داستانهايى از رسول خدا . جلد ۱

داستانهايى از رسول خدا .50%

داستانهايى از رسول خدا . نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 53 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7517 / دانلود: 2853
اندازه اندازه اندازه
داستانهايى از رسول خدا .

داستانهايى از رسول خدا . جلد ۱

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قصص الرسول

يا داستانهايى از رسول خدا

جلد اول

نوينسده : قاسم ميرخلف زاده

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است .

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است .

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

بر احدى از مسلمانان و يهود و نصارى و ساير فرق و مذاهب عالم ، شبه و ترديدى نيست كه پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت محمد بن عبدالله ، ١٣٧٧ سال شمسى پيش از اين مطابق با سال چهلم عامل الفيل و سال ٦٢١ ميلادى در زمانيكه شرك و بت پرستى سر تا سر عالم را فرا گرفته بود، در جزيره العرب بت پرستى ، در ايران آتش پرستى ، در هندوستان گاو پرستى و عبادت خورشيد و ماه و ستارگان رواج بسزائى داشت ، طايفه يهود نيز بت پرستى و بدعتهاى ديگر و نصارى و روميان تثليت و شرك و خرافات ديگر بسر مى بردند، در مكه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادعاى نبوت كردند و سيزده سال در مكه به دعوت قريش و ساير قبايل عرب به توحيد و خداپرستى مشغول و پس از آن به مدينه طيبه هجرت و ده سال نيز در مدينه مردم را به دين اسلام دعوت نمودند و در ظرف اين مدت اكثر مردم جزيره العرب دعوت او را پذيرفته و به دين اسلام مشرف شدند و اكثر كشورها مانند ايران و روم و سوريه دعوت حضرت را پذيرفته و از آن زمان تا اين تاريخ هيچ عصر و زمانى نيامد كه مسلمين منقرض شوند و نواتر آنها قطع گردد، بلكه جمعيت آنها روز به روز روبه تزايد بوده است

از دوست و دشمن خبر دادند كه پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داراى مكارم اخلاق و صفات برجسته و اعمال نيك چه قبل از بعثت و چه بعد آن داشته اند، اما قبل از بعثت به قدرى حضرت در راستگوئى و امانت و رفتار نيك مشهور بودند كه او را محمد امين مى ناميدند.

اما بعد از بعثت نيز به قدرى حضرت با مردم به حسن خلق و نيكى سلوك نمودند كه بسيارى از اشخاص بواسطه همين اخلاق به حضرت ايمان آوردند و با اينكه قريش و مشركين و اهل كتاب مخصوصا طايفه يهود دشمن سر سخت حضرت بودند كه نتوانستند چه قبل از بعثت و چه بعد از آن كوچكترين نقطه ضعفى در اخلاق و كردار و رفتار حضرت پيدا كنند.

اخلاق حضرت يكى از بزرگترين معجزات بوده و معجزات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دو قسمت تقسيم مى شوند.

١ - معجزاتى به زمان خود حضرت اختصاص داشته

٢ - معجزاتى كه بعد از آن مى باشد.

قسمتى از معجزات زمان خود حضرت عبارتند از:

شق القمر؛ سخن گفتن با حيوانات ؛ سايه انداختن ابر بر سر آن حضرت ؛ ناله كردن ستون مسجد از فراق او؛ تسبيح سنگ ريزه در دست حضرت ؛ بيرون آمدن آب از ميان انگشتان ؛ ساطع شدن نور از جبين مباركشان ؛ گاهى حضرت انگشتان خود را بلند مى كردند و انگشتان مباركشان مانند ده شمع ، روشنى مى داد، بوى خوش آن جناب چنانكه از راهى مى رفتند، تا دو روز و زياده از آن هر كه از آن راه مى رفت مى دانست حضرت از آن راه گذشته است ؛ هرگز بوى بد به مشام آن حضرت نمى رسيد؛ هر جائى كه آب دهان مى افكندند در آنجا بركت بهم مى رسيد، و به هر صاحب دردى كه مى ماليدند شفا مى يافت ؛ دست حضرت به هر طعامى كه مى رسيد پربركت مى شد؛ حضرت همه لغات را مى فهميدند و به جميع لغات سخن مى گفتند؛ در محاسن شريف حضرت ١٧ موى سفيد بود كه مانند آفتاب مى درخشيد و...

معجزاتى كه بعد از آن حضرت باقى ماند:

١ - قرآن مجيد كه از بزرگترين معجزات آن حضرت است

٢ - علوم و معارف و احكام و قوانينى كه از پيامبر يا بواسطه جانشينان آن حضرت انتشار يافته

٣ - اخبارى است كه از امور و وقايع آينده خبر داده اند.

٤ - حكمت ها و مواعظ و كلمات قصارى است كه در موضوعات مختلف از آن حضرت بيان شده

بعضى از علما ٤٠٠٠ معجزه براى آن حضرت نقل كرده اند كه ما حدود ٧٠ داستان در جلد اول از بدو تولد تا معراج رفتن و بعضى از داستان از اصحاب و ياران آن حضرت ذكر نموده ايم و ٧٧ داستان در جلد دوم از اخلاق رفتار و زهد و شوخى ها، مواعظ و سخنان ، معجزاتى و كرامات و... به رشته تحرير در آورده ايم كه انشاء الله مورد رضايت حق تعالى و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمهعليهما‌السلام خصوصا حضرت ولى عصر ارواحنا فداه قرار گيرد و دعاى حضرت شامل حال همه ما مخصوصا رهبرى شود و روح پر فتوح حضرت امام خمينى و عزيزانش و برادرم شهيد احمد مير خلف زاده و شهداى ايران با شهداى كربلا محشور فرمايد.

والسلام علينا و على عباد الله الصالحين

قاسم مير خلف زاده

معصوم اول پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

نام : محمد، احمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

لقب معروف : رسول الله ، خاتم پيامبران

كنيه : ابولقاسم

پدر و مادر: عبدالله و آمنه

وقت و محل تولد: طلوع فجر روز جمعه ١٧ ربيع الاول سال ٥٧١ ميلادى «چهل سال قبل از بعثت» در مكه

مرگ پدر و مادر و جد: بعد از مرگ پدر به دنيا آمد در ٥ يا ٦ سالگى مادرش ‍ و در سن ٨ سالگى جدش عبدالمطلب را از دست داد.

دوران نبوت : ٢٣ سال ، از چهل سالگى تا ٦٣ سالگى ١٣ سال در مكه و ١٠ سال در مدينه

وقت و محل رحلت و مرقد شريف : روز دوشنبه ٢٨ ماه صفر سال ١١ هجرت در مدينه در سن ٦٣ سالگى رحلت و بنا به روايتى مسموم و شهيد و مرقد شريفش در مدينه كنار مسجدالنبى

او محمود و من محمد هستم

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

من شبيه ترين مردم به حضرت ابراهيمعليه‌السلام هستم و حضرت ابراهيم شبيه ترين افراد به آدمعليه‌السلام در خلق و خلقت بود، حق تعالى مرا از بالاى عرش پر عظمت و جلال خود به ده نام ناميده و صفت مرا بيان كرده و به زبان هر پيامبرى بشارت مرا به قوم خود داده و در تورات و انجيل نام مرا بسيار ياد كرده و نام مرا از نام بزرگوار خود مشتق نمود.

نام او محمود است و نام مرا محمد نام نهاد و مرا در بهترين قرنها و در ميان نيكوترين امت ها ظاهر گردانيد.

در تورات مرا «احيد» ناميد زيرا كه به توحيد و يگانه پرستى خدا مبعوث شده ام و جسدهاى امت من بر آتش حرام گرديده است

در انجيل مرا «احمد» ناميد زيرا كه من محمودم در آسمان ، و امت من حمد كنندگانند.

در زبور مرا «ماحى» ناميد، زيرا كه به سبب من از زمين عبادت بت ها را محو مى نمايد.

در قرآن مرا «محمد» ناميد، زيرا كه در قيامت همه امت ها مرا ستايش ‍ خواهند كرد و كسى در قيامت شفاعت نخواهد كرد مگر به اذن من

در قيامت مرا «حاشر» خواهند ناميد زيرا زمان امت من به حشر متصل است

و مرا «موقف» ناميد، زيرا كه من مردم را نزد خدا به حساب مى دارم

و نيز مرا «عاقب» ناميد زيرا كه من از عقب پيامبران آمده ام و بعد از من پيامبرى نيست

و من رسول «رحمت» و رسول «توبه» و رسول «ملاحم يعنى جنگ ها» و منم «مقفى» كه از قفاى انبياء مبعوث شده ام و منم «قسم» يعنى جامع كمالات

پروردگارم بر من منت گذاشت و گفت اى محمد من هر پيامبرى را به زبان امتش فرستادم و بر اهل يك زبان فرستادم و تو را بر هر سرخ و سياهى مبعوث كردم

تو را به ترسى كه بر دل دشمنان تو افكندم يارى دادم و هيچ پيامبر ديگرى را چنين نكردم

و غنيمت كافران را بر تو حلال گردانيدم و براى احدى قبل از تو حلال نكرده بودم بلكه مى بايست غنيمت هايى را كه مى گفتند بسوزانند.

و به تو و امت تو گنجى از گنج هاى عرش خود كه آن سوره فاتحه الكتاب و آيات سوره بقره است عطا كردم

و من همه زمين را براى تو و امت تو محل سجده و نماز گردانيدم بر خلاف امت هاى گذشته كه مى بايست نماز را در معبدهاى خود سجده كنند، و خاك زمين را بر تو پاك كننده گردانيديم و «الله اكبر» را به امت تو دادم و ياد تو را با ياد خدا مقرون كردم كه هرگاه امت تو مرا به وحدانيت ياد كنند تو را هم به پيامبرى ياد كنند.(١)

«اى محمد خوشا به حال تو و امت تو»

خداوند مرا احمد خوانده چون در آسمانها مرا ستايش مى كنند

گروهى از يهود خدمت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و سئوال كردند كه به چه سبب تو را محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و احمد و ابوالقاسم و بشير و نذير و داعى ناميده اند؟

حضرت فرمود: مرا محمد ناميدند، براى آنكه در زمين من ستايش ‍ شده ام

احمد ناميدند، براى آنكه در آسمان مرا ستايش مى كنند.

ابوالقاسم ناميدند، براى آنكه حق تعالى در قيامت بهشت و جهنم را به سبب من قسمت مى نمايد، پس هركس كافر شده است و ايمان به من نياورده است از گذشتگان و آيندگان به جهنم مى فرستم و هركس ايمان آورده و به پيامبرى من اقرار نمايد او را داخل بهشت مى گردانم

بشير ناميد، براى آنكه اطاعت كنندگان را به بهشت بشارت مى دهم

نذير ناميد، زيرا هركس نافرمانى كند از آتش مى ترسانم

داعى ناميد، براى اينكه مردم را به دين خدا دعوت مى كنم(٢)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قرآن ده نام دارد

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قرآن ده نام دارد.

١ - محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ما محمد الا رسول(٣)

٢، ٣ - احمد و رسول

( وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ) (٤)

٤ - عبدالله( وَأَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّـهِ يَدْعُوهُ كَادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا ) (٥)

٥ - طه( مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ) ٰ(٦)

٦ -يس ( وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ) (٧)

٧ - نون( ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ ) (٨)

٨ – مزمل( يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ ) (٩)

٩ - مدثر( يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّر ) ُ (١٠)

١٠ –( قَدْ أَنزَلَ اللَّـهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا ) رَّسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّـهِ ) (١١)

سپس امام صادقعليه‌السلام فرمود: ذكر از نامهاى آن حضرت است و مائيم اهل ذكر كه حق تعالى در قرآن ذكر كرده است كه هر چه ندانيد از اهل ذكر سئوال كنيد.

بعضى از علما براى آن حضرت چهارصد نام از قرآن استخراج كرده اند.(١٢)

نور شريف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام

از ابوذر نقل شده كه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

من و على بن ابى طالب از يك نور آفريده شده ايم و در جانب راست عرش ‍ تسبيح خدا مى گفتيم دو هزار سال قبل از آنكه خدا آدم را بيافريند.

چون خداوند آدمعليه‌السلام را آفريد آن نور را در پشت او جا داد.

چون آدمعليه‌السلام در بهشت ساكن شد ما در پشت او بوديم

چون نوحعليه‌السلام در كشتى سوار شد ما در پشت او بوديم

چون ابراهيمعليه‌السلام در آتش انداختند ما در پشت او بوديم

پيوسته حق تعالى ما را از اصلاب پاكيزه به رحم هاى پاك و مطهر منتقل مى گردانيد تا به سوى عبدالمطلب رسيديم ، پس آن نور به دو نيم كرد و مرا در صلب عبدالله گذاشت و علىعليه‌السلام را در صلب ابوطالب ، به من پيامبرى و بركت داد، به علىعليه‌السلام فصاحت و شجاعت

براى ما دو نام از نام هاى مقدس خود مشتق نمود، پس خداوند صاحب عرش محمود است و من محمد و خداوند بزرگوار اعلى است و برادرم على است ، پس مرا براى رسالت و پيامبرى ستود و علىعليه‌السلام را براى وصايت و امامت و حكم حق در ميان مردم(١٣)

حادثه بزرگ جامه آغشته به خون حضرت يحيىعليه‌السلام و تولد پدر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

هنگاميكه عبدالله پدر پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مكه ديده به جهان گشود همه كشيشان يهود كه در شام بودند اطلاع يافتند، به اين ترتيب كه :

در نزد آنها جامه پشمى سفيد رنگى بود كه به خون حضرت يحيىعليه‌السلام آغشته بود و آنها در كتابهاى دينى خود خوانده بودند كه هرگاه آن جامه را به رنگ سفيد يافتند و ديدند كه از آن قطره هاى خون مى چكد بدانند كه در همان ساعت پدر حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد شده است

آنها همين موضوع را در آن جامه ديدند، همه آنها به مكه مسافرت نمودند و تصميم داشتند كه با نيرنگ به عبدالله آسيب برسانند، خداوند عبدالله را از گزند آنها حفظ كرد و آنها به هدف شوم خود دست نيافتند.

آنها در مكه از هركس در مورد عبدالله سئوال مى كردند جواب مى شنيدند كه عبدالله نورى است كه در خاندان قريش مى درخشد.(١٤)

دويست زن بر اثر محروم شدن به همسرى با عبدالله از حسرت مردند

نوشته اند: روزى عبدالله در مكه به شكار رفت در آن مكان ٩٠ نفر از كشيشان يهود كه به شمشيرهاى زهر آلود مسلح بودند به سوى او رفتند تا او را غافلگير كرده و بكشند.

وهب پدر حضرت آمنه «مادر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » صاحب آن شكارگاه بود در آنجا حضور داشت وقتى كشيشان را در آنجا ديد دريافت كه در كمين عبدالله هستند تا به او آسيب برسانند با اينكه تنها بود براى كمك به سوى عبدالله شتافت

وهب مى گويد: نزديك عبدالله رفتم ناگاه مردانى را كه شباهت به مردان دنيا نداشتند و سوار بر اسب هاى شهاب بودند ديدم كه بر آنها حمله كردند و آنها را سركوب نمودند و عبدالله را از گزند آنها نجات دادند.

هنگامى كه وهب اين منظره زيبا را ديد شيفته مقام عبدالله شد و گفت : براى دخترم آمنه همسرى مناسبتر و شايسته تر از عبدالله نيست ، با توجه كه اشراف و ثروتمندان قريش از آمنه خواستگارى كرده بودند ولى آمنه آنها را نمى پذيرفت و به پدر مى گفت هنوز وقت ازدواج من نرسيده است

وهب به خانه بازگشت و جريان مقام با شكوه عبدالله را براى همسرش ‍ تعريف كرد و افزود كه عبدالله زيباترين مردان قريش است و داراى نسب شايسته اى است و من براى دخترم شوهرى را غير از او نمى پسندم نزد او برو و آمادگى دخترم را براى همسرى با او اعلام كن

مادر آمنهعليه‌السلام به حضور عبدالمطلب «پدر عبدالله» آمد و عرض كرد: دخترى دارم ، آماده ايم كه او را همسر عبدالله نمائيم

عبدالمطلب گفت : هيچ دخترى براى پسرم عبدالله پيشنهاد نشده كه مناسب تر و شايسته تر از آمنه باشد.

آنگاه عبدالله با آمنهعليه‌السلام ازدواج كرد وقتى زنهاى قريش از جريان آگاه شدند از حسرت اينكه اين افتخار نصيب آنها نشده بيمار گشتند.

گفته اند شب زفاف آمنهعليه‌السلام دويست زن از طايفه هاى گوناگون بر اثر محروم شدن از افتخار همسرى با عبدالله مردند «والله اعلم ».(١٥)

مرگ عبدالله در يثرب

عبدالله از طريق ازدواج فصل نوينى از زندگى به روى خود گشود و شبستان زندگى خود را با داشتن همسرى مانند آمنه روشن ساخت و پس از چندى براى تجارت راه شام را همراه كاروانى كه از مكه حركت مى كرد در پيش ‍ گرفت

زنگ حركت نواخته شد و كاروان به راه افتاد و صدها دل را نيز همراه خود برد، در اين وقت آمنه دوران حاملگى خود را مى گذرانيد، پس از چند ماه طالع كاروان آشكار گشت عده اى به منظور استقبال از خويشان و كسان خود تا بيرون شهر رفتند.

پدر عبدالله نيز در انتظار پسر بود، ديدگان كنجكاو عروسش هم عبدالله را در ميان كاروان جستجو مى كرد، متاسفانه اثرى از او در ميان كاروان نبود و پس از تحقيق مطلع شدند كه عبدالله موقع مراجعت در يثرب «مدينه» مريض شده و براى استراحت و رفع خستگى ، ميان خويشان توقف كرده است ، استماع اين خبر آثار اندوه و پريشانى در چهره هر دو پديد آورد و سيلاب اشكى از ديدگان پدر و عروس فروريخت

عبدالمطلب بزرگترين فرزند خود به نام حارث را مامور كرد كه به يثرب برود و عبدالله را همراه خود بياورد، وقتى وارد مدينه شد اطلاع يافت كه عبدالله يك ماه پس از حركت كاروان با همان بيمارى چشم از جهان بربسته است

حارث پس از مراجعت جريان را به عبدالمطلب رساند و همسرش را نيز از سرگذشت شوهرش مطلع ساخت و آنچه از او باقى مانده بود پنج شتر و يك گله گوسفند و يك كنيز بنام «ام ايمن» بود كه بعدا پرستار پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد(١٦).

دو سخن از مادر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

آمنه مادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمايد:

هنگامى كه نطفه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از عبدالله به من منتقل شد نورى از او ساطع گرديد كه آسمانها و زمين را روشن كرد.

حضرت آمنه مى فرمايد: چند روزى بر من گذشت كه ناراحت بودم ، مى دانستم پا به ماه هستم شب ولادت درد من افزون شد و من تك و تنها در اطاق به شوهر جوان مرگم عبدالله و به تنهائى و غربت خودم كه دور از سرزمين يثرب افتاده ام فكر مى كردم ، شايد آهسته آهسته اشك هم مى ريختم ، از طرفى هم خيال داشتم برخيزم و دختران عبدالمطلب را كنار بسترم بخوانم اما هنوز اين خيال قطعى نبود و با خودم مى گفتم از كجا اين درد درد زائيدن باشد كه ناگهان به گوشم آوائى رسيد كه شادمان شدم ، صداى چند زن را شنيدم كه بر بالينم نشسته اند و درباره من صحبت مى كنند.

از صداى آرام و دلپذيرشان آنقدر خوشم آمد كه تقريبا درد خود را فراموش ‍ كرده بودم ، سرم را از روى زمين برداشتم كه ببينم زنانى كه در كنارم نشسته اند كجائى هستند و از كجا آمده اند و با من چه آشنائى دارند؟ ديدم چقدر زيبا! و چه خوشبو و پاكيزه ! من گمان كردم از خانمهاى قريش هستند حيرتم از اين بود كه چگونه بى خبر به اتاق من آمده اند! و چه كسى ايشان را از حال من با خبرشان كرده است ؟

به رسم و روش عرب ها كه در برابر عزيزترين دوستانشان قربانی صدقه مى روند با سخن گرم و گيرنده گفتم : پدر و مادرم به فداى شما باد از كجا آمده ايد و چه كسانى هستيد؟

آن زن كه طرف راستم نشسته بود گفت : من مريم مادر مسيح و دختر عمرانم !

دومى مى گفت : من آسيه همسر فرعون هستم و دو زن ديگرى هم دو فرشته بهشتى بودند كه به خانه من آمده بودند، دستى كه از بال پرستو نرم تر بود به پهلويم كشيده شد دردم آرام گرفت اما نه ديگر چيزى مى ديدم و نه چيزى مى شنيدم اين حالت بيش از چند لحظه دوام نيافت كه آهسته آهسته اين حالت محو شد و جاى خود را به نورى روحانى بخشيد در روشنائى اين نور ملكوتى ، پسرم را بر دامنم يافتم كه پيشانى عبوديت بر زمين گذاشته بود و نجوائى نامفهوم گوشم را نوازش مى داد با اينكه نه گوينده را مى ديدم و نه از نجوايش مطلبى در مى يافتم باز هم خوشحال بودم

سه موجود سفيد پوش پسرم را از دامنم برداشته بودند، نمى دانستم اين سه نفر كيستند از خاندان هاشم نبودند عرب هم نبودند شايد آدمى زاد هم نبودند، اما من نمى ترسيدم و در عين حال قدرتى كه دستم را پيش ببرد و كودك تازه به دنيا آمده ام را از دستشان بگيرد در من نبود، اين سه نفر با خودشان دو ظرف آورده و پارچه حريرى كه از ابر سفيدتر و لطيف تر بود در كنارشان ديدم

پسرم را با آبى كه در يكى از آن ظرف ها مى درخشيد در ظرف ديگر شستشو دادند و بعد در ميان دو شانه اش مهر زدند و بعد در آن پارچه پيچيدند و برداشتند و با خود به آسمانها بردند، تا چند لحظه زبانم بند آمده بود ناگهان زبان و گلويم باز شد و فرياد زدم ، ام عثمان ام عثمان !

خواستم بگويم كه نگذارند فرزندم را ببرند ولى در همين هنگام چشمم به آغوشم افتاد، اى خدا اين پسر من است كه به آغوشم آرميده است(١٧) .

مقام نبوت از بنى اسرائيل تا روز قيامت بيرون رفت

از امام باقرعليه‌السلام نقل شده است كه فرمود:

هنگامى كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديده به جهان گشود، مردى يهودى نزد جماعت قريش آمد و گفت : آيا امشب كودكى در ميان شما به دنيا آمده است ؟

آنها پاسخ دادند: خير

او گفت : بنابراين آن كودك در فلسطين متولد شده و نامش احمد است ، از نشانه هاى او اينكه خالى در بدن دارد كه رنگش مانند رنگ ابريشم خاكسترى است كه هلاكت و نابودى اهل كتاب و يهود به دست او صورت مى گيرد...

جماعت قريش متفرق شدند و به جستجو پرداختند تا بدانند كه آن كودك در سرزمين مكه به دنيا آمده است يا نه ، در اين پرس و جو دريافتند كه فرزندى در خانه عبدالمطلب متولد شده است ، آنها به جستجوى آن مرد يهودى پرداختند و به او خبر دادند كه در ميان ما پسرى به دنيا آمده است

يهودى گفت : آيا او قبل از خبر دادن من به دنيا آمده يا بعد از آن ؟

آنها گفتند: قبل از خبر دادن تو به دنيا آمده است

يهودى گفت : مرا نزد او ببريد تا او را بنگرم ، قريش همراه او حركت كردند و نزد مادر آن كودك «آمنهعليه‌السلام » آمدند و به او گفتند كودك خود را بيرون بياور تا او را بنگريم

آمنهعليه‌السلام گفت : سوگند به خدا پسرم بر خلاف روش تولد پسران ديگر به دنيا آمد، پس از تولد دست هايش را به زمين گذاشت و سرش را به سوى آسمان بلند كرد و به آسمان نگريست ، سپس از او نورى بدرخشيد به طورى كه من در روشنائى آن نور، كاخ ‌هاى بصرى «در اطراف شام» را ديدم و شنيدم هاتفى از جانب آسمان مى گفت :

تو سرور و آقاى امت را زائيدى ، پس بگو او را به خداى يكتا پناه مى دهم از شر هر شخص حسودى و نام او را «محمد» بگذار.

مرد يهودى كودك را گرفت و به او نگاه كرد سپس او را گردانيد و به خالى كه ميان شانه هايش بود به دقت نگاه كرد، ناگاه بيهوش به زمين افتاد.

اطرافيان كودك را گرفتند و به مارش سپردند و به او گفتند: خداوند وجود اين كودك را براى تو مبارك كند، وقتى مرد يهودى به هوش آمد به او گفتند: واى بر تو چه عارضه اى پيدا كردى ؟

او گفت : مقام نبوت از بنى اسرائيل تا روز قيامت بيرون رفت ، سوگند به خدا اين كودك همان پيامبرى است كه آنها را به هلاكت مى رساند، قريش از اين بشارت خوشحال شدند.

مرد يهودى به آنها گفت : شادمان شويد سوگند به خدا اين مولود آنچنان شكوه و عظمت به شما مى بخشد كه زبان زد مشرق و مغرب خواهد شد.(١٨ )

ابليس هنگام تولد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

هنگام تولد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابليس در ميان فرزندان خود فرياد كشيد كه همه نزد آن آمدند و پرسيدند چرا بى تاب و نگران شده اى ؟

ابليس در پاسخ گفت : واى بر شما امشب چهره آسمان و زمين دگرگون شده ، و موضوع عظيمى براى من رخ داده كه از زمان عروج عيسى به آسمان تاكنون برايم رخ نداده است برويد به جستجو بپردازيد چه اتفاقى افتاده است ؟!

همه آنها در سراسر زمين متفرق شدند و به جستجو پرداختند و سپس نزد ابليس آمدند و گفتند: چيز تازه اى رخ نداده

ابليس گفت : من خودم به جستجو مى پردازم و جريان را كشف مى كنم ، به روى سراسر زمين فرو رفت و همه جا را گشت و تا اينكه به سرزمين مكه آمد ديد سراسر حرم مكه پر از فرشتگان است خواست وارد حرم گردد فرشتگان بر او فرياد زدند از نهيب فرشتگان به عقب بازگشت ، سپس به صورت گنجشگى شد و از جانب كوه حراء «كه در يك فرسخى مكه بود» داخل حرم شد، ناگهان جبرئيل بر او فرياد زد: برگرد خدايت تو را لعنت كند!

ابليس گفت : يك سوالى دارم بگو بدانم امشب در زمين چه اتفاقى رخ داده است ؟

جبرئيل فرمود: محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد شده است

ابليس گفت : آيا مرا در او بهره اى است ؟

جبرئيل فرمود: خير

ابليس گفت : آيا در امت او بهره اى است ؟

جبرئيل فرمود: آرى

ابليس گفت : به همين اندازه راضى و خشنودم(١٩)

خواب عجيب عبدالمطلب جد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از ابوطالب روايت شده كه عبدالمطلب گفت :

شبى از شب ها در حجر اسماعيل خوابيده بودم ، ناگاه خواب عجيب و غريبى ديدم ، برخاستم در راه يكى از كاهنان مرا ديد كه مى لرزم چون آثار تغيير در من مشاهده كرد گفت : چه شده كه بزرگ عرب چنين رنگش تغيير كرده ؟ آيا حادثه اى از حوادث روزگار روى داده است ؟.

گفتم : بله امشب در حجر اسماعيل خوابيده بودم در خواب ديدم كه درختى از پشت من روئيده شد چنان آن درخت بلند گرديد كه سرش به آسمان و شاخه هايش مشرق و مغرب را گرفته ، نورى از آن درخت ساطع گرديد كه هفتاد برابر نور خورشيد بود و عرب و عجم را ديدم كه براى آن درخت سجده مى كردند، پيوسته عظمت و نور آن درخت بيشتر مى شد اما گروهى از قريش خواستند آن درخت را قطع كنند، چون نزديك مى رفتند جوانى كه از همه نيكوتر و پاكيزه تر بود آنها را مى گرفت و پشت هايشان را مى شكست و ديده هايشان را مى كند پس دست بلند كردم كه شاخه اى از شاخه هاى آن را بگيرم آن جوان مرا صدا زد و گفت : تو را از ما بهره اى نيست ، گفتم : درخت از من است و من از آن بهره اى ندارم ؟ گفت بهره اش از آن گروهى است كه به آن آويخته اند، پس هراسان از خواب بيدار شدم

چون كاهن اين خواب را شنيد رنگش متغير شد و گفت : اگر راست بگوئى از صلب تو فرزندى بيرون خواهد آمد كه مالك مشرق و مغرب گردد و پيامبر مى شود.

پس عبدالمطلب گفت : اى ابوطالب سعى كن آن جوان كه يارى او نمود تو باشى

ابوطالب پيوسته بعد از فوت آن حضرت آن خواب را ذكر مى كرد و مى گفت : والله آن درخت ابوالقاسم امين است

مرحوم مجلسى مى فرمايد: ظاهرش آن است كه آن جوان تعبيرش ‍ اميرالمومنين است(٢٠)

خبرهاى ولادت را بخوانيد

صبح همان روزى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متولد شد هربتى كه در هر جاى عالم بود سرنگون شد و پادشاه عجم لرزيد و چهارده كنگره آن افتاد و درياچه ساوه كه آن را مى پرستيدند فرو رفت و خشك شد، «همان كه نمك شده و نزد كاشان است» و وادى سماوه كه سالها بود كسى در آن آب نديده بود آب در آن جارى شد و آتشكده فارس كه هزار سال بود خاموش نشده بود خاموش شد و طاق كسرى از وسط شكست و نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد تا به مشرق رسيد و تخت هر پادشاهى در آن روز سرنگون شده بود و همه پادشاهان در آن روز لال و گنگ بودند و نمى توانستند سخن بگويند و سحر ساحران باطل شد و قريش در ميان عرب بزرگ شد، و به آنها آل الله مى گفتند زيرا كه در خانه خدا بودند.

آمنهعليه‌السلام مادر آن حضرت فرمود: والله چون پسرم بر زمين قرار گرفت دستها را بر زمين گذاشت و سر به سوى آسمان بلند كرد، پس از او نورى ساطع كه همه چيز را روشن كرد و ميان آن روشنائى صدائى شنيدم كه گوينده اى مى گفت : تو بهترين مردم را زائيدى ، پس او را محمد نام گذار، و چون شب شد اين ندا از آسمان رسيد كه :

( جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا )

در آن شب دنيا روشن شد و هر سنگ و كلوخ و درختى خنديد و آنچه در آسمانها و زمين بود تسبيح خدا گفتند و شيطان پا به فرار گذاشت و مى گفت : بهترين امتها و مردم و گرامى ترين بندگان و بزرگترين عالميان ، امت محمد است.(٢١)

قضيه جالب از تخفيف عذاب ابولهب

در كتابها نوشته اند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز اول از مادرش آمنه شير خورد و بعضى گفته اند هفت روز اول شير خورد «بنا به گفته بعضى گويا مادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يا بيمار بوده يا شير نداشته است» سپس «ثويبه» كنيز ابولهب به آن حضرت شير داد.

ثويبه كنيز آزاد شده ابولهب بود، ابولهب هنگامى كه مژده ولادت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از ثويبه شنيد به خاطر اين مژده او را آزاد كرد.

نوشته اند: وقتى ابولهب عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت برادرش عباس بعد از يك سال در خواب او را ديد و از حال او سئوال كرد؟

ابولهب گفت : در آتش دوزخ هستم ولى در هر شب دوشنبه «يا هر شب دوبار» از عذاب من تخفيف داده مى شود و از بين انگشت شست دستم آب مى مكم و اين تخفيف به خاطر آن است كه ثويبه را به مژدگانى اينكه به من بشارت تولد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را داد آزادش كردم و همچنين به خاطر اينكه او را هم شير مى داد.

مورخ معروف ابن جوزى مى گويد: وقتى كه براى ابولهب كه آيات قرآن در مذمت او نازل شده چنين تخفيفى داده مى شود، آيا كسى كه شب تولد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شادمان و خوشحال است در آتش است «محال است» بنابراين در مورد مسلمانان يكتاپرستى كه از امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و شب و روز ولادت آن حضرت را جشن مى گيرند و انفاق مى كنند و شيرينى و غذا به مردم مى دهند بايد پاداشهاى بسيار در نظر گرفت

چنانكه ديده ايم در هندوستان بيش از مردم مكه به شب و روز ولادت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احترام مى گذارند و براى بزرگداشت آن به مستمندان كمك مى كنند و با برپائى جشن هاى متعددى خوشحالى مى كنند.

و از امورى كه تجربه شده اينكه : شادى كردن و گرامى داشتن شب و روز ولايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موجب بيمه شدن از حوادث تلخ در آن سال مى گردد و مژده اى براى بر آمدن آرزوها و وصول به اهداف است ، خداوند ما و شما را براى انجام كارهاى نيك موفق بدارد و براى انجام سنت هاى نيك يارى كند، كه او ما را كافى بوده و او نيكو نگهبانى است(٢٢)

لطف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دايه اولى

ثويبه كه دايه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود چهار ماه آن حضرت را شير داد، عمل او تا آخرين لحظات مورد تقدير رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همسر پاك او خديجهعليه‌السلام بود، حتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه براى او لباس و هديه هاى ديگر مى فرستاد و او همچنان از محبت هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخوردار بود تا اينكه بعد از فتح خبير «در سال هفتم هجرت» از دنيا رفت

وقتى كه خبر فوت او به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد آثار تاثر در چهره مباركش پديد آمد، از فرزند او سراغ گرفت تا در حق او نيكى كند ولى خبر يافت كه فرزند آن زن زودتر از او فوت كرده است(٢٣)

١١ - باب وجوب توكل بر خدا و سپردن امور به سوى او حديث :

٩٨ - عن على بن الحسينعليه‌السلام قال : خرجت حتى انتهيت الى هذا الحائط فاتكات عليه فاذا رجل عليه ثوبان ابيضان ينظر فى تجاه وجهى ثم قال : يا على بن الحسين ما لى اراك كئيبا حزينا؟ - الى ان قال - ثم قال : يا على بن الحسينعليه‌السلام هل رايت احدا دعا الله فلم يجبه ؟ قلت : لا. قال : فهل رايت احدا توكل على الله فلم يكفه ؟ قلت : لا. قال : فهل رايت احدا سال الله قلم يعطه ؟ قلت : لاثم غاب غنى

ترجمه :

٩٨ - امام سجادعليه‌السلام فرمود: بيرون آمدم تا اينكه به اين ديوار رسيدم پس بر آن تكيه زدم ناگاه مردى كه دو جامه سفيد در برداشت در برابر روى من به من مى نگريست سپس گفت : اى على به الحسين ! چه شده است مرا كه تو را افسرده و غمگين مى بينم ؟ تا آنجا كه گفت : على بن الحسين ! آيا كسى را ديده اى كه خداى را بخواند و خدا او را اجابت نكند؟ گفتم : نه ، گفت : آيا كسى را ديده اى كه بر خدا توكل كند و خدا او را كفايت نكند؟ گفتم : نه ، گفت : آيا كسى را ديده اى كه از خدا درخواست كند و خداوند به او عطا نكند؟ گفتم : نه سپس از جلو چشمان من غائب شد.

حديث :

٩٩ - ابى عبداللهعليه‌السلام قال : ان العنى و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطنا.

ترجمه :

٩٩ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: ثروتمندى و عزت سير و گردش ‍ مى كنند پس هرگاه به موضع توكل دست يافتند در همانجا اقامت مى گزينند.

حديث :

١٠٠ - عن ابى الحسن الاولعليه‌السلام قال : سالته عن قول الله عزوجل : (و من يتوكل على الله فهو حسبه ) فقال : التوكل كل على الله درجات منها ان تتوكل على الله فى امورك كلها فما فعل بك كنت عنه راضيا تعلم انه لايالوك خيرا و فضلا و تعلم ان الحكم فى ذلك له فتوكل على الله بتفويض ذلك اليه و ثق به فيها و فى غيرها.

ترجمه :

١٠٠ - راوى گويد: از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام در مورد گفتار خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد:

(و كسى كه بر خدا توكل كند پس خدا او را بس است )(٥٦) حضرت فرمود: توكل نمودن بر خدا داراى درجاتى است يكى از آنها اين است كه در تمامى كارهايت بر خدا توكل كنى پس هر چه خداوند با تو كند از او خوشنودى زيرا مى دانى كه او در رساندن خير و فضل بر تو كوتاهى نمى كند و مى دانى كه حكم در تمامى امور از آن اوست پس با سپردن تمامى كارهايت به خداوند بر او توكل كن و در همه امور به او اعتماد كن

حديث :

١٠١ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : من اعطى ثلاثا لم يمنع ثلاثا: من اعطى ادعاء اعطى الاجابه و من اعطى الشكر اعطى الزياده و من اعطى التوكل اعطى الكفايه ثم قال : اتلوت كتابه الله عزوجل ؟ (و من يتوكل على الله فهو حسبه ) و قال : (لئن شكرتم لازيدنكم ) و قال : (ادعونى استجب لكم ).

ترجمه :

١٠١ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: كسى كه سه چيز به او داده شده از سه چيز بى بهره نمانده است : كسى كه به او دعا عطا شده اجابت هم به او عطا گرديده و كسى كه به او شكر داده شده و زيادت هم به او بخشيده شده و كسى كه توكل به او عطا گرديده كفايت هم به او عطا شده سپس فرمود: آيا كتاب خداى عزوجل را تلاوت كرده اى ؟ (و كسى كه بر خدا توكل كند پس خداوند او را بس است )(٥٧)

(اشاره به فقره سوم ) و (اگر شكر كنيد بر شما زيادتى مى بخشيم )(٥٨) (اشاره به فقره دوم ) و (مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم ) (٥٩) (اشاره به فقره اول ).

١٢ - باب عدم جواز تعلق الرجاء و الامل بغير الله

١٢ - باب عدم جواز اميد و آرزو داشتن به غير خدا حديث :

١٠٢ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام : انه قرا فى بعض الكتب ان الله تبارك و تعالى يقول : و عزتى و جلالى و مجدى و ارتفاعى على عرشى لاقطعن كل مومل من الناس غيرى بالياس و لاكسونه ثوب المذله عند الناس ‍ و لانحينه من قربى و لابعدنه من فضلى ايومل غيرى فى الشدائد و الشدائد بيدى و يرجو غيرى و يقرع بالفكر باب غيرى و بيدى مفاتيح الابواب و هى مغلقه و بابى مفتوح لمن دعانى ؟ فمن ذا الذى املنى لنائبه فقطعته دونها؟ و من الذى رجانى لعظيمه فقطعت رجاءه منى ؟ جعلت آمال عبادى عندى محفوظه فلم يرضوا بحفظى و ملات سماواتى ممن لايمل من تسبيحى و امرتهم ان لايغلقوا الابواب بينى و بين عبادى فلم يثقوا بقولى الم يعلم من طرقته نائبه من نوائبى انه لا يملك كشفها احد غيرى الا من بعد اذنى ؟ فما لى اراه لاهيا عنى ؟ اعطيته بجودى ما لم يسالنى ثم انتزعته عنه فلم يسالنى رده و سال غيرى افترانى ابدا بالعطاء قبل المساله ثم اسال فلا اجيب سائلى ؟ ابخيل انا فيبخلنى عبدى ؟ او ليس الجود و الكرم لى ؟ او ليس العفو و الرحمه بيدى ؟ او ليس انا محل الامال ؟ فمن يقطعها دونى ؟ افلا يخشى الموملون انن يوملوا غيرى ؟ فلو ان اهل سماواتى و اهل ارضى املوا جميعا ثم اعطيت كل واجد منهم مثل ما امل الجميع ما انتقص من ملكى عضو ذره و كيف ينقص ملك انا قيمه ؟ فيا بوسا للقانطين من رحمتى و يا بوسا لمن عصانى و لم يراقبنى

ترجمه :

١٠٢ - از امام صادقعليه‌السلام روايت است كه حضرت در برخى از كتابها چنين خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: سوگند به عزت و جلالم و بزرگوارى ام و بلندى من بر عرشم كه آرزوى هر كه را چشم آرزويش به مردم است با نوميد نمودنش قطع مى كنم و در نزد مردمان جامه ذلت بر او مى پوشانم و او را از نزديكى خودم به كنار مى زنم و از فضل خود او را دور مى كنم آيا در سختى ها چشم آرزويش به غير من دوخته مى شود در حالى كه سختى ها به دست من است و آيا به غير من اميد دارد و با فكر خود در غير مرا مى كوبد در حالى كه كليد درهاى بسته به دست من است و درگاه من به روى هر كه مرا بخواند باز است ؟ پس كيست كه در حادثه اى چشم آرزويش به من دوخته بوده و من او را از آرزويش جدا كرده ام ؟ و كيست آنكه در بلاى سختى به من اميد بسته و من اميدش را از خود بريده ام ؟ من آرزوهاى بندگانم را در نزد خود نگه داشته ام و آنان به نگهدارى من راضى نيستند و آسمانهايم را از فرشتگانى كه تسبيح من خسته نمى شوند پر كرده ام و به آنان امر كرده ام كه درهاى بين من و بندگانم را نبندند با اين وجود بندگانم به گفتار من اعتماد نمى كنند.

آيا كسى كه مصيبتى از از مصائب من بر او وارد شده نمى داند كه هيچ كس ‍ غير من نمى تواند آن را بر طرف كند مگر بعد از اينكه من اجازه دهم ؟

پس چه شده است كه او را مى بينم كه از من غافل گشته است ؟ با جود و بخشش خودم چيزى را كه از من درخواست نكرده است به او عطا كرده ام سپس آن را از او گرفته ام پس او بازگشت آن را از من نخواسته و از غير من آن را درخواست مى كند، آيا در مورد من مى پندارى كه منى كه پيش از درخواست عطا مى كنم اگر از من درخواست شود سائل خود را اجابت نمى كنم ؟ آيا من بخيل هستم كه بنده ام مرا بخيل پندارد؟ آيا جود و كرم از آن من نيست ؟ آيا عفو و رحمت به دست من نيست ؟ آيا من محل (برآورده شدن ) آرزوها نيستم ؟ پس چه كسى به جز من آرزوها را قطع مى كند؟ آيا من محل (برآورده شدن ) آرزوها نيستم ؟ پس چه كسى به جز من آرزوها را قطع مى كند؟ آيا آرزو كنندگان از اينكه به غير من چشم آرزو بسته اند نمى ترسند؟ پس اگر همه اهل آسمانها و زمين من آرزو كنند و من آرزوى همه را برآورده سازم از ملك من به اندازه ذره اى كم نمى شود و چگونه ملكى كه من متولى و متصدى آن هستم كم مى شود؟ پس اى تيره بختى باد بر نوميدان از رحمت من و اى تيره بختى باد بر كسى كه مرا عصيان كند و مراقبت من نباشد.

حديث :

١٠٣ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام فى قول الله عزوجل : (و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون ) قال : هو قول الرجل لو لا فلان لهلكت و لو لا فلان ما اصبت كذا و كذا و لو لا فلان لضاع عيالى الاترى انه قد جعل لله شريكا فى ملكه يرزقه و يدفع عنه قلت : فيقول ما ذا؟ يقول : لو لا ان من الله على بفلان لهلكت قال : نعم لا باس بهذا او نحوه

ترجمه :

١٠٣ - از امام صادقعليه‌السلام در مورد قول خداى عزوجل (و اكثر آنان به خداوند ايمان نمى آورند جز اينكه مشركند)(٦٠) روايت است كه فرمود: مشرك بودن مومن به اين است كه مردى بگويد: اگر فلانى نبود من هلاك مى شدم و اگر فلانى نبود به چنين و چنان نمى رسيدم و اگر فلانى نبود خانواده ام تلف مى شد. آيا در اين سخنان نمى نگرى كه براى خداوند شريك قرار داده است شريكى كه به او روزى مى دهد و از او دفع بلا مى كند رواى مى گويد: عرض كردم : پس چه بگويد؟ آيا بگويد: اگر خداوند به واسطه فلانى بر من منت نمى نهاد هلاك مى شدم ؟ حضرت فرمود: آرى باكى نيست اگر اينگونه يا شبيه آن را بگويد.

١٣ - باب وجوب الجمع بين الخوف و الرجاء والعمل لما يزجو و يخاف

١٣ - باب وجوب جمع بين خوف و رجا وعمل كردن براى آنچه كه به آن اميد يا بيم از آن دارد

حديث :

١٠٤ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : قلت له : ما كان فى وصيه لقمان ؟ قال : كان فيها الاعاجيب و كان اعجب ما كان فيها ان قال لابنه : خف الله خيفه لو جئته ببر الثقلين لعذبك و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك : ثم قال ابو عبداللهعليه‌السلام : كان ابى يقول : ليس من عبد مومن الا و فى قلبه نوران نو خيفه و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا.

ترجمه :

١٠٤ - راوى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : در وصيت لقمان به فرزندش چه جملاتى هست ؟ حضرت فرمود: در آن جمله هاى عجيبى است و از همه عجيب تر آن است كه ايشان به فرزندش سفارش ‍ كرده : از خداوند چنان بترس كه اگر نيكى جن و انس را به پيشگاهش ببرى عقوبتت مى كند و به او چنان اميدوار باش كه اگر گناهان جن و انس را نزدش ‍برى بر تو رحم آورد. سپس امام صادقعليه‌السلام فرمود: پدرم مى فرمود:

هيچ بنده مومنى نيست جز اينكه در قلب او دو نور وجود دارد: نور بيم و نور اميد، به گونه اى كه اگر با آن و آن به اين سنجيده شود هيچيك بر ديگرى زيادتى ندارد.

حديث :

١٠٥ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : قلت له : قوم يعملون بالمعاصى و يقولون : نرجو، فلا يزالون كذلك حتى ياتيهم الموت فقال : هولاء قوم يترجحون فى الامانى كذبوا اليسوا براجين من رجا شيئا طلبه و من حاف من شى ء هرب منه

ترجمه :

١٠٥ - راوى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : گروهى هستند كه گناه مى كنند و مى گويند: اميد (به بخشش الهى ) داريم ، پس اينان پيوسته چنين اند تا اينكه مرگ به سراغشان مى آيد. حضرت فرمود: اينها گروهى هستند كه به آرزوها گرايش دارند، دروغ مى گويند، اميدوار به رحمت الهى نيستند زيرا كسى كه به چيزى اميد دارد آن را طلب مى كند و كسى كه از چيزى بيم دارد از آن مى گريزد.

حديث :

١٠٦ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : كان ابى يقول : انه ليس من عبد مومن الا و فى قلبه نوران نور خيفه و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا.

ترجمه :

١٠٦ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: پدرم مى فرمود: هيچ بنده مومنى نيست جز اينكه در قلب او دو نور وجود دارد: نور بيم و نور اميد، به گونه اى كه اگر اين با آن و آن با اين سنجيده شود هيچيك بر ديگرى زيادتى ندارد.

حديث :

١٠٧ - ابا عبداللهعليه‌السلام يقول : لايكون المومن مومنا حتى يكون خائفا راجيا و لايكون خائفا راجيا حتى يكون عاملا لما يخاف و يرجو.

ترجمه :

١٠٧ - امام صادقعليه‌السلام مى فرمود: مومن مومن نيست مگر اينكه ترسان و اميدوار باشد و ترسان و اميدوار نمى باشد مگر اينكه آنچه را كه از آن مى ترسد و آنچه را كه به آن اميد دارد در عمل رعايت كند.

حديث :

١٠٨ - عن الصادق جعفر بن محمدعليه‌السلام قال : كان فيما اوصى به لقمان لابنه ان قال يا بين خف الله خوفا لو جئته ببر الثقلين خفت ان يعذبك الله و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين رجوت ان يغفر الله لك

ترجمه :

١٠٨ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: در وصيت لقمان به پسرش آمده است كه : اى پسركم ! از خداوند چنان بترس كه اگر نيكى جن و انس را به پيشگاهش ببرى عقوبتت مى كند و به او چنان اميدوار باش كه اگر گناهان جن و انس را نزدش برى تو را شامل مغفرت خود گرداند.

حديث :

١٠٩ - قال الصادق جعفر بن محمدعليه‌السلام : ارج الله رجاء لايجرئك على معصيه و خف الله خوفا لايويسك من رحمته

ترجمه :

١٠٩ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: به خداوند اميدوار باش اميدى كه تو را بر انجام معصيتش جرات نبخشد و از خداوند بيم داشته باش بيمى كه تو را از رحمتش نااميد نگرداند.

حديث :

١١٠ - عن اميرالمؤمنينعليه‌السلام انه قال : فى خطبه له : يدعى بزعمه انه يرجو الله ، كذب و العظيم ، ما له لا يتبين رجاوه فى عمله ؟ و كل راج عرف رجاوه فى عمله الا رجاء الله فانه مدخول و كل خوف محقق الا خوف الله فانه معلول ، برجو الله فى الكبير و يرجو العباد فى الصغير، فيعطى العبد ما لا يعطى الرب ، فما بال الله جل ثناوه يقصر به عما يصنع لعباده ؟ اتخاف ان تكون فى رجائك له كاذبا او يكون لايراه للرجاء موضعا؟ و كذلك ان هو خاف عبدا من عبيده اعطاه من خوفه ما لا يعطى ربه فجعل خوفه من العباد نقدا و خوفه من خالقه ضمارا و وعدا.

ترجمه :

١١٠ - اميرالمؤمنينعليه‌السلام در خطبه اى فرمود: كسى به گمان خود ادعا دارد كه به خداوند اميد دارد، سوگند به خداى بزرگ كه دروغ مى گويد. او را چه شده كه اميدوارى اش در عملش آشكار نيست ؟! هر اميد دارنده اى اثر اميدش در عملش پيداست مگر اميدى كه مردم به خداى تعالى دارند كه اين اميد داراى عيب و ناخالص است ، و هر ترسى (اثرش ) مسلم و ثابت است مگر ترس از خدا كه اين ترس (در بيشتر مردم ) ناقص و بيمار است ، در كار بزرگ (آخرت ) به خدا اميد دارد و در كار كوچك (دنيا) به بندگان خدا اميدوار است ، پس با بنده خدا به گونه اى رفتار مى كند كه با خداوند چنين رفتارى ندارد، پس چگونه است شان خداوند جل ثنائه كه در حق او نسبت به آنچه كه با بندگان رفتار مى شود كوتاهى مى گردد؟ آيا مى ترسى كه در اميدواريت به خدا دروغگو باشى يا اينكه او را شايسته اميدوارى نمى بينى ؟ همچنين اگر از بنده اى بترسد چنان از او مى ترسد كه از پروردگارش به اين اندازه نمى ترسد. پس ترس از بندگان را نقد و ترس از آفريننده اش را به منزله وامى كه اميد برگشت آن نيست و وعده اى كه به آن عمل نشود مى پندارند.

١٤ - باب وجوب الخوف من الله

١٤ - باب وجوب ترس از خدا حديث :

١١١ - عن حمزه بن حمران قال : سمعت ابا عبداللهعليه‌السلام يقول : ان مما حفظ من خطب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال : ايها الناس ان لكم معالم فانتهوا الى معالمكم و ان لكم نهايه فانتهوا الى نهايتكم الا ان المومن يعمل بين مخالفتين : بين اجل قد مضى لايدرى ما الله صانع فيه ؟ و بين اجل قد بقى لا يدرى ما الله قاض فيه فلياخذ العبد المومن من نفسه لنفسه و من دنايه لآخرته و فى الشبيه قبل الكبر و فى الحياه قبل الممات فو الذى نفس محمد بيده ما بعد الدنيا من مستعتب و ما بعدها من دار الا الجنه او النار.

ترجمه :

١١١ - حمزه بن حمران گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: بخشى از خطبه هاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه حفظ شده است اين است كه حضرت فرمود: اى مردم ! همانا براى شما نشانه هايى است پس از آن نشانه ها باخبر شويد و همانا براى شما نهايت و پايانى است پس آنجا باز ايستيد (يا پس آن نهايت را بشناسيد و از آن آگاه باشيد)، آگاه باشيد كه مومن بين دو ترس عمل مى كند: يكى بين زمانى كه سپرى شده است و او نمى داند كه خداوند درباره زمان گذشته با او چه مى كند و ديگرى بين زمانى كه باقى مانده است و او نمى داند كه خداوند چه حكمى در آن روا مى دارد پس بايد بنده مومن از نفس خود براى خود و از دنياى خود براى آخرتش (توشه ) گيرد و در جوانى پيش از پيرى و در زندگانى پيش از مرگ (زاد و توشه فراهم كند)، پس سوگند به آن كسى كه جان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دست اوست بعد از اين دنيا باز گشتنى نيست و خانه اى جز بهشت يا دوزخ پس از اين وجود ندارد.

حديث :

١١٢ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : المومن بين مخافتين ذنب قد مضى لايدرى ما صنع الله فيه و عمر قد بقى لايدرى ما يكتسب فيه من المهالك فلا يصبح الا خائفا و لا يصلحه الا الخوف

ترجمه :

١١٢ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: مومن همواره بين دو ترس گرفتار است : يكى گناهى كه گذشته است و او نمى داند كه خداوند در مورد آن گناه با او چه مى كند و ديگرى عمرى كه مانده است و او نمى داند كه چه چيزى از مهالك را در آن كسب مى كند پس مومن صبح نمى كند مگر با حالت خوف و جز خوف نيز او را اصلاح نخواهد كرد.

حديث :

١١٣ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام فى قول الله عزوجل : (و لمن خاف مقام ربه جنتان ) قال : من علم ان الله يراه و يسمع ما يقول و يعلم ما يعمله من خير او شر فيحجزه ذلك عن القبيح من الاعمال فذلك الذى خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى

ترجمه :

١١٣ - در مورد قول خداى عزوجل (و براى آن كس كه از مقام و مرتبه الهى ترسان است دو بهشت خواهد بود)(٦١) . امام صادقعليه‌السلام فرمود: كسى كه بداند خداوند او را مى بيند و سخن او را مى شنود و اعمال خير و شر او را مى داند اين آگاهى او را از ارتكاب اعمال زشت باز مى دارد پس وى همان كسى است كه از مقام پروردگارش ترسان است و نفس خود را از پيروى خواهش نفسانى از داشته است

حديث :

١١٤ - عن الهيثم بن واقد قال : سمعت اباعبداللهعليه‌السلام يقول : من خاف الله اخاف الله منه كل شى ء و من لم يخف الله اخافه الله من كل شى ء.

ترجمه :

١١٤ - هيثم بن واقد گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: كسى كه خدا ترس باشد خداوند خوف و هيبت او را در همه چيز مى افكند و كسى كه از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز مى ترساند.

حديث :

١١٥ - عن جعفر بن محمدعليه‌السلام عن آبائهعليه‌السلام فى وصيه النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لعلىعليه‌السلام مثله و زاد: يا على ثلاث منجيات خوف الله فى السر و العلانيه و القصد فى الغنى و الفقر و كلمه العدل فى الرضا و السخط.

ترجمه :

١١٥ - از امام صادقعليه‌السلام و ايشان از پدران بزرگوارشعليه‌السلام شبيه حديث گذشته در ضمن وصاياى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام روايت شده است با اضافه اى كه عبارت است از: اى على ! سه چيز نجات بخش است : ترس از خداوند در نهان و آشكار، و ميانه روى در هنگام ثروت و تنگدستى ، و سخن عادلانه در هنگام خوشنودى و خشم

حديث :

١١٦ - قال ابوعبداللهعليه‌السلام : يا اسحاق خف الله كانك تراه و ان كنت لا تراه فانه يراك و ان كنت ترى انه لايراك فقد كفرت و ان كنت تعلم انه يراك ثم برزت له بالمعصيه فقد جهلته من اهون الناظرين عليك

ترجمه :

١١٦ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: اى اسحاق ! از خدا چنان بترس كه گوئيا او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او به طور حتم تو را مى بيند، و اگر معتقدى كه او تو را نمى بيند پس كافر گشته اى و اگر مى دانى كه تو را مى بيند ولى با اين وجود باز آشكارا معصيتش را مرتكب مى شوى پس او را حقيرترين و سبك ترين بيننده بر خود انگاشته اى

حديث :

١١٧ - قال ابو عبداللهعليه‌السلام : من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا.

ترجمه :

١١٧ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر كه خدا را بشناسد ترس او در دلش مى افتد و هر كه از خدا ترسان باشد نفسش از دنياطلبى باز مى ماند.

حديث :

١١٨ - قال ابوعبداللهعليه‌السلام ان من العباده شده الخوف من الله عزوجل يقول الله عزوجل : (انما يخشى الله من عباده العلماء) و قال جل ثناوه : (فلا تخشوا الناس و اخشون ) و قال تبارك و تعالى (و من يتق الله يجعل له مخرجا) قال : و قال ابو عبداللهعليه‌السلام : ان حب الشرف و الذكر لايكونان فى قلب الخائف الراهب

ترجمه :

١١٨ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: همانا ترس شديد از خداى عزوجل از عبادت شمرده مى شود، خداى عزوجل گويد: (به راستى كه از بندگان خدا تنها دانشمندان از خدا خوف و خشيت دارند)(٦٢) و همچنين مى گويد: (از مردمان نترسيد و از من بيم داشته باشيد)(٦٣) و نيز مى گويد: (هر كه تقواى الهى را پيشه كند خداوند براى او راه خروج (از دشواريها را) قرار مى دهد)(٦٤) - راوى گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: همانا حب و دوستى بلند پايگى و فخر در قلب شخص ترسان بيمناك راه ندارد.

حديث :

١١٩ - عن محمد به على بن الحسينعليه‌السلام قال : من الفاظ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : راس الحكمه مخافه الله عزوجل

ترجمه :

١١٩ - امام باقرعليه‌السلام فرمود: يكى از سخنان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين است كه فرمود: ترس از خداى عزوجل سر حكمت و دانايى است

حديث :

١٢٠ - قال الصادق جعفر بن محمدعليه‌السلام : من خلا بذنب فراقب الله تعالى فيه و استحيا من الحفظه غفرالله عزوجل له جميع ذنوبه و ان كانت مثل ذنوب الثقلين

ترجمه :

١٢٠ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: كسى كه در پنهانى مرتكب گناهى شود پس از خداى تعالى بترسد و از فرشتگان نگهبان و ثبت كننده اعمال شرم كند خداوند عزوجل تمامى گناهانش را مى بخشايد اگر چه به اندازه گناهان جن و انس باشد.

حديث :

١٢١ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : سمعته يقول : الخائف من لم تدع له الرهبه لسانا ينطق به

ترجمه :

١٢١ - راوى مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: ترسان كسى است كه ترس براى او زبانى كه با آن سخن گويد وانگذارده است

حديث :

١٢٢ - عن ابى جعفرعليه‌السلام فى حديث قال : و اما المنجيات فخوف الله فى السر و العلانيه و القصد فى الغنى و الفقر و كلمه العدل فى الرضا و السخط.

ترجمه :

١٢٢ - امام باقرعليه‌السلام در ضمن حديثى فرمود: و اما چيزهايى كه مايه نجات و رستگارى اند: ترس از خدا در نهان و آشكار، و ميانه روى در هنگام ثروت و تنگدستى و عادلانه رفتار نمودن در هنگام خوشنودى و خشم

حديث :

١٢٣ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : ان قوما اصابوا ذنوبا فخافوا منها و اشفقوا فجاءهم قوم آخرون فقالوا: ما لكم ؟ فقالوا: انا اصبنا ذنوبا فخفنا منها و اشفقنا فقالوا لهم : نحن نحملها عنكم فقال الله تعالى : يخافون تجترءون على ؟ فانزل الله عليهم العذاب

ترجمه :

١٢٣ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: همانا گروهى مرتكب گناهانى شدند سپس از گناه خويش ترسيدند و بيمناك شدند پس از آن گروهى ديگر بر آنان وارد شدند و گفتند: شما را چه شده است كه چنين بيمناكيد؟ گفتند: ما مرتكب گناهانى شديم و از گناه خويش ترسانيم گفتند: ما گناه شما را از شما بر مى داريم و به دوش مى گيريم پس خداى تعالى فرمود: آيا مى ترسند كه شما بر من دلير گرديد؟! پس عذاب را بر آنان فرستاد.

حديث :

١٢٤ - عن اميرالمؤمنينعليه‌السلام قال : ان المومن لايصبح الاخائفا و ان كان محسنا و لايمسى الا خائفا و ان كان محسنا لانه بين امرين بين وقت قد مضى لايدرى ما الله صانع به و بين اجل قد اقترب لا يدرى ما يصيبه من الهلكات الا و قولوا خيرا تعرفوا به و اعملوا به تكونوا من اهله صلوا ارحامكم و ان قطعوكم و عودوا بالفضل على من حرمكم و ادوا الامانه الى من ائتمنكم و اوفوا بعهد من عاهدتم و اذا حكمتم فاعدلوا.

ترجمه :

١٢٤ - اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: مومن صبح نمى كند مگر با ترس و بيم اگر چه نيكوكار باشد و شب نمى كند مگر با ترس و بيم اگر چه نيكوكار باشد زيرا او همواره بين دو چيز است : بين زمانى كه سپرى شده و او نمى داند كه خدا با او چه مى كند و بين مرگى كه نزديك است و نمى داند كه چه خطراتى (پس از مرگ ) متوجه او مى شود، آگاه باشيد و سخن خير گوييد تا به خير گويى شناخته شويد و كردار نيكو داشته باشيد تا از اهل خير شويد، با خويشاوندانتان پيوند برقرار كنيد اگر چه آنان از شما ببرند، با كسى كه شما را محروم ساخته با فضل و بزرگوارى رفتار كنيد و درباره كسى كه شما را امين شمرده امانتدار باشيد و به پيمان كسى كه با شما پيمان بسته پايبند باشيد و هرگاه حكم مى كنيد عادلانه قضاوت كنيد.

١٥ - باب استحباب كثره البكا من خشيه الله

١١ - باب وجوب توكل بر خدا و سپردن امور به سوى او حديث :

٩٨ - عن على بن الحسينعليه‌السلام قال : خرجت حتى انتهيت الى هذا الحائط فاتكات عليه فاذا رجل عليه ثوبان ابيضان ينظر فى تجاه وجهى ثم قال : يا على بن الحسين ما لى اراك كئيبا حزينا؟ - الى ان قال - ثم قال : يا على بن الحسينعليه‌السلام هل رايت احدا دعا الله فلم يجبه ؟ قلت : لا. قال : فهل رايت احدا توكل على الله فلم يكفه ؟ قلت : لا. قال : فهل رايت احدا سال الله قلم يعطه ؟ قلت : لاثم غاب غنى

ترجمه :

٩٨ - امام سجادعليه‌السلام فرمود: بيرون آمدم تا اينكه به اين ديوار رسيدم پس بر آن تكيه زدم ناگاه مردى كه دو جامه سفيد در برداشت در برابر روى من به من مى نگريست سپس گفت : اى على به الحسين ! چه شده است مرا كه تو را افسرده و غمگين مى بينم ؟ تا آنجا كه گفت : على بن الحسين ! آيا كسى را ديده اى كه خداى را بخواند و خدا او را اجابت نكند؟ گفتم : نه ، گفت : آيا كسى را ديده اى كه بر خدا توكل كند و خدا او را كفايت نكند؟ گفتم : نه ، گفت : آيا كسى را ديده اى كه از خدا درخواست كند و خداوند به او عطا نكند؟ گفتم : نه سپس از جلو چشمان من غائب شد.

حديث :

٩٩ - ابى عبداللهعليه‌السلام قال : ان العنى و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطنا.

ترجمه :

٩٩ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: ثروتمندى و عزت سير و گردش ‍ مى كنند پس هرگاه به موضع توكل دست يافتند در همانجا اقامت مى گزينند.

حديث :

١٠٠ - عن ابى الحسن الاولعليه‌السلام قال : سالته عن قول الله عزوجل : (و من يتوكل على الله فهو حسبه ) فقال : التوكل كل على الله درجات منها ان تتوكل على الله فى امورك كلها فما فعل بك كنت عنه راضيا تعلم انه لايالوك خيرا و فضلا و تعلم ان الحكم فى ذلك له فتوكل على الله بتفويض ذلك اليه و ثق به فيها و فى غيرها.

ترجمه :

١٠٠ - راوى گويد: از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام در مورد گفتار خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد:

(و كسى كه بر خدا توكل كند پس خدا او را بس است )(٥٦) حضرت فرمود: توكل نمودن بر خدا داراى درجاتى است يكى از آنها اين است كه در تمامى كارهايت بر خدا توكل كنى پس هر چه خداوند با تو كند از او خوشنودى زيرا مى دانى كه او در رساندن خير و فضل بر تو كوتاهى نمى كند و مى دانى كه حكم در تمامى امور از آن اوست پس با سپردن تمامى كارهايت به خداوند بر او توكل كن و در همه امور به او اعتماد كن

حديث :

١٠١ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : من اعطى ثلاثا لم يمنع ثلاثا: من اعطى ادعاء اعطى الاجابه و من اعطى الشكر اعطى الزياده و من اعطى التوكل اعطى الكفايه ثم قال : اتلوت كتابه الله عزوجل ؟ (و من يتوكل على الله فهو حسبه ) و قال : (لئن شكرتم لازيدنكم ) و قال : (ادعونى استجب لكم ).

ترجمه :

١٠١ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: كسى كه سه چيز به او داده شده از سه چيز بى بهره نمانده است : كسى كه به او دعا عطا شده اجابت هم به او عطا گرديده و كسى كه به او شكر داده شده و زيادت هم به او بخشيده شده و كسى كه توكل به او عطا گرديده كفايت هم به او عطا شده سپس فرمود: آيا كتاب خداى عزوجل را تلاوت كرده اى ؟ (و كسى كه بر خدا توكل كند پس خداوند او را بس است )(٥٧)

(اشاره به فقره سوم ) و (اگر شكر كنيد بر شما زيادتى مى بخشيم )(٥٨) (اشاره به فقره دوم ) و (مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم ) (٥٩) (اشاره به فقره اول ).

١٢ - باب عدم جواز تعلق الرجاء و الامل بغير الله

١٢ - باب عدم جواز اميد و آرزو داشتن به غير خدا حديث :

١٠٢ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام : انه قرا فى بعض الكتب ان الله تبارك و تعالى يقول : و عزتى و جلالى و مجدى و ارتفاعى على عرشى لاقطعن كل مومل من الناس غيرى بالياس و لاكسونه ثوب المذله عند الناس ‍ و لانحينه من قربى و لابعدنه من فضلى ايومل غيرى فى الشدائد و الشدائد بيدى و يرجو غيرى و يقرع بالفكر باب غيرى و بيدى مفاتيح الابواب و هى مغلقه و بابى مفتوح لمن دعانى ؟ فمن ذا الذى املنى لنائبه فقطعته دونها؟ و من الذى رجانى لعظيمه فقطعت رجاءه منى ؟ جعلت آمال عبادى عندى محفوظه فلم يرضوا بحفظى و ملات سماواتى ممن لايمل من تسبيحى و امرتهم ان لايغلقوا الابواب بينى و بين عبادى فلم يثقوا بقولى الم يعلم من طرقته نائبه من نوائبى انه لا يملك كشفها احد غيرى الا من بعد اذنى ؟ فما لى اراه لاهيا عنى ؟ اعطيته بجودى ما لم يسالنى ثم انتزعته عنه فلم يسالنى رده و سال غيرى افترانى ابدا بالعطاء قبل المساله ثم اسال فلا اجيب سائلى ؟ ابخيل انا فيبخلنى عبدى ؟ او ليس الجود و الكرم لى ؟ او ليس العفو و الرحمه بيدى ؟ او ليس انا محل الامال ؟ فمن يقطعها دونى ؟ افلا يخشى الموملون انن يوملوا غيرى ؟ فلو ان اهل سماواتى و اهل ارضى املوا جميعا ثم اعطيت كل واجد منهم مثل ما امل الجميع ما انتقص من ملكى عضو ذره و كيف ينقص ملك انا قيمه ؟ فيا بوسا للقانطين من رحمتى و يا بوسا لمن عصانى و لم يراقبنى

ترجمه :

١٠٢ - از امام صادقعليه‌السلام روايت است كه حضرت در برخى از كتابها چنين خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: سوگند به عزت و جلالم و بزرگوارى ام و بلندى من بر عرشم كه آرزوى هر كه را چشم آرزويش به مردم است با نوميد نمودنش قطع مى كنم و در نزد مردمان جامه ذلت بر او مى پوشانم و او را از نزديكى خودم به كنار مى زنم و از فضل خود او را دور مى كنم آيا در سختى ها چشم آرزويش به غير من دوخته مى شود در حالى كه سختى ها به دست من است و آيا به غير من اميد دارد و با فكر خود در غير مرا مى كوبد در حالى كه كليد درهاى بسته به دست من است و درگاه من به روى هر كه مرا بخواند باز است ؟ پس كيست كه در حادثه اى چشم آرزويش به من دوخته بوده و من او را از آرزويش جدا كرده ام ؟ و كيست آنكه در بلاى سختى به من اميد بسته و من اميدش را از خود بريده ام ؟ من آرزوهاى بندگانم را در نزد خود نگه داشته ام و آنان به نگهدارى من راضى نيستند و آسمانهايم را از فرشتگانى كه تسبيح من خسته نمى شوند پر كرده ام و به آنان امر كرده ام كه درهاى بين من و بندگانم را نبندند با اين وجود بندگانم به گفتار من اعتماد نمى كنند.

آيا كسى كه مصيبتى از از مصائب من بر او وارد شده نمى داند كه هيچ كس ‍ غير من نمى تواند آن را بر طرف كند مگر بعد از اينكه من اجازه دهم ؟

پس چه شده است كه او را مى بينم كه از من غافل گشته است ؟ با جود و بخشش خودم چيزى را كه از من درخواست نكرده است به او عطا كرده ام سپس آن را از او گرفته ام پس او بازگشت آن را از من نخواسته و از غير من آن را درخواست مى كند، آيا در مورد من مى پندارى كه منى كه پيش از درخواست عطا مى كنم اگر از من درخواست شود سائل خود را اجابت نمى كنم ؟ آيا من بخيل هستم كه بنده ام مرا بخيل پندارد؟ آيا جود و كرم از آن من نيست ؟ آيا عفو و رحمت به دست من نيست ؟ آيا من محل (برآورده شدن ) آرزوها نيستم ؟ پس چه كسى به جز من آرزوها را قطع مى كند؟ آيا من محل (برآورده شدن ) آرزوها نيستم ؟ پس چه كسى به جز من آرزوها را قطع مى كند؟ آيا آرزو كنندگان از اينكه به غير من چشم آرزو بسته اند نمى ترسند؟ پس اگر همه اهل آسمانها و زمين من آرزو كنند و من آرزوى همه را برآورده سازم از ملك من به اندازه ذره اى كم نمى شود و چگونه ملكى كه من متولى و متصدى آن هستم كم مى شود؟ پس اى تيره بختى باد بر نوميدان از رحمت من و اى تيره بختى باد بر كسى كه مرا عصيان كند و مراقبت من نباشد.

حديث :

١٠٣ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام فى قول الله عزوجل : (و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون ) قال : هو قول الرجل لو لا فلان لهلكت و لو لا فلان ما اصبت كذا و كذا و لو لا فلان لضاع عيالى الاترى انه قد جعل لله شريكا فى ملكه يرزقه و يدفع عنه قلت : فيقول ما ذا؟ يقول : لو لا ان من الله على بفلان لهلكت قال : نعم لا باس بهذا او نحوه

ترجمه :

١٠٣ - از امام صادقعليه‌السلام در مورد قول خداى عزوجل (و اكثر آنان به خداوند ايمان نمى آورند جز اينكه مشركند)(٦٠) روايت است كه فرمود: مشرك بودن مومن به اين است كه مردى بگويد: اگر فلانى نبود من هلاك مى شدم و اگر فلانى نبود به چنين و چنان نمى رسيدم و اگر فلانى نبود خانواده ام تلف مى شد. آيا در اين سخنان نمى نگرى كه براى خداوند شريك قرار داده است شريكى كه به او روزى مى دهد و از او دفع بلا مى كند رواى مى گويد: عرض كردم : پس چه بگويد؟ آيا بگويد: اگر خداوند به واسطه فلانى بر من منت نمى نهاد هلاك مى شدم ؟ حضرت فرمود: آرى باكى نيست اگر اينگونه يا شبيه آن را بگويد.

١٣ - باب وجوب الجمع بين الخوف و الرجاء والعمل لما يزجو و يخاف

١٣ - باب وجوب جمع بين خوف و رجا وعمل كردن براى آنچه كه به آن اميد يا بيم از آن دارد

حديث :

١٠٤ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : قلت له : ما كان فى وصيه لقمان ؟ قال : كان فيها الاعاجيب و كان اعجب ما كان فيها ان قال لابنه : خف الله خيفه لو جئته ببر الثقلين لعذبك و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك : ثم قال ابو عبداللهعليه‌السلام : كان ابى يقول : ليس من عبد مومن الا و فى قلبه نوران نو خيفه و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا.

ترجمه :

١٠٤ - راوى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : در وصيت لقمان به فرزندش چه جملاتى هست ؟ حضرت فرمود: در آن جمله هاى عجيبى است و از همه عجيب تر آن است كه ايشان به فرزندش سفارش ‍ كرده : از خداوند چنان بترس كه اگر نيكى جن و انس را به پيشگاهش ببرى عقوبتت مى كند و به او چنان اميدوار باش كه اگر گناهان جن و انس را نزدش ‍برى بر تو رحم آورد. سپس امام صادقعليه‌السلام فرمود: پدرم مى فرمود:

هيچ بنده مومنى نيست جز اينكه در قلب او دو نور وجود دارد: نور بيم و نور اميد، به گونه اى كه اگر با آن و آن به اين سنجيده شود هيچيك بر ديگرى زيادتى ندارد.

حديث :

١٠٥ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : قلت له : قوم يعملون بالمعاصى و يقولون : نرجو، فلا يزالون كذلك حتى ياتيهم الموت فقال : هولاء قوم يترجحون فى الامانى كذبوا اليسوا براجين من رجا شيئا طلبه و من حاف من شى ء هرب منه

ترجمه :

١٠٥ - راوى گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم : گروهى هستند كه گناه مى كنند و مى گويند: اميد (به بخشش الهى ) داريم ، پس اينان پيوسته چنين اند تا اينكه مرگ به سراغشان مى آيد. حضرت فرمود: اينها گروهى هستند كه به آرزوها گرايش دارند، دروغ مى گويند، اميدوار به رحمت الهى نيستند زيرا كسى كه به چيزى اميد دارد آن را طلب مى كند و كسى كه از چيزى بيم دارد از آن مى گريزد.

حديث :

١٠٦ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : كان ابى يقول : انه ليس من عبد مومن الا و فى قلبه نوران نور خيفه و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا.

ترجمه :

١٠٦ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: پدرم مى فرمود: هيچ بنده مومنى نيست جز اينكه در قلب او دو نور وجود دارد: نور بيم و نور اميد، به گونه اى كه اگر اين با آن و آن با اين سنجيده شود هيچيك بر ديگرى زيادتى ندارد.

حديث :

١٠٧ - ابا عبداللهعليه‌السلام يقول : لايكون المومن مومنا حتى يكون خائفا راجيا و لايكون خائفا راجيا حتى يكون عاملا لما يخاف و يرجو.

ترجمه :

١٠٧ - امام صادقعليه‌السلام مى فرمود: مومن مومن نيست مگر اينكه ترسان و اميدوار باشد و ترسان و اميدوار نمى باشد مگر اينكه آنچه را كه از آن مى ترسد و آنچه را كه به آن اميد دارد در عمل رعايت كند.

حديث :

١٠٨ - عن الصادق جعفر بن محمدعليه‌السلام قال : كان فيما اوصى به لقمان لابنه ان قال يا بين خف الله خوفا لو جئته ببر الثقلين خفت ان يعذبك الله و ارج الله رجاء لو جئته بذنوب الثقلين رجوت ان يغفر الله لك

ترجمه :

١٠٨ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: در وصيت لقمان به پسرش آمده است كه : اى پسركم ! از خداوند چنان بترس كه اگر نيكى جن و انس را به پيشگاهش ببرى عقوبتت مى كند و به او چنان اميدوار باش كه اگر گناهان جن و انس را نزدش برى تو را شامل مغفرت خود گرداند.

حديث :

١٠٩ - قال الصادق جعفر بن محمدعليه‌السلام : ارج الله رجاء لايجرئك على معصيه و خف الله خوفا لايويسك من رحمته

ترجمه :

١٠٩ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: به خداوند اميدوار باش اميدى كه تو را بر انجام معصيتش جرات نبخشد و از خداوند بيم داشته باش بيمى كه تو را از رحمتش نااميد نگرداند.

حديث :

١١٠ - عن اميرالمؤمنينعليه‌السلام انه قال : فى خطبه له : يدعى بزعمه انه يرجو الله ، كذب و العظيم ، ما له لا يتبين رجاوه فى عمله ؟ و كل راج عرف رجاوه فى عمله الا رجاء الله فانه مدخول و كل خوف محقق الا خوف الله فانه معلول ، برجو الله فى الكبير و يرجو العباد فى الصغير، فيعطى العبد ما لا يعطى الرب ، فما بال الله جل ثناوه يقصر به عما يصنع لعباده ؟ اتخاف ان تكون فى رجائك له كاذبا او يكون لايراه للرجاء موضعا؟ و كذلك ان هو خاف عبدا من عبيده اعطاه من خوفه ما لا يعطى ربه فجعل خوفه من العباد نقدا و خوفه من خالقه ضمارا و وعدا.

ترجمه :

١١٠ - اميرالمؤمنينعليه‌السلام در خطبه اى فرمود: كسى به گمان خود ادعا دارد كه به خداوند اميد دارد، سوگند به خداى بزرگ كه دروغ مى گويد. او را چه شده كه اميدوارى اش در عملش آشكار نيست ؟! هر اميد دارنده اى اثر اميدش در عملش پيداست مگر اميدى كه مردم به خداى تعالى دارند كه اين اميد داراى عيب و ناخالص است ، و هر ترسى (اثرش ) مسلم و ثابت است مگر ترس از خدا كه اين ترس (در بيشتر مردم ) ناقص و بيمار است ، در كار بزرگ (آخرت ) به خدا اميد دارد و در كار كوچك (دنيا) به بندگان خدا اميدوار است ، پس با بنده خدا به گونه اى رفتار مى كند كه با خداوند چنين رفتارى ندارد، پس چگونه است شان خداوند جل ثنائه كه در حق او نسبت به آنچه كه با بندگان رفتار مى شود كوتاهى مى گردد؟ آيا مى ترسى كه در اميدواريت به خدا دروغگو باشى يا اينكه او را شايسته اميدوارى نمى بينى ؟ همچنين اگر از بنده اى بترسد چنان از او مى ترسد كه از پروردگارش به اين اندازه نمى ترسد. پس ترس از بندگان را نقد و ترس از آفريننده اش را به منزله وامى كه اميد برگشت آن نيست و وعده اى كه به آن عمل نشود مى پندارند.

١٤ - باب وجوب الخوف من الله

١٤ - باب وجوب ترس از خدا حديث :

١١١ - عن حمزه بن حمران قال : سمعت ابا عبداللهعليه‌السلام يقول : ان مما حفظ من خطب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه قال : ايها الناس ان لكم معالم فانتهوا الى معالمكم و ان لكم نهايه فانتهوا الى نهايتكم الا ان المومن يعمل بين مخالفتين : بين اجل قد مضى لايدرى ما الله صانع فيه ؟ و بين اجل قد بقى لا يدرى ما الله قاض فيه فلياخذ العبد المومن من نفسه لنفسه و من دنايه لآخرته و فى الشبيه قبل الكبر و فى الحياه قبل الممات فو الذى نفس محمد بيده ما بعد الدنيا من مستعتب و ما بعدها من دار الا الجنه او النار.

ترجمه :

١١١ - حمزه بن حمران گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: بخشى از خطبه هاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه حفظ شده است اين است كه حضرت فرمود: اى مردم ! همانا براى شما نشانه هايى است پس از آن نشانه ها باخبر شويد و همانا براى شما نهايت و پايانى است پس آنجا باز ايستيد (يا پس آن نهايت را بشناسيد و از آن آگاه باشيد)، آگاه باشيد كه مومن بين دو ترس عمل مى كند: يكى بين زمانى كه سپرى شده است و او نمى داند كه خداوند درباره زمان گذشته با او چه مى كند و ديگرى بين زمانى كه باقى مانده است و او نمى داند كه خداوند چه حكمى در آن روا مى دارد پس بايد بنده مومن از نفس خود براى خود و از دنياى خود براى آخرتش (توشه ) گيرد و در جوانى پيش از پيرى و در زندگانى پيش از مرگ (زاد و توشه فراهم كند)، پس سوگند به آن كسى كه جان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دست اوست بعد از اين دنيا باز گشتنى نيست و خانه اى جز بهشت يا دوزخ پس از اين وجود ندارد.

حديث :

١١٢ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : المومن بين مخافتين ذنب قد مضى لايدرى ما صنع الله فيه و عمر قد بقى لايدرى ما يكتسب فيه من المهالك فلا يصبح الا خائفا و لا يصلحه الا الخوف

ترجمه :

١١٢ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: مومن همواره بين دو ترس گرفتار است : يكى گناهى كه گذشته است و او نمى داند كه خداوند در مورد آن گناه با او چه مى كند و ديگرى عمرى كه مانده است و او نمى داند كه چه چيزى از مهالك را در آن كسب مى كند پس مومن صبح نمى كند مگر با حالت خوف و جز خوف نيز او را اصلاح نخواهد كرد.

حديث :

١١٣ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام فى قول الله عزوجل : (و لمن خاف مقام ربه جنتان ) قال : من علم ان الله يراه و يسمع ما يقول و يعلم ما يعمله من خير او شر فيحجزه ذلك عن القبيح من الاعمال فذلك الذى خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى

ترجمه :

١١٣ - در مورد قول خداى عزوجل (و براى آن كس كه از مقام و مرتبه الهى ترسان است دو بهشت خواهد بود)(٦١) . امام صادقعليه‌السلام فرمود: كسى كه بداند خداوند او را مى بيند و سخن او را مى شنود و اعمال خير و شر او را مى داند اين آگاهى او را از ارتكاب اعمال زشت باز مى دارد پس وى همان كسى است كه از مقام پروردگارش ترسان است و نفس خود را از پيروى خواهش نفسانى از داشته است

حديث :

١١٤ - عن الهيثم بن واقد قال : سمعت اباعبداللهعليه‌السلام يقول : من خاف الله اخاف الله منه كل شى ء و من لم يخف الله اخافه الله من كل شى ء.

ترجمه :

١١٤ - هيثم بن واقد گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: كسى كه خدا ترس باشد خداوند خوف و هيبت او را در همه چيز مى افكند و كسى كه از خدا نترسد خداوند او را از همه چيز مى ترساند.

حديث :

١١٥ - عن جعفر بن محمدعليه‌السلام عن آبائهعليه‌السلام فى وصيه النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لعلىعليه‌السلام مثله و زاد: يا على ثلاث منجيات خوف الله فى السر و العلانيه و القصد فى الغنى و الفقر و كلمه العدل فى الرضا و السخط.

ترجمه :

١١٥ - از امام صادقعليه‌السلام و ايشان از پدران بزرگوارشعليه‌السلام شبيه حديث گذشته در ضمن وصاياى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام روايت شده است با اضافه اى كه عبارت است از: اى على ! سه چيز نجات بخش است : ترس از خداوند در نهان و آشكار، و ميانه روى در هنگام ثروت و تنگدستى ، و سخن عادلانه در هنگام خوشنودى و خشم

حديث :

١١٦ - قال ابوعبداللهعليه‌السلام : يا اسحاق خف الله كانك تراه و ان كنت لا تراه فانه يراك و ان كنت ترى انه لايراك فقد كفرت و ان كنت تعلم انه يراك ثم برزت له بالمعصيه فقد جهلته من اهون الناظرين عليك

ترجمه :

١١٦ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: اى اسحاق ! از خدا چنان بترس كه گوئيا او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى او به طور حتم تو را مى بيند، و اگر معتقدى كه او تو را نمى بيند پس كافر گشته اى و اگر مى دانى كه تو را مى بيند ولى با اين وجود باز آشكارا معصيتش را مرتكب مى شوى پس او را حقيرترين و سبك ترين بيننده بر خود انگاشته اى

حديث :

١١٧ - قال ابو عبداللهعليه‌السلام : من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا.

ترجمه :

١١٧ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: هر كه خدا را بشناسد ترس او در دلش مى افتد و هر كه از خدا ترسان باشد نفسش از دنياطلبى باز مى ماند.

حديث :

١١٨ - قال ابوعبداللهعليه‌السلام ان من العباده شده الخوف من الله عزوجل يقول الله عزوجل : (انما يخشى الله من عباده العلماء) و قال جل ثناوه : (فلا تخشوا الناس و اخشون ) و قال تبارك و تعالى (و من يتق الله يجعل له مخرجا) قال : و قال ابو عبداللهعليه‌السلام : ان حب الشرف و الذكر لايكونان فى قلب الخائف الراهب

ترجمه :

١١٨ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: همانا ترس شديد از خداى عزوجل از عبادت شمرده مى شود، خداى عزوجل گويد: (به راستى كه از بندگان خدا تنها دانشمندان از خدا خوف و خشيت دارند)(٦٢) و همچنين مى گويد: (از مردمان نترسيد و از من بيم داشته باشيد)(٦٣) و نيز مى گويد: (هر كه تقواى الهى را پيشه كند خداوند براى او راه خروج (از دشواريها را) قرار مى دهد)(٦٤) - راوى گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: همانا حب و دوستى بلند پايگى و فخر در قلب شخص ترسان بيمناك راه ندارد.

حديث :

١١٩ - عن محمد به على بن الحسينعليه‌السلام قال : من الفاظ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : راس الحكمه مخافه الله عزوجل

ترجمه :

١١٩ - امام باقرعليه‌السلام فرمود: يكى از سخنان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين است كه فرمود: ترس از خداى عزوجل سر حكمت و دانايى است

حديث :

١٢٠ - قال الصادق جعفر بن محمدعليه‌السلام : من خلا بذنب فراقب الله تعالى فيه و استحيا من الحفظه غفرالله عزوجل له جميع ذنوبه و ان كانت مثل ذنوب الثقلين

ترجمه :

١٢٠ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: كسى كه در پنهانى مرتكب گناهى شود پس از خداى تعالى بترسد و از فرشتگان نگهبان و ثبت كننده اعمال شرم كند خداوند عزوجل تمامى گناهانش را مى بخشايد اگر چه به اندازه گناهان جن و انس باشد.

حديث :

١٢١ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : سمعته يقول : الخائف من لم تدع له الرهبه لسانا ينطق به

ترجمه :

١٢١ - راوى مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: ترسان كسى است كه ترس براى او زبانى كه با آن سخن گويد وانگذارده است

حديث :

١٢٢ - عن ابى جعفرعليه‌السلام فى حديث قال : و اما المنجيات فخوف الله فى السر و العلانيه و القصد فى الغنى و الفقر و كلمه العدل فى الرضا و السخط.

ترجمه :

١٢٢ - امام باقرعليه‌السلام در ضمن حديثى فرمود: و اما چيزهايى كه مايه نجات و رستگارى اند: ترس از خدا در نهان و آشكار، و ميانه روى در هنگام ثروت و تنگدستى و عادلانه رفتار نمودن در هنگام خوشنودى و خشم

حديث :

١٢٣ - عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : ان قوما اصابوا ذنوبا فخافوا منها و اشفقوا فجاءهم قوم آخرون فقالوا: ما لكم ؟ فقالوا: انا اصبنا ذنوبا فخفنا منها و اشفقنا فقالوا لهم : نحن نحملها عنكم فقال الله تعالى : يخافون تجترءون على ؟ فانزل الله عليهم العذاب

ترجمه :

١٢٣ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: همانا گروهى مرتكب گناهانى شدند سپس از گناه خويش ترسيدند و بيمناك شدند پس از آن گروهى ديگر بر آنان وارد شدند و گفتند: شما را چه شده است كه چنين بيمناكيد؟ گفتند: ما مرتكب گناهانى شديم و از گناه خويش ترسانيم گفتند: ما گناه شما را از شما بر مى داريم و به دوش مى گيريم پس خداى تعالى فرمود: آيا مى ترسند كه شما بر من دلير گرديد؟! پس عذاب را بر آنان فرستاد.

حديث :

١٢٤ - عن اميرالمؤمنينعليه‌السلام قال : ان المومن لايصبح الاخائفا و ان كان محسنا و لايمسى الا خائفا و ان كان محسنا لانه بين امرين بين وقت قد مضى لايدرى ما الله صانع به و بين اجل قد اقترب لا يدرى ما يصيبه من الهلكات الا و قولوا خيرا تعرفوا به و اعملوا به تكونوا من اهله صلوا ارحامكم و ان قطعوكم و عودوا بالفضل على من حرمكم و ادوا الامانه الى من ائتمنكم و اوفوا بعهد من عاهدتم و اذا حكمتم فاعدلوا.

ترجمه :

١٢٤ - اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: مومن صبح نمى كند مگر با ترس و بيم اگر چه نيكوكار باشد و شب نمى كند مگر با ترس و بيم اگر چه نيكوكار باشد زيرا او همواره بين دو چيز است : بين زمانى كه سپرى شده و او نمى داند كه خدا با او چه مى كند و بين مرگى كه نزديك است و نمى داند كه چه خطراتى (پس از مرگ ) متوجه او مى شود، آگاه باشيد و سخن خير گوييد تا به خير گويى شناخته شويد و كردار نيكو داشته باشيد تا از اهل خير شويد، با خويشاوندانتان پيوند برقرار كنيد اگر چه آنان از شما ببرند، با كسى كه شما را محروم ساخته با فضل و بزرگوارى رفتار كنيد و درباره كسى كه شما را امين شمرده امانتدار باشيد و به پيمان كسى كه با شما پيمان بسته پايبند باشيد و هرگاه حكم مى كنيد عادلانه قضاوت كنيد.

١٥ - باب استحباب كثره البكا من خشيه الله


4

5

6