داستانهايى از رسول خدا . جلد ۲

داستانهايى از رسول خدا .42%

داستانهايى از رسول خدا . نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 79 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7946 / دانلود: 3198
اندازه اندازه اندازه
داستانهايى از رسول خدا .

داستانهايى از رسول خدا . جلد ۲

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قصص الرسول

يا داستانهايى ازرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

جلد دوم

نوينسده : قاسم ميرخلف زاده

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است .

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است .

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

بر احدى از مسلمانان و يهود و نصارى و ساير فرق و مذاهب عالم، شبهه و ترديدى نيست كه پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت محمد بن عبدالله ١٣٧٧ سال شمسى پيش از اين، مطابق با سال چهلم عامل الفيل و سال ٦٢١ ميلادى در زمانيكه شرك و بت پرستى سرتاسر عالم را فراگرفته بود، در جزيره العرب بت پرستى، در ايران آتش پرستى، در هندوستان گاوپرستى و عبادت خورشيد و ماه و ستارگان رواج بسزائى داشت، طايفه يهود نيز بت پرستي و بدعت هاى ديگر و نصارى و روميان تثليت و شرك و خرافات ديگر بسر مى بردند، در مكه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادعاى نبوت كردند و سيزده سال در مكه به دعوت قريش و ساير قبايل عرب به توحيد و خداپرستى مشغول و پس ‍ از آن به مدينه طيبه هجرت و ده سال نيز در مدينه مردم را به دين اسلام دعوت نمودند و در ظرف اين مدت اكثر مردم جزيره العرب دعوت او را پذيرفته و به دين اسلام مشرف شدند و اكثر كشورها مانند ايران و روم و سوريه دعوت حضرت را پذيرفته و از آن زمان تا اين تاريخ هيچ عصر و زمانى نيامد كه مسلمين منقرض شوند و تواتر آن قطع گردد، بلكه جمعيت آنها روز به روز به تزايد بوده است، از دوست و دشمن خبر دادند كه پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داراى مكارم اخلاق و صفات برجسته و اعمال نيك چه قبل از بعثت و چه بعد از آن داشته اند.

اما قبل از بعثت به قدرى حضرت در راستگويى و امانت و رفتار نيك مشهور بودند كه او را محمد امين مى ناميدند.

اما بعد از بعثت نيز به قدرى حضرت با مردم به حسن خلق و نيكى سلوك نمودند كه بسيارى از اشخاص به واسطه همين اخلاق به حضرت ايمان آوردند و با اين قريش و مشركين و اهل بيت مخصوصا طايفه يهود، دشمن سرسخت حضرت بودند كه نتوانستند چه قبل از بعثت و چه بعد از آن كوچكترين نقطه ضعفى در اخلاق و كردار حضرت پيدا كنند.

اخلاق حضرت يكى از بزرگترين معجزات بوده و معجزات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو قسمت مى شود:

١ - معجزاتى به زمان خود حضرت اختصاص داشته.

٢ - معجزاتى كه بعد از آن مى باشد.

اما معجزاتى كه در زمان خود حضرت اختصاص داشته كه قسمتى از آن عبارتند از:

شق القمر، سخن گفتن با حيوانات، سايه انداختن ابر بر سر آن حضرت، ناله كردن ستون مسجد از فراق او، تسبيح سنگ ريزه در دست حضرت، بيرون آمدن آب از ميان انگشتان رسول خدا، ساطع شدن نور از جبين مباركش، حضرت دست مبارك را بلند مى كردند و انگشتان مباركشان مانند ده شمع روشنى مى داد، بوى خوش آن جناب چنانكه هر وقت آن جناب از راهى مى رفتند تا دو روز و زياده از آن هر كه از آن راه مى رفت مى دانست حضرت از آن راه گذشته است، هرگز بوى بد به مشام آن حضرت نمى رسيد، هر گاه آب دهان به هر چاهى كه مى افكندند در آن بركت بهم مى رسيد و پر آب مى شد و به هر صاحب دردى كه مى ماليدند شفا مى يافت و دست مبارك حضرت بهر طعامى كه مى رسيد با بركت مى شد و از طعام قليل جماعت و عده كثير را سير مى كرد، حضرت همه لغت ها را مى فهميدند و به جميع لغات سخن مى گفتند، در مجالس شريف ١٧ موى سفيد بود كه مانند آفتاب مى درخشيد و...

معجزاتى كه بعد از آن حضرت باقى ماند:

١ - قرآن مجيد كه از بزرگترين معجزات آن حضرت است.

٢ - علوم و معارف و احكام و قوانينى كه از پيامبر يا بواسطه جانشينان آن حضرت انتشار يافته.

٣ - اخبارى است كه از امور و وقايع آينده خبر دادند.

٤ - حكمت ها، و مواضع و كلمات قصارى است كه در موضوعات مختلف از آن حضرت بيان شده.

بعضى از علماء در كتابهايشان ٤ هزار معجزه براى رسول الله نقل كرده اند كه ما حدود ٧٧ داستان از اخلاق، رفتار، زهد، شوخى ها، مواعظ و سخنان ، معجزات و كرامات و... به رشته تحرير در آوريم كه انشاء الله مورد رضايت حق تعالى و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمهعليه‌السلام خصوصا حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه) قرار بگيرد و دعاى حضرت شامل حال همه ما مخصوصا مقام معظم رهبرى شود و روح پرفتوح حضرت امام و عزيزانش و برادر شهيدم شهيد احمد مير خلف زاده و شهداى ايران با شهداى كربلا محشور فرمايد.

ضمنا از جناب آقاى مهندس محسن يزدان نظرى كه اينجانب را تشويق و در امور مالى اين كتاب تشريك مساعى نمودند كمال تشكر را دارم و ثوابش به روح پدر بزرگوارشان مرحوم مغفور حاج حسن على يزدان نظرى عائد و واصل گردد.

و همچنين از ناشر محترم حجت الاسلام سيد عبدالله حسينى و از برادر عزيزم جناب حجه الاسلام شيخ على مير خلف زاده كه تمام زحمت ها بدوش ايشان است تشكر مى كنم.

والسلام علينا و على عباد الله الصالحين

قاسم مير خلف زاده

.آيا راضى نيستى كه من پدر تو باشم؟....

پيامبر عظيم الشان اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى براى اداى نماز عيد از منزل خارج شد ديد بچه ها با همديگر بازى مى كنند و شاد و مسرور هستند و ليكن در كنار اين بچه ها، بچه اى كه لباس كهنه و پاره بر تن دارد گريه مى كند.

حضرت نزد او آمد و فرمود:

مالك تبكى و لا تلعب مع الصبيان؟:

چرا گريه مى كنى و با بچه ها بازى نمى كنى؟

بچه، كه آن حضرت را نمى شناخت، عرض كرد: اى مرد! به من كارى نداشته باش، پدرم در يكى از جنگ هاى اسلامى شهيد شده، مادرم شوهر ديگرى كرده، مال مرا خوردند و مرا از خانه خود بيرون كرده اند، نه غذا دارم، نه آب و نه لباس و نه خانه اى كه به آن پناه ببرم! چون ديدم بچه ها با كمال شادمانى با همديگر بازى مى كنند، پدر دارند، خانه و كاشانه اى دارند، غم و مصيبت من تازه شد گريه ام براى اين جهت است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دست بچه را گرفت و به او فرمود:

اما ترضى ان اكون لك ابا و فاطمه اختا و على و الحسن و الحسين اخوين؟:

آيا راضى نيستى كه من پدر تو و دخترم فاطمه، خواهر تو و علىعليه‌السلام عموى تو و حسنينعليه‌السلام برادران تو باشند؟

وقتی كه بچه يتيم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شناخت گفت: چگونه راضى نباشم يا رسول الله!

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را بسوى خانه خود برد و لباس نو به او پوشانيد و غذا به او داد و كاملا موجب خوشحالى او شد.

بچه يتيم با لبهاى خندان از خانه بيرون آمد و بسوى بچه ها دويد.

بچه ها گفتند: تو قبلا گريه مى كردى، چطور شد كه الان شاد و مسرور هستى؟

بچه يتيم گفت: من گرسنه بودم سير شدم، برهنه بودم لباس نو به تن كردم، يتيم و بى پدر بودم، پدرى چونرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، خواهرى چون فاطمه زهراعليها‌السلام و عمويى چون علىعليه‌السلام و برادرانى چون حسن و حسينعليهما‌السلام پيدا كردم.

بچه ها گفتند: كاش پدران ما همه در اين جنگ، كشته مى شدند و چنين افتخارى نصيب ما مى شد، كه نصيب تو شده است.

اين بچه يتيم، به سرپرستىرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ زندگانى مى كرد تا اينكه آن حضرت از دار دنيا رحلت نمود، هنگاميكه خبر رحلت آن حضرت به بچه رسيد گويا آسمان بر سر وى خراب گرديد و از خانه بيرون آمد، ناله و فريادش بلند بود خاك بر سر مى ريخت و مى گفت: الان صرت يتيما...الان صرت غريبا:

اينك يتيم شدم...، غريب گشتم.

بعضى از اصحاب، سرپرستى او را قبول كردند.(٣)

.

اى مدينه شهر دين كو رسول الله

يا امير المومنين كو رسول الله

آفتاب عدل و دين شد نهان

اندر زمين واويلا، واويلا

اى مدينه كو بلال تا اذان گويد

شرح اين داغ گران بر جهان گويد

از فراق روى باز

كرده ترك اين ديار

واويلا، واويلا رحمه للعالمين رفته از عالم

در جهان زد رحلتش شعله هاى غم

محشر بر پا شده مرتضى تنها شده واويلا، واويلا

سر زند با داغ دل لاله صحرا تا شود در دشت غم

همدم زهرا سايه لطف پدر رفته

زهرا را ز سر واويلا، واويلا دانه دانه اشك غم

بر رخش ريزد ناله يا ابتا از دلش خيزد

قامتش خميده است خون جگر گرديده است

(٤)

براى نجات پيامبر هم دروغ نگفت!

شبى كه علىعليه‌السلام فدايى پيامبر شد و در بستر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوذر فرمودند: مرا از اين خانه بيرون ببر!

ابوذر اطاعت كرد باين ترتيب پيامبر در ميان روپوشى «كيسه اى» قرار گرفتند، ابوذر كيسه را به گرده خود گرفته و از خانه بيرون آمد.

گرگان و پهلوانان قريش وقتی كه ابوذر را ديدند، گفتند آن كيسه چيست كه در پشت حمل كرده اى؟

ابوذر با خود گفت: هر چه بگويم ممكن است آنها تحقيق كنند، و از طرفى مى دانست النجاه فى الصدق كما ان الهلاك فى الكذب نجات در راستگويى است و هلاكت در دروغگويى مى باشد.

گرچه در اين امر خطير، دروغ مصلحت آميز اشكال نداشت، و لكن ابوذر راستش را گفت جواب داد: در اين كيسه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.

آنها گفتند: ابوذر در اين موقعيت حساس ما را مسخره مى كند، غير ممكن است او جاى پيامبر را بما نشان دهد، از ابوذر دست كشيدند.

( وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ )

روى ادراك و دل آنها را پرده هاى ضخيمى قرار داديم، كه نمى فهمند.

ابوذر آن حضرت را آورد و در بيرون مكه به زمين گذاشت.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: اى ابوذر! چطور شد در اين موقعيت پرخطر راستش را گفتى؟!

ابوذر گفت: هرچه بر خود فشار آوردم كه دروغى بگويم، ديدم دروغ بلد نيستم!!

اين است كه رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

آسمان سايه نينداخت و زمين بر نداشت صاحب لهجه اى كه راستگوتر از ابوذر باشد.(٥)

هى نيارى بر زبان حرف دروغ

حيف باشد زان دهان حرف دروغ

من چو با تو راستم تو راست باش

تا نباشد در ميان حرف دروغ

آن اشارات دروغينت بس است

نيست حاجت در بيان حرف دروغ

نكته اى باريك گويم عذر آن

كز چه آيد زان دهان حرف دروغ

بشكند در تنگنا آن حرف راست

درهم افتد گردد آن حرف دروغ

فيض بس كن كى كجا سر مى زند

از دهان آنچنان حرف دروغ

گر شنيدى از كسى باور مكن

او كى آرد بر زبان حرف دروغ(٦)

پاى مبارك حضرت مجروح شد

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگاميكه شبانه از خانه خارج شد، به خانه خواهر علىعليه‌السلام «ام هانى» رفت و صبح زود بسوى غار «ثور»(٧) روانه شد. آن حضرت در راه ابوبكر را ملاقات كرد، از ترس اينكه ابوبكر به مكه مى رود خبر به مردم مى دهد كه آن جناب به كدام ناحيه رفت، او را با خود برد.

نعلين را از پا در آورده و با سر انگشتان طى مسافت كردند، تا نشان پاى ايشان بر زمين نماند، با اين سختى به حدى كه پاى مبارك حضرت مجروح شد، به غار ثور رسيدند، ابوبكر بى نهايت محزون بود و مى ترسيد، وقتى كه به ميان غار رفتند.

به روايتى درختى كه در برابر غار بود؛ زمين را شكافت و جلو در غار آمد و در همان حال كبوتران وحشى بر شاخه درخت آشيانه بستند و تخم گذاردند، و عنكبوتها بر اطراف غار، پرده هاى ضخيم تنيدند.

مشركين اعلام كردند كه در اطراف و اكناف، براى پيدا كردن پيامبر برگردند و هر كس او را پيدا كند و او را نشان دهد جايزه او صد شتر است.

گروهى به همراهى «ابوكرز خزاعى» كه مردى قايف(٨) بود با همراه داشتن سلاح جنگى به دنبال پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رهسپار شدند، «ابوكرز» بقدرى در تشخيص رد پا ماهر و زبر دست بود كه بجايى رسيدند ابوكرز گفت: دو نفر از اينجا رفته اند، كه يكى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و ديگرى ابوبكر است ردپا را گرفتند، تا نزديك درب غار ثور رسيدند.

ابوكرز گفت: مطلوب شما از اين غار تجاوز نمى كند، يا به آسمان و يا به زمين فرو رفتند.

اميه بن خلف گفت: پيش از تولد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عنكبوت به اين جا آمده و تار تنيده در اين جاها خبرى نيست.(٩)

اى دل و جان من فداى محمد

هاى و هوى من از براى محمد

مظهر جامع صفات خدا اوست

كى ثنائى بود سزاى محمد

كيستم من كه، قدر او بشناسم

يا كه باشم سخن سزاى محمد

قدر او برتر است نرسد

كسى با صطفاى محمد(١٠)

براى حضرت گريه اش گرفت

سؤال: پيامبر گرامى چه اندازه مال و ثروت داشت؟

جواب: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك خشت روى خشت نگذاشت، در حالتى كه اگر مى خواست مى توانست خانه اى بسازد يك خشت طلا باشد و يك خشت نقره اين چند اطاقى را هم كه داشت از خشت و گل و چوب درخت خرما درست كردند.

سؤال: فرش پيامبر چه بود؟

جواب: فرش پيامبر خاك بود و گاهى يك تكه حصير، بالش پيامبر هم ليف خرما در پوست بزى كه در زير سرش مى گذاشت، تشك و لحاف پيامبر پارچه اى بود كه قسمتى را زير بدن و قسمتى ديگر را روى خود مى كشيد.

آخر عمرش همسران او به يكديگر گفتند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استخوان هاى دنده اش نمايان شده بيائيم كارى كنيم كه زير بدنش ‍ نرم تر شود، زنها پارچه را ٤ تا كردند دوتائى بود چهار تا كردند، آن شب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كمى ديرتر از خواب بيدار شد كمى بيشتر احساس راحتى كرد، حضرت از خواب كه برخاستند فرمودند:

چه كسى چنين كرده است؟

يكى از همسران گفت: ما چنين كرديم يا رسول الله! چون بدن مبارك شما ضعيف شده بود، خواستيم زير بدنتان قدرى نرم تر باشد.

حضرت فرمود: به من ظلم كرديد، امشب زير بدنم نرم تر بود، از خواب ديرتر برخواستم «لطفا» همان وضع قبل باشد، تابستان بود، پيراهن هم به تن مباركش نبود، روى حصيرى خوابيده بود، از خواب برخواسته بود كه يكى از اصحاب وارد شد، ديد جاى حصير بر دنده هاى حصير نقش بسته است گريه اش گرفت، گفت: يا رسول الله! شما سلطان السلاطين هستيد اين چه زندگى است كه شم

هر كه كند گريه در عزاى محمد

راضى از او مى شود خداى محمد

آنچه اذيت كشيد ز امت نادان

بود چو گل روى حق نماى محمد

خلق عظيمش خداى خواند و خجل شد

صبر و شكيبائى از رضاى محمد

ساحر و مجنون به او خطاب نمودند

تنگ نشد قلب باصفاى محمد(١٢)

(١١)

آيا مثل غلامان نشسته ايد

روزى زنى از زنهاى مدينه ديد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى خاك نشسته است «چون خود پيامبر مى فرمود: تا آخر عمر خاك نشينى را من دوست مى دارم و رها نمى كنم»

زن ديدرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى خاك نشسته غذا ميل مى فرمايند «آن خوراك يا خرما بوده يا نان بود.» زن گفت: جلست جلسه العبيد؟

آيا مثل غلامان نشسته ايد، آقا مثل غلامان خوراك مى خوريد، اگر كسى بگذرد و شما را با اين حال ببيند مى فهمد شما كيستيد؟

حضرت فرمود: و من اعبد منى؟

چه كسى از محمد بنده تر است آن هم بنده رب العالمين ملك الملوك؟

زن گفت: يا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر من منت بگذار و از اين لقمه اى كه مى خورى كمى از آن را هم به من عنايت كن.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست كرد و دانه خرما يا نان به او داد.

زن گفت: شما را به خدا سوگند از دهان مباركت به من عنايت كنيد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از دهان مباركشان به او غذا دادند و زن آن را خورد.

حضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد: اين زن تا آخر عمرش به بركت لقمه دهان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديگر مريض نشد.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اكل كما ياكل العبد و اجلس كما يجلس العبد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مانند بندگان غذا مى خورم و مانند آنها بر زمين مى نشينم.(١٣)

شش سفارش ازرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌

حضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد: مردى نزدرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و گفت: يا رسول الله مرا به عملى راهنمايى كنيد، به عملى كه به سبب آن:

١ - خدا مرا دوست بدارد.

٢ - مردم مرا دوست بدارند.

٣ - دارائيم فراوان شود.

٤ - بدنم سالم بماند.

٥ - عمرم طولانى شود.

٦ - خدا مرا با تو محشور كند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: اين ٦ حاجت ٦ خصلت مى خواهد:

١ - اگر مى خواهى خدا تو را دوست بدارد از او بترس و از گناه پرهيز كن.

٢ - اگر مى خواهى مردم تو را دوست دارند به آنها خوبى و نيكى كن و به آنچه در دست آنهاست طمع نكن و چشم نيانداز.

٣ - اگر مى خواهى دارائيت فراوان شود زكات بده.

٤ - اگر مى خواهى بدنت سالم بماند فراوان صدقه بده.

٥ - و اگر مى خواهى عمرت طولانى شود صله رحم كن «ديد و بازديد خويشان».

٦ - و اگر مى خواهى خدا تو را با من محشور كند سجده را براى خدا طولانى كن.(١٤)

اى محمد كه تويى مظهر آيات خدا اى كه لعل لب تو قيمت گوهر شكند كام دنيا شد شيرين ز كلام خوش تو اى كه گفتار تو شيرينى شكر شكند كى روا بود كه سنگ ستم امت پست در دندان تو اى مظهر داور شكند.(١٥)

نه سال با پيامبر بودم

شخصى به نام انس ٩ سال افتخارى خدمت پيامبر كرد و علتش هم اين بود كه:

وقتى كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد مدينه شد، هر كسى براى تشريفات ورودرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هديه اى مى آورد، مادر انس دست پسرش را گرفت نزدرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و گفت:

يا رسول الله من يك پير زن ضعيف و فقيرى هستم، چيزى نداشتم كه براى قدوم مبارك شما بياورم، پسرم را آوردم قبول بفرمائيد خادم شما شود،رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم پذيرفت. اين پسر ٩ سال تمام خدمت كرد و بعد از ٩ سال اجازه مرخصى گرفت كه به كسب و كار مشغول شود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: تو ٩ سال در خانه ما زحمت كشيدى حالا هر چه بخواهى بگو تا به تو بدهم، هر حاجتى دارى بگو تا روا كنم.

انس اين ٩ سال در دستگاه پيامبر زرنگ شده بود گفت: يا رسول الله ٢٤ ساعت به من مهلت بدهيد تا فكر كنم.

حضرت فرمود: برو تا فردا فكر بكن.

انس در فكر فرو رفت كه چه بخواهم، گاهى خيالش متوجه امور دنيوى مى شد مثلا ١٠٠ گله گوسفند يا شتر يا مثلا پست و مقام.

انس گفت: اينها همه اش مى گذرد و فانى مى شود و حاجت هاى آخرتى بهتر است انس فكرش را بكار انداخت كه آيا آمرزش بخواهم؟ بهشت بخواهم؟ تا بالاخره فكرش به اينجا رسيد:

صبح كه شد خدمترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد حضرت فرمودند فكرش را كردى؟

انس گفت: بله.

حضرت فرمود: چه چيز مى خواهى تا به تو بدهم؟

انس گفت: يا رسؤال الله حاجتم اين است كه در آخرت با تو باشم.

برادر و خواهر. همين مطلب را ما در زيارت عاشورا مى خواهيم كه عرض ‍ مى كنيم:

ان يجعلنى معكم فى الدنيا و الاخره

در دنيا و آخرت مرا با شما قرار دهد «يعنى يك لحظه از شما جدا نشوم» و اين آرزوى ما است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اعنى بكثره السجود.

يعنى زياد سجده كن. يعنى اگر مى خواهى خدا تو را با من محشور كند سجده را براى خدا طولانى كن.(١٦)

ى كون و مكان بزير گامت

ای جبريل امين بجان غلامت

در پرده لامكان لاهوت شد

نقش به لوح عرش نامت

در اوج عروج، وقت معراج

معشوق به سدره داد كامت

قرآن كه مهين كلام حق است

جارى شده از در كلامت

رندان همه را لياقتى نيست

تا بوسه زنند جاى قامت(١٧)

درود و صلوات به نفع ما است

وقتى كه اسم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى بريم و صلوات مى فرستيم نه اينكه خيال كنيم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احتياجى به صلوات ما دارد بلكه اين صلوات به نفع خود ما است فهو خير لكم

( إِنَّ اللَّـهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا... )

بدرستيكه خدا و ملائك بر پيامبر درود مى فرستند اى اهل ايمان شما هم بر او درود بفرستيد.

يعنى: اى مومنين بيائيد دوش بدوش ملك شويد چنانكه ملائكه به صلوات بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقرب به خدا پيدا مى كنند، شما نيز به وسيله صلوات بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خدا تقرب جوئيد.

يعنى: به هر اندازه كه صلوات مى فرستى به همان اندازه گناهت مى ريزد، دورى از او كم مى شود و نزديكتر مى شوى، مثل اينكه بر خودت صلوات مى فرستى.

يعنى: ده برابر نصيب خودت مى شود.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: كسى كه يك مرتبه بر من صلوات بفرستد، من ده مرتبه بر او صلوات مى فرستم.

بنابراين تا مى توانى دائما صلوات بر محمد و آل محمد بفرست.(١٨)

والله ديده من از نور اوست

روشن جان من است و من تن

صلوات بر محمد اى نور ديده ما

خوش مجلسى بيا را ميگوئى خوش خدا را

صلوات بر محمد مانند گل شكفتيم

اندر لطيف سفتيم خوش عاشقانه گفتيم: صلوات بر محمد

پيامبر فرمود: پدرش مرد كريم و بزرگوارى بود

همه شنيده ايم كه «حاتم طائى» از مردان سخاوتمند و جوانمرد تاريخ بود، او در طائف زندگى مى كرد اما در حال كفر از دنيا رفت.

او دخترى به نام «سفانه» داشت كه بانوئى با شخصيت و مهربان و بزرگ منش و سخاوتمند بود، اين دختر در جنگ حنين و طائف كه در سال هشتم هجرت در سرزمين طائف، بين مسلمين و مشركين واقع شد، به اسارت سپاه اسلام در آمد.

اين دختر را وقتى به مدينه آوردند، هنگامى كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديد، درخواست آزادى خود را نمود، و در ضمن گفتارش ‍ عرض كرد:

من دختر بزرگ خاندانم هستم ؛ پدرم، اسيران را آزاد مى كرد، به مستمندان كمك مى نمود، مهمان نواز بود، و گرسنگان را سير مى كرد، و افراد اندوهگين را شاد مى نمود، اطعام مى كرد، بلند سلام مى نمود، و هيچ گاه درخواست نياز نيازمندى را رد نمى كرد، اين مرد «حاتم طائى بود و من دختر او هستم».

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: اين صفات از صفات مومنان است، اگر پدرت مسلمان بود، براى او از درگاه خدا طلب آمرزش ‍ مى كردم.

سپس او را آزاد كرد و احترام شايانى به او نمود و فرمود: «دست از سفانه برداريد، كه پدرش مرد كريم و بزرگوار و شريف، و داراى ارزشهاى اخلاقى بود».(١٩)

در زندگى كه پايه آن بر عدم بود

خوشبخت آنكه صاحب جود و كرم بود

با آنكه جمع سيم و درم مى كند

بگو گر صرف راه خير نسازى ستم بود

آن را كه زير سايه او خلق راحتند

از آفتاب روز قيامت چه غم بود

گر شادمان شود دل افسرده اى ز تو

نيكوتر از عمارت بيت الحرم بود

آن كس كه دست مردم بيچاره را گرفت

پيش خدا ورسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محترم بود

مال تو صرف مردم محتاج گر شود

روز جزا جزاى تو باغ ارم بود(٢٠)

حضرت شوخى هم مى كردند

بانوئى به حضوررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و از شوهرش شكايت نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: شوهرت را نمى شناسم، سپس فرمود: «راستى همانكه در چشمش ‍ سفيدى است؟!».

بانو در عين آنكه از شوهرش شكايت كرده بود ولى حاضر نبود كه به شوهرش نسبت نقص بدهد، لذا فورا عرض كرد: «نه، شوهرم چشمهاى سالم دارد، و سفيدى در چشمش نيست».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا دور سياهى چشم را سفيدى قرار نگرفته؟

او عرض كرد: «آرى، چشم همه مردم چنين است».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: منظور من همين است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين طريق، زن عصبانى را خوشحال كرد، و سپس مطالبى به او فرمود، تا به آغوش گرم خانواده برگردد، و با شوهر خود سازگار باشد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گاهى شوخى مى كرد، ولى شوخى آن حضرت مطابق حق بود و در عين آنكه درس صداقت را مى آموخت ، دلها را نرم مى كرد و راهگشاى مشكلات مردم مى شد.

قال رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

ان الله لا يواخذ المزاح الصادق فى مزاحه

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند شوخى را كه در شوخى خود راستگو باشد مواخذه نمى كند.(٢١)

پيشگويى از شهادت حسين عليه‌السلام

(١) يكى از معجزات بزرگ، و روشن و غير قابل انكار پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پيشگوييها و خبرهائى است كه آن حضرت از حوادث آينده داده است كه معتبرترين اسناد و مدارك تاريخى، آن را حفظ كرده و هركس با تاريخ اسلام آشنا شود در آن شبهه و ترديد نمى نمايد.

در زمان ما چون افكار مادى بر مردم مسلط شده و آشنائى با عوالم غيب كم، و باورها نسبت به حقايق، ضعيف گشته، و همّت ها بيشتر متوجه تجمل و آرايش ظاهر وبيشتر خوردن و پوشيدن شده; كمتر در اطراف اين حقايق فكر و تأمّل مى نمايند. آرى آنچه را اين بشر گمراه ماده پرست نصب العين قرار داده: مسأله خوردن، نوشيدن، پوشيدن، و التذاذ جنسى بردن است، و همين است كه برايش جنگهاى عمومى و كشتارهاى دسته جمعى به راه مى اندازد و هزاران مظالم و جنايات وحشتناك را براى رسيدن به آن مرتكب مى شود.

بشر زمان ما همه چيز را مقدمه اين سه مسأله قرارداده، و اگر به دروغ و راست دم از آزادى، سياست، عدالت، قانون، تساوى حقوق، كشور، وطن، تعميم علم و فرهنگ، تأسيس دانشكده و دانشگاه و كارخانه، صنعت، بد و خوب، ارتجاع و ترقى مى زند; براى همين است كه در اين سه مرحله كامياب تر شود. و به همين جهت هم كامياب نمى شود، و هر روز نگرانيها و نابسامانيهايش زيادتر مى گردد.

خوردن و پوشيدن و لذت جنسى بردن، قدر مشترك بين همه انسانها و حيوانها است ولى اين يك قدر مشترك و جامعى نيست كه همه انسانها را دور خود جمع كند و از تجاوز آنها به يكديگر مانع شود و آتش حرص و آز و زياده خواهى و جاه طلبى بشر را فرو بنشاند، اين قدر مشترك هرگز نخواهد توانست كسى را از بيشتر بهره گرفتن به وسيله دست درازى به حقوق ديگران جلوگيرى كند.

ما اكنون در مقام بيان زيان تمدن منهاى انسانيت مادى امروز، و اينكه با شأن و مقام انسان مناسب نيست، و عاجز از انتظام امور بشر و حل مشكلات زندگى او است، نيستيم چون اين رشته سر دراز دارد.

غرض ما اين است كه بيان كنيم: بشر مادى غرق در منجلاب ماديت، و تلاش براى بهره گيرى، و تمتع از حظوظ حيوانى است، آنچنان در تاريكيها سرگردان شده كه ديده بصيرت او انوار حقايق و خورشيدهاى عوالم پشت اين پرده ماده را نمى بيند، و اگر هم بعضى نور ضعيفى ببينند آن قدر سرگرم و مستغرق امور دنيا هستند كه به زودى جاى نور را گم مى كنند، و به سير در تاريكيها ادامه مى دهند.

فهم و درك بشر معاصر عالى است، و لذا گاهى از همان انسانهاى مادى كه افكار و آراى مادى آنها را احاطه كرده و مظاهر ماديات، چشمشان را خيره ساخته، حقايقى بلند تراوش مى كند; امّا ماديات و جلوات ماده و وسايل طغيان قواى حيوانى به قدرى زياد شده كه تراوش آن حقايق اثر قاطع نمى كند، و پرده هاى ضخيمى را كه جلوى بصيرتها كشيده شده پاره نمى سازد. اگر اين پرده هاى ضخيم در ميان نبود و اكثريت مردم امروز از ملكات عالى اخلاقى بهره مند بودند، و اگر راهنمائيهاى اخلاقى صحيحى به اين بشر مى شد حتماً با وسايل صناعى فعلى توأم با اخلاق و معنويات خرد پسند دنيا، در نهايت آرامى و امن و امان بود.

براى اينكه بشر راهنمائيهاى انبياء را باور كند دلائل اطمينان بخش معقول بسيارى است كه مطالعه و دقّت در تاريخ آنها مارا به آن دلائل محكم و استوار هدايت مى نمايد.

و اگرچه جزئيّات تاريخ انبياء گذشته بلكه كليّات حالات بسيارى از آنها مضبوط و محفوظ نمانده است و آنچه هم باقى مانده مورد اعتماد محققين نمى باشد، اما تاريخ حيات پيغمبر اسلام، و ائمه و اوصياى آن حضرت و تربيت شدگان مكتب قرآن از همه جهت روشن، و با مدارك معتبر، محفوظ و ثابت مانده است و دانشمندان و اهل تحقيق به سهولت و آسانى مى توانند به حقايق بزرگ و ارزنده راجع به نبوت و وحى و هدف انبياء از روى مدارك و مآخذ اسلامى دست يابند.

حالات و اخلاق پيغمبر اسلام و چگونگى معاشرت، صلح و جنگ و ساير نواحى حيات آن حضرت، تاريخ زندگى پدر و مادر; و اجداد و جدّات و خويشاوندان، قوم و قبيله و صحابه او همه محفوظ و معلوم است. و قسمتهائى از آن در اعتبار، مافوق نقل يك تاريخ معتبر، و مورد اعتماد است زيرا يا با شواهد و قرائنى توأم است كه براى انسان يقين حاصل مى شود مثل كسى كه آن زمان را درك كرده و در آن عصر زندگى كرده است، و يا كثرت راويان و نقل كنندگان، آن را به حد تواتر رسانيده است، اين يك موضوعى است كه هر چه مطالعات تاريخى انسان بيشتر شود بيشتر صحت آن را باور مى نمايد، از جمله اين قسمتها كه با موضوع بحث ما ارتباط دارد خبرهاى غيبى آن حضرت است.

بدون شك، پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حوادث آينده و امور غيبى خبر داده و همانطور هم كه خبر داده واقع شده است.

براى هر كس كه به تاريخ اسلام رجوع كند، جاى ترديد باقى نمى ماند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غيب و وقايعى كه در حيات خود آن حضرت و بعد از رحلتش اتفاق افتاد خبر داد، نه در يك مورد و دو مورد و ده مورد; بلكه در بيش از ده ها و صدها مورد و اين اخبار هم به شواهد و قرائن يقين آور، ثابت و مسلم است، و هم به تواتر معلوم و محرز است. به طور نمونه، يكى از اين خبرها كه هيچگونه احتمال اشتباه و دروغ در آن نمى رود خبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قتل عمّار است.

هر چه آدمى شكّاك و دير باور باشد، خبر پيغمبر اسلام را از كشته شدن عمّار كه هم به تصريح ابن حجر و غير او متواتر و هم شواهد و قرائن قطع آور با آن ضميمه است باور خواهد كرد.

كتابهاى سيره و حديث و تراجم صحابه و كتب ديگر، همه نقل كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمّار فرمود:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ

تو را گروه ستمكار و منحرف از حق مى كشند.

اين جمله را پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بناى مسجد مدينه، در وقت حفر خندق كه عمّار بيش از ديگران كار مى كرد، و در مواقع ديگر، مكرّر فرموده است، و در بعضى طرق به اين گونه روايت شده:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْجَنَّةِ، وَ تَدْعُوكَ اِلَى النّارِ

و بعضى الفاظ ديگر آن، اين است كه:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ، وَ قاتِلُكَ فِى النّارِ

و در بعضى طرق ديگر چنين است كه:

تَقْتُلُ عَمّارَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ(٢)

اين خبر ميان تمام مسلمانان حتى منافقين مشهور و معروف بود وقتى عمّار در جنگ صفين در ركاب حضرت شاه ولايت علىعليه‌السلام به شهادت رسيد عمروعاص ناراحت و بيمناك نزد معاويه آمد و گفت: عمّار كشته شد!

معاويه گفت: عمّار كشته شده مگر چه شده؟

تَقْتُلُ عَمّارَ الْفَئَةُ الْباغِيَةُ

معاويه كه در بى آزرمى و نداشتن شرم و حيا بى نظير بود با اينكه مى دانست عمروعاص جواب او را نمى پذيرد، براى اينكه لشكرش را در گمراهى نگاه دارد گفت: عمّار را كسى كشت كه او را از خانه اش بيرون آورد. وقتى اين پاسخ به عرض علىعليه‌السلام رسيد فرمود: پس به گفته معاويه، حمزه را رسول خدا كشته است زيرا پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به جهاد برد.(٣)

وقتى عمّار كشته شد، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين شمشير از غلاف كشيد، و در ركاب علىعليه‌السلام جهاد كرد تا كشته شد در حالى كه تا آن وقت با اينكه در لشكر گاه علىعليه‌السلام بود دست به استعمال اسلحه نزده بود، و از جنگ خوددارى مى كرد، وقتى عمّار كشته شد با كمال اطمينان خاطر و بصيرت تمام در ركاب علىعليه‌السلام شهادت را استقبال كرد زيرا مى گفت: شنيدم از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود:

عَمّارُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ(٤)

ذو الكلاع كه يكى از فرماندهان، و امراى سپاه معاويه بود، و بر چهار هزار نفر سوار امير بود يك روز به او گفت چگونه با علىعليه‌السلام و عمّار رزم مى دهيد؟

گفت: عمّار به ما باز مى گردد و با ما كشته مى شود. اتّفاقاً ذوالكلاع پيش از عمّار كشته شد وقتى عمار شهيد شد معاويه گفت: اگر ذوالكلاع زنده بود اكنون نصف سپاه ما را به سوى على مى برد(٥)

ما وقتى به كتب تاريخ و حديث مراجعه مى كنيم، همچنان كه در اصل وجود عمّار و پدر و مادر او شك نمى نمائيم در اين خبرى هم كه راجع به قتل عمّار است شك نمى نمائيم، و همانطور كه يقين داريم عمّار در جنگ صفّين به دست سپاهيان معاويه كشته شد يقين هم داريم كه پيغمبر از شهادت او خبرداده و معاويه و عمروعاص به آن اعتراف و اقرار داشته اند(٦)

نظير اين خبر، اخبار غيبى ديگر نيز از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشهور و مسلم است مثل خبر آن حضرت به اينكه اول كسى كه از اهلش به او ملحق مى شود فاطمهعليه‌السلام است، و مثل خبر از قيام عايشه، و نباح سگان حوئب بر او، و خبر از جهاد علىعليه‌السلام با ناكثين و قاسطين و مارقين، و خبر از شهادت علىعليه‌السلام و خبر از ارتداد جمعى از صحابه، و خبر از فتوحات مسلمين، و اخبار ديگر كه ما در اينجا به همين مقدار اكتفا مى كنيم و اضافه مى نمائيم كه اين، برهان و دليل استوار و پايدارى است كه يك نفر بشر كه نزد كسى درس نخوانده خبرهائى از غيب بدهد كه بعد از سى سال و چهل سال و شصت سال بلكه هزار سال و كمتر و بيشتر آنچه خبر داده واقع شود.

اگر كسى اهل ايمان و باور باشد، همين يك موضوع كه در تاريخ حيات پيغمبر اسلام تجلى دارد براى او كافى است، و همين اخبار غيبى برهان نبوّت آن حضرت و ساير انبياء و تضمين كننده صحت اساس نبوات است.

يكى از خبرهاى غيبى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبرهائى است كه از شهادت سيدالشهداءعليه‌السلام داده اند كه علاوه بر آن همه احاديثى كه از طرق متعددشيعه روايت شده در تواريخ و كتب حديث و تراجم اهل سنت نيز روايات بسيارى نقل شده كه هم قرائنى يقينى بودن و صحت آن اخبار را تأييد و ثابت مى سازد، و هم به حسب معنى و مضمون در حد تواتر بلكه مافوق تواترند.

قسمتى از اين احاديث را پيش از اين در موارد ديگر يادآور شده ايم در اينجا نيز چند حديث ديگر از مصادر بسيار معتبر اهل سنت نقل مى نمائيم:

١ ـ ابن سعد، و طبرانى از عايشه روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَخْبَرَنى جِبْرَئيلُ اَنَّ اِبْنِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدى بِاَرْضِ الطَّفِ، وَجاءَنى بِهذِهِ التُرْبَةِ فَاَخْبَرَنى اَنَّ فيها مَضْجَعَهُ

جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين كشته مي ‎ شود بعد از من، در زمين طف، و اين خاك را برايم آورد و خبر داد كه در آن مضجع او است.

و اين حديث را مفصل تر از اين ملا هم روايت كرده، و خليلى در ارشاد هم آن را از عايشه، و ام سلمه به اين لفظ روايت كرده است:

اِنَّ جِبْرَئيلَ اَخْبَرَنى اَنَّ ابْنِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ وَ هذِهِ تُرْبَةُ تِلْكَ الْأَرْضِ

و در طريق ديگر از عايشه روايت است كه:

اِنَّ جِبْرَئيلَ اَرانى التُرْبَةَ الَّتى يُقْتَلُ عَلَيْها الْحُسَيْنُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللّهِ عَلى مَنْ يَسْفِكُ دَمَهُ(٧)

٢ ـ ابو داوود، و حاكم از ام الفضل دختر حارث روايت كرده اند كه، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَتانى جِبْرَئيلُ فَاَخْبَرَنى اَنَّ اُمَّتى سَتَقْتُلُ اِبْنى هذا يَعني: الْحُسَيْنَ وَ اَتانى تُرْبَةً مِنْ تُرْبَة حَمْراء(٨)

جبرئيل نزد من آمد، و به من خبر داد كه امت من پسرم حسين را مي ‎ كشند، و خاكى از خاك سرخ برايم آورد.

٣ ـ طبرانى و ابويعلى از زينب بنت جحش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه، فرمود:

اِنَّ جِبْرِئيلَ اَتانى، وَ اَخبَرَنى اَنَّ ابْنى هذا تَقْتُلُهُ اُمَّتى فَقُلْتُ: فَاَرِنى تُرْبَتَهُ فَاَتانى بِتُرْبَة حَمْراءَ(٩)

جبرئيل نزد من آمد. و به من خبر داد كه اين پسرم يعنى حسين را امت من مي ‎ كشند. گفتم تربت او را به من نشان ده، پس تربت سرخى برايم آورد.

٤ ـ احمد بن حنبل روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لَقَدْ دَخَلَ عَلَى الْبَيْتَ مَلَكٌ لَمْ يَدْخُلْ عَلَى قَبْلَها فقالَ لي: اِنَّ ابْنَكَ هذا حُسَيْناً مَقْتُولٌ، وَ اِنْ شِئَتَ اَرَيْتُكَ مِنْ تُربَةِ الاْرْضِ التّى يُقْتَلُ بِها قالَ: فَاَخْرَجَ تُرْبَةً حَمْراءَ(١٠)

مى شود به تو نشان مى دهم، پس خاك سرخى را بيرون آورد.

٥ ـ ابن سعد از ام سلمه روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: جبرئيل به من خبر داد فرزندم حسين را در زمين عراق مى كشند گفتم خاك زمينى را كه در آن كشته مى شود به من نشان بده. پس آورد و گفت: و اين است تربت او.

و ابن عساكر از ام سلمه به اين لفظ حديث دارد:

اِنَّ جِبْرِئيلَ اَخْبَرَنى اَنَّ ابْنى هذا يُقْتَلُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللهِ عَلى مَن يَقْتُلُهُ(١١)

٦ ـ ابن سعد از شعبى روايت كرده كه گفت:

آنگاه كه علىعليه‌السلام به صفين مى رفت گذرشان به كربلا افتاد، و به محاذى نينوا كه دهى در كنار فرات است رسيد، ايستاد و از نام آن زمين پرسيد گفته شد: كربلا است. پس گريست آن قدر كه زمين از اشك چشمش تر شد و بروايت عبداللّه بن يحيى از پدرش كه در التزام ركاب علىعليه‌السلام بود، فرمود:

صَبْراً يا اَبا عَبْدِاللهِ صَبْراً يا اَبا عبْدِاللّه صَبْراً يا اَبا عَبْدِالله بِشاطِيء الْفُراتِ

پس فرمود وارد شدم بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه آن حضرت گريه مى كرد، از سبب گريه پرسيدم فرمود:

كانَ عِنْدى جِبْرَئيلُ آنِفاً وَ اَخْبَرَنى اَنَّ وَلَدِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بشاطيءِ الْفُراتِ بِمَوْضِع يُقالُ لَهُ كَرْبَلا ثُمَّ قَبَضَ جِبْرَئيلُ قَبْضَةً مِنْ تُراب شَمَّنى اِيّاه فَلَمْ اَمْلِكُ عَيْنَى اَنْ فاضَتا(١٢)

جبرئيل زمانى پيش نزد من بود، و به من خبر داد كه فرزندم حسين كشته مي ‎ شود به شاطيء الفرات در موضعى كه به آن كربلا گفته مي ‎ شود. پس جبرئيل يك مشت از خاكى قبض كرد، و به مشام من رسانيد پس نتوانستم ديدگانم را از ريختن اشك نگاه دارم

احمد بن حنبل و ابن الضحاك هم اين حديث را از علىعليه‌السلام روايت كرده اند، و عبداللّه بن يحيى نيز چنانكه گفته شد ازپدرش،ازعلىعليه‌السلام روايت نموده است.

٧ ـ خوارزمى روايت كرده كه ابو على سلامى بيهقى در تاريخ خود نقل كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حسينعليه‌السلام فرمود:

اِنَّ لَكَ فى الْجَنَةِ دَرَجةً لا تَنالُها اِلا بِالشَّهادَةِ

به درستى كه براى تو در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسى مگر به شهادت.

ابو على سلامى گفت; پس حسين در وقتى كه سپاه دشمن براى جنگ با آن حضرت اجتماع كردند مى دانست كه كشته مى شود از اين جهت صبر كرد، و جزع و ناشكيبائى ننمود تا به سعادت شهادت رسيد، فاضل ترين سلامها بر او باد.(١٣)

٨ ـ سبط ابن الجوزى روايت كرده چون حسينعليه‌السلام به زمين كربلا رسيد پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا، و نينوا هم به آن گفته مى شود كه نام دهى است در آن.

حسينعليه‌السلام گريست و فرمود: كرب است و بلاء. ام سلمه به من خبر داد كه جبرئيل نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و تو با من بودى، پيغمبر فرمود: بگذار پسرم را، پس تو را گرفت و در دامن خود گذارد. جبرئيل گفت: او را دوست مى دارى؟ فرمود: آرى.

گفت: امّت تو او را خواهند كشت، و اگر بخواهى زمينى را كه در آن كشته مى شود به تو نشان مى دهم. پس جبرئيل زمين كربلا را به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نشان داد.

چون به حسين گفته شد اينجا زمين كربلا است آن را بوئيد، و فرمود: اين است زمينى كه جبرئيل به پيغمبر خبر داد كه من در آن كشته مى شوم.

و در روايت ديگر است كه يك مشت از آن را برداشت و بوئيد، و نظير اين حديث را ابن سعد در طبقات از واقدى نقل كرده است.(١٤)

و ابن بنت منيع نيز دو حديث در اين باب از امّ سلمه دارد.(١٥)

٩ ـ ابن اثير، و طبرى، و ديگران از فزاره نقل كرده اند كه، گفت: زهير بن القين البجلى كه از طرفداران عثمان بود در همان سالى كه حسينعليه‌السلام به سوى عراق حركت نمود، به حج خانه خدا رفته بود كه در بازگشت بين راه به حسين برخورد، چون دوست عثمان بود كراهت داشت كه با حسينعليه‌السلام همراه باشد، و در يك منزل فرود آيد.

در يكى از روزها ناچار شد در منزلى كه حسين فرود آمده بود فرود آيد.

فزاره گفت: در بين آنكه مشغول صبحانه بوديم ناگهان فرستاده حسينعليه‌السلام آمدو گفت:

زهير! ابوعبدالله مرا فرستاده كه نزد آن حضرت بيائى از اين پيغام هركس لقمه اى در دستش بود گذارد و مبهوت شديم زيرا كراهت داشتيم كه زهير نزد آن حضرت برود.

ديلم دختر عمر و زن زهير گفت: سبحان الله! پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرستد تو را مى طلبد و تو نمى روى؟

زهير با كراهت رفت. طولى نكشيد كه برگشت در حالى كه شادمان و رويش تابان بود و خيمه خود را نزد خيمه هاى حسين زد و گفت:

من تصميم گرفتم كه همراه حسين باشم تا جانم را فداى او كنم، و از او دفاع كنم. زنش با او وداع كرد و گفت: خدا به تو خير بدهد از تو مى خواهم كه در قيامت پيش جدّ حسينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا ياد كنى.

زهير با اصحابش گفت: هر كس از شما مى خواهد از من پيروى كند، و گرنه اين آخرين ديدار من با شما است، و من شما را به حديثى خبر مى دهم: ما، در بلنجر كه از شهرهاى تركستان است به جهاد رفته بوديم خداوند فتح را نصيب ما كرد، و غنيمت هائى به ما رسيد، فرحناك شديم سلمان فارسى به ما گفت:

اِذا اَدْرَكْتُمْ شَبابَ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقتالِكُمْ مَعَهُمْ مِمّا اَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنائِم

وقتى جوانان آل محّمد را دريافتيد شادمان تر باشيد به جهاد همراه آنها، از اين غنائمى كه به شما رسيد.

من شما را به خدا سپردم; سپس ملازم خدمت سيدالشهداءعليه‌السلام گشت تا در ركاب آن حضرت شهيد شد.

و عبارت كامل ابن اثير اين است كه :

اِذا اَدْرَكْتُمْ سَيِّدَ شَبابِ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقِتالِكُمْ مَعَهُ بِما اَصَبْتُمُ الْيَوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ

و طبرى به جاى سلمان فارسى، سلمان باهلى ذكر كرده است و ظاهر اين است كه باهلى صحيح است زيرا سلمان باهلى در بلنجر به قتل رسيد.(١٦)

١٠ ـ ابن اثير از غرفه ازدى كه از اصحاب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل صفّه است، روايت نموده كه، گفت: در شأن علىعليه‌السلام شكى در من پيدا شد، پس با آن حضرت به سمت شاطىء الفرات بيرون رفتم. علىعليه‌السلام از راه به سوى ديگر رفت، و در مكانى ايستاد، و ماهم در گرد آن حضرت ايستاديم پس با اشاره دست فرمود:

هذا مَوْضِعُ رَواحِلِهِمْ، وَ مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ مَهْراقُ دِمائِهِمْ بِاَبى مَنْ لا ناصِرَ لَهُ فى الْأرضِ; وَ لا فى السَّماءِ اِلّا اللّه(١٧)

اينجا موضع و محل شتران مراكب آنها، و محل ريختن خون آنها است، پدرم فداى آن كس كه براى او ياورى در زمين و آسمان غير از خدا نيست.

غرفه گفت وقتى حسين شهيد شد رفتم تا رسيدم به مكانى كه آن حضرت و يارانش در آن كشته شده بودند، ديدم همان مكانى است كه علىعليه‌السلام خبر داده بود، خطا نكرده بود چيزى را، گفت: پس آمرزش خواستم از خدا از آن شكى كه كرده بودم، و دانستم كه على اقدام نكرد مگر به آنچه عهد شده بود بسوى او در آن.

١١ ـ از سويد بن غفله حديث شده است كه، مردى به حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام عرض كرد: از وادى القرى عبور كردم خالد بن عرفطه در آنجا مرده بود و براى او استغفار كردم گفت آيا برايش استغفار كنم؟

حضرت فرمود: او نمرده و نمى ميرد تا اينكه لشكر گمراهى را فرمانده شود، و علمدار آن لشكر حبيب بن حمار خواهد بود.

مردى برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من دوست تو هستم; و من حبيب بن حمارم!

فرمود: تو پرچمدار او خواهى بود، و با آن علم از همين در وارد مى شوى و اشاره كرد به سوى درى كه روبروى آن حضرت بود.

پس اتّفاق افتاد كه ابن زياد عمربن سعد را به جنگ حسينعليه‌السلام فرستاد و در مقدمه لشكر او خالد بن عرفطه را قرار داد و علمدار او حبيب بن حمار بود، و از همان در وارد مسجد كوفه شد.(١٨)

١٢ ملا روايت كرده است كه علىعليه‌السلام عبور كرد به مكان قبر حسينعليه‌السلام فرمود:

هيهُنا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هيهُنا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ، وَ هيهُنا مَهْراقُ دِمائِهِمْ فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّد يُقْتَلُونَ بِهذِهِ الْعَرْصَةِ تَبْكى عَلَيْهِمْ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ(١٩)

اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منازل ايشان و اينجا محل ريختن خون آنها است. جوانمردانى از آل محمّد در اين عرصه كشته مي ‎ شوند كه آسمان و زمين بر آنها خواهد گريست.

و حافظ عبدالعزيز جنابذى در معالم العترة الطاهرة اين حديث را با اندكى اختلاف در بعضى الفاظ، از اصبغ از علىعليه‌السلام روايت كرده است.(٢٠)

١٣ ـ ابوحنيفه دينورى مى گويد: چون حسينعليه‌السلام و اصحابش وارد كربلا شدند، و حّر و سپاهيانش برابر آن حضرت ايستادند، و مانع از سير و رفتن آنها شدند;

حّر گفت: در همين مكان فرود آى زيرا فرات نزديك است.

حسين فرمود: اين مكان چه نام دارد؟

گفتند: كربلا.

فرمود: صاحب كرب و بلا است. پدرم وقتى به صفين مى رفت، گذارش به همين مكان افتاد، و من با او بودم، ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد. پس خبر دادند او را به اسم آن، فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا محل ريختن خون آنان است پس سؤال شد از آن حضرت از معناى اين كلام; فرمود:

ثِقْلٌ لاِلِ مُحَمَّد يَنْزِلُونَ هيهُنا(٢١)

و دميرى به جاى ثقل نفر روايت كرده است.

١٤ ـ حسن بن كثير، و عبد خير روايت كرده اند كه چون علىعليه‌السلام به كربلا رسيد ايستاد، گريه كرد و فرمود:

بِاَبيهِ اُغَيْلَمَةً يُقْتَلُونَ هيهُنا هذا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هذا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ هذا مَصْرَعُ الرَّجُلِ(٢٢)

پدرم فداى جوانانى كه در اينجا كشته مي ‎ شوند. اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منزلهاى آنها است، و اين است مصرع و قتلگاه مرد يعنى حسين ـ ‎عليه‌السلام ‎ ـ

١٥ ـ ديلمى از معاد روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

نُعِىَ اِلَىَّ الْحُسَيْنُ، وَ اُتيتُ بِتُرْبَتِهَ، وَ أُخْبِرْتُ بِقاتِلِهِ(٢٣)

خبر داده شدم به شهادت حسين، و تربت او برايم آورده شد و از كشنده او خبر داده شدم.

١٦ ـ ابن عساكر از ابن عمرو روايت نموده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لا بارَكَ اللهُ فى يَزيدَ الطَعانِ اللَّعانِ اَما اِنَّهُ نُعِى اِلَى حَبيبى وَ سَخيلى حُسَيْنٌ اُتيتُ بِتُرْبَتِهِ، وَ رَاَيْتُ قاتِلَهُ اَما اِنَّهُ لا يُقْتَلُ بَيْنَ ظَهَرانى قَوْم فَلا يَنْصُرُوهُ اِلاّ عَمَّهُمُ اللهُ بِعِقاب(٢٤)

خدا از بركت محروم كند يزيد طعان لعان را، آگاه باش كه خبر داده شدم به مرگ حبيبم و فرزندم حسين، و تربتش برايم آورده شد، و كشنده او را ديدم آگاه باش كه حسين كشته نشود در ميان مردمى كه او را يارى نكنند مگر آنكه خداوند همه آنها را عقاب فرمايد.

١٧ ـ ابن عساكر از علىعليه‌السلام روايت نموده كه به عمر بن سعد فرمود:

كَيْفَ اَنْتَ اِذا اَقَمْتَ مَقاماً تُخَيَّرُ فيهِ بَيْنَ المَنِيَّةِ وَ النّارِ فَتَخْتارُ النّارَ(٢٥)

چگونه ‎ اى تو وقتى كه در مقامى بايستى كه ميان مرگ و آتش مختار شوى و تو آتش را اختيار كنى؟.

١٨ ـ بيهقى روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ خبر داد به شهادت حسينعليه‌السلام در طف كه مكانى است نزديك كوفه و به كربلا شناخته مى شود.(٢٦)

١٩ ـ ابن ابى الحديد در ضمن خبرى روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به تميم بن اسامة بن زهير تميمى در حالى كه پسرش حصين طفل شيرخواره بود خبر داد كه او از قاتلين حسين، و از تحريص كنندگان بر قتل او خواهد بود، و همانگونه كه حضرت اميرعليه‌السلام خبر داد حصين بن تميم بزيست تا عبيدالله او را به رياست شهربانى منصوب ساخت، و هم او را روز تاسوعا به كربلا فرستاد تا عمر بن سعد را به جنگ حسينعليه‌السلام مأمور سازد، و او را از تأخيرى كه در كار جنگ نمود بيم دهد.(٢٧)

٢٠ ـ و هم ابن ابى الحديد در ضمن اخبار اميرعليه‌السلام به مغيبات، روايت كرده كه به براء بن عازب فرمود:

أَيُقْتَلُ الْحُسَيْنُ، وَ اَنْتَ حَىٌّ فَلا تَنْصُرُوهُ

آيا كشته مى شود حسين و تو زنده باشى و او را يارى ننمائى!.

براء گفت:

لا كانَ ذلِكَ يا اَميرَ الْمُؤمنينَ

اينطور نيست، اى اميرالمؤمنين.

وقتى سيدالشهداءعليه‌السلام شهيد شد براء اين خبر غيبى اميرالمؤمنينعليه‌السلام را ياد مى كرد، و حسرت مى خورد كه چرا در كربلا حاضر نشد، و در راه حسين سعادت شهادت نيافت.(٢٨)

٢١ ـ خوارزمى نقل كرده كه وقتى اميرالمؤمنينعليه‌السلام به صفين مى رفت به ابن عباس فرمود: آيا ميدانى اين بقعه چيست؟

گفت: نه.

فرمود: اگر آن را مى شناختى مانند من مى گريستى. سپس به شدت گريست و فرمود: مرا با ابى سفيان چه افتاد. پس به حسينعليه‌السلام توجه كرد، و فرمود: پسرم! صبر كن كه پدرت از اينها ديد آنچه را تو پس از او خواهى ديد(٢٩)

٢٢ ـ يعقوبى مي ‎ گويد: اول كسى كه بانگ ناله ‎ اش در مصيبت حسين ‎عليه‌السلام ‎ در مدينه بلند شد، امّ سلمه همسر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ‎ بود; زيرا پيغمبر ـ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ‎ ـ شيشه ‎ اى كه در آن تربتى بود به او داده و به او فرموده بود: جبرئيل به من اعلام كرده كه امت من حسين را مي ‎ كشند، و اين تربت را به من داده، و به امّ ‎ سلمه فرمود: وقتى اين خاك خون تازه گرديد، بدان حسين كشته شده است. آن خاك نزد امّ ‎ سلمه بود تا وقتى حسين به عراق حركت كرد امّ ‎ سلمه همواره در آن نظر مي ‎ كرد وقتى ديد آن خاك، خون شده، فرياد زد: واحُسَيْناهُ وا اِبْنَ رَسُولِ اللّه

زنها از هر سو بانگ شان به ناله بلند شد تا آنكه مدينه پر از شيون و ضجّه شد به طوريكه مانند آن هرگز شنيده نشده بود.(٣٠)

اين حديث را ابن حجر از ملا و ابن احمد در زياده مسند با مختصرتفاوت نقل كرده و روايت كرده كه آن تربت، تربت زمين قتلگاه آن حضرت بود.(٣١)

از اينگونه اخبار از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤمنينعليه‌السلام بسيار است و معلوم مى شود كه شهادت بر حسينعليه‌السلام نوشته شده و يكى از فضايل بزرگ، و افتخارات آن حضرت و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين ، شهادت او بوده است.

__________________

پى نوشت ها :

١ ـ بعد از نوشتن اين فصل، مقاله اى از دانشمند فيزيك دان رابرت موريس پيچ تحت عنوان يك آزمون نتيجه بخش در كتاب اثبات خدا ص ٢٥ به نظر رسيد كه وجود خدا را براساس پيشگوييهاى پيامبران اثبات نموده است. اگر اين مرد دانشمند كه داراى سى و هفت اختراع ثبت شده و موفق به دريافت جايزه هاى باارزش علمى گرديده، از تاريخ اسلام و پيشگوييهاى پيغمبر و ائمهعليهم‌السلام آگاهى داشت، ايمانش به خدا استوارتر مى شد.

٢ ـ السيرة الحلبيه، ج ٢، ص ٧٦. سيره ابن هشام، ج ٢، ص ١١٤. اسد الغابه، ج ٤، ص ٤٧ و ج ٢، ص ١١٤. الاصابه، ج ١، ص ٤٢٦ـ ٢٢٥١، و ج ٢، ص ٥١٢ ـ ٥٧٠٤. الاستيعاب، ج ١، ص ٤١٨، و ج ٢، ص ٤٨١. كنوز الحقائق، ج ١، ص ١٠٨ و ج ٢، ص ١٧. الجامع الصغير، ج ٢، ص ٦٦ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جزء هشتم (ج ٢، ط مصر ص ٢٧١ به بعد) از كتاب تاريخ صفين نصر بن مزاحم حكايتى نقل كرده كه از آوردن آن در اينجا ـ چون موجب تطويل است ـ معذوريم ولى خواننده عزيز را به مطالعه آن توصيه مى نمائيم تا بدانند چگونه اين حديث، ثابت و معروف بوده و معاويه و اطرافيانش با اينكه بر خودشان ظاهر بود بر باطلند، با امام حق نبرد كردند.

٣ ـ السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٧٨.

٤ ـ السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٧٨. اسدالغابة، ج ٤، ص ٤٧ و ج ٢، ص ١١٤. الاصابه، ج ١، ص ٤٢٦ ـ ٢٢٥١ و اين شعر را هم از خزيمه نقل كرده:

اِذا نَحْنُ بايَعْنا عَلِيَاً فَحَسْبُنا اَبُوْ حَسَن مِمّا نَخافُ مِنَ الْفِتَنِ

وَ فيه الذّى فيهِمْ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّه وَ ما فيهِمْ بَعْضُ الذَّى فيهِ مِنْ حَسَنِ

الاستيعاب ج ١، ص ٤١٨.

٥ ـ السيرة الحلبيه، ج ٢، ص ٧٨.

٦ ـ ابن عبدالبر قرطبى در استيعاب مى گويد: از پيغمبر بطور متواتر نقل شده تَقْتُلُ عَمّارَ الفِئَةُ الْباغِيَة و اين از صحيح ترين احاديث و از خبرهاى غيبى و نشانيهاى پيامبرى آن حضرت است.

٧ ـ صواعق، ص ١٩٠ و ١٩١. كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٢٩٤ و ٢٩٤٣.

٨ ـ صواعق، ص ١٩٠. مقتل خوارزمى، ص ١٥٦، ف٧.

٩ ـكنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٤٤.

١٠ ـ صواعق، ص ١٩٠.

١١ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٣٦ و ح ٣٩٤١.

١٢ ـ صواعق، ص ١٩١. ذخائر العقبى، ص ١٤٨. تذكرة الخواص، ص ٢٦٠.

١٣ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٧٠، ف ٨.

١٤ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٥٩ و ٢٦٠.

١٥ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٧ و ١٤٨.

١٦ ـ سمو المعنى ص ١٤١. الكامل، ج ٣ ص ٢٧٧ و ٢٧٨. طبرى، ج ٤، ص ٢٩٩.

١٧ ـ اسد الغابه، ج ٤، ص ١٦٩.

١٨ ـ الاصابه، ج ١، ص ٤١٠ ـ ٢١٨٢. اگر چه صاحب اصابه اين خبر را از مناقب شيخ مفيد نقل كرده اما چون ذيلى بر آن ننگاشته معلوم مى شود آن را معتبر شناخته است، و در ارشاد حبيب بن حماز به حاء مهمله بدون نقطه و زاى معجمه نقطه دار ذكر شده است.

١٩ ـ صواعق، ص ١٩١.

٢٠ ـ نور الابصار، ص ١١٥.

٢١ ـ اخبار الطوال ص ٢٢٦. حياة الحيوان، ج ١، ص ٦٠.

٢٢ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٦٠.

٢٣ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٥٢.

٢٤ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٤٩.

٢٥ ـ كنز العمال، ج ٧، ص ١١١، ح ٩٦٠.

٢٦ ـ السيرة النبوية، ج ٣، ص ٢٢٠.

٢٧ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٥٠٨ و ٥٠٩.

٢٨ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٥٠٩.

٢٩ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٦٢، ف٨.

٣٠ ـ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢١٨ و ٢١٩.

٣١ ـ صواعق ص ١٩١.

پيشگويى از شهادت حسين عليه‌السلام

(١) يكى از معجزات بزرگ، و روشن و غير قابل انكار پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پيشگوييها و خبرهائى است كه آن حضرت از حوادث آينده داده است كه معتبرترين اسناد و مدارك تاريخى، آن را حفظ كرده و هركس با تاريخ اسلام آشنا شود در آن شبهه و ترديد نمى نمايد.

در زمان ما چون افكار مادى بر مردم مسلط شده و آشنائى با عوالم غيب كم، و باورها نسبت به حقايق، ضعيف گشته، و همّت ها بيشتر متوجه تجمل و آرايش ظاهر وبيشتر خوردن و پوشيدن شده; كمتر در اطراف اين حقايق فكر و تأمّل مى نمايند. آرى آنچه را اين بشر گمراه ماده پرست نصب العين قرار داده: مسأله خوردن، نوشيدن، پوشيدن، و التذاذ جنسى بردن است، و همين است كه برايش جنگهاى عمومى و كشتارهاى دسته جمعى به راه مى اندازد و هزاران مظالم و جنايات وحشتناك را براى رسيدن به آن مرتكب مى شود.

بشر زمان ما همه چيز را مقدمه اين سه مسأله قرارداده، و اگر به دروغ و راست دم از آزادى، سياست، عدالت، قانون، تساوى حقوق، كشور، وطن، تعميم علم و فرهنگ، تأسيس دانشكده و دانشگاه و كارخانه، صنعت، بد و خوب، ارتجاع و ترقى مى زند; براى همين است كه در اين سه مرحله كامياب تر شود. و به همين جهت هم كامياب نمى شود، و هر روز نگرانيها و نابسامانيهايش زيادتر مى گردد.

خوردن و پوشيدن و لذت جنسى بردن، قدر مشترك بين همه انسانها و حيوانها است ولى اين يك قدر مشترك و جامعى نيست كه همه انسانها را دور خود جمع كند و از تجاوز آنها به يكديگر مانع شود و آتش حرص و آز و زياده خواهى و جاه طلبى بشر را فرو بنشاند، اين قدر مشترك هرگز نخواهد توانست كسى را از بيشتر بهره گرفتن به وسيله دست درازى به حقوق ديگران جلوگيرى كند.

ما اكنون در مقام بيان زيان تمدن منهاى انسانيت مادى امروز، و اينكه با شأن و مقام انسان مناسب نيست، و عاجز از انتظام امور بشر و حل مشكلات زندگى او است، نيستيم چون اين رشته سر دراز دارد.

غرض ما اين است كه بيان كنيم: بشر مادى غرق در منجلاب ماديت، و تلاش براى بهره گيرى، و تمتع از حظوظ حيوانى است، آنچنان در تاريكيها سرگردان شده كه ديده بصيرت او انوار حقايق و خورشيدهاى عوالم پشت اين پرده ماده را نمى بيند، و اگر هم بعضى نور ضعيفى ببينند آن قدر سرگرم و مستغرق امور دنيا هستند كه به زودى جاى نور را گم مى كنند، و به سير در تاريكيها ادامه مى دهند.

فهم و درك بشر معاصر عالى است، و لذا گاهى از همان انسانهاى مادى كه افكار و آراى مادى آنها را احاطه كرده و مظاهر ماديات، چشمشان را خيره ساخته، حقايقى بلند تراوش مى كند; امّا ماديات و جلوات ماده و وسايل طغيان قواى حيوانى به قدرى زياد شده كه تراوش آن حقايق اثر قاطع نمى كند، و پرده هاى ضخيمى را كه جلوى بصيرتها كشيده شده پاره نمى سازد. اگر اين پرده هاى ضخيم در ميان نبود و اكثريت مردم امروز از ملكات عالى اخلاقى بهره مند بودند، و اگر راهنمائيهاى اخلاقى صحيحى به اين بشر مى شد حتماً با وسايل صناعى فعلى توأم با اخلاق و معنويات خرد پسند دنيا، در نهايت آرامى و امن و امان بود.

براى اينكه بشر راهنمائيهاى انبياء را باور كند دلائل اطمينان بخش معقول بسيارى است كه مطالعه و دقّت در تاريخ آنها مارا به آن دلائل محكم و استوار هدايت مى نمايد.

و اگرچه جزئيّات تاريخ انبياء گذشته بلكه كليّات حالات بسيارى از آنها مضبوط و محفوظ نمانده است و آنچه هم باقى مانده مورد اعتماد محققين نمى باشد، اما تاريخ حيات پيغمبر اسلام، و ائمه و اوصياى آن حضرت و تربيت شدگان مكتب قرآن از همه جهت روشن، و با مدارك معتبر، محفوظ و ثابت مانده است و دانشمندان و اهل تحقيق به سهولت و آسانى مى توانند به حقايق بزرگ و ارزنده راجع به نبوت و وحى و هدف انبياء از روى مدارك و مآخذ اسلامى دست يابند.

حالات و اخلاق پيغمبر اسلام و چگونگى معاشرت، صلح و جنگ و ساير نواحى حيات آن حضرت، تاريخ زندگى پدر و مادر; و اجداد و جدّات و خويشاوندان، قوم و قبيله و صحابه او همه محفوظ و معلوم است. و قسمتهائى از آن در اعتبار، مافوق نقل يك تاريخ معتبر، و مورد اعتماد است زيرا يا با شواهد و قرائنى توأم است كه براى انسان يقين حاصل مى شود مثل كسى كه آن زمان را درك كرده و در آن عصر زندگى كرده است، و يا كثرت راويان و نقل كنندگان، آن را به حد تواتر رسانيده است، اين يك موضوعى است كه هر چه مطالعات تاريخى انسان بيشتر شود بيشتر صحت آن را باور مى نمايد، از جمله اين قسمتها كه با موضوع بحث ما ارتباط دارد خبرهاى غيبى آن حضرت است.

بدون شك، پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حوادث آينده و امور غيبى خبر داده و همانطور هم كه خبر داده واقع شده است.

براى هر كس كه به تاريخ اسلام رجوع كند، جاى ترديد باقى نمى ماند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غيب و وقايعى كه در حيات خود آن حضرت و بعد از رحلتش اتفاق افتاد خبر داد، نه در يك مورد و دو مورد و ده مورد; بلكه در بيش از ده ها و صدها مورد و اين اخبار هم به شواهد و قرائن يقين آور، ثابت و مسلم است، و هم به تواتر معلوم و محرز است. به طور نمونه، يكى از اين خبرها كه هيچگونه احتمال اشتباه و دروغ در آن نمى رود خبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قتل عمّار است.

هر چه آدمى شكّاك و دير باور باشد، خبر پيغمبر اسلام را از كشته شدن عمّار كه هم به تصريح ابن حجر و غير او متواتر و هم شواهد و قرائن قطع آور با آن ضميمه است باور خواهد كرد.

كتابهاى سيره و حديث و تراجم صحابه و كتب ديگر، همه نقل كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمّار فرمود:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ

تو را گروه ستمكار و منحرف از حق مى كشند.

اين جمله را پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بناى مسجد مدينه، در وقت حفر خندق كه عمّار بيش از ديگران كار مى كرد، و در مواقع ديگر، مكرّر فرموده است، و در بعضى طرق به اين گونه روايت شده:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْجَنَّةِ، وَ تَدْعُوكَ اِلَى النّارِ

و بعضى الفاظ ديگر آن، اين است كه:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ، وَ قاتِلُكَ فِى النّارِ

و در بعضى طرق ديگر چنين است كه:

تَقْتُلُ عَمّارَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ(٢)

اين خبر ميان تمام مسلمانان حتى منافقين مشهور و معروف بود وقتى عمّار در جنگ صفين در ركاب حضرت شاه ولايت علىعليه‌السلام به شهادت رسيد عمروعاص ناراحت و بيمناك نزد معاويه آمد و گفت: عمّار كشته شد!

معاويه گفت: عمّار كشته شده مگر چه شده؟

تَقْتُلُ عَمّارَ الْفَئَةُ الْباغِيَةُ

معاويه كه در بى آزرمى و نداشتن شرم و حيا بى نظير بود با اينكه مى دانست عمروعاص جواب او را نمى پذيرد، براى اينكه لشكرش را در گمراهى نگاه دارد گفت: عمّار را كسى كشت كه او را از خانه اش بيرون آورد. وقتى اين پاسخ به عرض علىعليه‌السلام رسيد فرمود: پس به گفته معاويه، حمزه را رسول خدا كشته است زيرا پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به جهاد برد.(٣)

وقتى عمّار كشته شد، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين شمشير از غلاف كشيد، و در ركاب علىعليه‌السلام جهاد كرد تا كشته شد در حالى كه تا آن وقت با اينكه در لشكر گاه علىعليه‌السلام بود دست به استعمال اسلحه نزده بود، و از جنگ خوددارى مى كرد، وقتى عمّار كشته شد با كمال اطمينان خاطر و بصيرت تمام در ركاب علىعليه‌السلام شهادت را استقبال كرد زيرا مى گفت: شنيدم از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود:

عَمّارُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ(٤)

ذو الكلاع كه يكى از فرماندهان، و امراى سپاه معاويه بود، و بر چهار هزار نفر سوار امير بود يك روز به او گفت چگونه با علىعليه‌السلام و عمّار رزم مى دهيد؟

گفت: عمّار به ما باز مى گردد و با ما كشته مى شود. اتّفاقاً ذوالكلاع پيش از عمّار كشته شد وقتى عمار شهيد شد معاويه گفت: اگر ذوالكلاع زنده بود اكنون نصف سپاه ما را به سوى على مى برد(٥)

ما وقتى به كتب تاريخ و حديث مراجعه مى كنيم، همچنان كه در اصل وجود عمّار و پدر و مادر او شك نمى نمائيم در اين خبرى هم كه راجع به قتل عمّار است شك نمى نمائيم، و همانطور كه يقين داريم عمّار در جنگ صفّين به دست سپاهيان معاويه كشته شد يقين هم داريم كه پيغمبر از شهادت او خبرداده و معاويه و عمروعاص به آن اعتراف و اقرار داشته اند(٦)

نظير اين خبر، اخبار غيبى ديگر نيز از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشهور و مسلم است مثل خبر آن حضرت به اينكه اول كسى كه از اهلش به او ملحق مى شود فاطمهعليه‌السلام است، و مثل خبر از قيام عايشه، و نباح سگان حوئب بر او، و خبر از جهاد علىعليه‌السلام با ناكثين و قاسطين و مارقين، و خبر از شهادت علىعليه‌السلام و خبر از ارتداد جمعى از صحابه، و خبر از فتوحات مسلمين، و اخبار ديگر كه ما در اينجا به همين مقدار اكتفا مى كنيم و اضافه مى نمائيم كه اين، برهان و دليل استوار و پايدارى است كه يك نفر بشر كه نزد كسى درس نخوانده خبرهائى از غيب بدهد كه بعد از سى سال و چهل سال و شصت سال بلكه هزار سال و كمتر و بيشتر آنچه خبر داده واقع شود.

اگر كسى اهل ايمان و باور باشد، همين يك موضوع كه در تاريخ حيات پيغمبر اسلام تجلى دارد براى او كافى است، و همين اخبار غيبى برهان نبوّت آن حضرت و ساير انبياء و تضمين كننده صحت اساس نبوات است.

يكى از خبرهاى غيبى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبرهائى است كه از شهادت سيدالشهداءعليه‌السلام داده اند كه علاوه بر آن همه احاديثى كه از طرق متعددشيعه روايت شده در تواريخ و كتب حديث و تراجم اهل سنت نيز روايات بسيارى نقل شده كه هم قرائنى يقينى بودن و صحت آن اخبار را تأييد و ثابت مى سازد، و هم به حسب معنى و مضمون در حد تواتر بلكه مافوق تواترند.

قسمتى از اين احاديث را پيش از اين در موارد ديگر يادآور شده ايم در اينجا نيز چند حديث ديگر از مصادر بسيار معتبر اهل سنت نقل مى نمائيم:

١ ـ ابن سعد، و طبرانى از عايشه روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَخْبَرَنى جِبْرَئيلُ اَنَّ اِبْنِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدى بِاَرْضِ الطَّفِ، وَجاءَنى بِهذِهِ التُرْبَةِ فَاَخْبَرَنى اَنَّ فيها مَضْجَعَهُ

جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين كشته مي ‎ شود بعد از من، در زمين طف، و اين خاك را برايم آورد و خبر داد كه در آن مضجع او است.

و اين حديث را مفصل تر از اين ملا هم روايت كرده، و خليلى در ارشاد هم آن را از عايشه، و ام سلمه به اين لفظ روايت كرده است:

اِنَّ جِبْرَئيلَ اَخْبَرَنى اَنَّ ابْنِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ وَ هذِهِ تُرْبَةُ تِلْكَ الْأَرْضِ

و در طريق ديگر از عايشه روايت است كه:

اِنَّ جِبْرَئيلَ اَرانى التُرْبَةَ الَّتى يُقْتَلُ عَلَيْها الْحُسَيْنُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللّهِ عَلى مَنْ يَسْفِكُ دَمَهُ(٧)

٢ ـ ابو داوود، و حاكم از ام الفضل دختر حارث روايت كرده اند كه، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَتانى جِبْرَئيلُ فَاَخْبَرَنى اَنَّ اُمَّتى سَتَقْتُلُ اِبْنى هذا يَعني: الْحُسَيْنَ وَ اَتانى تُرْبَةً مِنْ تُرْبَة حَمْراء(٨)

جبرئيل نزد من آمد، و به من خبر داد كه امت من پسرم حسين را مي ‎ كشند، و خاكى از خاك سرخ برايم آورد.

٣ ـ طبرانى و ابويعلى از زينب بنت جحش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه، فرمود:

اِنَّ جِبْرِئيلَ اَتانى، وَ اَخبَرَنى اَنَّ ابْنى هذا تَقْتُلُهُ اُمَّتى فَقُلْتُ: فَاَرِنى تُرْبَتَهُ فَاَتانى بِتُرْبَة حَمْراءَ(٩)

جبرئيل نزد من آمد. و به من خبر داد كه اين پسرم يعنى حسين را امت من مي ‎ كشند. گفتم تربت او را به من نشان ده، پس تربت سرخى برايم آورد.

٤ ـ احمد بن حنبل روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لَقَدْ دَخَلَ عَلَى الْبَيْتَ مَلَكٌ لَمْ يَدْخُلْ عَلَى قَبْلَها فقالَ لي: اِنَّ ابْنَكَ هذا حُسَيْناً مَقْتُولٌ، وَ اِنْ شِئَتَ اَرَيْتُكَ مِنْ تُربَةِ الاْرْضِ التّى يُقْتَلُ بِها قالَ: فَاَخْرَجَ تُرْبَةً حَمْراءَ(١٠)

مى شود به تو نشان مى دهم، پس خاك سرخى را بيرون آورد.

٥ ـ ابن سعد از ام سلمه روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: جبرئيل به من خبر داد فرزندم حسين را در زمين عراق مى كشند گفتم خاك زمينى را كه در آن كشته مى شود به من نشان بده. پس آورد و گفت: و اين است تربت او.

و ابن عساكر از ام سلمه به اين لفظ حديث دارد:

اِنَّ جِبْرِئيلَ اَخْبَرَنى اَنَّ ابْنى هذا يُقْتَلُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللهِ عَلى مَن يَقْتُلُهُ(١١)

٦ ـ ابن سعد از شعبى روايت كرده كه گفت:

آنگاه كه علىعليه‌السلام به صفين مى رفت گذرشان به كربلا افتاد، و به محاذى نينوا كه دهى در كنار فرات است رسيد، ايستاد و از نام آن زمين پرسيد گفته شد: كربلا است. پس گريست آن قدر كه زمين از اشك چشمش تر شد و بروايت عبداللّه بن يحيى از پدرش كه در التزام ركاب علىعليه‌السلام بود، فرمود:

صَبْراً يا اَبا عَبْدِاللهِ صَبْراً يا اَبا عبْدِاللّه صَبْراً يا اَبا عَبْدِالله بِشاطِيء الْفُراتِ

پس فرمود وارد شدم بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه آن حضرت گريه مى كرد، از سبب گريه پرسيدم فرمود:

كانَ عِنْدى جِبْرَئيلُ آنِفاً وَ اَخْبَرَنى اَنَّ وَلَدِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بشاطيءِ الْفُراتِ بِمَوْضِع يُقالُ لَهُ كَرْبَلا ثُمَّ قَبَضَ جِبْرَئيلُ قَبْضَةً مِنْ تُراب شَمَّنى اِيّاه فَلَمْ اَمْلِكُ عَيْنَى اَنْ فاضَتا(١٢)

جبرئيل زمانى پيش نزد من بود، و به من خبر داد كه فرزندم حسين كشته مي ‎ شود به شاطيء الفرات در موضعى كه به آن كربلا گفته مي ‎ شود. پس جبرئيل يك مشت از خاكى قبض كرد، و به مشام من رسانيد پس نتوانستم ديدگانم را از ريختن اشك نگاه دارم

احمد بن حنبل و ابن الضحاك هم اين حديث را از علىعليه‌السلام روايت كرده اند، و عبداللّه بن يحيى نيز چنانكه گفته شد ازپدرش،ازعلىعليه‌السلام روايت نموده است.

٧ ـ خوارزمى روايت كرده كه ابو على سلامى بيهقى در تاريخ خود نقل كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حسينعليه‌السلام فرمود:

اِنَّ لَكَ فى الْجَنَةِ دَرَجةً لا تَنالُها اِلا بِالشَّهادَةِ

به درستى كه براى تو در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسى مگر به شهادت.

ابو على سلامى گفت; پس حسين در وقتى كه سپاه دشمن براى جنگ با آن حضرت اجتماع كردند مى دانست كه كشته مى شود از اين جهت صبر كرد، و جزع و ناشكيبائى ننمود تا به سعادت شهادت رسيد، فاضل ترين سلامها بر او باد.(١٣)

٨ ـ سبط ابن الجوزى روايت كرده چون حسينعليه‌السلام به زمين كربلا رسيد پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا، و نينوا هم به آن گفته مى شود كه نام دهى است در آن.

حسينعليه‌السلام گريست و فرمود: كرب است و بلاء. ام سلمه به من خبر داد كه جبرئيل نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و تو با من بودى، پيغمبر فرمود: بگذار پسرم را، پس تو را گرفت و در دامن خود گذارد. جبرئيل گفت: او را دوست مى دارى؟ فرمود: آرى.

گفت: امّت تو او را خواهند كشت، و اگر بخواهى زمينى را كه در آن كشته مى شود به تو نشان مى دهم. پس جبرئيل زمين كربلا را به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نشان داد.

چون به حسين گفته شد اينجا زمين كربلا است آن را بوئيد، و فرمود: اين است زمينى كه جبرئيل به پيغمبر خبر داد كه من در آن كشته مى شوم.

و در روايت ديگر است كه يك مشت از آن را برداشت و بوئيد، و نظير اين حديث را ابن سعد در طبقات از واقدى نقل كرده است.(١٤)

و ابن بنت منيع نيز دو حديث در اين باب از امّ سلمه دارد.(١٥)

٩ ـ ابن اثير، و طبرى، و ديگران از فزاره نقل كرده اند كه، گفت: زهير بن القين البجلى كه از طرفداران عثمان بود در همان سالى كه حسينعليه‌السلام به سوى عراق حركت نمود، به حج خانه خدا رفته بود كه در بازگشت بين راه به حسين برخورد، چون دوست عثمان بود كراهت داشت كه با حسينعليه‌السلام همراه باشد، و در يك منزل فرود آيد.

در يكى از روزها ناچار شد در منزلى كه حسين فرود آمده بود فرود آيد.

فزاره گفت: در بين آنكه مشغول صبحانه بوديم ناگهان فرستاده حسينعليه‌السلام آمدو گفت:

زهير! ابوعبدالله مرا فرستاده كه نزد آن حضرت بيائى از اين پيغام هركس لقمه اى در دستش بود گذارد و مبهوت شديم زيرا كراهت داشتيم كه زهير نزد آن حضرت برود.

ديلم دختر عمر و زن زهير گفت: سبحان الله! پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرستد تو را مى طلبد و تو نمى روى؟

زهير با كراهت رفت. طولى نكشيد كه برگشت در حالى كه شادمان و رويش تابان بود و خيمه خود را نزد خيمه هاى حسين زد و گفت:

من تصميم گرفتم كه همراه حسين باشم تا جانم را فداى او كنم، و از او دفاع كنم. زنش با او وداع كرد و گفت: خدا به تو خير بدهد از تو مى خواهم كه در قيامت پيش جدّ حسينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا ياد كنى.

زهير با اصحابش گفت: هر كس از شما مى خواهد از من پيروى كند، و گرنه اين آخرين ديدار من با شما است، و من شما را به حديثى خبر مى دهم: ما، در بلنجر كه از شهرهاى تركستان است به جهاد رفته بوديم خداوند فتح را نصيب ما كرد، و غنيمت هائى به ما رسيد، فرحناك شديم سلمان فارسى به ما گفت:

اِذا اَدْرَكْتُمْ شَبابَ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقتالِكُمْ مَعَهُمْ مِمّا اَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنائِم

وقتى جوانان آل محّمد را دريافتيد شادمان تر باشيد به جهاد همراه آنها، از اين غنائمى كه به شما رسيد.

من شما را به خدا سپردم; سپس ملازم خدمت سيدالشهداءعليه‌السلام گشت تا در ركاب آن حضرت شهيد شد.

و عبارت كامل ابن اثير اين است كه :

اِذا اَدْرَكْتُمْ سَيِّدَ شَبابِ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقِتالِكُمْ مَعَهُ بِما اَصَبْتُمُ الْيَوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ

و طبرى به جاى سلمان فارسى، سلمان باهلى ذكر كرده است و ظاهر اين است كه باهلى صحيح است زيرا سلمان باهلى در بلنجر به قتل رسيد.(١٦)

١٠ ـ ابن اثير از غرفه ازدى كه از اصحاب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل صفّه است، روايت نموده كه، گفت: در شأن علىعليه‌السلام شكى در من پيدا شد، پس با آن حضرت به سمت شاطىء الفرات بيرون رفتم. علىعليه‌السلام از راه به سوى ديگر رفت، و در مكانى ايستاد، و ماهم در گرد آن حضرت ايستاديم پس با اشاره دست فرمود:

هذا مَوْضِعُ رَواحِلِهِمْ، وَ مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ مَهْراقُ دِمائِهِمْ بِاَبى مَنْ لا ناصِرَ لَهُ فى الْأرضِ; وَ لا فى السَّماءِ اِلّا اللّه(١٧)

اينجا موضع و محل شتران مراكب آنها، و محل ريختن خون آنها است، پدرم فداى آن كس كه براى او ياورى در زمين و آسمان غير از خدا نيست.

غرفه گفت وقتى حسين شهيد شد رفتم تا رسيدم به مكانى كه آن حضرت و يارانش در آن كشته شده بودند، ديدم همان مكانى است كه علىعليه‌السلام خبر داده بود، خطا نكرده بود چيزى را، گفت: پس آمرزش خواستم از خدا از آن شكى كه كرده بودم، و دانستم كه على اقدام نكرد مگر به آنچه عهد شده بود بسوى او در آن.

١١ ـ از سويد بن غفله حديث شده است كه، مردى به حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام عرض كرد: از وادى القرى عبور كردم خالد بن عرفطه در آنجا مرده بود و براى او استغفار كردم گفت آيا برايش استغفار كنم؟

حضرت فرمود: او نمرده و نمى ميرد تا اينكه لشكر گمراهى را فرمانده شود، و علمدار آن لشكر حبيب بن حمار خواهد بود.

مردى برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من دوست تو هستم; و من حبيب بن حمارم!

فرمود: تو پرچمدار او خواهى بود، و با آن علم از همين در وارد مى شوى و اشاره كرد به سوى درى كه روبروى آن حضرت بود.

پس اتّفاق افتاد كه ابن زياد عمربن سعد را به جنگ حسينعليه‌السلام فرستاد و در مقدمه لشكر او خالد بن عرفطه را قرار داد و علمدار او حبيب بن حمار بود، و از همان در وارد مسجد كوفه شد.(١٨)

١٢ ملا روايت كرده است كه علىعليه‌السلام عبور كرد به مكان قبر حسينعليه‌السلام فرمود:

هيهُنا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هيهُنا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ، وَ هيهُنا مَهْراقُ دِمائِهِمْ فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّد يُقْتَلُونَ بِهذِهِ الْعَرْصَةِ تَبْكى عَلَيْهِمْ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ(١٩)

اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منازل ايشان و اينجا محل ريختن خون آنها است. جوانمردانى از آل محمّد در اين عرصه كشته مي ‎ شوند كه آسمان و زمين بر آنها خواهد گريست.

و حافظ عبدالعزيز جنابذى در معالم العترة الطاهرة اين حديث را با اندكى اختلاف در بعضى الفاظ، از اصبغ از علىعليه‌السلام روايت كرده است.(٢٠)

١٣ ـ ابوحنيفه دينورى مى گويد: چون حسينعليه‌السلام و اصحابش وارد كربلا شدند، و حّر و سپاهيانش برابر آن حضرت ايستادند، و مانع از سير و رفتن آنها شدند;

حّر گفت: در همين مكان فرود آى زيرا فرات نزديك است.

حسين فرمود: اين مكان چه نام دارد؟

گفتند: كربلا.

فرمود: صاحب كرب و بلا است. پدرم وقتى به صفين مى رفت، گذارش به همين مكان افتاد، و من با او بودم، ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد. پس خبر دادند او را به اسم آن، فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا محل ريختن خون آنان است پس سؤال شد از آن حضرت از معناى اين كلام; فرمود:

ثِقْلٌ لاِلِ مُحَمَّد يَنْزِلُونَ هيهُنا(٢١)

و دميرى به جاى ثقل نفر روايت كرده است.

١٤ ـ حسن بن كثير، و عبد خير روايت كرده اند كه چون علىعليه‌السلام به كربلا رسيد ايستاد، گريه كرد و فرمود:

بِاَبيهِ اُغَيْلَمَةً يُقْتَلُونَ هيهُنا هذا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هذا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ هذا مَصْرَعُ الرَّجُلِ(٢٢)

پدرم فداى جوانانى كه در اينجا كشته مي ‎ شوند. اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منزلهاى آنها است، و اين است مصرع و قتلگاه مرد يعنى حسين ـ ‎عليه‌السلام ‎ ـ

١٥ ـ ديلمى از معاد روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

نُعِىَ اِلَىَّ الْحُسَيْنُ، وَ اُتيتُ بِتُرْبَتِهَ، وَ أُخْبِرْتُ بِقاتِلِهِ(٢٣)

خبر داده شدم به شهادت حسين، و تربت او برايم آورده شد و از كشنده او خبر داده شدم.

١٦ ـ ابن عساكر از ابن عمرو روايت نموده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لا بارَكَ اللهُ فى يَزيدَ الطَعانِ اللَّعانِ اَما اِنَّهُ نُعِى اِلَى حَبيبى وَ سَخيلى حُسَيْنٌ اُتيتُ بِتُرْبَتِهِ، وَ رَاَيْتُ قاتِلَهُ اَما اِنَّهُ لا يُقْتَلُ بَيْنَ ظَهَرانى قَوْم فَلا يَنْصُرُوهُ اِلاّ عَمَّهُمُ اللهُ بِعِقاب(٢٤)

خدا از بركت محروم كند يزيد طعان لعان را، آگاه باش كه خبر داده شدم به مرگ حبيبم و فرزندم حسين، و تربتش برايم آورده شد، و كشنده او را ديدم آگاه باش كه حسين كشته نشود در ميان مردمى كه او را يارى نكنند مگر آنكه خداوند همه آنها را عقاب فرمايد.

١٧ ـ ابن عساكر از علىعليه‌السلام روايت نموده كه به عمر بن سعد فرمود:

كَيْفَ اَنْتَ اِذا اَقَمْتَ مَقاماً تُخَيَّرُ فيهِ بَيْنَ المَنِيَّةِ وَ النّارِ فَتَخْتارُ النّارَ(٢٥)

چگونه ‎ اى تو وقتى كه در مقامى بايستى كه ميان مرگ و آتش مختار شوى و تو آتش را اختيار كنى؟.

١٨ ـ بيهقى روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ خبر داد به شهادت حسينعليه‌السلام در طف كه مكانى است نزديك كوفه و به كربلا شناخته مى شود.(٢٦)

١٩ ـ ابن ابى الحديد در ضمن خبرى روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به تميم بن اسامة بن زهير تميمى در حالى كه پسرش حصين طفل شيرخواره بود خبر داد كه او از قاتلين حسين، و از تحريص كنندگان بر قتل او خواهد بود، و همانگونه كه حضرت اميرعليه‌السلام خبر داد حصين بن تميم بزيست تا عبيدالله او را به رياست شهربانى منصوب ساخت، و هم او را روز تاسوعا به كربلا فرستاد تا عمر بن سعد را به جنگ حسينعليه‌السلام مأمور سازد، و او را از تأخيرى كه در كار جنگ نمود بيم دهد.(٢٧)

٢٠ ـ و هم ابن ابى الحديد در ضمن اخبار اميرعليه‌السلام به مغيبات، روايت كرده كه به براء بن عازب فرمود:

أَيُقْتَلُ الْحُسَيْنُ، وَ اَنْتَ حَىٌّ فَلا تَنْصُرُوهُ

آيا كشته مى شود حسين و تو زنده باشى و او را يارى ننمائى!.

براء گفت:

لا كانَ ذلِكَ يا اَميرَ الْمُؤمنينَ

اينطور نيست، اى اميرالمؤمنين.

وقتى سيدالشهداءعليه‌السلام شهيد شد براء اين خبر غيبى اميرالمؤمنينعليه‌السلام را ياد مى كرد، و حسرت مى خورد كه چرا در كربلا حاضر نشد، و در راه حسين سعادت شهادت نيافت.(٢٨)

٢١ ـ خوارزمى نقل كرده كه وقتى اميرالمؤمنينعليه‌السلام به صفين مى رفت به ابن عباس فرمود: آيا ميدانى اين بقعه چيست؟

گفت: نه.

فرمود: اگر آن را مى شناختى مانند من مى گريستى. سپس به شدت گريست و فرمود: مرا با ابى سفيان چه افتاد. پس به حسينعليه‌السلام توجه كرد، و فرمود: پسرم! صبر كن كه پدرت از اينها ديد آنچه را تو پس از او خواهى ديد(٢٩)

٢٢ ـ يعقوبى مي ‎ گويد: اول كسى كه بانگ ناله ‎ اش در مصيبت حسين ‎عليه‌السلام ‎ در مدينه بلند شد، امّ سلمه همسر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ‎ بود; زيرا پيغمبر ـ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ‎ ـ شيشه ‎ اى كه در آن تربتى بود به او داده و به او فرموده بود: جبرئيل به من اعلام كرده كه امت من حسين را مي ‎ كشند، و اين تربت را به من داده، و به امّ ‎ سلمه فرمود: وقتى اين خاك خون تازه گرديد، بدان حسين كشته شده است. آن خاك نزد امّ ‎ سلمه بود تا وقتى حسين به عراق حركت كرد امّ ‎ سلمه همواره در آن نظر مي ‎ كرد وقتى ديد آن خاك، خون شده، فرياد زد: واحُسَيْناهُ وا اِبْنَ رَسُولِ اللّه

زنها از هر سو بانگ شان به ناله بلند شد تا آنكه مدينه پر از شيون و ضجّه شد به طوريكه مانند آن هرگز شنيده نشده بود.(٣٠)

اين حديث را ابن حجر از ملا و ابن احمد در زياده مسند با مختصرتفاوت نقل كرده و روايت كرده كه آن تربت، تربت زمين قتلگاه آن حضرت بود.(٣١)

از اينگونه اخبار از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤمنينعليه‌السلام بسيار است و معلوم مى شود كه شهادت بر حسينعليه‌السلام نوشته شده و يكى از فضايل بزرگ، و افتخارات آن حضرت و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين ، شهادت او بوده است.

__________________

پى نوشت ها :

١ ـ بعد از نوشتن اين فصل، مقاله اى از دانشمند فيزيك دان رابرت موريس پيچ تحت عنوان يك آزمون نتيجه بخش در كتاب اثبات خدا ص ٢٥ به نظر رسيد كه وجود خدا را براساس پيشگوييهاى پيامبران اثبات نموده است. اگر اين مرد دانشمند كه داراى سى و هفت اختراع ثبت شده و موفق به دريافت جايزه هاى باارزش علمى گرديده، از تاريخ اسلام و پيشگوييهاى پيغمبر و ائمهعليهم‌السلام آگاهى داشت، ايمانش به خدا استوارتر مى شد.

٢ ـ السيرة الحلبيه، ج ٢، ص ٧٦. سيره ابن هشام، ج ٢، ص ١١٤. اسد الغابه، ج ٤، ص ٤٧ و ج ٢، ص ١١٤. الاصابه، ج ١، ص ٤٢٦ـ ٢٢٥١، و ج ٢، ص ٥١٢ ـ ٥٧٠٤. الاستيعاب، ج ١، ص ٤١٨، و ج ٢، ص ٤٨١. كنوز الحقائق، ج ١، ص ١٠٨ و ج ٢، ص ١٧. الجامع الصغير، ج ٢، ص ٦٦ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جزء هشتم (ج ٢، ط مصر ص ٢٧١ به بعد) از كتاب تاريخ صفين نصر بن مزاحم حكايتى نقل كرده كه از آوردن آن در اينجا ـ چون موجب تطويل است ـ معذوريم ولى خواننده عزيز را به مطالعه آن توصيه مى نمائيم تا بدانند چگونه اين حديث، ثابت و معروف بوده و معاويه و اطرافيانش با اينكه بر خودشان ظاهر بود بر باطلند، با امام حق نبرد كردند.

٣ ـ السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٧٨.

٤ ـ السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٧٨. اسدالغابة، ج ٤، ص ٤٧ و ج ٢، ص ١١٤. الاصابه، ج ١، ص ٤٢٦ ـ ٢٢٥١ و اين شعر را هم از خزيمه نقل كرده:

اِذا نَحْنُ بايَعْنا عَلِيَاً فَحَسْبُنا اَبُوْ حَسَن مِمّا نَخافُ مِنَ الْفِتَنِ

وَ فيه الذّى فيهِمْ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّه وَ ما فيهِمْ بَعْضُ الذَّى فيهِ مِنْ حَسَنِ

الاستيعاب ج ١، ص ٤١٨.

٥ ـ السيرة الحلبيه، ج ٢، ص ٧٨.

٦ ـ ابن عبدالبر قرطبى در استيعاب مى گويد: از پيغمبر بطور متواتر نقل شده تَقْتُلُ عَمّارَ الفِئَةُ الْباغِيَة و اين از صحيح ترين احاديث و از خبرهاى غيبى و نشانيهاى پيامبرى آن حضرت است.

٧ ـ صواعق، ص ١٩٠ و ١٩١. كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٢٩٤ و ٢٩٤٣.

٨ ـ صواعق، ص ١٩٠. مقتل خوارزمى، ص ١٥٦، ف٧.

٩ ـكنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٤٤.

١٠ ـ صواعق، ص ١٩٠.

١١ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٣٦ و ح ٣٩٤١.

١٢ ـ صواعق، ص ١٩١. ذخائر العقبى، ص ١٤٨. تذكرة الخواص، ص ٢٦٠.

١٣ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٧٠، ف ٨.

١٤ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٥٩ و ٢٦٠.

١٥ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٧ و ١٤٨.

١٦ ـ سمو المعنى ص ١٤١. الكامل، ج ٣ ص ٢٧٧ و ٢٧٨. طبرى، ج ٤، ص ٢٩٩.

١٧ ـ اسد الغابه، ج ٤، ص ١٦٩.

١٨ ـ الاصابه، ج ١، ص ٤١٠ ـ ٢١٨٢. اگر چه صاحب اصابه اين خبر را از مناقب شيخ مفيد نقل كرده اما چون ذيلى بر آن ننگاشته معلوم مى شود آن را معتبر شناخته است، و در ارشاد حبيب بن حماز به حاء مهمله بدون نقطه و زاى معجمه نقطه دار ذكر شده است.

١٩ ـ صواعق، ص ١٩١.

٢٠ ـ نور الابصار، ص ١١٥.

٢١ ـ اخبار الطوال ص ٢٢٦. حياة الحيوان، ج ١، ص ٦٠.

٢٢ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٦٠.

٢٣ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٥٢.

٢٤ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٤٩.

٢٥ ـ كنز العمال، ج ٧، ص ١١١، ح ٩٦٠.

٢٦ ـ السيرة النبوية، ج ٣، ص ٢٢٠.

٢٧ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٥٠٨ و ٥٠٩.

٢٨ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٥٠٩.

٢٩ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٦٢، ف٨.

٣٠ ـ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢١٨ و ٢١٩.

٣١ ـ صواعق ص ١٩١.


4

5

6

7