از هجرت تا رحلت

از هجرت تا رحلت0%

از هجرت تا رحلت نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

از هجرت تا رحلت

نویسنده: علی اکبر قرشی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16671
دانلود: 4244

توضیحات:

از هجرت تا رحلت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16671 / دانلود: 4244
اندازه اندازه اندازه
از هجرت تا رحلت

از هجرت تا رحلت

نویسنده:
فارسی

سال اول هجرت

در سال اول هجرت احكام بسيارى تشريع شد و رسميت يافت و حوادث بسيارى اتفاق افتاد. ما به آنچه مى توانيم اشاره مى كنيم؛ البته نظرما بيشتر اشاره به تشريع احكام و رسميت يافتن و تشكيل حكومت اسلامى است.

تشريع نماز جمعه

ظاهرا نماز جمعه اولين كارى است كه حضرت انجام داد و حتى قبل از ورود به مدينه، روز جمعه در مسجد بنى سالم چنان كه گذشت آن را اقامه فرمود و با عمل آن حضرت رسميت پيدا كرد(۹) ، نماز جمعه نماز سياسى و عبادى و يك عمل مفيد و پربركت و سازنده است و امروز يكى از اركان نظام جمهورى اسلامى ايران مى باشد و آن دو ركعت است كه پيش از شروع بايد دو خطبه خوانده شود. امام جمعه در خطبه اول نوعا مردم را موعظه و امر به تقوى مى كند، و از خدا مى ترساند و در خطبه دوم، مطالب سياسى و امور جارى مملكت و حوادث خارجى را كه در رابطه با جهان اسلام است توضيح مى دهد.

در نماز جمعه شرط است به جماعت خواند شود و فرادى خواندن جايز نيست. در جايى كه نماز جمعه اقامه مى شود در كمتر از يك فرسخ نبايد نماز جمعه ديگرى خوانده شود در صورت نبودن نماز ديگر، مردم از فاصله دو فرسخ بايد در نماز حاضر شوند. لازم است زندانيان را نيز تحت الحفظ به نماز جمعه آورند، و چون ظهر روز جمعه رسيد، مسافرت حرام است مگر بعد از خواندن نماز و ساير شرايط و احكام كه مبين اهميت اين عبادت اند.

ناگفته نماند كه سوره جمعه در رابطه با نماز جمعه و اهميت آن نازل شده و يك سوره مدنى است. پيش از نزول آن، نماز جمعه واجب بوده و اقامه مى شده است. در اين صورت نزول آن فقط براى ارشاد و تشويق و رسميت دادن تا قيامت است، از روايات معلوم مى شود كه نماز جمعه در مكه واجب شده بود ولى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امكان اقامه آن را نداشت لذا به صحابى كبير، مصعب بن عمير شهيد نوشت كه در مدينه، قبل از آمدن آن حضرت نماز جمعه بخواند.

در مكاتيب الرسول نقل شده كه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله به مصعب چنين نوشت:

اما بعد فانظر اليوم الذى تجهر فيه اليهود بالزبور لسبتهم، فاجمعوا نسائكم و ابنائكم فذا مال النهار عن شطره عند الزوال من يوم الجمعة فتقربوا الى الله بركعتين(۱۰)

ببين يهود كدام روز براى تعطيل شنبه مناجات زبور مى خوانند، زنان و فرزندانتان را جمع كنيد، چون روز جمعه وقت از نصف النهار گذشت با خواندن دو ركعت نماز به خداوند تقرب جوييد

گويا منظور آن بود كه سعى كنيد اين عمل در روز شنبه يهود نباشد.

بنابراين اولين قدمى كه آن حضرت برداشت در رابطه با رسميت نماز جمعه بود كه اين عبادت سازنده عملى گرديد، آن حضرت تا زنده بود، آن را مى خواند و در جاهاى ديگر امام جمعه نصب مى فرمود، از امامانعليهم‌السلام فقط اميرالمؤمنين و امام حسنعليهما‌السلام آن را خوانده اند و چون آن از كارهاى حكومت است امامان ديگر كه مغصوب الحق بودند، نتوانستند آن را اقامه نمايند.

محمد بن مسلم از امام باقرعليه‌السلام نقل كرده كه فرمود: چون در روز جمعه شود ملائكه مقرب با صفحات نقره و قلمهاى زرين از آسمان نازل گشته و در درهاى مسجد بر تختهايى از نور مى نشينند، اعمال مردم را به قدر درجات آنها مى نويسند تا امام از مسجد خارج شود آنگاه نامه ها را مى بندند و فقط روز جمعه نازل مى شوند(۱۱)

لازم است مسلمانان اين سنت محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله را هر چه باشكوهتر اقامه نمايند و در استحكام امر حكومت اسلامى از آن بهره گيرند، چنان كه فعلا درحكومت اسلامى ايران چنين است. ديگر اين عبادت خدايى به دست ملاهاى دربارى اقامه نمى شود و مانند ساير كشورهاى اسلامى بى روح نيست، و در مسير اهداف جباران نمى باشد.

تشريع نماز ميت

يكى از انصار به نام براءبن معرور، ماه صفر در مدينه از دنيا رفت يك ماه به آمدن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه مانده بود، براءبن معرور يكى از هفتاد نفرى بود كه در بيعت عقبه حاضر شده و از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله به مدينه دعوت كردند، و اولين سخنگوى آن بيعت بود، حضرت به محض ورود به مدينه از وفات او اطلاع يافت و بر سر قبر او رفت و بر او نماز خواند و آن اولين نماز ميت بود كه خوانده شد

مجلسى رحمه الله در بحار فرموده: در سال دهم بعثت حضرت خديجه از دنيا رفت و در حجون دفن شد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داخل قبر او شد ولى آن روز نماز ميت تشريع نشده بود: ولم يكن يومئذ سنة الجنازة و الصلاة عليها(۱۲) على هذا آن حضرت بر ابوطالبعليه‌السلام و بر ياسر و سميه دو شهيد اسلام نيز نماز ميت نخواند. يعقوبى گويد: چون ابوطالب از دنيا رفت رسول الله بسيار محزون شد، آنگاه دست خويش را چهار دفعه بر پيشانى راست و سه دفعه بر پيشانى چپ او كشيد و فرمود: عموى عزيزم در كودكى تربيتم كردى و در يتيمى كفالتم نمودى و در بزرگى ياريم كردى خدا به تو جزاى خير دهد آنگاه پيشاپيش جنازه اش ‍ حركت كرد(۱۳)

ابن اثير در اسد الغابه گويد: قدم رسول الله قبره (براء) فى اصحابه فكبر عليه و صلى وكبر اربعا از اين معلوم مى شود كه بى شك، پيامبر نماز ميت خوانده است، يعنى: بر قبر او (: براء) ايستاد و نماز خواند و چهار تكبير گفت.

ناگفته نماند: رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله باپنج تكبير بر او نماز خوانده است، زيرا چهار تكبير را در نماز منافقان تند مى گفت. كلينى در كافى از امام صادقعليه‌السلام نقل كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر قومى در نماز ميت پنج تكبير مى گفت و بر بعضى چهار تكبير و چون بر جنازه اى چهار تكبير مى گفت، متهم به منافق بودن مى شد(۱۴) و ايضا عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ان الله تبارك و تعالى فرض الصلوة خمسا و جعل للميت من كل صلاة تكبيرة(۱۵)

ناگفته نماند: اين كه مسلمانان اهل سنت نماز ميت را با چهار تكبير مى خوانند، آن به دستور عمربن الخطاب بوده است، سيوطى در تاريخ الخلفاء در فصل اوليات عمر مى گويد: و هو اول من جمع الناس فى صلوة الجنائز على اربع تكبيرات(۱۶)

مرحوم شرف الدين در اين رابطه در كتاب النص والاجتهاد بحث مفصلى دارد كه صحابه حتى بعد از نهى خليفه باز با پنج تكبير نماز ميت مى خوانده اند(۱۷) و چون در اديان آسمانى و خاصه دين مبين اسلام، مردن آخر كار انسان نيست لذا چون كسى از دنيا رفت دسته جمعى بر او نماز خوانده و به رحمت خداى مى سپارند خواندن نماز ميت فضيلت بسيار دارد و اين سنت تا قيامت ادامه خواهد داشت.

قال اميرالمؤمنينعليه‌السلام : من تبع جنازة كتب الله له اربعة قراريط، قيراط لاتباعه اياها و قيراط للصلاة عليها و قيراط للانتظار حتى يفرغ من دفها وقيراط للتعرية(۱۸)

بناء مسجد مدينه

سومين عمل رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله در اولين سال هجرت، بناءمسجد مدينه بود كه مسجد الرسول ناميده شد و پايگاه توحيد گرديد، آن حضرت بعد از ورود به مدينه در جايى كه محل خشكاندن خرما بود براى مردم نماز مى خواند، بعد به اسعد بن زراره فرمود: اينجا را از صاحبانش بخر، و چون او مى خواست اين كار را بكند، گفتند: به رسول الله بخشيدم. حضرت فرمود: نه با پول بخر، بالاخره به ده دينار خريده شد. حضرت دستور ساختن مسجد را در آن محل صادر فرمود: مسلمانان از حره(۱۹) سنگ مى آوردند، ديوارهاى مسجد بالا مى رفت و حضرت خودش نيز در اين كار شركت فرمود؛ حتى وقتى سنگى مى آورد، اسيدبن حفير گفت: يا رسول الله بدهيد من ببرم. فرمود: نه؛ تو برو سنگ ديگرى بياور. به هر حال مسجد ساخته شد، و در ابتدا فقط چهار ديوار بود، بعدها مسلمانان از حرارت خورشيد ناراحت شده، از حضرتش خواستند سايبانى در آن باشد، لذا به امر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ستونهايى در آن نصب گرديد و شاخه هاى درخت خرما در آن انداخته شد و مسقف گرديد(۲۰)

از روايت كافى فهميده مى شود در اثر كثرت مسلمانان مسجد را توسعه مى دادند تا وقت رحلت آن حضرت وسعت مسجد حدود هزار متر مربع بود الفى ذراع(۲۱) آنگاه پيوسته درطول تاريخ به وسعت آن افزوده شد تا اين كه وسعت آن امروزه كه ۱۴۰۹ هجرى قمرى، شانزده هزار و سيصد و بيست و شش (۱۶۳۲۶) متر مربع است. گويند در صدصد آن هستند كه بر وسعت آن به قدرى اضافه كنند تا قسمتى از يقيع نيز در آن قرار گيرد، كيفيت توسعه اين پايگاه توحيد در اصل تاريخ داستان مفصلى دارد كه طالبان تفصيل بايد در كتب ديگر مطالعه كنند.

ناگفته نماند كه تمام مساجد دنيا، كه اكنون مانند مراكز جاذبه، موحدين را به سوى خود مى كشند و محل ارتباط بندگان مؤمن با خدا هستند، در اثر تبعيت از اقدام اولى حضرت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله به وجود آمده و خواهند آمد.

آن روز كه مسلمانان درمعيت رهبر خود، سنگهاى حره را به نام الله بردوش حمل كرده و معبدى به نام خانه خدا وخانه مردم بنا نهاده اند امروز شارع عملشان از حد تصور گذشته است(۲۲) چه دلنشين است آن خانه هايى كه مسجد ناميده شده و صداى يارب يارب از آنها به ملكوت اعلى بلند مى شود.

نيز مسجد در اسلام احكام بخصوصى دارد. داخل شدن به آن در هر حال و براى همه جايز نيست، و نيز جنب و حائض و كفار و... حق قدم گذاشتن به آن را ندارند و در زمان آن حضرت وبعد از وى محل عبادت و تصميم گيريهاى اجتماعى بوده است.

ساختن مسجد، آباد كردن وتميز كردن و داير نمودند آن سبب گسترش توحيد و موجب اجر و پاداش اخروى است. براى نمونه يك روايت از كافى در اينجا مى آوريم:

عن ابى عبيدة الخذاءقال سمعت اباعبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول: من بنى مسجدا بنى الله له بيتا فى الجنة، قال ابوعبيدة فمر بى ابوعبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فى طريق مكه و قد سويت باحجار مسجدا فقلت له: جعلت فداك نرجو ان يكون هذا من ذلك؟ فقال: نعم(۲۳)

از مهاجرين بود، خانه هاى آن حضرت و خانه هاى اصحابش در اطراف مسجد ساخته مى شد و از هر يك درى به مسجد مى گذاشتند، طبرسى در اعلام الورى فرموده: حضرت براى اصحاب خود خطهايى كشيد كه منازل خود را در آن خطوط ساختند براى عمويش حمزه و علىعليه‌السلام نيز خطى كشيد كه در آن خانه ساختند و هر يك درى به مسجد گذاشتند كه به وقت بيرون رفتن، از مسجد آمد و شد مى كردند آخرالامر جبرئيل نازل شد كه: يا محمد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله خدا مى فرمايد، دستور بدهى هركس درى به مسجد دارد آن را مسدود كند و ديگر كسى مجاز نيست، درى از خانه به مسجد داشته باشد مگر تو وعلى بن ابيطالب كه آنچه بر تو حلال است بر على نيز حلال است. اين امر ابر اصحاب آن حضرت گران، آمد، حتى عمويش حمزه بسيار ناراحت شد و گفت: من عمويش هستم، مرا امر به مسدود كردن در مى كند، ولى در برادرزاده ام على را كه از من كوچك تر است باز مى گرداند!

حضرت در جوابش فرمود: يا عم لاتغضبن من سد بابك وترك باب على، فوالله ما امرت انا بذلك ولكن الله امر بسد ابوابكم و ترك باب على.... حمزه گفت: يارسول الله حال كه چنين است به فرمان خدا و رسولش راضى شدم(۲۴)

تاريخ اين فرمان را پيدا نكردم كه در كدام وقت بود، ولى اين دستور از جانب خداوند اولا براى حفظ آبروى ومقام مسجد بود كه مى بايست به صورت راه براى عده اى نباشد و ثانيا بيان شخصيت والاى اميرالمؤمنينعليه‌السلام بود كه يعنى فقط على تالى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است نه ديگران. جريان مسدود كردن درهاى اصحاب و باز گذاشتن در خانه على بن ابيطالبعليه‌السلام متفق عليه است و كسى از شيعه و اهل سنت در آن ترديدى ندارد، و يكى از مناقب بسيار بزرگ مولا علىعليه‌السلام مى باشد، لازم نمى دانم در اينجا به منابع اهل سنت اشاره كنم، طالبان تفصيل به الغدير ج ۳، ص ۲۰۲ - ۲۱۴ رجوع فرمايند، بانقل روايتى از امالى صدوق اين مطلب را به پايان مى بريم.

عن زيدبن ارقم قال: كان لنفر من اصحاب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ابواب شارعة فى المسجد، فقال يوما: سدوا هذه الابواب الاباب على، فتكلم فى ذلك الناس، قال: فقام رسول الله فحمد الله و اثنى عليه ثم قال: امابعد فانى امرت بسد هذه الابواب غير باب على فقال فيه قائلكم، انى والله ما سددت شيئا ولا فتحته ولكنى امرت بشى ء فاتبعه يعنى: اين دستور از جانب پروردگار صادر شده است.

تطهير با آب، دفن روبه قبله، وصيت به ثلث مال

اين سه حكم به احتمال نزديك به يقين درسال اول هجرت تشريع شده اند صدوق در خصال، باب ثلاثه، حديث ۲۶۷ از امام صادقعليه‌السلام نقل كرده اند كه در رابطه بابراءبن معرور انصارى سه حكم تشريع ورسميت يافت: اول آن كه مردم پس از قضاء حاجت، خود را با سنگها پاك مى كردند. براءبن معرور كدو خورد و شكمش ‍ نرم شد لذا با آب تطهير كرد، خداوند فرمود: ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين(۲۵) بدان جهت تطهير با آب سنت و شريعت گرديد(۲۶)

و چون وفات او رسيد در آن وقت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان به طرف بيت المقدس نماز مى خواندند ولى براء وصيت كرد كه او را روبه طرف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله (كه در مكه بود) و روبه قبله دفن كنند، شريعت وسنت نيز چنين شد و او وصيت كرد به ثلث مالش، در اين رابطه قرآن نازل شد وسنت جارى گرديد. اين حديث در كافى، ج ۳، ص ۲۵۴، حديث ۱۶ باب جنائز و در ج ۷، ص ۱۹، باب ماللانسان ان يوص به و در تهذيب، ج ۹، ص ۱۹۲، باب الوصية بالثلث نقل شده است.

چنان كه در تشريع نماز ميت گذشت: براءبن معرور رحمه الله يكى از هفتاد نفرى بود كه در بيعت عقبه حاضر شده و با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بيعت كرده و از وى خواستند تا به مدينه هجرت فرمايد و او يك ماه به هجرت مانده در مدينه از دنيا رفت و حضرت بر قبر او نماز ميت خواند.

بنابراين حكم تطهير محل غايط با آب كه تشريع شد در سال اول هجرت بوده و نيز وجوب دفن ميت روبه قبله در رابطه با نقل قول در رديف احكام اسلامى قرار گرفت و نيز اينكه انسان فقط مى تواند ثلث مال خويش را براى بعد از خود وصيت نمايد و زياد از ثلث جايز نيست مگر آن كه وراث رضايت دهند اين هر سه از احكام سال اول هجرت مى باشند.

پيمان عدم تعرض با يهود مدينه

در مدينه و اطراف آن سه قبيله از يهود سكوت داشتند: يهود بنى قرطظه و يهودبنى النضير كه در خارج از مدينه بودند و يهود بنى قينقاع كه در كنار مدينه بوده و قلعه آنها به حكم يكى از محلات شهر محسوب مى شد نمايندگان آن سه طائفه به نزد حضرت آمده وپيمان تعرض بستند. از نقله چنين برمى آيد كه اين كار در اولين ماه سال اول هجرى صورت گرفته است. مؤ يد اين احتمال آن است كه يهود پيوسته اهل احتياط بوده و در كارهاى زندگى روى شيطنتى كه دارند بسيار دقت به خرج مى دهند.

لذا به نظر مى آيد كه با آمدن آن حضرت احساس خطر كرده و فورا به چاره جويى برآمده اند، به هر حال نمايندگان آنها به محضر حضرت آمده و گفتند: يا محمد مردم را به چه چيز دعوت مى كنى؟ فرمود: به شهادت لااله الاالله و انى رسول الله، و شمابعثت و آمدن مرا در كتاب تورات پيدا مى كنيد كه خروج و بعتثم در مكه و هجرتم به اين حره و سنگستان است و يكى از علماى شما از شام آمد و به شما خبر داد...

گفتند: آنچه گفتى شنيديم آمده ايم براى صلح و پيمان عدم تعرض ‍ كه نه بر ضرر تو باشيم ونه بر نفع تو و كسى از دشمنان تو را عليه تو يارى نكنيم، در عوض، تو نيز متعرض ما و كسى از اصحاب ما نشوى تاببينيم كار تو و قوم تو به كجا خواهد رسيد.

رسول خدا اين پيشنهاد را پذيرفت و پيمان عدم تعرض و صلح به اين مضمون بسته شد: يهود كسى از دشمنان آن حضرت ونيز كسى از يارانش را، يارى نخواهد كرد، نه با زبان و نه با دست و نه با سلاح و نه با مركب، نه در آشكار و نه در پنهان، نه در شب و نه در روز، خدا بر اين پيمان گواه بر آنها است. و اگر اين پيمان را نقض كنند بر رسول الله حلال است كه خون آنها را بريزد، زنان و اطفالشان را اسير كند و اموالشان را مصادره نمايد.

براى هر يك از سه طائفه پيمان بخصوصى نوشته نماينده يهود بنى نضير در اين كار حيى بن اخطب بود او چون به منزل بازگشت برادرانش جد بن خطب و ابوياسربن اخطب گفتند: چه آوردى؟ گفت: او همان پيامبر است كه تورات خبر داده و همان است كه علماء ما مژده آمدنش را داده اند، ولى من پيوسته دشمن بى امان او خواهم بود كه نبوت از نسل اسحاق خارج شده و در نسل اسماعيل آمده است ما هيچ وقت تابع نسل اسماعيل نخواهيم بود

نماينده يهود بنى قريظه در عقد پيمان كعب بن اسد و نماينده قينقاع مخيريق بود كه از همه بيشتر ثروت و اموال داشت او بعد از برگشتن به قوم خويش چنين گفت: بياييد به او ايمان آوريم و اهل تورات و قرآن هر دو باشيم؛ ولى يهود بنى قينقاع ازوى اطاعت نكردند(۲۷) اينك با سه مطلب اين جريان را به پايان مى بريم:

اول اين كه: مخيريق بعدها به رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايمان آورد و در احد شهيد گرديد و اموالش را به رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت كرد و آن هفت قطعه ملك وباغات بود كه تمام صدقات و مخارج رسول خدا از آنها تأمین مى شد(۲۸) و آنها عبارت بودند از: دلال، عواف، حسنى، صافيه، مشربه ام ابراهيم، ميثب و برقه(۲۹) .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را وقف بر فاطمه كرده بود(۳۰) ماريه قبطيه در مشربه ساكن بود.

مرحوم كلينى در كافى از حضرت جوادعليه‌السلام نقل كرده كه به راوى فرمود: آن املاك هفتگانه وقف بر فاطمهعليها‌السلام بود و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از عايدات آنها بر ميهانان و تأمین آن ها خارج مى كرد، چون آن حضرت رحلت فرمود، عباس ‍ عموى وى با فاطمهعليها‌السلام به مخاصمه برخاست. علىعليه‌السلام و ديگران شهادت دادند كه آن حضرت املاك را بر فاطمهعليها‌السلام آنها را به اميرالمؤمنين و اولادش وصيت فرمود.

ابوبصير گفت: امام باقرعليه‌السلام به من فرمود: وصيت فاطمهعليها‌السلام را بر تو بخوانم؟ گفتم: بخوانيد آن حضرت ظرفى را حاضر كرد و از آن نامه اى بيرون آورد كه در آن نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اوصت بحوائطها السبعة: العواف والدلال و البرقة و الميثب والحسنى و الصافية و ما لاءم ابراهيم، الى على بن ابيطالب فان مضى على فالى الحسن فان مضى الحسن فالى الحسين فان مضى الحسين فالى الاكبر من ولدى شهدالله على ذلك و المقداد بن الاسود والزبير بن العوام و كتب على بن ابى طالب(۳۱)

ظاهرا منظور آن است كه آن حضرت نيز، املاك فوق را وقف كرده و توليد آن را به شوهر و فرزندان خويش محول فرموده است وگرنه وصيت زايد بر ثلث جايز نيست.

بنابراين فاطمه زهراعليها‌السلام از دو جهت مغصوب الحق واقع شد، يكى از جهت فدك كه فرمود: پدرم رسول خدا آن را بر من واگذار فرموده است. ابوبكر گفت:

شاهد بياور، آن حضرت على بن ابيطالب و حسنينعليهم‌السلام و ام ايمن غلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شاهد آورد ولى ابوبكر نپذيرفت(۳۲) . ناگفته نماند: حضرت فاطمه متصرف بود و فدك رادر تصرف داشت، شاهد را از مدعى مى خواهند نه از صاحب تصرف. وانگهى اگر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خودش هم زنه مى شد و شهادت مى داد باز نزد آن قدرت طلبان مقبول نبود، زيرا سياست حكومت آن بود كه پولى در دست علىعليه‌السلام نباشد.

ديگرى از جهت املاك هفتگانه بود كه فاطمه فرمود: ارث پدر من است و من يگانه فرزند او هستم، ابوبكر حديث خلق الساعه خود را: نحن معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقه خواند و گفت: املاك هفتگانه نيز به شما نمى رسد(۳۳) و نعم الحكم الله. سومى سهم قيمت و فى ء بود كه در كتابهاى مذكور است.

دوم اين كه هر سه طايفه از يهود پيمان فوق را بارها شكستند در نتيجه دو گروه از آنها از مدينه اخراج شده و ديگرى قتل عام گرديد چنان كه خواهد آمد، رسول خدا ناچار بود سخت ترين عمل را درباره آنها انجام بدهد، زيرا كه پيوسته به فكر براندازى اسلام بودند، ولى آنان كه ذمى بودن را پذيرفتند به احترام زندگى كردند.

سوم آنكه ارتباط بابيگانگان و پيمان عدم تعرض با آن ها و رفت و آمد در حد خريد و فروش و مبادله سفير و غيره به طورى كه ضررى به مكتب نداشته باشد جايز است ولى نمى شود آنها را محرم اسرار قرار داد و كارها را با صلاحديد آنها انجام داد و از آنها مشورت خواست چنان كه دولتهاى اسلامى اكنون گرفتار آن هستند و حتى يك ليوان آب را هم با مشورت آنها مى خورند، اينجا است كه خدا مى فرمايد: لاتتخذوا بطانة من دونكم لاياءلونكم خبالا ودوا ماعنتم(۳۴)

زيادت بر ركعات نمازها

در آخر ربيع الاول سال اول هجرت كار ديگرى كه انجام شد اين بود كه آن حضرت بر نماز مغرب يك ركعت و بر نماز ظهر و عصر و عشا هر يك دو ركعت افزود و مجموع نمازهاى پنجگانه هفده ركعت گرديد. مرحوم مجلسى تصريح مى كند كه اين كار در آخر سال اول هجرت بود و فى هذه السنة زيد صلوة الحضر و كانت صلوة الحضر والسفر ركعتين... و ذلك بعد مقام رسول الله المدينة بشهر(۳۵)

ناگفته نماند: نماز اولين تكليفى است كه واجب گرديد و به محض ‍ بعثت آن حضرت دستور نماز نازل شد. يعقوبى فرموده: اولين نمازى كه واجب گرديد نماز ظهر بود، جبرئيل وضو گرفتن را به آن حضرت آموخت، حضرت مانند جبرئيل وضو گرفت، آنگاه جبرئيل نماز خواند تا آن حضرت نحوه نماز خواندن را بداند... سپس حضرت به نزد خديجه آمد، نحوه وضو و نماز را به او بيان كرد، او نيز وضو گرفت و نماز خواند، آنگاه على بن ابيطالب نيز چنان كرد(۳۶) نقل ابن اسحاق نيز در سيره اش همان طور است(۳۷) و نيز در بحار، ج ۱۸، ص ‍ ۱۸۴، آمده است، مرحوم كلينى و صدوق از حضرت باقرعليه‌السلام نقل كرده اند: اولين نمازى كه آن حضرت خواند نماز ظهر بود(۳۸)

نماز پنج وقت در مكه همه اش دو ركعت دو ركعت بود و تا آمدن به مدينه پيوسته نمازها همان طور دو ركعت خوانده مى شد، در روايت كافى از امام سجادعليه‌السلام نقل شده: خداوند در مكه بر مسلمانان نماز را دو ركعت دوركعت واجب فرمود، آن حضرت نيز چنان مى خواند و مدت سيزده سال در مكه همان طور بود حتى وقتى كه به قبا آمد و منتظر آمدن علىعليه‌السلام بود باز دو ركعت، دو ركعت مى خواند... راوى گفت: پس اين هفده ركعت كى واجب شد؟ فرمود: در مدينه پس از تقويت اسلام، حضرت هفت ركعت بر نمازها افزود: به ظهر دو ركعت و به عصر دو ركعت و به مغرب يك ركعت و به عشاء دو ركعت، صبح را نيز به حالت خود گذاشت، زيرا كه ملائكه روز به سرعت نازل مى شدند و ملائكه شب به سرعت مى رفتند، صلاة صبح را هر دو گروه از ملائكه مى ديدند، لذا خدا فرمود: و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا(۳۹) يعنى: مسلمانان و نيز ملائكه روز و شب آن قدر مى بينند(۴۰)

مرحوم كلينى از امام باقرعليه‌السلام نقل كرده: خداوند ده ركعت نماز واجب كرد، و كار را به رسولش تفويض فرمود آن حضرت نيز هفت ركعت بر نمازها افزود(۴۱) ، مرحوم صدوق نيز آن را بدون اشاره به تفويض نقل كرده است(۴۲) و نيز كلينى از امام صادقعليه‌السلام نقل مى كند: ثم ان الله عز و جل فرض الصلوة الركعتين؛ ركعتين عشر ركعات فاءضاف رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله الى الركعتين، ركعتين و الى المغرب ركعة فصارت عديل الفريضة لايجوز تركهن الافى سفر و اءفرد الركعة فى المغرب فتركها قائمه فى السفر و الحضر فاجاز الله عزوجل له ذلك كله...(۴۳)

و در همين حديث امام صادقعليه‌السلام فرموده: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : نوافل را سى و چهار ركعت، دو برابر نمازهاى يوميه سنت نهاد، خداوند از وى قبول كرد، فريضه و نافله جمعا پنجاه ويك ركعت گرديد كه دو ركعت بعد از عشاء نشسته خوانده مى شود و يك ركعت محسوب است.

از اين حديث معلوم مى شود كه آن حضرت نافله يوميه را نيز در آن ايام خوانده و رسميت داده است، به هر حال: با افزوده شدن هفت ركعت، مسلمانان تقرب بيشترى به خداى رحمان پيدا كردند، با ذكر دو مطلب، اين بحث را به پايان مى بريم:

اول: مرحوم صدوق از امام صادقعليه‌السلام بدون سند نقل كرده كه افزود: چون رسول خدا از ولادت فاطمهعليها‌السلام آگاه شد يك ركعت بر نماز مغرب افزود براى شكر به پروردگار(۴۴) و در علل الشرايع اين حديث(۴۵) را با يك سند ضعيف و مجهول و مرسل نقل مى كند على هذا نمى شود به اين حديث اعتماد كرد، به نقل مرحوم كلينى در كافى كه زيادت هفت ركعت در ولادت حسنينعليهما‌السلام و براى شكر خدا بوده، كه خدا آن را اجازه فرموده است(۴۶) اگر چنين باشد زيادت در سال سوم و چهارم هجرت بوده است.

دوم اينكه: رواياتى كه مى گويند نماز در شب معراج هفده ركعت واجب شد منافاتى با اين مطلب ندارد، زيرا در اين صورت در شب معراج هفده ركعت واجب شده آن حضرت به اذن خدا تا در مكه بود فقط ده ركعت را بيان فرمود و بقيه را بعد از هجرت اظهار داشته است به روايات وجوب نماز در شب معراج در من لايحضره الفقيه، ج ۱، ص ۱۹۶، تا ۲۰۰ باب فرض الصلوة رجوع شود

پيمان برادرى ميان مهاجر و انصار

در ماه هشتم از سال اول هجرى، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميان انصار و مهاجران علقه و پيمان برادرى برقرار فرمود، على بن ابيطالبعليه‌السلام را نيز به برادرى خود برگزيد(۴۷) گويند: اين كار براى آن بود كه مهاجران با اهل مدينه بيشتر ماءنوس شوند و احساس وحشت و غربت نكنند، ابن اسحاق فرموده: حضرت به مهاجران وانصار فرمود: دو نفر دو نفر برادر شويد، آنگاه دست على بن ابيطالب را گرفت و فرمود: اين نيز برادر من است بنابراين رسول خدا و على بن ابيطالب دو برادر بودند، هكذا حمزة بن عبدالمطلب و زيدبن حارثه و....(۴۸)

همچنين در بحار فرموده: آن حضرت در اين سال (اول هجرت) ميان مهاجرين و انصار پيمان برادرى بست وآن بر حق و مساعدت و وراث يكديگر بودن، استوار بود، همه شان نود (۹۰) نفر بودند، چهل و پنج نفر از مهاجرين و چهل و پنج نفر از انصار، به قولى از هر طرف صد و پنجاه نفر بودند(۴۹) .

به هر حال اين جريان باعث شدكه عربهاى عدنانى (اهل مكه) با عربهاى قحطانى (اهل مدينه) چنان با هم متحد و متفق گردند، كه احتمال هرگونه درگيرى و اختلاف درآينده از بين برود و اين تصميم بسيار عاقلانه و مدبرانه بود كه آن حضرت انجام داد، اين جريان را با دو مطلب به پايان مى بريم:

اول اينكه: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين واقعه على بن ابيطالبعليه‌السلام را برادر خود كرد وآن يكى از مناقب بزرگ اميرالمؤمنين مى باشد، ابن شهر آشوب فرموده: آخى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله بين اصحابه فجاء على تدمع عيناه فقال: يا رسول الله آخيت بين اصحابك و لم تواخ بينى و بين احد فقال النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : انت اخى فى الدنيا و الاخرة(۵۰)

دوم اينكه: شرايط پيمان برادرى سه چيز بود: هر دو در راه حق و دفاع از آن پايدارى كنند، يكديگر رامواسات و كمك و يارى نمايند، بعد از مردن از يكديگر ارث ببرند نه ارحامشان، مرحوم مجلسى فرموده: آخى بين المهاجرين و الانصار على الحق و المواسات و يتوارثون بعد الممات(۵۱) ولى جريان ارث بردن قبل از عملى شدن، توسط قرآن مجيد نسخ گرديد.

ايضا مرحوم مجلسى فرموده: پيش از آنكه به حكم توارث عمل شود آيه آخر سوره انفال و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله...(۵۲) نازل گرديد و آن را نسخ كرد، آن وقت هنوز كسى از مهاجرين از دنيا نرفته بود، زيرا اولين كسى كه از آنها از دنيا رفت عثمان بن مظعون بود و او بعد از جنگ بدر فوت كرد(۵۳) .

مرحوم صدوق در فقيه پس از اشاره به جريان نسخ فرموده: اما حديثى كه مخالفان نقل كرده اند كه چون غلام حمزه از دنيا رفت حضرت نصف دارايى او را به دختر حمزه ونصف ديگر را به موالى او داد، حديثى منقطع است، آن را عبدالله بن شداد از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده و حديث مرسلى است... صحيح كتاب خدا است نه اين حديث(۵۴) . على هذا پيش از آن كه به تورات اخوت عمل شود آيه انفال آن را نسخ كرد و هركس به نسبت خود بازگشت.

تشريع اذان

شعار بسيار بزرگ و حيرت انگيز اذان نيز در ماه هشتم از سال اول هجرت تشريع گرديد چنان كه در بحار تصريح شده است(۵۵) در آن روزگار يهود براى خواندن مردم به معبد بوق مى نواختند و نصارى ناقوس مى زدند، ظاهرا در ميان مسلمانان بحث شده كه براى خواندند مردم به مسجد ونماز از كدام شيوه استفاده كنند، در اين هنگام جبرئيل اذان را از طرف خداوند نازل كرده است.

در كافى از مصوربن حازم از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه فرمود: چون جبرئيل اذان را آورد، سر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آغوش علىعليه‌السلام بود، جبرئيل اذان و اقامه گفت، چون رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چشم باز كرد فرمود: يا على آيا شنيدى اذان و اقامه را؟ گفت: آرى، فرمود: حفظ كردى؟ گفت: آرى، فرمود: بلال را صدا كن و به او تعليم نما، حضرت بلال حبشى را خواند و به او تعليم فرمود(۵۶)

عجيب است كه در كبت اهل سنت اذان را مولود خوابى دانسته اند كه عبدالله بن زيده ديده است. دارمى در سنن خود نقل مى كند: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواست مانند يهود بوق بزنند، بعد دستور داد ناقوس آماده كنند، در اين بين روزى عبدالله بن زيد به محضر آن حضرت آمده و گفت: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله شب در خواب ديدم مردى سبزپوش ناقوسى به دست راه مى رود، گفتم: بنده خدا اين ناقوس را مى فروشى. گفت: مى خواهى چه كنى؟ گفتم: با آن مردم را به نماز دعوت كنم. گفت: بهتر از اين را خبر ندهم؟ گفتم: آن چيست؟ گفت: ميگويى: الله اكبر الله اكبر....

حضرت فرمود: ان شاء الله خواب حقى است اينها را به بلال بياموز كه صدايش از تو رساتر است چون عمربن خطاب اين را بشنيد با سرعت به محضر حضرت آمد و گفت: به خدايى كه تو را به حق فرستاده است من هم نظير همان خواب را ديده ام، حضرت فرمود: الحمدلله اين باعث شد كه مطلب ثابت تر شود(۵۷)

ولى اين سخن درست نيست، و از طرف اهل بيتعليهم‌السلام رد شده است. در وسائل از ابن عقيل نقل كرده كه امام صادقعليه‌السلام لعن كرده كسانى را كه پنداشته اند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است و فرموده: بر پيامبرتان وحى نازل مى شود كه شما گمان داريد كه او اذان را از عبدالله بن زيد اخذ كرده است: عن الصادقعليه‌السلام انه لعن قوما زعموا ان النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله اخذ الاذان من عبدالله بن زيد، فقال: ينزل الوحى على نبيكم فتزعمون انه اخذ الاذان من عبدالله بن زيد(۵۸)

اهميت اين شعار

اذان اسلامى يك شعار بهت انگيز است، با بوق يهود و ناقوس ‍ نصارى ابدا قابل مقايسه نيست، اين مطلب كه در مناره ها، راديوها، تلويزيون ها، بيابانها و خيابانها، فرياد كشيده و باصداى بلند بگوييم: الله اكبر، اشهد ان لااله الاالله، اشهد ان محمد رسول الله ان عليا ولى الله...، چنان عظمت بزرگى دارد كه قابل وصف نيست و واقعا، يدرك ولايوصف است، آرى اسلام و قرآن اين شعار را دارد، يعنى عالم بداند، جهان بداند، كائنات بداند كه ما بدون پرده و آشكارا، با فريادى كه همه فضا را پر كند مى گوييم: الله اكبر، اشهد ان لا اله الاالله و....

از اين روست كه براى مؤ ذنين در رويات ثوابهاى بسيار بزرگ وعده شده است و بدين سبب است كه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله به بلال مى فرمود: صدايت را با اذان بلند كن، ملائكه چون اين صدا را بشنوند مى گويند: صداهاى امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله است كه خدا را ياد مى كنند عن عبدالله سنان عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال: كان طول حائط مسجد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله قامة فكان يقول لبلال اذا دخل الوقت: يا بلال اعل فوق اكدار و ارفع الاذان من اهل الارض قالوا: هذا الصلوات امة محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بتوحيد الله عزوجل و يستغفرون لامة محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله حتى يفرعوا من تلك الصلاة(۵۹)

تكميل مطلب

۱: جمله: حى على خير العمل توسط عمر بن الخطاب از اذان و اقامه برداشته شد وگرنه در اصل تشريع، اين جمله از طرف خدا نازل گرديده است شيعه و اهل سنت اتفاق دارند كه حذف آن از طرف عمر بود و تا زمان او به طور شايع گفته مى شد، لذاست كه شيعه از اول آن را ترك نكرد، اكنون نيز ترك نكرده است، حتى وقتى كه در زمان هادى عباسى، حسين بن على بن حسن، صاحب فخ، در مدينه خروج كرد و مدينه را زير فرمان درآورد مؤ ذن مسجد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله را وادار كردند كه حى على خير العمل را بالاى بام مسجد بگويد:(۶۰) حلبى در سيره اش نقل كرده كه عبد الله بن عمر و على بن الحسين (زين العابدينعليه‌السلام ) حى على خير العمل را در اذان مى گفتند(۶۱)

علاء الدين قوشچى كه از بزرگان متكلمين بر مذهب اشاعره است در اواخر بحث امامت در شرح تجريد نقل كرده كه عمربن الخطاب بالاى منبر رفت و گفت: سه چيز در عهد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، ولى من از آنها نهى كرده و تحريم مى كنم و هر كس كه مرتكب شود تنبيه و عقوبت خواهم كرد: متعه زنان و حج تمتع و حى على خير العمل: قال ايهاالناس ثلاث كن على عهد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله انا نهى عنهن و احرمهن و اعاقب عليهن و هى متعة انساء و متعة الحج و حى على خير العمل

حالا بايد ديد چرا عمر بن الخطاب اين امر را تحريم كرد؟ مرحوم علامه شرف الدين الحسينى در النص و الاجتهاد فرموده: عمر و همفكران او ديدند: اگر اين كار را بكنند، مردم به جهاد بيشتر تشويق خواهند شد وبه جاى اينكه نماز را بهترين عمل بدانند جهاد را بهترين عمل خواهند دانست(۶۲) نگارنده گويد: اين همان حكايت كاسه از آش داغ تر است. چرا اين فكر را رسول خدا نكرد؟ چرا اين مصلحت را خدا ملحوظ نداشت، خدا و رسول مى گويند: نماز خير العمل است، ولى خليفه مى گويد: جهاد خير العمل است.

باز حلبى در سيره خود نقل كرده: مؤ دن پيش عمر آمد تا او را براى نماز بخواند، ديد خليفه خوابيده است، گفت: الصلوة خير من النوم، عمر خوشش آمد و گفت: اين را در اذان صبح بگو(۶۳) اين هم از آن زمان رسميت يافت.

۲: ما شيعيان در اذان و اقامه بعد از شهادت بر رسالت مى گوييم اشهدان علياولى الله ناگفته نماند شهادت بر ولايت در اصل اذان نيست، و بعدها به اذان افزوده شده است ولى تاريخش حتى از هزار سال بيشتر است زيرا صدوق در سيصد و هشتاد ويك (۳۸۱) هجرى وفات يافته و نيز شيخ طوسى در مبسوط و ديگران مطرح كرده اند، ولى از اين كه مرحوم كلينى در كافى نقل نكرده به نظر مى آيد بعد از زمان او به وجود آمده است.

وفات كلينى در ۳۲۸ يا ۳۲۹ است، بنابراين مى شود تخمين زد كه بعد از كلينى و قبل از صدوق عملى شده است(۶۴)

مرحوم آية الله حاج سيد احمد زنجانى در (الكلام، يجر الكلام) فرموده است: شيعيان خواستند با اين عمل آن همه ناسزاها را كه در زمان بنى اميه به علىعليه‌السلام در منابر گفته شد، جبران نمايند.

ناگفته نماند: شيعيان آن را از جانب خويش خلق نكرده اند، بلكه از روايات الهام گرفته اند، مثلا در روايات قاسم بن معاويه از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه فرمود: فاذا قال احدكم لااله الاالله، محمد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله فليقل على اميرالمؤمنين(۶۵)

مرحوم مجلسى در بحار، ج ۸۱ ص ۱۱۱ فرموده: بعيد نيست كه شهادت بر ولايت از اجزاء مستحبه باشد زيرا كه شيخ طوسى و علامه و شهيد و ديگران گفته اند: در اين زمينه رواياتى است مرحوم علامه سيد شرف الدين(۶۶) فرموده: و كذلك الشهادة لعلىعليه‌السلام بعد الشهادتين فى الاذان فانما هى عمل بادلة عامة تشملها

مرحوم حاج آقا رضا همدانى(۶۷) فرموده: فالاولى ان يشهد لعلىعليه‌السلام بالولاية و امرة المؤمنين بعد الشهادتين قاصدا امتثال العمومات الدالة على استحابه

بنابراين اين عمل ظاهرا با صلاحديد فقها و استدلال آن ها بوده است اين سخن را باترجمه كلام مرحوم آية الله حكيم در مستمسك عروة به پايان مى برم: مانعى ندارد كه شهادت بر ولايت را به قصد استحباب مطلق بگوييم... بلكه اين عمل در اين روزگار از شعائر ايمان و رمز تشيع به شمار آمده از اين جهت رجحان شرعى دارد و بلكه مى شود گفت: واجب است اما نه به عنوان جزئيت(۶۸) ناگفته نماند جمله حى على خير العمل و شهادت بر ولايت گاهى معمول و گاهى قدغن مى شد، از زمان سلطان طغرل سلجوقى مدت پانصد و بيست سال قدغن بوده تا به دستور شاه اسماعيل صفوى هر دو رسمى گرديد.

صلاح الدين ايوبى و خيانت او

در اينجا به مناسبت كلمه حى على خير العمل مناسب است يادى از اصلاح ايوبى و خيانت او نسبت به تشيع شود، خلفاى فاطمى دويست و هفتاد و يك (۲۷۱) سال يعنى از سال ۲۹۶ تا سال ۵۶۷ قمرى سلطنت كردند، در عصر آنها تشيع در آفريقا چنان زياد شد كه يك نفر از اهالى فلسطين گفت: اگر ده تير داشته باشم ۹ عدد عدد آن را به طرف مغرب (مراكش) مى اندازم، چون شيعيان فراوانى دارد و يك عدد آن را در فرنگ.

تشيع با حكومت آنها در مصر و شام و مغرب و غيره گسترش يافت. دانشگاه الازهر مصر توسط جوهرالصيقلى فرمانده لشكر خليفه فاطمى ساخته شد، و با برنامه شيعى در آن تدريس مى شد، و اولين كتابى كه در آن خوانده شد كتاب الاقتصاد در فقه آل رسول بود، و پس از آن كتاب دعائم الاسلام درباره حلال و حرام و قضايا و احكام اهل بيت تدريس شد. چنان كه محمد عبدالنعم خفاجه در كتاب الازهر فى الف عام، ج ۱، ص ۱۵ به بعد گفته است:

آخرين خليفه فاطمى العاضدلدين الله كه در قاهره حكومت داشت با اروپا مى جنگيد، او از نورالدين محمودبن زنگى حاكم شام كمك خواست نورالدين لشكر بزرگى را به فرمانهدى شيركوه به كمك العاضد شيركوه پس از پيروز شدن وزير العاضد شد، و پس از دو ماه از دنيا رفت و وزارت به پسر او صلاح الدين رسيد(۶۹) صلاح الدين به جاى تشكر از خليفه فاطمى مشغول نقشه عليه او گرديد و سلطنت را از دست او ربود و همه اموال او را مصادره نمود؛ تا جايى كه اسب سوارى او را نيز گرفت. و پس از چندى او را زندانى نمود و اقوام خويش را از شام به مصر آورد و خانه هاى درباريان فاطمى و املاك آنها را به اقوام خويش داد.

صلاح الدين قاضيان شيعه را عزل كرد وبه جاى آنان قاضيان شافعى را منصوب نمود، حى على خيرالعمل را از اذان برداشت و مردم را به مذهب مالكى و شافعى دعوت كرد؛ لذا مذهب تشيع مخفى شد تا آن كه در مصر فراموش گرديد. او مردم را وادار به عقيده تسنن واشاعره مى كرد، هركس مخالفت مى نمود، او را مى كشت، صلاح الدين دستور داد: گواهى كسى بايد قبول شود كه معتقد به مذاهب اربعه باشد، و نيز فقط كسى حق سخنرانى و تدريس دارد كه از يكى از آن مذاهب را تقليد نمايد. خفاجى، مى نويسد، ايوبيها، در مطلق آثار شيعه دخالت كرده و آن ها را نابود نمودند(۷۰)

صلاح الدين باقى مانده اولاد علىعليه‌السلام را در مصر زندانى كرد، ميان مردان و زنان آنها جدايى انداخت تا نسل علىعليه‌السلام منقرض گردد؛ روز عاشورا كه بنى اميه و حجاع عيد مى گرفتند و تعطيل شده بود، مجددا عيد قرار داد، او كتابخانه اى بزرگ از جمله كتابخانه فاطميان را كه گويند قريب دويست هزار جلد كتاب داشت از بين برد.

البته ما منكر مبارزات صلاح الدين با صلبيها نيستيم و شهامت وى را در متلاشى كردن و راندن آن ها ناديده نمى گيريم، ولى از اين خيانت بزرگى كه بر ولايت و تشيع كرد نيز نمى شود صرف نظر نمود؛ خداوند به او سزاى مناسب كردارش را بدهد؛ عجيب است كه بسيارى از مردم جنايتهاى او را ناديده گرفته و از وى به نيكى ياد مى كنند؛ آنچه درباره صلاح الدين نقل شد همه از كتاب شيعه و زمامداران خودسر تألیف مرحوم محمد جواد مغنيه ترجمه مرحوم زمانى، ص ۲۱۴ - ۲۱۷ است.

روز عاشورا

مرحوم مجلسى در بحار فرموده: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در سال اول هجرت روز عاشورا را روزه گرفت و دستور داد آن را روزه بگيرند: وفى هذه السنة صام عاشورا و امر بصيامه(۷۱) ولى چون روز رمضان واجب شد، آن را ترك نمود، اين مطلب از ولايت كافى و فقيه بخوبى روشن مى شود، نجمة بن حارث مى گويد: سئلت ابا جعفرعليه‌السلام عن صوم يوم عاشورا فقال: صوم متروك بنزول شهر رمضان و المتروك بدعة(۷۲) .

و در فقيه نقل كرده كه آن حضرت در جواب محمد بن مسلم و زراه فرمودند: كان صومه قبل شهر رمضان فلما نزل شهر رمضان ترك(۷۳) مرحوم شيخ طوسى در استبصار، ج ۲ ص ۱۳۵ باب صوم يوم عاشورا بعد از نقل روايتى در مدح و ذم آن فرموده است: وجه جمع ميان اين اخبار همان است كه مفيد رحمه الله فرموده: هر كه روز عاشورا براى حزن و اندوه بر مصائب اهل بيت روزه بگيرد كار خوبى كرده، و هركه مانند مخالفان به عنوان تبرك و اعتقاد به بركت آن، روزه بگيرد، خطا و گناه كرده است.

نگارنده گويد، روزه عاشورا تا شهادت امام حسينعليه‌السلام مخير بوده است و چون بنى اميه آن را مبارك دانسته و روز گرفتند لذا ائمه اطهارعليهم‌السلام از روزه آن نهى كرند. مرحوم شيخ طوسى فرموده: ويستحب صوم هذا العشر فاذا كان يوم عاشورا، امسك عن الطعام و الشراب الى بعد العصر ثم يتناول شيئا يسيرا...(۷۴) احكامى كه در سال اول و دوم نازل شد

ناگفته نماند: سوره بقره از نظر تاريخ و روايات در سال اول و دوم هجرت نازل شده است، مگر بعضى از آيات آن نظير آيات حج تمتع: ذلك لمن لم يكن اءهله حاضرى السمجد الحرام بقره؛ ۱۹۶ و آيه واتقوا يوما ترجعون فيه الى الله(۷۵) ؛ كه هر دو در حجة الوداع نازل شدند و بعضى يا همه آيات ربا، به نقل تفاسير، بنابراين حدود بيست وپنج حكم يا بيشتر كه در بقره آمده است همه در سال اول و دوم تشريع شده اند كه لازم است به آنها اشاره شود.

تحريم ازدواج با كفار

امين الاسلام طبرسى در مجع البيان فرموده: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله يكى از ياران خود را به نام مرثدبن ابى مرثد الغنوى به مكه فرستاد تاگروهى از مسلمانان را كه در مكه مانده بودند، از آن جا خارج كند؛ او مردى قوى و شجاع بود، زنى به نام عناق كه در جاهليت با او آشنايى داشت از وى تقاضاى ازدواج نمود، مرثد گفت: بايد در اين كار از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اجازه بخواهم كه تو مشركى و من موحد، او چون به مدينه بازگشت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه خواست، آيه تحريم نازل گرديد:

ولا تنكحوا المشركات حتى يؤ من ولاءمة مؤمنة خير من مشركة ولو اعجبتكم ولا تنكحوا المشركين حتى يؤ منوا و لعبد مؤمن خير من مشرك...(۷۶)

و بازنان مشرك ازدواج مكنيد، تا ايمان بياورند. قطعا كنيز با ايمان بهتر از زن مشرك است. هرچند (زيبايى) او شما را به شگفت آورد. و به مردان مشرك زند ندهيد، تا ايمان بياورند قطعا برده با ايمان بهتر از مرد آزاد مشرك است....

ناگفته نماند: قبل از نزول آيه فوق در اين رابطه منعى نبود، حتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در مكه دخترش زينب را به ابى العاص و دخترش رقيه را به عتية بن ابولهب و دخترش ام كلثوم را به عقبة بن ابولهب تزويج كرده بود و هر سه نفر مشرك بودند و نيز در قرآن مى خوانيم كه زن لوط و زن نوحعليهما‌السلام هر دو كافر بودند درسال اول يا دوم هجرت كه آيه فوق نازل شد اين عمل حرام گرديد جريان:ولاتمسكوا بعصم الكوافر (۷۷)

و به پيوندهاى قبلى كافران متمسك نشويد(و پايبند نباشيد)

ظاهرا مربوط به سالهاى بعد است كه مسلمانان مأمور شدند زنان كافر خود را ترك گويند و شايد هم در عرض آيه بقره نازل شده باشد؛ والله علم.

تحريم مقاربت در حال حيض

يهود و نصارى و مشركان درباره زنان حائض عقايد گوناگون داشتند، اهل جاهليت و مشركان با زن حائض طعام نمى خورند و از يك ظرف آب نمى آشاميدند و با او در يك جا نمى نشستند، احكام يهود خيلى سخت تر بود، در سفر لاويان باب ۱۵ آمده: رختخواب ز حائض نجس است و هرچه زن حائض بر آن نشيند نجس خواهد بود، هر كه دست به بستر حائض زند بايد لباس خود را شسته و غسل كند، و تا شب نجس خواهد بود، اگر حائض به چيزى دست زند، تا شب نجس خواهد بود، و اگر مرد با او هم بستر شود تا هفت روز نجس خواهد بود.

نصارى امر حيض را ساده گرفته و فرقى ميان حيض وعدم آن قائل نبودند مردم جاهليت با زنان حائض مثل يهود رفتار مى كردند(۷۸) اين جريان سبب شده كه مسلمانان نظر اسلام را از آن حضرت بپرسند، آيه زير نازل گرديد:

و يسئلونك عن المحيض قل هو اذى فاعتزلوا النساء فى المحيض ولاتقربوهن حتى يطهرن فاءتوهن من حيث امركم الله ... (۷۹)

از تو درباره عادت ماهانه (زنان) مى پرسند، بگو: آن رنجى است، پس هنگام عادت ماهانه از (آميزش با) زنان كناره گيرى كنيد، و به آنان نزديك نشويد تا پاك شوند. پس چون پاك شدند، از همان جا كه خداوند به شما فرمان داده است، با آنان آميزش كنيد...

اين آيه مى گويد كه با زنان در حال حيض نزديكى نكنيد، تا پاك گردند و نيز مى رساند ك بعد از پاك شدن و قبل از غسل مقاربت مانعى ندارد ولى بعد از غسل بهتر است ونيز بعضى احكام ديگر دارد از قبيل سقوط نماز و غيره كه كاملا طبيعى و ارفاقى و غير حرجى است، و اسلام پيوسته احكام را روى فطرت و طبيعت وضع كرده است، چون واضع احكام خالق فطرت و طبيعت است.

حكم ايلاء

ايلاء آن است كه كسى قسم بخورد با زنش نزديكى نخواهد كردو بگويد: والله لاجامعتك در جاهليت اين كار را براى به فشار گذاشتن و اذيت زنان مى كردند، قرآن آن را تحت قانون مخصوص درآورد و فرمود:

للذين يؤ لون من نسائهم تربص اربعة اشهر فان فاءو فان الله غفور رحيم و ان عزموا الطلاق فان الله سميع عليم (۸۰)

براى كسانى كه به ترك همخوابگى با زنان خود سوگند مى خورند(: ايلاء) چهار ماه انتظار (و مهلت) است پس اگر به (آشتى) باز آمدند، خداوند آمرزنده مهربان است و اگر آهنگ طلاق كردند، در حقيقت خدا شنواى داناست.

و خلاصه آن كه: اگر زن صبر كرد و چيزى نگفت هيچ، و اگر به حاكم شكايت كرد، حاكم از وقت شكايت چهار ماه به مرد مهلت مى دهد كه يا طلاق بدهد و يا كفاره داده و به زن خويش بازگردد وگرنه او را زندن مى كند تا به يكى از دو كار تن در دهد و اگر ممكن نشد، زن را طلاق يك طرفه مى دهدو

در بحار آمده: و روى عن اميرالمؤمنينعليه‌السلام انه بنى حظيرة من قصب و جعل فيها رجلا الى من امرئته بعدالاربعة اشهر، فقال له: اما ان ترجع الى المناكحة و اما ان تطلق والا احرقت عليك الظيرة(۸۱)

عده وفات

از احكامى كه در سال اول و يا دوم هجرت وضع گرديد و تشريع شد عده وفات است، يعنى اين كه: زن شوهر مرده تا چهار ماه و ده روز بايد عده نگاه دارد، يعنى در آن مدت شوهر نكند و در بدن و لباس ‍ زينت ننمايد؛ مانند: پوشيدن لباسهاى زينت و استعمال عطر و سرمه و خظاب و زينت با جواهرات و...

حكمت اين دستور آن است كه: اولا حامله بودن و نبودن زن معلوم شود، ثانيا: اقوام مرد جريحه دار نشوند؛ ثالثا: زن وقار و احترام و وفادارى خويش را حفظ كند؛ و اگر بلافاصله ازدواج نمايد در نظر مردم سبك و بى وفا شمرده خواهد شد؛ رابعا احترام شوهر متوفى محفوظ ماند.

اقوام جهان براى زن شوهر مرده عقائد گوناگون داشتند، بعضى ها زن را زنده با شوى مرده اش مى سوزاندند؛ بعضى ها او را كشته و با مرد دفن مى كردند؛ و بعضى ها مانند نصارى تا آخر عمر از ازدواج وى منع مى كردند؛ عربهاى جاهليت تا يك سال او را از شوهر كردن باز مى داشتند؛ ولى اسلام روى مصالحى اين كار را فقط در صدو سى روز قرار داد و چنين فرمود:

والذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا يتربص بانفسهن اربعة اشهر و عشرافاذا اجلهن فلا جناح عليهن فيما فلعن فى انفسهم بالمعروف والله بما تعلمون خبير (۸۲)

و كسانى از شما كه مى ميرند و همسرانى بر جاى مى گذارند (همسران) چهارماه وده روز انتظار مى برند؛ پس هرگاه عده خود را به پايان رساندند در آنچه آنان به نحو پسنديده درباره خود انجام دهند، گناهى بر شما نيست، و خداوند به آنچه مى كنيد آگاه هست

در تفسير عياشى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده: چون آيه فوق نازل شد، زنان به محضر رسول الله آمده و مخاصمه كرده و گفتند: ما به چهار و ده روز صبر نتوانيم كرد، حضرت فرمود: در جاهليت چون شوهر يكى از شما مى مرد، پشكل شترى را برداشته به پشت سر مى انداخت و در خانه اش نگاه مى داشت و در خانه مى نشست و يك سال بعد همان پشكل را به صورت سرمه بر چشم خود ميكشيد، آنگاه با ديگرى ازدواج مى كرد ولى خدا هشت ماه را از شما برداشت(۸۳)

در حديث ديگرى آمده كه آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله به زنان فرمود: اف بر شما پيش از بعثت من يكى از شما چون شوهرش فوت ميشد، پشكلى را به پشت سر مى انداخت، بعد مى گفت: تا يك سال سرم را شانه نخواهم كرد، سرمه نخواهم كشيد و خضاب نخواهم نمود، من فقط به چهار ماه و ده روز امر كردم و آنگاه صبر نمى كنيد(۸۴)

احكام طلاق و عده

و نيز احكام طلاق از جمله تشريعات سال اول و دوم هجرى است و آن ها عبارتند از اين كه: ۱ - زنان مطلقه بايد سه طهر عده نگاه دارند و تا عده تمام نشده حق ازدواج ندارند، و شوهران مى توانند در ايام عده به زنان رجوع كرده و طلاق را باطل كنند

والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قروء ...(۸۵)

و زنان طلاق داده شده بايد مدت سه پاكى انتظار كشند...

۲ - ايضا مرد اگر سه دفعه زن خود را طلاق بدهد ديگر حق رجوع ندارد مگر آن كه زن با مرد ديگرى ازدواج كرده و احيانا طلاق بگيرد:

فان طلقها فلاتحل له من بعد حتى تنكح زوجا غيره (۸۶)

و اگر (شوهر براى بار سوم) او را طلاق گفت، پس از آن ديگر، (آن زن) براى او حلال نيست تا اينكه با شوهرى غير از او ازدواج كند (و با او همخوابگى نمايد)

۳ - مادران لازم است به فرزندان خود دو سال كامل شير بدهند، اگر بخواهند شير كامل باشد، وگرنه بايد بيست و يك ماه بدهند:

والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين (۸۷)

و مادران (بايد) فرزندان خود را دو سال تمام شير دهند...

۴ - نيز اگر مردى زنى را قبل از دخول طلاق بدهد، بايد نصف مهر را به او بپردازد:

و ان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن و قد فرضتم لهن فريضة فنصف ما فرضتم (۸۸)

و اگر پيش از آنكه با آنان نزديكى كنيد، طلاقشان گفتيد، در حالى كه براى آنان مهرى معين كرده ايد، پس نصف آنچه را تعيين نموده ايد (به آنان بدهيد)

همچنين است احكام ديگر كه در آيات ۲۳۶، ۲۴۰ و ۲۴۱ آمده است.

ناگفته نماند: عده اى از احكام طلاق و عده در سوره طلاق آمده است. از ابوسعيد خدرى نقل شده: سوره طلاق كه سوره شصت و پنجم قرآن است هفت سال بعد از سوره بقره نازل گرديده(۸۹) . ولى در مجمع البيان از عبدالله بن مسعود نقل كرده كه گويد: هر كه بخواهد با او مباهله مى كنم كه سوره طلاق بعد از آيهوالذين يتوفون منكم و يذرون ازواجا (۹۰) ؛ نازل شد و نيز نقل كرده كه: پس از نزول احكام طلاق در سوره بقره، ابى بن كعب به رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد كه زنان مى گويند: مقدارى از احكام طلاق و عده گفته نشده؛ در جواب آنها سوره طلاق نازل گرديد، بنابراين سوره طلاق در سال اول يا دوم هجرت نازل گشته است كه مى بايد احكام آن را در اينجا بررسى نماييم.

احكامى كه در اين سوره بيان شده به قرار ذيل است:

اول: زن را بايد در حالى طلاق داد كه بمجرد وقوع طلاق، داخل در عده شود يعنى بايد: او را در طهر غير مواقعه طلاق داد،

يا ايهاالنبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن (۹۱)

اى پيامبر چون زنان را طلاق گوييد، در(زمان بندى) عده آنان طلاقشان گوييد.

دوم: بايد عده را بشمارند، تا تمام شدن آن معلوم باشد، زيرا در حال عده كسوة و نفقة به عهده زوج است، و نيز معلوم باشد كه زن حملى در شكم ندارد:

فطلقوهن لعدتهن و احصوا العدة (۹۲)

در (زمان بندى) عده آنان طلاقشان گوييد و حساب آن عده را نگه داريد.

سوم: زن در ايام عده نبايد از منزل مرد بيرون رود يا مرد او را بيرون كند مگر آن كه مثلا اهل خانه را بسيار اذيت كند:

لاتخرجوهن من بيوتهن ولايخرجهن الاان ياءتين بفاحشة مبينة (۹۳)

آنان را از خانه هايشان بيرون مكنيد و بيرون نروند مگر آنكه مرتكب كار زشت آشكارى شده باشد.

چهارم: به وقت ايقاع طلاق بايد دو نفر شاهد عادل حضور داشته باشند وگرنه طلاق باطل است:

و اءشهدوا ذوى عدل منكم (۹۴)

و دو تن (مرد) عادل را از ميان خود گواه گيريد.

پنجم: چون عده به شرف تمام شدن برسد، مرد مى تواند رجوع كند و طلاق باطل شود، و يا صبر كند تا عده تمام شود و از زن جدا گردد:

فاذا بلغن اجلهن فاءمسكوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف (۹۵)

پس چون عده آنان به سر رسيد (يا) به شايستگى نگاهشان داريد، يا به شايستگى از آنان جدا شويد...

ششم: زنان يائسه در صورت مطلقه بودن عده ندارند و اگر شك شود كه عدم حيض به علت يائسگى يا علت ديگر دارد، بايد سه ماه عده نگاه دارند:

و اللائى يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلاثة اشهر (۹۶)

و آن زنان شماكه از خون ديدن (ماهانه) نوميدند، اگر شك داريد(كه خون مى بينند يانه؟ ) عده آنان سه ماه است..

هفتم: زنى كه در سن كسى است كه قاعدتا بايد حيض ببيند ولى حائض نمى شود، در صورت طلاق بايدسه ماه عده نگاه دارد:

واللائى يئسن من المحيض ... فعدتهن ثلاثة اشهر واللائى لم يحضن (۹۷)

و آن زنان شما كه از ديدن حيض نااميد هستند... عده آنان سه ماه است؛ نيز زنانى كه حيض نديده باشند (هم بايد سه ماه عده بگيرند)

هشتم: زنان حامله كه طلاق داده مى شوند: تمام شدن عده آنها با وضع حمل است كه باشد يا زياد:واولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن (۹۸)

و زنان آبستن مدتشان آن است كه وضع حمل كنند....

نهم: تاوقت وضع حمل نفقه زن به عهده مرد است؛

و ان كن اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن (۹۹)

و اگر بار دارند خرجشان را بدهيد، تا وضع حمل كنند.

دهم: اگر زن بعد از وضع حمل حاضر به شير دادن باشد مى تواند براى آن اجرت بگيرد:

فان ارضعن لكم فاءتوهن اجورهن (۱۰۰)

و اگر براى شما (بچه) شير ميدهند مزدشان را به ايشان بدهيد.

به اين ترتيب در آن روز مشكلات بسيارى در رابطه با خانواده حل گرديد.

حكم قصاص

جريان قصاص و انتقام در جاهليت بسته به قدرت و ضعف طرف بود، طبرسى فرموده: قومى كه از قبيله ديگر قومى بودند قسم خوردند كه به جاى بنده، شخص آزادى را از طرف مقابل بكشند، و به جاى زنى مردى را و به جاى يك نفر دو نفر را به جاى يك زخم دو زخم بزنند(۱۰۱) و نيز نقل شده كه به جاى يك نفر گاهى ده نفر را مى كشتند ولى قرآن مجيد اصل قصاص را حق دانست و اسراف و تعدى درآن را حرام كرد و آن را تحت احكام مضبوطى درآورد و فرمود:

يا ايهاالذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحر بالحر

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، درباره كشتگان، بر شما (حق) قصاص ‍ مقرر شده، آزاد عوض آزاد...

و آنگاه در علت تشريع آن فرمود:

ولكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون (۱۰۲)

و اى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است، باشده به تقوا گراييد. آرى اگر در جامعه قصاص نباشد، حيات اجتماعى به خطر خواهد افتاد ولى اگر قاتل بداند كه او را در مقابل قتل خواهند كشت پى آدم كشى نخواهد رفت، دولتهاى غربى كه انتقام قصاص را ممنوع كرده اند، اكنون بعضى آن را از سرگرفته و ديگران در فكر از سرگرفتن آن هستند.

تحريم ضمنى مشروبات الكلى و قمار

گروهى از صحابه محضر رسول الله آمده و گفتند: درباره شراب و قمار چه مى فرماييد كه يكى عقل را ميبرد و ديگرى مال را؟ خطاب آمد:

يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيها اثم كبير و منافع للناس و اثمها اكبر من نفعهما (۱۰۳)

درباره شراب و قمار از تو مى پرسند بگو: در آن دو، گناهى بزرگ و سودهايى براى مردم است (اولى) گناهشان از سودشان بزرگتر است....

اين آيه گرچه آن دو را صريحا تحريم نميكند، اما ضمنا نشان مى دهدكه اين دو عمل مرضى خدا نيست و در سالهاى بعد صريحا تحريم وقدغن گرديدند.

از ربيع الابرار زمخشرى نقل شده: درباره خمر سه آيه نازل شد، اول آيه يسئلونك عن الخمر و الميسر؛ بعد از اين آيه بعضى از مسلمانان شرب خمر مى كردند و بعضى ترك نمودند، تا اين كه مردى شراب خورد و به نماز ايستاد و پريشان گفت، لذا آيه:

يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوة وانتم سكارى (۱۰۴)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در حال مستى به نماز نزديك نشويد...

نازل گرديد، آنگاه باز بعضى شراب خوردند، حتى عمر بن الخطاب روزى در حال مستى با استخوان شترى سرعبدالرحن بن عوف را بشكست! بعد نشست و شروع به نوحه خواندن بر كشتگان بدر از مشركان نمود و اشعار را اسودبن يغفر را مى خواند و آن چنين است:

و كاءين بالقليب بدر

من القنيات و الشرب الكرام

و كاءين بالقليب بدر

من السرى المكامل بالسنام

ايوعدناابن كبشة ان نحيى

و كيف حياة اصداء وهام

ايعجز ان يرد الموت عنى

و ينشرنى اذا بليت عظامى

الا من مبلغ الرحمن عنى

بانى تارك شهر الصيام

فقل لله: يمنعنى شرابى

وقل لله: يمنعنى طعامى؟!

۱ - چه بسا كنيزان نغمه سرا و هم پياله اى گرامى در چاه بدر پنهان شدند.

۲ - و چه بسا بزرگان كه با بزرگترين خود در چاه بدر زير خاك رفتند و خوابيدند.

۳ - آيا ابن كبشه(۱۰۵) مارا به زنده شدن بعد از مرگ وعده مى دهد؟! و چه معنا دارد كه انسان پس از آنكه صدى و هام(۱۰۶) شد دوباره زنده شود؟!

۴ - او اگر راست مى گويد مرگ را از من بگرداند، نه اينكه بعد از پوسيدن استخوانهايم بار ديگر زنده ام كند

۵ - آيا كسى هست پيامى از من بسوى رحمان ببرد و به او بگويد كه من روزه رمضان تو را نمى گيرم

۶ - آرى به خدا بگو: اگر مى تواند مرا از نوشيدن منع كند! به خدا بگو: اگر مى تواند مرا از خوردن جلوگير كند.

اين ماجرا به رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، آن حضرت در حال غضب از منزل بيرون آمد، ردايش به زمين كشيده مى شد، چيزى در دست داشت خواست آن را بر سر عمر كوبد، عمر گفت: به خدا پناه مى برم از غضب خدا و رسولش، پس خدا نازل فرمود:

انما يريد الشيطان ... فهل انتم منتهون ؛

عمر گفت: بس كرديم(۱۰۷) آيه پيش از آن چنين فرمايد:

انما الخمر و الميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه (۱۰۸) .

شراب و قمار و بتها و تيرهاى قرعه پليدند (و) از عمل شيطانند... پس از آنها دورى گزينيد.

اين دو آيه با هم يك جا نازل شده است.

رسمى شدن ماههاى قمرى

در احكام اسلامى قمرى رسميت، دارد، جريان حج، رمضان، عده وفات مهلت ايلاء، مكلف شدن پسران و دختران و... با ماههاى قمرى بايد باشد، نظرى به ماههاى شمسى نيست و اين با يك سئوال كه راجع به هلالها كردند نازل گرديد:

يسئلونك عن الاهله قل هى مواقيت للناس والحج ...(۱۰۹)

درباره (حكمت) هلالها(ى ماه) از تو مى پرسند بگو: آنها (شاخص) گاه شمارى براى مردم و (موسم) حج اند

و با آيه ۳۶ از سوره توبه اين مطلب كاملا تثبيت گرديد و آن اين است كه:

ان عدة الشهور عندلله اثنى عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ...(۱۱۰)

در حقيقت، شماره ماهها نزد، خدا از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده در كتاب (علم) خدا، دوازده ماه است، از اين (دوازده ماه) چهار ماه، (ماه) حرام است....

جنگ با كفار

درست است كه جنگ تاريخى و سرنوشت ساز بدر در سال دوم هجرت واقع گرديد ولى قبل از آن سريه هايى(۱۱۱) از طرف آن حضرت به اطراف رفتند واين نشان مى دهد كه اجازه جنگ در سال اول آمده بوده است، گويا اولين آيه اى كه اجازه جهان در آن نازل گرديد اين بود:

اذن للذين يقاتلون باءنهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير (۱۱۲)

به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده، رخصت (جهاد) داده شده است، چرا كه مورد ظلم قرار گرفته اند، و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست.

درمجمع البيان فرموده: مشركان در مكه مسلمين را اذيت مى كردند، پيوسته زخمى و مضروب محضر آن حضرت آورده و زبان به شكايت گوشه و اجازه جهاد مى خواستند حضرت مى فرمود: صبر كنيد من به قتال امر نشده ام اصبروا فانى لم اءءومر بالقتال.

تا اين كه جريان هجرت پيش آمد، خدا در مدينه آيه فوق را بر او نازل فرمود و آن اولين آيه است كه در رابطه باجهاد نازل شد.

ابن شهر آشوب در مناقب فرموده: بعد از هفت ماه از هجرت جبرئيل آيه اذن للذين يقاتلون را آورد و شمشيرى برگردن آن حضرت انداخت و گفت: حارب بهذا قومك حتى يقولوا لااله الاالله(۱۱۳) واقدى در مغازى گويد: آن حضرت در رأس هفتمين ماه هجرت حمزة بن عبدالمطلب را براى تعرض به كاروان قريش ‍ فرستاد و در ماه هشتم عبيدة بن حارث را به رابغ و در رأس ماه نهم سعدبن ابى وقاص را به خرار فرستاد و در ماه يازدهم خود به جنگ ابواء رفت ولى جنگى واقع نشد(۱۱۴)

بنابرانى حكم جهاد در سال اول هجرت نازل شده و به محض نزول با ارسال سريه به گروههاى تعرضى؛ آن حضرت جهاد را شروع كرده است. آيات ديگر جهاد نظير؛

كتب عليكم القتال و هو كره لكم ... (۱۱۵)

برشما كارزار واجب شده است، در حالى كه براى شما ناگوار است.

و آيه:

وقاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ولاتعتدوا ... (۱۱۶)

و در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند، بجنگيد، ولى از اندازه در نگذريد...

و آيات ديگر كه در سوره بقره واقع اند همه بعد از آيه اذن للذين يقاتلون؛ نازل شده است

ولى حرمت قتال در ماههاى حرام ظاهرا در سال دوم هجرت نازل گرديد كه فرمود:

يسئلونكن عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به (۱۱۷)

از تو درباره ماهى كه كارزار در آن حرام است مى پرسند، بگو: كارزار در آن، گناهى بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر ورزيدن به او...

زيرا كه آن در سريه عبدالله بن جحش بود كه در ماه هفدهم هجرت پيش آمد (مجمع البيان)

بقيه احكام

احكام و دستورهاى ديگرى كه در سال اول و دوم تشريع شد به طور خلاصه چنين است:

۱: وصيت درباره اقوام و در كارهاى نيك:

كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين والاقربين بالمعروف (۱۱۸)

بر شما مقرر شده است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر مالى برجاى گذارد، براى پدر و مادر و خويشاوندان (خود) به طور پسنديده وصيت كند؛

امام صادقعليه‌السلام فرموده: ماينبغى لامرء مسلم ان يبيت الا و وصية تحت رأسه(۱۱۹)

۲: نوشتن اسناد در معاملات و قروض و شهادت گرفتن و حرمت كتمان شهادت

يا ايهاالذين آمنوا اذا تداينتم بدين (۱۲۰)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه به وامى تا سر رسيدى معين، با يكديگر معامله كرديد...

۳: مهلت دادن به شخص مقروض در صورت تنگدستى:

و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة (۱۲۱)

و اگر (بدهكارتان) تنگدست باشد، پس تا (هنگام) گشايش، مهلتى (به او دهيد)

۴: حرمت ربا و مقدارى از احكام آن:

الذين ياءكلون الربا لايقومون (۱۲۲)

كسانى كه ربا مى خورند، (از گور) برنمى خيزند...

۵: تحريم گوشت ميته، خون، گوشت خوك، و ذبيحه اى به نام غير خدا بر آن برده شده است:

حرمت عليكم الميته والدم و لحم الخنزير و مااهل لغيرالله به ؛

بر شما حرام شده است: مردار و خون، و گوشت خوك و، و آنچه به نام غير خدا كشته شده باشد....

تفصيل اين كلام در سوره مائده آيه ۳ است، ظاهرا علت اين مطلب همان بود كه در مجمع البيان فرموده قبائل ثقيف و خزاعنه و بنى عامر و بنى مدلج بعضى از زراعت و چهارپايان را برخود حرام كرده و مسائل بحيره و سائبه و وصيله وحام از خود ساخته بودند(۱۲۳) ، اين مسائل از حضرت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله سئوال شد و در نتيجه آيات ۱۶۸ تا ۱۷۳ نازل گرديد و حلالها و حرامها را معين گردانيد(۱۲۴)

۶: جريان حج، عمره تمتع نيز در سوره بقره آمده است كه از آيه مباركه واتموا الحج و العمرة لله

و براى خدا حج و عمره را به پايان رسانيد.

۱۹۶ شروع شده و در ۲۰۳ ختم مى شود مساءله احصار(۱۲۵) وقربانى، كفاره ماههاى حج، مقدارى از احكام احرام، حج تمتع، مقدارى از اعمال عرفات و مشعر و... چيزهايى است كه در اين آيه بيان شده است.

به نظر مى آيد كه آيه ۱۹۶ (واتموا الحج و العمرة) در سال ششم هجرت در جريان حديبيه نازل شده باشد چنان كه در تفسير ابن كثير، ذيل آيه (فان احصرتم) نقل شده است ولى در بحار از المنتقى نقل شده كه فريضه حج در سال پنجم نازل شد اما حضرت آن را بهتأخیر انداخت و در سال هفتم براى قضاء عمره به مكه آمد لكن حج نكرد. در سال هشتم مكه فتح گرديد؛ در سال نهم ابوبكر را امير حاج كرد و در سال دهم خودش حج آورد(۱۲۶) ولى جريان حج تمتع كه در؛

ذلك لمن لم يكن اهل حاضرى المسجد الحرام (۱۲۷)

اين ( حج تمتع) براى كسى است كه اهل مسجد الحرام (: مكه) نباشد؛

ذكر شده، يقينا در حجة الوداع آمده است چنان كه خواهد آمد.

بررسى پرونده يهود

آنگاه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد مدينه شد سه طائفه از يهود در مدينه بودند، چنان كه گذشت حضرت با آنها پيمان عدم تعرض بستند، ولى آنها پيوسته سمپاشى كرده و دين خود را صحيح تر از اسلام مى دانستند، لذا لازم بود كه پرونده يهود از زمان موسى تا اسلام بررسى شود، تا هم آنها عقب نشينى كنند و به شبهاتشان جواب داده شود و هم مسلمانان ماهيت آنها را بدانند و به تلقينات باطل آنها فريفته نگردند، و تا قيامت چهره كريه يهود از زير پرده بيرون آيد، بنابراين، در سوره بقره حدود صد و يازده آيه يعنى از آيه چهلم تا صد و پنجاه و يك راجع به حالات و طغيانهاى آنها و بدعتهايشان نازل گرديد.

سريه حمزة بن عبدالمطلب

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در بيست و شش جنگ خودش ‍ شركت فرمود(۱۲۸) كه آنها را غزوه نامند و براى سى و شش عمليات نيرو فرستاد كه آنها را سريه خوانند(۱۲۹) و چون عده اى از آن سريه ها در سال اول هجرت بود لذا به آنها اشاره مى شود، گويند: اولين آنها سريه حمزة بن عبدالمطلب عموى آن حضرت بود كه با سى نفر از مهاجران و انصار به طرف سيف البحر(۱۳۰) رفت و خواست به كاروان قريش كه از شام برمى گشت تعرض نمايد، رئيس كاروان ابوجهل بود با سيصد سوار، چون دو گروه به هم رسيدند، آماده جنگ شدند.

مردى به نام مجدى بن مرور كه هم پيمان هر دو طرف بود، به وساطت برخاسته، آن قدر ميان دو گروه رفت و آمد كرد تا هر دو را از جنگ منصرف كرد، حمزه به مدينه برگشت و ابوجهل به مكه رفت، حمزه در گزارش خودش به حضرت از انصاف و عدالت مجدى تعريف كرد، چون گروه مجدى به مدينه آمدند حضرت به آنها لباس ‍ پوشانيد و احسان كرد(۱۳۱)

سريه عبيدة بن حارث

در ماه شوال رأس ماه هشتم هجرت عبيدة بن حارث عموزاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله باشصت نفر از مهاجرين به طرف رابغ كه در ده مايلى حجفه به طرف قديد است؛ رفت و در كنار آبى به نام احياء با مشركان روبرو گرديد، فرمانده مشركان ابوسفيان بود، مدتى ميان دو طرف تيراندازى بود آنگاه هر دو گروه از معركه برگشتند(۱۳۲)

سريه سعد وقاص

در ماه ذى القعده كه نه ماه از هجرت مى گذشت سعد بن ابى وقاص ‍ با بيست نفر به طرف خرار رفت تا كاروان قريش را كه بنا بود از آنجا بگذرد مصادره نمايد، شبها، راه رفته، و روزها مخفى مى شدند، ولى چون به خرار رسيدند، ديدند كاروان گذشته است و در ماه صفر كه يازدهمين ماه هجرت بود، حضرت خودش به طرف ابواء براى تعرض به كاروان قريش حركت فرمود ولى به كاروان نرسيدند و در آنجا با قوم بنى نضير پيمان عدم تعرض بستند(۱۳۳)

چند واقعه ديگر

در اولين سال هجرت، زيد بن حارثه و ابورافع از طرف آن حضرت مأمور شده و دختران آن حضرت و زنش سوده را از مكه به مدينه آوردند، و نيز بعد از هفت ماه از هجرت با عايشه كه او را سه سال قبل از هجرت به عقد خود درآورده بود وصلت فرمود(۱۳۴) و در آن سال عاص بن وائل سهمى پدر عمروبن عاص و وليدبن مغيرة كه از دشمنان سرسخت اسلام بودند در مكه به درك واصل شدند، نقل است كه چون مرگ وليد در رسيد ناله كرد؛ ابوجهل گفت: عموجان چرا ناله مى كنى؟ گفت: به خدا از مرگ ناله نمى كنم ولى از پيروزى دين ابن ابى كبشه (رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ) در مكه بيمناكم؛ ابوسفيان گفت: نترس ايمن بمير من ضمانت مى كنم كه نگذارم دين او پيروز شود(۱۳۵)