ، منطقه مسكونى يكى از عشاير به شمار مى آمد كه آنان بر طبق فصل و چراگاه هاى موجود در آن ، از نقطه اى به نقطه ديگر كوچ مى نمودند. هم چنين در آن تعداد نه چندان اندكى از دشت ها و مناطق پر آب كه داراى سفره هاى آب زير زمينى فراوانى بود كه براى كشت نخل ها و حبوبات و بعضى از سبزيجات كافى به نظر مى رسيد، قرار داشت . اين شرايط موجب شده بود كه مردم فراوانى ، به صورت دايمى در شهرها و دهكده ها زندگى كنند و محصولات به دست آمده به وسيله آنان ، بيش از نياز ساكنان آن باشد.
هم چنين در شبه جزيره عرب مناطقى وجود داشت كه معادن فراوانى در آن قرار داشت . مهم ترين آنها عبارت بودند از معدن مس در عمان آهن در يمن ، طلا و نقر در اطراف مدينه و جنوب مكه از حجاز و ضربه و اطراف يمامه از نجد؛ هم چنين در يمن معادنى از عقيق و جزع وجود داشت .
بعضى از اين مناطق ، به عنوان مركز صنايع بافندگى و ريسندگى به شمار مى آمد. به ويژه يمن و صحار و قطر، كه هر يك از آنها مقادير فراوانى از توليدات خود را به مناطق ديگرى از جزيرة العرب صادر مى كردند. بدون شك صنايع ديگرى نيز به ويژه آنچه كه مربوط به مهمات جنگى از قبيل ساختن شمشيرها و نيزه ها و تيرها و دباغى پوست بود رشد كرده بود، كه طائف و مناطق شمالى يمن در اين زمينه از شهرت به سزايى برخوردار بودند.
در سواحل جزيره نيز كارگاه هايى تشكيل شد كه ساكنان آن مشغول به ساختن كشتى ترميم آن و نيز كشتيرانى در آب بودند. از مشهورترين اين مناطق هنگام ظهور اسلام ، مى توان به دراين در بحرين ، صحار در عمان ، عدن در جنوب يمن و شعيبه (٩٢٧) در حجاز اشاره نمود.
شبه جزيره عرب راه هاى متعددى را براى عبور كاروان هاى تجارتى محلى و جهانى در خود به وجود آورده بود كه مهم ترين آنها راه غربى به شمار مى آمد و از عدن آغاز مى شود و سواحل شرقى از يمن تا نجران ، را در برگرفته و سپس حجاز را به سوى مكه گشوده ، از آن پس به سوى شمال رفته و در پايان به بصرى و غزه منتهى مى گرديد. راه ديگرى نيز بود كه از يمن عبور كرده ، سپس به دشت دواسر و يمامه و از آن پس به عراق راه مى گشود. و راه ديگرى كه از يمامه عبور كرده به مكه مى رسيد و از بحرين به اطراف سرزمين شام ختم مى شد. در برخى از ايستگاه هاى اين راه ، تعدادى بازار گسترده موسمى بر پا مى شد كه از مشهورترين آنها مى توان به مشقر در بحرين ، دبا در عمان و عكاظ در حجاز (٩٢٨) اشاره نمود.
بررسى هاى انجام شده در زمينه ميزان مالياتى كه حكام متعدد در اين سرزمين ها دريافت مى كرده اند، آگاهى همه جانبه اى را به دست نمى دهد، اما قرآن كريم به آنچه به بت ها و معبودهاى بشر مى پرداخته اند ، اشاره كرده و فرموده است : وجعلوا لله مما ذرا من الحرث و الانعام نصيبا فقالوا هذا لله بزعمهم و هذا لشركائنا فما كان لشركائهم فلا يصل الى الله و ما كان لله فهو يصل الى شركائهم ساء ما يحكمون ؛ يعنى : آنها مشركان سهمى از آنچه خداوند از زراعت و چهار پايان آفريده ، براى او قرار دادند؛ و سهمى براى بت ها و به گمان خود گفتند: اين مال خداست ! و اين هم مال شركاى ما يعنى بت ها است ! آنچه مال شركاى آنها بود، به خدا نمى رسيد، ولى آنچه مال خدا بود، به شركايشان مى رسيد! آرى ، اگر سهم بت ها با كمبودى مواجه مى شد، مال خدا را به بت ها مى دادند، اما عكس آن را مجاز نمى دانستند! چه بد حكم مى كنند نن كه علاوه بر شرك ، حتى خدا را كمتر از بت ها مى دانند انعام ١٣٦.
نظم مالى رسول خدا صلى الله عليه و آله در جزيرة العرب : زكات و خمس غنايم
رسول خدا صلى الله عليه و آله براى استوارى نظامى كه در آن زندگى اقتصادى از راه شكوفايى بازرگانى و صنعت و كشاورزى امكان پذير بود، تلاش مى نمود. اسلام حكومت مركزى يگانه اى را برقرار نمود كه سود و بهره عمومى را در نظر گرفته و بر همبستگى و نظم آن توجه خاص داشت ، ضامن گسترش صلاح و امنيت بود و مانع از پيكار و جنگ ميان مسلمانان مى شد؛ زيرا حكومت اسلام ميان قلب هاى آنان الفت داده و به نعمت وجود آن ، آنان با يكديگر برادر شده بودند. اسلام ربا را حرام كرده و راه هاى غير اخلاقى و استثمار را ممنوع اعلام كرده بود. اين حكومت هر گونه ماليات و دهگانى را كه حكام از مردم دريافت مى كردند، نيز ممنوع نمود. در نامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، نسبت به آنچه بر تازه مسلمانان در شبه جزيره عرب قرار داده شده بود، تعبيرهاى گوناگون آمده كه بعضى از آنها تنها يكبار و فقط در يك نامه از آن ياد شده و بعضى ديگر، مكرر و در نامه هاى فراوان به صورت تنها و يا در يك نامه از آن ياده شده و بعضى ديگر، مكرر و در نامه هاى فراوان به صورت تنها و يا در كنار احكام ديگرى ، آورده شده است . اغلب نامه ها، مختصر و كوتاه است و در آن به تفصيل از مقدار و چگونگى پرداخت و يا راه انجام آن سخنى به ميان نيامده است . زكات نكته مهمى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را در نامه هاى خود به تعداد نه چندان اندكى از گروه ها و افراد، درخواست نموده بود. رسول خدا از آنان تقاضا كرده بود كه ان يوتوا الزكاة يعنى زكات بپردازند، بدون آنكه مقدار آن را تعيين كرده و يا راه دريافت آن را مشخص نمايد. كسانى كه اين درخواست از آنان شد، عبارت بودند از: اسبذى ها ٦٦ (٩٢٩)(٩٣٠) و عبيد القيس ١٧٢ بنى زياد از طى ٨٥، اسلم ١٦٥ عقيل ٢١٦، ضباب ٨١، دما ٧٧ و تجمعهاى انسانى در كوه هاى تهامه ١٧٣. از افرادى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آنان تقاضاى پرداخت زكات نمود، عبارتند از خالد بن ضماد ازدى ١٢٠ ، يزيد بن طفيل از بنى حارث ٨١، ٨٢ قنان بن يزيد ٨٧، قيس ‍ بن حصين ٩٠، طهفه و قوم او ٩١ كه از نهد به شمار مى آمدند، عامر بن جوين ١٩٤ و حبيب بن عمرو ١٩٧ كه هر دو از طى به شمار مى آمدند، و عمير ١١١ و قيس بن مالك كه هر دو از همدان به شمار مى آمدند.
در بعضى از نامه ها در كنار زكات ، به نكات ديگرى نيز از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره گرديده است :
الف . حضرت از افرادى كه جدس از لخم اسلام مى آوردند، درخواست حظ الله و حظ الرسول ٩١ را نمودند، يعنى سهم خدا و سهم پيامبر ار تقاضا كردند، بدون آنكه ماهيت آن و يا اندازه آن را تعيين نمايند.
. ايشان در كنار زكات ، صدقه و خمس را از جذام و قضاعه ١٧٧ و خمس الله يا خمس پروردگار را از بنى بكاء ٢١٧، و خمس المغانم فى الغزو يا خمس اموال به دست آمده در پيكار را از بنى عبد يغوث از بلحارث ٨٤ و نيز آن را در نامه خود به عمرو بن حزم ١٠٥ ذكر كرده است .
ج . اضافه بر زكات ، حضرت درخواست واعطوا من المغانم خمس الله و سهم النبى . يعنى از اموال به دست آمده خمس پروردگار و سهم پيامبر را بپردازيد، را از جناده ازدى و قوم و هر كس از او پيروى مى كرد ١٨٩ و بنى جوين ١٩٥ مطالبه نمود.
د. هم چنين حضرت تقاضاى خمس المغنم و سهم النبى الصفى يعنى خمس غنيمت به دست آمده و سهم خالص پيامبر را، از صيفى بن عامر از بنى ثعلبة بن عامر ٤٠ و از عمرو بن معبد جهنى و بنى حرقه از جهينه ، و بنى جرمز ١٥٢، بنى زهير بن اقيش از عكل ٢٣٣، و حارث و نعيم و نعمان از يمانيها ١٠٩ نمود.
ه. ايشان درخواست الخمس من الغنم و سهم الغارمين و سهم كذا و كذا يعنى خمس اموال به دست آمده و سهم زيان ديدگان و سهم فلان و فلان را از مالك بن احمد جذامى ١٧٣ نيز نمود.
خمس غنايم و خالصه ، معمولا از اموال به دست آمده در جنگ ها و غزواتى كه اسلام آن را ميان مسلمانان منع كرده است ، گرفته مى شد؛ بنابراين حكم ايشان بر غنايمى كه از جنگ با غير مسلمانان به دست آمده صادق است . پيش از اسلام ، خمس و خالصه از آن روساى قبايل بود، از اين رو تقاضاى آن از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله نشان دهنده رياست والاى ايشان بود. اين درخواست ، اشاره به جايگاه ايشان است ؛ پيش از كه به آن به معناى منبعى براى در آمد توجه شده باشد؛ زيرا پيكار ميان گروه ها پس از اسلام متوقف شد.
ماليات چهارپايان
رسول خدا صلى الله عليه و آله در نامه هايى به تعدادى از قبايل ، مقدار خمس و زكات بر چهارپايان را تعيين نمودند. در نامه اى ، پيامبر صلى الله عليه و آله از جهينة بن زيد (٩٣١) درخواست نمود كه خمس بپردازند: از هر راس قوچ و نرينه با يكديگر دو گوسفند و از هر كدام جدا يك گوسفند. دام ها اگر از يك تن است دو گوسفند گرفته مى شود و اگر از اشخاص مختلف و مثلا از دو نفر است ، دو گوسفند جداگانه دريافت مى شود. بر گاوهاى نرى كه شخم مى زنند، زكاتى نيست ، و آنان متعهد نيستند به گروه هايى كه آنجا وارد مى شوند، چيزى بدهند. ١٥٧.
هم چنين در نامه براى بنى جناب از قبيله كلب در شمال حجاز و هم پيمان هاى ايشان و كسانى كه ايشان را يارى مى دهند، نوشتند: و بر ايشان است كه در هر پنج شتر يك ماده گوسفند سالم بپردازند. شتران باركش كه خوار و بار حمل مى كنند از زكات معاف هستند ١٩٢ و در روايت ديگر: در مورد شترانى كه در مراتع به چرا مشغول اند و كره شتران ، در هر پنچ شتر يك گوسفند ماده سالم بپردازند و در مورد شتران باركش كه خوار و بار حمل مى كنند از زكات معاف هستند؛ در مورد گوسفندان فربه بايد يك گوسفند دو ساله شيرى بپردازند ١٩٢
ايشان هم چنين در نامه اى براى بنى نهد (٩٣٢)، اين گونه آورده اند: پرداختن زكات در حد نصاب بر عهده شماست . دام هاى سالخورده و دام هايى كه تازه زاييده اند از آن خود شماست . هم چنين اسب هاى سوارى شما و كره اسب هايتان از آن شما است از پرداخت زكات در اين موارد معاف هستيد ٩١.
در نامه براى وائل بن حجر از حضرموت آمده است : از تو يك دهم گرفته شود و در اين باره دو گواه عادل بر آن نظارت كنند ١٣٤.
هم چنين در نامه به بزرگان عباهله از يمن اين گونه حكم شده است بر چهل گوسفند چرا كننده تيعه سائمه زكات است ، و گوسفندان زياده بر آن تيمه از آن صاحبش است . و خلاط مخلوط نمودند شتران و گوسفندان به گونه اى كه صاحبان آن معين نباشد و بدين وسيله از پرداخت زكات بگريزند و وراط يعنى پنهان كردن شتران و گوسفندان از چشم مامور زكات به هدف گريز از پرداخت زكات و شغار پراكندن شتران و گوسفندان در صحرا به هدف گريز از دادن زكات ، بگونه اى كه نتوان تعداد آنها را به دست آورد و جلب بار كردن مال مردم بر روى شتران و جنب وادار كردن صاحبان شتر به آوردن شتران و گوسفندان خود به جاهاى دوردست براى شمارش و زكات در برابر مامور زكات و شناق گرفتن زكات از شتر، پيش از رسيدن به حد نصاب شرعى ممنوع است .
در روايت ديگرى آمده است : بر چهل گوسفند چرا كننده زكات است ، اما گوسفندان بيمار و لاغر و جز اينها، از زكات معاف هستند. و در شتران رها نشده خمس وارد است ... و ماليتهاى شرعى روشن و گويا است ٣٣.
هم چنين پيامبر صلى الله عليه و آله در نامه خود به حارث بن عبد كلال ، نعيم بن عبد كلال و نعمان بزرگ قبايل ذورعين و معافر و همدان فرموده است : در مورد شتر در هر چهل شتر يك ماده شتر سه ساله ، و در هر سى شتر يك شتر نر سه ساله ، و در هر پنج شتر يك گوسفند، و در هر ده شتر دو گوسفند بايد پرداخت . در هر چهل گوسفند چرا كننده يك گوسفند بايد پرداخت . اين مقدار، فريضه واجبى است كه خداوند در زكات بر مومنان قرار داده است و هر كس افزون بر آن دهد، براى او نيكوتر است ١٠٩.
هم چنين در نامه اى به عمرو بن حزم (٩٣٣) كارگزار خود در يمن دستور داده اند كه از آنها اين گونه دريافت كند: در مورد هر ده شتر دو گوسفند، و در هر بيست شتر چهار گوسفند، و در هر چهل گاو يك ماده گاو، و در هر سى گاو يك گاو ماده يا نر دو ساله ، و در هر چهل گوسفند چرا كننده يك گوسفند چرا كننده ، بپردازند. اين مقدار فريضه اى است كه خداوند در زكات بر مومنان واجب فرموده و هر كس افزون دهد براى او بهتر است .
بدون شك تعابيرى كه در اين نامه ها آمده است براى ما نا آشناست ، در حالى كه در ميان چوپانان ، معمول و رايج بوده است . تفاوت احكام آنها نيز به زمان صدور آنها، پيش از تعيين اندازه زكات در سال نهم باز مى گردد.
كشتزارها
در نامه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله به تعدادى از گروه ها، ميزان زكات بر محصولات كشاورزى تعيين شده است . ايشان در نامه به عمرو بن معبد جهنى و بنى حرقه نوشته اند: ميزان زكات در ميوه ها يك دهم است ١٥٢ و براى نمايندگان ثماله و حران (٩٣٤) در عمان نوشته اند: براى محصول خرماى ايشان ارزياب فرستاده نخواهد شد و همانند معمول ارزيابى نمى شود تا خرماى خود را جمع كنند و در انبار قرار دهند و در هر ده خروار، خروارى از آن را بايد بپردازند ٧٨. و در نامه اى به مردم عمان و بحرين آمده است : اگر آنان ايمان بياورند... همانا در امان خواهند بود و بر مسلمانان است يارى دادن آنان ، اما اموال آتشكده ها در اختيار خدا و رسول او خواهد بود. يك دهم محصول خرما و يك بيستم محصول حبوبات زكات است ... آسياهاى آنان از ايشان است كه هر چه مى خواهند آرد كنند. ٦٦
در نامه اى به بن جناب در شمال حجاز و هم پيمانان ايشان و كسان ديگرى كه اسلام ، آنان را دور هم گرد آورده ، آمده است : در مورد زكات محصول زمين هاى ديم و آبى ، كارگزار ويژه آن را ارزيابى مى كند و چيزى بر آن افزوده نمى شود. ١٩٢.
در نامه ديگرى به بزرگان كلب در اطراف سرزمين شام آمده است : درباره محصولى كه از آبيارى با آب چشمه هاى سيراب مى شود، يك دهم آن بايد پرداخت شود و در محصول ديم كه بدون آبيارى است ، نيمى از آن طبق ارزيابى كارگزار امين بايد پرداخت شود، وظيفه ديگرى بر آن افزوده نمى شود و نبايد مال را پراكنده كرد ١٩٢.
پيامبر در نامه اى به اكيدر (٩٣٥) در اطراف سرزمين شام فرموده است : سرزمين هاى مشخص و آب هاى ان و زمين هاى باير و ناشناخته و فراموش شده و سلاح و زره ها و اسبان و قلعه ها از آن ماست و آب هاى روان گوارا و نخلستان هاى شما كه آباد است از خود شما ١٩٠.
در نامه اى ديگر و يا شايد به روايت ديگرى آمده است : نخلستان هاى ديم ، از آن ماست و نخل هاى بارورى كه نياز به آبيارى دارند از شماست . از محصول زمين هايى كه با آب جارى رودخانه و باران سيراب مى شود، يك دهم دريافت مى شود و از محصولاتى كه با آب چاه سيراب مى شوند، يك بيستم . دام هاى شما به هنگام دريافت زكات ، يك جا جمع نمى شود و شتران زكات داده شما ضميمه آن نخواهد شد... زكات را به حق بپردازيد، براى شما منعى نخواهد بود كه هر جا مى خواهيد كشاورزى كنيد، و از كالاى شما يك دهم گرفته نمى شود ١٩١.
در نامه به خثعم آمده است : بر عهده آنان است درباره محصولى كه ديم است يك دهم و درباره كشاورزى كه با وسايل آبيارى سيراب مى شود يك بيستم بپردازند ١٨٦. و در نامه به عمرو بن حزم والى يمن : و آنچه بر مومنان درباره زكات محصول زمين ها، مقرر گرديده است ، از زمين هايى كه از چشمه و آب باران سيراب مى شود يك دهم دريافت گردد ١٠٥.
در نامه به حارث و نعيم دو فرزند عبد كلال ، نعمان بزرگ ذورعين و معافر و همدان تذكر داده شده است : زكات محصول زمينى كه از چشمه ها و آب باران آبيارى مى شود، يك دهم و زمينى كه با چاه سيراب مى گردد يك بيستم است ١٠٩.
در روايت ديگرى آمده است : آنچه بر مومنان مقرر است در مورد زمين هايى كه از آب باران و سيلاب ها سيراب مى شود يا در اتفاعات قرار دارد. هر گاه ميزان محصول آن به پنج خروار برسد، يك دهم آن را بپردازند و آنچه با دلو و آب چاه سيراب مى شود، هر گاه به پنج خروار برسد، يك بيستم آنرا بپردازند ١١٠.
از اين گفته ها آشكار مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله زكاتى را كه بر محصول كشتزارا قرار داده اند، با رعايت انواع آن محصولات و چگونگى آبيارى آنان بوده است . از اين رو در نامه خود به مردم عمان فرموده اند كه يك دهم محصول خرما و يك بيستم محصول حبوبات ، زكات است ، اما به خثعم نوشته اند زكات محصولى كه از ديم به دست آمده يك دهم و درباره محصولاتى كه با وسايل آبيارى مى شوند، يك بيستم زكات بپردازند. و در يكى از روايات از آنچه كه بر مردمان دومه الجندل واجب كرده اند نخلستان هاى ديم از آن ماست و نخل هاى بارور كه نياز به آبيارى دارند از آن شما. از محصول زمين هايى كه با آب جارى سيراب مى شود، يك دهم زكات دريافت مى شود و از محصولاتى كه با آب چاه سيراب مى شود يك بيستم . و از كالاهاى شما يك دهم گرفته نمى شود.
اما در برخى نامه ها به تنوع مقدار ماليات اشاره شده ، بدون آنكه مقدار كامل آن تعيين شود. در نامه اى كه بنابر يكى از روايات به بنى جناب نوشته شده آمده است : درباره محصولى كه از آبيارى با آب چشمه ها سيراب مى شود يك دهم آن بايد پرداخت شود و در مورد محصول ديم نيمى از آن طبق ارزيابى كارگزار امين بايد پرداخت شود. بنابراين وظيفه ديگرى به آن افزوده نمى شود و نبايد مال را پراكنده كرد و به روايتى پيامبر صلى الله عليه و آله براى آنان نوشتند: زكات محصول زمين هاى ديم و آبى را كارگزار امين كه ارزيابى به وسيله او به صورت مى گرفته به ما نداده اند و به چگونگى تعيين و صلاحيت هاى او بر اجراى اين واجبات بر مردم شهرها و صنعت ها اشاره اى نكرده اند.

ماليات سرانه مردم شهرها و توليدات جزيره العرب داراى شهرها و مراكز صنعتى و تجارتى فراوانى بوده است وم پيامبر صلى الله عليه و آله در نامه هلاى خود دتسورات خويش را متوجه سه مركز نمودند: نخست اطراف شمالى حجاز، ديگر، مردم نجران ، و سوم مردم بحرين . اما از مراكزى كه در اطراف شمالى حجاز قرار دارند، منابع ، اشاره به سه نامه كرده اند كه در آن ماليات هاى گروهى قرار داده شده است .
١- نامه اى كه پيامبر به مردم جربا و اذرح نوشته اند: بر ايشان صد دينار است كه در هر ماه رجب بايد آن را به طور كامل و با طيب خاطر بپردازند ٣٣.
اين مالياتى گروهى و تعيين شده از پول نقد بود. مقدار آن زياد نبوده و بدون شك دريافت آن به وسيله روساى آنان و بر طبق نظر و اجتهاد آنان صورت مى گرفته است .
٢- نامه اى كه به يوحنه بن روبه و ساكنان كوهپايه اى ايله (٩٣٦) نوشته اند: مسلمان شو يا جزيه بپرداز، و خداى و رسول او را و فرستادگاه رسول خدا را اطاعت كن ، آنان را گرامى بدار و جامه هاى نيكو غير از جامه هاى جنگجويان به ايشان بپوشان ؟ زيد را هم جامه نيكو بپوشان ، هر اندازه كه فرستادگان مرا خوشنود سازى ، من راضى خواهم بود. ميزان جزيه مشخص است ، به حرمله سه بار جو بده ٣٠. اين مالياتى محدود و نه چندان فراوان بوده است .
٣- نامه اى كه به مردم حنبه و مقنا نوشته اند: پارچه هاى شما و همه بردگان و اسلحه و اسبان شما به اندازه اى كه مقرر گرديده است از آن رسول خداست ، مگر آن چه كه رسول خدا يا فرستاده او شما را از پرداخت آن معاف كند. پس به عهده شماست كه يك چهارم محصول نخلستان ها را و يك چهارم از توليدات ريسندگان شما و يك چهارم از آنچه زنان شما مى بافند بپردازيد ٣٢ كه نشان دهنده مقدار نسبتا زياد آن است .
براى نجران نيز در نامه اى طولانى كه براى آنان نوشتند، به شرح خراج درخواستى پرداخته اند. حضرت حكم كردند: چون در مورد ميوه ها و طلا و نقره و بردگان ، آنها صدور حكم را بر عهده پيامبر واگذار كرده بودند، تمام آن را به ايشان بخشيد و براى آنان رها فرمود. مشروط بر آن كه ساليانه دو هزار حله كه ارزش هر يك چند وقيه باشد، بپردازند، حله مى بايست از نوع گران بها و نيكو باشد. در هر ماه رجب هزار حله و در هر ماه صفر هزار حله و بايد ارزش هر حله چند وقيه نقره باشد. آنچه بيشتر و يا كمتر از ميزان خراج ايشان باشد، محاسبه و منظور خواهد شد، و آنچه از زره و اسب و مركوب و كالا كه بپردازند، نيز از حساب ايشان گرفته خواهد شد.
هزينه فرستادگان من در مدت بيست روز و كمتر از آن بر عهده مردم نجران است و نبايد فرستادگان مرا بيش از يك ماه در انتظار گذارند.
و بر عهده ايشان است كه چون در يمن درگيرى و يا مكرى پيش آيد، به مسلمانان سى زرده و سى اسب و سى شتر عاريه دهند و هر چه از آن زره ها و اسب و شترها و كالاهاى ديگر كه نمايندگان من به عاريه گرفته اند، از ميان برود، ضامن خواهد بود كه به ايشان بپردازند. (٩٣٧)
از اين متن اين چنين آشكار مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ماليات ساليانه همه مردم را در دو قسط رجب و صفر تعيين نموده اند . رجب در دوران جاهليت داراى جايگاه ويژه اى بود؛ طورى كه در اين ماه آنان هداياى خويش را به بت ها و خدايان خود تقديم داشته و برخى از مراسم مذهبى خويش را در اين ماه به اجرا مى گذاشتند. شايد ماه رجب با اواخر فصل بهار از ماه هاى سال شمسى برخورد داشته است .
اين خراج بر كشاورزان ، صنعت گران ، بازرگانان و احتمالا مالكان قرار داده مى شد. شايد در اينجا مقصود از كلمه رقيق كه در متن وارد شده است ، همين باشد. رسول خدا صلى الله عليه و آله تمام املاك و نظم آنان را هم چنان براى ايشان باقى گذارد. ايشان مقدار ماليات منسوجات حلل و معادن گران سنگ را تعيين نمود، اما ارزش منسوجات را كه به نظر مى رسد داراى قيمت هاى تعيين شده اى بوده است ، مشخص نكرده است . هم چنين ماليات بر معادن را، بر اساس ارزش پول و سكه تعيين نكرده ، بلكه آن چنان كه در آن هنگام در حجاز معمول بود، بر اساس وزن تعيين نموده است .
ايشان خراج را با نقره تعيين نمود كه به نظر مى رسد در آن هنگام داد و ستد آن بيش از طلا معمول بوده است و مقدار مهريه و قيمت بسيارى از كالاها بر اساس آن تعيين شده است . ماليات ، با وزن نيز تعيين شده است . وقيه معادل چهل درهم وزن يعنى معادل يكصد و بيست گرم (٩٣٨) به شمار مى آيد. بدون شك ، پرداخت خراج با نقره ، بيشترين هماهنگى را با مصلحت دولت اسلامى داشت ؛ زيرا دولت مى توانست در راه مقاصد خود، آن را به آسانى خرج نمايد. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداخت خراج از سوى مردم نجران را بر اساس آن قرار داد و در اين باره مسئوليت آن را بر آنان آسان نموده و اجازه داد معادل آن را از جنس ديگرى هم چون زره يا اسب يا مركوب و يا كالاى ديگر بپردازند؛ بدون آن كه ارزش آنها را تعيين نمايد. شايد تعيين آن براى آسان كردن پرداخت خراج از معادن بوده است .
اما عاريه كردن زره و اسب و شتر، تدبيرى استثنايى از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است . در آمد كلى از ماليات بر معادن ، معادل هشتاد هزار درهم بوده است كه اين معادل مقدارى بوده است كه براى نخستين بار از بحرين به دست آوردند.
نجران به حاصلخيزى زمين و فراوانى كشتزارهايى معروف بود. اين سرزمين در اطراف شمالى يمن واقع و محل عبور كاروان هاى بازرگانى ميان يمن و سرزمين شام بود. دين مسيحيت از سال هاى قرن چهاردهم ميلادى در ميان مردم آن منتشر گرديده بود و ساكنين آن همگى بر كيش مسيحيت بودند. آنان در برابر ذى نواس كه به آزار و شكنجه آنان پرداخته و بسيارى از آنها را در اخدود به آتش كشيد، مقاومت كردند. مطمئنا آنان در دوران حكومت حبشيان مسيحى ، از رفاه خوبى برخوردار بوده اند. هنگامى كه اوضاع و احوال يمن پس از طرد حبشيان از هم گسسته شد، مردم نجران به استقلال دست يافتند.
آنان براى خود نظام ويژه اى در حكومت به وجود آورده بودند.
در اين حكومت ، آنان داراى رييس و نايب و اسقف بودند و همان ها بودند كه به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله نماينده روانه ساخته و با ايشان بيعت كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله سپس با آنان پيمان بستند. اغلب مردم آنان از بنى حارث بن كعب به شمار مى آمدند. اين عشيره توان و كفايت خاصى را داشت و مردان آن جايگاه ويژه اى در دولت پس از اسلام ، به خصوص در اوايل خالفت عباسيان داشتند.
از پيمان رسول خدا صلى الله عليه و آله ، با مردم نجران ، اين گونه آشكار مى شود كه ساكنان آن ، داراى حرفه هاى متعددى بوده اند و در ميان آنان كشاورزان و صنعتگران و بازرگانان وجود داشته اند. هم چنين به نظر مى رسد آنان تعداد زيادى غلام را به استخدام خويش در آورده بودند و از نيروى آنان براى كار بر روى زمين استفاده مى كردند. آنان داراى نظام سياسى ويژه اى بودند كه با نظام كهنسال بدويان اختلاف داشت . در ميان آنان ، رييس عهده دار قدرت سياسى بوده است و نايب او، شايد بر كارهاى ادارى نظارت داشته است .
در يكى از اين نامه ها، اين گونه اشاره شده است : اسلام را برايشان عرضه دار. اگر مسلمان شدند با آنان كارى نداريم ... و هر كس نپذيرفت و بر يهوديت و يا مسيحيت خود باقى ماند، جزيه بر عهده اوست . ٦١
در برخى از اين نامه ، مقدار جزيه نيز تعيين شده است . در يكى از اين نامه ها، اين گونه آمده است : و هر كس چنان نكند يك دينار معافرى بر عهد اوست كه به عنوان جزيه بپردازد ٥٩. در نامه ديگر آمده است : به هر مردى كه داراى زمين نيست ، پرداخت چهار درهم و يك عبا را مقرر كن ٦٢.
از متن اول ، اين گونه آشكار مى شود كه دينار، پول رايج ميان آنان به شمار مى آمده و مقصود از دينار با ارزش معافرى ، همان پول رايج ميان يمنى ها بوده است . اما در مورد درهم ، در آن هنگام درهم ساسانى در ميان آنان معمول بوده است .
در اينجا از متن دو نامه ياد شده مى توان نتيجه گرفت دينار، برابر با چهار درهم و يك عبا بوده است .
اسقف عهده دار مسايل دينى و مذهبى آنان بوده است . آنان داراى نيروى نظامى نيز بوده اند كه از سرزمين آنان حمايت و حفاظت مى كرده است . آنان به اسود عنسى پيوستند و رسول خدا صلى الله عليه و آله نيرويى را براى جنگ با آنان گسيل داشت ، اما به جنگ نپرداختند.
تنها راويان نجرانى به پيمان خود اشاره كرده اند و شايد يكى از عوامل آن ، انتقال آنان در دوران خلافت عمربن خطاب به عراق و سكونت گزيدن در جنوب كوفه باشد. آنان با علماى كوفه كه اخبار پيمان هاى خود را جمع آورى كرده و به تغييراتى كه در آنها به وجود آمده بود، اشاره نموده بودند، ارتباط داشتند. آنان هم چنين اخبار بعضى از پيمان هايى كه با شهرهاى ديگر عراق منعقد شده بود را جمع آورى كرده اند.
راويان پيمان هايى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با مردم طائف ، و نيز مردم ايله بسته اند، ذكر كرده اند. در اين ميان شايد شهرها و مراكز معروف ديگرى نيز بوده است كه مانند اين پيمان ها با آنان منعقد شده اما آگاهى هايى از آن به ما نرسيده است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله تمامى نامه هاى خود به بحرين را تنها به منذر بن ساوى فرستاده اند. در يكى از نامه هايى كه به منذر بن ساوى فرستاده شده است ، به جزيه اين گونه اشاره شده است قدامه و ابو هريره را نزد تو فرستادم . پس آنچه از جزيه سرزمين تو، نزد تو جمع شده است به آن دو تسليم كن ٦٣.
و در ديگرى اشاره شده است : كسى را نزد منذر بن ساوى فرستادم كه آنچه جزيه پيش او جمع شده است ، بگيرد. در فرستادن آن عجله كن و هر چه از زكات و دهگان كه نزد تو گرد آمده ، همراهش بفرست ٦٤.
در نامه اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به يهوديان تيماء نوشته ، احكامى را بر آنان قرار داده است ١٩ و نيز در نامه به يحنه بن رويه و مردم ايله ٣٠ به جزيه اشاره شده است .
در نامه هايى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به يمن نوشتند، در نامه به عمرو بن حزم آمده است : هر يهودى و مسيحى كه خالصانه مسلمان شود و آيين اسلام را بپذيرد او از مومنان به شمار مى آيد. براى او آنچه براى مسلمانان است خواهد بود، و بر عهده او هم همانى است كه بر عهده همه مسلمانان است ، و هر كس بر يهوديت و يا مسيحيت خود باشد او را از آن منع نمى كند و بر عهده همه مسلمانان است ، و هر كس بر يهوديت و يا مسيحيت خود باشد او را از آن منع نمى كند و به هر شخص بالغ خواه مرد و خواه زن و برده و آزاد، يك دينار جزيه است كه بايد آن را يا معادل آن را از پارچه بپردازد. ١٠٥
هم چنين در نامه به حارث ، و نعيم ، و نعمان از بزرگان همدان نوشته شده : و هر كس بر كيش يهودى يا مسيحى باقى بماند او را از آن منع نمى كنند و پرداخت جزيه بر عهده اوست و در آن صورت بر عهده هر فرد بالغ چه زن و چه مرد و آزاد و برده ، پرداخت يك دينار كامل به ارزش معافر است كه مى تواند معادل آن را پارچه بپردازد ١٠٩.
استفاده از تعبير جزية ارضك يا جزيه سرزمين تو، مستلزم آن نيست كه مالياتى گروهى باشد، بلكه ترجيحا چنين است كه مالياتى بر افرادى از مردم شهر بوده است .
كارگزارن صدقات
طبرى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال نهم هجرى كارگزاران خويش را بر صدقات گسيل داشت ، زيرا در اين سال زكات و صدقه واجب شد... و در اين سال بود كه آيه خذ من اموالهم صدقة (٩٣٩) يعنى : از اموال آنها صدقه اى به عنوان زكات بگير توبه ١٠٣ نازل شد.
نكته قابل توجه آن كه در اين سال ، ثقيف ، جرش ، تميم ، و طى ، اسلام خويش را اعلام نمودند. ابن سعد مى گويد كه رسول خدا تعدادى از كارگزاران صدقات خود را در اول محرم سال نهم روانه ساخت . (٩٤٠) از فهرست نام كارگزاران صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله ، آشكار مى شود كه آنها از مردم حجاز از دورترين منطقه شمالى آن تا اطراف يمن بوده اند و نيز عشايرى كه خانه هاى آنان در اطراف شرقى حجاز بوده ؛ مانند طى و تميم . اين كارگزاران مردانى از همان عشيره بوده اند كه به اين كار منصوب مى شدند.
بسيارى از آنان ، اگر نگوييم همه ، روساى عشاير خويش در پيش از اسلام بوده اند. در اين ميان تنها چند تن چون : عبد الرحمن بن عوف كه به جمع آورى صدقات از كلب ، ابو عبيدة بن جراح كه به جمع آورى صدقات از هذيل و كنانه و مزينه ، عبادبن بشير اشهل كه به جمع آورى صدقات از سليم و مزينه ، و وليد بن عقبه كه به جمع آورى صدقات بنى مصطلق تعيين شده بودند، از اين قاعده مستثنى بودند. سه نفر اول از مسلمانان نخستين به شمار مى آمدند و در غزوات و سريه ها شركت داشتند. عباد بن بشر نيز مدت كوتاهى به كارگزارى صدقات بر سليم منصوب بوده است ؛ زيرا پس از او، عباس بن مرداس جايگزين او شد و عباد به جمع آورى صدقات مزينه مامور شد.
بيشتر عشايرى كه بر آن ها كارگزارانى تعيين شد، همگى ساكن شمال حجاز و شمال شرقى آن بودند. برخى از اين كارگزاران ، به جمع آورى صدقات بيشت از يك عشيره كه نزديك به يكديگر زندگى مى كرده اند، مى پرداختند. تنها مناطق مستقر در شمال حجاز دهكده هاى عربى و مكه و طائف داراى واليان ويژه و ثابتى بودند. به طور كلى ، اطلاق تعبير مصدقين يا كارگزاران جمع آورى صدقات بر اين افراد خود گواه آن است كه آنان براى هدفى تعيين شده بودند كه تنها جمع آورى صدقات بوده است . بنابر اين ضرورى به نظر نمى رسد كه آنان در آن مكان ها اقامت دايمى داشته باشند، زيرا صدقات ، هنگامى كه عشاير در آغاز بهار در كنار آب ها گرد مى آمدند، جمع مى شد.
البته تعيين كارگزاران صدقات بر هر عشيره از ميان مردان آن ضرورت اقامت دايمى آنان در عشيره را به همراه داشت ، كه شايد اين مطلب در ارتباط با تاييد و بزرگ داشتن جايگاه ادارى آنها و هدايتشان به سوى اسلام باشد. تمامى اين حركات ، موجب مى شد كه آنان براى خود چيزى نزديك به استقلال ذاتى در رفتار تصور كنند. اسلام با اين حركت ، نظام معمول قبيله اى را نسبت به جايگاه رييس قبيله و بزرگ آن پاس داشت . منابع ، فهرستى از نام واليان را آورده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را به سوى شهرها و مراكز تجمع هاى مسكونى ، از جمله مكه و طائف و بحرين و عمان و يمامه ، و هفت والى به سوى يمن فرستاد. شرح شرايطى كه واليان به هنگام سخن از جنبش هاى رده و جدايى با آن برخورد نمودند نيز آمده است و ما در اينجا تنها به اين گفته بسنده مى نماييم كه قدرت و اختيار آنان با كارگزاران صدقات متفاوت بوده است ؛ زيرا شرايط آن شهرها به گونه اى بوده است كه نام والى را بر آن قرار داده اند. فهرست نام كارگزاران و واليان كه از سوى منابع ، ياد شده ، به بسيارى از عشاير نيز كه از سوى خود نمايندگانى به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاده و اسلام خويش را اعلان نمودند ، اشاره مى كند؛ هم چنين به افرادى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را به رياست عشاير خويش تعيين نمود.
فرمان زكات ، نشان از حق دولت قانونى در گرفتن اموال بر طبق قوانين معينى است ، اما اين به اين معنا نيست كه آنها منبع ثابت در آمدهاى بيت المال مركزى بوده است . در اين زمينه هيچگونه دليلى وجود ندارد كه پس از واجب شدن صدقات و فرستاده شدن كارگزاران ، در آمدها افزايش يافته باشد، زيرا اين صدقات ، همواره از اموال ثروتمندان دريافت شده و به فقرا و نيازمندان داده مى شد. به بيان ديگر، اين در آمدها به مصرف محلى مى رسيد و هيچ گاه به مدينه فرستاده نمى شد، مگر آنكه چيزى اضافه باقى مانده باشد.

واليان شهرها

عشايرى كه گفته مى شود رسول خدا صلى الله عليه و آله افرادى را براى جمع آورى صدقات به سوى آنان روانه ساخت ، شامل تميم كه سرپرستان صدقات از روساى آنان بودند، طى ، اسد، فزاره ، و عشاير حجاز بودند كه دولت اسلام در تمامى اين مناطق ريشه دوانده بود. اما مناطق ديگر در يمامه ، بحرين ، عمان ، يمن و حضرموت هر يك داراى شرايط ويژه اى بودند كه در جلد دوم از آن سخن خواهيم گفت : هم چنين اينها عشايرى نبودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آنان ارسال نمود.
در منابع ، احاديث فراوانى از پيامبر ذكر شده كه ايشان فرموده است : صدقات تواخذ من حواشى اموال الاغنياء لترد على الفقراء؛ (٩٤١) يعنى : از كنار دارايى هاى ثروتمندان صدقه دريافت مى شود تا به نيازمندان باز گردانده شود. به بيان ديگر، دريافتى هاى آن به مصرف محلى مى رسيد و به مدينه فرستاده نمى شد، مگر آنكه از آن مقدارى باقى بماند كه اين مقدار فراوان نبوده است ؛ زيرا منابع به افزايش در آمد پيامبر صلى الله عليه و آله در سال هاى پايانى عمر ايشان اشاره اى نكرده اند.
تقسيم صدقات به دست آمده ميان مستمندان عشيره يا جامعه اى كه از آن گرفته شده است ، هماهنگ با اصول انسانى بود كه اعراب در يارى دادن به ضعيفان و بى پناهان داشتند؛ اما اين اصول ، انسانى بود كه اعراب در يارى دادن به ضعيفان و بى پناهان داشتند؛ اما اين اصول ، در چهار چوب حكومت اسلامى ، از سوى قدرت مركزى ، كه تمامى گروه ها را بر پايه اعتقادات دينى و خواسته ها مرتبط ساخته بود، تعيين و واجب شد. با اين كه دريافت زكات و صدقات بستگى به همكارى و اجراى آن از سوى عشاير با پيامبر صلى الله عليه و آله داشت و كارگزاران صدقه ، كارمند نبودند و تنها وظيفه جمع آورى صدقات را به عهده داشتند كه بايد با رعايت سنت ها انجام مى شد، اين حركت نشانه تسلط قدرت مركزى بود كه بر اساس نظم و سنت هاى آنان ، موجب تقويت روابط امت و ثبات و تحكيم قدرت خود مى شد.
زكات ، هم از بدويان و هم چوپانان دريافت مى شد؛ از اين رو، همواره در چهارپايان محصور نبود. هم چنين اموال ساكت و در كشاورزى و بازرگانى با عشريه همراه بود.
قانون عشريه بر تجارت ، از پيش از اسلام معروف و متداول بوده است ، اما اسلام ، آن را از ميان برداشت . رسول خدا صلى الله عليه و آله در نامه هايى كه به بعضى از عشاير فرستاد، نوشت كه آنان از جاى خود كوچ داده نمى شوند و عشريه يك دهم ايشان دريافت نخواهد شد.

بخش پنجم : سخن و پيام اسلام

فصل بيست و چهارم : رسالت اسلام

قرآن كريم

جايگاه قرآن كريم
رسالت اسلام در قرآن كريم ، كه الفاظ و معانى آن از سوى پروردگار بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد، نمودار شده است . پيامبر نيز آن را به آگاهى ياران خود و مسلمانان رسانيد تا آن را خوانده ، حفظ نموده و از آنچه در آن آمده پيروى نمايند. بنابراين ، قرآن چشمه اى است كه مسلمانان در دين خود از آن مايه مى گيرند و همو است كه جامعه اسلامى را مشخص نموده و ويژگى هاى و برترى هاى آن را مى نمايد.
هر كس بخواهد عضوى از جامعه اسلامى باشد، بايد از آنچه در قرآن آمده است سرپيچى نكند و مخالفت با آن را در حكم خروج از اسلام بداند.
بنابر اين ، قرآن سر چشمه اوليه و اساسى انديشه هاى قانونى و تشريعى به شمار مى آيد. از اين رو، احكام و قوانين آن بر مسلمانان واجب است و بر آنان است كه از آن پيروى كرده و در رفتار و كارهاى خويش آن را به اجرا در آوردند. هم چنين بر مسلمانان است كه در موارديكه نص وجود ندارد، به اصول اساسى تكيه نمايند.
پس بطور كلى ، قرآن همان قانون اساسى سياسى اسلام و مرجعى است كه فرقه ها و مذاهب اسلامى ، براى نشان دادن درستى راه خويش ، به آن پناه جسته و تكيه مى نمايند. قرآن سرچشمه اى است كه فلاسفه و انديشمندان و مسلمانان هنگام اثبات انديشه ها و نظريات خويش به آن استناد مى كنند. بيشتر علوم و دانش عربى به قرآن باز مى گردد؛ به ويژه دانش هاى زبانى مانند دستور زبان و صرف و نحو كه به همراه سخنورى و بيان و اعجاز و نقد ادبى ريشه در قرآن دارند.
از سوى ديگر، قرآن داراى اخبار و آگاهى هايى نسبت به امت هاى پيشين و فرستادگان و پيامبران و دولت هاى گذشته است كه بيشتر كتاب هاى تاريخى نوشته شده در اين زمينه تكيه به آن دارد. و حتى دانشمندان علوم طبيعى ، صحت گفتار خويش را به وسيله آن مى سنجد.
تاريخ بشريت كتابى نظير قرآن و به تاثير گذارى آن سراغ ندارد. از هنگام نزول آن تا كنون و از اين پس تا آنجا كه پروردگار بخواهد، مردم در جاى جاى جهان روزانه آن را قرائت نموده و انديشه ها و نظم خود را از آن خواهند گرفت . مردم با خواندن قرآن ، تحت تاثير زبان ، روش ها و انديشه هاى آن قرار مى گيرند؛ طورى كه مى توان گفت در مورد هيچ كتابى به اندازه قرآن ، بررسى ، و شرح ، پاورقى ، و تحليل ها و نقل قول به عمل نيامده است . (٩٤٢)

نام ها و نزول قرآن

قرآن كريم كلمه قرآن را به حرف تعريف ال در پنجاه آيه و بدون آن در نوزده آيه ، آورده است . هم چنين در هفت آيه با نام الفرقان به آن اشاره نموده است . نيز از آن با نام الكتاب در نزديك به هشتاد آيه ياد شده كه منظور، آنچه به رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شده مى باشد. البته در تعدادى از آيات ديگر، به لفظ الكتاب اشاره شده كه مقصود آن ، كتاب هاى مقدس يهوديان و مسيحيان است و در قرآن از خود آنان به عنوان اهل الكتاب ياد گرديده است .
نيز نام الذكر در چهل و چهار آيه آمده است كه در بيشتر آنها، مقصود همان قرآن كريم است . هم چنان كه در آيه اى ، به نام الصحف از آن ياد گرديده است رسول من الله يتلوا صحفا مطهرة ؛ يعنى : پيامبرى از سوى خدا بيايد كه صحيفه هاى پاكى را برآنها بخواند بينه ٢.
در جاى ديگر، از اصل قرآن كريم اين گونه ياد شده است : فى لوح محفوظ؛ يعنى : در لوح محفوظ جاى دارد بروج ٢٢ كه در اين لوح ، ام الكتاب ال عمران ٧، رعد ٣٩، زخرف ٤ يعنى اساس اين كتاب قرار دارد.
پروردگار متعال ، قرآن كريم را به وسيله روح الامين شعراء ١٩٣ و روح القدس نحل ١٠٢ بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرده است .

اين كتاب قرآن به زبان عربى آشكارى نازل شده نحل ١٠٣، شعراء ١٩٥، يوسف ٢، رعد ٣٧، طه ١١٣، زمر ٢٨، فصلت ٣، شورى ٧، زخرف ٣، احقاف ١٢ تا عرب بتواند به آسانى آن را فهميده و درك نمايد.

آيات و سوره ها

قرآن كريم ٧٧٦٣٩ كلمه دارد كه ٦٧٢٥ آيه را تشكيل مى دهد. كلمه آيه در سيصد و هشتاد جاى قرآن آمده است كه بيشتر آنها به معناى قدرت پروردگار متعال است كه موجب ترس و شگفتى و تشخيص مى شود و اغلب به همراه فعل اتى يعنى انجام داد، يا راى يعنى ديد، يا جاء يعنى آمد، است . برخى آيه ها را با توجه به سياق قرآن ، به دشوارى مى توان معنا نمود، اما معناى بيشتر آنها، مربوط به شكل ظاهرى است ؛ هم چون آيه : ما ننسخ من آية او ننسها نات بخير منها او مثلها؛ يعنى : هر حكمى را نسخ كنيم ، و يا نسخ آن را به تاخير اندازيم ، بهتر از آن يا همانند آن را مى آوريم بقره ١٠٦.
و يا اين آيه : و اذا بدلنا آية مكان آية و الله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتر ؛ يعنى : و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر مبدل كنيم حكمى را نسخ نماييم - و خدا بهتر مى داند چه حكمى را نازل كند- آنها مى گويند: تو افترا مى بندى نحل ١٠١.
و نيز: هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات ؛ يعنى : او كسى است كه اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرد، كه قسمتى از آن ، آيات محكم صريح و روشن است آل عمران ٧.
هم چنين : واذكرن ما يتلى فى بيوتكن من آيات الله و الحكمة ؛ يعنى : آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود ياد كنيد. در جاى ديگر: تلك آيات الكتاب و الذى انزل اليك من ربك الحق ؛ يعنى اينها آيات كتاب آسمانى است ؛ و آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده ، حق است موعد ١.
يك آيه ، معمولا جمله مستقلى است ، اما گاه بيش از يك جمله است كه به وسيله حرف ربط به يكديگر متصل مى شوند. هم چنين برخى آيات ، جزيى از يك جمله ، كلمه و يا دو كلمه به شمار مى آيند.
آيات قرآن به صورت سوره ها تنظيم شده اند. تقسيم قرآن به سوره ها، به اوايل زمان نزول آن باز مى گردد. كلمه سوره در ده آيه آمده است كه در ميان آن ، شش آيه با پسوند نزول آمده است . (٩٤٣)
قرآن ، مشركين را به آوردن يك سوره مانند خود آن و يا ده آيه به رقابت خوانده است . (٩٤٤)
هر سوره نام مخصوصى دارد كه بر گرفته از موضوع سوره و يا مهمترين محتواى آن است . اين نام ها، گوناگون است و بيشتر از موضوع هاى انسانى گرفته شده است . در آغاز برخى سوره ها، حروف و يا كلمات گنگى ديده مى شود كه مفسرين در تفسير آنها نظرات متفاوتى دارند. برخى سوره ها كه تعداد آنها هم اندك نيست ، با سوگند، پرسش ، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و يا نيايش و تهديد آغاز مى شوند.
تعداد آيات هر سوره متفاوت است . طولانى ترين سوره قرآن ، بقره است كه ٢٨٦ آيه و حدود ٤٢٠٠ كلمه دارد. قرآن سوره هايى دارد كه آيات آنها در حدود دويست آيه است و در مقابل ، سوره هايى كه آيات آنها ميان سه و هفت آيه است . كوتاه ترين اين سوره ها، سوره كوثر است كه شامل سه ايه و ده كلمه است .
سوره هاى ديگر در ميان اين دو دسته قرار دارند. به طور كلى ، سوره هاى طولانى در بخش هاى آغازين قرآن و سوره هاى كوتاه در بخش پايانى آن قرار دارند. بعضى از سوره ها در مورد يك موضوع سخن گفته اند؛ مانند سوره طه ، يوسف ، و سوره فاتحه به عنوان دعا و نيايش . دو سوره فلق ، و ناس هر دو معوذتان ناميده مى شوند؛ زيرا در آغاز آنها، قل اعوذ آمده است . اغلب سوره ها داراى آيات متعددى در موضوع هاى گوناگون هستند.


۱۲
زبان و شيوه قرآن

زبان و شيوه قرآن

قرآن كريم به زبان عربى نازل شده است . در تعدادى از آيات به اين مطلب اشاره شده و زبان آن صحيح ، آشكار و خالى از عيب تعريف شده است : قرآنا عربيا غير ذى عوج ؛ يعنى : قرآنى است عربى فصيح و خالى از هر گونه كجى و نادرستى زمر ٢٨. و در جاى ديگر بلسان عربى مبين ؛ يعنى : آن را به زبانى عربى آشكار نازل كرد نحل ١٠٣؛ شعرا ١٩٥.
زبان عربى آشكار و خالى از عيب قرآن ، گواه به اصالت و عدم اقتباس آن از ديگران است : لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين ؛ يعنى : در حالى كه زبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است ، ولى اين قرآن ، زبان عربى آشكار است يوسف ٣، زخرف ٤ و....
هدف اساسى نزول قرآن به زبان عربى ، اين است كه عرب آن را فهميده و درك نمايد: انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون ؛ يعنى : ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم ، شايد شما درك كنيد و بينديشيد مائده ١١٠؛ انعام ٧ و....
در چهارده جاى قرآن جاى قرآن اشاره شده است كه كتاب مبين ، يعنى كتابى آشكار است و در هفت آيه ، البلاغ المبين يعنى ابلاغ آشكار معرفى شده است .
جايگاه فصاحت و سخنورى قرآن ، بر روشنى و تعبيرهاى زيبا و بليغانه آن ، كه با روشهاى آگاهى دهنده نوين و تاثير گذار همراه است ، استوار است ؛ بطورى كه مشركين را به حيرت افكنده و آنان قرآن را جادويى آشكار شمردند.
مشركين بلاغت زيباى قرآن را شعر مى دانستند انبياء ٥، صافات ٣٦، طور ٣ و قرآن كريم ، گفته آنان را اين چنين پاسخ داد: ما هو بقول شاعر حاقه ٤١ (٩٤٥) يعنى : وگفته شاعرى نيست . و يا در جاى ديگر مى فرمايد: و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ان هو الا ذكر وقرآن مبين ؛ يعنى : ما هرگز شعر به او پيامبر نياموختيم ، و شايسته او نيست شاعر باشد؛ اين كتاب آسمانى فقط ذكر و قرآن مبين است يس ٦٩.
روش جدى و مصمم به همراه زيبايى جاودانه قرآن ، چنان بود كه خداوند مشركين را به رقابت با آن فرا خواند و فرمود: فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين ؛ يعنى : اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند طور ٣٤. و يا: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا؛ يعنى : بگو اگر انسانها و پريان جن و انس اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد، هر چند يكديگر را در اين كار كمك كنند اسراء ٨٨.
اين ويژگيهاى قرآن ، عموميت داشته و شامل جزئيات و كليات آن نيز مى شود: قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم ؛ يعنى : بگو اگر راست مى گوييد، شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد، و تمام كسانى را كه مى توانيد- غير از خدا- براى اين كار دعوت كنيد! هود ١٣.
يا: قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ؛ يعنى : بگو: اگر راست مى گوييد، يك سوره همانند آن بياوريد، و غير از خدا، هر كس را مى توانيد به يارى طلبيد! يونس ٣٨.
و يا: و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله ؛ يعنى و اگر درباره آن چه به بنده خود پيامبر نازل كرده ايم شك و ترديد داريد، دست كم يك سوره همانند آن بياوريد بقره ٢٣.
اين روشهاى بليغ و بى نظير در قرآن كريم ، عامل يكتايى ، جاودانگى و اعجاز آن شده و تاثير عميقى در ادبيات و سخن بر جاى گذاشته است .

تاريخ نزول

قرآن يكباره بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل نشد، بلكه به صورت تدريجى نازل گرديد. به عبارت ديگر، قرآن در فاصله بيست سال به صورت پراكنده نازل شد. فاصله ميان دو نزول ، متفاوت بوده است . گاه كوتاه مدت بود و گاه يك سال هب درازا مى كشيد. زمان فرود آمدن قرآن نيز به وقت معينى ارتباط نداشت . قرآن در هر فصل و ماه يا در شب و روز نازل مى شد. و مقدار نزول هم يكديگر متفاوت بود، گاه آيه كوتاهى نازل مى شد و گاه چند آيه طولانى مانند آيات پايانى از سوره برائت و آيات دهگانه نخستين از سوره مومنين و نيز آياتى كه درباره حديث افك فرود مى آمد. جايگاه قرار گرفتن آيه به دلخواه پيامبر نبود، بلكه آنها نيز در اختيار وحى بود. هنگامى كه آيه و يا آياتى نازل مى شد، به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى مى شد كه آنها را در جايى معين ميان آيات ديگر كه از پيش نازل شده قرار دهد. بنابراين ، آيات قرآن كريم بر اساس زمان نزول مرتب نشده است . مفرسين گذشته و حاضر، همگى به بررسى و تحقيق درباره زمان نزول آيات پرداخته اند و توانسته اند ميان آيات دوره مكه و دوره مدينه تفاوت هايى بيابند.
آنان سعى داشته اند زمان نزول آيات را با دقت بيشترى تعيين نمايند. در اين راستا، مثل مفسرين از رخدادهاى معروفى كه تاريخ وقوع آن مشخص بوده ، پيكارهاى بزرگ و برخى رويدادها همچون حديث افك ، ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با زينب دختر جحش ، مسجد ضرار، بيعت رضوان ، فتح مكه و گروه كناره گيران از جهاد كمك گرفته و زمان نزول برخى آيات را معين نموده اند. در اين زمينه مى توان زمان نزول بعضى از آيات متعلق به ناسخ و منسوخ را پيگيرى نمود؛ زيرا با اين كه زمان هر يك از آنها را نمى توان به آسانى تعيين كرد، مى توان گفت اولى پيش از دومى نازل شده است .
مفسرين در اين زمينه به روايات فراوانى كه درباره زمان نزول بسيارى از آيات به ما رسيده است اعتماد كرده اند، اما اين روايات تمامى آيات قرآن را شامل نمى شود.
بسيارى از مفسرين معاصر، به ويژه تعدادى از مستشرقين ، سعين داشته اند كه زمان نزول آيات را از راه بررسى موضوع هاى پرداخته شده به آن و يا روشهاى سخن پردازى آيات ، تعيين نمايند. در اين راستا، برخى از آنان قوانين و قواعدى را براى خويش به وجود آورده و اين گونه قلمداد كرده اند كه آنچه در دوران مكه نازل شده ، موضوعا به داستان حضرت آدم عليه السلام ، آگاهى هايى از پيامبران و سخن گفتن با مردمان مكه و عرب مربوط است . در اين آيه ها، از روز قيامت ياد شده و مردم از آن ترسانده شده اند و يا با سخنى موثر و قاطع ، توصيف بهشت و جهنم آمده و به قدرت نماييهاى
پروردگار در طبيعت كه معمولا همراه با سوگند و آياتى با صفيرهاى تعجب و سوال و ياد بتها است ، در آياتى كوتاه و داراى سجع و قافيه و آهنگ يكنواخت - بويژه در كلمات پايانى - اشاره شده است .
اما در آيات مدنى ، به جهاد، منافقين ، مناظره با اهل كتاب و يهوديان و مسيحيان ، احكام ، حدود و قوانين اشاره شده است و اشاره مستقيم و ضمنى به رويدادها و حوادثى اسلام و نيز زندگى زناشويى رسول خدا صلى الله عليه و آله شده است . در اين آيات ، بيشتر روش گزارش گونه با صفت هاى انشايى استفاده شده و بيشتر آيات نازل شده در اين دوره ، طولانى است و هر آيه به بيش از يك جمله مى رسد.
تكيه بر اين انديشه ها و روش ها، به عنوان پايه اى براى تعيين زمان نزول آيات ، قاعده اى قطعى و استوار به نظر نمى رسد، زيرا بسيارى از انديشه هايى كه در آيات مكى وارد شده است ، در آيات مدنى نيز تكرار شده است . از سوى ديگر، سبك و سياق آيات ، ويژگى هاى برجسته و عمومى يكسانى دارد؛ همان طور كه خود اسلام ، اصول اساسى و ديدگاه كلى ثابت و يكسانى دارد.
در مورد برخى از رويدادها، چندين آيه نازل شده است . بنابراين در اين موارد، تعدد نزول در علت واحد را مشاهده مى كنيم . از سوى ديگر، در بسيارى از آيات قرآن ، مضمون و محتواى عام را ملاحظه مى كنيم . به ويژه آن كه اين آيات ، ناظر به ذات بارى تعالى و قدرت و اعمال او، رفتار بشر و كارهاى او، آگاهى ها و اخبار امت هاى گذشته و انبياء پيشين و احكام عمومى در دين است .
تمامى آنچه گفته شد، نشان دهنده اين حقيقت است كه به دشوارى مى توان آيات قرآن كريم را بر طبق تاريخ نزول آن طبقه بندى نمود. با وجود آن كه كشف زمان نزول آيات ، به آشنايى با اسباب نزول آن مربوط است . اين حقيقتى است كه برخى از مفسرين براى رسيدن به درك دقيق تر قرآن كريم و معانى آن ، به آن اشاره كرده اند. (٩٤٦)
رسول خدا صلى الله عليه و آله آيات را خود دريافت مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله وحى را هنگام نزول قرآن كريم ، هم چون نواى زنگ مى شنيد(٩٤٧) صلصلة الجرس و سپس آن را از راه زبان و نه از راه نوشته ، به مسلمانان منتقل مى ساخت . به تواتر روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله توانايى نوشتن نداشت . در قرآن كريم نيز آمده است كه ايشان وحى را براى ديگران تلاوت كرده و مى خواند و يا آن را به گونه ترتيل به اصحاب منتقل مى نمود. در اين باره ، بيشتر اشاره به خواند پيامبر صلى الله عليه و آله شده است (٩٤٨) و اين خواندن در تعدادى از آيات به همراه كتاب آمده است . (٩٤٩) از جمله : انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون ؛ يعنى : كه آن ، قرآن كريمى است ، كه در كتاب محفوظى جاى دارد واقعه ٧- ٧٧
در كتاب ها اشاره هاى فراوانى به اين مطلب شده است كه قرآن كريم در آن هنگام از سوى افرادى نوشته مى شد. برخى از منابع نام تعدادى از نويسندگان وحى را آورده اند و برخى به نام چهل نفر از آنان اشاره كرده اند. به نظر مى رسد هر يك از آنان آيات قرآن را براى خود مى نوشته اند، بدون آن كه همه در يك مجموعه واحدى جمع آورى گرنهج البلاغه . در اين مورد به وجود قرآن كاملى پيش از مصحف عثمان ، اشاره نمى شود. (٩٥٠) پيش از آن ، اين آيات بر مواد گوناگونى نوشته شده بود. گفته مى شود كه ابن مسعود و ابن عباس هر يك داراى مصحف كاملى براى خود بوده اند. قرآن كريم به هنگام خلافت ابوبكر در مصحف يگانه اى جمع آورى شد.
نشر قرآن در آن هنگام ، همواره بر پايه گوش فرا دادن بود و مسلمانان همه روزه در نمازهاى روزانه خود، مقدارى از آن را مى خواندند. در ميان آنان ، تعداد بسيارى بودند كه با نوشتن آشنايى نداشتند و بنابراين ضرورى بود آياتى از آن را حفظ نمايند. برخى در زمينه حفظ قرآن ، معروف شدند.
گفته مى شود كه هفتاد نفر از حافظان در جنگ يمامه به قتل رسيدند. برجسته ترين حافظان قرآن در آن هنگام ، چهار نفر از ميان انصار بودند كه عبارتند از: ابى بن كعب ، معاذبن جبل ، زيد بن ثابت ، و ابوزيد. انتشار قرآن به وسيله حفظ و شنيدن ، آن را در معرض اختلاف تلفظ به ويژه در بيان بعضى از حروف عله و كشيدن آن و گاه تغيير بعضى از كلمات كه موجب تغيير در مقصود آن مى شد، قرار مى داد. اين مطلب ، از دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله اتفاق مى افتاد. روايت مى شود كه ايشان فرمودند: نزل القرآن على سبعة احرف كلها كاف شاف ؛ يعنى : قرآن بر هفت حرف نازل شده است كه همگى آنها ارزشمند و كافى است . اين تفاوت و اختلاف ، پس از كشورگشايى اسلام و انتشار عرب و پراكنده شدن مسلمانان افزايش يافت . عرب و لهجه هاى خاص بدوى آن ، در اين رهگذر مصون از لغزش و خطا نبود. عثمان بن عفان براى درمان اين مهم ، چهار نفر را كه معروف به دقت و توجه و ثبت دقيق قرآن بودند، انتخاب نمود. آنان عبارت بودند از زيد بن ثابت ، سعيد بن عاص ، عبد الرحمن بن حارث و عبد الله بن زبير. زيد بن ثابت از افرادى بود كه قرآن را در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله جمع آورى كرده بود.
چهار نفر انتخاب شده ، از هيچ گونه سعى و كوشش در جمع آورى آيات نوشته شده و تطبيق آن يا آنچه كه از حفظ داشتند، دريغ نكردند. به اين ترتيب ، آنان قرآن كاملى را به وجود آوردند كه بر اساس قرائت عامه مسلمانان بود. از اين مصحف ، چهار نسخه تهيه شد و مورد تاييد عثمان قرار گرفته ، به بصره و كوفه و شام و مصر ارسال شد تا مرجعى اساسى براى نوشتن قرآن باشد.
جمع آورى قرآن از سوى عثمان ، مورد استقبال عموم قرار گرفت ؛ به گونه اى كه معترضينى كه عملكرد عثمان را نقد مى كردند، نسبت به جمع آورى قرآن از سوى او اعتراضى نداشتند (٩٥١) و از آن پس ، مصحف عثمان مورد استفاده همه مسلمانان قرا گرفت و تا روزى كه خداوند بخواهد، هم چنان مسلمانان روى زمين آن را مورد استفاده خويش ‍ قرارخواهند داد. (٩٥٢)
مصحف عثمان بر روى پوست ، به خط كوفى و با حروف بدون نقطه نوشته شد. در اين آن هنگام ، نسخه اصلى آن ، به عنوان نسخه مادر به شمار مى آمد. به علت تعداد كم نسخه ها، تكيه گاه اصلى در خواندن قرآن ، بيشتر بر حفظ و شنيدن بود و اين موجب تفاوت هايى در خواندن قرآن مى شد؛ تفاوت هايى مانند: كش دادن حروف و يا ساكن كردن آنها و نيز ثبت حروف و موقعيت كلمات آن . اين تفاوت ها با اين كه اندك و ساده بود، با قرائت بزرگان قابل اعتماد راسخ ‌تر مى شد. از همين رهگذر، كتاب هاى زيادى درباره چگونگى قرائت قرآن به رشته تحرير در آمد. در اين ميان مصحف عثمان ، مهم ترين تكيه گاه در ترتيب قرآن و قرائت اساسى آن بود.
پس از مدتى ، مسلمانان به خطر خواندن قرآن با حروف بدون نقطه آگاهى يافته و روش نقطه گذارى براى حروف را ابداع نمودند. (٩٥٣) آنان با اين تغيير، توانستند حروف شبيه به هم را از يكديگر تشخيص داده و حركات را براى اداى تلفظ صحيح كلمات ، به كاربرند. (٩٥٤)
قرآن كريم با همان ترتيبى كه عثمان به وجود آورد و تا كنون در دست ماست ، به سى جزء تقسيم شده و موقعيت قرار گرفتن سوره ها و عنوان آنها همگى بر گرفته از مصحف عثمان است . برخى از منابع گفته اند كه عبد الله بن مسعود (٩٥٥) خود داراى مصحف جداگانه اى بوده است كه در ترتيب قرار گرفتن سوره ها با مصحف عثمان تفاوت داشته است . (٩٥٦)
در قرآن كريم ، آيات محكم و متشابه و كلماتى وجود دارد كه بعضى معنايى آشكار و واضح و برخى معانى متعدد دارند و براى درك آنها به آگاهى هاى وسيع تر و سطح فكر بالاترى نياز است . بعضى از آيات نيز داراى تفسيرهاى گوناگون و چند جانبه اى است كه بر اساس گفته هاى متعدد، تاويل و تفسير مى شود.
تمامى اين ويژگى ها، ضرورت شرح آيات قرآن و بيان انديشه هاى آن را فزون تر مى كرد. از اين رو، كتاب هاى فراوانى در زمينه توضيح معانى قرآن و شرح و تفسير محتويات آن تدوين شد كه از لحاظ محتويات ، متنوع و متفاوت بود. برخى محدود به بعضى از قسمت هاى قرآن بود، همچون شرح و توضيح كلمات آيات ، ضبط و تعيين چگونگى خواندن و تلفظ كردن لفظ، و نكات دستورى متعلق به هر لفظ. برخى ديگر از نوشته ها نيز به بحث هاى موضوعى ، هم چون تاريخ ملت هاى پيشين ، تاريخ پيامبران و رخدادهاى گذشته مى پرداخت . برخى از نوشته ها به شرح معانى آيات و زمينه هاى آن پرداخته و در آن ها بسيارى از نويسندگان ، انديشه ها و افكار و عقايد سياسى خود را در معانى آيات شركت داده اند. علاوه بر تمام اينها، گروه بسيارى نيز در تاليفات خود، به تمام جوانب قرآن پرداخته و آن را تفسير كرده اند.

فصل بيست و پنجم : دين و امت

دين

دين در اصل ، پايه و اساس ارزشى دعوت اسلامى به شمار مى آيد. پس به معناى آيين خدا (٩٥٧)، آيين حق (٩٥٨)، آيين پابر جا (٩٥٩) ور روز قيامت يا همان روز جزا (٩٦٠) نيز هست . بنابراين ، بر مردم است كه به پروردگار ايمان آوردند: مخلصين له الدين ؛ (٩٦١) يعنى : خدا را از روى اخلاص بخوانند. پايه و اساس دين ، توحيد مطلق و ايمان به پروردگار يگانه است كه اين ايمان چگونگى تفكر در مورد جهان هستى را نيز در بر مى گيرد؛ هم چنان كه بر چگونگى رفتار و سنت هاى مردم و نيز روش هاى زندگى دنيايى آنها تاثير مى گذارد. فضيلت جهانى اسلام ، بر ساير اديان ، به گونه اى است كه تمامى اديان گوناگون را در بر مى گيرد و ميان ثروتمند و مستمند يا قوى و ضعيف تفاوتى نمى گذارد. دين ، آيينى است كه پيروى از آن ضرورى است : ثم جعلناك على شريعة من الامر فاتبعها؛ يعنى : سپس تو را بر شريعت آيين حقى قرارداديم ، از آن پيروى كن جاثيه ١٨.
پروردگار اين آيين را پيش از پيامبر بر مسلمانان و پيامبران ، تشريع نموده و واجب گردانده بود: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليك ؛ يعنى : آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود شورى ١٣.

اسلام و ايمان

آيينى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن بشارت مى داد و مى داد و مردم را به آن دعوت مى نمود، همان اسلام است : فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ؛ يعنى : آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى پذيرش اسلام ، گشاده مى سازد انعام ١٢٥.

هم چنين مى فرمايد: افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه ؛ يعنى : آيا كسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده است و بر فراز مركبى از نور الهى قرار گرفته همچون كوردلان گمراه است ؟! زمر ٢٢.
و نيز در جاى ديگر: و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن ؛ يعنى : دين و آيين چه كسى بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كند، و نيكوكار باشد نساء ١٢٥. هم چنين : و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه ؛ يعنى : و هر كس جز اسلام و تسليم در برابر فرمان حق آيينى براى خود انتخاب كند، از او پذيرفته نخواهد شد آل عمران ٨٥.
در روزهاى پايانى زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه نازل گرديد(٩٦٢).
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا؛ يعنى : امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين جاودان شما پذيرفتم مائده ٣.
قرآن كريم از كلمه مسلم ، ٥٢٩ بار، از اسلم ٢٤ بار و از اسلام بار ياد كرده است .
هم چنين از سلام در ٤٣ مورد و والسلم در ٤ جا از قرآن ياد شده است . در واقع در آغوش گيرندگان دين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنها بشارت داده شد، همان مسلمانان مى باشند.
ايمان ، پايه و اساس اسلام به شمار مى آيد. در حقيقت كلمه ايمان و مشتقات آن ، بيش از كلمه اسلام و پيوسته هاى آن در قرآن كريم مورد اشاره قرار گرفته است . فعل آمن در صيغه جمع در ٥٠٢ آيه ، و در صيغه مفرد در ٥٠ آيه ، و كلمه مومن در ٢١٨ آيه آمده است .
تفاوت ايمان از اسلام ، در خاستگاه قبيله گى ايمان و ارتباط و انضمام به گروه مسلمانان با ويژگى هاى روابط سياسى و اجتماعى - كه نشان دهنده اعتقاد و نظام نامه است - مى باشد. قرآن در اشاره به اين حقيقت مى فرمايد: قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان فى قلوبكم ؛ يعنى : عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم ! بگو: شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم ، اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است حجرات ١٤.

فكرگرايى

جوهره و شالوده اسلام بر ايمان پايه گذارى گرديده و تجلى گاه آن ، شخص با ايمان است . از اين رو فرد مومن ، زير بناى اعتقادات اين امت را تشكيل مى دهد.
قرآن كريم در اين باره توجه بسيارى داشته كه با وجود تعبيرهاى گوناگون آن تنها به يك مقصود اشاره كرده است . قرآن به الانسان در هشتاد و شش آيه ، به الانس و الجن در هجده آيه ، به الرجل در شصت و يك آيه ، به البشر در سى و هشت آيه و به المرء در يازده آيه اشاره كرده است .
بيشتر آياتى كه در آن اشاراتى به فرد گرديده همگى تاكيد بر مسئوليت هاى ويژه هر فرد در وظايف و رفتارهاى اخلاقى و قانونى و دينى دارد. مى فرمايد و ان ليس للانسان الا ما سعى ؛ يعنى : و اين كه براى انسان بهره اى جزء سعى و كوشش او نيست نجم ٣٩. و نيز در جاى ديگر مى فرمايد: قيامت ١٤. هر شخص على نفسه بصيرة ؛ يعنى خودش از وضع خود آگاه است قيامت ١٤.
در روز قيامت لا يجزى والد عن ولده ؛ يعنى پدر كيفر اعمال فرزندش را تحمل نمى كند لقمان ٣٣ و لا تضار والدة بولدها و لا مولود له بولده ؛ يعنى : نه مادر به خاطر اختلاف با پدر حق ضرر زدن به كودك را دارد، و نه پدر بقره ٢٣٣.
قرآن در آيه ديگرى مى فرمايد: لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئا؛ يعنى : ثروت ها وفرزندان كسانى كه كافر شدند، نمى تواند آنان را از عذاب خداوند باز دارد، و از كيفر، رهايى بخشد آل عمران ١٠، ١٦؛ مجادله ١٧ و نيز: لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم يوم القيامة ؛ يعنى : هرگز بستگان و فرزندانتان روزقيامت سودى به حالتان نخواهند داشت ممتحنه ٣.
در اين باره ، باز آمده است : و ما اموالكم و لا اولادكم بالتى تقربكم عندنا زلفى ؛ يعنى : اموال و فرزندانتان هرگز شما را نزد ما مقرب نمى سازد سبا. و در روز قيامت كل نفس بما كسبت رهينة ؛ يعنى : آرى هر كس در گرو اعمال خويش است مدثر ٣٨ و در آيه ديگرى آمده است : لا تجزى نفس عن نفس شيئا؛ يعنى : كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد.
مجموعه انديشه ها و باورهاى انسان ، همان جان اوست ٣١٦ مورد و دل او ١١٨ مورد و قلب او ١٦ مورد و خرد او ١٥ مورد و در بسيارى از آيات قرآن ، قلب با گوش و چشم او همراه است .
احكام اسلام قوانينى خيال پردازانه نيست ، بلكه از يك واقعيت ممكن و عملى در خارج برخوردار است : لا يكلف الله نفسا الا وسعها يعنى : خداوند هيچ كس را، جز به اندازه تواناييش ، تكليف نمى كند. (٩٦٣)

اختيار فرد

آزادى يكى از اصول اساسى اسلام است ، كه بر آن تاكيد فراوان شده است . اين آزادى ، متعلق به اشخاص و رفتارهاى آنان است . از اين رو، مسئوليت پذيرى افراد برگرفته از آزادى اى است كه هر فرد در رفتارهاى شخصى خود از آن برخوردار است و با پشتوانه اين آزادى فردى است كه دعوت به شريعت اسلام پايه ريزى شده و افراد از راه خواسته قلبى ناشى از بحث و منطق عقلى - كه نشات گرفته از احترام به شخصيت انسانى افراد و آزادى آنان است ، به اسلام دعوت مى شوند: لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى ؛ يعنى : در قبول دين ، اكراهى نيست . زيرا راه درست از راه انحرافى ، روشن شده است .
آزادى در ديدگاه اسلام ، از گستره وسيعى برخوردار است و تنها با ضرر رساندن به منافع ديگران يا تهديد جامعه و سلامت آن و يا تلاش در راه سست نمودن عقايد آن محدود مى شود. اين آزادى ، گستره وسيعى هم چون آزادى نقل وانتقال ، كسب در آمد از راه هاى مشروع ، بحث و بررسى انديشه ها و اعتقادات و پذيرش آنچه را كه موافق عقل و منطق و وجدان بدور از فشار خارجى و يا جبر و الزام قهرى ، را شامل مى شود. اسلام بر خلاف ديگر اديان ، فاقد طبقه روحانيون يا كاهن و نظاير اينان است كه آگاهى هاى دينى و مذهبى را در انحصار خود گرفته و به اين وسيله فهم خود از دين را بر مردم تحميل نمايند. البته بايد توجه داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله از جايگاه ويژه اى برخوردار بود، زيرا او پيامبرى بود كه وحى بر او نازل مى شد و او آن را به مردم ابلاغ مى نمود. از اين رو، او آگاه ترين مردم به شريعت اسلام و خواست خداوند بود. اما صحابه ، گرچه از جايگاه والايى برخوردارند و از احترام خاصى بهره دارند، همگى در حكم شارحان يا فتوا دهندگان و يا مجتهدين بوده و نظريات آنان هرگز جنبه الزام و وجوب ندارد.

جايگاه انديشه و باور قلبى

رسالت اسلام ، تكيه بر باور و اعتقاد قلبى فرد و تصديق او دارد. در قرآن كريم همواره بر استفاده از عقل و تفكر تاكيد شده و پيروى از آن مورد ستايش قرار گرفته است .
در آيات بسيارى از قرآن ، تعابير گوناگون از مظاهر معرفت و مراحل آن آمده است كه از آن ميان به : فقه در ٢٠ آيه و فهم ١ آيه و درس ١٦ آيه و معرفت ٤٧ آيه و نظر ١٢٤ آيه و بينش ١٤٩ آيه و احساس ٣٣ آيه و ترديد ١٥ آيه و پندار ٧٢ آيه مى توان اشاره كرد.
در قرآن كريم به كلمه عقل در ٤٨ آيه ، و انديشه در ١٩ آيه و خرد به معناى عقل در ٦ آيه اشاره شده است . از روش هاى گفتگو و مناقشه ، به مجادله در ٣٩ آيه ، احتجاج در ١٩ آيه ، استدلال در ٨ آيه ، يقين كردن در ٢٩ آيه و دروغ و گمان نادرست زدن در ٥ آيه اشاره شده است .
هم چنين كلمه علم و مشتقات آن در هشتصد آيه وارد شده كه آنها در ٥٨٦ آيه اشاره به ذات پروردگار داشته و در ١٨٤ آيه در ارتباط با بشر و مردم است . قرآن كريم در نه آيه اشاره به الذين اوتوا العلم يعنى : كسانى كه به آنان علم داده شده است ٢٧ نحل و دو بار به الراسخون فى العلم يعنى : آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى هستند ٧ آل عمران اشاره كرده است . هم چنين قرآن كريم دانشمندان را مورد ستايش قرار داده و فرموده است : انما يخشى الله من عباده العلماء؛ يعنى : از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى ترسند فاطر ٢٨ و در جاى ديگر مى فرمايد: يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات ؛ يعنى : خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد مجادله .
قرآن كريم از حكمت در شانزده آيه ياد كرده است كه از ميان آنها، در ده آيه آن را به همراه كتاب و در يك آيه آن را به همراه دارايى و ثروت آورده است .
هم چنينى قرآن در آيه اى ، اين گونه اشاره كرده است كه به لقمان دانش و حكمت داديم و نيز به سليمان هم دانش داديم و هم داورى كردن عادلانه را نصيب او گردانيديم . (٩٦٤) خداوند مى فرمايد: يوتى الحكمة من يشاء و من يوت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا يعنى : خدا دانش و حكمت را به هر كس بخواهد و شايسته بداند مى دهد؛ و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانى داده شده است بقره ٢٦٩.
نيز در آيه ديگرى مى فرمايد كه حكمت ها و دانش هايى را به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى كرديم اسراء ٣٩ و در آيه اى پيامبر را دعوت كرده است كه : ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة ؛ يعنى : با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما نحل ١٢٥. پروردگار ذات خويش را به توانا و حكيم در ٤٥ آيه ، و دانا و حكيم در ٣٤ آيه ، و حكيم آگاه در ٤ آيه ، و بلند مقام و حكيم در ٤٥ آيه ، و داناو حكيم در ٣٤ آيه ، و حكيم آگاه در ٤ آيه ، و بلند مقام و حكيم در ٢ آيه توصيف نموده است . در آيه اى نيز ذات خود را به توبه پذير و حكيم و دارنده فضل و كرم و حكيم توصيف كرده است .
تاثير قرآن كريم تنها محدود به افق هاى گسترده و ديدگاه اصلاح گرانه آن در اجتماع و اخلاق و نيز تاكيد بر آزادى فرد و استفاده از عقل و انديشه نيست ؛ زيرا حركت قدرتمند به وجود آمده ، ميان مسلمانان محصور نگرديد و در ميان مشركين نيز گسترش يافته و ظهور اسلام ، آنان را از ركود و جمود خارج گردانده و حركت و تفكر را در ميان آنان آشكار ساخت .

ديدگاه جهانى قرآن

ظهور اسلام و نزول آيات قرآن ، توجه به مسايل دينى و تفكر در آنها را پس از دوره اى ركود افزايش داد. استدلال مشركين اين بود كه آنان اسلام را به اين خاطر نمى پذيرند كه پدران خود را اين گونه نديده و پيرو رفتار پدران خود هستند. نمود آشكار اين طرز تفكر، رفتار مشركين مكه با رسول خدا صلى الله عليه و آله مسلمانان بود كه با فحش و ناسزاگويى و آزار و اذيت و يا مطرح كردن تشكيكات سبكسرانه و سطحى و دور از استدلالات عميق - كه نشانگر اعتقادات ارزشمند باشد- به مقابله با اسلام برخاستند. قرآن كريم تصورات و انديشه هاى نوينى را درباره ذات خداوند و رفتار او و رابطه خالق و بشر و وضع جهان ارايه نمود و به اصول و قواعدى كه تنظيم كننده اين رفتارها بود امر كرد كه اين انديشه ها، شامل تمامى فعاليت هاى جهان اعم از فلكى و مادى است .
قرآن كريم اهميت ويژه اى به حقيقت انسانيت در زمان هاى حال ، گذشته و آينده داده است . از اين رو، به تعدادى از ملت ها و امت ها، پيامبران و پادشاهان ، تمدن ها و جامعه هاى كهن بشرى ، مراحل رشد و توسعه و عوامل شكوفايى و سپس شكست آنها اشاره دارد، و بر لزوم و ضرورت تحقيقت و تفحص و نتيجه گيرى و به دست آوردن اصول كلى - كه تنظيم كننده سير بشريت بوده و در فراز و نشيب آن نقش دارد- اصرار ورزيده است .
اسلام الگوهاى والاى نوينى براى زندگى اجتماعى از جنبه هاى گوناگون سياسى ، اجتماعى و اقتصادى قرار داد كه اين الگوها، شامل انديشه و رفتار به صورت توام است . اسلام به امت ، به عنوان حقيقتى كه نمايانگر انديشه يك مجموعه از مردم در پيوند با يكديگر كه منبع نيرو و سلامت جامعه است ، اهميت فراوان داده و به خصوصيات و ويژگيها و شرايط آن پرداخته است .
قرآن كريم به برخى از مسايل زندگى روز مره نيز پرداخته ، آن ها را بررسى كرده و براى حل آنها، يا برخى از آنها را لغو و تعديل كرده و يا متناسب با زندگانى جديد بازسازى نموده و سپس و مردم را به پيروى از آنان دعوت كرده است . اين مسايل و راه حل ها، موضوعاتى است مربوط به آنچه كه امروزه از آن با نام احوال شخصى ، كه شامل شير خوارگى ، ارث ، ازدواج ، طلاق ، معاملات خريد و فروش و اجاره و جز اين موضوعات مى شود، به تفصيل در كتاب هاى فقهى سخن رفته است .

رابطه دينى

چگونگى ارتباط ميان انسان و خالق ، با آگاهى از اين كه خداوند تبارك و تعالى داراى آنچه در آسمان ها و زمين وجود دارد است و به آورنده هر شى ء، مالك هر شى ء توانا به هر شى ء، دانا به هر شى ء و پروردگار جهانيان و همه بندگان است ، اهميت دارد و بر هر شخص است كه از پروردگار بترسد و از عذاب روز جزا بيم داشته باشد
قرآن از مومن اين گونه ياد كرده است : او از پروردگار بيم داشته و در برابر خداوند سر تعظيم فرود مى آورد. در اين باره مى فرمايد: انما المومنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم ؛ يعنى : مومنان ، تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مى گردد.
برجسته ترين صفات مومن ، همانا ترس او از خداست ، و مومنان ، پرهيزكاران هستند، بر آنان است كه پرهيزكار باشند، و داشتن تقوا، ترس و پرهيزكارى و دورى از آن چه كه مورد رضايت پروردگار نيست را طلب مى كنند. عدالت ، و گذشت ، بزرگ داشتن شعائر الهى و تزكيه مال و دارايى از نشانه هاى تقوا به شمار مى آيد. افراد پرهيزگار و متقى ، همان اولياء الله بوده و گرامى ترين مردم نزد پروردگار با تقواترين آنهاست .

امت

قرآن كريم از گروهى كه به وسيله ارتباط دينى با هم همبستگى پيدا كرده اند، به دو تعبير ياد كرده است . اين دو تعبير ملت و امت است . نسبت هر فرد با يكى از اين دو، گاه فردى و گاه گروهى است . اين دو تعبير دو كلمه عربى است . اما در معناى ريشه اى آن مورد استفاده نيست ؛ از اين رو ارتباطى ميان ملت و ريشه هاى آن ، و يا امت و ريشه آن ام وجود ندارد.
درباره ملت ، قرآن كريم اشاره به كافرين ، و يهود و نصارا و قوم شعيب كرده است ؛ اما در اين باره ، بيشتر ملت را به همراه حضرت ابراهيم (ع) آورده ؛ چنانكه مى فرمايد ملت ابراهيم ، و ملت ابراهيم حنيف ، درباره ارتباط دين اسلام به ادين ابراهيم حنيف كه به وسيله رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردم بشارت داده شده ، پيش از اين بحث كرديم .
از كلمه امت فراوان در قرآن كريم ياد شده است . اين تعبير، كلمه عربى اصيلى است و در قرآن در شصت و سه آيه به آن اشاره شده است . در پنجاه آيه از آن ، به صورت صيغه مفرد كه از ميان آنها در آيه اى به پرنده اشاره كرده و مى فرمايد پرندگان نيز امت هايى همانند شما هستند و نيز در آيه اى ديگر اشاره به آن دارد كه ابراهيم خود امتى بود. و در ساير آيات اشاره گروهى از مردم دارد كه به وسيله عقيده اى واحد با يكديگر مربوط مى شوند.
قرآن كريم مى فرمايد همه مردم امت واحدى بودند، سپس اختلاف كردند، و اختلاف آنان به خواسته پروردگار است : و لو شاء الله لجعلكم امة واحدة يعنى : و اگر خدا مى خواست ، همه شما را امت واحدى قرار مى داد ولى خدا مى خواهد شما را در آن چه به شما بخشيده بيازمايد و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد.
در جاى ديگر مى فرمايد: براى هر امتى ، رسولى است و پيامبران از سوى امت خويش به مقاومت و آزار برخورد نمودند و همت كل امة برسولهم يعنى هر امتى در پى آن بود كه توطئه كند
هم چنين در جاى ديگر مى فرمايد: و لكل امة جعلنا منسكا؛ يعنى : براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم و نيز مى فرمايد: و لكل امة اجل ؛ يعنى : براى هر قوم و جماعتى ، زمان و سر آمد معينى است
قرآن مى گويد: كه در روز قيامت ، افراد بر اساس وابستگى هايشان به امت هاى خود محشور مى گردند و از هر امتى ، گواهى از خود آنها بر ايشان قرار داده مى شود و نيز امت هايى پيش از امت اسلام وجود داشته اند، كه رفتار هر يك از آنان ، مربوط به خودشان است و از امت ها، گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق اجراى عدالت مى نمايند. مسلمانان ، امتى داراى جايگاه ويژه هستند: و كذلك جعلنا كم امة و سطا؛ يعنى شما را نيز امت ميانه اى قرار داديم و كنتم خير امة اخر جت للناس ؛ يعنى : شما بهترين امتى بوديد كه به سوى انسانها آفريده شده ايد بنابراين ممكن است كه از امت اسلام ، گروهى پديد آيند كه امة يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر يعنى امت و گروه هاى انسانى آن : امتى كه به نيكى دعوت مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند
البته به وجود آمدن المت پيوستگى هاى انسانى ديگر را در ميان آن انكحار نمى كند.
قرآن كريم در اين باره به تقسيم ها و طبقه بندى به وجود آمده در ميان بشر اشاره كرده و مى فرمايد: يا ايها الناس انا خلقنا كم من ذكر و انثى وجعلنا كم شعوبا و قبائل لتعارفوا؛ يعنى : اى مردم ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد.
به كلمه شعوب يا مردم ، تنها در اين آيه از قرآن اشاره شده است . درباره قبيله ، در دو آيه ، كه هيچ گونه ارتباطى با انسان ندارد، اشاره شده است . يكى از اين دو آيه ، درباره شيطان است و مى فرمايد: انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم ؛ يعنى : و او و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد
ديگرى درباره پروردگار تعالى است : او تاتى بالله و الملائكة قبيلا؛ يعنى : يا خداوند و فرشتگان را در برابر مابياورى .
قرآن كريم با تعدادى از تعابير، به گروه هاى انسانى اشاره كرده است كه در بيشتر آنها، از كلمه قوم استفاده نموده است ؛ طورى كه از آن ، به همراه مشتقات آن در ٣٨٥ آيه ياد كرده است . از ميان آنها، در حدود يكصد آيه ، به قوم پيامبرى از پيامبران ، به ويژه حضرت نوح و حضرت موسى (ع) اختصاص داده شده است . در اغلب آنها، به مجموعه هاى بشرى كه از نظر سياسى و اجتماعى به هم پيوند داده شده اند، اشاره شده است .قرآن كريم ، درباره پيكار با كفار و واجب بودن آن فرموده است :
مگر آنها كه با هم پيمانان شما، پيمان بسته اند، يا آنها كه به سوى شما مى آيند، و از پيكار با شما، يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند، نه سر نگ با شما دارند، و نه توانايى مبارزه با قوم خود ناتوان شده اند، و اگر خداوند بخواهد، آنان را بر شما مسلط مى كند تا با شما پيكار كنند. پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، بلكه پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرض آنان شويد. به زودى جمعيت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند، و هم از ناحيه قوم خودشان كه مشركند. لذا نزد شما ادعاى ايمان مى كنند. ولى هر زمان آنان را به سوى فتنه و بت پرستى بازگردانند، با سر در آن فرو مى روند اگر از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما نكشيدند، آنها را هر جا يافتيد اسير كنيد و يا به قتل برسانيد آنها كسانى هستند كه ما براى شما، تسلط آشكارى نسبت به آنان قرار داده ايم .
آياتى كه نام قوم در آنها آمده است ، بيشتر در اشاره به موضع گيرى دينى آن اقوام بوده است و از آنان اين گونه ياد شده است : كسانى كه از ستمكاران ، كافران ، تبهكاران و گمراهان هستند و يا گروهى از آنان كه از ايمان آورندگان ، فاسقان ، آگاهان ، عاقلان ، فهميدگان ، يادآوران ، تفكر كنندگان ، شكرگزاران هستند.
از آنچه گذشت ، آشكار مى شود كه كلمه قوم بر افرادى كه در يك منطقه زندگى كرده و روابط فكرى و عقيدتى ويژه اى آنها را به يكديگر پيوند داده ، اطلاق مى گرديده است .
بنابراين ، آنان جداى از قبيله يا تيره بوده و افرادشان از راه ارتباط نسبى و خونى با يكديگر مربوط مى شده اند. البته اين به آن معنا نيست كه احتمال به وجود آمدن يك قوم از يك قبيله واحد را نفى نمايد. بدون شك ، اشاره بسيار به كلمه قوم و در مقابل اشاره اندك به كلمه قبيله ، گواه آن است كه اين تعبير را در حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار به كار مى برده اند. كلمه قوم شامل افرادى بوده است كه داراى افكار و عقايد مشابهى باشند؛ چه از يك عشيره به وجود آمده باشند و چه از تعدادى عشيره .
تفاوت ميان مفهوم قوم و مفهوم قبيله يا عشيره آن است كه افراد يك قوم ، همگى در يك جا با يكديگر زندگى مى كنند؛ اگر چه شايد با يكديگر اختلاف داشته باشند. منطقه مسكونى افراد قبيله و عشيره ، در چندين نقطه تقسيم شده است ، طورى كه مجبور به اقامت دسته جمعى در يك مكان نيستند.
در ميان افراد قبيله و عشيره ، برابرى آشكارتر است ، زيرا آنان از نياى مشتركى سرچشمه مى گيرند. همبستگى و يگانگى افراد يك قوم ، تفاوت هاى ميان آنان را چه از نظر نسب و يا در كارهاى ديگر نفى نمى نمايد. قرآن كريم در اشاره به عدم برابرى در اجتماع مى فرمايد: و رفع بعضكم فوق بعض درجات ؛ يعنى : و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى ديگر قرار داد انعام ١٦٥. در جاى ديگر مى فرمايد: والله فضل بعضكم على بعض فى الرزق ؛ يعنى : خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد چرا كه استعداد و تلاشهايتان متفاوت است نحل ٧١.
هم چنين در اين باره آمده است : يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ؛ يعنى : خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده درجات عظيمى مى بخشد مجادله ١١.
و نيز: فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم على القاعدين درجة ؛ يعنى : خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند، بر قاعدان ترك كنندگان جهاد برترى مهمى بخشيده است نساء ٩٥.
قرآن هم چنين مى فرمايد: الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض ؛ يعنى : مردان ، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برترى هايى كه خداوند از نظر نظام اجتماع براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است نساء ٣٤. شايد اين برترى در اسلام ، جداى برترى در ميان افراد يك قوم نبوده باشد. قرآن كريم به لاهل ، به معناى ساكنين مناطق معين در آيات گوناگون اشاره كرده است : اهل القرى را در پانزده آيه ، اهل المدينه را در پنج آيه ، اهل يثرب را در يك آيه ، اهل مكه را در سه آيه ، اهل المدينه را در پنج آيه ، اهل يثرب را در يك آيه ، اهل مكه را در سه آيه ، اهل بيت را در دو آيه و اهل مدين را در دو آيه آورده است . هم چنين از كلمه لاهل كه نشان دهنده گروهى از مردم داراى ارتباط دينى با هم است ياد كرده و به اهل الكتاب در بيست و نه آيه ، اهل الانجيل در يك آيه ، اهل الذكر در يك آيه ، اهل التقوا در يك آيه ، اهل المغفرة در يك آيه و اهل النار در يك آيه ، اشاره كرده است . هم چنان كه كلمه اهلك در پنجاه و دو آيه آمده است . كلمه اهل اشاره به گروهى بوده كه در يك منطقه معين يا با عقيده اى مشخص ، صرف نظر از نسبت آنان به يكديگر، با هم در ارتباط بوده اند.
هم چنين قرآن در آيات مختلفى از تعبير ذو استفاده كرده است كه اشاره به صفاتى است كه پروردگار داراى آن صفات و قدرت هاست . نيز از اين تعبير به همراه خويشاوندى ياد شده و فرمان داده است كه به خويشاوندان نيكى كرده ، و حق آنان پرداخت شود (٩٦٥) مگر آن كه اين نيكى با اصل عدالت در تعارض باشد. (٩٦٦) آشكار است كه خويشاوندى بر پايه هم خونى استوار است و اين خود دعوت به هم بستگى دارد. اما حدود آن معين و مشخص نيست ؛ اگر چه مى توان گفت كه خويشاوندى ، مجموعه اى كوچك تر از قوم و قبيله و عشيره به شمار مى آيد.
قرآن كريم ، هيچ گونه اشاره اى به كلمه الاسره به معناى خانواده و كلمه العائله به معناى افراد خانواده ندارد و تنها در يك آيه به فعل تعولوا (٩٦٧) كه به معناى عائله مندى و تنگ دستى است اشاره دارد.
قرآن در سى و شش آيه كلمه البيت را به كاربرده است كه به معناى پناهگاهى است كه انسان به آن روى مى آورد. هم چنين در يكصد و هفتاد و يك آيه ، اشاره به بيت الله در مكه كرده و نيز در يك آيه اشاره به اهل بيت دارد.

فصل بيست و ششم : اخلاق و روابط اجتماعى

اخلاق اسلامى

قرآن كريم به اخلاق اهميت فراوانى داده است . اخلاق رفتار فرد ناشى از اراده او و تعبير كننده حالات درونى و آنچه كه در قلب اوست مى باشد كه در محدوده افراد و مصلحت آنان است .
رفتار و اخلاق داراى جايگاه ويژه اى در اسلام است . از اين رو، اخلاق جزيى از عقيده اسلامى است كه پايه و اساس آن ، ايمان به خداى يكتا و مالك هستى و به نظم آورنده آن به شمار مى آيد. خدايى كه مردم را پس از مرگ ، دوباره زنده مى كند و آنان را به خاطر رفتارشان در دنيا حساب رسى نموده و مجازات مى نمايد. از اين رو، رفتار اخلاقى جزيى از نظام يكسان خلقت است كه داراى قديسيتى بر گرفته از خداوند است كه نظام جهان را بر اين مسير قرار داده است .
رفتارهاى اخلاقى ، بر اصول عقلى قابل دفاع پايه ريزى شده است و دنباله روى و تقليد كور يا پيروى از سنت هاى موروثى ، بدون توجه به ارزش و اهميت آنها نيست ؛ بلكه بر اساس ‍ توجه و تفكر و تدبر در پديده هاى عام طبيعى و سير رفتارهاى بشر در گذشته ، و اعتقاد و ايمان به انديشه جاودانگى زندگانى كه محصور به اين دنيا نبوده و تا جهان ديگر ادامه مى يابد، پايه ريزى شده است . از اين رو، اصول رفتارهاى اخلاقى ، ديدگاهى جهانى با افق هاى گسترده به گستردگى آفاق جهانى دارد و اين است كه آرزوها را در انسان زنده نموده و اميدى را گسترش مى دهد كه به نفع منافع تمام انسانيت است ؛ نه محدود به حدود فرد يا قبيله و منافع پست و تنگ دنيايى آنان .

نيكوكارى و خيرانديشى

قرآن كريم رفتار مورد پسند اسلام را صالح يا نيكو ناميده است . اين كلمه در جاى جاى قرآن آمده است : العمل الصالح يا كار شايسته در ٣٦ آيه ، و عملوا الصالحات يعنى كارهاى شايسته انجام داده اند، در ٥٩ آيه و الصالحون يعنى بندگان شايسته در ٢٦ آيه .
هم چنين در قرآن كريم ، كار شايسته به همراه ايمان در ٦٩ آيه ياد شده و نيز به ان الذين يومنون و يعملون الصالحات لهم الجنة ؛ يعنى : كسانى كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته انجام مى دهند، بهشت از آن آنان است در ٢٢ آيه ولهم اجرهم يعنى پاداش آن براى آنان است در ١٩ آيه اشاره شده است .
نيز در اين باره قرآن مى فرمايد: فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا؛ يعنى : پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد كهف ١١٠ و نيز: من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها؛ يعنى : كسى كه عمل صالحى انجام دهد، سودش براى خود اوست ، و هر كس بدى كند، به خويشتن بدى كرده است فصلت ٤٦. در جاى ديگر مى فرمايد: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية ؛ يعنى : اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند بينه ٧.
قرآن هم چنين در مورد كسانى كه اعمال شايسته انجام مى دهند فرموده است : لهم الدرجات العلا؛ يعنى چنين كسانى درجات عالى دارند طه ٧٥.
قرآن به همراه كار شايسته ، توجه و اصلاح را در ١٢ آيه همراه ساخته و از اصلاح و بهبودى بر روى زمين ، در ٦ آيه ياد كرده است .
در قرآن كريم خير انديشى و نيكوكارى - كه مورد تقدير اسلام است - البر تعبير شده و در چنين آمده است : ان الابرار لفى نعيم ؛ يعنى : به يقين نيكان در باغهاى بهشت قرار دارند انسان ٥. هم چنين در آيه اى ديگر، كمك در كار نيك و تقوا را درخواست كرده است . (٩٦٨) قرآن فرموده است كه نيكوكار كسى است كه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورد (٩٦٩) و در اين باره فرموده : لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون ؛ يعنى : هرگز به حقيقت نيكوكارى نمى رسيد مگر اين كه از آنچه دوست مى داريد، در راه خدا انفاق كنيد آل عمران ٩٢.
قرآن به اخلاق اسلامى نيز اشاره مى كند و در مقابل ، در خلاف آن را كه از ويژگى هاى اخلاق كافران است نيز ياد كرده و در وصف صاحبان آن مى فرمايد: نافرمان است ، و ناپاك و اسراف كننده است . هم چنين او مفسد، دروغ گو و ستمگر، مغرور، گردنكش ، زورگو، جفاكار تجاوزگر و متكى به خود است . قرآن از كافران به عنوان افرادى كه در دل هاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند، ياد كرده است .

فروتنى

رفتار مسلمان تكيه بر درك عظمت پروردگار و بيم از او و حساب روز جزا دارد. اين ترس ، موجب سعى و كوشش در زندگى و توسعه آن شده و انسان را به مهم شمردن مسئوليت اخلاقى - كه تحقق كامل آن بدون ايمان به روز پاداش ممكن نيست - سوق مى دهد. از اين رو، اين ترس داراى زمينه اى دينى و اخلاقى بر پايه وحدانيت و يگانگى است .
پس ، ترس ، مسلمان را به فروتنى و دورى از پستى ها و پاكى قلب رهنمون مى سازد. قرآن مى فرمايد: و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛ يعنى بندگان خاص خداوند رحمان ، كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى روند، و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند و سخنان نابخردانه گويند، به آنها سلام مى گويند و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند فرقان .
در آيه ديگرى مى فرمايد: واذا مروا باللغو مروا كراما؛ يعنى : و هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند بزرگوارانه از آن مى گذرند فرقان ٧٢.
هم چنين قرآن در آيه اى خطاب لقمان به فرزندش را اين گونه ياد آورى مى كند: ولا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور؛ يعنى : فرزندم با بى اعتنايى از مردم روى مگردان و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد لقمان ١٨.
پروردگار متعال در خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله كه نمونه و سرمشق مسلمانان است مى فرمايد: و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك ؛ يعنى : و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند آل عمران ١٥٩.
پس ، اسلام همان تسليم در برابر پروردگار است كه لازمه آن پرهيزگارى و ترس از خدا و دست به دامن او زدن و بيم داشتن از اوست و مسلمانان در نهان از پروردگار رحمان بيم دارند: اذا ذكر الله وجلت قلوبهم ؛ يعنى : مومنان تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مى گردد انفال ٢.
به همراه فروتنى ، بردبارى ، همكارى ، مهربانى ، شادابى و تلاش و صفاى نفس جايگزين غرور جاهلى و دورى گزيدن از خشونت و بدرفتارى ولذت هاى رذيلانه و بى پروايى و تهور عاطفى مى شود.
قرآن كريم جهل را كه در اصل به معناى از ميان بردن علم و دانش است ، مورد نكوهش قرار داده و از اين ديدگاه در آيات متعددى آمده است : يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف ؛ يعنى : و از شدت خويشتن دارى ، افراد نا آگاه آنها را بى نياز مى پندارند بقره ٢٧٣. انما التوبه على الله للذين يعملون السوء بجهالة ؛ يعنى : پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند نساء ١٧؛ انعام ٥٤؛ نحل ٧٩. و الا تصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين ؛ يعنى : و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى ، به سوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود! يوسف ٣٣.
قال هل علمتم ما فعلتم بيوسف واخيه اذ انتم جاهلون ؛ يعنى : گفت آيا دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد، آنگاه كه جاهل بوديد؟ يوسف ٨٩.
قرآن به هنگام ياد از جهل ، همواره آن را به معناى عدم آگاهى از دين و پروردگار و آنچه كه به آن دعوت مى نمايد، در نظر گرفته است .
در آياتى از قرآن ، به كلمه الجاهليه اشاره شده است كه مقصود از آن ، مخالفت با دستور پروردگار اسلام است . همانند يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية ؛ يعنى : آنها گمان هاى نادرستى - همچون گمان هاى دوران جاهليت - درباره خدا داشتند آل عمران ١٥٤ و نيز در آيه ديگر مى فرمايد: افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون ؛ يعنى : آيا آنها حكم جاهليت را ازتو مى خواهند؟ و چه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند؟! مائده ٥٠.
هم چنين مى فرمايد: اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية ؛ يعنى : به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دل هاى خود خشم و نخوت جاهليت داشتند فتح ٢٦.
اين خشم و نخوت ، جاى خود را به آرامش و وقارى كه خداوند بر قلب هاى آنان نازل مى كند مى دهد. در اين باره مى فرمايد: فانزل الله سكينته على رسوله و على المومنين ؛ (٩٧٠) يعنى : سپس خداوند سكينه خود را بر پيامبرش و بر مومنان نازل كرد.
آشكار است كه سكينه به معناى آرامش ناشى از تسلط بر درون ، برخاسته از تعادل رفتارى است كه از به كارگيرى عقل ناشى شده و فرد در برخورد با حوادث و اتفاقات به مقتضاى آن حركت مى نمايد.

خانواده

آرامش و استقرار، عامل به وجود آمدن روابط شخصى دور و نزديكى است ؛ اما روابط شخصى نزديك ، معمولا به صورت همراهى ، دوستى ، مصاحبت يا برادرى شكل مى گيرد و خود را مى نماياند. درباره مصاحبت و همراه بودن ، آيات بسيارى در قرآن است كه به معناى تسلط و آقايى است . در اين مورد، به همراهان بهشتى و دوزخى ، همراهان در معناى تسلط و آقايى است . در اين مورد، به همراهان بهشتى و دوزخى ، همراهان در اعراف ، (٩٧١) همراهان در راه و صراط مستقيم الصراط السوى (٩٧٢) و سعادتمندان و خجستگان اصحاب الميمنه (٩٧٣) و شقاوتمندان اصحاب المشئمه (٩٧٤) و اصحاب برخى از جايگاه ها از جمله : اصحاب مدين ، اصحاب ايكه ، اصحاب حجر، اصحاب كهف ، اصحاب اخدود، اصحاب قريه اصحاب سبت و اصحاب فيل در آيات اشاره شده است .
در تعدادى از آيات از رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان همراه و دوست حق ياد شده است . قرآن كريم اين تعبير را در پاسخ ادعاى آنان كه نسبت گمراهى ضل ، و يا انحراف غوى يا ديوانگى انه مجنون ، به حضرتش مى دادند، به كار رفته است . هم چنين در آيه اى از همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غار ياد شده است (٩٧٥) كه ابوبكر است و با پيامبر صلى الله عليه و آله در هجرت از مكه به مدينه همراه بود.
قرآن كريم در آيه اى به گنهكار اشاره كرده و همسر او را صاحبته پس از فرزند و پيش از برادر قرار داده و مى فرمايد: يوم المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ، و صاحبته و اخيه ؛ يعنى : چنان است كه گنهكار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند و همسر و برادرش را معارج ١٢- ١١.
قرآن كريم به هنگام استفاده از كلمه برادر الاخ آن را براى گروهى كه به گونه اى با يكديگر همبستگى دارند، به كار برده و به همين تعبير، از پيروان عاد، ثمود و مدين با پيشوند اخ ياد كرده است .
هم چنين در آيه هايى اشاره به برادرى مسلمانان كرده و مى فرمايد:
فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا؛ يعنى : و او ميان دل هاى شما، الفت ايجاد كرد، و به بركت نعمت او، برادر شديد آل عمران ١٠٣.
ونزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين يعنى : هر گونه غل حسد و كينه و دشمنى را از سينه آنها بر مى كنيم و روحشان را پاك مى سازيم . در حالى كه همه برادرند، بر تخت ها رو به روى يكديگر قرار دارند حجر ٤٧.
فان تابوا و اقاموا الصلاة و آتوا الزكاة فاخوانكم فى الدين ؛ يعنى : ولى اگر توبه كنند، و نماز را بر پا دارند، و زكات را بپردازند، برادر دينى شما هستند توبه ١١.

پدران

قرآن كريم كلمه اب يا پدر را به صيغه مفرد و جمع در ١٢٣ آيه آورده است كه در ٢٨ آيه از يوسف ياد شده كه در برخى از آيات ، اين كلمه به معناى شخصى است كه ديگران از او سرچشمه مى گيرند. اما دائما در رديف پدر قرار نداشته است و هيچ گاه به كلمه جد يا پدربزرگ اشاره اى نشده است .
قرآن به كلمه والد يا پدر در سه آيه و والده يا مادر در چهار آيه و والدان يا پدران و مادران در بيست آيه و الولد يا فرزند در پنجاه و شش آيه ، و الولدان يا كودكان در بيست آيه اشاره نموده است . هم چنين به كلمه الذريه و مشتقات آن ، كه به معناى نسل و دودمان است در سى و سه آيه اشاره نموده است . قرآن با استفاده از اين تعبير، اشاره به وارثت خونى و توالى نسل ها نموده است .
آياتى كه در آن فرزندان ياد شده است ، جايگاه اساسى آنان در اجتماع را آشكار مى سازد. قرآن كريم ، سرچشمه قدرت افراد را فرزندان و ثروت آنان به شمار آورده است . (٩٧٦) هم چنين نيكى و احسان به پدر و مادر (٩٧٧) را سفارش نموده و مى فرمايد: ما انفقتم من خير فلوا الدين و الاقربين ؛ يعنى : هر خير و نيكى و سرمايه سودمند مادى و معنوى كه انفاق مى كنيد، بايد براى پدر و مادر و نزديكان باشد بقره ٢١٥.
قرآن اطاعت از پدر و مادر را واجب كرده و فرموده است : فلا تقل لهما اف ولا تنهر هما و قل لهما قولا كريما؛ يعنى : كمترين اهانتى به آنها روا مدارا و بر آنها فرياد مزن ! و گفتار لطيف و سنجيده و بزرگوارانه به آنها بگو اسراء ٢٣.
اما اطاعت فرزند از پدرى كه به گمراهى و انحراف در عقيده كشانيده شده ، مورد قبول نيست در اين باره قرآن مى فرمايد: و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما؛ يعنى : واگر آن دو مشرك باشند و تلاش كنند كه براى من همتايى قائل شوى كه به آن علم ندارى ، از آنها پيروى مكن عنكبوت ٨، لقمان ١٥.
در حقيقت ، پيروى فرزندان از عقايد و سنت هاى پدرانشان ، يكى از دلايل ادامه شركت به شمار مى آيد و دوستى و محبت تنها براى اسلام است : يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا آباءكم و اخوانكم اولياء، او لو جئتكم باهدى مما وجدتم عليه اباوكم ...؛ (٩٧٨) يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پدران و مادران را ولى يار و ياور و تكيه گاه خود قرار ندهيد. آيا اگر من آيينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم باز هم انكار مى كنيد .
قرآن كريم در اشاره به دشمنى همسران و فرزندان در راه عقيده مى فرمايد ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذورهم ؛ يعنى : بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد تغابن ١٤. در روز قيامت هر شخصى مسئوليت كارهاى خويش را بر عهده دارد، و نه پدر كيفر اعمال فرزندش را تحمل مى كند، نه فرزند چيزى از كيفر و اعمال پدرش را به عهده مى گيرد. (٩٧٩)

زن و خانواده

پايه و اساس خانواده بر مرد و زن تكيه دارد كه با آن دو، خانه اى تشكيل شده و فرزندان به وجود مى آيند.
قرآن مى فرمايد: الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم ؛ يعنى : مردان ، سرپرست و نگهبان زنانند، به خاطر برترى هايى كه خداوند از نظر اجتماع براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است ، و بخاطر انفاق هايى كه از اموالشان در مورد زنان مى كنند نساء ٣٤.
بر مرد است با همسر خويش رفتار نيكو و اخلاق پسنديده داشته و در جدايى از او شتاب به خرج ندهد: و اللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فى المضاجع و اضربوهن فان اطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا ان الله كان عليا كبيرا، و ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما ان الله كان عليما خبيرا ؛ يعنى : و اما آن دسته از زنان را كه از سركشى و مخالفتشان بيم داريد، پند و اندرز دهيد! و اگر موثر واقع نشد، در بستر از آنها دورى كنيد و اگر هيچ راهى جز شدت عمل ، براى وادار كردن آنها به انجام وظايفشان نبود، آنها را تنبيه كنيد و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدى بر آنها نجوييد بدانيد خداوند، بلند مرتبه و بزرگ است . قدرت او، بالاترين قدرتهاست ، و اگر از جدايى اختلاف ميان آن دو همسر بيم داشته باشيد، يك داور از خانواده شوهر، و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد، تا به كار آنان رسيدگى كنند. اگر اين دو داور، تصميم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنها كمك مى كند، زيرا خداوند، دانا و آگاه است و از نيات همه ، با خبر است ، نساء ٣٥- ٣٤.
ازدواج ، پيمانى بر اساس رضايت است و بر زن است كه با موافقت ولى خويش ازدواج نمايد. زن به هنگام درگذشت همسر خود در صورت نداشتن فرزند، نيمى از دارايى او را به ارث مى برد و در صورتى كه فرزند داشته باشد، يك هشتم ميراث او را به ارث مى برد (٩٨٠) و در صورتى كه مرد همسر خويش را طلاق دهد، حق ندارد، مهريه او را پس بگيرد. (٩٨١)
زنى كه همسرش فوت كرده باشد، تنها پس از گذشتن چهار ماه و ده روز از مرگ شوهر مى تواند، ازدواج نمايد. (٩٨٢) زن داراى حق مالكيت و ارث است و حتى در آغازاسلام ، زنان خود و از طرف خود بر اسلام بيعت مى كردند.
بر زن است كه پاكدامنى اختيار كرده و از آلودگى زنا پرهيز نمايد. (٩٨٣) او نبايد به زنا نزديك شود و خود را به آن آلوده نمايد؛ زيرا زنا كان فاحشة وساء سبيلا؛ (٩٨٤) يعنى كار بسيار زشت ، و بد راهى است .
در آيه ديگرى آمده است : الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة و الزانية لا ينكحها الا زان او مشرك ؛ (٩٨٥) يعنى : مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند، وزن زناكار را، جز مرد زناكار يا مشرك ، به ازدواج خود در نمى آورد. هم چنين يكى از شروط بيعت النساء اين بود كه زنان دامن خويش را به زنا آلوده نسازند. (٩٨٦)
داشتن چهار همسر در اسلام براى مردان به شرط رعايت عدالت جايز است . (٩٨٧)
هنگامى كه مرد از زن خويش دورى مى نمايد، حرام است كه با خوددارى از طلاق ، مانع ازدواج او، با ديگرى شود؛ همان گونه كه طلاق بيش از دو بار نيز حرام است . (٩٨٨)
اسلام ظهار را نيز كه مرد به همسر خود بگويد: تو نسبت به من به منزله مادرم هستى سخنى زشت و باطل به شمار آورده و آن را منع كرده است . (٩٨٩) ازدواج با همسر پدر را نيز حرام كرده است ؛ (٩٩٠) ارتباط با هر تعداد از كنيزان آزاد شمرده شده است . (٩٩١) اسلام به زن اجازه نداده است كه زينت خود را جز براى محرم خويش ، ظاهر نمايد. (٩٩٢) ازدواج با مادر و خواهر و عمه ها و خاله ها نيز در اسلام حرام شمرده است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله نظام پيوسته و گسترده اى را براى خانواده و ارتباط ميان افراد آن به وجود آورد كه امروزه به آن قانون احوال شخصى گفته مى شود. و ازدواج و طلاق و شير دادن و ارث را شامل مى شود. به اين ترتيب ، روش هاى منحرف و بى قاعده بسيارى كه از قبل بر اجتماع جاهلى حاكم بود، از ميان برداشته شده است .
اين نظام ، با اهداف همبستگى اجتماعى در زمان خود و زمان هاى بعدى هماهنگ بود. از اين رو مسلمانان بدون هيچ گونه اغماض و گذشتى بر اساس آن عمل كرده و سرپيچى از آن را انحراف غير قابل گذشتى به شمار مى آوردند. آيات متعددى نيز آشكارا به تفصيل و تثبيت اين نظام پرداخته و بر قدرت اجرايى آن افزوده است . از سوى ديگر، استقرار و پايدارى اين نظام ، علاوه بر آثار مفيد آن در تنظيم خانواده و اجتماع ، به اعتبار الهى بودن آن و اساس وجود آن بر اساس معيارها و ارزش هاى اخلاقى مربوط بود.
در حقيقت بخش هاى زيادى از قسمت هاى زندگى مسلمانان به اين نظام پيوسته ، كه با وجود تحريكات و مخالفت ها، هم چنان ثابت وپابرجا باقى مانده است و اين يكى از برجسته ترين ويژگى هاى جامعه اسلامى به شمار مى آيد. ادامه آن نيز با گذشت قرن هاى متوالى و به وجود آمدن پيشرفت هايى در آن ، نشانه و گواه واقعى بودن آن از سويى و همبستگى اجتماع و استقرار و جايگزينى آن از سوى ديگر است .
قرآن كريم در آيات فراوانى ، همبستگى خانواده را ارج نهاده و محافظت از آن را واجبى دينى به شمار آورده است . قرآن آن را نمونه كامل و برجسته اخلاقى كه اسلام به آن فراخوانده ، تعبير كرده است . آيات بسيارى تاكيد بر اطاعت از پدر و مادر و خوش رفتارى با آنان و نيز رعايت نزديكان و برترى آنان در كارهاى نيك نموده است . خداوند مى فرمايد: الاقربون اولى بالمعروف ؛ يعنى : نزديكان شايسته تر به شمار مى آيند و بر واجب بودن سرپرستى يتيمان و نگهدارى از دارايى هاى آنان و بذل محبت به آنها تاكيد كرده و دسترسى و توجه به نيازمندان و ضعيفان را سفارش نموده است .
اين همبستگى در خانواده و اجتماع ، پيرو قوانين عمومى حاكم بر امت است كه بر اصول عقيدتى و اخلاقى اسلام مبتنى است . اين اصول عبارت اند از: اولويت داشتن روابط خانوادگى بر هر گونه قوانين ديگر، كه در هنگام تعارض ، اولويت و تقدم با روابط خواهد بود. در زمينه عقايد، اطاعت از والدين محدود به عقيده است ؛ يعنى فرزند ملزم به رعايت حرمت والدين و اطاعت از آنهاست تا جايى كه به عقيده است ؛ يعنى فرزند ملزم به رعايت حرمت والدين و اطاعت از آنهاست تا جايى كه به عقيده او آسيبى نرسانند و از اين رو، اگر والدين او را به شرك خوانند نبايد از آنان اطاعت نمايد. در اين باره خداوند مى فرمايد:
و ان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا... ؛ يعنى : و هر گاه آن دو، تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى ، كه از آن آگاهى ندارى بلكه مى دانى باطل است ، از ايشان اطاعت مكن ، ولى با آن دو، در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن لقمان ١٥.
در زمينه روابط زناشويى نيز اسلام حدودى را تعيين نموده است ؛ به اين صورت كه زن مسلمان حق ندارد شوهر كافرى اختيار كند، اما مرد مسلمان مى تواند با زن كافر ازدواج كند (٩٩٣) و فرزندان تابع پدر خواهند بود.

روابط اجتماعى

روابط و دوستى ميان مردم ، داراى مراتب متفاوتى است كه از آشنايى با يكديگر آغاز مى شود و پس از الفت ، به دوستى مى انجامد. آشنايى ، نخستين مرحله از مراحل تفاهم به شمار مى آيد و در دو آيه از آن به همراه الفت ياد شده است و در دو آيه نيز به آن اشاره شده است . درباره دوستى ، آيات بسيارى ، آيات بسيارى ، جايگاه پروردگار را به عنوان دوست احسان كنندگان ، توبه كنندگان ، عادلان ، خيرخواهان ، پاكان ، و جنگجويان در راه خدا آشكار ساخته است و در برابر آن ، اين كه خداوند كافران ، ظالمان ، مفسدان ، راحت طلبان ، و متكبران را دوست ندارد.
محبت به زندگى زود گذر دنيا و امور مادى از زنان و فرزندان ، در نظر مردم جلوه داده شده است تا در پرتو آن ، آزمايش و تربيت شوند. قرآن از والاترين درجه مهربانى با كلمه حميم يا پر محبت ياد كرده است و در آيه هايى از آن به صديق حميم (٩٩٤) يعنى دوست گرم و پر محبت و يا ولى حميم (٩٩٥) يعنى دوستى گرم و صميمى ياد كرده است .
در مقابل بالاترين درجه دشمنى را به دشمن ستيزه جو عدو لدود، و دشمن آشكار عدو مبين تعبير كرده است .
اسلام همه را به كمك و هميارى و دستگيرى از ناتوانان فرا خوانده و بر مهربانى و خوش رفتارى با يتيمان و تهيدستان و بينوايان تاكيد كرده است . اسلام اين برخورد را يكى از ويژگى هاى مسلمانان قرار داده و به اين وسيله آنان را از كفار متمايز گردانده است .
خداوند در اين باره مى فرمايد: فاما اليتيم فلا تقهر، و اما السائل فلا تنهر؛ يعنى : حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن ، و سوال كننده را از خود مردان ضحى ٩.
در آيه اى ديگرى مى فرمايد: ارايت الذى يكذب بالدين ، فذلك الذى يدع اليتيم و لا يحض على طعام المسكين ؛ يعنى : آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مى كند ديدى ؟ او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند، و ديگران را به اطعام مسكين تشويق نمى كند ماعون ٢.
هم چنين مى فرمايد: كلا بل لا تكرمون اليتيم ، و لا تحاضون على طعام المسكين ؛ يعنى : چنان نيست كه شما مى پنداريد. شما يتيمان را گرامى نمى داريد، و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى كنيد فجر ١٧. (٩٩٦)
اسلام بر گشاده دستى و نيكويى به يتيمان تاكيد كرده ، (٩٩٧) پرداختن خمس به آنها را واجب گردانيده (٩٩٨) و فرموده است كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى خورند در حقيقت : انما ياكلون فى بطونهم نارا؛ يعنى : آنان تنها آتش مى خورند نساء ١٠. اسلام بر نيكى به تهيدستان تاكيد نموده و صدقات ويژه براى آن قرار داده است : للفقراء و المساكين و العالمين عليها و المولفة قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل فريضة من الله ؛ يعنى : فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى جمع آورى آن زحمت مى كشند، و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى شود، و براى آزادى بردگان ، و اداى دين بدهكاران ، و در راه تقويت آيين خدا، و واماندگان در راه ، اين ، يك فريضه مهم الهى است توبه ٦٠. هم چنين بر مهربانى و خوش رفتارى با خويشاوندان تاكيد نموده است .
اسلام ، مسلمانان را به صداقت در معامله و وفاى به عهد نيز فراخوانده و در اين باره مى فرمايد: و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا؛ يعنى : به عهد خود وفا كنيد، كه از عهد سوال مى شود اسراء ٣٤.
هم چنين در آيه اى ديگر مى فرمايد: والموفون بعهدهم اذا عاهدوا؛ يعنى : و هم چنين كسانيكه به عهد خود- به هنگامى كه عهد بستند- وفا مى كنند.
قرآن كريم كلمه عهد را در هشت آيه و والذين يعاهدون الله يا آنانيكه با خدا عهد مى بندند را در بيست و يك آيه آورده است .
قرآن ، مردم را به استفاده و بهره ورى از دنيا و زينت هاى آن فراخوانده و مى فرمايد: و كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا؛ يعنى : و از نعمت هاى حلال و پاكيزه اى كه خداوند به شما روزى داده است ، بخوريد! مائده ٨٨. (٩٩٩)
در آيه ديگرى نيز مى فرمايد: قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ؛ يعنى : بگو چه كسى زينت هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده ، و روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است ؟ اعراف ٣٢.
هم چنين : المال و البنون زينة الحياة الدنيا؛ يعنى : مال و فرزند، زينت زندگى دنياست كهف ٣٦؛ نحل ٨.


۱۳
فعاليت اقتصادى از ديدگاه اسلام

فعاليت اقتصادى از ديدگاه اسلام

قرآن كريم مردم را به ميانه روى در خرج و هزينه فراخوانده و از زياده روى ، اسراف ، تلف كردن ، و حرص و تنگ نظرى بر حذر داشته است . خداوند مى فرمايد: و لا تبذر تبذيرا، ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين ؛ يعنى : و هرگز اسراف و تبذير مكن ، چرا كه تبذير كنندگان ، برادران شياطين اند اسراء ٢٦- ٢٧.
هم چنين مى فرمايد: انه لا يحب المسرفين ؛ يعنى : خداوند مسرفان را دوست نمى دارد اعراف ٣١.
در آيه ديگرى نيز مى فرمايد: و ان المسرفين هم اصحاب النار؛ يعنى : مسرفان اهل آتش هستند غافر ٣٤. و نيز مسومة عند ربك للمسرفين ؛ يعنى : سنگ هايى كه از ناحيه پروردگارت براى اسرافكاران نشان گذشاته شده است ذاريات ٣٢.
قرآن كريم مسلمانان صالح را اين گونه توصيف نموده است : و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا؛ و كسانى كه هر گاه انفاق كنند، نه اسراف و نه سخت گيرى فرقان ٦٧.
و كلوا و اشربوا و لا تسرفوا؛ يعنى : و از نعمت هاى الهى بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد اعراف ٣١.
و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا؛ يعنى : هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن ، و ترك انفاق و بخشش منما و بيش از حد نيز دست خود را مگشاى ، تا مورد سرزنش قرارگيرى و از كار فرومانى ! اسراء ٢٩.
و انفقوا فى سبيل اللله و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة ؛ يعنى : و در راه خدا، انفاق كنيد! و با ترك انفاق خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد بقره ١٩٥.
قرآن هم چنين بخل و آزمندى را مورد نكوهش قرار داده و آن را سود به شمار نياورده است : ولا يحسبن الذين يبخلون بما آتاهم الله من فضله هو خيرا لهم ؛ يعنى : كسانى كه بخل مى ورزند، و آنچه را خدا از فضل خويش به آنان داده ، انفاق نمى كنند، گمان نكنند اين كار به سود آنهاست آل عمران ١٨٠.
و نيز: و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ؛ يعنى : كسانى كه از بخل و حرص نفس خويش ، بازداشته شده اند رستگارانند حشر ٩؛ تغابن ١٦.
قرآن ، كسانى را كه يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله ؛ يعنى : طلا و نقره را گنجينه و ذخيره و پنهان مى سازند، و در راه خدا انفاق نمى كنند توبه ٣٤، مورد نكوهش قرار داده است .
هم چنين مى فرمايد: و اما من بخل واستغنى ، و كذب بالحسنى ، فسنيسره للعسرى ؛ يعنى : اما كسى كه بخل ورزد و ازاين راه بى نيازى طلبد، و پاداش نيك الهى را انكار كند، به زودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم ليل ٨- ٩- ١٠.
و در آيه ديگر و من يبخل فانما يبخل عن نفسه ؛ يعنى : و هر كس بخل ورزد، نسبت به خود بخل كرده است محمد ٣٨.
قرآن كريم ، انفاق عادلانه و ميانه را، نيكوكارى به شمار آورده (١٠٠٠) و فرموده است : الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى لهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ؛ يعنى : كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، سپس به دنبال انفاقى كه كرده اند منت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند، پاداش آنها نزد پروردگارشان محفوظ است ، و نه ترسى دارند، و نه غمگين مى شوند بقره ٢٦٢.
هم چنين در آيه ديگرى مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يومن بالله و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه و ابل فتركه صلدا لا يقدرون على شى ء مما كسبوا و الله لا يهدى القوم الكافرين ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخشش هاى خود را با منت و آزار، باطل نسازيد! همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم ، انفاق مى كند، و به خدا و روز رستاخيز، ايمان نمى آورد. كار او هم چون قطعه سنگى است كه بر آن ، قشر نازكى از خاك باشد، و بذرهايى در آن افشانده شود، و رگبار باران به آن برسد، و همه خاك ها و بذرها را بشويد، و آن را صاف و بذر رها كند. آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند، و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمى كند بقره ٢٦٤.
پروردگار بيع را حلال كرده (١٠٠١)، و داد و ستد را در ميان مردم مباح گردانده است ، (١٠٠٢) مشروط بر آن كه اين تجارت و دست به دست گشتن با رضايت آنان صورت پذيرد. (١٠٠٣) قرآن ، داد و ستدهاى بازرگانى را مشمول اصول اخلاقى كه بر پايه عدالت بوده قرار داده و مى فرمايد: و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط؛ يعنى : و حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد انعام ١٥٢.
نيز در اين باره مى فرمايد: فاوفوا الكيل و الميزان و لا تبخسوا الناس اشياءهم ؛ يعنى : بنابراين ، حق پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزى نكاهيد اعراف ٨٥.
هم چنين مى فرمايد: و اوفوا الكيل اذا كلتم وزنوا بالقسطاس المستقيم ؛ يعنى : و هنگامى كه پيمانه مى كنيد، حق پيمانه را ادا نماييد، و با ترازوى درست وزن كنيد اسراء ٣٥. (١٠٠٤)
قرآن كريم فريب و نيرنگ در پيمانه را مورد نكوهش قرار داده و به اقدام كنندگان آن عاقبت ناخوشايندى را هشدار داده است : ويل للمطففين ، الذين اذا اكتالوا على الناس ‍ يستوفون ، و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون ؛ يعنى : واى بر كم فروشان ! آنان كه وقتى براى خود پيمانه مى كنند؛ حق خود را بطور كامل مى گيرند، اما هنگامى كه مى خواهند براى ديگران پيمانه يا وزن كنند، كم مى گذارند مطففين ١، ٢، ٣.
قرآن ، ربا را حرام به شمار آورده و مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا الربا اضعافا مضاعفه ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! ربا و سود پول را چند برابر نخوريد آل عمران ١٣٠ و نيز مى فرمايد: الذين ياكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربا و احل الله البيع و حرم الربا ؛ يعنى : كسانى كه ربا مى خورند در قيامت بر نمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان ، ديوانه شده و نمى تواند تعادل خود را حفظ كند، گاهى زمين مى خورد، گاهى بپا مى خيزد. اين ، به خاطر آن است كه گفتند داد و ستد هم مانند ربا است و تفاوتى ميان آن دو نيست . در حالى كه خدا بيع را حلال كرده ، و ربا را حرام ! زيرا فرق ميان اين دو بسيار است بقره ٢٧٥.
در آيه ديگرى چنين مى فرمايد: يمحق الله الربا و يربى الصدقات ؛ يعنى : خداوند، ربا را نابود مى كند، و صدقات را افزايش مى دهد بقره ٢٧٦ و نيز: و ما آتيتم من ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند الله ؛ يعنى : آنچه به عنوان ربا مى پردازيد تا در اموال مردم فزونى يابد، نزد خدا فزونى نخواهد يافت روم ٣٩.

جهاد

قرآن كريم در آيات بسيارى بر جهاد و پيكار در راه خدا تاكيد كرده و مسلمانان را به پايدارى و استقامت و اظهار شجاعت فرمان داده و گريز از ميدان جنگ را مورد سرزنش قرار داده مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماواه جهنم و بئس ‍ المصير ؛ يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد رو به رو شويد، به آن ها پشت نكنيد و فرار ننماييد!، و هر كس در آن هنگام به آنها پشت كند- مگر آنكه هدفش كناره گيرى از ميدان براى حمله مجدد، و يا به قصد پيوستن به گروهى از مجاهدان بوده باشد- چنين كسى به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جايگاه او جهنم ، و چه بد جايگاهى است انفال ١٥- ١٦.

فصل بيست و هفتم : خلق و خوى رسول خدا صلى الله عليه و آله

ويژگى هاى پيامبر صلى الله عليه و آله و اخلاق او

به روايت گروهى از اصحاب و ياران پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه رنگ رسول خدا صلى الله عليه و آله سفيد متمايل به قرمز، با چشمانى گشاده و مويى نرم و بلند تا روى گوش ها، ريشى پر پشت ، گونه هايى نرم ، گردنى باريك هم چون لوله آفتابه اى از نقره بود و يك خط باريك مو از زير گردن ، ناف او ادامه داشت و جز اين بر سينه و شكم ايشان مويى نبود. پا و انگشتانى درشت داشت . هنگام راه رفتن ، همانند كسى بود كه از بلندى مى آيد، يا از سنگى بر مى خيزد. اگر نگاه مى كرد با تمام صورت بود. قطرات عرق بر چهره ايشان هم چون دانه هاى مرواريد مى درخشيد و عرق او، از عطر اذفر خوشبوتر بود.
پيامبر در زندگى همدم و معاشر ديگران بود و هيچ گاه ادعاى رفتارهاى خارق عادت بر خلاف سير طبيعى جهان را نداشت . قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: و قالوا مال هذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا، او يلقى اليه كنز او تكون له جنة ياكل منها و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا ؛ يعنى : و گفتند: چرا اين پيامبر غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ نه سنت فرشتگان را دارد و نه روش شاهان را! چرا فرشته اى بر او نازل نشده كه همراه وى مردم را انذار كند و گواه صدق دعوى او باشد؟! يا گنجى از آسمان براى او فرستاده شود، يا باغى داشته باشد كه از ميوه آن بخورد و امرار معاش كند؟! و ستمگران گفتند: شما تنها از مردى مجنون ، پيروى مى كنيد! فرقان ٧- ٨.
و نيز قرآن مى فرمايد: و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الاسواق ... و قالوا لن نومن لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا، او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا، او تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا او تاتى بالله و الملائكة قبيلا، او يكون لك بيت من زخرف او ترقى فى السماء و لن نومن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقروه قل سبحان ربى هل كنت الا بشرا رسولا ؛ يعنى : ما هيچ يك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه غذا مى خوردند و در بازارها راه مى رفتند... و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اين كه چشمه جوشانى از اين سرزمين خشك و سوزان براى ما خارج سازى ... يا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد، و نهرها در لا به لاى آن جارى كنى ... يا قطعات سنگ هاى آسمان را- آن چنان كه مى پندارى - بر سر ما فرود آرى ، يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى ... يا براى تو خانه اى پر نقش و نگار از طلا باشد، يا به آسمان بالا روى ، حتى به آسمان روى ، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم ! فرقان ٢٠؛ اسراء ٩٠- ٩٤. بگو: منزه است پروردگارم از اين سخنان بى معنى ! مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم .
بر اين اساس ، زندگانى دنيايى رسول خدا صلى الله عليه و آله محدود بود و به مرگ پايان مى پذيرد، قرآن مى گويد: انك ميت و انهم ميتون ؛ يعنى : تو مى ميرى و آن ها نيز خواهند مرد زمر ٣٠.
و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افاين مت فهم الخالدون ؛ يعنى : پيش از تو نيز براى هيچ انسانى جاودانگى قرار نداديم ، وانگهى آنها كه انتظار مرگ تو را مى كشند، آيا اگر تو بميرى ، آنان جاويد خواهند ماند انبياء ٣٤.
و نيز: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ؛ يعنى : محمد صلى الله عليه و آله فقط فرستاده خداست ، و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب بر مى گرديد؟ و اسلام را رها كرده و به دوران جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟ آل عمران ١٤٤.
تنها يك ويژگى رسول خدا را از ديگر مردمان متمايز و جدا مى ساخت و آن اين بود كه پروردگار او را برگزيده و تنها بر او وحى خويش را نازل مى گردانيد: قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد؛ يعنى : بگو من فقط بشرى هستم مثل شما، امتيازم اين است كه به من وحى مى شود كه تنها معبودتان معبود يگانه است كهف ١١٠
بر اوست كه پيام هاى پروردگار خويش را ابلاغ نمايد، (١٠٠٥) و اوست تنها بشارت دهنده و بيم دهنده . (١٠٠٦) هدايت مردم نيز تنها از سوى پروردگار صورت مى پذيرد: ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء؛ يعنى : هدايت آنها به طور اجبار، بر تو نيست ، بنابر اين ترك انفاق به غير مسلمانان ، براى اجبار به اسلام ، صحيح نيست ، ولى خداوند، هر كه را بخواهد و شايسته بداند، هدايت مى كند بقره ٢٧٢.
انك لا تهدى من احببت ولكن الله يهدى من يشاء؛ يعنى : تو نمى توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند قصص ‍ ٥٦.
پيامبر صلى الله عليه و آله از سر صدق و اخلاص در تبليغ رسالت خويش كوشش مى نمود: ولو تقول علينا بعض الاقاويل ، لاخذنا منه باليمين ، ثم لقطعنا منه الوتين ؛ يعنى : اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست ، ما او را با قدرت مى گرفتيم ، سپس رگ قلب او را قطع مى كرديم حادقه ٤٣- ٤٥.
ايشان همواره از پروردگار طلب بخشش نموده و ثبات و پايدارى خود را از او درخواست مى نمود: وقل رب اغفر وارحم و انت خير الراحمين ؛ يعنى : و بگو پروردگارا! مرا ببخش و رحمت كن ، و تو بهترين رحم كنندگانى مومنون ١١٨.
فاصبر ان وعد الله حق و استغفر لذنبك ؛ يعنى : پس اى پيامبر! صبر و شكيبايى پيشه كن كه وعده خدا حق است ، و براى گناه و تقصير امت خود استغفار كن غافر ٥٥. فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبك ؛ يعنى : پس بدان كه معبودى جز الله نيست ، و براى گناه و تقصير امت خود استغفار نما محمد ١٩. هم چنين مى فرمايد: اذا جاء نصر الله و الفتح ، فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا؛ يعنى : پس بدان كه معبودى جز الله نيست ، و براى گناه و تقصير امت خود استغفار نما محمد ١٩. هم چنين مى فرمايد: اذا جاء نصر الله و الفتح ، فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا؛ يعنى : هنگامى كه يارى خدا و پيروزى فرا رسد، پروردگارت را تسبيح و حمد كن و از او آمرزش بخواه كه او بسيار توبه پذير است نصر ٣.
استغفار پيامبر دليلى بر خطاى او به شمار نمى آيد، بلكه نشان از تواضع و فروتنى او دارد. قرآن مى فرمايد: و لو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك ؛ يعنى : و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند آل عمران ١٥٩. و در آيه ديگرى آمده است : ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم ؛ يعنى : بدى را با نيكى دفع كن ، ناگاه خواهى ديد همان كس كه ميان تو و او دشمنى است ، گويى دوستى گرم و صميمى است فصلت ٣٤.
قرآن كريم در آياتى اشاره به اخلاق عظيم و برجسته پيامبر صلى الله عليه و آله و ثبات و پايدارى او در ايمان و نيز هماهنگى ميان عقيده و عمل ايشان دارد و ايشان دارد و ايشان را عنوان سرمشق و الگوى ديگر مردمان معرفى كرده است : و انك لعلى خلق عظيم ؛ يعنى : و تو اخلاق عظيم و برجسته اى داراى قلم ٤. لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة ؛ يعنى : مسلما بارى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود.
حضرت زبانى مهربان و باگذشت داشت . زبان به دشنام و نفرين (١٠٠٧) و بدگويى نمى گشود. شنيده نشد مسلمانى را لعن و نفرين كند. از دشمنى انتقام نگرفت . هرگز نوكر يا همسران خود را نيازرد و كسى را با دست خويش تنبيه نكرد. به خواهش كسى جواب رد ندارد. اگر از او سوالى مى شد و قصد انجام را داشت مى فرمود آرى ، وگرنه سكوت اختيار مى كرد.
هرگز ميان دو اختيار قرار نگرفت ، مگر آن كه آسان ترين آنها را اجابت نمود. چهره اى گشاده و خنده رو داشت . زياده سخن نمى گفت . دعوت مردم را مى پذيرفت و بر دراز گوش ‍ سوار مى شد. بر اعتقاد خود پايدار بود، و ايمانى استوار داشت . هرگز در وظيفه پيامبرى خويش كوتاهى نكرد و در راه آن سستى ننمود. بر دشمنان آن تاخت ، اما پس از تسليم شدن دشمن ، با آنان به ملايمت رفتار مى نمود آنان را عفو كرد و دشمنى هاى پيشين را مى بخشيد. صلابت و پايدارى او هنگامى بر همگان آشكار مى شد كه كافران در مكه بر او سخت مى گرفتند. آنها او را تطميع نمودند تا دست از رسالت خود بردارد و حضرت پاسخ داد: بخدا سوگند اگر آفتاب را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهيد، هرگز دست از اين وظيفه بر نمى دارم .
پس از فتح مكه ، بزرگوارى و گذشت او بر همگان ظاهر شد؛ هنگامى كه قريش سر تسليم فرود آوردند، او از آنان در گذشت و گناه آنان را بخشيد و فرمود: برويد شما را آزاد كردم و حتى خانه خود را كه كافران پيشتر مصادره نموده و فروخته بودند، باز پس نگرفت . او فرمان به قتل كسى نداد، مگر آن چهار تنى كه پيشتر بر اثر لجاجت آنان ، بر كشتن آنان عهد نموده بود. كمترين بهانه را در عذر خواهى براى گذشت از گناه مى پذيرفت و پس از فتح مكه ، بسيارى از دشمنان ديروز خود را پذيرفته و به آنها پست هايى واگذار نمود و مال هايى بخشيد. حتى به برخى از آنها كارهايى در راه خدمت به امت سپرد.
زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله و خوراك و پوشاك و مسكن او بسيار ساده بود. علاقه و رغبتى تمام به پاكيزگى و نظافت داشت و آن را دوست مى داشت .
روايات متعددى در نكوهش زياده روى در خورد و خوراك و لباس از ايشان نقل شده است . بيشترين خوراك ايشان - چنانكه در روايات آمده است - نان جو و خرما بود. در كارهاى خانه كمك مى نمود. لباس پاره خود را وصله زده و كفش سوراخ خود را پينه مى انداخت .
اين مجموعه از سجاياى اخلاقى حضرت ، تنها اشاراتى گذرا به رفتار و سيره عملى اوست و مى تواند مقدمه اى براى پژوهش هاى گسترده و عميق درباره هر يك از آنها باشد؛ چنان كه گروهى از سيره نگاران پيشين به اين كار پرداخته اند؛ البته هم چنان راه براى معاصرين باز است .



پى نوشت ها 1

1- وفاء الوفا، 1 / 107 - 99.
2- ر.ك مقاله اينجانب : خطط مدينه يا محله هاى مدينه ، در: مجله العرب ،. 12، 1967.
3- ر. ك - نيز 101، 120، احزاب 60، منافقون 8.
4- ترجمه آيات قرآن در اين ، كتاب برگرفته از ترجمه قرآن آية الله مكارم شيرازى است . مترجم .
5- سيره ابن هشام ، 2 / 41.
6- همان ، 2 / 49.
7- همان ، 2 / 50.
8- ر.ك - طبقات ابن سعد 8 / 130 ، بخارى ؛ المظالم و الغضب ، 25، النكاح ، 82، ابن حنبل ، 1 / 33.
9- بعاث نام يكى از مناطق نزديك به حره شرقى است كه جنگ شديدى در آن ، ميان اوس و خزرج صورت گرفت . در اين جنگ كه احتمالا پنج سال پيش از هجرت روى داد، بسيارى ، از بزرگان اوس و خزرج كشته شدند و اوسيان بر خزرجيان غلبه كردند مترجم .
10- قرار داد كشاورزى ميان مالك و كارگر. مترجم .
11- وفاء الوفا 2 / 119 به بعد.
12- ابن ماجه : تجارات 10، الموطا: الزكاة 47؛ شافعى : الام ؛ ابو عبيد: الاموال 533.
13- انساب الاشراف 1 / 278.
14- بر اساس احاديث فراوانى كه در اين باره وارد شده است ، به نظر مى رسد غذاى اساسى مدينه ، شامل خرما و نان جو يا الاسودان بوده است . در اين باره به احاديث وارد شده در كتب صحاح و المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوى ، نوشته فنسنك ، ماده اسود مراجعه نماييد.
15- ابن شبه مى گويد: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد، اين شهر داراى بازارهايى در مناطق زباله ، يثرب ، پل قينقاع ، العصبه ، زفاق و ابن حبين بوده است تاريخ المدينه 1 / 305- 6، وفاء الوفا
16- ر. ك - بخارى : كتاب الجزيه 9، كتاب الصلاة 3؛ ابن حنبل 5 / 141؛ ابو حنيفه : مسائد 1 / 349 و الاغانى 17 / 89.
17- سيره ابن هشام 2 / 36.
18- الاصنام 16.
19- همان 13 من سوگند صادقانه و بى شائبه ياد كردم به مناة در جايگاه سكونت خزرجيان .
20- طبقان ابن سعد 3- 2 / 14، 51
21- همان 118 و 120
22- همان 118، 120
23- همان 143
24- همان 2.
25-همان 24.
26- سيره ابن هشام 1 / 79.
27- لباس پشمينه كه راهبان مسيحى آن را به تن مى كنند مترجم .
28- سيره ابن هشام 2 / 20.
29- وفاء الوفا 1 / 113، 4.
30- معجم ما استعجم 27- 30.
31- وفاة الوفاء 1 / 113، 137.
32- همان 113.
33- همان 147.
34- معجم ما استعجم 38.
35- طبقات ابن سعد 3- 2 / 21.
36-همان 3 / 35.
37- همان 25.
38- همان 3 / 35.
39- همان 3- 2 / 36.
40-وفاء الوفا 2 / 58.
41- توبه 100، 117، احقاف 38، انفال 72، 74.
42- وفاء الوفاء 1 / 127- 9.
43- ر.ك - مسند ابن حنبل 5 / 427 از ابن اسحاق ، مناقب الانصار بخارى 1، 27، 47.
44-شرح آن را وفاءالوفا 1 / 155-152 ملاحظه كنيد.
45- بنوشطيبه از ساكنان راتج به شمار مى آمده اند وفاء الوفا 1 / 152 كه گروهى از غسان بوده اند طبقات ابن سعد 3- 2 / 521 و نيز ر.ك - انساب كلبى 296 نسخه خطى اسكوريان ؛ انساب ابن حزم 37 و بنو جذماء وفاء الوفا 1 / 115، 114؛ و بنى زعورا.
46- پرداخت خونبهاى كشته شدگان مترجم .
47- طبقات ابن سعد 3 / 20.
48- منظور اين است كه با ارتباط سببى ، آنان را در عشيره ديگر وارد نمود مترجم .
49-الانساب اين حزم 323.
50- همان 313.
51- همان 340.
52- همان 344.
53- همان 345، و نيز وفاء الوفا 1 / 138.
54- وفاء الوفا 1 / 138.
55-طبقات ابن سعد 3- 2 / 16؛ 4- 2 / 80.
56-وفاء الوفا 1 / 124، 139.
57- وفاء الوفا 1 / 124، 139.
58- انساب ابن حزم 346، 371؛ وفاء الوفا 1 / 152.
59- انساب ابن حزم 346، 371؛ وفاء الوفا 1 / 152.
60- انساب ابن حزم
61- همان 356.
62- طبقات ابن سعد 3- 2 / 125؛ 4- 2 / 83.
63- طبقات ابن سعد 3- 2 / 25؛ 4- 2 / 83.
64- وفاء الوفاء 1 / 145، 6.
65- همان 146- 7.
66- همان 146- 7.
67- همان 143- 4.
68- همان 136.
69- همان 136- 7. بخارى جنگى را ميان اهل قبا ذكر كرده است صلح 35؛ كتاب هاى حديث نيز درگيرى هايى را در دوران رسول خدا صلى الله عليه و آله ميان عشاير عمرو بن عوف نقل كرده اند؛ بخارى : صلح 1، احكام 36؛ ابوداوود: صلاة 169. نسائى : امامه 15؛ مسند ابن حنبل 1 / 332، 338.
70- وفاء الوفا 1 / 134
71- همان 137.
72- همان 138.
73- همان 140.
74- همان 196.
75- همان 147.
76- همان 197.
77- همان 167.
78- وفاء الوفا 1 / 149.
79- سيره ابن هشام 2 / 1؛ الاموال ابى عبيد 124؛ الاموال زنجويه ؛ و نيز رك : اشاره هاى ديگرى در اين باره در: مجموعه الوثائق السياسه ، محمد حميد الله .
80- طبقات ابن سعد 30 / 2 / 5.
81- همان 203- 126.
82- همان 3- 2 / 401.
83- همان 3- 2 / 92.
84- همان 3- 2 / 529.
85- همان 3- 2 / 102.
86- همان 32- 2 / 107.
87- طبقات ابن سعد 3 / 20.
88- طبقات ابن سعد 3 / 20.
89- وفاء الوفا 1 / 139.
90- طبقات ابن سعد جزء اضافى چاپ شده در مدينه 296.
91- طبقات 3- 2 / 17، هم چنين بنى زغبة بن عبد الاشهل منقرض شدند رك : به جزء اضافه شده در چاپ ليدن طبقات ابن اسعد 121.
92- طبقات 3- 2 / 17، هم چنين بنى زغبة بن عبد الاشهل منقرض شدند رك : به جزء اضافه شده در چاپ ليدن طبقات ابن اسعد 121.
93- همان 20.
94- همان 20.
95- همان 2.
96- همان 5 / 191.
97- همان 3- 2 / 38.
98- وفاء الوفا 1 / 138، انساب ابن حزم 345.
99- طبقات ابن سعد 3- 2 / 38.
100- همان 54.
101- همان 88.
102- همان 89.
103- همان 130.
104- همان 72.
105-همان 130.
106-همان 72.
107-همان 139.
108- همان 72.
109- همان 91.
110- همان 130.
111- طبقات ابن سعد 3- 2 / 134.
112- همان 54.
113- همان 54.
114- همان 72.
115- همان 74.
116- همان 76.
117- همان 77- 78.
118- همان 76.
119- همان 76.
120- همان 205.
121- همان 134، نظر او با شمارش هايى كه ابن اسحاق ، واقدى ، و موسى بن عقبه كرده اند، اندكى اختلاف دارد.
122- همان 5 / 191.
123- همان 196.
124- همان 196.
125- همان 5 / 191.
126- همان 196.
127- همان 572.
128- همان 572.
129- وفاة الوفا 1 / 45- 47، 40، 42.
130- نفخ الطيب 1 / 275 چاپ محيى الدين عبد الحميد.
131- سيره ابن هشام 2 / 43.
132- همان .
133- همان ؛ انساب الاشراف 1 / 238.
134- اسعد بن زراره از بزرگان انصار است كه در ماه نهم از هجرت در مدينه در گذشته است . براى اطلاع بيشتر از مقام و شرح حال او، رك : طبقات ابن سعد 3 / 612- 698 چاپ احسان عباسى .
مترجم .
135- سيره ابن هشام 2 / 39. به روايتى ، آنان هشت نفر بودند كه عبادة بن صامت و ابو عبد الرحمن يزيد بن ثعلبة سعد نيز اضافه شدند.
136- طبقات ابن سعد 3- 2 / 25، بر طبق روايت ابن حزم ، نخستين كسى كه اسلام آورد ابو رافع عبيد بن زيد عامر عجلان بوده است الانساب 339 و نيز نظر افكنيد به اسلام اسعد بن زراره ، رافع بن مالك و معاذ بن غفراء پيش از آن شش نفر، به روايت ابن سعد در طبقات 1- 1 / 146.
137- سيره ابن هشام 1 / 268، طبقات ابن سعد 1 / 147.
138-عقبه در لغت به معناى گردنه است و به عقاب و عقبات جمع بسته مى شود. در اصطلاع كتاب هاى جغرافيا، گردنه كوه هاى بلند به ويژه كوه هايى است كه در مسير راه باشد. اين گردنه كه در آن هنگام با پيامبر در آن بيعت شده است ، ميان مكه و منى در فاصله دو مايلى مكه قرار داشته و مسجد البيعه در كنار آن بوده است . رك : معجم البلدان ياقوت ، ج 6، ص 192، چاپ مصر. در مورد شمار شركت كنندگان در اين عقبه و اين كه اين بيعت دو يا سه بار بوده است ، ميان سيره نويسان اختلاف نظر است .
رك : محمد بن سعد بن منيع ، طبقات ، ترجمه : محمود دامغانى ؛ بخش اول ، ج 1، ص 150- 147 . مترجم
139- يكى از نقيبان دوازده گانه انصار كه به گفته برخى از همراهان حضرت على عليه السلام در جنگ صفين بود و به درجه شهادت رسيد. الكنى و الالقاب ، ج اول ، ص 176، حاج شيخ عباس قمى . مترجم .
140- سيره ابن هشام 2 / 40، طبقات ابن سعد 1- 1 / 148.
141- سيره ابن هشام 2 / 41، طبقات ابن سعد 1- 1 / 148، هم چنين رك : به كتابهاى حديث مفتاح كنوز السنه 85.
142- سيره ابن هشام 1 / 42.
143- طبقات ابن سعد 3- 1 / 81- 86.
144- مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار، كنيه اش ابومحمد و ملقب به عبدرى از مهاجران به حبشه در هجرت اول مسلمانان به شمار مى آيد. در جنگ بدر، پرچم مهاجران را در دست داشت و در جنگ احد نيز از پرچمداران بود و در آن روز به درجه شهادت نايل گرديد. رك : طبقات ابن سعد، بخش اول ، ج 3، ص 81؛ برگرفته از كتاب الوثائق ، ترجمه : دكتر محمود دامغانى مترجم .
145- طبقات ابن سعد 3- 1 / 83، سيره ابن هشام 1 / 169.
146- سيره ابن هشام 1 / 273، طبقات ابن سعد 3- 1 / 83.
147- طبقات ابن سعد 3- 1 / 83.
148- طبقات ابن سعد 3- 1 / 83، سيره ابن هشام .
149-سيره ابن هشام 1 / 73.
150-طبقات ابن سعد 3- 2 / 2. سعد بن معاذ يكى از دو رييس آنان بود و ديگرى اسيد بن حضير؛ سيره ابن هشام 2 / 42.
151-طبقات ابن سعد 4- 2 / 95.
152- سيره ابن هشام 1 / 273؛ طبقات ابن سعد 3- 1 / 83، 4- 2 / 95.
153- سيره ابن هشام 1 / 273، وفاء الوفا 1 / 162.
154- طبقات ابن سعد 4- 2 / 95.
155-وفاء الوفا 1 / 184.
156- مسند ابن حنبل 3 / 349، 372.
157- سيره ابن هشام 2 / 41، مسند ابن حنبل 5 / 323؛ انساب الاشراف 1 / 239.
158- مسند ابن حنبل 5 / 85، در روايت ديگر، گفته شده كه اين شرط وجود نداشته . مسند ابن حنبل 6 / 151، 163.
159- سيره ابن هشام 2 / 63.
160- مسند ابن حنبل 3 / 322، 339.
161- انساب الاشراف ، 1 / 253.
162-مسند ابن حنبل 3 / 396.
163- انساب الاشراف 1 / 252؛ مسند ابن حنبل 4 / 119.
164- سيره ابن هشام 3 / 64؛ و نيز رك : 2 / 53، 230، 238.
165- طبقات ابن سعد 2- 1 / 6.
166-سيره اين هشام 2 / 50؛ مسند اين حنبل 3 / 64.
167- عبد الله بن عمر نمى توانسته است شاهد چنين واقعه اى باشد و آن گزارشى كند؛ زيرا او در آن هنگام كودكى بيش نبوده است . مترجم .
168- مسند ابن حنبل 2 / 9، 3 / 172؛ و نيز رك : 2 / 62، 81، 101، 3 / 284.
169- مسند ابن حنبل 3 / 415، 468- 9
170- همان 469.
171- همان ، 415.
172- مسند ابن حنبل 4 / 358، 361، 366.
173- به اعتقاد محققين درباره موضوع اسلام عمر و هجرت او شك و ترديدهاى فراوان وجود دارد.
174-سيره ابن هشام 2 / 84؛ مسند ابن حنبل 2 / 3.
175- مسند ابن حنبل 4 / 198.
176- در مورد همراهى ابوبكر با رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن بسيار است . برخى عقيده دارند كه پيامبر به هنگام حركت در شب هجرت خويش از مكه به ابوبكر برخورد نمود و از بيم انكه مشركين ازتصميم او آگاه شوند، وى را به همراه خويش برد. اما آنچه در اينجا مورد نظر است ، اين است كه حضرت هنگام تصميم هجرت ، رعايت كامل مسايل امنيتى را نمود. از جمله گذاشتن حضرت على عليه السلام در خانه براى گمراهى مشركان ، رفتن به سمت جنوب مكه در صورتى كه مقصد ايشان به سمت شمال بوده است و استفاده از عامر بن فهيره كه گله دار بود و ماموريت او راندن گوسفندان در پشت سر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است تا جاى پاى آن حضرت را محو نمايد.
بيشتر منابع نيز ياد كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از يك راهنماى مطمئن امام مشرك ، كه توجه كسى را جلب نكند، استفاده كرده و راه رفتن در شب و مخفى شدن در روز را به هنگام هجرت عملى كرده است . به روايتى از ابو رافع و به نقل از ابن عساكر تاريخ دمشق ترجمة الامام على ج 1، و اعلام الورى ، ص 190 كان على يجهز النبى صلى الله عليه و آله حين كان فى الغار ياتيه الطعام و اشراب يعنى : هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غار بودند، على عليه السلام حضرت را از نظر غذا و آب تامين مى نمود. وى مى افزايد كه حضرت على سه شتر اجاره كرده تا رسول خدا صلى الله عليه و آله ، ابوبكر و راهنما بر آن سوار شده و به سوى يثرب حركت نمايند. بنابراين ، روشن مى شود ابوبكر نه تنها در اين سفر هيچ گونه نقشى نداشته است ، بلكه حضرت مجبور شده بودند وى را همراه سازند. مترجم .
177- سيره ابن هشام 2 / 104، 115؛ مسند ابن حنبل 4 / 74.
178-جمهرة نسب قريش و اخبارها 431.
179- اخبار مكه 2 / 196
180- همان 2 / 197؛ اخبار مكه فاكهى 3 / 293.
181- همان 2 / 198، 100.
182- همان ، 2 / 200، 161.
183- اتحاف الورى ابن فهد 1 / 526؛ مسند ابن حنبل 5 / 202.
184- ازرقى 2 / 213.
185- ازرقى 130، اخبار مكه فاكهى .
186- سيره ابن هشام 4 / 17، بخارى : مغازى 56.
187- تاريخ المدينه ، ابن شبه 483.
188- بخارى المدينه ، هم چنين تفسير طبرى 9 / 110 چاپ محمد شاكر؛ انساب الاشراف 1 / 197.
189- انساب الاشراف 1 / 220.
190- همان ، 1 / 222.
191- انساب الاشراف 1 / 225.
192- تفسير طبرى 9 / 10، 105 و نيز رك : به 107 و 109.
193- تفسير طبرى 9 / 10، 106 و نيز رك : به 107 و 109
194- تفسير طبرى 9 / 411.
195- سيره ابن هشام 3 / 372.
196- سيره ابن هشام 3 / 375 ، تاريخ المدينه ابن شبه 492.
197- تاريخ المدينه ابن شبه 492.
198- بخارى : شروط 15.
199- پيش از اين در مورد همراهى ابوبكر بار سول خدا صلى الله عليه و آله سخن گفتيم . به همراه داشتن اين مبلغ بسيار زياد پول ، مستلزم آن است كه نام برده مدت ها پيش از اين حركت آگاهى داشته و پول خويش را به وسيله فروش املاك و غيره به دست آورده باشد؛ در صورتى كه هجرت پيامبر بسيار مخفيانه و شايد اطلاع آن از حد دو يا سه نفر تجاوز نمى كرده است . مترجم .
200- انساب الاشراف 1 / 261 و در مورد ثروت ابوبكر؛ رك : سيره ابن هشام 2 / 10.
201- سيره ابن هشام 2 / 88.
202- همان ، 116.
203- پيش از جايگزينى پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه ، طوايف مختلف انصار مى كوشيدند تا افتخار ميزبانى آن حضرت را به خود اختصاص دهند. در پايان شتر آن حضرت كه از سوى خداوند مامور بود، در ميان بنى مالك بن نجار فرود آمد. در اين هنگام ابو ايوب انصارى پيش از ديگران اسباب و اثاثيه رسول خدا صلى الله عليه و آله را به منزل خويش برد و آن حضرت نيز در برابر درخواست ديگران فرمود كه هر كس بايد همراه اثاثيه خود باشد. به اين ترتيب ابو ايوب افتخار ميزبانى پيامبر صلى الله عليه و آله را به دست آورده و در آن خانه كه تنها دو اتاق يكى بر روى ديگرى قرار داشت تا هفت ماه در آن جا اقامت گزيند. گفته مى شود آن حضرت به همراه حضرت على عليه السلام در دوران نشر اسلام به دست آورد تا اين كه در حمله مسلمانان به قسطنطيه و در پشت دژهاى آن به شهادت رسيد. مزار با شكوه او هم اكنون در گوشه اى از شهر استانبول در حومه آن بنام سلطان ايوب انصارى از زيارت گاههاى مسلمانان به شمار مى آيد كه همه روزه به ويژه عروس و دامادها براى تبرك به كنار آن تشرف مى يابند. مترجم .
204- سيره ابن هشام 2 / 111.
205- وفاء الوفا 1 / 222، هم چنين رك : تفاصيل عن مسجد الرسول صلى الله عليه و آله و تطور بنائه و نيز دراسه سوفاجيه المفصله عن مسجد الرسول صلى الله عليه و آله به زبان فرانسوى .
206- انساب الاشراف 1 / 182.
207- همان 263.
208- سيره ابن هشام 2 / 96، 110.
209- انساب الاشراف 1 / 270.
210- المحير 70- 71.
211- به همين ترتيب در طبقات ابن سعد 3- 1 / 14، 4، 30، 38، 71، 84 آمده است .
212- طبقات ابن سعد 3- 1 / 14.
213- گزارشاتى نيز درباره عقد خواهرى در ميان زنان مومن در دست است گفته شده است . كه حرت فاطمه عليه السلام با ام سليم عقد خواهرى داشته است و در نقل ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده كه خواهران مومن عبارت اند از ميمونه دختر حارث ، و ام الفضل ، سلمى و اسماء تهذيب تاريخ دمشق ج 6، ص 10، 11 و الاستيعاب ، ص 400 و 4021 برگرفته از: تاريخ سياسى اسلام رسول جعفريان ، ج 1، ص 380. مترجم
214-در سنن ابى داود آمده است كه مردم مدينه از هم پيمانان خود ارث مى بردند.
215- طبقات ابن سعد 1 / 1 270، عثمان بن مظعون بر ام علاء وارد شد. هنگاميكه مريض شد. درمانش كردند سپس هنگامى كه وفات نمود دفنش كردند. رك : همان 6 / 436.
216- نام دو گياه معطر كه در صحراها مى رويد. مترجم
217- سيره ابن هشام 2 / 220 و نيز رك : بخارى : فضائل المدينه 12، مناقب الانصار، 456، المرض 8، 2.
218- ايجاد روحيه تعاون و هماكرى و تاكيد بر الفت همگانى و اتحاد جامعه بر اساس برادرى اسلامى ، از نتايج چنين عقدى بوده است . در واقع بايد اين اقدام را پس از ساختن مسجد، دومين اقدام ضرورى براى تقويت بنيه جامعه اسلامى به شمار آورد. چنين تحولى از جامعه قبيله اى جاهلى ، به امت اسلامى ، مهم ترين مسئله براى رسول خدا صلى الله عليه و آله در دعوت اسلامى بوده است . برگرفته از: تاريخ سياسى اسلام ، رسول جعفريان ، ج 1، ص 382، مترجم .
219-طبقات ابن سعد 3- 2 / 121، 4- 1 / 3، 60، 166.
220- طبقات ابن سعد 3- 2 / 121، 4- 1 / 3، 60، 166.
221- سيره ابن هاشم ، 2/25، 56.
222- همان 2/63.
223- طبقات ابن سعد 2-1/2.
224- سيره ابن هاشم 2/63-75.
225- سيره ابن هاشم 2/55
226- رك : به شرف و جايگاه معنايى آن : بشر مباحث فارس : مباحث عربيه و الشرف عند العرب ، به زبان فرانوسى و نيز به مهد الاسلام الامنس .
227- رك : به شرف و جايگاه معنايى آن : بشر مباحث فارس : مباحث عربيه و الشرف عند العرب به زبان فرانسوى و نيز به مهد الاسلام الامنس .
228- طبقاتت ابن سعد 2- 1 / 6؛ و نيز رك : به ليست نام هاى برگزيدگان تاريخ خليفه 61، ابن اسحاق نام اين برگزيدگان را در هر جنگ سخن از آنها آورده است .
229- متن اصلى نظام نامه در سيره ابن هشام 2 / 119- 121 آمده است ، و در الاموال ابو عبيد 202- 205 و الاموال زنجويه نيز ذكر شده است . هم چنان كه قسمت هايى از اين نظام نامه در دو مصدر ياد شده و تعدادى از مصادر قديمى ذكر گرديده كه محمد حميد الله آنها را در الوثائق السياسيه فى عهد الرسول صلى الله عليه و آله و الخلافة الراشده جمع آورى نموده است .
نام برده آنها را به ترتيب ويژه اى شماره گذارى كرده كه در آينده به آنها اشاره خواهيم كرد. محمد حميد الله به تعدادى از نوشته هاى مستشرقين در اين مورد اشاره نموده كه پس از آن نيز بررسى هايى در اين زمينه به وسيله ديگران صورت پذيرفته كه شايد بتوان گفت در عربى گسترده ترين آنها نوشته دكتر شريف عون در كتاب دبلوماسية الرسول مى باشد. مترجم
230- از رافع بن خديج متولد 12 ه. ق ، در گذشته 74 هجرى . وى از انصار مدينه است . و در جنگ بدر شركت كرد كه پيامبر او را به علت كمى سن از صحنه جنگ بازگردانيد. او در احد و برخى از جنگ هاى ديگر نيز شركت كرد. رك : ابن اثير، اسد الغابه ، ج 2، ص 151 از وى نقل است كه : همانا مدينه منطقه امان و حرم است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را چنان قرار داده اند. آن مطلبى است كه بر روى پوستى خولانى منسوب به قبيله خولان از قبايل يمن كه در تهيه سرمه و پوست و چرم معروف بوده اند نوشته شده است و پيش ماست و اگر بخواهى آن را براى تو مى خوانم . رك : وثائق ، نوشته دكتر حميد الله ، ترجمه دكتر محمود مهدوى دامغانى ، ص 56. م .
231- مطرى محمد بن احمد انصارى مدنى ، مورخ عارف به حديث و فقه ، متولد 671 ه. درگذشته 741 رك : زركلى ، الاعلام ، ج 6، ص 222 گفته است : كعب بن مالك مى گويد پيامبر صلى الله عليه و آله مرا فرستادند كه بر قله كوه هاى مخيص و حفيا و ذوالعشيره و تيم كه كوههاى مدينه است ، نشانه نصب كنم . در اين باره ابو جحيفه مى گويد به حضور حضرت على عليه السلام رسيده است و آن حضرت شمشير خود را خواسته و از غلاف آن قطعه چرمى عربى بيرون آورده و فرموده است پيامبر صلى الله عليه و آله غير از آن قرآن ، نوشته ديگرى جز اين باقى نگذاشته اند و در آن پوست چنين نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است براى هر پيامبر صلى الله عليه و آله حرمى است و حرم من مدينه است .
اين موضوع كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مدينه را حرم و محل امن و امان قرار دادند، در بسيارى از روايات عامه و خاصه آمده است . كلينى در كافى آن را نقل كرده وباب ويژه اى را براى آن گشوده است . شيخ طوسى هم در كتاب مزار تهذيب ، ج 2، ص 5 و صدوق در من لا يحضره الفقيه ص 293 چاپ سربى و شيخ حر عاملى در وسايل الشيعه اين مطلب را آورده اند. براى اطلاع بيشتر رك : استاد على احمدى ؛ مكاتيب الرسول ، ج 1، ص 57 و 257. م .
232- مولى يعنى شخصى كه از نظر نسب جزو آن قبيله به شمار نمى آيد؛ اما با پيمان و يا به آزاد شدن از بندگى توسط آن قبيله ، به عنوان مولاى آن قوم شناخته مى شود. م .
233- در آينده بصورت مفصل درباره اين موضوع صحبت خواهيم كرد. در بخش اداره پس از فتح مكه نيز از آن سخن به ميان خواهد آمد.
234- در تعداد بسيارى از آيات قرآن ، از نماز به عنوان يكى از واجبات موكد ياد شده است بقره 3، 45، 53؛ مائده 91؛ انعام 72، 92؛ اعراف 170. هم چنين برخى آيات ، نماز را به همراه زكات يكى از واجبات مسلمانان ذكر نموده است بقره 43، 110، 177، 277؛ نساء 77، 162؛ مائده 55؛ توبه 5، 11، 18، 71؛ حج 41، 78؛ مومنون 4؛ نور 37، 56؛ نمل 4؛ احزاب 33؛ مزمل ؛ بينه 5؛ مجادله 13 و نيز در برخى آيات انفاق را نيز به همراه آن آورده است : الرعد 2؛ ابراهيم 31؛ حج 35؛ انفال 3؛ شورى 38؛ فاطر 29؛ معارج 22، 23؛ مدثر 43- 44.
زكات نيز يكى از فرايض اسلام است و يكى ديگر از اركان اسلام ، خمس به شمار مى آيد، اما به دليل ارتباط آن با مسايل مالى ، بحث آن را در ضمن بخش ويژه اى كه به ماليه اختصاص داديم انجام مى دهيم .
235- الام 1 / 107.
236- رك : مسند ابن حنبل 1 / 315، 422 از ابن عباس 2 / 109 از ابن عمر، 3 / 161، 4 / 217 از انس ، بخارى : مناقب الانصار 63، 42 و نيز: صحاح : مفتاح كنوز النسه : چگونگى وجوب نماز در شب معراج و چگونگى تغيير آن از پنجاه به پنج نماز.
237- مسند ابن حنبل 3 / 148 و 4 / 207.
238- تفسير طبرى 15 / 77.
239- بخارى : الصلاة 18. تقصير الصلاة 18- 5 ابن هشام همه به روايت از عروه . سمند ابن حنبل 2 / 4900. از ابوهريره ؛ و نيز: قسمت هاى مختلف كتاب هاى حديث درباهر ذكر دو ركعتى بودن نماز: مفتاح كنوز السنة : نماز در اصل دو ركعت دو ركعت بود و نماز دو به دو بود.
240-تفسير طبرى 1/1263
241- مسند ابن حنبل 1 / 355.
242- وفاء الوفا 1 / 299.
243- سيره ابن هشام 3 / 214، 215.
244- تاريخ المدينه 1 / 124؛ وفاء الوفا 2 / 8.
245- تفسير طرى 1 / 2749؛ و رك : تاريخ يعقوبى 2 / 159. در آغاز خلافت امويان منبر در مصلى قرار داده شد: بخارى : بخش خروج به مصلى بدون منبر؛ تاريخ يعقوبى 2 / 265.
246- مسند ابن حنبل 1 / 242، 325.
247- همان 3 / 310.
248- همان 1 / 249، 285، 354.
249- تفسير طبرى ، 3 / 131. چاپ محمود شاكر.
250- همان 3 / 138.
251- همان 3 / 183- 139، 527، 529 به روايت از زيد.
252- مسند ابن حنبل 1 / 250، 350.
253- تفسير طبرى ، 3 / 139.
254- همان 3 / 127، 137، 139.
255- تفسير طبرى 3 / 139 از ابن جريح ، و از قتاده ، 137 از ابن مسيب و نيز رك : روايات ديگرى در ص 157 .
256- بخارى : ايمان 30، تفسير 18؛ تفسير طبرى 133.
257- تفسير طبرى 174.
258- تفسير طبرى كه در آن راى سعيد بن مسيب و ابو عاليه و ابن جريح آمده است و نيز رك : مسند ابن حنبل 350، 357، 250.
259- تفسير طبرى كه در آن راى سعيد بن مسيب و ابو عاليه و ابن جريح آمده است و نيز رك : مسند ابن حنبل 250، 350، 357.
260- تفسير طبرى 199 قتاده 157، 223 سدى .
261- بقره 125 و 8 ، ال عمران و 7، ابراهيم 35، 37، حج 26.
262- انعام 74، صافات 83، زخرف 26- 8، شعراء 70، توبه 114، مريم 41، انبياء 157، عنكبوت 34، توبه 7.
263- نساء 163
264- انعام 83، 90
265- بقره 130.
266- همان 134.
267- همان 124
268- مريم 58 .
269- نساء 125.
270- بقره 135، آل عمران 67، 95، انعام 161، نحل 120.
271- نام دو ماه از سال شمسى ، كه ميان ماههاى ايلول و كانون اول واقع اند و آن دو ماه عبارت آند از: تشرين اول كه ماه دهم است و 31 روز دارد و تشرين دوم كه ماه يازدهم است و سى روز دارد. ماه اول اكتبر و ماه دوم نوامبر ناميده مى شود. مترجم .
272- پيروان كيش مانويت ؛ مانى در قرن سوم ميلادى مى زيسته است . مترجم
273- بخارى : باب ايام الجاهلية ؛ حازمى : الاعتبار فى الناسخ .
274- بخارى : تفسير سوره كهف ؛ و نيز رك : الموطا 1 / 195.
275- تفسير طبرى ، 3 / 426 به بعد.
276- در اين تفسير جاى سخن بسيار است . اين سه مرحله نزولى است كه نه پيامبر از آن چيزى فرموده و نه شاهدى دارد. اين درست است كه بزرگانى چون حاكم و طبرانى و ابن حجر و ابن كثير و سيوطى و زركشى و بيهقى و ديگران آن را نقل كرده اند و اسنادش را صيحح دانسته اند را صحيح دانسته اند، اما انتهاى سخن به ( ( (ابن عباس))) مى رسد. اين حديث هم خبرى از امور غيبى است . نزول قرآن است از لوح محفوظ به آسمان دنيا، ابن عباس از كجا خبر شده ؟ همه علماى حديث اين را از امور غيبى مى دانند. چيزى كه بازگويى آن از هيچ صحابى پذيرفته نمى شود. چيزى كه به اصول اعتقادات مربوط نباشد، مقتضى تعبد نيست و تعقل هم در آن شرط است . فايده چنين نزولى به آسمان چيست ؟ لابد كار جبرئيل را آسان تر مى كرد! يا مصلحت پيامبر ايجاب مى كند كه توقع وحى را از نزديك ترين جهات داشته باشد؟! چرا سخن هادى مردم از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شود و وحى را از نزديك ترين جهات داشته باشد؟! چرا سخن هادى مردم از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شود و مدتى آنجا بماند آيا بايد ساكنان ملاء اعلى و ملكوت خدا از آن آگاه گردند؟ اين كلام خدا براى بيان مرز حق و باطل جهت مردم است نه فرشتگان آسمانى ؛ البته نزول به آسمان چنانكه ( ( (ابوشمامه))) و همفكرانش گفته اند تعظيم است و تفخيم ، اما آن مطلب ديگرى است و جمع كردن ميان اين آيات و واقعيت ، سخن ديگرى است . ( ( (م))).
277- رك : انساب الاشراف 1 / 276.
278- ظهار يك نوع سوگند جاهلى بوده است كه مردان به هنگام نزاع خود با همسران ياد مى كرد و مى گفته اند: تو در حكم مادر من هستى كه در اين حال آميزش با او ديگر جايز نبوده است . اين نوع سوگند، از نظر اسلام حرام و داراى عقوبت است . رك : شرايع الاسلام ، كتاب الظهار. مترجم .
279- براى آگاهى بيشتر از انحرافى كه در مسير اسلام پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله به وسيله منافقين مسلمان نما به وجود آمده و در اين راستا با غصب خلافت از حضرت على عليه السلام و انداختن آن در دامان ديگران و كه در پايان به خلافت معاويه و يزيد! و سپس ديگر خلفاى جبار اموى و عباسى منتهى گرديد، رك : تاريخ خلفاء رسول جعفريان . مترجم
280- مفسرين درباره شان نزول اين آيه عقيده دارند كه يان آيه دوباراه ، نخست پس از واقعه غدير خم و نصب ولايت و جانشينى حضرت على عليه السلام از سوى پيامبر در مراجعت از حجة الوداع و ديگرى در روزهاى پايانى زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله نازل گرديده است . براى اطلاع بيشتر از اين حقيقت رك : تفسير الميزان و نيز الغدير، ج 1. م
281- طبقات ابن سعد 3- 2 / 2.
282- همان 3- 1 / 83؛ 4- 2 / 95؛ و نيز ر.ك ؛ عاليه 2- 1، 3- 2 / 39.
283- سيره ابن هشام 1 / 273؛ وفاء الوفا1 / 162.
284- انساب الاشراف 325.
285- همان 1/140، 2 / 153.
286- وفاء الوفا2 / 139.
287- همان 2 / 139.
288- معجم البلدان ياقوت 4 / 514؛ 2 / 308.
289- طبقات ابن سعد 3- 2 / 28.
290- وفاء الوفا 1 / 138.
291- همان 2 / 29.
292- مغازى واقدى 2 / 451.
293- همان 896.
294- همان 997، 1051.
295- سيره ابن هشام 2 / 46.
296- طبقات ابن سعد 4- 2 / 2.
297- سيره ابن هشام 4 / 315؛ مغازى واقدى 173؛ وفاء الوفا 196
298- همان .
299- سيره ابن هشام 2 / 216.
300- طبقات ابن سعد 3- 2 / 90


پى نوشت ها 2

301- سيره ابن هشام 2 / 216؛ طبقات ابن سعد 3 / 90
302- سيره ابن هشام 2 / 216.
303- طبقات ابن سعد 3- 2 / 90
304- سيره ابن هشام 216، 177 طبقات ابن سعد 175
305- سيره ابن هشام 3 12/ طبقات ابن سعد 2- 1 / 25، انساب الاشراف 1 / 313.
306- طبقات ابن سعد 3- 2 / 128؛ سيره ابن هشام 2 / 236.
307- سيره ابن هشام 216.
308- سيره ابن هشام 216؛ انساب الاشراف
309- مغازى واقدى 441.
310- همان .
311- طبقات ابن سعد 3 / 29.
312- انساب ابن حزم 325.
313- وفاء الوفا 2 / 138.
314- وفاء الوفا 2 / 138.
315- طبقات ابن سعد، 2- 56؛ و نيز رك : سيره ابن هشام 335.
316- به نقل از بلاذرى : روايت ديگرى حكايت از آن دارد كه امام على عليه السلام وى را به قتل رسانده است . انساب الاشراف ج 1، ص 374 . مترجم .
317- سيره ابن هشام 4 / 312؛ طبقات ابن سعد 3- 462.
318- سيره ابن هشام 312.
319- طبقات ابن سعد 3- 2 / 36، 6.
320- مسند ابن حنبل 368؛ 49.
321- بخارى : خاتمه 80.
322- بخارى : جنائز 79، جهاد 16، بشماره از روى كتاب اصلى ابن حنبل 423- و نيز نظر كنيد به مسلم : متن 86، ابو داود شماره از روى كتاب اصلى ، و ترمذى : متن 16.
323- بخارى ، جنائز 79؛ مسند ابن حنبل 457.
324- مسند ابن حنبل 148.
325- همان و نيز رك : مسند تاريخ مدينه ابن شبه 401
326- احزاب 2.
327- اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هولاء دينهم انفال .
328- قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لا تمتعون الا قليلا احزاب 16.
329- مدثر 31.
330- رك : توبه 70، نساء 142، تحريم 48.
331- احزاب 73، فتح 6.
332- توبه 64- 65.
333- نساء 140.
334- نساء 145.
335- صحيح بخارى : ايمان 24، جزيه 17، شهادات 28، ادب 69؛ صحيح مسلم : ايمان 106 و نيز رك : به مسند ابن حنبل 1 / 22 و نيز در قسمت اكراه منافقين از انصار: صحيح بخارى : ايمان 10، مناقب الانصار 4؛ صحيح مسلم ، ايمان 127.
336- صحيح بخارى : ايمان 24، جزيه 17، شهادات 28، ادب 69؛ صحيح مسلم : ايمان 106، 107 و نيز رك : به مسند ابن حنيل 1 / 22، و نيز در قسمت اكراه منافقين از انصار: صحيح بخارى : ايمان 10 مناقب الانصار 4؛ صحيح مسلم ؛ ايمان 127.
337- سيره ابن هشام 2 / 152.
338- طبقات ابن سعد 8 / 304.
339- همان 8 / 331.
340- همان 3- 2 / 63.
341- سيره ابن هشام 2 / 147 .
342- انساب الاشراف 1 / 274؛ المحبر 468.
343- همان .
344- سيره ابن هشام ، طبقات ابن سعد 2 / 11.
345- سيره ابن هشام 3 / 364؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 73.
346- سيره ابن هشام 2 / 174.
347- انساب الاشراف 1 / 274؛ المحبر 468.
348- تفسير طبرى 9 / 77؛ انساب ابن حزم 323.
349- سيره ابن هشام 2 / 416؛ طبقات ابن سعد 1 / 276.
350- طبقات ابن سعد 2- 2 / 112؛ و نيز رك : سيره ابن هشام 2 / 144؛ انساب الانساب 1 / 276.
351- طبقات ابن صعد 3- 1 / 6؛ 3- 2 / 77.
352-ض همان 3- 2 / 22.
353- همان 2- 1 / 29.
354- سيره ابن هشام 3 / 231، 238.
355- همان 3 / 197.
356- همان 3 / 167.
357- طبقات ابن سعد 4- 2 / 89.
358- طبقات ابن سعد 3 / 2- 0.
359- همان 3 / 85. سيره ابن هشام 2 / 220.
360- طبقات ابن سعد 3- 2 / 96؛ سيره ابن هشام 4 / 185، و در باره شركت او در بدر، 342.
361- سيره ابن هشام 2 / 216
362- سيره ابن هشام 220.
363- همان .
364- طبقات ابن سعد 1- 1 / 15.
365- مسند ابن حنبل 203.
366- صحيح بخارى : تفسير سوره مائده ؛ مسند ابن حنبل 253.
367- سيره ابن هشام 427. و نيز رك : وفاء الوفا 198؛ الاعتبار فى الناسخ و المنسوخ حازمى 175.
368-سيره
369- سيره ابن هشام 192.
370- صحيح بخارى : تفسير 24، ايمان 13، مغازى 34، شهادات 25؛ مسند ابن حنبل 96؛ سيره ابن هشام .
371- منافقون 8 و نيز رك : صحيح بخارى 28؛ مسند ابن حنبل 392 سيره ابن هشام 334 و طبقات ابن سعد 270.
372- مسند ابن حنبل 368.
373- رك : سيره ابن هشام 334.
374- تفسير طبرى 1695؛ سيره ابن هشام 173 و اضافه مى كند آنان ادعا مى كردند كه تعدادشان از دو لشكر كمتر نيست .
375- رك : به صحيح ؛ بخارى : جنائز مسند ابن حنيل سيره ابن هشام 21.
376-مورخان نوشته اند كه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، گروهى ادعاى نبوت كرده ، جماعتى مرتد شده تارج شاهى بر سر گذاشتند و كسانى هم از پرداخت زكات خوددارى كردند مى دانيم كه پس از فتح مكه ، اعراب باديه نشين يكى پس از ديگرى مسلمان شدند. اين در حالى بود كه آنان نه به درستى اسلام را مى شناختند و نه مى توانستند به سادگى عقايد كهن جاهلى خويش را رها سازند. مسئله پرداخت زكات نيز براى آنان مشكلى جدى بود كه در اصل ، آن را نوعى باج گيرى از سوى مسلمانان مى دانستند.
در ميان قبايلى كه مرتد شناخته شدند، كسانى بودند كه ابوبكر را قبول نداشتند و طالب حكومت اهل بيت پيغمبر بودند. آنها مى گفتند: ابوبكر هيچ عهدى با آنان نداشته و اطاعت او بر آنان واجب نيست . باور آنان ، اين بود كه مهاجرين و انصار به دليل حسادت ، مانع از روى كار آمدن اهل بيت شده اند. به گزارش واقدى و ابن اعثم يكى از طوايفى كه به عنوان مرتد شناخته شد، طايفه اى از كنده ساكن در حضرموت بود. آنان مى گفتند كه ما تا رسول خدا صلى الله عليه و آله زنده بود از وى اطاعت مى كرديم ، اكنون نيز اگر شخصى از اهل بيت او به سر كار آيد از وى اطاعت مى كنيم ؛ در حالى كه ابوبكر هيچ حق حكومت و بيعت بر ما ندارد. مى گويند زياد بن لبيد كه مسئول جمع آورى زكات از ميان آنان بود، شبانه از آن منطقه گريخت و ضمن اشعارى طايفه مزبور را مرتد ناميد: با شما خواهيم جنگيد تا از ابوبكر اطاعت كنيم و... و تا آن كه بعد از كفر و ارتداد بگوييد كه ديگر به كفر باز نخواهيد گشت .
در اين كه زمينه ارتداد فراهم بوده و كسانى مرتد شده اند، ترديدى وجود ندارد، اما به درستى روشن نيست ؟ كدام يك از كسانى كه مرتد شده اند، به واقع در شمار مرتدين واقعى هستند و كدام يك ، صرفا به دلايل سياصى يا مذهبى ديگرى حاضر به پذيرش دولت مدينه نشده اند. به عنوان نمونه يكى از اين گروه ها، طايفه مالك بن نويره بود كه بدون هيچ گونه ترديدى ، صرفا به دلايل شخصى خالد و انگيزه هاى پست او مورد تهاجم و كشته شدن قرار گرفته . بنابر اين ، متاسفانه در تاريخ اين دوران ، همه را به عنوان جنگ هاى رده يادكرده اند كه لازم بود تذكر داده شود كه همگى اين چنين اند. تاريخ خلفا، نوشته رسول جعفريان ص 33 - 32 مترجم .
377- طبقات ابن سعد 3- 2 / 1.
378- وفاء الوفا 1 / 112.
379- همان 113 الدرة الثمينه ابن نجار چاپ شده در پايان كتاب شفاء الغرام 2 / 324.
380- همان ، 1 / 116.
381- همان ، در قسمت چاپ شده كتاب ابن نجار، تعداد اطم هاى آنان را در قديم 127 عدد نوشته است . 2 / 327.
382- ابن رسته 62.
383- الاغانى 19 / 5.
384- وفاء الوفا 1 / 115 ؛ 319 از ابن زباله .
385- وفاء الوافا 319- 320؛ ابن نجار 323.
386- وفاء الوفا 116.
387- همان 391 .؛ و نيز رك : ابن نجار 325.
388- الاغانى 19 / 5.
389- وفاء الوفاء 317؛ نيز رك : 116.
390- همان 309.
391- همان 1 / 16.
392- همان 2 / 125.
393- همان 2 / 125.
394- همان 1 / 116.
395- همان 1 / 611.
396- وفاء الوفا 1 / 114.
397- سيره ابن هشام 3 / 256.
398- سيره ابن هشام 3 / 256.
399- سيره ابن هشام 256، سمهودى 1 / 114.
400- سيره ابن هشام 3 / 256، سمهودى 1 / 114.
401- سيره ابن هشام 3 / 256.
402- تفسير طبرى 8 / 510.
403- مسند ابن حنبل 1 / 246.
404- طبقات ابن سعد 2- 1 / 54.
405- تاريخ المدينه ابن شبه 173.
406- اسباب النزول 147.
407- معجم ما استعجم بكرى 1056.
408- صحيح بخارى : مناقب 23؛ مناقب الانصار 52؛ لباس 7؛ طبقات ابن سعد 1- 2 / 143.
409- مسند ابن حنبل 2 / 9، صحيح بخارى ؛ انبياء 5.
410- مسند ابن حنبل 3 / 133، 346.
411- مسند ابن حنبل 4 / 286، ابن ماجه : حدود 10؛ بخارى : تفسير سوره 3، 4.
412- بخارى : حدود 4: مسند ابن حنبل 2 / 5 و نظر كنيد به نجا.
413- بخارى : اذان 1؛ ابن ماجه : اذان .
414- سيره ابن هشام 2 / 139، 194؛ مسند ابن حنبل 2 / 451، تفسير طبرى 4 / 129، صحيح بخارى ؛ جزيه 6، اعتصام 18.
415- مسند ابن حنبل 2 / 451.
416- الاغانى 16 / 15.
417- سيره ابن هشام 2 / 139، و نيز رك : به تفسير طبرى 4 / 129.
418- حبر در زبان عبرى به معناى عالم دين است مترجم .
419- همان 2 / 194.
420- همان 2 / 187.
421- همان 2 / 194.
422- همان 2 / 136.
423- سيره ابن هشام 2 / 137، 139.
424- تفسير طبرى 8 / 466؛ 196. طرى مى گويد كه جبت و طاغوت مورد نظر قرآن ، شخص او بوده است 8 / 464.
425- تفسير طبرى 4 / 464.
426- سيره ابن هشام 2 / 135- 138 و رك : 2 / 191، 196، مسند ابن حنبل 2 / 346، 363، 416.
427- سيره ابن هشام 197- 98، و رك ، انساب الاشراف 1 / 283.
428- سيره ابن هشام 2 / 16، 173.
429- سيره ابن هشام 2 / 164. ابن حنبل به دو طايفه يهودى بدون آنكه نامى از آنها ببرد اشاره كرده است ، مسند 1 / 246.
430- ابن اسحاق در حاشيه الروض الانف 2 / 189.
431- وفاء الوفا 1 / 198.
432- طبقات ابن سعد 3- 2 / 3، واحدى مى گويد سعد بن عباده داراى پشتيبان بسيارى از يهود بو كه در پيروزى آنان شركت داشت . اسباب النزول 147.
433- سيره ابن هشام 3 / 255، 257.
434- وفاء الوفا 1 / 218.
435- سيره ابن هشام ، 2 / 186، 3 / 31.
436- بقره 246.
437- بقره 246.
438- آل عمران 49 مائده 110.
439- مائده 78.
440- بقره 47، 122 جائيه 16، يونس 3.
441- مريم 58.
442- بقره 85، يونس 93، جائيه 171.
443- مائده 32.
444- مائده 13.
445- مائده 71.
446- مائده 81.
447- بقره 111.
448- بقره 135- 137.
449- مائده 64.
450- توبه 30.
451- توبه 30- 32.
452- مائده 82.
453- مائده 64.
454- مائده 18.
455- بقره 120.
456-مائده 51.
457- شعراء 196.
458- اعلى 81- 19.
459- بقره 89 آل عمران 81، احقاف 12، انعام 2.
460- انعام 114.
461-آل عمران 23- 24.
462- آل عمران ، 70، 98 نساء 150- 152 و نظر كنيد به بقره 105 حشر 1 / 11.
463- آل عمران 9.
464- مائده 58.
465- مائده 62.
466- مائده 77- 81.
467- مائده 54.
468- بقره 109.
469- آل عمران 186.
470- مائده 57.
471- سيره ابن هشام 2 / 185، تفسير طبرى 8 / 445، چاپ محمد شاكر؛ التحفه اللطيفه 1 / 289.
472- سيره ابن هشام 2 / 185.
473- تفسير طبرى 8 / 510.
474- طبقات ابن سعد 1- 2 / 134؛ مسند ابن حنبل 2 / 240.
475- سيره ابن هشام 2 / 135.
476- سيره ابن هشام 2 / 137- 9؛ انساب الاشراف 1 / 185.
477- سيره ابن هشام .
478- وفاء الوفا /1 198، 2 / 446- 7.
479- سيره ابن هشام 2 / 24.
480- تفسير طبرى 8 / 826، ابن سعد روايت مى كند كه معروف ترين كسى كه اسلام آورده مخيريق بوده كه رسول خدا اموال او را بخشيد.
481- سيره ابن هشام 3 / 857.
482- همان 2 / 427.
483- اذرعات منطقه اى در نزديكى شهر درعا در سوريه كنونى است . مترجم
484- سيره ابن هشام 2 / 427، وفاء الوفا 1 / 198.
485- وفاء الوفا 1 / 113، 216.
486- طبقات ابن سعد 2- 1 / 41، 12.
487- در نقل اخبار غزوه بنى نضير و علت آن ، روايات متعددى وجود دارد.
488- در اين باره از شش روز تا بيست و يك روز گفته اند. الصحيح من سيرة النبى ، ج 6، ص 24. ابن هشام نيز اين محاصره را شش روز گفته است .
489- طبقات ابن سعد 2- 1 / 41.
490- سيره ابن هشام 3 / 193- 4؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 47. تفسير طبرى 8 / 449، و نيز رك : مسند ابن حنبل 2 / 149.
491- سيره ابن هشام 3 / 192.
492- طبقات ابن سعد 2- 1 / 41.
493- طبقات ابن سعد 2- 1 / 41، 1 / 183؛ مسند ابن حنيل 1 / 25؛ و نيز رك : به بحث اينجانب احكام الرسول صلى الله عليه و آله فى الاراضى المفتوحه كه در مجله دانشكده ادبيات و علوم سال 1956 منتشر شده است .
494- طبقات ابن سعد 2- 1 / 54؛ سيره ابن هشام . 263 و
495- تفسير طبرى 10 / 510.
496- سيره ابن هشام 3 / 262، 464.
497- همان 3 / 263.
498- همان 3 / 255، 257.
499- طبقات ابن سعد 2- 1 / 54.
500- سيره ابن هشام .
501- بخارى : 64- 15، وفاء الوفا 1 / 221.
502- طبقات ابن سعد 2- 1 48، 55؛ سيره ابن هشام 3 / 236.
503- طبقات ابن سعد 2- 1 / 48.
504- به روايت ابن اسحاق ، پرچم سپاه در حمله به قلعه قريظه ، در دستان على بن ابى طالب عليه السلام قرار گرفته بود. مسلمانان به قلعه قريظيان نزديك مى شدند؛ در حالى كه آنان به رسول خدا صلى الله عليه و آله ناسزا مى گفتند سيره ابن هشام
سپاه اسلام پس از محاصره قلعه و تيراندازى فراوان ، آنها را به ننگ آوردند. ابن هشام مى گويد: برخى از محدثانى كه به آنان اعتماد دارم ، برايم نقل كردند كه سبب تسليم شدن آنان ، اين بود كه على بن ابى طالب عليه السلام فرياد كشيد: به خدا سوگند يا شربتى كه حمزه نوشيدمى نوشم و يا قلعه آنان را مى گشايم و قدم جلو نهاد، در آن لحظه قريظيان گفتند: اى محمد! حكميت سعد بن معاذ را مى پذيريم . به نقل از: تاريخ سياسى اسلام ، سيره رسول خدا، رسول جعفريان ، ص ‍ 526 مترجم .

505- سيره ابن هشام 3 / 453. 4.
506- همان 254- 256؛ و رك : طبقات ابن سعد 2- 1 / 54 اما مسند او درباره خبر قتل مطلبى ذكر نمى كنند.
507- رك : صحيح بخارى : جهاد 186، ستئذان 26، مغازى 20، مناقب الانصار 2؛ صحيح مسلم : جهاد 6؛ مسند ابن حنبل 2 / 33، 76؛ 6 / 312.
508- مغازى واقدى 818.
509- مسند ابن حنبل 2 / 149.
510- الاموال 110.
511- مغازى واقدى 501.
512- همان 510.
513- همان 506.
514- همان 512- 13.
515- همان 513.
516- همان 516.
517- همان 515.
518- همان 523.
519- همان 381 ، 388؛ طبقات ابن سعد 85- 2.
520- همان 388. طبقات ابن سعد 8 / 85.
521-حشر 23.
522-انعام 127، يونس 35.
523-آيات متعلق به اين موضوع را در: الفهرست المفصل ببينيد (ماده مسلم).
524- و درباره حرمت آن رك : مائده 2؛ 67.
525- سيره ابن هشام 2 / 230، طبقات ابن سعد 2- 1 / 2.
526- همان 2 / 224؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 3.
527- همان 2 / 236؛ طبقات ابن سعد 2 1 / 4.
528- در محدوده اين حمله ها و تاريخ و فرماندهى آنها، بر جلد دوم طبقات ابن سعد اعتماد نموده ايم . در اين باره ، گزارش ابن سعد اختلاف اندكى با گفته هاى واقدى در كتاب المغازى دارد و آنچه كه از سوى ابن اسحاق در اين باره عنوان شد، تاريخ آنها را با ماه تعيين نموده است .
529- طبقات ابن سعد 2- 2 / 7، 14؛ 15، انساب الاشراف 289.
530- سيره ابن هشام 2 / 253.
531- سيره ابن هشام 2 / 263، 269.
532- سيره ابن هشام 2 / 258؛ انساب الاشراف 291.
533- طبقات ابن سعد 2- 1 / 9؛ انساب الاشراف 289.
534- سيره ابن هشام 2 / 265.
535- همان 282.
536- سيره ابن هشام 2 / 253- 4.
537- هم اكنون منطقه بدر به شهرى تبديل شده است . اين منطقه در 155 كيلومترى مدينه است و فاصله اى در حدود 310 كيلومتر با مكه و حدود 45 كيلومترى با ساحل درياى سرخ دارد. ( ( (مترجم))).
538- طبقات ابن سعد 2- 1 / 9؛ انساب الاشراف 1 / 293.
539- سيره ابن هشام 2 / 258.
540- سيره ابن هشام 2 / 260، 267، 269.
541- انساب الاشراف 1 / 198.
542- طبقات ابن سعد 2- 1 / 14.
543- سيره ابن هشام 2.
544- سيره ابن هشام 2 / 267.
545- طبقات ابن سعد 2- 1 / 18- 19، 22.
546- طبقات ابن سعد 2- 1 / 23.
547- سيره ابن هشام 2 / 421، 425؛ طبقات ابن سعد 1 / 23؛ سيره ابن هشام 2 / 294.
548- طبقات ابن سعد 2- 2 / 20.
549- سيره ابن هشام 3 / 4- 5؛ ابن سعد 2- 1 / 26.
550- سيره ابن هشام 3 / 12؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 25؛ انساب الاشراف 1 / 313.
551- سيره ابن هشام 3 / 7؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 26.
552- سيره ابن هشام 3 / 8؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 27؛ 34؛ انساب الاشراف 1 / 315.
553- سيره ابن هشام 3 / 7.
554- سيره ابن هشام 3 / 77 و بعد از آن .
555- سيره ابن هشام 3 / 45؛ انساب الاشراف 1 / 327.
556- همان 3 / 52، 56؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 35.
557- واقع در 330 كيلومترى مدينه كه يكى از چاه هاى دشمن در آن قرار داشت . مترجم .
558- آن شخص عبد الله بن انبس نام داشت . مترجم
559- سيره ابن هشام 3 / 184؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 36.
560- رجيع نام چاه آبى از قبيله هذيل بوده كه در هفتاد كيلومترى شمال شهر مكه قرار داشته است . حادثه رجيع بنا به نقل برخى مورخان ، در صفر سال چهارم و به قول عده اى ديگر در سال سوم ، اندكى پس از غزوه احد صورت گرفته است . واقدى به نقل از عروة بن زبير مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله اصحاب رجيع را به عنوان جاسوسى به سوى مكه فرستاد تا از قريش اخبارى به دست آورند و نقل ديگرى مى گويد: بنى لحيان از دو قبيله عضل و قاره كه از قبيله بنى هون بن خزيمة بن مدركه بودند خواستند در توطئه مشتركى به بهانه اسلام آوردن به نزد رسول خدا رفته و مبلغان ايشان را دستگير كرده و به قريش بسپارند. از اين گروه ، سه يا چهار تن ، به اسارت تن نداده و به شهادت رسيدند و سه نفر ديگر اسير شده و به مكه برده شدند. يكى از آنان به نام عبد الله بن طارق در مرالظهران خود را از قيد آزاد كرده و با آنان به جنگ پرداخت ، اما در اثر سنگسار شدن به شهادت رسيد. دو تن ديگر به نام هاى حبيب بن عدى و زيد بن الدثنه به دست مشركان سپرده شدند كه به انتقام كشتگان آنها در بدر، به شهادت رسيدند. مغازى واقدى ، ج 1، ص 362- 361. مترجم .
561- سيره ابن هشام 3 / 160- 166؛ طبقات ابن سعد 2- 2 / 39.
562- سپاه حضرت به ناحيه اى كه به آن ذات الرقاع گفته مى شد و در فاصله تقريبى 85 كيلومترى مدينه بود، حركت كرد. رسول خدا دسته هايى را به اين سو و آن سوى منطقه فرستاد، اما دشمن به قله هاى كوه پناه برد. گفته اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين سفر، نخستين بار نماز خوف به جا آورد. مترجم .
563- سيره ابن هشام 3 / 214- 216؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 43.
564-طبقات ابن سعد 2- 1 / 45.
565- به اعتقاد محققين ، آيه فلك و اثبات پاكى دامن همسر پيامبر، متعلق به ماريه قبطيه بوده است و ارتباطى با عايشه نداشته ، اما راويان دروغ پرداز، بعدها با قلب حقيقت آن را متعلق به عايشه قلمداد نمودند رك حديث الافك ، سيد جعفر مرتضى عاملى . مترجم .
566- سيره ابن هشام 3 / 341 رك : الافك : نجارى : الشهادت 2 / 15، مغازى واقدى 34؛ مسند ابن حنبل 6 / 59- 61؛ 194، 367.
567- اين منطقه در فاصله پنج روز راه تا دمشق و پانزده روز راه تا مدينه است . مترجم .
568- طبقات ابن سعد 2- 1 / 44؛ سيره ابن هشام 3 / 22.
569- سيره ابن هشام 3 / 190، 229- 230.
570- مغازى واقدى 441.
571- مغازى واقدى 443.
572- همان 479.
573- سيره ابن هشام 3 / 230.
574- وى به همراه احزاب بغات در صفين بر عليه امير المومنين على عليه السلام و در كنار معاوية بن ابى سفيان جنگيد و اين چنين احزاب در دوران جاهليت خود با دوران پس از اسلام با يكديگر همراه بودند. اميرالمونين در تحريض مردم كوفه بر ضد قاسطين مى فرمود: سيروا الى بقيه الاحزاب ؛ يعنى حركت كنيد به سوى باقى مانده هاى احزاب به نقل از: سيره رسول خدا، رسول جعفريان ، ص 506. مترجم .
575-مغازى واقدى 477.
576- مغازى واقدى 444.
577- سيره ابن هشام 3 / 243، 246؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 48.
578- واقدى 451.
579- طبقات ابن سعد 2- 1 / 48.
580- واقدى مى گويد: بنى عبد الاشهل كه در حره شرقى ساكن بودند، از راتج تا پشت آن را پايين تر آن را به سوى مركز مدينه خندق كندند، به گونه اى كه خندق تا پشت مسجد النبى ص آمد. مترجم .
581- خربى در نزديكى مسجد قبلتين است كه در غرب كوه سلع قرار دارد. مترجم .
582- مغازى واقدى 446؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 47- 48؛ سيره ابن هشام 3 / 232.
583- ناحيه وسيع شمال مدينه به سمت ذى الحليفه . مترجم
584-مغازى واقدى 444.
585- در نزديكى احد و رومه مترجم))).
586- واقدى اختلافات روايات درباره زمان محاصره را بين دو هفته و بيست و چند روز ذكر كرده است 491.
587- ابن هشام 238، 241؛ واقدى 470.
588- سيره ابن هشام 3 / 273؛ مغازى واقدى ؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 49.
589- مغازى واقدى 444.
590- مغازى واقدى 480.
591- طبقات ابن سعد 2- 1 / 50.
592- سيره ابن هشام 3 / 247؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 48.
593- سيره ابن هشام 3 / 1 / 23.
594-سيره ابن هشام 3 / 239، واقدى 417- 8، 483؛ انساب الاشراف 1 / 246.
595- سيره ابن هشام 3 / 229- 230.
596- مخلوطى از پشم و خون تازه . مترجم
597- مغازى واقدى 478.
598- سيره ابن هشام 3 / 274د انساب الاشراف 1 / 274.
599- مغازى واقدى 572- 3؛ طبقات ابن سعد 2 / 69، و درباره تعدان آنان رك : مسند ابن حنبل 3 / 420.
600- حديبيه در 22 كيلومترى غرب شهر مكه و در راه جده واقع است . مترجم .


پى نوشت ها 3

601- حديبيه 22 كيلومترى غرب شهد مكه و در راه جده واقع است . مترجم .
602- مغازى واقدى 579.
603- سيره ابن هشام 3 / 360.
604- مغازى واقدى 601.
605- مغازى واقدى 593؛ سيره ابن هشام 3 / 356- 7.
606- رسول خدا صلى الله عليه و آله در آغاز عمر بن خطاب خواست تا به مكه رفته با قريش سخن بگويد. او گفت : از قريش بر جان خود هراس دارد؛ زيرا قريش با وى دشمنى دارند و كسى از بنى عدى در مكه از او دفاع نمى كند رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى نگفت : و عمر، خود، عثمان را معرفى كرد. ملاحظه مى نماييد در جاى جاى تاريخ ، همواره نقاط ضعف و لغزش ها را تاريك و محو نموده و سعى در جلوه دادن فضايل دروغين اين غاصبين خلافت و ولايت داشته اند. در جايى عمر آنقدر شهامت و قدرت داشته است ! كه به هنگام هجرت خود از مكه به مدينه ، به قريشيان اعلان جنگ داده است ! عمر حال اين قدرتمند با شهامت ، از حركت به سوى مكه به عنوان نماينده پيامبر صلى الله عليه و آله سرباز مى زند! با بررسى شخصيت عمر در آن هنگام ، آيا اين سوال مطرح نمى شود كه يك هيزم فروش ، چه اندازه قدر و ارزش در يك جامعه ، آن هم در جامعه مكى داشته باشد؟ تاريخ ، مظلوميت اهل بيت را نمايان مى سازد. مترجم
607- واقدى 603- 602.
608- در اين لحظه ، شمارى از اصحاب درباره موضع پيامبر صلى الله عليه و آله اظهار ترديد كردند. واقدى مى گويد: هنوز موافقت نامه نوشته نشده بود كهه عمربن خطاب رو به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده و گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله مگر ما مسلمان نيستيم ؟ حضرت فرمودند: آرى ؛ عمر گفت : پس چرا در دين خود اظهار خوارى و حقارت كنيم ؟ حضرت فرمودند: من بنده خداوند و فرستاده او هستم و هرگز با فرمان او مخالفت نمى كنم و او نيز مرا تباه نخواهد كرد. واقدى مى افزايد: پس از آن عمر نزد ابوبكر رفت و نظير همين مطالب ميان آنان رد و بدل شد. با اين حال عمر سخت ناراحت بود و مى گفت : چرا ما بايد خوارى در دين را بپذيريم ؟ ابن عباس مى گويد: بعدها عمر در دوره خلافتش به من گفت : در آن روز خيال و شك و ترديدى برايم حاصل شد كه از آغاز مسلمانى خود تا آن روز گرفتارش نشده ! بودم و اگر در آن روز كسانى را مى يافتم كه به واسطه آن دست از مسلمانى بر مى داشتند، من هم دست بر مى داشتم ! او همان گونه كه به ابن عباس گفته ، گويا در اين انديشه بوده كه اسلام بهانه اى براى رسيدن به چنين قدرتى بوده ، گرچه او مى گويد كه به هر روى خداوند او را از اين مهلكه نجات داده است . در مباحث كلامى مربوط به امامت ، عالمان شيعه برخورد وى را در حديبيه به عنوان نقطه ضعف مهم او در نافرمانى از خواست پيامبر صلى الله عليه و آله تلقى مى كنند. او با اين برخورد نشان داد كه چندان اطمينانى به تصميم گيرى هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله ندارد و شاهد او اين كه به هر روى مگر نه اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله خواب ديده بود كه وارد كعبه شده ، پس چرا اكنون مى پذيرد كه آن سال برگردد. چالب آن كه عمر با وجود داشتن روحيه افراطى ، در صحنه جنگ كمتر خاطره شجاعانه اى از خود نشان داده است .
609- مغازى واقدى 603- 605.
610- سيره ابن هشام 3 / 366؛ مغازى واقدى 612.
611- مغازى واقدى 607.
612- همان 608 ؛ صحيح بخارى : شروط، جزيه 18؛ تفسير طبرى 25 / 63.
613- مغازى واقدى 613.
614- اين اقدام نشان ميد هد كه ناراضيان فراوان بوده اند. اما رسول خدا صلى الله عليه و آله به سخن آنان وقعى نگذاشته و با استناد به نبوت خويش و ان كه خداوند او را تباه نخواهد كرد، پيمان صلح را منعقد كرده است . حركت مزبور عدم خلوص شمارى از اصحاب را به فرامين رسول خدا صلى الله عليه و آله نشان مى دهد. به عبارت ديگر، اين گونه حوادث نشان مى دهد كه به ويژه در برابر تصميم گيرى هاى سياسى آن حضرت ، مقاومت هايى مى شده است . كما اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى اثبات درستى چنين اقدامى براى اصحاب ، بايد تا فتح مكه صبر مى كرد. آن زمان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله صلى الله عليه و آله براى اثبات درستى چنين اقدامى براى اصحاب ، بايد تا فتح مكه صبر مى كرد، آن زمان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله كليد كعبه را گرفت ، عمر را صدا زد و گفت : و اين وعده اى بود كه به شما داده بودم . بنابر اين آشكار مى شود كه در مواردى كه مصلحت باشد، حتى نبايد از راى اكثريت پيروى كرد. مترجم .
615- پيش از نوشتن متن قرار داد، ابو جندل فرزند سهيل بن عمر مخفيانه از مكه بيرون آمد و به مسلمانان پيوست . سهيل اعتراض كرد و گفت : تا او بازگردانده نشود، قرار دادى در كار نخواهد بود. پيامبر صلى الله عليه و آله ابو جندل را بازگرداند و به او فرمود: صبور باش ، خداوند گشايشى براى و تو ديگران قرار خواهد داد. در آن لحظه مسلمانان اشك ريختند. در نقلى آمده كه عمر در اين جا نيز به رسول خدا صلى الله عليه و آله اعتراض كرد و البته پاسخ پيامبر صلى الله عليه و آله همان بود كه گذشت . در اين نقل آمده كه حضرت پس از اعتراض عمر فرمود: آيا شما كسانى نبوديد كه در احد گريختيد و به صداى استغاثه من توجهى نكرديد؛ مگر شما نبوديد كه دشمن در روز احزاب از بالا و پايين بر شما حمله كرد و خداوند شما را نجات داد و ايا.. رك : مجمع البيان ، ج 9، صلى الله عليه و آله 119- 118. تاريخ سياسى اسلام ، رسول جعفريان ، ص 550.
616- مغازى واقدى 624؛ سيره ابن هشام .
617- طبقات ابن سعد 8 / 127.
618- همان 8 / 127.
619-مغازى واقدى 609-10.
620-لازم به يادآورى است كه عمر از نخستين كسانى بود كه به درشت گويى و مخالفت با رسول خدا ص پرداخته و پيمان حديبيه را شكستى براى اسلام مى دانست ! (مترجم).
621- صحيح بخارى : تفسير سوره فتح .
622- مغازى واقدى 642.
623- همان 607.
624- سيره ابن هشام 3 / 273.
625- مغازى واقدى 749.
626- همان 745.
627- مغازى واقدى 644.
628- الاموال ابى عبيد 76 / 10.
629- مغازى واقدى ، 634، 407، معجم البلدان ياقوت 3 / 68 2.
و نيز رك : به بخش گسترده قرآن در بحث ما احكام الرسول صلى الله عليه و آله فى الاراضى المفتوحه نشر گرديده در مجله دانشكده ادبيات و علوم سال 1956.، هم چنين به نوشته هاى لامنس در كتاب خود مهد الاسلام به زبان فرانسه .
630- معجم ما استعجم بكرى 523 ، 1115، معجم البدان ياقوت 4 / 237؛ وفاء الوفا 2 / 364.
631- مغازى واقدى ، 645 - 7؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 77؛ وفاء الوفا 2 / 364، 237.
632- وفاء الوفا 2 / 270.
633- معجم ما استعجم بكرى 312؛ معجم البلدان ياقوت 4 / 192؛ وفاء الوفا 2 / 283.
634- معجم ما استعجم بكرى 533- 524.
635- طبقات ابن سعد 2- 1 / 77.
636- وفاء الوفا 2 / 330
637- معجم ما استعجم بكرى 522، وفاء 2 / 283.
638- طبقات ابن سعد 2- 1 / 77؛ و نيز رك : بكرى 233، 522، 1505؛ معجم البلدان ياقوت 2 / 503، 3 / 888، 4 / 137 و 732، وفاء الوفا 2 / 363.
639- معجم استعجم بكرى 522، وفاء الوفا 2 / 282.
640- معجم ما استعجم بكرى 523، معجم البلدان ياقوت 4 / 732؛ وفاء الوفا 2 / 363، 281.
641- مغازى واقدى ، 645- 7.
642- همان 658.
643- همان 669.
644- مغازى واقدى 667- 670.
645- سيره ابن هشام طبقات ابن سعد 5 / 287 ؛ تفسير طبرى 1 / 588؛ معجم البلدان ياقوت 2 / 389، وفاء الوفا فتوح البلدان 24- 25 و نيز رك : به آنچه درباره آن در كتاب هاى حديث مفتاح كنوز السنة مادة خيبر آمده است .
646- طبقات ابن سعد 2- 828، الاموال ابو عبيد 56.
647- دژ كتيبه در تخيمين اموال بر جاى مانده ، در سهم الله قرار گرفت و به اين ترتيب مصرف اموال آن در اختيار رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. مكاتيب الرسول ، ج 2، ص 527.
آن حضرت سهم قابل توجهى از غنايم كتيبه را در اختيار فرزندان عبد المطلب قرار داد به نقل واقدى ، جبير بن مطعم و عثمان نزد آن حضرت آمدند و از اين كه به فرزندان عبد المطلب اين اندازه داده گله كردند. حضرت فرمود: فرزندان عبد المطلب نه در جاهليت و نه در اسلام از من جدا نشدند. آنان در شعب همراه بودند.
648- سيره ابن هشام 3 / 404- 408؛ طبقات اب : سعد 5 / 287؛ تفسير طبرى 1 / 1588، ممعجم البلدان ياقوت /2 389، و نيز رك : به آنچه كه درباره آن در احاديث در كتاب هاى حديث مادة خيبر آمده است .
649- الاموال ابو عبيد 7.
650- طبقات ابن سعد 2- 1 / 82.
651- همان 2- 1 / 84؛ مغازى موسى بن عقبه 199.
652- معجم ما استعجم بكرى 1015.
653- معجم ما استعجم بكرى 1015، 808.
654- مسيره ابن هشام 3 / 408؛ فتوح البلدان 28.
655- طبقات ابن سعد 2- 2 / 86؛ فتوح البلدان 29.
656- احسن التقاسيم مقدسى 83؛ معجم البلدان ياقوت 4 / 53.
657-احسن التقاسيم 84، معجم البلدان ياقوت 4 / 878 حموى مى گويد گفته مى شود كه آنان را تبعيد نكرد

658- رك : مقاله اينجانبت : تحديد الحجاز عند الاقوميين ، مجلة العر؛.
659- همان 37.
660- همان 8- .
661- همان 38.
662- طبقات ابن سعد 1- 2 / 3؛ تفسير طبرى 1 / 2668.
663- معجم البلدان ياقوت 4 / 505.
664- معجم ما استعجم بكرى 248؛ معجم البلدان ياقوت 1 / 606، وفاء الوفا2 / 260.
665- معجم ما استعجم بكرى 56.
666- عرام 399، معجم ما استعجم بكرى 132.
667- معجم ما استعجم بكرى 1222، معجم البلدان ياقوت 1 / 121.
668- همان 88؛ همان 3 / 66، 4 / 39.
669- همان 1052؛ همان ؛ 4 / 351.
670- همان 943))). همان 3 / 672.
671- همان 787؛ همان 2 / 208، 509.
672- همان 629، 1055.
673- همان 1352.
674- الموطا: حدود 28؛ مسند ابن حنبل 1 / 190.
675- مسند ابن حنبل 5 / 181.
676- همان 1 / 1990.
677- تاريخ المدينه 286.
678- همان 487 .
679- طبقات ابن سعد 2- 1 / 23.
680- تاريخ المدينه 262، 263، 452.
681- اخبار المدينه 251.
682- سيره ابن هشام 3 / 355.
683- سيره ابن هشام 3 / 356.
684- همان 3 / 366؛ طبقات ابن صعد 2- 1 / 69 .
685- سيره ابن هشام .
686- همان 3 / 405
687- همان 3 / 397.
688- طبقات ابن سعد 2- 1 / 70.
689- رك : تاريخ المدينه 260- 228، و نيز: خطط المدينه فى زمن الرسول صلى الله عليه و آله .
690- صحيح نسائى : جهاد 9؛ مسند ابن حنبل 3 / 483.
691- مسند ابن حنبل 4 / 49.
692- ابوداود فرائض 16.
693- صحيح بخارى : ادب 95، اماره 87، مناقب 15؛ مسند ابن حنبل 3 / 64.
694- طبقات ابن سعد 1- 2 / 38.
695- طبقات ابن سعد 1- 2 / 38؛ تهذيب الكمال برقى 4 / 284.
696- سيره ابن هشام 2 / 366.
697- همان 2- 1 / 97، 100 شفاء الغرام از موسى بن عقبه 2 / 132 / 160؛ اتحاف الورى 1 / 492، 494.
698- طبقات ابن سعد 2- 1 / 97، 100 شفاء الغرام از موسب بن عقبه 2 / 132 / 160؛ اتحاف الورى
699- سيره ابن هشام 4 / 261.
700- اتحاف الورى 2 / 496.
701- طبقات ابن سعد 2- 1 / 47.
702- همان 2- 1 / 49.
703- طبقات ابن سعد 2- 1 / 5.
704- تاريخ المدينه 78.
705- سيره ابن هشام 3 / 391.
706- طبقات ابن سعد 2- 1 / 97؛ تحاف الورى 1 / 493.
707- اتحاف الورى 2 / 530.
708- رك : احاديث بسيارى دراين زمينه در كتاب هاى صحاح : مفتاح كنوز السنه ، ماده هجرت .
709- مغازى واقدى 388، ابن سعد 1- 2 / 27.
710- طبقات ابن سعد 4- 1 / 181.
711- رك : طبقات به ابن سعد 4- 1 / 81، مغازى واقدى 742.
712- طبقات ابن سعد 1- 2 / 25.
713- مغازى واقدى 820، 896.
714- طبقات ابن سعد 1- 2 82.
715- همان 1- 2 / 82.
716- همان 4- 1 / 13.
717- همان 4- 1 / 176.
718- همان 1- 2 / 26.
719- مغازى واقدى 691، 685.
720-همان 107.
721- طبقات ابن سعد 4- 1 / 178، 242؛ انساب الاشراف 1 / 262.
722- طبقات ابن سعد 4- 2- 2 / 279.
723- همان 2- 1 / 180.
724- حلية الاوليا 1- 347، و رك : طبقات ابن سعد 4- 2 / 44؛ انساب الاشراف 1 / 272.
725- طبقات ابن سعد 1- 2 / 24.
726- طبقات ابن سعد 1- 2 / 71. واقدى مى گويد كه تعداد آنان يكصد نفر بوده است . 574
727-مغازى واقدى 688، 647، 666؛ طبقات ابن سعد 2- 1 / 71.
728- طبقات ابن سعد 4- 2 / 36- 51.
729- مغازى واقدى 658، 700 سيره ابن هشام 3 / 404.
730- مغازى واقدى 661، 664.
731- همان 710، ص 293؛ طبقات ابن سعد 4- 1 / 81، 104 / 45 واقدى 780، 819، 800.
732- طبقات ابن سعد 1- 2 / 38.
733- طبقات ابن سعد 1- 2 / 109، 101، 128؛ تفسير طبرى 1 / 1628.
734- مغازى واقدى 931، 800، 820، 846.
735- همان 1028.
736- انساب الاشراف 1 / 272.
737- الاصابه 3 / 189.
738- طبقات ابن سعد 2- 1 / 86، 1.
739- همان 21- 1 / 6.
740- مغازى واقدى 896، 60.
741- طبقات ابن سعد 1- 2 / 24.
742- مغازى واقدى 385، 387.
743- طبقات ابن سعد 1- 2 / 68؛ حليه الاولياء 2 / 60 ، 8 / 23.
744- مغازى واقدى 774.
745- همان 619.
746- طبقات ابن سعد 4 / 358.
747- همان 2- 678.
748- همان 4 / 348.
749- تفسيرى طبرى 1 / 1647.
750- طبقات ابن سعد 2- 1 / 78.
751- همان 2- 1 / 898.
752- الفرام يا العزام 134.
753- معجم ما استعجم بكرى 88.
754- معجم البلدان ياقوت 3 / 637.
755- همان 322.
756- معجم ما استعجم بكرى 373.
757- همان 92.
758- معجم البلدان ياقوت ياقوت 678.
759- همان 308.
760- همان 92.
761- معجم البلدان ياقوت ياقوت 678.
762- معجم ما استعجم بكرى 499.
763- معجم البلدان ياقوت 181.
764- سيره ابن هشام 161؛ طبقات ابن سعد 39، معجم البلدان ياقوت 673.
765- معجم ما استعجم بكرى 993، معجم البلدان ياقوت 1046.
766- معجم البلدان ياقوت 673.
767- همان 771.
768- سيره ابن هشام 161 طبقات ابن سعد 39؛ تفسير طبرى 1434؛ معجم ما استعجم بركى 641، 93.
769- تاريخ المدينه 485.
770- همان 486، و رك : مسند ابن حنبل .
771- مسند ابن حنبل 522.
772- اخبرا المدينه .
773- سيره ابن هشام 18؛ طبقات ابن سعد 2- 1.
774- همان 18، 42.
775- طبقات ابن سعد 2- 1 / 97، سيره ابن هشام ، و درباره مزينه ، طبقات ابن سعد 2- 101.
776- رك : طبقات ابن سعد 2- 1 / 57 تفسير طبرى 1623؛ انساب الاشراف 255، 488.
777-ابن اسحاق و ابن سعد در بخش اخبار ورود پيامبر به مكه ، و نيز ر.ك : اتحاف الورى ابن فهد 1/496 و بعد از آن و يا شفاء الغرام فاسى 2/24110 كه در آن بحث گران سنگى نسبت به آنچه ابن اسحاق از فتح مكه آورده است ، نقل شده . 778- # مورخين اكنون در رواياتى كه كاتب بودن معاويه را گزارش نموده است ، ترديدهاى جدى نموده و آنها را از دروغ پردازى و منقبت تراشى هاى دوران بنى اميه دانسته اند. (مترجم).
779-نظر كنيد به : الموفقيات زبير بن بكار 333؛ نساب الاشراف 1/529.
780- يكى از عوامل عمده پايبندى مردمان مكه به اسلام پس از درگذشت پيامبر ص را مى توان در منافع اين پايبندى ظاهرى براى آنان دانست ؛ زيرا با تشكيل سقيفه و زير پاى نهادن وصيت پيامبر ص و تعيين خليفه بر خلاف نص و فرموده پيامبر، عملا قدرت سياسى و نظامى مجددا به دستان خانواده هاى متفذ قريش بازگشت . از اين رو آنان با جديت تمام در استحكام پايه هاى قدرت خلافت - كه قدرت آنان نيز به شمار مى رفت - تلاش نمودند و از اين راه توانستند شكوه دوران هاى جاهلى را به خاندان هاى قدرتمند مكه باز گردانند. (مترجم).

781- واقدى 873.
782- معجم ما استعجم بكرى 87.
783- رك : به شرح آن در مغازى واقدى 899.
784- مغازى واقدى 912، و نيز رك : به شرح غنايم حنين در فصل تنظيم هاى مالى .
785- همان 922، سيره ابن هشام 71 و پس از آن .
786- به شرح حال آن ها در كتاب المنس بنام طائف به زبان فرانسوى مراجعه كنيد.
787- مغازى واقدى 926، و نيز رك : شرح خصوصيات حصار طائف در سيره ابن هشام 123 و پس از آن .
788- همان 36.
789- همان 38.
790- مغازى واقدى 950، و نيز رك به بخش المولفة قلوبهم : سيره ابن هشام 31، 68، 72.
791- همان 967
792- سيره ابن هشام 607.
793- تفسير طبرى 1559.
794- طبقات ابن سعد 15، و رك : به فتح البارى 103.
795- طبقات ابن سعد 86.
796- فتح البارى 104.
797- الاموال 255- 256.
798- شعراء 214.
799- انعام 92، شورى 7.
800- جمعه 2.
801- زخرف 44.
802- به متن اين نامه ها در وثائق السياسيه نوشته محمد حميد الله و نيز نامه هاى حارث و جبله و ثعلبه و ساير قبايل در اين زمينه كه به شماره هاى 37، 38، 40، 41، 42، 48 وارد شده است مراجعه نمايند.
803- نامه هاى ياده شده در كتاب واثيق السياسية به شماره 56، 57، 58، 59، 61، 62، 63، 64 آمده است .
804- شماره 60.
805- شماره 65.
806- شماره 72، 72 الف .
807- شماره 66.
808- شماره 68.
809- شماره 68ب
810- سيره ابن هشام 356- 7.
811- همان 372.
812- طبقات ابن سعد 1- 2.
813- شماره 78.
814- معجم ما استعجم بكرى 329.
815-همان 38، 43.
816-معجم البلدان ياقوت 2/250.
817-همان 367.
818-معجم البلدان ياقوت 1/407.
819-همان 2/636، 822.
820-معجم ما استعجم بكرى 343.
821-همان 391.
822-معجم البلدان ياقوت 2/432، 3/771؛ و نيز ر.ك : به اماكن مسكونى آنان در وصف راه مصدق ؛ معجم ما استعجم بكرى 397.
823-معجم ما استعجم بكرى 379.
824-همان 1083، معجم البلدان ياقوت 4/139 كه اين دو گفته اند كه دو ابان از آن اسد بوده است : معجم البلدان ياقوت 2/511.
825-معجم البلدان ياقوت 1/914.
826-همان 2/636، 822.
827-همان 1/914.
828-همان 1/893.
829-معجم ما استعجم بكرى 1083؛ معجم البلدان ياقوت 4/139.
830-معجم ما استعجم بكرى 675.
831-دو آيه اى كه نويسنده كتاب بدآنهااستدلال كرده است هيچ گونه ارتباطى با مخوضوع مورد بحث او ندارد و نمى توان از آنان موضوع گسترش و توسعه تجارت مسلمانان مدينه را به معناى عام آن كه مورد نظر نويسنده است استفاده نمود. آيه نخست همان گونه كه مفسرين در اسباب نزول آيات آورده اند هنگامى نازل شد كه برخى از نمازگزاران جمعه كه در صفوف نماز جمعه ايستاده بودند. با شنيدن صداى زنان و مردان روستاهاى پيرامون مدينه كه كالاهاى خود را براى عرضه در جمعه بازار مدينه آورده بودند، نماز را رها كرد، و براى خريد بدانجا مى رفتند و اين در حالى بود كه رسول خدا ص بر خطبه جمعه مشغول بود. از اين رو اين آيات آنان را نكوهش نمود. و آيه دوم هم تنها اشاره به جنبه هاى معنوى رفتارهاى مسلمانان داشته و آن گروه از مسلمانان كه بر ايمان خود پايبند بوده و در عمل و عبادات و توجه خود به خداوند اخلاص داشته و مسائل مادى و سودهاى دنيايى نمى تواند آنها را از توجه به خداوند به اظهار بندگى آنان بكاهد را ستايش كرده است . (مترجم).
832-الصحابه 159؛ مسند ابن حنبل 2/240، 274؛ طبقات ابن سعد 4-2 / 56.
833-صحيح بخارى : علم 42، اعتصام 22، بيوع 1؛ حرث 1؛ صحيح مسلم : فضائل .
834-طبقات ابن سعد 103/88، 4-2/ 56.
835-اسباب النزول 208.
836-طبقات ابن سعد 2-1/44؛ مغازى واقدى 403.
837-همان 2-1/64؛ مغازى واقدى 564.
838-همان 64-65.
839-همان 93-94.
840-طبقات ابن سعد 2-1/64-65.
841-همان 47، 4-2/21؛ مغازى واقدى 443.
842-همان 4-2/19.
843-طبقات ابن سعد 1-2/28؛ تاريخ المدينه ابن شبه 267.
844- همان 49
845- وفاء الوفا551.
846- طبقات ابن سعد 21؛ مغازى واقدى 367، 617، 727.
847- مغازى واقدى 700، 683.
848- طبقات ابن سعد 22، 120.
849- همان 48.
850- مغازى واقدى 771.
851- طبقات ابن سعد 74.
852- همان 67.
853- سرزمينى دور در حجاز. مترجم
854- همان 42.
855- همان 41- 42.
856- همان 39.
857-همان 43.
858-همان 43.
859-طبقات ابن سعد 1-2/26.
860-مغازى واقدى 442.
861-همان 537.
862-همان 637.
863-همان ، 64، 642، 677، 702.
864-همان 450-452.
865- معجم ما استعجم بكرى 1/ 1893.
866- معازى واقدى 812/، 834/ 954.
867- (همان 946) آن گروه از مشركين كه پيامبر براى جلب محبت و دوستى آنان به آنها پول مى داد و اسلام آنها تنها به خاطر پول بود. (مترجم).
868- تفسير طبرى 1/1687.
869- طبقات ابن سعد 12/42؛ تاريخ المدينه ابن شبه 566. 528.
870- طبقات ابن سعد 42.
871-طبقات ابن سعد 39؛ سيره ابن هشام 239؛ تفسير طبرى 1717- 1747؛ تاريخ المدينه ابن شبه 499- 601.
872- طبقات ابن سعد 44.
873- همان 43.
874- همان 44.
875- همان 45.
876-همان 46.
877-همان 49.
878- سيره ابن هشام 385.
879- پيمانه مصرى به شمار مى آيد. مترجم
880- طبقات ابن سعد 51؛ تاريخ المدينه ابن شبه 518، 598.
881- طبقات ابن سعد 2- 1 / 3؛ مسند ابن حنبل 22.
882- رك : به مقدمه كتاب الاصابه فى تمييز الصحابه ، نوشته ابن حجر.
883- طبقات ابن سعد 38.
884- طبقات ابن سعد 39.
885- مسند ابن حنبل 217.
886-صحيح بخارى : اضاحى 24؛ صحيح نسائى : صيد 4؛ مسند ابن حنبل : 357.
887- سنن ابن ماجه : احكام 30؛ سنن ابوداود: اقضيه 17 و نيز رك : به شرح بيشترى از آن در مقاله اين جانب البداوة و موقف الاسلام منها منتشره در مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى در كويت سال 1975. 7 ص 33- 45.
888- مسند ابن حنبل 161، 122.
889- صحيح بخارى : اضاحى 24؛ صحيح نسائى : صيد 4؛ مسندابن حنبل : 1/357
890- مسند ابن حنبل 227، 112.
891- همان 153، 216، 416.
892- همان 60
893- صحيح بخارى : انبياء 8، 14، 19؛ صحيح مسلم : فضايل 168؛ مسند ابن حنبل 257، 438 431 498.
894-نوعى خرماى پست و ارزان در مدينه . (مترجم).
895-طبقات ابن سعد 1-2/14.
896-عبس 32.
897-نحل 80.
898- رك : به بخش اسمائهم و مواضع تملكهم طبقات ابن سعد 42؛ هم چنين به مقاله اينجانب ، ملكيات الاراضى فى زمن الرسول منتشره در مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى ، شماره اول سال 1956.
899- مغازى واقدى .
900- تاريخ المدينه ابن شبه ص 229 به بعد؛ وفاء الوفا 1
901- همان 172 به بعد، كه در آن مى گويد: به گفته برخى از مردم ، اين باغ ها از آن مردمى از بنى نضير بود، زيرا از مهزور سيراب مى گرديد. ص 174 هم چنان كه مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله آنها را در سال هفتم وقف نمود. و حوائط در ميان اهل مدينه همان باغ ها مى باشد؛ يعنى زمينى كه در آن درختانى كاشته شده است .
902- تاريخ المدينه ابن شبه 176؛ الاموال ابن عبيد 76
903- سيره ابن هشام 418.
904- همان 408، تفسير طبرى 1588، ياقوت 389، و رك : طبقات ابن سعد 287.
905- الاموال 56 بكرى اضافه مى كند كه پيامبر از وطيح قسمتى را براى جيره همسران خود قرار داد. 1313 و نبر نظر كنيد به : تاريخ المدينه ابن شبه 194.
906- كودكان يتيم و بى سرپناه
907- بقره 195، 261، 262، 265، 274، نساء 38، 95، انفال 72، توبه 20 44، 81، 88، حجرات 15، محمد 8، حديد 10.
908- طبقات ابن سعد 20.
909- همان 172، 174.
910- سيره ابن هشام .
911- طبقات بان سعد 1.
912- طبقات ابن سعد 5؛ سيره ابن هشام 240.
913- طبقات ابن سعد 21، ابن هشام مى گويد كه آنان هم چنين بر كاروانى از قريش دست يافتند، اما اشاره اى به آنچه كه از آن به دست آورده اند، نكرده است 471.
914- طبقات ابن سعد 24.
915- همان 35.
916-همان 46، سيره ابن هشام 339.
917- همان 56.
918- همان 65.
919- همان 64.
920- همان 87.
921- همان 87.
922- همان 110.
923- سيره ابن هشام 134، و رك : طبقات ابن سعد 111؛ صحيح بخارى : احكام 26؛ صحيح مسلم : زكاة 132؛ صحيح نسائى : بخش فى 6.
924- سيره ابن هشام 140.
925- همان 142، و رك : ترمذى : زكات 30.
926- سيره ابن هشام 143، و رك : به بخارى : فرض خمس 17؛ صحيح مسلم : زكات 132؛ صحيح نسائى : فى 6، 7 مسند ابن حنبل 456، 219، 76، 157، 165.
927- بندر شعيبه يا شعيبه ، نزديك ترين منطقه ساحلى مكه به شمار مى آمده است . در دوران خلافت عثمان بنا به تقاضاى مردم آن و به دستور عثمان ، علت شرايط نامساعد پهلو گرفتن كشتى ها و قايق ها
در آن ، اين بندر به بندر جده تبديل گرديد. مترجم .
928- رك : المحبر محبر 267؛ تاريخ يعقوبى 317.
929- شماره هايى كه به آن اشاره مى كنيم ، همانى است كه حميد الله برنامه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در كتاب خود الوثائق السياسية قرار داده است و در اين بخش بر آن ها اعتماد كرده ايم .
930- درباره اين كلمه ، سخن بسيار است ؛ برخى ريشه آن را از اسب دانسته و آنان را اسب پرست ناميده اند؛ برخى از سپيد دانسته و آنان را سپيد چهره گان دانسته اند و جغرافى دانان از قبيل ياقوت ، آن را نام دهكده اى مى دانند. برگرفته از كتاب وثائق ، ترجمه : دكتر محمود دامغانى . مترجم .
931- اين قبيله ، ميان ينبع و مدينه ساكن بوده اند. مترجم
932- بنى نهد، از قبايل يمت به شمار مى آيند. مترجم
933- نامبرده از قبيله خزرج انصار است . نخستين جنگى كه در آن شركت نمود خندق بود و در هفده سالگى به فرماندارى نجران منصوب شد. وى در فاصله سالهاى 51 و 55 هجرى در مدينه در گذشته است رك : وثايق ... ترجمه : دكتر محمود دامغانى ، ص 161. مترجم .
934- ثماله و حران نام دو عشيره از قبيله ازد بود. مترجم
935- فرمانرواى دومة الجندل واقع در اطراف سرزمين شام . مترجم .
936-ايله شهركى بر ساحل درياى سرخ كه نسبتا آباد و داراى مزارعى بوده است و همان شهرى است كه روز شنبه ماهى گرفتن براى يهوديان در آن حرام بوده است . رك . ياقوت حموى ؛ معجم البلدان ، ص 391، ج 1، چاپ مصر 1906 ميلادى الوثاثق : ترجمه دكتر دامغانى . مترجم
937- متن پيمان نامه در كتاب وثائق السياسيه شماره 14 آمده است ؛ ابو يوسف نيز آن را در الخراج 49 آورده است .
938- المكابيل و الموازين الاسلاميه 19.
939- تفسير طبرى 1722.
940- طبقات ابن سعد 115.
941- طبقات ابن سعد 20؛؛ الاموال ابى عبيد.
942- رك : معجم مصنفات القران كريم ، دكتر على شواح اسحاق ؛ معجم المعاجم دكتر احمد شرقاوى اقبال ،، و نيز نظر كنيد به : فهرست هاى خطى قرآن كريم كه به وسيله مجمع الملكى لبحوث الحضاره الاسلاميه منتشر شده است .
943- يوسف 2، رعد 37، طه 13، فضلت 3، زخرف 3، شورى 7، احقاف 12.
944- بقره 23، هود 13، يونس 38.
945- مائده 110، انعام 7، يونس 2 و 76، هود 6، سبا 43، صافات 15، احقاف 7، صف 7.
946- رك : الناسخ و المنسوخ واحدى 32؛ الاتقان سيوطى 48.
947- اين گفته در برخى از روايات ناصحيح كه در منابع اهل سنت به روايت از برخى همسران پيامبران نقل شده آمده است و راويان اين گونه روايات و اخبار، معمولا دروغ گويانى بوده اند كه قصد سلب فضايل على بن ابى طالب عليه السلام را دارند كه خود بارها براى نشان دادن نزديكى خود به رسول صلى الله عليه و آله مى گفت ، من صداى بر هم خوردن بالهاى جبرئيل را كه وحى را به پيامبر مى رساند مى شنيدم و بوى او را نيز حس مى كردم . از اين رو، آگاهى از ويژگى هاى وحى را به برخى همسران پيامبر نسبت مى دهند كه در آن دوره دختر بچه گانى خردسال و تازه بالغ بوده و هم چون ديگر دختران هم سن سن و سال خود، در پى بازيگوشى هاى متعارف آن دوران بودند، و على القائده قدرت درك و فهم اين گونه مسايل ماوراء الطبيعه را نداشته اند. اما آنچه ازروايات تاريخى بر مى آيد، اين است كه هنگام نزول وحى ، پيامبر صلى الله عليه و آله منقلب مى شد و وضعيت و حالت طبيعى و متعارف خود را از دست داده و بر سر و صورت او عرق فراوان مى نشست و چهره او برافروخته مى گرديد. به گونه اى كه آشكار بود متحمل بار سنگينى است ، و بنابر برخى روايات ، در اين حالت پارچه اى بر سر و روى خود قرار مى داد. مترجم .
948- نحل 98، اسراء 45، 101، شعراء 99، قيامه 18، مزمل 20، اعراف 204، شقاق 11.
949- اسراء 14، 25، حاقه 19.
950- از برخى روايات كه در آنها آمده است پيامبر هنگامى كه آيات قرآن بر او نازل مى شد به صحابه خود مى فرمودند كه اين آيات را در فلان سوره يا در ميان فلان آيه قرار دهيد، استفاده مى شود كه مصحف معينى بوده است كه آيات تنزيل شده در آن ثبت مى گرديده و صحابه به آن رجوع مى كرده اند. علاوه بر آن بنابر نقل مورخين ، على بن ابى طالب عليه السلام از بيعت با ابوبكر امتناع نمود و گفت عبا بر دوش نمى گيرم تا قرآن را جمع آورى نكنم و پس از مدتى مجموعه اى را به ميان صحابه آورد، و به آنها نشان داد كه مجموعه آيات قرآن بود و از آن تاريخ ، با نام مصحف على از آن ياد شده است . مترجم
951- موخين يكى از موارد طعن و نقد و اعتراض بر عثمان را، جمع آورى قرآن از سوى او قرار داده اند، به ويژه آن كه عثمان اقدام به كار ناشايست و زشتى نمود و آن آتش زدن تمام مصحف هايى بود كه نزد صحابه و عايشه از زمان پدرش - باقى مانده بود. اين كار جهانيان را از دسترسى به مصحف هايى نخستين كه به وسيله صحابه نوشته شده بود محروم ساخت . مترجم .
952- در روايات اهل بيت عليه السلام آمده است كه امام زمان عج پس از ظهور و سركوبى كافران و منافقين ، به اقدامات متعددى براى زدودن اسلام از آثار منافقين و ارايه چهره صحيح اسلام به مسلمانان انجام مى دهد كه يكى از آن ها، آوردن قرآن واقعى ، به ترتيبى كه بر رسول خدا نازل شده مى باشد. به نظر مى رسد اين قرآن همان مصحف على عليه السلام باشد؛ زيرا برخى اخبار به دنبال سخن از مصحف على شرح مى دهند:
على عليه السلام قرآن را به ترتيب نزول نوشته است . محمد بن سيرين مى گويد: البته اگر اين كتاب يافت شود در آن علم خواهد بود يعنى بسيارى از پرسشهاپاسخ داده خواهد شد ابن فارس نيز از عبد خير نقل مى كند كه پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام نخستين كسى بود كه قرآن را گرد آورد صاحبى ، 200 آن گاه آنرا در پارچه اى از حرير زرد بر شترى نهاده و به مسجد رسول صلى الله عليه و آله نزد صحابه برد و گفت : اين است قرآن كه من جمع كرده ام بحار الانوار مجلسى 19:! 7 ص 11 قديم چون ديگران نپذيرفتند آنرا برگرداند و گفت : ديگر هرگز آنرا نبينند. تفسير صافى 25، سليم بن قيس 72. روايت ديگرى مى گويد چون وفات نبى اكرم رسيد، به على عليه السلام فرمود كه آيات قرآن در پشت سرم بر روى صفحات و رقعه هايى پراكنده است . آنرا گرد آوريد كه از ميان نرود بدين ترتيب نهان گاه مصحف شريف را به وى نموده و او را به گرد آوردن قرآن امر فرموده است . تاريخ قرآن ؛ محمد رامبار، ص 366، 367. مترجم .
953- به نقل مورخين ، نقطه گذارى قرآن كه در اصطلاح از آن با نام اعجام ياد مى شود، نخستين بار توسط ابوالاسود دوئلى برهان فى علوم قرآن 250، و 278، الاتقان 171 و با الهام از فرموده حضرت على بن ابيطالب عليه السلام انجام پذيرفت . ابوالاسود اصول علم نحو از حضرت على عليه السلام آموخته .
954- توضيح گسترده تر آن را در دو كتاب : المقنع فى رسم مصحف الامصار و المحكم دانى ملاحظه نماييد.
955- ابو عبد الرحمن عبد الله بن مسعود از قبيله هذيل و حليف بنى زهره . مادرش ام عبد بود كه از اين رو به او كنيه ام ابن عبد داده بودند. ابو نعيم اصفهانى مى گويد كه او ششمين كس است كه اسلام آورده و به همين علت به او سادس سته مى گفتند. او با مادرش در پشت مسجد نبوى زندگى مى كرد و اغلب با مادرش به خانه پيامبر مى رفت . او بارها گفته بود كه هفتاد سوره از دهان مبارك نبى اكرم آموخته است . گفته اند كه پيامبر فرموده : هر كه بخواهد قرآن را چنانگه نازل شده ،تر و تازه بخواند، بايد همچون ابن ام عبد عبد الله مسعود بخواند مقدمتان : 93. مى گويند ابوذر نيز آيه 38 سوره يس را به قرائت ابن مسعود مى خواند بخارى : كتاب التوحيد 22. در اين باره كافى است بگوييم قرائت شش نفر از قراء سبع بدو مى رسد. در زمان عمر او ولايت كوفه را يافت ، اما وقتى عثمان همه را به از بين بردن مصاحف خود فراخواند، او امر عثمان را نپذيرفت و قيام كرد. وفاتش را در سال 32 ه653. در حدود شصت سالگى گفته اند، ولى زهرى مى گويد كه در جنگ صفين با على عليه السلام بود و در آنجا به شهادت رسيد احمد 188 و 189. به نقل از: تاريخ قرآن ، محمود راميار ص 354 و 355. مترجم .
956- رك : فهرست ابن نديم 28 و 29 و الاتقان سيوطى .
957- بقره 193، ال عمران 83، نور 2، نصر 2.
958- توبه 33، فتح 28، صف .
959- يوسف 40، روم 30، توبه 36.
960- فاتحه 4، حج 35، شعراء 82، صافات 20، ص 78، ذرايات 2 و 12، واقعه 56، معارج 26، مدثر 46، انفطار 15 و 17 و 18، مطففين 11.
961- يونس 22، عنكبوت 65، لقمان 32، زمر 2، 11.
962- مورخان و راويان واقعه غدير خم و حديث آن را به تفصيل بيان كرده اند. پيامبر صلى الله عليه و آله در راه مراجعت از حجة الوداع در روز هيجدهم ماه ذى الحجه ، با همراهان خويش به دشت غدير خم رسيدند. در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر خدا نازل گرديد و اين آيه را از جانب پروردگار فرود آورد.
963- آيات بسيارى به مسئوليت پذيرى انسان اشاره مى كند: بقره 8، 123، 233، 281. آل عمران 25، 30، 61 انعام 164. يونس 30. رعد 23، 42 .نحل 111. طه . يس 54. زمر 56، 70. غافر 17، 21. ق ، 21. مدثر 38. انفطار 19.
964- ص 20.
965- اسراء 26، روم 38.
966- اسراء 26، روم 38.
967- نساء 3.
968- مائده 25، مجادله .
969- بقره 177.
970- توبه 26، فتح 26، و نيز رك : فتح آيه 4، 18.
971- اعراف 46 و 47.
972- طه 135.
973- واقعه 8.
974- واقعه 9،
975- توبه 40.
976- توبه 69، 55، 85، انفا 35، منافقون 9، لوح 21، اسراء 64، حديد 20، آل عمران 10، 116، مجادله 17.
977- بقره 83، انعام 15، اسراء 23، عنكبوت 8، احقاف 15.
978- زخرف 24، و از پيروى فرزندان از پيمان پدرانشان رك : بقره 17، مائده 104، اعراف 28، يونس 78، انبياء 53، زخرف 22، 23، مومنون 8 ، يوسف 4، سبا 43.
979- لقمان 33 مترجم .
980- نساء 11
981- نساء 20
982- بقره 234
983- نساء 24- 25.
984- اسراء 32.
985- نور 3.
986- ممتحنه 12.
987- نساء 3.
988- بقره 229.
989-مجادله 2- 3.
990- نساء 23.
991- مومنون 6، احزاب 50.
992- احزاب 33.
993- به فتواى فقهاى اماميه ، اين منع ميان زن و مرد يكسان است و تنها مرد مسلمان حق ازدواج موقت با زن كافره را دارد.
994- شعراء 101.
995- فصلت 34.
996- نيز درباره اطعام يتيم و تهيدست رك : انسان 8، بلد 15.
997- بقره 177، 215، 320. نساء 2، 3، 8.
998- انفال 41، حشر 7.
999- نيز رك : انفال 69، نحل 14، بقره 172، 267 طه 81.
1000- آل عمران 2.
1001- بقره 275
1002- بقره 282
1003- نساء 29
1004- نيز رك : شعراء 181، هود 85.
1005- مائده 67، اعراف 62، 68، احقاف 23.
1006- بقره 119، مائده 19، اعراف 188، اسراء 105، فرقان 56، سبا38. فاطر 24. احزاب 45. فتح 8. فصلت 4.
1007- رسول خدا صلى الله عليه و آله با وجود اين كه از ناسزاگويى و دروغ و بدزبانى به دور بود، اما همواره به صراحت هدف خويش را بيان مى فرمود و از اعلان دستورات پروردگار، واهمه اى نداشت . از اين رو، به اقتضاى رسالت خود، جمع بسيارى از مردمان را كه در برابر حق سرتسليم فرود نمى آوردند و يا به مخالفت با رسول خدا صلى الله عليه و آله و يا احكام شرع مقدس بر مى خواستند، لعن و نفرين مى فرستاد. وى گروه هاى متنوعى از مسلمانان منحرف را هم چون بنى اميه ، رباخوار، هم جنس باز، شرابخوار، رشوه دهنده و گيرنده ، قاتل و يهود و نصارى را لعن و نفرين نمود. در منابع اهل سنت بيش از هشتاد حديث و روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه در آنها حضرت افراد، ملت ها و گروه هاى متعددى را به فرمان خداوند لعن و نفرين نموده و از مسلمانان خواسته است كه آنان نيز آنه را لعن و نفرين كنند مترجم .


۱۴