داستانهايى از رسول خدا . جلد ۱

داستانهايى از رسول خدا .0%

داستانهايى از رسول خدا . نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

داستانهايى از رسول خدا .

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: قاسم مير خلف زاده
گروه: مشاهدات: 6407
دانلود: 2198


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 53 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6407 / دانلود: 2198
اندازه اندازه اندازه
داستانهايى از رسول خدا .

داستانهايى از رسول خدا . جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

محبوب ترين نامها نزد من است

حضرت حمزه از محبوب ترين شخصيتهائى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيشترين محبت و علاقه را نسبت به آن ابراز مى كرد و پيوسته فضايل و برترى آنان را اعلام كرده و نام او را در رديف نام اميرالمومنينعليه‌السلام «كه روح و جان آن حضرت بود» قرار داده است و شايد به دليل تقدم سنى حمزه و يا به دلايل ديگر نام او را مقدم بر نام آن بزرگوار بر زبان آورده است

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بهترين مردم حمزه و جعفر و علىعليه‌السلام مى باشند.

از جابرابن عبدالله انصارى روايت شده كه يكى از ياران ما داراى فرزندى شد، از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند كه چه نامى بر او بگذاريم

حضرت فرمودند: محبوب ترين نامهائى كه نزد من است است نام بگذاريد نامش را حمزه بنهيد

اكنون جاى اين سوال باقى است كه اگر نام حمزه تا اين اندازه براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محبوب است چرا آن حضرت نام هيچ يك از پسران فاطمهعليه‌السلام را حمزه نگذاشت ؟

در روايتى چنين آمده است كه آن حضرت پس از تولد نخستين فرزند فاطمهعليه‌السلام براى ديدن نوزاد به خانه علىعليه‌السلام رفت و پس از ديدار كودك از علىعليه‌السلام پرسيد: چه نامى براى فرزندم انتخاب كردى ؟

علىعليه‌السلام فرمود: من به خود اجازه ندادم كه پيش از شما نامى براى او معين كنم ولى من دوست داشتم كه نام او را حرب يا حمزه بگذارم

در آن وقت فرشته وحى نام «حسن» را از جانب خداوند براى اين نوزاد فرخنده به ارمغان آورد.(٥٥)

حمزهعليه‌السلام سر ابوجهل را شكست

تاريخ نگاران نوشته اند:

در يكى از روزهاى سال دوم بعثت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در صفا بود كه ابوجهل از آنجا گذشت و آن حضرت را مورد ناسزاگوئى و آزار خود قرار داد و از آئين وى عيب جوى مى كرد و رسالتش را انكار نمود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ وى سكوت اختيار كرد ولى كنيز عبدالله ابن جدعان در خانه خود همه گفته هاى ابوجهل را شنيد، ابوجهل پس از جدا شدن از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سوى كعبه رفت و در انجمنى كه قريش در آن شركت داشتند حضور يافت

ديرى نگذشت كه حمزه بن عبدالمطلب در حالى كه كمانش روى دوشش ‍ بود از راه رسيد، وى از شكارگاه باز مى گشت چون او شكارچى ماهرى بود و هيچ گاه تيرش خطا نمى رفت ، او هميشه پس از بازگشت از شكار گرد خانه كعبه طواف مى كرد و سپس به انجمنهاى قريش مى رفت و به آنها سلام مى كرد و با ايشان به گفتگو مى نشست ، او محبوب ترين و با شهامت ترين مرد قريش بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه باز گشته بود كه حمزه از روبروى كنيزك گذشت ، وقتى چشم كنيزك به حمزه افتاد گفت : ابوعماره «كنيه حمزه» اى كاش بودى و اذيت و آزارهايى كه ابوجهل بر برادرزاده ات محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روا داشت مى ديدى همينجا نشسته بود كه ابوجهل به اذيت و آزار او پرداخت و به او دشنام داد و تا توانست در رنجاندن او كوشيد آنگاه از وى دور شد ولى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ گونه واكنشى نسبت به او نشان نداد.

سخنان كنيز سراپاى وجود حمزه را در آتش خشم شعله ور ساخت ، اراده خداوند بر آن شده بود كه حمزه مشمول كرامات الهى گردد از اين رو باگامهاى درشت به راه افتاد و با شتاب به جستجوى ابوجهل پرداخت كه او را به چنگ آورد، و سزاى كردارش را بدهد.

حمزه خود را به خانه خدا رساند در آنجا نگاهش به ابوجهل افتاد كه در ميان جمع نشسته بود، حمزه به طرف او رفت و وقتى كه در بالاى سرش ‍ قرار گرفت كمانش را بالا برد و محكم بر فرق ابوجهل زد به گونه اى كه سرش ‍ شكاف سختى برداشت و در آن هنگام به او گفت : محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دشنام مى دهى و حال آنكه من پيرو آئين اويم و به هرچه او ايمان دارد من نيز ايمان دارم ، اكنون تو با من طرف هستى اگر يارى روياروئى با من را در توان خود مى بينى زبان درازى كن(٥٦)

با گرايش حمزه به اسلام قريش فهميد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عزت يافته و قدرتمند شده

حضرت حمزه نه تنها يك مسلمان شده بود بلكه از آن هم گامى فراتر گذاشت و مراحلى از ايمان را نيز پيمود و با دلى در نهايت آرامش و درونى لبريز از اطمينان به پاسدارى از حريم اسلام و قرآن و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كمر همت بسته بود، او نه تنها از ياران ديروز خود بريد بلكه براى كشتن آنها نيز آمادگى كامل داشت

وقتى عمر با شمشير برهنه به درب خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزديك مى شد و قصدش اين بود كه اظهار اسلام كند خبر به رسول خدا رسيد كه عمر با شمشير برهنه آهنگ خانه شما را دارد!

حمزه به آن حضرت عرض كرد: اجازه دهيد داخل شود اگر قصد نيكى داشته باشد هر آنچه در توان داريم از او دريغ نخواهيم داشت و اگر قصد بدى در سر داشته باشد با شمشير خودش او را خواهيم كشت ، حضرت حمزه با اين جملات بار ديگر ايمان عميق خود را نسبت به آئين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اظهار كرد و شهامت و فداكارى خود را در راه پيشبرد اهداف عاليه اسلام به اثبات رساند.

اسلام حضرت حمزه پيروزى درخشانى براى مسلمانان به بار آورد و آنان را از مرحله انزوا و مخفى كارى و انفعال به سطح بالاترى ارتقاء بخشيد، از اين پس آنان در پايگاه مركزى خود «خانه ارقم» اجتماع مى كردند قرآن تلاوت مى نمودند و نماز جماعت به پا مى داشتند.

با گرايش حمزه به اسلام و مسلمانان ، قريش دريافت كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عزت يافته و قدرتمند شده و از آن پس حمزه از وى پشتيبانى خواهد كرد، بدين ترتيب آنان از اذيت و آزارهاى خود كاستند و رفتارشان به شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ديگر مسلمانان روند ملايمترى يافت(٥٧) .

حمزه شير خدا و رسول خداست

نوشته اند: حضرت حمزه در احد با دو شمشير پيش روى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى جنگيد و مى گفت : من شير خدا هستم و به پيش ‍ مى تاخت و بر مى گشت ، رزم او با دو شمشير از ويژگيهاى او بشمار مى رود و جز او ديگرى را سراغ نداريم كه با دو شمشير نبرد كرده باشد.

نقل شده كه پيوسته حمله هاى خود را متوجه قلب سپاه دشمن مى كرد و تا اعماق آنان نفوذ مى نمود و پس از وارد آوردن ضرباتى شكننده و سهمگين بر پيكر دشمن به پايگاه خود باز مى گشت او از چنان زور و بازوئى برخوردار بود كه «وحشى» قاتل او مى گويد:

به خدا سوگند من حمزه را زير نظر داشتم در حالى كه با شمشيرش مردم را مى شكافت و بر هيچ جنگ آورى نمى گذشت مگر اينكه او را مى كشت كه از آن جمله سباع بن عبدالعزى بود.

حمزه در اين نبرد قبل از شهادتش ٣١ تن از دشمنان را به هلاكت رساند، يكى از شاخص ترين القاب حمزه و يا در حقيقت تنها لقبى كه در طول زندگى پرجوشش خود بدان مشهور بود لقب «اسدالله و اسدرسوله» يعنى شير خدا و رسول بود.

رسول خدا پس از به شهادت رسيدن حمزه ، خطاب به عمه اش و دخترش ‍ فاطمهعليها‌السلام چنين فرمود: مژده باد شما را اكنون جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد كه در هفت آسمان نوشته اند: حمزه بن عبد المطلب شير خدا و رسول خداست

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمويش عباس فرمود: در روز قيامت به جز چهار تن هيچ كس سواره نيست ، اول خودم ديگرى صالح پيامبر و سوم علىعليه‌السلام .

عباس پرسيد اى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس چهارمين آنها كيست ؟

حضرت فرمود: عمويم حمزه شير خدا و شير رسول خدا و سيد شهيدان بر شتر من غضباء سوار خواهد بود(٥٨) .

هند جگر خوار

در گير و دار جنگ احد پاى حضرت حمزه در جنگ لغزش پيدا كرد و با پشت بر روى زمين افتاد در اين حال زره از روى شكم مباركش كنار رفت و ناگهان وحشى حبشى با نيزه بر وى حمله ور شد پس از ابراز آن همه دليرى و رشادت در عرصه نبرد سرانجام لحظه موعود فرا رسيد و روح بلند حمزه به ملكوت اعلى خوانده شد.

پس از آنكه وحشى از جان سپردن حمزه اطمينان يافت به خود جراءت داد كه به پيكر شير به خون خفته نزديك شود، او نخست نيزه را از ميان بدن حمزه بيرون كشيد و بعد دست به يك جنايت هولناك ديگرى زد، او با دست هاى جنايت كار خود سينه حمزه را دريد و جگر او را از درون سينه خارج ساخت و سراسيمه به سوى همسر ابوسفيان «هند» مادر معاويه روان شد و از وى براى كشتن حمزه مژدگانى درخواست كرد.

وحشى رو به هند كرد و گفت : اگر امروز قاتل پدرت را كشته باشم مژدگانى من چيست ؟

هند در پاسخ وحشى گفت : هر چه بر تن دارم از پوشاك و زيور آلات همه مال تو.

وحشى در حالى كه دست هاى جنايت پيشه اش را به سوى هند دراز كرده بود گفت : بگير اين جگر حمزه است

كينه و هيجان جنون آميز هند و آتش دشمنى اش نسبت به حمزه شعله ور شد و چنان سگى هار كه پاره سنگ يا كلوخ به وى پرتاب شده باشد با ولع تمام مى خواهد آن را فرو برد هند نيز دهان باز كرد و جگر حمزه را نيز به دهان برد و نيشهاى زهرآگين خود را در آن نشانيد و بخشى از آن را با دندان دريد و به جويدن آغاز كرد.

اما از آنجا كه خداوند نمى خواست كه چيزى از پيكر پاك حمزه با جسد پليدزنى چون هند آميخته شود لذا ريزه هاى آن عضو مطهر را از دهان خارج كرد و از آن پس به «آكله الاكباد» يا هند جگر خوار ملقب شد.

آنگاه هند تمام لباسها و زيور آلات خود را به وحشى بخشيد و به او گفت : هر گاه به مكه برگشتى نزد من بيا و از من ده سكه طلا بگير(٥٩) .

شباهتهاى حضرت حمزه با امام حسينعليها‌السلام

ميان حضرت امام حسين و حمزهعليها‌السلام همگونى هاى زيادى وجود دارد كه به پاره اى از آنها اشاره مى شود.

حضرت حمزه و امام حسين و هر دو سيدالشهدا يا سرور و سالار شهيدانند.

علىعليه‌السلام فرمود: بلند مرتبه ترين خلق در روز رستاخير پيامبرانند و بهترين مردم پس از پيامبران شهيدانند و سالار شهيدان حمزه ابن عبدالمطلب است

اما اين عنوان و مقام براى حمزه هميشگى نبود و با شهادت سرور شهيدان حسين به علىعليه‌السلام اين عنوان به آن حضرت منتقل شد.

بدن حضرت حمزه را پس از شهادت برهنه كردند، و پيكر مطهر امام حسينعليه‌السلام را نيز پس از شهادت بوسيله دشمن برهنه شد.

دشمن بدن حمزهعليه‌السلام را قطعه قطعه كرد و سينه او را شكافت ، بدن نازنين امام حسينعليه‌السلام نيز زير سم اسبان قرار گرفت و نشانه هاى صدها زخم شمشير و خنجر بر بدن آن حضرت ديده مى شد.

بدن حضرت حمزهعليه‌السلام را نيز خواهرش صفيه در آغوش كشيد و بر او گريست ، حضرت زينبعليها‌السلام نيز كنار پيكر صدچاك برادرش آمد و آن را در بغل گرفت و بر وى نوحه سرائى است

براى حمزهعليه‌السلام كفنى كه همه بدن او را بپوشاند پيدا نشد و بخشى از تن او را با گياه پوشاندند، بدن امام حسينعليه‌السلام را نيز به جاى كفن در حصير و بوريائى قرار دادند و به خاك سپردند.

در شهادت حمزه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گريه ها كرد و اشك ريخت و ناله ها از دل سر داد و به غم او در سوگ نشست ، در شهادت امام حسينعليه‌السلام زمين و آسمان و همه موجودات جهان و امامان بزرگعليه‌السلام گريستند و مصيبت آن شهيد مظلوم بالاترين مصيبت ها است

جگر حمزهعليه‌السلام بوسيله هند مادر معاويه دريده شد، قلب امام حسين نيز بوسيله مزدوران فرزند معاويه هدف تير سه شعبه قرار گرفت

شباهتهاى حضرت حمزه و امام حسينعليه‌السلام بيانگر اين حقيقت است كه خط شهادت خط راستين اسلام و قرآن است و پيوسته در يك امتداد بوده و از خصايص مشابهى برخوردار است و روشهاى وحشيانه و ددمنشانه دشمنان نيز پيوسته همسان بوده است(٦٠)

خاك قبر حضرت حمزه تسبيح حضرت زهراعليها‌السلام بود

شهيد مطهرى مى فرمايد:

صديقه كبرى فاطمه زهراعليها‌السلام وقتى كه پدرش تسبيحات معروف را به او ياد داد(٦١) سر قبر عموى بزرگوارش جناب حمزه رفت و از تربت آن شهيد براى خود تسبيح درست كرد.

چون خاك قبر شهيد محترم است و انسان براى اينكه بتواند اذكار و اوراد خود را بشمار نيازمند به تسبح است ، ولى اينكه چه فرقى مى كند كه دانه هاى تسبيح از سنگ باشد يا از چوب يا خاك و يا از هر خاكى برداريم ؟ برداشتن خاك تربت شهيد اين نوعى احترام به شهيد و شهادت و نوعى به رسميت شناختن قداست شهادت است

فاطمه زهراعليها‌السلام خودش اقدام به تعمير و بازسازى قبر حضرت حمزه مى كرد، آن جناب پيوسته بر سر قبر حمزه مى رفت و آن را مرمت و اصلاح مى كرد.(٦٢)

در بساط خويش دارد بهترين كالا شهيد مى كند كالاى خود را با خدا سودا شهيد بهر استقلال اسلام از خم چوگان مرگ گوى سبقت را زميدان مى برد تنها شهيد بسكه قدرش هست عالى نزد خلاق مجيد بهترين فرد است بين مردم دنيا شهيد مرگ او بنيانگذار خشت كاخ زندگى است زانكه دين را مى كند با خون خود احيا شهيد(٦٣)

معجزه از پيكر شهداى احد مخصوصا حضرت حمزهعليه‌السلام

پيكر پاك شهيدان احد ساليان بسيارى پس از شهادتشان ، تر و تازه بود، درست مانند موقعى كه به شهادت نائل آمده بودند و هيچ اثر و نشانه اى از گذشت زمان بر اجساد پاك آنان نبود، و شگفت آورتر اينكه هنوز خون تازه در رگهاى آنان وجود داشت

٤٦ سال بعد از ماجراى احد نهرى به دستور معاويه از قبور شهداى احد گذرانيدند كه موجب ظاهر شدن پيكر پاك شهداى احد گرديد، پيكرهايشان مانند غنچه هاى گل با كفنهاى تازه ظاهر شدند گويى كه ديروز دفنشان كرده اند.

معاويه به عامل خود در مدينه نوشت كه نهرى جارى نمائيد، وى در جوابش نوشت كه عبور اين نهر ممكن نيست مگر از قبور شهداى احد، معاويه گفت : ضرر ندارد انجام بدهيد.

پس منادى ندا كرد هر كس كه كشته اى در احد دارد او را منتقل كند، مردم بيرون آمدند و ديدند كه همه اجساد شهدا تر و تازه و بوى مشك از آنان ساطع است

بعضى ، آنها را ديدند كه دست بر جراحت خود نهاده چون دست او را از جراحت مى گرفتند، خون تازه از آن بيرون مى آمد و چون دوباره دست را مى گذاشتند خون بند مى آمد، نوشته اند كه کلنگى به پاى حمزه اصابت كرد كه خون از آن جارى شد(٦٤) .

بلال حبشى را در كوچه ها مى گرداندند

يكى ديگر از ياران رسول خداعليه‌السلام بلال حبشى بود؛ بلال كه بعدها مؤ ذن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد، غلام اميه بن خلف بود اميه از دشمنان سرسخت پيشواى بزرگ مسلمانان بود، او براى انتقام از غلام تازه مسلمان خود در ملاء عام او را شكنجه مى داد و او را در گرمترين روزها با بدن برهنه روى ريگهاى داغ مى خواباند و سنگ بسيار بزرگ و داغى روى سينه او مى گذاشت و مى گفت : دست از تو بر نمى دارم تا اينكه به همين حالت جان بسپارى و يا از اعتقاد به خداى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برگردى و «لات» و «عزى» دو بت بزرگ را پرستش ‍ كنى ، ولى بلال در برابر آن همه شكنجه گفتار او را با دو كلمه كه بيانگر پايه استقامت او بود پاسخ مى داد و مى گفت ، احد احد خدا يكى است ! و هرگز به آئين شرك و بت پرستى بر نمى گردم استقامت اين غلام سياه كه در دست مرد سنگدلى اسير بود موجب اعجاب ديگران واقع گشت ، حتى ورقه بن نوفل بر وضع رقت بار او گريه كرد و به اميه گفت : به خدا سوگند هرگاه او را با اين وضع بكشيد من قبر او را زيارتگاه خواهم ساخت

اميه ، گاهى شدت عمل بيشترى نشان مى داد و ريسمانى بر گردن بلال مى انداخت و به دست بچه ها مى داد تا او را در كوچه ها بگردانند.

نوشته اند: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابابكر را ملاقات كرد و فرمود اگر چيزى مى داشتم بلال را از صاحبش خريدارى مى كردم ، ابابكر بلال را خريد و آزاد كرد ولى بلال علىعليه‌السلام را بيشتر احترام مى كرد.

به بلال اعتراض آوردند كه ابابكر تو را خريدارى و آزاد نمود با اين خصوصيت على را بيشتر احترام مى كنى ، بلال در جواب آنان گفت : علىعليه‌السلام بيشتر از ابابكر بر گردن من حق دارد زيرا ابابكر مرا از قيد بندگى و شكنجه آزاد كرد و نجات داد، در صورتيكه صبر و استقامت بر آن شكنجه ها و عذابها مى كردم وارد بهشت مى شدم در حالى كه علىعليه‌السلام مرا از عذابهاى ابدى و جهنم نجات داده ، بواسطه دوستى او و مقدم داشتنش بر سايرين سزاوار بهشت برين و نعمتهاى جاودانه اش ‍ گرديده ام

بلال از كسانى بود كه ابابكر بیعت نكرد، عمر گريبان او را گرفت و گفت : بلال اينست پاداش كسيكه تو را آزاد كرد كه با او بيعت نكنى ؟

بلال گفت : من هرگز با كسى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را تعيين نكرده بيعت نمى كنم ، اما آن كس را كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را جانشين خود قرار داده بيعتش تا روز قيامت بر گردن من است(٦٥) .

سميه مادر عمار چگونه شهيد شد

از مسلمانى كه به سختى دچار آزار مشركين گرديد عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه بودند كه هر سه به جرم اينكه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورده بودند سخت ترين شكنجه ها را از دست مشركين تحمل مى كردند.

ياسر و سميه پدر و مادر عمار چون دست از آيين خود برنداشته به دست ابوجهل و ديگران شهيد شدند، به اين ترتيب كه ، پاهاى سميه را از دو جهت مخالف بر دو شتر بستند و سپس با حربه اى بدنش را از وسط دو نيم كردند و سپس ياسر را نيز به ضربتى كشتند و اين دو نخستين مسلمانانى بودند كه در راه اسلام به درجه رفيع شهادت نائل آمدند.

اما عمار كه چنين ديد آنچه را كه مشركين از او خواسته بودند بر زبان جارى كرد ولى در دل به ايمان خود باقى بود.

به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر دادند كه عمار كافر شده و از دين خود دست كشيده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ آنان فرمود: هرگز! براستى كه عمار كسى است كه سر تا پا مملو از ايمان به خداست و ايمان به حق ، با گوشت و خون او آميخته و مخلوط است

پس از اين ماجرا خود عمار با چشم گريان نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و نگران عملى بود كه انجام داده و سخن كفرآميز به زبان جارى كرده ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را دلدارى داد و اشك ديدگانش را پاك كرد.

نوشته اند: مشركين قريش عمار ياسر را در آتش افكندند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

( يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ )

و همين افتخار بس كه زمانيكه عمار در جنگ صفين در سن ٩١ سالگى گرديد، علىعليه‌السلام با دست مبارك خود او را به خاك سپرد(٦٦) .

ماجراى شگفت يكى از ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنام خباب

يكى از جوانانى كه در اسلام آوردن پيشى گرفت خباب ابن ارت بود، كفار هر آنچه او را شكنجه مى كردند تا از اعتقاد خود دست بردارد ممكن نمى شد، سنگ سوزانيكه آتش بر آن افروخته بودند بر پشتش مى گذاشتند تا گوشت او از بين مى رفت باز هم صبر و استقامت مى ورزيد.

خباب مى گويد: روزى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آزار و شكنجه مشركين شكايت كردم و گفتم ما را از اين گرفتارى نجات نمى دهى و از خداوند درخواست نمى كنى ما را رهايى دهد؟

حضرت از جاى خود حركت نمود در حالى كه صورتشان برافروخته بود فرمود: كسانى كه پيش از شما بودند هر چه آزار مى ديدند صبر مى كردند، آنها را مى گرفتند قبرى بر ايشان مى كندند، اره بر سرشان مى گذاشتند، شانه هاى آهنين اره را در پوست و گوشت آنان داخل مى كردند ولى از دين خود دست نمى كشيدند.

خداوند چنان اسلام را نيرو خواهد داد كه مردم سواره از صنعاء تا حضر موت مى روند و از كسى جز خدا نمى ترسند اما شما عجله داريد و شكيبا نيستيد.

خباب آهنگر بود و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد او مى آمد و با او انس داشت اين خبر را به زنى كه صاحب خباب بود دادند آن زن آهن مى گداخت و بر سر خباب مى گذاشت

روزى خباب شكايت آن زن را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمود، حضرت برايش دعا كرد و اتفاقا سر آن زن درد شديدى پيدا كرد بطوريكه از شدت درد مانند سگ زوزه مى كشيد، به او گفتند اگر مى خواهى خوب شوى سرت را با آهن داغ كن ! و خباب آهن گداخته بر فرق سرش ‍ مى گذاشت تا بهبودى پيدا كند.

روزى عمربن خطاب از خباب پرسيد چگونه مشركين تو را شكنجه مى دادند، خباب پيراهن را از پشت خود بالا زد و گفت : نگاه كن ، همينكه چشم عمر به پشت او افتاد در شگفت شد و گفت به خدا سوگند تاكنون پشت احدى را اينطور نديده بودم

خباب گفت : آتش بر پشتم مى افروختند تا وقتيكه پشتم از گوشت صاف نشده بود آتش خاموش نمى كردند(٦٧) .

شجاعت ابوذر

ابوذر چهارمين يا پنجمين نفر بود كه مسلمان شد او در همان روزهاى اول ظهور اسلام مسلمان شد و از سابقين در اسلام به شمار مى رود.

( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿ ١٠ ﴾ أُولَـٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿ ١١ ﴾ فِي جَنَّاتِ النَّعِيم )

هنگامى كه ابوذر اسلام آورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردم را به طور پنهانى به سوى اسلام دعوت مى كرد و هنوز زمينه دعوت آشكارا فراهم نشده بود، آن روز پيروان اسلام منحصر بود به خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پنج نفرى بود كه به او ايمان آورده بودند.

ابوذر روح پرجنب و جوش و مبارزى داشت گوئى او براى اين آفريده شده بود كه همه جا بر ضد باطل علم مخالفت برافراشته و با انحراف و كجروى به مبارزه برخيزد و كدام باطلى از اين بزرگتر كه مردم در برابر يك مشت چوب و سنگ به كرنش و سجده بيفتند و آنها را به عنوان خدا بپرستيد!؟ او زمانيكه قريش در مسجد الحرام گرم گفتگو بودند وارد مى شد و با صداى بلند و رسا ندا مى داد:

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد اءن محمدا رسول الله

تا آنجا كه تاريخ اسلام نشان مى دهد اين ندا نخستين ندائى بود كه آشكارا عظمت و جبروت قريش را به مبارزه طلبيد اين ندا از حنجره مرد غريبى بر آمد كه نه حامى و پشتيبانى در مكه داشت و نه قوم و خويشى !

و سپس كفار قريش به سوى او حمله مى بردند و با بى رحمى او را زير ضربات خود قرار مى دادند و آنقدر مى زدند كه بيهوش نقش زمين مى گشت

روزى خبر به گوش عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، عباس خود را به مسجد الحرام رسانيد و خود را روى پيكر ابوذر افكند و براى آنكه بتواند او را از چنگال مشركان نجات دهد به تدبير لطيفى متوسل شد و گفت : شما همگى بازرگان هستيد، راه تجارتى شما از طايفه غفار مى گذرد اين جوان از قبيله غفار است ، اگر او كشته شود فردا تجارت قريش ‍ به خطر مى افتد و هيچ كاروان تجارتى نمى تواند از ميان اين طايفه بگذرد!

نقشه عباس مؤ ثر واقع شد و قريشيان دست از ابوذر برداشتند، ولى ابوذر كه جوانى پر حرارت و فوق العاده ، دلير و مبارزه بود، فرداى آن روز باز وارد مسجد شد و شعار خود را تجديد كرد دو مرتبه قريشيان بر سر او ريختند و تا سر حد مرگ او را زدند و اين بار نيز عباس با همان تدبير روز قبل او را از دست آنها نجات داد.

چنانچه گفته شده اگر عباس نبود معلوم نبود ابوذر بتواند از چنگال مشركان جان سالم به در برد لكن ابوذر كسى نبود كه به اين زودى از ميدان مبارزه در راه پيروزى اسلام عقب نشينى كند، از اين رو چند روز بعد، مبارزه را از نو آغاز مى كرد.

ابوذر به دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به طايفه خود رفت و آنان را به سوى اسلام دعوت كرد، ابتدا برادر و مادر ابوذر اسلام آوردند و بعد نصف افراد قبيله اش مسلمان شدند و پس از هجرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شهر مدينه نصف ديگر نيز اسلام اختيار كردند(٦٨) .