داستانهايى از رسول خدا . جلد ۲

داستانهايى از رسول خدا .28%

داستانهايى از رسول خدا . نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 79 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7942 / دانلود: 3198
اندازه اندازه اندازه
داستانهايى از رسول خدا .

داستانهايى از رسول خدا . جلد ۲

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قصص الرسول

يا داستانهايى ازرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

جلد دوم

نوينسده : قاسم ميرخلف زاده

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است .

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است .

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

بر احدى از مسلمانان و يهود و نصارى و ساير فرق و مذاهب عالم، شبهه و ترديدى نيست كه پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت محمد بن عبدالله ١٣٧٧ سال شمسى پيش از اين، مطابق با سال چهلم عامل الفيل و سال ٦٢١ ميلادى در زمانيكه شرك و بت پرستى سرتاسر عالم را فراگرفته بود، در جزيره العرب بت پرستى، در ايران آتش پرستى، در هندوستان گاوپرستى و عبادت خورشيد و ماه و ستارگان رواج بسزائى داشت، طايفه يهود نيز بت پرستي و بدعت هاى ديگر و نصارى و روميان تثليت و شرك و خرافات ديگر بسر مى بردند، در مكه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادعاى نبوت كردند و سيزده سال در مكه به دعوت قريش و ساير قبايل عرب به توحيد و خداپرستى مشغول و پس ‍ از آن به مدينه طيبه هجرت و ده سال نيز در مدينه مردم را به دين اسلام دعوت نمودند و در ظرف اين مدت اكثر مردم جزيره العرب دعوت او را پذيرفته و به دين اسلام مشرف شدند و اكثر كشورها مانند ايران و روم و سوريه دعوت حضرت را پذيرفته و از آن زمان تا اين تاريخ هيچ عصر و زمانى نيامد كه مسلمين منقرض شوند و تواتر آن قطع گردد، بلكه جمعيت آنها روز به روز به تزايد بوده است، از دوست و دشمن خبر دادند كه پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داراى مكارم اخلاق و صفات برجسته و اعمال نيك چه قبل از بعثت و چه بعد از آن داشته اند.

اما قبل از بعثت به قدرى حضرت در راستگويى و امانت و رفتار نيك مشهور بودند كه او را محمد امين مى ناميدند.

اما بعد از بعثت نيز به قدرى حضرت با مردم به حسن خلق و نيكى سلوك نمودند كه بسيارى از اشخاص به واسطه همين اخلاق به حضرت ايمان آوردند و با اين قريش و مشركين و اهل بيت مخصوصا طايفه يهود، دشمن سرسخت حضرت بودند كه نتوانستند چه قبل از بعثت و چه بعد از آن كوچكترين نقطه ضعفى در اخلاق و كردار حضرت پيدا كنند.

اخلاق حضرت يكى از بزرگترين معجزات بوده و معجزات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو قسمت مى شود:

١ - معجزاتى به زمان خود حضرت اختصاص داشته.

٢ - معجزاتى كه بعد از آن مى باشد.

اما معجزاتى كه در زمان خود حضرت اختصاص داشته كه قسمتى از آن عبارتند از:

شق القمر، سخن گفتن با حيوانات، سايه انداختن ابر بر سر آن حضرت، ناله كردن ستون مسجد از فراق او، تسبيح سنگ ريزه در دست حضرت، بيرون آمدن آب از ميان انگشتان رسول خدا، ساطع شدن نور از جبين مباركش، حضرت دست مبارك را بلند مى كردند و انگشتان مباركشان مانند ده شمع روشنى مى داد، بوى خوش آن جناب چنانكه هر وقت آن جناب از راهى مى رفتند تا دو روز و زياده از آن هر كه از آن راه مى رفت مى دانست حضرت از آن راه گذشته است، هرگز بوى بد به مشام آن حضرت نمى رسيد، هر گاه آب دهان به هر چاهى كه مى افكندند در آن بركت بهم مى رسيد و پر آب مى شد و به هر صاحب دردى كه مى ماليدند شفا مى يافت و دست مبارك حضرت بهر طعامى كه مى رسيد با بركت مى شد و از طعام قليل جماعت و عده كثير را سير مى كرد، حضرت همه لغت ها را مى فهميدند و به جميع لغات سخن مى گفتند، در مجالس شريف ١٧ موى سفيد بود كه مانند آفتاب مى درخشيد و...

معجزاتى كه بعد از آن حضرت باقى ماند:

١ - قرآن مجيد كه از بزرگترين معجزات آن حضرت است.

٢ - علوم و معارف و احكام و قوانينى كه از پيامبر يا بواسطه جانشينان آن حضرت انتشار يافته.

٣ - اخبارى است كه از امور و وقايع آينده خبر دادند.

٤ - حكمت ها، و مواضع و كلمات قصارى است كه در موضوعات مختلف از آن حضرت بيان شده.

بعضى از علماء در كتابهايشان ٤ هزار معجزه براى رسول الله نقل كرده اند كه ما حدود ٧٧ داستان از اخلاق، رفتار، زهد، شوخى ها، مواعظ و سخنان ، معجزات و كرامات و... به رشته تحرير در آوريم كه انشاء الله مورد رضايت حق تعالى و رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمهعليه‌السلام خصوصا حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه) قرار بگيرد و دعاى حضرت شامل حال همه ما مخصوصا مقام معظم رهبرى شود و روح پرفتوح حضرت امام و عزيزانش و برادر شهيدم شهيد احمد مير خلف زاده و شهداى ايران با شهداى كربلا محشور فرمايد.

ضمنا از جناب آقاى مهندس محسن يزدان نظرى كه اينجانب را تشويق و در امور مالى اين كتاب تشريك مساعى نمودند كمال تشكر را دارم و ثوابش به روح پدر بزرگوارشان مرحوم مغفور حاج حسن على يزدان نظرى عائد و واصل گردد.

و همچنين از ناشر محترم حجت الاسلام سيد عبدالله حسينى و از برادر عزيزم جناب حجه الاسلام شيخ على مير خلف زاده كه تمام زحمت ها بدوش ايشان است تشكر مى كنم.

والسلام علينا و على عباد الله الصالحين

قاسم مير خلف زاده

.آيا راضى نيستى كه من پدر تو باشم؟....

پيامبر عظيم الشان اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روزى براى اداى نماز عيد از منزل خارج شد ديد بچه ها با همديگر بازى مى كنند و شاد و مسرور هستند و ليكن در كنار اين بچه ها، بچه اى كه لباس كهنه و پاره بر تن دارد گريه مى كند.

حضرت نزد او آمد و فرمود:

مالك تبكى و لا تلعب مع الصبيان؟:

چرا گريه مى كنى و با بچه ها بازى نمى كنى؟

بچه، كه آن حضرت را نمى شناخت، عرض كرد: اى مرد! به من كارى نداشته باش، پدرم در يكى از جنگ هاى اسلامى شهيد شده، مادرم شوهر ديگرى كرده، مال مرا خوردند و مرا از خانه خود بيرون كرده اند، نه غذا دارم، نه آب و نه لباس و نه خانه اى كه به آن پناه ببرم! چون ديدم بچه ها با كمال شادمانى با همديگر بازى مى كنند، پدر دارند، خانه و كاشانه اى دارند، غم و مصيبت من تازه شد گريه ام براى اين جهت است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دست بچه را گرفت و به او فرمود:

اما ترضى ان اكون لك ابا و فاطمه اختا و على و الحسن و الحسين اخوين؟:

آيا راضى نيستى كه من پدر تو و دخترم فاطمه، خواهر تو و علىعليه‌السلام عموى تو و حسنينعليه‌السلام برادران تو باشند؟

وقتی كه بچه يتيم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شناخت گفت: چگونه راضى نباشم يا رسول الله!

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را بسوى خانه خود برد و لباس نو به او پوشانيد و غذا به او داد و كاملا موجب خوشحالى او شد.

بچه يتيم با لبهاى خندان از خانه بيرون آمد و بسوى بچه ها دويد.

بچه ها گفتند: تو قبلا گريه مى كردى، چطور شد كه الان شاد و مسرور هستى؟

بچه يتيم گفت: من گرسنه بودم سير شدم، برهنه بودم لباس نو به تن كردم، يتيم و بى پدر بودم، پدرى چونرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، خواهرى چون فاطمه زهراعليها‌السلام و عمويى چون علىعليه‌السلام و برادرانى چون حسن و حسينعليهما‌السلام پيدا كردم.

بچه ها گفتند: كاش پدران ما همه در اين جنگ، كشته مى شدند و چنين افتخارى نصيب ما مى شد، كه نصيب تو شده است.

اين بچه يتيم، به سرپرستىرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ زندگانى مى كرد تا اينكه آن حضرت از دار دنيا رحلت نمود، هنگاميكه خبر رحلت آن حضرت به بچه رسيد گويا آسمان بر سر وى خراب گرديد و از خانه بيرون آمد، ناله و فريادش بلند بود خاك بر سر مى ريخت و مى گفت: الان صرت يتيما...الان صرت غريبا:

اينك يتيم شدم...، غريب گشتم.

بعضى از اصحاب، سرپرستى او را قبول كردند.(٣)

.

اى مدينه شهر دين كو رسول الله

يا امير المومنين كو رسول الله

آفتاب عدل و دين شد نهان

اندر زمين واويلا، واويلا

اى مدينه كو بلال تا اذان گويد

شرح اين داغ گران بر جهان گويد

از فراق روى باز

كرده ترك اين ديار

واويلا، واويلا رحمه للعالمين رفته از عالم

در جهان زد رحلتش شعله هاى غم

محشر بر پا شده مرتضى تنها شده واويلا، واويلا

سر زند با داغ دل لاله صحرا تا شود در دشت غم

همدم زهرا سايه لطف پدر رفته

زهرا را ز سر واويلا، واويلا دانه دانه اشك غم

بر رخش ريزد ناله يا ابتا از دلش خيزد

قامتش خميده است خون جگر گرديده است

(٤)

براى نجات پيامبر هم دروغ نگفت!

شبى كه علىعليه‌السلام فدايى پيامبر شد و در بستر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوذر فرمودند: مرا از اين خانه بيرون ببر!

ابوذر اطاعت كرد باين ترتيب پيامبر در ميان روپوشى «كيسه اى» قرار گرفتند، ابوذر كيسه را به گرده خود گرفته و از خانه بيرون آمد.

گرگان و پهلوانان قريش وقتی كه ابوذر را ديدند، گفتند آن كيسه چيست كه در پشت حمل كرده اى؟

ابوذر با خود گفت: هر چه بگويم ممكن است آنها تحقيق كنند، و از طرفى مى دانست النجاه فى الصدق كما ان الهلاك فى الكذب نجات در راستگويى است و هلاكت در دروغگويى مى باشد.

گرچه در اين امر خطير، دروغ مصلحت آميز اشكال نداشت، و لكن ابوذر راستش را گفت جواب داد: در اين كيسه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.

آنها گفتند: ابوذر در اين موقعيت حساس ما را مسخره مى كند، غير ممكن است او جاى پيامبر را بما نشان دهد، از ابوذر دست كشيدند.

( وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ )

روى ادراك و دل آنها را پرده هاى ضخيمى قرار داديم، كه نمى فهمند.

ابوذر آن حضرت را آورد و در بيرون مكه به زمين گذاشت.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: اى ابوذر! چطور شد در اين موقعيت پرخطر راستش را گفتى؟!

ابوذر گفت: هرچه بر خود فشار آوردم كه دروغى بگويم، ديدم دروغ بلد نيستم!!

اين است كه رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

آسمان سايه نينداخت و زمين بر نداشت صاحب لهجه اى كه راستگوتر از ابوذر باشد.(٥)

هى نيارى بر زبان حرف دروغ

حيف باشد زان دهان حرف دروغ

من چو با تو راستم تو راست باش

تا نباشد در ميان حرف دروغ

آن اشارات دروغينت بس است

نيست حاجت در بيان حرف دروغ

نكته اى باريك گويم عذر آن

كز چه آيد زان دهان حرف دروغ

بشكند در تنگنا آن حرف راست

درهم افتد گردد آن حرف دروغ

فيض بس كن كى كجا سر مى زند

از دهان آنچنان حرف دروغ

گر شنيدى از كسى باور مكن

او كى آرد بر زبان حرف دروغ(٦)

پاى مبارك حضرت مجروح شد

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگاميكه شبانه از خانه خارج شد، به خانه خواهر علىعليه‌السلام «ام هانى» رفت و صبح زود بسوى غار «ثور»(٧) روانه شد. آن حضرت در راه ابوبكر را ملاقات كرد، از ترس اينكه ابوبكر به مكه مى رود خبر به مردم مى دهد كه آن جناب به كدام ناحيه رفت، او را با خود برد.

نعلين را از پا در آورده و با سر انگشتان طى مسافت كردند، تا نشان پاى ايشان بر زمين نماند، با اين سختى به حدى كه پاى مبارك حضرت مجروح شد، به غار ثور رسيدند، ابوبكر بى نهايت محزون بود و مى ترسيد، وقتى كه به ميان غار رفتند.

به روايتى درختى كه در برابر غار بود؛ زمين را شكافت و جلو در غار آمد و در همان حال كبوتران وحشى بر شاخه درخت آشيانه بستند و تخم گذاردند، و عنكبوتها بر اطراف غار، پرده هاى ضخيم تنيدند.

مشركين اعلام كردند كه در اطراف و اكناف، براى پيدا كردن پيامبر برگردند و هر كس او را پيدا كند و او را نشان دهد جايزه او صد شتر است.

گروهى به همراهى «ابوكرز خزاعى» كه مردى قايف(٨) بود با همراه داشتن سلاح جنگى به دنبال پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رهسپار شدند، «ابوكرز» بقدرى در تشخيص رد پا ماهر و زبر دست بود كه بجايى رسيدند ابوكرز گفت: دو نفر از اينجا رفته اند، كه يكى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و ديگرى ابوبكر است ردپا را گرفتند، تا نزديك درب غار ثور رسيدند.

ابوكرز گفت: مطلوب شما از اين غار تجاوز نمى كند، يا به آسمان و يا به زمين فرو رفتند.

اميه بن خلف گفت: پيش از تولد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عنكبوت به اين جا آمده و تار تنيده در اين جاها خبرى نيست.(٩)

اى دل و جان من فداى محمد

هاى و هوى من از براى محمد

مظهر جامع صفات خدا اوست

كى ثنائى بود سزاى محمد

كيستم من كه، قدر او بشناسم

يا كه باشم سخن سزاى محمد

قدر او برتر است نرسد

كسى با صطفاى محمد(١٠)

براى حضرت گريه اش گرفت

سؤال: پيامبر گرامى چه اندازه مال و ثروت داشت؟

جواب: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يك خشت روى خشت نگذاشت، در حالتى كه اگر مى خواست مى توانست خانه اى بسازد يك خشت طلا باشد و يك خشت نقره اين چند اطاقى را هم كه داشت از خشت و گل و چوب درخت خرما درست كردند.

سؤال: فرش پيامبر چه بود؟

جواب: فرش پيامبر خاك بود و گاهى يك تكه حصير، بالش پيامبر هم ليف خرما در پوست بزى كه در زير سرش مى گذاشت، تشك و لحاف پيامبر پارچه اى بود كه قسمتى را زير بدن و قسمتى ديگر را روى خود مى كشيد.

آخر عمرش همسران او به يكديگر گفتند: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استخوان هاى دنده اش نمايان شده بيائيم كارى كنيم كه زير بدنش ‍ نرم تر شود، زنها پارچه را ٤ تا كردند دوتائى بود چهار تا كردند، آن شب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كمى ديرتر از خواب بيدار شد كمى بيشتر احساس راحتى كرد، حضرت از خواب كه برخاستند فرمودند:

چه كسى چنين كرده است؟

يكى از همسران گفت: ما چنين كرديم يا رسول الله! چون بدن مبارك شما ضعيف شده بود، خواستيم زير بدنتان قدرى نرم تر باشد.

حضرت فرمود: به من ظلم كرديد، امشب زير بدنم نرم تر بود، از خواب ديرتر برخواستم «لطفا» همان وضع قبل باشد، تابستان بود، پيراهن هم به تن مباركش نبود، روى حصيرى خوابيده بود، از خواب برخواسته بود كه يكى از اصحاب وارد شد، ديد جاى حصير بر دنده هاى حصير نقش بسته است گريه اش گرفت، گفت: يا رسول الله! شما سلطان السلاطين هستيد اين چه زندگى است كه شم

هر كه كند گريه در عزاى محمد

راضى از او مى شود خداى محمد

آنچه اذيت كشيد ز امت نادان

بود چو گل روى حق نماى محمد

خلق عظيمش خداى خواند و خجل شد

صبر و شكيبائى از رضاى محمد

ساحر و مجنون به او خطاب نمودند

تنگ نشد قلب باصفاى محمد(١٢)

(١١)

آيا مثل غلامان نشسته ايد

روزى زنى از زنهاى مدينه ديد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى خاك نشسته است «چون خود پيامبر مى فرمود: تا آخر عمر خاك نشينى را من دوست مى دارم و رها نمى كنم»

زن ديدرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى خاك نشسته غذا ميل مى فرمايند «آن خوراك يا خرما بوده يا نان بود.» زن گفت: جلست جلسه العبيد؟

آيا مثل غلامان نشسته ايد، آقا مثل غلامان خوراك مى خوريد، اگر كسى بگذرد و شما را با اين حال ببيند مى فهمد شما كيستيد؟

حضرت فرمود: و من اعبد منى؟

چه كسى از محمد بنده تر است آن هم بنده رب العالمين ملك الملوك؟

زن گفت: يا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر من منت بگذار و از اين لقمه اى كه مى خورى كمى از آن را هم به من عنايت كن.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست كرد و دانه خرما يا نان به او داد.

زن گفت: شما را به خدا سوگند از دهان مباركت به من عنايت كنيد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از دهان مباركشان به او غذا دادند و زن آن را خورد.

حضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد: اين زن تا آخر عمرش به بركت لقمه دهان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ديگر مريض نشد.

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : اكل كما ياكل العبد و اجلس كما يجلس العبد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مانند بندگان غذا مى خورم و مانند آنها بر زمين مى نشينم.(١٣)

شش سفارش ازرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌

حضرت اميرعليه‌السلام مى فرمايد: مردى نزدرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و گفت: يا رسول الله مرا به عملى راهنمايى كنيد، به عملى كه به سبب آن:

١ - خدا مرا دوست بدارد.

٢ - مردم مرا دوست بدارند.

٣ - دارائيم فراوان شود.

٤ - بدنم سالم بماند.

٥ - عمرم طولانى شود.

٦ - خدا مرا با تو محشور كند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: اين ٦ حاجت ٦ خصلت مى خواهد:

١ - اگر مى خواهى خدا تو را دوست بدارد از او بترس و از گناه پرهيز كن.

٢ - اگر مى خواهى مردم تو را دوست دارند به آنها خوبى و نيكى كن و به آنچه در دست آنهاست طمع نكن و چشم نيانداز.

٣ - اگر مى خواهى دارائيت فراوان شود زكات بده.

٤ - اگر مى خواهى بدنت سالم بماند فراوان صدقه بده.

٥ - و اگر مى خواهى عمرت طولانى شود صله رحم كن «ديد و بازديد خويشان».

٦ - و اگر مى خواهى خدا تو را با من محشور كند سجده را براى خدا طولانى كن.(١٤)

اى محمد كه تويى مظهر آيات خدا اى كه لعل لب تو قيمت گوهر شكند كام دنيا شد شيرين ز كلام خوش تو اى كه گفتار تو شيرينى شكر شكند كى روا بود كه سنگ ستم امت پست در دندان تو اى مظهر داور شكند.(١٥)

نه سال با پيامبر بودم

شخصى به نام انس ٩ سال افتخارى خدمت پيامبر كرد و علتش هم اين بود كه:

وقتى كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد مدينه شد، هر كسى براى تشريفات ورودرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هديه اى مى آورد، مادر انس دست پسرش را گرفت نزدرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و گفت:

يا رسول الله من يك پير زن ضعيف و فقيرى هستم، چيزى نداشتم كه براى قدوم مبارك شما بياورم، پسرم را آوردم قبول بفرمائيد خادم شما شود،رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم پذيرفت. اين پسر ٩ سال تمام خدمت كرد و بعد از ٩ سال اجازه مرخصى گرفت كه به كسب و كار مشغول شود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: تو ٩ سال در خانه ما زحمت كشيدى حالا هر چه بخواهى بگو تا به تو بدهم، هر حاجتى دارى بگو تا روا كنم.

انس اين ٩ سال در دستگاه پيامبر زرنگ شده بود گفت: يا رسول الله ٢٤ ساعت به من مهلت بدهيد تا فكر كنم.

حضرت فرمود: برو تا فردا فكر بكن.

انس در فكر فرو رفت كه چه بخواهم، گاهى خيالش متوجه امور دنيوى مى شد مثلا ١٠٠ گله گوسفند يا شتر يا مثلا پست و مقام.

انس گفت: اينها همه اش مى گذرد و فانى مى شود و حاجت هاى آخرتى بهتر است انس فكرش را بكار انداخت كه آيا آمرزش بخواهم؟ بهشت بخواهم؟ تا بالاخره فكرش به اينجا رسيد:

صبح كه شد خدمترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد حضرت فرمودند فكرش را كردى؟

انس گفت: بله.

حضرت فرمود: چه چيز مى خواهى تا به تو بدهم؟

انس گفت: يا رسؤال الله حاجتم اين است كه در آخرت با تو باشم.

برادر و خواهر. همين مطلب را ما در زيارت عاشورا مى خواهيم كه عرض ‍ مى كنيم:

ان يجعلنى معكم فى الدنيا و الاخره

در دنيا و آخرت مرا با شما قرار دهد «يعنى يك لحظه از شما جدا نشوم» و اين آرزوى ما است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اعنى بكثره السجود.

يعنى زياد سجده كن. يعنى اگر مى خواهى خدا تو را با من محشور كند سجده را براى خدا طولانى كن.(١٦)

ى كون و مكان بزير گامت

ای جبريل امين بجان غلامت

در پرده لامكان لاهوت شد

نقش به لوح عرش نامت

در اوج عروج، وقت معراج

معشوق به سدره داد كامت

قرآن كه مهين كلام حق است

جارى شده از در كلامت

رندان همه را لياقتى نيست

تا بوسه زنند جاى قامت(١٧)

درود و صلوات به نفع ما است

وقتى كه اسم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى بريم و صلوات مى فرستيم نه اينكه خيال كنيم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احتياجى به صلوات ما دارد بلكه اين صلوات به نفع خود ما است فهو خير لكم

( إِنَّ اللَّـهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا... )

بدرستيكه خدا و ملائك بر پيامبر درود مى فرستند اى اهل ايمان شما هم بر او درود بفرستيد.

يعنى: اى مومنين بيائيد دوش بدوش ملك شويد چنانكه ملائكه به صلوات بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقرب به خدا پيدا مى كنند، شما نيز به وسيله صلوات بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خدا تقرب جوئيد.

يعنى: به هر اندازه كه صلوات مى فرستى به همان اندازه گناهت مى ريزد، دورى از او كم مى شود و نزديكتر مى شوى، مثل اينكه بر خودت صلوات مى فرستى.

يعنى: ده برابر نصيب خودت مى شود.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: كسى كه يك مرتبه بر من صلوات بفرستد، من ده مرتبه بر او صلوات مى فرستم.

بنابراين تا مى توانى دائما صلوات بر محمد و آل محمد بفرست.(١٨)

والله ديده من از نور اوست

روشن جان من است و من تن

صلوات بر محمد اى نور ديده ما

خوش مجلسى بيا را ميگوئى خوش خدا را

صلوات بر محمد مانند گل شكفتيم

اندر لطيف سفتيم خوش عاشقانه گفتيم: صلوات بر محمد

پيامبر فرمود: پدرش مرد كريم و بزرگوارى بود

همه شنيده ايم كه «حاتم طائى» از مردان سخاوتمند و جوانمرد تاريخ بود، او در طائف زندگى مى كرد اما در حال كفر از دنيا رفت.

او دخترى به نام «سفانه» داشت كه بانوئى با شخصيت و مهربان و بزرگ منش و سخاوتمند بود، اين دختر در جنگ حنين و طائف كه در سال هشتم هجرت در سرزمين طائف، بين مسلمين و مشركين واقع شد، به اسارت سپاه اسلام در آمد.

اين دختر را وقتى به مدينه آوردند، هنگامى كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديد، درخواست آزادى خود را نمود، و در ضمن گفتارش ‍ عرض كرد:

من دختر بزرگ خاندانم هستم ؛ پدرم، اسيران را آزاد مى كرد، به مستمندان كمك مى نمود، مهمان نواز بود، و گرسنگان را سير مى كرد، و افراد اندوهگين را شاد مى نمود، اطعام مى كرد، بلند سلام مى نمود، و هيچ گاه درخواست نياز نيازمندى را رد نمى كرد، اين مرد «حاتم طائى بود و من دختر او هستم».

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: اين صفات از صفات مومنان است، اگر پدرت مسلمان بود، براى او از درگاه خدا طلب آمرزش ‍ مى كردم.

سپس او را آزاد كرد و احترام شايانى به او نمود و فرمود: «دست از سفانه برداريد، كه پدرش مرد كريم و بزرگوار و شريف، و داراى ارزشهاى اخلاقى بود».(١٩)

در زندگى كه پايه آن بر عدم بود

خوشبخت آنكه صاحب جود و كرم بود

با آنكه جمع سيم و درم مى كند

بگو گر صرف راه خير نسازى ستم بود

آن را كه زير سايه او خلق راحتند

از آفتاب روز قيامت چه غم بود

گر شادمان شود دل افسرده اى ز تو

نيكوتر از عمارت بيت الحرم بود

آن كس كه دست مردم بيچاره را گرفت

پيش خدا ورسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محترم بود

مال تو صرف مردم محتاج گر شود

روز جزا جزاى تو باغ ارم بود(٢٠)

حضرت شوخى هم مى كردند

بانوئى به حضوررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و از شوهرش شكايت نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: شوهرت را نمى شناسم، سپس فرمود: «راستى همانكه در چشمش ‍ سفيدى است؟!».

بانو در عين آنكه از شوهرش شكايت كرده بود ولى حاضر نبود كه به شوهرش نسبت نقص بدهد، لذا فورا عرض كرد: «نه، شوهرم چشمهاى سالم دارد، و سفيدى در چشمش نيست».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا دور سياهى چشم را سفيدى قرار نگرفته؟

او عرض كرد: «آرى، چشم همه مردم چنين است».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: منظور من همين است.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين طريق، زن عصبانى را خوشحال كرد، و سپس مطالبى به او فرمود، تا به آغوش گرم خانواده برگردد، و با شوهر خود سازگار باشد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گاهى شوخى مى كرد، ولى شوخى آن حضرت مطابق حق بود و در عين آنكه درس صداقت را مى آموخت ، دلها را نرم مى كرد و راهگشاى مشكلات مردم مى شد.

قال رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

ان الله لا يواخذ المزاح الصادق فى مزاحه

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند شوخى را كه در شوخى خود راستگو باشد مواخذه نمى كند.(٢١)

قبض روح سه دسته

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده كه چشم دردى براى امير المومنينعليه‌السلام پديد آمد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ براى عيادت آن حضرت تشريف آوردند، ديدند كه امير المومنينعليه‌السلام از شدت درد فرياد مى كشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: يا على جزع و فزع دارى يا آنكه شدت درد تو را به اين صورت در آورده است؟

امير المومنينعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله! تا به حال در مدت عمرم دردى به اين شدت عارضم نگرديده بود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! ملك الموت چون براى قبض روح كافر حاضر مى گردد با او سفودى(٢٢) است از آتش و با آن سفود قبض روح او را مى نمايد و به اندازه اى بر آن كافر دشوار است كه از شدت آن جهنم بفرياد آيد.

امير المومنينعليه‌السلام برخاست و نشست و فرمود: اى رسول خدا! اين حديث را براى من تكرار بفرمائيد، اين گفتار شما موجب شد كه دردم را فراموش كنم.

علىعليه‌السلام فرمود يا رسول الله آيا اين قسم قبض روح اختصاص به كافر دارد يا به كسى از امت شما ممكن است برسد؟

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

آرى به سه دسته مى رسد:

١ - حاكمى كه جور ورزد و ستم روا دارد.

٢ - كسى كه مال يتيم را از روى ستم بخورد.

٣ - و شاهدى كه در محكمه قاضى به باطل و دروغ گواهى دهد.(٢٣)

الهى! ز عصيان مرا پاك كن

در اعمال شايسته چالاك كن

چو آبى بسر ريزم از بهر غسل

دلم را چون اعضاى تن پاك كن

هجوم شياطين ز دل دور دار

قرين دلم خيل املاك كن

(٢٤)

نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر است

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: كه من در شب معراج به جماعتى برخورد كردم كه در جلوى آنها سفره هائى از گوشت هاى پاكيزه و طيب و سفره هائى از گوشت ناپاك و آلوده بود، و آنها گوشت هاى پاكيزه را رها كرده و از گوشت هاى ناپاك و آلوده و خبيث مى خورند.

از جبرئيل سؤال كردم: اينها چه كسانى هستند؟

جبرئيلعليه‌السلام فرمود: جماعتى از امت شما هستند كه غذاى حلال را رها نموده و از غذاى حرام مى خورند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از آنجا عبور كرديم به جماعتى برخورد كرديم كه لب هاى ضخيم و كلفتى مانند لب هاى شتر داشتند و با آن لب ها گوشت هاى بدن هاى خود را قيچى مى كردند و در دهان خود قرار مى دادند.

من گفتم: اى جبرئيل! اينان چه كسانى هستند؟

جبرئيل فرمود: افرادى كه پيوسته در صدد عيب جوئى از مردم بر آمده و با زبان و اشاره به عيب ظاهر و باطن مردم مى پردازند.

از آنجا عبور كرديم تا به گروهى ديگرى رسيديم كه از بزرگى شكم و دل هر چه مى خواستند از زمين برخيزند نمى توانستند.

گفتم: اى جبرئيل! اينان چه دسته اى هستند؟

جبرئيل فرمود: اينها كسانى هستند كه ربا مى خورند و نمى توانند از جاى خود بر خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان زده شده و عقل خود را به كلى از دست داده است و اينها در راه و روش آل فرعون هستند و هر صبح گاه و شبان گاه بر آتش عرضه مى شوند و پيوسته درخواست مى كنند كه اى پروردگار ما ساعت قيامت چه موقع مى رسد؟ ديگر نمى دانند كه آن ساعت تلخ ‌تر و دهشتناكتر است.(٢٥)

رباخوارى از نردبانى فتاد

شنيدم كه هم در نفس جان بداد

پسر چند روزى گريستن گرفت

دگر با حريفان نشستن گرفت

بخواب اندرش ديد و پرسيد حال

كه چون رستى از حشر و نشر ومقال

بگفت اى پسر قصه بر من مخوان

به دوزخ فتادم من از نردبان

اهميت تسبيحات اربعه

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: در آن روزى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم در آنجا ديدم زمين هاى بسيار سفيد و روشن افتاده و هيچ چيز در آنها، و ليكن فرشتگانى را ديدم يك خشت از طلا و يك خشت از نقره مى سازند و چه بسا گاهى دست از ساختن بر مى داشتند من به آن فرشتگان گفتم: به چه علت شما گاهى مشغول ساختن مى شويد و گاهى دست بر مى داريد؟

فرشتگان گفتند: وقتى كه نفقه «مصالح» ما برسد ما مى سازيم و وقتى كه نفقه اى نرسد دست بر مى داريم و صبر مى كنيم تا آن كه نفقه برسد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن فرشتگان فرمودند: نفقه شما چيست؟

فرشته ها گفتند: نفقه ما گفتار مومن است در دنيا كه بگويد سبحان الله و الحمد لله و لا الا الله و الله اكبر.

پس چون مومن ذكر بگويد ما مى سازيم و زمانى كه از گفتن دست بر دارد ما نيز باز مى ايستيم.(٢٦)

سكينه دل و جان، لا اله الا الله

نتيجه دو جهان لا اله الا الله

زبان حال و مقال همه جهان

گويد بآشكار و نهان لا اله الا الله

ز شوق دوست به بانك بلند مى گويد

همه زمين و زمان لا اله الا الله

سرود اهل معاصى است نفخه دف و چنگ

سرود متقيان، لا اله الا ال(٢٧)

ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روزى يك عرب بيابانى خدمت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و حاجتى داشت، وقتى كه جلو آمد روى حساب آن چيزهايى كه شنيده بوده ابهت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را گرفت و زبانش به لكنت افتاد!

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناراحت شدند و سؤال كردند:

آيا از ديدن من زبانت به لكنت افتاد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در بغل گرفتند و طورى عرب را فشردند كه بدنش، با بدن پيامبر متصل شد و بدنش بدن پيامبر را لمس ‍ نمود، آنگاه حضرت فرمودند: آسان بگير و «آرام باش» از چه مى ترسى؟ من از ستمگر نيستم كه با دست خود از پستان گوسفند شير مى دوشيد، من مثل برادر شما هستم.(٢٨)

«هر چه مى خواهد دل تنگت بگو».

هست جهان روشن از جمال محمد

عقل فرومانده در كمال محمد

ديده حق بين اگر تو راست نظر كن

بر رخ نيكوى بى مثال محمد

هيچ شكى نيست نزد مردم عارف

هست كلام خدا مقال محمد

برخورد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آدم بى رحم

روزى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود و يكى از فرزندانش را روى زانوى خود نشانده و مى بوسيدند و به او محبت مى كردند.

در اين هنگام، مردى از اشراف جاهليت، خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و به آن حضرت گفت:

من ده تا پسر دارم، و تا بحال هنوز هيچ كدامشان را براى يك بار هم نبوسيده ام.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين سخن چنان عصبانى و ناراحت شدند كه صورت مباركشان بر افروخته و قرمز گرديد، آنگاه حضرت فرمودند:

من لا يرحم لا يرحم

آن كس كه نسبت به ديگرى رحم نداشته باشد خدا هم به او رحم نخواهد كرد.

حضرت فرمودند: من چه كنم اگر خداوند رحمت را از دل تو جدا و آكنده است.(٢٩)

آن دل كه نباشد به تو مايل به چه ارزد؟

چشمى كه نديد از توشمايل به چه ارزد؟

در آن سر و آن دل كه هواى تو نباشد

آن سر به چه كار آيد و آندل به چه ارزد؟

پيامبر و خورشيد گرفتگى

يكى از همسرانرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنام «ماريه قبطيه» فرزندى بدنيا آورد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام او را ابراهيم نهاد، اين پسر مورد علاقه شديد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت، اما هنوز ١٨ ماه از عمر اين كودك نگذشته بود كه از دنيا رفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه كانون عاطفه و محبت بود از اين مصيبت بشدت متاثر شد و اشك ريخت، و فرمود: اى ابراهيم! دل مى سوزد و اشك مى ريزد و ما محزونيم به خاطر تو، ولى هرگز بر خلاف رضاى خدا چيزى نمى گويم.

تمام مسلمين از اين مصيبت متاثر بودند، زيرا آنها مى ديدند كه غبارى از حزن و اندوه بر دل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته است، آن روز تصادفا خورشيد هم گرفته بود، با مشاهده اين وضع مسلمين همگى ابراز داشتند كه گرفتن خورشيد، نشانه هماهنگى عالم بالا با عالم پايين ورسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد، لذا اين اتفاق جز به خاطر فوت فرزند پيامبر چيز ديگرى نمى تواند باشد، البته اين مطلب فى حد ذاته - مانعى ندارد، بلكه بخاطر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ممكن است دنيا هم زير و رو شود، اما در آن موقع اين اتفاق روى اين جهت نبود و در حقيقت يك مسئله طبيعى بود، ولى مردم چون اين دو حادثه را در يك روز مشاهده مى كردند با هم مربوط مى دانستند و در نتيجه سبب مى گرديد كه ايمان و اعتقاد آنها بهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيشتر شود.

اين مطلب به گوش پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، بجاى اينكه آن حضرت از اين تعبير مردم خوشحال شود و مثل بسيارى از سياست بازها موقعيت را براى تبليغات غنيمت شمرد و از اين عواطف و احساسات مردم به نفع اسلام استفاده كند، نه تنها كه چنين نكرد، بلكه سكوت را هم جايز ندانسته، به مسجد آمدند و پس از آن به منبر رفتند و مردم را آگاه نمودند و صريحا اعلام داشتند كه خورشيد گرفته است، اما هرگز به خاطر بچه من نبوده است.

زيرا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز نمى خواست حتى براى هدايت مردم و پيشرفت اسلام هم از نقاط ضعف و جهالت جامعه استفاده كند، بلكه تلاش مى نمود تا از نقاط قوت و علم و معرفت و بيدارى مردم استفاده شود.(٣٠)

مبعوث شد نبى و آئينه هاى دل

زنگ نفاق و كينه و جهل و حسد زدود

پيغمبرى ز سوى خدا دست برگشاد

تا بگسلد ز پاى چنان مردمى قيود

اين است رهبرى كه چراغ هدايتش

راه سعادت ابدى را به ما نمود(٣١)

فقط خدا سزاوار سجده است

در منهج الصادقين است كه مردى از انصار در مدينه شترى داشت كه پير شد و از كار افتاده بود، روزى خواست او را بكشد شتر فرار كرد و تا در مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دويد و قفل خاموشى از دهان او برداشته شد و گفت:

السلام عليك يا رسول الله، حضرت به او توجه كرد.

شتر گفت: يا رسول الله! از صاحب خودم شكايت دارم، مدتى است كه او را خدمت مى كنم. حال كه پير شده ام و از كار افتاده ام مى خواهد مرا بكشد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى را نزد صاحب شتر فرستاد او را آورد، حضرت به او فرمودند: اين شتر يا بمن ببخش يا بفروش.

صاحب شتر گفت: يا رسول الله! جان و تنم فداى شما، جان و مالم در اختيار شما است.

صاحب شتر، شتر را به حضرت بخشيد و او را آزاد كرد، آن حيوان در مدينه مى گرديد و كسى او را از آب و گياه منع نمى كرد، مردم مى گفتند:

هذا عتيق رسول الله اين آزاد شدهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و شتر هر وقت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى ديد سر فرود مى آورد و سجده مى كرد، اصحاب چون ديدند شتر پيامبر را سجده مى كند، عرض ‍ كردند: يا رسول الله! اين حيوان شما را سجده مى كند اجازه بدهيد ما هم شما را سجده كنيم. حضرت فرمودند: لا ينبغى السجود الا لله سزاوار نيست غير از خدا را سجده كرد. حضرت فرمود: اگر رخصت بود كه مخلوق مخلوقى را سجده كند من دستور مى دادم كه زنها شوهرهاى خود را سجده كنند.(٣٢)

به عصيان سرا پاى آلوده ام

سرا پا ز آلودگى پاك كن

چو پاكيزه گردد ز لوث گنه

دلم آينه صاف ادراك كن

به خاك درت گر نيارم سجود

مكافات آن بر سرم خاك كن

فيض كاشانى

مورد عنايترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار گرفت

عبدالله مبارك گفت: سالى از حج فارغ شدم به مدينه به زيارت قبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم شبى آن حضرت را در خواب ديدم، حضرت فرمود: اى عبدالله! همينكه به كوفه برگشتى سلام مرا به بهرام محبوسى برسان و به او بگو من روز قيامت تو را شفاعت مى كنم،

همينكه به كوفه برگشتم نزد بهرام محبوسى رفتم، از او سؤال كردم چه عمل خير و نيكى كرده اى كه مورد توجه پيامبر ما شده اى، بهرام گفت: در همسايگى ما زن فقيرى بود كه چند بچه يتيم داشت، شبى به خانه ما آمد و چراغى روشن كرد و بيرون رفت و دو مرتبه چراغ را خاموش كرد، من از كار او به شك افتادم، برخواستم همراهش رفتم، ديدم همينكه وارد خانه اش ‍ شد، بچه هايش گفتند: مادر براى ما چه چيز آوردى، زن گفت: به خانه بهرام رفتم چيزى از او بگيرم، اما حيا كردم كه شكايت دوست (خدا)را نزد دشمن ببرم، بهرام گفت: دانستم و فهميدم كه زن محتاج به طعام مى باشد، به خانه آمدم و آنچه از خوراكى ها موجود بود در طبقى گذاردم و به خانه آن زن فرستادم.

عبدالله مى گويد: گفتم همين را مى خواستم، به تو بشارت دهم كهرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به تو سلام رسانيده و وعده داده كه روز قيامت تو را شفاعت كند، بهرام گريه كرد و از روى حسرت كه عمرش را به گمراهى صرف كرده گفت: يك عمل خير در دين شما ضايع نمى شود اسلام را بر من عرضه بدار، بهرام به بركت كار نيك و عنايت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمان شد.(٣٣)

من بيچاره را ببخش بايشان

كه بود در سرم هواى محمد

از شياطين جن و انس و هوسها

برهانم، به خاك پاى محمد

بهر آن تا كند شفاعت بنده

آمده ام بر در سراى محمد

(٣٤)

زنى كه پيامبر بر جنازه او نماز خواند

بشر بن مهاجر مى گويد: زنى نزد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: من زنا كرده ام مى خواهم «با اجراى حد» مرا پاك گردانى.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات بر گرد».

او رفت، و فرداى آن روز آمد و همان مطلب را بازگو نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «به خانه ات برگرد».

او رفت و روز سوم آمد، عرض كرد: «اى پيامبر! سوگند به خدا من از راه زنا حامله شده ام».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو تا وقتى كه بچه ات متولد شود».

او رفت و پس از مدتى، بچه متولد شد، آنگاه به حضوررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد: «بچه ام متولد شد».

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «برو بچه ات را شير ده، تا هنگامى كه از شير گرفته شود.»

او رفت، پس از مدتى آمد در حالى كه بچه اش را همراه خود آورده بود و تكه نانى در دست بچه بود و مى خورد، زن عرض كرد: «ببين اى پيامبر خدا كه بچه ام از شير باز گرفته شده و نان مى خورد.»

در اين هنگامرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كفالت و سرپرستى كودك را به يكى از مسلمين سپرد حضرت دستور داد گودالى را كنده و، آن زن وارد آن گودال شد كه تا سينه اش درون گودال بود، سپس به مسلمين فرمود تا آن را «بخاطر زناى محصنه - يعنى با اينكه شوهردار بوده و در عين حال آميزش نامشروع نموده» سنگسار نمودند به اين ترتيب زن در حالى كه توبه واقعى كرده بود، با قبول عذاب دنيوى، پاك و اعدام شد».

در ميان سنگسار كنندگان «خالد بن وليد ملعون كه يك مرد خشن و چند آتشه بود» وجود داشت او «بجاى سنگ» قطعه اى از هيزم آتش را برداشت و محكم بر سر آن زن زد كه خون از سر او به صورت خالد(٣٥) پاشيد و به او دشنام داد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اى خالد! آرام باش، خود را كنترل كن، سوگند به خدايى كه جانم در اختيار اوست، آن زن توبه كرد آنگونه اى كه خداوند او را آمرزيد سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر جنازه آن زن نماز خواند و او را دفن كرد.(٣٦)

اللهم اجعلنا من التوابين و ارحمنا بحق محمد و آله

يا الهى به حق عزت و جاهت

كه كنى روزيم لقاى محمد

كنيم حشر در ملازمت او

دهيم جاى در لواى محمد

بچشانى مرا ز باده توحيد

جامى از مشرب هداى محمد

فيض را جرعه اى دهى ز شرابش

تا كه شفا يابد از دواى محمد

(٣٧)

اذان بلال و شيون مردم

بلال هبشى اولين اذان گوى اسلام، پس از رحلترسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ «بخاطر جريانات سياسى و حفظ دين خود» به شام رفت و در آنجا سكونت نمود.

در روايات آمده: او در شام شبى در خوابرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را ديد كه به او فرمود:

«اى بلال اين بى مهرى چيست؟ كه از تو مى بينم كه ما را زيارت نمى كنى؟!»

وقتى بلال، از خواب بيدار شد، بسيار غمگين گرديد، هماندم تصميم گرفت و به مدينه براى زيارت قبررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برود، به سوى مدينه رهسپار شد و كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گريه جانكاه كرد، و اشك بسيار ريخت، امام حسن و امام حسينعليه‌السلام نزد او آمدند تا آنها را ديد، آنها را بوسيد و در آغوش گرفت.

امام حسن و امام حسينعليه‌السلام از او خواستند: در سحر( اول وقت نماز صبح، مثل زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اذان بگويد، او پذيرفت، وقتى كه سحر شد، پشت بام رفت، همين كه صدا را بلند كرد و گفت: الله اكبر الله اكبر، مردم مدينه «بياد زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صدا به گريه و ضجه بلند كردند، همين كه گفت: اشهد ان لا اله الا الله، شيون و ناله مردم، زيادتر شد، وقتى كه بلال گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، زنها از خانه ها بيرون آمدند با سوز و گداز عجيبى گريه مى كردند و مدينه در تاريخ خود چنين روزى را كه مردم آنقدر گريه و ضجه كنند بياد ندارد.

اى مدينه خانه ات ويران شدن زود است زود

اهل خانه بى سر و سامان شدن زود است زود

آنكه مهمان كرد عالم را به خوان و رحتمش

در دل خاك سيه مهمان شدن زود است زود

اى مدينه ظلمت ترديد دنيا را گرفت

آفتاب وحى را پنهان شدن زود است زود

اى مدينه صوت قرآنش هنوز آيد به گوش

روزگار غربت قرآن شدن زود است زود(٣٨)

امت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترين امتها

روايت شده كه حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد خدايا آيا امتى از امتها از امت من افضل تر است كه ابر را سايبان آنها قرار دادى و آنها را از دريا گذراندى و من و سلوى «غذاى آسمانى» براى ايشان نازل كردى.

خطاب شد: اى موسى آيا نمى دانى كه فضيلت امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ساير امت ها مثل فضيلت خود او است بر سائر خلق، يعنى همچنانكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از همه مردم بهتر و بالاتر است امت او هم از همه امتها بهتر است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: حضرت موسى عرض ‍ كرد: يا رب اجعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدايا مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار بده فاوحى الله اليه يا موسى انك لا تصل الى ذلك.

وحى رسيد اى موسى تو به آن نمى رسى.

از خداوند تشكر مى كنيم كه پيامبر ما بهترين پيامبران و قرآن بهترين كتابها و جانشين او بهترين جانشينان و امت او بهترين امتها و دين ما بهترين اديان است.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمودند: هر كس صبح كند و چند نعمت خدا را ياد نكند يعنى شكر آنها را بجا نياورد مى ترسم كه نعمت خدا از او زايل و گرفته شود.

١ - الحمد لله الذى عرفنى نفسه و لم يتركنى عميان القلب.

حمد مخصوص آن خدائى است كه خودش را بمن شناسانيد و مرا كور دل قرار نداد.

٢ - الحمد لله الذى جعلنى من امه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

حمد مخصوص آن خدائى است كه مرا از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داد.

اين نعمت، نعمت خوبى است و بايد شكرش را بجا آورد و كفران اين نعمت را ننمود، يعنى آنچه اوامر و نواهى و حلال و حرام پيغمبر را اطاعت كردم كارى نكنيم كه حضرت بفرمايد، شما از امت من نيستيد.(٣٩)

بار عصيان شكست گردن و پشتم

سر نهادم ولى به پاى محمد

نيستم قابل شفاعت و امداد ليك

دارم به دل ولاى محمد

آمده ام با جهان گريه و زارى

تا كه رحم آردم خداى محمد

فيض كاشانى

برگ عيشى به گور خويش فرست

در زمان پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شخصى وصيت كرد كه بعد از مردن من پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انبار خرماى مرا كه چهار خروار بود براى رد مظالم به هر كس كه مصلحت مى داند تقسيم كند.

بعد از مردنش پيامبر فقراء را جمع كرد و دستور داد در انبار خرما را گشودند و همه را ميان فقراء تقسيم كردند، حتى زمين انبار را هم جاروب كردند يك دانه خرماى پوسيده كه ته مانده انبار بود را پيامبر برداشت به مردم نشان داد و فرمود: اين دانه خرماى گنديده را اگر اين شخص كه وصيت كرده بود به دست خود مى داد بهتر از اين بود، كه من (كه پيامبرم) اين همه خرما را به دست خود تقسيم كردم.

از اين بيان و فرمايش معلوم مى شود كه انسان در زمان حيات خودش هر كار نيكى را انجام دهد بهتر از وصيت كردن است، مثل بعضى ها نباشيم كه مى گويند بعد از مردن من فلان فرش يا فلان مقدار پول رابدهند، و مثلا نماز بخوانيد و روزه براى من بگيريد جا دارد وارث بگويد تو دلت به حال خودت خودت انجام ندادى ما را چرا دلسوزى كنيم.(٤٠)

برگ عيشى به گور خويش فرست

كس نيارد ز پس تو پيش فرست

ز فرصت بهره اى بردار كز تو

بگيرند اختيار زندگى را

ز خود آثار نيكوئى بجا نه

چو خواهى يادگار زندگى را

ز جود و بخشش و ايثار و اكرام

بيفزا اعتبار زندگى را

پيشانى حضرت شكست

علامه مجلسى مى فرمايد: وقتى كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالت مبعوث شدند علنا مامور شد در ميان قريش دعوت نمايد در موسم حج بالاى كوه صفا تشريف بردند و به صداى بلند صدا زدند: اى مردم منمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرستاده خلاق عالميان.

ابوجهل همينكه اين كلام را از آن حضرت شنيد سنگى به جانب او انداخت كه پيشانى حضرت شكست، ساير كفار هم جسارتها كردند، عاقبت حضرت به كوه ابو قبيس پناهنده شدند.

از آن طرف به حضرت اميرعليه‌السلام و حضرت خديجهعليها‌السلام خبر رسيد، ظرف آبى و سفره نانى را برداشتند و به سراغ پيامبر بالاى كوه آمدند، امير مومنانعليه‌السلام فرياد مى زد يا رسول الله!

جانم فداى شما آيا در كدام مكان تشنه و گرسنه مانده اى و مرا با خود نبرده اى، اى خديجهعليها‌السلام فرياد مى كرد: پيامبر برگزيده و رنج كشيده در راه خدا را، نشان دهيد.

جبرئيل بررسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد وقتى كه چشم حضرت به جبرئيل افتاد فرمود: ببين امت با من چه كردند، مرا تكذب كردند و پيشانى مرا به سنگ جفا شكستند، بعد از آن ملائكه فوج فوج و گروه گروه به يارى آن حضرت بطرف حضرت مى آمدند ولى رسول اكرم اجازه نداد، فرمود اينها امت من هستند.

جبرئيل عرض كرد يا رسول الله! على و خديجه را طلب كن كه به سوى شما مى آيند. پيامبر آنها را صدا زد بالاى كوه آمدند، وقتى كه نزد حضرت آمدند ديدند خون از پيشانى نورانى حضرت جارى است، حضرت خون ها را مى گرفت و به جانب آسمان مى پاشيد و قطره اى بر زمین بر نمى گشت، حضرت خديجه عرض كرد: يا رسول الله! چرا نمى گذارى اين خونها به زمين بريزد.

حضرت فرمودند: مى ترسم عذاب بر اين امت نازل شود و همه هلاك شوند.(٤١)

به جلال حق نبرده پى،

احدى به حق جلال او

ملكوتيان، جبروتيان،

شده محو و مات جمال او

چو وراى عقل بشر شود

درجات عقل و كمال او

من بى زبان چه بيان كنم

حسنات خلق وخصال او(٤٢)

ارتباط با خدا در حال سجده

سال دوم هجرت بود، سپاه اندك اسلام در سرزمين بدر، در برابر سپاه مجهز دشمن قرار گرفتند، و سپاهيان اسلام ٣١٣ نفر بودند در صورتى كه سپاه دشمن بيش از هزار نفر بودند.

صبح جمعه هفدهم رمضان، جنگ شروع شد و درگيرى سختى بين دو سپاه درگرفت، حمله هاى پى در پى و جنگ هاى تن به تن همچنان ادامه داشت.

علىعليه‌السلام مى فرمايد: روز جنگ بدر در هنگامه شديد نبرد، به جستجوى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداختم تا ببينم او در كجاست و چه مى كند؟

ناگاه او را در گوشه اى يافتم كه سر به سجده نهاده بود و مكرر مى گفت:

يا حى و يا قوم، «اى خداى زنده! و اى خدايى كه ذات پاك و تمام صفات تو، قائم به خودت مى باشد.

تنها همين ذكر را مى گفت، و آن قدر اين ذكر را ادامه داد، تا خداوند او را در اين جنگ، پيروز ساخت.

رسول اكرم به ما مى آموزد كه در هر حال مخصوصا در سختيها بايد در سجده با خدا ارتباط بر قرار كرد.(٤٣)

اى دوست به روى دوست بگشاى درى

صاحب نظر به مستمندان نظرى

ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق

اى با خبر از بى خبر آور خبرى

مى خواهمرسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را امتحان كنم

مردى از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيد كه خداوند روزى هر كسى را به او مى دهد، هر كه باشد و هركجا باشد.

اين مرد به بيابانى رفت پاى يك كوهى خوابيد، با خود گفت: مى خواهم ببينم رزق من چگونه به من مى رسد، اتفاقا قافله اى راه را گم كرده و به پاى آن كوه گذرشان افتاد، ديدند مردى روى زمين افتاده يكى گفت:

اين بيچاره مرده است.

ديگرى گفت: دزد است.

و آن يكى گفت: مريض است.

هر چه او را صدا زدند او جواب نداد و حركت نكرد.

يكى گفت: اين بيچاره از گرسنگى اين طور شده، شوربائى «سوپ» پختند و بالاى سرش آوردند و هر چه خواستند ميان دهانش بريزند، دندان ها را روى هم فشار مى داد، عاقبت يكى از آنها بلند شد و وسيله اى پيدا كرد و ميان دهانش گذاشتند، كم كم غذاها را به او دادند.(٤٤)

بعد از آن بگشاد آن مسكين دهن

گفت: كردم امتحان رزق من

هر چه گويد آن رسول پاك جيب

هست حق و نيست در وى هيچ ريب


3

4

5

6

7