از هجرت تا رحلت

از هجرت تا رحلت0%

از هجرت تا رحلت نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

از هجرت تا رحلت

نویسنده: علی اکبر قرشی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16672
دانلود: 4244

توضیحات:

از هجرت تا رحلت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16672 / دانلود: 4244
اندازه اندازه اندازه
از هجرت تا رحلت

از هجرت تا رحلت

نویسنده:
فارسی

سال چهارم هجرت

اجلاء يهود بنى نضير

اين كار در ماه ربيع الاول در سى و هفتمين ماه از هجرت واقع شده(۴۰۸) على هذا اولين عمل تاريخى در سال چهارم هجرت مى باشد، در بيان وقايع سال اول هجرى گفته شد كه قبائل يهود به محضر آن حضرت آمده و پيمان عدم تعرض بستند، از جمله آنان يهود بنى نضير كه در اطراف مدينه در محلى به نام فرع در دهى به نام زهره سكونت داشتند.

چون رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله در بدر بر مشركان پيروز شد، بنى نضير پيش خود گفتند: والله اين همان پيامبر است كه در تورات اوصاف او آمده است، پيوسته پيروز مى شود و چون شكست احد پيش آمد، به شك افتاده و نقض پيمان كردند.

جريان بدين قرار بود كه چون در ماجراى هولناك بئر معونه عمروبن اميه به وقت برگشتن به مدينه، دو نفر از قبيله بنى عامر را به انتقام يارانش بشكست و اسباب و البسه آن دو را به مدينه آورد، از قضا آن دو نفر با رسول الله پيمان عدم تعرض داشتند، حضرت از اين جريان ناراحت شد، اسباب را همچنان نگاه داشت.

در اين بين عامربن طفيل قاتل شهداء بئر معونه به حضرت نوشت: يكى از ياران تو، دو نفر از ما را كه هم پيمان شما بودند، كشته است، خوبنهاى آنها را پيش ما بفرست، از اين طرف آن دو نفر مقتول هم پيمان بنى نضير هم بودند، چون آنها با همه بنى عامر پيمان داشتند.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به اين مناسبت به آبادى بنى نضير تشريف برد تا آنها در خوبهاى آن دو مقتلو كمك نمايند، حضرت در كنار يكى از خانه هاى آن ها نشست و جريان را اظهار فرمود يهود از آمدن حضرت حسن استقبال كرده و گفتند: حالا كه شما آمده ايد كمك مى نماييم، آنگاه آماده پذيرايى شدند.

دراين بين با يكديگر خلوت كرده و به فكر توطئه افتادند حيى بن اخطب يكى از بزرگان آنها گفت: جماعت يهود! بهتر از اين فرصتى به دست نمى آيد، محمد با يارانش كه حتى نفر هم نيستند، به ديار شما آمده و جز على بن ابى طالب، زبير، طلحه، سعدبن معاذ، سعدبن عباده و... كسى را همراه ندارد، از پشت بام سنگى بر وى بيندازد، و او را از بين ببريد، اگر او كشته شود، يارانش متفرق شده قريش به مكه مى روند، اوس و خزرج با شما هم پيمان مى شوند، آنچه مى خواستند بكنيد الان وقتش رسيده است.

يكى از يهود به نام عمروبن حجاش گفت: من اكنون پشت بام رفته، سنگى بر روى او مى اندازم، سلام بن مشكم گفت: اى قوم اين دفعه به حرف من گوش كنيد و بعد تا دنيا هست مخالفت نماييد، شما اگر اين كار را بكنيد به او از آسمان، خبر مى رسد كه ما به فكر حيله بوده ايم و اين نقض پيمان است و تازه اگر موفق به كشتن او شويد، جانشينان او تا روز قيامت به بهانه آن، دمار از روزگار يهود برمى آورند.

گفته او مورد قبول واقع نگرديد، عمروبن جحاش سنگ را به پشت بام برد، عده اى از يهود آن حضرت را به گفتگو مشغول كرده بودند، چون آن يهودى بالاى بام آمد، وحى آسمانى حضرت را از توطئه مطلع كرد، حضرت به فوريت از جا برخاست و رفت، يارانش فكر كردند كه پى كارى رفت.

و چون آن حضرت تأخیر كرد، يارانش گفتند: رسول خدا كه برنگشت ما براى چه كار نشسته ايم برويم، آنگاه برخاستند، حيى بن اخطب گفت: ابولقاسم عجله كرد، مى خواستيم در خونبها ياريش كنيم و به محضرتان طعام بياوريم، بالاخره ياران آن حضرت به مدينه برگشتند، يهود از كرده خويش پشيمان شدند، كنانة بن صويراء كه از يهود گفت: مى دانيد كه محمد چرا برخاست؟ گفتند: نه والله نمى دانيم گفت: بلى قسم به تورات من مى دانم او را از توطئه شما خبر آمد، خودتان را فريب ندهيد، به خدا، او رسول خدا و آخرين پيامبران است، شما دوست داشتيد كه آخرين پيامبر از نسل هارون باشد خدا او را از نسل اسماعيل قرار داد. كتابهاى ما و آنچه در تورات خوانده ايم نشان مى دهد كه ولادت او در مكه وهجرت او به يثرب خواهد بود، و صفاتش همان است كه در تورات است حتى يك حرف هم تفاوت ندارد، دينى كه آورده براى شما بهتر از اين كه آن را قبول نكنيد و با شما بجنگد، گويا مى بينم كه از ديارتان بيرونتان مى كند، و اطفالتان ناله مى كنند.

گفت: ولى من پيشنهاد اولى را خوش تر دارم، و اگر ما مسلمان بودنم دخترم شعثاء را شماتت نمى كردند اسلام مى آوردم ولى در يهوديت مى مانم تا شريك مصيبت شما باشم. سلام بن مشكم گفت: محمد حتما سفارش خواهد كرد كه از ديار من بيرون برويد، به مخالفت با او بر مخيزيد، اين بلا را خود به سرمان آورديم.

در اينجا لازم است به دو آيه از قرآن مجيد اشاره مى شود يكى آن كه در دو جا از قرآن آمده كه يهود رسول خدا را مانند پسران خود مى شناختند و يقين داشتند كه او همان پيامبر موعود تورات است ولى عناد و لجاجت و حسد مانع از ايمان آن ها شد: الذين آتينا هم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون(۴۰۹)

و در سوره اعراف آمده: آنان كه پيروى مى كنند از رسول درس ‍ ناخوانده كه او را در تورات و انجيل مى يابند كه به معروف امرشان نكرده و از منكر نهى شان مى كند، و سختى و زنجيرها را از آنها برمى دارد الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة والانجيل ياءمرهم بالمعروف و يناهم عن المنكر و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم(۴۱۰) آرى آنها از رسالت آن حضرت كاملا آگاه بودند.

به هر حال اصحاب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله چون به نزديكى مدينه رسيدند، مردى را ديدند كه از مدينه مى آيد، از وى سراغ گرفتند گفت: رسول خدا در مدينه بود، و چون به خدمت حضرت رسيدند، حضرت آنها را از توطئه يهود مطلع كرد و فرمود: علت آمدنم همان بود آنگاه آن حضرت، محمد بن مسلمه را فرمود: پيش ‍ يهوديان بنى نضير رفته و به ايشان اخطار كند، كه از ديار مسلمانان خارج شوند و فقط سه روز مهلت دارند كه آماده شده و بروند، يهود آماده رفتن شدند و چاره اى نداشتند در آن بين از عبدالله بن ابى رئيس منافقان به ايشان سفارش رسيد كه از جاى خود تكان نخوريد، من با دو هزار از قوم خود در كنار شما خواهم بود، همه به قلعه هاى شما خواهند آمد، و اگر جنگى پيش آيد تا آخرين نفر حاضرند باشما كشته شوند، نظير اين سفارش از يهود بنى قريظه و قبائل عطفان نيز به آنها رسيد واعلام حمايت كردند.

به دنبال اعلام حمايت آن طوائف، حيى بن اخطب و يهود به فكر مقاومت افتاده و ازرفتن امتناع كردند، اين مطلب به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رسيد، حضرت با ياران خويش رهسپار ديار آن ها شد، و قلعه هايشان را به محاصره كشيد، عبدالله بن ام مكتوم را در مدينه به جاى خود گذاشت، پرچم حضرت در دست على بن ابيطالبعليه‌السلام بود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نماز ظهر رادر كنار قلعه ها به جاى آورد، بنى نضير در قلعه ها متحصن شده و مقاومت كردند و با تير و سنگ آماده دفاع از خويش شدند، به گمان آنكه عبدالله بن ابى و بنى قريظه به كمك خواهند شتافت... ولى برخلاف انتظار از هيچ كس خبرى نشد.

حضرت دستور داد، مقدارى از نخلهاى آنها راقطع كردند، اين عمل بر ياءس آنها افزود، محاصره پانزده روز ادامه داشت، يهوديان به ستوه آمدند، چاره اى جز قبول فرمان، رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله نداشتند. بالاخره به حضرت پيغام دادند كه حاضر به رفتن هستيم، حضرت فرمودند، برويد جانتان در امان است از اموالتان فقط آن مقدار كه شتران حمل كنند حق بردن داريد، ولى حق بردن سلاح اصلا نداريد به ناچار قبول كردن. سپس محمدبن مسلمه مأمور اخراج ايشان شد او آنها را بيرون راند عده اى به اذرعات گروهى به اريحا جمعى به خيبر و طائفه اى به حيره رفتند، بدين طريق شر و توطئه آنها از مدينه و اسلام برطرف گرديد.(۴۱۱)

تكميل مطلب

۱: آنگاه كه بنى نضير در محاصره لشكريان اسلام قرار داشتند دو نفر از آن ها به نامهاى سلام و يامين النظيرى اسلام آورده مال و جانشان محفوظ ماند(۴۱۲) غير از آن دو، كسى ايمان نياورده و آواره شدند.

۲: براى هر كسى اين سئوال مطرح مى شود كه پيامبر رحمت للعالمين چرا بايهود چنان رفتار كرد و چرا آواره شان نمود؟! ولى اينجا جاى عاطفه نيست، جاى تعقل نيست و حكومت عقل است، قومى كهن محاربند قومى كه پيوسته به فكر براندازى حكومت توحيد و نقشه كشيدن عليه آنند، به حكم اسلام حرمتى ندارند، دست اسلام عليه آنها باز است اموال آنها بر مسلمانان حلال است اين حكم خداى تعالى است.

قرآن مجيد براى رفع هر گونه اشكال كه شايد كسى يا كسانى دچار تحريك عاطفه شده و اين عمل را از آن حضرت بر خلاف بدانند همه كارها را بر عهده گرفت و فرمود: خداوند اين كارها را كرد نه مسلمانان و نه پيامبرش اينك آيات را بررسى مى كنيم كه درسوره حشر، آيه، ۵۹ واقعند.

۳: اخراج يهود از جانب خدا بود و خدا آنها را اخراج و آواره كرد:هوالذى اخرج الذين كفروا من اهل كتاب من ديارهم لاءول الحشر (۴۱۳)

۴: نخله هايى كه بريده شد و يا نگاه داشته شد همه با اذن خدا بودماقطعم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها فباذن الله و ليخزى الفاسقين (۴۱۴)

۵: درباره وعده عبدالله بن ابى و تخلف او فرموده: منافقان به برادران خود از اهل كتاب گفتند: اگر رانده شويد با شما بيرون خواهيم رفت واگر جنگى رخ دهد در يارى شما خواهيم جنگيد ولى خدا گواه است كه دروغ مى گويند:الم ترالى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و لئن قوتلتهم لننصرنكم والله يشهد انهم لكاذبون كذبشان معلوم شد، يارى نكردند(۴۱۵)

۶: به گمانم علت نزول همه سوره حشر جريان يهود بنى نضير بوده است زيرا از اول تا آيه ۱۹ همه در آن رابطه صحبت مى كند، و آيات ۲۰ تا ۲۴ را نيز آن جريان سبب شده است، اى ادعا با دقت روشن مى شود و در آن آيات چهارد اسم از اسماء حسنى آمده كه زيبايى فوق تصور دارند.

اموال و املاك بنى نضير

اموال و املاكى كه بدون جنگ و خون ريزى به دست آيد، فى ء ناميده مى شود و خاص رسول خداست، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به بنى نضير لشكر كشيد ولى جنگى واقع نگرديد، على هذا خداوند فرمود:و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل ولاركاب و لكن الله يسلط على من يشاء (۴۱۶)

آنچه خدا از اموال واملاك بنى نضير به رسولش برگردانيد، اسبى و شترى بر آن نتاختيد ولى خداوند پيامبرش را به هر قومى كه خواست مسلط مى كند. شيخ در تهذيب از حلبى از امام صادقعليه‌السلام نقل كرده كه فرمود: فى ء اموالى است ك در آن خونى ريخته نشده و آدمى مقتول نگشته است، انفال نيز مانند آن است: قال: الفى ء ما كان من اموال لم يكن فيها هراقة دم او قتل و الانفال مثل ذلك و هو بمنزلته(۴۱۷)

در حكم اولى فى ء مخصوص رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله است، ولى آن حضرت در منافع عمومى مصرف مى كند چنان كه در آيه بعدى آمدده:ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول

على هذا آنچه از زمينها و املاك و خانه ها و سلاح و وسائل از بنى نضير ماند همه مال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله بود ولى آن حضرت ميان مهاجران تقسيم كرد. طبرسى رحمه الله در مجمع البيان فرموده: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به انصار فرمود: اگر مى خواهيد غنائم را بين مهاجران و انصار تقسيم كنم و مهاجران همچنان در خانه هاى شما بمانند و از اموالتان استفاده كنند واگر مى خواهيد همه آنها را به مهاجران قسمت كنم، در عوض از خانه هاى شما خارج شوند و از اموالتان استفاده نكنند، آن مردان ايثار و توحيد گفتند: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله غنائم را به آنها بدهيد و همچنان نيز در خانه هاى ما بمانند، در اين زمينه آيه (۹) و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة نازل شد لذا حضرت غنائم بنى نضير را فقط به مهاجران داد و از انصار به كسى نداد مگر به دو نفر يعنى سهل بن حنيف و ابودجانه كه اظهار حاجت كردند(۴۱۸)

ايضا اين مطلب در بحارالانوار و تفسير برهان(۴۱۹) از تفسير على بن ابراهيم نقل شده است به اين طريق اسلام بر كفر و عدالت بر ستم فائق آمد و راه براى گسترش اسلام هموار گرديد.

اموال بنى نضير به صورت مشروح

واقدى متوفاى سال ۲۰۷ در مغازى نقل مى كند: وقتى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از قبا وارد مدينه شد، مهاجران نيز به مدينه آمدند، اهل مدينه در جاى دادن به مهاجرين مسابقه گذاشتند، آخرالامر قرار بر قرعه شد، و هر كس با اصابت قرعه بعضى از آنها را در خانه خود جاى داده و به عايدات شريك كردند و آن نهايت ايثار و فداكارى بود، زنى به نام ام العلاء گويد: عثمان بن مظعون برادر رضاعى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نصيب ما شد و تا وفاتش در خانه ما ماند - رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله تا ساختن حجره هايش در منزل ابوايوب انصارى بود، على بن ابيطالبعليه‌السلام در منزل حارثة بن نعمان ساكن گرديد و حتى حضرت فاطمهعليها‌السلام را به آنجا عروس آورند.(۴۲۰)

جريان به اين قرار بود تا يهود بنى نضير از مدينه اخراج شده و اموال آنها به دست رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله افتاد، حضرت به ثابت بن قيس بن شماس گفتند: قوم خويش را پيش من بخوان گفت: قبيله خزرج را يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ؟ فرمود: نه همه انصار را. ثابت همه اوس و خزرج را محضر آن حضرت دعوت كرد، و چون همه حاضر شدند، حضرت اول خدا را چنان كه شايسته است حمد و ثنا فرمود و آنگاه در تعريف و قدردانى از انصار فرمود: شما بوديد كه برادران مهاجر خود را در خانه هايتان جاى داديد و آنها را در اموالتان شريك نموديد و بر نفس خويش مقدم داشتيد، حالا اين اموال را خداوند رسانده است، اگر خوش داريد ميان شما و مهاجران تقسيم كنم، مهاجران همچنان در خانه هاى شما بمانند و از اموالتان استفاده كنند و اگر مى خواهيد اموال را فقط به مهاجرين بدهم و در عوض از خانه هاى شما خارج شده و براى خود مسكنى تهيه نمايند.

سعدبن معاذ و سعدبن معاذ در جواب آن منادى توحيد گفتند: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله اموال واملاك بنى نضير را فقط به مهاجرين تقسيم فرماييد ولى همچنان در خانه هاى ما بمانند، انصار همه فرياد كشيدند: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ما همه راضى هستيم چنان نماييد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كه از آن ايثار و فداكارى غرق در شادى شده بود فرمود: الله ارحم الانصار و ابناء الانصار.

به اين طريق: حضرت اموال و املاك بنى نضير را ميان مهاجران تقسم فرمود و از انصار فقط به سهل بن حنيف و ابودجانه مال ابن خرشه را داد كه اهل احتياج بودند گوئى آن ملكى بوده كه تحويل آن دو گرديد.

گويند: به ابوبكر بئرحجر و به عمربن الخطاب بئرجرم و به عبدالرحمن بن عوف سواءله را داد كه آن را مال سليم مى گفتند و به صهيب بن سنان ضراطه و به زبيربن عوام و ابوسليمه بويله را عطا فرمود.(۴۲۱) اين املاك را كه به اشخاص نامبرده داده شد در نظر داشته باشيد كه در بحث فدك خواهد آمد(۴۲۲)

صفاياى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله

منظور از صفايا چيزهايى است كه مام مسلمين از غنائم براى خود برميدارد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله نيز از غنائم صفايايى داشته و نيز از خمس بعضى غنائم مقدارى به خود مخصوص كرده و از عايدات آنها تأمین زندگى فرموده و در امور اجتماعى مصرف مى كرد كه لازم است به آنها اشاره شود.

ازجمله مقدارى از املاك بنى نضير را براى خود اختصاص داد مرحوم شيخ مفيد نقل مى كند: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مقدارى از اموال بنى نضير را بر خوداختصاص داد و اين كار اولين بار بود، بقيه را ميان مهاجران تقسيم نمود و به علىعليه‌السلام فرمود: صفاياى آن حضرت را از آن اموال جمع و صورت بردارى كند، و سپس آنها را صدقه (وقف) گردانيد و تا زنده بود در اختيار خودش ‍ بود، آنگاه توليت با علىعليه‌السلام بود سپس در دست اولاد فاطمهعليها‌السلام قرار گرفت(۴۲۳)

مرحوم مجلسى نيز آن را در بحارالانوار از ارشاد و مناقب نقل كرده است(۴۲۴) .

واقدى در مغازى نقل مى كند: رسول خدا را سه قسمت صفايا بود اول اموال بنى نضير كه از عايدات آن در حوادث و پيشامدها مصرف مى كرد، دوم فدك كه در تأمین ابن سبيل و درماندگان مصرف مى شد(۴۲۵) سوم عايدات خيبر(۴۲۶) كه سه قسمت كرده بود، دو قسمت بر مهاجران و يك سهم براى خود كه از آن به زنانش خرج مى داد(۴۲۷) .

آنچه از بنى نضير براى خود نگاه داشت در زير نخلهاى آنها زراعت بسيار مى شد و از خرما و جو گندم آنها مخارج يكساله زنانش ‍ و اولاد عبدالمطلب را مى داد، و از بقيه اسبان جنگى و سلاح تهيه مى فرمود. مقدارى از آن سلاحها بعد از وى در اختيار ابوبكر و عمر بود. آن حضرت اموال بنى نضير غلامش ابورافع را مأمور كرده بود و او اى بسا اولين ميوه و محصول رسيده را به حضرتش ‍ مى آورد.

صدقات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از اموال بنى نضير و از اموال مخيريق بود(۴۲۸) و آنها هفت قطعه ملك بودند، به نامهاى: ميثب، صافيه، دلال، حسنى، برقه، اعواف، و مشربه ام ابراهيم، كه ماريه مادر ابراهيم در آن ساكن بود و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در آنجا به منزل او مى آمد. اين مطلب را ابوالحسن بلاذرى نيز در فتوح البلدان، ص ۳۱، و ۳۲ نقل كرده است و ما آن را در وقايع سال اول هجرت فصل پيمان عدم تعرض با يهود مدينه نوشته ايم.

و نيز مى توانيد اين مطلب را در بحار، ج ۲۲، ص ۲۹۵ - ۳۰۰ باب صدقات و اوقاف رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله و در وسائل الشيعه، ج ۱۳، كتاب الوقوف و الصدقات باب اول و دهم و در كافى، ج ۷، ص ۴۷ - ۵۰، كتاب الوصايا باب صدقات النبى... و در جلد چهارم، وفاء الوفاء كه بقاع مدينه را به طور حروف تهجى نوشته است مطالعه فرماييد.

تكميل مطلب

در تكميل اين مطلب سه نكته را يادآور مى شويم. اول اينكه: اختيار صفايا و بودن آنها دردست رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله جز براى نفع عموم نبود و حضرت آنها را در رفع حوائج عمومى مصرف مى كرد و مساءله كى لايكون دولة بين الاغنياء منكم(۴۲۹) پياده مى گرديد، نه اينكه آن حضرت يك انسان دنيا دوست و زر اندوز باشد، مصرف آنها در گذشته نقل گرديد، دوم اينكه: از روايات كافى وغيره برمى آيد كه حضرت آن صفايا و اموال را بر فاطمهعليها‌السلام وقف كرده بود ولى عايدات آن را با اجازه فاطمه در رفع حوائج مردم مصرف مى كرد، فاطمهعليها‌السلام ، نيز آنها را در اختيار اميرالمؤمنينعليه‌السلام گذاشت و بعد از وى توليت با فرزندان او بود.

دركافى از امام كاظمعليه‌السلام نقل كرده: كه احمدبن محمد از آن حضرت از باغات هفتگانه كه از ارثيه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و به فاطمه رسيد، پرسيد حضرت فرمود: آنها وقف بر فاطمه بود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مخارج ميمانهانش و مخارج پيشامدها را از آنها برمى داشت و چون رحلت فرمود، عباس عموى آن حضرت با فاطمه درباره ارث مخاصمه كرد، على بن ابيطالبعليه‌السلام و ديگران شهادت دادند كه آنها وقف بر فاطمه است و آنها عبارت بودند از: دلال، عواف، حسنى، صافيه، مشربه ام ابراهيم، ميثب و برقه(۴۳۰) .

سوم: وقف بر فاطمهعليها‌السلام نيز مراعات حال امر عموم بود، چنان كه در مصرف عايدات فدك خواهد آمد و آن به حكم گذاشتن مال در جاى امنى بود كه به مصرف عموم برسد.

تحريم خمر

يعقوبى درتاريخ خود فرموده: در جنگ بنى نضير مسلمانان شراب خورده و مست شدند و در نتيجه شراب حرام شد و فى هذه الغزاة شرب المسلمون فسكروا فنزل تحريم الخمر(۴۳۱) در سيره ابن هشام آمده: رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله در ربيع الاول بنى نضير را محاصره كرد و تحريم خمر نازل شد(۴۳۲) . ناگفته نماند شراب و هر مست كننده اى از اول در كليه اديان آسمانى حرام بوده است، و امكان ندارد پيامبرى آن را تجويز كرده باشد لذا محمدبن مسلم مى گويد از امام صادقعليه‌السلام از خمر سئوال شد؟ فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: اولين چيزى كه خدا مرا از آن نهى كرده عبادت بتها و شرب خمر ومخاصمه با مردان بود: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ان اول مانهانى عنه ربى عزوجل: عن عبادة الاوثان و شرب الخمر و ملاحاة الرجال(۴۳۳)

ولى سخن در اين است كه بنا به مقتضاى زمان كدام وقت اين تحريم از طرف پيامبر اظهار و عملى شد، زيرا كه زمان و مكان دو چيز تعيين كننده در صدور حكم و اجراى آن هستند، لذا است كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمايد: خداوند هيچ پيامبرى نفرستاده مگر آن كه در علم خدا بود كه چون دينش تكميل شود، خمر را تحريم كند، خمر پيوسته حرام بوده ولى دين از خصلتى به خصلت ديگرى عوض مى شود، اگر همه احكام دفعتا از مردم خواسته شود وامى مانند و از عمل عاجز مى شوند(۴۳۴)

دو روايت ديگر در كافى نظير روايت بالا نقل شده است، على هذا من آن قول را قبول دارم كه مى گويد: خمر به تدريج و با زمينه سازى تحريم شده است. قبلا آياتى نازل شده و موضع اسلام را درباره آن روشن كرده و چون مردم آمادگى يافته اند، تحريم و قدغن شده است.

مرحوم مجلسى در بحار فرموده: خمر در سال چهارم هجرت تحريم شد و خلاصه سخن درباره خمر آن است كه در تحريم خمرچهار آيه نازل شده است، ابتدا آيه ومن ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا (۴۳۵) مسلمانان بعضى ها مى خوردند و آن بر آنها در آن روز حلال بود(۴۳۶) آنگاه در جريان معاذبن جبل(۴۳۷) آيهيسئلونك عن الخمر و الميسر (۴۳۸) نازل گرديد به دنبال آن گروهى آن را ترك كرده و گروهى خوردند، تا اين كه عبدالرحمن بن عوف عده اى را ميهمان دعوت كرد و براى آنان مشروب فراهم آورد، آنها شراب خورده و مست شدند وقت نماز مغرب رسيد، يكى را براى خود امام جماعت كردند و او در حال مستى سوره كافرون را چنين خواند قليا ايهاالكافرون، اعبد ماتعبدون و تا آخر با حذف لا خواند.

در پى پيشامد، آيهياايهاالذين آمنوا لاتقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون (۴۳۹) نازل گرديد، يعنى اى اهل ايمان در حال مستى به نماز نايستيد تا بدانيد چه مى گوييد خداوند خمر را درحال صلاة تحريم فرمود در پى نزول اين آيه گروهى آن را ترك كرده و گفتند: چيزى كه ميان ما و نماز مانع شود چه فايده اى دارد؟! ولى عده اى فقط در حال نماز ترك كردند، يعنى بعد از نماز عشاء مى خوردند و تا صبح مستى برطرف مى شد، و نيز بعد از نماز صبح مى خوردند تا وقت ظهر مستى زايل مى گرديد.

روزى عتبان بن مالك جمعى از مسلمانان را كه سعد بن وقاص نيز از آن جمله بود به ميهمانى دعوت كرد، براى آنها كله شترى را كباب كرده بود، خوردند و نوشيدند و مست شدند، درحال مستى شروع به مفاخره و خواندن اشعار كردند، سعدبن وقاص قصيده اى در هجو و تنقيص انصار خواند، و بر قوم خويش افتخار نمود، مردى از انصار استخوان فك شترى را برداشته و بر سعد كوبيد، پوست سرسعد شكافته استخوان سرش ظاهر شد، سعد به محضر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد و از مرد انصارص شكايت كرد... درنتيجه آيهانما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون (۴۴۰) به دنبال نزول آن، كه مشروب خورده و مست شود، هشتاد ضربه شلاق حد شرب خمر معين گرديد ناگفته نماند آيه اخير در سوره مائده است و آن آخرين سوره نازل شده است و اين نشان مى دهد كه تحريم خمر بعد از سال چهارم بوده است در هر حال ظاهر آن است كه تحريم به طور تدريج انجام گرفته است.

جريان تحريم تدريجى درتفسير الميزان ذيل آيه فوق از ربيع الابرار زمخشرى نقل شده است و ضمنا بنا به روايت تفسير عياشى، ج ۱، ص ۳۳۹، و وسائل الشيعه، ج ۱۷، ص ۲۲۲ - ۲۲۳، تحريم آن قبل از جنگ احد بوده است والله العالم

اعلان تحريم و حد شرب خمر

آنگاه كه آيه اخير نازل شد، منادى رسول خدا ميان مسلمانان ندا كرد: ايهاالناس بدانيد كه شراب به دستور خدا و رسول حرام شده و كسى حق شراب خوردن ندارد، انس بن مالك مى گويد: من درخانه ابوطلحه پياله گردان قوم بودم و آنها شرب خرما مى خوردند، ناگاه ندايى به گوشم رسيد كه در بيرون خانه ندا مى كرد ابوطلحه گفت: برو ببين چه خبر است؟ من چون بيرون آمدم منادى ندا مى كرد: الا ان الخمر قد حرمت بدانيد كه شراب حرام شده است. اين مطلب در كوچه هاى مدينه شايع شد، ابوطلحه گفت: پس ‍ آن شراب را بريز، من آن را به زمين ريختم(۴۴۱) آنگاه شرب خمر قدغن و مشروب فروشى ها تعطيل گرديد، فقط بطور مخفى و گاه گاه توسط بدكاران عملى مى شد و شلاق مى خوردند، از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله در اين رابطه دو مطلب به وقوع پيوست يكى وعده عذاب آخرت به شاربين خمر، ديگرى تشريع حد شرعى نسبت به كسى كه شرب خمر كرده است.

امام صادقعليه‌السلام فرموده: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: پروردگارم قسم ياد كرده: هر بنده ام در دنيا خمر بياشامد به همان مقدار از رحيم جهنم به او خواهد نوشانيد اهل عذاب باشد يا اهل رحمت، و اگر به بچه اش يابنده اش بخوراند همان مقدار از حميم به او خواهم نوشانيد معذب باشد يا بخشوده شده: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله اقسم ربى ان لايشرب عبد لى فى الدنيا خمرا الا سقيته مثل ما شرب منها من الحميم يوم القيامة معذبا او مغفورا له و لا يسقيها عبدا لى صبيا صغيرا و مملوكا الا سقية مثل ماسقاه من الحميم يوم القيامه معذبا بعد او مغفورا له(۴۴۲)

و نيز آن حضرت در خمر ده نفر از لعنت كرد: به خود خمر، به فشارنده انگور، محل فروشنده، خريدار، ساقى، خورنده پول آن، شارب الخمر، حامل آن، و كسى كه به طرف او حمل شده است: عن زيدبن على عن ابائه،عليهم‌السلام ، قال: لعن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله : الخمر و عاصرها و متصرها و بايعها و مشتريها و ساقيها و آكل ثمنها و شاربها و حاملها و المحمولة اليه(۴۴۳)

تشريع حد شرب خمر

به احتمال نزديك به يقين حد شرب خمر به دنبال تحريم آن تشريع شده است و آن هشتاد تازيانه است از روايات شيعه و اهل سنت معلوم مى شود كه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله ابتدا شارب الخمر را با لنگه كفش مى زده، و سپس به هشتاد ضربه منحصر كرده است.

بريدبن معاويه مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم مى فرمود: در كتاب علىعليه‌السلام آمده: به شارب خمر و شارب نبيذ هشتاد تازيانه زده مى شود: سمعت ابا عبداللهعليه‌السلام يقول: ان فى كتاب علىعليه‌السلام يضرب شارب الخمر ثمانين وشارب النبيذ ثمانين(۴۴۴)

و ضمنا در روايات آمده كه اگر كسى دو دفعه شرب خمر كند و حد زده شود، در دفعه سوم مجازاتش اعدام است عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال: رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله : من شرب الخمر فاجلدوه فان عاد الثالثة فاقتلوه(۴۴۵) در روايات اهل سنت در دفعه چهارم كشته مى شود و نيز حكم همه گناهان كبيره همان است از امام كاظمعليه‌السلام نقل شده: قال: اصحاب الكبائر كلها اذا اقيم عليهم الحد مرتين، قتلوا فى الثالثة(۴۴۶)

ذات الرقاع و تشريع صلوة خوف

اختلاف هست در اينكه نماز خوف در كدام جنگ خوانده شد طبرسى در اعلام الورى و بعضى ديگر آن در جنگ بنى لحيان گفته اند، ولى ديگران در غزوه ذات الرقاع مى دانند، به نظر ما ذات الرقاع درست است زيرا كه در روايت امام صادقعليه‌السلام چنان كه خواهد آمد ذات الرقاع تعيين شده است.

و نيز اختلاف است كه آن در سال چهارم بوده يا در سال پنجم؛ ولى نگارنده سال چهارم را انتخاب كرده ام. ابن اثير نقل مى كند: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بعد از جريان بنى نضير ماه ربيع الاول و ربيع الثانى را در مدينه ماند و بعد به جنگ ذات الرقاع رفت و در آن صلوة خوف نازل شد(۴۴۷) على هذا آن جنگ در ماه جمادى الاولى از سال تسميه ذات الرقاع گفته اند: آن كوهى بود كه رگه هاى سرخ و سياه و سفيد داشت و ذات الرقاع خوانده مى شد و به قولى پاهاى مسلمانان تاول زد و شكافته شد، رقعه ها بر پاها مى بستند(۴۴۸) .

مرحوم طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه ۱۰۲ از سوره نساء فرموده: در اين آيه دلالت هست بر صدق رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله و صحت نبوت وى، زيرا اين آيه در وقتى نازل شد كه حضرت در عسفان بود و كفار در ضجنان رسول خدا نماز ظهر را با تمام ركوع و سجود خواند، مشركان به فكر شبيخون افتادند گفتند: صبر كنيد اينها نماز ديگرى دارند، (نماز عصر) كه از اين نماز پيششان محبوبتر است، چون آن نماز را شروع كردند، حمله را آغاز كرده و غافل گيرشان مى كنيم، به دنبال اين نقشه آيه و اذا كنت فيهم فاقمت لهم الصلوة(۴۴۹) نازل گرديد، و حضرت نماز عصر را نماز خوف خواندند.

در كافى از امام صادقعليه‌السلام نقل شده: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در ذات الرقاع با اصحابش صلوة خوف خواندند، اصحاب را دو گروه كردند گروه اول روبروى دشمن ايستادند و گروه ديگر به آن حضرت اقتدا كردند ركعت اول كه خوانده شد، حضرت در حال قيام ايستاد، اقتداكنندگان، ركعت ديگر را خود خواندند، بعد فى الفور در مقابل دشمن ايستادند، گروه ديگر آمده و اقتدا كردند، حضرت ركعت دوم را با آنها خواند و سلام داد و آنها ركعت دوم را خود خواندند(۴۵۰)

تكميل مطلب

ناگفته نماند: نماز قصر در قرآن مجيد نيامده و آنچه در سوره نساء آيه ۱۰۱ آمده درباره صلاة خوف است، قصر نماز مسافر توسط سنت قطعيه ثابت شده است شيعه به تبعيت از اهل بيتعليهم‌السلام قصر را در سفر واجب مى داند ابوحنيفه نيز فتوايش همان است ولى بقيه مذاهب گويند: آن رخصت است شكسته ياتمام خواندن بر مسافر جايز است، اين مطلب در اول وقايع سال دوم هجرت مشروحا بررسى گرديد.

ولادت امام حسين صلوات الله عليه

از جمله وقايع سال چهارم هجرت ولادت حضرت اباعبدالله الحسينعليه‌السلام در سوم شعبان بود درباره روز و سال ولادت آن حضرت اختلاف است بعضى سال سوم هجرت و بعضى سال چهارم و نيز بعضى روز سوم شعبان و بعضى پنجم آن را گفته اند، مرحوم مفيد در ارشاد، سال چهارم روز پنجم شعبان رافرموده ولى مشهور روز سوم شعبان است.

مرحوم شيخ طبرسى در اعمال ماه شعبان از مصباح فرموده: مكتوبى از امام عسكرىعليه‌السلام به وكيلش قاسم بن علاء همدانى رسيد كه مولاى ما حسين بن علىعليه‌السلام روز پنجشنبه سوم شعبان متولد شده است. خرج الى القاسم بن علاء همدانى وكيل ابى محمدعليه‌السلام ان مولانا الحسينعليه‌السلام ولد يوم الخميس ‍ لثلاث خلون من شعبان

در بحار از عيون اخبار الرضا از امام سجادعليه‌السلام از اسماءبنت عميس نقل شده: چون حسينعليه‌السلام به دنيا آمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله تشريف آورد و فرمود: اسماء پسرم را بياور، من او را كه در پارچه سفيدى پيچيده بودم به دستش دادم در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت، بعد او را در آغوشش ‍ گذاشت وگريه كرد، گفتم: پدر و مادرم به فدايت چرا گريه مى كنى؟! فرمود: بر اين پسرم گريه مى كنم، گفتم: او كه الان به دنيا آمده است؟ فرمود: بعد از من گروه ستمگر او را خواهند كشت، خدا شفاعت مرا نصيب آنها نكند.

بعد فرمود: اين مطلب را به فاطمه مگو، كه بچه اش تازه به دنيا آمده است (هنوز چشم نگشوده خبر شهادتش را نشنود) آنگاه به علىعليه‌السلام فرمود: پسرم را چه نامى گذاشته اى؟ گفت: يا رسول الله من بر تو در اين كار سبقت نمى كنم، فرمود: : نيز در نا او به خدايم سبقت نخواهم كرد. جبرئيل نازل شد: يا محمد على اعى سلامت مى رساند و مى گويد: على از تو ماند هارون از موسى است، او را نام فرزند هارون بگذار، فرمود: نام فرزند هارون چه بود؟ گفت: شبير(۴۵۱) فرمود: زبان من عربى است جبرئيل گفت: او را حسين نام گذار، حضرت او را حسين ناميد، روز هفتم ولادتش دو قوچ فربه از او عقيقه كرد ران عقيقه را با دينارى به قابله داد، بعد سرش را تراشيده و به وزن موى سرش نقره صدقه داد(۴۵۲)

تشريع رجم و سنگسار كردن

مجلسى رحمه الله در بحار از المنتقى نقل كرده كه در سال چهارم در ماه ذيقعده آن حضرت مرد و زن يهودى را كه زناى محصنه كرده بودند سنگسار كرد(۴۵۳) ظاهر آن است كه: حكم رجم در آن وقت نازل شد، مرحوم طبرسى از امام باقرعليه‌السلام نقل كرد: زنى از اشراف خبير با مردى از اشراف آن زناى محصنه كردند، يهود دوست داشتند كه آن دو را سنگسار نكنند، لذا نامه اى به يهود مدينه نوشتند كه از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله حكم آن را بپرسند به اميد آن كه مجازات ديگرى در شريعت او باشد.

حضرت فرمود: به قضاوت من راضى مى شويد؟ گفتند: آرى، جبرئيل حكم رجم را آورد... حضرت فرمود: آن دو را در نزديك مسجد خويش رجم كردند(۴۵۴) .

ناگفته نماند: حكم رجم آن در قرآن مجيد نيامده است و فقط حكم جلد يعنى تازيانه زدن در آيه دوم از سوره نور نازل شده است. خداوند مى فرمايد:الزانيتة و الزانى فاجلدوا اكل واحد منها ماءة جلدة ولا تاءخذكم بهما راءفة فى دين الله... و ليشهد عذابهما طائفة من المؤمنين صد تازيانه حد و مجازات مردى است كه زنا كرده ولى زن ندارد و يا زنى كه زنا كرده ولى شوهر ندارد، اما كسى كه با يكى از محارم خود زنا كرده و بايد كشته شود و يا زن شوهردار و يا مرد زن دار، زنا كرده اند، و بايد سنگسار كردند، در سنت قطعيه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله آمده است.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: زن آزاد و مرد آزاد اگر زنا كردند به هر يك صد تازيانه زده مى شود، اما اگر محصن و محصنه باشند سنگسار مى شوند. عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال: الحر و الحرة اذا زنيا جلد كل واحد منهما ماءة جلدة فاما المحصن و المحصنة فعليهما الرجم(۴۵۵) .

در اينجا مناسب است جريان ما عزبن مالك يكى از اصحاب رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله را كه در نزد حضرت چهار بار اقرار به زنا كرد و سنگسار شد نقل كنيم، جريان از اين قرار بود كه: ماعز به محضر آن حضرت آمد و گفت: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله من زنا كرده ام حضرت از او روى برگردانيد، آنگاه از طرف راست حضرت آمد و گفت: يا رسول الله من زنا كرده ام، حضرت باز روى برگردانيد، بار سوم آمد گفت: من زنا كرده ام، بار چهارم نيز گفت: من زنا كرده ام حضرت فرمود: چهار بار اقرار كردى، ديوانه كه نيستى؟ گفت: نه يا رسول الله فرمود: زن دارى؟ گفت: آرى حضرت فرمود: ببريد و سنگسارش كنيد.

و نيز نقل است كه حضرت به او فرمود: شايد آن زن را بوسيده يا در آغوش گرفته و يا نگاه كرده اى؟ گفت: نه يا رسول الله، فرمود: با او مقاربت كرده اى؟ كنايه نمى گويى؟ گفت: جماع كرده ام همان طور كه ميل در سرمه دان شود و دلو در چاه. فرمود: مى دانى كه زنا يعنى چه؟ گفت: من با او مقاربت حرام كرده ام همان طور كه مرد با حلالش ‍ مقاربت مى كند، فرمود: منظورت از اين اقرار چيست؟ گفت: مى خواهم مرا تطهير كنى، فرمود: سنگسارش كردند(۴۵۶)

و نيز در سال نهم هجرت زنى از قبيله غامد را كه اقرار به زنا كرد، دستور رجم دادند(۴۵۷)

تشريع حد سارق

مرحوم مجلسى رحمه الله در بحار(۴۵۸) نقل كرده: در سال چهارم هجرت طعمة بن ابيريق دزدى كرد كه حكايتش خواهد آمد، از طرف ديگر واحدى در اسباب النزول و خازن در تفسير خود گفته اند: آيهوالسارق و السارقة فاقطعوا ايديهما (۴۵۹) در رابطه با سرقت طعمة بن ابيريق نازل گرديد، بدين طريق تشريع قطع دست دزد، در سال چهارم بوده است.

بنوابيرق سه برادر از منافقان بودند ازاموال عموى قتادة بن نعمان دزديده و خواستند آن را به يك نفر يهودى نسبت دهند و قلب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را در اين باره مشوش كنند كه با نزول آيهانا ارسلنا اليك الكتاب (۴۶۰) و ما بعد آن، جريان بر آن حضرت روشن گرديد و طعمة بن ابيريق به مكه فرار كرد.

تكميل مطلب

در تكميل اين سخن مناسب است سه مطلب ذكر شود، يكى آن كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در زمان خويش اين عمل را انجام داده و به آن امر فرموده است. روايات شيعه و اهل سنت شاهد اين مطلبند، مرحوم شيخ در خلاف از ابوهريره و جابر نقل كرده: سارقى رانزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آوردند، حضرت دست او را قطع كرد، بعد او را در سرقت گرفتند حضرت پايش را قطع نمود(۴۶۱)

اين حديث در كافى از امام صادقعليه‌السلام چنين نقل شده: از پدرم شنيدم مى فرمود: مردى را به محضر علىعليه‌السلام ، در زمان خلافتش، آوردند كه سرقت كرده بود، حضرت دست او را قطع كرد، بعد او را آورند كه سرقت كرده بود، پاى چپش را قطع كرد، دفعه سوم او را آوردند، حبس ابد فرمود و از بيت المال به او انفاق كرد و فرمود: رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله چنين كردند با او مخالفت نمى كنم.(۴۶۲)

دوم آن كه: شرائط قطع دست سارق بسيار مفصل است، حدود بيست شرط بلكه بيشر دارد و با جزئى ترين شبهه، حد دفع مى شود، شرائط مفصل آن در كتب فقهيه مذكور است.

سوم: در كتابها نوشته اند: قطع دست سارق قبل از اسلام نيز در ميان عرب بوده است ولى كيفيت آن معلوم نيست، در اسلام فقط چهار انگشت از دست راست قطع ميشود، در تاريخ يعقوبى نقل شده كه عده زيادى از احكام توسط حضرت عبدالمطلب رسميت يافت و اسلام آنها را پذيرفت از جمله قطع دست سارق بود(۴۶۳) .

وفات فاطمه بنت اسد و سئوال قبر

مرحوم طبرسى در بحار(۴۶۴) از المنتقى نقل فرموده: در سال چهارم فاطمه بنت اسدبن هاشم بن عبدمناف مادر علىعليه‌السلام از دنيا رفت او زن نيكوكارى بود، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به زيارت او مى آمد و در خانه اش مى خوابيد و چون از دنيا رفت، حضرت پيراهن خويش را بر او كفن نمود.

مرحوم صدوق در امالى مجلسى ۵۱ نقل مى كند: روزى على بن ابيطالبعليه‌السلام در حالى كه مى گريست محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آمد، و مى گفت: انا لله و انا اليه راجعون حضرت فرمود: ياعلى چه شده است؟ عرض كرد مادرم از دنيا رفت، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گريست و فرمود: خدا به مادرت رحمت كند، او به من نيز مادر بود، عمامه و اين دو لباس مرا براى ايشان كفن كن و بگو زنان در غسل او دقت كنند وتا من نيامده ام جنازه رااز خانه خارج نكنيد. بعد از ساعتى آن حضرت آمد، جنازه را بيرون آوردند، حضرت بر او نماز خواند و چهل تكبير گفت كه تا آن وقت بر كسى چنان نماز نخوانده بود. آنگاه داخل قبر فاطمه شد، و در آن دراز كشيد و بدون صدا و حركت كمى در آنجا درنگ كرد.

بعد فرمود: يا على داخل شود يا حسن داخل شو و چون جنازه در قبر گذاشته شد، فرمود تا آن دو خارج شدند. آنگاه در كنار رأس ‍ جنازه ايستاد و فرمود: يا فاطمه من محمد سيد فرزندان آدم هستم ولى فخرى نيست، چون منكر و نكير پيش تو آمده و از پروردگارت سئوال كردند بگو: الله پروردگار من و محمد پيامبر من و اسلام دين من است، قرآن كتاب من و پسرم (علىعليه‌السلام ) امام و ولى من است بعد فرمودن خدايا فامه را با سخن ثابت و حق ثابت قدم فرما، آنگاه چند دفعه با دست خود به قبر خاك ريخته و دست خويش را تكان داد و پاك كرد. بعد فرمود: قسم به خدايى كه روح محمد در دست او است فاطمه صداى دست مرا كه به هم زدم شنيد.

عمار ياسر پرسيد: پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله بر فاطمه نمازى خواندى كه تا به حال بر كسى نخوانده اى فرمود: يا ابااليقظان او اهل اين كار بود، او از ابوطالب فرزندان زياد داشت وآنها را گرسنه مى گذاشت و مرا سير مى كرد، آنها را عريان مى گذاشت و مرا لباس ‍ مى پوشانيد، آن ها را ژوليده مى گذاشت، موهاى مرا روغن مى ماليد. عمار گفت: چرا چهل تكبير گفتيد؟ فرمود: به طرف راست خود نگاه كردم چهل صف ملائكه در نمازش حاضر بودند، به هر صفى يك تكبير گفتم، عرض كرد، چرا در قبرش خوابيدى و صدائى از شما شنيده نمى شد؟ فرمود: روز: قيامت مردم عريان محشور مى شوند در حال سكوت از خدا مى خواستم كه او را پوشيده مبعوث فرمايد. به خدائى جان محمد در دست او است از قبرش بيرون نيامدم مگر ديدم دو چراغ از نور در بالاى سر و دو چراغ از نور پايين پايش ‍ هست، دو ملك موكل به قبرش، تا قيامت او را استغفار مى كنند(۴۶۵)

در نقل بحار هست، چون مردم خواستند از قبرستان برگردند، حضرت بالاى قبر مى فرمود: ابنك ابنك، لاجعفر، و لاعقيل ابنك، ابنك، على بن ابيطالب يعنى امام پسرت على بن ابيطالب است نه پسرت جعفر و نه پسرت عقيل، و چون از حضرت از علت آن پرسيدند فرمود: چون دو فرشته داخل قبرش شدند، از خدايش پرسيدند: گفت: الله ربى، گفتند: پيامبر كيست؟ گفت: محمد نبى، گفتند: ولى و امامت كيست؟ حيا كرد بگويد: پسرم على، لذا گفتم: بگو فرزندم على بن ابيطالب است خدا با آن كار چشم او را روشن گردانيد(۴۶۶)

تكميل مطلب

جريان سئوال قبر از مسلمات اسلام و مورد اتفاق فرقين است از امام صادقعليه‌السلام نقل شده: هر كه سه چيز را انكار كند از شيعه نيست: معراج، سئوال قبر، و شفاعت. قال الصادقعليه‌السلام : من انكر ثلاثة اشياء فليس من شيعتنا: المعراج و المسئلة فى القبر و الشفاعة(۴۶۷) .

و از كتب اهل سنت كافى است كه به صحيح بخارى، ج ۲ ص ۱۱۷، كتاب جنائز باب ما جاءفى عذاب القبر و صحيح ترمذى كتاب جنائز، ج ۳، ص ۳۸۰، باب ما جاء فى عذاب القبر، رجوع فرماييد، در روايات اهل بيتعليهم‌السلام آمده كه در قبر از خدا و رسول وامام، و دين و قبله و قرآن يعنى از اعتقادات سئوال مى شود، و در بعضى سئوال از بعضى اعمال نيز نقل شده است ولى در روايات اهل سنت نوعا سئوال از نبوت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله است. اهل بيتعليهم‌السلام كه ادرى بما فى البيت(۴۶۸) هستند آن را به تفصيل فرموده اند، ولى در ميان اهل سنت چندان نضج نگرفته است و تفصيل نداده اند.