داستانهايى از رسول خدا . جلد ۱

داستانهايى از رسول خدا .50%

داستانهايى از رسول خدا . نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 53 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7445 / دانلود: 2828
اندازه اندازه اندازه
داستانهايى از رسول خدا .

داستانهايى از رسول خدا . جلد ۱

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قصص الرسول

يا داستانهايى از رسول خدا

جلد اول

نوينسده : قاسم ميرخلف زاده

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است .

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است .

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

بر احدى از مسلمانان و يهود و نصارى و ساير فرق و مذاهب عالم ، شبه و ترديدى نيست كه پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت محمد بن عبدالله ، ١٣٧٧ سال شمسى پيش از اين مطابق با سال چهلم عامل الفيل و سال ٦٢١ ميلادى در زمانيكه شرك و بت پرستى سر تا سر عالم را فرا گرفته بود، در جزيره العرب بت پرستى ، در ايران آتش پرستى ، در هندوستان گاو پرستى و عبادت خورشيد و ماه و ستارگان رواج بسزائى داشت ، طايفه يهود نيز بت پرستى و بدعتهاى ديگر و نصارى و روميان تثليت و شرك و خرافات ديگر بسر مى بردند، در مكه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادعاى نبوت كردند و سيزده سال در مكه به دعوت قريش و ساير قبايل عرب به توحيد و خداپرستى مشغول و پس از آن به مدينه طيبه هجرت و ده سال نيز در مدينه مردم را به دين اسلام دعوت نمودند و در ظرف اين مدت اكثر مردم جزيره العرب دعوت او را پذيرفته و به دين اسلام مشرف شدند و اكثر كشورها مانند ايران و روم و سوريه دعوت حضرت را پذيرفته و از آن زمان تا اين تاريخ هيچ عصر و زمانى نيامد كه مسلمين منقرض شوند و نواتر آنها قطع گردد، بلكه جمعيت آنها روز به روز روبه تزايد بوده است

از دوست و دشمن خبر دادند كه پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داراى مكارم اخلاق و صفات برجسته و اعمال نيك چه قبل از بعثت و چه بعد آن داشته اند، اما قبل از بعثت به قدرى حضرت در راستگوئى و امانت و رفتار نيك مشهور بودند كه او را محمد امين مى ناميدند.

اما بعد از بعثت نيز به قدرى حضرت با مردم به حسن خلق و نيكى سلوك نمودند كه بسيارى از اشخاص بواسطه همين اخلاق به حضرت ايمان آوردند و با اينكه قريش و مشركين و اهل كتاب مخصوصا طايفه يهود دشمن سر سخت حضرت بودند كه نتوانستند چه قبل از بعثت و چه بعد از آن كوچكترين نقطه ضعفى در اخلاق و كردار و رفتار حضرت پيدا كنند.

اخلاق حضرت يكى از بزرگترين معجزات بوده و معجزات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دو قسمت تقسيم مى شوند.

١ - معجزاتى به زمان خود حضرت اختصاص داشته

٢ - معجزاتى كه بعد از آن مى باشد.

قسمتى از معجزات زمان خود حضرت عبارتند از:

شق القمر؛ سخن گفتن با حيوانات ؛ سايه انداختن ابر بر سر آن حضرت ؛ ناله كردن ستون مسجد از فراق او؛ تسبيح سنگ ريزه در دست حضرت ؛ بيرون آمدن آب از ميان انگشتان ؛ ساطع شدن نور از جبين مباركشان ؛ گاهى حضرت انگشتان خود را بلند مى كردند و انگشتان مباركشان مانند ده شمع ، روشنى مى داد، بوى خوش آن جناب چنانكه از راهى مى رفتند، تا دو روز و زياده از آن هر كه از آن راه مى رفت مى دانست حضرت از آن راه گذشته است ؛ هرگز بوى بد به مشام آن حضرت نمى رسيد؛ هر جائى كه آب دهان مى افكندند در آنجا بركت بهم مى رسيد، و به هر صاحب دردى كه مى ماليدند شفا مى يافت ؛ دست حضرت به هر طعامى كه مى رسيد پربركت مى شد؛ حضرت همه لغات را مى فهميدند و به جميع لغات سخن مى گفتند؛ در محاسن شريف حضرت ١٧ موى سفيد بود كه مانند آفتاب مى درخشيد و...

معجزاتى كه بعد از آن حضرت باقى ماند:

١ - قرآن مجيد كه از بزرگترين معجزات آن حضرت است

٢ - علوم و معارف و احكام و قوانينى كه از پيامبر يا بواسطه جانشينان آن حضرت انتشار يافته

٣ - اخبارى است كه از امور و وقايع آينده خبر داده اند.

٤ - حكمت ها و مواعظ و كلمات قصارى است كه در موضوعات مختلف از آن حضرت بيان شده

بعضى از علما ٤٠٠٠ معجزه براى آن حضرت نقل كرده اند كه ما حدود ٧٠ داستان در جلد اول از بدو تولد تا معراج رفتن و بعضى از داستان از اصحاب و ياران آن حضرت ذكر نموده ايم و ٧٧ داستان در جلد دوم از اخلاق رفتار و زهد و شوخى ها، مواعظ و سخنان ، معجزاتى و كرامات و... به رشته تحرير در آورده ايم كه انشاء الله مورد رضايت حق تعالى و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمهعليهما‌السلام خصوصا حضرت ولى عصر ارواحنا فداه قرار گيرد و دعاى حضرت شامل حال همه ما مخصوصا رهبرى شود و روح پر فتوح حضرت امام خمينى و عزيزانش و برادرم شهيد احمد مير خلف زاده و شهداى ايران با شهداى كربلا محشور فرمايد.

والسلام علينا و على عباد الله الصالحين

قاسم مير خلف زاده

معصوم اول پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

نام : محمد، احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

لقب معروف : رسول الله ، خاتم پيامبران

كنيه : ابولقاسم

پدر و مادر: عبدالله و آمنه

وقت و محل تولد: طلوع فجر روز جمعه ١٧ ربيع الاول سال ٥٧١ ميلادى «چهل سال قبل از بعثت» در مكه

مرگ پدر و مادر و جد: بعد از مرگ پدر به دنيا آمد در ٥ يا ٦ سالگى مادرش ‍ و در سن ٨ سالگى جدش عبدالمطلب را از دست داد.

دوران نبوت : ٢٣ سال ، از چهل سالگى تا ٦٣ سالگى ١٣ سال در مكه و ١٠ سال در مدينه

وقت و محل رحلت و مرقد شريف : روز دوشنبه ٢٨ ماه صفر سال ١١ هجرت در مدينه در سن ٦٣ سالگى رحلت و بنا به روايتى مسموم و شهيد و مرقد شريفش در مدينه كنار مسجدالنبى

او محمود و من محمد هستم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

من شبيه ترين مردم به حضرت ابراهيمعليه‌السلام هستم و حضرت ابراهيم شبيه ترين افراد به آدمعليه‌السلام در خلق و خلقت بود، حق تعالى مرا از بالاى عرش پر عظمت و جلال خود به ده نام ناميده و صفت مرا بيان كرده و به زبان هر پيامبرى بشارت مرا به قوم خود داده و در تورات و انجيل نام مرا بسيار ياد كرده و نام مرا از نام بزرگوار خود مشتق نمود.

نام او محمود است و نام مرا محمد نام نهاد و مرا در بهترين قرنها و در ميان نيكوترين امت ها ظاهر گردانيد.

در تورات مرا «احيد» ناميد زيرا كه به توحيد و يگانه پرستى خدا مبعوث شده ام و جسدهاى امت من بر آتش حرام گرديده است

در انجيل مرا «احمد» ناميد زيرا كه من محمودم در آسمان ، و امت من حمد كنندگانند.

در زبور مرا «ماحى» ناميد، زيرا كه به سبب من از زمين عبادت بت ها را محو مى نمايد.

در قرآن مرا «محمد» ناميد، زيرا كه در قيامت همه امت ها مرا ستايش ‍ خواهند كرد و كسى در قيامت شفاعت نخواهد كرد مگر به اذن من

در قيامت مرا «حاشر» خواهند ناميد زيرا زمان امت من به حشر متصل است

و مرا «موقف» ناميد، زيرا كه من مردم را نزد خدا به حساب مى دارم

و نيز مرا «عاقب» ناميد زيرا كه من از عقب پيامبران آمده ام و بعد از من پيامبرى نيست

و من رسول «رحمت» و رسول «توبه» و رسول «ملاحم يعنى جنگ ها» و منم «مقفى» كه از قفاى انبياء مبعوث شده ام و منم «قسم» يعنى جامع كمالات

پروردگارم بر من منت گذاشت و گفت اى محمد من هر پيامبرى را به زبان امتش فرستادم و بر اهل يك زبان فرستادم و تو را بر هر سرخ و سياهى مبعوث كردم

تو را به ترسى كه بر دل دشمنان تو افكندم يارى دادم و هيچ پيامبر ديگرى را چنين نكردم

و غنيمت كافران را بر تو حلال گردانيدم و براى احدى قبل از تو حلال نكرده بودم بلكه مى بايست غنيمت هايى را كه مى گفتند بسوزانند.

و به تو و امت تو گنجى از گنج هاى عرش خود كه آن سوره فاتحه الكتاب و آيات سوره بقره است عطا كردم

و من همه زمين را براى تو و امت تو محل سجده و نماز گردانيدم بر خلاف امت هاى گذشته كه مى بايست نماز را در معبدهاى خود سجده كنند، و خاك زمين را بر تو پاك كننده گردانيديم و «الله اكبر» را به امت تو دادم و ياد تو را با ياد خدا مقرون كردم كه هرگاه امت تو مرا به وحدانيت ياد كنند تو را هم به پيامبرى ياد كنند.(١)

«اى محمد خوشا به حال تو و امت تو»

خداوند مرا احمد خوانده چون در آسمانها مرا ستايش مى كنند

گروهى از يهود خدمت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و سئوال كردند كه به چه سبب تو را محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و احمد و ابوالقاسم و بشير و نذير و داعى ناميده اند؟

حضرت فرمود: مرا محمد ناميدند، براى آنكه در زمين من ستايش ‍ شده ام

احمد ناميدند، براى آنكه در آسمان مرا ستايش مى كنند.

ابوالقاسم ناميدند، براى آنكه حق تعالى در قيامت بهشت و جهنم را به سبب من قسمت مى نمايد، پس هركس كافر شده است و ايمان به من نياورده است از گذشتگان و آيندگان به جهنم مى فرستم و هركس ايمان آورده و به پيامبرى من اقرار نمايد او را داخل بهشت مى گردانم

بشير ناميد، براى آنكه اطاعت كنندگان را به بهشت بشارت مى دهم

نذير ناميد، زيرا هركس نافرمانى كند از آتش مى ترسانم

داعى ناميد، براى اينكه مردم را به دين خدا دعوت مى كنم(٢)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قرآن ده نام دارد

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قرآن ده نام دارد.

١ - محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ما محمد الا رسول(٣)

٢، ٣ - احمد و رسول

( وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ) (٤)

٤ - عبدالله( وَأَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّـهِ يَدْعُوهُ كَادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا ) (٥)

٥ - طه( مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ) ٰ(٦)

٦ -يس ( وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ) (٧)

٧ - نون( ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ ) (٨)

٨ – مزمل( يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ) (٩)

٩ - مدثر( يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّر ) ُ (١٠)

١٠ –( قَدْ أَنزَلَ اللَّـهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا ) رَّسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّـهِ ) (١١)

سپس امام صادقعليه‌السلام فرمود: ذكر از نامهاى آن حضرت است و مائيم اهل ذكر كه حق تعالى در قرآن ذكر كرده است كه هر چه ندانيد از اهل ذكر سئوال كنيد.

بعضى از علما براى آن حضرت چهارصد نام از قرآن استخراج كرده اند.(١٢)

نور شريف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام

از ابوذر نقل شده كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

من و على بن ابى طالب از يك نور آفريده شده ايم و در جانب راست عرش ‍ تسبيح خدا مى گفتيم دو هزار سال قبل از آنكه خدا آدم را بيافريند.

چون خداوند آدمعليه‌السلام را آفريد آن نور را در پشت او جا داد.

چون آدمعليه‌السلام در بهشت ساكن شد ما در پشت او بوديم

چون نوحعليه‌السلام در كشتى سوار شد ما در پشت او بوديم

چون ابراهيمعليه‌السلام در آتش انداختند ما در پشت او بوديم

پيوسته حق تعالى ما را از اصلاب پاكيزه به رحم هاى پاك و مطهر منتقل مى گردانيد تا به سوى عبدالمطلب رسيديم ، پس آن نور به دو نيم كرد و مرا در صلب عبدالله گذاشت و علىعليه‌السلام را در صلب ابوطالب ، به من پيامبرى و بركت داد، به علىعليه‌السلام فصاحت و شجاعت

براى ما دو نام از نام هاى مقدس خود مشتق نمود، پس خداوند صاحب عرش محمود است و من محمد و خداوند بزرگوار اعلى است و برادرم على است ، پس مرا براى رسالت و پيامبرى ستود و علىعليه‌السلام را براى وصايت و امامت و حكم حق در ميان مردم(١٣)

حادثه بزرگ جامه آغشته به خون حضرت يحيىعليه‌السلام و تولد پدر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

هنگاميكه عبدالله پدر پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكه ديده به جهان گشود همه كشيشان يهود كه در شام بودند اطلاع يافتند، به اين ترتيب كه :

در نزد آنها جامه پشمى سفيد رنگى بود كه به خون حضرت يحيىعليه‌السلام آغشته بود و آنها در كتابهاى دينى خود خوانده بودند كه هرگاه آن جامه را به رنگ سفيد يافتند و ديدند كه از آن قطره هاى خون مى چكد بدانند كه در همان ساعت پدر حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد شده است

آنها همين موضوع را در آن جامه ديدند، همه آنها به مكه مسافرت نمودند و تصميم داشتند كه با نيرنگ به عبدالله آسيب برسانند، خداوند عبدالله را از گزند آنها حفظ كرد و آنها به هدف شوم خود دست نيافتند.

آنها در مكه از هركس در مورد عبدالله سئوال مى كردند جواب مى شنيدند كه عبدالله نورى است كه در خاندان قريش مى درخشد.(١٤)

دويست زن بر اثر محروم شدن به همسرى با عبدالله از حسرت مردند

نوشته اند: روزى عبدالله در مكه به شكار رفت در آن مكان ٩٠ نفر از كشيشان يهود كه به شمشيرهاى زهر آلود مسلح بودند به سوى او رفتند تا او را غافلگير كرده و بكشند.

وهب پدر حضرت آمنه «مادر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » صاحب آن شكارگاه بود در آنجا حضور داشت وقتى كشيشان را در آنجا ديد دريافت كه در كمين عبدالله هستند تا به او آسيب برسانند با اينكه تنها بود براى كمك به سوى عبدالله شتافت

وهب مى گويد: نزديك عبدالله رفتم ناگاه مردانى را كه شباهت به مردان دنيا نداشتند و سوار بر اسب هاى شهاب بودند ديدم كه بر آنها حمله كردند و آنها را سركوب نمودند و عبدالله را از گزند آنها نجات دادند.

هنگامى كه وهب اين منظره زيبا را ديد شيفته مقام عبدالله شد و گفت : براى دخترم آمنه همسرى مناسبتر و شايسته تر از عبدالله نيست ، با توجه كه اشراف و ثروتمندان قريش از آمنه خواستگارى كرده بودند ولى آمنه آنها را نمى پذيرفت و به پدر مى گفت هنوز وقت ازدواج من نرسيده است

وهب به خانه بازگشت و جريان مقام با شكوه عبدالله را براى همسرش ‍ تعريف كرد و افزود كه عبدالله زيباترين مردان قريش است و داراى نسب شايسته اى است و من براى دخترم شوهرى را غير از او نمى پسندم نزد او برو و آمادگى دخترم را براى همسرى با او اعلام كن

مادر آمنهعليه‌السلام به حضور عبدالمطلب «پدر عبدالله» آمد و عرض كرد: دخترى دارم ، آماده ايم كه او را همسر عبدالله نمائيم

عبدالمطلب گفت : هيچ دخترى براى پسرم عبدالله پيشنهاد نشده كه مناسب تر و شايسته تر از آمنه باشد.

آنگاه عبدالله با آمنهعليه‌السلام ازدواج كرد وقتى زنهاى قريش از جريان آگاه شدند از حسرت اينكه اين افتخار نصيب آنها نشده بيمار گشتند.

گفته اند شب زفاف آمنهعليه‌السلام دويست زن از طايفه هاى گوناگون بر اثر محروم شدن از افتخار همسرى با عبدالله مردند «والله اعلم ».(١٥)

مرگ عبدالله در يثرب

عبدالله از طريق ازدواج فصل نوينى از زندگى به روى خود گشود و شبستان زندگى خود را با داشتن همسرى مانند آمنه روشن ساخت و پس از چندى براى تجارت راه شام را همراه كاروانى كه از مكه حركت مى كرد در پيش ‍ گرفت

زنگ حركت نواخته شد و كاروان به راه افتاد و صدها دل را نيز همراه خود برد، در اين وقت آمنه دوران حاملگى خود را مى گذرانيد، پس از چند ماه طالع كاروان آشكار گشت عده اى به منظور استقبال از خويشان و كسان خود تا بيرون شهر رفتند.

پدر عبدالله نيز در انتظار پسر بود، ديدگان كنجكاو عروسش هم عبدالله را در ميان كاروان جستجو مى كرد، متاسفانه اثرى از او در ميان كاروان نبود و پس از تحقيق مطلع شدند كه عبدالله موقع مراجعت در يثرب «مدينه» مريض شده و براى استراحت و رفع خستگى ، ميان خويشان توقف كرده است ، استماع اين خبر آثار اندوه و پريشانى در چهره هر دو پديد آورد و سيلاب اشكى از ديدگان پدر و عروس فروريخت

عبدالمطلب بزرگترين فرزند خود به نام حارث را مامور كرد كه به يثرب برود و عبدالله را همراه خود بياورد، وقتى وارد مدينه شد اطلاع يافت كه عبدالله يك ماه پس از حركت كاروان با همان بيمارى چشم از جهان بربسته است

حارث پس از مراجعت جريان را به عبدالمطلب رساند و همسرش را نيز از سرگذشت شوهرش مطلع ساخت و آنچه از او باقى مانده بود پنج شتر و يك گله گوسفند و يك كنيز بنام «ام ايمن» بود كه بعدا پرستار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد(١٦).

دو سخن از مادر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

آمنه مادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

هنگامى كه نطفه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از عبدالله به من منتقل شد نورى از او ساطع گرديد كه آسمانها و زمين را روشن كرد.

حضرت آمنه مى فرمايد: چند روزى بر من گذشت كه ناراحت بودم ، مى دانستم پا به ماه هستم شب ولادت درد من افزون شد و من تك و تنها در اطاق به شوهر جوان مرگم عبدالله و به تنهائى و غربت خودم كه دور از سرزمين يثرب افتاده ام فكر مى كردم ، شايد آهسته آهسته اشك هم مى ريختم ، از طرفى هم خيال داشتم برخيزم و دختران عبدالمطلب را كنار بسترم بخوانم اما هنوز اين خيال قطعى نبود و با خودم مى گفتم از كجا اين درد درد زائيدن باشد كه ناگهان به گوشم آوائى رسيد كه شادمان شدم ، صداى چند زن را شنيدم كه بر بالينم نشسته اند و درباره من صحبت مى كنند.

از صداى آرام و دلپذيرشان آنقدر خوشم آمد كه تقريبا درد خود را فراموش ‍ كرده بودم ، سرم را از روى زمين برداشتم كه ببينم زنانى كه در كنارم نشسته اند كجائى هستند و از كجا آمده اند و با من چه آشنائى دارند؟ ديدم چقدر زيبا! و چه خوشبو و پاكيزه ! من گمان كردم از خانمهاى قريش هستند حيرتم از اين بود كه چگونه بى خبر به اتاق من آمده اند! و چه كسى ايشان را از حال من با خبرشان كرده است ؟

به رسم و روش عرب ها كه در برابر عزيزترين دوستانشان قربانی صدقه مى روند با سخن گرم و گيرنده گفتم : پدر و مادرم به فداى شما باد از كجا آمده ايد و چه كسانى هستيد؟

آن زن كه طرف راستم نشسته بود گفت : من مريم مادر مسيح و دختر عمرانم !

دومى مى گفت : من آسيه همسر فرعون هستم و دو زن ديگرى هم دو فرشته بهشتى بودند كه به خانه من آمده بودند، دستى كه از بال پرستو نرم تر بود به پهلويم كشيده شد دردم آرام گرفت اما نه ديگر چيزى مى ديدم و نه چيزى مى شنيدم اين حالت بيش از چند لحظه دوام نيافت كه آهسته آهسته اين حالت محو شد و جاى خود را به نورى روحانى بخشيد در روشنائى اين نور ملكوتى ، پسرم را بر دامنم يافتم كه پيشانى عبوديت بر زمين گذاشته بود و نجوائى نامفهوم گوشم را نوازش مى داد با اينكه نه گوينده را مى ديدم و نه از نجوايش مطلبى در مى يافتم باز هم خوشحال بودم

سه موجود سفيد پوش پسرم را از دامنم برداشته بودند، نمى دانستم اين سه نفر كيستند از خاندان هاشم نبودند عرب هم نبودند شايد آدمى زاد هم نبودند، اما من نمى ترسيدم و در عين حال قدرتى كه دستم را پيش ببرد و كودك تازه به دنيا آمده ام را از دستشان بگيرد در من نبود، اين سه نفر با خودشان دو ظرف آورده و پارچه حريرى كه از ابر سفيدتر و لطيف تر بود در كنارشان ديدم

پسرم را با آبى كه در يكى از آن ظرف ها مى درخشيد در ظرف ديگر شستشو دادند و بعد در ميان دو شانه اش مهر زدند و بعد در آن پارچه پيچيدند و برداشتند و با خود به آسمانها بردند، تا چند لحظه زبانم بند آمده بود ناگهان زبان و گلويم باز شد و فرياد زدم ، ام عثمان ام عثمان !

خواستم بگويم كه نگذارند فرزندم را ببرند ولى در همين هنگام چشمم به آغوشم افتاد، اى خدا اين پسر من است كه به آغوشم آرميده است(١٧) .

مقام نبوت از بنى اسرائيل تا روز قيامت بيرون رفت

از امام باقرعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:

هنگامى كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديده به جهان گشود، مردى يهودى نزد جماعت قريش آمد و گفت : آيا امشب كودكى در ميان شما به دنيا آمده است ؟

آنها پاسخ دادند: خير

او گفت : بنابراين آن كودك در فلسطين متولد شده و نامش احمد است ، از نشانه هاى او اينكه خالى در بدن دارد كه رنگش مانند رنگ ابريشم خاكسترى است كه هلاكت و نابودى اهل كتاب و يهود به دست او صورت مى گيرد...

جماعت قريش متفرق شدند و به جستجو پرداختند تا بدانند كه آن كودك در سرزمين مكه به دنيا آمده است يا نه ، در اين پرس و جو دريافتند كه فرزندى در خانه عبدالمطلب متولد شده است ، آنها به جستجوى آن مرد يهودى پرداختند و به او خبر دادند كه در ميان ما پسرى به دنيا آمده است

يهودى گفت : آيا او قبل از خبر دادن من به دنيا آمده يا بعد از آن ؟

آنها گفتند: قبل از خبر دادن تو به دنيا آمده است

يهودى گفت : مرا نزد او ببريد تا او را بنگرم ، قريش همراه او حركت كردند و نزد مادر آن كودك «آمنهعليه‌السلام » آمدند و به او گفتند كودك خود را بيرون بياور تا او را بنگريم

آمنهعليه‌السلام گفت : سوگند به خدا پسرم بر خلاف روش تولد پسران ديگر به دنيا آمد، پس از تولد دست هايش را به زمين گذاشت و سرش را به سوى آسمان بلند كرد و به آسمان نگريست ، سپس از او نورى بدرخشيد به طورى كه من در روشنائى آن نور، كاخ ‌هاى بصرى «در اطراف شام» را ديدم و شنيدم هاتفى از جانب آسمان مى گفت :

تو سرور و آقاى امت را زائيدى ، پس بگو او را به خداى يكتا پناه مى دهم از شر هر شخص حسودى و نام او را «محمد» بگذار.

مرد يهودى كودك را گرفت و به او نگاه كرد سپس او را گردانيد و به خالى كه ميان شانه هايش بود به دقت نگاه كرد، ناگاه بيهوش به زمين افتاد.

اطرافيان كودك را گرفتند و به مارش سپردند و به او گفتند: خداوند وجود اين كودك را براى تو مبارك كند، وقتى مرد يهودى به هوش آمد به او گفتند: واى بر تو چه عارضه اى پيدا كردى ؟

او گفت : مقام نبوت از بنى اسرائيل تا روز قيامت بيرون رفت ، سوگند به خدا اين كودك همان پيامبرى است كه آنها را به هلاكت مى رساند، قريش از اين بشارت خوشحال شدند.

مرد يهودى به آنها گفت : شادمان شويد سوگند به خدا اين مولود آنچنان شكوه و عظمت به شما مى بخشد كه زبان زد مشرق و مغرب خواهد شد.(١٨ )

ابليس هنگام تولد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

هنگام تولد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابليس در ميان فرزندان خود فرياد كشيد كه همه نزد آن آمدند و پرسيدند چرا بى تاب و نگران شده اى ؟

ابليس در پاسخ گفت : واى بر شما امشب چهره آسمان و زمين دگرگون شده ، و موضوع عظيمى براى من رخ داده كه از زمان عروج عيسى به آسمان تاكنون برايم رخ نداده است برويد به جستجو بپردازيد چه اتفاقى افتاده است ؟!

همه آنها در سراسر زمين متفرق شدند و به جستجو پرداختند و سپس نزد ابليس آمدند و گفتند: چيز تازه اى رخ نداده

ابليس گفت : من خودم به جستجو مى پردازم و جريان را كشف مى كنم ، به روى سراسر زمين فرو رفت و همه جا را گشت و تا اينكه به سرزمين مكه آمد ديد سراسر حرم مكه پر از فرشتگان است خواست وارد حرم گردد فرشتگان بر او فرياد زدند از نهيب فرشتگان به عقب بازگشت ، سپس به صورت گنجشگى شد و از جانب كوه حراء «كه در يك فرسخى مكه بود» داخل حرم شد، ناگهان جبرئيل بر او فرياد زد: برگرد خدايت تو را لعنت كند!

ابليس گفت : يك سوالى دارم بگو بدانم امشب در زمين چه اتفاقى رخ داده است ؟

جبرئيل فرمود: محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد شده است

ابليس گفت : آيا مرا در او بهره اى است ؟

جبرئيل فرمود: خير

ابليس گفت : آيا در امت او بهره اى است ؟

جبرئيل فرمود: آرى

ابليس گفت : به همين اندازه راضى و خشنودم(١٩)

خواب عجيب عبدالمطلب جد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از ابوطالب روايت شده كه عبدالمطلب گفت :

شبى از شب ها در حجر اسماعيل خوابيده بودم ، ناگاه خواب عجيب و غريبى ديدم ، برخاستم در راه يكى از كاهنان مرا ديد كه مى لرزم چون آثار تغيير در من مشاهده كرد گفت : چه شده كه بزرگ عرب چنين رنگش تغيير كرده ؟ آيا حادثه اى از حوادث روزگار روى داده است ؟.

گفتم : بله امشب در حجر اسماعيل خوابيده بودم در خواب ديدم كه درختى از پشت من روئيده شد چنان آن درخت بلند گرديد كه سرش به آسمان و شاخه هايش مشرق و مغرب را گرفته ، نورى از آن درخت ساطع گرديد كه هفتاد برابر نور خورشيد بود و عرب و عجم را ديدم كه براى آن درخت سجده مى كردند، پيوسته عظمت و نور آن درخت بيشتر مى شد اما گروهى از قريش خواستند آن درخت را قطع كنند، چون نزديك مى رفتند جوانى كه از همه نيكوتر و پاكيزه تر بود آنها را مى گرفت و پشت هايشان را مى شكست و ديده هايشان را مى كند پس دست بلند كردم كه شاخه اى از شاخه هاى آن را بگيرم آن جوان مرا صدا زد و گفت : تو را از ما بهره اى نيست ، گفتم : درخت از من است و من از آن بهره اى ندارم ؟ گفت بهره اش از آن گروهى است كه به آن آويخته اند، پس هراسان از خواب بيدار شدم

چون كاهن اين خواب را شنيد رنگش متغير شد و گفت : اگر راست بگوئى از صلب تو فرزندى بيرون خواهد آمد كه مالك مشرق و مغرب گردد و پيامبر مى شود.

پس عبدالمطلب گفت : اى ابوطالب سعى كن آن جوان كه يارى او نمود تو باشى

ابوطالب پيوسته بعد از فوت آن حضرت آن خواب را ذكر مى كرد و مى گفت : والله آن درخت ابوالقاسم امين است

مرحوم مجلسى مى فرمايد: ظاهرش آن است كه آن جوان تعبيرش ‍ اميرالمومنين است(٢٠)

خبرهاى ولادت را بخوانيد

صبح همان روزى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد شد هربتى كه در هر جاى عالم بود سرنگون شد و پادشاه عجم لرزيد و چهارده كنگره آن افتاد و درياچه ساوه كه آن را مى پرستيدند فرو رفت و خشك شد، «همان كه نمك شده و نزد كاشان است» و وادى سماوه كه سالها بود كسى در آن آب نديده بود آب در آن جارى شد و آتشكده فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود خاموش شد و طاق كسرى از وسط شكست و نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد تا به مشرق رسيد و تخت هر پادشاهى در آن روز سرنگون شده بود و همه پادشاهان در آن روز لال و گنگ بودند و نمى توانستند سخن بگويند و سحر ساحران باطل شد و قريش در ميان عرب بزرگ شد، و به آنها آل الله مى گفتند زيرا كه در خانه خدا بودند.

آمنهعليه‌السلام مادر آن حضرت فرمود: والله چون پسرم بر زمين قرار گرفت دستها را بر زمين گذاشت و سر به سوى آسمان بلند كرد، پس از او نورى ساطع كه همه چيز را روشن كرد و ميان آن روشنائى صدائى شنيدم كه گوينده اى مى گفت : تو بهترين مردم را زائيدى ، پس او را محمد نام گذار، و چون شب شد اين ندا از آسمان رسيد كه :

( جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا )

در آن شب دنيا روشن شد و هر سنگ و كلوخ و درختى خنديد و آنچه در آسمانها و زمين بود تسبيح خدا گفتند و شيطان پا به فرار گذاشت و مى گفت : بهترين امتها و مردم و گرامى ترين بندگان و بزرگترين عالميان ، امت محمد است.(٢١)

قضيه جالب از تخفيف عذاب ابولهب

در كتابها نوشته اند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز اول از مادرش آمنه شير خورد و بعضى گفته اند هفت روز اول شير خورد «بنا به گفته بعضى گويا مادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يا بيمار بوده يا شير نداشته است» سپس «ثويبه» كنيز ابولهب به آن حضرت شير داد.

ثويبه كنيز آزاد شده ابولهب بود، ابولهب هنگامى كه مژده ولادت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از ثويبه شنيد به خاطر اين مژده او را آزاد كرد.

نوشته اند: وقتى ابولهب عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت برادرش عباس بعد از يك سال در خواب او را ديد و از حال او سئوال كرد؟

ابولهب گفت : در آتش دوزخ هستم ولى در هر شب دوشنبه «يا هر شب دوبار» از عذاب من تخفيف داده مى شود و از بين انگشت شست دستم آب مى مكم و اين تخفيف به خاطر آن است كه ثويبه را به مژدگانى اينكه به من بشارت تولد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را داد آزادش كردم و همچنين به خاطر اينكه او را هم شير مى داد.

مورخ معروف ابن جوزى مى گويد: وقتى كه براى ابولهب كه آيات قرآن در مذمت او نازل شده چنين تخفيفى داده مى شود، آيا كسى كه شب تولد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شادمان و خوشحال است در آتش است «محال است» بنابراين در مورد مسلمانان يكتاپرستى كه از امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و شب و روز ولادت آن حضرت را جشن مى گيرند و انفاق مى كنند و شيرينى و غذا به مردم مى دهند بايد پاداشهاى بسيار در نظر گرفت

چنانكه ديده ايم در هندوستان بيش از مردم مكه به شب و روز ولادت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احترام مى گذارند و براى بزرگداشت آن به مستمندان كمك مى كنند و با برپائى جشن هاى متعددى خوشحالى مى كنند.

و از امورى كه تجربه شده اينكه : شادى كردن و گرامى داشتن شب و روز ولايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موجب بيمه شدن از حوادث تلخ در آن سال مى گردد و مژده اى براى بر آمدن آرزوها و وصول به اهداف است ، خداوند ما و شما را براى انجام كارهاى نيك موفق بدارد و براى انجام سنت هاى نيك يارى كند، كه او ما را كافى بوده و او نيكو نگهبانى است(٢٢)

لطف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دايه اولى

ثويبه كه دايه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود چهار ماه آن حضرت را شير داد، عمل او تا آخرين لحظات مورد تقدير رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسر پاك او خديجهعليه‌السلام بود، حتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه براى او لباس و هديه هاى ديگر مى فرستاد و او همچنان از محبت هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخوردار بود تا اينكه بعد از فتح خبير «در سال هفتم هجرت» از دنيا رفت

وقتى كه خبر فوت او به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد آثار تاثر در چهره مباركش پديد آمد، از فرزند او سراغ گرفت تا در حق او نيكى كند ولى خبر يافت كه فرزند آن زن زودتر از او فوت كرده است(٢٣)

دو نعمت قدرناشناخته

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين جا از دو نعمت تندرستى و فراغت ياد مى كنند كه بيشتر مردم دارند، اما قدر و ارزش آنها را نمى دانند و نسبت به آنها مغبون هستند.

واژه غَبن معمولاً در مسائل مالى و گاهى نيز در مسائل غير مالى استعمال مى شود. و به معناى فريب خوردن يكى از دو طرف معامله در قيمت يك كالاست. حكم خسارت غَبن در مسائل مالى معلوم است.

مثلا اگر شخصى از قيمت كالايى اطلاع نداشته باشد و يك جنس هزار تومانى را به دو هزار تومان بخرد، اين شخص به اندازه هزار تومان مغبون شده و فريب خورده است. همچنين اگر كسى با سخنان خود، ديگرى را به دروغ راهنمايى كند، در واقع او را مغبون كرده است.

يكى از نعمت هاى خدا كه معمولاً قدر آن ناشناخته است، نعمت سلامتى است. انسان مادامى كه دچار بيماريهايى مانند سردرد، پادرد و كمردرد نشده، مى تواند از لحظه لحظه عمر خويش استفاده هاى فراوان ببرد.

گفتن ذكر خدا از بزرگترين منافع عمر و حيات آدمى است. در حال صحت، كاملاً ممكن است به آن پرداخته شود، و از هر فرصتى مانند لحظات پيش از خواب و زمان هايى كه در رفت و آمدها و در بين راه ها سپرى مى شود مى توان براى ذكر گفتن سود جُست. اما وقتى نعمت سلامتى از انسان سلب شد ذكر گفتن هم راحت نيست.

انسان پس از مرگ متوجه مى شود كه چه نعمت هايى را از دست داده و از بركات و منافع آنها خود را محروم كرده است.

چند ميليون ذكر «لاإله إلّا الله» و «الله أكبر» را از دست داده است! مگر معناى غبن چيزى غير از اين است؟ اگر انسان از اين نعمت ها و لحظه ها استفاده نكند، در حقيقت مغبون و بازنده است. و از دست دادن اين فرصت ها، معناى واقعى غبن است. در بعضى از روايات عبارت «مغبون فيهما كثير من النّاس» به صورت «مفتونٌ مغبونٌ فيهما كثير من الناس»(٣٤) آمده است. كلمه مفتون به معناى ممتحن است. هرچه نعمت هاى بيشترى به انسان رو كند، بيشتر و سخت تر مورد امتحان قرار خواهد گرفت. و به همين نسبت بازنده، ضرر و خسرانش سنگين تر است. در برخى روايات آمده است: نعمتان مكفورتان، الأمن والعافية(٣٥) كُفر يعنى سِتر و انسان كافر يعنى انسانى كه عقل خويش را از خود پنهان كرده و از آن استفاده نمى كند. بنابراين چون كافر از عقلش استفاده صحيح نمى كند مقصر است. او گرچه در امور روزمرّه از عقل خود به خوبى استفاده مى كند، اما در مسائل اعتقادى و معنوى آنرا از خويش دور كرده است. غذاى فاسد نمى خورد، تجارتى كه باعث ضرر و زيان شود انجام نمى دهد، در زندگى، برخورد شايسته اى از خود به نمايش مى گذارد، اما در مسائل اعتقادى و دينى، عقل را تعطيل و حكم آنرا پنهان مى كند. انسان بايد پرده را بردارد و به اين دو نعمت، يعنى سلامتى و فراغت، علم پيدا كند؛ چرا كه شناخت ومعرفت نعمت ها، شرط اول استفاده درست از آنهاست.

نعمت زندگانى در عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

زندگى در عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزرگترين نعمتى بود كه خدا به معاصرين و اطرافيان آن حضرت عطا فرمود، اما از آنجا كه هرچه نعمت بزرگتر باشد، امتحان پيچيده تر است، بازندگان زمان پيامبر، بيچاره ترين بازندگان هستند. منافقانى كه در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نفاق پيشه كردند و مورد غضب و لعن قرار گرفتند، اگر در دوره اى غير از عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دنيا مى آمدند، خسران و ضررى كه متوجهشان مى شد به مراتب كمتر بود.

وجود با بركت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى تمام ملل و اعصار به عنوان چراغى راهنما و روشنگر بوده است و بسيارى از مردمان جهان به واسطه آموزه هاى آن حضرت با راه راست و مشى صحيح زندگى آشنا شده و مى شوند. بنابراين، شعاع نور وجودى ايشان براى مردمى كه در اطرافشان بوده اند و در كنار حضرتش زندگى مى كرده اند، بسيار پر فروغ تر بوده است. گمراه شدن از راه راست، آن هم كنار پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانند بيراهه رفتن و زمين خوردن در روز روشن است.

واقع شدن در ميان نعمت ها امتحانى است كه برخى به واسطه آن رستگار و بهشتى و برخى ديگر گمراه و دوزخى مى شوند.

ارزش جوانى

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از بيان اهميّت نعمت تندرستى و فراغت به جوانان گوشزد مى فرمايند كه ارزش جوانى خود را بدانند و آگاه باشند كه اگر اين دوره به سر آيد، ديگر قابل بازگشت نيست و بسيارى از توانايى هاى انسان با سپرى شدن جوانى از دست مى رود. آن گاه است كه با نا اميدى خواهند گفت:

ليت شباباً بوع فاشتريته(٣٦) ؛ اى كاش جوانى خريد و فروش مى شد تا آن را مى خريدم.

عرب «ليت» را در آرزويى استعمال مى كند كه دست يافتنى نيست؛ معادل «ليت» در فارسى همان «اى كاش» است، با اين تفاوت كه آرزوهايى كه بعد از «اى كاش» بيان مى شود، گاه دست يافتنى و گاه خارج از دسترس است.

بيان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين فقره، در واقع يك اخطار و اِخبار از آينده است. به جوان ها اخطار مى كند كه جوانى متاعى دست نيافتنى است و مبادا كه آن را ارزان بفروشيد.

«وصحتك قبل سُقمك»

اوضاع و احوال در اين دنيا هيچ وقت يك نواخت نيست و تغيير و تحول در ذات دنيا است. بنابراين گاهى انسان مريض مى شود و گاهى سالم است. سلامتى نيز همچون ديگر نعمت هاى دنى، هميشگى و ماندنى نيست. همه امور انسان اعم از عبادت، تحصيل و امور ديگر منوط به سلامتى و تندرستى است. وقتى انسان مريض شود قدرت انجام هيچ كارى را ندارد. انسانى كه در روز ساعت ها كار مى كند و شب ها نيز به نماز شب و استغفار مشغول است، به هنگام مريضى حتى توان از جا برخاستن را ندارد. ضعف و ناتوانى ناشى از مريضى، در دوران پيرى مضاعف مى گردد. پس انسان بايد قدر و ارزش سلامتى خويش را بداند و از آن نهايت استفاده را ببرد.

«و غِناكُ قَبلَ فَقرِك»

اين قسمت از نصايح رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از چند جهت قابل تأمل است. اول مفهوم فقر و غناست. فقرو غنا صفاتى تشكيكى هستند، يعنى فقر از حيث مصداق، درجات و مراتب متعدد و طبقات متفاوتى دارد كه هر كدام از افراد جامعه در يكى از اين طبقات قرار دارند. هر كدام از اين طبقات، نسبت به يك يا چند طبقه بالاتر از خود، فقير هستند و نسبت به طبقات پايين تر، غنى محسوب مى شوند.

شديدترين حالت فقر، گرسنگى است.نهايت فقر اين است كه انسان چيزى براى خوردن نداشته باشد. و نتواند اساسى ترين نياز بدن خود را، كه تغذيه است، تأمين كند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فقر

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على رغم اينكه رياست حكومت اسلامى را به عهده داشتند و مقام والايى نيز در نزد خداوند متعال دارا بودند، بسيارى از اوقات در حالت گرسنگى مطلق به سر مى بردند.

بسيار اتفاق مى افتاد كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چندين وعده غذا نمى خورد؛ اما با اين حال اگر غذايى به دست مى آورد آن را مى بخشيد.

حتى گاه گرسنگى به قدرى بر وجود آن حضرت فشار مى آورد كه براى تحمل آن، دو سنگ بر شكم خود مى بستند.(٣٧)

كسى كه اَشرف اولين و آخرين و سرور مسلمانان و رئيس و رهبر حكومت است، در عين رياست و آقايى و در زمان رهبرى خود، اين گونه با بدن و نفس خود رفتار مى كرد.

در روايات آمده كه گاه گرسنگى ايشان، در زمان اقامت در مدينه، به حدى مى رسيد كه هيچ كدام از اين تدابير فايده نمى كرد.

روزى به دختر گراميشان فرمودند: «مادخل جوف أبيك منذ ثلاث شيء(٣٨) ؛ سه شبانه روز است كه غذايى به معده پدرت نرسيده است». چنين فردى به ابوذر نصيحت مى كند كه نعمت غنا را غنيمت شمار، قبل از آن كه فقر جاى آن بنشيند.

حديثى از امام صادقعليه‌السلام است كه مى فرمايد:

نزل جبرئيل على رسول الله فقال إن اللّه جلّ جلاله يقرئك السلام و يقول لك هذه بطحاء مكة إن شئت أن تكون لك ذهباً. قال فنظر النبى إلى السماء ثلاثاً ثم قال لا يا رب و لكن أشبع يوماً فأحمدك و أجوع يوماً فأسئلك(٣٩) ؛ جبرئيل خدمت پيامبر رسيد و عرض كرد: خداوند به شما سلام مى رساند و مى فرمايد اگر بخواهى، سرزمين مكه را برايت پر از طلا مى گردانم. (امام صادقعليه‌السلام ) فرمود: پس پيامبر سه بار به آسمان نظر افكندند و فرمودند: نه اى پروردگار، بلكه روزى سير باشم، سپاس تو را به جاى آورم و روزى گرسنه باشم پس روزىِ خود را از تو خواهم.

«وفراغك قبل شغلك وحياتك قبل موتك»

پس از مرگ، انسان ديگر نمى تواند كارى انجام دهد. حتى نمى تواند يك «لاإله إلّا الله» بگويد. نمى تواند يك ريال پول در راه خدا بدهد.(٤٠) پس تا زنده ايم بايد زندگى خود را غنيمت بشماريم. كسى در زندگى پيروز است كه از همه اوقات خود استفاده نمايد.

به تأخير نينداختن آرزو و هدف

يا أباذر، إيّاك و التّسويف بأملك، فإنّك بيومك ولست بما بعده، فإن يكن غد لك، فكن فى الغد كما كنت فى اليوم. وإن لم يكن غد لك لم تندم على ما فرّطت فى اليوم. يا أباذر، كم من مستقبل يوماً لا يستكمله، و منتظر غداً لا يبلغه.

اى ابوذر! بپرهيز از امروز و فردا كردن و تأخير در انجام آرزوهايت، تو مسئول امروز خود هستى اگر فردا هم زنده ماندى همان گونه باش كه ديروز بودى و اگر فردا زنده نبودى پشيمان نيستى كه چرا امروز كوتاهى كردى. اى ابوذر، چه بسيار افرادى كه صبح زنده بودند، اما آن روز را كامل نكردند و چه بسيار افرادى كه منتظر فردا بودند اما هيچ وقت آن را درك نكردند.

اى ابوذر، به نحوى عمل كن كه اگر فردايى دركار نبود، پشيمان نشوى و نگويى اى كاش، فلان عبادت را ديروز انجام مى دادم، فلان كار خير را انجام مى دادم، اى كاش، فلانى را اذيت نمى كردم. حضرت در اين جا آرزو را به عنوان مثال ذكر مى كنند، و در حقيقت به انسان ها مى فرمايند در زندگى تأمل كنيد.

١٤٠٠ سال پيش ابوذر از دنيا رفته، اما نام او و وصيتى كه پيامبر به او كرده است هنوز زنده است. ابوذر در زندگيش به وصيت پيامبر عمل كرد، به همين خاطر در كتاب هاى تاريخى و تفاسير، نام ابوذر مى درخشد.

ابوذر و دوره ابوذر تمام شد، و الآن نوبت به انسان هاى ديگرى رسيده، بايد ديد اينها تا چه اندازه مى توانند از سرمايه عمر استفاده نمايند.

شخصى خدمت آية الله ميرزا مهدى شيرازىقدس‌سره (٤١) رسيد و از ايشان خواست، كسى را مأمور كند كه براى جدش يك سال نماز بخواند و روزه بگيرد. و گفت جد من به هنگام مرگ وصيت كرده كه فلان خانه را بفروشند و پول آن را برايش صرف نماز و روزه نمايند.

اما هيچ كدام از ورثه اين كار را نكرده اند و الآن من مى خواهم پس از هفتاد سال به سهم خود، به وصيت او عمل كنم. با وجود اين كه اموال زيادى بر جاى گذاشته بود، و در مقابل خواسته بود فقط يك خانه را برايش صرف نماز و روزه نمايند!

اين شخص نوه خوبى پيدا كرده، و گرنه مانند خيلى ها همين يك سال روزه و نماز هم نصيبش نمى شد.

شخصى، با اين كه مستطيع بود، در ايام زندگى خود حج نرفت، و به هنگام مرگ وصيت كرد، پسرش به جاى او حج برود. از قضا پسر، ناخلف از آب درآمد و به وصيت پدر عمل نكرد. به او گفتند: چرا از جانب پدرت حج نمى روى؟ گفت: مى خواست خودش برود، به من مربوط نيست.

انسان تا در دنياست و مى تواند، بايد آخرتش را آباد كند. و اگر بتواند حتى براى خواب و خوراك هم نبايد كارهاى خود را تعطيل كند، اما چاره اى از آن نيست. اگر نخوابد نمى تواند عبادت كند، نمى تواند درس بخواند، نمى تواند بنويسد، اما بايد سعى كند در حد ضرورت بخوابد و در حد ضرورت غذا بخورد. درست مانند كسى كه به بيمارستان مى رود و او را براى معالجه بسترى مى كنند؛ چنين كسى حتى اگر ماندن او در آن جا رايگان هم باشد حاضر نيست يك لحظه بيشتر از مقدار لازم در بيمارستان بماند. خواب و خوارك، لباس و زندگى هم مانند بيمارستان است، بايد در حد ضرورت از آنها استفاده برد. البته در بعضى موارد لازم است حال ديگران را نيز در نظر داشت، به عنوان مثال اگر ميهمان بيايد، بايد حال او مراعات شود. اين توصيه ها مربوط به وقتى است كه انسان تنها باشد. در تنهايى سعى كند وقت كمترى صرف خواب و خوراك نمايد.

حضرت هادى و يا عسكرىعليهما‌السلام مى فرمايد:

قومى درنزديك دريا زندگى مى كردند كه هر دو سال يك بار پادشاهى براى خود انتخاب مى كردند. برايشان فرقى نمى كرد كه پادشاه چه كسى باشد، بقال، حمّال، عالم، كاسب و جوان يا پير. طبق قانون خودشان او را بر مى گزيدند و مى گفتند تا دو سال پادشاه ما هستى و هر چه بگويى از جان و دل مى پذيريم، اما پس از دو سال او را از تخت فرود آورده و به دريا مى انداختند. اين بود كه هيچ عاقلى حاضر نمى شد اين حكومت را قبول كند؛ در اين ميان شخصى حكيم و دانشمند براى پادشاهى اعلام آمادگى كرد و حكومت را پذيرفت و مدت دو سال همه چيز در اختيارش بود. در طى اين دو سال، يك عده از اطرافيانش را فرستاد تا جزيره خوش آب و هوايى بيابند و تمام وسايل راحتى زندگى را، براى او به آنجا انتقال دهند. همچنين دستور داد باغ ها و مزارعى هم در آن جا ايجاد كنند. همين طور به فرمان او قايق هايى هم ساخته شد و در گوشه اى از ساحل دريا مخفى كردند. دو سال حكومت او تمام شد، مردم او را گرفته و به دريا انداختند. او نيز خودش را به قايق ها رساند و به آن جزيره رفت و عمرى را به راحتى سپرى نمود.

آن دوسال، دنيا و آن جزيره آخرت است. انسان اگر صد سال هم زندگى كند، ارزش همان دو سال را دارد و بعدش او را به دريا مى اندازند. در دريا اگر نصيب كوسه ها هم بشود، دردى كه متحمل مى شود يك لحظه بيشتر نيست و ديگر چيزى نمى فهمد؛ اما آخرت كه تمام شدنى نيست، او مى ماند و ميليون ها سال پشيمانى، اگر اهل معصيت نباشد فقط حسرت مى خورد، اما خداى ناكرده اگر عاصى باشد حسرت با عذاب الهى آميخته مى شود. گفتن اين مطلب به زبان ساده است!!

مثلا كسى كه به سفر رفته و وسيله اى را فراموش كرده با خود ببرد، چه قدر حسرت مى خورد؛ با وجود اين كه در سفر امكان تدارك هست، با يك تلفن، با يك نامه ممكن است نيازش برطرف گردد، اما با مرگ، همه چيز تمام مى شود. كسى كه اهل معصيت بوده، ديگر كارش تمام است، كارى از دستش بر نمى آيد و بيچارگى اش آغاز مى گردد.

تعجيل در توبه

تا انسان زنده است مى تواند توبه كند و گذشته هايش را تدارك نمايد و خود را در مسير ترقى و سعادت قرار دهد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضمن حديثى، مى فرمايد: «خداوند توبه يك سال قبل از مرگ، يك سال زياد است؛ يك ماه قبل از مرگ، يك ماه زياد است؛ يك هفته قبل از مرگ، يك هفته هم زياد است؛ يك روز قبل از مرگ، يك روز هم زياد است؛ بلكه قبل از ديدن ملك الموت توبه را مى پذيرد»(٤٢)

يعنى، اگر يك لحظه قبل از باز شدن چشم هايش به آخرت توبه نمايد، خداوند مى پذيرد. ولى نبايد در توبه تسويف كرد و آن را به فردا و فرداها موكول نمود. از كجا كه فردا زنده است؟ آيا انسان هايى كه مرده اند مى دانستند اجلشان كِى خواهد رسيد.

خوب است گاهى انسان به زيارت اهل قبور برود، يك لحظه تأمل كند كه اينهايى كه زير خروارها خاك خوابيده اند، بعضى ها از او زرنگ تر بوده اند، بعضى ها عالم تر و پولدارتر بوده اند، بعضى ها بيشتر از او و بعضى ها كمتر از او عمركرده اند، هر كدام از اينها به خود وعده هايى مى دادند و آرزوهايى داشتند، ولى چه شد؟ آيا همه آنها به آرزوهايشان رسيدند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايند: «إيّاك والتّسويف؛ از امروز و فردا كردن بپرهيز». عُمَرِ سعد ـ لعنَهُ الله ـ وقتى كه تصميم گرفت با امام حسينعليه‌السلام بجنگد گفت: «أتوب إلى الرّحمن من سنتين؛ دو سال قبل از مرگ توبه مى كنم» آيا توبه كرد؟ اگر توبه هم مى كرد فايده اى نداشت، چرا كه خداوند از حق مظلوم در نمى گذرد.

شخصى خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و عرض كرد: يارسول الله، به عده اى ظلم كرده ام و اكنون مى خواهم توبه كنم، حضرت فرمودند: بايد حق آنها را برگردانى! گفت: آنها مُرده اند. فرمودند: پس نمى توانى توبه كنى [توبه تو فايده اى ندارد].

همان لحظه شخص ديگرى آمد و گفت: يا رسول الله، من كارهاى حرام بسيارى مرتكب شده ام و اكنون مى خواهم توبه كنم، آيا توبه ام قبول است؟ حضرت فرمود: آرى قبول است.

خداوند عادل است( إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْـلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّة ) (٤٣) ؛ «همانا خدا به اندازه ذره اى ستم نمى كند» ولى بايد از عدل خدا ترسيد. خدا از يك ظلم كوچك به بندگانش نمى گذرد. هيچ عذر و بهانه اى را هم نمى پذيرد. بعضى از ظالمان ورد زبانشان اين است كه «المأمور معذور؛ مأموريم و معذور» اين كلمه صحيح نيست. اين در منطق فرعون و يزيد و هارون پذيرفتنى است، امّا در منطق رسول خدا، در منطق قرآن و اميرمؤمنان چنين نيست.

مهم اين است، شخص از طرف چه كسى مأمور است؟ اگر مانند ابوذر از جانب رسول خدا مأمور باشد، نه تنها معذور كه مأجور نيز مى باشد، اما اگر از جانب سلطان جور مأمور باشد كار خوبش هم گناه است. شايد در اسلام عملى با فضيلت تر از ساخت مساجد نباشد. در قرآن و روايات، فضايل بسيارى براى ساخت مساجد ذكر شده است؛ چرا كه مردم در مسجد نماز مى خوانند و مسجد جاى دعا و زيارت و توبه و اعتكاف است. اما در روايات آمده كه امام صادقعليه‌السلام به يكى از اصحابشان فرمودند: «لا تعنهم على بناء مسجد(٤٤) ؛ در بناى مسجد نيز آنها [هارون عباسى] را يارى نكن».

مطلب بسيار مهم است. اگر كسى براى ظالم مسجد، دارالأيتام و حسينيه هم بسازد، اهل جهنم است چون موجب تقويت بناى ظلم مى شود و لذا در روايات؛ بعضى از مساجد، ملعون قلمداد شده اند.

در ميان هزاران تن از راويان شيعه، چند صدنفر ثقه (مورد اعتماد) هستند، در ميان اين چند صد نفر، ده ها تن از بقيه بهترند، و در بين اين دهها نفر، چندنفر خيرةُ الخيرة هستند كه يكى از آنها صفوان جمّال است. وى شتران بسيارى داشت كه از راه اجاره آنها زندگى خود را مى گذراند. روزى هارون براى رفتن به حج، شتران او را اجاره كرد. امام كاظمعليه‌السلام به او فرمود: همه چيز تو خوب است الا يك چيز، و آن اين كه شترهايت را به هارون اجاره داده اى. گفت: يابن رسول الله، مى دانم كه هارون فرد بدى است، اما او اين شترها را براى سفر حج اجاره كرده است، براى كار حرامى نمى خواهد. حضرت فرمود: آيا دلت نمى خواهد زنده بماند، تا از حج برگردد و پول كرايه تو را بدهد؟ همين مقدار هم بد است و در زندگى تو اين هم جايز نيست(٤٥)

صفوان با اشاره امام شترهايش را فروخت، و كسب و كارش را تعطيل كرد.

مرحوم شيخ انصارى در مكاسب ضمن نقل اين روايت رأى عده اى از فقها را مبنى بر حرمت اين كار ذكر كرده است، يعنى اگر من و شما نيز چنين كارى انجام دهيم حرام است. آرى، حتى براى حج هم حرام است، حجى كه گفته اند اگر ايام حج، افراد حج گذار كم باشند، بر رهبر مسلمانان واجب است عده اى را به حج بفرستد تا مراسم حج خلوت نماند.

انديشه مرگ و قيامت

يا أباذر، لو نظرت إلى الأجل ومصيره لأبغضت الأمل وغروره. يا أباذر، كن كأنّك فى الدّنيا غريب، أوكعابر سبيل وعد نفسك من أصحاب القبور.

اى ابوذر، اگر اجل خود و نهايت آن را بنگرى كه چه زود مى آيد و به سرعت مى گذرد، هر آينه آرزوهاى دور و دراز خود را دشمن خواهى داشت، و فريب آن را نخواهى خورد. اى ابوذر، در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد و آن را وطن خويش نشمارد و يا مسافرى كه در منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد و خود را از اصحاب قبور بشمار و قبر را منزل خود دان.

لحظه آخرى كه انسان از دنيا رخت بر مى بندد، اجل است. انسان پس از طى شدن مسيرش به مصير(٤٦) مى رسد و اين از ويژگى هاى انسان است. زندگى حيوانات مصير ندارد.

اجل، اول آخرت و پايان دنياست. پس از مردن حسابرسى آغاز مى شود و قبر مصير اول است: «القبر إمّا روضة من رياض الجنّة أو حفرة من حُفَر النيران(٤٧) ؛ قبر يا باغى از باغهاى بهشت و يا چاهى از چاههاى جهنم است.» مصير بعدى قيامت است و سرانجام مصير نهائى بهشت يا جهنم است.

بسيارى در جوانى به خود زحمت مى دهند، تلاش مى كنند، كمتر استراحت مى كنند و مسير (دنيا) را فداى مصير (آخرت) مى كنند و عده زيادى هم مسير را به خوشى و راحتى مى گذرانند و مى گويند مصير، هر چه شد، بشود.

كودكى كه براى حمام رفتن به او وعده جايزه داده اند، اين مقدار درك دارد كه مسير را فداى مصير كند، يعنى سختى حمام رفتن را براى رسيدن به جايزه تحمل مى كند، اما بسيارى از افراد مصير را فداى مسير مى كنند.

اگر انسان به آخر كار بينديشد، و با خود بگويد آيا پس از اين دنيا سرانجام من بهشت است يا جهنم، تا بى نهايت نعمت است يا عذاب، ديگر آرزو او را نخواهد فريفت و از فكر خدا غافل نمى شود. با خود مى گويد آنهايى كه مُردند همه آرزوهايى داشتند، جوان ها، پيرها با آرزوهاى كم و زيادشان رفتند.

وقتى چنين با خود بينديشد، از آرزوهاى دراز دست بر مى دارد، البته نَفسِ آرزو ناپسند نيست؛ اما غرور و مستى كه به واسطه آن مى آيد، انسان را به وادى غفلت مى كشاند.

«يا اباذر، كن كأنك فى الدنيا غريب؛ اى ابوذر در دنيا به گونه اى باش كه گويى در آن غريب هستى». شخصى كه در كشورى غريب است، و زبان و قوانين آن جا را نمى داند، براى تهيه مسكن و غذاى سالم از مردم سؤال مى كند. در مورد هر چيزى كه شك كند، از اهل خبره سؤال مى كند.

در اين غربت سراى دنيا نيز بايد همين كار را كرد، اگر از چيزى با خبر نباشيم و حكم شرعى آن را ندانيم، بايد از آن پرهيز كرد يا از اهل خبره كه اهل بيتعليهم‌السلام هستند پرسيد، بايد از آنها پرسيد در بازار آخرت چه عملى خريدار دارد. در حقيقت تمام اعمال مؤمنان بايد با امضاى اهل بيتعليهم‌السلام باشد، بيچاره آن كسى كه عمرى كارهاى نيك انجام مى دهد، عبادت مى كند، ولى در آخر اعمالش را قبول نمى كنند.

خدا و رسولش و اهل بيتعليهم‌السلام راه انجام كارهاى خير هستند و اينها از هم جدايى ندارند. در همه امور دين بايد طبق دستور پيامبر و ائمهعليهم‌السلام پيش رفت.

در زمان غيبت امام بايد به فقها رجوع كرد فقهائى كه در بعضى مسائل روزها تأمل مى كردند تا اگر حكم آنها مطابق واقع نبود لااقل نهايت سعى خود را كرده باشند و بدين وسيله نزد خداوند كريم معذور باشند.

مانند مرحوم آية الله العظمى سيد مهدى شيرازى كه در جلسه استفتائى كه با عده اى از مراجع و مجتهدين وقت همچون: آقا حسين قمى(٤٨) ، آقاى ميلانى(٤٩) ، ميرزاى اصفهانى(٥٠) و زين العابدين كاشانى داشتند، گاهى در مسئله اى، يك هفته تأمل مى كردند.

«أو كعابر سبيل؛ يا مانند عابر و رهگذر باش».

اگر كسى بخواهد از شهرى به شهر ديگر برود، فقط به اين اندازه به مسير بين راه توجه دارد كه بتواند به سلامت آن را طى كند، و توجهى به خصوصيات مناطق بين راه ندارد بلكه در فكر آن است كه هر چه زودتر به مقصد برسد، حضرت در اين جا مى فرمايد از دنيا در حد يك مسير استفاده ببر و از آن در راه رسيدن به آخرت استفاده كن.

«وعِد نفسك من اصحاب القبور؛ خود را از مردگان به شمار آور»؛ يعنى يك لحظه چشم خود را به روى دنيا ببند و فكركن عمرت تمام شده و تو را درون قبر گذاشته اند و بر رويت خاك مى ريزند، و تو را با اعمالت تنها گذاشته و رفته اند.

در كتاب هاى مواعظ آورده اند، در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ابن عباس با جوانى دوست بود و بسيار به او احترام مى گذاشت، روزى به ابن عباس گفتند: آيا مى دانى كار او چيست؟ گفت: چه كاره است؟ گفتند: گوركن است. ابن عباس مى دانست كه او گوركن نيست، اما براى اين كه آنها را نيز آگاه كند، گفت هرگاه خواست به گورستان رود مرا خبر دهيد.

يك بار نيمه شب درِ خانه ابن عباس را زدند و گفتند آن جوان به طرف قبرستان مى رود، ابن عباس نيز با آنها به دنبال جوان رفت، ديدند به قبرستان رسيد و اتفاقاً يك جايى را كَند و درون آن رفت، نزديك تر رفتند، ديدند، مشغول ناله و استغفار است، و به ياد روزى است كه او را به اين جا خواهند آورد. وقتى از قبر بيرون آمد، ابن عباس او را بوسيد و در آغوش گرفت. آرى! در جوانى به فكر آخرت بودن يك ارزش بسيار والائى است.

هراس از لغزش ها

يا أباذر، إيّاك أن تدركك الصّرعة عند العثرة فلا تقال العثرة ولا تمكّن من الرّجعة ولايحمدك من خلّفتَ بما تركت ولا يعذرك من تقدم عليه بما اشتغلت به.

اى ابوذر، مواظب باش، مبادا بر اثر لغزشها از پا درآيى و ديگر نتوانى گذشته را تدارك كنى، آن هنگام قدرت برگشتن به دنيا را نخواهى داشت و بازماندگانت تو را بر ثروتى كه براى آنان گذاشته اى مدح و ستايش نمى كنند و خداوند متعال نيز كه به سوى او رفته اى، عذرهاى بى اساس تو را در ترك اطاعت و بندگى نخواهد پذيرفت.

عَثرت و صَرعت

عثرت(٥١) به معناى لغزش و زمين خوردن، در زندگى هر انسانى طبيعى است، چرا كه انسان معصوم نيست و زرق و برق دنيا او را فريفته خويش مى كند و در پى آن دست به گناه و آلودگى زده و به حقوق الهى يا حقوق مردم تجاوز مى كند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوذر وصيت كرده اند كه اگر دچار عثرت (لغزش) شدى، نگذار عثرت تو تبديل به صرعت(٥٢) شود.

در دنيا گاهى لغزشهاى كوچك باعث از پا درآمدن انسان مى شود، مانند شخصى كه بيمارى مختصرى دارد اما پرهيز و درمان نمى كند تا آنكه بيمارى شدت يافته و او را از پاى در مى آورد، اما مراد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين فقره از وصيت، لغزش هاى جسمى نيست، بلكه عثرت معنوى را بيان مى فرمايند و به ابوذر مى فرمايند نگذار دچار لغزش معنوى گردى؛ اما اگر دچار شدى زود آن را علاج كن و از تبديل شدنش به صرعت جلوگيرى كن.

در دنيا ممكن است گاهى زخم عميقى در بدن ايجاد شود؛ اما با مداوا و مراقبت خوب شود، عثرت و لغزش معنوى نيز چنين است، گناه و لغزش هر چند كه بزرگ باشد با رحمت و عفو و بخشش بى حساب حضرت حق جبران خواهد شد، ولى اگر به آن بى توجهى شود، انسان را هلاك و نابود مى كند.

حجاج بن يوسف ثقفى(٥٣) از ابتدا جنايتكار و آدم كُش نبود، بلكه اهل نماز و روزه و حتى امام جماعت بوده است، پس چرا به حجاجِ جنايت كار تبديل شد؟ به خاطر عثرت هايى كه تبديل به صرعت شد. روايت هاى بسيارى از امامانعليهم‌السلام وارد شده است كه به مؤمنان توصيه مى كند هر روز محاسبه نفس كنيد، در كتاب هاى روايى مانند اصول كافى، بحارالانوار، بابى وجود دارد به نام «باب محاسبة النفس كل يوم» اين همه سفارش و توصيه به خاطر اين است كه عثرت ها در همان مرحله بمانند و به صرعت تبديل نگردند.

گاهى لغزيدن يك نفر باعث سقوط افراد ديگرى نيز مى گردد، مثلا مرد خانه اگر بد اخلاق باشد، اخلاق بد او ، كم كم روى ديگر افراد خانوده اش تأثير مى گذارد. و يا تأثير لغزش عالم و روحانى و حاكم و رهبر ناشايست، بسيار بيشتر از افراد معمولى است.

كوهنوردى كه بر فراز قله قرار گرفته است بيشتر از شخصى كه در پائين يا دامنه كوه است بايد مواظب باشد، تا نلغزد، اگر هم لغزيد بايد سعى كند خيلى زود خود را حفظ كند و به جاى اولش برگردد و الا عاقبتى جز سقوط به دره هلاكت در انتظارش نخواهد بود.

صرعت پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پس از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عثرت مردم در بيعت نكردن با اميرالمؤمنينعليه‌السلام ، صرعتى زيان بار و جبران ناپذير در پى داشت. اگر آن سى سالى كه مولاى متقيان پس از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده بودند، حكومت در دستشان قرار گرفته بود و امر خلافت به جانشين حقيقى پيامبر عظيم الشأن واگذار مى گرديد، به جرئت مى توان قسم خورد كه حتى يك ظلم در دنيا واقع نمى شد و همه از نعمت آسايش و رفاه و امنيت بهره مند مى شدند.

راه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از بين بردند و مردم با نام اسلام به جاهليت گذشته برگشتند. عثرتى كه پس از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واقع شد از آن دسته است كه جماعتى را هلاك كرد و عده زيادى از مسلمانان راه هلاكت را با نام اسلام در پيش گرفتند و با اسم اسلام به آن خيانت كردند. و باز در روايات آمده است، تمام ظلم هايى كه واقع مى شود، منسوب به آنهايى است كه از انجام وصيت پيامبرِخدا در مورد جانشين خويش جلوگيرى كردند، چرا كه اگر پس از آن حضرت جانشين واقعى اش به حكومت مى رسيد، اُمت از راه صواب منحرف نمى شد و عثرت آنها به صرعت تبديل نمى شد.

عامِل بنى اميه و نجات از صَرعت

يكى از عمّال بنى اميه كه از راه كتابت در دربار امويان ثروت زيادى اندوخته بود، روزى با خود فكر مى كند كه آيا اين پول هايى كه من تا به حال به دست آورده ام حلال است يا نه؟ گويا مى دانسته، بنى اميه غاصبانى هستند كه بر اريكه خلافت تكيه زده اند. فكر حرام بودن پول ها لحظه اى او را رها نمى كرد. تا اين كه نزد على بن ابى حمزه وكيل امام صادقعليه‌السلام رفت و به او گفت: تو وكيل امام و فردى عالم هستى، هر وقت خواستى نزد امام بروى مرا نيز با خود ببر. ابن ابى حمزه نيز او را به همراه خود خدمت امام برد. به امام صادقعليه‌السلام عرض كرد: يابن رسول الله، من كاتب بنى اميه هستم و از آنها پول هاى زيادى گرفته ام، و برايم فرقى نمى كرد كه اين اموال حلال است يا حرام. حال مى خواهم توبه كنم، آيا ممكن است؛ و بايد چكار كنم؟

حضرت فرمودند: اگر تو و امثال تو براى بنى اميه كار نمى كرديد و از اعوان و انصار آنها نمى شديد، بنى اميه نمى توانستند حق ما را غصب كنند. در ادامه به او فرمودند: اگر مى خواهى خداوند از تو بگذرد بايد كارى كه مى گويم انجام دهى، آيا انجام مى دهى؟ گفت: بلى يابن رسول الله! حضرت فرمودند: بايد تمام اموال خود را كه از ديگران غصب شده به آنها بازگردانى و اگر صاحبان آنها را نمى شناسى، به عنوان رد مظالم به فقرا بدهى، آيا چنين كارى خواهى كرد؟!

على بن ابى حمزه مى گويد آن مرد لحظاتى سرش را پايين انداخت و به فكر فرو رفت. با خود انديشيد كه بايد همه چيزش را بدهد: خانه، باغ، اسب، لباس و

پس از آن سرش را بلند كرد و گفت: «اَفعل؛ انجام مى دهم.»

ابن ابى حمزه مى گويد به كوفه برگشتيم، تمام اموالش را به صاحبان اصلى آنها برگرداند، و مقدارى را كه باقى مانده بود و صاحب آنها معلوم نبود به فقرا صدقه داد، حتّى لباس هايش را هم بخشيد. عده اى از شيعيان برايش لباس تهيه كردند و پس از چند ماه نيز، عاقبت به خير از دنيا رفت.

وكيل امامعليه‌السلام گرفتار در صَرْعَت

و اما على بن ابى حمزه، كارش به جايى رسيد كه عثرتش صرعت شد؛ او كه وكيل امام صادقعليه‌السلام و پس از ايشان وكيل امام موسى بن جعفرعليه‌السلام بود، در ايامى كه آن امام در زندان به سر مى بردند اموال زيادى نزد ابن ابى حمزه جمع شد. پس از شهادت امام هفتم و انتقال امامت به امام رضاعليه‌السلام ، ابن ابى حمزه از امام رضا پيروى نكرد، چرا كه اگر امامت ايشان را مى پذيرفت، بايد اموالى كه نزد او بود، به امام رضاعليه‌السلام تحويل دهد. او كه ديگران را نجات مى داد خود گمراه شد و به همراه دو نفر ديگر، مذهب انحرافى واقفيّه را بوجود آورد و عده زيادى را در گرداب فتنه و انحراف خويش گمراه نمود.

بايد گناه را يك جايى قطع كرد و به آن دامن نزد، شخصى كه يك دروغ مى گويد، مجبور است براى استحكام آن، دروغ ديگرى بگويد و همين طور، دروغ پشت سر دروغ، و عثرت هاى پشت سر هم به صرعت خواهد انجاميد و مانند على بن ابى حمزه هلاك خواهد شد.

همان گونه كه زخم هاى جسمى اگر زود معالجه نگردد به قطع عضو خواهد انجاميد، زخم هاى دينى و اجتماعى اگر زود معالجه نشود به هلاك مى انجامد. بايد پيرامون نكته نكته زندگى پرسيد، مبادا ناخواسته حرامى ارتكاب گردد. آن كه مجتهد است بايد اجتهاد كند و آن كه اهل تقليد است بايد از مجتهد بپرسد، تا عثرتش، صرعت نگردد.

دو نعمت قدرناشناخته

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين جا از دو نعمت تندرستى و فراغت ياد مى كنند كه بيشتر مردم دارند، اما قدر و ارزش آنها را نمى دانند و نسبت به آنها مغبون هستند.

واژه غَبن معمولاً در مسائل مالى و گاهى نيز در مسائل غير مالى استعمال مى شود. و به معناى فريب خوردن يكى از دو طرف معامله در قيمت يك كالاست. حكم خسارت غَبن در مسائل مالى معلوم است.

مثلا اگر شخصى از قيمت كالايى اطلاع نداشته باشد و يك جنس هزار تومانى را به دو هزار تومان بخرد، اين شخص به اندازه هزار تومان مغبون شده و فريب خورده است. همچنين اگر كسى با سخنان خود، ديگرى را به دروغ راهنمايى كند، در واقع او را مغبون كرده است.

يكى از نعمت هاى خدا كه معمولاً قدر آن ناشناخته است، نعمت سلامتى است. انسان مادامى كه دچار بيماريهايى مانند سردرد، پادرد و كمردرد نشده، مى تواند از لحظه لحظه عمر خويش استفاده هاى فراوان ببرد.

گفتن ذكر خدا از بزرگترين منافع عمر و حيات آدمى است. در حال صحت، كاملاً ممكن است به آن پرداخته شود، و از هر فرصتى مانند لحظات پيش از خواب و زمان هايى كه در رفت و آمدها و در بين راه ها سپرى مى شود مى توان براى ذكر گفتن سود جُست. اما وقتى نعمت سلامتى از انسان سلب شد ذكر گفتن هم راحت نيست.

انسان پس از مرگ متوجه مى شود كه چه نعمت هايى را از دست داده و از بركات و منافع آنها خود را محروم كرده است.

چند ميليون ذكر «لاإله إلّا الله» و «الله أكبر» را از دست داده است! مگر معناى غبن چيزى غير از اين است؟ اگر انسان از اين نعمت ها و لحظه ها استفاده نكند، در حقيقت مغبون و بازنده است. و از دست دادن اين فرصت ها، معناى واقعى غبن است. در بعضى از روايات عبارت «مغبون فيهما كثير من النّاس» به صورت «مفتونٌ مغبونٌ فيهما كثير من الناس»(٣٤) آمده است. كلمه مفتون به معناى ممتحن است. هرچه نعمت هاى بيشترى به انسان رو كند، بيشتر و سخت تر مورد امتحان قرار خواهد گرفت. و به همين نسبت بازنده، ضرر و خسرانش سنگين تر است. در برخى روايات آمده است: نعمتان مكفورتان، الأمن والعافية(٣٥) كُفر يعنى سِتر و انسان كافر يعنى انسانى كه عقل خويش را از خود پنهان كرده و از آن استفاده نمى كند. بنابراين چون كافر از عقلش استفاده صحيح نمى كند مقصر است. او گرچه در امور روزمرّه از عقل خود به خوبى استفاده مى كند، اما در مسائل اعتقادى و معنوى آنرا از خويش دور كرده است. غذاى فاسد نمى خورد، تجارتى كه باعث ضرر و زيان شود انجام نمى دهد، در زندگى، برخورد شايسته اى از خود به نمايش مى گذارد، اما در مسائل اعتقادى و دينى، عقل را تعطيل و حكم آنرا پنهان مى كند. انسان بايد پرده را بردارد و به اين دو نعمت، يعنى سلامتى و فراغت، علم پيدا كند؛ چرا كه شناخت ومعرفت نعمت ها، شرط اول استفاده درست از آنهاست.

نعمت زندگانى در عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

زندگى در عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزرگترين نعمتى بود كه خدا به معاصرين و اطرافيان آن حضرت عطا فرمود، اما از آنجا كه هرچه نعمت بزرگتر باشد، امتحان پيچيده تر است، بازندگان زمان پيامبر، بيچاره ترين بازندگان هستند. منافقانى كه در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نفاق پيشه كردند و مورد غضب و لعن قرار گرفتند، اگر در دوره اى غير از عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دنيا مى آمدند، خسران و ضررى كه متوجهشان مى شد به مراتب كمتر بود.

وجود با بركت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى تمام ملل و اعصار به عنوان چراغى راهنما و روشنگر بوده است و بسيارى از مردمان جهان به واسطه آموزه هاى آن حضرت با راه راست و مشى صحيح زندگى آشنا شده و مى شوند. بنابراين، شعاع نور وجودى ايشان براى مردمى كه در اطرافشان بوده اند و در كنار حضرتش زندگى مى كرده اند، بسيار پر فروغ تر بوده است. گمراه شدن از راه راست، آن هم كنار پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانند بيراهه رفتن و زمين خوردن در روز روشن است.

واقع شدن در ميان نعمت ها امتحانى است كه برخى به واسطه آن رستگار و بهشتى و برخى ديگر گمراه و دوزخى مى شوند.

ارزش جوانى

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از بيان اهميّت نعمت تندرستى و فراغت به جوانان گوشزد مى فرمايند كه ارزش جوانى خود را بدانند و آگاه باشند كه اگر اين دوره به سر آيد، ديگر قابل بازگشت نيست و بسيارى از توانايى هاى انسان با سپرى شدن جوانى از دست مى رود. آن گاه است كه با نا اميدى خواهند گفت:

ليت شباباً بوع فاشتريته(٣٦) ؛ اى كاش جوانى خريد و فروش مى شد تا آن را مى خريدم.

عرب «ليت» را در آرزويى استعمال مى كند كه دست يافتنى نيست؛ معادل «ليت» در فارسى همان «اى كاش» است، با اين تفاوت كه آرزوهايى كه بعد از «اى كاش» بيان مى شود، گاه دست يافتنى و گاه خارج از دسترس است.

بيان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين فقره، در واقع يك اخطار و اِخبار از آينده است. به جوان ها اخطار مى كند كه جوانى متاعى دست نيافتنى است و مبادا كه آن را ارزان بفروشيد.

«وصحتك قبل سُقمك»

اوضاع و احوال در اين دنيا هيچ وقت يك نواخت نيست و تغيير و تحول در ذات دنيا است. بنابراين گاهى انسان مريض مى شود و گاهى سالم است. سلامتى نيز همچون ديگر نعمت هاى دنى، هميشگى و ماندنى نيست. همه امور انسان اعم از عبادت، تحصيل و امور ديگر منوط به سلامتى و تندرستى است. وقتى انسان مريض شود قدرت انجام هيچ كارى را ندارد. انسانى كه در روز ساعت ها كار مى كند و شب ها نيز به نماز شب و استغفار مشغول است، به هنگام مريضى حتى توان از جا برخاستن را ندارد. ضعف و ناتوانى ناشى از مريضى، در دوران پيرى مضاعف مى گردد. پس انسان بايد قدر و ارزش سلامتى خويش را بداند و از آن نهايت استفاده را ببرد.

«و غِناكُ قَبلَ فَقرِك»

اين قسمت از نصايح رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از چند جهت قابل تأمل است. اول مفهوم فقر و غناست. فقرو غنا صفاتى تشكيكى هستند، يعنى فقر از حيث مصداق، درجات و مراتب متعدد و طبقات متفاوتى دارد كه هر كدام از افراد جامعه در يكى از اين طبقات قرار دارند. هر كدام از اين طبقات، نسبت به يك يا چند طبقه بالاتر از خود، فقير هستند و نسبت به طبقات پايين تر، غنى محسوب مى شوند.

شديدترين حالت فقر، گرسنگى است.نهايت فقر اين است كه انسان چيزى براى خوردن نداشته باشد. و نتواند اساسى ترين نياز بدن خود را، كه تغذيه است، تأمين كند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فقر

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم على رغم اينكه رياست حكومت اسلامى را به عهده داشتند و مقام والايى نيز در نزد خداوند متعال دارا بودند، بسيارى از اوقات در حالت گرسنگى مطلق به سر مى بردند.

بسيار اتفاق مى افتاد كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چندين وعده غذا نمى خورد؛ اما با اين حال اگر غذايى به دست مى آورد آن را مى بخشيد.

حتى گاه گرسنگى به قدرى بر وجود آن حضرت فشار مى آورد كه براى تحمل آن، دو سنگ بر شكم خود مى بستند.(٣٧)

كسى كه اَشرف اولين و آخرين و سرور مسلمانان و رئيس و رهبر حكومت است، در عين رياست و آقايى و در زمان رهبرى خود، اين گونه با بدن و نفس خود رفتار مى كرد.

در روايات آمده كه گاه گرسنگى ايشان، در زمان اقامت در مدينه، به حدى مى رسيد كه هيچ كدام از اين تدابير فايده نمى كرد.

روزى به دختر گراميشان فرمودند: «مادخل جوف أبيك منذ ثلاث شيء(٣٨) ؛ سه شبانه روز است كه غذايى به معده پدرت نرسيده است». چنين فردى به ابوذر نصيحت مى كند كه نعمت غنا را غنيمت شمار، قبل از آن كه فقر جاى آن بنشيند.

حديثى از امام صادقعليه‌السلام است كه مى فرمايد:

نزل جبرئيل على رسول الله فقال إن اللّه جلّ جلاله يقرئك السلام و يقول لك هذه بطحاء مكة إن شئت أن تكون لك ذهباً. قال فنظر النبى إلى السماء ثلاثاً ثم قال لا يا رب و لكن أشبع يوماً فأحمدك و أجوع يوماً فأسئلك(٣٩) ؛ جبرئيل خدمت پيامبر رسيد و عرض كرد: خداوند به شما سلام مى رساند و مى فرمايد اگر بخواهى، سرزمين مكه را برايت پر از طلا مى گردانم. (امام صادقعليه‌السلام ) فرمود: پس پيامبر سه بار به آسمان نظر افكندند و فرمودند: نه اى پروردگار، بلكه روزى سير باشم، سپاس تو را به جاى آورم و روزى گرسنه باشم پس روزىِ خود را از تو خواهم.

«وفراغك قبل شغلك وحياتك قبل موتك»

پس از مرگ، انسان ديگر نمى تواند كارى انجام دهد. حتى نمى تواند يك «لاإله إلّا الله» بگويد. نمى تواند يك ريال پول در راه خدا بدهد.(٤٠) پس تا زنده ايم بايد زندگى خود را غنيمت بشماريم. كسى در زندگى پيروز است كه از همه اوقات خود استفاده نمايد.

به تأخير نينداختن آرزو و هدف

يا أباذر، إيّاك و التّسويف بأملك، فإنّك بيومك ولست بما بعده، فإن يكن غد لك، فكن فى الغد كما كنت فى اليوم. وإن لم يكن غد لك لم تندم على ما فرّطت فى اليوم. يا أباذر، كم من مستقبل يوماً لا يستكمله، و منتظر غداً لا يبلغه.

اى ابوذر! بپرهيز از امروز و فردا كردن و تأخير در انجام آرزوهايت، تو مسئول امروز خود هستى اگر فردا هم زنده ماندى همان گونه باش كه ديروز بودى و اگر فردا زنده نبودى پشيمان نيستى كه چرا امروز كوتاهى كردى. اى ابوذر، چه بسيار افرادى كه صبح زنده بودند، اما آن روز را كامل نكردند و چه بسيار افرادى كه منتظر فردا بودند اما هيچ وقت آن را درك نكردند.

اى ابوذر، به نحوى عمل كن كه اگر فردايى دركار نبود، پشيمان نشوى و نگويى اى كاش، فلان عبادت را ديروز انجام مى دادم، فلان كار خير را انجام مى دادم، اى كاش، فلانى را اذيت نمى كردم. حضرت در اين جا آرزو را به عنوان مثال ذكر مى كنند، و در حقيقت به انسان ها مى فرمايند در زندگى تأمل كنيد.

١٤٠٠ سال پيش ابوذر از دنيا رفته، اما نام او و وصيتى كه پيامبر به او كرده است هنوز زنده است. ابوذر در زندگيش به وصيت پيامبر عمل كرد، به همين خاطر در كتاب هاى تاريخى و تفاسير، نام ابوذر مى درخشد.

ابوذر و دوره ابوذر تمام شد، و الآن نوبت به انسان هاى ديگرى رسيده، بايد ديد اينها تا چه اندازه مى توانند از سرمايه عمر استفاده نمايند.

شخصى خدمت آية الله ميرزا مهدى شيرازىقدس‌سره (٤١) رسيد و از ايشان خواست، كسى را مأمور كند كه براى جدش يك سال نماز بخواند و روزه بگيرد. و گفت جد من به هنگام مرگ وصيت كرده كه فلان خانه را بفروشند و پول آن را برايش صرف نماز و روزه نمايند.

اما هيچ كدام از ورثه اين كار را نكرده اند و الآن من مى خواهم پس از هفتاد سال به سهم خود، به وصيت او عمل كنم. با وجود اين كه اموال زيادى بر جاى گذاشته بود، و در مقابل خواسته بود فقط يك خانه را برايش صرف نماز و روزه نمايند!

اين شخص نوه خوبى پيدا كرده، و گرنه مانند خيلى ها همين يك سال روزه و نماز هم نصيبش نمى شد.

شخصى، با اين كه مستطيع بود، در ايام زندگى خود حج نرفت، و به هنگام مرگ وصيت كرد، پسرش به جاى او حج برود. از قضا پسر، ناخلف از آب درآمد و به وصيت پدر عمل نكرد. به او گفتند: چرا از جانب پدرت حج نمى روى؟ گفت: مى خواست خودش برود، به من مربوط نيست.

انسان تا در دنياست و مى تواند، بايد آخرتش را آباد كند. و اگر بتواند حتى براى خواب و خوراك هم نبايد كارهاى خود را تعطيل كند، اما چاره اى از آن نيست. اگر نخوابد نمى تواند عبادت كند، نمى تواند درس بخواند، نمى تواند بنويسد، اما بايد سعى كند در حد ضرورت بخوابد و در حد ضرورت غذا بخورد. درست مانند كسى كه به بيمارستان مى رود و او را براى معالجه بسترى مى كنند؛ چنين كسى حتى اگر ماندن او در آن جا رايگان هم باشد حاضر نيست يك لحظه بيشتر از مقدار لازم در بيمارستان بماند. خواب و خوارك، لباس و زندگى هم مانند بيمارستان است، بايد در حد ضرورت از آنها استفاده برد. البته در بعضى موارد لازم است حال ديگران را نيز در نظر داشت، به عنوان مثال اگر ميهمان بيايد، بايد حال او مراعات شود. اين توصيه ها مربوط به وقتى است كه انسان تنها باشد. در تنهايى سعى كند وقت كمترى صرف خواب و خوراك نمايد.

حضرت هادى و يا عسكرىعليهما‌السلام مى فرمايد:

قومى درنزديك دريا زندگى مى كردند كه هر دو سال يك بار پادشاهى براى خود انتخاب مى كردند. برايشان فرقى نمى كرد كه پادشاه چه كسى باشد، بقال، حمّال، عالم، كاسب و جوان يا پير. طبق قانون خودشان او را بر مى گزيدند و مى گفتند تا دو سال پادشاه ما هستى و هر چه بگويى از جان و دل مى پذيريم، اما پس از دو سال او را از تخت فرود آورده و به دريا مى انداختند. اين بود كه هيچ عاقلى حاضر نمى شد اين حكومت را قبول كند؛ در اين ميان شخصى حكيم و دانشمند براى پادشاهى اعلام آمادگى كرد و حكومت را پذيرفت و مدت دو سال همه چيز در اختيارش بود. در طى اين دو سال، يك عده از اطرافيانش را فرستاد تا جزيره خوش آب و هوايى بيابند و تمام وسايل راحتى زندگى را، براى او به آنجا انتقال دهند. همچنين دستور داد باغ ها و مزارعى هم در آن جا ايجاد كنند. همين طور به فرمان او قايق هايى هم ساخته شد و در گوشه اى از ساحل دريا مخفى كردند. دو سال حكومت او تمام شد، مردم او را گرفته و به دريا انداختند. او نيز خودش را به قايق ها رساند و به آن جزيره رفت و عمرى را به راحتى سپرى نمود.

آن دوسال، دنيا و آن جزيره آخرت است. انسان اگر صد سال هم زندگى كند، ارزش همان دو سال را دارد و بعدش او را به دريا مى اندازند. در دريا اگر نصيب كوسه ها هم بشود، دردى كه متحمل مى شود يك لحظه بيشتر نيست و ديگر چيزى نمى فهمد؛ اما آخرت كه تمام شدنى نيست، او مى ماند و ميليون ها سال پشيمانى، اگر اهل معصيت نباشد فقط حسرت مى خورد، اما خداى ناكرده اگر عاصى باشد حسرت با عذاب الهى آميخته مى شود. گفتن اين مطلب به زبان ساده است!!

مثلا كسى كه به سفر رفته و وسيله اى را فراموش كرده با خود ببرد، چه قدر حسرت مى خورد؛ با وجود اين كه در سفر امكان تدارك هست، با يك تلفن، با يك نامه ممكن است نيازش برطرف گردد، اما با مرگ، همه چيز تمام مى شود. كسى كه اهل معصيت بوده، ديگر كارش تمام است، كارى از دستش بر نمى آيد و بيچارگى اش آغاز مى گردد.

تعجيل در توبه

تا انسان زنده است مى تواند توبه كند و گذشته هايش را تدارك نمايد و خود را در مسير ترقى و سعادت قرار دهد.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضمن حديثى، مى فرمايد: «خداوند توبه يك سال قبل از مرگ، يك سال زياد است؛ يك ماه قبل از مرگ، يك ماه زياد است؛ يك هفته قبل از مرگ، يك هفته هم زياد است؛ يك روز قبل از مرگ، يك روز هم زياد است؛ بلكه قبل از ديدن ملك الموت توبه را مى پذيرد»(٤٢)

يعنى، اگر يك لحظه قبل از باز شدن چشم هايش به آخرت توبه نمايد، خداوند مى پذيرد. ولى نبايد در توبه تسويف كرد و آن را به فردا و فرداها موكول نمود. از كجا كه فردا زنده است؟ آيا انسان هايى كه مرده اند مى دانستند اجلشان كِى خواهد رسيد.

خوب است گاهى انسان به زيارت اهل قبور برود، يك لحظه تأمل كند كه اينهايى كه زير خروارها خاك خوابيده اند، بعضى ها از او زرنگ تر بوده اند، بعضى ها عالم تر و پولدارتر بوده اند، بعضى ها بيشتر از او و بعضى ها كمتر از او عمركرده اند، هر كدام از اينها به خود وعده هايى مى دادند و آرزوهايى داشتند، ولى چه شد؟ آيا همه آنها به آرزوهايشان رسيدند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايند: «إيّاك والتّسويف؛ از امروز و فردا كردن بپرهيز». عُمَرِ سعد ـ لعنَهُ الله ـ وقتى كه تصميم گرفت با امام حسينعليه‌السلام بجنگد گفت: «أتوب إلى الرّحمن من سنتين؛ دو سال قبل از مرگ توبه مى كنم» آيا توبه كرد؟ اگر توبه هم مى كرد فايده اى نداشت، چرا كه خداوند از حق مظلوم در نمى گذرد.

شخصى خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و عرض كرد: يارسول الله، به عده اى ظلم كرده ام و اكنون مى خواهم توبه كنم، حضرت فرمودند: بايد حق آنها را برگردانى! گفت: آنها مُرده اند. فرمودند: پس نمى توانى توبه كنى [توبه تو فايده اى ندارد].

همان لحظه شخص ديگرى آمد و گفت: يا رسول الله، من كارهاى حرام بسيارى مرتكب شده ام و اكنون مى خواهم توبه كنم، آيا توبه ام قبول است؟ حضرت فرمود: آرى قبول است.

خداوند عادل است( إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْـلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّة ) (٤٣) ؛ «همانا خدا به اندازه ذره اى ستم نمى كند» ولى بايد از عدل خدا ترسيد. خدا از يك ظلم كوچك به بندگانش نمى گذرد. هيچ عذر و بهانه اى را هم نمى پذيرد. بعضى از ظالمان ورد زبانشان اين است كه «المأمور معذور؛ مأموريم و معذور» اين كلمه صحيح نيست. اين در منطق فرعون و يزيد و هارون پذيرفتنى است، امّا در منطق رسول خدا، در منطق قرآن و اميرمؤمنان چنين نيست.

مهم اين است، شخص از طرف چه كسى مأمور است؟ اگر مانند ابوذر از جانب رسول خدا مأمور باشد، نه تنها معذور كه مأجور نيز مى باشد، اما اگر از جانب سلطان جور مأمور باشد كار خوبش هم گناه است. شايد در اسلام عملى با فضيلت تر از ساخت مساجد نباشد. در قرآن و روايات، فضايل بسيارى براى ساخت مساجد ذكر شده است؛ چرا كه مردم در مسجد نماز مى خوانند و مسجد جاى دعا و زيارت و توبه و اعتكاف است. اما در روايات آمده كه امام صادقعليه‌السلام به يكى از اصحابشان فرمودند: «لا تعنهم على بناء مسجد(٤٤) ؛ در بناى مسجد نيز آنها [هارون عباسى] را يارى نكن».

مطلب بسيار مهم است. اگر كسى براى ظالم مسجد، دارالأيتام و حسينيه هم بسازد، اهل جهنم است چون موجب تقويت بناى ظلم مى شود و لذا در روايات؛ بعضى از مساجد، ملعون قلمداد شده اند.

در ميان هزاران تن از راويان شيعه، چند صدنفر ثقه (مورد اعتماد) هستند، در ميان اين چند صد نفر، ده ها تن از بقيه بهترند، و در بين اين دهها نفر، چندنفر خيرةُ الخيرة هستند كه يكى از آنها صفوان جمّال است. وى شتران بسيارى داشت كه از راه اجاره آنها زندگى خود را مى گذراند. روزى هارون براى رفتن به حج، شتران او را اجاره كرد. امام كاظمعليه‌السلام به او فرمود: همه چيز تو خوب است الا يك چيز، و آن اين كه شترهايت را به هارون اجاره داده اى. گفت: يابن رسول الله، مى دانم كه هارون فرد بدى است، اما او اين شترها را براى سفر حج اجاره كرده است، براى كار حرامى نمى خواهد. حضرت فرمود: آيا دلت نمى خواهد زنده بماند، تا از حج برگردد و پول كرايه تو را بدهد؟ همين مقدار هم بد است و در زندگى تو اين هم جايز نيست(٤٥)

صفوان با اشاره امام شترهايش را فروخت، و كسب و كارش را تعطيل كرد.

مرحوم شيخ انصارى در مكاسب ضمن نقل اين روايت رأى عده اى از فقها را مبنى بر حرمت اين كار ذكر كرده است، يعنى اگر من و شما نيز چنين كارى انجام دهيم حرام است. آرى، حتى براى حج هم حرام است، حجى كه گفته اند اگر ايام حج، افراد حج گذار كم باشند، بر رهبر مسلمانان واجب است عده اى را به حج بفرستد تا مراسم حج خلوت نماند.

انديشه مرگ و قيامت

يا أباذر، لو نظرت إلى الأجل ومصيره لأبغضت الأمل وغروره. يا أباذر، كن كأنّك فى الدّنيا غريب، أوكعابر سبيل وعد نفسك من أصحاب القبور.

اى ابوذر، اگر اجل خود و نهايت آن را بنگرى كه چه زود مى آيد و به سرعت مى گذرد، هر آينه آرزوهاى دور و دراز خود را دشمن خواهى داشت، و فريب آن را نخواهى خورد. اى ابوذر، در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد و آن را وطن خويش نشمارد و يا مسافرى كه در منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد و خود را از اصحاب قبور بشمار و قبر را منزل خود دان.

لحظه آخرى كه انسان از دنيا رخت بر مى بندد، اجل است. انسان پس از طى شدن مسيرش به مصير(٤٦) مى رسد و اين از ويژگى هاى انسان است. زندگى حيوانات مصير ندارد.

اجل، اول آخرت و پايان دنياست. پس از مردن حسابرسى آغاز مى شود و قبر مصير اول است: «القبر إمّا روضة من رياض الجنّة أو حفرة من حُفَر النيران(٤٧) ؛ قبر يا باغى از باغهاى بهشت و يا چاهى از چاههاى جهنم است.» مصير بعدى قيامت است و سرانجام مصير نهائى بهشت يا جهنم است.

بسيارى در جوانى به خود زحمت مى دهند، تلاش مى كنند، كمتر استراحت مى كنند و مسير (دنيا) را فداى مصير (آخرت) مى كنند و عده زيادى هم مسير را به خوشى و راحتى مى گذرانند و مى گويند مصير، هر چه شد، بشود.

كودكى كه براى حمام رفتن به او وعده جايزه داده اند، اين مقدار درك دارد كه مسير را فداى مصير كند، يعنى سختى حمام رفتن را براى رسيدن به جايزه تحمل مى كند، اما بسيارى از افراد مصير را فداى مسير مى كنند.

اگر انسان به آخر كار بينديشد، و با خود بگويد آيا پس از اين دنيا سرانجام من بهشت است يا جهنم، تا بى نهايت نعمت است يا عذاب، ديگر آرزو او را نخواهد فريفت و از فكر خدا غافل نمى شود. با خود مى گويد آنهايى كه مُردند همه آرزوهايى داشتند، جوان ها، پيرها با آرزوهاى كم و زيادشان رفتند.

وقتى چنين با خود بينديشد، از آرزوهاى دراز دست بر مى دارد، البته نَفسِ آرزو ناپسند نيست؛ اما غرور و مستى كه به واسطه آن مى آيد، انسان را به وادى غفلت مى كشاند.

«يا اباذر، كن كأنك فى الدنيا غريب؛ اى ابوذر در دنيا به گونه اى باش كه گويى در آن غريب هستى». شخصى كه در كشورى غريب است، و زبان و قوانين آن جا را نمى داند، براى تهيه مسكن و غذاى سالم از مردم سؤال مى كند. در مورد هر چيزى كه شك كند، از اهل خبره سؤال مى كند.

در اين غربت سراى دنيا نيز بايد همين كار را كرد، اگر از چيزى با خبر نباشيم و حكم شرعى آن را ندانيم، بايد از آن پرهيز كرد يا از اهل خبره كه اهل بيتعليهم‌السلام هستند پرسيد، بايد از آنها پرسيد در بازار آخرت چه عملى خريدار دارد. در حقيقت تمام اعمال مؤمنان بايد با امضاى اهل بيتعليهم‌السلام باشد، بيچاره آن كسى كه عمرى كارهاى نيك انجام مى دهد، عبادت مى كند، ولى در آخر اعمالش را قبول نمى كنند.

خدا و رسولش و اهل بيتعليهم‌السلام راه انجام كارهاى خير هستند و اينها از هم جدايى ندارند. در همه امور دين بايد طبق دستور پيامبر و ائمهعليهم‌السلام پيش رفت.

در زمان غيبت امام بايد به فقها رجوع كرد فقهائى كه در بعضى مسائل روزها تأمل مى كردند تا اگر حكم آنها مطابق واقع نبود لااقل نهايت سعى خود را كرده باشند و بدين وسيله نزد خداوند كريم معذور باشند.

مانند مرحوم آية الله العظمى سيد مهدى شيرازى كه در جلسه استفتائى كه با عده اى از مراجع و مجتهدين وقت همچون: آقا حسين قمى(٤٨) ، آقاى ميلانى(٤٩) ، ميرزاى اصفهانى(٥٠) و زين العابدين كاشانى داشتند، گاهى در مسئله اى، يك هفته تأمل مى كردند.

«أو كعابر سبيل؛ يا مانند عابر و رهگذر باش».

اگر كسى بخواهد از شهرى به شهر ديگر برود، فقط به اين اندازه به مسير بين راه توجه دارد كه بتواند به سلامت آن را طى كند، و توجهى به خصوصيات مناطق بين راه ندارد بلكه در فكر آن است كه هر چه زودتر به مقصد برسد، حضرت در اين جا مى فرمايد از دنيا در حد يك مسير استفاده ببر و از آن در راه رسيدن به آخرت استفاده كن.

«وعِد نفسك من اصحاب القبور؛ خود را از مردگان به شمار آور»؛ يعنى يك لحظه چشم خود را به روى دنيا ببند و فكركن عمرت تمام شده و تو را درون قبر گذاشته اند و بر رويت خاك مى ريزند، و تو را با اعمالت تنها گذاشته و رفته اند.

در كتاب هاى مواعظ آورده اند، در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ابن عباس با جوانى دوست بود و بسيار به او احترام مى گذاشت، روزى به ابن عباس گفتند: آيا مى دانى كار او چيست؟ گفت: چه كاره است؟ گفتند: گوركن است. ابن عباس مى دانست كه او گوركن نيست، اما براى اين كه آنها را نيز آگاه كند، گفت هرگاه خواست به گورستان رود مرا خبر دهيد.

يك بار نيمه شب درِ خانه ابن عباس را زدند و گفتند آن جوان به طرف قبرستان مى رود، ابن عباس نيز با آنها به دنبال جوان رفت، ديدند به قبرستان رسيد و اتفاقاً يك جايى را كَند و درون آن رفت، نزديك تر رفتند، ديدند، مشغول ناله و استغفار است، و به ياد روزى است كه او را به اين جا خواهند آورد. وقتى از قبر بيرون آمد، ابن عباس او را بوسيد و در آغوش گرفت. آرى! در جوانى به فكر آخرت بودن يك ارزش بسيار والائى است.

هراس از لغزش ها

يا أباذر، إيّاك أن تدركك الصّرعة عند العثرة فلا تقال العثرة ولا تمكّن من الرّجعة ولايحمدك من خلّفتَ بما تركت ولا يعذرك من تقدم عليه بما اشتغلت به.

اى ابوذر، مواظب باش، مبادا بر اثر لغزشها از پا درآيى و ديگر نتوانى گذشته را تدارك كنى، آن هنگام قدرت برگشتن به دنيا را نخواهى داشت و بازماندگانت تو را بر ثروتى كه براى آنان گذاشته اى مدح و ستايش نمى كنند و خداوند متعال نيز كه به سوى او رفته اى، عذرهاى بى اساس تو را در ترك اطاعت و بندگى نخواهد پذيرفت.

عَثرت و صَرعت

عثرت(٥١) به معناى لغزش و زمين خوردن، در زندگى هر انسانى طبيعى است، چرا كه انسان معصوم نيست و زرق و برق دنيا او را فريفته خويش مى كند و در پى آن دست به گناه و آلودگى زده و به حقوق الهى يا حقوق مردم تجاوز مى كند.

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوذر وصيت كرده اند كه اگر دچار عثرت (لغزش) شدى، نگذار عثرت تو تبديل به صرعت(٥٢) شود.

در دنيا گاهى لغزشهاى كوچك باعث از پا درآمدن انسان مى شود، مانند شخصى كه بيمارى مختصرى دارد اما پرهيز و درمان نمى كند تا آنكه بيمارى شدت يافته و او را از پاى در مى آورد، اما مراد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين فقره از وصيت، لغزش هاى جسمى نيست، بلكه عثرت معنوى را بيان مى فرمايند و به ابوذر مى فرمايند نگذار دچار لغزش معنوى گردى؛ اما اگر دچار شدى زود آن را علاج كن و از تبديل شدنش به صرعت جلوگيرى كن.

در دنيا ممكن است گاهى زخم عميقى در بدن ايجاد شود؛ اما با مداوا و مراقبت خوب شود، عثرت و لغزش معنوى نيز چنين است، گناه و لغزش هر چند كه بزرگ باشد با رحمت و عفو و بخشش بى حساب حضرت حق جبران خواهد شد، ولى اگر به آن بى توجهى شود، انسان را هلاك و نابود مى كند.

حجاج بن يوسف ثقفى(٥٣) از ابتدا جنايتكار و آدم كُش نبود، بلكه اهل نماز و روزه و حتى امام جماعت بوده است، پس چرا به حجاجِ جنايت كار تبديل شد؟ به خاطر عثرت هايى كه تبديل به صرعت شد. روايت هاى بسيارى از امامانعليهم‌السلام وارد شده است كه به مؤمنان توصيه مى كند هر روز محاسبه نفس كنيد، در كتاب هاى روايى مانند اصول كافى، بحارالانوار، بابى وجود دارد به نام «باب محاسبة النفس كل يوم» اين همه سفارش و توصيه به خاطر اين است كه عثرت ها در همان مرحله بمانند و به صرعت تبديل نگردند.

گاهى لغزيدن يك نفر باعث سقوط افراد ديگرى نيز مى گردد، مثلا مرد خانه اگر بد اخلاق باشد، اخلاق بد او ، كم كم روى ديگر افراد خانوده اش تأثير مى گذارد. و يا تأثير لغزش عالم و روحانى و حاكم و رهبر ناشايست، بسيار بيشتر از افراد معمولى است.

كوهنوردى كه بر فراز قله قرار گرفته است بيشتر از شخصى كه در پائين يا دامنه كوه است بايد مواظب باشد، تا نلغزد، اگر هم لغزيد بايد سعى كند خيلى زود خود را حفظ كند و به جاى اولش برگردد و الا عاقبتى جز سقوط به دره هلاكت در انتظارش نخواهد بود.

صرعت پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پس از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عثرت مردم در بيعت نكردن با اميرالمؤمنينعليه‌السلام ، صرعتى زيان بار و جبران ناپذير در پى داشت. اگر آن سى سالى كه مولاى متقيان پس از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده بودند، حكومت در دستشان قرار گرفته بود و امر خلافت به جانشين حقيقى پيامبر عظيم الشأن واگذار مى گرديد، به جرئت مى توان قسم خورد كه حتى يك ظلم در دنيا واقع نمى شد و همه از نعمت آسايش و رفاه و امنيت بهره مند مى شدند.

راه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از بين بردند و مردم با نام اسلام به جاهليت گذشته برگشتند. عثرتى كه پس از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واقع شد از آن دسته است كه جماعتى را هلاك كرد و عده زيادى از مسلمانان راه هلاكت را با نام اسلام در پيش گرفتند و با اسم اسلام به آن خيانت كردند. و باز در روايات آمده است، تمام ظلم هايى كه واقع مى شود، منسوب به آنهايى است كه از انجام وصيت پيامبرِخدا در مورد جانشين خويش جلوگيرى كردند، چرا كه اگر پس از آن حضرت جانشين واقعى اش به حكومت مى رسيد، اُمت از راه صواب منحرف نمى شد و عثرت آنها به صرعت تبديل نمى شد.

عامِل بنى اميه و نجات از صَرعت

يكى از عمّال بنى اميه كه از راه كتابت در دربار امويان ثروت زيادى اندوخته بود، روزى با خود فكر مى كند كه آيا اين پول هايى كه من تا به حال به دست آورده ام حلال است يا نه؟ گويا مى دانسته، بنى اميه غاصبانى هستند كه بر اريكه خلافت تكيه زده اند. فكر حرام بودن پول ها لحظه اى او را رها نمى كرد. تا اين كه نزد على بن ابى حمزه وكيل امام صادقعليه‌السلام رفت و به او گفت: تو وكيل امام و فردى عالم هستى، هر وقت خواستى نزد امام بروى مرا نيز با خود ببر. ابن ابى حمزه نيز او را به همراه خود خدمت امام برد. به امام صادقعليه‌السلام عرض كرد: يابن رسول الله، من كاتب بنى اميه هستم و از آنها پول هاى زيادى گرفته ام، و برايم فرقى نمى كرد كه اين اموال حلال است يا حرام. حال مى خواهم توبه كنم، آيا ممكن است؛ و بايد چكار كنم؟

حضرت فرمودند: اگر تو و امثال تو براى بنى اميه كار نمى كرديد و از اعوان و انصار آنها نمى شديد، بنى اميه نمى توانستند حق ما را غصب كنند. در ادامه به او فرمودند: اگر مى خواهى خداوند از تو بگذرد بايد كارى كه مى گويم انجام دهى، آيا انجام مى دهى؟ گفت: بلى يابن رسول الله! حضرت فرمودند: بايد تمام اموال خود را كه از ديگران غصب شده به آنها بازگردانى و اگر صاحبان آنها را نمى شناسى، به عنوان رد مظالم به فقرا بدهى، آيا چنين كارى خواهى كرد؟!

على بن ابى حمزه مى گويد آن مرد لحظاتى سرش را پايين انداخت و به فكر فرو رفت. با خود انديشيد كه بايد همه چيزش را بدهد: خانه، باغ، اسب، لباس و

پس از آن سرش را بلند كرد و گفت: «اَفعل؛ انجام مى دهم.»

ابن ابى حمزه مى گويد به كوفه برگشتيم، تمام اموالش را به صاحبان اصلى آنها برگرداند، و مقدارى را كه باقى مانده بود و صاحب آنها معلوم نبود به فقرا صدقه داد، حتّى لباس هايش را هم بخشيد. عده اى از شيعيان برايش لباس تهيه كردند و پس از چند ماه نيز، عاقبت به خير از دنيا رفت.

وكيل امامعليه‌السلام گرفتار در صَرْعَت

و اما على بن ابى حمزه، كارش به جايى رسيد كه عثرتش صرعت شد؛ او كه وكيل امام صادقعليه‌السلام و پس از ايشان وكيل امام موسى بن جعفرعليه‌السلام بود، در ايامى كه آن امام در زندان به سر مى بردند اموال زيادى نزد ابن ابى حمزه جمع شد. پس از شهادت امام هفتم و انتقال امامت به امام رضاعليه‌السلام ، ابن ابى حمزه از امام رضا پيروى نكرد، چرا كه اگر امامت ايشان را مى پذيرفت، بايد اموالى كه نزد او بود، به امام رضاعليه‌السلام تحويل دهد. او كه ديگران را نجات مى داد خود گمراه شد و به همراه دو نفر ديگر، مذهب انحرافى واقفيّه را بوجود آورد و عده زيادى را در گرداب فتنه و انحراف خويش گمراه نمود.

بايد گناه را يك جايى قطع كرد و به آن دامن نزد، شخصى كه يك دروغ مى گويد، مجبور است براى استحكام آن، دروغ ديگرى بگويد و همين طور، دروغ پشت سر دروغ، و عثرت هاى پشت سر هم به صرعت خواهد انجاميد و مانند على بن ابى حمزه هلاك خواهد شد.

همان گونه كه زخم هاى جسمى اگر زود معالجه نگردد به قطع عضو خواهد انجاميد، زخم هاى دينى و اجتماعى اگر زود معالجه نشود به هلاك مى انجامد. بايد پيرامون نكته نكته زندگى پرسيد، مبادا ناخواسته حرامى ارتكاب گردد. آن كه مجتهد است بايد اجتهاد كند و آن كه اهل تقليد است بايد از مجتهد بپرسد، تا عثرتش، صرعت نگردد.


4

5

6